
هفته گذشته، آقای «مهدی جامی» یادداشتی را در تهرانریویو منتشر کردند با عنوان «معناشناسی خیابان در جنبش سبز/ دولت در خیابان، مردم در پیادهرو» تا لحظه نوشتن این متن و در کمتر از 30 ساعت از انتشار آن 340 خواننده، یادداشت آقای جامی را پسندیدهاند. این موضوع نشان میدهد که ایشان نویسنده پرمخاطبی در فضای رسانههای مجازی هستند و اقبال به نوشتههای پیشین ایشان نیز این داوری را تائید میکند. اما آنچه در مرحله نخست ذهن من را به عنوان یکی از مخاطبان ایشان به خود مشغول میکند، آن است که چرا چنین استقبالی از یک متن نتوانسته است به بحث و تبادل نظر درباره آن منجر شود و جمعیت مخاطب که متن را پسندیده و آنها که نپسندیدهاند؛ دیدگاههای خود را به این متن الحاق نکردهاند؟ آیا یک متن در فضای مجازی به معنای دقیق کلمه «خوانده» می شود؟ و اگر نمی شود پس انبوه متنهایی که تولید و منتشر میشود، به چه کار میآید؟

چه زمانی مفهوم خیابان فاقد شخصیت سیاسی بوده است؟
این، اما موضوع نوشته حاضر نیست. این نوشته خوانشی از متن آقای جامی است که تلاش می کند با واکنش به آن، حیات واقعی یک متن را تائید کند؛ هر چند به تمامی آن را نپذیرفتهاست. علاوه بر آن گزاره «در یک نگاه نشانه شناختی پیادهرو حاشیهای است بر متن خیابان» در نوشته آقای جامی بیانگر نگاه نشانهشناختی ایشان در این متن است که انتظار میرود نظامی از دلالتها را بنیان بگذارد به همین دلیل حاصل کار آقای جامی، انگیزه قویتری برای نوشتن متن حاضر است.
اگرچه از زمان طرح «نشانه شناسی» به عنوان یک رشته علمی حدود صد سال می گذرد اما همچنان طراحی این دانش به سرانجام نرسیده و قوانین علمی آن تثبیت نشدهاست. مرزهای آن با تاویل روشن نیست و بدین سبب امکان خطا در نگاه نشانه شناختی و در افتادن به ورطه مصادره نشانهها به مطلوب، همواره وجود دارد. طبیعی است که هر واکنشی به این نگاه (از جمله متن حاضر) نیز مخاطرهآمیز و احتمالا همراه با خطا خواهد بود.
نوشته مذکور با این جمله آغاز می شود: «از آغاز جنبش سبز مفهوم خیابان دوباره شخصیت سیاسی پیدا کرده است.» این جمله در عین حال اولین واکنش مخاطب را نیز برمیانگیزد و برانگیزاننده را به چالش میکشد. پرسش این است؛ چه زمانی مفهوم خیابان فاقد شخصیت سیاسی بودهاست؟
در تمام سالهایی که به یاد دارم، پیام های سیاسی از طریق خیابان ارسال شده است. راهپیماییهای خیابانی، نقاشیهای دیواری، شعارنویسیها، تابلوها، نامگذاریها و … همه و همه در یک همبستگی کامل و با استفاده از فرصت خیابان پیامهای سیاسی مخابره کردهاند. در سه دهه گذشته سالانه 3 راهپیمایی سیاسی مندرج در تقویم جمهوری اسلامی (13 آبان،22 بهمن و روز قدس) خیابان را به محل صدور پیامهای کلان سیاسی تبدیل کرده است و در کنار آن، دهها راهپیمایی اصطلاحا خودجوش در هر سال شخصیت سیاسی خیابان را در بهرهدهی کامل به نفع حاکمیت حفظ کرده است. از آن گذشته خیابان به ویژه در تهران همواره محل نزاع های سیاسی صریح و خاموش بوده است. نامگذاری خیابان خالد اسلامبولی دلیل روشن آن است.
قالیباف، شهردار تهران دو سال پیش و چند روز مانده به جلسه شورای شهر برای انتخاب شهردار جدید پیشنهاد تغییر نام بزرگره در دست ساخت «آسیا» به بزرگراه «شهید باکری» را به شورا ارائه می کند تا در یک نامگذاری سیاسی احتمال ابقای خود را در شهرداری تهران تقویت کند- هر چند این تغییر نام ناگهانی تمام طرح های بدنه سازی این بزرگراه را که متناسب با نام قبلی اش بود غیرقابل اجرا می کند و هزینههای هنگفت آن را بی بهره می گذارد- همچنین او درست در شب برگزاری جلسه شورا ناگهان عملیات حفاری تونل توحید را – بدون آنکه پیمانکار آن مشخص باشد – آغاز می کند تا دست شورا را در تغییر شهردار ببندد و بدین وسیله یک عملیات عمرانی معمول را در خیابان های شهر به یک عملیات سیاسی تبدیل میکند. بنابراین خیابان نه تنها محل صدور پیام های سیاسی و طرح منازعات سیاسی است بلکه مفهومی برای رقابت سیاسی هم پیدا میکند و مگر همهاین سالها در روزهای تبلیغات انتخابات، همین کارکرد را نداشتهاست؟
اما همیشه اختیار خیابان در دست حاکمیت نبوده است. وقتی حتی مردمی که روزهای پیش از انقلاب 57 را به خاطر ندارند، نام پیش از انقلاب خیابانهایی را به کار میبرند که پیش از انقلاب ندیدهاند، در یک نزاع سیاسی خاموش شرکت میکنند که می توان آن را اعتراض بهارزشهایی تلقی کرد که به زعم حاکمیت،جمهوری اسلامی به ارمغان آورده است.
انقلاب در ایران از آغاز جنبش های مردمی در دوره قاجار همواره به خیابان نظر داشته است و اگر در خیابان امکان عرض اندام نمی یافت پایگاه خود را در اماکن مقدس اسلامی و شهری در ری و قم می جست که بخشی از کالبد شهری هستند
در سال 1376 و با راهیابی تیم ملی فوتبال ایران به رقابت های جام جهانی شکل حضور مردم در خیابان های تهران به گونهای بود که بیم تبدیل شدن آن به یک عمل ضد حکومتی میرفت و چه بسا اندیشه کنترل شورش های شهری را در ذهن حاکمیت بیدار کرد. کمتر از دو سال بعد ماجرای کوی دانشگاه باعث شکل گیری اعتراضات خیابانیای شد که دامنه آن حتی به انتهای خیابان وحدت اسلامی و تقاطعاش با خیابان شوش هم رسید. اتفاقی که هنوز در جنبش اخیر رخ نداده است. از موارد مشابه در اسلامشهر و شهرهای دیگر میگذرم و به تهران بسنده می کنم. پس از آن همواره در سالروز 18 تیر مفهوم خیابان در تهران کاملا شخصیتی سیاسی داشته است.
یک سال بعد و در تشییع جنازه احمد شاملو، از دوراهی قلهک تا سه راه ضرابخانه، خیابان شریعتی تهران مملو از مردمی بود که حضورشان به یک حرکت ضد حکومتی تبدیل شده بود و با توصیه برگزارکنندگان مراسم بعد از چند ساعت متفرق شدند. مردمی که عموما به آدم ربایی «خیابانی» به مثابه انتقامگیری یا سرکوب سیاسی نویسندگان دگراندیش اعتراض داشتند. میبینید که موارد آن قدر هست که مجبور میشوی برای بیان همه آنها در هم فشردهشان کنی. تجمعات خیابانی جنبش زنان در طول این سال ها نیز خود فصل مجزایی میطلبد.
اما چرا آقای جامی تمام این موارد را نادیده می گیرند؟ تا مفهوم خیابان را در بحثی مصادره به مطلوب کنند که می تواند مفصلتر و راهگشاتر از این باشد و این حذف سابقه خیابان نه منصفانه، بلکه غلط انداز نیز هست و تمام تجربهها را نادیده می گیرد تا 25 خرداد را نقطه عزیمت جنبش امروز قرار دهد.
خون را به سنگفرش ببینید
در بخش دیگری از این یادداشت نوشتهاند: « نسل من و نسل صاحب اتوریته در دوره من از خیابان چندان خبر نداشت. با کمی دستکاری بیشتر با بیابان آشنا بود و با کوه. انقلاب در کوه انجام می شد یا دست کم تمرین می شد. جنگل طنین انقلابی داشت. هم به سابقه میرزا کوچک خان و هم به لاحقه سیاهکل. کوه جای انقلابیون بود. همه ما کوه میرفتیم تا برای انقلاب آماده شویم. ترانه مشهور مرا ببوس از کوهستان سخن می گفت (که برفروزم آتش[ها] در کوهستانها) و قصهاش در فضایی غیرشهری تصویر می شد. چنانکه شعرهای انقلابی شاملو در هوای تازهاش چنین خصلتی دارد (بیابان را سراسر مه گرفتهاست سگان قریه خاموش اند). از نظر معناشناسی و ربط های مفاهیم با مساله انقلاب در واقع اندیشه انقلاب آمیخته با روستا/قریه بود. انقلاب مقدس انقلابی دهقانی بود یا حداکثر کارگری. هنوز انقلاب شهرنشینان نبود. با ترور و قهر انقلابی سر و کار داشت و جنگ مسلحانه که رهایی بخش پنداشته می شد. خیابان با شعر فروغ بود که وارد دنیای ما شد.»
این بخش به گمان من غیرواقعی ترین روایتی است که میتوان نوشت. انقلاب در ایران از آغاز جنبش های مردمی در دوره قاجار -همزمان با تلاش ها برای شهرسازی در دوران ناصرالدین شاه و این همزمانی چقدر قابل مطالعه است- همواره به خیابان نظر داشته است و اگر در خیابان امکان عرض اندام نمی یافت پایگاه خود را در اماکن مقدس اسلامی و شهری در ری و قم می جست که بخشی از کالبد شهری هستند. در همان دوره وقتی ادبیات سیاسی-اجتماعی در حال شکلگیری بود محل صدور و انتشارش خیابان بود. روایات زیادی از شعرخوانی شاعران مشروطه بر سر گذرها وجود دارد. یا در قهوه خانه بود که مهمترین پاتوق شهری محسوب می شد. در ماجرای مشروطه خیابان نمادی قوی است برای عرضه مبارزه سیاسی و در اوج خود به فتح تهران می انجامد. می بینید که خبری از بیابان و جنگل نیست. پس از آن در سال های 1320 تا 1332 باز خیابان است و میتینگ های خیابانی حزب توده و باز نقطهاوج آن 30 تیر 1331- و خیابانی به همین نام در تهران- است تا یک سال بعد خیابان را کودتا به مدد مردم از دست مردم بگیرد. ده سال بعد سال 1341 است و 42 و باز جنبش شهری و باز خیابان و … .
در برابر آن و دربرابر مبارزات شهری که در سالهای دهه بیست و سی و چهل و پنجاه جریان داشت اندیشه حرکت دادن بخشی از نیروی مبارزه مسلحانه به جنگل در 15 شهریور1349 شکل می گیرد و در 19 بهمن همان سال به خون می نشیند این ماجرا یک دوره 5 ماهه به طول می انجامد که در تمام آن نیز موضوع مبارزه عینیت نمی یابد. قصدم فروکاستن حماسه سیاهکل نیست اما واضح است که مبارزه در کوه و بیابان چه سهمی از یکصدسال مبارزه شهری با مطالبات شهری دارد. موضوع میرزا کوچک خان هم بهتمامی با این بحث نامربوط است چه او در گیلان و در خود رشت هم اگر میخواست جمهوری سرخ تاسیس کند باز در جنگل بود. در تهران پشت دیوار پناه می گیرند در شمال ایران پشت درخت. جنگل موقعیت غالب است، ناگزیریِ موقعیت است وگرنه در کدام کوه و بیابان و جنگل ایران تمرین انقلاب میشده است؟ شاملو که می گوید: «خون را به سنگفرش ببینید». به علاوه این موقعیتهای طبیعی، در ویتنام و کوبای آن سالها مزیت طبیعی برای مبارزه بود اما نه در ایران و این را همه انقلابیون میدانستند. نمیتوان پذیرفت که آقای جامی بدون دریافت نمادها از شعر «بیابان را سراسر مه گرفته ست» (مه/هوای تازه) آن را سند تمرین انقلاب در بیابان بدانند و اگر به اعتقاد ایشان شاملو در این شعر به بیابان با تعریف جغرافیایی و نهاستعاری اش نظر داشته لابد انقلابیون هم با سگ های قریه می جنگیدند. بپذیرید که اگر بیابان در شعر فقط همان بیابان است در جغرافیا، سگ هم سگ است نه چیز دیگری.
و اگر آقای جامی همچنان اصرار میورزند که شعرهای شاملو در «هوای تازه» خصلت مبارزه و روایت مبارزه کوه و جنگل را در خود دارند، تقاضا میکنم نگاهی به این چند نمونه از نمونههای بسیار بیندازند و آنها را در رابطه با خصلت غالبی که می گویند شعرهای شاملو در هوای تازه دارد، توضیح دهند: «… مستیم و هشیار/شهیدای شهر!/خوابیم و بیدار/شهیدای شهر!/آخرش یه شب/ماه میاد بیرون/از سرِ اون کوه/بالایِ دره/رویِ این میدون/رد میشه خندون…»(شبانه/هوای تازه/1333)؛ «…امشب تو شهر چراغونه/خونهی دیبا داغونه/مردمِ ده مهمونِ مان/ با دامب و دومب به شهر میان…» (پریا/هوای تازه/1332)؛ «…سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا…» (نگاه کن/هوای تازه/1334)؛ «…خداوندانِ دردِ من، آه! خداوندانِ دردِ من!/خونِ شما بر دیوارِ کهنهی تبریز شتک زد…» (آواز شبانه برای کوچهها/هوای تازه/1331)؛ «ــ وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت/در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر/دست از گمان بدار!/با مرگِ نحس پنجه میفکن!/بودن بهاز نبودشدن، خاصه در بهار…» (مرگ نازلی/هوای تازه/1333) همه می دانند که وارطان سالاخانیان در دروازه دولت تهران با نشریات ممنوعه دستگیر شد و … این ها پیش آگاهی های شاعرانه شاملو از تاریخ نیست بلکه برونریزی تجربه درونیشده خیابان در 60 سالِ پیش از سرایش این شعرهاست. متاسفانه آقای جامی موقعیت روایت در شعر«مه» و ترانه «مرا ببوس» را به نفع آنچه می خواهند بنویسند مصادره می کنند.
واقعیت آن است که مفاهیم شهری و خیابان با شعر فروغ فرخزاد وارد دنیای ما نشده است. بلکه با شعر نسیم شمال و میرزاده عشقی وارد دنیای ما شده است با «صادق هدایت» زیبایی شناسی ادبی آن را پرورده و حتی در شعر «نصرت رحمانی» شاعری که به هیچ رو انقلابی نبود و تازه به قول «رضا براهنی» شعرش مملو از ملال بودلری است، انقلابی شده است. می توانید به شعر «منادی» از مجموعه کوچ نگاه کنید که در آن می سراید: « …ای قصرهای مات! کجا شد حماسهها؟/سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه کو؟/…/در کوچههای شهر منادی هوار زد:/ــ سردار زندهاست!…» (1332) که اشاره به دکتر مصدق دارد. در حقیقت او شهری ترین شاعر از نسل نیمادیدههاست. پیش از آنکه حتی شاملو هوای تازه را در قفس شعر بدمد.
مرز پیادهرو و خیابان در تهران نادیدنیست
بعد از آن نویسنده بحثی معنا شناختی از خیابان و پیادهرو را باز می کند. بگذارید پرسشی طرح کنم: « مردم تهران -آن گروهی که 25 خرداد به خیابان آمدند- کجا برای برگزاری چنین راهپیماییای آموزش دیدهبودند؟
برخی از پاسخهای محتمل میتواند اینها باشد:
1- قبل از برگزاری انتخابات یک راهپیمایی در حمایت از میرحسین موسوی در فاصله میدان انقلاب تا میدان آزادی برگزار شد. همچنین در مسیر خیابان ولیعصر زنجیره انسانی سبز در حمایت از میرحسین موسوی تشکیل شد. این دو مسیر همان دو مسیری هستند که یک هفته بعد بزرگترین تجمعات جنبش سبز در آنها شکل گرفت. گویی با آگاهی کامل پیش از برگزاری انتخابات مانوری در محل تجمعاتی که احتمالا و درصورت وقوع تقلب بعدا باید شکل میگرفت انجام شده است و تمرینی برای 25 و 26 خرداد.
2- حکومت ناخواسته مردم را تمرین داده بود. راهپیمایی های منظم حکومتی در مسیر انقلاب-آزادی و نیز طرح پیادهرویهای بزرگ خانوادگی که با برنامهریزی مشترک اداره تربیت بدنی و شهرداری هر شهر چندین بار در چند سال گذشته برگزارشده بود و تهران هم در مسیر انقلاب-آزادی شاهد آن بود دورههای آموزش عملی بودهاند. این راهپیماییها البته با اعتراض امامان جمعه در چند شهر به دلیل آنچه اشاعه فحشا خوانده میشد، تعطیل شد. طبیعی است که پس از خرداد 88 حکومت هم ریسک برگزاری دوباره آن را نخواهد کرد.
3- تجربههای صد سالهای که مردم از خیابان داشتهاند و در نسلهای مختلف درونی شده و مثل یک تجربه جمعی منتقل شده بود.
به نظر من همه پاسخ ها درست است. پیادهرو در معماری شهری ایران هرگز مفهوم واقعی خود را نداشته است.در غالب شهرهای دنیا پیادهروها و پیادهها اهمیت دارند. پیادهروها حتی گاهی از خیابانها عریض ترند. نمونهای از منظر شهری هستند. جایگاه مبلمان شهریاند و محل قدم زدن، غذا خوردن و … اما در تهران پیادهرو مفهومی ندارد. الویت شهرسازی در تهران به خیابان داده شده است و به سوارهها. پیادهروها در دوره اصلاحات شهری کرباسچی هم مورد توجه قرار نگرفت. در دوره قالیباف مبلمان شهری به پیادهروها آمد، شعارها کم و بیش از دیوار پاک شد و نقاشی های دیواری جدید با مفاهیم انتزاعی جایگزین آنها شد همچنین تلاش شد تا مفهوم «پیادهراه» جایگزین «پیادهرو» شود. بازسازی و بهسازی پیادهروهای خیابان آزادی، انقلاب و ولیعصر هزینه زیادی روی دست شهرداری گذاشت. آیا شهرداری در دوره قالیباف امکانات یک جنبش شهری را تکمیل می کرد؟ این از همان خطاهای نشانه شناختی است. آیا شهرداری با در اختیار گرفتن پیادهرو و حذف دخالت های شهروندان در پیادهروها – مثلا سنگ فرش کردن دلبخواهی پیادهروها- قصد داشت آن را به حوزه عمل دولت الحاق کند؟ اصلا آیا از همه اینها می توان مثل متن مورد بحث نتیجه گرفت: « پیادهرو حوزه عمل مردم است و خیابان حوزه عمل دولت»؟ می توان بر مبنای این برداشت، دستورالعمل مبارزه خیابانی نوشت؟
نه! مرز پیادهرو و خیابان در تهران چنان باریک و لغزنده است که نمیتوان روی آن راه رفت و جنبش را تحلیل کرد. در شهری که مرز پیادهرو و خیابان مشکوک و مغشوش است نمی توان به راحتی اظهار عقیده کرد. پیادهروهای تهران محل توقف اتومبیلها و حرکت موتوسیکلتها هم هست. ضمنا محل استقرار نیروهای سرکوب هم هست. استفادهای که از پیادهروها و پناهگاههای حاشیه خیابان برای استقرار نیروهای ضدشورش میشود به مراتب بیشتر از خیابان است. واقعیت این است که هرگاه مردم در پیادهروها امکان اعتراض یافتهاند، همزمان بر خیابان هم مسلط شدهاند. در تهران خیابان و پیادهرو آنچنان به هم نزدیک است که همواره امکاناتشان را به اشتراک گذاشتهاند. سوارهها به پیادهرو می آیند و پیادهها به خیابان میروند. به همین ترتیب وقتی «مردم» در پیادهرو شعار میدهند، «مردم» در خیابان ترافیک میسازند، بوق خودورها را به صدا درمیآورند و این صحنههایی است که بعد از انتخابات کم ندیدهایم.
تفکیک پیادهرو از خیابان با عنوان «حاشیه و متن» و «حوزه عمل مردم و دولت» مهمترین اشتباهی است که منطق بحث آقای جامی را مختل می کند.
نمایش روی صحنه،عمل پشت پرده؛ بائوباب ترس کجا ریشه میدواند؟
می نویسند: « باید گفت دولت بر خیابانهای اصلی مسلط است و هر قدر خیابان باریکتر و فرعی تر و یکطرفه باشد تسلط اش بر آن شکسته می شود (خیابان نواب نسبت به خیابانهای هم تقاطع با آن مثلا هاشمی). در عمل هم حداکثر می تواند همین خیابانهای اصلی را پر کند یا در آن قدرت نمایی کند. کاری که مثلا در مقابله با اعتراضات اول اسفند کرد.خیابان هر قدر کوچکتر خودمانی تر می شود. کوچه می شود. پیادهرو می شود. آرام است. محل تظاهرات هم نیست. محل فرار از درگیری است»
البته مطالعه دقیقی در مورد محل کشته شدن معترضان خیابانی در یکسالونیم گذشته انجام نشده است اما قریب بهاتفاق کشتهشدگان اعتراضهای خیابانی در خیابانهای فرعی و کوچهها مورد اصابت گلوله قرارگرفتهاند. از کوچهها و خیابانهای فرعی است که ماشین سرکوب تلاش میکند هراس از مرگ را تسری دهد. او میداند مردم از «خانه» بیرون میآیند بنابراین با ابزار تلویزیون حتی سعی می کند بائوباب ترس را در خانه مردم بکارد. او در خیابانهای اصلی فقط نمایش اجرا می کند، خودنمایی می کند، خلوت، صحنه عمل اوست. همانطور که در زندانهای مخفی عمل میکند. او می داند نباید اشتباه مصر و تونس را مرتکب شود. از پیش نیز میدانسته است وگرنه کیست که نداند خیابانهای تهران عرض مناسبی برای عبور تانک دارند. اما دست حاکمیت در خیابان های اصلی بسته تر است. تجربه نشان داده که سرکوبگران در خیابان های اصلی در هراس هجوم جمعیت دندان قروچه میروند اما در خلوت تعقیب کنندهاند. ثبت جنایت در خیابان محتملتر است تا کوچهها و فرعی ها.
عکس، در پیوند با یادداشت آن را به یک متن پارادکسیکال بدل می کند
مینویسند:« خیابان در ایران عرصه عموم نیست. حوزه اختصاصی و قانون دولت است. پیادهرو قانون مردم است. اینجا جای مردم است. آنجا جای دولت.» از یکسو و با نگاهی پیرامتنی تصویری که به یادداشت آقای جامی پیوست شده، بسیار معنادار است. لطفا یک بار دیگر به این تصویر نگاه کنید. در این «تصویردرتصویر» اتفاقا خیابان دست مردم است (تصویر اصلی) و سرکوبگران در پیاده رو در حال ضرب و شتم مردم هستند (عکسی که در تصویر اصلی، یک معترض خیابانی مقابل دوربین عکاس گرفته است). خود این تصویر در معنای خود نقض نقل قول اخیر است. از سوی دیگر به نظر میرسد این گزاره به کل نادیده گرفتن انگیزههای جنبش اعتراضی است. مساله این است و باید بر آن تاکید کرد که اتفاقا دولت حوزه اختصاصی برای خود قایل نیست. وقتی خود را مالک همه چیز بدانی چیزی برای تو اختصاصی نیست، «همه چیز» است. اختصاصی بودن یک حوزه زمانی معنا پیدا می کند که اختصاصی بودن حوزهای دیگر برای کسی دیگر قابل تصور باشد. انگیزه شکل گیری جنبش اعتراضی یا لااقل یکی از مهمترین انگیزهها این است که دولت در خانه مردم نفوذ کرده و تکلیف تعیین می کند. او هیچ جا خود را نامحرم نمی شمارد. این مردم هستند که همواره نامحرماند. آن هم در برابر حکومتی که همه حیات شهروندان را در دستگاه اشعه X تحت مراقبت دارد. از اینجاست که جان مردم به ستوه آمده است و این جانمایه اعتراض است. باید روی این تاکید کرد.
مطلب به درازا کشید. در دوپاراگراف پایانی متن مذکور نویسنده تلاش می کند تا خطاهای دانسته و تناقض ها را توجیه کند: « گاهی پیاده نمایی هم نجات بخش می شود [...]ولی اگر دولت به پیادهروها حمله کند ادامه آنها نیز امن نیست »؛ «دولت بر خیابانهای اصلی مسلط است و هر قدر خیابان باریکتر و فرعی تر و یکطرفه باشد تسلط اش بر آن شکسته می شود [چند بند پایینتر] پیادهرو و دنبالههای آن سهل است، از نگاه تهاجمی دولت حتی خانه هم امن نیست [چند بند پایینتر] دولت همه جا زیر چشم مردم است. بخواهد یا نخواهد.» و نمونههای دیگر.
تلاش پایانی، منِ مخاطب را راضی نمی کند. گمان می کنم درست تر آن بود که نویسنده، این تناقضها را در زمان به هم رسیدن کلمات و در هنگامه نوشتن برای خود توضیح می داد. اما آیا آن وقت چیزی برای نوشتن باقی می ماند؟
Iran urged the U.S. on Tuesday to provide new information about a retired FBI agent who disappeared inside the country, and says it will keep trying to discover his fate.
“On a humanitarian basis, we will continue our efforts to find Robert Levinson”, Foreign Ministry spokesman Ramin Mehmanparast said at a weekly briefing. “If there is reliable information, relaying it to Iranian officials can turn this into a collective effort,” he said.
Secretary of State Hillary Rodham Clinton appealed to Iran for information about Levinson last week after Levinson’s family received proof late last year that he was alive. The State Department issued a three-sentence statement by Clinton Thursday saying there were indications Levinson was in southwest Asia and asking Iran for help.
Iran has long said it has no information about Levinson, but U.S. officials say they believe he was taken by Iranian government agents. Mehmanparst said the statement by the U.S. government confirmed Iran’s longstanding claim that Levinson was not in Iran and the powerful security service had found no clues to his whereabouts.
Levinson retired from the FBI in 1998 and became a private investigator. He was investigating cigarette smuggling in early 2007, and his family has said that effort took him to the Iranian island of Kish, a popular resort area and a hotbed of smuggling and organized crime. It is also a free trade zone, meaning U.S. citizens do not need visas to travel there.
Iran shares borders with the southwest Asian countries of Pakistan and Afghanistan, raising the possibility that Levinson was shuttled into one of those countries. Both border crossings are known smuggling routes. The route into Pakistan leads into a lawless tribal region that’s home to insurgents, terrorist groups and criminal organizations.
Levinson reportedly disappeared after a meeting with Dawud Salahuddin, an American fugitive wanted for the assassination of a former Iranian diplomat in Maryland in 1980. Salahuddin has said he last saw Levinson being questioned by Iranian officials. Levinson’s distinctive signature was used to check out of his hotel, but he never made it to the airport.
source: AP
Former Iranian president Akbar Hashemi Rafsanjani lost his position Tuesday as head of an important state clerical body after hardliners criticized him for being too close to the reformist opposition.
The defeat for one of the great survivors of Iranian politics since the 1979 Islamic Revolution highlighted how opponents to hardline President Mahmoud Ahmadinejad are being isolated and sidelined.
Ayatollah Mohammad Reza Mahdavi Kani, a veteran conservative cleric, was elected as the new chairman of the Assembly of Experts after Rafsanjani withdrew his candidacy, the semi-official Mehr news agency reported.
The vote will have little immediate practical impact. But it tilts the country’s power struggle further toward a strengthening of the hardline camp.
Rafsanjani had chaired the assembly since 2007. The elected body of clerics appoints, supervises and has the theoretic power to dismiss the Supreme Leader, Ayatollah Ali Khamenei.
The defeat was a blow to Rafsanjani’s attempt to play a bridging role between dominant Islamic hardliners and the increasingly marginalized reformist opposition. It also removes him from a potentially pivotal position in shaping the eventual succession to Khamenei, who is 71.
Rafsanjani was stripped of his role as a Friday prayers leader after criticizing a crackdown on opposition protests after Ahmadinejad’s disputed 2009 re-election. He remains chairman of the Expediency Council, a committee which arbitrates disputes over legislation among state bodies.
Hardline media had welcomed the possible nomination of Mahdavi Kani.
source: Reuters
At last came the day that we all feared. Mir-Hossein Mousavi and Mehdi Karoubi are now arrested. The prospect of the incident has been worrying people since last year's protests began and the probability kept fluctuating according to the intensity of the protests. The regime has been extremely subtle in arresting the Green Movement leaders. It waited nearly two years and then realizing that the movement is once again coming to bud, it crept forward quietly and achieved its horrible aim in mere silence. Still, after more than three weeks since the opposition leaders’ captivity, the regime has not admitted to committing such action. Kalameh website announces that Mir-Hossein, Karroubi, and their wives have been moved to Heshmatieh prison, while Tehran's attorney general says they are in their houses. Mousavi’s and Rahnavard's daughters say that the lights of their parents' house are out, while it is published in Keyhan newspaper that the sedition leaders have met their family. It is obvious that they want to unravel the news gradually and step by step in order to decrease the shock it causes.

Last week the Green Tuesdays plan had coincided with the news of the opposition leaders' arrest and people were expected to react strongly, as they had claimed in their slogan: “There would be an uprising all over Iran”. It cannot be said that people were totally indifferent. The sidewalks were crowded with people on March 1st, in spite of all the security guards, but not the way I expected or I'd better say, wished. Well, maybe my expectations were wrong. Peaceful people, who demonstrate in silence, cannot bite the bullets anymore. The movement needs some time so that it can go along to the small towns and combine with economical problems as well.
But this is not the whole story. I accept that the Green Movement’s objectives have not dealt with economical problems so much, and that the movement has not gone on to small towns and cities, but after all, this movement has emerged from the political action of the middle-class. Isn't it said that the middle class plays a key role in the political revolutions and transformations in the fabric of society? Wasn't the middle class the major player in the 1979 Revolution? It seems that both the people and the leaders of the movement have made some mistakes in choosing their tactics and strategies, and this has caused a huge waste of energy and opportunity.
The regime thinks that it has cut down the movement's head by arresting Mir-Hossein and Mehdi Karroubi. Although the incident has actually struck the movement, it is not able to prevent it from moving forward, because the Green Movement is not individual-centered and it is lead by a group of activists. On the other hand, people are far more progressive than their leaders and their primary demands are on a higher level compared to those of their leaders. Even the leaders sometimes acted as a brake on people's protests. During these two years the leaders stood besides people and in some cases their actions were merely in response to people's demands.
I exactly remember that after the revolution in Tunisia and the protests in Egypt people began writing in their websites "Mr. Mousavi, Mr. Karroubi, why are you so silent and passive? Do something! Appeal for a demonstration." Even some people kept pestering that in Tunisia and Egypt people came into the streets and accomplished their goals within a few weeks, instead of making announcements or staying silent. Hence Mousavi and Karroubi appealed for a demonstration. They themselves couldn't take part, but people who were so encouraged raced to the streets and astonished the government. Extreme fear was evident in all governmental announcements, rallies, and offensive words. So they chose the usual tactic of attacking, harassing, and at last arresting the leaders.
Being constantly disappointed and offensive and keep on complaining would lead to nowhere
Let's go back to my discussion on whether we can expect more from the Green Movement, given its current potential and whether it has always chosen appropriate tactics and strategies. My answer to the first question is, yes, why not? I personally expect more from political activists, artists, intellectuals, and even ordinary people. Being constantly disappointed and offensive and keep on complaining would lead to nowhere. I believe that today Mohammad Khatami can play an influential role as he was Iran's president for two times and is well-known worldwide. Khatami is expected to take action and keep people's hopes alive in the absence of Mousavi and Karroubi. Shirin Ebadi, as Iran's only winner of the Nobel Prize, too can help the movement much more. There are also other activists who have kept silent these days, and there are people who are involved in pointless and hollow disputes, rather than focusing on the main goal.
My answer to the second question is negative. The movement should employ different tactics and delude the regime this way and develop its capabilities in the best possible way. For instance, it is now 21 months that the demonstration path is going from Imam Hossein to Azadi Square. It certainly has some advantages. People have got used to the path and they know where to come on the days that there is no access to the internet or telephone. Moreover these streets have become somehow nostalgic and are a reminder of the 1979 revolution. They are also located in the city centre and are easy to access. But on the other hand, it is now 21 months that we have chosen this path, and this gives the government the opportunity to block all our ways by trial and error and build up a strong security barrier, so that people don’t dare to protest, although they come to the streets in masses.
In my opinion, the most important thing the Green Movement is in need of is an efficient intellectual resource that analyzes the situation and provides several solutions for the problems. This is more necessary now that the movement leaders are captivated. The movement is now facing a dilemma and its future depends on the days that lie ahead. It is now in a difficult phase and much consciousness is required. We should be extremely cautious about the future events, not to reach to a certain period of sadness and despair, like what happened during Mosadegh’s, the 1979 revolution, and the reform era.
هفته گذشته، آقای «مهدی جامی» یادداشتی را در تهرانریویو منتشر کردند با عنوان «معناشناسی خیابان در جنبش سبز/ دولت در خیابان، مردم در پیادهرو» تا لحظه نوشتن این متن و در کمتر از 30 ساعت از انتشار آن 340 خواننده، یادداشت آقای جامی را پسندیدهاند. این موضوع نشان میدهد که ایشان نویسنده پرمخاطبی در فضای رسانههای مجازی هستند و اقبال به نوشتههای پیشین ایشان نیز این داوری را تائید میکند. اما آنچه در مرحله نخست ذهن من را به عنوان یکی از مخاطبان ایشان به خود مشغول میکند، آن است که چرا چنین استقبالی از یک متن نتوانسته است به بحث و تبادل نظر درباره آن منجر شود و جمعیت مخاطب که متن را پسندیده و آنها که نپسندیدهاند؛ دیدگاههای خود را به این متن الحاق نکردهاند؟ آیا یک متن در فضای مجازی به معنای دقیق کلمه «خوانده» می شود؟ و اگر نمی شود پس انبوه متنهایی که تولید و منتشر میشود، به چه کار میآید؟

چه زمانی مفهوم خیابان فاقد شخصیت سیاسی بوده است؟
این، اما موضوع نوشته حاضر نیست. این نوشته خوانشی از متن آقای جامی است که تلاش می کند با واکنش به آن، حیات واقعی یک متن را تائید کند؛ هر چند به تمامی آن را نپذیرفتهاست. علاوه بر آن گزاره «در یک نگاه نشانه شناختی پیادهرو حاشیهای است بر متن خیابان» در نوشته آقای جامی بیانگر نگاه نشانهشناختی ایشان در این متن است که انتظار میرود نظامی از دلالتها را بنیان بگذارد به همین دلیل حاصل کار آقای جامی، انگیزه قویتری برای نوشتن متن حاضر است.
اگرچه از زمان طرح «نشانه شناسی» به عنوان یک رشته علمی حدود صد سال می گذرد اما همچنان طراحی این دانش به سرانجام نرسیده و قوانین علمی آن تثبیت نشدهاست. مرزهای آن با تاویل روشن نیست و بدین سبب امکان خطا در نگاه نشانه شناختی و در افتادن به ورطه مصادره نشانهها به مطلوب، همواره وجود دارد. طبیعی است که هر واکنشی به این نگاه (از جمله متن حاضر) نیز مخاطرهآمیز و احتمالا همراه با خطا خواهد بود.
نوشته مذکور با این جمله آغاز می شود: «از آغاز جنبش سبز مفهوم خیابان دوباره شخصیت سیاسی پیدا کرده است.» این جمله در عین حال اولین واکنش مخاطب را نیز برمیانگیزد و برانگیزاننده را به چالش میکشد. پرسش این است؛ چه زمانی مفهوم خیابان فاقد شخصیت سیاسی بودهاست؟
در تمام سالهایی که به یاد دارم، پیام های سیاسی از طریق خیابان ارسال شده است. راهپیماییهای خیابانی، نقاشیهای دیواری، شعارنویسیها، تابلوها، نامگذاریها و … همه و همه در یک همبستگی کامل و با استفاده از فرصت خیابان پیامهای سیاسی مخابره کردهاند. در سه دهه گذشته سالانه 3 راهپیمایی سیاسی مندرج در تقویم جمهوری اسلامی (13 آبان،22 بهمن و روز قدس) خیابان را به محل صدور پیامهای کلان سیاسی تبدیل کرده است و در کنار آن، دهها راهپیمایی اصطلاحا خودجوش در هر سال شخصیت سیاسی خیابان را در بهرهدهی کامل به نفع حاکمیت حفظ کرده است. از آن گذشته خیابان به ویژه در تهران همواره محل نزاع های سیاسی صریح و خاموش بوده است. نامگذاری خیابان خالد اسلامبولی دلیل روشن آن است.
قالیباف، شهردار تهران دو سال پیش و چند روز مانده به جلسه شورای شهر برای انتخاب شهردار جدید پیشنهاد تغییر نام بزرگره در دست ساخت «آسیا» به بزرگراه «شهید باکری» را به شورا ارائه می کند تا در یک نامگذاری سیاسی احتمال ابقای خود را در شهرداری تهران تقویت کند- هر چند این تغییر نام ناگهانی تمام طرح های بدنه سازی این بزرگراه را که متناسب با نام قبلی اش بود غیرقابل اجرا می کند و هزینههای هنگفت آن را بی بهره می گذارد- همچنین او درست در شب برگزاری جلسه شورا ناگهان عملیات حفاری تونل توحید را – بدون آنکه پیمانکار آن مشخص باشد – آغاز می کند تا دست شورا را در تغییر شهردار ببندد و بدین وسیله یک عملیات عمرانی معمول را در خیابان های شهر به یک عملیات سیاسی تبدیل میکند. بنابراین خیابان نه تنها محل صدور پیام های سیاسی و طرح منازعات سیاسی است بلکه مفهومی برای رقابت سیاسی هم پیدا میکند و مگر همهاین سالها در روزهای تبلیغات انتخابات، همین کارکرد را نداشتهاست؟
اما همیشه اختیار خیابان در دست حاکمیت نبوده است. وقتی حتی مردمی که روزهای پیش از انقلاب 57 را به خاطر ندارند، نام پیش از انقلاب خیابانهایی را به کار میبرند که پیش از انقلاب ندیدهاند، در یک نزاع سیاسی خاموش شرکت میکنند که می توان آن را اعتراض بهارزشهایی تلقی کرد که به زعم حاکمیت،جمهوری اسلامی به ارمغان آورده است.
انقلاب در ایران از آغاز جنبش های مردمی در دوره قاجار همواره به خیابان نظر داشته است و اگر در خیابان امکان عرض اندام نمی یافت پایگاه خود را در اماکن مقدس اسلامی و شهری در ری و قم می جست که بخشی از کالبد شهری هستند
در سال 1376 و با راهیابی تیم ملی فوتبال ایران به رقابت های جام جهانی شکل حضور مردم در خیابان های تهران به گونهای بود که بیم تبدیل شدن آن به یک عمل ضد حکومتی میرفت و چه بسا اندیشه کنترل شورش های شهری را در ذهن حاکمیت بیدار کرد. کمتر از دو سال بعد ماجرای کوی دانشگاه باعث شکل گیری اعتراضات خیابانیای شد که دامنه آن حتی به انتهای خیابان وحدت اسلامی و تقاطعاش با خیابان شوش هم رسید. اتفاقی که هنوز در جنبش اخیر رخ نداده است. از موارد مشابه در اسلامشهر و شهرهای دیگر میگذرم و به تهران بسنده می کنم. پس از آن همواره در سالروز 18 تیر مفهوم خیابان در تهران کاملا شخصیتی سیاسی داشته است.
یک سال بعد و در تشییع جنازه احمد شاملو، از دوراهی قلهک تا سه راه ضرابخانه، خیابان شریعتی تهران مملو از مردمی بود که حضورشان به یک حرکت ضد حکومتی تبدیل شده بود و با توصیه برگزارکنندگان مراسم بعد از چند ساعت متفرق شدند. مردمی که عموما به آدم ربایی «خیابانی» به مثابه انتقامگیری یا سرکوب سیاسی نویسندگان دگراندیش اعتراض داشتند. میبینید که موارد آن قدر هست که مجبور میشوی برای بیان همه آنها در هم فشردهشان کنی. تجمعات خیابانی جنبش زنان در طول این سال ها نیز خود فصل مجزایی میطلبد.
اما چرا آقای جامی تمام این موارد را نادیده می گیرند؟ تا مفهوم خیابان را در بحثی مصادره به مطلوب کنند که می تواند مفصلتر و راهگشاتر از این باشد و این حذف سابقه خیابان نه منصفانه، بلکه غلط انداز نیز هست و تمام تجربهها را نادیده می گیرد تا 25 خرداد را نقطه عزیمت جنبش امروز قرار دهد.
خون را به سنگفرش ببینید
در بخش دیگری از این یادداشت نوشتهاند: « نسل من و نسل صاحب اتوریته در دوره من از خیابان چندان خبر نداشت. با کمی دستکاری بیشتر با بیابان آشنا بود و با کوه. انقلاب در کوه انجام می شد یا دست کم تمرین می شد. جنگل طنین انقلابی داشت. هم به سابقه میرزا کوچک خان و هم به لاحقه سیاهکل. کوه جای انقلابیون بود. همه ما کوه میرفتیم تا برای انقلاب آماده شویم. ترانه مشهور مرا ببوس از کوهستان سخن می گفت (که برفروزم آتش[ها] در کوهستانها) و قصهاش در فضایی غیرشهری تصویر می شد. چنانکه شعرهای انقلابی شاملو در هوای تازهاش چنین خصلتی دارد (بیابان را سراسر مه گرفتهاست سگان قریه خاموش اند). از نظر معناشناسی و ربط های مفاهیم با مساله انقلاب در واقع اندیشه انقلاب آمیخته با روستا/قریه بود. انقلاب مقدس انقلابی دهقانی بود یا حداکثر کارگری. هنوز انقلاب شهرنشینان نبود. با ترور و قهر انقلابی سر و کار داشت و جنگ مسلحانه که رهایی بخش پنداشته می شد. خیابان با شعر فروغ بود که وارد دنیای ما شد.»
این بخش به گمان من غیرواقعی ترین روایتی است که میتوان نوشت. انقلاب در ایران از آغاز جنبش های مردمی در دوره قاجار -همزمان با تلاش ها برای شهرسازی در دوران ناصرالدین شاه و این همزمانی چقدر قابل مطالعه است- همواره به خیابان نظر داشته است و اگر در خیابان امکان عرض اندام نمی یافت پایگاه خود را در اماکن مقدس اسلامی و شهری در ری و قم می جست که بخشی از کالبد شهری هستند. در همان دوره وقتی ادبیات سیاسی-اجتماعی در حال شکلگیری بود محل صدور و انتشارش خیابان بود. روایات زیادی از شعرخوانی شاعران مشروطه بر سر گذرها وجود دارد. یا در قهوه خانه بود که مهمترین پاتوق شهری محسوب می شد. در ماجرای مشروطه خیابان نمادی قوی است برای عرضه مبارزه سیاسی و در اوج خود به فتح تهران می انجامد. می بینید که خبری از بیابان و جنگل نیست. پس از آن در سال های 1320 تا 1332 باز خیابان است و میتینگ های خیابانی حزب توده و باز نقطهاوج آن 30 تیر 1331- و خیابانی به همین نام در تهران- است تا یک سال بعد خیابان را کودتا به مدد مردم از دست مردم بگیرد. ده سال بعد سال 1341 است و 42 و باز جنبش شهری و باز خیابان و … .
در برابر آن و دربرابر مبارزات شهری که در سالهای دهه بیست و سی و چهل و پنجاه جریان داشت اندیشه حرکت دادن بخشی از نیروی مبارزه مسلحانه به جنگل در 15 شهریور1349 شکل می گیرد و در 19 بهمن همان سال به خون می نشیند این ماجرا یک دوره 5 ماهه به طول می انجامد که در تمام آن نیز موضوع مبارزه عینیت نمی یابد. قصدم فروکاستن حماسه سیاهکل نیست اما واضح است که مبارزه در کوه و بیابان چه سهمی از یکصدسال مبارزه شهری با مطالبات شهری دارد. موضوع میرزا کوچک خان هم بهتمامی با این بحث نامربوط است چه او در گیلان و در خود رشت هم اگر میخواست جمهوری سرخ تاسیس کند باز در جنگل بود. در تهران پشت دیوار پناه می گیرند در شمال ایران پشت درخت. جنگل موقعیت غالب است، ناگزیریِ موقعیت است وگرنه در کدام کوه و بیابان و جنگل ایران تمرین انقلاب میشده است؟ شاملو که می گوید: «خون را به سنگفرش ببینید». به علاوه این موقعیتهای طبیعی، در ویتنام و کوبای آن سالها مزیت طبیعی برای مبارزه بود اما نه در ایران و این را همه انقلابیون میدانستند. نمیتوان پذیرفت که آقای جامی بدون دریافت نمادها از شعر «بیابان را سراسر مه گرفته ست» (مه/هوای تازه) آن را سند تمرین انقلاب در بیابان بدانند و اگر به اعتقاد ایشان شاملو در این شعر به بیابان با تعریف جغرافیایی و نهاستعاری اش نظر داشته لابد انقلابیون هم با سگ های قریه می جنگیدند. بپذیرید که اگر بیابان در شعر فقط همان بیابان است در جغرافیا، سگ هم سگ است نه چیز دیگری.
و اگر آقای جامی همچنان اصرار میورزند که شعرهای شاملو در «هوای تازه» خصلت مبارزه و روایت مبارزه کوه و جنگل را در خود دارند، تقاضا میکنم نگاهی به این چند نمونه از نمونههای بسیار بیندازند و آنها را در رابطه با خصلت غالبی که می گویند شعرهای شاملو در هوای تازه دارد، توضیح دهند: «… مستیم و هشیار/شهیدای شهر!/خوابیم و بیدار/شهیدای شهر!/آخرش یه شب/ماه میاد بیرون/از سرِ اون کوه/بالایِ دره/رویِ این میدون/رد میشه خندون…»(شبانه/هوای تازه/1333)؛ «…امشب تو شهر چراغونه/خونهی دیبا داغونه/مردمِ ده مهمونِ مان/ با دامب و دومب به شهر میان…» (پریا/هوای تازه/1332)؛ «…سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا…» (نگاه کن/هوای تازه/1334)؛ «…خداوندانِ دردِ من، آه! خداوندانِ دردِ من!/خونِ شما بر دیوارِ کهنهی تبریز شتک زد…» (آواز شبانه برای کوچهها/هوای تازه/1331)؛ «ــ وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت/در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر/دست از گمان بدار!/با مرگِ نحس پنجه میفکن!/بودن بهاز نبودشدن، خاصه در بهار…» (مرگ نازلی/هوای تازه/1333) همه می دانند که وارطان سالاخانیان در دروازه دولت تهران با نشریات ممنوعه دستگیر شد و … این ها پیش آگاهی های شاعرانه شاملو از تاریخ نیست بلکه برونریزی تجربه درونیشده خیابان در 60 سالِ پیش از سرایش این شعرهاست. متاسفانه آقای جامی موقعیت روایت در شعر«مه» و ترانه «مرا ببوس» را به نفع آنچه می خواهند بنویسند مصادره می کنند.
واقعیت آن است که مفاهیم شهری و خیابان با شعر فروغ فرخزاد وارد دنیای ما نشده است. بلکه با شعر نسیم شمال و میرزاده عشقی وارد دنیای ما شده است با «صادق هدایت» زیبایی شناسی ادبی آن را پرورده و حتی در شعر «نصرت رحمانی» شاعری که به هیچ رو انقلابی نبود و تازه به قول «رضا براهنی» شعرش مملو از ملال بودلری است، انقلابی شده است. می توانید به شعر «منادی» از مجموعه کوچ نگاه کنید که در آن می سراید: « …ای قصرهای مات! کجا شد حماسهها؟/سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه کو؟/…/در کوچههای شهر منادی هوار زد:/ــ سردار زندهاست!…» (1332) که اشاره به دکتر مصدق دارد. در حقیقت او شهری ترین شاعر از نسل نیمادیدههاست. پیش از آنکه حتی شاملو هوای تازه را در قفس شعر بدمد.
مرز پیادهرو و خیابان در تهران نادیدنیست
بعد از آن نویسنده بحثی معنا شناختی از خیابان و پیادهرو را باز می کند. بگذارید پرسشی طرح کنم: « مردم تهران -آن گروهی که 25 خرداد به خیابان آمدند- کجا برای برگزاری چنین راهپیماییای آموزش دیدهبودند؟
برخی از پاسخهای محتمل میتواند اینها باشد:
1- قبل از برگزاری انتخابات یک راهپیمایی در حمایت از میرحسین موسوی در فاصله میدان انقلاب تا میدان آزادی برگزار شد. همچنین در مسیر خیابان ولیعصر زنجیره انسانی سبز در حمایت از میرحسین موسوی تشکیل شد. این دو مسیر همان دو مسیری هستند که یک هفته بعد بزرگترین تجمعات جنبش سبز در آنها شکل گرفت. گویی با آگاهی کامل پیش از برگزاری انتخابات مانوری در محل تجمعاتی که احتمالا و درصورت وقوع تقلب بعدا باید شکل میگرفت انجام شده است و تمرینی برای 25 و 26 خرداد.
2- حکومت ناخواسته مردم را تمرین داده بود. راهپیمایی های منظم حکومتی در مسیر انقلاب-آزادی و نیز طرح پیادهرویهای بزرگ خانوادگی که با برنامهریزی مشترک اداره تربیت بدنی و شهرداری هر شهر چندین بار در چند سال گذشته برگزارشده بود و تهران هم در مسیر انقلاب-آزادی شاهد آن بود دورههای آموزش عملی بودهاند. این راهپیماییها البته با اعتراض امامان جمعه در چند شهر به دلیل آنچه اشاعه فحشا خوانده میشد، تعطیل شد. طبیعی است که پس از خرداد 88 حکومت هم ریسک برگزاری دوباره آن را نخواهد کرد.
3- تجربههای صد سالهای که مردم از خیابان داشتهاند و در نسلهای مختلف درونی شده و مثل یک تجربه جمعی منتقل شده بود.
به نظر من همه پاسخ ها درست است. پیادهرو در معماری شهری ایران هرگز مفهوم واقعی خود را نداشته است.در غالب شهرهای دنیا پیادهروها و پیادهها اهمیت دارند. پیادهروها حتی گاهی از خیابانها عریض ترند. نمونهای از منظر شهری هستند. جایگاه مبلمان شهریاند و محل قدم زدن، غذا خوردن و … اما در تهران پیادهرو مفهومی ندارد. الویت شهرسازی در تهران به خیابان داده شده است و به سوارهها. پیادهروها در دوره اصلاحات شهری کرباسچی هم مورد توجه قرار نگرفت. در دوره قالیباف مبلمان شهری به پیادهروها آمد، شعارها کم و بیش از دیوار پاک شد و نقاشی های دیواری جدید با مفاهیم انتزاعی جایگزین آنها شد همچنین تلاش شد تا مفهوم «پیادهراه» جایگزین «پیادهرو» شود. بازسازی و بهسازی پیادهروهای خیابان آزادی، انقلاب و ولیعصر هزینه زیادی روی دست شهرداری گذاشت. آیا شهرداری در دوره قالیباف امکانات یک جنبش شهری را تکمیل می کرد؟ این از همان خطاهای نشانه شناختی است. آیا شهرداری با در اختیار گرفتن پیادهرو و حذف دخالت های شهروندان در پیادهروها – مثلا سنگ فرش کردن دلبخواهی پیادهروها- قصد داشت آن را به حوزه عمل دولت الحاق کند؟ اصلا آیا از همه اینها می توان مثل متن مورد بحث نتیجه گرفت: « پیادهرو حوزه عمل مردم است و خیابان حوزه عمل دولت»؟ می توان بر مبنای این برداشت، دستورالعمل مبارزه خیابانی نوشت؟
نه! مرز پیادهرو و خیابان در تهران چنان باریک و لغزنده است که نمیتوان روی آن راه رفت و جنبش را تحلیل کرد. در شهری که مرز پیادهرو و خیابان مشکوک و مغشوش است نمی توان به راحتی اظهار عقیده کرد. پیادهروهای تهران محل توقف اتومبیلها و حرکت موتوسیکلتها هم هست. ضمنا محل استقرار نیروهای سرکوب هم هست. استفادهای که از پیادهروها و پناهگاههای حاشیه خیابان برای استقرار نیروهای ضدشورش میشود به مراتب بیشتر از خیابان است. واقعیت این است که هرگاه مردم در پیادهروها امکان اعتراض یافتهاند، همزمان بر خیابان هم مسلط شدهاند. در تهران خیابان و پیادهرو آنچنان به هم نزدیک است که همواره امکاناتشان را به اشتراک گذاشتهاند. سوارهها به پیادهرو می آیند و پیادهها به خیابان میروند. به همین ترتیب وقتی «مردم» در پیادهرو شعار میدهند، «مردم» در خیابان ترافیک میسازند، بوق خودورها را به صدا درمیآورند و این صحنههایی است که بعد از انتخابات کم ندیدهایم.
تفکیک پیادهرو از خیابان با عنوان «حاشیه و متن» و «حوزه عمل مردم و دولت» مهمترین اشتباهی است که منطق بحث آقای جامی را مختل می کند.
نمایش روی صحنه،عمل پشت پرده؛ بائوباب ترس کجا ریشه میدواند؟
می نویسند: « باید گفت دولت بر خیابانهای اصلی مسلط است و هر قدر خیابان باریکتر و فرعی تر و یکطرفه باشد تسلط اش بر آن شکسته می شود (خیابان نواب نسبت به خیابانهای هم تقاطع با آن مثلا هاشمی). در عمل هم حداکثر می تواند همین خیابانهای اصلی را پر کند یا در آن قدرت نمایی کند. کاری که مثلا در مقابله با اعتراضات اول اسفند کرد.خیابان هر قدر کوچکتر خودمانی تر می شود. کوچه می شود. پیادهرو می شود. آرام است. محل تظاهرات هم نیست. محل فرار از درگیری است»
البته مطالعه دقیقی در مورد محل کشته شدن معترضان خیابانی در یکسالونیم گذشته انجام نشده است اما قریب بهاتفاق کشتهشدگان اعتراضهای خیابانی در خیابانهای فرعی و کوچهها مورد اصابت گلوله قرارگرفتهاند. از کوچهها و خیابانهای فرعی است که ماشین سرکوب تلاش میکند هراس از مرگ را تسری دهد. او میداند مردم از «خانه» بیرون میآیند بنابراین با ابزار تلویزیون حتی سعی می کند بائوباب ترس را در خانه مردم بکارد. او در خیابانهای اصلی فقط نمایش اجرا می کند، خودنمایی می کند، خلوت، صحنه عمل اوست. همانطور که در زندانهای مخفی عمل میکند. او می داند نباید اشتباه مصر و تونس را مرتکب شود. از پیش نیز میدانسته است وگرنه کیست که نداند خیابانهای تهران عرض مناسبی برای عبور تانک دارند. اما دست حاکمیت در خیابان های اصلی بسته تر است. تجربه نشان داده که سرکوبگران در خیابان های اصلی در هراس هجوم جمعیت دندان قروچه میروند اما در خلوت تعقیب کنندهاند. ثبت جنایت در خیابان محتملتر است تا کوچهها و فرعی ها.
عکس، در پیوند با یادداشت آن را به یک متن پارادکسیکال بدل می کند
مینویسند:« خیابان در ایران عرصه عموم نیست. حوزه اختصاصی و قانون دولت است. پیادهرو قانون مردم است. اینجا جای مردم است. آنجا جای دولت.» از یکسو و با نگاهی پیرامتنی تصویری که به یادداشت آقای جامی پیوست شده، بسیار معنادار است. لطفا یک بار دیگر به این تصویر نگاه کنید. در این «تصویردرتصویر» اتفاقا خیابان دست مردم است (تصویر اصلی) و سرکوبگران در پیاده رو در حال ضرب و شتم مردم هستند (عکسی که در تصویر اصلی، یک معترض خیابانی مقابل دوربین عکاس گرفته است). خود این تصویر در معنای خود نقض نقل قول اخیر است. از سوی دیگر به نظر میرسد این گزاره به کل نادیده گرفتن انگیزههای جنبش اعتراضی است. مساله این است و باید بر آن تاکید کرد که اتفاقا دولت حوزه اختصاصی برای خود قایل نیست. وقتی خود را مالک همه چیز بدانی چیزی برای تو اختصاصی نیست، «همه چیز» است. اختصاصی بودن یک حوزه زمانی معنا پیدا می کند که اختصاصی بودن حوزهای دیگر برای کسی دیگر قابل تصور باشد. انگیزه شکل گیری جنبش اعتراضی یا لااقل یکی از مهمترین انگیزهها این است که دولت در خانه مردم نفوذ کرده و تکلیف تعیین می کند. او هیچ جا خود را نامحرم نمی شمارد. این مردم هستند که همواره نامحرماند. آن هم در برابر حکومتی که همه حیات شهروندان را در دستگاه اشعه X تحت مراقبت دارد. از اینجاست که جان مردم به ستوه آمده است و این جانمایه اعتراض است. باید روی این تاکید کرد.
مطلب به درازا کشید. در دوپاراگراف پایانی متن مذکور نویسنده تلاش می کند تا خطاهای دانسته و تناقض ها را توجیه کند: « گاهی پیاده نمایی هم نجات بخش می شود [...]ولی اگر دولت به پیادهروها حمله کند ادامه آنها نیز امن نیست »؛ «دولت بر خیابانهای اصلی مسلط است و هر قدر خیابان باریکتر و فرعی تر و یکطرفه باشد تسلط اش بر آن شکسته می شود [چند بند پایینتر] پیادهرو و دنبالههای آن سهل است، از نگاه تهاجمی دولت حتی خانه هم امن نیست [چند بند پایینتر] دولت همه جا زیر چشم مردم است. بخواهد یا نخواهد.» و نمونههای دیگر.
تلاش پایانی، منِ مخاطب را راضی نمی کند. گمان می کنم درست تر آن بود که نویسنده، این تناقضها را در زمان به هم رسیدن کلمات و در هنگامه نوشتن برای خود توضیح می داد. اما آیا آن وقت چیزی برای نوشتن باقی می ماند؟
سنجش آرایی که سرویس جهانی بی بی سی هرساله انجام می دهد و نظر مردم جهان را در باره کشورهای مختلف جویا می شود امسال نشان می دهد که بر محبوبیت آفریقای جنوبی و برزیل افزوده شده است.
آلمان کماکان بعنوان محبوب ترین کشور جهان مقام اول را حفظ کرده است. حال آنکه منفی ترین نظر ها در مورد ایران، کره شمالی و پاکستان ابراز شده است.
بیش از ۲۸ هزار نفر از ۲۸ کشور جهان بین ماه های دسامبر ۲۰۱۰ تا فوریه ۲۰۱۱ توسط سازمان سنجش آرای جهانی در مورد تاثیر منفی و یا مثبت کشور ها بر عرصه جهانی و تصویری که از خود ترسیم می کنند مورد پرسش قرار گرفتند.
نتیجه این نظر سنجی نشان می دهد که میزان محبوبیت آفریقای جنوبی و برزیل بیشترین افزایش را داشته است.
دیدگاه مثبت در باره برزیل از چهل درصد در سال ۲۰۱۰ به چهل و نه درصد در سال ۲۰۱۱ افزایش پیدا کرده است.
به گفته خبرنگار بی بی سی برگزاری جام جهانی فوتبال در آفریقای جنویی و انتخابات ریاست جمهوری در برزیل دو رویدادی بوده که انعکاس وسیعی در جهان داشته است و احتمالا همین عوامل در آرای مردم جهان نیز تاثیر گذار بوده است.
یکی از عواملی که بر محبوبیت برزیل افزوده است روند دموکراتیک انتقال قدرت از لولا داسیلوا رئیس جمهوری پیشین به خانم دیلما روسف بود که اولین رئیس جمهوری زن در تاریخ این کشور است.
آلمان همچنان در نظر مردم جهان محبوب ترین کشورهاست و تصویر آمریکا هم برای چهارمین سال متوالی در نظر مردم جهان بهبود پیدا کرده است.
بیشترین نظر منفی در باره آمریکا در کشورهای مسلمان ابراز شده است.
با وجود این محبوبیت آمریکا در اندونزی تغییری قابل ملاحظه داشته و تا میزان پنجاه و هشت درصد بهبود پیدا کرده است.
مردم جهان در باره ایران، کره شمالی و پاکستان منفی ترین دیدگاه را داشته و معتقدند تاثیر این سه کشور در عرصه جهانی بسیار منفی است.
دید مردم نسبت به ایران از سال ۲۰۰۶ به تدریج منفی تر شده است.
در مصر نگرش مردم به آمریکا که در سال ۲۰۱۰ بهبود پیدا کرده بود در نظر سنجی ۲۰۱۱ که پیش از تحولات مصر انجام شده بود، به سرعت تغییر پیدا کرد و تا پنجاه درصد منفی تر شد.
میزان محبوبیت بریتانیا هم بعد از برزیل بیشترین افزایش را دارد.
یوکیا آمانو، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی از «عدم همکاری کافی ایران» برای کنترل فعالیتهای اتمی این کشور انتقاد کرد و گفت، نمیتواند تضمین دهد که ایران مخفیانه در پی ساخت سلاح اتمی نیست.
به گزارش دویچهوله، یوکیا آمانو که روز دوشنبه (۷ مارس) در آغاز نشست نوبتی شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی در وین سخنرانی میکرد، گفت، ایران همکاری لازم را با آژانس ندارد.
مدیرکل آژانس افزود، ایران با آژانس همکاری کافی ندارد تا کارشناسان آژانس بتوانند بهطور اطمینانبخشی تضمین کنند که این کشور فعالیتهای اتمی مخفیانهای را دنبال نمیکند. به گفتهی آمانو، به همین خاطر آژانس نمیتواند مطمئن شود که مواد اتمی تولید شده در ایران در خدمت فعالیتهای صلحآمیز است.
یوکیا آمانو از ایران خواست «در جهت اجرای کامل توافقنامه پادمان و دیگر تعهداتش گام بردارد».
کشورهای غربی ایران را متهم میکنند در پوشش پروژههای برق هستهای، فعالیتهای مخفیانهای برای ساخت بمب اتمی دارد. ایران به موازات برنامهی هستهای خود، یک پروژهی تولید و توسعهی موشکهای کوتاه و میانبرد نیز دنبال میکند که به اعتقاد غربیها، دستکم بخشی از این پروژه در پیوند با برنامهی تولید سلاح هستهای قرار دارد. ایران این اتهام را رد میکند.
برنامه هستهای سوریه
نشست نوبتی شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی از روز دوشنبه در وین آغاز شده و به مدت ۵ روز ادامه خواهد یافت. بررسی برنامههای هستهای ایران و سوریه از موضوعهای اصلی نشست کنونی خواهد بود.
فعالیتهای هستهای سوریه پس از بمباران منطقهی “الکبار” توسط جنگندههای اسرائیل در سپتامبر ۲۰۰۷ مورد توجه آژانس قرار گرفت. بنابر گزارشها، منطقه بمباران شده تاسیسات اتمی بوده، اما دولت سوریه این گزارشها را رد کرده است.
اواخر ماه گذشته (فوریه ۲۰۱۱) روزنامه آلمانی “زود دویچه سایتونگ” به نقل از منابع اطلاعاتی غرب گزارش داد، «سوریه در نزدیک دمشق تاسیسات هستهای ساخته است.»
به نوشته این روزنامه، در این تاسیسات مخفی میلههای سوخت هستهای تولید میشود. منابع اطلاعاتی غرب معتقدند این تاسیسات مخفی با تاسیساتی که در سپتامبر ۲۰۰۷ در “الکبار” بمباران شد، در ارتباط هستند.
به گفته مدیرکل آژانس، علاوه بر بررسی برنامههای هستهای ایران و سوریه، “حفاظت از اطلاعات محرمانه” نیز در دستور کار اجلاس کنونی شورای حکام قرار دارد.
یوکیا آمانو گفت، آژانس با تشدید تلاشهایش برای حفاظت از اطلاعات، در نظر دارد که از انتشار اطلاعات محرمانه به بیرون جلوگیری کند. او افزود، از پائیز سال گذشته تاکنون ۲ هزار همکار آژانس در دورههای الزامی امنیت اطلاعات آموزش دیدهاند. آمانو تاکید کرد که تلاشها در این زمینه تا دستیابی به بالاترین استانداردها ادامه خواهد یافت.
آیتالله علیمحمد دستغیب، عضو مجلس خبرگان رهبری به نشست امروز این مجلس دعوت نشده است.
به گزارش زمانه و به نقل از تارنمای حدیث سرو که دیدگاههای این مرجع تقلید منتقد حکومت را منتشر میکند، آیتالله دستغیب گفته است قصد داشته در نشست خبرگان رهبری شرکت کند اما به دلیل «ارسال نشدن دعوتنامه»، در این نشست حاضر نمیشود.
وی در گفتوگو با تارنمای حدیث سرو افزوده: «چون مرسوم این بود که یک ماه قبل از جلسات خبرگان، دعوتنامه ارسال گردد، پس از انتظار ابلاغ، بألاخره روز ۱۶/ ۱۲/ ۸۹، پس از پیگیریهای صورت گرفته توسط دوستان، جواب آمد که دعوتنامه ارسال شده است و شاید اداره پست تعلل کرده است.»
آیتالله دستغیب گفته است: «چگونه است که این دعوتنامه برای همه اعضا ارسال شده و تنها برای اینجانب شده تعلل شده است؟»
وی افزوده: «خواسته اینجانب، آزادی بزرگواران مهندس میرحسین موسوی و حجهالاسلام کروبی و همسرانشان و نیز آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی اعم از دانشگاهی و مسئولین سابق و غیر آنها (مردان و زنان) و نیز لغو حکم تبعید چند نفر از طلاب اینجانب که بعضاً جانباز جنگ تحمیلی میباشند، خواهد بود.»
این مرجع تقلید منتقد حکومت که نماینده استان فارس در مجلس خبرگان رهبری است، پس از انتخابات بحثبرانگیز ریاستجمهوری ایران در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، بارها از رفتار حکومت نسبت به مخالفان انتقاد کرده است.
وی به تازگی نیز در نامهای سرگشاده به اعضای مجلس خبرگان، «حصر» میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو تن از رهبران مخالفان را «غیرقانونی و غیر شرعی» خواند و خواهان رفع حصر آنها شد.
رهبران مخالفان و همسرانشان یک روز پس از تظاهرات ضددولتی ۲۵ بهمن ماه گذشته بهطور کامل در حصر خانگی قرار گرفتند. خانواده و فرزندان موسوی و کروبی میگویند همه شواهد نشان از «بازداشت» آنها دارد.
آیتالله دستغیب همچنین در این نامه افزوده: «اعضای مجلس خبرگان…مکلف هستند ناظر بر اعمال رهبر جمهوری اسلامی ایران باشند و هر نوع خلاف شرعی (که در ) زیر مجموعه انجام گیرد، لازم است تذکر دهند.»
انتخاب رهبر در ایران و نظارت بر کار وی، بر عهده مجلس خبرگان رهبری است. اما مخالفان میگویند که مجلس خبرگان رهبری به جای نظارت بر کار رهبر، تحت فرمان وی است.
با این حال آیتالله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه یکشنبه ۱۵ اسفند در جلسه مسئولان قضایی گفت: «مجلس خبرگان رهبری با توجه به مفاد اصول هفتم و هشتم و یکصد و یازدهم قانون اساسی دارای وظایف و اختیارات خاصی از جمله تشخیص وجود صفات ضروری در رهبری و بقای آن است ولی تعبیر نظارت بر رهبری در قانون اساسی وجود ندارد.»
آیتالله دستغیب شهریور ماه سال جاری نیز در «اعتراض به روند حاکم بر مجلس خبرگان» از حضور در نشست خبرگان خودداری کرده بود.
وی شنبه ٢٠ شهریور ٨٩ با انتشار نامهای سرگشاده خطاب به اعضای مجلس خبرگان رهبری از آنها خواست تا از «بحثهای انحرافی» در این مجلس دست بردارند و به خواستههای ملت ایران توجه کنند.
نشست مجلس خبرگان رهبری دو بار در سال برگزار میشود. امروز سهشنبه ۱۷ اسفند نیز دومین نشست خبرگان رهبری در سال جاری برای انتخاب اعضای هیأت رئیسه برگزار میشود.
هماکنون اکبر هاشمی رفسنجانی، احمد خاتمی، محمد یزدی، صادق لاریجانی، محمود هاشمی شاهرودی و ابراهیم رئیسی شش عضو هیأت رئیسه مجلس خبرگان رهبری هستند.
در نشست امروز مجلس خبرگان، آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس کنونی خبرگان و آیتالله محمدرضا مهدوی کنی بر سر ریاست این مجلس با هم رقابت میکنند. اما برخی از تحلیلگران نیز گفتهاند که احتمال دارد هاشمی رفسنجانی برای ریاست مجلس خبرگان کاندیدا نشود.
غلامعلی دهقان، عضو شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه از احزاب نزدیک به هاشمی رفسنجانی به خبرگزاری آفتاب گفته است: «آیتالله مهدویکنی گزینه مناسب و مورد تأیید آیتالله هاشمیرفسنجانی هست و با توجه به اینکه آیتالله مهدویکنی برای انتخابات ریاستخبرگان اعلام آمادگی کرده است، آیتالله هاشمی رفسنجانی از حضور ایشان در منصب ریاست مجلس خبرگان استقبال و ایشان گزینه مورد نظر آیتالله هاشمی رفسنجانی برای ریاست خبرگان میباشد.»
برای درک بهتر آنچه در میان فعالان جنبش زنان میگذرد با تنی چند از چهرههای مطرح این جنبش که یا در داخل کشور حضور دارند و یا به تازگی خارج شدهاند و یا تجربه “نسل تبعید” را با خود دارند به گفتوگو نشستم؛ نیره توحیدی، شهلا شفیق، شادی امین، محبوبه عباسقلی زاده، آزاده دواچی و جلوه جواهری در مجموعه ای که بخش نخست اش را پیش رو دارید با بررسی تغییر شرایط و تحولات، از آینده جنبش زنان میگویند.

چارهای برای هویت گمشده
تا وقتی شرقی نباشی، ایرانی نباشی و در نهایت یک زن در این خطه پهناور؛ با گوشت و پوست و احساست «گمشدگی هویت» رادرک نمیکنی؛ درد خلاء را نمیچشی و شاید هیچکس جز خودت زنان نتواند فریادرسات باشد، همانطور که میتوانی ریشه خود را بسوزانی!
زمانیکه با کلمه «جنبش زنان» آشنا شدم، ایران زندگی نمیکردم اما مثل هنوز، خواب ایران و خیابانها، رویایم بود و نبودن و نفس نکشیدن در آن خاک، کابوسم، اما خیابانهای وطن دوم هم میزبان ترسها و دلهرههایم شد.
وقتی تنها قدم زدن در ساعاتی که خورشیدی در آسمان نیست خیابانها را برایت سنگین میکند و مردم را زشت نشان میدهد، صدای موتور از پشت سرت، تو را به پیادهروها پرت میکند که مبادا تنت مورد لمس بیگانهای قرار گیرد، نگاه به ظاهر تحسین آمیز دیگران جز عریانبینی مجازیات معنایی نداشته باشد، برای حضور در مجامع عمومی حضور همسرت در کنارت الزامی باشد تا مبادا با پیشنهادی روبرو شوی…
کمی آن طرفتر، نگرانی از فضای کار و محیط همیشه مردانه، عرق سردی بر بدنت مینشاند به طوریکه سردیاش را بر ستون فقراتت حس میکنی و با هر لغزشی فشارت دو درجه پائینتر میرود…
شاید برای مردان قابل تصور نباشد که وقتی در بازار میوه مشغول خرید هستی، چگونه میشود با برخورد یک «ته خیار» به تنت حس کنی مورد تجاوز قرار گرفتهای و سختتر وقتی است که سکوت و شرم همه وجودت را فرا میگیرد.
شاید هرگز درک نشود که وقتی یکی از دوستان پدر، برادر یا اقوام به بهانه رساندنت به مدرسه دستی بر بدنت بکشد و تو از شرم سکوت کنی ولی حس گناه تا سالها بر تو مستولی باشد.
وقتی زمستان است و از کلاس درس برمیگردی و در گل و شل خیابان ماندهای و با حمله کارگری که زیپ شلوارش باز است روبرو میشوی، کفشات جا میماند اما شرافتت را با پای زخمی با خودت تا خانه میکشی و در کنار خانوادهات سکوت میکنی.
قصه کسی که برای طلاق ۸ سال دوید تا شاید بتواند شبی بدون حضور همسری که میهمان کمربندش بود بدون کبودی و در آرامش بخوابد، شنیدن صدای دوستی که با عشق، به همسری مردی غیر ایرانی درآمده بود و در حسرت ایرانی بودن فرزندش هر روز دادگاهها و قاضیها را ملاقات میکرد، طعم تلخ بیکاری و نگاههای آلوده صاحبان کار به مدل مانتو و روسریات، دویدنهای هرروزه به دنبال کاری که شاید هویتی جز «جنسیت» داشته باشد؛ تنها بخشی از سرگشتگی زن ایرانی میان هویت و جنسیت است.
شاید هیچوقت چنین تجربههایی را هیچ مردی درک نکند، هرچند که همه زنان شرقی- ایرانی نوعی از آن را چشیدهاند؛ اینها تنها بخش کوچکی از جامعهایست که از «زن»، تنها جسم او را میشناسد که وظیفهای جز تمکین، خانهداری و تربیت فرزند ندارد.
«جنبش زنان» برایم یک روزنه امید بود، یک دریچه برای آن که خودم را بازشناسم، بتوانم در خیابانها راه بروم بدون آنکه از خودم شرمگین باشم، صدایی که شاید میتوانست هویت مرا به من بازگرداند و باور کنم که برای این همه قصه تلخ، میتوان پایانی متفاوت نوشت.
یادگرفتهام که به دنبال نتیجه زودهنگام نباشم و خسته نشوم؛ همان که شادی امین (فعال جنبش زنان و حقوق همجنسگرایان) می گوید؛ او که از نسل اول تبعیدیهاست موفقیت این جنبش در “پیدا کردن این هویت گمشده” را حاصل یک روند میداند:
«در تاریخ فعالیت جنبش زنان همچون دیگر دگرگونیهای اجتماعی ما با یک روند روبرو هستیم؛ تحولات یک شبه رخ نمیدهند. در سالهای ۵۶ و ۵۷ زنان تحت عنوان مبارزه علیه شاه به خیابانها آمدند و در تظاهراتها شرکت کردند، در آن زمان هنوز صحبتی از خواستههای ویژه زنان مطرح نبود. به فاصله کوتاهی پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی تلنگری خوردند و برای طرح معضلات جنسیتی به خیابانها آمدند، یعنی تظاهرات مقابله با حجاب اجباری در اسفند 57.، تداوم این مبارزات که در آن دوره سرکوب شد را در دهه ۷۰ و پس از آن شاهدیم. یعنی هم آنهایی که در روزهای انقلاب به خیابانها آمده بودند و هم نسل جدید به عنوان یک زن برای طرح مطالبات جنسیتیشان و اعلام هویت مستقل به خیابانها آمدند.
آنکه به دنبال حق زندگی است، به دنبال برابری نیز هست و آنکه به دنبال برابری است به دنبال حق تحصیل است و این رشته ناگسستنی است، شاید بتوان امروز را دوره «گذار» تعریف کرد یا شاید باید قبول کرد که این آمیختگی هویتی ناخواسته و ناگزیر بوده است. آیا این دوره گذار یا سکوت، خموشی یا سکون را میتوان شرایط «بحران» نام گذاشت؟
قبل از انتخابات با اوج حضور زنان در عرصه علنی و دخالتشان در سیاست کلان روبرو هستیم . متاسفانه این موج، با سرکوب عقب نشست و امروز ما در ایران دچار یک خاموشی ناشی از سرکوب شدهایم ، سرکوبی که فضا را برای آنهایی که در داخل ماندهاند به شدت تنگ کرده است و البته خروج اجباری بسیاری از فعالان جنبش زنان و دستگیری بسیاری از آنان نیزدرفروکش کردن این فعالیتها مزید بر علت است.»
برگی تازه بر قصهای کهن
به قول «سوسن تسلیمی» در زندگی انسانها ممکن است لحظهای پیش آید که «پشت چراغ قرمز بایستی و تصمیم بگیری به جای راهی که باید، راهی دیگر را انتخاب کنی»، لحظهای در خلاء و حرکتی خلاف عادت.
دانشگاه و درس کنار رفت و مانند خیلی دیگر در یک لحظه تصمیم گرفتم نه فقط به دنبال هویت خود باشم بلکه شاید بتوانم این لحظه را برای خیلیها فراهم کنم؛ کسانیکه به دنبال آرامشی در سرگشتگیهای خود بودند تا پاهایشان بر پلههای دادگاه ورم نکند و تنشان طعمهای برای رضایت دیگران نباشد، شاید میشد حقایق را قبل از وقوع واقعیت به رخ کشید و شاید میتوانستم ذرهای خلاف جهت رودخانه ظلم باشم پس، قلم به دست گرفتم تا برگی تازه بنویسم بر قصهای کهن.
از فعالیت در جنبش زنان تا روزنامهنگاری، از جمعکردن امضا برای تغییر تا مصاحبه با صاحبنظرانی که مدتها قبل از من پشت چراغ قرمز زندگی «مکث» کرده بودند.
روزنهها و دریچهها هر روز بیشتر از قبل باز میشد تا امید رنگ حقیقی گرفت؛ بر این باور بودیم که پس از ۲۲ خرداد ۸۸، رویای خیابانهای ایران برایمان واقعی شود؛ بیخبر از سناریویی که از مدتها قبل طرحریزی شده بود.
پس از انتخابات دوره دهم ریاستجمهوری، رویاهایمان باز به کابوس تبدیل شد؛ شمار بیشمار بازداشت، زندان، باتوم و گلوله، تجاوز و شکنجه، محرومیتها و قلمشکنیها و موج خروج چهرههای فعال جنبش زنان از ایران.
انتخابات تمام شد و به جای آنکه تبعیدیها به وطن بازگردند ، پدیدهی «تبعید» بار دیگر پررنگ شد، امیدها با شوک تقلب و سرکوب رنگ باخت و سکوت بر خاک پر تلاطم ایران مستولی شد.
… و به پاریس رسیدیم تا مرکز تجمع بسیاری از روشنفکران در این سه دهه، میزبان روحهای خسته اما امیدوارمان باشد.
از برابری خواهی تا آمیختگی هویت
می شد در همه تصاویر و گزارش ها دید که در بهار و تابستان 88، جنبش زنان، صف اول جنبش سبز مردمی بود. پلاکاردهای «تغییر برای برابری»، «برابری جنسیتی»، «زن با مرد برابر است» دیگر به چشم نمیخورد. فعالان جنبش زنان، زندانی یا در حال انتخاب تبعید بودند و تنها عکس زنان و مردانی خونین، نظر نهادهای بینالمللی را به خود جلب کرده بود و ما هر کدام با چمدانی از خاطرات، آوارهی خیابانهای بیخاطره بودیم.
هرچند آنهایی که ماندند همصدا با مردم فریاد تظلمخواهی سردادند اما نمادهای حقوق زنان و برابری خواهی در غوغای این هجوم نابرابر، کمرنگ شدند؛ این کمرنگی و گاه ناپیدایی، تا کی ادامه خواهد یافت و تا کجا خواسته های اصلی جنبش زنان باید دوران سکوت را بگذرانند تا فریادهایی بلندتر به ثمر برسند؟
امروز پس از گذشت یکسال و نیم از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری نیره توحیدی (استاد جامعهشناسی و توسعه زنان) این ابهام را روشن میکند. او که “مدیر دپارتمان مطالعات زنان در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا” نیز هست این کمرنگی را “گریزناپذیر” می داند:
«این اتفاق طبیعی و ناگزیر بود و تا مدتی هم این امر منفی نیست، چراکه وقتی جنبش وسیعتر ملی و سراسری به وجود می آید طبیعتا خرده جنبشها را تحت الشعاع قرار میدهد. به همین دلیل فکر میکنم این مساله تا مدتی به این شکل وجود داشت و اکثرا زنان کنشگر و فعال ما وارد عرصه وسیعتر دموکراسیخواهی شدند و زنان متعدد دیگری هم که قبلا فعال نبودند به این حرکت پیوستند و عملا یک سرمایه اجتماعی وسیعتری فراهم شد؛ یعنی با حضور فعال زنانی که در هیچ یک از خرده جنبشها هم نبودند و حتی از زنان سنتی یا زنانی که بخشی ازحکومت بودند نیز اعتراض داشتند که حقشان و رأیشان ضایع شده است.
ما با وضعیت خاص و جدیدی روبرو شدیم. قاعدتا کنشگران جنبش زنان میتوانستند ازاین سرمایهها و نیروهای جدید و جوانی که وارد عرصه مبارزه مدنی یا سیاسی شده بودند برای خود زنان یارگیری کنند تا بتوانند هم جنبش زنان را وسعت دهند و هم در گفتمان و مطالبات عمومی جنبش دموکراسی خواهی مداخله فمینیستی کنند ونسبت به خواسته های مربوط به حقوق زنان حساسیت و آگاهی ایجاد کرده خواسته های مربوط را ارتقا دهند. اما این کارها در آن حدی نشد که همه ما میخواستیم چون جنبش زنان مانند بقیه خرده جنبشها بیش از پیش مورد هجوم و سرکوب قرارگرفت وبه جای گسترش و رشد، بخش عمده نیرویش صرف دفاع از خود شد».
انتظاری دور از واقع بینی
نیّره توحیدی این دیدگاه را که “درهمان روزهای اولیه جنبش سبز، زنان باید با پرچم خودشان به خیابانها میآمدند” را انتظاری “واقعبینانه” نمیداند و میگوید:
«در مقاطعی بایستی آنقدر همراهی کرد که خود جنبش عمومی زنان را طرح کند لزومی ندارد در همه شرایط و لحظات همبستگی با پرچم جداگانه حضور خودرا به نمایش بگذاریم. میشود این حضور را با زبان و خواستهها وا نواع عاملیتها و خلافیت ها بارز و اثرگذار کرد. ما دیدیم که چگونه حضور وسیع ، شجاعانه و فعال زنان درتظاهرات وانواع تلاشهای جنبش سبزدموکراسی خواهی، رسانه های بین المللی و افکار عمومی دنیا را تحت تاثیر مثبت قرار داده و به تحسین واداشته بود. شما امروز میتوانید حضور پر رنگ زنان ایرانی در جنبش دموکراسی را با حضور کمرنگ زنان در قیام مردم مصرمقایسه کنید. میزان کمی ونیز کیفیت چنین حضوری خود معیار مهمی است برای ارزیابی از ماهیت هر کدام از این جنبشها».
اگر پختهتر عمل میکردیم
جلوه جواهری (فعال جنبش زنان و نویسنده سایت تغییر برای برابری) که روزهای پر تلاطم را برخلاف من در ایران بود و شاهدی است بر وقایع خیابانهای تهران و گواهی است برای تحولات جنبش زنان؛ آمیختگی هویتی را چنین تحلیل میکند: «من معتقد بودم زنان بایستی مستقل و بر اساس مطالبات خود پیش روند اما به نظر من فعالان جنبش زنان یا حداقل برخی از آنها، ناگزیر از دخالت در اتفاقات بعد از انتخابات ریاست جمهوری 88 بودند، اما موضوع مهم این بود که تا چه حد این درگیری و یا رابطه با جنبش سبز هدفهمند و آگاهانه بود و تا چه حد توانستند استقلال خود را حفظ کنند و در نهایت تا چه حد این رابطه برابر بود. به نظر من، این اتفاق بیشتر از همه از سوی زنان به صورت خام و به اصطلاح همراه با جو عمومی جامعه همراه بود که اگر پخته تر عمل می کردیم هم به نفع جنبش زنان بود و هم به نفع جنبش سبز. البته این را به طور کل می گویم وگرنه در برخی مقاطع ارتباط های سازنده و حتی برابرتری اتفاق افتاد. در رابطه با اینکه چگونه این اتفاق افتاد من شخصن نمی توانم قضاوت کنم و در هر صورت قضاوت و تحلیل در این زمینه دشوار است تنها چیزی که می توانم بگویم پیشامدهای سریعی بود که حتی اجازه برنامه های کوتاه مدت را از گروه های اجتماعی کوچک می گرفت چه برسد به برنامه میان مدتِ بین جنبشی. اما چیزی که به هر دلیل شاهد آن بودیم ضعف سازماندهی و تدوین استراتژی های لازم در این زمینه بود که بتواند به یک عمل جمعی موفقیت آمیز میان جنبشی منجر شود».
سرکوب، ارمغان چند ماهه نیست
اما آیا این سرکوب که ارمغان آمیختگی هویت را برای فعالان حقوق بشر، حقوق زنان، دانشجوها، کارگران و معلمان به همراه داشت؛ محصول چند ماه آخر انتخابات بود؟ یا از زمانی که محبوبیت موسوی بالا رفت؟ شاید هم هیچ کدام و از همان روزهای اول انقلاب رقم خورده بود… بعد از دهه شصت؟ یا هر چه بود پس از دوران خاتمی اوج گرفت؟
شهلا شفیق (جامعهشناس، فعال حقوق بشر و پژوهشگر) با نگاهی نقادانه به اصلاحطلبان، ریشه چنین سرکوبی را در مدتها قبل میداند:
«زمانیکه اصلاحطلبان حکومتی به تئوری فشار از پائین و چانهزنی از بالا مشغول بودند»، شهلا نیز مانند دیگر فعالان حقوق زنان که در این مطلب مرا همراهی کردند معتقد است «شدت سرکوب وجه سیاسی جنبش زنان و دیگر جنبشهای مدنی را آشکارتر کرده است، از سوی دیگر با هرچه روشنتر شدن اصلاحناپذیری این نظام و راندهشدن اصلاحطلبان به صف سرکوبشدگان، امکان حرکت در حاشیه برای جنبشهای مدنی محدودتر شده است. فضای غالب ایمد به استحالهی رژیم که از دوره ریاست جمهوری رفسنجانی آغاز شد، علیرغم تاثیر مشوق بر رشد جنبشهای مدنی، به نوعی مسبب خلع سلاح شدن آنان نیز گشت چرا که کمتر کسی به این موضوع میاندیشید که در صورت به بنبست رسیدن اصلاحطلبی حکومتی، چه سرنوشتی در انتظار است. باید اذعان کرد که بسیاری از تحلیلها از بازشناسی ساختار ایدئولوژیک نظام حاکم غفلت میورزیدند تا رقبا همه ابزارهای اصلی قدرت نظامی و اقتصادی را قبضه کردند.
البته از ابتدا هم جنبشهای مدنی در ایران سیاسی بودهاند؛ سیاست به معنای وسیع کلمه. چراکه مفهوم سیاست، همانطور که آرنت اشاره میکند، یک ما به ازای خاص دارد که همانا احزاب و گروههای سیاسی، تشکیلات، حقوق شهروندی و وظائف فردی را در بر میگیرد، پس اگر سیاست را به معنای عمیق و وسیع مطرح کنیم، جنبشهای مدنی همه سیاسی هستند، در این معنا، جنبش زنان به مثابه یک جنبش مدنی در پی تبدیل به تسمه نقاله یک حزب سیاسی و تبلیغ برای آن نیست، در غیر این صورت سرش سیاسی مدنی خود را از دست میهد».
تبدیل یک فعال دانشجویی به روزنامهنگار، یک روزنامهنگار به فعال حقوق بشر، یک فعال جنبش زنان به زندانی سیاسی، یک زندانی سیاسی به محارب، یک محارب به یک اعدامی ناشی از سرکوبی بود که از مدتها قبل طرحریزی شده بود، آمیختگی هویتی حاصل این فشار و فضای سرکوب ناگزیر بود.
کاستیهای رخ داده در ترکیب و استراتژی فعالیتهای فعالان جنبش زنان نیز در اثر همین آمیختگی شاید قابل فهم و درک باشد که هست اما آیا زمان آن نرسیده است که بتوان به دنبال تفکیک خواستههای خود از دیگر گروهها بود؟ یا این آمیختگی خوب است و همانطور که «رای من کجاست؟» شد رای همه مردم، باید مطالبات برابریخواهی خود را در قالب دموکراسیخواهی که این روزها از سوی حکومت به «براندازی» تغییر نام داده است بیان کنیم؟
دورهی بحران یا گذار؟
محبوبه عباسقلیزاده (فعال جنبش زنان و از اعضای میدان زنان) این فصل را «دوره گذار» معرفی میکند بهطوریکه «مدتی طول خواهد کشید تا مجددا تعادلی برقرار شود، یافتن استراتژیهای جدید برای دستیافتن به تعادل جدید، شرایط سیاسی و گروهبندیهای جنبش زنان و تاثیرات سرکوب باعث شده تا ما نتوانیم مانند گذشته باشیم و هنوز نیز نتوانستهایم به هماهنگی برسیم».
اگر این سرکوب ادامه داشته باشد چطور؟ اگر تشنگان سیراب نشدهی قدرت از ترس و نگرانی جایگاه خود نه تنها کوتاه نیایند بلکه فشار را بر آزادیخواهان و برابریطلبان بیشتر کنند، تکلیف سر و سامان گرفتن این دوره گذار چه خواهد شد؟ چه میتوان کرد که این بیسروسامانی زودتر رنگ ببازد؟ آیا میتوان نام این دوران گذار را «بحران» گذاشت؟
***
دردهای ما یکی دوتا نیست که بتوان به این راحتی تقسیمبندیشان کرد یا مرزی برایشان ترسیم کرد، حقوق زنان زیر مجموعهای از حقوق بشر است؛ همان حقوقی که حتی اسمش نیز این روزها هزینه دارد؛ نامی که امروز مدافعان خود را محبوس دخمههای تیره از نفرت حاکمان کرده است.
حقوقی که تنها از فعالان یا «باهویتها» ضایع نشده است و شاید کمتر باید برای خبرنگاری که قلمی شکسته برای نوشتن یا صدایی گرفته برای فریاد زدن دارد دل سوزاند و باید نگران آنهایی بود که نه در تهران زندگی میکنند نه ماهواره و اینترنت و حتی شبکه ۴ و ۵ و ۶ دارند، آنهایی که شمار زیادی از زنان ایران هستند و هر روزه تن و روحشان از مردانگی و حکومت مردسالارانه زخم میخورد، همانهایی که محزونترین لالاییها را برای خواباندن فرزندشان میخوانند بیآنکه بدانند دردهای خود را فرو میخورند.
آنکه به دنبال حق زندگی است، به دنبال برابری نیز هست و آنکه به دنبال برابری است به دنبال حق تحصیل است و این رشته ناگسستنی است، شاید بتوان امروز را دوره «گذار» تعریف کرد یا شاید باید قبول کرد که این آمیختگی هویتی ناخواسته و ناگزیر بوده است اما برای آینده این جنبش و دیگر جنبشهایی که زیر مجموعهای از جنبش سبز اما الگوهایی برای آن بودهاند چه باید کرد؟
و آیا این دوره گذار یا سکوت، خموشی یا سکون را میتوان شرایط «بحران» نام گذاشت؟
در بخش بعدی این مقاله، باز هم به این پرسشها خواهیم پرداخت.
چند ماه پس از انقلاب 1357 ایران، روزنامهنگار و نویسندهی معروف لهستانی، ریشارد کاپوشینسکی، تنها در هتلی در تهران نشسته بود. چند صفحهای را در کتاب خارقالعادهاش، شاه شاهان (1985)، که در آن زمان در حال نوشتنش بود، به اتفاقات آن روزها اختصاص داده است: «درهای هتل … قفل است. صدای شلیک تفنگها با غژغژ پایین آمدن کرکرهها و به هم کوبیده شدن درها در میآمیزد … کسی نیست که با او صحبت کنم. تنها نشستهام و به یادداشتها و عکسهای روی میز نگاه میکنم و به مکالمات ضبطشده گوش میدهم.»

کاپوشینسکی نمیتواند به خیابان برود، اما دست و دلش به کار هم نمیرود. او سقوط شاه و بازگشت آیتالله خمینی را از تبعید تشریح نمیکند اما میگوید چهطور این اتفاقات پیش آمد. سعی میکند از آنچه در خیابان روی میدهد و دور از دسترس اوست سر در بیاورد.
بی آنکه شهرت کاپوشینسکی را داشته باشم، در روزی که مردم ایران برای تظاهرات علیه رژیم فاسدشان به خیابان میروند به او احساس نزدیکی میکنم. نمیتوانم پا به خیابانهای تهران بگذارم، حتی نمیتوانم کنج اتاق هتلی محبوس باشم، اما من هم ماجرا را از دور میبینم و سعی میکنم از یادداشتها و عکسها و مکالماتی سر در بیاورم که روی میزم پخش نیستند بلکه از صفحهی کامپیوترم درجا به دستم میرسند.
مردم ایران گوش تیز کردهاند تا صدای شکستن آینه را بشنوند. آنها همین صدا را در جهان عرب میشنوند و باور دارند که خود نیز میتوانند. اکنون موسوی و کروبی در زندان چیزی فراتر از سکوت میشنوند. صدای تکه تکه شدن آینه را میشنوند و ترک خوردن رژیم را بر دیوار سیاه زندان میبینند
راستی چهطور میشود از اینها سر درآورد؟ چهطور میتوان اتفاقاتی را درک کرد که پس از انتخابات جعلی خرداد 1388 که خود شاهدش بودم، در ایران رخ داد؟ چهطور میتوان تصویر بدن کبود مهدی کروبی را توجیه کرد؟ چهطور میتوان فریاد دردناک «الله اکبر» زنان و مردان جوان را بر پشت بامها در دل شب فهمید؟ عقلم به اینها قد نمیدهد. درک بیعدالتی محض، ممکن نیست.
آیتالله خامنهای بیعدالتی را خوب میفهمد. تفاوت او با اکثر مردم دنیا در همین است. بیعدالتی تنها چیزی است که برای رژیم ایران قابل درک است. تنها چیزی است که ذهن بیمارشان را تسکین میدهد و وقتی در آینه نگاه میکنند به آنها احساس قدرت و پایداری میدهد. آنها در آینه تنها تصویر خود را میبینند، مردمی را که در زندان بزرگ ایران در خفقان به سر میبرند نمیبینند.
عقل سلیم نمیتواند دید منحرفشدهی آنها را درک کند. ایرانیان تنها میتوانند تصویری را که رهبرانشان در آینه میبینند به عنوان واقعیت خشنی بپذیرند که تغییر نخواهد کرد مگر آنکه برخیزند و آینه را بشکنند. این همان کاری است که امروز هزاران نفر از مردم ایران دوباره میخواهند انجام دهند. میخواهند صدای شکستن شیشه را بشنوند و حق با آنهاست. خستهاند از تلاش برای درک چیزی که هیچ معنایی ندارد. ذهنشان در اثر تلاش برای درک زندگی بیمعنایی که از تصویر آیتالله خامنهای و همدستانش در آینه پر شده خسته است.
هر حرکت اعتراضی در ایران امید را به ما بازمیگرداند اگرچه در این سالها بارها امیدمان را از دست دادهایم. با این حال، امروز به نقطهی عطف نزدیک شدهایم. این حرف را از سر سادهلوحی نمیزنم. این را از صدای دوستانم در تهران احساس میکنم که تا به حال چنین خشمگین و مبارزهجو نبودهاند. این را دیروز در واکنشهای عصبی به دستگیری رهبران جنبش اعتراضی، موسوی و کروبی، که بزرگترین شاهد بر وحشت رژیم است میدیدم. تنها چیزی که در این میان با معناست این دستگیری بیشرمانه است که بیش از هرچیز قدرت مردم را نشان میدهد. ثابت میکند که آیتالله خامنهای کم کم دارد در آینه، دهان باز و مشت گرهکردهی تودهی مردم را میبیند.
کاپوشینسکی در کتاب شاه شاهان ماجرای دو مرد را توصیف میکند، یکی از مخالفان که در حاشیهی جمعیت تظاهرکننده ایستاده و یک مأمور. میگوید تا آن زمان اگر مأمور بر سر مرد فریاد میکشید تا به خانه برود، او و بقیهی جمعیت دمشان را روی کولشان میگذاشتند و فرار میکردند. اما ناگهان اوضاع تغییر کرد. «مأمور فریاد میکشد اما مرد از جایش تکان نمیخورد. میایستد و به پلیس نگاه میکند … جم نمیخورد. نگاهی به دور و بر میاندازد و همین نگاه را در چهرهی دیگران هم میبیند … با اینکه پلیس همینطور فریاد میزند، هیچکس فرار نمیکند: سرانجام دست از فریاد زدن میکشد. لحظهای سکوت برقرار میشود. معلوم نیست مأمور و مردی که در حاشیهی جمعیت ایستاده متوجه اتفاقی که افتاد شدهاند یا نه. مرد دیگر نمیترسد ـ این دقیقاً آغاز انقلاب است … مأمور بر میگردد و سلانه سلانه به کلانتری میرود.»
این همان لحظهای است که همه به انتظارش نشستهایم. لحظهای که منتظرم به زودی در خیابانهای تهران شاهدش باشیم، چرا که مردم ایران گوش تیز کردهاند تا صدای شکستن آینه را بشنوند. آنها همین صدا را در جهان عرب میشنوند و باور دارند که خود نیز میتوانند. اکنون موسوی و کروبی در زندان چیزی فراتر از سکوت میشنوند. صدای تکه تکه شدن آینه را میشنوند و ترک خوردن رژیم را بر دیوار سیاه زندان میبینند، که چه بسا قلعهی باستیل(1) دیگری شود.
ایران میتواند، ما میتوانیم و آنگاه که مأمور پلیس روی برگرداند، کلام احمد شاملو را احساس خواهیم کرد:
من فکر میکنم/ هرگز نبوده قلب من/ اینگونه/ گرم و سرخ/ احساس میکنم/ در بدترین دقایق این شام مرگ زای/چندین هزار چشمهی خورشید/ در دلم/ میجوشد از یقین.
1) زندانی بود در پاریس که در ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ به دست انقلابیون فرانسه فتح شد.
Ayatollah Mousavi Ardebili, a senior and influential member of the Iranian clergy, has come out with a strong statement condemning immoral government actions, saying he is moved to defend Islam and the Islamic regime.
Mousavi Ardebili, who was the top judicial administrator during the leadership of the late Ayatollah Khomeini, writes that such actions are "in violation of religion, the law, morality and human dignity." In the statement published on his personal website, Mousavi Ardebili says that "insulting and defaming" individuals and groups is completely unacceptable.
The senior cleric doesn't directly name the particular cases of violation currently occurring in the country; however, the past months accusations of treason and sedition have been rampant against opposition leaders Mir-Hossein Mousavi and Mehdi Karroubi as well as other moderate political figures in the regime.
"Today slander has become a normal and far-reaching activity, and anyone will unscrupulously insult whomever they want," the former judiciary expert says. "Or before someone is convicted of a crime and handed a punishment in a legitimate court, [some authorities] accuse people and issue their sentence without fear of any consequence."
Mousavi Ardebili emphasizes that such actions "distort the eminent teachings of Islam."
The state-backed daily Keyhan attacked Ayatollah Mousavi Ardebili's statement, calling it an evident declaration of support for the two opposition leaders Mousavi and Karroubi. While once again accusing them of collaborating with Israel and the U.S., the Keyhan editorial insists that Ayatollah Mousavi Ardebili's statement is not in line with his "well-known and Revolutionary" character and concludes that he must have been influenced and exploited by the wrong elements.
In recent weeks, other senior members of the clergy have spoken out more directly against the treatment of the two opposition leaders.
Ayatollah Yousef Sanei condemned their arrest as a sign of the state's "political weakness and insolvency."
Ayatollah Bayat Zanjani protested the treatment of Mousavi and Karroubi referring to them as the "faithful friends of Imam [Khomeini] and the Revolution."
Ayatollah Dastgheib, a member of the Assembly of Experts has called for the establishment of a panel approved by both political camps in order to review the opposition leaders' challenges to the 2009 presidential election results. The senior member of the clergy has also called for an immediate end to their house arrest, which he refers to as "against the law and religion."
source: Radio Zamaneh
آیتالله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه ایران گفته است «نظارت بر رهبری» در قانون اساسی وجود ندارد.
به گزارش زمانه، لاریجانی روز یکشنبه ۱۵ اسفند در جلسه مسئولان قضایی گفت: «مجلس خبرگان رهبری با توجه به مفاد اصول هفتم و هشتم و یکصد و یازدهم قانون اساسی دارای وظایف و اختیارات خاصی از جمله تشخیص وجود صفات ضروری در رهبری و بقای آن است ولی تعبیر نظارت بر رهبری در قانون اساسی وجود ندارد.»
این عضو هیأت رئیسه مجلس خبرگان رهبری افزود: «مجلس خبرگان رهبری به همین مقدار که در قانون اساسی مطرح است، وظیفه بسیار سنگینی بر عهده دارد و به همین جهت در اجلاسیههای مختلف نسبت به مسائل متعدد کشور بحث و بررسی میکند و گزارش آن را در پایان به عرض مقام معظم رهبری میرسانند.»
با این حال برخی از اعضای مجلس خبرگان، خواهان نظارت بر عملکرد آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران هستند.
آیتالله علی محمد دستغیب از مراجع تقلید منتقد حکومت و عضو مجلس خبرگان هفته گذشته طی نامهای سرگشاده نوشت: «اعضای مجلس خبرگان…مکلف هستند ناظر بر اعمال رهبر جمهوری اسلامی ایران باشند و هر نوع خلاف شرعی (که در ) زیر مجموعه انجام گیرد، لازم است تذکر دهند.»
انتخاب رهبر در ایران و نظارت بر کار وی، بر عهده مجلس خبرگان رهبری است. با این حال مخالفان میگویند که مجلس خبرگان رهبری به جای نظارت بر کار رهبر، تحت فرمان وی است.
آیتالله دستغیب شهریور ماه سال جاری نیز در «اعتراض به روند حاکم بر مجلس خبرگان» از حضور در نشست خبرگان خودداری کرده بود.
آیتالله دستغیب، شنبه ٢٠ شهریور ٨٩ با انتشار نامهای سرگشاده خطاب به اعضای مجلس خبرگان رهبری از آنها خواست تا از «بحثهای انحرافی» در این مجلس دست بردارند و به خواستههای ملت ایران توجه کنند.
نشست مجلس خبرگان رهبری دو بار در سال برگزار میشود. سهشنبه ۱۷ اسفند جاری نیز دومین نشست خبرگان رهبری در سال جاری برای انتخاب اعضای هیأت رئیسه برگزار میشود.
هماکنون اکبر هاشمی رفسنجانی، احمد خاتمی، محمد یزدی، صادق لاریجانی، محمود هاشمی شاهرودی و ابراهیم رئیسی شش عضو هیأت رئیسه مجلس خبرگان رهبری هستند.
مخالفان اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس کنونی مجلس خبرگان رهبری میگویند که وی در انتخابات ریاست خبرگان «حذف» میشود.
حامیان حکومت ایران از آیتالله محمدرضا مهدوی کنی، دبیرکل جامعه روحانیت مبارز به عنوان کاندیدای ریاست خبرگان رهبری نام میبرند. به گفته مخالفان هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی با «آرای بالا» رئیس مجلس خبرگان خواهد شد.
هاشمی رفسنجانی نیز پیشتر گفته بود در انتخابات هیأت رئیسه مجلس خبرگان شرکت میکند.
یک مقام سپاه پاسداران ایران اذعان کرده که ویروس رایانه ای استاکس نت بر صنایع کشور تاثیر گذاشته اما افزوده است که “بخش های عمده ای” از آن کنترل و خنثی شده است.
به گزارش بیبیسی، مقام های ایران پیش تر تایید کرده بودند استاکس نت در تاسیسات اتمی مشکلاتی ایجاد کرده اما همواره تاکید داشته اند که خطر این خرابکاری ها برطرف شده است.
به گزارش خبرگزاری ایسنا غلامرضا جلالی، رئیس سازمان پدافند غیرعامل گفت که طی چهار پنج ماه گذشته با هماهنگی وزارت اطلاعات و مخابرات، دوره های آموزشی متعددی برای مقابله با این ویروس برگزار شده است.
وی گفت: “این ویروس صنعت کشور ما را تحت تاثیر قرار داده است و قابلیت برنامه ریزی نرم افزارها و فرایندهای صنعتی، آن هم خارج از اراده ما را دارد و این ممکن است عوارض صنعتی زیادی را ایجاد کند و البته تاکنون توانسته ایم در بخش های عمده ای آن را کنترل و خنثی کنیم.”
آقای جلالی توضیح بیشتری درباره این عوارض نداد اما گفت که “حوزه خطر” نیروگاه ها بیشتر از “حوزه امنیت” آنها اهمیت دارد زیرا “اگر کسی لطمه ای به آنها بزند، خطر آن بین همه کشورهای ساحل خلیج فارس تقسیم می شود.”
در ژانویه گذشته نماینده روسیه در ناتو خواستار بررسی حمله سایبری به تاسیسات اتمی ایران شد و هشدار داد استاکس نت ممکن بود فاجعه ای هسته ای مانند چرنوبیل در بوشهر به راه اندازد.
پس از آن یوکیو آمانو مدیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی گفت حملات کامپیوتری می تواند به مراکز اتمی صدمه بزند اما ایران و روسیه “توجه کافی” برای جلوگیری از هرگونه حادثه احتمالی نشان داده اند.”
رسانه های خبری طی چند ماه گذشته گزارش کرده اند که استاکس نت مشترکا توسط دستگاه های اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل ساخته شده و هدف از آن آلوده کردن سیستم کامپیوتری تاسیسات اتمی ایران و تعویق روند غنی سازی اورانیوم در ایران بوده است.
مقام های آمریکایی یا اسرائیلی تاکنون این خبر را تایید و یا تکذیب نکرده اند.
اواخر ماه نوامبر سال گذشته، رئیس جمهوری ایران خرابکاری در برخی تاسیسات اتمی این کشور را تایید کرد اما افزود که این مشکلات برطرف و مسیر چنین حملاتی بسته شده است.
اما علی اکبر صالحی که در آن زمان ریاست سازمان انرژی اتمی را بر عهده داشت آسیب رسانی ویروس استاکس نت به تاسیسات اتمی را رد کرد و گفت که متخصصان ایرانی توانستند مانع از نفود آن به تاسیسات اتمی کشور شوند.
سردار جلالی در اظهارات روز یکشنبه خود گفت که ایران در همه بخش های اتمی “بازدارندگی” ایجاد و “تحقیقات غنی سازی را موازی سازی” کرده است.
وی به تاسیسات اتمی فردو در نزدیکی قم بعنوان “نمونه امن” اشاره کرد: “احساس دشمنان ما این بوده که نمی توانند این چرخه را از بین ببرند و این همان مفهوم بازدارندگی است.”
آقای جلالی در ادامه صحبت های خود درباره “جنگ ماهواره ای” تلویحا تایید کرد که ایران مشکلاتی در ارسال امواج برخی ماهواره ها ایجاد کرده است:
“در دوران پس از انتخابات که دشمنان سعی کردند به نوعی یک جنگ ماهواره ای علیه ما به راه بیندازند، ما توانستیم تا حدود زیادی مسئله را کنترل کنیم تا این کشورها بدانند در فضای ماهواره یکه تاز نیستند و ماهواره های آنها آسیب پذیر است.”
پیش تر عزت الله ضرغامی رئیس صدا و سیمای ایران ارسال پارازیت روی برنامه های ماهواره ای را تایید کرده بود.
اما اظهارات آقای جلالی درباره “مقابله با ماهواره های کشورهای دیگر” احتمالا اشاره به امواجی دارد که ایران نه فقط بر روی کانالهای فارسی زبان همچون بی بی سی و صدای آمریکا ارسال کرد، بلکه دیگر کانالهای تلویزیونی ماهواره ها را مختل کرد.
مسئولان ماهواره هاتبرد چندی پیش اظهار داشتند مجبور به قطع برنامه های بی بی سی فارسی هستند چرا که شدت پارازیت ها به حدی است که در پخش برنامه های سایر کانال ها نیز اختلال ایجاد می کند.
ماهواره نایل ست نیز پس از ارسال پارازیت های شدید دست به اقدام مشابهی زد و علاوه بر بی بی سی فارسی پخش سایر کانال های فارسی را قطع کرد.
سردار جلالی گفت که چهار سال قبل مرکز پدافند غیرعامل فناوری اطلاعات با همکاری وزارت دفاع راه اندازی شد و “تاکنون حدود 70 شرکت بخش خصوصی داخلی در حوزه امنیت و دفاع سازماندهی” شده است.
وی ابراز امیدواری کرد که “از هکرهایی (برنامه نویسانی که بطور غیرمجاز وارد سیستمهای کامپیوتری می شوند) که حسن نیت دارند و از سلامت روح برخوردارند” در این پروژه ها استفاده شود.
علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی با ارسال ۳۶ نامه جداگانه به محمود احمدینژاد، ۳۶ مورد از مصوبات دولت را مغایر قوانین جاری کشور اعلام کرد و در این رابطه به رئیس دولت تذکر داده است.
به گزارش رادیو فردا و به نقل از سایت اینترنتی «خانه ملت»، که اخبار مربوط به مجلس شورای اسلامی را منعکس میکند، روز یکشنبه نوشت که علی لاریجانی با استناد به آرای مقدماتی هیات بررسی و تطبیق مصوبات دولت با قوانین، ۳۶ مصوبه دولت را «خلاف قوانین جاری کشور» اعلام کرده و در این رابطه به محمود احمدینژاد تذکر کتبی داده است.
به موجب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دولت باید همه مصوبات خود را برای بررسی انطباق آن با قوانین موضوعه کشور به مجلس بفرستد و چنانچه مصوبات دولت مغایرتی با قوانین داشته باشد، رئیس مجلس باید در این باره به رئیس جمهور تذکر دهد.
بر اساس اصل ۱۳۸ قانون اساسی ایران، رئیس دولت پس از دریافت تذکر رئیس مجلس موظف است ظرف ۱۵ روز مصوبه مورد نظر را اصلاح کند، در غیر این صورت نظر رئیس مجلس بر ابطال این مصوبات لازمالاجرا است.
رئیس مجلس شورای اسلامی ایران در چارچوب همین اختیارات، در اسفند ماه سال گذشته نیز ۳۸ مصوبه دولت را مغایر قوانین جاری کشور اعلام و از ابتدای سال جاری تا اواخر آبان ماه نیز ۲۳ نامه دیگر در همین زمینه برای محمود احمدینژاد ارسال کرده بود.
در اواسط خرداد ماه سال جاری علی لاریجانی تهدید کرده بود که چنانچه دولت بر تخلفات خود از قوانین اصرار ورزد، وی موارد تخلفات را به اطلاع نمایندگان و مردم خواهد رساند.
وى با بیان اینکه مجلس در برخورد «اهل مجامله» نیست و حوزه فعالیتش را هم محدود نمىکند، گفته بود: «مواردى از تخلفات قانونى وجود دارد که فعلاً بنا بر طرح آن ندارم، (ولى) چنانچه اصرار بر این مباحث باشد قطعاً با اطلاع نمایندگان براى مردم بیان خواهد شد و اقدام متناسب صورت مىپذیرد.»
یکی از آخرین نمونههای اختلافات میان مجلس شوراى اسلامى و دولت محمود احمدىنژاد، که به ویژه در سال جاری و هنگام بحث درباره قانون هدفمند کردن یارانهها بالا گرفته بود، میتوان به واکنش مجلس به ارایه دیرهنگام لایحه بودجه سال ۱۳۹۰ از سوی محمود احمدینژاد اشاره کرد.
در حالی که بر اساس قوانین جمهوری اسلامی رئیس دولت باید لایحه بودجه سال بعد را تا پیش از پانزدهم آذر ماه به مجلس ارائه کند، محمود احمدینژاد لایحه بودجه سال ۱۳۹۰ را با تاخیر بیسابقه ۷۶ روزه در اوایل اسفند ماه ارائه کرد.
دولت محمود احمدینژاد در سال گذشته خورشیدی نیز لایحه بودجه را با حدود دو ماه تاخیر به مجلس داده بود.
همچنین در سالهای گذشته گزارشهای متعددی در باره «تخلفات دولت در اجرای قوانین بودجه» منتشر شده است.
در اواخر سال ۱۳۸۷ دیوان محاسبات کشور، دولت محمود احمدینژاد را متهم کرد که در اجرای قانون بودجه سال ۱۳۸۵ حدود دو هزار انحراف داشته است.
همچنین در اوایل سال جاری خورشیدی نیز یکی از اعضای کمیسیون برنامه و بودجه مجلس اعلام کرده بود، دولت در اجرای ۷۲ درصد از بندهای قانون بودجه سال ۱۳۸۷ تخلف داشته است.
بر اساس این گزارش از جمله تخلفات عمده دولت میتوان به عدم واریز بخشی از درآمدهای نفتی به حساب خزانه و نیز صادرات بخشی از نفت و بنزین وارداتی به کشورهای همسایه و عدم واریز درآمد ناشی از آن به خزانه اشاره کرد.
با این حال هر چند نمایندگان مجلس شورای اسلامی تاکنون بارها از تخلفات دولت محمود احمدینژاد در اجرای قوانین خبر داده و رئیس مجلس نیز با ارسال نامههای متعددی در این زمینه به رئیس دولت تذکر داده است، اما تاکنون هیچ گزارشی درباره لغو مصوبات دولت به دنبال تذکر مجلس منتشر نشده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر