-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/01/2010

Latest news from Radio Zamaneh for 11/01/2010
Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

فرخنده نیکو، متولد ١٣٤١ شمسی در تهران، نویسنده و مترجمی است ایرانی‌الاصل که در سوئد زندگی می‌کند. او در رشته‌ی تاریخ ادبیات از دانشگاه گوتنبرگ فوق لیسانس گرفته و رساله‌ی پایان تحصیلی‌اش را با عنوان «بررسی کتاب به سوی طبس، نوشته‌ی ویلی شیرکلوند از دیدگاه اورینتالیسم ادوارد سعید» نوشته است.

Download it Here!

او همین کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده است. این ویلی شیرکلوند یک نویسنده‌ی فنلاندی‌الاصل سوئدی است. فرخنده نیکو یک مجموعه داستان را نیز با نام «ماهی» منتشر کرده است. «عطر یاس در کوچه‌های دور»، یک نوولا یا رمانک صدوهفت صفحه‌ای است که در برگیرنده‌ی داستان قابل تامل یک ایرانی بیمار روانی در سوئد است.

مریم یک زن ایرانی است که به همراه دخترش بهار به سوئد مهاجرت کرده است، و در یک بیمارستان روانی به عنوان پرستار مشغول به کار است. اکنون مسعود پیرنیا را به این بیمارستان منتقل کرده‌اند. مسعود پیرنیا دچار یک تب روانی است. او می‌نویسد و می‌نویسد و می‌نویسد. با دقت زیادی مراقب است که نوشته‌هایش به دست کسی نیفتد. این مسئله چندین بار باعث برخورد او با دیگران می‌شود. داستان همین‌طور که پیش می‌رود روشن می‌شود که او زمانی دبیر ادبیات دبیرستان دخترانه‌ای بوده است که مریم در آنجا به تحصیل اشتغال داشته است.

او و دو تن از دوستانش یک تیم شیطان و شلوغ را به‌وجود آورده بودند. این همان زمانی است که مسعود پیرنیا به آنها درس می‌داده و برای این دختران این احساس را به‌وجود آورده بوده که «هم تیم» آنهاست. رمان در دایره‌ی این رابطه چرخش می‌کند. زبانی کند دارد، اما ما را به آهستگی با شرایط زندگی بهار و مریم آشنا می‌کند. اکنون بهار به سنی رسیده است که باید از مادر جدا شده و به دانشگاه برود. زن باید یک‌بار دیگر تنهایی را تجربه کند.

به بخشی از این کتاب توجه فرمایید:

«بلند شدم رفتم توی سالن. یوهان نشسته بود جدول حل می‌کرد. دراز کشیدم روی کاناپه کنار دیوار و چشم‌هایم را بستم. صبح وقتی نوبت کارم تمام شد و آمدم خانه تا ظهر خوابیدم. وقتی بیدار شدم، آن نگاه را فراموش کرده بودم تا امروز صبح که با وحشت از خواب پریدم. قلبم تند می زد. خواب بدی دیده بودم:

"نشسته‌ام روی پشت بام خانه و دارم کتاب می‌خوانم. یک دفعه صدای هواپیمایی را می‌شنوم. سرم را بلند می‌کنم. هواپیمایی خیلی دور در آسمان پرواز می‌کند اما صدایش هرلحظه بلندتر می‌شود، انگار از چندمتری بالای سرم می‌گذرد. سایه‌اش آنقدر بزرگ می شود که همه پشت بام و خانه‌های دور و بر را می‌پوشاند. هوا تاریک می‌شود و من دیگر نمی‌توانم خطوط کتاب را ببینم."»

بدین‌ترتیب و با این لحن آرام و ساده است که ما با شرایط زندگی مریم و بهار و هم‌چنین مسعود پیرنیا آشنا می‌شویم، اما در جوار زندگی آنان زندگی سبک سوئدی نیز فراروی ما قرار می‌گیرد. یک جامعه‌ی مدرن و دقیق که مراقب احوالات تک تک شهروندان خود است. مریم، پرستار ایرانی درستکار و صادق، که خود فراری است، و مسعود معلم بخت برگشته‌ای که یک روز از مدرسه ناپدید شده تا زیر بدترین شکنجه‌ها قرار گیرد و به یک ضد خود تبدیل می‌شود.

او آرزو دارد بتواند این احوالات را بنویسد، اما چنین به نظر می‌رسد که قلم ناتوانی دارد و نمی‌تواند لب مطلب را بازگوید. این واقعیتی است که نویسندگان هر پرده‌ای را که بالا می‌زنند پرده‌ی دیگری ظاهر می‌شود. چنین است که دستیابی به حقیقت به کار مشکلی تبدیل می‌شود. هیچکس تا به امروز بر سر این مهم ننشسته است که پرده‌های تودرتوی جامعه ی ایران را یک به یک بالا بزند. رودربایستی و حالت خود قهرمان‌بینی اجازه نمی‌دهد که هیچکس به ضعف‌های خود اعتراف کند.

ما فاصله‌ی زیادی با آثاری همانند «تسخیرشدگان» داستایوسکی داریم. برای‌مان سخت است که باور کنیم قهرمان نیستیم، که هیچ‌گاه بنا نبوده است قهرمان بشویم. مسعود پیرنیا در چنین دوزخی دست و پا می‌زند. او دیگر قهرمان نیست، بنابراین نمی‌تواند شرح قهرمانی‌های خود را بنویسد. برعکس باید از خود به عنوان یک ضد قهرمان گفت‌وگو کند. او حتی دیگر فرصت ندارد تا دشمن را آن‌چنان که بایست به چالش بطلبد.

نوشتن کتابی همانند «ظلمت نیم روز» اثر آرتور کویستلر، برای ایرانیان امری حیاتی است، اما هیچکس داوطلب انجام این کار نیست. هنوز شمار زیادی منتظرند تا به قهرمانان سیاسی «بعد از این» تبدیل شوند و گروه قابل تاملی بررسی روان‌شناختی رفتارهای سیاسی را به دست فراموشی سپرده‌اند. شاعری باید همانند سپهری تا بگوید: «و قطاری دیدم که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت.»

اما این نیز فقط یک شعار است. قطار سیاست خالی نیست، برعکس از شدت پری انسان را دچار کلافه‌گی و حالت تهوع می‌کند. این همان بدبختی مسعود پیرنیا است. او، قهرمان سیاسی خلق، به برگ دست چندمی تبدیل شده است. خوشبخت او که می‌کوشد بنویسد. کم هستند افرادی که در دشت جنون نوشته باشند. «سوره الغراب»، نوشته‌ی محمود مسعودی از این مقوله است. مسعودی می‌کوشد در حالتی میانه‌ی آگاهی و ناآگاهی شخصیت‌های خود را بپروراند.

تمرکز فرخنده نیکو اما اغلب بر خود مریم است؛ مریم پرستار. مسعود پیرنیا همیشه در حاشیه می‌ماند، گرچه که در ذهن مریم بزرگ می‌شود. به بخش دیگری از این رمان توجه فرمایید:«هولکی کتاب را می‌بندد و می‌گذارد توی کیفش. آقای پیرنیا سر کلاس راجع به صادق هدایت حرف می‌زند و می‌پرسد کسی کتابی از او خوانده؟ ذوق‌زده می‌گوید: "بله." فریده با آرنج می‌زند به پهلوی او. در جواب آقای پیرنیا که اسم کتاب را می‌پرسد، دستش را می گذارد رو پهلوش و می‌گوید: "یادم نمی‌آید آقا." همه کلاس می‌زنند زیر خنده. آقا پیرنیا لبخند می‌زند: "اشکالی ندارد. آدم گاهی یادش می‌رود."

آقای پیرنیا دیده بود سقلمه فریده را؟ بی آن که حرف بینشان رد و بدل شده باشد، انگار به طرز مبهمی به جای مشترک تعلق داشتند و رشته‌ای نامرئی به هم متصل‌شان می‌کرد. حالا که فکر می‌کرد، با سر و وضع آن روزها، آن کتانی‌ها و بلوزهای گشاد و بی‌قواره که از دور داد می‌زدند، آن رشته شاید آن قدرها هم نامریی نبود. با ساده‌دلی فکر می‌کردند مخفی کاری می‌کنند. چه رازی را می‌دانستند که باید آن را مخفی می‌کردند؟...»

حضورمسعود پیرنیا در بیمارستان روانی سوئدی مریم را به چالش ذهنی کشانده است. این حداقل فایده‌ی این جنون است. مرد اما در آخرین لحظات تمامی یادداشت‌هایش را از میان می‌برد. تنها چند خطی به دست مریم می‌ماند. بدنیست که قسمت پایانی این بخش را با نوشته‌ی او پر کنیم:«... جواب مسئله از قبل روشن بود. تردیدی نداشتیم. جبر تاریخ بود، جز آن نمی‌توانست باشد. پیروزی از آن ما بود. حماقت، حماقت محض. اصلاً معادله‌ای نیست که جوابش درست دربیاید یا غلط. همه‌چیز الابختکی، بی‌نظم، افسارگسیخته و دیوانه است.

نه، قضیه مبارزه و مقاومت و وادادن و این حرف‌ها نیست. آنجا هم قضیه هیچ‌کدام از اینها نبود. این را وقتی فهمیدم که چشمم افتاد به چشم کسی که نشانده بودندش روبروم. از چشم‌هاش حقارت می‌بارید. گفت عاقل باش. ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است. دیوانگی کردیم، درست، اما برای سر عقل آمدن دیر نیست. باورم نمی‌شد. به پاهایش نگاه کردم، تر و تمیز تو دمپایی، انگار به پاهای آش و لاش من دهن کجی می‌کردند. نه، قضیه مقاومت و وادادن و این چیزها نیست.

من فقط نمی‌خواستم مثل او باشم. سرم را محکم کوبیدم به دیوار، از خجالت کسی که با کنده‌های زانو و آرنج‌ها خودش را می‌کشید روی زمین، دست‌هاش تا آرنج و پاهاش تا بالای زانو باندپیچی شده بود. از زیر چشم می دیدمش، مثل مومیایی از قبر درآمده بود، من به احترام کسی که مثل مومیایی می‌رفت طرف آن اتاق، اتاقی که تن بی جانش را از آن می‌کشاندند بیرون سرم را چنان کوبیدم به دیوار که از حال رفتم.»

Share/Save/Bookmark

 
 

هنر و مخصوصاً هنر معترض، از اساسی‏ترین عناصر تأثیرگذار رشد اجتماعی بشر، در طول تاریخ بوده است. یکی از شرط‌های اصلی این تأثیرگذاری، نحوه‏ی ایجاد ارتباط با مخاطب است و نمی‏شود منکر شد که غیر از تاریخ‏نویسان، این هنرمندان هستند که توانایی ثبت تاریخ مردم را دارند.

Download it Here!

بهار ۲۸ ساله و فارغ‏التحصیل در رشته‏ی هنر و رسانه‏ی دیجیتال، از دانشگاه سوربن پاریس است. پایان‏نامه‏ی در‌باره‏ی هنر اعتراضی مدرن ایران در عرصه‏ی اینترنت است.

بهار: تز من بررسی‏ای بود روی این که چطور یک هنر اعتراضی نو در ایران شکل گرفته، سابقه‏ی آن چه زمانی بوده، از چه ابزاری استفاده و چطور ادامه پیدا کرده است. مثلاً برخورد غرب و تفکر مدرن غرب را با جامعه‏ی سنتی ایران از حدود صد سال پیش تا به امروز بررسی کرده بودم؛ یعنی بعد از عهدنامه‏ی ترکمن‏چای و بعد به دوره‏ی معاصر رسیده بودم. دوره‏ای که ما یک‏سری بحران‏های فرهنگی و هنری پیدا کردیم؛ دوره‏ای که می‌بینیم هرکدام از ما، هویت‏های جداگانه‏ای از هم داریم که همه‏ی این هویت‏ها در کنار هم می‏تواند ایران باشد.

بعد نگاهی کرده بودم به هنری که امروز به عنوان هنر زیرزمینی ایران می‏شناسیم؛ به عنوان نمونه موسیقی زیرزمینی که خیلی شناخته شده است و هنوز گام‏های اولیه را برای این هنر اعتراضی برداشته است. یعنی هنری که امکان ارائه آن در گالری‏ها و در خیابان‏های تهران نیست و تنها جایی که برای معرفی خود دارد، اینترنت است. بعد نگاهی کرده‏ بودم به اینکه چطور جنبش اخیر، یعنی جنبش موسوم به سبز، کمک کرده که این هنر محل تجلی مناسبی پیدا کند.

بهار با تاکید بر اینکه در دوران مشروطه، هنر اعتراضی ایران نه در قالب هنرهای تجسمی که در حوزه‏ی ادبی نمود پیدا کرده بود ادامه می‌دهد:

در دوره‏ی مشروطه، شعرهای اعتراضی داریم که برای خیلی‏ها شناخته شده هستند؛ یا سرودهایی داریم که هم‏چنان به عنوان سرودهای ملی و سرودهای ملی‏- اعتراضی شناخته شده‌اند. این هنر هم‏چنان ادامه پیدا می‏کند تا به جنبش ملی و انقلاب ۵۷ می‏رسد. حدود ده سال پیش از انقلاب ۵۷، ما هنر اعتراضی‏ای داریم که می‏توانم بگویم شباهت‏های زیادی داشته با هنر اعتراضی‏ای که امروز وجود دارد. یعنی هنری که در فضای بسته‏ی سیاسی شکل می‏گرفت و محل عرضه و نمایشی نداشت.

خوش‏شانسی هنر اعتراضی امروز ایران، آن است که بخش زیادی از این هنرمندان در خارج از کشور زندگی می‏کنند و می‏توانند از امکانات آزادی که این‏جا در اختیار هنرمندان قرار می‏گیرد، استفاده کنند؛ و همین‏طور هم از اینترنت. فکر می‏کنم اگر اینترنت را از این هنر حذف کنیم، چیزی از آن باقی نمی‏ماند.

جهان اینترنت برای نسل جدید ایرانی، جهانی است هم‏پا و هم‏اندازه‏ی جهان حقیقی. ساکنان این جهان برای حقیقی‏تر و انسانی‏تر کردن فضای غیر عینی و مجازی‏ آن، هنر را وارد این عرصه کردند تا شاید روح زندگی به آن بدمند. از بهار پرسیدم: نمود این هنر اعتراضی در جهان مجازی کجاست؟

کارهای خیلی موفقی وجود دارند؛ مثلاً کارهای سهیل توکلی که یکسری نقاشی‏های دیجیتال هستند که آن روزها را تصویر می‏کنند. این نقاشی‌ها به‏نظر من، بسیار موفقی‏اند. مجموعه‏ی کارتونی «بهشت‏زهرا»، هم مجموعه‏ی خیلی موفقی است. مجموعه‏ی «پرسپولیس ۲» را هم می‏توان نام برد.

شاید بشود ادعا کرد که رابطه‏ی هنری میان هنرمند و مخاطب آن، در این شکل جدید از ارائه‏ی هنر، بسیار قوی‏تر و ملموس‏تر از گذشته است. در نتیجه، نقش‏آفرین، آیینه‏ی دردهای جامعه است.

وقتی مصاحبه‏های همه‏ی این هنرمندان را می‏خوانیم، می‏بینیم که آنها روزانه‏ تعداد زیادی ‏ایمیل ازمخاطبین‏ خود دریافت می‏کنند و ارتباط بسیار دقیقی با جامعه و خواست جامعه دارند. جالب هم این‏جاست که این هنری نیست که برای بازار باشد. هنری است که بدون اینکه بخواهد پول دربیاورد، در اختیار مردم قرار می‏گیرد. زیاد دیده می‏شود٬ زیاد ارتباط می‏گیرد و به شکل مؤثری در روند مسائل اجتماعی تأثیر می‏گذارد.

هنر زیرزمینی چیست؟ آیا هنر زیرزمینی همان هنر معترض است؟ با چه نشانه‏هایی می‏شود آن را از هنر مسلط تفکیک کرد؟

به باور بهار، قوی‏ترین شاخه‏ی هنری در هنر زیرزمینی ایران، موسیقی است. یکی از دلایل اصلی رشد این هنر در زیرزمین‏ها، غیر مجاز بودن ابزار آن است. به عنوان مثال، گیتار یا درام که ابزارهای باب طبع مسئولان حکومتی نیستند و تنها در فرم‏های مجازشان امکان نمود بیرونی دارند. آثاری که بهره‌گیری از این ابزار خلق می‌شوند در محتوای خود اما، لزوماً اعتراض سیاسی‏ای ندارند. بلکه از دل نارضایتی‏های اجتماعی بیرون می‏آیند و حتی روایتی از زندگی روزمره‏ی ما هستند.

موضوع این موسیقی می‏تواند مسائل خیلی معمول باشد یا چیزهای متفاوتی که از نظر حکومت، قابل قبول نیست؛ مثلاً رابطه جنسی خارج از ازدواج رسمی و شرعی. موارد اعتراضی در موزیک زیرزمینی اعتراضی- اجتماعی ایران خیلی زیاد هستند. در آثار هنری هم الان چند سال است که کمیسیونی گذاشته‏اند که روی گالری‏ها نظارت بکند. یعنی دیگر هر تابلویی نمی‏تواند توی گالری‏ها نمایش داده شود.

به همین دلیل، یک سری گالری روی خط، گالری روی اینترنت داریم که الزاماً می‏توانند اعتراضی نباشند، ولی به مسائلی می‏پردازند که باب‏طبع مسئولان نیست. مثلاً بررسی همین زندگی معمولی ما و اینکه ما چگونه زندگی می‏کنیم. این چیزی است که شاید نظام حاکم علاقه نداشته باشد که کسی مخاطب آن باشد. مثلاً من دو سه تا از این گالری‏های روی خط پیدا کردم که هنرمندانی هستند که کارهای‏شان را در گالری‏های ایران نتوانسته‏اند نمایش بدهند. فکر می‏کنم جنبه‏ی مشخصه‏‌ی آنها همان زندگی محدود شده‏ی ایرانی یا زندگی‏ای است که قرار نیست دیده شود، ولی در این آثار هنری دیده می‏شود.

اتفاق جالب دیگری هم که دارد می‏افتد و باید به آن اشاره کرد، چون کم به آن پرداخته می‏شود، این است که هنرمندان و دانشجویان جوانی که از ایران خارج می‏شوند و برای تحصیل به غرب می‏آیند، اکثراً وقتی وارد دانشگاه می‏شوند، سوژه‏ای را انتخاب می‏کنند که مربوط به ایران است؛ سوژه‏هایی که در ایران هیچ‏وقت امکان بررسی‏ آنها وجود ندارد و چون امکان بررسی‏ نیست، همیشه از یاد برده می‏شوندو در واقع بدون اینکه مستند بشوند، فراموش می‏شوند و هیچ‏وقت نمی‏شود به ‏آنها برگشت. مانند مسئله‏ی سانسور.

من سال گذشته دو سه تا دانشجوی ایرانی را در فرانسه دیدم که روی مسئله‏ی سانسور کار می‏کردند. یا انقلاب ۵۷ یا هنرهای تجسمی ایران. اینها مسائلی هستند که در ایران هیچ‏وقت شانس و اجازه‏ی تحقیق و بررسی آنها را ندارید. ولی شاید استقبالی که از آنها می‏شود، آن چیزی نباشد که ما می‏خواهیم. برای اینکه همه‏ی این تحقیق‏ها برای آنها اگزوتیک است. مانند چیز عجیب و غریبی است که دارد از یک قاره‏ی عجیب و غریبی می‏آید.

مثل میوه‏ای است که تاکنون ندیده‏ایم و نخورده‏ایم و نمی‏دانیم چه مزه‏ای می‏دهد. وقتی آنها این چیزها را می‏خوانند، برای‏شان عجیب است که هنرمند را هنوز در ایران زندانی می‏کنند. آیا اندیشمند را می‏کشند؟ آیا اثر هنری را پاره می‏کنند؟ فقط این جنبه است که برای‏شان جالب است. در حالی‏که شاید این همه‏ی آن جنبه‏ای نباشد که ما بخواهیم راجع به آن حرف بزنیم. ما می‏خواهیم بگوییم در این فضاست که هنرمند ایرانی دارد کار می‏کند. شاید مقداری دردناک است. تا زمانی که شما به عنوان یک ایرانی شروع به تحقیق و یک کار هنری می‌کنید، همیشه ملیت‏تان دارد جلوتر از خودتان توی دنیای هنر حرکت می‏کند. همیشه باید اول جواب آن ملیت را بدهیم.

آیا می‏توان نتیجه گرفت که هنر زیرزمینی لزوماً هنر معترض نیست؟ یا تاروپودهای‏ آن آن‏چنان باهم گره خورده که نمی‏شود آنها را از یکدیگر تفکیک کرد؟

من فکر می‏کنم لزوماً هنر معترض نیست. جنبه‏ی اعتراضی‏ آن فقط نمایش آن چهره‏ای است که قرار است نمایش داده نشود. علاوه بر آنکه این هنر اعتراضی هم تفاوت‏های زیاد با هنرهای اعتراضی دوره‏های قبل خود در دنیا دارد و هم تفاوت‏ زیادی با هنر اعتراضی‏ای دارد که در ایران هست. یعنی مثلاً رویکرد آن به مذهب متفاوت است. رویکرد آن نسبت به انقلاب ۵۷ و آثاری که بعد از انقلاب ساخته‏ شده‏اند که خیلی از آنها مذهبی است، از نوع دیگری است.

درواقع مذهب را جور دیگری بازخوانی می‏کند. رویکردش به سیاست، به عنوان‏هایی مانند قهرمانی، شهادت، مبارزه و ... خیلی امروزی‏ای است. این مفاهیم در این هنر دارند از آن بارهای آرمانی‏ خالی می‏شوند. مثلاً آثاری مانند آثار پرستو فروهر، اگرچه آثاری هستند که همه درد و رنج هستند، ولی آثاری هستند که روی خط‏اند و شما می‏توانید آنها را ببینید.

تفاوت‏ آن است که خیلی هنر توی دستی است. یعنی می‏شود به آن دست زد. از چیز واقعی‏ای دارد صحبت می‏کند که این یک مشخصه‏ی هنر اعتراضی ایرانی است. یعنی هرچند دارد از ابزاری استفاده می‏کند که این ابزار - اینترنت و همه‏ی ابزار تکنیکی - را غرب خلق کرده ولی آن چیزی که دارد ارائه می‏دهد، تفسیر جدیدی است. یعنی تفسیر سومی از اعتراض است؛ ایرانی بودن و رویکرد به مسائل متفاوت.

آیا با این توصیف، باید نسل جدید را نسلی بدون آرمان خواند؟ این آرمان دقیقاً چه تعریفی دارد؟ بهار فکر می‏کند، آرمان نسل امروز با آرزوها و روزانه‏های زندگی ما گره خورده است. به‏عبارتی، زمینی است.

وقتی می‏گویم از بار آرمانی‏ آن خارج می‏شود، مثل تفاوت سرودهایی است که ما همه از اول انقلاب به‏یادمان می‏آید. سرودهای معروف اول انقلاب و سرودهایی که این اواخر برای جنبش اعتراضی گفته شده‏اند را مقایسه کنید. سرودهای این اواخر، سرودهای آرمانی‏ای نیستند. سرودهایی هستند که می‏خواهند کشتار نباشد و زندگی ادامه داشته باشد. شاید آرمان، دیگر آن آرمان دهه‏ی شصت میلادی اروپا نیست. آن آرمان دهه‏ی پنجاه شمسی ما نیست. آرمان، زندگی است. یعنی آرمان مبارزه نیست، زندگی است و اتفاقاً همین می‏تواند این هنرها را قابل دیدن کند.

اینترنت به عنوان محل ارائه و نمایش هنر معترض‏، امکان برقراری ارتباط مستقیم با مردم را فراهم کرده است. بهار اوج تبلور این شکل از هنر را در روزهای پس از تقلب انتخاباتی در ایران و هم‏زمان با جنبش مردمی در این کشور می‏داند؛ به نوعی که هنر از گالری‏ها بیرون آمده و به خیابان‏ها کشیده شده است. آیا تمام اینها نشانه‏های تصدیق مردمی‏تر شدن این شکل از ارائه‏ی هنری است؟ آیا هنر مردمی از هنر حرفه‏ای جداست؟

در روزهای اول جنبش، وقتی آثار هنری زیادی داشتند خلق می‏شدند، خیلی خودجوش بود. مانند همه‏ی موقعیت‏های اجتماعی بحرانی دیگر. کسانی که داشتند این آثار را خلق می‏کردند، اصولاً آدم‏های غیر حرفه‏ای بودند یا خیلی کم حرفه‏ای بودند. ولی به‏مرور شکل متفاوتی یافت. البته آن‏قدر شاخه‏های فرهنگی- هنری در ایران متفاوت هستند که هرکدام از این آثار، می‏توانستند حرف متضاد آن اثر دیگر را بزنند، ولی در همه‏ی آنها روح هماهنگی، روح زندگی جاری بود.

به‏مرور، این آثار متفاوت شدند. هنرمندان زیادی شاید کار هنری نکردند، ولی از این جنبش، از این جنبش هنری حمایت کردند. مثلاً هنرمندانی که در خارج از کشور بودند، این آثار را غنی‏تر کردند. می‏توانم بگویم به‏لحاظ تکنیکی، در روزهای اول هیچ عنصر تکنیکی و عنصر زیبایی‏شناسی‏ای در آثار مطرح نبود. شما فقط یک‏سری آثار می‏دیدید که تند و تند بر اساس نیاز روز بیرون می‏آمدند، خیلی زیاد شنیده می‏شدند و خیلی زود هم فراموش می‏شدند.

اینها آثاری بودند که فکر می‏کنم در یاد مردم مانده‌اند. مردم اگر برگردند و آنها را گوش بدهند، حداقل‏ آن است که خاطره‏ی جمعی آن‏ روزها را در خودشان ثبت کرده‏اند. هربار برگشتن و گوش دادن مثلاً سرود آقای شجریان، «زبان آتش»، خاطره‏ی آن روزها را زنده می‏کند. یعنی حتی اگر نتواند چیزی ارائه بدهد، کما این‏که همان روزها هم حرف بسیار واضحی داشت، همیشه آن دوره را ثبت کرده است. آن دوره را به لحاظ احساسی، برای ما ثبت کرده است.

وقتی شما سرود «ژاله خون شد» را گوش می‏دهید، اولین تصویر، تصویر میدان ژاله است که به رگبار بسته شده است. یعنی خاطره‏ای را ثبت کرده‏اند، بی آنکه مورخی آن را روی ورق نوشته شده باشد. لحظه‏ و احساسی را ثبت کرده‏اند که به‏سختی می‏شود توی کشورهایی مانند ایران، ثبت کرد. همیشه تلاش شده است که ما هیچ احساس جمعی‏ای نداشته باشیم؛ هیچ خاطره‏ی مشترکی نداشته باشیم.

در میان شاخه‏های متفاوت هنری، موسیقی بیشترین نمود و تولید را در هنر اعتراضی و زیرزمینی ایران داشته است. جایگاه هنرهای تجسمی در این میان کجا است؟

ما متأسفانه مانند غرب، سنت دقیقی در آثار تجسمی‏ خودمان نداشته‏ایم. بخش عمده‏ی آن به‏خاطر حمله‏ی اعراب از ما گرفته شده است. برای اینکه مدت‏ها نقاشی‏، مجسمه‏سازی و ... حرام بودند. هنوز هم وقتی شما رساله‏ها را می‏خوانید، به آنها برخورد می‏کنید. مثلاً در رساله‏ی آقای خمینی، ایشان عکاسی را مباح می‏دانند. در نتیجه، در چنین وضعیتی، ما به‏طور کلی در آثار تجسمی، سنت به نسبت ضعیفی داریم.

وقتی این آثار تجسمی قرار است وارد اینترنت شوند، به شکل عجیبی وارد می‏شوند. یعنی هنر اینترنت نیستند، هنر دیجیتال نیستند. اکثر این هنرمندها یک نقاشی را می‏کشند، بعد آن را اسکن می‏کنند و روی اینترنت می‌گذارند. این آثار، در هنر زیرزمینی، درصد بسیار کوچکی را دربر می‏گیرند. برای این‏که به تازگی یک‏سری گالری‏ها را روی اینترنت می‌بینید و یک‌سری از هنرمندان هستند که کارشان را روی اینترنت می‌گذارند. یعنی آثار آنها قبل از اینکه جای دیگری نمایش داده شود، اول روی اینترنت دیده می‏شوند.

در هنر اعتراضی هم، در سال‏های اخیر، گرافیتی توی خیابان‏های تهران، در خیابان‏های شهرهای بزرگ، کشیده شد و می‏شود آن را در این دسته‏بندی قرار داد. می‏شود به عنوان هنر تجسمی درنظرش گرفت، ولی در همان هم، ما هم‏چنان سنت ضعیفی داریم. مثلاً در امریکای لاتین، سنت بسیار قوی‏ای راجع به گرافیتی وجود دارد و اصلاً وارد جریان اجتماعی می‏شود، آن را شکل می‏دهد و حتی در آن حیطه دخالت هم می‏کند.

در ایران هنوز جای آن هست که هنر تصویری بتواند زبان گویای مردم باشد. به‏خاطر همین هنوز که هنوز است، سرود و در واقع کلام، کلام روی موسیقی، ارتباط دقیق‏تری با مردم دارد تا تصویر و هنرهای تجسمی. هرچند به‏نظر من، دارد جای خود را باز می‏کند. البته باید بگویم که من تفاوت بسیار بزرگی بین هنرمندانی قائل هستم که به‏خاطر بازار هنر و خواستی که غرب از هنرمند ایرانی دارد روی این مسائل کار می‏کنند. یعنی روی مسئله‏ی زنان، هم‏جنس‏گرایان، مبارزه در ایران و ... کار می‏کنند، آن‏طور که غرب دوست دارد. آثارشان به‏فروش هم می‏رسد. من بین آنها و آن دسته از هنرمندانی که روی اینترنت کار می‏کنند، تفاوت بسیاری قائل هستم.

معتقدم آنهایی که روی اینترنت کار می‏کنند، فعلاً نسبت به اصل ماجرا صادق‏ترند. هنوز همراه نبض ماجرا دارند حرکت می‏کنند و فکر می‏کنم اتفاقاً آنها هستند که دارند دیالوگی را با خود جامعه‏ی ایران شروع می‏کنند. برای اینکه من معتقدم یک هنرمند بزرگ، مانند مارکز، اولین کاری که می‏کند این است که دیالوگ را با جامعه‏ی خودش شروع کند. اگر دیالوگ با جامعه‏ی خودت شروع شد، تو وارد دیالوگ بین‏المللی هم می‏توانی بشوی، ولی اگر دیالوگ از جامعه‏ی بین‏المللی شروع شود، ریسک بالایی را گرفته‏ای که بتوانی به جامعه‏ی خودت برگردی.

هنرمندانی که کارشان را روی اینترنت می‏گذارند، اولین صحبت‏‏های‏شان را با مردم کشور خودشان شروع کرده‏اند. همان‏طور که وقتی مصاحبه‏های‏شان را می‏خوانی، روزانه دارند هزارتا ایمیل از مردم ایران می‏گیرند که این را تصویر کن، آن را تصویر کن، این اتفاق را، آن درد را، این حس را، آن مسئله‏ را تصویر کن.

در نتیجه، من فکر می‏کنم که اینها دارند هرروز بهتر می‏شوند و هرروز دارند جای خودشان را بیشتر باز می‏کنند. من خیلی خیلی به هنر اعتراضی نوین ایران امیدوارم؛ هنری که دارد روی اینترنت کار می‏کند، بدون توقع نسبت به اینکه پولی از این راه در بیاورد؛ بدون اینکه در جشنواره‌‏های بزرگ شرکت کند و در رقابت‏های پیچیده برنده شود. من فکر می‏کنم، خیلی امیدوارکننده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز گذشته، ۲۸ اکتبر (۶ آبان‌ماه)، بار دیگر پرونده‏ی هسته‏ای ایران به تیتر اول خبرها تبدیل شد. عامل این توجه، گزارش نیویورک‏تایمز بود که به بسته‏ی پیشنهادی تازه‏ای از جانب غرب به ایران اشاره می‏کرد. این در حالی است که هفته‏ی گذشته ایران از تولید ۳۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۰درصد غنی شده خبر داد و افکار عمومی در انتظار مذاکرات ایران با کشورهای گروه ۵+۱، چنان که در اظهارات دو طرف آمده است، در نیمه‏ی نوامبر آینده بودند.

Download it Here!

بنابراین معنای پیشنهاد تازه چیست؟ آیا اقدام ایران در تولید اورانیوم ۲۰درصد غنی‏شده‏، غرب را غافلگیر کرده است؟ یا غربی‏ها در نظر دارند که در مذاکرات احتمالی آینده در ماه نوامبر، با دست پر حضور پیدا کنند؟

هوشنگ امیراحمدی، استاد دانشگاه راتگرس امریکا و مؤسس شورای ایرانیان و امریکاییان، هیچ‏کدام از این دو احتمال را صحیح نمی‏داند.

هوشنگ امیراحمدی: من فکر می‏کنم هیچ‏کدام از اینها نیست. اولاً معلوم نیست چنین مذاکره‏ای شکل بگیرد. ما هنوز در ابتدایی‏ترین فرم بحث و مذاکره در نوامبر هستیم. بنابراین مسئله‏ی نوامبر هنوز واقعاً جدی نیست. خانم آشتون درخواست کرده، ولی ایران هنوز به او جواب نداده است.

ایران نه فقط جواب نداده که حاضر به مذاکره است، بلکه شرایط جدیدی را غیرواقع‏بینانه، مطرح کرده که اصلاً نمی‏گذارد این اتفاق بیافتد. مثلاً گفته اول به ما بگویید که بمب‏های اسراییل چه زمانی از بین می‏رود، تحریم‏ها چه زمانی از میان می‏رود، چه زمانی امریکا بمبش را از بین می‏برد و ... تا ما سر میز مذاکره بنشینیم. به‏هرحال می‏خواهم بگویم که مسئله‏ی مذاکره در نوامبر هنوز قطعی نیست.

در گزارش نیویورک‏تایمز اشاره شده است که رهبران غربی تقریباً مطمئن هستند که ایران این پیشنهاد را نخواهد پذیرفت. اگر پیشنهاد با چنین گرایشی تهیه شده، اساساً چرا باید طرح شود؟

آنهایی که پشت سر دولت اوباما هستند و برای او تصمیم می‏گیرند، نیروهای بسیار تندی هستند و در واقع طرفدار اسراییل، ضد ایران و ضد غنی‏سازی ایران هستند. آنها اعتقاد دارند که تحریم‏ها کار نمی‏کنند. این گزارش را سی‏آی‏ای و سازمان‏های امنیتی دیگر امریکا هم تایید کرده‏اند که در تحلیل نهایی، تحریم‏هایی که الان وجود دارند، کارکرد ندارند. بنابراین باید وارد مرحله‏ی بعدی با ایران شد.


هوشنگ امیراحمدی، استاد دانشگاه راتگرس امریکا و مؤسس شورای ایرانیان و امریکاییان:

مرحله‏ی بعدی افزایش این تحریم‏ها و فشار بیشتر است، اما برای این‏که به آن مرحله برسند، باید از یک مسیر به‏اصطلاح دیپلماتیک مذاکره‏ای رد شوند. مانند دفعه‏ی قبل. یعنی اول می‏‏آیند یک‏سری حرکت‏های مذاکره‏ای و دیپلماتیک می‏کنند و آن حرکت‏های دیپلماتیک به نتیجه نمی‏رسد. آن وقت بسته‏ی جدیدی از تحریم‏ها را علیه ایران روی میز می‏گذارند که دیگر روسیه و چین هم نتوانند زیاد با آن‏ مخالفت کنند.

الان پیشنهاد جدیدی که اروپا و امریکا برای ایران روی میز می‏گذارند، خیلی تندتر است و پیشنهاداتی که به ایران می‏شود، خیلی کمتر از آن چیزی است که قبلاً به ایران داده‏اند. یک سال پیش در وین، می‏خواستند که ایران ۱۲۰۰پوند اورانیوم برای ۲۰درصد غنی‏سازی به خارج بفرستد. الان دارند می‏گویند ایران باید ۴۴۰۰پوند بفرستد.

آن‏چه الان در اینجا مطرح نیست، این است که ایران این اورانیوم را به کجا می‏تواند بفرستد. قبلاً ایران قبول کرده بود که اورانیوم خود را به ترکیه بفرستد. الان احتمالاً غرب این را می‏پذیرد. یعنی تنها چیزی را که غرب ممکن است بپذیرد این است که ایران اورانیوم خود را به ترکیه بفرستد، اما شرایط سنگین‏تر است.

این پرسش پیش می‏آید در حالی‏که ایران اعلام آمادگی برای مذاکرات کرده و امریکا می‏خواهد موضوع را حل کند، چرا باید پیشنهادات را هر روز سنگین‏تر کند؟

من از روز اول اعتقاد داشتم- نه فقط اعتقاد، شاید باید بگویم اطلاع دارم- آنهایی روی ایران در پیوند با غنی‏سازی فشار می‏‏آورند، هدف‏شان غنی‏سازی نیست. آنها می‏خواهند که ایران این پیشنهادات را رد کند. مرتب رد کند تا آنها بتوانند مرتب تحریم بگذارند و بعد بگویند تحریم‏ها کار نمی‏کند و بعد وارد میدان دعوا با ایران بشوند. یعنی اگر فردا جمهوری اسلامی غنی‏سازی را ۱۰۰درصد هم متوقف کند، اما مشکل‏ خود را با امریکا حفظ کند، بازهم کار به‏جایی نمی‏برد.

مشکل امریکا، مخصوصاً مشکلی را که اسراییل برای امریکا روی میز گذاشته است، فقط جریان غنی‏سازی نیست. جریان قدرت روزافزون ایران است. این جریان حتی به قدرت قراردادی ایران هم مشکوک است. می‏گوید که ایران دارد بیش از آن‏چه لازم است، در منطقه قدرت پیدا می‏کند. نه اینکه از طریق بمب دارد قدرت پیدا می‏کند.

فقط مسئله‏ی غنی‏سازی توانسته نیروهای زیادتری را در دنیا، علیه جمهوری اسلامی سازمان بدهد. یعنی در واقع زمین مشترکی شده است، برای کشورهای مختلفی که روی جمهوری اسلامی فشار بیاورند. چون اگر این نبود، سر اینکه قدرت قراردادی ایران خطرناک است یا دارد اضافه می‏شود، کسی دور امریکا و اسراییل جمع نمی‏شد. به همین دلیل هم این مسئله‏ی بمب و غنی‏سازی برای‏شان یک نعمت خدادادی است.

آیا در متن همین سیاست نیست که توافق تهران در مورد مبادله‏ی اورانیوم، به‏عبارتی، نادیده گرفته شد؟

دقیقاً. به‏شما قول می‏دهم که اگر فردا جمهوری اسلامی بیاید و بگوید که با این پیشنهاد غرب موافق است، خواهید دید که بلافاصله پشت سرش، بهانه‏های دیگری می‏آورند. چرا؟ برای این‏که مشکل ایران با امریکا و اسراییل ورای غنی‏سازی است. یک‏سری مسائل اساسی‏تر و استراتژیک‏تر بین این سه کشور وجود دارد که این مسائل از همان روز اول انقلاب هم وجود داشت.

به این ترتیب، مردم ایران باید منتظر چه وضعیتی باشند؟ آیا اساساً زمینه‏ای برای حل مشکلاتی که می‏گویید از آغاز انقلاب وجود داشته و برمی‏گردد به سیاست کلی ایران در منطقه، وجود دارد؟

زمینه‏اش فقط این است که ایران و امریکا بپذیرند با هم روابط را عادی کنند. امریکا آماده‌ی این پذیرش هست. نه که دوستانه، بلکه روابط را عادی کنند. در واقع لازم است در یک چهارچوب خیلی وسیع‏تر، ایران بیاید و بگوید که من می‏دانم مشکل در غنی‏سازی نیست، مشکل در جریان استراتژیک بزرگی است که الان ۳۰ سال است بین من و تو جریان دارد، مسئله جایگاه من در این دنیا است، جایگاه تو در این‏جاست.

آقای خامنه‏ای چند هفته پیش سخنرانی خیلی مهمی کرد که شاید کسی به آن توجه نکرد و نشان داد ایشان است که در رابطه‏ی ایران و امریکا تصمیم می‏گیرد. ایشان گفت: مشکل ما با امریکا، یک مشکل بنیادی است و بعد این مشکل را تعریف کرد. گفت: این مشکل بنیادی آن است که آنها می‏خواهند ما را که جمهوری اسلامی باشیم، از بین ببرند و ما هم می‏خواهیم استکبار جهانی را نابود کنیم.

وقتی شما مسئله را این‏طور فرموله می‏کنید، دیگر غنی‏سازی در آن جایی ندارد. امریکا هم تمام صحبت‏های آقای خامنه‏ای یا آقای احمدی‏نژاد و یا رهبران دیگر جمهوری اسلامی را لغت به لغت، کلمه به کلمه ترجمه می‏کند، مطالعه می‏کند، از آن نتیجه‏گیری می‏کند و بر اساس آن، حرکت بعدی‏اش را پیش می‏برد. شما یک لحظه فکر کنید که این صحبت آقای خامنه‏ای در کاخ سفید ترجمه شده است و در سطح بالای آن کشور دارند می‏گویند که معنای آن چیست. خب معنای آن این است که یکی از دو طرف به‏شکلی از بین‏ برود و امریکا باید در آن چهارچوب فکر کند، نه فقط مسئله‏ی غنی‏سازی.

پس چشم‏انداز فقط تنش است یا احتمالاً وضعیت‏های خطرناک‏تری هم می‌تواند به وجود بیاید؟

مگر اینکه آقای خامنه‏ای روزی به این نتیجه برسد که شاید امریکا قبول کرده با ایران هم‏زیستی کند و این احساس به ایران هم دست بدهد. مگر اینکه این واقعگرایی در ایران شکل بگیرد که امریکا تا ۲۰ سال آینده هنوز هم قدرت بزرگ دنیا خواهد بود و در کشمکش و دعوا چیزی گیر نمی‏آید. چون هر دو طرف ضرر می‏کنند. بنابراین این واقعیت و این عمل‏گرایی در هردو طرف عمده شود که بنشینند و با هم صحبت کنند.

یکی از مشکلات ایران و امریکا این است که هردو طرف واقعاً نسبت به همدیگر خیالاتی هستند. امریکا فکر می‏کند اگر تحریم بگذارد و فحش بدهد و تهدید کند، ایران به‏زانو درمی‏آید. از آن طرف هم ایرانی‏ها فکر می‏کنند که امریکا دارد به‏سرعت به دره ریخته می‏شود و همه‏چیزش از بین می‏رود. فکر می‌کند اگر یک‏ذره بیشتر فشار بیاورند و مقاومت کنند، امریکا نابود می‏شود و در این مقطع مشخص هم، چون هم در عراق و افغانستان و هم از نظر اقتصادی گرفتاری دارد، هیچ‏ کاری نمی‏تواند بکند، هیچ غلطی نمی‏تواند بکند. این هم خیالات است.

Share/Save/Bookmark

 
 

به‏هم پیوند دادن موسیقی ملت‏های مختلف، در حال حاضر در دنیا برای خود جا باز کرده است.در سال‏های اخیر، به‏ویژه هنرمندان ایرانی،تلاش کرده‏اند تا موسیقی سنتی ایران را با دیگر سبک‏های موسیقی جهان پیوند بزنند.در ایران، کسانی مانند استاد ذالفنون و داود آزاد در راه پیوند دادن موسیقی سنتی ایران با سبک‏های مختلف موسیقی در جهان فعالیت کرده‌اند.

Download it Here!

کیهان کلهر، نوازنده‏ی چیره‏دست کمانچه، این ساز سنتی ایران را همراه ارکستر فیلارمونیک نیویورک و ارکستر ملی فرانسه در لیون، به‏کار گرفته و هم‏اکنون در امریکا با گروه‏های هندی و نیز با نوازندگان بزرگ امریکایی کار می‏کند.اردشیر فرح، گیتاریست مشهور ایرانی در امریکا، هارمونی‏های ایرانی را با فلامینکو پیوند داده است.در پاریس، مصطفی عمیدی‏فرد که سازهای اصلی او تنبک و دف هستند،از نزدیک به ۲۰ سال پیش، در کنسرت‏هایی با ملیت‏های مختلف در پاریس، شرکت داشته است.

مصطفی عمید‏ی‏فرد این‏بار سه‏تار، نی، دف و تنبک، این سازهای ایرانی را با طبلا و هارمونیم، دو ساز هندی که نوازندگان آنها امجد رعنا و نوازکاوا، از راجستان هند آمده‏اند پیوند داده است. پیوند این سازهای ایرانی و هندی، در کنسرتی با نام «دل با دل» در پاریس عرضه شد؛ با حضور گروهی از ایرانیان و فرانسوی‏های این شهر.

در پایان این کنسرت، از مصطفی عمید‏ی‏فرد پرسیدم که پیوند سازهای ایرانی با موسیقی‏های ملت‏های دیگر را از چه زمانی آغاز کرده است؟

آغاز آن ۱۸ سال پیش با ونسان مل گرانژ آهنگساز فرانسوی در سوییت‏های ژان سباستین باخ بود. در آنجا با پیوند ویلون‏سل با تنبک و دف آغاز کردم و کنسرت‏هایی باهم برگزار کردیم که بسیار هم موفقیت‏آمیز بودند.از آن‏جا من ایده‏ی رفتن به سوی هماهنگی یا تلفیق موسیقی ایرانی با موسیقی‌های دیگر را آغاز کردم و کارهایی در زمینه‏ی تلفیق با موسیقی دوره‏ی رنسانس، موزیک‏های ارمنی، ترکی، عربی و ... انجام دادم و رسیدم به گروه آخری که الان دارم.با گروه «دل با دل» هم که الان همکاری دارم، حدوداً شش ماه تمرین کردیم و تاکنون چهار پنج کنسرت برگزار کرده‏ایم.

چرا اسم گروه‏تان را «دل با دل» گذاشته‏اید؟

به‏دلیل اینکه آقای امجد رعنا به‏سراغ من آمد و گفت: کاری که تو می‏کنی، موسیقی‏ای که می‏زنی، با دل می‏زنی. ابتدا ساز زنبورک را گرفت و شروع کرد به زدن. به او گفتم: چه جالب می‏زنی، بده به من، ببینم که من هم می‏توانم بزنم؟ زنبورک را از دستش گرفتم و شروع کردم به زدن. یک‏باره بلند شد و گفت: کاری که تو می‏کنی، اصلاً برای من باور کردنی نیست … و گفت که می‏خواهد با من کار کند.همکاری ما با هم از همان‏جا آغاز شد.

در کنسرت «دل با دل» در پاریس، شعرهایی از مولوی و نیز شعرهایی از مصطفی‏ عمیدی‏فرد خوانده شد. این شعر مولانا نیز از سوی حاضران در سالن بسیار مورد توجه قرار گرفت:

مرده بدم، زنده شدم گریه بدم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده‏ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهره‏ی شیر است مرا، زهر‏ه‏ی تابنده شدم
گفت که دیوانه نه‏ای، لایق این خانه نه‏ای
رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‏ای، رو که از این دست نه‏ای
رفتم و سرمست شدم و از طرب آکنده شدم

Share/Save/Bookmark

 
 

نیروهای امنیتی ایران موفق نشده‌اند که از دیدار مهدی کروبی و میرحسین موسوی، دو تن از رهبران مخالف دولت جلوگیری کنند.

تارنمای سحام‌نیوز که دیدگاه‌های مهدی کروبی را منتشر می‌کند، با انتشار این خبر، از آن به‌عنوان «شکست پروژه حصر و محدودیت» کروبی و موسوی نام برده است.


سحام‌نیوز افزود که صبح امروز کروبی قصد دیدار با موسوی را داشت اما با ممانعت «مقامات امنیتی و حفاظتی منطقه پاستور»، (محل سکونت موسوی) مواجه شده است.

بنا بر این گزارش، پس از ممانعت نیروهای امنیتی، کروبی با کمک میرحسین موسوی توانسته وارد منزل وی شود.

به نوشته سحام‌نیوز، «در پی این اقدام مأموران امنیتی و حفاظتی و اطلاع میرحسین موسوی از ماجرا، وی در اقدامی انقلابی سوار بر ماشین شخصی خود شد و مهدی کروبی و فرزند ایشان را شخصاً به داخل مجموعه برد.»

هنوز از جزئیات دیدار کروبی و موسوی خبری منتشر نشده است.

شهریورماه گذشته نیز مأموران امنیتی از ملاقات برخی از مراجعه‌کنندگان و دیدار آن‌ها با موسوی و همچنین مهدی کروبی جلوگیری کردند.

تارنمای سحام‌نیوز: در اقدامی انقلابی، پروژه حصر و محدودیت کروبی و موسوی شکست خورد

در این ماه محمدرضا خاتمی، دبیرکل پیشین جبهه مشارکت هنگامی که قصد دیدار با موسوی را داشت، بازداشت شد.

خاتمی که به‌صورت موقت بازداشت شده بود، پس از مدتی آزاد گرديد و بدون آنکه اجازه دیدار با موسوی را داشته باشد، مجبور به بازگشت شد.

مأموران امنیتی همچنین ٣١ شهریورماه گذشته از دیدار خانواده‌های حمید باکری و محمدابراهیم همت دو تن از فرماندهان کشته شده در جنگ ایران و عراق با میرحسین موسوی جلوگیری کردند.

با این حال این دو خانواده پس از آنکه نتوانستند با موسوی دیدار کنند، به منزل کروبی مراجعه کردند اما به گفته تارنمای کلمه با «اسپری گاز اشک‌آور» مورد حمله لباس شخصی‌ها قرار گرفتند و احسان باکری فرزند حمید باکری نیز بازداشت و پس از چند ساعت آزاد شد.

بر اساس گزارش‌ها، دادستانی تهران برای جلوگیری از دیدار مراجعه‌کنندگان با میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دستور قضایی صادر کرده است.

ميرحسين موسوی ٢٢ شهریور در باره این محدودیت‌ها گفت: «تاريخ اين نوع مزاحمت‌ها به قدمت انتخابات (دهم) است. حمله به ستادهای انتخاباتی اين جانب که از همان عصر روز ۲۲خرداد شروع شد، مقدمه محدوديت‌های غير قانونی عليه بنده بود.»

وی افزود: «جنبش ريشه‌دارتر از آن شده است که با محدويت و يا حذف امثال بنده متوقف شود. بنده و کروبی و دیگران همراهان کوچکی با مردم هستیم. آن‌ها جا دارد از خشم روزافزون مردم بترسند نه از ما.»

حکومت ایران از موسوی و کروبی که به نتیجه انتخابات سال گذشته ریاست‌جمهوری و نحوه برخورد با مخالفان معترض هستند، به عنوان «سران فتنه» یاد می‌کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

در يک بمب‌گذاری انتحاری در ميدان تقسيم استانبول، يکی از ميدان‌های پر رفت‌وآمد اين شهر، ۳۲ نفر، از جمله ۱۵ مأمور پليس زخمی شدند.

به گزارش رويترز، تاکنون گروهی مسئوليت اين سوء قصد را که به نظر می‌رسد نيروهای امنيتی ترکيه را هدف قرار داده بود؛ به عهده نگرفته است.


استانبول، پايتخت اقتصادی ترکيه، پيش از اين بارها هدف نيروهای حزب پ‌ک‌ک کردستان اين کشور و همچنين نيروهای القاعده و چپ‌های افراطی قرار گرفته است.

حسين جاپکين، رئيس پليس استانبول به خبرنگاران گفت: «بر اساس نظر شاهدان عينی، فردی که دست به اين عمليات انتحاری زده بود، خود کشته شده است.»

اردوغان: با کسانی که صلح، امنيت و پيشرفت ترکيه را تهديد می‌کنند مماشات نخواهيم کرد

۱۵ مأمور پليس و ۱۷ شهروند در اين انفجار که ساعت ۱۰ و ۴۰ دقيقه امروز صبح به‌وقوع پيوست؛ زخمی شدند که پنج نفر از آنان به بيمارستان منتقل گرديدند.

ميدان تقسيم يکی از ميدان‌های شلوغ استانبول است که افزون بر وسايل بی‌شمار حمل و نقل عمومی، هتل‌های توريستی نيز در اين ميدان قرار دارند. همچنين بنای جمهوری به يادبود مصطفی کمال آتاتورک، بنيانگذار ترکيه نوين و پيروزی در جنگ استقلال‌طلبانه در سال ۱۹۲۳، در اين ميدان واقع است.

پس از اين حادثه، عبور و مرور در اين ميدان که در بخش جديد و اروپايی استانبول قرار دارد، مسدود گرديد.

بمب‌گذاری امروز در کنار اتوبوس پليس و در نزديکی بنای يادبود آتاتورک صورت گرفت. اين بنا در جشن‌های رسمی دولتی شديدأ کنترل می‌شود و جمعه گذشته ترکيه سالگرد جمهوری خود را جشن گرفته بود.

رجب طيب اردوغان، نخست‌وزير ترکيه که برای ديداری در جنوب شرقی ترکيه، جايی که اکثريت آن با کردها است، به‌سر می‌برد، اطمينان داد که اين سوء قصد مانع از پيشبرد برنامه‌های دولت اين کشور برای صلح داخلی و توسعه نخواهد بود.

وی گفت: «با کسانی که صلح، امنيت و پيشرفت ترکيه را تهديد می‌کنند مماشات نخواهيم کرد.» اردوغان که در يک برنامه تلويزيونی صحبت می‌کرد افزود: «ما با هم هستيم، ما برادريم.»

يک راننده تاکسی به شبکه تلويزيونی سی‌ان‌ان ترکيه گفت مردی حدود ۳۰ ساله را ديده است که برای پرسيدن نشانی‌ای به مأموران پليس نزديک شد و درست در همين زمان بود که انفجار صورت گرفت.

يک شاهد ديگر گفت پيش از انفجار دو نفر را ديده است که به نيروهای پليس نزديک می‌شدند.

يک مقام دولتی گفت که پليس در محل انفجار، مواد منفجره ديگری با چاشنی آن را يافته است اما با اطمينان نمی‌توان گفت که اين مواد به انفجار دومی مربوط است.

در سال ۲۰۰۳ ميلادی نيروهای القاعده يک سری عمليات انفجاری را در استانبول سازماندهی کردند که طی آن ۵۷ نفر کشته شدند.

از سوی ديگر امروز خبرگزاری رسمی آناتولی ترکيه اعلام کرد که در استانبول و شهرهای ديگر ۱۶ عضو يک گروه افراطی چپ به نام «جبهه انقلابی آزادی خلق» بازداشت شده‌اند.

اين دستگيری ربطی به انفجار امروز نداشت بلکه به عمليات ديگری از اين دست در سال ۲۰۰۱ مربوط می‌شد که طی آن يک بمب‌گذار عضو اين گروه تندرو، دو نفر را در ميدان تقسيم استانبول کشته بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی ایران، صبح امروز در اعتراض به انحلال این دانشگاه تجمع اعتراض‌آمیز برپا کردند.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران، دانشجویان معترض با سر دادن شعار «نه تهران، نه بهشتی، فقط علوم‌پزشكی ایران» مخالفت خود را با انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران اعلام کردند.


مرندی، عضو کمیسیون بهداشت مجلس: «تصمیم ناگهانی» انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران «توهین به مجلس» است

روز گذشته، مرضیه وحید دستجردی، وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایران از انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران خبر داده بود.

به گفته وی قرار است که دانشجویان و واحدهای آموزشی و پژوهشی این دانشگاه به دانشگاه علوم پزشکی تهران و واحدهای بهداشتی و درمانی این دانشگاه به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی منتقل شوند.

اما خبرگزاری کارگزی ایران (ایلنا) امروز خبر داده که دانشگاه تهران، دانشجویان دانشگاه منحل شده علوم‌پزشكی ایران را نپذیرفته است.


دانشگاه علوم پزشکی ایران در زمان انحلال داری بیش از شش هزار دانشجو بود

در همین حال، علیرضا مرندی، وزیر پیشین بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایران و عضو فعلی کمیسیون بهداشت مجلس این کشور، «تصمیم ناگهانی» انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران را «توهین به مجلس» خوانده است.

به گفته وی، هیچ یک از نمایندگان مجلس و اعضای کمیسیون بهداشت در جریان این «تصمیم ناگهانی» قرار نگرفته بودند.

مرندی افزوده «ما از روزنامه‌ها مطلع شدیم. مجلس یک نهاد تشریفاتی نیست و باید با آن مشورت شود.»

خبرگزاری‌های ایران نوشته‌اند که دانشگاه علوم پزشکی ایران بر اساس تصمیم معاونت نیروی انسانی رئیس‌جمهور منحل شده است.

وزیر بهداشت ایران نیز دلیل انحلال این دانشگاه را «اصلاح ساختاری» در شهر تهران اعلام کرده است.

وی انحلال این دانشگاه را در راستای اجرای تصمیم دولت برای خروج دستگاه‌های اجرایی از استان تهران و در جهت تأمین یکپارچگی در ارائه خدمات آموزشی و بهداشتی، درمانی استان تهران و کاهش تصدی‌گری امور موازی اعلام کرده است.

به گفته مرضیه وحید دستجردی، ١٧٠٠ نفر از کارکنان دانشگاه علوم پزشكی ايران ساكن استان البرز بودند كه همگی آن‌ها به كرج منتقل مي‌شوند.

دانشگاه علوم پزشکی ایران که در سال ١٣٥٢ تأسیس شده، پیش از انقلاب سال ١٣٥٧، «مرکز پزشکی شاهنشاهی» نام داشته است. این دانشگاه بر اساس رتبه‌بندی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایران، چهارمین دانشگاه برتر علوم پزشکی این کشور بود.

دانشگاه علوم پزشکی ایران که دارای ١٤ هزار پزشک و کارمند است ، بیمارستان‌های فیروزآبادی، لولاگر، شهدای یافت‌آباد، شهید فهمیده تهران و مجتمع درمانی رسول اکرم و همچنین بیمارستان‌های مدنی، رجایی، فیاض‌بخش، شریعتی و باهنر را در استان تازه تأسیس البرز در اختیار دارد.

این دانشگاه در زمان انحلال داری بیش از شش هزار دانشجو بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

امسال برای نخستین بار کنگره‌ی روز جهانی فلسفی در ایران برگزار می‌شود. ریاست این کنگره را غلامعلی حداد عادل به‌عهده دارد و همو بود که در نخستین نشست مطبوعاتی کنگره‌ی روز جهانی فلسفه اعلام کرد که تأکید ایران بر فلسفه‌ی اسلامی است و فقط از نویسندگان قم مقالاتی سفارش داده شده است.

برگزارکنندگان این کنگره از بیش از ۴۰۰ تن از اساتید فلسفه از سراسر جهان برای شرکت در این کنگره دعوت کرده‌اند، اما از سوی دیگر بسیاری از دانش‌آموختگان و فیلسوفان تبعیدی ایران نیز با صدور بیانیه‌های اعتراض‌آمیز به برگزاری کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران واکنش نشان داده‌اند.

همین چندی پیش بود که پیلار آلوارز، معاون اجتماعی و علوم انسانی یونسکو در سفرش به تهران نگرانی‌هایش نسبت به چگونگی برگزاری کنگره را به مسئولان اعلام کرد.

به مناسبت این حادثه‌ی فرهنگی مهم دو همکار ما در رادیو زمانه، حسین نوش‌آذر و دکتر محمدرضا نیکفر گفت و گویی انجام داده‌اند که اکنون از نظر شما می‌گذرد:


دکتر نیکفر

آقای دکتر نیکفر، امسال برای نخستین بار کنگره روز جهانی فلسفه در ایران برگزار می‌شود. در اعتراض به برگزاری این کنگره تاکنون سه بیانیه منتشر شده است. چرا روشنفکران و دانش‌آموختگان فلسفه با برگزاری کنگره فلسفه در ایران مخالف‌اند؟

شما تصور کنید که همان کسانی که سقراط را محکوم به مرگ کردند، آکادمی فلسفه هم تأسیس می‌کردند. چنین کاری یک نمایش تلخ مسخره‌ی وقاحت‌بار بود.

ما هم‌اکنون چنین وضعیتی داریم. کسانی که اندیشمندان مهمی را از کشور تارانده‌اند، عده‌ی کثیری دانشجو و استاد را کشته‌اند، از همین گروه بسیاری را شکنجه کرده و در زندان نگاه داشته‌اند، دارند کنگره‌ی فلسفه برگزار می‌کنند. و جالب است که همزمان رشته‌ی فلسفه را در کنار مجموعه‌ی دیگری از رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌ها به حالت تعلیق درآورده‌اند و سخت در تلاش هستند که به آن بنیادی اسلامی بدهند.

بزرگترین توهین به فلسفه همین است که دولتی بخواهد به آن بنیاد بدهد، جهت بدهد، برای آن چارچوب تعیین کند و از آن انتظار داشته باشد که محتسب و بازجوی ایدئولوژیک رشته‌های دیگر باشد.

فلسفه‌ی دوران ما، انتقادی است. کار آن سنجش است، سنجش این که چه می‌دانیم، رفتار درست چیست، موقعیت انسانی ما کدام است، چگونه خود و جهانمان را بیان می‌کنیم و چه مانع‌هایی بر سر مراوده و گفت‌وگو قرار دارد.

کافی است که اندکی در فلسفیدن جدی باشیم و از مشغله‌ی قرون وسطایی تقسیم‌های بیهوده‌ی عرض‌ها و جوهرها فاصله گرفته باشیم، تا نسبت به موقعیت انسان ایرانی و ذهن و زبان و زندگی او رویکردی انتقادی بیابیم.

نخستین انتقاد ما طبعاً به قدرتی خواهد بود که کارکردش لگدکوب کردن حقیقت است. فلسفه پرسش از پی همه چیز است، و ما با رژیمی سر و کار داریم که رأسش می‌گوید به این جهانیان پاسخگو نیست و به جایی دیگر متصل است.

فلسفه به عنوان پرسشگر، در موقعیتی اپوزیسیونی نسبت به این رژیم قرار دارد.فلسفه، تردید است، تردید نسبت به همه چیز، از جمله به هر چه مقدس خوانده می‌شود. این رژیم مقدس، که در نهایت می‌کوشد، قدسیت‌اش را به ذهن شکاک با شکنجه در زندان تحمیل کند، دشمن فلسفه است.

فلسفه تعجب از کار جهان است. از این جهت ولی رژیم برای فلسفه جالب است. این همه وقاحت و دروغ و همزمان حق‌به‌جانبی چگونه می‌توانند با هم ترکیب شوند؟ این یک موضوع جالب فلسفی است. بر سر چنین موضوعی باید کنگره تشکیل داد.

یکی از محورهای کنگره، فلسفه اسلامی است. اگر همانطور که شما به‌درستی اشاره می‌کنید ما مبنای فلسفه را بر تردید قرار دهیم و مبنای فقه را بر تعبد، آیا می‌توانیم از «فلسفه اسلامی» به‌عنوان تلفیقی از این دو یاد کنیم؟ آیا اصولاً چنین اصطلاحی درست است؟

نخست در مورد اصطلاح:

− اسلام، نام یک حادثه است، چیزی که زمانی در عربستان رخ داده و می‌توان و باید این رخداد را و شخصیت‌های دخیل در آن را جدا از پیامدهایشان بررسی کرد.
− اسلام نام یک دین است؛ و دینی که به هر دلیل توده‌‌ی وسیعی را در بر می‌گیرد، چیزی فراتر از آن حادثه‌ی اولیه است.

− و سر انجام اینکه نام یک فرهنگ یا تمدن پرجلوه است که سخت متأثر از آن دین و حادثه‌هایی است که به نام آن رخ داده و اثرگذار شده‌اند.

آنچه فلسفه‌ی اسلامی خوانده می‌شود، رخداد و جریانی فرهنگی است که در این معنای سوم اسلامی است. شبیه آن را در جهان مسیحی، یهودی یا هندی هم داریم.

فیلسوف به عنوان فیلسوف، کاری به فقه ندارد. ابن رشد، تحصیل فقه کرده است، اما امام و پیشوای اصلی او نه یک فقیه صاحب مکتب، بلکه ارسطو است. او در رساله‌ای به نام فصل المقال، که آن را در بحث رابطه‌ی دین و فلسفه فصل الخطاب می‌داند، میان مقال دین و مقال فلسفه فرق می‌گذارد. کار فلسفه خردورزی و پرسش و استدلال است؛ دین در مقابل، مقالی در حد ذهن عوام است.

کار فیلسوفی که این گونه فرق‌گذاری می‌کند، تلفیق نیست، فصل است. او فرق‌گذارترین فیلسوف جهان اسلام است. کسی دیگری که با او قابل مقایسه است محمد زکریای رازی است که فقیهان آثارش را نابود کرده‌اند و نگذاشته‌اند به دست ما برسند. او فیلسوفی مسلمان نیست، اما اگر آثارش به جا می‌ماندند، باز آنها را محتملاً در قفسه‌ی فلسفه‌ی اسلامی می‌گذاشتند که از نظر تاریخ‌نویس فلسفه نه یک محتوای ایمانی، بلکه یک دوره و یک فرهنگ رنگارنگ مشخص می‌کند.

کار اصلی فارابی و ابن‌سینا هم تلفیق نبوده است و اگر اینجا و آنجا بوده، ترکیب درکی از خدا و آفرینش و رابطه‌ی خدا با جهان و موضوع پیامبری با فلسفه‌ی یونانی است.

به هر حال برای آنان مسئله‌ی فقه به عنوان فقه مطرح نبوده است. اتفاقاً اگر مطرح بود و در این مورد اندیشه‌ورزی می‌کردند، ما شاید وضع بهتری می‌داشتیم. شما کتاب «شفا»ی ابن سینا را که می‌خوانید، می‌بینید که او وقتی نظری را بیان می‌کند، در بسیاری از موارد در پایان به نقد نظرات دیگران می‌پردازد. اما این دیگران چه کسانی هستند؟ فیلسوفان یونانی‌ای هستند که ارسطو هم به آنان انتقاد کرده است. در آثاری چون «شفا»، اسلام و جریان‌های فکری واقعی محیطی که کتاب در آن نوشته شده، چندان حضوری ندارد. با وجود این، چنین اثری را می‌توان به عنوان اثری از جهان اسلام بازشناخت.

فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‌ی یک عصر به سر آمده است. اگر مرگ ابن رشد را مبنا بگذاریم (۱۱۹۸ میلادی)، هشت قرن است که از آن عصر فاصله گرفته‌ایم. این جریان فلسفی در کلیتش به موزه تعلق دارد. اهمیت آن فرهنگ‌شناسانه است، نه به خاطر محتوای فلسفی‌‌ای که دارد.

برای درک محتوای فلسفی فلسفه‌ی اسلامی قرون وسطایی هم، باید فلسفه‌ی جدید را آموخت. بدون کانت، چیز چندانی از ابن سینا حاصلمان نمی‌شود. مشتی اصطلاح و تقسیم‌بندی یاد می‌گیریم که به هیچ دردی نمی‌خورند و با آن نمی‌توانیم موقعیت کنونی خود را در جهان بشناسیم. اما با کمک فلسفه‌ی جدید می‌توانیم اینجا و آنجا چیزهایی را بیابیم، که بر یک زمینه‌ی تفسیری تازه، جذاب و قابل‌پیوند جلوه کنند.

فلسفه‌ی زنده باید پیوندپذیر باشد. با طبیعیات ارسطو دیگر چندان نمی‌توانیم پیوند ذهنی برقرار کنیم. توصیفش از طبیعت مهم است، اما کل اثر تنها به کار مورخ علم می‌آید. «ارگانون» او را همچنان می‌توان خواند، اما اطلاعات منطقی بیشتر و بهتری می‌یابیم، اگر کتاب‌های جدید را بخوانیم. «مابعدالطبیعه» جالب است، جالب‌تر از همه ولی «اخلاق نیکوماخوس» و «سیاست» هستند که با موقعیت ما همچنان مستقیماً پیوندپذیر هستند. شما به عنوان نمونه هیچ کتاب مهمی در دفاع از دموکراسی نمی‌یابید که به انتقاد به شدت قابل فکر ارسطو از دموکراسی بی‌توجه باشد.

در آثار فیلسوفان اسلامی، مجموعه‌ای از کارها و بخش‌های پیوندپذیر می‌یابیم، مثلاً بحث ماهیت عقل، یا رابطه‌ی جسم و جان در آثار ابن سینا و ابن رشد که می‌توان آنها را به بحث‌های امروزی پیوند زد. اما این کاری نیست که حوزه‌ی فقهیه از پس آن برآید. حوزویان حتّا نمی‌توانند چاپ خوبی از فیلسوفان‌ مورد نظر خودشان را عرضه کنند. بیش از سه دهه است که به عنوان بانک ایدئولوژیک، مخزنشان به مخازن پول متصل است، یک عالم امکانات دارند، اما هنوز نتوانسته‌اند یک کتاب بیرون دهند که از «رئالیسم» طباطبایی- مطهری فراتر برود.

فلسفه‌ی اسلامی امروزه یک تابلوی ایدئولوژیک است، یک نوع کاسبی است. کنگره‌‌ای که می‌خواهند به اسم فلسفه برگزار کنند، یک نمایشگاه است و آن کسب و کار هم غرفه‌ای در آن دارد، طبعا غرفه‌ای بزرگ، چشمگیر، پر از نورافکن و بلندگوهای قوی گوشخراش. چیزی فراتر از این نیست. جدی نگیرید.

می‌دانید که فلسفه و دستگاه‌های زیباشناختی برای سنجش ادبیات خلاق با هم در ارتباط هستند. آیا می‌توانیم امیدوار باشیم که در کنگره روز جهانی فلسفی با مبانی زیباشناختی ادبیات دولتی که از آن به‌عنوان «اسلامی‌نویسی» هم یاد می‌کنند آشنا شویم؟

تصور نمی‌کنم. «اسلامی نویسی» مبانی ندارد، مواجب دارد.

بسیار پیش می‌آید که چیزی را رایج کنند و بعد دنبال مبانی آن بگردند. اصلاً بیایید اصل مسئله یعنی «ولایت فقیه» را در نظر بگیرید. چنین چیزی ابتدا غلبه کرد، بعد مبانی آن پیدا شد. از همین ولی فقیه فعلی تا پیش از سال ۱۳۵۸ یک مدرک تک‌جمله‌ای وجود ندارد، که ثابت کند او اصلاً با این اصطلاح آشنا بوده است. کل ادبیات مربوط به ولایت فقیه در معنای سیاسی آن پیش از سال ۱۳۵۸ به ۵۰۰ صفحه هم نمی‌رسد. حالا ولی در سال صدها تــُن کتاب و مقاله در این مورد به چاپ می‌رسد. آیا اینها «مبانی» هستند؟

رژیم، ایدئولوژیک است. این حرف درست است، اما این بدین معنا نیست که در هر موردی نخست یک ایده مطرح است و بر بنیاد ایده‌هایی خاصی، اعمال خاصی از این رژیم سر می‌زند؛ پس باید برای رژیم‌شناسی، ایده‌شناسی کرد. نه، اصل قدرت است. ایده از اراده به قدرت می‌آید. ایده یک سکه است که ضرب می‌شود و ارزش آن در این است که به سکه‌ی قدرت سیاسی و سکه‌ی اقتصادی تبدیل‌پذیر است.

بنابر این اگر در این کنگره یا در جایی دیگر آمدند و چیزی در مورد مبانی زیبایی‌شناسی خود گفتند، آن را زیاد نباید جدی گرفت. این گونه متن‌ها را طبعاً باید خواند، بند از بندشان گشود، و بنیاد واقعی‌شان را آشکار کرد. به این کار نقد اید‌ئولوژی می‌گویند.

چنین به نظر می‌رسد که مردم اصولاً نسبت به برگزاری این کنگره بی‌تفاوت هستند. چرا دانش‌آموختگان فلسفه در خارج از ایران تا این حد نسبت به کنگره‌ی فلسفه حساسیت دارند؟

به هر حال به هر کس به عرصه‌ی کار خود حساسیت دارد.

همین فردا بعید نیست که بخواهند کنگره‌ی جهانی حقوق بشر در ایران برگزار کنند و یا کنگره‌ی زنان، کنگره‌ی محیط زیست، کنگره‌ی صلح. در هر مورد کسانی هستند که بیشتر از دیگران حساسیت نشان می‌دهند و این امری طبیعی است.

این هم که مردم چندان توجهی ندارند، طبیعی است. در ایران بازار کنگره‌ها گرم است. هر هفته یکی دو کنگره برگزار می‌شود، بریز و بپاشی می‌شود و سر و صدایی؛ و مردم هم در این موارد قضاوت خودشان را دارند. لغت کنگره هم از آن لغت‌هایی است که در این رژیم آلوده و بدنام شده است.

آیا این اعتراض‌ها به اینجا نمی‌انجامد که همانطور که در ادبیات از «ادبیات مستقل» و «ادبیات دولتی» صحبت می‌کنیم، در فلسفه هم دوگانگی و نوعی انشقاق پیش بیاید: «فلسفه دولتی» و «فلسفه مستقل»؟

در ایران همه چیز دستخوش این انشقاق است. دوگانگی در فلسفه یک دوگانگی قدیم است. دستگاه «فلسفه‌ی دولتی» فعلی، در ادامه‌ی دستگاه زمان شاه قرار دارد. برخی آدم‌ها همان آدم‌ها هستند. آنانی که قرار بود فلسفه‌ی شاهنشاهی درست کنند، بعداً در خدمت دستگاه جدید درآمدند. برخی از آنان اعتقاداتی دارند، برخی فرصت‌طلب و نان‌به‌نرخ‌روز خور هستند.

به هر حال همه‌ی‌شان ولایت‌پذیر هستند، زمانی ولایت با شاه بود، حالا با فقیه است. بخشی از همین فرصت‌طلب‌ها گردانندگان کنگره‌ی فعلی شده‌اند، تازه نه همه‌ی‌شان. در میان آنان نیز باندبازی و دسته‌کشی رواج دارد. عده‌ای هم فهمیده‌اند که باید به فکر عاقبت و آبرویشان باشند.

از فراخوان به تحریم، که شما هم از امضاکنندگان آن هستید، تا چه حد استقبال شده است؟

بسیار خوب. دوستانی که با ایران در تماس هستند، می‌گویند فراخوان بازتاب بسیار خوبی در میان دانشجویان فلسفه و علوم انسانی و استادان مستقل داشته است. دوستان می‌گویند مقدار زیادی ای-میل از دانشجویانی دریافت کرده‌اند که مایل بوده‌اند حتّا با اسم و مشخصات کامل امضایشان در پای فراخوان بیاید.

در خارج هم تا جایی که من خبر دارم، فراخوان پربازتاب بوده است. همه‌ی رسانه‌های خبری عمده آن را منعکس کرده‌اند. عده‌ای کثیری از استادان و دانشجویان ایرانی خواهان افزودن امضاهایشان به امضاهای اولیه شده‌اند. استادان خارجی هم در جریان انتشار این فراخوان هستند.

رژیم پی برده که موضوع به اطلاع مهمانان خارجی می‌رسد. به این جهت اگر به سایت رسمی کنگره رجوع کنید، لیست سخنرانان خارجی را نمی‌یابید. این بار اول در تاریخ کنگره‌های فلسفی است که لیست برخی از مهمانان آن تا لحظه‌ی آخر مخفی می‌ماند. شایسته نیست که چنین اجتماعی «کنگره‌ی فلسفه» نام گیرد.

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط
همایش فلسفه خودش سیاسی است
نگرانی از سازماندهی کنگره روز جهانی فلسفه
نشست رسانه‌ای روز جهانی فلسفه
کنگره جهانی فلسفه در تهران و فراخوان به تحریم آن

 
 

سوزان بلکمور، روان‌شناس انگلیسی بر این نظر است که «تفکر» پایه در ذات خود دارد و خودش را به روش ژن‌ها به صورت واحد تفکر که «مم» نامیده می‌شود، منتقل و تکثیر و از بدن انسان به‌عنوان وسیله‌ی نقلیه استفاده می‌کند.«مم» را ریچارد داوکینز برای اولین بار در کتاب خود «ژن خودخواه» معرفی کرد؛ او مقدمه‌ای هم برای کتاب جدید سوزان بلک مور نوشته که به نظر نقطه‌ی عطفی در درک ایده‌ی «مم» خواهد بود.

فلاسفه‌ی معتبری مثل دانیل دنت یا ادوارد ویلسون جامعه‌شناس- زیست شناس، مفهوم مم را کاملاً در روش فلسفی خود جای داده‌اند.سوزان بلکمور بر این نظر است که مم‌ها بعد از ژن‌ها، دومین نیروی محرک هوموساپین‌ها طی دوره‌ی فرگشت دوره‌ی تکامل) هستند. فکرهای آنی، تیپ‌های رفتاری، ایثار، هزلیات و طنزها همگی مثل ژن‌ها در دوره‌ی تکامل عمل می‌کنند؛ هزلیات پایدار نیستند ولی طنز باقی می‌مانند. مم‌ها به این صورت که کسی رفتارها یا تفکرات شخص دیگری را می‌پذیرد، خودشان را تکثیر می‌کنند. حالا این می‌تواند جمله‌ای از فیثاغورث باشد یا عبارتی تأثیرگذار از افرادی دیگر.

بعضی از مم‌ها، فضاهای خاص از محیط زیست را انتخاب می‌کنند. برای مثال رفتارهای مرکزمدارانه‌ی ویتگنشتاین می‌توانند در محافل روشنفکرانه، خودشان را بروز بدهند و نه در هر محیط معمولی. بعضی دیگر از مم‌ها مثل علف هرز هرجایی رشد می‌کنند؛ مثل مد لباس. مم‌های موفق قابلیت این را دارند که خدمتگزارشان (انسان) را به تکثیر و انتقال آنها وادارند. بلکمور به این نتیجه رسیده است که مخچه‌ی هوموساپینس تنها به این دلیل بزرگ‌تر شده است که بتواند مم را سریع‌تر تولید، تکثیر و منتقل کند.

بلکمور می‌گوید که مم‌ها باعث وابستگی اجتماعی و گروهی افراد می‌شوند؛ برای مثال زندگی بدون زنان کشیش‌های کاتولیک. با توجه به اینکه مذاهب همگی سیستم‌های ممی هستند و از مم‌های مختلفی تشکیل شده‌اند، کشیش‌ها می‌توانند با تمام انرژی و اشتیاق، وقت خودشان را صرف پیام و فرمان خداوند کنند و آن را به مردم منتقل کنند.

وجود مم را نه می‌توان رد و نه تایید کرد. متخصصین مم نمی‌توانند تعریف دقیقی از واحد مم بدهند و اینکه آیا در طی دوره‌ی تکامل، جهش داشته‌اند یا نه اما بسیاری از قالب‌های زندگی انسانی را می‌توان بر اساس سیستم‌های ممی تشریح کرد.

بر اساس نظر بلکمور، جلوگیری از بارداری هم مثل نوع زندگی کشیش‌ها یک مم موفق بوده است، آن‌هم در جوامع غربی که انسان از طریق اینترنت و رسانه‌های دیگر زیر بار مم سکس غرق می‌شود. از نظر او بسیاری از پیشرفت‌های بشر مثل خط، چاپ، کتاب، رادیو یا دستگاه فاکس، همگی وسیله‌ی نقلیه‌ی مم‌ها هستند.

او ایده‌ی ایثار را هم در چهارچوب ممتیک تشریح می‌کند: «انسان‌ها از خودگذشته رفتار می‌کنند چرا که از این طریق می‌توانند مم‌هایشان را راحت‌تر به دیگران منتقل کنند.» برای نمونه، انجمن خیریه‌ی پرنسس دیانا کارهای خیرخواهانه انجام می‌دهد، اما در اصل کتاب‌ها، ویدئوها و تی‌شرت‌های پرنسس دیانا در تمام دنیا تکثیر می‌شود؛ مم‌های دیانا.بلکمور درباره‌ی آگاهی انسانی می‌گوید: «انسان چیزی نیست جز یک ماشین تولید مم.»

آگاهی انسانی، این «من» بر اساس نظر بلکمور اصلاً وجود ندارد. «خود» یک سیستم ممی عظیم است که طی هزاران سال فرگشت در محیط جمجمه، حاصل آن فردی است که حامل مم‌های فراوان است. این «من» یک مجموعه از مم‌های مختلف است که می‌خواهد خودش را تکثیر کند.

منبع: شپیگل

Share/Save/Bookmark

 
 

می‌گویند در افسانه‌ها و اسطوره‌ها اسبی‌ست یکسره سفید با تک شاخی در پیشانی. هرچند هیچ آدمیزادی هرگز این اسب یکه و وحشی و غریب را با چشم باز ندیده، خیلی‌ها او را در خواب و خیالشان دیده‌اند و حرف و نقلش را گفته‌اند. یکی از این خیلی‌ها کسی‌ست که خودش، به خیال من، تک‌شاخ عالم هنر است. مردی که گفته می‌شود از تبار «مردان دوره‌ی رنسانس» است و نه یک هنر که چند هنر دارد.


شل سیلورستاین، یکی از تبار مردان دوره‌ی رنسانس

کسی که خط و صدا و موسیقی و شعر و ترانه و حکایت را به‌هم ‌آمیخته و از خود یادگاری برجا گذاشته که بی‌زمان و مکان است و افسونش بر پیر و جوان و کودک و بزرگسال یکسان کارگر می‌افتد. این تک‌شاخ که شما در پیشانی بلندش شاخی نمی‌بینید، شل سیلورستاین (۱۹۹۹-۱۹۳۰) امریکایی‌ست که بی‌تردید هر کتابخوان و یا حتا کتاب‌‌آشنایی می‌شناسدش.

شهرت و محبوبیت سیلورستاین شاعر، ترانه‌سراخوان، کارتونیست، موسیقی‌دان، فیلمنامه‌نویس، و نویسنده و قصه‌گوی کودکان، جهانی‌ست. بنا بر «ویکی‌پدیا» کارهای سیلورستاین، که گاهی خود را «عمو شلبی» می‌نامید، به بیست زبان ترجمه شده و بیش از بیست میلیون نسخه به فروش رفته است.

در ایران هم می‌شود گفت که چند نسلی با کتاب‌های او، و به‌ویژه «درخت بخشنده»، بزرگ شده‌اند؛ و به همت شماری از کسانی که دست‌ اندرکار کتاب کودک‌‌اند ، کم و بیش همه‌ی نوشته‌هایش ترجمه شده است. بخشی از کار این هنرمند غریب که جایش در ایران خالی‌ست، هنر قصه‌گویی بی‌پروا و دور از نزاکت سنتی او و نیز ترانه‌خوانی و آهنگ‌سازی‌ اوست که در کنار جادوی تخیل و طنز کلامی و تصویری سیلورستاین را هم‌چون اسب تک‌شاخ یگانه می‌کند.


آیریش روورز یا خانه به‌دوش‌های ایرلندی

ترانه‌های سیلورستاین را که رنگ و بویی بومی دارند و حکایت‌وارند، سوای خودش، دیگرانی چون کریس کریستوفرسن (Kristofferson) و جانی کش (Cash) و بابی بر (Bare) هم خوانده‌اند. از میان این ترانه‌ها یکی هم «تک‌شاخ» (The Unicorn) است که در سال ۱۹۶۸ گروه «آیریش روورز» (= خانه‌به‌دوش‌های ایرلندی=Irish Rovers) آن را خواند. در آن وقت بسیاری نمی‌دانستند که این ترانه کار کارتونیست شیکاگویی «پلی‌بوی» است.

در پی فروش میلیونی تک‌شاخ، نام آیریش روورز، گروه کانادایی-ایرلندی که در سال‌های نخست دهه‌ی ۶۰ میلادی با همکاری جیم فرگوسن و جورج میلر شکل گرفت، بر سر زبان‌ها افتاد. این گروه از آن زمان تا به حال همچنان ترانه‌ی تک‌شاخ را نشان‌ ویژه‌ی خود می‌داند. این ترانه‌ی عامیانه و اسطوره‌ای را به فارسی برمی‌گردانم تا وقت گوش سپردن به آن از زیبایی خیال و کلام سیلورستاین هم بهره ببریم.


شل سیلورستاین که گاهی خود را عمو شلبی می‌نامید

تک‌شاخ

اون قدیم ندیما که زمین سبز بود
جونورای جور به جور خیلی بیشتر از حالا بودند
زمین که داشت جون می‌گرفت، جونورا هی این‌ور اون‌ور می‌دوئیدند
میون همه‌شون، تک‌شاخ ماه‌ترین بود

سوسمارای سبز بودند و غازای گردن دراز
شترهای قوزی و شامپانزه‌ها
گربه‌ها و موش‌ها و فیل‌ها، بی برو برگرد اما
میون همه‌شون، تک‌شاخ ماه‌ترین بود

خداوندگار عالم کنج و کناری خبط وخطایی دید، دلش به درد آمد
همین بود که گفت، «دورباش! کنار باش! که من می‌خوام حالا بارون ببارونم.»
بعدش هم گفت، آهای نوح، حالا بهت می‌گم چی کار کنی
یه باغ وحش شناور واسه‌م درست می‌کنی و
چند تایی از اون...

سوسمارای سبز و غازای گردن‌ دراز
شترهای قوزی و شامپانزه‌ها
گربه‌ها و موش‌ها و فیل‌ها رو برمی‌داری، بی برو برگرد اما
نکنه یه‌وقتی تک‌شاخ‌های منو جا بذاری

آقا نوح پیر حرف خداوند رو شنید
کار کشتی را درست وقتی تموم کرد که شرشر بارون گرفت
دوتا دوتا جونورا رو به صف کرد و تو کشتی برد
بعدش رو به خدا گفت،
«خداوندا،

سوسمارای سبز و غازای گردن درازو آورده‌م
شترهای قوزی و شامپانزه‌ها رو هم آورده‌م
گربه‌ها و موش‌ها و فیل‌ها رو هم آورده‌م، اما خداوندا، خیلی بد شد
هیچ تک‌شاخی رو نیاورده‌م.»

آقا نوح پیر تو اون شرشر بارون
می‌دید که تک‌شاخ‌ها قایم موشک می‌کردند و بازیگوشی می‌کردند
لگد می‌پروندند و میون بارون شلپ شلپ می‌کردند
ای تک‌شاخ‌های ابله، هی تک‌شاخ‌های ابله

سوسمارای سبز بودند و غازای گردن دراز
شترهای قوزی و شامپانزه‌ها
آقا نوح پیر داد زد، «درها رو ببندید تا بارون تو نیاد
ما که نمی‌تونیم علاف تک‌شاخ‌ها بشیم.»

کشتی نوح راه افتاد، روی موج‌ها سرید و دور شد
تک‌شاخ‌ها از روی تخته‌سنگ‌ها، این‌ور و اون‌ور رو نگاه کردند و دادشون به هوا رفت
شرشر بارون اومد و آب تک‌شاخ‌ها رو با خودش برد
همین‌جوری شد که دیگه کسی تا همین امروز تک‌شاخی رو ندیده

سوسمارای سبز و غازای گردن دراز رو می‌بینید
شترهای قوزی و شامپانزه‌ها رو هم می‌بینی
گربه‌ها و موش‌ها و فیل‌ها رو هم می‌بینید، بی برو برگرد اما
هرگز خدا هیچ تک‌شاخی رو نمی‌بینید

ترانه را بشنویم:

Share/Save/Bookmark

 
 

«هنر ما از جهان‌بینی ما برآمده است که ما را موظف می‌کند از این حاکمیت الهی دفاع کنیم... هنر ما از جهان‌بینی اسلامی ما نشأت می‌گیرد که اعتبار آن کامل و مطلق است.» (محسن مخملباف، ۱۳۶۱)

«فیلم‌ها و نوشته‌های گذشته‌ام امروز مرا آزار می‌دهند. من امروز به خاطر مطلق‌گرایی گذشته‌ام شرمنده هستم. برای کسی که یک عمر با جزمیات مطلق زندگی کرده باشد، خیلی سخت است که حالا مسائل را به طور نسبی بررسی و ارزیابی کند. من به ده سال فرصت نیاز داشتم تا خود را از این مطلق‌گرایی سنگین آزاد کنم و دریابم که شناخت ما تنها یک حقیقت نسبی را منعکس می‌کند.»(مخملباف، ۱۳۷۱)1

محسن مخملباف در سال ۱۳۳۶ در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. در کودکی به خاطر بی‌بضاعت بودن خانواده‌اش ترک تحصیل کرد. از آنجا که با تعصبات مذهبی بزرگ شده بود، سینما و تئاتر را «حرام» می‌دانست. خود او در این‌باره می‌گوید: «من که بچه بودم به سینما نمی‌رفتم. از کوچه که رد می‌شدم، برای اینکه موسیقی به گوشم نرسد، انگشتم را در گوش می‌کردم. یادم هست که وقتی دوازده سیزده ساله بودم، دوستی داشتیم که مدتی از او خبری نشد، پی‌گیری که کردیم معلوم شد، چون نتوانسته جلوی خودش را بگیرد و به سینما نرود، لیاقت دوستی با جمع ما را از خود سلب کرده است.»2


فیلم‌ها و نوشته‌های گذشته‌ام، امروز مرا آزار می‌دهند

مخملباف در پانزده سالگی به ایده‌های «اسلام انقلابی» آیت‌الله خمینی جذب شد و به گروهی با برنامه مبارزه مسلحانه پیوست. درسال ۱۳۵۲ در جریان سوء‌قصد به یک پاسبان دستگیر شد و به زندان افتاد. در زندان بود که در تماس با زندانیان روشنفکر به هنر و ادبیات علاقه‌مند شد و ذوق ادبی خود را تا حدی پرورش داد.

مخملباف با پیروزی انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد. پس از آزادی تصمیم گرفت به جای فعالیت سیاسی، از راه کارهای فرهنگی به اعتقادات خود خدمت کند. از آنجا که سران رژیم نو‌بنیاد اسلامی به او اعتماد کامل داشتند، به او امکان دادند مؤسسه‌ای فرهنگی پایه‌گذاری کند. او به همراه تنی چند از دوستان و همفکرانش بنیادی به نام «حوزه هنر و اندیشه اسلامی» تأسیس کرد و به فعالیت گسترده‌ای برای چاپ و نشر آثار ادبی و مقالات نظری دست زد.

در مدتی کوتاه داستان‌ها و نمایشنامه‌های بسیاری منتشر کرد که درونمایه بیشتر آنها ایدئولوژی حاکم بود. او در مقالات خود «هنر اسلامی» را تبلیغ می‌کرد، به هنر غیردینی و هنرمندان دگراندیش می‌تاخت و خود نمونه‌ی مجسم انحصارگری حاکمیت بود در عرصه فرهنگی.

مخملباف به سینما نیز علاقه نشان داد. نخست در سناریونویسی، مونتاژ و هنرپیشگی تجاربی کسب کرد و سپس به کارگردانی روی آورد. سردمداران او را بزرگترین امید «سینمای اسلامی» دانستند و نامش به‌زودی به عنوان «فیلمساز مسلمان نمونه» بر سر زبان‌ها افتاد. دیری نگذشت که ذهن جستجوگر، تخیل نیرومند و به ویژه جسارت کم‌مانند مخملباف در آزمونگری، او را از تنگنای تعصبات نجات داد.

کارنامه سینمایی مخملباف در طول زمان از سه مرحله گذشته است.
مرحله ابتدائی: این دوره از سال۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ فیلم‌های «توبه نصوح»، «دو چشم بی‌سو»، «استعاذه» و «بایکوت» را در ‌بر ‌می‌گیرد. در این کارها، که به گفته خود فیلمساز به «مطلق‌گرایی» آلوده هستند، او گمان دارد که ایمان دینی تنها حقیقت مطلقی است که در خورد آنست که به تصویر سینمایی در آید. طرفداران او این فیلم‌ها را آثاری «عرفانی و فلسفی» با سبکی «حماسی» می‌خواندند، اما سینمادوستان این ادعا را جدی نمی‌گرفتند.

نخستین فیلم‌های مخملباف از پیوند رشته‌ای تصاویر نارسا با ایده‌های پراکنده فراهم آمده‌اند که حتی بینندگان مذهبی نیز از برقراری ارتباط با آنها ناتوان هستند. ساختار روایت خام و آشفته است و پرداخت آنها ناشیانه و شتابزده. ناگفته نماند که در آخرین فیلم این دوره، یعنی در «بایکوت» تلاش‌هایی برای دستیابی به یک زبان تصویری مناسب دیده می‌شود.

مرحله گذار: این دوره در سال ۱۳۶۶ با فیلم «دستفروش» شروع شد و با فیلم‌های «بایسیکلران» و «عروسی خوبان» (هردو محصول ۱۳۶۷) تا سلام سینما (۱۳۷۳) ادامه پیدا کرد. مخملباف با هر فیلم از تعبد و تعصب بیشتر فاصله گرفت. در همین دوران بود که او به بازنگری جسورانه‌ای در اندیشه‌ها و کارهای پیشین خود دست زد، در چند مقاله و مصاحبه کارنامه هنری خود را به نقد کشید.3

مرحله بلوغ: مخملباف در دهه ۱۳۷۰ به بیانی پخته‌تر دست یافت. فیلم‌های او به بافت دراماتیک سنجیده‌تر و فضایی ملموس‌تر رسیدند، اما باید گفت که سینمای او نتوانست به پرداخت طبیعی و انسجام درونی مناسبی برسد. سهل‌انگاری در فضا و موقعیت‌سازی، شتابزدگی در روایت و بیان‌گری افراطی و شعارگون در فیلم‌های بعدی او نیز دیده می‌شود.


محسن مخملباف: من به ده سال فرصت نیاز داشتم تا خود را از این مطلق‌گرایی سنگین آزاد کنم

سینما به مثابه تریبون

فیلم «دستفروش» در اپیزودهای مستقل سه داستان تلخ را با واقع‌گرایی مستقیم روایت می‌کند. داستان‌ها در عین نقد شرایط اجتماعی، از تقدیرگرایی ویژه‌ای متأثر هستند که در بینش دینی فیلمساز ریشه دارد: سقوط انسان (هبوط) از عالم قدس و گذران عذاب‌آلود او در این دنیای خاکی. هر اپیزود باتصویری نورانی آغاز و پایان می‌یابد: رمزی از جدایی تقدیری از عالم بالا و بازگشت فرجامین.

شکل دورانی داستان‌های «دستفروش» بر سیر آدمی در «دار فانی» تا «رجعت به مبدأ» دلالت دارد. در فیلم بعدی مخملباف به نام «بایسیکلران» نیز با همین بنمایه روبرو هستیم: یک مرد افغانی برای درمان همسر بیمارش به پول نیازمند است. او به خاطر پول در یک شرط‌بندی شرکت می‌کند که باید یک هفته در مدار دایره‌ای بسته روی دوچرخه رکاب بزند. با‌ این که موضوع فیلم تازه نیست، اما پرداختی مؤثر و گیرا دارد.

در فیلم «عروسی خوبان» مخملباف با دوربین خود به میان مردم می‌رود: با گذشت یک دهه از انقلاب، جامعه نه‌تنها به بهروزی و آسایش دست نیافته، بلکه بیش از پیش در فقر و فلاکت فرو رفته است. فساد و تباهی چنان گسترش یافته که دیگر هیچ شعار انقلابی قادر نیست آن را پنهان یا توجیه کند. تردیدهای مخملباف را می‌توان در سرگشتگی قهرمان رنجور فیلمش «حاجی» باز ‌شناخت.


در فیلم «عروسی خوبان» مخملباف با دوربین خود به میان مردم می‌رود: جامعه در فقر و فلاکت فرورفته

«حاجی» عکاس پاکدلی است که در «جبهه‌های حق علیه باطل» جنگ کرده و با بدن معلول به میان مردم برگشته است. او با این واقعیت روبرو می‌شود که دشمن واقعی یا «کفر» بیش از هر جا در داخل میهن او کمین کرده است. ظلم و فساد سراسر جامعه را فرا گرفته و از شعارهای انقلاب - آزادی و عدالت - هیچ چیز باقی نمانده است. میراث‌خواران انقلاب یا «طبقه جدید» همه جا به غارت و چپاول مشغول هستند. مردم زحمتکش که بار اصلی جنگ را به دوش داشتند، در محنت و محرومیت دست و پا می‌زنند.

مخملباف با هر فیلم از دیدگاه پیشین خود فاصله بیشتری گرفت. این بازنگری در سال ۱۳۶۹ جلوه بارزتری پیدا کرد، با دو فیلم سینمایی «نوبت عاشقی» و «شبهای زاینده‌رود» که در «جشنواره فجر» به نمایش درآمدند و جنجال فراوان برانگیختند. «شبهای زاینده‌رود» مروری است بر زندگی یک استاد دانشگاه، که فارغ از توهمات «انقلابی» زندگی خود را در خدمت به جامعه سپری کرده است. فیلم رنگ سیاسی روشنی ندارد، اما پرسش مهمی را مطرح می‌کند: آیا انقلاب می‌تواند آمال و آرزوهای مردم را برآورده کند؟

سینماگری که روزگاری با نمایش سیمای زن در سینما مخالفت کرده بود، با ساختن فیلم «نوبت عاشقی» یکی از جسورانه‌ترین آثار سینمای ایران را در عرصه روابط دو جنس ارائه داد. فیلم داستان یک رابطه نامشروع (زنای محصنه) است، و فیلمساز «گناه کبیره» را با دیدی تفاهم‌آمیز طرح می‌کند و جوانب روحی و عاطفی آن را می‌کاود. مخملباف به خاطر محدودیت‌های موجود در ایران، فیلم را در ترکیه فیلمبرداری کرد: «وقتی اجازه ندهند که صورت زنان را در فیلم نشان بدهم، چطور می‌توانم منظورم را به تماشاگر بفهمانم؟»4

کارگزاران فرهنگی که نوجویی‌های مخملباف را تا کنون تحمل کرده بودند، با دو فیلم اخیر از او روی برگرداندند و کارهای او را «الحادی» دانستند. این واقعیت که خالق این آثار از دل همین «نظام اسلامی» برآمده بود، تنها می‌توانست خشم آنها را تندتر کند. مخملباف اتهامات مخالفان را رد کرد و در دفاع از فیلم‌هایش گفت که در این دو فیلم تنها تلاش کرده بینش فلسفی تازه خود را، که بر «نسبی‌گرایی» استوار است، به نمایش بگذارد.5

کشف سینما

مخملباف به موازات بازنگری در عقاید پیشین خود، به درک و شناخت روشن‌تری از هنر سینما رسید و به ارزش‌های ذاتی آن پی برد. او اذعان کرد که سینما در رهایی او از باورهای جزمی مؤثر بوده است. سینما در سرشت خود رسانه‌ای چندصدایی است. سینمایی که به عنوان «وسیله» در خدمت تبلیغ و ترویج احکام و عقاید ایدئولوژیک به کار رود، هیچ ارزشی ندارد. بر عکس، در دوری از «بازنمایی» مفاهیم مطلق و «حقایق» ابدی، در باز شدن به روی صداهای انبوه و پرواز به افق پهناور معانی بیشمار است که سرشت رؤیاگون سینما شکوفا می‌شود و به شعر می‌رسد.

منتقدی آمریکائی درباره فیلم «ناصر‌الدین شاه آکتور سینما» (۱۳۷۰) نوشته است: «این فیلم اظهار عشقی است به سینمای ایران. این اثر پرتحرک که سیر سینمای ایران را از دوران صامت و آغاز سانسور دنبال می‌کند، به‌هیچوجه کسل‌کننده نیست، اما بیشتر صحنه‌های آن برای تماشاگران نا‌آشنا با تاریخ سینمای ایران نامفهوم باقی می‌ماند.»6 در این فیلم مخملباف نخست از سینمای ایران، که زمانی به آن نفرت می‌ورزید، اعاده حیثیت می‌کند. سپس با تصاویر همین سینما گزارشی تفنن‌آمیز و طنزآلود از تاریخ معاصر ارائه می‌دهد.

از دیدگاهی دیگر این فیلم گزارشی هوشمندانه از مناسبات هنرمندان با استبداد حاکم است. داریوش آشوری آن را روایتی انتقادآمیز از برخورد جامعه ایران با مدرنیته می‌داند. او می‌نویسد: «مخملباف می‌خواهد سینما و ابزار آن را همچون نماد ورود مدرنیت و تصویر و خواب و خیال آن به سرزمین ما به کار گیرد، که سرآغاز تاریخی آن از روزگار ناصر‌الدین‌شاه است. با ورود شهر‌فرنگ خیال‌آفرین و خیال شهر‌فرنگ است که روزگار ناصرالدین‌شاه زیر و زبر می‌شود.

قبله عالم که عاشق زنی بر روی پرده سینماست، با این دیدار رؤیایی، باتمامی حرمسرا و با سوگلی خود بیگانه می‌شود و دیوانه‌وار از پی او می‌دود. این رؤیا، رؤیای آفریده شهر فرنگ در قالب تصویرهای سینمائی تمامی گستره تاریخ روزگار نوی ما را می‌پیماید و شکاف میان واقعیتی که تاب نیاوردنی است و رؤیا و تصویری که دست نیافتنی، درحقیقت تمامی تراژدی این تاریخ را می‌سازد.»7


علی امینی نجفی: محسن مخلمباف به‌زودی به این حقیقت دست یافت که در باز شدن به روی صداهای انبوه است که سرشت رؤیاگون سینما شکوفا می‌شود و به شعر می‌رسد.

فیلم «هنرپیشه» (۱۳۷۱) مشکلات شخصی و حرفه‌ای یک بازیگر سینما (اکبر عبدی) را با بیانی ساده و طنزی گیرا روایت می‌کند. بازیگر بااستعداد فیلم‌های کمدی آرزو دارد در فیلم‌های خوب و با‌ارزش بازی کند، اما اغلب ناچار می‌شود به ایفای نقش‌های مبتذل تن دهد. زندگی خصوصی او نیز نابسامان است. زنی رنجور و عصبی دارد که با خواسته‌های عجیب و غریب او را به ستوه آورده است. زندگی زناشویی آنها کانون کشمکش‌هایی است که تناقضات جامعه‌ای نا‌آرام بر آن سنگینی می‌کند.
مخملباف درباره این فیلم می‌گوید: «فکر اصلی هنرپیشه یکی از دغدغه‌های دیرین من بوده: بحث شرایط جامعه و رسالت هنرمند دربرابر آن. این که هنرمند گاه به خاطر شرایط به ابتذال تن می‌دهد و به خاطر آن از جانب منتقدین مورد‌حمله قرار می‌گیرد... این هنرپیشه برای من نماینده تمام هنرمندانی است که می‌خواهند خوب باشند، اما نمی‌توانند.»

در فیلم «هنرپیشه» رد پای خودسانسوری آشکار است. مخملباف به تدریج راه خود را از سردمداران جدا کرد و برای رسیدن به استقلال بهای سنگینی پرداخت: «از ۲۸ فیلمنامه‌ای که طی ده سال گذشته به انواع شوراهای تصویب فیلمنامه وزارت ارشاد فرستاده‌ام، همه بدون استثنا رد شده‌اند... آخرین آنها به دلیل «نداشتن هیچ نوع بار فرهنگی» رد شد، آن هم پس از هفت ماه بررسی. همین فیلمنامه هنرپیشه هم با حذف بهترین سکانس آن اجازه فیلمبرداری گرفت.»8

فیلم بعدی مخملباف به نام «سلام سینما» در سال ۱۳۷۳ به نمایش درآمد و بار دیگر به بحث‌ و جدل پیرامون این سینماگر دامن زد. برخی فیلم را نشان دیگری از تحول سینمای او دانستند و برخی دیگر در آن رگه‌های تفکرات پیشین او را دیدند. مخملباف در جستجوی بازیگرانی برای یک فیلم سینمایی، از عده بی‌شماری داوطلب «تست» گرفت، و از مجموع آنها فیلم نیمه‌مستندی ساخت که خود او در آن در نقش کارگردانی مستبد ظاهر می‌شود.

نخستین نماهای فیلم انبوه مردمی را نشان می‌دهد که برای گرفتن نقشی هرچند کوچک در یک فیلم سینمائی سر‌و‌دست می‌شکنند. اضطراب و خشونت نهفته در این تصاویر، برآمده از رفتارها و هنجارهای فرهنگی ناسالم، پیشاپیش درباره جامعه‌ای درمانده و پریشان هشدار می‌دهند. در جامعه بسته، که هویت انسان‌ها از آنها ربوده شده، دنیای رؤیایی سینما می‌تواند به افراد بی نام و نشان «چهره» بدهد، هرچند بدلی و ناپایدار.

فیلم پس از نماهای جمعی، به درون چند «سرگذشت» فردی، نقب می‌زند و به ژرفنای روان آدمها راه باز می‌کند. فیلم سازوکار سلطه و اقتدار، و همچنین آمادگی انسان‌های منفرد را در همنوایی با «قدرت» آشکار می‌سازد. در نظام مبتنی بر سلطه و خشونت، اخلاق معنایی ندارد: فردی که از هویت خود جدا شده، هر اصل و ارزشی را به‌راحتی زیر پا می‌گذارد. «سلام سینما» از ژرف‌بینی و طنز «کلوزآپ» دور است، اما در کاویدن روح وروان جامعه از فیلم کیارستمی فراتر می‌رود. در پس هر نمای این فیلم می‌توان نیشخند مخملباف را دید که پیروزی رسانه خود را بر ارکان «معنوی» نظام به رخ می‌کشد.

به سوی فرم و هماهنگی

در کارنامه سینمایی مخملباف، فرم و شیوه بیان با هر فیلم جای برجسته‌تری پیدا کرد. او همچنین کوشید بر آشفتگی بیانی و ناهماهنگی فرمال، که از کاستی‌های سینمای او به شمار می‌رفت، غلبه کند. انگیزه‌ی نخستین «گبه» (۱۳۷۴) تولید فیلم مستندی بود درباره فرش دستباف ایل قشقایی. در فیلم، این ایده با روایت یک داستان عشقی درهم تنیده می‌شود. عشق پرشور دختری قشقایی زمینه‌ایست برای نقد سنت‌های ظالمانه پدرسالاری، که تا امروز در زندگی عشیره‌ای ادامه دارند.

مخملباف درباره فیلم گفته است: «تلاش کرده‌ام فیلمی بسازم به سادگی یک گبه، که هم به طبیعت و هم به واقعیت روزمره نزدیک باشد.» اما فیلم از روابط درونی واقعیت و انسجام طبیعی درام دور است. نارسایی‌های آشنای سینمای مخملباف، دوری از هماهنگی و انسجام درونی، بیان شعارگون و تحمیلی فیلم «گبه» را به کارهای بدون ظرافت و اصالت «جلب سیاحان» نزدیک کرده است.

فیلم «نان و گلدون» در انسجام درونمایه و پرداخت شکلی از کارهای موفق‌تر مخملباف است. فیلم حدیث نفسی است که ما را به نوجوانی فیلمساز و ماجرای سوء‌قصد او به یک پاسبان می‌برد. کارگردان به جای گزارشی خشک و یکسویه، به شگردی ابتکارآمیز دست زده و فیلم را با همکاری همان پاسبانی ساخته است که از سوء‌قصد او جان سالم به در برده بود.

خود او می‌گوید: «ما دیگر مایل نبودیم که یک قهرمان و ضدقهرمان ارائه بدهیم، ما قبل از هر چیز به دنبال راز گم شدن ۲۲ سال از عمرمان بودیم.»9 زاویه دید فیلم میان گذشته و حال در نوسان است، و ماجرا را پیاپی از منظر شخصیت‌های درگیر نشان می‌دهد. سه سرگذشت انسانی در بافتی ظریف و روان به هم پیوند می‌خورند تا فیلم بتواند فراتر از مضمون یا پیام سیاسی، به یک دیدگاه انسانی برسد.

مخملباف در «نان و گلدون» با انتقاد دلیرانه از گذشته خود، کاربرد قهر و خشونت را در مبارزه سیاسی محکوم می‌کند. به خاطر این دیدگاه، که با بینش رایج در حاکمیت ایران همساز نبود، فیلم به توقیف افتاد. فیلمساز در اعتراض به ممنوعیت فیلمش گفت: «به من ایراد گرفته‌اند که انقلاب را زیر سؤال برده‌ام، درحالیکه واقعیت این است که من نه انقلاب، بلکه تروریسم و خشونت را زیر سؤال برده‌ام.»10

موفقیت‌ فیلم‌های مخملباف در سطح بین‌المللی به او امکان داد که در خارج از ایران به کار خود ادامه دهد. او اعلام کرد که ادامه فشارها و تحمیل‌ها در ایران، دلیل اصلی اقامت و فعالیت او در خارج از کشور بوده است: «ما هر دو سال مسئولان سینمائی تازه‌ای پیدا می‌کنیم که با ما مثل موش آزمایشگاهی رفتار می‌کنند، و تنها ابزاری که می‌شناسند سانسور است... من تا کنون چهارده فیلم ساخته‌ام که پنج‌تای آنها توقیف شده‌اند... من دیگر به این زورگوئی‌ها تن نخواهم داد.»11

مخملباف در شرایطی مساعدتر به کار سینمایی در خارج ادامه داده است. اما فیلم‌هایی مانند «سکوت» (۱۳۷۷) که در تاجیکستان ساخت، یا «سفر قندهار» (۱۳۷۹) که در افغانستان کارگردانی کرد، ادامه‌ای شایسته برای کارنامه این سینماگر به شمار نمی‌روند. در این فیلم‌ها نمایش‌گری و تظاهر آشکار است: هم در فرم‌های چشمگیر و هم در پیام‌های کاربردی.

یادداشت‌ها:

۱- فیلم، شماره ۲۰۰، ص ۲۰۶

۲- فیلم، شماره ۴۳

۳- برای آگاهی از چند‌و‌چون این بازنگری بنگرید به مقالات «هنر همه هنر است» و «سینما همه سینماست» در جلد سوم کتاب:


محسن مخملباف، گنگ خوابدیده، تهران: نشرنی، چاپ سوم، ۱۳۷۵

4. Cinelibre, Nr. 29, Paris 1997. p. 3.6

۵- فیلم، شماره ۱۰۲

6. Debora Young, Variety, Nr. 22, 1993

۷- داریوش آشوری، «نگاهی به فیلم مخملباف» در «کلک»، شماره ۳۴، دی ۱۳۷۱، ص ۱۲۹.

۸- فیلم، شماره ۱۳۷، ص ۵۰.

9. Cinelibre, Nr. 29, Paris 1997. p. 3

10. Le Monde, 10 Avril 1997

۱۱- کیهان، شماره ۶۳۸، لندن، ۱۹۹۷
 Share/Save/Bookmark

 
 

حجت‌الاسلام رسول منتجب‌نيا، قائم مقام دبيرکل حزب اعتماد ملی، از رفع پلمپ دفتر اين حزب در ايران خبر داد و اعلام کرد که به حزب اعتماد ملی اجازه فعاليت داده شده است.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، رسول منتجب‌نيا با اعلام اين خبر، برکناری مهدی کروبی، دبيرکل حزب اعتماد ملی را تکذيب کرد و افزود اين حزب جلسه‌ای نداشته است که بخواهد چنين تصميمی بگيرد.


رسول منتجب‌نيا، قائم مقام دبيرکل حزب اعتماد ملی

منتجب‌نيا درباره فعاليت‌های آينده حزب اعتماد ملی گفت: «در حال حاضر بايد بررسی کنيم که چه نوع فعاليتی را در فضای کنونی می‌توانيم داشته باشيم، اما هنوز به نتيجه قطعی نرسيده‌ايم.»

وی فعاليت حزب اعتماد ملی را در راستای آرمان‌های انقلاب، آيت‌الله خمينی، رهبر انقلاب ايران و چارچوب نظام جمهوری اسلامی دانست.

منتجب‌نيا برکناری مهدی کروبی، دبيرکل حزب اعتماد ملی را تکذيب کرد و گفت حزب جلسه‌ای نداشته است که بخواهد چنين تصميمی بگيرد

قائم مقام دبيرکل حزب اعتماد ملی افزود: «حدود پنج سالی است که حزب اعتماد ملی تلاش موفقيت‌آميز داشته است، اما متأسفانه با برخوردی که با حزب صورت گرفت، کار متوقف شد.»

۱۷ شهريورماه ۱۳۸۸ دفتر مهدی کروبی، دبيرکل حزب اعتماد ملی و از رهبران مخالفان دولت کنونی ايران مورد حمله قرار گرفت و اسناد و مدارک موجود در آن جمع‌آوری شد. ساعتی پس از اين اقدام دفتر حزب اعتماد ملی در شهرک غرب تهران نيز پلمپ شد.

مهدی کروبی يکی از نامزدهای دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در ايران بود که در وقايع اعتراضات به نتايج اين انتخابات بارها مورد حمله نيروهای مدافع دولت قرار گرفت.

روزنامه «اعتماد ملی»، ارگان حزب اعتماد ملی، نیز در روز ۲۵ مرداد ماه سال گذشته به دستور سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران توقیف گرديد. انتشار اعتماد ملی زمانی متوقف شد که مهدی کروبی در سخنانی به حملات گروهی از امامان جمعه به خود و دیگر اصلاح‌طلبان پاسخ داده بود.

در مردادماه گذشته محمود عباس‌زاده مشکينی، مديرکل سياسی وزارت کشور گفته بود که کميسيون ماده ۱۰ احزاب تصميمی برای توقف فعاليت حزب اعتماد ملی نگرفته است.

وی در مورد پلمپ دفتر اين حزب گفت: «دفتر، يک مکان فيزيکی است و ممکن است به‌خاطر اتفاقی که آن‌جا رخ داده با حکم مرجع قضايی پلمپ شود و اين الزامأ به معنای توقف فعاليت تشکيلاتی نيست.»

اين در حالی است که کميسيون ماده ۱۰ احزاب و مقامات قضايی ايران در طول ماه‌های گذشته بارها از انحلال دو حزب اصلاح‌طلب ايران، جبهه مشارکت ايران اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی سخن گفته و اعلام کرده‌اند که اين دو حزب اجازه فعاليت در ايران را ندارند.

حزب اعتماد ملی توسط مهدی کروبی در سال ۱۳۸۴ بنيان گذاشته شد.

اين حزب پس از تأسيس، ضمن انتقاد از عملکرد اصلاح‌طلبان ايران در جريان مجلس ششم، رويکرد و خط فکری جداگانه‌ای را اتخاذ نمود و در جريان انتخابات مجلس هشتم نيز مسير خود را از «ائتلاف اصلاح‌طلبان» جدا کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

رئيس سازمان زندان‌ها در ايران اعلام کرد که اجرای حکم شلاق و قطع يد زندانی بر عهده زندان‌ها نيست. دادگستری استان تهران نيز اعلام کرد اطلاعات از منابع خبری غيررسمی تکذيب می‌شود.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، غلامحسين اسماعيلی، رئيس سازمان زندان‌ها و اقدامات تأمينی و تربيتی ايران در اين‌باره گفت: «ممکن است قطع يد در درون زندان يا خارج از زندان انجام شود. اين به زندان بر نمی‌گردد.»


غلامحسين اسماعيلی

وی وظيفه سازمان زندان‌ها را نگه‌داری مجرمين و «اصلاح» آن‌ها اعلام کرد و افزود: «سازمان زندان‌ها ضابط دستگاه قضايی در اجرای مجازات حبس است. اجرای ساير مجازات‌ها را از سخنگوی قوه قضائيه بپرسيد.»

اسماعيلی درباره «سياست دستگاه قضايی در زمينه اجرای حکم قطع يد و انتشار اخبار مربوط به آن» تنها به اين اکتفا کرد که سياست اطلاع‌رسانی قوه قضائيه با انتصاب حجت‌الاسلام محسنی اژه‌ای به‌عنوان سخنگوی جديد قوه قضائيه مشخص شده است و از سئوال‌کنندگان خواست تا به اين سخنگو مراجعه کنند.

اسماعيلی: افزايش اخير آمارهای زندانيان مربوط به دوران اخير نمی‌شود و اين آمار مانند سال‌های قبل افزايش داشته است

در همين رابطه، روابط عمومی دادگستری استان تهران امروز با صدور اطلاعيه‌ای اعلام کرد: «انتشار هرگونه اخبار و اطلاعات به نقل از منابع خبری غيررسمی، مستند و قابل اتکا نبوده و به طور جدی تکذيب می‌شود.»

اين اطلاعيه افزوده است انتشار کليه‌ اخبار درباره فعاليت و عملکرد اين دادگستری از طريق روابط عمومی و ارتباطات آن، روابط عمومی و اطلاع‌رسانی قوه‌ قضاييه و همچنين سخنگوی قوه‌ قضاييه صورت می‌گيرد.

اسماعيلی در بخش ديگری از سخنان خود درباره روند افزايش اخير آمارهای زندانيان گفت اين موضوع مربوط به دوران اخير نمی‌شود و اين آمار مانند سال‌های قبل افزايش داشته است.

روز دوم آبان‌ماه جاری خبرگزاری مهر در ايران نوشت مقامات قضايی استان يزد حکم قطع دست يک «سارق» را در زندان مرکزی يزد در برابر ديگر زندانيان اجرا کردند.

بر اساس خبر فوق، اين فرد به دليل چهار بار سرقت به اين مجازات محکوم شده‌ بود.

اين هفتمين بار بود که حکم قطع دست در چند ماه اخير در ايران اجرا می‌شد. تيرماه جاری در همدان دست پنج نفر به اتهام سرقت قطع شد و در مشهد نيز ماه گذشته دست يک زندانی متهم به سرقت در برابر چشم زندانيان ديگر قطع شد.

در هفته آخر مهرماه گذشته نيز خبرگزاری فارس اعلام کرد يک مرد ۲۱ ساله در تهران برای سرقت از يک قنادی محکوم به قطع دست شد.

سازمان‌های مدافع حقوق بشر مجازات‌هايی همچون قطع عضو را از مصاديق شکنجه می‌دانند.

Share/Save/Bookmark

 
 

هيئت داوران پنجاه و پنجمين دوره جشنواره بين‌المللی فيلم والادوليد اسپانيا، جايزه اصلی خوشه طلايی را به‌طور مشترک به عباس کيارستمی و ميگوئل کوهان آرژانتينی اعطا کرد.

به گزارش خبرگزاری فرانسه جشنواره بين‌المللی فيلم والادوليد که يکی از جشنواره‌های مهم و معتبر سينمايی در اسپانيا به‌شمار می‌رود، روز گذشته به پايان رسيد.


ويليام شيمل و ژوليت بينوش در «کپی برابر اصل»

عباس کيارستمی در اين دوره از جشنواره والادوليد با آخرين فيلم خود «کپی برابر اصل» شرکت کرده بود و به‌خاطر همين فيلم نيز خوشه طلايی را از آن خود کرد.

«کپی برابر اصل» برای نخستين بار در شصت و سومين دوره جشنواره فيلم کن به نمايش درآمد و ژوليت بينوش بازيگر اصلی آن نيز برنده جايزه بهترين بازيگر زن به‌خاطر بازی در اين فيلم شد.

بابک نجفی، فيلمساز مقيم خارج از ايران با فيلم « Sebbe» برنده جايزه بهترين فيلم بخش «محل ملاقات» شد

«کپی برابر اصل» اولين اثر کيارستمی است که در خارج از ايران و در توسکانی ايتاليا فيلم‌برداری شده و داستان آن درباره رابطه يک نويسنده‌ با يک زن صاحب گالری آنتيک است.

عباس کيارستمی پيش از اين در سال ۱۹۹۴ نيز جايزه خوشه طلايی جشنواره والادوليد را برای فيلم «زير درختان زيتون» به‌دست آورده بود.

ميگوئل کوهان فيلمساز آرژانتينی که با اولين فيلم خود «بدون بازگشت» در جشنواره بين‌المللی فيلم والادوليد شرکت می‌کرد نيز برای اين فيلم خوشه طلايی مشترک را دريافت کرد.

«بدون بازگشت» يک تريلر روانی است که شخصيت اصلی فيلم به جرم يک تصادف مرگبار محکوم گرديده و زندانی می‌شود، در حالی‌ که مجرم اصلی آزاد است.

در جشنواره بين‌المللی فيلم والادوليد، افزون بر عباس کيارستمی، مهدی رحمانی با فيلم «ديگری»، بابک امينی با فيلم «مهمانی زيرآب» و بابک نجفی، فيلمساز مقيم خارج از ايران با فيلم « Sebbe» نيز حضور داشتند که فيلم «Sebbe» برنده جايزه بهترين فيلم بخش «محل ملاقات» شد.

فيلم بابک نجفی که محصول کشور سوئد است پيش از اين در شصتمين دوره جشنواره فيلم برلين که در ماه فوريه امسال برگزار شد، جايزه «بهترين اثر نخست» را که مبلغ ۵۰ هزار يورو بود به دست آورد.

اين فيلم داستان پسر ۱۵ ساله‌ای به نام Sebbe است که با مادر الکلی خود در يک آپارتمان کوچک زندگی می‌کند. فيلم حکايت رابطه دشوار اين پسر و مادر است.

ديگر جوايز مهم جشنواره والادوليد عبارت بودند از: جاسپر کريستنسون، بهترين بازيگر مرد برای بازی در فيلم دانمارکی «يک خانواده»؛ اما سورز، بهترين بازيگر زن به‌خاطر بازی در فيلم اسپانيايی «لانه پشه»؛ دنيس ويلنوو، بهترين فيلمنامه‌نويس برای فيلمنامه فيلم «حريق».

فيلم طلای سرخ ساخته جعفر پناهی نيز در سال ۲۰۰۳ ميلادی همراه با فيلم افغانی «اسامه»، ساخته صادق برمک، به‌طور مشترک جايزه خوشه طلايی را دريافت کرده بود.

جشنواره بين‌المللی فيلم والادوليد از سال ۱۹۵۶ ميلادی همه ساله در شهر والادوليد، واقع در شمال غربی اسپانيا برگزار می‌شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

روی بازوی راستت كوبیده بود
زنده بمانم می میرم

کتاب تازه‌ی داریوش معمار، طبق معمول مرا شگفت‌زده کرد. نه به‌خاطر اینکه از او توقع چنین شعرهایی نداشتم. تصور می کردم هر شاعری ممکن است فقط چند شعر ناب بتواند بسراید. اما هرچه بیشتر این مجموعه را تورق کردم، بیشتر پی‌بردم به ذهنیت شاعرانه‌ی او و اینکه تخیل ذهن آدمی، حد و حدود ندارد. دقت کنید به همین اولین سطرهای نخستین شعر این مجموعه:


داریوش معمار، شاعر، روزنامه‌نگار و منتقد. برگزارکننده‌ی جایزه‌ی شعر نیما

فرود پیشانی بر سطح نمك
گرگ سپیده‌دم گلویت را درید
- چندین مرگ در تو بود -
و قوس قزح در چشمان كور مادیان
رگ از تو گشود تا گل‌های این فصل سیراب شوند

شعری‌ست بس عاشقانه در این دورانی که کمتر شعر عاشقانه می‌بینیم. و نگاه معمار به شعر، نگاهی‌ست خاص خودش. هرچند این نگاه بسیار خاص است و گاه پیچیده. اما برای آنان که خوانندگان حرفه‌ای شعر هستند خواندن این شعرها بسیار جالب‌تر و هیجان انگیزتر است از شعرهایی که هنوز تمام نکرده تمام معنا را فهمیده‌ای و تمام قفل‌های رمز شعر را گشوده‌ای. بی‌شک شاعر اینجا به عمد، پیچیده‌گویی نکرده است؛ بلکه اصولاً ذهنیت شاعرانه‌ی اوست که به این شکل سخن می‌گوید:

تنها عادت ماهیانه‌ی شب تاب‌ها هستند
زورق‌های خیالی بر لنگرگاه
كه منتظر ناممكن بر جلای مواج
ایستاده‌اند

در نگاه اول به نظر می‌رسد که ما با یک منظره‌ی معمولی از شب تابی روبرو هستیم و تصویر بعدی که قایقی است منتظر در ساحل. اما شاعر- راوی اینجا دارد داستان خود زندگی را تصویر می‌کند، منتهی به شکلی سوررئال. استفاده‌ی او از سایه‌های اشیا، بسیار به‌جا و زیباست؛ هرچند ممکن است این سبک را کمی قدیمی بدانند. اما ذهنیت سوررئال، ذهنیتی بی‌زمان است که در نازمانی سیر می‌کند؛ از ازل وجود داشته، از حافظ تا گوته، از دانته تا آراگون. و این نگاه، حتی اگر با آخرین تئوری‌های بازار منطبق نباشد، نگاهی‌ست عمیق که از مطالعه‌ی عمیق زندگی و برداشت شاعرانه از جهان به دست آمده است. هرچند شاعر بی‌آن‌که قصد مطالعه داشته باشد، ذهنیتش را وقف تصویر کرده است:


پارو زدن در خاک، اثری که در زمان انتشارش بازتاب خوبی داشت

از جداره‌ی نی
جوانه می‌زنم
معلق
آب‌های سترون را روئیت می‌كنم
- از آستینم مشاطه‌ها و كاروان‌ها می‌گذرند -

و این نوع وقف ذهن به تصور و تصویر شاعرانه، حاصل نوعی مراقبه و تمرین طولانی‌ است؛ چیزی که به راحتی به‌دست نمی‌آید و تعداد اندکی می‌توانند به چنین سلوکی در واژه برسند؛ چرا که ماندنِ طولانی‌مدت در جهان خیال واژه‌ها می‌تواند به دور شدن از واقعیت بینجامد و می‌دانیم که شعر همواره در مرز میان خیال و واقعیت در حرکت است.

مانند پرنده‌ای كه بی‌خبر از مرگ خوددر امتداد افق
بر سمت شكار
پرواز كرده است
پرواز كرده‌ام

و از همین روست که می‌گوییم: نوشتن شاعر، پروازی‌ست در امتداد خیال او؛ وقتی که مرگ، افقی‌ست اجتناب‌ناپذیر و او می‌داند که فرصت ثبت جاودانگی اندک است. پس باید طرحی بریزد خاص خود با نگاه و جهان و زبانی که دنیای اوست با واژه‌هایی که گویی اوست که نخستین بار به‌کار گرفته است.

در پناه تو حالا
نقشه‌ها از معبرها می‌گذرند
و ضمیر غایب تمام چراغ‌ها را روشن می‌كند

و این ضمیر غائب چه کسی می‌تواند باشد جز من ناخودآگاه شاعر که راوی پنهان و آشکار لحظه‌های اوست؛ مثل قایق‌سواری که در خاک پارو می‌زند و می‌داند این راه را رسیدنی نیست؛ چرا که افق هر روز تکرار می‌شود و مرگ ساحلی‌ست که در کلمات عقب‌نشینی هر روزه می‌کند تا شاعران به کشف‌های تازه‌ی شاعرانه دست بزنند و جهان هر روز از دریچه‌ی چشم یک شاعر، از نو خلق شود. داریوش معمار در مجموعه‌ی «پارو زدن در خاک» آفریننده‌ای‌ست دوباره و کاشفی‌ست خستگی ناپذیر که به ساحل واژه‌های آب دست یافته از طریق پارو زدن در خاک.

Share/Save/Bookmark

 
 

نخستین جلسه شورای سیاستگذاری بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر برگزار شد. پیامد این نشست این بود که بخش فیلم‌های مستند و کوتاه از جشنواره فیلم فجر حذف شد.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران و به نقل از روابط عمومی معاونت امور سینمایی و سمعی و بصری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، اولین نشست شورای سیاستگذاری بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر برگزار شد.


ریاست این نشست را جواد شمقدری، معاون امور سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به‌عهده داشت. در این نشست تصمیم گرفته شد که بخش فیلم‌های کوتاه و فیلم‌های مستند از جشنواره فیلم فجر حذف شود.

گفتنی است که فیلم‌های کوتاه و مستند بدون حمایت مالی وزارت ارشاد هم قابل تولید هستند و به‌دلیل کم‌خرج بودن‌شان الزاماً پدید آمدن آن‌ها به پروانه ساخت وزارت ارشاد بستگی ندارد.

فیلم‌های کوتاه و مستند بدون حمایت مالی وزارت ارشاد هم قابل تولید هستند و به‌دلیل کم‌خرج بودن‌شان الزاماً پدید آمدن آنها به پروانه ساخت وزارت ارشاد بستگی ندارد

جواد شمقدری در آیین سپاس از داوران و دست‌اندرکاران جشنواره فیلم فجر مهدی مسعود شاهی را به عنوان مدیر سازمان جشنواره‌های سینمایی کشور منصوب کرده بود.

او در سخنانی از تغییر سیاست‌های جشنواره‌ای وزارت ارشاد خبر داده و گفته بود: «حكم مدیریت سازمان جشنواره‌ها را برای آقای مسعود شاهی زده‌ام و از این به بعد برپایی جشنواره‌ها و بخشی از فعالیت‌های بین‌المللی سینمای ایران در این مؤسسه انجام می‌شود و بهمن حبشی به‌عنوان قائم مقام ایشان وی را در مدیریت مجموعه همراهی می‌كند و اگر این راه ماندگار شود یك راه جدید در سینمای ایران است و امیدواریم دوستان هم همراهی كنند.»

ناصر صفاریان، مستندساز در واکنش به حذف بخش فیلم‌های کوتاه و مستند از جشنواره فیلم فجر به خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گفته است: «با توجه به شرايط جشنواره‌ فجر و ميزان اهميتی كه مسئولان اين جشنواره برای فيلم‌هاي بلند قائل‌ هستند، در اغلب مواقع فيلم‌های كوتاه و مستند اصلاً در اين جشنواره ديده نمی‌شوند و نه برنامه‌ريزان و نه مخاطبان در جشنواره به سراغ اين فيلم‌ها نمی‌روند، لذا شايد حذف اين بخش‌ها اقدام خوبی باشد.»

این فیلمساز همزمان خواستار این شده است که وزارت ارشاد جشنواره مستقلی برای فیلم‌های کوتاه برگزار کند و اجازه دهد که فیلم‌های مستقل و غیرسفارشی در این جشنواره به نمایش درآیند.

در اغلب جشنواره‌های سینمایی جهان بخشی برای فیلم‌های مستند و کوتاه در نظر گرفته شده است و علاوه بر این چنین فیلم‌هایی در اغلب مواقع در جشنواره‌های مستقل و جداگانه‌ای نیز به نمایش درمی‌آیند.

ناصر صفاریان با اشاره به این‌که با حذف فیلم‌های کوتاه و مستند از جشنواره‌ فیلم فجر این‌گونه فیلم‌ها که اصولأ مخاطبان اندکی دارند کمتر از پیش دیده می‌شوند گفت: «به هرحال يكي از راه‌های ديده‌شدن فيلم‌های مستند از آن‌ها سلب شده و اين اتفاق خوبی نيست، اما واقعيت اين است كه تماشاگر جشنواره‌ فجر مخاطب مستند نيست و به همين دليل شايد به غير از مواردی محدود، حذف اين بخش ضرر خاصی به سينمای مستند نزند و شايد حتا به حرفه‌ای‌تر شدن جشنواره‌های مستند هم كمك كند؛ البته شايد.»

جشنواره بین‌المللی فیلم فجر جشنواره‌ای سینمایی است که از سال ۱۳۶۱ در دهه فجر هر سال در تهران برگزار می‌گردد.

این جشنواره توسط بنیاد سینمایی فارابی و زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار می‌شود.

جشنواره تا سال ۱۳۷۴ فقط به تولیدات سالانه سینمای ایران می‌پرداخت. از سال ۱۳۷۴ جشنواره به صورت بین‌المللی برگزار می‌شود و علاوه بر سینمای ایران، در بخش بین‌الملل به بررسی فیلم‌هایی از سینمای جهان می‌پردازد.

در بخش‌های رقابتی این جشنواره، شرکت‌کنندگان برای کسب جایزه مخصوص که «سیمرغ بلورین» نام دارد با هم رقابت می‌کنند. دیپلم افتخار و لوح زرین از دیگر جوایز این جشنواره است.

بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر، شانزدهم بهمن ماه آغاز می‌گردد.

Share/Save/Bookmark

 
 

رکود به جای کار مضاعف
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «كارنامه هفت ماهه درسال همت مضاعف و كار مضاعف» در مورد نام‌گذاری سال ٨٩ به نام «همت مضاعف و کار مضاعف» و ارزیابی آن است.

در ابتدای این سرمقاله آمده است: «با رسیدن به انتهای هفت ماهه نخست سال، نیم بیش‌تر سالی كه توسط رهبر معظم انقلاب، سال همت مضاعف و كار مضاعف نام‌گذاری گردید، سپری شده و مناسب است برای جلوگیری از حاكم شدن سرنوشت برخی سال‌های گذشته كه اقدامات در خور توجهی در راستای نام‌گذاری‌های سالیانه انجام نمی‌شد، با ارزیابی‌های میان دوره‌ای، میزان نزدیک‌شدن به اهداف مستقر در نام‌گذاری سالیانه را دریافت و در صورت بروز نقص به حل مشكل همت گماشت.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «به نظر می‌رسد محور اصلی شعار همت مضاعف و كار مضاعف، بر افزایش تلاش‌ها و استفاده از ظرفیت‌های زمانی، مادی و انسانی بدون استفاده، برای تحقق سریع‌تر اهداف و با كیفیتی بهتر از رویه معمول بوده است. تعبیر بهره‌وری بیشتر كه از سوی رئیس مجلس شورای اسلامی در توصیف همت مضاعف و كار مضاعف مطرح شد، شاید به روشن‌شدن موضوع كمک بیش‌تری كند.»

در بخش دیگری از سرمقاله می‌خوانیم: «یكی از موانع اصلی بهره‌وری و هرز رفتن نیروی كشور، تعطیلات فراوان به‌ویژه تعطیلات نوروزی بود كه امسال نیز با وجود قرار گرفتن ١٤ فروردین در آغاز هفته، در ١٦ روز نخست سال كشور و به ویژه پایتخت عملاً در ركود به سر می‌برد و شاهد اقدامی در جهت تغییر این وضعیت در سال همت مضاعف و كار مضاعف از سوی مسئولان، رسانه‌ها و نهادهای اجتماعی نبودیم.»

نویسنده سرمقاله آرمان ادامه داده است: «برای جامه عمل پوشیدن شعار همت مضاعف و كار مضاعف، به چیزی بیش از تأییدات زبانی و صوری مسئولان و رسانه‌ها نیازمندیم و دست‌كم باید تعدادی هدف عملیاتی از سوی مسئولان به‌ویژه مقامات دولتی كه مدیریت بخش عمده كشور را به عهده دارند، تعیین و سپس برای تحقق آن‌ها تلاش جدی به عمل آید. مناسب است مسئولان برای استفاده بهتر از فرصت كمتر از پنج ماه باقیمانده، به سرعت فهرست كارشناسی و قابل اجرایی از این اهداف تهیه و سپس با اطلاع‌رسانی مناسب، اراده ملی جهت دست‌یابی به این اهداف ایجاد شود تا شاهد كارنامه‌ای بهتر در سال همت مضاعف و كار مضاعف نسبت به سال‌های گذشته باشیم.»

متن کامل سرمقاله

مرکز مستقل آمار
سرمقاله امروز روزنامه تهران امروز با عنوان «لزوم برنامه‌مداری دولت و نظارت مجلس» در مورد تصویب کلیات برنامه پنجم توسعه و تغییراتی استکه در آن ایجاد شده است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «كلیات برنامه پنجم توسعه در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید و از امروز بررسی جزئیات آن در صحن علنی آغاز خواهد شد. بنا به آنچه كه پیش از ورود این لایحه به مجلس رخ داد، در رفت و برگشت‌های آن میان مجلس و دولت تغییراتی در لایحه پیشنهادی برنامه پنج ساله پنجم ایجاد شد كه در مهم‌ترین آن‌ها بسیاری از تكالیف دولت به اختیارات قوه مجریه تبدیل شد. واژه "دولت مكلف است" كه در بندهای مختلف یک برنامه راهبردی باید وجود داشته باشد در لایحه برنامه پنجم جای خود را به واژه "دولت می‌تواند" داده است كه این موضوع دولت را برای رسیدن یا نرسیدن به اهداف برنامه مخیر می‌كند.»

این سرمقاله افزوده: «با اینكه برنامه چهارم تكالیف مهم و روشنی را برای دولت در نظر گرفته بود، این روزها از عدم تحقق بیش از ٧٠ درصد آن سخن گفته می‌شود. در برنامه پنج ساله چهارم دولت مكلف شده بود تا نرخ رشد اقتصادی را به هشت درصد برساند. نرخ تورم و نرخ بیكاری تک‌رقمی و نقدینگی مهار شود. این اهداف مهم اما چندان به نتیجه نرسید. این نكته را نباید فراموش كرد كه برنامه‌های پنج ساله هر كدام یک برش از سند چشم‌انداز ٢٠ ساله هستند. براساس این سند بالادستی باید در پایان سال ١٤٠٤ به قدرت اول منطقه تبدیل شویم.»

در ادامه سرمقاله تهران امروز آمده است: «اگر قرار باشد اهداف برنامه‌های پنج ساله محقق نشود و دولت‌ها از هر برنامه عقب بمانند، قطعاً نمی‌توانیم به اهداف چشم‌انداز بیاندیشیم. برنامه‌های پنجم، ششم و هفتم توسعه باید به دنبال هدف نهایی یعنی رسیدن به قله اقتصادی منطقه باشند. در این شرایط تبدیل شدن لایحه برنامه پنجم به مجموعه اهداف زیبا اما دست‌‌نیافتنی، نمی‌تواند كارساز باشد. بنابراین لایحه اگر دولت نتواند به این اهداف هم دست یابد، چندان زیر فشار قرار نخواهد گرفت چرا كه برای نظارت بر عدم تحقق آن راهكاری در نظر گرفته نشده است و اگر دولت نتوانست به آن اهداف برسد،‌ چندان مورد سوال قرار نخواهد گرفت.»

سرمقاله افزوده است: «اگر مجلس بخواهد نظارت دقیق بر روند اجرای برنامه داشته باشد، باید یک مركز آماری مستقل از دولت كه می‌تواند زیرمجموعه دیوان محاسبات كشور باشد، تشكیل شود تا در مقاطع كوتاه به عنوان مثال هر شش ماه یک بار، گزارش‌های آماری از وضعیت اجرای برنامه را در اختیار نمایندگان مجلس قرار دهد. در این صورت است كه می‌توان كار نظارت را به‌طور منظم پیگیری كرد و امكانی را فراهم كرد تا مانند برنامه چهارم، پس از پایان آن متوجه خلأ ایجادشده، نشویم.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «هدفمند کردن یارانه‌ها را سیاسی نکنید»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «سکوت برلوسکونی، سقوط سارکوزی»

سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «برخی الزامات ضروری برنامه پنجم»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● احمدی‌نژاد در گفت‌وگوی تلویزیونی: ٨١ هزار‌تومان واریزی برای دو ماه است
● هشدار چمران: می‌خواهند شورا و مردم‌سالاری را جمع کنند
● انحلال ناگهانی دانشگاه علوم پزشکی ایران
● افزایش ابتلا به ایدز در زنان كشور

ابتکار
● ابلاغ قیمت‌های جدید
● بسته جدید واشنگتن برای تهران
● کشف فیلم رضاخان با آتاتورک در انباری
● وزیرعلوم: آمار فرار مغزها مربوط به ١٠ سال قبل است

ایران
● رئیس‌جمهور: بانک‌های ایران تحریم‌ها را بی‌اعتبار كردند
● كفاشیان خبر داد: تمایل آمریكایی‌ها برای مسابقه با ایران
● رایزنی‌های وزیر اطلاعات در دمشق
● كلیات لایحه برنامه پنجم توسعه تصویب شد

تهران امروز
● پایان شب یلدای یارانه‌ها
● انحلال ناگهانی دانشگاه پزشكی ایران
● رأی مثبت مجلس به کلیات برنامه پنجم توسعه
● چمران: می‌خواهند شوراها را جمع كنند

جام جم
● رئیس‌جمهور: هیچ فشار سنگینی در راه نیست
● انتقاد ایران و جنبش غیرمتعهدها از پیمان هسته‌ای آمریكا و روسیه
● آمریكا در پی مذاكره مستمر و گسترده با ایران است
● محدودیت صدور روادید برای اتباع ایرانی در امارات

دنیای اقتصاد
● ماراتن شش هفته‌ای دولت و مجلس آغاز شد؛ روز اول برنامه پنجم در پارلمان
● سكه طلا هشت هزار تومان بالا رفت
● سخنگوی وزارت خارجه آمریکا خبر داد: تمایل واشنگتن به مذاکرات مستمر و گسترده با تهران
● دیدار آیات عظام صافی گلپایگانی و شبیری زنجانی

رسالت
● رئیس كل بانک مركزی: ٩٠٠ میلیون تن كالای اساسی ذخیره سازی شد
● کلیات برنامه پنجم توسعه به تصویب رسید
● عقب‌نشینی اتحادیه اروپا از تحریم بنزین ایران
● رئیس‌جمهور: ذخیره ارزی ایران بیش از ١٠٠ میلیارد دلار است

کیهان
● گزارش ویژه یونایتدپرس از واشنگتن: ایران توهم ابرقدرتی آمریكا را در هم شكست
● وزیر بازرگانی اعلام كرد: رقابت شركت‌های خارجی برای سرمایه‌گذاری در ایران
● استقبال آمانو از مذاكرات ایران و ١+٥
● ارایه عكس همسر تاج‌زاده در كنار عوامل منافقین خشم او را برانگیخت

مردم‌سالاری
● احمدی‌نژاد: ذخایر ارزی ایران قطعاً بیش از ١٠٠ میلیارد دلار است
● رسانه‌های خارجی و تهدید منافع ملی؛ اخبار فارسی با چاشنی اروپایی
● رئیس اتاق بازرگانی ایران خواستار شد: تعویق هدفمندی یارانه‌ها در تولید
● انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه مردم سالاری در شماره امروز خود گفت‌وگویی با «دکتر نصرالله کمالیان، نماینده مجلس» منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته