-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

Latest Posts from Tehran Review for 05/03/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



آلن گرش ـ پاتریک سیل، روزنامه نگار انگلیسی در سال ١٩۶۵ کتابی نوشته است با عنوان مبارزه برای سوریه (The struggle for syria). این کتاب اثری کلاسیک است در مورد درگیری ها برای کنترل سوریه پس از جنگ جهانی دوم.(١) این مبارزه هم زمان در بستر جنگ سرد میان امریکا و شوروی و نیز «جنگ سرد عربی» جای می گرفت. در آن زمان، مصر جمال عبدالناصر و عربستان سعودی برای کسب هژمونی (برتری) منطقه ای با یکدیگر در جدال بود. این رودرروئی ها تا کوهستان های یمن را در بر گرفت. در آن نیروهای نظامی مصر از جمهوری جوان علیه سلطنت طلبان مسلحی پشتیبانی می کردند که از حکومت ریاض کمک مالی می گرفتند.

از سال های دهه ١٩۵٠ تا جنگ ژوئن ١٩۶٧ با اسرائیل، سوریه دربطن توازن (یا بهتر بگوئیم عدم توازن) منطقه ای قرار داشت. کودتا ها و خونتای نظامی پشت سر هم در دمشق رخ می دادند.

سوریه همچنین در صدر نقاط پر جوش و خروش سال های دهه ١٩۵٠ و ١٩۶٠ بود که خواستار استقلال سیاسی، رشد اقتصادی و ایجاد نظم اجتماعی عادلانه تر و برابری طلبانه بودند. در راس مبارزات و بسیج توده ای، ناسیونالیست های عرب، چپ ها و مارکسیست ها قرار داشتند.

پس از شکست اعراب از اسرائیل در سال ١٩۶٧، خاورمیانه در رکودی فرورفت که به مدت چهل سال ادامه یافت. هیچکدام از این رژیم ها، چه جمهوری یا سلطنتی به کوچکترین اصلاحاتی تن ندادند. نکته بارز آن رکود، خودکامگی، تمرکز ثروت در دستان گروهی کوچک است که خود را فراتر از دولت می دانند و فساد دائمی است. اگر در این دوره، گهگاه انفجارات مردمی نارضایتی پراکنده ای را بازتاب می دادند، به طور عمده ، آن چه که رژیم های عرب را رودرروی هم قرار می داد، داوهای ژئوپولیتیکی بود. این رژیم ها به خاطر موضعگیری شان نسبت به ایالات متحده و اسرائیل دچار تفرقه اند. در همه جا خواست تغییرات و دگرگونی اجتماعی را کنار گذاشته اند.

اگر کمی به عقب برگردیم، دوره پیمان ها در طول زمان تغییر می کرد. در دوران جنگ اول خلیج [فارس] در سال های ١٩٩٠ -١٩٩١، حافظ اسد با واشینگتن ائتلاف کرد، در حالی که اردن ملک حسین از صدام حسین پشتیبانی می کرد. در آستانه انقلاب های عربی در ٢٠١١، دو دستگی، اردوگاه طرفدار آمریکا (عمدتا مصر و عربستان سعودی) را در مقابل اردوگاه «مقاومت» (ایران، سوریه، حماس در فلسطین و حزب الله لبنان) قرار داد.

دمشق از جمله به خاطر هم پیمانی با جمهوری اسلامی دارای موقعیت ممتازی است؛ در مدت سی سال گذشته هیچ گزندی به این پیمان وارد نشده است، حتی با وجود اختلاف نظر بین دو کشور در مورد صلح با اسرائیل که ایران اصولا مخالف آن بوده و سوریه با شرایطی از جمله با بازپس گرفتن بلندی های جولان که از ژوئن ١٩۶٧ در اشغال اسرائیل است، آنرا می پذیرد.

پس از قتل رفیق حریری، نخست وزیر پیشین لبنان در ١۴ فوریه ٢٠٠۵ و خروج شتاب زده سربازان سوری از لبنان، رژیم سوریه با یک دوره انزوا روبرو شد که عاقبت بشار اسد توانست آنرا از میان ببرد. انعطاف ناپذیری او در مقابل فشارهای دولت جورج بوش که در آرزوی سرنگونی اش بود، پشتیبانی اش از حزب الله در طول جنگ اسرائیل علیه لبنان در تابستان ٢٠٠۶ و سپس حمایتش از حماس در جریان تهاجم اسرائیل به غزه در دسامبر ٢٠٠٨ تا ژانویه ٢٠٠٩ چهره «قطب مقاومت» را که از او ساخته بودند، تقویت کرد. به طوری که اخوان المسلمین سوریه به مخالفت خود – به طور موقت- پایان دادند.

این وجهه دارو دسته اسد را دچار توهم کرد که گویا کشورش از جنبشی که در سال ٢٠١١ منطقه را فرا گرفته بود، بر کنار خواهد ماند. در جهان نیز، این وجهه باعث شد که برخی جنبش های ضد امپریالیست که میزان دگرگونی ناشی از انقلاب های عرب را درست ارزیابی نمی کنند، به اشتباه ، رودرورئی پیرامون سوریه را فقط به بعد ژئو پولیتیکی آن کاهش دهند. (٢)

تحلیل نادرست، محاسبه غلط. رژیم همان عیبی را دارد که سراسر منطقه را آزار می دهد: خودکامگی و استبداد قدرت حاکمه، چپاول ثروت ها و لیبرالی شدن اقتصاد که نابرابری ها را افزایش می دهد، عدم توانائی پاسخ به امیال نسل جوانی که پر جمعیت تر و آموزش دیده تر از نسل های پیشین است.

بی اعتنائی به این امیدها، وحشی گری بی حد سرکوب، رودرروئی خشونت بار را افزایش داده و نظامی شدن بخشی از قیام را تقویت کرده است. در حالی که در ابتدا، جنبش در اکثریت قابل توجه آن چون جنبش مصر، غیر خشونت بار اعلام می شد. خطر چرخش درگیری ها به سوی برخوردهای مذهبی بیشتر شده است. رژیم از استفاده از این ورق برای ترساندن علوی ها (٣) و مسیحیان درنگی به خود راه نمی دهد.

با این وجود، اپوزیسیون از دادن ضمانت های جدی برای آینده ناتوان است. مخالفان حتی با پشت کردن برخی از پشتیبانانش روبرو شده است. کردها که از نخستین تظاهرکنندگان بودند (از جمله برای کسب کارت شناسائی ملی که ازآن محروم بودند)، به دلیل عدم شناسائی حقوق شان از سوی شورای ملی سوریه از آن فاصله گرفته اند. رژیم نیز به نوبه خود، با موفقیت های کم و بیش، توانسته است فعالیت های حزب کارگران کردستان (پ کا کا) را دوباره به راه اندازد، امری که در جریان رودرروئی اش با ترکیه در سال های دهه ١٩٩٠ مورد استفاده قرار داده بود. این حزب هنوز در میان کردهای سوریه محبوبیت دارد (۴)

مترسک شیعه

انشعاب جدیدی در درون شورای ملی سوریه رخ داده است. حیثام المله و کمال لابوآنی، زندانیان سیاسی پیشین، هم نوائی شورا را با خارجی ها نکوهش می کنند. عمار قرابی، رئیس پیشین سازمان دفاع از حقوق انسانی سوریه و رهبر جنبش ملی برای تغییرات به شورای ملی سوریه خرده می گیرد که مبارزان علوی و ترکمن را منزوی ساخته است. (۵) اما مسیحیان که شاهد پناهندگی ده ها هزار نفر از هم کیشان عراقی شان بودند، با اضطراب به رشد اسلام گرایان می نگرند و نیز از شعارهای ضد مسیحی و ضد علوی بخشی از تظاهرکنندگان نگرانند.

شورای ملی سوریه با اعتراض شماری از مخالفان از جمله هماهنگی ملی برای تغییرات دموکراتیک روبروست که با مذهبی و نظامی شدن شورش و نیز مداخله نظامی بیگانه مخالفند. این شورا با انشعابات پی در پی تجزیه شده و کمیته های محلی آن را رد کرده و اسلامگرایان بر آن مسلط بوده ولی چند چهره لیبرال ویترین آن هستند. وابستگی آن به کشورهای غربی و امیرنشین های خلیج فارس با استقبال منفی روبرو شده است.

انسداد کامل است. اپوزیسیون قادر به برانگیختن سقوط رژیم نیست. رژیم نیز از نابودی جنبشی ناتوان است که اراده و شجاعتش در فداکاری شگفت آور است. بازگشت به وضع پیشین غیر ممکن است و کنترل قدرت حاکمه بر روح و جان و بر جامعه ای سیاسی شده در طول ماه ها، هرگز میسر نخواهد شد. اصلاحات اعلام شده از سوی رژیم دمشق (قانون اساسی جدید، عفو های مکرر، و غیره) هیچ بردی ندارد. بخش های امنیتی حکومت و ارتش برای نابودی ، بمباران و شکنجه هر آن که دلشان بخواهد، چک سفید دریافت کرده اند.

همزمان، خطر یک جنگ داخلی واقعی است و حتی امکان سرایت آن به لبنان و عراق نیز وجود خواهد داشت. مداخله نظامی خارجی آتش درگیری های فرقه ای را تند تر کرده و تفنگ به عنوان تنها داور دسته بندی های مذهبی درخواهد آمد. این مداخله احتمالی، می تواند ضربه مهلکی به روند دموکراتیزه شدن در منطقه بزند.

باوجود این، انتخاب منحصر به راه حل نظامی نیست. فشارهای اقتصادی بر سوریه (که به شرط هدف گرفتن رهبران حکومت و نه مردم می توان تشدیدش کرد) هم اکنون یک بخش از بورژوازی طرفدار رژیم را به تعمق واداشته است. از سوی دیگر، ماموریت نخست ناظران اتحادیه عرب با وجود مشکلات رودررو، به کاهش خشونت ها انجامیده بود. عربستان سعودی بود که بازگشت آنان را تحمیل کرد و گزارش آن ها را نیز به خاک سپرد. این گزارش با برخورد ساده گرایانه رسانه ها خوانائی نداشت. بازگشت مجدد آن ها به سوریه و گسترش ماموریت شان، احتمالا قدمی به جلو خواهد بود. بالاخره، روسیه و چین را باید به تلاش های مذاکره برای یک مرحله گذار ملحق کرد. برخی پیش می کشند که آیا می توان با یک رژیم قاتل مذاکره کرد؟ در آمریکای لاتین، گذار به دموکراسی با عفو نظامیان میسر شد، حتی اگر می توان متاسف بود که آنان به مدت سی سال از آن بهره مند بودند.

این راه باریک و پر نشیب ، آن نیست که غالب بازیگران خارجی پیشنهاد می کنند و اوضاع را به رودروئی عظیم میان دیکتاتور و دموکراسی کاهش می دهند. باوجود این، کی باور می کند که رژیم سعودی خواهان استقرار دموکراسی در دمشق است. رژیمی که به هیچ مجلس منتخب اعتقاد ندارد؟ رژیمی که وزیر کشورش اعلام کرد که تظاهرات شیعیان در شرق کشور«شکل جدیدی از تروریسم» (۶) است؟ رژیمی که دانشجویانی را که علیه کیفیت پائین دروس دانشگاهی در اوایل ماه مارس جاری در ابحا بسیج شده بودند، باخشونت کامل سرکوب کرد؟

عربستان سعودی که از تضعیف ایالات متحده در منطقه نگران است، با «حاکمیت شیعیان» در عراق مخالف بوده، در راس ضد انقلاب منطقه قرار گرفته و بدون توفیق، شورش بحرین را درهم کوبید. عربستان سعودی مخالفان سوریه را مسلح کرده و از این پس، با علم کردن مترسک شیعه، تلاش می کند اکثریت سنی را حول ضدیت با شیعیان و «پارسی» ها با خود همراه کند.

بردباری مردم

ریاض گفتمان «همبستگی سنی» را از نوبه میان کشید و نیت از آن، تکیه بر حاکمیت اخوان المسلمین در تونس، قاهره، مراکش و شاید در آینده در لیبی است، حتی اگر در دهه های اخیر روابط اخوان المسلمین و ریاض نفرت بار بوده است. اما، داده ها نا روشنند، اخوان المسلمین در مورد راه های مورد انتخاب دچار انشعاب شد، همان طوری که خودداری حکومت تونس با هر گونه مداخله خارجی در سوریه یا مبارزه در درون حماس که دفتر مرکزی اش را در سوریه رها کرد، از نشانه های آن است. صلاح البردعویل، عضو دفتر سیاسی حماس حتی اعلام کرده که در صورت جنگ میان ایران و اسرائیل «حماس دخالت نخواهد کرد»؛ محمود الظهار رهبر دیگر حماس این موضع را رد کرده است (٧). زیرا، ایده پیمان گسترده سنی علیه ایران و سوریه، یک بار دیگر، با مسئله فلسطین مواجه شده است. چه کسی می تواند جای سوریه و ایران را در مقاومت به استراتژی اسرائیل بگیرد؟ واشنگتن به نوبه خود، در جستجوی سست کردن یکی از پایه های «محور شر» و پس از آن ایران است که بنیامین نتان یاهو نخست وزیر اسرائیل، همچنان رویای بمبارانش را در سر می پروراند. ایالات متحده آمریکا پس از ترک عراق بدون کسب افتخاری، با گیر کردن در افغانستان که نه فقط از سوی طالبان بلکه از طرف اهالی نیز از «خبط» های نیروهای آمریکائی به تنگ آمده اند ، بی آبرو شده است،بزودی آن جا را نیز رها خواهد کرد، به نظر نمی آید که آماده درگیر شدن در ماجرای نظامی جدیدی در سوریه باشد. گر چه در سقوط بشار اسد، راهی برای کسب مواضع جدیدی در منطقه می بیند. آیا، آنان همچون لیبی به مداخله نظامی تن در خواهند داد؟ آیا، خطر بی ثباتی در این کشور را که از هم اکنون با تحرکات جهادگران و جنگجویان القاعده مواجه است، به جان خواهد خرید؟

اما اسرائیل، شاید بتوان موضع مقامات آن کشور را از زبان افرائیم هالوی، رئیس پیشین موساد و مشاور ملی پیشین امنیت شنید که توضیح می دهد که سرنگونی رژیم دمشق، همراه با تضعیف تعیین کننده ایران، امکان خواهد داد تا از بمباران ایران احتراز کرد (٨). ولی رهبران اسرائیل می دانند که هر موضعگیری علنی در این جهت، بیش از همه، به ضرر اپوزیسییون سوریه تمام خواهد شد. برخی صداها در اسرائیل از پیامدهای یک جنگ داخلی در سوریه نگرانند که می تواند به آرامش حاکم در مرزهای دوکشور پایان دهد.

سرانجام، روسیه و چین، به نوبه خود، از قدرت گیری اسلام گرایان و یک جانبه گرائی اروپا و آمریکا نگرانند. این دو کشور، پس از وتوی قطع نامه شورای امنیت سازمان ملل متحد، در ٢١ مارس بیانیه مشترکی منتشر کردند که در آن از راه گذار دموکراتیک از طریق مذاکره حمایت می کنند.

تمام این تکاپوها در خاورمیانه ای رخ می دهد که در اثر جنگ های امریکا (افغانستان و عراق) و اسرائیل (لبنان و فلسطین) بی ثبات شده است. اوضاع از این قرار است: دولت های تضعیف شده؛ نقش فزاینده میلیشیای غالبا مسلح به سلاح های متداول از جمله موشک (عراق، کردستان، افغانستان، لبنان، فلسطین)؛ تنش های میان فرقه ای که اقلیت ها را تهدید می کند و غیره.

شورش های عرب در چنین شرایطی رخ داده است. مطالبات آنان، آزادی و کرامت، دموکراسی و عدالت اجتماعی است. گرچه، این شورش ها رئیس جمهوری تونس، مصر، لیبی و یمن را سرنگون کرده اند، ولی شواهد حاکی از پدیدار شدن یاس در افکار عمومی غرب است. همان طوری که پیتر هارلینگ مدیر بخش امور مصر، لبنان و سوریه در «اینترناشنال کرایزیس گروپ» توضیح می دهد، با وجود این «به هیچ وجه شگفت آور نیست که لحظه درخشان انقلاب های کوتاه در تونس و مصر، در حال تبدیل به اختلال بزرگی است. تقریبا در همه جهان عرب، شاهد مذاکره مجدد، کم و بیش خشونت بار و جاه طلبانه هستیم، که به نوعی قرارداد اجتماعی می ماند. در این منطقه در غلیان که «مدل تونسی» تا اقصی نقاط سوریه مورد بحث و جدل است، ارتباط نیرومندی به پیچیدگی های این موارد خاص افزوده می شود. (٩)»

آیا «زمستان اسلامگرائی در راه است؟» یا رودروروئی های مذهبی؟ قلع و قمع جنبش در سوریه و مصر؟ نمی توان هیچکدام از فرضیه های یادشده را به کناری گذاشت. اما، در همه این فرضیه ها، نیروی اعتراضات، دلبستگی به انتخابات دموکراتیک و بردباری فوق العاده مردم در بحرین و نیز سوریه نادیده گرفته شده است. خلق های این کشورها، همه با حفظ همبستگی خود با آرمان فلسطین که همچنان زنده است با مبارزات اجتماعی و دموکراتیک که از سال ١٩۶٧ بی حرکت مانده بود، تجدید عهد می کنند. در چنین شرایطی، مداخله جدید خارجی خطر عمیق تر شدن تفرقه ها را همانطوری که در عراق یا لیبی شاهدش هستیم، زنده می کند و ممکن است نبرد دموکراتیک را به مبازره مذهبی ، و در وهله نخست میان شیعیان و سنی ها تغییر دهد.


پاورقی ها:

١ – Patrick Seale, The Struggle for Syria : A Study in Post-war Arab Politics, 1945-1958, Oxford University Press, Londres – New York, 1965.

٢ – در مورد مباحثات چپ لبنان به مقاله زیر نگاه کنید: Nicolas Dot-Pouillard, « Resistance » / « revolution » : un dilemme libanais face à la crise syrienne », Les carnets de l'IFPO, 11 janvier 2012, http://ifpo.hypotheses.org

٣ – اقلیت مذهبی وابسته به شیعه که خانواده اسد و شماری از رهبران سوریه به آن منسوبند.

۴- dogu Ergil, « Syrian Kurds », Today's Zaman, Istanbul, 21 fevrier 2012.

۵ – Ipek Yezdani, « Syrian dissidents establish new bloc », Hurriyet Daily News, Istanbul, 21 february 2012 .

۶ – « State has full right to check rioting, Interior Ministry says », Arab News, 20/02/2012, http://arabnews.com

٧ – The Guardian, London, 6 Martch 2012, & the Jerusalem Post, 8 january, 2012.

٨ – « Iran's Achilles'heel », International Herald Tribune, Paris, 7 February 2012.

٩ – « Le monde arabe est-il vraiment en « hiver » ?, lemonde.fr, 1er fevrier 2012

 

منبع: لوموند دیپلماتیک


 


گری سیک ـ تصور کنید که فردا صبح از خواب بیدار شده‌اید و می‌فهمید که در طول شب گذشته هواپیماهای اسراییلی ایران را بمباران کرده‌اند. دنیای شما چه تغییری خواهد کرد؟

جدا از تیترهای پرشور و گزارش‌های نفس گیر تغییرات اولیه چندان قابل توجه نخواهند بود. شما احتمال دنبال این خواهید بود که بدانید واکنش آمریکا چیست؟ آیا ایالات متحده این حمله را تایید می‌کند و به تداوم حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران کمک می‌کند؟ این مسئله در واقع این چندان مهم نیست. فارغ از اینکه واشنگتن چه بگوید، همه در جهان فرض را بر این می‌گذارند که آمریکا در این حمله همدست اسرائیل است.

بیایید فرض کنیم که اسرائیل همزمان با پرواز هواپیما‌هایش به دفتر اوباما خبر بدهد تا مطمئن شود که موشک‌ها و هواپیماهای آمریکایی در خلیج فارس با مداخله بمب افکن‌ها و هواپیماهای سوخت گیری مواجه نمی‌شوند. و عبور بمب افکن‌ها از فراز یک یا چند کشور عربی تصویب شده است. اما برای ایران و هر کس دیگری مهم‌ترین مسئله این است که این بمب افکن‌های اسرائیلی در آمریکا ساخته شده‌اند.

در چنین صبحی شورای امنیت سازمان ملل جلسه اضطراری تشکیل خواهد داد تا در مورد قطعنامه محکوم کردن حمله اسرائیل به ایران بحث شود. اگر ایالات متحده چنین قطعنامه‌ای را علیه اسرائیل وتو کند هیچ گونه تردیدی در مورد همدستی ایالات متحده با اسرائیل باقی نمی‌ماند.

مهم‌تر از این شاید احتمال حمایت اروپا از قطعنامه محکومیت اسرائیل باشد. این علامت فروپاشی ائتلافی است که در مورد تحریم‌ها علیه ایران با تلاش بی‌وقفه در سالهای اخیر شکل گرفته است. هم اروپایی‌ها و هم آمریکایی‌ها بر این باورند که تحریم‌های فلج کننده جایگزین جنگ خواهند بود. با وقوع جنگ چنین ائتلافی دیگر معتبر نخواهد بود.

ایران چه خواهد کرد؟ همه برای یک واکنش نظامی گسترده آماده هستند. اما ممکن است شگفت زده شوند.

ایران حتما هشدار خواهد داد که ظرف نود روز پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای را ترک خواهد کرد و به بازرسی‌های آژانس بین المللی انرژی اتمی پایان خواهد داد. لزوما ایران اعلام نمی‌کند که قصد توسعه سلاح‌های هسته‌ای را دارد اما روشن است که به عنوان یک حکومت غیر مجهز به سلاح هسته‌ای که از سوی یک حکومت دارای تسلیحات هسته‌ای مورد حمله قرار گرفته است این به خودشان بستگی دارد که چه تصمیمی بگیرند.
همه اورانیوم‌های غنی شده که توسط آژانس بین المللی انرژی اتمی مهر و موم شده‌اند بیرون می‌آیند و تمام دوربین‌های نظارتی حذف خواهند شد.

اگر ایران موفق به ساقط کردن یکی دو هواپیمای اسرائیلی و یا به دست آوردن چند خلبان اسرائیلی شود خطر تنش میان ایران و اسرائیل با ایالات متحده شدید‌تر می‌شود.

موضوع مورد اهمیت دیگر این است که صبح حمله اسرائیل، دو میلیون بشکه نفتی که ایران روزانه وارد بازار می‌کند حذف می‌شود و قیمت نفت جهش بزرگی خواهد داشت. رئیس صندوق بین المللی پول گفته است که در چنین شرایطی می‌توان انتظار داشت که با افزایش ۲۰ تا ۳۰ درصدی قیمت‌ها مواجه شویم.

اما این فقط آغاز ماجرا است. سخت نیست که تصور کنیم دو روز بعد از حمله، به طور ناگهانی و بدون توضیح خط لوله نفت عراق توسط شبه نظامیان طرفدار ایران منفجر شود و این بدان معنا است که یک میلیون بشکه نفت روزانه دیگر نیز از بازار حذف می‌شود.

احتمالا خط لوله باکو سیحان هم که از دریای خزر به مدیترانه می‌رسد مورد حمله قرار می‌گیرد.

علاوه بر این چیز دیگری که باید انتظارش را داشت اختلال در حمل و بارگیری نفت در بندرهای عربی و کشورهای جنوب خلیج فارس خواهد بود. برخی از این اختلال‌ها به دلیل خرابکاری و برخی به خاطر حمله سایبری بر روی سیستم‌های کنترل اتفاق خواهند افتاد. ایران از این اتفاق با عنوان «دست خدا» یاد خواهد کرد اما اثر عملی آن حذف بخش بسیار قابل توجهی نفت از بازار عرضه جهانی خواهد بود.

اگر تلاش‌ها برای جایگزینی نفتی که از خلیج فارس و دریای خزر در بازارهای جهانی حذف شده بیش از چند هفته طول بکشد قیمت نفت و بنزین به سقف بی‌سابقه‌ای خواهد رسید.

این موضوع باعث افزایش مالیات در اقتصاد جهانی می‌شود درست در لحظه‌ای که نشانه‌هایی از بهبود بعد از رکود بزرگ به چشم می‌خورد. این مسئله اقتصاد به شدت آسیب پذیر کشورهای جنوب اروپا را به ورشکستگی می‌کشاند و همه کشور‌ها با چالش‌های مهمی در افزایش هزینه‌های حمل و نقل و تولید صنعتی مواجه می‌شوند. این‌‌ همان «سلاح کشتار جمعی» واقعی ایران است.

صرف نظر از اینکه ایران تصمیم به تلافی آشکار علیه نیروهای ایالات متحده یا اسرائیل را انتخاب کند، برای آمریکا جلوگیری از ورود به جنگ سوم خاورمیانه دشوار خواهد بود. بسیاری از مقامات عالیرتبه وزارت دفاع آمریکا نسبت به آسیب‌‌های چنین جنگی هشدار داده‌اند. بنابراین احتمال شکل گیری مخالفت در داخل دولت زیاد است. با وجود مخالفت گسترده با ایران، طرح «دفاع از خود» نیز با توجه به اینکه امسال انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار می‌شود، برای دولت آمریکا دشوار خواهد بود.

بیشتر کار‌شناسان معتقدند که در ‌‌نهایت برنامه هسته‌ای ایران نمی‌تواند بدون حضور نظامی واقعی و یا تغییر حکومت از بین برود. اما بر چهره مردم آمریکا نشانه‌های واقعی از خستگی جنگ را می‌توان دید. آن هم بعد از دو جنگ زمینی در بیش از یک دهه که با استقبال نظامیان هم روبرو نمی‌شود. جنگی که از لحاظ مالی نسبت به به جنگ عراق و افغانستان هزینه‌هایش نا‌مشخص‌تر و غیرقطعی‌تر است. چنین کاری می‌تواند بحث درباره میزان منافع مشترک آمریکا و اسرائیل را در گفتگوهای عمومی آشکار کند.

خطر چنین نتیجه‌ای را وزیر دفاع اسرائیل اهود باراک مورد اشاره قرار داده است وقتی که در سخنرانی‌اش در کنست گفت که «اسرائیل باید حساسیت و آگاهی و نیازهای مبتنی بر واقعیتش را در رابطه با ایالات متحده افزایش دهد و سیاستی را در پیش بگیرد که که باعث گسترش روابط خاص بین دو کشور شود.»

تهدید بزرگ روز اول یا حتی هفته اول بعد از حمله اسرائیل به ایران اتفاق نخواهد افتاد. بزرگ‌ترین تهدید یک سال یا بیشتر پس از حمله خواهد بود وقتی که همزمان با رشد بحران اقتصادی، ایران تاسیسات هسته‌ای زیر زمینی‌اش را دور از چشم نظارت جامعه جهانی برای ساخت بمب هسته‌ای توسعه ببخشد.

چنین چشم اندازی وضعیت کنونی ما را نسبت به آنچه پس از حمله در انتظارمان است بسیار جذاب نشان می‌دهد.

 

منبع: مردمک


 


بازتاب ـ در کنار فاحشه گری زنان که دیرینگی به قدمت تاریخ دارد و در ایران طی سی سال اخیر نیز به شکل غیررسمی شاهدش بوده ایم، در واقعه ای عجیب طی سال های اخیر پدیده «فحشای مردان» رنگ جدی به خود گرفته و این رویه نه در میان گروهی معدود از زنان دارای سنین بالا، بلکه حتی در میان برخی دختران جوان مشتری دارد و این مسئله اگرچه ذره ای مورد توجه قرار نگرفته، اما وسعتش بیش از آنچه در حال وقوع است، عواقب خواهد داشت.

 

ایران زمین، نیاوران، فرشته و… برخی مجموعه های ورزشی یا تفریحی و پاتوق های شمال و شمال غرب تهران مناطقی است که «پسربازی» را بیشتر می توان شاهدش بود. اما مسئله آنجا جالب می شود که مسئله از پسربازی نیز فراتر می رود و عده ای در مقابل دریافت پول یا معادل آن، با دخترها برای امور و روابط خلاف اخلاق همراه می شوند و در واقع عملاً عنوان «مردان فاحشه» را شایسته خود می سازند.

 

اگرچه چنین روابطی نیز مسبوق به سابقه بوده و حداقل در پنج دهه اخیر نمی توان منکر وجودش شد، ولی مشخصاً آنچه در گذشته رخ می داد، ارائه چنین پیشنهادهایی از سوی زنان میانسال و دارای سنین حداقل چهل سال و با متوسط پنجاه سال بود و این اتفاق نیز به شکل محدودی در حال وقوع بود و مردان نیز حتی از طیف دانشجوی شهرستانی و نظایر اینها که ویژگی خاص جز مردانگی نداشتند، می شدند. این بار اما شرایط به کلی تغییر یافته و متوسط سن دختران و یا زنان جوان مطلقه ای که چنین پیشنهادهایی می دهند، به شدت کاهش یافته و به لحاظ کمی نیز شواهد حکایت از افزایش شدید چنین رفتارهایی دارد که در نوع خود اتفاق منحصر به فردی است.

 

این طیف در ایران مشخصاً در پی شرکای جنسی مذکری هستند که از چهره و اندام و کلام مناسبی برخوردار باشد تا در محافل دوستانه شان نیز برای داشتن چنین پسری پز دهند و از این گربه خانگی به عنوان طالب خود یاد کند، حال آنکه داستان چیز دیگری است و در واقع پسر در حال خالی کردن جیب دختر یا دریافت مکرر هدایای گرانقیمت است که دختر نیز می داند صرفاً برای حفظ این شخص و نه صرفاً بابت علاقمندی و دوستی دختر و پسری خرج می کند. پسران این طیف نیز برخلاف گذشته عمدتاً دانشجویان شهرستانی که مشکل هزینه دارند یا مردان ساده نیستند و عموماً جوانان دارای اندام های فیتنس با چهره های خاص هستند که حداقل جزو طبقه متوسط تلقی می شوند.

 

جالب آنکه طیف دخترهای مشتریان این مردهای عمل آمده در باشگاه های بدنسازی نیز لزوماً فاقد چهره یا فیزیک مناسب نیستند و برخلاف تصور، بخش قابل توجهی از این دختران جوان از چهره مناسبی برخوردار بوده و حتی تحصیلات دانشگاهی نیز دارند، اما مشخصاً حتی نمی خواهند به میزان تعهد نیم بندی که در دوستی دختر و پسر نیز به وجود می آید نیز پایبند باشند و در اصل انگیزه محوری این طیف دخترها تنوع طلبی بیش از حد است که حتی به رفتار خلاف اخلاق در مدت طولانی با یک شخص نیز قانع نیستند!

 

در این میان هرچند مردان فاحشه درآمد به مراتب بهتری از بودن با زنان میانسال دارند اما با توجه به ویژگی ها و جذابیت دختران خواهان این مسائل، حضور با زنان جوانان را ترجیح می دهند. این نوع فحشا هرچند هنوز وسعتی قابل رقابت با فحشای مردان نیافته که شرحش در میان مردم دهان به دهان بچرخد، اما به نظر می رسد با توجه به تغییرات ساختار اجتماعی ایران این اتفاق وسعت یابد.
در شرایط کنونی بخش اعظم دانشجویان دختر بوده و این نسبت نیز روز به روز در حال افزایش است و همچنین اقبال بیشتر کارفرمایان به کارمندان زن که حتی در خصوص میزان حقوق نیز نسبت به مردان انعطاف پذیرند، دختران به سرعت و سهل الوصول تر از  مردان جوان می توانند به استقلال مالی دست یابند و در مقابل مردانی به کثرت این بانوان باقی نمی مانند که بتوانند با تحصیلات معادل و شغل مناسب و چهره و اندام ایده آل پیشنهاد زندگی مشترک را بدهند، عملاً دختران در پی شرکای موقت زندگی می گردند که نیازهای مختلف شان را از جمله آنچه مورد اشاره قرار گرفت، تامین نمایند.

 

طبیعتاً تغییر مداوم این شرکای نیز حس تنوعی طلبی (حتی اگر فاقد این حس باشند) را در گروهی از دختران به وجود می آورد و سرانجامش خانم هایی با خودروهای مدل بالا هستند که در برخی خیابان ها در پی مردانی با خودروهای چند ده میلیونی در پی مشتری خانم هستند! اینها بخشی از فساد در لایه های جامعه شهری به خصوص در پایتخت است که حتی برای برخی اقشار، باورناپذیر به نظر می رسد. اما این وضع تکان دهنده در ایران در حال وقوع است. هرچند مشابه آنچه ذکر شد در برخی کشورهای اروپایی آژانس هایی چنین خدماتی می دهند اما در ایران واقعاً اتفاق قابل هضمی نیست.

 

منبع: سایت بازتاب

 


 


داریوش محمدپور ـ بگذارید همین ابتدا تعبیری درشت و تحریک‌آمیز به کار ببرم که چندان هم دور از واقعیت نیست: در ماجرای اخیر، برخورد بسیاری از ایرانیان منتقد برخورد زشت و زننده‌ی چند نفر از مسؤولان حکومتی ایران با مردم هم‌زبان، هم‌ریشه و هم‌فرهنگ افغان ما، بیشتر سویه‌ای کاریکاتوری پیدا کرده است. در کاریکاتور، تصویر همیشه از ابعاد واقعی‌اش فاصله می‌گیرد و بعضی ابعادش برجسته‌تر می‌شود تا تصویری مضحک یا تأمل‌برانگیز پدید آورد. اما در این نوع تصویرگری‌ها، به ویژه در مسایل پیچیده‌تر اجتماعی، چیزی که گم می‌شود پیچیدگی‌ها و ظرافت‌های قصه است. از این منظر، کاریکاتور می‌تواند ماجرا را در خدمت جهت‌گیری‌هایی خاص، تحریف کند.
با این مقدمه، روشن است که اتفاقی که در ایران افتاده است، نه تنها زشت و زننده و غیرانسانی است که رفتاری است اساساً ضد اخلاقی و بدون شک جنایت‌آمیز. و باید پرسید که مسؤول این اتفاق جنایت‌آمیز کی‌ست و چه چیزی باعث می‌شود چنین حوادثی اتفاق بیفتد و آب از آب تکان نخورد و نظام حقوقی و حکومتی مدافع یا مروج چنین اتفاقاتی خم هم به ابرو نیاورد. مغز مسأله این‌جاست. لذا صرف محکوم کردن قصه، و سپس کاریکاتور احساسی و عاطفی ساختن از آن و تسری و تعمیم دادن‌های بی‌وجهی که عمدتاً به کار تشفی خاطر می‌خورند و از حل مسأله عاجز می‌مانند، دردی از ما دوا نمی‌کند.
وقتی بی‌بی‌سی فارسی مجموعه‌ای از روایت‌های افغان‌ها از تجربه‌شان در ایران را گرد هم آورد و منتشر شد، خوشحال شدم از این بابت که به سویه‌ی انسانی روایت‌ها توجه نشان می‌دهد و در واقع – شاید بدون آن‌که از ابتدا خواسته باشد – پیچیدگی‌های قصه را بهتر روایت می‌کند.
اما مسأله این است: آیا مردم ایران از مردم کشورهای دیگر – فرقی هم نمی‌کند کشورهای توسعه‌یافته‌ی اروپایی باشند یا کشورهای در حال توسعه‌ی جاهای دیگر جهان – «نژادپرست»تر هستند؟ تعبیر «نژادپرست» را هم با احتیاط به کار می‌برم چون هم بار سیاسی دارد و هم بار ایدئولوژیک. پاسخ من به این پرسش منفی است. فکر نمی‌کنم مردم ایران به نسبت مردم جاهای دیگر جهان بیشتر «نژادپرست» باشند. ماجرا را باید از افق بالاتر دید. برای فهم بهتر قصه، مسأله یک سطح انتزاعی دارد و یک سطح انضمامی که می‌توان به اجمال به صورت زیر درباره‌ی آن سخن گفت.
سطح انتزاعی مسأله
در سطح مجردتر و فارغ از تعیین مصادیق، این امری قابل آزمون است که انسان‌ها خودخواه‌اند و منافع خویش را بر منافع دیگری ترجیح می‌دهند و اگر آدمی تربیت نشود – در قاموس و فرهنگ دینی نام این تربیت «تهذیب اخلاق» است – به سادگی به سوی خویشتن‌پرستی و دیگری‌سوزی و تبعیض حرکت می‌کند. این تبعیض و خودخواهی چه بسا از غریزه‌ی بقا ناشی می‌شود که دیگری را همیشه مزاحم خود می‌بیند و می‌کوشد او را حذف کند و نادیده بگیرد. این سطح از خویشتن‌خواهی در همه جای جهان مشاهده می‌شود تنها تفاوت‌اش این است که صورت‌های متفاوتی پیدا می‌کند. این تبعیض – که در سطحی پایین‌تر و به طور خاص‌تر خود را در برتر دانستن یک نژاد و تبار خاص و فروتر دانستن نژادی دیگر نشان می‌دهد – گاهی نام «نژادپرستی» به خود می‌گیرد.
اما وقتی از «نژادپرستی» صحبت می‌کنیم ماجرا فقط این نیست که افراد در مقام فرد حقیقی چگونه با آدمیان پیرامون خویش رفتار می‌کنند. مسأله‌ی مهم‌تر این است که چه نظام حقوقی راه را بر انعکاس آن در جامعه فراهم می‌کند. لذا مغز مسأله این است که: آیا یک نظام حقوقی خاص راه را بر بروز این تبعیض‌های نژادی، قومی، زبانی و فرهنگی هموار می‌کند یا نه؟ وقتی نظام حقوقی با قانون‌گذاری و تعیین مجازات برای تبعیض و نژادپرستی به سوی محدود کردن این تمایل انسانی برود، ناگزیر انسان‌هایی که در ظل آن نظام حقوقی زندگی می‌کنند بیشتر مراقب خواهند بود که منافع شخصی‌شان با عدول از آن قوانین به خطر نیفتد. اما تا آن عامل بازدارنده از میان برداشته شود، باز هم این تبعیض‌ها خود را نشان خواهند داد. لذا، به طور مشخص وقتی از «نژادپرستی» سخن می‌گوییم باید یک نظام حقوقی را مد نظر قرار داد و آن را هدف گرفت که زمینه‌ی بروز این تبعیض‌ها را فراهم می‌کند.
سطح انضمامی مسأله
در سطح انضمامی‌تر، با مقدمه‌ی بالا، رژیم آفریقای جنوبی سابق و رژیم اسراییل – و البته نظام جمهوری اسلامی – نمونه‌های برجسته‌ای هستند از نظام‌هایی حقوقی که در آن تبعیض نژادی – یا قومی و ایدئولوژیک – به بهترین شکلی نمایان است. این تبعیض‌ها البته حتی در نظام‌های دموکراتیک به صورت‌های دیگری خود را نشان می‌دهد. در هلند، خیرت ویلدرس نمونه‌ی سیاست‌مداری است که بخشی از یک نظام حقوقی و سیاسی است که گرایش‌های دیگری‌ستیزانه و نژادپرستانه‌ی آشکاری دارد. چنین نیست که چون هلند یا نروژ نظام سیاسی دموکراتیکی دارند، راه بروز یا قدرت گرفتن تمایلات نژادپرستانه در آن‌ها مسدود است. اتفاقی که در نروژ افتاد و کشتاری که یک راست‌گرای افراطی در میان خود نروژی‌ها انجام داد نمونه‌ای است آشکار از این‌که جایی که نظام‌های سیاسی از پرداختن به ماجرا ناتوان می‌مانند، باز هم این دیو تبعیض و دیگری‌سوزی سر بر می‌کند.
حل مسأله یا پاک کردن صورت مسأله؟
ذهن‌های تنبلی که توانایی انتزاعی‌ دیدن مسأله را ندارند، عمدتاً به جای حل مسأله یا پرداختن به پیچیدگی‌های آن در پی راه‌حلی ساده و سریع می‌گردند تا دست‌کم خاطر و وجدان خود را از معضلی آزارنده آسوده کنند. لذا به جای درنگ و تأمل در جوانب متفاوت قصه، ساده‌ترین راه متوسل شدن به احکامی کلی و تعمیم‌هایی است که می‌تواند ذهن را آسوده کند. اگر در ایران افغان‌ها آزار می‌بینند، نتیجه این می‌شود که «ایرانی‌ها» مردمی «نژادپرست» می‌شوند! در این معادله، سویه‌ی حقوقی ماجرا یکسره نادیده گرفته می‌شود  هیچ کس نمی‌پرسد که چه اتفاقی افتاده است که در نظام جمهوری اسلامی، می‌توان با ملتی هم‌زبان، هم‌ریشه، هم‌فرهنگ و هم‌دین و هم‌آیین، به چنین شیوه‌ی تحقیرآمیزی رفتار کرد؟ کدام قانون است که راه این رفتار ضدبشری و حتی ضد-دینی را هموار می‌کند؟ چه چیزی به مسؤولان حکومتی اجازه می‌دهد که به همین راحتی مرتکب چنین شناعت‌هایی شوند و هیچ مقامی فرادست آن‌ها از اولین مقام بالادست‌شان گرفته تا عالی‌ترین مقام نظام، کم‌ترین واکنشی به این رفتار نفرت‌انگیز نشان نمی‌دهند؟ به گمان من، مسأله را باید در نارسایی نظام حقوقی دید که در آن برای دیگری حقوقی قایل نیست. قصه به همین سادگی است.
در نتیجه وقتی که همین ماجرا را به اروپا هم بیاوریم، وقتی قرار باشد «دیگری» حقوقی کم‌تر از «ما» داشته باشد، به سادگی می‌توان با مهاجران رفتاری کرد که در عمق قصه تفاوت چندانی با همان «نژادپرستی» مورد اشاره در جمهوری اسلامی ندارد. آیا می‌توان به این اعتبار گفت که مثلاً هلندی‌ها یا بریتانیایی‌ها یا فرانسوی‌ها «نژادپرست» هستند؟ شک دارم که چنین تعابیری حتی از منظر جامعه‌شناختی هم درست باشد.
در پرداختن به این قصه، محکوم کردن و دندان بر دندان ساییدن و رگ گردن قوی کردن و زمین و آسمان را بر هم دوختن و تمام یک «ملت» را با توضیح‌ها و توجیه‌های مختلف متهم ماجرا قلمداد کردن، تنها تنبلی ذهنی است و نشانی از بی‌عملی خود ما. درست است که ساختار حقوقی برآمده از متن جامعه است ولی همیشه ساختار حقوقی یک کشور منعکس‌کننده‌ی اراده‌ی واقعی و عینی تمامیت یک مردم نیست. این از مغالطه‌های به ظاهر دموکراتیک است که هر نظام حقوقی انعکاس خواست و اراده‌ی مردم است. همیشه چنین نیست. واقعیت این است که حتی در دموکراتیک‌ترین کشورها هم آن‌چه در سطح حقوقی و سیاسی اتفاق می‌افتد با خواست و اراده‌ی قاطبه‌ی مردم یک کشور فاصله دارد. نظام‌های سیاسی دموکراتیک ابزارهایی دارند برای نظارت بر قدرت و مکانیزم‌هایی برای عزل غیرخشن سیاست‌مداران ولی این نتیجه نمی‌دهد که در نظام‌های دموکراتیک هم ساختار حقوقی هرگز به سوی تبعیض نمی‌رود. تنها فرق نظام‌های دموکراتیک با سایر نظام‌ها این است که وقتی این تبعیض خود را در سیاست نشان می‌دهد، مردم بهتر می‌توانند در رفع آن بکوشند ولی هرگز نخواهند توانست یکایک آدمیان را تغییر بدهند.
در مورد ایران، باید نشان داد که چرا و چگونه ساختار حقوقی و سیاسی زمام امور را به دست اراذل و اوباشی سپرده است که هم آبروی سیاست را می‌برند و هم ننگ دین و ایمان و اخلاق‌اند.
مدل تحلیل «سوزن در انبار کاه»
یکی از مشکلات جدی تحلیل‌هایی که ناظر به حل مسأله نیستند این است که عمدتاً با ارایه‌ی تحلیل‌های تعمیم‌گرا، رسیدگی به اصل مسأله را به بن‌بست می‌کشانند. در مورد بالا، یعنی مسأله‌ی تبعیض (یا «نژادپرستی»)، چنان دایره‌ی بحث گسترده می‌شود و مسأله به «نژادپرستی ایرانیان» فروکاسته می‌شود که دیگر نمی‌توان مسأله را حل کرد. جذابیت ظاهری ماجرا در این است که به شدت تأییدگراست یعنی وقتی می‌گوییم «ایرانی‌ها نژادپرست هستند»، به سادگی می‌توان الی یوم‌القیام شاهد و نمونه پیدا کرد از نژادپرستی ایرانیان: از برخوردشان با اعراب بگیر تا نحوه‌ی نگاه آن‌ها به اقلیت‌های قومی و مذهبی؛ از برخوردشان با افغان‌ها بگیر تا حتی نگاه‌شان به صنف روحانی («آخوندها» و «ملاها» و الخ). چیزی که در این رویکرد غایب است، نگاه عقلانیت نقاد است. مسأله‌ی برخورد تبعیض‌آمیز با افغان‌ها مثل سوزنی است که در انبار کاه کل‌گرایانه‌ی «ایرانی‌ها نژادپرست هستند» گم می‌شود.این مدل تحلیل نه تنها مسأله را حل نمی‌کند بلکه همیشه مخاطب را به هزارتویی می‌فرستد که راه برون‌رفت از آن اگر نگوییم محال، دست‌کم بسیار دشوار است. نمونه‌ی دیگر این مدل «سوزن در انبار کاه» برخورد با سویه‌های مشکل‌آفرین و خردستیزانه‌ی بعضی از مسلمانان است: به جای بررسی اصل مسأله، همیشه کل مسأله را پاک می‌کنند؛ برای حل مسأله‌ی جمهوری اسلامی، با تلاش و تقلا رشته‌ای میان جمهوری اسلامی و خودِ اسلام کشیده می‌شود تا نتیجه بگیریم اگر «اسلام» را از معادله حذف کنیم، مسأله‌ی جمهوری اسلامی هم حل می‌شود. هم‌چنین است وضعیت برخورد بعضی از مسؤولان حکومتی و بعضی از مردم ایرانی با افغان‌ها. برای توضیح دادن یک مسأله، می‌توان مسؤولیت را به گردن همه‌ی ایرانی‌ها انداخت تا با موضع‌گیری جمعی بشود قبح مسأله را نشان داد غافل از آن‌که گره اصلی در بن‌بست نظام حقوقی دیگری‌سوز و دیگری‌تراش است.

 


دویچه‌وله ـ امیر طاهری روزنامه نگار ایرانی که سردبیری روزنامه کیهان را تا نخستین روزهای انقلاب بر عهده داشت، برنده جایزه “روزنامه نگار بین المللی” در بریتانیا شده است. این جایزه را اسکار مطبوعات نیز می‌نامند.
امیر طاهری روزنامه نگاری را از سنین نوجوانی آغاز کرد و در جوانی به  همکاران کیهان بین المللی Kayhan International پیوست. از سال ۱۹۷۲  سردبیری کیهان را تا نخستین روزهای انقلاب بر عهده داشت و در برونمرز نیز بیش از یک سال در همین مقام با کیهان چاپ لندن همکاری کرد. او هم‌زمان در مشهورترین و معتبرترین روزنامه‌ها و مجلات غربی و شرقی قلم زده است. سردبیری مجله “ژون آفریک” و ستون نویسی در روزنامه‌هائی چون “هرالد تریبیون”، نیویورک تایمز، وال استریت جورنال و تایمز  فصل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ درخشانی در کارنامه‌ی او به شمار می‌‌روند.
نخستین کتاب او در مهاجرت با عنوان “روح الله” منتشر شد. طاهری در ششم ماه ژوئن هفتاد ساله می‌شود و همین بهانه، همراه با بردن اسکار مطبوعات کافی است با او به گفت‌وگو ینشینیم. امیر طاهری اکنون به عنوان تحلیلگر سیاسی خاورمیانه در رسانه های جهان شناخته شده است.
آقای طاهری همکاری شما با “کیهان اینترنشنال” و قرار گرفتن‌تان در جریان رویدادهای بین‌المللی، احتمالاً آرزویی نبود که از زمان شروع کار مطبوعاتی برای خبرنگار بین‌المللی شدن در ذهن خودتان پرورش می‌‌دادید؟
بله بدون تردید. من قبلاً در روزنامه‌‌ها و مجلات مختلف دیگر در ایران کار کرده بودم. زمانی که دانش‌آموز جوانی بودم اولین مجله‌ای که راه انداختم به اسم “سپیده‌ هدف” در دبیرستان هدف با همکاری سیروس طاهباز بود که البته سن او چند سالی از من بیشتر بود. بعد از آن، مدتی در مجله‌‌ی “روشنفکر” به سردبیری آقای دوامی بودم. مدتی هم در مجله‌ی “بامشاد” به سردبیری آقای پوروالی و همین‌طور مجله‌ی “آشنا” به سردبیری آقای شاملو کار کردم.
بعد برای تحصیلات به انگلستان رفتم و بعد از هفت سال که به ایران برگشتم، شروع کردم به کار در “کیهان اینترنشنال” و مدت کمی هم در “تهران مصور” به سردبیری مرحوم ناصر خدایار کار می‌کردم. البته در کیهان اینترنشنال، اول خبرنگار هنری بودم چون هنوز جایی در قسمت سیاسی وجود نداشت، ولی خیلی به سرعت، یعنی در عرض یک سال تبدیل شدم به خبرنگار دیپلماتیک و بعد سردبیر سیاسی کیهان اینترنشنال شدم.
این‌که شما خبرنگار فرهنگی بودید، بیشتر به خاطر علاقه‌تان بود یا چون جایی در بخش دیپلماتیک وجود نداشت، به این سمت روی آوردید؟
هردو؛ برای این‌که به عنوان خبرنگار هنری مثلاً بهترین جاها را به ما در تالار رودکی می‌دادند. من هم عاشق اپرا بودم، ولی در انگلستان بایستی یک هفته گرسنگی می‌کشیدم تا بتوانم بلیط اپرا بخرم. اما در تهران با دنگ و فنگ می‌رفتیم. همسرم را هم می‌بردم و بعضی وقت‌ها پارتی‌بازی بیشتری می‌کردیم و یکی دوتا از دوستان‌مان را هم می‌بردیم.
یا مثلاً جشن هنر شیراز واقعاً فوق‌العاده بود. هرکسی که در عالم هنر کسی بود، در این زمان به شیراز می‌آمد. یا فستیوال فیلم تهران، کنسرت‌های مختلف انجمن فیلارمونیک تهران. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم که چقدر فعالیت‌های هنری در تهران، در پایتخت یک کشور به‌اصطلاح در حال توسعه وجود داشت و وقتی این را به دوستان‌ام از کشورهای دیگر در حال توسعه می‌گویم، خیلی تعجب می‌کنند. بنابراین خیلی خوشحال بودم که این کار را داشته باشم، ولی البته علاقه‌ام همیشه به مسائل سیاسی بین‌المللی بود.
اتفاقاً می‌خواستم در همین زمینه از شما بپرسم. ما در ایران پیش از انقلاب، خیلی زیاد شاهد نقدهای فرهنگی- ادبی شما بودیم. ولی بعد از مهاجرت، بیش تربه مسائل سیاسی پرداختید. واقعاً شما این‌قدر فاصله گرفتید با مسائل فرهنگی؟
نه به‌طور کامل فاصله نگرفته‌ام. من الان نقد کتاب خیلی می‌نویسم. شاید صدها نقد کتاب از من در روزنامه‌های مختلف از جمله در تایمز، ساندی‌تایمز، دیلی تلگراف یا مجله‌ی پلیتیک اینترنشنال  منتشر شده است.
بیشتر کتاب‌های سیاسی؛ بله و کتاب‌های هنری و فرهنگی هم همین‌طور. ولی اوضاعی که در ایران پیش آمده، طوری است که مسائل سیاسی را بیشتر در متن توجه تبعیدی‌هایی مثل من قرار می‌دهد. یعنی من مثلاً به اپرا که می‌روم فکر می‌کنم اگر یک نقد اپرا منتشر کنم، در این شلوغ و پلوغی ایران کمی ناجور خواهد بود. اما رابطه‌ی من با هنر به‌هیچ‌وجه قطع نشده است. ضمن این‌که من یک “کتاب‌خوار” شدید هستم، هفته‌ای حداقل دو سه تا کتاب می‌خوانم.
و می‌خورید…
بله به قول فرانسوی‌ها کتاب‌خوارم. به دیدن تئاتر و کنسرت هم خیلی می‌روم.
آقای طاهری، این جایزه‌ی روزنامه‌نگار بین‌المللی، بیشتر برای شما یک افتخار شخصی است یا میهنی؟
به نظر من، یک افتخارگر افتخار باشد- افتخار میهنی هم هست…
چرا اگر؟ مگر افتخار نیست؟
مسئله‌ی اساسی این است که من خودم را به‌هرحال محصول جامعه‌ی ایرانی می‌‌دانم. خیلی از ایرانی‌ها روی من سرمایه‌گذاری کرده‌اند و مرا به عنوان روزنامه‌نگار تربیت کرده‌اند. مجید دوامی، ناصر خدایار، کاظم زرنگار، احمد شاملو، اسماعیل پوروالی، هرکدام درس‌هایی به من داده‌اند و بعد البته همکاران مطبوعاتی‌مان در ایران. ما هم‌چنین روزنامه‌نگاران خیلی خوبی هم در زمینه‌ی هنری داشتیم و منتقدان موسیقی، سینما و تئاتر ما آثار خیلی خوبی ارائه می‌دادند.
به‌‌هرحال آدم محصول یک محیط است، از آسمان که نمی‌افتد! من فکر می‌کنم همه‌ی این‌ها در من تجسم پیدا کرده و اگر کسی متوجه شده که این تجسم ارزش دارد و خواسته این واقعیت یا تصور را اعلام کند، این فقط به اعتبار من نیست. یعنی به اعتبار جامعه‌ی ایرانی فرهنگی، هنری و روشنفکری است که من یکی از محصولاتش هستم.
آقای طاهری، کمی به گذشته‌های دورتر برگردیم. تا آن‌جایی که من یادم می‌آید، در تهران گفته می‌شد که شما نخستین کسی هستید که شیوه‌ی مصاحبه‌ی مارسل پروست را به روزنامه‌نگارهای دیگر شناسانده‌اید. همین‌طور است؟
من به مصاحبه خیلی علاقه‌مند بودم و مصاحبه‌های خیلی زیادی کردم. یکی از شانس‌هایی هم که آن موقع ما در ایران داشتیم، این بود که آدم‌های جالب دنیا، همه بالاخره سروکله‌شان در تهران یا شیراز پیدا می‌شد.این اصلاً باورنکردنی است. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم من در پاریس یا لندن که زندگی می‌کنم، آدم‌های جالبی که در این شهرها می‌بینم، بدون اغراق کم‌تر از آدم‌های جالب خارجی‌ای  هستند که آن موقع از کشورهای مختلف به کشور ما می‌آمدند. یعنی من با هرکسی که در آن سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کاره‌ای بوده مصاحبه کرده‌ام. از مقامات سیاسی، مقامات هنری، آوازه‌خوان‌ها، هنرپیشه‌های سینما، تئاتر، رهبران ارکستر معروف…
اما چه چیزی در نوع مصاحبه‌ی پروست شما را جلب کرد و به اشاعه‌ی روش او واداشت؟
سعی برای رفتن به عمق خاطرات مصاحبه‌شونده و پیدا کردن ژرفای اعتقادات و نظریات‌اش؛ البته با تفاهم کامل و بدون هیچ‌گونه حالت تهاجمی و اسائه‌ی ادب. یعنی من هیچ‌وقت مصاحبه‌گر مهاجمی نبودم.
مثلاً یک‌بار که با یکی از دیکتاتورهای پاکستان، تیمسار ضیاءالحق مصاحبه می‌کردم گفت که من با کودتاگران دیگر فرق دارم. من از او پرسیدم: تیمسار ما از کجا بدانیم که شما فرق دارید؟ او نطق‌اش به کلی بریده شد، ولی این یک سئوال تهاجمی نبود. سئوال خیلی ساده‌ای بود. یا در مصاحبه با آقای برژنف، از او پرسیدم: فکر می‌کنید چندتا کمونیست در اتحاد شوروی هستند؟
پاسخ چه بود؟
پاسخ این بود که همه هستند. یعنی همان پاسخی که انتظارش را داشتم. ولی وقتی همه یک‌ چیز هستند، همه هیچ‌چیز نیستند.
باز هم برگردیم به دوره‌ی پیش از انقلاب. شما در زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران هم‌چنان سردبیر کیهان بودید. آن زمان که موج انقلاب مردم را گرفته بود، شما برای آگاه کردن مردم در این زمینه چه‌کار می‌کردید؟ اساساً روش روزنامه‌ی کیهان چه بود؟
ما از یکی دو سال قبل از پیدایش ابرهای انقلاب در آسمان ایران، متوجه بودیم که در کشور یک حالت بحران و تنش دارد شکل می‌گیرد و باید به شکلی به آن رسید. به‌هرحال هر کسی که در مرکز یک روزنامه‌ی بزرگ یک کشور قرار دارد، آدم مطلعی است. چون اخبار جاهای مختلف کشور به او می‌رسد.
منظورتان از ما، شما و چه کسان دیگری هستند؟
یعنی همه‌ی کسانی که در روزنامه کار می‌کردند. منتها من از همه بیشتر، برای این‌که همه‌ی سرنخ‌ها به من وصل می‌شد. به همین جهت مثلاً در جلسه‌ای که اعلیحضرت فقید تشکیل حزب رستاخیز را اعلام کردند و همه‌ی شخصیت‌های سیاسی برجسته‌ی کشور و سردبیران و مدیران روزنامه‌ها در آن شرکت داشتند، من در همان‌جا خدمت اعلیحضرت گفتم که ایجاد یک سیستم یک‌حزبی خوب نیست، برای این‌که همیشه ایران مخالف رژیم‌های تک‌حزبی بوده و الان نمی‌تواند خودش یک رژیم تک‌حزبی بشود. اعلیحضرت کمی عصبانی شدند و گفتند: ولی این حزبی نیست که روس‌ها یا انگلیسی‌ها درست کرده باشند. بعد من پیشنهاد کردم، اقلاً در حزبی که تشکیل می‌شود، جناح‌های مختلف حضور داشته باشند. ایشان فرمودند باید این را مطالعه کنیم که بعد دو جناح تشکیل دادند.
بعد از آن جلسه، ما با مجید دوامی (که در آن هنگام سردبیر “زن‌روز” بود) سوار اتومبیل مرحوم مصباح‌زاده شدیم و من از دوامی خواهش کردم در طول راه  یادداشت کند که چه خبرهایی را بگذاریم. می‌خواستیم که یک “فوق‌العاده” منتشر کنیم. به همین دلیل به کیهان برگشتیم و به صورت برق و باد یک فوق‌العاده منتشر کردیم و قبل از این‌که رادیو خبر یک‌حزبی شدن ایران را بدهد، ما این خبر را با تیتر “ایران یک حزبی شد” منتشر کردیم. من سرمقاله‌ای نوشتم و دوامی هم خبرش را نوشته بود. در همان سرمقاله هم هشدارهایی داده شد که متأسفانه وضع مملکت دارد به طرف بحرانی شدن می‌رود.
بعد که آقای آموزگار نخست‌وزیر شد، باز من یک تیتر اول زدم که: «آقای نخست‌وزیر، مردم از شما چه می‌خواهند؟». خیلی بزرگ، و تمام  خواسته‌ها و ناراحتی‌ها را گفتیم و چند روز بعدش هم یک سری مقاله شروع کردم، به اسم «ما را چه می‌شود؟»، راجع به این‌که چه بیماری‌ای داریم پیدا می‌کنیم.
منتها روزنامه در ایران یک گرفتاری بزرگ داشت و آن این بود که مردم یا به‌طور کلی جامعه از روزنامه انتظار داشتند که نقش نهادهایی را بازی کند که در کشور وجود ندارد. مثلاً می‌خواستند روزنامه حزب یا پارلمان باشد، چون حزب واقعی و پارلمان واقعی وجود نداشت. می‌خواستند روزنامه اتحادیه‌ی کارگری باشد، چون اتحادیه‌ی کارگری واقعی وجود نداشت. از طرف دیگر، دولت هم می‌خواست از روزنامه به عنوان حربه‌ی تبلیغاتی استفاده کند. در حالی‌که این وظیفه‌ی ما نبود. ما یک روزنامه‌ی خصوصی بودیم، بایستی خرج‌مان را درمی‌آوردیم و برای این‌که خرج‌مان را دربیاوریم، باید مردم روزنامه‌ی ما را می‌خریدند.
بنابراین ما توی یک منگنه روزنامه‌نگاری می‌کردیم. از یک طرف فشار مردم که می‌خواستند ما برویم برای‌شان کارهایی را انجام بدهیم که خودشان نمی‌توانستند انجام بدهند. یادم هست در جلسه‌ای که عده‌ای از یکی از دهات گیلان آمده بودند که از اوضاع و احوال و نداشتن آب و برق و همه‌ی مشکلات دیگرشان شکایت کنند، من پیشنهاد کردم، گفتم شما بروید انقلاب کنید، ما راجع به انقلاب‌تان می‌نویسیم. ولی ما خودمان نمی‌توانیم انقلاب کنیم.
یعنی شما با انقلاب موافق بودید، به این ترتیب.
نه موافق نبودم. نظر شخصی من با وضع روزنامه فرق دارد. منتها نمی‌دانم این را خوب توضیح دادم یا نه.  من به عنوان یک شخص ممکن است هر نظری داشته باشم، منتها از روزنامه نباید انتظار داشته باشم که برود انقلاب کند، باید خودم بروم انقلاب کنم. یا اگر مخالف انقلاب هستم، از روزنامه انتظار نداشته باشم که انقلاب را سرکوب کند، خودم بروم سرکوبش کنم.
در نتیجه، روزنامه‌نگاری در ایران واقعاً کار مشکلی بود. از یک طرف، فشار شدید دولت -که البته اگر جرأت داشتید و جلوی‌شان می‌ایستادید، بالاخره کاری نمی‌توانستند بکنند- و از طرف دیگر فشار شدید مردم. کمونیست‌های ما می‌خواستند من کمونیست باشم، ناسیونالیست‌ها می‌خواستند که من ناسیونالیست باشم، آخوندیست‌ها می‌خواستند من آخوندیست باشم. این کار را خیلی مشکل می‌کرد.
آقای طاهری، گفتید که در حضور شاه به ایشان گفته‌اید تک‌حزبی کردن ایران اشتباه است. شما چقدر به شاه نزدیک بودید که می‌توانستید این‌طور راحت با ایشان صحبت کنید. چون تا آن‌جا که ما یادمان می‌آید، همه خیلی وحشت داشتند که در حضور ایشان اظهارنظری بکنند.
من با اعلیحضرت هیچ نزدیکی خاصی نداشتم. فقط یکی دو سفر خارجی با ایشان رفته بودم و مصاحبه‌هایی هم با ایشان داشتم. یعنی من تنها روزنامه‌نگار ایرانی‌ هستم که با شاه مصاحبه‌ی اختصاصی دو به دو داشتم؛ مصاحبه‌های مفصل در ۱۵هزار یا ۲۰هزار کلمه. اما این‌که مثلاً با هم تخته بازی کرده باشیم و… نه! (من اصلاً تخته‌بازی بلد نیستم. یعنی فکر می‌کنم تنها ایرانی‌ای هستم که تخته‌بازی بلد نیست). نمی‌دانم شاید رویم زیاد بود. اما از روی حسن‌نیت و اعتقاد واقعی صحبت می‌کردم.
مسئله‌ی مهم این بود که اگر سعی می‌کردید نقطه‌ضعف نداشته باشید، فشار گذاشتن روی‌‌تان خیلی سخت بود. از هر دو طرف؛ هم از سوی جامعه و هم از طرف دولت. نمونه‌ی دیگری که در این زمینه می‌توانم بیاورم، این است که یکی از پسرهای آقای خمینی به اسم مصطفی در نجف مرد. می‌خواستند آگهی ختم‌اش را چاپ کنند، اما آوردن اسم خمینی اصلاً ممنوع بود و نمی‌گذاشتند. از قسمت آگهی آمدند به ما گفتند که این آگهی را آورده‌اند، ما چه‌کار کنیم. گفتم که چاپ کنید و زیرش هم نوشتند: «کیهان مصیبت وارده را به آیت‌الله العظمی خمینی تسلیت می‌گوید». ولی همه می‌دانستند که من مخالف ارتجاع مذهبی، خمینیسم و این چرت و پرت‌ها هستم و هیچ چیز پنهانی‌ای در کار نبود و همه چیز رو بود.
مثلاً موقعی که من سردبیر کیهان شدم، شانزده نفر از سردبیرهای ما از جمله سردبیر سیاسی روزنامه آقای نصیر امینی و یکی از معاونان سردبیر، رحمان هاتفی و ۱۴ نفر دیگر را ممنوع‌القلم کرده بودند. من به محض این‌که آمدم، گفتم همه‌ی این‌ها باید برگردند. چون متوجه شده بودم که سیستمی مثل سیستم ایران در آن موقع به مقدار زیادی روی بلوف متکی بود. یعنی تلفن می‌کردند می‌گفتند: از بالا گفتند. من هم بعد از مدتی متوجه شدم که می‌توانم بگویم: من خودم با بالا ترتیب‌اش را می‌دهم.
یعنی این “بالا” هیچ‌وقت وجود نداشت و این “بالا”ها آفریده می‌شد.
بله… بله… یعنی هرکسی می‌خواست برنامه‌ی خودش را به اسم “بالا” پیش ببرد. الان هم در ایران تقریباً همان سیستم است. منتها الان که آقای خامنه‌ای نشسته آن‌جا، می‌گویند: «آقا فرمودند…» و این‌بار به عربی می‌گویند: «فصل‌الخطاب» شده است.
آقای طاهری، شما در یکی از سخنرانی‌هایتان از دو نوع تمدن نام بردید: یکی عنکبوتی و دیگری زنبور عسلی. که اولی بسته است و دومی باز و بازپس‏دهنده. شما ایران را در رده‏ی تمدن زنبور عسلی جای دادید و از نوجویی و آزادی‏خواهی مردم ایران گفتید. با نگاهی به تاریخ شگفتی‏آور ایران، هنوز هم می‌‏توان گفت که مردم به دنبال نوجویی و آزادی‏خواهی بوده و هستند؟بله، به نظر من، بدون تردید! منتها یک گرفتاری این است که الان ما در عصر اطلاعات و اخبار سریع‏‌السیر زندگی می‌‏کنیم و ریتم و تمپوی تاریخ ایران، با ریتم و تمپوی دنیای امروز فرق دارد. ما می‌‏خواهیم اتفاقات بین دو بولتن خبری رادیو و تلویزیون رخ بدهد، ولی در ایران اتفاقات با ریتم‏‌های بطئی‏‌تری رخ می‌‏دهند.
اما مسیر کلی در ایران، علی‏‌رغم زیگ‏زاگ‏‌ها، به طرف نوجویی و آزادی‏خواهی است و خوشبختانه الان می‌‏توان دید که جامعه‏‌ی ایرانی دارد خودش‌ را از خرافات، از نظام استبدادی و از ارزش‏های کهنه آزاد می‌‏کند و به طرف آینده‏‌ی دیگری می‌‏رود. حال این به چه شکل خواهد بود، هنوز نمی‌‏دانیم. ولی مبارزه‏‌ی مردم ایران برای آزاد بودن، برای تجدید حیات و نوسازی هم‏چنان ادامه دارد و ریشه‏‌های عمیقی در تصور و تخیل تمام ایرانی‏‌ها دارد.شما بعد از مهاجرت، مدتی هم سردبیر «کیهان لندن» شدید. آن زمان می‌‏گفتند تیترهای شما آن‏قدر جنجالی است که خواننده فکر می‌‏کند به زودی شاهد تحول بزرگی در ایران می‌‏شود. در حالی‏‌که اصل مطلب چیز دیگری بود و نشانی هم از تحول نداشت. شما تا چه حد خودتان موافق این قضاوت هستید؟ و آیا احتمالاً زدن چنین تیترهایی در آن روز‌ها تاکتیک شما بود؟می‌‏دانید که من در کنار دکتر مصباح‌‏زاده، بنیان‏گذار کیهان لندن بودم و شکل و قیافه‏‌ی کیهان همین امروز هم‌‌ همان شکل و قیافه‏‌ای است که از اول من تعیین کرده بودم. منتها من هشت ماه بیشتر سردبیر کیهان لندن نبودم…و چرا حاضر نشدید سردبیری را هم‏چنان ادامه بدهید؟

برای این‏که می‌‏خواستم فعالیت روزنامه‌‏نگاری عملی داشته باشم، نه سردبیری. گرفتاری من این بود که در ۲۸ سالگی شدم سردبیر کیهان ایران. در حالی‏‌که به خبرنگاری علاقه‏‌مند بودم و دوست داشتم اگر جایی جنگ می‌‏شود، انقلاب می‌‏شود یا فستیوال هنری هست، خودم بروم ببینم و نمی‌‏خواستم به این سرعت بازنشسته بشوم و بشوم سردبیر، توی یک اتاق! به همین جهت، دفتری که در آن زمان برای کیهان لندن گرفته بودیم، دفتری بود روبروی ساختمان تایمز لندن. چون آن موقع من برای تایمز و ساندی‏‌تایمز هم مطلب می‌‏نوشتم. قصد این بود که بتوانیم از این طرف خیابان به آن طرف خیابان برویم و روزنامه‌‏نگاری فعال‏‌تری بکنیم. تیترهای جنجالی هم ممکن است زده باشیم. البته یادم نیست، ولی ممکن است زده باشیم. اما نمی‌‏دانم برای چی و طبعاً نمی‌‏توانم پاسخ مفیدی بدهم.

یعنی احتمالاً خودتان فکر نمی‌‏کنید که جنجالی بوده.

نه فکر نمی‌‏کنم. برای این‏که تیترهای جنجالی را ما در ایران روی روزنامه می‌‏زدیم، چون تک‏فروشی خیلی داشتیم. یعنی مردم می‌‏آمدند روزنامه را می‌‏دیدند، ولی کیهان هفتگی لندن را کسی در خیابان نمی‌‏دید و ما بیشتر از طریق مشترکین فروش می‌‏کردیم و در تمام لندن هم، در دو سه جا بیشتر فروش نمی‌‏رفت. بنابراین اگر هم تیتر جنجالی زده‏‌ام، اشتباه کرده‌‏ام. چون از نظر تاکتیک بازاریابی، لزومی نداشته این‏کار را بکنیم.

شما یکی از اولین کسانی بودید که بعد از مهاجرت، کتابی در مورد ایران به نام «روح‌‏الله» منتشر کردید. آیا این کتاب بر اساس واقعیات نوشته شده یا احتمالاً تخیل خود شما هم در نوشتن کتاب دخیل بوده است؟

من رمان‏‌نویس نیستم و یکی از گرفتاری‏‌های روزنامه‏‌نگاران این است که قوه‏‌ی تخیل ندارند. یعنی حتماً باید چیزی باشد که بتوانند راجع به آن بنویسند. من نمی‌‏توانم رمان بنویسم. اگر می‌‏توانستم رمان بنویسم، فرق داشت.

این کتاب یک بیوگرافی خمینی است بر اساس آن مطالبی که تا آن زمان در موردش نوشته و منتشر شده بود و هم‏چنین مصاحبه با تعداد زیادی افرادی که آقای خمینی را می‌‏شناختند. ولی بدون تردید، قسمتی از تخیل هم در آن بود. برای این‏‏که خیلی چیز‌ها بود که مدرکی برای آن‏‌ها وجود نداشت.مثلاً می‌‏گفتند که آقای بروجردی، آقای خمینی را به تهران فرستادند و ایشان رفته این مأموریت را انجام داده. ما این‏‌ها را به عنوان واقعیتی که اتفاق افتاده، می‌‏دانستیم. ولی این‏که او کجا زندگی می‌‏کرد، هوا گرم بود یا سرد بود، یا چند نفر بودند و… در بعضی موارد من به تکنیک حدس متوسل شدم، چون بایستی این خلاء‏‌ها پر می‌‏شد. ولی این تکنیک حدس را برای مسائل اساسی، هیچ‏وقت به‏‌کار نبردم، برای گذاشتن دکور قضیه بوده.مثلاً این‏که ایشان با همسر آینده‏‌اش ملاقات می‌‏کند یا آشنا می‌‏شود، من فقط می‌‏توانستم بر اساس دانشی که از شهر‌ها یا دهاتی شبیه خمین داشتم، بگویم که آن ده یا شهرک خمین آن موقع، احتمالاً چه شکلی داشته است. البته من به خود خمین نرفته بودم، ولی بر اساس شهر‌ها و دهاتی شبیه به آن‏، باید آن دکور را می‌‏پرداختم. ولی در مسائل تحلیلی اساسی، تا آن‏جا که ممکن بود، متکی شدم به مدارک و اسناد و شواهد و قرائن موجود.آقای طاهری، شما در صحبت‏‌های‏تان اغلب از دوتا ایران، یکی به عنوان کشور ایران و دیگری ایران به عنوان انقلاب نام می‌‏برید. این دو حرکت در کشور ما ظاهراً دارد به موازات هم پیش می‌‏رود. به نظر شما، آیا زمانی می‌‏رسد که یکی از این دوتا پیشی بگیرد بر دیگری؟
بله این وضع، در هیچ مملکتی قابل دوام نیست. برای این‏که همان‏طور که خودتان به خوبی گفتید، این دوتا موازی هم‏دیگر هستند. در حالی‏‌که در وضع عادی یک کشور، هویت ملی آن کشور، با دستگاه سیاسی و اداری‏اش یکی است. ولی در حال حاضر ما ایرانی داریم که به عنوان تجسم انقلاب خمینیستی، منافع و دیدگاه‏‌ها و هدف‏‌هایی دارد که با منافع، دیدگاه‏‌ها و هدف‏‌های ایران به عنوان یک ملت – کشور سازگار نیست. بعضی وقت‏‌ها البته منافع این دو با هم سازگارند، ولی بعضی وقت‏‌ها هم نیستند. در ایران یک وضع «دکتر جکیل و آقای هاید» به‏‌وجود آمده.من این موضوع را به این صورت توضیح داد‌ه‏‌ام که که ما یک ایران داریم و یک ایرون. به «و»، «الف» و «ی» در دستور زبان فارسی می‌‏گویند «حروف عله»، یعنی حروف بیمار. چون به هم تبدیل می‌‏شوند. در نتیجه، وقتی الف وسطی ایران که نشانه‏‌ی استقامت و سربلندی و افتخار است، تبدیل می‌‏شود به «وِ» ایرون، «و» قیافه‏‌ی خموده‏ دارد و شما یک‏باره با واقعیت دیگری روبرو می‌‏شوید. یعنی ایرونی کلک می‌‏زند، ایرونی سازش می‌‏کند، ایرونی به اندک قانع می‌‏شود، ولی ایرانی نه! ایرانی همیشه بیشتر، بزرگ‏‌تر و دور‌تر می‌‏خواهد، ایرانی سربلند است، ایرانی مبارزه می‌‏کند.این را در تاریخ کشورمان دیده‏‌ایم. مثلاً مغول‏‌ها می‌‏آیند کشور را اشغال می‌‏کنند، ایرونی‏‌ها با آن‏‌ها همکاری می‌‏کنند، می‌‏روند وزیردستشان می‌‏شوند، چکمه‏‌های‏شان را واکس می‌‏زنند، شوربا برای‏شان می‌‏پزند و… ولی ایرانی‏‌ها با آن‏‌ها مبارزه می‌‏کنند، یا می‌‏روند در جمعیت‏‌های مخفی صوفی‏‌گری، زورخانه‏‌ای و غیره خودشان را نگه می‌‏دارند تا این‏که موقعی بتوانند بگردند و دوباره اسم ایران را زنده کنند. بعد از حمله‏‌ی اعراب به ایران هم همین را دیده‏‌ایم.در هر مقطع از تاریخ ایران، همیشه ظهور این ایرون و ایرونی را از یک طرف و ایران و ایرانی را از طرف دیگر دیده‏‌ایم و الان هم داریم می‌‏بینیم. بعضی وقت‏‌ها فکر می‌‏کنم شاید ما به هردوتای این‏‌ها احتیاج داریم. یعنی به ایرونی‏‌ها احتیاج داریم که فعلاً یک‏‌جوری مماشات کنند تا توفان بگذرد. یعنی اگر همه ایرانی بودند و جلوی توفان می‌‏ایستادند، شاید همه‏‌ی درخت‏‌ها را توفان می‌‏شکست. بنابراین لازم بود که عده‏‌ای هم نایستند.

الان هم می‌‏بینیم که در داخل ایران این بحث وجود دارد. چون عده‏ای می‌‏گویند ما اصلاح‏طلب هستیم، می‌‏خواهیم با این رژیم به شکلی کنار بیاییم و اصلاح‏‌اش کنیم. این‏‌ها به نظر من، ایرونی هستند و شاید در مقطعی وجودشان لازم بوده. عده‏‌ای هم ایرانی هستند و می‌‏گویند ما می‌‏خواهیم به‏‌کلی ریشه‏‌ی این انقلاب فاسد ضدایرانی را بکنیم و مردم ایران را از این استبداد و خرافاتی که اسیرش شده‏اند، آزاد کنیم. این مبارزه الان هم ادامه دارد.

به نظر شما، در شرایط فعلی، تعداد ایرونی‏‌ها بیشتر است یا تعداد ایرانی‏‌ها؟

بستگی دارد که در چه مقطعی و در چه سطحی باشد. در سطح وسیع جامعه، هنوز اکثریت مردم ایرونی هستند. می‌‏خواهند زندگی‏‌شان را بکنند. البته این فقط در مورد ایران صادق نیست. مثلاً فرانسه را نگاه کنید، کشوری که محل تبعید من است. در زمان جنگ دوم و حمله‏‌ی هیتلر، از یک طرف مارشال پِتَن بود که رُل ایرونی را بازی می‌‏کرد، یعنی همکاری با اشغال‏گر و از طرف دیگر دوگل بود که رُل ایرانی را داشت برای مبارزه و مقاومت در مقابل اشغال‏گر.

در حال حاضر، در سطح وسیع جامعه، هنوز مردم حاضرند سرشان را خم کنند تا این توفان بگذرد، انشالله فردا خدا کریم است! ولی در سطح ایرانی‏‌های از نظر سیاسی فعال، تعداد ایرانی‏‌ها دارد بیشتر می‌‏شود. در درجه‏‌ی اول می‌‏بینیم که آن ائتلافی که از میان چپ‏‌ها و راست‏‌ها دور دارودسته‏‌ی خمینی و این‏‌ها پیدا شده بود، پاشیده و بسیاری از ایرونی‏‌های آن موقع به اردوگاه ایرانی پیوسته‏‌اند. یعنی آقای خمینی طرف‏داران کمونیست، مصدقیست، کاستریست، ناسیونالیست و… همه را به‏‌کلی از دست داده است.

سری هم به خاورمیانه و کشورهای عربی بزنیم که شما می‌‏گویید کشورهای عربی به سوی خزان نمی‌‏روند، و هم‏چنان در «بهار عربی» باقی مانده‏‌اند. هنوز هم با این وضعیتی که پیش آمده و حکومت‏‌هایی که هرکدام دارند تبدیل به حکومت‏‌های اسلامی می‌‏شوند، شما هم‏چنان معتقدید که بهار عربی وجود دارد؟

بله؛ من در یکی از اولین مقاله‏‌هایی که در این‏‌باره نوشتم، پیشنهاد کردم که اتفاقات کشورهای عرب را انقلاب نخوانیم. برای این‏‏که انقلاب تعریفی است که بعد از وقوع واقعه به یک واقعه داده می‌‏شود. چون از پیش نمی‌‏دانیم که یک واقعه انقلاب هست یا نه.

در حال حاضر، آن‏چه من در این کشورهای عرب می‌‏بینم، انقلاب نیست، بلکه تغییر در داخل رژیم است و نه تغییر رژیم. مثلاً در مصر، رژیمی که عبدالناصر درست کرده بود، هنوز به جای خود باقی است. در تونس هم همین‏‌طور. البته لیبی یک وضع استثنایی دارد. چون شیرازه‏‌ی حکومتی که در واقع حکومت هم نبود، از هم پاشیده است. بنابراین هنوز نمی‌‏شود گفت که در این کشور‌ها انقلاب اتفاق افتاده است.ولی «بهار عربی» به این معناست که یخبندان یا زمهریر فکری‏‌ای که به‏‌وجود آمده بود، تمام شده و عرب‏‌ها الان می‌‏توانند آزادانه صحبت کنند، فعالیت کنند. حالا ممکن است کار را خراب کنند، این دیگر دست خودشان است. ولی فرصتی دارند برای این‏که کار دیگری بکنند و این خودش باعث دلگرمی است.اما در ارتباط با این‏که گفتید حکومت‏‌های اسلامی سر کار می‌‏آیند، واقعاً این‏طوری نیست. این هم باز مسئله‏‌ای است که در رسانه‏‌های گروهی یا وسایل ارتباط جمعی غربی وانمود می‌‏شود، به خاطر عدم دقت در کار روزنامه‏‌نگاری. به این معنا که وقتی انتخابات انجام شده در کشورهای «بهار عربی» از مراکش گرفته تا تونس، تا مصر و یمن را نگاه می‌‏کنیم، می‌‏بینیم که در هیچ‏کدام از این کشور‌ها اسلامیست‏‌های مختلف نتوانسته‏‌اند حتی پنجاه به اضافه‏‌ی یک‏‌درصد از آرا را به دست بیاورند. مثلاً در مراکش ۲۶درصد، در تونس ۳۹درصد و در مصر ۴۸درصد رأی آورده‏‌اند. منتها کاری که مثلاً در مصر کرده‏‌اند، این است که این سه گروه اسلامی که وجود دارند، یعنی اخوان‏‌المسلمین، سلفیست‏‌ها و گروه اصالتی (الاصالته الاسلامیه) به جای این‏که هرکدام‏شان به تنهایی لیست انتخاباتی بدهند، در داخل یک سیستم ائتلافی با احزاب دیگر، فهرست نامزدهای‏شان را اعلام کرده‏‌اند.در نتیجه باید نشست بررسی کرد و دید در فهرست‏‌هایی که داده‏‌اند، در میان انتخاب شدگان چند نفر متعلق به اصالتی‏‌ها یا اخوان‏‌المسلمین یا سلفی‏‌ها هستند و چند نفر نیستند. محاسباتی که من کرده‏‌ام، این گروه‏‌ها حدود ۴۷ یا ۴۸درصد آرا را آورده‏‌اند؛ در کشوری که ۸۵ درصد مسلمان هستند، آن هم در شرایطی که احزاب دیگر اصلاً امکان فعالیت نداشتند. در دوران دیکتاتوری، تنها کسانی که فعالیت می‌‏کردند، اسلامیست‏‌ها بودند. آن هم با پول هنگفتی که عربستان سعودی، قطر و کشورهای دیگر عرب توی این کار ریخته‏‌اند. مثلاً ثروتی که حزب «النهضت» در تونس توانست از آن استفاده کند، باورنکردنی است. یعنی با این همه پول که به آن‏‌ها دادند، نتوانستند اکثریت آرا را به‏‌دست بیاورند.

بنابراین ترس از این‏که این بهار عربی، یک‏باره تبدیل شود به زمستان اسلامی، به نظر من، ترس به‏‌جایی نیست. همه‏‌ی دمکرات‏‌ها باید هوشیار و آگاه و مراقب باشند، ولی نباید بترسند. مردم این کشور‌ها برای اولین بار توانستند در یک انتخابات آزاد شرکت کنند. خود این، به نظر من، مژده‏ی بزرگی است برای تمام کسانی که می‌‏خواهند ملت‏‌ها آزاد باشند و آینده‏‌ی خودشان را خودشان تعیین کنند.

شما هم‏چنان لیبی را از مقوله‌‏ای که توضیح دادید، مستثنا می‌‏کنید. همین‏طور است؟

بله… بله…

چون شورای حکومتی لیبی در اولین اعلامیه خود گفت که ما یک حکومت اسلامی می‌‏خواهیم و اولین سخن هم این بود که آقایان آزاد هستند و می‌‏توانند چندتا همسر داشته باشند.

بله… ولی این هم باز به نظر من، به‏‌طور اغراق‏‌آمیزی اعلام شد. برای این‏که اولاً این مسئله را شورای موقت حکومتی لیبی اعلام نکرده بود، بلکه رییس شورا مطرح کرده بود که قرار بود هفته‏‌ی بعدش کنار برود که کنار رفت. بنابراین خواسته بود خودش را لوس کند. ایشان را من سال‏‌هاست که می‌‏شناسم و می‌‏دانم که ایشان مثل بعضی از آقایانی که هرچند وقت یک‏بار ماشین‏‌شان را عوض می‌‏کنند و یک ماشین نو می‌‏خرند، هر چند وقت یک‏بار، یک زن جدید جوان‏‌تر می‌‏گیرد.

ولی می‌‏دانید که این سیاست لیبی نشده و سیاست لیبی نخواهد شد. برای این‏که زنان لیبی خوشبختانه خیلی قبراق، هوشیار و باسواد هستند و بهتر از مردان‏شان هستند. چون مردان نشسته‏‌اند قلیان کشیده‏‌اند و تخته بازی کرده‏‌اند، این زنان لیبی بودند که کار می‌‏کردند و به دانشگاه می‌‏رفتند. اکثریت فارغ‏‌التحصیلان لیبی، الان زن هستند و بنابراین زنان را به این سادگی نمی‌‏شود دست‏‌کم گرفت.

قذافی منهای این‏که مثل بسیاری از دیکتاتورهای دیگر جهان، یک دیکتاتور بود، ولی گویا هم از نظر مالی و هم از نظر آزادی‏‌ای که برای زنان قائل بود کارهای مثبت دیگری هم در لیبی انجام داده.
علت این قیام مردم لیبی را در چه می‌‏شود دید؟ آیا کاسه‏‌ای زیر نیم‏‌کاسه بوده؟ دستی پشت دست‏‌ها بوده یا این‏که واقعیت این است که مردم می‌‏خواستند شورش کنند؟ چون سال‏‌های سال بود که این کشور قبیله‏‌ای به صورت یک‏پارچه اداره می‌‏شد.اگر مثلاً کارهای مخفی و توطئه شده باشد که من در جریانش نبوده‏‌ام…نه… من مطمئن‏‌ام که شما شرکت نداشته‏‌اید…ولی من آقای قذافی را خوب می‌‏شناختم و چند بار با او صحبت کرده بودم. یک‏‌بار در پاکستان، در لاهور، یک روز تمام با هم بودیم و می‌‏توانم بگویم که عقل‏‌اش پارسنگ برمی‏‌داشت و یک‏باره دیوانه می‌‏شد. بنابراین شخص باثباتی برای اداره‏‌ی یک کشور نبود.
اما شورش در لیبی، تا آن‏جا که من دیدم، سه دلیل عمده داشت: دلیل اول نارضایی اهالی بنغازی و به‏‌طور کلی قسمت شرقی، از تقسیم امتیازات و امکانات در کشور بود. مردم بنغازی خیلی مردم مغروری هستند. چون بنغازی همیشه یک پایگاه بزرگ فرقه‏‌ی صوفیه و در ضمن، یک بندر بزرگ صدور برده بود و نقش خیلی مهمی در شمال آفریقا داشت. قذافی به بنغازی واقعاً نرسیده بود و در پست‏‌های مهم، تعداد کسانی که از این قسمت از لیبی می‌‏آمدند، کم بود.دلیل دوم اسلامیست‏‌های لیبی بودند که سال‏‌ها با قذافی، به‏‌خصوص در منطقه‏ی «جبل‏‌الاخضر» (کوه سبز) می‌‏جنگیدند. منتها چون لیبی به روی روزنامه‏‌نگاران خارجی بسته بود، این مطالب درز پیدا نمی‌‏کرد. اما اسلامیست‏‌ها به‏‌هرحال حضور داشتند و جنگ مسلحانه هم می‌‏کردند. البته این سال‏‌های اخیر شکست خورده بودند. به‏‌خاطر این‏که کشورهای همسایه به آن‏‌ها پایگاه نمی‌‏دادند. ولی به محض این‏که فرصت پیدا شد، دوباره آمدند روی صحنه.علت سوم نارضایی این بود که جوانان شهرنشین لیبی، هم در طرابلس، هم در بنغازی، هم در بریقه، هم در طبرق و حتی در جنوب که سیاه‏پوست هستند، به خاطر ارتباط ماهواره‏ای با دنیای بیرون، می‌‏خواستند مثل جوانان دنیای بیرون زندگی کنند و وارد دنیای امروز بشوند، مسافرت کنند، بروند بیایند. در حالی‏که اهالی لیبی نمی‌‏توانستند مسافرت کنند و به آسانی کسی به آن‏‌ها ویزا نمی‌‏داد. یا مجبور بودند فرار کنند به مالتا بروند (چون مالتا از آنان ویزا نمی‌‏خواست) و از آن‏جا با دردسر فراوان به جاهای دیگر بروند.یعنی این تشنگی برای پیوستن به جهان امروز، همراه با نوستالژی اسلامی و همراه با دلگیری‏‌های منطقه‏‌ای، کوکتلی به‏‌وجود آورد که در صورت آقای قذافی منفجر شد و چون رژیم قذافی یک رژیم واقعاً یک‏نفره شده بود و دستگاه حکومتی به معنای واقعی وجود نداشت، حتی نقاط مثبتی که در لیبی وجود داشت، از طرف مردم نادیده گرفته شد. همان‏‌طوری که خودتان اشاره کردید، بیش از دو میلیون خارجی در لیبی کار می‌‏کردند، در لیبی فقر به آن صورت وجود نداشت، دانشگاه‏‌های نسبتاً خوبی با استادهای نسبتاً خوبی وجود داشت.

اما مردم همه‏‌ی این‏‌ها را نادیده گرفتند و دلیل اصلی‏‌اش، یعنی چتر همه‏‌ی دلایلی که توضیح دادم، این بود که مردم به‏‌طور عادی، در هر جامعه‏‌ای می‌‏خواهند گرداننده‏‌ی کارهای خودشان باشند. نمی‌‏خواهند قیم داشته باشند. یعنی نمی‌‏خواهند مثل بچه با آن‏‏‌ها رفتار بشود، حتی اگر بهترین چیز‌ها را به آن‏‌ها بدهند. نمی‌‏خواهند مثل سگ دامن‏‌نشین باشند که به آن‏‌ها قند و شیرینی داده شود. مردم می‌‏خواهند اشتباهات‏شان را خودشان بکنند و خودشان صورت حساب اشتباهات‏شان را بپردازند و موفقیت‏‌هایی هم اگر هست، خودشان به‏ دست بیاورند. نه این‏که دیکتاتور یا مستبد بگوید که من لطف کردم، این را به شما دادم. این احساس، یک احساس قوی است که در همه‏‌ی جوامع وجود دارد، در لیبی هم وجود داشت.

شما در مورد بشار اسد هم گفته‏‌اید که صحبت‏‌های اخیر او مثل دفاع در برابر یک دادگاه بین‏‌المللی است. مانند کاری که میلو‌سویچ کرده بود. با در نظر گرفتن حمایت‏‌هایی که از سوی روسیه، چین و بعضی کشورهای دیگر از سوریه می‌‏شود، شما هنوز هم احتمال سقوط حکومت بشار اسد را می‌‏دهید؟

بله، احتمال سقوط حکومت آقای بشار اسد وجود دارد. البته چین در این زمینه نقشی ندارد و در سازمان ملل دنباله‏‌روی روسیه است. برای این‏که چین می‌‏ترسد که اگر در خود چین شلوغ بشود، دنیای خارج همان‏‌طوری که در سوریه می‌‏خواهد دخالت کند، در چین هم دخالت کند.

ولی روسیه نفع استراتژیک دارد. چون با از بین رفتن یوگسلاوی، تنها پایگاهی که برای نیروی دریایی روسیه در دریای مدیترانه باقی مانده در بندر «طرطوس» سوریه است و اگر این پایگاه را هم از دست بدهد، مدیترانه تبدیل می‌‏شود به یک دریاچه‏‌ی پیمان آتلانتیک شمالی و روس‏‌ها می‌‏افتند توی تلّه در دریای «آزوف» و در شبه‏‌جزیره‏‌ی «کریمه» که آن هم متعلق به اوکراین است و روسیه پایگاهی را که در آن‏جا دارد تا سال ۲۰۱۶ رهن کرده است، با احتمال تمدید این رهن تا سال ۲۰۴۲. به این ترتیب، روسیه تبدیل می‌‏شود به یک کشور بسته، بدون راه داشتن به دریا.بنابراین اشتباه بزرگ مخالفان بشار اسد در سوریه این بود (و این را من به رهبران‏شان چند بار تذکر دادم) که با روسیه درافتادند و پرچم روسیه را آتش زدند. من به آن‏‌ها پیشنهاد کردم که این کار اشتباه است. گفتند مردم ما از روسیه خشمگین هستند. گفتم اگر از روسیه خشمگین هستید، عکس پوتین را آتش بزنید، نه پرچم یک ملت را. مخالفان اسد بایستی به روسیه نشان بدهند که سوریه‏‌ی آینده‏ یک کشور دست‏‌نشانده‏‌ی آمریکا نخواهد بود، بلکه کشور آزادی خواهد بود که به روسیه هم امکان ادامه‏‌ی استفاده از تأسیسات دریایی طرطوس را خواهد داد.ولی حتی اگر روسیه نظرش را عوض نکند، بشار اسد نمی‌‏تواند با کشتار به حکومت ادامه بدهد. در تاریخ سوریه نمونه‏‌های مختلفی هست که ارتش و نیروهای نظامی شورشی را سرکوب کرده‏‌اند، ولی بعد خودشان آمده‏‌اند قدرت را به دست گرفته‏‌اند. یعنی رییس جمهوری را زده‏اند کنار و خودشان به جای او نشسته‏‌اند. اولین کودتا به وسیله‏‌ی سرتیپ حسنی زعیم درست بعد از چنین واقعه‏‌ای اتفاق افتاد. دومین کودتا از سوی سرتیپ سامی حناوی به همین شکل اتفاق افتاد و بعد کودتاهای ژنرال امین‏‌الحافظ، صلاح جدید، حافظ اسد، پدر همین بشار اسد را داشتیم. قبل از این‏‌ها هم تیمسارادیب شیشلکی کودتا کرده بود. همه‏‌ی این‏‌ها بعد از سرکوب یک شورش مردمی، خودشان آمده‏‌اند قدرت را در دست گرفته‏‌اند. بنابراین به فرض این‏که این کشتار موفق شود و رژیم را حفظ کند، بشار اسد چیزی گیرش نمی‌‏آید.سقوط بشار اسد چه تأثیری می‌‏تواند در وضعیت ایران داشته باشد؟

به نظر من، در این مورد هم اغراق زیاد می‌‏شود. ولی در یک بخش از سیاست جمهوری اسلامی، آن هم نه ایران – چون به نظر من جمهوری اسلامی و ایران دو واقعیت جداگانه هستند- برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی شکست بزرگی خواهد بود.

چون جمهوری اسلامی از طریق سوریه با لبنان تماس دارد و الان جمهوری اسلامی عملاً لبنان را از طریق حزب‏‌الله کنترل می‌‏کند. اگر سوریه از دست برود، از نظر جمهوری اسلامی لبنان هم بدون تردید از دست خواهد رفت و همین الان شیعیان لبنان شروع کرده‏اند به انتقاد از حزب‏‌الله و رهبرش آقای نصرالله، به عنوان دست‏‌نشانده‏‌ی ایران و ارتباطاتی هم با عربستان سعودی و دیگران برقرار کرده‏‌اند که اگر حزب‏‌الله از بین رفت و ایران مجبور به عقب‏‌نشینی شد، شیعیان لبنان امتیازاتی را که در این سال‏‌ها به دست آورده‏‌اند، از دست ندهند.

بنابراین بدون تردید یک شکست سیاسی و دیپلماتیک برای جمهوری اسلامی در منطقه‏‌ی خاورمیانه خواهد بود. ولی در مجموعه یا تصویر کلی، تأثیر نمی‌‏کند. البته ایران در سوریه ۲۰ میلیارد دلار سرمایه‏‌گذاری کرده است، ولی این سرمایه‏‌گذاری متعلق است به سپاه پاسداران و تجار و اشخاصی که به سپاه نزدیک هستند و اثر زیادی نخواهد داشت. مسئله‏‌ی ایران در داخل خود ایران باید حل بشود.
آقای طاهری، به نظر شما، این تحریم‏‌ها تا چه حد می‌‏تواند در ایران مؤثر باشد. بعضی‏‌ها معتقدند در کوتاه‏مدت تاثیر آن مشاهده خواهد شد. ولی گویا شما معتقدید که آثار آن را تازه یکی دو سال دیگر می‌‏توان دید. همین‏طور است؟بستگی دارد که کدام تحریم‏‌ها را بگوییم. تحریم‏هایی که اخیراً شروع شده‏اند، کمی جدی‏‌تر از تحریم‏های قبلی هستند و آثار آن از هم‏اکنون دارد شروع می‌‏شود. سقوط ارزش ریال خیلی مسئله‏ی مهمی خواهد بود. گرفتاری دولت با کمبود دسترسی‏اش به ریال که البته الان به خاطر افزایش قیمت دلار، آن را کمی جبران کرده، در عرض یکی دو سال آینده مشکل بزرگی خواهد بود.ولی من به طور کلی عقیده ندارم که تغییرات سیاسی بر اثر تحولات اقتصادی رخ می‌‏دهند. این یک عقیده‏ی مارکسیستی کاذب است، که همه این‏طور فکر می‌‏کنند. حتی کشورهای غربی هم فکر می‌‏کنند که این اقتصاد است که سیاست را تعیین می‌‏کند. یعنی به قول مارکسیست‏‌ها زیربنا و روبنا. من هیچ‏وقت این عقیده را ندارم و فکر می‌‏کنم یک رژیم وقتی از نظر سیاسی شکست بخورد، ممکن است سرنگون بشود و نه از نظر اقتصادی. انقلاب‏هایی هم که در تاریخ ۲۰۰-۲۵۰ سال اخیر رخ داده‏اند، همه در کشورهایی بوده‏اند که از نظر اقتصادی، وضع‏شان بهتر از همسایگان‏شان بوده است. از جمله در فرانسه، در ایران، در پتروگراد روسیه‏ی تزاری؛ انقلاب‏‌ها همه در جایی اتفاق افتاده که مسئله‏ی اقتصادی مطرح نبوده است.رژیم جمهوری اسلامی بایستی در صحنه‏ی سیاسی شکست بخورد و این شکست را دارد می‌‏خورد. یعنی تمام ادعاهای‏اش از نظر این‏که کانون وحدت مردم ایران است، از بین رفته است. خمینیسم باعث اختلاف بین ایرانی‏‌ها است و ایرانی‏‌ها را از هم جدا می‌‏کند. ایران را منزوی کرده‏اند. ایرانی‏‌ها دوست دارند همیشه در مرکز وقایع حضور داشته باشند، ولی الان ندارند. یا حتی در انتخابات محدود و کنترل شده‏ی خودشان هم تقلب می‌‏کنند. البته در چنین شرایطی، وضع اقتصادی کمک خواهد کرد به بد‌تر شدن یا بهتر شدن وضع سیاسی. ولی هر اتفاقی می‌‏افتد، از لحاظ سیاسی است و مخالفان این رژیم باید آتش‏بارشان را همیشه در جبهه‏ی سیاسی فعال نگه دارند.

آقای طاهری، تا آن‏جایی که من می‌‏دانم، شما نهم ژوئن ۷۰ ساله می‌‏شوید و بیش از ۴۰ سال است که در کار روزنامه‏نگاری هستید. چه خاطره‏ای، در این دوره‏ی ۴۰ ساله، سبب دل‏مشغولی شما شده و با شما همیشه زندگی کرده است؟

فقط یک خاطره؟!

یکی از زیباترین‏‌های‌‏اش…

راست‏اش خیلی سئوال سختی است. یکی از سخت‏‌ترین سئوال‏‌ها است. به قول معروف روم کم شد! من برای هر سئوالی، معمولاً جوابی دارم، ولی این‏قدر حوادث و وقایع و آدم‏های مختلف دیده‏ام که الان مثل یک فیلم سینمایی، با سرعت شدید، همه‏ی این‏‌ها در ذهن‏ام می‌‏آیند.
ولی اگر لازم باشد و یک خاطره را بتوانم بگویم، به زمانی برمی‏گردد که در کیهان اینترنشنال شروع به کار کردم. من به عنوان خبرنگار هنری در آن‏جا کار می‌‏کردم، ولی در عین حال به من شانس دادند که با همراهی ایوب کلانتری که عکاس مجله‏ی زن‏روز بود، ولی او را به کیهان اینترنشنال وام داده بودند، سفری به دور ایران داشته باشم و یک سری مقاله بنویسم. پیش از سفر، در یکی از مهمانی‏های سفارت انگلیس یا فرانسه، در صحبتی که با سفیر وقت انگلیس در ایران، سر دنیس رایت داشتم، او گفت که من تمام ایران را دیده‏ام و هیچ‏کس مثل من ایران را ندیده. من گفتم که بسیار خُب، من می‌‏روم و رکورد شما را می‌‏شکنم. تمام ایران را هم واقعاً رفتم گشتم و به هرجایی که می‌‏رسیدم به سفیر تلفن می‌‏کردم و از او می‌‏پرسیدم که آیا در آن‏جا بوده یا نه و می‌‏دیدم که به همه جا رفته است. تا بالاخره رفتم به منطقه‏ی سد ارس و مهندس بهنام که رییس آن‏جا بود، مرا دعوت کرد به آن‏جا بروم. منطقه‏ی بین ایران و شوروی بود که دو روز آ‏ن‏جا بودم و بعد هم راجع به آن نوشتم. بعد به سر دنیس تلفن کردم و او گفت که من هم می‌‏روم. اما هرچه سعی کرد نتوانست و گفت که نمی‌‏گذارند به آن‏جا برود. بنابراین خیلی خوشحال شدم که برای اولین بار، روی یک انگلیسی کم شد در ایران.

اقلاً این‏جوری…

بله اقلاً این‏جوری. جور دیگری از دست‏مان برنمی‏آمد.

آقای طاهری، می‌‏دانم که شما با شخصیت‏های بین‏المللی خیلی مصاحبه کرده‏اید. از میان سیاستمدارانی که در جهان وجود دارند، کدام یک از آنان، شخصیت‏اش شما را زیر تأثیر قرار داد؟

سیاسی یا غیرسیاسی؟!

فکر می‌‏کنم سیاسی برای خوانندگان سایت ما کمی شناخته‏ شده‏‌تر باشد. در میان غیرسیاسی‏‌ها، دقیقاً نمی‌‏دانم با چه کسانی صحبت کرده‌اید…

در میان غیرسیاسی‏‌ها، مثلاً «گونار می‌ردال»، روشنفکر و فیلسوف سوئدی خیلی روی من اثر گذاشته. یا «یوجین راستو» که یک اقتصاددان امریکایی بود، البته در دوران بازنشستگی‏اش، که خیلی صحبت با او برایم جالب بود. در میان سیاستمداران، یکی از خاطرات خوبی که دارم، از رونالد ریگان رییس جمهور آمریکا است. همین‏طور هلموت کهل صدراعظم آلمان که با او صبحانه می‌‏خوردم و برایم تعریف کرد که می‌‏خواستند در شهر زادگاهش مجسمه‏ای از او بگذارند و گفت نمی‌‏خواهد مجسمه‏ای داشته باشد که کبوتر‌ها بیایند روی آن کارشان را انجام بدهند. من هم به او گفتم در انگلیسی ضرب‏المثلی داریم که می‌‏گوید: «یک روز مجسمه‏ای، یک روز هم کبوتر».
یا مثلاً میتران، رییس جمهور فرانسه که به من یاد داد چطور شراب توی لیوان‏‌ها بریزم که چکه نکند. من چون خودم مشروب نمی‌‏خورم، به این کار وارد نیستم. هم‏چنین نیکسون خیلی آدم جالبی بود. هلموت اشمیت صدراعظم آلمان، خانم گاندی، چوئن‏لای و…

کدام‏یک از این‏‌ها سیاست‏مدار محبوب شما هستند؟ مثلاً شما هم با هلموت اشمیت و هم با هلموت کهل صحبت کرده‏اید.

من کهل را بیشتر دوست دارم تا اشمیت. چون به نظر من، کهل جرأتی نشان داد که خیلی از رهبران غربی، حداقل در این سال‏‌ها، نداشتند.

در مورد وحدت دوتا آلمان؟

بله… بله… به‏طور کلی سقوط امپراتوری شوروی و همه‏ی این‏‌ها. یعنی او یکی از آجر‌ها را که کشید بیرون یا کمک کرد که کشیده بشود بیرون، همین کافی بود. ولی نه این‏که با عقاید سیاسی و اقتصادی او موافق باشم. حتی از نظر فکری و سمپاتی شاید با هلموت اشمیت تناسخ داشته باشم.

با بسیاری از دیکتاتورهای عرب هم گفت‏وگو کرده‏ام. صدام پسرش عدی را که آن موقع ۱۱ سال داشت و می‌‏خواست فوتبالیست بشود، به ما معرفی کرد.

ملک ‏فیصل عربستان سعودی اصرار داشت که یهودی‏‌ها بچه‏های ۱۱-۱۲ ساله‏ی مسلمان را می‌‏گیرند می‌‏کشند و با خون‏شان بیسکویت درست می‌‏کنند. البته من هم گفتم که راه‏های ساده‏تری برای درست کردن بیسکویت وجود دارد. جالب است که وقتی مصاحبه منتشر شد، آن‏‌ها متوجه نشدند که به قول انگلیسی‏‌ها یک طنز مخفی در آن بود. همه را جدی گرفتند و یک نامه از طرف ایشان نوشتند که به به چقدر مصاحبه را خوب تنظیم کرده‏اید. ولی یکی از خنده‏دار‌ترین مصاحبه‏‌ها بود… البته نه، خنده‏دار‌ترین نیست، چون خنده‏دار‌ترین مصاحبه‏ام با اردشیر محصص بود.

از او پرسیدم که جامعه‏ی آرمانی‏ات چیست؟ با لهجه‏ی رشتی‏ قشنگ‏اش گفت: من جامعه‏ی آرمانی ندارم، اگر هم لازم بود، یک دانه اجاره می‌‏کنم.

یکی از خنده‏‏دار‌ترین اتفاقات این بود که من مدتی بعضی از نقدهای هنری‏ام را به اسم «پریسا پارسی» منتشر می‌‏کردم، چون نمی‌‏خواستیم یک اسم در آن واحد، در دو بخش‌‌ همان روزنامه باشد. بعد از مدتی وزیر فرهنگ، آقای پهلبد می‌‏خواست که این پریسا پارسی را به نهار دعوت کند. مرتب تلفن می‌‏کردند و می‌‏‏گفتند آقای وزیر گفته‏اند که می‌‏خواهند یک قرار ناهار با خانم پریسا پارسی بگذارند. البته دو سه سال پیش آقای پهلبد را در لندن دیدم، با هم شام خوردیم و این مسئله را به یادش آوردم. به او گفتم: شما منظورتان بحث راجع به مسائل هنری بود یا فکر می‌‏کردید پریسا پارسی دختر خوشگلی است!؟


 


علی حاجی‌قاسمی ـ طی هفته های اخیر شاهد تحولاتی در عرصه گفتمان سیاسی میان صاحبنظران و کنشگران سیاسی بویژه در خارج از ایران بوده ایم که محور آنها میل به نقد راهبرد مسلط در جنبش اعتراضی بوده است. برای نخستین بار مواردی از نقد و مورد سئوال قرار دادن راهبرد و روحیه غالب بر جنبش سبز که عمدتا به انجام تحولات فوری و اساسی در ساختار قدرت در ایران نظر داشته، مشاهده شده است.

آغازگر این بحث، اظهارنظرهایی بود که پس از شرکت محمد خاتمی در انتخابات مجلس، در انتقاد و یا توجیه این اقدام در سطح سایت های اینترنتی دامن زده شد. گذشته از انتقادهایی که به نارسایی ها و یا ابهامات موجود در نوع رفتار خاتمی در ماه‌ها و هفته‌های پیش از انتخابات شده، که برای بسیاری شائبه طرفداری خاتمی از تحریم انتخابات را دامن زده بود، محور اصلی بحث‌ها، معنای سیاسی و انگیزه های شرکت پایه گذار جنبش اصلاحات در انتخاباتی بود که بخش بزرگی از منتقدین حکومت آن را تحریم کرده بودند. در توضیحات خاتمی آنچه بیش از همه پرمعنا و تامل برانگیز می نمود تاکید او بر ضرورت «بازنگاه داشتن روزنه های اصلاح طلبی» بود.

هر چند خاتمی به هردلیل توضیح بیشتری در این باره نداد و بسیاری از فعالین سبز هم با بی اعتنایی از کنار آن گذشتند و حتی تلاش کردند تا رای دادن خاتمی را به یک اقدام فردی تقلیل دهند اما به اعتقاد این نگارنده پیوندی که خاتمی میان شرکت خود در انتخابات و بازنگاه داشتن روزنه های اصلاح طلبی برقرار کرد، مهمترین رویداد و موضعگیری سیاسی است که از آغاز اعتراضات در طیف منتقدین به نظم موجود رخ داده است. شرکت خاتمی در انتخابات لزوم تغییر در رفتار غالب بر اصلاح طلبان درون و بیرون نظام را، که از آغاز جنبش سبز، از مشارکت در روندهای سیاسی در ساختار قانونی و علنی در کشور فاصله گرفته‌اند، بیش از پیش موضوعیت بخشید.

این اقدام همچنین این سئوال اساسی را به طور جدی دامن زده است که آیا روحیه مسلط بر جنبش سبز، که جان مایه آن در انتظار شورش نشستن و دست از فعالیت های عملی اصلاحگرایانه برداشتن است، برای کنشگران سیاسی و اجتماعی انتخابی ارادی و آگاهانه بوده است؟ آیا اصلاح‌طلبان سبز حضور و تداوم در جنبش اعتراضی و شورشی را آگاهانه پذیرفته ند و یا اینکه قرار گرفتن در روند اعتراضی نتیجه فشارهایی بوده است که از بیرون بر آنها تحمیل شده است؟

در این راستا، یا آنچنان که تصور و ادعا شده است ادغام اصلاح‌طلبان در جنبش اعتراضی رفتاری بوده است که از جانب حکومت بر آنها تحمیل شده است یا اینکه تمایلات رادیکال در اپوزیسیون نیز در ایجاد بستر اعتراضی و به اصطلاح رادیکالیزه کردن اصلاح‌طلبان، که تقلب انتخاباتی را برای خروج از روند علنی و قانونی سیاسی کافی نمی دانستند اما در فضای رادیکال ایجاد شده مجبور به پذیرش گفتمان اعتراضی شده بودند، نقش داشته‌اند؟ سئوال مهم دیگر این است که آیا روی آوردن و باقی ماندن در فضای اعتراضی تنها اقدامی بود که جنبش اصلاحات می توانسته در برابر دست اندرکاران حکومتی از خود بروز دهد و یا اینکه رهبری اصلاحات می توانسته است راهبرد فعالانه دیگری را در اعتراض به اعلام نتایج انتخابات از خود بروز دهد؟ سرانجام اینکه آیا اصولا در جنبش اصلاحات، گفتمانی آزاد و انتقادی در باره راهکارها و تعیین سیاست‌ها و اتخاذ مواضع وجود داشته یا اینکه جنبش سبز محصول روندی خودبخودی بوده است که طی آن بازیگران و گروه های شرکت کننده در آن تحت تاثیر امواج ایجاد شده در یک مسیر حرکتی خودبخودی قرار گرفته اند و چنانچه کسانی در پی پرسشگری برمی‌آمدند به راست‌روی، سازشکاری و برهم زدن اتحاد در صفوف سبزها محکوم می شدند؟ و بالاخره اینکه از منظر اصلاح طلبانه چگونه می توان به نقد وضعیت موجود پرداخت و راهی برای خروج از بن بست موجود پیدا کرد؟

در این نوشته، نگارنده براین نظر است که جنبش سبز، در اساس، حرکتی غیرسازماندهی شده و خودبخودی بوده است که بدون راهبرد مشخص و یا هماهنگی با الگوی اصلاح‌طلبانه توسعه سیاسی شکل گرفت و تداوم یافت. موسوی و کروبی از آغاز با اعلام اینکه هر شهروند خود یک تریبون است بر این نکته تاکید داشتند. برخی این اظهارات رهبران سبز را نشانه سعه صدر، تواضع و نگاه دموکراتیک آنها به حرکت خودجوش اعتراضی ارزیابی کردند و برخی دیگر تلویحا آن را اقدامی در جهت رفع مسئولیت این دو رهبر سبز از رفتارهای شورشی و به نوعی بازگذاردن دست معترضین در دامن زدن به حرکات اعتراضی ارزیابی می کردند. عامل سومی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است فقدان اقتدار و اعتبار این دو رهبر در میان جوانانی بود که در فضای پس از انتخابات به بخش های شورشی‌گرایش بیشتری پیدا کرده بودند. اقتدار و اعتبار موسوی و کروبی نه به واسطه هدایت جنبش اعتراضی توسط آنها بلکه به دلیل عدم پذیرش نتیجه انتخابات و اتفاقا عدم اعمال رهبری فعال بر این جنبش بود. معترضین رادیکال از این دو و دیگر چهره های سرشناس معترض به نتایج اعلام شده انتخابات، توقعی بیش از این نداشتند. چنانچه این چهره های شاخص در بحبوحه اعتراضات خیابانی در جهت تعدیل روحیه شورشی گام برمی داشتند و یا موضعگیری هایی در رد تشدید دامنه اعتراضات می گرفتند به سرعت از جانب رادیکال‌ها با برچسب سازشکار مواجه می شدند. شاید همین ترس از دست دادن اعتبار و مقبولیت عمومی موجب می شد تا موسوی و کروبی و به درجاتی حتی خاتمی ضرورتی برای مداخله فعال در جهت تعدیل اعتراضات و انداختن آنها در مجرایی که با راهبرد اصلاح‌طلبانه «درون نظامی» همخوانی داشته باشد نمی دیدند. به نظر می رسد که تصور آنها در آن زمان این بود که آنها از نظام کنار گذاشته شده اند و تنها سرمایه سیاسی که در اختیار دارند حمایتی است که از جانب معترضین طبقه متوسط متوجه آنهاست.

بازداشت بسیاری از چهره های اصلاح‌طلب (از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت) که در میان اصلاح‌طلبان حکومتی به طیف چپ اصلاح‌طلبان تعلق داشتند عامل مهم دیگری بود که دست سه رهبر سرشناس جنبش سبز را در انجام مانورهای سیاسی برای تعدیل اوضاع سیاسی می بست.

در هر حال، آنچه در این بحث حائز اهمیت است اینکه، در برابر برخورداری از حمایت گروه‌های سیاسی و اجتماعی برخاسته از طبقه متوسط که به خصوص در فضای اینترنتی و یا در دانشگاه‌ها حضوری فعال داشتند، رهبران اصلاح‌طلب چاره‌ای جز همراهی ضمنی با جنبش اعتراضی نداشتند. این در حالی بود که این وضعیت دست آنها را برای هرگونه مانور سیاسی برای رقابت با گروه هایی که اینک در حاکمیت کاملا مسلط شده بودند می‌بست. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که طی سه سال اخیر رهبری واقعی جنبش اعتراضی، یعنی حوزه‌هایی که در آنها امر سیاستگذاری برای انجام تغییرات سیاسی در ایران صورت می گرفت، نهادهای رسمی و شناخته شده اصلاح طلب نبودند بلکه این گروه های رادیکال بودند که عمدتا از طریق شبکه های مجازی، سطح اعتراضات و توقعات سیاسی را تعیین می کردند. به بیان دیگر، رهبران معنوی و سیاستمداران اولیه اصلاح‌طلب که از بهار ۷۶ تا بهار ۸۸ به دلیل دسترسی به نهادهای قدرت سیاسی و رسانه‌ای گفتمان اصلاح‌طلبی را تعیین می کردند برای نخستین بار با از دست دادن به یکباره این امکانات و قرار گرفتن در زندان، حبس خانگی، انزوای سیاسی و یا محدودیت‌های امنیتی در موقعیتی کاملا ضعیف قرار گرفته بودند و درمقابل طیف های جوان و رادیکال‌تر، همان‌هایی که یکبار در تابستان ۷۸ سرکوب شده بودند، گفتمان اعتراضی طبقه متوسط را در دست گرفتند. صرفنظر از قائل بودن مشروعیت و یا حقانیت برای حرکات اعتراضی که این نسل جوان تدارک می دید و آن را برای آینده تحولات سیاسی مفید می دانست آنچه در این بحث مطرح می شود اینکه وقوع و تداوم حرکات اعتراضی برای به زانو درآوردن گروه های حکومتگر به معنای اعلان خروج از ساختار سیاسی مسلط در جامعه و قرار گرفتن در اپوزیسیون آن نظام حکومتی بود و این با ماهیت و راهبرد اصلا‌ح‌طلبی منافات داشت.

در مورد جنبش سبز، تسلط گرایش شورشی بر جریان اصلاح‌طلب یک شبه صورت نگرفت بلکه در فاصله یکی دو هفته پس از انتخابات ۸۸، گذار به رادیکالیسم با دستگیری بخش مهمی از رهبران اصلاح‌طلب تحقق پذیرفت. به عبارت دیگر، در روزهای نخست پس از انتخابات تا وقوع تظاهرات بزرگ ۲۵ خرداد و حتی تا یکی دو هفته پس از آن مهمترین وجهه مشخصه اعتراضات عمومی رساندن پیام اعتراض میلیون ها رای دهنده به حکومت بود. معترضین شگفت‌زده از نتایج اعلام‌شده انتخابات خواهان نشان دادن نارضایتی خود از تقلب انتخاباتی بودند. این اعتراضات، به خصوص تا زمانیکه به خشونت نگراییده بود، در چارچوب رفتار و راهبرد اصلاح‌طلبانه جای می گرفت اما تداوم و بخصوص تشدید درگیری‌ها، صرفنظر از اینکه حکومت و اپوزیسیون تا چه اندازه در بوجود آمدن آن شرایط نقش داشتند از چارچوب اصلاح‌طلبی خارج شده بود و دیگر در چارچوب ‌های متعارف اصلاح طلبانه جای نمی گرفت.

پیدایش شرایط شورشی موجب شد تا اصلا‌ح‌طلبان دستشان از روند اصلاح‌طلبی کوتاه شود و امکانی برای انجام مانورهای سیاسی، چه در سطح جامعه و یا در سطح حکومت، نداشته باشند. مقایسه‌میان تجارب ایران و روسیه پس از انتخابات بحث برانگیز در این دو کشور قابل توجه است. در حالیکه روند شورشی اعتراضات در ایران امکان عملی تغییر را برای اصلاح‌طلبان محدود کرد در روسیه محدود نگاه داشتن اعتراضات علیه نتایج انتخابات دوما و ریاست جمهوری به چند تظاهرات قانونی و مسالمت‌آمیز نه تنها پیام ناسالم بودن انتخابات را به جهانیان رسانید و از این حیث اعتبار حزب حاکم را به جد مورد سئوال قرار داد اما در ضمن این اعتراضات پیامدهای منفی سیاسی و امنیتی برای اپوزیسیون به دنبال نداشت. اپوزیسیون ولادیمیر پوتین و یارانش ضمن نشان دادن عدم سلامت نظام سیاسی همچنان در صحنه سیاسی باقی ماند و در انظار عمومی به عنوان آلترناتیوهای سالمی برای قدرتمداران حاکم دانسته شدند. در مقابل، آنچه در ایران رخ داد این بود که روند شورشی موجب شد تا بخش‌های بزرگی از اصلاح‌طلبان از ساختار قانونی سیاسی به بیرون پرتاب شوند که این راه را بر تسلط کامل رقبای آنها بر عرصه‌سیاسی هموار کرد.

یکی از عوامل مهمی که موجب شد تا در ایران اعتراضات به نتایج اعلام شده انتخابات در مسیر شورشی قرار بگیرد ضعف نظری در باره مفهوم اصلاح‌طلبی بود. از آغاز روند اصلاحات در ایران این ضعف در گفتمان سیاسی بوضوح قابل مشاهده بود. در طول دوره اصلاحات، در بسیاری موارد وقتی از اصلاح‌طلبی سخن به میان می آمد عمدتا مفهوم «پروژه اصلاحات» بکار گرفته می شد این در حالی است که در ادبیات سیاسی دموکراسی های نهادینه شده در غرب همواره از «پروسه اصلاحات» نام برده شده است. به واقع تصور غالب در میان شمار زیادی از اصلاح‌طلبان آن بوده است که اصلاحات یک پروژه سیاسی است که در یک مرحله زمانی به عنوان شیوه‌ای از مبارزه به کار گرفته می‌شود و چنانچه کارآیی لازم را نداشته باشد لاجرم کنار گذارده می‌شود. یاس و نومیدی بخش قابل توجه‌ای از مدعیان اصلاح طلبی در داخل و خارج از ایران به روند اصلاحات، و کنار گذاردن راهکار مبارزه بلندمدت و خستگی ناپذیر اصلاحی، نشان داد که تصور مسلط از مفهوم اصلاحات در میان بخش مهمی از فعالین سیاسی در ایران تا چه اندازه نادرست و شکننده بوده است. اصلاحات پروژه‌ای برای یک دوره معین دانسته شده است که چنانچه در کوتاه مدت به نتیجه نرسد می‌تواند کنار گذارده شود. این در حالی است که در نظام‌های دموکراتیک سیاسی در غرب که همگی زاییده و محصول جنبش های اصلاح‌طلبانه بوده اند، اصلاح طلبی یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی است. روندی است برای همه فصول که هیچگاه به انتها نمی‌رسد.

بنظر می رسد که درک «پروژه»‌ای از اصلاحات میراث رادیکالیسمی باشد که با حزب توده وارد فرهنگ سیاسی ایران شد، با جنبش چریکی قوام یافت و با انقلاب بهمن ۵۷ و نظام سیاسی برآمده از آن در کشور نهادینه شد.

در سه سالی که از حضور جنبش سبز در اپوزیسیون ایران می گذرد، آنچه بوضوح مشاهده شده است فقدان برخورد انتقادی از دریچه اصلاح‌طلبانه بوده است. عدم کامیابی این جنبش در ایجاد تحول در ساختار قدرت عمدتا از منظر رادیکال و عدم بکارگیری لازم پتانسیل‌های شورشی موجود در جامعه تحلیل شده است که این ریشه در مقدس دانستن عنصر اعتراض و شورش در ایجاد تحولات سیاسی داشته است. کمتر کسانی جنبش سبز را به دلیل خودبخودی بودن، نداشتن دستور کاری اصلاح‌طلبانه و خارج کردن نیروها و امکانات موجود از حکومت و از جامعه مورد نقد قرار داده اند. اگر جامعه ایران قرار است که از وضعیت موجود، که انحصار قدرت و عدم پاسخگویی نهادهای قدرت اصلی ترین وجهه مشخصه آن است، به شرایط دموکراتیک گذار کند چاره کار تنها و تنها در آن است که نگاه حذفی در هر صورت آن کنار گذاشته شود. نهادهای مسلط قدرت در ایران بخش مهمی از بازیگران سیاسی در این کشورند که از حمایت بخش هایی از جامعه نیز برخوردارند. مناسبات دموکراتیک قرار است که در همین جامعه و با وجود همین نیروهای اجتماعی توسعه یابد. بنابراین، اصلاح‌طلبان چاره ای ندارند تا در تعامل با همین نیروهای سیاسی و اجتماعی، ضرورت دموکراتیزه کردن ساختار قدرت را به عنوان موثرترین و عملی ترین شکل اداره جامعه و نیز موثرترین اقدام برای مقابله با تهدیدهای گوناگونی که ثبات و امنیت جامعه را تهدید می کند ترویج کنند.

شرکت محمد خاتمی در انتخابات ضرورت بازگشت به اصلاحات را به عنوان روندی اجتناب‌ناپذیر کلید زد. اما موفقیت روند اصلاح‌طلبی در ایران در گرو تحول جدی در افکار، رفتار و رویه فعالین سیاسی و طیف بزرگ طبقه متوسط ایران است. اصلاح‌طلبان ایران برای گذار از این مرحله ضروری است که برخی نکات اساسی را مورد تامل قرار دهند؛

یکم؛ اینکه بپذیرند که از آغاز اعتراضات علیه نتایج اعلام شده انتخابات بحث جدی و انتقادی، بدون در نظر گرفتن ملاحظات دست و پاگیر، در باره راهبرد اعتراضی مسلط بر جنبش سبز صورت نگرفته است و سود و زیان حاصل از این رویکرد برای روند دموکراتیزه شدن ساختار سیاسی و اجتماعی در ایران مورد ارزیابی قرار نگرفته است.

دوم؛ هر چند اعتراض به روندهای نادرست در انجام انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و ابهامات بزرگی که اعلام نتایج آن در پی داشت، حق مسلم جنبش سبز و رای د هندگان بود و حتی به یک مفهوم وقوع اعتراضات نشان دهنده بیداری و آگاهی جامعه به حقوق شهروندی بود اما تداوم آن، بخصوص زمانی که در مسیر درگیری و خشونت افتاد، حال هر طرف که دامن زننده آن بود، دیگر به صلاح روند رفرمیستی تحول سیاسی و اجتماعی نبوده و از این پس هم نخواهد بود.

سوم؛ تداوم وضعیت اعتراضی و قهر اگرچه اعتبار و ایستادگی رهبران جنبش سبز را به اثبات رسانده اما تداوم آن دیگر به مفهوم قهر با جناح رقیب نیست بلکه با کل روند سیاسی است زیرا به تداوم انفعال و سکون اصلاح‌طلبی در جامعه ایران خواهد انجامید. اگر هدف قهر سیاسی، اعتراض به روند انتخابات بود که این هدف مدت هاست برآورده شده است. این در حالی است که در جامعه ایران زندگی همچنان جریان دارد و مردم همچنان درگیر تضادها و درگیری ها و تهدیدهای متعددی هستند که رفاه و امنیت آن را از داخل و خارج تهدید می کند. اصلاح‌طلبان و گروه های اجتماعی طرفدار آنها به عنوان بخش بزرگی از شهروندان ایران هم حقوق متعددی دارند که باید برای احقاق آنها بطور روزمره تلاش کنند و هم در قبال امنیت جامعه در برابر تهدیدات گوناگون وظائفی دارند که باید به آنها عمل کنند. این حقوق با قهر، انزوا و عدم مشارکت در روندها بدست نخواهد آمد. اصلاح‌طلبان همانطور که در آستانه دوم خرداد با حضور در صحنه گفتمان اصلاح‌طلبی را اجتماعی کردند و یا در آستانه انتخابات بیست و دوم خرداد با جنبش سبز مطالبات جدید خود را مطرح کردند حالا نیز می توانند در روندی صلح‌امیز و تدریجی مطالبات جدیدی را مطرح سازند.

سرانجام اینکه، اصلاح‌طلبان جامعه ایران باید در نظر داشته باشند که رادیکال‌ها همواره و در همه جوامع وظیفه و کارکرد اعتراضی دارند و غالبا وظیفه و نقشی در امر سازندگی، ایجاد توافق و مصالحه‌های ضروری و عادلانه برعهده نمی گیرند. نقش و کارکرد آنها، که البته در نوع خود ضروری و مثبت هم می تواند باشد نقد، اعتراض و بالا بردن سطح توقعات است. آنچه، اما، در قالب سیاست‌های عملی باید در یک جامعه به اجرا درآید برآیند امکانات و توازن قوای واقعی است. اصلاح‌طلبان برای بازگشت به روند اصلاح‌طلبی نباید منتظر تایید گروه‌های رادیکال باشند بلکه برای انجام تغییرات گام به گام در وضعیت موجود همه گاه ناگزیرند که از امکانات موجود بهره برداری کنند و بر ارتباط تنگاتنگ با گروه های واقعی اجتماعی حساب باز کنند.

 

منبع: بی‌بی‌سی فارسی


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به tehranreview-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به tehranreview@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته