-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

Latest News from Iran Green Voice for 06/30/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



عماد بهاور، رییس شاخه جوانان نهضت آزادی که در زندان اوین در حال گذراندن ده سال حکم زندانش است امروز ۳۳ ساله شد. مادر بهاور دلنوشته ای را به این مناسبت برای فرزندش نوشته است.

بهاور یکی از ۱۲ زندانی اعتصاب کننده بود که چند روز پیش اعتصاب غذای خود را به همراه ۱۱ زندانی سیاسی دیگر شکست.

متن این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:

عماد عزیزم

یکسال دیگر هم گذشت ، باز هم هشت تیر رسید و خانواده و دوستانت بجای وجود عزیزت و جای خالی ات ، عکست را گذاشته و تولدت را گرامی داشتند.

خدایا باید بگویم (هر سال دریغ از پارسال ) ، حداقل پارسال تماسی داشتیم که بتوانیم تولدت را تلفنی تبریک بگوییم ، این امکان را هم از ما گرفتند.

دلم نمی خواست امسال برایت چیزی بنویسم ، چون می دانم غمگین هستید و هنوز جای خالی هم بندی از دست رفته تان را نتوانستید تحمل کنید و دست به اعتراض زدید تا صدایتان را با نخوردن به گوش مسئولین برسانید ، مطمئن هستم صدایتان را شنیده اند ، اگر چه سکوت کردند ولی شنیدند.

پارسال از خدا خواستم که در قضاوت تو خدا را ناظر قرار دهند ، امسال چه بخواهم، امسال می خواهم بگویم مگر آنها قسم نخوردند که قضاوت واقعی داشته باشند، دوست و غیر دوست را به حق قضاوت کنند، من خود تیر قسم خوردم و به دانشجویانم آموزش دادم که چطور بیماران زیر دستشان را چه کافر و چه مسلمان ، چه دوست و جه دشمن ، همانگونه که اموزش دیدند رسیدگی کنند . توقع من هم از آن قاضی ، از آن روحانی که در مسند قضاوت نشسته چیزی جزء این نبود که بدون خواندن دفاعیه متهم و فقط به گفته و نوشته کسانی که با کینه و مغرضانه پرونده سازی کردند گوش فرا دهند و حکمی به این سنگینی صادر نمایند . کافیست فقط لحظه ای چشمانشان را ببندند و بدون کینه و با قلبی آرام فکر کنند که ده سال زندان برای یک جوان یعنی چه و چرا ؟؟؟ ….

فقط برای اینکه نوشته هایش باب میل نبود ….

یک جوان پاک که می تواند سرمایه ای برای جامعه باشد ، جوانی اش را که پر از شور و اشتیاق از ایرانی بودنش است در زندان بگذراند.

چه بگویم که دلم خون است و چشمانم پر از اشک….

عزیز دلم تولدت مبارک

مادرت

هشت تیر ۱۳۹۰

 


 


سایت عصر ایران با انتشار یادداشتی، دلیل یکه‌تازی‌های احمدی‌نژاد را اطمینان او از بقای ریاستش به هر قیمت دانست و بدون اشاره مستقیم به نقش حمایت‌های مکرر و ظاهرا بی‌پایان رهبری در این اطمینان خاطر رئیس دولت، تصریح کرد: احمدی ن‍ژاد بر این باور است که هر کاری هم که بکند ، هیچ گاه از سوی مجلس عزل نخواهد شد و اصل ریاستش پابرجا خواهد بود و لذا با خیال آسوده هر انجه می خواهد انجام می دهد. متن کامل این یادداشت انتقادی قابل توجه، که با پوزش از خوانندگان کلمه در آن از رئیس دولت مستقر با عنوان رئیس‌جمهور یاد شده، بدون ویرایش بدین شرح است:

محمود احمدی نژاد در سال های ریاست جمهوری خود ،‌هر چند اقدامات مثبتی هم داشته که نمی توان انکارشان کرد ،‌اما با اقدامات نامتعارف و هزینه زایی که از خود بروز داده ،‌ منشأ بسیاری از تنش ها در کشور نیز شده است. از عزل و نصب های عجیب و غریب و فله ای گرفته تا متهم سازی دیگران به انواع مفاسد و در همان حال حمایت از متهمان پیرامونی اش و از تحقیر نهادهای قانونی کشور تا عدم اجرای قوانین و مصوبات مجلس و حتی قهر و خانه نشینی ۱۱ روزه و موارد متعدد دیگری که همگان در طول این شش سال دیده اند.

هنجارشکنی و قانون گریزی های رئیس جمهور در یکی دو سال اخیر متاسفانه تشدید شده است ؛‌همین امروز خبر رسید که رئیس جمهور از وظیفه قانونی خود در ابلاغ یکی از قوانین مجلس راجع به وزارت اطلاعات سرباز زده و رئیس مجلس ناگزیر از ابلاغ قانون به جای رئیس جمهور شده است.

همه این یکه تازی ها در حالی صورت می گیرد که به جز یاران پیرامون احمدی نژاد ،‌تقریبا همه و همه منتقد و معترض هستند؛ از علمای طراز اول حوزه تا مجلس ،‌از احزاب اصولگرا تا اصلاح طلبان و از کارشناسان و متخصصان تا مردم عادی کوچه و خیابان. با این حال احمدی نژاد ،‌ به رفتار خود ادامه می دهد و هیچ دورنمایی هم برای اصلاح روند موجود نیست، ‌روندی که کارهای مثبت او را نیز زیر سوال می برد.

این که احمدی نژاد اساساً‌ چرا روند حاضر را در پیش گرفته و هدف غایی اش چیست امری جدا گانه است که در مجالی مفصل تر باید بدان پرداخت اما این که چگونه با فراغ خاطر و خیال آسوده این مسیر را طی می کند موضوع سخن حاضر است.

جواب این سوال در این موضوع نهفته است که سیاست داخلی احمدی نژاد از مبنای فکری او در سیاست خارجی اش تبعیت می کند. پایه سیاست خارجی احمدی نژاد بر این اصل استوار شده است که دشمن هیچ گاه دست به حمله نظامی با هدف سرنگونی حکومت ایران نخواهد زد. احمدی نژاد با تکیه بر همین اصل، در مقابله با سیاست های کشورهای خارجی و در پیش گرفتن سیاست های خود، کاملا با فراغ بال عمل می کند.

به عبارت بهتر ،‌ برای دولت احمدی نژاد ،‌ همه هزینه ها به جز حمله نظامی خارجی با هدف سرنگونی نظام ،‌ قابل تحمل است و با این باور که دشمن هر کاری هم بکند – از توپ و تشر و تهدید گرفته تا قطعنامه و تحریم – حتماً‌ دست به حمله برای سرنگونی نخواهد زد و از این بابت ،‌خیالش از بابت حفظ اصل حکومت – که دولتش بر ْآن بنیاد شده – آسوده است.

احمدی نژاد در سیاست داخلی نیز همین رویه رو دنبال می کند. یعنی معتقد است که فشارها و نقدهای وارد شده بر او ،‌ هر چقدر هم تند و تیز باشند ،‌ نهایتاً‌ اصل ریاست جمهوری اش را تهدید نمی کند و او خواهد توانست چهار سال دوم را به پایان برساند. تمام انتقادات وارده هم حداکثر می توانند منجر شوند به مسائلی مانند استیضاح فلان وزیر و حذف فلان معاون یا تصویب قانونی که مورد نظر او نیست.

احمدی ن‍ژاد بر این باور است که هر کاری هم که بکند ، هیچ گاه از سوی مجلس عزل نخواهد شد و اصل ریاستش پابرجا خواهد بود و لذا با خیال آسوده هر انجه می خواهد انجام می دهد. او ،‌همان طور که قطعنامه های صادره از سوی شورای امنیت را کاغذپاره هایی بیش نمی داند ،‌ خط و نشان ها و انتقادات داخلی را نیز چیزی فراتر از این نمی شمارد و لذا پای خود را بر روی پدال گاز گذاشته است و سخت می راند و نیک می داند که حتی اگر از سرعت مجاز فراتر رود ،‌ یک طرفه برود ، چراغ قرمز را رد کند و … پلیس هیچ گاه خودروی او را توقیف نخواهد کرد!


 


یک نماینده حامی سابق احمدی‌نژاد از تقدیم شکایت صد صفحه‌ای از مشایی و بقایی به کمیسیون اصل نود مجلس خبر داد.

حسن نوروزی در گفت‌وگو با خانه ملت، از ارسال مدارک شکایت خود علیه مشایی و بقایی به کمیسیون اصل نود مجلس خبر داد و گفت: ما امروز موفق شدیم مدارک شکایت خود را که در حدود صد برگه است، به همراه دلایل این شکایت به کمیسیون اصل نود تقدیم کنیم.

نماینده رباط کریم با بیان آنکه این شکایت مشخصا از طرف من صورت گرفته است، افزود: بعد از شکایت من، آقایان محمد دهقانی و محمد کرمی‌راد، آن را امضا کردند.

این عضو فراکسیون انقلاب مجلس (حامیان دولت) با انتقاد از اینکه مشایی و بقایی سعی می‌کنند دولت و ریاست جمهوری را مصادره کنند، در مورد موضوع شکایت خود گفت: شرکت سمگا، پروژه‌های ساخت هتل در کیش، ورود این افراد در ساخت شهرک‌های گردشگری در بلاروس، واردات سیگار مالبرو از جمله موضوعات این شکایت است.

نوروزی همچنین تصریح کرد: موضوع ورود در مسائل سرمایه‌گذاری و مناقصات غیرقانونی از سوی این افراد نیز دراین شکایت نامه آمده است.


 


عزت‌الله یوسفیان ملا از افزایش بی‌سابقه حجم چک‌های برگشتی در بازار خبر داد و گفت: هم‌اکنون روزانه بیشتر از ۱۶ هزار چک در بانک‌های مختلف سراسر کشور برگشت می‌خورد که علت اصلی آن مسئولیت‌ناپذیری بانک‌ها در برابر نظام اقتصادی کشور است.

نماینده آمل و لاریجان در مجلس تصریح کرد: با برگشت خوردن هر چک، اگر طرفین معامله هر چک را فقط منحصر به دو نفر بکنیم، به معنای این است که روزانه دست کم ۳۲هزار نفر در سراسر کشور به عنوان طلبکار و بدهکار با شکست اقتصادی و مسائل نامطلوب بعد از آن روبه‌رو می‌شوند.

این عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس با بیان این که بانک‌های کشور در اعطای دسته چک به افراد دقت لازم را به خرج نمی‌دهند، تأکید کرد: بخش چشمگیری از مصیبت چک‌های برگشتی در کشور، به علت عملکرد نادرست بانک‌ها است که تنها به منافع خود فکر می‌کنند و به سلامت اقتصادی کشور و مشکلاتی که به ازای برگشت خوردن هر چک به وجود می‌آید، توجه ندارند.

بر اساس آمارهای منتشر شده از سوی نهادهای متولی در سال گذشته، تعداد ۴۹ میلیون برگ چک در کشور مبادله شده است که ۵.۹ میلیون برگ از این چک‌ها برگشت خورده‌اند؛ این رقم به معنای آن است که از ۶۲۸ هزار میلیارد تومان چک که در سال گذشته برای انجام معامله‌های اقتصادی صادر شده‌اند، حدود ۲۹ هزار میلیارد تومان آنها، به پول تبدیل نشده‌ و برگشت خورده‌اند. به زبان ساده‌تر ۴.۴ درصد از چک‌هایی که در سال ۸۹ صادر شده‌اند، به علت فقدان پشتوانه مالی، برگشت خورده‌اند و شواهد بازار اقتصادی کشور، از بالاتر رفتن حجم چک‌های برگشتی در سال ۹۰ و کاهش بیشتر شاخص اعتماد در بازار سرمایه نشان دارند.


 


دانشجونیوز در گزارشی از صدور احکام قضایی پرونده کوی دانشگاه و متهم شدن دانشجویان به جای حمله‌کنندگان خبر داد و نوشت:

برخلاف ادعای برخی از مقامات بلند پایه قضایی در ایران، مبنی بر مجازات عاملین حادثه حمله به کوی دانشگاه تهران در شامگاه ۲۴ خرداد ماه ۱۳۸۸، که توسط نیروهای انتظامی و با پشتیبانی نیروهای معروف به لباس شخصی صورت گرفت، این بار نیز قربانیان و دانشجویان آسیب دیده کوی دانشگاه در جایگاه متهم قرار گرفتند.

در جدیدترین حکم قضایی که در رابطه با حوادث کوی دانشگاه تهران از طرف نهادهای قضایی جمهوری اسلامی صادر شده است، ۱۴ تن از دانشجویان این دانشگاه با احکام قضایی مانند حبس، جریمه و شلاق روبه‌رو شده اند.

پیشتر، محسنی اژه ای، دادستان کل کشور و سخنگوی قوه قضاییه از برگزاری دادگاه ۲۲ جلسه ای برای رسیدگی به اتهامات متهمین و همچنین صدور حکم برای پنجاه تن از آنان خبر داده بود.در حالی احکام صادره توسط مراجع قضائی متوجه فعالین دانشجویی و قربانیان اصلی این حادثه تلخ شده است که پیش از این شماری از دانشجویان توسط سازمان قضایی نیروهای مسلح احضار و بازداشت شده اند.

هم چنین چندی پیش، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران به مناسبت دومین سالگرد حمله به کوی دانشگاه تهران، با صدور بیانیه و نامه ای خطاب به صادق لاریجانی، رییس دستگاه قضا جمهوری اسلامی، ضمن انتقاد از برخورد دستگاه قضایی با “قربانیان” حمله به این دانشگاه در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، خواستار مجازات “آمران و عاملان اصلی” تهاجم به دانشجویان شده بودند.

احکام جدید صادره برای دانشجویانی که در پرونده حمله به کوی دانشگاه تهران محکوم شده اند، به شرح زیر است:

- مهیم امیر محمدی، دانشجوی مدیریت: « ۹۱ روز تعزیری، یک میلیون تومان جریمه»

- علی رفاهی، دانشجوی علوم اجتماعی:« ۳ ماه حبس به مدت ۴ سال تعلیق و ۵۰۰ هزار جریمه»

- کمال رضوی، دانشجو علوم اجتماعی: « ۳ ماه جبس به مدت ۴ سال تعلیق و ۵۰۰ هزار جریمه»

- رسول محسن زاده، دانشجوی علوم اجتماعی: « ۱۰ ماه حبس به مدت۴ سال تعلیق

- امیر حسین فضلی ۹۱ روز تعزیری ۱ میلیون جریمه»

- کاوه اکبری، دانشجو علوم اجتماعی:« ۱۰ ماه حبس به مدت پنج سال تعلیق»

- یدالله نعمتی: « ۱۰ ماه حبس به مدت ۴ سال تعلیق و ۱ میلیون جریمه»

- حبیب فرحزادی :« ۱۰ ماه حبس + ۱ میلیون تومان جریمه نقدی، که نیمی از از حبس به مدت ۴ سال تعلیق گردید»

- نعیم آقایی : ۱۰« ماه حبس + ۵۰۰ هزار تومان جریمه نقدی، که نیمی از از حبس به مدت ۴ سال تعلیق گردید»

- دوست محمدی هست: «ده ماه حبس یه مدت ۴ سال تعلیق»

- ایوب نعمتی:« ۱۰ ماه حبس + ۵۰۰ هزار تومان جریمه نقدی، که نیمی از از حبس به مدت ۴ سال تعلیق گردید»

- آوات رضا نیا : «سه ماه حبس تعلیقی و ۷۴ ضربه شلاق بدل به ۳ میلیون جریمه»

- وحید قیصری :« ۵ ماه حبس که به مدت ۴ سال تعلیق شده است ، ۵۰۰ هزار تومان جریمه»

- علی سحر وکیلی، دانشجوی علوم اجتماعی: « ۴ ماه حبس + ۵۰۰ هزار تومان جریمه نقدی، که نیمی از از حبس به مدت ۴ سال تعلیق گردید.»

صدور احکام حبس، جریمه نقدی و شلاق برای دانشجویان، که خود از شاکیان پرونده حمله کنندگان به کوی دانشگاه بوده اند، در حالی است که تاکنون هیچ گزارشی از محکومیت عاملان اصلی این پرونده منتشر نشده است.

لازم به ذکر است که پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، نیروهای لباس شخصی و همچنین گارد ویژه نیروی انتظامی به همراه یگان ویژه سپاه پاسداران شامگاه بیست و چهار خرداد ماه به کوی دانشگاه تهران حمله و بیش از ۱۰۰ تن از دانشجویان را بازداشت کردند. همچنین، برخی از منابع خبری در آن زمان از کشته شدن پنج تن از دانشجویان به دست مهاجمان خبر دادند.

همچنین، در طول دوسال گذشته در روند رسیدگی به این پرونده از سوی سازمان قضایی نیروهای مسلح، تعداد زیادی از دانشجویان به این سازمان احضار و بازداشت شدند. در پرونده حمله به کوی دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۸ نیز، تنها یکی از سربازان نظام وظیفه نیروی انتظامی به اتهام دزدیدن یک ریش تراش محکوم شد و عاملان اصلی این جنایت وحشتناک هرگز محکوم نشدند.


 


علی شکوهی نویسنده و منتقد اصولگرا در یادداشتی که در  وبلاگ خود منتشر کرده است نوشت:

امروز حوالی ظهر بود که صحبتهای مقام رهبری در دیدار با مسئولان قضایی را شنیدم. این عبارات برایم جالب توجه آمد. شما هم بخوانید:

«یک مطلب دیگرى که در باب قوه‌ قضائیه و عملکرد قوه و بازخوردهاى این عملکرد در بیرون باید مورد توجه قرار بگیرد – که الان رئیس محترم قوه هم اشاره کردند – این است: خب، قوه‌ قضائیه با متهم مواجه است. یک نفرى متهم به یک معنائى می‌شود؛ قوه‌ قضائیه وظیفه دارد از راه‌هائى که قانون معین کرده، برود تحقیق کند، تفحص کند و مشخص کند که این اتهام وارد است یا وارد نیست. صرف متهم شدن که جرم نیست. به هر کسى ممکن است یک اتهامى وارد شود. تا وقتى که از طریق قانونى جرم ثابت نشده است، نه در خود قوه، نه در بیرون قوه، نه در تریبونها و منبرهاى رسمى، نه در وسائل ارتباط جمعى، کسى حق ندارد آبروى یک مسلمانى را ببرد؛ این بسیار مسئله‌ مهمى است. بعضى اوقات انسان مى‌بیند روى قوه‌ قضائیه فشار مى‌آورند که آقا افشاء کنید. نه آقا، هیچ لزومى ندارد افشاء کردن. در موارد خاصى، بله، شارع مقدس مشخصاً و معیناً خواسته است که مردم مجازات را ببینند، یا مجازات شونده را بشناسند؛ اینها موارد خاصى است، مال همه جا نیست. بخصوص وقتى که در فضاى جامعه روحیه‌ تعمیم وجود دارد که یک چیزى را به غیر مورد خودش تعمیم می‌دهند، اینجا انسان خیلى باید احتیاط کند. تا وقتى جرمى ثابت نشده است، قطعاً نبایستى کسى را در معرض قرار داد؛ در معرض اتهام هم نباید قرار داد؛ چون وقتى گفتید متهم است، افکار عمومى تفکیک نمی‌کند بین متهمى که هیچ گناهى نکرده است، با آن کسى که شواهدى بر گناه او وجود دارد. حتّى بعد از اثبات جرم هم چه لزومى دارد؟ عرض کردم، مگر یک موارد خاص؛ «ولیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین». چند موردِ اینجورى داریم. حتّى اگر چنانچه فرض کنیم یک نفرى جرمى هم کرده است، این جرم در دادگاه صالح اثبات هم شده است، این شخص به مجازات محکوم هم شده است – فرض کنید رفته زندان – چه لزومى دارد ما اسم او را در روزنامه‌ها منتشر کنیم تا بچه‌ این آدم که دارد مدرسه می‌رود، دیگر رویش نشود مدرسه برود؟ چه اشکال دارد که این مدتِ زندانش را بگذراند، بیاید بیرون، خودش و خانواده‌اش زندگى عادى‌شان را ادامه دهند؟ خب، جرمى کرد، مجازات شد، تمام شد دیگر. باید حتماً آبروریزى بشود؟ این از نکات بسیار مهمى است».

حتما شما هم مانند من از اعتدال و انصاف و اصولگرایی موجود در این عبارات لذت بردید ولی نمی‌دانم آیا همان سئوالاتی که در ذهن من ایجاد شده،‌ برای شما هم مطرح شده است یا نه. در هر صورت من این پرسشها را مطرح می‌کنم و شما آن را با پرسشهای ذهن خود مقایسه کنید.

اول – این شیوه برخورد در باره همه نوع جرایم است یا جرایم عادی مردم عادی؟ از سخنان مقام رهبری این گونه بر می‌آید که همه نوع جرایم از خرد و کلان باید مشمول این شیوه برخورد شوند ولی در آن صورت باید پرسید که اگر این گونه است و جرایم سیاسی چهره‌های مطرح سیاسی را هم شامل می‌شود، آیا ما تازه به درستی این روش برخورد رسیده‌ایم یا در گذشته هم روش درست و اسلامی همین بوده است؟

دوم – مرور حوادث دو سال گذشته نشان می‌دهد که در همه رسانه‌های تصویری و صوتی، مطبوعات و کتاب، مجالس و محافل دینی، تریبون نماز جمعه و منابر مساجد،‌ سایتهای خبری و تحلیلی و … ما شاهد اتهام‌زنی مجموعه ارکان حکومت به بخشی از نیروهای انقلابی و یاران امام و مسئولان دهه‌های گذشته جمهوری اسلامی بوده‌ایم که در هیچ دادگاه صالحی این اتهامات مورد رسیدگی و اثبات قرار نگرفته بودند. آیا با این سخنان می‌توان نتیجه گرفت که همه این اقدامات خلاف بوده است؟

سوم – در صورت قبول این که تمامی مطالب منتشره در باره چهره‌هایی چون هاشمی رفسنجانی،‌ میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سیدمحمد خاتمی، موسوی خوئینی‌ها، علی اکبر ناطق نوری، علی اکبر محتشمی‌پور، بهزاد نبوی، مصطفی تاج‌زاده، و دهها چهره انقلابی باسابقه کشور در هیچ دادگاهی به اثبات نرسیده اما از سوی دهها رسانه و مسئولان روحانی و سیاسی کشور دائما تکرار شده و می‌شود، آیا می‌توان نتیجه گرفت که انتشار این مطالب،‌خلاف بوده است و ریختن آبروی مومن محسوب می‌شود که مطابق تعالیم دین ما از حرمت کعبه هم بالاتر است؟

چهارم – حکم شرعی در باره کسانی که این اتهامات اثبات نشده را به صورت سراسری منتشر کرده و آبروی مومن را برده‌اند، چیست؟ آیا باید مجازات شوند؟ آیا اگر این افراد شاکی خصوصی داشته باشند، دستگاه قضایی مکلف به پیگیری است؟ آیا ضامن هم محسوب می‌شوند و باید جبران هم بکنند؟

پنجم – اگر یکی از رسانه‌های اصلی و شاید اصلی‌ترین رسانه‌ای که در این زمینه اقدام کرده،‌ همین صدا و سیمای خودمان باشد که به صورت شبانه‌روزی مبادرت به انتشار این اتهامات می‌کرد و سریال دادگاه‌های نمایشی را به صورت مرتب در تمامی شبکه‌های خود پخش می‌کرد و حتی در فاصله دو نیمه فوتبال هم به مردم و متهمان رحم نمی‌کرد و اعترافات اثبات نشده و احتمالا زورکی علیه افراد را منتشر می‌ساخت و …،‌‌ آن وقت تکلیف چیست و آیا مسئولان این رسانه باید پاسخگو باشند یا خیر؟

ششم – با توجه به این که صدا و سیما زیر نظر رهبری اداره می‌شود و رئیس سازمان صدا و سیما را ایشان نصب کرده و بر عملکرد وی نظارت دارد،‌ و از سویی این اقدامات در یک دوره زمانی طولانی انجام گرفته­اند و امکان جلوگیری از آن هم وجود داشت، آیا می‌توان شخص رهبری را هم در گناه مسئولان صدا و سیما شریک دانست و از ایشان هم انتظار داشت که جبران آن مسائل را بکنند و به تلافی انتشار مداوم و مستمر این گونه اتهامات علیه افراد،‌ فرصتهایی را برای دفاع در اختیار این متهمان قرار دهند یا به هر شکلی که میسر است، جبران ریخته شدن آبروی مومنین مورد اتهام را بکنند؟

عنان قلم دارد از دست من خارج می‌شود. دیگر سئوالی را مطرح نمی‌کنم. اگر خوانندگان گرامی پرسشهایی را در ذهن دارند که من مطرح نکرده‌ام،‌ البته با حفظ شئونات، بنگارند تا در ذیل همین مطلب بیاورم. خداوند امور فاسد مسلمین را اصلاح کند.


 


این دومین سال پیاپی است که خانواده شهید مظلوم بهشتی که  میراث این شهید بزرگوار را مهجور تر از همیشه می بینند فارغ از مراسم تبلیغاتی حکومتی در شام غریبان سید شهیدان هفتم تیر  بر سر مزار شهید بهشتی حاضر می شوند.

هر سال خانواده طبق روال همه ساله در مسجد قبا مراسم با شکوهی برگزار می کرد. اما از  سال گذشته  شرایط برگزاری مراسم سلب شده است. خانواده شهید بهشتی امسال هم در اطلاعیه ای اعلام کردند امسال هم همچون سال گذشته امکان برگزاری مراسم نیست… .

در همین حال دیروز و در سالروز شهادت امام زندانی و غریب موسی الکاظم  شام غریبان آیت الله شهید دکتر بهشتی و ۷۲ تن از یاران وفادارش با حضور خانواده آن شهید و جمعی از دوستداران و شاگردان مکتب شهید بهشتی در محل بهشت زهرا و بر مزار این شهدای بزرگوار برگزار شد.

در آغاز این مراسم دکتر سید محمد رضا بهشتی فرزند ارشد شهید بهشتی طی سخنانی کوتاه سالروز شهادت شهید بزرگوار و ۷۲ تن از یارانشان را تسلیت گفته و  یاد آوری کرد امسال این مراسم همزمان شده است با سالروز شهادت امام مظلوم و زندانی غریب بغداد امام موسی کاظم که در غربت و محنت به شهادت رسیدند.

در ادامه مراسم غریبانه که بدون امکان اطلاع رسانی برگزار شد، زیارت عاشورا و دعای توسل توسط حاضرین قرائت شد.

در حاشیه:

قبل از حضور خانواده شهید بهشتی بر سر مزار ایشان عده ۱۲۰ نفر از مسلمانان بوسنی و هرزگوین توسط وزارت ارشاد در قالب کاروانی در محل ارامگاه شهدای هفتم تیر حضور داشتند. مسئول کاروان در حال سخنرانی  بود و می گفت وقتی دشمنان و منافقین کوردل متوجه  ولایت پذیری بالای شهید بهشتی شدند ایشان را به شهادت رساندند. در این هنگام دکتر سیدعلیرضا بهشتی وارد محل شد. به محض ورود ایشان مسئول کاروان، به سرعت به سخنان خود خاتمه داد و کاروان را از محل خارج کردند.

 


 


ندای سبز آزادی _ قهرمان قایقرانی کشور و عضو سابق تیم ملی قایقرانی که موفق به دریافت مدال طلای آسیایی از مسابقات قهرمانی آسیا که در سال 2003 در کشور هندوستان شده بود، از دولت دانمارک درخواست پناهندگی کرد. 

به گزارش ندای سبز آزادی، سبحان سیاوش که آخرین مدال خود را در شهریور ماه سال 1389 و در مسابقات قهرمانی دانشجویان کشور کسب کرده است، درباره علت درخواست پناهندگی خود گفت: « دلیل اصلی درخواست پناهندگی من از دولت دانمارک، اعلام مخالفت با حکومتی است که با کودتا و تقلب در انتخابات و کشتن جوانان بی گناهی نظیر سهراب و ندا و محمد مختاری و صانع ژاله، سعی در تثبیت نظر یک شخص در برابر انتخاب و رای واقعی مردم ایران، می کند و من با این کار خود می خواهم به جهانیان بگویم که جنبش سبز نه تنها زنده است، بلکه در میان ورزشکاران هم محبوبیت بسیاری دارد و به این ترتیب صدای اعتراض خودم را به گوش مردم جهان برسانم! »

این اظهارات در حالی از سوی سبحان سیاوش مطرح می شود که وی در روز قدس پارسال در جریان برگزاری راهپیمایی اعتراضی نسبت به تقلبات رخ داده در انتخابات ریاست جمهوری، در شهرستان رشت، توسط ماموران امنیتی شناسایی و باوجود گریختن از محل تجمع بواسطه کمک مردم محلی، دیگر قادر به بازگشت به منزل نبود.

نفر نخست مسابقات قهرمانی دانشجویان کشور در سال 1389 که سابقه کسب چهار مدال آسیایی را در کارنامه ورزشی خود دارد در ادامه افزود: « پس از این ماجرا به دلیل سرشناس بودن خودم و خانواده ام در شهرستان انزلی، و مراجعه مکرر ماموران امنیتی به خانه مادرم، مجبور به زندگی مخفیانه در خانه اقوام و دوستان خود شدم و فشار ماموران امنیتی بر خانواده من به حدی بود که مادرم مجبور به فروش خانه خود شد. »

سبحان سیاوش در ادامه با اشاره به خروج غیرقانونی و مخفیانه خود از کشور گفت: « دلیل اصلی ترک وطن برای من، آینده مبهم و تاریکی بود که در صورت ماندنم در ایران، در انتظارم بود. چرا که با رخ دادن تقلب بزرگ انتخاباتی در سال 1388 ، به دلیل اعتراضاتی که من و دوستانم در محوطه دانشگاه گیلان نسبت به این کودتا، داشتیم، حتی به من اجازه ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس را هم ندادند و هنگامی که من برای حل این مسئله در مهرماه سال 1388 به سازمان سنجش کشور در تهران مراجعه کردم، آنها به من گفتند برای ثبت نام در مقطع فوق لیسانس باید ابتدا مشکل خودت را با وزارت اطلاعات حل کنی! »

عضو سابق تیم ملی قایقرانی که در حال حاضر در یکی از کمپهای پناهندگی در کشور دانمارک در انتظار رسیدگی به پرونده پناهجویی اش توسط دولت دانمارک به سر می برد، در پاسخ به این سئوال که در صورت بازگشت به ایران چه آینده ای را برای خود پیش بینی می کنی؟ گفت: « به طور قطع آینده ای جز زندان و شکنجه و اعتراف گیری در انتظارم نخواهد بود ! با سابقه ای که من در ورزش قایقرانی دارم، حتی اگر یک درصد هم احتمال می دادم که در صورت ماندنم در ایران مشکلی برای آینده ورزشی و زندگی شخصی ام پیش نمی آمد، هرگز ایران را ترک نمی کردم. چرا که من در حال حاضر در اوج آمادگی جسمانی برای حضور در مسابقات آسیایی و جهانی را دارم. اما به خاطر اینکه هوادار رئیس جمهور میرحسین موسوی هستم و خودم را عضو کوچکی از جنبش سبز ایران می دانم، هرگز حاضر به همکاری با دولت نامشروع حاکم بر ایران نیستم و خروج از ایران و به سر بردن در شرایط دشوار زندگی در کمپهای پناهندگی را به همکاری با کودتاگرانی که با قتل جوانان بی گناه، خودشان را در قدرت تثبیت کردند، ترجیح می دهم.» 


 


ندای سبز آزادی: سید ضیا نبوی، دانشجوی ستاره دار زندانی که به اهواز تبعید شده و اکنون در زندانی در اهواز به سر می برد در نامه ای از « انسان و حق آزادی بیان » نوشته است.

ضیا نبوی، از اعضای شورای دفاع از حق تحصیل، که در دی ماه ۸۸ بازداشت شده بود، در خرداد ماه ۸۹ از سوی شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شد.

در بخشی از این نامه آمده است «پنجمین نگرانی من اینه که از چیزهایی بگم که تکرار مکرراته و هیچ نکته نو و بدیعی در اون نیست ، چیزهایی که بارها گفته شده اند و از ابتدای سخن می شه انتهاش رو حدس زد البته برای حرف نو زدن در جامعه ی ایران موانع ساختاری بسیاری وجود دارد ، جلوی خیلی از خلاقیت ها گرفته می شه . یادمه روزی در یکی از سریال های صدا و سیما ، از زبان یک آدم موجه ایدئولوژیک حرفهایی جدید و عمیقی شنیدم (حرفهایی در مورد ضرورت تجربه کردن ، اشتباه کردن ، خطا کردن و رشد کردن ...)که اصلا با ساختار فرهنگی صدا و سیما جور در نمی اومد و این خیلی متعجبم کرده بود . بعدها شنیدم که اون مرد به ظاهر موجه ، شیطان بود که در جلد یک انسان فرو رفته بود ...!»

متن کامل نامه ی ضیا نبوی که در اختیار ندای سبز آزادی قرار داده شده است، از این قرار است:

یادمه پنج شش سال پیش، روزی در دفتر انجمن اسلامی دانشگاه نشسته بودم و داشتم در مورد موضوعی اظهار فضل می کردم که دوستی واکنش عجیبی به صحبت هام نشون داد. او دست هاش را روی گوش هاش گذاشت و گفت: " سید، فکر کن من نمی شنوم. حالا اگر حرفی داری از راه دیگه ای بگو...!". با ظرافتی که از اون دوست سراغ داشتم، میدونستم که داره انتفادی رو مطرح میکنه و اون انتقاد بدون هیج تردید متوجه چیزهایی بود که میگفتم و البته شیوه ای که میگفتم. تا چند بعد از اون قضیه، این پرسش من رو رها نمی کرد که آیا رابطه ی بین من و زبانم، رابطه ای موجه و منطقیه یا نه؟!

البته من پیش از اون هم کم و بیش با این دغدغه و چالش در خودم مواجه بودم اما پس ز اون اتفاق، این پرسش به شدت در ذهنم برجسته شد و هنوز هم من رو رها نکرده... بعد از اون کم کم احساس میکردم که زبان چیزی ضروری درون من نیست. بلکه امری اتفاقی هست و بیرون از من قرار داره و من می بایست حد و حدود اون رو بفهمم و یا حداقل این که به اون مسلط بشم و در امتداد همین دغدغه روزی به جمله ای از وینکنشتاین برخوردم که میگفت تمام فلسفه اش، تلاشی برای پیدا کردن حدود اخلاق زبانه و این جمله به طرز عجیبی روی من تاثیر گذاشت...

شکی نیست که ما قائل به آزادی بیان هستیم ( حداقل در ملا عام!) و معتقدیم که هیچ کس حق نداره برای آزادی ابزار نظرات و عقاید انسانها حد و مرزی بگذاره اما خب مسئله ای که من می خوام به اون بپردازدم، اصلن این نیست، بلکه حد و مرزی است که خود افراد برای خودشون می گذارند. البته اگر من قائل به حقیقتی غائی، گذاره های بنیادی و یا مکتب و ایدئولوژی خاصی بودم، اون وقت تکلیفم با اونچه که میگفتم مشخص بود. چون برای سنجیدن آنچه که میگفتم به متن اصلی رجوع میکردم و مرزهای کلامم رو ترسیم میکردم، اما خب چنین چیزی در من وجود نداره و از طرف دیگه، اگر در خودم میلی برای پیدا کردن حد و مرز زبانم نداشتم و همه ی انواع گفتار رو با هم مساوی و یکسان می دونستم باز هم قضیه حل بود، چون در چنین وضعیتی، هر چیزی میشه گفت اما هیچ کدوم از این دو شکل فعلا ممکن نیست. مسئله اینجاست که در غیاب باور به گزاره های بنیادی و در ضمن با میل به پیدا کردن مرز برای زبان، یک جورهایی احساس می کنم، تمام مسئولیت پیدا کردن چنین مرزهایی، به گردن خودم افتاد، و این خودم هستم که می بایست این مسئله رو حل کنم، که البته نکردم! من فقط کم کم و در طول زمان نگرانی هایی رو موقع حرف زدن و علی الخصوص هنگام نوشتن در خودم حس میکنم که سعی میکنم اون ها رو به ذهن بیارم و برای شما بنویسم. نگرانی هایی که مثل علائم هشدار عمل میکنه و هر وقت میخوام از مرزهای اون رد بشم به من تذکر میده، اگر چه خیلی وقت ها هم رعایت شون نمیکنم!

- اولین نگرانی من اینه که چیزی فراتر از حدود تجربه ام بگم و به قول معروف از چیزهایی بگم که لمسشون نکردم. من وقتی از درون تجربه ی زیسته ام حرف میزنم، احساس میکنم که حرفها و گفته هام، یک جورهایی زنده اند و این احتمالا به این دلیله که به نقاط و یا لحظاتی درون زندگی ام ارجاع دارند اما درست برعکس، وقتی بیرون از تجربیاتم حرف میزنم احساس میکنم که کلمات به من زور میگن و از من بیگاری میکشند! من فکر میکنم که واژه ها و مفاهیم مثل ظروف و قالب هایی هستند که ماده ی سیال فکر و تجربه رو دربر میگیرند، شکل میدهند و قابل انتقالش میکنند و به این ترتیب به انسان کمک میکنند که با خودش و دیگران حرف بزنه و ارتباط برقرار کنه. حالا اگر ما بیرون از تجربیاتمون حرف بزنیم، به کسی می مونیم که ظرف های خالی و تهی رو جا به جا می کنیم، بدون این که چیزی رو انتقال بدیم و یا اینکه کاری بکنیم...
من به صورت کلی بر این باورم که کلمات باید به ما خدمت کنند ولی می بینم که در خیلی از اوقات اینطور نیست و این کلمات هستند که از ما استفاده می کنند! وقتی به خودم نگاه میکنم می بینم که چه حجم عظیمی از کلمات، حرفها و باورها از زبان من گفته شده، بدون اینکه دقیقا بدونم که چی میگم! چقدر قضاوت ها و پیش داوری ها داشتم که با تجربه کردن کاملا زایل شده و به نتایج عکس اون رسیدم و نکته تاسف آور این که هنوز میبینم که از چنین وضعیتی عبور نکردم! منتسکیو در مورد پیش داوری جمله ی بسیار عمیقی داره که بی ارتباط به بحث ما نیست و اون اینکه: " پیشداوری به نظر من آن نیست که موجب بی خبری ما از وجود برخی چیزها می شود.
پیش داوری آن است که سبب بی خبری ما از وجود خودمان می گردد."

- دومین نگرانی من اینه که با قطعیت حرف بزنم. اینکه به طرزی احمقانه فکر کنم که جهان در محدوده ی تصورات من عمل میکنه و هیچ اتفاقی فراتر از اونچه که در تصور منه، نمی افته. من فکر میکنم که اگر ذهن انسان در طول زندگی به گونه ای روشن بینانه با جهان مواجه بشه به شدت فروتن میشه و یاد میگیره حسابی جدی رو برای احتمال و اتفاق در نظر بگیره. البته منظور من این نیست که جهان بر اساس اتفاق و احتمال عمل میکنه، نه! ( در این مورد من نظری ندارم) دفاع من از اتفاق و احتمال ناظر بر اینه که معمولا رویدادها فراسوی تصورات و طرح های ما اتفاق می افتند. شخصا هر وقت خواستم رویدادهای اجتماعی رو پیش بینی کنم، اتفاقی افتاده که حتی از حدود حدس های من هم بیرون بوده...! من از یک زمانی در زندگی یاد گرفتم که از قیود قطعی درون حرف هام کمتر استفاده کنم و به جای اون قیود احتمالی و امکانی رو عامدانه وارد صحبت هام بکنم. اینطوری احساس میکنم که خطرات نهفته درون حرف هام رو کاهش میدم و این نوعی حس آرامش و اطمینان به من میده.

- سومین نگرانی من اینکه از چیزهایی بگم که از پس اون بر نمی آم ، بعضی حرفها هستند که قدرت انعطاف انسان رو در زنگی می گیرند و به نوعی آزادی اون رو محدود می کنند این گزاره ها که معمولا به سبک ، شیوه و عمل خاصی در زندگی اشاره می کنند ، معمولا گزاره هایی اخلاقی هستند.ما انسانها اگر چه در زندگی آزاد هستیم (حداقل ظاهرا") اما خب خیلی قواعد و اصول هم هستند که رعایت شون می کنیم و یا حداقل اینکه بدمون نمیاد رعایتشون کنیم. این قواعد و اصول تا زمانی که در ذهن ما هستند و بیان نشده اند ، چالشی برای انسان ایجاد نمی کنند چون همیشه این امکان هست که نادیده شون بگیریم و در واقع تهدیدی برای آزادی ما نیستند ، اما از زمانی که بیان می شن به نوعی حیات مستقل پیدا می کنند و یه جورهایی اختیار ما رو به دست می گیرند . برای مثال این گزاره و قاعده که «می بایست در برابر ظلم ایستاد» به صورت کلی گزاره ای اخلاقا" موجه و معتبره و سعی می کنیم که رعایتش کنیم ، اما خب بیان کردن اون باعث می شه که مثل باری روی دوش انسان سنگینی کند و پیشاپیش بخواد رفتارهای انسان رو تعیین کنه و این اصلا حس خوبی نیست ، شاید توی زندگی لحظه ای پیش بیاد که آدم اصلا دلش نخواد جلوی ظلم بایسته و شاید هم جرات این کار رو نداشته باشه و خب اون موقع است که باید به جمله ای که استفاده کرده حساب پس بده!
همین متنی که روبروی شماست ، مصداق نگرانی سوم منه . من موقع نوشتن این متن بارها با این مسئله کلنجار رفتم که آیا من می تونم که این قواعد و نگرانی هایی که مطرح می کنم رو رعایت کنم یا نه؟ و یا اینکه اگر یک روز نخواستم این قواعد رو رعایت کنم ، تکلیف ام با اونچه نوشتم چیه ؟!...
به هر حال من فکر می کنم که اگر فردی آزادی اش براش مهمه ودر ضمن نمی خواد غیر مسئولانه حرف بزنه ، می بایست در کاربرد گزاره ها ی اخلاقی خیلی محتاط باشه...!
- چهارمین نگرانی من اینه که طوری حرف بزنم که انگار اونچه می گم ، حرف همه است ، حقیقت اینه که آدمها به گونه های متفاوتی زندگی می کنند ، می فهمن و تفسیر می کنند و اینکه فکر می کنیم همه ما رو می فهمند و یا اینکه ما همه رو می فهمیم ، سوء تفاهمی بیش نیست . اوج این سوء تفاهم البته اونجاست که فکر کنیم سخنگوی دیگران هستیم .
اصولا سیاسیون زیاد دچار این توهم می شن و فکر می کنند سخنگوی همه ی مردم هستند و می بایست از زبان همه صحبت کنند .یادمه که خودم هم زمانی که وارد عرصه سیاست شده بودم چنین تصوراتی داشتم ولی کم کم فهمیدم که خودم هم دقیقا" نمی دونم چی می خوام و یا چی می گم ، چه برسه به اینکه از طرف دیگران هم حرف بزنم !
مسئله ای که این اواخر با دوستان زیاد در مورد اون بحث می کردیم ، همین بحث نمایندگی حقوق زنان ، کارگران و اقلیت ها بود . من حقیقتا" اگر چه با این اقشار و مطالباتی که مطرح می کنند مشکلی ندارم ، اما نمی دونم چرا اصلا" نمی تونم خودم رو راضی کنم که به صورت حرفه ای و یا حتی آماتور درگیر فعالیتشون بشم !؟
البته تا جایی که نقاط اشتراک هم بین ما باشه مثل حقوق شهروندی و حق آزادی بیان و حق تحصیل و ... همکاری ما قابل درکه اما در مورد مسائلی که نقاط تمایز ماست ، نمی تونم خودم رو قانع کنم که وارد بشم . حقیقتش نه اینقدر خیرخواهی رو در وجود خودم می بینم و نه فکر می کنم مداخله ام می تونه فایده ای داشته باشه !
چند وقت پیش به جمله ای از آلبرکامو برخوردم که انصافا" خیلی از خوندنش لذت بردم و اون اینکه «من سخنگوی هیچ کسی نیستم ، همینکه از زبان خودم صحبت کنم به اندازه کافی برایم سخت هست !.»

-پنجمین نگرانی من اینه که از چیزهایی بگم که تکرار مکرراته و هیچ نکته نو و بدیعی در اون نیست ، چیزهایی که بارها گفته شده اند و از ابتدای سخن می شه انتهاش رو حدس زد البته برای حرف نو زدن در جامعه ی ایران موانع ساختاری بسیاری وجود دارد ، جلوی خیلی از خلاقیت ها گرفته می شه . یادمه روزی در یکی از سریال های صدا و سیما ، از زبان یک آدم موجه ایدئولوژیک حرفهایی جدید و عمیقی شنیدم (حرفهایی در مورد ضرورت تجربه کردن ، اشتباه کردن ، خطا کردن و رشد کردن ...)که اصلا با ساختار فرهنگی صدا و سیما جور در نمی اومد و این خیلی متعجبم کرده بود . بعدها شنیدم که اون مرد به ظاهر موجه ، شیطان بود که در جلد یک انسان فرو رفته بود ...!
این نکته رو آوردم که بگم دلایل عدم تولید اثرها و گفتارهای جدید ، قسمت عظیم اش به مسائل سیاسی و فرهنگی بر می گرده و از عهده خود فرد خارجه و لذا نمی شه به عنوان مسئله اخلاقی صرف به اون نگاه کرد چرا که فرض عمل اخلاقی بر آزاد بودن انسانهاست . با همه این احوال من فکر می کنم که تا چیز جدید و بدرد بخوری برای گفتن و نوشتن نداریم بهتره که حرف نزنیم .
نمی دونم این تصور از کجا توی ذهن من افتاده که اگر آدمیزاد کشف یا اختراع جدیدی نکنه ، کیفیت جدیدی از زندگی رو تجربه نکنه و یا حرف جدیدی نزنه در کل اگر خلاقیتی درون زندگی اش نباشه ، زندگی بیهوده ای داشته ... البته منطور من از تاکید بر نو بودگی ، اصلا" به این مفهوم نیست که آنچه از پیش بوده ارزشی نداره ، خیر !
اتفاقا" هر چه می گذره ارزشی که برای سنت و گذشته قایلم بیشتر می شه چون بدون سنت اصلا انسانی وجود نداره که بخواد خلاقیتی به خرج بده !
در ضمن اعتقاد هم ندارم که هر حرف به ظاهر نو و متفاوتی واجد ارزشه ، چرا که خیلی حرفها هستند که مشخصا" گوینده در اون زور می زنه که چیز جدیدی بگه و خوب خلاقیت با این زور زدنها به دست نمیاد اتفاقا" فکر می کنم خلاق بودن بیش از هر چیز نیازمند اینه که به خودمون زور نگیم و در ضمن از شر پیشداوریها و پیش فرض ها خودمون رو خلاص کنیم .
من هروقت به این فکر می کنم که یک تجربه ی جدید چطور در وجود انسان رخ می ده و تبدیل به کلام می شه ، دچار سرگردانی می شم . اما خب این نکته تقریبا برام بدیهیه که یک مخاطب دقیق و سختگیر همیشه ، می تونه ، نو بودگی و بداعت رو در کلام دیگران تشخیص بده ، و کشف کنه ...

-     ششمین نگرانی من اینه که از موضع بالا و خطابه وار حرف بزنم و خودم رو در مقامی تعریف کنم که گویی حقیقت به تمامی در دستان منه و می بایست اون رو به دیگران حقنه کنم و یا رفع شبهه کنم. گفتگو وقتی از شان و مقام برابر نباشه، خیلی آزار دهنده است و حتی گاها چندش آوره و حداقل در این مورد مطمئنم که آدمی که آزادی و استقلال وجودی اش براش مهمه، از چنین موقعیتی لذت نمی بره. البته منظور من اصلن این نیست که همه ی انسانها فهم یکسان و هم ارزشی نسبت به موقعیت ها دارند و اعتبار محتوای گفته های انسان ها با هم برابره، خیر، با عرض معذرت خیلی زیاد باید عرض کنم که خودم معمولا تصورم اینه که نسبت به بقیه فهم دقیق تری از شرایط دارم.( اگر چه احتمالا این یک بیماریه!) و به صورت کلی بر این باورم که خیلی وقت ها درک یک فرد خاص از شرایط می تونه از یک جمعیت بیشتر و دقیق تر هم باشه ولی بحث اینجا اصلا در مورد محتوای گفته ها نیست، بلکه در فرم و شیوه گفتنه. یک زمان من نظر خودم رو به عنوان یک پیشنهاد، یک نظر و یا یک روایت مطرح می کنم و با دیگران به اشتراک می گذارم و البته به دیگران این حق رو میدم که حرف من رو بپذیرند و یا اینکه نا دیده اش بگیرند و این خیلی فرق داره با این که نظر خودمون رو به عنوان دستور و حقیقت مطلق مطرح کنیم و از دیگران بخواهیم که ضرورتا حرف های ما رو بپذیرند و لاغیر. فرق این دو قضیه در اینه که در شیوه اول حق انتخاب و آزادی مخاطب به رسمیت شناخته میشه. منطق حاکم بر گفتار، کمی شبیه منطق بازاره. به این مفهوم که همه انسان ها این حق رو می بایست داشته باشند که حرف های خودشون رو بزنند و هیچ کس حق نداره حقی انحصاری برای خودش قائل بشه و در ضمن اعتبار هر حرف هم به میزان متقاضی و مخاطب اونه که البته بعضی وقت ها متغیره. در این بین گاهی کسانی پیدا میشن که فکر می کنند ارزش حرف هاشون خیلی بیشتر از اونی هست که مخاطب ها فکر می کنند و برای جبران این قضیه ادعاهای گنده می کنند و حرف های دیگران رو مسخره می کنند و یا سعی می کنند بازی رو به هم بزنند. استدلال عمومی این آدمها اینه که مردم نمی فهمند و باید حرف درست رو به زور به اونها غالب کرد و این استدلال به نظر من سوای بی پایه بودن یک تناقض اخلاقی داره. البته من هم خیلی به قضاوت عام خوشبین نیستم و فکر می کنم در جوامعی که حوزه عمومی رشد نکرده و جامعه مدنی قوام نیافته، نظر جمعی بسیار مشکوک هم هست، اما خب مسئله اینجاست که وقتی ما به فهم و شعور عام اعتقادی نداشته باشیم، اونوقت می بایست لوازم اون رو هم بپذیریم و اون اینکه ما رو نادیده بگیرند و شاید هم مسخره کنند. اگر کسی با ادعای بالا شاکی باشه که چرا مردم به حرف ها و گفته هاش توجه نمی کنند، صبح تا شب دنبال اون باشه که بین مردم مشهور بشه و بخواد به زور حرفهاش رو به خورد دیگران بده، مطمئنا یک جای کارش می لنگه..! انصافا بزرگترین شرمندگی من در زندگی بابت حرفهایی است که از چنین موضعی زدم!

-     نگرانی هفتم من اینه که از چیزهایی بگم و یا بنویسم که قراره جای خالی کاری رو پرکنه و بی عملی من رو توجیه کنه. آدمیزاد در طول زندگی گاهی با مسائل و مشکلاتی مواجه می شه که تنها راه حل اون عمل کردنه اما خب گاهی تصمیم می گیره از این مواجهه شونه خالی کنه و فقط در مورد اون حرف بزنه یا بنویسه. آدم علی الخصوص وقتی زیاد می نویسه کم کم مستعد این تصور میشه که فقط در جهان یک ناظر صرف و روایتگره و هیچ چیزی رو نمی تونه تغییر بده. بعضی مسائل درون زندگی هست که خیلی راحت می شه با عمل کردن حلش کرد و البته می شه هم در مورد اون نوشت، اما اینکه به جای حل مسئله فقط بنویسیم دیگه خیلی مسخره است. البته اینکه حدود تاثیر گذاری ما در جهان چقدره و چه مسائلی رو میشه حل کرد سوال مناقشه برانگیزیه و همیشه می بایست مراقب باشیم که اسیر ارده گرائی نشیم و تصور نکنیم که میشه جهان رو به صورت بنیادی تغییر داد. اما خوب از اون طرف بام هم نباید بیافتیم و فکر کنیم که هیچ چیزی رو نمی شه تغییر داد. برای مثال فرض کنید روزی موقع عبور از خیابون با یک فلج مادرزاد مواجه می شید که در کانال آبی افتاده و در حال غرق شدنه و شما به جای دست دراز کردن و نجات دادن اون فرد، اون لحظه رو تبدیل به یک سوژه برای مقاله تان کنید و احتمالا دولت و حاکمیت و ایضا سرمایه داری و امپریالیسم جهانی رو به عنوان مقصر درمرگ یک انسان و فجایعی مشابه معرفی کنید... من فکر می کنم که وقتی در مورد مسئله ای می نویسم، به خصوص زمانی که با نگاه انتقادی این کار رو می کنم، اول باید جای خودم رو در قضیه روشن کنم و ببینم جایگاهم در این بین چیست. گاهی حس می کنم آنچه که به اسم نگاه انتقادی جا افتاده، قسمت اعظم اش فقط تلاشی برای مقصر پیدا کردن برای وضعیت موجوده و هیچ نوع تلاشی برای حل مسئله در اون وجود نداره. یادمه یک بار از طرف محرومین از تحصیل با آقای ظریفیان معاون وزیر علوم در دوره ی اصلاحات دیدار کردیم و در اون دیدار وقتی به عملکرد او در مورد حل مسئله ستاره دارها نگاه کردم، دیدم که بیلان بسیار مثبت تری نسبت به من داره که به صورت حرفه ای و البته انتقادی درگیر این فعالیت هستم.( البته منظورم هرگز تخفیف فعالیت خودم و دوستانم نیست. هرگز!)، خیلی اوقات یک بورکرات صاحب پست و مقام، نسبت به یک روشنفکر منتقد، عملکرد بسیار مثبت تر و قابل دفاع تری داره و این نکته ایه که گاهی باعث میشه فکر کنم به جای این همه نوشتن و حرف زدن و اعتراض کردن، برم یک جایی مشغول کار بشم و یک کار عینی و مشهود انجام بدم!
من فکر نمی کنم که اگه یک آدم در تمام طول زندگی بدون دغدغه و مسئله باشه، بشه خورده ای بر او گرفت، اما اگه تمام وقت از دردها و رنج های بشری بگه و هیچ تلاشی برای حل اونها نکنه و حتی میل به چنین کاری هم در او دیده نشه، دیگه باید در سلامت شخصیت اش شک کرد...!

اما آخرین نگرانی من که احتمالا" مناقشه برانگیزترین اونهاست اینه که چیزی بگم که بوی ناشکری می ده! اگر چه مقصود من از ناشکری در اینجا به معنای ناسپاسی در برابر دیگران رو هم در بر می گیره اما خب اشاره ی اصلی در مفهوم هستی شناختی است . باور کنید این نتیجه گیری برای خودم هم خیلی عجیبه چون همیشه فکر کردم با این شکاکیت ذهنی که دارم  یک نیهلیست تمام عیار از آن در می آم اما خب به نتایجی رسیدم که با تصورات پیشین ام مغایره.
گاهی اوقات آدم از یک نقطه آغاز مدرن و همینطور استفاده از یک روش مدرن به نتیجه ای سنتی می رسه و این آدم رو دچار حسی دوگانه می کنه . حقیقتش من هر چه فکر می کنم می بینم که منطقا" نمی بایست وجود داشته باشم ، نه من ، نه دیگران و نه جهان ! اما خب مسئله اینجاست که همه ی اینها وجود دارند و این نکته تا سرحد جنون برام تعجب آور و حیرت انگیزه ! من نمی دونم چرا و چطور بوجود اومدم اما این رو می دونم که این بودن رو از هیچ کسی طلبکار نبودم و هیچ ضرورتی این وجود داشتن رو ایجاب نمی کرد . من از این وضعیت باز یک نتیجه گیری منطقی می کنم و اون اینکه زنده بودن یعنی برنده بودن واینکه حتی اگر عمر کوتاه و پردردسری هم داشته باشم حق گله کردن از جهان و هستی رو ندارم چون اصلا قرار نبوده که من باشم و همینکه هستم از سرم هم زیاده ! (البته حق گلایه از انسانهای دیگر ، حقی کاملا محفوظه ، چون در شانی برابر هستیم)
زنده بودن درست مثل اینه که به کسی هدیه ای بدن و خب اون فرد باید کلاهش رو هم بندازه هوا که چنین هدیه ای گرفته ، البته اگرم خوشش نیومد ، می تونه هدیه رو نپذیره اما دیگه حق گلایه و شکوه نداره ! آدمها اگر از زندگی خوششون نمیاد ، این حق رو دارند (البته با کمی اغماض!) که خودشون رو بکشند و از این دنیا برن اما اینکه زنده باشن و صبح تا شب زار بزنند و از زمین و زمان گله کنند ، اصلا از نظر من موجه نیست ! من این روایت از ایمان رو که انسان می بایست بر وجون داشتن شاکر و ممنون باشه و از سر تحیر و برای تشکر ، شادمان باشه و بخنده رو خیلی می پسندم...!
_ من این نقد رو پیشاپیش می پذیرم که این نوشتار ، تا حدی علیه گفتن و نوشتن عمل می کنه و به نوعی شاید تشویق به سکوت کردن محسوب بشه و این اصلا خوب نیست . گفتن علی الخصوص زمانی که در قالب نوشتار متجلی می شه مواهب بسیار زیادی داره که یکی از ثمرات اون مواجهه ی دقیق تر و روشن تر انسان با خودشه . در ضمن نوشتن و حرف زدن یکی از بهترین راههای خلاص شدن از شر تصورات احمقانه ایه که گاها" در ذهنمون تلنبار شده ، چون به هر حال یکی پیدا می شه که حرف هامون رو بشنوه و نقدشون کنه . البته علاوه بر اینها که گفتم  ، نتایج مثبت زیادی متوجه سخن گفتن و نوشتنه که محل بحث ما نیست ، مسئله در مورد مواردیه که ضرورت سخت گیر بودن رو در این امر پررنگ می کنه . شاید اگر ما خودمون رو به عنوان فعال عرصه عمومی و کلا فعال عرصه سیاست تعریف نکردیم ، مراقبت در گفتار و نوشتارمون اینقدر ها مهم نبود ، اما خب ما در عرصه ای صحبت می کنیم که فراتر از حوزی شخصی ماست و اثرات گفتار و نوشتار ما دیگران رو هم رو هم در بر می گیره . چه بسیار حرف های نسنجیده ای در عالم سیاست که با سرنوشت انسانهای زیادی بازی کرده و حتی جان انسانهای زیادی رو گرفته و لذا فکر می کنم سختگیری در این مورد امری معقوله . البته قصد من از این نوشته اصلا این نیست که برای دیگران قواعدی رو تجویز کنم و یا دستورالعملی برای گفتن و نوشتن صادر کنم ، هرگز اینطور نیست !
آنچه که در بالا آوردم ، تنها نگرانی های من در موقع نوشتن هستند و باز هم این بدین مفهوم نیست که این نگرانی ها رو خودم رعایت کرده یا می کنم . اتفاقا" دلیل اصلی شکل گیری چنین نگرانی هایی در من اینه که پیش تر رعایت شون نکردم !
من نمی دونم این متن دقیقا" می تونه به چه کاری برای مخاطب بیاد اما امیدوارم که مخاطب با این متن مواجهه ای فعال داشته باشه و در صورت امکان سعی کنه که در مورد این موضوع بنویسه .
راستش وقتی خودم این متن رو از موضعی نقادانه می خونم می بینم که کلی ایراد و اشکال توش هست که برای رفع کردنش ناچار از سکوت کردن و ننوشتن هستم ! اما به جاش وقتی از موضعی همدلانه این مطلب رو خوندم عجیب از این کار لذت می برم...!
ضیا نبوی
زندان کلینیک اهواز / خرداد 1390
 


 


در تابستان سال ۸۹، پرونده قضایی محمدرضا رحیمی، معاون اول محمود احمدی‌نژاد با درخواست وی از یک مقام عالی نظام در دادگاه مسکوت گذاشته شد. پیش از این در تابستان سال ۸۷ هم که بحث دوستی مردم ایران با مردم اسرائیل توسط اسفندیار رحیم مشائی داغ شده بود و نوک انتقاد‌ها به سمت دولت اشاره می‌رفت بازهم محمود احمدی‌نژاد از رهبری عالی نظام درخواست کرده بود که هر طور که صلاح می‌داند موضوع را فیصله دهد و از موضع فصل‌الخطاب عمل کند. آیت الله خامنه‌ای هم در نمازجمعه ضمن آنکه به انتقاد از طرح این بحث پرداخت اما از منتقدان خواست بیشتر به آن دامن نزنند.

در تابستان ۸۸ هم آیت الله خامنه‌ای برای یک بار دیگر به کمک محمود احمدی‌نژاد آمد. در آن هنگام که به نظر می‌رسید احمدی‌نژاد دستور آیت الله خامنه‌ای برای برکناری رحیم مشائی از معاونت اولی را با اکراه پذیرفته است و در اوج اختلافات پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری، اصول گرایان بار‌ها و بار‌ها مشائی و گاهی هم احمدی‌نژاد را مورد انتقاد قرار می‌دادند. آیت الله خامنه‌ای در بیت رهبری و پس از یک سخنرانی طرح مسئله اصلی و فرعی را به میان آورد و گفت که نباید به خاطر یک مسئله فرعی، مسائل اصلی فراموش شود. پس از پایان سخنرانی، یکی از نمایندگان رهبری به سراغ حسین صفار هرندی، وزیر پیشین فرهنگ و ارشاد در دولت احمدی‌نژاد رفت تا به او بگوید یکی از مخاطبان «آقا» از طرح این مسئله، همین آقای صفار است که آن روز‌ها در هر برنامه‌ای به انتقاد از مشائی می‌پرداخت. پیام «آقا» واضح بود. مسئله مشائی مسئله‌ای فرعی است، مبادا با طرح آن، از مسئله اصلی که جنبش سبز است فراموش شود. امری که مهم‌ترین برگ برنده محمود احمدی‌نژاد در دعواهای فعلی درون حاکمیت ایران است.

در میان انتقادهای تند امروز اصول‌گرایان از احمدی‌نژاد که حتی تا مرز سئوال از رئیس جمهور هم پیش رفته‌اند، تنها چیزی که ترمز آن‌ها را می‌کشد همین مسئله اصلی و فرعی است که اصول‌گرایان هنوز مطمئن نیستند مسئله اصلی رهبری نظام تا چه حد باید تحت الشعاع عقدهای فروخفته اصول گرایان از محمود احمدی‌نژاد قرار گیرد.

اگر کار دست اصول‌گرایان مجلس یا رفقای محافظه کارشان در قوه قضائیه و یا بزرگان آنان در جامعه روحانیت و حتی مجلس خبرگان بود، امروز احمدی‌نژاد حداقل به لحاظ قانونی، کفایت ریاست جمهوری را توسط آنان از دست می‌داد. اما مشکل آن‌ها اینجاست که توان و جرات برخورد با رئیس دولت را ندارند و اتفاقاً از آنجا که نه شخصیت قانونی کافی و نه مشروعیت مردمی لازم برای برخورد با رئیس جمهور را نیز ندارند، بیشتر سعی دارند در حاشیه جنگ روانی موجود برای خودشان یارگیری کنند. به همین دلیل هم هست کسانی که تا دیروز از کاسه لیوان احمدی‌نژاد برای تبرک می‌نوشیدند و برای دستبوسی وی حاضر بودند بار‌ها نیشه و کنایه‌های رئیس دفترش را بپذیرند امروز که سمبه به ظاهر پرزور است برای دولت خط و نشان می‌کشند، غافل از آنکه هنوز آیت الله خامنه‌ای اجازه برخورد به آن‌ها نداده است و البته به هزار و یک دلیل، نخواهد داد.

در میان هزار و یک دلیل عدم برخورد با احمدی‌نژاد، یک دلیل عدم پیش بینی حوادث پس از احمدی‌نژاد و عدم ظرفیت سیاسی نظام برای برگزاری یک انتخابات ریاست جمهوری دیگر است و همین یک دلیل هم کافی است که نیازی به بیان هزار دلیل دیگر نباشد. به عبارت بهتر نظام که انتخابات سال ۸۹ شورا‌ها را به دلیل واهمه از حضور خیابانی مردم به تعویق انداخت و امروز برای برگزاری انتخابات مجلس نهم با هزار اما و اگر همراه است، اگر قرار باشد انتخابات ریاست جمهوری برگزار کند باید منتظر حوادثی مشابه بهار و تابستان ۸۸ باشد، امری که نه آیت الله خامنه‌ای به آن رضایت خواهد داد و نه نظام به آن تن می‌دهد. از این روز داستان برخورد اصول گرایان با احمدی‌نژاد، حداقل تا زمانی که موجودیت نظام به واسطه حضور احمدی‌نژاد به صورت صد درصد به خطر نیفتد، بیشتر از آنکه یک بازی روانی باشد یک شوخی تبلیغاتی است و احمدی‌نژاد هم این را می‌داند.

در عین حال اگرچه ادعای برخورد با اطرافیان دست اول احمدی‌نژاد که امروز به نام جریان انحرافی مشهور شده‌اند زیاد به چشم می‌خورد، اما باز هم در حلقه اول احمدی‌نژاد، یعنی مشائی، رحیمی و البته هاشمی ثمره، کسی جرات برخورد و نزدیک شدن به آن‌ها را ندارد و اصول گرایان که قدرت دسترسی به آن‌ها را ندارند تنها از راه دور است که خط و نشان می‌کشند.

اصول گرایان مخالف احمدی‌نژاد خوب می‌دانند که احمدی‌نژاد نردیکان خودش را کنار نمی‌گذرد و در عین حال برای آن‌ها خط قرمزی قائل است که اگر این خط شکسته شود دست به هر کاری خواهد زد. بنابراین وقتی قرار باشد از لحاظ قانونی به این حلقه نزدیک شوند تنها اجازه رهبری عالی نظام را می‌خواهند که ایشان هم به دلیل همین تفکیک مسئله اصلی و فرعی به این امر تن نمی‌دهد. از این رو بازی اطرافیان احمدی‌نژاد بیشتر از آنکه مانور قدرت اصول گرایان در مجلس یا قوه قضائیه باشد، دست و پا زدن شناگران اصول گرا در باتلاقی است که احمدی‌نژاد برای آن‌ها فراهم کرده است.

احمدی‌نژاد در میان تمام صفات خوب و بدی که دارد، تنها بازیگر در نظام سیاسی فعلی ایران است که زمین بازی را – حالا درست یا غلط - خودش تعیین می‌کند. در عین حال همانند غلامحسین کرباسچی، شهردار پیشین تهران، از معدود مدیران در نظام جمهوری اسلامی پس از انقلاب است که تا آخرین لحظه مدیران خودش را مورد حمایت قرار می‌دهد. این دو صفت مثبت احمدی‌نژاد، پیش بینی بازی وی را برای حریف آسان می‌کند. اما از آنجا که زمین بازی توسط وی تعیین شده است حریفش را مجبور می‌کند در زمینی بازی کند که او تعیین کرده است و در عین حال از آنجا که اصول‌گرایان مشروعیت مردمی هم ندارند – و احمدی‌نژاد حداقل از لحاظ مشروعیت مردمی از تمام جناح اصول گرایان، بیشتر مشروع است- به این دلایل، اصول گرایان در بازی با احمدی‌نژاد پیروز نخواهند بود.

دستگیری افرادی از حلقه‌های دوم و سوم یا افرادی که به جن گیری و رمالی شهره بودند راه برخورد با احمدی‌نژاد نیست که اصول گرایان مجلسی و قضائی انجام می‌دهند که اتفاقاً هم توسط دو برادر اداره می‌شوند. اصول گرایی همانطور که به صورت کاملاً اشتباهی و یا شاید اتفاقی به نام احمدی‌نژاد کلید خورد، این بار به صورتی کاملاً واقعی و اختیاری توسط همین احمدی‌نژاد بر زمین زده می‌شود. اصول گرایان این را می‌دانند که برای نفس‌های آخر اینهمه هزینه می‌دهند.

منبع: مردمک


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به irangreenvoice-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به irangreenvoice@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته