-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

Latest News from Norooz for 05/25/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



سید مصطفی تاجزاده، عضو دربند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی به تازگی در زندان دچار مشکل دید شده است و چشمان او تار می بینید. همچنین بیماری هایی که پیش از این به آن ها مبتلا بوده مانند نقرس و سینوزیت و آرتروز گردن نیز باقی است و با وجود آنکه چند ماه قبل درخواست ام آر آی داده شده و پزشک قانونی هم تأیید کرده بازهم مانع انجام مراحل تشخیص پزشکی و درمانی برای این زندانی سیاسی شده اند.

به گزارش کلمه، با وجود تمامی این بیماری ها و سخت گیری ها تاجزاده همچون دیگر اسیران سبز استوار بر سر احقاق حقوق مردم ایستاده و حتی در مطلب اخیرش نسبت به بی اعتبار شدن مجلس هشدار داده و تاکید کرده اگر این روند ادامه پیدا کند مجلس به یکی از دفاتر رهبری تنزل پیدا خواهد کرد.

به نظر می رسد همین روشنگری معاون سیاسی وزارت کشور دولت سیدمحمد خاتمی است که سبب شده آنان که رای مردم را به هیچ انگاشتند و مسسبان وضعیت این سه سال مانع از ادامه معالجات و درمان او شوند.

همسر مصطفی تاجزاده در حال حاضر بسیار نگران سلامت او هست و درگفت و گو با کلمه تاکید می کند:” طبیعی است که من به عنوان همسر ایشان نمی توانم بیکار بنشینم تا خدای نکرده مشکلات و مخاطرات جدی برایشان پیش بیاید. من به آقایان هم هشدار داده ام که در این ماه خرداد و در آستانه سالگرد شهادت هدی صابر اجازه ندهید که اهمال و بی توجهی در شکل خوش بینانه البته، منجر به گرفتاری هایی برای زندانی ها و خانواده هایشان و خودتان شود. گفته ام که شما وظیفه حفاظت از جان و روان عزیزان ما را دارید و هرگونه تخطی از این وظیفه می تواند موجب پیگرد قانونی باشد.”

گفتگوی فخرالسادات محتشمی پور همسر سیدمصطفی تاج زاده با کلمه را با هم می خوانیم:

در مورد آخرین وضعیت اقای تاجزاده توضیح دهید؟

متاسفانه ایشان به لحاظ جسمی در وضعیت خوبی به سر نمی برند. چند ماهی است که مشکل در دید پیدا کرده اند و البته به بهداری اوین مراجعه داشته اند و حتی چشم پزشک ایشان را ویزیت کرده اما ظاهرا نتوانسته تشخیص درستی بدهد و تنها ایشان را از بابت این که بیماری آب مروارید ندارند مژده داده است! مشکل پوستی هم که مدت هاست برایشان ایجاد شده و متأسفانه طبابت های پزشکان بهداری زندان به درمان منجر نشده است.

بیماری هایی که پیش از این به آن ها مبتلا بودند مانند نقرس و سینوزیت و آرتروز گردن نیز باقی است که در مورد اخیر که خیلی هم خطرناک است براساس هشدارهای پزشک معالجشان با وجود این که چند ماه قبل درخواست ام آر آی داده شده و پزشک قانونی هم تأیید کرده ولی متاسفانه اراده ای برای عدم حضور ایشان در خارج از زندان حتی برای درمان وجود دارد که تا کنون مانع انجام مراحل تشخیص پزشکی و درمان شده است

در حال حاضر علاوه بر نگرانی هایی که بابت مشکل گردنشان داریم که به دلیل نحوه نگهداری در شرایط قرنطینه می تواند منجر به تشدید بیماری شود، مشکل تاری چشم که از آن شکایت زیاد دارند برایمان نگران کننده تر شده خصوصا که طبق اخبار واصله از داخل زندان خود ایشان در بهداری به دوستانی که ایشان را اتفاقی دیده اند از بابت عدم رسیدگی گله کرده است.

در حال حاضر مسولیت نگه داری آقای تاجزاده در زندان بر عهده کیست؟

ظاهرا همه زندانی ها در حال گذراندن حکم مسئولیتشان با دادستان است و در حال حاضر همسرم تحت نظر سازمان زندان ها به شکل انفرادی و در قرنطینه و ایزوله در بند زنان سابق نگهداری می شود ولی به واقع هیچ کس مسئولیت مستقیم را به عهده نمی گیرد در گفتگوهایی که داریم با مسئولین زندان و سپاه. درست است که قانونا سپاه حق داشتن بازداشت گاه ندارد ولی در حال حاضر بند دو الف توسط سپاه اداره می شود و زندانیان سیاسی در آن جا بازجویی و نگهداری می شوند و حتی بعضی از جمله آقایان دکتر رمضانزاده و مهندس نبوی حکمشان را در این بازداشت گاه می گذرانند. وقتی که مسائل درمان، ملاقات و مرخصی آقای تاجزاده را پی گیر می شویم هر بخش مسئولیت را به بخش دیگری احاله می دهد. سپاه از خود سلب مسئولیت می کند در حالی که مسئولین زندان می گویند بدون اجازه دو الف ما نمی توانیم هیچ اقدامی بکنیم.

یعنی سپاه باید اجازه دهد تا آقای تاجزاده برای درمان از زندان خارج شوند؟

در مورد اخیر که ما برای درمان ایشان پیگیری می کردیم با توجه به این که همسرم علیرغم میلش به دلیل اضطراری که وجود داشته نامه به دادستان داده و ایشان هم موافقت کرده اند و دفتر ایشان به من دیروز اطمینان داده اند که نامه موافقت را برای زندان و برای دو الف فرستاده اند اما متاسفانه ایشان برای درمان به خارج از زندان منتقل نشدند. این در حالی است که من از پزشکان متخصص چشم و پوست و نیز برای انجام ام آر آی وقت گرفته بودم و تا امروز نیز منتظر انتقالشان بودم که صورت نگرفت. ادعای مسئولین زندان این است که بدون دستور سپاه نمی توانند اقدام کنند. دیروز هم گفتند که از بند دو الف خواسته ایم که بنابر نامه دادستان اقدام کنند که خبری نشد.

به نظر میرسد اخیرا نسبت به سلامت زندانی های سیاسی بی توجهی بیشتری می شود و خیلی سخت به آنان اجازه درمان می دهند اما گویا این تشدید برای آقای تاجزاده بیشتر است دلیل آن چه می تواند باشد؟

همسرم نسبت به بی قانونی هایی که در مورد او می شود به شدت معترض است به همین دلیل بیش از یک سال و نیم است که روزه دار است ولی آقایان نه تنها توجهی نمی کنند بلکه روز به روز نسبت به سلامت ایشان و حفظ جانشان بیشتر اهمال می کنند. در حال حاضر در قرنطینه و به شکل انفرادی نگاه داشتن آقای تاجزاده کاملا غیرفانونی است اما آقایان مدعی هستند که ایشان انفرادی نیست و در قرنطینه نیست. خوب البته حقوق دان ها می توانند در این موردبیشتر توضیح دهند که زندانی برای گذراندن حکمش باید چه وضعیتی داشته باشد ولی این مسئله منجر به اعتراضات ما شده که نامه هایی از طرف خانواده ایشان به رئیس قوه قضائیه و رئیس مجلس و نمایندگان مجلس نوشته ایم که همگی بی پاسخ بوده است. چون جوابی ندارند بدهند. چه بگویند دستور از بالاست این که خیلی بد می شود پس سکوت می کنند و اگر رویشان بشود انکار. شاید دلیل سخت گیری های بیشتر بر روی همسرم اعتقاد و التزام عملی او به قانون اساسی و از جمله حق آزادی بیان است. که در طول مدت اجرای حکمش سعی کرده از این حق خدادادی که در قانون اساسی ما هم خوشبختانه مورد تاکید قرار گرفته استفاده کند. این که دیگران از این حق استفاده می کنند یا خیر به خودشان مربوط است ولی نقادی های این منتقد قانون گرا ظاهرا به مذاق عده ای خوش نمی آید و لابد همان عده هم مانع درمان ایشان می شوند. در هر جای دنیا برای منتقدانشان کرسی و جایگاه ویژه در نظر می گیرند و متاسفانه در جمهوری اسلامی که بنایش بر اقامه قسط بوده جایگاه منتقدان قانون گرا زندان است و هرچه قانونی تر و بهداشتی تر نقد کنند شرایطشان بدتر می شود این عین تبلیغ علیه نظام است که عده زیادی به اتهام آن در زندان به سر می برند.

اگر شرایط به همین شکل ادامه پیدا کند و ایشان را برای ادامه درمان به خارج منتقل نکنن شما چه خواهید کرد؟

طبیعی است که من به عنوان همسر ایشان نمی توانم بیکار بنشینم تا خدای نکرده مشکلات و مخاطرات جدی برایشان پیش بیاید. من به آقایان هم هشدار داده ام که در این ماه خرداد و در آستانه سالگرد شهادت هدی صابر اجازه ندهید که اهمال و بی توجهی در شکل خوش بینانه البته، منجر به گرفتاری هایی برای زندانی ها و خانواده هایشان و خودتان شود. گفته ام که شما وظیفه حفاظت از جان و روان عزیزان ما را دارید و هرگونه تخطی از این وظیفه می تواند موجب پیگرد قانونی باشد. این که نمی شود همسر من از تاری چشم گله کند و ایشان بفرمایند انشاء الله چیز مهمی نیست. بیاید توسط متخصص معاینه شود اگر گفتند چیز مهمی نیست ما هم خیالمان راحت می شود وگرنه هزار دلیل می تواند موجب تاری چشم شود. انگار اقایان یادشان رفته بیماری مهلک آقای قابل در زندان با همین نشانه مورد شناسایی قرار گرفت.در حال حاضر این گونه سخن گفتن از احتمالاتی که وجود داردبرای من آسان نیست ولی خوب باید پیشگیری کرد از خطرات موضوعی که می خواهم تاکید کنم این است که آقایان حق ندارند مصطفی تاجزاده را مانند گوشت قربانی به هم پاس بدهند. حق ندارند نسبت به سلامتش بی توجهی کنند با تهدید خانواده اش به هزار و یک رقم تهدیدات عجیب و غریب که انجام هم داده اند با وقاحت و گستاخی. ما از جان عزیز این آزاده دربند نمی گذریم. تا حالا آقایان سپاه می گفتند ما می خواهیم اقدام کنیم دادستانی مخالفت می کند و ما را در برابر دادستانی قرار می دادند. حالا که دادستانی عقلانیت به خرج داده که بیمار بیایدبیرون با خرج خودش درمان شود و برود داخل باید معلوم شود چه کسی یا کسانی ممانعت می کنند؟ باید معلوم شود نامه هایی که از دادستانی فاکس شده و اقایان می گویند دست ما نرسیده بین راه چه بلایی سرش آمده است.

دقیقا چه کسانی مانع از خروج ایشان می شوند؟

اگر می دانستم که می رفتم یقه شان را می گرفتم عرض کردم هربخش به بخشی دیگر پاس می دهد. سپاه به زندان، زندان به دادستانی، دادستانی به سپاه، چه می دانم من باید فرمایش مصطفی را تایید کنم که پرونده اش دست یک آقازاده است و حالا هم لابد باید ایشان پاسخ گو باشند.

در پایان اگر نکته خاصی دارید بفرمایید؟

وقتی من از سید مصطفی تاجزاده به عنوان زندانی خاص جمهوری اسلامی صحبت می کنم یعنی این که بیش از دیگران در مضیقه و فشار هست و مشخصا در موردش کینه توزی می شود. مواردی مانند در قرنطینه و انفرادی بودن، ممنوع الملاقات بودن، ممنوع الخروجی فرزندش، ممنوع المعامله بودن فرزندش، دستگیری وقیحانه فرزند و همسرش، این ها مواردی است که یک جا برای دیگر زندانیان سیاسی محقق نشده است. کدام زندانی را مانع ملاقات همه اعضای خانواده اش جز همسرش می شوند. فرزند من بیش از دو ماه است پدرش را ندیده و پدر و مادر و خواهران باید با التماس از دو الف ملاقات حضوری بگیرند. این ها موارد نقض قانون و سلیقه ای عمل کردن هاست که باید مورد توجه حقوق دانان و دلسوزان قرار بگیرد و آقایان ملزم به پاسخ گویی بشوند. ما همه این بلاها و فشارها را تحمل می کنیم البته اعتراضمان باقی است اما تحمل به مخاطره افتادن سلامت ایشان را هرگز نمی توانیم بکنیم. در پایان امیدوارم آقایان که به ما وعده انتقال ایشان برای درمان را می دهند متوجه وخامت قضیه و اضطرارش باشند و کار امروز را به فردا نیندازند که این کندی و اهمال در حوزه های درمانی می تواند پرمخاطره باشد. روز تعطیل هم که مانع اقدامات درمانی است امیدوارم روز شنبه بتوانیم از این نگرانی ها بیرون بیاییم با معاینات تخصصی و اطمینان دادن اطباء حاذق به جدی نبودن مشکلات انشاء الله


 


.یادم تو را فراموش نه!

سلام یار دربند روزه دارم

امشب شب لیلة الرغائب است. آدم روزه دار باشد و زبان به دعا بگشاید اگر صدایش شنیده نشود از عجایب است! اما انتظار پاسخ را فی الحال نباید داشت. هرچند ممکن است پاسخ فی الحال داده شود و حال برای دریافت آن نباشد و قال را جستجو کنیم در وادی حیرت بی منتها!

در این موقعیتی که من سخت دغدغه مشکلات جسمی ات را دارم و دوان دوان هر سرایی را که سلامت را ارمغان بخش وجود نازنینت باشد، سراغ می گیرم و جست و جو می کنم، حالی برایم نمانده که که یادم از امشب باشد از بزرگی اش و فراخنای آرزوهای دراز و کوتاه، عزیز شب های مهتابی اوین خوشبخت!

اما یادم تو را فراموش نه یار دربندم!

مگر می شود ماه رجب بیاید و نوید شعبان و رمضان بدهد و یاد تو برود؟ مگر این من از خودی اش خالی شده و با خود دیگری انباشته شده باشد که یار را فراموشی ممکن آید! شب و روز من تویی می دانی که خودت و من هم که می دانم پس این همه اصرار بر تکرارش برای چیست؟ نکند ابهامی پیش آمده برای آنان که «یادم تو را فراموش» برایشان دیگر یک بازی قدیمی وسوسه انگیز نیست و شده بخشی از روزمره گی هایشان؟!

یادم تو را فراموش نه!

چیز منحوسی است فراموشی حتی وقتی که تو فقط نتوانی خاطرات دورت را به یاد بیاوری و به همین نزدیکی ها بسنده کنی! ما که در شب آرزوها به هرچه فراموشی است نه می گوییم تا بارور شود درخت دانانی مان به آبیاری قطرات پاک آب های زلال هوشیاری و آگاهی. سرچشمه، زمزم باشد یا کوثر یا همین چشمه جوشان حوالی شهر آلوده مان؟ گاهی در میان همین آلودگی ها طهارت معنی و مفهوم می یابد گوهر ناب زندگانی من!

امروز که همه انتظار دیروزم را برای آمدنت برای درمان فوری مشکل چشم و پوست و مابقی مشکلات گس و تلخ و باورنکردنی می ریختم در جاده صبح که با بادهای گاه و بی گاه این روزهای خردادی برود به آن دوردست هاو باز هم امید بیاید بنشیند جای آن، گذری داشتم به روزانه های زندان و خاطراتی که تو این همه اصرار بر ثبتشان داری.مرور کردم و خواندم و دیدم یادم تو را فراموش نه ای مرد ماندگار در همه لجظه های سخت بی تابی ام!

چه جای فراموشی وقتی که نامردمی ها آن به آن تکرار می شود و تو درست لحظه ای که می آیی با هر تطهیر کننده ای شومی دنائت های گذشته را پاک کنی ناگهان با چهره عریان بی وجدانی محض روبرو می شوی.

آه تنها ساکن شبستان دعای شهر کینه و نیرنگ، آه برگزیده برای بلاکشی مصائب شب پرستان شهوت اندود، همه بزرگی تو را به حیرت نشسته ام در شب آرزوها و پستی و حقارت دشمنان کینه توزت را که سوی چشمانت چونان چلچراغ، خواب از چشمان سیاه بینشان می رباید، نظاره خواهم کرد در این شب قشنگ آرزوها.

امشب آسمان شهر من پر از ستاره هایی است که چشمک زنان سرنوشت محتوم و پایان عمر سیاه دیو را بشارت می دهند و شیرینی این تبشیر مانند شیره همه گل های معطر بهاری عسل مصفا می شود در جان و روح همه مظلومان. آنان که عزیز از دست داده اند و آنان که منتظر عزیزانشان هستند. و چقدر بلند است آرزوهای ما که روحمان تقلای رسیدن به عظمت روح شما بندیان مهر حضرت دوست را دارد و نمی رسد با این مرکب حقیر تن. نمی رسد!

ما امشب را که «یادمان شما را فراموش نه»، مانند شب وصل گرامی می داریم و گوهرهای شب چراغ را با چشمان بیدارمان خریداری می کنیم که راهنمای سفرمان باشند. سفر برای گذر از فراموشی برای رسیدن به دیار معرفت.

یادم تو را فراموش نه یار روزه دار دربندم!

حتی اگر فاصله ها از جنس آهن باشند و به درازنای شب های هجر و فراق .
 


 


در تاریخ معاصر ایران هیچ ماهی همچون خرداد در جهت دهی به تحولات سیاسی و اجتماعی کشورمان سرنوشت ساز و موثر نبوده است، و از اینرو در حافظه و خاطره تاریخی ما روزهای دوم، سوم ، چهاردهم و پانزدهم، بیست و دوم، و بیست و پنجم خردادماه جا افتاده و در هرسال ما را به بازخوانی رخدادهایی که در اینروزها اتفاق افتاده و کشور را در مسیر جدیدی قرار داده است، فرا می خواند. روزهای این ماه چهار نسل را بگونه ای زنجیروار در انجام تحولات جاری بهم پیوند داده و هم اکنون ما را در ملتقای نتایج و پیامدهای آن قرار داده است، و با بازخوانی و عبرت آموزی از آنچه انجام شده است می شود راه عبور به آینده را یافت و پیمود.

قیام 15 خرداد سال 1342 سرآغاز نهضتی برهبری امام خمینی بود که پس از عبوراز دالان زمانی بیش از پانزده سال به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید، و با اسقاط نظام سلطنتی پهلوی به تداوم نظام استبدادی 2500 ساله شاهنشاهی پایان داد و ایران را وارد عصر جدیدی با عنوان « جمهوریت » کرد. تحلیل اینکه چگونه پس از کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد1332 و سرنگون کردن دولت ملی دکتر مصدق حاکمیت خشن دیکتاتوری غالب شد و مبارزه سیاسی و مبارزان ملی را به خانه نشینی و انزوا برد، و سرانجام از دل چنین وضعیتی قیام 15 خرداد با رنگی کاملا اسلامی و به رهبری امام خمینی شکل گرفت، و در شرایطی سخت و دشوار راه پیمود تا به پیروزی رسید، خارج از حوصله این نوشتار است اما آنچه از تاریخ ایندوران می توان آموخت اینکه در مسیر مبارزه سیاسی باید پیگیر و صبور بود و از فرصت ها استفاده کرد و تکیه بر مردم داشت، همانگونه که مشی امام خمینی بود و او توانست با تکیه براین مشی یکی از مردمی ترین انقلابات قرن بیستم را رقم زند و نام خود را بر فراز تاریخ ایران و جهان به ثبت رساند.

3 خرداد 1361 روزی بود که خبر آزادسازی خرمشهر از دست دشمن تجاوزگر بعثی عراق پس از نزدیک به دو سال اشغال دل هر ایرانی را شاد کرد و همه را به وجد آورد و راه را برای آزادی سازی بقیه مناطق اشغالی هموار کرد. اینکه ایران توانست به پشتوانه مردم در قالب بسیج بیاری سپاه و ارتش بر دشمن متجاوز ،که حامیان بسیار داشت، غلبه و خاک وطن را آزاد کند حاکی از مردمی بودن انقلاب اسلامی و رهبری آن بود، و اینکه اگر نظامی ریشه در مردم داشته باشد به رغم همه مشکلات و دشمنی ها می تواند در برابر دیگران از خود محافظت نماید. فراموش نشود که درتاریخ دوقرن اخیر ایران این تنها تجاوز و جنگی بود که کشور توانست از مرزهایش بخوبی دفاع کند و در دام قراردادهای ذلت بار واگذاری بخش هایی از سرزمین همچون قرارداد ترکمانچای و گلستان نیافتد، و از اینرو باید یاد و نام همه شهیدانی را که با بذل خونشان ازمام میهن محافظت کردند و روزی همچون 3 خرداد را آفریدند گرامی داشت و ارج نهاد.

14 خرداد روزی است که امام خمینی پس ازبنیانگذاری و یکدهه رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران و عمری مبارزه و جهاد و در جایگاهی بلند از مرجعیت شیعه و عالمی دینی جهان فانی را بسوی دیار باقی ترک گفت. صحنه های استقبال از امام خمینی در 12 بهمن 1357 و تشییع جنازه او در روز 14 خرداد 1368 توسط مردم برای نسل من و حتی تاریخ ایران آنچنان بیاد ماندنی است که با هرنگاهی به امام خمینی نمی شود منکر ارتباط وثیق او با عامه مردم شد. فراموش نشود که چهار شاه آخر ایران همگی در تبعید جان دادند، و امام خمینی رهبری بود که همانگونه که با استقبال پرشور مردم از تبعید به ایران بازگشت، پرشکوه تر از آن استقبال بسوی بهشت زهرا بدرقه و در خاک ایران شد. قطعا می توان دوران رهبری امام خمینی را بازخوانی و نقد کرد و نقاط قوت و ضعف آنرا برشمرد اما بنظرم اینرا که او تاریخ سازی بی همتاست و ایران را در مسیر و عصر جدیدی قرار داده نمی توان تردید و کتمان داشت و نقش اورا نادیده گرفت، و از اینروست که روز رحلت او روزی فراموش نشدنی برای نسلی است که پابپای او حرکت کردند، و البته نگران پایدار ماندن میراثی بوده و هستند که از او در قالب نظام جمهوری اسلامی باقی مانده است.

2 خرداد 1376 مردم با حضور پرشور خودشان در انتخابات ریاست جمهوری هفتم حماسه ای پرشور آفریدند. حضور 80 درصدی مردم در انتخابات و انتخاب آقای خاتمی با رای بیش از بیست میلیون نفر عصر اصلاحات را در ادامه انقلاب اسلامی رقم زد. مردم این بار آمده بودند تا کج روی ها و انحرافاتی را که به ویژه پس از رحلت رهبر انقلاب امام خمینی اتفاق افتاده بود، و خاتمی نوید بازگشت به مسیر اصلی و شعار های اولیه انقلاب یعنی " استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی " را می داد، از طریقی کاملا قانونی و مدنی اصلاح سازند. بدینگونه دوران اصلاحات در کشور رقم خورد و بهار آزادی و حقوق شهروندی براه افتاد اما اقتدارگرایان که همه نهادهای انتصابی را درقبضه خود داشتند در برابر انتخاب مردم در دولت و مجلس ایستادند و هر نه روز یک بحران ساختند، و آنچنان دولت و مجلس را زمینگیر و مردم را خسته کردند ،بعلاوه برخی کوتاهی های اصلاح طلبان، که تحصن نمایندگان اصلاح طلب مجلس در اعتراض به رد صلاحیت فله ای نامزدهای اصلاح طلب نمایندگی برای مجلس خفتم آنچنان پژواکی در جامعه نیافت و راه را برای حاکمیت اقتدارگرایان در مجلس و دولت هموار کرد. با پایان دولت خاتمی و یکدست شدن حاکمیت اقتدارگرایان دوران اصلاحات بسر رسید اما اندیشه و راهبرد اصلاح طلبی در ذهن و ضمیمر جامعه باقی ماند و راه خود را بسوی آینده پیمود و به ویژه در گذر زمان درستی خود را باز یافت.

مردم بار دیگر در 22 خرداد ماه 1388 بپای صندوقهای رای آمدند و با حضور پرشور خود حماسه دوم خرداد را تکرار کردند، وزنده بودن راهبرد اصلاح طلبی را به نمایش گذاشتند اما اقتدارگرایان با تحویل مطالبات اصلاحی مردم به انقلاب مخملین و رنگی و براندازی نرم دست به کودتا زدند و نتیجه انتخابات را بنفع نامزد دلخواه خود تغییر داده و درنمایشی عجیب و غریب رای او را بیش از 24 میلیون اعلام کردند تا تحقیر ناشی از رای خاتمی در دو دور انتخابات ریاست جمهوری هفتم و هشتم را جبران کرده باشند!

25 خرداد 1388 روز نمایش بزرگ حضور مردم در پاسداری از رایشان بود. از میدان امام حسین تا آزادی، جمعیت میلیونی مردم با سربندها و دستبندها و پرچم های سبز با شعار نوشته « رای من کو؟ » با سکوت و آرامشی بی مانند به خیابان آمدند و تصاویری تاریخی از اعتراض مدنی ساختند، و بدلیل عدم پاسخگویی از سوی حاکمیت جنبش سبزی را درادامه جنبش های اصلاحی تاریخ معاصر ایران رقم زدند که تاکنون ادامه دارد، و می رود تا مسیری تازه را پیشاروی ایران برای دستیابی به فردایی بهتر بگشاید.

برآمدن قیام 15 خرداد 42 از دل نهضت ملی شدن صنعت نفت، پیروزی انقلاب اسلامی بهمن 57 از دل قیام 15 خرداد، جنبش اصلاحات از دل انقلاب و جنگ، و جنبش سبز از دل جنبش اصلاحات از بهم پیوستگی و روند تکاملی پویش تاریخی مردم ایران برای دستیابی به آرمانهای بلند حاکمیت قانون، عدالت، استقلال، آزادی، مردمسالاری حکایت دارد، و اینکه مردم ایران با هوشمندی ذاتی در بزنگاه های تاریخی آنچنان به میدان می آیند که همگان را غافلگیر و مبهوت می سازند!

« خرداد ماه مردم » است چون روزهای این ماه بما یادآور می شود حضور مردم را، و می آموزد که دوران سکوت مردم را نباید بمعنای تسلیم و بی تفاوتی و...گرفت و از پیمودن سختی های راه دشوار آزادی هراسید بلکه بر راهبران جنبش است که صبر و پایداری پیشه کنند تا روزش فرا رسد و مردم بمیدان آیند و حماسه های دوم، سوم،...خرداد را برای رهایی ایران از استبداد تکرار سازند. خرداد ماه امید است و پیروزی، و اینکه روند تکاملی جنبش های اصلاحی چشم انداز روشنی را پیش پای ما می گذارد، و اینکه جنبش سبز زود یا دیر پیروز میدان است چون ریشه در مطالبات مردم دارد.


 


کامیون در عرض باریک جاده هرچه عقب جلو می کرد، چهره عکسی که به روی شیشه اش زده بود آشکارتر می شد و تعجب ما بیشتر. یعنی ما بردیم؟ بین همه ما ۱۱ نفر هیچ کس به اندازه “حاجی” در چهره اش شادی موج نمی زد. او جلو نشسته بود و زودتر از ما متوجه شد عکس جلوی شیشه کامیون، عکس فرمانده اش خمینی است.

***

خرداد ۱۳۸۲ بود و بحبوحه جنگ عراق که خبر رسید می شود از بلبشوی آنجا برای سفر زیارتی استفاده کرد. صدام فراری و حکومتش ساقط شده بود و این به اندازه کافی برای “دکتر” کفایت می کرد تا به آرزوی دیرینه اش برای سفر زیارتی به کربلا و نجف استفاده کند. قبل از آن با اینکه بارها امکان سفر زیارتی اش فراهم شده بود، اما هر بار می گفت ” تا صدام هست پامو نمیذارم، من با صدام برادرکشتگی دارم”. راست می گفت، صدام عامل شهادت برادرش بود و خودش هم از جانبازی در جنگ بی بهره نبود.

این بار رفت، با تعدادی از برادرها و فرزندان و اقوام نزدیکش، آن هم پیاده. بیشترشان پزشک بودند و توانستند با داروهایی که به زحمت با خودشان همراه کرده بودند، به معالجه عراقی های رها شده از دام زندان و گرفتار در بند جنگ خانمان برانداز غرب کمک کنند. وقتی برگشتند آنقدر حال و هوایشان غبطه برانگیز بود که هرکسی از جمله مرا هوایی رفتن و زیارت کنند.

هفته بعدش با ۱۰ روز مرخصی که داشتم عازم مهران شدم. قرار بود با کاروانی از کمک های مردمی از سوی دفتر آیت الله سیستانی عازم عتبات شویم ولی خیلی زود فهمیدیم که برنامه تغییر کرده و من و برادرم و یکی از دوستان که همراهم بودند امکان عزیمت قانونی و بی دردسر نداریم. هوای زیارت دست بردارمان نبود، آنقدر در شهر بالا و پایین کردیم تا “بلد” یا همون قاچاقچی که نیاز داشتیم را پیدا کردیم. قرار بود از مرز “چنگوله” برویم سمت “بدره” که نزدیک ترین شهر مرزی عراق به ما بود و از آنجا هم کربلا و نجف. از ظهر تا شب زیر پلی پنهان شدیم تا از تاریکی شب برای عبور از مرز استفاده کنیم. به دستور بلد قرار بود آن چند ساعت را زیر پل بخوایم تا شب نای پیاده روی داشته باشیم ولی مگر استرس می گذاشت؟

به هر زحمتی که بود پس از ۱۴ ساعت پیاده روی ممتد با پایی که از زانو پیچ خورده بود خودمان را در مرز عراق می دیدیم، بدون بلد که ما را بین راه قال گذاشته و برگشته بود و مسیری که تا چشم کار می کرد بیابان بود. نه آب داشتیم و نه غذا، اما “حاجی” که از ابتدا لنگان لنگان راه می آمد همچنان از همه ما سرحالتر بود.

حاجی به همراه ۶ نفر دیگر از جنوب آمده بود. یک پایش را همان حوالی چنگوله در سال های جنگ جا گذاشته بود و بین راه هم دائم ما را می ترساند که هنوز هم باید مراقب مین های به جا مانده از جنگ باشیم. ولی برای مراقبت هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم جز آنکه به قول خودش منفجر شه، از صداش می فهمیم! فقط صدایی می شنویم و اولش هم بدنمان گرمتر از آنی است که درد چندانی احساس کنیم، ولی بعدش را نمی گفت تا خالی نکنیم! البته اطمنیان می داد که پای مصنوعی هم بدک نیست و کارمان را راه می اندازد.

***

بلد ناقلا ما را قال گذاشته بود و برگشته بود و به ما گفته بود این جاده را بگیرید و بروید، می رسید به بدره. ولی آن جاده آسفالتی همانطور که بی هوا وسط بیابان آغاز شده بود، همانطور بی هوا هم وسط بیابان تمام شده بود. گویی از جاده هایی بوده که در طول جنگ برای انتقال ادوات در بخشی از جبهه عراقی ها درست شده بود و همانطور مانده بود.

حاجی در بین ما واماندگان اولین کسی بود که گرد و خاک دور دست را درست تشخیص داد که برای یک ماشین بیابانی مثل جیپ است. سر و صدای ما اصلا به حال دقایقی قبلش که حال مرگ داشتیم و هرکداممان یک طرف روی زمین ولو شده بودیم، نمی خورد. تشنه و گرسنه خودمان را در حالتی شبیه آن فیلم ها می دیدیم که در حال مرگند و کرکس ها بالای سرشان منتظر شکم چرانی. بیابانش که خیلی شبیه بیابان آن فیلم ها بود و تیغ تیز آفتاب هم صحنه را وسترنی کرده بود. ولی آن گرد و خاک و سروصدای حاجی نشان از امید داشت. نه سهم ما مرگ بود و نه سهم جانوران آن بیابان، ما.

***

۱۰ نفری از سروکول جیپ آویزان بودیم، شانس آوردیم که راننده برای شکار کبک گذرش به آن حوالی افتاده بود وگرنه معلوم شده بود که مسیر را کاملا اشتباه طی می کردیم و آن سمت فقط و فقط بیابان بود و بس. راننده با سخاوت و مهربانی تمام ما را به یک سه راهی معروف رساند که حالا اسمش یادم نیست. از آنجا ماشین برای کوت و بغداد و کربلا و نجف بود. آنقدر خسته و کوفته بودیم که برخلاف برنامه اولیه مان نجف را به کربلا ترجیح دادیم، تنها به یک دلیل، ماشین نجف آماده بود و ماشین کربلا ساعتی معطلی داشت. به حاجی گفتم، “دیدی با پای سالم نتونستی از اون ور خط رد بشی و تازه یک پاتم گرفت ولی حالا با این پای مصنوعی اومدی تا کجا؟”

***

ماشین ونی که ما در آن بودیم، در جاده نجف پشت کامیونی که تصمیم می خواست دور بزند، منتظر مانده بود تا جاده را باز کند. کمی که روی کامیون به سمت ما برگشت معلوم شد عکس دو آخوند را دو طرف شیشه ماشینش زده. همه مان کنجکاو بودیم تا صاحب آن عکس ها را بشناسیم، اولینش را ما درست نمی شناختیم، حاجی گفت شهید آیت الله محمد صادق الصدر است. دومیش را اما وقتی کامیون کاملا به سمت ما پیچید، شناختیم.

عکس فرمانده زودتر از خود سرباز از مرز رد شده بود. در کشوری که دیکتاتور بلامنازعش در دوران حیات و فرارش، سی دی ها و کتاب های کپی شده فراوان از جنایاتش دستفروش می شد، فرمانده لشکریان مقابلش در دورانی که دیگر زنده نبود، عکسش کنار همان کتاب ها و سی دی ها با عزت و احترام به فروش می رسید و روی شیشه ماشین هایشان می خورد. خمینی عملا جنگ را از صدام برده بود و این برای سرباز نهایت افتخار بود. صدام آواره یکی از بیابان های سرزمینش بود و یک سوراخ را با سوراخی دیگر جابجا می کرد و از آن سو عکس هماورد دیرینش در سرزمین خود او دست به دست می شد. اما این مسیر با پوتین و آتش جنگ طی نشده بود. حماقت ما می توانست جای ما را با او جابجا کند و ما هدف حملات آمریکایی قرار بگیریم که رییس جمهور دیوانه اش دربدر جنگ و کشتار در یک گوشه ای از جهان می گشت. آن روزها راه دفاع مقدس را سیاستی از نوع تدبیر و کیاست در دولت اصلاحات دنبال می کرد.

و حالا در سوم خرداد، نمادین ترین روز همان جنگ ۸ ساله، بغداد، مرکز کشور متخاصم سابق ما شده میزبان ما برای مذاکره با غرب درباره راهی که نشان دادیم به تدبیر بهتر می توانیم طی اش کنیم. آیا آن تدبیر همچنان باقی است؟

آن روز حاجی به تجربه دریافت که لزوما پوتین جنگی او به کار عبور از تخاصم و مرزهای برد و باخت نمی آید. باید به زمان هم ایمان داشت و به راهی که می رویم. تدبیر در کنار ایمان، راه خود را خواهد گشود.

منبع: فیس بوک


 


حامیان جنبش سبز در کلن در روز ۲۱ خرداد با برگزاری مراسمی یادمان سومین سالگرد آغاز جنبش سبز و عزت الله سحابی، هاله سحابی و هدی صابر را گرامی می‌دارند.

1_1.jpg


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته