محدوديتی که وجه حقانی و دينی مردم سالاری دينی برای مقبوليت ايجاد می کند، اين است که مردم حق ندارند دور هر کسی حلقه بزنند و از هر کسی اطاعت بکنند. به تبع، محدوديتی که مردم سالاری برای وجه دينی ايجاد می کند، اين است که، کسانی که حقانيت دارند حق ترور و کودتا ندارند. حق ندارند با تمسک به هر وسيله ای به قدرت برسند يا به قدرت بيشتر دست پيدا کنند يا قدرت را حفظ کنند.
خبرنگاران سبز/سیاست: عماد افروغ از نظریه پردازان سرشناس اصولگرا که سابقه نمايندگی مجلس را در کارنامه اش دارد چندی قبل در برنامه « پارک وی » انتقاداتی مانند آنچه سردارعلايی مطرح کرده بود بيان کرد که با حمله رسانه ای و تهديد لباس شخصی های افراطی برای تجمع در مقابل منزل وی صورت گرفت که با هوشياری رسانه های مستقل و اطلاع رسانی تجمع سازماندهی شده حاميان رهبری کنسل شد.
حال عماد افروغ در آستانه ۳۳ مين سال شکل گيری جمهوری اسلامی در مصاحبه ای تصيلی اعلام می کند : يک نظام سياسی در حالتی مشروع است که هم دينی، شرعی و حقانی باشد و هم مورد قبول و رضايت عامه مردم قرار بگيرد.نبايد به مثابه يک شاه به ولی فقیه نگاه کنيم و با ترس و لرز و هراس با ايشان گفتگو کنيم. امام علی (ع) می فرمايند: بامن مانند جباران سخن مگوييد.
عماد افروغ جامعه شناس و استاد دانشگاه تربيت مدرس معتقد است از همان ابتدا بايد انقلاب را به لحاظ ذهنی و معياری از جمهوری اسلامی جدا می کرديم و از انقلاب به عنوان محک و معيار نقد جمهوری اسلامی استفاده می کرديم تا شاهد برخی رخدادهای تلخ نباشيم.
افروغ تقابل اسلاميت و ايرانيت و قدرتزدگی را دو مشکل امروز جامعه ايران می داند و می گويد: مشکلات به خاطر تقابل اسلاميت و ايرانيت است که کماکان مورد غفلت قرار می گيرد و البته اين بحث هيچ ربطی به بحث پوچ و ناسيوناليستی مکتب ايرانی ندارد. نکته ديگر قدرت زدگی است که فکر کرديم با تشکيل جمهوری اسلامی ديگر نيازی به نقد و نظريه پردازی و نيازی به اعتبار قدرت و قدرت مدنی نداريم. قدرت مدنی تنها يک قدرت نظارتی نيست و بايد در اداره کشور کمک کند. نمی توان در اداره کشور از نخبگان عرصه مدنی غافل شد و نخبه شامل تخصصهای مختلف می باشد.
متن کامل گفتوگوی ايلنا با عماد افروغ با موضوع آسيب شناسی انقلاب اسلامی ايران که در
وبلاگ وی نیز آورده شده است در پی می آيد:
*دوست داريم در اين مصاحبه به شعار اصلی انقلاب که «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود بپردازيم. مبانی شکل گيری اين شعار چه بود؟ چرا شعار اوليه استقلال، آزادی، حکومت اسلامی به جمهوری اسلامی تبديل شد؟
اينکه چرا اين سه شعار مطرح شد به شرايط زمانی و مکانی و اتفاقاتی که در دوره پهلوی رخ داد باز میگردد.
بنا بر نظريه تلفيقی بنده درباره شرايط رخداد انقلاب اسلامی، که در رساله فوق ليسانس خود نيز به آن اشاره کردهام، نظام سرمايهداری قصد داشت با توجه به ضرورتهای تحقق سرمايهداری پيرامونی در کشورهای جهان سوم و ايران، سلطه تمام عيار و معطوف به فرماسيون اجتماعی را پيش ببرد و تحولی در سطح سياسی، اقتصادی و فرهنگی ايجاد کند و يک نظام شبه سرمايهداری و وابسته در ايران را شکل بدهد.
در شروع کار نياز بود يک نظام سياسی وابسته ايجاد کند تا از قِبَل آن، سياستهای اقتصادی خود را دنبال کند.
اما فورماسيون اجتماعی دارای سه ضلع سياست، اقتصاد و فرهنگ است، به همين خاطر مسائل فرهنگی نيز در دستور کار پهلوی قرار گرفت تا به گونهای بتواند کل نظام اجتماعی را در راستای اهداف سرمايهداری پيرامونی دگرگون کند. به همين دليل دست به يک سری اقدامات فرهنگی مانند کشف حجاب و تاسيس دانشگاههايی با هدف تربيت انسانهای نو و به تعبير امام راحل (ره) شرق زده و غرب زده زد.
بزرگترين خطای پهلوی اين بود که در راستای دستيابی به اهداف خود بيش از حد با فرهنگ مقابله کرد و اين درسی برای همه کشورها است که نمی شود با تاريخ، فرهنگ و هويت مردم بازی کرد. به تعبير خيلی از متفکران، ما با سياست های فرهنگی پهلوی، دچار يک بحران هويت شديم و در همان زمان بود که مساله بازگشت به خود شرقی از سوی امام (ره)، بازگشت به خويشتن خويش از سوی مرحوم شريعتی و بازگشت به فطرت از سوی استاد مطهری مطرح شد.
با برانگيخته شدن حساسيت ها و واکنش های فرهنگی، يکی از عوامل و شرايط مهم شکل گيری انقلاب رخ داد.
کشوری که به لحاظ سياسی وابسته است، آرزوی استقلال دارد. وابستگی سياسی پهلوی در واقع يک وابستگی مستبدانه و يا به عبارتی يک استبداد وابسته بود و به اين ترتيب آزادی نيز جزيی از آرزوهای ديرينه و مضاعف مردم به حساب می آمد.
بحث وابستگی سياسی تمام عيار ايران، به نظام سرمايه داری به دليل روی کار آمدن نظام پهلوی، برای کشوری که هيچگاه مستعمره نبوده و به استقلال خود حساس بوده، بسيار دردآور است.
به همين دليل در مورد مباحث استقلال و آزادی که بخش سلبی شعارهای انقلاب است خيلی بحث نداريم، زيرا در آن زمان ايران کشوری وابسته بود که به روش استبدادی اداره می شد، يعنی به تعبيری يک حکومت استبدادی وابسته بود.
اما وجه ايجابی که همان جمهوری اسلامی است ضمن اينکه سوال بسيار خوبی است و در جايی نيز خواندهام که رهبری معظم هم از امام (ره) اين سوال را کردهاند که چه شد جمهوری اسلامی به ذهن شما خطور کرد؟ بنده نيز پاسخ اين سؤال را نمی دانم، همگان میدانند که امام (ره) مبدع بلامنازعه اين عبارت هستند، اما اينکه ايشان دقيقاً تحت تأثير چه جريان و چه انديشه و ايده و چه تجربه تاريخی اين عبارت ايجابی يا فلسفه سياسی نوظهور را مطرح کردهاند، نمیتوانم به ضرس قاطع اتخاذ موضع کنم.
می توانم بگويم که جمهوری اسلامی تعريف جديدی از مشروعيت است و فلسفه سياسی نوظهور است، اما قرار دادن خود در جای امام (ره) برای فهم آنچه در ذهن امام گذشته است که به ابداع مفهوم جمهوری اسلامی در برابر جمهوری دمکراتيک اسلامی و حکومت اسلامی منجر شده است، برايم امکان پذير نيست.
يقيناً ايشان با اين مفهوم می خواهند اهميت مردم و مردم سالاری را در حکومت و مشروعيت سياسی مطرح کنند، اما اينکه جمهوری اسلامی از کجا در ذهن امام نقش بسته است، با اعتراف به عدم دست يابی به پاسخی قاطع احتمالاً می توان تا حدودی از طريق باز سازی و مرور بر انديشههای امام (ره) به آن نزديک شد.
* چه نوع انديشه هايی؟ شايد تحت تأثير فلسفه صدرايی که در آن جايگاه ويژهای برای اختيار و حق انسان قائل هستند، شايد با مرور بر جنبشهای اجتماعی و سياسی مختلف در ايران و ريشه يابی علل موفقيتها و ناکامیهای آنها به اين مفهوم رسيدهاند و يا شايد سؤالاتی که خبرنگاران خارجی در باب دموکراسی، جمهوريت و آزادی از امام می پرسيدند، ايشان را به اين نتيجه رساندند که بهترين شکل حکومت در شرايط فعلی جمهوری اسلامی است.
سؤال، سوال ظريفی است و تاکنون با اينکه درباره انقلاب کتاب هم نوشتهام با اين سؤال مواجه نشدهام.
بدون ترديد اين مفهوم وجه ايجابی انقلاب بود و هست و به همين دليل در نقد جملهای که منتسب به مرحوم بازرگان است که در انقلاب مردم میدانستند چه نمیخواهند، اما نمیدانستند چه میخواهند؛ بايد بگويم که مردم میدانستند چه میخواهند، جمهوری اسلامی خواسته مردم بود.
يعنی فلسفه مردم سالاری دينی و تعريف جديدی از مشروعيت به معنای قانونیّت يک نظام سياسی.
* يک نظام سياسی در چه حالتی مشروع است؟ يک نظام سياسی در حالتی مشروع است که هم دينی، شرعی و حقانی باشد و هم مورد قبول و رضايت عامه مردم قرار بگيرد.
عطف به همين مفهوم، امام (ره) در ۱۲ فروردين رفراندوم را برگزار کرد، ايشان از طريق رفراندوم مقبوليت نظام که رکن اساسی مشروعيت است را تثبيت و به رخ کشيدند و اين يک شاهکار بود و به اين موضوع بر میگشت که امام، امام است و بیخود نيست که امام، امام است.
* چگونه شد که امام شناخته شدند و مورد قبول عامه مردم قرار گرفتند؟ در زمانی که امام (ره) وارد عرصه مبارزه و رهبری مردم شدند ما روشنفکران ديگری نيز داشتيم اما اينکه از اين ميان امام چه خصوصياتی داشتند که مورد پذيرش قرار گرفت سوال است؟ امام در طول مبارزات سياسی، خود را عرضه کردند و شناخته شدند. در واقع مردم امام را در حالی که خود را عرضه میکرد و در مقابل مکاتب ديگر میايستاد کشف کردند.
در نهضتهای ديگر ايران در يک صد سال اخير، کمتر اتفاق افتاده که روحانيون ما به استثناء جنبش تنباکو و ۱۵ خرداد، که آن هم نقطه عطف انقلاب اسلامی بود، در نظريهپردازی و بسيج تودهها، هر دو فعال باشند و عمدتا نقش مهمی در بسيج تودهها داشتند.
تنها انقلاب اسلامی، به مثابه يک جنبش تمام عيار ملی، اسلامی و جهانی است که نظريهپردازی، رهبری و راهبری آن بر عهده يک روحانی و مرجع تقليد است.
اگر قرار به امامشناسی باشد، بايد باز گرديم به سالهای ۱۳۲۳ که اولين بار امام نامهای نوشتند و مردم را دعوت به قيام کردند و بعد بحث مخالفت ايشان با انجمنهای ايالتی و ولايتی و مخالفت با کاپيتولاسيون شکل میگيرد که در نتيجه به تبعيد ايشان میانجامد و به اين ترتيب ايشان از خارج از کشور به هدايت مردم میپردازند تا انقلاب به پيروزی میرسد.
نکته ديگر در پذيرش امام، به نگاه تاريخی مردم به مرجعيت باز میگردد. مرجعيت جايگاه بسيار والايی دارد. البته اگر هويت دينی و تاريخی مردم نبود و اگر سابقه مبارزات روحانيت و جايگاه ويژه مرجعيت نبود، شايد امام بخشی از اين اقبال را به دست نمی آورد.
*در حقيقت همان مسائلی که ريشه در فرهنگ جامعه ايران دارد و پهلوی با آن مقابله کرد؟ بله، به همين خاطراست که در ابتدا به بعد فرهنگی اشاره کردم. البته پهلوی علاوه بر بلند پروازیها و گرايشاتش به فرهنگ خيابانی غرب، ناگزير بود که با فرهنگ و هويت اسلامی- ايرانی و شرقی در افتد، به دليل اينکه بايد فرماسيون اجتماعی در هر سه ضلع سياست، اجتماع و فرهنگ وابسته می شد.
فرهنگ جامعه مهم است و به راحتی نمی توان با هويت تاريخی، فرهنگی و زيست جهان مردم بازی کرد و هر کسی هم نمیتواند خود را مدافع آن نشان بدهد. نمیتوانی با فرهنگ جامعه و مردم بازی کنی، زيرا مردم میفهمند، بازی کردن شايد چند صباحی جواب بدهد اما يک روزی و يک جايی دست ها رو می شود.
و اين مسئله ريشه در تاريخ و فرهنگ کهن ايران و عنصر ته نشين شده فرهنگ ايرانی، يعنی يکتاپرستی، نگاه سلسله مراتبی، تلفيق دين و سياست و نگرش مبتنی بر آشتی ناپذير بودن حق و باطل دارد که ريشه در قبل و بعد اسلام در ايران دارد. قوم ايران هيچگاه بت پرست نبوده و تنديسهای نداشته است و بعد از اسلام به يکتاپرستی کامل می رسد.
ايرانيان قومی هستند که در نبوت در جا نزدند، عطف به نگاه سلسله مراتبی خود به امامت و ولايت رسيدند.
در اين بين بايد به عوامل عِلّی (مکانيزم به وجود آورنده يک حادثه) و عوامل اعدادی (عوامل بيرونی که در کنار عامل عِلّی دست به دست هم میدهند تا حادثهای خلق شود) توجه کرد.
عامل علّی را در نگرش وحدت گرا و ناثنويت امام میبينم. بر اساس همين مسئله امام بين دين و سياست، دنيا و آخرت، فرد و جامعه، حکمت نظری و عملی رابطه برقرار میکنند و بيان میدارند که در نظر هم عمل لازم است.
باز هم تاکيد میکنم که بايد برای بررسی دقيق ابعاد انقلاب و تحليل خوب انقلاب، انديشه امام را بررسی کرد. اين انقلاب يک بعد انديشهای عميق دارد و اتفاقاتی که در جامعه ما رخ میدهد به خاطر بیتوجهی به انديشه امام و صبغه فلسفی، عرفانی، کلامی و فقهی امام است، اگر ما اينها را خوب درک میکرديم بسياری از مشکلات فعلی را نداشتيم.
*جمهوريتی که در ابتدای انقلاب مطرح می شد چه اصولی را در برمی گرفت؟ اصول جمهوريت در فلسفه سياسی است. فلسفه سياسی نو ظهور برخلاف فلسفه سياسی فيلسوف- شاهی افلاطون، يا به تعبيری تئوکراسی که به فضيلت اشخاص تاکيد دارد و بر خلاف دموکراسی که فقط به رضايت مردم توجه دارد، به هر دو بعد عنايت دارد.
يعنی نظامی مشروع و قانونی است که هم بعد شرعی، اخلاقی و ويژگی اشخاص و هم مقبوليت عامه را مورد توجه قرار دهد.
فلسفه سياسی مردم سالاری دينی ترکيبی از پاسخ هنجاری و جامعهشناختی سياسی به سؤال کهن مشروعيت است. جواب ابعاد حقانی در پاسخ به وجه هنجاری آن و جواب بعد مقبوليت در پاسخ به وجه اثباتی و عينی آن است و هر کدام از اين دو برای ديگری، هم قابليت است، هم محدوديت.
مثلا محدوديتی که وجه حقانی و دينی مردم سالاری دينی برای مقبوليت ايجاد می کند، اين است که مردم حق ندارند دور هر کسی حلقه بزنند و از هر کسی اطاعت بکنند. به تبع، محدوديتی که مردم سالاری برای وجه دينی ايجاد می کند، اين است که، کسانی که حقانيت دارند حق ترور و کودتا ندارند. حق ندارند با تمسک به هر وسيله ای به قدرت برسند يا به قدرت بيشتر دست پيدا کنند يا قدرت را حفظ کنند.
وجه دينی نيز فرصتی برای دموکراسی است که از محتوای خود منحرف نشود و دموکراسی نيز برای وجه حقانی يک فرصت است. شاهد اين بودهايم که خيلی از نظامهای سياسی به نام دفاع از فضايل انسانی و به دليل بیاعتنايی به ملزومات مرتبط با دموکراسی سر از فاشيسم در آوردهاند.
مردم سالاری دو ويژگی بارز دارد، اول حکومت منطبق بر قانون و دوم چرخش اصحاب قدرت. تبلور مردم سالاری دينی در فصل سوم قانون اساسی به خوبی بيان شده است و در بخشهای ديگر قانون نيز بر آن تاکيد شده است.
-آيا فضا برای حضور و فعاليت بزرگان سياسی کشور مناسب است؟ در سال ۸۵ به عنوان يکصدمين سالگرد مشروطه، همايشی در مجلس برقرار بود؛ در آن همايش، مقالهای با عنوان ربط دو گفتمان مشروطه و انقلاب اسلامی ارائه کردم.
در آن مقاله سوالی مطرح کردم، با اين عنوان که چه شد که از دل مشروطه کودتای رضاخانیزاده شد؟
مشروطه صرف نظر از ريشههای تاريخیاش صبغه نوگرايی فلسفی پررنگی داشت و همين مسئله باعث شد پس از غالب شدن نوگرايان اجتماعی، سنت گرايان اجتماعی حذف شوند و نماد طليعه اين حذف را میتوان در اعدام شيخ فضل الله نوری ديد.
حذف و انزوای سنت گرايان اجتماعی سبب شد در برابر کودتا نيز مقاومتی وجود نداشته باشد و عنوان کردم که نشود همان جريان و خطر در انقلاب اسلامی به صورت برعکس رخ بدهد.
انقلاب اسلامی گفتمان جامعتری دارد، نه صرفاً سنت گرای فلسفی است و نه صرفاً نوگرای فلسفی و ترکيبی از اين دو با عنوان مردم سالاری دينی است. اما در مقايسه با انقلاب مشروطه صبغه سنت گرايی فلسفی پررنگ تری دارد که می تواند به محو نوگرايان اجتماعی بيانجامد.
در سال ۸۵ در مجلس همين مبحث را بيان کردم و زنگ خطری را به صدا در آوردم که اين اتفاقی که شما بيان کرديد رخ ندهد، اما تا حدودی رخ داد. اگر اين پيش بينیها نبود و يک آمادگی شکل نمیگرفت، احتمالاً وضع بدتر میشد.
هم اکنون که قدرت در دست اصول گرايان است، شاهد نقدهای جدی در اردوگاه آنان هستيم و اين مبارک است. نبايد با مفاهيم برخورد دو گانه داشت اگر بر اين عقيدهايم که مثلا توطئه توهم است، به گونهای نباشد زمانی که به نفع ما است بگويم توطئه توهم است و آنجا که به ضرر ماست بگوييم توطئه توهم نيست.
برخی عنوان می کنند که دعواها ساختگی است تا تنور انتخابات گرم شود. اين هم از آن حرفهای دوگانهای است که به آن اشاره شد. برای مثال دولت ما آن طور که بايد و شايد دولت قانون گرايی نيست و جايگاه در خوری برای مجلس و رأی مردم و نظارت مردم قائل نيست، اما مجلس خودش متوجه اين معنا است و طرح سوال از احمدی نژاد را به صورتی جدی و نه ساختگی و صوری مطرح می کند. اين گونه نباشد که برخلاف معمول اين را صرفآ يک توطئه بدانيم.
به هرحال، به رغم همه اين سختیها، هستند کسانی که در مجلس متوجه ملزومات جمهوری اسلامی، حق مردم و سابقه تاريخی و انديشه امام بوده و مراقب هستند که نگاه ابزاری به مردم نشود.
هرچند وضع را وضع مطلوبی نمیدانم، اما معتقدم که می توانست بدتر باشد. لکن بايد اين نويد را هم بدهم که روز به روز فضا به سمت مبانی و اصولی پيش میرود که براساس آنها هشدارها داده شده است.
به رغم اينکه فضا نامناسب است اما در باطن روندی وجود دارد که نويدبخش و اميد وارکننده است. بتدريج توهمها، جهالتها و رندیها و کلاه برداریها کم رنگ و بر ملا می شود.
نمونه بارز همين کلاه برداریهای سياسی به برداشت های رندانه از صحبت های بنده در برنامه پارک ملت بر می گردد. اين صحبت ها هيچ ربطی به جايگاه ولايت فقيه و شخص ولی فقيه نداشت، اما عدهای برای فرار کردن از مسئوليت های خود و اصطلاحاً با «شعار کی بود، کی بود، ما نبوديم»، اين صحبت ها را متوجه ولايت فقيه کردند. مخاطب اصلی صحبت های من دولت، وکيل الدوله ها و برخی از نهادهای دولتی و حتی مردمی بود، اما برخی از صاحب منصبان برای فرار، پشت دفاع از ولايت فقيه سنگر گرفتند. *فکر میکنيد مبانی و اصول جمهوريت از ابتدای انقلاب تا کنون رشد داشتهاست؟ اصول بايد فهميده و نظريه پردازی می شد، بايد مسئوليتهای خودمان را فهم می کرديم، اما تا حدودی قدرت زدگی ما مانع شد که اين مسأله صورت گيرد.
در اصل نهادهای مدنی و تاريخی ما تا حدودی وظايف نظارتی و نظريه پردازی خود را فراموش کردند. از سوی ديگر روشنفکران ما هم فراموش کردند که در چه بستری انقلاب شد.
اشتباه اينجا است که بر اين باور باشيم که رشد يک نظام تنها به قدرت رسمی وابسته است، در حالی که قدرت رسمی و قدرت غير رسمی بايد در کنار هم حرکت کنند و اگر نقادی قدرت غير رسمی نباشد، قدرت رسمی از درون می پوسد و اگر مراقب نباشيم بلای خانمان سوز می شود.
*ممکن است شرايط ايران بعد از انقلاب در اين مساله تاثير داشته باشد؟ بحث فرهنگی بعد از انقلاب مورد توجه قرار نگرفت. بله، درست است. در اوايل انقلاب اسلاميت را در مقابل ايرانيت قرار داريم که اشتباه بود و بعد ايرانيت را در مقابل اسلاميت قرار داريم که آن هم اشتباه بود.
نمی شود اين دو را در فضای جغرافيايی ايران و تاحدودی فضای جغرافيای فرهنگی از هم جدا کرد. کسانی که در مورد هويت ايرانی کار کردهاند، معتقدند عنصر مقوم ايرانيت ما دينداری ما است. درست است که دايره اسلاميت وسيع تر از دايره ايرانيت است، اما خود ايرانيت نيز مؤلفههايی دارد که خارج از فضای جغرافيايی ما است.
يعنی ايرانيت عطف به پيوندهای فرهنگی صرفاَ در فضای جغرافيايی ما تعريف نمیشود و بدون ترديد اسلاميت نيز به عنوان يک مکتب جامع در فضای جغرافيايی هيچ کشوری تعريف نمیشود و البته ويژگیهای مشترکی بين اسلاميت فرا جغرافيايی و فرا ملی ما و پيوندهای فرهنگی فرا ايرانی و ملی ما وجود دارد. بهترين تبلور اين حرف من يکی از آيات قرآن است که میفرمايد اگر قرآن به عجم نازل میشد عرب ايمان نمیآورد و چه زيبا امام صادق در تکميل اين آيه میفرمايند اسلام به عرب نازل شد و عجم، به دليل همان ويژگیهای فرا قومی و فرا ملیاش ايمان آورد. به همين خاطر است که ايرانيان از اسلام استقبال کردند و به بارور شدن آن کمک کردند.
همان طور که عنوان کردم بخشی از مشکلات به خاطر تقابل اسلاميت و ايرانيت است که کماکان مورد غفلت قرار میگيرد و البته اين بحث هيچ ربطی به بحث پوچ و ناسيوناليستی مکتب ايرانی ندارد.
نکته ديگر قدرت زدگی است که فکر کرديم با تشکيل جمهوری اسلامی ديگر نيازی به نقد و نظريه پردازی و نيازی به اعتبار قدرت و قدرت مدنی نداريم. قدرت مدنی تنها يک قدرت نظارتی نيست و بايد در اداره کشور کمک کند. نمیتوان در اداره کشور از نخبگان عرصه مدنی غافل شد و نخبه شامل تخصصهای مختلف می باشد.
بدون کمک نخبگان و نقد نمی شود کشور را به سلامت اداره کرد. با چنگ و دندان به قدرت رسمی چسبيدن و انقلاب را با سياستها و رفتارهای رسمی مستتر در جمهوری اسلامی خلط کردن و اتخاذ سياستهای مذبذب در جمهوری اسلامی چاره کار نيست.
در همان ابتدا بايد انقلاب را به لحاظ ذهنی و معياری از جمهوری اسلامی جدا می کرديم و از انقلاب به عنوان محک و معيار نقد جمهوری اسلامی استفاده میکرديم تا شاهد برخی رخدادهای تلخ نباشيم.
بخشی از اين مشکلات نيز به شرايط زمانه باز میگردد، شرايط زمانه چيزهايی را به ما ديکته کرد که قرار نبود در شرايط عادی تن به اين ديکتهها بدهيم. مثلاَ چيزهايی اقتضايی بودند و حسب ضرورت زمانی و مکانی پذيرفتم.
اين ها اقتضايی بودند و ضروری نبودند، اما يادمان رفت که بايد بتدريج از اين حالات اقتضايی خارج شويم. اوايل انقلاب، گروههای محارب اعلام نبرد مسلحانه کردند و مسئول آن را وادار به استفاده از ماشينهای بنز ضد گلوله کردند، اما قرار ما ماشينهای بنز نبود، مسئولين با دوچرخه سرکار خود میرفتند، بنزها اقتضای زمان بود ولی بتدريج ضروری شد. بايد توجه کنيم که مسائل اقتضايی ضروری نشود. هر انقلاب ذاتياتی دارد و عرضياتی و ممکن است عرضيات عندالاقتضايی، ذاتی بشوند، اما ذاتی نيستند و بحث حق و مصلحت در اينجا مطرح میشود. مصلحت دايره زمانی و مکانی خود را دارد. بايد بازنگری شود که چه بخشی از اقتضائات ضروری شده و بايد آنها را حذف کرد و اين مساله بسيار مهمی است.
نکته ديگر توجه به ظرف انقلاب است ما با يک قابليتهای خاص انقلاب کرديم، اگر ظرف قابليت تمام عياری داشت انقلاب نمیکرديم. ما در مقابل محدوديتهای اين ظرف کاری اساسی نکردهايم و بجای اينکه اين ضعف تاريخی خود را رفع کنيم، روز به روز مظروف خود را تنگ تر میکنيم.
يکی از ظرفهايی ناموجهی که انقلاب اسلامی در آن شکل گرفت رابطه قدرت – ثروت، تمرکز گرايی در اداره کشور و اقتصاد نفتی بود. دولت رانتی يکی از عوامل اصلی انقلاب بود، در مقابله با دولت رانتی ما انقلاب کرديم، ولی دولت رانتی کماکان ادامه دارد.
هر چند اين مظروف آن قدر قوی بوده که اين محدوديتها را تحمل کرده است، اما بايد چاره انديشی کرد و تحول ساختاری را در دستور قرار داد و نهادهای مستقل مدنی ما بايد به استقلال خود و نظريهپردازی خود توجه زيادی بکنند.
آنهايی که در عرصه نخبگی ما تخصصهايی دارند و میتوانند به اعتلای کشور کمک کنند بايد به کار گرفته شوند و زمينه به کار گيری آنها فراهم شود.
**به مسايلی چون عدم تبديل مصلحت به ضرورت و تغيير تفکر ها اشاره کرديد در بطن جامعه و مردم چه تغييراتی بايد شکل بگيرد. انقلاب متعلق به مردم است.
-درست است انقلاب مال مردم بود و مردم اين انقلاب را شکل دادند آيا حضور مردم در عرصههای مختلف کشور با گذشته قابل مقايسه است؟
مردم صاحب اصلی، مجرا و هدف انقلاب و بعد مشروعيت نظام هستند. آنچه به عنوان آسيب ديده میشود اين است که به تدريج آن چرخه ديالکتيک بين عرصه رسمی و عرصه مردمی در عرصه سياسی، اقتصادی و فرهنگی سست شده است و اين نشان دهنده اين است که مسألهای رخ داده که بايد جلوی آن را گرفت. به تدريج مردم به صورت خود آگاه و ناخودآگاه بيگانه میشوند و به نظرم راهش همان روشنفکری و آگاهی بخشی است.
يعنی مردم بايد نسبت به جايگاه، به نقش و به حقوق خود آگاه شوند و اينجاست که روشنفکری معنا پيدا میکند. روشنفکر به عنوان زبان بیزبانها، آگاهی بخش تودها و برملا کننده شبکه اغوايی و القايی معنا پيدا میکند. مردم بايد بدانند چه جايگاهی دارند تا بتوانند حقوق خود را مطالبه کنند و اين چرخش ديالکتيک را فعال کند.
نبايد روز به روز شاهد بيگانگی عرصه رسمی از غير رسمی باشيم. بخشی از اين تمدن سازی ما با روش خاص ايجاد کننده اختلال در چرخة ديالتيک است. مدتی است هر کسی که به قدرت رسمی میرسد بلافاصله امتيازات انحصاری به خود اختصاصمیدهد و فورماليزمی را برای تحکيم پايههای قدرت خود ايجاد می کند.
هان مساله ظرف و مظروف است، وقتی ظرف را بزرگ نمیکنيد، مظروف تاريخی اين ظرف باز میگردد. يکی از مظروفهای مربوط به ظرف تاريخی ما فرهّ ايزدی است که به شاه اعطا میشد.
ما به ولی فقيه فرهّ ايزدی اعطا نمی کنيم، ولی فقيه شاه نيست و نبايد نگاهی مانند شاه به ولی فقيه داشت. اين توهين به ولايت فقيه و جايگاه قاعدهمند و منضبط آن است. نه ايشان خود اين تصوير را از خودشان دارند و نه ما بايد به مثابه يک شاه به ايشان نگاه کنيم و با ترس و لرز و هراس با ايشان گفتوگو کنيم. امام علی (ع) میفرمايند: بامن مانند جباران سخن مگوييد. يکی از معانی ولی، محبت و عشق است و میتواند نمودی از آن در ولی امر به عنوان وجه اجتماعی و سياسی آن تجلی داشته باشد. يعنی ولايت فقيه مبتنی بر اقناع، محبت و عشق است و تصوير مبتنی بر زور، اجبار، ترس و اغوا نبايد از ولی فقيه ساخته شود.
عظمت جمهوری اسلامی به برج و بارويش نيست، به حريت، عشق و محبتش است اگر اين ها نباشد چه فرقی بين آمريکا و ايران است. يادمان نرود که جمهوری اسلامی چه ويژگی هايی داشت و بايد داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر