-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 10/30/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

دوسال پیش گفت‌وگویی با استاد «مرتضی احمدی» انجام دادم که از رادیو زمانه پخش شد؛ گفت‌وگویی که پیرامون نمایش روحوضی و ضربی‌خوانی بود. در لابه‌لای برنامه هم از ضربی‌خوانی‌های مرتضی احمدی استفاده کرده بودم. این برنامه بسیار مورد توجه ایرانیان پراکنده در سراسر دنیا قرار گرفت.

Download it Here!

از آن زمان تا به امروز نامه‌های بسیاری از مخاطبین عزیز دریافت می‌کنم که می‌پرسند چطور می‌توانند به قطعات ضربی‌خوانی این هنرمند دسترسی پیدا کنند.

همان زمان آرزو کردم ای کاش کسانی همت کنند و آستین بالا بزنند تا چنین آثار گران‌بهایی که در سینه‌ی مرتضی احمدی هست را ضبط کنند تا آیندگان هم، از این نوع موسیقی و هنر تهرانی‌ها نمونه‌هایی در دسترس داشته باشند.

مرکز موسیقی «بتهوون» به مدیریت «بابک چمن‌آرا» و با مشارکت «بنیاد فرهنگی رودکی»، اقدام به ضبط این آثار با صدا و هنرنمایی مرتضی احمدی کرده‌اند.

این آلبوم قرار است روز یکشنبه نهم آبانماه طی مراسمی در تالار وحدت رونمایی شود. نهم آبان، روز تولد مرتضی احمدی هم هست که ۸۶ ساله می‌شود.

به این ترتیب، آلبوم «صدای طهرون» به‌زودی در دسترس علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت. بابک چمن‌آرا درباره‌ی این مراسم و آلبوم «صدای طهرون» گفت:


بابک چمن‌آرا

ما از حدود دو سال پیش شروع به ضبط مجموعه آثار مرتضی احمدی کردیم که شامل ضربی‌خوانی‌ها و ترانه‌های قدیمی تهران می‌شود. اینکار صرفآ به نیت آرشیو شدن این آثار صورت گرفته است. به نیت اینکه اینها یک جایی ثبت شوند و باقی بمانند.

بعد از اینکه کار را شروع کردیم و پیش رفتیم احساس کردم در شرایط فعلی برخی از این قطعات قابلیت انتشار دارند. به همین دلیل برای گرفتن مجوز آنها اقدام کردم. همینطور که کار پیش می‌رفت و من با آقای احمدی بیشتر از قبل آشنا می‌شدم احساس کردم این نیاز وجود دارد که از ایشان تجلیل و قدردانی شود.

او مرد بسیار بزرگی است. علاوه بر تمام صفاتی که همکاران ایشان آنها را می‌شناسند، در چند زمینه هم استاد هستند؛ در زمینه‌ی تئآتر، سینما، دوبله، رادیو، موسیقی و حتی برای تهران‌شناسی و ورزش هم، یک‌جورهایی منبع و تاریخچه هستند.

به همین دلیل به بنیاد رودکی پیشنهاد دادم که با همکاری یکدیگر و تهیه‌کنندگی مرکز موسیقی بتهوون، یک نکوداشت برای ایشان بگیریم. تقریبآ همزمان آلبوم «صدای طهرون» هم آماده شد. نتیجه آنکه رونمایی آلبوم، تولد مرتضی احمدی و بزرگداشت ایشان در روز نهم آبان در تالار وحدت برگزار می‌شود.

فکر می‌کنید استقبال مردم از این آلبوم چگونه باشد؟

طبیعتآ هم به‌عنوان دوستدار آقای احمدی و هم به‌عنوان تهیه‌کننده‌ی این آلبوم، امیدوارم استقبال خوبی از آن بشود ولی واقعیت این است که منظور ما استقبال مادی و فروش این آلبوم نبوده است. مسئله این است که چه عموم شنوندگان و چه منتقدین جراید همه باور کنند و ایمان بیاورند که این بخشی از هنر مردمی است؛ هنری که به دلیل اینکه سال‌ها در دسترس نبوده دچار ساییدگی‌هایی شده و در جای خودش قرار ندارد.

من بیش از هر چیز امیدوارم انتشار این آلبوم و انعکاس بزرگداشت آقای احمدی باعث شود این هنر جای اصلی خودش را بین زندگی مردم بیابد!

به‌هر حال «مطربی» یک هنر ایرانی است. یک هنر تهرانی است و باید در جایگاه خودش باشد.

این یک بخشی از موسیقی مطربی- روحوضی‌خوانی، ضربی‌خوانی و کوچه‌باغی است که از جمله شاخه‌های موسیقی تهران هستند. موسیقی تهران همین‌ها هستند. منتها به دلیل اینکه درست معرفی نشده‌اند و نیز جایی برای اجرا و معرفی نداشته‌اند، وجهه‌ی خوبی ندارند. من امیدوارم «این» استقبال اتفاق بیافتد و این هنر سر جای خود برگردد.


مرتضی احمدی

وقتی این آثار در دسترس مردم باشد و بتوانند به آنها گوش کنند آن‌زمان معیاری به‌دست می‌آید که آیا مردم آنها را می‌پسندند یا نه!

در مورد آلبوم «صدای طهرون» برایمان توضیح بدهید. چند ساعت است و چند قطعه را در برگرفته است؟

واقعیت این است که این آلبوم زمان زیادی ندارد. ۱۲ قطعه موسیقی است به‌اضافه‌ی یک توضیح درباره‌ی ضربی‌خوانی که با صدای خود آقای احمدی است. این آلبوم از روز نهم آبان در تهران و یکی دو روز بعد در شهرستان‌ها پخش خواهد شد.

ما حدود ۱۰۵ قطعه با آقای احمدی ضبط کرده‌ایم که این‌ها در مراحل مختلف تولید (پالایش، میکس و مستر) هستند؛ ولی فکر نمی‌کنم در شرایط فعلی برای ما میسر باشد که همه‌ی این‌ها منتشر شود. با این وجود امیدوارم که در ماه‌های آینده بتوانیم مجموعه‌های دیگری از «صدای طهرون» را منتشر کنیم.

علاقه‌مندان چگونه می‌توانند در مراسم بزرگداشت استاد احمدی و رونمایی این آلبوم شرکت کنند؟

من شرمنده‌ی مردم هستم چون تمام افراد شرکت‌کننده در این مراسم دعوت شده‌اند. با وجود اینکه تالار وحدت با ما و بنیاد رودکی همکاری کرده است اما تعداد مدعوین ما محدود است و همه دعوت شده‌اند؛ افرادی از جامعه‌ی روزنامه‌نگاران، هنرمندان و اطرافیان آقای مرتضی احمدی.

اگر نکته‌ی خاصی دارید بفرمایید.

امیدوارم که انعکاس این خبر، چه در روزنامه‌ها، چه در وبسایت‌ها، رادیو و تلویزیون و در کل رسانه‌ها و از همه مهم‌تر، نقل خود مردم باعث شود که ما هنر ضربی‌خوانی را به‌جای اصلی آن برگردانیم. دیگر اینکه، از طرف ناشرین، از هموطنان عزیز تقاضا می‌کنم سی‌دی‌ها را کپی نکنند!

Share/Save/Bookmark

 
 

۳۸. دوستدار می‌گوید اگر فرد در جامعه‌ی ایرانی اتکای کاملی هم به دین نداشته باشد، باز مشکلش از نظر اندیشه‌ورزی حل نمی‌شود، چون اگر دین هم نباشد، روزمرگی که هست. این موضوع را پیشتر بررسیده‌ایم‌. (بند۱)

روزمرگی و اندیشه

اینک بر مبنای منطقی که طرح شد، این پاسخ را به دوستدار می‌دهیم: انسان هم می‌تواند پرسنده باشد هم گرفتارِ روزمرگی. روزمرگی شکلِ اصلی بودشِ بودِ انسانی است. هگل هر چه می‌نوشته در موردِ پرسش‌های اساسی خرد و تاریخ نبوده است. آنچه او هر روز به طور ثابت ثبت می‌کرده، خرج و دخلِ روزانه‌‌ی منزلش بوده است. او هر روز حسابِ آذوقه و آشپزخانه را جزء به جزء داشته است. ما هنوز تاریخچه‌ی دقیقِ پدید آمدنِ پدیدارشناسی روح را نمی‌دانیم. ولی در مورد روزمرگی روزهای تاریخی پدید آمدنِ این اثر آگاهی خوبی داریم.

معیارِ دوستدار در موردِ اندیشیدن آن‌قدر سختگیرانه است، که برپایه‌ی آن می‌توانیم فیلسوفِ بلند جایگاهی چون هگل را نیز نااندیشنده بدانیم، چون هم سخت درگیرِ روزمرگی بوده است، و هم اینجا و آنجا اتکاهای آشکاری به دین دارد و عده‌ای، هم در میان دوستان و هم در میان دشمنانش، می‌گویند که کلِ کارِ او الاهیات است.

معنای اندیشیدن

۳۹. تزِ دوستدار امتناع اندیشه در فرهنگ دینی است. تا کنون به وجهِ بودشی «در»، یعنی «بودن در یک فرهنگ» و خود فرهنگ پرداختیم، اینک به «اندیشه» می‌پردازیم. آن را در معنایی رایج در روانشناسی شناخت در نظر می‌گیریم. اندیشیدن در معنای ویژه‌ی آن توانایی انجام کنش‌های ذهنی صوری است.

بر پایه‌ی بررسی‌های ژان پیاژه در جامعه‌های پیشرفته، نوجوان در سنی میان ۱۳ تا ۱۶ سالگی به بلوغِ ذهنی لازم برای اندیشیدن در این معنا می‌رسد. او مرحله‌ی کنش‌های مشخص را پشتِ سر می‌نهد، اکنون می‌تواند با مفهوم‌ها و گزاره‌های انتزاعی کار کند، تناقض‌ها را بشناسد و در رفعِ آنها بکوشد. مرحله‌ی کنش‌های مشخص مرحله‌ی مثال و مقایسه‌های مشخص است؛ مرحله‌ی کنش‌های صوری، مرحله‌ی قاعده‌های کلی و قیاس و استقراهای منطقی است.

رشد ذهنی

رشدِ ذهنی فرد متأثر از پایگاه اجتماعی، جنسیت (نه به اعتبار جنسیت طبیعی، بلکه به اعتبار نقش اجتماعی آن)، محیط تربیتی و سطح عمومی فرهنگِ جامعه‌ی اوست. ذهنِ روستایی تعلیم‌ندیده عمدتاً در مرحله‌ی کارکردهای مشخص می‌ماند، در عوض کودکی که در یک خانواده‌ی مرفه فرهنگی در شهری پیشرفته رشد کند، با شتاب به مرحله‌ی کارکردهای ذهنی انتزاعی می‌رسد.

دو کودک را در نظر می‌گیریم: یکی روستایی، یکی شهری. روستایی در خانواده‌ای تهی‌دست اما به لحاظ مذهبی لاقید بارمی‌آید، شهری در خانواده‌ای مرفه، که رئیسِ آن یک روحانی سختگیر است که در موردِ تربیتِ دینی فرزندانش به شدت حساس است. هر دو به سنِ ۱۶ سالگی می‌رسند. پرسش این است: کدام یک اکنون در یک معنای علمی پیاژه‌ای اندیشه‌ورز هستند؟ پاسخ روشن است: به احتمالِ بسیار نوجوانِ شهری.

با طرح موضوع‌هایی از این دست می‌توان نشان داد که آنچه دوستدار در مورد «اندیشه» می‌گوید، بیان‌شدنی در مفهومی علمی، که بتوان آن را در واقعیت سنجید، نیست.

مراحل رشد ذهنی

۴۰. به شناخت‌شناسی تکوینی–ساختاری ژان پیاژه می‌توان از یکسو جنبه‌ای مقایسه‌گر میان فرهنگ‌ها از نظر سطح رشد یا به سخنی دیگر از زاویه‌ی سنجش امکان‌هایی که هر فرهنگ برای تأمین رشد عقلانی تربیت‌شدگان در پهنه‌ی خود در اختیار می‌گذارد و از سو جنبه‌ای تاریخی داد. از زاویه‌ی دید اخیر می‌توان بررسید که مجموعه‌ی امکان‌های تاریخی یک فرهنگ زمینه‌ساز چه حدی از رشدِ فکری انسان‌ها در دوره‌های مختلف در طبقه‌ها و محیط‌های اجتماعی مختلف بوده است.

پیاژه برای رشد کودک چهار مرحله در نظر می‌گیرد و هر مرحله را به گام‌های ریزتری تقسیم می‌کند. چهار مرحله‌ی اصلی از این قرار اند:

۱. مرحله‌ی حسی–جنبشی، که از تولد تا حدود ۱۸ ماهگی طول می‌کشد. در این مرحله هوشیاری کودک، هوشیاری‌ای است بدون تصور و تنها معطوف به کنش‌های جنبشی. این مرحله، مرحله‌ی کشف و تسخیرِ مکان است. در آن برای کودک تنها آن چیزی وجود دارد که مستقیماً حس شود.

۲. مرحله‌ی پیش–کارکردِ ذهنی، که از ۱۸ ماهگی آغاز شده و تا سنی میان ۶ تا ۱۰ سالگی ادامه می‌یابد.

این مرحله دو بخش دارد: بخش نمادین و پیشامفهومی و بخش تفکر تصوری. کودک در این مرحله سخن گفتن می‌آموزد، نیروی تصورش را تکامل می‌دهد و شروع به فکر کردن می‌کند: فکر کردن با تصورها و کارِ ذهنی با نمادها. او اینک می‌تواند گذشته را باز–بینی و آینده را پیش‌–بینی کند. کودک در این مرحله با ایفای نقشِ اجتماعی آشنا می‌شود.

شیوه‌ی تفکر در این مرحله را از راه توجه به کارهای فکری‌ای که کودک در انجامِ آنها ناتوان است، بهتر می‌شناسیم: کودک نمی‌تواند در این مرحله چیزی یا مفهومی را تعریف کند، در دسته‌بندی پدیده‌ها مشکل دارد (اسب یا مهره‌دار است یا پستاندار)، نمی‌تواند از چشم‌اندازِ مکانی، موقعیتی یا اجتماعی کس دیگری به موضوع بنگرد، داوری‌هایش شهودی‌اند نه از سر تأمل. کودک بر مبنای نیازِ عملی قضاوت می‌کند، و باز برمبنای نیازِ مشخص عملی است که به قضاوت‌های دیگر بازمی‌گردد، آنها را با هم مقایسه می‌کند و در موردهایی دست به تعمیم می‌زند.

کودک در این مرحله هنوز قانونِ طبیعی و استثنا را نمی‌شناسد؛ جنبه‌های مختلف در امکانِ نگرش را از هم تفکیک نمی‌کند؛ شیوه‌ی استدلال و استنتاجش حرکت از مشخص به مشخص است. چون تمرکز او بر روی خود است، حرکت پدیده‌ها را از راهِ نسبتی که به پندارِ او با خودِ او دارند، توضیح می‌دهد. چون دعوایی درگیرد، در مقام داور توجه او به خسارتی است که وارد شده و هنوز نمی‌تواند به انگیزه و زمینه نیز توجه کند.

۳. پس از مرحله‌ی پیش–کارکردِ ذهنی، مرحله‌ی کارکردهای مشخصِ ذهنی فرا می‌رسد. کودک در این مرحله ارتباطِ منطقی جنبه‌های مختلفِ نگرش به یک موضوع را، در صورتی که موضوع تَشَخُّصِ حسی داشته باشد، می‌فهمد. توانمندی کارکردهای ذهنی وی در جاهایی است که پای دخالت در امورِ مادی یا اموری در میان است که به لحاظِ حسی تجسم‌پذیر اند. کودک در این مرحله مشخص را می‌فهمد، اما در درک نسبت‌های انتزاعی مشکل دارد. تمرکزِ او روی چیزهایی است که هستند، نه چیزهایی که می‌توانند باشند. در این مرحله کودک قاضی عادل‌تری است. او اینک می‌تواند میانِ عملِ عمدی و غیرِ عمدی فرق بگذارد.

۴. مرحله‌ی نهایی رشد، مرحله‌ی کارکردهای ذهنی صوری است. فکر در این مرحله منطقی است، تأمل‌ورز و در–خود–بازتابنده است، می‌تواند با مفهومها، گزاره‌های انتزاعی و فرض و فرضیه کار کند، قادر به ترکیبِ اندیشه‌های مختلف و انجامِ تجربه‌ی تصوری و مشاهده‌ای و عملی است. در اینجاست که نظریه‌پردازی و ساختنِ نظامِ فکری ممکن می‌شود. فرد در آغازِ این مرحله در فهم و بیانِ قدرتِ منطق غلو می‌کند. او مشکلهایی را که در راه پیاده کردنِ یک نظریه بروز می‌کنند، دست کم می‌گیرد. مرحله‌ی چهارم مرحله‌ی رشدِ نهایی فکری است. رشدِ فکر در این مرحله دیگر به صورتِ انباشتی کمّی است. این انباشت به کیفیتِ تازه‌ای منجر نمی‌شود.

ترجمان تز دوستدار به زبان روانشناسی رشد

اینک دوباره به دوستدار بازمی‌گردیم و از تز او در موردِ امتناعِ تفکر در فرهنگِ دینی ترجمانی پیاژه‌ای به دست می‌دهیم. اندیشه را از زاویه‌ی پرسشگری نیز که تعریف کنیم، باز بی‌نیاز از این نمی‌شویم که آن را توانایی‌ای بدانیم که انسان در مرحله‌ی چهارم، که مرحله‌ی کارکردِ صوری ذهن است، بدان دست می‌یابد. بر این پایه تزِ امتناع تفکر در فرهنگ دینی‌ای چون فرهنگِ ایرانی باید پیش گذارد که این فرهنگ به آن حد از رشدِ عقلانی نرسیده است که تربیت‌شدگانِ آن بتوانند ذهنیتی صوری داشته باشند. امتناعِ تفکر عدمِ رشد است، عقب‌ماندگی است، امتناع در رشد است، امتناع در پیشرفت است.

پدیدارشناسی ذهن ایرانی از نظر دوستدار

۴۱. نظریه‌ی پیاژه، همچنان که اشاره شد، دارای سه ساحت ممکن برای کاربرد است:
− در ساحت نخست کودک به‌عنوانِ کودک نشسته است و رشدِ عقلانی وی بی توجه به محیطِ فرهنگی و اجتماعی‌اش بررسی می‌شود. پیاژه خود بیشتر در این زمینه کار کرده است.

− در ساحت دوم محیطهای فرهنگی و اجتماعی قرار گرفته‌اند و از این زاویه بررسی می‌شوند که چه امکانهایی برای رشد عقلانی در اختیار کودکی می‌گذارند که در متنِ آنها پرورش می‌یابد. در اینجا رشدِ عقلانی کودک شهری و کودک روستایی و نیز کودک پرورش‌یافته در خانواده‌ی مرفهِ باسواد و کودک پرورش‌یافته در خانواده‌ی فقیرِ بی‌سواد از شاخصهای عمده‌ی امکانهای رشددهی محیط هستند.

− در دو ساحت یکم و دوم دیدِ پژوهشی پهنانگر است، در ساحت سوم ولی ژرفانگر است و بررسی خود را در ژرفای زمانِ تاریخی انجام می‌دهد. ساحت سوم، نه ساحتِ رشد فرد انسان، بلکه از آنِ نوع انسان است.

تاریخِ انسان تاریخِ رشدِ عقلانی است. می‌توان هر مقطعش را از این زاویه بررسید که برشی از کدام مرحله‌ی رشد است. ساحتِ یکم را روانشناسی رشد، ساحتِ دوم را جامعه‌شناسی رشد و ساحتِ سوم را مرحله‌شناسی تاریخی رشد می‌نامیم.

«پدیدارشناسی روحِ» هگل پیش–تاریخِ دیدنِ همپیوندی میانِ ساحتِ رشدِ فرد و رشدِ نوع است. در این کتاب تاریخِ رشدِ فرد و تاریخِ رشدِ نوع از منطقِ یگانه‌ای پیروی می‌کنند. فردِ انسان کودکی خود را دارد، نوعِ انسان نیز. فرد به بلوغِ فکری می‌رسد، نوعِ انسان نیز. لحظه‌ی شروع در هر دو حالت، حسی–جنبایی است. مرحله‌ی نهایی متصور برای ما مرحله‌ی خردورزی تام است.

با توجه به این توضیح در مورد همفکری پایه‌ای میان هگل و پیاژه، در آنجایی که نظریه‌ی رشد توانایی‌های فکری معطوف به نوع می‌شود، «پدیدارشناسی روح» را عنوانی در نظر می‌گیریم برای شناختِ رشدِ ذهنی نوع، و تزِ دوستدار را زیرِ عنوان آن بررسی می‌کنیم. این تز، داوری‌ای است درباره‌ی پدیدارشناسی ذهنِ ایرانی. دوستدار، در بیانی هگلی، برمی‌نهد که این ذهن در مرحله‌ی فهم باقی مانده و به مرحله‌ی عقل نرسیده است. مضمونِ پیاژه‌ای آن این است که رشدِ عقلانی انسانِ ایرانی در بهترین حالت تا حد «کارکردهای ذهنی مشخص» است.

توضیح تک‌عاملی

۴۲. کار دوستدار اما فقط تعیینِ حدِ رشد نیست، بلکه ادعایی است در موردِ ناممکن بودنِ رشدِ بیشتر، رشدی در آن حد که انسانِ ایرانی به سنِ عقل برسد.

اگر نکته‌ی مرکزی فکر دوستدار تنها تعیینِ مرحله‌ی رشد بود، ترجمانِ سخنِ او در ساحتِ جامعه‌شناسی رشد این می‌شد که بافتِ جامعه‌ی ایران هنوز روستایی، فقرزده و نابسامان است؛ و در ساحتِ مرحله‌شناسی تاریخی این از آن در می‌آید که جامعه‌ی ایران هنوز به مرحله‌ی عصرِ جدید که مرحله‌ی عقلانیت است، نرسیده است. مشکل آنگاه این می‌شد که دریابیم این نظر که ایران همچون روستای فقرزده‌ای در قرونِ وسطاست، تا چه حد از واقعیت دور است و در خود حامل چه درستی‌هایی است.

دوستدار برای توضیحِ ناتوانی انسانِ ایرانی برای رسیدن به سن عقل به یک تک‌عامل رو می‌آورد: این تک‌عامل دین است. پس دوستدار چنین می‌گوید: عاملِ اصلی تربیت‌کننده‌ی ذهنِ انسانِ ایرانی دین است و کیفیتِ این تربیت چنان است که به این انسان اجازه نمی‌دهد به حد تفکرِ منطقی صوری برسد. طبعاً چون به این حد نمی‌رسد، به جایی نمی‌رسد که بتواند پرسشگری راستین باشد، یعنی از پرسش‌هایی نیاغازد که پاسخ‌هایی اعتقادی برای آنها دارد.

نظری در حوزه‌ی دین‌شناسی

۴۳. بر این قرار تزِ دوستدار نه در ساحتی جامعه‌شناختی بررسی‌شدنی است، نه در ساحتی تاریخی. این تز به هیچ تفسیر جامعه‌شناختی‌ای میدان نمی‌دهد، چون مسئله‌ی آن به هیچ رو رشدِ اجتماعی نیست. این تز غیرِ تاریخی نیز هست، زیرا دوستدار معتقد است دیروز و امروز انسانِ ایرانی یکی است و این انسان حرکتی ندارد که بُعدِ تاریخی داشته باشد؛ دیروز همان اندازه دینی بوده است که امروز است.

چون انسانِ ایرانی کاملاً وابسته به دینِ خود است و چون این انسان ذهنیتی پیش–عقلی دارد، بایستی معنای نظرِدوستدار با توجه به آن دینِ تربیت‌کننده فهمیده شود. بر این قرار می‌گوییم که تزِ دوستدار نظری است در حوزه‌ی دین‌شناسی. از دیدگاه دوستدار دین‌شناسی ایرانی به‌انجام‌ رساننده‌ی وظیفه‌ی پدیدارشناسی ذهنِ ایرانی است.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
امتناع اصولیت رادیکال

 
 

دانشگاه‌ها در کشورهای استبدادزده بخاطر عدم وجود آزادی فعالیت سیاسی چه‌ بسا جای احزاب را می‌گیرند و جنبش دانشجویی تبدیل به یکی از کانون‌های جنبش‌های اجتماعی می‌شود. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما هم در ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ و هم پس از آن، دانشکده‌های فنی بودند که نقشی بسیار فعال و بعضا پیشتاز را در این حرکت‌ها ایفا می‌کردند.

Download it Here!

اما اینکه حکومت ایران پس از انتخابات جنجال برانگیز ۱۳۸۸ تصمیم به جراحی علوم انسانی گرفته است از جمله به توصیه‌های بازجویان و مغزهای امنیتی برمی‌گردد که از استنتاج‌هایشان گویا به این نتیجه رسیده‌اند که مطالعه‌ی تئوری‌های مختلف علوم اجتماعی مسئول انحراف اذهان از موازین اسلامی هستند. در یک اقدام تازه، بر اساس ‌گزارش خبرگزاری مهر، یک روز پس از اعلام توقف صدور مجوز جدید برای ۱۲ رشته علوم انسانی با محتوای کنونی، مدیرکل دفتر گسترش وزارت علوم اعلام کرد که توسعه این رشته‌ها و پذیرش دانشجو در آنها منوط به بازنگری است و این بررسی تا تابستان سال ۹۰ نهایی می‌شود.


کورش عرفانی

ابوالفضل حسنی، مدیر‌کل دفتر گسترش وزارت علوم، روز یکشنبه، دوم آبان، تصریح کرد: «دانشگاه‌هایی که این رشته‌ها را ندارند و می‌خواهند اقدام به راه‌اندازی آنها کنند، باید اول صبر کنند تا طرح آزمایشی مبنی بر نیاز‌سنجی آماده شود و ببینیم نیاز هست این رشته‌ها در دانشگاه‌های متقاضی راه‌اندازی شود یا نه، سپس در مرحله بعدی باید بازنگری این رشته‌ها به اتمام برسد.»

به گزارش خبرگزاری‌ها این رشته‌ها عبارتند از: حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه‌شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی. دفتر گسترش وزارت علوم اعلام کرده بود صدور مجوز جدید برای این رشته‌ها با محتوای کنونی متوقف و منوط به بازنگری شده است.

از دکتر کورش عرفانی جامعه شناس علت این دستپاچگی وزارت علوم در مورد رشته‌های علوم انسانی را جویا شدم.

علل نگرانی و دلخوری حکومت از علوم انسانی

کورش عرفانی می‌گوید: «این هجوم به رشته‌های علوم انسانی ابتدا از طرف ولی‌‌ فقیه نظام آغاز شده و از سوی کامران دانشجو و یا صادق لاریجانی پیگیری شده و نگرانی از سوی نقشی که رشته‌های علوم انسانی بازی می کنند را نشان می‌دهد، اما واقعیت این است که مشکل اینان با علوم انسانی نیست بلکه با نقشی است که دانشگاه‌ها و به‌خصوص عرصه‌های علوم انسانی و اجتماعی، در ایفای هر چه فعال‌تر نقش روشنگری و آگاه‌سازی بازی می‌کنند.

به نظر کورش عرفانی «رابطه مستقیمی وجود دارد بین میزان وخامت و انحطاطی که باند احمدی‌نژاد در کشور اعمال کرده و میزان حساسیتی که اینها نسبت به بخشی از علوم انسانی پیدا کرده‌اند، بخشی که قادر است به سادگی مکانیزم‌های تخریب‌گری را که در روش‌های مدیریتی جناح کنونی وجود دارد، نشان دهد. این روند به هر دانشجوی سال اول آشکار می‌کند که یک چنین نظام مدیریتی فاقد عقلانیت، برنامه‌ریزی و اندیشه هست و کاملا مشخص می‌شود کشور در سیطره‌ی حکومتی قرار دارد که چنین حکومتی همه‌چیز برای حکومت کردن دارد جز لیاقت و صلاحیت.

کورش عرفانی در ادامه می‌گوید: «با آشکار شدن این نکته بدیهی است که میزان و جدی بودن انتقادها در دانشگاه‌ها به سطحی می‌رسد که انگیره کافی به دانشجو برای ورود به کنش و حرکت اعتراضی می‌دهد، با توجه به اینکه ایران با سه میلیون دانشجو که دو میلیون آن دانشجوی رشته‌های علوم انسانی هستند، یک ارتش آگاهی بخش در درون جامعه ایجاد می‌کند که مجهز به داده‌های علوم‌انسانی امروزی هستند و می‌توانند توده‌ها را آگاه کنند. آنچه حاکمیت از آن وحشت دارد سرایت دانشی است که سر کلاس‌های علوم‌انسانی آموزش داده می‌شود و می‌تواند به‌سادگی به درون خانه‌ها، کارخانه‌ها و کارگاه و خیابان‌ها رود.

بر این اساس کورش عرفانی نتیجه می‌گیرد که «این روند نشت آگاهی است که آنان را به‌شدت نگران کرده است. چاره کار به نظر حاکمان، که اکنون قدرت آن به دست نظامیان و سپاه است، برخورد نظامی با علم است. به این معنا که همان‌گونه که در خیابان‌ها مردم معترض را سرکوب می‌کنند، تفکر ورزی را نیز در دانشگاه‌ها سرکوب می‌کنند. در درجه اول رؤسای دانشگاه‌ها را عوض می‌کنند، سپس استادان کارآمد و خوب را اخراج می‌کنند، قدم بعدی دقت در انتخاب دانشجوست و درپی آن، مکانیزم‌های کنترل بر رفتار دانشجو را اعمال و برنامه‌های درسی را عوض می‌کنند؛ وقتی همه اینها پاسخگو نباشد و با شکست روبرو شود، اساسا توسعه رشته‌های علوم انسانی را متوقف می‌کنند، امری که در توقف اجازه جدید برای ۱۲ رشته علوم انسانی نمودار شده است. یعنی اجازه نمی‌دهیم این رشته‌ها در داخل کشور با ماهیت علمی مورد تدریس قرار گیرند. آنچه حاکمیت پیش‌بینی می‌کند به نوعی تعطیل کردن وجه علمی این رشته‌ها و به سراغ اسلامی کردن آنها رفتن است.

به نظر کورش عرفانی «آنچه که در دنیا در مورد رابطه بین علم و مذهب اتفاق می‌افتاد روند علمی کردن مذهب است و اینان در ایران می‌خواهند درست برعکس این روند عمل کنند، یعنی مذهبی کردن علم.» کامران دانشجو، وزیر علوم ایران بر تطبیق علوم انسانی با «مبانی بومی فرهنگ اسلامی – ایرانی» بر ترسیم نقشه‌ای جامع از علوم‌انسانی تاکید کرده است.

به گفته ابوالفضل حسنی، مدیر‌کل دفتر گسترش وزارت علوم بر اساس ضوابط و مقررات کشور، در عنوان و محتوای دروس، منابع و ماخذ برنامه‌های آموزشی باید پس از پنج سال حداقل ۷۰ درصد بازنگری شود. وی اضافه کرد: توسعه ۱۲ رشته علوم انسانی و پذیرش دانشجو برای آن منوط به «بازنگری، بومی‌سازی و به روز کردن» است، «به طوری که محتوای آنها که بیشتر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود»، وی ادامه داد بازنگری برخی از این رشته‌ها تا پایان سال جاری خورشیدی و برخی دیگر تا تابستان سال آینده نهایی خواهد شد.

تفاوت میان بومی کردن و اسلامی کردن

از دکتر کورش عرفانی جامعه شناس پرسیدم: به هرحال تفاوت است بین علوم پایه مثل فیزیک و ریاضی و شیمی و قوانین علوم انسانی که محور آن انسان است؟ آیا اساسا می توان علوم اجتماعی را بومی و یا اسلامی کرد؟

کورش عرفانی در پاسخ می‌گوید:

«تفاوت ماهوی وجود دارد بین بومی کردن و اسلامی کردن علوم اجتماعی. بومی کردن به مفهوم آن است که ما از روش‌های جهان‌شمول استفاده می‌کنیم که تولیدات علمی محلی داشته باشیم. بنابراین آنچه نقطه مشترک علوم اجتماعی بومی ایرانی با فرانسه و آمریکاست، روش‌شناسی و یا متدولوژی آنهاست که در بین همه مشترک است و می‌توانند واقعیت اجتماعی جامعه خود را بایک روش مشابه مورد بررسی قرار‌دهند و سیر و روند به گونه‌‌ای است که اگر دانشمند علوم اجتماعی ایرانی به آلمان برود و یک آلمانی در ایران همان پژوهش را قرار دهد به نتایج کم و بیش مشابه می‌رسند؛ چه روش علمی کم و بیش مشابه است که می‌تواند مورد استفاده قرارگیرد، در ورای این که در چه بستر اجتماعی شما از آن استفاده می‌کنید. این تنها چیزی است که به آن خصلت علمی می‌دهد در ورای این همه‌اش فرضیه‌پردازی است.»

«زمانی‌که از اسلامی کردن علوم اجتماعی نام می‌برند، تناقضی که در آن وجود دارد تناقض متدولوژیک (روش شناختی) آن است. در مذهب متدلوژی بر این مبنا است که امری را که در آن قطعیت و باور وجود دارد به نوعی ثابت کنند. در علم، مبنا بر این است که نسبت به موضوعی که قطعیت وجود ندارد، با یک فرایند تحقیقاتی و پژوهشی به یقین نسبی برسند، یقینی که در نهایت حاصل آزمایش و تجربه است، با نمونه مخالف خود زیر سوال می‌رود و از نو باید دوباره پژوهش را آغاز کرد و به نتایج جدید رسید. درحالی‌که در مذهب همه نتیجه‌گیری‌ها از قبل حتی در سوال وجود دارد و جواب‌ها به نوعی در آن مندرج است.

آن چیزی که این شبه پژوهش باید انجام دهد، آن است که داده‌هایی را پیدا کند که فرضیات مندرج در سوال را مورد تایید قرار دهد و به این ترتیب، پیش فرض‌ها آبرومند از جریان بیرون بیاید. این تناقض سبب می‌شود که مذهب هرگز نتواند یک پایه مناسب برای کار علمی باشد. بنابراین، کسی که در مورد اسلامی‌کردن علم صحبت می‌کند، در مورد جمع اضداد سخن می‌گوید. جمع دو امری که هم از نظر ماهیت و هم از نظر روش شناختی نمی‌توانند در کنار هم قرار گیرند.»

«می‌توانیم اطمینان داشته باشیم که آنچه بومی‌ کردن نامیده می‌شود با اسلامی کردن متفاوت است. بسیاری از اساتید و پژوهش‌گران علوم اجتماعی در ایران تلاش کرده‌اند که بر روی واقعیت‌های خاص جامعه، تاریخ و جغرافیای ایران کار کنند و زاینده داده‌هایی باشند که رنگ و آب ایرانی دارد که این کاملا قابل قبول است و اتقاقا فرایندی است که اساتید آنرا دنبال کرده‌اند.»

کورش عرفانی در پایان می‌افزاید:

«اما در دل این پژوهش‌ها عملکرد‌های بسیار غلط و ضد عقلایی آشکار می‌گردد که کلیت عملکرد ساختارهای نظام حاکم را زیر سؤال می‌برند. به این ترتیب نه تنها عملکرد نادرست حاکمیت افشا می‌شود، بلکه چشم اندازهای بسیار تیره و تاری که عملکرد اینها برای آینده دارد مشخص می‌گردد. این چیزی است که حاکمیت را نگران کرده و می‌خواهند کاری کنند که چیزی به نام پژوهش علمی، یعنی پژوهش مبتنی بر مستندات بصورت بی‌طرف و با نگاه عینی‌گرا، در جامعه ایران و یا در جامعه علمی انجام نشود و دانشگاه‌های ما به حوزه‌ تبدیل شوند.

نقش حوزه در در رابطه با مذهب، استحکام بخشیدن به دانش مذهبی است یعنی دانشی که مبتنی بر باور و عدم تجربه است. تصور کنید دانشگاه را که جایگاه تجربه‌گری است می‌خواهند به مکانی تبدیل کنند که همان روش حوزه‌ای در آن اعمال شود. بنابراین تناقض بین روش علمی و روش مذهبی، دانشگاه‌ها را به مکتب خانه‌های بزرگی تبدیل خواهد کرد که فقط نام دانشگاه را با خود یدک می‌کشند.»

Share/Save/Bookmark

 
 

آيت‌الله لاريجانی، رئيس قوه قضائيه ايران، در سخنانی از محدود کردن ماده ۱۸ اصلاحی قانون تشکيل دادگاه‌های عمومی و انقلاب که به تجديدنظر در احکام قضايی مربوط می‌شد، دفاع کرد.

به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، آيت‌الله صادق آملی لاريجانی گفت محدوديت‌های اعمال شده در اجرای ماده ۱۸ برای «جلوگيری از اطاله‌دادرسی و براساس قانون» بوده است.


وی در ديدار با اعضای فراکسيون دانشگاهيان مجلس ايران ضمن اشاره به حجم انبوه کار قوه قضائيه، مشکلات و کمبود قاضی و امکانات در اين دستگاه، به موضوع ماده ۱۸ اصلاحی قانون تشکيل دادگاه‌های عمومی و انقلاب پرداخت.

صادق لاريجانی گفت: «متأسفانه درخصوص اعمال ماده ۱۸ تبليغات ناآگاهانه و يا آگاهانه اما خلاف واقعی صورت گرفته است تا افکار عمومی گمان کنند که قوه قضاييه باب اين مسئله را بسته و از اين جهت مشکلی به مشکلات قضايی مردم اضافه شده است.»

رئيس قوه قضائيه گفت هر فرد محکوم‌شده‌ای حق ندارد خواهان اجرای ماده ۱۸ شود چون قانون اين حق را برای رئيس قوه قضاييه قائل شده است

وی افزود: «محدود نبودن اعمال ماده ۱۸ و عمل براساس اين طرز تلقی که ماده ۱۸ حقی برای محکوم عليه است که می‌تواند آن را از رئيس دستگاه قضايی بخواهد، نادرست است.»

رئيس قوه قضائيه گفت هر فرد محکوم‌شده‌ای حق ندارد خواهان اجرای ماده ۱۸ شود چون «قانون اين حق را برای رئيس قوه قضاييه قائل شده است که هر جا خلاف بیِّن شرعی (خلاف آشکار شرعی) برايش احراز شد اعمال ماده ۱۸ کند.»

آيت‌الله لاريجانی گفت طرز تلقی نادرست از اين ماده «مرحله‌ای به مراحل متعدد بررسی‌های قضايی اضافه می‌کرد و موجب اطاله دادرسی می‌شد و در واقع دور تسلسلی بود که موجب می‌شد هيچگاه حکم قضايی قطعی و پرونده مختومه نشود.»

وی اين ايراد را که در پی محدوديت ماده ۱۸ ديگر نظارتی بر کار قضات نخواهد بود، رد کرد و از «تأسيس معاونت نظارت ديوان عالی کشور و بازرسی‌های دوره‌ای و مستمر از سوی دادسرای انتظامی قضات» خبر داد.

محدوديت اجرای ماده ۱۸ پيش از اين در جلسه يکشنبه ۱۸ مهرماه مسئولان عالی دستگاه قضايی مورد بررسی قرار گرفت و در مورد آن تصميم‌گيری شد.

گزارش اداره کل روابط عمومی و تشريفات قوه قضاييه در توضيح تصميم شورای عالی قضايی آورده است: «اين ماده در اصل استثنايی است از عدم امکان تجديدنظر در آرای قطعی شده دادگاه‌ها، و مفاد آن به اجمال اين است که در آرای قطعی محاکم، نمی‌توان تجديدنظر کرد، مگر در مواردی که به تشخيص رئيس قوه قضاييه، حکمی خلاف بیٌن شرع باشد.»

اين گزارش همچنين می‌افزايد: «به این ترتیب باب تضعیف قطعیت آرا بسته شد و بار سنگینی که به نظر می‌رسد بدون دلیل بر عهده دستگاه قضایی گذاشته شده، برداشته شد. این امر به تسریع روند دادرسی و قطعیت حکم کمک می‌کند و از سردرگمی مردم در مجاری دادگاه‌ها می‌کاهد.»

منتقدان اين تصميم جديد دستگاه قضايی معتقدند که محدوديت در اعمال ماده ۱۸به تضییع بیش از پیش حقوق شهروندی منجر می‌شود.

آن‌ها می‌گويند بر اساس این تصمیم، شهروندان و مراجعان قوه قضائیه دیگر حق ندارند، ولو با ارائه دلیل و مدرک، خواستار آن شوند که رئیس قوه قضاییه ماده ۱۸ را اعمال کند تا در احکام صادر شده از سوی محاکم قضایی تجدیدنظر شود.

منتقدان معتقدند وجود این ماده قانونی، راه را برای تجدیدنظرخواهی در موارد خطای آشکار دادگاه‌ها باز گذاشته بود و در سال‌های اخیر نیز در موارد متعددی، اعمال این ماده باعث نجات برخی متهمان از اعدام یا احکام سنگین دیگر شده بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

در ادامه‌ی فشارها بر اقلیت‌های مذهبی در روزهای اخیر، حاج عبدالرحیم شه‌بخش، داماد و برادر‌زاده‌ی مولانا عبدالحمید، امام جمعه‌ی زاهدان و چندتن از فعالان مذهبی بازداشت شدند.شماری از علمای اهل سنت نیز ممنوع‌الخروج و گذرنامه‌شان توقیف شده تا مانع حضور آنها در همایش‌‌های اسلامی در کشورهای همسایه‌ی ایران شوند.

خبرگزاری فارس، اتهام داماد امام جمعه‌ی زاهدان را ارتباط با بیگانه و سوء استفاده از اموال عمومی عنوان کرده است.عبدالستار دوشوکی، فعال سیاسی و تحلیل‌گر مسائل بلوچستان در گفت‌وگویی با زمانه این اتهامات را واهی می‌داند و می‌گوید تشدید فشارها و اعمال تبعیضی از سوی حاکمیت باعث بروز خشونت‌های عریان در این مناطق می‌شود.

طی روزهای گذشته، شماری از علمای دینی ممنوع‌الخروج و تعدادی از فعالان اهل سنت در بلوچستان نیز بازداشت شدند. با توجه به این امر آیا می‌شود گفت فشار بر فعالان اهل سنت در این منطقه تشدید شده است؟

عبدالستار دوشوکی: بله، همین‌طور است. طی سال‌های اخیر فشار بر علمای اهل سنت به‌ صورت شخصی و گروهی تشدید شده و ممانعت از حضور علمای اهل سنت در جلسات و کنفرانس‌های بین‌المللی یکی از نشانه‌های این فشارها است.دستگیری و حتی ترور بعضی از شخصیت‌ها در سیستان و بلوچستان، نشانه‌های دیگری هستند از اینکه اصولاً حکومت درصدد یک نوع تقابل جدی با اهل سنت در سیستان و بلوچستان به‌طور مشخص، و با اهل سنت ایران به‌طور عام است.


به نظر شما این فشارها ارتباطی با مواضع برخی از شخصیت‌های مذهبی در بلوچستان بعد از انتخابات رئیس جمهوری دارد؟

واقعیت این است که اصولاً اهل سنت در بلوچستان مورد تبعیض قرار گرفته‌اند و به اصطلاح قشر تام‌گرا که از آقای احمدی‌نژاد حمایت کردند به طور مشخص با این نوع تبعیض‌ها هم‌خوانی دارند. اصلاح‌طلبان و به‌خصوص قبل از انتخابات، آقایان کروبی و موسوی به این تبعیض‌ها اشاره کرده و وعده داده بودند که حداقل بخشی از این تبعیض‌ها علیه اقلیت‌های دینی و قومی در ایران برطرف می‌شود.

به همین دلیل طرفداران حاکمیت معتقد هستند که اهل سنت جانب اصلاح‌طلبان و به‌خصوص جانب آقایان موسوی و کروبی را گرفته‌اند که در عمل اینگونه نیست.به همین دلیل هم، رهبر بالفعل اهل سنت، آقای مولوی عبدالحمید که امام جمعه‌ی زاهدان نیز هستند بارها اشاره کرده‌اند. حتی موقعی که کروبی به زاهدان رفتند به ایشان گفتند ما در موقعیتی هستیم که واقعاً نمی‌توانیم از افراد یا جناح خاصی حمایت کنیم؛ به‌خاطر اینکه اگر امروز ما از شما حمایت کنیم و رای نیاورید فاتحان یا برندگان انتخابات بر حسب تجربه‌ی سی‌سال گذشته برخورد بسیار بدی با ما خواهند داشت.

به همین دلیل اهل سنت از هیچ یک از جناح‌ها یا نامزدهای انتخابات سال گذشته حمایت آشکار و علنی نکردند؛ ولی به هر حال جناح حاکمیت و انحصار‌طلب حتی مدارس و مساجد اهل سنت در بلوچستان، کردستان، ترکمن‌صحرا، تالش، جنوب ایران و خراسان را برنمی‌تابند. در نتیجه درصدد اعمال کنترل کامل بر مدارس و حتی مدیریت این مدارس دینی در مناطق اهل سنت هستند که علمای اهل سنت با آن به شدت مخالفت می‌کنند.

ایجاد این فشارها چه ارتباطی می‌تواند با انفجارهای اخیر سیستان و بلوچستان و فعالیت‌های گروه جندالله داشته باشد؟

رهبران اهل سنت بارها مشخص کردند با خشونت و بخصوص خشونت‌های جندالله از قبیل بمبگذاری در مساجد وهشدار دسته‌جمعی توسط بمبگذاران و عملیات انتحاری کاملاً مخالفند. در مقابل مواضع شدید خود حتی مورد سرزنش طرفداران جندالله نیز قرار گرفتند.آنها با اعمال خشونت‌آمیز کاملاً مخالف هستند، اما اصولاً جمهوری اسلامی از این جو خشونت‌باری که وجود دارد سوء استفاده می‌کند تا شرایط بلوچستان را بحرانی توصیف کند و بتواند به اصطلاح عامیانه از این آب گل‌آلود ماهی بگیرد.

به عنوان مثال حدوداً هجده روز پیش حاج عبدالرحیم شه‌بخش، داماد و برادرزاده‌ی مولانا عبدالحمید را در تهران بازداشت کردند. روز دوشنبه سوم آبان‌ماه خبرگزاری فارس خبر داد به دلیل ارتباط با بیگانگان ایشان دستگیر شدند که البته این اتهامی واهی است که به همه می‌زنند. چند روز پیش نیز مسئول امور مالی حوزه‌ی دارالعلوم زاهدان که حوزه‌ی علمیه اهل سنت در بلوچستان است مورد حمله قرار گرفت و به شدت زخمی شد. او الان در بیمارستان است.

توقیف گذرنامه و ممنوع‌الخروج شدن بعضی از علمای اهل سنت هم که هفته‌ی پیش در فرودگاه امام خمینی صورت گرفت. همه‌ی اینها مبنی بر نوعی تشدید فشار و تحریک افکار اهل سنت است که متاسفانه جمهوری اسلامی با این کار ادامه می‌دهد.

از شرکت علمای دینی اهل سنت در همایش‌‌های اسلامی در کشورهای همسایه جلوگیری به‌عمل آمده است. علت این برخورد چیست؟

دلیل آن نحوه‌ی عملکرد جمهوری اسلامی است. توضیح کوتاهی می‌دهم. کنفرانس‌ها و مجامع مختلفی در کشورهای همسایه از جمله پاکستان، ترکیه، قطر و عربستان که عمدتاً سنی هستند برگزار می‌شوند. در این کنفرانس‌ها طی چهل تا پنجاه سال اخیر رهبران اهل سنت دعوت شده و شرکت کرده بودند.

حدوداً چندماه پیش کنفرانس مشابهی به‌ نام «کنفرانس بین‌المللی اسلامی» در ترکیه برگزار شد که مولانا عبدالحمید، امام جمعه‌ی اهل سنت در آن شرکت کرد و بلافاصله گذرنامه‌ی ایشان را توقیف کردند و نگذاشتند در کنفرانس اتحادیه‌ی جهان اسلام که در مکه برگزار می‌شد شرکت کنند. هنوز هم گذرنامه‌ی مولوی عبدالحمید توقیف است. اخیراً به کنفرانس دیگری در قطر دعوت شده بودند که متاسفانه چون گذرنامه نداشتند نتوانستند خارج شوند.

هم‌چنین بعضی از علمای اهل سنت از جمله مولانا عبدالغنی، دکتر عبیدالله و مولوی عثمان قلندر زهی قرار بود در کنفرانس بین‌المللی اسلامی در ترکیه شرکت کنند اما وقتی آنان به فردوگاه امام خمینی می‌رسند برای عزیمت به ترکیه بلافاصله گذرنامه‌هاشان توقیف می‌شود. به هر حال اجازه پیدا نکردند به این کنفرانس‌ها بروند.

اینها کنفرانس‌هایی در کشورهای اهل سنت هستند، اما نکته‌ی قابل توجه این است که علی‌رغم اینکه گردانندگان و شرکت‌کنندگان این کنفرانس‌ها سنی مذهب هستند ولی همواره بر اساس حسن برادری گروهی از حکومت ایران و آخوندهای شیعه را هم دعوت می‌کنند. معمولا یک گروه سی نفری به سرپرستی آیت‌الله تسخیری، رئیس مجمع‌التقریب بین مذاهب شرکت می‌کنند. یعنی روحانیون شیعه‌ی آزاد در کشورهای ترکیه، عربستان، قطر و ... به عنوان نماینده شرکت می‌کنند.

یک نفر به‌نام نماینده‌ی رهبری در امور اهل سنت که توسط خود رهبر انتخاب شده و مورد قبول علمای اهل سنت نیست در گروه آیت‌الله تسخیری وجود دارد. جمهوری اسلامی می‌خواهد سنی‌ها و شیعه‌ها تحت سرپرستی آیت‌الله تسخیری شرکت کنند و نماینده‌ی اهل سنت همان نماینده‌ی ولی فقیه در امور اهل سنت باشد نه استادان و علما و رهبران اهل سنت.

به‌همین دلیل جمهوری اسلامی تصمیم گرفته که حضور علمای اهل سنت را در این کنفرانس‌ها محدود کند، مگر اینکه آنان قبول کنند که نماینده‌ی رهبر در امور اهل سنت نماینده‌ی تام‌الختیار مردم اهل سنت باشد که این هم مورد قبول علمای اهل سنت چه در بلوچستان و چه در کردستان و دیگر مناطق ایران نیست.

خواسته‌های عینی فعالان مذهبی در بلوچستان چیست؟ چه تناسبی بین آنها و مطالبات گروه جندالله وجود دارد؟

اگر جندالله را در نظر بگیریم همان طرز تفکر گروهی را دارد که به‌ عنوان مثال در چند روز اخیر به یکی از مساجد در پاکستان حمله کردند؛ یعنی نوعی برداشت بنیادگرایانه و خشک و مملو از تعصب وجود دارد که علمای اهل سنت بلوچ با آن کاملاً مخالفند. آنها این مخالفت را در حرف و عمل و همراهی و هم‌سویی بارها اعلام کردند و از نظر مردم بلوچ کاملاً مشخص است.

مشکلی که در بلوچستان اما وجود دارد این است که جمهوری اسلامی با اینگونه برخوردهای خشن و تبعیض‌آمیز، از جمله دستگیری و ضرب و شتم و ترور و ... موجب گسترش خشونت در بلوچستان می‌شود که در آن بستر، گروه‌هایی مانند جندالله می‌توانند رشد کنند. آنها با استناد به این نوع تبعیض‌ها عریان و آشکار تبلیغ می‌کنند. کما اینکه جندالله در سایت‌های خود این تبلیغ را کردند که اصولاً جمهوری اسلامی هیچ‌گونه فعالیتی را از طرف اهل سنت در سیستان و بلوچستان و دیگر نقاط ایران تحمل نمی‌کند.

هم‌چنین می‌گویند این رژیم هیچ‌گونه مکالمه یا محاوره‌ی مدنی و گفت‌وگو را برنمی‌تابد و تنها راه مقابله با آن اعمال همان راه خشونتی است که اعمال می‌دارد. این هم اولین‌بار نیست و خود علمای بلوچستان بارها رد کرده و اصولاً معتقد هستند مقابله با خشونت از طریق خشونت نمی‌تواند موفقیت‌آمیز باشد.

طی یک سال گذشته شاهد رویدادهایی خشونت‌بار در بلوچستان بودیم. چرا بلوچستان؟ مسبب اصلی این خشونت‌ها چه کسانی هستند و اصولاً چه هدفی را دنبال می‌کنند؟

برای درک اینکه چرا این خشونت‌های عریان و بسیار شدید در بلوچستان وجود دارد، باید به سه نکته‌ی عمده توجه داشت: اولاً، موقعیت جغرافیایی بلوچستان که از یک طرف با پاکستان و از طرف دیگر با افغانستان همسایه است و زمینه‌ی تاثیرپذیری نیروهای بنیادگرا در تعامل با طالبان و حتی القاعده در پاکستان و افغانستان بیشتر وجود دارد و فراهم است.

موضوع دوم عملکرد جمهوری اسلامی در سیستان و بلوچستان یک عملکرد سرکوبگر و مملو از تبعیض و تحقیر و توهین است. مسئله‌ی سوم باز به کلیت عملکرد جمهوری اسلامی برمی‌گردد. اکثریت موقعیت‌های شغلی که در بلوچستان وجود دارد دولتی هستند و این شغل‌ها به کسانی خارج از این استان داده می‌شوند. هم‌چنین بیشتر مقام‌های دولتی غیر بومی و شیعه هستند و اصولاً نوعی تقابل و تضاد با مردم اهل سنت دارند.

از سوی دیگر متاسفانه دولت مسائل بلوچستان را از یک دیدگاه امنیتی و نظامی می‌بیند. بنابراین تنها راهی که برای حل معضلات سیستان و بلوچستان ارائه کرده یک راه امنیتی و نظامی از طریق اسلحه و زندان و کشتار و اعدام است. در جمهوری اسلامی تشیع وابسته به حکومت مجاز هستند به مقدسات اهل سنت توهین کنند. حتی به حضرت عایشه و عمر توهین می‌کنند. یکی از آرامگاه‌ها و محل پرستش متعلق به «ابولولو» در کاشان است که قصد داشتند آن را تعطیل کنند.

منظورم این است که توهین عریان چه از طریق مساجد، معابر و حتی از طریق رادیو و تلویزیون‌های ماهواره‌ای علیه اهل سنت وجود دارد. اهل سنت این حق را ندارند تا از خودشان دفاع کنند. کوچک‌ترین دفاع از سوی اهل سنت مخالفت با کل نظام تلقی می‌شود. به همین دلیل بلافاصله دستگیر می‌شوند. این نوع تبعیض‌ها و اجحاف‌ها باعث شده یک جو بسیار حاد و نامناسبی به‌وجود بیاید که عامل اصلی آن جمهوری اسلامی است.

Share/Save/Bookmark

 
 

شهین اعوانی، یکی از برگزارکنندگان روز جهانی فلسفه در ایران، در گفت‌وگویی اعلام کرد که این همایش هم‌چنان برگزار می‌شود و از استقبال بین‌المللی خوبی هم برخوردار بوده است. وی این همایش را سیاسی نمی‌داند، اما مخالفت با آن را امری سیاسی و غیرفلسفی می‌داند. وی حتی کسانی که با این همایش مخالفت می‌کنند را «وطن‌فروش» خواند.

Download it Here!

در گفت‌وگویی که با رامین جهانبگلو داشتم از وی درباره‌ی ادعاهای تازه‌ی دست‌اندرکاران این همایش پرسیدم، و این‌بار نگاهی نزدیک‌تر به رابطه‌ی فلسفه و امر سیاسی داشته‌ایم.

خانم شهین اعوانی در گفت‌وگویی که با رادیو فردا داشتند اعلام کرده‌اند که سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران در زمینه‌ی علوم انسانی هیچ تاثیری بر کار این همایش ندارد. این در حالی است که کامران دانشجو، وزیر علوم، رسمن مطرح کرده است که کسانی که التزام عملی به ولایت فقیه نداشته باشند جایی هم در دانشگاه نخواهد داشت، و درخواست ترسیم «نقشه‌ی جامع» برای علوم انسانی را داشته است.

در گفت‌وگویی که پیش‌تر با هم داشتیم تاکید کردید که گوهر فلسفه، تفکر انتقادی است. آیا هیچ نهادی، ولو ولایت فقیه، می‌تواند از گزند تفکر انتقادی در امان بماند؟

طبیعتن تاریخ اندیشه به ما نشان می دهد که فلسفه همیشه نسبت به وضعیت‌های دیکتاتوری و تعصبات نگرشی انتقادی داشته است. ما نباید فراموش کنیم که همه‌ی فیلسوفان دوره‌ی قرون وسطی و عصر روشنگری و بعد از آن، دوره‌ی خودشان و نهادی جامعه‌ی خودشان را به نقد می‌کشند. هیوم، ولتر، روسو، این‌ها کسانی هستند که مبنای جامعه را زیر سوال می‌برند.

فلسفه کارش پرسش‌گری است، تردید است. یعنی فلسفه با شگفتی شروع می‌شود و با تردید ادامه پیدا می‌کند. فلسفه، زمانی که نتواند تردید کند، تعطیل خواهد شد. اگر ممکلتی پرسش‌گری را کنار بگذارد، تفکر فلسفی نخواهد داشت، و اگر تفکر فلسفی نداشته باشد تمرین دمکراسی نخواهد داشت، و وقتی دمکراسی را تمرین نکند نهادهای دمکراتیک هم نخواهد داشت.

البته یک جامعه می‌تواند تصمیم بگیرد که فلسفه و دمکراسی نداشته باشد. همان کاری که کره‌ی شمالی انجام داده است.

جالب این‌جاست که خانم اعوانی مستقمین از واژه‌های سیاسی استفاده می‌کند و افرادی را که با برگزاری همایش مخالف هستند و خواستار تعطیلی آن شده‌اند را «وطن‌فروش» می‌نامد. این درحالی است که در چند سال گذشته، شمار زیادی از اساتید دانشگاه یا اخراج شده‌اند و یا بازنشسته‌شان کرده‌اند. با این وجود، می‌توان برگزاری روز جهانی فلسفه را به نفع جامعه‌ی اندیشمندان ایرانی دانست یا که صرف برگزاری آن – با هر کیفیتی – به جمهوری اسلامی ایران اعتباری بین‌المللی خواهد داد؟

من به افرادی مثل خانم اعوانی می‌گویم که تاریخ اندیشه را خوب نمی‌شناسند. چراکه در دوره‌ی آلمان هیتلری آیا توماس مان وطن‌فروش است یا کارل اشمیت یا کسانی که با حکومت هیتلری همکاری کردند؟ در دوره‌ی استالین، آیا آقا اژدانوف وطن‌فروش است یا هنرمندان و فیلسوفانی مانند مایکوفسکی که بیرون از رژیم استالینیستی کوشش کرده‌اند.

کار امثال مایکوفسکی و توماس مان بعد از مرگ‌شان جادوان باقی می‌ماند. ما نباید فراموش کنیم که کار فلسفی ما تا اندازه‌ای برای آیندگان است؛ اگر ما فکر کنیم که فقط برای نهادها و رژیم‌های سیاسی داریم کار فلسفی می‌کنیم، در حقیقت بوروکراتی بیش نیستیم. یعنی دیگر متفکر به شمار نمی‌آییم.

یکی از ایراداتی که خانم اعوانی و امثال ایشان می‌گیرند این است که اعتراضی که از جانب من و دیگران به این همایش می‌شود یک اعتراض سیاسی است و ما می‌خواهیم این را به سمت سیاست بکشانیم. خود این‌ها که تصمیم گرفتند آقای حداد عادل را رئیس همایش بکنند خودش یک حرکت سیاسی است.

مگر آقای حداد عادل امروزه به‌عنوان فیلسوف شناخته می‌شوند؟ ایشان به آقای خامنه‌ای نزدیک هستند و شخصیتی سیاسی به شمار می‌روند. بنابراین این همایش، خودش را سیاسی کرده است. اما اگر قبول می‌کردند که دیگران هم می‌توانند در این همایش حضور داشته باشند و صحبت کنند طبیعتن هیچ‌کس اعتراضی نمی‌داشت. ما همه می‌دانیم که هیچ‌کس نمی‌تواند هر چه خواست در آن همایش به زبان بیاورد و بحث و گفت‌وگوی فلسفی صورت گیرد.

خانم اعوانی ادعا کرده‌اند که شما زمانی «التماس» کرده و درخواست داده بودید که به عضویت انجمن حکمت و فلسفه‌ی ایران درآیید. از همین می‌خواهند استفاده کنند تا به جبهه‌ی مخالفان حمله کنند و مخالفت‌ آن‌ها را دارای انگیزه‌های فردی بدانند. شما در چه تاریخی و در چه وضعیتی چنین درخواستی داده بودید؟ آیا اصلن چنین درخواستی از طرف شما مطرح شده است؟

نه. من در زندگی‌ام اصلن در مورد اشخاصی مانند خانم اعوانی فکر نمی‌کنم. داستان من و انجمن حکمت و فلسفه به این گونه است که در سال ۱۳۷۱ وقتی ایران رفتم، دوستانی که در آن انجمن داشتم به من پیشنهاد دادند که بیایم و عضو این انجمن شوم. از آن‌جایی که نمی‌گذاشتند من در دانشگاه درس بدهم، و هم‌چنین چون دوست دارم در زمینه‌ی فلسفه کار کنم، من درخواست‌شان را قبول کردم. ولی وقتی خانم کرمی (مسوول بخش فلسفه‌ی انجمن) مجبور شدند که از انجمن بیرون بروند و آقای گلشنی جای‌شان آمدند، پرونده‌ی من را لغو کردند. بنابراین من دیگر عضو این انجمن نبودم.

دوره‌ی بعد، که از کانادا به ایران برگشتم، خود خانم اعوانی به من زنگ زد و گفت که بیایم و بخش بین‌المللی انجمن را در دست بگیرم. اما من هیچ قراردادی نبستم. بعد از آن، به هند رفتم و در واقع این قرارداد هیچ‌وقت امضا نشد. بنابراین اگر کسی التماس هم کرده باشد فکر می‌کنم خود خانم اعوانی بودند که التماس کردند. چون من هیچ نیازی به خانم اعوانی ندارم؛ من کار فلسفی خودم را بدون کمک ایشان انجام می‌دهم.

اما تاکید کنم که دوستان و همکاران من در آن انجمن، مانند آقای دکتر موحد و دیگران، برای‌شان احترام قائلم. مساله‌ی من به‌عنوان فیلسوف این است که باید بتوانیم از اندیشه‌ی انتقادی دفاع بکنیم.

Share/Save/Bookmark

 
 

نشست جهانی حفظ تنوع زیستی که از هفته‌ی پیش کار خود را در شهر ناگویا در ژاپن آغاز کرده با وعده‌ی کمک‌های مالی دولت ژاپن، با امید بیشتری به کار خود ادامه خواهد داد. تا پیش از اینکه دولت ژاپن اعلام کند حاضر است مبلغ دو میلیارد دلار برای حفظ تنوع زیستی در جهان هزینه کند، بسیاری از شرکت‌کنندگان در این نشست از نتایج حاصل از آن راضی نبودند.

Download it Here!

دولت ژاپن کمک‌های خود در این زمینه را روز چهارشنبه اعلام کرد. بریتانیا نیز حاضر شده است برای حفاظت از ذخایر جنگلی، مبلغ صد میلیون پوند اختصاص دهد. نشست جهانی ناگویا توسط سازمان ملل متحد و به منظور بررسی راه‌های حفظ تنوع زیستی و حیات در کره‌ی زمین برگزار شده و نمایندگان و وزیران محیط زیست از ۱۹۳ کشور جهان در آن شرکت کرده‌اند.


نمایندگانی از بیش از صد و نود کشور جهان در ناگویا شرکت کرده‌اند

بنابر گزارش‌های منتشر شده توسط سازمان ملل متحد، جهان با خطر از دست دادن تنوع گونه‌های حیاتی روبه‌رو است. سازمان ملل امیدوار است بتواند در جریان این نشست طولانی به توافقی جهانی در خصوص ضرورت و نحوه‌ی حفظ تنوع زیستی دست پیدا کند.

اکنون به گفته‌ی هیئت‌های شرکت‌کننده در این نشست، حدود پانزده مورد از بیست سرفصل مهم حفاظتی در پیش‌نویس بیانیه‌ی پایانی مورد توافق اکثریت قرار گرفته است. با این حال منتقدان می‌گویند پیش‌نویس این توافق‌نامه به جای آن که بیشتر در خصوص راه‌ها و چگونگی حفظ تنوع زیستی تاکید کند، در خصوص دلایل به خطر افتادن و نتایج حاصل از آن صحبت می‌کند.

هم‌چنین بسیاری از نمایندگان کشورهای مختلف، بیش از هرچیز به جای نگرانی در خصوص نابودی حفظ گونه‌های حیات در کره‌ی زمین، به فکر منافع اقتصادی کشورهای متبوع خود بوده‌اند؛ امری که دست یافتن به یک توافق جهانی و فراگیر را با دشواری روبه‌رو ساخته است. به اعتقاد بسیاری از منتقدان، این نشست جهانی نیز احتمالاً با سرنوشتی مشابه نشست جهانی کپنهاگ در خصوص تغییرات آب‌وهوایی روبه‌رو می‌شود. نشست کپنهاگ که سال گذشته برگزار شده بود نیز نتوانست به اهداف از پیش تعیین شده‌ی خود دست پیدا کند.

نشست جهانی ناگویا نیز در ابتدا با ابراز امیدواری‌ها و خوشبینی‌های فراوان آغاز شده بود، اما خیلی زود و در پایان هفته‌ی اول این نشست‌ها، اختلافات جدی میان کشورهای شرکت کننده بروز کرد. کشورهای ثروتمند و عمدتاً کشورهای اروپایی متهم شده‌اند که حاضر نیستند در راه حفظ تنوع زیستی سرمایه‌گذاری‌های لازم را انجام دهند و به خصوص نمی‌خواهند در این راه به کشورهای فقیرتر که با خطر بیشتری در زمینه‌ی از دست دادن گونه‌های حیاتی روبه‌رو هستند کمک کنند.

هم‌چنین این کشورها متهم شده‌اند که منافع سرشار اقتصادی را که از طریق استفاده از منابع حیاتی در کشورهای فقیرتر و در حال توسعه به دست می‌آورند تنها برای خود نگاه داشته و در این کشورها سرمایه گذاری نمی‌کنند. به عنوان مثال در این زمینه به شرکت‌های بزرگ غربی که به طور گسترده منابع گیاهی در کشورهای در حال توسعه و یا توسعه نیافته را برای تولیدات دارویی و بهداشتی خود مورد استفاده قرار می‌دهند اشاره شده است.


بنا بر گزارش‌های سازمان ملل، جهان با خطر از دست دادن تنوع زیستی روبه‌رو است

بسیاری از کشورها معتقدند دستیابی به منابع حیاتی و بیولوژیکی باید در چهارچوب قوانین و محدودیت‌های خاصی صورت بگیرد و منافع آن باید به‌طور عادلانه تقسیم و برای حفاظت از گونه‌های مختلف گیاهی و جانوری سرمایه‌گذاری شود.

بسیاری از کشورهای در حال توسعه مانند برزیل و دیگر کشورهایی که بزرگ‌ترین منابع زیستی و حیاتی را در اختیار دارند، تلاش می‌کنند تا یک طرح و توافق استراتژیک جهانی برای حفاظت از گونه‌های حیاتی تدوین شود که بتواند تا سال ۲۰۲۰ جلوی از میان رفتن گسترده تنوع زیستی را در جهان بگیرد. آنها در این راه خواستار مشارکت جدی‌تر کشورهای ثروتمند و توسعه یافته هستند.

به جز اختلاف نظرهای عمده بر سر نحوه‌ی استفاده از منابع حیاتی و چگونگی تقسیم منافع آنها، اختلافات دیگری نیز در این نشست بروز کرده است. به‌عنوان مثال کانادا گفت‌وگوهای مربوط به ممنوعیت «سرقت منابع زیستی» و حق بومیان را متوقف کرده است. «سرقت زیستی» به اصطلاح به وضعیتی گفته می‌شود که یک شخصیت حقوقی (مانند شرکت، تعاونی و غیره) از یک کشور پیشرفته و ثروتمند مدعی مالکیت یا حق استفاده از منافع مربوط به منابع زیستی و ژنتیک و هم‌چنین دانش‌ها و فن‌آوری‌های سنتی یک کشور یا جامعه‌ی در حال توسعه می‌شود.

به جز اختلاف نظر در مورد «سرقت منابع زیستی»، کشورهای چین و هند نیز با افزایش مناطق دریایی تحت حفاظت به حدود پانزده درصد کل اقیانوس‌ها مخالفت کرده‌اند. ایالات متحده‌ی آمریکا نیز به عنوان بزرگ‌ترین اقتصاد و هم‌چنین بزرگ‌ترین مصرف‌کننده‌ی جهان هم‌چنان از پیوستن به معاهده‌ی حفط تنوع زیستی خودداری کرده است. این معاهده گرچه توسط بیل کلینتون رییس‌جمهور اسبق آمریکا در سال ۱۹۹۳ امضا شده اما هنوز کنگره‌ی این کشور پیوستن رسمی آمریکا را به این معاهده تصویب نکرده است.


هریسون فورد از آمریکا خواست به پیمان حفظ تنوع زیستی بپیوندد

هریسون فورد، بازیگر سرشناس آمریکایی که در راه حفظ محیط زیست نیز تلاش‌های جهانی می‌کند، با برگزاری یک کنفرانس مطبوعاتی در حاشیه‌ی نشست ناگویا از مقامات کشور خود خواسته است تا هرچه زودتر پیوستن آمریکا به این معاهده را تصویب کنند.

کارشناسان محیط زیست بیم دارند اگر کشورهای مختلف نتوانند به یک توافق چندجانبه دست پیدا کنند، آنگاه فرصت کافی برای حفظ تنوع زیستی و گونه‌های مختلف حیات روی کره‌ی زمین باقی نماند.

Share/Save/Bookmark

 
 

منوچهر منطقی، رئيس سازمان صنايع هوايی ايران از مذاکره با چند کشور برای ساخت هواپيماهای ۹۰ تا ۱۲۰ نفره خبر داد.

به گزارش خبرگزاری فارس، منوچهر منطقی گفت ايران برای ساخت چنين هواپيماهايی با چند کشور در حال مذاکره است اما از اين کشورها نامی نبرد. وی گفت در صورت قطعی شدن اين موضوع آن را اعلام خواهند کرد.


منوچهر منطقی، رئيس سازمان صنايع هوايی ايران

رئيس سازمان صنايع هوايی ايران گفت که در اين کشور هواپيماهای ۵۹ نفره ساخته می‌شود اما چون ميزان اشغال صندلی در طول سال در هواپيماهای مختلف ۹۰ تا ۱۲۰ نفر است و اين هواپيماها بازار زيادی در سطح بين‌المللی و کشور دارد، اقدام به ساخت اين هواپيماها کرده‌اند.

وی اظهار داشت: «در کشورهای جهان سوم به ازای هر يک ميليون نفر تعداد هواپيماها را اندازه‌گيری می‌کنند، در کشورهای در حال توسعه به ازای هر يک ميليون نفر حدود ۹۰ هواپيما وجود دارد و در کشوری با جمعيت ۷۰ ميليون بايد ۶ هزار و ۳۰۰ هواپيما وجود داشته باشد.»

منوچهر منطقی: در ايران به ازای هر يک ميليون نفر ۹ هواپيما وجود دارد که نشان می‌دهد ما فاصله زيادی با کشورهای در حال توسعه داريم

وی در همين رابطه افزود: «در ايران به ازای هر يک ميليون نفر ۹ هواپيما وجود دارد که نشان می‌دهد ما فاصله زيادی با کشورهای در حال توسعه داريم بنابراين با توجه به وجود ظرفيت بالا در اين مجموعه، برنامه‌ريزی کرديم تعداد هواپيماها افزايش يابد.»

منطقی همچنين از ورود هواپيمای ۱۴۰ به شبکه هوايی ايران خبر داد که برای فاصله‌های زير يک‌هزار و ۵۰۰ تا ۲ هزار کيلومتر طراحی شده‌اند.

وی گفت هواپيمای ۱۴۰ تا سه‌ماهه پايان سال جاری وارد شبکه هوايی ايران، هم در بخش‌ داخلی و هم خارجی می‌شود.

رئيس سازمان صنايع هوايی کشور افزود: «بخش هوايی يکی از بخش‌هايی است که وجود تحريم‌ها می‌توانست بيشترين آسيب را به اين بخش برساند ولی تمرکز خود را روی طراحی و ساخت گذاشتيم و به توانمندی خوبی رسيديم که در نمايشگاهی بخشی از توانمندی‌ها ارائه می‌شود.»


تحريم اقتصادی آمريکا عليه ايران، بزرگ‌ترين مشکل صنعت هواپيمايی ايران است که موجب شده اين کشور نتواند ناوگان هوايی خود را تجهيز و نوسازی کند.

اين تحريم‌ها بعد از انقلاب‌ ايران آغاز شده و بر اساس آن اين کشور نمی‌تواند هواپيماهايی که بيش از ۱۰ درصد قطعات تشکيل دهنده آن‌ها آمريکايی باشد خريداری کند حتی اگر اين هواپيماها در کشورهای ديگر ساخته شود.

گفته می شود ايران ۷۰ فروند هواپيمايی مسافری در اختيار دارد که عمر متوسط آن‌ها بالای ۲۵ سال است و پيش‌بينی می‌شود اگر اين کشور نتواند هواپيما‌های جديدی به ناوگان خود اضافه کند اين صنعت با مشکلات جدی‌ مواجه خواهد شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

... «به من نگویید كثافت بنویس. نگویید پست‌فطرت بنویس برای چی می‌كشتی، تا بنویسم. آن همه که شلاقم زدید چی شد؟ یک کلمه از دهنم توانستید بیرون بکشید؟ اگر خودم نخواسته بودم، اعتراف كه هیچ، محال بود حتا بتوانید ردم را گیر بیاورید. پس به من نگویید كثافت جانی، تا بگویم «تاك‌پرور» را هم به آمارم اضافه كنید. اگر چه خونش روی دستم ریخته نشده، ولی مرگ او هم گردن خودم هست. این وسط مهم هم نیست كه برای این كه من قاتلش بشوم یا خودش، فكر و ارادۀ كداممان قوی‌تر بوده . . . ولی من بوده‌ام كه به او گفته‌ام: جناب تاك‌پرور بفرمایید لب پنجره! ببینید برای شما چه ماه كمیابی توی آسمان آمده ... دور و برمان آن همه قفسۀ كتاب، مثل سنگ قبر، نفس می‌گرفت.

دلم می‌خواست همه‌شان را همراه صاحبشان سرازیر كنم توی خیابان. از قبل، قلبش خبردار شده بود. روز پیش، تعجب نكرده بود وقتی شوخی جدی گفته بودم: آقای تاك‌پرور مدتی است از این شاگرد مخلصتان پرهیز می‌كنید! كی دعوت می‌كنید خدمت برسم! ... من هم حیرت نكردم وقتی گفت: شما كه مطمئنید به اجازۀ من نیاز ندارید. همین فردا شب هم سعد است گویا ... به خاطر همین كله‌شقی‌هایش بود كه آن سر طناب را گره زدم به پایۀ میزش كه سنگر فكرهایش بود ... ولی دیگر توی صدایش نبود كیفِ به قول خودش یك گفتگوی تیزهوشانه؛ كه انگشتش را فشار دهد وسط دو ابرویم، بگوید: باید بترسم، ولی خوشم می‌آید این همه جنون فهمیدن و پیچیدگی كه داری ... به همان دعوت اولم هم كه آمد كنار پنجره، انگار قبول كرده بود توی شطرنجمان مغزش كم آورده.

گفتم: استاد! این طبقۀ هفتم، یك طبقه‌ای رمزی هست، پس هر چیزی كه از این پنجره آویزان بشود، مثل یك اسطوره نظرها را جلب می‌كند. اصلاً مثل میخ می‌نشیند توی چشم‌ آن جماعتی كه می‌گویید دیدن و فهمیدن را تعطیل كرده‌اند ... بعد او گفت: وقتی حرفی گفته می‌شود، در این دنیا نیروی مرموزی هست كه آن را واقعی می‌كند ... حرف خیلی عجیبی بود كه گفت. منتها آن موقع، مغزم، توی حالتی بود كه كنایه یا پیشگویی را متوجه نمی‌شد. من قبل از دست به كار شدن هر كدام از نقشه‌هایم، حرف‌هایی كه می‌خواهم به طرف بزنم، كارهایی را كه باید انجام بشود، می‌نویسم.

بارها بارها بازنویسی‌شان می‌كنم، آن قدر كه وقتی عمل ماجرا را شروع می‌كنم، همه چیز برایم مثل تعبیر یك خوابی كه یك عمر دیده‌ام پیش می‌‌رود. بعد همین طور كه می‌بینم جمله‌هایم خودشان را به واقعیت تحمیل می‌كنند، با یك كیف نایابی، كم‌كم به یك حالت خلسۀ نابی می‌رسم. «حشاشین » قلعۀ « الموت » شنیده‌اید؟ من، منتها خودم، الموتِ خودم، خودم مرید، خودم مراد، حشیشم هم هستم، با افتخار و غرور این كه ببینم گفتارها و كردارها مطابق نقشه‌هایم خیال تكرار می‌شوند ... من نوشته بودم حلقۀ طناب را می‌دهم دستش خودش بیندازد گردنش، و حلقۀ طناب را دادم دستش. به خاطر شأن و مقام تاك‌پرور نقشه‌ام را هوشمندانه‌تر طراحی كرده بودم.

پس یك نشئگی سنگین غمگینی هم گرفته بودم. خیلی ... چنان كه وقتی كارم تمام شد و بیرون آمدم، چشم‌هایم انگار تمام روز گریه كرده باشم محو می‌دیدند. برای همین هم اول شبح آن طرف خیابان را نشناختم. به نظرم آمد كه سر بالا كرده و دارد طبقۀ هفتم را نگاه می‌كند. پیش خودم گفتم: لعنت به این شانس! یك شاهد! لابد مرا هم دیده كه بیرون آمده‌ام. پس باید این مگس مزاحم را لهش كنم. نزدیك كه رفتم، درجا خشكم زد. «عالیا» بود. ماتش برده بود به جنازۀ آویزان از پنجره ... »


شهریار مندنی‌پور

ـ به من نگویید كثافت حیوان بنویس! اگر اجازه ندهید طبق روش خودم بنویسم و بگویم، می‌كشانمتان توی كویری كه كنار فكرهایم دارم. آن‌جا از حرص سراب‌ها دیوانه می‌شوید ... افرادتان را فرستادید عالیا را پیدا بكنند؟ من كه توی چنگتان هستم، وظیفۀ وجدانی‌تان را بگذارید نجات جان او. گناه دارد آن قشنگی‌های مثل لعبت، توی یك اتاقی آن قدر بماند كه باد كند تعفن بزند، بعد مردم خبر بدهند ... من عالیای عزیزم را از رازهایم كاملا بی‌خبرش گذاشته بودم.

سرِخود تعقیبم كرده بود تا خانۀ تاك‌پرور. پس یعنی خودش داوطلب شد. برای همین هم مرگی برایش كمین گذاشته‌ام كه احتیاجی به بود و نبود من ندارد. از دست همه‌مان خارج است ... اگر به قدرت و هوشتان می‌نازید، پس پیدایش كنید! وگرنه شما هم در كشتن آن نازنین با خودم شریك كرده‌ام ... اجازه دارم قه‌قه بزنم؟

« لطفا كنجكاوی‌تان را كه مثل شهوت پسرك‌های چهارده ساله ‌است، آرام كنید. به هیچ وجه این سه كلمه برای چی می‌كشتی را ازم نپرسید. ساده‌لوحی این سوالتان نشان می‌دهد كه پیچیدگی قتل را درك نكرده‌اید. لامصب‌ها! همه این‌هایی را كه دارم می‌نویسم ، تلاشم برای گفتن پیچیدگی جواب همین سوال است ...»

... «بترسید از اشیاء اطرافتان. همه‌شان وسوسۀ قتل را به ما تلقین می‌كنند. یك مداد بی‌آزار به ذهن صاحبش تداعی می‌كند كه بتراشدش. بعد زنگ خانه هول هول به صدا در‌می‌آید. و بعد آن مرد بی‌خبر را، با همدستی لبه برگشته قالی به زمین می‌زنند تا مداد از نرمای زیر چانه فرو رود به تن رنجور این معلمی كه یك كلیه‌اش را برای شهریه دانشگاه پسرش فروخته است ...»

« ... دقیقاً این پنجمین دفعه‌ای است كه پرسیده‌اید و من هم دارم می‌نویسم كه نشانی خانۀ جدید عالیا را نمی‌دانم. ولی مطمئنم لحظه‌ای كه دارد آخرین نفس‌ها را می‌كشد، حس خواهم كرد، چون حتماً به من فكر می‌كند. البته تا وقتی كه مرا زنده می‌گذارید. كاش مرا به این ابتذال نكشانید كه ببریدم جلو چشم مردم، كه با بلندگو برایشان بخوانید چه فجایعی مرتكب شده‌ام، كه حتا نگذارید بیایند جلو یك تف بیندازند بهم، كه آخرش خوب كه سر پا خسته‌ام كردید، با جرثقیل بكشیدم بالا، و جماعت هلهله كنند ... لااقل وقتی مردم را خوب جوش آوردید مرا بدهید دستشان ... این طور قشنگ‌تر است .. . می‌فهمید؟ معنا دارد...»

«. . . مدام دارید با این سوال‌ها نظم نوشتنم را به هم می‌زنید. آن زن‌ها ارزشش را نداشتند كه برایشان تخیل و هوش خرج كنم. آن‌ها را از دنیا پاك كردم، دنیا را از آن‌ها. پشیمان نیستم كه كشتمشان. پشیمانم كه چرا وقتم را حرامشان كردم ... چهار نفر بنویسید به حسابم. باز هم باید بنویسم؟ ... زن‌های خیابانی به مردی كه خوش‌لباسی و تمیزی آقا دكترها را و زبان خلافكارها را داشته باشد، زود اعتماد می‌كنند.

برای این‌ها، از سم‌های معمولی كه كثافت‌‌‌كاری استفراغ دارند خوشم نمی‌آمد، كارد و خونریزی‌اش را هم خوش نداشتم. تمیزترین روش همان یك كیسه پلاستیكی روی سرشان بود وقتی نمی-توانستند دست و پایشان را حركت بدهند ... با آن همه راهنمایی‌ كه نوشتم برایتان، شرط می‌بندم هنوز نتوانسته-اید حدس بزنید كجا راحت و سبك خوابیده‌اند؟ ... آخر مگر چند جا هست كه آب خوردن این شهر پشتش جمع می‌شود؟»

«به غیر از ناسزا، ببینید می‌توانید بین این همه كلمه، یك صفتی برای من پیدا بكنید؟ افتخارم این است كه نمی-توانید. ندارید. برای كسی كه از حقارت یك فاحشه‌ خلاص‌كن، حالا رسیده و ایستاده بالای سر همۀ فكرها و تخیل‌ها، كلمه ندارید. من خود ساخته‌ام. دستورالعمل برای خودم نوشتم كه باید خودم را مثل هیچ كس بسازم، و ساختم ... همین من بودم كه سفت و سخت جلو تاك‌پرور درآمدم، بهش گفتم ببین جناب! من یك آسمان‌جلی هستم كه یا از عذاب وجدان مسخره خودم را می‌كشم، یا وسط آتش‌زدن یك جایی گیر می‌افتم ترتیباتم داده می‌شود. ولی مایه‌اش را دارم كه یك مالی بشوم. كمكم كن ارتقا پیدا بكنم!

من پنجاه و سه بار زده‌ام بالا، قلۀ «دماوند»، این بدنم را خوشکل و قوی بارش بیاورم. زیر یخ بركه‌ها آن قدر نفس و اراده‌ام را نگه داشته‌ام كه سرخی‌های مخفی آب را دیده‌ام. قیافه‌ام فقط خداداده بوده ... وگرنه حتا رفتم جنگ، صاف رفتم توی دل جنگ، كه زندگی و كشتن یاد بگیرم. به نظرم، مردی كه شب، تفنگ بغلش یا زیر سرش، نخوابیده باشد یك چیزی از مردی كم دارد ... برای دانایی‌ام، هزاران صفحه خواندم. عمداً، بارها رفتم اداهای بچه‌خوشكل‌ فیلم‌ها را نگاه كردم. این‌ها كله-پوكند، منتها خوش‌اطوار هستند. این طور‌ها خودم را چنان ساختم كه هر زنی را می‌توانستم عاشق خودم بكنم. عالیا كم زنی نیست. چشمش را نمی‌گیرند كوتول‌هایی كه جلو مرگ مفشان در می‌آید ...»

«آقای «ایلامیان» اگر تن داده بود به بازی من، حالا هم خودش زنده بود و هم بعضی‌های دیگر. به او پیشنهاد دادم من بشوم هم متهم هم دادستان، او هم قاضی. می‌خندید كه لابد بعد هم خودت حكم را اجرا كنی. آن بیچاره نمی‌دانست این كسی كه روبرویش نشسته دارد چای زعفرانی‌اش را می‌خورد همان قاتل مرموزی هست كه روزنامه‌های آشغال‌كله‌ای اسمش را گذاشته‌اند «شبح افعی» ... آی یای یای یای! ابتذال! ابتذال مقدس!: شبح افعی دیروز یك قربانی دیگر گرفت. خبرنگار حوادث ما از بیمارستان «شفابخشان» گزارش می‌دهد كه قربانی این بار زنی بوده است كه با چهل درصد سوختگی در بیمارستان بستری بوده.

ما مفتخریم كه در ادامۀ رسالت خبررسانی خود، خبر خودسوزی این زن را در سه شمارۀ پیش به چاپ رسانده‌ایم. به گزارش خبرنگار اختصاصی ما، كسانی كه ظن قتل را به شوهر متعصب وی می‌برند باید بدانند كه این مرد، در آن زمان در بازداشت به سر می‌برده است. قاتل نصف شب، احتمالاً در جامۀ پرافتخار پزشكی به اتاق این زن وارد شده و باكمال سنگدلی، با تزریق مرفین و مواد دیگر، كه آثار آن را به اضافۀ اثر انگشت خود برجا گذاشته ، مقتول را به قتل رسانده. پرونده در دست تحقیقات گسترده می‌باشد ... »

«... وقتی گفته‌ام سرخود آمده بود، قبول كنید كه راست می‌‌گويم. لعنت به او! اين توي طرح نقشه‌‌ام نبود. آخر برای چی آمده بود خيره شده بود به طبقۀ هفتم؟ كه اشك بيايد توی آن چشم‌های معصومش؟ ... تاك‌پرور هم وقتی از پنجره نگاه كرد، كه دوتا ماه چهارده توی چشم‌هایش ‌درخشیدند، چشم‌هایش اشك داشتند. یادداشت كرده بودم كه بهش بگویم: استاد! لابد می‌فهمید كه از روی قدرشناسی شیوه‌ای را انتخاب كرده‌ام كه ادامة اعتراض‌های شما باشد، مثل یك خار برود توی چشم ریاكارها. حالیش كردم كه از سنگینی‌ تنش، گردنش يكدفعه‌اي مي‌شكند و درد نمي‌كشد . . . يكدفعه دست كرد توي جيبش، انگار تازه متوجة كاغذ توي جيبش شده باشد.

به نظرم آخرين كنايه‌اش بود به من، بلكه هم داشت مسخره‌ام میكرد؟ نوشتة كاغذ را، با آرامش مرورش كرد. يكي از آن برگه فيش‌هايش بود. او هر وقت نكته‌اي میخواند يا میفهميد، روي برگه‌اي يادداشتش میكرد. مثل گذشته‌ها داد دستم تا بخوانم و آن را توي برگه‌دان بگذارم. خانه‌اش را كه مي‌گرديد توي كشو زيست‌شناسي پيدايش مي‌كنيد. جيرجيركي هست كه روي تنة درخت، از تخم كه درمیآيد، تا مي‌افتد روي زمين، يكراست میرود زير خاك. سيزده سال زير خاك منتظر میماند؛ كه تازه مثل بقية حشرات بشود شفيره. بعدش از پيله دربيايد، جفت‌گيری را شروع كند . . .»

«من متنفر بودم از وحشت لوسی كه روزنامه‌ها از من توی دل مردم انداخته بودند. قاتلي جنون‌زده اما نابغه. . . آ‌م‌ها شك و ترسشان از همديگر بيشتر شده بود. حتا بچه‌ها كه از پچ پچ بزرگترها چيزهايي دستشان آمده بود. ديده بوديد كه كم شده بودند آدم‌های تنهايي؟ هركسی، ترس توی جانش، چشم چشم می‌گرداند كه كدام گوشه و كناری كمينش باشد آن قاتلی كه روزنامه‌ها مرموزترش كرده بودند. برای آدم‌های معمولی ترس همه جا هست:

توی خانه‌شان يك طبقه زير پای زن و بچه‌شان، توی اتاق بيمارستان، تونل وحشت شهر بازی، توی اتاق پرو مغازه‌ها... و جاهايی كه تخيل مردم، قویتر از هر قاتلی، حتا من، حدس می‌زند. من می‌فهميدم همان كه ظاهراً قاعده‌ای هم براي انتخاب مقتول‌ها در كار نبود، وهم جماعت را بيشتر ‌كرده بود. ولی چه كمكی از دستم برمی‌آمد؟ هركسی با خواندن زندگی كشته‌ها، با به كار انداختن هوش و حافظه‌اش می‌توانست حدس بزند توی نوبت هست يا نيست ...»

«نه، هيچ كينه‌ای به تاك‌پرور يا «سرشت» نداشتم. گفته‌ام كه مستقيم و سرضرب نمی‌شود گفتش. قابل درك نيست. بالاخره در آخر نوشته‌ام خودتان خواهيد فهميد. اصلاً خيلی از جماعت بيكاره نويسنده می‌نويسند بلكه بتوانند پاسخ همان قتل اول را كه خودش يك سؤال بوده بنويسند، و نمی‌توانند. وگرنه چه توفيری دارد كه «سرشت» را تكه تكه كرده باشم، يا با يك آمپول هوا ـ همين هوای بی‌آزار ـ كارش را ساخته باشم. اين‌ خرده‌ريزها، تنقلات كله‌های پوكی است كه جرأت ندارند نزديك اصل‌ها بشوند. مخ تعطيل، چشم‌هايشان چهار تا، نگاه می‌كنند و دهنشان می‌جنبد: با چس‌فيل، يا با سؤال‌های دم دستی ... بگذاريد با همين خط و ربط خودم بروم جلو.

اين همه شب‌هايی كه (با تلقين خود من) دستور می‌دهيد اين كثافت را بيندازند توی انفرادی سرد و تاريك، من آنجا، زانو بغل، رو به ديوار می‌چپم توی سه كنج، بلكه گرمای نفسم كمتر پخش و پلا بشود، بعد ، پيش خودم جمله‌‌هايم را مي‌سازم. اَت تا سپيدۀ صبح فكر می‌كنم كه اعتراف‌های فردا را چطوری، با چه ترتيباتی بنويسم. توی كله‌ام می‌گردم تا كلمه‌های اصل و نسب‌داری را كه از تاك‌پرور ياد گرفته‌ام، جمله‌های بی‌ريا را سر هم بكنم.

معلوم است كه برای اين مرگ‌ها، يك رسالت خيلي مهمی هست. خيلی دانايي و خوشبختی پرپر شده‌اند. حتا از سهم خودم، همه جور امكان كام‌گرفتن از اين دنيا و قشنگی‌هايش كه داشتم ... من نمی‌خواهم مثل اين قاتل‌هايی كه همه جای دنيا ريخت و پاشند، قضاوت بشوم. من يك جور وظيفه‌ای داشته‌ام كه ديگران بايد بفهمند.

انقلاب خيلی‌ از آدم‌ها را تكان داد، من را هم عوض كرد، منتها توی خط تك خودم. من خودم نقشۀ گير افتادنم را اجرا كردم تا دقيق و با مسئوليت ازم سؤال بشود، جواب بنويسم و متنم يك جای امنی ثبت بشود. اگر بفهمم كسی كارهايم را می‌فهمد با دل خوش می‌روم پای دار. از اين مهم‌تر، اميدم هست كه با الهام از من، كسانی پيدا می‌شوند كه كارم را ادامه بدهند ... پس، حالا، من، با اين همه غرورم، از اين بالا بلندی كه دارم نگاهتان می‌كنم، ازتان، بهتان التماس می‌كنم كه سعی كنید بفهميد چرا و برای چی بايد بيشتر از اين‌ها می‌كشتم.»

«اين طور كه برايم سؤال بالای صفحه نوشته می‌شود، يادم می‌افتد به سرمشق‌‌‌ و موضوع انشای مدرسه. شما، برعكس بايد هر چی كه معصوميت بچه‌ها را به نظر می‌آورد از من دور كنيد. معصوميت بچه‌ها مرا آلوده مي‌كند ... همين طورها‌ هم سرشت عصبانی‌ام می‌كرد. وقتی لب‌هايش را دوختم بنا كرد نگاه‌های تملقی، ناله‌های التماس ... بی‌سليقگي و خنگی را متوجه‌ايد؟ . . . خب برای گير دادن يك كله‌، توی يك نجاری خانگی وسيله مناسب دست می‌دهد حتماً. مثلا يك گيره، كه وسطش كلۀ طرف تكان نخورد، سوزن صورتش را زخم و زيل نكند. تا آنجا كه از دستم برمی‌آمد، با مهربانی خون‌روشِ لب‌هايش را بند آوردم.

اميد داشتم وقتي نتواند حرف بزند، لااقل فكرش را به كار بيندازد كه براي چی. اولين و آخرين باری بود كه از طولانی شدن كار دلهره داشتم. احتمال داشت زن و بچه‌هاش شك بيفتند. يك موقعی كه چوب زير دستگاه نبود، شنيدم دوقلوهايش دارند شعر « بنی آدم اعضای يكديگرند ... » كتاب مدرسه‌شان را حفظ می‌كنند. همان موقع يادم آمد به تاك‌پرور كه مجنون، توي پياده‌رو دست‌هايش را بالا تكان تكان می‌داد، هوار می‌كشيد. بلكه شما هم در گشت‌هايتان ديده باشيدش. توي راستۀ كتابفروشی‌ها، جلو دانشگاه، كه يخه می‌گرفت كه آهای! خوشبوكننده هم كه بزنيد، نفسی كه خناسی كرده باشد بوی گندش نمي‌رود ... »

«... همه‌شان پهلو عالياست. طرح‌ها، نقشه‌ها، متن كيفرخواست، هدف بعدی‌ام. نقشه، مكان قتل، كجاها كه بايد بايستم، از كدام مسير نزديك طرف بشوم، يا كدام سمت بكشانمش. صحنه به صحنه همه را كشيده‌ام. حرف‌هايی كه بايد بگويم را جمله به جمله نوشته‌ام ... عاليا جرئت ندارد بخواندشان ... »

«پس قبول كنيد كه جزييات را از خودم درنمی‌آورم. من می‌توانم به نويسنده‌های پرمدعای خنگ‌ نشان بدهم كه هوش تخيل يعنی چی. با هم كه جلو برویم، بهتر كه بشناسیدم، وحشتتان از این منی ـ كه توی دلتان بهش می-گویید حیوان خونخوار ـ بیشتر می‌شود. استاد تاك‌پرور می‌گفت من حافظۀ دیو دارم. دارم. می‌گفت بدبخت تو این طوركه هیچی یادت نمی‌رود آخرش از رنج دیوانه می‌شوی ... من تلاشم را كردم كه بشوم. نشدم. دیوانه‌ها از فضیلت و زرنگیشان ـ تا كه رنج نكشند ـ دیوانه می‌شوند.»

« به من نگویید ننه جنده بنویس. بیایید بخوانید: من این دستورها و فحاشی‌ها را پیش‌بینی كرده‌ام، نوشته‌ام ...حالا مكرراً می‌نویسم «عالیا» را در ماجرا دخیل نكنید. او معصوم‌تر از این‌هاست. او حتا یك بار كه بدون روسری رفته بود میوه‌فروشی خرید، حالیش نبود چرا دستگیر شده. من این نقطه ضعفم را برایتان لو داده‌ام كه قبول كنید نمی‌خواهم ناگفته‌ای بگذارم ... »

ـ ... می‌فهمم این چند شب چرا بیشتر حرفمان شده عالیا! ... بیشتر نبردمش خانه تاك‌پرور چون نمی‌خواستم عالیا هم شیفته‌اش بشود. آدم‌ها یا عاشق تاك‌پرور می‌شدند یا ازش متنفر ... لازم نیست پرونده را این طوری ورق بزنید كه گوشة عكسش را ببینم. داغ دلم همیشه تازه است. عالیا را تمام وقت می‌بینم. آن لب‌های نازكش را كه اگر توی صورت‌های دیگر زشت است، توی صورت او، چین‌هایش موقع حرف زدنش، دیوانه كننده است ... دیگر چه پنهان كردنی دارم جلو شما!؟ از توی عكس هم مطمئنم وسوسۀ لب‌های قیطانی‌اش، شما را هم زخم زده است ... من می‌توانستم با او یك زندگی آرامی را انتخاب كنم كه آن وجودی كه مثل هیكلش پر و پیمان هست همیشه دم دستم باشد، عشق دنیا را برسم.

او از خوشكلی‌های پخش و پلا ندارد. آن دارد. قدم به قدم، با آن ساق‌های به قاعده كلفتش روی مچ‌های ترد باریكش كه راه می‌رود، مدام دلهره می‌اندازد به دل كه الان پایش می‌لخشد، باید بغلش گرفت كه نیفتد ... خیلی دلم می‌خواست قدم به قدم باهاش ببرمش دنیا را نشانش بدهم، كه همۀ چیزها را، از نگاه آن چشم‌های ریز بچه‌مانده‌اش برایم بگوید... من این‌ها را فدای این وظیفه‌ام كرده‌ام. از همین است كه شاكی هستم كه برای چی با من مثل جانی‌های آشغال كله رفتار می‌‌كنيد؟ اصلا چی داريد؟ چی می‌خواهيد به اين من بگوييد؟ من...

«توی آن شهرستان، انگار زنها یك قرار مداری بین خودشان گذاشته باشند، بیشتر از همه جا، دست به آتش می‌برند. شاید ایلامیان هم می‌توانست مثل بقیه با این قضیه كنار بیاید، به شرطی كه آن چشم‌ها بهش خیره نشده بودند. از آن چشم‌های زنانه‌ای بوده كه ازشان یك نگاه مرموز تیزی مرد را هدف می‌گیرد: پستی‌ها، بی‌عرضگی‌ مرد و بی‌خبری‌اش از دل و تن زن را. مواخذه می‌كند كه ای بیچاره! خیلی نفهمی كه همه‌اش دوتا لنگ تسلیم می‌خواهی و دوتا دست كاری ... ایلامیان، نشسته پشت میز قضاوت، از روی پرونده سر بالا كرده و چشم تو چشم شده با آن زن. نگفته، ولی می‌فهمم كه آن چشم‌ها بهش گفته‌اند: ببینم! ؟

تو هم مثل بقیۀ مردها، مثل همین شوهر حشرزدۀ بدبینم هستی كه توی فكرش هرروز مرا با یكی می‌بیند، و شكنجه‌ام می‌دهد ... و آن چشم‌ها، ایلامیان می‌گفت بهش می‌گفته‌اند دیگر به تخم پسركم، هر حكمی می‌خواهی بنویس. و دیده كه چادر زن نورانی شده و بعد مثل یك پرده، سرخی‌ها آمده‌اند بین او و زن. سرخی كه نه. آتش توی خیال ما سرخ است. ولی رنگ مخصوص خودش را دارد ... بوی گوشت و موی سوخته زیر دماغ ایلامیان زده كه تازه متوجه شده دارد چی می‌شود. چادر نایلونی زن كه سوخته و چسبیده به تنش، ظرف آهنی بنزین پیدا شده توی دستش. زن بدون جیغ، همان طور سرپا ایستاده بوده. چشم از ایلامیان برنمی‌داشته. اطرافیان بی‌عرضه را هم خودتان می‌توانید مجسم كنید كه بدبخت‌ها اول كار می‌ترسند و عقب هم می‌كشند.

ایلامیان می‌گفت اگر برایم حرف درنمی‌آوردند، فریاد كه می‌كشیدم، می‌خواستم بدوم و زن را بغل بگیرم و با تن خودم خاموش كنم آتشش را. می‌گفت: می‌بینی! توی آن معركة سوختن و انزجار هم فكرم كار می‌كرد كه چه كاری درست است چه كاری غلط است ... آن زن، با چشم‌هایش همین را می‌خواسته از او . كه بیا! اگر تو یكی مردی بیا بغلم بكش خاموش بشوم ...»

« . . . نه؛ زیاد احتیاج به فكر كردن نداشتم. توی چیزها و هر وسیله‌ای مرگ كه هست، الهامش هم هست. كافی است خودمان را تسلیم وسوسه‌شان بكنیم، خودشان راهنمایی‌مان می‌كنند ... به پیامِ گچ كه یكدفعه سفت می-شود، یا پیغام چسب‌‌مایع اعلا كه هم بخارش گیج می‌كند، هم راه نفس را می‌بندد فكر بكنید...!

ـ ... هه! به جای گنج عالیا رسیدید به میوه‌فروشی؟ گفتم كه به من نگویید كثافت، تا بازی‌تان ندهم. عالیا عاشق رنگ‌ عوض كردن میوه‌های فصل‌ها هست. از هر میوه‌ای یكی دوتا بیشتر نمی‌خرد كه فردا هم برود بخرد . . . تقصیر خودتان بود كه باور نكردید نمی‌دانم. حالا قلم كاغذ بدهید، شاید توی این محله‌هایی كه می‌نویسم خانه گرفته باشد. این‌جاها را دوست داشت ... اول از میوه‌فروشی محل پرس و جویش كنید، بعد از بنگاه‌های معاملات و بقالی ... خودتان كه بهتر واردید.

من او را توی خواب توی یك كیوسك تلفن دیده‌ام كه كنارش یك سرو خمره‌ای هست. تو را به هركی دوست دارید، حرفم را باور كنید. توی خیابان‌ها همچه جایی را پیدا كنید. یقین، خانه‌اش همان نزدیكی است. مأمورها را بیشتر كنید. من فقط به این علت می‌‌خواهم پیدا بشود كه دوست ندارم توی مرگ عالیا با من شریك باشید.

ـ ... ممنون! حالا كه برایتان این قدری احترام پیدا كرده‌ام كه رو به دیوار نمی‌نشانیدم، شاید اجازه بدهید به چشمتان خیره هم بشوم ... ایلامیان به من می‌گفت عجب چشم‌هایی داری مرد. یك وقت‌هایی انگار غصه‌های نگوی عالم توی آن‌ها می‌سوزند، یك وقت‌هایی ... بقیه‌اش را نمی‌گفت. معلوم است چی می‌خواست بگوید و جرئت نمی‌كرد.

«به من نگویید بی‌شرف بنویس. دارم می‌نویسم ... برای ادامۀ بازی كنایه و تمسخری كه تاك‌پرور شروع كرده بود، خیلی جدی رفتم برگه را توی فیش‌دان جا دادم. بعد ازش پرسیدم. گفتم آقای تاك‌پرور! كار را، وقتی نتیجه‌اش یكی هست، توفیری دارد كه خود آدم انجام بدهد یا یكی دیگر به زور مجبورش بكند؟ گفت شاید همان كسی هم كه به زور مجبور می‌كند، خودش مجبور شده باشد ... آن پوزخند ملعونش! انگار یك زهرخندی بود به نقشه‌هایی كه توی كلۀ آدم خوانده. مطمئنم بعضی‌ها كه باد خوردن جنازۀ آویزانش را دیده‌اند، با آن اشك‌ دمِ دستی مرسوم، ته دل راضی بوده‌اند كه خودش یقه‌گیر شده دیگر نمی‌تواند یقه‌شان را بگیرد؛ داد بزند سرشان كه: لامصب‌ها دارید همدیگر را مثل گرگ پاره می‌كنید ... »

ـ به نظرتان، لب‌هایم اگر تاول بزنند، موقع حرف زدن چقدر زجر می‌كشم؟ .. . خیلی؟ پس بنویسم كه فردا لب-هایم تاول بزنند ... من ... دیگر خسته‌ام ... دارد صبح می‌شود آقایان. حالا مگر وقت خواب خفاش‌ها و افعی‌ها نیست؟

ـ به من نگویید پست‌فطرت از این یا آن بنویس. سمت حرف خودم، با همین روش خودم، اگر مثل اعتراف‌های معمول نیست، ولی اطلاعات ناب‌تری گیرتان می‌آید ... قبول ‌كنید احتیاجی نیست به این كلك‌های مستعمل بازجویی. صد بار هم سوال غافلگیركننده بزنید وسط حرف‌هایم، جواب‌هایم یكی هستند. آخر اگر می‌شد این حافظۀ ملعون نحسم را خفه كرد یا به اشتباه انداختش كه خودم پیشترها جر واجرش كرده بودم.

ـ ... هه! این نقشه‌ای كه می‌گویید خیلی كم‌هوش است. اگر من یك چنین مرگی برای عالیایم كمین گذاشته باشم، بدترین توهین‌ها را به عشقم كرده‌ام. نقشه‌ مرگ عالیا را، همان‌طور که رسالتم را، حالا نمی‌گویم. هر بلایی دلتان می‌خواهد سرم بیاورید. فكر نكنم از مجازاتی كه خودم به خودم می‌دهم بدتر باشد.

«مورد آقای «ایلامیان» از همه فقره‌ها آسان‌تر بود. یك ذره هم شك نداشتم. درست مثل همان زنی كه توی بیمارستان راهی‌اش كردم. به نظرم توی این دنیای ما، زن‌ یعنی قدرت زیبا كردن رنج: رنج لوندی، رنج بی-وفایی یا پاك بودن، رنج زنده كردن مرد با عشق، رنج قشنگ بودن ... آن زن جزغاله شده، حرف زدن كه هیچ ، حتا اگر توی آن چه از صورتش باقی مانده بود، یک ذره خنده یا حس دیگری می‌آمد، از درد، دادش می-رسید آسمان. سِرم‌هایش را بیرون كشیدم، بجز یكی. زانو زدم كنار تختش، دم گوشش كه فقط یك سوراخ بدشكل بود برایش زمزمه كردم. بهش گفتم ببین بانو! توی این دنیا، بالأخره یكی هم پیدا شد كه از تو استفاده نمی-خواهد. منم. نمی¬دانم معنی حرف‌هایم را ‌فهمید یا لااقل حس ‌كرد؟ گفتم این دكترهای حتا یك مسكن حسابی به تو نداده‌اند. من برایت آورده‌ام. قوی و مكیف. خوشا به حالت.»

«عالیا زنجموره می‌كشید: برو! دیگر خانه‌ام برو نیا! تو دست‌هایت گوشت می‌خواهند، دارند می‌سوزند، برو! تو عرقت سینه‌ام را مثل اسید داغ می‌سوزاند ... و عرقم تا بن موهای سینه‌ام را می‌سوزاند ... همۀ كمرم غلیظ... التماس می‌كردم: عالیا! طالب نباش این طوری از طلبت بسوزم ...»

«تاک‌پرور می‌گفت: نمك‌ به حرام‌ها وقتی دست و پا می‌زنند كه آن كسی راكه بهش مدیونند حذف بكنند، یاد همه می‌اندازند كه چه دنیای پفیوزی ساخته‌ایم ... من از این جور كفتارها نبودم. من، خیلی حساب شده رفتم سراغ تاك‌پرور. نمی‌خواستم در حقارت فاحشه‌كشی بپوسم. نمی‌خواستم در ردیف آدم‌هایی كه بعد از انقلاب بهشان الهام شده مسئول نظافت اجتماع هستند بمانم. دست تاك‌پرور را محكم گرفتم كه ازم فرار نكند. گفتم می‌خواهم بدانم چی باید بدانم. می‌خواهم بدانم فلسفه‌ها و زِرهایی كه گفته شده، برایم بگو كثافت‌كاری حاكم‌ها و بلاهت خوش‌باورها را بدانم.

چنان انگشت‌هایش را فشار می‌آوردم كه له بشوند. به كتاب‌هایش نگاه كرد. بهش توپیدم: نه، فرصت ندارم. من از دهن شما جویده‌ و گل‌چینش را می‌خواهم ... می‌خواستم بدانم چه قرار و مداری هست كه بعضی‌ها سهمشان كیف و نفهمی است، بعضی‌ها حقشان رنج و سرگردانی می‌شود. این همه دروغ و ظلم، این همه عاشقی، هجرِ احتلامی، شهوت ریخته شده تو سوراخ فاضلاب كجا می‌روند؟... خیلی صبور، نمی‌توانید بفهمید چقدر خفت داشت برایم مثل شاگرد مدرسه‌ای، خیلی صبور بنشینم پای درس‌هایش. ولی در آن چشم‌های تیز نحسش وقتی می‌دیدم كه فكرم را خوانده، كه وحشت برش می‌داشت، كیف می‌كردم. او را هم داشتم می-نوشتم. از پشت میزش راه می‌افتاد، بلند بلند از بزرگانِ زبان‌باز، شاعرهای خایه‌مال، و فكرهای اعلا نطق می‌كرد. دست‌هایش مثل بال لك‌لكِ دم پرواز، بال بال اطرافش، هوای خانه‌اش دمه می‌گرفت ...»

ـ می‌شود یك دستمال بهم بدهید؟ انگاری تاول‌های لبهایم راتركانده‌ام؟ ...

ـ به حساب من فردا باید جمعه باشد. طرف‌های غروب چند نفر را بفرستید لابی هتل «آزادی». آن‌جا یك پیانیستی هست كه «الهه ناز» را خیلی قشنگ و غمگین می‌زند. عالیا گاهی می‌رود آن‌جا شنیدن. این تصنیف را من برایش زمزمه می‌كردم. بیایید با هم دعا كنیم كه دلش هوای این تصنیف بكند. آخرهای تصنیف، چشم‌هایش را می‌بندد. شاید یك قطره‌ای هم ازشان بیرون بزند. همین موقع وقتش هست كه یكی‌تان نزدیكش بشود. سفارش كنید دست‌هایش را زود بگیرند.

«ماه آخر درس گرفتنم، تاك‌پرور دیگر به ناله افتاده بود. می‌گفت نمی‌خواهم یادت بدهم كه این طور سیاه دنیا را محكوم بكنی. داد می‌كشید: نباید یادت بدهم كه این همه توحش از لابلای دنیا بكشی بیرون، بیاوری جلو چشم‌ها... می‌گفتم خودتان چی كه این همه به مردم بیچاره گیر می‌دهید. این‌ مردم، توی این اوضاع بعد از جنگ، باید سه جا كار كنند بلكه یك بخور و نمیری گیر بیاورند، ولی شما محاكمه‌شان می‌كنید كه حافظۀ تاریخی ندارند، و چه و چه ... می‌گفت من چون دوستشان دارم حق دارم، ولی تو ... تاك‌پرور سه سال مغز مرا مثل یك ظرف رسی ورز داد ... ولی این شب‌های انفرادی، به شك افتاده‌ام كه نكند خود او مثل یك فاخته، تخم كشتنش را توی كله‌ام گذاشته و حالا رفته. خیلی موذی ...»

ـ پانزده سالم بود. طرف را كه با جرثقیل بالا كشیدند برایم مهم نبود قاچاقچی هست یا به چند تا زن تجاوز كرده. دلم می‌خواست بدانم كه وقتی سنگینی بدن می‌افتد به خفت طناب، تقۀ شكستن گردن را خود طرف می‌شنود؟ ... نشد. به من توی فكرتان هم بی‌شرف نگویید ... خود شما، خون و جنازه، ابتكار آدم‌ها برای آش و لاش كردن كه كم ندیده‌اید. بعد از سال‌ها دیدن این‌ها، توی آینه به چشم‌هایتان نگاه كرده‌اید؟ متوجه شده‌اید كه چقدر فرق كرده. پس برای چی به یك كنجكاوی سادۀ بچگانه این طور غضب می‌گیرید...؟

«... عالیا وقتی گفت، توی صدایش خواهش هم بود. گفت: مرا یك وقتی خلاص كن كه به فكرم نرسیده باشد ... زیر باران قدم می‌زدیم. او خیلی بهم التماس كرده بود كه از راهم برگردم. بعد از آن شبی كه شاهد آویزان شدن تاك‌پرور شده بود، مدام بهم گیر می‌‌داد كه دست بردارم ... با باران، دستش خیس، گاهی ساییده می‌شد به دستم. انگار بخار دست‌هامان به هم می‌شد. فاصله می‌گرفتیم ولی باز جذب می‌شدیم به هم. بهش گفته بودم بیا بزنیم بیرون این آتشمان را بدهیمش زیر باران.

خیالی نبود كه گشت بگیردمان، پرس و جو كنند كه محرم هستیم یا نه. تهِ دلی، بلكه دلمان هم می‌خواست بگیرندمان، زوركی عقدمان بكنند. خیلی قشنگ، دنیا خیلی نرم و جادار بود دنیا آن روز. درخت‌های پارك بیبرگ و بار هم كه بودند، مهربانی، قطره‌های درشت می‌چكاندند روی گرگر آتشمان. عالیا، همین موقعی كه هیچ انتظارش را نداشتم، گفت. گفت یك موقعی كه اصلا انتظارش را نداشته باشد. یك طوری كه هیچی نفهمد، حتا نفهمد كه دارد می‌میرد ... ولی توی صدایش بود كه اطمینان ندارد به من كه این خواهشش را قبول كنم ... »

ـ فرار نكنید از نگاهم. اگر تاثیر حرف‌هایم را توی چشمتان ببینم، لااقل این مواقعی كه شفاهی می‌گویم، گرم‌تر و دقیق‌تر برایتان میگویم ...

«می‌نویسم كه این سیلی را فراموش نمیكنم. ممنون ... یادتان باشد كه هركسی نمی‌فهمد كه مرگش كجای فكرها و كارهایش نطفه می‌اندازد یا كمین می‌كند ... ولی اول بار كه با تاك‌پرور دست دادم، حس كردم لرزی افتاد به تنش، منتها روی‌آورد نكرد. برعكس، جناب سرشت با آن مغزی كه شجاعت تخیل نداشت، وقتی بو برد آشنایی-مان تصادفی نبوده، مدام توی نقشه بود. هی غافلگیری، چیزی می‌پرسید بلكه منظوری از زیر زبانم دربرود. لامصب، دست و پا بسته هم مقاومت می‌كرد. خدا شاهد است كه اره كردنش را عمداً طول دادم، بلكه با زجر به عرفان مرگ برسد. نخواست.

توی زیر زمین خانه‌ش، صدای حرف و خندۀ زن تو دل‌برو و دوقلو‌هایش ـ كه به من می‌گفتند عمو ـ از طبقۀ بالا می‌آمد ... جیره دستگاه سه كارۀ نجاریاش هم روی اعصابم چنگ می‌كشید. صدایش را لازم داشتم. عمداً الوار جنگلی سفت و بلند می‌دادم به خوردِ زیر رَ‌ندش. چوب هم مثل آدم، بی‌شعوری و جنجال دارد. توی دستگاه كه آرام آرام پیش می‌رود، سرِ گره‌هایش بلندتر ضجه می‌كشد. نمی‌فهمد كه دارند تراشش می‌دهند كه صاف و خوشكل بشود. سرشت هم فحشم ‌داد. نعره كشید. می‌دید اشك توی چشمم آمده، ولی دریغ از یك كمی فهم ...»

ـ گرم نوشتنم. قطعم نكنید! بله ... این صحنه‌ها را وقتی می‌نویسم، ناراحت میشوم. ولی محض اطلاعتان ‌بگویم كه ناراحت نه برای آن‌ها، بلكه برای خودم. به من نگویید سنگدل. من، همین این من را باید یك شب مهتابی كنار رودخانه ببینید. تا به حال با یك زن، شبِ بدر كنار رودخانه بوده‌اید؟ اگر نبوده‌اید، از مهتاب، هزارتا شعر هم خوانده باشید، هیچی، از زن هم هیچی نفهمیده‌اید ... من نشسته‌ام دارم نگاه می‌كنم به دو پای سفید كه توی آب گذاشته شده‌اند.

زیر آب، از نور مهتاب، مثل دوتا ماهی نقره‌ای، بود و نبودی ... عالیا پاهایش را از توی آب درمی‌آورد. می‌فهممشان، یخ كرده‌اند. همین این است آن لحظه‌ای كه می‌گویم خیلی باشكوه و اعلاست. من دارم نگاه می‌كنم. می‌خواهم به این منظره این همه قشنگ و باكرامتِ این دنیایی سجده بكنم. قطره‌های آب را می‌گویم: پشت پاهای عالیا. قطره‌ها می‌د‌رخشند. توی هر قطره‌ای یك ماه چهارده هست. شما هم ببینید: قطره‌های مهتابی آرام، روی آن پوست بهشتی كه نرمی و بخشندگی دنیا را دارد دارند می‌لغزند فرو بروند لای انگشت‌ها ...

ـ اگر راست می‌گویید، واقعاً توی آن نشانی‌ها هیچ اثری از عالیا پیدا نكردید؟ پس ... قبل از این كه نوشتن امروز را شروع كنیم، مأمور بفرستید قبرستان «سماع‌الدوله». پدر و مادرش آنجا دفنند. بالأخره یكی از روزهای هفته گل می‌برد ...

«به من ابلیس حرامزاده هم نگویید. من برای این كه مرزهای تحمل را نشانتان بدهم، به خودم می‌قبولانم كه پشیمان شده‌اید مرا انداخته‌اید توی بندِ شرورها. آخر درست كه از كندذهن‌ها متنفرم، ولی آن‌ها نمی‌توانند مرا بشكنند ... چطور بهتان ثابت كنم كه من خودم، خرد شده سنگینی خودمم. پس هر چی كه پیش آمده تقصیر شماست. دو تا چشم آن چاقو‌كش بدبخت روی دست شماست، نه من. »

«تاك‌‌پرور مغزش آن قدر بالا رفته بود كه دیگر توی چشم آمده بود، تحملش را نداشتند آدم‌ها. داغان شده بود ولی هنوز به موفقیت‌های جوانی‌اش، حسادت می‌زدند. به جایی رسید كه مرد وقتی می‌رسد دیگر همه جا، همه چیز را فقط نشانه می‌بیند ... اگر بهم ثابت نكنید كه دنبال عالیا می‌گردید، هیچ تضمین نمی‌دهم فردا صبح برای نوشتن چشم داشته باشم ... »

«وسط‌های داد و فریادهایش بغضش می‌گرفت. می‌گفتی همین الان می‌نشیند زار زدن. قضیه، خنده‌دار هم هست ... یك مغزی مثل تاك‌پرور، جوانی‌اش را بگذارد خواندن و فكر كردن، كه بتواند دردی از دردهای مملكتش را درمان بكند؛ بعد فراری بشود از مردم. توی صف نانوایی، روزنامه را مثل علم تكان تكان می‌داد كه: خوش‌خیال‌ها! آقا «جمال» هفده ساله، زن عمو و دخترش را كشته. بچه شش ماهه را كشته كه از ونگه‌اش همسایه‌ها خبر نشوند، برای النگوهای زن عمو ... زنجموره می‌كشید برای چهل هزار تومان، پول پنجاه تا پاكت وینستون! شما كدامش هستید؟ آقا جمال؟ عمو؟ یا بچه شش ماهه؟ همین تو، تو ... جنابعالی ... بعضی جاها می‌انداختندش بیرون.»

ـ خب همین‌هایی كه دارم می‌گویم ، یعنی معلوم نیست كه دارم می‌گویم برای چی؟

« ... برای این كه به عالیا سفارش كرده‌ام طوری برود كه هیچ ردی ازش پیدا نكنم. بهش گفتم فقط این طور می‌شود خیالش راحت باشد كه زمان مرگش را نمی‌فهمد ... بهش پول دادم، گفتم: یك خانۀ قشنگ پرنور، یك جای آرام اجاره كن، كه تویش آرامش و خوشی داشته باشی. حق تن و روحش هست كه خوش بگذراند ... هدیه‌ام را هم بهش دادم. گفتم این را هم وقتی بازش كن كه دیگر تحملت ته كشیده باشد.»

ـ با این همه قانون، هر آدمی بالاخره یك جایی خلافی مرتكب شده، مخصوصاً خرپول‌‌ها. ولی من فقط یك بار توانستم خودم را به خفت این طور برنامه‌ای راضی كنم. شما اسمش را گذاشته‌اید اخاذی، من گذاشته بودم مالیات گرفتن. فقط یك بار. بعد، راه‌های مغرورتری برای پول‌درآوردن اختراع كردم.

«ساده‌اید كه فكر می‌كنید دوا و درمان بتواند خوبم كند. گاهی این طور می‌شوم. نفسم آتش می‌شود. گفته‌ام بسوز! پس راه نفسم می‌سوزد. گفته‌ام شرحه شرحه كن! این سرفه‌های خونی ازم جدا می‌شوند. تنها كسی كه واقعا رنجم را درك می‌كرد، عالیا بود. می‌گفت پس بگو من را هم بسوزاند؛ و من ... خوانده‌اید كه نامه‌های خصوصیمان را ... دست كه نه، ولی می‌گذاشت گل نرگس بكشم روی سفیدی گلویش. می‌گفتم بگو عطر تو را بگیرد ... عالیا، اشك توی چشم‌هایش، دست آش و لاشم، زخم‌هایم را نوازش می‌كرد، گریه می‌كرد كه برای چی این بلاها را سر خودت می‌آوری.

كجا بود اینجا كه رسیده‌ای! این همه دور شده‌ای از ماها. چرا رفتی فكر و خیال‌های قشنگت را نفرینی كردی؟ من سر می‌گذاشتم نزدیك زانویش. صدای اره شدن گوشت توی دست‌هایم، توی كله‌ام، كلمه حرف‌هایم به جنازه‌ها ... عالیا می‌گفت: باید امیدوار باشیم. مغز بزرگت حتمنا راه نجاتی پیدا می‌كند. دیر نیست. اگر پیدا نكرد، آن وقت قبول ... من می‌دانستم بالاخره یك روز یا شبی می‌آید كه دیگر امیدش ته می‌زند، می‌گوید قبول. تسلیم می‌شود، گفته بود تو را به هر چی و هر كی كه دوست داری، فقط بدنم را پخش و پلا نكن. گند و كثافت خون را روی ملافه‌ و قالی دوست ندارم، حتا وان حمام هم ... »

ـ بیا بزن! این دك و دندانم ... آن مشتت را كه داری می‌فشاری، بزن، كه خفقان بگیرم، نگویم این‌هایی كه آمپرت را بالا میبرند ... من خسته‌ام. دیگر این آخر
خطی، خیلی خسته‌ام كه این قدر زود از پا در می‌آیم. آب می‌خواهم. وقتی تكلیفم را نمی‌دانم تشنه می‌شوم.

«... منم، كشته‌ی كشته‌هایم ... مقتل قتل‌هایم ...»

«... مسخره است. تازه، زن اگر از آتش جان دربرده باشد، شكایت شكایت‌كشی هم توی كار می‌آید، قوم و خویش‌هایش، كسی كه آتش به اموالش خسارت زده، گاهی حتا خود شوهرش شاكی می‌شود كه این زنك آبروی مرا برده، یا اصلاً می‌خواهم طلاقش بدهم چون دیگر كی می‌تواند شبانه‌روز یك صورت سوخته را توی خانه‌اش تحمل بكند. ایلامیان می‌گفت توی این بلبشوی آتش و كینه و دروغ، پیدا كردن حقیقت قاضی را دبوانه می‌كند. آن هم حقیقتی كه خیلی وقت‌ها نبودنش را قایم می‌كند، كیف می‌كند كه آدم‌ها به دنبالش همدیگر را تكه‌پاره می‌كنند.»

«عالیا می‌فهمید چه زجری توی كمرم می‌جوشد. ولی او عوض این كه مثل زن‌های مزخرف خوشش بیاید كه مردی مثل مرا بیچاره كرده، مشت می‌كوفت به شكم و ران‌هایش، چون خودش هم. یك بار ریمل چشم‌هایش را با اشكش پخش كرد روی صورتش كه ببین زشتی را. شب داغ تابستانی، توی كوچه پس‌كوچه‌ها، زار و فراری می‌رفت و من دنبالش می‌دویدم ... می‌پرسیدم چكار كنم عالیا؟ چكار كنم كه برگردم مثل همۀ آدم‌ها بشوم ... و او دیگر وحشتش گرفته بود از من. فكر می‌كرد همین سؤال و اظهار ضعف هم جزو یك نقشه‌ای است كه برایش كشیده‌ام. هربار دیدنش می‌رفتم منتظر بود. دیگر هر حرفم، هر عملم برایش نشانه بود، نشانۀ مرگش.»

ـ ... سرشت فقط به زن و دوقلوهایش عشق داشت. این طور و این قدرش را توی هیچ مرد متأهلی ندیده‌ام. حقوق كارمندی‌اش را جرینگی می‌داد اجاره. بعد از تعطیلی بانك مسافركشی می‌كرد. شب‌ها هم توی كارگاه نجاری‌اش گل‌میز و قفسه‌های زرق و برق‌داری می‌ساخت كه این تازه ‌به دروان رسیده‌هایی كه توی سر سگ بزنی همه جا ریخته‌اند، دوست دارند. همكارهایش به او لقب کس‌خل‌سرشت داده بودند. می‌توانست كه هربار برای موافقت کردن با یک وام كلان، خرواری پول رشوه بگیرد از ریشوهای وام‌گیرنده.

ـ رو دست نزنید. نگفته‌ام. ماه آخر مرخصی‌اش، ایلامیان افسردگی‌اش عود كرده بود. بهش می‌گفتم خب آقا برنگرد سركار. چكارت می‌كنند؟ چشم‌هایش چنان ته زده بودند كه هیچ نوری تویشان دیده نمی‌شد. می‌گفت چه فرقی می‌كند. اگر او نرود یكی دیگر را می‌گذارند سر جایش، كم‌تجربه، كه خشك حكم صادر می‌كند. یعنی یك بار دیگر می‌سوزاندشان ...

ـ هر ماه با یكی دوتا پیشنهاد داشت. یك بار شاهدش بودم. سرشت یغور، مثل یك دختر چهارده ساله كه یك دعوت خلاف عفت شنیده باشد، عرق می‌نشست و الكن می‌شد. می‌گفت: سعی می‌كنم یك جواب رد خوبی پیدا بكنم كه طرف شرمنده نشود. ولی طرف فكر می‌كرد بیشتر می‌خواهد، می‌افتاد به چانه زدن. وقتی هم كه باور می‌كرد‌ كه سرشت اهل رشوه نیست، ترس برش می‌داشت، آشناهای كلفتش را برایش ردیف می‌كرد، یا دست‌بالا بلند می‌شد و به خودش تهمت می‌زد ...

«یك شب، خانه‌ش، چشم به چشم شدم با خانمش. تازه دستم آمد كه درد اصلی او هست. می‌توانستم ببینم كه سرشت با غرور، یكی از این قلب‌های طلای كوچك‌های مفلوك را بهش هدیه می‌دهد، و او، مطمئن به طالب‌های خرپولی كه دارد، به خودش فشار می‌آورد كه توی ذوق شوهرش نزند. توی صبوریاش و غصۀ چشم‌هایش می‌دیدم كه نصف‌شب‌ها، كنار خرناس‌های خرد و خستۀ سرشت، چشمش اشك، خودش را كنار دریاها و توی هتل‌های گران‌ می‌بیند كه به حقِ خوشگلی‌اش رسیده. ولی زن بیچاره، می‌سوخت و می‌ساخت. خودم اولین هدیۀ بزرگ طلایی را بهش دادم: آزادی‌اش.»

ـ به من نگویید دیوث بنویس! دوست ندارم دربارۀ سرشت بیشتر بنویسم. مورد او را، گند زدم، ناشی بودم ، با یك توحش بدوی. سر تا پایم خون و اشك و خرده گوشت، یكراست رفتم زیر دوش. این زخم‌های دستم را بعد از او گفته‌ام به دست‌هایم. گفتم بمانند و چرك كنند.

ـ پس ‌دیگر امیدی نیست. باید خیلی وازده باشد كه سراغ قبر پدر ومادرش هم نیامده. دلتنگی عالیای عزیز من، به نهایت كه برسد، می‌رسد به مرگش. همین قدر می‌توانم بگویم كه برنامه طوری ردیف شده كه خودش دست دراز می‌كند سمت مرگش، همان طور كه خواسته بود: بدون خون، بدونِ نك و ناله قربانی‌ها كه عمداً، توی این دنیا جا می‌گذارند.

«خواب بیدار، مدام می‌دید: بخار شدن آب چشم‌ها، سیاه و چروك شدن پلك‌ها، و یكدفعه تركیدن تخم چشم‌ها. می‌رفته بیمارستان‌ها، به بهانه تحقیق قضایی. می‌نشسته پای خس خس لب‌هایی كه چربیشان جزغاله شده‌. می‌گفت: شوهر یك سر قضیه هست؛ بعد اطرافیانی كه خیلی وقت‌ها مقصر اصلی هستند. هیچ مادۀ قانونی برای مجازات وصله‌زدن‌هایشان، و خناسی‌هایشان نیست. باشد هم، چه توفیری دارد برای آن كه جزغاله شده. هر زور که می‌گذرد از ما ایرانی‌ها یک عدۀ بیشتری پستی می¬گیریم. زمان برایش شده بود گرگر انتظار، چشم به در كه كی دوباره با جار و جنجال بریزند تو، گریه، فحش، و بعد یكدفعه آتش ...»

ـ به من نگویید جانی كثیف ... نگویید تا بگویم ...

ـ ... نقشه عالیا را این طور نوشته‌ام كه دغدغۀ پول نداشته باشد. روزها برود كتابفروشی‌ها، خرید، عصرها پارك، كافه با دوست‌‌‌های جدیدش، یا تماشای یك فیلم هنری، شب‌ها گاهی برود تئاتر ببیند . . . ولی این پیش-بینی‌ام خیلی زود انگار به آخر رسیده. اینجا اسیرم، ولی قاتل او هم می‌شوم.

«گفتم من باید دست تو را ببوسم. هنوز ته مانده‌ای هوشیاری داشت. گفتم: حالا آرام بخواب دوست عزیز من! دیگر بخواب، بدون چشم‌‌های زغال شده یك زنی كه می‌داند دارد چه بلایی سرت می‌آورد ... و خوابید ایلامیان عزیزم. آرام، مثل یك بچه. حسرتش را داشتم. دلم می‌خواست ساعت‌ها نگاه بكنم به پلك‌هایش كه اصلا نمی‌پریدند؛ ولی گاز داشت خودم را هم می‌گرفت. برای بعدش یك جرقه لازم داشتم، از همین‌ جرقه‌هایی كه شبانه‌روز، شما هم ده‌ها جورش را دارید: با فندك‌ مغناطیسی، یا جرقه خاموش روشن شدن یك دستگاه برقی ،كلید چراغ برق ... »

- دیگر دیر شده برای این لطف ... چی شده ؟ نكند امشب شما هم چیزی حس كرده‌اید؟

ـ باز می‌خواهید مچ بگیرید؟ نه. نگفته‌ام هدیه‌ام به عالیا چی بوده. به عشق و قول او اعتماد كرده‌ام كه صبر كند تا آخرین لحظۀ تحملش. حالا همین امشب، شاید از توی كمد یا چمدان درش آورده باشد، روی میز، جلو چشمش گذاشته باشد: یك بطری شراب قدیمی «خلار شیراز». بعد از انقلاب دیگر گیر نمی‌آید ... تا امشب ... درست حدس می‌زنم؟ حالا بیرون شب است؟ ... خب همین امشب شب آخر است.

ـ به من نگو جانی لجن . . . من دیگر باید تمام كنم.

ـ ... از این اره‌ برقی‌های ساخت وطن بود! گوشت و خرده استخوان را شلیك می‌كرد به سر و تنم. بچه‌های سرشت از بالا داد می‌زدند بابا بیا شام ...

ـ توی نوشتۀ نقشه‌ام نوشته بودم: پاهایش را رد می‌كند آن طرف پنجره. تاك‌پرور خودش پاهایش را رد كرد. لبۀ پنجره نشست. خیال كرده بودم كه دست می‌گذارم روی شانه‌اش. همین طور هم شد. دست گذاشتم روی شانه‌اش، كه داغی تنم را، خیلی داغ كه بودم را، تسلا ، با خودش ببرد ...

ـ می‌شد آن شراب را با هم بخوریم. خیلی قشنگ و شاعرانه می‌شد اگر با هم می‌خوردیم ... چرا نتوانستید عالیایم را پیدا كنید كه لااقل این نقشۀ آخری‌ام، نشود درست همان طور كه نوشته بوده‌‌ام. با همین كلمه‌ها كه: جاندارتر از همیشه جلو چشم‌هایم می‌بینمش، و می‌فهمم كه پس او هم دلتنگی‌اش به نهایت رسیده. پس، توی خانه‌اش،روی میز، دو تا جام پر می‌كند. یكی را برمی‌دارد می‌گیرد بالا، جلو چراغ، كه نور را توی آن سرخی مرموز و ورز آمده ببیند.

ـ برای جرقه‌ای كه لازم داشتم، اتویش را، روشنش گذاشتم و زدم بیرون. از آن اتوهایی بود كه وقتی زیاد داغ میشوند، خاموش می‌كنند، بعد باز روشن می‌شوند.

ـ ... دستم روی شانه‌اش، رو برگردانده بودم. زیر دستم یكدفعه كه خالی شد، فهمیدم پریده ... سرك هم نكشیدم از پنجره پایین را نگاه بكنم كه ببینمش آویزان.

« ... زیر انگشت‌ها: پوست گردن روی سیب آدم می‌سرد، حتا بفهمی نفهمی یكدفعه كه یك سردی عجیبی ... متنفرم كه دست‌هایم خفه بكنند ...»

ـ ... دیگر آخر خطم. خط‌های آخرم ... به نظرم بعد از این همه گفتن، هنوز هم متوجه نشده‌اید برای چی. بعید نیست كه وقتی بگویم تمام شد، بگویید: حالا زر بیا بگو برای چی ...

ـ ... برای خودمان نوشته‌ام: وقتی عالیایم جامش را سر می‌كشد، طعمش را توی دهنم، چطور كه گس انگوری نشت می‌كند گوشه كنارهای دهن، حس خواهم كرد ... حالا دارم همین مزه را حس می‌كنم، توی دهانم ... حالا عالیا هم بوی بادام را حس می‌كند. منتها آن معصوم بیچاره‌ام، فرق بادام معمولی و بادام تلخ را كه نمی‌داند.

ـ اگر باز هم بگویید كثافت جانی بگو ... اگر ... هنوز مرا نشناخته‌اید ...

ـ نه، كلك نزده‌ام. منتظرم زهر توی رگ‌های عالیا ، برسد به قلبش ... آرام آرام ... صبر كنید ... آره ، گرمایش را توی رگ‌هایم دارم آرام آرام كه دارد می‌آید بالا حس می‌كنم، آرام طرف قلبم ...

ـ تمام است آقایان ... خداحافظ عالیا! ... ممنون كه به حرف‌هایم توجه كردید. حالا بپرسید جانی كثیف چرا میكشتی ... تا بگویم من همه گفتنی‌ها را، برایتان طوری تنظیم كردم، كه حالا دیگر نه با كلمات، كه درعمل بهتان نشان بدهم كه چرا. كه ببینید و باور كنید كه مقتول‌هایم را همین ‌قدر دوست داشتم، كه این قلب خودم، و این فكرهایم را. من می‌دانم كه حق ندارم خودم را با آن‌ها مقایسه بكنم، اما جسارت می‌كنم و می‌گویم كه با آن-ها یك اشتراك داشته‌ام: همان كه جرمشان هم بوده ... و حالاكه رنج من هم مانند آن‌ها به قله رسیده، پس باید مثل همان‌ها خودم را هم خلاص‌ كنم ... برای همین، حالا، می‌خواهم به قلبم بگویم: بایست ... تا ببینید که می‌ایستد.

اتمام: شیراز / ۴صبح / ۲/ ۸۲ بازنویسی/ شیراز / ۶/ ۸۳

Share/Save/Bookmark

لینک‌های مرتبط:
ادبیات ایران با همه‌ی زخم‌هایش هنوز زنده است
سانسور یک داستان عاشقانه‌ی ایرانی

 
 

شورای عالی امنيت ملی ايران در نامه‌ای به کاترين اشتون، رئيس سياست خارجی اروپا، از ادامه مذاکره با گروه ١+۵ استقبال کرد.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، در اين نامه بر انجام گفت‌وگوها بر مبنای نامه ۱۵ تيرماه ٨٩ سعيد جليلی، دبير شورای عالی امنيت ملی به کاترين اشتون، از ۱۵ آبان (۱۰ نوامبر) به بعد، به‌عنوان زمان و مکان مورد توافق طرفين تاکيد شده است.


کاترين اشتون و سعيد جليلی

کاترین اشتون ۲۲ اکتبر، طی نامه‌ای پیشنهاد مذاکرات وین با ايران از تاريخ ۱۵ تا ۱۷ نوامبر را عنوان کرده بود.

رئيس سياست خارجی اروپا چند هفته پيش از اين نامه پیشنهاد داده بود دور بعدی مذاکرات اواسط نوامبر در وین برگزار شود.

کاترین اشتون ۲۲ اکتبر، طی نامه‌ای پیشنهاد مذاکرات وین با ايران از تاريخ ۱۵ تا ۱۷ نوامبر را عنوان کرده بود

منوچهر متکی، وزیر امور خارجه ایران در اوايل اکتبر دعوت اشتون را «خبری خوب» خواند و اواخر اکتبر و اوایل نوامبر را زمان مناسبی برای گفت‌وگوهای اتمی با نمایندگان گروه ١+۵ (اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل و آلمان) دانست.

سعيد جليلی نيز در نامه‌ای به درخواست مذاکره کاترين اشتون، پاسخ داد و در آن تأکيد کرد که هدف از گفت‌وگوها «تعامل و همکاری» و «اجتناب از هرگونه تهديد به فشار» باشد.

جليلی «نظر روشن و صريح» گروه مذاکره‌کننده درباره سلاح هسته‌ای اسرائيل را جويا شده بود.

محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهوری ايران نيز در سفر اخير خود به نيويورک آمادگی ايران برای مذاکرات با گروه ١+۵ را اعلام کرد.

جمهوری اسلامی ايران و گروه ١+۵ پيش از اين دو دور مذاکرات را پشت سر گذاشته‌اند.

پاییز سال گذشته ايران و گروه ١+۵ بر سر مبادله بخش اعظم اورانیوم غنی‌شده ایران با سوخت هسته‌ای رآکتور پژوهشی تهران به توافق کلی دست یافتند اما پس از آن ایران با جزئیات آن طرح مخالفت کرد و عملأ از پذیرش آن سر باز زد.

ایران چند ماه پیش نيز بسته پیشنهادی دیگری به نمایندگان گروه ۱+۵ تحويل داد اما آمریکا اعلام کرد محتویات اين بسته به «نگرانی‌ها درباره برنامه اتمی ایران» پاسخ نمی‌دهد.

علی‌اکبر صالحی معاون رئیس جمهوری و رئیس سازمان انرژی اتمی ایران چندی پيش اظهار داشت که اين کشور نزدیک به ۳۰ کیلوگرم اورانیوم با غنای ۲۰ درصد تولید کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

نگاره آیت، هنرمند نقاش که در سال ۱۹۷۵ در یک خانواده‌ی هنرمند در تهران متولد شده، این روزها در «سیته»‌ی هنرمندان یا همان شهرک هنرمندان در مرکز شهر پاریس اقامت دارد. «سیته» در پونت ماری از قدیم پاتوق هنرمندان ایرانی بوده است. «سیته»‌ی هنرمندان با آن راهروهای طویل و نیمه‌تاریک و اتاق‌هایی نه چندان بزرگ، به‌ظاهر با مجتمع‌های دانشجویی متعارف در اروپا چندان تفاوتی ندارد.

اما اگر در اتاق‌ها را باز کنی، در هر اتاق با دنیایی از هنر روبرو می‌شوی؛ دنیایی که از رنگ و انتزاع و فکرهای بلند نشان دارد و به یادت می‌آورد که «سیته» همواره میزبان هنرمندانی از سراسر جهان بوده است که بعضی از آنها به نام‌های بزرگ و ماندگاری در تاریخ هنر معاصر تبدیل شده‌اند. دستاورد اقامت در «سیته» و آرامشی که در این مکان وجود دارد، برای نگاره آیت، مجموعه‌ای از پرده‌های خیال‌انگیز است با نام «ریشه‌ها». بخش فرهنگ زمانه با نگاره درباره‌ی این مجموعه گفت و گویی کرده است که می‌خوانیم:


نگاره آیت (آیت‌اللهی)، هنرمند نقاش در پاریس

موضوع دوره سوم کار هنری تو پرداختن به موضوع «ریشه‌ها»‌ست. وقتی به این کلمه، به «ریشه» فکر می‌کنی پیش از هر چیز چی به ذهن‌ات می‌آید؟

ریشه‌ها اول از هر چیز من را از این زمان به زمانی بی‌زمان می‌برند؛ به زمانی که همه چیز ژرفای بیشتری داشت، شاید این، یک جور نارضایتی از دورانی است که سپری می‌کنیم. نمی‌دانم. اما در مرحله‌ی بعدی ریشه‌ها به شکل عام ریشه‌های انسانی هستند. همیشه این داستان مهرگیاه و پیدایش انسان از گیاه و بازگشت به آن در اسطوره‌های کهن ایرانی و کمی آن‌طرف‌تر در باورهای هندی، برای من جالب بود.

این کارهای اخیر در ادامه‌ی شاخه‌ها، استخوان‌ها و ریشه‌های قبلی است با این تفاوت که آهسته آهسته شکل‌های بدن انسانی از میان شاخه‌ها و ریشه های تو در تو و درهم پیچیده پدیدار شده‌اند. این دگردیسی در ابتدا خیلی طبیعی و خودجوش شکل گرفت. طبیعی است که به دلیل محدودیت‌هایی که فعلاً عرف جامعه‌ی ایران است، نمایش بدن انسان برهنه ممکن نیست. برای همین من تا امروز سعی می‌کردم از این فضا در کارهایم دوری کنم یا حداقل در حد یک اثر کاملاً شخصی مهارش کنم، شاید به همین دلیل این بدن‌ها گویی با زور و تلاش پوسته انداخته‌اند و از پیله درآمده‌اند؛ اما، خب نادیده گرفتن و انکار که تا ابد نمی‌پاید، در نهایت به‌عنوان یک هنرمند آنچه که نیاز دارم را می‌آفرینم.


مجموعه‌ی ریشه‌ها

با دیدن مجموعه‌ی «ریشه»‌ها، ذهن من در یک نگاه عمیق‌تر رفت پی دنیای مومیایی‌ها. مثل این بود که عده‌ای مومیایی‌شده کنار هم نشسته یا ایستاده باشند. حضور مرگ در زندگی ما یا مرگ به‌عنوان ریشه‌هایی که فراموشش کرده‌ایم؟

خوب کلاً مرگ برای من دغدغه‌ای همیشگی است. آدم خوشبینی هستم و درعین حال خیلی به مرگ فکر می‌کنم. واقعیت این است که همیشه فکر می‌کنم اگر همین لحظه، بازی زندگی متوقف بشود، چه چیزی و چه اثری از زندگی آدم‌هایی که روزی زنده بودند به‌جا خواهد ماند؟ مثلاً خود من یکی از این زنده‌ها؛ و به این دلیل که مرگ ریشه‌هایی به قدمت تاریخ در اندیشه و مفاهیم انسانی دارد، بیراه نیست که این برداشت را بکنیم. تو می‌گویی: ریشه‌هایی که فراموش شده؟ نمی‌دانم. حداقل برای من که اصلاً فراموش شده نیست.

اینکه به عده‌ای مومیایی اشاره می‌کنی، برای من جالب است، اما راستش را بخواهی برای من همه‌ی این بدن‌ها زنده هستند، هرچند که هنوز کاملاً از مرحله‌ی گیاهی به انسانی دگردیس نشده‌اند. با این حال روند دگردیسی‌شان کاملاً می‌تواند در جهت مخالف هم باشد. دلم می‌خواهد که این فیگورها به سوی زندگی پیش بروند تا مرگ.

در بررسی سه دوره کار هنری تو، متوجه می‌شویم که خط‌ها کاملاً مشخص و برجسته هستند. این مرزبندی‌های معلوم، آیا به تو آرامش می‌دهند؟

دقیقاً. همیشه جنبه‌س طراحی و حضور خط‌ها رادر کار دوست داشتم. فکر می‌کنم این خط‌ها بیشتر، شکل هایم را از ابهام پس‌زمینه درمی‌آورند. اما به غیراز خط‌های محیطی شکل‌ها و گستره‌ها، من از خط برای به‌دست آوردن بافت در کارهایم هم استفاده می‌کنم. به‌خصوص در این مجموعه برای خلق پوشش‌ها یا پوسته‌هایی پیدا و نا پیدا از خطوط استفاده کردم.


نگاره آیت: مرگ دغدغه‌ی همیشگی من است

در دوره‌ی اول کارهایت، نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی خفیف با رنگ‌های شاد و روشن به چشم می‌خورد. در مجموعه‌ی «ریشه‌ها» اما ما از آن جهان شاد و چندرنگ به دنیایی یک رنگ اما فوق‌العاده عمیق می‌رسیم. چه اتفاقی افتاد که از آن بازیگوشی انتزاعی اولیه رسیدی به این مفهوم عمیق فرهنگی که با مرگ، به نوعی هم«ریشه» است؟

بزرگ شدم. رنگارنگ دیدن زندگی شاید مختص سنین دیگری است. در هر حال انکار نمی‌کنم که امروز زندگی خاکستری‌تر از قبل است. در واقع امروز با آوردن رنگ در کار به نوعی احساس ساده‌اندیشی می‌کنم، گویی دیگر نارنجی و سرخ یک دروغ بزرگ است. تظاهر به رنگی دیدن اصلاً برایم ممکن نیست.

در این ریشه‌ها گاهی می‌شود تصویری از زن و مرد را هم دید و کشاکش بین جنسیت‌ها گاهی به‌شکل بسیار پنهانی در کنار هم دیده می‌شود. آیا این مسأله عمدی بوده یا اینکه بدون دخالت آگاهانه‌ی تو اتفاق افتاده؟

کاملاً عمدی و به قصد. این مرحله از استحاله‌ی انسان،آن مرحله‌ای‌ست که هنوزهیچ برتری و تمایز جنسیتی‌ای ابداع نشده.


نگاره آیت: ریشه‌ها را نمی‌توانم فراموش کنم

یک مرحله‌ی پیشاتاریخی و اسطوره‌ای. مثل درخت انجیر معابد که ریشه‌هاش روی خاک است. در آثار تو اصولاً انسان زیاد جایی ندارد. مثل این است که اشیاء جای او را گرفته‌اند. در دوره‌ی آخر هم تمرکز تو روی ریشه‌های گیاهان است و انسان به شکل غیرمستقیم در آثار این دوره نمود پیدا می‌کند. علت علاقه‌ی تو به دنیاهای این شکلی که در نفس خودشان غیراجتماعی هستند چیست؟

این عدم حضور واضح فیگور انسان در کارهای من بخشی به همان محدودیت‌ها برمی‌گردد و بخش کمتری هم، گرایش شخصی من به نوعی شیوه بیان اشاره‌ای و کنایی است. کمی رمزآلود بیان کردن اجازه‌ی برداشت آزادتری از کار را به بیننده می‌دهد.

چند وقت پاریس می‌مانی و مهم‌ترین دستاورد تو در این سفر چه بود؟

معمولاً سعی می‌کنم سالی، دو سالی یک بار اینجا بیایم. لازم است که از اتفاقات روز دنیای هنر باخبر باشم، به‌خصوص وقتی باید نسخه‌های دست چندم هنر را در گالری‌های تهران دید، بهتر است اصل ماجرا را دیده باشی! کلاً سفر که همیشه سرشار از دستاورد است. اما بزرگترین دستاورد این سفر شاید همین مجموعه باشد که فرای هر باید و نبایدی با آزادی خیال کار کردم.


نگاره آیت: نمایش بدن انسان امکان‌پذیر نیست

آیا قصد داری در ایران نمایشگاه برگزار کنی؟ آیا اخذ مجوز کار دشواری است؟

حقیقتش هیچ امیدی به نمایش این مجموعه در تهران با وجود همه محدودیت‌ها ندارم. شاید درغالب یک نمایشگاه خصوصی در منزل خودم، بتوانم این آثار را در حلقه‌ی نه چندان وسیعی از ببیندگان به نمایش بگذارم.

نقاشی معاصر ایران را چگونه ارزیابی می‌کنی؟ چه گرایش‌ها و سبک‌هایی الان غالب هستند، و آیا اصلاً می‌توانیم از غلبه یک سبک مشخص صحبت کنیم؟

فکر می‌کنم با وجود محدودیت‌هایی که در ایران برای هنر قایل می‌شوند، هنرمندان اگرهم بخواهند نمی‌توانند کار آن‌چنانی انجام بدهند. بخشی از آنچه که در ایران می‌بینیم تکرار مکرراتی است که مدت هاست در همین اروپا از رونق افتاده است؛ و خب، گاهی هم کارهای خوبی می‌بینیم. اما من خیلی غلبه‌ی سبک خاصی را نمی‌بینم. مگر نوعی هجونگاری که من حتی هنر محسوبش نمی‌کنم؛ بیشتر نوعی پروپاگانداست که خوب یا بد، گویی این روزها مد شده!

Share/Save/Bookmark

 
 

سنگینی توقعات بی‌جا و برداشت‌های غلطی که درباره‌ی جنس مذکر وجود دارد، چنان بر دوش مردان دنیای معاصر سنگینی می‌کند که بسیاری از آنها را به دامِ اعمال و رفتارهای ناخواسته‌ای می‌اندازد که کوچک‌ترین ربطی به شخصیت و ماهیت وجودی آنها به عنوان یک انسان ندارد.

کلیشه‌هایی وجود دارد که با اجبار و اصرار تمام از همان دوران بچگی زمینه‌های توقعات ناجوانمردانه را برای مردان آینده با دقت دستچین می‌کنند. لیست بلند بالایی ترتیب داده‌اند از انواعِ توقعات ساخته شده برای مردان که از همان نخستین لحظه‌ی حیات و رنگ لباسی که برای‌شان درنظر گرفته می‌شود، شروع می‌شود و در ادامه انتظاراتی را از آنها طلب می‌کند که فرسنگ‌ها با موقعیت جدید جوامع و نقش مردان و زنان تفاوت دارد.

القابی چون جنگجو بودن، بی‌احساس بودن، طمع و حرص بی‌نهایت برای دستیابی به سکس، احساس برتری نسبت به زنان و جاه‌طلب و قوی بودن حکایت از آن دارد که متأسفانه نه تنها مردان جهان امروز باید وظیفه‌ی اجرای نقش سنتی با ریشه‌های کهنسالِ قومی و مذهبی را بر دوش بگیرند، بلکه باید وظایف و توقعات ایجاد شده در دنیای معاصر را نیز به جان بخرند.


این واقعیت را نمی‌توان کتمان کرد که بی‌تردید توقعات تدارک دیده‌ شده برای مردان در طول تاریخ زندگی اجتماعی، باعث برتری و تسلط آنها بر جنس مؤنث شده است و به تمرکز قدرت و سازمان‌یابی اجتماعی که به نفع مردان بوده، منجر شده است.دنیای مردانه‌ای که تاکنون بر جهان حکمروایی می‌کرده است با وجود تحولات قرن اخیر و برابری نسبی زنان و مردان، همچنان از طریق بازوهای قدرت خود نظیر مذهب، سیاستمداران و هنر، با سماجت تمام بر طبل توقعات منسوخِ می‌کوبد و توانسته‌ است مردان معاصر که با ارزش‌های کمابیش برابر و در دامن زنان مستقل و توانا رشد کرده‌اند را در موقعیتی ناگوار و متناقض قرار بدهد.

بی‌تردید در بحبوحه‌ی سرسام‌‌آورِ کلیشه‌ها و تصاویری که از مردان وجود دارد، می‌توان شاهد گم‌گشتگی و درجا زدن بسیاری از مردان نازنین بود که در تلاشی مأیوس کننده به دنبال عملی ساختن توقعات غیرواقع‌بینانه‌، تن به گذاشتن ماسکی می‌دهند که ارزش‌های عمومی و کلیشه های رایج برای آنها ساخته‌اند.

در این جمله‌ی به ظاهر منطقی! و معمولی که بدون هیچ مقاومتی در ضمیر جمعیِ بشر شکل گرفته است، می‌توان یکی از بزرگ‌ترین توقعاتی که از مردان وجود دارد را یافت: « مردان موجودات جنگجویی هستند». قصد ندارم در این مقاله‌ی کوتاه به عمقِ نگون‌بختِ این ادعا و خسارات جانی، مالی و حیثیتی که همین ادعای ساده برای مردان در طول تاریخ به بار آورده است بپردازم، ولی به احترام همه‌ی پسران، دوستان، برادران و پدرانِ ذاتاً آرامی که می‌شناسم خاطره‌ی بسیار تازه‌ای را نقل می‌کنم که نشان‌دهنده‌ی شبحی از یک تراژدی‌است که از هزاران سال پیش تاکنون سایه‌ی شوم‌اش را بر سر مردان افکنده است:

در همسایگی ما خانواده‌ای زندگی می‌کند. آنها پسری دارند به نام «آسکر» ( اصغر خودمان) که همسنِ دختر هشت ساله‌ی ما است. این دو دوست از دوران مهد کودک با هم همکلاس بوده‌اند و هر چند در دوران مدرسه‌ی ابتدایی هر کدام‌شان به مدرسه‌ی متفاوتی رفته‌اند ولی به دلیل همسایگی، خللی در دوستی و بازی‌های مداوم آنها ایجاد نشده است. مشخصه‌ی اصلی آسکر در این است که با علاقه‌ی زائدالوصفی از بازی کردن با عروسک‌های دخترانه لذت می‌برد.

ذکر این نکته لازم است که «آسکر» یک پسر بسیار پرانرژی است که از دیوار صاف هم بالا می‌رود و در اوقاتی که عروسک‌بازی نمی‌کند، یا در حال بالا رفتن از درخت و دیوار حیاط خودشان است، یا در حیاط خانه‌ی ما بازی می‌کند. صد البته از توپ و شمشیر و ماشین بازی و قهرمانان افسانه‌ای چون «مرد خفاش» نیز لذت می‌برد.نکته‌ی جالب توجه، برخورد پدر و مادر « آسکر» است (مادر آلمانی‌الاصل که دکتر محققِ بهداشت عمومی است و پدرانگلیسی‌الاصلِ نجاری که البته دکترای تاریخ دارد) که بدون هیچ ترس و نگرانی برای کادو جشن تولد پسرشان و به درخواست او بدون هیج مقاومتی عروسک‌های مورد علاقه‌اش را می‌خرند.

تراژدی از سال دومِ مدرسه برای آسکر شروع شد، چون مادر آسکر بعد از غیبت کمابیش طولانی پسرش برای بازی با دخترمان با ما تماس گرفت و گفت: «آسکر از طرف بعضی از پسران همکلاسی‌اش مداوم مورد نکوهش قرار می‌گیرد که چرا با دخترهای کلاس عروسک‌بازی می‌کند و برای همین تصمیم گرفته است از این به بعد فقط با پسرها رفت و آمد کند».


پدر و مادر آسکر در ملاقات بعدی در گفت‌و‌گویی که با هم داشتیم توضیح دادند که خودشان نیز از رفتار پسران هشت ساله‌ی مدرسه در شگفت هستند و متأسف بودند از اینکه هجوم پرقدرتِ توقعات فرهنگِ غالب از سنین بسیار پایین بر پسران و دختران تحمیل ‌می‌شود.

والدین آسکر در ضمن به صراحت اعلام کرده‌اند که تاکنون مداخله‌ای در سلیقه‌های رفتاری پسرشان نداشته‌اند و همیشه خواسته‌اند فضایی برای او ایجاد کنند که روابط دوستانه و اوقات بازی‌اش باب طبع و به میل او باشد. آنها هر چند می‌دانند و حس می‌کنند که آسکر از محدودیت اجتماعی که دوستانش به او تحمیل کرده‌اند خرسند نیست، اما با این حال از تصمیم جدید پسر‌شان مثل همیشه حمایت و استقبال می‌کنند.

در ضمن آنها به طور کلی این نوید را داده‌اند که دیر یا زود آسکر دوستی با دختر ما را تجدید خواهد کرد. در نیمه‌های سال بود که آسکر به خانه ما زنگ زد و از دخترمان خواست تا برای بازی به منزل‌شان برود و همه چیز به حالت اول برگشت. بی‌شک شخصیت پسرانه‌ی «آسکر» در این ماجرا کمابیش با توقعاتی که همسن و سال‌های او به عنوان پسر ابراز کردند، صیقل خورده است.

بی‌تردید «آسکر» همچون همه‌ی پسرانِ اجتماع معاصر در هر مرحله از زندگی‌اش تأثیرات ناخواسته‌ای را بر روی شخصیت خود خواهد پذیرفت. بی‌تردید پسرانی چون آسکر به کمک والدین تحصیلکرده و روشن‌بین خود در آینده این امکان را پیدا می‌کنند که از ذهن انتقادی که بتواند مدافعِ حریم شخصی و ذاتی آنها باشد برخوردار گردند و با کمک این ذهن انتقادی بتوانند در برابر طبل پر سر و صدای کلیشه‌ها و توقعات ناگواری که از مردان در جامعه وجود دارد مقاومت کنند.

ادامه دارد

Share/Save/Bookmark

 
 

آثار سیاه‌ قلم خیل ویسنتی، نقاش برزیلی در بیست و نهمین بی‌نیال سائوپائولو جنجال آفرید. این نقاش در یکی از این آثار با اسلحه کمری سر احمدی‌نژاد، رئیس جمهور ایران را نشانه رفته است.

به گزارش شبکه تلويزيونی الجزيره، مجموعه آثار سیاه قلم خیل ویسنتی، نقاش برزیلی که زیر عنوان «اینی‌میگوس» ( Inimigos) در بیست و نهمین بی‌نیال سائوپائولو به نمایش گذاشته شده، جنجال‌آفرین شد. این بی‌نیال که از مهم‌ترین و پربیننده‌ترین جشنواره‌های هنری جهان است تا ۱۲ دسامبر ادامه دارد.


خیل وینستی در مجموعه تصاویر «اینی‌میگوس» برخی از سیاستمداران و شخصیت‌های خبرساز جهان مانند جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور پیشین آمریکا، ملکه انگلستان، آریل شارون، نخست‌وزیر پیشین اسرائیل، و محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهور ایران را در موقعیتی انفعالی قرار داده و خود با سلاح گرم یا سرد از آن‌ها انتقام می‌گیرد.

در یکی از تصاویر جنجال‌برانگیز این مجموعه، محمود احمدی‌نژاد بر روی صندلی نشسته است و خیل وینستی با سلاح کمری، از فاصله‌ نسبتاً کمی سر او را نشانه رفته است.

آیا هنرمند با هنرش می‌تواند انتقام بگیرد؟ خیل وینسنتی در مجموعه آثار سیاه‌قلم‌اش با رویکرد به خشونت جنجال‌آفرین شد

در اثر دیگری آریل شارون را می‌بینیم که روی زمین افتاده، به آرنج دستش تکیه داده و در همان حال هنرمند نقاش سر او را با کلت نشانه گرفته است. کوفی عنان، دبیرکل پیشین سازمان ملل، پاپ و ملکه الیزابت از دیگر شخصیت‌هایی هستند که در آثار این هنرمند نقاش به این شکل تصویر شده‌اند.

بی‌نیال سائوپائولو همواره به‌خاطر به‌نمایش گذاشتن آثار غیرمتعارف شهرت داشته است. مهم‌ترین موضوع در جشنواره امسال تضاد بین فقیر و غنی و اختلاف طبقاتی در جهان است. از این نظر بسیاری از آثار به نمایش گذاشته شده در جشنواره سائوپائولو رنگ و بوی سیاسی دارد و یادآور «هنر مقاومت» است. در این میان اما آثار سیاه قلم خیل وینسنتی به خاطر واقع‌گرایی و خشونتی که به نمایش می‌گذارد، به یک حادثه رسانه‌ای تبدیل شده است.


خیل وینسنتی در سال ۱۹۵۸ در شهر رسیفی (Recife) در برزیل متولد شده و هم‌اکنون در این شهر کار و زندگی می‌کند.

او پس از تحصیل مدتی در پاریس زندگی کرد، اما به‌زودی به برزیل بازگشت. نخستین آثار او در سائوپائولو به نمایش گذاشته شد و در جشنواره‌ی ریودوژانیرو از او تقدیر به عمل آمد.

بسیاری از ناظران، خشونتی را که در مجموعه «اینی میگوس» نهفته است، بازتابی از خشونت در شهر رسیفی که در شمال شرقی برزیل واقع شده ارزیابی کرده‌اند. در این شهر فقط صد هزار نفر سکونت دارند و با این حال آمار جنایت آن در سال دو برابر ریودوژانیرو است.

بی‌نیال سائوپائولو نخستین بار در سال ۱۹۵۱ برگزار شد و پس از بی‌نیال ونیز، قدیمی‌ترین جشنواره هنری جهان است. ورود همگان به این جشنواره آزاد است و لذا از پربیینده‌ترین جشنوارهای هنری جهان به‌شمار می‌آید. در این جشنواره آثاری از هنرمندان برزیل و از دیگر هنرمندان جهان به نمایش گذاشته می‌شود.

از سال ۱۹۷۳ به بعد علاوه بر هنر نقاشی، آثاری از هنر معماری و طراحی نیز در بی‌نیال سائوپائولو به نمایش گذاشته می‌شود.

Share/Save/Bookmark

در اين رابطه:
آثار ديگر خیل ویسنتی را ببينيد

 
 

هنگامه شهيدی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان به دليل وضعيت بيماری خود به‌طور موقت از زندان آزاد شد. گروهی از زندانيان سياسی زن در زندان اوين، بيانيه‌ای به همين مناسبت منتشر کردند.

به گزارش سايت جنبش راه سبز (جرس)، هنگامه شهيدی به دليل بيماری قلبی و به‌منظور جراحی از زندان آزاد شده است.


شهيدی در روز سه شنبه ۹ تير ۱۳۸۸ و در پی بازداشت‌های پس از انتخابات بحث‌برانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران دستگير شد.

برای آزادی او در خواست وثيقه يک ميليارد ريالی شد ولی در دوم آبان قرار مجرميت برای او صادر و پرونده او به دادگاه ارسال گرديد.

زندانيان زن در بيانيه خود مسئوليت برخی از رفتارهای هنگامه شهيدی را متوجه «سيستم غيراخلاقی حاکم بر بخشی از مسئولين امنيتی زندان» دانسته‌اند

اتهامات شهيدی «شرکت در اجتماعات غير قانونی، تبانی به قصد بر هم زدن امنيت ملی، تبليغ عليه نظام، اخلال در نظم عمومی و اهانت به رياست جمهوری» بود.

در سوم آبان‌ماه سال گذشته هنگامه شهيدی دست به اعتصاب غذا و دارو زد و سرانجام هفت روز بعد با سپردن وثيقه ۹۰ ميليون تومانی آزاد گرديد اما در پی اين آزادی در ارديبهشت‌ماه امسال او را به شش سال حبس تعزيری محکوم کردند.


با آزادی موقت هنگامه شهيدی، گروهی از زندانيان سياسی زن در زندان اوين بيانيه‌ای خطاب به مسئولين قوه قضاييه و زندان اوين منتشر کردند.

در اين بيانيه که مهديه گلرو، بهاره هدايت، عاطفه نبوی و جمعی ديگر از زندانيان سياسی زن آن را امضا کرده‌اند و در سايت دانشجونيوز منتشر شده، ضمن تبريک آزادی هنگامه شهيدی، به شرايط « ناگوار و سخت» اين روزنامه‌نگار در زندان اشاره شده است.

اين زندانيان مسئوليت برخی از رفتارهای هنگامه شهيدی «در تن دادن به خواسته‌های مسئولين زندان برای پرونده‌سازی و فشار بر ساير زندانيان» را متوجه «سيستم غيراخلاقی حاکم بر بخشی از مسئولين امنيتی زندان» دانسته‌اند.

آن‌ها‌ خواستار «توقف ادامه سوء استفاده از برخی زندانيان» شده‌ و اعلام کرده‌اند که «حقوق قانونی زندانيان همچون مرخصی و آزادی مشروط و... نبايد دستاويزی جهت اعمال فشار بر زندانيان برای تن دادن به خواسته‌های حقير و غيراخلاقی مسئولين زندان قرار گيرد.»

اين گروه از زندانيان سياسی زن نوشته‌اند محروميت‌های زندانيان از حقوق اوليه خود کافی نيست که «اين‌بار با فشار روحی و روانی بر زندانيان آسيب ديده و کم‌تجربه و سوء استفاده از نقاط ضعف افراد، کمر بر ايجاد تفرقه و تحقير زندانيان و وادار کردن معدودی از افراد به کارهای مذمومی از قبيل خبرچينی و پرونده‌سازی بر عليه هم‌بندان خود پرداخته‌اند.»

اين زندانيان نوشته‌اند: «ادامه اين رويه ناميمون خللی در روحيه مقاوم زندانيان سياسی وارد نخواهد کرد.»

هنگامه شهيدی که در یازدهمین جشنواره مطبوعات تهران، رتبه اول روزنامه‌نگاری را به خاطر پوشش خبری از افغانستان و عراق کسب کرده‌، فعاليت‌های سياسی نيز داشته است.

وی در انتخابات دوره دوم شوراهای اسلامی شهر و روستای تهران از جمله کانديداهای حزب کارگزاران سازندگی بود و در دو سال آخر رياست جمهوری محمد خاتمی به عنوان مشاور رئيس سازمان ملی جوانان فعاليت می‌کرد.

شهيدی از اواخر سال ۸۳ تا انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۴ در ستاد انتخاباتی هاشمی رفسنجانی به فعاليت مشغول بود و در پاييز ۸۷ با عضويت در حزب اعتماد ملی استان تهران به عنوان مشاور مهدی کروبی، دبيرکل اين حزب برگزيده شد و همچنان از اعضای حزب اعتماد ملی به‌شمار می‌رود.

Share/Save/Bookmark

 
 

ساختمان اصلی خانه مطبوعات، روز گذشته، پنجم آبان ماه طی مراسمی با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گشایش یافت. این در حالی است که گزارشگران بدون مرز می‌گوید سرکوب بی‌وقفه مطبوعات نمایانگر چهره واقعی رژیم است.

به گزارش خبرگزاری مهر، همزمان با برگزاری نمایشگاه مطبوعات در تهران، سید محمد حسینی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در یک نشست خبری از افتتاح خانه مطبوعات خبر داد.


علی محدثی، نایب رئیس خانه مطبوعات نیز همزمان در یک نشست خبری دیگر اعلام کرد که خانه مطبوعات با حضور مجتبی ثمره هاشمی، مشاور ارشد رئیس جمهور که از او به‌عنوان یکی از ۲۰ شخصیت بانفوذ ایران یاد می‌کنند، افتتاح می‌شود.

علی محدثی خانه مطبوعات را یک نهاد صنفی توصیف کرد که می‌بایست در آینده ۳۰۰ نشریه و خبرگزاری در تهران و شهرستان‌ها را پوشش دهد و ارتباط بین روزنامه‌نگاران و مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را سامان دهد.

خانه مطبوعات ایران با حضور معاون رئیس جمهور و وزیر ارشاد در شرایطی گشایش یافت که به گفته گزارشگران بدون مرز ایران در آستانه سقوط به جهنم رسانه‌ای قرار دارد

به گفته علی محدثی، خانه مطبوعات می‌بایست پل ارتباطی بین مطبوعات و مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باشد. وی اظهار امیدواری کرد که وزارت ارشاد بیمه تأمین اجتماعی روزنامه‌نگاران را به خانه مطبوعات واگذار کند.

در افتتاحیه خانه مطبوعات، کاظم‌پور، مدیر عامل خانه مطبوعات گفت: «با افتتاح خانه مطبوعات ایران یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای اهالی رسانه برای تعامل مناسب با مسئولان اجرایی و رفع مشکلات این حوزه برآورده شد و امروز شاهد آغاز به کار فراگیرترین تشکل مطبوعاتی کشور هستیم.»

مدیر عامل خانه مطبوعات ایران افزود: «این شبکه با حمایت اهالی مطبوعات و فعالیت‌های مناسب می‌تواند بازویی توانا برای تحقق اهداف رسانه‌ای نظام جمهوری اسلامی ایران باشد.»

این سخنان در حالی ایراد شد که نمایشگاه مطبوعات، امسال بی‌رونق بود، تا آن‌جا که علی محدثی، نایب رئیس خانه مطبوعات ناگزیر به این موضوع اشاره کرد و عدم استقبال مردم از نمایشگاه مطبوعات را به دلیل چگونگی استقرار غرفه‌ها، نحوه تبلیغات و سوءمدیریت دانست.

گزارشگران بدون مرز همزمان با این رویدادها بیانیه‌ای انتشار داد و اعلام کرد که «سرکوب بی‌وقفه مطبوعات، چهره واقعی رژیم ایران» است.

گزارشگران بدون مرز، همچنین در این بیانیه که در تارنمای فارسی‌زبان این نهاد مستقل منتشر شده است، بازداشت دوباره محمدرضا مقیسه، عضو هیأت مدیره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران و نهایی شدن حکم یک سال حبس و ٣٠ سال محرومیت از روزنامه‌نگاری برای ژیلا بنی یعقوب را، تأییدی بر جایگاه ١٧٥ ایران در زمینه آزادی مطبوعات در جهان خواند.

هفته گذشته، گزارشگران بدون مرز که انجمنی بین‌المللی در زمینه دفاع از آزادی رسانه‌هاست، رده‌بندی جهانی آزادی مطبوعات در سال ٢٠١٠ را منتشر کرد.

بر اساس این گزارش از بین ١٧٨ کشور ارزیابی شده، ایران در زمینه آزادی مطبوعات از رتبه ١٦٠ در سال ٢٠٠٣ به رتبه ١٧٥ در سال ٢٠١٠ سقوط کرده است.

گزارشگران بدون مرز در این گزارش تأکید کرده که ایران در آستانه سقوط به «جهنم رسانه‌ای» قرار دارد و ممکن است به یکی از سه کشوری تبدیل شود که حکومت‌های آن‌ها شدیدترین محدودیت‌ها را علیه رسانه‌ها اعمال می‌کنند.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته