خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای خارجی، روز جمعه، شورای امنیت سازمان ملل احمد شهید را به عنوان گزارشگر ویژه حقوق بشر ایران معرفی کرده است.
به گزارش شبکه تلویزیونی صدای آمریکا، پس از گذشت چند هفته از اعلام تعیین یک گزارشگر جهت بررسی اوضاع حقوق بشر در ایران از سوی شورای امنیت سازمان ملل، این شورا احمد شهید سیاستمدار مالدیوی را به عنوان نماینده ناظر حقوق بشر در ایران برگزید.
لازم به اشاره است سوم فروردین سال نود برابر با بیست و چهارم مارچ دوهزار و یازده شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو پس از جلسههای متعدد در طول چند هفته، رای به انتخاب یک گزارشگر برای بررسی حقوق بشر در ایران داد.
روبرتو توسکانو سفیر پیشین ایتالیا در ایران و هند و امین مدنی یک وکیل مدافع حقوق بشر دیگر کاندیداهای این ماموریت بودهاند.
پیشتر از آن نیز «گالین دوپول» و «موریس کاپیتورن» به عنوان گزارشگر حقوق بشر در ایران تعیین شده بودند که به جز یک سفر کوتاه آقای دوپول هیچگاه دسترسی به اسناد و مدارک در ایران فراهم نشد.
بیشتر بخوانید:
«تا انتخاب گزارشگر ایران راهی نمانده است»
خبر / رادیو کوچه
بیش از نیم میلیون نفر در چین از ترس سیل خانههای خود را ترک کرده اند. با شدیدتر شدن بارانهای سیل آسا که از دو هفته قبل آغاز شد دولت سطح هشدار را به بالاترین حد ممکن برده است.
به گزارش رسانههای دولتی بر اثر سیل و رانش زمین 105 نفر تا کنون کشته شده اند و 65 نفر ناپدید شده اند. البته دولت شمار رسمی کشتهها و مفقودان را از دو روز قبل تغییر نداده است.
چهارشنبه در ایالت مرکزی هوبه رانش زمین جان شش نفر را گرفته و رودخانه پینگ دو را مسدود کرد است. سیل شدید ساحل رودخانهها را تخریب کرده است و با وارد شدن به روستاها محصولات کشاورزی بسیاری از مردم را از بین برده است.
آژانس کنترل سیل چین میگوید آب در رودخانه اصلی ایالت ژیژیانگ به بالاترین سطح خود در نیم قرن اخیر رسیده است.
تلویزیون دولتی چین گزارش کرده است که بارش بارانهای شدید در جنوب و شرق روز جمعه هم ادامه خواهد داشت. سربازها تاکنون به ۱۲۲ هزار و چهارصد نفر از ساکنین استان جیانگ شی کمک کرده اند تا خانههای خود در نواحی پست را تخلیه کرده و به مناطق مرتفع تر بروند.
چین سال گذشته هم در چنین روزهایی سیل ویرانگری را تجربه کرد که حدود چهارصد کشته به جا گذاشت.
شراره سعیدی/ رادیو کوچه
شجاعالدین شفا، ادیب و مترجم نامدار را در زمره هتاکین محسوب میکنیم نه از آنجا که جرس، پایگاه اینترنتی اصلاحطلبان که زیر نظر چند روشنفکر دینی اداره میشود، هنگامی که از مرگ او خبر داد برخلاف سنت مطبوعات ایرانی در حفظ حریم متوفی از او با عنوان نویسنده «متهتک» یاد کرده و نوشت : «شجاع الدین شفا، مترجم قدیمی ونویسنده متهتک ایرانی که سه دهه پایانی عمرش را به هتک باورهای دینی و اسلامی گذراند، شامگاه جمعه 27 فروردین ماه، در پاریس درگذشت.»، زیرا او سعی نمود که از ادیان ابراهیمی پردهدری کرده و بنا بر مستندات تاریخی زوایای کمتر دیده شدهای از ادیان را هویدا نماید.
او که از خاندانی پزشکزاده بود، در سن 91 سالگی در پاریس درگذشت. در قم متولد شد و برخلاف سنت روشنفکری در دربار پهلوی ارج و قرب ویژهای داشت و به همین سبب مرتجع خوانده میشد .
نام شجاع الدین شفا به عنوان مترجم آثار بزرگ کلاسیک ادبیات غرب به یادگار مانده است.
تا سال 1357، حدود شصت عنوان ترجمه و تألیف از شجاع الدین شفا به چاپ رسید که نامآورترین آنها، ترجمه کمدی الهی، اثر دانته، شاعر سده های سیزدهم و چهاردهم ایتالیاست که در سال 1335 برای نخستین بار در ایران به چاپ رسید.
کمدی الهی، در سه جلد با عنوان دوزخ، برزخ و بهشت، سفر خیالی دانته به جهان پس از مرگ است، آنچه به ترجمه شجاع الدین شفا غنای بیشتری بخشیده، پاورقیهایی است که تقریبن حجمی برابر با حجم کتاب دارد و شخصیتها و رویدادهایی را که در متن اصلی کتاب به آنها اشاره شده به خواننده معرفی میکند.
کمدی الهی پس از انقلاب دیگر تجدید چاپ نشد، تا سالها نایاب بود و معدود نسخههایی که از آن در بازار مانده بود به بهایی گزاف به صورت قاچاق فروخته میشد تا اینکه سرانجام در سالهای اخیر این کتاب مجددن از وزارت ارشاد مجوز نشر گرفت اما در آغاز کتاب این توضیح اضافه شد که شجاع الدین شفا، از «معاندین» انقلاب بوده و چاپ این کتاب دلیلی بر توجیه و تایید شخصیت مترجم نیست.
او رایزن فرهنگی شاه بود و نقش مهمی در سیاستگذاریهای فرهنگی شاه ایفا کرد، به ویژه در سیاستهای ملیگرایانه شاهنشاهی و اندیشه بزرگداشت و احیای «عظمت» ایران باستان و نکوهش آثار فرهنگ اسلامی و حمله اعراب به ایران.
شجاع الدین شفا با قلم فاخرش، نویسنده سخنرانیهای مهم شاه شد و خالق جملهای تاریخی شد: «کورش … آسوده بخواب که ما بیداریم»، جملهای از متن سخنرانیای که برای شاه نوشت تا در پاسارگاد بر سر آرامگاه بنیانگذار نخستین و بزرگترین شاهنشاهی تاریخ ایران ایراد کند.
او که از خاندانی پزشکزاده بود، در سن 91 سالگی در پاریس درگذشت. در قم متولد شد و برخلاف سنت روشنفکری در دربار پهلوی ارج و قرب ویژهای داشت و به همین سبب مرتجع خوانده میشد .
ایده برگزاری جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی و تغییر تقویم ایران از هجری خورشیدی به شاهنشاهی نیز به شجاع الدین شفا نسبت داده میشود.
شجاع الدین شفا پیش از انقلاب ایران پستهای فرهنگی بالایی داشت، واپسین سالهای خدمت شجاع الدین شفا به دربار شاهنشاهی، متمرکز بر برپایی کتابخانهای عظیم شد که به دستور محمدرضا شاه، بنا بود ایران را به کتابخانههای مهم جهان پیوند دهد و الگویی برای دیگر کشورها شود.
شاه فرمان ساخت کتابخانه را در سال 1352 صادر کرد و شجاع الدین شفا را که در آن زمان معاون فرهنگی وزارت دربار بود مأمور کرد کتابخانه را بسازد و ریاست آن را در دست بگیرد. انقلاب، شجاع الدین شفا را به کوچ اجباری فرستاد، طرح کتابخانه ملی پهلوی برای همیشه ناکام ماند و کتابخانه شخصی شجاع الدین شفا هم که به نوشته خودش، چهارده هزار جلد کتاب در آن داشته، مصادره شد.
شجاع الدین شفا در فرانسه اقامت گزید، فصل تازه زندگیاش را با قلم زدن علیه نظام جدید حاکم بر ایران آغاز کرد و به زودی دین اسلام و سپس همه ادیان ابراهیمی را هدف حمله قرار دارد و علیهشان ردیهها نوشت.
در مشهورترین این آثار، با عنوان تولدی دیگر، به این میپردازد که هر سه دین یهود، مسیحیت و اسلام نسخهبرداریهایی از کیشهای مهرپرستی، زرتشت و مانیاند که «ایرانیان به دنیای کهن ارمغان دادند.»
نوشتههای او به این قرارند: تولدی دیگر «درباره نقد ادیان به خصوص تاریخ اسلام از صدر آن تا امروز»، پس از ۱۴۰۰ سال«درباره تاریخ هزار و چهار صد ساله ایران پس از اسلام»، توضیح المسائل از کلینی تا خمینی، در پیکار اهریمن، جنایات و مکافات، پنچ نقد بر تولدی دیگر و آخرین کتاب وی که به نام حقوق بشر، قانون بیضه و بمب اتمی.
قلم شجاعالدین شفا گرچه پس از انقلاب تا حدودی جانبدارانه و خشمگین بود اما آنچه قابل انکار نیست آنست که او بسیار عالمانه، با تحقیق، مستند نوشته است، کمتر مطلبی از این هتاک منتشر گشته که بدون سند ارایه شده باشد .
او در تولدی دیگر میگوید:
«پیش از اسلام هیچ آئینی در تاریخ جهان به آنصورتی که این آئین پا به صحنه تاریخ گذاشت پا به این تاریخ نگذاشته بودند، آئین یهود اساسن قابل انتقال به دیگران نبود، آئین مسیحیت توسط چند حواری گمنام عیسی به رم برده شد و سه قرن طول کشید تا تدریجن در میان طبقات محروم و غلامان رومی جا بیافتد و یک امپراطور حسابگر را وادارد که با گرایش به مسیحیت این نیروی نوخاسته را در خدمت منافع خود بکار گیرد. آئینهای ایرانی میترا و مانی هیچکدام نفوذ گسترده خویش را در امپراطوری رم و در سرزمینهای چین و هند به شمشیر اشکانی یا ساسانی مدیون نبودند. آئین بودا نیز توسط مبلغان بودائی – منجمله شاهزادهای اشکانی – از هند به چین و ژاپن و دیگر سرزمینهای خاور دور راه یافت بیآنکه شمشیری در این راه به کار افتاده باشد… و پیش از همه اینها نیز، نه مصریان کهن به نام رع یا آمون جنگیده بودند، نه بابلیان به نام مردوخ یا فنیقیان به نام بعل یا هندوان به نام شیوا یا یونانیان و رومیان به نام زئوس یا ژوپیتر . میان همه مذاهب توحیدی و غیر توحیدی جهان، تنها اسلام بود که همراه با شمشیر عرب برای دیگران برده شد و فقط تازیان بودند که به تعبیر نهجالبلاغه ایمانشان را بر قبضههای شمشیرشان حمل میکردند.»
کتابها شجاعالدین شفا یکی از منابع خوب برای پیگیری مستندات تاریخی – مذهبی است، نوشتههایی که اگر قسمتهای خشمگین نویسنده بادانشاش را کنار بگذاریم، میتوانیم با واقعیاتی جدید روبهرو شویم.
دکتر آویده مطمئن فر / رادیو کوچه
avideh@koochehmail.com
قلب عضو شگفت انگیزی است. این پمپ به طور مداوم اکسیژن و خون غنی از مواد غذایی را که برای تداوم زندگی لازم است به سراسر بدن میفرستد. قلب نیروگاهی است به اندازه مشت ما که ۳۰۰ گرم وزن دارد و با هر تپش، ۱۰۰ هزاربار در روز، پنج یا شش لیتر در دقیقه، یا حدود دو هزار گالن در روز، خون را به گردش در میآورد.
گردش خون در بدن ضروری است. ضربان قلب، خون را از طریق سیستم رگهای خونی، به نام سیستم گردش خون به حرکت در میآورد. علاوه بر حمل اکسیژن تازه از ریه ها و مواد غذایی به بافت های بدن، گردش خون، مواد زائد از جمله دی اکسید کربن را نیز از بافت ها دور میکند. چیزی که برای حفظ حیات و ارتقای سلامت تمام بافت های بدن ضروری است.
سه نوع عمده از رگهای خونی وجود دارد. سرخ رگها که با آورت، بزرگترین رگ قلب آغاز میشوند. سرخ رگها خون غنی از اکسیژن را از قلب به تمام بافت های بدن حمل میکنند و شاخههای آنها با دور تر شدن از قلب چندین بار کوچکتر میشوند و در انتها به موی رگ تبدیل میشوند. موی رگها، رگهای خونی نازک و کوچکی هستند که سرخ رگها و سیاه رگها را به یک دیگر مرتبط میکنند. دیواره نازک آنها اجازه میدهد تا اکسیژن، مواد غذایی، دی اکسید کربن، و مواد زاید دیگر از آنها عبور کنند. سیاه رگها، رگهای خونی هستند که خون محتوی اکسیژن کمتر و غنی از مواد زاید را به قلب بر میگردانند. سیاه رگها هر چه به قلب نزدیکتر میشوند دیامتر آنها بزرگتر و بزرگتر می شود. سیاه رگ کَو فوقانی superior vena cava سیاه رگ بزرگی است که خون را از سر و بازوها به قلب میرساند و سیاه رگ کَو تحتانی خون را از شکم و پاها به قلب بر می گرداند. این سیستم گسترده رگهای خونی، سرخ رگها، سیاه رگها و موی رگها بیش از ۹۶ هزار کیلومتر طول دارد. این یعنی بیش از دو برابر دور جهان. جریان خون به طور مداوم از طریق سیستم گسترده رگهای خونی در بدن در حرکت است و این قلب است که آن را امکان پذیر میکند.
قلب، یک ماهیچه است و درون قفسه سینه، در سمت چپ جناغ سینه و بین ریه ها واقع شده است. وقتی که این ماهیچه قوی منقبض میشود، خون به بقیه بدن فرستاده میشود. قلب از خونی که درون آن وجود دارد تغضیه نمیشود، بلکه رگ های کرونر مسوول خون رسانی به ماهیچه قلب هستند. رگهای خونی اصلی که وارد قلب میشوند سیاه رگ کَو فوقانی، سیاه رگ کَو تحتانی و سیاه رگهای ریوی هستند. سرخ رگ ریوی و آورت مسول خروج خون از قلب هستند. سیاه رگهای ریوی با اینکه خون غنی از اکسیژن را به قلب حمل میکنند ولی سیاه رگ خوانده میشوند. به هم این ترتیب، سرخ رگ ریوی با اینکه حامل خون غنی از دی اکسید کربن است سرخ رگ نامیده میشود چون قلب را ترک میکند.
قلب یک ماهیچه توخالی و داری چهار حفره است. قلب توسط یک دیوار عضلانی به نام سپتوم به دو قسمت راست و چپ تقسیم شده است که هر کدام به دو حفره بالا به نام دهلیز تقسیم شده که خون را از رگها دریافت میکنند، و دو حفره پایین به نام بطن، که خون را به رگها پمپ میکنند. دهلیزها کوچک هستند و تنها به اندازه سه و نیم قاشق غذاخوری خون جا دارند. بطن ها کمی بزرگتر از دهلیز هستند و میتوانند حدود یک چهارم فنجان خون را در خود بگنجانند. ولی تعجب برانگیز است که این حفره های کوچک مسول پمپاژ حدود هشت هزار لیتر خون در روز هستند. وقتی که خون از هر اتاق قلب عبور میکند، از یک دریچه میگذرد. چهار دریچه در قلب وجود دارد. دریچه میترال، دریچه سه لختی، دریچه آورت و دریچه ریوی. دریچه سه لختی و میترال بین دهلیز و بطن هستند و دریچه های آورت و ریوی بین بطن ها و عروق خونی بزرگ که قلب را ترک میکنند. دریچه های قلب مانند دریچه یک طرفه در لوله کشی منزل کار میکنند و مانع جریان خون در جهت اشتباه میشوند.
طرف راست و چپ قلب با هم کار میکنند. این طرز کاری که توضیح میدهم بارها و بارها تکرار و باعث جریان خون به طور مداوم به قلب، ریه ها و کل بدن میشود. سمت راست قلب مسول بازگشت خون کم اکسیژن به ریه ها برای از بین بردن دی اکسید کربن و اکسیژنه کردن دوباره خون است. در حالی که سمت چپ قلب، خون تازه حاوی اکسیژن را از ریه ها دریافت و سپس در سراسر بدن توزیع میکند.
در سمت راست قلب، خون از طریق دو رگ بزرگ، یعنی سیاه رگ کَو فوقانی و سیاه رگ کَو تحتانی، وارد قلب میشود. خون سپس با انقباض دهلیز راست، از دهلیز راست با گذر از دریچه سه لختی به بطن راست ریخته میشود. هنگامی که بطن راست پر میشود، دریچه سه لختی بسته میشود و از جریان خون به عقب یعنی از برگشت خون به دهلیز وقتی که بطن منقبض میشود خواهد بود. بطن راست سپس منقبض میشود و خون را از طریق دریچه ریوی به شریان ریوی و به ریه ها میفرستد که در آنجا از اکسیژن غنی شود.
درسمت چپ قلب، سیاه رگ ریوی، خون غنی از اکسیژن را از ریه ها به دهلیز چپ قلب حمل میکند. خون غنی از اکسیژن سپس با انقباض دهلیز چپ از طریق دریچه میترال به بطن چپ جریان مییابد. هنگامی که بطن چپ پر میشود، دریچه میترال بسته میشود و از جریان خون به عقب یعنی از برگشت خون به دهلیز وقتی که بطن چپ منقبض میشود خواهد بود. خون غنی از اکسیژن سپس با انقباض بطن چپ، از طریق دریچه آورت، به آورت و به بقیه بدن فرستاده میشود. دیواره بطن چپ سه برابر بزرگتراز دیواره بطن راست است و این ضخامت عضله قلب در بطن چپ قدرت مورد نیاز برای پمپ کردن خون در سراسر بدن، از سر تا پا را فراهم میکند.
گردش خون ریوی پس از سفر خون از طریق دریچه ریوی و ورود خون به ریه ها شروع میشود. از دریچه ریوی، خون به شریان ریوی و به عروق موی رگی کوچک در ریه ها سفر میکند. در اینجا، اکسیژن از کیسه های هوایی کوچک در ریه ها، از طریق دیواره موی رگها، وارد خون میشود. هم زمان، دی اکسید کربن، محصول زاید از سوخت و ساز بدن، از خون به داخل کیسه های هوایی عبور میکند. دی اکسید کربن هنگام بیرون دادن نفس از بدن خارج میشود. هنگامی که خون تصفیه شده و حاوی اکسیژن است، سپس از طریق سیاه رگ ریوی به دهلیز چپ بر میگردد.
مثل همه ارگان ها، قلب خود از بافت هایی است که نیاز به اکسیژن و مواد غذایی دارد. هر چند که اتاقهای قلب پر از خون است ولی قلب مواد غذایی خود را از این خون دریافت نمیکند. شبکه ای که به قلب خون رسانی میکنند عروق کرونر نام دارند. عروق کرونر راست، دهلیز راست و بطن راست را تامین میکنند و شریان اصلی چپ، تامین بخش پشت بطن چپ، پایین بطن چپ و پشت سپتوم را به عهده دارد. شاخههای این عروق کرونر کلیه قطعات عضله قلب را با خون تامین میکنند.
هنگامی که شریان های کرونر به اندازهای تنگ میشوند که جریان خون به عضله قلب محدود میشود، شبکه ای از رگهای خونی کوچک در قلب که معمولن باز نیستند و عروق جانبی نامیده میشود ممکن است بزرگ و فعال شود. این اجازه میدهد تا خون به اطراف عروق مسدود شده به عضله قلب جریان پیدا کند و بافت قلب را از صدمه محافظت کند.
و اما ضربان قلب به وسیله سیستم الکتریکی خود قلب با شوک الکتریکی که یک مسیر خاص را در قلب می پیماید ممکن است. شوک در« گره sinoatrial » واقع در دهلیز راست شروع میشود. این گره، ضربان ساز یا « پیس میکر » طبیعی قلب در نظر گرفته میشود. فعالیت الکتریکی از طریق دیوار دهلیز ادامه پیدا میکند و باعث انقباض آن میشود. خوشه ای از سلولها در مرکز قلب بین دهلیز و بطن، گره دهلیزی « گره atrioventricular » است که مانند یک دروازه عمل کرده و سیگنال های الکتریکی را قبل از اینکه وارد بطن شوند کند میکند. این تاخیر به دهلیز زمان میدهد تا قبل از بطن منقبض شود.
در حالت استراحت، ضربان قلب نرمال در اطراف۷۰ تا ۷۵ در دقیقه است ولی ورزش، احساسات، تب، و برخی داروها میتوانند باعث ضربان سریعتر شود و گاهی اوقات به بیش از ۱۰۰ ضربه در دقیقه برسد. ضربان قلب مردان نسبت به زنان کندتر است ولی در کودکان سریعتر از بزرگ سالان است. زمانی که نبض سریعتر از حد معمول باشد « تاشی کاردی » و زمانی که آهسته تر از حد معمول است « برادی کاردی » نامیده میشود.
آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
منبع: رادیو فردا
خبرگزاری دولتی جمهوری اسلامی، ایرنا، پنجشنبه شب در گزارشی خبر داد که سه تن از متهمان اصلی در پرونده تجاوز گروهی در یک باغ در خمینیشهر اصفهان در حالی که قصد فرار از کشور و عبور از مرز را داشتهاند دستگیر شدند.
دفتر این خبرگزاری از زاهدان به نقل از سرهنگ علی طاهر، جانشین فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان، نوشته است: «عصر پنجشنبه سه متهم قصد داشتند به کمک یک نفر راهنما از مرزهای زمینی و به صورت قاچاق از کشور فرار کنند، ولی از سوی پلیس به دام افتاده و دستگیر شدند.»
وی افزود: «ماموران آگاهی سیستان و بلوچستان با همکاری اکیپ پلیس اعزامی از اصفهان و پشتیبانی پلیس امنیت عمومی زاهدان پس از اقدامات فنی و اطلاعاتی و کسب جزییات مسیر فرار متهمان، آنها را در حومه زاهدان دستگیر کردند.»
علی طاهر گفت: «این سه متهم به نامهای اصغر ع، ۱۹ ساله، عباس س، ۲۶ ساله، و رجبعلی س معروف به صمد سیاه، ۲۷ ساله، سابقه نزاع دستهجمعی، اخلال در نظم عمومی و حمل مواد مخدر در پرونده کیفری خود دارند.»
این گزارش حاکی است از سه متهم یاد شده علاوه بر ۱۰ عدد سیمکارت تلفن همراه، چند چک بانکی و یک دستگاه خودرو پژو نیز که همراه داشتند ضبط شده است.
جانشین فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان همچنین گفته است که راهنمای این افراد برای خروج از مرز که با نام «ابراهیم ر» شناسایی شده هم بازداشت شده است.
پیشتر گزارش شده بود صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه، دستور بررسی ویژه این پرونده را صادر کرده است.
به نوشته خبرگزاریها، اوایل خردادماه، عدهای از «اراذل و اوباش» با ورود به یک باغ در خمینیشهر، زنان و دختران حاضر در محل را مورد آزار و اذیت جنسی قرار دادهاند.
به گفته حسن کرمی راد، فرمانده نیروی انتظامی، متهمان «۱۴ تن» بودهاند که با ورود به باغی که میهمانی خصوصی در آن برپا بود، با زندانی کردن مردان در یک اتاق دختران و زنان آن جمع را مورد تجاوز قرار دادهاند.
آگاهی اصفهان متعرضان به این زنان را ۱۲ تن اعلام کرده است.
آقای کرمی راد اعلام کرده است که پلیس تاکنون پنج تن را دستگیر کرده و در حال حاضر «چهار تیم پلیس» پیگیر مجرمین این حادثه هستند.
در عین حال وبسایت خبری «فرصتآنلاین»، پایگاه خبری شهرستان خمینیشهر، آورده است که موسی سالمی، امام جمعه این شهرستان، ضمن تاکید بر قاطعیت در رسیدگی به این پرونده گفته است که «البته آنها هم که مورد تجاوز قرار گرفتهاند آدمهای علیهالسلامی نبودهاند» و از «۱۴ نفر» حاضر در این باغ «فقط دو نفرشان خانواده بودند.»
وی همچنین با اشاره به این که این افراد برای «پارتی» به خمینیشهر آمده بودند و «با شرابخواری و رقاصی» عدهای را تحریک کرده بودند، افزوده است که در جای خودش به این جرایم هم باید رسیدگی شود.
غلامرضا انصاری، رییس کل دادگستری اصفهان، تاکید کرده است امنیت خصوصی مردم مورد احترام تشکیلات قضایی و نظام است و افزوده است که با قاطعیت با افرادی که امنیت خصوصی مردم را مورد تعرض قرار میدهند، برخورد خواهد شد.
خبر / رادیو کوچه
شورای بهداشت جهانی که مقر آن در امریکا است میگوید این جایزه را بهدلیل آنکه آرش و کامیار علایی سمبل مبارزه جهانی برای کمک به افراد حامل ویروس «اچ آی وی» بوده اند به آنها میدهد.
آنها دو پزشک فعال در زمینه مبارزه با بیماری ایدز و افزایش آگاهی عمومی هستند که در تابستان سال ۲۰۰۸ به اتهام تدارک «براندازی نرم» از سوی مقامهای امنیتی ایران بازداشت شدند.
جف استورچیو رییس شورای جهانی حقوق بشر که این جایزه ده هزار دلاری را اعطا کرده، به خبرگزاری فرانسه گفت که برادران علایی با حمایت از حقوق کسانی که با ایدز زندگی میکنند، زندگی خود را به خطر انداختند.
وی گفت: «اگر این هنوز جهانی است که در نقاطی در آن مردم تنها بدلیل حمایت حقوق کسانیکه حامل اچ آی وی هستند، به زندان میافتند، باید تلاش کنیم این جهان را عوض کنیم.»
دادگاه بدوی سه سال پیش با مجرم شناختن آرش و کامیار علایی، آنها را به ترتیب به شش و سه سال زندان محکوم کرد. مدتی بعد دادگاه تجدید نظر نیز حکم آنها را تایید کرد.
کامیار علایی که ۳۷ سال دارد، چند ماه پیش پس از دو سال ونیم حبس آزاد شد، اما آرش برادر ۴۲ ساله او همچنان در زندان است. آرش علایی در مصاحبه با خبرگزاری فرانسه گفت که تا زمانیکه کامیار آزاد نشده او نیز خود را آزاد نمیداند.
وی ابراز امیدواری کرد کامیار نیز با سپری کردن نیمی از دوران محکومیتش مشمول آزادی شود.
این دو برادر از سال ۱۹۹۸ یک برنامه مقابله با گسترش «اچ آی وی» و شیوع بیماری ایدز را با تمرکز بر معتادان تزریقی در استان کرمانشاه دنبال میکردند.
بیشتر بخوانید:
«ایدز یا کار سیاسی؟ مسئله همچنان این است»
محبوبه شعاع / رادیو کوچه
mahboobeh@koochehmail.com
شانزدهم ژوئن برابر با زادروز «استن لورل» کمدین انگلیسی، سینمای آمریکا است. وی که زاده سال 1890 بود به همراه «اولیور هاردی» گروه دو نفره تشکیل دادند که به مدت سی سال فیلمهای کمدی بسیاری را تولید کردند. او در طول دوران بازیگری خودش در صدوهشتادوشش فیلم کوتاه و بلند به بازیگری پرداخته که در صدوشش فیلم همراه هاردی بوده است. لورل سرانجام در سال 1965 و در سن هفتاد و پنج سالگی در گذشت.
«استن لورل» با نام اصلی «آرتور استنلی جفرسن» (Arthur Stanley Jefferson) در شانزدهم ژوئن سال 1890 میلادی در انگلستان زاده شد.
پدرش بازیگر و نمایشنامهنویس و مدیر تاتری مشهور بود که به همین سبب استن نیز به این راه کشیده شد. او نخستین نقش خود را در شانزده سالگی در گلاسکو با نام استن جفرسن بازی کرد و در همان سن مدرسه را ترک کرد و با پدرش در تاتر مشغول کار شد.
نحوه ی پیوستن لورل به سینما نیز به این شکل بود که او در انگلستان به گروه «فرد کارنو» پیوست و در 1910 با آن گروه و به همراهی «چارلی چاپلین» به آمریکا سفر کرد. آغاز بازی او در سینما از سال 1917 و با فیلم دو حلقهای گمشده «سگ خوشبخت» بود که در آن نقش کوتاهی داشت و نقش مقابلش را هم «لورل هاردی» بازی میکرد.
بعد از بازی در این فیلم «استودیو یونیورسال» با استن قراردادی برای یک سری فیلم کوتاه منعقد کرد. لورل قبل از تشکیل زوج هنری با هاردی در هفتاد و شش فیلم بازی کرده بود و برای او موفقیتی به حساب میآمد.
و اما پس از آن استن لورل و اولیور هاردی در سال ۱۹۱۹ در کمپانی فاکس قرن بیستم همکاری خود را آغاز کردند و سپس به استدیوی فیلمسازی «هال روچ» پیوستند و اولین فیلم دو نفره آنها «شلوار پوشاندن به فیلیپ» در سال ۱۹۲۷ آغاز همکاری رسمی این دو بود و این همکاری در حدود سی سال ادامه یافت. لورل در در صدوشش فیلم همراه هاردی بوده است.
طنزهای لورل و هاردی در زمان حیاتشان هیچگاه نتوانست توجه منتقدین را به خود جلب کند و تنها فیلم «جعبه موسیقی» محصول ۱۹۳۲ توانست برنده جایزه اسکار فیلم کوتاه شود. اما بر عکس در میان مردم جهان طرفداران زیادی داشتند.
پس از درگذشت اولیور هاردی در سال ۱۹۵۷ استن لورل در چند پروژه سینمایی دیگر نیز مشارکت کرد و در ۱۹۶۱ جایزه اسکار را برای یک عمر فعالیت کمدی دریافت کرد. لورل آخرین سالهای عمر خود را در آپارتمان کوچکی در «سنت مونیکا» سپری کرد و وقت خود را به جواب دادن به نامهها و تلفنهای طرف دارانش میگذراند.
و اما سرانجام استن لورل در بیستوسوم فوریه سال ۱۹۶۵ و در سن هفتاد و پنج سالگی در اثر حمله قلبی درگذشت. سالها بعد از درگذشت او تمامی فیلمهای سیاه و سفید آنها رنگی شد. دوران نوین کارنامه لورل از 1926 آغاز شد که به همراه «اولیور هاردی» گروه دو نفره تشکیل دادند که به مدت سی سال فیلمهای کمدی بسیاری را تولید کردند.
منبعها:
ویکیپدیا
سایت سینمای ایران و جهان
وبلاگ اختصاصی از لورل و هاردی
خبر / رادیو کوچه
ارشاد هرمزلو مشاور اردغان روز پنجشنبه گفت که کشور متبوعش از رهبر سوریه خواسته تا بهکارگیری خشونت مفرط علیه تظاهرکنندگان را متوقف کرده و ضمن پایبندی به اصول دمکراسی، به خواستههای مردم پاسخ مثبت دهد .
حسن ترکمانی فرستاده ویژه دمشق به آنکارا، بعد از ظهر روز گذشته برای بحث درباره اوضاع در سوریه و مسئله پناهندگان آن کشور در ترکیه به مدت سه ساعت با اردغان نخست وزیر ترکیه دیدار کرد .
به گزارش خبر گزاری رویترز به نقل از شاهدان عینی ارتش سوریه در روستای معرشمشه و معرالنعمان اقدام به تیراندازی بی رویه و کورکورانه به سوی خانههای مسکونی کرده که در نتیجه آن یک تن کشته و تعداد زیادی از مردم از ترس به سوی ترکیه گریختند .
این درحالی است که امروز سازمان ملل متحد در گزارش تازهای سوریه را به نقض حقوق شهروندان خود متهم کرد.
بنا بر گزارش جدید سازمان ملل متحد که به درخواست کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد تهیه شده، نیروهای امنیتی سوریه از آغاز تظاهرات تاکنون بیش از 1100 نفر از مخالفان غیرمسلح را با اسلحه گرم به قتل رسانده.
بازرسان سازمان ملل متحد میگویند بیش از 10 هزار نفر از معترضان به وسیله دولت سوریه بازداشت شده اند .این گزارش بیانگر نقص آشکار حقوق بشر و بازداشت متعرضان در این کشور است.
کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، بارها از سوریه خواسته است به بازرسان بین المللی اجازه ورود دهد تا آنها بتوانند اوضاع این کشور را بررسی کنند اما حکومت بشار اسد با این درخواست مخالفت کرده است .
بیشتر بخوانید:
«زمینسوزی استراتژی جدید ارتش و حکومت سوریه»
جمعه 27خرداد 90 / 17 ژوئن 2011
اجرا: دامون
استودیو: دامون
تقویم تاریخ
روزنگاشت – «جعبه موسیقی لورل و هاردی» – محبوبه شعاع
مجله جاماندگان – «هتاکی از قم» – شراره سعیدی
بخش اول خبرها
طنز در پزشکی – «سهشنبهها با حوری» – (قسمت چهلونهم)
کوچه سلامتی – «قلب، این ارگان فعال» – آویده مطمئنفر
بخش دوم خبرها
خبر / رادیو کوچه
ایاد علاوی نخست وزیر پیشین عراق و رییس فهرست العراقیه نسبت به آنچه «دخالتهای مخرب ایران در عراق و منطقه» نامید هشدار داد.
به گزارش العربیه، علاوی دخالتهای ایران در امور کشورهای منطقه را به ضرر منافع همه کشورها از جمله ایران به شمار آورد و افزود که همکاری و داشتن روابط خوب بین کشورهای منطقه و ایران، به دلیل همسایگی امری اجتناب ناپذیر است.
وی همچنین مقامات ایرانی را به ایفای نقشی مثبت در منطقه دعوت کرد تا به گفته وی «از درگیری احتمالی که به ضرر ایران است، جلوگیری شود.»
ایاد علاوی رییس فهرست العراقیه نسبت به گسترش خفقان و نیز بازگشت فرقه گرایی به عراق هشدار داده و در این باره گفته که ناقوس خطر در عراق به صدا درآمده است و خفقان غیرعادی در تمامی زمینهها در عراق وجود دارد، به ویژه پس از انتخابات پارلمانی اخیر در کشور.
وی همچنین سرکوب تظاهرات اعتراضی مردم عراق توسط دولت این کشور را محکوم و تاکید کرد که این دولت به سرکوب مخالفان پرداخته است.
وی با انتقاد از عملکرد مالکی نخست وزیر عراق گفت: «قانون اساسی کشور بر این نکته تاکید دارد که هیئت دولت و رییس آن، به عنوان قوه مجریه در کشور می باشند در حالیکه اکنون این کار تنها به نخست وزیر منحصر شده است. »
نخست وزیر پیشین عراق در پایان هشدار داد که اگر شراکت ملی که مورد قبول احزاب عراقی قرار گرفته بود، محقق نشود بایستی سراغ گزینههای دیگری مانند سلب اعتماد از دولت و یا برگزاری انتخابات زودرس برویم.»
بیشتر بخوانید:
«اتهامها علیه ایران تکراری و کذب است»
آنجلا نوبهار / عکس / رادیو کوچه
حدود ۱۳۰ دونده که اکثر آنان را مردان تشکیل میدادند برای شرکت در مسابقهی دو به مسافت ۵ مایل در حمایت از زنان زندانی ایرانی در پارک برک ایالت ویرجینا شرکت کردند.
این مسابقه در روز یکشنبه ۲۲ خرداد به منظور همبستگی با زنان ایرانی؛ توسط موسسه غیرانتفاعی ایران رویان، همزمان با پنجمین سالروز حرکت اعتراضی گروهی از فعالان جنبش زنان در ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۵ درایران به قوانین تبعیضآمیز علیه زنان برگزار شد.
این اولین حرکت از فراخوان حمایتی این موسسه با نام «فراموش نخواهیم کرد» را شامل میشود. مسابقه راس ساعت ۸ و نیم صبح با حضور حدود ۱۳۰ شرکت کننده و نزدیک به ۲۰ نفر افراد داوطلب برای کمک در مراسم شروع شد و جان زیمرمن آمریکاییتبار پس از ۳۰ دقیقه برنده نفر اول مردان و الی متکالف آمریکاییتبار برنده نفر اول زنان شدند. موسسه ایران رویان در پایان به نفرات اول تا سوم این مسابقه جوایزی اهدا کرد.
در این مراسم بیانیهای از سناتور کرک از ایلنوی برای حمایت از مسابقه و زنان زندانی در ایران قرائت شد. همچنین قطعهای موسیقی با نام «آزاد باش» توسط ملیسا گرین اجرا شد.
ایران رویان یک موسسه غیرانتفاعی بدون وابستگی سیاسی یا مذهبی در ایالت ویرجینیا است که در ماه سپتامبر ۲۰۱۰ تاسیس شده است. هدف این موسسه پیشبرد وضعیت حقوقی، اجتماعی و سیاسی زنان و دختران ایران است. این موسسه با همکاری سازمان اسناد حقوق بشر ایران فراخوان «فراموش نخواهیم کرد» را برای دفاع از حقوق زنان زندانی در ایران آغاز کرده است.
برای اطلاعات بیشتر میتوانید از تارنمای ایران رویان دیدن کنید.
خبر / رادیو کوچه
بر اساس گزارش رسیده به رادیو کوچه، غلامرضا شیردم، پناهجوی ایرانی، مدتی است که به دلیل عدم پاسخگویی مسوولان دفتر سازمان ملل متحد در ترکیه در وضعیت بلاتکلیفی همراه با خانوادهاش بهسر میبرد.
به گفته این پناهجو، وی برای مدت پنج سال است که به دلیل برخوردهای نامناسب ماموران امنیتی و سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به همراه خانواده از ایران خارج شده و به ترکیه سفر کرده است.
غلام رضا شیردم عنوان در ادامه عنوان کرده است که وی و خانوادهاش در وضعیت نامناسب اقتصادی بهسر میبرند.
این در حالی است که سازمان ملل تاکنون پاسخ روشنی به درخواست این پناهجوی ایرانی نداده و تنها مبلغی را بهطور ماهانه در اختیار آنها قرار داده است.
مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
شاهین شهسواری
او علاقهی زیادی به تکرار کلمات و عبارات عجیب و غریب و پر طمطراق دارد مثل: ژئوپولوتیک شیعه، دکترین بدون مرز، کابالا، آنگولا ساکسون، ناتوی فرهنگی، دکترای آنفولانزای نیویورکی، مکانیزم مواجهه و … او چیدن چیزهای بی ربط در کنار هم را میپسندد و ساعتها خون دل میخورد تا یک ربط بین یک فیلم مثل کنستانتین و سیاستهای پر رمز و راز آمریکا و اسراییل پیدا کند. او به هر دری میزند که یک نظریه از خودش صادر کند و یک جور به مخاطب بفهماند جمهوری اسلامی هم کسی را دارد که میتواند مثل ساموئلهانتینگتون و هنری کسینجر ، نظریههای پیچیدهای مطرح کند که جواب شان سالها بعد توسط آدمهای عادی کشف میشود اما او به راستی فرقهای زیادی با کسینجر یاهانتینگتون دارد مثلن اینکه دکتر حسن عباسی اصلن دکتر نیست و هیچ وقت مثل یک دانشجوی معمولی درس نخوانده و فقط در دانشگاه سخنرانی کرده و یا توسط دانشجوها هو شده است. به نظر میرسد او نمیداند محافل علمی و دانشگاهی آمریکا نظریههای کسی را که تنها با سهمیه سپاه ، یک شبه دکترشده است ، مورد بحث و بررسی قرار نمیدهند و حداکثر یک شوی تلویزیونی برایش در نظر میگیرند که بینندگان را سرگرم و احیانا شاد کند. او شاید نمیداند که سالها درس خواندن ، صبر ، تلاش و بیش از همه عقل سلیم لازم است برای ساموئلهانتینگتون شدن. احتمالن برای حسن عباسی کمتر پیش آمده باشد که کتابی را از اول تا آخر بخواند چرا که او دوست دارد به رمز و راز مستتر در پدیدهها پی ببرد و با ظرافت خاصی آنها را مو شکافی کند پس ترجیح میدهد کتاب را از آخر به اول در حالت طاق باز بخواند.
فیلم و سینما از دیگر حوزههای مورد علاقه ی اوست به خصوص فیلمهایهالیوودی و اکشن چرا که او اصولن یک سپاهی است و از بزن بزن خوشش میآید اما چون برای یک سپاهی صورت خوشی ندارد که همیشه فیلمهای هالیوودی نگاه کند، او سعی میکند از دل این فیلمها چیزهایی که مورد پسند سپاهیها و جمهوری اسلامی هستند را بیرون بیاورد و مطرح کند تا هم بتواند بک دل سیر فیلم آمریکایی ببیند و هم دکترین بدون مرز صادر کند. حسن آقا علاقه و تنفر شدیدی به صورت توامان، نسبت به آمریکا دارد چرا که میداند مظاهر زنده گی آمریکایی چقدر در بین ایرانیها محبوب است و اتفاقن خودش هم معمولن پیراهن آستین کوتاه یا کت و شلوار مدل غربی میپوشد و ریش اش را مدل دار اصلاح میکند تا مورد پسند مخاطب اش قرار بگیرد. تا اینجای کار او شیفته و پی گیر دایمی سینمای آمریکا و نظم موجود در سیاست و امنیت اش است اما مشکل اصلی در باور نا پذیری او این است که سنخیتی بین اندیشههای او و دنیای واقعی وجود ندارد و به عبارت دیگر او یک خیال پرداز است نه نظریه پرداز. انگار که او با آمریکا یا تمدن غرب بد است اما خودش هم دلیل آن را نمیداند. نظام ای که او سعی میکند نظریه پرداز مدرن اش باشد ،اصلن مدرن نیست و با اندیشه، سینما و سیاست به عنوان یک علم، پدیده یا زمینه ای قابل بحث و تحقبق نگاه نمیکند و تنها ابزارش زور است و اتفاقن حسن عباسی هم میخواهد به همان روش با زور ادعاهای عجیب ، نظریههای عالم گیر صادر کند که نمیشود، چرا که دوی ضرب در دو همیشه مساوی با چهار است به خاطر یک منطق ساده ، نه به خاطر هزار منطق پیچیده و خیالی.
علی انجیدنی/ رادیو کوچه
دلم برای جهنم و اون عذابهای عجیبوغریباش تنگ شده بود. دلم حتا برای بهشت هم با اون همه استرس و ماجراهایش تنگ شده بود. در محضر باریتعالی عذاب و استرس نداشتم و مقام و منصب بالایی هم پیدا کرده بودم ولی سرحال نبودم. 24 ساعته باید سر کار میبودیم. همه هم با من لج بودند. نمیدانم چه به فرشتگان کارپرداز گفته بودند که آنها هم از دست من فراری بودند. گند عزراییل رو با صحبتکردن با خدا رفع و رجوع کردم و او هر روز صبح میاومد و لیست بیچارههایی که باید میاومدن این دنیا رو بهش میدادم و میرفت سراغشون. با خودم میگفتم: «الان هم با اون دنیا کارم زیاد فرق نکرده. فقط اینجا با کلاستر شده و لیست میدم یکی دیگه میره جون بندگان خدا رو میگیره.»
دلم برای حوری هم تنگ شده بود. روز اول امدن به درگاه باریتعالی او را با نازنین دیدم و بعد از اون دیگه خبری ازش نداشتم. یعنی فرصت هم نداشتم که بهش فکر کنم و خبری از او یا نازنین بگیرم. شاید با نازنین رفتهاند به دیار خلسه برای استراحت. یه جورایی از بودن در درگاه باریتعالی راضی نبودم. تصمیم داشتم به خدا بگم که دوست دارم برگردم بهشت یا جهنم و یا هر جای دیگه که خودش صلاح بداند. اول فکر میکردم بودن در اینجا و همچین قدرتی داشتن خیلی خوب و لذتبخشه. روزهای اول حال هر کسی که اذیتم کرده بود رو گرفتم. حتا اون پیرمرد بانفوذ که من رو در زیرزمین خانهاش به عقد ملا عمر در آورد.
چند جلسه با خدا در مورد اتفاقهایی که در بهشت برایم میافتاد صحبت کردم. خدا در این مواقع بیشتر گوش میکرد و بعضی وقتها هم فقط میخندید و کمتر حرف میزد. آخرش هم نفهمیدم این ماجراها زیر سر کی بود. شاید خود خدا طراحیاش را کرده بود. با کارکردن بهعنوان مسوول دفتر خدا فهمیده بودم که خدا از شوخی با بندههایش و سربهسر اونها گذاشتن بدش نمیآید. حتا سربهسر فرشتهها و پیامبرها هم میگذاشت. اخیرن هم در جلسهای که هر ماه برای هم بزرگان درگاه میگذاشت به شوخی گفت که میخواد کل کاینات رو از بین ببرد و دوباره جهان جدیدی رو خلق کند. همه حسابی ترسیده بودند و آخر جلسه گفت که سربهسرشون گذاشته است.
کارکردن با همچین خدایی اعصاب میخواست و من هم که بعضی وقتها قاطی میکردم و باعث گرفتاری میشدم. با خودم گفتم اگر خدا نگذاشت برگردم درخواستهای عجیب و غریب میکنم تا خودش از دستم خسته شود. پیشنهاد کرده بود تا در سیستم هفتگی بهشت و جهنم تغییر ایجاد شود و کسانیکه سهمیه هفتگی کمتر از سه روز دارند بتونند روزهای بهشتشان را ذخیره کنند و مثلن یک ماه کلن تو بهشت باشند. خدا هم با این پیشنهاد موافقت کرده بود ولی خیلی از فرشتهها و پیامبران و یزرگان درگاه مخالف بودند. میگفتند که این کار فلسفه وجودی بهشت و جهنم را از بین میبرد. حتا اونها با همین سهمیه هفتگی بهشت و جهنم هم مخالف بودهاند.
حالا که من پیشنهاد جدیدی رو مطرح کرده بودم و رضایت خدا رو هم جلب کرده بودم بیشتر ناراحت شده بودند. تصمیم گرفتم با اصرار روی همین پیشنهاد و مطرحکردن پیشنهادهای دیگر و لجبازی با بقیه بزرگان کاری بکنم تا من رو دوباره به جای دیگری منتقل کنند. اون روز جلسه نهایی برای اجرایی کردن پیشنهاد من بود. همه بزرگان درگاه باریتعالی جمع شده بودند . من کنار میز خدا نشسته بودم و تمام پیامبران اوالعزم و فرشتگان و مقامات عالیرتبه اجرایی دور میز کنفرانس بزرگی آرام و ساکت منتظر حرفهای باریتعالی بودند. خدا گفت: «این پیشنهاد رو مسوول دفتر من داده بود و من با کلیاتش موافقت کردهام. در مورد جزئیات امروز با هم به نتیجه میرسیم. کسی صحبتی یا اعتراضی دارد؟»
حضرت نوح که از همه مسنتر بود اجازه گرفت و گفت: «بارالها اخیرا ما شاهد اتفاقات عجیب و غریبی در عالم کاینات و درگاه حق هستیم. اتفاقاتی که اکثر بزرگان فکر میکنند بهخاطر حضور یک تازهوارد در این جمع بوده است. ما میدانیم که حکمت حضرت حق آنچنان عمیق و گسترده است که هیچکدام حتا درصد کوچکی از آن را نمیتوانیم درک کنیم، ولی…» خدا صحبت نوح را قطع کرد و گفت: «هی گفتم من از این کلمه بدم میآد و شما هم رعایت نمیکنید. شما اگر میگویید از حکمت خدا چیزی درک نمیکنید پس چرا در کار خدا شک میکنید. من اگر خدا هستم میدانم در جهان خلقتم چه میگذرد و چه چیز خوب است و چه چیز باعث ضررو زیان میشود. پس برای بار آخر میگویم که اگر یکبار دیگر کسی از شما در کار من شک به دل راه دهد از درجه خود خلع کرده و همانند ابلیس او را از درگاه خود خواهم راند. حالا در مورد موضوع جلسه صحبت کنید.»
من از خدا اجازه گرفتم و گفتم: «فکر میکنم منظور همه شما از تازه وارد و اخلالگر در عالم کاینات من باشم. اما من خودم هم راضی به حضور در این جایگاه نیستم. من در فکر برگشت به هر جای دیگر هستم چه بهشت و چه جهنم؟ این پیشنهاد هم کمکی برای محکومین جهنم است که آنها میتوانند سهمیه هفتگی خود را طبق روال استفاده کنند و یا یکجا. این کجایش اختلال و ناسازگاری در عالم است. شماها مثل محافظهکارهای سنتی در اون دنیا با هر تغییری مخالف هستید. من پیشنهادهای دیگری هم دارم و میخواهم که ساکنین جهنم هر کدام یک حوری اختصاصی داشته باشند تا آنها زمانهایی را که در جهنم هستند به عشق حوری خودشان عذابها را تحمل کنند.»
با گفتن این حرف سروصدایی در جلسه به راه افتاد و مشخص بود که دوباره آتش خشم همه بزرگان را شعلهور کردهام. خدا حاضرین را به سکوت دعوت کرد و گفت: «پیشنهاد بسیار خوبی است. این را هم در جزییات این برنامه بگنجانید. من تاکنون نسبت به حقوق جهنمیها کمتوجهی کردهام. بهنظر میآید که حضور این دکتر علی ما که خود سابقه خوبی در جهنم دارد میتواند ما را بیشتر نسبت به حقوق آنها آگاه کند.» با خودم گفتم: «حالا این خدا هم بدجوری گیر داده و هرچی ما میگیم تایید میکنه. فکر کنم راه خلاصی از اینجا نخواهم داشت.» خدا گفت: «علی آقا، اینجا همه میتونند افکار و چیزهایی رو که با خودت میگی رو بشنوند پس به این امر دقت کن.» داد زدم: «من اینجا رو دوست ندارم. من نمیخوام همه از همه چیزم خبر داشته باشند. من حوری خودم رو میخوام. من جهنم خودم رو میخوام. من…………» ( ادامه دارد)
خبر / رادیو کوچه
منصوره بهکیش، از اعضای خانواده بهکیش که شش عضو خود را در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ از دست داده است در تهران بازداشت شده است.
به گزارش مادران پارک لاله، ماموران امنیتی جمهوری اسلامی خانم بهکیش را روز یکشنبه ۲۲ خرداد ماه جاری، به همراه چند نفر دیگر دستگیر کردهاند.
به گفته شاهدان عینی، یک مامور اطلاعاتی زن ساعت هشت شب در تقاطع یوسفآباد و فاطمی او را شناسایی و دستگیر میکند که پس از انتقال به پلیس امنیت، وی را بهعنوان مورد خاص به زندان اوین منتقل میکنند.
این گزارش میافزاید که تاکنون هیچگونه اطلاع دیگری از وضعیت منصوره بهکیش به خانوادهاش داده نشده است.
منصوره بهکیش به همراه بسیاری دیگر از اعضای خانوادههای زندانیان سیاسی، در طول سالهای گذشته، همزمان با مراسم سالگرد کشتار زندانیان سیاسی ایران در تابستان ۶۷ از سوی وزارت اطلاعات در همین رابطه احضار و یا بازداشت شده است.
وی همچنین در ماههای پس از انتخابات بحثبرانگیز دهمین دوره ریاست جمهوری در سال ۸۸ دوبار بهدلیل شرکت در مراسم بعدازظهرهای شنبه مادران عزادار در پارک لاله تهران بازداشت شد و در روز چهارشنبه ۲۶ اسفندماه همین سال هنگامی که برای دیدار با فرزندان خود عازم ایتالیا بود، از طرف مقامات قضایی ایران ممنوعالخروج اعلام شد.
سیامک اسدیان همسر خواهرش زهرا در مهرماه ۶٠، زهرا در شهریور ۶۲؛ برادرانش محسن در اردیبهشت ۶۴ و محمود و علی در شهریور ۶٧، کشته شدند.
تنها برادر باقیمانده منصوره بهکیش، جعفر بهکیش، فعال حقوق بشر است که هماکنون در خارج از ایران زندگی میکند.
رضا پرچی زاده
پیش درآمد:
شاعران کلاسیک و سنتی اندیش معاصر ایران پس از مشروطه که از شعر صریح اجتماعی دوره مشروطه دل زده شده بودند، دوباره به همان زبان و مضمونهای گذشته از جمله تغزل روی آوردند. اکثر شعرای نوپرداز ایران، در حقیقت کار خود را با چنین مضامین تغزلی ای آغاز کردند، که عده انگشت شماری از آنان همچون نیما، اخوان، فروغ، سهراب، شاملو، حمید مصدق، و سیاوش کسرایی، بعدتر به طور عمده یا کل از این سنت بریدند و هسته اصلی و شاخه های فرعی شعر مدرن ایران را تشکیل دادند؛ عده ای دیگر همچون شفیعی کدکنی که از اهالی آکادمی هم بودند به شیوه ای محافظه کارانه تر به نوگرایی روی آوردند؛ و الباقی همچون پرویز ناتل خانلری، گلچین گیلانی، فریدون توللی، نادر نادرپور، فریدون مشیری، هوشنگ ابتهاج، نصرت رحمانی، سیمین بهبهانی، و طاهره صفارزاده هم گرچه در قالبهای نو و کهنه به مفاهیم دیگر نیز سری زدند، اما به طور عمده درونمایه تغزلی را در اکثر آثارشان حفظ کردند.
در آثار این عصر، که آن را دوره «رومانتیک» شعر ایران می نامند – با مکتب رومانتیک اواخر قرن 18و اوایل قرن 19اروپا اشتباه نشود – هنوز آن گسست جدی از آثار سنتی صورت نگرفته؛ و از همین رو است که شمس لنگرودی، اشعار پیشامدرن ایرانی را که معمولا درونمایه تغزلی دارند، «نوکلاسیک» و «نوقدمایی» می داند. این شاعران همچنان به مضمون می اندیشند، یعنی تاکیدشان بیشتر بر انتقال مفهوم از طریق مضمون است تا فرم؛ لذا هنوز تا گام بعدی که سرودن اشعار عموما فرم اندیش باشد فاصله دارند. به قول محمد حقوقی، از اصلی ترین مختصات شعرهای این دوره، ایجاد جو تغزلی نه به وسیله تصویر که با استعمال بی حد و حصر از کلمات پر زرق و برق است. به عبارتی دیگر، شاعران این دوره، در حقیقت در امر تصویرسازی و مفهوم پروری کوتاهی می کنند، و به کلمات و عباراتی با همان مفاهیم و دلالتهای جا افتاده تاریخی قناعت می کنند، و کپی عمدتا ضعیفی از شعر کلاسیک به دست می دهند. شعر بی رمق ایرانی این دوره در حقیقت همانند شعر دوره «دواردی» انگلستان است که به گذار روزگار و در نتیجه به نیاز انسان معاصر به شیوه بیانی متفاوت با گذشته به واسطه گذار از مراحل تاریخی و اندیشه ای مختلف آگاهی نداشت، و کماکان جهان بینی رومانتیک عصر پیش از خود را شیوه جهان بینی روز می پنداشت. اشعار این دوره و این مرام، به طور عمده در قالبهای آزاد نیمایی و به ویژه چهارپاره سروده شده اند. ابداع قالب اخیر را به توللی نسبت می دهند که «مریم»اش مشهورترین شعر این سبک می باشد:
مریم
در نیمه های شامگهان آن زمان که ماه
زرد و شکسته می دمد از طرف خاوران
خاموش و سرگران
او مانده تا که از پس دندانه های کوه
مهتاب سر زند کشد از چهر شب نقاب
تابد بر او فروغ و بشوید تن لطیف
در نور ماهتاب
بستان به خواب رفته و می دزدد آشکار
دست نسیم عطر هر آن گل که خرم است
شب خفته در خموشی و شب زنده دار شب
چشمان مریم است
مهتاب کم کمک ز پس شاخه های بید
دزدانه می کشد سر و می افکند نگاه
جویای مریم است و همی جویدش به چشم
در آن شب سیاه
دامن کشان ز پرتو مهتاب تیرگی
رو می نهد به سایه اشجار دور دست
شب دلکش است و پرتو نمناک ماهتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گویای بوستان
مه موج می زند چو پرندی به جویبار
می خواند آن دقیقه که مریم به شستشوست
مرغی ز شاخسار
«فریدون توللی»
ظهور شعر نو:
شکل گیری و تطور شعر نوگرای ایران، عملا در دو دوره نسبی سی ساله روی داد:
1) از 1300 «آغاز تقریبی سلطنت رضا شاه» تا 1332 «کودتای 28 مرداد»: دوره درخشش نیما و آغاز جدال بر سر نو و کهنه؛ انتشار نشریه های ادبی چون روزگار نو، پیام نو، و مجله سخن که در آن علاوه بر نقد، هم شعر نو و هم شعر سنتی چاپ می شد؛ تشکیل نخستین کنگره نویسندگان ایران که عمدتا نو گرا بودند؛ آغاز شعر سپید (همان شعر بی وزن یا منثور، که ترجمه کژفهمی شده ای از «لنک ورس» انگلیسی است که وزن دارد ولی قافیه ندارد)
2) از 1332 تا 1357 «انقلاب اسلامی» و کمی فراتر: دوره اوج شعر نو و تجلی آن به شیوه های متفاوت در آثار شاعران سیاسی با وابستگی حزبی (بیشتر احزاب چپ) از یک طرف و در آثار اخوان، فروغ، سهراب، و شاملو از طرف دیگر
در این میان، دوره نخست وزیری مصدق – گرچه بسیار کوتاه (از سال 1330 تا 1332) و گرچه پر از حرف و حدیث و حسن و نقص و فراز و نشیب بسیار – خود در تاریخ ایران دوره ای است منحصر به فرد در صرف مفاهیم آزادی اندیشه و بیان، که تبلور آرمان مشروطه می باشد؛ و از قضا سرکوب داخلی و خارجی همه جانبه همین جنبش میانه رو ملی و ایجاد سرخوردگی شدید سیاسی و اجتماعی در میان مردم و روشنفکران است که در نهایت به ظهور تفکرات فوق رادیکال چپ-اسلامی در ایران می انجامد؛ که باید در فرصت مقتضی، در مقوله ای مجزا و به شیوه ای جامع به مراحل شکل گیری و سپس به طبعات آن برای شعر و ادبیات ایران پس از دوران کودتای 28 مرداد پرداخت.
به همین ترتیب، در نقطه مقابل دوره مصدق، دوره پس از انقلاب اسلامی قرار می گیرد، که سیاسی شدن عمیق فرهنگ و ادبیات در آن، شعر نوگرا را که به نظر زعمای انقلاب محصول تفکر فاسد و «غربزدگی» سرایندگان آن بود، یا به طور کل تقبیح کرد و به پستو فرستاد، و یا با به کار گرفتن آن در مسیرهای تبلیغاتی، آن را به ابزاری ایدئولوژیک تقلیل داد؛ که همه و همه دست به دست هم داد تا تطور پویای نوگرایی در شعر ایران با مشکلات و موانع عدیده روبرو گردیده و حتی به عبارتی متوقف شود.
دوره اول شعر نوی ایران (1300-1332):
سمبولیسم ایرانی:
پس از روی کار آمدن رضاخان و قدرت یافتن او در دهه نخست قرن حاضر، به خاطر فضای بسته سیاسی که ایجاد شده بود، برخی از شاعران ایرانی، ناگزیر به سمبولیسم روی آوردند. با این وجود، در شعر سمبولیک ایرانی – بر خلاف سمبولیسم اروپایی – فرم گرایی کمتر حاکم است. به عبارتی دیگر، مشخصه سمبولیسم ایرانی این است که همچون رومانتیسیسم اروپایی هنوز به طور عمده محتوا گراست؛ شاید به این دلیل عمده که بر خلاف سمبولیسم اروپایی که بیشتر ضد اجتماع و یا اجتماع گریز است، و فلسفه آن در شعار معروف «هنر برای هنر» مکتب پارناس فرانسه خلاصه می شود، سمبولیسم ایرانی خواستگاه اجتماعی و دغدغه اجتماعی دارد. در اینجا، توصیف ریموند ویلیامز از تئاتر ناتورالیستیو به خصوص از تئاتر جرج برنارد شا مصداق پیدا می کند که می گوید در جایی که در محدوده این سبک تئاتر، محتوا می خواهد انقلابی باشد، فرم هنوز کاملا و به شیوه ای سفت و سخت، سنتی و ارسطویی می ماند؛ و به عبارتی، هنوز محتوا گرایی چارچوب دار، حرف اول را می زند.
نیما یوشیج (1274-1338):
به همین ترتیب، «پدر شعر نوی ایران» که از خاکستر «ققنوس» ادبیات کلاسیک برخواست، هیچگاه محتواگرایی را به طور کامل ترک نکرد. می توان به جرات گفت که محتواگرایی آثار نیما – در قیاس با آثار نوپردازان جوانتری همچون شاملو و فروغ و سهراب – بیشتر به این خاطر است که وی از لحاظ کلیت فکر شاعری، بیشتر به جنبه رومانتیک خفی سمبولیستهای فرانسوی اقبال دارد که هنوز هم کمابیش روانشناسی و معرفت شناسی سانتیمانتال با دغدغه اجتماعی عصر پیشین را یدک می کشد؛ در جایی که عمده نسل دوم نوگرایان ایرانی، مشخصا تحت تاثیر رویکرد کاملا تجربی «مدرنیست» هایی همچون عزرا پاوند و تی اس الیوت و معرفت شناسی گشتالتی آنها قرار دارند. پس می توان گفت که نیما نصیحت نظامی عروضی به شاعران و نویسندگان در چهارمقاله را که آنها را به مطالعه عمیق در آثار پیشینیان و معاصران توصیه می کند تا بدانند که سخنوران پیشین چگونه سخن می گفتند و کلام امروز تا چه حد از شیوه آنان فاصله گرفته است، به خوبی به گوش گرفته؛ لذا روش وی به طور عمده در این قطعه الگزاندر پوپ قابل تعریف است که
In words as fashions the same rule will hold,
Alike fantastic if too new or old:
Be not the first by whom the new are tried,
Nor yet the last to lay the old aside.
from Essay on Criticism
«پیرمرد»، چه از نظر شخصیت و چه از نظر فن، تمام دوره اول شعر معاصر ایران را از آن خود می کند؛ و در این دوره، بزرگترین چهره همان مرامی باقی می ماند که خود بنیانگذار آن بود.
مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نیما یوشیج
1327
دوره دوم شعر نوی ایران (1332-1357):
دوره دوم رشد شعر نوگرا در ایران، به طور عمده دوره تشطت است و پراکندگی آراء در باب چرایی و چگونگی نوگرایی. خفقان حاصل از جو پس از کودتا که به شیوه ای دراماتیک قدرت را تقریبا به طور کامل به دربار و به خاندان سلطنتی منتقل کرد، و سرکوبهای پی در پی مخالفان از هر فرقه و هر مسلک، این دوره را به دوره عصبیت فروخورده شعر مدرن ایران بدل ساخته، و هر کدام از نوپردازان عمده این دوره، به فراخور اندیشه و هدف خود، گونه ای از بیان را انتخاب کرده، که در ادامه شرح خواهم داد. در این بخش، ابتدا از نوگرایی رئالیستی ادبیات عموما تبلیغاتی متمایل به طیف چپ در ایران سخن خواهم گفت، که از لحاظ زیبایی شناختی هنری نسبت به آثار نوپردازان مشهور ایران در درجه پایین تری قرار می گیرد؛ و سپس به جریان فردی نوگرایی در شعر ایران در این دوره خواهم پرداخت.
رئالیسم ایرانی:
حزب توده در سال 1330، همگام با جنبش هنری و عموما فردگرایانه مدرنیسم، در زمینه ادبیات فعالیتهای گسترده ای داشت. در این دوره، به خاطر صغر سن محمد رضا شاه و حضور فعال بازماندگان پیرانه سر و نسبتا قدرتمند دوره قاجار در عرصه سیاست همچون محمد مصدق، احمد قوام، و سید ضیاءالدین طباطبائی از تبعید بازگشته، که با آپوزیسیون محافظه کار ناپیوسته اما نسبتا قدری که ایجاد کرده بودند مانع تمرکز قدرت در دستگاه حاکم پس از دیکتاتوری سفت و سخت رضا شاهی بودند، احزاب اقلیت، همچون حزب توده، هنوز مجال فعالیت آشکار داشتند. حزب توده تلاش کرد تا در حوزه داستان و شعر، جنبش ادبی متعهد «سوسیال-رئالیستی» به راه بیندازد. از جمله اقداماتی که در این باره صورت گرفت راه اندازی نشریه خروس جنگی و همچنین کبوتر صلح زیر نظر احمد صادق، جهانگیر بهروز، و محمد جعفر محجوب بود. فعالیت شاعران چپ، تا سالها بعد از کودتای 28 مرداد و غیرقانونی اعلام شدن بزرگترین تشکل چپ در ایران که همان حزب توده باشد به طرق مختلف ادامه یافت، تا در نهایت انقلاب اسلامی برای همیشه به فعالیت متشکل آنان پایان داد.
می توان گفت که دغدغه سیاسی-اجتماعی صرف، عملا آثار شاعران حذب توده را به پامفلت های بی روح نیمه هنری برای پیشبرد اهداف آن حذب تبدیل کرده؛ و پرداختن به این اشعار، «شعرنامه» شلی را به خاطر خواننده می آورد که می گوید حتی وقتی بزرگترین شعرا هم در شعرشان موضع صریح اجتماعی یا اخلاقی گرفته اند، زیبایی هنری کارشان تقلیل یافته است. به عنوان نمونه این گونه اشعار، قسمتی از منظومه طولانی «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی که با کیفیت ترین شعر از این دست می باشد را مرور می کنیم:
آرش کمانگیر
روزگاری بود؛
روزگار تلخ و تاری بود.
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره.
دشمنان بر جان ما چیره.
شهر سیلی خورده هذیان داشت؛
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت.
زندگی سرد و سیه چون سنگ؛
روز بدنامی،
روزگار ننگ.
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق در بیماری دلمردگی بیجان.
فصل ها فصل زمستان شد،
صحنه گلگشتها گم شد، نشستن در شبستان شد.
در شبستانهای خاموشی،
می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی.
ترس بود و بالهای مرگ؛
کس نمی جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ.
سنگر آزادگان خاموش؛
خیمه گاه دشمنان پرجوش.
مرزهای ملک،
همچو سرحدات دامنگستر اندیشه بی سامان.
برج های شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.
دشمنان بگذشته از سرحد و از بارو …
هیچ سینه کینه ای دربر نمی اندوخت.
هیچ دل مهری نمی ورزید.
هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد.
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید.
باغ های آرزو بی برگ؛
آسمان اشکها پربار.
گرمرو آزادگان در بند؛
روسپی نامردمان در کار …
انجمن ها کرد دشمن،
رایزن ها گرد هم آورد دشمن؛
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند،
هم به دست ما شکست ما براندیشد.
نازک اندیشانشان بی شرم –
که مباداشان دگر روز بهی در چشم –
یافتند آخر فسونی را که می جستند …
چشمها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو می کرد؛
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد:
«آخرین فرمان، آخرین تحقیر …
مرز را پرواز تیری می دهد سامان!
گر به نزدیکی فرود آید،
خانه هامان تنگ
آرزومان کور …
ور بپرد دور،
تا کجا؟ … تا چند؟ …
آه! … کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان؟»
(سیاوش کسرایی)
1337
مهدی اخوان ثالث (1307-1369):
اخوان را دنباله رو صدیق نیما و میراث دار شعر نیمایی می دانند. وی با گذار از شعر سنتی سبک خراسانی، به حماسه سرای شعر نو تبدیل شد و نیمه منظومه هایی همچون «قصه شهر سنگستان»، «خوان هشتم»، و «آخر شاهنامه» را سرود. در این راستا، اخوان معمولا نقطه اوج اپیزودهای حماسی اسطوره ای-باستانی را با شیوه خاص خود که معمولا تراژیک و سرخورده است روایت می کند. نمونه های معروف انگلیسی این سبک کار، «اولیس» و «تیثونوس» هر دو از تنیسون و «که همرکاب فرگوس می شود» ییتس است. معرفت شناسی اساطیری و سیاه و سفید سبک کلاسیک خراسانی، به کارگیری لغات کهن شیوه در کنار زبان محاوره و عامیانه، قافیه اندیشی به شیوه ای نسبتا نو (برای مثال نگاه کنید به قافیه کردن کلمه آوایی «آی» با فعل «بگشای» در شعر زمستان)، و حماسی کردن لحن زبان و وزن، از خصوصیات بارز شعر اوست.
گرچه شاید نزدیک بودن اخوان به مدرنیستهای اروپایی، بیش از نوپردازان متجدد دیگری همچون فروغ و شاملو، دور از ذهن به نظر برسد، اما وی حداقل از جهت تاریخ اندیشی و تاریخ آگاهی در عین نو کردن نسبی شیوه بیان، دنباله رو بر حق مدرنیستهای اروپایی است. وی به همچنین از معدود نوپردازانی است که بر ادبیات دوره خودش اگر نه نظریه بلکه نقد سیستماتیک نوشته، که مهمترین آن «بدعتها و بدایع نیما یوشیج» و «عطا و لقای نیما یوشیج» می باشد؛ و از این جهت باز هم به هسته فکری مدرنیسم اروپایی نزدیک تر است.
زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها درگریبان است.
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی …
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم.
منم من، سنگ تیپا خورده رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بی رنگ بی رنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و رندان است.
من امشب آمده ستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه می گویی که بی گه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است.
(مهدی اخوان ثالث)
از مجموعه زمستان
1334
فروغ فرخزاد (1313-1345):
فروغ در درجه اول نماد عصبیت اگزیستانسیالیستی حسی ای است که او را از لحاظ معرفت شناسی – البته به شیوه ای کاملا متفاوت – با سهراب همنشین می کند؛ و چون در بخش تحلیلی این تحقیق به نقد برخی آراء او درباره شعر خواهم پرداخت، حال تنها به ذکر نکاتی درباره تکنیک شعر وی بسنده می کنم. زبان شعر فروغ به طور عمده امروزی، گفتاری و عامیانه است. بهترین اشعار منثورش وزن و آهنگ غیر عروضی یا نیمه عروضی دارند، که وی را در این مورد خاص به شاعر اشعار «آهنگدار بی آهنگ»، شاملو، نزدیک می کند. خود او می گوید: «اگر کلمه انفجار در وزن نمی گنجد، مثلا ایجاد سکته می کند، بسیار خوب، این سکته مثل گرهی است در این نخ، با گره های دیگر می شود «اصل گره» را هم وارد وزن شعر کرد و از مجموع گره ها یک جور همبستگی به وجود آورد.» و تقریبا از اینجاست که صنعت بدآوایی یا سکته که عنصری غربی است به طور خودآگاهانه به منظور بیان حسی خاص وارد شعر فارسی که معمولا شیرین بیان و روان است می شود.
فروغ متاخر، به تاسی از مدرنیستهای اروپایی همچون الیوت، شاعری گشتالت نگر است. تصویرگرایی که از طرفی از سمبولیسم و از طرف دیگر از هایکوی ژاپنی نشات گرفته و الیوت تا حد زیادی تکنیک شعر خود را مدیون آن است، سعی در حذف رابطهای منطقی و ایجاد عینیت دارد. الیوت معتقد است که هنرمند برای بیان آنچه در نظر دارد تنها باید از توالی وقایع، موقعیتها، و اشیاء استفاده کند؛ و باید با در کنار هم قرار دادن تصاویری که حسی خاص را – بدون در نظر گرفتن ارتباط منطقی شان – القاء می کنند، منظور خود را بیان کند؛ پس شاعر باید وقایع و اشیائی را انتخاب کند که همبسته عینی تجارب حسی مد نظر وی می باشند.
فروغ که به حق باید او را بزگترین نوپرداز الیوتی ایران نامید، در عمده اشعارش نشان می دهد که درک نسبتا دقیقی از این نظریه وحدت تاثیر الیوتی دارد. برای مثال، در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، سیالیت ذهن پرسونا، شعر را تکه تکه و بی ربط می نماید، اما قصد فروغ از به کارگیری قطعات ظاهرا پرت و ناپیوسته کلام، در حقیقت تصویر کردن حس بی پناهی انسان در جهانی سرد و تاریک و خصمانه می باشد. به قول هنری جیمز، این تکنیک تصویر کردن مدرن است که در برابر تکنیک نسبتا کلاسیک تعریف کردن قرار می گیرد. به عنوان نمونه آثار فروغ، قسمتی از شعر طولانی «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» که از لحاظ تکنیکی یکی از پخته ترین کارهای او هم هست را با هم می خوانیم:
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی.
***
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آنکسی که می رود اینسان
صبور،
سنگین،
سرگردان،
فرمان ایست داد.
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچ وقت زنده نبوده است.
در کوچه باد می آید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر کسالت می چرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد.
***
سلام ای شب معصوم!
سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند.
***
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داس های واژگون شده بیکار
و دانه های زندانی.
نگاه کن که چه برفی می بارد…
***
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…
(فروغ فرخزاد)
از مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
1345
سهراب سپهری (1307-1359):
آنچه باعث تفاوت عمده اشعار سهراب با آثار دیگر نوپردازان ایرانی می شود، وحدت معرفت شناختی اوست: نگاه یک دست و وحدت گرایانه او به کل دنیا و طبیعت – در برابر نگاه متکثر و آشفته مدرن – ساخت کلی اشعارش را تشکیل می دهد. نظیر این اندیشه و هماهنگی معرفت شناختی، در شعر هیچ کدام از دیگر نو پردازان ایرانی دیده نمی شود. تصاویر و مفاهیم اسطوره ای شرقی و عمدتا هندویی-بودیستی که در جای جای شعر سهراب به چشم می خورد، بیش از قهرمانانه-عملگرا بودن، اندیشمندانه-منفعل هستند؛ که این مشخصه عمده اسطوره شناسی هندی – در برابر اسطوره شناسی عمدتا فعلانه-فیزیکی اروپایی – می باشد. برای او که به اندیشه شرقی گرایش دارد، دوگانگی های ذهن و عین که از غرب می آید و در آثار دیگر نوپردازان ایرانی کم یا زیاد به چشم می خورد، معنایی ندارد. این وضعیت تعادل و آرامش اساطیری که در اشعار سهراب دیده می شود، مرا به یاد هرمان هسه و به خصوص «سیذارتا» یش می اندازد، و این تعبیر من است که سهراب شاید با سرخوشی خودآگاهانه – همچون هسه – با تاریک اندیشی انسان مدرن لج می کند و به آن دهن کجی می کند؛ و سهراب تنها شاعر بزرگ معاصر سرخوش ایران است.
بهترین شعرهای سهراب همچون هایکوهای طولانی اند: تصاویر و توصیفهای حس آمیزی شده عینی از طبیعت و پدیده های طبیعی که همه در نهایت از عینیت هایکو جدا می شوند و به ذهنیت غنایی می پیوندند؛ و با تکیه بر این مشخصات، می توان گفت که سهراب با شعر گفتن، در حقیقت نقاشی می کند، چنانکه که نقاش طرح های انتزاعی هم بود. وی به توصیف پدیده های طبیعی اطرافش با دیدی هم نوستالژیک و هم آشنایی زدایانه (و در اواخر کارش سورئال) گرایش دارد و در این کار متبحر است. با این وجود، در آخرین کتاب شعرش «ما هیچ نگاه»، استعاره های مکنیه حس آمیزی شده مجزا که تقریبا تمام ذهنیت شاعر را به خود مشغول کرده اند، شعر را چنان پاره پاره می کنند که فقط گهگداری تک تصویری از یک شعر به دل می شیند تا کلیت آن، که نشانه علاقه روزافزون سهراب به عرفان غیرخطی شرقی دارد که مفهوم اورگانیسیته ساختاری منطقی غربی را به هیچ می گیرد. می توان گفت که علاقه شدید سهراب – و همچنین شاملو – به فضاسازی، در اکثر مواقع به قربانی کردن بقیه عوامل شعری در آثار وی منتهی می شود؛ و می توان چنین برداشت کرد که بسیاری از اشعار سهراب و شاملو معمولا تشکیل شده اند از قطعه هایی که از لحاظ معنایی معمولا ربطی به هم ندارند، و عمدتا از طریق اصل فرمالیستی «وحدت تاثیر» به هم مرتبط می شوند تا از طریق اورگانیسیته محتوایی-ساختاری روایی که حوزه تخصصی اخوان کلاسیک کار است. سهراب در تصویرگرایی های خود، همچون مینیاتوریستهای چینی و ایرانی رفتار می کند که به اصل «عدم ترجیح» معتقدند، و «پرسپکتیو» و دور و نزدیک در کارشان معنا ندارد. در شعر سهراب، همه چیز جان دارد، و همین جان گرایی وحدت وجودی است که همه چیز را در چشم او برای توصیف ارزشمند می کند.
نشانی
«خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست.»
سهراب سپهری
از مجموعه حجم سبز
1346
احمد شاملو (1304-1379):
سخن گفتن از شاملو همیشه دشوار است، چرا که او در بین نو پردازان ایرانی از همه جامع الاطراف تر و پرکارتر است. در جایی که عمده نوپردازان ایرانی معمولا فقط شاعر بودند یا به هر ترتیب بیشتر دغدغه شعر داشتند، شاملو طغیانگری است که می خواهد یکسره و به طور کل – همچون ویلیام بلیک انگلیسی – طرحی نو دراندازد، و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمی کند: مطالعه می کند، شعر می گوید، دکلمه می کند، قصه می گوید، مقاله می نویسد، نشریه منتشر می کند، شعر و داستان و نمایشنامه بسیار ترجمه می کند، زندان می رود، یک تنه و جانسون وار چندین جلد لغتنامه (کتاب کوچه) گرد می آورد و می نویسد و در معنای سنتی کلمات دخل و تصرف می کند و قاموس خودآگاهانه اصلاح شده خویش را جایگزین آن خلق می کند.
رویکرد شاملو به مفهوم انقلاب و بریدن از هر آنچه در پس پشت است را شاید بتوان با رویارویی با آنچه هاثورن در مقدمه اثر مشهورش «خانه هفت شیروانی» «خطا و شر نسلی که به نسل دیگر و به اعقابشان منتقل می شود، و با رها کردن خود ازقید و بند زمان، به شری مطلق، لازمان، و غیر قابل مهارتبدیل می شود» می نامد، و یا چیزی شبیه آن مقایسه کرد. او که شاعر طغیان است، لزوما فلسفه مشخص خطی ندارد، و معمولا در پی شکستن صلیب آن بایدها و نبایدهای گذشته جمعی است که فرد امروز را به چارمیخ کشیده؛ و این مبارزه اساطیری و پرومته وار رومانتیک شاملو در برابر باید و نبایدهای تحمیل شده است که شعرش را جهانشمول می کند، چه به عقیده او، این بار کج در جای جای دنیا بر دوش ابناء بشر سنگینی می کند. این جهانشمولی و وارث درد دنیا بودن، او را به سمت عصبیت دانش خواهی و جامع الاطراف بودن برای مبارزه با تیرگی گذشته سوق می دهد؛ و چنانکه در بخش تحلیل خواهم گفت، به نظرم او را به افراط و عناد جوانانه سر با هر آنچه که به گذشته مربوط است می کشاند.
به یاد او که در جایی که بی شک در میان بزرگترین نوپردازان ایران جای دارد، هنوز هیچ یادی (بماند نقل شعری) از او در کتابهای درسی مدارس ایران نمی شود، طولانی ترین شعر نقل شده در این تحقیق که از قضا از تکنیکها و فنون گذشته که شاملو به صراحت بیان خودش از آنها دل خوشی ندارد هم بی بهره نیست و مرا به یاد «حبسیه»های مسعود سعد سلمان هم می اندازد را از او می آورم.
شبانه
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو می ذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون …
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اون جا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه اش
نوک یه شاخه اش
بشه آویزون …
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می بره اون جا
که شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می کشن
تو خیابونا
سر میدونا:
((_عمو یادگار!
مرد کینه دار!
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار؟))
مست ایم و هشیار
شهیدای شهر!
خواب ایم و بیدار
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد می شه خندون
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد
احمد شاملو
از مجموعه هوای تازه
زندان قصر
1333
تحلیل:
زیگموند فروید معتقد است که از آنجایی که همه انسانها، کم یا زیاد، خودمحور و خودگرا هستند، برایشان دشوار و بلکه غیر ممکن است که بیانات آلوده به احساس شخصی دیگر را که به عبارتی برآورده شدن نیاز آن فرد به خود-بیانی در حضور دیگران است بپذیرند و یا تحمل کنند؛ اما هنرمند ماهر، با پیش-لذتی که به خواننده اش تزریق می کند، سپر دفاعی او را پایین می آورد و به او کمک می کند تا برای لحظه ای هم که شده بخواهد در فرآیند خود-ارضائی شخص دیگری – نویسنده – شرکت کند، و با نویسنده و اثرش همراه شود – به عبارتی جذب اثر شود – و بدین وسیله در تجربه خاص آن شخص از زندگی سهیم شود، و درک خود از دنیا و از زندگی را از طریق همفکری یا همذاتپنداری با دیگری گسترش دهد (بحث معروف برتولت برشت و بسیاری از مدرنیست ها و پست مدرنیست ها و فنومنولوژیست ها درباره فاصله اندازی بین اثر هنری و مخاطب به منظور مجبور کردن وی به پرورش اندیشه انتقادی که معمولا درباره مخاطب متخصص که خود آمادگی ذهنی و روحی برای به کارگیری اندیشه انتقادی را دارد صدق می کند و باقی مخاطبان را عملا از گردونه بحث خارج می کند بماند).
من این عامل را که آن را در مقطعی وسیع تر خودآگاهی تاریخی یا تاریخ-آگاهی نویسنده (نه به معنای تاریخ دانی، که به معنی آگاهی از سیلان تاریخی اندیشه و به طور کل جریان پیوسته زندگی از دیروز تا به امروز و از امروز تا به فردا، و نه انقطاع آن) می نامم، همان چیزی می دانم که به طور عمده در اندیشه شاعران نوپرداز ایران و در شعرشان – برخی مواقع در محتوا، برخی مواقع در فرم، و بسیاری مواقع در هر دو – غایب است. چنین به نظر می رسد که عمده نوپردازان ایران، در جستجوی بی صبرانه شان برای بریدن از کهنه و پیوستن به (و نه ساختن) نو، چنان با عجله به کپی برداری از نمونه های مدرن خارجی و به در حلق کردن ناگهانی – و نه قطره قطره خوراندن – این نو نواری نیم پرداخته به خلق مشغول شده اند که – خودآگاه یا ناخودآگاه – آنها را به تهوع وا داشته اند؛ گویی آنها ندیده اند – یا نخواسته اند ببینند – که آن اصلی که از روی آن کپی می کنند خود معمولا به شدت تاریخ آگاه است، و یا حداقل اینکه خالق آن در جایی دیگر یا جاهایی دیگر خودآگاهی تاریخی اش را به منصه ظهور رسانده )برای مثال نگاه کنید به «سنت و استعداد فردی» اثر الیوت) و بر ارزش و حضور – حتی اگر ناگزیر– نسبی آن گواهی داده؛ و اگر قرار بر واردات معیار است، مجموعه آثار اوست که باید مورد بررسی قرار گیرد، و نه فقط بخشی از آن به عنوان وحی منزل در نظر گرفته شود. برای مثال، به «برهوت» الیوت اشاره می کنم – «اولیس» جویس بماند – که خود در عین آوانگارد بودن، دائره المعارف جامعی از کانون ادبی اروپاست، که خواننده را چه متوجه بشود و چه نشود به دنبال خود می کشاند و سر می دواند: آشنانمایانه و تحریک کننده، اما باز هم به شیوه ای سخره آمیز و تحقیرکننده دور از دسترس.
انگار که هر کدام از نوپردازان ایرانی، بخشی از مدرنیسم اروپایی را که به مذاق خودش خوش آمده به عاریت گرفته – درباره سهراب قضیه تقریبا دیگر است، اما تاثیر همان است – بدون اینکه خود را چندان به چگونگی دریافت آن توسط مخاطب مشغول کند. بدین ترتیب، مدرنیسم ایرانی، همچون مدرنیته ایرانی، به دلیل چشم بستن بر یا نا آگاهی در به کار گیری سیلان آگاهی تاریخی بومی که در دریافت اندیشه توسط مخاطب تاثیر به سزایی دارد، در مقیاس وسیع مهجور می ماند، و به عبارتی از اینجا رانده و از آنجا مانده می شود.
به یاد داشته باشیم که مدرنیستهای اروپایی – از ییتس عارف مسلک بگیرید تا الیوت فیلسوف مآب – اکثرا در زمان حیاتشان به بتهای زنده هم مردمی و هم آکادمیک تبدیل شدند، حال آنکه سالها پس از درگذشت شاملو – متاخرترین نوپرداز بزرگ ایران – کهنه اندیشی در نزد عموم، هنوز هم رسم غالب شعر و شاعری است؛ و این نقصان از طرفی نتیجه عدم وجود خودآگاهی تاریخی – که برای جذب مخاطب عاملی ضروری است – در اندیشه و آثار عمده این نوپردازان ستیزه جو، و از طرف دیگر عدم توانایی یا عدم رغبت آن کهنه اندیشان راضی به «وضعیت موجود»در برقراری گفت و گو و بده بستان میان کهنه و نو می باشد.
اینک، به عنوان نمونه سهل گیری و ساده انگاری و بلکه عناد برخی شاعران نوپرداز ایران در تلاش بر نفی و حذف هر آنچه که با گذشته نسبتی دارد، به ذکر دو مورد فنی-زبانی می پردازم. فروغ می گوید: «برای من کلمات خیلی مهم هستند. هر کلمه ای روحیه خاص خودش را دارد. همین طور اشیاء. من به سابقه شعری کلمات و اشیاء بی توجهم. به من چه که تا به حال هیچ شاعر فارسی زبانی مثلا کلمه «انفجا» را در شعرش نیاورده است. من از صبح تا شب به هر جا نگاه می کنم می بینم چیزی دارد منفجر می شود. من وقتی می خواهم شعر بگویم دیگر به خودم که نمی توانم خیانت کنم. اگر دید، دید امروزی باشد، زبان هم کلمات خودش را پیدا می کن؛ و وقتی زبان ساخته و یکدست و صمیمی شد وزن خودش را خودش می آورد.»
در نگاه اول، بیان فروغ منطقی و مستدل به نظر می رسد – که تا حدی هم هست، اما با کمی دقت، ایراد این گفته صادقانه و پر شور اما متزلزل مشخص می شود. فروغ اول می گوید کلمات برای او خیلی مهم اند، و هر کلمه ای روحیه خاص خودش را دارد، اما بعد می گوید که او نسبت به سابقه کلمات بی توجه است. انگار که در آنی کن فیکون شده و کلمه از نیست هست شده، و انگار که هیچ فرآیند تاریخی پسینی در کار نبوده که کلمه انفجار را به انفجار تبدیل کند و به آن مفهوم انفجار بدهد، بلکه این کلمه با تمام معانی و دلالتهای آن به طرفه العینی از آسمان نازل شده. البته شاید همانطور که ابوالحسن قاسمپور می گوید، بر فروغ در قلمرو اندیشه نباید چندان سخت گرفت، و باید او را نااندیشمند پر احساسی دانست که در فن بیان تند و تیز و عصبیت برانگیز و اعتراضی، تبحر و بلکه صداقتی دلنشین – اگرچه تلخ و مرگ آور – دارد.
از آن طرف شاملو می گوید: «من وزن را باعث انحراف ذهن شاعر و انحراف جریان خود به خودی شعر، یعنی زایش طبیعی آن، می دانم.» و «توانستیم نشان بدهیم که آنچه باعث شده اهل این اقلیم – همان ها که خواجه نصیر بی هیچ تعارفی «جمهور»شان خوانده – در مدتی بیش از هزار سال هر یاوه منظوم و مقفایی را «شعر» بشمارد، وزن عروضی است که در عمل عرضی است کاملا مخل و مخرب و به خصوص «ضد وزن». این درست همان باقلای معروفی است که می کارند قاتق نان شان بشود می شود بلای جان شان»! و محمود نیکبخت در نقد و احیانا در تایید او می گوید: «بدون تردید، همین تنگناها و تجربه های وزنی خسرانبار باعث شد که شاملو، بیش از دیگر شاعران هم نسل خود، بر چگونگی وزن واقف شود و بتواند با درک نقش تزئینی و انحراف ساز آن، شعرش را از انقیاد این آخرین شکل موسیقی قراردادی (وزن نیمایی) نیز رها سازد و مجال یابد زبان شعری خود را به نثر و صورت طبیعی کلام نزدیک کند.»
پیش از اینکه به بیان نقد خود از این ایده بپردازم، قصد دارم به شواهدی مستحکم از نوگرایان اروپایی، که بی شک پیشروان نوپردازی در شعر بوده اند، و نوپردازان ایرانی، چه آشکار و چه نهان، از آنها بسیار تاثیر پذیرفته اند، در ارزش وزن – و احیانا قافیه – در نزد آنها، و نه لزوما در تقدیس آن اشاره کنم.
ییتس درمقاله«نمادگرایی شعر» چنین می گوید:
همیشه اینطوربه نظرم رسیده که هدف وزن، به درازا کشیدن لحظه استغراق و تفکر است، لحظه ای که ما همزمان خواب و بیداریم، همان لحظه آفرینش که از یک طرف ما را با یکنواختی مسحور کننده اش آرام می کند و ازطرف دیگر با واریاسیون و تنوع بیدارمان نگاه می دارد، و ذهن را در حال پرواز و سیر و سلوک خلسه وار و رها از فشار اراده خودآگاه در عرصه گسترده آسمان نمادها حفظ می کند. اگر برخی افراد حساس، به طورمداوم به تیک تاک ساعت گوش بسپارند یا به روشن و خاموش شدن مداوم یک چراغ خیره شوند، پس ازمدتی به خلسه ای هیپنوتیزم وار فرو می روند. وزن و ریتم، همان تیک تاک ساعت است که نرم تر و خوشایند تر شده، و تنوع دارد تا خواننده یا شنونده را در کسالت یکنواختی اش خسته و غرق نکند؛ و الگوهای وزنی که شاعر به کار می گیرد همان سوسو زدن یکنواخت نور هستند که چشمها را به شیوه ای زیرکانه تر مسحور می کنند.
اما فرا تر از ییتس، شاید این کنایه آمیز باشد که بدانیم کهن الگوی مدرنیسم اروپایی، تی اس الیوت، که نوپردازان ایرانی به شدت وامدار وی می باشند، خود تا چه حد در به کارگیری عوامل سنتی در بیان نو متبحر و موفق بوده. از قضا الیوت حتی در آوانگاردترین شعرهایش هم از وزن و حتی قافیه استفاده معقول می کند. نیم قافیه و قافیه تاخیری که الیوت در به کارگیری آنها بسیار چیره دست است و در سه اثر آوانگارد بزرگش «پروفراک» ، «برهوت» ، و «انسانهای پوشالی» آنها را در نهایت استادی و سهولت ظاهرا ناخودآگاهانه به کار می گیرد، از طرفی آشنایی زدایی می کنند و برای خواننده غافلگیری ایجاد می کنند، و از طرف دیگر باعث ایجاد انس و الفت با خواننده و همراه کردن او با شعر می شوند.
اما شاید «شبه قافیه» یکی از هوشمندانه ترین و تاثیرگذارترین عناصر تکنیکی ای باشد که الیوت در شعرش به کار می گیرد. گرچه تشریح شبه قافیه دشوار است، اما من سعی می کنم به شیوه ای نسبتا ساده آن را توضیح دهم. آنقدر که قافیه هم به دیدار برمی گردد و هم به شنیدار، شبه قافیه معمولا فقط شنیداری است، و مفهوم آن این است که بر فرض مثال، در کجای این خط شعر، کلمه یا عبارتی را به کار بگیری که با کلمه ای دیگر در خط قبلی یا بعدی هماهنگ و هم آوا و هم حس باشد، یا در عین هماهنگی و هم آوایی، حس متفاوت و احتمالا متضادی ارائه کند. می توان گفت که این تکنیک مینیمالیستی، در حقیقت قافیه جامعی است که انواع مفاهیم بدیعی و بیانی همچون واج آرایی، واج آرایی مصوتی، واج آرایی صامتی، خوش نوایی، بد آوایی، ترادف، تضاد، و بسیاری مفاهیم دیگر را در بر می گیرد. و توانایی به کارگیری چنین تکنیکی، به قول آدن، در درجه اول مدیون گوشی حساس در دریافت آهنگ سخن – چیزی فراتر از نوشتار صرف – می باشد. برای مثال، در شعر درای سلویجز از مجموعه «چهار کوارتت» ، الیوت چنان استادانه از شبه قافیه استفاده می کند که کمتر شاعری بعد از او توانسته این تکنیک را به کار گیرد، شاید مگر خود آدن و شیموس هینی. مثلا در خطوط زیر، به هم آوایی و هم معنایی نسبی کلمات مشخص شده، با هم و به طور کل با دیگر کلمات شعر، توجه کنید که به خصوص در هنگام شنیده شدن، هماهنگی حسی خاصی را القا می کنند:
His rhythm was present in the nursery bedroom,
In the dark ailanthus of the April dooryard,
In the smell of grapes on the autumn table,
And the evening circle in the winter gaslight.
from Dry Salvages
و البته از این تکنیک، والت ویتمن، خیلی قبل تر از الیوت، با تفاوتهایی در مرثیه ای که بر شهادت لینکن سروده بود(When lilacs last in the dooryard bloom’d) استفاده کرده بود؛ و ویتمن هم در زمان خود آوانگارد خیره سری بود. متوجه هستید که ترکیب مصوتهای بلند با صامتهای «د» و «ل» حس طول و درازی و کشیدگی در زمان و در نتیجه احساس نوستالژی ایجاد می کند. درباره استادی سنت شکنان بزرگ مکتب رومانتیک، بایرون و کیتس، در به کارگیری آوای موسیقایی شعر و قافیه هم ترجیح می دهم چیزی نگویم که سخن را بیهوده به درازا می کشد.
پس چنانکه مشاهده کردیم، وزن و قافیه، اگر در شعر درست و به جا – و نه لزوما زوری و اجباری و به عنوان عامل دست و پا بند مداوم – به کار گرفته شوند، از عوامل و ابزارهایی هستند که به واسطه جایگاه شان در ناخودآگاه جمعی انسان امروز درباره شعر این قابلیت را دارند که بار ایجاد همان مفهوم پیش-لذت فرویدی را که آشنایی زدایی/انگیزی رتوریکی ایجاد می کند بر دوش بکشند. خود وزن همیشه به خاطر همان یکنواختی در عین واریاسیونی که ییتس به آن اشاره می کند، می تواند ابزار قدرتمندی باشد برای همراه کردن خواننده با شعر و با شاعر. مثال ساده ای می زنم، و آن اینکه در دنیای امروزی که من می شناسم (و نه فقط در ایران امروز)، شعر برای حتی افراد به دور از مباحث تئوریک شعر هم معنی زبانی را می دهد که وزن – و بعضا قافیه – داشته باشد. به این ترتیب، ضعیف ترین نوشته های منظوم، شعر نامیده می شوند، در جایی که بهترین شعرهای منثور و به هر ترتیب غیرمتعارف معمولا بلافاصله مرخص می شوند.
حال من واقعا مطمئن نیستم که مفهوم «صورت طبیعی کلام» که نیکبخت از آن می گوید، دارای تعریف مشخصی باشد. صورت طبیعی کلام چیست؟ آیا منظور از کلام طبیعی، چیزی معادل همان وضعیت طبیعی پسینی است که جان لاک درباره اش داد سخن می دهد، و جهان شناسی پیشینی اش را بر پایه آن بنا می کند؟ یا آن است که شلی می گوید؟ شلی معتقد است که صورت طبیعی کلام، در هنگام تولد سخن، شعر بود؛ پس اگر مثلا نظر شلی را معیار کلام طبیعی قرار بدهیم، باید همه به طور طبیعی هنگام تکلم روزمره، مثل خواننده های اپرا، سوپرانو و باس ریتمیک بخوانیم (زنده یاد علی حاتمی هم انگار چنین مفهومی از نرم زبانی را در ذهن داشت که تمام شخصیتهای فیلمهایش به شیوه نثر مسجع حرف می زدند)! می بینیم که سخن گفتن از «وضعیت طبیعی» کار چندان ساده و سرراستی نیست، و هر کس به اقتضای مذاق و دانش و شیوه معرفت شناسی و در نهایت عادات جا افتاده خود است که وضعیتی را طبیعی می داند و وضعیتی دیگر را غیر طبیعی.
برای مثال، اگر شعر منثور (نثر شاعرانه) در انگلیسی بسیار راحت تر از فارسی جا می افتد، به این دلیل عمده است که حداقل در ناخودآگاه جمعی انگلیسی زبانان، شعر لزوما همیشه وزن و قافیه نداشته، یا حتی بیت-محور نبوده، و در طول تاریخ در دل فرمهای بسیار مختلف با پیشینه های متفاوت بیان شده؛ مثلا الگوی اصلی ساختاری آن واج آرایی و واج-وزنی بوده، که در روزگار مدرن به آن موسیقی درونی شعر می گویند. در حقیقت، ظهور شعر موزون و مقفا در زبان انگلیسی، به طور عمده ثمره آمیختگی فرهنگ ژرمنی با فرهنگ لاتین آشنا به عربی می باشد، و البته زبان فرانسوی در این میان نقشی اساسی در انتقال حس موزون لاتین به شعر انگلیسی بازی کرده. بنابراین، شعر منثور، به نسبه برای انگیسی زبانان «طبیعی» تر است تا برای فارسی زبانانی که بیش از هزار سال هرچه به عنوان شعر شنیده اند بی برو برگرد موزون و مقفا بوده.
در این بین، فرمالیسم شعر کلاسیک فارسی و به خصوص به کارگیری تکنیکهای وزن و قافیه در آنها مرا به یاد مفهوم «متن ادبی» رولان بارته می اندازد که در آن زبان با شدت و حدت بسیار به نمایش «تصنع» و «برساختگی» خود می پردازد، و بدین ترتیب در مقابل متن به اصطلاح طبیعی که حقیقت برساختگی زبان را پنهان می کند قرار می گیرد. چنین به نظر می رسد که پیشینیان کلاسیک ما – گرچه به طور عمده ناخودآگاهانه – در این مورد از مدرنیستهای ما به پست مدرنیسم نزدیکتر بوده اند!
با این همه، نمی توان از این حقیقت گذشت که نوپردازان گذشته ستیز ما، پنهانی و بی سر و صدا، دستی هم در تکنیکهای ادبیات کلاسیک داشته اند؛ چنانکه شاملو نثر مرسل بیهقی را الگوی ابتدایی شعر منثور خود قرار می دهد، و فروغ زبان پیغمبرانه کتاب مقدس را به کار می گیرد. به همین ترتیب، چنانکه عباس ماهیار در کتاب عروض خود نقل می کند: «نوپردازان منظوم، معمولا به شیوه ای هوشمندانه از اوزان عروضی کم آهنگ تر (مثل بحر رمل-فاعلاتن یا فعلاتن (مرغ باران شاملو، ندای آغاز سهراب، فتح باغ فروغ) مضارع-مفاعیلن+فاعلاتن (ایمان بیاوریم فروغ)، مجتث-مستفعلن فاعلاتن یا مفاعلن فعلاتن (هدیه فروغ، دره خاموش سهراب)، استفاده کرده اند تا شعرشان منثور به نظر برسد، و ادعایشان در طرد عروض سنتی به کرسی بنشیند، در حالی که نیست».
نتیجه گیری:
چنین به نظر می رسد که عمده نوپردازان ایرانی – بر خلاف همنامان اروپایی شان – در جستجوی شتابزده شان در پی نوی، سهل انگاری و گذشته-ناآگاهی را جایز شمرده باشند، و بدین ترتیب نتوانسته اند چنان که باید و شاید با مخاطب معاصرشان – به خصوص مخاطب عام – ارتباط برقرار کنند، و به منتقدان معمولا کهنه گرای شان این فرصت را داده اند که با تکیه صرف بر سنت، بی مهابا بر آنان بتازند. شاملو و فروغ و بسیاری دیگر با تکیه بر تعاریف آوانگارد مطلق گرایانه معاصر خود از شعر، لج بازانه و مشخصا در عکس العمل به نقد اخته کهنه گرای «آکادمیک» – که از قضا هنوز هم کمابیش بر مسند قدرت است – اصرار دارند که عمده حجم اشعار شعرای قبل از خود – همچون شعر روایی فردوسی و شعر تعلیمی سعدی – را به عنوان نظم صرف تخطئه کنند؛ که این قضیه احتمالا ریشه در برداشت شتابزده و به دور از مطالعه و تامل تاریخی و معرفت شناختی آنها از آثار مدرنیست های به خصوص انگلیسی زبان دارد که آوانگاردیسم ظاهر کارشان چنان فریبناک است که خواننده ناآشنا را از دستیابی به حقیقت پیشینه تاریخی هم مفهومی و هم ساختاری عمیق خود به دور نگاه می دارند.
بدین ترتیب، مدرنیستهای ایران – بر خلاف همتایان غربی شان – در رد بخش اعظم شعر کلاسیک ایران، هرگز این حقیقت تاریخی را در نظر نگرفته اند که تغییر در طبقه بندی ژانرهای مختلف شعری که برتری را از یکی ساقط کرده و تقدیم دیگری می کند، پدیده ای است که همیشه در گذار تاریخ در جریان بوده؛ و بدین ترتیب، ژانر شعر غنایی تنها در طول دو قرن اخیر است که در دنیا – و در طول قرن اخیر در ایران – تقریبا به تنها ژانر استاندارد شعر تبدیل شده، به طوری که امروز وقتی سخن از شعر می گویند بلافاصله نوشته ای در ذهن تداعی می شود که در آن احساسات شخصی نویسنده از طریق تکنیکهای خاص زبانی و معمولا با وزن و احیانا قافیه بیان شده؛ حال آنکه پیشتر، منظومه های روایی و تعلیمی و بسیاری دیگر از ژانرهای اکنون فراموش شده و به درس تاریخ گونه شناسی شعر دانشکده های ادبیات تبدیل شده را هم عوام و خواص شعر می دانستند.
در این میان، البته نیما و اخوان – گرچه به اندازه آن سه دیگر به تجربه حسی نزدیک از زندگی قرابت ندارند و به قول دریدا هنوز نوشتار-محورتر اند و به سنت دیرین بیان پای بندتر – بومی ترند، اما آن سه دیگر با وجود درگیری نسبتا مستقیم تر و شاید عمیق تر با زندگی روزمره، به خاطر والا-بیانی و بیگانه-بیانی نسبتا شدیدشان از خواننده عام فاصله بسیار می گیرند. این سهل انگاری نوپردازان معاصر، کمابیش این شعر پوپ را در خاطر زنده می کند که
A little learning is a dangerous thing;
Drink deep, or taste not the Pierian spring:
There shallow draughts intoxicate the brain,
And drinking largely sobers us again.
from Essay on Criticism
اما در نهایت، جنگ وزن و قافیه و شعر منثور و منظوم و نو و کهنه نباید ما را از این حقیقت اساسی تر منحرف کند که آنچه وضعیت شعر معاصر ایران را تا حد زیادی پا در هوا نگاه می دارد، در اصل مجموعه ای – شاید بهتر است بگوییم سازمانی – بزرگتر و منسجم تر و مخفی تر به نام ناخودآگاه جمعی و معرفت شناسی اسطوره ای سیاه-و-سفیدبین ملتی است که هنوز به مفهوم گذر و به گذار مسالمت آمیز – و نه حذفی و نابودکننده – خو نکرده، و اگر این یکی با عناد نوجوانانه می خواهد جامه متکثر تجدد به تن کند، آن یکی هم می خواهد با اقتدار – و بلکه به ضرب و زور – پدرسالارانه، عبای مطلق ارتجاع را بچسبد؛ و نفی و اثبات قهرآمیز وزن و قافیه هم به ناگزیر جزئی از همان کل و مولود همان شیوه نگرش ستیزه آمیز به جهان و به زندگی می باشد؛ که نشانگر این حقیقت است که در چارچوب ذهنیت ایرانی، هنوز هم هر تغییری محکوم به این است که نه از طریق «اصلاح» بلکه از طریق «انقلاب»خود را به کرسی بنشاند. چنانکه کاتوزیان می گوید: «صادق هدایت دوباره مد می شود، چنان که جلال آل احمد مدتی است از مد افتاده است. یعنی جامعه ما هنوز آنقدر پیشرفت نکرده است که بتواند در بررسی آثار هنری و آراء و برنامه های اجتماعی – و نیز صاحبان این آثار و آراء – اغراض گوناگون را از یکدیگر تمیز دهد، و وجوه گوناگون هر پدیده ای را با میزان و معیار ویژه آن بسنجد و به نقد بگذارد. یا قبول یا رد. یا زنده باد یا مرده باد. و بدتر از این: یک روز قبول، یک روز رد؛ یک روز زنده باد، یک روز مرده باد!»
رضا پرچی زاده
پاییز 1387
رادیوکوچه
1358 خورشیدی - روز تشکیل جهاد سازندگی به فرمان «آیتاله خمینی»، بنیانگذار جمهوری اسلامی است. جهاد سازندگی نهادی انقلابی است که برای رسیدگی به مناطق محروم و دورافتاده ایران تاسیس شد. اندیشه تاسیس جهاد سازندگی، نخستینبار، با عنوان طرح اعزام گروههای ۱۰ نفره دانشجویی به مناطق محروم و با پیشنهاد یکی از اعضای هیت علمی دانشکده فنی دانشگاه «تهران»، مطرح شد. سپس، طرح موضوع به رهبر انقلاب ایران، آیتاله خمینی داده شد و او فرمان تشکیل جهاد را صادر کرد. افرادی همچون «بهشتی» از حامیان این حرکت مردمی و دانشجویی بود. بعدها و پس از یک دوره آغازین، جهاد سازندگی به وزارتخانهای در دولت تبدیل شد و سرانجام با ادغام در وزارت کشاورزی، نام وزارت جهاد کشاورزی را به خود گرفت و منحل شد.
1925 میلادی - در چنین روزی معاهده منع استفاده از سلاحهای میکروبی و شیمیایى در ژنو به امضا رسید. استفاده از هرگونه سلاح میکروبی، گازهای کشنده، سموم شیمیایى و نظایر آنها در جنگ ممنوع شد. امضاکنندگان این معاهده 29 کشور بودند که بعدها تعدادشان افزایش یافت. از دلایل مهم انعقاد پیمان منع استفاده از سلاحهای میکروبی و شیمیایی، استفاده گسترده آلمان از سلاحهای شیمیایی در جریان جنگ جهانی اول بود. با این حال این پیمان تاکنون توسط بسیاری از کشورها نقض شده است.
1818 میلادی - زادروز «شارل گونو» (Charles Gounod) آهنگساز فرانسوی است. پدرش نقاش و مادرش نوازنده پیانو بود. شارل نخستین درسهای پیانو خود را از مادرش گرفت. پس از پایان دوره دبیرستان به آموختن «هارمونی» پرداخت و سپس وارد هنرستان موسیقی پاریس شد تا به فراگیری موسیقی ادامه دهد. نخستین اپرای خود «سافو» را در ۱۸۵۱ خلق کرد ولی این اپرا به موفقیت چندانی دست نیافت. در ۱۸۵۹ نامدارترین اثرش اپرای «فاوست» بر اساس نمایشنامه «گوته» به اجرا در آمد که با استقبال بسیار زیادی روبهرو شد و در پی آن این اپرا ۷۰ بار دیگر به نمایش در آمد. در ۱۸۶۷ اپرای «رومئو و ژولیت» را بر اساس نمایشنامه «شکسپیر» آفرید. گونو در سالهای پایانی زندگی خود، بازگشتی جدی به سمت مذهب داشت و آثار مذهبی چندی را در این دوره خلق کرد که نامدارترین آنها قطعه «آوه ماریا» است که از محبوبیت فراوانی در سراسر دنیا برخوردار است.
1944 میلادی - روز ملی و استقلال «ایسلند» است. جزیره ایسلند در 874 کشف شد و از آن پس، مهاجران «نروژی»، «اسکاتلندی» و «ایرلندی» در آن سکونت کردند. این جزیره تا قرن سیزدهم میلادی، کشوری مستقل بود اما بعدها به نروژ و سپس «دانمارک» ملحق شد. در سال 1874 دانمارکیها اجازه تشکیل مجلس قانونگزاری در ایسلند را صادر کردند. در سالهای بعد، ایسلند حقوق مستقل و متحد با دانمارک شناخته شد. اما در 17 ژوئن 1944، پس از مراجعه به آرا عمومی، اتحاد دانمارک و ایسلند لغو شد و ایسلند کشوری مستقل با رژیم جمهوری اعلام شد. از آن پس مردم جزیره ایسلند، چنین روزی را بهعنوان روز ملی این کشور جشن میگیرند. اکثریت مردم ایسلند پیرو آیین پروتستان بوده و ملیت ایسلندی دارند.
1361 خورشیدی - روز تاسیس دانشگاه «آزاد اسلامی» است. ایده تاسیس دانشگاه آزاد اسلامی ابتدا در جامعه اسلامی دانشگاهیان مطرح شد و بهدنبال آن «هاشمی رفسنجانی» رییس وقت مجلس شورای اسلامی با طرح این مطلب در شورای اقتصاد، نظر مساعد شورا را تامین کرد. پس از تدوین اساسنامه مقدماتی دانشگاه آزاد اسلامی، در آخرین جمعه اردیبهشت سال 1361 موجودیت این دانشگاه اعلام و سرانجام در چنین روزی بهطور رسمی تاسیس شد. دانشگاه آزاد اسلامی پس از گذراندن مراحل مقدماتی، آماده پذیرش دانشجو در اواخر آن سال شد.
—————————————–
برخی از رویدادهای دیگر
1832 میلادی - زادروز «سر ویلیام کروکز» دانشمند و فیزیکدان سرشناس انگلیسی قرن نوزدهم و کاشف عنصر تالیوم.
17 ژوئن بهعنوان روز جهانی «بیابانزدایی» در سراسر جهان نامگذاری شده است و این روز در کشورهای مختلف گرامی داشته میشود.
خبر / رادیو کوچه
محمد هرگلی «حسن دمیرچی» نزدیک به چهل سال است که در زمینه موسیقی آذربایجان و آموزش آن فعالیت مستمر میکند. در ادامه این فعالیتها در سال 1370 آموزشگاه موسیقی آذربایجان را در تبریز تاسیس و تا سال 1385که آموزشگاه وی تعطیل شده است به آموزش دهها علاقمند به موسیقی مقامی و تار آذربایجان همت گماشته است.
در خرداد ماه سال 85 و در پی اعتراض خودجوش مردمی در شهرهای آذربایجان به کاریکاتور روزنامه ایران به مردم آذربایجان، دستگیر و در دادگاه انقلاب تبریز به یک سال حبس محکوم شد. حکم صادره عینن در دادگاه تجدید نظر استان آذربایجان شرقی تایید شد.
با این وصف، بعد ازتلاشهای مستمر وکیل وی، آقای نقی محمودی حکم ناعادلانه در دیوان عالی کشور نقض و از اتهام وارده تبرئه شد.
باوجود برائت خودش، آموزشگاه وی را از سال 1385 و به دستور اداره اطلاعات تعطیل کردهاند و اجازه فعالیت به این استاد کهنسال آذربایجان نمیدهند. بعد از گذشت چهار سال از زمان اعلام شکایت بر علیه معاونت اطلاعات فرماندهی انتظامی آذربایجان شرقی، شعبه 5 دیوان عدالت اداری با استدلالی که حسن دمیرچی خود را رهبر جریان «حرکت ملی آذربایجان» معرفی میکند، شکایتش را رد کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر