-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

Latest news from Jaras for 12/21/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



چهلمین عریضه همسر تاج زاده به دادستان تهران

جرس: فخرالسادات محتشمی پور، همسر زندانی سیاسی مصطفی تاج زاده، در چهلمین نامه، از سلسله مکتوباتِ سرگشادۀ خود به دادستان تهران، ضمن شرح گوشه ای دیگر از مصائب روزهای اخیر و آنچه در جریان دستگیری و بازداشتِ روزِ عاشورا بر وی و خانوادۀ زندانی اعتصابی، محمد نوری زاد گذشت، خطاب به وی خاطرنشان ساخت "چه دارند می کنند با ما آقا؟ نکند شما هم بی خبرید از پشت پرده ضخیم کودتا... من از روز عاشورا، هم دادخواهیِ ظلمی که بر همسرم رفته می کنم ، هم تظلم خواهیِ ستمی که بر خودم رفت، سخت و گران و درهم شکننده."


به گزارش جرس، خانم محتشمی پور در "عرضیه چهلم" خود به عباس جعفری دولت آبادی، همچنین تاکید می کند "خدای مظلومان را شاهد می گیرم که تا زنده ام از گفتن حق دست برنمی دارم و همه تهدیدها و آزارها را به جان می خرم."


متن چهلمین عریضۀ همسرِ یکی از زندانیانِ جنبش سبز، به شرح زیر است:


به : دادستان تهران
از : یکی از ستم دیدگان عصر عاشورای 89،همسر سید مصطفی تاجزاده شاکی از کودتاگران انتخاباتی، آزاده ممنوع الملاقات در قرنطینه اوین
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول ولاقوة الا بالله مفوضا امری الی الله ملجأ ظهری الی الله متوکلا علی الله و اقول حسبی الله و کفی
سلام آقای دادستان
من در چهاردهم محرم الحرام دارم چهلمین عریضه ام را خطاب به شما که باید دادستان مردم باشید و دادستان مردم نیستید می نگارم. شب شده و من تازه از وظیفه مهمان داری فارغ شده ام. این شب ها خانه مصطفی فرزند زهرا(س) مهمان های عزیزی دارد. مهمان هایی که از یاران و نزدیکان امام بوده اند و امین او. کسانی که هنوز بعد از یک سال و نیم که از کودتا و تبعات آن می گذرد هاج و واج مانده اند که به راستی چگونه چنین شد و نااهلان و نامحرمان چگونه میراث خواری را چنین سهل و ساده آغاز کردند جلوی چشم نسل اول انقلاب که هنوز آرمان های والایی را که برای آن خون ها داده شد، فراموش نکرده اند. من دارم چهلمین عریضه ام را خطاب به شما می نویسم که دادستانید و جانشین دادستان کودتائید و قرار بود خوب دادستانی کنید و قانونی دادستانی کنید و مرّ قانون را به چشم ما بیاورید و به عمل خودتان. راستی از دادستان کودتا چه خبر؟ ترفیع و تشویق و دلجویی ها هنوز ادامه دارد یا بالاخره تاریخ مصرفش تمام تمام شد؟ پشت پرده چه خبرهاست آقای دادستان؟ در همه جای دنیا گاهی برای خالی نبودن عریضه یک گوشه پرده ها را کنار می زنند تا مردم باورشان بیاید که دادخواهی واقعی است و حق به حق دار می رسد. این پرده های زمخت مخملین کودتا در کشور اسلامی ما چرا کمی بالا نمی رود تا گوشه ای از کراهت ها نمایان شود نه برای سبزهای غیرتمند که تاریخ خوانده اند و ختم کار می دانند، برای مخاطبین رسانه میلی که در آن دور دست ها هی خدا خدا می کنند که دست قدرتش را از آستین همین بندگان دونش بیرون آورد برای افشای ستم گران و نابودی شان.


آقای دادستان!
من دادخواه همسر مظلومم بودم تا روز عاشورای 89 و در سی و شش عریضه رمضانی و چند عریضه محرمی شما را مورد پرسش های بی پاسخ قرار داردم. مخاطب چراهایی که چون جوابش سخت بود از عهده اش برنیامدید. اما از روز عاشورا علاوه بر دادخواهی ظلمی که بر همسر مظلومم رفته دادخواه ستمی که برخودم توسط نیروهای مهاجم خدانشناس و بی دین امنیتی رفته نیز هستم. می شنوید آقای دکتر؟ اگر این عریضه ها را که برای ثبت در تاریخ نگاشته می شود نمی خوانید، گزارش مأموران امنیتی را که می خوانید همان ها که تلاش کردند از یک یک دستگیر شدگان به قول خودشان در آن تجمع غیرقانونی!!! بخواهند که یکی را که دیوارش کوتاه کوتاه است، هماهنگ کننده و تدارک کننده و مقصر معرفی کنند و ببینند و بروند پی کارشان. گزارش ها را بخوانید آقای دادستان و فیلم هایی که خودشان از وحشی گری هایشان گرفتند را ببینید. خوب دقت کنید آقای دادستان. آن زن حدود 50 ساله که به دیواره کیوسک نگهبانی جلوی درب اصلی اوین آویزان شده بود تا خود را از شر مزاحمت های مردان اجنبی حفظ کند و فریاد یا زینب سرداده بود منم! فخرالسادات محتشمی پور. همان یار در گهواره روح الله.
من از حال طبیعی خارج شده بودم انگار در همان ابتدای هجوم و خدا خواست که همه آن صحنه های هول انگیز تنها به صورتی محو در پس ذهن من بماند ولی شما خوب دقت کنید. آن مردان زشت خوی زشت کردار را می شناسید؟ مسلمانند؟ ایرانی اند؟ از کدام تبار و قوم و قبیله و فرهنگ و مذهب بودند؟ می دانستند با که طرفند؟ ما را می شناختند؟ آن ها که مرا با دستان کثیف گناهکارشان به داخل ماشین انداختند و وقتی سرم به کف ماشین کوفته شد پیکرم را که از ماشین آویزان بود مچاله کردند با فشار وضربی خصمانه و درب را کوفتند بر تن و روح آسیب دیده ما؟ ما را می شناختند؟ مرا، بسیجی سال های آغازین جنگ و معلم قرآن و بینش دینی و تاریخ دبستان و راهنمایی و دبیرستان و مشاور وزیر کشور دوره اصلاحات و مدیرکل امورزنان. زنانی که قرار بود در نظام اسلامی همه وجود عزیزشان به بار بنشیند و به بار بنشانند و حرمتشان حفظ شود و حقشان ادا. ما را می شناختند؟ مرا و خواهرم فاطمه ملکی را معلم و فرهنگی و ادیب و شاعر و همسر یک رزمنده واقعی در جبهه های جهاد و دفاع؟؟؟ آری ما را می شناختند آن نامحرمان و همه کینه های سال های انزوای تفکر ارتجاعی را یک جا بر سرمان کوفتند و خواهرم بیهوش شد و من بی حال کف ماشین افتادم. شما که قرار نیست ما را بشناسید چون کودتائیان نمی خواهند بشناسید. کودتائیان می خواهند شما همان نامی را بر ما بنهید که آنان می پسندند. و همان مرامی را بر ما الصاق کنید که آنان مصلحت می دانند. آنان می خواهند برای ما هم چنان پرونده سازی کنند و انبوه کنند صفحات آن را. مهم نیست آنان چه می خواهند اما نمی دانم هنوز چرا برایم مهم است که دکتر جعفری دولت آبادی مرد صادق روزهای دفاع مقدس ته دلش چه می خواهد؟! می خواهد مرا به خانواده ام بشناساند؟ به دوستانم؟ به فرزندانم که فرزندان پاک ایرانند. او هم چون فرماندهان ستاد کودتا آرزو دارد یکی از همین روزها مرا بنشاند در جعبه جادو بگوید آهای ایهاالناس آهای ای جماعت فریب خورده سبز یا سرخ یا هر رنگ دیگر بیایید تماشا این زن به معجزه دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ما برای شما گفتنی ها دارد. این خرس سپید طفلکی می خواهد اعتراف کند که خرگوش است. به لطف برادرها فخرالسادات می خواهد روند میلیشیا شدنش را با ذکر همه عوامل مؤثر در این روند گزارش دهد طبق خواسته ارگان کودتا. می خواهد همه کذب نبشته های بازجوها را قرائت کند بیایید تماشای این شهر فرنگ و توفیقات دجال دوران کودتا را نظاره کنید.


چه دارند می کنند با ما آقا؟ نکند شما هم بی خبرید از پشت پرده ضخیم کودتا. شما که جانشین دادستان کودتائید و ظاهراً سوابق بدی نداشته اید تا زمان انتصاب جدیدتان. پشت پرده چه خبر است و سردار مشفق ها در چه کارند؟ این فیلم ها که از روز اول حاکمیت کودتاگران بلکه از قبل از آن گرفته شده و هنوز گرفته می شود کدام کارناوالی را در عصر عاشورا ساخته است و به کجاها رفته و می رود؟ آن روز شوم، دوربین ها ما را لحظه به لحظه دنبال کردند حتی در حال عبادت . گزارش تصویری را ببینید تا اگر نمی دانید بدانید با ما چه کردند. من از روز عاشورا هم دادخواهی ظلمی که بر همسرم رفته می کنم هم تظلم خواهی ستمی که بر خودم رفت سخت و گران و درهم شکننده. اما من دوباره برخاستم آقای دادستان. من این راه صعبی که تا حاکمیت حق و عدالت پیش رویم است با اتکال به خدای مظلومان طی خواهم کرد. من در آستانه نیم قرن عمر هنوز چشم به افق های روشن دارم و هنوز فرزندانم را فرزندان پاک ایران را به سپیده به صبح بشارت می دهم. الیس صبح بقریب؟


آقای دادستان!
من در چله نشینی عریضه نگاری هایم دارم ذکر می گویم و مست می شوم و رقصان می شوم به سبکی نسیم و برگ گل. دارم روز الست را به یاد می آورم و بلی که گفتم و کار دست خود دادم. من در چله نشینی عریضه نگاری هایم خدای مظلومان را شاهد می گیرم که تا زنده ام از گفتن حق دست برنمی دارم و همه تهدیدها و آزارها را به جان می خرم تا به نسل سوم بباورانم که ما یاران در گهواره امام عافیت طلبی و گوشه نشینی اختیار نکرده و نمی کنیم و تا هستیم از حق می گوییم و می نویسیم و چون می گوییم و می نویسیم پس هستیم وگرنه بوی تعفن روزمرگی هایمان همه پیرامونمان را می آکند. ما نسل اولی ها هرگز شاهد و نظاره گر باقی نمی مانیم برای تاراج میراث انقلاب و امام وشهیدان. ما نظاره گر انکار مردم و خواست و اراده شان نمی مانیم و نظاره گر پاک کردن همه آثار ستمی که بر شهروندان مظلوم این دیار رفت با ارعاب و تهدید نمی مانیم. پیراستن این نظام از همه کژی ها و پیرایه های سخت و به راه آوردنش از جاده های انحرافی به راه وظیفه ماست بخواهید یا نخواهید. بپسندند یا نپسندند. و اگر دادخواهی می کنیم در همین راستاست و اگر تظلم خواهی می کنیم هم از این روست.

سمع الله لمن دعی. لیس لی وراء الله.

فخرالسادات محتشمی پور
چهاردهم محرم الحرام 1432 برابر با بیست و نهم آذرماه 1389
 


 


ب . بامداد

 

به یاد آن عزیز سفر کرده حضرت آیت الله منتظری(ره)

 

ساعت ده ونیم صبح روز یکشنبه 29 آذر سال 88 بود که صدای لرزش تلفن همراهم روی میز سنگی کلاس  سکوت دانش آموزان  را به هم ریخت، دانش آموزی گفت:آقا sms . به سمت گوشی رفتم پیامک را یکی از دوستان سیاسی فرستاده  بود. خبر بسیار کوتاه بود:« آیت الله منتظری فوت کرد.» حال عجیبی به من دست داد در یک لحظه احساس کردم اصلاح طلبان وجنبش نوپای سبز بزرگترین حامی و پدر معنوی خود را از دست دادند. دیگر نتوانستم کلاس را اداره کنم، پشت میز سنگی کلاس نشستم. دانش آموزان متوجه حالم شدند وپرسیدند چی شده آقا؟ گفتم :آیت الله منتظری فوت کرده. بسیاری از دانش آموزان ایشان را نمی شناختند. ساعت 11 زنگ خورد. در دفتر به بعضی از همکاران خبر را گفتم و برخی از همکاران در مورد صحت وسقم  خبر از من پرس وجو می کردند. به هر حال آنروز غم انگیز به پایان رسید. شب با دوستان قرار گذاشتیم صبح زود عازم قم شویم.

 

ساعت 6 صبح  از تهران به سمت قم حرکت کردیم در طول مسیر اتومبیل های زیادی با نماد های سبز به سمت قم در حرکت بودند. گاهی رانندگان وهمراهان ومسافران با نشان دادن انگشتان خود به شکل V همراهی وهمبستگی خود را نشان می دادند. ما در مسیر قم متوجه شدیم که با خیل عظیم مشتاقان وآزادی خواهان روبرو خواهیم شد ولی باز نگران بودیم که نکند کودتاچیان مانع مردم شوند، نکند مردم از ترس دستگیری به مراسم نیایند.

 

ساعت هفت و نیم وقتی وارد قم شدیم و پرچم های سیاه را مشاهده کردیم، متوجه شدیم تشیع جنازه ی با شکوهی را شاهد خواهیم بود. در مقابل بیت حضرت آیت الله جمعیت زیادی منتظر بودند. شعارهای « یا حسین...میر حسین...؛ منتظری منتظری آزادیت مبارک؛ عزا عزاست امروز روز عزاست ،جنبش سبز ایران صاحب عزاست امروز؛ روحانی واقعی   منتظری ، صانعی»  و ... توسط جمعیت زیادی  سر داده می شد. فوق العاده احساس غرور می کردم، مردم تحت تاثیر هجمه ی عظیم تبلیغات رژیم در سالهای گذشته قرار نگرفته بودند وعلیرغم میل حکومت آیت الله در چشم مردم عزیز وعزیزتر شده بود وما اکنون شاهد مردمی ترین، بی سابقه ترین و بی بدیل ترین تشیع جنازه در تاریخ معاصر بودیم. این خیل عظیم جمعیت که انصافا میلیونی بود در کمتر از 24 ساعت خود را ازجاهای دور ونزدیک به قم رسانده بودند.

 

فکر نمی کردم این مرد آزاده که به تمام دنیا وجاه و مقام و قدرت دنیوی پشت پا زده بود این همه شیفته وعاشق سینه چاک داشته باشد که در کوتاهترین زمان خود را به مراسم رسانده باشند.

 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                         ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

 

براستی مصداق بارز این بیت حضرت حافظ آن بزرگ مرد بود کسیکه در مقابل ظلم وستم وحق کشی سکوت نکرد وهرگز اصول و پرنسیپ خود را  فدای قدرت و مقام دنیوی نکرد. دکتر طه حسین در باره ی حضرت علی (ع) می نویسد:«همه ی انقلابیون جهان هنگامی که به قدرت می رسند محافظه کار می شوند الا علی (ع).» که الحق والانصاف در مورد آیت الله نیز صادق است.

 

اکنون این بدرقه ی با شکوه و مردمی را با استقبال حکومتی از آقای خامنه ای مقایسه کنید. رژیم با صرف میلیارد ها تومان پول بیت المال و ماهها تبلیغ و تهدید مراجع وتطمیع مردم و بازاریان اطراف حرم حضرت معصومه (س) توانست جمعیت زیادی به استقبال وی بکشاند٬ البته این استقبال کجا وآن بدرقه ی عزتمندانه کجا.هرکس به آن بدرقه رفته بود نه تنها با میل و اراده ی خود رفته بود بلکه از جیب خود هزینه کرده بود و کاملا آماده ی بازداشت ومحدودیت و... بود تا جاییکه بعضی از دوستان در تهران و شهرستانها  به واحدهای حراست فرا خوانده  شدند که چرا روز دو شنبه 30 آذر در محل کار خود حاضر نشدند ودقیقا همان روز را مرخصی گرفته بودند؟ ولی در مقابل کسانیکه در استقبال این آقا حضور داشتند تشویق شدند و بعضا اضافه کاری در یافت کردند وبرخی نیز به کیک وساندیس قناعت کردند. اگر کسی در مراسم تشیع جنازه حضرت آیت الله پدر حقوق بشر ایران دیده می شد از زندگی ساقط می شد ولی مستقبلین آقای خامنه ای  قدر می بینند وبر صدر می نشینند.

 

با وجود این محدودیت ها باید حضور میلیونی مردم در تشیع جنازه ی آیت الله منتظری را در عدد سه یا چهار ضرب کرد٬ چون بعضی از شیفتگان وی اطلاع دقیقی از روز مراسم نداشتند٬عده ای گمان می کردند پیکر ایشان به نجف آباد منتقل می شود لذا در اصفهان ونجف آباد ماندند وبرخی به ممانعت نیروهای امنیتی نتوانستند خود را به قم برساند ودر نهایت بخاطر امنیت شغلی و آینده ی خود وخانواده یخود به این مراسم نیامدند.خداوند ایشان را قرین رحمت خویش قرار دهد و ایشان را با انبیا واولیای خویش محشور کند وبه باز ماندگان صبر عطا فرماید.

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


جمیله کدیور

 

اگر بخواهیم انسانی آرمانی ، مقبول و مورد تایید گرایشهای مختلف سیاسی، فکری و عقیدتی در بین نسلهای مختلف ایرانیان مقیم داخل و خارج معرفی کنیم، بدون تردید یکی از شاخص ترینها آیت الله منتظری ست. قدر مشترک توصیفاتی که از ایشان  شده از صداقت و سادگی و صفا گرفته تا علم و دانش و حافظه درخشان؛ از توجه  و احترام به حقوق ملت گرفته تا بی توجهی به قدرت؛ از  اخلاق والا و بی ریایی  گرفته تا سعه صدر و دریادلی و ...در یک کلام شفاف مثل آبی آسمان و گرم مثل خورشید؛ چنین ویژگیهایی کمتر در یک نفر در هر سطح علم و دانش و تخصص و تجربه جمع می شود، چه رسد مرجعی با سوابق مشخص مبارزاتی در رژیم گذشته و جایگاه درجه اول علمی- سیاسی- فقهی در حکومتی که خود در شکل گیری عملی و مبانی نظریش نقش درجه اول داشته است.منتظری را باید دوباره و چندین و چندباره مرور کرد و شناخت. لحظه لحظه های زندگیش بدون تردید قابل مطالعه و بررسی است. 

 

آیه الله  منتظری را می توان به عنوان اسطوره و نماد زندگی، صبر، مبارزه، شجاعت، صراحت، مقاومت و بی اعتنایی به دنیا و تمام جلوه های آن در تمام طول زندگیش  تلقی کرد. چه آن زمان که در زیر شکنجه های رژیم گذشته مقاومت می کرد و چه زمانی که با نامه معروف خود به امام ادای تکلیف به جا آورد و چه با سخنرانی معروف سیزده رجب سال هفتاد و شش خود...او در معادله (یا معامله؟) زندگی خود آنچه را داشت فدا کرد. قدرت، درس و بحث و حضور در رسانه های رسمی... اما حضورش تا عمق دل های مردم راه یافت. او با خداوند  معامله کرد .می خواستند او را از چشم ها بیاندازند ولی خدا مهر او را در دلها انداخت که "خداوند مهر مومنان را در دلها قرار می دهد..."

 

می گویند   زمانی که قصد نگارش نامه به امام را داشت به او گفته شده بود "حالا دست نگهدار تا چند ماه دیگر،  امام خمینی از جهان می رود. رهبر می شوی آن گونه که شایسته می دانی رفتار کن. امام سخت بیمار است"!

 

گفته بود:" از کجا معلوم که من قبل از ایشان از دنیا نروم. اگر مردم، چه حجتی خواهم داشت؟ جواب مردم و خون های ریخته شده را چگونه بدهم؟..."

 

او نشان داد که وقتی در میان آن چه حق است و آن چه که مصلحت می نماید، جانب حق را می گیرد. این انتخاب، انتخاب آسانی نیست. انتخابی است که تاریخ سازست؛انتخابی است که چهره دیگری از اسلام و انقلاب را نشان می دهد؛ انتخابی که به عنوان معیار به کار می آید؛ انتخابی که باعث شد ایشان قائم مقامی رهبری را از دست بدهد. عکس هایش از همه جا جمع شود و تیر تهمت و تحقیر به سوی ایشان نشانه رود. در خانه اش حبس شود...پنج سال تمام در خانه بماند. از پشت بام با ایشان صحبت کنند...و زمانی رفع حصر شود که به توصیه پزشکان ناگزیر از رفع حصر می شوند وقتی که ترفندهای دیگرشان به نتیجه نمی انجامد؛ انتخابی که سالیان بعد دیگران به نتایج و آثار آن پی می برند.

 

آیت الله منتظری در عین حال بخشی از تاریخ و  پیشینه کشور ماست. تاریخی با تمام فراز و نشیب ها؛ تلخی ها و شیرینی ها؛  برهه ای  از سهراب کشی ها... تاریخ و عرصه سیاست ورزی در ایران را نمی توان بخوبی شناخت، تفسیر و تحلیل کرد مگر آنکه منتظری را خوب بشناسیم و آنچه بر او گذشته است  را واکاوی و رمز گشایی کنیم. درک این برهه از تاریخ میسر نخواهد بود مگر به همت بیت مکرم ایشان، شاگردان و  دوستانی که از نزدیک فرصت درک ایشان را داشته اند تا قرائتی بکر و دست نخورده از این بخش از تاریخ معاصر کشورمان مورد مداقه جدی واقع شود، هرچند آثار و دست نوشته ها و خاطرات و نوارهای باقیمانده از ایشان خود بسیار راهگشاست.

 

ایشان در عین حال نماد مرجعیت راستین شیعه بود؛ متوجه به مقتضیات زمان و مکان؛ شخصینتی که از اصلاح آراء و نظراتش باکی نداشت؛ فقیهی که برای نخستین بار بحث حقوق بشر را عنوان کرد؛ از حقوق شهروندان و اقلیتها گفت؛ به خانواده زندانیان توجه ویژه داشت؛ عالمی که درب بیت و  دفترش بر روی همه باز بود و از مردم به خاطر اتفاقاتی که در دوران حاکمیت ولایت  فقیه رخ داده بود معذرتخواهی کرد...

 

کافی است انسان به دل خویش رجوع کند. با یاد و نام آیه الله منتظری حس محبت و مهر نسبت به او در دل انسان می جوشد.فقیهی بزرگ و فیلسوفی گرانقدر که به آن چه می گفت باور داشت. 

 

مگر می شود چنین انسانی را دوست نداشت و برایش احترام قائل نبود؟

 

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


پیام های دانشجویان ستاره دار برای تولد ضیا نبوی دانشجوی زندانی در تبعید

جرس: در آستانه شب یلدا و زادروز ضیا نبوی، دانشجوی محروم ازتحصیل، زندانی در تبعید، گروهی از دانشجویان ستاره دار و عضو شورای دفاع از حق تحصیل، با ارسال پیام های مختلف، ضمن ارج گذاری به این فعال دانشجویی، سالگرد تولد وی را به وی تبریک گفته و آرزوی آزادی او را در پیامهایشان مطرح کردند.

 

وبلاگ شورای دفاع از حق تحصیل در این زمینه آورده است "از همان فردای انقلاب فرهنگی و تصفیه ی اساتید و دانشجویان، دیگر تحصیل حق مسلمی نبود که سهم همه باشد! به خصوص سهم آنها که انگار باید زندانها را دانشگاه می کردند با حضورشان!

 

باید سالها می گذشت تا دانشجویانی که هر یک به تنهایی و در نهایت یاس و سرخوردگی برای کسب کسوت دانشجویی کوششی نا فرجام را پیش می بردند، و چه بسا شرمسارانه در پی نشانه ای بودند تا بدانند چرا از دید حاکمان شایسته ی تحصیل نیستند، سر به اعتراض برافرازند و حق خود را طلب کنند.

 

و ضیا جزء اولین ها بود، اولین هایی که به درستی دریافت، این مطالبه ی جمعی ، پیگیری ای جمعی را می طلبد. او که خود با کسب رتبه ای تک رقمی سه ستاره شده بود و محروم از تحصیل، نه تنها سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل شد، بلکه نقش موثری در تشکیل این شورا نیز داشت. شورایی که با حضور نگاه تنگ نظرانه به امکان تحصیل، هر سال به اهالی اش افزوده می شود و مامنی شده است برای آنها که می دانند، نباید در سکوت و تنهایی به محرومیت از تحصیل تن دهند."

 

این وبگاه فعالان دانشجویی، همچنین خاطرنشان می کند آنچه که در ادامه آمده است، دلنوشته تنی چند از اعضای شورای دفاع از حق تحصیل است برای یار دربند ستاره دارشان، ضیا نبوی، به مناسبت بیست و هفتمین سالگرد تولدش در یلدایی که می آید.

 

پیمان عارف --- متولد شو از منتهای مهر

سلام ضیاجان. ضیای سربه زیرو مهربانم. باز هم شب یلدا رسید و سالروز تولد تو! بیست و هفت یلدا را پشت سر نهادی و وارد بیست و هشتمین اش شدی. پارسال شب یلدا را در آن زیرزمین مخروبه بند ٣۵٠ و البته در اتاق شش، آن اتاق نظم و سکوت تحت اداره ابراهیم مددی عزیز، و در آن جمع صمیمانه ای جشن گرفتیم که فرهاد وکیلی هندوانه اش را تقسیم کرد و خرسند از آزادی هم بندی که همگان تصور صدور حکم اعدام در موردش داشتند! ضیاجان، عزیزم آری بدان سان کمر ظلمانی ترین و سردترین شب سال را شکستیم تا در شب سال نو به گرد سفره هفت سین "ای ایران" بخوانیم و تخم مرغهای سبزمان را به رخ دژخیم نابکار کشیم! آن شب رفت و وین روز جاودانه شد. تو گویی عهد بسته ای که با تولدت کمر شب به خاک نشانی و ظلمات در هم شکنی. دوست خوبم امشب باردیگر متولد شو. متولد شو و از منتهای مهر، قلب شب را نشانه رو.....

ما نیز به یادت می روییم و دگربار به جنگ شب می رویم.

دوست خوبم باور کن تاریکترین دمان شب، واپسین دقایق آن است.

و یلدا همان رازآلودترین و شورمندانه ترین جنگ یزدان مهر،خدای انسان و ایزد حقیقت با ناخدای ظلمات! پس بسوز و روشن ساز این ظلمانی ترین دقایق وطن را ای شمع جاودان. ای ستاره درخشان.

درخششت ارجمند و نامت بلند باد.

تولدت مبارک   سمیه رشیدی --- ستاره ای برای همه ی ما

بلندترین شب شب فرصتیست برای دیدن ستاره ها

خواستم من هم بدون تو بی یاد یلدا شب را صبح کنم. دستی به در خورد و هندوانه ای آمدو یاد یلدا را آورد. خنده ای کردم و هندوانه را ترکاندم، خنده ام خشک شد. هندوانه ی سبز ، قرمز شد !!!

چندمین شمع بودنت را در دل این هندوانه از جانبت فوت کنیم ؟ ای ستاره همه ما در نبودت، بودنت را جشن می گیری.

ضیای عزیز:

امشب همه ستاره ها برای تو می خندند، تولدت مبارک.

 

صادق شجاعی --- زمانه ای که ستاره ات را جرم می پندارد!

ضیا حبس را زندگی‌ می‌کند. ضیا زندان را زنده می‌کند، ضیا مسیح است؛ جان می‌بخشد. ضیا نور است. ضیا نماد انسان است. ضیا شرافت می‌آفریند.

می‌خندد؛ تلخ و‌ شاد می‌خندد؛ به ابرهای تیره که انگار می‌کنند، چون روزی نور ستاره را گرفتند، دگر بعدی نیست، طوفانی نیست. ثبت می‌کند تا ستاره‌های فردای این بوم بدانند، روزگاری ستاره بودن جرم بود و‌ زندان جزای‌اش.

میلادت مبارک ضیا جان  

صفورا الیاسی--- سهم من از زادروزت...

زمان یادش آمد امروز نام تو را زمزمه کند، در تکرار زایش نور در این شب یلدا

بگذار گفتن زادروزت مبارک سهم من باشد

سهم دستهای خالی من سهم دلواپسی هایم

سهم بغض هایی که کاشتیم و قد کشیدند در لابلای نبودنهایت

و من به یاد تو این شب تیره را

به هزار ستاره ی روشن آذین میکنم

بی مجال اندیشه ای به تنهایی و ترس

فارغ از این همه معمای بود و نبود

تو را میهمان میکنم میهمان هر چه روشناییست دور از هرچه دلتنگیست  

علی قلی زاده --- توکارون را هم دانشگاه خواهی کرد

ضیا جان!

من با چند هزار كیلومتر فاصله از و به امید آزادی تو و همه زندانیان سیاسی و عقیدتی، به تو در سلول های سرد و نمور زندان كارون اهواز سلام می گویم.

سلام من بر تو و بر همه آزادی خواهان وحق طلبان در بند

این پیام به بهانه سالروز تولد تو در شب یلداست، یلدای امسال با یاد تو و به نام تو برای همیشه در تاریخ خواهد ماند.

تولدت مبارك ضیا جان! بر تو و بر خانواده ات كه آزادمردی همچون تو را پروش داده اند.

ضیای عزیزم!

تو در كنكور كارشناسی ارشد سال 87 ستاره دار شدی و علی رغم كسب رتبه تك رقمی ات، به شیوه ای غیرقانونی از تحصیل در مقطع كارشناسی ارشد بازماندی و من نیز در سال 88 به جمع دانشجویان ستاره دار پیوستم. یادم می آید در روزهای قبل از كنكور كارشناسی ارشد سال 88، تو كه با همراهی دیگر یارانت شورای دفاع از حق تحصیل را تاسیس كرده بودی، به من امیدواری میدادی و میگفتی : " علی ! خوب كنكور بده كه امسال دیگر ستاره دار نخواهیم داشت و همه با هم به انشگاه میرویم. "

می گفتی هر دولتی كه غیر از این دولت بیاید، دیگر ستاره دار نخواهیم داشت. ولی نشد آن{ه ما و ملت میخواستیم و آنهایی كه وجود من و تو را انكار میكردند، همچنان و برای چند روزی بیشتر در قدرت ماندند. اما من و تو ایمان داریم كه "ظلم" رفتنی است و "حق" است، كه ماندنیست.

قرار گذاشته بودیم كه " همه با هم" در سال 88 به " دانشگاه " برویم، ولی از " اوین" سر درآوردیم و اوین شد دانشگاهمان.

همان ها كه تو را ستاره دار و وجودت را تكذیب كردند، تو را در اوین هم تحمل نكردند و به دورترین مكان ممكن در زندان كارون اهواز تبعیدت كردند. زندانی كه دیگر " دانشگاه اوین " نباشد و حتی از امكان ملاقات با پدر و مادرت هم محروم شوی.

اما من یقین دارم كه تو " كارون" را هم "دانشگاه" خواهی كرد و رنج دوری از دوستان و خانواده ات را تحمل خواهی كرد.

سید ضیا عزیزم!

تو را از 4 سال پیش كه برای اولین بار در نشست های دفتر تحكیم وحدت دیدمت، به خوبی میشناسم.

من هم مانند دیگر دوستانت به بیگناهی تو شهادت میدهم. و شهادت میدهم بر اینكه ایراد اتهام هواداری از باند تروریستی رجوی به تو، تنها یك دستاویز است برای انتقام جویی از تو و فعالیت های مسالمت آمیزت در دفاع از حق انسانی و اولیه تحصیل و تلاشهای شجاعانه ات در افشای انچه که بر ستاره داران رفته است.

همانطور كه خودت این اتهام را یك ننگ دانستی و هرگز آن را قبول نكردی، من نیز آن را نمایشنامه ای زشت از كینه جویی قلدرهای زمان از تو میدانم.

در دادگاهی كه به گفته ی خودت به دستور بازجویانت قرار باشد تو محكوم شوی، همین انكار اتهام هم شده است مدرك علیه تو! گفته اند چون بعضی از بستگان تو مجاهد هستند، تو نیز به این گروه گرایش داری.

چه ادعاییی!اگر گرایش های سیاسی بستگان جرم محسوب شود، پیش از تو باید برخی از طرفداران دولت به این جرم محاكمه شوند كه بستگانشان از روسای این گروه تروریست ضد میهنی هستند.

و تو چه بی پروا در نامه هایت به بیرون از زندان پردا از این حقیقت برداشتی و گفتی كه هیچ مدركی بر علیه تو در پرونده ات وجود ندارد و از این گروه انزجار داری.

ضیا جان!

هیچ شب و روزی نیست كه به تو و دیگر یاران دربندمان فكر نكنم. به تو، بهاره، عبدالله، مجید دری، مهدیه، مجید توكلی، عماد، میلاد، حسن اسدی و ...

عزیزم!

تولدت مبارك . امسال كه نشد، اما سال آینده با هم و دركنار پدر و مادرت تولدت را جشن میگیریم.

  فرشید مقدم --- ضیای لبخندهای پر فروغ... آفرینِ خدای بر پدری،

که تو پرورد و مادری که تو زاد.

بخت نیکت به منتهای امید، برساناد و چشم بد مرساد.

ضیای عزیز، ضیای لبخندهای پر فروغ و امیدبخش، ضیای مهربان و صبور

رفیقی که هم امروز چون نسیمی از پشت دیوارهای سنگین زندان زندانبانانت می وزی اما حتا خاطرۀ لبخند کوچکت، طوفانی است.

تولدت جاودان دوست عزیز  

لیلا صحت--- ستاره ها را شماره کن

راز هستی از ازل در " آغاز " به ودیعه بود

رویش ناگهانی و سریدن بی هوای زندگی،

معجزه ای بیدار در خواب رگ های زمین که هر آن با عشق مکرر میشود

***

تو آغاز شدی در شب یلدایی زمین که قرار هم قبیله هایت همه بر بیداری محکم بود

سرمستان مسروری که هنوز هم پای کوبان فردایشان را با ولع به بهار دوخته اند

***

26 شب یلدایت را خرامان به تماشای آسمانت نشستی

در 27 امین شب یلدایت آسمانت را چه حقیرانه از چشمانت دزدیدند.

دلتنگ آسمان بلندت نباش!

میدانی امسال هم آسمانت از پشت دیوار دلگیر سلولت پر ستاره است؟

حتی می توانی امشب ستاره هایت با بنام شماره کنی ...

شماره 1 خودت شماره 2 مجید توکلی

.... مهدیه گلرو ... مجید دری ...

ضیا جان تولدت مبارک!   مهرنوش کریمی --- برای تو سید ستاره دار ها سید ستاره دارها!

اولین بار وقتی این عنوان را دیدم، بی هیچ تردیدی میدانستم که برازنده دارنده آن است، بی آن که او را دیده باشم و یا حتی بشناسم

من تنها می دانستم که او اولین نفر بود

اولین نفری که فریاد زد:دانشجوی ستاره دار

دانشجوی ستاره داری که گرچه تنها یک دانشجو چون هزاران است،اما سر به سکوت و سیاهی خم نمی کند

سید ضیا ! اگر ایستادگی و پیگیری های تو نبود، واقعا نمی دانم که بعد از بیرون آمدن از ساختمان منحوس سنجش چه میکردم

سر به دیوار می کوبیدم و می گریستم تا نگاهم به چشمان مات و ماتم زده مادرم نیفتد؟ یا ننگ گدایی حق خود را، با نوشتن خفت نامه به جان می خریدم؟

من هیچ کدام را نکردم

تنها سر به افتخار بلند کردم که در این زمانه شرف شکن، بهایی ناچیز برای شرف داده ام

چرا که تو پیش از ما این راه را روشن کرده بودی

یادآوری یاد و نام تو بی بهانه تولدت هم

سید ستاره دارها...  

ناصر پویافر---برای خاطره پاک بازانه ات

اوایل خرداد 87 بود كه نتایج كنكور اعلام شد و برای دریافت كارنامه باید به طبقه چهارم سازمان سنجش مراجعه می كردیم، یك نفر جلوی درب سنجش بود. ازهركسی كه وارد می شد می پرسید كه شما ستاره دارهستید!؟ ازصبح زود اومده بود، انگار ماموریت داشت همه ستاره دارها رو شناسایی كنه؛ ازهمه شماره تلفن می­گرفت و.... . با جسارت و انگیزه ای حضور داشت كه انگار اون روز برایش نقطه شروعی بود.

از اون به بعد دائما با هم بودیم، از جلسات ابتدایی محرومین تا چندبار تجمع جلوی مجلس و وزرات علوم و نشست های محرومین از تحصیل. با اینكه محل زندگیش نسبتا از تهران دور بود ولی همیشه بود؛ زودتر و آماده تر از همه! بعد ازهر برنامه ای سریع برمی گشت و می گفت باید برم روستامون؛ اونجا بهم آرامش می ده...

یكبار زمستون بود و از دفتر نشریه نامه برمی گشتیم بحث خانواده اش شد و گفت برخی اقوامش مجاهد بودند كه بهش گفتم باید خیلی مراقب باشی تا بهت انگ نزنند و اون خیلی صریح جواب داد "من كه هیچ ارتباطی با اونا ندارم و اصلا از لحاظ فكری با اونا مشكل هم دارم".

فكر نمی كردم كه اینقدر سق سیاه باشم و بعدها اینطوری بشه، که بهش اتهام واهی ارتباط با سازمان مجاهدین رو بزنن.

نشست ها و جلسات محرومین از تحصیل ادامه داشت تا خرداد 88، بعد از مناظره میرحسین و احمدی­نژاد تجمع جلوی وزارت علوم قطعی شد؛ شنبه 16 خرداد. بعد از اینكه تجمع خیلی خوب برگزار شد، موقع خداحافظی به بچه ها گفتم كه این آخرین برنامه ای بود كه می تونم باشم و دوهفته بعد می روم سربازی ولی فكر نمی­كردم دیگه هیچ­كدوم را نخواهم دید و بعد از اون همه چیز عوض شد و.....

تولد ضیا را به خودش، خانواده و همه دانشجویان تبریك می گم و امیدوارم كه ضیا و همه زندانیان سیاسی هرچه زودتر به آغوش خانواده و جامعه بازگردند.

 

در کمپین زادروز ضیا نبوی، همچنین پیامهای ویدئویی فعالان دانشجویی چون زهره اسدپور، سلمان سیما،  اشکان ذهابیان، سپهر عاطفی، سعید جلالی فر، حسام میثاقی و شهاب الدین شیخی نیز منتشر شده است.

 

گفتنی است در آستانه شب یلدا و سالروز تولدِ ضیا نبوی، چهار تشکل مدنی با صدور بیانیه ای مشترک، از عموم ایرانیان و فعالان، خواستار برگزاری مراسمی جهت گرامیداشتِ زادروزِ دانشجوی زندانی شدند. بیانیه مذکور را كمپین دفاع از زندانیانی سیاسی تبعیدی، کمیته گزارشگران حقوق بشر، شورای دفاع از حق تحصیل و جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی امضا و صادر کرده اند.

   

 


عمار ملکی

 

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون1

ترجمه: عمار ملکی

 

ammarmaleki@yahoo.com

 

تقدیم به عبدالرضا تاجیک و مسعود باستانی

 

شکست سانسور: اخبار خنده دار

 

سال 2005 در نپال، همه آزادیهای مدنی یک شبه از مردم سلب شد. پادشاه "گیانندرا"، پس از آنکه برادرزاده اش در حالت مستی اقدام به تیراندازی کرد و پادشاه وقت، ملکه و گروهی دیگر از اعضای سلطنتی را کشت، به سلطنت رسید. بدنبال آن پارلمان را منحل کرده و اعلام وضعیت فوق العاده نمود. سیاستمداران منتخب مردم دستگیر شدند و خطوط تلفن قطع گردید تا که از اطلاع رسانی و ارتباط با جهان خارج جلوگیری شود. نپال به یکی از کشورهای بسیار سخت گیر در امر سانسور در جهان تبدیل شد. با این وجود، علیرغم تمامی تهدیدات و دستگیریها، روزنامه نگاران کشور مرعوب نشدند.

 

بطور نمونه، خبرنگاران رادیوی "ساگارماتها" سعی میکردند که با عناوینی بجز "اخبار"، به هر نحو ممکن خبرها را به بیرون منتقل کنند. در زبان نپالی واژه رایج و رسمی برای اخبار، "ساماچار" است اما "حال-چال" اصطلاح غیر رسمی دیگریست که به معنی گفتگوی خودمانی ست. استفاده از این واژه ها، ایده ای را در ذهن "موهان بیستا" مدیر ایستگاه رادیویی ساگارماتها ایجاد کرد و همانطور که او بعدتر در یک مصاحبه گفت: "ما برنامه «پخش اخبار» را با نام «گفتگوی خودمانی» جایگزین کردیم."

 

مقامات خیلی زود به نیت آنها پی بردند و اظهار داشتند که "اینها اخبار نیست بلکه تنها یکسری حرفهای بی اهمیت است". سپس آنها را تهدید کردند که اگر به برنامه "گفتگوی خودمانی" پایان ندهند، رادیو را تعطیل خواهند کرد. در نتیجه خبرنگاران رادیو،ابتکار دیگری را برای اطلاع رسانی به مردم نپال بکار گرفتند. از آنجایی که برنامه های کمدی بعنوان بخش سرگرمی رادیو منظور می‎شد و پخش آنها مجاز بود، آنها از یک کمدین معروف درخواست کردند تا اخبار را به شکل آواز و با اجرای کمدی بخواند.

 

مقامات حکومت از ایستادگی و سرسختی خبرنگاران و برنامه سازان کلافه شدند و سرانجام تعداد زیادی ایستگاههای رادیویی معروف را تعطیل کردند. اما هنوز نپالی ها راههایی را برای آنکه اخبار را پخش کنند، پیدا میکردند. در شهر "بیراتناگار" در شرق کشور، جمعیت برای گوش دادن به اخباری که یک نفر با بلندگو میخواند جمع می شدند. وقتی یکی از افرادی که اخبار را می خواند دستگیر می شد، شخص دیگری جای او را می گرفت.

 

اراده مردم عادی نپال برای ایستادگی در راه حقیقت، منجر به عقب نشینی تاریخی حاکمان یاغی کشور شد. در سال 2006 علیرغم تهدیداتی که وجود داشت، صدها هزار نفر از مردم به خیابانهای کاتماندو – پایتخت نپال – سرازیر شدند. وقتی حکومت با چنین مقاومتی روبرو شد، پادشاه مستبد بالاخره مجبور به عقب نشینی شد و سرانجام انتخابات در سال 2008 برگزار گردید.

 

ایستگاه رادیویی نپال هنوز به نقدهای بی پرده خود ادامه میدهد حتی اگر که سیاستمداران آن را نپسندند.

 

شایعات داغ

 

وقتیکه در سال 2003 جنگ دارفور در غرب سودان آغاز شد، سیاستمداران جهان این نسل کشی وحشتناک را که توسط شبه نظامیان وابسته به دولت سودان انجام پذیرفت، جدی نگرفتند. حتی هنگامیکه هواپیماهای دولتی سودان روستاها را بمباران کردند و دهها هزار نفر از غیرنظامیان را به خاک وخون کشیدند، دولتهای جهان تنها از راه دور به نظاره نشستند. سرانجام، بخاطر توجهی که شهروندان جامعه مدنی در سراسر جهان در اعتراض به این مساله نشان دادند، کشتار مردم در سودان مورد توجه قرار گرفت. شورای امنیت سازمان ملل یک نیروی حافظ صلح بین المللی را برای این مساله مامور کرد و در سال 2005 جنایت دارفور به دادگاه جنایات بین المللی ارجاع داده شد. در سال 2008 هیئت پیگیری دادگاه، عمر البشیر رییس جمهور سودان را مجرم دانست و تحت تعقیب قانونی قرار داد. با این رای بنظر میرسید که جلوگیری از تکرار اینگونه جنایات تا حدی مورد توجه قرار گرفته باشد.

 

اما مردمی که این خبر برایشان بیشترین اهمیت را داشت، اجازه شنیدن این خبر را پیدا نکردند. روزنامه نگاران سودانی از نوشتن درباره این اعلام جرم منع شدند. در نوامبر 2008 روزنامه نگاران و نویسندگان اعتراض بی سابقه ای را در برابر محدودیت انتشار اخبار سامان دادند. روزنامه ها بطور موقت و عمدی از انتشار روزنامه در اعتراض به سرکوب آزادی بیان خودداری کردند. حکومت نیز بعنوان تنبیه روزنامه های معترض را تعطیل کرد. بدین ترتیب اقدامی مشترک با دو انگیزه متضاد انجام پذیرفت: از یک سو روزنامه نگاران در اعتراض به سانسور از چاپ روزنامه سرباز زدند و از طرف دیگر رژیم سودان روزنامه ها را بخاطر جسارت اعتراض به دولت توقیف کرد. وقتی که روزنامه ها دوباره انتشارشان را از سرگرفتند، آنها هنوز با خطر سانسور روبرو بودند. نویسندگان روزنامه "زنگ آزادی" در شهر خارطوم تصمیم گرفتند که درباره خبر اعلام جرم علیه عمر البشیر مقاله ای بنویسند. آنها میدانستند که در شرایط عادی این چنین مطلبی نمیتواند از تیغ سانسور عبور کند. در نتیجه آنها برای غلبه بر این مساله راهکاری را تدبیر کردند. وقتی که مامور سانسور آمد، کارمندان روزنامه نزدیک میزی که وی در پشت آن صفحات روزنامه را بررسی میکرد جمع شدند و درباره موضوعات سیاسی و شایعات داغ شروع به صحبت کردند با این انگیزه که حواس مامور سانسور را از کارش منحرف کنند و او نتواند با دقت مطالب روزنامه را بخواند.

 

ابتکار آنها موثر افتاد و حواس مامور سانسور پرت شد و مقاله مساله دار با محتوای کامل - شامل بخشهای ممنوعه - منتشر شد. یکی از نویسندگان روزنامه گفت: "با این روش، تیغ سانسور آنها به سمت خودشان برگشت."

 

Steve Crawshaw & John Jackson (2010). Small acts of Resistance, how courage, tenacity and ingenuity can change the world?, Sterling Publishing, London.

 

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


سید ابراهیم نبوی

 

اگر فرض کنیم که اوباش به معنای یک گروه اجتماعی است که خاستگاه و گذرگاه باندهای جرم و جنایت هستند، به نظر می رسد دولت کنونی بسرعت در حال حرکت به سوی چنین وضعیتی است. اوباش، گروهی هستند که با گریز از حکومت نظم و قانون، بدون هراس از کنترل اجتماعی، به کارهایی پر خطر دست می زنند تا به هدف خود که همانا قدرت و موقعیت بهتر دست یابند. این گروه که معمولا در حاشیه شهرهای بزرگ زندگی می کنند، چون تحت کنترل اجتماعی نیستند، و به هیچ اصول و قاعده تعریف شده و روشنی پایبند نیستند، توانایی عظیمی در ویرانگری دارند و می توانند در شرایط هرج و مرج اجتماعی قدرت بگیرند. اگر مشخصات اجتماعی اوباش را همچون بی سواد بودن، حاشیه نشینی، استفاده از قدرت بدنی در مجادلات شهری، رفتار غیرقانونی، فساد مالی و اخلاقی، بی هنجاری و ناهنجاری، شهامت در انجام جرم، آلودگی به مفاسد جنسی و جرم و خلاف های قانونی، ضدیت با فرهنگ و روشنگری، تقدیرگرایی در نظر بگیریم، مقایسه چهار دولت پیشین ایران، در شانزده سال گذشته، نشان می دهد که ویژگیهای دولت روز به روز به حکومت اوباش نزدیک تر می شود.

 

در حکومت اوباش، همه راهها در دولت برای هر کاری با پول باز می شود، ارتباطات خصوصی و باندی تعیین کننده قدرت است، تعادل و پایداری وجود ندارد، گروههای جرم و جنایت چه در درون حکومت باشند، یا نه، قدرت اجتماعی بیشتری پیدا می کنند، جامعه به سوی پریشانی اخلاقی، هرج و مرج جنسی، دروغ و نهان روشی حرکت می کند. و بدنه اجتماعی برای سازگاری با قدرت حاکم مجبور است روز به روز با ویژگی های دولت حاکم سازگارتر شود. از همین رو دروغ گفتن توسط حکومت رسمی می شود و بتدریج عمومی می گردد. معمولا، روند حرکت حکومت از نظام شبه استبدادی به حکومت اوباش، از این مسیر می گذرد، نخست دولت ایدئولوژیک می شود، همزمان با آن نظامیان به قدرت می رسند، بعد دولت به نظامیان واگذار می شود، بعد قدرت فیزیکی بر اقتدار معنوی و قانونی غلبه می کند و دولت مشروعیت خود را از دست می دهد و بتدریج مشخصه های افرادی که در دولت حاضر می شوند، یا حاضر می شوند با دولت کار کنند، آنقدر محدود می شود که دولت بتدریج به ترکیبی از نظامیان و جنایتکاران تبدیل می شود. مافیای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و جرم و جنایت همه چیز را در دست می گیرد. گروههای جرم و جنایت، به دلیل نداشتن اصول و پرنسیپ های اخلاقی، می توانند هر پوسته ای را بپذیرند، می توانند سلطنتی باشند، سوسیالیستی باشند، دینی باشند، ضد دینی باشند، یا حتی مثل مافیای روسی بشدت به کلیسای ارتودوکس پایبند باشند.

 

اگر فرض کنیم برنامه ریزی اقتصادی عملی است که توسط دولت معتقد به لیبرالیسم اقتصادی، یا دولت آزاد انجام می شود، برنامه ریزی دو وجهی عملی است که توسط دولت ایدئولوژیک انجام می گردد، اگر دولت به نوعی سوسیالیسم معتقد باشد، سوبسید را در سطح ملی مصرف می کند. در این حالت برنامه ریزی دو وجهی یعنی اقتصادی و اجتماعی صورت می گیرد. اما وقتی دولت جهت ایدئولوژیک تندتری پیدا می کند، سوبسید ملی حذف می شود و سوبسید فقط به کسانی تعلق می گیرد که جزو حامیان دولت حاکم یا حزب حاکم اند. دولت مشخصات رای دهندگان به خودش را تعریف می کند، سوبسید را از عموم جامعه می گیرد و ان را به یک گروه مشخص می دهد. به عبارتی برنامه ریزی سه وجهی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی انجام می شود. یعنی دولت آزاد تبدیل به دولت ایدئولوژیک می شود. این موضوع برای هر دولتی یک خبر خوب دارد و برای هر دولتی یک خبر بد، خبر خوب این است که حامیان دولت که معمولا یک گروه کوچک اجتماعی هستند، از حمایت مادی دولت برخوردار می شوند. خبر بد نیز این است که مخالفان دولت، حمایت مادی دولت را که می بایست شامل عموم مردم شود، از دست می دهند. البته، اگر همین عمل توسط دولتی صورت بگیرد که جهت گیری اش تنها مبتنی بر کاهش فاصله طبقاتی باشد، عملی ستایش آمیز خواهد بود و باعث بهتر شدن زندگی مردم می شود، دولت از فقرا می گیرد و به تهیدستان می دهد، اما اگر حمایت اقتصادی از گروههای تعریف شده توسط سیاست باشد، عملا منجر به توسعه فاشیسم و استبداد سیاسی و در صورت بی قدرتی دولت، منجر به یک ماه عسل کوتاه و بعد یک جدایی همیشگی می شود.

 

دولت دهم، حالا دیگر همه تخم مرغ هایش را در یک زنبیل می گذارد، کمربندهای خودش را محکم می بندد تا از حکومت شبه دموکراتیک جمهوری اسلامی، به سوی یک حکومت استبدادی پیش برود. معمولا دولتی که یک حزب سیاسی مقتدر، یا یک ساختار سیاسی محکم دارد، مثل کشور چین، فقط جرات می کند چنین کاری بکند. در غیر این صورت تغییراتی که با این وسعت دولتها آغاز می کنند، فقط منجر به توسعه بحران سیاسی و اگر جامعه در استبداد سنگین باشد، منجر به فروپاشی اجتماعی می شود. معنای فروپاشی برای من این است که حکومت در شرایطی دشوار مجبور می شود که در یک استحاله کوتاه مدت جای خود را به گروههای جرم و جنایت بدهد. گفتن این حرف در این زمان ممکن است توهم جلوه کند، اما اگر بدانید که 33 درصد دولت حاضر دارای سوابق فساد اقتصادی هستند، و این در مقایسه با دولت قبلی که حداکثر پنج درصد دولت دارای چنین سابقه ای بود، اصلا تعجب نخواهید کرد.

 

در بررسی وضعیت سی شخصیت فعال که بعد از احمدی نژاد قدرت را در دست گرفته اند، شامل 25 عضو دولت، 2 رئیس قوه و 3 نظامی مهم دولت کودتا مشخصات آنان چنین است:

80 درصد دولت دهم سابقه نظامی در سپاه دارند.

33 درصد دولت دهم سابقه جرائم مالی و پرونده اختلاس دارند که پرونده به دادگاه رفته.

20 درصد دولت دهم سابقه جعل مدرک و سرقت علمی دارند.

25 درصد دولت دهم، سابقه حضور در باندهای کلاهبرداری، ترور، سرقت مسلحانه در سطح داخلی و بین المللی دارند و چند نفرشان به همین دلیل مدتی زندانی بودند.

40 درصد دولت دهم، سابقه استفاده از الفاظ رکیک، فحاشی در مقابل دوربین، دروغ علنی در مقابل رسانه ها و ضرب و شتم افراد و بخصوص خبرنگاران را دارند.

15 درصد دولت دهم، سابقه شکنجه، بازجویی و کار اطلاعاتی و سرکوب دارد.

30 درصد دولت دهم، سابقه خلاف ندارند و صرفا همکلاسی های رئیس جمهور بوده اند.

تقریبا هیچ کدام از این شاخص ها قابل مقایسه با دولت های قبلی نیست و نشان دهنده یک روند تغییر است. این که یک نظامی که در جوانی عضو حزب بعث عراق بوده، مدتها قاچاق کالای منطقه بین ایران و عراق را کنترل می کرده، به دلیل تجاوز جنسی، تشکیل باند کلاهبرداری به زندان رفته، دو سه بار در خیابانها علیه مسوولان دولتی سابق چاقوکشی کرده و حالا مسوول بسیج و یکی از مهم ترین افراد تصمیم گیر امنیت کشور است، نشان می دهد که ما فاصله چندانی با یک دولت اوباش نداریم.

 

به نظر می رسد، حکومت تصمیم دارد وضعیت را به نفع خود چنان تغییر دهد که ادامه جنبش اجتماعی میسر نگردد، این امر از دو راه ممکن است، یا ایجاد یک دولت مقتدر فاشیستی با یک گشتاپوی پنج میلیونی، یا در صورتی که دولت توانایی و پول کافی برای سازماندهی حامیان خود نداشته باشد، عملا منجر به فروپاشی کشور می شود. یک سال قبل آیت الله خامنه ای می توانست با سهیم شدن قدرت با نمایندگان مردم، هم خودش را برای مدتی حفظ کند، هم جمهوری اسلامی را نگه دارد، هم جلوی ویرانی کشور را بگیرد. اما او بدترین و بی منطق ترین رفتار را انجام داد. آنچه اتفاق خواهد افتاد، به نظر من از دهها حمله نظامی هم خطرناک تر است. شاید درست می گویند که معمولا عامل نابودی حکومت ها، رهبران همان حکومت ها هستند.

 

 *نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


جرس: زلزلۀ نسبتا شدیدی به مقیاس شش و سه دهم در مقیاس ریشتر، غروب امروز دوشنبه ٢٩ آذرماه ٨٩، جنوب شرقی ایران (استان های سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان) را لرزاند.


به گزارش پایگاه زمین‌شناسی آمریکا، ساعت وقوع این زلزله ۲۲:۱۱:۵۹ و مرکز وقوع آن در ۲۱۳ کیلومتری زاهدان، ۲۸۳ کیلومتری کرمان، ۳۱۰ کیلومتری بندرعباس و ۵۳۸ کیلومتری پایتخت کشور عمان بوده است.


گفتنی است هنوز هیچ یک از منابع رسمی ایران، گزارشی از وقوع این زمین لرزه، یا خسارات احتمالی آن منتشر نکرده‌اند.

 

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته