The U.N. General Assembly’s human rights committee expressed “deep concern” Thursday about Iran’s use of flogging, stoning and amputations as punishment in an annual review of the rights situation in several countries worldwide.
The committee voted 80-44 with 57 abstentions to underscore its worries about continued rights violations in Iran. It was a more resounding vote than last year, when the committee voted 74-48 on a similar resolution, with 59 members abstaining.
The measure is expected to be later approved by the full 192-member body.
The resolution noted continued “torture and cruel, inhuman or degrading treatment or punishment”, as well as “the continuing high incidence and dramatic increase in the carrying out of the death penalty in the absence of internationally recognized safeguards, including public executions.”
At the start of the meeting, Iran unsuccessfully tried to block the resolution by calling for a vote to take no action. That motion failed 51-91 with 32 abstentions.
In 2008, the last time Iran called for a no-action motion on a human rights committee resolution against it, the vote was much closer, 71-81, with 28 abstentions.
Mohammad Javad Larijani, secretary general of Iran’s high council of human rights, told the committee that the “shameful” resolution was filled with “fallacies” and “unverifiable accusations.” Although Canada was the leading sponsor, said Larijani, “the United States of America is the mastermind and the main provocateur” in the drafting of the resolution “to serve as part of U.S. policy against the Islamic Republic of Iran.”
Maryam Rajavi, president-elect of the leading opposition group National Council of Resistance of Iran, said the “insufficient” resolution addressed “only a small part of the mullahs’ egregious crimes against the people of Iran.” In a statement issued from her headquarters outside Paris, Rajavi nevertheless called the vote “an indication of a global consensus against the religious fascism ruling Iran.” She called on countries to suppress trade and relations with Iran until its human rights situation improves.
The resolution noted “pervasive inequality and violence” against women in the Islamic country, including a crackdown on women human rights defenders.
For Iranians in general, it said, there were “systemic and serious restrictions” on free assembly, association and expression for political opponents, human rights defenders, lawyers, journalists, Internet providers and users and others. Political opponents continued to be harassed, intimidated and persecuted, it said.
The committee expressed “particular concern” at the government’s failure to conduct a comprehensive investigation into alleged rights violations after the June 12, 2009 presidential elections. It called for an end to impunity for those who attacked demonstrators after the vote, and called on the government to no longer use its security forces and pro-government militias to break up peaceful protests.
Larijani defended his country’s handling of the protests, and noted that the United States and France in the past have grappled with street protests of their own. Referring to Iran as an “Islamic democracy,” he asked, “is it possible to have a democracy without protests?”
He also said Iran had already done a thorough investigation of events surrounding last year’s election, and found “the government of the United States of America were deeply, extensively involved in substantially funding, training and leading …. and encouraging protesters.”
The resolution on Iran’ rights situation additionally described ongoing discrimination against ethnic minorities, including Arabs, Kurds, Christians and Jews, and persecution against members of religious minorities, especially the Baha’i faith.
The resolution, the 23rd such condemnation of Iran since 1985, “leaves no doubt that the world remains deeply concerned with Iran’s continued human rights violations,” said Bani Dugal, representative of the Baha’i International Community.
source: AP
1- طرح مسأله: آن طور که مسموع است،چند ماه قبل از اعلام کاندیداها، یکی از بزرگان اصولگرایان به یکی از بزرگان اصلاحطلبان گفته بود اگر شما در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 کاندیدایی معرفی نکنید، اکثریت جناح ما کاندیدایی را مقابل احمدینژاد معرفی خواهد کرد و او را پائین خواهد کشید. اما اگر شما به میدان بیائید،اختلافات درونی طیف ما کاهش مییابد و “آقا” همه جناح ما را به حمایت از احمدینژاد وادار میکند و به ناچار او دوباره رئیسجمهور خواهد شد. انتخاب با شماست: بدون شما و به زیر کشیدن احمدینژاد، یا با وجود شما و حفظ احمدینژاد.
شاید این خبر شایعهای بیش نباشد؛ اما حقیقتی در آن نهفته است که نباید نادیده گرفته شود. اگر هدف به زیر کشیدن احمدینژاد ـ نه جمهوری اسلامی و ولی فقیه ـ بود، آیا نباید در این باره فکر میشد؟ نوشتار حاضر از منظر “اصلاحطلبی خمینی/نظام محور” به نتایج اتقافات دو سال گذشته مینگرد تا روشن سازد چه کسی برنده و چه کسی بازنده شد؟ نویسنده یادداشت حاضر اگر چه نسبتی با “اصلاحطلبی خمینیمحور” که اصلاحات را در چارچوب نظام دنبال میکند، ندارد؛ اما به ارزیابی مفروضات این گفتمان و نتایج حاصل از آن میپردازد تا نشان دهد مفروضات نادرست چه پیامدهایی به بار میآورد؟ هدف اعلام برنده و بازنده نیست، مسأله این است که از اینجا به بعد چه باید کرد؟ چه باید کردی که از دل مجموعه تصورات و تصدیقات “اصلاحطلبی خمینیمحور” ـ در چارچوب نظام موجود ـ میتوانست درآید و اینک دیگر در نخواهد آمد. با طرح صور محقق نشده تاریخ (شرطیههای خلاف واقع (counter factual میتوان به راههای دیگر اندیشید و پرسید: اگر اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 1388 کاندیدا معرفی نمیکردند، چه میشد و امروز صفحه شطرنج سیاسی ایران چه وضعیتی را به نمایش میگذارد؟ در اینجا به “میتوانست بشود“ها و “چیزی نمانده بود بشود“ها نگریسته میشود.
در واقع ما نشان خواهیم داد که از دل “اصلاحطلبی خمینیمحور” چه استراتژیای در میآمد/آید و با مجموعه فعل و انفعالاتی که صورت گرفت، آیا آن استراتژی میتواند همچنان کارا باشد؟ به تعبیر دیگر،”اصلاحطلبی خمینیمحور” طی هفده ماه گذشته به چارچوبهای گذشته گفتمان خود وفادار ماند[1]؛ اما سبزها مدعیاتی مطرح ساختند که در چارچوب استراتژی جنبش اصلاحطلبی خمینیمحور نمیگنجید. شاید بتوان گفت که مهمترین مدعایی که اصلاحطلبی خمینیمحور را دود میکرد و به هوا میفرستاد، دو مدعای “تقلب گسترده تأثیرگذار در انتخابات” و “پیروزی موسوی در انتخابات” بود. به تعبیر دیگر، آن مدعا چنین بود: “رژیم کنونی، رژیم متقلبی است که هشت تا چهارده میلیون رأی مردم را جابجا کرده است”. سید محمد خاتمی (پرچمدار و شاخصترین نماد اصلاحطلبی خمینی/نظام محور) هیچگاه مدعی تقلب در انتخابات نشد. این رویکرد کاملاً با “اصلاحطلبی خمینیمحور” سازگار بود[2]. همین یک مدعا ـ یعنی تقلب 8 تا 14 میلیونی ـ برای نابودی کل پروژه “اصلاحطلبی نظاممحور” کفایت میکرد (میزان تقلب متناسب با آرایی که برای موسوی و کروبی در نظر گرفته شود، کاهش و افزایش مییابد. اگر موسوی 20 میلیون و کروبی 7 میلیون رأی آورده باشند، میزان تقلب 14 میلیون رأی خواهد بود، اما اگر هیچ رأیی برای کروبی در نظر گرفته نشود و مدعا صرفاً پیروزی موسوی باشد، در آن صورت میزان تقلب 7 میلیون رأی خواهد بود).
“اصلاحطلبی خمینیمحور” به هیچ وجه نمیخواست با رهبری درگیر شود. سهل است آنها حتی میخواستند او را از سرکوبگران و جناح مقابل جدا سازند و در جایگاه بیطرفی قرار دهند
اما مسأله فقط این نیست. مسأله این هم هست که سبزها به همراه خود، اصلاحطلبان را هم از “کشتی نجات نظام” پیاده کردند، یا باعث شدند که نظام آنان را از این کشتی پیاده کند. پیامدهای شرکت در انتخابات به صورت معرفی کاندیدا و طرح ادعای “تقلب گسترده تأثیرگذار در انتخابات” پیامدهای زیادی دارد که نمیتوان و نباید آنها را نادیده گرفت. مقاله حاضر حول و حوش این مسائل بحث و گفتگو خواهد کرد.
پیش از آغاز بحث باید نکته مهمی را یادآور شویم. به رویدادهای دو سال اخیر از منظرهای متفاوتی میتوان نگریست. تا حدی که من میفهمم، و در چارچوب مسألهای که به گمان من مهم است، یعنی گذار به دموکراسی، آنچه در هفده ماه گذشته اتفاق افتاد به سود فرایندهای گذار به دموکراسی بوده و نگاه نویسنده بدان کاملاً مثبت است. اما مقاله حاضر به حوادث دوران یاد شده فقط و فقط از منظر اصلاحطلبان و سود و زیان گفتمان آنها خواهد نگریست. یعنی از این منظر که گفتمان “اصلاحطلبی نظاممحور” به چه استراتژی عملی ختم میشد و این رویدادها چه بر سر آن گفتمان و استراتژی آورد؟
2- پیشفرضهای استراتژیک اصلاحطلبان نظام/خمینی محور: از اصلاحطلبی روایتهای متفاوت و متعارضی وجود دارد. نوشتار کنونی ناظر به یک روایت خاص است. این روایت از اصلاحطلبی مولف از مجموعه پیش فرضهایی بود که به اعمالی خاص منتهی میشد.
1-2- مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: “اصلاحطلبی نظاممحور” نظام جمهوری اسلامی را برآمده از انقلابی مردمی و همچنان مورد تأیید اکثریت مردم به شمار میآورد. این نظام هیچ بدیل دموکراتیکی ندارد و نخواهد داشت. خاتمی بارها گفته است که این نظام حاصل مبارزات تاریخی آزادیخواهانه مردم ایران است و رقیب دموکراتی ندارد:
“دموکراسی مستقل از دین، در این کشور، دموکراسی مستقر نخواهد شد و دموکراسی غیر دینی علاوه بر این که مستقر نمیشود، ما نمی خواهیم و اکثریت جامعه ما نمی خواهد … حضراتی که خواستار تغییر قانون اساسی و تغییر نظام هستند چه تضمینی میدهند که این نظام که برود یک دموکراسی به معنای غربیاش در اینجا پیاده بشه؟ امکان ندارد یک همچین چیزی. با کدام مردم؟ با کدام اعتقادات؟ با کدام پشتوانه؟ … اگر جمهوری اسلامی از بین رفت، حکومت دموکراتیک در این مملکت برقرار نخواهد شد“[3].
2-2- جمهوری اسلامی به روایت امام خمینی: “اصلاحطلبی خمینیمحور”،آیتالله خمینی را بزرگترین متفکر اصلاحطلبی معرفی میکند. میگوید:
“بزرگترین متفکر اصلاحطلب امام خمینی(ره) است“[4].
جمهوری اسلامی مطلوب این قرائت، جمهوری اسلامی به روایت آیتالله خمینی است. مصطفی تاجزاده در این خصوص به تازگی نوشته است:
“آنچه دهه اول انقلاب را از دهههای بعد متمایز میکند پذیرش حاکمیت “گفتمان جمهوری” توسط رهبری انقلاب بود که پس از رحلت ایشان به تدریج به محاق رفته است … پروژه تبدیل جمهوری اسلامی ایران به یک نظام “تک صدایی” و در واقع استبدادی به نام دین و در نتیجه نقض کامل حقوق اساسی شهروندان و نابودی نهادهای دموکراتیک، به ویژه انتخابات آزاد پس از رحلت امام کلید خورد و اکنون در مرحله پیشرفتهای قرار دارد … “بنیانگذار جمهوری اسلامی” عرصه سیاست و انتخابات را “نظامیزدایی” و “اسلحهزدایی” کرد تا پس از تدوین قانون اساسی ارکان حکومت بر اساس رقابتهای انتخاباتی ورای مردم تشکیل شود و در انحصار هیچ قشر و گروهی قرار نگیرد … به باور من تفاوت “جمهوری اسلامی” معرفی شده در قانون اساسی با “نظام ولایی” مورد نظر حزب پادگانی را میتوان در استحاله شعار “میزان رأی ملت ” است، به شعار مصباحی “میزان رأی یک نفر است” دید … سخن او [امام] مبنی بر این که “میزان رأی ملت است” که آن هم نه قبل از پیروزی انقلاب و در پاریس، بلکه در سال 58 و در ایران اعلام شد”[5].
دعوت به مشارکت در انتخابات وقتی معنا داشت و دارد که انتخابات رقابتی، عادلانه، منصفانه و آزاد باشد. “اصلاحطلبی خمینیمحور”، پیش از دوم خرداد، مشکل اصلی را نظارت استصوابی شورای نگهبان اعلام میکرد. با این همه، آنان باز هم مردم را به شرکت در انتخابات دعوت میکردند. برای اینکه همچنان راه ورود به نهادهای انتخابی را نیمه باز میدانستند
محسن امینزاده هم از سخنان بیان شده توسط یکی از متهمان در دادگاه که گفته بود امام دموکراسی را قبول نداشت، گلایهمند است و به بازجوی خود میگوید:
“چرا به او اجازه دادید که بیاید و بگوید تفکر امام خمینی هیچ نسبتی با دموکراسی ندارد. این یک دروغ و ظلم به امام و نظام جمهوری اسلامی ایران است. امام یک دموکراسی سازگار با دین اسلام برای کشور میخواست و تفکر امام بهرهبرداری درست از تجربه بشری در زمینه دموکراسی و سازگار کردن آن با احکام اسلام در این چارچوب بود. چرا باید خلاف این مسئله تبلیغ بشود؟ بازجو جواب درستی برای سؤالهای من نداشت”[6].
3-2- اصلاحپذیری نظام: “اصلاحطلبی خمینیمحور” نظام جمهوری اسلامی را نظامی اصلاحپذیر قلمداد میکند که میبایست از ظرفیتهای آن برای اصلاحش استفاده کرد. اگر چه مواردی ناپسند از بازداشتهایی صورت میگرفت، اما این بازداشتها بر خلاف قانون اساسی و آئین دادرسی جمهوری اسلامی بود و از سوی یک جناح به وقوع میپیوست، نه نظام جمهوری اسلامی. بستن مطبوعات و دیگر برخوردها هم کار جناح راست/محافظهکاران/اصولگرایان بود، نه جمهوری اسلامی. همه این موارد خلاف قانون را میتوان در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی اصلاح کرد. بخش حقوق مردم قانون اساسی را اجرا کنید، همه این مسائل حل خواهد شد.
4-2- عدم درگیری با رهبری: “اصلاحطلبی خمینیمحور” به هیچ وجه نمیخواست با رهبری درگیر شود. سهل است آنها حتی میخواستند او را از سرکوبگران و جناح مقابل جدا سازند و در جایگاه بیطرفی قرار دهند.
یکی از اصلاحطلبان شجاع زندانی، در دوران اصلاحات، در دیداری حضوری به سلطان علی خامنهای گفته بود که شما رهبری اصلاحات را بر عهده گیرید، ما پشت سر شما حرکت خواهیم کرد.
5-2- نهادهای انتخاباتی: مجلس خبرگان رهبری، قوه مجریه، قوه مقننه و شوراهای شهر؛ مجموعه نهادهای انتخابی نظام جمهوری اسلامی هستند که باید از طریق شرکت در انتخابات آنها را تصاحب و اصلاحات را امکانپذیر ساخت. راههای ورود به نهادهای انتصابی پیش از انتخابات 22 خرداد 88 ـ تقریباً ـ به روی اصلاحطلبان بسته بود. آنها فقط حضور بسیار کمرنگی در شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجمع تشخیص مصلحت نظام داشتند. مصطفی تاجزاده در این خصوص نوشته است:
“در جمهوری اسلامی ایران هر انتخابات آزاد و شفاف (خبرگان رهبری، مجلس، شوراها یا ریاست جمهوری) به طور ضمنی تایید میثاق اصلی نظامی است که انتخابات و رای آزاد مردم را ملاک تاسیس و تداوم خود قرار داده است … چنانچه انتخابات آزاد برگزار شود یعنی اکثریت جامعه بتوانند با صندوقهای رای، ارکان نظام سیاسی را تشکیل دهند، نظام اصلاحپذیر است و مقابله با اشتباهات و انحرافات و بیکفایتیها و فسادها از همین طریق ممکن است”[7].
6-2- انتخابات نیمه رقابتی: دعوت به مشارکت در انتخابات وقتی معنا داشت و دارد که انتخابات رقابتی، عادلانه، منصفانه و آزاد باشد. “اصلاحطلبی خمینیمحور”، پیش از دوم خرداد، مشکل اصلی را نظارت استصوابی شورای نگهبان اعلام میکرد. با این همه، یعنی با توجه به رد صلاحیت گسترده داوطلبان اصلاحطلب توسط شورای نگهبان، آنان باز هم مردم را به شرکت در انتخابات دعوت میکردند. برای اینکه همچنان راه ورود به نهادهای انتخابی را نیمه باز میدانستند.
7-2- تصاحب قوه مجریه و مقننه و شوراهای شهر: شرکت در انتخابات و پیروزی در آن، نهادهای مهمی را در اختیار اصلاحطلبان میگذارد. با “تسخیر سنگر به سنگر” این نهادها از طریق انتخابات، اصلاح در چارچوب قانون اساسی امکانپذیر میشود.
اصلاحطلبی خمینیمحور مخالف جنبش اجتماعی و بسیج اجتماعی بود. وقتی از ضرورت جنبش اجتماعی، بسیج اجتماعی و نافرمانی مدنی دفاع میشد، به اشکال گوناگون با آنها مخالفت میکردند. نافرمانی مدنی را عملی مابعد دموکراسی قلمداد میکردند که فقط در جوامع دموکراتیک میتوان از آن استفاده کرد
8-2- مشارکت بالا، پادزهر تقلب: آیتالله خامنهای که تجربه هشت ساله دوران اصلاحات را به هیچ وجه خوش نداشت، راههای تازهای برای حذف اصلاحطلبان اتخاذ کرد. از انتخابات مجلس هفتم به بعد، مسأله تقلب در انتخابات به معضلی جدی تبدیل شد. پس از برگزاری انتخابات مجلس هفتم، مصطفی تاجزاده آن را “کودتای پارلمانی” خواند[8]. اما اصلاحطلبان هنوز استدلال میکردند که اگر حجم مشارکت مردم در انتخابات بالا باشد، امکان تقلب از بین خواهد رفت. انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 1376 مهمترین شاهد آنان بود. انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 و انتخابات مجلس هشتم، نشان داد که تقلب امری جدی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. در عین حال، اصلاحطلبان اصرار داشتند که مشارکت بالا امکان تقلب را از بین میبرد و نظام حداکثر توان دو/سه میلیون دستکاری در آرا را دارد[9].
در جلسات این دوره وقتی خطر امکان “تقلب تأثیرگذار” به آنان گوشزد میشد، رادیکالترین آنان میگفت: حداکثر توان پنج میلیون تقلب وجود دارد. به همین دلیل اگر مشارکت بالا باشد و کاندیدای ما بیش از 5 میلیون رأی جلوتر از کاندیدای حاکمیت باشد، ما برنده خواهیم بود و کار تمام است. به باور آنان، در انتخابات ریاست جمهوری ـ برخلاف انتخابات مجلس و شوراهای شهر ـ نظام امکان رد صلاحیت چهرههای بسیار مشهور اصلاحطلبان را ندارد. به همین دلیل میتوان جامعه را حول دو کاندیدای رقیب قطبی کرد و از آن پیروز بیرون آمد.
9-2- مخالفت با جنبش اجتماعی و بسیج اجتماعی: اصلاحطلبی خمینیمحور (به جز استثنای حجاریان) مخالف جنبش اجتماعی و بسیج اجتماعی بود. وقتی از ضرورت جنبش اجتماعی، بسیج اجتماعی و نافرمانی مدنی دفاع میشد، به اشکال گوناگون با آنها مخالفت میکردند. نافرمانی مدنی را عملی مابعد دموکراسی قلمداد میکردند که فقط در جوامع دموکراتیک میتوان از آن استفاده کرد. سخنان زیر به عنوان آخرین دستاوردهای علم جامعهشناسی بر سر مدافعان جنبش اجتماعی و نافرمانی مدنی کوبیده میشد:
“همین محذورات است که آنان را واداشته ناشیانه از مشی “نافرمانی مدنی” که ویژه جنبشهای اجتماعی پس از دموکراسی در غرب است، دفاع کنند“.
“اتفاقا در تجربه گذار به دموکراسی در آمریکای لاتین بدون این که رژیمی تغییر کند یا حادثه تعیینکنندهای رخ دهد، گردانندگان نظامی دولتهای اقتدارگرا به طرف پادگانها بازگشتند، به انتخابات آزاد تن دادند و پس از چند سال قانون اساسی این کشورها اصلاح شد“.
“حتی اگر تیزاب اصلاحطلبی هم در تغییر ابعاد و جهتگیریهای این دولت حجیم کارگر نباشد، باز بهتر است به جای رویارو شدن با حکومت، این پدیده غولپیکر به حال خود گذاشته شود“.
نافرمانی مدنی و جنبشهای اجتماعی متعلق به غرب دموکراتیک قلمداد میشد و تأکید میشد که دیکتاتوریهای نظامی آمریکای لاتین بدون این عوامل، به پادگانها بازگشتند و به دموکراسی تن دادند. از این مقدمات توصیفی/تبیینی این توصیه استنتاج میشد که اگر دولت/حکومت/رژیم اصلاحات را نمیپذیرد، او را به حال خود رها سازید. در همان دوران وقتی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی استراتژی “آرامش فعال” را برای اصلاحطلبان تئوریزه میکرد، گفته میشد: فعالیتاش زیادی است، فقط آرامش را باید به عنوان استراتژی دنبال کرد. مسأله فقط این نبود که این سخنان در نشریات و کتابهای “اصلاحطلبی خمینیمحور” میآمد، مسأله این هم بود که این مدعیات به نام علم جامعهشناسی به دانشجویان علوم اجتماعی دانشگاه تهران آموخته میشد.
اما استثنای سعید حجاریان را نباید از یاد برد. او بود که “فشار از پائین و چانهزنی در بالا” را تئوریزه میکرد. از بسیج اجتماعی دفاع میکرد و گوشزد مینمود که بدون حضور مردم نمیتوان کاری در بالا از پیش برد. او به صحنه آمدن مردم در زمان مصدق و انقلاب 57 استناد میکرد. میگفت:
“جز با گسترش پایگاههای اجتماعی و تودهای و توانمندسازی تشکیلاتی میسر نخواهد بود و در چارچوبهای نخبهگرایانه و چشماندازهای صرفاً انتخاباتی ممکن نخواهد شد“.
“راهبرد سیاستورزی هم که راهبرد نخبه گراست و به چانهزنی از بالا برای تأیید صلاحیت این یا آن کاندیدای رد صلاحیت شده میپردازد، چون هیچ پشتوانه اجتماعی ندارد، حتی از اصلاحات نیمبند قبل از نهضت مشروطه هم عقب ماندهتر است“[10].
گفتمان “اصلاحطلبی خمینیمحور”، گفتمان حجاریان نبود. سخنان نقل شده پیشین درباره جنبشهای اجتماعی و نافرمانی مدنی، ارکان “اصلاحطلبی خمینیمحور” بود.
10-2- دولت موتور تغییر: یکی از مهمترین پیشفرضهای “اصلاحطلبی خمینیمحور” این است که دولت موتور تغییر اجتماعی/سیاسی است. برای اصلاح و تغییر باید دولت/حکومت را در دست گرفت. اصلاح از “بالا” صورت میگیرد و بدون دولت/حکومت، تغییری در کار نخواهد بود.
——————————
پانویسها:
1- رجوع شود به مقاله “اختلاف/تفاوتهای گفتمان خاتمی، موسوی و کروبی“.
2- رجوع شود به مقاله “پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات“.
در واقع اهمیت بحثی که در دو مقاله “اختلاف/تفاوتهای گفتمان خاتمی، موسوی و کروبی” و “پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات” طرح شده، در این مقاله روشن خواهد شد. برای بسیاری این پرسش پدید آمد که چه ضرورتی نگارش آن دو مقاله را ایجاب میکند؟ مقاله کنونی برخی از دلایل را برملا خواهد کرد.
3- رجوع شود به این فیلم.
4- رجوع شود به این لینک.
5- رجوع شود به مقاله “گفتمان نوفل لوشاتو و سه فرض” مصطفی تاجزاده.
مصطفی تاجزاده فردی شجاع، صاحبنظر و مدافع جدی دموکراسی و حقوق بشر است. او همچنان به مبارزه ادامه داده و هزینههای آن را هم میپردازد؛ اما سخنانی که درباره مخالفان دموکرات آیتالله خمینی بیان کرده چندان دقیق نیست. میگوید:
“پس از انتخابات 22 خرداد 88 برخی رسانههای فارسیزبان خارج از کشور به تکرار ادعای فوق پرداختند و از زبان مخالفان رهبری فقید انقلاب وعدههای او را در پاریس، البته عمدتاً با ادبیات و واژگان غیر مذهبی “فریب” و “ماکیاولیستی” خواندند. به این ترتیب همسویی کاملی بین آقای مصباح که پس از درگذشت رهبر فقید انقلاب خود را مفسر انحصاری انقلاب، نظام و امام میخواند با سرسختترین و متعصبترین مخالفان انقلاب و نظام و امام به وجود آمده است. صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و صدای فارسی رادیو آمریکا نیز با دو انگیزه متضاد اما همسو با یکدیگر، رهبر فقید انقلاب را “جدلیکار” که نام دیگر “فریبکار” است، معرفی میکنند؛ با این تفاوت که رسانه “ملی” روش مذکور را اسلامی میخواند و صدای آمریکا آن شیوه را “ماکیاولیستی” مینامد … طرف دوم نیز میکوشد با استناد به بیاعتقادی رهبری فقید انقلاب به دموکراسی و حقوق بشر، بیباوری خود را به جنبش سبز و نیز عبور از مهندس موسوی و دیگر رهبران جنبش را در جامهای از واژگان دموکراتیک و حقوق بشری بپوشاند، با این استدلال که به آنان نمیشود اعتماد کرد؛ زیرا پیروان رهبری هستند که “ماکیاولیستی” رفتار کرد؛ قبل از پیروزی وعدههای دموکراتیک میدهند و پس از پیروزی عکس آن عمل میکنند”.
اولاً: نقد آیتالله خمینی سالها پیش از اصلاحات آغاز شده است، چه رسد به حرکت سبز. ثانیاً: فرد میتواند مخالف آیتالله خمینی باشد و در عین حال سبز باشد. ثالثاً: هیچ تلازمی بین نقد آیتالله خمینی و “بیباوری به حرکت سبز” و “عبور از مهندس موسوی و دیگر رهبران جنبش” وجود ندارد. ممکن است فردی نه سخنان آیتالله خمینی در پاریس را صادقانه بداند (به عنوان مثال آن روحانی که چند سال پیش سخنان آیتالله خمینی در پاریس را فریبکارانه خواند و اینک سبز است) و نه جنبش سبز را در راستای نظرات آیتالله خمینی بداند. بین این دو مدعا تعارضی وجود ندارد تا او به حرکت سبز باور نداشته باشد. رابعاً: فرد میتواند مدعی شود که رهبران حرکت سبز و اصلاحطلبان اگر چه صادقانه خود را پایبند به آرمانهای آیتالله خمینی نشان میدهند، اما در واقع از اندیشههای بنیادی آیتالله خمینی عدول کردهاند. به گمان من، مصطفی تاجزاده یکی از بهترین مصادیق این مدعاست.
درباره ارکان اندیشههای آیتالله خمینی در مقالههای زیر سخن گفتهایم:
“خدا مرده است، زنده باد دولت. آیتالله خمینی در سه پرده”. “پروژه امتسازی آیتالله خمینی”. “جنبش سبز و آیتالله خمینی”. “آیتالله خمینی، بیگناه یا…”. “حرام کردن حلالها و حلال کردن حرامها”. “والله قسم من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم”، “والله قسم من به بنیصدر رأی ندادم”، “والله قسم من با انتخاب شما به جانشینی رهبری مخالف بودم”.
6- رجوع شود به این لینک.
7- رجوع شود به مقاله “گفتمان نوفل لوشاتو و سه فرض” مصطفی تاجزاده.
8- مصطفی تاجزاده مینویسد: “غیر آزاد و غیر عادلانه بر گزار کردن انتخابات و قلع و قمع داوطلبان در انتخابات که نمونه بارز آن کودتای پارلمانی در انتخابات مجلس هفتم بود و نیز مقابله با منتخبان ملت در هر نهاد انتخابی”. ماهنامه آئین. تاجزاده در اول بهمن 86 طی مصاحبهای با سایت نوروز، اقدامات جناح مقابل در رد صلاحیت گسترده اصلاحطلبان را “کودتای مخملی” نامید که در صدد است تا “مجلس فرمایشی” ضعیفتر از مجلس هفتم ،که خود محصول “کودتای پارلمانی” است، تشکیل دهد. وی گفت که جناح مقابل در حال تکرار “کودتای دوم پارلمانی” در انتخابات مجلس هشتم است.
9- به عنوان نمونه، علی مزروعی از اعضای دفتر سیاسی جبهه مشارکت اسلامی در 25/9/87 ضمن دعوت مردم به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88، در خصوص امکان تقلب گفت:
“من فکر میکنم همه چیز در انتخابات آینده بستگی به عمل تک تک شهروندان دارد و اگر اکثریت شهروندان در انتخابات حضور فعال داشته باشد جلوی مهندسی انتخابات را که شما نوشتهاید میگیرند؛ اما اگر مشارکت مردم در انتخابات پائین بود، امکان هرگونه اتفاقی وجود دارد و از این رو ما باید بتوانیم به گونهای عمل کنیم که این اکثریت در انتخابات شرکت کنند؛ در غیر این صورت شرکت در انتخابات معنی ندارد”.
10- نقل قولهای حجاریان از گفتگوی وی با عباس عبدی درباره حاکمیت دوگانه و خروج از حاکمیت انتخاب شده است. رجوع شود به سایت عباس عبدی در ١۴ آبان ٨۵ و اول آذر ٨۵ و ۵ بهمن ٨۵. حجاریان به مناسبت درگذشت ریچارد رورتی طی یاداشتی نوشت: “با هزار من بحث تئوریک، امکان نداشت که دیکتاتوری مثل صدام را برکنار کرد و گذار به دموکراسی را محقق نمود. دو صد گفته (بخوانید گفتمان) چو نیم کردار نیست”. حجاریان در پرسش و پاسخ با سایت نوروز درباره انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 گفت: “به گمان من در آینده نزدیک بعید است که مصادر قدرت اجازه دهند که اصلاحطلبان در قوای مقننه و مجریه و نیز نهادی مدنی جای پای محکمی پیدا کنند”.
به جای مقدمه
این یادداشت کوتاه به جای مقدمه میآید که طبعاً باید پس از تکمیل متن نوشته شود. در مقدمهای که نوشته خواهد شد، محور اصلی ایضاح چند نکته خواهد بود: اول آنکه باید تفاوتهای بنیادین چارچوب پژوهشی طلسم تصویر: تأملاتی در آسیبشناسی فرهنگی “تصویر”، با آثار مهم بودریار از حیث فرم، محتوا و همچنین سمتگیری مسأله شناختی، تشریح شود. عجالتاً میتوان گفت که بودریار آثار خود را عمدتاً در زمینهای از مباحث نشانهشناختی و مطالعات رسانه مطرح کرده است. در حالی که پژوهش حاضر، خود را زیرشاخهای از اسطورهشناسی میداند. همچنین “طلسم تصویر” به تبع دلنگرانیهایی که نگارندهاش دارد، پیکان تحلیل خود را به سمت مسائل جامعه امروز ایران در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نشانه رفته است، در حالی که بودریار نه اطلاعی از مسائل ایران داشته است و نه قطعاً دلمشغولی تحلیل آنها را.
نکته دوم آنکه باید تبیین شود که مفهوم “تصویر” در این نوشتار، با مفهوم “بازنماییهای جمعی” لوسین لوی ـ برول در اثر مشهورش کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده قابل مقایسه است. اما در حالی که مفهوم کلیدی یکیست، لوی ـ برول با توسل به مفهوم “بازنمایی جمعی”، هم خود را مصروف توضیح کارکرد “تصویر” در جوامع بدوی کرده است و اهتمامی برای بررسی کارکرد “تصویر” در جوامع مدرن ننموده است. پژوهش حاضر سعی دارد کارکرد “تصویر” را در یک جامعه غیرابتدایی و در عصر مدرن بررسی کند.
نکته سوم آنکه باید معلوم شود که نوشته حاضر تا چه حد به لحاظ روششناسی فلسفی، متکی به فلسفه صورتهای سمبولیک ارنست کاسیرر و آثار رابرت لیفتون روانشناس است. در داخل متن نیز قسمت 6-3 این وابستگی تا حدی بیان شده است. در حالی که کاسیرر خود به آسیبشناسی بالینی آگاهی سمبولیک پرداخت، و لیفتون نیز کار او را با محور قرار دادن موضوعی دیگر پی گرفت، متن حاضر به آسیبشناسی فرهنگی آگاهی سمبولیک میپردازد. فصول آخر اسطوره دولت از نوشتههای متأخر کاسیرر، نیز باید زیر همین عنوان آسیبشناسی فرهنگی قرار داده شود. همین طور کتاب کاسیرر، صور سمبولیک و تاریخ اثر جان مایکل کرویز نیز نوعی آسیبشناسی فرهنگی آگاهی سمبولیک است. پژوهش حاضر سعی دارد فصلی دیگر زیر همین عنوان باشد که جای بسیاری برای اندیشیدن دارد.
تعریف تصویر:
1- 1- خانم و آقایی وارد یک خانه میشوند و شما میبینید که خانم – که نقش او را نیکول کیدمن بازی میکند – در حالی که زیپ پشت لباساش را به آرامی باز میکند به گوشهای میرود. آقا که پیداست شوهر یا دوست پسر ایشان است از این همه اشتیاق برای شروع معاشقه در بدو ورود به منزل متعجب و البته خوشحال میشود. اما درست در این لحظه خانم یک بطری نوشیدنی الکلی برمیدارد، درش را باز میکند و آمادهی نوشیدن میشود. اما پیش از نوشیدن به چهرهی متعجب – و اکنون کمی سرخوردهی – شریک جنسیاش نگاهی میاندازد و با لحنی که شما میتوانید حدس بزنید میگوید:
What did you expect!? [ چه انتظاری داشتی؟]
این یک آگهی تبلیغاتی در مورد مارک بخصوصی از نوشیدنیهای الکلی بود. پیام این آگهی تبلیغاتی این است: ما به شما نوشیدنیای میدهیم که اشتیاق به نوشیدن آن در شما از اشتیاق به درآغوش کشیدن شریک جنسی جذاباتان هم سبقت خواهد گرفت! بیگمان این آگهی تبلیغاتی بخشی از قدرت تأثیرگذاری خود را مدیون بازی هنرپیشهی مشهور و زیبای هالیوود، خانم کیدمن است. اما داستان کوتاهی که در این یک یا دو دقیقه توسط مجموعهای از این تصاویر روایت میشود، خود به اندازهی کافی هوشمندانه و اثرگذار هست که ماندگاری اثرش را در ذهن بیننده به صرف حضور خانم کیدمن تقلیل ندهیم. به هر حال، اجازه دهید کل این آگهی را حاوی یک “تصویر” بدانیم. درست است که این آگهی از مجموعهای از تصاویر که مسلسلوار کنار هم چیده شده، تشکیل شده است، اما مجموع این تصاویر به مثابهی یک کل اثرگذار است. وقتی بعدها به خاطرش میآوریم کلیتاش را در ذهن داریم به همراهی پیامی که ضمناً القاء کرده است. حتی لازم نیست این آگهی را خود شخصاً ببینیم، وقتی دوستی برایمان تعریف کند، این “تصویر” کمابیش همین اثر را میگذارد بدون آنکه آن تصاویر را دیده باشیم. اصرار من در استفاده از واژهی تصویر در گیومه، فقط این نیست که از آن یک اسم جمع ساخته باشم (: از این به بعد به جای تصاویر از شکل مفرد آن (تصویر) استفاده کنم) بلکه مقصود من از “تصویر” عصارهی یک تصویر واحد یا مجموعهای از تصاویر است که چیزی شبیه خاطره را میسازد، از این حیث که هر خاطرهای صرفنظر از آنکه منشأش چه بوده، اثر عاطفی ماندگاری در ذهن دارد و اکنون به منزلهی یک خاطره، یا یک “تصویر” در ذهن وجود دارد. بنابراین تعبیر “تصویرها”، نه غلط است و نه یک جمع الجمع است، بلکه خیلی ساده، جمع “تصویر” است.
1- 2- فرق “تصویر” در این معنا با تصویر در معنای متعارف و تحتالفظیاش دقیقاً در همین اثرگذاری ماندگار است. سازندگان یک آگهی تبلیغاتی تمام هم خود را مصروف این میکنند که در مدت زمان محدودی مجموعهای از تصاویر را کنار هم به نحوی بچینند که اثر آن تصاویر در زمان از بازهی زمانی محدودی که برای پخش در نظر گرفته شده، فراتر رود. باید بتوانند نوعی سرشت فراروی یا متعالی به تصاویر اعطا کنند. واژهی عربی “متعالی” با تداعیات مذهبیاش برای ما پارسی زبانان اینجا کاملاً مناسب است و امیدوارم سطور آینده بتواند نشان دهد که چرا این سرشت فراروندهی “تصاویر” دقیقاً مفهومی مذهبی دارد.
1- 3- اثر ماندگار “تصویر” را در مقایسه با تصویر با مثالی نشان میدهم: شما به فرض فیلم “عطر: داستان یک قاتل” را دیدهاید. فرض میکنیم که شما از فیلم ابداً خوشتان نیامده است؛ حتی درست متوجه داستان و یا مضمون آن نشدهاید. اما کاملاً محتمل است که یکی دو تصویر در کل جریان فیلم بر شما اثری ماندگار بگذارد. مثلاً صحنهای که بالدینی، عطرساز پاریسی، عطر ساختهی آن جوان کثیف و نامرتب را میبوید و آنچنان غرق لذت میشود که خود را در باغی مصفا و در محاصرهی گلها میبیند که در آن دختری زیبارو بر گونهاش بوسه میزند، ممکن است برای همیشه در خاطر شما بماند. مجموعه تصاویری که این صحنهی یک یا دو دقیقهای از فیلم را میسازند از مابقی تصاویر فیلم جدا میشوند، مابقی را به احتمال قوی بلافاصله از یاد بردهاید، اما این چند تصویر به خاطر معنا ویژهای که افاده کردهاند در خاطر شما میماند و همان نقشی را ایفاء میکند که عبارت ” اشهی لنا و اهلی من قبلة العذارا ” ] گواراتر و شیرینتر است برای ما از بوسهی زیبارویان [ در ذهن قدمای ما ایفاء میکرد. یعنی کل آن صحنه، همچون یک تمثیل میشود برای هر آنچه که لذتی فراتر از حد معمول میبخشد. پس اجازه دهید برای آسانی کار، از این به بعد، "تصویر" را بدون گیومه به کار ببریم. اما در این مجموعه نوشتار هر جا که سخن از تصویر باشد، مقصود همین معنای خاصیست که بر این واژه بار کردیم.
تأکید بر این نکته اهمیت دارد که ما انسانها دوست داریم تصویر بسازیم. ما بالطبع موجوداتی هستیم تصویرساز. به همین جهت نباید تصور کرد که حتماً شبکهی مخوفی پس پشت تصویرسازی از اشخاص و چیزها هست که برای منافع اقتصادی یا سیاسی، توطئهی طرح این تصویرسازیها را میریزد. این همیشه یک توطئه نیست. گاهی تصویرسازی اصلاً فاعل مشخصی ندارد
دامنهی تصویر:
2- 1- پیداست که تصاویر را فقط شرکتها برای فروش کالاهای خود نمیسازند. پشت تصاویر لزوماً منفعت اقتصادی یا حتی سیاسی در کار نیست. ممکن است یک کارگردان برای شخصیت محبوباش یک یا چند تصویر درست کند تا از او یک بت بسازد. شبیه کاری که کاستوریکا (Kusturica) کارگردان صرب در فیلم مارادونا(2008) برای این بازیکن جنجالی دنیای فوتبال کرد. این فیلم مملو از تصویرهایی از مارادوناست. از جمله این تصویر زیبا: مارادونا از ماشین پیاده میشود و میبیند که دو نوازنده ترانهای خطاب به او میخوانند با این ترجیع بند:
La vida es una tombola [ زندگی مثل یک بازی بختآزماییست]
De noche y de dia [ چه شباش چه روزش]
La vida es una tombola [ زندگی مثل یک بازی بختآزماییست]
Y arriba y arriba [ بدو (مارادونا) و بدو!]
اگر شما از این فیلم تنها همین چند دقیقهای را ببینید که این ترانه با زبان آهنگین اسپانیولی در آن اجرا میشود و مارادونا را که دست به جیب و متأثر به آن گوش میدهد که چگونه مردم آرزو میکنند که جای او باشند و چگونه از صمیم قلب او را با تمام اشتباههایش ستایش میکنند، آن وقت ممکن است زبان حالتان همین چند جملهای باشد که خانمی به شیوایی هر چه تمامتر نوشت:
جنگندگی و ناسازگاری از آنِ ما… در جهان بیرویا….همین یک تصویر کافیست برای آنکه دوستت بدارم مارادونای بینظیر … بگذار هرچه دلشان می خواهد بنویسند …تو ماندگاری… (میترا یوسفی)
این جمله پس از آنکه تیم فوتبال آرژانتین به مربیگری مارادونا در مقابل آلمان در جام جهانی 2010 با نتیجهای سنگین بازی را واگذار کرد نوشته شد. مارادونا در این جام نیز همچون گذشته “جنگنده و ناسازگار” ظاهر شد. او حتی کمی نسبت به بزرگان فوتبال بیادبی کرد و خبرگزاریها گزارش کردند که در مقابل هیاهوی شادی تماشاگران آلمانی نتوانست خویشتنداری کند و چند جملهای رو به آنها پرخاشگری کرد. اما ستایشی که مارادونا برای خود جلب کرده است، نه ارتباطی با نتایجی که در زمین فوتبال میگیرد دارد، نه ربط چندانی به فراز و نشیب زندگی شخصیاش نه کیفیت اخلاقی رفتارش. محبوبیت او به تصاویری مربوط میشود که از او وجود دارد و گاه تأثیر یک تصویر چنان است که همه چیز دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد، حتی هشدارهای عدهای اخلاقگرا یا نکتهسنجیهای اهل فن در مورد اینکه او مربیگری نمیداند؛ اما « بگذار هر چه دلشان میخواهد بنویسند… تو ماندگاری… » و البته آنچه در واقع ماندگار است و از ماندگاری خود چیزکی به واقعیت مارادونا بخشیده است، تصویر مارادوناست نه خود او به معنای دقیق کلمه.
مقصود این نیست که نقش خود مارادونا در شکلگیری تصاویری که از او وجود دارد انکار شود. قطعاً او استعدادی برای تصویرسازی از خود بروز داده است. اما وقتی تصویرسازی از کسی یا چیزی شروع شود، رشتهی کار چندان در دست او باقی نمیماند. شاهد مدعا – در این مورد بخصوص – مقالهایست که روزنامه نگار آرژانتینی کارلوس مالبران (Carlos Malbrán) چند روز پیش از آغاز مسابقات نوشته است. عنوان این مقاله هست: “قهرمان! ممنونیم! نامهی سرگشاده به مارادونا در صورتی که آرژانتین پیروز نشد”. مالبران سعی میکند با بیان احساساتاش بگوید که چرا مارادونا حتی صرفنظر از نتیجهای که در جام جهانی خواهد گرفت، قهرمان میماند. او نوشتهی خود را با این جمله به پایان میبرد که: « ممنون که تو مارادونا هستی… ممنون قهرمان! » (منتشر شده در یونگهولت (jungewelt) به تاریخ: 03.07.2010 ). جملهی آخر میگوید که “مارادونا” هست، در ذهنها هست، چه خود او در میانهی زمین بازی باشد، چه در کنارهی آن، چه برده باشد، چه بازنده باشد، آنچه او هست، قبلاً شکلگرفته است؛ مثلاً در جایی مثل فیلم کاستوریکا که دو سال قبل از مسابقات جهانی 2010 ساخته شده بود، دقیقاً کنار آن دیواری که دو نوازنده برای او و خطاب به او نواختند. همان تصویر زیبا کافیست تا همه او را دوست بدارند.
2 – 2 – تأکید بر این نکته اهمیت دارد که ما انسانها دوست داریم تصویر بسازیم. ما بالطبع موجوداتی هستیم تصویرساز. به همین جهت نباید تصور کرد که حتماً شبکهی مخوفی پس پشت تصویرسازی از اشخاص و چیزها هست که برای منافع اقتصادی یا سیاسی، توطئهی طرح این تصویرسازیها را میریزد. این همیشه یک توطئه نیست. گاهی تصویرسازی اصلاً فاعل مشخصی ندارد! مثلاً به خیام نیشابوری فکر کنید! اطلاعات تاریخی ما از خیام، به عنوان شخصی که در جایی از زمین و مقطعی از زمان زندگی میکرده است نزدیک به صفر است. تنها چند ده رباعی وجود دارد که میتوانیم با اطمینان بگوییم سرودهی شخصی واقعی به نام خیام در گذشتهی تاریخی کشورمان بوده است. اما خیام آنچنان به ما نزدیک است که گویی همه او را میشناسیم. تصویری که ما از خیام داریم به وضوح تصاویر مینیاتوری مشهوریست که صادق هدایت در بوف کور گاهی به آن اشاره کرده است: پیرمردی که در یک دست جام شراب دارد و دست دیگرش را به دور انحنای کمر دختری زیبا انداخته است. غالباً این پیرمرد و دختر جوان در کنار رودخانهای، زیر درختی، جای مصفایی تصویر شدهاند. همه معنای این تصویر را میدانیم: دم را باید غنیمت شمرد، به دنبال گشودن رازهای هستی نباید رفت، « شراب باید خورد و در جوانی یک سایه راه باید رفت… و همین » . چه کسی این تصویر را ساخته است؟ به نظر میرسد که یک ملت در ساخته و پرداخته شدن این تصویر دخالت داشتهاند. همهی ما این تصویر را ساختهایم. همهی کسانی در طول تاریخ که سعی کردهاند رباعیاتی با مضامین مشابه رباعیات خیام واقعی بسرایند اما نه اسم خود، بلکه اسم خیام نیشابوری را پای اشعار سروده شده بگذارند. و همهی آن کسانی که تصاویر مینیاتوری از این دست کشیدهاند و پای آن یک یا چند رباعی منسوب به خیام را نوشتهاند. به این ترتیب ما از یک شخص تاریخی- واقعی، یک چهرهی اسطورهای- حقیقی ساختهایم. خیام یک اسطوره است که “چندان” واقعیت ندارد، یعنی به احتمال قوی، کاملاً و طابق النعل بالنعل بر واقعیت تاریخی خودش منبطق نمیشود، اما حقیقت دارد. چون در ذهن شخصی و آگاهی جمعی ما هست، و « در گوش دل » همهی ما نجوا میکند و برای ادامهی مسیر گاهی توصیهها و پیشنهادهایی دارد. باید قبول کرد که خیام حقیقی از خیام واقعی تأثیر بیشتری بر زندگی ما داشته و دارد.
2 – 3- تعریف ما از تصویر به ما اجازه میدهد که برایش مصادیقی بر مبنای مفهوم استعاری (و نه صرفاً مصادیقی برمبنای مفهوم تحتالفظی این واژه) پیدا کنیم. تاکنون منشأ تصاویر مورد بحث، تصاویر واقعی بودهاند: فیلمهای کوتاه تبلیغاتی، سینمایی یا مستند، مینیاتورها یا تابلوهای نقاشی… اما تصویر میتواند برخاسته از هیچ تصویری به معنای فنی یا تحتالفظی نباشد. مثلاً تصاویری که از پیشوایان دینی – به خصوص در سنت یهودیت و اسلام – موجود است (طبعاً) برخاسته از هیچ فیلم و عکس، (و حتی) هیچ تابلوی نقاشی یا شمایل قابل استنادی نیست. در سنت دینی یهودیت و اسلام اجازهی خلق این تصاویر به معنای تحتالفظی را نمیدادند؛ حرمت شرعی داشت. اما شکی نیست که انبوهی از تصاویر تأثیرگذار از انبیاء بنی اسرائیل در خلال داستانهای کتاب مقدس خلق شده بود. احتمالاً میتوان از این ایده دفاع کرد که منع شرعی ایجاد هر نوع مجسمه یا تابلوی نقاشی یا طرحی از خداوند و از انبیاء برای تقویت تصویر به معنای مورد نظر این نوشته بوده است. نفی تصویر به معنای لفظی کلمه قرار بوده در خدمت تقویت تصویری باشد که در ذهن عمل میکند. روحانیان متولی این دو سنت دینی نگران این بودهاند که آن تصویر موجود در ذهن به تصویری در خارج تقلیل پیدا کند. به همین جهت ابزاری که برای خلق تصویر مورد استفاده قرار میدادند خود بیشتر آوایی (vocal) و کلامی (verbal) بوده تا آنکه بصری (visual) باشد. از آنجا که مسیحیت در غالب اوقات تاریخی خود در این مورد بخصوص بیشتر بر پهلوی یونانی خود غلتید تا بر پهلوی عبرانی، لاجرم انبوهی از تصاویر به معنای لفظی کلمه از انبیاء بنی اسرائیل و حتی گاهی از خود خداوند (در هیأت پیرمردی با محاسن سپید بلند و عصای زرینی در دست) بر در و دیوار کلیساها یا بوم تابلوهای نقاشی خلق کرد. تصاویر اینجا از ذهن برون افتاد و بصری شد. اما در سنت اسلامی چنین نشد. معدودی تابلو یا شمایل از پیشوایان دینی وجود دارد که سندیت چندانی هم ندارند. مثل طرحی از پیغمبر اسلام در نوجوانی که گفته میشود همان راهب مسیحی مشهور کشید و یا یکی دوشمایلی که از امام اول شیعیان وجود دارد که (یکی از آنها) او را شمشیر به کمر بسته، در حالی که شیری پیش پایش زانو زده و فرشتهای (احتمالاً جبرئیل) پشت سر او ایستاده، نشان دادهاند. اما این دو سه تصویر به هیچ وجه اهمیت انبوهی از تصاویری را که متون نوشتاری حاوی آنها هستند ندارند. نقلهایی که در مورد امام علی، از خود او در نهجالبلاغه موجود است و یا از دیگران در روایات و احادیث هست مجموعاً تصویر ایشان را ساخته است. بر حسب این تصاویر کوچک، وقتی کنار هم قرار بگیرند، تصویری کلی به وجود میآید: ایشان مردی بوده است بسیار شجاع، نسبت به اجرای عدالت بسیار دقیق و حساس، با صفات مردانهی غالب در رفتار. این آخری مثلاً از جملات نکوهشگرانه یا (اگر بپذیرید) تحقیرآمیزی که در نهج البلاغه نسبت به زنان دارد، “درمیآید”، و ایشان را در طی قرون به نمادی از مردی و مردانگی ستوده شده در تقابل با زنانگی سرزنش شده مبدل میکند. یا تصویری را به خاطر آورید که در مجموعهی تلویزیونی امام علی برمبنای اسناد دینی از ایشان ارائه شد: وقتی امورات حکومتی به انجام رسید، چراغی را خاموش و چراغ دیگری را روشن کرد. چون اولی از روغن بیت المال میسوخت و دومی از روغنی که مایملک شخصی بود؛ یعنی هر چیز سر جای خودش. یا تصویر دیگری: وقتی امام علی به حکومت رسید، شخصی عامی را که ته چاه مشغول بیل زدن بود صدا کردند که هر چه سریعتر خود را به مقر حکومتی در کوفه برساند. چون او برای فرمانداری ناحیهای فراخوانده شده بود؛ یعنی افراد گمنام و عادی هم در حکومت شایستهسالار علی منصب و مقام گرفتند. تصاویر این مجموعهی تلویزیونی حاصل تصاویری بود که از متون مذهبی میآمدند.
2- 4- تعریف ما ایجاب میکند که تصاویر مندرج در آگهیهای تبلیغاتی، در فیلمهای سینمایی، در کنار تصاویری قرار بگیرند که ماهیت دینی دارند؛ آیا ما مجازیم از تصویر یک پیشوای دینی صحبت کنیم به همان معنایی که (مثلاً) از تصویر مارادونا سخن میگوییم!؟ چه چیز این جواز را به ما میدهد؟ مسلم این است که دامنهی تأثیر تصویر یک پیشوای دینی ابداً با دامنهی تأثیر تصویر یک قهرمان ورزشی یکی نیست. تصاویری که در تاریخ ادیان کارکرد داشتهاند، بسیار قویتر و تأثیرگذارتر بر زندگی انسانهایی بودهاند که زیر پرچم آن سنت دینی به سر میبردهاند. اما تفاوت در دامنهی تأثیر، تفاوت در دامنهی تعریف را موجب نمیشود. تصویر امام علی، با تصویر تختی نوعاً یکیست؛ اما البته از اولی نور تأثیری ساطع میشود که نور تأثیر دومی را تحت الشعاع قرار میدهد. تختی کشتیگیر، خود تحت تأثیر تصویری بوده که از مردانگی امام علی در محیط فرهنگی زندگیاش ارائه شده است. اگرچه تصویر خود او میتواند (از این حیث که نزدیکتر به زمان ماست) کمی ملموستر بر جوانان کشتیگیر امروز تأثیر بگذارد بدون آنکه به قوت تأثیر تصویر امام علی صدمهای بزند. سخن بر سر نوع تأثیر است، نه کمی و زیادی شدت تأثیر. حتی سخن بر سر محتوای تأثیر هم نیست. بر همین اساس تصویر مارادونا و تصویر تختی، و این هر دو با تصویر امام علی قابل مقایسهاند. یکی فوتبالیست است، یکی کشتیگیر و دیگری پیشوای دینی. این محتوای تصویر و تأثیر آن را متمایز میکند: یک تصویر تداعیکنندهی یک انسان است با همهی خطاها و پیروزیهایش، دومی فقط تداعیکنندهی جوانمردیست و سومی تداعیکنندهی عدالت و جنگ برای تحقق آن. شدت و ضعف تأثیر هم در هر یک متفاوت است: تختی را کشتیگیرهای ایرانی میشناسند، مارادونا را همهی فوتبال دوستهای دنیا، پیشوای اول شیعیان را علاوه بر مسلمانان عالم، همهی شیعیان راستین او برای بیش از هزار سال. اما در همهی این موارد نوع تأثیر یکسان است: ما با تصاویری روبه رو هستیم که از اشخاص تاریخی- واقعی به دست آمدهاند و تأثیری که از آن صحبت میکنیم دقیقاً از همین تصاویر ناشی شدهاست.
2- 5- بند بالا سعی میکند بیان کند که چگونه تصویر از چشمانداز مطلوب این نوشتار بر حسب تعریف، هم شامل تصویر ستارههای ورزشی میشود، هم ستارههای دنیای سینما، و هم پیشوایان دینی و معنوی و هم شامل تصویر چیزها و موقعیتها. اما این (به زعم ما) واقعیت را، با ارجاع به ذهنیتهایی که حامل این تصاویر هستند نیز میتوان نشان داد. گاهی این قبیل مقایسهها به صراحت در بیان شفاهی یا مکتوب مردم دیده میشود. آنها صریحاً (به طور مثال) مارادونا را یک اسطوره مینامند و او را با بزرگترین چهرههای تاریخ از جمله پیشوایان دینی تداعی میکنند. این کاریست که مثلاً آقای محمد خشنود در نوشتهاش به نام برای دیهگوی کبیر کرده است. ایشان به عنوان یک هوادار سرسخت مارادونا پس از گل سوم آلمان به آرژانتین دیگر نتوانست تحمل کند و (چنانکه خود مینویسد) برای قدم زدن به بیرون رفت. نوشتهی آقای خشنود به ما میگوید که بار این شکست سنگین تنها به دوش مارادوناست چرا که پس از بازی « دیگر ستارههای تیم دیگهگو میتوانستند با خیال آسوده و ساقهای سالم به باشگاهایشان برگردند و بهترین بازیهایشان را به نمایش بگذارند و پولش رابگیرند و دیگوی کبیر را با اشکهایش تنها بگذارند ». بنابراین او در پسزمینهی ذهنی آقای خشنود به مسیحی بدل میشود که یکتنه بار غمهای یک ملت در یک رقابت ورزشی بزرگ را متحمل میشود. نه تنها پسزمینهی آقای خشنود چنین مینماید بلکه او کاملاً آگاه است که مارادونا برای ملت خود یک اسطورهاست همپایهی مسیح، به همین جهت ایشان نوشتهی خود را با نقل آیهای از باب بیست و سوم انجیل لوقا میآغازد: « پدر آنها را ببخش! به کاری که میکنند واقف نیستند! » این در واقع جملهایست که می بایست اکنون از زبان مارادونا شنیده شود در مورد آلمانیهایی که با این بازی مقتدرانه، سنگهای تحقیر به پیکر کسی زدهاند که « خدا از دستان او بر مردمش دست نوازش کشیده است ». اظهاراتی این چنین معلوم میسازد که چشماندازی که در این نوشته اتخاذ شده است یک دیدگاه دلبخواهی بیاهمیت نیست. در روح ما پایگاهی وجود دارد که اگر در آن بایستیم دور سر همهی بزرگان تاریخ، از هر صنف و ردهای که باشند هالهی نوری خواهیم دید. اینجا به تعبیر سهراب « فوارهی جاوید اساطیر زمین » قرار دارد که اگر بخواهیم در چگونگی قواعد ظهور این اساطیر پژوهش کنیم باید خود را به آنجا برسانیم و از این پایگاه به قضایا بنگریم.
On Friday mornings, Tehran looks like another city. If you go out early in the morning, instead of traffic and the noise of cars you'll see some black shapes in groups moving towards the bus stations that have the north of Tehran as their destinations. Sometimes you can see men who are slowly walking along the street, alone. Maybe they find a car and the driver feels sorry for them and decides to give them a ride. In the coolness before sunrise, they ride in vehicles and pass Tehran from south to north. And while passing the streets, different memories come to their minds. According to their ages they have distant and near memories of the streets they pass, from Mossadegh's period to Revolution and reform and last year's election.
I myself just see the streets in green colors. When I pass Vali Asr Square I remember Qods day. Passing through Vanak Square reminds me of the day after the election, and when I get to Tajrish I remember the green human chain. Then I take my eyes from the streets and direct them towards the mountains, the weekly resort of people who gather there after six hard days of working – no arrangements needed; everyone just knows to be there.
Before the sun rises, large crowds gather at the square with the sculpture. Each of them is doing something. One is adjusting the belt of backpack; another is putting the food that he has bought in his bag. That one over there is waiting for his friends' arrival and the other one is jogging to get warm. After some minutes people leave the crowd in groups and start going upwards. It is still dark and exhalations of people get out of their mouth like a bulk of steam, but no one feels cold anymore. And they all start talking cheerily and are guessing what the weather would be like this evening and what that weather forecast site predicts, or what the news said last night. In the beginning of their walk, most talks are about the mountaintops and how big the possibility is that they could climb them today. Then talks change to how much they slept last night and what they ate and to what extent they are ready for climbing. But one by one, as the sun rises and the weather gets lighter and faces get more recognizable, mouths open with laughter and the funs start. All people say hello to each other and say "more power to your elbow", and then you can hear a soft murmur from behind or above and after a while it becomes a loud song that resounds in the mountains. It seems coming back to us with thousands of mouths. Everyone goes silent and listens to the song.
After a while, the soft murmur becomes a loud song that resounds in the mountains
You can see many of these scenes in the mountains: a lover who sings for his beloved, and a political prisoner who reminisces his period of battle and youth. If you leave according to program, you are far enough from Tehran when the sun rises and you feel it under your feet. Tall buildings and skyscrapers have the size of your little finger; even from up above it is clear that still Tehran isn't waking up. One hour left until breakfast time, you have to go fast and orderly to reach the shelter on time. On each stone that people can do so, they write green mottos and greet the fighters for freedom.
When the shelter appears the first exhaustion disappears. When you enter a warm and friendly environment, every person you see says hello to you and asks you to join them in eating breakfast. This environment of shelter to me is something totally different from Iranian society. You can't find this anywhere else, all this diversity of colors, euphoric mountain climbers and the hope glittering under that roof. Without even being aware of it, you can feel fun over here that is not just superficial. Suddenly from somewhere behind a bench someone is humming and a bit later another one start singing and one gets up and starts dancing, and after a while another one joins and another one … and now they are a crowd that has gathered in a shelter and is swinging and dancing. Then they remember it is time to go, they drink their teas and pack their backpacks and get out of the shelter. From now to lunch, which takes place on the mountaintop, no one eats, just some dates and raisins.
Mountain climbers try not to talk from here to the mountaintop and use their energy just for climbing. After three or four hours of climbing, with some short stops in between, the mountaintop appears. Now there is no sign of that crowd which had gathered beside the sculpture square; just a few of them remain, the real professionals. In climbing the mountain, each 1000 meters that you go up the people around you are clearer and more pure. At last, those who can reach the mountaintop and get in its shelter are those who I believe can be my best friends.
The scenery of the mountaintop is unique and cannot be compared with anything else. Standing on the mountaintop and looking around gives you such a great feeling of power: it seems as if after having done this, everything else is easy for you. From up above, Tehran is a small matchbox that you can hold with your two fingers and shake out of it whatever you hate and is persecuting you.
On the mountaintop, climbers do different things according to their power: some sleep, some eat their lunch and others are busy with joking and having fun. Those who have more energy than others sing for them or are telling their memories. I remember once a climber sang a song with such deep feelings that tears came from everyone's eyes. In the end, you should come down quickly because usually the weather gets bad in the evenings and the mountain with his all its beauty and charm can be so cruel. If the temper of mountain gets you, your survival is not certain.
On the way back to the hillside they sing first of all the indelible song of ‘Sar Oomad Zemestoon’ (Winter Has Passed), although there are many centuries that winter hasn't passed for Iranians, but shouting and wishing freedom in the mountains is the thing that gives us hope for the arrival of spring, although the mountains are full of tulips today (tulip is the symbol of martyr in Iranian culture). Or then it is time for other songs, one starts singing and the rest accompany him till they reach the hillside, and sometimes they are all silent to enjoy the silence and magnificence of the mountains.
And at last the sculpture welcomes them and in contrast to the early morning, the square is crowded and surrounded with restaurants and shouts of salesmen who are inviting people for buying their stuffs and people that have come out of their houses to eat kebab and smoke hookah. Again climbers gather around the sculpture and say goodbye to each other till another morning and another Friday when again they say hello to each other in the middle of the square.
کمیته سوم سازمان ملل متحد روز پنجشنبه با تصویب قطعنامه ای از «نقض جدی حقوق بشر در جمهوری اسلامی» عمیقا ابراز نگرانی کرده است.
به گزارش رادیو فردا، این قطعنامه در کمیته حقوق بشر سازمان ملل متحد با حمایت آمریکا، اتحادیه اروپا و کانادا مطرح شد که با ۸۰ رای موافق، در برابر ۴۴ رای مخالف و ۵۷ رای ممتنع تصویب شد.
در این قطعنامه آمده است: سازمان ملل « عمیقا از نقض جاری حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران ابراز نگرانی می کند.»
در این قطعنامه از شکنجه، قطع اعضای بدن، سنگسار و «نابرابری گسترده جنسیتی و خشونت علیه زنان » به عنوان مصادیق نقض حقوق بشر یاد شده است.
در این قطعنامه همچنین از قصور حکومت جمهوری اسلامی در تحقیق درباره مسایل مطرح شده در خصوص نقص حقوق بشر در جریان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری به عنوان «نگرانی ویژه» یاد شده است.
در این قطعنامه از ایران خواسته شده است تا به تبعض و نابردباری مذهبی پایان دهد و رویکرد خود را در قبال بهائیان تغییر دهد.
در قطعنامه کمیته سوم سازمان ملل همچنین آمده است: هفت رهبر بهایی که از سال ۲۰۰۸ در زندان به سر می برند می بایست از حق داشتن وکیل، رسیدگی عادلانه و شفاف به پرونده اشان برخورد باشند.
.کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل متحد روز پنجشنبه همچنین قطعنامه هایی درباره نقض حقوق بشر در میانمار و کره شمالی صادر کرد.
انتظارمی رود که این سه قطعنامه ماه آینده به طور رسمی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب برسند.
سوزان رایس، سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد در بیانیه ای از تصویب این قطعنامه ها در کمیته سوم سازمان ملل استقبال کرد.
محمد جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر اسلامی و مشاور رییس قوه قضائیه، در کمیته سوم حقوق بشر، آمریکا را عامل اصلی حمایت از این قطعنامه دانست.
محمد جواد لاریجانی از چند روز پیش به مقر سازمان ملل متحد در نیویورک سفر کرده است و فعالان حقوق بشر می گویند این سفر در راستای جلوگیری از تصویب این قطعنامه بود .
محمد جواد لاریجانی با انتقاد از کانادا گفت: این کشور سابقه خوبی در خصوص رفتار با اقلیت های قومی ندارد.
محمد جواد لاریجانی همچنین گفته است: ایران «دمکراسی غربی نمی خواهد».
دمیتری مدودف در ملاقات با محمود احمدینژاد در شهر باکو، بر تداوم برنامهصلحآمیز هستهای ایران تاکید کرده است. یک مقام روسی گفته که طرفین در این دیدار از پرداختن به هیچ موضوعی، حتی “مسائل ناخوشایند” پرهیز نکردهاند.
به گزارش دویچهوله، سرگئی پریخودکو، مشاور ارشد سیاست خارجی روسیه به خبرگزاری فرانسه اظهار داشت که دمیتری مدودف در گفتوگوی خود با محمود احمدینژاد به نیروگاه بوشهر و همکاری روسها در راهاندازی آن اشاره کرده است.
پریخودکو، پیش از ملاقات روسای جمهور ایران و روسیه به خبرنگاران گفته بود: « ما باید از جدیت و تمایل رییسجمهور ایران برای ادامه مذاکرات هدفمند با جامعه جهانی مطمئن شویم.» وی پس از پایان دیدار دو مقام یاد شده، تصریح کرد که گفتوگوهای آنان شامل موارد “ناخوشایند” نیز بوده است.
سرگئی پریخودکو به خبرنگاران گفت که رییسجمهور روسیه در این ملاقات، ارزیابی صریح خود از تصمیمات شورای امنیت سازمان ملل در قبال جمهوری اسلامی و تحریمهای بینالمللی علیه ایران را مطرح کرده است.
مشاور رییسجمهور روسیه از کشیده شدن گفتوگوهای طرفین به ضرورت توسعه مناسبات با ایران نیز خبر داد. وی گفت: «ما مایلیم روابط تجاری و اقتصادی خود را کشور همسایه خود حفظ کنیم، ولی روشن است که این امر تا جابی خواهد بود که شامل تحریمهای مندرج در قطعنامههای سازمان ملل نباشد.»
به نقل از سرگئی پریخودکو، رییس جمهور روسیه، نیروگاه بوشهر را نمونهای از همکاری دو کشور دانسته که زیر نظر آژانس بینالمللی انرژی اتمی جریان دارد.
دیدار احمدینژاد و مدودف در حالی صورت گرفت که خودداری روسیه از تحویل سامانههای پدافندی اس ۳۰۰ به ایران، بر مناسبات دو کشور سایهافکنده است. روسیه در میانه ماه مهر سال جاری اعلام کرد که در همسویی با تحریمهای شورای امنیت، این سامانهها را به ایران نمیفروشد و پیشپرداخت ایران در این قرارداد را پس میدهد. این قرارداد درسال ۲۰۰۵ میان دو کشور به امضا رسیده بود.
دولت ایران با انتقاد از این تصمیم و تاکید بر دریافت خسارت، اعلام کرده که نیازی به کمک روسیه ندارد و خود، طراحی و ساخت نوعی سامانه موشکی با برد بلند را آغاز کرده است.
روسیه با وجود حمایت از چهارمین قطعنامه تحریمی شورای امنیت علیه ایران، همواره مخالفت خود با تحریمهای یکجانبه علیه این کشور را ابراز داشت است. ایرنا، خبرگزاری جمهور اسلامی، در این خصوص نوشته که سرگئی پریخودکو در آستانه سفر مدودف به باکو گفته که روابط تهران و مسکو تحت تاثیر تحریمهای یکجانبه آمریکا قرار نخواهند گرفت.
کنفرانس مطبوعاتی احمدینژاد با حمله وی به پیمان ناتو و دولت آمریکا آغاز شد و با پرسشهایی پیرامون سنگسار و روابط ایران با ارمنستان ادامه یافت. رییسجمهور ایران در پاسخ به مجازات سنگسار و حکم صادره علیه سکینه محمدی آشتیانی، از نقض حقوق بشر و اعدام زنان در آمریکا سخن راند. احمدینژاد با تاکید بر اینکه هماینک، ۵۳ زن در آمریکا در انتظار اعدام خود هستند، سکوت و عدم واکنش رسانهها و مجامع بینالمللی در این زمینه را محکوم کرد.
محمود احمدینژاد گفت که قوه قضاییه ایران با دقت هرچه تمامتر در حال بررسی پرونده خانم آشتیانی است و جرایم سنگین با حساسیت بیشتر، در پنج مرحله جداگانه رسیدگی میشوند.
وی پیشتر، در سفر ماه سپتامبر خود به نیویورک اعلام کرده بود که خانم آشتیانی محکوم به سنگسار نشده و این خبری است که رسانههای آمریکایی جعل کردهاند.
محمد نوری زاد روزنامه نگاری که تا پیش از انتخابات سال گذشته ریاست جمهوری به محافظه کاران ایران نزدیک بود، اما از آن زمان به علت انتقادها از سران حکومت به سه سال و نیم حبس محکوم شده است، طی نامه ای به رئیس قوه قضاییه ایران نوشته است که با انتقاد از برخورد دولت بریتانیا با دانشجویان آن کشور می خواهد ‘بر جنایات جاری خود سرپوش بگذارد.’
به گزارش بیبیسی، آقای نوری زاد، 58 ساله، در فاصله شهریور 1388 – در میانه اعتراضات گسترده به انتخابات ریاست جمهوری – تا مرداد 1389 که بار دیگر پس از مدتی مرخصی راهی زندان شد، شش نامه به رهبر جمهوری اسلامی نوشت و به شدت از ستمی که به گفته او بر مردم رفته است شکایت کرد.
آقای نوری زاد که در گذشته نیز در وبلاگش از رئیس قوه قضاییه ایران شکایت کرده است، در نامه ای خطاب به او می نویسد که در زندان نه تنها با شخص او بدرفتاری شده بلکه همسر و دخترانش نیز هدف دشنام های ماموران اطلاعاتی قرار گرفته اند.
او در نامه خود که در “گاه نوشت” – وبسایت رسمی اش – منتشر شده نوشت که ماموران وزارت اطلاعات سرش را در “چاه مستراح” فروکرده اند تا از او “اقراری بگیرند که برحقانیت اعتراض ما خط بکشد و پایه لرزان قدرت حاکمیت را مستحکم کند.”
نوری زاد که سال ها از نویسندگان روزنامه کیهان بود به سخنان اخیر رئیس قوه قضاییه در مورد “برخورد خشن” پلیس انگلستان با دانشجویان معترض آن کشور اشاره می کند اما در انتهای نامه می افزاید که این اعتراضات تلاشی برای “سرپوش گذاشتن بر جنایات” است.
او نوشت: “با اطمینان می گویم اگر ذره ای از این همه درنده خویی [برخی از] ماموران وزارت اطلاعات خودمان را باور می کردید، عطای اعتراض به پلیس انگلستان را به لقایش می بخشیدید. نمی دانم آیا در ورطه بی کسی و زیر بارش ضربات مشت و لگد، عده ای به همسر گرامی شما فحش رکیک و ناسزا گفته اند؟ و دختران عفیف شما را به آغوش هرزگی پرتاب کرده اند؟ و مادر و خواهر و خویشاوندان پاکدامن شما را به لحن جنسی آلوده اند؟ بعید می دانم! اما عده ای از ماموران وزارت اطلاعات، که نقابی از سربازی امام زمان به صورت بسته اند، با ما این کرده اند.”
او همچنین نوشت: “پیشنهاد می کنم از این پس، هرگاه اراده فرمودید به زندان ابوغریب و گوانتانامو و رفتار خشن پلیس انگلستان بپردازید تا در سایه این توسل طنز، بر جنایات جاری خود سرپوش بگذارید، نگاهی به صورت خود در آینه و نگاهی به صورت همسر و دختران و مادر و خواهر خود بیندازید تا بدانید پرتاب یک سخن سست به آن سوی مرزها، هرگز بساط لرزان حاکمیت ما را ترمیم نخواهد کرد.”
آقای نوری زاد روز ۲۹ آذر ۱۳۸۸ و در پی انتشار سه نامه سرگشاده خطاب به آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران، و مطلبی درباره صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، با عنوان “سقوط قاضی القضات شهر” در وبلاگ شخصی اش بازداشت شد.
او سپس در فروردین ماه 1389 به سه سال و نیم حبس و 50 ضربه شلاق محکوم شد.
محمد نوری زاد سال ها به ساخت فیلم های مستند مشغول بود و در سال های اخیر به ساخت فیلم داستانی هم روی آورده بود. آقای نوری زاد سال ها نویسنده روزنامه کیهان بود، اما در پی انتخاب محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری از همفکران خود کم کم فاصله گرفت و به ویژه بعد از انتخابات ریاست جمهوری اخیر به انتقاد علنی و شدید از سرکوب معترضان پرداخت.
او در آخرین نامه صریحی که در مرداد ماه 89 درحالی که در مرخصی از زندان به سر می برد خطاب به آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران، نوشت پیش از آنکه مرگش فرا رسد، در رویه خود تجدیدنظر کرده و “خطاهای رفته را به سامان خویش” باز آورد.
او مورد ستایش منتقدان و ناراضیان سیاسی ایران بوده است. شیرین عبادی برنده ایران جایزه صلح نوبل “جایزه ویژه شهر بن در بزرگداشت دموکراسی” را در اردیبهشت ماه 89 تقدیم او و جعفر پناهی دیگر فیلمساز ایرانی کرد. هر دو آنها در آن زمان در زندان بودند.
صادق لاریجانی مرداد ماه 1388 دو ماه پس از انتخابات جنجالی ریاست جمهوری پست ریاست قوه قضاییه را از محمود هاشمی شاهرودی تحویل گرفت. او تا پیش از آن از اعضای شورای نگهبان بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر