-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

Latest News from 30Mail for 04/24/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/2/4

 

 
در ادامه تاکید مقام های ایرانی بر حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه در خلیج فارس، یک نماینده مجلس از تهیه طرحی برای تشکیل «استان خلیج فارس» در مجلس خبر داده است.
 
ولی اﺳﻤﺎﻋﯿﻠﯽ، ﻋﻀﻮ ﮐﻤﯿﺴﯿﻮن ﺷﻮراها و ﺳﯿﺎﺳﺖ داﺧﻠﯽ ﻣﺠﻠﺲ به خبرگزاری فارس گفت: در آﺳﺘﺎﻧﻪ روز ﻣﻠﯽ ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎرس ﮐﻪ ھﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ اﺳﺖ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎن ﻣﺠﻠﺲ ﻗﺼﺪ دارﻧﺪ ﻃﺮﺣﯽ را ﺑﺮای ﺗﺸﮑﯿﻞ اﺳﺘﺎن ﺗﻮرﯾﺴﺘﯽ ﻓﺮھﻨﮕﯽ ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎرس در دﺳﺘﻮر ﮐﺎر ﻗﺮار دھﻨﺪ.
 
وي افزود: براساس اين طرح، جزيره «ابوموسي» به «بوموسي» تغيير نام خواهد يافت و مركز اين استان مي شود.
 
اسماعيلي با بيان اينكه جزاير قشم، كيش از شهرهاي اين استان خواهند بود، اظهار داشت: همچنين بنادر لاوان، لنگه، سيري، جزاير تنب بزرگ و تنب كوچك نيز از ديگر شهرهاي اين استان خواهند بود.
 
وي تصريح كرد: در صورت تشكيل اين استان و تاييد اين مصوبه در مجلس هنگامي كه هواپيماهاي كشورهاي خارجي بخواهند از آسمان اين استان عبور كنند بايد نام «خليج فارس» را به عنوان كلمه عبور ذكر كنند.
 
به گفته آقای اسماعیلی «تشكيل اين استان در آستانه روز ملي «خليج فارس» كليد خورد و هدف از اين اقدام زنده نگهداشتن نام «خليج فارس» و تاكيد بر اين نام در عرصه بين المللي است.»
 
 
 
 
 

 
 

1391/2/4
  •  

    سپیده پورمحمدی
    again and amnesia

    من دوست ندارم ترانه ی مرا ببوس را با دیگری بشنوم – دوست ندارم وقتی مست با رفقایم نشسته ایم و زده ایم زیر آواز مرا ببوس را بخوانیم، دوست ندارم وقتی در جاده ی هراز، در ماشین کنار دوست پسرم نشسته ام ، دکمه ی پخش روی ترک شماره ی یک، فولدر شماره ی چهار، سی دی پنجاه سال موسیقی ایران متوقف شود و مرا ببوس بپیچد با ما در پیچ در پیچ راه ، دوست ندارم وقتی صدایش را تا ته بلند کرده ام هیچ کس حتی در اتاق دیگری از خانه باشد، اما باشد.

    من دوست دارم وقتی مرا ببوس را می شنوم تنها باشم، دوست دارم بنشینم کف اتاق – دستهایم رو دور خودم حلقه کنم، و همان جور که خودم را بغل کرده ام های های گریه کنم، دوست ندارم هیچ دیگری باشد تا جای او مرا بغل کند، دوست دارم خودم، خودم را به جای او بغل کنم، او پدرم است، من پنج ساله ام – تمام طول راهروی سالن ملاقات ،راهی که تمامی ندارد را با شور می دوم، حتی اگر جیب های مخفی لباسم یا حتی شورتم پر باشد از بسته های قرص های مولتی ویتامین، شکلات، بسته ای کوچک مغز پسته یا گردو، و...با نامه ای کوتاه در چند خط که، او که مادرم است، نوشته، و بعد از اتاقی کوچک که اتاق بازرسی بدنی است بگذرم، تا دقیقه ای بعد با باز شدن در آخر، دختر بچه ای که منم با تمام توانش می دود تا خود را به خط پایان برساند،و تو، پدرم در آن سوی خط زانو زده ای روی زمین تا هم قد من باشی و دستهایت را از دوطرف باز کرده ای، و دقیقه ای بعد برنده ای هستم که پرتاب می شود در آغوش تو، محکم بغلش می کنی – محکم بغلت می کنم، روی دست هایت بلندم می کنی، می خندم، در هوا می چرخانی ام، دوگیس بافته شده ام و دامن پیراهن قرمزم هم تاب می خورد در هوا، مرا می بوسی، سفت، مرا هزار بار می بوسی، موهایم را می بوسی،پیشانی ام را، چشم هایم را، گونه هایم را، چانه ام را، دست هایم، را، من چشم هایم را می بندم و دستها یم را روی زبری ته ریش صورتت می کشم، روی جودانه های پولیور طوسی یقه اسکی که ریز لباس آبی فرم زندان پوشیده ای، و بعد دستهایم را قلاب می کنم دور گردنت، چشم هایم را باز می کنم تا نگاهت کنم – و بینایی به کمک لامسه بیاید تا تو بهتر و بیشتر ذخیره شوی، در من، که پنج ساله ام و نمی دانم ملاقات که تمام شود چند تای دیگر باید بخوابم و بیدار شوم تا تو از زندان برگردی، یا حتی اگر بر نمی گردی چند تای دیگر باید بخوابم و بیدار شوم تا بتوانم در همین سالن به جای همه ی روزهایی که نیستی به تو بچسبم و از بغل ات پایین نیایم، و حریصانه تو را برای روزهای دلتنگی برای تو ذخیره می کنم، تو، پدرم، که صدایت را دوست دارم وقتی آرام آرام مرا ببوس را در گوشم زمزمه می کنی.

    من دوست دارم وقتی مرا ببوس را می شنوم تنها باشم، دوست دارم یادم بیاید که وقت ملاقات داشت تمام می شد و صور ت ام را که گم شده بود در شانه های تو و گرمی جودانه های پولیورت، میان دو دست ات می گیری و به چشم هایم مستقیم نگاه می کنی و با صدای بلند تر می خوانی:
    دختر زیبا امشب بر تو مهمانم
    در پیش تو می مانم، تا لب بگذاری بر لب من،
    دختر زیبا از برق نگاه تو، اشک بی گناه تو روشن گردد یک امشب من

    دوست دارم هر بار به اینجای آواز که می رسد خودم، خودم را محکم فشار دهد و با تمام توانم رو به سقف داد بزنم، دوست ندارم دیگری بشنود ناله ام را در وقت همخوانی، برای آخرین بار تو را خدا نگهدار که می روم به سوی سرنوشت

    پاسدارها می کوبیدند روی در که ملاقات تمومه، و بعد نزدیک می شدند و من را از بغل تو بیرون می کشیدند، تو برای بار آخر صورتم را بین دست هایت می گرفتی و به چشم هایم نگاه می کردی، من آن صدا را دوست دارم: بابا همیشه تو رو دوست داره، هیچ وقت یادت نره که بابا همیشه تو رو دوست دارد، هر اتفاقی هم که بیفتد، حتی اگه از تو دور باشه، همیشه، دختر خوب بابا باش، مواظب خودت و مامانی و سحر هم باش، آدم ها رو دوست داشته باش، با همه مهربون باش، به دوست هات کمک کن، مامان نرگس بهترین آدمی که میشناسم، به همه ی چیزهایی که می گه گوش کن، قوی باش و امیدوار، سپیده من هرگز ناامید نمی شه، بابا یه روزی برمی گرده و اون وقت چهار تایی همیشه با هم خواهیم بود، بابا همیشه عاشق توست.

    من دوست دارم وقتی مرا ببوس را می شنوم تنها باشم و به این فکر کنم که هربار ملاقات و دیدن دخترهایت ،چند شب تو را، در زندان روشن می کرد؟ تا چند روز دلت گرم می ماند؟ من آنقدر از تو پر بودم که راهروی طولانی بازگشت از ملاقات زیر کرت کرت دمپایی های حاج آقا لاجوردی و نور سفید و زننده ی مهتابی ها هم نمی توانست حواسم را پرت کند، حواسی که جمع تو بود که در من ذخیره شده بودی، من دوست ندارم وقتی مرا ببوس را می شنوم کسی آن دور و بر باشد تا بتوانم دستهایم را دور گردن تو حلقه کنم، تو، پدرم، از زمین بلند شوم، و آرام آرام در بغل تو چرخ بخورم و با تو برقصم، دوست دارم حتی وقتی عروس هم شدم، شب که از مهمان ها خداحافظی کردم تنها برگردم خانه، و با لباس سپید و تور سپید سرم را روی جودانه های پلیور طوسی ات بگذارم و با مرا ببوس با تو برقصم، و تو مرا روی دستهایت بلند کنی و دامن پیراهن سپیدم تاب بخورد روی هوا، و من صورتت را در دستهایم نگه دارم و به چشم هایت نگاه کنم و بگویم: سپیده همیشه تو رو دوست داره، یادت نره، هر اتفاقی که بیافتد، حتی اگر تو امشب هم غایب باشی، همیشه عاشق توست.

    من دوست دارم وقتی مرا ببوس را می شنوم تنها باشم تا هیچ کلمه ای راجع به قهرمان بودن او، پدرم، نشنوم، یا هیچ جمله ای که با آزادگی، انسانیت، مبارزه، ایستادن تا پای جان در راه آزادی و... شروع می شود نشنوم، هیچ تفسیری، هیچ توضیحی، هیچ توجیهی، تا بتوانم من قهرمان او باشم، قهرمان دونده ی او حتی بی حضور واقعی اش آن سوی خط پایان، من دوست ندارم وقتی مرا ببوس را می شنوم به جای خالی او در همه ی روزهایی که آمده اند، و گذشته اند نگاه نکنم،– و چشمهایم را از زل به دردناک ترین زخم زندگی ام بردارم، و از درد به خود نپیچم، دوست دارم گریه و خنده قاطی شود و به آخرهای آهنگ که می رسد دختر خوب و امیدوار او باشم، او که پدر است، و من جدا از قهرمان بودن اش یا مبارز بودن اش یا اصلا نبودن اش، دوستش دارم

    کیانا و علی، مهراوه و نیما و....
    این یکی از هزاران من است، منی که کودکی ام در ترس – و اظطراب و دلتنگی و فقدان و فاصله گذشته، و همه ی این ها در طی سال ها من های متفاوتی از من ساخته که احساسات متفاوتی به فجایع پشت سرم را زیسته اند، که هر کدام از آن من ها گره کور خورده در غیاب او، با زندگی کلنجار رفته اند.

    همیشه او مرد محبوب خط های بالا نبوده، یکی از من ها گاهی تنفر از او را زندگی کرده، در همان لحظه ای که عاشق او بوده، و به نظرم هیچ چیزی در دنیا وحشتناک تر از کنار آمدن با آدمی که عشق و نفرت تو به او روی یک نقطه ی یکسان ایستاده باشند نیست، من همپای عاشق او بودن، از او متنفر هم بوده ام، همین حالا که اینها را می نویسم امیدوارم که همین فردا روزهای دوری و کلافگی و دلتنگی شماها تمام شود و بتوانید با دل درست و خیال راحت با مامان و بابا زندگی کنین.

    این ها را می نویسم تنها برای فردایی که شرایط پیچیده ی زندگی شما در کودکی، می تواند من های متفاوتی در طی سالیان از شما بسازد. می خواهم بدانید وقتی آدم بزرگ تر شدم، از دست او، پدرم خیلی عصبانی بودم، که خشم که درونم موج می زد مرا سر دنده ی لج می انداخت با همه ی دنیا، آنقدر که دندان هایم را روی هم فشار می دادم و مشت می کوبیدم روی در دیوار زندگی، وقت هایی بود که سر جای خالی او داد می زدم، فریاد می زدم: که تو کوفت هم نیستی، چه برسه به قهرمان، که تو فقط یه خودخواه عوضی بودی که فکر نکردی با به دنیا اومدن،چه زندگی سخت و داغونی را به من تحمیل می کنی، که خودخواهی ات اجازه نداد یه لحظه فکر کنی به بچه ای که پدر و مادرش مبارزانی هستند که دیکتاتوری وقت حتما بهای سنگینی بابت اون مبارزه از اون ها و از اون مبارز بالقوه ی کوچولو خواهد گرفت. وقتی هیچ چیزی با اهمیت تر از راهت و آرمانت وجود نداشت، اصلا برای چی بچه دار شدی؟ تا هزینه های ایستادگی و مقاومتت زندگی اون بچه را برای همیشه از روند طبیعی خارج کنه، که تو اصلا برات مهم بود که سر من چی می آید؟ که آن ناآرامی ها، آن ترس ها و همه ی آن چه هایی که غیاب تو در زندگی من می سازد با من چه خواهد کرد؟

    و بعد از کلی مشت کوبیدن روی در و دیوار دنیا، در تلاش برای دختر بد او بودن، و انتقام گرفتن از او می گذشت، حسابی که هرگز تصفیه نمی شد مگر با ویرانی من، مگر با زندگی نکردن. وقتی احساس می کنی که زندگی تو از تو دزدیده شده است، وقتی احساس می کنی مبارزه ی یکی دیگر که تو به او وصل بوده ای تو را درگیر تبعات انتخابی کرده که انتخاب تو نبوده، که تو مجبور به زیستنی متاثر از فقدان اوی پشت میله ها هستی، نا امن، ترس خورده، دلتنگ، رنجور، و همه ی این ها کیفیت روایت خط داستان زندگی ات را برای ابد تغییر دهند.

    امروز که این نامه را می نویسم، یک سال تا سی سالگی فاصله دارم، بیست و سه سال است که او نیست، همه ی من هایی که در سال های بی او، پدرم زیسته ام در من امروزم آرام گرفته، منی که غیاب او، و حجم همه ی روزهای زندگی پس از آن سال ها بخشی از هویت ام است که شاید عادات انسانی متفاوتی برایم ساخته باشد، یا کمی خسته ام کرده باشد، اما آرام زیر پوست من به حیاتش ادامه می دهد، و دیگر زندگی من نه تنها در جنگ که در صلح کامل با آن به سر می برد، که می دانم آن گره کور نه باز خواهد شد، نه سلول های خاکستری حافظه ام به یاد نخواهند آورد، نه هیچ گاه صراحت واقعیت فقدان او را خواهم فهمید، اما خوب می دانم که او قهرمان نیست، تنها انسانی است که حق داشته آن جور که باور داشته زندگی کند، حق داشته انتخاب کند که تا کجای راه مبارزه برای ساختن جهانی که در آن آدم ها برابرند، و آزاداند، پیش رود، او پدر من است، قهرمان من نیست، اما دیگر محکوم ذهن من هم نیست، من هم او را قضاوت نمی کنم، تنها به همه ی آنچه گذشته نگاه می کنم و دستهایش را در دستهایم می گیرم و او را می فهمم، دلتنگی هایش را برای ما، عذابی که از دوری ما می کشیده و نگرانی از زندگی تک تک مان بیرون دیوارهای آن زندان، امروز می دانم که چه قدر به او سخت گذشته، و موهای فرفری اش را که امروز حتما دیگر سیاه نیست و خاکستری است نوازش می کنم و با صدایی آرام و مطمئن به او می گویم: تو حق داشته ای که کوتاه نیایی، شاید من هم کوتاه نمی آمدم.

    امروز می دانم که مقصر نه او، که سیستمی است که مستبدانه فرصت زیستن را از مخالفانش می گیرد، که فرصت آزادانه زیستن را از همه می گیرد، و کارش سالیان سال تقاص کشیدن و زورگیری از زندگی مایی است متولد جغرافیای له شده زیر پوتین ها و چماق ها و حکم ها و گلوله های آن ها – و آن لحظه هایی تاریخ که هیچ چیزش بشری نمی نماید.

    کیانا، علی، مهراوه، نیما و.....، امیدوارم روزی که شما این نامه را می خوانید مختصات زیستن در آن جغرافیا تغییر کرده باشد و هر کدام از شما تا همیشه، در کنار حضور واقعی مامان و بابا امیدوار – آزاد – شاد و امن زندگی کنید.
    و مطمئنم با عشق، و آگاهی دست های آن ها را در دست می گیرید و موهای خاکستری شان را نوازش می کنید.


     
     

    1391/2/4

     

     
    نزدیک به ۲۴ ساعت پس از حمله اینترنتی به سیستم مخابران و اینترنت وزارت نفت ایران و همزمان با افزایش حملات،‌ در وزارت نفت جمهوری اسلامی ستاد بحران تشکیل شد. 
     
    وب سایت اینترنتی وزارت نفت ایران که از روز یکشنبه سوم اردیبهشت دچار اختلال شده بود، در حال حاضر در دسترس قرار دارد اما مقام های ایرانی می گویند که حملات سایبری ادامه دارد و ستاد بحران در حال تلاش برای برخورد با آن است.
     
    خبرگزاری مهر می گوید که سامانه اینترنتی وزارت نفت از روز یکشنبه در مناطق عملیاتی خارک، بهرگان، سیری، لاوان، قشم و کیش قطع شده اما این موضوع مشکلی در تولید و صادرات نفت خام به ویژه در منطقه خلیج فارس و پایانه های نفتی ایجاد نکرده است.
     
    در همین حال خبرگزاری فارس به نقل از سخنگوی وزارت نفت می‌گوید که ویروس این حمله سایبری تا آنجا در سیستم اینترنت این وزارتخانه نفوذ کرده که «مادربردهای کامپیوترها را سوزانده و برای پاک کردن اطلاعات اقدام کرده است».
     
    اما علیرضا نیکزاد، سخنگوی وزارت نفت، به این خبرگزاری گفته است که «از همه اطلاعات بک‌آپ داشتیم».
     
    در حالی که به گفته «یک مقام مسئول» در وزارت نفت جمهوری اسلامی این حمله سایبری «هیچ خسارتی» به دنبال نداشته،‌ ظاهرا هنوز مشخص نیست که این حملات از کجا، داخل یا خارج کشور، طراحی شده و هدف حمله‌کنندگان چه بوده است.
     
    به گفته معاون وزیر نفت ایران در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر، موضوع محل طراحی این حمله سایبری هم‌چنان «در حال بررسی است».
     
    پیش از این تاسیسات اتمی ایران هدف یک ویروس اینترنتی قرار گرفته بود که به گفته مقام های سازمان انرژی اتمی ایران خساراتی به تاسیسات اتمی این کشور وارد کرده است.
     

     
     

    1391/2/4
  •  

    سرزمین رویایی

    انتخابات فرانسه تمام شد. تا هفته پیش رسانه‌های میلی تبلیغ می‌کردند که به دلیل فشار اقتصادی و رکود موجود در اروپا فرانسوی‌ها تمایلی به رفتن پای صندوق رای ندارند و حالا نتیجه‌ی مشارکت هشتاد درصدی مشت محکمی بر دهان دیکتاتورها کوبیده است. برای من چند سوال ایجاد شده:

    اول: پیام‌های کوتاه تلفنی در فرانسه در ۲۴ ساعت گذشته قطع نشده بود؟
    دوم: پلیس رزمایش اقتدار را در سطح شهر پاریس بعد از ظهر روز انتخابات اجرا نکرد؟
    سوم: به ستاد‌های مرکزی رقبای سارکوزی مثل آقای اولاند در پاریس حمله نشد؟
    چهارم: با توجه به چاپ ده میلیون تعرفه اضافه در شهرهای بزرگ آیا تعرفه کم نیامد و مردم پشت در منتظر نایستادند؟
    پنجم: برگه‌های رای تانخورده با یک دست خط در صندوق‌ها نبود؟
    ششم: ناظرین کاندیداهای رقیب سارکوزی را از حوزه‌های رای‌گیری اخراج نکردند؟
    هفتم: در عرض سه ساعت پانزده میلیون رای را یک دفعه نشمردند؟
    هشتم: هنوز انتخابات تمام نشده خبرگزاری‌های وابسته به دولت سارکوزی درصد دقیق مشارکت را اعلام نکردند؟
    نهم: برخلاف نتایج نظرسنجی‌های علمی که راهیابی سارکوزی و اولاند را به دور دوم نشان می‌داد ناگهان آرای ۶۳ درصد سارکوزی اعلام نشد؟
    دهم: دستور دستگیری خبرنگاران و روزنامه‌نگاران با تاریخ بازداشت چند روز قبل از انتخابات صادر نشده بود؟
    یازدهم: خبرنگاران بین‌المللی را با اتوبوس مخصوص به حوزه‌های رای‌گیری شلوغ نمی‌بردند و از فردای انتخابات آن‌ها را از گزارش آنچه در پاریس می‌گذرد منع نکردند؟
    دوازدهم: هرگونه تجمع مردم فرانسه در حمایت از کاندیدای خاص غیرقانونی نبود و با تجمع‌کنندگان برخورد نشد؟


     
     

    1391/2/4
  •  

    سین جیم

    هیچ کس نیست که منتظر باشم شماره اش روی صفحه موبایلم بیفتد. انقدر با دوستهام کارو بارمان قاطی شده که دیگر شماره شان برایم خبر از یک قرار کافه ای دلچسب نمی دهد خیلی وقت ها. این موبایل اگر خاموش بشود، نیمی از آرامش از دست رفته ام برمی گردد.

    نیم دیگرش نمی دانم کجاست و دست کیست؟ خیلی هاش دست خودم نیست انگار. اگر تنها بودم؟ اگر با کسی بودم که عاشق بودیم به هم؟ اگر همینی که کنار دستم است بهم می گفت جور دیگری می خواهدم؟ اگر دنیا تکانی می خورد و باهاش مملکتِ ما هم؟ اگر هر روز مادری را از بچه هاش جدا نمی کردند و برادری را از خواهری؟ اگر رفقایی توی زندان نداشتم و مهمتر از آن عزیزی در تبعید؟ اگر هر هفته با یک ممیز و یک سانسورچی و یک مامور بررسی پوشش مناسب، جلسه نداشتم که بریند به اعصابم و یادم بیاورد دقیقا دارم کجا زندگی می کنم و به چه شرایطی تن می دهم و می دهیم و دم نمی زنیم؟ اگر دم بزنم چی؟ اگر دست روی زانوهام بگذارم و بلند شوم و قدمی بردارم شاید، ها؟ دست کم هوای بهار حیف است برای تن دادن.


     
     

    1391/2/4

     

    علیرضا شیرازی

    ناسونالیسم مفهومی آشنا اما مظلوم در ایران است. مظلوم از آن جهت که گاه آنرا برای مبارزه علیه مذهب و مذهبی ها مطرح میکنند و گاه با نام دفاع از مذهب بر علیه آن جبهه میگیرند. مخالفان ناسیونالیسم ایرانی معتقدند حس ناسیونالیستی بین ایرانیها میتواند به ضدیت علیه اعراب و در نهایت جبهه گیری علیه مذهب منجر شود. گروهی دیگر نیز هستند که با توجه به وجود اقوام ترک و عرب در ایران چنین گرایشی را مخالف با اتحاد بین اقوام ایرانی می دانند. اما با وجود همه مخالفتها علیه ناسیونالیسم تقریبا تمام کشورها بخصوص در شرایط سخت آنرا به عنوان راه حل مطرح می کنند. بطور مثال اگر قرار نباشد کسی به ناسیونالیسم باور نداشته باشد چرا باید مثلا جان خود را برای حفظ یک وجب خاک کشورش فدا کند؟ چرا نسبت به تهدید یا حتی ادعا به علیه مرزها یا خاک خود یا حتی پرچم یا نمادهای کشورش جبهه بگیرد و خشمگین شود؟

    بخشی از آنچه ما امروز به نام ناسیونالیسم ایرانی می شناسیم وارداتی است و در واقع نسخه وارداتی از شکلی از ناسیونالیسم غربی است که در زمان قاجار و بخصوص در زمان پهلوی توسط روشنفکران وارد کشور شد و اگرچه باید گفت تاثیری مثبت در تعریف هویت ایرانی داشت اما سرچشمه برخی از جبهه گیری ها علیه ناسونالیسم نیز هست. نسخه وارداتی ناسیونالیسم بر برتری نژادی تکیه داشت و از طرفی علیه دینی که ریشه عربی داشت نیز جبهه میگرفت، اما در کشور ما اعتقادات مذهبی ریشه عمیقی داشته و همچنین ایران کشوری با قومیت و نژاد یکسان نیست و از این جهت ناسیونالیسم ایرانی هیچگاه چندان جدی گرفته نشد.

    اگرچه ناسیونالیسم واژه ای غربی است اما نکته مهم در تعریف مفهوم آن تفاوت ناسیونالیسم غربی با ناسیونالیسم شرقی بخصوص در تمدنهای بزرگ شرق است. نگاه به تاریخ شرق و بخصوص تمدن ایران نشان میدهد که ایرانیها حتی در اوج قدرت خود اعتقاد چندانی به برتری نژادی به آن شکل که باعث سرکوب و حذف نژادهای دیگر شود نداشته اند. شاهان ایران از افتخاری که برای قوم خود ایجاد کرده سخن می گویند اما تعریفشان از ایران کشوری با دهها قوم است که زیر یک پرچم گرد آمده و همگی ایرانی هستند. ایرانیها در اوج قدرت خود حتی زمانی که قرار است در برابر قوم یا کشور دیگری از برتری خود سخن برانند از مثلا برتری نژاد آریا نمی گویند آنها از برتری فرهنگی خود می گویند. در واقع ناسیونالیسم ایرانی نه براساس نژاد که براساس فرهنگی مشترک و برتر است.

    حتی هنگامی که از صحبت از زنده شدن موج جدیدی ناسیونالیسم در ایران است (پس از حمله اعراب و سالها حاکمیت اعراب و سلطه فرهنگی آنها) از نابودی اعراب یا پاک سازی نژاد سخن نیست اگر در آلمان پس از جنگ جهانی اول هیتلر برای زنده کردن ناسیونالیسم ژرمن آمد در ایران ما فردوسی داشتیم و در واقع فرودسی نمونه عالی از ناسیونالیسم ایرانی است.

    اگرچه ناسیونالیسم افراطی (بخصوص نسخه غربی آن) باعث جنایتها و نسل کشی ها شده است اما از تاثیر مثبت ناسیونالیسم نمی توان گذشت.
    ناسیونالیسم زنجبری مناسب برای اتحاد مردم یک کشور بوده و انرژی و اراده جهت پیشرفت کشورها را فراهم کرده است. در تمام کشورهایی که توانسته اند پیشرفت قابل توجهی داشته باشند بخصوص آنها که از پس خاکستر خود برخواسته اند شکلی قدرتمند از ناسیونالیسم دیده می شود.(برای نمونه میتوان به آلمان و ژاپن اشاره کرد).


     
     

    1391/2/4

    خبرگزاری مهر گزارش داد که گودبرداری غیر اصولی یک مغازه در بازار ریسمان اصهان سبب فروریختن بخشی از سقف این بازار در محدوده حریم مسجد جامع اصفهان شد.

    بر اساس این گزارش، این حادثه که بعد از ظهر روز شنبه رخ داده، خسارت جانی در بر نداشته است.

    یکی از معتمدین بازار ریسمان به خبرگزاری مهر گفته که سال گذشته نیز به دلیل بارندگی‌های مستمر، بخشی از سقف بازارهای همجوار بازار ریسمان فرو ریخته بود.

    قدمت بناهای بازار ریسمان در اصفهان به دوره صفوی باز می‌گردد. 

    منبع: مهر


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته