-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/10/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

یونسکو، نهاد علمی- فرهنگی سازمان ملل متحد اعلام کرد که از برگزاری کنگره فلسفه در تهران پشتیبانی نمی‌کند.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، یونسکو در روز سه‌شنبه ۹ نوامبر اعلام کرد که در برگزاری کنگره فلسفه در تهران مشارکت ندارد، زیرا به این نتیجه رسیده که شرایط تشکیل چنین اجتماعی در ایران هنوز فراهم نشده است.
یونسکو دلایل مشخص خود را برای عقب‌نشینی از همکاری در برگزاری کنگره فلسفه در ایران اعلام نکرده است. در گزارشی از خبرگزاری کانادا (سی پی) از پاریس در این مورد آمده است که علت اصلی پا پس‌کشیدن یونسکو، فشارهایی است که بر علوم انسانی در ایران اعمال می‌گردد.


خبرگزاری کانادا گزارش داد که دولت ایران در نظر دارد در مورد محتوای آموزشی ۱۲ رشته دانشگاهی تجدید نظر کند، چون آنها را با اسلام سازگار نمی‌داند. یکی از این رشته‌ها فلسفه است.

نهاد علمی- فرهنگی سازمان ملل متحد دو سال پیش پذیرفت که ایران میزبان برگزاری کنگره‌ جهانی فلسفه در ایران باشد. کنگره جهانی فلسفه هر سال در روز جهانی فلسفه، که سومین پنج‌شنبه از ماه نوامبر است، در یکی از کشورها برگزار می‌شود. سال گذشته ترکیه میزبان کنگره جهانی روز فلسفه بود.

یونسکو از برگزاری کنگره روز جهانی فلسفه در تهران پشتیبانی نمی‌کند. هرچند یونسکو دلایل خود را رسماً اعلام نکرد، اما فشارهایی که حکومت بر رشته‌های علوم انسانی وارد می‌کند و اعتراض روشنفکران و دانش‌آموختگان فلسفه در این تصمیم بی‌تأثیر نبوده است.--

از یونسکو به خاطر آنکه پذیرفته بود کنگره‌ جهانی فلسفه در ایران برگزار شود، به شدت انتقاد شده بود. اخیراً بیانیه‌ای به زبان فارسی با امضای «جمعی از دانش آموختگان، دانشجویان و استادان فلسفه در داخل و خارج از کشور» منتشر شد و در آن به تحریم کنگره‌ی فلسفه در تهران فراخوانده شد. پیش از آن بیانیه‌ای با امضای جمعی از فیلسوف سرشناس از کشورهای مختلف جهان به زبان انگلیسی منتشر شده بود و خواهان تحریم کنگره‌ فلسفه در ایران شده بود.

پس از این‌گونه اعتراض‌ها یونسکو تصمیم گرفت که در روز جهانی فلسفه کنگره‌های دیگری در کشورهای دیگر جهان برگزار شود تا تهران مرکز اصلی تصور نشود. اما اکنون یونسکو تصمیم گرفته است کنگره‌ی تهران را کاملاً بی‌ارتباط به خود اعلام کند.

تصمیم جدید یونسکو با استقبال مواجه شده است. وزارت خارجه فرانسه اعلام کرده که آنچه در ایران می‌گذرد با ارزش‌هایی چون انسان‌گرایی و رواداری، که یونسکو، یک نماد آنها است، همخوانی ندارد.
نمایندگی ایالات متحده‌ آمریکا در یونسکو نیز اعلام کرده است که امیدوار است شرکت‌کنندگان در برنامه‌های روز جهانی فلسفه از این فرصت استفاده کنند و یاد آموزگاران و فیلسوفانی را گرامی دارند که در کشورهای استبدادی به دفاع از آزادی برخاسته‌اند.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
گفت‌و‌گوی حسین نوش‌آذر با محمدرضا نیکفر درباره‌ی نخستین کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران
همایش فلسفه خودش سیاسی است
نگرانی از سازماندهی کنگره روز جهانی فلسفه
نشست رسانه‌ای روز جهانی فلسفه
کنگره جهانی فلسفه در تهران و فراخوان به تحریم آن

 
 

متن زیر برگردانِ آلمانی به فارسی دیباچه‌ی پژوهشی‌ست که ژیل دولوز1 در آن سعی می‌کند تفاوت مازوخِ نویسنده با سادِ نویسنده، تفاوتِ ماهویِ مازوخیسم با سادیسم را نشان دهد. انگیزه‌ی دولوز برای این پژوهش متداول شدنِ تعریف ‌واژه‌ی سادو- مازوخیسم و برداشتِ نادرست رابطه‌ی برعکسی مازوخیسم و سادیسمِ برآمده از تعریف این ‌واژه است. این پژوهشِ ۱۱۲ صفحه‌ای ضمیمه‌ی آخرین چاپ رمان «ونوس» در پوست خز2 از لئوپولد فون زاخر-مازوخ3 ، نویسنده‌ی اتریشی قرن نوزدهم است. منبع من کتابی است که در سال ۱۹۸۰ توسط انتشارات «اینزل» Insel taschenbuch در آلمان نشریافته است.

انگیزه‌ام برای ترجمه‌ی این چند صفحه‌ بیشتر آشنایی و تشویق خواننده‌های فارسی‌زبانِ ساکنِ خارج از ایران و یا ایرانیان آشنا به یک زبان اروپایی‌ است، چون آثار مازوخ و یا ساد، تا آنجایی که من باخبرم، به فارسی برگردانده نشده‌اند. این کارِ من نخستین کاری نیست که به فارسی درباره‌ی مازوخ و مازوخیسم نشر می‌یابد. باید دانست که جامعه‌ی روشنفکری غربی این دو نفر را نه تنها به عنوان رمان‌نویس، بل‌که به عنوان فیلسوف هم می‌شناسند.


ژیل دولوز

مهم‌ترین آگاهی درباره‌ی زندگی زاخر- مازوخ را منشی‌اش اشلیشتر گرول (زاخر-مازوخ و مازوخیسم)4 و نخستین زنش واندا- همانی که نامش بر شخصیت زنِ داستانی رمانِ ونوس در پوست خز نهاده شد- در کتابِ «زندگی‌نامه‌ی من»5 داده‌اند. به راستی کتابِ واندا کتاب ارزنده‌ای‌ست. زندگی‌نامه‌نویس‌های بعدی تا حدودی از این کتاب ارزیابی منفی‌ای کردند، هرچند در موارد فراوان، نقلِ پاره‌هایی از آن را اجتناب‌ناپذیر دیدند. بازدارنده‌ی آن‌ها نقش بی‌گناهی‌ای‌ست که واندا در کتابش به خود داده. مازوخ مازوخیست بوده، پس در نتیجه باید واندا راسادیست دید. اما احتمال اشتباه‌ بودنِ این پیش‌داوری زیاد است.

لئوپولد فون زاخر- مازوخ در سال ۱۸۳۶ در شهر لمبرگ به دنیا آمد، در گالیتسییِن.6 اجدادش اسلاو، اسپانیایی و بوهم‌ها مردانی در خدمت امپراتوری اتریش- مجار بودند. پدرش رئیس پلیسِ لمبرگ بود. صحنه‌های زندان و قیام زندانیان، که مازوخ در کودکی تجربه‌شان کرده بود، در او تأثیری ژرف گذاشتند. در تمامی آثارش مسائل و مشکلات اقلیت‌ها و ناسیونالیست‌ها مشهود است، و همچنین جنبش‌های انقلابی در محدوده‌ی این امپراتوری.

او در «داستان‌های گالیتسیایی، داستان‌های مجاری، داستان‌های پروسی...» چگونگیِ برپاییِ تشکلات دهقانی و مبارزه‌ی دوسویه‌ی آن‌ها را با نمایندگان اتریشی و مالک‌های محلی توصیف می‌کند. او شیفته‌ی جنبش پان‌اسلاوی7 بود. در کنارِ گوته، برایش پوشکین و لرمانتوف8 مردان بزرگ بودند. خودِ او را تورگنیوفِ9 روسِ کوچک می‌خوانند.

مازوخ در ابتدا استاد تاریخ در گراتس10 است، و سپس‌تر با رمان‌های تاریخی‌اش واردِ جاده‌ی ادبی‌ می‌شود و به سرعت به شهرت می‌رسد. اولین رمانش، زنِ مُطَلقه (۱۸۷۰)، یکی از نخستین ژانرِ رمانی‌اش، بازتاب گسترده و پرنفوذی می‌یابد، حتی در آمریکا. ترجمه‌‌ی رمان‌ها و داستان‌هایش وارد بازار کتاب فرانسه می‌شوند. یکی از مترجم‌هاش که زن است، او را نویسنده‌ای اخلاقی و رمان‌هاش را اثری فولکلوریک و تاریخی معرفی می‌کند، بی‌آنکه اشاره‌ای به اروتیکی بودنِ آثارش کند.

خوانندگان داستان‌هاش هم، چون تخیلات مصورِ اروتیکی‌اش11 را ناشی از جانِ اسلاوی‌اش دانستند، از آن نرنحیدند. این را هم باید در نظر گرفت که سانسور و مدارا در قرن نوزدهم شرایط دیگری از امروز داشت: با توصیف ابهامی رابطه‌ی جنسی مدارا بیشتر، و با توصیف بدنی و توصیف جزئیات حالات روانیِ آن، مدارا کمتر بود. مازوخ به زبانی می‌نوشت که در آن فولکلور، قصه و هرزنگاری در‌همدیگر جاری می‌شدند، که خود بازتابی از پهنه‌ی وهمی دوران شلاق‌زنیِ انسان‌ها بود.


لئوپولد فون ساشا مازوخ، نویسنده‌ای که از عشق سکس‌زدایی کرد

برای همین هم علیه کرافت- ابینگ12، که واژه‌ی مازوخیسم را از اسمش برای نامگذاری نوعی از رفتار انسانی به‌کارگرفت، شکایت کرد. مازوخ نویسنده‌ای مشهور و دانش‌آموخته بود. در سال ۱۸۸۶ در پاریس شادمانه و هلهله‌کنان خوشامدش گفتند؛ مدال افتخاری به او هدیه کردند، و روزنامه‌های فیگارو و لوموند برایش جشن گرفتند.

عشقبازی‌های مازوخی خود را در- شکل خرس یا دزد درآوردن، به شکارشدن و یا بندی شدن واگذارکردن، به‌دست زنی تپل در لباسی از پوست خز برای مجازات و تحقیر سپردن، و حتی توسط او دردهای جسمی کشیدن- در لباس خدمتکار درآمدن، جمع‌آوری اشیای فتیش و پوشیدنِ لباس‌های جدید، دادنِ آگهی‌های دوست‌یابیِ کوچک روزنامه‌ای، بستن قرارداد کتبی با معشوقه‌ای تا در روزِ مبادا او را به روسپیگری کشاندن، جا انداختند.

اولین ماجراجویی مازوخ با «آنا کوتوویتس»13 موجد داستانِ زنِ مطلقه و ماجراجویی‌ دیگرش با «فانی فون پیستور»14 موجد رمان «ونوس در پوست خز» می‌شود. دوشیزه روملین15 نامه‌هایی دوپهلو برای مازوخ ارسال می‌کند، نام مستعارِ واندا را برای خودش برمی‌گزیند و سرانجام در سال ۱۸۷۳ با مازوخ ازدواج می‌کند. او تیزفهم‌ترین و درعین حال پرتوقع‌ترین زن برای مازوخ و سرانجام پردردسرترینِ‌شان بود که آخر سر هم زنش شد.

این سرنوشت مازوخ است که مدام سرخورده شود، انگار که توانایی تغییر لباس‌ در او منجر به ایجاد سوتفاهم‌ها می‌شد؛ او سعی کرد نفرِ سومی را به حریم خانوادگی‌اش وارد کند، یک یونانی، همانطور که خودش او را نامیده است. حتی در دورانِ آنا کوتوویتس با کُنتِ لهستانی بدلی‌ای آشنا می‌شود که بعدها معلوم می‌شود که دزد و بیمارِ خطرناکی بوده است. در خلال پیوندش با آئورورا-واندا16 وارد ماجرایی می‌شود که قهرمانش لودویگ دوم شاهِ بایرن بود.

در اینجا هم در جشن‌ها و شادمانی‌ها ماسک‌ها‌ از چهره‌ی شخصیت‌های شاخص کنار می‌روند و منجر به باله‌ای عجیب‌‌غریب می‌شوند، که سرانجامش سرخوردگی برای مازوخ است. آخرینش ماجرایی‌ست با آرماند از فیگارو17 که این را واندا در کتابش به‌خوبی بازتاب داده، با این شرط که خواننده خودش تصحیح‌اش کند. این همان اپیزودی‌ست که مازوخ در سفرِ پاریسش در سال ۱۸۸۷ بانی‌اش بوده و منجر به پایان رابطه‌اش با واندا شده. در سال ۱۸۸۷ مازوخ با سرپرست فرزندانش ازدواج می‌کند. رمان Siona á Berlin از میریام هاری18 چهره‌ای جالب از سال‌های آخرِ زندگی مازوخ را در خود دارد. او در سال ۱۸۹۵، سرخورده از آنکه آثارش به فراموشی سپرده شده‌اند، می‌میرد.

آثارمازوخ تأثیرگذار و نامتعارف هستند. او آن‌ها را در مداری بسته، یا در مدارهای بسته‌ی تودرتویی جای داده است. مدار اصلی، ماترک قابیل19، می‌بایست به شش موضوع می‌پرداخت: عشق، مُلک، پول، دولت، جنگ و مرگ (فقط دو موضوع اول به پاپان رسانده شد، هرچند چهارموضوع دیگر در محتوای این دو وجود دارند). داستان‌های فولکلوریک یا ملی‌اش به مدار دوم می‌پردازند. دو رمانِ سیاه، که بهترین‌ها از مازوخ هستند، درباره‌ی گروه‌هایی عرفانی در گالیتسیاست که پرداختِ‌شان به موضوع ترس و هیجان واقعاً بی‌نظیرند: «صیادِ جان» و «خدای مادر».20

عنوان «ماترک قابیل» قصد بیان چه چیزی را دارد؟ ظاهراً می‌بایست از آن ارثیه‌ی جنایت و زجر و سنگدلی، و دردی که انسان از آن‌ها می‌کشد گردآمده باشد. اما سنگدلی تنها رویه‌ی رازهای ژرفناک این عنوان‌هایند: قابیل در سرمای طبیعت، در بیابانِ بی آب و علف، در تصویر یخزده‌ی زمین ‌مادر سرنوشت خودش را کشف می‌کند.


ونوس در پوست خز(۱۸۹۶) یکی از مشهورترین رمان‌های مازوخ است. این رمان به یکی از موضوعات ماترک قابیل، یعنی موضوع عشق می‌پردازد.

این سردیِ مادرِ سختگیر، به سنگدلی دگرگشت‌ می‌یابد و از آن انسانِ نوین سربرمی‌آورد. یعنی «نشانِ» قابیل، همان راهنمای چگونگی به‌کارگیری آن ماترک است برای تداوم زندگی. مسیح دنباله‌ی قابیل است که با «نشانِ» بالای صلیب راهنمون انسان می‌شود، او «بدونِ عشقِ جنسی، بدونِ مُلک، بدونِ وطن، بدون نزاع، بدونِ کار، آزادانه می‌میرد و به ایده‌ی انسانیت شخصیت می‌دهد.» آثار مازوخ توانِ رمانتیکِ آلمانی را جذب می‌کند. ما معتقدیم، هیچ نویسنده‌ای نتوانسته مانند مازوخ از گفتمان فانتاسم و تعلیقِ آن بهره‌ بگیرد. او توانسته به طرزی شگفت‌انگیز از عشق سکس‌زدایی کند و سکس را در تمامیت تاریخ بشری ببیند.

ونوس در پوست خز(۱۸۹۶) یکی از مشهورترین رمان‌های مازوخ است. این رمان به یکی از موضوعات ماتَرَکِ قابیل، یعنی موضوع عشق، می‌پردازد. سرنوشت مازوخ از دو سو ناعادلانه رقم خورد. ساختِ تعریف‌واژه‌ی مازوخیسم از نامش نه تنها چیزی برایش نداشت؛ حتا برعکس هم عمل کرد. درست در همان دورانی که تعریف‌واژه‌ی مازوخیسم مصرف متداول و روزانه یافت، مطالعه‌ی آثارش فراموش شد.

یک دلیلش آن که این دوران مصادف شد با انتشار کتاب‌هایی درباره‌ی آرا و نظرات ساد با برداشتی ناشیانه و دور از آرای اصلی‌اش؛ اما این روند دوامی نیافت و نگاه به آثارساد ژرفنا گرفت، از اینرو واکنش به ادبیات آثار ساد در کنار بررسی بالین‌درمانی سادیسم در بهترین وضعیتش قرارگرفت. اما آنچه که به مازوخ مربوط می‌شود، آشنایی با آثارش و فهمِ مازوخیسم در آن‌ها به طرز شگفت‌انگیزی درجا می‌زند.

باید این را پذیرفت که ساد و مازوخ شخصیت‌هایی بین دیگر شخصیت‌ها نیستند، اینان در اصل آموزه‌هایی را آموزانده و نشر داده‌اند، یکی درباره‌ی مازوخیسم و دیگری درباره‌ی سادیسم. دلیل دومی که بی‌عدالتی در سرنوشتِ مازوخ را دو برابر کرد این بود که او، از دیدگاه بالین‌درمانی، مکمل ساد است. آن‌هایی که این دلیل را درست نمی‌دانند، پاسخ دهند که چرا آنانی که به ساد علاقه نشان می‌دهند، علاقه‌ای به مازوخ نشان نمی‌دهند؟ می‌گویند کافی‌ست تنها نشانه‌ها را جابجا و رانه‌ها (غریزه‌ها die Triebe) را پشت ‌و رو کرد، تا به اشتراکِ دومتضاد در واحدِ سادو-مازوخیسم رسید.

همین وحدتی که در تعریف‌واژه‌ی سادو- مازوخسیم هست برای مازوخ بدبیاری آورد. او نه تنها زیر یک بی‌عدالتیِ فراموش‌شدن زجرکشید، بلکه زیر تمجیدی ناعادلانه و دیالکتیکی ناعادلانه در وحدتی اسمی هم. به محض آنکه از مازوخ چیزی می‌خوانیم، متوجه می‌شویم که کیهانِ مازوخ با کیهان ساد مشترکات ندارد. موضوع تنها به تکنیک مربوط نمی‌شود، بلکه خودِ مسئله، پیشرویِ مسئله و چارچوب مسئله‌ از نوعی دیگراست. ایرادی بر پسیکوآنالیز نیست که مدت‌ها امکانات و واقعیاتِ انتقال سادو- مازوخسیم را فراهم کرد.

آنچه که موجب پرسش می‌شود، وحدتِ درونیِ تعریف ‌واژه‌ی سادو- مازوخسیم است. پزشکی بین نشانه‌گان/سندروم و نشانه/سمپتوم تفاوت می‌گذارد: نشانه‌ها علایم مشخص یک بیماری‌اند، اما نشانه‌گان‌ها حاصل مجموعه‌ای از بیماری‌های مختلف و گاه متغیر هستند. ما مطمئن نیستیم که وحدتِ سادو- مازوخسیم خودش یک نشانه‌گان است، باید آن را از دو ریشه‌ی جدا از هم دانست. اغلب گفته شده که یک فرد هم سادیست است و هم مازوخیست؛ پیشترها به آن باور داشتند.

امروزه باید همه چیز را دوباره از نو آغازید، ابتدا نوشته‌های ساد و سپس مازوخ را خواند. چون در داوری‌های بالین‌درمانی- پزشکی پیش‌داوری‌های زیادی مخفی‌ست، پس باید کار را از جایگاهی خارج از پهنه‌ی بالین‌درمانی از نو آغازید، باید از نوشته‌ها استخراجی تازه کرد، از جایی که ناشایستگی‌های21 رفتاری نشان شده‌اند. آنگاه خواهیم دید، اتفاقی نبوده که نام این دو نویسنده به تعریف‌واژه تبدیل شدند.

شاید از این نوآغازیدن، ادبیات (نقد ادبی) و ‌بالین‌درمانی(پزشکی) تکانی بخورند و به رابطه‌ای جدید با یکدیگر برسند، رابطه‌ای که بتواند متقابلاً از یکدیگر بیاموزند. آسیب‌شناسی22 همیشه در خودش کمی از هنر را دارد. علائمِ کلینیکی سادیسم و مازوخیسم را نمی‌توان از ارزش‌های ادبی آثار ساد و مازوخ جدا کرد. به جای آنکه خود را به یک رابطه‌ی دیالکتیکی بینِ دو متضاد محدود کنیم، باید نقد ادبی با مسائل بالینی را با هم درگیر کنیم، طوری که مکانیسم اختلاف واقعی، و به همچنین اصالت هنریِ این دو، روشن شود.

پانوشت‌ها:

1- Gilles Deleuze, Eine Studie über den Masochismus/ insel taschenbuch 469, Frankfurt

۲- این رمان توسط نگارنده ترجمه شده و ناشری در ایران منتظر اجازه‌ی نشر از وزارت ارشاد است.

3-Leopold von Sacher-Masoch(1836-1895)

4-Schlichtergrol, Sacher-Masoch und der Masochismus

5-Wanda von Sacher-Masoch,) mein Lebensberichte)

6-Lemberg, Galizien

7-Panslawismus

8-Goethe, Puschkin, Lermontov

9-Turgeniew

10-Graz

11-Phantasma

12-Kraft-Ebing

13-Anna Kottowitz

14-Fanny von Pistor

15-Fräulein Rümelin

16-Aurora-Wanda

17-Armand vom Figaro

18-Myriam Harry

19-Das Vermächtnis Kains

20-Die Seelenfischerin und Die Gottesmutter

21-perversion

22-symptomatologie

Share/Save/Bookmark

 
 

خلاصه‌ی کلی کتاب

هابرماس در کتاب «تحول ساختاری حوزه‌ی عمومی» یک‌نوع «عمومی‌بودن» را مورد بررسی قرار می‌دهد که در سده‌ی هجدهم به وجود آمده اما هم‌چنان به دوره‌ی مدرن مربوط می‌شود. در ابتدای کتاب، هابرماس تلاش می‌کند که حدود و ثغور حوزه‌ی عمومی بورژوا را تعیین کند.

Download it Here!

وی حوزه‌ی عمومی را حوزه‌ی خصوصی افرادی می‌داند که به هم می‌پیوندند تا حوزه‌ای عمومی بسازند. هابرماس برای همین منظور تاریخِ جداشدن حوزه‌ی عمومی از حوزه‌ی خصوصی را در زبان و فلسفه ردگیری می‌کند.

پیش از ظاهرشدن حوزه‌ی عمومی بورژوا (که از عصر میانه تا سده‌ی هجدهم وجود داشته است) شاهان یا ارباب‌ها خودشان در مقابل حضار آماده می‌شدند و سخنرانی می‌کردند؛ شاه تنها شخصی بود که عمومی بود، و دیگران صرفن تماشاچی و شنونده بودند. یعنی در آن دوره، امرعمومی و امرخصوصی هنوز از یک‌دیگر جدا نشده بود.

پیش‌رفت‌های اقتصادی نقش اساسی‌ای در تحولات حوزه‌ی عمومی داشت. هابرماس تاکید می‌کند که انواع کاپیتالیستی تولید و نیز مبادلات دور-برد کالاها و اخبار نقش اساسی‌ای بر تحولات حوزه‌ی عمومی داشته‌اند. مهم‌ترین جنبه‌ی حوزه‌ی عمومی‌ای که در سده‌ی هجدهم وجود داشت این بود که مردم در مباحثات عقلانی و انتقادی خویش از دلیل و برهان استفاده می‌کردند.


یورگن هابرماس

مردم در این مباحثات، سلطه‌ی حکومت را بررسی می‌کردند یا برکاربست‌های غیرقانونی قدرت انگشت می‌گذاشتند. مباحثات عقلانی و انتقادی در قرائت‌خانه‌های عمومی و در نهادهایی مانند سالن‌ها و قهوه‌خانه‌ها شکل می‌گرفت. هابرماس حوزه‌ی عمومی را زاییده‌ی نهاد خصوصی خانواده می‌داند که برای اولین‌بار مباحثاتی درباره‌ی هنر و ادبیات در آن‌جا شکل می‌گرفته.

حوزه‌ی عمومی، حوزه‌ی محدودی نبود، اما بسته به تحصیلات و تخصص صاحب مکان موضوع‌ها و مدعوین متفاوت می‌شدند. هابرماس تاکید می‌کند که حوزه‌ی عمومی در تنظیم علایق و منافع جامعه‌ی مدنی نقش اساسی‌ای دارد.

حوزه‌ی عمومی/سیاسی، برای نخستین‌بار، در سده‌ی هجدهم در انگلستان توسعه پیدا می‌کند. حوزه‌ی عمومیْ در سده‌ی نوزدهم درون قانون اساسی اروپای بورژوا نهادینه می‌شود و به اجماع مردمی ارج گذاشته می‌شود.

هابرماس می‌گوید حوزه‌ی عمومی بعدها در مفهوم «عقیده‌ی عموم» تجلی پیدا کرد، همان مفهومی که کانت و مارکس و هگل و میل و توکویل به‌اش پرداخته‌اند. اما طولی نکشید که این حوزه‌ی عمومی بورژوا به‌خاطر تغییرات اقتصادی و ساختاری‌ای که در اروپا رخ داد، از هم پاشید.

مرزهایی که بین دولت و جامعه کشیده شده بود محو شد، و همین منجر به آن شد که جامعه از نو فئودالی شود. دولت و جامعه در حوزه‌های یک‌دیگر مداخله می‌کردند، و برای همینْ حوزه‌ی خصوصی از بین رفت. حوزه‌ی عمومی – که قبلن محلی برای مباحثات عقلانی و انتقادی بود – به محلِ خوش‌گذرانی و تن‌آسایی تبدیل شد.

هابرماس اضافه می‌کند که دنیای رسانه‌های جمعیْ کم‌ارزش اما قدرتمند شد. رسانه‌ها می‌کوشیدند تا حوزه‌ی عمومی‌ای که وجود بیرونی نداشت ایجاد کنند. با پیدایش رشته‌های دانشگاهی‌ای مانند تبلیغات بازرگانی و روابط عمومی، دنیای واقعیِ رسانه‌ها هویداتر شد.

این رشته‌های دانشگاهی و هم‌چنین سازمان‌های بزرگ غیردولتی، جای‌گزین نهادهای حوزه‌ی عمومی شدند. حوزه‌ی عمومی بار دیگر شکل فئودال به خودش گرفت؛ سیاست‌مدارها و سازمان‌ها از طریق این رشته‌ها و این حوزه‌ی عمومیِ فئودالی، خودشان را به رای‌دهندگان معرفی می‌کنند.

عقیده‌ی مردم، تحت کنترل دولت و رسانه‌ها قرار دارد و به‌ندرت وجه انتقادی پیدا می‌کند. ما به حوزه‌ی عمومیِ قدرتمندی نیاز داریم که بر دولت و سازمان‌های غیردولتی تسلط داشته باشد. خود هابرماس بسیار امیدوار است؛ زیرا قدرت و سلطه چیزهای ماندگار و ثابتی نیستند.

Share/Save/Bookmark

 
 

در هفته‏ی اخیر، علی‏رغم اینکه افکار عمومی چشم به مذاکرات آتی ایران و گروه ۵+۱ دارد، اظهارات پیاپی یک سناتور امریکایی و بنیامین نتانیاهو، نخست‏وزیر اسراییل به این بحث سمت و سوی دیگری داده است.

Download it Here!

سناتور جمهوری‏خواه، لیندسی گراهام، روز شنبه در جریان یک کنفرانس امنیتی در هالی‏فاکس کانادا، گفت: «ایران باید باور کند که امریکا توان و احتمال حمله‏ی نظامی به آن کشور را دارد.» از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو، نخست‏وزیر اسراییل، روز یکشنبه در ایالت نیواورلئان در ملاقات با جوبایدن، معاون رئیس جمهوری امریکا گفت: «تنها تهدید به یک اقدام نظامی جدی علیه ایران، می‏تواند برنامه‏های هسته‏ای این کشور را متوقف کند.» او گفت تحریم‏های اقتصادی بر ایران اثر نداشته است.

این اظهارات روز گذشته توسط رابرت گیتس، وزیر دفاع امریکا که از استرالیا بازدید می‏کرد، رد شد. او با وجود آنکه ادعا کرد امریکا همه‏ی گزینه‏ها را هم‏چنان در نظر دارد، گفت: «تحریم‏ها بر ایران مؤثر بوده و گزینه‏ی نظامی تنها راه حل مناقشه‏ی هسته‏ای نیست.»

در گفت‏وگو با دکتر رضا تقی‏زاده، تحلیل‏گر سیاسی و کارشناس مسائل انرژی در انگلستان، نگاهی به بحث‌های اخیر و جوانب گوناگون آن انداخته‌ایم.

واکنش تازه‏ی اسراییل، به‏ویژه در روزهایی که مسئله‏ی مذاکرات مطرح است، چه معنایی دارد؟


رضا تقی‌زاده

ایران و اسراییل در یک مورد نقطه‏نظر مشترک دارند. این نقطه‏نظر مشترک آن است که تحریم‏ها علیه ایران اثر نمی‏کند. دولت ایران مدعی این موضوع است، ولی در توضیح این قضیه، آن‏‏چه را باید به اطلاع مردم برساند، به‏صورت روشن منعکس نمی‏کند.

منظور ایران این است که تحریم‏ها در شکل کنونی، سیاست اتمی دولت ایران را تغییر نمی‏دهد. دولت اسراییل هم همین استدلال را دارد و اعلام می‏کند تحریم‏های جامعه‏ی جهانی علیه ایران، تأثیر نمی‏کند.

نظر آنها این است که دولت ایران در نتیجه‏ی اعمال تحریم‏ها، سیاست اتمی خود را تغییر نمی‏دهد. بنابراین برای متوقف کردن برنامه‏ی اتمی ایران، اسراییل توصیه می‏کند که از تهدید نظامی، به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده شود.

آیا مخالفت امریکا در این شرایط، مضمون تازه‏ای دارد؟

امریکا معتقد به حل قضیه از راه‏های دیپلماتیک است؛ یعنی ضمن اینکه تحریم‏ها را به‏هرحال مؤثر می‏داند، راه‏حل نظامی را در شرایط فعلی رد می‏کند.

این نقطه‏ی تلاقی سیاست خارجی امریکا با خواسته‏های اسراییل است. اسراییل، همان‏طور که گفتم، با دولت ایران در مورد بی‏اثر بودن تحریم‏ها دارای نظر مشترک است.

ولی گذشته از ادعاهایی که دو طرف یا سه طرف در مورد تحریم اقتصادی ایران می‏کنند، جامعه‏ی سیاسی در داخل و خارج از کشور معتقد است که این تحریم‏ها مؤثر بوده است.

این حرف شما درست است، ولی در نهایت، دولت ایران کمترین تغییری در ادامه‏ی روند توسعه‏ی برنامه‏های اتمی‏ خود نداده است. این تأثیر را زندگی مردم از اعمال تحریم‏ها گرفته است، ولی منجر به تغییر سیاست اتمی دولت ایران و تغییر برنامه‏های آن نشده است.

هدف اعمال تحریم‏ها از روز اول این بود که به تغییر روش دولت ایران بیانجامد و نه محروم کردن مردم از زندگی عادی و نه اعمال فشار بیشتر به آنها. آن‏چه مخالفان تحریم‏ می‏توانند استدلال و به بی‏نتیجه بودن آن اشاره کنند، این است که تحریم‏ها اثر کرده، ولی اثر آن را مردم گرفته‏اند؛ مردم مصرف‏کننده در داخل ایران و نه دولت ایران.

پس وقتی رابرت گیتس، وزیر دفاع امریکا، دیروز با نظر نتانیاهو مخالفت کرد و گفت که تحریم‏ها بر دولت ایران مؤثر بوده، منظور ایشان چه نوع تأثیری بوده است؟ آیا تأثیر بر سیاست هسته‏ای ایران بود؟ از نظر امریکایی‏ها چه نوع تغییری در رفتار ایران در مسئله‏ی هسته‏ای پیدا شده است؟

چنین تغییری حاصل نشده است و امریکایی‏ها این را اگر اعلام هم نکنند، می‏دانند. اگرچه ظرفیت غنی‏سازی اورانیوم‏ ایران تا حدی کاهش پیدا کرده، ولی این کاهش، کاهش داوطلبانه نبوده است. ناشی از محدودیت‏های فنی‏ای بوده که ایران با آن روبه‌رو است. در عمل در سیاست هسته‏ای ایران اثر نگذاشته است، ولی از توسعه‏ی بیشتر آن، تا حدودی، پیشگیری کرده است.

ایران در نتیجه‏ی اعمال تحریم‏ها و روبه‌رو بودن با مشکلات فنی‏ای که امروز با آنها دست به‏گریبان است، به هیچ‏وجه قادر نخواهد شد سوخت اتمی برای مصارف غیر نظامی تولید کند. مثلاً تأمین سوخت برای راکتور بوشهر و یا هرچیز دیگری.

در این صورت، این تغییری است که باید اسراییلی‏ها هم متوجه آن باشند و برای آنها هم از خطر برنامه‏ی هسته‏ای ایران کاسته بشود. چرا اینطور نیست؟

ادامه‏ی برنامه‏های اتمی ایران در حدود فعلی و ظرفیت‏های کنونی هم می‏تواند منجر به تبدیل شدن ایران به یک قدرت نظامی اتمی بشود و این آن چیزی است که دنیای خارج، کشورهای منطقه، از جمله اسراییل، به آن اعتراض می‏کنند.

با ادامه‏ی ظرفیت فعلی و به‏کار گرفتن سه‏، چهارهزار سانتریفوژی که حالا در نظنز مشغول کار هستند، ایران به‏راحتی می‏تواند دارای ظرفیت نظامی اتمی بشود.

بنابراین هدف تحریم‏ها که خنثی کردن آن‏ چیزی بود که از آن به عنوان خطر اتمی شدن ایران یاد می‏کنند، تا این لحظه موفق نبوده است. امریکا اما امیدوار است که در آینده این تأثیر بیشتر و منجر به تغییر نظر دولت ایران بشود.

این امیدواری چقدر زمینه‏ی واقعی دارد؟ شما در چه مدت زمانی‌ای در آینده، احتمال می‏دهید چنین تغییری حاصل شود؟ تغییری که موجب شود بحران هسته‏ای ایران پایان پیدا کند یا این پرونده به‏طور کلی کنار گذاشته شود؟

من انتظار ندارم در آینده‏ی نزدیک، تحول چشمگیری در مسیر خروج پرونده‏ی اتمی ایران از بن‏بست صورت بگیرد. دلیل آن این است که اختلاف نظر دو گروه مخالف برنامه‏های اتمی ایران و ایران، خیلی از هم فاصله دارند و آن‏چه حالا صورت می‏گیرد، در صورت حتی دست پیدا کردن به موفقیت نسبی، مذاکره پیرامون یک شاخه از برنامه‏های اتمی ایران است.

حال آنکه این بخش محدوده‏ای است در یک مجموعه‏ی بزرگ‏تر. مثلاً اگر شما راجع به ذخیره‏ی اورانیوم سه‏ونیم‏ درصد غنی‏سازی شده‏، با ایران به توافق برسید، معلوم نیست که مسئله‏ی ادامه‏ی غنی‏سازی اورانیوم، قانونی بودن و غیر قانونی بودن آن که در چهار قطعنامه‏ی شورای امنیت، مورد اشاره‏ی مستقیم قرار گرفته، چه خواهد شد.

اگر شما در این مورد به توافق رسیدید، معلوم نیست که تکلیف راکتور آب سنگین در دست ساختمان ایران در اراک که در هرحال، می‏تواند در صورت عملی شدن، به اندازه‏ی لازم برای تولید دو تا سه بمب مواد انفجاری تولید کند، چه خواهد شد.

چون این مذاکرات فقط در محدوده‏ی خاصی صورت می‏گیرد، نمی‏تواند به عنوان راه‏حل، پرونده‏ی اتمی ایران را به صورت کامل از مدار کنونی خارج کند.

پس چه توافقی راه‏حل نهایی است؟

توافق در مورد مثلاً قانونی کردن غنی‏سازی اورانیوم در ایران، به معنای خاتمه دادن به همه‏ی قطعنامه‏های تحریمی شورای امنیت علیه ایران است. این مسئله‏ای نیست که بشود در مذاکرات یک یا دو روزه با دبیر شورای امنیت ملی ایران و یا خانم اشتون در استانبول یا در ژنو و وین بر سر آن به‏نتیجه رسید. ضمن اینکه برنامه‏های اتمی ایران به‏تنهایی بخشی از مجموعه‏ی مشکلاتی است که دنیای خارج با نظام سیاسی ایران دارد.

بنابراین زمانی می‏توانیم به این موضوع امیدوار باشیم که ایران با جامعه‏ی جهانی به توافق نسبی برسد و برنامه‏ی اتمی ایران هم به عنوان بخشی از این مشکلات در محدوده‏ی این راه‏حل‏ها قرار خواهد گرفت که مذاکرات جامع‏تری بین ایران و جامعه‏ی اروپا صورت بگیرد. در شرایط فعلی، آن‏چه در افق دیده می‏شود، آمادگی لازم برای رسیدن به این توافق جامع را نشان نمی‏دهد.

به این ترتیب، به‏نظر می‏آید که تغییر کامل سیاست‏ خارجی ایران یا تغییر حکومت ایران است که می‏تواند نظر جامعه‏ی جهانی را تأمین کند. اینها هم که در چشم‏انداز دیده نمی‏شود. پس اصرار دو طرف به این مذاکرات یا قرارهای مجدد برای مذاکره چیست؟

در شرایط فعلی، البته ضمن اینکه هر دو طرف به عدم توفیق گفت‏وگوهای‏شان تا حدود زیادی اشراف و اعتقاد دارند، اما مایل به انجام گفت‏وگو هم هستند.

ایران مایل به انجام گفت‏وگو است، برای این‏که بگوید ما در مقابل جامعه‏ی جهانی نمی‏ایستیم. ایران آماده‏ی گفت‏وگو است، ولی آماده‏ی سازش و قبول خواسته‏های جامعه‏ی جهانی نیست.

جامعه‏ی جهانی هم می‏خواهد؛ یعنی حداقل گروه غربی این بخش می‏خواهد با ایران وارد گفت‏وگو بشود. حداقل این است که اتحاد کنونی در داخل گروه ۵+۱ را حفظ می‏کنند و به انتقادات روسیه و چین که هم‏چنان خواستار ادامه‏ی تلاش‏های سیاسی هستند، پاسخ مثبت می‏دهند. ضمن اینکه انتظار دارند در میان‏مدت، تحریم‏هایی که امریکا و جامعه‏ی اروپا علیه ایران اعمال می‏کند، به نتیجه‏ی بهتر برسد.

بنابراین در کوتاه‏مدت، مذاکره بدون انتظار رسیدن به نتیجه‏ی نهایی و نتیجه‏ی مؤثر، خواسته‏ی هردو گروه ایران و جامعه‏ی جهانی یا جامعه‏ی اروپا است. ضمن اینکه هردو انتظار ندارند به نتیجه‏ی مشخصی برسند و هردو به انتظار می‏مانند تا در میان‏مدت، یکی از آن دو طرف بتواند طرف مقابل‏ خود را حداقل از میدان به‏در کند و هردو هم به این کار امیدوار هستند.

Share/Save/Bookmark

 
 

انتشار نوار ویدئویی سخنان دبیر کل حزب‌الله لبنان، در خصوص نفی تمدن ایرانی، موجب واکنش گسترده‌ای در میان سایت‌ها و رسانه‌های فارسی‌زبان خارج ایران شده است.

Download it Here!

سید حسن نصرالله، روحانی شیعه و رهبر حزب‌الله لبنان که دارای روابط محکمی با جمهوری اسلامی ایران، به‌خصوص با آیت‌الله علی خامنه‌ای است، در این نوار گفته: «امروز در ایران چیزی به نام پارسی یا تمدن پارسی وجود ندارد. آن‌چه در ایران هست، تمدن اسلامی است.»

او هم‌چنین افزوده است: «آن‌چه در ایران هست، دین عربی محمد است. بنیانگذار جمهوری اسلامی هم عرب بود و فرزند عرب و فرزند پیامبر خدا محمد و رهبر کنونی جمهوری اسلامی، امام خامنه‌ای هم، سیدی قریشی‌ است و از بنی‌هاشم و پسر پیامبر خداست. پسر علی‌ ابن ابی‌‌طالب و فاطمه‌ی زهرا است که اینها همه عرب هستند.»

از علی مهتدی، روزنامه‌نگار و کارشناس مسائل خاورمیانه و لبنان پرسیده‌ام: اظهارات تازه انتشاریافته‌ی سیدحسن نصرالله مربوط به چه زمانی است؟ این سخنان در چه حال و هوایی ابراز شده و اصلاً چرا الان در فضای فارسی انتشار پیدا کرده است؟


علی مهتدی

این صحبت‌ها مربوط به تقریباً خرداد سال ۱۳۸۸ است و در بحبوحه‌ی حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم. دلیل مطرح کردن آنها در آن زمان برمی‌گردد به شرایط خاصی که لبنان داشت، اما اینکه چرا الان و در این موقعیت این بخش از صحبت‌های آقای نصرالله در سایت‌های ایرانی منتشر شده است، شاید بتوان گفت که در آن زمان مردم بیشتر درگیر مسئله‌ی انتخابات و حوادث پس از آن بودند و این صحبت‌های آقای نصرالله در لابه‌لای پیامدهای این حوادث گم شده بود تا اکنون که ممکن است مثلا یک نفر آن را پیدا و شروع به پخشش کرده باشد.

سیدحسن نصرالله در خصوص نفی تمدن ایرانی صحبت می‌کند. این اظهارات را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا به نظر نمی‌رسد که این گفته‌ها بیشتر مصرف داخلی در لبنان داشته باشد؟ چه عاملی باعث شده است که دبیرکل حزب‌الله لبنان چنین سخنان بی‌سابقه‌ای را در خصوص تمدن ایرانی به زبان آورد؟

دقیقاً همین‌طور است که شما می‌گویید. در آن زمان لبنان شاهد انتخابات پارلمانی بود. زمان این انتخابات یک هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری ایران بود و نتیجه‌ی بسیار شگفت‌انگیزی هم داشت. به طوری که همه فکر می‌کردند حزب‌الله و طرفدارانش پیروز می‌شوند، اما نتیجه برعکس شد و جریان موسوم به ۱۴ مارس یا رقیب حزب‌الله بود که اکثریت قاطع پارلمان را به‌دست آورد. در آن زمان این بحث در لبنان مطرح شده بود، آن هم از طرف کاردینال صفیر، رهبر مذهبی مسیحیان لبنان که حزب‌الله و هم‌پیمانانش اگر در انتخابات پیروز شوند، اینها کشور لبنان را از عربیت آن خالی می‌کنند و هیچ اثری از اینکه لبنان یک کشور عربی است باقی نخواهد ماند.


در آن زمان آقای نصرالله در پاسخ به اظهارات آقای صفیر گفته بود که وابستگی ما به دو کشور سوریه و ایران است که سوریه عربی است و در ایران هم اصلاً چیزی به اسم تمدن ایرانی یا پارسی وجود ندارد. به‌خصوص تأکید آن بر بعد از انقلاب بود و اینکه اینها ریشه‌های عربی دارند و رهبران ایران سید هستند. در واقع این صحبت‌های آقای نصرالله کاملاً استفاده‌ی داخلی داشت و حتی مراسمی هم که این اظهارات در آن ایراد شده بود، مراسمی بود که برای تکریم از اعضای حزب‌الله که دست‌اندرکاران صندوق‌های انتخابات بودند، برگزار شده بود.

معمولاً رهبران و چهره‌های شاخص گروه‌های افراطی اسلامی در خاورمیانه بر بعد اسلامیسم بیشتر تأکید می‌کنند تا عربیسم. تأکید بیشتر سیدحسن نصرالله بر عربیت را شما ناشی از چه می‌دانید؟

این موضوع یک درگیری طولانی‌مدت بسیار قدیمی در لبنان است که گروه‌های مختلف همدیگر را متهم می‌کنند که لبنان را از محتوای عربی آن دارند خارج می‌کنند. این موضوع جدیدی نیست. بیش‌ از ۶۰ سال است که این درگیری در لبنان از زمان استقلال این کشور به‌وجود آمده است. در سال‌های دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ میلادی مسیحیان متهم بودند که دارند لبنان را از محتوای عربی‌ آن تهی می‌کنند. آن زمان مسلمانان سنی و شیعه تحت تأثیر جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر بودند که مسیحیان را متهم می‌کردند.

بعد از آن ورق برگشت و این روزها مسیحیان هستند که شیعیان و حزب‌الله را متهم می‌کنند که لبنان را از محتوای عربی آن دارند خارج می‌کنند. این بیشتر یک موضوع داخلی است. ضمن اینکه خود لبنانی‌ها و آن دسته از لبنانی‌هایی که عِرق ملی دارند یا حس وطن‌پرستی در آنان قوی هست که تعدادشان زیاد هم نیست، معتقدند لبنان یک کشور عربی نیست و ریشه‌ای فنیقی دارد و بیشتر فرهنگ اروپایی دارد تا فرهنگ عربی.

بی‌تردید این سخنان برای افکار عمومی ایرانیان در داخل ایران خوشایند نیست. به‌ویژه آنکه دولت دهم اخیراً دم از مکتب ایرانی و منشور کوروش زده است. این تناقض را به نظر شما چگونه می‌توان حل کرد؟ آیا فکر می‌کنید با انتشار این سخنان، دولت دهم که به تازگی از مکتب ایرانی و منشور کورش دم زده‌‌اند، با حزب‌الله لبنان برخورد می‌کنند یا اگر نظر رهبر جمهوری اسلامی را بخواهیم ملاک و معیار برای حاکمیت قرار دهیم از این سخنان حمایت می‌شود؟

من فکر نمی‌کنم این سخنان بازتابی به جز در سایت‌های اینترنتی فارسی‌زبان داشته باشد و بسیار بعید می‌دانم که مقام‌های رسمی جمهوری اسلامی بخواهند در برابر آن موضع بگیرند. چون اولاً صحبت‌ها بسیار قدیمی‌ و به نوعی بازگشت به گذشته است. عدم موضعگیری در این خصوص و با توجه به اینکه در هرحال حزب‌الله خطر قرمزی است و کسی وارد موضوع حزب‌الله نمی‌شود خیلی طبیعی است، قبلاً هم نشده بود. در واقع بین اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران در ایران اختلاف چندانی در مورد حزب‌الله وجود ندارد. من فکر می‌کنم که ما شاهد واکنشی از طرف دولت‌مردان ایرانی در مورد این صحبت‌ها نخواهیم بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

تصور کنید که شما دانشجو و یا جزو کارکنان یک مجموعه‌ی آموزشی هستید. یک روز صبح، وقتی به محل کار و یا تحصیل خود می‌روید، به شما بدون مقدمه اطلاع می‌دهند که دانشگاه شما منحل و یا در موسسه‌ی دیگری ادغام شده است. چه حسی به شما دست می‌دهد؟ این اتفاقی است که از سوی وزیر بهداشت جمهوری اسلامی، روز هشتم آبان‌ماه در مورد دانشگاه علوم پزشکی افتاده‌است. برخی نام آن را مصالح ملی، عده‌ای ایجاد بحران و گروهی آشفتگی در مدیریت و بعضی تمرکززدایی نهاده‌اند. نام آن هرچه باشد، برای دکتر آرش کیا دانشجوی سابق دانشگاه علوم پزشکی ایران اینگونه قابل توصیف است.

Download it Here!

دکتر آرش کیا: حس بدی در انسان ایجاد میکند. شما از جایی فارغ‌التحصیل شده‌اید که دیگر وجود ندارد. در واقع آدم احساس می‌کند که یک تاریخچه‌ی شخصی دارد که دیگر مستند نیست. حس نامطلوبی را در آدم به‌وجود می‌آورد. اینکه آدم هویت تحصیلی خودش را از دست می‌دهد فقط حس من نیست. اگر به واکنش فارغ‌التحصیلان این دانشگا ه در وبلاگها نگاهی بیاندازید، متوجه می‌شوید، آنها روی این قضیه که ما بدون هویت تحصیلی شده‌ایم انگشت می‌گذارند.

آن چیزی که برای من خیلی ناراحت‌کننده بود، این واقعیت است که این مجموعه هم واحد درمانی، آموزشی و پژوهشی است و نزدیک به چهار دهه سابقه‌ی کار دارد، حدود ۱۶ بیمارستان بزرگ و ۱۳ هزار نیروی انسانی درگیر دارد. از بعد سلامت شش میلیون نفر ساکنان تهران بزرگ را تحت پوشش پزشکی درمانی قرار می‌دهد. خب حالا شما یک بار این را وارد بحران می‌کنید. این برای من به عنوان پزشک که در درجه‌ی اول برایش وضعیت سلامت جامعه اهمیت دارد و پایینتر آمدن وضعیت سلامت برایش یک زنگ خطر است، بسیار دردناک و ناراحت‌کننده بود.»

دانشگاه علوم پزشکى ایران در سال ۱۳۵۲ با نام «مرکز پزشکى شاهنشاهى» بنیانگذارى شد. در زمان انحلال داراى بیش از شش هزار دانشجو و ۷۳۱ عضو هیئت علمى بود و بر اساس آخرین رتبه‌بندى وزارت بهداشت، چهارمین دانشگاه برتر علوم پزشکى کشور به شمار مى‌رفت.


با گذشت بیش از دو هفته از اعلام انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران از سوی مرضیه وحید دستجردی، اعتراض‌ها به این تصمیم همچنان ادامه دارد و نیز شماری از دانشجویان و پرسنل این دانشگاه روبه‌روی ساختمان مرکزی دانشگاه علوم پزشکی ایران پس از اعلام انحلال هر روز تجمع کرده و خواستار حضور محمدباقر لاریجانی، رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران و توضیحات وی شدند.

دانشجویان و استادان دانشگاه علوم پزشکی ایران درتازه‌ترین اقدام خود در راستای اعتراض به انحلال این دانشگاه ازسوی دولت جمهوری اسلامی با ارسال نامهاى به کمیسیون اصل ۹۰ مجلس علیه وزارت بهداشت شکایت کرده اند.

دانشگاه علوم پزشکی تهران دارای هفت دانشکده‌ی علوم پایه، توانبخشی، پرستاری، مامایی، بهداشت و مدیریت، اطلاع‌رسانی پزشکی و پیراپزشکی است. همچنین ۱۰ بیمارستان آموزشی و ۱۶ مجموعه درمانی زیر مجموعه‌ی این دانشگاه محسوب می‌شدند.

دکتر آرش کیا که تخصص خود را از کانادا گرفته است در مورد اعتراض‌های دانشجویی در این زمینه می‌گوید: «عمدتاً دانشجویان جدیدالورود هستند که دور هم جمع شده‌اند که ساختار مشخص صنفی نیز ندارند. این موضوع باعث شده که به صورت منسجم نتوانند اعتراض کنند. دانشجویان بیانیه‌ای نیز داده‌اند و اعلام کرده‌اند که حرکت صنفی است. توی فیلم‌ها اگر نگاه کنید می‌گویند، ما شعار سیاسی نمی‌دهیم، خواسته‌ی سیاسی نداریم. خواسته‌های صنفی داریم. دانشجویان اعضای هیئت علمی خواسته‌اند که به آنها بپیوندند. دانش‌آموختگان سال‌های قبل به‌خاطر این حرکت جمع شدند. این تاثیر "خوب" خانم دستجردی هست. معترضین نامه‌ی اعتراضی را آماده کرده‌اند و در حال امضاست. امیدواریم روزنامه‌های داخل ایران بتوانند بیانیه‌ی دانشجویان را چاپ کنند و حمایتی از حرکت دانشجویان بکنیم.»

نکات برجسته‌ی بیانیه چیست؟

بیانیه روی این نکات تاکید می‌کند که چرا این تصمیم ناگهانی، بدون مشورت و بدون اینکه کسی پاسخگو باشد، صورت گرفته است و چرا پاسخگویی وجود ندارد.

به علاوه به این موضوع اشاره کرده‌اند که این انحلال روی روند خدمات آموزشی، درمانی و پژوهشی تاثیر می‌گذارد. روی وضعیت معیشتی ۱۳ هزار نفر درگیر نیروی انسانی نیز تاثیر می‌گذارد.

آنها نشان داده‌اند که ما نهاد مستقل آموزشی نداریم و اعتراض به اینکه چرا باید عدم استقلال در مورد نهادهای آموزشی وجود داشته باشد و یک قدرت اجرایی بزرگتر بتواند یک واحد آموزشی دیرپا را منحل کند، مورد دیگر بیانیه است.

در ادامه‌ی اعتراض‌ها به انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران از سوی دولت محمود احمدی‌نژاد، شماری از کارکنان و اعضای هیئت علمی این دانشگاه با ارسال نامه‌ای به دفتر رئیس جمهور، از وی درباره‌ی انحلال این دانشگاه توضیح خواسته‌اند و کمیسیون آموزش مجلس نیز به وزارت بهداشت برای لغو دستور انحلال این دانشگاه یک هفته مهلت داده است.

وزیر بهداشت، مرضیه وحید دستجردی، درمان و آموزش پزشکی، این ابلاغ را در راستای اجرای تصمیم دولت برای خروج دستگاه‌های اجرایی از استان تهران و در چهارچوب تامین یکپارچگی و کاهش امور موازی در ارائه خدمات آموزشی، بهداشتی و درمانی استان تهران عنوان کرده است.

قراراست فعالیت‌های بهداشتی- درمانی دانشگاه علوم پزشکی ایران به دانشکده‌ی علوم پزشکی کرج منتقل شوند. مرضیه وحید دستجردی تاکید کرده که این انتقال، موجب ارتقای دانشگاه کرج و ساماندهی ۱۷۰۰ پرسنل ساکن استان البرز میشود که بخشی از آنها مجبور به رفت و آمد روزانه به تهران و کرج بودند.

علل انحلال: بلندپروازی یا عدم تمرکز

قائم مقام وزیر بهداشت همچنین اضافه کرد اگر قرار است ایران از نظر رتبه‌ی علمی به رتبه‌ی اول منطقه بدل شود، باید تحولات اساسی در سیستم آموزشی کشور ایجاد شود.لازم به تذکر است تنها ارگانی که حق انحلال دانشگاهی در کشور را دارد، شورای انقلاب فرهنگی است که از تصمیم اخیر بی‌خبر بوده است.

دکتر آرش کیا علت این انحلال غیر کارشناسی رادر دو بعد بررسی می‌کند: «دوتا قدرت در حال برخورد به هم هستند. یک قدرت، قدرت اصول‌گراهاست در بحث آموزش پزشکی و سلامت. گروه دستجردی ـ لاریجانی است. در سابقه‌ی آن طرح انطباق و جداسازی جنسیتی وجود داشت. اعتقاد شدید دارم که یک دانشگاه اسلامی رتبه‌ی خوبی در میان دانشگاه های معتبر دنیا بیاورد و میخواهند هرطورشده به آن دست یابند و آن را در کارنامه‌ی خودشان اضافه کنند.

برای لایه‌های فوقانی قدرت این انحلال را با «دانشجوی کمتر گرفتاری کمتر» توجیه می‌کنند. دانشجوی علوم پزشکی ایران در هر دوره ۲۳۰،۲۵۰ دانشجو می‌گیرد. دانشگاه تهران هم بین ۳۰۰ ،۳۵۰ دانشجو می‌گیرد. آیا سال آینده دانشگاه علوم پزشکی تهران حدود ۶۰۰ دانشجوی را می‌تواند پذیرش دهد. از سوی دیگر گروهی که اینان به آن می‌توپند و در مقابلش قرار می‌گیرند، در گذشته به مثلث ابطحی، بدخش و تهرانی معروف بود. اینها سه پزشکی هستند که سالیان سال در دوران موسوی و بعد هاشمی، بیمه‌ی خدمات درمانی و تامین اجتماعی را در دست داشتند.

در دوران خاتمی از تصدی‌گریشان پایین آمدند و باهمدیگر به صورت اتوبوسی و با تمام حواشی بنیاد امور بیماریهای خاص را با خانم فاطمه هاشمی تاسیس کردند. اتفاقاً آقای لاریجانی کسی بود که در آن زمان در آن حلقه بود. ضمن اینکه سرپرست مرکز تحقیقات غدد دانشگاه تهران بود. در بنیاد بیماریهای خاص هم یک پست پژوهشی داشت. الان دکتر ابطحی را به عنوان رئیس دانشگاه علوم پزشکی ایران می‌بینیم که برای من هم خیلی عجیب بود که این پست را قبول کرد. فکر می‌کنم در این میان تضاد بین هاشمی و احمدی‌نژاد هم هست که خودش را در این قضیه نشان می‌دهد.

این در بعد سیاسی در بعد کلان‌تر، یک نهاد آموزشی که دیرپا بود به طور عجیبی از بین رفته است. اولاً خیلی ناگهانی یک دستور از بالا به پایین صادر میشود. این دستور از طرف شورای گسترش آموزش عالی صورت پذیرفته که این نهاد باید منحل شود. زبان اطلاع‌رسانی آن پر از خشونت است. روز جمعه بدون هرگونه توضیح با پیامک به اعضای هیئت علمی خبر انحلال را دادند و روز شنبه انحلال دانشگاه به مطبوعات اعلام میشود. پس از یک روز هم یکسری آدم می‌فرستند و تابلوی دانشگاه را به پایین می‌کشند. خب اینها همه زبان خشونت‌گرای لمپنی است.»

نیاز به توانمندی ساختارهای صنفی

«همه‌ی اینها می‌گویند، استقلال نهاد آموزشی نداریم. این نهادهای آموزشی وظیفه‌ی مهمی مثل کسب هویت اجتماعی و روند اجتماعی شدن را برعهده دارند. به این دلیل این بحث هویت مطرح می‌شود که وبلاگها نیز مطرح می‌کنند که دانش‌آموختگان علوم پزشکی ایران می‌نویسند، ما که در کشورخودمان نیستیم. بحران هویتی داریم. رشته‌های خودمان را عوض کردیم، حالا به جبر یا به اختیار به یک جای دیگر دنیا کار دیگری می‌کنیم.

به خاطر وضعیت اقتصادی بهترمهاجرت کرده‌ایم. از سوی دیگر مدرکی را از دانشگاهی گرفته‌ایم که دیگر وجود ندارد، این بحران بسیار عمیقی است و جالب‌تر این واقعیت است که این بحران هویتی، محافظه‌کارترین قشرهای جامعه، یعنی پزشکان و استادان دانشگاه را در برمی‌گیرد. این بحران با چنین عمقی نیازی را تقویت می‌کند که باید زودتر از این به آن می‌پرداختیم. نیاز به ساختارهای توانمند صنفی که شما در بیانیه‌ی دانشجوها هم آن را مشاهده می‌کنید. حالا طبقات فرادست جامعه‌ی ایران نیز نیاز به این ساختارهای توانمند را حس می کنند.»

Share/Save/Bookmark

 
 

«بی‌طرفی در روزنامه‌نگاری» مدتی است که مورد مناقشه قرار گرفته و برخی آن را «ناممکن و شیک» می‌خوانند. آیا روزنامه‌نگار بی‌طرف وجود دارد؟ آیا می‌توان در روزنامه‌نگاری، اصل بی‌طرفی را رعایت کرد؟ بر اساس لغتنامه‌ها، بی‌طرفی یعنی نداشتن دخالت مستقیم یا هرگونه نفع در جریانی خاص، بی‌غرض و منصف ماندن و تبعیض قائل نشدن علیه یک طرف یا گروه مشخص. بی‌طرفی در روزنامه‌نگاری به این معنا نیست که روزنامه‌نگار یک «چوب خشک و بی احساس» است که گویی اهل این دنیا نیست. روزنامه‌نگار هم مانند همه‌ی انسان‌ها، احساسات، علایق و سلیقه‌های خاص خود را دارد.


محمدرضا نسب عبداللهی

بی‌طرفی؛ ممکن یا ناممکن؟

یک روزنامه‌نگار هنگامی که وارد اتاق خبر می‌شود باید همه‌ی علایق و سلیقه‌ها و تمایلات سیاسی‌اش را برای خودش نگه دارد و آن را به هیچ روی در «خبر» دخالت ندهد. اساساً خبر جایی برای «داوری» خبرنگار درباره‌ی موضوع خبر نیست. بی‌طرفی در خبر به این معنا است که نویسنده‌ی خبر، آن‌چه را که رخ داده گزارش کند و نظرات طرف‌های درگیر در ماجرا را پوشش دهد.

به‌عنوان نمونه در خبری اگر تظاهرات سبزها در ایران پوشش داده شده، منصافانه نیست که گفته نشود نظر طرف دیگر ماجرا یعنی دولت و حکومت ایران درباره‌ی تظاهرات مخالفان چه بوده است. ندیدن یک سوی ماجرا، هم بی‌انصافی است و هم نقض‌کننده‌ی بی‌طرفی. نویسنده‌ی خبر نمی‌تواند بر پایه‌ی قدرت طرف‌های خبر، به پوشش ماجرا بپردازد. اینکه حکومت ایران دارای قدرت است و همه‌ی رسانه‌های داخلی را در اختیار دارد، دلیلی نمی‌شود که نظراتش در خبر گنجانده نشود و یا اینکه سبزها در قدرت نیستند، دلیلی نمی‌شود که حجم کمتری از خبر به آنها اختصاص داده شود. اصلأ این تقسیم‌بندی‌ها در نوشتن خبر، معیار نیست.

خبرنگار، هنگامی که خبری را تولید می‌کند، هیچ‌گاه به این معنا نیست که درباره‌ی موضوعی که پوشش داده، «بی‌تفاوت» است یا نسبت به آن «احساسی» ندارد، مگر سنگ و دیوار است که احساس نداشته باشد؟ اما اگر خبرنگاری بخواهد، استانداردهای روزنامه‌نگاری را رعایت کند، احساس و داوری‌اش را برای خودش نگه می‌دارد و آن را در خبر دخالت نمی‌دهد، اگر هم نخواهد استانداردهای روزنامه‌نگاری را رعایت کند، نتیجه‌‌ی آن می‌شود «نوع خبرنویسی» روزنامه‌ی کیهان چاپ تهران که خبرهای سیاسی صفحه‌ی دوی آن سرشار است از «احساسات و داوری» نویسنده‌ی خبر نسبت به موضوع خبر. نام این خبرنویسی، دیگر روزنامه‌نگاری نیست.

کاری که حسین شریعتمداری، مدیر کیهان چه بپسندد و چه نپسندد، در روزنامه‌‌ی کیهان انجام می‌دهد، بولتن‌نویسی و پروپاگاندا است نه روزنامه‌نگاری. همان‌گونه که در خبر، بی‌طرفی شدنی است در تحلیل‌های یک روزنامه‌نگار نیز بی‌طرفی، ممکن است. روزنامه‌نگار اگر قرار باشد که در نقش «پروپاگاندا و تبلیغات‌چی» یک حزب سیاسی عمل کند، دیگر چه تفاوتی با اکتیویست سیاسی دارد؟

روزنامه‌نگار بی‌طرف کسی است که تحلیل همه جانبه‌ای از رویدادها ارائه می‌دهد بی‌آنکه بخواهد در نقش پروپاگاندا عمل کند. به عنوان نمونه داوری یک فعال سیاسی مخالف دولت، درباره ماجرای وقف دانشگاه آزاد ایران این است که دولت می‌خواهد این دانشگاه را به تملک خود در آورد و مخالفان «نباید» اجازه‌ی چنین اقدامی را بدهند. اما یک روزنامه‌نگار بی‌طرف، به تحلیل «درگیری» طرف‌های ماجرای دانشگاه آزاد می‌پردازد و در نهایت هم می‌تواند داوری‌ خود را درباره‌ی نتیجه‌ی این درگیری ارائه کند.

این داوری بر پایه‌ی اطلاعاتی است که در دست روزنامه‌نگار است و نه «علایق و احساسات و تمایلات سیاسی‌اش.» این داوری روزنامه‌نگار بی‌طرف، مانند قضاوت یک قاضی است که حکمش به سود یک سوی دعوا، به معنای جانبداری و یا طرفداری قاضی از او نیست. بلکه حکم قاضی بر پایه‌ی اسنادی است که در اختیار دارد و چه بسا اگر بعدها، اسناد جدیدی کشف شود، حکم به سود «محکوم» تغییر کند. روشن است که اسناد و اطلاعات هستند که داوری قاضی و یا روزنامه‌نگار را شکل می‌دهند و نه تمایلات شخصی آنها.

انتخاب، نقض بی‌طرفی؟

روزنامه‌نگار ناچار است در میان خبرها دست به انتخاب بزند و برخی را برای پوشش برگزیند. آیا این انتخاب به معنای نقض بی‌طرفی است؟ پاسخ این پرسش منفی است، چرا؟ اگر در یک روز به رسانه‌های مختلف، نگاهی بیاندازیم، می‌بینیم که سوژه‌های خبری مشترکی برگزیده‌اند و آنها را پوشش داده‌اند. آیا این رسانه‌ها «زنجیره‌ای» هستند و احتمالاً در یک محفل شبانه تصمیم گرفته‌اند که سوژه‌های مشترکی برگزینند؟

شاید این نوع نگاه «امنیتی‌ها» باشد اما در واقع، مشترک بودن سوژه‌های خبری، به دلیل «تمایلات مشترک» دروازه‌بانان خبر نیست، بلکه به دلیل «ارزش‌های خبری» است که خود را به دروازه‌بانان خبر تحمیل می‌کنند. روزنامه‌نگاران چند رسانه‌ی مختلف که در ایران کار می‌کنند، اگر قرار باشد بین تیتر کردن «افزایش قیمت بنزین و انتخاب دیلما روسف به عنوان نخستین رئیس‌جمهور زن در برزیل» تنها یکی را انتخاب کنند، بی‌تردید اولی را انتخاب می‌کنند.

این انتخاب به معنای جانبدارانه برخورد کردن روزنامه‌نگار نیست. در این مثال، روزنامه‌نگار بر پایه‌ی «تمایل» خود، دست به انتخاب نزده که بی‌طرفی‌اش نقض شده باشد، بلکه دو ارزش خبری عمده‌ی این خبر یعنی «تازگی» (افزایش قیمت بنزین دارای اطلاعات تازه درباره‌ی قیمت جدید است) و «دربرگیری» (تأثیر قیمت بنزین بر یک جمع گسترده) روزنامه‌نگار را وادار به این انتخاب می‌کند.

فضای سیاسی ایران و روزنامه‌نگاری

یکی دیگر از اشکالاتی که بر «بی‌طرفی در روزنامه‌نگاری فارسی» وارد می‌شود، فضای کنونی ایران است. منتقدان می‌گویند که به دلیل درگیر بودن جنبش دموکراسی‌خواهی با حکومت و «سرکوب»هایی که پس از انتخابات رخ داده، الان هنگام مناسبی برای «بی‌طرف» بودن نیست. پای‌بندی به اصول روزنامه‌نگاری استاندارد و حرفه‌ای، در فضای عادی و گل و بلبل که دشوار نیست. همه در فضای گل و بلبل می‌خواهند حرفه‌ای‌ترین باشند. دشواری آن‌جاست که در شرایط غیرعادی هم بتوان به اصول حرفه‌ای پایبندی نشان داد.

فوتبال ایران و اروپا تفاوت‌های عمده‌ای از نظر حرفه‌ای‌گری دارند. «در ایران باشگاه‌های توانمند و خصوصی که در فوتبال سرمایه‌گذاری مداوم بکنند، وجود ندارد، در ایران، دولت با روش‌های مختلف در فوتبال دخالت می‌کند، در ایران روسای برخی از باشگاه‌ها، نظامیان هستند، در ایران حق پخش تلویزیونی به تیم‌های فوتبال پرداخت نمی‌شود، در ایران زمین‌های مناسب، استادیوم‌های استاندارد و امکانات لازم برای توسعه فوتبال وجود ندارد»، اما با وجود همه‌ی این مسائل و مشکلات، بازیکنان فوتبال ایران دغدغه‌ی حرفه‌ای شدن دارند و هیچ‌گاه نمی‌گویند که چون این مشکلات وجود دارد، پس فعلاً تلاش برای حرفه‌ای شدن را تعطیل می‌کنیم.

هر حرفه و شغلی، اصول ویژه‌ی خود را دارد که نمی‌توان آنها را نادیده گرفت. یک تیم فوتبال ایرانی در میدان‌های بین‌المللی نمی‌تواند بگوید ما چون امکانات در اختیار نداشته‌ایم، پس فقط یک نیمه، بازی می‌کنیم و یا به «سبک و روش ایرانی» فوتبال بازی می‌کنیم. روزنامه‌نگاری هم اصولی دارد که روزنامه‌نگار باید تلاش کند تا خود را به استانداردهای آن نزدیک کند نه آنکه با فهرست‌کردن هزار و یک دلیل، هم دور شدن خود را از اصول این حرفه توجیه کند وهم بر پایه‌ی این «توجیه»، روز‌به‌روز فاصله‌اش را با استانداردها و اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری بیشتر کند.

اگر یک روزنامه‌نگار، فضای سیاسی کنونی ایران را «توجیهی» برای نقض پی‌درپی اصول حرفه‌ا‌ی خود قرار داده و به آن «افتخار» می‌کند و عملش را سبب «محبوب‌ ماندنش» می‌داند، بهتر است با شهامت بپذیرد که لباس «روزنامه‌نگاری» را به کناری نهاده و لباس «تبلیغات‌چی بودن» را بر تن کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

با وجود صدور قرار کفالت برای نازنين خسروانی، روزنامه‌نگار زندانی، مسئولان زندان اوين از دريافت کفالت برای وی خودداری کردند.

به گزارش خبرگزاری حقوق بشر ايران (رهانا)، نازنين خسروانی، سرانجام روز گذشته، در ششمين روز بازداشت خود، از زندان اوين با خانواد‌ه‌اش تماس تلفنی گرفت.


بنا بر گزارش فوق، خانم خسروانی که از روحيه مناسبی برخوردار بوده در تماس تلفنی خود گفته است که در بند ۲۰۹ زندان اوين و در سلول انفرادی به سر می‌برد.

از سوی ديگر وب‌سايت «تا آزادی روزنامه‌نگاران زندانی» به نقل از اعظم افشاريان، مادر نازنين خسروانی نوشت که او در تماس خود گفته است مسئولان زندان برای طی‌شدن مراحل آزادی وی اعلام کرده‌اند بايد کفيل معتبر به دادسرا معرفی شود.

نازنين خسروانی در تماس تلفنی خود گفته است که در بند ۲۰۹ زندان اوين و در سلول انفرادی به سر می‌برد

خانواده اين روزنامه‌نگار زندانی پس از اين تماس، به سرعت به دادسرای اوين مراجعه کردند اما مسئولان زندان از پذيرفتن کفيل خودداری نمودند و گفتند، نازنين تحت نظر مقامات قضايی است و شرايط آزادی ندارد.

نازنين خسروانی صبح جهار‌شنبه ١۲ آبان‌ماه جاری بازداشت شد. مأموران امنيتی پس از تفتيش منزل، وی را بازداشت کرده و کامپيوتر و وسايل شخصی‌‌اش را نيز با خود بردند.

يک روز از پس از بازداشت وی مأموران امنيتی بار ديگر خانه خانواده اين روزنامه‌نگار را مورد تفتيش قرار دادند.

روز شنبه گذشته مسئولان زندان اوين به خانم افشاريان گفته بودند که نام دخترش در فهرست زندانيان اين زندان قرار ندارد.

مادر اين روزنامه‌نگار زندانی روز گذشته به دادگستری مراجعه و با دادستان تهران ديدار کرد که در اين ديدار عباس جعفری دولت‌آبادی به وی گفت دخترش با او تماس خواهد گرفت.

اعظم افشاريان اظهار اميدواری کرده است که بازداشت دخترش تنها يک «سوء تفاهم» باشد چون به گفته وی نازنين در هفت ماه گذشته هيچ‌گونه فعاليت مطبوعاتی نداشته و در خانه به‌سر می‌برده است.

نازنين خسروانی پيش‌تر در روزنامه‌های اصلاح‌طلب بهار، دوران امروز، سرمايه و کارگزاران که همگی توقيف شده‌اند، کار می‌کرد.

در يک سال گذشته و پس از انتخابات بحث‌برانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران، ده‌ها روزنامه‌نگار در اين کشور بازداشت و به حبس محکوم شده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

پس از ناآرامی‏های انتخابی سال گذشته و در دادگاه‏هایی که برای متهمین این ناآرامی‏ها تشکیل شد، اعترافاتی از قول سعید حجاریان، نظریه‏پرداز اصلاحات، در یکی از دادگاه‏ها خوانده شد که در آن به تدریس علوم انسانی بر پایه‏ی نظریات دانشمندان غربی، به عنوان یکی از عوامل انحراف فکری دانشجویان اشاره شده بود.

Download it Here!

پس از آن، آیت‏الله خامنه‏ای، رهبر جمهوری اسلامی، در یکی از سخنرانی‏های خود، ضمن اظهار نگرانی از حضور بیش از دو و نیم میلیون دانشجو در رشته‏های علوم انسانی گفت: «بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه‏هایی است که مبانی آنها مادی‏گری و بی‏اعتقادی به تعالیم الهی و انسانی است.»

اینک در خبرها آمده است که گسترش آموزش عالی در ۱۲ رشته‏ی دانشگاهی در علوم انسانی و هنر، منوط به بازنگری در سرفصل این دروس شده است. این رویکرد نگرانی‏های فراوانی را در محافل علمی ایران برانگیخته است.

در این زمینه با یوحنا نجدی، عضو کمیته‏ی سیاسی سازمان ادوار تحکیم که دانش‏آموخته‏ی علوم سیاسی است و هم‏چنین سعید پیوندی، استاد جامعه‏شناسی در دانشگاه پاریس و کارشناس آموزش عالی، گفت‏وگو کرده‏ام.


یوحنا نجدی

این خبری است که ما مدت‏ها است زمزمه‏‌ی آن را می‏شنویم. به‏ویژه از سال گذشته تاکنون، رسماً تیشه برداشته‏اند و به ریشه‏ی علوم انسانی می‏زنند. در معنایی فراتر از آن، نگاه کنید که انتشار کتاب‏های درسی علوم انسانی و حتی ادبیات، با چه موانعی دارد مواجه می‏شود.

بنابراین می‏خواهند جلوی تفکر علوم انسانی، جلوی ارائه‏ی افکار حتی ماکس وبر را در کشور بگیرند. اندیشه‏ی هابرماس دیگر نباید در کشور ارائه بشود، اندیشه‏ی پوپر هم به همین ترتیب. اینها دارند حتی انتشار کتاب را هم تا این حد با فیلتر مواجه می‏کنند، چه برسد به رشته‏های آکادمیک و آکادمیسین‏ها.

او در عین حال معتقد است که این روند پیش از اینها آغاز شده است. این کوششی بود که از اول انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شد تا اساساً ایدئولوژی خاصی را در ذهن انسان‏ها بکارند که یک ایدئولوژی خاص بر ذهن ملت ایران حاکم بشود و به نوعی ملت ایران را از لحاظ ذهنی، نسبت به دستاوردهای فکری دنیای غرب ایزوله کنند.

این کوشش به‏خاطر جنگ تحمیلی، مقداری متوقف شد. در عصر اصلاحات، یک‏ذره پنجره‏ها باز شد، درها به سوی دنیای غرب باز شد و کتاب‏ها و مجلات منتشر شدند و بعد از اینکه روند اصلاحات را متوقف کردند، تلاش کردند که اساساً ذهن شهروندان را به‏گونه‏ای دست‏کاری کنند که دیگر به سمت آرمان‏های دمکراتیکی مانند حقوق بشر، آزادی بیان و ... نروند.

بنابراین به‏نظر من، اتفاقاً درست نشانه گرفته‏اند که اگر بخواهند نهال دمکراسی را در ایران به‏کل قطع کنند و استبداد را در تمام زمینه‏ها ریشه بدوانند، باید ذهن انسان‏ها و به‏ویژه ذهن طبقه‏ی متوسط جامعه‏ی ایران را با افکار خاصی تحت تأثیر هژمونی یک ایدئولوژی خاص، به سمت و سویی ببرند که از درون آن، چیزی جز خشونت و بسیج و باتوم و نوعی مرگ روحیه‏ی نقادی در کشور، اجازه‏ی بروز نیابد.

فکر می‏کنید این مسئله امکان‏پذیر است؟

فکر می‏کنم شرایط دنیای امروز چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد. وقتی ما مثلاً نامه‏ای خطاب به آقای اوباما می‏نویسیم، ۱۰ دقیقه‏ی بعد در تمام دنیا انعکاس پیدا می‏کند. وقتی نماینده‏ی پارلمان اروپا، پیراهنی را می‏پوشد و با تصویر روی آن به اعدام یک شهروند در ایران اعتراض می‏کند، به این معناست که دیگر دنیا اجازه نمی‏دهد که شما بتوانید ذهن انسان‏ها را دستکاری کنید. اگر الان عصر استالینیسم بود، امکانش بود.

ولی در همین عصر و خارج از دوران استالینیسم، انقلاب فرهنگی را داشتیم که در پی آن چهار سال دانشگاه‏ها بسته شدند. فکر نمی‏کنید این اتفاق، این‏بار در ابعاد کوچک‏تری ممکن است بیافتد؟

در درجه‏ی اول، من از دنیا انتظار ندارم، از کشور خودمان انتظار دارم. یعنی ما طبقه‏ی متوسط جامعه‏ی ایران، روشنفکران و روزنامه‏نگاران، حداقل می‏توانیم صدای اعتراض خود را به‏صورت کاملاً مدنی و مسالمت‏آمیز انعکاس بدهیم.

آن‏چه بعد از انقلاب در کشور ما اتفاق افتاد، تبعات آخرین انقلاب شکوهمند در تاریخ بود. دیگر اساساً ما انقلاب شکوهمندی به آن معنای انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب ایران نخواهیم داشت که با تبعات آن‏چنانی آن مواجه بشویم.

من فکر می‏کنم که امکان انجام یک انقلاب فرهنگی، به آن شکلی که در اوایل انقلاب ایجاد شد، وجود ندارد. حتی بانیان آن انقلاب فرهنگی هم، الان به تلویح این کار را زیر سئوال برده‏اند، چه برسد به کسانی که قربانی آن انقلاب فرهنگی شدند.

▪ ▪ ▪

سعید پیوندی: «فرار مغزها تشدید خواهد شد»


سعید پیوندی

وزارت علوم اعلام کرده است که قصد بازنگری در رشته‏های علوم انسانی را دارد. بازنگری در این رشته‏ها را بر اساس مبانی‏ای که در ایران هست، چگونه ممکن می‏دانید؟

برای ارزشیابی این صحبت و ممکن بودن آن، دو بحث مطرح است که باید به آنها توجه بشود؛ بحث اول این است که آیا اساساً گزاره‏ای که می‏گوید علوم انسانی در کلیت خود حاوی نظریات غربی‏ای است که در اساس با نظریات اسلامی متفاوت است، درست است؟

به‏نظر من، علوم انسانی به‏خاطر نوع معرفت‏شناسی‏شان و روش‏شناسی‏ای که دارند، به‏هرحال با علوم قدیمی و علوم اسلامی که پیش از این در مدارس اسلامی و دینی تدریس می‏شد یا همین الان تدریس می‏شود، تفاوت‏های خیلی اساسی دارند و اینها از یک نقطه حرکت نمی‏کنند و یک برخورد نظری ندارند. این به این معنا نیست که ما علوم انسانی غربی داریم. علوم انسانی‏ یک جوهر عمومی و همگانی دارد و این هم به نوع نگرش‏ آن به مسائل برمی‏گردد.

وقتی این علوم انسانی به ایران، ژاپن، برزیل یا به کلمبیا یا آفریقای جنوبی مربوط بشود، حتی اگر نظریه‏ای از اروپا، امریکا یا روسیه آمده باشد، باید این نظریه در ارتباط با بایدهای محلی مورد توجه قرار بگیرد. وگرنه این یک علوم انسانی واقعی نیست.

شاید منظور مقامات ایرانی هم همین باشد.

نه؛ اتفاقاً آنها می‏گویند که اصل نظرات، از اساس غلط است. در حالی‏که علوم انسانی نتیجه‏ی انباشت نظری، کار فکری و کار پژوهشی صد‏ها هزار محققی است که در دو قرن اخیر به‏خصوص، در همه‏ی دنیا کار کرده‏اند؛ در ایران، در اروپا، در امریکا. سهم اروپا و امریکا زیادتر بوده، برای اینکه در همه‏ی علوم سهم اروپا و امریکا بیشتر بوده است.

گزاره‏ی دومی که وجود دارد و آن هم در این بحث مطرح است، این است که آیا اساساً علوم انسانی اسلامی یا تولید فکری و نظری عالمان اسلامی، دانشمندان و محققان اسلامی یا اسلام‏گرا، می‏توانند در علوم انسانی مورد توجه قرار بگیرند و جایگزین علوم‏ انسانی‏ای که غربی نامیده می‏شود، بشوند یا نه.

این‏جا هم به‏نظر من، پاسخ منفی است. برای این‏که یک بار در ۳۰ سال گذشته، در هنگام انقلاب فرهنگی اول که دانشگاه‏ها بسته شدند، عین همین بحث مطرح شد و عین همین مشکل طرح شد. کمیسیون‏هایی تشکیل شدند و قرار شد این علوم انسانی، به‏خصوص، اسلامی بشوند، همه‏ چیز بازنویسی شود و حوزه‏های علمیه در این کار شرکت کنند.

اگر امروز بعد از ۳۰ سال، این بحث دوباره مطرح می‏شود، به این دلیل است که حوزه‏های علمیه و کسانی که اسلام‏شناس هستند و باید در این زمینه کار می‏کردند، چیز دندان‏گیری نتوانستند به دانشگاه بدهند که دانشگاه بتواند آن را جایگزین آن‏چیزی کنند که مسئولین قبول ندارند و غربی نام می‏نهند.

این دو گزاره، هردو، به‏نظر من، اشتباه است و برای همین هم هست که ما در این ۳۰ سال در همان نقطه‏ی اول ایستاده‏ایم. یعنی نه علوم انسانی اسلامی بالاخره تولید شده و نه در بلند‏مدت، اساساً قابل تولید خواهد بود. برای اینکه این با جوهر علوم انسانی مدرن و امروزی متفاوت است.

بنابراین آن‏چه به نام علوم انسانی اسلامی به‏وجود می‏آید، یا علوم انسانی است که در آن صورت، اسلامی بودن خود را نفی خواهد کرد، برای اینکه با عینیات، با آن‏چه در جامعه می‏گذرد، با بقیه‏ی علوم انسانی در سایر جاهای دنیا باید همراه باشد، یا اینکه به‏کلی اصلاً علوم انسانی نیست و چیز سرهم‏بندی شده‏ای است که در دانشگاه تدریس می‏شود.

شما از تبعات منطقی این مسئله صحبت می‏کنید و این‏که به‏دلایل منطقی امکان‏پذیر نیست. اما ما به‏هرحال دیدیم که در دولت آقای احمد‏ی‏نژاد خیلی کارها صورت می‏گیرد که نه با موازین گذشته، نه با پیش‏بینی‏های منطقی‏ای که می‏شده، تطبیق می‏کند. آیا ممکن است پس از بازنگری، مباحثی را به عنوان علوم انسانی به جامعه عرضه کنند و حتی در دانشگاه‏ها به تدریس آن بپردازند؟

چنین ادعایی می‏تواند صورت بگیرد، چنین دروس و رشته‏هایی هم می‏توانند به‏وجود بیایند. ولی توجه کنید که در دانشگاه‏ دو کار هم‏زمان انجام می‏گیرد. یک کار انتقال و اشاعه‏ی علوم از طریق تدریس و انتشارات و نشر نظریات و دستاوردهای علمی است و بخشی هم فکر کردن و تولید فکری است. در این بخش، دیگر نمی‏شود تقلب کرد.

یعنی ما هرچه مدعی باشیم که گویا ممکن است این علوم اسلامی شدنی باشند و بتوانند اسلامی بشوند و یک چیز بومی- اسلامی به‏وجود بیاید، به‏نظر من، چون با جوهر علوم انسانی در تناقض است، در زمان بسیار کوتاهی، در عمل خود را نشان می‏دهد. برای اینکه ما باید محقق داشته باشیم، تولید داشته باشیم، آن را به دنیا و به دانشجوی‏مان عرضه کنیم و از همه مهم‏تر، علوم انسانی ابزاری هستند برای شناخت بهتر و درک بهتر جامعه.

اگر علوم‏ انسانی‏ای که اینها می‏خواهند به‏وجود بیاورند، نتواند این نقش را بازی کند، یعنی کمک نکند به درک بهتر جامعه، شناخت جامعه و پیدا کردن راه‏حل‏هایی برای فهمیدن انسان امروز و تحولاتی که جامعه‏ی انسانی پیدا کرده، این هم مانند گفتمان‏های دیگر، در عمل، فقط محدود به گروه خاصی می‏شود و بعد تبلیغاتی، سیاسی و ایدئولوژیک پیدا می‏کند و ارزش علمی‏اش را از دست می‏دهد.

من مطمئنم که دانشگاه به‏خاطر اینکه با تحقیق، با فکر و با پرسش‏گری که جوهری‏ترین اصل وجودی دانشگاه است و با فراتر رفتن از مرزهای کنونی شناخت و دانش انسانی پیوند دارد، اینها در عمل، با بن‏بست برخورد می‏کنند. حتی اگر نسلی از استادان را بیاورند که کاملاً وفادار به خودشان باشند، همین نسل در مدت کوتاهی، تبدیل به یک نیروی انتقادی خواهند شد. برای اینکه کار دانشگاه، فکر کردن، انتقاد کردن، نقد کردن و پرسشگری است.

ولی به‏هرحال، ممکن است این اتفاق بیافتد. تأثیرات آن در محیط علمی- دانشگاهی ایران چه خواهد بود؟

این سؤال خیلی مهمی است. برای اینکه به‏هرحال دانشگاه و دانشگاهیان بابت این مجموعه اقدامات ضد دانشگاهی و ضد علمی، بهای خیلی سنگینی چه از نظر سمبلیک و نمادین و چه از جهت واقعی می‏پردازند.

من همین دو روز پیش با دو استاد ایرانی که از ایران آمده بودند، در یک هیئت داوری تز، همراه بودم. آنها برای من تعریف می‏کردند که تا چه حد فشارها منجر به ناامیدی دانشجویان، استادان و کنار کشیدن‏شان شده و یک فضای بسیار سرد و خموده در دانشگاه‏ها ایجاد شده است.

بعد دوم آن این است که ما دانشگاهی خواهیم داشت که مجبور است ریاکار باشد، ماسک بزند و با صورتک حرف‏های واقعی‏اش را بزند. برای اینکه با گفتمان غالب همراه باشد، برای اینکه مورد تعرض قرار نگیرد، به‏ناچار باید دروغ بگوید و ریاکاری کند. همان‏طوری که در مدارس مذهبی این رویه وجود داشت و به همین دلیل همیشه ریا و ریاکاری خیلی از زاهدان و کسانی که به‏ظاهر رعایت می‏کردند، امری کاملاً شناخته شده بود.

زیان سوم و بزرگ آن نیز روند رو به افزایش فرار مغزها از ایران خواهد بود. یعنی خیلی از کسانی که نمی‏توانند و نمی‏خواهند این فضا را زندگی یا تحمل کنند، به‏تدریج راهی کشورهای دیگر می‏شوند. یعنی روندی که ایران در طول ۳۰ سال گذشته در زمینه‏ی فرار مغزها تجربه کرده، تشدید خواهد شد. اتفاقاً قربانیان این روند نه فقط کسانی هستند که مخالف این سیستم و این دستگاه هستند، بلکه خیلی از کسانی خواهند بود که در درون این سیستم می‏توانستند پل‏های آشتی بین علوم انسانی مدرن و علوم اسلامی باشند. این‏ها هم مورد غضب قرار گرفته‏اند و خواهند گرفت. در واقع بخت‏های حداقلی که برای نوعی نزدیکی بین این علوم هم وجود داشت، از بین می‏رود. چون ما برای انجام چنین کاری، احتیاج به آدم‏های باشهامت داریم که در گفتمان دولتی امروز، هیچ جایی ندارند.

Share/Save/Bookmark

 
 

منوچهر متکی، وزیر امور خارجه ایران می‌گوید که برگزاری زمان مذاکرات این کشور و گروه ۱+۵ در ١۵ نوامبرجاری (دوشنبه ٢٤ آبان ٨٩) در حال بررسی است.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران، متکی امروز در یک نشست خبری در پایان نهمین نهمين اجلاس مجمع همكاری‌هاي آسيايی در تهران گفت: «انعطاف‌پذيری به اندازه كافی در هر دو طرف بوده است. از طريق رايزنی‌ها می توانيم تاريخی مشخص كنيم و اين كار سختی نيست.»


آمانو: ایران برای تأیید صلح‌آمیز بودن برنامه هسته‌ای‌اش همکاری نمی‌کند

وی همچنین از گروه ۱+۵ خواست تا نگرش‌های خود را در برابر ایران «تغییر» دهد. متکی با ابراز امیدواری به توافق «سریع» ایران و گروه ۱+۵ بر سر محتوای مذاکرات، خواهان مذاکراتی بر اساس «نگرش سازنده و همکاری» شد.

منوچهر متکی، یکشنبه این هفته (١٦ آبان) نیز در یک نشست خبری در تهران از موافقت ایران با برگزاری نشست ۱+۵ در ترکیه خبر داد.

متکی با ابراز امیدواری به توافق «سریع» ایران و گروه ۱+۵ بر سر محتوای مذاکرات، خواهان مذاکراتی بر اساس «نگرش سازنده و همکاری» شد

شورای عالی امنیت ملی ایران، هفته گذشته در نامه‌ای به کاترین اشتون، رئیس سیاست خارجی اروپا، از ادامه مذاکره با گروه ۱+۵ استقبال کرده بود.

کاترین اشتون ۲۲ اکتبر، درنامه‌ای پیشنهاد داده بود که مذاکرات وین با ایران از تاریخ ۱۵ تا ۱۷ نوامبر از سر گرفته شود.

محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهوری ایران چندی پیش در سفر به نیویورک آمادگی ایران برای مذاکرات با گروه ۱+۵ را اعلام کرده بود.

ایران و گروه ۱+۵ پیش از این، دو دور مذاکرات را پشت سر گذاشته‌اند. آخرین مذاکرات ایران و نمایندگان گروه ۱+۵ اکتبر سال گذشته در ژنو برگزار شد.

فیلیپ کراولی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز ماه گذشته گفت اگر ایران آمادگی شرکت در گفت‌وگوهای هسته‌ای با گروه ۱+۵ را دارد، تاریخ مذاکرات را مشخص کند.

این مقام آمریکایی افزوده بود: «اگر ایران آماده برگزاری گفت‌وگوها است، تنها کافی است تلفن را بردارند و تاریخ را مشخص کنند.»

در همین حال روز گذشته یوکیا آمانو، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی با ارائه گزارش سالانه آژانس به ۱۹۲ عضو مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلام کرد که ایران برای بررسی و تأیید صلح‌آمیز بودن برنامه هسته‌ای‌اش همکاری کافی نمی‌کند.

کشورهای غربی ایران را متهم می‌کنند که برنامه هسته‌ای این کشور در جهت ساخت تسلیحات هسته‌ای است اما ایران بر صلح‌آمیز بودن برنامه هسته‌ای خود تأکید می‌کند.

آمریکا، روسیه، بریتانیا، فرانسه، چین و آلمان اعضای گروه ۱+۵ هستند که در رابطه با برنامه هسته‌ای ایران فعالیت می‌کنند.

اعضای گروه ۱+۵ شهریور ٨٩ اعلام کرده بودند در صورت همکاری نکردن ایران، تحریم‌های اعمال شده علیه این کشور را ادامه خواهند داد.

سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا و کشورهای آمریکا، کانادا، استرالیا و ژاپن در یک سال اخیر و پس از تصویب قطعنامه ١٩٢٩ در شورای امنیت سازمان ملل، تحریم‌های جدیدی را علیه ایران اعمال کرده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

یک دانش‌آموز مقطع تحصیلی راهنمایی در استان سیستان‌و‌بلوچستان در شرق ایران به دلیل تنبیه بدنی از سوی معلم‌اش، جان داد.

به گزارش تلویزیون دولتی ایران، حال عمومی این دانش‌آموز به دلیل ضربه کتابی که معلم به سرش زده، وخیم می‌شود و پس از یک هفته بستری شدن در بیمارستان فوت می‌کند.


یونیسف: آزار جسمی کودکان در مدارس ایران جریان دارد

بنا بر این گزارش، معلم پس از آنکه متوجه شده این دانش‌آموز کتابش را به مدرسه نیاورده، اقدام به تنبیه بدنی وی کرده است.

این معلم که بنا به گفته تلویزیون دولتی ایران از بستگان دانش‌آموز فوت‌شده است، بازداشت شده است.

نام دانش‌آ‌موز فوت شده اعلام نشده است.

این دانش‌آموز در حالی بر اثر تنبیه معلم جان داده که حمیدرضا حاجی‌بابایی، وزیر آموزش و پرورش ایران، هشتم آبان جاری در گفت‌وگو با خبرگزاری کارگری ایران (ایلنا)، اعلام وجود تنبیه در مدارس این کشور را «توهین به فرهنگیان» خوانده بود.

حال عمومی این دانش‌آموز به دلیل ضربه کتابی که معلم به سرش زده، وخیم می‌شود و پس از یک هفته بستری شدن در بیمارستان فوت می‌کند

وی گفته بود: «تمامي معلمان در آموزش‌و‌پرورش تحت هيچ شرايطی دست به تنبيه دانش‌آموزان نمی‌زنند.»

فاطمه قربان یکی از معاونان وزیر آموزش‌وپرورش نیز مهرماه گذشته گفته بود: «معاونان و معلمان تحت هیچ شرایطی حق تنبیه بدنی دانش‌آموزان را ندارند و در این زمینه با معلمان خاطی طبق قانون برخورد می‌شود.»


وی افزوده بود: «معلمان و مسئولان مدرسه حق تنبیه خطاکارترین دانش‌آموزان را نیز ندارند، چرا که برای موارد انضباطی، قانون مصوب شده است و بر اساس آن با دانش‌آموزان خاطی برخورد می‌شود.»

خبرگزاری ایلنا همچنین گزارش داده که «چنان‌چه كودک يا نوجوانی به دليل امكانات مالی والدین‌اش در مدرسه غيردولتی درس بخواند با انواع تشريفات فارغ‌التحصيل می‌شود اما اگر در يک مدرسه دولتی تحصیل کند، بايد محدوديت‌ها و فضای خشک و سنگين این مدارس را تحمل كند و بارها با "پس‌گردنی" توسط معلم يا ناظم مدرسه پذیرایی شود.»

مهرماه گذشته، واحد مددكاری انجمن حمايت از حقوق كودكان ایران گزارش داد که در شش ماه نخست امسال ١٦٦١ تماس با صدای يارا (مرکز مشاور کودکان در تهران) برقرار شده كه از اين ميان ٥٦ درصد از كودكان تنبيه روانی و مابقی تنبيه بدنی شده‌اند.

بر اساس این گزارش، بيش‌ترين مسايل مطرح شده به گروه سنی چهار تا ١١ سال كه در مقطع پيش‌دبستانی و دبستانی مشغول به تحصيل بوده‌اند، مربوط بوده است.

صندوق بین‌المللی حقوق کودکان (یونیسف) نیز سال گذشته گزارش داد که آزار جسمی کودکان در مدارس ایران جریان دارد.

Share/Save/Bookmark

 
 

سردار حسين آبادی، رئيس پليس مبارزه با مواد مخدر نيروی انتظامی اعلام کرد که در حاشيه شهرهای بزرگ ايران اردوگاه‌های کار اجباری ساخته خواهد شد.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، سردار حسين آبادی، با اشاره به موافقت برای ساخت اردوگاه‌های کار اجباری افزود نخستين گروهی که به اين اردوگاه‌ها اعزام می‌شوند خرده‌فروشان مواد مخدر خواهند بود که «پس از انتقال از زندان‌ها، در سخت‌ترين شرايط ممکن به فعاليت و کار می‌پردازند.»


ساخت اين اردوگاه‌ها بر اساس موافقت وزارت کشور و برای اولين بار در ايران صورت می‌گيرد.

رئيس پليس مبارزه با مواد مخدر گفت اردوگاه‌های کار اجباری با هماهنگی قوه قضائيه، سازمان زندان‌ها، پليس مبارزه با مواد مخدر، سازمان بهزيستی و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، راه‌اندازی می‌شوند.

سردار حسين آبادی: خرده‌فروشان مواد مخدر در اردوگاه‌های کار اجباری به سختی و شدت به‌کار گرفته می‌شوند تا در هنگام خروج از اين اردوگاه‌ها ديگر به سراغ فروش مواد مخدر نروند

به گفته سردار حسين آبادی، خرده‌فروشان مواد مخدر در اردوگاه‌های کار اجباری «به سختی و شدت به‌کار گرفته می‌شوند تا در هنگام خروج از اين اردوگاه‌ها ديگر به سراغ فروش مواد مخدر نروند.»

وی تاريخ ساخت اين اردوگاه‌ها را «در آينده نزديک» عنوان کرد.

در تهران هم‌اکنون طرح «امنيت محله‌محور» از سوی نيروی انتظامی در حال اجراست که هدف آن بنا به گفته مقامات امنيتی ايران مقابله با «اراذل و اوباش و فروشندگان مواد مخدر» است.

در همان چند روز نخست اجرای طرح «امنيت محله‌محور» در تهران، بيش از ۱۰۰ نفر بازداشت و نزديک به ۴۰۰ نفر ديگر شناسايی شدند تا در روزهای بعدی دستگير شوند.

سردار حسين ساجدی‌نيا، فرمانده انتظامی تهران بزرگ در روز ۱۱ آبان‌ماه جاری از آمادگی پليس برای گرداندن دستگيرشدگان در سطح محلات «برای عبرت ديگران» خبر داد. وی گفت اين اقدام در صورت اجرا بر اساس دستور مراجع قضايی انجام می‌گيرد.

جمهوری اسلامی ايران تاکنون طرح‌های مختلفی را در زمينه مبارزه با جرم‌های اجتماعی به اجرا گذاشته است. برخوردهای خشن نيروی انتظامی در اجرای اين طرح‌ها همواره مورد انتقاد مدافعان حقوق بشر بوده است.

افراد و نهادهای پشتيبان حقوق بشر، خبرهايی از اين‌گونه طرح‌ها منتشر کرده‌اند که نشان از نقض حقوق بشر دارد. بسياری از اين خبرها هيچ گاه مورد تأييد رسمی حکومت ايران قرار نگرفته‌است.

از جمله اين خبرها، انتقال افراد دستگير شده به بازداشتگاه کهريزک و شکنجه دادن آنان بود که برخی از اين افراد بلافاصله و بدون محاکمه قانونی اعدام شدند.

به گزارش سازمان عفو بين‌الملل در سال ۲۰۰۹ ميلادی در ايران بيش از ۴۰۰ نفر اعدام شده‌اند که طبق گزارش‌های رسمی بيشتر اين افراد در رابطه با اين‌گونه جرم‌های اجتماعی بازداشت شده بودند.

Share/Save/Bookmark

 
 

غلامحسين اسماعيلی، رئيس سازمان زندان‌های ايران از ساخت زندان جديدی در اطراف مشهد خبر داد.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، غلامحسين اسماعيلی اعلام کرد که اعتبار مطالعاتی ساخت اين زندان در نظر گرفته شده و در سال ۹۰ نيز اعتبار اجرای آن تأمين می‌شود.


غلامحسين اسماعيلی، رئيس سازمان زندان‌های ايران

رئيس سازمان زندان‌های ايران افزود بحث جابه‌جايی زندان مرکزی مشهد، که زندان وکيل‌آباد ناميده می‌شود، مدت‌هاست که مطرح شده و هنوز به سامان نرسيده است.

وی گفت که زندان مرکزی مشهد در داخل اين شهر واقع است در حالی که «زندان‌ها از جمله مراکزی هستند که بايد حداقل در ۳۰ کيلومتری شهرها واقع شوند که از نظر کنترل و امنيت مشکلی نداشته باشند.»

رئيس سازمان زندان‌های ايران: انتقال قطعی زندان مشهد در چهار سال آينده و پس از ساخت زندان جديد صورت می‌گيرد

اسماعيلی گفت: «انتقال قطعی زندان مشهد در چهار سال آينده و پس از ساخت زندان جديد صورت می‌گيرد.»

وی اين طرح را در راستای اجرای «قانون انتقال زندان‌ها به خارج از محدوده شهری» عنوان کرد و گفت زندان مشهد در اولويت قرار دارد.

رئيس سازمان زندان‌های ايران در توضيحات بيشتر در اين‌باره گفت: «با توجه به گستردگی زندان و بزرگی آن، برای احداث زندان بايد زمان سه يا چهار ساله در نظر بگيريم.

غلامحسين اسماعيلی چندی پيش به همراه اعضای هيأت ساماندهی اردوگاه‌های نگهداری زندانيان جرايم مواد مخدر، از زندان وکيل‌آباد بازديد کرده بود که به گزارش وب‌سايت سازمان زندان‌ها دليل اين ديدار «وجود تعداد بسيار زياد زندانيان جرايم مواد مخدر در اين زندان» بود.

در مهرماه امسال، مسئولان سازمان زندان‌های ايران از «تراکم فوق‌العاده زياد» زندانيان در زندان‌های کشور خبر داده و گفتند تعداد زندانيان، نسبت به سال گذشته، بيش از ۳۵ درصد افزايش يافته است.

مسئولان سازمان زندان‌های ايران می‌گويند متوسط جهانی حضور شهروندان در زندان، ۱۲۳ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر است، در حالی که آمار نشان می‌دهد در برخی استان‌های ايران، تعداد زندانيان بيش از سه برابر، حد معمول در جهان است.

در استان خراسان جنوبی که دارای بيشترين تراکم زندانی در کشور است، در مردادماه امسال، به ازای هر ۱۰۰ هزار خراسانی، ۴۱۰ نفر زندانی وجود داشت.

از سوی ديگر فعالان حقوق بشر در ماه‌های اخير خبرهايی مبنی بر «اعدام‌های گسترده و پنهانی» در زندان وکيل‌آباد مشهد منتشر کرده‌اند که تاکنون مقامات قضايی ايران در اين مورد سکوت کرده‌اند.

آخرين خبر در اين‌باره گزارش کميته بين‌المللی حقوق بشر در ايران بود که طی آن اعلام شد ۱۰ زندانی روز سه‌شنبه چهارم آبان‌ماه جاری در اين زندان و با اتهامات مربوط به مواد مخدر اعدام شده‌اند.

کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، روز ۸ آبان‌ماه نيز با انتشار گزارشی در تارنمای رسمی‌اش خبر داد که ١٣ مهرماه گذشته ١٣ نفر و ٢٠ مهرماه ١٠ نفر در زندان وکیل‌آباد مشهد به‌صورت «گروهی و بدون اعلام قبلی و بدون اطلاع وکلا و خانواده متهمان» اعدام شده‌اند.

شهریورماه گذشته نیز یک زندانی سیاسی با انتشار نامه‌ای از اجرای ٥٠٠ «اعدام مخفیانه» در زندان وکیل‌آباد مشهد در یک سال گذشته خبر داده بود.

در این نامه که نام نویسنده آن فاش نشد، به اعدام «٢٥٠ نفر از تیرماه ١٣٨٨ تا فروردین ١٣٨٩» اشاره شده است.

ایران بالاترین آمار اعدام در جهان را پس از چین به خود اختصاص داده ‌است. به گزارش سازمان عفو بین‌الملل در سال ۲۰۰۹ بیش از ۴۰۰ نفر در ایران اعدام شده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

زندگی سختی زیاد دارد. گاهی فقط یک کلمه‌ی زیبا می‌تواند نجات‌بخش روزمان باشد. یکی از این کلمات زیبا موسیقی‌ست. گفت‌وگوی زیر با سیاوش ناظری‌ست، خواننده، آهنگساز و نوازنده دف که سال ۱۳۵۸ در خانواده‌ای هنرمند به دنیا آمد. تولد و زندگی در خانواده‌ای هنرمند باعث نشد تا پدرش با حضور او در عرصه موسیقی مخالفت نکند. اما عشق او به موسیقی و پشتکارش در آموختن موجب شد تا در شانزده‌ سالگی موفق شود در آلبوم «حیرانی» شهرام ناظری دف‌نوازی کند. این تشویق انگیزه‌ای شد برای کارهای آینده‌اش:

خوانندگی: آلبوم «رقص و آتش» ( کنسرت بیمارستان محک و شیرخوارگاه آمنه، سال ۱۳۸۷)، کنسرت در مرکز فرهنگی Jean-Hiudremont پاریس سال ۱۳۸۷، فستیوال فیلم «اتمسفر» شهر لاوال فرانسه نوروز ۱۳۸۸.
دف‌نوازی: آلبوم‌هایی چون «رقص و آتش»، به مناسبت سال جهانی مولانا، «هرا»، «گه ِ بی‌گه»، «حیرانی» (آهنگساز کیخسرو پورناظری، خواننده شهرام ناظری)، «مولویه» (اثر شهرام ناظری) و ...

همراهی با گروه‌های موسیقی مختلفی مانند کامکارها، دستان، مولوی، کابوکی. برگزاری کنسرت‌های متعدد در شهرهای مختلف ایران و جهان، از اصفهان و تهران و کرمانشاه گرفته تا سلیمانیه عراق و تئاتر دولاویل پاریس، سودرن تئاتر سوئد، بلژیک، آمریکا، تونس، و ...

مریم‌رییس‌دانا


سیاوش ناظری

تا چه میزان حضور دایی‌‌ات، آقای شهرام ناظری را در خواننده شدنت مؤثر می‌دانی؟

من در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که مملو از شعر و موسیقی بود، پدربزرگ و مادر بزرگم آواز می‌خواندند و حضور دایی من باعث شده بود که این فضا در زندگی من بسیار پررنگ جلوه کند. منزل ما محل حضور بسیاری از موزیسین‌ها و شاعران به‌نام بود، قطعاً اگر فضای زندگی من متفاوت از این می‌بود، مسیر دیگری را برای زندگی انتخاب کرده بودم .

تا به‌حال اشعاری که انتخاب کرده‌ای از روی آثار کلاسیک بوده‌اند، آیا تصمیم داری در آینده از اشعار امروز هم استفاده کنی؟

اتفاقاً کارهای اولیه‌ی من در نوجوانی همه بر روی اشعار نو شکل گرفتند و از همه بیشتر از اشعار «نیما» بهره بردم، ولی تاکنون امکان ضبط و انتشار این آثار را نداشته‌ام .در نوجوانی علاقه‌ای به اشعار کلاسیک نداشتم، ولی زمانی که در شهر کویری یزد دانشجو بودم، کم‌کم به اشعار کلاسیک، به‌خصوص اشعار «مولانا» علاقه‌مند شدم و کارهایم شکل دیگری به خود گرفتند

بابت خواندن ترانه‌ی کنیزک و خر، دچار زحمت نشدی؟

نه ، به مشکلی برنخوردم .

یعنی برای ضبط و پخش آن راحت به شما اجازه دادند؟

اصلاً مجوزی در کار نبود و کاملاً روشن است که به چنین اثری مجوز ضبط و پخش نخواهند داد . من آهنگ «کنیز و خر» را به صورت تک آهنگ در اینترنت منتشر کردم و هدفم نشان دادن بسیاری از واقعیت‌های اجتماعی ایران در قالب فضای طنز بود.

ساز تخصصی شما چیست؟ و چرا این ساز را انتخاب کردید؟

ساز من «دف» است، من درهشت سالگی برای اولین بار با نوازندگی «دف» توسط استاد بیژن کامکار در کنسرت شورانگیز به آهنگسازی استاد حسین علیزاده و خوانندگی استاد شهرام ناظری آشنا شدم و عاشق این ساز شدم و تصمیم گرفتم که با نوازندگی این ساز آشنایی پیدا کنم .البته به دلیل مخالفت پدرم نتوانستم در کلاس‌های آموزشی شرکت کنم و فقط با شنیدن آثار موجود و سعی و تلاش بسیار توانستم با نوازندگی این ساز آشنا شوم و سبک خاص خودم را ابداع کنم. فکر می‌کنم اگر مخالفت‌های پدرم نبود من آن‌قدر سعی و تلاش نمی‌کردم

دلیل مخالفت پدرتان ناشی از چه بود؟ باوجود ریشه‌دار بودن موسیقی در خانواده‌تان؟

پدرمن یک شنونده خوب موسیقی هستند و علاقه وافری به موسیقی کلاسیک غرب دارند، از این‌رو در منزل ما همیشه نوای موسیقی آهنگسازان بزرگ جهان هم‌چون بتهون، باخ، موتسارت، چایکوفسکی، هایدن، شوپن و ... شنیده می‌شد. درواقع دلیل مخالفت پدرم آشفتگی و نابسامانی فرهنگی درایران بود و اینکه جایگاه هنرمند هنوز درایران مشخص نیست. نظر ایشان این بود که در کنار درس به موسیقی بپردازم ولی این اندازه مرا راضی نمی‌کرد و من عاشق موسیقی شده بودم و تمام لحظه‌های من با موسیقی سپری می‌شد. این کار من باعث افت تحصیلی‌ام و نارضایتی پدرم شده بود. به این دلیل نمی‌توانستم در کلاس‌های آموزشی شرکت کنم و موسیقی را تجربی آموختم و برای یادگیری ذره ذره‌اش تلاش بسیاری کردم.

چطور شد جاوید ایران را اجرا و تنظیم آهنگ کردید چون خیلی با دیگر آثارتان فرق دارد؟

همیشه علاقه داشتم آهنگی برای «ایران» اجرا کنم. در این زمینه کارهای بسیار ارزشمندی در گذشته توسط اساتید موسیقی انجام شده بود و من هم بنا به حس میهن‌دوستی که در وجودم دارم، تصمیم به اجرای این آهنگ گرفتم .وقتی آثار گذشتگان را می‌شنیدم احساس می‌کردم به‌دلیل طولانی بودن شعر و آهنگ، پس از چند دقیقه تأثیرگذاری آن‌ها برمخاطب افت می‌کند و کم‌رنگ می‌شود. از این‌رو تصمیم گرفتم این اثر را تنها با سه جمله‌ی کوتاه ( جاوید ایران، آزاد ایران، آباد ایران ) و در زمانی بسیار کوتاه ( برخلاف دیگر آثارم ) اجرا کنم و تمام احساسم به وطنم «ایران» را فریاد بزنم و این آهنگ را به خاک پاک ایران زمین تقدیم نمایم .


سیاوش ناظری: موسیقی را بر اساس درکم از شعر به‌دست می‌آورم

اگر بخواهی خودت را درمسیر بهبود آثارت نقد کنی چه می‌گویی؟

من برای تمام آثارم با وسواس و حساسیت خیلی زیاد وقت می‌گذارم‌. اصولاً برای کارم خیلی سختگیرم و کسانی که با من آشنایی دارند این خصوصیت من را می‌شناسند،. تاوقتی تمام انتظاراتم برآورده نشوند، کاری را تمام شده فرض نمی‌کنم. البته منظورم این نیست که کار من بهترین است یا هیچ ایرادی ندارد، بلکه منظورم این است که سعی می‌کنم درحد توان خودم هر اثری را با بالاترین کیفیت به گوش مخاطب برسانم و حتماً ایراد و نقصان هم در کار من وجود دارد .

با آقای شهرام ناظری کار مشترک داشته‌اید، ازجمله فکر کنم سال ۲۰۰۱ در سعدآباد، شما تکنوازی دف داشتید. کار با ایشان چه تجربه‌ای برای شما داشت؟

بله. من در اجرای بسیاری از کنسرت‌های ایشان در داخل و خارج از ایران به‌عنوان نوازنده‌ی دف همکاری داشتم و در بسیاری از اجراها تکنوازی دف به عهده‌ی من بوده است. همکاری با ایشان تجربه‌های شیرین و تلخ بسیاری به‌همراه داشت، ولی از همه مهم‌تر آنکه برای اجرای هرچه بهتر یک اثر هنری، جدیت و حساسیت بالا و سخت‌گیری بیشتر، باعث خواهد شد تا اثر بهتری به مخاطبان ارائه شود.

چرا تجربه‌ی تلخ؟

متأسفانه خیلی وقت‌ها کوتاهی‌هایی درباره‌ی من صورت می‌گرفت که برای من بسیارآزاردهنده بود. به یک نمونه اشاره می‌کنم: در بسیاری از کنسرت‌ها حتی بروشور چاپ نمی‌شد و اسمی از نوازندگان به میان نمی‌آمد، اگرهم گاهی بروشوری منتشر می‌شد، دراکثر موارد اسم من در آن دیده نمی‌شد. درحالی‌که عنوان اسم نوازنده در یک کنسرت حق طبیعی اوست. وقتی علت را جویا می‌شدم جواب‌ها فقط توجیه بود .

خواندن را بیش‌تر دوست داری یا تنظیم آهنگ؟

برای من تفاوتی بین خوانندگی، آهنگسازی، دف نوازی یا تنظیم آهنگ وجود ندارد. من عاشق موسیقی هستم و در واقع با هر یک از این‌ها یک بخشی از احساساتم را ارضاء می‌کنم .وقتی فقط با آهنگسازی می‌توانم به احساسم بپردازم، تنها همان کار را انجام می‌دهم و وقتی در درونم به دف‌نوازی نیاز دارم به آن می‌پردازم و آن‌گاه که به زمزمه‌ای آرام یا فریاد نیازمندم فقط آواز می‌خوانم ...همه این‌ها برایم یکی‌ست و هیچ تفاوتی ندارند. باتوجه به احساساتم به یکی از آن‌ها روی می‌آورم.

معمولاً چه نوع موسیقی گوش می‌دهی؟ تا به حال متال گوش کرده‌ای؟

من همه نوع موزیکی گوش می‌کنم، محدودیتی برای شنیدن موزیک ندارم. بله، موسیقی متال زیاد شنیده‌ام. به نظرم هر سبک موسیقی ارزش والای خود را دارد و اگر در جای خودش شنیده شود تأثیر خاص خود را خواهد داشت .به همین دلیل به موسیقی فاخر عقیده ای ندارم. وقتی در جایی یا زمانی فقط موسیقی«روحوضی» تأثیرگذار باشد من این سبک موسیقی را می‌شنوم و جایی که «متال ، کلاسیک و...» نیاز باشد، به آن نوع موسیقی گوش می‌دهم .

چارچوبی که برای اجرای آهنگ‌هایت انتخاب کرده‌ای، همین موسیقی سنتی است یا ممکن است تغییراتی هم در آن به وجود بیاوری؟ تصور کن همنشینی دف و گیتار برقی یا همنوازی دف و ساکسیفون یا ...

موسیقی من سنتی نیست. متأسفانه اکثرمخاطبان به دلیل رابطه خانوادگی من با استاد شهرام ناظری تصور می‌کنند که من هم موزیسین سنتی هستم، درحالی‌که من موسیقی را بر اساس درک خودم از شعر به‌دست می‌آورم. روش کار در موسیقی سنتی این‌گونه است: ملودی‌های از پیش ساخته شده‌ای وجود دارند که باعنوان «ردیف موسیقی ایرانی» شناخته شده هستند. هر آهنگسازی شعری را با این ملودی‌ها می‌آمیزد و به آن ریتم می‌دهد. اسم این کار را آهنگسازی گذاشته‌اند. در حالی‌که به‌نظر من این کار بیشتر به مونتاژ شباهت دارد تا خلق اثر یا آهنگسازی.

گاهی اتفاقات مضحکی رخ می‌دهد که درجای خود قابل تأمل است، مثلاً اگر موسیقی سنتی را با سه‌تار و دف یا شعر مولانا اجرا کنند به آن نام «موسیقی عرفانی» می‌دهند، و اگر شعر نو و سپید را با موسیقی ایرانی بیامیزند نام «موسیقی اجتماعی» بر آن می‌نهند، اگر از اشعار فرودسی استفاده کنند «موسیقی حماسی» نام می‌گیرد و ... در حالی‌که استفاده از شعر یا سازی خاص سبک موسیقی را مشخص نمی‌کند. مثلاً با ساز تار می‌توان آثار موسیقی غربی را اجرا کرد‌، ولی آیا می‌توان وقتی اثری از موتسارت را با تار می‌شنویم آن را موسیقی سنتی تلقی کنیم؟

جای تأسف است که بعضی از موزیسین‌های ما از ناآگاهی مخاطبان سواستفاده می‌کنند و فقط به جنبه‌های تجاری در هنر توجه دارند. از نظر من آهنگسازی یعنی خلق ملودی‌، و من از اشعاری که انتخاب می کنم برای به دست آوردن ملودی الهام می‌گیرم. شاید برای خلق آهنگی دو سال یا بیشتر زمان بگذارم، درحالی که براساس موسیقی سنتی می‌توانم تمام مثنوی معنوی مولانا را در دو سال یا کمتر موسیقی اجرا کنم.

برای آینده چه برنامه‌هایی در نظر دارید؟

به فکر انتشار آلبوم‌های دیگری هستم. در حال حاضر با دوستان هنرمندم گروهی به نام «زرتشت» تشکیل داده‌ایم و مشغول تمرین برای اجرای کنسرت هستیم .

زیباترین موسیقی که تا به‌حال شنیده‌اید چیست؟

سونات مهتاب اثر بتهون.

جاوید ایران با صدای سیاوش ناظری


Share/Save/Bookmark

 
 

آنچه در پی می‌آید، نگاهی موجز اما انتقادی است معطوف به تلاش‌های تجربی شاعران از سال‌های پایانی دهه‌ی ۶۰، دهه‌ی ۷۰ و دهه‌ی ۸۰ تا امروز از جنبه‌های مختلف معرفتی و شناختی، که منجر به طی مسیری سنگلاخی و سخت شده است. این مسیر با منیت نوجویان پرشور توآم بوده است و با تلاش شاعران نورسیده برای اثبات خودشان و ادعای شکستن قید و بندها.

حرکتی که دچار تضادهای فراوانی شد، شوری و تلاشی که خود را غرق خود کرد و تلاش داشت پیش از آنکه به مرزهای مشخصی دست یابد، هر آنچه غیر خود می‌دید را معرفی کرده وعلیه آن بشورد. پدید آمدن عنوان‌هایی مانند غیرخودی، درگذشته، خشک، تقلیدی، و... در کنار عنوان‌های جدید و جریان‌هایی که نام‌شان بر شعرها پیشی گرفته بود، زاییده‌ی چنین تفکری است.


فرحناز عباسی، شاعر: شعر رنگ غریبی است که انسان به جهان می‌زند.

اما بنا به اینکه هر پختگی ازجوانسری می‌آید، وقتی تب وتاب‌ها فروکش کرد و برای اندیشیدن مجالی پیدا شد، تولد دوباره در دهه‌ی ۶۰ برای شاعران و تلاش بحرانی شاعران در دهه‌ی ۷۰ رو به سوی ساحل خودیابی در سال‌های پایانی دهه‌ی ۸۰ گذاشت.

در این بین به جهت آسیب‌شناسی گمانم بیش ازهر چیزی طرح این سؤال می‌تواند راهگشا باشد که طی دهه‌ی گذشته ره‌آورد مطرح شدن نظریه‌ی پست مدرنیسم در ادبیات ما و بعضی جریان‌های مدعی ساختار‌شکنی چه بوده و ما را به کجا برده؟

یک نگاه کلی می‌گوید: تکرارهای الکن و ب۸۰ ی‌حاصل این عنوان‌ها و جریان‌ها چهره‌ی شعر را مخدوش کرده است و برای ادبیات ما ره‌آوردی جز یکنواختی، یکه‌نگری، هم‌شکلی و هم‌نوایی نداشته است؛ آن‌هم در شرایطی که قرار بود با توجه به ادعای این‌گونه شاعران که خود را تجربه‌گرا می‌خواندند، خلاف آن رخ دهد. نگاه دیگر می‌گوید: ره‌آ‌ورد این تلاش‌ها با همه‌ی آسیب‌هایش جسارتی در نسل جوان بود که موجب شد زمینه‌هایی برای گذشتن از اصول شاعران نسل قبل فراهم آورد، حتی اگر شتاب در آن دیده شده باشد.

با این‌حال نکاتی در شتاب شاعران تجربه‌گرا وجود دارد که نباید از نظر دور داشت: مخاطبان عمومی شعر بر خلاف آنچه که مدعیان می‌گویند گاهی در شعر دهه‌ی ۷۰ نشانی از طراوت و تازگی نمی‌بینند، بلکه حتی اعتقاد دارند، ژست‌ها و مدها بر این جریان‌های تجربه‌گرای شعری تسلط دارند و شاعرانی را می‌بینند که بی‌توجه به جهان پیرامون‌شان بر اسب خود می‌تازند. این نابه‌سامانی‌ها احتمالاً ناشی از وجود آسیب‌هایی است که به تجربه‌گرائی مورد ادعای شاعران جوان دهه‌ی ۷۰ نسبت می‌دهند. اما این آسیب‌ها چیست؟

عده‌ای بر اساس تعاریف و تئوری‌های از پیش آماده شعر نوشتند و عده‌ای هم از روی دست آنها همان شعرها را تکرار کردند، و این تکرارها عیان شد و کار به جایی رسید که گویی همه‌ی اشعار را فارغ از امضاء زیرشان یک نفر سروده است. در شعر این‌گونه شاعران موقعیت‌هایی با سو‍ژه‌هایی مبهم و مات مبنای خلاقیت قرار گرفته بود.

همگونی و شباهت‌های اشعار این شاعران تا آن حد زیاد است که گاهی فکر می‌کنم همانطور که انواع شعر سنتی (برای مثال غزل) غزل‌سرایان را به لحاظ فرم و شکل محدود کرده و دچار بحران شناخت (شناخت ماهیت و کارکرد حقیقی خلاقیت فردی) می‌کند، تجربه‌گرایی متکی بر تعاریف از پیش آمده و نظریات ترجمه شده هم در جریان‌های شعری دهه‌ی ۷۰ به‌خصوص آنها که نام مجهول «شعر جریانی» را یدک می‌کشند، به یک محدودیت تبدیل شده و شاعران را در دام خود گرفتار کرده است.

ساختار یکدست و کیفیت‌های بیانی قابل پیش‌بینی و شبیه هم از مهم‌ترین مشخصات شعر دهه‌ی ۷۰ است. در این میان یکدست بودن ساختارها و کیفیت‌های قابل‌پیش‌بینی بیانی تفاوت‌های فردی را از بین می‌برد و شعر را به مسابقه‌ای گروهی تبدیل می‌کند که در آن تمیز دادن نیرو و توانایی و خلاقیت هر فرد کار آسانی نیست و گاه اصلاً ممکن نیست.

البته آنچه گفته شد مختص جریان‌های شعری نبود و بازتاب آن به عنوان یک رفتار، در داستان‌های پدید آمده در این دوره نیز مشهود است. اصولاً ادبیات در دهه‌ی گذشته را بیش از هر چیز اشباع تجربی نویسندگانی مشابه هم، استفاده‌ی بی‌رویه از روش‌های تجربی تکراری و گریز بی‌مایه از تعهد تهدید کرده است. از خودم می‌پرسم چگونه می‌شود از چنین وضعی رها شد وآیا اصولاً امیدی به رهایی از چنین ابتذالی وجود دارد؛ رهایی در عصری که معلوم نیست به چه دلیل عده‌ای آن را دوره‌ی استعدادهای متوسط می‌دانند که در دامنه می‌رویند و می‌میرند اما به قله نمی‌رسند!؟

گمان می‌کنم تلاش‌هایی که به‌خصوص از نیمه‌ی دهه‌ی ۸۰ به این سو در جهت عبور از تعریف‌ها و جریان‌ها شده، راهی دیگر را به روی ما بگشاید؛ راهی که در آن همچنان که تجربه‌گرائی اساس کار شاعر و نویسنده است، بیان ذاتی و احساس غریزی او هم به اثر راه پیدا کند. این امر را می‌توان به‌عنوان تلاشی برای بازگشت به درون، نگاهی دوباره و عاری از ژست‌ها و مدهای ادبی به خلق شعر به‌عنوان خود زندگی که در آن جنبه‌های گوناگون رفتار هنرمند بر ماهیت خلاقیتش تأثیر بگذارد، تعبیر کرد.

مشخصه‌ی بخشی از حرکت‌های دهه‌ی ۷۰، «شورشی» است که در اکثر مواقع به چاقو زدن بر سینه‌ی خود می‌انجامد. عصیانی که می‌خواست از تلاش دیگران در گذشته راهی برای رسیدن به تجربه‌ی خودش بسازد، و در این راه از هیچ کاری فروگذار نکرد، حتی انکار همان دیگران، سرانجام به خودزنی انجامید و به بن‌بست رسید. با این حال نباید فراموش کرد که شاعران جوان در دهه‌ی۷۰ سری پرشور داشتند، اما شور آنها در بحران شناخت به ثمر نرسید، یا چنانکه انتظار می‌رفت ثمربخش نبود.

تجربه‌ی جهان‌های تازه در شعر بعضی شاعران جوان دهه‌ی ۷۰ هر چند نه در تمام مواقع اما آنجا که پای عنوان‌ها و جریان‌ها وسط آمده، با ادعای شورش وعصیان گوئی راه را بر منیتی بی‌ربط گشود که به تکرار و کسالت و به جهانی از هم گسیخته،مبهم و فروریخته انجامید. این جهان بیش از آنکه از رهایی نشان داشته باشد، مبتلا به فروبستگی بود.

این که در شعر دهه‌ی ۷۰ نقش گزاره‌های تحلیلی کم‌رنگ است و در عوض شاعران همه چیز را به تأویل حواله می‌دهند، و مجهول بودن هر حرف و کلمه را ارزش شعر می‌دانند، بخشی از همان راهی است که در نهایت رو به برگشت دارد. توازن در امور نه به معنای دل‌دادن به محافظه کاری و حفظ تمام شئون گذشته است، بلکه به معنای آبروی در دست؛ پل برگشت ما از گذشته‌مان به آینده‌ای دیگر است.

دهه‌ی ۸۰ برای شاعران و نویسندگان ایرانی جهانی فراتر از تئوری‌ها و نظریه‌ها را پیشنهاد داد. این جهان تازه در درون خود روش‌ها و ریشه‌ها را بازآوری می‌کند. مثل این است که انکار مجدداً جای خود را به تلاش برای رسیدن شناخت ژرف‌تر می‌دهد. شعر رنگی غریب است که انسان به جهان می‌زند؛ حرکتی مستمر و بی‌وقفه که آوای آشفتگی و آرامش درون را درمی‌یابد. بی‌گزافه‌گویی یا هیجان‌زدگی باید گفت: طلیعه‌ی حرکتی نو را می‌توان در تلاش‌های شاعران سه دهه‌ی گذشته دید. این حرکت تازه توشه‌ای ازتمام تجربه‌ها دارد تا کشفی دیگر را دریابد.

Share/Save/Bookmark

 
 

جایزه گنکور که مهم‌ترین جایزه ادبی فرانسه است به‌خاطر رمان «نقشه و قلمرو» به میشل هولبک، نویسنده جنجالی تعلق گرفت.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، جایزه گنکور در سال ۲۰۱۰ با اکثریت آرا به رمان «نقشه و قلمرو» نوشته میشل هولبک، نویسنده جنجالی و تابوشکن فرانسوی تعلق گرفت.


میشل هولبک، نویسنده «نقشه و قلمرو» و برنده جایزه گنکور در سال ۲۰۱۰

از شهریورماه که فهرست کاندیداهای جایزه گنکور در سال ۲۰۱۰ اعلام شد، ناظران حدس می‌زدند که امسال مهم‌ترین جایزه ادبی فرانسه به میشل هولبک اهدا شود.

پیوو (Pivot) از سرشناس‌ترین منتقدان فرانسه که به او لقب «پادشاه مطالعه» (Roi lire) داده‌اند، از رمان نقشه و قلمرو نوشته میشل هولبک به‌عنوان یک شاهکار یاد کرده است.

در مطبوعات فرانسه ادعا کردند که میشل هولبک بخش‌هایی از رمان «نقشه و قلمرو» را از روی دانشنامه ویکی‌پدیا نوشته است. روزنامه لا پست تیتر زد: با عرض معذرت آقای هولبک: جایزه ادبی گنکور ۲۰۱۰ برای ویکی پدیا

پیر اسورین منتقد دیگری به کنایه گفته است: داوران جایزه‌ی ادبی گنکور چاره‌ای نداشتند جز آنکه جایزه‌ ادبی امسال را به میشل هولبک اعطاء کنند.

این نخستین بار است که در فرانسه همه یک‌صدا از اثری از هولبک دفاع می‌کنند. میشل هولبک که در واقع در رشته‌ کامپیوتر و مکانیک تحصیل کرده، یک نویسنده‌ جنجالی است. این نخستین بار است که کسی از اثر او ایراد نگرفته و ادعا نکرده که رمان هولبک، راسیستی یا ضداسلامی یا زن‌ستیز است.

رمان تازه‌ هولبک «نقشه و قلمرو» یک اثر انتقادی است، اما توهین‌آمیز نیست. شخصیت این رمان مارتان نام دارد. او هم مثل نویسنده‌اش خودرأی، بذله‌گو اما بدقلق و ناراحت است. او نقاش و عکاس است و در آثارش از جامعه‌ی امروز، از نیاز مردم به مصرف، قدرت پول و نابودی سنت‌ها انتقاد می‌کند. داستان با قتل هولبک – نویسنده پایان می‌پذیرد.

مجله‌ی آن‌لاین «Slate.fr» اعلام کرده بود که دست‌کم سه صحنه از نخستین رمان هولبک که در سال ۱۹۹۴ با نام «گسترش محدوده‌ نبرد» منتشر شده، از روی کتاب‌های دیگر کپی شده است. با این حال این موضوع فقط یک روز جنجال به‌وجود آورد و برای نویسنده و ناشرش که چشم امید به جایزه‌ ادبی گنکور دوخته‌ بودند، دردسری به‌وجود نیاورد.

عده‌ای هم ادعا کردند که نویسنده برخی صحنه‌های رمان «نقشه و قلمرو» را با استفاده از دانشنامه ویکی‌پدیا نوشته است، اما نتوانستند این موضوع را ثابت کنند. با این‌حال روزنامه فرانسوی‌زبان «لا پست» پس از اعلام نتیجه جایزه ادبی گنکور تیتر زد: «با عرض معذرت آقای هولبک: جایزه ادبی گنکور ۲۰۱۰ برای ویکی پدیا.»

تاکنون ۲۱۰ هزار نسخه از رمان «نقشه و قلمرو» نوشته میشل هولبک به فروش رسیده است.

جایزه‌ی ادبی گنکور در سال ۱۹۰۰ بنیان گذاشته شد و از سال ۱۹۰۳ به این سو، هر سال، در آخر پاییز از یک اثر روایی ادبی (رمان، داستان بلند یا داستان کوتاه) که در طی آن سال به زبان فرانسه منتشر شده است، تقدیر به عمل می‌آید.

ارزش مادی جایزه‌ی ادبی گنکور فقط ۱۰ یویروست و بیش از آن‌که ارزش مادی داشته باشد، دارای ارزش نمادین است. اما به دلیل اعتبار این جایزه، اعطای آن به یک نویسنده باعث افزایش شمارگان کتاب‌های او می‌شود و ممکن است که نویسنده یک شبه به یک نویسنده‌ی کاملاً معروف و پرخواننده تبدیل شود. برای همین هم جایزه‌ی ادبی گنکور در فرانسه جایزه‌ مهمی است و ناشران و نویسندگان از آن استقبال می‌کنند.

به دلیل اهمیت این جایزه، بحث‌ها و حاشیه‌هایش هم هر سال بسیار زیاد و فراگیر است.

اعضای هیأت داوران این جایزه را ده تن از نویسندگان و منتقدان و ادیبان فرانسوی تشکیل می‌دهند. معیارهای اعضای هیأت داوران در گزینش یک اثر ادبی هر سال به بحث‌هایی در مطبوعات فرانسه دامن می‌زند، و این خود، هم به ارتقاء فرهنگ و همگانی شدن ادبیات داستانی کمک می‌کند و هم‌ایکه آثار نویسندگان بیش از پیش شناخته می‌شود و نویسنده هم با قوت و ضعف‌های خود آشنا می‌گردد.

دو برادر به نام‌های ژول و ادموند دو گنکور این جایزه‌ی ادبی را تأسیس کردند. گزینش‌های جایزه‌ی ادبی گنکور مانند هر جایزه‌ ادبی دیگری محصول تصادف است.

در سال ۲۰۰۹ جایزه‌ی ادبی گنکور به مری اندیای Marie NDiaye که از رنگین‌پوستان فرانسوی‌زبان است تعلق گرفت و در سال ۲۰۰۸ نویسنده‌ی افغان، عتیق رحیمی مهم‌ترین جایزه‌ی ادبی فرانسه را از آن خود کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

صبح روز گذشته علی قلی‌زاده، محسن برزگر، علی‌رضا کيانی و محمد حيدرزاده، چهار تن از اعضای دفتر تحکيم وحدت که روزهای گذشته دستگير شدند به زندان اوين منتقل گشتند.

کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران، که اين خبر را به نقل از «يک منبع آگاه دانشجويی» منتشر کرد، افزود که دادستان بابل به خانواده‌های محسن برزگر و علی‌رضا کيانی گفته است علت دستگيری اين دو فعال دانشجوئی «شکايت مقامات قضائی در تهران» می‌باشد.

اين چهار فعال دانشجويی از روز جمعه تا يکشنبه گذشته دستگير شده‌اند.


به گزارش کمپين بين‌المللی حقوق بشر، علی قلی‌زاده، دبير انجمن اسلامی شاهرود در منزل پدريش در مشهد توسط نيروهای امنيتی بازداشت گرديد، علی‌رضا کيانی، دبير سياسی انجمن اسلامی دانشگاه مازندران در بابلسر، توسط چند نيروی ناشناس و مسلح دستگير شد، محسن برزگر، عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت و عضو ستاد دانشجوئی مهدی کروبی، پس از مراجعه به زندان متی کلای بابل برای رفع نقص پرونده‌اش، بعد از خروج از اين زندان توسط يک خودروی نيروی انتظامی بازداشت شد، و محمد حيدرزاده ديگر عضو دفتر تحکيم وحدت پس از احضار به ستاد خبری اداره اطلاعات شهرکرد دستگير گرديد.

روابط عمومی دفتر تحکیم وحدت، تشکل دانشجویی منتقد حکومت ایران، می‌گوید که موج تازه بازداشت فعالان دانشجویی برای «انتقام‌گیری» از اعضای آن است.

اين تشکل دانشجويی روز گذشته با صدور اطلاعیه‌ای، بازداشت اين چهار فعال دانشجويی را محکوم کرد.

منابع دانشجويی گزارشی که چندی پيش سايت رجانيوز، از پشتيبانان دولت ايران، منتشر کرد را «زمينه‌ساز برخورد وزارت اطلاعات با فعالين دفتر تحکيم وحدت» عنوان کرده‌اند

دفتر تحکیم وحدت در این اطلاعیه آورده است که در پیش بودن برگزاری انتخابات دفتر تحکیم وحدت، باعث «فشار بی‌امان و تهدیدهای فراوان» نهادهای امنیتی برای جلوگیری از انتخابات شده اما به دلیل «ناکامی» اقتدارگرایان در جلوگیری از برگزاری نشست، اقدام به «بازداشت گسترده و انتقام‌گیری» کاندیداهای شورای مرکزی تحکیم وحدت کرده‌اند.

يکی از اعضای دفتر تحکيم وحدت که نخواسته است نامش فاش شود در اظهار نظری به کمپين بين‌المللی حقوق بشر گفته است: «فشار بر اعضای شورای عمومی و مرکزی دفتر تحکيم وحدت طی چند سال گذشته نسبت به گروه‌های ديگر در جامعه مدنی بيشتر بوده و هر روز افزايش نيز داشته است و نشان از تلاش سخت حاکميت برای حذف اتحاديه دانشجويان سراسر کشور به اشکال متعدد دارد.»

منابع دانشجويی گزارشی که چندی پيش سايت رجانيوز، از پشتيبانان دولت ايران، منتشر کرد را «زمينه‌ساز برخورد وزارت اطلاعات با فعالين دفتر تحکيم وحدت» عنوان کرده‌اند.

در روز ٩ آبان‌ماه جاری رجانيوز ضمن «غيرقانونی» خواندن دفتر تحکيم وحدت با انتشار مطلبی مدعی شد که برخی از اعضای اين تشکل دانشجويی با گروه «پژاک» و سازمان مجاهدين خلق، از گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی ايران، ارتباط دارند.

پس از برگزاری انتخابات بحث‌برانگیز ریاست‌جمهوری ایران در سال گذشته، بسیاری از فعالان دانشجویی بازداشت شدند.

بهاره هدایت و میلاد اسدی از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت نیز که هم‌اکنون در زندان هستند، به حبس‌های طولانی مدت محکوم شده‌اند.

دفتر تحکیم وحدت در سال ۱۳۶۰ توسط گروهی از دانشجویان اسلام‌گرا و طرفدار آیت‌الله خمینی تشکیل شد که بعدها در دوران شکل‌گيری اصلاح‌طلبان در ايران و رياست جمهوری محمد خاتمی با گرايش‌های آزادی‌طلبانه در دانشگاه‌های ايران فعاليت ‌کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

فدراسيون روسيه بار ديگر کمک‌های تسليحاتی‌اش را به افغانستان سرازير ساخت و ششمين هواپيما حامل هزاران اسلحه سبک در فرودگاه کابل به زمين نشست.

پس از فروپاشی رژيم کمونيستی تحت حمايت رژيم شوروی وقت در کابل در سال ۱۳۷۱ خورشيدی، اين نخستين بار است که محموله‌های تسليحاتی روسی به‌طور رسمی و علنی به افغانستان فرستاده می‌شود.


زمری بشری، سخنگوی وزارت کشور افغانستان می‌گويد ارسال کمک تسليحاتی روسيه بعد از گفت‌وگوهای رؤسای جمهور دو کشور صورت می‌گيرد و تاکنون در حدود ۱۵ هزار کلاشينکوف در اختيار پليس افغانستان قرار گرفته است.

به گفته وی، فرماندهی ناتو در کابل در جريان اين موضوع قرار دارد.

پس از فروپاشی رژيم کمونيستی تحت حمايت رژيم شوروی وقت اين نخستين بار است که محموله‌های تسليحاتی روسی به‌طور رسمی و علنی به افغانستان فرستاده می‌شود

سفارت روسيه در کابل نيز اعلام کرده که ارسال اين تسلحيات از سه هفته پيش آغاز شده و روسيه متعهد است ۲۰ هزار سلاح کلاشينکوف و دو و نيم ميليون گلوله آن را تا پايان هفته جاری به افغانستان بفرستد.

ديپلمات‌های روسی نيز تأييد کرده‌اند که رئيس جمهور اين کشور در ديدار اخير حامد کرزی از روسيه گفته بود که حاضر است اين کمک نظامی را به صورت بلاعوض در اختيار افغانستان قرار دهد.

حامد کرزی ۲۷ مردادماه سال جاری ضمن شرکت در اجلاس چهارجانبه روسيه، تاجيکستان، افغانستان و پاکستان با دميتری مدودوف، رئيس جمهور روسيه ديدار کرده بود.

در آن هنگام وحيد عمر، سخنگوی رئيس جمهور افغانستان، روسيه را از لحاظ سياسی، اقتصادی و نظامی يک کشور مقتدر در منطقه خوانده بود و گفته بود نبايد نقش آن ناديده گرفته شود.

ورود دوباره روسيه به صحنه نظامی افغانستان بعد از تهاجم ويرانگر و پرتلفات دهه شصت ارتش سرخ به افغانستان نشانه افزايش نگرانی‌های اين کشور است .

روس‌ها همواره از عملکرد نظاميان بين‌المللی تحت رهبری آمريکا در افغانستان، به‌ويژه از شيوه‌های مبارزه با شورشيان و افزايش کشت، توليد و قاچاق مواد مخدر در اين کشور انتقاد کرده‌اند و خواستار شدت عمل بيشتری شده‌اند.

در ماه جاری در اقدام بی‌سابقه‌ای نيروهای روسی در يک عمليات مشترک با نظاميان آمريکايی سهم گرفتند. دراين عمليات چندين کارخانه توليد هروئين در شرق افغانستان منهدم و نزديک به يک تن مواد مخدر کشف و ضبط گرديد.

Share/Save/Bookmark

 
 

مستند «خواب و خورشید» ساخته ناصر صفاریان را فقط چند ساعت پیش از نمایش عمومی از برنامه‌های جشنواره بین‌المللی فیلم مستند در تهران حذف کردند.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در نخستین روز برگزاری چهارمین جشنواره بین‌المللی فیلم مستند در تهران که به جشنواره «سینما حقیقت» اشتهار دارد، مستند «خواب و خورشید» ساخته ناصر صفاریان که قرار بود، امروز، هجدهم آبان ماه در ساعت ۱۳به نمایش گذاشته شود، از فهرست برنامه‌ها حذف شد.


ناصر صفاریان در گفت‌وگوی کوتاهی که با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) انجام داد از حذف فیلم‌اش از برنامه‌های جشنواره فیلم مستند «سینما حقیقت» اظهار بی‌اطلاعی کرد.

مستند «خواب و خورشید» در فهرست برنامه‌های جشنواره فیلم مستند با عنوان «درخت خاطره» درج شده بود.

مستند «خواب و خورشید» که در یک پیش‌زمینه جامعه‌شناختی به عشق و نفرت در ترانه‌های ایرانی می‌پردازد، تنها چند ساعت پیش از نمایش عمومی در جشنواره فیلم مستند، لغو مجوز شد

کارگردان این فیلم در گفت‌وگو با ایسنا به جعل عنوان فیلم‌اش اشاره کرد و گفت از تغییر بی‌دلیل نام فیلم‌اش متعجب است. او در این‌باره به خبرگزاری ایسنا گفت: «حتی در خبررسانی قبلی مركز [گسترش سینمای مستند و تجربی] نام فیلم همان «خواب خورشید» بوده است، اما نمی‌دانم چگونه تغییر كرده است.»

وی با اشاره به لغو مجوز نمایش عمومی فیلم‌اش، تنها چند ساعت پیش از آغاز نمایش گفت: «اگر قرار است، بر اساس ضوابط به یك فیلم مجوز ندهند چرا فیلم انتخاب می‌شود و نام آن اعلام می‌شود و در كاتالوگ و بولتن نام آن می‌آید اما ناگهان مجوز آن لغو می‌شود؟»

مستند «خواب و خورشید» مطابق کاتالوگ چهارمین جشنواره بین‌المللی فیلم مستند قرار بود در بخش مستند تجربی، ویژه خلاقیت و نوگرایی به نمایش درآید، اما چند ساعت پیش از آغاز نمایش عمومی این فیلم مجوز آن لغو شد و فیلم‌ساز هم از طریق رسانه‌ها از این موضوع آگاهی یافت.

«خواب و خورشید» در یک پیش‌زمینه جامعه‌شناختی، تاریخ ترانه‌سرایی ایران را از منظر عشق و نفرت مورد بررسی قرار می‌دهد.

این فیلم یکی از سه فیلمی است که ناصر صفاریان درباره تاریخ ترانه در ایران ساخته است. دو فیلم دیگر از این سه‌گانه در مرحله تولید قرار دارند.

«خواب و خورشید» تاکنون فقط یک نمایش خصوصی داشته و اگر مجوز آن لغو نمی‌شد، برای نخستین بار در چهارمین جشنواره فیلم مستند تهران به نمایش عمومی درمی‌آمد.

این مستند به موضوع «عشق» در ترانه‌های ایرانی می‌پردازد و عشق و نفرت مطرح شده در ترانه‌های ایرانی از نظر سیر تاریخی و اجتماعی مورد بررسی قرار می‌گیرد.

در این فیلم جمشید ارجمند، سیمین بهبهانی، خاطره پروانه، ناصر چشم‌آذر، فواد حجازی، علی محمدرشیدی، پری زنگنه، محمد سریر، علی محمد شیرازی، علی‌رضا عصار، یغما گلرویی، علی‌رضا میرعلینقی و افشین یداللهی صحبت می‌کنند و باران کوثری حضور دارد.

طرح، پژوهش، نگارش و کارگردانی مستند «خواب خورشید» برعهده ناصر صفاریان بوده و احمدرضا احمدی، شاعر نامدار معاصر به او مشاوره داده است.

جشنواره فیلم مستند تهران یا «سینما حقیقت» توسط مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی با هدف «بازنمایی حقیقت در پرتو اعتلای فرهنگ، هویت و ملیت ایران اسلامی، استفاده از تجربیات مستندسازان جهانی، ترسیم فضای تولید مشترک، بازاریابی داخلی و خارجی، نمایش آثار برتر روز دنیا، تعامل با مستندسازان بویژه مستندسازان جوان و متعهد» برگزار می‌شود. نخستین بار این جشنواره در سال ۱۳۸۶ برگزار شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

زمان مناسب برای گفت‌وگوی ایران و آمریکا
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «انتخابات میان‌دوره‌اى فرصتى جدید براى گفت‌وگو » در مورد شکست اخیر دموکرات‌ها در انتخابات میان‌دوره‌ای آمریکا و تأثیر آن بر حضور فعال‌تر باراک اوباما در صحنه سیاسیت خارجی است.

در ابتدای این سرمقاله آمده است: «شکست دموکرات‌ها در انتخابات میان دوره‌اى مجلس نمایندگان آمریکا شرایط را براى حضور فعال‌تر باراک اوباما در صحنه سیاست خارجى و تأکید جدی‌تر بر استراتژى تغییر فراهم می‌کند. چون مسائل فعلى سیاست خارجى آمریکا به نوعى به مسائل سیاست داخلى این کشور ارتباط دارند، اکنون هرگونه موفقیت دولت اوباما در حل‌وفصل یک مسأله مهم سیاست خارجى می‌تواند جایگاه از دست رفته دموکرات‌ها را نزد افکار عمومى و صحنه قدرت داخلى بهبود بخشد. در چنین شرایطى، فرصت جدیدى براى گفت‌وگوى مستقیم ایران و آمریکا با محوریت حل وفصل بحران‌هاى منطقه‌اى یا برنامه هسته‌اى فراهم می‌شود.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «موفقیت یا عدم موفقیت دولت اوباما در به سرانجام رساندن بحران افغانستان قبل از خروج نیروهای آمریکایی در جولای ٢٠١١ (طبق برنامه اعلام شده اوباما) و از بین بردن تروریسم القاعده برای آمریکاییان بسیار مهم است. در بحث برنامه هسته‌اى ایران همه دولت‌هاى آمریکایى از زمان جرج دبلیو بوش به اشتباه برنامه هسته‌اى ایران را به موضوع گسترش تسلیحات هسته‌اى و بازدارندگی ارتباط داده و آن را به یک موضوع امنیت ملى آمریکا یا حتى خطرى براى امنیت بین‌الملل معرفى کردند. به همان اندازه که موارد فوق چالش‌هایى براى دولت اوباما درپى داشته، هم زمان حل‌وفصل آن‌ها یک موفقیت براى سیاست خارجى آمریکا است که تأثیرات مثبت بر موضوعات داخلى و در نزد افکار عمومی آمریکا خواهد داشت.»

در بخش دیگری از سرمقاله می‌خوانیم: «در میان کشورهاى منطقه هیچ کشورى به اندازه ایران نمی‌تواند به آمریکا در حل‌وفصل مسائل فوق کمک کند. اهمیت این مسأله وقتى بیشتر می‌شود که بدانیم مسائل مربوط به فعالیت‌هاى تروریستى در این مناطق به نوعى به مسأله ایجاد ثبات و امنیت در شرایط بعد از خروج نیروهاى خارجى از منطقه ارتباط می‌یابد و نقش ایران در ایجاد و تداوم این ثبات حیاتى است.»

نویسنده سرمقاله آرمان ادامه داده است: «گفت‌وگوی مستقیم و حل‌وفصل برنامه هسته‌اى ایران هم مى‌تواند یک موفقیت مهم براى دولت اوباما نزد افکار عمومى آمریکا در رفع یک خطر به اصطلاح خودشان امنیت ملى به حساب آید. در این شرایط مذاکره با ایران براى حل‌وفصل مسائل مهم سیاست خارجى آمریکا در خاورمیانه می‌تواند فرصتى گرانب‌ها براى تقویت مواضع اوباما در صحنه سیاست خارجی تلقى شود. مذاکرات آتی ایران با گروه ١+٥ فرصت خوبی برای دولت اوباما در برداشتن گام‌های عملی برای دست‌یابی به یک راه‌حل پایدار مبتنی بر رضایت نسبی طرفین در حل بحران هسته‌ای ایران است.»

متن کامل سرمقاله

کنترل تورم با تهدید
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «تهدیدها و قیمت‌ها» در مورد هشدارهای مقامات دولت ایران درباره «سودجویی و افزایش قیمت‌ها» پس از اجرای قانون هدفمندکردن یارانه‌ها است.

در این سرمقاله آمده است: «در آستانه حذف یارانه کالاها به نظر می‌رسد مقام‌های دولتی فراتر از اتخاذ سیاست‌هایی که بتواند از پیامدهای منفی و کوتاه‌مدت آن جلوگیری کند، اقدام به هشدار دادن کرده‌اند. هشداری که مخاطبش بیش از همه، تولیدکنندگان و عرضه‌کنندگان هستند و در این بین، پای تعزیرات حکومتی هم به موضوع باز شده است.»

سرمقاله افزوده: «همین موضع‌گیری‌ها نشان از آن دارد که دولت خواهان آن نیست تا قیمت کالاهای اساسی و مورد نیاز مردم بیش از اندازه پیش‌بینی شده، افزایش یابد و این تلاش برای جلوگیری از افزایش غیرمترقبه کالاها جای تقدیر دارد، لیکن باید پرسید آیا اقتصادی را سراغ داریم که با انجام این اقدامات توانسته باشد تورم را کنترل کند؟ تاریخ خودمان از این دست اقدامات فراوان به خود دیده است، از فلک کردن بازرگانان در دوره رضاخانی تا ستادهای مبارزه با گران‌فروشی طی دهه ٦٠. اما فراتر از این، موارد متأخرتر دیگری نیز وجود دارد، از جمله اقداماتی که رابرت موگابه انجام داد یا حتی اعدام بازرگانان در دوره صدام حسین در زمان تحریم‌های سنگین بین‌المللی. کدام یک از این واکنش‌ها در برابر افزایش قیمت‌ها نهایتاً توانست تورم را کنترل کند؟»

این سرمقاله ادامه می‌دهد: «اگر نمونه ای نیست آیا بهتر نیست سیاست‌های اقتصادی و پولی كارشناسانه را جایگزین این روش‌ها كنیم؟ اگر واقعاً دولت می‌پندارد برخی به قصد سودجویی به خاطر شوک اولیه حذف یارانه‌ها، کالا‌ها را با قیمتی فراتر از آنچه باید باشد، عرضه می‌کنند، باید متذکر شویم که اگر افزایش بیش از حد، به خاطر سودجویی باشد، این افزایش بسیار گذرا خواهد بود و تنها لازم است که دولت بگذارد بازار کار خود را کند و به رقابتی شدن آن کمک رساند و خواهیم دید که این افزایش به طرفه‌العینی خواهد گذشت و سودجویان خود متضرر خواهند شد.»

به باور نویسنده سرمقاله دنیای اقتصاد: «حیف است دولتی که برای افزایش کارآیی اقتصاد دست به چنین طرحی زده تا اسلوب بازاری را بیش از گذشته بر اقتصاد هموار کند، به چنین اقدامات و استدلالاتی روی آورد. تورم، سیاست پولی مناسب می‌خواهد و اگر آن تأمین شود و بازار نیز به راه خود رود، تمامی این نگرانی‌ها گذرا و قابل چشم‌پوشی است. از سوی دیگر، پافشاری بیش از حد به چنین اقداماتی تنها باعث آن می‌شود تا التهاب در بازار بیش‌تر شود و التهاب بیش‌تر، نااطمینانی بیش‌تر را به همراه خواهد داشت و تورم بیش‌تر را. به هر رو، این انتظار وجود دارد كه با شروع حذف یارانه‌ها، قیمت‌ها افزایش یابد و دولت باید با صبر و آگاه‌سازی بیش‌تر نسبت به دوره گذار اولیه، بازار را آرام کند و نباید پیام نگرانی از سوی دولت به بازار منتقل شود چراكه كار را می‌تواند بدتر كند و نتیجه عكس به بار آورد. باشد تا با حذف این حاشیه‌های حذف یارانه‌ها، بخشی از ناکارآمدی‌های اقتصاد ایران، حذف شود.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه رسالت با عنوان «گفت‌وگوهای هسته‌ای»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «جنگ در آسیا با عطر چای»

سرمقاله امروز روزنامه کیهان با عنوان «چتر وارونه»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● روز خونین زائران ایرانی
● لیست جدید قیمت‌ها در آستانه آغاز هدفمندی یارانه‌ها
● آخوندزاده، نماینده ویژه ایران در دریای خزر: از توافق با شوروی در خزر کوتاه نمی‌آییم
● وزیر ارشاد: نگاه ما به فعالیت بی‌بی‌سی در ایران مثبت است

ابتکار
● آغاز دور جدید مذاکرات رژیم حقوقی دریای خزر؛ تهران از سهم ٥٠ درصدی کوتاه نمی‌آید
● انتخابات فراکسیون اصول‌گرایان حاشیه‌ساز شد؛ چون‌وچرا در نحوه انتخاب مجدد لاریجانی
● وزیر ارشاد: درخواست بی‌بی‌سی فارسی را با نگاه مثبت بررسی می‌کنیم
● شلیک گلوله به سه پزشک در دو ماه

ایران
● پیشنهاد احمدی‌نژاد برای تشكیل اتحادیه آسیایی
● معاون وزیر اقتصاد خبر داد: ایران رتبه ششم جهان در جذب سرمایه‌گذاری خارجی
● جعل عنوان درتلویزیون بی‌بی‌سی فارسی
● رایزنی ایران و قطر درباره روابط دوجانبه و مسائل منطقه

تهران امروز
● ضد حمله ایران به روسیه در دریای خزر
● نشست بی‌سابقه در اربیل
● تكاپوی مشترک پلیس و مجلس درباره حجاب
● اژه‌ای: لایحه جرم سیاسی نهایی شده است

جام جم
● پیشنهاد احمدی‌نژاد برای شكل‌گیری اتحادیه آسیا
● نشست سرنوشت ساز رهبران عراقی در اربیل
● حواشی انتخابات ریاست فراكسیون اصول‌گرایان مجلس
● تعقیب قضایی رئیس اسبق كمیسیون انرژی مجلس

دنیای اقتصاد
● توصیه دلاری به مردم
● ١٥ درخواست فعالان اقتصادی از مجلس
● بانک مرکزی گزارش داد؛ فهرست جدید قیمت‌ها در آستانه آغاز هدفمندی یارانه‌ها
● اعتراض شدید چین به بمب پولی آمریكا

رسالت
● آخوندزاده: تهران از توافق ایران-شوروی درخزر کوتاه نمی‌آید
● كاظم جلالی: وزارت اطلاعات فعالیت غیر قانونی احزاب منحله را رصد می‌كند
●محمود احمدی‌نژاد مطرح كرد: حضور فعال ملت‌ها در مدیریت جهان
● هوای تهران در وضعیت هشدار است

کیهان
● استانبول، مكان احتمالی مذاكرات ایران و ١+٥
● احضار سفیر عراق به كمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی
● فصلنامه ارتباطات بین‌المللی گزارش داد؛ وب‌سایت‌های اجتماعی، واسطه‌گران سازماندهی آشوب‌ها در ایران بودند
● تفاوت رویكرد ملت‌ها به رؤسای جمهور ایران و آمریكا

مردم‌سالاری
● موضع‌گیری مجدد دولت‌گرایان مجلس علیه لاریجانی
● واکنش منتجب‌نیا به ادعای توبه اعضای حزب اعتماد ملی
● وزیر دفاع آمریکا پیشنهاد رژیم صهیونیستی علیه ایران را رد کرد
● شناسایی دو مظنون سوءقصد به جان یک پزشک در تهران

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه مردم سالاری در شماره امروز خود گفت‌وگوهایی با «مجید انصاری از اعضای شاخص مجمع روحانیون مبارز» منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته