۱۰- روش سلبی و وضعیت بیرهبری یا تئوریهای تخیلی اصلاح وضع واقعا موجود؟
نمونهای دیگر از بندبازیهای اصلاحطلبان و همزمان درست کردن کلاف سردرگم از خط صاف تفکر مبتنی بر عقل سلیم در این بند از نوشته آقای محمد مهدی موذن جامی به چشم میخورد. واقعا تصور کنید در گفتگویی برای مرجع آوردن از سیاهی از زغال (فرهنگ معین، ص ۱۷۴۰) یاد کنید و بعد از چند ساعت خود را خسته و کوفته در میانه بحثی بیابید که طرف مقابل با ارجاع دادن به زغال کک، زغال اخته، زغال خاکستری ولایت فقیه مشروطه، زغال سرمهای مردمسالاری دینی، زغال شکلاتی جامعه مدنی از نوع مدینه النبی و زغال نیمه سلطانی زردقناری که به جز دو تای اولی بقیه هنوز به مرحله تولید تجاری نرسیده و در آزمایشگاهها و اتاق های فکر در مرحله اختراع هستند، اصرار دارد که یاد کردن از زغال به سیاهی اشتباه و «غیر علمی و سلبی» است. از قضا طرف بحث شما سی سال است که کم و بیش هزینههای گزافی را بر همگان برای گرداندن آزمایشگاهش و حفظ مدیریت خود بر آن تحمیل کرده است و البته تاکنون فقط موفق به تولید همان زغال سیاه شده است.
یکی از مغالطههایی که اصلاحطلبان به کرات در بحث با طرفداران سکولاریزم بنا شده بر حقوق بشر - با نادیده گرفتن بیش از چهارصد سال سابقه نحله فکری سکولار در جهان - مورد استفاده قرار میگیرد، کوبیدن بر طبل گوشخراش این استدلال است که طرف مقابل از ارائه راه حل ناتوان است و صرفا غر میزند. هم اکنون از ۱۹۶ کشور عضو سازمان ملل متحد بیش از ۸۰ کشور آنها دارای دولت های دموکراتیک با درجات متفاوتی از دموکراسیهای پارلمانی یا در ترکیب با جمهوری سکولار هستند. میل و تلاش بیوقفه اصلاحطلبان و نحلههای فکری پیشینیان ایشان مانند نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق برای کشف و اختراع مدلهای تازه حکومت که در هیچ کجا هنوز برپا نشده ارزنده است ولی به نظر میرسد با توجه به وقایع یکصد سال اخیر بهتر باشد که هم اکنون و در همین لحظه از تلاش برای اختراع مجدد چرخ در اشکال مثلث، مربع، لوزی و ذوزنقه – به دلیل درست نچرخیدن- دست برداریم و با نگاهی به تجربیات دیگر مردمان دنیا راه های آزموده شده را برگزینیم. سکولارهای پایبند به حقوق بشر با توجه به تجربههای کشورهای دیگر، چندان احتیاجی به نظریه پردازی سیاسی و تعریف و تمجید از مدینه فاضله خیالی شان ندارند. چشم پوشی عمدی اصلاح طلبان بر این واقعیت عملا موجود در بیش از ۸۰ کشور دنیا را به غیر از خودخواهی و گروه پرستی به چه شکل دیگری می توان تفسیر کرد؟ جالب تر آن است که به ندرت می توان اصلاحطلبی را یافت که حاضر به مقایسه یک به یک دستاوردهای امروزی جمهوری اسلامی با کشورهای مشابه واقعا موجود و یا حتی چشم انداز آتی آن شود و همیشه کار به تخیلات میکشد.
من شخصا در برابر پرسش«قرار است چه شکلی بشود؟» با درد و حسرت از آنچه که میتوانستیم باشیم و آنچه که امروز ناگزیر مجبوریم به آن قناعت کنیم، همواره انگشت اشاره خود را به سمت همسایه غربیمان ترکیه چه بعد از رفراندوم اخیر و چه قبل از آن میگیرم. برای آنکه از عمق و شدت دیکتاتوری حاکم بر کشورمان در قیاس با مثلا مصر حسنی مبارک تصویری به دست بدهم خوانندگان را به خواندن ماجرای گزارش های روزنامه مستقل«المصری الیوم» در سه روز پیاپی درباره تقلبات در انتخابات سال ۲۰۰۵ که سپس ۱۲۰ قاضی نیز با امضای بیانیهای آن را تایید کردند، دعوت می کنم. این واقعه را مقایسه کنید نه با وقایع سال گذشته بلکه با توقیف دو روزنامه به مدت یک روز برای چاپ نامه سرگشاده رییس پیشین مجلس مهدی کروبی در همان سال ۲۰۰۵ در اعتراض به انتخابات ریاست جمهوری در زمانی که اصلاحطلبان انتخابات برگزار کرده و هنوز دولت را در اختیار داشتند. واقعا چند نمونه ساختار حکومتی حقوقی و حقیقی با قانونی مشابه نوع شتر گاو پلنگ جمهوری اسلامی بر اساس ولایت فقیه در دنیا وجود دارد که ما باید محکم به آن بچسبیم و چقدر طول میکشد که ما به همین سطح از آزادی مطبوعات در مصر حسنی مبارک دیکتاتور برسیم؟ اگر در میان جمع اصلاحطلبان هنوز کسانی یافت میشوند که ارزش انسان برای آنها بر اساس حقوق کسب شده با تولد بر اساس اعلامیه حقوق بشر و نه بر اساس آرا و عقاید مذهبی یا گرایش سیاسی آنها تعریف میشود، از آنان تقاضا میکنم که با پیوستن به سکولاریسم پایبند به حقوق بشر در راه بهروزی هم میهنانشان بدون اعمال آپارتاید گام بردارند.
سکولارهای پایبند به حقوق بشر، طرح آنچه که قرار است بسازند و مستندات نمونههای ساخته شده را در کوله خود حمل میکنند و هنوز مشغول خطی خطی کردن کاغذ بر روی میز نقشهکشی نیستند و اگر حتی به نظر برسد که تمام توان خود را صرف تخلیه آوارها و نخالهها و کمابیش جدا کردن قطعات قابل استفاده (در قاموس ساختمان سازان) مینمایند فقط و فقط برای آماده ساختن زمین و شروع سریعتر بنای قابل سکونت جدید است. فراموش نباید کرد که در کشور خود ما با اندکی انصاف به سادگی میتوان دید که برایند دستاوردهای هر دوره سی ساله از پنجاه و هفت سال حکومت نیمه سکولار غیر پایبند به حقوق بشر پهلوی از خروج ایران از ماقبل تاریخ به دنیای مدرن گرفته تا جهش اقتصادی و بویژه حقوق بشر از سی سال اخیر جمهوری اسلامی بهتر بوده است. ممکن است پرسیده شود که براندازی نظام غیر ممکن، هزینه بر و مانند آن است، اما این بحث در مرحله بعدی قرار دارد و شاید تکرار نسخهای دستکاری شدهای از توصیه هوشمندانه میر حسین موسوی به نظام برای اصلاح طلبان چندان خالی از لطف نباشد: «اولین قدم به رسمیت شناختن بحران فراگیر و نابود کنندهای است که در مقایسه با کشورها همتای ما در سال ۵۷(مانند کره جنوبی) دامنگیر مردم و میهن ما شده است و در تمامی این سالها از پیروزی انقلاب ۵۷ گاهی تند و آشکار چون سیل خانمان برانداز جنگ و گاه پنهانی همچون موریانهی اصلاحات بنیان کشور را تخریب میکند و میجود.»
مانند هر مریضی اولین گام پذیرفتن بیماری است نه انکار و آسمان و ریسمان بافتن درباره وقایع امروز، ده سال گذشته، بیست سال گذشته و سی سال گذشته. پیشنهاد هر نوع پلاتفرم و طرح سیاسی یکپارچه به اصلاحطلبان تا زمانی که آنان حاضر به پذیرفتن عمق بحران و قبول مسوولیت خود در تخریب کشور در دوره های مختلف حضور و حاشیه نشینی در قدرت و اصلاح ساختار خود نشوند بی فایده است، همانطور که تلاش برای بیدار کردن آن کس که خود را به خواب زده بیفایده است.
۱۱- منافع مردم یا: واقعا، انصافا، آقای م.م.م.ج به نظر شما چه کسی نفع میبرد؟
اینجا هم باز با همان تبدیل خط مستقیم عقل سلیم به کلاف سر در گم و چند سر گره خورده اصلاح طلبی مواجه هستیم. با خواندن عبارت «اینجا پایگاه کسانی است که دیگر امیدی به اصلاحات و اصلاحطلبان و سبزها و هر جنبشی که به تداوم جمهوری اسلامی بیانجامد، ندارد. من درست نمیدانم این با منافع مردم ایران چقدر مطابقت دارد» یک سوال پیش میآید: یعنی واقعا آقای محمد مهدی موذن جامی نمیدانند که این موضوع با منافع مردم چقدر تطابق دارد یا این نوعی شکسته نفسی است یا تظاهر به موضع بیطرف یا کنایه از موضع مخالف؟ با نگاه کردن به کل متن گزینه آخر صحیح به نظر میرسد ولی حقیقت امر در آن است که اصلاحطلبان اصولا علاقهای به حتی پذیرفتن طرح چنین سوالی ندارند چه برسد به جستجوی حقیقتطلبانه پاسخ برای آن. مراجعه به عقل سلیم بهترین راه حل است و با توجه به تازه بودن وقایع خونبار و دردناک یک سال و نیم اخیر به نظر نگارنده یک راه ساده برای یافتن پاسخ سرنوشت نامعلوم منافع مردم ایران در نتیجه ادامه روند فعلی اصلاحطلبی با تاکید بر حفظ جمهوری اسلامی دعوت از همه اصلاح طلبان نامدار برای شرکت در یک مسابقه داستان نویسی غیر علمی–تخیلی و غیر جادویی است. موضوع مسابقه را به این شکل در نظر بگیرید: «با استفاده از زمانهای تقریبی سیر رویدادهایی را تصویر کنید که زنجیره آنها حداقلهای زندگی طبیعی را از نگاه دختر جوان عادیای همچون نماد دلیران از دست رفته ی جنبش سبز ندا آقا سلطان را فراهم نماید».
البته به نظر میرسد، که احتمالا با توجه به آمیخته شدن مسالهی کسب قدرت با شرط تامین زندگی طبیعی برای نمونهای واقعی از مردم عادی، موضوع جذابیت خود را برای بسیاری از اصلاحطلبان از دست بدهد. نباید فراموش کرد که تنها واکنش شدید مجلس ششم اصلاحطلب نه برای ناکام ماندن پرونده قتلهای زنجیره ای و کوی دانشگاه، نه برای به زندان افتادن روزنامهنگاران و دانشجویان بلکه زمانی اتفاق افتاد که هشتاد نماینده اصلاح طلب با رد صلاحیت از امکان حضور مجدد در قدرت باز ماندند و از این رو میتوان موضوع جایگزین جذابتری را برای آقایان طرح کرد: از نظر نگارنده اوج قدرت جنبش اصلاحطلبانه که در تلاش برای استحاله جنبش سبز نیز هست، درست یک دقیقهی قبل از اعلام پذیرفتن حکم حکومتی در قضیه قانون مطبوعات توسط آقای کروبی بود و از آن زمان تاکنون برای کند کردن شیب سراشیب سقوط نظام اسلامی که کشور و مردم ما را هم با خود به پایین میکشد، ظرفیتهای عظیم اجتماعی دو نسلِ با اختلاف ده سال از بهروز جاوید تهرانی تا مهمانان امروز اوین در چرخ گوشت اصلاحات تکهتکه شده است هر چند که فهمیدن آن که در مقایسه با نسل جوان و مخالفان ابتدای انقلاب آنچه بر ما گذشته بیشتر به سرگرمی و جشن و سرور شبیه بوده است، اصلا نیازی به نبوغ ندارد. میتوان تقاضا کرد که «داستانی با زمانهای تقریبی بنویسید که بدون توجه به تامین یا عدم تامین منافع مردم عادی صرفا اصلاح طلبان را به آن یک دقیقه طلایی بازگرداند». آیا واقعا میتوان با حفظ عقل سلیم، داستان واقع بینانهای با یکی از دو پایان خوشایند بالا نوشت؟ سرگرمی فکری جذابی است که همه اصلاحطلبان منجمله محمد مهدی موذن جامی را به تجربه آن دعوت میکنم. نگارنده خود تاکنون راهی به جز رها کردن واقعبینی و متوسل شدن به ایدهها و آثار آرتور سی کلارک و تولکین برای نوشتن دو داستان فوق نیافته است. آیا قرار است سال آینده، اصلاحطلبان ناگهان از اوین سر از کرسی های مجلس در بیاورند؟ آیا قرار است نظام پس از این همه هزینه دولت احمدی نژاد را برکنار کند و در تحولات میانی پس از عذرخواهی بابت ضرب و شتم آقای بهزاد نبوی از ایشان برای شرکت در انتخابات آزاد دعوت نماید؟ آیا قرار است ناگهان قاتل اشکان سهرابی ۱۶ ساله بر اثر عذاب وجدان با کسب موافقت فرماندهانش خود را به کلانتری محل معرفی کند تا جامعه از سایه مخوف حضور تبهکارانه او خلاصی یابد؟ اصلا اجازه دهید نظام را فراموش کنیم: آیا قرار است اصلاحطلبان برای جلب اعتماد مردم در انتخابات خیالی بعدی دست از ترهات جهان ستیزی خود و تاکتیکهای در دستشویی پنهان شدن برداشته و از ناظران بین المللی را برای تایید صحت انتخابات دعوت کنند، اتفاقی که در همه کشورهای رو به دموکراسی یا متظاهر به دموکراسی میافتد؟
این «آلترناتیو های جدی و فعال و موجود در صحنه» صرف نظر از سابقه گذشتهشان در زمان بالفعل بودن که سیاه و تاریک هم هست، بالاخره در چه فرایند غیرتخیلی قابل تصوری قرار است از حالت بالقوه به بالفعل تبدیل شوند و منافع مردم را تامین کنند که باید هر نوع تلاشی را با قاعده نگهداری از آنها مانند جام بلورین شکنندهای هماهنگ کرد، که مبادا نظام ولایی تقویت شود. آیا رفتارهای اصلاحطلبان در دوره حضور در قدرت از سرخم کردن در مقابل حمله سپاه با زرهپوش به مراسم افتتاح فرودگاه امام گرفته تا برگزاری انتخاباتهای مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم و رها کردن آمرین حمله به کوی و قتل های زنجیرهای از بزرگترین عوامل تقویت نظام ولایی در سیزده سال اخیر نبوده است؟ بالاخره نمیشود که یک نیروی سیاسی دو قوه مقننه و مجریه را در اختیار داشته باشد و بعد همینطور نظام ولایی که مجبور به پذیرفتن حضور اولیه آنها در قدرت شده، خود بخود و از هیچ کجا آنقدر تقویت شود که از میدان بهارستان به کوهپایههای اوین بفرستدشان. حضور شجاعانه مردم زیر آتش گلولهها در وقایع سال پیش نشان داد که اگر اصلاحطلبان پایمردی میرحسین موسوی را با درایت و صداقتی نداشته ترکیب مینمودند، مردم از بذل جان خویش نیز برای دست یافتن به حقوق خود دریغ نمیکردند. افسوس و صد افسوس که صدایی از این آلترناتیوهای واقعا موجود (سازمانهای سیاسی نمایندگی کننده تفکر اصلاحطلبی و نه دو رهبر ناخواسته نمادین) در توضیح اشتباهاتشان شنیده نمیشود.
بله «سیاست سرای خیال پردازی نیست» و هم اکنون تنها چشم انداز موجود وقوع یکی از آن دو پایان خوش داستان برای مردم یا اصلاحطلبان، آن دسته از وقایع غیر مترقبهای -مثل خیال خام مرگ آیت الله خامنهای در زمان کوتاه که اصلا به نفع مردم سازمان نیافته امروز و حتی اصلاحطلبان هم نیست- میتواند باشد که باد موافق در کشتی به گل نشسته اصلاحطلبی بیاندازد و آیا این نوع دعوت به انتظار و همراهی نامی به غیر از فرصتطلبی و اپورتونیسم دارد که در بهترین حالت هم مثل هر قمار دیگری نتیجه آن نامعلوم است؟ ا
تاکید میکنم که درمان از قبول بیماری آغاز میشود و از نظر نگارنده تا زمانی که پاسخ روشن و مسولانهای به سوالات بالا داده نشود، این «آلترناتیوهای جدی و فعال و موجود-در-صحنه» بیشتر به تقویت نظام ولایی کمک میکنند، تا دامن زدن به روشنگری درباره بیصلاحیتی آنها.
نمونه دیگری از رفتار فرصت طلبانه اصلاحطلبان را در همین بخش از نوشتهی آقای محمد مهدی موذن جامی می توان دید. هاشمی رفسنجانی بیتردید در سی سال گذشته بزرگترین عامل زیر پا گذاشتن اصول و منافع مردم در راستای تامین منافع گروههای وابسته به خود و قدرت بوده است. از طرح اجباری کردن حجاب در سال ۵۸ گرفته تا جهت دادن به مجلس در حذف نیروهای سیاسی مخالف و کودتای خرداد شصت، از ادامه بیهوده شش سال جنگ گرفته تا وارد کردن وزارت اطلاعات و سپاه به اقتصاد، از قتلهای زنجیرهای داخلی گرفته تا ترور مخالفان در میکونوس همه جا به جز وقایع یکسال اخیر هاشمی عنصر ثابت و حتی طراح بوده است. اینکه حضور هاشمی رفسنجانی چگونه می تواند منافع مردم را تامین کند از آن چیستانهایی است که پاسخ آن فقط در کشکول اصلاحطلبان یافت میشود که خط قرمزی در ائتلاف کردن به قیمت قربانی کردن همه چیز برای بدست آوردن هیچ چیز ندارند. تازه این ائتلاف ها نه بر مبنای وزن سیاسی و توان افراد و گروهها (مثلا در امروز لاریجانیها) بلکه بر اساس فرصتهای پیش آمده صورت میپذیرد. فراموش نکنیم که همین اصلاح طلبان واقعا موجود و عملگرا با ارزیابی غلط از وزن خود در ساختار سیاسی، هاشمی رفسنجانی را در انتخابات مجلس ششم زیر شدیدترین حملات خود قرار دادند. هاشمی هم اکنون از تامین منافع شخصی و امپراطوری خانوادگی و محافظت از فرزندانش ناتوان است. خاتمی در زمان ریاست جمهوری خود هم به قولی ناشناس نقش تدارکاتچی را بازی میکرد و اکنون از دریافت اجازه خروج از کشور عاجز است. خاتمی و هاشمی رفسنجانی بارها نشان دادهاند که در بزنگاه تاریخی در بهترین حالت هم طرف گزینه حفظ نظام به هر قیمت را میگیرند نه منافع مردم را و بزرگنمایی چنین عناصری صرفا فرصتی دوباره برای قربانی کردن منافع مردم را در زمانی دیگر به آنها میدهد که باید با تمام تلاش از آن جلوگیری کرد. زیر ضربه گرفتن این دو شخصیت سیاسی با رسوا کردن اولی و واکنش شدید نشان دادن به هر نوع هنرمایی و عملیات محیر العقول دومی که این روزها زمزمههایی برای شرکت در انتخابات مجلس را نیز راه انداخته است، قصاص قبل از جنایت نیست و بیشتر به مانند اخطار به مردم در حین معامله با افراد دارای سو سابقه کلاهبرداری میماند.
آنچه که آقای محمد مهدی موذن جامی و هم مسلکانشان نفهمیدهاند آن است که بر خلاف تصور ایشان سیاست علم «هر دم به بادی» و «زیر پاگذاشتن همه اصول به بهانه واقعگرایی آن هم از نوع برخاسته از توهم» نیست. در سیاست مثل همه جاهای دیگر -حتی جنگ که بیشتر به شرایط امروز ما شبیه است- نوعی اخلاق حاکم است که نمیتوان و نباید آن را زیر پا گذاشت و این به دلیل ارزش مطلق و ذاتی اصول اخلاقی نیست بلکه موفقیت در سیاست یا جنگ، در کنار میتینگ و سازمان و مهمات و اسلحه نیازمند داشتن و پایبندی به چنین اصولی است. برخلاف برداشت خام آقایان اصلاحطلب، از نظر بسیاری از سیاستمداران عملگرای موفق از جرج واشنگتن و توماس جفرسون و آبراهام لینکلن گرفته تا چرچیل و جان اف کندی، پیگیری نوعی اخلاق و اصول ثابت یک وسیله زینتی دست و پاگیر نیست که بتوان آن را در مواقع اضطراری به دیوار آویزان کرد و به کارها رسیدگی نمود. حفظ برتری اخلاقی و پایبندی به آن بخش مهمی از ابزار پیروزی است و تاریخ نشان داده است که این سخنی گزافه و ایده آلیستی نیست. بردن هر نبردی هر چقدر هم در ظاهر آسان، بدون داشتن برتری اخلاقی باور شده (مهم نیست که چقدر درست یا نادرست و یا انسانی باشد) بسیار دشوار است. با لگد زدن به برتری اخلاقی برای تامین منافع کوتاه مدت، اصلاحطلبان به مهمترین ابزار پیروزی یعنی اراده خود برای پیگیری هدف و همزمان اعتماد عمومی مردم به همه نیروهای سیاسی لطمه زدهاند. البته نباید فراموش کرد که این مشکل به طرز بسیار عمیقتری در جبهه نظام ولایی نیز ظهور کرده است.
شاید بد نباشد همه کسانی که مانند آقای محمد مهدی موذن جامی میاندیشند یکبار سخنرانی معروف نلسون ماندلا در پاسخ به پیشنهاد رییس جمهور «بوتا» در سال ۱۹۸۵ برای آزادی از زندان در قبال محکوم کردن بکارگیری استفاده از خشونت تحت عنوان«چگونه میتوانم آزادیای را قبول کنم که ...»" را مطالعه کنند. ارائه طرحهایی همچون «اسب تروا» و اشتباه گرفتن مبارزه سیاسی در شرایط خطیر داخلی و خارجی با «قایم باشک» نوعی اشتباه تاکتیکی لحظهای نیست و از این بیاخلاقی و نداشتن اصول ثابت سرچشمه میگیرد و سنگینترین بخش بهای آن را به نحو دردناکی برای همه ما آن جوانی که در روز ۲۲ بهمن با دستهای بسته و لباس دریده بر پیادهروهای ابتدای میدان صادقیه درد ضربات مشت و تحقیر را بر سر و صورت خود احساس میکرد، می پردازد.
۱۲- تضعیف و پیروسازی تا حذف یا نقش خود در آب دیدن؟
محتوی این بخش از نوشته آقای محمد مهدی موذن جامی سخیفتر از آن است، که نیازی به پاسخ و بررسی داشته باشد. ایشان همچنان در این بخش هم با وسواس فکری بینظیری مجددا به استناد نوشته یکی از شهروند-نویسندههای خودنویس در ارتباط با ابراهیم یزدی بحث را به افشاگری و اتهام زنی و مقایسه آن با کیهان و رجانیوز میکشانند. جالبتر آن است که در بین این همه آدم مسوول که نگران جان این پیرمرد ۸۰ ساله و منش سیاسی مردم هستند، آقای محمد مهدی موذن جامی -که احتمالا دوباری آن مطلب را خوانده تا به آن ارجاع بدهد- این زحمت را به خود نمیدهد که در یک یادداشت چند پاراگرافی با آن شهروند-نویسنده عصبانی وارد گفتگو شود و به او یادآوری کند که حتی اگر عذاب کشیدن ابراهیم یزدی تسلی خاطری برای او به شمار میآید، به عنوان یک انسان مسوول و پایبند به اخلاق باید از حفظ حقوق انسانی ابراهیم یزدی در داشتن محاکمه و مجازات عادلانه بدون لحظهای درنگ دفاع کند. اینجا حتی اعتراض محمدمهدی موذن جامی به نادرست بودن عمومی این رفتار نیست بلکه به مصداق آن ابراهیم یزدی یا میرحسین موسوی است و اگر همین لحن درباره مثلا مسعود رجوی بکار گرفته شود، کسی از جبهه ایشان کوچکترین اعتراضی نخواهد کرد. همه این حرف ها تازه صرف نظر از این واقعیت است که کهولت سن به این سادگی ها هم افراد را از تعقیب قضایی مصون نمی کند و در سال ۲۰۰۹ ساندور کاپیرو یکی از آخرین همدستان نازی ها که هویتش در سال ۲۰۰۶ افشا شده بود برای چندمین بار در سن ۹۵ سالگی توسط پلیس مجارستان بازجویی شد، تا امکان تعقیب قضایی او بررسی شود. به هر حال این احساس همراهی با نقض حقوق بشر در گروهی از جامعه وجود دارد و راه مقابله با تاثیر گذاری چنین احساسی بر اعمال و اخلاق افراد، خفه کردن و جلوگیری از بیان آن نیست، بلکه روشن کردن موضوع برای کسانی است که اینگونه برخورد میکنند. آینده روشن فردای ما در گروی چنین گفتگوهایی میان شهروندان بیطمع و دور از قدرت متمرکز است.
در پایان با توجه به ادعای ایشان که تعداد سایتهایی مثل خودنویس این روزها کم نیستند، بد نیست برای آزمون حضور ذهن خودشان هم که شده فهرست اولین پنج سایتی که بعد از انتشار یک نقد از آنها در محلی دیگر به دنبال اجازه نشر آن در سایت خود میگیرند را بنویسند و سپس هر مطلبی که به ذهنشان میرسد رسانده میشود را برای هم خودنویس و هم سایت الف ارسال کنند تا از شباهت های سایت «الف» توکلی "بیشرم" و «خودنویس» نیک آهنگ کوثر "یاغی" اطمینان حاصل کرده باشند. شاید بد نباشد جهت آرامش خاطر بیشتر به عنوان یک ناظر رسانهای بیطرف، ضمن فکر کردن به مسایل مرتبط با منافع مردم، حزبی، شخصی و آنی یک لیوان آب خنک هم حداقل روی اولی سر بکشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر