-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

Latest News from Kaleme for 03/07/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



همزمان با بی خبری کامل از سران جنبش سبز، در شهرستان ها نیز به موازات پایتخت به رهنمودهای میرحسین موسوی و مهدی کروبی جامه عمل پوشانده می شود.

به گزارش جرس، طرح “هر شهروند یک رسانه “که بارها مورد تاکید رهبران جنبش قرار گرفت، روز به روز بیشتر توسط شهروندان در سرتاسر کشور مورد حمایت قرار می گیرد.

بنابر گزارش منابع محلی، شب گذشته تعداد کثیری از نسخه های روزنامه ی کلمه در معابر عمومی شهرستان آمل پخش شد.

به گفته ی شاهدان عینی، از ساعت ۸ شب تعدادی از جوانان شهرستان آمل در حرکتی مدنی بدون هیچ گونه مخفی کاری شروع به پخش روزنامه کلمه و همچنین موضع گیری ها و بیانیه های رهبران جنبش سبز نمودند.

این اقدام که دو ساعت به طول انجامید، با تعجب و استقبال شهروندان آملی قرار گرفت، به طوری که بعضی از شهروندان، تعدادی از این روزنامه ها را از دست جوان ها گرفته و در بین مردم پخش می کردند. این اتفاق که در خیابان هراز و میدان هفده شهریور آمل صورت گرفت، موجب شد امروز شهرستان آمل در فضایی به شدت امنیتی به سر برد.

گفتنی است محمدرضا ملکیان عضو ستاد میرحسین موسوی در شهرستان آمل نیز چندی پیش به دلایل نامعلوم بازداشت شد.


 


پدر شهید حبیبی موسوی: پدر میرحسین، پیرمردی بیمار و چشم به راه است که آقای موسوی هفته‌ای یک بار به دیدنشان می‌رفت. این روزها ایشان مدام می‌گوید: میرحسین کجاست؟ ما هنوز به ایشان اطلاع نداده‌ایم و توکل همه‌ی ما به خداست.


 


“حتماً در صورت آزاد نشدن ایشان در ایام نوروز، جایشان در بین ما بسیار خالی خواهد بود، اما ما خود را برای مشکلات بزرگتر از این نیز آماده کرده‌ایم و با وجود تمام تلاش هایی که برای آزادی ایشان می‌کنیم، مشکلی نداریم؛ ما همان چیزی را می‌خواهیم و دنبال می‌کنیم که ایشان! به هر حال ما هم مثل بقیه خانواده ها گرچه آزادی ایشان برایمان خیلی مهم است اما در راه آرمان هایمان و هدفی که داریم، ذره ای کوتاه نخواهیم آمد. همان طور که مطمئن هستیم ایشان هم بر مواضع و اعتقاداتشان خواهند ایستاد.”

پروین غضنفری، همسر دکتر عبدالله ناصری طاهری، از اعضای ارشد سازمان مجاهدین ایران اسلامی که مدتی است در بازداشت نیروهای امنیتی به سر می برد، با اعلام این مطلب به خبرنگار کلمه می گوید: ما معتقدیم مسیری که در آن پا گذاشته ایم، حق است. امیدوارم خدا توفیق عنایت کند تا در راه حق پایدار بمانیم.

عبدالله ناصری، رئیس سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی در دوره اصلاحات، ۲۴ بهمن، یعنی همان شبی که مردم با فریادهای الله‌اکبرهای شبانه ی خود بر بام های شهر به دعوت رهبران جنبش سبز برای شرکت در راهپیمایی ۲۵ بهمن لبیک گفتند، به دستور دادستانی تهران، بازداشت شده است.

دکتر ناصری، استاد تاریخ اسلام و از دانشگاهیان خوش نامی است که به اعتدال در مواضع خود مشهور است و نزدیکی وی به سید محمد خاتمی، در حوزه ی فرهنگ و رسانه،  گمانه های حاکی از ارتباط این بازداشت با تلاش‌ها برای فشار بر خاتمی را افزایش می‌دهد.

مصاحبه ی زیر متن گفت‌و‌گوی خبرنگار کلمه است با همسر ایشان، پروین غضنفری، که خود نیز از فعالان عرصه‌ی فرهنگی است.

لطفا در مورد نحوه ی دستگیری ایشان بفرمایید

ساعت ۲۱ یکشنبه شب ۲۴ بهمن‌ماه در منزل و حین صرف شام در کنار خانواده، ۴ نفر با حکمی از دادستانی برای تفتیش وارد شدند. ابتدا اتاق کار و کتابخانه شخصی ایشان بصورت کامل تفتیش و بخشی از دست نوشته‌ها، رایانه و مدارک ایشان اعم از شناسنامه، کارت ملی و حتی کارت‌های اعتباری بانکی و سند خانه … تفکیک شد. سپس کلیه بخشهای منزل را مورد جست‌وجو قرار دادند و رایانه‌های شخصی و CDهای فرزندانم نیز به لوازم تفکیکی اضافه شد. با صورتجلسه کلیه لوازم و اخذ امضا از همسرم و پسرم و هنگام بردن وسایل منزل، فرمودند آقای ناصری نیز آماده شوند تا آقایان را همراهی کنند. به نظر می‌رسید بایستی پس از صورتجلسه لوازم یک نسخه از آنرا به خانواده می‌دادند تا ما کاملاَ در جریان آنچه از منزل به بیرون می‌رود باشیم، لکن متاسفانه به صورت دقیق نمی‌دانیم آن شب چه چیزهایی از منزلمان خارج شده است.

فکر می کنید دکتر ناصری را که یک نویسنده، محقق و استاد تاریخ است، به چه اتهامی دستگیر کرده‌اند؟

هنوز برای ما معلوم نشده جرم ایشان چیست. همان طور که جامعه دانشگاهی و چهره‌های همرزم ایشان و بنده که بسیاری‌شان از قبل انقلاب ایشان را می‌شناسند، نیز همین مطلب را ابراز می‌کنند. باید توجه داشت که رشته تخصصی ایشان تاریخ است و از آنجایی که تعمق در حوزه‌ی تاریخ می‌تواند بینش سیاسی خوبی در پی داشته باشد و تحلیل مناسب و صحیح متون تاریخی می‌تواند روشنگر راه سیاستمداران باشد، بایستی از این ظرفیت دانشگاهی دلسوز و اجرایی، در راستای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و کشور بهره‌مند شد؛ و بعید می‌دانم که زندانی کردن این افراد راه مناسبی برای استفاده از این ظرفیت باشد؛ مگر آنکه هدف جز این باشد.

نگرانی شما به عنوان همسر دکتر ناصری در زمینه دستگیری‌شان از چه بابت است؟

از آنجایی که از سال ۵۷ و در بدو تشکیل سپاه پاسداران و شروع جنگ شاهد و ناظر فعالیت‌ها و خدمات ایشان به نظام و آرمان های حضرت امام خمینی(ره) بوده‌ام، متاسفانه باید بگویم در اثر فشار کاری زیاد، ایشان از سلامت جسمانی خوبی بر خوردار نیستند و به توصیه پزشک معالج‌شان عدم مصرف به موقع دارو و تغذیه مناسب می‌تواند خطراتی جدی را برای سلامتی ایشان به دنبال داشته باشد.

آیا در این مدت شما ملاقاتی با ایشان داشته‌اید؟

متاسفانه در این سه هفته فقط دو بار و هر بار نیز به مدت چند ثانیه با ایشان تماس تلفنی داشتیم و تنها اطلاعی که از وضعیت ایشان داریم، این است که در زندان اوین به سر می‌برند؛ همین و بس!

آیا اقدام قانونی جهت پیگیری وضعیت ایشان انجام داده‌اید؟

بله، پسرم محمد از طرف خانواده نامه‌ای خطاب به جناب آقای جعفری دولت‌آبادی دادستان تهران، ارسال کرده‌است و با توجه به تجربیات دیگر خانواده‌های زندانیان، جز این ظاهرا کار بیشتری نمی‌توان انجام داد.

آیا از وکیل برای پیگیری حق و حقوق ایشان کمک گرفته‌اید؟

بله اما ایشان هم تاکنون نتوانسته‌اند کاری انجام دهند و متاسفانه در این موارد با وکلا بر اساس قوانین حقوقی رفتار نمی‌شود.

با توجه به نزدیک شدن به پایان سال و عید نوروز آیا فکر می‌کنید تا آن موقع ایشان آزاد و در کنار خانواده حضور خواهند داشت؟

حتماً در صورت آزاد نشدن ایشان در ایام نوروز، جایشان در بین ما بسیار خالی خواهد بود، اما ما خود را برای مشکلات بزرگتر از این نیز آماده کرده‌ایم و با وجود تمام تلاش هایی که برای آزادی ایشان می‌کنیم، مشکلی نداریم؛ ما همان چیزی را می‌خواهیم و دنبال می‌کنیم که ایشان! به هر حال ما هم مثل بقیه خانواده ها گرچه آزادی ایشان برایمان خیلی مهم است اما در راه آرمان هایمان و هدفی که داریم ذره ای کوتاه نخواهیم آمد. همان طور که مطمئن هستیم ایشان هم بر مواضع و اعتقاداتشان خواهند ایستاد. چون معتقدیم مسیری که در آن پا گذاشته ایم حق است. امیدوارم خدا توفیق عنایت کند تا در راه حق پایدار بمانیم.

در پایان از همه مردم عزیز برای رفع مشکلات التماس دعا دارم.


 


سایت آینده به نقل از یک منبع آگاه از هشدار آیت الله امامی کاشانی به آیت الله مهدوی کنی در خصوص برنامه‌ی جریان افراطی برای سوء استفاده از وی خبر داد و با اشاره به منتفی بودن رقابت آیت الله هاشمی رفسنجانی و آیت الله مهدوی کنی با یکدیگر برای ریاست خبرگان، نوشت:

این منبع آگاه افزود: در جلسه سه شنبه صبح خبرگان یکی از این دو شخصیت برای پذیرش مسولیت خبرگان کاندیدا خواهند شد.

وی ادامه داد: آیت الله امامی کاشانی دو ماه قبل با آیت الله مهدوی ملاقات داشته اند که در آن دیدار، آیت الله امامی کاشانی با تاکید بر شخصیت و وجوه مثبت آیت الله مهدوی کنی به ایشان اظهاراتی با این مضمون داشته اند که شما از نظر فردی مورد قبول هستید، اما جریان افراطی می خواهد از شما برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند.

آیت الله امامی کاشانی افزوده است :آیت الله هاشمی نیز اگر شما برای ریاست خبرگان کاندیدا شوید، کاندیدا نخواهد شد.
آیت الله مهدوی کنی در پاسخ اظهار کرده اند: رقابت من با آیت الله هاشمی مناسب نیست و هر نتیجه ای در این رقابت رقم بخورد، به ضرر انقلاب است و با وجود فشارهای زیادی که به من وارد شده است، تسلیم نشده ام.

آیت الله مهدوی کنی که در این ملاقات بر روی ویلچر قرار داشته، درباره کاندیداتوری خود برای ریاست خبرگان نیز به وضعیت جسمی خود نیز اشاره کرده و افزوده است که برای تصمیم گیری در این مورد نیاز به بهبود وضعیت جسمی وجود دارد و نظر نهایی خود را اظهار نکرده است.

این منبع افزود: اعلام آیت الله هاشمی درباره کاندیداتوری خود حدود یک ماه و نیم پس از عدم اعلام نظر آیت الله مهدوی و به دنبال اقدامات ارعاب آمیز و تخریب های افسارگسیخته نسبت به ایشان برای کناره گیری از ریاست خبرگان بوده است .

وی درباره اخبار منتشرشده درباره کاندیداتوری آیت الله مهدوی کنی افزود: آیت الله مهدوی کنی تا کنون در کلیه ملاقاتهایی که از ایشان برای ریاست خبرگان انجام شده است، ضمن تشکیک در برخی ادعاها در زمینه درخواست تعدادی از اعضای خبرگان برای کاندیداتوری اظهار کرده است که این موضوع بعید است اعتبار داشته باشد. چون همه اعضای خبرگان رای خود را اظهار نمی کنند و همچنین پذیرش کاندیداتوری را منوط به عدم کاندیداتوری آیت الله هاشمی کرده است.

این منبع در باره سرنوشت ریاست مجلس خبرگان افزود: با توجه به تحولات رخ داده، رقابت آیت الله هاشمی و آیت الله مهدوی کنی برای ریاست خبرگان منتفی است. اما این که کدام یک از این شخصیت ها کاندیدای ریاست خبرگان می شود، بستگی به توافق میان آنها خواهد داشت.

وی در خاتمه با اشاره به بی اخلاقی صورت گرفته در برخی رسانه ها گفت: انتساب مطالب کذب و جعلی به رهبر انقلاب درباره انتخابات ریاست خبرگان و عبور از مرزهای اخلاقی و شرعی برای جریان سازی سیاسی، آثار ناگواری برای جامعه ونظام خواهد داشت.


 


پارسا بهمنی، خبرنگار روزنامه‌ی افسانه، در جریان تجمعات ۱۰ اسفند در شیراز بازداشت شده است.

به گزارش خبرنگار کلمه از شیراز، وی سال گذشته نیز در جریان اعتراضات به نتیجه‌ی انتخابات، به مدت دو هفته در بازداشت بود و چند ماه قبل از سوی شعبه‌ی اول دادگاه انقلاب شیراز به پرداخت یک میلیون تومان جریمه‌ی نقدی محکوم شده بود.

پارسا بهمنی در یکی از آخرین پست‌های وبلاگش نوشته است: «اندیشه های سبز زنده است و سبز هرگز نخواهد مرد.»

از محل نگهداری این خبرنگار و وضعیت وی اطلاعی در دست نیست.


 


عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

در قرآن مجید در سوره مبارکه نور اشاره به ماجرایی شده که در زمان پیامبر(ص) رخ داده است. این ماجرا به داستان «اِفک» یا بهتان معروف است. در قرآن مجید خود داستان و ماجرا بیان نشده و تنها به آن اشاره شده است. اما از احادیث بر می آید که گویا کسانی به برخی از نزدیکان پیامبر نسبت ناروا داده اند. به گفته صاحب تفسیر المیزان بنا بر روایات اهل سنت این بهتان به عایشه، همسر پیامبر، زده شده و بنا بر روایات شیعه این بهتان به ماریه قبطیه، همسر دیگر پیامبر، زده شده است. به هر حال در آیات شماره یازده تا بیست از سوره نور درباره قبح و زشتی این عمل سخن رفته که بسیار درس آموز است.

در آیه شماره ۱۱ آمده است: «در حقیقت کسانی که آن بهتان[داستان اِفک] را مطرح کردند، دسته ای از شما بودند. شما این حادثه را برای خود شرّ به حساب نیاورید بلکه در آن برای شما خیر و مصلحتی بوده است. هر یک از کسانی که به این کار دست زده اند گناه کرده اند و البته برای کسانی که در این ماجرا نقش اصلی را داشته اند عذابی دردناک است».

از این آیه، همان طور که صاحب تفسیر المیزان بیان کرده، نکاتی برداشت می شود. گویا عده کمی بهتانی را مطرح کرده اند ولی بین عموم مردم شیوع پیدا کرده است. اما این گروه اندک گویا بینشان سازماندهی بوده و برخی نقش مهم تری در آن داشته اند. نکته دیگر اینکه مومنان این حادثه را نباید کاملا شر تلقی کنند بلکه در آن خیر و مصلحتی بوده چرا که درس های بسیارمهمی به جامعه اسلامی داده است. این درس ها از آیات بعدی آشکار می شود:

درس اول در آیه ۱۲ آمده است. وظیفه مومنان وقتی بهتانی را نسبت به مومن دیگر می شنوند، چیست؟ می فرماید: «چرا هنگامی که مردان و زنان مومن این بهتان را شنیدند گمان نیک نسبت به هم نبردند و حسن ظن نسبت به هم نداشتند و نگفتند: این بهتانی آشکار است».

مومنان باید نسبت به همدیگر حسن ظن داشته باشند و به راحتی هر سخنی را باور نکنند. باور کردن هر سخن و هر گفته خود جرمی بزرگ است. مومنان وظیفه دارند که نه تنها سخنی را که درباره افراد جامعه می شنوند باور نکنند، بلکه اعلام کنند که این بهتان است.آیه فوق مردم را نسبت به دو چیز مواخذه می کند، یکی اینکه چرا درباره فرد مومن گمان نیک نبردید و بهتان را باور کردید و دیگر اینکه چرا اقدام به حفظ آبروی فردی که مورد تهمت قرار گرفته نکردید و بهتان را تکذیب نکردید؟ نکته بسیار مهمی که در این مواخذه دوم نهفته، همان طور که صاحب تفسیر المیزان بیان کرده، این است که سخنی که علیه مومنان شنیده می شود و علم و یقین به صحت آنها وجود ندارد باید بهتان تلقی شود.

درس دوم در آیه بعدی بیان شده است. هر اتهامی نزد خداوند دروغ به حساب می آید مگر اینکه در دادگاه صالح با ادله روشن اثبات شود. در آیه شماره ۱۲ آمده است: «چرا چهار گواه بر صحت آن بهتان نیاوردند؟ پس چون گواهان لازم را نیاورده اند، اینانند که نزد خدا دروغگویانند». روشن است که قبول گواه و شاهد و شهادت درست و صحیح در دادگاه و نزد قاضی انجام می شود. پس مطابق این آیه هر کس تهمت و بهتانی به دیگران بزند، اتهامی که قبل از آن در دادگاه ثابت نشده باشد، دروغگو و مجرم است و معلوم است که مجرم و دروغگو و بهتان زن باید مجازات شود.

درس سوم در آیات ۱۳ تا ۱۶ آمده است. این درس به گونه ای تفصیل همان درس اول است. مشارکت در ظلم هر قدر اندک باشد ظلم است و بی تفاوتی در مقابل ظلم و ستم نیز نارواست. گویا عموم مردم مرتکب این گناه شده اند و این گناهی چنان بزرگ است که استحقاق مجازات الهی را دارد: «و اگر فضل خدا و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما نبود قطعا به سزای دخالتی که در این [گناه] کردید به شما عذابی بزرگ می رسید. آنگاه که آن بهتان را از زبان یکدیگر می گرفتید و چیزهایی را به زبان می آوردید که به آن علم نداشتید و این کار خود را سبک و آسان می انگاشتید در حالی که این امر نزد خداوند بسیار مهم بود. و چرا وقتی آن را شنیدید نگفتید: برای ما سزاوار نیست که در این موضوع سخن بگوییم، سبحان الله! این بهتانی بزرگ است». سخن درباره آبرو و حیثیت دیگران را سبک و کوچک مشمارید و به راحتی و آسانی درباره دیگران سخن نگویید. این امر چنان نزد خداوند عظیم و بزرگ است که جا دارد خداوند بر قومی که چنین می کنند عذاب نازل کند.

درس چهارم در آیات ۱۷ و ۱۸ آمده است. مومنان باید از هر حادثه ای درس بگیرند و اگر خطایی مرتکب شده اند سعی کنند که آن را تکرار نکنند: «خدا اندرزتان می دهد که هیچ گاه دیگر مثل آن را، البته اگر مومنید، تکرار نکنید. و خدا آیات را برای شما بیان می کند و خدا دانای حکیم است». این گناه و خطا گناه و خطایی کوچک نیست. یک بار جامعه خطا کرده و دیگر نباید تکرار کند. خداوند می فرماید اگر شما ایمان دارید نباید این خطا و گناه را تکرار کنید.

درس پنجم در آیه بعدی آمده است. کسانی که به دیگران نسبتهای ناروا می دهند در واقع دوست دارند که کارهای ناروا و زشت در جامعه ایمانی شیوع پیدا کند و در واقع در خدمت این امر هستند: «کسانی که دوست دارند زشتکاری در میان آنان که ایمان آورده اند شیوع پیدا کند، برای آنان عذابی دردناک خواهد بود و خداست که می داند و شما نمی دانید». در این آیه خداوند از یک سو زشتی و قبح کار کسانی را که به دیگران بهتان می زنند بیان می کند و می فرماید که این عمل باعث شیوع کار زشت و ناپسند می شود. و از سوی دیگر بهتان زنندگان را به عذاب سخت تهدید می کند.

این تعلیمات قرآن مجید است و جامعه و نظامی که مدعی اسلامی بودن است باید قرآنی باشد. آیا جامعه ای که در آن کسانی که در بالاترین پست ها قرار دارند در رسانه های عمومی ظاهر می شوند و بی پروایانه هر چه را می خواهند به دیگران نسبت می دهند از تعالیم قرآنی فاصله نگرفته است؟ آیا جامعه ای که در آن هر کس کوچک ترین انتقادی نسبت به عملکرد مسئولان داشته باشد متهم به ارتباط با بیگانگان، نفاق، بی دینی و … می شود می تواند شعار دین و عدالت دهد؟

به هر حال مطابق قرآن مجید آبرو و حیثیت انسان ها بسیار محترم است و تجاوز به آن خشم الهی را بر می انگیزد. به همین جهت هر سخنی درباره دیگران باید در دادگاه و با شواهد کافی بیان شود و الا دروغ و تهمت و بهتان است و مجازات دارد. اما جامعه و نظامی که در آن زبان ها و دهان های افراد کاملا باز است و به راحتی هر سخنی درباره دیگران به زبان آورده می شود و آنان حتی فرصت دفاع از خود را نمی یابند، به هیچ معنایی قرآنی نیست، بلکه استحقاق عذاب الهی را دارد.


 


سید جواد ورعی *

یکی از فضائل و مکارم اخلاقی به نقل امیر مومنان(ع) از رسول خدا(ص) «صداقت و راستگویی» است(مستدرک‌الوسائل، ج ۱۱، ص۱۸۸) و نقطه مقابلش «کذب و دروغگویی» است.

صدق و کذب در سه جا کاربرد دارند:

اول، در جایی که «اخبار» با «مورد خبر» منطبق باشد(راست) یا منطبق نباشد(دروغ). مثل اینکه کسی بگوید: «من به شما علاقمندم.» اگر واقعا علاقمند باشد، این خبر راست و اگر نباشد دروغ است.

دوم، در جایی که «اخبار» با «اعتقاد خبر دهنده» منطبق باشد(راست) یا منطبق نباشد(دروغ) مثل این که کسی بگوید: «فلان شخص لایق مقام ریاست جمهوری است.» حتی اگر آن شخص لایق این مقام نباشد، بنابر اعتقاد گوینده لایق است و گفته او به این معنا راست است. در صورتی این گفته دروغ خواهد بود که گوینده با این که می داند آن شخص لایق این مقام نیست، ولی در ظاهر بگوید: «فلانی لایق این مقام است.» در این مورد ملاک صدق و کذب «مطابقت با واقع و عدم مطابقت با واقع» نیست، بلکه ملاک «مطابقت و عدم مطابقت با اعتقاد گوینده» است.

سوم، در جایی که گفتار انسان با عمل او مطابق باشد(راست) یا مطابق نباشد(دروغ) مثل این که کسی بگوید: «غیبت نکنید» ولی خودش غیبت کند. در اینجا اگر به این شخص بگویند: تو صداقت نداری ، به این معناست که عمل تو با گفتار تو سازگار نیست؛ نه این که سخن تو که «غیبت نکنید»، ناروا باشد.

اگر ما در اینجا از «حسن صداقت» و «قبح دروغ» سخن می گوییم به هر سه معنا و مفهوم نظر داریم. هرچند در دو معنای اول بیشتر استعمال می شوند، بخصوص در معنای اول. به هر حال اگر می گوییم: انسان باید صادق باشد، مقصودمان آن است که:

اولا، سخنی که می گوید و خبری که می دهد، مطابق با واقع باشد و خلاف واقع نگوید.

ثانیا، چیزی بگوید که بدان معتقد است، و از تظاهر بپرهیزد.

ثالثا، اگر سخنی می گوید، خودش به آن عمل کند ، فقط از دیگران متوقع نباشد.

«صداقت» مبنای رسالت پیامبران

در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد که به بعضی از آن ها اشاره می شود. در حدیثی نقل شده :

«ان الله لم یبعث نبیّا الا بصدق الحدیث و اداء الامانه؛ خداوند پیامبری را مبعوث نکرد، جز اینکه در سخن صادق بوده و امانت را ادا نموده است.»

احتمال دیگر در معنای حدیث آن است که خداوند پیامبری را مبعوث نکرد جز این که مردم را به صداقت در گفتار و ادای امانت دعوت می کرد. بنا بر احتمال اول، دو شاخص برای پیامبر معرفی می کند: یکی، صداقت و دیگری، امانتداری.

اتفاقا رمز موفقیت هر پیامبری در این دو خصلت نهفته است. پیغمبری که با مردم صادق نباشد و در امانت خیانت کند، هرگز نمی تواند «اعتماد مردم» را که بزرگترین سرمایه پیامبران الهی است، جلب کند. کسی که واسطه خدا با مردم است و از آسمان خبر می آورد و مسئولیت هدایت خلق را بر عهده دارد، مگر می تواند بدون جلب اعتماد مردم موفق شود؟!

در روایت دیگری فرمود: «یجب تعلّم الصدق قبل الحدیث؛ لازم است انسان قبل از سخن گفتن، راستگویی را بیاموزد. »

مردی نزد رسول خدا آمد و عرض کرد:

«یا رسول الله! علّمنی خلقا یجمع لی خیر الدنیا و الاخره؛ ای رسول خدا! خلق و صفتی به من بیاموز که خیر دنیا و آخرت را یکجا برای من به ارمغان آورد.» فرمود: «لاتکذب؛ دروغ نگو» (بحار الانوار، ج۷۲، ص۲۶۲)

خیلی روایت عجیبی است که دقت در معنا و مفهوم آن «جایگاه و اهمیت صداقت» را نشان می دهد.

اولا، از اینکه درخواست «خلقی» از رسول خدا کرده، نه صرفا انجام یک کار خوب را؛ معلوم می شود بدون آن که به صورت یک «خلق، ملکه و عادت» در بیاید، نمی توان انتظار خیر دنیا و آخرت را یکجا داشت. اگر انسان عادت کند که دروغ نگوید، خیر دنیا و اخرت نصیب او می شود.

ثانیا، حضرت ترک دروغ را خلقی دانسته که خیر دنیا و آخرت را یکجا نصیب انسان می کند. مقصود از ترک دروغ همان «صداقت» است. اگر انسان راستگویی را به عنوان «وصف» و «خلق» در خود ایجاد کند، چنین دستاوردی نصیبش خواهد شد.

ثالثا، معلوم می شود «صداقت» منشأ خیرات و برکات دنیوی و اخروی است و متقابلا «دروغ» سبب محرومیت از آن. این حدیث بیش از این مقدار را در بارة دروغ که موجب محرومیت از خیرات دنیوی و اخروی است، اثبات نمی کند.

به عبارت دیگر، رسول خدا به تناسب سئوال و درخواست آن شخص، تنها راه رسیدن به خیر دنیا و آخرت را به او می آموزد. ولی اینکه دروغ چه آثار و پیامدهای دنیوی و اخروی دارد، حضرت در مقام بیان آن نیست چون مورد سئوال نبوده است. اما می توان حدس زد وقتی صداقت چنین آثار و برکات بزرگی دارد، قاعدتا دروغ که نقطه مقابل آن است، نباید تنها پیامدش «محرومیت از خیر دنیا و آخرت» باشد، هر چند آن هم پیامد کمی نیست.

«دروغ گویی» بدتر از «شراب خواری»

در روایتی دیگر جایگاه «دروغ» را متذکر شده است. امام باقر (ع) فرمود:

«انّ الله قد جعل للشّرّ اقفالا و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب، و الکذب شرّ من الشراب؛ خداوند برای بدی قفل هایی قرار داده و کلید های آن ها را شراب قرار داده است ولی دروغ بدتر از شراب است.»

از سخن امام چند نکته استفاده می شود:

اولا، خداوند مطلق شرّ و بدی را در جایگاهی قرار داده و قفلی بر آن ها نهاده و به روی انسان بسته است. ورود به آن جایگاه تکوینا کلید هایی دارد. ولی همه آنها یک «شاه کلید» دارد و آن «شراب و شرابخواری» است که خداوند تشریعا حرام کرده است تا انسان با اراده و اختیار خویش از این شاه کلید استفاده نکند و وارد آن جایگاه نشود که در آن صورت به هر شر و بدی گرفتار خواهد شد.

ثانیا، «شراب و شرابخواری» با چنین نقش کلیدی که دارد، در صدر جدول رذائل اخلاقی قرار ندارد، بلکه «دروغ و دروغگویی» از آن بدتر است. اگر مشروبخواری دریچه ورود به هر زشتی شمرده می شود، دروغ به طریق اولی می تواند چنین نقشی داشته باشد. گاه انسان برای پنهان کردن دروغی که گفته، مرتکب گناهان متعددی می شود تا خود را از رسوائی و پیامدهای دروغی که گفته، نجات دهد. البته دروغ و دروغگویی هم مراتب دارد. کوچک و بزرگ دارد.

«دروغ های کوچک» مقدمه «دروغ های بزرگ»

امام باقر (ع) می فرماید: پدرم پیوسته به فرزندانش می فرمود:

«اتقوا الکذب، الصغیر منه و الکبیر، و فی کلّ جدّ و هزل، فانّ الرجل اذا کذب فی الصغیر اجترأ علی الکبیر و مازال العبد یکذب حتّی یکتبه اللّه کذّابا ؛ از دروغ کوچک و بزرگ، و جدی و شوخی آن بپرهیزید، انسان اگر در امور کوچک دروغ بگوید، در امور بزرگ هم جرأت پیدا می کند و دروغ می گوید. و پیوسته بنده دروغ می گوید تا آن که خداوند او را در زمره کذّابان قرار می دهد.»

کوچکی و بزرگی دروغ،

ـ می تواند به اعتبار «مفسده ای» که دارد، باشد. مثل این که گاه یک دروغ را به یک نفر یا در جمع محدودی می گوید و گاه در سطح کلان یک مملکت، یا موضوعی که برای دروغ انتخاب کرده بسیار مهم و حیاتی باشد که آثار سوء فراوانی بجا گذارد.

ـ می تواند به اعتبار «مقام و موقعیت شخص دروغگو» باشد. گاه دروغ از زبان یک شخص عادی خارج می شود، و گاه از زبان یک شخصیت مذهبی، اجتماعی یا سیاسی.

ـمی تواند به اعتبار «کسی که نسبت دروغ به او داده می شود»، باشد. مثل اینکه به یک فرد عادی نسبت دروغ دهد یا به شخصیتی بزرگ مانند: امام و پیغمبر یا نعوذ بالله به خداوند سبحان.

ـ می تواند به اعتبار «زمان و مکان»ی باشد که دروغ در آن گفته می شود. مثل این که در کوچه و خیابان دروغ بگوید، یا در مسجد محل یا در مسجد النبی یا مسجد الحرام.

کسی که به دروغگویی عادت کند، ابایی از دروغ های بزرگ هم نخواهد داشت. پس باید از دروغ های کوچک و از دروغگویی در سن کودکی پرهیز کرد تا انسان با عادت به دروغگویی گرفتار دروغ های بزرگ نشود.

آیا «حرمت دروغگویی» استثنا هم دارد؟

بحثی که در این زمینه پیش می آید آن است که، آیا راستگویی در هر شرایطی خوب و لازم است یا ممکن است در شرایطی راستگویی دارای حسن نباشد؟ و آیا دروغگویی در هر شرایطی زشت و زننده و حرام است یا ممکن است در شرایطی خوب و جایز و حتی لازم هم باشد؟ آیا حرمت دروغگویی استثنایی هم دارد؟

پاسخ:

آن چه «اصالت» دارد و «قاعده» شمرده می شود و باید انسان خود را به آن عادت بدهد و با آن خو بگیرد، «راستگویی» است و آن چه انسان باید مراقب باشد که بدان عادت نکند و با آن خو نگیرد، «دروغگویی» است. دلائل حرمت دروغگویی اطلاق دارند ، اگر دروغ گفتن در شرایطی خاص و استثنایی مجاز باشد، نیازمند دلیل و مجوّز است و در چنین صورتی هم فقط جنبه استثنایی دارد که در شرایطی خاص و اضطراری مجاز می گردد.

علما و دانشمندان اسلامی مواردی را به عنوان استثنای از «حرمت دروغگویی» مطرح کرده اند. مثلا می گویند: اگر راست گفتن در جایی جان یک پیغمبری را به خطر اندازد، نه تنها راستگویی واجب نیست بلکه حرام است یا اگر در جایی با یک دروغ جان یک پیغمبری حفظ شود و از خطر نجات یابد، نه تنها دروغ گفتن حرام نیست، بلکه واجب است.

ملاحظه می شود که مثالی زده اند که «جنبه استثنایی بودن» موارد جواز دروغگویی را نشان می دهد. علت جواز دروغ گفتن در این موارد استثنایی مبنایی است که ما بدان معتقدیم و آن این است که آن چه را عقل یا شرع مقدس واجب می داند، به خاطر «مصلحتی» است که در آن فعل وجود دارد، و آن چه را حرام می داند، به خاطر «مفسده ای» است که در آن فعل وجود دارد.

حال اگر در موردی خاص مصلحت آن فعل با یک مصلحت اقوایی تزاحم کند، عقل می گوید: باید مصلحت اقوی را مراعات کرد. در مثال فوق در جایی که راستگویی مستلزم به خطر افتادن جان یک فرد باشد، چون «حفظ جان» خودش دارای مصلحت است، آن هم مصلحتی بالاتر و مهمتر از مصلحتی که در راستگویی وجود دارد؛ بدیهی است که عقل حکم کند که برای آن که مصلحت اهم از دست نرود باید مصلحت مهم را فدای آن کرد.

این که در بین ما رایج شده مثل آب خوردن دروغ می گوییم و نامش را «دروغ مصلحت آمیز» می گذاریم از درک نادرست این قاعده سرچشمه گرفته است.

اصل قاعدة «تقدم مصلحت اهمّ بر مصلحت مهم» صحیح و قاعده ای عقلی است، امّا ما از این قاعده سوء استفاده می کنیم. برای آن که دروغ خود را توجیه کنیم، یک قید «مصلحت آمیز» به آن اضافه می کنیم و هم خود را و هم دیگران را فریب می دهیم. یعنی با این توجیه مرتکب دو خلاف می شویم:

ـ یکی این که دروغ می گوییم.

و دوم آن که آن را موجّه جلوه می دهیم و به فرزندان و اطرافیان خود می آموزیم که هر وقت دروغ گفتید، می توانید آن را با مصلحت آمیز بودن توجیه کنید. در روایات ما مواردی وجود دارد که از آن ها «جواز دروغ گفتن» استفاده شده است ولی این برداشت صحیح به نظر نمی رسد. مثلا از رسول خدا (ص) نقل شده : یکی از مواردی که دروغ گفتن در آن خوب است، «اصلاح بین مردم» است.

برخی در توجیه آن می گویند: برای آن که اصلاح بین مردم و ایجاد روابط حسنه بین آنان و رفع کدورت ها و سوء تفاهم ها به قدری اهمیت دارد و آن قدر دارای مصلحت و منفعت است که اگر لازم شد مانعی ندارد در این راه دروغی هم گفته شود.

در بعضی از روایات جواز دروغ گفتن برای «اصلاح و آشتی دادن زن و شوهر» به چشم می خورد. در توجیه این مورد هم گفته اند: چون جلوگیری از گسترش اختلاف میان زن و شوهر و بر هم خوردن کانون خانواده، به خاطر آثار و پیامد های منفی فراوانی که دارد، به قدری مهم است که می توان به خاطر آن دروغ هم گفت.

امام خمینی روایات مربوطه را از نظر سند «ضعیف» دانسته و از نظر دلالت نیز «مجمل» توصیف کرده که قهرا قابل استناد نخواهد بود. اما صرفنظر از اعتبار و عدم اعتبار این روایات، باید توجه داشت که معلوم نیست در همه موارد «مصلحت اصلاح بین دو نفر» بیش از «مفسده دروغگویی» باشد.

با توجه به «حرمت»و «گناه کبیره بودن» دروغ، «لزوم پرهیز از دروغ های کوچک و بزرگ» و «لزوم دروغ نگفتن حتی به شوخی»، «زشت تر بودن دروغ از شراب به عنوان شاه کلید ورود به مطلق بدی»، «محروم بودن دروغگو از خیر دنیا و آخرت»، «محروم از طعم ایمان و هدایت» و «خیانت بودن دروغ» و تعبیراتی از این قبیل در روایات،

چگونه می توان ادعا کرد که «مفسده قهر بودن دو نفر یا زن و شوهر با یکدیگر» به طور کلی از «مفسده دروغ» بیشتر است که برای دفع مفسده بزرگتر باید به مفسده کوچکتر تن داد؟

شاید مقصود از جواز دروغ گویی مرد به زن یا زن و شوهر به یکدیگر، «جواز مبالغه در توصیف محاسن یکدیگر و اظهار علاقه به هم» باشد، چنان که بعضی احتمال داده اند.

علاوه بر آن که، این مصلحت را چه کسی تشخیص می دهد؟ آیا هر کسی به بهانه مصلحت می تواند دروغ بگوید؟ آیا می توان به راحتی از «اطلاق دلایل حرمت دروغ» دست برداشت؟

اگر از این اشکالات صرفنظر کرده و دروغ گفتن را در موارد فوق جایز هم بدانیم، باید توجه داشته باشیم که به مقدار «ضرورت» و در موارد اضطراری جایز است، نه بیشتر. مثل این که انسان مجاز است برای نجات از مرگ در بیابانی، فقط لقمه ای از لاشه یک حیوان بخورد، نه بیشتر. (اکل میته)

ما نه تنها رعایت این ظرائف را نمی کنیم ، بلکه

ـ بعضی از ما دروغ می گوییم که مفسده ایجاد کنیم.

ـ خبر جعل می کنیم که جنجالی بپا کنیم. میان دو رفیق را به هم بزنیم. روابط حسنه و حسن ظنّی را که بین شخصیت ها وجود دارد، به سوء ظن تبدیل کنیم. به خاطر منافع زود گذر خود، مردم را به سرمایه های انسانی خودشان بی اعتماد می کنیم.

ـ برادران مومن خود را به خاطر لغزش هایی که هیچ کس از آن مبرّا نیست، مورد طعن قرار می دهیم و خطاهای کوچکشان را بزرگ می کنیم تا بدین وسیله از حیثیت اجتماعی ساقط کنیم.

ـ باور نداریم که اصل بر «راستگویی» است و دروغ جنبه «استثنایی» دارد. نباید موارد استثنا بر اصل و قاعده غلبه کند.

در قانون گذاری ابتدا قانونی تصویب می شود، سپس موارد نادری استثنا شده و در قالب تبصره آورده می شود. اگر تبصره های یک قانون زیاد باشد، به تعبیر علمای علم اصول «تخصیص اکثر» بوده و مستهجن است.

در شرع نیز موارد جواز دروغگویی که بر اساس قاعده اهم و مهم است، نادر و استثنایی است. اگر اصل و قاعده را بر راستگویی قرار دهیم، در مواردی که شک کنیم می توانیم دروغ بگوییم یا نه، از دروغ گفتن اجتناب می کنیم. چون قاعده بر راستگویی است و دروغ گفتن در موردی خاص دلیل و مجوّز لازم دارد. نباید باب دروغگویی را گشود، زیرا گشوده شدن آن مفاسد فراوانی به دنبال دارد.

خداوند روح مطهر شهید آیت الله بهشتی را با شهدای کربلا محشور گرداند. در مجلس خبرگان قانون اساسی که ماده منع شکنجه در جمهوری اسلامی مطرح بود، آیت الله مشکینی این پرسش را مطرح کرد که اگر در موردی با سیلی زدن به یک متهمی که اطلاعات ذی قیمتی دارد، بتوان توطئه ای را خنثی کرده و مثلا جان مسئولان نظام را نجات داد، چرا نباید این مورد را استثنا کرد؟

شهید بهشتی پاسخ داد: «آقای مشکینی! بگذارید این باب بسته بماند، چون اگر این باب باز شود، به داغ کردن افراد هم می انجامد.»

دروغ و دروغگویی هم همین طور است که نباید بابش گشوده شود و الا حدّ یقفی ندارد. دروغ گفتن برای انسانی که باب توجیه برایش باز است ،مرزی ندارد.

* برگرفته از دو سخنرانی سید جواد ورعی در دهه آخر ماه صفر سال جاری، در مسجد صاحب الزمان تهران است.


 


محمد سروش محلاتی

وقتی ندای استغاثه ای می شنویم و کسی ما را به کمک می طلبد، چه وظیفه ای داریم؟ «استغاثه»، درخواست کمک و یاری از سوی شخص ستم دیده است، و ظلم، هرگونه تعدّی و تجاوز به حقوق دیگران است، مانند فحاشی کردن، تهمت زدن، ضرب و حبس برخلاف موازین شرعی و… . آیا دیگران در قبال صحنه های ظلم، وظیفه ای دارند؟
از نظر فقهی، سؤالات مختلفی درباره ی «یاری به مظلوم» مطرح است، از قبیل اینکه:
۱ـ کمک رساندن به مظلوم و حمایت از وی، یک وظیفه ی «الزامی» است و یا یک تکلیف «اخلاقی»؟
۲ـ آیا این وظیفه مشروط به «درخواست» فرد ستم دیده بوده، و یا بدون چنین درخواستی نیز تکلیف رفع ظلم وجود دارد؟
۳ـ در شرایطی که حمایت از مظلوم، با خطر همراه است، آیا وظیفه ی حمایت ساقط می شود؟
۴ـ حمایت از مظلوم، از چه درجه ای از اهمیّت برخوردار است و برای رفع ظلم، چه نوع اقداماتی مجاز است؟
بررسی تفصیلی اینگونه سؤالات، نیازمند یک پژوهش گسترده است که متأسفانه جای آن در پژوهش های فقهی خالی است، ولی در اینجا، به اختصار به مبانی مسأله اشاره می شود.

بررسی و تحقیق

از نظر عقل که زشتی و زیبائی رفتارها را درک می کند، تردیدی وجود ندارد که «یاری رساندن به مظلوم برای جلوگیری کردن از ظلم به وی» اقدامی پسندیده و تحسین برانگیز است، چه اینکه عقل بشر، بی تفاوتی در برابر صحنه های ظلم را تقبیح می کند. فقهائی که نهی از منکر را یک واجب عقلی می دانند مانند شیخ طوسی، علامه حلّی، فخر المحققین، شهید اول، شهید ثانی، کاشف الغطاء و امام خمینی، قهراً اقدام برای رهائی مظلوم از ظلم را وظیفه ای مستند به عقل دانسته و همگان را به حکم خرد در برابر صحنه های بیداد، مسئول می شمارند.
از نظر نصوص دینی نیز در کتاب و سنت، دلیل های محکمی وجود دارد که «نصرت مظلوم»، یک تکلیف الزامی است و نباید آن را در حد یک توصیه ی اخلاقی، تلقی کرد، قرآن کریم حتی جنگیدن و کشته دادن برای نجات مظلومان ـ‌که فریاد استغاثه دارند‌ـ را واجب می‌داند و بر ترک این وظیفه، توبیخ می کند:

«و مالکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها» (سوره ی نساء، آیه ۷۵)

همچنین قرآن تأکید می کند: کسی که پس از ستم دیدن، کمک می خواهد، نباید او را از این کار بازداشت:

«و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل.» (سوره شوری، آیه۴۱)

از پیامبر اکرم(ص) نیز «روایت معتبری» در منابع حدیثی وجود دارد که «بی اعتنائی» به فریاد استغاثه دیگری را با «مسلمان بودن» ناسازگار می داند. امام صادق (ع) از رسول خدا نقل می کند که فرمود: «هر کس ندای استغاثه و طلب دیگری را بشنود و به او پاسخ ندهد، مسلمان نیست»:

«من سمع رجلاً ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» ( شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۷۵)

به همین دلیل در فقه امامیه، کمک به مظلوم و یاری رساندن به ستم دیده، یک «تکلیف شرعی» و «واجب الهی» شمرده شده است. مثلاً آیة الله میرزا جواد تبریزی با استناد به همین روایت که به معتبر بودن سند آن تصریح نموده، «دفاع از دیگران» را واجب می داند. (اسس الحدود و التعزیرات، ص۴۵۶) ایشان در این باره می گوید:

«اگر آبروی کسی مورد تعرّض قرار گیرد و او استغاثه نموده و کمک بخواهد، دفاع از وی واجب است. به اقتضای آن پیامبر فرمود کسی که ندای یا للمسلمین را اجابت نکند، مسلمان نیست.» (اسس الحدود و التعزیرات، ص۴۶۶)

البته این حکم در فقه، سابقه دارد. مثلاً فتوای کاشف الغطاء که در احاطه بر فقه، شخصیتی کم نظیر است، چنین است:

« و اعانة المظلوم علی الظالم فی رفع الظلم عنه فیما یتعلق بالاعراض و النفوس واجبة علی المکلفین» (کشف الغطاء، ج۴،ص۳۶۷)

چه اینکه صاحب جواهر نیز که در قلّه فقاهت تشیّع قرار دارد، به وجوب حمایت از مظلوم در صورت تمکن، نظر می دهد:

«ونصرة المظلوم واجبة مع التمکن.» ( جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۱۰ )

برای نویسنده روشن نیست که چرا برخی فقها ـ‌به ندرت‌ـ درباره ی چنین حکمی که از مستندات معتبر عقلی و نقلی برخوردار است، تردید نموده و آن را مورد اشکال دانسته اند.
البته برای ایجاد حساسیّت در بین مردم نسبت به مظلومان و تحریک آنان به عکس العمل مناسب در جهت حمایت از مظلوم، اینگونه فتاوا که در لابلای متون معتبر فقهی وجود دارد، کافی نیست و نمی توان توقع داشت که آنچه در کتابهای فقه استدلالی مثل جواهر الکلام مطرح شده و صرفاً در دسترس برخی نخبگان فقهی قرار دارد، در فرهنگ عامه ی مردم رسوخ نموده و فرهنگ حمایت از مظلوم و نصرت به ستم دیده را در میان شهروندان رایج سازد.


این انتظار وقتی تحقق می یابد که:

اولاً: این حکم شرعی که در لابلای کتب فقهی تخصّصی، «مستور» و مخفی مانده است به رساله های عملیه و کتاب های توضیح المسائل فقها، منتقل شود تا عموم متشرعان بدانند که استغاثه مظلوم را پاسخ دادن نیز یک تکلیف شرعی است و کسی که به این وظیفه عمل نمی کند معصیت کار بوده و فاسق است. آیا واقعاً این مسأله مهم، ارزش آن را ندارد که به اندازه «یک سطر» از حجم رساله را اشغال کند و آیا واقعاً اهمیت آن از بسیاری مسائل دیگر ـ که کاربرد چندانی ندارد‌ـ بیشتر نیست؟

ثانیاً: مبلغان دینی به تأسی از ائمه، به بیان و ترویج این موضوع پرداخته و مردم را به آن ترغیب کنند. در جامعه ی علوی، امیرالمؤمنین در خطبه نماز عید، بی محابا از عموم مردم می‌خواست که: ظالم را بترسانید، آسایش و آرامش را از او سلب کنید، و به کمک مظلوم بشتابید و او را یاری دهید:

«أخیفوا الظالم و انصروا المظلوم.» ( من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۵۲۱)

و همان امام در محیط خانواده هم از آخرین سفارش هایش در هنگام مرگ آن بود که از کمک کردن به مظلوم غفلت نکنید:

«کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً» ( نهج البلاغه،نامه ۴۷ )

روشن است که اگر در فضای جامعه و در محیط خانواده، آهنگ حمایت از مظلوم، طنین انداز شود، سمت وسوی قلم ها و قدم ها، به کدام جهت هدایت می شود، و البته ستم پیشگان از چنین طنینی سخت بیزارند.

اصول و مبانی

درباره ی تکلیف حمایت از مظلوم، توجه به چند اصل ضروری است:


اول: حمایت از مظلوم، یک «وظیفه ی تعبدی» نیست، بلکه «شیوه و روش» آن با توجه به شرایط مختلف، متنوع است، و بهر حال باید شیوه های «تأثیر گذار» را انتخاب کرد، ولی هر اقدام را مشروط به امکان «نجات کامل مظلوم و رفع صد در صد ظلم» نباید کرد، بلکه «اثر نسبی» در حد «کاهش ظلم» از مظلوم، و یا «تقلیل ظلم» در سطح جامعه نیز نوعی از موفقیت است. شرح و بسط این موضوع را حضرت امام خمینی در تحریر الوسیله بیان کرده اند.


دوم: حمایت از مظلوم در بسیاری موارد «هزینه» دارد و کسی که اقدام به حمایت می کند در معرض آسیب دیدن قرار می گیرد، ولی آیا خطر و هزینه، «عذر شرعی و عقلی» برای سکوت در برابر ظلم است؟ متأسفانه برخی فقها، به این سؤال پاسخ مثبت می دهند و به طور کلی نهی از منکر را مشروط به «عدم ضرر» می دانند، چه اینکه در یاری رساندن به مظلوم هم این قید را آورده اند. (ر.ک. تحریر الاحکام الشرعیه، ج۲، ص۲۳۴ ) ولی در چنین مواردی مبانی فقهی اقتضا می کند «هزینه» با «فایده» مقایسه شده و با توجه به اصل «اهم و مهم» مشخص گردد که آیاهزینه ی آسیب ها و خطرها بیشتر است و یا فائده ی حمایت از مظلوم، و سپس اقدام شود. حضرت امام خمینی با تبیین مبانی این مسأله، به عناصر راحت طلبی که برای حفظ موقعیت و منصب خود، از نهی منکر صرف نظر می کنند، و انجام این وظیفه را محدود به موارد کاملاً أمن و بدون ضرر و خطر می دانند، حجت را تمام نمودند و دیگر «هزینه» را نمی توان در همه موارد و در برابر هر منکری، عذر دانست.


سوم: ظلم دارای مراتب مختلفی است و در مقایسه می توان برخی موارد آن را کوچک و برخی را بزرگ تر دانست، مثلاً تعدّی نسبت به مال دیگران در مقایسه با تعدّی به آبروی وی کوچک است، و بهر حال هر چه ظلم، سنگین تر و دارای آثار زیان بار بیشتری باشد، تکلیف حمایت از مظلوم و تلاش برای رهائی او از ظلم، اهمیّت بیشتری داشته و به سرمایه گذاری بیشتر نیاز دارد.


چهارم: وظیفه حمایت از مظلوم، اختصاص به مسلمان ندارد، بلکه این تکلیف که ریشه کاملاً عقلانی دارد، همه انسان ها را در می گیرد، از این رو کافران نیز وظیفه حمایت از مظلوم دارند، چه آن مظلوم، مسلمان باشد و چه غیر مسلمان، و به هر حال، مرزهای جغرافیائی، قلمرو این تکلیف و محدود کننده ی آن نیست، چه اینکه حضرت امام نیز فرمودند:

«ما در اقصی بلاد دنیا اگر یک کسی بِهمان بگوید: یا للمسلمین! ما موظفیم که به درد آن‌ها برسیم. کسی که نرود سراغش و به فکر او نباشد، این مسلم نیست.» (صحیفه امام، ج۱۶، ص۳۵)

متقابلاً دیگران نیز در برابر مظلومی که در کشور اسلامی مورد ستم قرار می گیرد، وظیفه حمایت دارند، و اقدام آن ها برای انجام وظیفه قابل تخطئه نیست. چه اینکه ماجراجوئی برخی عناصر فاسد این وظیفه سنگین را از دیگران ساقط نمی کند.


پنجم: یکی از شیوه های برخورد باظالم «تقاص» است که فروع آن در فقه مطرح شده است، «تقاص» می تواند یک راهکار برای رفع ظلم از شخص مظلوم باشد، اگر مظلوم در صدد رسیدن به حق خود می باشد، هر کس می تواند برای حمایت از او، اقدام به «تقاص» کند، و برای این کار نیازی به اجازه و اخذ وکالت از مظلوم نیست. محقق نراقی، اینگونه حمایت را نیز «واجب» می داند:

«و هل یجوز لغیر الحق التقاص له من غیر توکیل اذا علم مطالبة الغیر لحقه؟ الظاهر نعم، لانه دفع ظلم عن الغیر و هو جائز بل واجب.» (المستند، ج۱۷، ص۴۶۲ )

ششم: فقه اسلامی، با توجه به اهمیتی که برای حمایت از مظلوم قائل است، با دفع برخی محدودیت ها و ممنوعیت ها، دست حامیان مظلوم را باز گذاشته است، مثلاً هر چند همکاری با حکومت غیر مشروع، حرام است، ولی فقها «اغاثة المظلوم» را به عنوان استثنا ذکر کرده اند. (جواهر الکلام، ج۲۱، ص۴۰۹ ) یعنی ورود به دولت جور برای یاری رساندن به مظلوم، جایز است. هم چنین «قسم دروغ خوردن» حرام است، ولی اگر پای نجات مظلوم و کمک به رها کردن او از ظلم در میان باشد، قسم دروغ خوردن واجب می‌شود. ( جواهر الکلام، ج۳۵، ص۳۴۴ ) علامه حلّی چندان برای رفع ظلم اهمیّت قائل است که به صراحت، فتوی می دهد:

«و قد یجب الکاذبه اذا تضمنت تخلیص مؤمن او مال مظلوم او دفع ظلم عن انسان او عن ماله او عن عرضه.» ( القواعد، ج۳، ص۲۷۰ )


هشدار!

هر یک از گناهان، اثر خاصی در جامعه دارد، ولی اثر پاسخ ندادن به مظلوم و او را در برابر ظالم تنها گذاشتن چیست؟ ابو خالد کابلی از امام سجاد (علیه السلام) روایت می کند که حضرت، این گناه را موجب «نزول بلای الهی» می داند:

«الذنوب التی نزل البلا: ترک اغاثة المهلوف و ترک معاونة المظلوم.» (الوافی، ج۹، ص۱۶۶۸)

«مهلوف» کسی است که استغاثه می کند و یاری می طلبد و امام سجاد (علیه السلام) فرمود با بی اعتنائی به او، جامعه در معرض بلای الهی قرار گرفته و مردم باید برای چشیدن نقمت در زندگی دنیوی خویش آماده باشند.


 


محمدجواد غلامرضا کاشی

در باب چرایی و چگونگی وقوع تحول انقلابی در ایران در سال ۱۳۵۷ نظرات گوناگونی ابراز شده است. هر کدام از این نظریات مسبوق به پیش فرض‌ها و پارادایم‌هایی است که محققین برگزیده‌اند. یک راه مطالعه انقلاب ۱۳۵۷ نیز مطالعه گفتمانی و پدیدارشناسانه واقعه انقلاب است، راهی که کمتر پیموده شده و پرداختن به آن امری ضروری است تا دریابیم مفاهیم و دال‌های پر رونق دوران انقلاب چون استقلال، آزادی، عدالت و… چه سرنوشتی را در گذر نیم‌قرن اخیر تجربه کرده‌اند. روزنامه‌ی روزگار با دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی در این باب به گفت‌وگو پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

نظام گفتمانی حاکم بر انقلاب ایران از چه کیفیتی برخوردار بود؟ چه دال هایی در آن پر رنگ و بامعنا بودند و این مفاهیم متنوع انباشته شده در منظومه گفتمانی انقلاب ایران، چه روابطی با یکدیگر داشتند؟

برای نسلهای بعد از انقلاب، آنچه از انقلاب به ذهن متبادر می‌شود، مجموعه ای است از گفتارها و یا به تعبیر شما دال هایی که پشت سر هم ردیف می شوند و کارگزاران و متولیانی که رسالت خود را تحقق عینی و عملی بخشیدن به این دال‌‌ها می‌دانند. طبق این تصور ساده‌شده، انگار میراث انقلاب کلام های مدون گشته‌ای است و عده‌ای مکلف به اجرای این مفاهیم‌اند، همان که از آن تحت عنوان آرمان‌های انقلاب یاد می‌کنند. کمی پیچیده تر باید به رخداد انقلابی نظر انداخت و آن را تحلیل کرد. از جمله ایرادات من به نگرشی که به طرزی پنهان در سوال شما وجود دارد، این است که انقلاب را با منطق کنش فردی تحلیل می‌کند. همانطور که یک فرد ممکن است بر اساس یک دستور العمل مدون شده عمل کند،‌ انقلاب را یک دستورالعمل مدون شده می دانیم که مجریانش یک گروه اجتماعی یا یک ملت هستند و حکومتی که خود را متولی اجرای آن می داند. در صورتی که حادثه های انقلابی، حادثه های جمعی اند، سیاسی اند، و منطق درونی و ویژه خودشان را دارند. نه قابل تقلیل به ذهنیت های فردی هستند و نه قابل فروکاست به ساختارهای اقتصادی و اجتماعی وتکنولوژیک. حادثه انقلابی اتفاق پیچیده شگفت انگیزی است که ابعادش را باید در منطق خودش دید. بنابراین به نظر می رسد لازم باشد کمی راجع به تجربه عینی و عملی حادثه انقلاب به طرز کلی سخن بگوییم و در خلال آن خلق، حیات، نقش و وضعیت مفاهیم و دال ها را مورد بررسی قرار دهیم.

تجربه عینی و عملی حادثه انقلاب را چگونه می‌توان مورد بررسی قرار داد؟ این تجربه عینی متاثر از چه رخدادهایی بوده است؟

حادثه‌های انقلابی و به طور خاص انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، همانگونه که از نمادهایی که هم در دوران انقلاب و هم بعد از انقلاب بروز و ظهور داشت،مشخص است، فوراً به رخدادهایی سیاسیِ جمعیِ شبه انقلابی پیشینی ارجاع می‌شد، از جمله نهضت ملی شدن نفت و جریان ۱۵خرداد ۱۳۴۲ . با وجود اختلاف گروهها در ارجاع به این یا آن، اما به هر حال شناسنامه حادثه جمعی انقلاب، حادثه جمعی دیگری بود و از درون آن رخدادهای جمعی بود که این رخداد جمعی دیگر نیز متولد می‌شد.

با انجام کنشی جمعی توسط گروهی اجتماعی و ایجاد ذهنیتی جمعی تحت تاثیر آن، انسان جمعی تولید می‌شد که متاثر از آزمایشگاه عینی و عملی جنبش‌های انقلابی نظیر جنبش ملی شدن صنعت نفت یا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود. نقطه اشتراک هر دوی این جریانات نیز «ناکامی» آنها بود و نقطه ثقل بحث من، همین عامل «ناکامی» است. وقتی موجود جمعی حادث می‌شود یعنی گروهی اجتماعی تحت تاثیر یک عمل اعتراض جمعی به یک ذهینت اجتماعی مشترک می‌رسد، «ما» ظاهر می شود و روان جمعی ظهور پیدا می‌کند، تشخص می‌یابد، خواسته‌ها و مطالباتی پیدا می‌کند و خواستار بروز و ظهور، شناسایی و فعلیت سیاسی می‌شود. اگر کامیاب شود و تغییرات دلخواه در عرصه سیاسی تولید کند موجب نشاط عرصه سیاسی خواهد بود اما حوادث پیش از انقلاب در ایران،‌ این مای جمعی را با زخم ناکامی مواجه کرد. به نظر من این ناکامی است که همه چیز را رقم می‌زند. در چنین وضعیتی، استبداد سیاسی فضای تنفس را بسته و جامعه در کنار لایه های رسمی، لایه های پنهان غیرشفافی دارد، و همین لایه غیر شفاف است که نهال انقلاب از آن سر بر می‌آورد.

نقطه عزیمت بحث بنده این است که ناکامی «مای جمعی» در فرایند فعلیت یابی سیاسی، به نحو شگفت‌انگیزی هسته های عظیم قدرت تولید می‌کند که در جوامعی نظیر جامعه ما بسیار تاثیرگذار است، چرا که به صراحت در آنها یک عقده جمعی صورت بندی می‌شود. در جامعه‌ای که روندهای قدرت گشوده است، نه مای جمعی به این معنای قدرتمند شکل می‌گیرد و نه هزار گونه از این ماهای جمعی اگر هم حادث بشوند، می‌توانند جلوه کنند. این عقده ناکامی درست بر خلاف آنچه که ممکن است در بدو امر ظاهر بشود، موتور قدرتمندی است. طبقه‌ای اجتماعی خواسته ای دارد، نظام سیاسی قدرتش را به این طبقه اجتماعی نشان می‌دهد و آن را به رسمیت نمی‌شناسد و او را وادار به عقب نشینی به داخل خانه‌اش می‌کند. اتفاقی که در اینجا می‌افتد این است که همه آن سوژه‌های دچار چنین مسئله‌ای، دولایه می‌شوند. در لایه خصوصی‌شان به زندگی روزمره برمی‌گردند، اما لایه شخصیتی دیگری نیز اینک دارند: آن لایه دیگر شخصیت، آن مایی است که نیست اما می‌توانست باشد. آن مایی است که نه اینکه نیست اما هست و نیستش در پرده ابهام است. در حالت امیدواری و ناامیدی و خوف و رجاء است. من، یک من دارم در متن زندگی فردی و یک من بزرگتر دارم در آن مایی که در خوف و رجاء است که هست یا نیست.

‌این دو لایه شدن شخصیت سوژه، جدا از تاثیرات فردی، چه تاثیرات بیرونی و جمعی دارد؟

این دو لایه شدن شخصیتهای فردی، یک اختلاف پتانسیل شدید ایجاد می‌کند. هر چه من در زندگی خصوصی‌ام بیشتر دچار بحران و ضعف باشم، حالا یک حساب بانکی هم انگار دارم که میتوانم بروم در آن پس انداز کنم. اگر این من کوچک و حقیر است، آن ما بسیار بزرگ و قدرتمند است. هر چه اینجا ناتوانی است، آنجا توانایی و قدرت و انرژی است. در مکالماتمان با هم، دربه یادآوردن آن خاطرات و جریانات، این شقاق را عمیق‌تر کرده و پتانسیلی تازه ایجاد می‌کنیم. اختلاف فاز شدیدی را بین تجربه توأم با کمی و کاستی زندگی خصوصی از یکسو و تجربه آن مای بزرگتر و قدرتمند از سوی دیگر احساس می‌کنیم. این شکاف، شکاف قدرتمندی است و در دل این شکاف، به تدریج یک سرمایه انباشته سیاسی قدرتمند جمع می‌شود. در این میان اتفاقات پیچیده‌ای نیز رخ می‌دهد. مردم عادی که چندان دربند تحلیل و تبیین رخدادها نیستند، پس از شکست جنبش‌های اجتماعی، کم کم به سراغ زندگی خصوصی‌شان می‌روند و زندگی تحقیرآمیزی را تجربه و احساس ناتوانی می‌کنند. نخبگان رهبران و روشنفکران اما، این شکاف را عمیق‌تر احساس کرده و سعی می‌کنند در این فضا که اغلب افراد نا امیدند، این شکاف را در قالب سوگنامه و سوگواره های غم و اندوه تئوریزه بکنند. شما به ادبیات و شعر و نقاشی و حتی ترانه پس از سال ۴۲ نگاهی بیاندازید، اینها همه دارند سوگ بزرگی را شبیه یک سرود دسته جمعی غم و اندوه می‌خوانند.

‌این مرثیه خوانی، چه نسبتی با نگرش انقلابی پیدا می‌کند؟

آن روی سکه این مرثیه خوانی، تولید حس انتقام است. وعده انتقام می‌دهند و این را گاهی صراحتاً می‌گویند مانند شاملو. یک چنین سرمایه‌ای در نتیجه شکست جنبشهای اجتماعی اتفاق می‌افتد و سنگین می‌شود و حضور دارد. حالا جنبش اجتماعی خیلی مشخص نیست کی و چگونه و تحت تاثیر چه حادثه‌ای رخ می‌دهد، وقتی آن حس ناکامی و حس انتقام آنقدر سنگین است، فقط کافیست یک اتفاق ساده جایی اتفاق بیافتد. فقط کافیست جایی گروهی اندکی حس توفیق ایجاد بکنند یا حتی نه یک عده‌ای کاری بکنند، سرکوب هم بشوند، اما حداقل این پیام را عمومی کنند که امکان انتقام هست، فرصتی هست، الان می‌شود. آنها تجربه کرده اند، شما هم تجربه کنید، درست مثل بنزینی که ناگهان شعله ور می‌شود و همه را دچار شگفتی می‌کند.

تحلیل جنبش انقلابی که اتفاق می‌افتد، باز خیلی پیچیده است. در بدو امر اساساً بحث این است که باید سایه سنگین تحقیر و خفت و حس ناکامی را پاسخ بدهیم. ما اصلاً آرمانی نداریم، ما اصلاً نمی خواهیم چیزی را تاسیس بکنیم، ما اصلاً آنقدر سوژه‌های مهمی نیستیم که بخواهیم چیزی را تاسیس بکنیم. اصلاً سوژگی با همین جنبش انقلابی فرصت‌هایش را به من نشان می دهد وگرنه من اصلاً احساس سوژگی نمی‌کنم. بنابراین با راه افتادن جنبش انقلابی نخست فقط حس انتقام است که عمل می‌کند. با شعله‌ور شدن آن اما کم کم تبدیل به یک ضیافت لذت بخش هم می‌شود، چون با حضور نظام سیاسی در میدان منازعه نقاط ضعفش بیشتر و بیشتر پدیدار می‌گردد. بدین سان در مواقعی حس سنگین انتقام با ذره‌ای لذت و شادی و توفیق به ضیافتی عظیم بدل می‌شود. همین جا است که شاهد خلق سوژه‌ها و خلاقیت آنان در این فضای خاص هستیم. بنابراین عرض بنده این است که این وضعیت خاص را بیشتر از آنکه بتوان با عوامل اقتصادی و اجتماعی و یا با نظام‌نامه های فکری ـ اجرایی توضیح داد، باید با روانشناسی جمعی فهمید.

‌در همین شرایط اما مفاهیم فراوانی خود را در قالب شعارها و پلاکاردها و به طور کلی در قالب کلام می نمایانند. پس تکلیف این همه دال و مفهوم در تبیین شما چه می شود؟

در آن شرایط خاص،کلام فقط اعلام حضور کردن کسانی است که به دلیلی در این مدت آلوده به نظام سیاسی نیستند یا مفتخر به مبارزه و معارضه با نظام نیز هستند. افتخاراتی دارند، زندان رفته‌اند، سرمایه‌ای اندوخته‌اند. در این شرایط اهمیت کلام بیشتر از آنکه در مضمون آن باشد در فرمش است. مهم نیست که طرف چه می گوید، مهم آن است که او سخن می‌گوید و چه قاطعانه، با قدرت و بدون لکنت ساعتها سخن می‌گوید. بنابراین می توان گفت آنچه اهمیت دارد، نفس سخن گفتن است.

چهره‌های انقلابی سخن می‌گویند و با این سخن اعلام حضور می‌کنند و چون اینها پیشاپیش دارای سرمایه‌هایی هستند، با سخن‌شان دیده می‌شوند. فقط دیده می‌شوند. در جمع این فضا حاضر می‌شوند و شئونی را به خود اختصاص می‌دهند. من توده نمی‌توانم سخن بگویم، او ولی می تواند سخن بگوید و به اعتبار سخن گفتنش شانی پیدا می‌‌کند و من به او اطمینان دارم، چون او سابقه مبارزاتی دارد، زندان رفته و مخالف دشمنان من است. بنابراین اولاً بعضی وقتها مضامین شنیده نمی‌شوند دوماً خیلی وقتها این مضامین کاری ندارند جز اینکه به طرزی سلبی عمل می‌کنند. مثلاً فرض بفرمائید که طرف از جامعه عادلانه سخن می‌گوید: جامعه باید عادلانه باشد، من توده متوجه می شوم که چقدر محمدرضا پهلوی ظالم است. جامعه باید آزاد باشد، چون رژیم پهلوی خیلی مستبد بود. اصلاً در آن فضا، آن بخش اثباتی برای جنبش های انقلابی مهم نیست. این جنبه سلبی است که انرژی تولید می‌کند. اینجا فضای آزاد شدن نفرت جمعی و رفع یک تحقیر جمعی است و کلام، این نفرت جمعی را به بیان در می‌آورد. حتی اگر از صبح تا شام هم ایجابی سخن بگوید، جنبه سلبی آن دریافت و فهمیده می‌شود. البته کسانی هم هستند که در فضای انقلابی به این دال‌ها بیش از حد می‌چسبند. عده‌ای ناگهان بیش از حد زیاده خواه می‌شوند. این که من از کنج ناکامی های جمعی ام گسیخته شده ام و در این ضیافت جمعی در حال تغییر صحنه بزرگی هستم، بالتبع این ذهینت را برایم ایجاد می‌کند که من تمام خواسته های بزرگ آرمانی را می‌توانم تحقق بخشم. بنابراین شروع می‌کنم به بافتن دال ها و آرمانهای بزرگ.

‌این دالها با هم تضادی پیدا نمی کنند؟

هیچ دالی هم با دال دیگری تضاد پیدا نمی‌کند، چون دالها معنا ندارند، بلکه دال ها کارکرد دارند. انرژی می‌زایند، نفرتی را به زبان می‌آورند. در این وضعیت، اصلاً معنای دال‌ها مد نظر نیست، کارکرد آنها مهم است. البته بعضی در همین شرایط تلاش می‌کنند با همین معانی، چیزی ببافند. می‌بافند و می‌بافند و می‌بافند ولی نظیر آنچه که کانت می‌گوید آن مفاهیم، همه بافته‌های بی ربط است.

‌این بافته ها کی تبدیل به ایدئولوژی می‌شوند؟ در ایدئولوژی انگار وجهی عملگرایانه نیز هست و در وقوع انقلاب ها همان شعارها و پلاکاردها خبری هم از آینده می‌دهند و تنها نفی گذشته نیستند. یعنی احساس می‌شود که در جایی بافته ها تبدیل به ایدئولوژی می شوند؟

این اصلاً در شرایط انقلابی نیست. شرایط انقلابی همان فضایی را دارد که عرض کردم.

‌بنابراین از نظر شما ایدئولوژی از شرایط وقوع انقلاب نیست؟

نه حداقل در انقلاب ایران اینگونه نبود. یک منظومه مفاهیم کثیری هستند که نه مرجعشان معلوم است نه ربط و تناسب شان. مشخص نیست این مفاهیم قرار است توسط چه کسی، چگونه و در کجا عینی شوند؟ در شرایط انقلاب اصلاً اینگونه نیست و واقع قضیه آن است که ما به طرزی ساده اندیشانه گمان می‌کنیم دکتر شریعتی ای هست که یکسری مفاهیم را به صورت مانیفستی و منسجم بیان کرده و مردم هم دنبال پیاده کردن این مانیفست هستند. اصلاً اینگونه نیست. شریعتی هم چهارتا مفهومش حاضر است. یعنی چهار تا از دال هایش را از متنش گسیخته‌ای و در این فضا به شکل یک مفاهیم سرگشته‌ای که البته پر از انرژی هستند و انرژی آفرینی می‌کنند، از آنها استفاده می‌کنی.

‌یعنی ایدئولوژی آن دستگاه نظام‌مندی است که پس از انقلاب بر انقلاب سوار می شود؟

دقیقاً. اصلاً پس از پیروزی انقلاب بر سر اینکه این منظومه را چگونه و با چه منطقی به هم متصل کنیم، دعوا است.

‌و از دل این منازعات ایدئولوژیها پدید می آیند؟

دقیقاً. یعنی از دل منازعات دوران تثبیت و بر سر این که، این مفاهیم را چگونه باید به هم بست، دعوا است.

‌در خلاصه بحث شما باید گفت شما هم با آن نگرشهای اراده گرایانه ی مبتنی بر کارگردانی سوژه فردی و فاعل مختاری که در اثر عدم تطابق نظم ذهنی اش با نظم عینی دست به کار تغییر مناسبات می شود مخالفید، هم با آن نگرشهای ساختارگرایانه که وقوع انقلاب ها را امری‌ اجتناب ناپذیر می دانند. در واقع انقلاب نه پدیده‌ای شدنی است نه پدیده ای آمدنی. شما نه معتقدید که انقلاب بی سر و صاحب نیست و نه می توان آن را در یکسری قوالب مشخص از پیش تعیین شده تحلیل کرد. بنابراین با جملاتی نظیر این کشور در وضعیت پیشا انقلابی است یا انقلاب امر اجتناب ناپذیری است مخالفت می کنید؟ سوالی که پیش می آید این است که آن هویت جمعی منبعث از کنش جمعی ما اگر تنها بر اساس احساس کیف و لذت و کینه و سوژگی بلاواسطه ای که در کف خیابانها و در محافل خاصی بروز و تجلی پیدا می‌کند باشد، در آن صورت وجه اندیشیده انقلاب کجای ماجرا قرار می‌گیرد؟

خوب شد این سوال را پرسیدید. من نمی خواهم وجه اندیشگی انقلاب را به کلی انکار کنم. می‌خواهم بگویم این وجه، مبنا نیست. یعنی نقطه آغاز، یک سازمان اندیشیده‌ای نیست که انقلاب را وجه کاربردی اش بدانیم. اندیشه هست اما نه به معنای آکادمیک و منتزع و مدون شده. اندیشه، انضمامی و متکی بر منطق کاربردهای آن است. مفاهیم، اندیشه ها و دال ها منضم به یک شرایط انقلابی هستند که در خود فضای انقلابی بازتولید می‌شوند. سرمایه‌ها و مفاهیمی هستند که قادر به پاسخگویی به ناکامی و پرکردن شکاف بین این من کوچک زندگی روزمره و آن مای بزرگ هستند. ادبیات، شعر، سینما و سخنرانی ایدئولوگهایی که ظاهر می‌شوند همه خواسته یا ناخواسته درون آن دهان گشوده بین آن من کوچک و آن من بزرگ سخن می‌گویند و حرف تولید می‌کنند و اینها همه برای مصرف آن روز است. می‌خواهم بگویم اینها هیچکدام از جنس سخن فلسفی نیست، حتی اگر هزار جور سخن فلسفی هم در آنها باشد. اینها خوراک‌هایی است که از دل آن دهان گشوده ظاهر می شود.

‌ می شود اسمش را اسطوره گذاشت؟

خیلی زیاد با مفاهیم حماسی و اسطوره‌ای آمیخته اند. بنابراین در شرایط انقلابی بخشی از مفاهیمی هم که به کار گرفته می شوند، با آن اسطوره ها سنخیت دارند و البته بخش زیادی از آن نیز در خود شرایط ساخته می شوند. اینها مفاهیم و کلام و سخن‌هایی است که به واسطه کارکردهایشان، عمل می کنند. البته این هم گونه‌ای از عقلانیت و اندیشه است، اما نه اصلاً از آن جنس…

‌عقلانیت سوبژکتیو؟

دقیقاً

‌عقلانیت ابژکتیو در برابر عقلانیت سوبژکتیو

عقلانیت ابژکتیو شرایط انقلابی که جنس دیگری دارد و بیشتر از نوع کار و انرژی است

‌و مبتنی بر رابطه است؟

البته، وجوه رابطی دارد. تلاش برای تدقیق این دال ها، معنابخشی به این مفاهیم و تلاش برای ارتباط بین آنها، همه موضوع دعوای بعد از رفتن مسئله مشترک و خطر مشترک (رژیم پهلوی) است. در آن دوره من هیچ وقت نشنیدم کسی بیاید وسط تظاهرات گوشه تظاهرات یا در خانه یقه تو را بچسبد که این که می‌گویی یعنی چه؟ می‌گویی دموکراسی، می‌گویی آزادی می‌گویی عدالت، اینها دقیقاً یعنی چه؟ به ندرت کسی در مورد اینها حرف می‌زد، مگر در محافل خاص.

‌در واقع با نگرش شما انقلاب ربط وثیقی با خیابان دارد و انقلاب یک امر خیابانی است؟

خیلی زیاد با موقعیت خیابان نسبت دارد.

‌می‌شود در تایید صحبت شما گفت که بعد از جاری شدن سیل مردم در خیابانها و پیوستن گروههای مبارز زندانی به آنها چقدر شاهد بحث ایدئولوژیک هستیم؟ چند ماه بعد انقلاب پیروز می‌شود و در این مدت شاهد اشتراک نظرات متنوعی در باب رهبری و… هستیم که شاید الان برای ما این اشتراک و وحدت عجیب باشد. یعنی بعد از ورود امام خمینی به پاریس کمتر شاهد عیان شدن اختلافات و مباحث نظریی هستیم که شاید در زندانها بشود گفت امری رایج بود.

به همین دلیل است که در شرایط انقلابی همه کسان مختلف با عقاید متعارض،‌ احساس وحدت می‌کنند. این وحدت ناشی از این نیست که تنازعات پایان پیدا کرده است، بلکه منطق این وضعیت دیگر آن منازعات را برنمی تابد. وحدتی اتفاق نیافتاده، زیرا اگر ما دوباره از خیابان به خانه‌هامان برگردیم دوباره همه دعواها شروع می‌شود، چنان که شد. انقلاب را اگر بخواهیم خیلی تقدیس کنم باید بگویم معراج جمعی است اگر بخواهم خیلی تحقیر کنم می‌گویم خواب جمعی است، توهم جمعی است. هر دوی اینها هم هست چون انقلاب هم سویه های مقدس و والا دارد، هم سویه های دانی. مثلاً همین وحدت اصلاً به خاطر این نیست که ما ذهن‌های آموزه‌پردازی هستیم که از اختلاف بین آموزه‌ها مان گذر کردیم و اینک با هم به وحدت رسیدیم. یعنی مثلاً آموزه‌پردازان به این نتیجه رسیدند که چرا دعوا کنیم؟ و بعد به یک آموزه واحد رسیدند، اینگونه نیست. اصلاً ما آموزه‌ای اندیشیدن را در آن شرایط کنار گذاشته ایم و داریم کار می‌کنیم.

‌و داریم کیف می کنیم.

کیف می‌کنیم. تحقیرهایمان را جبران می‌کنیم. اصلاً وقت آموزه پروری نیست. اما بعد از آن اتفاقاً دعوا سر آموزه پردازی است. تک تک باید دعوا کنیم ببینیم معنای این دال‌ها چه بوده است؟ رابطه بین آنها چه بوده است؟ چه چیزی آنها را جمع می‌کرده است؟ نظامهای متفاوت معنا کردن ظاهر می‌شوند و دعوا راه می‌افتد. مدام نیز رجعت می‌دهیم به شعارها، آنچه می‌گفتند، می‌شنیدند، در پلاکاردها بود…ولی آنها چه معنایی داشت؟ اینها همه دعوایی پسینی است. در دوره ایدئولوژیک شدن سیستم اتفاق می‌افتد نه در دوره یوتوپیک ماجرا. خب البته آن چیزی هم که حرف قاطع را وسط نزاع این سیستم های گوناگون می‌زند و حل دعوا می‌کند منطق که نیست. اینگونه نیست که من این مفاهیم را بهتر و سازمان یافته تر معنا کردم و شما در مقابل، تسلیم نگرش منطقی من بشوید. خیر، صحنه عینی منازعات است که تعیین تکلیف می‌کند. در این منازعه هر کسی زورش بیشتر باشد معنای مورد نظرش جا می‌افتد. اوست که با تبلیغات و رسانه و … مشخص می‌کند مفاهیم چه معنایی دارند؟

‌به تعبیر بوردیویی می‌توان گفت با پیروزی انقلاب و استقرار نظام حاکم در واقع هر طرف تلاش می‌کند مهر خودش را بر روی انقلاب بزند.

دقیقاً و در این مناسبات بالاخره انقلاب سرشتی و گوهری و آرمانهای معینی پیدا می‌کند. بالاخره آرمان انقلاب چه بود؟ چرا انقلاب کردیم؟ چه کسانی انقلاب کردند؟ چگونه انقلاب کردیم؟ چه می‌خواستیم؟ چه دعوایی با نظام پهلوی داشتیم؟ هیچکدام از اینها در آن شرایط یوتوپیک معلوم نیست. واقعاً معلوم نیست دقیقا با نظام پهلوی چه مشکلی داشتیم؟ یا کدامیک از مشکلاتی که گفته می‌شود اصلی بوده است. هر گروهی دعواهای خودش را داشته است. وقتی اینها در شرایط بسیج ظهور می‌کنند موقعیت آنقدر پیچیده است که اصلاً معلوم نیست دعوا سر چیست؟ نه معلوم است که دعوا سر چیست و نه معلوم است که چه می‌خواهیم. خیلی چیزها می‌خواهیم و دعوا نیز بر سر خیلی چیزها هست، ولی هیچ معیاری هم وجود ندارد که بگویی کدامیک از اینها گوهر و کدامیک حاشیه است.

هر چه پیش از انقلاب کنش مهم بود و مفاهیم تنها انرژی ساز بودند، در دوران پس از انقلاب شرایط عکس است. اینک مفاهیم مهمند و اتفاقاً گاهی اصرار داریم مفاهیم انرژی نداشته باشند. از مفاهیم انرژی زدایی می‌کنیم زیرا می‌خواهیم مردم به دنیای خصوصی شان بروند. مردم مایل به بازگشت به زندگی خصوصی نیستند و گاهی باید با سرکوب آنها را روانه این مسیر کرد. برخی نیز هیچگاه به زندگی خصوصی شان برنمی گردند. آنان از متن زندگی گسیخته شده و در فضای شناور دال ـ کنش‌ها به سر می برند.

‌بعد از انقلاب دال ها بسیار اهمیت می یابند، به نحوی که مدیریت انرژی دال ها از اولویت های نظام سیاسی می گردد. در هر صورت نظام انقلابی جهت استقرار خویش و اداره مملکت نیازمند ایجاد قاعده ای است که بدون اشاره به دال های معتبر امکانپذیر نیست. مدیریت این دال های شناور چگونه صورت می گیرد؟

اتفاقی که بعد از انقلاب می افتد این است که با وجود کامیابی انقلابیون در ساقط ساختن رژیم پیشین و ظهور دال هایی نیرومند از دل این موفقیت، همچنان شکاف میان این دال ها و شرایط عینی وجود دارد. شکاف طبقاتی، فقر و بسیاری بحران های دیگر موجود است که به سرعت قابل حل و فصل شدن نیستند. انتظار آن است که مناسبات عینی نیز مانند رابطه خود دال های میراث برده از انقلاب بی نقص و بیانگر انسجام، ابهت و جدیت واقعیت باشد اما واقع امر آن است که مشکلات یکی پس از دیگری دوباره در حال برگشت هستند و این خود باعث ایجاد شکافی نو میان دال ها و واقعیت می گردد. این شکافی دیگر است و از آن بحران‌های دیگری سربرمی آورد. نظم سیاسی تبدیل به پاسدار و پاسبان و محافظ دال ها می شود و نمی تواند با شرایط عینی پر از تعارض نسبتی برقرار سازد. مواجهه با شرایط عینی پر از تعارض محتاج ذهنیتی دیگر است که البته ما فاقد آنیم و اصولاً آن را یاد نگرفته ایم. نمی دانیم با شرایط پر از تعارض و تفاوت چگونه مواجه شویم؟ تنها احساس می‌کنیم هر تعارضی لکه ننگی است بر شبکه پرابهت دال ها. بدینسان نظام سیاسی محتاج نظام تبلیغاتی سنگینی می‌شود که شرایط عینی را به شبکه دال ها تحویل کند و تحقق آرمانها و بهبود مناسبات را نوید دهد. گفتم که دال ها زمانی انرژی زایند و زمانی برایشان معنا و رابطه ایجاد می‌شود. اما اگر این دال‌ها و ابهت آنها و انسجام میان آنها،‌ نسبتی با موقعیت و شرایط عینی ایجاد نکند، شما شاهد نسلی خواهید بود که نسبت خود را با این دال ها نمی‌داند. دال‌ها برای این آدمهای جدید انرژی‌ای که ایجاد نمی‌کند، هیچ، معنا هم ندارد. آنها نمی‌دانند چگونه با آن رابطه برقرار کنند و از این رو ذهنیتشان گسیخته می‌شود. به همین دلیل است که همه نظامهای ایدئولوژیک در رفت و برگشت میان آرمانگرایی واقعگرایی می‌افتند. چرا در این رفت و برگشت پاندولی گرفتار می‌شوند؟ برای اینکه احساس می‌کنند نمی‌شود این شرایط عینی را اصلاً ندید. در جایی دست به تمهیداتی می‌زنند و وارد عقلانیت معطوف به حل مسئله مشخص در شرایط زندگی روزمره می‌شوند. اما این اتفاق از منظر شبکه دال‌ها گناه آلود و کفر‌آمیز، سازشکارانه و دوری از آرمانها به نظر می‌رسد. بنابراین زود میل به بازگشت اتفاق می‌افتد. با این حال، از این الاکلنگ اجتنابی نیست، چرا که اگرچه در شبکه دال ها و وانمایی آن شبکه همه چیز مرتب است ولی تو حتی نمی‌توانی با فرزندت سخن بگویی و معنای کلامش را بفهمی. ناچار به ورود به ذهنیت او هستی و حال این سوال برایت پیش می‌آید که آن شقاق را چه کنم. بدینسان شبکه دال‌ها گاهی مایه عسرت آدمی و زندان او می شود.

‌اساساً امکان دارد این سوال پیش آید که انقلاب و برقراری نظمی نوین چه بهبودی در وضعیت ما ایجاد کرد؟ به چه میزان ارزش‌های مدنظرمان محقق گشت؟

واقع قضیه این است که از اول تاریخ تاکنون، فضیلت نظم سیاسی دو مفهوم بیشتر نیست: یکی جامعه عادلانه و دیگری جامعه آزاد. شرایط انقلابی اما، اساساً نه در خاستگاه و نه در بدو (شرایط) ظهورش معطوف به نظم و استقرار نیست و این شعارها (عدالت و آزادی) با وجود آنکه بیان می‌شوند، ولی معنایی ندارند. همه معانی سنگین و در عین حال مبهم هستند، معنی دقیق نداریم و دو هزار بادکنک دال آزادی را پرواز می‌دهد. بنابراین شبکه دال‌ها که میراث آن دوره هستند، حقیقتاً برای این دو فضیلت نظم سیاسی ساخته نشده‌اند. در این حالت اگر نظام سیاسی هوشمند باشد دال‌های میراث برده را به سرعت با دو فضیلت عدالت و آزادی پیوند می‌زند و به این طریق احتیاجی به نظام فشرده تبلیعات و جنگ روانی برای حقنه کردن آنها وجود ندارد. دال‌ها مورد مصرف قرار گرفته، دوست داشته شده و فربه تر نیز می‌گردند اما اگر شرایط اولیه، اجباری برای این کار ایجاد نکند و نظام سیاسی نیز هوشیاری لازم را نداشته باشد پاسداری از این دال ها پرهزینه است و در واقع عسرت و معضل ایجاد کرده و مفاهیم، هم برای مردم هم برای متولیان ناکارآمد هم می‌شوند. در این حالت باید راه حلی پیدا کرد. باید راه چاره‌ای پیدا کرد. نظام سیاسی از نهاد مدیریت کننده نظم سیاسی به نهاد متولی دال‌ها تبدیل گشته و به لحاظ روانی هم دچار کج فهمی می‌شود. قادر به فاصله گیری از دال ها نیست و آن را مساوی با نفی خود می‌داند. بنابراین استراتژی‌های گوناگون را برای حفظ این دال ها تمرین می‌کند. ولی از جایی به بعد انگار خانه این دال‌ها اینجا نیست. از اینجا است که تلاش می‌شود دال ها را به جاهایی صادر کنند که بهتر مصرف می‌شوند. در واقع یکی از شرایط حفظ دال‌ها، پیدا کردن بازار مصرفی برای آنها در بیرون از این جا تشخیص داده می‌شود.

‌ این استراتژی چه کاربردی برای حکومت و جامعه دارد؟

مهم دیگر این است که دال ها هرجا مصرف بشوند به من احساس قدرت می‌بخشند. انقلاب کمونیستی در روسیه اتفاق می‌افتد و با وضعیت عینی دچار شقاق می‌شود ولی هرجای دیگری که انقلاب کمونیستی بشود به من قدرت می‌بخشد. به منی که در شرایط عینی با زندگی روزمره دچار شکاف هستم. این نشانی و دلیلی بر صدق من می‌شود و هست. تا زمانی که دال های من طرح می شود من راست می‌گویم و قدرت دارم.

‌خیلی وقتها جامعه داخلی هم به این سمت هدایت می شود که شاید مصرف کنندگان خارجی به درکی مناسب تر از دال های ما رسیده اند؟

دقیقاً. برای اینکه به دال‌ها معنا می‌دهند. گفتیم نسلی پیدا می‌شوند که از این دال‌ها نه انرژی می گیرند نه معنا. اما اگر در جایی دیگر این دال‌ها معنا داشتند و انرژی دادند احساس قدرت ایجاد می‌کند به خصوص در آن دوران که ارتباطات آنی رواج داشت. دال‌ها معنی دارند و گاهی مرا به تامل وامی‌دارند که مبادا من این دال ها را خوب نفهمیده ام. این باعث می‌شود ایمانم را به این دال‌ها بازسازی کنم و بسیاری این کار را می‌کنند. ایمان بریده شده از دال‌ها را بازسازی می‌کنند. برای همین شما دوباره از طریق احیاء دال‌ها، سرباز گیری می‌کنید.

‌این وضعیت تا کی تداوم دارد؟

مهم این است که سوژه انقلابی متوجه باشد که بالاخره این الگوی مصرف داخلی یا خارجی حد بهینه و معینی داشته و مطلوبیت نامحدود ندارد. بنابراین همان اتفاقی که در عرصه داخلی رخ داد، در یک بازه زمانی در موقعیت دیگری هم در عرصه بین المللی محدودیت‌های خود را عیان می‌سازد. به تدریج دال‌ها نو بودن خود را از دست می‌دهند و این سوال پیش می‌آید که با این دال‌‌ها چه باید کرد.

‌سرنوشت این دال ها چه می‌شود و با تبعید آنها، رژیم مستقر دچار چه سرنوشتی می شود؟

آنچه در شرایط استقرار از آن غفلت می‌شود، اصالت بخشی بیش از حد به دال‌ها است. دال‌های انقلابی گاهی ما را دچار نوعی فتیشیسم می‌کنند. اولاً باید بگوییم سرچشمه ظهور دال‌ها، کاربردی بودن و انرژی زایی شان بود. یادمان باشد معنا را خودمان به آنها بخشیدیم. گرفتاری درزندان معانی‌ای که خودمان به آنها بخشیدیم، مدیریت نظم سیاسی را دچار بحران می‌کند. دال‌ها قدسیت ندارند، هیچ آرمانی در سیاست فی نفسه قدسیت ندارد. در سیاست فقط یک چیز قدسیت دارد و آن هم مسئله خواست جمعی مردم است. حقیقتاً هیچ چیز دیگری، نه به سیاست قدرت می‌دهد نه به سیاست ارزش اخلاقی می‌بخشد. چیزی جز این نیست. اجازه دهید باز برگردیم به شرایط انقلابی. در شرایط انقلابی فارغ از دال‌ها، خواست جمعی مردم و ظهور مردم است که هم قدرت ایجاد می‌کند، هم فضا را اخلاقی می‌کند و هم به مفاهیم ارزش و اعتبار می‌بخشد. سیاست جوهری جز این ندارد. مفاهیم را مرتباً باید برحسب این فضیلت حوزه سیاست بازسازی و باز آفرینی کرد. در هر آن، که این مفاهیم از نقطه عزیمت و تولدشان که خواست مردم است دور گردند، آلوده و منشا شر می‌شوند. آنها فقط در آن منظومه و موقعیت است که زیبا، باعظمت، اسطوره ای و قدسی هستند. معنا برای فیلسوف اهمیت دارد ولی در سیاست معنا آنقدر مهم نیست که بشود به بهانه چسبیدن به معنا، خواست مردم را نادیده گرفت.

‌گزینش این دال ها چگونه صورت گرفت؟ ساختار قدرت کدام دال را به عنوان نقطه کانونی منظومه گفتمانی انقلاب الزامی ساخت؟

دو مفهوم استقلال به معنای اینکه ما یک نظم سیاسی مستقل از قدرتهای جهانی هستیم که آنها به ما چیزی دیکته نمی‌کنند به دال مرکزی تبدیل شد و اینکه جامعه‌ای داریم که عادلانه‌تر است. و عدالت هم به معنای توجه به طبقات فرودست و حاشیه نشین. این دو معنا از دل تمام آن شبکه گسیخته شد و تثبیت شد و بر آن معنا اعمال شد و البته درست هم هست. جمهوری اسلامی حکومتی است که نه تنها کسی چیزی به آن دیکته نمی‌کند، بلکه جلو قدرتها هم می‌ایستد و رودرروی شان حرف می‌زند. و بالنسبه سیاستهایی هم که در مورد طبقات فرودست اتخاذ شد، متفاوت بود از حکومت پهلوی. این دومی را هیچکس نمی‌تواند انکار کند که اتفاق مهمی است. اما آن اولی اگرچه هیچ ایرانی نمی‌خواهد کسی دستورات را دیکته کند (به ماجرای مصر و اوباما و مبارک نگاه کنید) مشخصاً تهوع آور است، ولی فی نفسه این هم ارزش نیست؛ یعنی ممکن است این سوال را ایجاد کند که اگر حکومت بله قربان گوی قدرتهای خارجی شد اما حاصلش جامعه‌ای آزادتر و عادلانه‌تر بود این را ترجیح بدهیم یا برعکسش را؟ مفهوم استقلال باید ارزش کسب کند، بابت اینکه این سیستم مستقل، به دلیل استقلالش، آزادتر و عادلانه تر و کارآمدتر است و…

منبع: روزگار / مصاحبه از: فرزاد نعمتی


 


علی شکوری راد

چارچوب دار، مستقل و فعال. وقتی وارد جمع می‌شود انبوهی از انرژی را وارد می‌کند. شده است که گاهی جسمش از پا بیافتد اما کسی ندیده است که روحیه اش را از دست داده باشد. کم نمی‌آورد. چنان بود که برخی به طنز و بر خلاف رسم معهود که خانمها را با نام خانوادگی همسرانشان صدا می‌زنند شوهر پرآوازه او را که خود اسطوره استواری بر صراطی است که برگزیده است و ستونی محکم بر خیمه آزادی و آزادیخواهی است را با نام او می‌خواندند. وقتی می‌گفتی آقای محتشمی‌پور منظور همان آقا مصطفی تاج‌زاده بود که از همسر شخیص خود اعتبار می‌گرفت. همگان بارها کرنش و تواضع آقا مصطفی را در برابر همسرشایسته اش که نمونه‌ای از اعتقاد عمیق او به جایگاه والای زن بود دیده‌اند. احقاق حقوق زنان آرمان مشترک این زوج فعال سیاسی بوده است و زندگی خود آنها نمونه‌ای از همان است که به آن اعتقاد دارند.

مصطفی را فردای روز انتخابات ریاست جمهوری گرفتند. در عین حالی که مدعی می‌شوند او گفته است در انتخابات تقلب نشده، به جرم انقلاب مخملی بازداشت و محاکمه شده و اکنون در حال گذراندن دوره محکومیت ظالمانه ای است که بر او تحمیل شده است.

از آن روز، آنها به اسطوره‌های مبارزه با ظلم و بی عدالتی تبدیل شده‌اند و عشقی دوباره در وجودشان پدید امده که آتشش پر لهیب است و دامان ظلم را گرفته و ظالمین را به ستوه آورده است.

باورم نمی‌شد آن زوج سیاسی که هر یک شخصیت مستقل و با حساب و کتابی داشتند در نیمه دوم عمر خویش و در وانفسای حق کشی و ظلم سیاهی که بر جامعه سایه افکنده است بی‌بیم از رسوایی، آتش عشقی را برافروزند که چراغ راه سرمازدگان مانده در تاریکی و غمزدگان مانده در مسیر بی مهری باشد.

او به تأسی از سرورش فاطمه (س)‌ که در دفاع از حق شویش علی (ع) از خانه بدر آمد، خطبه خواند، اتمام حجت کرد و هشدار داد از آن روز که مصطفی را به زندان بردند لحظه‌ای ساکت ننشست. خود را وقف دفاع از حق او که نمادی از حق ملت مظلوم ایران است کرد.

او با سلاح قلم پرده ها را می‌درید تا حقایق برملا و ظالمان رسوا شوند و در این راه تهدید صاحبان قدرت را به چیزی نمی‌گرفت و حتی نصیحت دوستان را که او را از خطر بر حذر می داشتند را نمی‌پذیرفت چرا که همچون بانوی خویش جانش را چاشنی پیمودن راهش کرده بود.

او با قلم شیوا و جسور خویش در فرهنگ مبارزه زنان سرزمین خود ادبیات جدیدی را پایه‌گذاری کرده است که بدون تردید ماندگار خواهد بود. آنهایی که دفاع جانانه او از حقوق زنان را با انگاره‌های ذهنی خود از فمنیسم یکسان کرده و در مقابل، تفکرات واپس گرایانه خود را در مورد زنان تبلیغ می‌کردند خوبست بیایند و نظاره کنند و ببینند زنی را، که از فاطمه و زینب الگو گرفته و با کلام حق خویش وجدان‌های مدفون در دلهای سیاه را به چالش می‌کشد و تاریخ را به لرزه درمی‌آورد. اگر فاطمه و زینب در تاریخ اسلام اسطوره و جاودانه شده‌اند نه برای خانه‌نشینی که برای بیرون آمدن از خانه در دفاع از حق، حق پدر، شوی، برادر و فرزند بوده است. فاطمه بر در خانه صحابه و زینب در مجلس یزید خروشیدند و از حق دفاع کردند تا در روند تاریخ، زنان جامعه اسلامی از آنها طریق بیاموزند و چه خوب آموخته است فخر زنان ایران فخرالسادات محتشمی‌پور.

او را می‌دیدیم که پروانه‌وار بر گرد وجود شمع زندانی خود می‌گردید میله‌های زندان حصاری بودند تا او نتواند پر خویش به شعله شمع جان بسوزاند. او را می‌بینم که حصار را گسسته و به درون رفته تا شوی خویش برهاند. می بینیم که خود را به اسارت داده است تا در حلقه مردان نامحرم همچون زینب کبری خطبه بخواند و حقارتشان را به رخشان بکشد. حیف بود او به زندان نرود. زندان فرصتی خواهد شد تا او ببالد و به کمال برسد. برای زنان جامعه امروز که نگاهشان به اوست لازم بود تا استواریش را در تنگنای زندان نیز ببینند.

فخر زنان و زمان!

چه فرخنده خواهد بود روزی که سرافرازانه از زندان بیرون بیایی و برای زنان و مردان مشتاق این دیار خطبه بخوانی و باز قلم بفرسایی.

سلام بر تو روزی که آزاد بودی و حق می جستی.

سلام بر تو روزی که در زندان هستی و می‌ ایستی.

و سلام بر تو روزی که از زندان برون آیی و نوید آزادی و بشارت حق بدهی.

منبع: وبلاگ نویسنده


 


معترضین مصری با به دست آوردن اسنادی از سازمان اطلاعات و امنیت این کشور ، تقلب دولت سابق در انتخابات پارلمانی را ثابت کردند.

به گزارش خانه ملت به نقل از پایگاه خبری المحیط امارات، سازمان اطلاعات و امنیت مصر از دیروز شنبه شاهد حضور معترضینی است که تلاش می کنند تا اسناد و مدارکی را از داخل ساختمان این سازمان خارج کنند.

برخی از اسنادی که به دست معترضین رسیده است تقلب در انتخابات پارلمانی اخیر مصر را ثابت می کند. این اسناد و مدارک در اختیار معترضین ، ثابت می کند برخی از اعضای دادستانی مصر و قضات دادگستری در تقلب در انتخابات پارلمانی اخیر مصر دست داشته اند.

همچنین بر اساس اسناد دیگری که به دست آمده است دولت وقت مصر در انتخابات پارلمانی تمام وسایل ارتباطی کاندیداهای مخالف و مستقل را تحت نظارت امنیتی شدید قرار داده بود.

عصام شریف، نخست وزیر موقت مصر، از معترضین درخواست کرده است هر گونه اسناد و مدارک را به ارتش این کشور که فعلا اداره کشور را برعهده دارد تحویل دهند.

انتخابات پارلمانی مصر در نوامبر گذشته برگزار شد که طی آن احزاب مخالف، دولت را متهم به تقلب در انتخابات کردند. در این انتخابات حزب حاکم مصر به ۹۵ درصد کرسی ها دست یافت.

اعتراضات مردمی در مصر مدتی پیش به کناره گیری “حسنی مبارک” از ریاست جمهوری نتیجه داد. قرار است ژوئن آینده، مصر شاهد انتخابات پارلمانی باشد.


 


خبرگزاری خانه ملت، گزارش داد که هیات تطبیق مجلس، ۳۶ مصوبه‌ی هیات دولت را غیرقانونی دانسته و علی لاریجانی، رئیس مجلس، نیز در نامه‌هایی به احمدی نژاد، این موضوع را به وی اطلاع داده است.

به نوشته‌ی خانه‌ی ملت، رئیس مجلس شورای اسلامی با ارسال ۳۶ نامه‌ی جداگانه، مغایرت ۳۶ مصوبه از مصوبات هیات دولت را با قوانین جاری کشور به اطلاع رئیس دولت رسانده است.

بر اساس این گزارش، این موارد پس از انقضای یک هفته مهلت مقرر در قانون ملغی الاثر می شوند و نامه‌های مربوط به این مغایرت ها روز گذشته به امضای رئیس مجلس رسیده و در اختیار دولت قرار گرفته است.


 


آیت الله العظمی موسوی اردبیلی: در شرایط امروز کشور،هر شخص مسؤول و غیر مسؤولی به خود این اجازه را می­ دهد که بی­ پروا به هر فرد و گروهی که خواست اهانت کرده و یا بدون این که جرم وی در دادگاه صالحه ثابت شده و مجازات آن تعیین گردیده باشد، وی را متهم کرده و پیشاپیش حکم آن را نیز صادر نماید و خود را از عواقب آن در امان می­ بیند.


 



 


رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام صبح یکشنبه در دیدار با اعضای شورای مرکزی خانه کشاورز، اجرای سیاست‌های کلان، حرکت در مسیر برنامه‌ها و پرهیز از تصمیمات بدون کارشناسی را از مهمترین عوامل در حل مسائل و مشکلات بخش کشاورزی کشور عنوان کرد.

به گزارش آفتاب، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با اشاره به طرح هدفمندی یارانه‌ها، حمایت وسیع از بخش کشاورزی را اجتناب‌ناپذیر عنوان کرد و افزود: عدم سرمایه‌گذاری مناسب در این بخش می‌تواند به آن صدمه بزند.

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با اشاره به افزایش قیمت نفت و همچنین عطش بازار جهانی برای خرید انرژی، تأکید کرد: در این شرایط فرصت مناسبی است که با آینده‌نگری که توصیه‌ای دینی است با سرمایه‌گذاری در بخش‌های مولد، مشکلات را کاهش و زمینه را برای افزایش تولید فراهم کنیم.

وی با اشاره به ضرورت اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها برای اقتصاد کشور، تأکید کرد: اگر در مرحله اجرا برای برخی بخش‌ها که نقش اصلی و مولد در اقتصاد کشور دارند، فکر اساسی نشود هدف اصلی آن که شکوفایی اقتصاد است محقق نخواهد شد.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در پاسخ به پرسش حاضران در مورد حوادث منطقه، گفت: سراسر جهان اسلام و جهان سوم در معرض تندبادهای جدی است و مردم نشان دادند سبک‌های حکومتی که در این مناطق رایج است دیگر جواب نمی‌دهد.

وی افزود: در جهان امروز دیگر امکان‌پذیر نیست که با ارعاب و تهدید حکومت کرد و این حرکت‌ها که امروز مشاهده می‌کنیم معلول هوشیاری و بیداری مردم است و این نیز خود معلول انفجار اطلاعات و گسترش ابزارهای اطلاع‌رسانی است.

هاشمی در پاسخ به سؤال دیگری، با اشاره به شرایط فعلی کشور، پرهیز از تنش و افزایش اختلافات را چاره‌ساز عنوان کرد و گفت: به همین دلیل باید برای حفظ مصالح و منافع نظام، وحدت و انسجام کشور را تقویت و از منافع شخصی خود صرف‌نظر کنیم.

در ابتدای این دیدار، عیسی کلانتری دبیرکل خانه کشاورز و همچنین تعدادی از اعضای شورای مرکزی هر کدام به اختصار مطالبی را درخصوص وضعیت این بخش بیان کردند. افزایش هزینه‌های تولید در بخش کشاورزی با توجه به اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها، عدم حمایت لازم از بخش کشاورزی، کاهش قدرت خرید مردم و همچنین خروج نخبگان از این بخش از مهمترین عوامل تهدیدکننده حوزه کشاورزی بود که حاضران بر آن تأکید کردند.


 


برای دریافت فایل اینجا کلیک کنید.


 





برای دریافت فایل اینجا کلیک کنید.


 


کلمه_ سارا پردیس :دو روز بیشتر به هفدهم اسفند(هشتم مارس) روز جهانی زن باقی نمانده و زهرا رهنورد، فعال اجتماعی، نویسنده و استاد دانشگاه بازداشت و بدون هیچ اطلاعی از خانواده اش در بند به سر می برد . این فعال اجتماعی و نویسنده از جمله اولین زنانی بود که در کمپین انتخاباتی به همراه همسرش حاضر شد و حضوری موفق و تاثیر گذار را از خود به نمایش گذاشت . رهنورد که خیلی صریح دیدگاههایش را بیان و انتقاد می کند از همان ابتدای حضورش در این عرصه از حقوق زنان دفاع کرد و بعدها در جنبش سبز پا به پای زنان و دیگر مردم ایران حرکت و مطالبات دمکراتیک مردم را نیزهمراهی کرد . در این گزارش مروری کوتاه بر افکار این زن در حوزه زنان و جنبش دمکراسی خواهانه مردم ایران خواهیم داشت .

مروری بر اندیشه های زهرا رهنورد

زهرا رهنورد در جریان انتخابات سال ۸۸ برای نخستین بار به عنوان همسر یک سیاستمدار به طور رسمی وارد مبارزه انتخاباتی شد و همراه با میرحسین موسوی، در مجامع عمومی حضور یافت. او برای خیلی ها نمادی بود از تغییر. زنی توانمند که محکم از مواضعش دفاع می کرد و در کنار همسرش در فعایت های سیاسی و انتخاباتی موج آفرین شد . او از همان زمان و در جریان مبارزات انتخاباتی از اصلاح قوانین تبعیض‌آمیز علیه زنان و حضور پررنگ‌تر آنان در دولت سخن گفت و پس از آن، هنگامی که مردم در اعتراض به نتیجه انتخابات به خیابان‌ها آمدند، به آنها پیوست و به چهره ای فعال و موثر در جنبش سبز تبدیل شد.

او همواره علاوه بر تاکید بر حقوق برابر و تساوی حقوقی زنان که خواست همیشگی زنان ایرانی بوده است بر خواسته های دمکراتیک آنان نیز پای فشرده و همواره آنان را در این راه همراهی کرده است .رهنورد در حرفهایش تاکید می کند که زنان ایرانی خواستار اصلاح قوانین اند و بیزار از بی بند وباری، به دنبال یافتن حقوق برابر و مساوی با مردان و در جستجوی عدالت و برابری هستند.

هشت مارس سال گذشته : رهنورد به نقض حقوق زنان اعتراض کرد

بیش از دو هفته است که هیچ کس از زهرا رهنورد و فاطمه کروبی خبر ندارد . آنها بازداشت و در زندان به سر می برند. از وضعیت این دو نفر که به همراه همسران شان بازداشت شده اند خبری در دست نیست. اما زهرا رهنورد سال گذشته در بیانیه ای که به مناسبت هشت مارس صادر کرد، به نقض حقوق زنان اعتراض کرد، او به ویژه با اشاره به لایحه حمایت از خانواده که در این سالها مورد توجه دولت احمدی نژاد بوده و در آن آشکارا حقوق زنان نقض می شود بارها انتقاد کرده است .

زهرا رهنورد ، سال گذشته در بیانیه روز جهانی زن خود به قانون چند همسری انتقاد کرد:«دنیای امروز دنیای فردیت ها، دنیای عشق و محبت یک زن و یک مرد به یکدیگر، دنیای فرزندانی که به آغوش یک پدر و یک مادر نیازمندند و نه یک پدر و چندین مادر، است.»

او با انتقاد از ماده ۲۳ لایحه حمایت از خانواده نوشت : «راستی آیا لازم است برای ایجاد یک نظام «هدونیستی لذت گرا قانون تدوین شود.»

او تاکید کرد که تصویب کنندگان چنین لوایحی به دنبال لذت گرایی هستند و نهایتا اقدامات شان به انهدام بنیان خانواده می انجامد .

رهنورد همچنین در این بیانیه از تصویری که صدا وسیما از زن ایرانی به نمایش می گذارد انتقاد کرد: «گویی برای هر یک از مطالبات به حق زنان برای کسب آزادی و رفع تبعیض، پاسخی متضاد در آستین نیروهای واپس گرا و حاکمیت، پنهان شده است.»

دیه نامساوی زن و مرد، قوانین “تبعیض آمیز” مربوط به طلاق و تابعیت زنان از مردان، سن پائین مسئولیت کیفری برای دختران و مشکلات قانونی حضانت کودکان توسط مادران از دیگر مواردی است که زهرا رهنورد سال گذشته در بیانیه خود به مناسبت روز جهانی زن به آنها توجه کرد .

بزرگداشت ولادت حضرت فاطمه و ازادی زندانیان سیاسی زن

رهنورد که در این دو سال گذشته یکی از حامیان اصلی زندانیان سیاسی و خانواده هایشان بوده است همواه و به مناسبتهای مختلف از حکومت درخواست کرد که زندانیان سیاسی را آزاد کنند.

او در بیانیه ای که به مناسبت روز ولادت حضرت فاطمه و هفته زن صادر کرد این درخواست را بار دیگر تکرار کرد و نوشت :« این فرصت بزرگ را غنیمت شمارید و یکبار هم که شده صدق گفتار و عمل تان را ثابت کنید. مناسبت ها همیشه نباید بهانه آزادی دزدان و آدم کشان باشد یکبار هم مناسبت ها را بهانه آزادی زندانیان سیاسی قرار دهید.همه زندانیان را به پاس بزرگداشت زهرا (س) آزاد کنید و این اقدام را با زنان زندانی آغاز کنید، مطمئن باشید کوچک نمی شوید و کسی نمی گوید جا زده اید.»

این قرآن پژوه ضمن تکریم شخصیت والای فاطمه صدیقه(س)ایشان را نه فقط الگویی برای زن مسلمان که نماد تام و کمال اسلام دانست:« امیدوارم آن بانوی اطهر، آن بانوی بی همتا با تمام ابعاد وجودیش از کلمات روحانی و معنوی و علمی تا نقش های سیاسی و اجتماعی، لطافت مادری و همسری، پیوسته در نقطه اوج آرزوهای انسانی قرار گیرد.»

او با ابراز تاسف از رفتار حاکمیت طی سالهای اخیر نوشت :«رفتار فعلی حاکمیت فرسنگها از شخصیت فاطمه زهرا فاصله گرفته آیا می توان پذیرفت که حاکمیت به صدیقه کبری، زهرا(س) اعتقاد داشته باشد، و تا این حد دروغ بگوید، زنان و مردان را سرکوب کند و راه تنفس آزادی را با خفه کردن حلقوم¬ها، مسدود کند؟»

زهرا رهنورد: برابری جنسیتی آرمانی غیر قابل گذشت است

رهنورد همچنین در این مدت بارها به لایحه موسوم به حمایت از خانواده در سخنرانی ها و نوشته هایش اعتراض کرد و همسو با فعالان جنبش زنان از دولت و مجلسیان خواست که این قانون را کنار بگذارند و بیش از این به شخصیت زن و خانواده توهین نکنند .

او این لایحه را لایحه اهانت به خانواده و اهانت به زن دانسته و گفته بود :« آیا نمایندگان مجلس حاضرند لایحه حمایت از خانواده در مورد خانواده‌های آنها اعمال شود و آیا حاکمیت حاضر است تا دخترشان صیغه شوند؟»

او برابری جنسیتی را آرمانی غیر قابل برگشت دانسته و گفت برای دفاع از آن تا پای جان ایستاده است .او در این باره تاکید کرد :«
تصویب لایحه به اصطلاح حمایت از خانواده با بندهای کذایی ۲۲ و ۲۳ نه تنها تحقیر و ظلم به زنان و نادیده گرفتن عواطف و احساسات آنان بلکه اهانت به انسان "بما هو انسان" است . ساختار روح و قلب انسانی طوری است که یک زن و یک مرد را برای یکدیگر دیده است . خداوند می فرماید در هیچ وجودی دو قلب قرار نداده ایم. از طرف دیگر مردی که در این دو بند به تصویر کشیده مجسمه هوس و شهوت است که فقط اگر پول داشته باشد می تواند تجسم شهوت را در قامت روح و جسم خود به تحقق در آورد .
حال شما این مجسمه شهوت را در بندهای مذکور الگو سازی شده مقایسه کنید با الگوهای ایرانی و دینی بعد عظیمی که از پیامبر ( ص) می شناسیم. اخلاص و اخلاق حضرت علی رشادت و عقل و جوانمردی پهلوانان چون رستم . گیو ، گودرز و سیاوش و بیژن مظهر سلحشوری و ایمان و اخلاق و حافظ و سعدی و مولوی و جامی نماد اعتلای استعدادها و روح انسانی تا ملکوت و خرد و مجنون و فرهاد و عاشقان دیگر مظهر عشق و وفاداری به زن و….با این خودکامگان دولتمرد .باید پرسید این چه تجسم و چه شخصیتی است که به مرد ایرانی اعطا گردید که هرزه گرایانه این همه قهرمان و پهلوان را رها کند و به ذلت چند همسری با همه مصائب و دغدغه هایش تن دهد آیا این ظلم و اهانت به مرد نیست ؟»

رئیس پیشین دانشگاه الزهرا در مخالفت خود با لایحه حمایت از خانواده تاکید کرده بود :«حاکمیت که ادعای دینداری می‌کند، با لایحه «من درآوردی» به‌ نام لایحه حمایت از خانواده کمر به انهدام خانواده‌های این ملت می‌بندد و به مردان و زنان این کشور توهین می کند .»
لایحه حمایت از خانواده در صورت تصویب و براساس بند ۲۳ آن به مردان کشور اجازه می‌دهد تا در صورت داشتن توان مالی، به صورت قانونی، چند همسر اختیار کنند.

براساس قانون کنونی ، مرد تنها در صورتی می‌تواند مجددا ازدواج کند که اجازه همسر اول را داشته باشد .همچنین زهرا رهنورد و دیگر زنان به بند ۲۲این لایحه نیز که مربوط به تعیین میزان مهریه متعارف است نیز اعتراض کرده اند.

در این سالها همچنین کتابهای رهنورد و به خصوص کتابها ی او در حوزه زنان توسط دولت ممنوع چاپ اعلام شده و او اجازه نشر آنها را نیافته است .

بانوی سبز ایران اکنون در حالی در حبس به سر می برد که بارها در این مدت توسط اقتدارگرایان مورد آزار و اذیت قرار گرفته است . وی در جریان راهپیمایی روز ۲۲ بهمن سال گذشته در حالی که قصد داشت به راهپیمایان بپیوندند در خیابان آزادی مورد ضرب و جرح نیروهای لباس شخصی قرار گرفت . همچنین در روزهای ۱۶ آذر و دیگر روزها این زن مستقل مورد آزار و اذیت نیروهای بسیج و لباس شخصی قرار گرفته است .او همواره تاکید کرده که« به همراه همسرش سینه شان را سپر کرده و برای هرگونه تیر و حمله و تروری آماده هستند او حتی گفته که خود را برای چوبه دار هم آماده کرده است .»

بانوی سبز اکنون در میان ما نیست و روز جهانی دیگری از راه می رسد. او را فراموش نکنیم .


 


حافظ موسوی که از چاپ دو کتاب خود صرف ‌نظر کرده ‌است، چاپ چهارم مجموعه‌ شعر «زن، تاریکی، کلمات» را منتشر می‌کند.

به گزارش ایسنا، «زن، تاریکی، کلمات» شامل ۴۱ شعر است که انتشارات آهنگ دیگر آن را به چاپ چهارم می‌رساند. «زن، تاریکی، کلمات» دربرگیرنده سه بخش است. در بخش نخست آن که «زن» نام دارد، ۱۴ شعر آمده ‌است. بخش دوم آن با نام «تاریکی»، ۹ شعر دارد و بخش سوم با عنوان «کلمات» دربرگیرنده ۱۸ شعر است.

به گفته‌ حافظ موسوی، موضوع شعرها در فصل‌های «تاریکی» و «کلمات» عمدتاً شعرهایی با گرایش اجتماعی است و در بخش «زن» ضمن این‌که نوعی نگاه هستی‌شناسی به مسأله‌ زن، زنانگی و روح زنانه وجود دارد، در عین حال یک روح غنایی (لیریک) بر شعرهای این بخش سایه افکنده است.

این شاعر افزود: علت استقبال گسترده از این کتاب و چاپ آن برای بار چهارم، تنوع فرم و تجربه‌های فرمی شعر‌های آن است. علاوه بر این، ارائه و چاپ نقدهای متعدد بر این کتاب را می‌توان از دیگر عوامل موفقیت آن دانست.

هم‌اکنون کتاب «زن، تاریکی، کلمات» در مرحله‌ صحافی برای چاپ و توزیع به سر می‌برد. این مجموعه نخستین بار در سال ۱۳۸۵ منتشر شد و در سال‌های ۸۶ و ۸۷ به چاپ‌های دوم و سوم رسید.

حافظ موسوی همچنین با اشاره به کتاب‌های از انتشار بازمانده‌ خود، عنوان کرد: «شعرهای جمهوری» در سال ۸۰ و در نشر ثالث منتشر شده بود و قرار بود چاپ دوم آن در نشر آهنگ دیگر منتشر شود که به علت حذفیات زیادی که متوجه چاپ دوم آن شده بود، از چاپ دوباره‌ی آن صرف نظر کردم.

او افزود: همچنین مجموعه‌ شعر«عکس‌های فوری» که قرار بود در نشر آهنگ دیگر منتشر شود، از آن‌جا که یک‌سومش مشمول حذف می‌شد، از انتشارش منصرف شدم.


 


مدیرعامل شرکت قطار‌های مسافری رجاء ضمن اشاره به فعالیت‌های نوروزی رجاء برای آماده سازی ناوگان خود در ایام نوروز ۱۳۹۰، علت بهره‌برداری از خط‌آهن ناقص اصفهان – شیراز را تصمیم مدیران ارشد عنوان کرد.

به گزارش خبرنگار  فارس، ناصر بختیاری امروز در ارائه گزارش برنامه‌های نوروزی شرکت رجاء در پاسخ به سؤال فارس راجع به قطار اصفهان – شیراز اذعان داشت: قرار بود ایستگاه راه‌آهن شیراز در سال جاری به اتمام برسد که این مورد هنوز اجرایی نشده است.

مدیرعامل شرکت قطار‌های مسافری رجاء در پاسخ به این سؤال که به چه دلیل با وجود عدم تکمیل زیرساخت این مسیر ریلی، قطار در این خط آهن تردد می‌کند، تصریح کرد: سرمایه زیادی در این مسیر به کار گرفته شده بود و تصمیم مدیران ارشد بر این بود که بهره‌برداری صورت گیرد.

بختیاری خاطرنشان کرد: هم‌اکنون هفته‌ای دو قطار در این مسیر ریلی در خط شیراز – تهران و هفته‌ای یک قطار در خط شیراز – مشهد سیر دارد.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به kaleme-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به kaleme@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته