-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

Latest News from 30Mail for 05/02/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/2/12

 

آنیتا یارمحمدی
سیمپرک

برای بچه‌هایی مثل من و برادرهام، روز معلم هیچ‌وقت یک روز عادی نبوده. یعنی فقط روزی نبوده که کادو دستمان بگیریم و ببریم مدرسه، یا این‌که دسته گلی تقدیم معلممان کرده باشیم. همیشه این روز برایمان فرق داشته چون توی خانه‌ای قد می‌کشیدیم که هم پدر و هم مادرمان معلم بودند، گرد گچ‌های سفید را کم روی شانه‌ها‌ی پدرمان ندیدیم، یا سرفه‌ها و صدای خسته‌‌ی مادرمان را. ظهرها همه با هم از مدرسه برمی گشتیم؛ دور هم جمع می‌شدیم و غصه‌های پدر و مادر را بابت مشکلات شاگردهایشان می‌فهمیدیم. حس می‌کردیم. می‌دیدیم که چه‌طور به هر دری می‌زنند تا گرهی از کار شاگردی باز کنند. شاگردهایی که هنوز هم هستند: وقتی که می‌رویم به فروشگاهی تا خرید کنیم، وقتی کارمان به فلان اداره یا فلان بیمارستان می‌افتد، وقتی که مجبوریم راهروهای فلان ساختمان را برای انجام کاری کوچک هی بالا و پایین برویم. در اوج خستگی و کلافگی، شاگردها پیدایشان می‌شود و می‌آیند جلو. مردها و زن‌های جا افتاده و خوش‌رویی که خودشان را معرفی می‌کنند. بعضی وقت‌ها شناخته می‌شوند؛ بعضی وقت‌ها هم نه. باید که مشخصات بیشتری از خودشان بگویند، یا از کلاسی که داشته‌اند. می‌گویند که آقا، خانم! کلاستان به یاد ماندنی بود. هنوز یادم هست، فلان شعر اخوان را که می‌خواندید. وقتی که کلمات انگلیسی را برایمان آشنا می‌کردید. وقتی که بهمان می‌گفتید تقلب کردن هم ایرادی ندارد، اما به این شرط و آن شرط که باعث می‌شد واقعا درس را بخوانیم. با دل و جان بخوانیم.

این‌که آدم فرزند دو معلم باشد عالم خودش را دارد. همیشه توی مدرسه سرت بالاست. اگر بگویند پدرو مادرت چه‌کاره اند، می‌گویی دبیر. هیچ‌وقت لباس‌هایت و کفش‌هایی که می‌پوشی به گرانی و شیکیِ لباس های دختر ِ دکتر فلانی نیست، اما از همان بچگی می‌فهمی که خب، خانه‌ی تو و دنیایی که پدر و مادرت برایت ساخته‌اند چیزهایی دارد که در خانه‌ی او پیدا نمی‌شود. این را از حرف زدنشان می‌فهمی، از هزار چیز دیگر. عادت داری به قسط‌های ناتمام و حقوقی که همان اول برج از دست پدر و مادرت رفته، اما این را هم می‌بینی که چقدر محکمند و چه‌طور می‌توانند چرخ زندگی را بچرخانند بدون آن که کمبودی حس کنی.

فرزند دو معلم بودن خیلی چیزها به آدم یاد می‌دهد. این‌که بیشتر و بیشتر می‌فهمی توی این مملکت هیچ چیز سر جایش نیست. این‌که کمترین حقوق و دستمزد همیشه مال آن‌هاییست که بیشترین زحمت را می‌کشند، که با شرافت و بدون خم به ابرو آوردن زندگی‌شان را جمع می‌کنند. که کم‌دل نیستند، و همین را با رفتارشان به بچه‌هایشان یاد می‌دهند. بهشان می‌فهمانند که زندگی لزوما داشتنِ این و آن نیست؛ داشتن شرف است در زمانه‌ای که شرافت دارد رنگ می‌بازد. که در سرزمینی زندگی می‌کنیم که هیچ چیزی و هیچ آدمی، در جایگاه واقعی خودش ننشته. و زندگی همین جنگیدن، سر بالا گرفتن و خم به ابرو نیاوردن است. با دست‌هایی خالی اما روحی پر.

سر خم می‌کنم. به احترام آن دست‌های گچی، به احترام آن صداهای خسته.

* تیتر از سی‌میل


 
 

1391/2/12
  • فاطمه شمس
    نیم‌دایره

    رفتم تظاهرات روز کارگر. استانبول. ترکیه. باشکوه بود و زنده. پر از رنگ و صدا. فکرش را هم نمی‌کردم این همه آدم بیاید.
    مهم‌تر از آن، فکرش را هم نمی‌کردم بعد از این همه وقت، دیدن این همه آدم توی یک تظاهرات خیابانی باشکوه انقدر حال‌ام را بهتر کند. کل میدان و خیابان‌های اطراف پر بود از جمعیت. حنجره‌ها یک صدا، پر از فریاد و سرود و شعار بود. مشت‌ها گره خورده. انبوه پرچم‌ها و پلاکاردها. بازوهای زنان و مردان، صف به صف، زنجیر شده به همدیگر. کنارشان راه رفتم. ایستادم. نگاه‌شان کردم. توی چهره‌های‌‌شان، توی کوچه پس‌کوچه‌های منتهی به محل تظاهرات، توی گوش‌ام صدایی بود که ربطی به اینجا نداشت. مال آن روزها بود. دنبال صورت‌های آشنا بودم. دل‌ام بی‌خودی داشت تندتر می‌زد. راه می‌رفتم و گلویم سنگین‌تر می‌شد. سرم پایین بود. عجله‌ای برای رسیدن به اتاق نداشتم. دل‌ام می‌خواست صدا توی گوش‌ام بپیچد. سر هر چهارراه که می‌رسیدم انگار دنبال کسی بودم که بدود پشت دیوار و پناه بگیرد. خبری نبود. همه چیز امن و امان بود و تظاهرات کمی آن طرف‌تر در جریان. مامان دم رفتن گفته بود زود برگرد. نمی‌خواستم نگران‌اش کنم. جدی گرفته بود قضیه را. فکر کرده بود اینجا هم به خارجی‌هایی که بیایند تظاهرات انگ جاسوس می‌زنند. توصیه کرده بود فیلم و عکس نگیرم. همان نگرانی‌ها و دلشوره‌ها هنوز باهاش هست.

    برگشتم اتاق. نگران شده بودند که چرا دیر برگشتم. یک لحظه انگار نه انگار اینجا ترکیه بود نه ایران. هنوز حول و ولایی که توی دل‌شان هست از عکس و فیلم تظاهرات و صدای شعار تازه است. هنوز ترس و دلهره از شناسایی شدن، مایه دردسر شدن. تف.

    توی میدان که بودم عین دیوانه‌ها بی هوا داشتم دنبال نشانه سبز وسط آن همه آدم می‌گشتم. یک لحظه به خودم آمدم و فکر کردم که زکی! اینجا تا چشم کار می‌کند قرمز و آبی‌ست. از سبز خبری نیست. کاش سبزهای هر شهری، همچین روزهایی می‌پیوستند به صفوف تظاهرات مردم سرزمینی که دارند توش زندگی می‌کنند. گاهی دوتا پرچم، دوتا عکس، دوتا دست‌بند سبز، بین آن همه رنگ یادآوری خوبی‌ست. خیلی وقت است که ارزش و قدرت یادآوری به خودمان را دست کم گرفته‌ایم. ما به شدت دچار فراموشی هستیم و این خیلی تلخ است. سکوت منفعلانه هم جزئی از همان فراموشی است.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/2/12

     

     
    بنا بر گزارش‌ها، روز یک‌شنبه، علی‌اکبر حیدری فرد، معاون سعید مرتضوی، دادستان سابق تهران که احکام اعزام افراد بازداشت شده به کهریزک را امضا کرده بود، بازداشت شد و به بازداشتگاه اوین انتقال یافت.
     
    وب‌سایت خبری تابناک، نزدیک به محسن رضایی، روز دوشنبه با درج این خبر نوشت که «علی‌اکبر حیدری فرد که از او با نام عصای دست مرتضوی نیز یاد می‌شود» و پیش از این «خواستار تقدیر از کار خوب خود» در کهریزک شده‌ بود هم‌اینک روانه زندان اوین شده‌ است.
     
    کهریزک بازداشتگاهی است که مقام‌های ایران پس از انتخابات سال ۸۸ ریاست‌جمهوری شماری از بازداشت‌شدگان را به آنجا منتقل کردند و گزارش‌هایی از شکنجه و بدرفتاری با این زندانیان و کشته شدن چهار تن در این بازداشتگاه در مطبوعات بازتاب یافت.
     
    پس از کشته شدن محسن روح‌الامینی، فرزند عبدالحسین روح‌الامینی از مشاوران انتخاباتی محسن رضایی، بود که آیت‌الله خامنه‌ای دستور تعطیلی بازداشتگاه کهریزک را در سال ۱۳۸۸ صادر کرد.
     
    سعید مرتضوی، حسن حداد و علی‌اکبر حیدری‌فر سه مقام قضایی بودند که در ارتباط با پرونده کهریزک از مقام قضایی خود تعلیق شدند.
     
    در واکنش به بازداشت علی‌اکبر حیدری فرد، پدر محمد کامرانی، جوان‌ترین قربانی کهریزک، روز سه‌شنبه به روزنامه اعتماد گفت: «این خبر خوش را به فال نیک می‌گیرم، چراکه سه سال پیگیر احقاق حق خود بودم.»
     

     
     

    1391/2/12

    مشاور رئیس سازمان بازرسی کل کشور از کشف یک "تخلف مالی گسترده" در یک بانک دولتی خبر داد.

    عباس مومن آبادی گفته که «طی این تخلف بیش از ده‌ها میلیون یورو و چندین میلیون دلار تسهیلات بدون اخذ وثایق کافی به یک شرکت خصوصی اعطا شد.»

    آقای مومن آبادی افزوده که با ورود به موقع اداره کل بازرسی هرمزگان به این موضوع از پرداخت ۲۰ میلیون یورو دیگر به شرکت مذکور جلوگیری شد.

    این مقام مسئول نام بانک دولتی و نام شرکت خصوصی را اعلام نکرد اما گفت که در روزهای آینده ابعاد وسیع‌تری از این تخلف اعلام خواهد شد.

    سازمان بازرسی کشور این تخلف بانکی جدید را در شرایطی اعلام کرده که جلسات رسیدگی به اتهامات متهمان پرونده اختلاس سه هزار میلیارد تومانی، موسوم به «بزرگ‌ترین اختلاس تاریخ ایران» همچنان در جریان است. 

    منبع: وبسایت سازمان بازرسی کل کشور


     
     

    1391/2/12

    رئیس دامپزشکی ایران می‌گوید که در صورت تایید ابتلای ببر سیبری باغ‌وحش ارم به بیماری مشمشه، حتما این ببر معدوم می‌شود.

    دکتر دستور افزوده که نتایج بررسی‌های لازم در این خصوص طی هفته آینده اعلام می‌شود.

    چندی پیش سازمان حفاظت از محیط زیست ایران دو قلاده ببر نر و ماده روسی سیبری را برای انتقال به منطقه می‌انکاله مازندران به ایرا آورد اما گفته شد که به دلیل مشکوک بودن این ببر‌ها به ابتلا به بیماری مشمشه در باغ‌وحش تهران نگهداری شدند.

    پس از آنکه سازمان حفاظت از محیط زیست ایران از ابتلای ببر نر به بیماری مشمشه مطمئن شد، با معدوم کردن این ببر موافقت کرد و ببر ماده نیز در شرایط قرنطینه قرار گرفت.

    اکنون محسن مشکوه، معاون بهداشتی و پیشگیری سازمان دامپزشکی کشور، نیز می‌گوید که بر اساس نتیجه آخرین آزمایش رفرنس از کشور آلمان، ببر ماده نیز به بیماری مشمشه مبتلا شده است.

    بیماری مشمشه یماری‌ باکتریایی واگیردار و خطرناکی است که میان انسان و دام مشترک بوده و احتمال مرگ مبتلای به این بیماری زیاد است.

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    در پی مرگ ببر سیبری، محیط زیست از باغ وحش و دامپزشکی شکایت کرد

    ۸ قلاده شیر، به علت بیماری‌های قابل انتقال به انسان کشته شدند
     


     
     

    1391/2/12

     

     
    تعدادی از روحانیون بلند پایه قم در خصوص افزایش قیمتها و تورم در کشور ابراز نگرانی کرده‌اند. 
     
    خبرگزاری فارس در گزارشی به نقل از جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نوشته است که تعدادی از روحانیون قم طی نامه ای خطاب به دولت بر ضرورت رسیدگی هرچه بیشتر به بحث اقتصادی و مساله گرانی ها تاکید کرده‌اند.
     
    در این نامه آمده است که "طبق اخبار و گزارش‌ها طی چند ماهه اخیر موج نسبتاً عظیمی از گرانی متوجه کالاهای اصلی و مورد نیاز مردم" شده که "مشکلات و نارضایتی در حد گسترده‌ای را به وجود آورده است."
     
    این نامه که به امضای محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم رسیده است از محمود احمدی نژاد می‌خواهد که "ضمن تبادل نظر با کارشناسان اقتصادی جلوی گرانی‌ها و افزایش قیمت‌های موجود را بگیرد تا به خواسته‌های مردم شریف جامه عمل پوشانده شود."
     
    قیمت‌ کالا و خدمات در ایران چند ماه پس از اجرای نخستین فاز طرح هدفمند کردن یارانه‌ها افزایش قابل ملاحظه‌ای داشته که با اعتراض مراجع تقلید٬ کار‌شناسان و مردم مواجه شده است.
     
    مراجع تقلید هفته‌هاست بار دیگر از موج فزاینده گرانی انتقاد کرده و از مقام‌های دولتی خواسته‌اند به «داد» مردم برسند.
     
    دولت احمدی‌نژاد نیز در مقابل اعلام کرده قصد دارد مرحله دوم این طرح را به اجرا بگذارد٬ اما مجلس با اجرای آن به شدت مخالفت کرده است.
     

     
     

    1391/2/12
  • ع. ایماگر
    ایمایان

     دیشب جواد خیابانی - شاید برای اوّلین بار- اجرای برنامه‌ی گزارش ورزشی را به عهده داشت و رضا جاودانی غایب بود. خیابانی به جای خالی او اشاره کرد و گفت امیدوار است از برنامه‌ی بعد، مجری همیشگی آن را اجرا کند. علّت غیبت او چه بود؟ به احتمال قریب به یقین اتّفاقی که چهارشنبه‌شب به هنگام بازی رئال مادرید و بایرن مونیخ رخ داد، سبب غیبت او بود. پیش از مسابقه حمیدرضا صدر را دیدیم با جاودانی. صدر، طبق روال شبهای سوگواری، پیراهنی تیره (و نه سیاه) به تن داشت امّا جاودانی پیراهنی نارنجی رنگ پوشیده بود. نارنجی رنگ ویژه‌ی این شبکه است و شب هم شب پس از وفات بود. در زمان محمّد هاشمی از میان روایتهای گوناگون وفات بزرگان، فقط یک روز پاس داشته می‌شد که از غروب روز پیش تا غروب روز مناسبت ادامه داشت امّا حالا کار دگرگونه است و برای تمام روایتهای مناسبت اخیر از دو سه روز قبل تا دو روز بعد مراسم سوگواری و روضه‌خوانی پخش می‌شد. شاید بسیاری حتّی کمترین توجّهی به رنگ پیراهن جاودانی -که کت تیره‌ای هم روی آن پوشیده بود- نکردند. بین دو نیمه که زمان تفسیر بازی رسید، رنگ پیراهن جاودانی عوض شده بود، پیراهن سیاهی پوشیده بود و با چهره‌ای درهم، ابتدا «مجدّداً» ایّام سوگواری را تسلیت گفت و به ادامه‌ی برنامه پرداخت امّا تا انتها اخمهایش توی هم بود. کار تعویض پیراهن از سوی اطرافیان یا مدیر پخش – که پیش از برنامه حتماً او را دیده بودند- نبوده و به احتمال زیاد كار مدیران ارشد صداوسیما بوده است؛ درباره‌ی کار این شخص سه نکته‌ی کوتاه می‌توان گفت:
       
    ۱- این کار به یقین کوچک‌کردن شخصیّت مجری باسابقه‌ای است که حتّی رنگ پیراهنش را هم نمی‌تواند انتخاب کند.
    ۲- اگر این عمل پیش از ابتدای برنامه بود، باز یک چیزی ولی تعویض پیراهن، دست‌کم گرفتن شعور مخاطبانی است که ابتدا رنگ دیگر را دیده بودند.
    ۳- ادای احترام زورکی مثل عبادت زورکی، مثل پوشش زورکی است. بزرگان دین احتیاج ندارند که کسانی وانمود کنند احترام آنان را نگه می‌دارند. در حقیقت نشان دادن اجبار در سوگواری توهین به آنان است. 
      
    این مطلب را براي يادآوری اين نكته نوشتم که مدیر فرضی با همین طرز فکر قرار است برنامه بسازد و فرهنگ‌سازی کند. به نمونه‌ای دیگر از اینگونه ساده‌نگری توجّه کنید: در زمستان گذشته سه پی‌دار (سریال) پخش شد که از دید یکی از مدیران صداوسیما زیادی تلخ بود بلافاصله با نوشتن نامه‌ای از آن انتقاد کرد، هر سه با مميّزی فراوان و به شکلی غیرعادی پایان یافتند و شبکه سه در اقدامی غیرمعمول، دو مجموعه طنز همزمان روی آنتن برد که جبران آن تلخی بشود! برداشت آن مدیر از نسبت صداوسیما و جامعه، انگار مثل آشپز و دیگش است گه اگر آش شور شد، آبش را اضافه کند یا به عکس. در مثالهای بالا و نمونه‌های مشابه، گذشته از برداشت سطحی و دستوری مدیران از امر فرهنگ‌سازی، این نکته به چشم می‌خورد که آنان حتّی توانایی مدیریّت یک پروژه را از ابتدا ندارند؛ یکی تأیید می‌کند، دوّمی اصلاحیّه می‌زند، سوّمی آن را پس از پخش نیمه‌کاره می‌گذارد. صداوسیما نمونه‌ای کوچک از مدیریّت در ایران امروز است. با این وصف معلوم نیست که حضرات چرا از باخت خود به شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی که حتّی درصدی از امکانات آنان را هم در اختیار ندارند، متعجّبند.

     
     

    1391/2/12
  •  

    سیدرضا شکراللهی
    خوابگرد

    گاهی فکر می‌کنم نام‌آورانی یگانه چون ابوالحسن صبا، حسن کسایی، پرویز یاحقی، غلامحسین بنان و ادیب خوانساری در روزگاری (۱۳۳۴ تا ۱۳۵۷) که انواع برنامه‌های «گل‌ها» اعم از گل‌های رنگارنگ، گل‌های جاویدان، گل‌های تازه، برگ سبز، و یک شاخه گل را می‌آفریدند، آیا تصوری از آینده‌ی این برنامه‌ها هم در ذهن می‌ساختند؟ و به جوابی که می‌رسم، این است: این آثار آن‌قدر ناب اند که خلق‌شان جز به مستی و شیدایی میسر نیست. و این، از بخت‌یاری ما ست که هنوز از این چشمه‌ی پرآب کهن می‌نوشیم و بعد از این همه سال، هنوز با آن دل می‌بازیم، درد می‌کشیم، اشک می‌ریزیم، لبخند می‌زنیم، می‌‌ایستیم، زندگی می‌کنیم، می‌دویم، فریاد می‌زنیم و حتا می‌میریم!

    خبری خوب دارم برای دوستاران این برنامه‌های تاریخی. از نهم اردیبهشت‌ماه، پخش برنامه‌ی «گل‌های ایرانی» از رادیو فرهنگ شروع شده که در واقع بازپخش برگزیده‌ای ست از برنامه‌های گل‌های رنگارنگ، جاویدان، تازه، برگ سبز و یک شاخه گل که از بایگانی ارزشمند رادیو فراهم آمده است. هرشب در ساعت ۲۳، یکی از این معجون‌های نادر شعر و موسیقی را می‌توانید از رادیو فرهنگ بشنوید.

    و خب خبر بد هم که قصه‌ای ست تلخ و تکراری: افزون بر صدای زن، موسیقی و هر فعالیت در باره‌ی آن که جنبه‌ی آموزشی داشته باشد، هم‌چنان حرام تلقی می‌شود و به لطف و کرم حکومت جای روشنفکران و نخبگان و هنرمندان «امروز» در رسانه‌های رسمی روزبه‌روز خالی‌تر می‌شود! از یادگاران آن برنامه‌ها اکنون چه کسانی کجایند؟ از حال بیمار گوهرهایی چون حسن کسایی و جلیل شهناز چه کسی خبر می‌دهد؟ و مضحک‌تر؛ از شجریانِ مردم ایران در رسانه‌ی رسمی مردم ایران چه خبر؟! و...

    * تیتر از سی‌میل


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته