
یک توضیح: در 19 تا 21 نوامبر 2010، اولین نشست سراسری زنان لزبین ایرانی در حوالی شهر فرانکفورت، با حضور 17 زن لزبین ایرانی از کشورهای آلمان ، هلند، سوئد، فرانسه، انگلستان و ایران برگزار شد؛ آنچه می خوانید، گزارشی است از مشاهدات و یادداشتهای شخصی من به عنوان یکی از برگزارکنندگان و شرکت کنندگان. به دلیل خواست شخصی، اسامی برخی از شرکت کنندگان به صورت مستعار ذکر شده است.
به راه آهن میرسم. باید چند نفری را بر دارم و برای رفتن به محل نشست آماده شویم. مهناز از کلن تازه رسیده و دارد از ماشین پیاده میشود. موبایلم زنگ میخورد. مهتاب و مهوش از برلین رسیده اند و آدرس را میپرسند. فریدا از لندن دیشب رسیده و در خانه منتظر است. مهناز را تحویل میگیرم. همدیگر را میشناسیم. در اعتصاب غذایی در دفاع از زندانیان سیاسی سال گذشته در برلین همدیگر را دیدیم. منتظر آیدا از سوئد هستم. همدیگر را نمیشناسیم، تنها در روند دعوت برای نشست و در فیس بوک از طریق صفحه بارونی ها (barooniHa) پیام هایی را ردو بدل کرده ایم و با گذاشتن نام مستعار بر یکدیگر خندیده ایم. از شجاعتش خوشم می آید. بدون مکث دعوت را می پذیرد؛ بر ضرورت چنین نشستی واقف است. بلیت ارزانی را در آخرین لحظه تهیه میکند تا خرجی بر دوش برگزار کنندگان نگذارد. پس از ساعتها سفر به راه آهن فرانکفورت می رسد. فورا همدیگر را می شناسیم. من عکسش را در فیس بوک دیده ام. کوله پشتی کوچکی دارد. به استقبالش می روم، همزمان میترا از ایران هم سر میرسد، تنها میهمان ما از ایران است و پیام آور بسیاری از ناگفته ها. با او هم در راه آهن قرار گذاشته ایم. بچه های فرانسه هم میرسند. آرزو و بیتا را می گویم. بیتا قطارش را از دست داده و کمی دیرتر میرسد. همه با هم آشنا میشویم و به سوی خانه میرویم تا با دیگر میهمانان برای رفتن به محل نشست به راه بیفتیم.
خنده و بحث فضای خانه را پر کرده. همه حرف میزنند. انگار با هم سالهاست آشنا هستند. مهتاب و مهوش هم رسیده اند. تلفن زنگ میزند. شهرزاد از آمستردام و سیا در کلن گرفتار شده اند و هنوز راه نیفتاده اند. پارسا و انیس و پریسا و نفیسه هم در راه هستند. فرزانه و سارا هم از شمال آلمان هنوز در قطارند و نرسیده اند . چند نفری هنوز منتظر آخرین مراحل ویزا و پاسپورت و مرخصی هستند. بچه های کانادا و آمریکا گفته بودند که برایشان مخارج بلیط و گرفتن مرخصی سخت است. دوستان ترکیه مشکل پاسپورت داشتند. دوستان اتریش به دلیل بیماری و دوستان بلژیک به دلیل امتحان و ... عذر خواستند. با این حال حضور این عده که با شوق رنج سفر را به جان خریده اند نشان از درک ضرورت مبارزه متحد ما علیه هموفوبیا (همجنسگراستیزی) دارد.
راه می افتیم و با برنامه ریزی قبلی تقریبا همزمان با دوستان دیگر به سالن می رسیم. همه سرحال و منتظرند. اتاق ها را با شوخی و گشاده رویی تقسیم میکنیم. برای شام دور هم جمع می شویم و اولین دیدار به طور غیر رسمی آغاز میشود.
پس از شام به سالن کنفرانس می رویم، کسانی که نمی خواهند در فیلم و یا عکس باشند در زاویه دیگری می نشینند، جز چند نفر بقیه برایشان چنین حضور علنی ای به دلایل متفاوت، خانوادگی و یا سیاسی مشکل و یا ناممکن است. و این خود نمودی از فشار های اجتماعی است که بر ما وارد میشود. همه ما این نگرانی را میشناسیم و آن را درک میکنیم. به تصمیم هر یک از دوستان احترام گذاشته و بر اساس خواسته شان خود را و دوربین هایی که برای مستند سازی این نشست تهیه شده اند را تنظیم می کنیم.
نشست را با این جملات آغاز می کنم... صدایم از شوق میلرزد. می گویم: " اجازه میخواهم آغاز اولین گرد هم آیی زنان لزبین و ترانس ایرانی را اعلام کنم و از همه شما به خاطر اعتمادتان و برای پذیرش این دعوت تشکر کنم. یقین دارم ما در حال نوشتن سطر مهمی از تاریخ همجنسگرایی در دوران معاصر کشورمان و در تبعید هستیم. امیدوارم در طی امشب و دو روز آینده بتوانیم بحث های جدی و عمیقی را به پیش برده و حداقل روابط دوستانه و همیاری بین خود را تشدید کنیم تا زمینه ای برای همکاری های آتی باشد."
و سپس کوتاه در مورد چرایی این نشست و روند آن و دستور کار و ... توضیح می دهم. در عین حال همه ما نقد های جدی به سازمان های موجود مدافع همجنسگرایان داریم و می دانیم که دفاع از زنان لزبین و ترانس در وهله اول از خود ما بر می آید. گفتمانی جدا از گفتمان مردانه رایج و غالب نیاز است. امشب من و شهرزاد قرار است در مورد هموفوبیا در جامعه ایرانی و معضلات زنان لزبین مدخلی بر بحث را آغاز کنیم تا فردا بتوان مفصل به این موضوعات پرداخت. همه کوتاه خود را معرفی میکنیم. نام، محل زندگی و اینکه آیا در محیط خود و در بین خانواده علنا زندگی متفاوت خود را زندگی می کنیم یا نه؟
پاسخ ها همه ما را به فکر وا میدارند. این نشست چقدر مهم و ضروری است. چقدر وسیعتر می تواند باشد. باید راه های بیشتری را رفت و باید چاره اندیشید.
دو نظر مطرح میشوند. یکی که بر برگزاری مستقل این نشست بدون حضور مردان همجنسگرا پای می فشارد و معتقد است هر چند ما در مبارزه با هموفوبیا در بسیاری از نکات با مردان همجنسگرا منافع مشترک داریم اما در عین حال در مناسبات قدرت و در جامعه مردسالار کنونی لازم است که زنان لزبین در ابتدا رئوس مطالبات خود را جمعبندی کرده و سازمانیابی خود را شکل دهند و با همجنسگرایان مرد به طور موردی وارد اتحاد عمل شوند. نظر دیگری که شهرزاد مدافع آن بود معتقد بود که ما بایستی برای این نشست نیز مردان گی را دعوت میکردیم و مبارزه علیه هموفوبیا با همکاری با مردان همجنسگرا گره خورده و جای آنها را در این نشست نیز خالی می دید. روند جلسه و فضای حاکم بر آن بر نظر اکثریت جمع و حضور مستقل زنان لزبین و ترانس صحه میگذارد و همکاری موردی با مردان همجنسگرا را نیز جزیی از برنامه های آتی خود میداند.
بعد از پایان جلسه افتتاحیه، تولد مهتاب را جشن میگیریم. کیک و شمع آماده است. موزیک و تبریک و بعد بازی. قهقهه مان با بازی فوتبال دستی بالا میرود... هورا... یار کشی میشود... هیجان زده با هم مسابقه میدهیم. همه در فکر بردن هستیم و در عین حال به هنگام باخت فقط میخندیم. چه جمع راحت و صمیمی ای... داور پپسی گرفته!
باید پس از بازی گل کوچک در سرمای حیاط و در تیرگی شب به اتاق هایمان برگردیم که فردا کلی کار در انتظارمان است. خسته ایم اما خواب را دور میزنیم. بر سر هر پیچی دوباره جمع می شویم. بحث و گپ و خنده... و در جایی دیگر اشکی و آغوشی که به همراهی گشوده شده.
شنبه 20 نوامبر
در راهروها صداهای خسته و خواب آلود به یکدیگر صبح به خیر می گویند. خنده چاشنی اصلی گپ های کناری است. برای ادامه جلسه آماده می شویم.
روز شنبه صبح به معرفی مفصل شرکت کنندگان، بیان تجارب شخصی از همجنسگرا هراسی (هموفوبیا) و بیان انتظاراتمان از این نشست می گذرد.
در دعوت نامه نوشته بودیم: "بار دیگر صحبت از عشقی ممنوع است. صحبت از رابطه های همجنس خواهانه و ما همجنسگرایان است. خاص تر بگوییم، صحبت از ما زنان لزبین است و رابطه هایمان.هر کدام از ما از زمانی که عشقمان به هم جنس را تجربه کردیم، ترس و پنهانکاری جزئی از زندگیمان شد و سایه خود را بر لحظات خلوت ما نیز انداخت.
هر کدام از ما زمانی برای بیرون آمدن از انزوا تلاشهایی را انجام داد تا همراهان خود را بیابد و درد و شادی هایش را تقسیم کند. تا باور کند که استثناء و غیر "عادی" نیست.
بسیاری از ما دائم مراقب رفتار و گفتار خود بودیم تا مبادا اطرافیانمان از ما رنجیده شوند و به سنن و آداب آنان خدشه ای وارد شود. و در این بین از خود و آرزوهایمان نیز باید گذشت می کردیم.
همه ما تلخی نگاه ها و طعنه ها و تحقیر های اطرافیان و یا حتی دوستانمان را چشیده ایم. ما اما همچنان دست هایمان در جست و جو بوده اند، جست و جوی جهانی که دگر جنس گرایی ارزش به حساب نیاید . جهانی که در آن گرایش جنسی، نژاد، سن، جنسیت و ملیت در آن عامل نابرابری انسان ها نباشند.
ما مقالات به اصطلاح علمی، گزارش های آنچنانی و تفاسیر مطبوعات و رسانه های ایرانی را به کرات دیده ایم که در آنها از همجنسگرایان با تحقیر و یا به عنوان بیماران نام میبرند و در عمل آنها را به حاشیه میرانند.
ما شاهد جرم انگاری عشق به هم جنس در جامعه امان بوده ایم و عواقب ان را که تباهی زندگی بسیاری از همجنسگرایان است را هم دیده ایم. آنهایی که به اجبار تن به ازدواج می دهند، خود کشی می کنند و یا با عمل تغییر جنسیت در جست و جوی هویتی "مشروع" جان و روان شان را به تیغ جراحی میسپارند.
امروز اما بسیاری از ما با آگاهی از طبیعی بودن گرایش جنسی امان و با باور حق طبیعی مان برای عشق ورزیدن به همجنسمان در تلاش هستیم تا با همیاری یکدیگر دریچه ای را به سوی آینده ای فارغ از این پیش داوری ها و ارزش ها و ضد ارزش های موجود بگشاییم. دریچه ای رو به جهانی که در آن خواهران و دختران ما (و اصولا تمام انسانها ) ترسی از ابراز گرایش جنسی اشان نداشته باشند.
ما برای اولین بار در تاریخ کشورمان، میخواهیم فصل جدیدی را در مبارزه همجنسگرایان ایرانی و به ویژه زنان لزبین در مبارزه علیه هموفوبیا (همجنس گرا ستیزی) بگشاییم. میخواهیم در یک نشست مشترک ضمن آشنایی از نزدیک با یکدیگر ، به تبادل تجربیاتمان پرداخته و یار و پشتیبان یکدیگر باشیم.
میخواهیم این حلقه های پراکنده را چون زنجیری به هم وصل کنیم تا بتوانیم بهتر و مقاوم تر در مقابل فشار های جامعه مردسالار و تابو زده مان ایستادگی کنیم.
می خواهیم با هم گفت و گو و چالش کنیم ، جشن بگیریم و پایکوبی کنیم. می خواهیم یکدیگر را در این تنهایی همه جانبه بار دیگر در دنیای واقعی باز یابیم و برای همه دوستان نادیده امان شانه ای باشیم که به آن تکیه کنند تا بتوانند آرزوهایشان را زندگی کنند."
مهتاب و مهوش از عشقشان به یکدیگر می گویند و از مشکلاتشان در محیط کارشان که محیطی مردانه نیز هست. اما آنها تصمیمشان را گرفته اند: رابطه شان را پنهان نمیکنند... ناملایمات را به جان میخرند تا راهی باز کنند به سوی جامعه ای انسانی تر و گامی بردارند علیه هموفوبیای موجود.
بیتا از خانواده اش میگوید که او را آنطور که هست پذیرفته اند، اما انکار نمی کند که هنوز برایش مشکل است که خطر علنی شدن را بپذیرد.
میترا از ایران از مناسبات مخفی بین زنان لزبین می گوید و آسیب هایی که روابط عاشقانه از چنین پنهانکاری هایی متحمل می شوند.
مهناز از خودش می گوید و اینکه میخواهد هنرش را در خدمت طرح مسائل زنان لزبین بگذارد و ایده هایش را عملی کند.
پارسا از رابطه عاشقانه اش در ترکیه می گوید و از تهدیدات جانی ای که شده و مجبور به ترک ترکیه گشته. از تهدید به مرگ تا هورمون تراپی ای که یک روانشناس در آلمان مقابلش قرار داده... و بحث باز نشده ترانس سکسوالیتی بار دیگر در ذهن زنده می شود.
آرزو از گرایشش میگوید و از اینکه سالها آن را سرکوب می کرده است و اینکه با خواندن کتاب" قدرت و لذت" شجاعت علنی کردن گرایشش را در محدوده ای یافته و زندگیش را تغییر داده.
شهرزاد از عشق ها و روابط نوجوانی اش می گوید و رابطه با مردی که عاشقش بوده و سپس بار دیگر زنی که زندگی او را متحول کرده و او اینبار با مادرش راز دل میگوید و بر خلاف انتظارش از پشتیبانی مادر برخوردار نگشته و خیلی ها که تا دیروز دوستش داشتند به او متلک میگفتند یا نصیحت به برگشت...
سیا از هموفوبیا میگوید و جامعه ایرانی ... و از مشکلاتش در یافتن شغل تا پوشیدن لباس مورد علاقه اش ... از محدودیت ها و نگاه های کنجکاو و تحقیر آمیز...
آیدا از زمانی که در ایران بود و اینکه همه راه ها به این سو بود که به عمل جراحی و تغییر جنسیت تن دهند میگویند و خرسند است که از ازادی زندگی در سوئد برخوردار است. بر کار آگاهگرایانه بر سر این موضوع تاکید دارد.
پریسا از سالها قبل میگوید که قصد انجام عمل تغییر جنسیت را داشته و به طور اتفاقی این عمل انجام نمیشود و امروز خوشحال است که میتواند به عنوان یک زن لزبین زندگی کند.
من هم از تجربه سرکوب درونی میگویم و انکاری که همه ما را در دوره هایی درگیر خود کرده... از تصمیم علنیت و نگرانی طرح آن با خانواده ... از قطع روابط بدون توضیح تا طرد اجتماعی و تلاش برای به انزوا کشاندن سیاسی و در یک کلام از نبردی دائم و پیروزی های شیرین و شکست های تلخ...
انیس از دستگیریش میگوید و عشقی پنهان و روابطی که همه را "در پستوی خانه نهان باید میکرد" و از فعالیتش در مقابله با هموفوبیا...
فریدا از فشار های اجتماعی میگوید و از ضرورت فرهنگ سازی در این زمینه ...
زیبا از یک سو و فرزانه از سوی دیگر هم از روزهایی میگویند که به گرایش خود واقف بودند اما تعریفی برای آن نداشتند... و نتیجه میگیرند که کار آگاهگرایانه برایشان ضرورتی مبرم است.
سایه اسکای خواننده رپ ایرانی که در ترکیه به عنوان پناهجو در انتظار انتقال به کشوری امن به سر می برد نیز جلسه را از طریق اسکایپ همراهی میکند و در صحبتی کوتاه که پس از پخش ترانه برابری صورت گرفت میگوید که این نشست بی نظیر است و بر چالش با خانواده ها پای میفشارد.
و همه از انتظار تغییر سخن میگویند.
همه از آرزوی تغییری حرف میزنیم که زندگی برای همه ما را در محیط زیستمان آسان تر کند و بتوانیم متقابلا با تابوهای موجود و هر عملکردی که دال بر هموفوبیا و سرکوب همجنسگرایان دلالت داشته باشد مبارزه کنیم. تلاشی جمعی برای دنیایی بهتر.
گروه های کاری را تشکیل میدهیم تا راهکارهایی برای انتظاراتمان پیدا کنیم. دو گروه کاری تشکیل میشوند و کار خود را اغاز میکنند. لاله از هامبورگ هم رسیده است و بلافاصله در گروه کاری شرکت می کند.
نتیجه را بلافاصله به بحث در میان جمع می گذاریم. همه خسته اند ولی اعتراضی نیست. همه میدانیم که چنین فرصتی غنیمت است. از هر لحظه اش باید استفاده کرد.
پیشنهادات سرازیر میشوند...صفحه فیس بوک، انتشار و باز تعریف واژه ها در جهت فرهنگ سازی نوین و مقابله با هموفوبیا. تدارک نشستی دیگر در فاصله زمانی کوتاه، ایجاد سایت اینترنتی با مشارکت جمع . ایجاد گروه های مطالعاتی و ...
میدانم که برای بسیار ی از کارها بنا بر تجربه عملا گامی برداشته نخواهد شد. تجربه سال های طولانی کار سازمانیافته مرا در مقابل بسیاری از فضا های هیجان امیز واکسینه کرده است. میدانم که علی رغم علاقه همه دوستان اما برخی از پیشنهادات هیچگاه جامه عمل به خود نخواهد گرفت... همه نظرات را ثبت میکنم. همه پیشنهادات جالبند و عملی. سوال اما این است که آیا ما قادر خواهیم بود در آینده ساز و کارهایی را ایجاد کنیم که ضمن ایجاد تحرک در بین خود ما به کارهای بیرونی ما نیز سرو سامانی بخشد؟
پس از ساعت ها بحث و ریز کردن موضوعات جلسه امروز نیز با شور پایان میگیرد. شب را با نمایش فیلم "روز تولد" آغاز میکنیم . فیلم همه را متاثر میکند. موضوع فیلم عمل های تغییر جنسیت در ایران است. میدانیم که جامعه با تعاریف دوجنس گونه خود و تاکیدش بر دگر جنس گرایی اجباری زندگی بسیاری از انسانها را به تباهی کشانیده است. زندگی "سایه" ،"مصطفی "و "مهتاب" را دنبال میکنیم. از نشست که بر میگردیم، به فاصله چند روز با این خبر روبرو میشویم:" سایه ترانس سکسوئل ایرانی در تورنتو خودکشی کرد و به زندگی خود خاتمه داد" و این مهر دیگری است در تایید ضرورت کار مشترک ما.
پس از فیلم بار دیگر بودمان دور هم را جشن می گیریم. برای بازی فوتبال دستی باید نوبت گرفت. فریاد های خنده و تکه های شوخی ساختمان را پر کرده. عکس می گیریم... و هر لحظه را با چشمانمان ثبت می کنیم... اولین نشست زنان لزبین و ترانس ایرانی ...
روز یکشنبه صبح روز "بارش افکار" است. با نام وبسایت مان آغاز می کنیم. ده ها پیشنهاد خلاق مطرح می شوند. در مقابل مونیتور لپ تاپ نشسته ام و بلافاصله پیشنهادات را چک می کنم. دومین های گرفته شده از دستور حذف می شوند. همه حرفی برای گفتن دارند. مشارکت در تمام سه روز صد در صدی بوده است. هیچکس ساکت نیست. نشست از آن همه ماست.
برای وب سایت نام 6رنگ دات ارگ را به خاطر 6 رنگی پرچم همجنسگرایان تصویب میکنیم. قرار نشست بعدی را می گذاریم. توافق جمعی بر حضور زنان لزبین و ترانس در نشست بعدی است. قرار است برای امکانات تلاش کنیم تا بتوانیم نشست را گسترش دهیم.
اولین گام برداشته شده است. گام های بسیار در پیش است. زنان بسیاری را هنوز نمی شناسیم. هنوز بسیاری در خلوت و تنهایی سعی در حل مشکلاتشان دارند. ما برای همراهی آماده شده ایم. باید که دلها و دست هامان یکی شوند. ما بر سختی های کار واقفیم، دست شما را برای برداشتن این بار می فشاریم.
من با تجربه ای نو به فرانکفورت بر می گردم. دو میهمان آخر را نیز تا روز دوشنبه راهی تهران و لندن می کنم. به خانه بر می گردم...خانه از همهمه روز جمعه خالی است.
----------------------------------------------------------
برخی لینک های مفید از زنان لزیین ایرانی:
www.6rang.org به زودی راه اندازی می شود.
http://www.onemorelesbian.com/
www.shabakeh.de/homo
و در فیس بوک صفحه بارونی ها BarooniHa
http://www.facebook.com/profile.php?id=100001670164748
منو ترک نکن.
اگر چه ترا ترک کردم-
در جوانی.
از آبهای عمیق سبز گذشته
چون اوليس به خاک غربت رسيدم.
بی تو هيچم.
بی تو من نيستم.
من آمدم و زيستم.
تو بوده و هستی و خواهی ماند.
نميدانم ترا خواهم ديد دوباره.
پرنده می سوزد.
ولی پرواز ادامه دارد.
چون باد آمده - چون برق میروم.
من رفتنی ام.
تو ماندگار برای هميشه - ای ميهن.
October 5th, 2008
پاهایش را بریده اند
و او،
در رویای خاطره ای دور
کفش هایش را واکس می زند...
سیندرلای بی پا
که لنگه کفش
امانش می برد و
شب به شب
رقصی چنان میانه ی میدان...
دست بر قضا
بی آرزو دسته ی عصا را
می فشارد و
دست دیگرش
موهای یار را
از شانه پرت می دهد...
او بی چراغ
بر جفت کفش بی چپ و راست
برق می کشد
انگار
از عروسی ِ آن شب
یک پای راست به خواب چپش ندیده
که یافت می نشود و او یافته است و او ...
در کوران لحظه هایی که
وسوسه های عمر
آدم را به بی راهه می برند
عجله داشتم شب را میان کوچه گم نکنم
همین طور سرگردان
سپیدار بلندی را
میان باد دور می زدم
ابر و باران در این حادثه دخالتی نداشتند
شانس با من همراه بود
که رویاهای باستانی در پاییز به ثمر می رسند
از این منظر
تارهای صوتی ما
عنقریب
عقربه های ساعت را فریاد می زنند
به یاد دارم
وقتی کوکبی افسرده
از بام کهکشان فرو می غلتید
با واپسین پرتو ی خویش
در ازدحام کیهان ناپدید شد...
من که نمی توانستم پاس آن همه تنهایی
تمام فصل های سال را
در سودای چنین حادثه ای به سر برم
لاجرم
آن را به فال نیک گرفتم
پس در بیتوته ی کوتاهی
که تا انتهای شب
برای مرور لحظه ی گم شدن
به درازا کشید
بیرون شدم و میان کوچه
از آهنگ صدای خودم
ترسیده ، برگشتم !
هنگام استراحت و درنگ
گم شده ام
میان صحرا
در پی باد روان بود...
"حزب همبستگی افغانستان" در محکومیت کشتار شماری از هموطنان معصوم ما به وسیله رژیم سفاک ایران، به تاریخ ٢٣ جدی تظاهراتی را در کابل به راه انداخت. حزب ما قبلا نیز طی اکسیون هایی به خاطر اعدام هموطنان ما در ایران صدایش را بلند کرده بود.
طبق رسم تمامی رژیم های ارتجاعی و ضد مردمی که برمخالفان برچسب های گوناگون میزنند، جمهوری اسلامی نیز جنبش عظیم آزادیخواهانه مردم به جان آمدهی ایران را به هر اتهامی سخیف می آلاید. چند ماه قبل که حزب همبستگی به اعدام پناهجویان افغانستان و اعدام آزادیخواهان ایران توسط رژیم بیدادگر دست به تظاهرات زد، وزارت خارجه ایران با سبکسری بیمانندی آن را به "جندالله"، گروهی ارتجاعی تر از جمهوری اسلامی نسبت داد و اینبار فدا حسین مالکی سفیر ایران در کابل، با لحنی فاشیستی و پرنخوت تظاهرکنندگان را "عوامل غربی" نامیده و گویی کابل هم جماران است، حتی خواهان "شناسایی و دستگیری" آنان گردید!
به بهتان کثیف اولی (رابطه دادن ما به "جندالله") از زبان سخنگوی وزارت خارجه رامین مهمانپرست اهمیتی ندادیم چون در حد لودگی و شوخیای بیمزه به تبسم کودکان می ارزید. اما سفیر ایران به نظر میرسد حزب ما را با جمعی از مزدبگیران پست روشنفکر و غیر روشنفکر افغانش از جهادی و طالبی تا تعدادی پارلمان نشینان و از حسینی مزاری و مولوی مختار مفلح، عالمی بلخی، علی جبرئیلی تا عمر داوودزی و کاظم کاظمی و مزدوران دیگر به اشتباه گرفته است.
آقای سفیر، اینگونه لحن بی نزاکت و مبتذل را برای استفاده علیه کدام نافرمانی اراذل فوق الذکر خود نگه دارید؛ بکارگرفتن آن علیه حزبی افغانی و در افغانستان تفی است که روی خود و رژیم تان را کثیفتر میسازد.
حزب ما نه تنها به کشتار و بدرفتاری های غیر انسانی در برابر مهاجران نگونبخت افغان اعتراض نموده، بلکه افتخار دارد که تیرباران رشیدترین و پاکبازترین فرزندان ایران توسط ولایت فقیه جنایتکار را نیز افشا نموده و وقتاً فوقتاً به پشتیبانی از آزادیخواهان و انقلابیون اسیر ایران که نماد باشکوهترین و الهامبخش ترین مقاومت در مخوفترین کشتارگاه های دنیا اند، برخاسته است. بدون تردید این همبستگی با آزادیخواهان ایران، بر جمهوری اسلامی که همچون گاوی وحشی خود را در محاصره آتش آزادیخواهی می بیند، بسیار گران آمده و غافلگیرکننده بوده است.
جناب مالکی، همانطوری که دولت شما با دشمنان داخلی و خارجی مردم ما همفکر و همدست است، ما هم با خون شعله ور فرزادها، علم هولی ها، وکیلی ها و هزاران هزار قهرمان شهید دیگر ایران و با رنج و عذاب به مراتب جانکاهتر از شکنجه های ساواکی که نسرین ستوده ها، مجید توکلی ها، زینب جلالیان ها، حبیب لطیفی ها و سایر جانبازان از دست برادران بیمار و جلاد شما میکشند، پیمان بسته ایم.
شما همانگونه که خیزش عظیم مردم ایران را وقیحانه "فتنه" و "تحریک غرب" می نامید، کاملا طبیعی است که به عین صورت بر ما لجن بپاشید. اما این عمل چنان با بلاهت و ناشی گری توام است که سگ و پشک افغانستان هم بر آن می خندند. بر همگان آشکار است که حزب ما مقابل اشغالگران امریکایی و متحدان موضعگیری قاطع داشته و خواهان خروج فوری آنان است. اما رژیم پوسیده و خونخور مذهبی شماست که با سه دهه سرکوب فاشیستی جنبش انقلابی ایران و با زد و بند های پیدا و پنهان با "شیطان بزرگ"، بهترین خدمت را به امریکا و رژیم صیهونیستی اسراییل انجام داده و میدهد.
سفیر رژیمی که با ربودن و سر به نیست کردن و قتل های زنجیرهای و شکنجه و اعدام مخالفان و تجاوز به شیر دختران باکرهی زندانی خو گرفته است، مردم ما را میترساند که در صورت عدم شناسایی و یا دستگیری تظاهرکنندگان، "احتمال دارد جمهوری اسلامی ایران نسبت به ترانزیت سوخت و یا در برخی مسائل تجدید نظر کند."
پس اکتهای ضد امریکایی و سروصدای "استفاده امریکاییان" از نفت موترهای توقف داده شده، بهانهای دروغ بود؟ و ثابت شد که سگی که زیاد بجفد نمی گزد؟ اول آن دلیل مسخره و حالا این بهانهی طفلانه جهت قطع مواد سوختی در سرمایی سخت بر ملتی غرق مصیبت. شرم بر این استدلال گشتاپویی آخندی!
اما نوش جان تان آقای مالکی که با فاسدترین حکومت مافیایی در جهان مواجهید که اینگونه فرعون منشانه و اوباشانه برضد حزبی در کشوری دیگر مستی نموده و کف بر دهان می آورید. این حق را هیچ قانونی به شما نمی دهد جز شونیزم فارس که با استبداد قرون وسطایی و خونبار دینی درآمیخته باشد. هیهات اگر غیر از این میبود، اگر نیرو های دموکراسی طلب و مردم ما گرفتار اشغال و نوکرانش نمی بودند، اگر دولتی با حداقل پایه مردمی در این سرزمین سوگوار وجود می داشت، بیگمان به شما آقای مالکی فهمانده می شد در عرض بیست و چهار ساعت با جل و پوستک افغانستان را ترک کنید تا به دست مردم فقیر ولی با غرور انسانی ما، لت و پار نشوید.
رژیم شما نباید مردم ما را در آئینهی تعدادی وکیل ولسی جرگه که حقوق بگیر واواک اند و آن روشنفکران وطنفروش و شرفباختهای ببیند که به پستی دستاربندی و "بزرگداشت" خود در سفارت ایران تن می دهند و برای خمینی مدیحه و سوگنامه می سازند. مردم ما مدتهاست آن سیاستمداران و شاعران و نویسندگان دهن پرآب فرومایه را که هرگز حاضر نیستند در حمایت از منافع مردم افغانستان کلمهای علیه رژیم منفور شما بر زبان برانند، به مثابه پلیدترین جاسوسان و چاکران بیگانه می شناسند. مردم ما که از دولت های همسایه و بخصوص ایران زخم های فراوانی دیده اند، از این اظهارات شما مخصوصا مالامال از بیزاری نسبت به رژیم ایران شده، بهتر و بیشتر به ماهیت درنده خو و عمیقا ضد دموکراتیک آن پی برده، از هر قوم و مذهب و زبان در برابر مداخله های شما یکدل و متحد برخاسته و برای بیان شمهای از خشم و نفرت بیکران شان بازهم لانه توطئه چینی، تروریستی، جاسوسی و مزدورپروری تانرا با تخم گندیده و رنگ خواهند کوبید. در حالی که شما آقای سفیر با حملهی پیراهن قهوهای وار تان بر ما تنها هستید، یقین داریم که اکثریت مردم دربند ایران با ما و طرفدار حرکت ما بر ضد جمهوری جنایت اند.
ولی شما سفیر "صاحب" حق دارید که به سبب ژرفا و گسترش یافتن روزافزون جنبش در ایران و تصور سرنوشت خود و سایر سرکردگان رژیم که بهتر از سرنوشت محمدرضاشاه و زین العابدین بن علی نخواهد بود، رعشه بر اندام تان افتاده، با دستپاچگی و خارج شدن از موقعیت یک سفیر و چهارچوب تربیت و ادب دیپلماتیک، به حزب ما و در واقع مردم افغانستان چنگ و دندان نشان دهید. این درعین زمان به روشنی گواه ضعف و درماندگی نماینده رژیمی است که از سر تا پایش خون می چکد و در پرتگاه زوال با ضربت بازوان توانای مردم قرار گرفته است.
آقای مالکی، شما میتوانید حتی به شیوه معمول رژیم تان با پاسداران ماشه بدست در سفارت، به تهدید ما ادامه دهید. لیکن ما متقابلا شما را تهدید نمیکنیم، زیرا رژیم شما از سوی جنبش شکوهمند مردم ایران زیر شدیدترین و واژگون سازنده ترین تهدید قرار دارد که عمر نحساش را به شمارش انداخته است.
حزب همبستگی افغانستان
٢٦ جدی ١٣٨٩ – ١٦ جنوری ٢٠١١
بحث بر سر قابلیتهای تکنولوژیهای نوین اطلاعاتی و ارتباطی، از وبلاگها و وبسایتهای گوناگون گرفته تا فیسبوک و توییتر و یوتیوب، و نقش آنها در معادلات سیاسی، پس از شکلگیری جنبش سبز و اعتراضات گسترده ایرانیان و بهرهگیری خلاقانه آنها از شبکههای اجتماعی برای سازماندهی نیروهای سیاسی آغاز شد و بیتردید سالها ادامه خواهد داشت.
خیزش انقلابی مردم تونس که در نیروی محرکه آن اثری از مذهب، افراطگرایی اسلامی یا ایدئولوژی خاصی به چشم نمیخورد، یک دیکتاتوری ۲۳ ساله را در چهار هفته برانداخت. انقلابی که تثبیت پیروزیاش معادلات سیاسی در جهان عرب را دگرگون خواهد کرد.
برخی از تحلیلگران سیاسی از «تاثیر دومینویی» آن در جهان عرب سخن میگویند و معتقدند این انقلاب میتواند نقطه آغاز موج دموکراتیزاسیون در جهان استبدادزده و مستبدپرور عرب باشد. اما آنچه صاحبنظران بر سر آن بحث میکنند، تاثیر اینترنت و شبکههای اجتماعی آنلاین بر تحولات سیاسی بیسابقهای است که در یک کشور آفریقایی رخ داده است.
برخی آن را «انقلاب توییتری» میخوانند، گروهی آن را «انقلاب ویکیلیکس» میدانند، بعضی آن را «انقلاب رسانهها و شبکههای اجتماعی» میپندارند و گروهی دیگر با رد همه این فرضیهها، آن را «انقلابی انسانی» میدانند و گروههای دیگر را «تکنو اتوپیایی» میخوانند؛ یعنی کسانی که نگاه سادهانگارانه و ایدهآلیستی به تکنولوژیهای نوین دارند.
حکومت توتالیتر زینالعابدین بنعلی، سالها در کنار سرکوب سیستماتیک مخالفان، با سانسور و فیلترینگ گسترده، ارعاب و بازداشت وبلاگنویسان، سرقت اطلاعات و نفوذ به حریم خصوصی کاربران، تلاش کرد تا گردش آزاد اطلاعات در این کشور را کنترل کند. تونس در زمان حاکمیت بنعلی، از نظر فیلترینگ و رهگیری فعالیتهای کاربران، همارز چین و ایران ارزیابی میشود.
طنز ماجرا اینجاست که او تبدیل به نخستین سیاستمداری شد که در آستانه سقوط دولت و گریختن از کشور، «آزادی اینترنت» را به عنوان وعدهای سیاسی مطرح کرد تا مخالفان سیاسی سرسخت را آرام کند، اما این بار خیلی زود دیر شده بود.
گذار دیجیتال به دموکراسی؛ «ویروس آزادی» در آناتومی استبداد
تردیدی در این نیست که حیات دیکتاتورها در گرو موفقیت آنها در کنترل گردش آزاد ایدهها و اطلاعات است. دیکتاتورها و تمامیتخواهان بهتر از هر کس دیگری میدانند که گردش آزاد اطلاعات چه آسیبها و خطراتی را متوجهشان خواهد کرد و سانسور ابزار مقابلهی آنهاست.
با ظهور اینترنت و گسترش شبکههای تلفن همراه، افزایش نفوذ شبکههای اطلاعاتی و جهانگیر شدن شبکههای اجتماعی آنلاین، بسیاری از معادلات به نفع ملتها و به ضرر مستبدان تغییر کرده است.
تکنولوژیهای نوین اطلاعاتی و ارتباطی، خردهرسانهها و شبکههای اجتماعی در سطح جوامع بسیاری از جنبههای زندگی را دگرگون کردهاند. در هسته جوامع آگاهیبخشی را تسهیل کرده و به دایرهی همواره بزرگشوندهای از مردم امکان دستیابی به گسترهی بزرگتری از اطلاعات و آگاهی را بخشیدهاند.
اینترنت بزرگ ترین جهش تاریخی انسان در فراهم آوردن ابزارهای ابراز و ترویج اندیشه و بیان را رقم زده و از این طریق شهروندان را توانمندتر کرده است.
در عمق جوامع، منزوی کردن مردم را دشوارتر کرده و همه شهروندان، حتی در کشورهایی که انسانها به اندازهی لازم و کافی حقوقی ندارند که مفهوم شهروند به آنها اطلاق شود، قدرت و امکانات لازم برای ایجاد منابع پویای جایگزین قدرت را به ارمغان آورده است. تکنولوژی، شجاعت بیشتری برای حضور در عرصهی عمومی به مردم کشورهای توسعهنیافته و در حال توسعه که عموما زخمخوردگان دیکتاتوریاند، داده است. این تاثیرات گسترده همان چیزی است که برخی از تحلیلگران آن را با «ویروس آزادی» توصیف میکنند که به جان استبداد در همه جای دنیا افتاده است.
اما آیا این تاثیرات آنچنان گسترده است که بتوان گفت اینترنت میتواند کاتالیزور تغییر، اصلاح یا حتی بانی انقلاب باشد؟ آیا شبکههای اجتماعی نارضایتی اجتماعی را به اعتراضات گسترده تبدیل کردند و تغییرات اجتماعی و سیاسی را به ارمغان آوردند؟ آیا تاثیر «مثلث برانداز توییتر، فیسبوک و یوتیوب» بزرگتر از نارضایتیهای سیاسی، اوضاع نابسامان اقتصادی یا حس فقدان امنیت اجتماعی است؟ آیا اینترنت میتواند آزادی و دموکراسی را همچون یک ویروس کامپیوتری در همهجای دنیا بگستراند؟
از زمان آغاز اعتراضات در تونس، در رسانههای داخلی این کشور بهخاطر سانسور گسترده و فشارها و تهدیدات دولت، هرگز به این اعتراضات بهایی داده نشد و این توییتهای فعالان آنلاین و کاربران عادی، ویدئوهای آپلودشده در یوتیوب و دیلیموشن، پستهای وبلاگی و نوشتههای فیسبوکی بود که مردم این کشور را در جریان رویدادهای سیاسی قرار میداد. ضریب نفوذ اینترنت در تونس ۳۳ درصد و ضریب نفوذ تلفن همراه ۸۵ درصد است.
اینترنت؛ شمشیر دو دَم
مخالفان استدلالهایی که موید تاثیر همهجانبه رسانههای نویناند، به ناکامی اعتراضات در ایران بهرغم بهرهگیری خلاقانه از شبکههای اجتماعی اشاره میکنند. ایوگنی موروزوف، از پژوهشگران برجسته دانشگاه استنفورد و نویسنده مجله فارین پالسی میگوید: «اینترنت همانقدر که برای مخالفان سیاسی مفید است و به بازیابی سازمان از دست رفته سیاسی آنها کمک میکند، میتواند ابزاری قدرتمند در دست حاکمان و دولتهای توتالیتر باشد. همانطور که در ایران دیدیم چهطور رهگیری فعالیتهای کاربران، بسیاری از زحمات آنلاین و آفلاین مخالفان را بر باد داد.» هراس ایوگنی موروزوف از این است که تحولات سیاسی در تونس، فرجامی همچون تحولات سیاسی سال گذشته در ایران داشته باشد.
موروزوف از اولین کسانی است که از عبارت «انقلاب توییتری» برای توصیف اعتراضات سیاسی در مولداوی بهره گرفت، اما اکنون به جمع مخالفان سرسخت استفاده از چنین عباراتی پیوسته است. به اعتقاد او «بههمپیوستگی یا همزمانی بهرهگیری از رسانههای نوین و وقوع انقلاب، نمیتواند به این معنی باشد که این باعث وقوع آن شده است. «در مورد تونس باید گفت که توییت کردن و عکس گرفتن و ویدئو گذاشتن از اعتراضات در یوتیوب، آنطور که مثلا در مورد ایران دیدیم، موفق عمل نکرد و منجر به پوشش جهانی وقایع نشد، چون چهار هفته طول کشید تا اثری از این تحولات را در صفحه اول روزنامههای برجسته دنیا ببینیم.»
جیلین یورک، پژوهشگر مرکز برکمن در دانشگاه هارواد، از زاویه دیگری به این ماجرا مینگرد. او معتقد است «تلاش برای نسبت دادن چنین انقلابی به هر عاملی غیر از تلاش و از خود گذشتگی انسانها، بیحرمتی به محمد بوعزیزی و همه کسانی است که جان خود را در راه چنین تحولی باختهاند. محمد بوعزیزی پیکرش را بهخاطر فیلتر بودن یوتیوب و فیسبوک به آتش نکشید. این نارضایتیهای سیاسی و اقتصادی بود که با ارادهی انسانی در هم آمیخت و انقلابی را در قرن بیستویکم رقم زد.»
برخی از تحلیلگران رسانه هم معتقدند جهان مجازی دیگر بخشی جداییناپذیر از جهان واقعی است؛ بر آن تاثیر میگذارد و از آن تاثیر میگیرد. به اعتقاد این گروه، «پیش کشیدن دوقطبی آنلاین و آفلاین و طرح این سوال که شبکههای اجتماعی آنلاین در شکلگیری این انقلاب نقش داشتهاند یا نه، بیشباهت به این نیست که بپرسیم آیا انقلاب فرانسه کار مطبوعات چاپی بود، یا مثلا منشا انقلاب ۱۹۸۹ در لهستان تلفن بود؟»
سایبر اکتیویسم و براندازی دیکتاتورها
ایثان زاکرمن، از بنیانگذاران Global Voices و اندرو سالیوان، ستوننویس مجله آتلانتیک از نقش پررنگ شبکههای اجتماعی در تحولات سیاسی دفاع میکنند. به اعتقاد آنها «تغییر ملموس و واقعی در دنیا به ندرت رخ میدهد و حالا که رخ داده، مساله اساسی در ماجرای بحثبرانگیز «انقلاب توییتری» این است که شبکههای اجتماعی و اکتیویسم آنلاین در سازماندهی و هماهنگی نیروهای مخالف موثر بودهاند یا نه؟ آشکار است که بهرغم سانسور و فیلترینگ دولتی، موثر بودهاند و به همین خاطر به آن انقلاب توییتری میگوییم.»
ایوگنی موروزوف اما در واکنش به آنها میگوید: « واقعیت این است که رسانهها فهمیدهاند در بوق و کرنا کردن «انقلاب توییتری» منتج به نتیجه خاصی نخواهد شد. موروزوف هم در مقابل این سوال کلیدی را مطرح میکند: «اگر امروز توییتر و فیسبوک وجود نداشتند، این انقلاب باز هم رخ میداد یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است، به سادگی میتوان گفت که تاثیر اینترنت آنقدر هم چشمگیر نبوده و نباید در مورد آن اغراق کرد.»
کلِی شیرکی، تئوریسین رسانه و از مدافعان قدرت سیاسی شبکههای اجتماعی، در پاسخ به موروزوف میگوید: «هیچکس مدعی نیست که خردهرسانهها میتوانند انگیزه لازم برای خیزش را در مردم ایجاد کنند؛ بحث بر سر این است که این رسانههای نوین به مخالفان سیاسی و ناراضیان از دولتها، امکان هماهنگسازی و سازماندهی فعالیتها و اعتراضات را میدهند.» به اعتقاد او «شبکههای نوین ارتباطی نمیتوانند مستقیما باعث برانگیختن خشم عمومی و وقوع انقلاب شوند، اما قطعا به تحقق آن کمک میکنند.»
اما موروزوف میگوید: «نباید بیش از حد به موضوع تاثیر اینترنت بر تحولات غیرمنتظره سیاسی پرداخت. تجربه ایران نشان داده است که با حساستر شدن دولتهای خودکامه به این موضوع، اصلاح و تغییر شرایط برای کسانی که در داخل آن کشورها زندگی میکنند دشوارتر میشود.»
شبکههای آنلاین و رعشه بر اندام توتالیترها
گذشته از بحثهایی که در میان تحلیلگران و پژوهشگران در جریان است، بد نیست نگاهی هم به واکنش توتالیترها بیاندازیم. از واکنش رسمی سرهنگ معمر قذافی، رهبر لیبی، میتوان فهمید که رویدادهای تونس، صرفنظر از عباراتی که برای توصیف آن بهکار گرفته میشود، لرزه بر اندام دیکتاتورهای توتالیتر جهان عرب انداخته است.
او در تصاویری که با هدف «نصیحت مردم تونس» ضبط و از شبکه دولتی لیبی پخش شد، گفته است: «شما واقعا به اینترنتی که هر دیوانهای، هر مست لایعقلی، هرچه میخواهد میتواند در آن بنویسد اعتماد دارید؟ چهطور ممکن است؟ آیا باید به همین سادگی آنچه در اینترنت میآید را باور کنید و قربانی شوید؟ آیا این درست است که ما قربانی فیسبوک و یوتیوب و کلینکس شویم؟» البته منظور جنابسرهنگ از «کلینکس» همان ویکیلیکس بود.
او میگوید: «اینترنت دارد به ما میخندد و کشورهایمان را ویران میکند.»
تحریریه: یلدا کیانی
منبع: رادیو صدای آلمان (دویچه وله)
جهان اسلام آبستن حوادثی سهمگين است. چند هفته بعد از انجام عمليات انتحاری در کليسای مسيحيان قاهره، دولت اسلامگرای سودان با برگزاری رفراندوم استقلال مناطق جنوبی موافقت کرده است. اکثريت ساکنان اين مناطق را، مسيحيان تشکيل می دهند. کشورهای مسلمان نشين شمال آفريقا، همه از قبائلی گوناگون و اغلب متخاصم تشکيل شده اند. استقلال جنوب سودان، از منظر بسياری از تحليل گران بومی، ممکن است الگوئی برای اقليت های قومی و مذهبی در همه کشورهای منطقه باشد و سبب گسترش تلاش های تجزيه طلبانه شود.
حکومت های کوچک و ناتوان، بر پايه ترفند "تفرقه بيانداز و حکومت کن" آسان تر می توانند از سوی قدرت های بزرگ منطقه ای و خارجی انگولک شوند.
جبهه آزادی بخش اسلامی مورو در جنوب فيليپين، سال ها است برای تجزيه اين بخش می جنگد.
"دعوت جماعت اسلامی اندونزی" به رهبری شيخ ابوبکر باعشير، مدت ها است با ادعای "بازگشت به کيان جغرافيائی اسلامی"، مسلمانان اندونزی، مالزی و جنوب فيليپين را به تشکيل جبهه مشترک اسلامی شرق آسيا فرا می خواند.
رقابت ايران و عربستان
بيشتر ساکنان حوزه های نفتی عربستان سعودی، اکثريت مردم بحرين و اقليتی قوی از مردم کويت را شيعيانی تشکيل می دهند که همواره از سوی حکومت های سنی مورد تبعيض قرار گرفته اند.
بر سر رهبری جهان اسلام، ميان رياض و تهران، رقابت سر سختانه ای ادامه دارد. جمهوری اسلامی مايل است شيعيان را به اهرم های فشار بر کشورهايی با حکومت های سنی تبديل کند. عربستان سعودی، جبهه سنی ها را در عراق و افغانستان و احتمالا جنوب ايران تقويت و تحريک می کند.
جبهه اسلامی در اروپا
جمهوری اسلامی ايران، عربستان، ترکيه و کويت، شبکه مساجد و مراکز مذهبی را در سراسر اروپا با سرعت گسترش می دهند. از طريق بعضی از اين مساجد، نه تنها کودکان و نوجوانان خانواده های مسلمان ساکن اروپا به مکاتب قرآن جذب می شوند، بلکه از ميان جوانان غربی دستخوش بحران هويت نيز، برای اسلامگرايان مسلح سربازگيری می شود.
برپايه مقررات آتش بس در پايان جنگ بالکان، همه نيروهای خارجی، به استثنای نيروهای پاسدار صلح سازمان ملل متحد، می بايست اين منطقه را ترک می کردند. اما صدها پاسدارای که در جريان جنگ بالکان به بوسنی هرسگوين انتقال يافتند، با پرداخت پولی که از تهران می رسيد، دختران و زنان فقير اين کشور را به عقد خود در آوردند. آن ها از اين طريق به تابعيت بوسنی هرسگوين در آمدند و اکنون در ارتش و پليس اين کشور مشغول به کار هستند.
احمد جنتی، به عنوان نماينده ولی فقيه در بوسنی هرسگوين، در سال های پس از استقرار آتش بس، هر سال چندبار با چمدان های پر از دلار به سارايوو می رفت تا به تقويت نوک جبهه اسلام در اروپا کمک کند.
ترکيه و عربستان سعودی نيز، از بذل و بخشش برای توسعه شبکه مساجد کوتاهی نمی کردند. در اين سال ها، بوسنی هرسگوين به سرزمينی تبديل شد که هر دم در آن مناره ای می روئيد. در حالی که هنوز مدرسه ها و درمانگاه های ويران شده در جنگ ترميم نمی شد.
شانس اسلامگرايان در تونس
تونس، ناآرام است. اکثر تحليلگران، می کوشند با خوش باوری اين ديدگاه را جا بياندازند که با توجه به دهها سال کنترل اسلامگرايان در اين کشور و تجربه تلخ الجزاير، اسلامگرائی شانسی در تونس ندارد.
اين تحليل گران، نقشی را که "جنبش نهضت اسلامی تونس" به رهبری "شيخ راشد الغنوشی" می تواند در معادلات سياسی آينده اين کشور فعلا سکولار داشته باشد، ناديده می گيرند.
شيخ راشدالغنوشی، در سخنرانی ها و سمينارهای خود به صراحت از شانس پيروزی اسلامگرايان در يک انتخابات آزاد سخن می گويد. اين واقعيت يکبار در آغازه دهه ۹۰ ميلادی در الجزاير تجربه شده است: در نخستين انتخابات آزاد و دموکراتيک اين کشور، جبهه مقدس اسلامی (فيس) ۵۵ درصد آرای مردم را به خود اختصاص داد و می رفت تا حکومت را تشکيل دهد.
فيس، اقتصاد آزاد را بر مبنای شريعت اسلام تبليغ می کرد. اما در درون خود اين تشکيلات، بر سر اين که آيا اجرای قوانين شرعی در يک نظام دموکراتيک عملی است يا نه اختلاف نظر وجود داشت. هواداران فيس را تنها مذهبيون متعصب تشکيل نمی دادند، بلکه ساکنان فقير حومه های شهرهای بزرگ و جوانان بيکار نيز، که از فساد اقتصادی به ستوه آمده بودند، از اين تشکيلات اسلامگرا پشتيبانی می کردند.
در سال ۱۹۹۲ ارتش الجزاير، انتخابات را ملغی و فيس را غيرقانونی اعلام کرد. اين کار، در عين حال که الجزاير را از افتادن به دام اسلامگرائی نجات داد، طغيان جوانان هوادار فيس را برانگيخت و سبب شد که آن ها دو سال بعد، در سال ۱۹۹۴ "ارتش مقدس اسلامی" را به عنوان بازوی نظامی زيرزمينی فيس تشکيل دهند. با اين اقدام، الجزاير وارد دورانی طولانی از جنگ های داخلی، ترور و وحشت شد. در اين دوران دست کم ۲۰۰ هزار شهروند اغلب غيرنظامی و بی گناه الجزاير قربانی رودرروئی های مسلحانه شبه نظاميان و ارتش شدند. دهها هزار نفر نيز ناپديد شدند که بازماندگانشان، هنوز نوميدانه آن ها را جست وجو می کنند.
ديکتاتوری سکولار
حبيب بورقيبه نخستين رئيس جمهور تونس پس از استقلال و جانشين وی زين العابدين بن علی، هر دو در دوران حکومت خود از جدائی دين و دولت پشتيبانی و ويژگی سکولار دولت ها را حفظ کرده اند. اما همزمان، با دستکاری در انتخابات و جلوگيری از رشد احزاب و گروه های سياسی مستقل و جدا از دولت، مانع از آن شده اند که يک جامعه مدنی قدرتمند مبتنی بر کثرت گرائی دموکراتيک در تونس شکل بگيرد.
در چنين شرايطی، بعيد نيست که جنبش نهضت اسلامی، که تاکنون توانسته است خود را جريانی نسبتا ميانه رو نشان دهد، با کمک قدرت های محلی رقيب، مثل ايران و عربستان سعودی، بر موج نارضائی ها سوار شود و به تدريج همان موقعيتی را کسب کند که برادرخوانده اش فيس در دهه نود در الجزاير کسب کرد.
در غياب احزاب و نهادهای مدنی
در گزارش ها می خوانيم که سنديکاهای تونس در رهبری اعتراضات اخير نقش داشته اند. ۴۰۰ حقوقدان نيز، در اعتراض به سرکوب اين اعتراض ها، پيش از کناره گيری و فرار زين العابدين بن علی، در برابر کاخ رياست جمهوری دست به تظاهرات اعتراضی زده اند.
اما آيا سنديکاهای تونس، که در شرايط کنترل شديد سياسی پا گرفته اند، دارای آن نفوذ و قدرتی خواهند بود که در صورت از هم پاشيدن نظام سياسی موجود بتوانند مانع قدرت گرفتن اسلام گرايان شوند؟
سودای حکومت اسلامی در تونس
شيخ راشدالغنوشی، چنين وانمود می کند که نهضت اسلامی تحت رهبری او خواهان حضور در نظامی دموکراتيک و آزاد است. اما ژرف نگری در اظهارات او، نشان می دهد که هدف نهائی وی چيزی جز تشکيل حکومتی اسلامی نيست.
شيخ الغنوشی، ۲۳ فروردين امسال در مصاحبه با پايگاه اينترنتی قدس، که متعلق به جمهوری اسلامی است، می گويد: "همه امت های اسلامی بايد دولت ها را زير فشار قرار بدهند تا با سياست های اسرائيل برای نابود کردن مسجدالاقصی مقابله کنند."
او، مدتی بعد در مصاحبه ديگری با "محمد مصدق يوسفی" می کوشد ثابت کند که آزادی به نفع گسترش اسلام است. شيخ می گويد:"در زمان کنونی، در نقاطی که آزادی بيشتر است، اسلام از فراگيرترين اديان می باشد. اسلامگرايان، برای فرار از محيط های اسلامی ديکتاتوری، در فضاهای دموکراسی سکولار گسترش يافته اند. اسلام گرايان خواستار تحقق عرصه های مختلف آزادی، از جمله انتخابات سالم با تکثر احزاب می باشند، تا از اين راه، امکان حضور، تاثير و انجام اقدامات تبليغی برای دعوت به سوی خدا به وجود بيايد."
اين حرف ها نشان می دهد که شيخ راشد الغنوشی در انديشه کسب قدرت سياسی برای ايجاد حکومت مذهبی و به قول خودش دعوت به سوی خدا است.
سرسلسله تحولات بزرگ
آيا تحولات تونس، سرسلسله تحولاتی بزرگ در نظام های سکولار، اما فاسد ديگر در جهان اسلام نخواهد بود؟
آيا دولت های خودکامه مصر، الجزاير، ليبی و سوريه، که تاکنون کوشيده اند جلوی گسترش اسلامگرائی تعصب آلود و سنتی را بگيرند، يکی پس از ديگری با بحران روبرو نخواهند شد؟
و آيا همه اين تحولات، سبب نخواهد شد که شيفتگان "صلاح الدين ايوبی" به فکر آن بيافتند که شمشيرها را برای شرکت در يک جنگ صليبی ديگر صيقل بدهند؟
سابقه دشمنی جهان اسلام و غرب
دشمنی با غرب، در جهان اسلام سابقه ای طولانی دارد. نيمه دوم قرن سيزدهم قمری، سيد جمال الدين اسدآبادی، و سيد محمد عبدو دو روحانی ايرانی و مصری، انديشه وحدت جهان اسلام در برابر سلطه استعمار غربی را مطرح می کنند. همين انديشه ها پايه تفکر "اخوان المسلمين" را در مصر می سازد. اما اخوان المسلمين، بعدا در مصر سرکوب می شود و دشمنی با فرهنگ سلطه جوی غرب، برای دهها سال به آتش زير خاکستر تبديل می شود.
بعدها، بذر بنيادگرائی اسلامی را، ايالات متحده آمريکا در سال ۱۹۹۰ ميلادی با نخستين جنگ خليج فارس می پراکند. قلمه های کينه ميان جهان اسلام و جهان غرب، با حمله به افغانستان و بدتر از آن با اشغال عراق، به خون آبياری می شود.
آيا هنگامی که ساموئل هانتينگتون در آستانه دهه نود ميلادی نظريه تقابل فرهنگی ميان جهان غرب و جهان اسلام را مطرح کرد، چنين روندی را پيش بينی کرده بود؟
هانتينگتون روز ۲۴ دسامبر سال ۲۰۰۸ ميلادی در سن ۸۱ سالگی چشم از جهان فرو بست. اما سايه هراس جنگ صليبی تازه ای که او پيش بينی کرد، هر روز سنگين تر می شود.
در قدیم انجمنهای ادبی وابسته به فرق مذهبی، اصناف پیشه وری، دربار و مراكز محلی قدرت بودند. تنها در دوران جدید است كه گویندگان و نویسندگان جرگهها و انجمنها و كانونهای مستقل خود را تشكیل میدهند و برای تقویت و گسترش آفریدههای ادبی و هنری خود به یاری یكدیگر برمیخیزند. همزمان با آغامحمدخان قاجار كلانتر او در اصفهان، انجمن ادبی "نشاط" را به وجود میآورد كه در گردهماییهای آن سبك شعر جدید "بازگشت" نطفه میبندد. انجمن "دانشكده" كه در سال 1294 به دست محمدتقی بهار و یاری پیشكسوتانی چون عباس اقبال و نوآمدگانی چون سعید نفیسی پی افكنده میشود، مهر خود را بر ادب و فرهنگ كشور در دورهی بعدی میزند و باعث غلبهی گرایش اعتدالی در میان ادبای تجددخواه میگردد. وحید دستگردی به همین سیاق نخست انجمن ادبی "ایران" و سپس انجمن "حكیم نظامی" را تشكیل میدهد كه جلسات آن ابتدا در خانهی خود او برپا میشده و پس از ثبت قانونی محل آن به وزارت فرهنگ منتقل میگردد. در مقابل، چهار تن از نویسندگان جوانی كه به ادبیات جدید در اروپا آشنایی بیشتری دارند، یعنی صادق هدایت، بزرگ علوی، مسعود فرزاد، و مجتبی مینوی، بین سالهای 1309 تا 1315 جرگهای تشكیل میدهند كه هفتهای یك بار در كافهی "رزنوار" در تهران برپا میشده و برای دهنكجی به ادبای سبعهای كه جرائد ادبی آن روز را با نام خود پر كردهاند، نام جرگهی خود را "ربعه" میگذارند. محفل "ربعه" نیز مهر خود را بر بخش مهمی از ادبیات بعدی میزند و به شكلگیری جرگهای میانجامد كه حول نشریهی ادبی "سخن" به سردبیری پرویز ناتل خانلری گرد آمده است. آنها در زمینهی داستانی پیشگام، اما در قلمروی شعر میانهرو و مخالف بدعت نیما هستند.
در اوایل دههی 40 شوری تازه در فضای ادبی كشور احساس میشود، دو خصوصیت مهم این نوزایی ادبی، یكی بریدن از قطبهای سنتی چپ و دیگری، رشد مستقل شهرستانها نسبت به تهران است. به دلایل تاریخی، قشر روشنفكری در ایران بخصوص از دههی 20 همیشه تحت تاثیر جنبش چپ قرار داشته است. بخش بزرگی از نویسندگان، گویندگان و مترجمین كه از آن دهه كار خود را شروع میكنند و هنوز نام بسیاری از آنها در نشریات و كتابها به چشم میخورد پروردهی تفكر چپ بودهاند.
هنگامی كه در اوایل دههی 40 همراه با شكاف در به اصطلاح اردوگاه سوسیالیسم زمینه برای رشد اندیشههای مستقل چون اگزیستانسیالیسم سارتر ("جنگ شكر در كوبا") و جنگ چریكی چهگوارا باز میشود، این امر به خودی خود راه را برای آزاداندیشی و پیمودن راههای تازه در هنر و ادبیات باز میكند. چه كسی میتواند تاثیر كتابهایی چون "اگزیستانسیالیسم" و "اصالت بشر"، "ادبیات چیست؟" و "كلمات" اثر سارتر یا "موج نو" فرانسه را بر ادبیات آن دوره، از یاد ببرد؟ این كتابها، ایمان به قدرت فرد و اتكاء به نفس را بالا میبرد و به جای تسلیم در مقابل جبر تاریخ آزادی اراده را قرار میدهند.
برخاستن صدای تازه از شهرستانها مسلما تا اندازهای نتیجهی اصلاحات اقتصادی و رشد شهرنشینی و ایجاد قطبهای صنعتی و فرهنگی در شهرستانها میباشد. نه تنها در تهران نشریات وزینی چون "آرش"، "دفترهای زمانه"، "جنگ طرفه"، "جهان نو"، "خوشه" درمیآیند، بلكه شهرستانها نیز جرگهها و جنگهای خود را پیدا میكنند."جنگ" اصفهان بخصوص وقتی كه از شمارهی دوم از همكاری ابوالحسن نجفی مترجم سارتر برخوردار میشود تا اندازهی محسوسی صاحب سبك و روش مشخصی در اندیشهی فلسفی داستاننویسی و شعر میگردد. تاثیر مستقیم فلسفهی سارتر را بر "شازده احتجاب" هوشنگ گلشیری نباید از یاد برد و همچنین اثری را كه نوشتههای آلن روب گریه و شعر "سنگ آفتاب" اكتاویو پاز، منتشر شده در جنگ اصفهان، بر داستان و شعر آن دوره دارد نمیتوان نادیده گرفت. در آبادان نشریهی"پرچم خاورمیانه ـ ویژهی هنر و ادبیات" درمیآید، در رشت "بازار ـ ویژهی ادبیات" و "سهند" در تبریز و همین طور نشریات ادبی دیگر در مشهد، شیراز، و كرمانشاه.
"كانوننویسندگان ایران" كه مقدمات آن از سال 1345 ریخته میشود در واقع میخواهد ترجمان یكپارچهی این صدای نوخیز در سراسر كشور باشد. همهی این جرگههای ادبی مهر خود را بر فرهنگ ایران در دهههای بعدی به جا میگذارند و ما هنوز تاثیر آن را در داخل و خارج كشور میبینیم.
مقدمات شكلگیری
هنگامی كه در اواخر سال 1983 به فرانسه میرسم، فضای فكری روشنفكران ایرانی مهاجر را گرم میبینم. نه تنها مطالعهی تئوری بخصوص آثار متعلق به گرایشهای گوناگون نئوماركسیستهای اروپایی رواج یافته است، بلكه كانون نویسندگان ایران در تبعید تشكیل شده، نشریهی" الفبا" به سردبیری غلامحسین ساعدی انتشار یافته و سپس به مرور "جنگدبیره"ی هما ناطق، "چشمانداز" ناصر پاكدامن و محسن یلفانی و "سوسیالیسم و انقلاب" مهرداد مهربان كار خود را آغاز میكنند. با وجود این، فكر ایجاد انجمن، برای روشنفكرانی كه تازه از سازمانهای چپ بریدهاند و نسبت به هر تجمعی با بد گمانی مینگرند، ناخوشایند است. این دورهای است كه در آن فرد و مسئولیت شخصی برجسته میشود و تجمع و گروه چون حصاری تنگ و كشندهی استعدادهای فردی به چشم میآید. البته در همان زمان برخی از روشنفكران چپ در پاریس برای خود انجمنی به نام "اندیشه" تشكیل میدهند. من خود در برخی از نشستهای آن شركت میكنم. بحثها تمام سیاسی و نظری است.
در می 1984 به لسآنجلس میرسم و از همان آغاز به گونههای مختلف تجمع روشنفكران هممیهن خود راه مییابم: نخست ـ تجمعی است دانشگاهی به نام "دوره" متشكل از عدهای از استادان و دانشجویان دانشگاهها بویژه دانشگاه كالیفرنیای جنوبی در لسآنجلس. من از طریق برادرم حمید به جلسات آنها كه معمولا ماهی یك بار در خانهی همكاران دوره تشكیل میشود و غالبا به زبان انگلیسی است راه مییابم و با پژوهشگرانی چون امین بنانی، كاوه صفا، فرزانه میلانی، مهدی بزرگمهر، امید سالار و خسرو شاكری آشنا میشوم. مطالب در این جلسات از روی متن خوانده میشود و بعد دربارهی آنها بحث به عمل میآید. از كارهای خوانده شده میتوانم از نوشتههای حمید نفیسی دربارهی "نقش لوطی در سینمای فارسی"، "آشنایی مردم با سینما در ایران" و رسالهی كاوه صفا راجع به "شاهنامه" و نوشتهی فرزانه میلانی دربارهی "زنان شاعر ایرانی" نام ببرم.
دوم ـ كانونهایی چون "اندیشه"، "روشنفكران"، "نیما" و "سخن" هستند متشكل از چند نفر كه در واقع برگزاركنندهی سخنرانیها، سمینارها، و نشر مجلات ادبی میباشند. محل برگزاری گردهماییها معمولا در دو دانشگاه UCLA و USC و عدهی شركتكنندگان بین 50 تا 500 نفر در نوسان میباشد. از جلسات كانون "اندیشه" میتوانم از یادمان ساعدی و نیما یوشیج نام ببرم و از جلسات كانون "روشنفكران" گفتارهای مجید نفیسی دربارهی "مسئلهی جنسیت" و "سایه روشنِ معلول بودن". كانون "نیما" پرتداومتر است و سمینارهای متعددی در زمینهی "نقش روشنفكران در سدهی بیستم" یا "حافظ" تشكیل میدهد كه در آنها بسیاری از اهل قلم چون داریوش آشوری، نادر نادرپور، اسماعیل خویی، شاهرخ مسكوب، احمد اشرف، هما ناطق، افسانه نجمآبادی، احمد كریمی حكاك، عباس میلانی، منصور خاكسار، مجید نفیسی شركت دارند. امروز تنها كانون سخن هنوز به فعالیت منظم خود ادامه میدهد. جلسات آنها در دوشنبهی اول هر ماه در تالار اجتماعات پاساژ سانتامونیكا انجام میگیرد و موضوعات بحث از سیاست تا هنر و ادبیات، ورزش و روانشناسی را در برمیگیرد.
سوم ـ گروههای مطالعه. در سالهای 85ـ1984 با دوستانی از گرایشهای گوناگون به مطالعه بر سر مفهوم "سازمان" و همچنین "ضرورت لغو حكم اعدام" میپردازیم. هم زمان به جلسات گروه رایا دونایفسكایا معروف به ماركسیست ـ اومانیستها میروم و هستهای برای خواندن آثار هگل داریم. سپس با كامبیز سخایی آشنا میشوم كه تازه از ایتالیا آمده و با برخی از استادان نئوماركسیست چون پل كولهتی و چند نفر دیگر از مكتب "دلاولپو"كار كرده است و نظرات منسجمی در نقد هگل و انگلس دارد. به همراه او و چند تن دیگر یك گروه مطالعاتی برای خواندن "دستنوشتههای پاریس" و "نقد فلسفهی حقوق هگل" اثر ماركس تشكیل میدهیم و در كنار آن تقریباً هفتهای یك بار در دانشگاه USC جمع میشویم و جلساتی برای سخنرانی و گفتوگو داریم. تعداد شركتكنندگان بین 20 تا 50 نفر و موضوعات مورد بحث جالب و آموزنده است. در همین دوره است كه من جرات میكنم كه پس از دو سال خاموشی، نتایج مطالعات خود دربارهی ماركس را به صورت گفتارهایی به نام "ماركس نه چون یك پیشوا" عرضه كنم.
شكلگیری جرگه
در اواخر سال 1985 من مجدداً به سمت شعر بازمیگردم و در یك انفجار چهار ماهه دهها شعر مینویسم كه 103 تای آن در مجموعهی "پس از خاموشی" منتشر میشود. مطالعات من نیز بیشتر جنبهی ادبی و فرهنگی میگیرد كه نمونهی آن را میتوان در كتاب "در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگپرستی و مردسالاری در ایران" مشاهده كرد. در كنار هستههای مطالعاتی، هفتهای یك بار با عدهای گرد میآییم و كلیات نیما یوشیج را میخوانیم. به همین ترتیب، برخی دیگر از دوستان نیز به ادب و فرهنگ توجه بیشتری نشان میدهند. این دوره تعریف مجدد مرزها و تشخیص هویت است. روشنفكرانی كه سابقا خود را جزیی از یك جنبش سیاسی میدیدند اكنون پس از شكست، به دنبال چرایی آن میگردند و هر یك به اشكال و درجات گوناگون، بنیادگرایی چپ را مورد نقد قرار داده و دیگر حاضر نیستند به شكل سنتی فعالیت كنند. ادبیات و فرهنگ مناسبترین بستری است كه میتواند هم پیوند آنها را با فرهنگ بشری نگاه دارد و هم بر زخمهای آنان مرهمی بگذارد. از دست دادن دوستان، رانده شدن از كاشانهی خود، فشار زندگی در غربت، تنهایی و فقر، برجسته شدن فرد پس از پاشیده شدن هویت گروهی ـ این جاست كه تخیل جاذبههای بیشتری نسبت به زندگی مییابد. و ادبیات و هنر به امداد آدمی میآید.
در همین دوره است كه فكر داشتن یك جرگهی ادبی بین ما قوت میگیرد. جلسات سخنرانی یا شعرخوانی كه از سوی كانونهایی چون نیما انجام میگیرد برای خود كسانی كه آفرینندهی آثار ادبی هستند نمیتواند كافی باشد و نیاز به فضایی كه بتوان در آن مخاطبینی كه خود در عین حال خالق آثار ادبی هستند، به شدت احساس میشود. وقتی كه در اوایل سال 1989 محسن حسام كه آن زمان در لسآنجلس به سر میبرد، پیشنهاد میكند كه نشستهایی به طور ماهانه برگزار كنیم با استقبال دوستان روبرو میشود. در اولین نشست رسمی كه به این منظور تشكیل میگردد، تا جایی كه به یاد میآورم افراد زیر شركت دارند: محسن حسام (داستاننویس)، ایرج اسفندیاری (طراح)، ناصر رحمانی نژاد (كارگردان تئاتر)، فضلالله روحانی (شاعر)، منصوره هاشمی (شاعر)، انوشیروان آریاپور(شاعر)، داود غلامحسینی (نمایشنامهنویس)، محمد غروی (طراح)، خسرو دوامی (داستاننویس)، مهرنوش مزارعی (داستاننویس)، پرتو نوریعلا (شاعر)، علی كیافر (طراح)، مسعود بینیاز (داستاننویس)، و مجید نفیسی (شاعر). در این نشست بر سر درك از ماهیت تجمع، اختلاف بروز میكند؛ از یك سو ناصر رحمانینژاد است كه فعالیت محفل را بیرونی و برای استفادهی همگان میبیند و از سوی دیگر اكثریت افراد هستند كه كار را درونی، و شرط شركت در این جلسات را این میدانند كه فرد شركتكننده خود خالق كار ادبی یا هنری باشد.
بدین ترتیب نشستهای ما آغاز میشود و از آن هنگام تاكنون تقریبا بدون گسست برای ده سال در اولین شنبهی هر ماه تشكیل شده است. تنها وقتی كه شنبهی اول ماه با یك روز تعطیل چون چهارم ژوئیه روز استقلال امریكا اصابت میكند نوبت به شنبهی دوم ماه میافتد. علت انتخاب شنبه این است كه افراد در شبهای دیگر باید خود را برای رفتن به سر كار آماده كنند. با وجود این نشستهای ما نامی برخود ندارد تا این كه در اوایل سال 1993 مسئلهی چاپ دفتری از آثار شركتكنندگان پیش میآید و نام "دفترهای شنبه" برای آن انتخاب میشود و از آن پس نیز نشستهای ما به "نشستهای شنبه" یا "نشست شنبهها" معروف میگردد.
سنتها
مكان برگزاری جلسات خانهی شخصی افراد شركتكننده است. در هر نشست، میزبان نوبت بعد داوطلب میشود. و او معمولا یك هفته قبل از تاریخ جلسه به شركتكنندگان تلفنی اطلاع میدهد و برگزاری نشست را یادآوری مینماید. معمولا میزبان از ساعت شش و نیم آمادهی پذیرایی است اگر چه این ساعت بنا به فصل و روشن و تاریكی هوا كمی تغییر میكند. افراد اكثرا با خود پیشكشی میآورند و اگر كتاب یا نشریهای برای فروش یا اطلاع دیگران آورده باشند آن را در گوشهای قرار میدهند. نشست با صرف تنقلات و صحبتهای دوستانه شروع میگردد و در حدود ساعت هفت و نیم رسمیت مییابد. حوالی ساعت ده وقت خوردن شام فرا میرسد كه معمولا تنها یك ساعت ادامه مییابد. آن گاه نشست دوباره رسمیت یافته و تا نیمهشب به درازا میكشد. سیاست ما در زمینهی نوشخواری یا تهیهی شام متغیر است. گاهی به خاطر زیادهروی كسی در جلسهی پیش، جامها را در گنجه میگذاریم و زمانی به خاطر این كه میزبانی چندین رقم غذا درست كرده و زحمت زیادی متحمل شده از جلسهی بعدی تصمیم میگیریم كه شام فقط حاضری باشد و جلسه برای صرف شام قطع نگردد. ولی به طور كلی میتوان گفت كه گرایش به رعایت اعتدال غلبه دارد.
افراد از آوردن همراه ناخوانده با خود خودداری میكنند مگر آن كه آن فرد اهل قلم باشد و خبر آن از قبل به میزبان داده شود. طی این ده سال ما میهمانان زیادی از ایران یا كشورهای دیگر داشتهایم كه به نشستهای ما آمده و اكثراً كاری از خود عرضه كردهاند. از آن جمله: منوچهر آتشی، هوشنگ گلشیری، جلیل دوستخواه، میرزا آقاعسگری، محمود فلكی، شهرنوش پارسیپور، منیره روانیپور، شمس لنگرودی، علی دهباشی، حسین نوشآذر، عدنان غریفی، عباس مخبر، محمد مختاری، تهمینه میلانی، صفدر تقیزاده، مرتضی میرآفتابی، ناصر شاهینپر، اسماعیل نوریعلا، شكوه میرزادگی، بیژن بیجاری و جواد مجابی. تعداد شركتكنندگان متغیر است ولی به طور معمول بین 18 تا 25 در نوسان است. در سالهای گذشته به مرور افرادی به محفل پیوستهاند كه به صورت اعضای اصلی آن درآمدهاند ـ مانند: منصور خاكسار (شاعر)، بیژن كارگر مقدم (داستاننویس)، سودابه اشرفی (داستاننویس)، خلیل كلباسی (شاعر)، فرزاد همتی (شاعر)، محبوبه بدیعی (مترجم)، یاشار احد صارمی (داستاننویس)، عباس صفاری (شاعر)، مجید روشنگر (مترجم)، بكری تمیزی (منتقد)، محمود عنایت (روزنامهنگار)، كیوان فتوحی (داستاننویس)، فاطمه دادگر (نقاش) و ملیحه تیرهگل (منتقد). افراد زیر نیز به طور نامنظم شركت میكنند: شادی پایدار (داستاننویس)، خلیل موحد دیلمقانی (كارگردان تئاتر)، حسن فیاد (مترجم)، فریده فرجام (شاعر)، منوچهر كهن (شاعر)، قباد (شاعر)، شهلا ساروخانی (خواننده)، نظام ركنی (شاعر)، شایسته امانی (موسیقیدان)، فهیمه واحدی (نقاش)، پروانه پریزاد )بازیگر تئاتر)، آزاده فرهمند (شاعر)، لیلا فرجامی (شاعر)، جلال فاطمی (فیلمساز)، الهام قیطانچی (مترجم)، مریم آذر (شاعر)، علی آشوری (شاعر)، یوسف صدیق (شاعر) و محمد یزدی (فیلمبردار).
گردانندهی جلسه قبل از رسمی شدن نشست از شركتكنندگان جویا میشود تا اگر كاری برای عرضه دارند، به او بگویند. نخست كسانی كه از نشستهای پیش كار داشتهاند و نوبت به آنها نرسیده بوده است كارهای خود را میخوانند. سپس نوبت به داوطلبین تازه میرسد مگر این كه میهمانی از شهر دیگر آمده باشد كه اولویت با او خواهد بود.
پس از خواندن كار، افرادی كه نظر دارند صحبت میكنند و سپس نوبت به آخرین كلام از سوی صاحب اثر میرسد. متن از سوی نویسنده قرائت میشود و معمولا جز یك نسخه موجود نیست. ولی گاهی برخی از دوستان كارهای خود را تكثیر میكنند و پیش از رسمی شدن نشست آن را در اختیار حاضرین میگذارند. هرگاه یكی از افراد نشست كتابی منتشر كرده یا نمایشگاه نقاشی گذاشته است گاهی تمام یا نیمی از وقت یك جلسه به بررسی آن اختصاص داده میشود و همكاران تشویق میشوند كه بررسیهای خود را بنویسند و از روی متن قرائت كنند.
تا به حال به این آثار برخورد شده است: "قصیدهی سفری در مه" (منصور خاكسار)، "شعرهای ونیسی" (مجید نفیسی)، "بریدههای نور" (مهرنوش مزارعی)، "زنان داستاننویس مهاجر" (بكری تمیزی)، "لسآنجلسیها" (منصور خاكسار)، "پرسه" (خسرو دوامی) و "كلارا و من" (مهرنوش مزارعی). همچنین یك بار كارنامهی "بررسی كتاب" ـ فصلنامهای كه به مدیریت مجید روشنگر درمیآید و گاهی از آثار شركتكنندگان در این نشست در آن چاپ شده است ـ مورد بررسی جمعی قرار گرفت. محمود عنایت نیز گاهی در نشریهی خود "نگین" و عباس صفاری، یكی از ویراستاران مجلهی "سنگ" كارهای همجرگهایها را چاپ كردهاند.
روش اداره
گرداندن نشستها در چند سال اول غالبا به عهدهی میزبان است یا این كه یكی از حاضرین داوطلب انجام آن میشود. اكثر ما تجربهی سازمانهای چپ را از سر گذراندهایم كه چه به دلیل فقدان روابط دمكراتیك در آنها و چه به مقتضای شرایط مبارزه مخفی غالبا از یك رهبری منتخب برخوردار نبود. در نتیجهی این تجربه غالب دوستان نسبت به نوبتی بودن گردانندگی نشستها نظر مثبت دارند و تجربهی دمكراسی در كشور میزبان نیز بر این اشتیاق میافزاید. متاسفانه به دلایل گوناگون پس از مدتی، ادارهی جلسات برای چند سال به دوش یكی از همكاران میافتد. در ابتدا این كار توجیهپذیر مینمود زیرا اگر میزبان بخواهد همزمان گردانندهی نشست هم باشد از عهدهی هیچ یك به خوبی برنمیآید. به علاوه برخی از گردانندگان شكیبایی لازم را از خود نشان نمیدهند و موجب اختلال در روند كار میشوند و در نتیجه، وقتی یكی از دوستان متانت خوبی از خود نشان میدهد آرزو میكنند كه او نقش گردانندگی را به صورت پایدار به عهده بگیرد و همه را از زحمت انجام این مسئولیت راحت كند.
با وجود این، آثار سوء این روش غیردمكراتیك به مرور ظاهر میشود و بی اعتمادی در میان جمع رشد میكند. تا این كه در بهار 1998 راجع به این موضوع بحث كافی به عمل میآید و قرار میشود كه از آن به بعد گردانندگی نوبتی باشد. به این صورت كه هر فرد برای سه ماه مكرر نشست را بگرداند و پس از آن شخصی دیگر را به جای خود برگزیند. مشروط بر این كه تا همهی افراد برای یك بار به این سمت نرسیدهاند، یك فرد دوباره برگزیده نشود و به علاوه، اگر در یك نوبت فرد گرداننده از مردان است در نوبت بعدی از زنان باشد.
اكنون كه این سطور را مینویسم سه دوره نقش گردانندگی بین شركتكنندگان گشته و نتیجهی آن مثبت بوده است. دیگر همهی افراد احساس مسئولیت میكنند: در زمان بحران، نه همه انگشتها را به سوی یك فرد میگیرند و نه به طور كلی خطر شیخوخیت كسی را تهدید میكند.
"دفترهای شنبه"
از اواخر سال 1992 درخواست برای انتشار دفتری كه آثار خوانده شده در نشستهای شنبه را در خود گرد آورد از سوی همگان مطرح میگردد. بنابر این قرار میشود كه هر یك از همكاران به انتخاب خود یك یا چند اثرش را برگزیده و تنی چند از بچهها كه تجربه و مهارت بیشتری در چاپ و ویرایش نشریه دارند آنها را در دفتری به چاپ رسانند. همچنین از انوشیروان آریاپور و محسن حسام كه از لسآنجلس بیرون رفتهاند آثاری انتخاب میشود زیرا همانطور كه در مقدمهی دفتر توضیح داده شده: "غرض نقشیست كز ما باز میماند." هر یك از صاحبان اثر مبلغ 100 دلار به میان میگذارد در عوض پس از چاپ، ده نسخه به رایگان دریافت میكند. بقیهی مخارج نیز از سوی برخی افراد خیر تامین میشود. به این ترتیب در اپریل 1993 اولین شمارهی "دفترهای شنبه" در پانصد نسخه درمیآید. فهرست مطالب این دفتر به قرار زیر است: شعر"فالی با تاریكی" (انوشیروان آریاپور)، "سفری در مه" ـ "عاشقانه" ـ "در عاشقانگی" (منصور خاكسار)، "شعری برایت مینویسم" ـ "زایندهرود" ـ "بر مزار فرهاد" ـ "دریایی" (مجید نفیسی)، "عجز" ـ "نزدیكی" ـ "محلهی فقیر" (فهیمه واحدی)
داستان: "بادبادكی در باد" (شادی پایدار)، "یك روز خوب" (بیژن كارگرمقدم)، "دو مرد" ـ "آرامش" ـ "غریبهای در رختخواب من"(مهرنوش مزارعی)، "سرهنگ" (مسعود بینیاز) "هتل بل ویل" (محسن حسام)، "حیلان" (بهروز داودی)
ترجمه: "مرگ لوركا" (روی. پرشت)، "شعر" (لوركا) از فضلالله روحانی، "قدرت اسطوره" (جوزف كمبل ـ بیل مایرز) از محمود عنایت، "دوشعر" (اكتاویو پاز) از حسن فیاد، "چهار شعر" (لنگستون هیوز) از فیاد، "داستاننویسی در مكزیك" (نورما كلان) از علی كیافر
نقد و بررسی: "عناصر نو در روایت" خسرو شیرین نظامی (خسرو دوامی) "نگاهی به آینههای دردار" (مجید روشنگر)
ادبیات نمایشی: "به كودكی كه هرگز دیده نشد" (پروانه پریزاد)، "صدای آشنا" (داوود غلامحسینی)
دومین شمارهی "دفترهای شنبه" دو سال بعد در تاریخ مارس 1995 منتشر میشود. تاخیر در انتشار ناشی از تداوم گفتوگویی است كه بر سر درك از ماهیت نشریه و چگونگی ادارهی آن وجود دارد. در دفتر اول به دلیل فقدان یك هیئت ویراستار، اختلاف كیفی بین مطالب به چشم میخورد. زیرا مسئولیت انتخاب به عهدهی هر فرد است. در نتیجه قرار میشود كه برای هر شماره سه نفر به عنوان ویراستار برگزیده شوند و در شمارهی بعد این نقش به دیگران واگذار گردد. پس از یك رایگیری مخفی سه نفر زیر انتخاب میشوند: منصور خاكسار ـ خسرو دوامی و مجید نفیسی. بر سر سیاست چاپ مطالب نیز بین همجرگهایها اختلافنظر وجود دارد. دستهای "دفترهای شنبه" را كاملا ویژهی آثار شركتكنندگان در نشستهای شنبه میدانند و طبع آثار دیگران را در آن جایز نمیشمارند زیرا معتقد هستند كه این دفترها فقط باید آیینهی تلاش و بالندگی گروه باشد. در مقابل دستهی دیگر بر این باورند كه ما نمیتوانیم خود را از ادبیات ایران بخصوص بخش خارج آن جدا كنیم وگرنه به صورت یك فرقهی دربسته درمیآییم و در نتیجه از تاثر و تاثیر محروم میمانیم. بالاخره جمع به این نتیجه میرسد كه هفتاد درصد مطالب از همكاران شنبه و سی درصد از آثار دیگران برگزیده شود، تنها بدین ترتیب نظر هر دو گرایش تامین میگردد. ویراستاران این شماره تصمیم میگیرند كه بیشتر به چاپ مطالبی بپردازند كه وضعیت زندگی مهاجران در خارج از كشور را منعكس میكند، . . . "چرا كه باور داریم نویسندگان و هنرمندان مهاجر باید خود را جدی بگیرند." (به نقل از یادداشت ویراستاران)
فهرست مطالب شمارهی دوم به قرار زیر است:
شعر: "لسآنجلسیها" (منصور خاكسار)، "در جستجوی اپیكور" (فضلالله روحانی)، "دقیقه به اكنون" (علیرضا زرین)، "هنوز میبارد" (ادیت سیت ول ترجمه عباس صفاری)، "زیبایی" ـ "پلكان تاریك دنیا" (عباس صفاری)، "درخت كریسمس" (خلیل كلباسی)، "آنگاه . . . شده است" (مسعود منش)، "آه لسآنجلس" (مجید نفیسی)، "گلدان و خورشید" (فهیمه واحدی)، "من انسانم" (نوشین امانی)
داستان: "تی لند" (شادی پایدار)، "ساعت" (بیژن كارگر مقدم)، "چیزی خوب و كوچك" (ریموند كارور ترجمهی خسرو دوامی)، "كاوه" (مهرنوش مزارعی)، "به امضای خودم" (نهال نفیسی)
مقاله: "مكاشفه در روند تحول آگاهی" (امبرتو اكو ترجمه علی كیافر)، "ارنست یونگر و رژیم نازی" (یان بروما ترجمهی محمود عنایت)، "زبان بوطیقایی و فرمالیستهای روس" (تروتان تودوروف ترجمهی پژمان فرخ)، "تبدیل به هنر" (ال دكتوروف ترجمهی مجید روشنگر)
نقد و بررسی:"خود و غیر در داستان تخت ابونصر صادق هدایت" (علیرضا زرین)، "زال بدنشان" (مجید نفیسی)
شمارهی سوم "دفترهای شنبه" در تاریخ مارس 1996 و با مطالب زیر منتشر میشود:
شعر: "لسآنجلسیها" (منصور خاكسار)، "سرود پایان هفته" (فضلالله روحانی)، "عكس یك خواب" (خلیل كلباسی)، "هراس" (نادر نادرپور)، "نامه" (مجید نفیسی)، "ستونها" (اكتاویو پاز ترجمه عدنان غریفی)، "تنگاها" (ایزومی شی كوبو ترجمهی عباس صفاری)، "عبور" (شیموس هینی ترجمهی فضلالله روحانی)
داستان: "دوگانه" (علی حسینی)، "پارك" (خسرو دوامی)، "درست مثل یك دوست" (رضا فرخ فال)، "این رسم رفاقت نیست" (بیژن كارگر مقدم)
خاطرهها: "خاطرهای از زندان" (شهرنوش پارسیپور)، "سور و سوگ سیاوش كسرایی" (نادر نادرپور)
مقاله: "هنر رمان" (آلن رب گرییه ترجمه مجید روشنگر)، "همكاری هایدگر با رژیم نازی" (تامس شیهان ترجمهی محمود عنایت)، "شش یادداشت برای هزارهی آینده" (ایتالو كالوینو ترجمه پژمان فرخ)، "بازگشت به طبیعت در شعر نیما یوشیج" (مجید نفیسی).
با وجود این كه قرار بود هر شماره ویراستاران تازه داشته باشد شاید به همان دلایلی كه برای نقش گردانندهی نشستها متذكر شدیم در جمع كشش لازم برای انتخاب هیئتی جدید دیده نمیشود. و در نتیجه همان سه نفر پیشین ویرایش این شماره را نیز به عهده میگیرند. خطمشی این شماره نیز مانند دفتر دوم مبنی بر تكیه اصلی بر آثار درون محفل و همچنین انعكاس زندگی در تبعید است. این دفترهای سه گانه به اضافهی كتابهایی چند كه نام آنها در بالا آمد و متعلق به برخی از همكاران شنبه است همه با نام "نشر ریرا" مزین شدهاند. غرض آن است كه بین انتشارات دوستان هماهنگی به وجود آید. نشانی "نشر ریرا" چنین است.
P.O.Box 1844 VENICE, CA 90294 USA
نشستهای بیرونی
یك جرگه نیز مانند یك فرد نیاز به مخاطب دارد وگرنه در مانداب خود میماند و آرام آرام طراوت خود را از دست میدهد. این است كه از اوایل سال 1994 مسئلهی برگزاری نشستهای بیرونی در دستور كار همكاران قرار میگیرد و قرار میشود كه با استفاده از تالار اجتماعات كتابفروشی مترقی "میدنایت اسپشیال" واقع در گردشگاه سانتامونیكا ماهی یك برنامه داشته باشیم. منظور اصلی از این نشستها معرفی همكاران شنبه و در وهلهی بعد روشنفكران دیگر ایرانی است. از آن جا كه خبر این برنامهها در فهرست رویدادهای فرهنگی كتابخانهی مذكور قید میشود و به اطلاع عموم میرسد و به علاوه برخی از این نشستها به زبان انگلیسی است منحیثالمجموع برگزاری این گردهماییها در معرفی روشنفكران ایرانی مهاجر به مردم امریكا سودمند است. این جلسات برای مدتی بیش از یك سال ادامه مییابد و سپس دنبالهی كار قطع میشود. شاید به این دلیل كه اكثر همكاران برای یك دور معرفی میشوند و گذاشتن برنامهی مجدد ضروری نمینماید. جمعیت شركتكننده به طور میانگین بین 20 تا 60 و فقط در یك مورد از 100 نفر تجاوز میكند. اینك فهرست این برنامهها با استفاده از گزارشی كه در سومین شمارهی "دفترهای شنبه" به چاپ رسیده است:
5 می 95 عباس صفاری و سودابه اشرفی به معرفی مجید نفیسی، 27 ژوئیه 95 مجید نفیسی به معرفی خلیل كلباسی (این برنامه به زبان انگلیسی است)، 13 اوت 95 منصور خاكسار و مهرنوش مزارعی به معرفی محمود عنایت، 26 سپتامبر 95 محمود عنایت به معرفی منصور خاكسار (عنوان سخنرانی: "دربارهی غربت")، 26 اكتبر 95 شهرنوش پارسیپور به معرفی مهرنوش مزارعی، 30 نوامبر 95 خلیل كلباسی و فهیمه واحدی به معرفی مجید روشنگر (فهیمه همچنین ده تابلو از كارهای خود را به نمایش میگذارد)، 25 ژانویه 96 فضلالله روحانی به معرفی عباس صفاری.
علاوه بر این، سه برنامهی فوقالعاده به قرار زیر برگزار میشود:
26اوت 95 احمد كریمی حكاك یكی از مترجمین مجموعه شعر اسماعیل خویی به زبان انگلیسی به نام "كرانههای شعر" به معرفی شاعر و شعر او میپردازد. این برنامه به زبان انگلیسی است. 15 نوامبر 95 محمد مختاری شعرهای خود را میخواند. این برنامه در كتابفروشی "گالری تصویر" برگزار میشود. 14 دسامبر 95 جواد مجابی دربارهی "طنز در ایران" سخن میگوید.
پس از چاپ این گزارش، فقط دو برنامه، یكی شعرخوانی شمس لنگرودی در تاریخ 20 می 96 و دیگری سخنرانی مجید روشنگر پیرامون "نشریات ادبی" در تاریخ 29 فوریه 97 برگزار میشود. به فاصلهی كوتاهی پس از قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، "دفترهای شنبه" بزرگداشت باشكوهی در تاریخ 28 دسامبر 1998 در تالار اجتماعات "پاساژ سانتامونیكا" برپا میكند. این برنامه با همكاری كانون نویسندگان ایران در تبعید (امریكا)، نشریهی سیمرغ و مجلهی نگین چاپ لسآنجلس و كتابفروشیهای ایرانی دهخدا، كتابسرا، شركت كتاب، نشر كتاب، و دریچه انجام میگیرد. ادارهی جلسه با خلیل كلباسی است و پس از نمایش فیلمی از سخنرانی محمد مختاری در فلوریدا، محمود عنایت، پرتو نوریعلاء، فضلالله روحانی، منصور خاكسار و مرتضی میرآفتابی سخن میگویند و مجید نفیسی شعر "روح شعر" را كه به یاد محمد مختاری سروده میخواند. در این جلسه نزدیك به 300 نفر شركت دارند و صندوقی برای حمایت از خانوادههای مختاری و پوینده تعبیه شده است.
اولین نشست درونی شنبهها در سال 1999 در محل كتابفروشی "دهخدا" كه مدیر آن محمد یزدی یكی از همكاران جرگه است انجام میگیرد و بنابه درخواست خود وی قرار میشود كه هر چند یك بار برنامههای بیرونی در آن محل داشته باشیم. تاكنون سه جلسه از این نوع تشكیل شده كه در آنها حسین نوشآذر داستاننویس مقیم آلمان و مرتضی ثقفیان شاعر مقیم سوئد آثار خود را خوانده و ملیحه تیرهگل كه به تازگی به نشست ما پیوسته دربارهی كتاب وزین خود "مقدمهای بر ادبیات فارسی در تبعید" سخن گفته است.
گرایشهای مشترك
جرگههای ادبی دو دستهاند: یكی متشكل از افرادی هستند كه از همان ابتدا گرایش مشخصی را دنبال میكنند و در واقع علت گرد آمدن آنها برای پیشبرد آن هدف خاص است. مانند جرگهی ایماژیستها كه در سال 1913 از شاعرانی چون اچ.تی و ازرا پاند تشكیل شد و تصویرسازی در شعر را برجسته میكند. دیگری متشكل از افرادی است كه اگر چه برخی زمینههای مشترك فكری و جغرافیایی دارند ولی دارای جهت خاصی نیستند، اگرچه ممكن است در روند كار خود به این هماهنگی دست یابند. مانند محفل "جنگ" در اصفهان كه از اوایل دههی 40 تا اوایل دههی 50 برقرار است و در آغاز بین همكاران آن خط واحد ادبی وجود ندارد ولی پس از برگشتن ابوالحسن نجفی از فرانسه به اصفهان از لحاظ فلسفی به سمت اگزیستانسیالیسم و از جهت داستاننویسی به سمت "رمان نو" فرانسوی میگراید. جرگهی ما نیز از همین دستهی اخیر است. هنگامی كه بچهها در آغاز دور هم جمع میشوند گرایش مشخص ادبی ندارند و شاید تنها از لحاظ پیشزمینههای سیاسی و موقعیت فعلی اجتماعی به یكدیگر احساس نزدیكی میكنند. چرا كه غالب آنها از جریانهای چپ انقلابی آمده و در حال حاضر به عنوان روشنفكران ایرانی مقیم لسآنجلس نقطهی مشترك دارند. با وجود این با گذشت زمان همنفسی و كنش و واكنشهای متقابل باعث آن میگردد كه به نوعی نقاط واحد در میان جمع شكل بگیرد كه همچون خطی نامریی افراد را به یكدیگر پیوند میدهد:
نخست ـ اعتقاد به این كه آثار ما باید بتوانند موقعیت فعلی ما در خارج از كشور را منعكس سازند. در واقع، گروه شنبهها بیگمان یكی از پیشكسوتان این نقطهنظر در میان روشنفكران مهاجر است و نمونههای آن را در سه نشریهی محفل یا كتابهای همكاران آن میتوان دید.
دوم ـ اكثر افراد نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی حساس هستند و در مقابل گرایش به سیاست گریزی كه در سالهای نخستین دههی 60 چه در داخل به نحو گسترده و چه در خارج به طور محدود رواج مییابد مقاومت نشان میدهند. این حساسیت به مفهوم تعهد به یك خط سیاسی یا فكری مشخص نیست بلكه بر آن است كه روشنفكران مهاجر باید از فضای دمكراتیك كشورهای میزبان بهره برده و برای انتقال دردهای هممیهنان و پشتیبانی از نویسندگان و هنرمندان داخلی استفاده كنند. این حساسیت اجتماعی بخصوص در دو زمینه خودنمایی میكند: یكی نفی مردسالاری و پذیرش صدای زنانه و دیگری اعتقاد راسخ به رعایت اصول دمكراتیك و پرهیز از روشهای دیوان سالارانه یا شیخوخیت كه اكثر جرگهها به آن مبتلا هستند. ما در عین حال كه بر این باوریم نقش افراد در جرگه یكسان نیست و آثار آنها باید خود گواه این مدعا باشد ولی به شدت از اشاعهی روابط مرادـ مریدی پرهیز میكنیم و آن را ناسالم و كشندهی روح آزادگی میدانیم.
سوم ـ توجه به سرگذشت شخصی بخصوص در زمینهی شعر را میتوان یكی دیگر از گرایشهای همكاران شنبهها دانست. هر چه پیشتر میآییم خط اتوبیوگرافیك در آثار دوستان قوت بیشتری یافته است. اگرچه این موضوع به معنای داشتن درك واحد از انعكاس زندگی شخصی در بین آنها نیست و بر سر چگونگی آن اختلافنظر وجود دارد. البته باید بلافاصله اضافه كنم آنچه در بالا به عنوان گرایشهای واحد همكاران ذكر شد تنها برداشت شخصی من از این موضوع است وگرنه هیچ گونه بیانیهی مشترك برای جرگهی ما وجود ندارد و افراد آگاهانه از اتخاذ چنین كاری پرهیز میكنند. وجود صداهای گوناگون و متضاد برای رویش و بالش یك محفل لازم است و هرگونه كوشش در غالب كردن یك خط واحد موجب پژمردگی روح آفرینندگی خواهد شد.
در آخر اگر بخواهم آرزومند چیزی برای "نشستهای شنبه" باشم این است كه بتواند "دفترهای شنبه" را مجددا انتشار دهد و بدین طریق نقش فعالتری در جهت حفظ و تداوم فرهنگ ایرانی بازی كند. بدیهی است كه این كار همچنین به ثبت و تقویت تلاشهای خود جرگه كمك خواهد كرد.*
11ژوئن 1999
* در دوازده سالی که از نوشتن مقاله ی بالا می گذرد، ترکیب اعضای جرگه ی ادبی ما عوض شده و افراد جدیدی به آن پیوسته اند. دریغا که در این میان سه تن از دوستان خود را نیز از دست داده ایم: خلیل موحددیلمقانی(2003)، بیژن کارگرمقدم (2008) و منصور خاکسار (2010).
ژانویه 2011
- دلمون به نفتی خوش بود که قرار بود سر سفرهٔ همه باشه و ما هم باهاش روشن بشیم و خونهٔ مردم رو روشن کنیم.
- خوب حالا مگه چی شده؟
- دیگه چی میخواستی بشه؟ یارانه رفت. نفت گرون شد. ما هم که تموم زندگیمون به همین نفت و تلمبهٔ رو منبعمون خوش بود، حالا موندیم بدون نفت و یک تلمبه که دستهش تا بیخ رفته تو منبعمون که از «حامل انرژی» توش خبری نیست!
- بابا این حرفهای صحنهدار چیه میزنی؟
- اصلاً میدونی چیه؟ با این وضعی که پیش اومده، من هم به فکر خودفروشی افتادم.
- نکنه دلت از قانون صیغه پُره؟ آخه آدم که به خاطر یک لیتر نفت خودش رو نمیفروشه.
- نه بابا! تو هم که مثل بعضی از برادرا یا اصلاً خبر از زندگی مردم نداری، یا فکرت منحرفه. آگهیهای خرید چراغ زنبوری رو دیدم، گفتم جفت شیش آوردم.
- گوزن چه ربطی به شقایق داره؟
- الان چراغ زنبوری نو رو تا ۶۰ تومن هم میخرن؛ تصادفیش هم ۳۰ تومن. گفتم خودم رو بفروشم، بلکه تو هم به نون و نوایی برسی.
- نخواستیم بابا! ما نون این چیزا از گلومون پایین نمیره. نگران نباش. خودم هر جوری شده یک قُلُپ نفت برات جور میکنم.
***
- فکر میکنی این هدفمند کردن یارانهها هیچ ربطی به هدفمند کردن رایانهها داره؟
- منظورت رو نمیفهمم. درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ یارانه و امدادهای دولتی چه ربطی به رایانه و کامپیوتر داره؟
- آخه تو انتخابات قبلی ریاست جمهوری هم خیلی سعی کردند رایانههای ستادهای شمارش آرا را «هدفمند» کنند که همون اسمی که میخواستند از تو صندوقهای رأی در بیاد، ولی نشد که نشد. هر چی گرای عوضی دادند، کامپیوتر کله شق کار خودش را کرد. برای همین هم میگن چارهای ندیدند جز اینکه از «یارانه» و امداد رهبری و لباس شخصیها و سربازان گمنام و نامدار استفاده کنند.
- حالا منظور؟
- هیچی؛ فقط تو فکر این بودم که حالا که قراره یارانههای دولتی حذف بشه، خوبه یک طوری بشه اون یارانههای انتخاباتی هم بساطشون جمع بشه.
***
- فرمودند که «هدفمندسازی یارانهها سبب توسعه روستاها خواهد شد»
- راست هم میگن. این طور که داره پیش میره، بهزودی همهٔ شهرها به روستا تبدیل خواهند شد.
***
- حالا با این پول نقدی که دولت قراره به جای یارانههای حذف شده بهت بده میخوای چیکار کنی؟
- راستش تو فکرم که پول بدم نماز و روزههای استیجاری برام بخونن و بگیرن.
- حالا چرا به این فکر افتادی؟ تو که هیچ وقت نماز و روزهات ترک نشده.
- والاّ با حساب این دولت که از همه طلبکاره و همه رو بدهکار میدونه، فکر میکنم تو کار نماز و روزه هم بدهکاری بالا آورده باشم.
- آها! منظورت خُمس پول یارانه است که دولت اعلام کرده قبل از پرداخت، باید از روی پول کم کنه؟
- والا من خودم هم دیگه منظور خودم رو نمیفهمم، ولی کار از محکم کاری عیب نمیکنه. تازه امروز یک حراج خوب برای نماز و روزهٔ استیجاری رو شیشهٔ مغازهٔ آقا رسول سر کوچهمون دیدم که هر جور حساب میکنم میبینم میارزه! حوصله ندارم اون دنیا هم مأمورا یقهام رو بگیرن. کار از محکم کاری عیب نمیکنه!
***
- دیدی بهت گفتم این هدفمند کردن یارانهها کار دست مملکت میده!
- بابا لابد یک خیری توش هست که رئیس جمهور این جور سفت و سخت دنبالشه!
- خیر که توش هست، ولی نه برای من و تو که معطل ۴ هزار تومن نقدی کمک دولت برای خرید نون هستیم که با حذف یارانهها قیمتش بالا رفته.
- نکنه باز هم میخوای گیر بدی به وارد کنندههای محترم شکر و پارچه و غیره که شب و روز به فکر خوراک و پوشاک من و تو هستند؟
- نه بابا. دیدم حسین سليمی گفته که یکی از اثرات هدفمندی یارانهها، توقف فعاليت دستگاههای خشکكن گچ است.
- حسین سلیمی دیگه کیه؟
- عضو هيئت مديرهٔ انجمن صنايع گچ.
- تو هم مخ ما رو کار گرفتی ها! بیچاره حتماً مثل بقیهٔ کارخونهها که یکی یکی درهاشونو میبندن، اون هم نگران خرابی تولید گچ و بسته شدن کارخانههای گچه که تحمل گرانی حاملهای سوخت رو ندارن؟
- نه بابا. کار از این حرفها گذشته. فکر کنم این قدر با گچ سر و کار داشته که مُخش هم گچی مثل قرصهای تببُر گچی شده.
- تو که اهل این حرفها نبودی. چرا این حرف رو میزنی؟
- آخه تو رو به خدا ببین چی گفته: «توقف فعالیت دستگاههای گچ خشککن در جهت کاهش مصرف گاز و برق کارخانههاست كه در اين راستا برخی از تولیدكنندگان نسبت به خشک کردن بلوکهای گچی در فضای آزاد به جای استفاده از دستگاههای خشکكن اقدام کردهاند.» غلط نکنم این یکی رو هم از کرهایها یاد گرفتن که به کارمندای دولتشون گفتن لباس زیر پشمی بپوشن و ظهرها درجهٔ حرارت اتاقاشون رو کم کنند...
- خدا یک عقلی به اون و به تو بده، یک ۴ لیتر نفت سهمیهای هم به من که بریزم تو منبعات که حال کنی! وقتی قرار باشه آلودگی هوا رو با آبپاش از بالا با هلیکوپتر رفع کنند، بهتره که بلوکهای گچی رو هم تو آفتاب خشک کنن، البته اگه تو این سیاه زمستون آفتاب گیرشون اومد.
- الان وقت این حرفها نیست. نفت سهمیهای رو هم که دیگه خوابشو ببینی. حالا تا به پت پت نیفتادم یک چند تا تلمبه بزن بلکه همین چند تا قطره نفت که ته منبع مونده حالم رو جا بیاره.
- عیب نداره. ناراحت نباش. نفت نشد، گازیت میکنم.
- ما را به خیر تو امید نیست، شر مَرسان!
***
- به قول همشهری اصفهونیمون: مردم تونس، آخه چه تونس؟
- پس تو هم شنیدی؟ خلاصهش رو برادر محمد حسن قدیری ابیانه «كارشناس مسائل استراتژیک» به خبرگزاری فارس گفته: «وی با اشاره به فرار بن علی همزمان با فرار محمدرضا شاه از ايران در سال ۱۳۵۷، يادآور شد: در فرار قبلی شاه... نيز دلارهای توزیع شده... «شعبان بیمخ»ها را به میدان آورد كه مردم را مورد ضرب و شتم قرار داده... تا از اين طريق مردم را بترسانند... او با بيان اينكه مردم تونس نبايد بترسند و نيز نبايد به جابهجایی افراد در رأس حكومت رضايت دهند، خاطر نشان كرد: زندانیان سیاسی و مذهبی در تونس بايد آزاد شوند و راه بازگشت تبعيديان بايد هموار شود. اموال سران رژيم بهويژه خانواده و بستگان بنعلی نیز باید مصادره شود...»
- خدا خیرت بده آقا قدیری... چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به مردم تونس!
***
۲۸ دی ۸۹
«کتابخانه و آرشیو ملی کانادا» روز سه شنبه، نمايش فيلم مستند «ايرانيوم» را که در مورد برنامه اتمی ايران است، لغو کرده بود. موسسهای که مسئوليت پخش اين مستند را بر عهده گرفته است میگويد دليل اين تصميم، اعتراض سفارت ايران به نمايش اين فیلم مستند بوده است.
در همين حال، جيمز مور به شبکه «سی بی سی» کانادا گفته است که اين فيلم نمايش داده خواهد شد. توافق در اين باره حفظ خواهد شد و فيلم ايرانيوم در محل «کتابخانه و آرشیو کانادا» نمايش داده خواهد شد و نمايش اين فيلم به مکان ديگری منتقل نمی شود و کانادا در برابر اينگونه فشار تسليم نخواهدشد.
جيمز مور اضافه کرده است:«حفظ امنيت مردم ضروری است، ولی ما در برابر کسانی که می خواهند با تهديد به خشونت مردم را سانسور کنند عقب نخواهيم نشست.»
روزنامه های محلی کانادا پيشتر گزارش داده بودند که «فرد ليتوين»، دبير «جامعه سينمايی تفکر آزاد» که در نظر داشت در اولين سال برگزاری جشنواره فيلم «تفکر آزاد» اين مستند را در کتابخانه و آرشیو کانادا در اوتاوا، به نمايش گذارد روز سه شنبه اعلام کرد که به دليل درخواست روز دوشنبه اين کتابخانه، نمايش اين مستند لغو شده است.
به گفته فرِد ليتوين، دليل لغو نمايش «ايرانيوم»، اعتراض سفارت جمهوری اسلامی به نمايش اين مستند بوده است.
علاوه بر اعتراض سفارت جمهوری اسلامی به نمايش «ايرانيوم»، روز سه شنبه و پس از آن که نمايش اين فيلم لغو شد، فردی دو نامه تهديد آميز را که هيچ نشانی بر روی آن نوشته نشده بود به اين کتابخانه تحويل داد و با عجله خارج شد.
«ايرانيوم» مستندی ۷۰ دقيقهای ساخته رافائل شور، خاخام و کارگردان کانادايی- اسرائيلی در مورد برنامه اتمی ايران است و مجموعهای است از مصاحبه با سياستمداران گوناگون و افرادی است که برنامه اتمی ايران را يک تهديد برای غرب میدانند و بر اين باورند که ايران به دنبال توليد سلاح اتمی است.
در اين مستند همچنين برخی از ايرانيان مخالف جمهوری اسلامی نيز حضور دارند و به نوشته وبسايت رسمی «ايرانيوم»، شهره آغداشلو نيز راوی اين مستند است.
همچنين وبسايت جشنواره «تفکر آزاد» نيز در مورد اين فيلم نوشته است که «ايرانيوم» نمايانگر «نفرت و خشونت ابراز شده از سوی رهبری بیرحم ايران» است و افزوده است که ايران از زمان انقلاب ۱۳۵۷ همواره «نفرت مطلق» خود از غرب را ابراز کرده و «بيش از سی سال» است که با «ايدئولوژیهای افراطی» خود «تمام جهان را به وحشت انداخته است.»
رافائل شور پيشتر مستندهای ديگری را در انتقاد از «اسلامگرايی افراطی» کارگردانی کرده است که در اين ميان میتوان به «جهاد سوم» و «جنون» اشاره کرد.
منتقدين آقای شور بر اين باورند که مستندهای وی جانبگيرانه و تبليغاتی است.
منبع: رادیو فردا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر