-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

Latest Posts from Iran Dar Jahan for 10/21/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



تلاش زیادی داشتم تا بتوانم با همکاری دوستان به مناسبت ۱۱ سپتامبر شماره ویژه پر محتوایی را تهیه و منتشر کنم. زمان زیادی را هم به آن اختصاص دادم اما به دلایلی از جمله مشکلات مالی این تلاشم به نتیجه نرسید.

آنچه برنامه ریزی کرده بودم بطور دقیق محقق نشد و کمی از به نتیجه رساندنش ناامید شدم. به همین خاطر با توجه به اینکه عملا زمان انتشار و موضوعیت انتشار چون گذشته بود تصمیم گرفتم آنچه آماده شده بود را در همین وب سایت منتشر کنم.

علاقمند بودم نسخه کامل و کم نقصی را در اختیار خوانندگان و علاقمندان نشریه قرار دهم اما متاسفانه این کار «ناتمام» ماند. بهرحال امیدوارم همین حد از کار نیمه تمام برای شما جذابیت داشته باشد.

با این امید که در اینده برخی مشکلات از جمله مسایل مالی اینگونه انگیزه ها را سست نکند. همین جا لازم است از دوستانی که در همین حد و بدون چشم داشت مادی مرا در این ویژه نامه «ناتمام» یاری کردند سپاسگزاری کنم.


 


* لورا بوش

لورا بوش بانوي اول آمريكا خاطرات نانوشته خود را از حضور در كاخ سفيد در زمان حملات تروريستي در کتاب خاطرات خود بيان مي كند.

***

صبح سه شنبه ۱۱ سپتامبر هوا آفتابي و گرم بود و آسمان آبي. روز قبل من ميزبان جنت هووارد همسر نخست وزير استراليا بودم براي ناهار و جرج با همسر او جان ملاقات داشت. دوستان من كه براي جشنواره ملي كتاب آمده بودند جملگي به خانه خود بازگشته بودند و جرج هم براي ديدار مدرسه اي به فلوريدا رفته بود. Gorge.H.wو Bar شب را با من بودند اما ساعت ۷ براي رسيدن به پرواز منزل را ترك كرده بودند و من همه چيزي كه براي يك برنامه ريزي خوب روزانه نياز است داشتم. من تنظيم كرده بودم ساعت ۹:۱۵ به ساختمان كنگره بروم براي توضيحاتي به كميته تحصيلات مجلس سنا به رياست ادوارد كندي پيرامون دستاوردهاي كنفرانس كودك كه در ماه جولاي برگزار شده بود. بعدازظهر ما به مناسبت پيك نيك كنگره ميزبان همه اعضاي كنگره و خانواده هايشان بوديم. حياط جنوبي كاخ سفيد پر بود از ميزهاي پذيرايي و سفره هايي كه با باد تكان مي خوردند.

سرگرمي ما رقص و موسيقس تكزاسي با گروه موسيقي كلاسيك ري بنسون بود. من لباسم را پوشيدم و متن سخنراني را در ذهنم مرور كردم. از سخنراني مقابل كميته سنا و تمركز دوربين هاي خبري عصبي بودم. تلويزيون روشن بود و من اولين گزارش برخورد يك هواپيما به برج شمالي مركز تجارت جهاني را در حال وارد شدن به آسانسور شنيدم. رئيس سرويس مخفي ران اسپرينكل اين خبر را زماني كه من داشتم داخل ماشين مي شدم چند دقيقه بعد از ساعت ۹ در گوش من گفت. ما داشتيم با ماشين به ساختمان اداره سنا جنب ساختمان كنگره مي رفتيم. اندي بال كه در حال حاضر هم رئيس دفتر من است در كاخ سفيد رئیس دفترم بود، مارگرت اسپلينگ مشاور امور داخلي و من داشتيم به اين فكر مي كرديم كه چه اتفاقي ممكن است افتاده باشد. يك هواپيماي كوچك ممكن است به يكي از آن برج هاي بزرگ برخورد كرده باشد. فكر كرديم ممكن است هيلاري كلينتون به جلسه كميته نيايد چون ساختمان تجارت جهاني در نيويورك بود.

در حال گذراندن خيابان پنسيلوانيا بوديم كه شنيديم به برج جنوبي هم حمله شده است. سكوت فراگير شد. ما در بهت و ناباوري فرو رفتيم. يك هواپيما ممكن است حادثه اي باشد عجيب اما برخورد دو هواپيما به برج ها قطعا حمله اي آشكار بود. به جرج فكر مي كردم كه ممكن است سرويس مخفي او را با «اير فرس وان» (هواپیمای نیروی هوایی) به خانه بازگردانند.

ساعت ۹:۱۶ صبح ما به ورودي ساختمان راسل رسيديم. در اين فاصله دو مايل بين كاخ سفيد و كنگره دنيايي كه من مي شناختم به طور قطع تغيير كرده بود. سناتور كندي منتظر خوش آمد گويي به من بود. ما مي دانستيم كه به برج ها حمله شده و بدون اينكه حرفي زده شود مي دانستيم كه امروز جلسه پرسش و پاسخي نخواهد بود. با هم به دفترش رفتيم او هديه اي به من داد كه نقاشي يك گلدان گل نرگس بود در اصل كپي از نقاشي بود كه به همسرش در روز عروسي داده بود. روي آن اسم من و تاريخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نوشته شده بود.

يك تلويزيون قديمي گوشه اتاق روشن بود و من با يك نگاه تصاويري از دود كه از برج هاي دوقلو بلند مي شد را مي ديدم. سناتور كندي به تلويزيون نگاه نمي كرد او قسمت هاي مختلف اتاقش را به من نشان داد. عكس ها، يادبودها و حتي يادداشتي قاب شده از برادرش جك كه در زمان كودكي براي مادرش فرستاده بود و نوشته بود"تدي داره چاق ميشه". سناتور كه ۴۰ سال بعد از مرگ برادرش زندگي كرده بود به نوشته خنديد و آن را به من نشان داد. هنوز براي او ديدن اين يادداشت سرگرم كننده بود.

در تمام اين مدت حواسم به صفحه تلويزيون بود. پوستم مورمور مي شد. مي خواستم آنجا رو ترك كنم ببينم چه اتفاقي در حال مي افتادن است اما درگير تعارفات شده بودم. نشد بپرسم «سناتور برج ها چي شدن؟» شايد مي ترسيد اگر روي اتفاقات روز تمركز كنيم من شروع به گريه كنم. قرار بود سناتور جود گرگ از ايالت نيوهمپشاير هم من را تا اتاق كميته همراهي كند و درست زمان پايان تور ما به اتاق سناتور كندي رسيد. سناتور كندي ما را دعوت به نشستن كرد و شروع به صحبت كردن درباره هرچيزي به جز تصاوير وحشتناكي كه از تلويزيون اتاق ديده مي شد کردیم. از كنار شانه هاي او مي شد قسمت كوچكي از صفحه تلويزيون را ديد. و من سعي مي كردم صحبت هاي او را هم دنبال كنم. نشستن در آن اتاق در زمان وقوع آن تراژدي كاملا غير واقعي بود.

ساعت ۹:۱۶ صبح ما به ورودي ساختمان راسل رسيديم. در اين فاصله دو مايل بين كاخ سفيد و كنگره دنيايي كه من مي شناختم به طور قطع تغيير كرده بود. سناتور كندي منتظر خوش آمد گويي به من بود. ما مي دانستيم كه به برج ها حمله شده و بدون اينكه حرفي زده شود مي دانستيم كه امروز جلسه پرسش و پاسخي نخواهد بود. با هم به دفترش رفتيم او هديه اي به من داد كه نقاشي يك گلدان گل نرگس بود در اصل كپي از نقاشي بود كه به همسرش در روز عروسي داده بود. روي آن اسم من و تاريخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نوشته شده بود.

هميشه فكر مي كنم صحبت هاي آن روز تد كندي يك مكانيزم دفاعي بود بعد از تمامي تراژدي هاي زندگي او - مرگ برادر بزرگش در جنگ جهاني دوم، ترور برادرانش جك و رابرت و مرگ برادر زاده هايش از جمله جك جر- ديگر نمي توانست شاهد تراژدي ديگري باشد.

ساعت ۹:۴۵ بعد از سخنراني جرج براي مردم كه ما آن را از طريق تلويزيوني كه روي ميز پذيرش قرار گرفته بود ديديم تد كندي، جود گرگ و من بيرون رفتيم تا به خبرنگاران بگوييم جلسه به تعويق افتاده است. من گفتم همانطور كه امروز صبح از رئيس جمهور شنيديد سناتور كندي، سناتور گرگ و من هم به پيروي از گفته رئيس جمهور اعلام مي كنيم كه قلب و دعاي ما همراه جان باختگان اين اقدام تروريستي است و حمايت ما از مامورين نجات خواهد بود و دعاي ما با همه افرادي است كه الان در محل حادثه هستند.

زمان خروج لورنش مك كوئيلن از روزنامه USA TODAY از من پرسيد"خانوم بوش كودكان هم از اين حادثه آسيب ديده اند آيا شما پيامي براي ... " قبل از اينكه سوال او تمام شود گفتم والدين بايد كودكان را مطمئن كنند كه هرجايي كه هستند امن است. در حالي كه از اتاق پرسش و پاسخ خارج مي شديم تلفن همراه جان مير از افراد برجسته من زنگ زد. دوستي به او گفت CNNخبر برخورد هواپيمايي را به پنتاگون اعلام كرده و تا چند دقيقه دیگر دستور تخليه كاخ سفيد و ساختمان كنگره صادر خواهد شد.

به دفتر سناتور كندي برگشتم و سريع خودم را به پله ها رساندم تا سوار ماشين شوم و به كاخ سفيد برگردم. ناگهان مسوول سرويس مخفي به من و كاركنانم گفت بايد سريع به سمت زيرزمين برويم شروع به دويدن كرديم. جودگرگ اتاق شخصي خودش كه در طبقه پايين بود را پيشنهاد كرد. سرويس مخفی به جان گفت آنها منتظر تيم حفاظتي ساختمان كنگره هستند. تيم حفاظتي من را مي برند و كاركنان با من نخواهند آمد. وقتي اين موضوع را شنيدم گفتم نه همه بايد بيايند. وارد دفتر جود شديم. من سعي كردم به باربرا و جنا زنگ بزنم و جود سعي مي كرد به دخترش كه در نيويورك بود زنگ بزند. سپس نشستيم و آرام درباره نگراني مان براي خانواده هايمان و اين شك صحبت كرديم.

كمي بعد از ساعت ۱۰ وقتي كه ساختمان كنگره در حال تخليه شدن بود كاركنان كاخ سفيد با پاي برهنه و صداي داد و فرياد داشتند از كاخ سفيد خارج مي شدند و ماموران سرويس مخفي فرياد مي زدند بدويد، بدويد. مامورها دور من را گرفته بودند آنها الان شامل ماموران سرويس مخفي و تيم ويژه بودند در لباس هاي سياه با تفنگ مثل نيروهاي SWAT.

وقتي از راهرو ساختمان راسل عبور مي كرديم كارمندان اتاق هايشان را تخليه مي كردند تيم ERT فرياد زد برگرديد و با تفنگ از من محافظت مي كردند. به ورودي پاركينگ رسيديم سوار بر اسكورت شديم و با سرعت خارج شديم. سرويس مخفي تصميم گرفته بود من را به طور موقت به مركز خودشان چند ساختمان دورتر از كاخ سفيد ببرند. بعد از بمب گذاري اوكلوهوما ساختمان آنها در برابر انفجارهاي بزرگ هم مقاوم شده بود. از پنجره ماشين مي شد خيابان هاي شهر را ديد كه پر بود از مردمي كه محل كار خود را ترك مي كردند و مي خواستند به خانه برگردند.

زماني كه به تيم اسكورت رسيده بودم پرواز ۹۳ به محوطه پنسيلوانيا برخورد كرده بود و قسمت غربي پنتاگون شروع به ريزش كرده بود. جود گرگ تنهايي به پاركينگ سناتور آمد و ماشينش را بررسي كرد. آخرين ماشيني كه آنجا باقي مانده بود. ماشين را از پاركينگ بيرون آورد و به طرف خانه رفت. در خيابان ۱۴ و بعد از پنتاگون كه در دود و آتش بود.

جود، من و خيلي هاي ديگر در اين سال ها فكر مي كرديم اگر پرواز ۹۳ با اجبار مسافرانش در محوطه خالي فرود نيامده بود هواپيما بعد از ساعت ۱۰ به ساختمان كنگره برخورد مي كرد.

ما از طريق ورودي زيرزمين به ساختمان سرويس مخفي رسيديم ابتدا به دفتر مدير اسكورت شديم و سپس به زير زمين رفتيم داخل اتاق كنفرانس شديم كه بدون پنجره بود و يك ميز زرد در آن قرار داشت. يك صفحه بزرگ تلويزيون بيشتر يكي از ديوارها را اشغال كرده بود. هنگام عبور از هال شماره كمك اضطراري ۱-۱-۹را ديدم. با خودم فكر كردم آيا تروريست ها اين تاريخ را از اين شماره گرفته بودند كه موقعيت اضطراري به اين بزرگي را ترتيب دادند؟

براي مدتي به آرامي تصاوير تلويزيون را نگاه مي كردم. تكرار ريزش برج جنوبي ساختمان تجارت جهاني را مي ديدم و از خدا براي جان باختگان طلب آمرزش مي كردم. برج شمالي فرو ريخته بود ۱۵۰۰ نفر جلوي چشمم جان خود را از دست دادند و ۱۱۰ طبقه از گچ و بتن فرو ريخت.

ما از طريق ورودي زيرزمين به ساختمان سرويس مخفي رسيديم ابتدا به دفتر مدير اسكورت شديم و سپس به زير زمين رفتيم داخل اتاق كنفرانس شديم كه بدون پنجره بود و يك ميز زرد در آن قرار داشت. يك صفحه بزرگ تلويزيون بيشتر يكي از ديوارها را اشغال كرده بود. هنگام عبور از هال شماره كمك اضطراري ۱-۱-۹را ديدم. با خودم فكر كردم آيا تروريست ها اين تاريخ را از اين شماره گرفته بودند كه موقعيت اضطراري به اين بزرگي را ترتيب دادند؟

خيلي اتفاق هاي ناگوار در آن ساعت ها در منهتن اتفاق افتاد. آن روز صبح وقتي كاركنان برج ها پايين مي آمدند براي بعضي ترس عمده غرق شدن افراد در آبي بود كه از آب پاش ها زير ساختمان جمع شده بود. ۲۰۰ نفر براي فرار از دود و آتش به بيرون پريده بودند. به من گفته شد كه مايكل جاج رئيس آتش نشان نيويورك به وسيله كسي كه خود را از برج ها بيرون پرتاب كرده بود كشته شده است.

انتظار اوليه تعداد زياد كشته شدگان بود. تمام بيمارستان ها از منهتن گرفته تا تكزاس منتظر رسيدن افراد مصدوم به كمك حمل هوايي بودند. پنجاه هزار نفر در داخل برج ها كار مي كردند و ۸۰ هزار توريست از طبقه ۱۰۷ برج جنوبي ديدن مي كنند. اگر هواپيماهاي ربوده شده ۴۰ يا ۵۰ دقيقه دیرتر به برج ها مي خوردند خسارت نهايي به ده ها هزار نفر مي رسيد.

در ساختمان مركزي سرويس مخفي من از كارمندانم خواستم به خانواده هايشان زنگ بزنند و من به دخترهایم زنگ زدم كه با ماموران سرويس مخفي به مكان امني منتقل شده بودند. در آستين جنا با صداي در زدن يك مامور بيدار شده بود و باربرا در ييل با صداي داد و فرياد يكي از دانش آموزان متوجه اين حادثه شده بود. به مادرم زنگ زدم تا هم از سلامت من مطمئن شود و هم صدايش را بشنوم.

سعي كردم به جرج زنگ بزنم اما نشد. جان مير قول داد كه سعي كند اين تماس را برقرار كند. مي دانستم كه جرج با «اير فرس وان» از فلوريدا رفته است. مي دانستم جاي دختران و مادرم امن است. اما همه چيز به همراه آشوب بود. به من گفتند باربرا السون همسر معاون دادستان كل مسافر هواپيمايي بوده كه به پنتاگون برخورد کرد. در مقطعي خبر رسيد كه به كمپ ديويد هم حمله شده است. شروع كردم به فكر كردن به همه افرادي كه آنجا بودند مثل باب ويليام روحاني آنجا. گزارش ديگري درباره حمله به مزرعه مان در كوفورد رسيد. همه چيز خيلي سريع اتفاق مي افتاد. هر آن منتظر حمله ديگري بوديم. همه ما در آن اتاق كنفرانس در زيرزمين و خيلي از افراد سرويس مخفي به شايعه ها و اخبار تلويزيون اتكا مي كردند. وقتي گزارش هايي از هدف هاي ديگري مي آمد باورنكردن آنها غير ممكن بود.

جرج سعي كرده بود از «اير فرس وان» به من زنگ بزند. شگفت انگيز بود كه پيشرفته ترين ابزار ارتباطي ما امكان برقراري ارتباط او با مركز سرويس مخفي و يا من را نمي داد. در دومين تماس من از خط امن كه سومين تماس تلفني ما بود موفق شدم كه با هواپيما تماس را برقرار كنم كمي قبل از ساعت ۱۲ ظهر. از اينكه مي توانستم صداي جرج را بشنوم خوشحال بودم اينكه مي دانستم او حالش خوب است و مي توانستم به او بگویم که حال دخترهای مان هم خوب است. از نحوه صحبت كردنش مي شد موقعيت رياست جمهوري او را درك كرد.

ما براي ساعت ها در آن اتاق كنفرانس دلگير مانديم و نهايتا تلويزيون را كه تصاوير تكراري از وقايع وحشتناك روز نشان مي داد خاموش كرديم. حس غم انگيزي كه هيچ وقت نمي شناختم مرا فرا گرفته بود. چند بلوك آن طرف تر در دفتر كريسلر نزديك پنسيلوانيا گروهي از كاركنان كاخ سفيد جمع شده بودند. بعد از تخليه بعضي از آنها كه تازه به واشنگتن آمده بودند با نگراني در پارك ليفايت جمع شده بودند. اواسط بعدازظهر هفتاد نفر از كاركنان در اين دفتر جمع شده بودند تا به كارشان ادامه دهند و سرويس مخفي مانع ورود افراد بدون كارت عبور كاخ سفيد مي شد. كاركنان رئيس جمهور و اعضاي تيم امنيت ملي به همراه معاون رئيس جمهور چيني همچنان در زيرزمين كاخ سفيد تحت حفاظت بودند.

بعد از آرام شدن آسمان و خيابان ها بحث بر سر من و جرج بود. سرويس مخفي نظرش اين بود كه من حداقل تا چند روز واشنگتن را ترك كنم. پيشكار من سارا ماس براي آوردن لباس هايم به كاخ سفيد رفت. جان مير او، بارني و كيتي را مشايعت مي كرد.

جرج سعي كرده بود از «اير فرس وان» به من زنگ بزند. شگفت انگيز بود كه پيشرفته ترين ابزار ارتباطي ما امكان برقراري ارتباط او با مركز سرويس مخفي و يا من را نمي داد. در دومين تماس من از خط امن كه سومين تماس تلفني ما بود موفق شدم كه با هواپيما تماس را برقرار كنم كمي قبل از ساعت ۱۲ ظهر. از اينكه مي توانستم صداي جرج را بشنوم خوشحال بودم اينكه مي دانستم او حالش خوب است و مي توانستم به او بگویم که حال دخترهای مان هم خوب است. از نحوه صحبت كردنش مي شد موقعيت رياست جمهوري او را درك كرد.

بعدا خبر رسيد كه رئيس جمهور قصد بازگشت به واشنگتن را دارد. عصر دوباره با جرج صحبت كردم. ساعت ۶:۳۰ ما با تيم سرويس مخفي وارد كاخ سفيد شديم. از پنجره شهر، رها شده به نظر مي آمد آفتاب در حال تابش بود اما خيابان ها ترك شده بودند. نه عابر پياده اي بود و نه ماشيني. تنها صداي چرخ هاي ماشين ما در خيابان شنيده مي شد. با تمام سرعت ماشين به طرف دروازه خروج رفتيم و دروازه باز شد. قبل از خروج از ماشين يكي از مامورانم ديو ساندرز گفت "خانم بوش متاسفم، متاسفم". با احساسات و نگراني اين جمله را گفت او مي دانست اين روز چه معني براي ما دارد.

به طبقه پايين اسكورت شدم و از دري فلزي گذشتيم در حالي كه به شدت مورد محافظت بودم. الان داخل يكي از راهروهاي ناتمام زير كاخ سفيد بودم به طرف PEOCمي رفتيم، مركز عمليات اضطراري رئيس جمهوري، كه در زمان جنگ جهاني دوم براي فرانكلين روزولت ساخته شده بود. PEOC براي يك مركز فرماندهي در مواقع اضطرار بنا شده بود و داراي تلويزيون، تلفن و امكانات ارتباطي بود.

وارد اتاق كنفرانس كه مجاور مركز PEOC بود شدم. اتاق كوچكي بود با يك ميز بزرگ. مشاور امنيت ملي كانليزا رايس، مشاور رئيس جمهور كارن هاگز، معاون رئيس دفتر رئيس جمهور جاش بولتن، ديك و لين چيني هم از صبح آنجا بودند. لين كه ماموران او را بعد از اولين حمله به آنجا آورده بودند جلو آمد و مرا در آغوش گرفت. آرام در گوش من گفت، «هواپيمايي كه به پنتاگون خورد ابتدا بالاي سر كاخ سفيد مي چرخيد.»

دردي را در ستون فقراتم حس كردم. بر خلاف بناهاي دولتي اصلي ديگر در واشنگتن كاخ سفيد ارتفاع كمي دارد. يه ساختمان سه طبقه است كه در جهت شيب رودخانه پوتومك بنا شده است. وقتي كاخ سفيد براي اولين بار ساخته شد بازديد كنندگان از بوي بد رودخانه و زمين مردابي نزديك كاخ شكايت مي كردند. از ارتفاع بالا ديدن كاخ سفيد مشكل است. هواپيما دور كاخ چرخيده و نتوانسته بود راهي براي برخورد به آن پيدا كند. اين چيزي بود كه لين چيني درباره اتفاقات صبح كمي بعد از ساعت ۹:۳۰ به من گفت قبل از آنكه پرواز ۷۷ از رودخانه عبور کند و به پنتاگون برخورد کند.

ساعت ۷:۱۰ آن شب جرج از طريق يك ويدئو كنفرانس امن از پايگاه آفوت اير فرس در نبراسكا به همراه مديران سيا و اف بي آي جلسه اي برقرار كرد و رئيس ستاد مشترك ارتش و معاون رئيس جمهور هم در بحث در مورد دستورالعمل ها و آخرين اطلاعات شركت داشتند. برغم مخالفت سرويس مخفي جرج بر بازگشت به خانه اصرار داشت. با خانواده چيني كمي صحبت كردم. بعد سرويس مخفي به ما گفت كه شب را آنجا بمانيم. تخت خواب را به ما نشان دادند به نظر مي رسيد زمان رياست جمهوري FDRدرست شده بود. من و جرج به آن خيره شديم و هردو گفتيم نه، جرج اضافه كرد "ما اين پايين نمي خوابيم. ما مي رويم بالا و شما اگر اتفاقي افتاد كمك مان كنيد ما بايد روي تخت خودمان بخوابيم."

جرج در حال آماده شدن بود تا از دفتر كارش براي مردم صحبت كند، تا همه را مطمئن كند که رئيس جمهور به واشنگتن برگشته و آماده پاسخگويي هست. ساعت ۷:۳۰ داشتيم به محل اقامت مان مي رفتيم. يادم نمي آمد چيزي خورده باشم. جرج شايد در هواپيما چيزي خورده بود. سعي كرد تا بالا رسيديم به دختران زنگ بزند اما موفق نبود. باربرا خودش نزديك ساعت ۸ زنگ زد. و بعد جرج براي سخنراني رفت.

آن شب سرانجام به تخت خواب مان رفتيم خسته بوديم و احساسات مان تحليل رفته بود. بيرون اتاق سرويس مخفي پست مي داد. من خوابم برد مي توانستم حس كنم جرج به تاريكي پشت سر من خيره شده است. ناگهان صداي مردي را شنيدم كه فرياد مي زد و مي دويد"آقاي رئيس جمهور بايد بيدار شويد، آقاي رئيس جمهور بايد بيدار شويد كاخ سفيد در خطر حمله است" بيدار شديم من دمپاييم را پا كردم اما عينكم را نزدم. جرج بارني رو برداشت منم كيتي رو. به طرف PEOC رفتيم. جرج مي خواست سوار آسانسور شود اما مامورين گفتند شايد امن نباشد. از پله ها پايين رفتيم. دست جرج را گرفته بودم چون جايي را نمي ديدم. قلبم به تندي مي زد فقط مي توانستم پله ها را بشمارم تا بدانم چند طبقه ديگر بايد برويم پايين. وقتي به PEOC رسيديم يك نيروي ارتشي داشت يك مخفيگاه قديمي را نشان مي داد در آن لحظه مامور ديگري دويد و گفت "هواپيما از خودمونه".

تا ماه ها بعد صداي جت هاي نظامي را مي شنيديم كه با سرعت زيادشان زمين را مي لرزاندند. از بالاي سر ما عبور مي كردند و ۵ دقيقه بعد باز به ما مي رسيدند. با صداي جت ها به خواب مي رفتم و ياد جمله هواپيما خوديه مي افتادم. خوابيدن زير اين جت ها هم امنيت چنداني نداشت. فردا صبح قبل از اينكه چشمانم رو باز كنم حس مي كردم اتفاق وحشتناكي افتاده كه قابل درك نيست. كمي فكر مي كردم شايد يك رويا باشد. بعد جرج را ديدم و مي دانستم وقايع ديروز با ما خواهد بود براي هر روز، براي همه روزهاي ما در آينده.

* متن بالا بخش‌هایی از کتاب خاطرات لورا بوش است که به نقل از سایت شبکه آن بی سی برای انتشار در ویژه نامه «ایران در جهان» به فارسی ترجمه شده است.

* ترجمه: داوود ایرانی


 


مایکل بلومبرگ*

وقتی که به گذشته نگاه می کنیم و به زندگی فکر می کنیم، در زندگی همه مان لحظات خاصی وجود دارد- فارغ التحصیلی ها، ازدواج ها، تولدها و خاکسپاری ها. همه ما این لحظات خاص را در مراحل مختلف زندگی مان تجربه می کنیم. ولی به ندرت تمام یک کشور چنین لحظه ای را با هم تجربه می کند، همه با هم. این یکشنبه، ما این لحظه را تجربه خواهیم کرد.

ما به گذشته نگاه می کنیم و وحشت و شجاعت یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ را به یاد می آوریم. ما به یاد می آوریم شوک، غم و خشمی را که آن روز احساس کردیم. و مخصوصا به یاد می آوریم زندگانی را که از دست دادیم- مردمی که می شناختیم، داستان هایی که شنیدیم، چهره هایی که دیدیم. امسال در مقر مرکز تجارت جهانی، به لطف حمایت های فراوانی که از مردم سراسر کشور و دنیا دریافت کردیم، بنای یادبودی زیبا و الهام بخش برای همه قربانیان افتتاح می کنیم: کسانی که در مرکز تجارت جهانی در پنتاگون و شنکسویل مردند- و همین طور کسانی که در بمبگذاری مرکز تجارت جهانی در سال ۱۹۹۳ کشته شدند.   ما می دانیم که بعد از این حملات نمی توانیم کسانی را که از دست دادیم، دوباره برگردانیم ولی می توانیم با احیای شهرمان از زندگی آنها تقدیر کنیم - و با دستیابی به رسالتی که ما را از غم رهایی می بخشد، تجلی عزم و اراده مان برای به مبارزه طلبیدن تروریست ها و انعکاسی از میهن پرستی مان.

من کمتر از دوماه بعد از این حملات و وقتی که هنوز خرابه های منطقه «گراندزیرو» خاکستر می شدند، به عنوان شهردار نیویورک انتخاب شدم. عقل می گفت که دهه ها زمان می برد تا شهر نیویورک و بخصوص بخش جنوبی منهتن به حالت عادی برگردند- البته اگر به حالت عادی برمی گشتند. تجارت و کسب و کار از رونق می افتاد، توریست ها دیگر به این شهر نمی آمدند و ساکنان این مناطق در جستجوی پناهگاه در حاشیه های شهر بودند و یا این منطقه را کاملا تخلیه می کردند. این طور فرض می شد که این پایان منطقه جنوبی منهتن(دانتوان) باشد، منهتن آنطوری که ما می شناختیم- و آن طوری که بود، ولی نه به شیوه ای که پیش بینی زیادی در موردش شده بود.

جنوب منهتن برای چندین دهه، منطقه ای تجاری و پایتخت اقتصادی بود ولی چندان محل سکونت نبود. ساعت ۶ بعدازظهر مغازه ها تعطیل می شدند، مردم ناپدید می شدند و این منطقه شبیه شهر ارواح می شد. بسیاری از نیویورکی ها نمی خواستند در جنوب منهتن زندگی کنند چون فروشگاه ها، رستوران ها، سوپرمارکت ها، مدارس و پارک های خیلی کمی در این منطقه وجود داشت.

من کمتر از دوماه بعد از این حملات و وقتی که هنوز خرابه های منطقه «گراندزیرو» خاکستر می شدند، به عنوان شهردار نیویورک انتخاب شدم. عقل می گفت که دهه ها زمان می برد تا شهر نیویورک و بخصوص بخش جنوبی منهتن به حالت عادی برگردند- البته اگر به حالت عادی برمی گشتند. تجارت و کسب و کار از رونق می افتاد، توریست ها دیگر به این شهر نمی آمدند و ساکنان این مناطق در جستجوی پناهگاه در حاشیه های شهر بودند و یا این منطقه را کاملا تخلیه می کردند. این طور فرض می شد که این پایان منطقه جنوبی منهتن(دانتوان) باشد، منهتن آنطوری که ما می شناختیم- و آن طوری که بود، ولی نه به شیوه ای که پیش بینی زیادی در موردش شده بود.

در سال ۲۰۰۲، کارمان را شروع کردیم تا همه این موارد را مطابق تصورها و نقشه های جدیدی که در مورد تبدیل جنوب منهتن به محله مسکونی داشتیم، تغییر دهیم و سرمایه گذاری هایی صورت گرفت تا نیویورکی ها بپذیرند که به این منطقه حیات دهند.

در ده سال گذشته، جمعیت جنوب منهتن تقریبا دوبرابر شده است. بیشتر از ۱۵ هزار خانه ساخته شده است از جمله بلندترین مجتمع مسکونی در نیمکره غربی زمین که یک برج ۷۶ طبقه در کنار پل بروکلین است. هشت باب مدرسه باز شده است. بیشتر از ۳۰ جریب پارک احداث و یا به زودی احداث می شود. سالن های جدید تئاتر و هنرهای نمایشی باز شده اند. سرویس های عبور رودخانه ای اضافه شده اند. هتل های جدید افتتاح شده اند. و هم اکنون شرکت های تجارتی جدید بیشتری نسبت به قبل از حملات یازده سپتامبر در جنوب منهتن در حال فعالیت هستند.

در خود محوطه ای که در یازده سپتامبر مورد حمله قرار گرفت، هفت مرکز تجارت جهانی بازسازی شده است و هم اکنون برای تجارت باز است؛ مرکز تجارت جهانی اول هفتاد طبقه و در مسیر رسیدن به ۱۰۵ طبقه است؛ مرکز تجارت جهانی چهارم، ۴۰ طبقه است و هر روز هم ارتفاعش بیشتر می شود. این برج ها، پیمان عزم و قدرت ملت ما هستند.

بگذارید این یکشنبه همان طور که به انعکاس تاریک ترین روز ملت مان می پردازیم، دهه ای را هم به خاطر بیاوریم که این گونه دنبال شد - چگونه نپذیرفتیم تا در برابر وحشت و تعصب خم شویم، چگونه متحد شدیم تا دوباره شهرمان و کشور را احیا کنیم و چگونه همانطور که اسامه بن لادن مرده است، جنوب منهتن زنده تر از همیشه است.

* این یادداشت به نقل از ویژه نامه روزنامه یواس تودی برای انتشار در ویژه نامه «ایران در جهان» به فارسی ترجمه شده است.

*مایکل بلومبرگ، شهردار کنونی نیویورک است.

ترجمه: محبوبه حسین زاده


 


نوشته: ضیا زیرک / در: روزنامه «هشت صبح» افغانستان

با نزدیک‌شدن دهمین سالگرد فروپاشی برج‌های جهانی در سال ۲۰۰۱ میلادی، ایالات متحده خود را برای گرامی‌داشت رسمی از قربانیان این روز آماده می‌کند. هفته‌نامه‌ بریتانیایی «نیواستیت مِن» گزارش می‌دهد که امریکایی‌ها در آستانه‌ دهمین سال حملات تروریستی یازده سپتامبر، درگیر مشکلات عمیقی چون رکود اقتصادی، بی‌کاری و بازار مسکن‌اند. همین چند روز پیش طوفان سهمگین... نیویورک را در نوردید. آنها واقعا به‌خاطر این فاجعه نگران بودند.

گزارشگر این هفته‌نامه باور دارد که مشکلات فوق موجب شده است که یازده سپتامبر اهمیت اولیه‌ خود را برای امریکایی‌ها از دست بدهد. آنها از دو جنگ عراق و افغانستان که پس از این رویداد رقم خورد، خسته‌اند و می‌خواهند به وضعیت عادی پیش از یازده سپتامبر برگردند و حکومت باراک اوباما تمام توجه خود را متمرکز به وضعیت داخلی امریکا نماید. اما، سیاستمداران امریکایی می‌گویند که دیگر بازگشت به روزهای عادی و بدون دلهره از تروریسم و رادیکالیسم اسلامی دشوار است. ژنرال پتریوس که اکنون مسوولیت استخبارات مرکزی امریکا، سیا، را به عهده دارد، می‌گوید شاید نسل بعدی امریکایی‌ها نیز با موضوع تهدید تروریسم دست و پنجه نرم کنند.

پیش از او، جان کری، سناتور امریکایی، در سال ۲۰۰۴ میلادی در جریان کمپین انتخابات ریاست جمهوری خویش گفته بود که تهدید افراط‌گرایی و تروریسم دیگر در امریکا از بین رفته نمی‌تواند. مثل این است که بگوییم جرایمی مانند قتل و یا فحشا در این کشور از بین برود. شاید امریکا بتواند در نرخ این جرایم کاهش به وجود آورد، اما آن را از بین برده نمی‌تواند.

طارق علی، روشنفکر و داستان‌نویس بریتانیایی، در سایت «کونترپنچ» نوشت که با این استدلال‌ها ما وارد یک وضعیت دایمی جنگی و اضطرار شده‌ایم؛ زیرا رهبران امریکا و اروپا از این رویداد برای شکل دادن نظم جدید استفاده کرده‌اند تا در آن، آن عده از دولت‌هایی که همراه نیستند، تنبیه و توبیخ شوند. طارق علی می‌گوید دشمنان در این نظم جدید، در این جنگ بی‌پایان، هر روز تغییر نام می‌دهند. یک روز صدام حسین، روز دیگر معمرقذافی. آنها دولت‌ها را سرنگون می‌کنند، تروریست‌ها را می‌کشند تا به ما بگویند که جهان در نبود این‌ها امن‌تر می‌گردد. آیا ما این افسانه‌ها را باور کنیم؟

اکنون سوال مهمتر این است که آیا در «جنگ با ترور»، به ویژه با حمله نظامی به القاعده و گروه‌های افراطی، جهان پس از یازده سپتامبر برای امریکا و اروپا مصوون‌تر شده است؟ لیون پانه‌تا، وزیر دفاع امریکا می‌گوید که هنوز احتمال یک حمله تروریستی دیگر وجود دارد. وقتی کمپیوتر‌های اسامه بن‌لادن که از ابیت‌آباد پاکستان به دست آمد، بررسی شد، رهبر مقتول القاعده برنامه‌ای برای حمله تروریستی به امریکا در اجندای خود داشت.

سرآغاز شکست‌ها

یازده سپتامبر، با واکنش شدید جورج‌بوش و حمله به افغانستان، جهان سیاست و روابط بین‌الملل را به شدت دگرگون ساخت. امریکا حق داشت که نسبت به کشته شدن سه هزار شهروند بی‌گناه خود توسط سازمان القاعده، واکنش نشان داده و مسببان این حمله را توبیخ نماید و عدالت را به گونه‌ مشروع و قانونی تطبیق نماید. آنانی هم که می‌کوشند با استفاده از تیوری‌های توطیه، یازده سپتامبر را به دسیسه داخلی حکومت امریکا ارتباط بدهند، قربانیان بی‌گناه و عزای مردم امریکا به خاطر این فاجعه را نادیده می‌گیرند. این کار به لحاظ اخلاقی محکوم است. وظیفه‌ انسانی ما همدردی با قربانیان یازده سپتامبر است نه انکار آن به دلایل ضدیت با حکومت امریکا.

پس از یازده سپتامبر یک همبستگی جهانی با ایالات متحده به وجود آمد. روزنامه چپ‌گرای فرانسوی لوموند در صفحه اول خود با تیتر درشت نوشت: «ما همه امریکایی هستیم!» اما اکنون که ۱۰ سال از این رویداد فاصله گرفته‌ایم، پرسش‌های جدی‌تری در ارتباط به یازده سپتامبر و واکنش حکومت جورج بوش مطرح می‌گردد. تقریبا می‌شود گفت که امریکا با خشونت شدید با القاعده به عنوان طراح حادثه برخورد کرد و با نگاه نظامی خواست که به عمر تروریسم در خاورمیانه و شمال افریقا اختتام بخشد. این رویکرد باعث شد که امریکا وارد عصری از سیاست‌های جنگی و ترتیبات امنیتی گردد که برای این کشور، به تخمین دانشگاه امریکایی براون، بین سه تا چهار هزار میلیارد دالر هزینه برداشته است. اکنون بعضی از منتقدان از خود می‌پرسند که چنین واکنش پرهزینه زیرنام جنگ با ترور متناسب و منطقی بوده است؟

البته ایالات متحده پس از این حادثه توانست که با خطر تروریسم به گونه‌ای برخورد نماید که دیگر القاعده قادر به طرح‌ریزی یک حمله‌ دیگر نشود. ولی هیچ نظرسنجی در امریکا نشان نمی‌دهد که اکثریت امریکایی‌ها با وجود ترتیبات و تدابیر شدید امنیتی و ضد تروریستی احساس امنیت نمایند. آنها هنوز فکر می‌کنند که خطر یک حمله دیگر وجود دارد. اما در مقابل دستکم سالانه نزدیک به ۷۰ میلیارد دلار خرج این تدابیر و سیستم‌های امنیتی در امریکا می‌گردد. بر اساس گزارش تحقیقی مجله «مادر جونز»، پولیس فدرال امریکا «اف.بی‌.آی» ۱۵ هزار خبرچین و جاسوس دارد که معمولا اجتماعات مسلمانان امریکایی را هدف خود قرار داده تا از بین شان هسته‌های خفته‌ی ترور ردیابی و از بین برده شوند.

جورج‌بوش طی سخنرانی‌ای در سنای امریکا هشدار داد که شبکه‌های ترور در سرتاسر نقاط جهان را از بین خواهد برد. باید گفت که رییس جمهور امریکا در زمانی این‌گونه غرورآمیز نسبت به دشمنان حقیر خود حرف می‌زد که امریکا یک‌دهه موفقیت در جهان تک قطبی را پشت سر می‌گذراند؛ نشانه‌ای از رکود اقتصادی و بازار کساد کار دیده نمی‌شد؛ امریکا نه تنها با کسری بودجه که مازاد آن مواجه بود، و هنوز امریکایی‌ها بشکه نفت را نه ۱۱۵ که ۲۸ دلار امریکایی از خاورمیانه می‌خریدند.

پس از یک دهه، جانشین جورج بوش از خطرات جدید تروریستی سخن می‌گوید. پس امریکا در جنگ با ترور موفقیتی به دست نیاورده است. درست است که شبکه‌ی القاعده رهبر قدرتمند خود را در اسلام‌آباد از دست داد. ولی پس از حمله‌ امریکا به عراق، اکنون القاعده تنها یکی از سازمان‌های تروریستی در جهان است. دهها سازمان دیگر با الهام گرفتن از موفقیت‌ها و جسارت القاعده، ایجاد شده‌اند.

حکومت بوش تصور می‌کرد که با حمله به افغانستان پایگاه القاعده نابود شده و در منطقه نیز متحدین امریکا رد این گروه را گرفته و در نهایت القاعده را از پای در خواهند آورد. اما چه کسی می‌توانست تصور نماید که متحدین امریکا در منطقه، خود از شورشیان و تروریست‌های سنی و شیعه در رقابت‌های سیاسی استفاده می‌نمایند. ایران جنگجویان شیعه عراقی را حمایت می‌کرد و عربستان جنگجویان سنی را. در اوج اشغال عراق که روزانه ده‌ها عراقی و سرباز امریکایی در این کشور از بین می‌رفتند، ۴۰ درصد جنگجویان سنی از خاک عربستان سعودی وارد عراق می‌شدند تا در نبرد با جنگجویان شیعه نفوذ ایران در آنجا را محدود نمایند.

بدون شک، اشتباه «بوش» در حمله به عراق نقطه عطف در قدرت‌گیری تروریسم در خاورمیانه و شمال افریقا بازی کرد. در قدم اول، القاعده، از یک گروه ایدیولوژیک نظامی، به یک جنبش الهام‌بخش مبدل گردید و افراط‌گرایی اسلامی در قالب مقاومت در برابر امریکا در عراق جان تازه‌ای گرفت. در حقیقت، سیاست نظامی امریکا علیه تروریسم پایه‌های اجتماعی گروه‌های افراطی و تروریستی را در خاورمیانه وسیع‌تر ساخت و ایدیولوژی افراطی دینی در درون غرب جای خود را باز کرد. با این که تعدادی در امریکا تلاش می‌ورزیدند که رشد افراط‌گرایی اسلامی را ریشه در مذهب و نفرت اسلام از زندگی غربی جستجو نمایند، ولی رشد اسلام‌گرایی نظامی را بدون حمله‌ امریکا به عراق نمی‌توان نادیده گرفت. در حقیقت، امریکا به محبوبیت القاعده با حمله نامشروع به عراق کمک کرد تا افراط‌گرایی و جنگجویی به یک وظیفه‌ دینی در برابر «اشغالگران» تبدیل شود.

روند رشد افراطیت و جنگجویی مذهبی در خاورمیانه متوقف نشده است بلکه دارد قلب جوامع اسلامی را در کشور‌های غربی هدف می‌گیرد. احتمال می‌رود که در خاورمیانه طغیان‌های مردمی یا بهار عربی، جای هویت‌های سیاسی افراطی-مذهبی را بگیرند.

فرصت‌ها در درون بحران و شوک

البته کسی به این گمان ساده نیست که امریکا دو جنگ بزرگ، افغانستان و عراق، را تنها با تصور «جنگ با ترور» آغاز کرد. امریکا از فردای یازده سپتامبر به خاورمیانه ارزش ژیوپولیتیک نداد بلکه با شناختی که از تیم جمهوری‌خواهان، مانند پاول ولفوویتس، طراحی سیاست حمله به عراق، داریم می‌دانیم که در همان دهه نود در پی طراحی قرن جدید برای ایالات متحده بود. فلیپ استیفنز، سرمقاله‌نویس ارشد روزنامه بریتانیایی فایننشیل تایمز، در مورد میراث یازده سپتامبر نوشت که از نظر اداره بوش، خاورمیانه می‌بایست که بر اساس ارزش‌های لیبرال دموکراسی دوباره‌سازی گردد.

واشنگتن این رویکرد خود را در استراتژی امنیت ملی‌اش در سال ۲۰۰۲ میلادی واضح ساخت: وعده هژمونی و اقتدار دایمی ایالات متحده، در پیش گرفتن دکترین جنگ پیشگیرانه و کنارگذاشتن قید و بند چندجانبه‌گرایی و عمل کردن یک‌جانبه، چه با متحدان اروپایی و چه بی آنها.

ایالات متحده می‌خواست که خاورمیانه را بدون دولت‌های سرکش، به تعبیر حکومت بوش، تحت نفوذ خود در آورد. سقوط طالبان اعتماد به نفس شدید را به اداره آن کشور داد و شاید احتمال می‌داد که به خاطر منفور بودن صدام حسین این پیروزی شیرین در عراق و بعدا در ایران تکرار گردد. اما بلندپروازی جمهوری‌خواهان در عراق شکست خفت‌باری از دست گروه‌های جنگجوی شیعه و سنی خورد.

اکنون شما می‌توانید چهره‌ای افتاده‌تر و متواضع‌تر از امریکا را در جهان امروز ببینید. باراک اوباما به متحدان اروپایی خود تکیه می‌نماید. در جنگ لیبی نقش اصلی را به فرانسه و بریتانیا داد و خود در عقب صحنه به تلاش‌هایش ادامه داد. امریکا باید تا ۴ تریلیون دلار از کسری بودجه خود کم نماید و به شدت با رکود اقتصادی و کساد بازار کار مبارزه نماید. امریکایی‌ها تا مرز انزوا از حکومت خود می‌خواهند که مساعی‌اش را در درون مرز‌های کشور برای بهبود وضعیت اقتصادی متمرکز نماید.

یازده سپتامبر، امریکای مغرور و پیروز جنگ سرد را به سوی خیال‌پردازی وحشیانه در مورد طراحی قرن جدید امریکایی کشانید، ولی دو جنگ پرهزینه و بدنام بیشتر از سه هزار میلیارد دلار را بر این کشور تحمیل کرد. این دو جنگ محدودیت نظامی، سیاسی و اقتصادی امریکا را به نمایش گذاشت. به تعبیر سرمقاله‌نویس فایننشیل تایمز، راکت‌های کروز در برابر ماین‌های کنار جاده در عراق و افغانستان کاری از پیش نبردند.

* این یادداشت توسط روزنامه‌نگار افغانی ضیا زیرک نوشته و در تاریخ شنبه «۱۹ سنبله ۱۳۹۰» ابتدا در نشریه «هشت صبح»(www.8am.af) افغانستان منتشر شد.


 


رودی جولیانی*

پدر و مادرم دقیقن می دانند که وقتی خبر پرل هاربر را شنیدند کجا بودند. من و افراد همسن و سالم هم می توانیم بگوییم که وقتی به پرزیدنت کندی شلیک شد، کجا بودیم. امروز ده سال بعد از بدترین حمله در طول تاریخ کشورمان، همچنان پیش می آید که یک نفر به من بگوید: «می دانی که من یازدهم سپتامبر کجا بودم.»

یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، مشهور به حادثه ای است که قرن ۲۱ با آن تعریف می شود. برای من یازدهم سپتامبر همچنان معما باقی می ماند. بدترین روز زندگیم بود و البته بهترین روز. بدترین روز بود به خاطر مرگ، ویرانی و خسارت باورنکردنی. بعد از حملات، ما خیلی زود فهمیدیم که این تهدید از جانب تروریسم اسلامی افراطی صورت گرفته بود.

یازدهم سپتامبر بهترین روز هم بود چون لطیف ترین شعور و همدردی انسانی، رشادت، مهربانی، گذشت و دیگرخواهی را به معرض نمایش گذاشت. اولین افرادی که به حادثه واکنش نشان دادند با سرعت به سمت چیزی شتافتند که می دانستند تهدید غیرمنتظره ای برای زندگی بود. همسایه ها به همسایه ها کمک کردند و کمک های اولیه از جانب انسان های نیک سراسر کشور و دنیا سرازیر شد.

زمانی که مردم ضربه روحی ناشی از یک حادثه را تحمل می کنند، یا مغلوب حادثه شده اند و یا حادثه آنها را قوی تر کرده است. در یازدهم سپتامبر، به نیویورکی ها گفتم: «می خواهم که شما از این حادثه، قوی تر بیرون بیایید.» سخنانم تا اندازه ای امید داشت و تا اندازه ای هم مشاهده این بود که مردم در شهر نیویورک چیزهای بزرگ را بهتر از چیزهای کوچک اداره می کنند. نمی توانستم مغرور نباشم به خاطر واکنشی که شهرم (به این حادثه) نشان داده بود.

امروز، شهر قوی تر از ده سال قبل است. مردم بیشتری اینجا زندگی می کنند و اقتصادش قوی تر است آن هم در زمانی که مشکلاتی را تحمل می کنیم که اقتصاد ملی را به ستوه آورده است. آرزوی مردم برای زندگی و بازدید از نیویورک کمتر نشده است. شهر ما، امن تر و مجهزتر است. من باور دارم که ما از لحاظ معنوی هم قوی تر هستیم.

یکی از درس های یازده سپتامبر این است که آمریکا به حضور طولانی مدت در بخش هایی از دنیا نیاز دارد که ما را به مخاطره می اندازند. این فکر، مناقشه برانگیز شده است اما صادقانه این است که این نیاز نمی تواند واضح تر از این باشد. جدایی ما از اروپا در طول جنگ جهانی دوم و در حالی که آدولف هیتلر این قاره را تهدید می کرد، برای ده ها میلیون نفر مصیبت به بار آورد. بعد از پایان جنگ جهانی دوم، ما فهمیدیم که باید در مکان هایی باقی می ماندیم که ما را تهدید می کردند. آمریکا حضور نظامی در آلمان را برای نسل ها ادامه داد و همین کار را در ژاپن و کره جنوبی هم انجام داده ایم.

به همان اندازه وقتی بحث به کشور و امنیت ملی و آگاهی ما از تهدید اسلامگراهای افراطی می رسد، ما آماده تر از قبل هستیم اما هنوز نه به اندازه ای که باید آماده باشیم. پایگاه های نظامی و امنیت فرودگاهی ما برای خنثی کردن هر نوع تهدیدی بهتر از قبل است. ما همچنان نیاز داریم که روی مکان های زیادی کار کنیم- بخصوص امنیت بندری- ولی آمادگی عمومی بهتری که داریم، برای اداره تهدیدهای پیش بینی نشده به ما کمک می کند.

یکی از درس های یازده سپتامبر این است که آمریکا به حضور طولانی مدت در بخش هایی از دنیا نیاز دارد که ما را به مخاطره می اندازند. این فکر، مناقشه برانگیز شده است اما صادقانه این است که این نیاز نمی تواند واضح تر از این باشد. جدایی ما از اروپا در طول جنگ جهانی دوم و در حالی که آدولف هیتلر این قاره را تهدید می کرد، برای ده ها میلیون نفر مصیبت به بار آورد. بعد از پایان جنگ جهانی دوم، ما فهمیدیم که باید در مکان هایی باقی می ماندیم که ما را تهدید می کردند. آمریکا حضور نظامی در آلمان را برای نسل ها ادامه داد و همین کار را در ژاپن و کره جنوبی هم انجام داده ایم.

امنیت ما مستلزم حضور نظامی طولانی مدت در خاورمیانه است، چون نقشه های حمله به ما از آنجا سرچشمه می گیرد. حضور در عراق و افغانستان به ما در جمع آوری اطلاعات در سطح وسیعی کمک کرده و تروریست ها را با انجام فعالیت هایی در این مناطق مشغول نگه داشته و به همین دلیل آنها نتوانستند برای فعالیت هایشان در آمریکا نقشه بکشند؛ همچنین جلوی فعالیت غیرمسئولانه دیگر دشمنان را هم گرفته است. زمان تخلیه سربازان ما از این مناطق باید فقط بر پایه این برآورد عاقلانه باشد که چه زمانی ماموریت ما در آنجا تکمیل می شود.

درس یازده سپتامبر این است که آمریکا حقیقتا یک استثنا است. ما در مقابل بدترین حمله تاریخ مان مقاومت کردیم؛ حمله ای که دشمنانمان با آن قصد داشتند نابودمان کنند. در عوض، این حمله ما را به هم نزدیک تر و متحدتر کرد. عشقمان به آزادی و به یکدیگر، به ما قدرتی داده که حتی خودمان هم از آن متعجب شدیم. در عین حال، باید این قدرت پرورش یابد و محافظت شود. ما باید دوباره اتحادمان را کشف کنیم. ما نباید هیچ وقت فراموش کنیم که چیزی که آن روز شاهدش بودیم، هم چهره غیرقابل تصوری از شر خالص بود و هم ژرفای عشق و همدردی. امروز، ده سال بعد از آن روز، مبارزه ادامه دارد و این خاطرات همچنان در شخصیت ملی ما باقی می ماند.

* این یادداشت به نقل از ویژه نامه روزنامه یواس تودی به فارسی ترجمه شده است.

* رودی جولیانی در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، شهردار نیویورک بود.

ترجمه: از محبوبه حسین زاده


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به irandarjahan-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به irandarjahan@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته