-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

Lastest News from Shahrgon for 04/17/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



چون مسلم به نظر میرسد مطابق گفته کتسیاس، بازوی نظامی سپیتاک (گائوماته بردیه)، دربیکان (دروپیکیان خبر هرودوت، دری ها) بوده اند که ساسانیان دری تبار و مروج آیین زرتشتی رسمی درباری از میان ایشان برخاسته بودند؛ عنوان زرتشت (زرتوشترا= دارنده تن زرین) بدین رهبر سیاسی و دینی کهن خود داده بوده اند. همچنانکه در سمت خود بلخ و هندوستان عنوان معروف وی گوتمه بودا (سرود دینی دان منور به دانش) شده بود. می دانیم که وی به نیابت از برادر خوانده اش وه یزداته بردیه و پدر خوانده اش کورش بر نیمه شرقی فلات ایران و متصرفات کورش در سمت هندوستان حکمرانی داشته است. ولی لقب اصلی و معروف وی در نیمه غربی فلات ایران تحت هیئت اصلی خود یعنی بردیه (بزرگ تن و قامت) حفظ شده بود. در این عنوان وی و پسر کوچک کورش یعنی وه یزداته بردیه یعنی مرد تنومند "پیرو قانون عدل و داد خوب=بهدین" مشترک بوده اند؛ گرچه در باب گائوماته به نشانی بلند قامتی و در مورد وه یزداته به معنی سنگین وزن بودن وی است. از همین سر همین موضوع ثقیل وزن بودن وه یزداته بردیه بوده که برادر خوانده و شوهر خواهر خود گائوماته بردیه (سپیتاک- زرتشت) را به نیابت از جانب خود به اداره امور نیمه شرقی فلات ایران بر گماشته بود.  بر این پایه طرفداران اصلاحات و آیین گائوماته بردیه می توانستند بردین یعنی منسوب به بردیه یا با توجه به نام پسر کوچک زرتشت  و برادر خوانده گائوماته بردیه، بهدین (معادل و مترادف "منسوب به وه یزداته") خوانده شوند. یعنی درعمل در تاریخ کهن ایران پیش از ساسانیان این دو عنوان در هم آمیخت و آیین مساوات طلبانه با اصلاحات ارضی و آزادی بردگان و تخته کردن در معابد مردم فریبی و بتخانه ها به نام بهدین خوانده شده است. بنابراین بهدینان زرتشتیان ماقبل ساسانی در همان نواحی خشک بین فارس و کرمان و یزد بوده اند و این نام در اساس به همین مردمان اختصاص داشته است. عنوان پارسی زرتشتیان هند نیز می رساند که ایشان از همین حوالی به هندوستان مهاجرت نموده بوده اند. اینکه آیین زرتشتی تنها در بین ایشان سخت جان بوده و ریشه دوانیده است؛ به سبب دیرینه بودن سنت آن بوده است. در سایر نقاط در سه قرن دوره پر تلاطم ساسانی آیین زرتشتی و بهدینی به عمق نرفته بوده است که سریع با اسلام جایگزین شد. گرچه سنت تقدیس آتش در غالب نقاط ایران ریشه دار بوده است و تقدیس کنندگان آتش زرتشت را تحت اسامی و القاب مختلف (از جمله با عناوین زریر و زریادر در ماد؛ بامسی بئیرک در اران) می شناخته اند. ولی سنت اصلی تنها تحت آیین بهدینی در پارس و تحت نام گوتمه بوداگری در بلخ و بامیان ریشه های نیرومند دوانیده بود. نگارنده قبلاً نامهای بهدین را مأخوذ از لفط اوستایی اشون (پاکدین) و لفظ پارسی کهن ارتیان (پیروان عدل و داد؛ یعنی عنوان دینی پارسیان هخامنشی نزد هرودوت) تصور می نمودم ولی حال تصورم براین است که لفظ بهدین در رابطه با همین اسامی خاستگاه مستقل دینی خود را از منشأ نام و نشان برادرخواندگان بردیه به ارث برده است. در واقع در باب موضوع کودتا نیز که بر اثر"شایعات مرگ کمبوجیه در مصر" درفلات ایران پدید آمد. این دو برادر خوانده بر اساس این خبر بعد نشست مشترک در سمت فیروزآباد اقدام به اعلام حکومت رسمی وه یزداته بردیه نمودند که در عمل گائوماته بردیه (نائب السلطنه کمبوجیه در ایران) به نیابت از برادرخوانده اش مستقلاً به اداره و برنامه ریزی و اصلاحات اجتماعی آن پرداخت. در کودتای داریوش و همدستان هر دو پسر کورش و داماد و پسرخوانده وی یعنی گائوماته بردیه به قتل رسیدند. شایعه مرگ کمبوجیه در مصر و اعلام حکومت رسمی برادر خواندگان بردیه ها فرصت طلایی برای داریوش سیاس و جاه طلب و همدستانش به دست داده بود. باوران این دروغ سیاسی مصلحت آمیز  و بزرگ ایشان (البته به نفع کودتای خودشان) هنوز هم وجه غالب باورها را در این باب تشکیل میدهد.

در فرهنگ دبا (دایرة المعارف بزرگ اسلامی) چنین معلومات نیمه کاره  و ناقصی در باب واژه بهدین داده شده است: "بِهْدینان، گویِش، عنوانی است که بر زبان ویژۀ بهدینان ایرانی، یعنی ایرانیان زردشتی اطلاق می‌گردد و یکی از گویشهای مرکزی ایران است. زردشتیان ایران اصولاً در قرون اخیر در کرمان و یزد می‌زیسته‌اند و زبان خود را دری و گوری و گورونی می‌نامیده‌اند. گور در این گویش به معنای «مرد» و «زردشتی» و صورت فارسی آن «گبر» است که اینک بار معنایی منفی به خود گرفته است.

گویش بهدینان، یا گویش دری زردشتی، به همراه زبان فارسی، یکی از دو زبان مادری زردشتیان ایران است و به موجب تمایز داشتن در سطحهای آواشناختی، واژگانی و نحوی باید آن را گویشی مستقل دانست. این گویش با گویش یهودیان یزد و کرمان شباهت، و نیز با آنها اختلاف دارد.

همچنین نباید پنداشت که ارتباط آن با زبان اوستایی و نیز زبان پهلوی بیش از دیگر گویشهای ایرانی با این دو زبان است (مزداپور، 1/22-23). از این گویش فقط دو سه قطعۀ مکتوب وجود دارد که یکی از آنها ترجمه‌ای از استاد ماستر خدابخش در سال 1247 یزدگردی است (شهمردان، 614). با این همه، واژه‌ها و اصطلاحات دینی زردشتی و دخیل از زبانهای اوستایی و پهلوی در این گویش فراوان است."


 


آقاى خاوند! ويژگى هاى مهم اقتصاد ايران در سال گذشته چه بود؟
khavand812فریدون خاوند: مهم ترين وقايع اقتصادى ايران كه در ادامه رويدادهاى اقتصادى سال هاى گذشته بود در درجه اول افزايش ركود اقتصادى بود و بر اساس آمارهايى كه از سوى منابع جمهورى اسلامى منتشر شده است نرخ رشد در بهترين حالت ممكن از نرخ رشد حدود دو درصد در سال ۱۳۸۷ بيشتر نخواهد بود.
سقوط نرخ رشد به رغم اين كه درآمد نفتى تغيير چندانى نكرده نشان مى دهد سرمايه گذارى در ايران و ايجاد واحدهاى توليدى به شدت كاهش يافته است و در نتيجه كاهش شديد نرخ رشد اقتصادى ايران با افزايش تنش در بازار اشتغال ايران همراه بوده كه آمار آن از سوى منابع جمهورى اسلامى به گونه اى آشكار اعلام نمى شود.
نكته ديگر بر اساس آمار بانك مركزى جمهورى اسلامى كه از طرف سازمان هاى بين المللى اقتصادى از جمله صندوق بين المللى پول هم تاييد شده، كاهش نرخ تورم است كه البته به خاطر سياست انقباضى شديد بانك مركزى است و با ركود اقتصادى شديد ايران ارتباط دارد، منتها اين كاهش نرخ تورم كاهش دايمى نشأت گرفته از ساختارهاى اقتصادى ايران نيست بلكه پديده اى است بسيار موقتى و منابع جمهورى اسلامى هم بر موقتى بودن آن تاكيد كرده اند.
نكته ديگر اين كه اقتصاد ايران در سال هاى پيش از آشفتگى در سياست گذارى اقتصادى و فشارها و تحريم هاى اقتصادى بين المللى به شدت آسيب مى ديد اما در سال ۱۳۸۸ مسئله تازه اى به اين تنگناها اضافه شد و آن بحران شديد سياست داخلى بود كه به ضعيف‌تر شدن ساختار اقتصادى كشور و از بين رفتن هر چه بيشتر فضاى اعتماد كمك كرد و وضعيت از قبل هم بدتر شد.

آقاى علوى! قانون بودجه در ۲۸ اسفندماه تصويب شد ولى دولت پس از تصويب اين قانون آن را قبول ندارد و آقاى احمدى نژاد در بحث‌ها از اين قانون باعنوان «مصوبه مجلس» اسم مى برد، يعنى ظاهراً آن را به صورت قانون قبول ندارد. چه رويدادهاى مهمى در اين زمينه وجود دارد كه ناشى از اختلاف مجلس و دولت بوده است؟
احمد علوی: افزون بر نكاتى كه آقاى خاوند در عرصه سخت افزارى اقتصاد و مسايل پولى ذكر كردند، يكى از نكات نرم افزارى سال files.phpگذشته در عرصه اقتصاد همين تعارض در تصميم گيرى‌ها بوده است، چه در خود دولت و چه ميان دولت و مجلس.
مى توان گفت از سال گذشته تصميم هاى اجرا نشده اى داريم به عنوان مثال دولت دايم در مورد حذف صفر از پول ملى مانور مى دهد ولى آن را عملى نمى‌كند يا مجلس خواهان انجام نظارت هايى است كه به طور قانونى بر عهده دارد ولى دولت به اين نظارت ها تن نمى دهد. با تعويض كابينه دولت قبلى يك كادر ضعيف تر جايگزين مى شود از افرادى كه لااقل در بخش اقتصادى شناخته شده نيستند، تجربه ندارند و در ميان فعالان اقتصادى اعتبارى ندارند و اين مسئله سبب مى شود ما دايماً شاهد اطلاعات متناقضى در طى سال گذشته باشيم.
در مورد طرح بهينه سازى يارانه‌ها نيز همين تعارض را شاهد بوديم. ابتدا دهك ها را به سه گروه تقسيم بندى كردند و بعد اطلاعات مختلفى عرضه شد به طورى كه موجب سردرگمى مردم و تصميم گيران و بازيگران اقتصادى گرديد، سپس به طور ناگهانى اين خوشه بندى از بحث‌ها كنار گذاشته شد و رئيس دولت مدعى شد كه يارانه شامل تمام مردم مى شود. ما شاهد اين آشفتگى و گسستگى در رابطه بين دولت و مجلس و در خود دولت و حتى ميان وزرا هستيم. البته چون ما خارج از ماجرا هستيم كمترين اطلاعات را در اين مورد داريم ولى آنها كه در خود دولت يا مجلس فعال هستند مى گويند اين تعارض بسيار بيش از آنى است كه در بيرون انعكاس مى يابد.

آقاى دادخواه! تنها اقتصاد ايران نيست كه در سال گذشته التهاب هايى را پشت سر گذاشت بلكه اقتصاد جهانى هم پس از بحران مالى سال ۲۰۰۸ در يك آزمون پيچيده قرار گرفت، اما چشم اندازهايى هم از رشد اقتصادى در آمريكا به عنوان موتور محرك اقتصاد جهان مشاهده مى شد كه از سوى اقتصاددانان به فال نيك گرفته شد. اگر بخواهيم به اقتصاد جهان و به ويژه اقتصاد آمريكا در سال گذشته خورشيدى بپردازيم، چه ويژگى هايى را مى توان برشمرد؟
کامران دادخواه: در بحث اقتصاد جهان و به خصوص آمريكا ما صحبت از مشكلات مى كنيم ولى اين مشكلات دوره اى است يعنى در يك دوران مشخصى اين كشورها دچار مشكل شدند. بايد توجه كنيم اينها با مشكلات اقتصادى ايران كه ساختارى و دايمى است Dadkhahفرق دارد.
اقتصاد آمريكا از سه ماهه سوم سال ۲۰۰۹ رو به رشد رفته و در اين سه ماه حدود دو درصد رشد داشته و در سه ماهه چهارم سال ۲۰۰۹ اين رشد به حدود شش درصد رسيده است. از طرف ديگر تقاضا افزايش پيدا كرده، بازار كالاها و بازار مسكن ثبات يافته و نرخ بيكارى متعادل شده است. آن چه بايد اضافه كنم اين است كه بهبود وضع اقتصادى آمريكا كمتر ناشى از اقدامات دولت بوده و اگر به ارقام نگاه كنيم مى‌بينيم رشد اقتصادى در شش ماهه آخر سال ۲۰۰۹ بيشتر ناشى از سرمايه گذارى و صادرات كالا بوده است. اقتصاد دنيا هم تكان خورده و در حال پيشرفت است.
متاسفانه اكنون برخى از سياست مداران آمريكايى شروع كردند به انتقاد از چين در مورد اين كه ارزش يوان پايين است. ضمن اين كه مسئله در بلند مدت قابل بحث و قابل تصحيح است، اما اكنون زمان آن نيست و چنين امكانى وجود ندارد. وضع در حال بهبود است و بعضى حركات معلوم نيست كه وضع را بهتر كند.

آقاى دادخواه! بحث چين و آمريكا بر سر ارزش غير واقعى يوان ادامه دارد. چه زمانى چين در موقعيتى قرار خواهد گرفت كه ارزش پول خود را آزاد كند؟
اولاً مشكل كسر تراز بازرگانى خارجى آمريكا ناشى از پايين بودن ارزش يوان نيست و آمريكا كسر تراز بازرگانى با ژاپن هم داشت. تا زمانى كه آمريكا كسر بودجه عظيمى دارد و پس انداز مردم كمتر از ميزان سرمايه گذارى است، تراز بازرگانى كسرى خواهد داشت. البته در بلند مدت چين بايد يك سرى اقدامات بسيار اساسى براى بهبود وضع اقتصادى خود انجام دهد و يكى از آنها اين است كه پول چين در دنيا قابل تبديل بشود يا تصميم بگيرند پول جهانى داشته باشند يا پول چين وارد مرحله اى شود كه مردم به عنوان ذخيره در كشورهاى مختلف نگهدارند. البته چين بايد به تدريج اين كار را انجام دهد.
امروز كه مهم‌ترين مسئله بهبود وضع اقتصادى است و چين در اين زمينه پيشتاز بوده و تقاضا را افزايش داده است، موقع اين صحبت ها نيست.

آقاى خاوند! اتحاديه اروپا با مشكلات زيادى دست به گريبان است به ويژه در زمينه ارزش يورو كه در هفته هاى گذشته با ضعف روبرو بوده است. چه چشم اندازى براى اين معضل وجود دارد؟
من نسبت به رفتار چين كمى سختگيرانه ‌تر فكر مى كنم تا آقاى دادخواه. چين براى اقتصاد جهانى به عنوان يك لوكوموتيو بسيار مهم ارزش دارد و در سال گذشته چين براى نخستين بار جاى آلمان را به عنوان اولين صادر كننده جهان گرفت و احتمالاً در يكى دوماه آينده اعلام مى شود چين از نظر توليد ناخالص داخلى بعد از ايالات متحده در مقام دوم قرار مى گيرد.
چين بايد به عنوان يك قدرت مسئول رفتار كند و هم سطح اين افزايش توان اقتصادى در مورد يوان كوتاه بيايد و نرخ آن را واقعى كند، زيرا با اين وضع به تمام اقتصاد دنيا از جمله اقتصاد ايران ضربه وارد كرده و اين كه كالاهاى چينى اين گونه روانه بازارهاى مختلف بين المللى مى شود تا حدودى ناشى از اين روش چين است. كشورهاى اروپا هم در زمينه ارزش يوان با ايالات متحده آمريكا هم صدا و خواستار اين هستند كه چينى ها در مورد يوان اقدام كنند.
در مورد مسايل داخلى اتحاديه اروپا متاسفانه نرخ رشد در منطقه اروپا و به خصوص منطقه يورو پايين تر از ايالات متحده آمريكا است. آمريكا زودتر از منطقه يورو از بحران خارج خواهد شد و درحال حاضر منطقه يورو با يك بحران بسيار شديد روبرو شده كه بحران يونان است.
يونان بدهى زيادى دارد و در چند ماه آينده بايد وام هاى سنگينى از بازارهاى مختلف مالى بگيرد. دو راه در پيش روى يونان قرار دارد، يا اين كه از كمك‌هاى بانك مركزى اروپا و در واقع از كمك آلمان برخوردار شود چون غير از آلمان هيچ كشورى نمى تواند يونان را نجات دهد. راه ديگر اين است كه يونانى‌ها به صندوق بين المللى پول مراجعه كنند كه دراين صورت يك سرشكستگى براى منطقه يورو و همين طور آلمان خواهد بود.
آلمان نمى خواهد به يونان كمك كند زيرا افكار عمومى آلمان به شدت مخالف اين گونه كمك‌ها است و معتقد است يونانى‌ها بالاتر از سطح زندگى و امكانات خود از زندگى برخوردار شده اند، در حالى كه آلمانى‌ها تلاش كرده اند و دليلى ندارد به يونان كمك كنند. يونان در اين مشكلات تنها نيست بلكه اسپانيا، پرتغال و ايرلند هم در وضعيتى مشابه قرار دارند. اگر قرار باشد به يونان كمك شود بلافاصله همين كمك‌ها بايد در اختيار اسپانيا و پرتغال و ساير كشورهاى منطقه يورو كه با دشوارى روبرو خواهند شد، قرار بگيرد.
در اين شرايط ابرهاى سياهى در فضاى منطقه يورو به حركت درآمده و حتى مقام ‌هاى آلمانى از جمله خانم آنگلا مركل امكان خروج يونان از منطقه يورو را غيرممكن نمى داند. اگر اين اتفاق رخ دهد مسايل ديگرى مطرح مى شود به خصوص درباره امكان فروپاشى منطقه يورو كه در حال حاضر يك سناريوى بسيار دور است. من در روزنامه هاى اروپايى به خصوص روزنامه‌هاى فرانسوى معتبر ديدم كه اين احتمال را غيرممكن نمى دانند.

آقاى علوى! شما چه چشم اندازى براى اقتصاد ايران در سال جارى خورشيدى مى بينيد؟
افزون بر آن چيزى كه در عرصه رشد اقتصادى، تورم، بيكارى و بخش سخت افزارى اقتصاد گفته شد ما در سال گذشته شاهد افزايش ريسك اقتصادى بوديم و بسيارى از شركت‌هاى بيمه بين المللى ايران را ترك كردند. با افزايش ريسك اقتصادى و شرايط فعلى حتماً سرمايه از ايران فرار خواهد كرد چون سرمايه به جايى مى رود كه با حداقل ريسك بيشترين بازده را به دست آورد. ما همچنين شاهد كاهش سرمايه اجتماعى بوديم به خصوص بعد از انتخابات و اين مسئله باعث شد سرمايه مالى هم به شدت از ايران بگريزد.
به جز اين دو عامل، با توجه به ضعيف تر شدن بدنه كارشناسى دولت، غير شفاف‌تر شدن اقتصاد ايران، غير رقابتى‌تر شدن به واسطه اين كه واحد‌هاى اقتصادى كه قرار بود به بخش خصوصى واگذار شود به ارگان‌هاى نظامى واگذار شد، بدتر شدن فضاى كسب و كار، فرار مغزها و كاهش شاخص آزادى اقتصادى به نظر مى رسد در سال جاری چشم انداز روشنى در اقتصاد نداشته باشيم.
من گمان مى كنم در سال جارى رشد اقتصادى از سال ۸۸ هم پايين تر مى رود، شاهد بيكارى گسترده ترى خواهيم بود و تورم دوباره شعله ور خواهد شد. در ضمن اگر لايحه هدفمند كردن يارانه ها اجرا شود كه ما هنوز نمى دانيم چه خواهد شد، اين امر يكى از نابسامانى‌هاى اقتصادى ايران است و اجازه نمى دهد سرمايه گذاران تصميم گيرى كنند و اين وضعيت بدترين حالت در اقتصاد است و نمى توان از چشم انداز روشنى براى سال آينده سخن گفت.

آقاى خاوند! خبرهايى در مورد كاهش فروش نفت ايران به چين منتشر مى شود. با توجه به نقش نفت در اقتصاد ايران، چشم انداز شما براى اقتصاد ايران چيست؟
من با آقاى علوى در مورد چشم انداز بدبينانه براى اقتصاد ايران در سال جديد خورشيدى كاملاً موافق هستم و ايران سال بسيار دشوارى را در پيش دارد. به رغم گزارش هاى منتشر شده در مورد كاهش فروش نفت به چين، تنها قايق نجات آقاى احمدى نژاد در سال جديد همان بهاى نفت است.
بر اساس ارزيابى‌هاى مختلف، اقتصاد جهان به رونق دوباره بازمى گرد و مصرف نفت قدرت هاى نوظهورى مانند چين و هند و برزيل افزايش مى يابد، پس اين احتمال وجود دارد كه قيمت نفت مثل شش ماه گذشته بين ۷۵ تا ۸۲ دلار نوسان كند و حتى اگر سرعت رشد اقتصاد جهانى از اين بيشتر شود امكان دارد بار ديگر بهاى نفت به بالاى ۹۰ دلار برسد. اين تنها عاملى است كه در پنج سال گذشته به آقاى احمدى نژاد اجازه داده از نظر اقتصادى روى پا بماند و در سال جارى هم كماكان وضع به همان صورت ادامه دارد.
نكته بسيار شگفت اين است كه با وجود رونق بى سابقه بازار جهانى نفت، اقتصاد ايران نرخ رشدى چنين پايين را تجربه مى كند. به نظر من در سال جديد به رغم افزايش قيمت نفت عوامل ديگرى هم هستند كه تاثير منفى زيادى بر اقتصاد ايران مى گذارند. از دست رفتن بقاياى فضاى اعتماد باعث مى شود سرمايه گذارى در ايران نسبت به گذشته كاهش بيابد، احتمال اين كه تنش هاى سياسى حتى در جبهه اصولگرا بالا بگيرد وجود دارد و مهم تر اين كه احتمال شدت گرفتن تنش در روابط بين المللى ايران بسيار زياد است.
حتى اگر شوراى امنيت به دلايلى از جمله مخالفت چين نتواند در مورد تشديد تحريم ها عليه ايران به توافق برسد، ايالات متحده آمريكا و اتحاديه اروپا و به احتمال زياد ژاپن تحريم هاى شديدى را عليه ايران اعمال خواهند كرد و فشارهاى اقتصادى افزايش خواهد يافت و در منطقه خليج فارس از راه امارات يا كشورهاى ديگر منطقه آخرين راه هاى تنفس ايران هم تنگ تر شود.


 



البته مژگان شجریان همیشه خودش منکر این می شد که قرار است جا پای پدر بگذارد یا اینکه بخواهد جای همایون را در کنار پدر پر کند. نمونه اش هم همین مصاحبه ای که نگارنده چند ماه پیش با ایشان انجام دادم. اما بالاخره سخت است فرزند محمدرضا شجریان بود و به سمت و سوی آواز نرفت. شاید این نشان خلف بودن فرزندان شجریان است که خودآگاه یا ناخودآگاه به این سمت و سو کشیده می شوند. هر چند که بازتاب ها در این زمینه خوب نباشد، هر چند که این نوع وارد شدن به عرصه موسیقی ذهن خیلی ها را به این سمت ببرد که رسم آقازادگی در خانواده شجریان هم رسوخ کرده و کسانی که در دایره این خانواده قرار دارند از نام خانوادگی شان استفاده می کنند.
ولی همه این «هرچندها» باعث نشد که کمی از اعتماد به نفس و جسارت مژگان شجریان کم شود و هنوز دوسال از فعالیت رسمی اش در اجراها نمی گذرد که حالا با همخوانی در کنار پدر شهرتش را چند برابر کرد. کاری که همایون آن را در عرض چندین سال انجام داد.
به نظر باید اجرای اول مژگان شجریان در کنار پدر را از دو جهت بررسی کرد. اول ویژگی های فنی کار او که از دید اهالی موسیقی جای نقد زیادی دارد. البته همه نقد ها برمی گردد به اینکه مژگان شجریان اولین کار خوانندگی اش را در کنار یکی از اسطوره های خوانندگی ما یعنی استاد شجریان آغاز کرده و این کار را برای حرفه ای ترین خواننده ها هم دشوار می کند، حال آنکه برای او اولین تجربه اجرای زنده به عنوان خواننده بوده است. بعد هم باید توجه کرد که که همین تصنیف «سخن عشق» بار قبلی در کنسرت گروه آوا با همخوانی همایون شجریان اجرا شد و البته تفاوت این دو اجرا برای اهالی موسیقی قابل مشاهده است. همه اینها باعث می شود تا نقدها جدی تر بر مسائل فنی خوانندگی مژگان شجریان وارد شود. اما با این حال نیمه پر لیوان بر نیمه خالی آن غلبه دارد و Mojgan3می شود گفت حداقل می توان انتظار داشت در آینده اجراهای بسیار زیباتری را از وی بشنویم.
اما نکته دوم در مورد همخوانی مژگان شجریان در کنار پدر پا گذاشتن یک به اصطلاح «آقازاده» دیگر در بین خواننده های جوان موسیقی سنتی است. این را باید به فال نیک گرفت. همانطور که تجربه ورود همایون شجریان به صحنه به عنوان خواننده تجربه موفقی بود. همانطور خیلی های دیگر مثل حافظ ناظری با نام پدرانشان وارد موسیقی شدند و اتفاقا توانستند خیلی هم تاثیر گذار باشند.
البته مژگان شجریان یک تفاوت اساسی با همه آنها می کند و آن هم اینکه او زن است و برای همین فرصت کمتری دارد تا بتواند توانایی های خود را به عرصه ظهور بگذارد و صد البته اینکه شجریان بودن مشکلات خاص خودش را دارد و همه انتظار دارند تا از یک شجریان بهترین ها را بشنوند. همانطور که این انتظارها در مورد همایون شجریان هم بود.
منبع: موسیقی ما

 


 


برای همین خیلی زود تبدیل شد به یکی از چهره‌های محبوب طرفداران شجریان. البته هنر مژگان شجریان به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ او لیسانس موسیقی و نقاشی دارد و کارشناسی ارشدش را هم در رشته‌ی گرافیک گرفته. اما با همه‌ی این اوصاف این چند سال تمایل نداشته خیلی خودش را به‌عنوان یک شجریان مطرح کند.

شما به هر درجه از موفقیت و شهرت هم که دست پیدا کنید، ولی در آخر باز هم شما را با نام فامیلی شجریان می‌شناسند. فکر می‌کنید اینکه دختر استاد شجریان باشید همیشه برایتان یک امتیاز محسوب می‌شود یا اینکه گاهی اوقات استقلال هنری‌تان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد؟
خب، مردم همیشه از یک «شجریان» انتظار بهترین‌ها را دارند. انتظار دارند همیشه کارهایی که یک شجریان انجام می‌دهد در حد صد باشد و من خودم را در این حد نمی‌بینم. برای همین هم برایم خیلی سخت است که به من بگویند «مژگان شجریان». چون واقعاً در حدی نیستم که بخواهم خودم را پدر یا همایون مقایسه کنم. روی همین حساب دوست دارم مردم من را به‌عنوان فردی که به موسیقی علاقه دارد و از بچگی در این فضا بزرگ شده و حالا مشغول فعالیت حرفه‌ای شده نگاه کنند؛ ولی هنوز هم خودم را در آن حد نمی‌بینم که بخواهند مرا با پدر یا همایون مقایسه کنند.

پس از اینکه همیشه شما را در کنار پدرتان و به‌عنوان دختر شجریان می‌شناسند هیچ‌وقت ناراحت نمی‌شوید؟
نه، از این بابت بسیار هم افتخار می‌کنم و برایم هم مهم نیست که شخصیت هنری‌ام تحت‌تأثیر نام و شهرت خانوادگی قرار بگیرد؛ اما از طرفی خیلی دوست ندارم فعالیت هنری‌ام با شهرت شجریان باشد، به‌خاطر اینکه واقعاً من در سطح پدر و همایون نیستم. برای همین هم در این همه سال کمتر تمایل داشته‌ام که در کارهای موسیقی در کنار پدر کار کنم و بیشتر موسیقی را به‌عنوان یک علاقه‌مندی دنبال می‌کردم.

همایون شجریان هم زمانی‌که می‌خواست از پدر جدا شود و اجرای مستقل داشته باشد، بر این نکته تأکید می‌کرد که به کار کردن با پدر بیش از هر چیز دیگری علاقه‌مند است؛ ولی بالاخره در یک جایی باید برای نشان دادن استعداد و توانایی‌های خودش از پدر مستقل می‌شد. شما هم مثل همایون فکر می‌کنید و قصد دارید در آینده مستقل کار کنید؟
نه، خیلی به استقلال فکر نمی‌کنم؛ چیزهای زیادی هست که باید در کنار پدر یاد بگیرم و هنوز زمان خوبی برای مستقل شدن نیست. فکر می‌کنم حد کمال کارهای من در حال حاضر در کنار پدر خواهد بود؛ برای همین چندان علاقه‌ای به استقلال ندارم.

قبل از اینکه گروه شهناز تشکیل شود، همه شما را بیشتر به‌عنوان طراح جلد آلبوم‌های پدر می‌شناختند. ظاهراً کار نقاشی هم انجام می‌دهید، حالا هم که نوازندگی. این چندوجهی‌بودن را هم از پدرتان به ارث برده‌اید؟
[خنده] بله، خب بعضی خصلت‌ها و توانایی‌ها ارثی به آدم‌ها می‌رسند. ممکن است این هم جزو آنها باشد. البته من خودم اعتقاد دارم چندوجهی‌بودن در هنر چندان معنی ندارد. مهم، آن دید و فکر هنری است که اگر کسی داشته باشد می‌تواند آن را در قالب‌های مختلف ارائه دهد. البته این مخصوص شجریان‌ها نیست. بیشتر هنرمندها همین‌گونه هستند و معمولاً چند رشته‌ی مختلف هنری را به‌صورت حرفه‌ای ادامه می‌دهند. به‌نظرم هنر وسیله‌ای است که هنرمند روحش را با آن ارضا می‌کند، حالا به هر شکلی که باشد فرق نمی‌کند. البته من موسیقی و گرافیک را به‌صورت آکادمیک و حرفه‌ای خوانده‌ام و در طول این سال‌ها که کار گرافیک می‌کردم و فعالیت موسیقی‌ام کمتر بود واقعاً فکر می‌کردم بخشی از وجودم را بی‌استفاده گذاشته‌ام. الآن هم که فعالیتم بیشتر روی موسیقی متمرکز شده همین حس را دارم و فکر می‌کنم باید کمی بیشتر برای نقاشی و کار گرافیک وقت بگذارم.

درست است که می‌گویند شما جای همایون را در گروه پر کرده‌اید؟
[خنده] نه، درست نیست. جای همایون همیشه در کنار پدر خالی است و من هیچ‌وقت نمی‌توانم جای او را پر کنم؛ ولی چه بهتر می‌شد که همایون هم در گروه حضور داشت و آن وقت گروه کامل‌تری داشتیم. اما همان‌طور که پدر گفتند بهتر است همایون مستقل باشد؛ این‌طوری فرصت بیشتری برای پیشرفت دارد، به‌علاوه اگر به‌عنوان یک خواننده مطرح شود، خیلی بهتر از یک نوازنده است.Mojgan2

ولی انگار رسم شده یک شجریانِ دومی هم همیشه در کنار استاد حضور داشته باشد؟
خب، از همان زمان که همایون در کنار پدر کار می‌کرد، انگار دیگر همه انتظار داشتند این روند ادامه پیدا کند. اما حقیقت این‌طور نبود و هم پدر کارهای مستقل زیادی داشتند که باید انجام می‌دادند و هم همایون. آمدن من هم درخواست خودم بود و واقعاً نبودن من هم تأثیر بزرگی در گروه نداشت.

نظرتان درباره‌ی گروه شهناز چیست؟ فکر می‌کنید عملکردش در این دو سال خوب بوده؟
بالاخره پدر با استادان زیادی کار کرده‌اند و مردم هم این کارها را خیلی دوست دارند و به‌نظرم هنوز زمان هست برای اینکه این اتفاق‌ها دوباره بیفتد؛ اما خیلی‌ها هم انتظار داشتند پدر با یک گروه بزرگ‌تر کار کنند که تعداد بیشتری از سازهای ایرانی در آن باشد. پدر هم واقعاً با همین دید به سراغ تشکیل گروه شهناز رفتند و ملاک‌هایشان در انتخاب جوان‌ها این بود که در این زمینه تخصصی کار کرده باشند. البته جوان‌های دیگری هم هستند که از نظر توانایی چیزی کمتر از اعضای این گروه ندارند؛ اما عملاً یک گروه با تعداد محدودی تشکیل می‌شود و نمی‌شد از تمام آنها در گروه استفاده کرد. ولی فکر می‌کنم تا به حال گروه خیلی خوب کار کرده و بهتر شدن را هر روز می‌شود در آن احساس کرد.

شاید این گروه با هر خواننده‌ی دیگری کار می‌کردند، سطح توقعات این‌قدر بالا نبود. فکر می‌کنید گروه توقعات مردم را به‌عنوان گروه استاد شجریان برآورده می‌کند؟
ببینید نباید این گروه را با استادهایی مثل مشکاتیان و علیزاده مقایسه کرد. هر چند که آنها هم زمانی جوان بوده‌اند و با تمرین و پشتکار به این‌جا رسیده‌اند؛ اما آن چیزی که در یک گروه موسیقی مهم است همدلی و همراهی همه‌ی اعضای گروه با همدیگر است؛ به‌علاوه اینکه همه باید از نظر حرفه‌ای در یک سطح قرار داشته باشند. فکر می‌کنم آن همدلی خیلی قوی بین اعضای گروه وجود دارد و این را می‌شود در تمرین‌ها و اجراها کاملاً احساس کرد. پدر هم بارها گفته‌اند که تمام اعضای گروه مثل بچه‌های من می‌مانند. همه‌ی این‌ها نشان می‌دهند آن فضای همدلی وجود دارد؛ اما از نظر فنی، گروه باید ارتقا پیدا کند که این هم دارد اتفاق می‌افتد و هر روز بهتر از قبل کار می‌کند.

فکر می‌کنید در انتخاب شما به‌عنوان یکی از اعضای گروه شهناز چقدر پارتی‌بازی شده!؟
حقیقتش این است که هیچی! چون اصلاً این پیشنهاد از طرف پدر نبوده که بخواهد پارتی‌بازی در آن باشد. من چند جلسه در تمرین‌های گروه شهناز شرکت کردم و زمانی‌که قرار بر انتخاب نوازنده‌ها شد، آقای درخشانی به پدر گفتند که مژگان خیلی خوب این تمرینات را انجام داده و می‌تواند از اعضای گروه باشد. پدر هم با نظر مثبت آقای درخشانی پذیرفتند که من هم در گروه حضور داشته باشم. روی همین حساب که حرف و حدیثی پیش نیاید که آقای شجریان پارتی‌بازی کرده و دخترش را آورده در گروه، پدر هیچ‌وقت پیشنهاد ندادند و گفتند که بگذارند خودم به روال طبیعی انتخاب شوم.
منبع: هفته‌نامه‌ی «همشهری جوان»


 



جهان که در سال 1334 شمسی به دنیا آمد، در طول بیش از 40 سال فعالیت هنری خود ترانه های زیادی را با آن صدای محزون خود خواند و آلبوم های بسیاری را روانه بازار موسیقی کرد. جهان مقیم لس آنجلس بود که به حفظ وابستگی خود به محیط ایران و دلتنگی در غربت و در عین حال به خوشرویی معروف بود. او قرار بود برای سیزدهم فروردین ماه در ایران باشد که به دلایل کاری این سفر به عقب افتاد. در نهایت قرار بود که طی هفته آینده به ایران سفر کند که با مرگ مواجه شد. یکی از ترانه های معروف او به نام نگاه کن برگرفته از شعری از فروغ فرخزاد است.
از این هنرمند آلبوم‌های شهر عشق، به یاد بزرگان، لحظه های عاشقی، طلوع فردا، خبر تازه، از دست عشق، سرگذشت، پرنده و پرواز به یادگار مانده است.
منبع: موسیقی ما

 


 



با وجود این که بیشتر افراد اندیشمند، گاهی به خودکشی فکر می کنند، این فقط افراد نومید هستند که در لحظات درماندگی، دست به خودکشی می زنند. من در اینجا از مبارزانی چون نیوشا فرهی و هما دارابی که به نشانه ی اعتراض خودسوزی می کنند، مجاهدینی که به خاطر آرمان به خود بمب می بندند، رزمندگان سامورائی که به حکم "شرافت حرفه ای" شکم خود را می درند یا سربازانی که از روی وظیفه تن به خطر می دهند، حرف نمی زنم. خودکشی دسته ی اخیر را معمولاً "جانبازی" می خوانند، زیرا انگیزه ی آن نه نومیدی، که اعتراض به ستم یا دفاع از آرمان، گروه و میهن است.

1ـ دوگونه نومیدی
اما سرخوردگی از زندگی میان همه ی نومیدان یکسان نیست. نویسنده ی نامداری چون صادق هدایت (51-1903) نه فقط در عمر خود بیش از یک بار دست به خودکشی می زند، بلکه در بسیاری از آثار خود از نوشته ی اولیه ی "مرگ" گرفته تا داستان "بوف کور" و مقاله ی "پیام کافکا" بارها از جاذبه ی مرگ سخن می گوید. برعکس، شاعری چون منصور خاکسار (88-1318) اگر چه در یادداشت خودکشی خود همانند بند سرآغازین داستان "بوف کور" هدایت از "زخمی کشنده"ای سخن می گوید که روز و شب او را آسوده نمی گذارد، ولی آن را با عبارات "مدتی است" و "سالی است" مقید می کند و برخلاف راوی "بوف کور" آن را به سراسر زندگی انسان تعمیم نمی دهد. این درست، که شاعر غربتزده ی دفتر "لس آنجلسی ها" در بیشتر شعرهای خود از تنهایی و مرگ حرف می زند تا عشق و زندگی، و حتی عنوان "مرگ" را در پوشش واژه ی "نقطه" بر سه مجموعه ی آخر خود ("تا آن نقطه"، "و چند نقطه ی دیگر" و "با آن نقطه") می گذارد، اما دلبستگی او به مرگ، هرگز به سطح فلسفه ی پوچی و بدبینی صادق هدایت نمی رسد. منصور نه دچار افسردگی روحی است نه آلوده به الکل و مواد مخدر، تا چون هدایت (در اوج جنبش ملی مردم ایران، یعنی دو هفته پس از تصویب لایحه ی ملی شدن صنعت نفت در 4 آوریل 1951 در پاریس) خود را بکشد. منصور فقط به طور موقت دچار نومیدی شده بود و شاید اگر به خود فرصت می داد تا بار دیگر برخیزد، به آسانی می توانست گریبانش را از دست این وسوسه ی ویرانگر آزاد کرده و پس از یکی دو دهه زندگی پربار دیگر، به این دوره از زندگی پرآشوب خود چون پانویسی کوتاه بر متنی بلند بنگرد.

2khaksar-july062ـ سرگذشت یک شاعر
منصور خاکسار در 4 شهریور سال 1318 در آبادان به دنیا آمد. پدرش کارگر شرکت نفت بود و از ده "پاگچی" شهرستان رامهرمز به آبادان کوچیده بود. منصور دیپلم خود را در رشته ی ریاضی گرفت و در بانک مشغول کار شد. در سال 1345 با کمک داستان نویس ناصر تقوایی ماهنامه ی "ویژه ی هنر و ادبیات جنوب" را در چندین شماره منتشر کرد و همراه با کمال سعیدی و اکبر میرجانی به مطالعه ی آثار مارکسیستی پرداخت. در سال 1346 به جرم فعالیت سیاسی به زندان افتاد، ولی پیش از آن که در 1348 آزاد شود از خبر خودکشی کمال آگاه شد. کمال جوانی بود از یک دست و پا فلج و با وجود این در بارانداز گمرک کار می کرد. منصور که در اوایل دهه ی پنجاه با "چریک های فدایی خلق" در ارتباط بود در این دوره شعر "کارنامه ی خون" را در ستایش کار آنها نوشت. او در سال 1345 پس از اینکه شوهر خواهرش جهانگیر باقرپور به دست ساواک کشته شد به عنوان یک کارمند با سابقه ی بانک تهران بورسی گرفت و به شعبه ی آن در لندن انتقال یافت و در خارج به ترویج خط مشی چریکی درون کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی پرداخت. پس از اینکه چهره ی درخشان "ده شب شعر گوته" (تهران، پاییز 1356)، یعنی شاعر و بازیگر سعید سلطانپور به تبعید آمد منصور همراه با او، اکبر میرجانی، مهرداد پاکباز و حمزه فراحتی "کمیته ی از زندان تا تبعید" را تشکیل داد. او در سال 1357 به لبنان رفت، اما با توجه به اعتلای انقلابی، پیش از قیام بهمن به ایران بازگشت. او در سال 1358 در شکل گیری ستاد و کمیته ایالتی جنوب "سازمان فدائیان خلق" نقش داشت و در همین زمان به مدت یک ماه و نیم زندانی نظام جدید شد. در سال 1359 در اهواز با دختری که بیست سال از او جوانتر بود ازدواج کرد و از او صاحب دو دختر شد. پس از انشعاب درون این سازمان، (که نطفه ی آن در برخورد به گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا در تهران به دست دانشجویان "خط امام" در آبان 1358 بسته شد) نخست به جناح اکثریت، و پس از انشعاب در آن به جناح علی کشتگر (معروف به "بیانیه ی 16 آذر") پیوست و برای مدت کوتاه عضو مرکزیت آن شد. او در شهریور 1363 همراه با خانواده اش از مرز آستارا به آذربایجان شوروی گریخت. منصور و همسرش پس از دو سال اقامت پر واهمه در اردوگاه شوروی وارد آلمان غربی شده و پس از مدت کوتاهی (مانند بسیاری از زوج های ایرانی تبعیدی) از یکدیگر جدا شدند. منصور در این زمان از سازمان سیاسی خود استعفا داد و فعالیت مبارزاتی خود را به "کانون نویسندگان ایران در تبعید" که در سال 1983 در پاریس بنیان نهاده شده بود، منحصر کرد. او در سال 1990 به آمریکا آمد و در شهر لس آنجلس به کار حسابداری پرداخت. ده سالی دیرتر همسرش همراه با دختر کوچکش که ثمره ی یک عشق دیگر بود به منصور پیوست و همراه با دو دخترشان کانون خانوادگی گرمی را به وجود آوردند.

منصور در بیست سال اقامت خود در لس آنجلس عضو فعال و موثر یک جرگه ی ادبی "دفترهای شنبه" و همراه با خسرو دوامی و من (مجید نفیسی) ویراستار سه شماره از جنگ آن جرگه، و همراه با من ویراستار صفحه ی شعر مجله ی آرش و هشت شماره ی 13 تا 20 از "دفترهای کانون" نویسندگان در تبعید بود. او بیش از یک دوجین دفتر شعر به فارسی (و گاهی همراه با ترجمه ی انگلیسی) منتشر کرده که از آن جمله می توان "قصیده ی سفری در مه"، "لس آنجلسی ها" و "تا آن نقطه" را نام برد. شعرهای او را می توان به دو دسته تقسیم کرد: یکی منظومه های روایی چون "کارنامه ی خون"، "سفری در مه" و آخرین دفتر شعرش "از سحرخیزان" که پس از مرگش زیر چاپ است و دوم، شعرهای کوتاه "تغزلی"(نظیر دفتر "آنسوی برهنگی" که از داستان "شیرین و فرهاد" نظامی الهام گرفته) و "خانوادگی" (مانند شعر "شاهد" از دفتر "و چند نقطه ی دیگر" که به نیروانا تقدیم کرده) "مناسبتی" و "سیاسی" (نظیر شعر "برج دوقلو دو بار فرو نمی ریزد" که به مناسبت یازدهم سپتامبر گفته و به من تقدیم کرده است از همان دفتر.)

3ـ کار مشترک دو همکار
در عرض بیست سال گذشته من و منصور با یکدیگر تنگاتنگ کار ادبی می کردیم و بجز دیدار ماهانه ی جرگه ی "دفترهای شنبه" هر هفته یکدیگر را (و برای چند سال اول همراه با خسرو دوامی) ملاقات می کردیم تا دیوان شاعران کهن ایران را با دقت تمام از الف تا ی بخوانیم و درباره ی آن بحث کنیم. بدین ترتیب خواندن "شاهنامه"ی فردوسی پنج سال طول کشید و "مثنوی" مولوی سه سال و "خمسه" ی نظامی دو سال. علاوه بر آنها ما کلیات سعدی، دیوان حافظ و غزلیات و مقالات شمس را کامل خواندیم و دو ماهی بود که دیوان ناصرخسرو را آغاز کرده بودیم که با مرگش ناتمام ماند. آنچه بر نزدیکی ادبی ما می افزود پیشینه ی فعالیت انقلابی در گذشته(او "فدایی" و من "پیکارگر") و باور داشتن به ادبیات متکی به "التزام فردی" و ستیز با ادبیات جانبدار حزبی بود. با وجود این نکات مشترک، ما در روش های کار و سلیقه های ادبی متفاوت بودیم. او در سال های نخستین تشکیل جرگه ی "دفترهای شنبه" به خاطر مهربانی و بردباری اش به صورت هماهنگ کننده ی ثابت محفل ما درآمد و با وجود کوشش هایی که از جانب برخی از اعضا برای ادواری کردن سمت گرداننده و پایه گذاشتن یک سنت دمکراتیک انجام می شد، او همچنان به ادامه ی روش کار سابق اصرار می ورزید و سرانجام وقتی با رأی همگانی برای تبدیل ریاست ثابت به گردانندگی ادواری مواجه شد، در برابر روش جدید اداره ی دمکراتیک محفل مقاومت کرد و علیرغم خواهش دوستان در سیزده سال اخیر او برای همیشه از قبول سمت گرداندن جلسات ماهانه سر باز زد.(1) منصور همچنین برخلاف من که در شعرم از "صراحت" و "سادگی" زبان برخوردارم به پوشیده گویی و تعقید گرایش داشت و بویژه از آنجا که خواستگاه شعری او از "شعر میانه" شعرایی چون فریدون مشیری و نادر نادرپور بود در دفترهای نخستین خود به آوردن "مشبه" ها و "مشبهً به" ها به جای تصویرپردازی و فضاسازی علاقه داشت. ما هر دو بر تفاوت های ادبی خود آگاه بودیم، ولی آن را ارج می گذاشتیم و این تفاوت سلیقه را مایه ی پیوند بیشتر کار خود می دیدیم. من بر دو دفتر کار او "قصیده ی سفری در مه" و "لس آنجلسی ها" نقد نوشتم(2) و گمان می کنم که بویژه مقاله ی "فردیت و سفری در مه" من بر کار او تأثیر مثبت گذاشت و زبان شعر او را به سوی سادگی بیشتر کشانید. او نیز بر کتاب "شعرهای ونیسی" من نقدی نوشت که در "بررسی کتاب" به ویراستاری مجید روشنگر چاپ شده است.
گمان می کنم در سال 1998 بود که پرویز قلیچ خانی سردبیر مجله ی "آرش" چاپ پاریس که به لس آنجلس آمده بود از من و منصور خواست که وظیفه ی گزینش شعرهای رسیده را به عهده بگیریم و به جای پراکنده کردن آنها در صفحات گوناگون مجله، آنها را در دو صفحه ی جداگانه گردآوریم. بدین ترتیب تا سال 2008 ما با قرار دادن کیفیت آثار به عنوان ملاک اصلی گزینش، ده ها شعر کوتاه را با توجه به تنوع جغرافیایی، جنسی و سنی در آرش چاپ کردیم تا این که سرانجام با تصمیم سردبیر مجله به حذف صفحه ی شعر و پراکنده کردن مجدد شعرها به صورت "تزئینی" در صفحات گوناگون، مسئولیت ما نیز به پایان رسید. من و منصور در 18 ژوئن 2008 نامه ای به پرویز قلیچ خانی نوشته و اعتراض خود را به حذف صفحه ی شعر و روش فردی او در اداره ی مجله بیان کرده و استدلالش را برای انجام این کار که "آرش یک مجله ی صرفاً سیاسی است و نباید دعوی فرهنگی داشته باشد" رد کردیم، ولی او حتی از چاپ نامه ی ما در آرش خودداری کرد.
" نامه ی کانون" که بعدها به "دفترهای کانون" تغییر نام داد تا شماره ی پنجم به ویراستاری شاعر اسماعیل خوئی و تا شماره ی دوازده به ویراستاری داستان نویس نسیم خاکسار چاپ می شد تا اینکه به تصمیم نشست همگانی کانون نویسندگان ایران در تبعید به تاریخ ماه مه 2001 در شهر ماینز آلمان، این وظیفه به منصور و من واگذار شد و ما تا شماره ی بیستم آن را با گزینش آثاری چون شعر، داستان، مقاله و نقاشی از نویسندگان عضو و غیر عضو کانون، درون مرز و برون مرز منتشر کردیم. بدبختانه کار ما، به دلیل دوری از اروپا که محل اصلی تمرکز اعضای کانون است از یک سو و اختلافات درون کانون و کناره گیری کادرهای قدیمی از آن از سوی دیگر انعکاس چندانی نیافت.
در شماره ی 15 "دفترهای کانون" منتشر شده در 1381 پیرامون خودکشی شاعر حسن هنرمندی در پاریس من چند سطری نوشتم که زیر عنوان "یادداشت ویراستاران" به امضای منصور و من چاپ شد. در آنجا می خوانیم:"امسال صدمین سال تولد صادق هدایت است و با این وجود خودکشی دردناک حسن هنرمندی در پاریس خاطره ی مرگ هدایت را در ذهن ما زنده می کند. چرا نویسنده ی "بوف کور" در 1330 به زندگی خود در پاریس پایان می دهد و چگونه است که در همان شهر شاعر و مترجم آثار ژید(Geide) و بودلر (Baudlaire) در 1381 خود را می کشد؟ آیا میان خودکشی و دوری از وطن، پیوندی وجود دارد؟ شگفتا که در ایران حکومتی خودکامه جان نویسندگان آزاده را با بی رحمی تمام می گیرد و در تبعید نویسنده ی ایرانی قاتل جان خود می شود! البته هر خودکشی ریشه های شخصی و اجتماعی ویژه ی خود را دارد، اما بی گمان نمی توان انکار کرد که دشواری های ناشی از انطباق با محیط تازه، فرد مهاجر را به سوی تنهایی، نومیدی و خودکشی می کشاند. هنرمند نیز مانند هر فرد دیگر نیاز به روابط اجتماعی دارد. بهترین روش برای گسترش پیوندهای هنرمندانه، تشکیل محفل های محلی است که به نوبه ی خود، محیط مساعدی برای آفرینش هنری به وجود می آورد. آفتاب و عشق هر دو لازمه ی زندگی است. بکوشیم تا با نشان دادن گرمای بیشتر، از سردی هوا بکاهیم."

4ـ موقعیت دردناک
منصور خاکسار از آوریل 2009 درگیر موقعیت سختی شده بود که خود در یادداشت های خودکشی اش از آن به "بیماری بی درمان" و "زخم کشنده" نام می برد. او در طی این مدت با برخی از دوستان خود از تمایل به خودکشی حرف می زد و احتمالاً در فکر و عمل مقدمات آن را فراهم می کرد. برای نمونه، یک هفته پیش از اقدام به خودکشی، وقتی که به عادت معمول شب پنجشنبه به خانه ی من آمده بود تا با یکدیگر دیوان شاعران کهن را بخوانیم به خواهش من شعری را که احمدرضا احمدی در سوگ مهتاب دختر علی میرزائی ویراستار مجله ی "نگاه نو" (شماره 84، زمستان 1388) سروده بود برایم خواند. من به او گفتم که مهتاب خودکشی کرده و خود را از بالای ساختمان بلندی در تهران به پایین انداخته است. او گفت:"چه شجاعتی! کاش من هم چنین کنم". او همچنین در آخرین مقاله ی چاپ شده ی خود زیر عنوان "حقوقی: شاعری آشنا به ظرفیت های پنهان در کلام" در سوگ شاعر اصفهانی محمد حقوقی (و راهنمای شعری من در نوجوانی) در نشریه شهروند شماره 1240 مورخ 30 ژوئیه 2009 از دلمشغولی خود به مرگ سخن می گوید:"... نمی دانم چرا بر مرگ حقوقی ـ حتا از همین گزارش کوتاه و آزاردهنده ـ غبطه خوردم. نه اینکه ارزش زندگی پربار ادبی او را نادیده بگیرم و یا دریغ خوار مرگ او در این شرایط نباشم. نه. تنها به آنی از ذهنم گذشت که دیری است گزارش خوانِ دوستانی شده ام که در پی هم ـ و نه دور و نه دیر ـ می روند. با سنی نزدیک به من و اگر هم بیش، نه به سالیانی چندان. مرگی که با من تاکنون میانه خوبی نداشته است. هر چند به جستن اش زیادی برخاسته ام."

منصور خود را به شیوه ی دردناکی کشت: کیسه ی مشمائی به سر کرد، آن را به دور گردنش پیچاند و با نوار چسب محکم کرد و توی دهانش دستمال کاغذی چپاند. یک روز پس از خودکشی اش، همسایه ی آمریکایی دیوار به دیوارش به من گفت که منصور حوالی ساعت 11 شب چهارشنبه 17 مارس 2010 چراغ را خاموش کرده و صبح پنجشنبه صاحبخانه ایرانی اش که از نرفتن او به سر کار نگران شده به اتاقش رفته و تن بی جانش را روی فرش دیده بود. آیا قبلاً قرص خواب آور هم خورده بود؟ آیا این شیوه ی خودکشی را از تیمسار ایرانی که در فیلم "خانه ای از شن و مه" (با بازیگری بن کینگزلی و شهره آغداشلو) جان خود را می گیرد یاد گرفته بود یا از اسلام کاظمیه، نویسنده و کوشنده ی سیاسی، که در سال 1997 در پاریس پس از خوردن تریاک و الکل زیاد سرانجام خود را با یک کیسه ی پلاستیکی کشت؟(3) نمی دانم، ولی باور دارم که اگر یک روز پیش از ارتکاب به این عمل، رویدادی خشم آفرین بر آشفتگی روحی او نیفزوده بود ای بسا که منصور هرگز وسوسه ی خودکشی را از مرحله ی فکر به عمل درنمی آورد.

Nafisi-khaksar1
مجید نفیسی و منصور خاکسار در حال شعرخوانی در گردهمایی مقابل ساختمان فدرال لس آنجلس برای حمایت از زندانیان سیاسی جولای 2006

5ـ وسوسه ی خودکشی
منصور هیچگاه پیش روانشناس نرفت و به نظر نمی رسید که به بیماری افسردگی روحی دچار باشد. از سال 1990 که از آلمان به لس آنجلس آمد تا آخرین روزی که دست به خودکشی زد تقریبا هر روز به سر کار می رفت، نه سیگار می کشید و نه معتاد به الکل بود و به همسر و سه دختر خود عشق می ورزید و خاطرشان را عزیز می داشت. چنانچه در آخرین لحظات زندگی در یکی از یادداشت های خودکشی اش برای جلوگیری از گرفتن هرگونه انگشت اتهام به سوی آنها می نویسد:"خانواده ی من، همه ی خانواده ی من باید مصون بمانند." او همچنین در این یادداشت، با قاطعیت از فردای آزاد و شاد میهنش سخن می گوید. نومیدی او مانند یأس هر انسان اندیشمند دیگر، عکس العمل طبیعی یک فرد بود در برابر گره های کور زندگی که گاهی می تواند چون طناب داری به گردن انسان افتد.
من خود صرفنظر از دوران نوجوانی، دو بار به طور جدی به خودکشی فکر کرده ام: یک بار در سال 1360 در تهران، هنگامی که همسر و رفیقم عزت طبائیان در زندان اوین تیرباران شد و دیگر بار در سال 1989 در لس آنجلس وقتی بین من و همسر دومم داشت جدایی شکل می گرفت و پسرمان آزاد هنوز یک ساله نشده بود. بار اول می خواستم طپانچه ای را که هم اتاقم در یک پیت نفت جاسازی کرده بود بردارم و به خیابان خاوران و نزدیک به گورستان "کفرآباد" جایی که عزت در آن چال شده بود خود را در ته چاه خشکی بکشم، بدون این که رفقایم از مرگ من آگاه شوند. فکر می کردم که بدین طریق از رنج کشنده ی مرگ عزت رها می شوم بی آن که روحیه ی رفقایم را خراب کرده باشم. بار دوم همانطور که در شعر "آه لس آنجلس" بدان اشاره کرده ام، جدا شدن از همسر دومم را چون خالی کردن پشت پسر شیرخواره مان می دیدم و تاب تحمل آن را نداشتم. با وجود این که بیش از دو سال پیش از آن در 20 سپتامبر 1987 در برخورد به خودسوزی نیوشا فرهی در لس آنجلس، شعری در ستایش زندگی و انتقاد از فرهنگ شهادت نوشته بودم، و به علاوه تازه از نگارش کتاب "در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران" فارغ شده بودم، در آن موقعیت بحرانی کماکان خود را در برابر یکی از چالش های بزرگ زندگی ام ناتوان می دیدم. پس پتویی روی سرم کشیدم و دو روز و یک شب توی اتاق چنبره زدم. سرانجام پیچ رادیو را باز کردم و ناخواسته به برنامه ای درباره ی Osip Mandelstam (1938-1891) شاعر روسی گوش دادم که در تبعیدگاهش (پیش از این که به یکی از اردوگاه های مرگ استالین فرستاده شود) شعرهای اعتراض آمیزش را به حافظه ی همسرش می سپرد. همین بود که جانی دوباره گرفتم، پا شدم و دریافتم که فقط با پذیرش کامل مسئولیت در برابر پسر کوچکمان می توانم بر مشکلات ناشی از جدایی همسرم چیره شوم نه با کشتن خود.
آیا در آن شب هولناک، در کنار بالین منصور رادیویی نبود که او بتواند پیچ آن را بگرداند و به شعر فروغِ شاعران گوش کند که "تنها تبار خونی گلها او را به زیستن متعهد کرده است"؟ من مطمئن هستم که اگر منصور این فرصت را به خود داده بود آرام آرام زمان "زخم کشنده"اش را التیام می داد و او دوباره می توانست با شور و نشاط همیشگی به "نوشتن" یعنی تنها چیزی که به قول خودش او را به ادامه ی زندگی وامیداشت، بپردازد. حالا که او رفته، دخترهایش و دفترهای شعرش زندگی او را ادامه می دهند.
5 آوریل 2010

----------------------
پانوشت ها:
1ـ من در زمان حیات منصور در مقاله ی "نشست های شنبه: تجربه ی ده سال یک جرگه ی ادبی در لس آنجلس" درباره ی تحول از ریاست ثابت به گردانندگی ادواری نوشته ام بدون این که از او نام برده باشم. رجوع کنید به کتاب من "من خود ایران هستم"، نشر پگاه ـ افرا، کانادا، 2006 .
2ـ برای خواندن مقاله ی "فردیت و سفری در مه" که پیرامون کتاب "قصیده ی سفری در مه" منصور است و همچنین مقاله ی "ادیسه یا انه ئید؟" که پیرامون کتاب "لس آنجلسی ها"ی او است رجوع کنید به کتاب "شعر و سیاست و بیست و چهار مقاله ی دیگر"، نشر باران، سوئد، 1998. این دو مقاله به تازگی در شهروند بازچاپ شده است. آنها را در لینک های زیر ببینید.

3ـ نگاه کنید به "روزها در راه" نوشته ی شاهرخ مسکوب، جلد دوم، صفحه ی 719، انتشارات خاوران، پاریس، 1379.
http://www.shahrvand.com/?p=5366
http://www.shahrvand.com/?p=2932


 



بنیاد جایزه ادبی روکرت روز ۳۱ ژانویه ۲۰۱۰ اعلام کرد که این نشان ادبی در این دوره به یک ادیب ایرانی تعلق خواهد گرفت.
چهار شاعر و نویسنده ایرانی برای مرحله نهایی معرفی شدند که عبارت بودند از: محمدرضا شفیعی کدکنی، اسماعیل خویی، منیرو روانی‌پور و شهریار مندنی‌پور.
هیئت داوران جایزه روکرت طی اطلاعیه‌ای خبر داد که از میان نامزدهای این بنیاد، جایزه امسال به اسماعیل خویی تعلق گرفته است.
تا کنون تعدادی از کارهای او به زیانهای انگلیسی، ایتالیایی، عربی، ترکی، روسی و آلمانی ترجمه و به چاپ رسیده است.

روکرت، شرق‌شناسی عاشق ایران
فریدریش روکرت، سراینده‌ شماری از زیباترین شعرها و ترانه‌ها در آلمانی است. و بسیاری از صاحبرنظران زبان لیریک و شعری او را از برترین‌ها در زبان آلمانی می دانند.
برخی از سروده‌های روکرت را آهنگسازان بزرگ در موسیقی کلاسیک آلمان جاودانه کرده‌اند؛ از جمله فرانتس شوبرت، روبرت شومان و یوهانس برامس بر پایه اشعار روکرت ترانه‌هایی زیبا تصنیف کرده‌اند.
شعر قطعه معروف "ترانه‌های مرگ کودکان" اثر گوستاو مالر سروده‌ی فریدریش روکرت است.
اما روکرت به عنوان مترجم و شرق‌شناس نیز جایگاهی بلند دارد، و از پایه‌گذاران رشته خاورشناسی نوین به شمار می‌رود.
روکرت فارسی و عربی و ترکی را به خوبی می‌دانست، و رشته‌ای از آثار کلاسیک را از زبانهای شرقی به آلمانی ترجمه کرد. اما او تنها مترجم نبود، بلکه به راستی به فرهنگ و هنر شرق، به ویژه ایران، عشق می‌ورزید.
روکرت شماری از آثار سخنوران ایران مانند سعدی (گلستان)، فردوسی و مولوی را به آلمانی ترجمه کرده است.
به ویژه ترجمه روکرت از غزلیات حافظ معروفیت فراوان دارد، و به عنوان الگویی درخشان برای تمام مترجمان از زبان‌های شرقی به شمار می‌رود.
ترجمه‌های روکرت روح و گوهر لطیف اشعار تغزلی و عرفانی را با مهارتی بی‌نظیر منتقل می‌کند.
جایزه دوسالانه‌ی فریدریش روکرت اولین بار در سال ۲۰۰۸ به علاء الاسوانی، نویسنده نامی مصری، مؤلف رمان معروف "عمارت یعقوبیان" تعلق گرفت.
ارزش این جایزه مبلغ ۷ هزار و پانصد یورو (معادل حدود ۱۰ هزار دلار) است.
جایزه امسال فریدریش روکرت در ماه ژوئن امسال طی مراسمی در شهر کوبورگ به اسماعیل خویی تقدیم می‌شود.


 



در پی این برخورد ها استاندار تهران گرچه خیلی سریع تصمیم به تکذیب این گفت و گو با همشهری ماه گرفت اما موجود بودن فایل صوتی اظهاراتش و تایید شدن مصاحبه پیش از انتشار برخلاف گذشته راه تکذیبیه را بر این مسوول دولتی می بست.
با این حال روز گذشته همشهری ماه به دلیل انتشار این مصاحبه مورد اعتراض استاندار و دولتی ها قرار گرفت.
مرتضی تمدن استاندار تهران در مصاحبه ای با خبرنگار همشهری ماه که درصفحه ۶۴ آن منتشر شد اظهار داشت: آنها(معترضان) تقاضای برگزاری راهپیمایی کردند و ما هم مجوز صادر کردیم. راهپیمایی روز ۲۵ خرداد با مجوز قانونی ما برگزار شده بود. نه تنها با مجوز آمدند که حتی ما کمک کردیم نظم راهپیمایی حفظ شود. ما به آنها کمک کردیم که امنیت روز ۲۵ خرداد ماه تامین شود. یعنی همزمان هم مجوز دادیم و هم خدمت رسانی کردیم.
این اظهارات استاندار تهران در گام اول قوه قضائیه را با چالش جدی مواجه می کند. دستگاه قضایی بازدداشت شدگان حوادث پس از انتخابات را به دلیل حضور در این راهپیمایی که آن را غیرقانونی نامیده‌ روانه زندان کرده‌ است. البته این تصمیم جدای از اینکه وجهه قانونی ندارد و طبق اصل ۲۷ قانون اساسی تجمع ۲۵ خرداد کاملا قانونی است به نظر می رسد برای ایجاد رعب در بین مردم برای عدم تکرار نمایش همبستگی باشد.
براساس آرای دادگاه‌های پس از انتخابات حضور در راهپیمایی ۲۵ خرداد ماه مجازاتی برابر با یک سال زندان تعزیری داشته است ولی در هیچ کجای قانون به مجازات برای حضور در راهپیمایی با مجوز اشاره نشده است.در فهرست اتهامات تمامی دستگیر شدگان، حضور در راهپیمایی ۲۵ خرداد نیز به چشم می‌خورد.
موضوع دیگری که پس از طرح اظهارات استاندار تهران درباره مجوز دار بودن راهپیمایی ۲۵ خرداد اذهان را به خود جلب می کند، حوادثی بود که در پایان این راهپیمایی رخ داد.تیر اندازی،ضرب و شتم و شهادت حداقل ده نفر از شهروندان . راهپیمایی که تمدن آن را مجوز دار خوانده و تاکید کرده است : نه تنها با مجوز آمدند که حتی ما کمک کردیم نظم راهپیمایی حفظ شود. ما به آنها کمک کردیم که امنیت روز ۲۵ خرداد ماه تامین شود. یعنی همزمان هم مجوز دادیم و هم خدمت رسانی کردیم.
اما روز گذشته پس از انتشار این خبر و تماس هایی که از دفتر احمدی نژاد و مجموعه دولت با استانداری برقرار شد. مسوولان نشریه همشهری ماه به استانداری فراخوانده شدند تا فایل صوتی این مصاحبه را که قبل از انتشار با مشاور تمدن نیز چک شده بود به آنها تحویل دهد.
با این وجود شب گذشته در حالی که انتشار خبر مجوز دار بودن راهپیمایی ۲۵ خرداد بازتاب گسترده ای یافت استانداری تهران با انتشار تکذیبیه ای به نقل از استاندار سعی در جبران مطالب مطرح شده در گفت و گو کرد.
در این اطلاعیه که روابط عمومی استانداری تهران، به نقل از استاندار منتشر کرده تاکید شده: راهپیمایی ۲۵ خرداد فاقد مجوز قانونی بود.
مرتضی تمدن در توضیحی درباره این گفت و گو گفته است: یکی از ماهنامه‌ها در مصاحبه‌ای که سال گذشته با بنده انجام داد به نقل از اینجانب نوشته است که راهپیمایی ۲۵ خرداد با مجوز قانونی صورت گرفته است. لذا جهت تنویر افکار عمومی عرض می‌کنم موضوع مصاحبه درباره نحوه همکاری نهادهای دولتی با احزاب و گروه‌های معترض برای برگزاری اجتماعات و راهپیمایی بود و همانگونه که در متن سئوال این ماهنامه مشخص می‌باشد بحث خاصی درباره راهپیمای روز ۲۵ خرداد مطرح نبوده است.
این در حالی ست که در متن مصاحبه منتشر شده که فایل صوتی آن موجود است تمدن مشخصا از راهپیمایی ۲۵ خرداد اسم برده و می گوید نه تنها به معترضان برای راهپیمایی ۲۵ خرداد مجوز دادیم بلکه امنیت آن را نیز تامین کردیم!
تمدن در ادامه تکذیبیه خود آورده است: من در این مصاحبه درباره درخواست احزاب برای تجمع و راهپیمایی توضیح دادم که در ایام انتخابات در خواست‌های فراوانی برای راهپیمایی و تجمع به فرمانداری تهران واصل می‌شد که پس از بررسی در شورای تامین با مواردی که موجب لطمه وارد نشدن به امنیت مردم می‌شد با این گونه درخواست‌ها موافقت بعمل می‌آمد به طور مثال در چهار مورد مشخص مانند همایش انتخاباتی ۱۷ خرداد ۸۸ یکی از کاندیداهای محترم در ورزشگاه هفتم تیر، سخنرانی یکی از اعضای ستاد آقای موسوی در تاریخ۲۰ خرداد ۸۸ در بلوار جمهوری اسلامی، همایشی در تاریخ۱۱ خرداد ۸۸ در سالن همایش‌های برج میلاد و غیره موافقت بعمل آمده و برای حفظ نظم و امنیت از نیروی انتظامی درخواست کردیم که امنیت این تجمعات تامین شود.
استاندار تهران که روز گذشته از سوی دولت به شدت مورد انتقاد قرار گرفت در ادامه این توضیحاتش تصریح کرده است: "در خصوص راهپیمایی ۲۵ خرداد هیچ گونه مجوزی از سوی مراکز قانونی صادر نشد و بنده ادعای چنین مطلبی را تائید نمی‌کنم بویژه این که در راهپیمایی فاقد مجوز ۲۵ خرداد از سوی عواملی که به فتنه دامن می‌زند به آشوبگری و حمله به بانک‌ها و اماکن عمومی و مردمی پرداخته شد و عده‌ای نیز با اغراض خاص سیاسی به پایگاه مقداد بسیج در خیابان آزادی حمله کرده و قصد خلع سلاح محافظان را داشتند که منجر به کشته شدن افرادی شد؛ لذا صدور مجوز برای راهپیمایی ۲۵ خرداد صحت نداشته و ندارد و اگر افرادی در این روز بازداشت شدند بخاطر تحریک برای حضور در راهپیمایی غیر قانونی و اقدامات آشوب طلبانه روز ۲۵ خرداد بود و پرداختن رسانه‌های بیگانه به این موضوع بیانگر نیاز آنها به مطلبی برای توجیه اقدامات فتنه‌انگیز آنها است".
در روز ۲۵ خرداد ۸۸ نزدیک به ۳ ملیون نفر از مردم تهران که به نتیجه اعلام شده انتخابات و تقلب صورت گرفته در آرا خود معترض بودند ، در یک راهپیمایی آرام در اعتراض به نتیجه انتخابات شرکت کردند. ولی در انتهای راهپیمایی، حرکت مردم توسط نیروهای لباس شخصی و نظامی به درگیری کشیده شد و تعدادی از هموطنان بی گناه در این راهپیمایی شهید و زخمی شدند.
دولت همواره بدون توجه به نقش عقل و اختیار در آدمی و قدرت انتخابگری و تشخیص انسان! این خیل عظیم مردم معترض را فریب خورده جریانی خاص و یا رسانه های بیگانه معرفی کرده است.
منبع: امروز

 


 


 


 


آقای ارجمند بدلیل درگیری با افسر جانشین زندان بنام منصوری که چند ماه پیش در خارج از زندان به خاطر مسائل مالی در درگیری به قتل رسید به سلول انفرادی منتقل شد و همچنان در شرایط وحشتناک و قرون وسطائی بسر می برد.

زندانی داریوش ارجمند در سلول انفرادی نگهداری می شود که از داشتن نور طبیعی و حتی لامپ در سلولش محروم است. او ناچار است که از سلولش بعنوان سرویس بهداشتی استفاده کند و همچنین می بایست در همان سلول استحمام نماید در حالی که این سلول بسیار کوچک و فاقد چنین امکاناتی است.زخمهای زیادی بر روی بدن این زندانی وجود دارد ولی از انتقال او به بهداری خوداری می کنند و حتی داروهای لازم به این زندانی داده نمی شود که زخم هایش را پانسمان کند.این زندانی از داشتن لباس کافی محروم است و لباسهایش مندرس و پاره می باشند.بوی تعفن که از سلول انفرادی این زندانی بر می خیزد باعث اذیت و ازار سایر زندانیان که در سلولهای انفرادی این سالن زندانی هستند می شود غذای این زندانی در حد زنده ماندن است.
او تا به حال چند بار اقدام به خودکشی کرده است در آخرین باری که اقدام به خودکشی نمود چندین ساعت به حال خود رها شد که با اعتراض سایر زندانیان نجات یافت .یکی از زندانیان سیاسی وضعیت این زندانی را به کسانی که تحت عنوان بازرس مراجعه می کنند تشریح کرد و از او خواست که به سلول این زندانی مراجعه کند و خود شاهد شرایط وحشتناک و غیر قابل تصور این زندانی باشد ولی این فرد با این استدلال که این زندانی مبتلا به ویروس ایدز است و خطرناک می باشد از بازدید سلول این زندانی خوداری نمود.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران ،ابعاد غیر قابل تصور و وحشتناک فجایع و جنایتهای قرون وسطائی در زندانهای این رژیم را محکوم میکند و از کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد و سایر سازمانهای حقوق بشری که وظیفه رسیدگی و ممانعت از این جنایتها است خواستار اقدام عملی برای ارجاع پرونده نقض حقوق بشر این رژیم به شورای امنیت سازمان ملل متحد است.
منبع: فعالین حقوق بشر و دمکراسی

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به shahrgon-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به shahrgon@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته