-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

Latest News from Norooz for 05/19/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



 

از منتهی الیه شمال شرق پایتخت تا مرکز آن راه طولانی است. اما جمعه روز پربرکتی است. می شود با صرفه جویی در وقت به امور خیر زیادی رسید! امروز جمعه بیست و نهم اردیبهشت ماه 91 عیادت از پدر همسرجان از اوجب واجبات است.

اتوبان صدر. خیابان کریم خان زند. خیابان حافظ. خیابان سپهبد قره نی. میدان امام خمینی. خیابان امام خمینی. بیمارستان سینا. نام ها همه آشنایند. همه خاطره انگیز!

 

بیمارستان سینا:

به حوالی این بیمارستان آشنا که نزدیک می شوم همه روزها و نام های خاطره انگیز به مغزم هجوم می آورند:

خیابان بهشت،ترور، گلوله، خون، فریاد، فغان، افسوس، افسوس: آقا سعید در این جا میان مرگ و زندگی دست و پا می زند و قاتلش می رود که پاداشش را بگیرد از صادر کنندگان فرمان مرگ یک انسان شریف و مؤمن. یک اصلاح طلب واقعی! صدای دعا و مناجات همه شب در کوچه پشتی بیمارستان، فضا را عطرآگین می کند و روح سپید آقا سعید میان رفتن و ماندن مردد است. همه سخت می کوشند او را برگردانند. درنگ جایز نیست. نمی توان این همه خواهش و طلب را نادیده گرفت. زندگی بر مرگ غالب می آید و ...

 

بیمارستان سینا:

یک پیام مرا می کشاند به حوالی بیمارستان. فرشته های سپید پوش و سبزپوش وسط حیات بیمارستان اجتماع کرده اند. چهره های مهربان و بشاش امروز سخت گرفته و مکدر است. مردی از جماعت خدمتگزاران بی ادعا را به بند کشانده اند و حالا همکارانش آمده اند تا بگویند خدای شافی از ستم به بندگانش بیزار است. آمده اند تا شفای روح مریضانی را طلب کنند که شهوت قدرت چشم و گوش و دلشان را مهمور کرده است. من و تعدادی از همکاران دکتر شکوری راد پشت میله ها می مانیم انگار تقدیر ماندن پشت این میله هاست تا وقتی که او خود بخواهد و درب ها را به سوی محبوب بگشاید!

دکتر وجیهه متعجبانه از هویت قاتل همسرش می پرسد؟ ما نگاهش می کنیم این معما پیچیده نیست به زودی رمز گشایی می شود سهل، آسان! و دانستن حق همسر حجاریان و فرزندان و خانواده او و حق همه مردم است.

دکتر صدیقه متعجبانه از علت بازداشت همسرش می پرسد؟ ما نگاهش می کنیم و لبخند می زنیم. مراجع دست به کار می شوند. دیگر سالوس سپاه ابلیس به کار نمی آید. میان زندان و رهایی، فاصله تنها یک پیام است!

 

بیمارستان سینا:

مصطفای مرا می آورند اینجا برای انجام ام آر آی. درست روز ولادت مادرش. درست فردای شبی که دو سال پیش مهاجمان ریختند از خانه کوچک خوشبختی مان ربودندش. حالا با سه مأمور لباس شخصی می آید که اقدامات تشخیصی درمورد دیسک کمر و آرتروز گردن، انجام شود. من با اشتیاق نگاهش می کنم از آخرین دیدارمان در اتاق ملاقات دو الف در آستانه بیرون آمدن از زندان و شکنجه گاه انفرادی یک ماهی می گذرد و از وعده هایی که آقایان دادند برای رفع ممنوع الملاقاتی، برای انتقال به بند عمومی برای اقدامات درمانی و رفتار با او مانند دیگر زندانیان سیاسی! حالا دیدار ما در بیمارستان ممکن می شود. دو سه ساعتی طول می کشد کارها و من چشم برنمی دارم از او. روز عید است و روز مادر. روز زن! و من عیدی ام را در بیمارستان سینا می گیرم یک شاخه گل سرخ به نشانه عشقی ابدی!

 

بیمارستان سینا:

مهسا مانند پروانه دور مسعود می گردد. برایش آب میوه می آورد. میوه تازه. پیتزا و سالادی که بچه ها فکر کرده اند معده عادت کرده به غذاهای رجائی شهر آن را تاب می آورد! آدم ها دسته دسته می آیند و نوبت می گیرند و دو سه نفری می روند بالا عیادت مسعود جوان که در حسرت مرخصی مانده برای مداوا به بیمارستان آمده است. مهسا می گوید باید ببریمش عمومی. هزینه ها بالاست من دعوایش می کنم و به مسعود تشر می زنم که به این کارها کار نداشته باشد! یک لبخند به وسعت همه صورت قشنگ و مهربان مهسا دائمی شده و جاخوش کرده آن جا و من چشم برنمی دارم از چشمان شهلایش که دوخته شده به مسعودش، به شوی بیمارش که حالا در لباس بیمارستان هم مثل لباس زندان دوست داشتنی است به کوری چشم حاسدان کینه توز.

مهسا می گوید: مسعود گفته اگر از زندان بیرون  آمدم یک جشن می گیریم به جای جشن عروسی که نداشتیم به پاس همه همراهی های تو که وفادارانه به پای من ایستادی و صبوری کردی. ما همه برای این جشن روزشماری و لحظه شماری می کنیم.

مهسا حالش خوش نیست. مسعود به زندان برگشته و او به زندگی روزمره. خنده هایش همه مصنوعی است. دلش را گذاشته توی ساک دستی مسعود و روانه رجایی شهر کرده حالا ما مانده ایم و این دخترک بی دل عاشق!

 

بیمارستان سینا:

داخل حیات بیمارستان می شوم و ناخودآگاه می روم به سمت بخش ام آر آی. دکتر شکوری راد که دیروز از کنگره رادیولوژی تماس گرفته بود، گفت ام آر آی پدر آقا مصطفی باید سریع تر انجام شود. انشاء الله که خطر کاملا رفع شده باشد. می گویم: ام آر آی مصطفی را پس از ماه ها که از توصیه دکتر قدسی می گذرد و پزشک قانونی هم تأیید کرده هنوز انجام نداده اند. دکتر سکوت می کند. من می گویم: ولی حالا چشم هایش واجب تر است. چشم هایش!

بخش ام آر آی! و دل من که می خواهد از همین جا نا اوین را هروله کند به امید آوردن او به بیمارستان و  انجام همین اقدامات واجب حداقلی که زمامداران مدعی عدالت علوی دریغ می دارند از منتقدان قانون گرای خویش. چشمانم را می بندم و همسرجان روزه دارم را در جایی که نمی شناسمش تجسم می کنم. با کتابی که در دست دارد و چشم هایش که تار می بیند و ...

پدر روی تخت بیمارستان تا چشمش به من می افتد سراغ پسر را می گیرد و من آرام می گویم: الحمدلله. دکتر گفته خوشبختانه فعلا خطر رفع شده است و من دلم نمی خواهد ظلم ظالم را بازخوانی کنم برای این پدر که فرزندش را نمونه مجسم و بارز ستم ستیزی بارآورده و حالا به وجود نازنین و ارجمند او می نازد مثل همه ما. پدر از محبت دکتر معالج و سایر اطباء و کادر بخش مربوطه قدرشناسی می کند و می گوید: کاش می شد می آمد برای درمان همین جا. کاش مرخصی کوتاهش را هنگام تعطیلی نمی دادند. کاش این همه کینه نداشتند این از خدا بی خبرها با این بچه که همه عمرش را به خدمتگزاری گذرانده است. پدر آرزوهای کوچکش را دور می بیند و پسر خانواده اش را به خدا سپرده و «آن جا» با آرامش می خواند و می خواند و عبادت می کند و با خدای خویش قصه ها دارد.

 

بیمارستان سینا:

پدر را به خدا می سپارم و بیرون می آیم از اتاق، از بخش وی آی پی، از حیات بیمارستان، از درون خسته خودم که تمنای نیِستان دارد. این بیرون توت های درشت رسیده یکی یکی از درخت کهنسالی که سال هاست جدال عزت و شرف را با پلشتی های روزگاران شاهد بوده است،جدا می شوند و برزمین می افتند و شهد شیرینشان آسفالت کهنه پیاده رو را چسبناک می کند.

شهد شیرین توت هم حتی برای بعضی ها تلخ است و تلخی روزگار برای دوستان خدا شیرین. می دانم که این روزها کام همسرجان روزه دار دربند ستم من «زندانی خاص جمهوری اسلامی» از همیشه عمرش شیرین تر است در هنگامه سختی و فشار و صعوبت و بلای بندگان ناخلف و عصیانگر خدایش.

والله خیر حافظا فهو ارحم الراحمین


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته