-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

Latest news from Jaras for 06/26/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



جرس: سید حسین مرعشی سخنگوی حزب کارگزاران سازندگی و معاون رییس جمهور اصلاحات،  در دومین روز از مرخصی خود میزبان تعداد زیادی از فعالان سیاسی و چهره های اصلاح طلب بود.


به گزارش تحول سبز،  محمد خاتمی ، مهدی کروبی و سید یاسر خمینی  به دیدار این زندانی سیاسی رفتند . همچنین این گزارش می افزاید سید علی خاتمی، جواد اطاعت و امام جمارانی نیز امروز با حضور در منزل مرعشی با وی دیدار کردند.

همچنین آیت الله موسوی اردبیلی نیز در تماس تلفنی ضمن ابراز خرسندی از آزادی موقت مرعشی با وی گفتگو کرد. 

روز گذشته نیز تعدادی از فعالان سیاسی و وزرای سابق دولت اصلاحات نظیر اسحاق جهانگیری، صفدر حسینی، سعید حجاریان و جهانبخش خانجانی با وی دیدار کردند.

مرعشی از زمان رقابت‌های انتخاباتی سال ۸۴، همواره از منتقدان  محمود احمدی‌نژاد بود و از جمله افراد نزدیک به آیت الله هاشمی رفسنجانی است که در ماه‌های پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد ماه ۸۸ بازداشت گردید.

وی علاوه بر یک سال زندان همچنین به شش سال "محرومیت از شرکت در هرگونه حزب و مؤسسه که به کارهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بپردازد" محکوم شده است.

لازم به ذکر است چند روز مانده به تحویل سال نو امسال، مرعشی برای گذراندن محکومیت یک ساله عازم زندان شد و در آخرین روزهای سال، برای مرخصی با قید وثیقه ازاد شد. وی روز ۱۴ فروردین و همزمان با تولد نوه اش مجددا به زندان بازگشت .



 


در نامه به اتحادیه بین المللی کارگران


جـــرس: تشکلهای صنفیِ سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، اتحادیه آزاد کارگران ایران، هیئت بازگشائی سندیکای کارگران فلز کار مکانیک و انجمن صنفی کارگران برق و فلز کرمانشاه، پیام همبستگی مشترکی به مجمع عمومی کنفدراسیون اتحادیه بین المللی کارگران ارسال کرده و خاطرنشان کرده است که دولت جمهوری اسلامی به هيچيک از کنوانسیون های بين‌المللی و حقوق بنيادی کارگران پايبند نبوده و طی يک سال گذشته نیز، تحدید و فشار بر معدود تشکل های موجود کارگری در ايران را تشديد کرده است.


به گزارش سامانه خبری اخبار روز، این تشکل های کارگری ایران در نامه خود که روز جمعه چهارم تیرماه به کنگره کنفدراسيون بين المللی اتحاديه های کارگری جهان (در کانادا) ارسال داشته اند، از وضعیت سخت جنبش کارگری در ایران خبر داده و متذکر شده اند "بر اساس مقاوله نامه های سازمان بين المللی کار، آی ال او، که ايران آنها را امضا کرده و ملزم به رعايت آنها است، " کارگران و کارفرمايان بايد اين حق را داشته باشند که تشکل های خود را به انتخاب خود و بدون کسب اجازۀ قبلی ايجاد کنند يا به چنين تشکل هايی بپيوندند."


آنها همچنین خاطرنشان کرده اند "کارگران در مقابل اقدامات تبعيض آميز ضد اتحاديه ای در رابطه با شغل خود بايد از مصونيت کافی برخوردار باشند و کارگران مشمول قانون کار نیز بتوانند با رعايت مقررات قانونی و آئين نامه مربوط مبادرت به تشکيل انجمن صنفی کنند."


تشکل های کارگری فوق الذکر، در نامه خود یادآورشدند که "وزير کار و امور اجتماعی دولت احمدی نژاد و معاونانش بارها گفته اند که در دوره فعاليت دولت های محمود احمدی نژاد، تعداد نهادهای کارگری در ايران افزايش بسيار زيادی داشته است."


متن این نامه به شرح زیر می باشد:


همانطوری که در نزدیک به یک دهه گذشته با حمایتهایتان ما را یاری کرده‌اید و در جریان مسائل و مشکلات حاد ما بوده اید و هستید، میخواهیم به اطلاع شما برسانیم جنبش کارگری ایران در یکی از سخت ترین دوران خود بسر میبرد.
دولت ایران نه تنها در طول حیات خود به هیچیک از توافقات بین‌المللی و حقوق بنیادی کارگران پایبند نبوده است، بلکه در یک سال گذشته با توجه به اوضاع سیاسی جاری در ایران، شرایط را فراهم دیده است تا تعرضی هر چه بیشتر را به پایه ای ترین حقوق کارگران سازمان دهد و در صدد یورش بیش از پیش به معدود تشکل های موجود کارگری در ایران بر بیاید.


همکاران ما آقایان سعید ترابیان و رضا شهابی از سوی نیروهای امنیتی در روز روشن و بدون نشان دادن هیچ حکمی و با وارد آوردن اتهامات واهی در حضور خانواده هایشان، در خانه و محل کار خود دستگیر می‌شوند و نزدیک به دو هفته است خانواده ها و همکارانشان از سرنوشت آنان هیچگونه اطلاعی ندارند. همچنین طی هفته های گذشته دو نفر دیگر از فعالین کارگری آقایان علیرضا اخوان و بهنام ابراهیم زاده دستگیر و به نقطه نامعلومی منتقل شده اند.


آقایان منصور اسانلو و ابراهیم مددی بمدت سه سال است بدلیل ایجاد سندیکا در زندان بسر میبرند و در طول این مدت نه تنها مرخصی نداشته‌اند بلکه حتی از مراقبتهای پزشکی نیز محروم بوده اند و در زندانهای خطرناک نگهداری می‌شوند.


اعضای هیئت مدیره سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه بخاطر فعالیتهای صنفی نه تنها ماهها به زندان افکنده شدند بلکه از کار خود نیز اخراج شده اند و اعدام فرزاد کمانگر، دستگیریهای بی مورد، آزار و اذیت و صدور حکم زندان و شلاق برای فعالین معدود تشکلهای کارگری موجود در ایران، شرایط بسیار نگران کننده ای را برای آنان و هر نوع فعالیت بسیار ساده صنفی پدید آورده است.


همکاران معلم نه تنها خودشان بلکه خانواده و عزیزانشان نیز بخاطر این مشکلات در رنج هستند و بسیاری از آنان یا در زندان و یا در حال رفتن به زندان می باشند.


دوستان و همکاران!
ما امسال شاهد آن بودیم که در نشست "آی آل او" دولت ایران نه تنها بیشتر مواخذه نشد بلکه پاداش هم نصیب اش گردید و نامش از لیست ویژه "آی ال او" برداشته شد. ما میدانیم که شما از تمامی امکانات خود استفاده میکنید و تلاش دارید جنبش کارگری ایران فدای زد و بند های اقتصادی و سیاسی دولت ها قرار نگیرد.


ما ضمن ارج نهادن به تلاشهای تاکنونی شما در حمایت از کارگران ایران از شما میخواهیم و انتظار داریم بیش از گذشته به حمایتهای خود از کارگران ایران ادامه دهید و در همبستگی با آنان گامهای بزرگتری برای عقب راندن شرایط تحمیل شده بر کارگران ایران بردارید.


کارگران برای دستیابی به مطالبات انسانی خود ابزاری جز همبستگی طبقاتی ندارند و ما با تاکید بیش از پیش بر همبستگی بین المللی طبقه کارگر، دست شما را می فشاریم و درودهای گرم و بیکران خود را نثار مجمع عمومی در حال برگزاری شما میکنیم.


گفتنی است رادیو فردا نیز گزارش داده است بحث تشکل های کارگری و آزادی فعاليت آنها در گزارش کميته آزادی تشکل سازمان بين المللی کار، آی ال او، مورد توجه قرار گرفته و اين کميته خواستار آزادی فعاليت تشکل های کارگری و به رسميت شناخته شدن اين موضوع از سوی دولت جمهوری اسلامی شده است.


کميته آزادی تشکل سازمان بين المللی کار در گزارش مربوط به ايران از دولت جمهوری اسلامی خواسته است تا تضمين دهد که اعضای تشکل های کارگری تحت فشار قرار نخواهند گرفت و در عين حال، خواستار آن شده است تا به آزار و اذيت اعضای سنديکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه پايان يابد.


بازداشت های ماههای اخير در ايران، با انتقاد گسترده کنفدراسيون بين المللی اتحاديه های کارگری، فدراسيون جهانی کارگران حمل و نقل و نيز سازمان عفو بين الملل مواجه شده است.


لازم به ذکر است میرحسین موسوی، به مناسب اول مه، روز جهانی کارگر، در پیامی ویدئویی گفته بود " افزایش تورم، پایین آمدن تولید، فساد روز افزون، رواج دروغ و سوءمدیریت، حقوق معوقه کارگران، تعطیلی کارخانه‌ها و با کاهش تولید کارخانه از مسائلی است که ایران امروز با آن درگیر است." وی برای برون رفت از وضع موجود تاکید کرده بود "بدون انجام یک انتخابات آزاد غیر گزینشی، رقابتی ، بدون آزادی مطبوعات، زندانیان و تشکلهایی که از منافع صنفی و ملی راه دیگری وجود ندارد و این راه متعلق به همه است و رفتن به این سمت به نفع کارگران‌، معلمان، بازاریان، روحانیون و همه ملت ایران است."



 


ژیلا شریعت پناهی

 

ژیلا موحد شریعت‌پناهی، قرآن‌پژوه و فعال حقوق زنان است. وی دانش‌آموختهٔ رشته مهندسی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف در سال ۱۳۵۲ بوده و از نخستین کارشناسان مواد رادیو اکتیو بود که در سازمان انرژی اتمی مشغول به کار شدند. او در دوران دانشجویی از طرفداران افکار علی شریعتی بود. او که خود را فمینیست اسلامی می‌داند، کمی قبل از انقلاب ۱۳۵۷، که برای شرکت در یک دوره آموزشی تخصصی به آلمان رفته بود برای «نشان دادن مخالفت خود با سرکوب‌های محمدرضا شاه»، روسری به سر می‌کرد. اما بعد از انقلاب با اجباری شدن مقنعه برای زنان کارمند، استعفا داده و در استعفانامهٔ خود نوشت «از آنجا که پوشیدن لباسی ناهماهنگ با عقاید برای این جانب موجب نفاق و دورویی است، بدین وسیله استعفای خود را تقدیم می‌دارم.» او این استعفای خود را اولین حرکت فمینیستی خود می‌داند.

 

شریعت پناهی در سال ۱۳۸۸ داوطلب نامزدی برای انتخابات ریاست جمهوری ایران شدكه صلاحيتش براى شركت در انتخابات توسط شوراى نگهبان قانون اساسى تاييد نشد. او اکنون قرآن‌پژوه است و تاکنون کتابی دو جلدی تحت عنوان «تحلیلی نو بر حقوق زن از دیدگاه قرآن» نوشته‌ و معتقد است که می توان اجتهاداتی بر مبنای شرایط روز برای برابری زن و مرد در قرآن انجام داد. مطلب زیر نیز دیدگاه شریعت پناهی به موضوع سنگسار از دیدگاه اسلام است:

 

مقدمه

 

ابتدا نگاهی به تاریخچه بحث می اندازیم: بنده در انجمن اسلامی مهندسین، هفت جلسه سخنرانی داشتم که در جلسه ششم در مورد عدم وجود آیه ای در قرآن کریم در تایید سنگسار بحث شد و نیز یک آیه مهم در رد سنگسار آوردم و آن آیه 25 از سوره نساء است که در مورد تخلفات ناموسی کنیزان شوهردار، می فرماید: «فانکحو هنّ باذن اهلهنّ و آتوهنّ اجورهنّ بالمعروف محصنات غیر مسافحات و لامتخذات اخذان فاذا احصنّ فان آتین بفاحشة فعلیهنّ نصف ما علی المحصنات من العذاب» : «پس ازدواج کنید با آن زنان با اجازه اهل شان، و اجرشان را به طور شایسته بدهید (از طریق شوهرداری و نه زناکاری). پس هنگامی که شوهردار شدند، سپس فحشایی آوردند، پس علیه آن ها عذابی (تنبیهی) است نصف زنان شوهردار آزاد (غیر کنیز).

 

فکر می کنم خواندن دقیق آیه (عربی یا ترجمه آن) برای هر انسان حتا تازه آشنا با قرآن هم روشن کننده این موضوع است که عذاب (تنبیه) کنیز زناکار شوهردار نصف عذاب (تنبیه) زن آزاد شوهردار است.

 

حال سئوال این است که اگر عذاب (تنبیه) زن آزاد شوهردار سنگسار است، عذاب (تنبیه) کنیز زناکار شوهردار چیست؟ آیا سنگسار قابل نصف کردن است؟ (در صورتی که 100 ضربه شلاق کاملا قابل نصف کردن است).

 

پس از این بحث، دیگر شاهد بحثی در رد سنگسار نبودم تا آنکه در روزنامه زن مورخ 9/9/1377 دو نظر را یکی در مخالفت با سنگسار از آقای فرهاد بهبهانی و دیگری در موافقت با آن از آقای رضا انصاری راد مطالعه کردم، به طور خلاصه آقای فرهاد بهبهانی به چند دلیل استناد کرده و نوشته بود:

1 – بنده اگر مسلمان نبودم، مسلما از مخالفان طراز اول حکم رجم می بودم زیرا هرگز نمی توانستم این موضوع را با عقل و فطرت انسانی عاری از هرگونه تعلق خاطر و پایبندی عقیدتی به بالاتر از خود بپذیرم...

 

2 _ به عنوان یک مسلمان در حیرتم که جگونه ممکن است خدای عالم که حتی زجرکش کردن حیوانان را مجاز ندانسته...، چنین حکم خلاف فطرتی را بر جوامع انسانی بپسندد؟ (1)

 

3 _ نه تنها لفظ سنگسار برای زناکار در قرآن دیده نمی شود، بلکه در مواردی که لفظ سنگسار در قرآن بکار رفته، نشان دهنده سخنان تهدیدآمیز مخالفین نسبت به پیامبر مبعوث شده بر آنها بوده. (2)

 

برای مثال: «قالوا نحن لم تفقه یا نوح لنکونن من المرجومین» (شعرا، آیه 116) «گفتند ای نوح، اگر بس نکنی هر آینه از سنگسارشدگان خواهی بود.»

 

4 _ در کتاب «الحدود فی الاسلام» از «احمد فتحی بهسنی» که از علمای معاصر مصر می باشد، آمده است (ص 112) که: نجاری و مسلم از ابی اسحاق شیبانی روایت کرده اندکه گفت: از ابن ابی اوفی که از صحابه بزرگ پیامبر بود، پرسیدم: آیا پیامبر رجم کرد؟ جواب داد: آری. گفتم: قبل یا بعد از سوره نور. پاسخ داد: نمی دانم. و در صفحه 118 همین کتاب آمده است که شک نیست که فقهای مسلمین، هنگامی که از رجم سخن می گویند، درباره آن به مناقشه پرداخته و می پذیرند که این کار از سنت است ولی برای استدلال به مشروعیت و ثبوت آن دچار مشکلات بسیار می شوند و باز در صفحه 117 می گوید: گروهی از مسلمانان و از میان ایشان خوارج، بر این قول رفته اند که کیفر زنا تنها تازیانه (شلاق) است. چه زناکار همسر داشته باشد و چه نداشته باشد، زیرا آیه ای نسبت به رجم در قرآن نیست. فقط خبر است و جایز نیست که حکم ثابت و قطعی قرآن را به خاطر اخباری که ممکن است دروغ باشد، زیر پا بگذاریم. (3)

 

5 _ مدرک دیگری که شاید مورد استناد عده ای برای سنگسار زناکار قرار می گیرد، خطبه حجة الوداع حضرت رسول است... ولی در ماخذ دیگر مثل زندگانی محمد نوشته دکتر محمد حسین هیکل اصولا چنین ختامی برای خطبه حجة الوداع گزارش نشده است. (4)

 

استدلالات آقای انصاری راد بیشتر بر پایه مشکل بودن اثبات زنا است، چنان که می نویسند: «اثبات حد رجم مستلزم شهادت چهار شاهد عادل است که شهادت آنان نیز باید صحت اوصافی داشته باشد، مانند این که شاهد خود باید به رای العین فعل زنا را از، زانی دیده باشد. (5) و نیز می نویسد «مکروه است که انسان اولین شاهد در اثبات زنا باشد، بلکه سزاوار است که در دادن چنین شهادتی تاخیر شود و این خود نشان دهنده آن است که در شریعت اسلام هدف آن بوده که موارد اثبات این گونه جرائم که با عفت عمومی سروکار دارد، به کمترین مورد برسد. (6)

 

بنده پس از خواندن این بحث قلمی، همان زمان مقاله ای کوتاه نوشته و برای روزنامه زن ارسال کردم که در یکی از شماره های بعدی این روزنامه به چاپ رسید. خلاصه آن، همان است که در ابتدای این مقاله به آن اشاره رفت و آن استدلال بر اساس آیه 25 از سوره شریفه نساء است و طرح این پرسش که نصف عذاب (سنگسار) چیست؟ که به دلیل غیرممکن بودن « نصف کردن سنگسار» اثبات می شود که عذاب زناکار (حتا محسنه) یکصد ضربه شلاق است (سوره شریفه نور آیه 2) که نصف شدن آن نیز، امکان پذیر و 50 ضربه شلاق است.

 

نتیجه گیری

 

به دلایل زیر بایستی اجتهاد جدیدی صورت بگیرد و همانطور که آیت الله هاشمی شاهرودی ریاست سابق قوه قضائیه چند سال پیش به قضات دستور داده اند، دیگر نبایستی حکم به سنگسار داده شود:

 

1 _ نه تنها هیچ آیه ای از قرآن کریم به این حکم اشاره نمی کند بلکه برعکس، آیه 25 سوره شریفه نساء بر ضد آن حکم می کند.

 

2 _ حضرت رسول (ص) (7) و حضرت امام باقر (ع) (8) و حضرت امام صادق (ع) (9)، هر سه بزرگوار صحت احادیث منقول از خود را عدم مغایرت آن ها با آیات نورانی قرآن ذکر کرده اند، پس با همین استدلال تمامی احادیث مربوط به سنگسار چون با آیه 25 سوره شریفه نساء مغایرند، همگی از درجه اعتبار ساقط می شوند.

 

3 _ طبق قاعده فقهی «ما حکم به العقل، حکم به الشرع» : از آن جایی که سنگسار کردن نوعی شکنجه و مثله کردن قبل از مرگ است و از آن جایی که دین اسلام مثله کردن حیوانات و جسد را حرام دانسته، پس چگونه می توان پذیرفت که حکم سنگسار کردن زناکار مغایرتی با عقل نداشته باشد؟

 

4 _ خود اینجانب در یک مورد شاهد بودم که زن جوانی که مادر دو کودک هم بود، به خاطر عذاب وجدان، نزد قاضی سه بار اقرار به انجام زنا کرده بود و چون قاضی نمی خواست حکم سنگسار بدهد، دست به دامان امام جماعت زندان شده بود که آن زن زندانی را از اقرار بار چهارم منصرف و بلکه به او توصیه کند که حرفش را پس بگیرد که بالاخره هم آن زن این کار را کرد و بدون خوردن حتا یک ضربه شلاق آزاد شد. حال سوال این است: آیا بالاتر از حدود خدا قانون گذاردن (سنگسار به جای صد ضربه شلاق) باعث تعطیل شدن حدود الهی (همان صد ضربه شلاق) نخواهد شد.

 

آیا نخوانده ایم: «تلک حدود الله فلاتعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون» سوره شریفه بقره آیه 229 (این است حدود خدا، پس از آن تعدی نکنید و کسانی که از حدود خدا تعدی کنند، پس همانا ظالم هستند). در پایان لازم است اشاره ای هم به ماده 630 قانون مجازات اسلامی داشته باشیم:

 

«هرگاه مردی همسر خود را در حال زنا با اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد، می تواند در همان حال آنان را به قتل برساند و در صورتی که مکره باشد فقط مرد را می تواند به قتل برساند...» ایراداتی که به این ماده قانونی وارد است به شرح زیر می باشد: 1 _ اگر استدلالات بالا در رد حکم سنگسار را بپذیریم، به مراتب اولی شوهر حق کشتن زن خود و مرد زناکار را ندارد.

 

2 _ اگر هم استدلالات بالا را نپذیریم، چون طبق همین قانون هم، پس از دفاعیات زن، باید اثبات شود که زن شوهردار دسترسی به شوهر داشته (یعنی شوهر دارای ناتوانی جنسی نبوده، در مسافرت نبوده و نیز ترک منزل نکرده بوده) حال چگونه زن کشته شده (قبل از دفاع) مستحق مرگ دانسته می شود؟

 

حال آن که حکم قرآنی در این مورد کاملا روشن و بدون ابهام است: چقدر زیباست که به آیات نورانی قرآنی رجوع کنیم و کمی به محتوای عیمق آن بیاندیشیم (ایات 6، 7، 8 و 9 از سوره شریفه نور).

 

والذین یرون ازواجهم و لم یکن لهم شهداء الا انفسهم فشهادة احدهم اربع شاهدات بالله انه لمن الصادقین * والخاسمه ان لعنت الله علیه ان کان من الکاذبین * و یدروا عنها العذاب ان تشهد اربع شهادات بالله انّه لمن الکاذبین * و الخامسه ان غضب الله علیها ان کان من الصادقین.

 

(و کسانی که به همسران خود نسبت زنا می دهند و جز خودشان گواهی ندارند، پس شوهر چهار بار به نام خدا شهادت دهد که راستگو است و بار پنجم شهادت دهد که اگر دروغ بگوید، لعنت خدا بر او باد و عذاب از آن زن برداشته می شود به شرط آن که 4 بار به نام خدا شهادت دهد که شوهرش دروغگو است و بار پنجم شهادت دهد که لعنت خدا بر او باد در صورتی که دروغگو باشد).

 

همین جا، قانون گذاران را سوگند می دهم که ماده 630 قانون مجازات اسلامی را با این آیات نورانی منطبق سازند و الا روز قیامت ضامن خون تمامی زنانی خواهند بود که با تهمت شوهرانشان کشته شده اند.

 

منابع:

- 1 _ روزنامه زن، مورخ 9/9/1377 مقاله «آیا زناکار را سنگسار باید کرد» به قلم فرهاد بهبهانی، ص 8.

- 2 _ همان منبع ؛ ص9.

- 3 _ همان منبع، ص 9.

- 4 - روزنامه زن، مورخ 10/9/1377، ص 11.

- 5 _ همان منبع مقاله «اثبات حد رجم و شهادت چهار شاهد عادل»، به قلم رضا انصاری راد، ص 8.

- 6 _ همان منبع، ص 8

- 7 – جلد اول اصول کافی باب الخذ بالسنه و الکتاب حدیث اول: مارافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه

- 8 _ همان منبع کتاب فضل علم باب الروایی الکتاب والسنه. امام باقر (ع) می گوید: اذ حدئکم بشی ء فاسئلونی من کتاب الله : هنگامی که حدیثی برای شما گفتم، پس دلیل قرآنی آن را از من بپرسید.

- 9 _ امام صادق (ع) گوید: کل حدیث لایوافق کتاب الله فهو زخرف : هر حدیثی موافق قرآن نباشد، دروغ و ساختگی است.

 

منبع: مدرسه فمینیستی


 


رضا رئیسی

 

 13 رجب میلاد آزاد مردی که آزادانه زیست  و آزادانه به خدا و خلق خدا عشق ورزید ، امروز مصادف است با روز میلاد مولی متقیان امیر المومنین علی (ع) و نامیده شده به نام روز پدر،و چه با مسما است نامیدن روز میلاد او به نام روز پدر که چنین تعبیری را می فرماید:من عاشق زندگی ام و بیزار از دنیا.پرسیدند بین زندگی و دنیا چه تفاوتی است؟فرمود:دنیا حرکت بر بستر خور و خواب و خشم و شهوت است و زندگی نگریستن در چشم کودک یتیمی است که از پس پرده شوق به انسان می نگرد

 

 او همان شیر عرصه جهاد است که کسی را یارای ایستادگی نیست در برابر هیبت و عظمت و شمیرش و هم اوست که چنین زیبا زندگی را در مهر چشمان یتیمی معنا می کند .هم او که در اوج قدرت و خلافت در مقابل دادگاه عدل اسلامی در مقابل نا مسلمانی به تساوی می نشیند و محکوم می شود و به قاضی توصیه می کند که مبادا در نگاهت جانب عدالت را فروگذاری ،هم او که در نامه تاریخی خود به والی حکومتش او را خادم ملت می داند و میفرماید مبادا از نقد ناقدان بر آشوبی و متعرض آنان شوی که این حقی است برای آنان و مایه رشد است برای حاکمان  ،و بسیار و بسیار از این حکمتهای ناب که هر کدامشان چراغ راهی است برای امروز و فردای ما ،این علی است، همان که شیعیان به آن می بالند و آزادگان سر تعظیم در برابرش فرود می آورند

 

 و اما امروز روزی ،میلاد اوست و روز پدر اما خانه عزیزانی خالی از عطر وجود پدر است ،پدرانی که هر کدامشان بواسطه اندیشه ورزی و کسوت معلمیشان نه فقط پدر فرزندان خود؛ که پدری کرده اند بر جوانان این مرز و بوم و اکنون چه تلخ است دربند بودنشان به جرم حق گوئی و حق خواهی نگاه پرسشگر زهرای کوچک دختر دکتر عرب مازار را چه کسی پاسخگو است ؟ پدرش چه گفت و چه خواست که دربندش کرده اید؟جرم او داغ کردن تنور انتخاباتی بود که حماسه اش می خوانید او همین کرد و دربند شد.

 

  احمد زید آبادی را یکسال است که مجالی برای مرخصی هم نداده اید، فرزندان او را چه پاسخی دارید ؟ جرم او قلمش بود و زبان حق گویش که منصفانه و مصلحانه نقدتان کرد و یکسال است آغوش مهربان او را از فرزندانش دریغ کرده اید.

 

 محمد نوری زاد را در زندان مضروب می کنید و دید چشمش را می ستانید ؛چونکه مهربانانه و خیر خواهانه آنچه را که کج روی بر بستری می دانست که نقد جوانی بر آن گذاشته بود، متذکر شد ،بنابر همین جرم بزرگ از دید شما و وظیفه ای که در سیره علی (ع) حق است چشمان نگران فرزندانش را برای تیمار پدری مجروح  دریغ میورزید

 

 با هجمه و حمله سازمان یافته بر بیت مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری فرزندان او را که هنوز در غم هجران پدری بزرگوار و مادری مهربان اندوهناک اند را لختی آسایش و آرامش نمی دهید،این است انصاف مسلمانی در سیره شما ؛ بیت مرجعی را مغول وارانه مورد حمله قرار می دهید، و علی می فرمود:انصاف است که انسان بمیرد از غم  کنده شدن خلخالی  برای پای دخترکی یهودی در تحت لوای حکومت اسلامی

 

 داوود سلیمانی،عیسی سحرخیز ،عماد الدین باقی ، محسن میردامادی و عرب سرخی غیره و غیره.. اینان هر کدامشان نه پدر فرزندان شان که ستاره قلبهای عاشقی هستند که مشق آزادی و آزادگی برای نسلی کرده اند و از خود و خانواده و آغوش گرمش چه بزرگورانه چشم پوشیدند تا بدانیم که علی و مرام علی نه در کتابها و منابر که در همین زمانه هم زنده و پر رهرو است، می توان دربند بود ولی آزاده بود و آزاده زیست

 

 روز پدر بر آزادگان در بند و خانواده های زجر دیده اما بزرگوار و بزرگ منشان که زینب گونه صبر میورزند مبارک باد

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست


 


حجت‌الله نيكويي

 

چگونه مي‌توان اثبات كرد كه متن قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي همان قرآني است كه پيامبر اسلام به‌عنوان وحي به مردم ابلاغ كرد؟ پيداست كه اين پرسش از منظری برون‌ديني طرح مي‌شود و بنابراين پاسخ آن بايد بر مبناي دلايل عقلي و شواهد و مدارك محكم و معتبر باشد. اما آيا چنين دلايل و مداركي _ كه بتوانند از اثبات محكم و قاطع مدعاي وثاقت تاريخي متن قرآن برآيند _ وجود دارند؟

 

عدم امکان اثبات وثاقت تاریخی

 

اثبات وثاقت تاريخي متن قرآن يكي از مطالبات به‌حق روشنفكران غيرديني از عالمان و روشنفكران ديني است. پرسش اين است كه با فرض حجيت معرفت‌شناختي وحي و اينكه پيامبر اسلام يكي از پيامبران حقيقي و دريافت‌كنندگان وحي الهي بوده است، چگونه مي‌توان اثبات كرد كه متن قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي همان قرآني است كه پيامبر اسلام به‌عنوان وحي به مردم ابلاغ كرد؟ پيداست كه اين پرسش از منظری برون‌ديني طرح مي‌شود و بنابراين پاسخ آن بايد بر مبناي دلايل عقلي و شواهد و مدارك محكم و معتبر باشد. اما آيا چنين دلايل و مداركي _ كه بتوانند از اثبات محكم و قاطع مدعاي وثاقت تاريخي متن قرآن برآيند _ وجود دارند؟ به نظر من نه تنها پاسخ اين سئوال منفي است، بلكه دلايل نااميدكننده‌ای وجود دارد كه هرگونه تلاش براي اثبات اين مدعا را بيهوده جلوه مي‌دهد. يك دليل البته همان "ظني بودن علم تاريخ" است كه در معرفت‌شناسي دوران مدرن از بديهيات محسوب مي‌شود. ظني بودن تاريخ بدين معناست كه هيچ گزاره تاريخي‌ای را نمي‌توان به‌گونه‌ای قطعي و خدشه‌ناپذير اثبات كرد، خصوصاَ اگر اين گزاره حاكي از وقوع حادثه‌ای در گذشته‌هاي دور و در دل تاريك تاريخ باشد. منظور من از اصطلاح "دل تاريك تاريخ" قطعه يا دوراني خاص از تاريخ است كه نقل‌كنندگان حوادث مربوط به آن فقط يك گروه فكری، سياسي يا ديني و مذهبي خاص (و ذینفع) هستند. پيداست كه دخالت حب و بغض‌ها و منافع حزبي و گروهي و پيش‌فرض‌هاي فكری و ايماني و اغراض سياسي و غيرسياسي در نگاه آدميان به حوادث و نوع گزينش آنها و نحوه بيان و انتقال آن به ديگران (آيندگان) تأثير فراوان مي‌گذارد. اگر از دروغ‌هاي عالمانه و عامدانه بگذريم، باز ممكن است كه نقل‌كنندگان حوادث تاريخي در اثر اشتباه، فريب‌خوردن و يا اعتماد بي‌جا به بعضي افراد يا منابعِ به اصطلاح "موثق و مورداطمينان" مرتكب خطاهايي شده باشند،‌ و صدالبته با وجود چنين احتمالاتي _ كه كاملاً عقلايي و حتي بسيار قوی هستند _ به هيچ‌وجه نمي‌توان در مورد حوادث تاريخي به معرفتي محكم و قطعي دست يافت، خصوصاً اگر آن حوادث در "دل تاريك تاريخ" رخ داده باشند.

 

دوران پيامبر اسلام و حتي تا حدود دو قرن پس از آن در دل تاريك تاريخ قرارگرفته است، چراكه نقل‌كنندگان حوادث مربوط به آن دوران فقط و فقط مسلمانان مومن  (1) و معتقد به پيامبرند. به‌عنوان مثال جنگ‌هاي پيامبر اسلام در اكثر اين منابع به‌گونه‌ای نقل شده‌اند كه گوئي در تمام اين جنگ‌ها مقصر اصلي و آغازگر جنگ، مخالفان و دشمنان پيامبر بوده‌اند. حال اگر بخواهيم از نگاهي بيروني و از منظر يك فرد مسيحي، يهودی و يا حتي ملحد در مورد اين نقل‌ها قضاوت كنيم، چگونه مي‌توانيم به صحت و سقم آنها پي‌ببريم؟ به‌عنوان مثالي ديگر در مورد ماجراي جمع‌آوري قرآن در بسياری از اين منابع به‌گونه‌ای سخن رفته است كه گوئي اين كار با حضور و نظارت هزاران حافظ قرآن صورت گرفته، و در مورد قدرت حافظه اعراب در آن دوران نيز حكايت‌هاي شگفت نقل شده و از تقوا و پرهيزكاری و عدالت و صداقتِ افرادِ دخيل در اين كار سخن¬ها رفته است. اما چگونه مي‌توان صحت و اعتبار چنين نقل‌هايي را اثبات كرد؟ از كجا معلوم كه اينها جعليات يك عده تاريخ‌نويس مسلمان و مؤمن و با هدف اطمينان‌خاطر دادن به آيندگان (در مورد وثاقت تاريخي متن قرآن) نبوده است؟

 

من از قطعه‌هايي از تاريخ با عنوان "دل تاريك تاريخ" ياد كردم، اما آيا تاريخ قطعه‌هاي روشن هم دارد؟ به عبارت ديگر آيا اگر در مورد بعضي حوادث تاريخي، نقل‌ها و منابع تاريخي متعددی از گروه‌هاي مختلف فكری، سياسي، ديني و مذهبي و حتي لائيك داشته باشيم، بازهم نمي‌توانيم به معرفتي محكم و قطعي در مورد آن حوادث برسيم؟ پاسخ اين است كه در اينجا دو حالت وجود دارد: حالت اول اين است كه در مورد حادثه‌ای خاص همه گروه‌هاي مختلف ذينفع يا غيرذينفع به‌يكسان سخن گفته باشند (هرچند تحليل و تبيين آنها از حادثه مذكور متفاوت باشد)، در اين صورت ما به يك ظن معقول و معتبر در مورد اصل وقوع آن حادثه مي‌رسيم. به عبارت ديگر در چنين فرضي احتمال صدق وقوع آن حادثه تا حد زيادی بالا مي‌رود و به‌طور طبيعي مورد قبول واقع مي‌شود، اما به دلايلي مفصل _ كه جاي ذكر آنها در اين مقال نيست _ بازهم قطعيتي حاصل نمي‌شود. حالت دوم اين است كه منابع مختلف و متعدد _ كه مربوط به طيف‌هاي فكری و سياسي و ديني و مذهبي مختلف مي‌شوند _  در مورد وقوع يا عدم وقوع آن حادثه اظهارنظرهاي متناقض كرده باشند، در اين صورت قطعيت كه سهل است، حتي "ظن معقول و معتبر" هم حاصل نمي‌شود. به‌عنوان مثال، فرض كنيد كه منابع تاريخي ما درمورد حوادث دوران پيامبر اسلام فقط آنهايي نبود كه به دست مسلمانان مؤمن و معتقد به پيامبر اسلام نوشته شده‌اند، بلكه منابع ديگری هم داشتيم كه نويسندگان آنها مسيحي، يهودی، بودايي،‌ هندو و حتي لائيك يا سكولار بوده‌اند. حال اگر به‌عنوان مثال در همه اين منابع تاريخي "واقعه شق‌القمر توسط پيامبر اسلام" ذكر و تأييد و تصديق شده باشد، احتمال واقعيت داشتن اين داستان تا حدود زيادی بالا مي‌رود و لذا به‌طور طبيعي مورد قبول واقع مي‌شود، اما اگر اين حادثه فقط در منابع مسلمين آمده باشد و در منابع تاريخي مسيحيان، يهوديان و سكولارها هيچ ذكری از آن نشده باشد، ديگر نسبت به اصل وقوع اين حادثه به "ظن معقول و معتبر" هم نمي‌توان رسيد، چه‌رسد به قطعيت. اشتباه نشود، نمي‌گويم كه در چنين فرضي ادعاي وقوع شق‌القمر به‌طور قطع كذب محض است، هرگز! چراكه ممكن است غيرمسلمانان نيز از روي اغراض سياسي و ... اين حادثه را ذكر نكرده و يا انكار كرده باشند. می‌گویم در اين فرض، براي قبول گزاره "پيامبر اسلام واقعاً شق‌القمر كرد" دليل موجهي نداريم و لذا شك و ترديد نسبت به آن كاملاً معقول و منطقي است. اگر بخواهم مسئله را دقيق‌تر و روشن‌تر و با نگاهی بیرونی و بی‌طرفانه بيان كنم، بايد بگويم كه در اين حالت ما با دو احتمال كاملاً يكسان و برابر مواجه هستيم و انتخاب هركدام از اين دو احتمال، ترجيح بلا مرجح (انتخابي بي‌دليل و بي‌مبنا و لذا ناموجه و غيراخلاقي) است. اين دو احتمال به قرار ذيل است:

 

الف) اين داستان (شق‌القمر) را مسلمانان از خود جعل كرده‌اند تا براي اثبات نبوت پيامبر خود دليلي دست و پا كنند.

 

ب) حادثه شق‌القمر واقعاً رخ داده است، ولي مخالفان پيامبر عالمانه و عامدانه و به دليل اغراض سياسي  و مذهبي بر روي اين واقعيت سرپوش گذاشته‌اند.

 

هيچ‌كدام از اين دو احتمال بر ديگری غلبه ندارد و لذا معقول‌ترين و اخلاقي‌ترين موضع‌گيري در مورد حادثه شق‌القمر اين است كه بگوييم: لا ادری (نمي‌دانم).

 

به هر حال تاريخ علمي ظني است و هيچ راهي براي رسيدن به قطع و يقين محكم و خدشه‌ناپذير در اين علم وجود ندارد. از طرفي "وثاقت تاريخي متن قرآن" نيز مدعايي است تاريخي، بنابراين اين مدعا هيچ‌گاه به‌طور قطعي و خدشه‌ناپذير اثبات نمي‌شود. به عبارت ديگر در اينجا با بن‌بستي مواجه هستيم كه خروج از آن ظاهراً محال، يا چيزي قريب به محال است. ولي من در اينجا ظني بودن علم تاريخ را در پرانتز مي‌گذارم و بحث را بر همان مبناي سنتي پيش مي‌برم.

 

براي رسيدن به پاسخ اين پرسش كه "آيا متن قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي همان است كه پيامبر اسلام به‌عنوان وحي الهي به مردم زمان خود ابلاغ كرد؟"، ابتدا بايد ببينيم كه مطابق متون معتبر تاریخی که خودِ مومنان و مسلمانان (و نه دیگران) نوشته‌اند، قرآن چگونه جمع‌آوری شد و به صورت كتابي مدون درآمد. اما پيش از پرداختن به اين موضوع لازم است ابتدا مقدماتي را در اينجا بياورم و سپس با طرح چند سئوال مقدماتي، بحث را ادامه دهم:

 

آيات قرآن در طول 23 سال و در متن حوادث، شرايط و زمينه‌هاي مختلف نازل شد، پيامبر نيز هرگاه آيه‌ای نازل مي‌شد، آن را به مردم ابلاغ مي‌كرد. عده‌ای از ياران پيامبر اين آيات را به حافظه مي‌سپردند و عده‌ای نيز آنها را بر روي پارچه، چوب، سنگ، پوست و استخوان‌هاي پهن حيوانات، پوست درختان و ... مي‌نوشتند. گروه اول حافظان وحي و گروه دوم كاتبان وحي نام داشتند. اسامي بعضي از كاتبان در منابع تاريخي آمده است، اما در مورد اين اسامي اختلافاتي وجود دارد، لذا آمار دقيق آنها معلوم نيست و فقط در مورد معدودی از آنها تقريباً اتفاق‌نظر وجود دارد. ابوعبدالله زنجاني مي‌گويد:

 

« آنان كه بيشترين كتابت را با پيامبر داشتند، زيد بن ثابت و علي بن ابي طالب بودند. » (2)

 

همچنين ابن ابي‌الحديد مي‌گويد:

«محققان تاريخ‌نويس برآنند كه وحي را علي (ع) و زيد بن ثابت و زيد بن ارقم مي‌نوشتند.» (3)

 

رافعي نيز مي‌نويسد:

«در مورد پنج تن كه عبارتند از : علي بن ابيطالب، معاذ بن جبل، ابي بن كعب، زيدبن ثابت و عبدالله بن مسعود اتفاق نظر وجود دارد.» (4)

 

به هر حال اتفاق‌نظر مورخان در مورد افرادی معدود به معناي آن نيست كه كاتبان وحي فقط همين چند نفر بوده‌اند. بدون شك افراد ديگری هم در كتابت وحي سهيم بوده‌اند و نام بعضي از آنها در منابع تاريخي آمده است و ممكن است نام بسياری از آنها نيز در تاريخ ذكر نشده باشد. در مورد حافظان قرآن هم مطلب از همين قرار است. اكنون جاي طرح پرسش‌هايي است كه پاسخ آنها سرنوشت ادعاي "وثاقت تاريخي متن قرآن" را رقم مي زند:

 

1. آيا از ميان حافظان و كاتبان وحي، فرد يا افرادی وجود داشته‌اند كه در تمام طول 23 سال همواره و بدون هيچ فاصله و وقفه‌ای در كنار پيامبر و ملازم او بوده و همه آيات و سوره‌های قرآن را به ترتيب نزول (و يا به ترتيبي كه پيامبر مي‌گفته) حفظ كرده و يا نوشته باشند، به‌گونه‌ای كه در زمان رحلت پيامبر اسلام حافظ يا كاتب كل قرآن باشند؟ منابع معتبر تاريخي نام هيچ‌كس را با اين خصوصيات نياورده‌اند و لذا نمي‌توان با قاطعيت به اين پرسش پاسخ مثبت داد.

 

2.       آيا تضميني وجود دارد كه حافظان و كاتبان قرآن، آيات و سوره‌ها را به‌طور كاملاً صحيح، ‌دقيق و بدون هيچ نقص و اشكالي به حافظه سپرده و يا بر روي مصاحف نوشته‌اند؟ به نظر مي‌رسد كه چنين تضميني وجود ندارد و به اين پرسش هم نمي‌توان قاطعانه پاسخ مثبت داد. ممكن است بگوييد كه پيامبر براي اطمينان‌خاطر از اينكه آيات قرآن در حافظه‌ها يا بر روي مصاحف به صورت درست ثبت شده‌اند از اصحاب مي‌خواست كه آيات را يك بار ديگر براي او بخوانند. اما اولاً مدركي نداريم كه ایشان در همه مواردی كه آيه يا آياتي نازل مي‌شد، چنين تدبيري را به‌كار مي‌بست، ثانياً حافظان قرآن ممكن بود در هنگام ابلاغ آيه، آن را درست حفظ كرده و وقتي پيامبر از آنها مي‌پرسيد، درست جواب مي‌دادند ولي بعدها در اثر مرور زمان آيه را فراموش مي‌كردند و يا با اشكال به ياد مي‌آوردند. كاتبان نيز ممكن بود در ابتدا آنچه را از زبان پيامبر مي‌شنيدند،‌ درست مي‌شنيدند و درست جواب مي‌دادند، ولي بعدها مصاحف خود را گم كرده و لذا براي بازنويسيِ آنها از حافظان كمك مي‌گرفتند و يا از روي نسخه‌هاي ديگران استنساخ مي‌كردند و يا گاهي در اثر پوسيده شدن مصاحف خود مجبور مي‌شدند يك بار ديگر از روي همان نسخه‌هاي پوسيده استنساخ كنند و در همه اين مراحل ممكن بود خطاهايي رخ دهد. بنابراين هيچ تضميني وجود نداشت كه آيات ابلاغ‌شده عيناً و بدون هيچ كم و كاستي در حافظه‌ها و يا بر روي مصاحف ثبت شده و به‌طور صحيح و سالم بمانند و به ديگران انتقال داده شوند. بر اينها بيفزاييد احتمالِ (هرچند ضعيف) خيانت اصحاب را؟!

 

3. آيا خود پيامبر در زمان حياتش قصد جمع‌آوری و تدوين قرآن با نظمي خاص را داشت؟‌ّ به اين پرسش هم نمي‌توان پاسخي قطعي داد. آنچه مسلم و طبيعي است اين است كه پيامبر نسبت به ضبط و حفظ آيات قرآن علاقه و اصرار داشت، اما اينكه آيا خودش قصد تدوين و تنظيم همه آيات و سوره‌ها را داشته يا نه، و اگر چنين قصدی داشته آيا موفق به اين كار شده يا نه و اگر هم موفق شده آيا متن تدوين‌شده او به صورت سالم و کامل و دست‌نخورده براي آيندگان مانده يا نه، همه پرسش‌هايي هستند كه از روي منابع تاريخي موجود، به هيچ‌كدام از آنها نمي‌توان پاسخي محكم و قاطع داد.

 

«بر اساس مدارك تاريخي، گاه آيه يا آياتي نازل مي‌شده ولي پيامبر به نويسندگان وحي دستور مي‌داده است كه آن آيه يا آيات را در لابه لاي سوره‌اي كه قبلاً نازل شده و پايان يافته بود، قرار دهند»  (5)

 

به‌عنوان مثال ، ابن‌عباس مي‌گويد:

 

«زماني بر پيامبر خدا مي‌گذشت و سوره‌هايي چند بر او نازل مي‌گشت. وقتي آيات ]جديد[ براو نازل مي شد، بعضي از نويسندگان را احضار كرده و مي‌فرمود: "اين آيات را در سوره‌اي كه فلان خصوصيات را دارد بگذاريد." » (6)

 

بايد توجه داشت كه  در مدارك تاريخي فقط معدودی از اين موارد ذكر شده است و بنابراين (با استناد به اين موارد) نمي‌توان با قاطعيت اعلام كرد كه پيامبر اسلام قرآن را (تا پيش از زمان رحلت خود) با نظم و ترتيبي معين و مشخص جمع‌آوری و تدوين كرده است. عده‌ای معتقدند كه آن حضرت در زمان حيات خود سوره‌هاي قرآن و ترتيب آيات در هر كدام را معين و مشخص كرده بود و فقط در مورد ترتيب قرارگرفتن سوره‌ها پشت سر هم سخن نگفته بود. به عبارت ديگر بنا به اين مدعا، هم تعداد و نام‌هاي سوره‌ها معلوم و مشخص شده بود، و هم اينكه هر سوره‌ای شامل چه آياتي است، و فقط مانده بود كه ترتيب سوره‌ها معين شود که گويا پيامبر اين كار را عملاً به عهده صحابه در دوران پس از خود گذاشته بود. اما اين مدعا همانطور كه گفتم نه‌تنها پشتوانه محكمي از شواهد و مدارك تاريخي ندارد، بلكه برعكس، شواهد و مدارك متعدد و معتبر تاريخي صراحتاً خلاف اين مدعا را مي‌گويند. در اين مورد در آينده مطالبي خواهم آورد.

 

 

منبع: سایت فرهنگی نیلوفر


 


حمیدرضا جلائی پور

 

گفتگو با حمیدرضا جلائی پور، جامعه شناس / تهیه و تنظیم: کاوه مظفری و محمد گرامیان-چهار شنبه23 ژوئن 2010

 

تا قانون خانواده برابر: حمیدرضا جلایی‌پور، جامعه شناس و روزنامه نگار اصلاح‌طلبی است که سابقاً مدیرمسئول روزنامه‌های جامعه و نوسازی بود. جامعه ‏شناسی‏ سیاسی‏ و جنبش‏های اجتماعی از زمینه‌های مطالعاتی مورد علاقه وی است. وی در این زمینه، کتابی با عنوان «جامعه شناسی جنبش‌های اجتماعی» (1381) تالیف کرده است. در این رابطه، یکی از موضوعاتی که مورد توجه جلائی پور قرار دارد؛ مسائل، مطالبات، اقدامات و چالش های زنان ایران است. اینکه مسائل و مطالبات توده زنان ایران چیست؟ آیا مسائل زنان از خواسته هایی در خود به اقداماتی برای خود تبدیل شده است؟ و آیا در شرایط فعلی می توان از جنبش مستقل زنان سخن گفت، یا تشکیل جنبش زنان را باید به پس از گذار به دموکراسی موکول کرد؟ برای واکاوی سوالاتی از این قبیل، با حمیدرضا جلائی پور به گفتگو نشستیم:

 

جناب آقای دکتر، شما در مقاله ای با عنوان «چهار ارزیابی جامعه شناختی از موقعیت زنان ایران» که سال 1385 در فصلنامه رفاه اجتماعی منتشر کردید، به 14 روند در موقعیت زنان ایران اشاره کردید که 9 روند آن مثبت و 5 روند آن منفی بود. نخستین روند منفی که مورد بررسی قرار دادید، این بود که «زنان از لحاظ حقوقی نسبت به مردان از وضعیت تبعیض آمیز رنج می برند». اگر امکان دارد توضیح بیشتری درباره این تبعیض حقوقی بدهید، اینکه چه تاثیری در زندگی زنان و همچنین وضعیت اجتماعی آنها دارد؟

 

جلائی پور: میل به برابری تقریباً از قرن نوزدهم، یعنی از 150 سال پیش به این طرف، در سرتاسر جهان در حال شدت گرفتن است. برابری انسان ها با یکدیگر، برابری مردان با زنان، برابری قومیت ها با یکدیگر، برابری شهرنشینان با روستاییان، برابری معتقدین یک فرقه مذهبی با معتقدین به فرقه دیگر، و ... در واقع، این یک روند و میل عمومی است که همه با هم باید برابر باشند. خب، شما آثار این روند را در زندگی روزمره ما ایرانیان می توانید ببینید. الان مثلاً خانم ها می توانند مثل آقایان درس بخوانند، خانم ها مثل آقایان می توانند متخصص بشوند، خانم ها مثل آقایان می توانند فعالیت اقتصادی داشته باشند. این روند برابری حتی امور جا افتاده سنتی را دگرگون می کند. شما ببینید در حال حاضر تشکیل زندگی مشترک باید به توافق دو طرف باشد. الان می بینیم که افراد چه مذهبی باشند، چه غیر مذهبی، برای ازدواج با هم بر توافق تاکید می کنند. حتی فکر می کنم در خانواده های پدرسالار هم به این سادگی نیست که پدر خانواده اجبار کند چه کسی با چه کسی ازدواج کند. حداقل این موضوع جا افتاده که دختر و پسر، حتی به اشتباه، خودشان به ازدواج با هم باید رضایت بدهند. در واقع، امروزه در یک بستر اجتماعی که رو به برابری دارد زندگی می کنیم، اما از جانب دیگر هنوز در راه تحقق این برابری مشکلات حقوقی داریم. مثلاً بر اساس قوانین، قواعد مربوط به ارث، به دیه، طلاق، به حق حضانت بچه ها، کار خانم ها در بیرون، مسافرت آنها، اصل برابری با مشکل رو به رو است. در واقع، این یک مسئله حقوقی است که نیاز به درمان دارد. آنهایی که معتقد به برابری زن و مرد هستند، وقتی بر مطالبات حقوقی تکیه می کنند، در واقع یک خواسته ملموسی دارند. و تا زمانی که این مسئله برطرف نشود، این خواسته وجود دارد. ولی یکصدسال پیش این نواقص حقوقی، مشکلی ایجاد نمی کرد چون جامعه با روند برابرخواهی روبرو نبود. به بیان دیگر الان الزامات جامعه زن و مرد را به برابری می کشاند ولی از آن طرف این روند برابری با موانع (در این بحث، با موانع حقوقی) روبرو است.

 

البته، من با برخی فمینیست های تندرو اختلاف نظر دارم، آنها فکر می کنند این مطالبه را (و سایر مطالبات حقوقی را) می توانند با ایجاد و فشار یک جنبش اجتماعی مستقل زنان به دست بیاورند. در مقابل، بحث من این است که جامعه ایران در شرایطی است که بعید می دانم جنبش اجتماعی مستقل زنان به معنای تخصصی – فنی اش بتواند شکل بگیرد. البته، برخی منظورشان از جنبش زنان، همین حرکت فمینیستی است؛ یعنی روندی که در جامعه ایران حدود صد سال است که آغاز شده است. حاملان این روند معتقد به برابری زن و مرد هستند و برای این اعتقاد مبارزه می کنند، من هم این ارزیابی را قبول دارم. بله، این حرکت صد سال سابقه دارد، و الان نسبت به صد سال پیش این مبارزات فمینیستی خیلی وسیع تر و اجتماعی تر شده است. اما جنبش اجتماعی مستقل زنان، که در جامعه شناسی سیاسی مطرح است، یک نیروی اجتماعی است که به قدری قوی می شود که برای گرفتن حقوقش بر خلاف میل حکومت دست به اعتراض می زند و همه افراد جامعه می فهمند که یک جنبشی رخ داده است. در واقع، جنبش از لحاظ فنی یک پدیده اجتماعی است که آنقدر وسیع می شود که قدرت سیاسی پیدا می کند و قدرت رسمی سیاسی نمیتواند آنرا انکار کند و مجبور می شود به مطالباتش پاسخ دهد.

 

جامعه ایران آبستن این پدیده جنبشی است، ولی هنوز متولد نشده است. ما در جامعه شناسی در جوامعی جنبش مستقل زنان را دیده ایم که آن جوامع مرحله گذار به دموکراسی را طی کرده اند و هم اکنون با چالش های مرحله تحکیم دموکراسی روبرو هستند. جامعه ایران مرحله تمهید دموکراسی را طی کرده و هم اکنون نزدیک به سه دهه است که با چالش های گذار به دموکراسی روبرو است و هنوز وارد مرحله تحکیم دموکراسی نشده است. ظهور جنبش مستقل زنان لازمه اش رعایت حقوق شهروندی و وجود دولتی است که خود را در برابر حقوق برابر شهروندان، خصوصاً حقوق زنان، مسئول بداند. تا زمانی که به این مرحله نرسیم، بعید است جنبش مستقل زنان شکل بگیرد. اگر به شرایطی برسیم که دولت حقوق شهروندی را رعایت کند، یا دولت حقوق خانم ها را می دهد، یا اگر ندهد، زنان با کمترین هزینه می توانند جنبش ایجاد کنند و حقوقشان را بگیرند. اما الان نه. الان جنبش فراگیری در جامعه داریم، یعنی جنبش مدنی و مردم سالاری، اگر این جنبش بتواند به حداقل خواسته های خود برسد، یعنی امکان انتخابات سالم و ایجاد دولت مسئول فراهم شود، یکی از موانع بر سر راه برابری زنان برداشته می شود. به شعارهای این جنبش اگر توجه کنیم، مرتب از انتخابات آزاد، استقلال قضات، و مطبوعات آزاد صحبت می کنند. تا زمانی که این شعارها و حقوق نهادینه نشود، روند البته تاثیر گذار فمینیسم در ایران بعید است به یک جنبش مستقل زنان تبدیل شود.

 

شما در همان مقاله منتشره در فصلنامه رفاه، به شرایط نامطلوب زنان در خانواده ها و مسئله طلاق نیز اشاره کرده بودید؛ تاکید داشتید تنها موردی که به عنوان مسئله اجتماعی ارتقاء پیدا کرده، و فمینیست ها در آن تاثیر داشته اند و توانسته اند آن را از «مقاومتی در خود» به «مقاومتی برای خود» تبدیل کنند، مسئله طلاق بوده است. در این باره، چه توضیح بیشتری دارید؟ آیا درخواست حق طلاق برابر می تواند مطالبه ای باشد که یک جنبش اجتماعی را راهبری کند؟

 

جلائی پور: واقعاً به صورت پیمایشی و تحقیقی نمی دانم فمینیست ها چقدر در بحث طلاق نقش داشته اند. من تاکنون مطالعه دقیقی را در این زمینه ندیده ام. طلاق یک مسئله ای است که خود زنان، به صورت در خود، دارند با آن مبارزه می کنند. تقاضای طلاق از سوی خانم ها را می توان به دو دسته تقسیم کرد. یکی، خانم هایی که در طبقات پائین هستند و شوهرانشان یا توانایی تامین زندگی را ندارند یا اینکه معتاد هستند. این دو مورد در طبقه پائین خیلی فراوانی دارد؛ در واقع، پدر خانواده نمی تواند به امرار معاش خانواده کمک کند، یا اینکه معتاد است و خانواده را دچار مشکلات جدی می کند. در این وضعیت، خیلی از زنان با غیرت هستند که برای حفظ بچه ها یا حفظ خودشان، تلاش می کنند که جدا شوند. متاسفانه این زنان ضربه خورده باید یک مسیر طولانی دو سه ساله را طی کنند، اینها حتی پول وکیل هم ندارند و خیلی تحت فشار هستند. به نظرم شرایط خیلی تلخی دارند، و هنوز فمینیستهای نویسنده نتوانسته اند یک ادبیات تاثیر گذار در زمینه این دسته از قربانیان جامعه فراهم کنند

 

اما دسته دوم، زنانی هستند که جزء طبقه متوسط به شمار می آیند و مشکلشان اعتیاد یا فقر نیست. در واقع، زنی است که می خواهد زندگی کند ولی با شوهرش نمی تواند. این موضوع دلایل مختلفی دارد. عمدتاً این دسته از زنان که تقاضای طلاق می کنند، تحصیل کرده و شاغل هستند. برای این دسته هم، فرایند طلاق دو سه سال طول می کشد و تبدیل به یک معضل شده است. علت عمده طلاق این دسته دوم این است که ازدواج شان، سفارشی بوده، یعنی خودشان انتخاب نکردند، بلکه با سفارش پدر و مادر و مصلحت سنجی دیگران بوده است، یا در هنگام ازدواج در شرایطی نبوده که آگاهانه و پخته تصمیم بگیرد. به عبارت دیگر، بدون اینکه همدیگر را درست و حسابی بشناسند، با هم ازدواج کردند. بعداً در طول زندگی متوجه شدند که با هم اختلاف دارند. علت این اختلاف هم به شرایط جامعه باز می گردد. در جامعه امروز ایران، زنان در فضاهای عمومی حضور قابل توجهی دارند؛ به محل کار می روند، به دانشگاه رفت و آمد دارند، و در این محیط های جدید افراد دیگر را می بینند و می تواند با زندگی خود مقایسه کند. برخلاف دنیای قدیم، که زنان فقط برای حمام کردن یا رفتن به جلسه روضه از خانه بیرون می آمدند و ارتباطات محدودی داشتند، الان شرایط تغییر کرده است. دنیای جدید، یک دنیای شیشه ای است و افراد همدیگر را می بینند. ازدواج های سفارشی و از روی احساس اولیه پایدار نمی ماند.

 

از دیگر علت های گسترش طلاق، نبود آموزش های لازم است. در واقع، ازدواج مثل گیاه و گلِ گلدان است که اگر طرفین در خانه به آن رسیدگی نکنند، خشک می شود. دیگر اینطور نیست که بعد از ازدواج زن و شوهر تا آخر عمر برای هم بمانند، باید همدیگر را حفظ و نگهداری کنند. با این کلیشه که با لباس سفید آمده و با لباس سفید باید برود، دیگر نمی شود خانواده را نگه داشت. این حرف ها در میان زوج های جدید نفوذ ندارد. الان زن و شوهر باید خانواده را تحکیم بکنند، دائماً باید به مسائل خودشان رسیدگی کنند و با هم گفتگو داشته باشند. اگر دو طرف به گل این گلدان رسیدگی نکنند و آن را آبیاری نکنند، خانواده تداوم پیدا نمی کند. تازه اگر طلاق صورت گرفت، طلاق را نباید تابو کرد، باید آنرا سرمایه ای کرد برای ایجاد یک خانواده مستحکم تر، اخلاقی تر، و برابرتر.

 

خب، هر دو دسته طلاق ها و البته بیشتر دسته دوم طلاق ها، به نوعی نشانه مدرن شدن جامعه است. ولی بعید می دانم این طلاق ها ریشه در تبلیغات مستقیم فمینیستی داشته باشد. الان فمینیست ها، بیشتر این دسته دوم را مورد توجه قرار می دهند و به دسته اول کم توجه هستند. چراکه، زنان دسته دوم، دردی را احساس کرده اند و اینها گوش شنواتری نسبت به حرف های فمینیستی دارند. در واقع، زنان تحصیل کرده ای که تا حدودی استقلال اقتصادی دارند، و تجربه ناکامی در خانواده را داشته اند، حرف های فمینیستی را متوجه می شوند. البته، باید بیشتر در این زمینه تحقیق کرد. همچنین، آن دسته اول از زنان که طلاق می گیرند هم باید مورد توجه باشند. در واقع، زنی که از لحاظ اقتصادی ناتوان است، اما حاضر نیست به تقدیر تن بدهد و می خواهد وضعیت خود را تغییر بدهد. هرچند، تغییر مدنظر دسته نخست، با دسته دوم تفاوت دارد. ولی زنان دسته اول هم کار بزرگی را دارند انجام می دهند، در گذشته این زنها با روزگار می ساختند و می سوختند و مطلقا قربانی می شدند.

 

برخی از فعالان جنبش زنان، معتقدند موضع گیری شما درباره اینکه هنوز مسئله زنان به جنبش تبدیل نشده، و یک پویشی در این میان است، بیش از آنکه یک موضع گیری جامعه شناختی باشد، یک موضع گیری سیاسی از جایگاه اصلاح طلبان است. در واقع، شما موضع اصلاح طلبان در خصوص جنبش زنان را تئوریزه می کنید، چراکه اصلاح طلب ها حاضر نیستند جنبش زنان را به رسمیت بشناسند، به همین دلیل در سطح جامعه شناختی سعی می کنند آنرا نادیده بگیرند.

 

جلائی پور: اگر یک جنبشی ظهور کند کسی نمی تواند منکر آن شود، در چنین شرایطی حرف جنبش همه جا هست. آیا الان کسی می تواند جنبش سبز را منکر شود! من هم علاقه دارم که در این خصوص بحث کنیم، و دیگران هم نقد کنند تا بحث جدی تر بشود. اما قبل از اینکه وارد این بحث بشویم، لازم است بگویم که من از جامعه شناسی به اصلاح طلبی رسیده ام، نه از اصلاح طلبی به جامعه شناسی. در واقع، یک سری مطالعات داشتم و به این جا رسیدم. اگر در مطالعاتم به این نتیجه می رسیدم که اصولگرایی یا محافظه کاری خوب است، محافظه کار می شدم. اگر در مطالعاتم به این نتیجه می رسیدم که ما جنبش مستقل زنان داریم، شاید یک فمینیست رادیکال می شدم نه اصلاح طلب. خیلی از دوستان من جزء اصولگرایان هستند، و من وقتی اصلاح طلب شدم ضرر هم کردم، مثلاً به همین خاطر زندانی شدم؛ و الان سر تا پای زندگی ام زیر کنترل برادران است و فقط در همین یک سال سه بار فرزند مرا دستگیر کرده اند.

 

اول اجازه بدهید نظرات شخصی ام را بگویم، من جزء اولین اصلاح طلبانی بودم که گفتم اگر فمینیسم به معنی برابری حقوقی زن و مرد است، من یک فمینیست هستم. و این فمینیست بودن با مسلمان بودن، با شیعه بودن، و با اعتقاد به ارزش خانواده داشتن من منافاتی ندارد. آن زمانی که من این حرف را می زدم، کسی حتی فمینیست های رادیکال چنین حرفی نمی زدند. به نظرم یا دولت باید حقوق برابر به زنان بدهد، یا اگر نمی دهد خوب زمینه برای ایجاد یک جنبش فراهم می شود. اگر چنین جنبشی باشد، من طرفدار آن هستم. ولی، اگر جامعه شناسانه بحث کنیم، باید گفت که تشکیل یک جنبش آنهم جنبش مستقل زنان یک بحث بی پایه و آرزویی نیست. در واقع، جامعه شناسی به ما می گوید برای اینکه یک حرکت اجتماعی به یک جنبش تبدیل شود، شروطی لازم دارد. حالا، حرف من با فمینیست ها این است که توجه کنید در چه جامعه ای می خواهید مطالبات برابر زن و مرد را پیگیری کنید؟ گفتم در جامعه ای می خواهید این کار را انجام دهید که هنوز وارد مرحله تحکیم دموکراسی نشده است. در جامعه ای که گذار به دموکراسی کرده باشد، حقوق شهروندی تثبیت می شود، لذا برای اعتراض مدنی لازم نیست که دسته دسته زنان راهی زندان بشوند و برای پیگیری حقوق خود کتک بخورند و آنان را به بی بند و باری متهم کنند. در چنین شرایطی است که «ضد جنبش» زنان نمی تواند وارد عمل شود. در صورتی که فمینیست های رادیکال کشور ما همچنان غافل اند. آنها خبر ندارند که «ضد جنبش زنان» در ایران، هنوز در رویارویی با فمینیست ها به حرکت در نیامده است.

 

در واقع، شما گذار به دموکراسی و حقوق شهروندی را مقدم بر تشکیل جنبش زنان می دانید؟

 

جلائی پور: حتماً. اشاره شد که دموکراسی سه مرحله دارد: نخست، مرحله تمهید که ما آن مرحله را گذرانده ایم؛ دوم مرحله گذار که در آن سازوکارهایی تعبیه می شود تا مرتب انتخابات برگزار شود، روزنامه ها آزادی داشته باشند، قضات مستقل باشند و ...، اگر این سازوکارها اجرایی بشود، تازه وارد مرحله سوم، یعنی مرحله تحکیم دموکراسی می شویم. الان غربی ها، بحران های تحکیم دموکراسی را دارند، نه بحران های گذار به دموکراسی. در حالی که، ما الان در جامعه ای هستیم که گذار دموکراسی هنوز انجام نشده است. پس، ادعای اصلی من این است که بر اساس تجربه جوامع دیگر، جنبش مستقل زنان در جایی که گذار به دموکراسی انجام نشده، ممکن نیست. به این دلیل که اگر گذار انجام شود، هزینه جنبش شدن مبارزات برابری طلبانه زنان ارزان می شود. زنان به راحتی می توانند مطالبات خود را پیگیری کنند. یا دولتِ دموکراتیک مطالبات آنها را می دهد، یا اگر ندهد، زنان می گیرند. همانطور که زنان خیلی از حقوق شان را در غرب گرفتند. لذا باید توجه کنیم که یکی از موانع اصلی در ایران برای جنبش شدن حرکت زنان، عدم گذار به مرحله تحکیم دموکراسی است.

 

نکته دیگری که مانع تشکیل جنبش می شود این است که جامعه ایران یک جامعه سیاسی – مذهبی است. و دولتش می تواند به نام مذهب، مردم را تحریک کند. حتی در برابر جنبش فراگیر و همگانی و ملی مردمسالاری این کار را می کنند، ببینید به موسوی متدین چه می گویند. به موسوی می گویند که جنبشی که شما راه انداخته اید، جنبش بی ناموس ها و همجنسگرایان است! لذا، در مورد مسئله زنان که خیلی قوی تر می توانند مخالفت کنند و ضد جنبش را تحریک کنند. می توانند به مردم بگویند که فمینیست ها مدافع بی ناموسی هستند. مثلاً تبلیغ کنند که فمینیست ها می گویند چطور مرد می تواند چهار زن بگیرد، پس زن هم می تواند. باز هم می گویم که من از این تحلیل های جامعه شناختی به این نتیجه رسیده ام که فمینیست های رادیکال نباید آرمانگرایانه هِی جنبش جنبش کنند. به نظر من کار درست را همان فمینیست های اصلاح طلب می کنند که برای احقاق حقوق زنان، جنبش فراگیر دموکراسی خواهی در ایران را جدی گرفته اند. اینها واقعاً دارند کاری برای زنان انجام می دهند. در صورتیکه فمینیست های رادیکال تنها «ضد جنبش زنان» را می توانند در ایران فعال کنند. ببینید این خانم داوودی در امریکا زندگی می کند و داشتن حجاب و نداشتن آن به خودش مربوط است و در ایران هم که نیست که با مشکل قانونی روبرو باشد. ولی وقتی می آید در تلویزیون روسری اش را بر می دارد، این کمکی به زنان ایران نمی کند، بلکه به «ضد جنبش زنان» کمک می کند.

 

دلیل دیگر، موانع سازماندهی و تشکل است. حتی فرض می گیریم که می توانیم جنبش مستقل زنان داشته باشیم؛ یعنی ملاحظات من به کنار، یکی از لوازم یک جنبش تشکل و سازمان است. اما این دولت ما متخصص مهار تشکل ها و سازمان ها است. در مقایسه با دیگر کشورها، خیلی سخت تر با سازماندهی و تشکل یابی برخورد می کنند. بنابراین، یک امکان دیگر همین «شبکه های اجتماعی غیر محسوس» است. مثلاً اینکه دانشجوهای همکلاسی دور هم جمع شوند و بحث کنند.

 

البته، مفهوم شبکه های غیر محسوسی که نام می برید، برای فهم و تبیین جنبش ها توسط برخی جامعه شناسان مورد استفاده است. آیا به نظر شما، سازماندهی جنبش ها در ایران باید از الگوهای دیگری پیروی کند؟

 

جلائی پور: بحث من این است که فقط اتکاء به شبکه های غیر محسوس برای یک جنبش کافی نیست. الان مثلاً شبکه های غیر محسوس مدنظر رهبران جنبش سبز هم خیلی زیاد است، اما باز این شبکه ها کار تشکل های منسجم سیاسی را نمی کند. شبکه های نامحسوس داریم، اما به نظرم تشکل های سازمانی خیلی مهم است. وقتی می توانیم از جنبش زنان صحبت کنیم که یک تشکل جدی یا حزبی داشته باشیم که اقلاً صدتا آدم جدی فمینیست عضوش باشد؛ و این حزب اسم و رسم داشته باشد، و کار کرده باشد. مانند صحنه سیاسی که یک دوره ای در جنبش های پیش از انقلاب می گفتند جبهه ملی، حالا در این جریانات اخیر می گویند مشارکت، مجاهدین انقلاب اسلامی، کارگزاران، اصولگرایان...، یکی از مؤلفه های مهم جنبش ها تشکل های سیاسی است. باید نیروهای سیاسی شناسنامه دار و شفاف، جلودارش باشد.

 

خب، برخی از فمینیست ها می گویند که جنبش ما «بی سر» است. البته، بد نیست که بگوییم یک حرکتی در جامعه جریان دارد. من هم قبول دارم که یک حرکت فمینیستی در جامعه موجود است. اما این حرکت چطور می تواند حقش را بگیرد، فقط شبکه های نامحسوس کافی نیست. اما از سوی دیگر، نمی گذارند که تشکلی هم شکل بگیرد.

 

لذا با توجه به وضعیت خاص جامعه ایران باید روی این نکته تاکید کنم. فمینیست ها باید خانواده ی مردسالار را نقد کنند؛ اما آنها به مسئله خانواده مدنی توجه ندارند. در جامعه ای که نمی گذارند سازماندهی بشود، اگر فمینیست های ما جدی بودند و به دنبال جنبش بودند، به نظرم، خانواده مهمترین واحد اجتماعی است، نه فقط برای حفظ جامعه (که همه جامعه شناسان بر روی آن تاکید دارند)، که برای تقویت جنبش زنان هم. خانواده مدنی، پایگاهی است که نمی توان سرکوبش کرد. مثلاً در مورد همین جنبش سبز، من معتقدم که این جنبش متکی به خانواده های نسبتاً مدنی اقشار شهری است. این جوان هایی که تقاضاهای مدنی از حکومت دارند، از دل همین خانواده ها بیرون آمده اند.

 

در واقع، یکی از مشکلاتی که خصوصاً فمینیست های رادیکال و فضایی دارند، ناشی از بی توجهی شان به خانواده است. اگر به راستی دنبال جنبش باشند، به نظرم واحد جنبش زنان در ایران، می تواند خانواده باشد. چراکه قابل سرکوب نیست. نقدی که به فمینیست ها در ایران وارد است، این است که از تجربه زنان ایرانی استفاده نمی کنند. الهام از تجربه زنان در کشورهای دیگر، خصوصاً غربی، وقتی مفید است که از تجربه زنان خود ایران و کشورهای همسایه غافل نشویم.

 

یک پیش فرض مبنایی بحث شما برای اینکه جنبش زنان نمی تواند در ایران شکل بگیرد، این است که چون حقوق شهروندی در ایران نهادینه نشده و به بیان دیگر گذار به دموکراسی کامل نشده، در نتیجه هزینه برای شکل گیری جنبش زنان بالا است. خب، این شرایط برای دیگر جنبش ها هم صادق است، مثلاً در مقابل جنبش دموکراسی خواهی هم موانع و هزینه هایی هست. حال در این شرایط مشابه، چطور یک جنبش دموکراسی خواهی می تواند وجود داشته باشد، اما جنبش زنان خیر؟

 

جلائی پور: درست است که جنبش دموکراسی خواهی محدودیت هایی دارد، اما جنبش دموکراسی خواهی، یک «جنبش اقشاری» نیست، و فقط به نیروی یک قشر متکی نیست بلکه همه پویش های اقشاری مثل زنان، دانشجویان، جوانان، کارگران، و ... حاملان آن هستند. اینکه می بینید این جنبش فراگیر است، به خاطر این است که ضعف دموکراسی دردِ همه پویش های اجتماعی است و یک خواست حداقلی و لازم است که همه روی آن تاکید دارند. شما ببینید وقتی جنبش سراسری (که نیروی همه پویش های اقشاری را در خود دارد) با مشکل روبرو است، خوب طبیعی است که جنبش مستقل زنان با مشکل بیشتر روبرو می شود.

 

باز یک مثال می زنم، الان آیا یک شخصی مثل موسوی یا خاتمی به لحاظ اثرگذاری و نفوذ در میان زنان وجود دارد؟ منظورم این نیست که موسوی یک نفر است، اصلاً موسوی یک نفر نیست. تشکل هایی که پشت او هست، یا حمایت های مادی و معنوی که در جامعه از موسوی می شود کجا، و در مقایسه نیروی فمینیست ها کجا؟ با سر و صدای دو سه تا فمینیست رادیکال نمیتوان در جامعه ای با ویژگی ایران یک جنبش مستقل زنان به راه انداخت.

 

به نظرم، حرکت زنان نباید از جنبش فراگیر دموکراسی خواهی فاصله بگیرد. در جریان انتخابات 84، فمینیست ها از اصلاح طلبان فاصله گرفتند، و در نتیجه نتوانستند هیچ کاری بکنند. اما این دفعه در انتخابات 88 حاضر به مذاکره شدند و یک ائتلاف مطالبه محور تشکیل دادند و بالاخره توانستند موثر باشند.

 

در همین رابطه، شما گفته بودید که «اگر جنبش زنان فعال بود، در جریان انتخابات [دوره نهم ریاست جمهوری] دو کاندیدایی که از حقوق زنان بیشتر دفاع کردند (مصطفی معین و هاشمی رفسنجانی) رای بیشتری می آوردند و در انتخابات شکست نمی خوردند». حالا، سوال این است که در این دوره انتخابات که موسوی و کروبی مورد حمایت زنان قرار گرفتند، می توان نتیجه گرفت که جنبش زنان فعال شده است؟

 

جلائی پور: فضاهای انتخاباتی، فضاهای جنبش های اجتماعی موقتی هستند، مثلاً این بار حضور زنان نه فقط برای ایرانیان که برای جهانیان هم چشمگیر بود. در واقع، این مرتبه که دانشجویان و زنان مشارکت بیشتری داشتند، در گسترش جنبش فراگیر هم نقش مهمی داشتند. اما باز تاکید می کنم، جنبش مستقل زنان، زمانی می تواند شکل بگیرد که دوره تحکیم دموکراسی فرا رسیده باشد، در حالی که ما هنوز در دوره گذار هستیم. البته پیش بینی ها در جامعه شناسی قطعی نیست بیشتر احتمالی است، ممکن است در ایران جنبش زنان اتفاق بیافتد؛ به هر حال، در ایران معجزه زیاد رخ می دهد. اما من این معجزه را بعید می دانم.

 

فمینیست ها باید از تجربه زنان در ایران درس بگیرند. خانواده برای زنان ایرانی مهم است. حتی زنانی که به نظر می رسد پایگاه اصلی فمینیست ها هستند. در یک مطالعه ای که من انجام داده ام تشکیل یک خانواده مدنی اولین خواست در میان دختران تحصیل کرده است. به نظرم فمینیست ها باید پرچم دار تحکیم اخلاقی خانواده بشوند. مثلاً یکی از کارهای زنان که در مقابله با محدودیت های قانونی انجام می دهند و تا حالا یک فمینیست را ندیده ام که از این موضوع دفاع کند، این است که خود خانم ها اعم از مذهبی و غیر مذهبی، اعم از طبقات بالا و پائین، قبل از ازدواج تمام حقوقی که قانون به آنها نمی دهد را اول می گیرند، یعنی وکالت بلاعزل می گیرند و بعد ازدواج می کنند. جالب است که حتی خانم های مذهبی و بسیجی این کار را می کنند. چرا نباید فمینیست ها مبلغ این کار بشوند؟ در واقع، یک اکتیویست باید به ویژگی های جامعه ایران توجه داشته باشد.

 

مثلاً موضوع دیگر، کاری است که برخی خانم های مذهبی در قم انجام می دهند و تفاسیر معاصر و راهگشا در مورد وضع زنان مطرح می کنند. اما متاسفانه فمینیست ها این تجارب را اصلاً برجسته نمی کنند یا اصلا چیزی درباره آن نمی دانند. در واقع، زنان اسلام شناسی هستند که به حقوق زنان توجه می کنند؛ اما در حرکت فمینیستی، به نواندیشی دینی کم توجهی می شود. من این بنده و شهرومند کوچک شدیداً به اهمیت فمینیسم اسلامی تاکید می کنم. این فعالیت فمینیست های اسلامی است که «ضد جنبش زنان» را که در جامعه ایران خفته است، درمان می کند و نخواهد گذاشت که بیدار شود.

 

در راستای همین توصیه ای که باید نگاه به مسئله اجتماعی بر پایه تجارب باشد، و نگاه نظری بیشتر یک نگاه راهنما است، این سوال پیش می آید که انگار مفهوم جنبش اجتماعی نیز تبدیل به یک «لقب یا برچسب» شده و بیشتر ما را از فهم واقعیت پدیده ها دور می کند. می شود از جهت دیگری به پدیده حرکت زنان نگاه کرد: به جای اینکه بپرسیم آیا حرکت زنان در قالب جنبش جا می شود یا خیر، این سوال را مطرح کنیم که این حرکت چه خصیصه هایی دارد؟

 

جلائی پور: به لحاظ فنی، یعنی بر اساس اصطلاحات جامعه شناسی، من فکر می کنم که اولاً فمینیسم در ایران تبدیل به مسئله اجتماعی شده است. مسئله اجتماعی سه ویژگی دارد: یکی اینکه یک عده ناراضی هستند، دوم اینکه تعداد آنها زیاد است، و سوم اینکه نباید وضعیت اینگونه باشد. خب، حالا برخی معتقدند که این پدیده بیشتر از این سطح است، یعنی یک جنبش اجتماعی است. اما ویژگی های اصلی یک جنبش اجتماعی حداقل چهار تا است: نارضایتی، گفتمان، سازماندهی، و اعتراض. البته اعتراضی که دیده بشود، و اسم آن مرسوم شود، مثلاً جنبش تنباکو، جنبش مشروطه، نهضت 15 خرداد، جنبش سبز. اینکه یک حرکتی توسط زنان در جامعه مدنی وجود دارد، من قبول دارم. ولی به معنای تخصصی – فنی نمی توانیم بگوییم جنبش. حالا، من اسم آنرا گذاشته ام پویش. یعنی جنبش نیست، اما از سطح مسئله هم بالاتر است.

 

در شرایط موجود، با توجه به اینکه از یک سو فشارهای سیاسی بیشتر شده، و از سوی دیگر فضای کنشگری اجتماعی با ظهور جنبش سبز ارتقاء پیدا کرده، زنان از چه راهکارهایی می توانند برای به دست آوردن حقوق برابر بهره ببرند؟

 

جلائی پور: به هر حال، شبح مسئله زنان همیشه بالای سر محافظه کاران قرار دارد. به همین دلیل، فمینیست ها باید با هر حرکتی که به سمت دموکراسی هست، مشارکت کنند. به خاطر اینکه، دموکراسی لازمه حیات برابرتر برای زنان است. شاید به همین دلیل هم، به طور نانوشته، یکی از ارکان جنبش سبز مشارکت زنان است. به نظر من، شخصیت های موثر جنبش سبز و مردمسالاری ایران همه از لحاظ حقوقی فمینیست اصلاح طلب هستند. البته فمینیست رادیکال نیستند، اما به لحاظ حقوقی از برابری زن و مرد دفاع می کنند.

 

نکته دیگری که به نظرم فمینیست های ایرانی باید رعایت کنند، توجه به سرمایه اخلاقی است. اگر فمینیسم در ایران می خواهد رشد کند، باید خانواده مردسالار را نقد کند و در مقابل از خانواده مدنی دفاع کند. یعنی خانواده ای که در آن زن و شوهر برابرند، به یکدیگر احترام می گذارند، و با گفتگو معضلات خانواده را پیش می برند. یعنی، باید روی تعهدات زن و شوهری تاکید کند، و کسانی که تعهد می کنند اما پایبند نیستند را نقد کند. هیچ حرکت اجتماعی، بدون سرمایه اخلاقی حاملان آن، به جایی نمی رسد. همه جنبشها وقتی جدی شده اند که تعداد شخصیتهای اخلاقی و تاثیر گذار آنها زیاد شده است.

 

ما باید در علوم انسانی برنامه های پژوهشی فمینیستی را جدی بگیریم. از تجربیات زنان و خانواده های موفق و مدنی در ایران الهام بگیریم. آنوقت از ترکیب این دو، پیشنهادات را بسازیم. اگر فقط از درون باشد، ممکن است خیلی محدود بشود؛ و اگر فقط از بیرون باشد، ممکن است غیر واقعی بشود. در همین رابطه، استفاده از فرهنگ و تجربیات زنان مسلمان در کشورهای دیگر هم مهم است. مثلاً تجربیات زنان در مراکش و مصر که اطلاع کمی از آنها داریم. به طور خلاصه حرفم را تمام کنم، فمینیست های اصلاح طلب در کنار دفاع از حقوق فردی زنان، از جامعه مدنی فراخ و خودشکوفا، از ضرورت دولت پاسخگو و انتخابی، از خانواده مسئول مدنی نیز می توانند دفاع کنند و راهبرد فمینیستهای رادیکال که بحث حقوقِ فردی زنان را چماق می کنند و بر سر اصلاح طلبان می زنند راهبردی عقیم است. اگر چه ممکن است وجه رادیکال حرفهای آنها به مذاق بخش محدودی از جامعه خوش بیاید.

 

با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

 

 

منبع: تا قانون خانواده برابر


 


حسین جعفری

 

من این دوحرف نوشتم چنان که تودانی 

 

آقای کدیورعزیر، ایراد عمده ای که پس ازمصاحبه با صدای آمریکا، به شما گرفته شد، آنجا بود که گفتند وگفتیم چرا حرف دردهان مردم میگذارید وآنچه را که آرزوی قلبی خودتان است، دریک مصاحبه بسیاربااهمیت که باهوشمندی به تمام پرسش ها پاسخ مستدل دادید، اما دراین قسمت آروزی دل خود را اززبان مردم جاری ساختید ومطلبی بیان کردید که هرگز برزبان مردم نیامده بود.

 

این مطلب، یعنی "هم غزه، هم لبنان جانم فدای ایران" را من اولین بار اززبان تعدادی ازشاگردان آقای سروش استاد دانشگاه مازندران (ایشان غیرازسروش معروف هستند)، آنهم پس از دستگیری و زندانی شدن سروش شنیدم که گفتند اتفاقا ایشان ازآن شعار"نه غزه، نه لبنان بسیار متاثر شده و درکلاس درس هم گفته بودند ای کاش مردم به جای آن شعار می گفتند:"هم غزه، هم لبنان جانم فدای ایران" ازآن پس بود که من ازاین وآن شنیدم که ازاین شعارطرفداری می کنند ومن نیز عنوان آنرا "عرفی مسلکی" گذاشتم ودرحاشیه آن، مقاله ای هم برای جرس نوشتم اما دوستان جرس ازقرار به مصلحت نداستند که آنرا چاپ کنند وامیدوارم این مقاله ام نیز به آن سرنوشت دچارنشود.

 

پیش ازپرداختن به بقیه مطلب بدنیست همینجا بنویسم که به بهانه مصلحت نیست ودشمن ازآن سوء استفاده خواهدکرد واین گونه اظهارنظرها تضعیف جنبش سبزاست و... به اعتقاد من ازاستدلالهای آنانی است که اکنون به شکل پادگانی حکومت میکنند.  به باور من جنبش سبزمی بایستی با آزاداندیشی طیف وسیعی را دربرگیرد وازمحافظه کارتا لیبرال ازمذهبی تا غیرمذهبی وسکولارهمه رادرخودجای دهد. هرکسی که طالب دموکراسی، احترام به حقوق بشر، تساوی حقوق قشرهای گوناگون فارغ ازاعتقادات آنان، آزادی دین، زبان، نژاد و...درنهایت احترام به ادیان گوناگون وجدایی دین وحکومت است وبه این گونه باورهامعتقدباشد، خودبه خود عضوجنبش سبزتلقی خواهدشد. وگرنه اگرازهم اکنون بخواهیم یک خط بکشیم ومعتقدباشیم که این سویی ها خودی وآنسویی ها ناخودی یا به عبارت درستتر«نخودی" هستند، همان بساطی خواهدبود که اکنون پس از سی ویک سال به آن رسیده ایم. این نهضت یا انقلابی که درابتدا بی اغراق نوددرصدمردم طرفدارآن بودند، ازهمان اول براثرتنگ نظری ها ومحدودیت هایی که برآن قائل شدند،به قول آن خانم شاعرافغانی که گفته بود "مرابتراش" چنان تراشیده شدکه امروزه به گفته شیخ جنبش سبز، پیروان آن را میتوان درقایقی بزرگ جا داد. بدیهی است ما ازاین تجربه تلخ باید درس عبرتی بگیریم واولین آن همین است که اجازه بدهید این نوشته من که مخالفت بانظر جناب کدیوراست، منتشرشود تا شاید ازتعاطی نظرات گوناگون، به راه سوم یا نتیجه بهتری برسیم.  مقصودقانع کردن همدیگرنیست، منظورآنست که فضایی بازبوجودآید که هرکس فارغ ازهرنوع ملاحظات ومصلحت اندیشی ها، بتواند نظرخود را بیان کند، شاید این جامعه ما ازحالت موروثی شخصیت دوگانه(آنچه دردرون می اندیشیم وآنچه براثرملاحظات، ترس، بیم ازدست دادن امتیازات و... دربیرون بیان می کنیم) بیرون آییم واین خصیه زشت ازبین برود وماهم مثل بقیه ملل پیشرفته بتوانیم با اعتمادبه نفس وبدون تقیه، منظوراصلی خود را با صراحت بیان کنیم.

 

به هرروی ایرادی که به شما، جناب کدیور وارداست،  آنجاست که فرمودید مردم چنین شعاری سردادند، یعنی گفتند"هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران" درحالیکه ما میگوییم چگونه است که این شعاررا شما شنیدید اما میلیونها نفرنشنیدند وازآنجا که جنابعالی اهل تحقیق وعلم وفردی دانشگاهی هستید نه منبری، حتما منبعی سراغ دارید که ما را راهنمایی خواهید فرمود تا رفته واین شعار را به آنگونه که شما میفرمایید یافته وبشنویم  والبته درآنصورت من شخصا ازشما عذرخواهم خواست. درحالیکه شعار "نه غزه، نه لبنان،...." بارها تکرارشد و بهترین منبع آن نیز یوتیوب است که خودتان با گوش خودتان می توانید بشنوید ودرنوشتارتوضیحی خود نیزآنرا تاکید کرده اید.

 

میفرمایید"صرف اینکه جمعی از هموطنان شعار سلبی را در روز قدس سر داده اند، دلیل نمی شود که این شعار ملت ایران است، همچنانکه چون شعار ایجابی مطلوب امثال من است، پس نمی توان نتیجه گرفت این شعار ملت ایران است" منهم با شما موافقم اما ازآنجا که من طرفداراین شعارم یک ندای قلبی هم دردرونم فریاد می زند که اکثریت مردم ازغزه ولبنان خسته شده اند واین شعارزبان حال اکثریت آنان است یا من دوست دارم اینگونه تعبیرکنم.

 

آنجا که خطاب به رئیس جمهوری شصت وسه درصدی میفرمایید:" لطفاً به‌جای ده‌بار اسم فلسطین و لبنان را بردن یک‌بار هم اسم ایران را بیاورید" من میگویم به جای شعاردادن وایران ایران پوچ سردادن، ثروت ایران را صرف غزه ولبنان نکنید که چاهی است بی انتها وتاکنون میلیاردهادلارصرف آن شده است وبهتراست ما بیشترازآنچه آلوده شده ایم، خودراآلوده نکنیم وبه بهانه حمایت ازغزه ولبنان، طالبان والقاعده را تجهیزنظامی ومالی نکنیم وبه آنان درمملکت خود پناه ندهیم.

 

مردم ایران نیزجاهل نیستند وازروی جهالت نیست که به تفریط ممکن است روی آورند.  به سبب خفقان است که سالها به جهت نبود فضای آزاد، انباشته می شود و گاه به صورت انقلاب مشروطیت وگاه به شکل انقلاب سال پنجاه وهفت یا راهپیمایی میلیونی پس ازانتخابات سال گذشته خود رانشان میدهد.

 

جنابعالی اگر درمقاله توضیحی خود، به جای استفاده از واژه های سنگینی چون "سلبی" و"ایجابی" یا کاربردن واژه هایی چون غیراخلاقی!! وغیراسلامی .... میفرمودید "حق با شماست من به گوش خودم نشنیده بودم، اما برزبانم جاری شد واشتباه ازمن بود"، ماهم بواسطه بسیاری ازمحاسن شما البته ازاین مورد به راحتی میگذشتیم، اما به جای این مطلب اصراردارید حال که مطلب نادرستی برزبانتان جاری شده، به نحوی آن کلام نادرست را موجه جلوه دهید وبه آن شعاراصلی هم یک لباس غیراخلاقی وغیراسلامی و.... بپوشانید. پیامبروغرانیق رافراموش نفرمایید هرچند قصدمقایسه ای دربین نیست.

 

اما برویم برسراصل شعاربه قول شما غیراسلامی وغیراخلاقی.  منهم مثل هزاران نفردیگر(ننوشتم میلیونها اما ایمان دارم که میلونها  نفردرست تراست) معتقدم چراغی که به خانه رواست به مسجد صدالبته حرام است. درحالی که:

 

-- هنوزخرمشهرزخم های جنگ ایران وعراق را برتن دارد، ترمیم خرابیهای بیروت، با نیرو ومنابع مالی ایران البته کاری است نابجا وغیراخلاقی.

 

--فرستان تراک تراک پول نقد و پیش ازآن حواله های درشت بانکی به لبنان وغزه وحسن نصرالله وحزب الله وخالدمشعل و... کاریست بسیارناپسند که خشم ملت را سبب می شود. آنهم درکشوری که کارگران آن به جرم اعتراض به عدم پرداخت حقوق شش ماهه ویکساله خود، درزندان و زیرشکنجه به سرمی برند.

 

--درجاییکه کودکان ما درخیابانها کارتون خواب هستند وبا انواع تحقیرها وتوهین ها وتجاوزهای جسمی وجنسی وحقوقی واخلاقی روبرومی باشند، فرستادن کشتی پراازانواع واقسام خوراکی ها به ویژه اسباب بازی برای کودکان غزه کاریست بسیارناشایست وحق مردم ایران است که با صراحت ازمقام معظم پرسش کنند آیا هزینه این اسباب بازی ها ازمیراث پدری شما تامین می شود یا درآمد نفت وگاز را که متعلق به مردم ایران ونسل های آینده است میراث پدری تصورکرده اید.

 

--فرستادن چندین هزارموشک ساخت ایران وکره و... برای حزب الله وترغیب آنان به جنگ با اسراییل درکدام قاموسی حمایت ازاسلام وعملی اخلاقی تلقی می شود.  خودصاحب دعوا که فلسطینی ها باشند حاضرشده اند تحت شرایطی با اسراییل کنارآیند.  عربستان، سوریه، عراق حاضرند وحاضربودند به نحوی با اسراییل کنارآیند.  مصرواردن این کشوررا به رسمیت شناخته اند، آنوقت ما یعنی ایران شیعه که حتی دربین مسلمان جهان نیزدرمورد شناسایی ما وحقانیت شیعه حرف وحدیث است، کاسه داغترازآش شده ایم که ازیک وجب خاک فلسطین، کشوردیگری به نام باریکه غزه بوجودآوریم وبرای آن رهبری بتراشیم وحال نیز ناچارشویم ازنظرمالی ونظامی آنها راتقویت کنیم وجناب کدیورنام آنرا حمایت ازاسلام، غیرت اسلامی ، کاری اخلاقی بنامیم؟ همین لبنان که اکنون بیش ازسی سال است ازهرجهت توسط جمهوری اسلامی حمایت می شود و به عبارت دیگرازگلوی مردم ایران بریده ایم و به آنها پرداخته ایم در روز "واقعه" که جمهوری اسلامی نیاز به اوداشت، چشم سفیدی کرده و رای ممتنع درشورای امنیت سازمان ملل متحد بدهد وسردمداران ما به انواع واقسام حیل درصدد رفع ورجوع  این عمل لبنان برآیند؟ باورکنید مامردم نان گندم خورده ایم.

 

--مردم ماخسته شدند ازبس ثروت آنان خرج غزه ولبنان شد، مردم ما خسته شدند ازبس شنیدند که ازاسراییل اسلحه میخریم وباصدام عفلقی میجنگیم وادعا می کنیم ازکربلا میخواهیم به "قدس" برسیم.

 

--مردم ما خسته شده اند که زنان مارا درکشورهای عربی وترکیه واروپا وآمریکا بی سیرت می کنند وماذخیره ارزی خود را صرف حسن نصرالله و خالدمشعل و حزب الله می کنیم وبعددادمان به آسمان میرود که یک میلیاردازخزانه ما گم شده و کسی نمیداند یا به روی مبارک نمی آورد که برسرآن چه آمده است.

 

--مردم ما میگویند هیچ تفاوتی بین آن کارمند دون پایه ای که کارهایش حسابرسی می شود با رهبرو رئیس جمهوری که ثروت ما را خرج بیگانگان کرده اند، نیست. بلکه مسئولیت آنان بیشتراست وباید آنان نیز حسابرسی شوند وبه مردم حساب پس داده روشن کنند که این سیصدمیلیارد دلاردرآمد نفتی سالهای اخیررا صرف چه کارهایی کرده اند واگراین ثروت یا حتی یک سوم آن صرف غزه ولبنان شده، دست ازاین بلندپروازیهای بی حاصل برداریم وبه فکرآتیه ملت ومملکت خودباشیم. ماچه کاره ایم که بزرگترین قوه درمنطقه باشیم ودرلبنان وغزه وسوریه نفوذ داشته باشیم. مرتب لاف بزنیم که مسائل دنیا ومنطقه باحضورما وبافکرما باید حل شود ومی شود. نفوذ برای افزایش ثروت است، بالابردن صادرات است، بالابردن سطح زندگی ودرآمد سرانه مردم کشورمان است،  بالابردن درآمد ناخالص ملی است، نه آنکه ذخایرارزی خود را درلبنان وسوریه وغزه آتش بزنیم و دلمان خوش باشد که ما مثلا نزد حسن نصرالله وخالدمشعل وحماس واسماعیل حنیه وعده ای دیگر نفوذ داریم.  این نفوذ به چه دردما میخورد آقای کدیور؟ نکند شما هم اگرفردا وزیرخارجه، رئیس جمهور، ولی فقیه بشوید همین برنامه ها را میخواهید دنبال کنید؟

 

چرا این حرفها نبایستی گفته و نوشته شود که همه ازآن آگاه شوند؟ به من ایرانی که ابتدا ایرانی هستم وبعد مثلا نود درصد مردمانمان مسلمان ازنوع شیعه است که تازه سنی ها چشم دیدن ما راندارند وحتی درمسلمانی ما نیز شک دارند، وده درصد مان ازادیان دیگرچه مربوط است که بروم ازحقوق ازبین رفته فلسطینی ها دفاع کنم صرفا به این علت که آنها مسلمان هستند. درحالیکه خودشان راضی به صلح ومصالحه هستند، اما ما رضایت نمیدهیم. ماچه کاره ایم که زمانی ازیاسرعرفات هم دلسوزترشده بودیم وبه اوحرفهای یاوه می گفتیم.  اگرما ازانسانهای مظلوم ومورد تجاوزقرارگرفته  درروی کره زمین حمایت معنوی واخلاقی میکردیم، بسیارخوب، باید ازحقوق مردم فلسطین هم دفاع می کردیم. اما درجایی که ما نسبت به ظلمی که برچچن های مسلمان و ترک های اویغورمسلمان چینی میرود هیچ کاری نمی کنیم، ازارمنستان بیشترحمایت می کنیم تا آذربایجان مسلمان، آیا حق داریم ازواژه هایی مانند "غیراخلاقی" و"سلبی" و "ایجابی" صحبت کنیم؟ آقای کدیورآیا خود شما چه زمانی که درایران بودید وچه اکنون که خارج ازایران هستید، آیا همان اندازه که برای استیفای حقوق بربادرفته فلسطینی ها تلاش کرده اید، برای بازگرداندن حقوق ازبین رفته سایراقلیت های مظلوم وستمدیده دنیا هم که مسلمان نیستند یا مسلمان اما،عرب نیستند کاری کرده اید؟

 

دردهای نوشتنی وگفتی بسیارند اما نه جرس امکان چاپ آنرا دارد ونه خوانندگان عزیزحوصله خواندن آنرابه همین جهت به همین مقدار بسنده می کنم وازجرس سپاسگزارم که مقاله را به چاپ رساند وازشما آقای کدیورممنون که مقاله ام را باحوصله خواندید وانشاء الله خشمگین هم نشدید. به خوانندگان عزیزهم توصیه میکنم مصاحبه آقای کدیوربا صدای آمریکا را بادقت وحوصله مجددا تماشا وبویژه گوش کنند وبه جنبه های بسیارمثبت آنهم بیندیشند.

 

به قول سهراب "من چه سبزم امروز".

 

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 


پیام بهروزی

 

1-جنبش سبز چه نوع جنبشی است؟

 

2-آیا جنبش سبز پیروز میشود؟

 

در مقالۀ قبلی(شناخت جنبش سبز) گفته شد که مهمترین کارکرد جنبشهای اجتماعی ایجاد تغییر در جامعه است.اگر جامعه را متشکل از اقشاری بدانیم که شامل پیوندهای متعدد درونی و بیرونی(با سایر اقشار جامعه)است پس تغییرات بایستی هم اقشار و هم پیوندها( در جامعه شناسی به این پیوندها ساختار میگویند) را در برگیرد. اگر تعداد اقشار درگیر در جنبش را دامنه یا گستره تغییرات و میزان اثرپذیری ساختارها را عمق تغییرات بخوانیم بر این اساس جنبشها به چهار نوع تقسیم(طبقه بندی)میشوند.1-جنبشهای کم دامنه و کم عمق.2-جنبشهای کم دامنه و عمیق.3-جنبشهای پهن دامنه و کم عمق.4-جنبشهای پهن دامنه و عمیق.

 

1-جنبشهای کم دامنه و کم عمق:در این جنبشها اغلب یک قشر یا چند قشر محدود شرکت میکنند و منافع و دستاوردهای ناشی از پیروزی جنبش نصیب همان قشر میشود از اینرو کم دامنه خوانده میشوند.در ضمن این جنبشها تأثیر چندانی بر بنیانهای ساختاری جامعه ندارند از اینرو کم عمق خوانده میشوند.مانند جنبش دفاع از حقوق کودکان یا جنبش کارگری در ایران.

 

2-جنبشهای کم دامنه و عمیق:در این جنبشها نیز یک قشر یا اقشار محدودی شرکت دارند و در صورت پیروزی منافع مستقیم نیز نصیب همان ها میشود اما باعث تغییرات اساسی در ساختار یا ساختارهایی که مدّ نظر دارد میشود.مانند جنبشهای فمینیستی.

 

3-جنبشهای پهن دامنه و کم عمق:در این جنبشها تمامی یا بیشتر اقشار جامعه شرکت دارند و منافع و دستاوردهای جنبش نصیب تمامی جامعه میشود اما تأثیر چندانی بر بنیانهای ساختاری جامعه ندارند و بعد از پیروزی جامعه دستخوش تغییرات ماهوی نمیشود.مانند جنبش ملی شدن نفت یا جنبشهای محیط زیستی.

 

4-جنبشهای پهن دامنه و عمیق:در این جنبشها همانند نوع سوم اقشار زیادی شرکت دارند و دستاوردها و منافع جنبش تقریباً همگانی است اما برخلاف آن تأثیر جنبش بر ساختارها بسیار زیاد است و جامعۀ بعد از پیروزی تفاوتهای زیادی با قبل دارد.مانند انقلابهای بزرگ فرانسه،روسیه و ایران(1285 و 1357) و جنبش دوم خرداد.

 

*نکته:3نوع نخست جنبشها همگی جنبشهای اصلاحی هستند اما جنبش نوع 4(پهن دامنه و عمیق) به دو دسته اصلاحی و انقلابی تقسیم میشود.

 

فایدۀ این طبقه بندی چیست؟این کار از جهت نظری و عملی فواید متعددی دارد که در اینجا به یک مورد از هر کدام اشاره میشود

 

الف)فایده نظری:در علوم اجتماعی یکی از مراحل پژوهش توصیف دقیق پدیدهای اجتماعیست زیرا اگر عناصر سازنده یک پدیده به خوبی معلوم نشوند هنگام بررسی و کشف علل پژوهشگر حتماً دچار خطا خواهد شد و نتایج تحقیقاتش از اعتبار لازم برخوردار نخواهد بود.از اینرو طبقه بندی که در تمامی علوم بعنوان یکی از ابزارهای مهم برای توصیف پدیده ها بکار میرود در اینجا نیز میتواند مورد استفاده قرار گیرد.

 

ب)فایده عملی:مشارکت کنندگان در یک جنبش و حتی گاهی رهبران و کسانیکه در جنبشها نقش بیشتری در برنامه ریزی ها دارند گاهی با مشاهده حضور جمعیّت زیاد و اقشار متعدد برای جنبش توانی دور از واقع متصوّر میشوند و بدون در نظر گرفتن سایر امکانات و زمینه های لازم به فکر تغییرات اساسی و بنیادین در جامعه می افتند و گاهی بالعکس با دیدن جمعیّت اندک جنبش را شکست خورده تلقّی نموده و دچار یأس و سرخوردگی میشوند در صورتیکه اگر با شناخت دقیق شرایط و امکانات بتوانند نوع جنبش را براساس طبقه بندی فوق تعیین کنند،آنوقت میدانند که باید چه میزان از جنبش توقع داشته باشند و هر یک نیز تا چه حد برای رسیدن به اهداف هزینه کند تا جلوی اتلاف انرژیهای لازم برای مراحل بعدی جنبش گرفته شود زیرا هر یک از انواع ذکر شده میتواند مقدمه ای برای مرحله بعدی جنبش یا شروع جنبشی دیگر باشد.

 

جنبش سبز چه نوع جنبشی است؟

 

اگر به ترکیب جمعیتی جنبش سبز نگاه کنیم تقریباً نمایندگان کلیه اقشار جامعه را در آن میبینیم. زنان،مردان، سالخوردگان و بازنشستگان،جوانان،دانشجویان و اساتید،معلمان،کارگرها،کارمندان،هنرمندان، نویسندگان، ورزشکاران،مدیران سیاسی،مذهبی ها،سکولارها،اقلیتهای دینی و قومی و........همه در این جنبش حضور دارند بنابراین از لحاظ گستره و دامنه جنبش سبز پهن دامنه است.از سوی دیگر اگر اهداف و خواسته های جنبش را از لابه لای نوشته ها و شعارهای مشارکت کنندگان و همچنین از بیانیه های روشنفکران و رهبران جنبش استخراج کنیم به این موارد برخورد میکنیم.

 

آزادی بیان،آزادی های سیاسی(مطبوعات،تجمعات ، تشکلها و...)،قانونگرایی مسئولین،حذف نظارت استصوابی،اصلاح قانون اساسی، جدایی نهاد دین از دولت(سکولاریزم سیاسی)،رشد اخلاق و عقلانیت در سیاست داخلی و خارجی،گسترش عدالت در کلیۀ حوزه های سیاسی،اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی، انحلال

 

 نظام ولایت فقیه و استقرار نظام دموکراتیک،پیاده شدن کلیه مفاد حقوق بشر در کشور،استقلال نظام قضایی از کلیۀ قوای سیاسی و نظامی و ممنوعیت ورود نیروهای نظامی(سپاه) به عرصه های اقتصادی و سیاسی و..

 

 از جمله مطالبات اقشار و گروههای مختلفی است که در جنبش سبز حضور دارند.ناگفته پیداست که چنین تغییراتی به معنی تغییرات بنیادین و اساسی در تمامی ساختارهای کشور است پس از لحاظ عمق تغییرات این جنبش جزء جنبشهای عمیق قرار میگیرد.بنابراین با جمع این دو معلوم میشود که جنبش سبز همانند مشروطه، انقلاب57 و دوم خرداد جنبشی پهن دامنه و عمیق است.

 

آنچه تا اینجا گفته شد بحث کوتاهی بود که به زبان ساده مسائل نظری را بیان کرد.در ادامه با تکیه بر این بحث نظری سعی میشود به پیش بینی نتیجه جنبش بپردازیم و تا حدودی وارد بحثهای عملی شویم.

 

آیا جنبش سبز پیروز میشود؟

 

همانطور که در مقاله قبلی(شناخت جنبش سبز)اشاره شد جنش سبز یکی دیگر از نمودهای جنبش تحول خواهی ایرانیان است که از حدود 150سال پیش آغاز شده و تا امروز در شکلها و نامهای مختلفی خود را نشان داده است.

 

این جنبش در دو مرحله از نمودهای خود(تنباکو و نفت) که از نوع پهن دامنه و کم عمق بود از سه مرحله دیگر(مشروطه،انقلاب57 و دوم خرداد) که از نوع پهن دامنه و عمیق بود موفق تر نشان داد.دلیل این ادعا این است که بعد از جنبش نفت که بیشتر جنبه ضد استعماری داشت دیگر هیچ وقت به صورت آشکار و قانونی سلطه بیگانگان بر منابع کشور شکل نگرفت اما بعد از هر یک از نمودهای سه گانۀ پهن دامنه و عمیق که بیشتر جنبه آزادیخواهی و ضد استبدادی داشت،استبداد دوباره به کشور باز گشت و حتی نظام حقوقی کشور نیز رنگ و بوی استبدادی گرفت.سرکوب مشروطه، دیکتاتوری رضا خان،کودتای 28مرداد،سرکوب شدید منتقدین و مخالفین بعد ازسال 58،تعطیلی نشریات،ولایت مطلقه،نظارت استصوابی،قتلهای زنجیره ای،سرکوب جنبشها و اعتراضات کلیه گروه ها حتی معلمان که مروّج خواسته ها و ایدئولوژی رژیم در مدارس میباشند،تعطیلی احزاب و انجمن ها و مقابله با تجمعات قانونی که در اصول 26و27 قانون اساسی آزاد شناخته شده و بسیاری موارد دیگر همگی نشان از عدم موفقیت جنبشهای ضد استبدادی پهن دامنه وعمیق در نهادینه کردن(جا انداختن) ساختارهای دموکراتیک در کشور دارد.

 

 البته همانطور که تجربه تاریخی نشان میدهد در جنبشهای پهن دامنه و عمیق آن دسته از جنبشها که انقلابی و برانداز بودند موفق تر از جنبشهای اصلاحی عمل کرده اند.این موضوع میتواند ناشی از فرهنگ مطلق گرایی ما باشد که شرکت در بازی برد- باخت را بیش از بازی برد- برد میپسندیم و به آن تن میدهیم.

 

اگر بپذیریم که پیروزی هر جنبش به دو عامل یکی،توانایی مشارکت کنندگان در دستیابی به اهداف و دیگری فراهم بودن شرایط و امکانات لازم بستگی دارد بایستی نتیجه بگیریم که حداقل یکی و شاید هر دو عامل در این جنبشها مهیّا نبوده است.

 

حال با مقایسه این دو عامل در جنبش سبز با جنبشهای پیشین میتوانیم پیروزی جنبش سبز را پیش بینی نماییم. 

 

تفاوتهای مثبت:

 

الف)مشارکت کنندگان:

 

1-افزایش تعداد افراد با سواد که به لزوم تحقق حکومت دموکراتیک برای توسعه و پیشرفت همه جانبه کشور پی برده اند.

 

2-پذیرش مشروعیت تکثر درون جنبش.یعنی مشارکت کنندگان بیش از قبل به قواعد بازی دموکراتیک عمل میکنند.

 

3-بسیاری از مشارکت کنندگان کسانی هستند که در جنبشهای کم دامنه 20سال اخیر(زنان،کارگران،معلمان و دانشجویان)حضور داشته و در این مسیر کسب تجربه کرده اند.

 

4-حضور تعداد زیادی از خانواده شهدا،انقلابیون، مسئولین و مدیران ارشد کشور و خانوادۀ آیت الله خمینی و یاران نزدیک ایشان در جنبش.

 

5-جدیت بیشتر رهبری عملیاتی جنبش نسبت به جنبش دوم خرداد 6-وجه ایجابی جنبش(اینکه چه میخواهند) بیش از قبل است.این بار بطور مشخص همه بدنبال یک حکومت دموکراتیک غیر دینی هستند.

 

ب)شرایط و امکانات  

 

1-امکان بیشتر اطلاع رسانی از طریق اینترنت و ماهواره.

2-بهبود نسبی وضعیت معیشت و بزرگتر شدن طبقه متوسط(گروههای میانی جامعه)

 

تفاوتهای منفی:

 

الف)مشارکت کنندگان:

 

1-قرار دادن بخش نسبتاً بزرگی از شهروندان در قالب بسیج به عنوان محافظ و مدافع وضع موجود در مقابل شهروندان معترض.این شکل از مقابله با جنبش به میزان کمتر فقط در دوم خرداد وجود داشت.

2-نداشتن ایدئولوژی مشخص برای مبارزه.

3-بالا رفتن هزینه مشارکت در جنبش به علت افزایش و بکارگیری وسیعتر توان سرکوب.

4-سرخوردگی بخشی از مردم به علت شکست های پیشین و تحمل هزینه های بی نتیجه(از نظر آنها)

 

ب)شرایط و امکانات:

 

1-بزرگ شدن دولت و بیشتر شدن تعداد حقوق بگیران دولتی و تغییر نکردن ساختار اقتصاد نفتی(وابستگی بیشتر مردم به دولت بجای دولت به مردم).

 

2-دینی شدن حکومت و تئوریزه شدن استبداد دینی.اگر در مشروطه و انقلاب 57 مردم با شاه به عنوان سنبل استبداد روبرو بودند امروز با نمایندۀ خدا و جانشین امام غایب روبرو هستند.به عبارت دیگر مخالفت سیاسی برای بخشی از جامعه مخالفت با اسلام تفسیر میشود.

 

3--حکومتی شدن نهاد روحانیت و مرجعیت.باید پذیرفت که در شرایط ضعف نهادهای مدنی(احزاب و انجمن ها) در ایران تنها نهاد مدنی که توان بسیج مردم برای مقابله با استبداد حکومت را داشت روحانیت و مرجعیت بود که در حکومت ولایت فقیه این نهاد به شدت ضعیف و حکومتی شد و کارکرد مقابله با دولت را از دست داد.از اینرو تمامی مراکز مذهبی(مساجد،تکایا،حسینیه ها و حوزه های علمیه)که در دوره مشروطه و انقلاب 57در بسیج مردم ومقابله با حکومت در اختیار جنبش بود در این دوره در اختیار حکومت است.

 

4-افزایش ممنوعیت فعالیت احزاب و سازمانهای پیشرو در این دوره.

 

پاسخ به سؤال:با مقایسه شرایط مثبت و منفی ذکر شده به نظر میرسد که متأسفانه کفّۀ منفی ترازو سنگین تر است و اگر بطور خوش بینانه شرایط را بمانند قبل بدانیم باز هم نتیجه منفی است زیرا همانگونه که بیان شد جنبشهای مبارزه با استبداد بخصوص جنبشهای اصلاحی پهن دامنه و عمیق تا امروز دستاوردی متناسب با هزینه هایی که برای آن شده نداشته و در فاصله کوتاهی پس از پیروزی استبداد باز تولید شده و شرایط پیش از جنبش به کشور باز گشته است.

 

چه باید کرد؟اهداف حداکثری جنبش سبز برای استقرار در کوتاه مدت نیاز به انقلاب سیاسی دارد که به دلایل ذکر شده جنبش توان آنرا ندارد.پس بهتر است................

 

1-تلاش برای تغییر نگاه رقیب:در طرف مقابل تمامیت خواهی و استقرار حکومت دینی ولو به زور مشروع شناخته میشود بایستی از طریق گفتگو،نامه نگاری،طومار نویسی و هر روش فرهنگی ممکن بر رهبران و توده های طرف مقابل تأثیر بگذاریم تا به آنها نشان دهیم که ما نیز حق برخورداری از کلیه حقوق اجتماعی را داریم و در مدل حکومتی مورد نظر ما جا برای هر فرد و گروهی که تلاش کند به اندازۀ وزن اجتماعیش وجود دارد و این معنای حقیقی عدالت است.

 

2-تعدیل اهداف:تبدیل جنبش از حالت پهن دامنه و عمیق به پهن دامنه و کم عمق.نباید انتظار داشته باشیم که تمام مشکلات سیاسی کشور با جنبش سبز برطرف شود!چون در اینصورت خواسته یا نا خواسته انقلابی خواهیم شد و همانطور که گفته شد شکست حتمی است.در عوض اگر بتوانیم به یکی،دو خواسته مهم که در آینده راه را برای رسیدن به سایر خواسته ها فراهم میکند دست پیدا کنیم اولاً؛امید برای ادامه مسیر بیشتر میشود. ثانیاً؛رقیب را به بازی برد- برد کشانده ایم که همین کار قدم بسیار بزرگی به پیش خواهد بود.

 

3-اعمال فشار:هیچ جنبشی بدون وارد ساختن هزینه و فشار به طرف مقابل تا کنون موفق نشده است.لذا بایستی بطور دائم و از طرق مختلف حکومت را تحت فشار قرار داد.این کار در پذیرش بازی برد- برد از جانب رقیب تأثیر زیادی دارد.در عوض ساکت ماندن بیش از حد این پیام را برای رژیم دارد "سرکوب موفق بود. در صورت ادامه سرکوب،بازی را بطور کامل خواهید برد."

 

4-پرهیز از مرکزگرایی:همانطور که در مقاله قبل گفته شد،جنبش یک سازمان بروکراتیک مثل حزب نیست بنابراین نباید کاری کرد که مشارکت کنندگان تصور کنند فقط باید منتظر دستور باشند تا اتحاد و انسجامی که حول رهبران فعلی جنبش شکل گرفته بر هم نخورد.اگر به گذشته برگردیم اشکال متفاوت مبارزه(از مسلحانه تا فرهنگی) چه در جنبش نفت و چه در انقلاب 57 به چشم میخورد و تعیین اینکه سهم کدام حرکت در نتیجه بدست آمده بیشتر یا کمتر است کار راحتی نیست.البته این پیشنهاد به معنی تأیید روشهای خشن نیست بلکه منظور فعال شدن همه افراد،اقشار و گروهها در جنبش و جلو گیری از مرکز گرایی است.

 

در مقاله بعدی با عنوان ابعاد مختلف جنبش به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.

 

پیام بهروزی

 

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 

 


 


آذر اهورائي

 

بي گمان اين نوع و اين مقدار از بصيرت و بينش و دانش و آگاهي و شناخت و حكمت و درايت و سياست و ادب و شرم و حيا را فقط در نزد رهبر معظم جمهوري اسلامي مي توان سراغ گرفت و نه در هيچكس ديگري وشايد هم تا حدودي در برخي پيشوايان نظامهاي طاغوتي و استكباري پيشين چون نمرود و ضحاك و فرعون و هيتلر و استالين و شاه و صدام و...

 

او كسي است كه تا پاي ستاندن جان و پايمال كردن مال و هتك آبرو و ناموس و حيثيت و حريم خصوصي همه مردم ايران و زدن چوب حراج به همه ثروتها و منابع و پايمال شدن منافع و امنيت ملي و سست شدن اعتقادات ديني و بر باد رفتن همه دستاوردهاي سي ساله انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و فدا كردن آن در پاي  استبداد راي و تكبر و  غرور و خود خواهي و خود محوري و خود بزرگ بيني خويش تا به آخرايستاده و راي و نظر خود را برتر و اولي تر از همه ملت ايران و تمام مردم جهان و خلق خدا و برابر با خواست خدا مي بيند.

 

به اعتقاد او ميليونها مردمي كه در 25 خرداد سال پيش بدون  قصد و برنامه و تبليغات قبلي و بي اجبار واكراه و بي انعام و اطعام و براي سوال از رهبر جمهوري اسلامي در مورد چگونگي شمارش آرا و چرائي كم شدن و گم شدن راي سبز خود در راهپيمائي سكوت شركت كرده بودند ؛ متهم و مجرم و توطئه گر و فريب خورده اند و بايد به حبس و زندان انفرادي بروند و يا به زور شكنجه در پشت پرده و با سيمائي نادم و ظاهري پشيمان در برابر دوربين سيماي ضد ملي ظاهر شده و در برابر دادگاهاي غير شرعي لب به اعتراف به گناهان ناكرده خود گشوده و از مقام عظماي ولايت طلب عفو و بخشش كنند.

 

آخر كدام عقل سليم و كدامين دادگاه صالحي را مي توان در دنيا يافت كه تا بحال عملي را كه ميليونها انسان در انجام آن مشاركت داشته اند و مطابق قانون اساسي و  موازين حقوق بشر هم بوده و هيچ عمل خشونت آميز و  مغاير قانوني در آن انجام نشده و حتي هيچ شعاري هم در آن مطرح نشده را بعنوان جرم وخيانت تلقي كند؟

 

گيرم كه قضيه تقلب در انتخابات به نظر رهبر جمهوري اسلامي يك توهم ذهني يا توطئه از پيش طراحي شده دشمنان براي سرنگوني نرم نظام برحق ايشان باشد. اما سوال اساسي تر از چرائي كم شدن و گم شدن راي سبز مردم اين است كه ايشان بر چه اساسي به خود حق و اجازه مي دهد تا مردم را از حق طبيعي اعتراض ولو به ناحق و نابجاي خود با اعمال زور و به نام قانون محروم كند و اعتراض سكوت ميليونها مردم را جرم و خيانت تلقي كند و به آنها اجازه اعتراض مجدد تا گرفتن جواب قانع كننده از كارگزاران حكومت را ندهد؟

 

چه كسي و بر چه اساسي اين حق را به ايشان داده است؟ آيا خدا اين حق را به ايشان داده است؟ آيا خدا اين حق را به خود هم داده ويا بطور انحصاري فقط به ايشان داده است ؟ به قول جناب آقاي كروبي ؛ رهبر جمهوري اسلامي براي خود حق و شان و مسئوليت و ولايتي بالاتر و بيشتر از خدا قائل است .

 

آيا خدا جلوي اعتراض شيطان به خود را گرفت و او را مجبور به سجده بر انسان كرد؟ آيا خدا جلوي عصيان و سرپيچي انسان از اطاعت فرمان خود را گرفت و او را به زور مجبور به پيروي از امر خود براي نخوردن ميوه ممنوعه كرد؟ آيا خدا آدم و حوا را به زور در بهشت خويش نگاه داشت ؟ آيا خدا  انسانها را در روي زمين به زور مجبور به پيروي از امر پيامبران كرد؟ آيا به پيامبرانش اجازه داد تا مردم را به زور به دنبال خود به بهشت بكشانند؟ و يا آنكه بر عكس خدا به بندگانش اجازه داده تا به ميل خود مومن يا كافر و اهل بهشت يا دوزخ شوند؟ آيا خدا نمي توانست مثل رهبر جمهوري اسلامي با بكار گيري مشت آهنين و نشان دادن چنگ و دندان جلوي اعتراض شيطان وسر پيچي انسان از امر خود را بگيرد و به آنها فرصت و اجازه نافرماني ندهد؟

 

از ديد آقاي خامنه ائي حتما خدا هم با اين نوع كارهاي نابجا و روشهاي نادرست مديريتي و بي عرضگي ها و نشان دادن ضعف از خود؛ بصيرت و صلاحيت لازم و كافي براي اداره جهان را ندارد و بايد در مكتب ايشان درس بصيرت و بنده پروري  و روشهاي صحيح مديريتي را بياموزد و يا آنكه بايد از مقام خدائي استعفا داده و جايش را به ايشان بدهد تا وي با بصيرت كافي و به كمك بسيج و سپاه پاسداران و سربازان گمنام امام زمان به امر اداره و مديريت قدرتمند جهان بپردازد.

 

از ديد آقاي خامنه ائي اگر خدا اندكي بصيرت و صلاحيت داشت يقينا بايد طور ديگري رفتار مي كرد. او بايد از قدرتش استفاده نموده و مردم را به زور و با اعمال خوف و وحشت و ايجاد رعب و ترس مطيع امر خود مي كرد. مگر انسان چكاره است و چه حقي دارد كه خارج از چهارچوب خواست و اراده خداوند براي خودش حق انتخاب و حق تعيين سرنوشت داشته باشد؟ چه كسي اين حق را به انسان داده ؟ اگر خدا هم داده خيلي بيخود و بيجا كرده است. خدا بايد اول از نماينده خودش در روي زمين اجازه مي گرفت و در امر اداره جهان و مديريت انسان با او مشورت مي كرد و بعد مبادرت به اخذ تصميم و اقدام مي نمود.

 

خدا هست كه باشد. حتي خدا هم حق ندارد بدون اجازه نماينده و شريك و ولي خودش كاري بر خلاف قانون و مصلحت نظام انجام دهد. شرعا او بايد اول با ولي خود طرح و نظرش را مطرح مي كرد و اگر او موافقت داشت آنگاه بايد او به وظيفه و تكليف شرعي خود عمل مي كرد. پس معلوم مي شود كه خدا هم بصيرت كافي ندارد و بايد از قدرت به نفع ولي خود كنار رود.  

 

از ديد آقاي خامنه ائي و شوراي نگهبان دين و پاسدار ولايت نه تنها خدا خودش اشتباه و سوء مديريت داشته بلكه به طريق اولي پيامبران و  امامان منصوب او هم اشتباهات زيادي داشته اند كه بايد از آنها درس عبرت گرفت و نبايد آنها را دوباره تكرار كرد.

 

به زمانهاي خيلي دور نبايد رفت. همين پيامبر خودمان اگر در روز فتح مكه ريشه بني اميه را از بيخ و بن كنده و از آنها انتقام گرفته بود آيا آنها مي توانستند كه در كربلا نوه اش را شهيد و ميراتش را تصاحب و خلافت را از آن خود كنند ؟ چرا او اينكار را نكرد؟ پس پيامبر هم اشتباه كرده است. اگر در روزيكه عبدالرحمان بن عوف مي خواست در برابر تعهد علي به تبعيت از رويه شيخين با او بعنوان خليفه سوم بيعت كند ؛ او براي به چنگ آوردن قدرت و حفظ نظام و ميراث پيامبر و دفاع از جايگاه ولايت بصورت صوري و مصلحت آميز يك دروغ و آري مي گفت؛ آيا بني اميه مي توانستند بر خلافت مستولي شوند و اهل بيت را براي هميشه از آن كنار بزنند؟ اصلا او چه حقي داشت كه بر خلاف وصيت پيامبر براي جانشيني و خلافت پس از خود افسار شتر خلافت را رها كند و خانه نشين شود ؟ اگر او پس از در دست گرفتن خلافت به اصحاب جمل اجازه خروج از مدينه به قصد مكه را نداد بود و آنها را در حصر خانگي نگاه داشته بود؛ آيا آنها مي توانستند در بصره غائله به پا كنند؟

 

اگر او با اندكي تسامح و انعطاف حاضر شده بود كه براي اصحاب پيامبر كه همراه با او در جنگها شركت داشته اند ؛ حقي بيشتر و بالاتر از ديگران در بيت المال و در مناصب حكومتي قائل شود آيا آنها دور او را خالي  و با او نقض بيعت مي كردند؟

 

اگر او در روز صفين تسليم خواست مارقين براي تن دادن به حكميت نشده و به جنگ تا به آخر ادامه داد بود آيا فتنه بني اميه براي هميشه دفع نمي شد؟ و اگر او در جنگ صفين آب را بر روي لشگر معاويه بسته بود آيا يزيد مي توانست در كربلا آب را بر روي لشگر حسين ببندد؟ و هزار چراي بي جواب ديگر.

 

 پس معلوم مي شود كه پيامبر و امامان هم خيلي معصوم و بي گناه  و بدون خطا نبوده اند و اشتباهات زيادي كرده اند و به فكر حفظ ولايت و حكومت و حفظ قدرت به هر قيمت نبوده اند و نمي دانسته اند كه حفظ قدرت و حكومت اوجب واجبات بوده و از حفظ دين و ايمان و از اقامه نماز و عبادت خدا هم برتر و بالاتر است.   

 

در نظام ولايت فقيه و در قانون اساسي آن اصلا معلوم نيست چه كسي ولي چه كسي است؟ آيا خدا ولي فقيه است يا بر عكس فقيه ولي خدا است؟ چون قانون اساسي اين امر را به روشني معلوم نكرده پس شوراي نگهبان بايد قانون را مطابق ميل خود تفسير كند تا معلوم شود چه كسي ولي چه كسي است؟

 

اما چون خدا با رفتارش ثابت كرده كه بصيرت و اهليت و صلاحيت و كفايت كافي براي خدائي كردن و مديريت جهان را ندارد و آقاي خامنه ائي هم در عمل ثابت كرده كه اين شرايط را به حد وفور دارد و از خود خدا براي خدائي اولي تر و شايسته تر و محق تر است پس معلوم مي شود كه فقيه ولي خدا است نه خدا ولي فقيه.

 

لذا شوراي نگهبان شرعا موظف است كه با نظارت استصوابي خود خدا را فاقد بصيرت و صلاحيت و اهليت لازم وكافي اعلام كرده و آقاي خامنه ائي را بعنوان تنها كانديداي واجد صلاحيت براي خدائي و رهبري و مديريت جهان به مردم معرفي كند تا خبرگان هم ايشان را بر حسب وظيفه و تكليف شرعي خود كشف و بعنوان ولي امر خود و خداي زمين انتخاب و محدوده اختيارات خدا را به اداره امور آخرت و آسمان و فرشتگان محدود كنند. 

 

اما خبرگان هم فقط يكبار براي هميشه مي توانند ولي فقيه را كشف و نصب كنند و ديگر هيچوقت حق نظارت بر او و عزل و بر كناري وي را ندارند. همانطور كه كريستف كلمب يكبار براي هميشه قاره آمريكا را كشف و اديسون برق را اختراع كرد و كشف و اختراع دوباره آنها فاقد معني و مفهوم منطقي و عقلاني است يا همانطور كه خدا پيامبرانش را يكبار براي هميشه كشف و نصب مي كند و لذا هيچوقت پيش نيامده كه خدا پيامبري را از منصب خودش عزل و بركنار كرده باشد.

 

لذا وقتي خبرگان رهبر نظام را كشف و نصب كردند ؛ ديگر كار از دست آنها براي هميشه خارج مي شود و خدا حكم ولي اش  را امضا و ابلاغ و او را بعنوان نماينده و خليفه خود در روي زمين نصب و در اسمانها اعلام مي كند و سند مالكيت زمين را بصورت وكالت بلا عزل به نام وي مي زند و از اين به بعد ديگر اين رهبر است كه خبرگان را تعيين و نصب مي كند و خبرگان كه سهل است حتي خود خو هم از اين به بعد ديگر قدرت و جرات آنرا ندارد كه او را از مقام خود عزل و بركنار كند.

 

زيرا اين وكالت و خلافت و ولايت بلا عزل و مادام العمر و الي الابد است و سندش هم در آن دنيا نزد خدا موجود است و هركس هم كه در اين زمينه شك و شبهه ائي دارد مي تواند يك سفر به آن ور دنيا برود و سندش را درنزد خدا مشاهده كند.

 

همانطور كه خدا نتوانست شيطان را از شيطان بودنش عزل و او را در بند و انسان را از شر او آزاد و رها كند ؛ هم به طريق اولي شايد او نخواهد يا نتواند كه نماينده انحصاري و شريك و ولي امر و خليفه و جانشين خود بر روي زمين را از مقام و منصبش عزل و ديگري را بجاي او نصب  كند.

 

زيرا خداوند خودش گفته كه سنتهاي او لايتغيرند وخلافت الهي بر روي زمين نيز از جمله سنتهاي لا يتغير او هستند و لذا اين خليفه نابكار ونا خلف خواهي نخواهي تا پايان دنيا بيخ ريش خدا و خلق او بسته است و همه به ناچار بايد او را چون شيطان رجيم تا روز جزا تحمل كنند.

 

فرشتگان از روز اول به خدا گفته بودند كه لازم نيست تا در روي زمين خليفه ائي قرار دهي و ما به قدر كافي تو را تسبيح و ستايش مي كنيم ؛ زيرا او در روي زمين دست به قتل و جنايت و فساد و آدمكشي خواهد زد . اما خدا به حرف آنها گوش نكرد و كار خود را كرد. چون او هرگز باورش نمي شد كه چنين خليفه فاسد و جنايتكاري و نابكار و تبهكار و دروغگو و پرروئي بر روي زمين بوجود بيايد.

 

 تو گوئي كه اين يكي از دست خدا در رفته و خدا فكر اينجا را نكرده بوده كه روزي توسط خليفه اش در روي زمين متهم به بي بصيرتي و عدم صلاحيت شده و از مقام خود عزل شود . شايد ديگر كاري از دست هيچ كس حتي خود خدا هم براي بر داشتن اين خليفه ناخلف بر نيايد.

 

زيرا قرار نيست كه خدا سرنوشت هيچ قومي را تغيير دهد ماداميكه آنها خودشان را از درون خويش تغيير نداده باشند و نخواهند كه شرايط بيروني و اجتماعي شان را هم تغيير دهند. همه چيز به خواست انسانها بستگي دارد حتي خواست خدا و تعيين خليفه خدا بر روي زمين.

 

قرار نبوده كه  خدا هيج خليفه ائي را بدون خواست و راي انسانها از بالا تعيين و به آنها تحميل كند و داستان كشف و نصب هميشگي و مادام العمر و بلا قيد و بلا نظارت و بلا عزل ولي امر مسلمانان و خليفه خدا بر روي زمين بر خلاف خواست و راي اكثريت جامعه يك رمان بلند از نوع كمدي درام است كه از ابتداي آفرينش تا كنون توسط انسانهاي سركش و زورگو و ستمگر  در صحنه زمين به نمايش در آمده و شايد اين آخرين پرده اين نمايش مضحك و تهوع آور باشد.    

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 


اخبار زندانیان سبز
جرس: امیرعلی آقایاری، یکی از هم پرونده‌ای‌های حمزه کرمی، پس از 11 ماه حبس همچنان بلاتکلیف در زندان قزل‌حصار کرج نگهداری می‌شود.

بنا به گزارش‌های جرس، آقایاری که گفته می‌شود به دلیل ارتباطش با مهدی هاشمی بازداشت شد، نزدیک به هشت ماه از 11 ماه بازداشتش را در سلول‌های انفرادی گذرانده است.


خانواده این زندانی، که ماه‌ها ست در سکوت خبری در زندان به سر می‌برد، بشدت تحت فشار هستند و به ندرت اجازه ملاقات با وی را دارند.


گفتنی است، حمزه کرمی، مدیر سایت جمهوریت، در دادگاه‌ فرمایشی شهریور ماه سال گذشته، مجبور به بیان مطالب دیکته شده از سوی بازجویان مبنی بر پولشويي، سند سازي و استفاده از بيت المال از سوی مهدی هاشمی در جریان انتخابات شد.


وی در این اعترافات ساختگی، آقایاری را یکی از همکاران و رییس یکی از شرکت‌‌هایی معرفی کرد که گفته می شد در این زمینه با مهدی هاشمی همکاری داشتند.

  

صدور قرار وثیقه برای اسماعیل عبدی و انتقال به سلول چند نفره

 

دادستانی تهران برای فعال صنفی معلمان اسماعیل عبدی قرار وثیقه تعیین نموده است و ماموران وزارت اطلاعات این زندانی را به سلول چند نفره در بند 209 منتقل کردند.

 

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، اسماعیل عبدی از دیگر اعضای کانون صنفی معلمان ایران که از 29 اردی بهشت ماه در پی مصاحبه با رسانه های برون مرزی بازداشت و به بازداشتگاه 209 وزارت اطلاعات مستقر در زندان اوین منتقل شده است پس از تحمل یک ماه سلول انفرادی به سلول چند نفره منتقل شده است.

 

دادستانی تهران در تماسی با خانواده ای این فعال صنفی از تبدیل قرار بازداشت موقت به قرار وثیقه سخن گفته است و خواهان تامین قرار شده است.

 


برگزاری مراسم دعای کمیل در منزل محمدصابر عباسیان

 

محمدصابر عباسیان، رئیس ستاد 88 استان فارس بود که اسفندماه سال گذشته، به دلایل نامعلومی توسط مأموران اداره‌ی اطلاعات شیراز بازداشت شد و تاکنون در بازداشتگاه این اداره به سر می‌برد.

 

به گزارش کلمه، جمعی از فعالان سیاسی و دوستان محمدصابر عباسیان پنج‌شنبه‌شب گذشته، با حضور در منزل این دانشجوی دربند و برگزاری دعای کمیل، آزادی او و دیگر زندانیان سیاسی را از خداوند مسئلت کردند.

 

در این مراسم که محمود طراوت، وکیل محمدصابر عباسیان نیز حضور داشت، حاضران از آخرین وضعیت پرونده‌ی این دانشجوی زندانی و اقدامات و پی‌گیری‌های حقوقی انجام‌شده مطلع شدند.

 

گفتنی است محمدصابر عباسیان، رئیس ستاد ۸۸ استان فارس بود که اسفندماه سال گذشته، به دلایل نامعلومی توسط مأموران اداره‌ی اطلاعات شیراز بازداشت شد و تاکنون در بازداشتگاه این اداره به سر می‌برد. دادستانی شیراز به رغم گذشت بیش از صد روز از بازداشت وی، از تبدیل قرار وی سرباز زده و هفته‌ی گذشته قرار بازداشت او را تا دو ماه دیگر تمدید کرده‌است.

 

عدم آزادی ناهید قدیری به رغم دریافت وثیقه

 

 

ناهید قدیری شهروند بهایی ساکن مشهد که بیش از 100 روز در سلول انفرادی نگهداری می‌شد بعد از ظهر پنج شنبه سوم تیر ماه، از بازداشتگاه اداره اطلاعات مشهد به زندان وکیل آباد مشهد منتقل شد.

 

به گزارش هرانا، این انتقال در حالی صورت می گیرد که روز چهارشنبه دوم تیر ماه از خانواده وی برای آزادی موقت نامبرده مبلغ 50 میلیون تومان وثیقه ملکی گرفته شد؛ ولی طی یک اقدام ناگهانی نامبرده روز بعد به زندان وکیل آباد برده می شود.

 

مسئولان ذی ربط به خانواده وی گفته اند که قدیری برای گذراندن محکومیت پنج ساله که مربوط به پرونده سال 84 وی است، به وکیل آباد منتقل شده است.

 

این احتمال وجود دارد رزیتا واثقی، دیگر زندانی بهایی مشهد هم طی روزهای آینده به زندان وکیل آباد منتقل شود؛ نامبرده نیز دارای محکومیت پنج ساله است.

 

خانواده اسانلو در اینجا بی‌پناه است

 

همسر منصور اسانلو، فعال کارگری زندانی، با بیان این که "خانواده منصور اسانلو بی‌پناه است" از تمام نهادهای حقوق بشری کمک خواست.


به گزارش رهانا، پروانه اسانلو گفت: دادخواهی می‌کنم از تمام نهادهای بین‌المللی،‌ از سازمان‌های حقوق بشری،‌ از هر کسی که دل‌اش برای آدم‌ها و حقوق انسانی‌شان می‌تپد و می‌تواند کاری انجام دهد به داد ما برسد. ما این‌جا بی‌پناهیم، خانواده آقای اسانلو در این‌جا آسیب فراوانی دیده و می‌بیند.

 

منصور اسانلو، رییس هیات مدیره سندیکای واحد نخستین بار در دی‌ماه سال ۸۴ دستگیر شد و ۸ ماه در زندان ماند. وی در آبان ۸۵ نیز برای بار دوم دستگیر و یک‌ماه بعد به قید کفالت آزاد شد. اسانلو در تابستان سال ۸۶ در اجلاس سالیانه اتحادیه بین‌المللی کارگران حمل و نقل (آی‌تی‌اف) در لندن شرکت و سخنرانی کرد. سومین دستگیری او در ۱۹ تیرماه ۸۶ و پس از بازگشت به کشور صورت گرفت.


وی پیش از بازداشت در خیابان، از سوی ماموران امنیتی به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت. وی بعد از بازداشت به زندان اوین منتقل شد و سپس به زندان رجایی‌شهر منتقل شد که تا کنون بدون مرخصی در این زندان به سر می‌برد.
 


چهار ده روز بی خبری از وضعیت علی اکبر باغانی



علی اکبر باغانی دبیرکل کانون صنفی معلمان ایران پس از گذشت دو هفته همچنان ممنوع الملاقات است.

 

به گزارش هرانا، علی اکبر باغانی دبیر کل کانون صنفی معلمان ایران که از تاریخ 8 اردیبهشت ماه سال جاری در بازداشت وزارت اطلاعات بسر می برد در طی دو هفته گذشته ممنوع الملاقات بوده است.

 

پیگیری های خانواده باغانی برای ملاقات با معلم بازنشسته و فعال صنفی علی رغم صدور برگه ملاقات از سوی دادستانی تهران به جایی نرسیده است و روز گذشته نیز با وجود صدور برگه ملاقات ماموران وزارت اطلاعات اجازه دیدار وی با خانواده اش را ندادند.

 

 خانواده وی نسبت به سلامت جسمی او به شدت نگران هستند؛ نامبرده از بیماری پروستات در رنج است و باید تحت نظر پزشک باشد.



احضار شش تن از دروایش گنابادی شیراز


شش درویش گنابادی به نام های سعید کریمایی، پوریابراتی، محمد ساکی، کمیل رحیم زاده، احسان دشتی و سعید دشتی، شب گذشته از سوی بخش اطلاعات سپاه پاسداران شهرکرج به صورت غیرقانونی احضار شدند.

 

به گزارش سایت مجذوبان نور، احضاریه این افراد بر روی سربرگ نیروی مقاومت بسیج و از سوی مقامی فاقد هویت و بدون رعایت تشریفات دادرسی تنظیم و برای روز یکشنبه ششم تیرماه صادر شده است.

 

گفته می شود بدون مجوز مقام قضایی منازل شخصی دو تن از دراویش به نام‌های رحیم زاده و دشتی نیز مورد تفتیش و بازرسی مأمورین قرار گرفته است.

 

شایان ذکر است احضار این افراد و تعدی به حریم خصوصی آنها در شرایطی صورت گرفته که برابر قانون آیین دادرسی کیفری در ایران، تمامی تحقیقات مقدماتی از جمله تحقیق، تعقیب، بازجویی، تفتیش حریم خصوصی و احضار افراد می بایست توسط ضابطین قانونی دادگستری و تحت تعلیمات و نظارت های مقام ذیصلاح قضایی انجام پذیرد.

 

اولین ملاقات علی گلچین با خانواده‌اش

علی گلچین، از شهروندان مسیحی محبوس در زندان اوین، پس از گذشت قریب به دو ماه موفق به ملاقات با خانواده خود شد.

 

به گزارش هرانا، خانواده وی در ملاقاتی که روز پنج شنبه 27 خردادماه با فرزندشان داشتند و تنها 10 دقیقه به طول انجامید، وی را به شدت لاغر مشاهده کرده و مشخص شد که از زمان بازداشت تا كنون دو بار به علت ضعف جسمانی و درد شدید معده به درمانگاه زندان اوین منتقل شده است.

 

این شهروند مسیحی که در این ملاقات تنها موفق به دیدن پدر خود شده است، در تمام این مدت گریه‌های عصبی می كرد و از شرایط روحی نامطلوبی رنج می برد.

 

علی گلچین، 29 ساله، كه نهم اردیبهشت ماه در منزل مسكونی خود واقع در شهرستان ورامین دستگیر شد، مدت 51 روز از زمان بازداشت خود را در بند 209 زندان اوین بوده و تا انجام این ملاقات در سلول انفرادی نگهداری شده است و حتی از حق هواخوری نیز محروم بوده است.

 

گفته می شود همسر علی گلچین نیز به شدت از سوی ماموران امنیتی مورد تهدید قرار گرفته است و به وی گفته‌اند كه از این پس اجازه رفتن به كلیسا را ندارد. هم چنین به او هشدار داده اند كه بار دیگر چنان‌چه قصد دارد تا جهت پیگیری كار همسرش به دادستانی مراجعه كند باید مسلمان شود.

 

"علی گلچین" دارای مدرك كارشناسی در رشته شیمی است كه تنها به دلیل اعتقادات مذهبی خود اکنون در بازداشت به سر می برد.

 

شرایط وخیم ابوالفضل عابدینی در زندان کارون اهواز

 

ابوالفضل عابدینی، روزنامه نگار و فعال حقوق بشر، که توسط دادگاه انقلاب استان خوزستان به تحمل یازده سال حبس قطعی محکوم شد، در زندان کارون اهواز در شرایط نامطلوبی نگهداری شده و به شدت تحت فشار است.

 

به گزارش هرانا، ابوالفضل عابدینی روزنامه نگار خوزستانی در بند 6 زندان کارون اهواز از شرایط روحی مساعدی برخوردار نیست و به علت هم‌جواری با چند تن از زندانیان خطرناک منجمله معتادین و سارقین مسلح جانش در خطر است.

 

فشارها بر عابدینی تا جایی است که دسترسی وی به هرگونه کتاب و روزنامه ممنوع است و خانواده وی از زمان انتقال ابوالفضل به زندان کارون اهواز موفق به ملاقات حضوری با وی نشدند.

 

محمد اولیایی فرد، وکیل مدافع ابوالفضل عابدینی اکنون خود در بند 350 زندان اوین محبوس است و خانواده این زندانی سیاسی مجبور به تغییر وکیل شده اند و ماموران اطلاعاتی به محض اطلاع از این موضوع به احضار و تهدید وکلای جدید و فشار بر ایشان جهت عدم پذیرش وکالت آقای عابدینی روی آورده اند.

 

خانواده عابدینی به دلیل شرایط فوق العاده حاد این روزنامه نگار جوان، درخواستی مبنی بر انتقال وی به زندان اوین تهران داشته اند که مسئولان تاکنون به این تقاضا رسیدگی نکرده اند.

 

ابوالفضل عابدینی نصر آخرین بار نیمه شب 11 اسفند ماه 1388، در پی سناریو سازی دستگاه امنیتی بر علیه فعالان حقوق بشر، در منزل مسکونی خود در رامهرمز با محاصره منزل و ضرب و شتم شدید دستگیر و به انفرادی بند2 الف زندان اوین منتقل شد.

 

گفتنی است این مسئول سابق روابط عمومی مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، به شدت از ناراحتی قلبی رنج می برد و پیش از بازداشت تحت درمان پزشک قرار داشت؛ پزشکان نسبت به قرار گرفتن طولانی مدت در در محیط بسته، استرس و عدم دسترسی به داروهایش هشدار داده اند.
 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته