-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

Latest news from Jaras for 12/25/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



طراح : طراح مهمان

 


سوسن

طواف حاجیان را من ندانم ،
فقط در وصف آن حاجی توانم
که حج را نیمه کاره او رها کرد
طواف عشق را در کربلا کرد
سرش بر نی نوای لبیک آورد
هزاران کعبه دل درنی آورد
نی و یار و نیستان و هیاهوست
زمان پاسخ هل ، من ناصر اوست
 


 


محمود موسایی

گویمت از چاله درافتی به چاه                                       گرنگنی پیش خودت را نگاه
آنچه بگفتی همه افسانه است                                         مشکل ما ،جمله زیارانه است
آن هدف بی هدف وبی نشان                                         تیر تو برآن نخورد بی گمان
این هدف هم نیست تورا تیر رس                                  حاصل این کار گرانی است وبس
نقد دهی چند هزاری اگر                                             بابتش از خلق درآری پدر
این هدف بی هدفت بهر چیست؟                                    چونکه قرانی به ته دیگ نیست
حاصل تحریم جهانی است این                                      تا بدهی باج به روس وبه چین
علت برچیدن یارانه چیست؟                                        صدبستانی و دهی جاش بیست
عمر شما بسته به یارانه هاست                                     ورنه عملکرد شما بی بهاست
بودن یارانه به گاه خطر                                             بهرشما بوده بسان سپر
گرسپرافتاد تن آزرده شد                                            ورکه سد افتاد،زمین برده شد
مجری این طرح کسی چون تو نیست                            شیوه اجراش ندانی که چیست
عاقبتش همچو عدالت سهام                                        ماکه ندیدیم بجز اسم ونام
قطعی یارانه نه کاری نکوست                                     تیغ کشیدن به رگ است وبه پوست
تیشه به ریشه زنی ای منحرف                                     تانشده دیر بشو منصرف
 


 


حبیب صادقی

 

اشاره: آنچه در پی می‌آید، متن پیاده شدهٔ مجموعه جلساتی است که در سه ماههٔ اول سال جاری (۱۳۸۹) در بررسی معنای بصیرت و شناخت حق و باطل برگزار شده است. بدیهی است برخی از حوادثی که در متن آمده است مربوط به آن زمان می‌باشد، هرچند در کلیت بحث تغییری ایجاد نمی‌کند.

 

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین

 

و ما توفیقی الا باللّه العلی العظیم و الصلوة و السلام علی سیدنا و مولانا ابی القاسم المصطفی محمد و علی اهل بیته الطّیبین الطّاهرین المعصومین

 

در جلساتی که تا اینجا خدمت دوستان برگزار شد، صحبت از بصیرت، معنای آن و طرق دست یافتن به آن بود و عرض شد: «یکی از راه‌های رسیدن به بصیرت، مطالعه تاریخ و پند گرفتن و عبرت گرفتن از آن می‌باشد»؛ همچنین بیان شد: «علت این‌که انسان با خواندن و تأمل در تاریخ، بصیر می‌شود و معرفت به خدا پیدا می‌کند این است که آنچه در طول تاریخ اتفاق افتاده است همه آیات پروردگار و سنت‌های الهی است و تصدیق کنندهٔ این آیات و سنت‌های الهی هم تاریخ است». دوستی می‌گفت: «ما خیلی مطلب از آیات قرآن را در حفظ داشتیم اما فهمیدن، و دریافت شهودی و تجربی آن مطالب، بعد از وقایع اخیر نصیبمان شد»؛ یعنی شما در قرآن می‌خوانید: «زیانکارترین مردم کسانی هستند که اعمال بدی دارند و عملشان سوء است، اما فکر می‌کنند بهترین اعمال را انجام داده‌اند»؛ خیال می‌کنند با این اعمال به سعادت می‌رسند و از مردم عوام جلو افتاده‌اند، از خواص و نخبگان جلو افتاده‌اند؛ دائم به خود تلقین می‌کنند که با این اعمال صاحب سود و منفعت شده‌اند و دیگران را سرزنش می‌کنند که چرا مثل ما عمل نمی‌کنید؛ چقدر در درست بودن توهّماتشان مغالطه می‌کنند، اما این اعمال نزد خدای‌تعالی بدترین اعمال است. خوب، در تاریخ زیاد این مطلب واقع شده است و امروز هم شاهد آن هستیم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا» (کهف، آیات ۱۰۳ و ۱۰۴) حال سؤال می‌شود: آیا خدای‌تعالی برای این مردم (که فکر می‌کنند اعمال بدشان، بهترین عمل‌ها است و بدین سبب، زیانکارترین مردم می‌باشند) مثالی هم زده است؟ چه کاری است که این مردم بیچاره و زیانکار انجام می‌دهند که گمراهی و عین ضلالت و تاریکی است: «ضَلَّ سَعْيُهُمْ» اما خیال می‌کنند و به حساب و کتابشان این‌گونه در می‌آید که بهترین کارها و فکرها را دارند؟

 

زیانکارترین مردم چه کسانی هستند؟

 

بله، خود خدای‌تعالی آن‌ها را معرفی کرده است؛ در آیه قبل از این آیاتی که قرائت شد، خدای‌تعالی عمل آن‌ها را ذکر می‌فرماید: «أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَن يَتَّخِذُواْ عِبَادِى مِن دُونىِ أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا» (کهف، آیه ۱۰۲) آیا کافران گمان کردند اگر کسی غیر از خدا را مولا و ولیّ خود بگیرند، از عذاب آسوده شده‌اند؟ آیا آن‌ها فکر می‌کنند این ولیّ و رهبرشان، می‌تواند نفعی به حال آن‌ها داشته باشد؟ هرگز! بلکه ما جهنم را محیط بر آنان قرار دادیم و اولین نتیجه‌ای که از این شرک و کفر، و اتخاذ غیر خدا به عنوان ولیّ می‌گیرند، جهنم است. آیهٔ عجیبی است: «إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا»، «نُزُل» یعنی اولین چیزی که صاحب خانه به وسیلهٔ آن از مهمانش پذیرایی می‌کند. خدا می‌فرماید: «ما جهنم را «نُزُل» برای کسانی که غیر از خدا را ولیّ خود بگیرند، قرار داده‌ایم». بنابراین مصداق نخست افرادی که عمل سوء دارند، اما خیال می‌کنند بهترین عمل‌ها فقط از آن‌ها سر می‌زند، کسانی هستند که افراد و شخصیت‌ها را به اسم خدا، به اسم یک امر مقدّس، «ولیّ» و همه کاره خود می‌گیرند و به تدریج بندهٔ آن‌ها می‌شوند.

 

چقدر در تاریخ به اسم یک کار مقدّس، یک کار خوب و پسندیده، به عنوان یک عمل خدایی و به اسم خدا، وحشتناک‌ترین جنایت‌ها را انجام داده‌اند و به آن افتخار هم کرده‌اند؟ چه کسانی آماده شدند، جناب عیسی را به صلیب بکشند؟ مگر مؤمنان و علمای قوم بنی اسرائیل نبودند که به خاطر حفظ قدرت و منافعشان توطئه کردند و تهمت زدند؟ حضرت حسین بن علی(ع) را مگر به خاطر دفاع از ولایت آن‌گونه به شهادت نرساندند؟ بله، سیدالشهداء (ع) را به خاطر «ولایت» کشتند؛ به جهت ولایت یزید و به اسم خدا به شهادت رساندند. لذا در ادامه این آیات، خدای‌تعالی می‌فرماید: «أُوْلَئكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِايَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا» یعنی این افراد زیانکار، کسانی هستند که به آیات و نشانه‌های پروردگار عالم کافر شدند، به معاد و باز گشت امور به خدای‌تعالی کافر شدند و در نتیجه اعمال آن‌ها حبط شد و از بین رفت که بدین سبب در قیامت هیچ وزن و اعتباری ندارند. به عبارت دیگر زیانکارترین مردم کسی است که بعضی از اعمال خوب دیگران را انجام می‌دهد، اما هیچ ثوابی برای این اعمال ندارد و همه آن اعمال از بین می‌رود چون آن‌ها به نشانه‌های خدا کافر شدند و آیات خدا را تکذیب کردند؛ یعنی ممکن است به خدا هم اعتقاد داشته باشند، اما چون فرستادهٔ خدا و مصلحان الهی را تکذیب می‌کنند، چون امر به معروف و نهی از منکر را نمی‌پذیرند، اعمال خوب آن‌ها هم «حبط» می‌شود و از بین می‌رود. این وضع کسانی است که زیانکارترین مردم هستند، اما فکر می‌کنند اعمال خوبی دارند! این وضع کسانی است که همه جنایات خود را به اسم خدا و امور مقدّس دیگر توجیه می‌کنند.

 

در این وقایع اخیر و قبل از آن، مگر بچه‌های ما را به اسم خدا و ولایت نکشتند؟ الآن بروید و بپرسید: «آیا ناراحت هستید که با باتوم، با شوکر، با شلنگ و زنجیر، با انواع خشونت‌ها و شکنجه‌ها، مردم را مجروح کردید و کشتید»؟ البته عدّه‌ای توبه کردند، ناراحت هستند و وجدانشان رهایشان نمی‌کند، اما عدّه دیگری به خصوص آن بالاتری‌هایشان نه تنها پشیمان نیستند، بلکه افتخار هم می‌کنند، خدا را شکر می‌کنند که روسفید شدند و از امتحان سربلند بیرون آمدند! بعد از شهادت حضرت اباعبداللّه الحسین(ع) قیام‌هایی علیه ولایت و حکومت یزید شکل گرفت؛ از جمله در مدینه که مردم قیام کردند. یزید لشکری را برای سرکوب مردم فرستاد و چند نفر از خونخوارترین افراد، از جمله «حجّاج بن یوسف» را همراه آن‌ها کرد؛ این سپاه به طرف مدینه آمد و در محلی به نام «حَره واقم»، با لشکری که از  مدینه آماده شده بود، جنگید. سپاه یزید در ابتدا شکست خورد و پراکنده شد، اما فرمانده‌های آن‌ها با تهییج، با تهدید و ارعاب، آن‌ها را جمع و جور کردند و در جنگ دوم غلبه کردند. به هر حال، جنایتی به بار آوردند که در تاریخ کم سابقه است: فرمانده سپاه اعلام کرد که تا سه روز و سه شب، جان، مال، و ناموس مردم برای شما حلال است و هر کاری می‌خواهید انجام دهید که آزادی شما در حد مطلق است! و چه کردند؟ طوری شد که بعد از این جنایات تا مدت‌ها هنگام ازدواج دخترها، شرط «بکارت» را برداشته بودند، چون دختر باکره‌ای نمانده بود! چه جنایت‌ها نقل شده است؛ ده هزار نفر را کشتند؛ بعد هم مردم را می‌آوردند پیش سردار این سپاه و از مردم برای ولایت یزید، بیعت می‌گرفتند؛ برای اقرار به این‌که جان و مال و ناموس مردم در اختیار یزید و ولایت مثلاً اسلامی! او است و «مردم، بندهٔ یزید می‌باشند»، اعتراف می‌گرفتند و هر که کوچکترین تعلّلی می‌کرد، می‌کشتند.

 

اما فرماندهٔ این سپاه جنایتکار، «مسلم بن عُقْبَة» است که به خاطر اسرافش و از حد گذراندن در جنایت‌هایی که مرتکب شد، معروف شده است به «مُسْرِفِ بْنِ عُقْبَة». وضع این شخص هنگام مردن در تاریخ آمده است. خوب دقت کنید! این سپاه با این فرمانده بعد از واقعه حره، برای سرکوب مردم مکّه عازم آنجا می‌شوند که در بین راه مُسْرِفِ بْنِ عُقْبَة مریض می‌شود و به حال مردن می‌افتد؛ از اطرافیانش کاغذ و قلمی می‌خواهد که در این آخر عمری، مطالبش را بنویسد. در این وصیتنامه ابتدا جانشینش را برای فرماندهی مشخص می‌کند و در انتها مناجاتی با خدا دارد؛ عجیب است! این آدم با آن جنایت‌ها اکنون در حال مرگ است و می‌خواهد با خدا درد دل کند؛ می‌گوید: «خدایا! من گناهانی دارم که باید مرا بیامرزی، اما وسیله‌ای به درگاهت برای عذرخواهی ندارم جز بهترین کاری که در تمام عمرم کردم؛ یعنی همان قتل عام مردم مدینه». باید پناه ببریم به خدای‌تعالی که انسان به کجا می‌رسد! فکرش، روحش، وجدانش، و همه چیزش از بین می‌رود: «خدایا مرا ببخش به خاطر بهترین عملی که انجام دادم؛ به خاطر این‌که مردم را به دستور ولیّ امر مسلمین، جانشین رسول خدا در روی زمین، «یزید» به خاک و خون کشیدم»! چه بگوییم؟ ملاحظه می‌کنید انسان به کجا می‌رسد!؟

 

به خانه و دفتر مراجع بزرگوار هجوم می‌برند، می‌روند در مسجد قبای شیراز به یک عالم ربّانی توهین می‌کنند، به مؤمنین جسارت و بی‌ادبی می‌کنند و توجیه این رفتارشان هم، دفاع از ولایت خدا و اهل بیت(ع) است! با سنگ به نمازگزاران مسجد حمله کردند، سر و کله مردم را شکستند، اموال مسجد را تخریب کردند، بعد هم به این جنایتشان افتخار می‌کنند! از این‌که فقط پنجاه نفرند که این کارها را می‌کنند و بقیهٔ مردم مخالف آن‌ها هستند یا بی‌تفاوت و البته بی‌بصیرت، ابراز شادی می‌کنند و به هم می‌گویند: «فکر نکنی همین جوری اینجا هستی‌ ها؛ انتخاب شدی؛ قدر خودتون را بدانید»! «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا». بنابراین مطالعهٔ تاریخ هم مطالعهٔ آیات خدا است، هم تصدیق کنندهٔ آیات پروردگار؛ هر چه در قرآن است، حق است و عینیت دارد؛ فرعون و «فرعونیت» همیشگی است. خدا می‌فرماید: «تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم» (بقره، آیه ۱۱۸) همه مستبدین و ظالمین که در تاریخ بوده‌اند و هستند و خواهند بود، قلوب آنها و وضع باطنشان یکی است؛ مثل هم هستند. جنابعالی هم با مطالعهٔ تاریخ و وضع مستکبرین در آن، این کلام خدا را تصدیق می‌کنید و متوجّه حقّانیت آن می‌شوید.

 

نشانه‌های اهل حق در طول تاریخ

 

این ارزش تاریخ است و درسی است که از مطالعهٔ آن فرا می‌گیریم. حال با یادآوری آنچه در جلسهٔ قبل دربارهّ نشانه‌های اهل حق در تاریخ بیان کردیم، نکاتی در همین زمینه اضافه می‌شود؛ همان‌ طور که اهل باطل و طاغوت‌ها «تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم»، اولیاء خدا و مصلحین جامعه هم مانند یکدیگر هستند، البته به فراخور تقرّبی که به خدا دارند؛ پس اهل حق و پیروان حق خصوصیات مشترکی دارند؛ از جمله این‌که تمام اولیاء خدا و دوستداران آن‌ها از جانب صاحبان قدرت و زورمداران آن جامعه، مورد انکار و تکذیب واقع می‌شوند؛ چرا این‌گونه است؟ مگر انبیاء و اولیاء چه می‌کردند و چه می‌گفتند که قدرتمندان و حاکمان با آن‌ها به مخالفت بر می‌خواستند؟ دعوت مصلحان جامعه که مشخص است؛ همان طور که گفته شد، ایشان دعوتی نداشتند مگر به خدا و به بندگی خدا؛ برنامهٔ اصلی ایشان، گسترش آگاهی‌ها در جامعه است. دوستان خدا می‌خواهند مردم هر چه بیشتر عالم باشند، با فهم باشند، بیشتر و بهتر با حقایق عالم آشنا شوند، سطح فکری مردم تعالی پیدا کند، از توجّه به مادّیات و امور زودگذر و فناپذیر، به امور ثابت، واقع، و فنا ناشدنی معطوف شوند. این برنامهٔ اولیاء خدا است؛ اما این مسائل، چه خطری برای حکّام و قدرت‌طلبان دارد که با مصلحان جامعه با قهر و غلبه و زور مقابله می‌کنند؟ معلوم است: «آن‌که با خدا آشنا شود، غیر خدا در چشمش با عظمت نیست و غیر خدا صلاحیت برای تبعیت و بندگی ندارد»؛ از شخص پرستی بیرون می‌آید. بنابراین آن قدرت‌طلبی که مقامش، موقعیتش، قدرتش، و ثروتش مدیون نادانی مردم است، مدیون و وابسته به ذلّت مردم است، بدیهی است که از گسترش آگاهی مردم در هراس باشد. بزرگترین دشمن قدرت‌طلبان علم است؛ دشمن آن‌ها، مردم دانا و خداپرست می‌باشند.

 

دربارهٔ فرعون و نحوه حکومت و برخوردش با مردم، در قرآن آمده است: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه‏» (زخرف، آیه ۵۴) او مردم، قومش، و اطرافیانش را ذلیل کرد؛ تحقیر کرد؛ در عقب ماندگیِ فکری نگاه داشت؛ جلوی اموری که می‌توانست مردم را با حقایق آشنا کند، گرفت؛ رسانه‌های مخالفینش را تعطیل نمود؛ بعد از این کارها و این خفّت دادن‌ها، عدّه‌ای از مردم هم اطاعت او کردند و پیرو منویات او شدند و در حمایت از او با جناب موسی دشمنی کردند! ریشه را قرآن بیان می‌فرماید؛ چرا عدّه‌ای حاضر شدند با موسی و دوستدارانش به مقابله برخیزند؟ چون فرعون آن‌ها را ذلیل و زبونِ خودش کرده بود و آن بیچاره‌ها هم از مسیر عدالت، از مسیر خوبی‌ها خارج شدند و از فرعون در مقابل جناب موسی حمایت کردند. طبیعی است: کسی که بندهٔ خدا شده است، زیر بار غیر خدا نمی‌رود؛ آن‌‌که با خدا مأنوس شده است، هراسی از غیر خدا ندارد. یک روش «حکومت کردن» هم، «ترساندن مردم» و ارعاب است؛ اما مردمی که خدایی شده باشند ترسی از غیر خدا ندارند؛ مردمی که لذّت و عزّت با خدا بودن و با اولیاء خدا بودن را چشیده باشند، محال است که زیر بار ذلّت بندگی و تواضع برای غیر خدا بروند. به همین خاطر است که نشانهٔ مهم اهل حق، انکار و تهدید شدن از جانب صاحبان قدرت و ثروت است. همه پیامبران تکذیب شدند و مورد تهمت و آزار متولیان حکومت قرار گرفتند چرا که این بزرگواران، مردم را با عزّت نفس و آزادگی آشنا می‌کردند که این‌ها بزرگ‌ترین مانع برای تمامیت خواهان است.

 

نکتهٔ دیگری در اینجا وجود دارد که توجّه به آن هم، بسیار جالب است و البته بسیار دلگرم کننده؛ گفتیم که مصلحان جامعه از طرف قدرتمندان مورد انکار قرار می‌گرفتند، اما نحوهٔ انکار آن‌ها چگونه می‌باشد؟ به عبارت دیگر با چه مکر و حیله‌ای مقابل استدلال روشن و منطبق بر فطرت و فهم باطنیِ مردم ‌که از طرف اولیاء خدا مطرح می‌شود، این حکّام ظالم می‌ایستادند و رسانه‌ها و نخبگان درباری آن‌ها، به تبلیغ آن می‌پرداختند؟ نقشهٔ آن‌ها در مقابل بیان روشن و نورانی دوستداران خدا چیست؟ ای کاش استدلالی بود! ای کاش آن قدر منطقشان قوی بود که کمتر حسرت گمراهیشان را می‌خوردیم! روش و منطقشان، فقط استهزاء است و تحقیر، و بعد از آن، تهدید و خشونت؛ همین و بس؛ «إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُم‏» (ما شما را بدقدم و شوم می‌دانیم) چه استدلالی! «أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُك‏» آیا نمازت به تو دستور می‌دهد که ما تقلّب نکیم، ما غش در معامله نکنیم؟ آیا با نمازت می‌خواهی جلوی ما را بگیری؟ این هم یک استدلال که در مقابل حضرت شعیب به کار می‌بردند. ببنید فرعون چه می‌گوید: «أَ لَيْسَ لىِ مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتىِ أَ فَلَا تُبْصِرُونَ أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لَا يَكاَدُ يُبِين» (زخرف، آیه ۵۱ و ۵۲) آيا نمی‌بینید که حاکم، مالک و همه کارهٔ کشور من هستم؟ آیا کسی هست که مثل من باشد و همهٔ مجاری اقتصادی مملکت تحت نظرش باشد؟ ببینید رودها از زیر قصر من رد می‌شود؛ موسی که چیزی ندارد، خانهٔ آن‌چنانی ندارد، موقعیتی در خور ملاحظه ندارد. «وَ لَا يَكاَدُ يُبِين»، ملاحظه کنید فرعون دربارهٔ موسی چه می‌گوید و چگونه مسخره می‌کند: «موسی که نمی‌تواند فصیح صحبت کند، حرفش را نمی‌تواند واضح بیان کند، اما من بهتر از او هستم! ببینید چه خوب حرف می‌زنم؟ چه می‌کنم؟».

 

حتماً در خاطرتان هست که بعد از آن مناظره کذایی، چه می‌گفتند؛ چقدر جناب میر حسین را به خاطر «چیز چیز» کردن به خیال خود تحقیر کردند؛ به خاطر این‌که نتوانسته آنچه می‌داند و آنچه واقع است و وجود دارد را به فصاحت بیان کند، استهزاء کردند و گفتند: «این هم بزرگتون، دیدید چه کارش کردیم؟» این مرد با حیاء را که وقتی می‌خواهد انتقاد کند، می‌گوید: «ما می‌آییم واردات را آزاد می‌کنیم و به اقتصاد بومی خودمان لطمه می‌زنیم؛ ما می‌آییم با ماجراجویی در سیاست خارجی همه را علیه خودمان متحد می‌کنیم و به امنیت و پیشرفت کشور صدمه می‌زنیم» متوجّه عرضم شدید؟ در انتقادش می‌گوید: «ما» «ما اشتباه کردیم»؛ نمی‌گوید «تو کردی» خودش را هم داخل اشتباه دیگران می‌کند. این حیا است، این بزرگواری این شخص را می‌رساند. در روایت است که لکنت زبان از حیا است؛ حیای از مردم، از این‌که کام مردم از گفته‌های ما تلخ نشود. «تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاح‏» راوی می‌گوید حضرت صادق(ع) به ما فرمود: «باهوش باشید! حواستون را جمع کنید؛ چرا که ممکن است کسی را ببیند که در صحبت کردن و حرف زدن، بسیار قوی باشد؛ حتی یک لام و واوی را جابه‌جا نگوید و در گفتنش، خطا نکند؛ کسانی که در مقابلش قرار می‌گیرند را در صحبت کردن به چالش بکشد؛ اما باید از او پرهیز کنید که قلب او از تاریک‌ترین شب‌ها هم، ظلمانی‌تر و سیاه‌تر است! و در مقابل مردی را می‌بینید که نمی‌تواند آنچه از حقیقت در قلبش قرار گرفته را بیان کند، اما قلبش مانند چراغ،  مانند آفتاب، روشنایی دارد (كافی، ج‏2، ص: 422)

 

با حضرت نوح نیز به همین ترتیب، قدرت‌طلبان و تمامیت خواهان برخورد می‌کردند. منطق آن‌ها جز تمسخر و تهدید چیز دیگر نبود. بعد از صدها سال که از طرف جناب نوح نصیحت بود، هدایت بود و از طرف آن‌ها انکار بود و تکذیب، دستور آمد که ای نوح! کشتی بساز تا تو و ایمان آورندگان را از عذاب حتمی خدای‌تعالی حفظ کند. حالا جناب نوح شروع کرد به ساخت کشتی؛ اما قدرت‌طلبان چه کردند؟ می‌آمدند و مسخره می‌کردند: «در این بیابان، در این مکانی که از آب و دریا فاصله دارد، کشتی می‌سازی؟ پناه بر خدا مگر دیوانه شدی!» در قرآن می فرماید: «كُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْه‏» (هود، آیه ۳۸) هرگاه این برتری طلبانِ قوم جناب نوح از محل ساخت کشتی رد می‌شدند، «سَخِرُواْ مِنْه» مسخره می‌کردند. خوب، اگر فکر می‌کنید کار اشتباهی است که یک کشتی با این عظمت، دور از دریا ساخته شود، رهایش کنید تا در اشتباهش بماند، چرا دیگر می‌آیید مسخره می‌کنید؟ و نه به همین مقدار که بارها نقل شده است: می‌آمدند و به کشتی ساخته شده آسیب‌های جدی وارد می‌کردند و حضرت نوح به همراه مؤمنین، دوباره ساخت کشتی را از سر می‌گرفتند. نه تنها این کار که اگر جوانان اطراف جناب نوح می‌آمدند، در روایت است دست بچه‌هایشان را می‌گرفتند و می‌بردند که یک موقع جوانان بی‌بصیرت نشوند، معاند و محارب نشوند! به حساب امروز، تمام راه‌های ارتباطی حضرت را با مردم بسته بودند؛ روزنامه‌ها را بستند، سایت‌ها در فضای مجازی را فیلتر کردند، و جلوی ملاقات مردم با حضرت را می‌گرفتند. بنابراین منطق معاندین و مخالفینِ اصلاحات، بی منطقی است؛ استهزاء است و در نهایت، تهدید و خشونت. خلاصه، در قرآن درباره انبیاء آمده است که حاکمان و قدرت‌طلبان جامعه به ایشان می‌گفتند: «یا از ما تبعیت کنید و از ما بگویید، یا اینکه شما را زندان می‌کنیم، تبعید می‌کنیم، با سنگ و مانند آن، به جان شما می‌افتیم تا بمیرید»!

 

اما در این تهدید کردن‌ها و مقابله زورمداران با مصلحان، یک مطلب خود نمایی می‌کند و بسیار جای تأمل دارد: تنها افرادی که تهدیدهایِ در حد کشتن خود نسبت به مصلحان را عملی کردند، مقدّسین و مذهبیان آن جامعه بودند؛ یعنی اگر یکی از انبیاء در جایی مشغول به هدایت و راهنمایی مردم می‌گشت که در آنجا دینی وجود نداشت و مذهبی نبود، مردم‌ در آنجا بت پرست و کافر بودند، آن نبی و رسول خدا تهدید به مرگ می‌شد، اما اگر می‌خواستند تهدید خود را عملی کنند، خدای‌تعالی مهلت نمی‌داد. نمونهٔ آن، حضرت ابراهیم و موسی است؛ هنگامی که نمرود و فرعون خواستند تهدید خود را عملی کنند، خدا با قدرت خود آن‌ها را ناکام گذاشت. اما دربارهٔ جناب یحیی و امثال ایشان، این علمای مذهبی بودند که مقدّمات آن فاجعه نسبت به حضرت یحیی را فراهم کردند و خدای‌تعالی هم به آن‌ها مهلت داد. درباره حضرت اباعبداللّه(ع) دیگر به خوبی می‌دانید چه اتفاقی افتاد! به عبارت دیگر گویا سنّت الهی است که فقط مدّعیان مذهب و  دین، بتوانند استوانه‌های دین و اولیاء دینی را به قتل برسانند؛ آن هم با شدیدترین جنایت‌ها و خشونت‌ها. در اینجا کلام امام حسین(ع) درباره جناب یحیی و انبیاء بنی اسرائیل جالب است؛ در مدتی که حضرت در مکّه بودند (قبل از حرکت به سمت کوفه و کربلا) افراد مختلفی می‌آمدند و با حضرت ملاقات داشتند؛ یکی از آنها ابن عمر (فرزند خلیفه دوم) است. گفتگوی عجیبی است؛ این شخص به حضرت عرض می‌کند: «یا حسین! بیا با این حکّام ظالم و گمراه صلح کن و خودت را از کشته شدن و خون‌ریزی دور نگه دار»! حضرت جواب می‌دهد: «آيا توجّه ندارى كه دنيا در نزد خدا چقدر بی‌ارزش است که يحيى بن زكريّا را به خاطر نهى از منكر، کشتند و سرِ بريده او را به عنوان هديه نزد طاغوتی از پليدهاى بنى اسرائيل فرستادند؛ آيا نمى‏دانى كه بنى اسرائيل و به ظاهر مذهبیان جامعه، (می‌دانید منظور از بنی اسرائیل در قرآن و روایت چه کسانی هستند؟ فرزندان و نسل حضرت اسحاق، فرزند حضرت ابراهیم را بنی اسرائیل می‌گویند) در فاصله كوتاه بين طلوع صبح و طلوع آفتاب، هفتاد «پيامبر» را كشتند؛ سپس به طور عادى به بازارهاى خود رفتند و به خريد و فروش مشغول شدند، گويى هيچ كارى انجام نداده‏اند». بعد حضرت ادامه می‌دهند: «خداوند در عذاب آن‌ها شتاب نكرد، بلكه مدّتى به آن‌ها مهلت داد، سپس آنان را با انتقامی سخت در عذاب خود افكند». به راستی، چه سرّی در این مهلت دادن خدا به علمای مقدّس‌مآب و مردم مقلّدِ آن‌ها وجود دارد که می‌توانند پیامبران الهی را بکشند و می‌توانند خون خدا، حضرت سید الشهداء(ع) را به شهادت برسانند؟ شاید بتوانیم در جلسات پایانی، جواب این سؤال را پیدا کنیم.

 

به هر حال، سرگذشت مصلحان را ملاحظه کنید. در یک روز هفتاد فرستاده خدا را می‌کشند! این تاریخ است و این ارزش مطالعه آن است که انسان بداند اهل حق چه خصوصیاتی دارند و با چه مصائب و مشکلاتی در زندگی مواجه هستند. شما زندگی همین امام خمینی(ره) را نگاه کنید: از همان ابتدا مورد انکار و تهمت واقع بود؛ هم از طرف شاه و هم از طرف این به ظاهر علمای مقدّس‌مآب؛ اما خود امام می‌گوید: «مشکلاتی که ما از این عالمان و مذهبیان متحجّر و دنیا طلب کشیدیم به مراتب بیشتر از مصائبی بود که شاه و حامیان بین المللی شاه بر ما تحمیل کردند». نحوه مخالفت این افراد با امام را مطالعه کنید، ببینید کلام آن‌ها برای شما آشنا نیست؟ ببینید این چند وقت مثل آن را نشنیده‌اید؟ می‌گفتند: «تنها حکومت شیعه در جهان، حکومت شاه است؛ شاه شیعه است، چرا او را تضعیف می‌کنید؟ چرا بصیرت ندارید؟ اگر شاه تضعیف شود، چه کسانی سود می‌کنند؟ بهایی‌ها سود می‌کنند، توده‌ای‌ها برد می‌کنند؛ چرا این مسائل به این واضحی را نمی‌بینید؟ از خدا بترسید! جوابِ خون این جوانانی را که به واسطهٔ بیانیه‌های شما به خیابان می‌آیند و کشته می‌شوند، چه کسی باید بدهد؟ با گوشت و پوست که نمی‌توان حریف تفنگ و گلوله شد». این تفضّلات آقایان قبل از انقلاب؛ بعد هم که بهتر می‌دانید این مقدّسین نافهم چه خونی به دل مؤمنین کردند. در جلسات خود نوحه سرایی می‌کردند که «وا اسلاما! خمینی چه بر سر اسلام آورده، چه بر سر شیعه می‌آورد؟ ما را در مقابل اهل سنّت ضعیف کرده است؛ دیگر نمی‌توانیم اسم «علی» را بیاوریم. هی می‌گویند وحدت جهان اسلام، ما چه وحدتی با آن‌ها می‌توانیم داشته باشیم» یا می‌گفتند: «این چه دولتی است؟ (منظورشان دولت میر حسین بود) این چه حکومت اسلامی است که رئیس دولتش، کمونیست است و تفکّرات چپی دارد».

 

ساده‌ترین راه برای شناخت حق

 

جالب است! آن‌هایی که آن موقع مخالف بودند با امام، به مرور شدند شارح انقلاب؛ شدند ولایتی و بالاخره شدند صاحب ولایت و حکومت. به هر حال، شاهد و نشانهٔ مهم اهل حق، تکذیب شدن توسط صاحبان قدرت، آن هم با تهمت، تمسخر، تحقیر، در کنار خشونت و ارعاب است. البته از این مطلب، یعنی «تکذیب مصلحان و تهمت و تهدید نسبت به آن‌ها» نشانهٔ دیگری برای حق و تشخیص اهل حق ظاهر می‌شود: «حق و راه حق، همیشه همراه با زحمت و سختی است». ایستادن و پافشاری بر حق، مخالف میل و هوای انسان است؛ چون طبع انسان، آسایش را بر سختی‌ها ترجیح می‌دهد. همیشه نفس به دنبال خوشی و راحتی است؛ پس اگر ببیند کاری مخالف لذت و راحتی است، آن عمل را رها می‌کند. به همین سبب حضرت موسی بن جعفر(ع) در سفارشاتی که به هشام دارد، یک راه ساده اما بسیار دقیق را برای شناخت حق به همهٔ انسان‌ها و برای همیشهٔ تاریخ بیان می‌فرماید و اگر کسی به احکام خدا و شرع آشنا باشد، این طریق هیچ تخلفی از مسیر حق برای انسان باقی نمی‌گذارد: «إِذَا مَرَّ بِكَ أَمْرَانِ لَا تَدْرِي أَيُّهُمَا خَيْرٌ وَ أَصْوَبُ فَانْظُرْ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى هَوَاكَ فَخَالِفْهُ فَإِنَّ كَثِيرَ الصَّوَابِ فِي مُخَالَفَةِ هَوَاك» (تحف العقول، ص: ۳۹۸) ای هشام! ای شیعیان آقا موسی بن جعفر! ای مسلمانان و ای انسان‌ها! اگر در مسأله‌ای خواستید راه حق و خیر را تشخیص دهید و بین دو کار، بین دو گروه، بین دو جریان فکری، خواستید پیرو حق باشید، در آن دو طریق ملاحظه کنید: کدامیک به خواسته و میل شما نزدیک‌تر است، تبعیت کدام از آن دو گروه خوشایندتر است، به نفس و میل شما کدام طرف حلوایش بیشتر است، کدام جریان اگر همراهش شوی، موقعیت بهتری پیدا می‌کنی و ترقّی پیدا می‌کنی، آن جریانی که این خصوصیات را دارد یعنی راحتی دارد، آن را رها کنید که بسیار است حق در مخالفت هوا پیدا می‌شود. اگر می‌خواهید دنبال حق باشید «راه حق با سختی و مصیبت قرین است» با آبروریزی با زندان، با شکنجه، با از دست دادن تمام منزلت‌های اجتماعی، با اخراج شدن از دانشگاه‌ها و مساجد، با کشته شدن و مجروح شدن، همراه است.

 

این فرمایش نورانی، کاملاً مسیر حق‌طلبی را واضح می‌کند. ملاحظه کنید در طول تاریخ آن‌ که دنبال حق باشد، همیشه در مرارت و تلخی و سختی‌ها است حتی اگر صاحب قدرت و حکومت باشد؛ کم اتفاق افتاده که حق طلبان به قدرت ظاهری برسند، اما همان تعداد معدود و قلیل هم گواه است که حتی در قدرت هم «حق» سختی دارد. نمونهٔ روشن آن، حکومتِ پر از رنج و سختی مولا علی(ع) است؛ در آن پنج سال حکومت، حضرت و پیروان ایشان دائم در سختی از طرف اهل طاغوت و دنیا طلبان بودند که دیگر خوب به این مقطع از تاریخ آشنا هستید. در انقلاب ایران هم نگاه کنید؛ مرحوم امام و کسانی که همراه ایشان بودند، همیشه تحت فشار و انکار و سختی بودند؛ جوانان مردم به جبهه می‌رفتند و جوانان آقایان به اروپا، جوانان ما درس و دانشگاه را رها می‌کردند تا به انقلاب و مردم کمک کنند، آقایان بچه‌های خود را جمع می‌کردند که مگر حکومت فقط رزمنده می‌خواهد، آیا تاجر و دکتر و مهندس نمی‌خواهد! دوستان ما کشته و مجروح می‌شدند، آقایان طعنه می‌زدند: «با دست خالی که نمی‌شود با دنیا جنگید». جناب موسوی و اکثر دولتمردان او به سختی در تلاش بودند تا هم هزینه جنگ را تأمین کنند و هم ما یحتاج مردم را فراهم سازند، آقایان بازار را تعطیل می‌کردند که چرا جلوی تجارت ما را گرفته‌اید!

 

در همین هیأت حاکم کنونی، نگاه کنید کدامیک از آن‌ها پدر شهید یا خانوادهٔ شهید هستند؟ چند نفر از آن‌ها در جنگ نقش مؤثّر و عملیاتی داشتند (در خط مقدّم بوده‌اند)؟ در قبل از انقلاب آن‌ها کجا بودند؟ جمع مدتی که تمام آقایان در زمان مبارزه با رژیم سابق به زندان افتاده‌اند را حساب کنید، به اندازه مدت زمانی که فقط «بهزاد نبوی» در رژیم سابق زندان بوده است، نمی‌شود! به این فرماندهان کنونی سپاه نگاه کنید، چقدر مجروحیت و اسارت داشته‌اند؟ بیشتر کسانی که در جنگ وارد سپاه شدند تا از انقلاب دفاع کنند، بعد از جنگ و امام نتوانستد جوِ متفاوت و نظامی سپاه را تحمل کنند و از سپاه خارج شدند. معدود افرادی هم که ماندند تا خدمت کنند به خاطر سوابق سیاسی خود، در تشکیلات جدید جایگاه مهمی نداشتند. آقایان سرتیپ شدند، دیگرانی که در جنگ فرمانده همین افراد بودند یا بازنشسته شدند یا سرهنگ، آن هم نه سرهنگ تمام! مقاطعی در جنگ که جبهه‌ها خالی شده بود و امام مرتّب سفارش می‌کرد که نباید جبهه‌ها خالی شود (در مناطق جنگی و در جمع بزرگترهای سپاه) آقای شمخانی پیام امام مبنی بر این‌که همه باید حضور داشته باشند را بیان می‌کرد و می‌گفت: (نقل به مضمون) «شما که لباس سپاه را به تن دارید، موظف هستید در مناطق عملیاتی حضور داشته باشید، نه این‌که دائم در مرخصی باشید! و اگر کسی نمی‌خواهد، لباس سپاه را نپوشد». بعد بی‌فاصله، یکی دیگر که همان موقع هم از تجّار بود و الآن هم از سرمایه داران بزرگ است، می‌آید و می‌گوید: «این طوری هم که آقای شمخانی گفت، نیست!». حالا هم این آقا و امثال او، آقای موسوی و دولت او را متهم می‌کنند که به جنگ و جبهه کمک نکردند و اگر کمک کرده بودند ما بغداد را می‌گرفتیم! آیا با فرستادن دیگران به خط مقدّم و ماندن در پشت جبهه‌ها می‌خواستید بغداد را فتح کنید؟ آیا به خاطر اتّکا به برنامه‌ریزی‌های بر اساس تخیّل و توهّم شما، جنگ به سمت شکست حتمی پیش نمی‌رفت؟ مگر شما عملیات کربلای چهار را برنامه‌ریزی نکردید؟ مگر آن را بزرگترین عملیات خود به حساب نمی‌آوردید؟ مگر این عملیات تبدیل به سخت‌ترین شکست برای ایران نشد؟ آیا به علت کنار کشیدن شما از خطوط اصلی جنگ و هدایت کردن آن از پشت جبهه‌ها، شکست‌های متوالی و کشته شدن بی‌شمار فرزندان مخلص این مرز و بوم اتفاق نیفتاد؟ شما تعداد فرماندهان رده بالای سپاه که در اواخر جنگ شهید شده باشند را بشمرید، به عدد صفر خواهید رسید. چرا اجازه نمی‌دهید نیروهایی که در بطن دفاع مقدّس بودند، خاطرات و نا گفته‌های جنگ را بازگو کنند؟ چرا هر چه درباره جنگ منتشر می‌شود از کانال‌های خاصی که به دست شما است، باید عبور کند؟

 

این واقعیاتی است که اگر کسی بخواهد بیان کند، باید منتظر باشد از هستی ساقط شود؛ اما مردم عادی در قالب بسیج و مثل آن، تمام کم کاری آقایان را جبران می‌کردند و تمام زحمات بر دوش زحمت کشان از کارگران و کشاورزان و مردم بود. بعد از جنگ و تا به امروز، نگاه کنید همین وضع است؛ به خصوص در حال حاضر این ملاکی که حضرت فرمودند (این‌که حق‌خواهی و راه حق، همراه با زحمت و مشقت است) خوب کارکرد دارد. اگر گفتید: «روش آقایان در حکومتداری با اسلام و با انصاف، مخالفت دارد»، باید از همه چیز بگذرید! و چه کم افرادی هستند که بتوانند در راه حق استقامت داشته باشند و تا آخر بر مسیر حق گام بر دارند و چه خوب گفت که «امسال، سال صبر و استقامت است».

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


حسن یوسفی اشکوری

 

کریسمس مسیحی از راه رسید و غربیان و مسیحیان سنت رایج و قرنها را جشن می­گیرند و مانند دیگر اقوام و ملل در جشن­شان شادی می­کنند و شادخواری و به سفر می­روند و به تعبیر جوانان ایرانی «حال» می­کنند. گرچه برف و سرمای شدید اروپا در کریسمس امسال چندان مجالی و امکانی برای سفر و گردش در اقالیم ارض باقی نگذاشته است، اما جشن و شادی برجا و برپا است. میلاد حضرت مسیح و جشن کریسمس بر تمام مسیحیان و از جمله هموطنان مسیحی مبارک باد.

 

اما من به یاد می­آورم کریسمس سال 2003 را. در آن سال در زندان اوین بودم و دوران محکومیت حبس هفت ساله را می­گذراندم. از اواخر آذر ماه هرچند روز یک بار مأموران زندان بند 325 که اختصاص به دادگاه ویژه روحانیت داشت و من در آنجا محبوس بودم، بسته­ای از نامه­های ارسالی از خارج از کشور مبنی بر تبریک کریسمس را به من می­دادند. در آغاز چندان توجهی به این رخداد تازه و بی­سابقه نمی کردم، اما به تدریج که نامه­ها زیاد شد، نظرم را جلب کرد. نامه­ها عمدتا کارت تبریک بودند که کریسمس را به من تبریک گفته بودند. کارتهایی بزرگ و کوچک و متوسط با گل و ترئینات هنری و گرافیکی مختلف و رنگارنگ و متناسب جشن نوروز و البته تصویر بابانوئل در همه جا حاضر بود و ناظر. خوشبختانه دوستی هم بند انگلیسی و آلمانی در حدی می­دانست که این نامه­ها را بخواند و برایم ترجمه کند. چند نامه هم به فرانسه بود که بعدا در خارج اززندان ترجمه شدند. این کارتها از کشورهای مختلف بودند اما بیشتر از انگلیس و آلمان و کانادا و استرالیا فرستاده شده و غالبا به زبان انگیسی بودند. نامه­ها ادامه داشت و تا بهار نیز گاه و بیگاه می­رسید. حدود دویست نامه شد.

 

مضامین نامه­ها و تبریک­ها بسیار زیبا و دلنشنین و جذاب بودند و آموزنده که برای من تازگی داشت و در مجموع تجربه تازه و متفاوتی به شمار می­آمد. ایکاش اکنون کارتها را دراختیار داشتم و برخی نوشته­ها را عینا برای شما نقل می­کردم. اما به طور کلی تمام کارتها ضمن تبریک کریسمس، چند محور مشترک داشتند: شما را فراموش نمی­کنیم و همواره به یاد شما هستیم، شما تنها نیستید، مبارزه و مقاومت شما را ستایش می­کنیم و بالاخره شما روزی آزاد خواهید شد. لحن و زبان وبیان غالبا عاطفی و لطیف و صمیمی بودند. گویی اینان یا فرزندان و یا یکی از اعضای خانواده هستند و حداقل دوستان صمیمی و قدیمی که سالیانی دراز هم را می­شناسیم. لحن و بیان حکایت از آن داشت که غالب نویسندگان و ارسال کنندگان نوجوان و جوان هستند. چند پاکت از شماری کودک دبستانی بود که کارتهای خود را به طور جمعی (پنج – شش کارت) در یک پاکت گذاشته و پست کرده بودند. این کارتها که با آرایش­ها و نقاشی­های خاص کودکانه (مثلا گل و شمع و پروانه) تزئین شده بودند، افراد خود را با نام و سال و کلاس تحصیل معرفی کرده و آنگاه چند جمله با بیان عاطفی و لطیف و در عین حال ساده و صمیمی به گونه ای که به پدرشان و یا پدر بزرگشان خطاب می­کنند نوشته بودند. شاید هم دیگران برایشان نوشته بودند. به یاد دارم که در یک پاکت تمام کارتهای کودکان مرا به عنوان «پدر مقدس» خطاب کرده بودند. دختر جوان دانشجویی از کانادا نامه تقریبا مفصل­تری نوشته بود و به مقتضای سن و سال و تجربه مطالب سیاسی­تر و روشنفکرانه تری نوشته بود. گفته بود شما ما را نمی شناسید اما هزاران نفر در جهان شما را می­شناسند و به یاد شما هستند و شما را فراموش نمی­کنند و شما برای همیشه در زندان نمی­مانید.

 

در آن زمان برای من چند پرسش مطرح بود. یکی اینکه این افراد، نوجوانان و کودکان نقاط مختلف دنیا آدم گمنامی چون مرا در یک کشور دورافتاده و به هرحال غیر غربی چگونه می شناسند و چرا و به چه انگیزه ای این کار را می­کنند؟ و دیگر اینکه چرا امسال؟ و بعد مطرح شد که ممکن است سالهای پیش هم چنین نامه­هایی رسیده اما به من نداده­اند؟ نیز نمی­دانستم برای دیگر زندانیان سیاسی چنین کارتهایی رسیده و می­رسد یا نه؟ در مورد اول دوستی گفت این اقدام یک اقدام سازمان یافته حقوق بشری است که گاه به مناسبتی می­کنند و این بار شامل شما شده است. به نظر درست می­آید. به ویژه در مورد کودکان فلان شهر بزرگ و یا کوچک اسکاتلندی و یا استرالیایی که کارتهای خود را در یک پاکت نهاده و به زندان اوین تهران فرستاده بودند، جز این نمی­تواند باشد. مضامین تقریبا یکسان و یا نزدیک کارتها نیز مؤید همین سخن است. در عین حال شماری از این نامه ها و نوشته ها آشکارا از شناخت و آگاهی و تصمیم فرستنده و نویسنده حکایت داشت و به یقین شخصی بود. در مورد دوم یک بار از یکی از مأمور آورنده نامه که در دفتر رئیس زندان مرحوم دوست محمدی کار می­کرد، پرسیدم آیا برای دیگران هم چنین نامه­هایی رسیده یا می­رسد؟ او مبهم پاسخ داد ولی تصریح کرد که برای آقای امیر انتظام و شما بیشتر می­رسد. در مورد سوم هم باز او سئوال کردم و او از پاسخ پوزش خواست. تقریبا یقین کردم که ارسال چنین نامه­هایی در گذشته هم بوده است که به من نداده­اند. حال در آن سال چرا تصمیم گرفتند امانت­های پستی را به طرف گیرنده بدهند، خدا عالم است و جز خودشان کسی نمی داند. در سال بعد یعنی کریسمس 2004 هم چند کارتی به من داده شد.   

 

نکته مهم برای من این است که در جهان مدرن از یک سو دنیا چنان کوچک شده که بیش از شش میلیارد انسان گویی در یک خانه و حداکثر در یک کشور زندگی می­کنند و از سوی دیگر باز به دلیل همین کوچک شدن جهان سرنوشت آدمیان چنان به هم گره خورده که واقعا نمی­توان سرنوشت­ها را در  اقصا نقاط جهان از هم جدا تصور کرد. همین ویژگی سبب شده است که «چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار». این عواطف و پیوستگی عاطفی و سرنوشت آدمیان در همه جای جهان بسیار زیبا و جذاب و در عین حال از پیامدهای دنیای مدرن است و در گذشته نمی­توانسته چنن پدیده­ای رخ دهد. این هماهنگی عواطف و افکار و رشد آگاهی و پیوستگی عملی خودکامگان را محدود می­کند و سیر آگاهی و آزادی را شتاب می­بخشد. این جای امیدواری است. اکنون اگر در یک گوشه دور افتاده جهان ستمی رخ می­دهد، در چند ساعت همه جهان خبردار می­شود و در شرایطی در چند روز جهان به اعتراض بر می­خیزد. چنانکه در دو سال اخیر دیدیم که جنبش مدنی ایران چگونه در جهان اثر نهاد و چگونه به مدد ابزارهای اینترنیتی جنایات وارده به وسیله حکومت ایران به جهان و رسانه­های بین المللی منتقل شد و خشم و اعتراضات گسترده را به سود ستمدیدگان برانگیخت.

 

اما متأسفانه ما در ایران هنوز از قافله عقبیم. جهان گاه از ما حمایت کرده است اما ما یعنی روشنفکران و آزادیخواهان ایران چند بار به جنایات آشکار در این جا و آن جا اعتراض کرده ایم؟ ما حتی در داخل کشور خودی و غیر خودی می کنیم و از غیر خودی­ها حمایت نمی­کنیم. نکته قابل ذکر این است که در میان این بیش از دویست نامه حتی یک نام ایرانی نبود. البته چند نام عربی بود اما نمی­دانم عرب تبار و یا مسلمان اروپایی شده بودند و یا تابعیت یک کشور عربی هم داشتند. پس از آزادی این نامه­ها با همت دوستی بزرگوار به فارسی خوب و ادیبانه ترجمه شد و تصمیم گرفتم متن­ها و ترجمه­ها را چاپ و منتشر کنم اما به هر دلیل میسر نشد.

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


محمد نوری زاد

 

محمد نوری‌زاد در وصیت‌نامه خود، ازهمه آنانی که خطایی از او دیده و  جفایی از او مشاهده کرده‌اند، و یا احیانا از کلام و قلم او رنجیده و به  هر دلیل او را تا کنون نبخشوده‌اند، عاجزانه حلیت طلبیده است. محمد  نوری‌زاد همچون همه رفتگان،  با مرگ خود، رفت و به تاریخ پیوست  تا بنا  به  آخرین نوشته‌اش، او باشد و پرونده‌ای که جز پریشانی در او هیچ نیست.

 

    از محمد نوری‌زاد دست نوشته‌هایی چند باقی است که از همه نافذتر همین  وصیت نامه چند خطی  اوست. وصیت نامه‌ای که با نام خدا شروع می‌شود و بعد  از چهار خط، با نام خدا  پایان می‌پذیرد.  محمد نوری‌زاد،  با همه های و  هویی که داشت، با همه خنده‌ها و اشک‌ها و لبخندهایش،  اکنون دراین روزگار  سرد، برهنه تن، در  گور خود غنوده است. اینک، اوست و اعمال او.

 

    در آخرین دیداری که با او داشتیم، حسرت‌مند عمری بود که مفت و با شتاب  از کف داده. و غصه‌ناک فرصت‌هایی بود که  در قیل و قال سیاست و فرهنگ و  مراودات تلخ این اواخر عمر هدر داده است. محمد نوری‌زاد، این روستایی  بی‌نشان، هر که بود، اینک،  لقمه موران گور خود  است تا از آنچه او به  حلال و حرام بلعیده، سیر بخورند.

 

    از محمد نوری‌زاد هیچ بجای نمانده جز هیاهو. روستا، دانشگاه، انقلاب،  خانه، خانواده، جهاد سازندگی  تلویزیون، بشاگرد، جبهه، و نوشته‌ای چند و  فیلمی چند. اینها همه‌ی  دارایی‌های یک عمر فعالیت  اوست.  نوری‌زاد به  تلخی جان کند. و به سختی چشم از این دنیا گرفت.

 

    این اواخر،  او برای جبران خطاهای بیشمار خود به خدا التماس می‌کرد تا  مگر او را در این عرصه بیچارگی مدد فرماید. و این زمزمه را مرتب به زبان  می آورد که: اگر خدا مرا به گناهان شخصی‌ام ببخشاید، با گناهانی  که به  حق مردم مربوط است چه کنم ؟

 

    خبر مرگ محمد نوری‌زاد، همین روزها، مثل خیلی از خبرها، منحنی ظهور و  سقوط خود را طی می‌کند. مثل خبر مرگ صدام. مثل خبرمرگ امام. خبرمرگ بوش و  کلینتون و اوباما و موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی و  احمدی‌نژاد و  خامنه‌ای. این مسیر اجتناب ناپذیری است که همه ما در همه ساعات عمر خود  با آن مواجهیم. کودکی که بدنیا می‌آید، در حقیقت یک کنتور دقیق لحظه  شمار،  به نام شخص  او  فعال می‌شود. خصیصه این کنتور، روند معکوس  شمارگان  اوست.

 

     از عمر محمد نوری‌زاد چند روز، و چند ساعت مانده است؟ از عمر موسوی و  کروبی و خاتمی؟ از عمر احمدی‌نژاد و رهبر چه؟ نمی‌دانیم. اما همه به این  اطمینان داریم که کنتور هرکدام ما فعال است. از همان روز میلادمان.  کنتوری که خواب و خرابی ندارد. و به کسری از ثانیه ها نیز پایبند است.

 

    هرکدام ما بنا به حوزه عملمان، و میزان نفوذ و تاثیری که در اجتماع اطراف  خود داشته و داریم، در تنگنای محاسبات الهی گرفتارخواهیم شد. هر چه  محدوده عملمان وسیع و گسترده‌تر باشد، و مردمان بیشتری با تصمیمات وخواست  و دستور ما به چپ وراست خزیده  باشند، به همان میزان در مظان بازخواست  موشکاف خداوندیم در  محشر.

 

    از این چند نفری که اسم بردم، کدامین‌شان با حوزه وسیع عمل و اختیار  مواجهند؟ آیا جز رهبرمان؟ که به خواست او، مناسبات داخلی و خارجی ما رقم  خورده و جماعتی از ما، به صلاحدید او و هدایت او و فرمان  او و خواست او  و اخم او و لبخند او به سمتی متمایل شده‌ایم؟

 

    بدیهی است که پرونده هرکدام ما اگر برای پاسخگویی سنگین باشد، پرونده  ایشان از همه سنگین‌تر است. امام عزیز در وصیت نامه‌اش نوشت: با دلی آرام  و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا  از خدمت خواهران و  برادران مرخص و بسوی جایگاه ابدی سفر می‌کنم .....  کدامیک  از ما شهامت  نگارش یک چنین الفاظی را در وصیت‌نامه خویش داریم؟ به جرات می‌گویم:  هیچکدام!

 

    اما من برای رهبرمان آرزوی الفاظی ناب‌تر و زیباتر و خدایی تر دارم.  حادثه‌های خونبار اخیر، و عقب‌ماندگی‌های  گسترده کشورمان چه در سطح  منطقه و چه در سطح بین‌المللی، که همه، خواه ناخواه، انگشت اشاره به سمت  شخص ایشان دارند، نگرانی‌های عمده‌ای را برما که خواهان عاقبت خوب و خیر  برای  ایشانیم ابراز می‌کنند.  من نگرانی‌های خود را از باب رفاقت و  دوستی،  یک به یک  شماره می‌کنم تا شاید حضرت ایشان با توجه به ذات  این  نکات، تاملی و التفاتی در چند و چون ماوقع  ماههای اخیر و اختیارات بی  شمار خویش بفرمایند.  من خدای خوب را  به سلامت سخنان خود شاهد می‌گیرم  که قصدی جز خیرخواهی درمیان نیست. بهترین هدیه ما برای عزیزی که بسیار  دوستش می‌داریم چه می‌تواند باشد الا اینکه او را به هر طریق و به هر  سخن، یکقدم به بهشت رضایت خدای متعال نزدیک‌تر سازیم؟ مگر امر به معروف و  نهی از منکر، روح دیگری دارد؟

 

    1 – رهبر ما باید سخت نگران رهبری بعد از خود باشند. با اطمینان می‌گویم:  رهبر بعد از ایشان، بهیچوجه، آرامش سالهای طولانی رهبری  ایشان را نخواهد  داشت. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای  زمانی رهبری جامعه را بعهده گرفت که  اکثریت مردمان کشور با آغوش گشوده، وی را با جان و دل پذیرفتند. این  گشودگی، هرگز برای رهبری دینی بعد از ایشان فراهم نیست.

 

    رهبر بعدی – هرکه باشد -  در میان التهابی زایدالوصف سکان اداره کشور را  بعهده خواهد گرفت. با مردمانی که عمدتا  دل به او ندارند و یا با او  نیستند. چه  خوب می‌شد اگر رهبر ما، بستری از تمایل  عمیق مردم  را برای  رهبر بعد از خود  فراهم می‌آورد.  همان بستری از تمایل قلبی و مردمی که  امام برای رهبری ایشان  پدید آورد تا جناب ایشان بتوانند بی هیچ اضطراب و  التهابی، بیست سال تمام برمسند رهبری این کشور قرار گیرند و مانعی  برسرراه خود نبینند.

 

    ۲ – رهبر بعدی – هرکه هست – حتما علاقه‌مند است اختیارات بی‌شمار رهبر  فعلی را داشته باشد. از کجا معلوم توانمندی وی بحدی باشد که دیگران در او  نفوذ نکنند و اختیارات بی‌شمار او را به نفع خود مصادره نکنند. امان از  مشاوران کم‌خردی که بیوت علما را محاصره کرده‌اند و با نفوذ در زیر و  بالای دستگاهها، به بدیهی‌ترین شکل ممکن قانون را از ریخت می‌اندازند.

 

    3 – اگر رهبر بعدی بخواهد نمایندگان مجلس خبرگان و اعضای شورای نگهبان و  اعضای مجمع تشخیص مصلحت و اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی و روسای  صداوسیما و بنیاد شهید و بنیاد مستضعفان و تولیت آستان قدس رضوی و سازمان  تبلیغات و نمایندگان ولی فقیه در دانشگاهها و وزارت‌خانه‌ها و سایر  نهادها و دستگاهها را از کار برکنار و نمایندگان جدید خود را به ذوق و  خواست و سلیقه شخصی خویش بیاراید، لاجرم در گزینش و میزان نفوذ تک تک  اینان به یک یک قدم‌های رهبر فعلی استناد خواهد کرد و ادامه مسئولیت رهبر  فعلی  را همچنان ترو تازه خواهد داشت.

 

    4 – رهبر بعدی یا شورای رهبری – هرکه هست و هرکه هستند – علاقه‌مندند از  تمامی رویه‌های  رهبر فعلی  برای گشودن درهای بسته قانونی مثل دخالت در  امر مجلس و دستگاه قضایی و سایر دستگاههای دولتی سود برند. بدیهی است که  به آنها استناد خواهند کرد و قانون را و اجرای قانون را به حاشیه خواهند  برد.

 

    5 – پیشنهاد خیرخواهانه این حقیر برای زیبایی الفاظ آن وصیت‌نامه ناب این  است که رهبر ما – حضرت آیت‌الله خامنه‌ای عزیز – تا دیر نشده و فرصت هست،  با آرامش، تغییرات و محدوده اختیارات رهبری خود و رهبری بعد از خود را  نهادینه و قانونی کنند. اغلب یا بخش قابل توجهی از وظایف خود را به عهده  قانون وانهند و برای خود شانی نظارتی اختیار کنند.

 

    6 – از میلیونها مردم رنجیده، به شیواترین وجه ممکن دلجویی کنند و حقوق  تضییع شده آنان را شخصا استیفا نمایند.

 

    7 – معروف است که اگر خدای متعال عزت کسی را اراده فرماید، بسیج همه  بشریت برای تحقیر و درهم کوفتن او بجایی نمی رسد. و البته بالعکس.

 

    من از موضع یک  دوست می‌گویم: این عزت الهی، اکنون، به نام میرحسین موسوی  رقم خورده است. این نکته را نه از منظر گرایش سطحی سیاسی و شخصی  یک فعال  فرهنگی بیان می‌کنم. بلکه می‌گویم: با کمی تامل و درایت می توان برکات  این عزت‌مندی را در جمال مبارک مردمی که تا دیروز - بهر دلیل - از انقلاب  و آدمهای انقلاب رمیده بودند و امروز به میرحسین موسوی و سیره و مسلمانی  وی  متمایلند و بهمراه او به جانب انقلاب و قانون اساسی روی آورده‌اند،  تماشا کرد.

 

    امروز اگر همه دستگاههای نظامی و انتظامی و دولتی و قضایی ما، و شخصت‌های  صاحب نفوذ ما، چه در داخل و چه  خارج، دست بدست هم بدهند تا او را -  میرحسین موسوی را - از گردونه اعتماد مردم بدور اندازند، هم لکه‌ای  برپاکی دامان او نمی‌نشانند، هم گره‌ای برکار او نمی‌افزایند. و اتفاقا  در نقطه مقابل،  میزان محبوبیت و درخشندگی او را مضاعف می‌کنند.

 

    پیشنهاد  دوستانه من برای تلولو آن وصیت‌نامه ناب رهبرمان  این است که  وی، شخصا، در این عزت‌مندی الهی که بر ناصیه میرحسین موسوی نشسته است،  سهمی محوری  اختیار فرمایند و در بروز مقدمات آن نقش داشته باشند.

 

    فرداست که خبر درگذشت محمد نوری‌زاد، مثل خبر درگذشت رفتگان بیشمار تاریخ  منحنی ظهور و سقوط خود را طی  کند. بعد از هیاهوهای متداول و مجالس هفت و  چهل و سال و یادبودهای خانواده و دوستان،  این تنها خود اوست که در  پیشگاه عدل الهی حضور می‌یابد. با اعمالی که در چنته دارد. 

 

  در محشر الهی، آنچه در پیشگاه شاهدان، به تمامی، رعایت می‌شود این است:  ای بنده من، پیش بیا و بگو با آنهمه نعمتی که عطایت کردیم، از انسانیت،  به چه میزان بهره‌مندی!

 

  +  نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم آذر 1388ساعت 19:45 ـ

برگزفته از وبلاگ شخصی نوری زاد

 


 


هادی کحال زاده

 

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ           (سوره بقره- آيه 207)    

 

ديدار و مجالست با فقيه مجاهد حضرت آيت الله العظمي منتظري(ره)  از معدود فرصت هاي ناب زندگي نسل من بود. نسلي که راهبران مهربان، معلمان مسئول و عالمان عامل را کمتر ديده و مرادي براي پرورش و ارشاد­ش کمتر يافته است. ديدار با استاد، علاوه بر حظ معنوي، فرصتي مغتنم براي آموختن و زمانی بی نظير براي بازسازي انگيزه ها بود. براي ما که در نخستين سالهاي اصلاحات پای به دانشگاه نهاده بوديم، امکان درک  بلاواسطه فقيه عاليقدر  بدليل حصر مهيا نبود و آقاي منتظري، به جز ارادت خانوادگی، رساله عمليه­، خاطره ي صبحگاههاي کودکی مان بود که هر روز صبح خدا را بخوانيم به آنکه .... منتظري نستوه را محافظت فرمايد ...  بي آنکه بدانيم نستوه يعني چه؟  و اگرچه در آن ايام از پدر، معناي نستوه را شنيده بودم اما سالهاي بعد نستوه مهربان را با همه ­ی وجود فهم مي­ کردم. هربار که از پله هاي اتاق آقا بالا مي رفتم، طنين دعاهاي صبح گاه مدرسه­­ در گوشم  تداعي مي شد و ديدارها، فرصت بازخواني و فهم نستوه مهربان را فراهم مي کرد.

 

 پس از رفع حصر هر سال عادت کرده بوديم تا حداقل دو بار به هر بهانه­ به ديدار شان بشتابيم. هر حادثه و دشواري حادث مي شد، خانه ا ي در قم بود که آرامش مي بخشيد و آموزش مي داد و امکان درک  يکي از رهبران بزرگ انقلاب اسلامي را براي دانشجوياني همچون ما مهيا مي ساخت. براي ما، آقاي منتظري شاهدي عادل و گواهي صادق از  5 دهه حادثه، از عصر آيت الله بروجردي تا کنون بود. مرجعي ملجا براي اعتراض، فقيهي متبحر و با اصول براي تبين اسلام رحماني، مبارزي پيشتاز و زجر کشيده براي فراخواني صبر و بردباري و گنجينه ي از اسرار که جلوه ي باشکوه بندگان صالح پرودگار را بر ما هويدا مي ساخت. درک  محضر آن فقيه صمداني براي نسل من غنيمتي سترگ و حادثه ي عظيم بود تا بواسطه تواضع و فروتني بي نظير و صفاي بي بدليل و هوش سرشار و سوابق درخشان و جايگاه رفيعي که در مناصب حکومتي داشته، به عنوان يکي از متوليان نهاد دين خلق محمدي، رفتار علوي و منش حسيني را به منصه ظهور رساند. براي نسلي که بازرگان و طالقاني را درک نکرده، آقاي منتظري فرصتي بود که رهبري از رهبران مبارز و ايستاده بر آرمان انقلاب 57 را درک کند. مردي که بواسطه ي همان آرمان ها، جبروت رهبري و جايگاه مرجعيت، اعتبار دنيوي و زندگي فردي و خانوادگي خود را فداي حقيقت مي سازد و يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ  مي نمايد.

 

 نسل ايدولوژي گريز ما که مدام در حال عبور از همه چيز و همه کس بود، عجيب بود که با معمار ولايت فقيه الفت داشت و ياراي عبور از ايشان را نداشت. نه قابل اغماض بود و نه قابل عبور، در روزگاري که روحانيت و مرجعيت فاصله زيادي از منزلت گذشته اش گرفته ، و هر خشونت و ظلمي به نام اسلام صورت مي پذيرفت. در ايامي که مخالفان مذهب،  اسلام را همان چهره­ ي غير رحماني و علت العلل همه ي مصائب معرفي مي کردند و شاهد کم رونقي روزافزون بازار ديانت در دانشگاه بوديم و البته ما نيز به عنوان اعضاي انجمن هاي اسلامي، خود در معرض اتهام غيرمذهبي شدن قرار داشتيم. آقاي منتظري، آبي بر آتش و مناره ي در کوير بود. ترويج عملي اسلام رحماني و سياست اخلاقي با پاي فشاري بر اصول و بيان مباني حقيقي حکومت علوي از سوي ايشان  علاوه بر اعتبار بخشيدن به مرجعيت، پاسخي به مخالفان دين و خشونت گرايان مذهبي بود. ارتباط و ارادت مستمر فعالان انجمن ها با معظم له  نيز حجتي بر مسلماني ما و پاسخی بود براي آنان که انجمن ها را غير اسلامي مي دانستند و يا مي خواستند.

 

دوره هفت سالهي پس از حصر، نه تنها دوره ي رکود مرجعيت ديني که دوره رکود  منزلت نيروهاي سياسي و  تعليق استراتژي در عرصه عمومي نيز بود. به همين واسطه پراکندگي و تحيّر فعالان سياسي را فراگرفته، مرزبندي و خط کشي با اين و آن به سنتي شايع در ميان گروهاي سياسي ايران بدل شده بود.  فقيه عاليقدر، بي هيچ مرزبندي و با حفظ اصول با همه برخوردي متواضعانه، مشفقانه توام با صداقت داشت. و همان کشش طالقاني گونه ي آقا و روي گشاده، اشتياق و ارادت روبه تزايد ما را به همراه مي آورد.   

 

اما اين همه تفاوت محصول چه بود؟ به گمان من سيري که معطوف به آيت الله منتظري  شدن با آن همه برجستگي است. محصول شرايط خاص سياسي 5 دهه گذشته ي ايران، جوهر مذهبي و آزادگي فرديشان بود. (1) سالهاي دشوار زندان، هم نشیني و مهرباني با همه­ ي مبارزان فارغ از مشي و مرام و مکتب در حبس (2) الفت با نهج البلاغه و انس با سنت ائمه و (3) مشقت ايام و تجربه حکومت اسلامي  (4) رويگرداني از قدرت سياسي و پاي فشاري بر اصول، و تحمل پيامدهاي عبور از قدرت (5) ساده زيستي، سخاوت و گشاده رويي و نگاه اخلاقي- انساني به سياست و دیانت (6) پاسداشت حرمت و کرامت انسان ها و انسان محوري،  آبديده شدن در کوره حوادث و توشه برگيري از رخدادها و اهل تسامح و رواداری بودن ، شخصيتي ممتاز و پر جاذبه از ايشان ساخت. اين سير پر رنج است که فقيه عاليقدر را به ابداع در فقه و تحويل  مبناي تکليف محور فقه به مبناي حق محور وا مي دارد. اين تجربه ي پرمغز است که واضع نظريه ولايت فقيه که مروج  نگاه دولت محور در فقه است را به نظارت فقيه به عنوان نظريه ي جامعه محور در فقه مي کشاند و در حقيقت  بازگشت به همان توصيه ي مرحوم آخوند خراساني در ضرورت کسب قدرت مدني فقها، بجاي قدرت سياسي و نظارت بر قدرت از عرصه عمومي است. اين ويژگي هاست که منزلت و اقتدار اجتماعي به جاي قدرت سياسي براي ايشان در پي مي آورد و کلام ايشان را نافذ مي سازد.

 

کمتر کسي را مي توان ديد که از مدحش توسط ديگران رنجيده شود. اما اين خودسازي و زهد است که مانع جاه طلبي و تملق پذيري ديگران در ايشان مي­شد. بارها چهره­ ي درهم کشيده­ ي ايشان را در هنگام تجليل و ذکر فضائلشان  را  مي­ ديديم که  احثوا في وجوه المدّاحين التراب می­کرد، اگرچه خاک بر صورت مداحش نمي پاشيد اما مجالي براي بيان فضائلش باقي نمي گذاشت.  نگاه انسان محور ايشان، پي آمد ممارست در سفارشات  حضرت امير بود که انسانها فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ  اِمَّا اَخٌ لَكَ فِى الدِّينِ، وَ اِمّا نَظيرٌ لَكَ فِى الخلق  هستند. نصحيت بي چشم داشت حاکمان، همان ضرورتي بود که امام موحدان در صفين بيان داشت و همواره نصب العين فقيه عاليقدر و چرايي عمل سياسي ايشان بود که  فَلاَ تَكُفُّوا عَنْ مَقَال بِحَقّ، أَوْ مَشُورَة بِعَدْل، فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِىءَ.....، آيت الله منتظري همواره ما را نخست به خوب درس خواندن سفارش مي نمودند و سپس فعاليت هاي دانشجويي و حق گويي و اصلاح خواهي در امور را به عنوان فريضه امر به معروف و نهي از منکر  تبين مي فرمودند و از وصيت اميرالمومنين سخن مي­گفتند که  لاتَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ، و تاکيد مي داشتند که در اين هنگام  بدهاي شما بر شما مسلط خواهند شد  فَيُوَلّى  عَلَيْكُمْ اَشْرارُكُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجابُ لَكُمْ.

 

در ميان همه ي درس هايي که از ايشان مي شود آموخت اگر بخواهم لاجرم يکي را به عنوان آموزه و سرمشق استراتژيک خود برگزینم و براي خود تک پاراگراف تجربه و فهم از ايشان، الگو بسازم. خواهم گفت که آيت الله منتظري اصولي پررنگ اما منعطف و مرزبندي کمرنگ اما مشخص با ديگران داشت. اين ويژگي منحصر به فرد علاوه بر ايجاد منزلت اجتماعي و جايگاه پدري براي ايشان، نياز نيروهاي سياسي و ضرورت امروز جامعه­ ي ماست. چنين منش و مشي مي تواند علاوه بر ايجاد همگرايي، به افزايش اعتبار عمومي نيروهاي مرجع منجر شود و مدلي راهگشا براي گذار به دموکراسي و توسعه در کشورمان باشد. تا پيش از تولد جنبش سبز خودمداري و مطلق انگاري، مرزبندي و اغماض از برخي اصول و  نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ ... بودن  در قبال نقض حقوق انسانها و سرنوشت ديگران، به عنوان  يکي از عوامل کم تاثيري و فاصله در بين نيروها، امري فراگير و عمومي بود. اما ايشان از چنين رويه ي بدور بودند. عزت آقاي منتظري بواسطه ي عزت نهادن به ديگران و  نگاه علی السويه داشتن  به انسانها بود.

 

نوع برخورد و رابطه ي انساني که ايشان با مخالفان عقيدتي و سياسي خود برقرار  مي­کرد، گشاده رويي در پذيرش همه­ ي گرايشات سياسي، مذهبي و ايدلوژيک در عين پاي فشاري بر مواضع و اصول، و در عين انعطاف و خود انتقادي در صورت اثبات خطا در تشخيص، کم نظير است. آيت الله منتظري هم با خود و هم با ديگران صادق بود و به همين دليل بر اصول خود پاي فشاري غير متعصبانه داشت. اما اگرچه دفاع از حقوق مخالفان سياسي و اعتراض و خروج ايشان از قدرت سياسي و بازگشت  به جامعه  در سالهاي پاياني دهه 60 فضيلتي غير قابل اغماض بود. اگر چه دفاع از حق انساني بهايت و تلاش براي آشتي ميان حقوق بشر و اسلام امتياز  بسيار بزرگي براي ايشان محسوب مي شود.  اگرچه حمايت و دستگيري مالي و معنوي خانواده هاي  زندانيان سياسي در طول سه دهه از حيات جمهوري اسلامي ارزش بي نظيري محسوب مي شود و اگرچه توجه ايشان به حقوق انسان به جايي حقوق مومن در تشيّع امر بديع و قابل ستايشي است و دهها امتياز منحصر به فرد ديگر، اما به گمانم بخش قابل ملاحظه­ ي از اين خدمات ارزشمند به ايران و اسلام در سايه همان ويژگي مرزبندي اندک و اصول پر رنگ حاصل شده است.

 

سالهاي حبس و حصر، در اقليت بودن و در عين بلا بودن، کاربردي نمودن آموزه هاي نهج البلاغه و تاسي به شخصيت حضرت امير، ايشان را به فقيه ي دموکرات مبدل مي سازد که حق حيات براي همه, فارغ از قوميت، مذهب، و ايدولوژي قائل است. در واکنش به چنين مشي و مرامي ، فقد ايشان تاثر و تالم دوستان و مخالفان را بر مي انگيزد و در نتيجه ي چنين آموزه ي، آن تجليل و تنوع شرکت کننده در مراسم پرشکوه تشيیع پيکر و تنوع در پيام هاي تسليت نمايان مي شود.

 

بي شک آنچه که نياز امروز جامعه ما براي عبور و گذار به جامعه ي توسعه يافته و دموکرات است، و به افزايش اعتبار و منزلت نيروهاي مرجع ما ياري مي رساند و مي تواند به پايان دور باطل امتناع دموکراسي در کشورمان ياري رساند. مرزبندي کمرنگ با همه ي رنگ هاي جامعه ايراني و اصرار بر اصول در دفاع از حقوق همه ي احاد  ايرانيان خواهد بود.

 

  وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


احسان سلطانی

 

محمد رضا رحیمی در خصوص اتهامش مبنی بر ارتباط با باند خیابان فاطمی گفته  است به خاطر رهبری فعلا پاسخ این اتهامات را نخواهم داد.

 

  حدود 11 ماه پیش بود که ماجرای باند خیابان فاطمی از سوی دستگاه قضایی و  برخی نمایندگان خانه ملت بر سر زبان ها افتاد.در ماه های پایانی سال 1388  رئیس قوه قضائیه از دستگیری چند مفسد اقتصادی مرتبط با یکی از شرکت های  دولتی واقع در خیابان فاطمی تهران خبر داد که در پی آن این افراد توانسته  بودند با جعل اسناد دولتی میلیاردها تومان اختلاس کنند.در پی انتشار این  خبر و اعلام این موضوع که در بررسی پرونده مشخص گردیده است در راس این  محفل دانه درشت هایی با سوابق دولتی وجود دارند و همین موضوع سبب ایجاد  فشار بر رئیس قوه قضائیه مبنی بر عدم پیگیری پرونده مذکور شده، نامه ای  با امضای اکثریت نمایندگان مجلس به قوه قضائیه فرستاده شد که در آن از  آیت الله صادق لاریجانی خواسته بودند تحت تاثیر فشارهای وارده قرار  نگیرند و حتی اگر متهمین از مسئولان بلندپایه نظام هستند نیز با آنان  برخورد شود.

 

    چند روز پس از ارسال آن نامه از سوی نمایندگان ، الیاس نادران در صحن  علنی مجلس رسما محمد رضا رحیمی معاون اول احمدی نژاد را به عنوان رئیس  باند خیابان فاطمی اعلام نمود و از عدم بازداشت وی به دلیل اینکه در پست  دولتی حضور دارد شدیدا انتقاد نمود. نادران با انتقاد به اینکه تقریبا  تمامی اعضا این باند دستگیر شده اند و معاون فعلی احمدی نژاد را به دلیل  مسئولیت اجرائیش از دستگیری مستثنی می کنند، این روند را ناعادلانه و  نپذیرفتنی خوانده بود.در آن سخنان جنجالی نادران " اسماعیل مسعودی "  معاون پشتیبانی و توسعه نیروی انسانی استانداری تهران، الیاس محمودی رئیس  سابق حفاظت اطلاعات قوه قضائیه و رئیس مجتمع مبارزه با مفاسد اقتصادی و  جابر ابدالی را از اعضا دستگیر شده این باند اعلام میکند.(+) اما الیاس  محمودی در مصاحبه ای با اعلام اینکه از هیچ کسی جز رهبری فرمانبردار نیست  خود را سرباز و دعاگوی رهبری عنوان نمود و اظهارات نادران مبنی بر  بازداشتش را تکذیب می کند.(+)

 

    با شدت گرفتن پیگیری موضوع پرونده و فشار بر دولت و قوه قضائیه مبنی بر  شفاف سازی و اعلام نتایج این پرونده یکی از نمایندگان اصولگرای مجلس در  خرداد ماه از دستور محرمانه آیت الله خامنه ای به رئیس قوه قضائیه مبنی  بر مسکوت ماندن این پرونده خبر داد و بسیاری دیگر از نمایندگان اصولگرا  مانند نکونام مسئول کمیسون اصل نود پافشاری بر پیگیری این پرونده را در  راستای خط فتنه! اعلام نمودند و پس از اعلام این موضوع تقریبا پرونده  موسوم به " باند خیابان فاطمی " که ابعاد تاسف برانگیزی از آن به رسانه  ها و افکار عمومی درز پیدا نمود به دست فراموشی سپرده شد.

 

    پرونده ای که در طی آن علیرغم اعلام محکومیت افرادی چون اسماعیل مسعودی  معاون سابق استاندار تهران به اتهام اختلاس حدود 6 میلیارد و اعتراف صریح  وی در بازجویی ها مبنی بر تردد به خانه خیابان فاطمی و همکاری با افرادی  چون برادران ابدالی و متعاقبا اظهارات و اعترافات نامبردگان مبنی بر  برداشت حدود 2 میلیارد و 700 میلیون تومان از حساب معاون اول احمدی نژاد  و صدور چک هایی به دستور وی و پرداخت به برخی نمایندگان مجلس در انتخابات  مجلس هشتم، و صدور حکم قطعی در خصوص پرونده فساد مالی بیمه ایران کرج و  همینطور اعتراف سرحلقه آن پرونده به ارتباط با معاون اول احمدی نژاد، پس  از اعلام دستور رهبری در خصوص مسکوت ماندن موضوع ، به پیگیری این پرونده  با این ابعاد گسترده ادامه ندادند. هر چند برخی از اعضای هیئت رئیسه مجلس انتساب این موضوع به رهبری را بدون اینکه در حیطه مسئولیتی آنان باشد  تکذیب نمودند اما هیچگاه این مسئله که رهبر جمهوری اسلامی خواستار توقف  پیگیری این پرونده با این ابعاد شده است از سوی دفتر ایشان تکذیب نگردید  و هیچگاه خواستار پیگیری پرونده ای که 11 نفر از افراد بلند پایه دولتی  مرتبط با آن دستگیر شدند و نادران اعلام نمود که بخشی از آن اعترافات در  اختیار وی قرار دارد، نشدند و با فشارهای وارده این پرونده را از یادها  بردند و همان فشارها موجب صدور بیانیه ای از سوی الیاس نادران و عقب  نشینی از مواضع قبلیش را به دنبال داشت(+) .

 

    مجددا روز شنبه 27 آذر که احمد توکلی مهمان میزگرد «دو نیم ساعت» شبکه  خبر بود (+) در آن برنامه شدیدا از قانون گریزی دولت انتقاد نمود و بارها  احمدی نژاد و اطرافیانش را قانون گریز خواند که همین موضوع باعث شد چند  بار مجری صحبت های توکلی را قطع نماید .وی گفت که ایشان صریحا بی قانونی  می کند و می گوید من قانون را اجرا نمی کنم. توکلی لازمه اجراي صحيح برنامه  هاي بلند مدت را سلامت سيستم دانست و در تشريح ضرورت پالايش سيستم حكومتي  از فساد، از تعلل در برخورد با فساد در دولت مدعي مبارزه با فساد انتقاد  كرد و با اشاره به پرونده مهمي كه رئيس قوه قضائيه شخصاً پيگيري مي‌كنند،  گفت وقتي متهم اين پرونده در اين دولت به معاونت رئيس‌جمهور منصوب مي  شود، دانه درشتي كه در اين پرونده متهم است...در اين زمان مجدداً مجري  حرف توكلي را قطع کرد و گفت ایشان نمی تواند چنین جملاتی را بگوید . همین  موضوع سبب شد تا دو روز بعد محسنی اژه ای دادستان کل کشور در پاسخ به  سوال خبرنگاری مبنی بر میزان صحت اظهارات توکلی، رسما محمد رضا رحیمی  معاون اول احمدی نژاد را متهم پرونده به مفاسد اقتصادی بخواند و بگوید  مطابق اعترافات متهمانی که در جریان این پرونده محکومیتشان قطعی شده است  آقای رحیمی با این پرونده ارتباط داشته است و وی باید پاسخگوی این  اتهامات باشد، در واقع صحت گفته های نادران و احمد توکلی مبنی بر نقش  محوری معاون اول احمدی نژاد در باند خیابان فاطمی برای اولین بار توسط  یکی از مقامات رسمی قوه قضائیه تائید شد.

 

    پس از اعلام رسمی رییس قوه قضائیه در خصوص دستگیری اعضای این باند و  گستردگی فعالیت هایشان و سپس نامه نمایندگان مجلس مبنی بر اینکه ریاست  قوه قضائیه تحت تاثیر فشارها قرار نگیرید و هر شخصی هرچند از مسئولین  بلندپایه را که لازم است به اتهاماتش رسیدگی کند ، سپس سخنان جنجالی  الیاس نادران در صحن علنی مجلس مبنی بر مسئولیت مستقیم محمد رضا رحیمی و  بازداشت الیاس محمودی ، چه اتفاقی می افتد که پس از افشای دستور محرمانه  رهبری به قوه قضائیه از سوی یکی از نمایندگان، به ناگاه نادران اظهار  می کند نام الیاس محمودی را سهوا در سخنان خود مطرح نموده است و کمی پا  فراتر می گذارد و مغایر با آنچه پیشتر گفته بود که نگران فشارها از سوی  عده ای بر رئیس قوه قضائیه مبنی بر عدم پیگیری این پرونده است، می گوید "  به عزم ریاست محترم قوه قضائیه ایمان دارم " و از طرفی ادامه می دهد  "آنانكه به خانه فاطمي رفت و آمد داشتند، همگي در جريان كل ماوقع آنجا  نبوده‌اند"؟ چه می شود که نادران اینگونه از مواضع خود عقب نشینی می کند؟  آیا وی در خصوص اظهارات قبلیش دچار اشتباه شده بود؟ که اگر اینطور است  چرا هیچگونه برخوردی از سوی دستگاه قضا با وی نشد تا از تریبون رسمی مجلس  اقدام به اتهام پراکنی نکند؟ اگر اظهارات وی صحت نداشته (البته که پس از  حدود 8 ماه می بینیم که اظهارات وی بسیار نزدیک به واقعیت بوده است و  دادستان آن صحبت ها را تائید می کند ) چرا الیاس محمودی در این خصوص سکوت  پیشه کرد و تنها به تکذیب عدم ارتباطش با باند خیابان فاطمی و اینکه  سرباز و دعاگوی رهبری است و "تنها فرمانبردار ایشان هستم " بسنده نمود؟  اگر اتهامات صحت داشت چرا هیچگونه برخوردی با الیاس محمودی نشد؟ و اساسا اینکه چرا هیچگاه با  توجه به حجم بازتاب خبر دستور محرمانه رهبری مبنی بر عدم پیگیری پرونده  مذکور، این مسئله از سوی دفتر و نزدیکان وی تکذیب نشد؟ حال اینکه در  راستای تکذیب می توانست بر لزوم پیگیری مقتدرانه این موضوع تاکید ورزد.

 

    چرا زمانی که رحیمی از سوی دادستان کل کشور به صورت رسمی متهم به ارتباط  با پرونده ای با آن ابعاد شد اظهار نمود به خاطر رهبری سکوت می کنم و  همینطور قویا هم دولتیان هم وی اظهارات دادستان کل کشور را تکذیب نمودند؟  مگر دادستان کل کشور بدون سند و مدرک در راستای تایید مواضع نماینده مجلس  بر علیه وی آنهم به صورت رسمی ، اعلام اتهام نموده است؟ اگر اینگونه است و دادستان کل کشور بدون سند و مدرک بر علیه وی اعلام  اتهام نموده است چرا از سوی قوه قضائیه با وی برخورد نمی شود؟ اگر سند و  مدرکی دال بر این موضوع دارند چرا با متهم پرونده ای با این ابعاد برخورد  جدی و قانونی نمی کنند؟

 

    آیا آقای خامنه ای با پشتیبانی از افرادی که متهم به مفاسد اقتصادی هستند  و به پشت گرمی وی در مقابل دستگاه قضا نیز می ایستند و از تریبون رسمی  دولت استفاده می کنند و برای دستگاه قضایی قلدری می نمایند، اینکه عده ای  با پشتوانه رهبری خود را در مواجهه با عدالت بالاتر از دیگران می پندارند  ، ودر پاسخگویی به قانون و اتهامات طفره می روند و خاطر ولی فقیه را پیش  می کشند، با توجه به اینکه یکی از خصوصیات ولی فقیه عدالت است، عدالتش زیر سوال نمی رود؟

 

    متاسفانه آقای خامنه ای در مقابل این پرونده که این همه حقوق بیت المال  به تاراج رفته است سکوت نموده و حتی عده ای از متهمان آن پرونده که در  حال حاضر در راس دستگاه اجرایی کشور قرار دارند به پشتوانه وی از  پاسخگویی اجتناب می ورزند و از همه تاسف آورتر اینکه اخباری از سوی  نمایندگان خانه ملت ، مبنی بر دستور وی در خصوص توقف رسیدگی به این  پرونده منتشر می شود و دفتر ایشان علیرغم گذشت چندین ماه از انتشار این  خبر در سکوت فرو رفته است. چه چیزی ممکن است محمد رضا رحیمی معاون اول احمدی نژاد در راستای  پاسخگویی به این اتهامات بگوید که امکان دارد خاطر رهبری را مکدر کند که  می گوید به خاطر رهبری در مقابل دادستان کل کشورسکوت می کنم؟

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


مریم محمدی

  

در فضای سیاسی داخل ایران، انتقاد به محمود احمدی‏‌نژاد، رئیس‌جمهور اصول‌گرا، به‏ویژه در میان اصول‌گرایان شدت یافته است. به نظر می‌رسد زمینه‌های این رویکرد جدید، عزل و نصب‏های او در دستگاه‏های مختلف دولت باشد. البته پیش از آن، اظهار‏ نظرهای او در مورد موقعیت و جایگاه مجلس، بردن لوایحی در مورد شهریه‌ای کردن دانشگاه‏ها و مدارس خصوصی به مجلس شورای اسلامی زمینه‏های انتفاد از او را در مطبوعات اصول‏گرا، البته در اشکال محدودتری فراهم کرده بود.

 

مضمون واقعی چالش‏های درون اصول‏گرایان چیست که بخش‏هایی از آن متوجه محمود احمدی‏نژاد و همراهان اوست؟

 

در گفت‏وگویی با علیرضا رجایی، نویسنده و تحلیل‏گر سیاسی در تهران، به بررسی این مسئله پرداخته‏‌ام.

 

این تحلیل‌گر سیاسی، علت وجودی و زمینه‏ی بروز این تضادها را به سه دسته تقسیم می‌کند.

 

علیرضا رجایی: بحث‏ها و اختلاف نظرهایی که به جناح راست برمی‏گردد، به دو موضوع تقسیم می‌شود: یکی بحث انحصارطلبی است. یعنی بخشی از جناح راست، هر روز از مراکز اصلی قدرت دورتر می‏شود و این دور شدن هم شکلی مکانیکی ندارد. بلکه‏ به‏طور خیلی ارگانیک دور می‏شود و در کنار آن، نقدها و حتی اتهاماتی هم به آنها وارد می‏شود. برخی مواضع آنها را شریک جرم چیزی می‏دانند که در سی‌ساله‏ی اخیر اتفاق افتاده و همه‏ی آن هم اتفاق‌های منفی بوده است؛ یا مثلاً در کنار اصلاح‏طلب‏ها، و نیروهای هوادار بازشدن جامعه و دمکراسی‏خواه و مسائلی از این قبیل ...

 

بنابراین یک بخش به‏خاطر انحصارطلبی‏هایی است که جناح حاکم دارد و تصور گرایش دیگر جناح راست این است که از مراجع قدرت به‏دور افتاده است.

 

بخش دیگری از آن به‏خاطر نگرانی‏ای است که از اوضاع جاری وجود دارد و چنین تصور می‏شود که دولت فعلی ناتوان از اداره‏‌ی امور و مدیریت امور جاری است. آمار و ارقام متفاوت و متعددی که ارائه می‏شود هم البته دال بر همین داستان است. بنابراین یک‏سری نگرانی‏ها از اوضاع جاری، بی‏کفایتی‏ها، سوءمدیریت‏ها و آینده‏ای که چندان روشن نیست هم وجه دیگری از جریان است.

 

در کنار این دو مورد، موضوع دیگری هم مطرح است و آن هم یک بحران سیاسی عمومی است که صرفاً ربطی به اختلاف‏نظرهای سیاسی جناح راست ندارد. برای این‏که بحث وسیع‏تری است و تصور گرایشی از جناح راست این است که با نوعی مصالحه و گفت‏وگوی ملی و تا حدودی حتی شاید مشارکت دادن گروه‏های ناراضی به‏طور نسبی می‏توان بر این بحران سیاسی غلبه پیدا کرد. در حالی‏که جریان مسلط، نه تنها به هیچ نوع گفت‏وگویی باور ندارد، بلکه روزشماری می‏کند برای محاکمه‏ی کسانی که آن‏ها را فتنه‏گر و مسبب این بحران سیاسی می‌داند.

 

به این‏که جریان داخلی اصول‌گرایان به راست افراطی و راست میانه تقسیم می‏شود، چقدر باور دارید و نشانه‏هایش را در کدام طیف‏ها باید جست‏وجو کرد؟

من خاطرم نیست که خود جناح راست، اصطلاح راست افراطی را با همین صراحتی که شما می‏‌گویید، به کار برده باشد.

 

 بیرون از جبهه‏ی اصول‏گرایی، از منظر جبهه‏ی منتقد اصول‏گرایی، این تقسیم‏بندی گاهی به‏کار گرفته شده است.

اگر منظورتان از نگاه بیرون است که این خیلی واضح و روشن است که یک گرایش افراطی وجود دارد که اصولاً قائل به هیچ گفت‏وگویی نیست و تصویری از رابطه‏ی دولت و جامعه‏ی مدنی در برنامه‏های خودش دارد که جامعه‏ی مدنی را و اجزای جامعه را ادامه‏ی یک کالبد کلی‏تری می‏داند که در رأس آن دولت و حاکمیت قرار دارد. این تصور، افراطی‏ترین شکل یک نگاه سیاسی راست‏گرایانه در همه جای دنیا هست که در ایران هم به‏چشم می‏خورد.

در حالی‏‌که در گرایش‏های میانه‏روتر، چنین تفکیکی بین دولت و جامعه‏ی مدنی را حداقل در عالم نظر قائل هستند و به‏شکل کنترل شده به آن باور دارند. یعنی این‏طور نیست که جامعه‏ی مدنی با هر ضلعی از اضلاعی که دارد می‏تواند همه‏ی منویات یا گرایش‏های خود را از هر جنسی که هست، به منصه‏ ظهور برساند یا در جامعه تعین داشته باشد. ولی بالنسبه برای برخی از گرایش‏هایی که لزوماً حاکمیتی و دولتی نیستند، جایی قائل است و موجه می‏داند که جامعه آن را به ظهور برساند.

بنابراین واقعیت این است که ما راست افراطی و راست میانه داریم. البته در بین هرکدام از اینها می‏شود شقوق مختلفی را قائل بود.

 

تیم رئیس‏جمهور، آیا به روشنی در یکی از این طیف‏های اصول‌گرا جای می‏گیرد یا بین این دو طیف رفت‏وآمد می‏کند؟

چون‏که الان دستگاه اجرایی را در اختیار دارد، چندان هم تیم منسجمی نیست. همین‏که ما شاهد کنار گذاشتن‏ها هستیم- همین مورد به‏خصوص بارز آخر که آقای منوچهر متکی بود، هم‏چنین کنار گذاشتن‏های آقای رامین و آقای بذرپاش- حاکی از نوعی عدم انسجام است.

ولی به‏هرحال در این مجموعه‏ی نه‏چندان منسجم، به‏نظرم همه‏ی این گرایش‏ها دیده می‏شود. حتی شاید بتوانیم بگوییم که در بین خود اجزای دستگاه اجرایی کشور هم نوعی رقابت بین این گرایش‏ها به‏چشم می‏‌خورد.

 

نقدهایی که از درون اصول‌گرایان متوجه این تیم یا گروه است، از کدام وجه است؟ از جانب جریانی است که به عنوان راست میانه معرفی شده‏اند یا جریان راست افراطی؟

جناحی از راست یا حداقل بخش‏هایی از آنها که منتقد دستگاه اجرایی و احمدی‏نژاد هستند، متعلق به راست میانه‏تر هستند، ولی همه‏ی آنها لزوماً راست میانه نیستند.

برخی نقدها صرفاً از موضع ایدئولوژیک هستند. یعنی برخی گرایش‏هایی که از احمدی‏نژاد در انتخابات سال گذشته حمایت کردند، اگر نقدی دارند، یک نقد ایدئولوژیک به مواضعی است که مشایی دارد و علی‏رغم این مواضع، هم‏چنان از نزدیکان احمدی‏نژاد است. بنابراین هر نقدی به آقای احمدی‏نژاد، لزوماً از موضع راست میانه نیست.

 

آن‏چه به رحیم مشایی برمی‏گردد، آیا بیان‌گر یک جریان سیاسی مشخص است که می‏تواند در یکی از دستگاه‏های جبهه‏ی اصولگرایی قد علم کند یا به نوعی در آینده‏ی سیاسی ایران مطرح باشد؟ آن‌هم با توجه به مسائلی که در زمینه‏ی ملیت، قومیت و فرهنگ ایرانی طرح کرده‏اند و به‏هرحال بحث‏انگیز هم شد.

در مورد آقای مشایی، تصور من این است که ما هیچ تشخصی از ایشان که بتوانیم تحت عنوان یک هویت سیاسی از آن اسم ببریم، سراغ نداریم. شاخص‏هایی که شما به آن اشاره کردید و در جامعه هم یکی، دوماه پیش مطرح شد و در بین خود جناح راست، به‏خصوص گرایش‏های ایدئولوژیک آن، خیلی هم سروصدا کرد، شاخص‏های سیاسی روشنی نیستند. یعنی ما نمی‏توانیم با یکی دو تا عبارت از قبیل ایران‏گرایی و ... برای یک جریان، هویت سیاسی قائل شویم.

آن‏چه از شواهد برمی‏آید و ما هم به‏طور دقیق نمی‏توانیم در مورد آن اظهار نظر کنیم- چون اطلاعات‏مان دقیق نیست- تا جایی که به بحث آقای مشایی برگردد، بیشتر یک فرد بانفوذ و مطرح است که به‏نظر می‏آید، می‏تواند افرادی را که متمایل به گرایش او هستند، در نقاط و مصادر به نسبت حساس دولتی و حاکمیتی بنشاند و بیش از این نیست.

 

و این نفوذ فقط روی رئیس‌جمهور است؟

همین‏طور به‏نظر می‏آید. چون همان‏طور که گفتم، آقای مشایی واجد یک هویت سیاسی خیلی واضحی نیست که ما بتوانیم تحت یک عنوان یا جریان از او اسم ببریم.

 

در حد ایجاد یک موج اجتماعی- سیاسی، آیا شعارهایی که رحیم مشایی از آن استفاده می‏کند، نمی‏تواند موفق باشد؟

با توجه به تجربه‌های سختی که جامعه‏ی ایران طی این سال‏ها داشته و چه بسا در سال‏های پیش رو هم‏چنان خواهد داشت، تصورم این نیست که چنین گرایش‏هایی بتواند یک موج دقیق سیاسی و معنادار ایجاد کند.

مگر این‏که در یک حصر و محدودیت حضور جریان‏های سیاسی، برخی از شدت استیصال بخواهند به این شعارها دلخوش کنند و امیدوار باشند که بلکه چیزی از آن دربیاید.

 

این را چگونه می‏شود تفسیر کرد که با اوج گرفتن انتقادات، حتی از جانب اصولگرایان نسبت به آقای رئیس‌جمهور، ما می‏بینیم که او پرقدرت‏تر از گذشته برخورد می‏کند. چه در عزل و نصب‏ها و چه در مجموعه‏ی موضع‏گیری‏هایی که می‌کند؟

از کسی که رئیس‌جمهور است، اتفاقاً این انتظار می‌رود که از موضع قدرت برخورد کند. به‏نظرم، اگر صرف برخورد از موضع قدرت بود، اگر انتقادی هم بود، انتقاد نابه‌جایی بود.

 

بر اساس تفسیر شما، آیا می‏شود این‌طور نتیجه گرفت که حداقل تا پایان دوره‏ی ریاست جمهوری محمود احمدی‏نژاد این مجموعه یکدیگر را تحمل خواهند کرد؟

به‏طور ناگزیر بله. یعنی مجبورند همدیگر را تحمل کنند. چون با هر میزان اختلافی که دارند، به‏هرحال همه در یک قایق نشسته‏اند و نمی‏توانند ‏آن‏قدر به این قایق تلاطم بدهند که همه به طور مشترک وارد آب شوند. در مجموع با هر اختلافی که دارند، نقطه‏ای وجود دارد که آن‏هم نقطه‏ی بقا است که آنها را به توافق‏های نسبی یا انعطاف یا چیزهایی از این قبیل می‏‌رساند.

 

منبع: رادیو زمانه


 


 جرس: زهرا رهنورد، نویسنده و استاد دانشگاه به دیدار خانواده ساجده کیانوش راد، از اعضای شاخه جوانان حزب مشارکت، رفت. وی حدود سه هفته پیش در منزلش بازداشت و سپس به زندان اوین منتقل شد.

به گزارش کلمه، رهنورد که فاطمه امیرانی، همسر شهید باکری نیز وی را در ابن دیدار همراهی می‌کرد، با حضور در منزل پدری ساجده، با مادر و همسر وی دیدار کرد.

همسر میرحسین موسوی و همسر شهید باکری در این دیدار، ضمن دلجویی از این خانواده، ابراز امیدواری کردند که ساجده کیانوش راد هرچه زودتر از زندان آزاد شود.

رهنورد در این دیدار همچنین تاکید کرد: «این روزها و شرایط سخت گذرا خواهد بود و سرانجام روزی می رسد که جنبش آزادی خواهی مردم به پیروزی می رسد و دیگر شاهد ظلم بر مردم و جوانان این سرزمین نخواهیم بود. البته این امر جز با پایداری، صبر و استقامت به دست نخواهد آمد.»

در این دیدار خانواده ساجده نیز با تاکید بر اینکه همه اقدامات دخترشان در چارچوب قانون بوده، گفتند که در این سه هفته هیچ ملاقاتی با فرزندشان نداشته اند.

در هفته های اخیر تعدادی از جوانان اصلاح طلب از جمله فاطمه عرب سرخی، هادی حیدری، علیرضا طاهری و محمد شفیعی بازداشت شده اند.

ساجده کیانوش راد سال پیش هم در مراسم دعای کمیلی که توسط خانواده یکی از زندانیان سیاسی برگزار شد، بازداشت شده بود.

 

 

 

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته