کودکی های من ، در تماشای آهنگ وُ رنگ گذشت. رنگِ آبی ِ عاشقانه های قشنگ که با آهنگ وُ شعری از « شیدا » از حنجره ی زخمی ِ تو بر می خاست و در گلوی ِ گرامی ِ مادر ، جلوه ای جانانه می یافت :
اگر مستم من از ،اگر مستم من از
عشق تو مستم ،عشق تو مستم ،عشق تو مستم
بیا بنشین که دل ،بیابنشین که دل
بردی از دستم ، بردی از دستم، بردی از دستم
دلم پیش تو بند ، پیش تو بنده
یارم مشکل پسند ، مشکل پسنده .
خواهر بزرگتر از من نیز که در آستانه ی بی قراری های دل، قرارگرفت
آینه آرایِ آوازهای تو بود و من که تازه ـ تازه به دلبستگی های پنهان ِ عاشقانه ، آشنا می گشتم اندک اندک در می یافتم آنچه را که هنوز ازمن ،چند سالی دور بود.
این بارترانه ات را به زمزمه ، از دهان ِ دخترکی می شنیدم که آرام آرام ، در گستره ی سرمستی های عاشقانه، گام می زد و در اوجِ جار و جنجال های جوانانه ، مهربانانه ،به خلوت ِ خاموشِ خویش ، خم می شد تا به غوغای ِ قشنگ ِ درونش ، دل بسپارد. با کلامی فریبا که از دل ِ فروزان ِ رهی معیری، فروچکیده بود:
من از روز ازل دیوانه بودم / دیوانه ی روی تو
سر / گشته ی کوی تو / سرخوش از باده ی /مستانه بودم
در عشق و مستی /افسانه بودم /... بی باده، مدهوشم/ ساغر نوشم / زچشمه ی نوشِ تو / مستی دهد مارا / گلرخسارا /
بهار ِ آغوشِ تو !
شادا ، این دخترکِ سرمست ، که ترانه های تو را پناهگاه ِ پرندین ِ پیامش می دانست به چنان بهار ِ شکوفایی دست می یازد که در خارزارِ زندگی، گلرخسارش را تا آخرین دقایق هستی ، از ناملایمات ِ زمانه ، در امان نگاه می دارد.
در پیرامونم ، از میان شیفتگان ِ تو نمی توانم از رندِ یک لا قبای میخانه های شهر ، بگذرم . مردی که هیچگاه به « مکتب نرفت وُ خط ننوشت» اماهماره ،مساله آموز ِ مدرس های مکتب رفته ، می شد .
مرا با «دایی»، پیوندی پایدار وُ مهربانانه بود. او پایی در خاک و جانی د رافلاک داشت. شوربختانه ، هرگز ندانستیم کدام درد ، در کجای جانش ، چنگ انداخته بود که پس از پیمایش ِپیمانه های پیاپی، جاده های جذاب ِ ترانه های تو را ، با صدایی گرفته وُ گریان، مستانه طی می کرد:
می زده شب ،چو زمیکده باز آیم / بر سرِ کو ی تو من به نیاز آیم / دلداده ی رهگذرم / از خود نَبوَد خبرم / ای فتنه گرم !
... میخانه به میخانه / پیمانه به پیمانه / راهِ تو می پویم / این می و ُ مستی ، بُوَد بی تو بهانه / می سوزم / شب ها باشمع ِ رخ ِ تو / با سوز ِ نهان/ می سازم / با این آتش ِ دل ِ خود / با خواهشِ جان .
گوییا چنین شعر تری با آهنگ ِ پرویز یاحقی و کلامِ بیژن ترقی ، برای چنان دلداده ی رهگذری ساخته شده بود که بی خبرانه ، میخانه به میخانه، پیمانه ها در می کشید و به جستجوی گمشده ی عاطفی خویش ، خانه به خانه می رفت تا مگر نشانه ای از او در یابد . دردا و ُ دریغا تا آخرین دقیقه های هستی ِ مستانه اش ، چشمان ِ منتظرش به هیچ نشان وُ نشانه ای ، آشنا نشد مگر با سیاهی ِ خوف انگیز ِ خواب های خاک .
در نوبتِ دلدادگی های من نیز شراره های ترانه های تو در جان و ُجهانم زبانه می کشد. من ، میراث دار ِ عاطفه های عاشقانه ی خانه ام.
در این زمان ، مرا گوشی پُر هوش در کار ِ ترانه پردازان وُ آهنگ سازانِ تو هست و جانی جوان برای جذبِ جویبارِ واژه های جانانه ات که ازذهنِ زیبای ِ سخنسرایان ِ تابان ِ زمانه ، برآمده اند.
ترانه هایت را در دفتری خاکستری ، با خطی خوش می نویسم و آنرا در جیبم جای می دهم تا هر زمانی که آتشِ عاطفه ی عاشقانه،در من شعله می کشد به زمزمه ی آنها بنشینم.
پانزده سالی از من می گذرد. بهار ، همسایه ی صمیمی ِ سبزِ گشاده دستِ من است. خزان ، از کنارِ جانِ شکوفه بارم خمیده وار می گذرد.
زمین ، زمینه ی زلالِ زمزمه هاست و آسمان، تماشاگرِ بالهای پروازیست که در آبی هایش غوطه ور است.
در چنین هنگامه ایست که صدایت دنیای درونم را با رنگین کمانی تازه می آراید:
می خندم ،می خندم ، من بردنیا می خندم
بردنیا ای زیبا / من چون گل ها می خندم
در پایت جان ریزم / از مهرت نگریزم
دست افشانی های دراز آهنگ ، رنگ وُ بویی از عاطفه های قشنگ دارد و خنده ـ گستری های گسترده ، از شادیها ی شادابِ احساس های ناب ، آب برمی دارد . تپیدن های دل ، مرا با آنچه که راست و صمیمانه است سراپا در بر می گیرد و چشم های مشتاق وُ منتظرم را به آبی ها ی دور ، می پیوندد و جان ِ سرسبزم را به نزدیک ترین سپیده های زلال ، می سپُرَد.
دلبستگی های آغازینِ من به موسیقی، بیشتر به هوای شنیدنِ صدای دلکش وُ توست. در برنامه ی« گل ها» و «گل های جاویدان» است که یک پارچه شعر وُ شور وُ شوقم . صدای رویایی ِ « روشنک» که دوسطر ِ سعدی را پیوسته در دیباچه ی برنامه اش می خوانَد مرا با اشتیاق به ضیافتی زیبا دعوت می کند :
به چه کار آیدت ز گل، طبقی
از گلستان ِ من ببَر، ورقی
گل ، همین پنج روز وُ شش باشد
وین گلستان ، همیشه خوش باشد
آنگاه صدای رهای توست که در آهنگی از حبیب الله بدیعی و با شعر ی از تورج نگهبان ، تارو ُ پودم را به آتش می کشد :
بیا ! بیا ! دل ستمدیده ی مرا عاشق تر کن
بیا ! بیا ! دلِ چو آتش به سینه را خاکستر کن
تو جانِ شیرینی / تو عشق آفرینی / در آسمان ِ دل من َمه وُ پروینی/ آه ... فزون غم ِ ما کن / غمم سراپا کن / می سوزان چون شررم / مکن فراموشم / چو مَی ، ببَر هوشم /و ز خود کن بی خبرم .
در چنین گلستانی ست که گل را رنگ وُ بو وُ آبرویی مانا وُ ماندگار است.
گلستانی که در برف وُ باد وُ برودت های زمانه ، مستانه می بالد وُ
شادمانه می مانَد. در اینجا عاطفه ی انسانی ، حضوری دیگرگونه دارد و عشق ، ناله های نابالغ وُ ناموزون نیست بلکه فریاد ِ فروزانی ست که به ژرفاهای انسانی ، راه می جوید. در دلسپردنهای پیاپی به رنگ و بوی واژه هایی که از حنجره ی حسرت برانگیز وُ حیرت آفرینت فرو می بارد، به معماری ِ کلام ِ پارسی ، در زمینه ی ترانه سُرایی ، بیشتر پی می برم و به لحاظِ سیر ِ تاریخی وُ چشم اندازهای زبان ، به نام ِ سُرایندگانِ ترانه ها کنجکاوانه، توجهی ویژه می کنم. بی شک نامِ نامی ِ معینی کرمانشاهی ، برتارک ِ جستجوی آغازینم می نشیند. از این رو پی گیرانه بدنبال ِ دفتر وُ دیوانی از او می گردم. سرانجام ، به گزیده ی شعرهایش « ای شمع ها بسوزید » دست می یابم.
در آن جوانسالی و با معیارهای متعارف ِ آن زمان ، این مجموعه، از کتاب های بالینی من است.
کلامِ کهرباییِ معینی کرمانشاهی ، در گستره ی ترانه سُرایی ، با دل وُ جان ما کار دارد بویژه آنکه از حنجره ی هوشربای تو گذر کرده باشد:
از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان
از من ِ آزرده دل کی دگر بینی نشان
رفتم که رفتم
از من ِ دیوانه ،بگذر بگذر ای جانانه ، بگذر
هرچه بودی ، هرچه بودم بی خبر رفتم که رفتم
درمتن ِ آهنگِ علی تجویدی و در میانه ی این ترانه ی آزرده ست که دوبیت از غزل او را نیز از کتاب ِ نامبرده ، به صورتِ آواز می خوانی .با تحریرهایی که از مشخصه های تقلید ناپذیرِ آوازی ِ توست:
من نگویم که به درد ِ دل من گوش کنید
بهتر آنست که این قصه، فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه ،خاموش کنید
معینی کرمانشاهی
او عاشق است وُ «خوشتر ازین کار ،کار نیست» و حافظانه می داند که به کارهای دیگر جهان ، اعتبار نیست. پس ، پیوسته همنشین ِ عاطفه ی عاشقانه ست.
محصولِ مرارت های مهربانش در گستره ی آفرینش های هنری ، ترانه های تازه ی تغزلی ست که ازدیروز ِ دوردست تا هنوز ، از سوی تو از این سینه به آن سینه ، ورق می خورند. خجسته آن شاعری که تیراژه ی واژه هایش برآسمانِ جان ِ مشتاقان ، اینگونه مهربان بنشیند.
با چنین مقام وُ منزلتی نیز بیژن ترقی ، شاعری شیفته ، از تبار ِ ترانه پردازانِ غزل ساز ، دمساز ِ دردآشنای توست.
او را نیز دلی بی تاب در سینه ، می تپد و عشق ورزی های شورانگیز ، نامش را بلند آوازه تر کرده است. پس مانده های جان سحتِ سنت، حریمِ حرمتِ عاشقانه اش را گناه آلوده می شناسد. اما اورا چه باک که دریا دلانه، خود را به توفان ِ ملامت های مدعیانِ مطرودِ زمانه می سپارد، و با صدایی بلند وُ صمیمی می خوانَد :
اگر عشق باشد گناهی ، الهی
سراپا گناهم الهی ، الهی
او را در غزل ، چندان قامتِ بلندی نیست. اما سخنسرای سترگ وُ گهر بار ِ گستره ی ترانه های ماندگار است. هرچیزی از اشیاء پیرامون ، در نگاهِ نافذِ نازنینش ، به مضمون ِ معطرِ شاعرانه ، بدل می شود.
سر آغازِ شکل گیری ِ آن ترانه ی رشک انگیز ، بی شک بیادت مانده است:
تهران ، در تب و تاب ِ توانمندی های « پادشاه فصل ها، پاییز » است. باد ِ پاییزی ، برگهای برنشسته ، بر شاخه هارا بر نمی تابد. می خواهدبا
بی رحمی ، در میان ِ یارانِ بهم مهربان ، جدایی در افکنَد.از این رو چیزی رنگ و رخ باخته تر و لرزان تر از برگهای غمگین نمی شناسد. برگهایی که در مقابل ِ مرگ تا همین چندی پیش، سینه سپر کرده بودندو با سپرهای به زمین انداخته، اینک آماده ی آماج بلاها شده اند.
دستِ پاییزی ، یکی از این برگهای بلا زده را بر شیشه ی جلوی اتومبیلِ بیژنِ ترانه هایت می گذارد. همینکه او در پشت فرمان می نشیند وچشمش به چهره ی چروکیده ی آن برگِ پاییزی می افتد ،نخستین سطرِ یک ترانه ی زخمدیده ،در ذهنِ زیبایش جرقه می زندتا مرثیه ی مرگ ِ برگ ، با آهنگ ِ پرویز ِ یاحقی ، چنگ در جگر ِ زمانه ، در افکنَد :
بِرَ هی دیدم برگ ِ خزان / پژمرده زبیداد ِ زمان
/ کز شاخه جدا بود / چو زگلشن رو کرده نهان /در رهگذرش باد خزان / چون پیکِ بلا بود/ ای برگ ِ ستمدیده ی پاییزی / آخر تو زگلشن ز چه بگریزی / روزی تو همآغوشِ گلی بودی
/ دلداده وُ مدهوش ِ گلی بودی .
پیشتر شنیده بودم که از پدری روحانی و مادرِ آشنا به تار ، به بار آمده یی . سپس دانستم پدر ،از چنین لباسی ،تن رها می کند و حافظانه می پذیرد « ای بسا خرقه، که مستوجب ِ آتش باشد» اما مادر به قولِ شهریار
«از وقتِ گاهواره که بندش کشید وُ بست
اعصاب ( تو )به ساز وُ نوا کوک کرده بود»
فضای ِ خانه، همواره مترنم وُ موزون است و موسیقی، در خونت خانه می کند. پس پایت به « جامعه ی باربد » باز می شود تا از دانش ِ اسماعیل مهرتاش ، در عرصه ی قانونمندی های موسیقی ، درس آموزی کنی . سپس در مجلسِ اُنس وُ درسِ فرزانگانِ فرهیخته ی این عرصه ، بزرگانی چون ابوالحسن صَبا و عبدالله دوامی ، راه می یابی تا بعدها با چنین پشتوانه ی پویایی ، عزیزِ غرورانگیز ِ موسیقیِ مهربانِ ایران باشی.
نام ِآغازینت « دوشیزه ی ناشناس » چندا ن دوام نکردکه« مرضیه »، سایه گسترِ موسیقی ما می شودو با بازخوانی ِ ترانه های دوره ی مشروطیت ، جانی تازه به کالبد ِ شعرهای این دوره می بخشد.
« علی اکبر شیدا » نمی دانست روزی زنی با صدای صدف گون وُ شعله بار ، شعرِ بی قرارش را بر دلِ ما می نشاند وُ سر ِ هر بازار می کشانَد:
دوش دوش دوش
دوش که آن مهَ لقا ، دلربا ،باوفا ، با صفا
از درم آمد وُ بنشست
برده دین وُ دلم از دست
دوش دوش دوش .
سوخت همه خرمنم / یکسره جان ُو تنم
کشته ی عشقت منم / ای صنم !
بد مکن!
بیش از این، ظلمِ بی حد مکن ! دوش دوش دوش.
عجیب آنکه معشوقه ی دلربا ی « شیدا »، هم نام ِ توست. ترانه هایت بیشتر نوازشگر ِ آرزوها و عادات ِ ماست از این رو ، بی مرز است.دیوارها را از پی ِ هم می شکنَد وُ راه باز می کند.
صدایت در گذشته های دور، از رادیو تهران از ساعت یک و نیم تا دوی بعداز ظهر ، مرا منتظر نگه می دارد. آغاز ِ آن به آرامی، در زیرِ پوستم راه می گشاید وُ تن ، می گستَرَد. برای شنیدنِ دنباله های آن، وقتِ کافی نیست باید به مدرسه برسم. همینکه به کوچه می آیم صدایت از پشتِ حصارهای ِ همسایه به گوش می آید. چون رادیوی پاره ای از مغازه ها روشن است خیابان را نیز زیرِ سیطره ی خود دارد.تا دم ِ در ِ مدرسه ، چیز ِ زیادی را از دست نمی دهم به نوعی همراه و هم گام ِ من ، راه پیموده است. مضمونش حتی در سر ِ کلاس ِ درس با من است . هرچند چشمم به تابلوی سیاه ست اما ذهنم در سپیدی های آن غرق است.
بعدها که تن به میخانه ها می کشانم همان صدای جادویی ، همنشین ِ دلنشینِ لحظه های مستانه ی من است .
در تهران در « پاساژی » در چهارراه استانبول ، میخانه ی « احمد باده » ست. با دوستان همدل وُ همراه ، از پله های یک ساختمان بالا می رویم . بیشترِ افرادِ این کافه را غمِ مسائل روشنفکرانه ی روز، نیست. ساعت، نزدیک دوی شب است . در این جا « هرکسی سوزد به نوعی ، در غمِ جانانه ای » .بناگهان از دستگاه ِ صوتی ِآن کافه ، صدای مستانه ات با آهنگِ همایون خرّم و شعر ِ شیفته ی معینی کرمانشاهی ، عاطفه ی دلخستگان ِ باده نوش را در آغوش می گیرد.
آواره، چو مجنون در دشت ِ جنونم
چون بگذرم از این ره با پای شکسته
چون ناله کند این نی با نای شکسته
من یوسفِ راهِ توام/ افتاده به چاه ِ توام / ارزان نفروشم
پیشِ تو خموشم اگر / چون باده ی کهنه ، دگر/ افتاده زجوشم
با چهره و ُ سیمای شکسته با قامت وُ بالای شکسته
بر کوی تو رو کرده ام ای فتنه ! مرانم
داری تو اگر ،حرمت ِ دل های شکسته
چه خواهد شد / که نوشی می / زمینای شکسته.
زندان ، محدودیت های آزار دهنده ی جانکاهی دارد بویژه اگر مدت ها در سلول انفرادی سر، کرده باشی. ذهنت تمامِ تصاویرِ گمشده را ـ نیک یا بد ـ در پیش چشمت می گذارد. بستگی به حال وُ هوایت دارد که بر چهره ی کدام تصویر ، دست بگذاری.
گاهی به زندگی ِ آزاد ِ مورچه ای که به ناگاه ،در تنگنای سلولت تن می کشانَد وُ به آرامی ، از منفذ زیرِ در ، به بیرون می رود غبطه
خواهی خوردناتوانی ، چون تگرگ ، از هر سو بر برگ برگِ تو می بارد وُ بی رحمانه بار وُ برَت را نشانه می گیرد.
«همه جا دیوار است
... نفست می گیرد
که هوا هم این جا زندانی ست»
در چنین حال وُ هوایی ، در محاصره ی سلول ِ انفرادی ِ زندان ِ اوین در مرداد ماه سال پنجاه وُ سه ام .
شب از نیمه ، برگذشته است. گهگاه، صدای سرفه های خسته به گوش می رسد. روی دیوار ِ سمت ِ راست ِ سلول ، دستی ملول ، شعری از فروغ را حک کرده است. لب خوانی ِ آن برای دلِ بتنگ آمده ام ، غنیمتی ست.
« آه ... ای صدای زندانی !
آیا شکوه ِ یأس ِ تو هرگز
از هیچ سوی ِ این شبِ منفور
نقبی به سوی نور ، نخواهد زد؟»
در گیروُ دار ِ این شعر ِ آرزومندانه هستم که از دور صدایی صمیمی ، سراپای پیکره ی راهرو را آذین می بندد و اندوهِ سنگینِ سلول های انفرادی را در هم می شکنَد.
کلامِ درد مندانه ی بیژن ترقی با آهنگِ خوشرنگِ همایون خرّم که پیش از این با صدای رنگینت خاطره ها آفریده بود این بار از گلوی ناشناخته ی یک هم زنجیر ، تسخیرم می کند:
اشک ِمن هویدا شد دیده ام چو دریا شد
در میان ِ اشک ِ من چهره ی تو پیدا شد
......
به یاریِ شکستگان چرا نیایی ؟
چه بی وفا ، چه بی وفا ، چه بی وفایی !
تو که گفتی /اگر به آتشم کِشی / وگر به غصه ام کُشی / تو را رها نمی کنم من / نه کشته ام تو را زغم/ نه آتشت به جان زدم / که می کِشی زمن تو دامن.
اشک ِ من هویدا شد دیده ام چو دریا شد.
اقلیم ِخواب، اقلیمِ مجازهاست .اقلیم ِ ممکن های ناممکن . پایداری ِ پدیده های ناپیدا. ناپایداری ِ پدیده های پیدا . دریافتِ آبگونه ی آرزوهایی که در تو جوانه می زند وُ شاخه می کند. یا آنکه در بهاری شکوفا ، همان شاخه ، ناباورانه فرو می شکنَد. دستت آنچنان دراز است که ترا به رازها ی ازلی یا ابدی نزدیک تر می کند. با مردگان عزیزی که ترا با آنان ، مجال ِ گفتنِ بیشتر نبود از هر چیز وُ هرکس سخن می گویی حتی از مرگ ِنا به هنگامشان.
نور، از قفس ِ نفس هایت به آزادی رها می شود و بر برگهای پیش ِ رویت می نشیندتا باغ ِ دلخواهت را بیاراید.
آری، خواب گاهی ، شاعرِ شریف ِ ناممکن هاست.
در نیمه ی دوم سال پنجاه وُ شش در بند ِ شماره ی چهار ِ زندانِ قصر ، در کنارِ یکی از دلخستگان ِ موسیقی ِ آوازی ، قرار می گیرم . اورا دلی شیفته به مرضیه وُ دلکش است. دو بانویی که بنیادِ عاطفه ی عاشقانه ی مارا به اعتبارِ آهنگ سازان وُ ترانه پردازان ِ شوریده ، مانا تر کرده اند.
غروب ها در حیاط ، در همگامی های دوستانه با او ، سراپا گوشم. مارا حالتی ست که مپرس . پاره ای از ترانه های از یاد رفته ی شما را از دهان ا و می شنوم وُ دوباره به خاطر می سپارم.
بی شک او در سال شصت وُ هفت با چنین ترانه های شورانگیزی به ضیافت ِ خونین ِ گلزارِ خاوران رفته است.
صبح یک روز ِ آفتابی ، سرگرمِ ورزش ِ گروهی ِ صبحگاهی ، در حیاطِ آن بندیم که ناگاه از بلند گوی حیاط ، صدایی مارا به سوی خود می کشانَد. صدایی که از دوردستِ خاطره های خمیده ی ما قد ،راست کرده بود. گویا آن روز در نگهبانی ، رادیو روشن و تصادفاً دگمه ی بلندگو باز مانده بود. بازتاب ِ تأثیرِ گوارای آن صدا را در آرام شدن ِ گام های تندِ دوستانِ دونده ، می دیدم.
بی اختیار ، من وُ همان دوستِ به خون خفته ، و بدنبال ِ ما ، نفراتی چند خود را به زیر ِ بلندگوی ِ بند می کشانیم تا در سپیدی های صدایت شناور باشیم. این بار ،آهنگ ِ پرویز یاحقی را کلامی از معینی کرمانشاهی، رنگ داده بود. کلامی که از شیدایی های شیرین ِ خوابی زلال ، سخن می گفت:
خوابِ خوشی، وقت ِ سحر
دیدم وُ یادم نَرود
روی تو با دیده ی تر
دیدم وُ یادم نَرود
پرده از رازت کشیدم سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم تا نشستی .
... ای خوش آندم / آن غرورِ خواب ِ نوشین خواب ِ نوشین آن نشاط وُ آن سرورِ وصلِ دوشین وصلِ دوشین.
دامن از دستم کشیدی / همچو بخت از من رمیدی
من زخواب ِ نازِ خود / ز آواز ِ خود / ناگه پریدم
غیرِ اشک وُ بستری / از دیده ، تر / دیگر ندیدم.
در نیمه های دوم سال شصت وُسه که به اجبار ، در جستجوی راهی برای ترک وطن بودم بعداز ظهرها به قصد سپری کردن ِ وقت ، به مرکز ِ تجاری ِ یکی از دوستان ، در خیابانِ تخت جمشید ِ تهران می رفتم. در این جا بود که با مهندس حسین خرّم آشنا شدم که از تیربارانِ پدر وُ زندانی شدن ِ خود می گفت. من هم گوش ِ آماده ای برای شنیدن ِ زندگی ِ پر ماجرایش داشتم. آدمی بسیار هوشیار و زیرکی دانا بودکه سال ها
مدیریت ِ دشوارِ پارک خرّم را ماهرانه بر عهده داشت. رادیویی ظریف و پیش رفته ، همواره به همراهش بود و از این طریق مسائل سیاسی ِ جهان از جمله ایران را به دوزبان ِ خارجی که به آن ها تسلطی ویژه داشت دنبال می کرد و فرازهایی از مقالات ِ تحلیلیِ آن هارا برایم به فارسی بر می گرداند. در غروب ِ یکی از روزها موج ِ رادیو اش روی یک فرستنده ی فارسی زبان ِ خارج از کشور قرار می گیرد و ناگهان از آن ، آهنگ وُ کلامِ آرزومندانه ی علی اکبر شیدا با صدای ِ خیال انگیز ِ مرضیه بر ما می بارد:
امشب به بَرِ من است وُ آن مایه ی ناز
یارب تو کلیدِ صبح ُ در چاه انداز
ای روشنی ِ صبح به مشرق برگرد
ای ظلمتِ شب، با من ِ بیچاره بساز
امشب شبِ مهتابه ،حبیبم را می خوام
حبیبم اگر خوابه ، طبیبم را می خوام
گویید فلانی آمده ، آن یارِ جانی آمده
آمده حالِ تو ،احوال ِ تو ، سفید روی تو ، سیه موی تو ببیند برود
امشب شبِ مهتابه جبیبم را می خوام .
تمنای تابانی که در صدای تو بود مرا که در آستانه ی سفری تاریک وُ بی سرانجام بودم به ویرانی می کشید و تصویر ِ روزی را فراچشم ِ من می آورد که گویا باید این ترانه ی زیبا را از آن سوی مرزها پیوسته به دلتنگی ، برلب داشته باشم. اندوهِ عاشقانه ای که دراین ترانه ، خانه کرده بود بی شک در سیمایم دیده می شد که مهندس خرّم به ناگهان می گوید : می خواهی این ترانه را از نزدیک از زبان ِ خودش بشنوی؟
تا این لحظه نمی دانستم او را چه نسبتی ست با تو . با تعجب می پرسم : مگر با ایشان آشنایی؟ با لبخندِ رضایت می گوید :دخترش « هنگامه » مادر ِ« جانان » من است.
نمی توانستم پاسخگوی اصرارش برای دیدار ِ عزیزی چون تو در آنشب باشم.
دعوت ِ دوباره اش را نیز در زمانی دیگر ـ با همه ی میل ِ سوزانی که برای دیدارت در من شعله می کشید ـ بدلایل مسائل جانبی ، نتوانستم پاسخ ،گویم.
اما زمانی که به ترکِ خاکِ غمناکِ وطن ، ناچار شدم مشتی از آن خاکِ اهورایی و یک نوار با من بود.
که یک سوی آن ،بخشی از ترانه های دلخواهِ دلکش وُ مرضیه را با خودداشت و در سوی دیگرش ، گزارش ِ ادیبانه ی شورانگیزِ مهدی اخوان ثالث بود از دیدارِ تقی تفضلی با صادق هدایت درپاریس.که در یکی از برنامه های گل ها با تار ِ بی قرار ِ استاد احمد عبادی پخش شده بود.
راست اینست که علاقه و احترامم به شاعرِ شیفته ی روزگار ما بیژن ترقی ، به پاسِ ترانه های شگفت انگیزی ست که برای دلکش وُ مرضیه ساخته است. ازاین رو در آخرین روزها ی هستی ِخلاقش ، زندگی ِغمناکش را پیوسته بادرد دنبال می کردم تا آنکه « ناگاه ،خبر رسید آن جام شکست ».
در سوگش،اشکی از چشمانِ غمگینم فرو نچکید و بغضی ،به های های در گلوی آتش گرفته ام فرو نشکست. اما تمام ِ واژگانِ سوگسروده ام برای او از درد وُ آه وُ آتش گذر کرده اند.
برای عنوان ِ آن ـ با وسواسی که در انتخاب ِ هر عنوانی ، همواره با من است ـ سخت، درکشاکش با خود بودم. می خواستم در همان آغاز ، یادی نیز از دلکش ِ آزاده ی شورانگیز می کردم. سرانجام ، با ایهامی ظریف ، عبارتی دلخواسته ، بر پیشانی ِ شعر نشست:
در مرضیه، شکفت غزلهای دلکش ات
شعر که چاپ شد تشویش ِ تازه ای را در من ، دامن زد که آنرا چگونه بدستت برسانم. چرا که این شعر ،هرچند در آغاز در ستایش ِ مردی از تبار ِ عاطفه های عاشقانه بود اما سلام ِ سپیدِ دل ِ شوریده ام را به تو ، با خود داشت.
این بود وُ بود تا چند ماه ِ پیش ، وقتی که به خانه باز آمدم پس از شنیدن ِ چند پیام از پیام گیر ِ تلفنم ، ناگاه صدای تابناکت بگوش ِ جانم نشست:
«سلام آقای مقصدی !خواستم تشکر کنم از بابت مهری که به من داشته اید. حیف که نیستید. میل داشتم به شما بگویم« خاطراتِ عمرِ رفته در نظر گاهم نشسته ». بازهم ممنونم. حتماً دوباره زنگ خواهم زد. مرضیه».
یادم هست برخلاف معمول ، آنروز آسمان ِ کلن نمی بارید. آفتابی ملایم ،نیمی از اتاقم را هاشور زده بود و آفتابی دیگر در درونم می تابید.
از دوردست های خاطره ،به درازای پنجاه سال ، صدایت با من بود. از آن زمانی که مادر ، در فاصله ی تدریس ِ صبحگاهی وُ بعداز ظهر از مدرسه به خانه باز می گشت و درآشپزخانه، ترانه ی تو را برلب داشت وُ من ، نخستین نوشنده ی نوای ِ نازنینش بودم.
در اشتیاق ِ تلفنِ دوباره ات ماندم . یعنی :گوشم به راه ، تا چه خبر می رسد زدوست.اما تا زمانی که در خانه بودم ،خبری از صاحب خبر بگوشم نرسید. شوربختانه ، تلفن ِ دوباره ات زمانی که زده شد باز در خانه نبودم.اما این بار نیز « حُقه ی مِهر، بدان مهُر و ُنشان است که بود».
هردو پیامت در پیام گیر ِ تلفنم به یادگار مانده است. پس از آن ، پیگیرانه بدنبالت می گردم تا پاسخگوی مهربانی های تو باشم. در پیگیری هایم به یکی از دوستدارانِ نزدیکت دست می یابم. ماجرا را با او در میان می نهم. اما نمی خواهم صدایت را از پشت ِ سیم های تلفن بشنوم، چرا که این سیم های سرد نمی توانند عطر ِ عاطفه های گرمِ پنجاه ساله را به مشامت برسانند.
می خواهم حرف هایی را بدرستی و راستی که از دیرهای دور تا هنوز در سینه ی سوزان ِ من ، خانه کرده است در نوشته ای با تو در میان نهم.
در این مدت چون صیادی، مترصدِ فرصتی فرخنده می مانم اما در یک تأخیر ِ تاریک ، زمان، ضربه ی زرد ِ خزان زده اش را برمن فرود می آوَرَد و ناگهان جهان ،از غیبت ِ غمگینت خبردار می شود.
در متن ِ نوشتنِ این نوشته ،چند روز پیش با عزیزِ شعرِ پارسی، «سایه» تلفنی حرف می زنم . مدت ِ کوتاهی ست به دیدارش نرفته ام. ناگهان گله مندانه می گوید : این قدر پابپا مکن از دست می روم
با این سطرِ کوتاه ِ سیاه ،بغضی بلند در گلویم می نشیند. در این فرصت ِ باریک ، ماجرای ِ این تأخیر ِتاریک را با او در میان می گذارم. می گوید نگفتم :این قدر پابپا کردی . راست گفت.
حالا من مانده ام وُ افسوسی سیاه و ُدنباله دار. افسوسی که تاروُ پودم را دود آلود کرده است.
با این همه ،حرف های دلخواهم را با تو زده ام . هرچند دیر. هرچند با تأخیر.
اما هنوز مرا با تو حرف های ناگفته ی بسیاری ست.
آری ، آنانی که آرزومندی های انسانی را آواز داده اند، همنشین ِ همیشه ی آینه هایند و آینه ها صداهای صمیمی را پاس می دارندوُ سپاس می گویند و در روشنایی های روینده ی خویش می خوانند:
« تنها صداست که می مانَد».
2010.10.25
کلن ـ دوسلدورف
به خاطره ی شور انگیز ِ
بیژن ترقی
رضا مقصدی
در "مرضیه"، شکفت غزل های دلکش ات
نام ِ تو همنشین ِ نگین ِ ترانه بود
شعر ِ تَرت ترانه سرای زمانه بود
***
دست ِ تو عاشقانه ترین حرف را نوشت
آنجا که ماجرای دلت صادقانه بود
***
بیگانه نیست خانه ام از آه ِ آتشین
آواز ِ تو یگانه ترین یار ِ خانه بود
***
در "مرضیه"، شکفت غزل های دلکش ات
"برگ ِ خزان"، برای دلت یک بهانه بود
***
میخانه ات به خانه ی دل ها پیاله داد
در بامداد ِ سینه ات، شور ِ شبانه بود
***
سوز ِ تو با سروده ی هر ساز، می نشست
آه ِ تو آفتاب ِ مرا آشیانه بود
***
ما را اگر که شور ِ جهان، در میان گرفت
شادابی ی ترانه ی تو در میانه بود
***
جان ِ تو با جوانه ی من، شادمانه زیست
هر واژه ات در خت ِ مرا یک جوانه بود
***
نازُک تر از نسیم ِ نَفس های این چمن
در من، هوای ِ تازه ی تو نازُ کانه بود
***
شعر ِ ترا دو باره دلم بر زبان کشید
دیدم که شور ِ شعله ورش، شادمانه بود
***
برگ ِ خزان، به جان ِ جوانم فرو فتاد
تیر ِ ترا همیشه دل ِ من، نشانه بود
***
"دلکش"، غم ِ قدیم ِ غزل را به دل، کشید
با او تغزٌل ِ دل ِ تو، دلکشانه بود
***
این "آتشی" که از پس ِ آن "کاروان" به جاست
گلبانگ ِ سرخ ِ عاطفه ی عاشقانه بود.
کلن28.04.2009
Reza.maghsadi@gmx.de
به بیان دیگر، بازگشایی ارزشهای انتقادی ایران و ایرانیت را، هم میتوان با رویکرد به دادههای فرهنگ اکنونی بازخوانی کرد و هم با رویکرد به دادههای فرهنگ تاریخی. از آن جا که در مفهوم ایران و ایرانیت، هم ارزشهای در زمانی (diachronic)و هم ارزشهای همزمانی (synchronic) نهفته است، ارزشهای انتقادی آن نیز منفک و مستقل از چنین خاستگاهی نمیتواند باشد.
پس، به ناگزیر، هم از آن رو که پاسخ این پرسش، به دلیل انتشار آن در رسانهای محدود و بسته، جستاری کوتاه را میطلبد و هم از آن جا که متن پیشنهادی پیش رو «ارزش انتقادی ایران و ایرانیت» چارچوب ویژهای را طرح میکند (و در واقع در جست و جوی پاسخی است رسا به «مکتب ایرانی»، که درست یا نادرست مبنای طرح پرسش و بحث پیرامون آن شده،) من نیز بعد از بیان مقدمهای که ناگزیر به آنم، میکوشم تا حد ممکن، دست کم، چند و چون پرسش و پاسخ را بیان کنم. شمهای از هویت ایران و هویت ایرانی و ارزشهای کارا یا ناکارا (زنده و مرده)ی آنها را بنمایم.
میتوان، کم و بیش، با آن چه در جستار «ارزش انتقادی ایران و ایرانیت» به صورت پرسش - پاسخ آمده است، موافق بود. اما آیا میتوان به این دو مفهوم بنیادی و مفهومهای تابع و پیرامون آنها پاسخ درخور داد؟ همان گونه که معنا و مفهوم هر موضوع یا ایده را میتوان از منظرهای گوناگون تحلیل کرد و از آنها تفسیر و تأویلهای گوناگونی را ارایه داد، مفهوم دو واژهی ایران و ایرانیت هم مستثنا از آن نیستند. به ویژه زمانی که این دو مفهوم، به قول نویسندهی پرسش، در بستر یک «بازی»، آن هم بازی شناخته شدهای از جانب کارگزاران حکومتی باشد که هویت مذبذب و متزلزل آن؛ برای بسیاری آشکار است.
ترفند شناخته شده
یکی از ترفندهای شناخته شدهی کارگزاران حکومت اسلامی در ایران، همین هر از چند گاهی «بازی» با مفهومهای بنیادی است. از سویی، پس از نزدیک به سی سال، باز «علوم انسانی» را هوار میزنند و از سویی همین «مکتب ایران» را.
به هیچ کدام از این گفتههایشان هم، نه از نظر ایرانی یا بومی- ملی بودن اهمیت میدهند و نه از نظر دینی - اسلامی بودن. حتا تجربه نشان داده است، از آن جا که این حکومت بر هیچ روند سیاسی معینی، جز حفظ قدرت خود، پابرجا نیست و با طرح هر مسئلهی حساسی، میکوشد ضعفها و ندانمکاریهای ساختار خود را پنهان کند و بستر انکار خودکامگی و آزادیخواهی را مخدوش و منحرف گرداند، لازم است که در برخورد با آن، هوشیارتر از همیشه بود.
چرا که آزمودههای آن، توانایی بازیگری کارگزارانش در عرصههای گوناگون، نشان داده است با انگشت گذاشتن بر نقطههای حساس، چون علوم انسانی یا مکتب ایرانی، چه موافق و چه مخالف، هدف دیگری را دنبال میکند و به جز سرکوب یا پیشبرد این یا آن موضوع آشکار، سرکوب و پیشبرد موضوعی پنهان را دنبال میکند. بنابراین، بررسی شناخت ایران و ایرانیت و ارزش انتقادی آنها، که بسیار هم مهم است، زمانی میتواند شفاف و بری از مفهومهای چندگانه باشد یا شکلی علمی دانشگاهی بیابد، که با مشکل بهره بردن یا سوءاستفادهی حکومت خودکامهای از آن، درگیر نباشد.
به سختی میتوان ارزشهای انتقادی ایران و ایرانیت را، با وجود سلطهی حکومت اسلامی بر این دو شناسایی کرد، چرا که شناسایی و دریافت مفهومهای این چنینی، هنگام که در حالت تدافعی و مقابله با مفهومی نادرست از آن قرار میگیرند، بسیاری از کنشهایشان را از دست میدهند و اگر چه هیچ مفهومی، مستقل از سیاست، کامل نیست، یک تلاش فرهنگی برای ایجاد زیرساختهای یک جامعهی فرهنگی، محدود و محصور در یک مبارزهی سیاسی میشود و با از دست دادن بُعدهایش، تبدیل به شعار میگردد.
همان گونه که نمیتوان نهادهای مثبت ملیگرایی را در یک حکومت ایدئولوژیک، چون دورهی فاشیسم هیتلری، شفاف تعریف کرد، ارزشهای انتقادی (مثبت و منفی) ایرانیت را نیز نمیتوان مستقل از حکومت حاکم بر آن به چالش گرفت.
ایران ، مهد تمدنها
چالش ناخواستهی مکتب ایران
آیا میتوان در برابر دفاع از ایران و ایرانیت، اسلام و اسلامیت (هویت مسلمانی) را سرکوب کرد بدون این که هویت واقعی هر کدام از این موضوعها را به تمامی شناخت؟ آیا میتوان فارغ از شناخت آن چه در مفهوم «مکتب ایران» مستقل از سیاست روز نهفته است و آن چه در «مکتب ایران» وابسته به سیاست حکومت اسلامی نهفته است، موضع صریح و روشنی گرفت؟
چه گونه میتوان مکتب ایران را، که هر ایرانی دوستدار ایران و هویت خویش، خواستار آن است، تأکید نکرد و چه گونه میتوان مکتب ایران را نفی کرد هنگام که کسی برداشت خود را از محتوا و مفهومهای درون آن بیان نمیکند؟ آیا نفی آن در این وضعیت میتواند به پشتوانهی آگاهی همهی ایرانیها باشد؟
آیا هر ایرانی آزاد و مستقلی میداند مفهوم نادرست یا مغشوشی از آن در ذهن و زبان کسی است که سخنگوی حکومتی خودکامه و ضد ایرانیت است و بهره بردن از این ترکیب یا موضوع تنها ترفندی است برای حفظ خودکامگی؟ آیا استبداد و خودکامگی پادشاهان و فقیهان (هیربدان – مجتهدان) و گوش به فرمان و مطیع بودن رعیت و مؤمن، از شاخصهای این مکتب ایرانی یا هویت ایرانی بشمار میآید یا فرازهای کم اما درخشان و شکوهمند بنیادهای آزادیخواهانهاش، که تنها در تعداد اندکی و در چند دورهی کوتاه تجلی یافته است؟
در شمارهی ٨ ماهنامهی تکاپو که در فروردین سال ۱۳٧٢ در تهران منتشر شد، در پاسخ به سخنرانی آقای علی خامنهای در بارهی «تهاجم فرهنگی» سرمقالهای نوشتم با عنوان «مکتب ایران»1. آن جستار اگر چه سبب بازداشت و بازجوییهای بسیاری از من شد، اکنون پس از سالها، ترفندی شده است در دست دولت منتصب حکومت و آن هم نه با توجه به محتوای آن که تنها با بهره بردن از عنوانش و برای هدفی دیگر.
چنان که عنوان جستار «نادیده گرفتن غرور ملی» و نه محتوای آن، که پاسخی بود به افتراهای کیهان (منتشر شده در ماهنامهی گردون)، سالها بعد مورد استفادهی نادرست آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی، در دوران سازندگی قرار گرفت.
بازی رو باز
با اشاره به این دو مورد، که نمونهای از دهها مورد دیگر است، میخواهم توجه خواننده را به بحثی که در بالا طرح کردم، بیشتر معطوف کنم و نشان بدهم همان گونه که حکومت اسلامی، تمام راهکارهای قدرت و تسلط خود را از طریق نظریههای علوم انسانی، به ویژه جامعهشناختی با تکیه بر کارآزمودههایش در همین رشتهها تأمین و تضمین میکند و به همین دلیل هم تحصیل و ترویج آن را برای ناخودیها یا کل ملت نادرست میشمرد، یک «بازی» روباز است، طرح بحثهایی مثل مکتب ایران نیز – حتا اگر هیچ توطئهی دیگری در پشت آن نباشد - بخشی از این بازی لورفته است و دور زدن و دور شدن از بحث اصلی؛ یعنی دور شدن از دفاع از آزادی و مقابله با خودکامگی، چرا که کارگزاران فرهنگی و سیاسی و امنیتی این حکومت، با بهره بردن از همین ترفندهای حتا رو باز، هدفهای خود را پیش بردهاند، چنان که با آموختن دانش علوم انسانی و شناخت ترفندهای آن، به مقابله با علوم انسانی برخواستهاند.
هر ایرانی آزادیخواه و مستقلی، اگر به دنبال «مکتب ایرانی» نباشد، دست کم به دنبال مفهوم آن است، به دنبال تجلی بخشیدن به ایران و ایرانیت است، به دنبال سربلندی و بسامانی هویت خویش است. پس، ناگزیر نه تنها نمیتواند با مکتب ایران مخالف باشد که به سوی آن نیز جذب میشود بدون این که به راستی چرایی طرح ناگهانی آن را دریافته باشد یا بداند که چرا این اهرم در دست مخالف و سرکوبکنندهی ایران و ایرانیت است. هم چنان که به دلیل وضعیت سیاسی موجود، بسیاری از ایرانیها، رغبت شناخت و شناسایی ژرف ارزشهای انتقادی ایرانیت را برنمیتابند و بیشتر دوست دارند در دفاع از این کلیت، در برابر حکومتی خودکامه ایستادگی کنند.
مقبره کوروش کبیر
تحریف واژهها و موضوعها
به بیان دیگر، به دلیل قرار گرفتن در وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ویژه، ناگزیریم که پیش از بحث پیرامون هر موضوع و مفهومی، ابتدا هم چارچوبهای بحث و شناخت خود را در به کاریگیری واژهها، عنصرها و موضوعهای مورد نظرمان بیان کنیم و هم مفهومها و چرایی بیان موضوعهایی را که از جانب طرف مقابل (حکومت یا قدرت) بیان میشود، چرا که جدا از تکثر تعریفها و مفهومهایی که از هر موضوعی در بستر هر فرهنگی، بر مبنای بینش یا جهانبینیهای گوناگون جاری است، حکومت اسلامی با توجه به سابقهاش، نشان داده است که همیشه معنا و مفهومی «من درآوردی»، (ناعقلی، ناعلمی و نادانشگاهی) از هر پدیدهای در نظر دارد و با تحریف معنای واژهها و تحریف تعریف موضوعها، جز یک خواست سیاسی (تضمین بقا)، هیچ هدف دیگری را دنبال نمیکند.
شاخصترین این تحریفها، روایت آقای محمد خاتمی، دولتمردان او و اصلاحطلبان از آزادی، قانون، تمدن، جامعهی مدنی و ... طرح مکتب ایران، (حتا اگر متکی به سنت و قدرت یا تاریخ استبداد و خودکامگی پادشاه و فقیه باشد) نه تنها هیچ همانندی با حکومت اسلامی در ایران با توجه به سابقهی سی سالهاش ندارد، که هیچ کدام از کسان یا نهادهای حکومت، چه موافق و چه موافق، تعریف و مفهوم مشخصی از آن ارایه ندادهاند.
بدون این که جایی بیان شود منظور از مکتب ایران، چیست، از سویی کسانی از حکومت با آن موافقند و از سویی کسانی از حکومت با آن مخالفند. چرا که نه مکتب، نه ایران، نه مکتب ایران و نه هیچ معنا و مفهومی دیگری، بیرون از منافع شخصی، برایشان اهمیت ندارد.
کدام هویت یا ایران و ایرانیت؟
به راستی منظور از ایران، کدام ایران است؟ ایران جغرافیایی؟ ایران سیاسی؟ ایران تاریخی؟ یا ایران فرهنگی؟ از کدام ایرانیت، یا هویت ایرانی میتوان دفاع کرد؟ آیا هویت ایرانی مستقل از تاریخ و فرهنگ و سیاست معنا و مفهوم روشنی دارد؟ ارزشهای ایران و ایرانیت کدامند و کدام وجههایی از آنها را میتوان نقد کرد، پذیرفت، رد کرد یا میتوان در راه تغییر و اصلاح آن کوشید؟
از زمان سپیتمان زرتشت تا هم اکنون، هویت ایرانی آمیخته با دین توحیدی است. یکتاپرستی، جزء جدانشدنی تاریخ و فرهنگ و نهایت هویت ایرانی گشته است و بدون شناخت ژرف تک تک عنصرهای تشکیلدهندی این هویت، زبان، سنت، دین، جغرافیا و تاریخ به راستی هر گونه بحثی در بارهی آن گمراهکننده است.
خواستار هر گونه نظامی هم بودن، بدون شناخت ارزشهای انتقادی ایران و ایرانیت، شیپور را از سر گشاد آن زدن است. همان گونه که بدون دست یافتن به یک جامعهی مردمآگاه نمیتوان به یک نظام جمهوری دموکراتیک سکولار رسید، بدون دست یافتن به تفکیک تمام عنصرهای سازندهی ایران و هویت بخشیدن به ایرانیت، نمیتوان به یک جامعهی مردمآگاه دست یافت.
پس، باید نخست دریابیم ایران؛ ایرانیت یا مکتب ایران از کدام شالودهها و کدام ایران و کدام هویت شکل میگیرد، تا بتوانیم ارزشهای انتقادی آن را بیان کنیم و راه را برای آیندهای روشن استوار گردانیم. در مکتب ایران، یا ایرانیت، کدام ایران جغرافیایی را میتوان بستر هویت ایران نامید؟ کدام بستر تاریخی، سیاسی و فرهنگی را میتوان به معنای واقعی پشتوانهی «ایرانیت» در نظر گرفت؟
ملاک سرزمین ایرانویچ برآمده از اسطورهها است یا پهنهی گستردهی سرزمینهایی که کورش و داریوش بر آن فرمانروایی میکردند؟ مجموعهی سازندهی دوران پیش از حضور زرتشت، پادشاهی مادها و هخامنشیان، ایرانیت تاریخی ما را میسازند یا دوران اسکندر، سلوکیان، اشکانیان، ساسانیان یا این چهارده سدهای که تأثیر تجاوز عربها، ترکها و مغولها در آن انکار ناپذیر است؟ هویت اکنونیامان، هویت گرفتار در چنبرهی نابسامان دهههای اخیر را تحلیل و بررسی کنیم و ارزشهای انتقادی آن را برتابیم یا هویت مجهول پیش رویامان را؟
نه تنها شناخت هویت ایران و ایرانی، پیچیده است و نیاز به بررسی همه جانبه دارد که شناخت بسیاری از ملتهای کهن نیز. آیا مصریان، هویت امروز خود را در تمدن شکوهمند مصر جست و جو میکنند یا در فرهنگ بدوی صحرانشینان عرب یا در وضعیت اکنونیاشان؟ یونانیان امروز تا چهاندازه میتوانند هویت امروز خود را بر اساس دادههای فرهنگ غنی یونان باستان تعریف کنند؟ آیا میتوان بدون وجود سرزمینی، ملتی، قومی ادعای هویت جمعی یا حتا هویت فردی کرد؟ مفهوم ملت یا ایرانیت بدون وجود جغرافیایی بدون مرزهای مشخص چه مفهومی میدهد؟ چه گونه میتوان ملتی را مستقل از خاستگاهش شناخت؟
مخاطبان جدی یک گفتمان
آیا در عرصه سیاستها و داد و ستدهای بی مرز، در پهنهی بی مرز دهکدهی جهانی و تأثیر و وابستگی انکارناپذیر ارزشهای ملتها بر یکدیگر، میتوان از ارزشهای یک هویت ویژه، از ارزشهای ایران و ایرانیت، یا از ارزشهای هر سرزمین و ملت دیگری، مستقل از زنجیر به هم پیوستهی ملتها، سخن گفت؟ آیا چنین گفتمانی، مخاطبان جدی خواهد داشت؟
پاسخ من، به این پرسش آری است و چند و چون آن را در جستار دیگری بیان خواهم کرد. به بیان دیگر، در جستار پیش رو، چرایی و اهمیت ایران و ایرانیت یا چرایی حفظ هر سرزمین و هویت هر ملتی را شرح خواهم داد، ویژگیهای ایرانیت و چرایی حفظ ایرانیت را خواهم گشود و نشان خواهم داد چرا سعدی – جدا از تناقضگوییهایش - به رغم ادعایش:
«سعدیا حب وطن گر چه حدیثی است صحیح، نتوان مرد به سختی که من این جا زادم»، ناتوان از فراموشی وطن یا ترک دایمی آن است، در هیچ کجا آرام نمیگیرد و خواسته یا ناخواسته، من جمعیاش، حب وطن، او را هم چون فردوسی و حافظ و بسیاری از فرهیختهگان دیگری که هرگز ترک وطن نکردند، پیوسته وابسته به زادگاهش میکند:
مرا گر ز ایران رسد هیچ بهر
نخواهم که بر وی رسد بادشهر
٢٥ اکتبر ٢٠۱٠، استاوانگر
---------------------------
پانویس:
۱- آقای خامنهای بر اساس نظریهای که چند دههی پیش از آن فرانسویان در تقابل با فرهنگ آمریکایی راهانداخته بودند، به تبعیت از سیاست محمدرضا پهلوی در مقابله با کمونیسم شوروی و نظریههای کسانی چون احسان نراقی، داریوش شایگان و ... به بهانهی مقابله با تجاوز فرهنگ غرب، (به اخص آمریکا) از کارگزاران فرهنگی و سیاسی حکومت میخواست که اسلامی شدن را تنها راه چاره بدانند. من در جستار خود «مکتب ایران»، حفظ و تعالی فرازهای فرهنگ و تاریخ ایران را تنها راه هر گونه مقابله با تجاوز فرهنگ بیگانه (عربی، اسلامی، غربی، مسیحی و ...) بر شمردم.
برگرفته از سایت رادیو زمانه
http://zamaaneh.com/idea/2010/10/post_836.html
شاید این طور است که مردم کمتر به حرفهای تکراری ۳۰ و اندی سال گذشته دربارهٔ جلال و جبروت جمهوری اسلامی و تبلیغات «هستهای» توجه دارند که ای کاش دردی از دردهای آنها دوا میکرد. و لابد برای همین است که خبرهای «خوش و مثبت» و آموزندهای را که در مورد اولیای امور در رسانههای رسمی و «مستقل» کشور منعکس میشود نمیبینند یا نادیده میگیرند، مثل دستیابی به انرژی هستهای و کیک هستهای معروف با آن منارههای «رجُل» قامتش و فواید و نکوییهای گوناگون همبستر شدن با همسر در هر یک از شبهای خاصّ هفته!
این شد که به فکر افتادم بگردم ببینم در میان اخبار رسمی اولیای حکومت ولایی چه خبر مثبت و خوشحال کننده و مثبتی میتوانم پیدا کنم که موجب «مسرّت خاطر» شود. البته منظورمان غیر از خبرهای خوب از همّتی است که خود مردم عادی (معلمان و استادان و هنرمندان و وکیلان و کارگران و کارکنان تولیدی و خدماتی و غیره) برای رتق و فتق و پیشبرد امور خودشان و جامعه به خرج میدهند، و برای هین هم موتور جلوبرندهٔ جامعه محسوب میشود. یا خبر کمی کهنه شدهٔ پیروزی تیم فوتبال ذوب آهن اصفهان بر الهلال عربستان سعودی و صعود به مرحلهٔ نهایی جام باشگاههای آسیا، و پیروزی ۱- ۰ استقلال بر پرسپولیس در ۶۹مین شهرآورد (داربی) پایتخت را نمیگوییم که حداقل مایهٔ خوشحالی نصف فوتبالدوستان پایتخت شد. برای اینکه منظور روشنتر شود، چند نمونهٔ از اخبار جالب توجه چند مدت گذشته را که ظاهراً میبایست مایهٔ مسرت ارباب حکومت باشد، بدون هیچ ترتیب خاصی میآوریم:
احمدینژاد دو روز پس از سالروز تولدش: كودكان پنج ساله ما هم نگاهشان جهانی است!
محمود احمدینژاد در برنامه زندهای که شنبه شب از تلویزیون دولتی ایران پخش میشد شرکت کرد. در ابتدا، مجری برنامه تولد رئيسجمهور را ـ كه ششم آبان بود ـ به وی تبریک گفت و ابراز اميدواری كرد كه حضور وی باعث خير و بركت در كشور شود. پیش از این نیز فیلیپ کراولی، سخنگوی وزارت امور خارجه ایالات متحد در شبکهٔ اجتماعی تویتر سالروز تولد احمدینژاد را تبریک گفته و از وی خواسته بود که دو آمریکایی زندانی در اوین را به این مناسبت آزاد کند (نقل از هممیهن). اما در برنامهٔ تلویزیونی، احمدینژاد با تأکید بر اینكه «به نظر من موتور حركت ملت ایران روشن شده است» گفت: «امروز كودكان پنج ساله ما هم نگاهشان جهانی است و به افق بلند و تاریخی است. آنها حرفهایی میزنند كه ما دستمان هم به آن نمیرسد. همنسلهای ما افق و آرزوهایشان چه بود، امروز بچهها افقهایشان هزار سال از ما جلوتر است.»
به گزارش ايسنا، رئيسجمهور دربارهٔ وضعيت توليد علم بهخصوص بيوايمپلنتها در كشورمان خاطرنشان كرد: «مردم در جريان هستند؛ از كيسه جديدی كه به همراه بچه متولد میشود، استفاده شده است. اين كيسه خواص زيادی دارد و برای درمان زخمهای چشم [یا چشم زخم؟!!] استفاده میشود. در اين زمينه اولين كشور دنيا هستيم كه آزمايشهایمان صد در صد جواب داده است. بعد از ما آمريكاست كه با ۸۰ درصد آزمايشات مثبت، در اين زمينه فعاليت میكند.»
وی با بیان این که «...میگویند هماكنون دو قدرت در جهان وجود دارد؛ یكی ایران و یكی هم آمریكا» گفت: «در سال ۱۴۰۴ ما دنیای دیگری خواهیم داشت. در آن زمان همه چیز عوض خواهد شد و ایران الهامبخش ملتها خواهد بود.»
احمدی نژاد با این ادعا که «امروز در دنیا هیچكس پیامی ندارد و امیدی در كشورهای اروپایی و آمریكایی وجود ندارد و در مقابل ایران سرشار از انگیزه و امید و اعتماد به نفس است»، گفت: «من خود یك مهندس هستم و محاسبه میكنم؛ منحنی پیشرفت ملت ایران و شیب آن را كه میبینم، این مساله برایم روشن میشود.» (ایسنا، خبرگزاری دانشجویان ایران – ۸ آذر ۸۹)
حجتالاسلام و المسلمین عیسی زاده، مسئول نهاد نمايندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشكی ايران... [با پوزش از اینکه دیگر جا نیست تیتر بزنیم. خودتان خبر را بخوانید!!]
در پی انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران و ادغام آن در دانشگاه علوم پزشکی تهران که به گفتهٔ علیرضا مرندی، وزیر اسبق بهداشت: «دولت بیخبر از مجلس این کار را کرده است» («هممیهن» - ۹ آذر ۸۹):
در جلسه هيات رئيسه دانشگاه علوم پزشكي تهران و اعضای هيأت رئيسهٔ سابق دانشگاه علوم پزشكی ايران كه صبح امروز 9 آبان ماه 1389 در ساختمان شهيد همت برگزار شد، حجتالاسلام و المسلمين عیسیزاده (عیسوی)، مسئول نهاد نمايندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشكی ايران، گفت: «طبيعتاً اصلاح ساختارها به اندازهٔ اصلاح خود انسانها مهم است و موجب پيشرفت امور میشود، لذا اميدوارم كه اين اصلاحات منشأ خير برای مردم شود.» [اشتباه نکنید. منظورشان ادغام این دو مؤسسهٔ علوم پزشکی است نه آن اصلاحاتی که اصلاحطلبان میطلبند!] ایشان افزود: «از دكتر لاريجانی [رئیس دانشگاه] درخواست میكنم كه خود متولی نيروهای آسيبپذير باشند تا كوچكترين مشكلی در معيشت و زندگی روزمرهٔ آنها رخ ندهد.» (نقل از روابط عمومی دانشگاه علوم پزشكی تهران، ۹ آذر ۸۹)
توزیع وصیتنامه کوروش در همایش بسیجیان!
از يزد خبر میرسد در مراسمی كه با حضور مهندسان بسيجی اين شهرستان به مناسبت هفته دفاع مقدس برگزار شد، تعدادی وصيتنامه كوروش در بين شركتكنندگان توزيع شد كه تعجب و اعتراض بسيجيان را برانگيخت. آنها با ذكر اين نكته كه چه چيزی باعث شده بعد از چندين هزار سال اكنون همزمان با برگزاری مراسم گرامیداشت هشت سال دفاع مقدس چنين حركتی صورت گيرد، مراتب اعتراض خود را ابراز داشتند. (روزنامهٔ جمهوری اسلامی – ۶ مهر ۸۹)
حمید بهبهانی، وزیر راه و ترابری: خداوند اعتبار پروژهها را میرساند!
وزیر راه و ترابری ارسال نامه به معاون اول رئیسجمهوری مبنی بر درخواست جلوگیری از کلنگزنی پروژههای عمرانی به دلیل کمبود بودجه را رد و تصریح کرد: «خودم چنین نامهای را ندیدهام؛ ما دلمان به خداست و خداوند اعتبار این پروژهها را میرساند.»
بهبهانی امروز در بازدید از هفدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاریها دربارهی افزایش ۳۰ درصدی قیمت بلیت هواپیما و توقعهای مسافران پس از این افزایش اظهار کرد: «۱۰ سال است که قیمت بلیت هواپیما افزایشی نداشته، مسافران باید توقع داشته باشند که هواپیماهایمان حداقل بتوانند راه بروند!»
بهبهانی در پاسخ به اینکه به گفتهٔ شما «با هواپیماهای نامطمئن سفر کنیم بهتر است یا افزایش قیمت داشته باشیم؟» اظهار کرد بازار باید تعیینکننده نرخ بلیت هواپیما باشد... اگر نرخ بلیت گران باشد خریدار جلو نمیآید و اگر قیمت ارزان باشد به این شیوه از حمل و نقل هجوم میآورند، لذا باید یک نقطهی سربهسر در این راستا وجود داشته باشد.» (آفتاب – ۸ آذر ۸۹)
سردار رستم قاسمی، فرمانده قرارگاه سازندگي خاتمالانبيا: آزادراه «حَرَم تا حَرَم» [قم به مشهد] بزرگترين آزادراه جهان است.
به گزارش خبرگزاری فارس از جنوب استان تهران، رستم قاسمی در مراسم آغاز عمليات اجرایی بزرگراه «حرم تا حرم» و قطار سريعالسير قم، تهران، مشهد اظهار داشت: «...امروز به همت جوانان ايران آزادراه حرم تا حرم به عنوان بزرگترين آزادراه جهان و كشور آغاز شد.» فرمانده قرارگاه سازندگی خاتمالانبيا افزود: «با درايت و پشتكاری دولت نهم و دهم [در واگذاری چنین قراردادهای نان و آب داری به سپاه]، ايران به كارگاه بزرگی تبديل شده است،...كه رياست آن را محمود احمدینژاد به عهده دارد.» (خبرگزاری فارس – ۱۷ مهر ۸۹) ایشان اظهار نظر دربارهٔ دیگر راههای ارتباطی استراتژیک میان شهرهای بزرگ، مراکز صنعتی و بنادر تجاری ایران را که به گفتهٔ «دشمنان» از وضعیت مطلوبی برخوردار نیستند، به روز و مناسبت دیگری موکول کرده است.
سعیدلو، رئیس تربیت بدنی: مگر پهلوانتر از احمدینژاد هم داریم که بازوبند پهلوانی بگیرد؟
علی سعیدلو، رییس سازمان تربیت بدنی مدعی شد كه بازوبند پهلوانی كه به بازوی محمود احمدینژاد بست، به حق بوده است. ایشان در پاسخ خبرنگار «آفتاب» که پرسیده بود: «شما هفته پیش بازوبند پهلوانی را به محمود احمدینژاد دادید. این اولین بار بود كه این بازوبند به شخصیت غیرورزشی داده میشد. فكر نمیكنید كه بهتر بود این بازویند در جامعه ورزش میماند؟» گفت: «شما كسی را پهلوانتر و قهرمانتر از احمدینژاد سراغ دارید؟» (آفتاب – ۸ آذر ۸۹) صاحبنظران و دستاندرکاران جامعهٔ ورزش پهلوانی پیش از این جرأت کرده و به حالت اعتراض گفته بودند که در ۸۰۰ سال گذشته این نخستین بار است که بازوبند پهلوانی به یک جهرهٔ غیرورزشی (و طبیعتاً) غیرپهلوان اعطا میشود.
حسين انواری، سرپرست كميته امداد : صندوق صدقات الكترونيكی جديد راه اندازی میشود.
حسين انواری روز يكشنبه ۹ آبان در جريان ديدارش از غرفه ايرنا در هفدهمين نمايشگاه مطبوعات و خبرگزاریها با اشاره به اين كه صندوق صدقات الكترونيكی فعلی كه اخيراً به طور آزمايشی مورد بهرهبرداری قرار گرفته است، با هر بار استفاده تنها مبلغ ۵۰۰ ريال از كارت بانكی افراد كسر میكند، گفت: «اين مسئله به عنوان اشكال مطرح است كه در صندوقهای جديد برطرف خواهد شد.» [نگران نباشید!!] وی افزود: «در صندوقهای جديد مردم قادر خواهند بود مبلغ صدقه مورد نظر خود را یک بار انتخاب كنند و حتی اين نوع صندوق صدقات قادر به خرد كردن پول، دادن صورتحساب و... هم میباشند [عینهو خارج شده!!] (خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران – ۹ آذر ۸۹)
اعلام آمادگی رئیس پلیس کشور برای جلوگیری از فتنه اقتصادی [اشاره به اجرای طرح هدفمند کردن یارانههاست].
سردار احمدی مقدم، رئیس پلیس کشور، گفت که محبوبیت پلیس در یک سال اخیر افزایش یافته و در عین حال از آمادگی نیروی انتظامی برای قرار گرفتن در کنار دولت در زمان اجرای طرح هدفمند کردن یارانهها خبر داد. او در خطبههای پیش از نماز جمعه، با تأکید بر اینکه نیروی انتظامی در اوج آمادگی قرار داد و هیچ زمانی تا این حد در آمادگی و اقتدار قرار نداشته است، [باز هم] تأکید کرد که: «نیروی انتظامی قطعاُ در هنگام اجرای طرح تحول اقتصادی و دیگر قوانین در کنار دولت خواهد ماند و مردم را در برابر خطرات محافظت خواهد کرد.» (رسانهها – ۹ مهر ۸۹) البته این طور که رئیس جمهور گفته بود قرار بود «حذف»مند کردن یارانهها موجب مسرت و تسکین خاطر مردم باشد و خطری متوجه آنها نباشد، ولی انگار این طور نیست!!
پیش از این نیز سردار احمدی مقدم که كارشناس ارشد علوم اجتماعی است و تحصيلات دكترای مديريت استراتژیک را در دانشگاه عالی دفاع تكميل كرده است (و میگویند مدرکش هم موجود است)، در مورد دیگر تواناییهای نیروی انتظامی از جمله در امر مقابله با زنان روسپی، و جايگاه نيروی انتظامی در پيشگيری از وقوع جرم، گفته بود: «حضور گشتهای پليس و مأموران به صورت آشكار و پنهان موجب منصرف شدن مجرم از وقوع جرم يا برخورد سريع در صورت وقوع جرم از سوی پليس میشود كه اين خود یک نوع پيشگيری انتظامی است.» (ایونا، خبرگزاری بینالمللی زنان ج.ا. - ۶ آبان ۸۹)
رئيس پليس پيشگيری نيروی انتظامی جمهوری اسلامی: ارتقای امنيت عمومی مهمترين هدف اجرای طرح «نگهبان محله» است.
سردار سرتيپ پاسدار بهرام نوروزی روز يكشنبه در همايش رؤسا و فرماندهان كلانتریها و پاسگاههای انتظامی خراسان جنوبی در بيرجند، افزود: «در شش ماهه نخست سال جاری، بيش از چهار هزار و ۶۵۰ مورد همكاری «نگهبان محله» را در دستگیری سارقان و معتادان داشتهايم.» وی همچنین اظهار داشت: «سعی ما بر اين است تا بتوانيم با آموزشهای همگانی و حضور فيزيکی محسوس و غيرمحسوس [؟؟!!]، اقدامهای پيشگيرانه را در سطح كشور در تمام زمينهها انجام دهيم.» نوروزی در مورد كنترل مواد مخدر در داخل شهرها و جادهها نيز افزود: «مرزبانان در همه حال مشغول خدمت هستند و اين نيروها در شرق كشور نیز در كنترل مرزها تلاش بسياری انجام میدهند» [لابد برای اینکه مواد مخدر از طریق دیگری به دست نیاید؟!] (خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران – ۹ آذر ۸۹)
نمیگذاریم با ثبت ازدواج موقت از ازدواج چندين ميليون پيردختر و مطلقه ممانعت شود.
در حاشیههای داغ مجلس دربارهٔ لایحه موسوم به «حمایت از خانواده» و بحث «شیرین» صیغه یا همان ازدواج موقت شنیده شد:
غلامرضا مصباحیمقدم نماینده تهران: «ازدواج موقت امر مشروعی است. در صورتی که ما در قانون، ثبت ازدواج موقت را الزامی کنیم، از آن پس اگر ازدواج موقت ثبت نشود، برخلاف قانون عمل شده است. در صورتی که عدم ثبت ازدواج موقت برخلاف قانون باشد این امر قابل تعقیب خواهد بود و عاقد نیز گرفتار میشود...با تصویب چنین پیشنهادی [ثبت صیغه] روابط دختر و پسر که میتوانست به صورت مشروع باشد با مانع مواجه شده است. در حال حاضر تصویب چنین پیشنهادی مانع از ازدواج چندین میلیون پیردختر و مطلقه خواهد شد.» (ایلنا، خبرگزاری کار ایران – ۷ شهریور ۸۹) در همین رابطه، خباز، نمایندهٔ کاشمر، ضمن مخالفت با ثبت ازدواج موقت گفته بود: «ثبت ازدواج موقت آغاز درگیری و اغتشاشات خانوادگی است و نه تنها مفید نیست بلکه آثار نامطلوبی برای جامعه دارد.» (جام جم آنلاین - ۴ شهریور ۸۹)
نامزدی ایران برای عضویت در هیأت اجرایی آژانس زنان سازمان ملل متحد.
بر اساس مصوبه مجمع عمومی سازمان ملل، با ادغام چهار ارگان فعال در زمینهٔ حقوق زنان در سازمان ملل، سازمانی تازه به نام «آژانس زنان» تأسیس خواهد شد. وظیفهٔ اصلی «آژانس زنان» سازمان ملل، تلاش برای احقاق برابری حقوق زنان و مردان است. ایران و عربستان سعودی در تلاشند تا عضو هیأت اجرایی این آژانس بشوند. هیأت اجرایی این سازمان ۴۱ عضو خواهد داشت كه ۳۵ عضو با رأی گروه بندیهای منطقهای انتخاب میشوند، و ۶ عضو از میان یاریدهندگان مالی خواهند بود (مثل عربستان سعودی). قارهٔ آسیا ۱۰ عضو این هیأت را انتخاب خواهد كرد. (ایونا، خبرگزاری بینالمللی زنان ج.ا. - ۶ آبان ۸۹) بر اساس شنیدهها، هیأت ایرانی بسیار امیدوار و خوشبین است که امر صیغه و مسئلهٔ ثبت آن، نبود حق طلاق برای زنان، شرط اجازهٔ همسر برای مسافرت زنان (که بنا به دلایلی)، مجاز نبودن زنان در تصدی کرسی قضاوت، حجاب اجباری، و یکی دو مشکل «پیش پا افتادهٔ» دیگر مثل شهادت زنان در دادگاهها و حق حضانت بچهها و غیره، مانع پذیرش ایران در هیأت اجرایی آژانس زنان سازمان ملل متحد نخواهد بود!
۱۱ آبان ۸۹
[ تفاهم سبز سلطنت طلبان بهایی و اصلاح طلبان فراری در مریلند (خبر ویژه)
شماری از عناصر ضدانقلاب شامل سلطنت طلبان، برخی وابستگان گروهك بهائیت، سازمان منافقین و اصلاح طلبان فراری در دانشگاه مریلند آمریكا گرد هم آمدند.
در این نشست 3 سه روزه كه جمعه تا یكشنبه گذشته برگزار شد برخی مقام های سیاسی و اطلاعاتی و از جمله جان لیمبرت- عضو لانه جاسوسی آمریكا و رئیس میز ایران در وزارت خارجه كه به تازگی از این سمت كناره گیری كرد- حضور داشتند.
بنابر گزارش ها، وابستگان طیف های گوناگون ضدانقلاب در این نشست كه تحت عنوان فرهنگ آزادی های مدنی، حقوق بشر و دموكراسی در ایران برگزار شد به هم رسانده بودند از جمله: هاله اسفندیاری، مهناز افخمی، مهرانگیز كار، داریوش همایون، ایرج گرگین، پروانه آبراهامیان، علی اكبر موسوی خوئینی، فاطمه حقیقت جو، ركسانا صابری، شیرین عبادی، احمد كریمی حكاك، كریم لاهیجی، سراج میردامادی، علی میرسپاسی، منصور فرهنگ، جهانشاه جاوید، سهراب رزاقی، آرش نراقی، امید معماریان، مهرداد مشایخی و...
كریم لاهیجی وكیل مدافع گروهك تروریستی منافقین در یكی از نشست های همایش مذكور، مذهب را دگم معرفی كرد و گفت:
« ذات مذهب با دموكراسی مغایرت دارد و اگر قرار باشد مذهب با دموكراسی تطبیق داده شود چیزی از آن نمی ماند.
وی ضمن اشاره به انتخاب خاتمی در سال 76 و تشكیل مجلس ششم گفت برای اولین بار در پاریس موسوی خوئینی را دیدم و به او گفته بودم مجلس ششم برای موفق شدن به عنوان پیش شرط نباید یك آخوند (كروبی) را رئیس مجلس كند. مجلس ششم در عمل به موسسه ای به نام كمیسیون اصل نود كه جایگزین دادگستری شده بود تبدیل شد و این خود تحول بزرگی بود.
آن دوره كار بزرگ موسوی خوئینی بازدید از زندان های مخفی جمهوری اسلامی بود(!)
موسوی خوئینی هم در سخنانش گفت ای كاش فقط كروبی بود كه مانع انجام كارها می شد، در مجلس ششم بسیاری از چهرههای دیگر بودند كه مانعی در راه بسیاری از فعالیتهای مجلس بودند.»
به گزارش صدای آمریكا، شیرین عبادی هم در سخنان خود گفت:« باید سیاست حكومت را به چالش كشید. تابوها را بشكنید، سؤال مطرح كنید و از جمله این كه سؤال از نیروگاه بوشهر بپرسید كه قرار است برق تولید كند. این نیروگاه زیان آور است. چرا نیروگاه بادی و خورشیدی نه؟» ]
این خبر روزنامه کیهان شریعتمداری، تنها چیزی که دارد به واقع همان عنوان (خبر ویژه) است. و بهراستی این ویژهگی دروغ پراکنی، برازندهی قد و قوارهی همان دولت غرض ورز و دروغگو و حاکمیت مستبد است که از به فعل درآمدن و اتحاد نیروهای بالقوه مدافع حقوق بشر و دموکراسیخواهان به وحشت افتاده است.
«شهروند ونکوور»
صبح جمعه ۲۹ اکتبر ۲۰۱۰، مرکز روشن برای مطالعات فارسی در دانشگاه مریلند شاهد کنفرانسی بینالمللی با عنوان «به سوی فرهنگ آزادیهای مدنی، حقوق بشر، و دموکراسی در ایران» بود. نریمان فروردین رئیس دانشکده، نخست به حاضران خوش آمد گفت و سپس دکتر احمد کریمی حکاک و دکتر منصور فرهنگ با سخنان خود کنفرانس را آغاز کردند. دکتر کریمی حکاک تأکید کرد که دید کنفرانس آن است که نه به گذشته، که به آینده بنگرد و راهی برای پیشرفت فرهنگ دموکراسی در ایران، به سهم خود، ارائه دهد. دکتر منصور فرهنگ از مهاتما گاندی نقل قول کرد که: «تو خود همان تغییری باش که میخواهی در دنیا ببینی.» کنفرانس میزگردهای متعددی را شامل بود که در پایان هر میزگرد سخنرانان به پرسش های حاضران پاسخ گفتند. در ضمن کنفرانس به صورت زنده یا لایواستریم، در اینترنت پخش می شد.
در میزگرد اول دکتر کریم لاهیجی به مساله آموزش حقوق بشر پرداخت و گفت حقوق بشر چیزی نیست جز آموزش. ایران در سال ۱۹۴۸ جزو یکی از اولین امضاکنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر بود، اما هرگز حقوق بشر در جامعه پا نگرفت و حتی در دانشگاه حقوق، درسی به نام حقوق بشر تدریس نشد. انقلاب آمد و تلاشهای حقوقدانان را هم برهم زد و آن چه در پس از انقلاب اتفاق افتاد، شعلهور کردن آتش انتقام بود. دکتر رضا افشاری از دانشگاه پیس (صلح) سخنران بعدی پرسید آیا جوانان امروز ایران، قادر بودهاند احترام متقابل را که قلب حقوق بشر است درک کنند؟ پاسخ من مثبت است. رژیم ایران ناخواسته دیدگاه و منش جوانان را مدرن و آزادیخواهانه کرده است. ایران باید ناگزیر عناصر ناخواستهی فرهنگی را از جامعه بیرون بریزد و جوانان ایرانی توانستهاند حتی با توسل به لجبازی با بزرگترهای خود ارزشهای نوینی به جامعه بیاورند.
دکتر شیرین عبادی سخنران بعدی بود که به موانع و استدلالهای حکومت برای نقض حقوق بشر در ایران پرداخت. وی گفت که حکومت ایران حقوق بشر را مفهومی غربی و به صورت فحش بکار برده و می برد. اما کمکم در اثر مساعی طرفداران حقوق بشر فضا بازتر شد. انجمن دفاع از حقوق کودکان یکی از نخستین NGO هایی بود که مساله حقوق بشر را در فرهنگ کشور جا انداخت. وی به شرح زندان رفتن خود در دفاع از دانشجویان اشاره کرد تا بگوید آنجا که وکیل به خاطر دفاع از متهم زندان میرود، معلوم است تکلیف حقوق بشر چیست. برنده جایزه صلح نوبل گفت کمیسیون اصل ۹۰ مجلس ششم، که تنها مجلس مردمی بود، تنها حامی وکلای حقوق بشر بود که خود همراه با موکلانشان به زندان میرفتند. از همین جا کانون مدافعان حقوق بشر با اهداف زیر شکل گرفت: یک، دفاع رایگان از متهمین سیاسی عقیدتی که خانم نسرین ستوده از این روند برخاست. دو، کمک به خانواده های زندانیان سیاسی. سه، ارائه گزارشهای بیغرض در مورد حقوق بشر در ایران به نهادهای بینالمللی. این گزارشهای کانون حقوق بشر بعدها مورد استناد سازمان ملل قرار گرفت. از آن سو، اما، حکومت نیز در مورد حقوق بشر توجیههائی میکرد که حقوق بشر مفهوم غربی است، و از این رو حکومت با استناد به اینکه مسائل ما مسائل داخلی کشور است نقض حقوق بشر را توجیه می کرد. گاهی هم نقض حقوق بشر را در ایران با استناد به نقض حقوق بشر در کشورهای دیگر توجیه می کرد. عبادی در پایان گفت: بدانید اگر من و ما هم از بین برویم، صدای حقوق بشر در ایران هرگز خاموش شدنی نیست.
سهراب رزاقی سخنران بعدی عنوان کرد که گفتار حقوق بشر در ایران هنوز «گفتار حاشیهای» است و نه مسلط. وی چالشهای عمده حقوق بشر را برشمرد: اول، چالش تئوریک، دوم، چالش حکومت و به کارگیری ابزار سرکوب بر علیه حقوق بشر، سوم، ناتوانی محیط ایران و فرهنگ عمومی که در سطح خانواده و مدرسه حقوق بشر را پاس نمیدارد و آخر آن که ضعف عمومی گفتار حقوق بشر، علیرغم فداکاری مدافعان حقوق بشر، هنوز به گفتار عمومی نرسیده است. وی پیشنهادهائی برای گذار گفتار حقوق بشر از حاشیه به متن ارائه کرد.
سپس آسیه امینی به مقایسه تطبیقی جنبش زنان و جنبش سبز پرداخت. وی این دو جنبش را به صورت نیروهای اجتماعی دید. نابرابریهای اجتماعی و جنسیتی نهادینه شده در اجتماع در انگیزهی جنبش زنان است. برنده شدن جایزه نوبل توسط شیرین عبادی به رشد جنبش کمک بسیار کرد و نشستهای گروههای هم اندیش زنان صورت گرفت. مساله حقوق برابر و تغییر قانون صورت گرفت که در پی آن در سال ۱۳۸۴ زنان در مقابل دانشگاه تهران اجتماع کردند. جنبش سبز هم نابرابری سیاسی را به مبارزه میطلبد و خواستار تغییر سیاسی است اما نتوانسته به سازماندهی سیاسی منجر شود، زیرا میلی به ائتلاف سیاسی ندارد. وی گفت در ایران حرکت به سوی سکولاریزم آغاز شده است.
هادی قائمی آخرین سخنران این میزگرد رشد جنبش حقوق بشر در ایران را چشمگیر ارزیابی کرد و تأکید کرد که این جنبش در منطقه خاورمیانه بالاترین رشد را داشت و در نسل جوان به صورت جنبشهای گوناگون، خود را نشان داده است. وی به نقض وسیع حقوق بشر در دهه ۶۰ اشاره کرد که گفت که این فاجعه از حافظه جمعی پاک نشد و در نسل بعدی سبب ظهور گفتار حقوق بشر شد.
تشتت خودکامگی و آزادیهای مدنی
پس از تنفس، اولین بحث کنفرانس زیر عنوان «نکته و ضدنکته» (point-counterpoint) صورت گرفت. از آنجا که دکتر داریوش همایون ویزای امریکا نتوانست بگیرد، بجای او دکتر منصور فرهنگ قرار گرفت. موضوع بحث؛ «تشتت خودکامگی و آزادیهای مدنی» بود. دکتر آرش نراقی مباحث دیگر این بحث و دکتر کریمی حکاک نیز رئیس جلسه بود. دکتر نراقی به «ولایت فقه» اشاره کرد که در ایران به «ولایت فقیه» بدل شد، ولایتی که نمیتواند مسائل دنیای مدرن را حل کند. از لحاظ نظری حتی ممکن است فقه تشخیص دهد که آزادیهای مدنی برای جامعه مفید هستند و آنها را قانونی بشمارد. معشیت و امنیت مهمتر از آزادی مدنی است. اما ضمانت امنیت بدون حضور مؤثر در حکومت ممکن نیست و از اینرو آزادیهای مدنی هم مهم هستند. از این رو، فرهنگ مدرن مطالبه با فرهنگ دستور از بالای سنتی در جنگ است. بنابراین جنبش زنان در قلب جنبش آزادیخواهی در ایران است.
دکتر فرهنگ گفت که سیاست بر اساس اختلاف و مناقشه است. خودکامگی اختلاف را سرکوب میکند. وی در مورد تغییر ادراکی تاریخی از بدبختی به بیعدالتی اشاره کرد و ظهور مفهوم بیعدالتی را آغازگر مدرنیت و نیز مفهومی قابل عمل دانست. مفهوم حقوق بشر ناگزیر مفهومی تدریجی است و سالهای بسیار طول میکشد تا در جامعه جا بیفتد. حقوق بشر باید پایه دموکراسی باشد و نه رأی و اراده اکثریت. پس از این، طرفین بحث به سئوالات دیگری جواب دادند و سپس به بحث با حاضران پرداختند.
میزگرد ریشهها و تکامل جنبش زنان در ایران:
نخستین میزگرد بعدازظهر جمعه، به ریاست دکتر هاله اسفندیاری، به «ریشهها و تکامل جنبش زنان در ایران» پرداخت. سخنران اول دکتر مهناز افخمی کوششگر امور زنان و وزیر مشاور در امور زنان در دوران پهلوی بود. مهناز افخمی گفت که به تدریج با آموزش دختران ایرانی جنبش زنان شکل گرفت. در اوان قرن بیستم، جامعه ایران و جامعه جهانی جوامعی نبودند که جائی برای برابری زنان داشته باشند. اولین گروه زنان که به دانشگاه رفتند بعدها به شرکت در حکومت پرداختند و سناتور یا وزیر شدند و از جمله شش زن به مجالس ایران راه یافتند. پس از اعلام حق زنان در رای دادن، مساله حقوق زنان گسترش یافت. شوراهای حقوق زنان تشکیل داده شد.
فرشته قاضی خبرنگار پارلمانی که زندانی هم شده بود، به گروه مادران عزادار پرداخت که از بطن جنبش زنان ظهور کرد. وی گفت همیشه مدافع حقوق زندانی بودهایم اما هیچ کس در مورد حقوق مادر یا همسر زندانی صحبت نکرد. مادران خاوران در نزد اصلاح طلبان تابو بود. پس در جنبش اصلاح طلبی اخلاق حقوق بشر هم نداشتیم و دفاع از انسانها براساس توجیحات سیاسی یا ایدئولوژیک صورت میگرفت. مادران عزادار مرز بین خودی و غیرخودی را شکستند. وی سپس یادی ازدانشجوی مفقود سعید زینالی کرد که در سال ۱۳۷۸ بازداشت شد اما تاکنون خبری از او نیست و مادرش به یمن مادران عزادار اسم عزیزش را زنده نگه میدارد.
سخنران بعدی فریده پورعبداله از کالیفرنیا که فعال حقوق بشر است به مشارکت چشمگیر زنان در جنبش مشروطه اشاره کرد. وی گفت با این حال زنان از حق تصمیمگیری محروم ماندند ولی به مبارزه ادامه دادهاند. در سال ۱۳۰۶ صدیقه دولت آبادی پس از بازگشت به اروپا در خیابان بیحجاب ظاهر شد. پنجاه سال بعد جمهوری اسلامی با تحمیل حجاب سعی کرد حجاب را به نماد ایران اسلامی بدل کند. اما زنان ایران با مقاومت خود این نمادسازی را شکستند. سخنران آخر خانم سهیلا وحدتی فعال حقوق زنان و بشر بود که به مبانی رشد نظریه فمنیسم در ایران پرداخت. از نظر وی، جنبش زنان دو بخش دارد: بخش ظاهری عمومی خودجوش که در همه جای ایران هست و به کشور و فرهنگ آگاهی میدهد و بخش دیگر بخش فمینیستی است که صدای بخش بزرگتر جنبش شده. در جنبش زنان شاهد جدائی تئوری از عمل هستیم و کنش زنان ایران یک گام جلوتر از تئوری است و ما تئوری فمنیسم ایرانی نداریم.
حقوق زنان و مفهوم نسبی نگری فرهنگی:
پس از تنفس بحث دوم «نکته و ضدنکته» به ریاست دکتر مهناز افخمی برگزار شد که موضوع آن «حقوق زنان و مفهوم نسبی نگری فرهنگی» بود. دکتر رضا افشاری مباحث اول بود که از شکاف فرهنگی طبقاتی و حمایت از «ایران دیگر» صحبت کرد. همین «ایران دیگر» بود که هدف رژیم و اسلامیزه کردن کشور بود: ایرانی که مدرن، سکولار، دانش آموخته بود. چپ ایران این «ایران دیگر» را به عنوان آپاندیس امپریالیسم درنظر میگرفت و از این رو چپ نفهمید که این «ایران به سوی دموکراسی و حقوق بشر» است. نسبی نگری فرهنگی در رابطه با حقوق بشر مفهومی بیمعنی است. فرهنگ باید عوض شود تا بتوان مفاهیم حقوق بشر را در کشور جا انداخت. وی گفت حقوق بشر مفهومی غربی نیست، خود غرب هم ناگزیر فرهنگش را عوض کرد تا بتواند حقوق بشر را در اروپا عملی سازد. دکتر فاطمه کشاورز مباحث دیگر این بحث گفت که تلفیق سیاست و دین باعث شده که سیاست جهانی بر مبنای انحصار و بیرون کردن دیگری از مساحت مباحثه و دیالوگ بوده است. به جای آن باید بر دیالوگ و بحث تاکید کرد.
سخنران میهمان کنفرانس دکتر جان لیمبرت عضو ارتش صلح، دیپلمات امریکائی، و از گروگان هائی بود که در پی تسخیر سفارت امریکا ۴۴۴ روز در ایران اسیر بودند. وی ۳۳ سال در خاورمیانه و آفریقای اسلامی حضور داشته و سفیر امریکا در موریتانی بوده است. وی دکترای خود را از دانشگاه هاروارد در رشته تاریخ گرفته و در شیراز و کردستان مدرس بوده، و فارسی را سلیس صحبت می کند. او همچنین نویسنده کتابهای بسیار بوده است. لیمبرت گفت مردم ایران استحقاق سرنوشتی بسیار بهتر از این را دارند، چون این مردم صد سال است که برای وقار و احترام مبارزه میکنند. از این نظر، تاریخ با ایران بدرفتاری کرده است. وی پیشنهادهائی برای از سرگیری روابط ایران و امریکا داد و گفت که دو طرف باید با یکدیگر با احترام برخورد کنند و در امور داخلی دیگری دخالت نکنند. در پایان وی به پرسشهای بسیاری در مورد روابط دو کشور سخن گفت.
در پایان روز اول کنفرانس، حاضران به کنسرت هاله خواننده جوان ایرانی دعوت شدند که اشعاری از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد و نیز ترانه های خود را با گیتار به همراه مت کیلمر که سازهای کوبشی می زد، اجرا کرد. آرش سبحانی از گروه معروف کیوسک نیز ترانه ی «نامه به سردار» را اجرا کرد.
پلورالیسم دینی و زمینه فرهنگی آن در ایران معاصر
میزگرد نخست روز شنبه ۳۰ اکتبر ۲۰۱۰ به ریاست دکتر کریم لاهیجی برگزار شد. عنوان این میزگرد «پلورالیسم دینی و زمینه فرهنگی آن در ایران معاصر» بود. سراج میردامادی به خاطر نگرفتن ویزا نتوانست در آن شرکت کند. دکتر علی میرسپاسی سخنران اول پرسید: چگونه بود که گروهی از انقلابیون دینی در ایران به مدافعان اصلاحات و آزادی بدل شدند؟ با توجه به تحقیق خود، میرسپاسی گفت که در میان این گروه اندیشههای دینی تغییر چندانی نکرده است. اما در دیدگاه های سیاسی آنها تغییراتی پدید آمده و اینان در پی دموکراتیزه کردن دین از درون بودهاند، که به زعم وی ممکن نیست. تنها راه، از نظر او، تربیت تلورانس در ساحت عمومی است. علی اکبر موسوی خوئینی، دبیر ادوار تحکیم و نماینده اصلاح طلب مجلس ششم که اکنون ساکن امریکاست به ضرورت ایجاد نهادهای مدنی برای اجرای منشور حقوق بشر در ایران اشاره و بر جدائی نهادهای دین و حکومت تأکید کرد. تا جائی که فضای امنیتی کشور اجازه میداد، نهادهای مدنی در ایران رشد کردهاند. کاویان میلانی محقق و فعال حقوق بشر در مورد جهانشمول بودن حقوق بشر صحبت کرد ولی همچنین گفت که در کشورهای بیرون از حوزه غرب، دفاع از فرهنگ به نقد جهانی بودن حقوق بشر انجامیده است. این نقد فرهنگی البته مدافعان حقوق بشر را به صورت حلقههای شیطانی معرفی میکند. مثلاً چین، پیروان دین «فالن گانگ» را شیطانی معرفی میکند و لاریجانی نیز از همین روش برای توجیه سرکوب بهائیان استفاده میکند.
بحث سوم؛ سکولاریزم و محدویتهای تاریخی در ایران
بحث سوم «نکته و ضدنکته» میان دکتر یرواند آبراهامیان، استاد تاریخ ایران، و دکتر آرش نراقی، استاد اخلاق سیاسی، و به ریاست دکتر ناهید مظفری انجام گرفت. موضوع بحث «سکولاریزم و محدویتهای تاریخی در ایران» بود. آبراهامیان به مقالهها روزنامهای میشل فوکو در مورد انقلاب اشاره کرد که فوکو بعدها همه آنها را رد کرد. آبراهامیان اما رویکرد گفتمانی فوکو را مفید دانست. در ایران انقلابی، گفتمان اصلی مذهب شیعه بود. روشنفکرانی مانند آل احمد و شریعتی و بازرگان فکر کردند میتوانند آن چه را نمیخواهند میتوانند از دین کنار بگذارند و آن چه را میخواهند از دین بگیرند. اما نفهمیدند که وقتی وارد حوزه فکری دین میشوند، به ساختاری تمام و کمال وارد میشوند که دست بردن در آن ساده نیست. دکتر آرش نراقی بحث کرد که یک تن میتواند مسلمان مؤمن باشد و سکولار هم باشد. سکولاریزیم آته ایسم نیست و در پی بیرون کردن دین از ساحت عمومی هم نیست. اما قوانین و سیاست جامعه باید بر مبنای اصول سکولار باشند. پس مسلمانان نمیتوانند سکولار باشند، اگر بر مبنای تحمل دیگران (غیر مسلمانان) حرکت نکنند و به نامسلمانان احترام نگذارند. سخنان این دو تن به بحث های بسیار در میان شنوندگان انجامید.
گفتمانهای موجود دمکراسی در ایران
میزگرد بعدازظهر شنبه در مورد «گفتمان های موجود دمکراسی در ایران» بود که به ریاست دکتر علی بنوعزیزی برگزار شد. نخست دکتر مهرداد مشایخی به ظهور گفتمان سکولار و دمکراتیک پرداخت که تا سال ۱۳۵۷ حاشیهای بود. به جای آن گفتمان ضدامپریالیستی به ویژه در میان مجاهدین و فدائیان حاکم بود در حالی که گفتمان حقوق بشری نیز به همت دکتر لاهیجی و دکتر نزیه حضور داشت. در دوران اصلاحات ناگزیر گفتمان دمکراسی گسترده شد. در این میان نیز باید به نقش خانوادهی «فرزندمحور» اشاره کرد. دکتر علی میرسپاسی در سخن خود گفت که گفتمان ها و ایدئولوژیها، تاریخی هستند و امروز ما بدانجا رسیدهایم که تولرانس را شرط نخست شرکت سکولارها و دین باوران در جامعه بدانیم. ما دیگر اندیشهها و ایدئولوژیهای تمامیت خواه را کنار گذاشتهایم و به سوی «سیاست آشتی» حرکت می کنیم.
سخنران بعدی دکتر پیمان وهاب زاده بحث کرد که از هنگام انقلاب مشروطه گفتمان سوسیال دمکراسی بخشی از گفتمان دمکراسی خواهی در ایران بوده است که بر عدالت اجتماعی تأکید میکرده است. امروز گفتمان حقوق بشر و دمکراسی خواهی به بهای به فراموشی سپردن عدالت اجتماعی مطرح میشود حال آنکه برای جامعهای در حال توسعه مانند ایران نه مدلهای لیبرالی، که مدلهای دمکراتیک با حساسیت عدالتخواهانه کاربرد دارند. احسان مقدسی دانشجوی دانشگاه بوستون به تمایز میان «ما» و «آنها» پرداخت و گفت این «آنها» که هستند که همیشه مسئول بدبختیهای من هستند. در نزد ادوارد سعید رابطه ما و آنها رابطه شرق و غرب است و در نزد سیمون دوبوار رابطه جنسیتی بود. اعتراض با شعار در واقع نشانه فاصله گرفتن از «دیگری» است. دولت امروز در ایران در عدم رابطه آن با ملت تعریف میشود. و تنها در فاصله گرفتن از حکومت است که این «ما» تعریف میشود. جنبش سبز نمرده است. ما بیشماریم. در پایان امید معماریان روزنامهنگاری که چندی زندانی نیز بود، گفت که هدف روزنامهنگاری فاصله گرفتن با منبع و موضوع گزارش است اما در ایران این مرز از بین رفت و روزنامهنگاری ایدئولوژیک شده بود. روزنامهنگار بازیکن نیست بل باید بازی را گزارش کند.
وضعیت حقوق بشر در ایران و رسانههای خبری
میزگرد دوم بعدازظهر در مورد «وضعیت حقوق بشر در ایران و رسانههای خبری» بود که به ریاست دکتر منصور فرهنگ برگزار شد. سخنران اول، داور ایران اردلان، به حضور وسایل ارتباطی مدرن مانند تلفن همراه اشاره کرد که میتواند علیه سانسور مؤثر واقع شود. وی به سرعت تحولات تکنولوژیک اشاره کرد و این که برای هر تحولی یک یا دو سال بیشتر وقت نیست تا کارائی داشته باشند. برای مثال، در سانفرانسیسکو Mobile Uploader درست شده که ویدئو را از تلفن همراه مستقیم در یوتیوب میگذارد بدون آنکه تلفن همراه را شناسائی کند و این برای فعالین ایرانی خیلی مفید است. سخنران بعدی ایرج گرگین روزنامهنگار باسابقه و مجری تلویزیونی بود که در مورد روزنامهنگاری نسل جوان صحبت کرد و متن روزنامهنگاری را در رابطه با آزادیهای مدنی مورد بحث قرار داد. وی گفت امروز «رسانههای اجتماعی» از «رسانههای جمعی» جلوتر هستند چرا که میتوانند سریعاً خبررسانی کنند و به سرعت شکل و محتوای خود را هم تغییر دهند.
جهانشاه جاوید دبیر سایت «ایرانیان دات کام» به نقش رسانهها مثل بیبیسی و نوار کاست در انقلاب ۵۷ اشاره کرد. همین نقش را رسانههای اینترنتی در جنبش دانشجوئی ۱۳۷۸ ایفا کرد و امروز روزنامهنگاری شهروندی نقش مهمی را ایفا میکند. نقش مهم کشورهای اروپائی میتواند کمکهائی به توسعه نرمافزار و تکنولوژی برای شکستن سانسور و خبررسانی در ایران باشد. سپس رکسانا صابری روزنامهنگاری که در ایران زندانی بود، با نشان دادن اسلاید در مورد تجربه ی خود به عنوان روزنامه نگار در ایران صحبت کرد و به بازتاب اخبار ایران در غرب به صورت اقتصادی نگاه کرد. او همچنین با نشان دادن عکسهائی از بند ۲۰۹ از تجربه زندان خود صحبت کرد که مورد استقبال بسیار حاضران قرار گرفت. فراز صانعی که دیدهبان حقوق بشر است سخنران بعدی بود که در مورد شیوههای کار و اطلاعرسانی سازمانهای مدافع حقوق بشر صحبت کرد.
سخنران میهمان عصر شنبه دکتر شیرین عبادی در مورد «معنا و ضرورت همبستگی» سخن گفت. او به بحران اقتصادی ایران اشاره کرد و این امر که ۱۵ میلیون زیر خط فقر هستند. در میان ۱۷۵ کشور، از نظر آزادی بیان، ایران در رده آخر کنار کره شمالی و اریتره قرار دارد. ایران بیشترین تعداد اعدام به نسبت جمعیت دارد. وی با بر شمردن مشکلات فزاینده کشور پرسید: چگونه میتوانیم به ایران کمک کنیم؟ و پاسخ داد که با پیگیری مسالمتآمیز مطالبات برحق مردم است. او گفت: «ضمن پایداری بر خواستههای برحق میبایست از هرگونه خشونت پرهیز شود. اتحاد ما ضامن پیروزی ماست». وظیفه هر ایرانی اطلاعرسانی است، اما وقتی حقیقت را می گوئید، غلو نکنید. حکومت را به چالش بکشید. تابوها را بشکنید، و سئوال طرح کنید. وی در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود با شعر «چو ایران نباشد تن من مباد» و در میان کف زدن پرشور حاضران به صحبت خود پایان داد.
هنر وسیله آزادیهای مدنی، حقوق بشر و دمکراسی
صبح یکشنبه 31 اکتبر و آخرین روز کنفرانس، میزگرد «هنر وسیله آزادیهای مدنی، حقوق بشر و دمکراسی» به ریاست دکتر ناهید مظفری انجام شد. پرستو فروهر به هنرهای تجسمی چند هنرمند ایرانی پرداخت که حاوی نقد فرهنگ و پیام دمکراسی بودهاند. هاله غفوری خواننده و ترانه ساز جوان پرسید ماورای اظهار غم و درد، هنر چه میتواند برای جامعه بهتر کند و پاسخ او وصل کردن تجربه به مبارزه علیه بیعدالتی بود. شهریار مندنی پور رمان نویس ایرانی نیز نقش رمان را در فرهنگ دمکراسی پیش کشید و در مورد آن بحث کرد. در پایان، آرش سبحانی خواننده و ترانه سرای گروه کیوسک به فشارهائی که بر موسیقیدانان جوان در ایران میرود اشاره کرد و مساله فرهنگ زیرزمینی را پیش کشید.
پس از تنفس دکتر فرزانه میلانی به معرفی سیمین بهبهانی پرداخت. خانم بهبهانی که نتوانسته بود در کنفرانس حضور یابد از طریق اینترنت در کنفرانس شرکت کرد که با تشویق بسیار حاضران همراه بود. پس از ناهار، جلسه بحث آزاد به مدت دو ساعت انجام شد که با مشارکت بسیار و شور و حالی باورنکردنی صورت گرفت.
استادی ديکنز در خلق شخصيت های داستان، فضا و مکان روايت و موقعيت داستانی، مهارت و تسلط ديکنز در پردازش پيرنگ های پرکششی که جاذبه پارورقی های پرخواننده را با خلاقيت هنرمندی بزرگ تلفيق می کنند،خلاقيت ديکنز در آفزينش آدم های داستان و تصوير زمان و زمانه و نگاه رئاليستی ژرف نگری که ساختارهای جامعه را با دقتی کم نظير به عرصه داستان برکشيده است،بهترين رمان های ديکنز را به آثاری کلاسيک در ادبيات جهان و به منابعی غنی در جامعه شناسی هنری برکشيده اند.
کم تر نويسنده ای چون چارلز ديکنز برآمدن سرمايه داری و انقلاب صنعتی را با شاخصه هائی چون استثمار،سلطه طبقاتی،شکاف فقر و ثروت،پرستش پول و سقوط اخلاقی و روانی آدمی به برده مناسبات ناانسانی تصوير کرده است.
ديکنز در رمان «دوست مشترک ما» قدرت پول و ثروت را چون درون مايه اصلی رمان خود به کارگرفته است تا در قالب روايت زندگی شخصيت های رمان استحاله پول را از معيار ارزش گذاری کار و کالا و از نماد ارزش های توليد شده به معيار سنجش و ارزشگذاری آدمی و به بت عصر نو تصوير کند.
ثروتی به ارث رسيده آدم های رمان دوست مشترک ما را متحول می کند و ديکنز در قالب روايت جذاب اين ديگرديسی ها ساختار عصر ويکتوريائی را در انگستان قرن نوزدهم و مناسبات سرمايه داری رقابتی را بدين دوران ثبت می کند.
چارلز جان هوفام ديکنز در ۱۸۱۲ متولد شد. کودکی و نوجوانی خود را با فقر و کارگری در کارخانه واکس سازی و شاگردی در دفتر اسناد رسمی گذراند و با خودآموزی از فقر رهائی يافت و به کار خبرنگاری برای مجله «مورنينگ هرالد» روی آورد.
ديکنز نخستين رمان خود را با عنوان «طرح های بز» در سال ۱۸۳۶ منتشر کرد و با انتشار رمان «اليورتويست» در سال ۱۸۳۹ در انگستان و اندکی بعد در اروپا و اغلب کشورهای جهان به شهرت و محبوبيت رسيد.
رمان های بعدی ديکنز به ويژه ديويد کاپرفيلد،خانه متروکه،دوران سختی، دوريت کوچک،دامبی و پسر، داستان دو شهر و آرزوهای بزرگ او را به يکی از پرخواننده ترين و محبوب ترين نويسندگان جهان بدل کرد.
چارلز ديکنز در سال ۱۸۷۰ درگذشت. اغلب آثار ديکنز به فارسی ترجمه و منتشر شده اند.
منبع: رادیو فردا
فیلم «رونوشت برابر اصل»، ساخته سال ۲۰۰۹ و محصول مشترک ایتالیا، فرانسه و ایران است.
در این فیلم که ژولیت بینوش و ویلیام شیمل در آن به نقشآفرینی پرداختهاند، عباس کیارستمی رابطه پیچیده زن و مرد را به تصویر میکشد.
آقای کیارستمی که جوایز بسیاری از جمله نخل طلایی جشنواره فیلم کن را در پرونده حرفهای خود دارد، پیش از این یک بار در سال ۱۹۹۳ به خاطر فعالیت حرفهای و در سال ۱۹۹۴ نیز به خاطر فیلم «زیر درختان زیتون» برنده خوشه طلایی شده بود.
فیلم «رونوشت برابر اصل» این فیلمساز پیش از این در جشنوارههای مختلفی از جمله جشنواره فیلم کن فرانسه و پوسان کره جنوبی نیز به نمایش در آمده بود.
در جشنواره بینالمللی فیلم وایادولید که از ۲ تا ۹ آذرماه در اسپانیا در جریان بود، صدها فیلم کوتاه و بلند در بخشهای مختلف جشنواره به نمایش درآمدند که در میان آنها، علاوه بر فیلم «رونوشت برابر اصل»، سه فیلم ایرانی دیگر نیز حضور داشتند؛ فیلم کوتاه «مهمانی زیر آب» از بابک امینی، فیلم بلند «دیگری» از مهدی رحمانی و مستند «دستور آشپزی» ساخته محمد شیروانی.
جشنواره بینالمللی فیلم وایادولید، یکی از قدیمیترین جشنوارههای فیلم اروپا به شمار میرود. این جشنواره ابتدا در سال ۱۹۵۶ میلادی پایهگذاری شد که در آن زمان تنها به نمایش فیلمهای مذهبی مربوط به مذهب مسیحیت کاتولیک میپرداخت.
این جشنواره سپس در سال ۱۹۷۳ به عنوان یک جشنواره بینالمللی برای هر نوع فیلمی آغاز به کار کرد که از آن زمان تا کنون فیلمهای بسیاری از اقصی نقاط جهان در این جشنواره به نمایش درآمدهاند.
منبع: رادیو فردا
به گفتهی دیبرگ، آن قتل بیدلیل بوده است و وی امیدوار است روزی شرایطی فراهم شود که بتواند بار دیگر به ایران برود و برای مردم برنامه اجرا کند.
سال گذشته در رویدادهای پس از انتخابات ندا آقاسلطان، دانشجوی فلسفه به ضرب گلوله کشته و پس از انتشار ویدئوی مرگ او در خیابان به نماد مقاومت و آزادیخواهی تبدیل شد.
مشتاق سفر به ایران
کریس دیبرگ به گفتهی خود از سالها پیش در تلاش است تا به عنوان خوانندهی پاپ در ایران روی صحنه برود. او در مصاحبه با خبرگزاری یاد شده افزوده که هرگز در ایران بهطور رسمی برنامه اجرا نکرده و در سال ۲۰۰۸ نخستین خوانندهی غربی بوده است که پس از انقلاب اسلامی ایران توانسته به این کشور سفر کند و با گروهی در ایران آواز بخواند. دیبرگ به گفته خودش، از ۲۵ سال پیش تاکنون در ایران از محبوبیت خاصی برخوردار بوده است.
او به نقل از منابع خود در تهران گفته است که در صورت برگزاری کنسرت در آنجا ممکن است بتواند یک میلیون بلیت بفروشد.
به گفتهی این خوانندهی ۶۲ ساله ایرلندی، او در زمان سفر خود به تهران با استقبال بسیار روبهرو شده و به دلیل دگرگونیهای سیاسی موجود در این کشور نمیتواند بار دیگر به آنجا سفر کند.
"مونفلیت" در اصل نام کتابی است از جان مید فالکنر که داستان آن در دهکدهای انگلیسی به همین نام رخ میدهد.
کریسدیبرگ به گفتهی خود این کتاب را در دوران نوجوانی خوانده و تحت تأثیر ماجراهای آن، آلبوم جدید خود را ساخته است. او آلبوم "مونفلیت و داستانهای دیگر" را در اکتبر سال جاری روانهی بازار کرده است.
پیشتر برخی خوانندگان ایرانی نیز ترانههایی برای ندا آقا سلطان اجرا کرده بودند که سیاوش قمیشی، فرامرز اصلانی و شاهین نجفی از جملهی آنها بودند.
منبع: دویچه وله
در کنسرتوار آنکارا با ثمین باغچه بان آهنگساز ایرانی آشنا شد و این آشنایی به ازدواج آن دو انجامید، ازدواجی فرخنده برای موسیقی ایران.
او همراه ثمین به ایران آمد و در ۲۲ سالگی نخستین کلاس تخصصی آواز را در هنرستان عالی موسیقی تهران بنیان گذاشت. نتیجه این کلاس ها پرورش خوانندگانی همچون حسین سرشار، محمد نوری، سودابه تاجبخش، پری ثمر، پری زنگنه، سودابه صفاییه و عنایت رضایی است که البته شاگردان این هنرمندان خود نیز بخش بزرگی از خوانندگان ایران را تشکیل می دهند.
اِولین باعچه بان به همراه منیره وکیلی، حشمت سنجری ، فاخره صبا و چند هنرمند دیگر از پایه گذاران اپرای ایران و تالار رودکی هستند.
او همچنین نخستین کر یا آواز گروهی هنرستان عالی موسیقی (کنسرواتور تهران) را تشکیل داد. گروهی که نخستین گام ها را در اجرای داستان های شاهنامه و متل های ایرانی برداشت. پس از آن کر ملی تهران را پایه گذاری کرد.
اما تاسیس گروه کر کودکان یتیم با حمایت موسسه خیریه فرح پهلوی موضوعی است که او همواره از آن با افتخار یاد می کند. اِولین باغچه بان تاثیر موسیقی در زندگی این کودکان را شگفت آور می داند. این گروه حدود چهل اجرا در تالار رودکی داشت و حتی در مراسم تاج گذاری محمدرضا شاه پهلوی نیز برنامه ای اجرا کرد.
اجرای ده قطعه "رنگین کمون" ساخته ثمین باغچه بان با همکاری ارکستر سمفونیک رادیو وین اثر ماندگار این گروه است.
با وقوع انقلاب ایران فعالیت های او و ثمین باغچه بان متوقف شد تا این که در سال ۱۳۶۳ مجبور به مهاجرت به شهر استانبول شدند. اِولین در دانشگاه "معمار سنان استانبول " تا سال ۱۳۷۳ نوازندگی پیانو درس می داد.
او در دوران بازنشستگی ده کتاب درباره تکنیک های پیانو و آواز به زبان ترکی و فرانسوی نوشت. آخرین کتاب او نیز موسیقی برای کودکان، هنوز منتشر نشده است. اما مهمترین کتاب او برای ایرانیان، کتابی است به زبان فرانسه که درباره فعالیت ها، آثار هنری و هنرمندان قبل از انقلاب ایران نوشته شده است.
اِولین اجراهای ماندگاری در اپرای ایران داشت و به ترک پارسی خوان اپرای ایران شهرت یافت. اما آخرین اجرای او، سه روز قبل از فوتش در برنامه کوک تلویزیون بی بی سی فارسی در استانبول بود. اجرایی کمتر از سه دقیقه بر روی آهنگ "فردا" ساخته کاوه باغچه بان و گفتگوی کوتاهی با بهزاد بلور مجری این برنامه، آخرین مصاحبه و اجرای اِولین در برابر دوربین است.
این گفته او بسیار معروف است: "ترکیه وطن من است و من مثل یک درخت در آنجا رشد کردم، اما میوه هایم را در ایران دادم و در ایران به بار نشستم. به همین علت هر دو کشور را دوست دارم و هر دو را وطن خودم می دانم."
او همیشه همراه همسر خود ثمین باغچه بان بود که سه سال پیش به دور از وطن در استانبول فوت کرد. اما امروز او نیز همانند همسر هنرمندش در ۸۲ سالگی به علت ایست قلبی درگذشت. او صبح دوشنبه ۱۰ آبان، در گورستان ایرانیان درقسمت آسیایی استانبول کنار قبر همسرش دفن می شود.
به راستی این نمایانگر ضعف حکومت نیست ؟
و آیا با این ترفند ها حکومت راه به جایی میبرد ؟
منبع: آسمان نیوز
به گزارش خبرگزاری ایرنا، مهدی کوچک زاده، نماینده تهران گفت: "بر اساس این مصوبه، مجلس به دانشگاه ها اجازه می دهد که ضمن استفاده از امکانات دولتی، از دانشجویان پول بگیرند که این به ضرر عده ای است که دانشگاه غیر دولتی تاسیس کرده اند."
آقای کوچک زاده هم چنین این مصوبه را به "زیان دانشجویانی دانست که با قبولی در کنکور وارد دانشگاه شده اند" زیرا در دراز مدت "به ناگزیر دانشجویان پولی مورد توجه بیشتری قرار می گیرند."
محمد حسن ابوترابی، نائب رئیس مجلس در پاسخ به کوچک زاده گفت: "قصد ما جذب دانشجو با بالاترین ظرفیت و جلوگیری از خروج دانشجویان از کشور است، هر چند که باید توجه کرد که بخش غیر دولتی آسیب نبیند".
این در حالی است که هم زمان، نمایندگان مجلس طرحی را تصویب کردند که به دانشگاه های ایران اجازه می دهد که به منظور ترویج ارزش های اسلامی، بدون دریافت شهریه یا با تخفیف، دانشجوی خارجی بگیرند.
پولی شدن دوره های آموزشی کارشناسی ارشد در دانشگاه های دولتی ایران، از سال 1382، تحت عنوان دانشجویان شبانه، آغاز شد. اجرایی شدن این طرح، به اعتراضات گسترده دانشجویی در تهران و تمام شهرهای بزرگ ایران منجر شده بود.
این اعتراضات، بیش از دو هفته به طول انجامید. در این اعتراضات گسترده، مردم و جوانان نیز به دانشجویان پیوستند. به گفته مقامات قضایی در همان زمان، در طی سرکوب این اعتراضات، پنج هزار نفر دستگیر و روانه زندان شدند.
تصویب بند دیگری از این لایحه که در آن واگذاری ۲۰ درصدی سالانه خدمات رفاهی دانشجویان دانشگاه های دولتی به بخش خصوصی پیش بینی شده بود، با اعتراض نمایندگان روبرو شد.
حسن کامران، نماینده اصفهان با بیمار توصیف کردن دانشجویانی که به دلایل صنفی اعتراض می کنند، گفت: "حالا اگر این امور را بدهیم به بخش خصوصی، که بر آن نظارت نیست، چه باید کرد؟"
او با اشاره به مشکلاتی که دشمنان از بیرون برای دانشگاه ایجاد می کنند، افزود: "اصلا اگر فردا اتفاقی به بهانه آش و پلو و خوابگاه، در دانشگاه ایجاد شود، باید یقه چه کسی را گرفت؟"
این بخش از مصوبه، با وجود مخالفت ها به تصویب رسید. بنابراین در طول برنامه پنجم توسعه، تمام بخش های رفاهی دانشگاهی، به بخش خصوصی واگذار می شود.
این اظهارات در حالی است که از چند سال پیش، در اکثر دانشگاه های دولتی ایران، بخش های رفاهی به صورت پیمانکاری به بخش خصوصی واگذار شده است. البته چه قبل و چه بعد از خصوصی سازی خدمات رفاهی، به منظور کنترل و سرکوب اعتراضات صنفی دانشجویان، همواره حراست و کمیته انضباطی دانشگاه ها، وارد عمل شده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر