-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

Latest News from Norooz for 04/22/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.




نرگس محمدی٬ نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر که به شش سال حبس تعزیری قطعی محکوم شده بود٬ با حکم دادیار اجرای احکام دادسرای اوین جهت گذراندن دوران محکومیت فراخوانده شده ست.


نرگس محمدی، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر ابتدا در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیر عباسی به تحمل ۱۱ سال زندان محکوم شد که این حکم در شعبه ۵۴ تجدید نظر به ۶ سال زندان تقلیل یافت.

امروز خبرگزاری "فارس" نزدیک به نیروهای امنیتی اعلام نموده که خانم محمدی از سوی مسئولین زندان اوین جهت اجرای حکم خود فراخوانده شده است.

نرگس محمدی در اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به اتهام عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر به شعبه ۴ دادگاه انقلاب احضار شد و پس از چند جلسه دفاع با صدور قرار وثیقه ۵۰ میلیون تومانی آزاد شد. اما تنها چند روز بعد، شبانه در منزل خود در حالی که همان روز فرزند سه‌ساله‌اش پس از عمل جراحی مرخص شده بود توسط مأموران امنیتی بازداشت شد.

کانون مدافعان حقوق بشر در سال ۱۳۸۰ تاسیس شد و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷ در اقدامی غیر قانونی و بدون ارائه حکم قضایی دفتر کانون را پلمپ کردند. از آن پس فشارهای امنیتی و قضایی بر روی اعضای کانون مدافعان شدت گرفته است.

طی ۳ سال گذشته نهادهای امنیتی مستمرا از اعضای شورای عالی نظارت بر کانون می خواهند تا از کانون مدافعان حقوق بشر استعفا داده و علیه کانون و اعضا و ریاست آن (شیرین عبادی) اعترافات تلویزیونی انجام دهند و ندامت نامه بنویسند و بارها اعلام شده که در غیر این صورت با اعمال فشارهای بیشتر و محرومیت های جدید مواجه خواهند شد و البته چنین نیز کرده اند. از جمله: اخراج از محل کار، تهدیدهای مکرر تلفنی، احضارهای غیر قانونی به مراکز امنیتی، تعقیب و مراقبت های امنیتی، بازداشت های خودسرانه و صدور احکام سنگین.

نرگس محمدی وجود فاصله زمانی بین تاریخ صدور و ابلاغ حکم را دلیل بر سیاسی بودن آن دانسته و به دویچه‌وله می‌گوید: «من صدور این رای و حتی زمان ابلاغش را منطبق بر یک رویه قضایی نمی‌بینم. این حکم ۲۵ دی ماه صادر شده اما دقیقا دو روز پس از انتخابات آن را اعلام کردند یعنی حدود دو ماه آن را نگه داشته‌اند تا مصادف با انتخابات نشود. من زمان ابلاغ و انشای این حکم را متاثر از شرایط سیاسی می‌دانم».

نرگس محمدی تاکید می‌کند که فعالیت‌های او و همکارانش در کانون مدافعان حقوق بشر کاملا منطبق با قانون اساسی جمهوری اسلامی و بر اساس معیارهای بین‌المللی اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی است که ایران هم آنها را امضا کرده است.

سازمان عفو بین الملل در بیانیه خود که روز ۲۰ مارس، اول فروردین منتشر شد این حکم را “غیرعادلانه” توصیف کرده و گفت که اگر خانم محمدی برای گذراندن این محکومیت به زندان برود، یک زندانی سیاسی خواهد بود.

خانم محمدی که در شرکت بازرسی مهندسان ایران کار می‌کرد، در آبان سال ۸۸ به دلیل عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر از محل کارش نیز اخراج شد. وی مادر دو کودک دوقلوی چهارساله است و همسرش تقی رحمانی نیز ۱۷ سال از عمرش را در زندان‌های جمهوری اسلامی گذرانده و چندی پیش به دلیل فشارهای وارده مجبور به ترک کشور شد.


 


محمد توسلی، مسئول تبلیغات ستادهای راهپیمایی و ستاد استقبال از امام خمینی در دوران انقلاب و دوست و همراه شهید رجایی که بیش از هفت ماه است در بند ۲۰۹ نگهداری می شود چندین بار در بهداری اوین تهدید به مرگ شده است.

به گزارش کلمه، محمد توسلی از جمله مبارزان و فعالان سیاسی ایران که این روزها و در سن ۷۴ سالگی در سلول های بند امنیتی ۲۰۹ زندان اوین به همراه یک زندانی دیگر نگهداری می شود در وضعیت جسمی نامساعدی به سر می برد.

وی در این مدت چندین بار به بهداری اوین منتقل شده است، و آنجا خطاب قرار داده شده که “تو را خواهیم کشت، این بار مانند سال ۸۰ نیست و مرگ تدریجی را تجربه خواهی کرد.”

بر اساس این گزارش، اولین شهردار تهران پس از انقلاب، در حالی که از ساده ترین حق یک زندانی مانند هواخوری هم بی بهره است دچار لرزش شدید و بدحالی مضاعف است.

در همین زمینه هفته ی گذشته همسر محمد توسلی در گفتگو با کلمه با اعتراض به این که همسرش از آبان ماه سال پیش تا کنون در حالی در بند ۲۰۹ به سر می برد که دچار مشکلات جسمانی شدیدی به لحاظ سن بالای خود است، تصریح کرده بود که چشم وی آب مروارید آورده، شنوایی او ضعیف شده، درد شدید استخوان و مفاصل دارد، دچار ناراحتی­ گوارشی و بسیار ضعیف و نحیف شده است. در چنین فضایی که هوا و نور مناسب نیست و امکان حداقل تغذیه سالم متناسب با سن وی وجود ندارد، افت شرایط جسمی انتظار می­ رود و آنچه باعث نگرانی است، طولانی شدن زمان بازداشت در این شرایط نامناسب است.

محمد توسلی، رئیس دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران در ۱۲ آبان سال ۹۰ در تهران و در ارتباط با نامهٔ ۱۴۳ فعال سیاسی و اجتماعی بازداشت شده بود. همچنین داماد وی فرید طاهری از اعضای نهضت آزادی است که در جریان حوادث پس از انتخابات در ۲۷ دی ماه ۸۸ بازداشت و به سه سال حبس تعزیری محکوم شد.


 



محمدتقی کروبی، در یادداشتی با موضوع رسوایی اخیر یک دیپلمات در برزیل، از شیوه ای که دولت در این باره در پیش گرفته انتقاد کرد و خواستار آن شد که از خطاهای گذشته درس گرفته شود و حاکمیت رفتاری صحیح را در این باره اتخاذ کند.

فرزند مهدی کروبی در بخشی از یادداشت خود به نمونه هایی از اشتباهات قبلی مسئولان در خصوص خطاهای افراد منتسب به نظام اشاره کرد و علاوه بر پرونده قتل زهرا بنی یعقوب، زهرا کاظمی، ماجرای فساد یک فرمانده ارشد نیروی انتظامی و همچنین ماجرای بازداشتگاه کهریزک و شکنجه‌های بازداشت شدگان پس از انتخابات، به انتقام گیری از پدرش به خاطر پیگیری این حوادث شرم آور و تکان دهنده اشاره کرد.

او در فرازی از این یادداشت نوشت: در پی نامه سرگشاده پدرم مرتبط با حوادث شرم آور و تکان دهنده در قبال تعدادی از جوانان، شاهد فحاشی آقایان احمد خاتمی، علم الهدی و … از تربیون نماز جمعه به ایشان بودیم. همواره از کروبی بعنوان یکی از ستون های انقلاب نام برده می شد اما وقتی او با نیت اصلاح و رسیدگی آنچه در جلسات متعدد از لسان قربانیان شنیده بود را نوشت، پاسخ نگرفت و سپس برای پیگیری منتشر کرد، هر تهمت و عمل خلاف قانون و شرع علیه اش مباح و لازم الاجرا شد. آری به جای محاکمه و مجازات مامورین متجاوز، طلب عفو از قربانیان و جبران خسارت از آنان و تقدیر از کروبی در زدودن این لکه ننگ از حاکمیت، بدوا قربانیان متهم و آواره شدند و سپس از کروبی انتقام ستانده شد و می شود.

فرزند مهدی کروبی سپس تصریح کرد: اگر مبنای حبس غیر قانونی ۱۵ ماه گذشته رهبران جنبش سبز را دعوت مشترک آنان از مردم در حمایت از قیام مردم تونس و مصر( ۲۵ بهمن ۸۹ ) بدانیم، نباید شاهد مجازات گزینشی باشیم. از مرداد سال گذشته تاکنون مجازاتی متفاوت از جمله نگهداری انفرادی در ساختمانی متفاوت از منزل، محرومیت از حق هواخوری، محرومیت از دسترسی به کتاب و روزنامه و …. نسبت به ایشان اعمال می شود. آیا تحمیل شرایط متفاوت و سختگیرانه به پدرم دلیلی جز افشای جنایات تکان دهنده بازداشتگاه ها دارد؟

متن کامل یادداشت محمدتقی کروبی به نقل از وب سایت وی بدین شرح است:

 

خبر و اتهام تعدی جنسی کارشناس ارشد سفارت ایران در برازیلیا به چند دختر نوجوان در یک استخر شنا در رسانه های مختلف پوشش داده شد. اینکه این دیپلمات مرتکب چنین فعل مجرمانه ای شده یا خیر در صلاحیت من نیست و موضوع من در این نوشتار نمی باشد. آنچه موجب نگارش این چند خط شد رویه نگران کننده مسوولان کشور در حمایت مطلق از ماموران حکومتی اعم از انتظامی، اداری و سیاسی است که آرام آرام به یک اصل خدشه ناپذیر تبدیل شده است. در این راستا با توسل به “دکترین تکذیب” همواره اصل موضوع را پیش از رسیدگی ماهوی انکار و هاله ای از اطمینان برای متخلفان فراهم می کنند. این دکترین بنا به ارتباط مامور به مراکز قدرت امکان هر عمل غیر قانونی و نامشروع را به کارگزار مربوطه می دهد زیرا می داند که در صورت افشاء، افشا کنندگان “عامل بیگانه” و یا “مزدور استکبار” خوانده و مرتکب با یک جابجایی کوچک نه تنها رانده نمی شود بلکه ارتقای مقام یافته و به خدمت خود ادامه خواهد داد.

در موضوع اخیر سفارت جمهوری اسلامی بدون پرداختن به اینکه دیپلمات مذکور در استخر مختلط چه می کرده به تکذیب موضوع آزار جنسی پرداخته و مدعی سوء تفاهمی ناشی از تفاوت در رفتارهای فرهنگی شده است. سخنگوی وزارت خارجه نیز گزارش های مربوط به این آزار جنسی را بلافاصله تکذیب و مدعی نادرست بودن اصل خبر شد. استدلال مضحک سفارت نه تنها مشکلی را حل نکرد بلکه نزد افکار عمومی ابهاماتی نسبت به وضعیت کشور بوجود آورد. دقت کنید در اطلاعیه سفارت گفته می شود که سوء تفاهم موجود ناشی از تفاوت های فرهنگی است، بدین معنی که آری در فرهنگ ایران زمین لمس جنسی نوجوانان امری عادی و مرسوم است. نویسندگان اطلاعیه توجه نکردند که ادبیات انکار و ماست مالی ناشیانه که هدف به تبرئه یک فرد داشته یک کشور را در معرض اتهام غیر اخلاقی قرار داده است که با تمدن روز بشری هزاران سال فاصله دارد. مگر تعدی جنسی در ایران مرسوم و مقبول است که برای سرپوش برخبر مذکور، هویت ایرانی را ضایع می کنید.در قانون مجازات اسلامی و شریعت اسلامی اتفاقا این موضوع به جد مورد توجه قرار گرفته و در صورت اثبات، مرتکب مستحق تحمل مجازات است. طبیعی است که سفارت چنین هدفی نداشته اما فقدان درک مناسب از بار کلمات و تلاش در جهت سرپوش گذاشتن بر این موضوع موجب ابهامات بیشتری نسبت به تعالیم دینی و فرهنگ ایران زمین شده است.

به نظر نگارنده ریشه این اشتباه به رویکرد مقامات نظام بر می گردد که فکر می کنند افشاء این قبیل رسوایی ها موجب سرخوردگی و یاس مردم مسلمان می گردد، لذا باید بگویم در نظام الهی و اسلامی ما همه چیز بر وفق مراد است و آمر و مامور مصون از خطا و اشتباه هستند، و اگر روزی بر حسب شرایط مانند قتل های زنجیره ای پذیرفتیم که در سیستم حکومتی افرادی مرتکب جنایت و یا خیانت شدند، باید انگشت اتهام را متوجه موساد و سیا کرد که عوامل نفوذی آنان مرتکب چنین و چنان شدند. تخلف مامور و یا مامورین خواه با دستور آمر باشد و یا بدون آن در هر سیستم حکومتی اتفاق می افتد، مهم آن است که مقامات کشور چگونه با آن برخورد کنند. آیا دستگاه عدالت در محکمه ای صالح و مستقل و علنی به محاکمه متهمین مبادرت می کند؟ و آیا مردم بطور آزادانه و از طریق رسانه های آزاد در جریان رسیدگی قرار می گیرند؟ اگر چنین شود خواهیم دید که اطمینان و اعتماد به دستگاه قضا بوجود خواهد آمد. اما انکار موضوع و برخورد با افشاء کنندگان به جای متخلفان در دورانی که از آن بعنوان عصر اطلاعات نام برده می شود جز یاس و ناامیدی نسبت به حاکمان چیزی بدنبال نخواهد داشت.

شاید لازم باشد برای یاد آوری و درس از حوادث گذشته تنها به چند مورد اشاره شود:
• مرگ مشکوک مرحومه دکتر زهرا بنی یعقوب که در شب عید فطر از کنار نامزدش به اتهام واهی به نیروی انتظامی برده شد و فردا جنازه اش تحویل داده شد.
• ماجرای رسوایی سردار ارشد نیروی انتظامی در لانه فساد و اصرار فرمانده نیروی انتظامی بر نادرست بودن اتهام و خبر.
• مرگ مشکوک مرحومه زهرا کاظمی در زندان و مختومه کردن پرونده ای که هرگز گشوده نشد.
• ماجرای کهریزک و شهادت ۴ فرزند برومند این کشور و گماردن متهم ردیف اول آن جنایت در ستاد مبارزه با قاچاق ارز و کالا!!! و چه بسا تامین اجتماعی. چه غم انگیز است که ناپاکی که دستش بر خون الوده بود بر خزانه ای نشانده و انتظار پاک دستی از او داشتن.
• بی توجهی به دردنامه های متعدد شکنجه شدگان حوادث پس از انتخابات و حمایت مطلق از بازجویانی که برای شکاندن و ستاندن اقرار های بی ارزش از بازداشت شدگان به شیوه های غیر انسانی مبادرت کرده اند.
• انتقام از کروبی بخاطر بیان آنچه که نباید می گفت. در پی نامه سرگشاده پدرم مرتبط با حوادث شرم آور و تکان دهنده در قبال تعدادی از جوانان، شاهد فحاشی آقایان احمد خاتمی، علم الهدی و … از تربیون نماز جمعه به ایشان بودیم. همواره از کروبی بعنوان یکی از ستون های انقلاب نام برده می شد اما وقتی او با نیت اصلاح و رسیدگی آنچه در جلسات متعدد از لسان قربانیان شنیده بود را نوشت، پاسخ نگرفت و سپس برای پیگیری منتشر کرد، هر تهمت و عمل خلاف قانون و شرع علیه اش مباح و لازم الاجرا شد. آری به جای محاکمه و مجازات مامورین متجاوز، طلب عفو از قربانیان و جبران خسارت از آنان و تقدیر از کروبی در زدودن این لکه ننگ از حاکمیت، بدوا قربانیان متهم و آواره شدند و سپس از کروبی انتقام ستانده شد و می شود. اگر مبنای حبس غیر قانونی ۱۵ ماه گذشته رهبران جنبش سبز را دعوت مشترک آنان از مردم در حمایت از قیام مردم تونس و مصر( ۲۵ بهمن ۸۹ ) بدانیم، نباید شاهد مجازات گزینشی باشیم. از مرداد سال گذشته تاکنون مجازاتی متفاوت از جمله نگهداری انفرادی در ساختمانی متفاوت از منزل، محرومیت از حق هواخوری، محرومیت از دسترسی به کتاب و روزنامه و …. نسبت به ایشان اعمال می شود. آیا تحمیل شرایط متفاوت و سختگیرانه به پدرم دلیلی جز افشای جنایات تکان دهنده بازداشتگاه ها دارد؟

اما راه حل:
موضوع به این سادگی را بغرنج نکنید زیرا برزیل و یا هر کشور دیگر (به استثنای سوریه و کره شمالی) ایران نیست تا بتوان با رسانه ها و شهروندان مطابق میل دستگاه حاکم رفتار کرد. بهتر است به جای انکار موضوع، بیانیه ای از سوی وزارت خارجه صادر شود و در آن تصریح شود موضوع دردست بررسی است و در صورت وجود شواهد معقول درتحقق چنین امری، مصونیت دیپلمات متخلف سلب و سیستم قضایی ایران به محاکمه متهم مبادرت خواهد کرد. مطابق کنوانسیون وین و قانون مزایای دیپلماتیک ۱۹۶۴ مصونیت دیپلماتیک قابل سلب است و این به معنای تبدیل تعهدی غیر قابل اعمال، به تعهدی قابل اعمال است و برای کشوری که خود را ام القرای جهان اسلام می داند چه بسا بهتر است پیش از انکه کشور پذیرنده اخراج دیپلمات خاطی که نزاکت بین المللی را رعایت نکرده بخواهد، راسا به این مهم اقدام و مراتب قضایی پرونده را به اطلاع قربانیان برساند.


 


محمدرضا معتمدنیا زندانی سیاسی که این روزها در اعتصاب غذا به سر می برد طی نامه ای به رهبری با انتقاد از عملکرد وی سوالهایی را مطرح می کند که این روزها از زبان بسیاری در خلوت و جلوت شنیده می شود. از مردم عادی در کوچه و خیابان و اتوبوس و تاکسی تا فعالان و روزنامه نگاران دربند و رها. سوال هایی که هر بار پاسخش یا دشنام ها و اتهام هایی بوده از جانب افراد یا رسانه های وابسته با جناح حاکم و یا احضار و بازجویی و شکنجه و تنبیه و صدور حکم و افزایش حکم برای آنان که دربندند.

به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی در نامه ی خود تاکید کرده است: اینک شما بر سر یک دوراهی تاریخی قرار دارید، یک راه همسویی با اراده ملت و احترام به حق انتهاب آزادانه آنان بر سرنوشتشان است و انتخاب دیگر تقابل با ملتی است که طی ۱۵۰ سال گذشته خیزش و انقلاب را در مقابل حاکمیت فردی و تحمیل اراده سلطانی سامان داده و به سرانجام رسانده است؛ فرصت را دریابید چه بسا که در آینده با الزام ها روبرو شوید نه با انتخاب ها.

محمدرضا معتمدنیا که تا چندی پیش به عنوان زندانی گمنام از او یاد می شد امروز در نامه اش به معرفی خود پرداخته و هر روز روشنتر از قبل می شود ماهیت انقلابی و میهن دوستی و جهادگر آنان که فتنه گر نامیده شدند.

مشاور شهیدان باهنر و رجایی و همراه سبز مردم میرحسین موسوی که این روزها در اعتراض به حبس میرحسین و کروبی و خانم رهنورد در اعتصاب غذا به سر می برد در پایان نامه ی خود تصریح کرده است: آنچه که امروز نجات بخش شما خواهد بود «شجاعت» است. شجاعت در پذیرش اشتباه، شجاعت در پذیرش خواست و اراده ملت و از همه مهمتر شجاعت در مقابل هوس قدرت و مقام. شاید برای کوتاه مدت بتوان بر پاره ای از امور سرپوش گذاشت اما به زودی همه واقعیت ها آشکار و در معرض داوری افکار عمومی، تاریخ و در مرحله بالاتر ذات اقدس الهی قرار خواهد گرفت که هیچ چیز نزد او پوشیده و مستور نیست برای شما بدنامی دارد که بگویند در برابر آنها که دشمنان خارجی و استکبار بین المللی می نامید پس از مدتی فشار تحریم و تهدید تن به گفتگو و مصالحه می دهید و اما در برابر ملت خود حاضر به خضوع و گفتگو با نمایندگان واقعی آنها نیستید و در سرکوب آنها بی پروا عمل می کنید.

معتمد نیا، هفته ی گذشته در پیامی از زندان اوین، اعلام کرده بود تا رفع کامل حصر خانگی نخست وزیر امام اعتصاب غذای تر خواهد کرد، از دوشنبه شب وارد اعتصاب خشک شده است.

معتمدنیا که بعد از ظهر یکشنبه با دستور مسئولان زندان اوین به سلول انفرادی بند٢۴٠ منتقل شده بود ظهر روز گذشته به دلیل بدحالی و افت شدید فشار به بیمارستانی خارج از زندان منتقل شده و پس از ساعاتی به انفرادی بند ۲۴۰ بازگردانده شد.

متن کامل این نامه سرگشاده که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:

جناب آیت الله خامنه ای

فریادی که امروز از درون زندان بر می آورم هر چند برای شما تکراری و ملال آور است لیکن نزد من رنج نامه ای است از آرزوها و آرمان های برباد رفته ای که مشاهده بازیچه قرار گرفتن آنها محنت و عذاب حبس را بر من صد چندان می کند.

این روزها به حکم تجربه و تامل در اوضاع و احوال جنابعالی، امید بستن به کارگر افتادن هر نوع پند و اندرز و یا انتقادی به امری ناممکن شبیه شده است. اما چه کند فردی چون من که یک عمر عمل به تکلیف را سرلوحه خود قرار داده و حق گویی را همچون سر مشقی وام گرفته از اولیا الله پیش روی خود می داند پس من آن می کنم که بایسته است و باز هم امید آنکه شما آن کنید که شایسته.

از آنجا که می دانم در مرام حضرتعالی نظر به «ما قال» جایی ندارد در ابتدا خالی از فایده نمی دانم که قدری از «محمدرضا معتمد نیا» که امروز چیزی بیشتر از یک زندانی سیاسی و همراهی کوچک در جنبش سبز نیست و البته افتخاری بالاتر از این نیز سراغ ندارد با شما سخن بگویم شاید کمکی برای توجیه سینه چاکان و دل سپردگان به «تئوری فتنه» جنابعالی؛ گرچه خود به خوبی واقفید که این بله قربان گویان دست به سینه را تنها با توسل به دلارهای نفتی و بذل و بخشش هایی ملوکانه می توان در رکاب نگاه داشته؛ و الا این عده تا خیالشان از بابت مواجب و مزایا راحت نباشد شما را تا روضه رضوان هم همراهی نمی کنند.

باری اول کسی که به من درس مقاومت و آزادگی به من آموخت کسی نبود جز شهید بزرگوار محمدعلی رجایی، ۵ سال شاگردی این آموزگار حق و عدالت در دبیرستان پهلوی تهران دریچه ای رو به من گشود که به حول و قوه الهی تا امروز آن را به روی خود نبسته ام. آشنایی با آن معلم و توجه ویژه ای که ایشان به من داشت سبب شد تا چندی بعد و با پایان یافتن دوره مبارزه علیه رژیم ستم شاهی و آغاز فصل نظام مقدس جمهوری اسلامی وعده داده شده، طی قریب به ۳ دهه که فعالیت در چارچوب نظام حمهوری اسلامی را – بهترین راه خدمت رسانی به معلمم می دانستم اخلاص و قناعت و بی توقعی را به عنوان مهمترین آموزه های شهید رجایی سعی کردم نصب العین خویش سازم. از همین رو با خواهش از آن شهید در سال ۵۹ به جبهه های جنگ اعزام شدم و پس از مدتی حضور در سنگر دفاع از میهن به عنوان مشاور و نماینده و بازرسی ویژه شهید رجایی معرفی و در پی نخست وزیری شهید باهنر در حکمی که از سوی ایشان دریافت کردم با اختیار حل و فصل امور محوله به عنوان مشاور و نماینده و بازرس ویژه ایشان منصوب شدم. اندکی پس از ضایعه شهادت آن دو بزرگوار دغدغه ای نداشتیم جز تلاش برای پیروزی جنابعالی در انتخابات ریاست جمهوری و برای یادآوری بد نیست که اشاره کنیم به ماجرای تهیه تصاویری از شما با پیراهن یقه دار و انتشار آن در قالب پوسترهای تبلیغاتی که توسط اینجانب و با هزینه شخصی در سطح کشور پخش شد.

در همان ایام به خوبی به یاد دارم که چه گفتگو هایی میان شما و جناب آقای مهدوی کنی در جریان بود و البته چه قرارهایی گذارده شد که پس از پیروزی در آن انتخابات هیچ گاه اجرایی نشد. چندی بعد بنا به اعتماد مهندس موسوی به عنوان مشاور و نماینده و بازرسی ویژه ایشان مشغول به کار شدم و از همین رو نیک می دانم که کینه و حقدی که امروز در درون شما نسبت به نخست وزیر محبوب امام ریشه دوانده از کجا ناشی می شود؛ وقتی در جلسه آخر هیئت دولت در پایان اولین دور ریاست جمهوریتان که در دفتر ریاست جمهوری برگزار شد در روی پله ها جناب مهندس میرحسین را تهدید به تعویض کردید من آنجا بودم و از نگاه خصمانه آن روزتان هراسی نگران کننده در دلم افتاد.

در سال ۶۵ به عنوان مسئول بازسازی صنایع مناطق جنگی و نماینده وزارت صنایع در جنگ معرفی شدم و خدمت در فاو و کارخانه یخ سازی در مناطق جنگی و واحد های سنگ سازی در غرب و جنوب از افتخارات من است که مشاور اجرایی قرارگاه مهندسی رزمی خاتم هم بودم.

اکنون که هویت و کارنامه به تعبیر حضرتعالی این «فتنه گر» روشن شد بگذارید به عنوان مسلمانی و شیعه ای که پس از رحلت حضرت امام خمینی روزی تصور می کرد همزمان با نصب رهبر جدید مرجعی نیر برای تقلید امور شرعی یافته که عادل و آگاه است لختی با شما سخن بگویم و صد البته نه از موضع یک مقلد که باید عرض کنم هیچ گاه به «بقای بر میت» اعتقادی نداشته و ندارم، آری فاش می گویم آن تصور از آیت الله خامنه ای که من برای خویش ساخته بودم، حالا قریب به سه سال است که به کام مرگ فرو رفته است.

جناب آقای خامنه ای

عدالت از جمله اوصافی است که در تمامی ایام و اعصار صفتی پسندیده و گویا به قولی شرط انسانیت بوده است؛ در اینجا قصد ندارم به عنوان رهبر یا مرجعی که از عدل، عدول کرده خطابتان کنم بلکه تنها به مثابه فردی که باید برای متصف به صفت انسان بودن حداقلی از انصاف را رعایت کند، عتابتان می کنم و انذار می دهم.

طی مدت قریب به یکسالی که در بندهای مختلف زندان اوین از سلول های انفرادی و بازداشتگاه های امنیتی تا بند ۳۵۰ در حبس به سر برده ام با صحنه هایی مواجه شدم که پذیرش رخداد آن در سایه نظامی که با عنوان صدها هزار شهید و جانباز شکل گرفته برایم تلخ و باور ناپذیر است. با خود می گویم چگونه ممکن است میراث خوار آن همه فداکاری و ایثار که جنابعالی باشید، به خود اجازه می دهد که جوانی ۲۰ ساله را صرفا به اتهام پیامکی انتقادی علیه حکومت یا شخص رهبر آن مقدار در سلول انفرادی و زندان نگاه دارد که خود در دوره مبارزه علیه طاغوت پهلوی حتی یک دهم آن را هم به عنوان یکی از رهبران نهضت تجربه و چه بسا تصور هم نکرده است. والله که پشیزی انصاف هم بد نیست.

واقعیت آن است که اینجانب هنوز به این باور نرسیده ام که حضرت عالی میزان و ملاک ایمان افراد را اعتقاد به شخص خودتان تلقی می کنید و نعوذبالله همچون فرعون ادعای خدایی در سر دارید. لیکن با این همه در پاسخ به این پرسش در مانده ام که با چه توجیهی سیل میلیون ها مخالف خود را که البته بارها در خیابان های تهران و شهرستان ها جاری شده است یکسره فتنه گر و میکروب می خوانید و آیا احتمال نمی دهید که در میان آنها مومنانی نیز باشند که تنها با سیاست های شما مخالفند و آیا حضرت آیت الله تاکنون این حدیث شریف را نشنیده اند که حضرت صادق فرمود «حرمت مومن از شان حرمت کعبه است»

گرچه هنگامی که جان و حرمت خون مخالفان خود را در خطبه های نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ به هیچ انگاشته و با اردو کشی نامیدن تظاهرات قانونی و مشروع مردم زمینه را فراهم ساختید که فردای آن روز به یکی از تلخ ترین و خونبار ترین سرکوب های پس از انتخابات بدل شود، بحث از آبرو و حیثیت مومنان مخالف شما امری عبث می نماید. و مگر در ادامه همان سیاستگذاری علنی نبود که عده ای از ماموران و قضات دست نشانده که پیش از این موارد مکرر تبعیت خویش از ولایت جنابعالی را اثبات کرده بودند برای تقویت هرچه بیشتر سطح شکنجه ها در بازداشتگاه های مختلف از جمله کهریزک را بدان پایه رساندند که از شدت قساوت آن دستکم ۴ جوان کشته شدند و بر عده فراوان دیگری چنان آسیب های جسمی و روحی وارد آمد که معلوم نیست چه زمانی آثار آن مرتفع شود. و شما بدانید که نمونه های قتل حاصل از شکنجه در دنیا به استثنای مواردی چون حکومت های بشار اسد و قذافی و هیتلر امری نادر و کمیاب است.

جناب آقای خامنه ای

وضع معیشتی مردم امری نیست که با تبلیغات تلویزیونی و وارونه نمایی حقایق و ارائه آمار های دروغین از تورم و بیکاری بتوان آن را پوشاند. دستاورد عمده دولت منصوب و محبوب شما طی قریب به ۷ سال گذشته چیزی نیست جز به راه انداختن موجی که هر روز گروه های بیشتری از مردم را در بر می گیرد و بی محابا در جریان است و نامی بر آن جز «موج فلاکت» نمی توان گذاشت. طی این مدت نه تنها نفت بر سر سفره مردم نیامد بلکه امید به تهیه اندک نان و نمکی هم رو به زوال رفته است، حضرتعالی عادت دارید که عموم مشکلات را به گردن عوامل خارجی و در یک کلام «دشمن» می اندازید ولی هم اینجانب و هم شما و هم بخش های وسیعی از مردم وضعیت معیشتی دوره جنگ و دفاع مقدس را به خوبی به خاطر دارند، شرایطی که دشمن متجاوز بخش هایی از خاک مقدس میهنمان را اشغال کرده و در مقاطعی شهرهای بزرگ نیز از اصابت موشک ها در امان نبودند، اما نخست وزیر حضرت امام و دولتش توانسته بود با نازل ترین سطح در آمد و تحت تحریم های جدی وضع معیشتی مردم را سر و سامان دهد و در عین حال کلیه منابع کشور را در خدمت دفاع از مرزها قرار دهد امری که عامل عمده آن را فارغ از کاری و لیاقت دولت ایشان می توان در پاک دستی و روحیه خدمت وی جستحو کرد و البته که باور به همین صفات بود که مردم را نیز با ایشان همدل ساخته و خاطره ای نیک را از دولت جناب آقای مهندس موسوی در خاطره ها به جای گذاشت.

اما امروزه در شرایطی که تنها در دوره اول ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد مجموع درآمد های نفتی برابر با تمامی تاریخ فروش نفت ایران بوده است و در آمدهای حاصل از آزادسازی قیمت ها و حذف یارانه ها فروش شرکت ها و املاک دولتی به طور بی سابقه ای افزایش یافته است مردم با چنان وضع نابسامانی مواجهند که هیچ کس اطمینانی نسبت به فردای خویش ندارد، با وجود سرکوب های وسیع، روزی نیست که از اقصی نقاط کشور خبر نرسد که صدها کارگر به دلیل عدم دریافت حقوق و یا اخراج دست به تجمع نزده باشند. وضعیت واحدهای تولیدی کوچک و بزرک نیز که اظهر من الشمس است و آمارهای رسمی منتشر شده نیز حکایت از توقف فعالیت درصد قابل توجهی از آنها دارد. بی انضباطی مالی و فساد دستگاه اداری تا بدان جاست که تنها در یک روز ارزش پول ملی بیش از۲۰٪ نزول می کند و مردم هراسان همچون جنگ زدگان در مقابل بانک ها و صرافی ها صف های شبانه روزی جهت خرید ارز تشکیل می دهند. این همان رونق و جهاد اقتصادی بود که وعده داده بودند؟ و آیا در چنین شرایطی سردادن شعار «تولید ملی» حکایت از توسل به سیاست فریب و فرافکنی ندارد؟

به همین گذشته نه چندان دور گاهی بیاندازید، در سال «جهاد اقتصادی» مهمترین رویداد در خود توجه چیزی نبود جز اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی که هوش از سر جامعه دزدان در سراسر دنیا ربود و صد البته که این تنها گوشه ای از فساد عظیمی است که تحت زعامت حضرتعالی در حال وقوع است؛ گرچه فرموده اید: که حرف و حدیث در این مورد «کش» پیدا نکند اما باور کنید اگر دزدی با این ابعاد در عصر ایران باستان هم روی داده بود خبر آن تا به امروز از خاطره ها محو نشده و همچو برگی از تاریخ محفوظ می ماند شما طی سالهای گذشته با کنایه و یا گاه به صراحت از دولت های قبلی به دلیل اشرافی گری و ریخت و پاش از منبع بیت المال انتقاد کرده اید اگر چه حتما انتقادهای به دولت های گذشته واد است اما برای من جالب است که چگونه با آنکه هیچ گاه ردپایی از چنین پرونده ی فسادی افشا نشده جنابعالی در خصوص فساد مالی دولتی که با اذعان صریح نمایندگان مجلس، معاون اول آن متهم به سوء استفاده کلان در پرونده مفتضح بیمه ایران است و رییس بانک ملی آن یعنی خزانه دار دولت به دلیل دست داشتن در اختلاس بزرگ اکنون در جزایر گمنام فراری است هیچ گاه سخن نمی گویید و دم فرو بسته اید.

و محبوبیت حضرت عالی در میان عموم مردم؟ اگر در چنین رویای شیرینی هستیدباید بگویم که خیر، این نمایشی که برگزار کردید نه تنها حماسه ای غرور آفرین نبود بلکه تراژدی غم باری بود در رثای جمهوریت برباد رفته نظام مقدس جمهوری اسلامی. آیا برگزاری انتخابات در شرایطی که بخش عمده ای از منتقدان جریان حاکم با در زندان هستند و یا با احکام حبس روبرو هستند و احزاب مستقل منحل و توقیف شده، هیچ روزنامه و رسانه آزادی حق اظهار نظر و انتقاد ندارد، امری افتخار آفرین است؟ اینکه حضرت عالی چند روز مانده به انتخابات داد سخن سر دهید و میزان مشارکت را پیش بینی بفرمایید و همان شود که باید، مایه مباهات است؟ خیر؛ اگر چنین بود و در دنیا بابت برگزاری چنین انتخابات هایی نشان افتخار به رهبران می دادند که بایستی بیشترین مدال افتخار را بر روی سینه صدام معدوم و حسنی مبارک مخلوع جستجو کرد. برگزاری چنین انتخابات هایی اگر مشروعیت آفرین بود که هیچ گاه بهار عربی به راه نمی افتاد و لرزه بر تن دیکتاتورهای خاورمیانه نمی انداخت.

جناب آقای خامنه ای

امروز که در حبسم و ضعف ناشی از اعتصاب غذا را تحمل می کنم یکی از عمده ترین دردهایی که قلبم را می فشارد حبس و حصر رهبران جنبش سبز و وضعیت جناب مهندس موسوی و همسر دانشمند و گرانقدرش سرکار خانم زهرا رهنورد و همچنین حجت الاسلام مهدی کروبی است. به صراحت عرض می کنم که آنچه با این بزرگواران کردید لکه ننگی است که تا ابد از دامان شما و مجموعه حلقه به گوشتان پاک نمی شود. من می دانم که هنوز به جهت حفظ ظاهر هم شده در محل کار و بیت خود تصویری از حضرت امام راحل بر روی دیوار نگاه می دارید اما نمی دانم که چگونه شرم نمی کنید وقتی به این تصویر نگاه می کنید در حالی که نزدیکترین و محبوب ترین یاران حضرت امام را یا چون آقایان موسوی و کروبی در حصر و حبس کرده اید یا چون سید مظلوم خاتمی و یا روحانی شجاع و انقلابی جناب آقای هاشمی رفسنجانی آماج تهمت ها و حملات اعوان و انصارتان قرار می دهید کسانی که به شک به مراتب نسبت به شما در شکل گیری و پیروزی انقلاب و در دوره مبارزه علیه استبداد پیشگام تر بودند.

و فی الحال نیز دلبستگی بیشتری نسبت به جنابعالی به آرمان های اولیه انقلاب و امام و خواست و اراده ملی دارند. دائما دم از خط امام می زنید اما عملکردتان چیزی جز عقده گشایی نسبت حضرت امام و نزدیکان آن رهبر مردمی نیست. آیا فراموش کردید همین آقای هاشمی که امروز در زمره خواص بی بصیرت است نقشی عمده و بی بدیلی در انتخاب شما به رهبری داشت؟ بر شاخه نشسته و بن می برید؟ اکنون آقایان جنتی، احمد خاتمی و مصباح یزدی خواص با بصیرت شما شده اند؟ چرا نظر حضرت امام را در خصوص برخی از این خواص بیان نمی فرمایید تا معلوم شود ادعای در خط حضرت امام بودن حضرت عالی تا چه پایه واقعی و جدی است؟

من به شما مشفقانه توصیه می کنم که کینه و حسادتی که نسبت به جناب میرحسین موسوی در دل داشتید و در جریان انتخابات ریاست جمهوری اخیر و با مشاهده میزان محبوبیت ایشان در دل توده های مردم آن هم پس از بیست سال سکوت، صد چندان شد از قلب خود بیرون کنید و باور بفرمایید که شاید بتوان نام «میرحسین موسوی» را از روی برگه های رای میلیون ها ایرانی بیرون کشید اما علاقه ای را که نسبت به این خدمتگذار صدیق و قهرمان مبارزه با استبداد و دروغ در قلوب ملت رسوخ کرده نمی توان با سرکوب و تهمت و یاوه گویی از دل ها زدود.

جناب آقای خامنه ای

در پایان این نامه سرگشاده می خواهم بگویم آنچه که امروز نجات بخش شما خواهد بود «شجاعت» است. شجاعت در پذیرش اشتباه، شجاعت در پذیرش خواست و اراده ملت و از همه مهمتر شجاعت در مقابل هوس قدرت و مقام. شاید برای کوتاه مدت بتوان بر پاره ای از امور سرپوش گذاشت اما به زودی همه واقعیت ها آشکار و در معرض داوری افکار عمومی، تاریخ و در مرحله بالاتر ذات اقدس الهی قرار خواهد گرفت که هیچ چیز نزد او پوشیده و مستور نیست برای شما بدنامی دارد که بگویند در برابر آنها که دشمنان خارجی و استکبار بین المللی می نامید پس از مدتی فشار تحریم و تهدید تن به گفتگو و مصالحه می دهید و اما در برابر ملت خود حاضر به خضوع و گفتگو با نمایندگان واقعی آنها نیستید و در سرکوب آنها بی پروا عمل می کنید.

اینک شما بر سر یک دوراهی تاریخی قرار دارید، یک راه همسویی با اراده ملت و احترام به حق انتهاب آزادانه آنان بر سرنوشتشان است و انتخاب دیگر تقابل با ملتی است که طی ۱۵۰ سال گذشته خیزش و انقلاب را در مقابل حاکمیت فردی و تحمیل اراده سلطانی سامان داده و به سرانجام رسانده است؛ فرصت را دریابید چه بسا که در آینده با الزام ها روبرو شوید نه با انتخاب ها.

وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (در متن نامه ذکر نشده اما مربوط به سوره بقره آیه ۲۰۴ است)

سوخته نظام و انقلاب

محمدرضا معتمد نیا

اعتصاب کننده غذا

زندان اوین
 


 


محمد نوری زاد در ادامه گفت و گوی خود با کلمه که بخش اول و دوم آن هفته ی گذشته منتشر شد، با اشاره تا به حال به اینکه هیچ پاسخی از طرف رهبری دریافت نکردم و بهمین دلیل از ایشان بسیار گله مندم می گوید: بیست و چهار نامه ی من حداقل بیست و چهار سلام با خود داشت. ایشان علاوه برمقامی که بعنوان رهبری دارند، یک عالم اسلامی هستند. و می دانند ابتدایی ترین منازل انسانی و اسلامی را با ادب و ادب ورزی باید طی کرد. حتماً می دانند که اگر سلام مستحب است پاسخش واجب است. انصاف این بود که ایشان نه به محتوا بلکه به این بیست و چهار سلام من جواب می دادند.

به گزارش کلمه، این مستند ساز و جهادگر دوران دفاع مقدس در این گفتگو با طرح این سوال که چرا رهبری تمامی سرنخ های حساس کشور را حتی تعیین تکلیف زندانیان سیاسی را به اراده ی فردی خویش بند کرده اند؟ ادامه می دهد: چرا در دل بسیجیان خوش نام سال های جنگ به اختراع جماعتی با همین نام دست برده اند که این جماعت به هیچ اصلی از اصول انسانی مقید نیستند و جز فحاشی و ضرب و شتم و تخریب و به هم زدن اوضاع بدیهی امور ندارند؟ و چرا داستان پرونده ی حمله ی این اوباشان مذهبی به کوی دانشگاه و به منزل معترضان به سرانجام نرسیده است؟ چرا روند کلی کشور بجای این که مطلوب عقلا و عقلگرایی باشد، مطلوب مداحان و فریبکاران و ریاکاران و رانت خواران شده است؟

آخرین بخش از گفت و گوی تفضیلی کلمه با محمد نوریزاد را با هم می خوانیم:

گفتید داستان ساخت مصلای تهران داستان جمهوری اسلامی است. شاید از این زاویه که این مصلا بودجه ی فراوانی (حدوداً ده برابر یک مصلا با همین زیربنا و نقشه و مصالح) صرف کرده و هنوز دست نیازش دراز است. یا این مصلا باید نهایتاَ در مدت پنج سال ساخته و افتتاح می شد اما می بینیم بعد از سی و یکی دو سال هنوز ناتمام است. با تشبیه جمهوری اسلامی به مصلای تهران آیا منظور شما به هدر رفتن سرمایه ها و زمان در این کشور است؟

این هدر رفتن سرمایه ها و زمان البته یک بخش اساسی منظور من در این مثال است اما نه همه ی آن. گاه ممکن است شما درگیر حادثه و مشکلی شوید که وقوع آن از اراده ی شما خارج است و سرمایه های شما را و زمان شما را مصروف خود می کند. اینجا ای بسا شما مقصر نباشید. که چرا پول و زمان را صرف کرده اید و به صورت ظاهر چیز زیادی عایدتان نشده. مثل سال های جنگ. اگرچه در آن سال ها هم می شد به جای اداره ی عارفانه ی جنگ، به اداره ی عاقلانه ی آن همت کرد، اما با وقوع ناخواسته ی آن، هم سرمایه های پولی و انسانی ما از دست رفت و هم ما برای آبادانی و ساخت این کشورزمان را از دست دادیم. کار دیگری هم نمی شد کرد. وقتی کشوری درگیر جنگی ناخواسته می شود باید همه ی کارهایش را زمین بگذارد و به همان بپردازد. کمترین غفلت در اینجا موجب خسارت های تاریخی می شود.

اما قصد من به آن سوترِ این هدر شدن سرمایه و زمان اشاره دارد. اگر بخواهم تعارف را کنار بگذارم باید بگویم ما به کارناوال هدردادن سرمایه و زمان در مثال مصلای تهران، دو هیولای مخوف داخل کردیم. یکی هیولای بلاهت، یکی هم هیولایی که دردزدی و فریب و نامردی برای خود دم و دستگاهی دارد و خنده دار این که به ازای دزدی های آشکارش، خود را مجاهد و سرباز و خدمتگزار و مردمی نیز می داند و به کمتر از بهشت خدا هم راضی نیست.

در داستان مصلا، یک سوژه ی مذهبی بساطی فراهم می کند که جماعتی به نان و نوا برسند. شما فاکتور دزدی را از مصلای تهران حذف کنید ببینید چه عامل دیگری می تواند مانع برنامه ریزی و ساخت بهنگام این مصلا شود؟ انگار جماعتی در این سالها وارد چرخه ی ساخت مصلای تهران می شده اند با جیب های دراز. یک آجر برمی داشتند و در جایی روی زمین می گذاشتند و بلافاصله یک مشت پول بی زبان می تپاندند داخل همان جیب دراز. بعد یک آجر دیگر روی آجر قبلی می گذاشتند باز یک کپه پول می فشردند داخل جیب سیری ناپذیرشان. بدون آنکه نظارتی در کار باشد یا اساساً دستگاهی جرأت و توان نظارت بر تشکیلاتی مثل قرارگاه خاتم الانبیا را داشته باشد. شب های جمعه هم در همان خاک و خل و در هیبت پسران پیغمبر یک هیاهویی سر می دادند و دعای کمیلی برگزار می کردند تا کسی جرأت نکند به این دراز دزدان چپ نگاه کند. منظور من از انطباق داستان مصلا با داستان انقلاب، آمیختگی سوژه های مذهبی است با دو عامل. یکی بلاهت یکی هم دزدی وفریب. که این شابلون بلاهت و دزدی و فریب را می شود در بسیاری از طرح ها و پروژه ها بکار برد و همین نتیجه را گرفت.

دقیقاً مثل چی؟

من صراحتاً بگویم داستان پرتاب ماهواره ی امید، جز فریب هیچ نبوده و نیست. این که شما یک تکنولوژی نامأنوس را با پول زیاد بخری و آن را به اسم خودت هوا کنی که نشد پیشرفت. کشورهایی که به سمت تکنولوژی هسته ای می روند یا بسیار کارآمد و هوشمند و قدر قدرت اند یا ابله. من دانش هسته ای را در فرانسه و انگلستان و آمریکا و چین ناشی از هوشمندی می دانم اما در شوروی سابق و کره ی شمالی و پاکستان و هندوستان و اسراییل و کشور خودمان ناشی از بلاهت.

در داستان هسته ای خودمان من بلاهت را می بینم که هیبتی از قلندری برآورده و سینه چاک و عربده کش حریف می طلبد. همین حالا به این پرسش پاسخ بدهیم که اگر ما اینهمه پول و اعتبار و وقتی را که صرف داستان نیم بند هسته ای خود کرده ایم، صرف اتمام پالایشگاه های عسلویه می کردیم و شانه به شانه ی قطری ها از چاه های مشترک گاز برداشت می کردیم، بُرد کرده بودیم یا حالا که هم پولمان هدر رفته و هم در مدار تحریم های کمرشکن قرار گرفته ایم و هم نیروگاه اتمی بوشهرمان یک لامپ نمی تواند برای ما روشن کند.

یک نگاهی به غوغای هسته ای در پاکستان و هندوستان بیندازید. اینها در فقر دست و پا می زنند اما بخاطر این که عقب ماندگی های خود را با قدم های بلند و جهش های فریبکارانه جبران کنند، به سراغ سوژه ای می روند که بهره مندی از آن به بلوغ نیاز دارد. شما یک تیغ صورت تراشی را بدهید به دست یک کودک. یک ترقه را بدهید دست یک نوجوان. دکمه ی انفجار یک معدن را در اختیار یک دیوانه بگذارید. معلوم است که خسارت ببار می آورد.

من شاید باور نکنید موافق حساسیت مجامع جهانی درباره ی جریان هسته ای خودمان هستم. چرا؟ چون ما به بلوغ هسته ای نرسیده ایم و ممکن است بعدها کار دست خودمان و مردمان جهان بدهیم. این بلوغ یعنی این که شما چاقو داشته باشید و در دعواهای تن به تن هرگز از آن استفاده نکنید. کلت داشته باشید و به طرف کسی که شما را عصبانی کرده و حال شما را گرفته شلیک نکنید. صدام این چاقو را داشت و عصبانی که شد به مردم خودش هم رحم نکرد. با ما جنگ داشت اما مردم حلبچه را با بمب های شیمیایی اش جزغاله کرد. ما کجا به بلوغ هسته ای رسیده ایم آنجا که در ساک مسافران بی خبر مکه ی خودمان اسلحه مخفی می کنیم و به عربستان می فرستیم؟ یا به محض شلیک آمریکایی ها و زدن هواپیمای مسافربری ما، داد و قال سرمی دهیم که ای دنیا این آمریکایی های نامرد را ببینید که به هواپیمای مسافربری هم رحم نمی کنند؟! اما دم برنمی آوریم که در سایه ی معکوس همان هواپیمای مسافربری جنگنده های خود را مخفی کرده بودیم تا از رادار ناو آمریکایی فرار کنند و به او ضربه بزنند. در قاموس بلوغ ما آیا یک زنگ خطری فعال نشد که ممکن است آن همه مسافربی پناه بخاطر هوش زیاد ما جانشان را از دست بدهند؟

ما نشان داده ایم که تا رسیدن به آن بلوغ حالا حالاها فاصله داریم. شما یک نگاهی به قد و بالای آقای احمدی نژاد با آن شعارهای هسته ای و غیرهسته ای اش بیاندازید ببینید دو گرم چیزی به اسم بلوغ در او پیدا می کنید؟ مثلاً دانشمندان می گویند آقا اکوسیستم طبیعی یک منطقه را همینجوری هردمبیل به هم نزنید چرا که ممکن است طبیعت آن منطقه به صورت واژگون طغیان کند و کار دستتان بدهد. صدام در اواخر عمرش تالاب بزرگ و هزاران ساله ی هورالعظیم کرد را برای کشت و کارخشک کرد. بی آنکه بداند این تالاب با سایر پدیده های طبیعی در یک چرخه ی تنگاتنگ بده و بستان دارد.

همین غباری که هر از گاه چشم مردم عراق و عربستان و اهواز را کور می کند و گاه تا خود تهران پیش می آید ناشی از شلتاق همان بلوغ نداشته است. یا بلایی که بلاهت مسئولان نابالغ ما به سر دریاچه ی ارومیه آورده است. یا سرازیرکردن شتابزده ی بنزین با سرب و ناخالصی زیاد به اسم تولید داخلی به چرخه ی مصرف سوخت کشور. اینها حالا تبعاتش بعدها معلوم خواهد شد. من یک واژه اختراع کرده ام برای همین کارهای مطالعه نشده ی ناگهانی. چی؟ “بلوغ احمدی نژادی”. این واژه ناظر به این حقیقت است که ما شب خوابیده ایم ناگهان که صبح از خواب برمی خیزیم می شنویم که دولتمردان و مجلسیان و قاضیان ما تصمیم گرفته اند کوهی را در وسط کویر جابجا کنند. کلی پول و متخصص و بولدوزر و لودروبیل مکانیکی می ریزند توی همان کویر و مشغول کار می شوند. هرچه دانشمندان و بچه های کودکستانی می گویند آقایان این کار شما مطالعه شده و عقلانی و اقتصادی نیست چپ چپ نگاهشان می کنند که یعنی می گویید ما نمی فهمیم؟

اجازه بدهید مسیر سئوال و جواب را ببریم به سمت نامه هایی که شما به رهبری نوشتید. سه نامه ی اول را که نوشتید شما را بردند به اوین. از داخل زندان اوین نامه های چهارم و پنجم را نوشتید. به مرخصی که آمدید با وجود آنکه برای شما شرط گذاشته بودند که ننویس و بیرون باش نامه ی ششم را نوشتید. خیلی هم تند. شما را برگرداندند به زندان. نامه ی هفتم و هشتم را از داخل زندان نوشتید و منتشر کردید. این دوره یک دو سالی طول کشید که یک سال و نیمش را شما در زندان گذراندید. از زندان که بیرون آمدید یک مدت هیچ خبری از شما نشد. ناگهان نامه ی نهم را نوشتید. و مطرح کردید که در این مدت مشغول فیلمسازی از ماجرای زندان خودتان بوده اید تا برای رهبری بفرستید. بعد هم مسلسل وار نامه های دهم و یازدهم تا آخری که نامه ی بیست و چهارم یا بیست و پنجم باشد. مخاطب همه ی نامه های شما رهبری بود. سئوال این که از این همه نامه هیچ جوابی گرفتید؟ هیچ سیگنالی از طرف بیت رهبری برای شما نیامد که حرف حسابتان چیست؟ این سئوالی است که اغلب به ذهن همه خطور می کند.

پاسخم منفی است. من هیچ پاسخی از طرف ایشان دریافت نکردم. و بهمین دلیل از ایشان بسیار گله مندم. بیست و چهار نامه ی من حداقل بیست و چهار سلام با خود داشت. ایشان علاوه برمقامی که بعنوان رهبری دارند، یک عالم اسلامی هستند. و می دانند ابتدایی ترین منازل انسانی و اسلامی را با ادب و ادب ورزی باید طی کرد. حتماً می دانند که اگر سلام مستحب است پاسخش واجب است. انصاف این بود که ایشان نه به محتوا بلکه به این بیست و چهار سلام من جواب می دادند.

فکر نمی کنید همین که با شما کاری ندارند خودش یک جور جواب است؟ هر کس دیگر بجای شما بود به قول خودتان حتماً پودرش می کردند. مثل سعیدی سیرجانی. یا همان بلایی که سر آقای زید آبادی آمد. یک نامه نوشت و به سال ها زندان و تبعید محکوم شد.

من در آن نامه ها شاید ده ها پرسش مطرح کرده ام. با ده ها پیشنهاد و ده ها آسیب و درد. و راه هایی برای برون رفت از این اوضاع و احوالی که گرفتارش هستیم. در نهج البلاغه نامه های متقابل حضرت علی و معاویه هست. نامه های معاویه به حضرت علی هم هست. این یعنی چه؟ یعنی حضرت علی برای نامه ی فردی مثل معاویه ارزش قائل می شده. در نهایت ادب با او محاجه می کرده. حالا رهبر ما همان حضرت علی و من همان معاویه. انصاف نبود به نامه های این معاویه ی خانگی پاسخ داده می شد؟

البته من بعضی وقت ها به ایشان حق می دهم که از کنار اینگونه نامه ها به نرمی عبور کنند و خودشان را به ندیدن و نشنیدن بزنند. من خودم را جای ایشان می گذارم می بینم نامه ای ازطرف نوری زاد منتشر شده که در او آمده: ای رهبر گرامی، بعضی از پاسداران اطراف شما دزدند. بعضی از اطلاعاتی های اطراف شما هیولایند. اینها دارند اموال مردم را غارت می کنند. قاچاق می کنند. در کشتار و شکنجه ی مردم سهم و نقش دارند. در کارهای اقتصادی دخول کرده و می کنند. آن هم بی در و پیکر. بی آنکه دستگاهی جرأت اعتراض و حسابرسی از آنها را داشته باشد. در کارهای سیاسی دخول کرده اند. در کارهای امنیتی دخول کرده اند.

خب، شما جای رهبری، ایشان جواب بدهند که چه؟ بگویند: نخیر اینها اینطور که شما می گویید خطار کار نیستند بلکه فرزندان فداکارمنند؟ بگویند اینها دزد نیستند؟ بگویند اینها قاچاقی نیستند و به کارهای اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی دخول نکرده اند؟ حفظ نظام که اوجب واجبات است. حفظ نظام می گوید پاسداران من باید از لوازم آرایش تا دیش و رسیور ماهواره و یخچال و فریزر و لوازم پزشکی و داروهای غیراستاندارد و هزار قلم دیگر را قاچاق کنند. حفظ نظام می گوید که پاسداران من باید همه ی پیمانها را در مناقصه های صوری درو کنند. حفظ نظام می گوید پاسداران من باید درکارهای اطلاعاتی دخول کنند. اصلاً هم این کارها غیرقانونی نیست. چرا؟ چون من خودم فراتر از قانونم. فراتر از قانون؟ بله، این را خود قانون می گوید.

آیا رهبر می تواند به این پرسش من پاسخ بگوید که چرا و به چه دلیل با یک تلفن بیت ایشان، ناگهان جوان ناکارآمدی چون سعید مرتضوی به مقام دادستانی گمارده می شود؟ یا چرا آدم های هفت خط اما خودی از پرونده ی اختلاس سه هزار میلیارد تومانی کنار گذاشته می شوند؟ یا این چه نظامی است که زیر عبای آن از خلخالی هست تا جنتی تا سید محمد خاتمی؟ و همه در چارچوب نظام؟ قبول می کنید که رهبری اگر لب وا کنند و بخواهند به یکی از نامه های من پاسخ بدهند، از در و دیوار بر او نامه می بارد و این خط قرمز مورد تعرض قرار می گیرد. که در آن صورت مگر می شود جلوی این سیل ویرانگر را گرفت؟ پس چه بهتر که نامه ها را ندیده و نخوانده و نشنیده بگیرند. به نظر شما اینجوری بهتر نیست؟

شما در یکی از نامه هایتان نوشته بودید که ما در مجاورت فروپاشی هستیم. فکر نمی کنید خود شما با این نامه ها به روند آن فروپاشی دارید کمک می کنید؟

بله، من دارم به این فروپاشی کمک می کنم. اصلاً صریح تر بگویم. من دارم به این فروپاشی اصرار می ورزم. فروپاشی چه؟ فروپاشی بی قانونی ها و ظلم ها و دروغ ها و نکبت ها.

البته این یک حرف کلی است. شما حرف از قانون می زنید. اجازه می دهید ما هم صریح بپرسیم؟ شما در نسبت با رهبری، خودتان را دوست ایشان می دانید؟

من خودم را حتماً دوست ایشان می دانم. و دوست دارم به شرطی که ایشان به حقوق مردم بها بدهند صد سال عمر کنند و صد سال ولی فقیه باشند و صدسال سایه شان روی سرما باشد.

اصلاً باورکردنی نیست؟

چی باورکردنی نیست؟

این دوست داشتن های شما که خواستار صد سال باقی ماندن رهبر هستید. این خواست شما با محتوای نامه های شما جور در نمی آید.

اتفاقاً بسیار هم جور است. آقای خامنه ای به این چند شرط من بها بدهند و صد سال دیگر بر ما رهبری کنند. شاید بگویید نوری زاد کی هست که با چند تا شرط بخواهد رهبری آقای خامنه ای را تا صد سال دیگرت ضمین کند؟ به این چند شرط من اگر دقت کنید اطمینان می دهم با من هم رأی خواهید شد و به صد سال رهبری آقای خامنه ای رضایت خواهید داد.

من می گویم آقای خامنه ای صد سال رهبر ما باشند اما شجاعانه در برابر بهاییان ایرانی بنشینند و به آنان بگویند: به همه ی هستی قسم خدا و پیغمبر کجا منظورشان این بوده که شما را بخاطر اعتقاداتتان به تنگنا بیاندازند و شما را از ابتدایی ترین حقوق انسانی تان باز بدارند! وای بر آن کسی که حکم محرومیت های بدیهی و انسانی شما را امضا کرده و به نام اسلام در مدت سی و سه سال بارانی از تحقیر و ظلم و محرومیت بر سر تک تک شما بارانده. با آنکه شما گفته اید ومی گویید: ما نه جاسوسیم نه اسلحه به دستیم نه خواستارسرنگونی جمهوری اسلامی هستیم نه ازدیوار کسی بالا می رویم نه هرزه ایم نه با رواج فحشا موافقیم نه با دشمنان شما دست به یکی کرده ایم. تنها تفاوت ما با شما عقیده ی ماست. همان عقیده ای که خدا ما را در انتخاب آن آزاد و مخیر ساخته است.

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما رسماً در برابر تاریخ و مردم آسیب دیده ی ایران زانو بزنند و بگویند: این کارهایی که ما در این سی و سه سال کردیم هیچ ربطی به اسلام نداشته. ما می خواسته ایم حاکم باشیم بهمین دلیل رقبای خود را و معترضان خود را زدیم و کشتیم و اموالشان را مصادره کردیم.

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما اعتراف کنند که: در هیچ کجای اسلام و در هیچ کجای قاموس الهی ظهور قصابانی چون خلخالی و فلاحیان گنجانده نشده که به راحتی خیار و پنیری که می شود بی زحمت دو نیمشان کرد، جماعتی از انسانهای بی گناه را بی آنکه مجال دفاع به آنان بدهند از وسط دو نیمشان کردند و به رگبارشان بستند و گوش تا گوش سرشان را بریدند و نابودشان کردند.

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما حتماً به کشتار فله ای در سال شصت و هفت اشاره کنند و فقط این را به ما بگویند که اختیار این عمل هولناک را از کجای اسلام و از کجای انسانیت و از کجای عقل بیرون کشیده اند.

من معتقدم کشتار خاموش سال شصت و هفت لکه ی ننگی است نه تنها بر پیشانی حاکمان ما، که بر پیشانی تک تک مراجع تقلید و مسئولان و دستگاه قضایی و نمایندگان مجلس ما الی الابد. آنانی که بخاطر یک لقمه اعتبار، در برابر و قوع این حادثه ی خونین سکوت کردند و نام ما را در ردیف هیتلرها و چنگیزها جای دادند. ما باید در پیشگاه این مردم و دربرابر تاریخ و آیندگان به خاک بیفتیم و زاربزنیم و عمامه از سربرداریم و گریبان پاره کنیم و هوار بکشیم و ضجه بزنیم و خون گریه کنیم و خود را به اراده ی قانون و خواست جمعی مردم بسپریم. این خون های بنا حق ریخته شده، اصلاً چیزی نیست که با اطلاق یک واژه ی منافق بشود پای برآن نهاد و نادیده اش گرفت.

معتقدم امروز هر که بخواهد بر این سرزمین فلک زده حکومت کند یا بعدها به گردونه ی انتخابات درست و مردمی وآزاد آن داخل شود، باید تکلیفش را با حادثه ی خونین و قصابانه ی سال شصت وهفت روشن کند. این خون ها همچنان تروتازه اند و ازتک ما که درآن سهم و نقشی داشته ایم مطالبه ی حق خود را می کنند. چرا؟ چون این خون ها را ما به اسم اسلام ریخته ایم و ذات اسلام از یک چنین قصابی و وحشی گری متنفر است. ما باید به تاریخ و به صاحبان این خون های بناحق ریخته شده پاسخ بدهیم که در کدام دادگاه و با کدام قانون و با کدام وکیل و با کدام پرونده و با کدام حق دفاع و با کدام هیأت منصفه و با اعتنا به کدام رویه ی عقلانی ما به یک چنین قتل عام کوردست برده ایم؟

من از سایت کلمه بخاطر جایگاه روشنگری اش بسیار سپاس مندم. اما نه سایت کلمه بل همه ی ما باید این را تمرین کنیم که اگر خطایی درگذشته انجام داده ایم بهترین راهِ محو یا تقلیل یا جبران آن خطا اعتراف به آن و سعی درترمیم آن است نه لاپوشانی آن. شاید به شما که مثل خود من خود را موظف به حمایت از آقایان میرحسین موسوی و خاتمی می دانید دشوار باشد که از نوری زاد بشنوید: چرا آقای خاتمی جرأت و شهامت اعتراف به این را ندارد که از تضییع حقوق بهاییان ایران سخن بگوید؟ یا از همین کشتارسال شصت و هفت؟ راستی چرا؟ مگر می شود اصلاح طلب بود و در همان حال به چشم خود دید جماعتی دارند زیر چرخ های اسلامی ما له می شوند؟ و سکوت کرد؟

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما مرد و مردانه به ما بگویند: چه میزان از پول مردم به اشاره و دستور مستقیم ایشان به افغانستان و سوریه و لبنان و حزب الله و فلسطین و میانمار و هر جای دیگر سرازیر شده است؟

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما در یک جمله به ما بگویند این را از کجای اسلام پیدا کرده اند که مجموعه های تحت امر ایشان مثل بنیاد مستضعفان و آستان قدس رضوی و سپاه و اطلاعات چرا نباید به هیچ تشکیلات نظارتی اجازه ی واکاوی در چند و چونشان را بدهند؟

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما به ما بگویند این را از کجای اسلام برداشت کرده اند که سنی ها و دراویش و سایر معتقدان به نحله های متفاوت فکری، نباید امنیت اعتقادی داشته باشند؟

ایشان صد سال دیگر رهبر ما باشند اما به شرط این که صادقانه به ما بگویند علت این که زلف اعتبارشان را به زلف فرد نامتعادلی مثل آقای احمدی نژاد گره زدند چه بوده؟ به بما بگویند علت این که با حمایت های بی دریغشان از احمدی نژاد خسارت های جبران ناپذیری به شاکله ی کلی کشور وارد آورده اند و هنوز نیز می آورند و در این مسیر سخن مشفقانه ی احدالناسی را نیز نخواسته اند که بشنوند در این بوده که خدا وکیلی در آقای احمدی نژاد مختصری عقل و درایت مشاهده کرده اند؟ یا نه، او را برای بقای خود مناسب تر یافته اند؟

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما صادقانه به ما بگویند بعد از پیروزی انقلاب، روحانیان در یک جا، تنها در یک جا، تنها در یک جا، تنها در یک جا، تنها در یک جا، مدیر بوده اند و در همان یک جا موفق عمل کرده اند. و بلافاصله صادقانه اعتراف کنند که: روحانیان بخاطر سوادی که نداشته اند، مسیر نخبگی و تخصصی کشور را ضایع کرده اند و با دخالت های بی در و پیکرشان در اموری که بدان ها مربوط نبوده، ایران بزرگ را ذلیل و خوارکرده اند و بر زمین گرم تباهی اش کوفته اند.

آقای خامنه ای صد سال دیگر رهبر ما باشند اما به ما بگویند چگونه شد که نخبگی در کشور ما رو به افول نهاد و پخمگی برآمد و برمسند نشست؟

ایشان به ما بگویند چرا تمامی سرنخ های حساس کشور را حتی تعیین تکلیف زندانیان سیاسی را به اراده ی فردی خویش بند کرده اند؟ چرا در دل بسیجیان خوش نام سال های جنگ به اختراع جماعتی با همین نام دست برده اند که این جماعت به هیچ اصلی از اصول انسانی مقید نیستند و جز فحاشی و ضرب و شتم و تخریب و به هم زدن اوضاع بدیهی امور ندارند؟ و چرا داستان پرونده ی حمله ی این اوباشان مذهبی به کوی دانشگاه و به منزل معترضان به سرانجام نرسیده است؟ چرا روند کلی کشور بجای این که مطلوب عقلا و عقلگرایی باشد، مطلوب مداحان و فریبکاران و ریاکاران و رانت خواران شده است؟

تشکر آقای نوری زاد. اگرچه این ترجیع بند شما می تواند خیلی گسترده وادامه دارباشد اما به همین جا بسنده می کنیم.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.
Email Marketing Powered by MailChimp

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته