-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

Latest news from Jaras for 11/20/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



جرس: شبنم مددزاده دانشجو و زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج که از چندی پیش از ملاقات و همچنین گفتگوی تلفنی وی با برادر زندانی و خانواده اش جلوگیری شده است، کماکان در وضعیت نامعلومی بسر می برد.


به گزارش ارگان خبری فعالان حقوق بشر در ایران، پدر شبنم و فرزاد مددزاده، دو فعال دانشجویی محبوس می گوید "شبنم را بدون اینکه بگویند چرا ممنوع الملاقات کرده اند تحت فشار قرار داده اند و ما هیچ خبری از او نداریم".


وی در ادامه افزود: متاسفانه ما علت این محدودیت ها را نمی دانیم ولی در طی دو ماه گذشته و از زمانی که ایشان به زندان رجایی شهر کرج تبعید شدند همواره با قطع تماس های تلفنی و یا ممنوع الملاقات کردنش و یا عدم رسیدگی پزشکی وی را تحت فشار قرار داده اند. محدودیت های اعمال شده را از سوی اطلاعات سپاه پاسداران دانسته و معتقد است که مسئول بند 8 و رئیس زندان نیز با این ارگان همراهی می کنند.


عبدالعلی مددزاده سپس به تشریح زمان و نحوه آخرین ملاقات مادر این زندانی با وی کرد و گفت: هفته گذشته مادر شبنم به صورت کابینی بعد از گذشته هفته ها موفق به ملاقات با دخترم شد که آن نیز در شرایط خاص امنیتی صورت گرفته بود.


مسئولین از مادر شبنم خواستند که در کابینی که آنها تعیین کردند با هم صحبت کنند و به علت اینکه می خواستند مکالمه را شنود کنند به دلیل مشکل فنی پیش اومده انها را به کابین دیگری منتقل و بالای سر هر کدامشان یک مامور گذاشتند.
وی هم چنین در خصوص مجموع اقداماتی که برای دیدار با فرزندش انجام داده است گفت: "در پی این فشار ها ما به دادستانی کرج مراجعه کردیم که آنها با ما ملاقات نکردند و گفتند که مسائل مربوط به این زندانی در حوزه کاری ما نیست و باید به دادستانی تهران مراجعه کنیم که بعد از آن بارها به دادستانی مراجعه و درخواست ملاقات کردیم که هیچ گاه مورد موافقت قرار نگرفته و یکبار نیز نامه ای نوشتیم که سرباز مقابل در دادگاه نامه را از من تحویل نگرفت و گفت این نامه ها فایده ای ندارد و ما نیز نامه نمیگیریم."


پدر شبنم و فرزاد مددزاده، دو دانشجوی زندانی، با اشاره به وضعیت جسمی نامناسب شبنم گفت: شبنم از بیماری دستگاه گوارشی و بیماری قلبی رنج می برد و در زندان هم در بین زندانیان خطرناک نگهداری می شود و تا کنون نیز بهداری زندان هیچگونه رسیدگی برای درمان ایشان انجام نداده است وقتی هم که ما درخواست دادیم که به بیمارستان مجهز منتقل شوند، گفتند که اینجا زندان هست مرکز درمانی نیست که زندانی شما را درمان کنیم و یا برای درمان به خارج از زندان بفرستیم ، زندانی باید اینجا حبس بکشد و شکنجه شود.


 شبنم مددزاده، نایب رئیس شورای تهران دفتر تحکیم وحدت و دبیر سیاسی انجمن دانشجویان دانشگاه تربیت معلم تهران، در اسفند ماه ۱۳۸۷ به همراه برادرش فرزاد مددزاده بازداشت و به بند ۲۰۹ منتقل شد و به مدت ۳ ماه در سلول انفرادی به سر برد. شبنم پس از ۷ ماه بازداشت در بند ۲۰۹ به قرنطینه متادون و بند عمومی نسوان انتقال یافت.
وی و برادرش در تاریخ ۲۰ بهمن ۸۸ به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی" به ۵ سال زندان با تبعید به زندان رجایی‌شهر محکوم و در تاریخ ۱۲ خرداد ماه امسال، حکم ۵ سال زندان همراه با تبعید شبنم مددزاده در دادگاه تجدیدنظر تهران تایید گردید.
 


 


حبیب صادقی

 شناخت حق و باطل (۱)

بصیرت چه اقتضایی دارد؟ اگر ما در فهم این کلام امام(ره) و این تعیین مصداق عینی متحجّرین و این تاریخ عینی که در مقابلمان است، اشتباه می‌کنیم، آقایان بیایند درستش را بگویند؛ البته نه در زندان یا همان دانشگاه اوین! آیا حضرات آیات عظام: موسوی اردبیلی، سید علی‌محمد دستغیب، شیخ یوسف صانعی، بیات زنجانی و امثال این بزرگان، آن روحانی‌های ضد مبارزات انقلابی و متحجّرین ضد عرفانِ مورد نظر امام(ره) بوده‌اند که به عنوان عالم بی‌بصیرت به دفاتر ایشان، به مسجد ایشان به بیت و خانواده ایشان، با لشکر کشی حمله می‌کنید؟

 

اشاره: آنچه در پی می‌آید، متن پیاده شدهٔ مجموعه جلساتی است که در سه ماههٔ اول سال جاری (۱۳۸۹) در بررسی معنای بصیرت و شناخت حق و باطل برگزار شده است. بدیهی است برخی از حوادثی که در متن آمده است، مربوط به آن زمان می‌باشد، هرچند در کلیت بحث تغییری ایجاد نمی‌کند. ضمناً بعضی از مطالبی که به عنوان ضمیمه به متن اصلی اضافه شده است، مربوط به زمان انتشار می‌باشد.

 

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین

 

و ما توفیقی الا باللّه العلی العظیم و الصلوة و السلام علی سیدنا و مولانا ابی القاسم المصطفی محمد و علی اهل بیته الطّیبین الطّاهرین المعصومین

 

در جلساتی که ان شاء اللّه در خدمت دوستان هستیم، درباره مسائل جاری کشور مطالبی ارائه خواهد شد. البته سعی شده است که این جلسات محورش قرآن و سنت باشد؛ یعنی در ریشه‌یابی دردها و مشکلات امروز جامعه و همچنین در ترسیم راهکارهای برون‌رفت از این معضلات، می‌خواهیم بدانیم نظر قرآن و سیره اهل بیت(ع) چیست؟ آیا می‌توان دردها و درمان آن‌ها را از دیدگاه یک مسلمان معتقد، در بین تاریخ اسلام و سایر علوم اسلامی جستجو کرد؟ با توجه به این مبنا، شروع بحث پیرامون یکی از کلماتی است که چه بسا گفته شود از منفورترین اصطلاحات نزد مردم هم شده است، یعنی بصیرت؛ از آنجا که در این مدت این کلمه و نظایر آن مانند: نخبگان، خواص، دوست، دشمن و غیره به کرات مورد استفادهٔ ابزاری و سیاسی واقع گشته است، متأسفانه ذائقهٔ مردم از شنیدن آن‌ها تلخ شده است؛ در حالی که واقعاً درد و درمان، همان بصیرت و عدم آن می‌باشد.

 

معنای بصیرت

 

بَصَر و بَصیرت یعنی چشم، بینایی، دیدن؛ اما در لغت عرب برای معنای «دیدن» کلمات و ریشه‌های دیگری هم استعمال می‌شود، مثل رَأی و رُؤیة، نَظَرَ یَنْظُرُ، در عین حالی که این کلمات معنای دیدن دارند و حتی هر سه به معنای «علم» هم استعمال شده‌اند، اما تفاوت‌های مهمی در اصل معنا دارند؛ فرض کنید شخصی در حال قدم زدن است و فکر و حواسش متوجه مسألهٔ خاصی است. این شخص می‌بیند اما اگر از او بپرسید چه کسانی از کنارت رد شدند؟ چند تا ماشین و به چه مدل و رنگی در خیابان  پارک کرده بودند؟ پاسخ کاملی ندارد. او دیده است، اما دیدن با توجه و دقت نبوده است. همین شخص اگر صدای بلندی بشنود و رویش را برگرداند تا ببیند چه خبر شده است، آنچه از روی تأمل می‌بیند را «نظر کردن» می‌گویند، در حالی که در حالت اول دیدن او «رؤیت» است.

 

حال «بصیرت» معنای دقیق‌تری از «نظر» دارد؛ دیدن از روی تأمل به شرط آن‌که آنچه دیده می‌شود، مطابق واقع باشد، با ریشهٔ بصر و بصیرت بیان می‌شود. به عبارت دیگر، دیدنی که همراه آن ادراک قلبی و علمی باشد، همراه آن یقین و اطمینان باشد، معرفتی که از آن دیدن حاصل می‌شود، مطابق صد در صدی با واقع باشد، بصیرت است. مثلاً اگر به تردستی شعبده‌باز با تأمل نگاه شود، باز هم آنچه می‌بینیم غیر واقعی است هر چند با دقت هم نگاه کرده باشیم؛ پس دیدن ما در اینجا بصیرت نیست.

 

به خاطر همین تفاوت‌ها است که به خدای‌تعالی «رائی» گفته نمی‌شود (اسم فاعل از رأی) یا مطلق ناظر گفته نمی‌شود، بلکه خدای‌تعالی بصیر است، «اَبْصَرُالنّاظِریِن» است. به هر حال، چه بسا گفته شود اصل معنای بصیرت «علم مطابق واقع» است و اگر به «دیدن» بصیرت گفته می‌شود، به خاطر آن است که بالاترین علمی که از حواس ظاهری حاصل می‌شود، با دیدن است و معمولاً هم مطابق واقع می‌شود. این معنای لغتی بصیرت. پس شخصی که بصیرت دارد، علم به واقع دارد و این بسیار ارزشمند است؛ یعنی چنین شخصی، مثلاً دوست واقعی را از دشمن مخفی تشخیص می‌دهد. متوجه سرّ اشیاء می‌گردد. متوجه می‌شود او که اظهار دوستی می‌کند آیا در واقع هم دوست است؟ آیا او که فکر می‌کنند دشمن مردم است، آیا واقعاً هم دشمن است؟

 

در این جریانات اخیر، مردم و نخبگان، مرتب دعوت می‌شوند به «بصیرت» و منظور از این بصیرت، این است که متوجه باشند دوست واقعی کیست و دشمن چه کسانی هستند؛ البته  از نظر آقایان صاحب قدرت، مردم باید بدانند افرادی مانند آقای موسوی یا آقای کروبی، به فکر کشور و اسلام نیستند، یا از ابتدا به دنبال انقلاب مخملی و رنگی بوده‌اند و در چهره یک منافق تمام عیار ظاهر شده بودند، یا بی‌آن‌که بدانند و متوجه باشند، زمینه ساز سوءاستفاده دشمنان نظام شده‌اند. حال با توجه به این‌که کلمهٔ بصیرت یک اصطلاحی است که در قرآن و روایات بسیار استفاده شده است و حقیقتی دارد که اهل بیت (ع) آن را بیان فرموده‌اند، باید با مراجعه به منابع اصلی، ملاحظه کنیم آیا اقتضای بصیرت همین است که آقایان می‌گویند؟ که اگر این گونه باشد، ما اکنون در کشور با انبوهی از افراد بی‌بصیرت روبه‌رو هستیم، آن هم در تمام گروه‌های مختلف اجتماعی: سیاستمدار بی‌بصیرت، روحانی بی‌بصیرت، عالم بی‌بصیرت، کارگر و کشاورز بی‌بصیرت، دانشجوی بی‌بصیرت، رزمنده، آزاده، مبارز انقلابی و جانباز بی‌بصیرت، رئیس جمهورهای بی‌بصیرت، رئیس مجلس‌های بی‌بصیرت، نمایندگان مجلس و وزرای بی‌بصیرت، حتی مرجع تقلید بی‌بصیرت و حتی عجیب‌تر که شهید بی‌بصیرت هم داریم!

 

به مرور، ان شاء اللّه صحبت خواهد شد که بصیرت چه خصوصیاتی دارد و چگونه حاصل می‌شود و چه اقتضائی در جریانات امروز جامعه دارد؛ آیا اگر بنده مطلبی را که بر فرض هم مطابق واقع و حقیقت باشد، به شما بگویم، صرف شنیدن و پیروی کردن، شما را با بصیرت می‌کند؟ به عبارت دیگر آیا بصیرت با تقلید حاصل می‌شود؟ اما قبل از شروع در بحث مصداق‌ها، ویژگی‌ها و شاخص‌های بصیرت، مطلب بسیار مهمی وجود دارد که غفلت از آن موجب تمام این مصیبت‌هایی است که به آن مبتلا شده‌ایم و امید است که توجه به این نکته، در خروج از مشکلات شخصی و اجتماعی راهگشا باشد، آن نکته و مطلب بسیار مهم در بحث بصیرت، توجه به اعلی درجهٔ بصیرت است که فهم و شناخت این مرتبه از بصیرت، ان شاء اللّه همت اصلی و غرض واقعی تشکیل این جلسات باشد و به فضل خدا شامل حال ما گردد.

 

بصیرت همانند سایر مفاهیم وجودی، به یک تعبیر از مفاهیم مشکک و ذومراتب است؛ یعنی به عنوان مثال «نور شمع» نور است، خورشید هم نور دارد، به هر دو هم اطلاق نور می‌شود، اما شدت و روشنایی نور خورشید به مراتب بیشتر از نور شمع است. بنابراین نور یک مفهوم دارای مراتب است که به تمام مراتب آن نور گفته می‌شود، هر چند تفاوت بسیاری بین مرتبهٔ ضعیف و قوی آن وجود دارد. از خصوصیات این گونه مفاهیم این است که مرتبهٔ بالاتر، تمام آنچه مرتبه پایین‌تر دارد را دارا می‌باشد، به علاوهٔ مقدار اضافی از آن مفهوم که در درجهٔ مادون وجود ندارد. در همین مثال ذکر شده، نور خورشید تمام مقدار نوری که نور شمع دارد را شامل می‌شود به علاوه مقدار بسیار عظیمی از نور که در شمع وجود ندارد. شخصی که در کلاس دوم تحصیل می‌کند تمام علوم و اطلاعات درسی دانش‌آموز کلاس اول را دارد به اضافه علوم دیگری که تحصیل کرده است.

 

حال در مورد بصیرت هم، آن که به فضل خدای‌تعالی و شفاعت و وساطت ائمه اطهار(ع) و اولیای الهی به درجات بالای بصیرت رسیده باشد، تمام آنچه اقتضای مراتب پایین‌تر است را می‌داند و به آن احاطه دارد. بنابراین چه خوب است که انسان تمام همت خود را برای دستیابی به این گوهر بی‌بدیل یعنی اعلی درجهٔ بصیرت قرار دهد؛ و چه خوب بود آقایان مردم را دعوت به داشتن این چنین بصیرت و علمی می‌کردند که درمان دردهای خودشان و دیگران، همین مرتبه از بصیرت است. حال این بصیرت و درجه و مرتبهٔ عالی آن چیست؟ آری حقیقت بصیرت و مرتبهٔ عالی آن چیزی نیست مگر همان علم شریف توحید و معرفت خدای‌تعالی، آنچنان که اولیای الهی، پروردگار را شناختند و به آن رسیدند. بصیرت یعنی این‌که انسان بفهمد هیچ کاره است. همه کارهٔ عالم خدا است. هر سببی، مؤثرش و دلیل اثرش خدا است.

 

«کارکن» در این عالم و آن که کار از او می‌آید، فقط خدای یگانهٔ بی‌همتا می‌باشد. مقلّب قلوب مردم کیست؟ آیا بی‌بی‌سی است که چند میلیون انسان را که آمادهٔ همه نوع خطری هم هستند را به خیابان‌ها می‌کشد؟ آیا به خاطر ارتباط با آمریکا، انسان از جانش و آبرویش می‌گذرد، خودش را به کشتن می‌دهد؟ یا به عکس، شخص محتاط‌تر می‌شود و بیشتر به حفظ جان و مال و منافعش می‌افتد؟ درست است که تبلیغات اثر دارد ولی شخص موحّد و با بصیرت متوجه است که یک طرف بند، دست خدا است. آن که شرافت پیدا کند و به توحید خدای‌تعالی راه یابد، اثر آب در رفع تشنگی را از خدا می‌داند. اگر شخصی لطفی کند، ضمن تشکر و قدردانی از او، متوجه است که لطف او هم از خدا است. اگر کسی هم ظلم کند، انسان موحّد در عین حالی که با ظلم کنار نمی‌آید و به امر باز هم خدا، مقابل آن می‌ایستد، اما بی‌تاب نمی‌شود، غضب غیر خدایی ندارد، جزع و فزع نمی‌کند و به یقین می‌داند که در این ظلم کردن هم، خدا ناظر است و یک طرف قضیه، دست خدای‌تعالی است. این بصیرت است؛ یعنی شخص بداند که نافع و ضار، فقط و فقط خداست، لا اله الا اللّه را با تمام وجود و بی‌پرده ببیند و بفهمد.

 

بنابراین شناخت دوست و دشمن متوقف است بر این‌که معیار دوستی و دشمنی مشخص شود. به ما می‌گویند: «ای آخوند بی‌بصیرت! ای دانشجوی بی‌بصیرت! چرا وحدت جامعه را به خطر انداختید؟ چرا دو دستگی ایجاد می‌کنید؟». ملاک خیر و منفعت چیست؟ کدام وحدت است که مخالفت با آن بی‌بصیرتی است؟ خوب معاویه هم به حضرت علی(ع) گفت در امت رسول خدا تفرقه ایجاد نکن! مروان هم به حضرت سیدالشهداء(ع) گفت مراقب نفوس مردم باش و خودت و دیگران را به کشتن نده، دنبال فساد در جامعه نباش! آیا این مروان فاسق و فاجر با بصیرت بود؟ پس هر وحدتی که خیر نیست و هر دو دستگی شر؛ بنابراین معیار خیر و شر باید مشخص باشد و کسی متوجه آن می‌شود که از خود و حب نفس گذشته باشد، تسلیم کامل خدا شده باشد و در یک کلام با بصیرت شده باشد. در این رابطه، در جلسات آینده بیشتر صحبت خواهد شد. اما در این جلسه یک معیار برای شناخت حق و شناخت باطل ارائه می‌شود تا شما هم فکر کنید، نظری و مطلبی به ذهنتان آمد، بیان بفرمایید تا به نتیجه برسیم ان شاء اللّه.

 

حق و باطل از نظر مرحوم امام خمینی

 

از جمله معیارهایی که می‌توان به عنوان شاخص و فرقان حق و باطل بیان کرد، نظرات مرحوم امام خمینی است. البته توجه داشته باشید هیچگاه نظر، این نبوده است که امام(ره) مساوی با حق است یا مساوی با اسلام است. اما چون اعتقاد داریم ایشان شخص جامعی بوده است، فقیه بوده، اسلام شناس بوده، سیاسی و مبارز بوده و از همه مهم‌تر در راه تهذیب نفس گام برداشته است، از این جهت نظرات ایشان برای فهم حق و باطل، مفید و راهگشا است.

 

توجه دارید که حضرت امام(ره) سال‌ها زحمت کشیده است. در فقه استاد دیده، خودش زحمت کشیده، در تمام ابواب فقه، احاطه داشته است و از اساتید و صاحب نظران بزرگ فقهی به حساب می‌آمدند. خدا رحمتشان کند، این طور نبوده است که ایشان درس و بحث فقهی نداشته باشد و به همه چیز مشغول بوده باشد، غیر از درس؛ سالی که امام مبارزهٔ علنی را شروع کرد، ۶۳ سال داشت و قبل و بعد آن هیچگاه درسشان و تحقیقشان تعطیل نشد. حتی موقع تبعید در ترکیه، کتاب مهم تحریر الوسیله را نوشت، در حالی که منابع زیادی هم همراه نداشت. در عراق همین طور درسشان برقرار بود و فقط در این سال‌های پایانی، درسشان تعطیل شده بود؛ منظور این‌که ایشان فقهشان، فقه و اجتهاد تعارفی، تبلیغی و به ضرورت و سیاسی نبوده است.

 

از تسلط فقهی او و قدرت اجتهادش مهم‌تر، بحث عرفان و معرفت ایشان می‌باشد. از همان ابتدای سن، امام طالب معرفت خدا بود. هم خودش طلب داشت، هم اولیای خدا به او نظر داشتند. نقل شده است از احترام خاصی که حضرت آقای قاضی رضوان اللّه علیه این کوه نور و معرفت که به جوانی گذاشت و به او فرموده بود: «سیر و سلوک شما مبارزه با ظلم است» و آن جوان، امام (ره) بوده است. شما این کتاب شرح دعای سحر امام را ملاحظه کنید، این مطالب بلند عرفانی را امام در چه سنی نوشته است؟ فقط ۲۷ سال داشته است! البته همان طور که امام خودش فرمود و بزرگان اهل معرفت هم اشاره کرده‌اند، تمام این معانی را در آن موقع امام به یقین و مشاهدهٔ بی‌پرده، متوجه نبوده است، اما به هر حال نشان دهندهٔ طلب و همت امام است. بنابراین ما اگر از امام می‌گوییم، به این خاطر است؛ و اگر از دیگران نمی‌گوییم، باز به همین دلیل است.

 

اگر می‌خواهید وضع و حال شخصی را بدانید، ببینید در جوانی چگونه بوده است، با چه کسانی نشست و برخاست داشته، با چه اموری بیشتر مأنوس بوده است؛ چون در جوانی است که شخصیت حقیقی انسان شکل می‌گیرد. بدیهی است، شخصی چون امام(ره) که از همان ابتدای جوانی و بعد از بلوغ، مورد عنایت خدا بوده است و در محضر بزرگان اهل معرفت شاگردی کرده است، اسیر توهمات نمی‌شود، به خودش گیر و بند نیست، گرفتار تخیلات و خود بزرگ‌بینی قرار نمی‌گیرد؛ بروید مقایسه کنید، این زندگینامهٔ امام که در مقابل چشم ما است و قابل دسترسی است و این هم زندگینامه دیگران، مقایسه کنید.

 

حال ببینیم امام چه شاخص‌هایی را برای ما قرار دادند تا با شناخت آن‌ها حق و باطل را بشناسیم. حضرت رسول اکرم(ص) در تمام مدت رسالت خودشان از همان ابتدای شروع علنی دعوت به اسلام تا آخر عمر شریفشان، مرتب مردم را متوجه وصایت و خلافت امیرالمؤمنین(ع) می‌کرد و حق را به تمامی، مشخص نمود؛ اما با این حال در روزهای پایانی هم، مقدماتی فراهم نمود که اختلافی پیش نیاید؛ از جملهٔ این اقدامات، تشکیل سپاه «اُسامه» است که حضرت به همهٔ اصحاب و مردم برای شرکت در این جنگ و طبعاً خروج از مدینه دستور فرمود مگر مولا علی‌(ع) که خواست ایشان در شهر بماند. جالب این‌که به دلایلی، ریاست این سپاه را هم به عهدهٔ جوانی گذاشت؛ از جمله این‌که کسی نگوید چون من عهده‌دار آخرین سپاه رسول خدا بوده‌ام پس من در رهبری جامعه مقدم می‌باشم.

 

اما می‌دانیم که آقایان با دستور صریح حضرت به بهانه‌های مختلف مخالفت کردند و وارد در سپاه نشدند. بعد، حضرت هنگامی که اختلاف‌ها را دید در حالی که در بستر بیماری بود، امر فرمود کاغذی آورده شود تا مطلب و نامه‌ای نوشته شود که جلوی هرگونه اختلافی را بگیرد که می‌دانیم با جسارت به حضرت، این کار را هم مانع شدند. البته این وقایع را هم شیعه گفته است و هم اهل تسنن، منتها آن‌ها توجیهاتی می‌کنند. به هر حال با آن‌که حق در طول مدت رسالت به خوبی واضح شده بود و همه هم ملتفت بودند، با این وجود حضرت سعی داشت که بیشتر و تا آنجا که امکان دارد، جلوی فریبکاری‌ها را بگیرد. که متأسفانه می‌دانیم چه شد.

 

با توجه به این حادثهٔ تاریخی که عدّه‌ای قدرت‌طلب آن را به وجود آوردند، آیا مرحوم امام خمینی فرصتی داشت تا معیاری برای حق و باطل ارائه کند؟ آیا از ایشان چنین نامه‌ای به یادگار مانده است؟ مرحوم امام در آخرین زمان‌هایی که هنوز به بیمارستان نرفته بود، این فرصت را پیدا کرد تا مطالبی را بیان کند که برای همه معیار شناخت حق و باطل باشد و امروز هم اگر به آن رجوع شود، به خوبی مسائل را واضح می‌کند. عرض حقیر این است که همه با توجه این نامه (۱) را بخوانند و برای دیگران هم نقل کنند که اگر برای رضای خدا این گونه امور فراگیر شود، یقین داشته باشید خدا هم به زحمات شما برکت می‌دهد و آن‌هایی را که در خواب غفلت هستند، بیدار می‌کند و آن‌هایی را هم که معاند هستند، رسوا و ذلیل می‌نماید. حتی آن‌هایی هم که ارادتی به امام(ره) ندارند، با مطالعهٔ این نامه متوجه می‌شوند مخالفین امروز مردم، همان مخالفین دیروز امام و مردم بوده‌اند. این نامه که به «منشور روحانیت» معروف شده است، مخاطب اصلی آن طلاب و روحانیون به خصوص جوانان می‌باشد، اما ضمن آن برای همهٔ اقشار مطالب مفید و قابل تأملی وجود دارد.

 

در این نامه مرحوم امام خطراتی را که متوجه انقلاب و نظام و در مرتبه بالاتر متوجه اسلام است را گوشزد می‌کند. به نظر امام(ره) مهم‌ترین خطری که برای اسلام در حال حاضر وجود دارد، تهی کردن اسلام از حقیقت آن و قلب و وارونه ساختن آن است؛ «اسلام آمریکایی»، «اسلام مرفهین بی‌درد»، «اسلام متحجّرین احمق»، این تعبیراتی است که امام(ره) از این اسلام وارونه داشت. سپس مرحوم امام دو گروهی را که کمک‌کار این تحریف و پشتیبان این وارونگی می‌باشند را بیان می‌کند. حال اگر ما دنبال ملاک برای حق و باطل از نظر امام(ره) باشیم، چاره‌ای نداریم جز رجوع به این  بیانات و پیدا کردن مصداق برای آن دو گروه فریبکار و قدرت طلب که به اسم اسلام، تیشه به ریشهٔ اسلام می‌زنند. خوشبختانه امام(ره) خود این کار را با ظرافت و البته کاملاً واضح انجام داده است که در ادامه، بیان می‌شود.

 

این دو گروه عبارتند از: اول، روحانی‌نماها و آخوندهای متحجّر و مقدس‌مآب و به تعبیر امام، احمقی که همیشه در حوزه‌ها و غیر آن وجود داشته‌اند؛ و گروه دوم افرادی که نقشی برای اسلام و البته روحانیت و فقه، در مدیریت جامعه قائل نیستند، هرچند ممکن است فریاد اسلام خواهی و «مدیریتِ اسلامی» آن‌ها گوش فلک را کر کرده باشد اما در باطن، روششان، روشی «من درآوردی» و بسیار دور از حقیقت اسلام می‌باشد و در حقیقت استفاده آن‌ها از اسلام، ابزاری و به خاطر ضرورت‌هایی است که با آن مواجه هستند؛ چنانچه امام(ره) به آن تذکر می‌دهد.

 

خصوصیت این دو گروه این است که هر کدام که قدرت پیدا کند، دستهٔ دیگر را تقویت می‌کند؛ اگر متحجّرین در حوزه‌های علمیه قدرتمند شوند، در دولت و مجلس و جاهای دیگر سعی می‌کنند افراد با نگاه غیر انقلابی و حتی ضد انقلابی را به قدرت برسانند؛ و اگر این افراد قدرت پیدا کنند به دنبال اشخاص و روحانی‌های متحجّر می‌گردنند و آن‌ها را به هر طریق ممکن در حوزه‌ها و حتی دانشگاه‌ها عَلَم خواهند کرد. خوب اگر فقط تا همین اندازه امام(ره) این دو گروه را معرفی کرده بود، شاید عدّه‌ای در پیدا کردن مصداق برای آن‌ها دچار مشکل می‌شدند، اما بیشتر از این امام(ره) توضیح داده است و مصداق عینی آن را هم بیان کرده است. در مورد دستهٔ دوم، یعنی افرادی که نقشی برای اسلام در ادارهٔ جامعه قائل نیستند، یکی از شاخص‌هایی که امام(ره) مطرح کرد، قضیهٔ نویسندهٔ کتاب «آیات شیطانی» و حکم ایشان به ارتداد او است؛ یعنی کسانی که با ژست مصلحت اندیشی و مردم دوستی، پیدا شوند و بگویند که آن حکم و حمایت دولت وقت از آن، به نفع جامعه نبود و مثل این نوع صحبت‌ها.

 

حتماً شما آن مناظرات کذایی در زمان تبلیغات انتخاباتی گذشته را به یاد دارید؛ یکی از قدح‌ها و انتقادهایی که به جناب موسوی شد و به عنوان نقطه ضعف ایشان مطرح گشت، قضیه خروج سفرای بسیاری از کشورهای غربی در اواخر زمان نخست وزیری آقای موسوی بود که «اگر شما روابط بین الملل می‌دانستید، اگر در سیاست خارجی ماهر بودید، این تعداد از کشورها در زمان مدیریت شما با ایران قطع رابطه نمی‌کردند!». بله، تعجب نکنید. آنچه باعث شد آن اتفاق بیفتد و کشورهایی سفرای خود را از ایران فراخوانی کنند، چیزی نبود جز حکم امام(ره) به ارتداد نویسنده کتاب آیات شیطانی و البته حمایت قاطع دولت آقای میر حسین موسوی از آن حکم؛ بعد آن را به عنوان نقطه ضعف ایشان مطرح می‌کنند! نه فقط این مورد که اگر به خاطر داشته باشید، دربارهٔ فاجعهٔ کشتار حجاج در مکّه هم، آقای کروبی زیر سؤال می‌رود؛ در صورتی که آن اتفاق هم، مربوط به حکم امام(ره) برای برپایی مراسم برائت از مشرکین در مکّه مقدّسه بود و ربطی به شخص خاصی جز امام(ره) نداشت. این سخن بنده نیست. این عین کلمات مرحوم امام است که «مواظب باشید بعد از من کسانی نیایند و افتخارات انقلابی و اسلامی شما را به سخریه بگیرند و آن را کم‌رنگ کنند.»؛ این نامه و سایر بیانات امام(ره) در این موارد را بخوانید؛ بسیار واضح حق و باطل را مشخص فرموده است.

 

خطر تحجّر

 

اما دستهٔ دیگر یعنی افراد خشک مقدس، به خصوص روحانی‌های متحجّر و به تعبیر امام(ره) «مارهای خوش خط و خالی که گویا کاری جز انحراف مردم از اسلام حقیقی و ضربه زدن به انقلاب و نظام ندارند». این دسته به مراتب خطرناک‌تر از دستهٔ اول است و در واقع پدر معنوی دستهٔ دیگر و ریشهٔ تفکرات ضد انقلابی آن‌ها، همین به اصطلاح علمای متحجّر و با تفکرات پوچ حجتیّه‌ای می‌باشد. در این جلسه قصدی برای توضیح معنای تحجّر و تفکرات «انجمن حجتیّه» نیست و فقط به مصداقی که حضرت امام(ره) از این افراد بیان فرموده است، اشاره می‌شود. امام می‌فرماید: «این‌ها همان افرادی هستند که وقتی فرزندم (یعنی مرحوم آقا مصطفی) در مدرسهٔ فیضیهٔ قم آب می‌خورد، می‌گویند آن کاسه را آب بکشید!

 

چرا که پدرش فلسفه درس می‌دهد یا اهل عرفان است.». پیدا کردن آن افراد خیلی کار مشکلی نمی‌باشد به خصوص که کتاب‌های ضد عرفان و فلسفهٔ آن‌ها در کتابخانه‌ها به سادگی پیدا می‌شود. اما از این هم واضح‌تر، قضیهٔ اعتصاب چراغانی و جشن نیمهٔ شعبان در زمان قبل از پیروزی انقلاب به دستور امام(ره) است، که به عنوان یک نمایش انقلابی و یک راهکار مبارزاتی از سوی مرحوم امام مطرح شد، اما این افراد مقدس‌مآب واپس‌گرا، آن اعتصاب را به نفع شاه شکستند و نیمهٔ شعبان آن سال را به خلاف رویّهٔ مردم، از همیشه مفصل‌تر برگزار کردند! نمی‌دانم آیا کسی هست که نداند چه افرادی منظور امام(ره) در این مورد می‌باشند؟

 

حال این «بی‌بصیرتی» نیست که این افراد به خصوص رهبر فعلی آن‌ها، روحانی متحجّر نافهم و مار خوش خط و خال، بیاید و انقلابی‌تر از مبارزین زجر کشیده و زندان رفتهٔ دوران مبارزات انقلابی شود؟ این بی‌بصیرتی نیست که این اشخاص را به عنوان «مطهری زمان» معرفی کنند؟ این بی‌بصیرتی نیست که این افراد بیایند دربارهٔ انقلاب و جمهوری اسلامی نظر بدهند و نظرات آن‌ها را دائم به عنوان یک روحانی و عالم با بصیرت! به خورد مردم بدهند؟ در ابتدای انقلاب، مناظراتی بین گروه‌های مختلف در تلویزیون برگزار می‌شد؛ از جمله با توده‌ای‌ها و کمونیست‌هایی مثل کیانوری و غیره که مدیریت آن را هم شهید بزرگوار، بهشتی بر عهده داشت. از جمله افرادی که در این مناظرات شرکت کرده بود، همین روحانی مورد نظر است؛ یکی از اولیای خدا و بزرگان اهل معرفت رضوان خدا بر او، گوشه‌هایی از این مناظره را مشاهده کرده بود و فرمود که «این روحانی، جمودش بیشتر از آن توده‌ای است»؛ اللّه اکبر! یعنی در مقابل حق، این توده‌ای که عمری را در انکار اسلام گذرانده است، بیشتر متواضع است، بیشتر پذیرای حق است تا آن روحانی؛ حال این روحانی و مثل آن بیایند مؤسسه‌ای با نام امام خمینی هم بزنند و تفکرات فاسد حجتیه را با رنگ و لعاب جدید ترویج کنند و بدتر که نظریه پرداز ولایت فقیه هم بشوند و به تعبیر امام(ره) در این نامه، «ولایتی‌تر» از هر کسی و برپا کننده و صاحب ولایت هم بشوند، و با پررویی تمام بگویند که «نظر امام هم همین است که ما می‌گوییم و امام اگر اسمی از مردم برده است، اسمی از جمهوری برده است، «فیلم» بازی کرده، دروغ گفته، به خاطر شرایط آن موقع زیر بار مردم سالاری رفته است!». آیا سکوت در مقابل این جریان خطرناک، بی‌بصیرتی نیست؟

 

شما نگاه کنید کدام دو جریانی از هم دفاع می‌کنند؛ این روحانی‌نماهای متحجّر از چه کسانی و از چه جریاناتی حمایت می‌کنند و از آن طرف، کدام روحانی‌ها این سال‌ها مدال افتخار می‌گیرند و با بی‌شرمی هر چه بیشتر می‌گویند: «اگر امام از انجمن حجتیه بد گفته است، اگر امام این همه نسبت به این تفکر فاسد، سختگیری کرده است و به دیگران هشدار داده است، به خاطر اطلاعات غلطی است که به امام می‌دادند!». چه بگوید انسان؟ چه کار باید کرد؟ بصیرت چه اقتضایی دارد؟ اگر ما در فهم این کلام امام(ره) و این تعیین مصداق عینی متحجّرین و این تاریخ عینی که در مقابلمان است، اشتباه می‌کنیم، آقایان بیایند درستش را بگویند؛ البته نه در زندان یا همان دانشگاه اوین! آیا حضرات آیات عظام: موسوی اردبیلی، سید علی‌محمد دستغیب، شیخ یوسف صانعی، بیات زنجانی و امثال این بزرگان، آن روحانی‌های ضد مبارزات انقلابی و متحجّرین ضد عرفانِ مورد نظر امام(ره) بوده‌اند که به عنوان عالم بی‌بصیرت به دفاتر ایشان، به مسجد ایشان به بیت و خانواده ایشان، با لشکر کشی حمله می‌کنید؟ یا این بزرگان در خط مقدم مبارزه با تحجّر هستند؟ نگاه کنید ببینید مگر مرجع بزرگوار حضرت آیت اللّه سید علی‌محمد دستغیب -حفظه اللّه- در مجلس خبرگان (۲) چه گفت که این گونه به ایشان، به منزل و زن و بچه ایشان حمله کردند؟ غیر از این‌که کلام امام(ره) را یادآوری کرد که «مراقب تفکرات خطرناک و فاسد انجمن حجتیّه باشید»؟ به ما می‌گویند سکوت کنید، تقیه کنید! با کدام ملاک شرعی و انسانی، شما ما را دعوت به سکوت می‌کنید؟ آیا آنچه از امام حسین(ع) آموخته‌ایم، سکوت در چنین مواقعی است؟

 

از این‌که در این جلسه مطالب مقداری پراکنده بود، عذر خواهی می‌شود اما برای جمع‌بندی مطالب عرض می‌شود: بصیرت عبارت است از «علم و شناخت مطابق با واقع» و چون در عالم، حقیقت و واقعیتی غیر از توحید خدای‌تعالی وجود ندارد، بنابراین مصداق بصیرت و علم مطابق با واقع، همان علم شریف و یگانهٔ توحید می‌باشد. این معنا و مصداق بصیرت است که ان شاء اللّه در جلسات آینده بیشتر بررسی می‌گردد. در این جلسه همچنین به یکی از نتایج بصیرت نیز اشاره شد که آن شناخت دوست و دشمن واقعی یا همان شناخت حق و باطل است. در ادامه، شاخصی برای حق و باطل از کلام مرحوم امام خمینی مطرح شد. هرچند بیان چنین شاخص‌هایی باعث با بصیرت شدن انسان نمی‌شود، چرا که بصیرت با صرف کلام و بیان هرگز حاصل نخواهد شد، اما از آنجا که مرحوم امام در مسیر و طریق با بصیرت شدن به مراتب عالی آن و علم شریف توحید قرار داشت، بیان و کلام ایشان می‌تواند جهت‌گیری مطابق با بصیرت را نشان دهد که اگر به حقیقت دنبال شود، انسان و جامعه را در راه کسب بصیرت کمک خواهد نمود. از نظر مرحوم امام دشمن واقعی مردم، نظام و اسلام، چیزی نیست مگر خط منحط تحجّر و مقدس‌مآبی که در حوزه‌های علمیه و سایر گروه‌ها وجود دارد و به شدت باید همه مراقب این مارهای خوش خط و خال باشیم. بنابراین از نظر امام(ره) مرتبه‌ای از بصیرت یعنی شناخت تحجّر و تقدس و دوری کردن از آن. البته ایشان مصداق‌هایی برای متحجّرین نیز بیان نموده است.

 

خدای‌تعالی ان شاء اللّه به برکت قرآن و اهل بیت(ع) نوری به انسان دهد، نوری به بیان انسان و به سمع انسان بدهد که در مسیر رضای خدا گام برداریم و از انحرافات و وسوسه‌ها، بی‌خطر و با سربلندی عبور کنیم.

 

ادامه دارد

منبع: حدیث سرو

 

   *نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


جرس: زینب بحرینی، مسئول شاخه جوانان ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در استان فارس، که اخیرا بازداشت شده، طی تماسی از زندان عادل آباد شیراز، با خانواده اش گفت و گوی تلفنی کرد.


به گزارش جرس، این دانشجوی کارشناسی ارشد که از روز ٢٣ آبان ماه امسال در بازداشت به سر می برد، روز گذشته به صورت تلفنی با مادر و همسرش صحبت کرد و در این تماس تلفنی روحیه بحرینی بالا توصیف شده است .


پرونده زینب بحرینی به دادگاه انقلاب ارسال شده و منابع خبری گزارش داده اند که وی پس از انتخابات ریاست جمهوری فعالیت سیاسی نداشته است و هنوز دلیل بازداشت وی مشخص نیست.

 


 


حسن یوسفی اشکوری

 

یکی از نشانه های سقوط اخلاقی و فرهنگی و در نهایت سیاسی یک جامعه و یک حکومت و یک تمدن رواج انواع فسادها و از جمله ریا و تملق و چاپلوسی و مجیزگویی و رواج القاب برای فرمانروایان و متصدیان امور است. اگر حکومتی دینی و در واقع مدعی دینی بودن هم باشد، این نوع فسادها به مقتضای طبیعت آن بیشتر و جدی­تر­ و عمیق­تر خواهد بود.

 

این دعوی صرفا یک ادعا و یا تعریض سیاسی به شرایط موجود ایران و نظام سیاسی حاکم بر آن نیست، تاریخ بشر به ویژه تاریخ ایران به روشنی به این واقعیت گواهی می دهد. کسانی که با تاریخ ایران از عصر باستان تا دوران معاصر آشنا هستند، به خوبی می دانند که من چه می­گویم. در اینجا نمی توان به طور دقیق و با مستندات تاریخی به این موضوع پرداخت اما به اجمال اشاره می­کنم به اواخر دورة ساسانیان و صفویان که از قضا هر دو نظام سیاسی، هم مذهبی بودند و هم عمری دراز  داشتند. ساسانیان 420 سال و صفویه حدود 240 سال. این دو سلسله در تاریخ حدود 2700 ساله ایران (از مادها تا جمهوری اسلامی) حدود 660 سال (حدود یک چهارم) تاریخ سیاسی ایران را به خود اختصاص داده اند. این در حالی است که با توجه به زاویه­ای که اکنون از آن سخن می­گویم، از فاسدترین حکومت­های ایران بوده اند. حال راز ماندگاری این دو سلسله در چیست، داستانی است که جای بررسی دارد. شاید یکی از دلایل ماندگاری این دو نظام سیاسی بسیار شبیه هم، شکل و شمایل مذهبی آنها و در واقع استفاده ابزاری از دین و برخورداری از حمایت بی­دریغ نهاد روحانیت (زرتشتی و شیعی) بوده است. هر دو نظام از این نظر هم شبیه هم هستند که در نیمه نخست در برخی اقدمات سیاسی و ملی و سازندگی و تمدنی تا حدودی موفق بوده اند ولی در نیمه دوم با شتاب به ورطه انحطاط و فساد غلطیده و با «سیر نابخردی» (اشاره به کتاب باربارا باکمن با همین نام) در کمال بدنامی و تباهی با یک ضربه ناگهانی (آن هم از سوی دو گروه فرودست و ضعیف معاصر: اعراب و افاغنه) به شکل شگفت انگیزی از جغرافیای جهان و تاریخ حذف شده اند.

 

اگر به تاریخ این دو نظام مشابه نگاه کنیم، به روشنی چند ویژگی مشترک را در نیمه دوم عمر این دو نظام سیاسی – مذهبی ایرانی می­بینم:

 

1 – در هر دو نظام، دین و نهاد روحانیت در نیمه نخست مشروعیت بخش قدرت، منشاء قانون، وحدت بخش مردم و مؤلفه مهم ملت و تحکیم بخش نظام و ارتش در جنگهای میهنی و دفاع از سرزمین بوده اما از قضا در نیمه دوم به دلیل رخنه فساد در نهاد دین حکومتی و تباهی و خشونت ورزی و جاه طلبی نهاد متولی دین، همین دین و نظام موبدی و نهاد رسمی روحانیت آن، موجب ترویج انواع فساد و سستی و اختلاف و سرکوب و در نهایت عامل سقوط و فروپاشی هر دو نظام ظاهرا مقتدر نیز شده است.

 

2 – در هر دو نظام، در نیمه دوم، شریعتمداری غلبه کرده و سختگیری آئینی و شرعی تقویت شده و فرمالیسم مذهبی جای اخلاق محوری و باطن گرایی و تربیت معنوی و انسانی اصیل دینی را گرفته و در نهایت شعائر پرستی و خرافات و ظاهرگرایی معیار اصلی دینداری شده است. نیز در این دوران آزار دگر اندیشان مذهبی افزون گشته است.

 

3 – به تناسب تهی شدن دین از اخلاق و معنویت و تباهی دستگاه روحانی و سیاسی، انواع فسادها نیز رواج پیدا کرده است. مهم­ترین آنها را می­توان چنین بر شمرد: ریا، دروغ، مداحی و مجیزگویی حاکمان یا پیشوایان دینی، رواج و رسمیت یافتن ادبیات ریا و تظاهر و فریب و مداحی (به تعبیر درست شریعتی: ادبیات سگ پرور)، گسترش القاب دهان پرکن و پر طمطراق برای زمامداران و حاکمان سیاسی و مقامات روحانی و مذهبی و غالبا خرید و فروش این القاب و عناوین. البته قابل ذکر است که این نوع فسادها را در اواخر عمر دیگر نظام های سیاسی هم می توان دید. چنان که در اواخر عمر نظام قاجار و حتی پهلوی هم چنین نشانه هایی به روشنی قابل مشاهده است. اما در هر نظامی که از غلظت مذهبی بیشتر برخوردار است و نهاد دینی و روحانی آن حکومتی­تر و وابسته­تر به نهاد قدرت و ثروت و منزلت باشد، این نشانه ها بیشتر است و دلیل و یا دلایل طبیعی و غیر طبیعی آن نیز روشن است. این ادعا البته یک مقوله تاریخی و حامعه شناختی است و نه یک مبحث دینی و مذهبی و از این رو اگر کسی در آن مناقشه دارد، باید به تاریخ مراجعه کند و به هرحال با فاکت های تاریخی سخن بگوید. با توجه به منطق امور و الزامات خواسته و ناخواسته حکومت دینی، در دو نظام سیاسی ساسانی و صفوی، این نشانه ها و پدیده­ها آشکارتر و نیرومندتر و در نتیجه ویرانگرتر بوده است.

 

سلطنت ساسانی نخستین نظام دینی تاریخ است. (توجه داشته باشید که در اینجا اولا دین نهادینه مورد نظر است و ثانیا خداپرستی و باور به خدا با دین و شریعت متفاوت است. در گذشته از هخامنشیان به بعد از اهورامزدا یاد می شد و از آن برای توجیه قدرت استفاده می شد اما از آن زمان تا زمان ساسانیان هنوز از دین معین و به ویژه دین رسمی و حکومتی سخنی در میان نبود). پس از آن در تاریخ ایران صفویان از همان الگوی با سابقه ایرانی الهام گرفته و سلطنت مذهبی و شیعی ایرانی را بنیاد نهادند و طبعا این نظام سیاسی – دینی هم کم و بیش همان شکل و ساختار و ماهیت را پیدا کرد و همان گونه رفتار کرد و در نهایت نیز به همان سرنوشت دچار شد.

 

اکنون برای سومین بار نظام سیاسی – دینی «جمهوری اسلامی ایران» با الهام از صفویه و غیر مستقیم از نظام سلطنتی ساسانی، در عرصه تاریخ آشکار شده است. از این رو همان راه نیاکان و آموزگاران را می رود و می توان احتمال داد که به همان سرنوشت دچار شود.

 

اما شگفت این است که این نظام مذهبی جدید، خیلی زود به مرحله دوم عمر خود رسیده است. شاید درست­تر این است که بگوییم هنوز مرحله نخست را آغاز نکرده وارد فاز دوم یعنی دورة انحطاط شده است. تا کنون جمهوری ولایی نه تنها فرهنگی و تمدنی ویژه خود (ویژه ایرانی – اسلامی مورد ادعا) نساخته که حتی نشانه های امیدوارکننده ای هم از خود نشان نداده است، اما در مقابل، بسیار غیر منتظره و با شتابی شگفت آور نشانه های مرحله دوم را از خود بروز داده است.

 

گفتم یکی از این نشانه­های انحطاط «دروغ» است. البته در عمل شاید کسی را نتوان یافت که در زندگی اش هرگز دروغ نگفته باشد اما تکرار و فراوانی آن و به ویژه رواج و عادی شدن آن در زندگی و در روابط اجتماعی، از منظرهای گوناگون روانی و اخلاقی و فرهنگی و دینی، نشانه یک انحراف و سقوط دهشتناک انسانی است. تا آنجا که می­توان از منابع تاریخی و شواهد و قراین داده­های تاریخی به دست آورد، بسیار بعید می­دانم که پدیدة شوم دروغ تا این اندازه که در میان شمار قابل توجهی از مسئولان نظام سیاسی کنونی کشور ما شایع است، در هیچ زمانی شایع و عادی بوده باشد. در همان اواخر دو دورة مورد اشاره یعنی ساسانیان و صفویان هم نشانی از این همه دروغ نیست. اگر رئیس دولت را در همین سال پنج سال اخیر ملاک و معیار بدانیم، به روشنی این مدعا ثابت می شود. فکر نمی­کنم نیازی به اثبات و نقل نمونه باشد چرا که اولا مردم ایران و مردم جهان (به برکت رسانه ای و جنجالی بودن احمدی نژاد و به ویژه سفرهای سالانه به مقر سازمان ملل و سخنرانی­های پر طمطراق در آنجا و مصاحبه­های فراوان با رسانه های پر مخاطب) به خوبی با تخصص و بی پروایی های جناب احمدی نژاد در جعل و دروغ­های (آن هم غالبا از نوع آشکار و شاخدار آن) آشنا هستند و ثانیا اگر بنا شود در این زمینه حتی چند نمونه نقل کنم، خود به یک مقاله مفصل نیاز است. در همین جا پیشنهاد می­کنم پژوهشگری، البته صرفا به انگیزه تحقیق نه انگیزه های خاص سیاسی یا جناحی، در این موضوع تحقیق کند و نشان دهد که دروغ های رئیس دولت نهم و دهم (موسوم به رئیس جمهور ایران) تا کجا و چه اندازه و در چه مواردی بوده است. احتمالا عنوان «دروغگوی هزارة سوم» می­تواند نامی مناسب برای این تحقیق باشد. کسی که آشکارا در آمار رسمی دولت خودش دستکاری می­کند و آنها را وارونه در تلویزیون یعنی رسانه ملی نظام به مردم ارائه می دهد و در یک رسانه جهانی و در برابر چشم میلیونها بیننده در سطح جهان خبر حکم سنگسار یک زن را که دستگاه قضایی و رسانه­های همان نظام اعلام کرده اند تکذیب می کند و آزادی در ایران تحت امر خود را بیست برابر آزادتر از آمریکا می داند و مهم­تر از همه خود را رئیس جمهور با 24 میلیون رأی می خواند، چه نامی و عنوانی می تواند داشته باشد؟ همین طور است رفتار برخی مقامات قضایی و پارلمانی و سرداران و فرماندهان نیروی انتظامی و مقامات امنیتی و روحانی حکومتی. از ادعای حمل یک چمدان دلار آمریکایی به فرودگاه مهرآباد تهران به منظور پرداخت به اصلاح طلبان بوسیله آقای مصباح یزدی در حدود ده سال پیش تا ادعای پرداخت یک میلیارد دلار آمریکا به «سران فتنه» به منظور براندازی نظام از طریق مقامات عربستان بوسیله آقای شیخ احمد جنتی در چند ماه قبل.

 

از آخرین آنها افاضات بسیار عالمانه و صادقانه جناب جواد لاریجانی دبیر ستاد حقوق بشر قوة قضائیه در نیویورک است که فرموده اند: در طول سال، حتی یک مورد هم حکم سنگسار در ایران صادر نمی شود (از بدشانسی آقای لاریجانی چند روز بعد رئیس دادگستری آذربایجان صدور حکم خانم سکینه محمدی را اعلام می کند). . . نظام حقوقی ما نشان داده است که بسیار دقیق­تر از نظام حقوقی آمریکا است . . . عملکرد حقوق بشری ایران از استاندارد هم بالاتر است . . . انصافا سخنی از این راست­تر می شود گفت؟! قابل تأمل این که رهبر روحانی نظام نیز نه تنها از این افراد و به ویژه رئیس شان دفاع جانانه می کند، بلکه این رئیس را بهترین و شایسته ترین رئیس جمهور ایران می شمارد و در حوزه قم و در مرکز دین و فقاهت در مقام چرایی دفاع از ایشان می گوید احمدی نژاد حرف نظام را می زند. راستی این همه دروغ پردازی و بی پروایی در دروغ و جعل و تهمت و توهین و فریب مردم، حرف نظام و سیاست رسمی نظام است؟ شگفت آور است! سال گذشته جبهه مشارکت در بیانیه ای به این دولت و زیر مجموعه آن عنوان «امپراتوری دروغ» داد و چه عنوان صادق و درستی! نکته مهم این است که دیگر آشکارا جعل و دروغ و فریبکاری رسما در نظام حکومتی ایران به یک سنت پایدار و یک هنجار رسمی و مقبول تبدیل شده است. این در حالی است که دروغ با هر معیاری (دینی و اخلاقی و معنوی و اجتماعی) یک ناهنجاری مسلم و یک سنت غیر قابل دفاعی است و به ویژه در تمام ادیان از جمله اسلام، از گناهان کبیره است و جمله مشهور «دروغگو دشمن خدا ست»، عمیقا برآمده از آموزه های مذهبی است.

 

و اما پدیدة دیگر در نشانه های انحطاط و سقوط، پدیدة رواج القاب برای زمامداران و به طور کلی گروههای مرجع حکومتی است. گرچه در تاریخ ایران همواره از آغاز هخامنشیان تا ادوار بعد القاب ریز و درشت بسیار به کار برده می­شده و بسیار رایج بوده است. اما به گواهی تاریخ در نیمه دوم حکومت­ها، یعنی درست در روزگار سستی و زوال و فروپاشی، بازار القاب پر طمطراق در میان فرمانروایان بزرگ و کوچک به شکل بی سابقه ای رایج می­شده است. در این مورد به تاریخ بنگرید. از جمله به اواخر دورة صفوی. همه می دانند ناتوان ترین و عقب مانده ترین و در عین حال مذهبی ترین پادشاه صفوی «شاه سلطان حسین صفوی» است. اما پرلقب ترین پادشاه هم همین شخص است. اصولا او تنها پادشاهی است که دو عنوان مترادف یعنی «پادشاه» فارسی و «سلطان» عربی را با هم دارد تا شاید بتواند همزمان ایرانی بودن و در عین حال رقابتش با سلطان عثمانی را حفظ کند. نگاه کنید به ثناها و مدح­هایی که فقیهان و عالمان وابسته به حکومت (ملاباشی های دربار) نسبت به این پادشاه نثار کرده اند. به عنوان نمونه نگاه کنید به مقدمه علامه محمد باقر مجلسی در دیباچه کتاب «زادالمعاد»ش که تقریبا نیم صفحه به پادشاه لقب و عنوان می دهد. از جمله او را «چشم و چراغ دودمان مصطفوی» می­داند که «شمشیر آبدارش گردن نابکاران را دارالبوار» است. اما همین چشم و چراغ دودمان مصطفوی که چنان تیغ آبداری دارد، با نهایت ذلت اصفهان و ایران را به سادگی تقدیم افاغنه می­کند و در دیدار با فرماندة افغانها او را «فرزند» خطاب می کند و با این استدلال که خداوند چنین خواسته تاج  بر سر او باشد و در اقع او شایسته این تاج است، تاج را با دست خود بر سر او می گذارد. در اواخر قاجار نیز کم و بیش همین داستان است. حتی در نیمه دوم سلطنت پهلوی دوم نیز کم و بیش همین است. درست در زمانی که حکومت و دولت دست آموز محمدرضا شاه از درون دچار پوکی و فرسایش بود و با شتاب رو به نیستی می رفت، شاه جشن های پر سر و صدای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را بر گزار می کرد و القابی چون «شاهنشاه آریامهر» از سوی مداحان و حقوق بگیرانش نثار او می شد. یکی از دلایل این نوع لقب گرایی افراطی، سرپوش نهادن بر تناقضات درونی سرای قدرت از یک سو و قدرت نمایی برای مردم و مخالفان از سوی دیگر است.

 

حال در نظام حاکم نیز چنین پدیده ای آشکارا دیده می شود. نشانه روشن آن این است که درست از سال گذشته، که انشعاب بزرگ و انشقاق عمیق در سرای قدرت رخ داده و مشروعیت سیاسی و دینی نظام شدیدا آسیب دیده و ناتوانی دستگاه رهبری کشور در مدیریت بحران آشکارتر شده است، مداحی و ثناگویی­های واقعا حیرت آور و اعطای القاب بی سابقه به رهبری و رهبران اوج گرفته و به فراونی در سطح رسانه­ها مطرح می شود. در سفر پر هزینه و برنامه­ریزی شده همراه با تبلیغات بی سابقه رهبری به قم و حوادثی که در این ده روز گذشت و ثناگویی های شگفت انگیز و غیر قابل تصوری که از سوی برخی مقامات روحانی و سیاسی دیده و شنیده شد و این همه در تلویزیون (که آن را رسانه ملی گویند) به نمایش گذاشته شد. یکباره شجره نامه­ای (لابد تحقیقی و اصل و نسب دار) از یک گوشه در آمد و ادعای «سید خراسانی» از سوی دیگر گوش­ها را نواخت و ذهن ها را انباشت. القابی چون «امام» و «آیت­الله­العظمی» چون نقل و نبات نثار شد و رسانه­های اختصاصی و کاملا اصولگرا و ولایی، به اشکال مختلف و به صد زبان اعلام کردند که در این سفر «مرجعیت عامه» رهبری مسجل شد و به تأیید حوزه و علما هم رسید و حتی مداحی و چاپلوسی را بدانجا رساندند که گفتند از میرزای شیرازی و بروحردی به بعد، چنین اجماعی حول مرجعیت عامه یک فقیه سابقه نداشته است. اگر چنین باشد، علی­القاعده آقایان علما و مراجع صاحب رساله، باید از ادعای مرجعیت دست بردارند و رساله­های عملیه خود را جمع کنند و قفل محکمی بر دفتر خود بزنند. کار این مداحی­ها و غلوها به جایی رسید که حتی برخی از افراد معقول­تر ولایتمدار را هم به اعتراض واداشت.

 

البته در این میان انصافا یکی از این مداحان و لقب سازان یعنی آقای مصباح یزدی گوی سبقت را از همگنانش ربوده است. ایشان که در عصر مبارزه در دهه چهل و پنجاه غایب صحنه بود و حتی به شهادت علنی آقای کروبی هر نوع تلاش برای تأسیس حکومت اسلامی را به استناد روایات شیعی در عصر غیبت شرعا حرام می دانست و در عصر آیت­الله خمینی هم به او اعتنایی نمی شد و محلی از اعراب نداشت، در سالیان اخیر از نظریه پردازان والامقام و نامدار حکومت مذهبی با مدل ولایت مطلقه فقیه شده و از حامیان جدی و سازش ناپذیر رهبری آیت­الله خامنه­ای به شمار است و هر روز سخنی تازه در ثنای رهبر می گوید و هر بار نیز یک پله در نردبان غلو و گرافه گویی بالاتر می رود. او حتی آماده است نه تنها دست بلکه پای رهبر را هم ببوسد. ایشان در آستانه سفر رهبری به قم گفته بود که مقام رهبری در هر علمی و در هر مقوله ای (البته جز علومی خاص) که با صاحبنظران به بحث می نشیند حرفی برای گفتن دارد و سخنان کارشناسانه می گویند و از همگان نیز فرا­تر می روند. آخرین سخن ایشان که در این زمینه اظهار شده این است که می گوید: من شخصیت­های بسیاری دیده­ام اما هیچ شخصیتی را در این حد والا ندیده ام. در نهایت می­افزاید که عقل من از درک و فهم تمام ابعاد این شخصیت ناتوان است (البته مطالب نقل به مضمون است).

 

بگذریم که گفتی بسیار است و سخن به درازا کشید. فقط به یک نکته مهم اشاره می­کنم و آن این است که کار گزافه گویی و غلو در برکشیدن رهبر کنونی به جایی رسیده است که حتی شخصیتی چون آیت­الله خمینی را هم فراموش کرده و او را هم مستثنی نمی کنند. چرا که هرچه باشد، ایشان مؤسس نظام جمهوری ولایی است و همه وامدار او هستند. در تمام سلسله­ها معمولا نه تنها حرمت سرسلسله را حفظ می­کنند، بلکه با گذشت زمان، او را تبدیل به اسطوره می کنند تا خود در پرتو آن کسب مشروعیت کنند و «علت موجده» را به صورت «علت مبقیه» خود هم مورد استفاده قرار دهند. حتی در نظام سکولار و ظاهرا مدرن ترکیه هم چنین کرده و آتاترک را به عنوان سمبل و نماد قابل احترام خود حفظ کرده و امروز اسلام گرایان حاکم نیز ناگزیر حریم و حرمت او را نگه می دارند. اگر هیچ کس اهمیت این معنا را نداند، شخص مصباح یزدی به خوبی از آن آگاه است. پس چرا چنین سخنانی دربارة آقای خامنه­ای می گوید؟ آیا پای انگیزه های شخصی (مثلا انتقام از بنیانگذار جمهوری اسلامی) در میان است؟ آیا پای منافع شخصی و گروهی (مثلا استفاده از مزایای مادی و معنوی حکومت و یا چنان که گفته می شود جانشینی ایشان برای مقام ولایت فقیه) مطرح است؟ آیا اساسا سیاست خمینی زدایی در حال اجرا است؟ و . . . همه اینها می­تواند باشد اما به نظر می رسد «خمینی زدایی» دیری است که آغاز شده است. شاید مرگ مشکوک سید احمد خمینی آغاز این پروژه باشد. اما از سال گذشته و پس از اعلام حمایت یکپارچه و تقریبا آشکار بیت آیت­الله خمینی از معترضان به نتایج انتخابات، این پروژه وارد مرحله جدی خود شده است. حمله سازمان یافته به جماران و بیت مؤسس و سکوت معنادار رهبر و رهبران نظام در برابر چنین رخداد بسیار مهم و غیر قابل تصوری، چه معنا و مفهومی دارد؟ پس از آن، حادثه بی سابقه چهاردهم خرداد امسال در حرم مؤسس و در برابر چشمان همه و از جمله رهبر و رهبران عالی و دانی نظام و توهین سازمان یافته و با برنامه به سخنگوی خاندن خمینی و بیت او حجت­الاسلام سید حسن خمینی و سکوت مطلق عالی ترین مقام نظام در برابر آن، حامل چه پیامی است؟                               

 

   *نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


مریم بابایی

موضوع پرونده «فرهنگ ايراني» چند هفته‌‌اي است كه حول موضوع «شكاف و گسست نسلي» در جامعه ايران مي‌چرخد. به تناسب اين موضوع فكر كرديم شايد بد نباشد با چهره‌‌هاي جوان‌تري صحبت كنيم كه به نوعي يكي از نماينده‌هاي نسلي هستند كه نوجواني‌ و جواني‌اش را در دوران اصلاحات گذراند. نسلي كه با گذشتن از مرز 25سالگي، شايد يك قدم با نسل 20ساله امروز هم فاصله گرفته است؛ نسلي كه محمدرضا جلايي‌ پور 28ساله آن را «نسل پدر‌سوخته» مي‌داند.


آقای جلائی‌پور شما چند سال دارید؟ لطفا یک بیوگرافی کوتاه از خودتان بگویید. نوجوانی و جوانی‌تان چه‌طور گذشت؟


اولاً باید به خوانندگان شما یادآوری کنم که برای این مصاحبه اصلاً فرد مناسبی نیستم و تنها به رسم ادب و در پاسخ به دعوت مجدانه تحریریه محترم شرق اجابت امر کردم. ۲۸ سال دارم. در ۱۰ مدرسه از جمله مدرسة نیکان تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستانم را گذراندم. به مطالعه در حوزة «دین‌پژوهی» و «جامعه‌شناسی» بیشتر علاقه داشته‌ام. مدرک کارشناسی جامعه‌شناسی را از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد را از کالج ال.‌اس‌.ای دانشگاه لندن گرفتم و اکنون هم اگر اجازة خروج از کشور را پیدا کنم سال آخر دوره دکتری «جامعه‌شناسی دین» در دانشگاه آکسفورد را می‌گذرانم. در ۲۱‌سالگی ازدواج کردم و بخشی از جوانی‌ام هم صرف ورزش، علایق مذهبی، سفر و فعالیت به عنوان دبیر انجمن اسلامی در دوران دانشجویی در دانشگاه تهران و لندن و مدیر «پویش موج سوم» در انتخابات سال ۸۸ شد.


- در زمینة فعالیت‌های علمی‌تان توضیح بیشتری‌ می‌دهید؟


من صرفا یک دانشجوی علاقمند به جامعه‌شناسی و دین‌پژوهی هستم و متاسفانه هنوز در هیچ زمینه‌ای از جمله «شکاف نسل»ها متخصص نیستم. به عنوان یک علاقمند، دبیر چند سمینار از جمله سمینارهای «دین و مدرنیته» و «آسیب‌شناسی روشنفکری دینی» بوده‌ام و جز مقالات پراکنده و یک ترجمه جامعه‌شناختی‌ام که انتشارات «طرح نو» منتشر کرده، ۷ کتاب که مولف یا گردآورندة آن‌ها بوده‌ام نیز در نوبت چاپ‌اند که همگی دین‌پژوهانه یا «جامعه‌شناختی» هستند.


- عضو خانواده شهید، نفر اول کنکور سراسری، مدال طلای المپیاد ادبی،‌ دانشجوی نمونه کشور،‌ مولف، مترجم، قاری قرآن، شاعر، مدیر پویش موج سوم، دانشجوی دکتر جامعه‌شناسی آکسفورد، زندانی سیاسی و… همه با هم چه امتیازاتی به محمدرضا جلائی‌پور داده است؟


امتیاز خاصی نداده. ضمنا من شاعر نیستم؛ گرچه به شعر و ادبیات علاقه زیادی دارم. رتبه ۱ کنکور و مدال طلای المپیاد هم نه نشانگر توان علمی من که شاهدی بر کارآمد و کیفی نبودن نظام ارزشیابی در آموزش کشور است و اگرنه بسیاری بوده‌اند که دانش و هوش بیشتری از من داشتند و متاسفانه در این آزمون‌های ناکارآمد رتبه پایین‌تری گرفته‌اند و لذا رتبه کنکور نباید مبنای قضاوت قرار گیرد. زندانی سیاسی شدن جوان یک‌لاقبایی چون من هم بیشتر ناشی از سوء تفاهم بوده. سیاست‌ورزی را اگر برای کاستن درد و رنج دیگران و تامین بیشتر «خیر و مصلحت عمومی» یک ملت انجام شود «ادامه اخلاق» و از شریف‌ترین کارها می‌دانم، اما با توجه به لزوم انتخاب حیطة کاری حرفه‌ای و تخصص در تقسیم‌ کار پیچیده و تخصصی روزافزون جوامع کنونی، برای آینده‌ام از پیش راه دیگری جز سیاست‌ورزی حرفه‌ای را انتخاب کرده‌ بودم و همچنان بر همان نظرم. فعالیت‌های ۴۰گانه «پویش موج سوم» نیز همه با التزام به موازین قانونی و اخلاقی و نسبتاً میانه‌روانه بود، چنان‌که بعداً هم به خاطر همة اتهامات مرتبط با پویش موج سوم تبرئه شدم و برای این اتهامات قرار منع تعقیب صادر شد. بعد از انتخابات هم از پیش قرار بود که به ادامه تحصیل بپردازم و بنای سیاست‌ورزی حرفه‌ای نداشتم.


- شما در طول دو نوبت بازداشتتان بیشترین مدت بازداشت انفرادی را در میان زندانیان پس از انتخابات گذراندید – بیش از ۵ ماه. این تجربه چطور بود؟


تجربه‌اش بسیار سودمندتر، بابرکت‌تر و ناب‌تر از چیزی بود که پیش‌بینی می‌کردم، تا جایی که به لطف خدای مهربان این ۵ ماه انفرادی شاید غنی‌ترین روزهای زندگی‌ام بوده باشد. البته این‌که خودم را بی‌گناه می‌دانستم در تحمل‌پذیر شدنش موثر بود.


- تا به حال شده در زندگی‌تان به طور ملموس شکاف نسلی را حس کنید؟ مثلا موقعی که نوجوان بودید پیش آمده بود که با پدر و مادرتان سر خواسته‌هایتان اختلاف داشته باشید و فکر کنید که خواسته‌ها و حرفتان با پدر و مادرتان فرق دارد؟


بله، ولی فکر می‌کنم کمتر از میانگین‌ هم‌نسلانم. چون هم خودم به ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی نسل قبل نزدیک‌تر از هم‌نسلانم بودم و هم والدینم بازتر از هم‌نسلانشان بودند. با این حال حتماً تفاوت‌هایی وجود داشته و در زندگی روزانه با آن مواجه شده‌ام. البته تفاوت‌های میان‌ هم‌نسلان خودم را هم چندان کمتر از تفاوت‌هایشان با نسل قبلی نمی‌بینم. اما اساساً من با استفاده از مفهوم «شکاف نسلی» برای توصیف ارتباط نسل ما و پدرانمان مخالفم. به نظرم بهتر است از تعابیری چون «تفاوت نسلی» یا «فاصله نسلی» استفاده کنیم.


- چرا؟


ورود به بحث تخصصی جامعه‌شناختی و تعریف دقیق مفاهیم مرتبط با این بحث از حوصله این مصاحبه روزنامه‌ای و صلاحیت من خارج است. در پاسخ به پرسش شما ضرورتاً در این حد توضیح می‌دهم که در ادبیات تخصصی جامعه‌شناسی معمولاً به وضعیتی «شکاف نسل‌ها» می‌گویند که دو نسل (معمولا با فاصلة ۲۵ سال) امکان ارتباط و تعامل را از دست می‌دهند و «شکاف و تعارض ارزشی» عمیقی میان آن‌ها ایجاد می‌شود که در صورت تداوم به وضعیت حادتر «گسست نسلی» می‌انجامد. در وضعیت «شکاف نسلی» تفاوت‏های رفتاری، ارزشی، دانشی و گرایشی شدیدی بین دو نسل وجود دارد. اما اغلب مطالعات روشمند و معتبر موجود نشان می‌دهد که ما با وضعیت متعادل‌تری در ایران مواجهیم که تعبیر «تفاوت نسلی» برای توصیف آن مناسب‌تر است. وضعیت کنونی ایران را مثلا در مقایسه با شکاف نسلی دهة ۱۹۶۰ اروپا و آمریکا یا دهه‌های ۸۰- ۱۹۷۰ چین یا دهه‌های ۹۰-۱۹۸۰ هند نباید «شکاف نسلی» بنامیم. «شکاف نسلی شدید» در ایران معاصر بیشتر افسانه‌ای است که رسانه‌ها ترویجش می‌کنند و تحلیل ثانوی داده‌های آماری پژوهش‌های نسبتاً معتبری که در دسترس داریم نشان می‌دهد اتفاقاً توافق و قرابت ارزشی نسبتاً خوبی میان نسل‌های کنونی جامعة ایران قابل مشاهده است و تفاوت‌های کمی بین نسل والدین و فرزندان در بسیاری از حیطه‌ها دیده می‌شود. البته تفاوت‌های مهمی وجود دارد اما اولاً از زمان سریع‌تر شدن تحولات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بعد از مشروطیت در ایران همیشه شاهد «تفاوت‌های نسلی» بوده‌ایم و ثانیا در دنیای کنونی بقیه جوامع نیز این میزان «تفاوت نسلی» و بلکه بیشتر را تجربه می‌کنند و چنین تغییرات بین‌نسلی‌ای از اختصاصات ایران معاصر نیست. به تعبیری دیگر میزان تفاوت نسلی‌ای که در ایران با آن مواجهیم در مقایسه با چند نسل قبل و جوامع دیگر پدیدة ویژه‌ای نیست. تفاوت‌ نسل ما با نسل پدرانمان چندان بیشتر از تفاوت نسل پدرانمان با پدربزرگ‌هایمان نیست. همین تفاوت‌های موجود هم تا حدی ناشی از تفاوت سن‌‌ یا روند تحول جوامع است. نسل ما و پدرانمان با وجود همه اختلافاتی که داریم به هر حال با میزان قابل توجهی توافق در کنار هم زندگی می‌کنیم و هنوز با «بحران شکاف نسلی» مواجه نیستیم. خانوادة‌ ایرانی به عنوان کانون همزیستی نسل‌های کنونی هم در مقایسه با جوامع هم‌تراز هنوز «گرم» محسوب می‌شود.


- یعنی معتقدید در همة حوزه‌های اصلی صرفاً شاهد «تفاوت» نسلی هستیم، نه «شکاف»؟


بله. اکثر مطالعات نشان می‌دهد که اشتراکات نسلی در ایران بیش از چیزی است که معمولاً تصور می‌شود. اشتباه قائلان به «بحران شکاف نسلی» در ایران این است که تفاوت‌های نسلی کنونی را با دوره‌ی پیشین و جوامع دیگر مقایسه نمی‌کنند و در مورد آن خارج از یک چارچوب مقایسه‌ای قضاوت می‌کنند. داده‌های موج‌های مختلف «پیمایش نگرش‌ها و ارزش‌های ایرانیان» نشان می‌دهد حتی در زمینه باورهای سیاسی هم تفاوت عمده‌ای بین گروه‌های سنی مختلف وجود ندارد. اما این بدان معنا نیست که جامعة ایران تغییر نکرده است. اتفاقاً به نظر می‌رسد سرعت و میزان تغییرات در ایرانِ جنبش‌خیز معاصر در مقایسه با جوامع دیگر بسیار زیاد بوده‌است، اما بیشتر این تغییرات «فرانسلی» و «درون‌نسلی» بوده‌اند. مثلاً کل جامعه صنعتی‌تر شده، دموکراسی‌خواه‌تر شده و به ارزش‌ها و فرهنگ و تمدن مدرن متمایل‌تر شده و همة نسل‌ها در معرض این تغییرات بوده‌اند. مخصوصا به نظر می‌رسد تغییراتی که نسل پدران ما تجربه کرده‌اند بیشتر از تغییرات بین نسل آن‌ها و ما بوده است. به نظر می‌رسد شکاف اصلی در ایران بیشتر میان «دولت» و «همة نسل‌ها/ملت/جامعه» بوده و نه میان نسل‌ها. درصد قابل توجهی از رفتارهای جوانان، میان‌سالان و کهن‌سالان ایرانی شبیه هم است و بسیاری از تغییرات همزمان روی بیشتر نسل‌ها تاثیر می‌گذارد. شواهد نشان می‌دهد بیشتر مردم ایران از نسل‌های گوناگون اهل «خانواده‌ی هسته‌ای» و «دیانت»‌اند (به سبک‌های مختلف)، در بسیاری از ارزش‌های سنتی و تمایلات مدرن مشترکند و دولتی کارآمد/مقتدر و دموکراتیک را می‌پسندند.


- پس به نظر شما هنوز شکاف و فاصله نسلی در جامعه ما به مرحله حاد نرسیده.


بله. بر اساس مطالعات موجود می‌توان گفت میزان تفاوت موجود میان نسل‌ها در ایران طبیعی و «غیرحاد» است و اتفاقا می‌تواند مطلوب و سودمند و نشانة حیات و نشاط و پویایی جامعه باشد. البته سرعت و میزان پاره‌ای تحولات کلی جامعه شاید «غیربهداشتی» و «حاد» باشد، اما چنان‌که عرض کردم این تغییرات بیشتر «فرانسلی» و «درون‌نسلی» است تا «میان‌نسلی». مثلاً به نظر می‌رسد وجوه سخت‌افزاری مدرنیته (تمدن مدرن) سریع‌تر از وجوه نرم‌افزاری آن (فرهنگ مدرن) در ایران رشد کرده‌ و عوارض فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متعددی به بار آورده است، اما به هر حال هم فرهنگ و هم تمدن مدرن کل جامعه و همة نسل‌های فعلی را در معرض تغییر قرار داده است و نه صرفا یک نسل را. تحولات سیاسی مثل انقلاب و جنگ و اصلاحات و انتخابات اخیر نیز فقط روی یک نسل تاثیر نداشته. در جنبش‌های اجتماعی ایران همة نسل‌های زنده حضور دشته‌اند. اصلاحات را نسل پدران ما هم تجربه کردند. چنین تجربه‌هایی از تجربه‌های مشترک این دو نسل است و ما و پدرانمان هر دو کارگزار و تحت تاثیر این تجربه‌ها بوده‌ایم. به تعبیر دیگر تجربه‌های ملی اخیر به نسل من اختصاص نداشته است که عامل شکاف جدی میان آن‌ها و نسل قبل شود.


- حالا اگر از مفهوم «شکاف» نسلی هم استفاده نکنیم،‌ مهم‌‌ترین «تفاوت‌«های نسل خود و نسل بعدی‌تان با نسل پدر و مادرتان را چه می‌بینید؟


تا جایی که من با چشم غیرمسلح می‌بینم به نظرم می‌رسد که بیشتر تفاوت‌ها و نه شکاف‌های نسل من با نسل پدرم و نسل بعدی با نسل من در «حوزة خصوصی» و «خانه» خود را نشان می‌دهد و در «حوزة عمومی» گرایش‌ها و ارزش‌های نسل‌های مختلف شباهت زیادی با هم دارد. کنترل‌های دولتی و جلوگیری از بروز آزاد تفاوت‌ها در عرصة عمومی هم شاید در کاهش تفاوت‌های مرتبط با «امر عمومی» مؤثر بوده. هر چه سرعت تحولات بیشتر و جوامع و دولت‌ها دموکراتیک‌تر شوند، تفاوت‌های نسلی هم بیشتر می‌شود. به قول آلکسی دوتوکویل “در میان ملت‌های دموکراتیک هر نسلی، مردمی جدیدند”. ویژگی‌های غیردموکراتیک جوامع جلوی ظهور و بروز پاره‌ای تفاوت‌ها را می‌گیرد. به هر حال مطالعات هم نشان می‌دهد ارزش‌ها و گرایش‌های مرتبط با «حوزة‌ عمومی» و سیاسی بین نسل‌های مختلف ایرانیان تا حد زیادی مشترک است. کاریکاتورهای «خانواده درگیر» مانا نیستانی به خوبی اشتراکات زیاد و تفاوت‌های جزئی نسلی در حوزه باورهای سیاسی خانوادة ایرانی را نمایش می‌دهد. در مقابل، تفاوت‌های نسلی در «حوزة خصوصی» و «خانه» مجال ظهور بیشتری داشته است. تفاوت‌ها در سبک زندگی، زبان و اصطلاحات رایج، ذائقة موسیقی، نوع پوشش، نوع ارتباط با جنس مخالف و نسل قبل و به‌طور کلی سلیقه‌ها از این مواردند. به نظرم شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان و غیرفارسی‌زبان و تماس و تعامل بیشتر با جهان مجازی از عوامل فرهنگ‌سازی خواهند بود که نسل من و بعد از من را با نسل پدرانمان متفاوت‌تر خواهند کرد. الگوهای متکثرتر پیش روی نسل من موجب شده «تکثر» را بیشتر از نسل قبل بپذیرد و روادارتر شود. هویت نسل ما ‌»چهل‌تکه»تر، «موزاییکی»تر و «کلاژی‌«تر شده‌است. نسل جدید کمتر مطلق‌گرا است، «فردانیت» قوی‌تری دارد و بیشتر اهل «زندگی» و «لذت» است تا «آرمان» و «ایثار» و «ایدئولوژی». نسل پدران ما اگر کتاب می‌خواند بیشتر برای «آموزش» و «آموختن» بود،‌ ولی نسل ما اگر کتاب بخواند بیشتر با آن «زندگی» می‌کند و «سرگرم» می‌شود. نسل من استاد کنار هم نشاندن تکه‌های ظاهراً ناهمساز است. در همه چیز «تلفیق‌‌گرا»تر و «غیرناب‌گرا»تر و در اهداف «متواضع‌تر» است. نسل یکپارچه‌ای نیست. نسل «تلفیقی‌ها» است: نسل «موسیقی تلفیقی»، «مد تلفیقی»، «رفتارها و باورهای مذهبی تلفیقی»، «ارزش‌های تلفیقی»،‌ »روشنفکری دینی» و «مردم‌سالاری سازگار با دین» است. نسل ما «من‌محورتر» است در مقایسه با نسل پدرانمان که «مامحورتر» بودند. پدرانمان خودشان را نسل سوخته می‌خوانند که جوانی‌شان در انقلاب و جنگ و «ویران کردن» و «ساختن» گذشت و کمتر توانستند «زندگی» کنند. اگر آن‌ها نسل سوخته باشند نسل ما نسل «پدرسوخته» است و ناکامی‌های پدران در وضعیت نسل فرزندان تاثیر چشمگیری داشته است. نسل ما تدین‌اش را کمتر بروز می‌دهد و گویی از دین‌داری‌اش شرمنده است. اگر دقت کرده باشید یکی از مضامین اصلی سینمای اجتماعی ایران همین «تفاوت‌های نسلی» ما و پدرانمان است. فیلم‌هایی همچون «دختران» قاسم جعفری و «مادر» علی حاتمی و «موج مرده»، «به رنگ ارغوان» و «به نام پدر» ابراهیم حاتمی‌کیا و بیشتر سریال‌های موفق تلویزیونی به نحوی به همین مضمون پرداخته‌اند. به این نکته هم باید توجه داشت که میزان تفاوت‌های نسلی در اقشار/طبقات/لایه‌های مختلف ایران به یک اندازه نیست.


- مثلا در چه بخش‌هایی این تفاوت نسلی بیشتر است؟


من در این زمینه مطالعه روشمند معتبری ندیده‌ام و نمی‌توانم قضاوت محققانه کنم. ولی همه ما در محدودة مشاهدات روزانه‌مان این تفاوت‌‌ها را می‌بینیم. مثلا در حوزة باورهای سیاسی به نظر می‌رسد تفاوت نسلی در میان اقشار سنتی‌تر و محافظه‌کاران بیشتر است. یعنی مثلاً پدران محافظه‌کار تفاوت نسلی بیشتری با فرزندانشان دارند به نسبت پدران اصلاح‌طلب و فرزندانشان. یکی از مدارسی که در آن تحصیل کرده‌ام مدرسة نیکان است که بسیاری از فرزندان مقامات سیاسی در آن تحصیل می‌کنند. یک‌بار چند ماه پیش در ذهنم مرور کردم دیدم از میان حدوداً ۴۰ چهرة سیاسی اصولگرا که فرزندانشان را از دوران مدرسه می‌شناسم تنها ۳ نفر مواضعی مشابه پدر داشتند. یعنی اکثریت مطلق فرزندان محافظه‌کاران مثل پدرانشان نمی‌اندیشند. و در مقابل هیچ اصلاح‌طلبی را نمی‌شناسم که فرزندش اصولگرا باشد. پدیده‌های همچون علی جنتی، مهدی خزعلی و نرگس کلهر در میان اصلاح‌طلبان کمتر دیده می‌شود. البته هیچ قضاوت ارزشی در مورد مواضع سیاسی پدران و فرزندان نمی‌کنم؛ تنها مثال زدم که مثلا در میان خانواده‌های اصولگرا/سنتی تفاوت نسلی شدیدتر است.


- مهم‌ترین تفاوت‌های دینی نسل فعلی و قبلی چیست؟


در حد دانش کمی که دارم و با اتکا به نتایج چند پیمایش‌ نسبتاً معتبر موجود می‌توان گفت که اتفاقا «باورها و رفتارها»ی دینی نسل جدید از نسل قبلی چندان ضعیف‌تر نشده است، ولی شاهد «تغییرات» مهمی در «سبک دینداری» نسل جدید بوده‌ایم. درصد باورمندان به خدا کاسته نشده ولی تغییرات قابل توجهی در باور و رفتار دینی نسل من ایجاد شده است. برای مثال به نظر می‌رسد محبوبیت اسلام سیاسی و ابعاد جمعی دینداری همچون میزان شرکت در نماز جماعت و جمعه کاهش چشمگیری داشته و البته حضور در آیین‌های مناسبتی دینی تغییر ملموسی نکرده است. تقلید از مراجع عظام و میزان اعتقاد به باورهای مادون توحید و نبوت هم کاهش پیدا کرده. در نسل جدید «اظهار تدین» و «افتخار به آن» و «باور به مذهبی بودن جامعه و هم‌نسلان» هم کمتر شده و تکثر گونه‌ها و سبک‌های دین‌ورزی افزایش یافته‌است. به‌طور کلی «افراد» نسل جدید برای تعیین باور و رفتارهای دینی و سبک دینداری‌شان دست به گزینش و چینش مبتنی بر تشخیص شخصی می‌زنند. در میان نسل جدید زیاد می‌بینید افرادی که مثلاً غیبت نمی‌کنند و روزه می‌گیرند و دعا می‌کنند ولی به طور منظم نماز نمی‌خوانند و حجاب ندارند. در گذشته هم عموم دینداران به پاره‌ای دستورات دینی پایبند نبودند ولی از روی «سهل‌انگاری» و نه «بی‌اعتقادی» و اتفاقا آنچه بر خلاف دستورات دین رسمی انجام می‌دادند را «گناه» می‌دانستند. اما نسل جدید خیلی از رفتارهای ظاهراً منافی با دین رسمی را «گناه» نمی‌داند. به نظر می‌رسد گرانیگاه از «نهاد دین» به سوی «فرد دیندار» در حال حرکت است و «افراد» نقش پررنگ‌تری در تعیین سبک‌ دینداری و رفتارها و باورهای دینی خود دارند. همچنین به نظر می‌سد به تدریج «اسلام عارفانه/اخلاقی‌/عاقلانه/رحمانی»، «معنویت» و «اخلاق مستقل از دین» در میان نسل جدید محبوب‌تر از نسل‌های قبل می‌شود.


- مهمترین عامل «تفاوت‌های نسلی» موجود را چه می‌دانید؟


نفس اختلاف سنی و اقتضائات مراحل مختلف چرخه زندگی تفاوت‌های ارزشی مهمی به همراه می‌آورد. این‌ جمله مشهور که «اگر در جوانی «چپ» نباشی قلب و احساس نداری و اگر در میان‌سالی «محافظه‌کار» نشوی عقل نداری» به وجود همین تفاوت‌های ارزشی ناظر به سن و سال اشاره دارد، حتی اگر محتوای این جمله درست نباشد. مثلاً بسیاری از رفتارهای نسل پدران ما در دهه اول انقلاب و تغییرات بعدی‌شان و یا رفتارهای نسل ما در دوم خرداد ۷۶ و ۲۲ خرداد ۸۸ تا حدی تحت تاثیر سن‌ و سال هم بوده است. اما گذشته از این عامل، این‌که نسل ما در معرض امواج «فراملی» و «جهانی» بیشتری است و همچنین «رسانه‌ها و ارتباطات نوین» و پاره‌ای از عوامل جمعیت‌شناختی و سیاسی به نظرم نقش مهمی ایفا کرده‌اند. به طور کلی برای تبیین «تفاوت‌ها و تضادهای نسلی» دو رهیافت اصلی در علوم اجتماعی مشهورترند که اولی متاثر از مانهایم و دومی متاثر از بوردیو است. به اختصار و سادگی می‌توان گفت رهیافت نخست تفاوت نسل‌ها را نتیجه اجتناب‌ناپذیر تجارب خاص نسل‌های مختلف می‌‌بیند و رهیافت دوم عامل اصلی تفاوت و تضاد نسلی را توزیع نامتوازن منابع قدرت و ثروت و سرمایه‌ها در میان نسل‌ها می‌داند. به نظر می‌رسد هر یک از این دو رهیافت نیز گوشه‌هایی از «تفاوت نسلی» در ایران را تببین می‌کنند، اما رهیافت دوم (بوردیو) از قدرت تبیین‌کنندگی بیشتری برای توضیح چرایی تفاوت/تضاد نسلی در ایران معاصر برخوردار است. نسل میانی (نسل پدران ما)، نسل «حاکم» بر ایران است و نسل قبل و بعد از خود را از منابع قدرت و ثروت و دیگر انواع سرمایه نسبتاً محروم کرده و عامل بروز پاره‌ای کشمکش‌ها، تضادها و تفاوت‌های رو به رشد بین نسلی شده است.


- فکر می‌کنید مهم‌ترین وجوه افتراقی که محمدرضا جلائی‌پور را از هم‌نسلی‌های خودش متمایز می‌کند چیست؟


سوال سختی است ولی جوابش هر چه باشد اساساً مهم نیست و برای مخاطبان شما نیز سودی ندارد! اگر مجبور باشم به یک فرق اشاره کنم این است که احساس می‌کنم نسبت به میانگین هم‌نسلانم زندگی‌ام بیشتر «معنادار» است و از «بحران بی‌معنایی» که حضورش را در زندگی بسیاری از دوستان و هم‌نسلی‌هایم به طور روزافزونی لمس می‌کنم، بیشتر مصون مانده‌ام. به نظر‌ می‌رسد «غایتمندی» مهمترین عامل معنادار شدن زندگی است. این هدف نهایی و غایت نیز باید هم «ارزشمند» باشد و هم «قابل دستیابی». متاسفانه در جامعة کنونی ما هم «بحران ارزش» داریم که تشخیص «ارزش‌های عینی» را دشوار می‌کند و هم به دلیل مشکلات و موانع گوناگون زیرساختی جوانان نمی‌توانند «غایت ارزشمند»شان را قابل دستیابی بدانند و آزادانه اهداف مطلوبشان را انتخاب کنند و لذا بعضا‍ً دچار «بحران بی‌معنایی» و نتیجتاً ناامیدی و افسردگی می‌شوند. «امید اجتماعی» که به قول رورتی موتور پیشرفت جوامع است هم گاهی در اثر تحولات سیاسی کاهش می‌یابد و مزید بر علت می‌شود. فکر می‌کنم با وجود همة ضعف‌ها و نواقصم و دوری‌ام از فضل و فضیلت‌، تعلق خاطری که به دین دارم مرا در معنادارتر، امیدوارانه‌تر و شورمندانه‌تر شدن زندگی‌ام – حتی در سلول انفرادی – یاری داده و نسبت به «حیات باطنی و اخروی‌ام» و «خیر عمومی ایرانیان» حساس‌تر کرده است.


منبع: شرق
 


 


 

اداره اطلاعات انرژی آمريکا در گزارش تازه ای اعلام کرده است که درآمد ارزی ايران از محل صادرات نفت افزايش يافته است و به ۵۹ ميليارد دلار رسيده است. راديو فردا در گفت و گو با فريدون خاوند، تحليلگر اقتصادی، اين گزارش را بررسی کرده است.

 

راديو فردا: بر پايه تازه ترين گزارش انتشار يافته از سوی اداره اطلاعات انرژی آمريکا، در آمد ارزی ايران از محل صدور نفت خام در سال جاری به ميزان قابل توجهی نسبت به سال گذشته بيشتر شده. گزارش اين منبع تا چه حد قابل اعتماد است؟

 

فريدون خاوند: اين اداره يکی از منابع مهم اطلاع رسانی در عرصه انرژی است، سايت مفصلی دارد و داده های منتشر شده از سوی اين منبع مورد استناد دائمی است، هم در غرب و هم در ديگرنقاط جهان.

 

بر پايه گزارش اين منبع در آمد های نفتی ايران در سال جاری بيشتر شده. اين افزايش درآمد بر وضعيت عمومی اقتصاد ايران چه تاثيری دارد؟

 

آمار منتشر شده از سوی اداره اطلاعات انرژی آمريکا نشان می دهد که ايران طی ده ماه اول سال جاری ميلادی، از اول ژانويه تا آخر اکتبر، ۵۹ ميليارد دلار نفت خام صادر کرده که در مجموع حدود ۳۷ درصد بيشتر از مدت مشابه سال گذشته هست.

 

به احتمال قريب به يقين، تا آخر سال، در آمد صادراتی ايران از محل فروش نفت بالای ۷۰ ميليارد دلار خواهد بود، که حدود ۳۰ تا ۳۵ در صد بالاتر از درآمد سال گذشته کشور از اين محل است.

 

اداره اطلاعات انرژی آمريکا پيش بينی می کند که درآمد نفتی اوپک در سال ۲۰۱۱ باز هم بيشتر خواهد شد که طبعا اين پيش بينی، شامل در آمد ايران هم خواهد بود. البته اين يک پيش بينی است و می دانيم که تحولات بازار نفت خيلی از پيش بينی ها را بر هم می زند.

 

به هر حال، تا آنجا که به سال جاری مربوط می شود، تداوم رونق در بازار جهانی نفت خبر خوبی است برای آقای احمدی نژاد، ولی بلافاصله بايد اضافه کرد که دولت جمهوری اسلامی در عرصه اقتصادی جز همين دلارهای نفتی، تکيه گاه ديگری ندارد برای مقابله با کوه دشواری های داخلی و بين المللی.

 

اقتصاد ايران سومين سال رکود را از سر می گذراند، بيکاری رو به اوج است، تب تورمی به گونه ای محسوس بالا رفته و تازه، حتی در عرصه نفت، با وجود افزايش مقطعی درآمدهای کشور از اين محل، توليد و صادرات رو به کاهش می رود و اين افول يکی از مهم ترين چالش های اقتصادی ايران است که اهميت آن، به دليل رونق بازار نفت، تا اندازه زيادی مخفی مانده.

 

در اين جا يک تضاد پيش می آيد. چگونه ممکن است درآمدهای نفتی ايران بالا رفته باشد، و در همان حال توليد و صادرات نفت ايران کاهش پيدا کند؟

 

اگر به آمار منتشر شده از سوی اداره اطلاعات انرژی آمريکا نگاه کنيم، می بينيم که ايران با صدور ۵۹ ميليارد دلار نفت در ده ماهه اول سال جاری ميلادی، همچنان دومين کشور صادر کننده نفت در اوپک است، البته با فاصله بسيار زياد بعد از عربستان سعودی که طی اين مدت ده ماه، ۱۶۴ ميليارد دلار نفت فروخته است.

 

ولی رتبه ايران به عنوان دومين کشور صادر کننده اوپک، با تهديد امارات متحده عربی و نيجريه روبروست، که هر کدام ۵۴ ميليارد دلار درآمد ارزی داشته اند، يعنی تنها پنج ميليارد دلار کمتر از ايران.

 

صندوق بين المللی پول پيش بينی می کند که سال آينده ميلادی، امارات متحده عربی و عراق هر کدام ۲۰۰ هزار بشکه در روز بيشتر از ايران نفت صادر خواهند کرد.

 

به بيان ديگر در ايران توليد و صادرات نفت طی چند سال گذشته به گونه دائمی رو به کاهش رفته، ولی با توجه به رونق بازار نفت، و بالا بودن بهای اين کالا، درآمدهای ارزی ايران ثابت مانده و حتی بيشتر هم شده. در واقع سرعت افزايش قيمت ها سريع تر بوده است از سرعت سقوط توليد و صادرات در ايران.

 

با توجه به اين وضعيت، بخش مهمی از افکار عمومی مردم ايران متوجه نيست که در صنعت نفت ايران چه فاجعه بزرگی در جريان است. ابعاد اين فاجعه زمانی آشکار خواهد شد که رونق بازار جهانی نفت، به اين يا آن دليل، متزلزل شود و بهای اين کالا فرو بريزد.

 

آيا افول توليد و صادرات ايران از سوی منابع کارشناسی قابل اعتماد در جمهوری اسلامی هم تاييد شده؟

 

آخرين گزارش بانک مرکزی زير عنوان «نماگرهای اقتصادی سه ماهه چهارم سال ۸۸»، تاييدی رسمی است بر تراژدی ضعف ساختاری صنعت نفت ايران، که به دليل رونق فعلی بازار جهانی نفت، آن گونه که بايد و شايد شناخته شده نيست.

 

بانک مرکزی جمهوری اسلامی ايران می گويد که در فاصله سال های ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۸، توليد نفت ايران حدود ۵۰۰ هزار بشکه در روز کاهش يافته و صادرات نفت کشور هم به همان اندازه کم تر شده.

 

ولی در همين فاصله، به دليل وضعيت خوب بازار جهانی نفت، درآمدهای صادراتی ايران از همين محل حدود چهار ميليارد دلار در سال بيشتر شده است.

 

منبع: رادیوفردا


 


آرش سلیم

 

روزها و ماه های سرنوشت سازی در تاریخ ایران رقم می خورد. جنبش سبز و رستاخیز نوین ملت ایران در آستانه به بار نشستن است. امید است ارمغان تلاش ها و جانفشانی های یک قرن اخیر مردم ایران، این بار آزادی و دمکراسی پایدار باشد. بی تردید راه نهادینه کردن دمکراسی ( به ویژه در کشور ما)  برای پاسداری از آزادی، بس مشکل تر و پیچیده تر از «تغییر» حکومت است.

 

 تعارضات و تضادها بین جریانات گوناگون سیاسی و فکری، و همچنین افرادی که بسا گرایش ویژه سیاسی هم ندارند، دارد بیش از پیش خود را نشان می دهد. هدف این نوشته ارائه پیشنهادی در جهت «مدیریت تعارض»  conflict management بین گروه ها و جریانات فکری و سیاسی است.  به نظر می رسد امروزه «نگرش» یا طرز برخورد attitude بسیاری از بازیگران سیاسی-اجتماعی و فکری، به یک عامل حاد در ایجاد تعارضات و در نتیجه دامن زدن به درگیری های لفظی شده است. از این تضادها نه تنها محصولی و یا راهکارهایی برای گشایش در این مقطع بیرون نیامده که خود این تعارضات به مرحله هشداردهنده ای هم رسیده است. و چنانچه به آن پرداخته نشود، نه تنها در راه رسیدن به پیروزی که در راه بازسازی و پیشرفت کشور پس از پیروزی هم یک عامل بازدارنده قوی خواهد بود.

 

 چگونه می توان نگرش ها را تغییر داد تا رفتار اشخاص به تعارض نینجامد و یا در صورت تعارض  بتوان آن را مدیریت کرد؟ چارچوبی که در این نوشته ارائه شده شاید گامی باشد در مسیر ارائه طرحی که با «یادگیری اجتماعی» socail learning و «مشارکت جمعی» participation بتوان به موفقیت هایی دست یافت. امید است این طرح مورد توجه اساتید و مربیان علوم اجتماعی، جامعه شناسی، روان شناسی، و سایر رشته های مربوطه همچنین رهیران سیاسی و مدنی  قرار گیرد. شاید بتوان در این روزهای سرنوشت ساز نه تنها از بروز تضادها جلوگیری کرد یا تعارضات را مدیریت کرد که همچنین بتوان به «ظرفیت سازی اجتماعی» برای پیمودن راه دشوار ساختن ایران آباد و آزاد و پیشرفته پرداخت.

 

خوب و بد تعارض و تضاد

 

داشتن اختلاف دیدگاه و تضاد دیدگاه ها می تواند در تعامل سازنده با یکدیگر به سود پیشرفت جامعه باشد. اما همان تضادها در یک محیط بی اعتمادی و مخاصمه  ودرگیری ها می تواند به تفرقه و جدایی و هرز رفتن نیروها منجر شود. در شرایط جاری که جنبش سبز در معرض سرکوب است، بی تردید تعارض هایی که موجب  تفرقه شود به سود رژیم و به ضرر مردم خواهد بود.

 

 برخی دارای توانایی های بالا در تجزیه و تحلیل نیستند و هرگونه درگیری و تعارض در میان کنشگران سیاسی و اجتماعی، روحیه مقاومت را در آن ها ضعیف کرده و چه بسا آن ها را به ناامیدی و انفعال بکشاند. بنابراین نه تنها نباید به این تضادها دامن زد که برعکس می بایست ادبیات ما و برخوردهای ما سرشار از امید و اتحاد و زنده نگه داشتن روح مقاومت در مردم باشد. فراموش نکنیم با رژیمی بیرحمی دست و پنجه نرم می کنیم که سران آن حاضر هستند کشور به هرج و مرج و آشوب کشیده شود، اما آن ها پست و مقام و امکاناتشان از دست نرود.

 

تردیدی نیست که جامعه ایران نیز چون جوامع دیگر یک جامعه رنگارنگ است. خوشبختانه  این رنگارنگی حداقل به لحاظ نظری در تمامی سطوح جنبش سبز پذیرفته شده که این خود دست آوردی بس گرانبهاست. اما در عمل با مشکلات زیادی مواجه هستیم. اگر پذیرفته ایم که جنبش رنگارنگ است، باید بپذیریم که راهکارهای رسیدن به پیروزی هم می تواند رنگارنگ باشد. حال با کدامین منطق، مثلا فردی که حتی در طول سه دهه در فضای آزاد خارج کشور نتوانسته صد نفر را متحد کند، اصرار بر این دارد که رهبران داخل کشور راه پیشنهادی او را بروند؟ اینجا  به تفاوت فضای آزادی در داخل و خارج کشور که بسیار متفاوت است و در این رابطه بسیار تعیین می باشد نمی پردازیم.

 

استراتژی برد-برد برای مدیریت تعارضات

 

متاسفانه به نظر می رسد بسیاری از فعالیت هایی که مربوط به زمان پس از پیروزی و انتخابات پارلمانی است از هم اکنون (در خارج کشور و در دنیای مجازی) آغاز شده است. در شرایط آزاد پس از پیروزی، که برای همه هم یکسان خواهد بود، حل اختلافات و تعارضات به داوری صندوق های رای سپرده خواهد شد. در آن شرایط همه گروه ها با ارائه برنامه های خود به مردم برای به دست آوردن آرای بیشتر با هم «رقابت» خواهند کرد. آن موقع استراتژی هر گروه یا جریان یا ائتلاف در برابر رقبا، استراژی «برد-باخت» خواهد بود. اما در شرایط جاری اگر استراتژی هر گروه و یا جریان سیاسی برد خود و شکست گروه های دیگر باشد، این استراتژی به شکست همگان در برابر برد رژیم خواهد انجامید. بنابراین اگر برای گروه های گوناگون رسیدن به آزادی و دمکراسی اصل است، چاره ای ندارند که تضادهای خود با یکدیگر را با استراتژی «برد-برد» حل کنند. اگر با هم همکاری نمی کنند حداقل بر ضد یکدیگر عمل نکنند. به عبارت دیگر باید کلیه حرف ها و حرکت های آن ها در چارچوب استراتژی برد-برد با گروه های دیگر باشد.

 

 فراموش نکنیم که رسیدن به مرحله درخشان کنونی در تاریخ مبارزات ملت ایران آسان به دست نیامده است. نباید پیروزی را قطعی فرض کرد و با حرکات و گفتار بی مورد و بی حاصل در این مرحله، آرزوها و امیدهای یک ملت رنجدیده را به یاس و سرخوردگی مبدل کرد.

 

لازم به یادآوری است که در این مرحله سه اصل زیر می تواند در مدیریت تضادها در استراتژی برد-برد کمک کند:

 

1)     پذیرش اختلافات

2)     پذیرش بیانیه جهانی حقوق بشر

3)     پذیرش داوری صندوق های رای در انتخابات آزاد آینده

 

به عبارت دیگر گروه ها توافق می کنند که به جای تلاش در حل تضادهای خود، تعارضات خود را در این مرحله مدیریت کنند و نیرویشان را صرف پیروزی بر استبداد حاکم کنند. اما چگونه است که با این همه بحث ها و نوشتن مقالات متعدد،  تضادها و درگیری ها نه تنها کم نشده که روز به روز هم زیادتر می شود؟ به ویژه در خارج کشور که آزادی کامل وجود دارد و گروه ها می توانند جلسات و سمینارها و کارگاه های خود را برگزار کنند؟ به نظر می آید که کمتر کسی در این بحث ها قانع می شود و هیچکس نمی خواهد از حرف و مواضع خود کوتاه بیاید. جایی که می بینیم حتی در سطح دانشگاهیان و اندیشمندان و نخبگان ما هم تضادها و تعارضات به شدیدترین وجه خود را نشان می دهد.

 

نقش «نگرش» و طرز برخورد فردی در تعارضات

 

با مشاهده و پیگیری بسیاری برخوردها در دنیای مجازی و حقیقی، به گمان نگارنده بخش بزرگی از درگیری ها ریشه در «نگرش» یا طرز برخورد attitude فردی ما دارد. «نگرش» منفی ما به یکدیگر موجب شده که ما به یکدیگر بدبین باشیم. هر حرفی و حرکتی را چنان با بدبینی و با انگیزه توطئه از طرف مقابل تفسیر می کنیم که انگار سال ها دشمن یکدیگر بوده ایم. اینجاست که نوشتن نقد منصفانه و سازنده مشکل می شود.  اگر هم نوشته شود، «نگرش» منفی خواننده نسبت به نویسنده اجازه نمی دهد آن نقد درست خوانده شود. بنابراین اگر به فکر چاره ای نباشبم در این چرخه ی «رو کم کنی» همدیگر به جای نقد، همچنان دست و پا خواهیم زد! حاصل آن هم چیزی جز به هرز رفتن نیروها و فکرها که باید ایده و طرح و برنامه بدهند و همچنین ایجاد یاس و سرخورگی و ناامیدی در مردم نخواهد بود.

 

از طرف دیگر از شبکه های اجتماعی و به ویژه شبکه های مجازی، که حضور در آن با تکنولوژی اینترنت چنین سریع و ساده و وسیع میسر شده است، کمتر در جهت «یادگیری اجتماعی» socail learning و مدیریت تضادها استفاده شده است. حال اگر بخواهیم بدبین هم باشیم شاید بتوان گفت اعضای ارتش سایبری رژیم دارد از این شبکه های محبوب مجازی سواستفاده می کنند؛ در جهت ایجاد تفرقه های سیاسی و عقیدتی و قومی بین ایرانیان.

 

 مفهوم یادگیری اجتماعی هم بعد شناختی دارد و هم بعد هنجاری. می توان به آن هم به عنوان فرآیند نگاه کرد و هم به عنوان برآمد. یادگیری اجتماعی وقتی اتفاق می افتد که افراد شرکت کننده چشم اندازها را به مشارکت می گذارند تا با تعامل با همدیگر به یک کنش جمعی برسند.

 

مفهموم دیگری که لازمه یک جامعه مدنی آزاد است، «مشارکت» participation یعنی شرکت و مداخله شهروندان در تصمیم گیری هاست. در جامعه دمکراتیک آینده ایران نیز باید این مشارکت عمومی از طریق نهادهای مدنی نهادینه شود. اگر شهروندان در تصمیم گیری ها و سیاست گذاری هایی که به آن ها مربوط می شود مشارکت داشته باشند، اجرای این تصمیمات موفق تر خواهد بود. زیرا شهروندان در برابر آن تصمیم گیری ها احساس مسئولیت می کنند.  

 

در چشم انداز جنبش نیز اگر «تغییر» به رژیم محدود شود و حضور شهروندان در تصمیم گیری ها و نظارت ادامه پیدا نکند نه تنها به هدف خود که برقراری دمکراسی پایدار است نرسیده ایم، که ممکن است پس از مدتی دوباره دیکتاتوری به نوع دیگری و با افراد دیگری حضور خود را تثبیت کند. بنابراین مداخله و مشارکت شهروندان در فرآیند تصمیم گیری ها با حضور در نهادهای مدنی و یا کمیته ها و شوراهایی که برای موارد گوناگون تشکیل می شود، از یک طرف به تقویت و دوام  دمکراسی منجر می شود و از طرف دیگر اجرای تصمیم گیری ها را راحت تر می کند.

 

در رابطه دو جانیه یادگیری اجتماعی و مشارکت عمومی ظرفیت اجتماعی ساخته می شود که اثرات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و افتصادی و... جمعی فراوانی خواهد داشت. نمودار زیر که از  منبع [1] اقتباس شده می تواند نمایانگر یک چارچوب پیشنهادی باشد که بین 1) مدیریت تعارض، 2) یادگیری اجتماعی،  3) مشارکت، و 4 ) «نگرش»  ارتباط ایحاد می کند.

 

 

 

اگر اساتید و متخصصان ایرانی علوم اجتماعی یک طرح آموزشی تهیه کنند و کارگاه هایی را با همکاری رهبران احزاب و نهادهای مدنی و نخبگان برگزار کنند، به پیشرفت قابل ملاحظه ای در مدیریت تضادها و در جهت آشتی و همبستگی ملی دست خواهیم یافت. با نهادینه کردن چنین چرخه یادگیری اجتماعی و تغییر هنجارهای انتزاعی شهروندان و هواداران احزاب و گروه های گوناگون که با تغییر در رفتار شخصیت های مرجع آن ها میسر خواهد شد؛ می توان از بروز بسیاری از تعارضارت در حال و آینده که می تواند عواقب فاجعه آوری برای کشور و مردم داشته باشد پیشگیری کرد.

 

«نگرش» و نقش آن در مدیریت تعارض

 

تعیین کنننده رفتار انسان چیست؟ چرا انسان ها رفتار ویژه ای از خود نشان می دهند که موجب درگیری و تعارض می شود؟ یا وقتی از کوره در می روند در موضع تعرضی قرار می گیرند؟

 

 در این نوشته واردجزییات تخصصی مباحث و تعاریف نمی شویم. هدف نشان دادن رابطه ای است که بین نگرش فرد و رفتار فرد وجود دارد. رفتاری که ممکن است به تعارض در جامعه منحر شود. حال اگر یادگیری اجتماعی بتواند بر عناصری که نوع نگرش فرد از آن ناشی می شود اثر گذار باشد، در نگرش فرد تغییر یا اصلاحاتی هر چند کوچک به وجود خواهد آمد که رفتار فرد را به نفع جامعه بهبود خواهد بخشبد.  

 

تعاریف زیادی برای نگرش یا طرز برخورد وجود دارد. اکثر تعاریف روان‌شناسان اجتماعی از نگرش، شامل یک عنصر شناختی و یک عنصر احساسی است. هر دو عنصر شناختی cognitive و  احساسی  emotionalبا هم به فرد امکان ارزیابی شخصی از یک شئی را در دهن فرد می دهد. قسمت شناختی نگرش، دانش knowledge است که فرد در حافظه خود درباره شئی مورد نظر به مرور زمان ذخیره کرده است. اما پاره احساسی آن از ارزش های vlaues  فردی آن شخص ناشی می شود. ارزش ها در مقایسه با نگرش دائمی تر هستند و شامل اهداف و استانداردهای زندگی شخصی می باشند که به عنوان اصول راهنمای زندگی فرد عمل می کنند.

 

همانطور که در نمودار دیده می شود، یادگیری اجتماعی می تواند هم بر دانش و هم بر ارزش های فرد اثر گذار باشد و در نتیجه باعث تغییر نگرش و رفتار او شود. این تغییر رفتار می تواند موجب شود که برخوردهای اجتماعی او بدون ایجاد درگیری و تعارض باشد و یا در صورت تعارض قادر به مدیریت تعارضات باشد.

 

غیر از نگرش یکی از عوامل دیگری که در چگونگی رفتار یک فرد تاثیر گذار است، «هنجارهای انتزاعی» subjective norms می باشد. هنجارهای انتزاعی به باورهای شخصی فرد به اشخاص بخصوص بستگی دارد، افرادی که تایید یا عدم تایید رفتار فرد توسط آن اشخاص برای فرد مهم می باشد. یادگیری اجتماعی می تواند در این مورد هم تاثیرگذار باشد.

 

بطورکلی فرآیند یادگیری اجتماعی در شروع باید نگرش شرکت کنندگان را به حساب آورد. چقدر این نگرش ها قوی هستند و به چه رفتاری مربوط می شوند؟ آیا این رفتار زیاد در جامعه اتفاق می افتد؟ کدام رفتار در زمینه تعارض مورد نیاز پسندیده است و چگونه به نگرش های موجود ربط پیدا می کند؟ با در نظر گرفتن چنین ملاحظاتی مربی می تواند یک تصویر روشن تری از مشکلات پیش رو بدست آورد و رویکرد لازم را برای آن طراحی کند.

 

سخن پایانی

 

«تغییر» درایران برای استقرار یک دمکراسی پایدار فرآیندی است که  بدون تغییر در افراد در جهت تقویت روح همدلی و همکاری میسر نخواهد شد. هدف این نوشته طرح مساله تعارضات سیاسی موجود بین ایرانیان است که می تواند بر سرعت پبروزی جنبش اثر گذار باشد و در حالت بد می تواند به شکست و درگیری و هرج و مرج در کشور بینجامد. از طریق یادگیری اجتماعی می توان بر این مشکل فائق شد تا هم در این مرحله به پیروزی کمک کند و هم در مراحل بعدی به نهادینه شدن دمکراسی و استقرار دمکراسی پایدار مدد رساند. یادگیری اجتماعی باید بر مهارت های فردی و گروهی برای مواجه شدن با تضادها و تعارضات اثر بگذارد. امید است اساتید و مربیان وطن دوست علوم اجتماعی هر چه سریع تر طرحی را تهیه و با همکاری رهبران و نخبگان سیاسی اجرا کنند. «تغییر» درایران فرآیندی است که  بدون تغییر در افراد و تقویت روح همدلی و همکاری میسر نخواهد شد. بیایید با مشارکت اجتماعی خود و یادگیری اجتماعی بهبود و رشد دائمی را نهادینه کنیم. بیایید شرایطی را فراهم کنیم که تمامی توان ملی با بهره وری بالا در خدمت بهروزی مردم ایران و پیشرفت و سرفرازی ایران قرار گیرد. بیاید تضادهای ما بین خود را به بهترین روش مدیریت کنیم.

 

منبع

[1] Conflict management, Participation, Social learning and Attitude in Biodiversituy Covservation; Project no. GOCECT2003505298 ALTERNet, 2005

http://www.alter-net.info/SITE/UPLOAD/DOCUMENT/outputs%5CANet_WPR4_2005_03_Confl_Part_SL_Attitudes2.pd

 

منبع: رادیو زمانه


 


دیگران استفاده ابزاری می کنند

جرس: مشاور رییس نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها معتقد است "صهیونیستها از طریق تبلیغات منفی و ساخت فیلم و سریالهای مبتذل دنبال به فساد كشاندن جهان هستند و در فیلمهایی كه بر اساس دكترین صهیونیسم ساخته می شود شجاعت بی موردی به زنان داده می شود. "


به گزارش ایرنا، علیرضا پناهیان جمعه شب در مراسم موسوم به "شبهای دهه ولایت" که در حرم حضرت معصومه در قم برگزار می شود خاطرنشان كرد: شجاعت بی مورد برای بانوان توصیه نشده است، گاهی برخی بانوان به بهانه شجاعت زیاد، با وضع بدی در جامعه ظاهر می شوند و متأسفانه مشكلاتی نیز برای آنان ایجاد خواهد شد."


وی اظهار عقیده کرد "در فیلمهایی كه بر اساس دكترین صهیونیسم ساخته می شود شجاعت بی موردی به زنان داده می شود. "


مشاور رییس نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها ادعا کرد "زنان در غرب صدمه دیده و آزرده شده اند؛ زنان ما باید قدر خود و حریم خانواده را بدانند. "


پناهیان خاطرنشان كرد: صهیونسیم با تفكر طاغوتی خود دنبال تسلط بر جهان است و به همین دلیل امروز قویترین كارخانه تولید فیلم جهان هالیوود در اختیار آنهاست.


وی ادامه داد: ما مخالف فیلم، هنر و سینما نیستیم و اگر این ابزار در اختیار دین قرار گیرند بسیار مفید است اما صهیونیسم و غرب از هنر استفاده ابزاری دارد.


گفتنی است چند روز پیش نیز سردار محمدرضا نقدی، فرمانده کل بسیج سراسر کشور، با انتقاد شدید پخش برنامه ها و کارتون های غیر ایرانی از صدا و سیمای جمهوری اسلامی، و همچنین با حمله به شخصیت های کارتونی چون مرد عنکبوتی و "کاذب" خواندن آنها، خواستار آن شد که از شخصیت هایی که سبب "اقتدار جمهوری اسلامی" شده اند در برنامه های تولیدی صدا و سیما استفاده شود.
 


 


سارا زرتشت


درآمد: منتقدان جنبش سبز ، دشمنان جنبش یا مخالفانِ آن نیستند . برخلاف دشمنان، که هویت و خواسته های جنبش را انکار می کنند و جنبش را صرفا یک آشوب، فتنه و یا حرکتی انقلابی می خوانند و خواسته های جنبش را افزون خواهی سیاسی و تلاش برای براندازی می دانند و جنبش را محصول یک توطئه می بینند، منتقدان جنبش به ماهیت جنبش می پردازند و رفتار جنبش را به نقد می کشند و به استراتژی رهبران جنبش خرده می گیرند و موجودیت جنبش را به چالش می کشند. منتقد، مادامی که در موضوع ِ منازعه، اصالتِ خواسته ها و هویت جنبش تردید نکند و یا در مقام انکار آنها بر نیاید، می تواند نسبت به جنبش بی طرف باشد و یا خود را عضوی از آن بداند.


یکسال و نیم از ظهور جنبش سبز گذشته است. جنبش سبز، در اوج حضور و کنشگری خود، با انتقاد چندانی مواجهه نشد و جز در موارد استثنایی وجزیی، از آن به یک جنبش مدرن ، موفق و مسلط یاد می شد. اما این جنبش در اواسطِ دومین سالِ حیاتِ خود، شاهدِ رشد انتقادات و ظهور منتقدانی است که چه بسا از همراهان و فعالانِ جنبش به شمار می آیند و خود را به هویت سبز متعلق می دانند؛ اما از وضعیت جنبش ناراضی و ازساختار و رهبری و سازمان و راهبردها و تاکتیک های آن شاکی اند.


می توان ، به بهانه ی طفولیت جنبش و یا به مغالطه ی همراه نشدن با مخالفان و همسو نشدن با دشمنانِ جنبش، از نقدها گریخت و به آنها نپرداخت و آنها را ندیده گرفت و صدای آن ها را بایکوت کرد. می شود منتقدان را به همراهان کم حوصله، بدبین و عجول تقلیل داد و ابلهانه آنها را خائن و نفوذی خواند، اما هیچکدام از این گزینه ها شرط عقلانیت نیست. لازم نیست از حسن نیت منتقدان و دلسوزانه بودن انتقادها هم مطمئن شد؛ اگر انتقادها عقلانی بوده ویا بهره ای از واقعیت داشته باشند، دیدن آنها و پرداختن به آنها کافی است. تعلل درپذیرفتن آنچه در این انتقادها درست می نماید و یا پاسخ دادن به آنچه نادرست به نظر می رسد، خردمندانه نیست. در شرایطی که گروهی از عاملانِ اصلی گفتمان جنبش در سکوت بسر می برند و امکان و یا اختیار دفاع از آن را ندارند، چه بسا این تعلل غیراخلاقی هم باشد. از شرط عقل و اخلاق هم که بگذریم، چشم بستن بر این انتقادها چه بسا به ناامید کردن بدنه جنبش بیانجامد و درعمل هم کاستی ها و خطاهای احتمالی را تشدید می کند؛ بهتر است جسورانه به آنها بپردازیم.


آنچه منتقدان جنبش سبز می گویند


منتقدان، یا جنبش سبز را تمام شده می خوانند و یا آنرا چنان به جنبش های قبل و بعد از خود پیوند می زنند که جز نامی از آن باقی نماند. آنها یا جنبش را فاقد ارکان اصلی یک جنبش اجتماعی چون رهبر و سازمان و راهبرد می دانند و یا فقدان این ارکان را عیب های بزرگ جنبش دانسته و راز زمین گیری و شکست نسبی جنبش را به این عیوب نسبت می دهند.


منتقدان ، اگرچه به حقانیت و به خواسته های جنبش اعتراف می کنند و آن ها را خواسته های تاریخی می دانند و در تحقق نهایی ِ این خواسته ها تردید ندارند، اما علیرغم تاکید بر پایمردی و ایستادگی رهبران جنبش، آنان را رهبران نمادینی می دانند که نتوانسته اند آن چنان که شایسته این جنبش عظیم است، آنرا هدایت کنند و از این انرژی عظیم بهره کافی را بگیرند. رهبران را به رفتار پسینی در مقابل حوادث متهم می کنند واز سکوت و کوتاهی آنها در خصوص راهبردها و تاکتیک ها می گویند و آنان را دررفتار واکنشی جنبش و تخطی جنبش از راهبردها و تاکتیک های خشونت پرهیز، سهیم و مقصر می دانند و مهم تراز همه آنها را به سهل انگاری در خصوص ماهیت نظام و کم توجهی به نوع ِرفتار حکومت متهم می کنند.


منتقدان جنبش، فعالان جنبش را هم مغلوبِ شکاف داخل و خارج می دانند و خارج نشینان را به بی توجهی به محدودیت های داخل و داخلی ها را به پرداخت رویایی و رمانتیک در خصوص جنبش متهم می کنند. آنها هم چنین می گویند : گروهی ازفعالان جنبش، به گفتمان رهبران جنبش وفادار نبوده و از آن سواری گرفته اند. گروهی خواسته های جنبش را تعمیق داده اند و دسته ای به بهانه دفاع مشروع ، از راهبرد عدم خشونت – ولو به زبان - تخطی کرده اند.


«افراط در پرداختن به مفهوم شبکه های اجتماعی» و «برخورد یک بام و دوهوا با مفهوم جنبش ها» و «ناتوانی جنبش در بسیج اعتراضات» ، انتقادهای بنیادینی است که منتقدان با تکیه بر آنها موجودیت ِجنبش را به تمامی در تردید قرار می دهند ومی گویند: "جنبش سبز وجود دارد اما جنبش سبز یک جنبش توده ای و خیابانی، فاقد رهبری، فاقد راهبرد و تاکتیک انتخاب شده است."


در ادامه ی مقاله ، اهم انتقاداتِ منتقدان – با عنایت به مشهورترین آنها – را به صورت موضوعی می آورم و در هر مورد نمونه هایی از بیان منتقدان را در پانوشت ذکر می کنم تا جایی که موضوع انتقاد بهترروشن شود . قضاوت در خصوص درستی و نادرستی آنچه منتقدان گفته اند موضوع این مقاله نیست و نویسنده - اگرچه اغلب انتقادات را توصیفات جنبش ها و شرح حال جنبش می داند - شاید ! در نوشته ای دیگر به خوانش انتقادی این موضوعات بکوشد و در این نوشته تنها به یک نتیجه گیری کلی قناعت کرده است . همچنین ، نگارنده - آگاهانه - از آنچه انتقاد و یا ایراد بر خواسته های جنبش و حدود گفتمان های جنبش است ، گذشته است و اصولاً پرداختن به گفتمانِ مسلط جنبش را بسیار زود می داند و در این باره ، در این مقاله کاملاً خاموش است .


انتقاد از جنبش ؟


طبیعی است که منتقدانِ جنبش ، نه تنها زمان را برای انتقاد از جنبش مناسب می دانند ، بلکه احاله دادن آن به آینده را یک آموزه ی غلط می شمارند و غیر از این ، شرایط فعلی را هم مناسبِ انتقاد از حال و احوال جنبش می شمارند و چه بسا آن را مانع توجیه و انتقادِ غیر مسئولانه در خصوص رفتار جنبش می دانند.(1)


جنبش سبز وجود دارد ، اما ... !


انکار موجودیتِ جنبش سبز ، نه تنها از عهده ی منتقدان که از عهده ی مخالفان و دشمنان آن هم ساخته نیست ، اما موجودیت فعلی و ادامه ی حیات جنبش در میان بی عملی ها و نسبت آن با جنبش های آزادی خواهانه و دموکراسی خواه قبلی ، نکته ی اصلی تردید در حیات جنبش سبز توسط ناقدان است . ناقدان فقدان راهبرد ، رهبری سازمان یافته و سازماندهی و بی عملی را اسباب تردید در وجود جنبش می دانند و لذا وجود آن را در گرو پیوند با جنبش های پیشین ایرانی ممکن می دانند و می گویند اگر جنبش سبز را جرئی از جنبش اصلی دموکراسی خواهی و آزادی خواهانه ی ایرانیان بدانیم ، این جنبش کماکان وجود دارد و در هر زمانی خود را به شکلی نشان می دهد.(2)


رهبری جنبش :


منتقدان ، جنبش سبز را « عملاً » فاقد رهبری می دانند و کسانی چون موسوی و کروبی را در بهترین حالت ، رهبران نمادین جنبش می خوانند . آنها « فقدانِ رهبری » را نقطه ی ضعفی برای جنبش دانسته و توجیه کسانی را که این فقدان را نوعی قوتِ جنبش می دانند نمی پذیرند و این توجیه را نوعی فرافکنی ، بازی با کلمات و یا فرار از زیر بارمسئولیت می شمارند . در نزد منتقدان ، فقدان رهبری درجنبش سبز می تواند منجر به عدم کنترل خواسته ها ، راهبردها و تاکتیک های آن شود و امکان سوء استفاده و بهره برداری گروه ها و افراد را ممکن می سازد و حتی در یک قرائت کلاسیک از جنبش ، « فقدانِ رهبری » می تواند اساس و موجودیت جنبش را در تردید قرار دهد.(3)


عملکرد رهبران جنبش


منتقدان ، ضمن این که موسوی ، کروبی – و خاتمی - را رهبران نمادین جنبش می دانند و پایمردی و ایستادگی رهبران – نمادین – جنبش را می ستایند، اما آنها را به فقدان استراتژی و کم کاری در مدیریت صحیح جنبش متهم می کنند و رفتار و کنش آنها را اغلب پسینی می دانند . منتقدان می گویند : رهبران سبز ها ، باید به طور مشخص و مکرر مواضع خود را در خصوص راهبرد ها و راهبرد پرهیز از خشونت اعلام می کردند و از نزدیک بینی ، جوزدگی و احساساتی شدن هوادارن جنبش جلوگیری می کردند و بر مبنای تلازم میان مسئولیت عرفی و پاسخگویی ، با موضع گیری مناسب و شفاف ، مانع رادیکال شدن شعارها و تعمیق خواسته های جنبش می شدند.(4)


اشتباه در ماهیت و ساختار حکومت ، تقابل با حکومت


به زعم منتقدان ، یکی از انتقادهای مهم بر رفتار جنبش – ورهبران جنبش - فقدان آگاهی نسبت به ماهیت نظام و ساختار حکومت و نوع برخورد با حضور خیابانی مردم بود؛ برخوردی که بر اساس تجربه و شناخت ، باید حدس زده می شد و پس از راهپیمایی سکوت در 25 خرداد واضح شد که رخ می دهد و اوضاع را از کنترل همه خارج خواهد کرد . منتقدان ، اگرچه به نقش اصلی ِحکومت در ایجاد تقابل و ورود به خشونت اذعان دارند اما جنبش و بخصوص رهبران آن را در این خصوص بی تقصیر نمی دانند و می گویند که رهبران به تفاوت های میانِ عقل نظری و میدان سیاست عملی کم توجه بودند.(5)


افراط در استفاده از مفهوم ِ شبکه های اجتماعی


اگرچه اصطلاح ِ شبکه های اجتماعی و جایگاه آن در میان حرکت های سیاسی و اجتماعی از همان آغاز جنبش سبز معمول شد و با بیانیه ی شماره یازده میرحسین و مصاحبه های علیرضا بهشتی به عرصه ی گفتمان جنبش رسمیت یافت ، اما منتقدان پس از یکسال ، استفاده ی جنبش را از این مفهوم ، مبالغه آمیز ، پوپولیستی و رمانتیک می خوانند و وجود شبکه های بالفعل اجتماعی را آنگونه که مد نظر سبزهاست انکار می کنند و آنها را در بهترین حالت همان شبکه های مجازی می نامند و می گویند شواهدی برای وجود خاص این گونه شبکه ها وجود ندارد و می پرسند اگر چنین شبکه های غیررسمی وجود دارند چرا قدرت بسیج اعتراضات را ندارند ؟ منتقدان وجود جنبش را بر مبنای مفهوم شبکه های اجتماعی نیز انکار می کنند و در این باره به وجودِ آنها پیش از حضور جنبش سبز استناد می ورزند.(6)


تعمیق خواسته ها ، اغراق در توانایی


منتقدان می گویند : "خواسته های جنبش بخصوص پس از 13 آبان 88 ، تعمیق یافته و شعارها تندتر شده وجنبش از خواسته های اولیه و حداقلی خود فراتر رفته است و این تعمیق خواسته ها سبب شده است تا جنبش رادیکال شود و نیروهای فعال آن ریزش کنند و نتواند از هویت مخالف یارگیری کند . منتقدان با تاکید بر نقش حکومت در این تعمیق ، این قضیه را هم چون فراتر از راهبردهای جنبش بوده است ، نوعی نقطه ضعف جنبش می دانند و کمابیش بر نقش رهبران در این خصوص اشاره می کنند . آنها هم چنین ، اغراق در توانایی های سبزها را در زمین گیر شدن جنبش موثر می دانند و از بی توجهی جنبش نسبت به جریان محافظه کار و پایگاه اجتماعی آن ها انتقاد می کنند.(7)


شکاف داخل و خارج


به سبب آنکه گروهی از فعالان جنبش در خارج کشور بودند و تعدادی از آنها نیز به خارج کشور رفتند – و گروهی نیز دستگیر شدند و محدود شدند - جنبش سبز دچار شکاف خارج/ داخل شد . منتقدان ، انقلاب رسانه ای و برداشتن مرزهای خبری را در تعمیق این شکاف موثر می دانند و می گویند : سبزهایی که در خارج بودند علیرغم دوری از فضای سیاسی و عدم درک صحیح آن شروع به خط دهی کردند و این نوع خط دهی نتیجه ای بهتر از این نخواهد داشت ! (8)


تاکتیک هاو راهبردها


به زعم عده ای از منتقدان ، جنبش سبز از راهبرد خشونت پرهیز خود عدول کرده است و سبزها در مواردی چون 13 آبان و عاشورای 88 و با ورود به خشونت کلامی، به منطق طرف مقابل خود پناه برده و بدین وسیله مغلوب حکومت شدند . منتقدان هم چنین تاکتیک هایی چون اسکناس نویسی و دیوار نویسی را تاکتیک های خُردی برای یک جنبش فراگیر و مدرن چون جنبش سبز دانسته و معتقدند تاکتیک ها باید بتواند طرف مقابل را به گفتگو وادار کند.(9)


نتیجه گیری :


به نظر می رسد ، منتقدان جنبش سبز، به استثنای ِ آنچه در خصوص کاستی های احتمالی رهبران و یا عدول ویا کم کاری همراهان از تاکتیک ها و راهبردهای ضد خشونت گفته اند - در مقام انتقاد - « وضعیت طبیعی جنبش » را وصف کرده اند . در باب نمونه ، جنبشی که تعدادی از فعالان آن در خارج از کشورند ، اگر امکان ارتباطات یک نقطه ی قوت برای تبادل اوضاع داخل و خارج نباشد ، مشخصاً شکاف غیر قابل پرهیزی است که چارچوب مسلط جنبش را از آن گریزی نیست . و یا تعمیق خواسته های جنبش ، اگر نافی هویت جنبش نباشد ، چه اشکالی می تواند داشته باشد و اگر حکومت در این خصوص عامل اصلی است ، چگونه می توان یک جنبش اجتماعی را مهار کرد . ظاهراً اشکال ناقدان محترم بیش از هر چیز ناظر به بی عملی و یا عدم پیروزی کوتاه مدت جنبش است که ناشی از خلطِ مدام میانِ رفتارنهادی و رفتارهای جمعی است وگرنه ، تجربه های تاریخی نشان داده اند که رهبران جنبش ها خود خواسته نیستند و برخاسته از سیر طبیعی جنبش اند و هویت و خواسته های جنبش های فراگیرهم، هر لحظه در معرض تغییر و تبدیل اند. از حوزه ی عمومی نباید توقعِ رفتارهای نهادی و تسخیر قدرت و مهار زودهنگام قدرت را داشت و مادامی که گفتمان مسلط شکل نگرفته است ، بسیاری از انتظارات را باید از دوش جنبش برداشت به جای آن باید از مشکلات جنبش گفت و به مشکلات پیش روی جنبش پرداخت . فراموش نباید کرد که چند ماه قبل از پیروزی انقلاب 57 ، خواسته های انقلابیون سلطنت شاه بود ، نه رفتن او و ولایتِ فقیه .


سارا زرتشت


****


پا نوشت ها
(1) عباس عبدی : یكی از مشكلاتی كه جنبش‌های اجتماعی در ایران با آن درگیر بوده‌اند، احاله دادن نقد به آینده نامعلوم است. گویی كه نقد را فقط برای حكومت و مخالفان خود جایز می‌دانند، در حالی كه اگر نقد سلاح اصلاح است، چرا جنبش اجتماعی باید خود را از آن محروم كند؟ متأسفانه برخی از فعالان جنبش‌های اجتماعی آموزه غلط گروه حاكم را می‌پذیرند كه گویی هرگونه نقدی را ضربه‌ای به راه خود می‌دانند.
رضا علیجانی : فکر می کنم الان فرصت بسیار مناسبی است که نگاهی به آنچه که گذشته است داشته باشیم و در این زمینه نقد کارکردی بکنیم. نقدی که باید انجام بدهیم، باید نقدی مسوولانه باشد.الان دوره خوبی است که این کارها انجام شود. هر کسی می تواند به سیر نظرات خود در این زمینه مراجعه کند، ببیند چه سخنانی را مطرح کرده، چه پیش بینی هایی کرده و آن ها چقدر تحقق یافته اند. این نقدها تا زمانی که مسوولانه نباشد، اساسا اثری نخواهد داشت. این اتفاقی است که در این مدت زیاد رخ داده است... متاسفانه فعالان سیاسی اجتماعی بعد از خاموشی اعتراضات خیابانی، نقدهایی را مطرح کردند که در مواردی غیرمسوولانه بود و هیچ اثری از انتقاد از خود در آن وجود نداشت


(2) رضا علیجانی : جنبش سبز به یک معنا، جنبشی انتخاباتی بود که بعد از اعلام نتایج انتخابات، وارد فاز جدیدی شد. این جنبش اعتراضی، مطالباتی را مطرح کرد که شاید اصلی ترین آن، همان بحث های مربوط به انتخابات بود. طبیعتا درباره این جنبش می توان گفت که پس از هشت ماه، از خیابان ها جمع شده و به معنایی، به پایان خود هم رسیده است.نگاه دیگری که می توان به جنبش سبز داشت، این است که این جنبش، قسمتی از جنبش تحول خواهی ایرانیان است که همواره وجود داشته و از اواخر قاجاریه آغاز شده است. در واقع جنبش سبز دراین معنا، حلقه ای از این روند اجتماعی ـ تاریخی تحول خواهی ایرانیان است که انرژی زیادی هم دارد. این جنبش همچنان به صورت زیرپوستی در جامعه وجود دارد.
اکبر گنجی : مطابق تعریف‌های کلاسیک جنبش‌های اجتماعی- اگر تشکیلات/ سازمان و رهبری تثبیت شده، دو رکن اساسی جنبش‌های اجتماعی باشند، آنچه در ایران می‌گذرد جنبش اجتماعی نیست...اما اگر تشکیلات/ سازمان و رهبری متمرکز را شرط وجود جنبش‌های اجتماعی به شمار نیاوریم، احتمالاً می‌توان از جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش کارگری، جنبش معلمان و جنبش سبزسخن گفت. بدین ترتیب، ابتدا باید «تصور»ی از جنبش‌های اجتماعی داشت تا سپس وجود/ عدم «مصداق» جنبش را تأیید/ تکذیب کرد ...موضوع وجود و عدم وجود جنبش را نمی توان و نباید فقط به وجود/عدم وجود رهبری تثیبت شده و تشکیلات/سازمان فروکاست. ملاک های دیگری هم وجود دارد که درباره ی آنها هم نظرورزی کرد. از جمله باید به تمایز "نارضایتی" از "اعتراض سیاسی" توجه کرد و نشان داد که آنچه وجود دارد، نارضایتی گسترده ی اجتماعی است یا اعتراض سیاسی متجلی شده ی در یک جنبش اجتماعی . مطالبه ی ی تاریخی یکصد ساله ی مستمر، هر از گاهی در یک جنبش اجتماعی/انقلاب متجلی می شو د .. نهضتی که از انقلاب مشروطه آغاز شد و مراحلی چون سال های پس از تبعید رضا شاه ،نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق، نهضت پانزده خرداد سال هزار سیصد و چهل و دو،انقلاب اسلامی پنجاه و هفت ،جریان اصلاحات و جنبش سبز را پشت سر گذارده است؛جنبش حقوق مدنی/حکومت قانون، حکومت مشروط ، حکومت پاسخگو،یا به تعبیر امروزی تر، جنبش دموکراسی خواهی(نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر) باید نامید.


عباس عبدی : طی این یك سال بخش اصلی انقلاب از ساختار سیاسی بیرون رانده شده‌اند، تعداد معتنابهی كشته شده‌اند، هزاران نفر بازداشت و صدها نفر محكوم و زندان شده‌اند، هزاران تن از شهروندان به ویژه تعداد زیادی از همكاران مطبوعاتی و رسانه‌ای جلای وطن كرده‌اند، و شكاف عمیقی درون ساختار سیاسی موجود رخ داده، و بسیاری از اتفاقات ریز و درشت دیگری كه هر كدام اهمیت خاص خود را دارند، با این وضعیت چگونه می‌توان گفت جنبشی وجود ندارد، و اگر نداشت، چه نیازی به انتقاد از آن بود؟ بنابراین اتفاقاً به دلیل همین وجود و اهمیت آن است كه باید به نقد آن پرداخت.. اما فراموش نكنیم كه جنبش اجتماعی واجد تعریف و مشخصاتی است، از جمله رهبری جنبش. وقتی كه یك جنبش رهبری دارد، اجازه نمی‌دهد كه جنبش اجتماعی واكنشی عملی كند، و براساس ترجیحات و اولویت‌ها و عقلانیت ابزاری خود تصمیم می‌گیرد. بنابراین ممكن است هر جنبشی از یك یا چند وجه از وجوه آن دچار ضعف یا قوت باشد، كه طرح این نقاط به منزله نفی آن در یك مرحله خاص نیست. اگر این نقاط ضعف جبران شود، جنبش قوام گرفته و رشد می‌كند در غیر آن صورت، محو خواهد شد.


(3)عباس عبدی : امكان ندارد كه همه رهبر جنبش باشند. اين بازي با كلمات و بي محتوا كردن كلمات است. جنبش هاي آنارشيست هم رهبري داشتند . جنبش باید رهبر داشته باشد تا بتواند سیاست ها ، خواسته ها و رفتار آن را کنترل کند ، در غیر این صورت جنبش جنبش خارج از اراده ما پیش خواهد رفت ، هرگونه که بخواهد ... نداشتن رهبر نه تنها یک نقطه ی قوت نیست که نقطه ی ضعف جنبش است . «هر کس رهبر خودش باشد و جنبش رهبری ندارد و نمی خواهد » این بازی مسخره ای بود که توسط عده ای شروع شد تا فقدان رهبری را در جنبش توجیه کنند .جنبش لازم نیست رهبری کاریزماتیک داشته باشد ، اما رهبری مبتنی بر عقلانیت در آن لازم است . در يك جنبش دموكراسي خواه، رهبري وجود دارد اما در چارچوب دموكراتيك اعمال مديريت مي كند. بنابراين نفي و بلاموضوع كردن آن چيزي جز هرج و مرج سياسي نيست .


عباس عبدی : مگر جنبش بدون رهبر می‌شود؟ اما اینكه این جنبش رهبر دارد یا خیر، بستگی به تعریف از مفهوم رهبر است. به طور دقیق نمی‌توان گفت كه این جنبش دارای رهبری به معنای مصطلح است، اما وجود افرادی كه به صورت نمادین چنین جایگاهی را دارند، آن را از یك حركت بدون رهبری نیز متمایز می‌كند. ضمن اینكه برخی از افراد و گروه‌ها نیز از این وضع استقبال می‌كنند، زیرا با ذكر اینكه رهبری نمادین است، می‌خواهند خط‌ مشی آنان را دور زده و راه خود را به نام جنبش سبز بروند، و نوعی سواری مجانی از جنبش سبز بگیرند. البته وضعیت سیاسی در داخل كشور هم امكان فعلیت یافتن رهبری به معنای مصطلح را برای جنبش سبز فراهم نمی‌كند.


اکبر گنجی :آنان که پیدایش و ظهور جنبش‌های اجتماعی سازمان یافته و دارای رهبری تثبیت شده را در جوامع فاقد نظام‌های دموکراتیک غربی ناممکن قلمداد می‌کنند، بهتر است به این پرسش پاسخ گویند: آیا در جوامع سرکوبگر فاقد نظام‌های دموکراتیک غربی، جنبش‌های سازمان‌یافته دارای رهبری تثیبت شده در قلمرو زیست محیطی وجود نداشته است؟ آیا جنبش زنان در این گونه جوامع پدید نیامده است؟ آیا این جوامع فاقد جنبش‌های اعتراضی معطوف به دموکراسی بوده اند؟ تجربه مبطل این مدعاست .. ضمن آن که، یکی از مسائل اساسی سبزها این است که چهره های شاخص آن نمی خواهند مسئولیت رهبری یک جنبش اجتماعی را قبول کنند و از موضع رهبر جنبش سخن بگویند و "رهبری" کنند .


(4) عباس عبدی : به طور مشخص و حتي مكرر اعلام مي‌شد كه كدام يك از شيوه‌هاي جاري برخلاف اين راهبرد است و از فعالان جنبش خواسته مي‌شد كه به طور صريح و روشن از اين روش‌ها پرهيز كنند. وقتی فرد یا افرادی مسئولیت عرفی پدیده‌ای بر دوش آنها می‌افتد، طبعاً باید تلازم میان مسئولیت و پاسخگویی را رعایت كنند. واقعیت این است كه باید مسئولیت خود را در برابر حضور خیابانی مشخص نمود، اگر حضور خیابانی مورد تأیید نبود، باید صریحاً گفته می‌شد، و اگر موضع بی‌طرفی نسبت به آن وجود داشت، این نیز باید بیان می‌شد. در هر حال فكر می‌كنم وضعیت سیاسی در ایران به گونه‌ای نبود كه بتوان موضع شفافی گرفت، این را می‌پذیرم، اما باید به نتایج پیامدهای چنین وضعیتی هم آگاه می‌بود. هركس (بدون قید می‌گویم) كه می‌خواست و فكر می‌كرد اینگونه حضور خیابانی به نحوی در جهت تأیید ایده‌ها و سیاست‌ها و برنامه‌های اوست، باید یا كل جریان را می‌پذیرفت، یا اینكه فوراً در برابر رادیكال شدن شعارها و نیز منحرف شدن شعارها (هر دو مورد مهم بود) موضع‌گیری صریح و قاطع ابراز می‌كرد. اما ما عادت كرده‌ایم كه سواری مجانی بگیریم و این در سیاست عقلایی، شدنی نیست..بنابراین رهبری جنبش باید از ابتدا می‌دانست از تركیب تراكم مطالبات عقب‌افتاده و تأمین‌نشده و بغض‌های فروخفته با حضور خیابانی بدون كنترل چیزی جز آنچه كه رخ داد را نباید انتظار كشید، حتی من معتقدم كه تجربه چند دهه اخیر ایران موجب شده بود كه این فرآیند تا حدی هم كنترل شود، و الا انتظار می‌رفت كه وضع كلی از آنچه كه دیدیم رادیكال‌تر شود.


رضا علیجانی : مشکل دیگری که وجود داشت، نزدیک بینی و جوزدگی جامعه بود. این جو زدگی البته در همه تحولات تاریخی وجود داشته و دارد، اما این وظیفه رهبران بود که جلو آن را بگیرند. ...مشکل دیگر این بود که خیلی ها، مسایل سیاسی را به جای آنکه با دید استراتژیک نگاه کنند، با دید ایدئولوژیک می دیدند. ایستادگی این رهبران بسیار خوب بود، اما ایستادگی آن ها هرگز تبدیل به عمل نشد. لذا من فکر می کنم یکی از نقدهایی که به رهبران جنبش سبز وارد است ـ با احترام به ایستادگی آن ها ـ این است که پسینی عمل می کردند و نه پیشینی. یعنی آن ها، بعد از اینکه کنشی توسط مردم اتفاق می افتاد، درباره آن موضع می گرفتند. در حالی که اساسا، باید مساله به گونه دیگری باشد و نوع کنش و شعارها و.... توسط رهبران دیکته شود. آنچه اتفاق افتاد این بود که در واقع رهبران پیرو مردم شده بودند. به همین دلیل بود که می دیدیم در شعارها اساسا به طرف مقابل توجهی نمی شد.


اکبر گنجی : زوج کروبی / موسوی با ایستادگی بر مطالبات، انتقاد شجاعانه از عملکرد ها و سیاست ها و تکرار اهداف جنبش، در زنده نگاه داشتن آن "امید" و "آرزو" نقش مهمی بازی کرده و می کنند... ضمن آن که، یکی از مسائل اساسی سبزها این است که چهره های شاخص آن نمی خواهند مسئولیت رهبری یک جنبش اجتماعی را قبول کنند و از موضع رهبر جنبش سخن بگویند و "رهبری" کنند .


(5) عباس عبدی : ..اگر آنان تصور مي‌كردند كه مردم را مي‌شود در خيابان آورد و آب از آب تكان نخورد و واكنشي نبينند، معلوم مي‌شود كه نگاه درستي به ساختار حكومت نداشته‌اند، و اين خطا در اصل نحوه ورود اين مجموعه هم در انتخابات مشهود است . اگر ساخت سیاسی را چنان رئوف و مهربان می‌دانید كه باید به چنان خواسته‌ای با عطوفت پاسخ دهد و آن را بپذیرد، دیگر پاسخی برای شما ندارم، چنان از حكومت و سیاست سخن گفته می‌شود كه فكر نمی‌كنم در حكومت فیلسوفان افلاطونی هم چنین چیزی را بتوان سراغ گرفت. بحث من نه سكوت است و نه فریاد. بحث این است كه هر كس باید برای سكوت یا فریاد یا گفتار عادی خود ادله موجهی بیاورد، هم از حیث مضمون و هم از حیث سود و زیان و نتیجه‌بخش بودن آن. هر دو حیث مهم است. اما ظاهراً به بخش دوم توجهی نمی‌شود.


رضا علیجانی : در تظاهرات 25 خرداد، که تطاهراتی بود که در سکوت برگزار شد، در پایان تظاهرات، به مردم تیراندازی شد. این بدان معنا بود که حکومت گارد خود را بسته است. وقتی حکومت گارد خود را می بندد، و معترضان را فتنه گر می نامد، دیگر نمی توان چندان به نتیجه خوشبین بود. همین بود که باعث شد سطح مطالبات از رای من کجاست هر روز بالاتر رود. اما طبیعی بود که در چنین شرایطی، نمی توان بر قدرت حکومت پیروز شد. بسیار عالی می شد اگر حکومت به جای تقابل، تعامل را بر می گزید، اما این اتفاق نیفتاد. در واقع، آنچه که اتفاق افتاد، نتیجه برخورد تقابلی حکومت بود. جدا از همه نقدهایی که به جنبش سبز وارد است، باید این نکته را اضافه کنم که اساسا نوع برخورد حکومت، باعث شد که آنچه اتفاق افتاد، نتیجه محتوم جنبش سبز باشد ...یکی دیگر از مشکلات دیگر این بود که هرگز به تناسب قوا توجهی نشد. متاسفانه برخی عرصه سیاست را با عرصه عقل نظری اشتباه گرفته بودند. در یک جنبش، نکته مهم بحث امکانات و تناسب قواست که متاسفانه خیلی جاها، اساسا در نظر گرفته نشده بود. فکر می کنم می توان نگاهی به فاصله میان روز عاشورا و 22 بهمن انداخت و دید که هر فرد، چه مواضعی اتخاذ کرده و چه سخنانی گفته و چه راهکاری را پیشنهاد کرده است. فکر می کنم جواب بسیاری از سئوالات را می توان از مواضعی که در همان زمان اتخاذ شد، گرفت. .


اکبر گنجی : اگر رژیم اجازه ی تظاهرات خیابانی به مخالفان می داد، رژیم سرکوبگر نبود. اگر رژیم زیربار رفراندوم می رفت، رژیم خودکامه ی استبداد دینی نبود.سرکوب و شدت آن، یکی از متغیرهای اساسی است که نه حذف آن از تحلیل سیاسی امکان پذیر است و نه نادیده گرفتن واقعیت ان، به سود جنبش دموکراسی خواهی و گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.


(6) رضا علیجانی : ... نوعی از شبکه های اجتماعی در زمان انقلاب هم وجود داشت. مثلا برای تظاهرات، خود مردم به صورت خودجوش زمان تظاهرات روز بعد را اعلام می کردند. اما این ها تنها معانی شبکه اجتماعی نیست.از طرف دیگر، بحث های انتزاعی چون شبکه های اجتماعی و حتی مطرح شدن بحث رومانتیکی چون شبکه های اجتماعی که به صورت افقی با هم رابطه داشته باشند، که اساسا نوعی طرح پوپولیستی بود و به پوپولیسم دامن می زد، باعث شد که واقع بینی از جریان خارج شود. ..شبکه های اجتماعی به شکلی که مطرح شدند، به این معنا بود که در خود شبکه بحث های اقناعی صورت بگیرد و خرد جمعی تصمیمی را اخذ کند. اما عملا من ندیدم در جایی این اتفاق بیفتد. این در واقع، همان بحث الگوهای هیاتی بود که پیش از این هم وجود داشت. این شبکه ها، بیش از آنکه اجتماعی باشند، مجازی بودند.


اکبر گنجی : «شبکه های غیر رسمی اجتماعی» به چه معناست و چه نوع ارتباطاتی شبکه‌ها را می سازند؟ شبکه اجتماعی هر معنایی که داشته باشد، باید با شواهد و قرائن نشان داد که به همان معنا، اینک روابط شبکه‌ای بالفعل(نه بالقوه) میان سبزها وجود دارد. در این صورت می‌توان از جنبش سبز به معنای شبکه‌های غیر رسمی اجتماعی سخن گفت... اصطلاح «شبکه‌های اجتماعی» توضیحی ناکارآمد و بسیار مبهم از واقعیت حرکت سبز است. اصولا هر چیزی با هرچیزی در رابطه است و شما می‌توانید بی نهایت مجموعه از روابط و شبکه بیابید. معتقدان به شبکه‌های اجتماعی باید دقیقاً روشن سازند که منظورشان از شبکه های اجتماعی چیست و قدرت توضیحی این نظریه چقدر است؟ اگر مفهوم شبکه این قدر بسط یابد، در آن صورت چنان شبکه‌هایی ماه ها پیش از آغاز فعالیت کاندیداها هم وجود داشته اند. در این صورت باید گفت که جنبش سبز یک سال قبل از برگزاری انتخابات هم وجود داشته است.


(7)عباس عبدی : در عرض چند ماه شعارهای آن تغییر کرده اند و خواسته های جنبش تعمیق یافته اند . همین که شعارهای جنبش بازیچه دست طرف مقابل شده اند ، یعنی جنبشی وجود ندارد . بالا رفتن سطح مطالبات به دو دلیل در چنین جنبشی قابل پیش‌بینی بود، دلیل اول اینكه در جامعه بسته، همواره با مطالبات و حتی حب و بغض‌های فروخفته و متراكم مواجه هستیم. دلیل دوم اینكه ذات جنبش خیابانی كه رهبری متمركزی آن را كنترل نكند، چنین است و به سرعت تبدیل به جنبشی رادیكال می‌شود... نه تنها هیچگاه منكر تأثیر كنش طرف مقابل بر واكنش جنبش نبوده‌ام، بلكه برعكس بیش از هر كس بر این نكته تأكید كرده‌ام ولی فرق من با برخی ها این است كه من آن را نقطه ضعف جنبش می‌دانم. این درست است كه از طرف جنبش، باید نسبت به كنش‌های طرف مقابل واكنش نشان داد، اما گاه این واكنش‌ها مبتنی بر عقلانیت ابزاری است، گاه مبتنی بر احساسات. اگر همان تقسیم‌بندی ماكس وبر را از انواع رفتار در نظر بگیریم، به نظر من، واكنش‌ها در سطح خیابان عموماً احساسی بوده، در حالی كه یك جنبش اجتماعی مدرن باید عقلانی واكنش نشان دهد .من قضیه را روان‌شناسانه و فردی نمی‌بینم، بلكه ساختار بدون تشكیلات و توده‌ای جنبش‌های اجتماعی خیابانی در ایران، مآلاً چنین سرنوشتی خواهد داشت.


عباس عبدی : اين اتفاق عمدتاً ناشي از عدم كنترل و نظارت و تسلط بر حضور خيابانی جوانان و مردم‌ بود. بنابراين راديكال شدن فضاي خياباني نه محصول تغيير راهبرد بود و نه ناشي از تغيير تاكتيك، كه هر دو تغيير مستلزم پيش‌زمينه‌هايي است، ضمن اينكه نه در سخنان آقاي موسوي و نه آقاي كروبي هيچ كدام چنين تغييري را نمي‌بينيد. اين تفاوت، محصول جريان خودبخودي و بدون نظارت در حضور خياباني است كه از ابتدا هم معلوم بود كه چنين سرنوشتي خواهد داشت...کساني كه به دفاع مشروع استناد جستند، هيچ شناختي از مقوله دفاع مشروع ندارند


رضا علیجانی : نکته این بود که به جریان محافظه کار اساسا هیچ توجهی نمی شد. نباید فراموش کنیم که جریان محافظه کار در کشور وجود دارد و دارای پایگاه خاص خودست. نمی توان در معادلات اجتماعی، چشم را بر روی یک جریان بست. این مساله باعث می شود که به تناسب قوا نیز توجهی نشود. ...مشکل این بود که در جنبش سبز به این افراد توجهی نشد، راهی برای جذب آنان در نظر گرفته نشد. به این ترتیب اعتراضات محدود شد به پایتخت و چند کلان شهر دیگر و البته در میان طبقه متوسط فرهنگی و اقشار بالاتر. گرچه این فی نفسه بد نیست، اما در صورتی که این گروه ها جذب می شدند و یا برای این کار تلاش می شد، می شد تناسب قوا را به هم زد. اتفاقی که نیفتاد...گرچه در جنبش سبز، پتانسیل زیادی وجود داشت، اما در مواردی، در این باره اغراق شد. متاسفانه اغراق و رومانتیسیسم، وارد جنبش شد. بعد از حوادث روز عاشورا، مهندس سحابی، نامه ای نوشت و در آن مسایلی را مطرح کرد. متاسفانه این نامه توسط بسیاری ناشنیده ماند و تنها عده ای از معتدلین آن را مورد توجه قرار دادند. مشکل دیگر این بود که خیلی ها، مسایل سیاسی را به جای آنکه با دید استراتژیک نگاه کنند، با دید ایدئولوژیک می دیدند. همین مساله باعث شد که دوقطبی های کاذب زیادی به وجود بیاید که عملا باعث کند شدن حرکت بود .


(8) عباس عبدی : بین واقعیت داخل شعارها و ایده هایی که داده می شود ، شکاف بسیار است ، شکافی که ناشی از انقلاب رسانه ای و برداشته شدن مرزهای خبری است . وقتي كه خط‌ دهي رسانه‌اي از هزاران كيلومتر آن طرف‌تر است كه هم به لحاظ جغرافيايي و هم به لحاظ ذهني و هم به لحاظ ارتباطي و سياسي از فضاي ايران دور است، نتيجه‌اي بهتر از اين برداشت‌ها حاصل نخواهد شد.


رضا علیجانی : متاسفانه برخی تحلیل ها و نقدها و سخنان ـ که بعضی هم در خارج از کشور بود ـ باعث شد که اساسا نگاه ها به جنبش سبز، بسیار رومانتیک و بلندپروازانه باشد. سخنانی که به هر حال در جاهای مختلف بیان می شد. وضعیت کشور در بسیاری از موارد، آن نبود که اپوزیسیون خارج از کشور بیان می کردند. گرچه ممکن است منافع حزبی، حسادتهای سیاسی و مسایل دیگر نقش داشته باشد، اما اگر خوشبینانه نگاه کنیم، برخی افراد به دلیل دوری از فضای ایران، قادر نبودند که فضا را درست درک کنند. آن ها بی توجه به فضا، دستورالعمل صادر می کردند. .. اگر آقای خمینی ( هم ) در داخل بود، خیلی بهتر می توانست عمل کند. ضمن اینکه ایشان شبکه بسیار قوی در داخل کشور داشت. از طرف دیگر فراموش نکنیم آنچه در فیلم ها و عکس ها و در خبرها می بینیم، هرگز نمی تواند جای بودن در فضا را بگیرد. شاید خیلی از مسایل تغییر کرده باشد، اما بودن در فضا، خود می تواند باعث اخد تصمیمات بهتری شود. البته من قصد ندارم دو قطبی داخل ـ خارج ایجاد کنم. درباره همان نامه مهندس سحابی، بسیاری از آنان که در خارج از کشور هستند، از این نامه استقبال کردند. افرادی که سابقه کار تشکیلاتی داشتند، با تجربه بودند و خودشان هم همواره اعلام می کردند که اصالت باداخل است، اما بودند افرادی که در داخل کشور، فضا را مدام رومانتیک تر می کردند.


(9) عباس عبدی : راهبرد پرهيز از خشونت، برمبناي رفتار حكومت اتخاذ نمي‌شود كه تداوم آن منوط به رفتار خاصي از جانب حكومت باشد.عمل خشونت‌آميز شامل گفتار و رفتار مي‌شود ...اما با گذشت زمان و عدم كنترل و نظارت بر حضور خياباني و نيز حضور شبكه‌هاي ارتباطي مستقل از مديريت جنبش، اين رفتارها به مرور افزايش يافت و در 13 آبان سال 1388 وارد فازي ديگر شد که نهایت آن اتفاقات عاشورا بود....برخي از منتقدينِ حاضر در خيابان‌ها به منطق طرف مقابل پناه بردند و فكر كردند كه قدرت واقعی از باتوم يا از لوله تفنگ بيرون مي‌آيد در حالي كه قدرت منتقدين، در كتك زدن نبود، بلكه در كتك خوردن آنان بود...اشكال مهم بنده به وضعی است كه در آن برخی افراد مدعی‌اند این دو نفر رهبران جنبش سبز هستند و در عین حال شعارهایی كاملاً مغایر با دیدگاه‌ها و خواست‌های آنان سر می‌دهند. من ممكن است كه با نظرات و عقاید آنان درباره حكومت دینی یا انقلاب یا برخی حوزه‌های دیگر موافق نباشم، اما اگر گفتم آنان رهبر جنبش هستند و خواستم در چنین جنبشی فعال باشم، به خودم اجازه نمی‌دهم كه خلاف چارچوب‌های تعیین شده آنان اظهاراتی كنم و كارهایی را به نام آنان انجام دهم. اگر یك روز كلیت سیاست‌های یك جنبش را نپذیرفتم، صادقانه از آن كنار می‌كشم ولی سعی در قلب شعارها و خواست‌های رسمی آن نمی‌كنم....من در موقعيتي نيستم كه درباره تاكتيك‌هاي اتخاذ شده به صورت ايجابي اظهار نظر كنم، اما به نظرم بايد سطح جنبش سياسي را بسيار فراتر از اين امور دانست. ديوارنويسي و اسكناس خراب كردن، چيزي نيست كه افتخاري براي تاكتيك‌هاي سياسي باشد. هر چند این رفتارها قابل فهم است اما مهم‌ترين كاري كه مي‌بايست صورت مي‌گرفت، رفتن راهي براي باز كردن درهاي گفتگو و تفاهم و سازش بود و الا نوشتن يك جمله روي اسكناس بي‌زبان فقط مي‌تواند يك جوان را اقناع كند و ديگر هيچ. و البته انعکاس فرهنگ وندالیستی در عرصه سیاسی هم محسوب می شود و این که ما هم مثل قدرتمداران به خود اجازه می دهیم که در هر چیزی دست ببریم فقط به این دلیل که فکر می کنیم خوب است و اهداف ما را پیش می برد!


*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
 


 


محسن آرمین


ب – قرآن و مسئله همجنس گرایی؛ آیات دیگر


طرفداران سازگاری همجنس گرایی با قران به تصور این که:«تقریباً تمام آیات قرآنی که در تقبیح همجنس گرایی آمده است در زمینه داستان لوط است»عموماً تلاش خود را در توجیه و تأویل آیات مربوط به این داستان در قرآن متمرکز کرده اند و خواسته اند نتیجه بگیرند: «عمل زشت مورد شماتت قرآن هيچ ربطی به مفهوم «همجنس گرايی» به معنای امروزين آن ندارد...» در واقع تمام تلاش ایشان را می توان در این قیاس خلاصه کرد: قرآن تنها در سوره لوط به روابط جنسی میان دو همجنس اشاره دارد، اما آن چه در باره مناسبات همجنس خواهانه قوم لوط در قرآن آمده هیچ ربطی به همجنس گرایی به مفهوم امروزین آن ندارد. پس قرآن نسبت به مقوله همجنس گرایی به مفهوم امروزین آن ساکت است و تعارضی با همجنس گرایی به مفهومی که امروز ما می فهمیم ندارد.


ما در باره مقدمه دوم این استدلال و میزان استواری آن به کفایت سخن گفتیم. اکنون می خواهیم به ارزیابی مقدمه اول بپردازیم. آیا به راستی آن گونه که مدعی شده اند در قرآن مسئله رابطه جنسی با همجنس تنها در داستان قوم لوط مورد نهی و تقبیح قرار گرفته است و آیات دیگری از قرآن بر منع آن دلالت ندارد؟


حقیقت آن است که آیات متعددی در قرآن بر حرمت همجنس گرایی دلالت دارند و مفسران و فقیهان مسلمان همواره به این آیات استناد کرده اند؛ از جمله این آیه عبارتند از:


1- «وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحيماً»(نساء: 16) (و آن دو تن- مرد و زن- از شما كه زشتكارى كنند بيازاريدشان، پس اگر توبه كردند و به شايستگى آمدند از آنها دست بداريد و در گذريد كه خدا توبه‏پذير و مهربان است‏) به عقیده برخی مفسران این آیه به تحریم و مجازات مطلق آمیزش با همجنس درمردان تصریح دارد همچنان که آیه پیش از آن بر مجازات مطلق آمیزش با همجنس در زنان صراحت دارد.(محلی جلال الدین1416: 83، خطیب عبدالکریم، 2: 722، مقدس اردبیلی658، صادقی تهرانی 1365، 6: 337)

 

 

2- اگر به رغم صراحت لفظی که در این آیه مشاهده می شود، دلالت آن بر تحریم لواط مورد اتفاق مفسران و عالمان نیست، دلالت آیه سوره مؤمنون بر تحریم لواط قطعی و اجماعی است. در این سوره و در بیان اوصاف مؤمنان آمده است : «الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ...وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ» (مؤمنون: 1-7) (آنان كه در نمازشان ترسان و فروتن‏اند،... و آنان كه شرمگاه خود را [از حرام‏] نگهدارنده‏اند، مگر بر همسران يا كنيزان خويش، كه [براى آميزش با آنان‏] سرزنش نشوند، پس هر كه افزون از اين [كه ياد كرديم‏] بجويد، اينان از حد درگذرنده‏اند)


چنان که ملاحظه می شود در این مجموعه آیات به عنوان یکی از اوصاف مؤمنان و نمازگزاران، روابط جنسی ایشان به روابط با همسران و کنیزانشان (محرمان غیر همجنس) محدود شده است و در پایان تأکید شده است: « فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ» (هرکه فراتر از آمیزش با همسر و کنیز خود رابطه جنسی برقرار سازد، تجاوزکار خواهد بود) عبارت «وراء ذلک» به طور مطلق هرگونه آمیزش جنسی اعم از آمیزش با غیر همجنس(به استثناء همسر و کنیز) و آمیزش با هر همجنس (به طور عموم) را شامل می شود. در نتیجه به موجب این آیات هرگونه رابطه جنسی با زنان نامحرم و افراد همجنس ممنوع و مرتکبان این عمل تجاوز کار و ستمگر هستند. همچنین برخلاف تمایل سخنران محترم این منع را نمی توان به موارد تجاوز به عنف منحصر کرد، زیرا دلالت این آیات بر تحریم لواط اطلاق و عموم دارد و مطابق آن ها هرگونه روابط جنسی و به هر کیفیت و نحوه و سبک با نامحرم و افراد همجنس ممنوع است.


توصیف «هم العادون» در انتهای آیات مذکور قابل تأمل است. مطابق این توصیف کسانی که نگهدارنده شرمگاه خود از حرام نیستند و آمیزش جنسی از طریق مشروع یعنی زنان و همسران خود اکتفا نکرده و طرق دیگر اعم از زنا و لوط را بر می گزینند تجاوزکارند(متجاوز از حدود الهی هستند). نکته قابل توجه این است که قرآن قوم لوط را نیز با همین صفت توصیف می کند: «أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ . وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ»(شعراء: 165-166)


(چرا از مردم جهان با نران مى‏آميزيد؟! و آنچه را پروردگارتان از همسرانتان براى شما آفريده است وا مى‏گذاريد، بلكه شما گروهى تجاوزكاريد.)


دلالت این آیات بر تحریم لواط چنان استوار و قطعی است که مورد اتفاق کلیه مفسران قرآن است به طوری که حتی یک مفسر را نمی توان یافت که نظری مخالف داشته باشد.

 

 

3- در سوره معارج نیز در اوصاف نماز گزاران آمده است: «الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ ...وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (معارج: 23- 31) (آنان كه بر نماز خويش پيوسته و پاينده‏اند... و آنان كه شرمگاه خويش نگاه مى‏دارند، مگر از همسران خود يا كنيزانى كه آنها را مالكند، كه [در باره آنها] سرزنش نشوند. پس هر كه فراتر از اين جويد اينانند از حدگذشتگان) چنان که ملاحظه می شود در این آیات برای نماز گزاران اوصافی شبیه مؤمنان در سوره مؤمنون برشمرده شده است. در این آیات نیز آمیزش جنسی از هر طریقی و به هر نحوی غیر از آمیزش با همسران و کنیزان حرام شمرده شده و مرتکبان آن متجاوزان از حدود الهی توصیف شده اند. با توجه به مشابهت نص و سیاق و با آیات سوره مؤمنون و نیز شباهت دلالت این دو مجموعه از آیات بر تحریم لواط نیازی به تکرار نمی بینیم.

 

 

3- همجنس گرایی و چالش عقل و دین!!


مطالب گذشته به روشنی نشان می دهد که آیات قرآن در حرمت همجنس خواهی چنان صراحتی دارد که هرگونه تلاشی در جهت ارائه فهمی متفاوت از قرآن نسبت به این پدیده، بی تردید تفسیر به رأی و تحمیل رأی به قرآن به شمار می آید. اکنون باید پرسید چرا برخی به نام روشنفکری یا نواندیشی دینی آب در هاون می کوبند و در انتساب این رأی باطل به قرآن می کوشند. آنان که مرجعیت نص را نمی پذیرند مشکلی ندارند، زیرا خود را ملزم به تحمل رنج تحمیل رأی خود بر نص نمی بینند. اما آنان که ادعای مرجعیت نص دارند چرا و به چه انگیزه ای چنین رنجی را بر خود هموار می سازند؟ آیا رواج این پدیده در دنیای غرب و به رسمیت شناخته شدن آن در برخی جوامع غربی برای دینداران مدعی روشنفکری دلیلی کافی است تا در صدد توجیه دینی این پدیده برآیند و در اثبات جواز امری بکوشند که مذموم تمامی ادیان الهی است؟ تا آن جا که ما می دانیم تلاش روشنفکری دینی در سازگاری امور با قرآن و دین، نه شیوع و رواج و مقبولیت، بلکه عقلانی و اخلاقی بودن آن بوده است. اساساً یکی از اصلی ترین مشخصه های روشنفکری دینی اعتقاد به سازگاری عقل و دین و اثبات عدم تهافت میان این دو مقوله است. التزام پایبندی روشنفکردینی به دین کمتر از دیگر دینداران نیست. تلاش او در اثبات عدم تهافت میان عقل و اخلاق و دین و رفع تهافت های احتمالی دقیقاً ناشی از التزام و تعهدی است که او به دین دارد و دین را همواره با صلابت و توانمند می خواهد. از این رو طبیعی است اگر روشنفکران دینی به موضوعی عطف توجه می کنند و در سازگاری آن با دین می کوشند نه از باب خوش آمد این و آن و هم راه شدن با سلایق زمانه بلکه براساس ضرورت و الزامی عقلانی و دفاع از حقانیت کیان دین است. بنابراین باید پرسید کدام ضرورت اثبات سازگاری پدیده همجنس گرایی با دین را در کانون اهتمام برخی افراد در حوزه روشنفکری دینی قرار داده است. خوشبختانه در برخی از مکتوبات و اظهارات ایشان بر این سئوال چنین پاسخ داده شده است که هدف آنان رفع تهافتی است که در مقوله همجنس گرایی میان عقل و دین مشاهده می کنند. آنان عموماً مجموعه براهین حکیمان مسلمان را مبنی بر غیر طبیعی بودن همجنس خواهی و مغایرت آمیزش با همجنس با غایات طبیعت و در نتیجه غیر اخلاقی و غیر عقلانی بودن این پدیده را تمام نیافته، در نقد آن می گویند: «شماری از حکیمان ما مفهوم غیر طبیعی را به معنای خلاف مهم ترین غایتی که برای اندام خاص فرض شده است می دانند. مطابق طبیعیات ارسطویی هر پدیده ای برای غایتی آفریده شده است... اندام جنسی برای تولید مثل آفریده شده اند... اگر اندام های جنسی را برای غایت های دیگری به کار بگیریم کار اخلاقاً ناروایی کرده ایم.... » اما «اندام های ما غایتی یگانه ندارند. با چشم هم می توان دید و هم می توان دلبری کرد. از دهان می توان برای خوردن استفاده کرد و هم می توان آواز خواند. بر چه مبنا یک غایت اصلی و بقیه به حاشیه رانده می شوند. بازبان می توانید غذا بخورید و هم می توانید پشت تمبر را مرطوب کنید و به پاکت بچسبانید... اندام های جنسی کارکردهای متنوعی دارد ... از مناسبات جنسی می توان برای تولید مثل استفاده کرد اما در بسیاری از موارد مناسبات جنسی به ما احساس اعتماد به نفس می دهد، اضطراب های ما را فرو می نشاند... چه دلیلی داریم که یکی از این رفتارها بر رفتار های دیگر ترجیح دهیم.»


ایشان در پی نقد براهین حکیمان و متفکران مسلمان در نفی اخلاقی و عقلی همجنس خود چنین نتیجه گرفته اند: «اگر کسی معتقد شده است که هیچ دلیل عقلی بر تقبیح رفتارهای همجنس گرایانه وجود ندارد و این فرد عقلاً موضع معتزله را بر موضع اشاعره مقدم بدارد این فرد با چنین معضله ای مواجه می شود باید میان آن دریافت عقلی و میان متن مقدس سازگاری برقرار کند.» و سپس این پرسش را در انداخته اند: «اگر فرض کنیم به حکم عقل دریابیم دلیلی برای تقبیح اخلاقی رفتارهای همجنس گرایانه وجود ندارد آیا فرد می تواند هم مسلمان بماند و هم همجنس گرایی را تصدیق کند؟»


اما این نتیجه گیری و مسیری که به چنین سئوالی می انجامد تا چه اندازه منطقی است؟ فرض را بر این می گذاریم که هیچ دلیل اخلاقی و عقلی قانع کننده ای در تقبیح همجنس گرایی در دست نداریم و به واقع استدلال های برخی حکیمان مسلمان در اثبات مغایرت رابطه جنسی میان دو همنوع با غایت طبیعت، سست است و ما نمی توانیم دریابیم که مثلاً غایت اصلی زبان سخن گفتن است یا «مرطوب کردن تمبر و چسباندن آن بر پاکت» و و غایت اصلی چشم دیدن است یا «دلبری کردن» و بر همین قیاس غایت اصلی اندام تناسلی ادامه نسل است یا «ایجاد احساس اعتماد به نفس» و «فرونشاندن اضطراب»، فرض می کنیم که میان غایت یک اندام و کارکردهای مختلف آن نتوانیم هیچ تفاوتی قائل شویم و بپذیریم حکیمان مسلمان نمی دانستند و یا اصلاً توجه نداشتند که مناسبات جنسی علاوه بر تداوم نسل کارکردها و فواید دیگری نیز دارد . با پذیرش فروض فوق، باز استدلال این آقایان نا تمام است، زیرا میان نیافتن دلیل بر تقبیح اخلاقی یک عمل و یافتن دلیل قطعی بر عدم قباحت اخلاقی آن تفاوتی فاحش و فاصله ای بس عظیم است و از «عدم وجدان» نمی توان «عدم وجود» را نتیجه گرفت و «نیافتن» را دلیل «نبودن» انگاشت. تفاوت آشکاری وجود دارد میان این که امری را عقلاً اخلاقی بدانیم و دین را با آن در تعارض بیابیم با این که دلیلی برای غیر اخلاقی بودن امری نداشته باشیم و فرمان دین را در تقبیح آن بیابیم. و این دقیقاً مغالطه ای است که بنای آن سخنرانی در اثبات امکان سازگاری همجنس گرایی با قرآن بر آن استوار شده است.


به عبارت روشن تر مغالطه موجود در این استدلال آن جاست که سازگاری دین و عقل و اصل عقلانی بودن احکام و تعالیم شریعت را به معنای امکان ارائه دلیل و برهان قطعی بر عقلانی و اخلاقی بودن یکایک و تفاصیل احکام دین گرفته و چنین نمایانده اند که عقلانی و اخلاقی بودن احکام شریعت لزوماً به این معناست که ما به عنوان یک «مسلمان خرد گرا» باید بتوانیم یکایک احکام دین را عقلاً ثابت کنیم و اگر دلیلی بر تقبیح یک منهی شرعی نیافتیم باید خود را برسر دوراهی انتخاب دین و یا عقل ببینیم. اکنون می توان پرسید آیا سویه دیگر این قاعده نیز پذیرفته است؟ یعنی اگر دلیلی در اثبات حسن یک واجب شرعی نیافتیم باید خود را در برابر تهافتی دغدغه آفرین و ایمان سوز یافته، یا در رفع آن بکوشیم تا تهافت رخت از میان بربندد و یا ناگزیر یکی را به سود دیگری فروگذاریم؟ لازمه این سخن آن است که شرط ایمان ما به دین و التزام ما به احکام شریعت ارائه دلیل قطعی عقلی برای کلیه تعالیم اخلاقی و شرعی و بلکه تمام آموزه های دین باشد. به راستی در این صورت چه نیازی به دین و وحی و نبوت برجای می ماند؟ اگر به راستی پذیرش هر آموزه دینی حتی در احکام شرعی منوط به اثبات عقلی آن است، چه نیازی به دین خواهد بود؟ و نیز در این صورت کدام حکم دینی به ویژه در عرصه عبادات برجای می ماند؟ به عنوان مثال از بدیهیات احکام دینی، حرمت ازدواج با محارم، خودکشی و قتل نفس است، اما کدام دلیل عقلی و اخلاقی قاطعی می توان برای حرمت ازدواج با محارم یا خود کشی یا کشتن بیماری که از بیماری لاعلاج رنج می برد و هیچ امیدی به کشفی علمی برای علاج وی وجود ندارد، ارائه داد؟ آیا به صرف این که دلیلی عقلی و اخلاقی بر چنین منعی وجود ندارد باید خود را در برابر تعارض میان عقل و دین بیابیم؟ از این فراتر می رویم چه کسی می تواند ادعا کند انجام عبادات به شیوه معهود در دین، مثلاً نماز و روزه در اسلام قابل اثبات عقلانی و اخلاقی است؟ چه کسی می تواند برای وجوب روزه در ماه رمضان و نه در هیچ ماه دیگری دلیل عقلی قطعی ارائه کند؟ آیا نیافتن دلیلی عقلی و اخلاقی قطعی در این امور کافی است تا در باره این عبادات خود را با تعارض میان عقل و دین مواجه ببینم؟ به همین قیاس می توان دایره مثال ها را به برخی حوزه های نظری از جمله گزاره های دینی در توصیف چگونگی برپایی قیامت و بهشت و دوزخ و ... گسترش داد.


این سخن درستی است که اوامر و نواهی دینی لزوماً تابع مصالح و مفاسد معقول هستند و به تعبیر عالمان علم اصول احکام الهی مبتنی بر مصلحت و مفسدت است اما لازمه این سخن راست آن نیست که کلیه مصلحت ها و مفسدت ها جملگی قابل ادراک هستند. عالمان مسلمان (عالمان شیعی و معتزلی) که این آقایان بدان ها استناد می کنند، برتقدم عقل بر نقل به شرح فوق معتقد بوده اند، اما از این سخن هیچ گاه نتیجه نگرفته اند که یکایک احکام شرع قابل تبیین عقلی و اخلاقی است. آنان به روشنی میان عقلی بود و ناظر بر مصلحت بودن احکام دین با امکان دستیابی عقل به این مصالح تفاوت قائل شده و هرگز به مجرد نیافتن دلیل عقلی قطعی در تقبیح یک منهی شرعی و یا نیافتن دلیل قطعی عقلی در ضرورت و وجوب یک واجب شرعی احساس تهافت میان عقل و شرع و یا علم و ایمان نکرده و در دفاع عقلانی از دین چنین مبنای نا استوار و سستی را اساس کار خود قرار نداده اند.


اساساً مهم ترین دلیل معتزلیان و نیز شیعیان در اثبات نیاز به نبوت و رسالت ناتوانی عقل در درک مصلحت و مفسدت یکایک اعمال بوده است. به عنوان نمونه نظر خوانندگان محترم را به سخن قاضی عبدالجبار عالم برجسته معتزلی در کتاب شرح الاصول الخمسه در نقد نظر برهمنان در باب نبوت جلب می کنیم. به گزارش قاضی عبدالجبار برهمنان در نفی نبوت و ضرورت ارسال پیامبران چنین استدلال می کردند که تعالیمی را که یک پیغمبر می آورد یا مطابق با عقل است یا نیست. اگر مطابق عقل باشد که ما به نیروی عقل قادر به کشف آن هستیم و نیازی به ارسال رسول نیست و اگر مطابق با عقل نباشد آن پیامبر قابل پیروی نیست. قاضی عبدالجبار در نقد این استدلال می نویسد: « وجوب مصلحت و قبح مفسدت امری عقلی است اما چون برای ما عقلاً درک مصلحت یا مفسدت برخی افعال ممکن نبود خداوند رسولانی فرستاد تا ما را از وضع آن افعال آگاه سازد. بنابراین آنان تأیید و تفصیل حقایقی را برای ما آورده اند که خداوند به اجمال آن ها را در عقل ما نهاده است»(قاضی عبدالحبار، 1965: 563)


یک دیندار عقلگرا که هم پروای دین دارد و هم دغدغه عقل در نسبت های محتملی که میان دین و عقل برقرار می شود، تنها در یک حالت خود را با چالش مواجه می بیند و آن زمانی است که با تضاد دلیل قطعی عقلی با دلیل ظنی دینی مواجه شود، در این صورت است که او ناگزیر از تأویل دین به نفع دلیل قطعی عقلی و رفع تعارض میان آن دو است. اما دست شستن از دلیل دینی تنها به علت وجود یک دلیل عقلی ظنی یا فقدان دلیل عقلی در تأیید حکم دینی، مغایر با شرط دینداری و مخالف مقام ایمان است، چه برسد به موضوع مورد بحث ما که هیچ دلیل عقلی نه قطعی و نه ظنی در صحت آن وجود ندارد.


مادام که چنین است باید حریم دین را پاس داشت و شرط تقوی و ادب دینداری به جای آورد و از تحمیل رأی ناروا به قرآن اجتناب ورزید. این سخن البته به معنای بی اعتنایی به حال و وضع انسان هایی نیست که از اختلالات جنسی رنج می برند، اما نگاه به پدیده همجنس خواهی به عنوان یک بیماری مانند هر بیماری دیگری افرادی از جامعه را درگیر ساخته و تلاش برای حل معضل ایشان و مشکلاتی که در جامعه با آن مواجهند یک مسئله است و توجیه دینی پدیده ای که محصول رواج فساد و ابتذال و سستی بنیادهای خانواده در جامعه امروز غربی است مسئله ای دیگر.



منابع:
قرآن کریم
کتب مقدس؛ عهد عتیق و عهد جدید(فارسی)، دارالسلطنه لندن،1959م
ابن العربى محمد بن عبدالله بن ابوبكر، احكام القرآن( ابن العربى)
ابن عطيه اندلسى عبدالحق بن غالب، ‏ المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، تحقیق عبدالسلام عبدالشافى محمد، ط1، دارالكتب العلميه‏، بيروت‏، 1422 ق‏
ابن كثير دمشقى اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآن العظيم( ابن كثير)، تحقیق محمد حسين شمس الدين، ط 1، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون‏، بيروت‏، 1419 ق‏
ابو حيان محمد بن يوسف‏، البحر المحيط فى التفسير، دار الفكر، بيروت‏، 1420 ق‏
‏آلوسى سيد محمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، دارالكتب العلميه‏، بيروت‏، 1415 ق‏
بغوى حسين بن مسعود، معالم التنزيل فى تفسير القرآن‏، داراحياء التراث العربى‏، بيروت‏، 1420 ق‏
ثقة الاسلام كلينى، الكافي، 8 جلد، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه. ش
خطيب عبدالكريم‏، التفسير القرآنى للقرآن‏،
زرقانی ، محمد عبدالعظیم، ترجمه مناهل العرفان فی علوم القرآن، مترجم محسن آرمین، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1385ه.ش
سيوطى جلال الدين‏، الدر المنثور فى تفسير المأثور، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى‏، قم‏، 1404 ق‏
‏صادقى تهرانى محمد، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، انتشارات فرهنگ اسلامى‏، قم‏، 1365 ش‏
طباطبايى، سيد محمد حسين‏، المیزان فی تفسیر القرآن، ط5، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417ه.ق
طبرسى فضل بن حسن‏، مجمع البيان فى تفسير القرآن‏، انتشارات ناصر خسرو، تهران‏، 1372 ش‏
‏طبرى ابو جعفر محمد بن جرير، جامع البیان فی تفسیر القرآن، دارالمعرفه، بیروت، 1412‏
‏فخرالدين رازى ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتيح الغيب‏، دار احياء التراث العربى‏، بيروت‏، 1420 ق‏
قاضی عبدالجبار،ابوالحسن بن احمد، شرح الاصول الخمسة، به تحقیق و مقدمه عبدالکریم عثمان، مکتبة وهبة، قاهره، 1965م
‏محلى جلال الدين / جلال الدين سيوطى‏، تفسير الجلالين، ط1، مؤسسه النور للمطبوعات‏، بيروت‏، 1416 ق‏
‏مقدس اردبيلى احمد بن محمد، زبدة البيان فى أحكام القرآن، كتابفروشى مرتضوى‏، تهران‏

لوح های فشرده
جامع تفاسیر نور2، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی
جامع الاحادیث نور، نسخه 5/2 مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی

پایگاه های اینترنتی
http://www.arashnaraghi.org/lecture_f.htm
http://www.quranicteachings.co.uk/homosexuality.htm
http://www.radiofarda.com/search

 
پاورقی ها
 

   *نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته