Iran has closed down a reformist weekly in the latest crackdown on pro-reform publications more than a year after a disputed presidential election, Iran’s student news agency ISNA reported on Monday.
“Based on a decision by the press supervisory board Chelcheragh has been banned for publishing articles contradictory to public morals,” ISNA said.
Chelcheragh, popular among young people for its articles on culture, art, satire and cartoons, had previously received two warnings from the authorities, ISNA said.
When asked by Reuters why the weekly had been shut down, an employee of Chelcheragh who did not give his name said: “We are not in a position to speak”.
Chelcheragh’s closure came two months after Iran banned two newspapers for insulting political and religious figures.
Last month, Iranian authorities said they would close down publications that carry news of the opposition movement.
source: Reuters
داستان از جایی غمانگیز شد که ما همه «اشتباه»ی شدیم!
قصه تبعید و تبعیدی برای ایران و ایرانی رنجنامه تازهای نیست؛ تازه نیست اما قدیمی هم نشده، قصه نیست اما لالایی هر شبمان شده، تلخنامهای که شنیدنش به جای عقل گوش را آزار میدهد.
به خیال آنکه داستان از روز «جمعه سیاه» غمانگیز شد عزممان را جزم کردیم تا یکصدا در مقابل «توپ و تانک»هایی که دیگر اثر نداشت، بایستیم و به گوش خانوادههایمان برسانیم در راه رسیدن به آزادی و آزادگی «دیگر پسر ندارید»، همه یکصدا از داخل و خارج فریاد کردیم «نترسید، نترسید ما همه با هم هستیم».
فکر کردیم زخم آوارگیهای تکراری با داغهای تازه اینبار «طرحی نو» درخواهد انداخت و مرهم لقب زشت «پناهنده» خواهد بود.
اما آن روز نبود که این رنجنامه غمانگیز شد؛ آن روزها زمان قربانی دادن و ایستادگی و شعار و رشادت بود. برای مایی که امروز به اختیار، غربت را بر دخمههای تاریک از نفرت دشمن ترجیح دادیم آن روزها، روز تصمیم بود.
یا ما اشتباهی شدیم یا دشمن را اشتباهی گرفتیم اما نتیجه یکی شد. غربتنشینان به جای اتحاد در مقابل دشمن واحد، در مقابل خود صف کشیدند و خودی و ناخودی و شاید نخودیها را ترسیم کردند بی آنکه بدانند این درست خواست حکومت به ظاهر جمهوری اسلامی است
فکر کردیم با گذشتن از میلههای زندان، فرزندانمان زیر بال و پر خودمان بزرگ میشوند و شاید طعم با ما بودن برایشان شیرینتر از غربت و دوری از خانواده باشد.
اما هرچه پیشتر رفتیم بیشتر دریافتیم که «ما اشتباه»ی شدیم!
یا ما اشتباهی شدیم یا دشمن را اشتباهی گرفتیم اما نتیجه یکی شد. غربتنشینان به جای اتحاد در مقابل دشمن واحد، در مقابل خود صف کشیدند و خودی و ناخودی و شاید نخودیها را ترسیم کردند بی آنکه بدانند این درست خواست حکومت به ظاهر جمهوری اسلامی است.
آزادی را با فحاشی و بیحرمتی اشتباه گرفتند و بر طبلی خالی، به اسم «صنف» کوفتند بی آنکه اولین واحدهای این درس دانشگاهی را پاس کنند.
خوبیها را نادیده گرفتند و بازیچه دست به اصطلاح بزرگان شدند که تنها از خود اسمی دارند و رسمی کیهانی.
ما نتوانستیم در میان کولهبارهایی که در وطن از خود کندیم، حسادت و عقده و کینه را نیز بر جای بگذاریم تا پا به پای آنهایی که فرزندان و پارههای تن خود را در خانهها با بوسه و اشکی وداع میکردند و در مقابل گلولههای مستقیم به ظاهر دینمدارها میایستادند، مقاومت کنیم.
آنهایی را که برای جنبش و ما تبعیدیها از خودگذشتگی کردند فراموش کردیم و دریغ از یک احوالپرسی رهایشان کردیم و با دستهایی به کمر زده، طلبکار در مقابلشان ایستادیم و آنهایی را که هیچ نکردند و بسان صدای بادی در دستگاه ترومپت، گوشنواز بودند را به رسمیت شناختیم و هر روز خم و راست شدیم.
«روزنامهنگاری» شد ارثهای پس نگرفته از کسانی که قرار بود با هم «درد مشترک» را فریاد زنیم اما در این میان این ارث به آنهایی رسید که بیهیچ نشانی در میانهی دعوای نخودی بازی ما از دل نظام ایران برخاستند و با بیحرمتی پای خود را جای پای خالی روزنامهنگارانی گذاشتند که وقت برای «فریاد مشترک» نداشتند.
پائیز این قصه هنوز به پایان نرسیده و کلاغ هم هنوز در میانه راه، آواره لانه به لانه است؛ هنوز وقت باقی است.
شاید بتوان به جای جبههبندی و پوشیدن ردای نفرت بلند شد و «فلک را سقف» شکافت و دشمن حقیقی را شناخت.
شاید هنوز زمان برای اشتباهی نشدن وجود داشته باشد و بتوانیم به شعارهای خود برگردیم، شاید بتوان به حرمت خون شهدا به این همه هزینه که دادیم و هنوز هم ادامه دارد بیحرمتی نکنیم و شاید هنوز بتوان به جمهوری ایران ثابت کرد این اوست که اشتباه کرده است و از تبعید این همه غربتنشین باید بر خود بلرزد.
Iran Tuesday denied claims that its sensitive uranium enrichment work has been hit by technical problems and stressed that its nuclear programme has not been harmed by the Stuxnet computer worm.
Also rejecting allegations by Western powers that Iran lacks the know-how to make nuclear fuel plates, atomic chief Ali Akbar Salehi was adamant the Islamic republic would be producing fuel for a research reactor by September 2011.
Salehi “denied Western media reports that enrichment has stopped in Iran,” the official news agency IRNA reported. “Iran will never pay attention to lies in Western media on its progressive path in the nuclear issue,” he told IRNA.
Salehi appeared to be reacting to comments by Olli Heinonen, former deputy director of the International Atomic Energy Agency, who said on Monday that technical problems were slowing down Iran’s uranium enrichment.
Heinonen, addressing an event in Washington organised by the Arms Control Association, said the problems stemmed possibly from a flawed design for centrifuges. The centrifuges are operating at only 60 percent of capacity and Iran for some reason has removed hundreds of the machines, he said.
Iran in February started refining uranium to 20 percent purity after a deadlock in a nuclear fuel swap deal drafted by the UN atomic watchdog and aimed at providing fuel for the Tehran medical research reactor.
Salehi said on Tuesday the enrichment process was continuing apace. “By the month of Shahrivar next year (September 2011), we will produce fuel for the reactor,” he was quoted as saying by IRNA.
Salehi also repeated previous denials by Iranian officials that an extraordinary computer worm, Stuxnet, had in any way harmed Iran’s nuclear programme. “This virus bumped into a dead-end, a wall, and the enemies could not achieve the goals they had hoped for in the past one-and-a-half years,” he said. “Two or three months ago they angrily unveiled it (the worm) after realising they had not achieved their aims.”
Western computer security experts have said that Stuxnet, a self-replicating malware which was publicly identified in June, may have disrupted control systems for the Iranian uranium enrichment centrifuges.
Most of the Stuxnet infections have been discovered in Iran, giving rise to speculation it was designed to disrupt the Islamic Republic’s nuclear work.
source: AFP
دوم آذر سالروز مرگ کسی است که زندگی و مرگش به سرنوشت حرفهای که او دلبسته آن بود، بسیار شباهت دارد. ادبیات معاصر فارسی و جریان روشنفکری ادبی برای یادآوری این شباهتها قربانی کم نداده است و دکتر غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) نویسنده نام آشنا، بزرگترین نمونه از خیل کسانی است که با زندگی خود، تصویری مختصر از سرنوشت ادبیات معاصر فارسی و جریان روشنفکری وابسته به آن به دست میدهند؛ تصویری که در عین دردمندی، بر نابهرهور بودن تلاشهای فرهنگی و اجتماعی نویسندگان و شاعران نوگرای ایرانی بعد از انقلاب مشروطه مهر تایید میزند. نسلی که در حساسیتهای سیاسی و اجتماعی و مداقه در کنشها و دستاوردهای نوین ادبیات جهان با نسلهای پیش از خود قابل قیاس نیست. بیش از همه نسلهای پیش از خود قربانی داده است و بیش از دیگران سرخورده، خسته، گوشهگیر و بیرون از دایره معادلات سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است.
هر چند این سطح از صراحت ممکن است بسیاری را آزرده کند؛ اما واقعیت آن است که ما اکنون بر سر گوری ایستادهایم که نماینده بزرگ روشنفکری ادبی، سرخورده، خسته، گوشهگیر و بیرون از دایره معادلات سیاسی و اجتماعی، 25 سال پیش خود را به آن تسلیم کرده است و همنسلان او و نسل پس از او امروز نه امکان و نه امیدی به عمل خلاقه ادبی دارند و نه انگیزهای برای عمل اجتماعی. جامعهای که در یک سال گذشته و در روزهایی که هر صدایی گلولهای بود که به انجام کار شلیک میشد(1) نه شلیک کرد نه پا پس کشید؛ اصلا در میانه نبود. نمونههایی هم که میتوان از مشارکت اجتماعی شاعران و نویسندگان ایرانی در جریان موج اعتراضی مردم به دست داد، نمونههایی است که با برد محدود و دامنه اثرگذاری ناقص خود بیشتر بر غیبت اجتماعی صحه میگذارد تا حضوری حتا کم فروغ. هر چند بر آن هرجی نیست و ریشههای این غیبت را باید جایی دیگر جست و جو کرد.
پیشتر نگاهی به روند تاریخیای که طی 32 سال حاکمیت جمهوری اسلامی به غیبت اجتماعی جریان روشنفکری ادبی در وقایع پس از انتخابات 88 منجر شده است؛ داشتهام.(2) در این مجال و به بهانه یادکردی از دکتر غلامحسین ساعدی، بنا دارم از زاویهای دیگر به این موضوع نگاه کنم.
جمهورری اسلامی، ادبیات دوره بازگشت
غالب صاحبنظران بر این عقیدهاند که ادبیات معاصر فارسی و جریان روشنفکری منتسب به آن محصول انقلاب مشروطه است. آنها غالبا از اثر عمیقتر مدرنیزاسیون رضا شاهی بر شکلگیری و توسعه ادبیات نو سخنی به میان نمیآورند. همزمانی شکلگیری و تثبیت جریانهای نو در شعر و داستان فارسی با تاسیس دانشگاه، تاسیس ادارات و نهادهای اجتماعی، ایجاد راه آهن، کشف حجاب، ایجاد جادهها و صنایع نو و … تصادفی نیست. غلبه خواست تجدد در جامعه با آغاز دوران پهلوی اول (بدون آنکه به دنبال ارزشگذاری آن باشیم)، فضا را به نفع عمل خلاقانه در ادبیات و هنر تغییر داد و در کمتر از 25 سال شرایط را برای تشکیل نخستین کنگره شاعران و نویسندگان ایرانی مهیا و راه را برای اعلام موجودیت رسمی یک تشکل ادبی (کانون نویسندگان) هموار کرد.(3)
ادبیات فارسی امروز میخواهد روی زمینی که زیر سم اسبهای «مغولهای نو» تکه تکه میشود، پاجای پای ادبیات روز آمریکا بگذارد. تردیدی نیست که اثری تولید میکند که کمترین پیوندی با زمینه خود ندارد
در طول این روند است که از کارگاه آفرینش ادبی؛ غلامحسین ساعدی بیرون میآید و مجموعهای از شاعران و نویسندگان دیگر که در تولید آثار ادبی و عمل اجتماعی توام با آن، دورهای طلایی را رقم میزنند و در متن جامعه نیز قدرت راهبری پیدا میکنند. اما با آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی، نفی تجددخواهی و برآمدن الگوهای بازگشت در حیات اجتماعی ما، خلاقیت ادبی نیز چراغی است که فتیلهاش با قیچی سانسور، غلبه الگوهای سنتی و حاکمیت اندیشههای ارتجاعی چیده میشود. ناگهان شیوههای کلاسیک در فرم آثار ادبی، غالب میشود. شاعران دستگاه حاکم، غزلسرا، قصیدهپرداز و دلبسته به فرمهای پیشانیمایی هستند. محمد حسین شهریار، ساعد باقری، سید علی موسوی گرمارودی، علی معلم، حمید سبزواری، محمود شاهرخی، عبدالجبار کاکایی و … اگر چه بازپرورنده محتوای اجتماعی انقلاب اسلامی در ادبیات هستند؛ اما آن را در غالبهای سنتی میپرورند. ناگفته پیداست که فرم و محتوا در هم تنیدهاند و تنها محتوای ارتجاعی را میتوان در فرمهای گذشته باز نشر کرد. ارتجاع ادبی پس از انقلاب اسلامی تنها یک فرایند ادبی نبود؛ بلکه به موازات آن شاعران و نویسندگان نوگرا نیز از صف شهروندان به بیرون پرتاب شدند.
وقتی جریان روشنفکری ادبی زیر تیغ سانسور و نیز سیر معکوس حاکمیت در مسیر تجدد و غلبه جریان ادبی انقلاب اسلامی، پیشتازی خود را در خلاقیت ادبی وانهاد و حتی کوچید، به قتل رسید یا خانهنشین شد، محفلهایش را از دست داد، کافههایش را که محل ارتباط مستقیم او با جامعهاش بود بستند؛ کم کم موقعیت اجتماعیاش را نیز واگذار کرد. در چنین شرایطی است که مرگ غریبانه دکتر ساعدی در بیمارستانی پاریسی، چاووش مرگ روشنفکری ادبی است که 25 سال بعد رخ مینماید. آن هم هنگامی که «محمد شمس لنگرودی» مجموعه شهر « 22 مرثیه در تیرماه» را در فضای مجازی منتشر میکند(4) و در سالمرگ یکی از کشتگان حوادث پس از انتخابات شعر خوانی میکند(5) اما کسی از اصحاب فجایع بعد از انتخابات را نمیترساند. «سید علی صالحی» جایزه شعر «نیما» را در اعتراض به فضای استبدادزده امروز نمیپذیرد؛ اما ماجرا تنها به دعوایی درونی بدل میشود میان چند شاعر و نویسنده جشنوارهباز و جایزهساز.(6) هر چند اقدام محمد شمس لنگرودی و سید علی صالحی در جای خود اقدامی شجاعانه و قابل تقدیر است؛ مراد اینجا اثر و واکنشی است که این حرکتها در متن جامعه تولید میکند.
در شرایطی که حاکمیت نسبت به برگزاری یک آیین مذهبی حساس است و در پی برگزاری آیین مذهبی دعای کمیل دهها نفر را دستگیر میکند(7) چرا که آن را تهدیدی علیه خود میداند، نویسندگان ایرانی برای برگزاری یک جلسه داستانخوانی هم نایی ندارند و شاعران هم اگر شب شعری برگزار میکنند، ککی به تنبان حاکمیتی که در کشتار و شکنجه شگفتیساز شده است؛ نمیاندازند. گویا حکومت میداند که این جماعت را سالهاست اخته کرده است و خطر برای او جای دیگر است. اینجاست که میگویم تمام تلاشهای جریان روشنفکری ادبی که با قربانی شدن ساعدی، میرعلایی، پوینده، مختاری و … بر جامعهگرایی خود تاکید کرده بود تلاشی نابهرهور و بیسرانجام بوده است و نسل امروز و بازماندگان جریان روشنفکری ادبی را به خادمان خاموش جمهوری وحشت بدل کرده است؛ اگر خدمتی بالاتر از خدمت بیخطری در برابر چنین حاکمیتی متصور نباشد.
ادبیات آمریکایی در خاکی که «مغولهای نو» به توبره میکشند
اما این همه مطلب نیست و آنچه پس از این هم میآید بیانگر همه مطلب نخواهد بود. واقعیت دیگری که کمتر به آن پرداخته شده است و یکی از دلایل اثرناگذاری کنش ای جامعه ادبی بر جامعه معترض ایرانی و رابطه عکس آن به شمار میآید، تفاوت فازی است که جامعه امروز ایران با جامعه ادبیاش دارد. برای روشن شدن موضوع، لازم است دوباره به عصر حیات پربار جریان ادبی بازگردیم. دهههای 1330، 40 و 50 شمسی که عصر طلایی ادبیات معاصر فارسی قلمداد میشود و بهترین نمونههای شعر و داستان معاصر در این سالها نوشته شده، دورانی است که در عین حال جریان روشنفکری ادبی نیز همپای تولید ادبی در حال رشد است. از ملاقاتهای رو در روی جریان روشنفکری ادبی با حاکمیت برای احقاق حق آزادی بیان که اتفاقا طی آن غلامحسین ساعدی به عنوان نماینده اهل قلم، جلسات متعددی با امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت دارد(8) گرفته تا تلاشها برای تشکیل کانون نویسندگان(9) و برگزاری شبهای شعر انستیتو گوته(10) و دانشگاه شریف (دانشگاه آریامهر وقت) (11) همه نشان از پویایی جریان نوپای روشنفکری ادبی دارد که با همه تازه سالیاش چنان در مقام شهروندیِ دنیای نو مطالبات خود را طرح و پیگیری میکند که به نظر میرسد به عنوان یک نهاد اجتماعی نو، حتی به بلوغ زودرس رسیده است. این بلوغ اجتماعی قطعا ناشی از درک موقعیت اجتماعی نهاد ادبیات در آن سالهاست. شکلگیری چالشهای بزرگ میان هواداران ادبیات سنتی و ادبیات نو بر پایه ریشههایی است که هر کدام در متن جامعه دواندهاند. ادبیات به عنوان یک رسانه، مورد توجه جامعهای است که در آن تولید میشود و اگر نه همه جامعه، از صاحبان سواد عمومی تا تحصیلکردگان مخاطب ادبیات آن سالها بودند.
با نگاهی به تیراژ کتاب و نشریات ادبی در آن سالها و مقایسه آن با تیراژ کتاب در این روزها و با احتساب رشد جمعیت و رشد سواد عمومی، میتوان نتیجه گرفت که جامعه آن روزگار نسبت به حرکتهای ادبی توجه نشان میداده، مخاطب ادبیات بوده و جریان روشنفکری ادبی جریانی برج عاجنشین و پیوند بریده با جامعه خاستگاه خود نبوده است.(12) اما این پیوند به سبب عاملی تقویت میشد که امروز همان عامل سبب گسست جامعه ادبی با متن جامعه ایرانی است.
در روزگاری مردم ایران تحت حاکمیت نظام مشروطه سلطنتی به سر میبردند که در جهان مبارزه با استبداد نظامهای سیاسی یک جریان عمومی و فراگیر بود. ادبیات جهانی نیز که با تاخیری اندک در ایران ترجمه و بر تولید ادبی در ایران موثر واقع میشد، ادبیات برآمده از همین ارزشهای اجتماعی بود. بنا بر این خواست عمومی در جامعه ایران و خواست جریان روشنفکری ادبی و تولید ادبیات، همفاز بودند. به دلیل همین همفازی، حاصل نزدیک شدن به ادبیات روز جهان (هر چند با تاخیر معمول) حتی به نیت کسب شهرت به عنوان نویسنده و شاعر آوانگارد، نزدیک شدن به ایران معاصر در دهههای 1330، 40 و 50 شمسی بود. در چنین شرایطی غلامحسین ساعدی به عنوان یکی از نمونههای شاخص در تولید ادبیات نو، پیشگام جریان روشنفکری ادبی و صاحب پایگاه اجتماعی نیز میشد چرا که با روح جامعه و خواست عمومی آن هم عصر بود. در این فضا و با تکیه بر همین پایگاه اجتماعی، وقوع حادثهای مثل شبهای شعر انستیتو گوته و تاثیر آن بر تشدید اعتراضات مردمی به نظام حاکم دور از انتظار نبود. در یکی دو سال پس از انقلاب اسلامی نیز نگاه به صفحه روزنامهها نشان میدهد تا چه اندازه روشنفکری ادبی به عنوان یک جریان اجتماعی مورد توجه بوده است.(13)
نسلهای بعد از ساعدی تلخترین توقفگاهها را پیش رو داشتهاند و در واپسین توقفگاه خود به پشت سر که نگاه میکنند چیزی از مخاطبان بالقوه و بالفعل خود نمیبینند. مخاطبان بالقوه و بالفعل ادبیات یا از آنها درگذشتهاند یا هم از دیرگاه راه خود را جدا کرده بودند
اما در سالهای پایانی دهه 1380 شمسی، ما در زمانی همچنان حاکمیت استالینی را در ایران تجربه میکنیم که از نوشتن «قلعه حیوانات» و ادبیات مدرنی که جامعهگرایی و پرچمداری در جنبشهای اجتماعی را فضیلت میدانست، قریب نیم قرن گذشته است. ادبیات دنیا بر زمینه جوامعی تولید میشود که طی 50 سال گذشته تغییر یافته و نظامهای دموکراتیکتر و لااقل به نام، مبادی حقوق بشر در آنها حاکم شده است. در این ادبیات دیگر انقلابیگری فضیلت نیست. ادبیات به فلسفیدن، به اندیشههای فردی و احساسات روزمره تولیدکنندگان خود نزدیکتر شده است. نسل امروز شاعران و نویسندگان و نسل بازمانده دیروز که میخواهد با ترجمه و تقلید از ادبیات روز جهان، قاچ زین نوگرایی و پیشتازی را رها نکند، لاجرم پیوندهای اجتماعی خود را با جامعهای که در آن میزید و به زبان آن مینویسد، میگسلد. جامعهای که قرنهاست قواعد حکومت در آن تغییر نکرده و به همین دلیل مطالبات و دغدغههایش نیز بلاتغییر باقی مانده است.
ادبیات فارسی امروز میخواهد روی زمینی که زیر سم اسبهای «مغولهای نو» تکه تکه میشود، پاجای پای ادبیات روز آمریکا بگذارد. تردیدی نیست که اثری تولید میکند که کمترین پیوندی با زمینه خود ندارد؛ نه آمریکایی است چرا که به زبان فارسی نوشته میشود و نه ایرانی چرا که فضای جامعه امروز ایران با فضای ادبیات در آمریکا که در سالهای اخیر صادر کننده ادبیات به تمام دنیا بوده است؛ همفاز نیست. لاجرم دستاندرکاران چنین ادبیاتی در کافههای خود که آنها هم آمریکایی نیستند و همواره در شرف تهدید و تعطیلی هستند، کز خواهد کرد و در میانه داغ و درفش به ناظران خاموش و صم بکم رویدادها بدل میشود و تصور میکند با روشن نگه داشتن چراغ جایزههای غیر دولتی، محفلهای خصوصی و افادههای اندیشناکی بر تاریخ ادبیات فارسی منت گذاشته است. جامعه ادبی امروز طی سی سال سرکوب کار خود را وانهاده است. بر او هم حرجی نیست؛ چرا که جلوی خطرسازی او بسیار پیشتر از بروز نشانههای تولد خطر در اداره ممیزی کتاب یا با تیغ قتلهای زنجیرهای گرفته شده است.
ماندن در وضعیت آخر
25 سال از درگذشت غمبار غلامحسین ساعدی میگذرد. جریان روشنفکری ادبی در سرزمین او پی در پی در خم گذرگاههای صعبالعبور از حرکت وامانده است. در این توقفگاههای اجباری، بخشی از نیروی خود را جا گذاشته است. سختی راه چندان است که متوسط عمر نویسندگان و شاعران این سرزمین بیش از پنجاه سال نیست. راههای ارتزاق حرفهای به هر ترتیبی بر آن بسته است. نسلهای بعد از ساعدی تلخترین توقفگاهها را پیش رو داشتهاند و در واپسین توقفگاه خود به پشت سر که نگاه میکنند چیزی از مخاطبان بالقوه و بالفعل خود نمیبینند. مخاطبان بالقوه و بالفعل ادبیات یا از آنها درگذشتهاند یا هم از دیرگاه راه خود را جدا کرده بودند.
* فرانتس کافکا به حق معتقد بود «نوشتن بیرون پریدن است از صف مردگان» اما سرنوشت نوشتن در سرزمین ما وا میداردمان تا در این سخن دست ببریم.
———————————-
پانویسها:
1- «شعر/ رهاییست/ نجات است و آزادی / تردیدی است که سر انجام به یقین میگراید/ و گلولهای که به انجام کار شلیک میشود» احمد شاملو، هوای تازه
2- نگاه کنید به این لینک و این لینک و این لینک.
3- +
4- این مجموعه شعر را اینجا بخوانید.
5- گزارشی از برگزاری آیین سالگرد کشته شدن امیرجوادیفر و شعرخوانی محمد شمس لنگرودی را در این آیین اینجا بخوانید.
6- برای آگاهی از کم و کیف این ماجرا به عنوان نمونه به این لینک، لینک دوم، لینک سوم و لینک چهارم نگاه کنید.
7- +
8- +
9- فراز و فرود فعالیتهای کانون نویسندگان ایران در نوشتهای از محمد محمد علی
10- برای خواندن گزارش کامل شبهای شعر انستیتو گوته رجوع کنید به: ده شب (شبهای شاعران و نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان)، انتشارات امیرکبیر، 1356
11- نگاه کنید به یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدی، محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی، چاپ اول: ۱۳۷۷، چاپ چهاردهم: ۱۳۸۶، نشر نی، صص ۶۲۳-۶۲۴
12- برای بررسی بیشتر این موضوع نگاه کنید به محمد شمس لنگرودی،«تاریخ تحلیلی شعر نو/دوره چهارجلدی»، نشر مرکز
13- به عنوان نمونه میتوان از دیدار نویسندگان و شاعران با آیتالله خمینی در نخستین روزهای بازگشت او به ایران در بهمن 1357 یاد کرد که در آن شرایط نشان از جایگاه ویژه آنها دارد و نیز بیانیههای متعددی که در 2 سال بعد از انقلاب از سوی کانون نویسندگان ایران در مخالفت با توقیف مطبوعات، نقد پیشنویس قانون اساسی و … منتشر شده است.
3- تحولات ناقض پیش فرضهای اصلاحطلبان: پس از 22 خرداد 88، مجموعه تحولاتی به وقوع پیوست که ناقض پیش فرضهای “اصلاحطلبی نظام/خمینیمحور” بود. این تحولات کل پروژه “اصلاحطلبی خمینی/نظام محور” را ابطال میکرد.
1-3- رئیسجمهور 24 میلیونی: انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد با شرکت هشتاد درصد واجدین شرایط برگزار شد (هیچ یک از مخالفان و سبزها در این رقم اعلام شده از سوی دولت شک و تردیدی وارد نیاورده است). نهادهای رسمی/قانونی نظام به سرعت پیروزی محمود احمدینژاد با بیش از 24 میلیون رأی را اعلام کردند. میر حسین موسوی ظهر 23 خرداد بیانیهای صادر کرد و نتایج اعلام شده را “بهتآور”، “شعبدهبازی” و “بازی بزرگ” وزارت کشور و صدا و سیما خواند و گفت که “تسلیم این صحنهآرایی خطرناک نخواهم شد … مردم آگاهند و در برابر کسانی که با تقلب روی کار بیایند تمکین نخواهند کرد … ایران، این موجود آسمانی، متعلق به مردم است و نه متقلبان … خائنین به آرای مردم ابایی از آن ندارند که این خانه پارسایان به آتش کشیده شود”.[11] مهدی کروبی هم در همان روز طی یک بیانیه، نتایج اعلام شده را “مضحک و شگفتآور” خواند، اعلام “سوگواری” کرد که باید در آن “مرثیه” خواند و گوشزد کرد که “نتایج و نهاد برآمده از چنین شمارش آرایی فاقد مشروعیت است و مورد قبول اینجانب نیست … حتما در مقابل این مهندسی و تنظیم ناشیانه رای ملت سکوت نخواهم کرد … این تازه اول داستان است“.[12] موسوی و کروبی به سرعت تمام خواست “ابطال انتخابات” را مطرح کردند.
بدین ترتیب حرف آخر در همان آغاز بیان شد. یعنی به جای آن که ابتدا گفته شود در انتخابات تقلب صورت گرفته و ما به آن اعتراض داریم، سپس گام به گام موضوع را با ارائه شواهد و مدارک پیش برند تا در آخر به مطالبه ابطال انتخابات برسند، با مطرح کردن خواست ابطال و کوتاه نیامدن از آن، راه مذاکره و گفتگو را مسدود کردند. وقتی راه گفتگو بسته شد، تنها راه حل مسأله، حل موضوع از طریق حضور در خیابانها شد. “اصلاحطلبی نظام/خمینیمحور” هیچ طرحی برای به خیابانها ریختن مردم نداشت، اما وقتی مردم به خیابانها ریختند، آنها (حداقل دو کاندیدای اصلاحطلب، برای این که بسیاری از اصلاحطلبان به سرعت بازداشت و زندانی شدند) را هم با خود بردند. آیا این رویکرد با “اصلاحطلبی خمینیمحور” سازگار بود؟
علی خامنهای در نماز جمعه 29 خرداد تهران گفت: “نظام جمهوری اسلامی اهل خیانت در آرای مردم نیست و ساز و کارهای قانونی انتخابات در کشور ما اجازه تقلب نمیدهد آن هم تقلب در حد یازده میلیون رأی”.[13] خواست معترضان فقط و فقط ابطال انتخابات و برگزاری مجدد انتخابات ریاست جمهوری بود؛ اما سلطان به هیچ وجه زیر بار این خواست نرفت.[14] سلطان علی خامنهای در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 هم در پاسخ درخواست مهدی کروبی مبنی بر دخالت در امر تغییر نتایج توسط شورای نگهبان، قاطعانه تهدید کرد:
“به آقای کروبی بگویید من رئوس مطالب شما را نگاه کردم. مطالبی که شما گفتید به کلی دور از شأن شما و در جهت ایجاد بحران در کشور است. آیا متوجه هستید که چه کار دارید میکنید؟ آیا متوجه هستید که ایجاد بحران و بدبین کردن مردم کاملاً در جهت خواست دشمنانی است که خیز برداشته اند برای این که بلایی بر سر انقلاب و نظام جمهوری اسلامی در بیاورند که همه شما را در بر خواهد گرفت. اگر اعتراض به انتخابات دارید مگر راه قانونی وجود ندارد؟ چرا فضا را خراب میکنید؟ ممکن است دیگران نیز اعتراضات مشابه داشته باشند. آیا حق میدهید آنان فردا همه چیز را زیر سوال ببرند؟ من از شما مطلقاً انتظار چنین برخوردی ندارم و من به حول و قوه الهی نخواهم گذاشت افرادی در کشور بحران ایجاد کنند“.[15]
موسوی و کروبی از 23 خرداد به بعد، فقط “تقلب در انتخابات” را مطرح کردند. تقلبی که آنها از آن سخن میگفتند، تقلب تأثیرگذار بوده است. اگر موسوی 17 میلیون و کروبی 7 میلیون رأی آورده باشد، میزان تقلب 10 میلیون رأی بوده است. گویی مخالفان معتقد بودند که احمدینژاد 13 میلیون رأی آورده و 11 میلیون رأی تقلب شده است. سلطان باید این مدعا را از کسی شنیده باشد که در نماز جمعه تهران با تعجب بپرسد: “تقلب در حد 11 میلیون رأی“؟!
2-3- میزان تقلب: رژیم دو ادعا داشت که اولی را مخالفان صادق به شمار میآوردند، اما دومی را کاذب قلمداد میکردند. مدعای اول: شرکت هشتاد درصد مردم در انتخابات ریاست جمهوری. مدعای دوم: پیروزی محمود احمدینژاد با 24 میلیون و پانصد هزار رأی. نمیتوان مدعی شد که همه مخالفان سخن واحدی درباره مدعای دوم بیان کردهاند. مخالفان مدعیات زیر را مطرح ساختند:
1-2-3- تقلب غیرموثر: تا 4 میلیون رأی تقلب، تأثیری در پیروزی احمدینژاد نداشت. در انتخابات تقلب صورت گرفته، اما میزان آن کمتر از چهار میلیون رأی بوده است.
2-2-3- تقلب تأثیرگذار همراه با جلو بودن احمدینژاد: بیش از 4 میلیون تقلب صورت گرفته است و احمدینژاد منتخب مردم نیست. او کمی بیش از میر حسین موسوی رأی آورده است اما، انتخابات به دور دوم کشیده میشد. در این صورت مجموع آرای موسوی/کروبی بیش از احمدینژاد بوده است.
3-2-3- تقلب تأثیرگذار همراه با جلو بودن موسوی: آرای موسوی بیش از آرای احمدینژاد بود اما، انتخابات به دور دوم کشیده میشد. یعنی موسوی 20 میلیون رأی کسب نکرده است. در این صورت، مجموع آرای موسوی/کروبی میلیونها رأی بیش از آرای احمدینژاد بود.
4-2-3- پیروزی موسوی: میر حسین موسوی حداقل 20 میلیون رأی آورده و در انتخابات پیروز شده است. اگر کروبی هم 7 میلیون رأی آورده باشد، مجموع آرای آنها 27 میلیون رأی خواهد بود. در این صورت احمدینژاد حداکثر چیزی حدود 13 میلیون رأی آورده است. هر چه بر آرای موسوی و کروبی افزده شود، از آرای احمدینژاد کاسته خواهد شد.
موسوی و کروبی از 23 خرداد به بعد، فقط “تقلب در انتخابات” را مطرح کردند، بدون آن که بر هیچ یک از این گزینهها انگشت تأکید بنهند. تقلبی که آنها از آن سخن میگفتند، تقلب تأثیرگذار بوده است. یعنی احمدینژاد 20 میلیون رأی به دست نیاورده بود. پس میزان تقلب بالای 5 میلیون رأی بوده است. اگر موسوی 17 میلیون و کروبی 7 میلیون رأی آورده باشد، میزان تقلب 10 میلیون رأی بوده است. گویی مخالفان معتقد بودند که احمدینژاد 13 میلیون رأی آورده و 11 میلیون رأی تقلب شده است. سلطان باید این مدعا را از کسی شنیده باشد که در نماز جمعه تهران با تعجب بپرسد: “تقلب در حد 11 میلیون رأی“؟!
3-3- رژیم متجاوز/جنایتکار/توتالیتر: رژیم سرکوب را افزایش داد. بخشی از سرکوبها به شرح زیر بود: تظاهرات مردم به گلوله بسته و دهها تن کشته شدند، هزاران تن بازداشت گردیدند، چند تن زیر شکنجه به شهادت رسیدند، تمام رسانههای مخالفان تعطیل شد، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت منحل گردیدند، بیت مراجع تقلید مورد حمله قرار گرفت، وبسایت چند تن از مراجع فیلتر شد، به موسوی و کروبی حملههای فیزیکی صورت گرفت. از همه اینها بدتر، کروبی گفت و کوتاه نیامد که به تعدادی از زندانیان تجاوز جنسی صورت گرفته است. موسوی، کروبی و سبزها بر میزان بسیار شدید سرکوب در هفده ماه گذشته بارها و بارها تأکید کردهاند. زهرا رهنورد در آخرین مصاحبهاش با سایت کلمه، دولت احمدینژاد را مسئول قدرت یافتن مسئولین قتلهای زنجیرهای به شمار میآورد که برای نسل انقلاب “کابوس” و “فاجعه” پدید آورده و حاکمیتی مشابه “حاکمیت توتالیتر” درست کردهاند.[16] این تصویر از رژیم، تصویری است که با پیش فرضهای بنیادی “اصلاحطلبی خمینیمحور” تعارض اساسی دارد.
——————————–
پاورقیها:
11- رجوع شود به این لینک.
12- رجوع شود به این لینک.
13- علی خامنهای در عین حال گفت: “به شورای محترم نگهبان تأکید شده که به مستندات ارائه شده از جانب کسانی که شبهه دارند حتما رسیدگی شود و اگر در مواردی نیاز به باز شماری صندوقها بود با حضور نمایندگان نامزدها انجام شود. بنده زیر بارِ بدعتهای غیرقانونی نمیروم چرا که در هر انتخاباتی طبعا برخی برنده نیستند و اگر امروز چارچوبهای قانونی شکسته شود، در آینده نیز هیچ انتخاباتی مورد اعتماد نخواهد بود و مصونیت نخواهد داشت. قانون همانطور که به نامزدها حق نظارت و شکایت داده، راه رسیدگی به شکایات را هم مشخص کرده است و همه کارها باید براساس روال درست قانونی انجام شود”.
رجوع شود به این لینک.
14- هفده ماه پس از آن حوادث، سلطان در 4/8/89، گزارش مجددی از آن دوران ارائه کرده و میگوید: “عدهای بر اثر بیبصیرتی و به اشتباه، ادعای تقلب را مطرح کردند، طبیعی است که مدعیان این ماجرا باید دلیل میآوردند و پس از ارائه دلیل از راهی که قانون مشخص کرده، مسئله را شکایت و پیگیری میکردند تا پس از بازرسی و بازبینی، حقیقت مشخص شود اما مدعیان تقلب، این راه قانونی و مشخص را طی نکردند. با وجودی که در آن زمان، مدت قانونی شکایات را تمدید کردیم و تأکید شد که آرای مردم در مقابل چشمان نمایندگان نامزدهای معترض، بازبینی شود اما آنها این شیوه قانونی را قبول نکردند و مشخص شد که از قانون تمرد میکنند”.
رجوع شود به این لینک.
البته موسوی و کروبی خواهان ابطال انتخابات بودند. اما در عین حال، شورای نگهبان را نهادی بیطرف برای رسیدگی به موضوع به شمار نمیآوردند.
15- رجوع شود به این لینک.
16- رهنورد گفته است: “این جریان فشار و ارتجاعی از همان زمان شکلگیری انقلاب اسلامی و تحقق جمهوری اسلامی در کشور ما وجود داشته است و همیشه در تلاش بوده تا به قدرت برسد و همیشه نیز هرکس و هر جریانی که با فکر، اندیشه و ایدئولوژی او مخالف بوده است را میخواسته حذف کند که گاه این حذف با سرکوب و آزار مردم همراه بوده و گاه نیز در جریان قتلهای زنجیرهای و آزار خود را نشان داده است. در واقع با انتخاب دولت نهم بخشی از این جریان تندرو که در قتلهای زنجیرهای نظر مثبت یا نقش داشته است در موضع قدرت قرار گرفت … اتفاقات اخیر برای انقلابیون یک کابوس بود و کسانی که از رژیم سرکوبگر و پلیسی شاه لطمات بسیاری خورده بودند هیچ گاه فکر نمیکردند در نظام جمهوری اسلامی که در واقع آرمانهایش علیه تمام آن ظلمها، سرکوبها ، زندانها و آن محیط پلیسی اینها بود … چنین فجایعی رخ دهد … اگر به تاریخ منطقه نگاه کنید میبینید در هیچ کجا هم با این خشونتی که دولت دهم با مردم رفتار کرده، رفتار نشده است … حاکمیتهای توتالیتر خود را قدرقدرت و عقل کامل میدانند و اراده شخصی انسانها را از صفر هم کمتر تلقی میکنند، همه آنها رفتارشان تحقیر انسانها و دخالت در زندگی خصوصی، سلیقهها، زیباشناسی، اخلاق و آداب رفتار انسانها است. آنها هم به باورهای قلبی انسانها دخالت میکنند تا مردم را زودتر به بهشت ببرند هم به رفتار اجتماعی، انسانها و اگر زورشان برسد مایلند ناخودآگاه آدمها را نیز تحت سلطه قرار دهند. کسی نیست بگوید شما به سلیقه زیباشناسی مردم چه کار دارید! خانمی مایل است برنزه باشد، دیگری مایل است رنگ پریده باشد، یکی لباسهایش چنین و آن دیگری چنان، به شما چه مربوط است”.
رجوع شود به این لینک.
حمیدرضا جلاییپور هم درباره میزان سرکوبها گفته است که رژیم به مخالفان اجازه نفس کشیدن هم نمیدهد: “ما در شرایط امنیتی بیسابقهای به سر میبریم و به جامعه و نخبگان مجال نفس کشیدن هم نمیدهند. وقتی یک نشریه، حزب، تجمع، تشکل، گردهمایی، سخنرانی، کتاب و اقدام مدنی هم تحمل نمیشود چگونه میتوان بیش از این فعالیت کرد؟ … البته الان هفده ماه است که در حزب مشارکت را بستهاند و البته ما هم در حد توان و به رغم محدودیتها حزب را زنده نگاه داشتهایم … جامعه در معرض امواج تخریبی سهمگینی است که تندروها به راه انداختهاند. موج حذف احزاب و محدود کردن نهادهای مدنی و مطبوعات از این جملهاند. موج دیگر، رعب و وحشت در محیطهای دانشگاهی است … اصلاحطلبان که بیش از این مجال تحرک ندارند”.
رجوع شود به این لینک.
مرتبط:
بخش اول: تاملاتی پیرامون رویدادهای دو سال گذشته از چشم اصلاحطلبان
Click here to view the embedded video.
سومین و آخرین بخش از گفتوگو با داریوش آشوری بر محور هوشیاری تاریخی و بررسی گفتمانهای حاکم بر نبرد گروههای سیاسی در ایران امروز میپردازد.
در این مسیر، میزان سرگردانیِ جامعهی ایرانی را به عنوان بخشی از جهان سوم که میان حفظ سنت اندیشهای و تاریخیِ گذشته و گشودن دریچههای ذهن به سمت اندیشهی مدرن و غربی درگیر است بررسی میکنیم.
«روشنفکریِ جهان سومی» در ادبیات بسیاری از اندیشمندان و نظریهپردازان از جمله داریوش آشوری، حاصل پریشانیِ ذهنیِ نامتعادل و کینهتوز عنوان شده که یا دچار «غربستیزی» است یا «غربزدگی» و در هر دو حالت از خودآگاهی و هوشیاری تاریخی فاصله میگیرد. همانطوری که شما در نوشتههایتان مطرح کردهاید راه گذر جامعهی ایرانی از هبوطی که با عنوان «هبوط از شرق به جهان سوم» دچار آن شده فهم و حلِ شکاف بین غربستیزان و غربشیفتگان است آیا به نظر شما در ایران امروز، گفتمان حاکم بر جدال غربشیفتگان و غربستیزان به بلوغ اندیشهای، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رسیده؟ متحول شده؟
ببینید این تحول گفتمانها اتفاقا خیلی مهم و معنا دار است. در ایرانِ بعد از انقلاب از دههی هفتاد به این طرف به شدت بحث مدرنیته مطرح است و فکر نمیکنم در هیچ جای دنیا این ترم را به این شدتی که ما آن را هر روز در روزنامهها و ستونهای فرهنگی و اندیشگی خود به کار میبریم استفاده کنند. از همه طرف بحث مدرنیته مطرح می شود و دیگر بحث امپریالیسم و دنیای کلونیزه و یا متروپل امپریالیستی و دنیای وابسته از صحنه خارج شده است. الان دیگر فقط چند کشور مانند کرهی شمالی، سوریه و ایران هستند که بنا به دلایل ایدئولوژیک این گفتمانها را ادامه میدهند. اما بقیه دنیا دیگر این گفتمانها را کنار گذاشتهاند. مسالهی وابستگی اقتصادی دیگر معنا ندارد. کشوری مانند چین به کمک سرمایههای آمریکایی در عرض 30 سال به دومین قدرت اقتصادی جهان تبدیل شده است. همهی دنیا برای سرمایه لهله میزنند و حضور آن را طلب میکنند. بخش عمدهای از پیشرفت بسیاری از کشورهای جهان سومی نظیر کره، تایوان، مالزی و برخی دیگر به کمک سرمایههایی بوده که از غرب رفته است.
امروزه دیگر مساله وابستگی که آن زمان از طریق منابع چپِ وابسته به شوروی و چین و غیره مطرح میشد دیگر معنا ندارد و مطرح نیست. این را دیگر روشنفکری ما هم میفهمد؛ چه اصلاحطلب مذهبی باشد، چه غیرمذهبی و چه لائیک. امروزه بحث اصلی مدرنیزاسیون است؛ مدرن کردن اقتصاد، جامعه، نظام سیاسی، فرهنگ، ذهنیت و امثال اینها بحث دنیاست و آنهایی که امروزه میخواهند هنوز همان گفتمانهای قبلی را زنده نگه دارند قشرهای محدود خیلی کوچکِ بسته و عقبماندهای هستند، حالا از چپهای خیلی افراطی بگیرید تا راستهای خیلی مذهبی افراطی.
خب پس با این اوصاف شما گفتمان حاکم یا اندیشهی حاکم بر جناحهای داخل ایران و روشنفکرانی که با حاکمیت در ستیز هستند را چگونه تعریف میکنید؟ فضای کلی حاکم بر گفتمان جدالهای کنونی چیست؟
در این دوران به علت تحولات اساسیای که در سطح تجربههای جهانی اتفاق افتاده، مدلهای کلاسیک انقلاب چه مسلحانه و چه انقلابهایی نظیر انقلاب طبقهی کارگر جاذبهاش را به معنای کلاسیکاش از دست داده است. در همین جریان جنبش سبز هم دیدیم همه طرفدار بیخشونتی و ترم «جنبش بیخشونت» و خشونت پرهیزی هستند. اینها نشان از تحولات مهمی در نگاه و ارزش و رفتارهاست. دیگر اسطورههای انقلابی، شهادتهای انقلابی برای نجات خلق و این که کسانی بروند خودشان را فنا کنند بُرد خودش را از دست داده است. فضای اجتماعی طوری شده است که آدمها جرأت میکنند و این حق برایشان شناخته میشود که اندیشه و دید شخصی داشته باشند. چیزی که قبلا نبود و نیروهای یکسانگر اجتماعی همه را فشار میداد تا در قالبهای معینی جا بگیرند و اگر کسی در آن قالب قرار نمیگنجید آن وقت متهم میشد یا تنبل، ترسو، ساواکی، یا مامور امپریالیسم است. حتی این نگاه در فضای روشنفکری هم همین بود.
اما همهی اینها و بحثهای کنونی فضایی را به وجود آورده که کمابیش ظهور بیانیاش را در محتواهایی که بر روی اینترنت منتشر میشوند و یا در برخی از نشریات میتوان یافت. مثلا مجلهی «مهرنامه» که در حال حاضر در ایران منتشر میشود یک نمونهی خوبی از تحول روشنفکری و نزدیک شدن دو قطب فکری لائیک و مذهبی به یکدیگر است که میتوانند با هم داد و ستد فکری داشته باشند. در حالی که یک زمانی اینها کاملا یکدیگر را طرد میکردند.
شما جایگاه هوشیاریِ تاریخی در جنبش سبز ایران را چهطور تعریف میکنید؟ این هوشیاری تاریخی در چه مقطعی است و به کجا رسیده است؟
ببینید هوشیاری تاریخی یک چیز نسبی است و بر حسب زمانه فرق میکند. و باید دید به قول هگل «روح زمانه» چگونه میطلبد. روح زمانه یک زمانی میطلبد که همه انقلابی باشند و همه قیام کنند. مثل تجربهای که خودمان داشتیم. و یک زمان دیگری انقلاب معنی و جاذبهاش را از دست میدهد و تجربهها میگویند راه این نیست و حرکت گام به گام بهتر از جهش تندگامی ست که معلوم نیست از آن سو دوباره به سر میغلطی یا نه. هوشیاری تاریخی ما فعلا بر این مبانی است که تندروی و انقلابیگری دیگر جایی ندارد و ارزشهای حاشیهای آن مثل فدا شدن، شهید شدن و این حرفها هم دیگر آن معنای گذشته را ندارد.
تجربه نشان میدهد همانها که نمایندگان حق مطلق بودهاند وقتی به قدرت میرسند تبدیل به چه هیولاها و اهریمنهایی میشوند. این نشان میدهد که ساخت قدرت یک طبیعتی دارد که فرقی نمیکند من یا شما در آن قرار بگیریم؛ من هم که آنجا قرار بگیرم یک نوع رفتار دیگری خواهم داشت غیر از موجودی که این ور است و خودش را عضو اپوزیسیون میبیند و منتقد نظام است
البته هر زمانهای هوشیاری تاریخی خود را عاقلترین و برترین میداند و معلوم نیست 10 یا 20 و یا 50 سال دیگر هم بر همین اساس باشد. باز ممکن است برگردد به آن چیزهایی که کنار گذاشته و فراموش شده است.
در آرایی که پیش از این از شما منتشر شده، شما وضع ایران را نوعی هبوط از «شرق به جهان سوم» تعبیر میکردید و یا هنوز هم میکنید و به گونهای هوشیاری تاریخی ما را محصول همین شرایط میدانستید و این هوشیاری تاریخی و احساس روانی ما نسبت به خودمان را دچار تشتت و پریشان تعریف میکردید. این شرایط، یعنی «هبوط از شرق به جهان سوم» در شرایط حاضر، در ایران امروز در چه مرحلهای ست؟
آن چه که من تحت این عنوان مطرح می کنم فقط محدود به ایران نیست من کمی گسترهی نگاه تاریخیام وسیعتر است من این گونه نگاه میکنم که چهطور همهی تاریخهای بومی و محلی رفتند و جزو تاریخ جهانی شدند و این تاریخ جهانی را دنیای غربی چگونه پدید آورد؟ من از این گستره قضیه را میبینم که چهطور ماجراجوییِ غربی در سیر کاوش خود رفت کرهی زمین را کشف، و جغرافیای زمین را مطالعه کرد و علوم انسانی را به وجود آورد که حتی میرفت قبایل دورافتادهی استرالیا را هم مطالعه میکرد و به این ترتیب تاریخ جهانی به وجود آمد که مرکز و قلهاش تمدن غربی بود و بقیه شدند جوامع شرقی. به این معنا: یا ماقبلِ غربی یا عقبمانده یا توسعهیافته.
من این روند را از بُعد فرهنگی نگاه میکنم. مسالهی جهان سوم به طور مرسوم بنا به اصلِ عقبماندگیِ ساختارهایِ اقتصادی و سیاسی مطرح شده است. اما من بیشتر متمرکز شدم روی وجه فرهنگی و ذهنیت قضیه که چه تفاوتی میان ساختار ذهنیت مدرن و ذهنیت یا دنیای غیرمدرن وجود دارد که دنیای مدرن این دستآوردها را دارد و دنیای غیرمدرن در حسرت این دستآوردهاست؟ یا جهان سوم و ذهنیت غیرمدرن با چه موانعی برای درک و رسیدن به ذهنیت مدرن و دستآوردهای آن روبهروست؟
البته در غرب هم آدمهایی مثل لوید براون و کسانی که روی ذهنیت ابتدایی و میتولوژی مطالعه کردهاند این نگاه را به لحاظ علمی و جامع بررسی کردهاند، که ذهنیت میتولوژیک چگونه است؟ و ذهنیت عقلانی چگونه و توسط چه معیارهایی عمل و رفتار می کند؟ معنی این شکاف چیست و آیا این شکاف پرکردنی است یا نه؟
به هر حال با جهانی شدن تمدن مدرن از طریق تکنولوژی مدرن و از طریق اشاعه انقلاب صنعتی بقیهی دنیا به درجات به ذهنیت و دنیای مدرن پیوستند. مثلا ژاپن اولین نمونهی دنیای شرقی است که صنعتی شد و به دنیای مدرن پیوست و بعد میلیتاریست شد. بعدها چین و کره و حتی خود ایران هم در همین ردیف قرار گرفتند.
با نفوذ و نشت ایدهها و علوم مدرن، تاسیس دانشگاهها و رشد علوم طبیعی تا علوم انسانی و اجتماعی با خود ایدههایی را آوردند و پراکندند که رفته رفته در زبان این جوامع نفوذ کردند؛ زبان هایی که لال و گنگ بودند نسبت به مفاهیم تفکر مدرن، آرام آرام روان شدند. آرام آرام این ها را در خودشان جای دادند در نتیجه آن قضیه هبوط از «شرق به جهان سوم» دوران گذار نسبتا طولانی دارد که از این طریق جهان سومیها میخواهند که غربی شوند. میخواهند که صنعتی شوند و نهادهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مدرن را جذب و در درون خودشان بومی کنند.
در نتیجه ساختارهای اجتماعی کهنشان هم که رو به پوسیدگی و فساد بود از هم میپاشد و آنهایی که موفق باشند ساختارهای جدیدی را جانشین میکنند. امروزه آنهایی که توانسته اند صنعتی شوند مثل کره، چین، مالزی و ژاپن (نمونه ی کلاسیک این ماجراست) اینها بیشتر نزدیک شدند به غرب و غربی شدند و حتی جوامعی مثل ایران، ترکیه در این پروسه هستند.
اما این پروسه یک چیز یک وجهی و یک خطی نیست. از راههای پیچاپیچی عبور میکند؛ خیلی از عناصر قدیم در برابر آن مقاومت میکنند یا عناصر جدید میروند توی شکم ساختارهای قدیم و ذهنیت و فرهنگ خودشان را جذبِ آنها میکنند؛ رنگ آنها را میگیرند؛ رنگ خودشان را به آنها میدهند؛ یک مکانیزم پیچیدهای است که همه جای دنیا یک رنگ و یک شکل نیست؛ اما همهی دنیا عاشق این هستند که صنعتی شوند؛ وارد دنیای مصرفی شوند و ابزارها و تکنولوژی مدرن داشته باشند.
همانطوری که اشاره کردید خروج جامعه از بحرانی که در آن از یک سو گذشتهاش رو به فروپاشی است و از طرفی چشم به آیندهی غرب دارد او را در یک برزخی قرار میدهد که دچار پریشانی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی میشود و به قول شما باعث میشود که «شرق» دچار هبوط یا سقوط به «جهان سوم» بشود. اگر بخواهیم جنبش اعتراضی امروز ایران را به عنوان یکی از وجوه گذر از این بحران در نظر بگیریم آیا رفتار سیاسی شهروندان تحت عنوان جنبش سبز را میتوانیم دارای قابلیت لازم برای عبور از این بحران گذر از جهان سوم به جهان مدرن ارزیابی کنیم؟
بله میتوانیم. این نشانهی درستی است؛ از این جهت که رشد فرهنگِ سیاسی در جامعه سیاسی ایرانی را میرساند و حضور عقلانیتی که مسائل خودش را حساب شدهتر پیش میبرد و بر اساس کینهتوزی عمل نمیکند. افغانستان و عراق با داستان کشت و کشتارها و این بمب گذاریها نمونهی زندهای از ذهنیت قومی قبیلهای ست که هنوز آن جا حاکم است و این ذهنیت قومی قبیلهای به این صورت خشونتبار خودش را نشان میدهد. ولی کینه و نفرت را هم باید کنترل کرد و از مسیرهای کم ضرر روانهی عملی سیاسی کرد؛ یعنی از دل مکانیسمهایی مثل احزاب و تشکلهایی که غرب هم برای رسیدن به دموکراسی بهوجود آورد که دیگر بمب به خودمان نبندیم و خودمان را منفجر کنیم بلکه مکانیسم رای و انتخابات را بپذیریم.
این که آن روحیهای که کین توزی و نفرت در آن حرف اول را میزند جای خودش را به روحیهای بدهد که یک عقلانیتی بتواند این کینتوزی و نفرت را کنترل و تعدیل کند. یا مسیر حرکتش را ملایم کند؛ این در واقع حرکت به طرف مدرنیته است و به نظرم ما این را در جامعهی ایرانی تجربه را کردیم.
نظر شما درباره نقد درونگروهی جنبش اعتراضی مردم ایران یا همان «جنبش سبز» چیست؟ این که برخی گروههای سیاسی، روشنفکران و مردم اگرچه با رهبران جنبش همسو و در یک صف هستند اما از آنها میخواهند در مورد سهیم بودن خودشان درقدرت حاکم بر دههی اول انقلاب شفافسازی کنند و یا اینکه بخشی از مواضع فعلی آنها را حتی با وجود این که ممکن است جنبش را تضعیف و حاکمیت را خوشحال کند نقد میکنند، چطور تحلیل میکنید؟
در سنت مبارزاتی گذشته بنا بر این بود که یک جبههی «حق» وجود دارد و یک جبههی «باطل» که هر دو مطلقاند و آن چه که از سوی جبههی «حق» به جبههی «باطل» گفته میشود، مطلق است و جبههی حق هیچگونه کم و کاستی از هیچ جهتی ندارد و جبههی باطل سراپا کمی و کاستی ست. درنتیجه انتقاد عبارت بود از گلولهای که شما در تفنگ میگذارید و به جبههی دشمن شلیک میکنید. و هر عمل و رفتار او هم بد است چرا که جزو جبههی باطل و دشمن است و باید به او انتقاد شود.
مشکل، وضعیت پیچیدهای است که مجموعهی نیروهایی که در این جنبش در آن شرکت داشتند دچارش هستند. آنها که در میانه هستند و متعلق به جناح میانهرو و اصلاحطلب هستند یا از جناح رژیم کنده شدهاند هنوز در خیلی از زمینهها تکلیفشان روشن نیست
به عنوان مثال میتوان به مواجههی منتقدان با رژیم شاه به عنوان یکی از تجربههای تاریخی خودمان اشاره کرد. حتی برنامههای اصلاحی شاه که برای صنعتی شدن ایران صورت میگرفت، با عناوینی چون «اقتصاد وابسته به امپریالیسم» از سوی مخالفان نفی میشد. بعدها همه متوجه شدند که خیلی هم کار شده بود و هر ایرادی هم که به لحاظ اخلاقی، سیاسی و غیره به رژیم شاه وارد بود ولی او این نیت را داشت که میخواست ایران را صنعتی کند و این کارها را هم انجام داد.
این واقعا نشانهی رشد فکری در جوامع بشری و هم در جامعهی ماست که جبههی «حق» هم برگردد به خودش هم نگاه کند و بگوید: نه من حقِ مطلقم و نه او باطلِ مطلق و میتواند بین ما دیالوگ باشد. کار سیاسی و دیپلماسیِ مدرن همین است که دیپلماسی را جایگزین جنگ کنیم؛ همین است که جبههی «حق» و «باطلِ» مطلق وجود ندارد. شما یک چیزی میگویید، من هم یک چیزی می گویم، من یک چیزی می خواهم و شما هم یک چیزی میخواهی و با هم میتوانیم مبادله کنیم و به یک تعادلی برسیم. کار سیاسی یعنی این.
تجربه نشان میدهد همانها که نمایندگان حق مطلق بودهاند وقتی به قدرت میرسند تبدیل به چه هیولاها و اهریمنهایی میشوند. این نشان میدهد که ساخت قدرت یک طبیعتی دارد که فرقی نمیکند من یا شما در آن قرار بگیریم؛ من هم که آنجا قرار بگیرم یک نوع رفتار دیگری خواهم داشت غیر از موجودی که این ور است و خودش را عضو اپوزیسیون میبیند و منتقد نظام است. باید از اساس نسبت به ساختار سیاسی انتقاد کرد و مواظب بود و میزان قدرت را کنترل کرد. به خاطر این که قدرتِ مطلق دست هر کس که بیفتد میتواند به فسادِ مطلق منجر شود. و از این جهت به نظر من این نشانهی رشد خیلی مثبتی است در جامعهی ما که اگرچه خود را در موضع حق میبینیم ولی نسبت به خودمان و نسبت به موضع حق خودمان هم انتقاد و بازسنجی کنیم.
با این اوصاف اگر بخواهیم انتقاد شما را نسبت به همین نبردی که در ایران بین معترضان و جریان حاکم وجود دارد بشنویم، اگر شما بخواهید انتقادی به جریان حاکم در ایران و شکل مبارزهی اپوزیسیون و روشنفکران با جناح حاکم داشته باشید، انتقاد شما چیست؟
مشکل وضعیت پیچیدهای است که مجموعهی نیروهایی که در این جنبش در آن شرکت داشتند دچارش هستند. البته آنهایی که در جناحهای تندرو هستند تکلیفشان روشن است به خاطر این که میدانند چه میخواهند؛ مثلا یکسره «سرنگونی جمهوری اسلامی» و نه کم و نه زیاد؛ اما آنها که در میانه هستند و متعلق به جناح میانهرو و اصلاحطلب هستند یا از جناح رژیم کنده شدهاند هنوز در خیلی از زمینهها تکلیفشان روشن نیست. اگرچه برخی وقتها آقای کروبی و یا آقای موسوی شجاعت میکنند و حرفهایی میزنند اما حرف آخرشان معلوم نیست و این که به هر حال جنبش، سر ندارد…
آیا این نقطهی قوت جنبش نیست؟
شاید هم این نقطهی قوتش باشد. شاید هم نیروهایی در درون خودش دارد که در زمانهای مساعدی به صحنه بیاید اما میتواند در آن به صحنه آمدنش آنارشیک باشد. و از آن چیزهایی میتواند بیرون بیاید که هیچ کس انتظارش را ندارد. شاید اگر آن بخشی که به هر حال به یک معنایی از طرف مردم به عنوان رهبری پذیرفته شده تلکیف خودش را روشن کند و فرمولهای خودش را به روشنی بیان کند که کجا میخواهد برود و چه می خواهد بکند، (از جمله این که برخوردش با ولایت فقیه و چیزهایی از این قبیل چگونه است؟) در یک شرایطی که امکان بروز اجتماعی و حضور در خیابان باشد وضع بهتری داشته باشد تا یک وضع مبهمی که مجموعهی جریان نمیداند دقیقا چه میخواهد.
آخرین پرسش من مربوط به یکی از دغدغههای اصلی شماست. چنان که شما معتقدید، فاصلهی زبانی میانِ زبانهایِ پیشروی مدرنیت و زبانهایِ دنبالهروِ آن، در قلمروِ علومِ انسانی و اندیشهی فلسفی، شکافی ست که به نظر نمیرسد هرگز به آسانی با دستیافتن به علومِ کاربردی و تکنولوژی، پرکردنی باشد. این شکاف در ایران امروز تا چه حد پر شده؟
یکی از مسائلی که بعد از سالها مطالعه و کوشش برای مطالعهی زبان در حوزهی ترجمهی علوم اجتماعی، علوم انسانی، واژهسازی و واژهشناسیِ علوم انسانی توجهم را جلب کرد این بود که در این دنیای غربی مدرن، متناسب با اتفاقاتی که افتاده یک حادثهی بزرگ زبانی هم رخ داده که حتی نوع رفتار انسانی نسبت به زبان عوض شده است. این دستاوردهایِ عظیمِ علم و تکنولوژیِ مدرن، بدون یک تحول اساسیِ زبانی امکان نداشته و این تحول اساسیِ زبانی را اینها انجام دادند که یک بخشی از آن همان چیزی است که من به آن تکنولوژی زبانی میگویم. تکنولوژی زبانیای پدید آوردند که میتواند به نیازهای گستردهی علوم طبیعی و تکنولوژی در مقیاس میلیونها واژه پاسخ دهد.
و بعد هم مسالهی نوع نحوهی فکر مدرن و سوژهای که میخواهد روشناندیش باشد، میخواهد شفاف فکر کند، میخواهد زبان را شفاف به کار ببرد؛ و این زبانها را ساختند و پرداختند؛ و ما این کارها را نکردیم. البته خب زبان ما تاریخ و میراث دیگری دارد که خود آن میراث روی دوشش خیلی سنگینی میکند اما با این میراث و گذشتهی زبان برخورد انتقادی و شفافی نکردیم. محدودهی مصرف و کارکرد زبان برای ما کجاست؟ در حد این لغت و آن لغت و اینها البته کار شده؛ تا حدودی هم تحولات سبکی به طرف ساده شدن زبان بهوجود آمده است؛ مثلا کم کردنِ شکاف زبان گفتار و نوشتار؛ یا سبک نوشتاری که مثلا در حوزهی فلسفه که با «فروغی» و سیر حکمت در اروپا شروع میشود و همین طور ادامه داشت طبیعتا کارهایی شده و پیشرفتهایی شده . اما این کارها و پیشرفتها هنوز در راهند و هنوز آنچنان که باید جا نیفتادهاند. شاید یکی از مشکلات بزرگشان این است که ما هنوز در حوزهی روشنفکری و کار ترجمه و برخورد با علوم انسانی و علوم طبیعی زبان مشترکی برپایه زبان فارسی پیدا نکردهایم.
هنوز بسیاری از کلمات ما به اعتبار این که معادلی در زبان انگلیسی یا فرانسه هستند معنا میدهند؛ هنوز نتوانستند روی پای خودشان بایستند. و این کاری ست که ما فقط با یک نگاه نقدگرایانهی علمی به زبان میتوانیم به آن برسیم. رسیدن به یک زبان مشترک، مسیری است که راه خود را از میان فضای گفتوگو میان روشنفکران، اهل فکر و اهل نظر و مترجمان میتواند بیابد و باز کند.
مرتبط:
بخش اول: فردید پدر تفکر ضد غرب در ایران
بخش دوم: جمهوری اسلامی و شلیک به علوم انسانی
وزیران امور خارجه کشورهای عضو اتحادیه اروپا عصر دوشنبه در بروکسل دیدار کردند. مسئول سیاست خارجی اتحادیه میگوید، در دیدار آتی خود با مقامهای ایرانی تلاش احتمالی این کشور برای ساخت بمب اتمی را به بحث خواهد گذاشت.
به گزارش دویچهوله، فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی یکی از موضوعهای مورد بررسی در نشست عصر دوشنبه ( اول آذر / ۲۲ نوامبر) وزیران امور خارجه اتحادیه اروپا بود. تهران و اتحادیه اروپا اوائل ماه جاری میلادی آمادگی خود را برای از سرگیری گفتگوها اعلام کردهاند، اما در مورد زمان، مکان و محورهای اصلی این دیدار هنوز ابهامهای زیادی وجود دارد.
کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، اوایل اکتبر با ارسال نامهای اعلام آمادگی کرد به نمایندگی از سوی کشورهای موسوم به ۵ باضافه یک (پنج عضو دائمی شورای امنیت و آلمان) مذاکره بر سر فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی را از سر گیرد. این پیشنهاد از سوی مقامهای ایراناز جمله منوچهر متکی، وزیر امور خارجه، با استقبال روبرو شد. به رغم این، تهران تاکنون از دادن جواب صریح و تعیین تاریخ دقیقی برای این دیدار خودداری کرده است.
اشتون حدود یک ماه پیش در نامهای خطاب به سعید جلیلی، رئیس شورای عالی امنیت ملی، پیشنهاد کرد دیدارها طی دو تا سه روز و در ژنو انجام شود. مسئول سیاست خارجی اتحادیهی اروپا پانزدهم تا هفدهم ماه نوامبر را برای این دیدار پیشنهاد کرده بود. جمهوری اسلامی نه رسما این تاریخ را پذیرفته نه رد کرده است. از سوی دیگر تهران ابراز تمایل کرده گفتگوها در استانبول انجام شود.
مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در حاشیهی نشست روز دوشنبه در گفتگو با خبرنگاران ابراز تاسف کرد که تهران تا کنون هیچ پاسخ رسمیای به پیشنهاد او نداده است. اشتون با اشاره به این که از نظر او انجام گفتگوها در ژنو محتملتر است، افزود: «تا به حال هر چه از تهران شنیدهایم سخنان غیررسمی بوده است، اما ما نیازمند یک موضعگیری رسمی هستیم.»
ظاهرا هنوز بر سر دستور کار دیدار مقامهای ایران و اتحادیه اروپا نیز توافقی حاصل نشده است. بسیاری از مقامهای ایرانی در روزها و هفتههای گذشته تاکید کردهاند که محور اصلی گفتگوها میان اشتون و جلیلی حق ایران برای استفاده صلحآمیز از انرژی اتمی خواهد بود. تهران مدعی است تردید در مورد ماهیت غیرنظامی فعالیتهای هستهای این کشور غیرموجه است و موضوع گفتگو نخواهد بود.
به رغم اظهارات مقامات ایرانی که به نظر برخی از تحلیلگران مصرف داخلی و تبلیغاتی دارد، کاترین اشتون تاکید میکند «موضع ما کاملا روشن است». به گزارش خبرگزاری آلمان، او میگوید در دیدار با جلیلی «در مورد توانایی ساخت سلاح اتمی صحبت خواهم کرد و این مسئله محور اصلی بحثهای ما خواهد بود».
سخنان اشتون در حالی ابراز می شود که هفتهی پایانی ماه نوامبر آغاز شده و هنوز از تاریخ مشخص دیدار احتمالی با مقامهای جمهوری اسلامی، مکان این دیدار و موضوعهای مورد بحث گزارش معتبری منتشر نشده است.
بنابر گزارشهای رسیده از بروکسل، در کنار موضوع فعالیتهای مناقشهبرانگیز هستهای جمهوری اسلامی دیگر مسائل و مناطق بحرانی جهان نیز در دستور کار وزیران امور خارجه اتحادیه اروپا قرار داشته است.
اتحادیه اروپا اعلام آمادگی کرده به “عادلانه و آزاد” برگزار شدن یک همهپرسی در سودان که برای سال ۲۰۱۱ میلادی پیش بینی شده یاری رساند. این همهپرسی ممکن است به تفکیک سودان منجر شود. از مدتها پیش میان نیروهایی که کنترل مناطق جنوبی و شمالی سودان را در اختیار دارند درگیریهای سختی وجود دارد. نمایندهی آلمان در نشست روز دوشنبه گفت، صرفنظر از نتیجهی همهپرسی وظیفهی ما تقویت گفتگو میان هر دو طرف است. عمر البشیر، رئیس جمهور تونس، از سوی مراجع قضایی بینالمللی به “جنایت جنگی” متهم است و دستور بازداشت او صادر شده است. نماینده آلمان تاکید میکند گفتگو با البشیر منتفی است.
جان آسلبورن، وزیر امور خارجه لوکزامبورگ، از اسراییل خواست به درخواست جامعه جهانی برای متوقف کردن ساخت شهرکهای یهودینشین توجه کند
یکی دیگر از مسائلی که وزیران امور خارجه اتحادیه اروپا بر سر آن اتفاق نظر دارند پیشرفت هر چه سریعتر مذاکرات صلح میان اسرائیل و فلسطین است. نمایندگان سیاست خارجی اتحادیه اروپا مصمماند از برنامههای آمریکا برای پیشبرد روند مذاکرات صلح حمایت کنند.
جان آسلبورن، وزیر امور خارجه لوکزامبورگ، میگوید، امیدوارم دولت اسرائیل متوجه باشد که باید درخواست آمریکا را که خواست جامعهی جهانی است اجابت کند. او خواهان توقف ساخت شهرکهای یهودینشین در مناطق اشغالی و به رسمیت شناختن مرزهای سال ۱۹۶۷ توسط اسرائیل شد.
وزیران امور خارجه اتحادیه اروپا همچنین با امضای بیانیهای نیروهای درگیر در لبنان را به “همکاریهای صلحآمیز” فراخواندهاند. در این بیانیه از دادگاهی که سازمان ملل برای بررسی ترور رفیق حریری در سال ۲۰۰۵ تشکیل داده حمایت شده است. حزبالله لبنان متهم است در ترور حریری دست داشته است. حسن نصرالله، رهبر این گروه، تهدید کرده چنانچه دادگاه اعضای این تشکل را محکوم کند، نیروهای تحت فرمانش دست به عملیات مسلحانه بزنند.
گامبیا کلیه روابط خود با ایران را قطع کرده و به دیپلمات های جمهوری اسلامی ۴۸ ساعت فرصت داده است که این کشور را ترک کنند. گامبیا، یکی از کوچک ترین کشورهای آفریقا، در غرب این قاره واقع است.
به گزارش بیبیسی، دولت یحیی جامه، رئیس جمهوری گامبیا، دوشنبه یکم آذرماه (۲۲ نوامبر) با صدور بیانیه ای اعلام کرد: “تمام پروژه ها و برنامه های دولت گامبیا که با همکاری جمهوری اسلامی ایران اجرا می شود، لغو شده است.”
مقام های گامبیا علت این تصمیم را اعلام نکرده اند. خبرگزاری رویترز به نقل از منابع خود در دولت گامبیا می گوید که این تصمیم به ماجرای ارسال سلاح از ایران به نیجریه که بر اساس گزارش ها قرار بوده به گامبیا برده شود، ارتباط دارد.
منوچهر متکی، وزیر امور خارجه ایران، بدون این که نامی از گامبیا ببرد، گفته بود که سلاح های ضبط شده توسط ماموران امنیتی نیجریه به “یکی از کشورهای غرب آفریقا” فروخته شده بود.
مقام های جمهوری اسلامی هنوز به خبر قطع رابطه گامبیا با ایران واکنشی نشان نداده اند.
دولت گامبیا در بیانیه اش از تمام شهروندان ایران که به نمایندگی از طرف جمهوری اسلامی در گامبیا فعالیت می کنند، خواسته است که در ظرف ۴۸ ساعت این کشور را ترک کنند.
محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری ایران، یک سال پیش با سفر به گامبیا بر توسعه روابط با این کشور تاکید کرده بود.
بر اساس وب سایت آقای احمدی نژاد، او در دوم آذرماه ۱۳۸۸ در بانجول، پایتخت گامبیا، روابط ایران و گامبیا را “برادرانه و بسیار خوب و مثبت” ارزیابی کرده بود.
آقای احمدی نژاد در کنفرانس خبری مشترکی که یحیی جامه، رئیس جمهوی گامبیا، در آن حضور داشت، گفته بود: “جمهوری اسلامی ایران مصمم است روابط و همکاری های خود را در همه زمینه ها با گامبیا گسترش دهد و هیچ محدودیتی هم برای توسعه این روابط نداریم.”
یحیی جامه در سال ۱۹۹۴ با انجام یک کودتای نظامی قدرت را در دست گرفت. او در سال ۲۰۰۶ میلادی سومین دوره ریاست جمهوری خود را آغاز کرد.
گروه های طرفدار حقوق بشر دولت وی را به نقض حقوق و آزادی های اساسی شهروندان متهم کرده اند، اما وی این اتهام را رد می کند.
دهمین دوره جشنواره زنان آلمان جایزه ویژه ده سالگی خود را به خاطر تلاش خانواده مخملباف برای دفاع از حقوق زنان در آثارشان به ایشان اهدا کرد.
ایرن ژانگ مدیر جشنواره به هنگام اهدای این جایزه گفت: “آثار خانواده مخملباف آینه روزگار ما ست.آینه زن و حقوق پایمال شده اش. آینه بشر و رنج هایی که می برد و همینطور آینه یک امید برای فردایی بهتر. من افتخار دارم که صد و دهمین جایزه بین المللی این خانواده را به آن ها اهدا می کنم.”
محسن مخملباف ضمن قدرشناسی از مدیر جشنواره به هنگام دریافت این جایزه گفت: “ما فیلم می سازیم، نه برای آن که تنها زشتی ها و زیبایی های دنیا را نشان دهیم، بیش از آن برای آن که دنیا را تغییر دهیم. جوایز شما هم تنها برای قدرشناسی از کار فیلم سازان نیست، با این جوایز شما بر کار هنرمندان نور می تابانید تا بگویید: نگاه کن! آنجا هنوز کسی هست که از تغییر جهان ناامید نشده است”.
وی افزود: «اجازه می خواهم از طرف خانواده مخملباف نور این جایزه ارزشمند را بر شخصیتی بتابانم که بیش از این ها سزاوار قدرشناسی و احترام مردم روزگارماست. به زنی هنرمند، آگاه و شجاع که سری سبز دارد و زبانی سرخ و صلیب سرنوشت ما و خودش را بر دوش می کشد و به خاطر آن چه نامش زندگی است از مرگ هراسی ندارد: به زهرا رهنورد”.
مخملباف یک هفته قبل از دانشگاه نانتر فرانسه نیز مدرک دکترای افتخاری سینما دریافت کرده و آن را به خانواده قربانیان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم تقدیم کرده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر