-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

Posts from Khodnevis for 03/25/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



فضولی موقوف
 


چه کسی از وزن‌کشی سياسی می‌ترسد؟


در دوران کودکی‌ام خويشاوندی پدری داشتم که همه به او «خان دائی» می‌گفتند. مردی بود پا به دههء هفتاد عمر نهاده، متين و موقر و خوش پوش، که می‌ديدم مسن‌ترهای فاميل چندان دل خوشی از او ندارند اما محبوب جوان‌ترهای خانواده است. بخصوص می‌دانستم که پدرم از او خوشش نمی‌آيد و هر کجا که پيش آيد پشت سرش صفحه می‌گذارد که: «خان دائی وقتی وارد مجلسی می‌شه صاف به طرف بالای مجلس می‌ره و اگر کسی صندلی مورد نظر ش رو اشغال کرده باشه با اشاره از "شخص اشغالگر" می‌خواد که جاش رو به او بده... يا معمولاً دير به ميهمانی می‌آد و زودتر از همه مجلس را ترک می‌کند. اگر بحثی در بگيره با سرفهء بلندی به همه اخطار می‌کنه که ساکت شيد تا من حرف بزنم...»

بنظر من اما خان دائی آدمی مؤدب و مهربان و تميز و مرتب و خوش سخن بود که از دنياهای دور از دسترس ما خبر داشت و به همه وعدهء روزگاران بهتری را می‌داد. گاهی از درس و مشق  هم می‌پرسيد و تشويقی هم می‌کرد و من ـ پنهان از پدرم ـ باور داشتم که در خانوادهء ما آدمی مهم‌تر از او وجود ندارد.

چنين بود تا روزی که خبر شديم برای يکی از دختر عمه‌های من خواستگاری پيدا شده و فلان روز قرار است مراسم «بله برون» انجام شود. پدرم مرا هم با خود به آن مجلس برد. يک ساعت از مجلس گذشته بود که پدرم، با شيطنت اطرافش را نگاه کرد و از شوهر عمه‌ام پرسيد که «پس خان دائی کجا تشريف دارند؟» و مجلس را ديدم که يکباره در سکوت فرو رفت و بعضی‌ها به‌دقت مشغول تفحص گل‌های قالی شدند و عده‌ای فکورانه سقف را نگاه کردند و شوهر عمه‌ام، گير افتاده در محاصرهء سکوت و در برابر نگاه پرسشگر برخی از حضار، با بی رغبتی گفت که «حيدرخان! خانوادهء داماد چندان به خان دائی ارادت ندارند». پدرم، با لبخندی آلوده به بدجنسی، گفت: «عجب، مگر نمی‌دانند که بدون خان‌دائی هيچ اتفاقی نمی‌تواند در عالم امکان رخ دهد؟» لحن‌اش خيلی جدی بود اما نفهميدم پير مردهای مجلس از کجا نوعی طنز را در آن جستند که زدند زير خنده. شوهر عمه‌ام گفت: «آقای نوری‌علا! خواهش می‌کنم مرافعه براه نياندازيد». و یک‌باره، يکی از پيرمردهای مجلس، در حالي که دستانش‌اش بر فراز خم عصايش می‌لرزيد، به سوی شوهر عمه ام براق شد که: «بابا، بالاخره يکی بايد اين حرف را می‌زد. آخه ما تا کی بايد بی دليل قبول کنيم که همه مون يک آقا بالاسر داريم به نام خان‌دائی. آخه يکی به ما بگه ايشون چی‌کاره است که نميشه بدون اجازه‌اش کاری کرد؟..» حرفش تمام نشده، جوان مؤدب فاميل، آقای لاجوردی، که تازه از دانشگاه فارغ التحصيل شده بود، با خجالت به پيرمرد گفت: «آقای مرآتی! شما دارید حرمت‌شکنی می‌کنید‌ها! می‌ترسم همين کارتان يک روزی پا پی خودتان هم بشه؟ حرمت که شکسته بشه سنگ روی سنگ نمی‌مونه». و پدرم هم برگشت و گفت: «جناب لاجوردی! حرمت را ديگران به آدم می‌گذارند نه اينکه خود آدم بقيه را توی رو در بايستی و اجبار بگذاره».

مجلس شلوغ شد. هر کسی حرفی می‌زد. آقای لاجوردی عقيده داشت که «بی خان دائی اين عروسی پا نمی‌گيره»، و پيرمرد عصائی تهديد می‌کرد که «من از اين ببعد پايم را در مجلسی که خان‌دائی نباشه نمی‌ذارم»، و برخی از جوان‌های پر روتر هم می‌گفتند «خب، هر کی خوشش نمی‌آد نياد!» تا اينکه عاقبت، در اين ميان همهمهء پير و جوان، شوهر يکی ديگر از دختر عمه‌هايم که تازه در نيروی هوائی درجه‌ای گرفته بود، کوشيد بقيه را ساکت کند و گفت: «رأی بگيريد آقا، رأی بگيريد، تا معلوم شود که خان دائی چقدر طرفدار داره».

اين اولين باری بود که با فعل «رأی گرفتن» آشنا می‌شدم. مدتی در مورد سر انجام اين کار بحث شد تا اينکه همه با آن موافقت کردند و شوهر عمه‌ام هم گفت: «هر کی فکر می‌کنه بی خان‌دائی هم ميشه اين عروسی رو به راه انداخت دستشو بلند کنه». بعضی‌ها دست‌شان را بلند کردند. اغلب شان از پيرمردهای فاميل بودند. دست بيشتر  جوان ترها بالا نرفت. دست‌ها را شمردند. تعداد دست‌های بالا رفته کمتر بود. آقای لاجوردی نفس راحتی کشيد و با صدائی خجالت زده گفت: «هيچ هم بد نشد. بالاخره وزن خان دائی در اين فاميل معلوم شد. حالا اونا که می‌خواستن بفهمند چرا بی خان دائی نميشه بايد بفهمند که چرا». و سعی کرد که نگاهش توی نگاه خشمگين پدرم گير نکند.

به زودی عروسی سر گرفت. آن شب ميان بچه‌ها که می‌دويدم خان‌دائی را ديدم که با يک کت  و شلوار سفيد و کلاه شاپوی کرم رنگ و کراوات جگری وارد مجلس شد و سنگين و رنگين، انگار صد کيلو اضافه وزن پيدا کرده باشد، رفت و بالای مجلس نشست.

با خودم فکر کردم که اين «رأی گيری» چه زود وزن آدم‌ها را نه تنها مشخص که زيادتر هم می‌کند!

****

    حال، به ديرينه سالی ِ اين روزهايم برگردم و به اين واقعيت که اگر در داخل کشور می‌توان يکشبه، بخاطر بغض معاويه، جانشين علی شد و وزن سياسی پيدا کرد، و يا با داغ و درفش مردم را به احترام گذاشتن نسبت به خود واداشت، در اين «کشور خارج کشور» که مسکن ما است، بخاطر فقدان اينگونه «وسيله‌ها»، تشخيص «وزن» شخصيت‌های سياسی، که علی القاعده بايد سخن‌گو و راهنمای ما ايرانيان گريخته از حکومت اسلامی باشند، به هيچ روی روشن نيست. و چون روشن نيست هر کس می‌تواند در پندار خود شخصيتی باشد با هزاران هوادار و هواخواه، بی‌آنکه بتواند صحت و سقم پندارهای خود را بسنجد. و نتيجهء اين بی‌خبری هم آن شده که هر کس در حد توان و روابط و موقعيت‌اش می‌کوشد در جمع هموطنانش مطرح باشد، بی آنکه براستی بداند که آيا آنها او را شخصی مورد وثوق و اعتماد می‌دانند و قبول دارند که از جانب شان سخن بگويد يا نه؟

می‌خواهم بگويم که يکی از مبهم ترين اصطلاحات سياسی ما خارج کشوری‌ها عبارت «رهبران سياسی اپوزيسيون خارج کشور» است. صرفنظر از جنم و استعداد و سواد و طرز فکر اشخاص، هيچ معلوم نيست اين «رهبران» از کجا آمده اند، چگونه به رهبری رسيده اند، در اين مقام چه کسانی را رهبری می‌کنند، حرف شان پيش مردم چقدر در رو دارد؟ و خودشان تا چه حد می‌توانند بدانند که «مردم» از «رهبران» شان چه توقعاتی دارند؟ در نتيجه، کار سياسی تا کنون تنها در درون حلقه‌های بيشمار اما کوچکی جريان پيدا کرده که اعضائش همديگر را می‌پذيرند تا خود نيز پذيرفته شوند.

****

هر از چند گاه يکبار هم می‌بينيم که گرفتاری‌های مردم در داخل کشور موجب می‌شود که يکی دو نفر از اين «رهبران خارج کشوری» (با اهداف درونی و شخصی شان کاری ندارم) به اين فکر می‌افتند که چون سرکوب حکومت داخلی ايجاد سازمان‌های سياسی و زمينه‌سازی برای چرخش قدرت در ميان اهل سياست را ناممکن ساخته، طبعاً لازم آمده است که دلسوزان سياسی در خارج، که از زير تيغ جلادان حکومت گريخته اند و دست و بال شان آزاد است، آستين‌ها را بالا زده و کاری انجام دهند.

اما آن «کار» چه می‌تواند باشد؟ پاسخ اين پرسش هميشه با يک عبارت کليشه ای آغاز می‌شود: «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون!» که مرحلهء بعدی‌اش، طبعاً، بايد آغاز اقدام عملی برای ايجاد چنين اتحادی باشد. اما درست همين جا است که چون «وزن سياسی» کسی روشن نيست بازی شکل نوعی پوکر رو باز را بخود می‌گيرد که در آن هرکس ناچار به بلوف زدن متوسل می‌شود و اغلب هم خود نخستين کس است که بلوف خودشان را باور می‌کند و، در نتيجه، رهبران خودانگيخته به پادشاهانی تبديل می‌شوند که، بقول سعدی، «در اقليمی نگنجند». معنای اين گنجيدن هم درست همان «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» است که همواره در اولين قدم به ناکامی کشيده می‌شود.

    در اين سی ساله ما می‌توانيم به تلاش‌های متعددی در راستای ممکن ساختن «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» اشاره کنيم؛ به «کنگره‌ها»ی ملی، به «کنفرانس‌ها»ی سراسری، به «همايش‌ها»ی رهائی بخش. يکی هنوز ـ گوئی بی خبر از اضطرار زمانی مبارزه ـ می‌گويد که من هفت سال است کنگرهء ملی براه انداخته‌ام و خودم هم رئيس‌اش هستم. ديگری مدعی می‌شود که طرح «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» را من و دوستانم چند سال پيش مطرح کرده‌ايم. به مطالب سال‌های گذشتهء نشريات و سايت‌های سياسی که مراجعه می‌کنی می‌بينی که ده‌ها مقاله و طرح برای ايجاد «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» منتشر و، اندکی بعد، به فراموشی سپرده شده است.

****

در عين حال، يکی از نتايج «بی اطلاعی از وزن سياسی خود» غافلگير شدن شخصيت‌های سياسی خارج کشور در برابر مدعيان «سنگين وزنی» تازه به خارج آمده است. نمونه اش همين ماجرائی که هم اکنون در خارج کشور به راه افتاده. شب می‌خوابی و صبح خبر می‌شوی که تشکلی به نام «شورای هماهنگی راه سبز اميد» در پاريس درست شده و مدعی است که رهبری «جنبش سبز» از اين پس با او است. اما تو نمی‌توانی بدانی که اين رهبران کيانند و از جانب کدام مردم نمايندگی يافته اند تا در کار رهبری تلاش کنند چرا که همه چيز با ايماء و اشاره کار می‌کند: خبر تشکيل شورا را سايت «کلمه» داده است، سايت کلمه هم که به آقای مهندس موسوی و خانم اش نزديک است، و مهندس موسوی هم بعلت اينکه عليه اش تقلب انتخاباتی صورت گرفته و مردم به اين تقلب اعتراض کرده اند، خودبخود، رهبر جنبش سبز است، و خانم اش هم چون خانم ايشان است رهبر زنان جنبش است، پس شورای هماهنگی مزبور «شرعاً و عرفاً» زمام امور رهبری جنبش را ـ آن هم از خارج ـ در دست گرفته است و بايد، باز بقول سعدی، قدر ببيند و بر صدر نشيند.

می‌گوئيم بسيار خوب، چنان «رابطهء قدرتمندی» چنين حقانيت قاطعی را هم در راستای هدايت جنبش داخل کشور برای اين چهره‌های مخفی (و شايد خجالتی) فراهم آورده است؛ اما، در اين ميان، آيا سياسيون خارج کشور هم بايد خود را در وضعيت غافلگير شدگی ببينند؟ آيا ظهور اين آقايان (و لابد خانم‌ها) ی «تازه از مرز گذشته» بايد به تعطيل تکاليف خارج کشوری‌ها بيانجامد؟ آيا همه بايد بپذيريم که از يک سال و نيم پيش «ترقی معکوس» کرده ايم و اگر پارسال شعار رسمی ما «يا حسين، ميرحسين» بوده امروز بايد، به دستور شورای راه سبز اميد، «يا مهدی، شيخ مهدی» را هم به آن اضافه کنيم؟ آيا ما هم بايد گوش به فرمان شورائی باشيم که خواستار تجديد نظر و اصلاح قانون اساسی حکومت اسلامی است؟ و چرا و چگونه است که تا آنها به خارج نيامده بودند، به استناد اينکه «رهبران مردم در بين مردم هستند»، ما حق نداشتيم در مورد داخل کشور اظهار نظر کنيم اما حالا که اينها به خارج آمده اند (بعضی‌هاشان چندين سال پيش!) باز هم نبض جامعهء داخل کشور تنها در دست آنها است و فقط آنها هستند که می‌دانند «مردم چه می‌خواهند؟» و آيا اين دانستن آنها از جنسی جدا از جنس دانستن ما است؟

ما اگر به اين تجاوز به حريم خارج کشور بی اعتناء بمانيم و خود را در برابر آن خلع سلاح کنيم در واقع نسبت به گذشتهء خودمان چندين قدم به عقب برداشته‌ايم. تا آنها نيامده بودند صدای ما مستقل تر و رساتر از امروز بود. لااقل می‌شد ادعا کرد که «ما خارج کشوری‌ها از مبارزان داخل کشور حمايت می‌کنيم و در دنيای آزاد محل زندگی‌مان امکانات مان را در اختيار هموطنان ستم کشيده مان در داخل می‌گذاريم». اما حالا اينها آمده اند، رسانه‌های بسطار ساخته يا تصرف کرده‌اند، و به ما می‌گويند ملت ايران به صدای مستقل و حمايتگر شما نيازی ندارد و شما حداکثر کاری که می‌توانيد انجام دهيد آن است که جزئی از ارکستر «يا حسين، يا مهدی ِ» ما بشويد.

يک مدعی رهبری سياسی در خارج کشور چرا بايد به اين دعوت لبيک بگويد اگر فکر می‌کند که دارای «وزن سياسی» کافی برای مستقل بودن هست؟ آيا اين لبيک بدان معنا نخواهد بود که تا به حال «بلوف» زده ايم و «خالی بندی» کرده ايم؟ اگر يقين داشتيم که اکثريت مردم بجان آمدهء ايران خواستار انحلال و محو شدن حکومت اسلامی و آزاد شدن از قيد و بند شريعتی بازمانده از عهد جاهلی قبايل نجد شبه جزيرهء عربستان هستند باز هم در مواضع انحلال طلبانهء خود مردد می‌شديم؟ اگر به اين نتيجهء بديهی و منطقی رسيده بوديم که لااقل اين چندين ميليون گريخته از دست حکومت اسلامی، مردمی خواهان انحلال حکومت مذهبی و استقرار حکومتی جدا از مذاهب اند باز هم در برابر چهار تا و نصفی آدم ناشناس، که با بند ناف «کلمه» به خانهء رهبرانی دچار «حصر خانگی» وصل اند، خود را می‌باختيم؟

نه! شرايط امروز وطن ما به سياسيون خارج کشور ما امر می‌کنند که هرچه در توان دارند در راه انحلال حکومت اسلامی بکار برند و دل به يا حسين و يا مهدی ِ شورای راه سبز اميد خوش ندارند؛ و اگر براستی خود را در اندازه‌های رهبری سياسی می‌بينند قدم به پيش بگذارند و از مردم خارج کشور رأی اعتماد و مأموريت بگيرند. بخصوص که اگر تا ديروز امکان چنين کاری را تکنولوژی‌های ارتباطی فراهم نکرده بودند، امروز اين تکنولوژی‌ها وجود دارند و مورد استفاده هم قرار گرفته‌اند. و اين ما را می‌رساند به طرح پيشنهادی انتخابات آزاد در خارج کشور که پيش از اين نيز درباره اش نوشته ام.(۱)

****
اما، پيش از پايان سخن، اين نکته را نيز اضافه کنم: در اين ميان ما هستند کسانی که اين پيشنهاد را کاری «از هم اکنون شکست خورده» می‌خوانند؛ بدان دليل که معتقدند «منتخبين ما ربطی به مردم داخل کشور ندارند و نمی‌توانند سخنگوی آنان باشند».

کمی در اين مورد تأمل و به دلايل گوناگونی که می‌آورند توجه کنيم. اين منتقدان را می‌توان به چند دسته تقسيم کرد:

 ۱. دسته ای خود مدعی رهبری اند اما، در توجيه ادعای خود، معتقدند که اگرچه در خارج کشور زندگی می‌کنند اما ريشه‌هاشان در داخل کشور است و آنها از طريق آن ريشه‌ها توان و نيرو می‌گيرند. اما سراغ ريشه‌های اين گروه را که بگيريد به همان نوع ريشه‌هائی می‌رسيد که سايت کلمه برای شورای هماهنگی راه سبز اميد فراهم می‌کند: نمايندگی غيرقابل اثبات از رهبرانی که در چنگال حکومت اسلامی به اسارت و سکوت کشيده شده‌اند. از نظر من، اين کسان در واقع فقط سنگ خود را به سينه می‌زنند و قصدشان برپا ساختن نمايندگی‌ها و شعبه‌های انحصاری زندانيان سرشناس سياسی ايران است، در خارج کشور.

۲. گروهی نيز فقدان امکان تماس با مبارزان داخل کشور را موجب تهی بودن اقدامات منتخبين آيندهء ما می‌دانند. اما معلوم نيست که خودشان چگونه با اين کمبود روبرو نيستند. چه کس می‌تواند ادعا کند که بيشتر از، مثلاً، آقای حسن شريعتمداری، يا آقای ابوالحسن بنی صدر، و يا شاهزاده رضا پهلوی با مردم داخل کشور در تماس است؟ چرا آقايان اميرارجمند و واحدی می‌توانند از جانب آن مردم سخن بگويند اما اين آقايان، چون دچار قطع ارتباط‌اند، بايد سکوت پيشه کنند؟ و چون نيک بنگريم در می‌يابيم که استدلال اين عده هم ناشی از تلاش برای زياد نشدن «دست» است. آنها چون در مورد وزن سياسی خود در خارج کشور مرددند تن به انتخابات نمی دهند و نمی‌خواهند اين وزن کشی ـ که لاجرم وزن سياسی آنها را نيز تعيين خواهد کرد ـ انجام شود.

۳. گروه سوم هم بی خبران از تاريخ دور و نزديک جريانات مبارزه عليه ديکتاتوری‌ها هستند و برايشان اين امر که در خارج کشور عده‌ای (حتی نه به تشخيص خود و بر بنياد روابط شخصی شان باهم، بلکه از طريق انتخابات) گروهی را تشکيل دهند که نماينده و سخنگوی قشرهای سکولار ـ دموکرات خارج و داخل باشد، امری باور کردنی نيست. از اين‌ها بايد خواست که بروند و چند صباحی تاريخ بخوانند. يا لااقل به اين نکته توجه کنند که در سال‌های نبود اينترنت و ماهواره، آقای روح الله خمينی که ۱۵ سال، در بی‌ارتباطی با جامعهء ايران، در نجف اشرف بين حرم و بيرونی و درونی خانه اش سرگردان بود، توانست از زير درخت سيب «نوفل لو شاتو» ی فرانسه، مقام رهبری انقلابيون جوانی را به دست آورد که پانزده سال پيش از آن هنوز دههء اول عمرشان را هم تمام نکرده و، در نتيجه، نامی از ماجرای به اصطلاح «قيام ۱۵ خرداد آيت الله خمينی» نشنيده بودند اما، هنگامی که شور کور انقلابی آنها را گرفت رو به تنها کسی آوردند که از خارج کشور و از طريق نوار ضبط صوت و موج کوتاه راديوئی مجدانه و خلل ناپذير می‌گفت: «شاه بايد برود!»

۴. گروهی همين جا می‌گويند که «اما آيت الله خمينی بر شبکهء واقعاً موجود مساجد و حسينيه‌ها و حوزه‌ها و روحانيون و طلبه‌ها تکيه کرده بود». و اين يک جعل تاريخی است. از دکتر شريعتی گرفته تا آيت الله شريعتمداری و آيت الله ميلانی و اکثر طلبه‌ها، در تمام سال‌های تبعيد خمينی، همگی مخالف مواضع او بودند و «روحانيت» تنها زمانی به او رکاب داد که بوی الرحمن حکومت شاه برخاست و از بين قشر سکولار جامعه هم مردی يا زنی پر قدرت بر نخواست. حتی دکتر بختيار پر قدرت آن روزهای آخر هم رهبری خمينی را پذيرفته و ناچار بود در برنامه‌های ديرهنگام خود جائی برای او در نظر بگيرد. مگر مهندس بازرگان در همان اوائل نگفت که ما غافلگير شديم و فرصت سازمان دهی نيافتيم و سينی را داغ داغ به دست ما دادند؟ در عين حال و براستی، اين ايراد گيران از کجا می‌دانند که در پی همنفس شدن جوانان محله‌ها و مدرسه‌ها و دانشگاه‌های ايران در دو سالهء اخير هيچ شبکهء بالقوه ای از جوانان سکولار بوجود نيامده است که، در پی پيدايش يک گروه سازمان دهندهء سکولار ـ دموکرات در خارج کشور، نيروی مبارز خود را در اختيار آن بگذارد؟

    ۵. گروهی نيز در اين کار ضررهائی را گمانه می‌زنند. يعنی معتقدند که پيدايش يک گروه سازمان دهندهء سکولار ـ دموکرات در خارج، بهانه به دست حکومت خواهد داد تا مردم را فريب داده و به آنها تلقين کنند که اينها می‌خواهند دين شما را از شما بگيرند و، در نتيجه، مردم را به سوی خود جلب خواهند کرد. اين استدلال از پايه معيوب است. حرف حکومت در اين مورد در صورتی اثر دارد که مردم دقيقاً به همان دينی که از جانب حکومت تبليغ می‌شود علاقه داشته باشند. حال آنکه در واقع در اين سی و دو ساله اين حکومت بوده است که توانسته مردم را به سست ايمانی و شک در دين خود بکشاند. در اين صورت سازمانی که بتواند، با استفاده از امکانات خارج کشور، برای مردم توضيح دهد که يک حکومت سکولار نه تنها متعرض دين مردم نيست بلکه، با کمک به استقرار آزادی عقيده و بيان، از همهء اديان و عقايد متضاد و حتی متخاصم، بعنوان داوری بی طرف و به يک صورت حمايت می‌کند حرفش در ميان مردم خريدار بيشتری خواهد داشت.

    ۶. عده ای نيز هستند که، به دلايل و اغراض مختلف، کوشش خارج کشوری‌ها را برای مداخله در سرنوشت سياسی داخل کشوری‌ها کاری «هخا»ئی می‌دانند که تنها به آبرو ريزی و مسخره شدن کوشندگان‌اش می‌انجامد. اما اينها اگر لحظه ای به اين نکته بپردازند که تعريف «کار هخائی» چيست، آنگاه در خواهند يافت که آفرينش اين صفت نه زادهء «نتيجه» که مولود «روش» کار بوده است. مردی خودبرانگيخته، بدون آنکه برنامه و نقشه ای داشته باشد، با امکانات تکنولوژيک تازه براه افتادهء چند سال پيش، وعده‌هائی ناشدنی داده و اميدهائی را بر می‌انگيزد اما، در روز معهود، معلوم می‌شود که آدمی بلوف زن و خالی بند بيش نبوده است. اين چه ربطی به ايجاد يک گروه سازمان ده سکولار ـ دموکرات در خارج کشور دارد؟

نيز توجه داشته باشيد که اگر، به فرض محال، کار چنين تشکلی حتی به شکست بيانجامد خود اين کوشش کاری هخائی نخواهد بود. اگر شکست در يک اقدام می‌توانست کاری را «هخائی» کند آنگاه بايد همهء قيام‌های شکست خوردهء تاريخ مان (همچون قيام امام حسين يا شورش بابک خرمدين) را کارهائی هخائی می‌دانستيم. حال آنکه، در همهء فرهنگ‌های جهانی، «ناکامی در ادای وظيفه» حکم نوعی «شهادت دنيوی» را دارد و اغلب شکست خوردگان تاريخ راستگويان خوش نيت و صادقی بوده اند که زمانه اگرچه توفيق شان را رقم نزده اما از آنان قهرمانان ملت‌ها را بوجود آورده است. گاندی و ماندلا استثناهای تاريخ مبارزه اند. حتی متحقق شدن چندين سال بعد ی خواب‌های مارتين لوتر کينگ نيز واقعيت شکست کوتاه مدت او را پنهان نمی‌کند.

اتفاقاً کار هخائی از آن کسانی است که ـ در اين برهه از زمان و در خارج از ايران ـ نه به سکولاريسم اعتقاد دارند، نه به دموکراسی، نه به اعلاميهء جهانی حقوق بشر و نه به يکپارچگی ايران؛ اما همواره از آنان دم می‌زنند و می‌کوشند از جوانان داخل کشور سربازانی نشسته در شکم «اسب تروا» بسازد تا پنهانی به ميدان آزادی روند و آنجا را بصورتی «غافلگيرانه» سبز کنند، اما اين وسط يادشان می‌رود که اين «طرح غافلگير کننده» را حداقل بايد طوری ارائه کنند که حکومت از آن با خبر نشود!


 


جامعه واقعی، جامعه مجازی و اخراجی‌های ۳!

 

بارها گفته‌ایم و بازهم تاکید می‌کنیم که فضای مجازی آیینه تمام‌نمای جامعه واقعی ایران نیست وقرارنیست هم باشد. وقتی درجامعه مجازی هستیم این توهم به ما دست می‌دهد که این جامعه اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان را نمایندگی می‌کند ولی این اشتباه است. به جامعه واقعی بروید و ببینید عقاید ،صحبت‌ها و باورهای‌شان چقدر با جامعه مجازی متفاوت است.

 

جامعه مجازی برای یک کارتون یا طنز ساده از موسوی و کروبی منفجر می‌شود ولی جامعه واقعی بی‌تفاوت می‌ماند و یا حتی استقبال هم می‌کند. جامعه مجازی اصرار دارد که اخراجی‌های ۳ نباید دیده شود چون به آرمان‌های جنبش سبز توهین می‌کند ولی جامعه واقعی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست و فقط می‌خواهد بخندد و سرگرم بشود. برای آن پول هم خرج می‌کند. جامعه واقعی آنقدر درزندگی روزمره بدبختی و گرفتاری دارد که حوصله «جدایی نادر از سیمین» را ندارد .می‌رود لودگی‌های اکبر عبدی و شریفی‌نیا را دراخراجی‌ها ۳ ببیند تا سرگرم بشود و به خودش و بدبختی‌هایش و رژیمی که مثل کنه به او چسبیده بخندد. جامعه مجازی این نکته‌ها را درک نمی‌کند. مشکل بزرگ جامعه مجازی دراین است که اصرار دارد همه مانند او بیاندیشند و همه به جنبش سبز و رهبران و آرمان‌هایش احترام بگذارند. خیلی‌ها درجامعه واقعی زیربار این حرفها نمی‌روند. وقتی از بازی‌های پشت پرده اصلاح‌طلبان برای رسیدن به قدرت می‌شنود و اینکه مردم را درخیابان فقط برای «بازگشت به آرمان‌های دوران طلایی امام راحل» و نه یک کلمه بیشتر ازآن می‌خواهد سرخورده می‌شود و به همان اخراجی‌های ۳ پناه می‌برد تا ساعاتی درپناه پرده نقره‌ای فراموش کند که که بود و به دنبال چه بود و حالا کیست و به دنبال چیست.

 

حقیقتا زمان آن رسیده است که جامعه واقعی را دریابیم و از حصار تنگ جامعه مجازی خود را خلاص سازیم. حتی درسایه فروش بی‌سابقه فیلم اخراجی‌های ۳! 

 

 


 


برای «آگاهی»-۲: پیام نوروزی آیت الله خمینی برای آغاز سال ۱۳۵۸

 

باید من در این آخر سال که نزدیک است تحویل شود، مطالبی را به عرض ملت برسانم.

 

سالی که در آن هستیم و اواخر آن است، می دانید که چه سال پر زحمت و پر رنجی برای ملت ما بود و چه سال پر نفعی، رنج‌هایی که در این سال ملت ما کشید، شاید در تاریخ کم سابقه و یا بی سابقه باشد و قدرتی که ملت ما نشان داد و بر جهان عرضه کرد، باید بگویم بی سابقه بوده است، برای اینکه ملتی که ... همه قدرت ها را از او سلب کرده بودند و تمام زندگی آنها را تباه کرده بودند، اینها در عین حال قیام کردند و نهضت کردند و من نمی توانم اسمی روی این نهضت بگذارم، جز اینکه نهضت اسلامی و به قدرت اسلام و به قدرت قرآن بود... این قدرت اسلام و قدرت ایمان بود که مردم را به وحدت کشاند و این وحدت و قدرت ایمان بود که مردم را به پیروزی کشاند... اگر این نهضت خدای نخواسته رو به سستی گراید، باید مهیای اعاده مصیبت های سابق باشیم. اگر تفرقه ای بین ملت ما حاصل شود، اگر دست های جنایتکاری بین ملت ما تفرقه بیاندازد، باید ملت باز خودش را مهیا کند، برای اختناق ها و برای چپاولگری ها و برای عقب ماندگی ها، رمز پیروزی ما وحدت کلمه و اتکال به خدا و اتکال به اسلام بود.

 

(مجددا یادآوری می کنم که این سخنرانی پیش از رای به جمهوری اسلامی بود و اصولا هنوز در مورد نوع کشور حداقل در عموم مردم بحثی آورده نشده بود)

 

پیروزی آن روزی است که تمام ریشه‌های اجانب و تمام ریشه های فساد از مملکت ما بریده بشود و قطع بشود و باز نشده است. بنابراین ملت شریف ایران موظف است که این نهضت را حفظ کند و با حفظ وحدت کلمه و با حفظ این نهضت که عبارت از اسلام و جمهوری اسلامی بود [،] با حفظ اینها جلو ببرد. سستی راه ندهید به خودتان، سردی راه ندهید به خودتان. شما باید خودتان را نیمه پیروز بدانید... نمی توانیم اتکال به این کنیم که دولت این خرابی ها را جبران کند. دولت فقط نمی تواند. نمی توانیم اتکال کنیم به اینکه این کار را انجام بدهد. روحانیت نمی تواند. نمی توانیم اتکال کنیم به اینکه ادارات دولتی، فرهنگیان این کار را انجام بدهند. آنها هم نمی توانند. همان طوری که در پیشرفت این مقصود، در پیروزی که تا کنون پیدا کرده ایم در آستانه پیروزی که هستیم این طور نبود که یک قشر بتواند این پیروزی را بدست آورد، بعد قشرها با هم شدند و همه مسلک ها را کنار گذاشتند و با هم پیش رفتند تا اینجا رسیدند... و همین طور باید با برادری، با برادران خودشان رفتار کنند و این پیروزی را از آنها بدانند. شما حالا از قید آزاد شدید از قید و بندها آزاد شدید، شما حالا ترس اینکه مثلا سازمان امنیت بیاد شما را چه بکند و اینها را ندارید، لکن ترس از خدا داشته باشید، ترس از اسلام باید داشته باشید. باید مراعات کنید...

 

(آیت الله خمینی در مورد وظایف دولت این چنین گفت که البته این بخش قابل توجه آقای دکتر سروش، دکتر حبیبی و سایر دوستان مسئول است و البته من نمی دانم که در آن زمان آقای دکتر بنی صدر و اعضای دولت موقت آیا این سخنان را شنیدند و اگر شنیدند چه عکس العملی داشتند؟): البته دولت مشکلاتش خیلی زیاد است و من نمی توانم بگویم اینها تقصیری در کار دارند... باید در این سال جدید عنایت زیاد بشود. اول به فرهنگ. این فرهنگ باید متحول بشود. فرهنگ استعماری، فرهنگ استقلالی بشود. باید معلمینی که در این فرهنگ یا در تمام قشرهای اساتید و عرض می کنم اینها باشد انتخاب بشود و اشخاص صحیح و سالم [،] کسانی که جوانان ما را تربیت صحیح بکنند نه اینکه یک تربیت انگلی بکنند، چنان چه تا حالا بنا بر این بوده است که اینها را غربی بار بیاورند، غرب زده کنند، باید استقلال داشته باشند. باید هیچ توجه نداشته باشید که در غرب چه می گذرد. در غرب خیلی بد می گذرد. شما گمان نکنید که در غرب خیلی خبر هست. خودشان می گویند در غرب خبری نیست. خبرها هست لکن خبرهای رشد فکری و رشد انسانی کم است. شما باید مستقل باشید و رشد انسانی پیدا بکنید. بچه ها را جوان های ما را رشد انسانی بدهید. دولت باید درست توجه بکند که روسایی را که انتخاب می کند برای دانشگاه ها برای مدارس معلمینی را که انتخاب می کند آنها برای تربیت اطفال [،] اینها باید همه متحول بشود. ازحال و سابق و کسانی که سابق در خدمت اشخاص بیگانه بودند و یا در خدمت طاغوت بودند حالا نیایند و بچه های ما را به عقب برانند.

 

ارتش هم باید ملاحظه کند روسای ارتش باید ملاحظه کنند که اگر چنانچه یک اشخاصی در بین آنها هست که در خدمت طاغوت بوده است و جنایتکار بوده است آنها را با تدریج یا به طور دیگر(؟!) آنها را کنار بگذارند و اشخاص شرافتمند را در راس ارتش یا در مواردی که باید به کار بگیرند[،] به کار بگیرند... انتصاب دادگستری ها تمام این انتصاب ها باید بررسی بشود... انشاءالله امیدواریم همینطور هم باشد و در هر صورت قضیه دولت هم، دادگستری هم، فرهنگ و هم سایر ادارات باید تصفیه بشود و باید خودشان فکر بکنند که انتخابشان چه باشد و یک نحو تصفیه ای در کار باشد که خائنین کنار گذاشته بشوند... کارگرها هم باید یک قدری فرصت بدهند و اینطور خیال نکنند که دولت الان دارای کذا و کذا است و به آنها عنایت ندارد.

 

... یک حرفی هم راجع به این دستگاه تلویزیون و امثال اینها رادیویی ها دارم و آن اینکه این دستگاه‌ها آنوقتی که در خدمت طاغوت بود دستگاه‌هایی بود که یا تقویت طاغوت را می‌کردند، به مجرد اینکه پیچ رادیو را می‌بستند [باز می کردند] اعلیحضرت آریامهر کذا شروع می‌کردند تبلیغات کردن. تبلیغات میان تهی و یا مردم را از مسایل اصلی دور می کردند. بنابراین بود که رادیو تلویزیون و اینها که در تمام سطح کشور انتشار پیدا می کنند و مردم با گوششان و چشمشان مسایل را ادراک می‌کنند و ان کسی که بیسواد است هم در اینجا می تواند بفهمد و آن کسی هم که با سواد است... کسانی که در اینجا سابق در خدمت طاغوت بودند و همه فسادها را می کردند حالا باید اینها تصفیه بشوند. کسانی که تا دیروز بر ضد ملت و بر ضد انقلاب ما سخنرانی می کردند، نمایش می دادند همه بساط را درست می کردند حالا باید اینها تصفیه بشوند (فراموش نکنید که این سخنان در زمانی زده می شد که هنوز ۱۲ روز به برگزاری همه پرسی برای تغییر نظام باقی مانده بود، باز من از رفتار و سکوت کسانی که در آن زمان در اطراف دولت و نظام بودند و امروز مخالف آن متعجبم. واقعا این سخنان را نشنیدند؟ و حالا انتظار از صدا وسیمای ضرغامی داریم تا به مخالفان میدانی دهد؟)

 

(این بخش هم برای دوستانی که تصور می کردند و می کنند که ایشان و سایر معممان صرفا آمدند تا انقلاب کنند و بعد می‌روند و در قم مثل واتیکان، بخشی مذهبی به راه می انداختند و کاری به امور سیاسی نداشتند)

 

یک عرض هم به همجنسان خودم (منظور معممین است)، همه همجنس هستیم لکن، آنهایی که با من صورتا یک صورت هستیم و من به همه ارادت دارم و آن آقایان علما و روحانیون وظیفه شان از همه مردم زیادتر است. سنگین تر است. اینها موظفند، از طرف خدای تبارک و تعالی (؟!)، برای اینکه دیانت اسلام را و اخلاق اسلامی را و احکام اسلامی را بسط بدهند، اینها باید در این مراکز که مجتمع می شوند و تحصیل علوم می کنند، بعد بروند در همه اقشار و مردم را آگاه کنند. الان هم ملت مسلم آن قدری که به حرف این طایفه گوش می دهد به حرف کسانی دیگر گوش نمی دهد. بنابراین حجتی است این از خدای تبارک و تعالی بر ما (؟!؟!) که شمائید که مردم به شما گوش می دادند و مردم از شما اطاعت می کردند... علما همه باید ابعاد مختلفه داشته باشند. در تعلیم، حسب ابعادی که انسان دارد. البته یک نفر نمی تواند همه این ابعاد را جوابگو باشد لکن یک حوزه مرکب از ده هزار نفر یا حوزه های مرکب از مثلا ۳۰ هزار نفر، اینها می توانند دسته دسته باشند و هر دسته ای یک بعدی را اداره کنند. یکی جهات عقلی را، یکی جهات سیاسی را. اینها که همه در اسلام است. همه این جهات در اسلام است و باید حوزه ها آنطور باشند و مجهز باشند و همانطوری که اسلام ابعاد مختلف است، حوزه ها هم ابعاد مختلفه داشته باشند. اشخاص مختلف برای هدایت مردم و اگر چنانچه از این اوضاع اشخاص صحیح، اشخاص بدرد بخور از این حوزه ها بلند بشود، جای دیگر ما توقع باید نداشته باشیم... باید تدریس بکنند و اشخاص ارزنده را بار بیاورند تا مردم را ارشاد و هدایت بکنند و من در این آخر سال تاسف خودم را از این شهدایی که ما داشتیم... در هر صورت هرچه که داشتیم، یک نفرش هم زیاد بود یک نفرشان هم نباید واقع بشود لکن حالا شد (؟!؟!). اما چونکه برای اسلام بود و سابقه ی دینی و اسلامی داشت نه برای دنیا و لهذا می آمدند بعضی اشخاص و به من می گفتند که شما دعا کنید که ما شهید بشویم. این سبقه، سبقه دین است. اسلام است. آنی که ما پیش بردیم همین بود. این طور تمهیدات بود که برای شهادت، داوطلب داد یعنی از مرگ نمی ترسیدند. همانطور که صدر اسلام پیشرفت مسلمین همین بود. ما بسیار اشخاص ارزنده را از دست دادیم، لکن چون برای اسلام بود، انشاءالله روح همه انها شاد است... (به همین سادگی!)

 

آخر عرض من: نه همانست که ملت ایران حفظ بکنید نهضت را و حفظ بکنید وحدت خودتان را و حفظ بکنید جهت اسلامیت خودتان را، حفظ کنید خودتان را و ارزش ندهید به غیر از ارزنده های انسانی و به غیر اسلام.

 


والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته


 

۱- نوشته ها، عینا متن سخنرانی ایشان بوده است. در مواردی که لازم بوده با کروشه علامت و یا کلامی اضافه شده تا خواندن آسان شود وگرنه هیچ دخل و تصرفی در صحبت ایشان نشده است.

 

۲- برای جلوگیری از تطویل و یا تکرار برخی جملات نامفهوم و یا تکرای حذف و از «...» استفاده شده است.

 

۳- قول داده بودم که کمترین تفسیر و نوشته های خودم را وارد متن کنم، اما گاهی لازم است. جملات داخل پرانتز، اثر نویسنده است و در متن سخنرانی نبوده و نیست.

 

 


 


کشتار مردم سوریه توسط رژیم بشار اسد (هشدار: فیلم حاوی صحنه‌های دلخراش است)، ۳ فروردین ۱۳۹۰
 


خرداد ۸۹: لغو راه‌پیمایی

در نیمه خرداد، و هم‌زمان با برگزاری مراسم سالگرد فوت آیت‌الله خمینی، عده‌ای از حامیان رهبر جمهوری‌اسلامی مانع از سخنرانی سیدحسن خمینی شدند. نوه آیت‌الله خمینی، قصد داشت پس از محمود احمدی‌نژاد و پیش از آیت‌الله خامنه‌ای، سخنرانی کند. اما شعارهای عده‌ای از حامیان رهبر جمهوری‌اسلامی، مانع از سخنرانی وی شد. این مساله، در روزهای بعد موجب اعتراض بسیاری از شخصیت‌های سیاسی شد. میرحسین موسوی و مهدی کروبی نیز، سه روز بعد در دیداری، این مساله را به شدت محکوم کردند.


چند روز پس از آن، مهدی کروبی، در گفت‌وگویی اعلام کرد که وصیت‌نامه «سیداحمد خمینی» دست‌کاری شده است.  کروبی همچنین در مصاحبه‌ای دیگر، اختیارات ولی‌فقیه را از خدا هم بیشتر دانست.


از سوی دیگر، اکبر هاشمی‌ رفسنجانی نیز، با انتقاد از روند «تخریب شخصیت‌های انقلاب» اعلام کرد که «شعار دادن بصیرت» نیست.


محمد نوری‌زاد، نویسنده سابق روزنامه کیهان نیز، در نوشته‌ای از خنجر زدن رهبر جمهوری‌اسلامی به مردم خبر داد و آن را باعث از عدالت افتادن وی دانست. مصطفی تاج‌زاده، عضو شورای مرکزی احزاب مشارکت وسازمان مجاهدین انقلاب نیز، در نوشته‌ای طولانی، به انتقاد از مواضع خود وی ارانش در دهه شصت پرداخت و آن مواضع را باعث به وجود آمدن مسایل امروز دانست.


در همین حال، سازمان گزارشگران بدون مرز نیز، اعلام کرد ایران، بیشترین تعداد روزنامه‌نگاران تبعیدی را داراست و همچنین بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران در جهان است.


در همین حال، در خرداد سال گذشته، چند ویدئو از شهرام امیری، فردی که ادعا می‌شد یکی از دانشمندان هسته‌‎ای ایران است، منتشر شد. در یک ویدئو وی اعلام می‌کرد که توسط آمریکایی‌ها ربوده شده، در ویدئویی دیگر این ادعا را تگذیب کرد و سپس مجددا مدعی ربوده شدن خود شد.


اما در سالگرد انتخابات جنجالی ریاست‌جمهوری، پس از عدم صدور مجوز برای راه‌ پیمایی، میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو رهبر جنبش سبز، با صدور بیانیه‌ای اعلام کردند که از برگزاری راه‌پیمایی برای حفظ جان مردم، خودداری خواهند کرد. مساله‌ای که بعدها با انتقاد شدید برخی از حامیان جبش سبز مواجه شد.


در بعد بین‌المللی نیز، هفته‌نامه آمریکایی نیشن، اعلام کرد که سه کوهنورد بازداشت شده آمریکایی، در خاک عراق توسط نیروهای ایرانی بازداشت شده‌اند.


 


نقدی بر تفکر کدیور

محسن کدیور در آخرین نوشته خود در جرس مطلبی را با عنوان تأملاتی درباره دومین مرحله جنبش سبز منتشر کرده است که جدای از تأکیدش بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی در قسمتی از نوشته‌اش آورده است که اسلام سیاسی دموکراتیک امری ممکن است. در این گفتار سعی می‌شود که ناممکن بودن آن بطور خلاصه و آسان اثبات شود.

روح الله خمینی تئوری تاسیس حکومتی بر مبنای جمهوری اسلامی را بنا کذاشت و آنرا پیاده نمود. جمهوری یکی از مصادیق دموکراسی است اما ادغام آن با اسلام یا هر ایدئولوژی دیگری غیر ممکن است و در علم منطق به آن جمع نقیضین گفته میشود بمانند اینکه بگوییم در حال حاضر هم روز و هم شب است.هنگامی که اسلام را به عنوان یک بستر وارد سیاست می کنیم دیگر ادغام آن با دموکراسی غیر ممکن میشود زیرا اسلام سیاسی داعیه حکمرانی بر اساس تفکر ایدئولوژیک را دارد درحالی که یکی از اصول دموکراسی سکولاریسم و یا جدایی دین از سیاست است در ثانی اینکه اصل دیگر دموکراسی پلورلیزم یا کثرت گرایی است در حالیکه قرار دادن اسلام به عنوان بستر و نه حزب سیاسی نادیده انگاشتن سایر تفکرات غیر اسلامی است.

آقایمحسن کدیور! شما صحبت جدیدی برای گفتن ندارید استاد شما خمینی هم از لحاظ مرتبت علمی هم اجتماعی وجه بالاتر داشت و همین اندیشه فاشیستی و متناقض او باعث این خسران بر این ملت شد. جان کلام اینکه اسلام دموکراتیک وجود خارجی نداردو نخواهد نداشت، همانطور که دیگر اندیشه‌های ایدئولوژیک نمی‌توانند دموکراتیک باشند. دموکراسی یعنی حکومت همه اندیشه‌ها در بستری غیر ایدئولوژیک و پلورال و سکولار. 


 


هر روز با یک زندانی:مسعود باستانی

مسعود باستانی روزنامه‌نگار ۳۲ ساله اهل اراک است. باستانی در ایام تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، سردبیر شب سایت «جمهوریت» بود. پیش از آن نیز وی در بسیاری از روزنامه‌ها، هم‌چون شرق، جمهوریت، کارگزاران و ... فعالیت داشت.


پیش از ایام انتخابات، باستانی چندین بار بازداشت و در دادگاه محکوم شد. در سال ۱۳۸۳ در اراک به ۶ ماه حبس، ۵ سال محرومیت از کار مطبوعاتی و ۱۰۰ ضربه شلاق مجکوم شد. وی همچنین در جریان اعتصاب غذای اکبر گنجی و بستری شدن او در بیمارستان میلاد به پوشش خبری وضعیت گنجی پرداخت که به این دلیل چندین روز بازداشت و به شلاق و ۳۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد. مسعود باستانی در سال‌های ۱۳۸۱ و ۱۳۸۴ نیز بازداشت و به زندان منتقل شده بود.


بعد از انتخابات جنجالی بیست و دوم خرداد، مسعود باستانی در تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۸۸ در حالی که برای پیگری وضعیت همسر روزنامه‌نگار بازداشت شده‌اش، مهسا امرآبادی، به دادگاه مراجعه کرده بود، بازداشت شد. پیش‌تر ماموران وامنیتی برای بازداشت وی مراجعه کرده بودند، اما هنگامی که وی در خانه نبود، همسرش را بازداشت و به زندان اوین منتقل کرده بودند. وی در تاریخ سوم مرداد ماه توانست در زندان با همسرش مهسا امرآبادی که ۲۰ روز قبل از خود وی بازداشت شده بود، ملاقات کند.


این روزنامه‌نگار جوان، در داداه حوادث انتخابات، از جمله افرادی بود که متنی علیه فعالیت‌های گذشته خود قرائت کرد. بعدها همسر وی، مهسا امرآبادی، فاش کرد که خواندن این متن، معامله‌ای بوده است که باستانی انجام داده تا همسرش از زندان آزاد شود.


وی اما با وجود این اعترافات نیز، تا مدتی در سلول انفرادی نگاه داشته شد و از ملاقات او با خانواده و وکیل‌اش ممانعت به عمل می‌آمد.


باستانی در دادگاه ۶ سال زندان محکوم شد. یک سال به اتهام  تبلیغ علیه نظام و پنج سال به اتهام اجتماع و تبانی برای ایجاد اغتشاش مجموع احکام صادر شده برای وی بود. هم‌چنین وی به جریمه‌ی نقدی معادل سی و چهار میلیون تومان، نیز محکوم شد. این حکم عینا توسط ر شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر مورد تایید قرار گرفت.


زمستان سال ۸۸ باستانی، به زندان رجایی‌شهر منتقل شد. وی در میان مجرمان خطرناک و بند قاتلان، دوران محکومتی خود را سپری می‌کرد.


در این مدت، بارها از سوی خانواده باستانی، درخواست مرخصی ارائه شد، اما با وجود درد شدید دندان و عفونت دهان و فک این روزنامه‌نگار، وزارت اطلاعات با مرخصی وی مخالفت کرد.


باستانی چندین بار نیز، بیانیه‌هایی همراه با دیگر زندانیان سیاسی در رجایی‌شهر منتشر کرد. وی همچنین در نامه‌ای که خطاب به همسرش نوشت، اعلام کرد که تمامی اعترافات وی، تحت فشار و شکنجه شدید بوده است. 


 


زندانیان سیاسی: برای دیدن بهار، معامله نمی‌کنیم

این گروه از زندانیان در بیانیه خود تاکید کرده‌اند که «برای ما نوروز با چرخش زمین نمی‌آید و نمی‌رود که بهار ما با پایمردی و مقاومت بر سر آرمان‌ها و عهدی که با شما بسته‌ایم ساخته می‌شود. روز نوی همه ما با آزادی و سربلندی ایران و مردمش ساخته می‌شود. روز نوی ما وقتی ساخته می‌شود که کسی به خاطر عقایدش راهی زندان نشود و هیچ قلمی به خاطر نقد قدرت شکسته نشود. نوروز ما وقتی ساخته می‌شود که رای مردم به هیچ انگاشته نشود و تنها انتخابات آزاد سرنوشت مردم را رقم بزند. روز نوی ما زمانی رقم می‌خورد که همه زندانیان سیاسی و عقیدتی آزاد بشوند، انتخابات آزاد در کشور برگزار بشود، رسانه‌ها از سانسور رها بشوند و همه شهروندان از حق قانونی برگزاری تجمع برخوردار بشوند و به حقوق قانونی و شهروندی‌شان احترام گذاشته شود.»


این زندانیان در نامه خود آورده‌اند:« این دومین سالی است که بسیاری از ما به جرم آزادی‌خواهی و حق‌جویی در کنار هفت سین خانه‌های خود ننشسته‌ایم و از خانواده‌های خود دور هستیم. اگر این دومین نوروزی است که ما زندانیان سبز حوادث پس از انتخابات تحویل سال را در زندان جشن می‌گیریم، تعدای از زندانیان سیاسی هم‌چون برخی از فعالان کارگری، زنان، روزنامه‌نگاران و دانشجویان، سال‌هاست که بدون یک روز مرخصی آمد و شد چندین و چند بهار را تنها از پس میله‌های آهنین زندان و سقف‌های بلند و سیاه آن شاهد بوده‌اند.»


ما جمعی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ که اغلب بعد از حوادث انتخابات پرمناقشه دهم به زندان افتاده‌ایم، اکنون ضمن تبریک آغاز سال ۱۳۹۰ و گرامیداشت نوروز باستانی، بار دیگر بر پای بندی خود به آرمان‌های آزادی‌خواهانه و دمکراسی‌طلبانه خود تاکید می‌کنیم و به شما اطمینان خاطر می‌دهیم که هرگز به خاطر دیدن بهار طبیعت در خارج از فضای زندان بهار واقعی شما مردم را با زندان‌بانان معامله نکنیم و به دیکتاتور کمترین باجی ندهیم.»


آن‌ها در این بیانیه همچنین ضمن تقدیر از مقاومت و ایستادگی رهبران جنبش سبز، مهدی کروبی و میرحسین موسوی و همسران آن‌ها، خواستار رفع هرچه سریع‌تر حصر خانگی آن‌ها شده‌اند:«ما همچنین در آغاز سال ۱۳۹۰، ضمن تقدیر از مقاومت و ایستادگی رهبران جنبش سبز میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همسران آنها، عالی ترین مقامات حکومت ایران را مسوول سلامت و امنیت آنها می‌دانیم و فراموش نکرده ایم که بیش از این رییس قوه قضاییه بارها اعلام کرده بود که برخورد با سران جنبش اعتراضی تنها با دستور رهبری نظام صورت خواهد گرفت. پس مسوولیت حصر خانگی رهبران جنبش سبز را متوجه کسانی می‌دانیم که رییس قوه قضاییه پیش از این به آنها اشاره کرده بود.ما خواهان رفع هر چه سریع تر حصر همراهان مقاوم، شجاع و صبور جنبش سبز، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، زهرا رهنورد و فاطمه کروبی هستیم.»


 


میرحسین موسوی: سال ۱۳۹۰ سال بازگشت آگاهی مضاعف به آرمان‌های طلایی امام راحل تا رهایی

میرحسین موسوی با تاکید بر حفظ نظام جمهوری اسلامی و دستاوردهای سی و دو ساله نظام بیان داشته است که  باید از دهه نخست الگو بگیریم و هدفمان اگاهی مردم از دوره طلایی امام خمینی در دهه شصت باشد که توانستیم بهترین کشور جهان باشیم و در این دهه بود که توانستیم کشور را دویست سال سیصد سال یا به قولی چهارصد سال به جلو ببریم که در تاریخ هم چین پیشرفتی  بی‌نظیر است.

میرحسین موسوی در ادامه مصاحبه با زنبور گفته است:


«امسال سال بازگشت  آگاهی مضاعف به آرمان‌های طلایی امام خمینی تا رهایی است که همانند سال پیش که سال  صبر و استقامت مضاعف بود امیدوارم مردم بتوانند به کف خواسته‌های حداکثری برسند و اگر  در این سال من همچنان در زندان خانگی باقی بمانم مردم ما از اگاهی استفاده کنند و جوان‌ها را با دوره طلایی امام خمینی اشنا کنند اگاهی چشم اسفندیار است و متاسفانه برخی از حاکمان تیغ را بر داشه و به دوره طلایی امام خمینی حمله می‌کنند و سعی می‌کند در کرسی دزدی ریاست جمهوری اسلامی به دوره طلایی امام حمله کنند و جوانان را گمراه کنند و با ارائه امارهای رمالی و دورغی می‌گویند در دوره دهه شصت  بنده ضعیف بودم و یه سری خارج نشین مرفه بی‌درد هم  همسو با این جریان نفاق سعی در پررنگ کردن جنایات دهه ۶۰ فعال شده‌اند که البته از مطرودان هستند و جایی بین ملت ما و حتی جناح حاکم قاصب ندارند. جوان‌ها امسال باید همه مردم با دوره طلایی امام اشنا شوند با رافت و مهربانی امام ...»
در اینجا ماموران سید علی متوجه ربات سبز (زنبور) می‌شوند و با حمله به زنبور سبز این مصاحبه ناتمام ماند و مشخص نیست چه بلایی سر میرحسین و ربات سبز (زنبور) امده است.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته