یک بار داشتیم در مورد یارانه ها صحبت می کردیم که زندان بانان کلافه شده بودند و می خواستند این بحث قطع شود و مدام وسط حرف های ما می پریدند و جملاتی از یکی از مسئولین را نقل می کردند که یک دفعه پدرمان خطاب به او گفتند "به مقام کسی کاری ندارم. مساله ای که مهم است این است که وضعیت یارانه ها دارد مردم را له می کند و وضعیت اقتصادی اسفناک است. این ظلم است و یادتان نرود که سنت الهی در مورد نتیجه ظلم تغییر ناپذیر است." ...
خبرنگاران سبز/خانواده رهبران سبز: این روایت خواندنی را به حامیان جنبش سبز پیشنهاد میکنیم و تنها به داشتن چنین رهبرانی مقاوم و دوست داشتنی افتخار میکنیم .
دختران میرحسین موسوی و زهرا رهنورد می گویند که ۵۵ روز کوچکترین ارتباطی با پدر و مادر خود نداشته اند. آنها می دانند که این قطع ارتباط به دلیل برخورد قاطع پدر و مادرشان با یکی از مقامات قضایی و هم چنین خبری شدن بخشی از صحبت های ایشان در گزارشی به رسانه ها از سوی فرزندان این دو رهبر جنبش سبز بوده است. به اعتقاد آنان ماموران بیشتر از اینکه نمی خواهند اخبار به ایشان برسد نگران هستند که صدای پدر و مادرشان به مردم برسد. فرزندان آقای موسوی و خانم رهنورد در گفت و گوی خود با کلمه سخنان پدرشان خطاب به آن مقام قضایی را بازگو می کنند که می گفت: "من از سه نقطه های خبرها و جاهای خالی آن خبرهای واقعی را می فهمم…".
دختران این دو همراه زندانی جنبش سبز با تشریح روزهای گذشته بر خود و خانواده های خود و برخورد ماموران امنیتی در دوران زندان پدر و مادرشان می گویند: یکی از مامورها جمله ای دارد که مدام تکرارش می کند و ما هر بار فکر می کنیم که یک مرد! واقعا از اینکه به یک دختر این جمله را می گوید احساس قدرت می کند؟ مرتب می گوید "این گردن من رو می بینید تبر نمی تواند آن را بزند. مثل کوه می ماند." یا مثلا مدام می گوید "من از موضع قدرت دارم با شما صحبت می کنم ما از راس حکومتیم!".
به آنها گفته اند اگر مقام قضایی اجازه دهد ما هم اجازه دیدار می دهیم. اما حالا فرزندان میرحسین و رهنورد می گویند: "ما از پیگیری دیدار هم منصرف شدیم. خدایی هم هست . پدر و مادرمان ما را برای روزهایی سخت تر آماده کرده بودند. اینجور وقت ها بین خودمان می گوییم دل ما کنار دل های منتظر و نگران سایر خانواده هایی که اسیری در بند دارند."
گفت و گوی کلمه با دختران میرحسین موسوی و زهرا رهنورد که حدود ۸ ماه است در زندان عالی ترین مقامات به سر می برند پیش روی شماست:
آخرین خبری که از آقای مهندس و خانم دکتر دارید چیست؟
بعد از گفتگوی قاطع پدر با یکی از مسئولان قضایی در ماه رمضان در خانه ی یکی از ما، به طور کلی ارتباطمان با پدر و مادر قطع شده است. بیش از ۵۰ روز است که ما هیچ نوع ارتباطی با آنها نداریم. اما چند روز پیش، عصر پنجاهمین روز بی خبری مطلق، با پدر بزرگ و مادربزرگم تماس گرفته و گفته اند که ما خوبیم. همین حرفهای همیشگی. همچنین یکی از اقوام را با دلایل خاص خود انتخاب کردند و در همان روز دیدار دادند. اما ما سه نفر همچنان از شنیدن صدای پدر و مادر یا دیدارشان به طور مطلق محرومیم. البته فردی که با ایشان دیدار داشت خبر داد که آنها در سلامت کامل هستند و روحیه خوبی هم داشته اند.
یعنی معتقدید چون آقای مهندس روی خوش به آن مقام قضایی نشان ندادند ارتباط شما را دوباره قطع کردند؟
البته فکر می کنیم این قطع ارتباط دو دلیل داشت، هم برخورد پدر و مادرمان بود و هم اینکه ما گزارش آن دیدار را دادیم و بخشی از صحبت های ایشان را خبری کردیم که باعث شد عصبانی شوند. به هرحال در روش جدید که اتخاذ کردند با ملاقات دادن به کسانی که خود می خواهند (که آن هم تازه بعد از ۷ هفته بی خبری مطلق و تنها یک بار بوده است) تبلیغات مورد نظر که دادن دیدار به خانواده است را فراهم می کنند اما واقعیت چیز دیگری است.
دلیل ناراحتی آن روز آقای مهندس و برخورد قاطع ایشان با آن مقام قضایی چه بود؟
در واقع به نظر ما پدر را آورده بودند خارج از پاستور که ببینند می توانند در خانه ی دخترشان با ایشان حرف بزنند و با گفتگو به توافقی برسند، که پدرم با آن برخورد راه هر گونه صحبت از آن جنس که آن ها می خواستند را از همان ابتدا بست
در آخرین ملاقات از لحاظ روحی و جسمی خانم دکتر و آقای مهندس را چطور دیدید؟
از نظر روحی که عالی هستند. حتی چند بار جلوی ما وقتی گفته می شد که انشاالله زودتر آزاد می شوید و همه چیز تمام می شود، مادرمان می گفت نه، ما آزادیمان را در کنار باقی زندانیان سیاسی می خواهیم. این را هم خیلی محکم و با استقامت می گفت. چیزی که ما دیدیم و درک کردیم این بود که خیلی شوق زندگی و ادامه راه داشتند.
پدر و مادر ما هر دو پیش از زندان در سلامت کامل بودند. آن همه فعالیت ها و چکاپ های منظم و مرسوم هم دال بر سلامتی کامل آنها بود. بعد از بازداشتشان نیز به خصوص در آخرین دیدار، به نظر ما لاغری ای که در ماه های سوم تا پنجم زندان محسوس بود کاملا برطرف شده بود. با اینکه در ماه رمضان بود و هر دو روزه بودند از نظر جسمی بهتر شده و کلا خوب بودند. ما وقتی به بابا درباره ی شایعات منتشر شده در سایت ها و روزنامه های طرفدار حاکمیت گفتیم و این که گفته می شود که حال جسمی شما خوب نیست، ایشان تاکید کردند که همه ی این ها دروغ است و ما هیچ مشکلی نداریم و خوب هستیم، ما خودمان فکر می کنیم این خبرها برون فکنی است یک جور شلوغ کردن برای انحراف افکار از واقعیات و خبرهایی که الان هست و همه می دانیم .
هنوز پزشک مورد اعتماد شما نتواسته پرونده ی پزشکی ایشان را ببیند؟
نه ما هر چه اصرار می کنیم اجازه نمی دهند که ما پرونده ی پزشکی ایشان را ببینیم. رییس زندان بان ها می گفت ما یک تیم پزشکی قوی داریم. و وقتی ما گفتیم که به تیم شما اطمینانی نداریم همانطور که به خود شما اطمینان نداریم، گفت این درد شماست که اطمینان ندارید!.
فشارها هنوز بر خانم دکتر و آقای مهندس وجود دارد؟ شرایط زندگی ایشان چطور است؟
سه ماه اول که ظاهرا خیلی سنگین بود، البته این که دقیقا بر این دو چه گذشت را هنوز به ما نگفته اند، ما هم خیلی تمایل نداریم بپرسیم. طبیعی است که آنها هم برای آرمش ما نخواهند شرحی دهند. اما چیزهایی که اتفاقی می دیدیم یا می شنیدیم این بود که مثلا متوجه شدیم به پنجره های خانه آهن جوش داده اند. تمام فضای کوچه و خانه پر از دوربین و نورافکن است و آنها در یک طبقه با درها و پنجره های جوش داده بدون هیچ گونه ارتباطی با بیرون حبس بوده اند و…
اما به طور کلی این برخوردها برای ما سخت است و گرنه مثلا پدرمان تاکید داشت که با همه ی این فشارها هم اذیت نمی شوند و از این که در راه هدف و آرمان والای خود گام بر داشته اند خدا را شاکرند. فشارها الان همین عدم ارتباطات و بی خبری های مطلق و طولانی است آن هم در حالی که مدام خبرهای دروغ در مورد ما سه تا به آنها می دهند یا به آنها می گویند که ما را به خاطر همین دو تا خبر شکسته بسته بازداشت می کنند. یا اینکه پدر جز در روز فوت پدرش آن هم تنها بیست دقیقه در یک فضای پرفشار و فوق العاده امنیتی با انبوهی مامور هیچ یک از اعضای خانواده اش را ندیده است.
به لحاظ حسی چطور؟ دوری شما و خصوصا نوه ها را تحمل می کنند؟ در این مدت ابراز دلتنگی داشته اند؟
همه ی ما انسان هستیم و دلتنگی های خودمان را داریم. آدم اگر عاطفه نداشته باشد که آدم نمی شود. قطعا پدر و مادر ما هم دلتنگ می شوند و دوست دارند دوباره دور هم جمع شویم کدام پدر و مادر یا پدر بزرگ مادربزرگی دوست دارد و به اختیار دوری از عزیزانش را انتخاب می کند؟ اما خب انگیزه و هدف آنقدر ارزشمند است که تحمل این دوران را راحت تر می کند. اوایل ماه رمضان که پدرمان بعد از یک مدت خیلی طولانی زنگ زدند، گفتیم "بابا خیلی دلمان تنگ شده" گفت "منم خیلی دلم برای شما ها تنگ شده اما اشکالی ندارد، من اینجا و شما هم آنجا با دل های تنگ دعا کنید دعای دل تنگ اثرگذارتر است. اشک های ما جمع، دعا هایمان اثرگذار و دلهایمان با صفا تر می شود."
آیا فشارها بر شما و خانواده کمتر شده یا هنوز هم در همان شرایط امنیتی اوایل زندان هستید؟
نه ما هنوز در همان شرایطیم. آنها ما را حتی در دوره ای برای انکار خبرهای رسانه های سبز تحت فشار گذاشتند.
یکی از مامورها جمله ای دارد که مدام تکرارش می کند و ما هر بار فکر می کنیم که یک مرد! واقعا از اینکه به یک دختر این جمله را می گوید احساس قدرت می کند؟ مرتب می گوید "این گردن من رو می بینید تبر نمی تواند آن را بزند. مثل کوه می ماند." یا مثلا مدام می گوید "من از موضع قدرت دارم با شما صحبت می کنم ما از راس حکومتیم!"
یکی دیگر از تهدید ها و فشار ها همیشه این بوده است که مدام می گویند شما حق حرف زدن ندارید و تهدیدهای همیشگی این است که می اندازیمتان زندان و می بریمتان پیش قاضی. پرونده قضایی دارید و هی برگ به برگه هایش اضافه می کنید. کارهای شما تبعات شغلی دارد. اخراج می شوید و…
در گذشته اعضای دیگر خانواده که کوچکترین ارتباطی با آقای مهندس و خانم دکتر داشتند توسط نیروهای امنیتی تحت فشار قرار می گرفتند. الان هم اوضاع به همان شکل است؟
بله کاملا. هر کاری که ما انجام می دهیم بلافاصله شروع می کنند بقیه اعضای فامیل و خانواده را اذیت می کنند. وقتی اعتراض می کنند که مگر ما چه کرده ایم می گویند که ما می دانیم کاری نکردید اما این برخوردها به خاطر این است که دختران خانم رهنورد خبری داده اند یا با کسی دیدار داشته اند. بقیه ی اعضای خانواده هم مرتب دچار مشکل می شوند تقریبا کسی نمانده که اذیتش نکرده باشند. بدتر از همه اینکه به سراغ دوستانمان هم رفته اند. یکی را در کنکور رد می کنند. یکی را بازداشت، یکی را اخراج، یکی را دادگاهی و … به همه ما می گویند که با منافقین در ارتباطیم! خدا را شکر که گروه های خائن و تروریست مثل منافقین یا سایر گروه های فرصت طلب و مطرود، تمام مدت مشغول تصفیه حساب و کینه ورزی و توهین نسبت به پدر و مادر ما هستند و دشمنی آنها و خط قرمزهای پدر و مادر و همه خانواده هم روشن بوده و هست.
غیر از اینکه در ارتباط با ماموران و مسئولان قضایی آزارهایی وجود دارد، خودتان و زندگی شخصی و کاریتان هم تحت تاثیر این ماجراها قرار گرفته است؟
فشارها که خیلی شدید است. مرتب تهدید به اخراج از کار و تهدیدهای دیگر می شویم، وقتی در خیابان می رویم می بینیم که پشت سرمان هستند. حتی زمانی که جایی می رویم می آیند دنبالمان. نامه های ممنوع الخروجی ما هم که از دادگاه انقلاب آمده است. ما همه ممنوع الخروجیم از دادگاه انقلاب و با امضای یکی از مسئولین اوین که اخیرا ممنوع الخروجی سه تایمان که باز تمدید شده و بقیه هم احتمالا همین چند روزه به دستمان می رسد. نمی دانم چرا فکر می کنند ممکن است با این اوضاع ما خانواده خود را تنها بگذاریم و برویم. اصلا کجا برویم مگر جای امنی هم وجود دارد؟
غیر از این از وزارت اطلاعات نامه بر پرونده کاری ما قرار داده شده که هرگونه تغییر و تبدیل وضعیت پرونده شغلی فرزندان موسوی فعلا غیر ممکن است. نشست ها و گفتگوها (بازجویی ها) تلفنی و غیر تلفنی هم که بوده است.
آیا خبرها به آقای موسوی می رسد؟ به طور کلی چه اطلاعات و اخباری و از کجا در اختیارشان قرار می گیرد؟
اینکه با چه فیلتری خبرها را به ایشان می دهند را ما نمی دانیم اما همانطور که قبلا هم گفته شد پدرمان گفت که "با شنیدن یک جمله می شود فهمید که در کشور و دنیا چه می گذرد؟ من یک سیاستمدارم و پیر این راهم. وقتی شما خبری را نصفه نیمه به من می دهید من می فهمم که چه وقت هایی راست می گویید و چه زمان هایی عکس خبر را به من می دهید."
یکبار هم تاکید کردند که "من از سه نقطه های خبرهای شما و جاهای خالی آن خبرهای واقعی را می فهمم. به همین دلیل هم درباره وقایع منطقه و خیزش های آن، با همان نگاه خودشان تحلیل هایی داشتند که شبیه همان تحلیل های پیش از بازداشتشان بود."
کوچکترین شناخت از آقای مهندس این نکته هایی گفتید را بر هر کس آشکار می کند. به نظر شما دلیل این رفتارها چیست؟
باید فراموش کنیم که اینها بیشتر از اینکه نمی خواهند اخبار به ایشان برسد نگران هستند که تحلیل ها و صدای پدر و مادرمان به مردم برسد. و نکته ی دیگر هم اینکه این امید را دارند که وقتی ما و ایشان تحت فشار هستیم امکان دارد که کم بیاوریم و جایی پایمان بلغزد. این دفعه بابا به مامورها گفتند "می خواهند ذهن من را سفید کنند اما ذهن من و ذهن خانم رهنورد هرگز در برابر شما سفید نخواهد شد." ن
پس در واقع در جریان اخبار قرار دارند.
کاملا فیلتر شده. مثلا درباره ی اخبار منطقه، بحرین را کاملا شنیده بودند اما مثلا درباره ی اخبار سوریه هیچ چیزی به ایشان گفته نشده بود. اطلاعات ایشان از هوش خودشان و به قول خودش از چیدن اخبار کنار یکدیگر است که مثل پازلی آنها را کنارهم می گذارد.
برای اینکه شما اخبار را منتقل کنید منعی ایجاد نمی شود؟
چرا. شدیدا. در ملاقات های اندکی که داده بودند هر بار به ما هشدار تند داده اند که اصلا صحبت سیاسی نکنید و فقط درباره ی مسائل خانوادگی حرف بزنید. آنها همیشه به ما می گفتند که حرف سیاسی شما باعث قطع همه ارتباطات می شود آنها در این مورد واقعا راست گفته و وفای به عهد کرده اند فعلا! اما خب بالاخره الان همه چیز به جامعه و سیاست بر می گردد. مثلا یک بار داشتیم در مورد یارانه ها صحبت می کردیم که زندان بانان کلافه شده بودند و می خواستند این بحث قطع شود و مدام وسط حرف های ما می پریدند و جملاتی از یکی از مسئولین را نقل می کردند که یک دفعه پدرمان خطاب به او گفتند "به مقام کسی کاری ندارم. مساله ای که مهم است این است که وضعیت یارانه ها دارد مردم را له می کند و وضعیت اقتصادی اسفناک است. این ظلم است و یادتان نرود که سنت الهی در مورد نتیجه ظلم تغییر ناپذیر است."
آیا در مکالمات زندان بان ها و ماموران با شما هم، بازداشت خانگی این دو عزیز انکار می شود؟
جانشان را حفظ می کنیم! از آن طرف هم البته در ملاقات ها مادرم هر دفعه این موضوع را به روی مامورها می آورند. می گویند "این فضایی که ما را در آن حبس کرده اید چیست؟ آقای … زندان است نه؟" و آنها غالبا اعتراض می کند که خانم رهنورد قرار شد نگویید زندان. اما مادرم از هر فرصتی برای اینکه تذکر دهد در زندان محصورند استفاده می کنند. مثلا می گویند "این زندانی که ما در آن هستیم اینجوری است و ما از وقتی که در زندانیم فلان و چنان." آنها که مدام می گویند جای پدر و مادر شما خیلی عالی و خوب است. ما مواظبشان هستیم و صد در صد
ماموران از چه واژه ای به جای زندان استفاده می کنند؟
ماموران اصلا سعی می کنند درباره اش حرف نزنند. ولی بار آخر یعنی همان ۵۰ روز پیش گفتند حفظ نظام برای ما از هر چیز مهم تر است و الان هم نظام تشخیص داده که شرایط به این شکل باشد. و باز هم اسم "شرایط" را نگفتند. ولی مادر و پدر ما تاکید دارند که این زندان است چون تمام درها و پنچره ها آهن دارد و ماموران هم هر موقع دلشان بخواهد توی خانه هستند. البته اگر الان در خانه باشند چون ما نزدیک هشت هفته است که نمی دانیم کجا هستند.
ملاقات ها به چه شکل برگزار می شود؟
چند بار در ابتدا ما را داخل یک ساختمان دیگر بردند. داخل اتاق همین شخصی که ظاهرا مسئول زندان بان هاست. یک اتاق کوچک هم هست که خودش می نشیند آنجا و یک مامور زن هم همیشه چسبیده به مادرم و حتی موقع وضو گرفتن هم لباس او را رها نمی کند و مامورهای دیگر هم که هستند. بعد هم ما را بردند داخل حیاط. دفعه سومش وقتی بود که برای هدی صابر زندانی ها اعتصاب کرده بودند و برای این قضیه هم ما ۲ خط نوشته بودیم. وقتی رفتیم آن آقا گفت دیگر حیاط تمام شد. دیگر حیاط بی حیاط.
مردم می خواهند بدانند که آیا آقای موسوی و خانم رهنورد در منزل خودشان هستند یا جای دیگر.
ما خودمان هم دقیق نمی دانیم. دو-سه ماه پیش که آن بار هم برای ۴۰ روز ناپدید شده بودند رفتیم دم خانه پدرمان. بیرون در های آهنی نصب شده سر کوچه زنگ گذاشته اند، وقتی زنگ زدیم یکی جواب داد. گفتیم که ما می خواهیم از مهندس موسوی خبر بگیریم. گفت شما؟ گفتیم ما دخترانشان هستیم. گفت کدام مهندس موسوی؟ اینجا مهندس موسوی نداریم. اینجا خانه ی ماست. گفتیم اینجا کوچه اختر بوده و شما آن را بسته اید. این بن بست کوچک تنها یک خانه دارد که آن هم خانه پدری ما بود یک زمانی! از ما اصرار بود و از آنها انکار که اینجا مهندس موسوی نداریم. باز چند روز پیش هم رفتیم گفتند بعدا اگر مقام قضایی اجازه دهد دیدار می دهیم ما هم منصرف شدیم لزومی ندارد. خدایی هم هست و ما هم خیلی پیشتر پیش بینی این روزها را کرده بودیم و پدر و مادرمان ما را برای روزهایی سخت تر آماده کرده بودند. اینجور وقت ها بین خودمان می گوییم دل ما کنار دل های منتظر و نگران سایر خانواده هایی که اسیری در بند دارند.
در این مدت مردم چقدر با شما در تماس بوده اند؟
ما خودمان با هیچ کس ارتباط نداشتیم. قبلاهمیشه به ما می گفتند وارد کارهای سیاسی نشوید. خودمان هم تمایلی به سر و صدا نداشتیم نه اینکه غافل باشیم چون به هرحال در یک خانواده سیاسی همه چیز از سیاست و دنیای آن متاثر است. بنابراین ما ارتباطی با کسی نداشتیم. ولی خب الان بعد از این حصر هر جا می رویم دوستان، همکاران آشنایان و هر کس که بشناسد با مهر و محبت برخورد و ابراز دوستی می کند. و برای وضعیت والدینمان ابراز نگرانی می کنند.
با توجه به موقعیت آقای مهندس بعد از انقلاب آیا هیچ کدام از مسئولان جویای احوال شما و ایشان شده اند؟
فقط آقای خاتمی تماس داشتند و هم به مادر بزرگم و هم به عمه و عمویم سر زدند. البته بعضی از مراجع بزرگوار و یا دوستان دیگر هم غیر حضوری احوالپرس بوده اند که از همه ممنونیم.
اگر بخواهیم برگردیم به مواضع این دو عزیز فکر می کنید که موضع آقای مهندس و خانم دکتر در مقابل مسایلی مثل شهادت هاله سحابی، اجرای احکام شلاق برای جوانان منتقد و یا حکم سنگین نرگس محمدی و خانم ستوده و … چیست؟
اگرچه ما جای آنها نیستیم و نمی توانیم هم جای آنها صحبت کنیم اما قطعا اگر آنها در زندان نبودند، موضع گیری قاطعی می کردند. مادرمان به طور خاص همیشه در مورد مسایل مربوط به زنان فعال بوده اند. یک وجه این قضیه در دفاع از حق هست. آنها زندگی خودشان را هم برای احقاق حق گذاشتند. درواقع تمام سالهای زندگی مشترک هر دو پیش و پس از انقلاب با همین دغدغه ها همراه بوده است. اما جدای از همه اینها مسایل عاطفی هم هست. در مورد مادرم باز می دانیم که با فعالان حقوق زن روابطی خیلی دوستانه داشت. او گلدان های خانه را هم به اسم آنها نام گذاشته بود به خصوص آنهایی که در زندان هستند. برای آنها دلتنگ بود و مدام یادشان می کرد. یا اینکه شهید هاله را خیلی دوست داشت و هر وقت از خاطرات فعالیتهای سیاسی قبل انقلاب حرفی بود زیاد اتفاق می افتاد که خاطراتی از خانواده بزرگواش و شخصیت دوست داشتنی و شیرین و هوشمند او می گفت. مگر می شد دوستی ها و چنین پروازی را بی توجه از کنارش گذشت؟ یا موارد دیگر مانند اینها..
در شبکه های اجتماعی موجی به راه افتاد از کتابی که آقای مهندس پیشنهاد خواندنش را داده بودند، ماجرای آن چه بود؟
در یکی از ملاقات ها پدر با تاکید پرسیدند که کتاب گزارش یک آدم ربایی را خواندید؟ ما گفتیم نه. گفتند این کتاب خیلی سیاسی است و شبیه اتفاقی است که بر ما گذشته است. آن جلسه گذشت و ما اسم کتاب را فراموش کردیم. دفعه ی بعد وقت خداحافظی یک دفعه یادمان آمد که دوباره نام کتاب را بپرسیم. اسم کتاب را در گوش یکی از ما تکرار کردند. رفتارشان خیلی هشدار آمیز و محتاطانه بود و ما حس کردیم پیامی دارد. مخفی گفتنشان به نظر ما پیام داشت.
در آخر کلامی با مردم دارید؟
واقعیت این است که در این هشت ماه فشارهای زیادی به ما تحمیل شده که خیلی از آنها گفتنی و دیدنی نیست شاید برخی گلایه ها هم که می شود در مورد کم بودن و یا دیر رسیدن خبرهای مربوط به پدر و مادرمان ناشی از همین مساله باشد که خیلی چیزها را در برخی اوقات نمی توان گفت. این مساله ما و خانواده محترم آقای کروبی است که برای ما چون پدر و مادر خودمان عزیزند. دل های ما کنار خانوادهایی است که عزیزانشان دیگر پیششان برنمی گردند. کسانی که عزیزی دربند دارند. هر چه ما می گوییم جنبه اطلاع رسانی دارد و اینکه وظیفه دختر بودن خودمان را انجام دهیم. هر موقع که مساله برایمان خیلی بزرگ می شود می گوییم که کسان دیگری هستند که سالها است با این مصائب دست به گریبانند. بازهم از همه مهربانانی که یاد ما کردند و دعای خیرشان روزهای سخت این ۸ ماه را گذشتنی کرد سپاسگزاریم. از دوستان بسیار عزیز سایت کلمه هم که واقعا یارانی مهربان و دلسوزند سپاسگزاریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر