-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

Posts from Khodnevis for 04/23/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



هاشمی‌+ما+فرمانفرما

تاریخ معاصر این مرز پر گوهر تکرار داستان عجیب طمع و زیاده خواهی سیاست بازانی‌است که شیفته قدرت بودند و تشنه ثروت، برای مردم یا همان رعیت کمترین ارزشی قائل نبودند و با بی‌ تدبیری و حرص خود، بانی‌ عقب افتادگی مملکت و تباهی خود و دودمانشان شدند. جالب آن که هیچکدام از ایشان از فرجام پیشینیان خود عبرت نگرفتند و این ایرانی‌ بود که گرفتار تکرار ظهور قدرت پرستان بی‌ تدبیر ماند.

در طول تاریخ معاصر ایران کمتر کسی‌ توانسته است قدرت و ثروتی نظیر حسین فرمانفرما به دست بیاورد. فرمانفرما بالاتر از شاه بود و برای تمام حکام محلی تعیین تکلیف می کرد، وزیر نصب می کرد وکیل عزل می‌کرد و زمین میخرید و ثروت می‌‌اندوخت، پس از انقراض خاندان قاجار و خروج احمد شاه، نصرت فیروز پسر حسین فرمانفرما که در ۲۸ سالگی وزیر عدلیه بود! هر چیزی جز سلطنت و پادشاهی را دون‌شان خود می‌دانست، ولی‌ تاخیر وی در رسیدن به ایران از‌ام القری اسلام یعنی‌ لندن آرزوهای وی را بر آب داد، تعلل خاندان معظم و با نفوذ فرمانفرما در دورانی که اریکه سلطنت خالی‌ بود، باعث شد تا حسین فرمانفرما به سرعت نفوذ خود را از دست بدهد، به زندان بیافتد، با رشوه آزاد شود، با رشوه پسرش را که با رشوه به وزارت رسانده بود پس از دستگیری آزاد کند، و در آخرین پرده این بازی سرنوشت شاهد تبعید و نهایتان قتل پسرش نصرت فیروز باشد، نصرت فیروز پسر حسین فرمانفرما به اتهام اخذ ۱۹۳۸ تومان!!! دستگیر شد، این بازی با آبروی خاندانی بود که خود را از خاندان سلطنتی اشرافی تر می‌دانست!

و امروز داستان عبرت آموز اکبر هاشمی رفسنجانی‌، داستان تکراری به قدرت رسیدن خانواده‌ای که خود را بالاتر از مردم و بالاتر از قانون می‌دیدند، کشور را ۸ سال در جنگ نگاه می‌داشتند، رهبر تعیین می‌کردند، قانون اساسی‌ تغییر می‌دادند و همان قانون که خود نوشته بودند و خود تصویب کرده بودند رو می‌شکستند و کسی‌ جرات اعتراض نداشت. امروز همین خاندان که همه بر این باور بودند که سر رشته‌ دار نظام مقدس است و حقیقتاً هم آن چیزی که از نظام مقدس امروز میبینیم حاصل تلاش! اکبر رفسنجانی‌ و شرکا است! از ترس سپاهیانی که خود در دزدی و ثروت اندوزی سهیم کردند چاره‌ای جز فرار یا تبعیت از مقام عظمای ولایت نمی‌بینند.

حرکت مردم ایران برای رسیدن به آزادی و عدالت که پیشینه‌ای ۱۰۰ ساله دارد نیاز به شناخت و تحلیل صحنه گردانان است، نقش هاشمی‌ در این بین کاملا معلوم است او رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است، دقت کنید، مصلحت نظام، نه مصلحت ایران نه مصلحت ایرانیت نه مصلحت کشور، مصلحت نظام، نظامی که نه با رای مردم بلکه به زور به قدرت رسیده و نه برای رفاه مردم بلکه برای انباشت جیب متولیانش زنده است. مصلحت نظام ایجاب میکرد جنگ ۸ سال طول بکشد، دانشگاه‌ها تعطیل شوند، زندانی‌ها اعدام شوند و سپاهیان وارد اقتصاد و سیاست شوند، روزنامه‌ها تعطیل شوند و دگر اندیشان ترور.

 سوال این است، سپاه کی‌ وارد اقتصاد شد؟ نهاد‌های موازی اطلاعاتی‌ و قضایی کی‌ درست شدند؟ چه کسی‌ راس امور بود هنگام قتل‌های زنجیره ای، اگر قبول کنیم که میرحسین موسوی از اعدام زندانیان سیاسی خبر نداشت آیا میتوانیم باور کنیم که هاشمی‌ هم از این داستان بی‌خبر بوده؟ فلاحیان وزیر اطلاعات کدام کابینه بود؟ اصولاً چرا به دوران خاتمی لقب اصلاحات دادند؟ خاتمی چه چیزی را میخواست اصلاح کند؟

در این بازی که همه مشغول تهدید به افشا گری هستند فقط مردم نا‌ محرم به نظر می‌رسند! احمدی‌نژاد ۵ سال است می‌خواهد مافیای نفتی‌ را افشا کند و طفره می‌رود و حالا مهدی هاشمی‌ تهدید به افشاگری می‌کند! افشای چه چیزی؟ افشای این که هیأت موتلفه و دسته مصباح از این سفره پر نعمت به نام ایران سهم بیشتری می‌خواهند و جای اکبر آقا و شرکا تنگ‌تر شده است؟

مردم ایران باید یک بار برای همیشه تکلیف این خیزش را با اینگونه اشخاص و متملقینشان یک‌سره کنند. آقایون خارج نشینی که ولایت فقیه را قبول دارند و دم از فرزانگی و معجزات امام راحل می‌زنند، طبیعت این جنبش را درک نکرده‌اند.

نقد خمینی، نقد انقلاب و نقد تمام مسولینی که در این ۳۰ سال به هر نحوی در نابودی نسل‌ها و ثروت این کشور سهیم بودند بسیار واجب است، از ابراهیم یزدی تا محمد خاتمی، همه در به وجود آمدن این وضعیت سهیمند و باید بپذیرند که نقد شوند. دوران اتحاد است، آری! ولی‌ این به مفهوم بازگشت نیست! این به معنی دیدن عکس کسی‌ در ماه نیست، این به معنی این نیست که مردم گردن بنهند به توهم اسلام دمکراتیک. بسیاری از اصلاح طلبان درون حکومت چه در ۱۸ تیر و چه در غائله حکم حکومتی قانون مطبوعات و در انتخابات دوره دوم خاتمی و مخصوصاً در تایید صلاحیت مجلس ششم نشان دادند که با برآیند حرکت مردم اختلاف زاویه دارند، امروز که پرده‌ها افتاده و صف بندی بین مردم و حکومت بسیار شفاف‌تر از گذشته است، برای تحقق آرمان ۱۰۰ ساله آزادی و عدالت این اصلاح طلبان درون حکومت هستند که باید به مردم نشان دهند که قابل اعتمادند و از تاریخ درس گرفته‌اند، اولین قدم نقد خمینی و نقد رفسنجانی‌ است! مذهب می‌تواند در یک جامعه سکولار به حیات و باروری ادامه دهد ولی‌ تجربه ۳۰ ساله نظام مقدس! نشان داده است که در یک نظام مذهبی‌، نه فقط افراد سکولار و دگر اندیش بلکه خرد گریان مذهبی‌ هم در امان نیستند.

 تقدیس کسی‌ که ۸ سال جنگ به مردم تحمیل کرد، زندانیان سیاسی را به طور گسترده اعدام نمود، آزادی بیان را کاملا حذف کرد، دانشگاه را تعطیل کرد، زنان را از متن جامعه حذف کرد، اقلیت‌های مذهبی‌ و قومی را از بدنه مردم جدا کرد و ایران را در دنیا بد نام کرد و باعث فرار میلیون‌ها انسان از این کشور شد، نمی‌تواند عامل اتحاد باشد، گرد و خاک‌ها که بنشینند مورخان و آنان که آن روز‌ها را به یاد دارند در مورد دوران طلایی حضرت امام و شاگرد اول مکتبشان سردار سازندگی ورق‌ها مرکبی خواهند کرد!


 


«سبز‌ها» به دنبال ساکنان منطقه خاکستری

به گزارش سایت «جنبش راه سبز» دیدار مهندس موسوی با سران ملی‌مذهبی از جمله عزت‌الله سحابی،دکتر پیمان، دکتر محمدحسین رفیعی و محمد بسته‌نگار و نیز تعدادی از وابستگان جنبش مسلمانان مبارز به مناسبت آغاز سال نو انجام گرفت.


موسوی در این دیدار در ارتباط با پیش‌برد اهداف جنبش سبز و تبیین حکومت مورد نظت گفت: «باید انعطاف داشته باشیم و روی یک شکل و شمایل از حکومت تصلب پیدا نکنیم»، و به واسطه سابقه هنری‌اش این دیدگاه را باز کرد و توضیح داد: «نقاش‌های مدرن هنگام خلق اثر عمدتا" دو رویکرد دارند؛ یک گروه آنچه را که مشاهده کرده‌اند و یا تصور کرده‌اند متحقق می‌سازند و به روی بوم می‌آورند؛ و گروه دیگر، کار را شروع می‌کنند و بدون تصوری از اثر نهایی به‌تدریج و بر روی بوم، نقاشی نهایی را سامان می‌دهند و متولد می‌کنند. آنچه در جنبش سبز در حال وقوع است را می‌توان از نوع رویکرد و روش گروه دوم توصیف کرد.»

سخنان میرحسین موسوی با سخنان برخی از رهبران جنبش سبز که معتقد به شعار «جمهوری اسلامی، نه یک کمله کم و نه یک کلمه بیش» هستند، تفاوت‌هایی دارد. چندی پیش عطالله مهاجرانی و محسن کدیور گفته بودند که با ساز و کار «ولایت فقیه» مشکلی ندارند و کدیور حتی پیشنهاد «کرسی ده‌ساله ولایت فقیه» را داده بود.

نکته قابل توجه دیگر این دیدار، توجه موسوی به بخش‌هایی از جامعه بود که حامی جنبش محسوب نمی‌شوند. این کاندیدای انتخابات پارسال در این باره گفت که «ما باید بیش از پیش، مردمی را که در «منطقه خاکستری» زیست می‌کنند (شهروندانی که نه همراه جنبش سبز هستند و نه موافق و همگام صاحبان قدرت و حکومت) نسبت به «منطقه روشن» آگاه، و جنبش سبز دعوت و جذب کنیم.»


میر حسین موسوی در ارتباط با تاثیر رسانه‌ها و حساسیت‌های حاکمیت گفت: «صاحبان قدرت هم بیش از هر چیز نسبت به بسط آگاهی‌ها در جامعه حساس‌اند؛ چنان‌که نسبت به اطلاع‌رسانی در مورد تعداد شهدای جنبش یا تبیین و خبررسانی در خصوص واقعیت سرکوب‌ها و انتشار اخبار مربوط به رفتارهای غیرانسانی با بازداشت‌شدگان، حساسیت فراوان و برخوردهای تندی نشان داده‌اند.»

 


 


نگاهی به سبزها، اصلاح‌طلبان و سبزالهی‌ها

اغلب مردم و گروه‌ها، خود را پیروز انقلاب ۵٧ می دانستند. اما تنها چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، خمینی در مصاحبه با اوریانا فالاچی به چپ‌ها و کمونیست‌ها، غربی‌ها، مطبوعات، زنان و فمینیستها تاخت و آنها را جدای از مردم دانست*. در چند ماهی که از ابتدای انقلاب گذشته بود، حرف‌های او و طرفدارانش نسبت به روزهای پیش از پیروزی انقلاب تغییر زیاد و گاهی ماهوی نشان می داد. مثلا با مخالفان از بالا و تند برخورد می‌کردند و در زمان‌هایی آنها را تهدید می‌کردند و به آنها چنگ و دندان نشان می‌دادند. با این حال او مردم را کاملا با تغییر روزمره سخنان و جهتگیریهای شخصی‌اش هماهنگ می‌دانست، پس تمام گروه‌ها و روشنفکران دگراندیش را خارج از موج عمومی مردم معرفی می‌کرد. در زمان جنگ، خمینی و حلقه اطرافش هر نوع مخالفت را با محاربه یکی دانستند.  مجاهدین خلق هم که عملا بعد از سرکوب شدن در داخل، همراه کشور متخاصم عراق شدند، بهانه برای سرکوبی هر گونه دگراندیشی دادند. هزاران جوان و تحصیلکرده، دستگیر و زندانی یا اعدام شدند.


اغلب آنهایی که یاران و همراهان خمینی دانسته می‌شوند، و نیز هواداران آنها، که بعدها ستون‌های اصلی اصلاح طلبان را تشکیل دادند، در آن زمان‌ها با خمینی همراهی کردند و تعدادی هم با وجود آن که سرکوب‌ها را انسانی یا درست نمی‌دانستند، با در نظر گرفتن "مصلحت"هایی مثل جنگ سکوت کردند. عده‌ای از آنها، در زمان خمینی و بعضی از آنها پس از خمینی هم زیر بارهایی مثل پذیرش حکم حکومتی رهبر رفتند. 


بعضی از آنها، در زمان رهبری خامنه‌ای، به مشکلات بیشتر واقف شدند که ناشی از تجربه و سن بیشتر آنها و اشراف بیشتر به واقعیتها و پررنگ شدن و شتابگیری نتایج گذشته انقلاب بود. آنها همواره تاکید داشتند که هر گونه اصلاح تنها از درون نظام ممکن است. بسیاری از دیگرانی که با اصلاح طلبان همراه شدند، هم به این باور رسیده بودند که انقلاب نتایج مثبتی ندارد، و هر چه هست، همان را باید اصلاح کرد.


بدیهی است که دوران شکوفایی اصلاح طلبان، رشد و ترویج اندیشه‌ها را به ویژه در جوانان تسهیل کرد. اما بسیاری از اصلاح طلبان و طرفداران آنها، همواره به کتمان اشکالات و مشکلات گذشته خود پرداخته‌اند و خود را بری از هر اشتباهی دانسته‌اند. با وجود آن که این عقیده وجود دارد که بسیاری از آنها هم مثل تندروهای آنسوی دیگر، گذشته تاریکی دارند. مثلا گفته می‌شود که نه تنها آنها که بسیاری‌شان ستون‌های اصلاح طلبی شدند، مسئولان و پیش برندگان انقلاب فرهنگی، یا سیستم‌های امنیتی و نظامی و انتظامی و قضایی بودند، حتی دانشجویان و جوانان حزب الهی قدیم هم که در زمان انقلاب فرهنگی، همکلاس‌های خود را لو دادند و جو امنیتی را به درون خانه ها کشاندند یا سربازان پیاده نظام جو ترسناک امنیتی در بدنه مردم شدند. دانشگاه و جامعه، حتی سالها پس از انقلاب فرهنگی هم از زخمهای هراس از دوست‌ها و همکلاسی‌ها و افراد خانواده را با خود همراه داشت. زندان‌ها در همان زمان‌ها هم، امثال بازجوها و شکنجه‌ها و روشهای فشار و اقرارگیری غیرانسانی امروز را داشت، اما آنها در آن موقع ساکت ماندند. بستر گرم سپاه و نیروهای امنیتی، از همان زمانها در همه عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی گسترده می‌شد، و آنها که عنوان اصلاح طلب را گرفتند، در آن زمان اگر همکاری هم با عوامل اصلی نداشتند، حداقل با وجود مشرف بودن بر جریان امور، سکوت می‌کردند.


جنبش سبز هر چند از زمان انتخابات و همزمان با اعتراض اصلاح طلبان نسبت به انتقال رای‌ها آغاز شد، اما ریشه در اعماق باورهای مردم دارد. جنبش مردمی، از تمرکز به رای سال گذشته، با همراهی اصلاح طلبان به سمت جنبش ریشه دار پیگیر دموکراسی و حقوق بشر بازگشته است.


اما مشکل همچنان در بسیاری از اصلاح طلبان که سبزالهی نامیده شده‌اند، وجود دارد. آنها خود را و گذشته خود را بدون نقص می‌بینند، خود را وارث انقلاب ٥٧ می‌دانند، و دیگران را تنها در صورتی به رسمیت می‌شناسند که از آنها طرفداری کنند. آنها همواره آخرین عبور مجاز از خطوط قرمز را عبور از خود دانسته‌اند. این اندیشه، هرچند با طرف مقابل قابل مقایسه نیست، اما جریان دیکتاتورمآبی را آبستن است.


جنبش خشونت پرهیز سبز با وجود تمام فشارها و تهدیدها و بهای سنگین و رنج‌های بی پایان، زنده است، و اغلب مردم و اندیشمندان و اصلاح طلبان همراه آن هستند، هرچند روش‌های جدیدتری را تجربه می‌کند.


بدنه و بعضی رهبران جنبش تاکید می‌کنند که به همراه تمرکز بر وحدت در مقابل آنچه به نفی اش می‌پردازند، به تمرکز بر آگاهی و گسترش اندیشه‌هایی مثل دموکراسی، حقوق بشر، برابری انسان‌ها، و آزادی اندیشه بپردازند. پس انتظار می‌رود که آگاهی را تنها به انتقاد از طرف مقابل و درگیری با آنها خلاصه نکنند و اشتباهات گذشته خود یا همراهان را هم کتمان نکنند و عملا نشان دهند که با دیدگاه‌های تمامیت خواه، و خودبین، حتی در گذشته خود و رهبری خود مخالفند. به عبارت دیگر، انتظار جامعه مدنی این است که آنها به نفی اشتباهات خود و همراهان هم بپردازند که این نه برای تحقیر یا دشمن تراشی و تجزیه، یا تفرقه، بلکه برای نمایش اصلاح از درون و پایبندی به شعارها است.


مصاحبه خمینی با فالاچی


 


ایجاد زلزله با لباس نامناسب

تا کنون بیش از پنجاه هزار نفر به این نهضت پیوسته‌اند. در روز دوشنبه ۲۶ آوریل، از دقایق اولیه بامداد تا ساعت‌های پایانی شب هزاران نفر قصد دارند سخنان «ماوراالطبیعه» حجت‌الاسلام صدیقی را به چالش بکشانند. 

در طول روزهای اخیر، تعدادی از کمدین‌های آمریکایی این گفته روحانی ایرانی را به سخره گرفته‌اند، اما آغاز به کار این گروه فیسبوکی، نخستین واکنش یک گروه بزرگ محسوب می‌شود  که انتظار می‌رود بر تعداد شرکت کنندگان هم افزوده شود. کل ماجرا هم زیر سر یک وبلاگ‌نویس است که می‌گوید می خواهدBoobquake  (لرزه سینه‌ای) ایجاد کند!


این وبلاگ‌نویس آمریکایی خود را یک نابغه لیبرال طرفدار علم فمینیست بی‌دین و منحرف می‌خواند که در ایالت ایندیانا گیر کرده است!


 


کروبی سالم است

بعد از انتشار خبر بیماری مهدی کروبی، نگرانی‌ها زیاد شد. اما رسول منتجب‌نیا، قائم مقام حزب اعتماد ملی کل ماجرا را جنگی روانی دانست و به سایت فرارو گفت: «وخیم بودن حال مهدی کروبی دروغ محض و شایعه رقبای سیاسی است و کروبی حتی یک سردرد هم ندارد.»

متن خبری که در بعضی سایت‌های اینترنتی منتسب به جناح راست منتشر شده بود حاکی از نوعی سرطان پیشرفته بود: «مهدی کروبی کاندیدای شکست خورده انتخابات که پس از آرای باطله به رتبه پنجم انتخابات رسیده بود این روزها از لحاظ جسمانی حال و روز خوشی ندارد. به گزارش خبرنگار افشا نیوز کروبی از نوعی سرطان پیشرفته رنج می برد که باعث شده نیمی از صورت وی به صورت بی حس و لمس در بیاید  از سوی دیگر برای درمان وی پزشکی از کشور اتریش وارد ایران شده است.»

جهان نیوز نیز ضمن درج این خبر نوشت «جهان ضمن آرزوی سلامتی و بهبود از خداوند منان توفیق توبه و بازگشت به دامن انقلاب را برای وی طلب می کند.»

این در حالی‌است که حمید رسایی، نماینده مجلس نیز بر وخیم بودن حال کروبی تاکید کرده بود.

بسیاری از جمله رسول منتجب‌نیا دلیل طرح این شایعات را در راستای "جنگ روانی" دانسته‌اند.  قائم مقام حزب اعتماد ملی گفت: «من نگران طراحی توطئه‎‌ای برای آقای کروبی هستم. لذا به مقامات امنیتی و انتظامی هشدار می‌دهم مراقب باشند؛ چه بسا که افراد مخرب و مرموزی قصد جان ایشان را کردند و می‌خواهند برای نظام مسئله درست کنند».

به این ترتیب می‌توان انتظار داشت با طرح این ایده، مسوولیت حفظ جان کروبی برای نظام دو چندان می‌شود.


 


موسوی، بیانیه و دیگر هیچ!

هراز چند گاهی موسوی صحبت‌هایی می‌کند که به آرامی همه دارند به آن عادت می کنند!

اگر در روزهای اول این بیانیه‌ها احساسات مردم را بر می‌انگیخت شاید حالا دیگر چنین نباشد. در کل حرف‌های موسوی بسیار شبیه به هم هستند. در اساس در همه آنها از دستگاه خامنه‌ای انتقاد می‌شود ولی اشاره‌ای به خود جمهوری اسلامی و ماهیت سرکوبگر آن که خیلی‌ها با آن مساله دارند نمی‌شود. بعضی اوقات هم به قول معروف «پیاز داغ» آن بر حسب نیاز زیاد می‌شود تا سر و صداها بخوابد و افراد بییشتری به طرفداران موسوی بپیوندند.

هیچ کدام از این بیانیه‌ها نه ضمانت اجرایی دارند نه دردی را دوا می‌کند. فقط حرف است و حرف و دیگر هیچ! در آستانه روز کارگر شاید خیلی‌ها از موسوی انتظار داشته باشند فراخوان تظاهرات همگانی بدهد یا حداقل نیم نگاهی به اعتصاب داشته باشد. ولی از این خبرها نیست. چون «موسوی» موسوی است و به خاطر بیش از یک میلیون رای اینترنتی در نظرخواهی مجله تایم لابد خیلی هم محبوب است قرار است همین باشد که هست. قرار است ولی فقیه سرجایش بماند. بکشد، بدرد، بدزدد و موسوی هم فقط حرف بزند و بیانیه بدهد و سخنرانی کند. آخرکارچه باقی می ماند؟ موسوی ،بیانیه و دیگر هیچ!


 


حدیث خودکشی‌ نهنگ‌هایی‌ که باید به آب بازگردانیده شوند

دانشجویانی که دستگیر میشوند و روزنامه‌هایی‌ که به مسلخ میروند، اندیشمندانی که به کنج عزلت رانده می‌شوند و تحول‌خواهانی که در زیر خروار‌های جهالت مدفون می‌شوند، بند هایی‌ که هر روز بیشتر بر پای دگر اندیشان تنیده میشود و حصار هایی‌ که هر روز افزون تر از دیروز قد میکشند و خودنمائی می‌کنند و زمزمه‌هایی‌ که هر روز بیشتر در پس هیاهوی تمامیت خواهان می‌میرند یا به قتل‌گاه کشنده می‌شوند.

حدیث حاکمیت ایران امروز دیگر حدیث استبداد پیشرونده نیست که حدیث مستبدانی است که بر همه جا و همه چیز دست انداخته‌اند، حدیث انسان‌هایی‌ است که انسانیت را گونه‌ای دیگر تعریف میکنند، گونه‌ای که در آن حق انتخاب، حق آزادی، حق دانستن، حق شمرده شدن و حق خواستن جعلیاتی است که خدایان آنها نمی‌پسندند، انسان‌ها آفریده شده‌اند تا اطاعت کنند، نه از خدا که از نمایندگان خود خوانده خدا. حدیث امروز ایران حدیث خود استبداد است، در قامت حاکمیت، حاکمیتی نه برخاسته از مردم که اتفاقا قد کشیده در مقابل خواست مردم!

کشتار دانستن و قتل‌عام صاحبان اندیشه دقیقا آن چیزی است که این حاکمان سوار بر اسب قدرت هدف دارند، نمیخواهند که دانش انتشار یابد که آگاهند که انتشار آن یعنی‌ به خطر افتادن حریم آنها، حریمی که تنها در سایه نادانی ما تداوم دارد، میخواهند نادانی را نهادینه کنند، تاریخ جدید بنویسند و معانی جدید پایه گذاری کنند و در سایه این نادانی‌ حقی‌ جدید برای انسان تعریف کنند، حقی‌ که در حوزه آن حاکمیت بر سرنوشت مطرح نیست، که حکومت‌ها دیگر حاصل خواست مردم نیستند که اتفاقا چوپانانی هستند از برای رمه مردم، که خدا دیگر رحیم نیست که اتفاقا فقط جبار است، که رحمت تنها از آن کسانی‌ است که اتفاقا انسانیت انسان را نفی کنند، کسانی‌ که سر به پایین اندازند و هیچ نگویند و نشنوند و نخوانند غیر از آنکه این خدایان دنیای جدید می‌گویند!

می‌خواهند داستان را گونه‌ای دیگر پیش ببرند؛ نادانان بر تخت سوار باشند و صاحبان اندیشه فرسوده در کنجی در حال احتضار، گوشه نشینی و احتضاری که واقع نمی‌شود مگر آنکه مردم هم همپای حاکمیت کنونی در آن نقش ایفا کنند، پس ابتدا سلب اعتماد میکنند تا این دو بال پرواز را، مردم و اندیشمندان، دور از هم، منفردا، به حرکت درآیند، حرکتی که پرواز را مقصود ندارد که سقوط فرجام آن است! که چون سیاه قلبند و سیاه چهره و واقف بر آگاهی‌ مردم از این سیاهی دل و رو، پس ابا ندارند در تبلیغ همداستانی اندیشمندانی در سیاهی شان، تا آن تفرقه پا بگیرد که "اندیشمندان تنها" و "مردم جدا" رمز پیروزی آنهاست.

اندیشمندان پهنه زرین کشور ما شاید غبار‌های شبق گونه‌ای بر لباس داشته باشند ولی‌ سیاه قلب نیستند، این را چهره سرشار از عرق تلاش و چهره سرخ از سختی راه و حنجره خسته از فریاد گواهی می‌دهد، این را خشم بدکارانی که از ظلمات درون شان اطمینان داریم شهادت میدهد، این را لبخند‌هایی‌ گواهی میدهد که بر چهره دارند و جهل ما را نمی‌خواهند، زمزمه‌هایی‌ بر لبشان که دانستن را نه تنها حق ما میدانند که خود دانستنی‌ها را فریاد می‌زنند.

هنوز کسی‌ راز خودکشی‌ نهنگ‌ها را نمی‌داند، نمی‌داند که چرا نهنگ‌ها خود را از آبی‌ دریاها به سیاهی خاک می‌کشانند تا جان دهند، هیچ کس نمی‌داند که راز این خواست چیست، خواستی‌ که از ذهنی‌ مریض برمی‌خیزد و در نهایت فرجام خود را به فرجام نهنگ تبدیل می‌کند، ذهن مریضی که مرگ را آرزو دارد و سیاهی خاک را که روشنایی آبی‌ اقیانوس‌ها محل حیات آن نیست، و چه نا‌ عادلانه که مرگ نهنگ فقط مرگ این ذهن مریض نیست که همه چیز به فرجام تباهی دچار خواهد شد و چه رقت بار حدیث بازندگانی که از مرگ بدکاران نا‌ امیدند و چشم امید به این مرگ دارند تا دوباره در نوزاد نهنگی جدید متبلور شوند تا اندام بیفزایند به نهنگانی تنومند تبدیل شود! نهنگانی که طعمه‌ای جدید خواهند بود برای موجوداتی که هدفشان سیاهی خاک است.

جامعه امروز مان در حال غرق شدن است و گنداب جهالت حاکمان هر روز بیشتر ما را در خود فرو می‌برد، از مرگ نمی‌هراسند چون نابودی آرمان آنهاست، آنقدر فرو می‌روند و فرو میبرند تا نفسی بر تن مان نماند که این کار حاصل نمی‌شود مگر در سایه قصور ما، آرام باشیم و دست و پا نزنیم تا فرو رفتن مان را تعجیل نکنیم و به ندای عقلی که سال‌هاست مستبدان بر انزوای آنها تلاش کرده‌اند گوش فرا دهیم و طنینی بیش از گذشته!


 


ماسمالوف!(مینیمال سابق!):سردار قاسمي: خدا را شكر بابا محمود آمد

خبر اصلی را در خودنویس بخوانید !

 


سردار سعيد قاسمي ...گفت: «آقایان فکر نکنند که پرونده‌شان بسته شد و رفت، و خدارا شکر که بابا محمود آمد و روشن شد که این‌ها چه کردند و حالا باید تاوان کارهای خود را پس دهند.»


آقای مضاعف پدر آقا مموت هستند و آقا مموت پدر شما پس با این حساب بنده یک سوال داشتم مادر شما هم آره....؟؟؟؟؟سوال بعدی اینه که بابا مموت کجا آمد؟کی چه کار کرد؟با کی کرد؟در چه حدی بوده؟خااااک بر سرم اصلاً هیچی من رووو چه به این سوالا!!!!


قاسمی با انتقاد از دوره گذشته قوه قضاییه گفت: «در این مدت مافیاهای اقتصادی کلفت شدند، آقازاده شدند، دستگاه قضائی ما هم می‌خواست با دستمال کثیف شیشه تمیز کند، که حضرت آقا هم گفتند نمی‌شود و اگر به من گفته بودند بیایم جای آقای شاهرودی بنشینم، خودم را از طبقه چندم برج میلاد پایین می‌انداختم.»


خیلیییییییی بی تربیتی!!!یعنی چی که .... شده ؟؟؟حالا چه قدر شده؟شما خودت دقیقا دیدی؟راستشو بگو دستمال چرا کثیف بود حالا!خااااااااک بر سرم تو خیلی بی تربیتی اصلاً دیگه چیزی نمیگم!راستی اگه میگفتن بشی رییس قوه قضاییه قبل از خودت خودم خودمو مینداختم پایین!


..... افزود: «همه اصلاح طلبان از سروش تا گوگوش همه در مقابل حزب‌الله ایستادند و شدند صف واحد در مقابل حزب‌الله.»


حالا چرا گوگوش چرا نگفتی داریوش؟شیطووون از گوگوش خووشت میوومده ها!حالا ربط گوگوش به سروش مثه ربط خودت میمونه به شقیقه!


 قاسمی گفت: «در سال های پیش که به اصطلاح بنای توسعه اقتصادی گذاشتید، نمی‌دانستید که آخر سر آنقدر فاصله فقر و غنا را بالا می‌برد، که امروزه بلایی را سر ما آورده که هرچه که می‌دوی نمی‌توانی شکم زن و بچه را سیر کنی.»


نه بابا چی میگییییییییی؟بابا گوجه که دم خونه باباتینا ارزونه بگو برات بخره چند شبی املت بزنین تا بابایی یه کاری نکرده گوجه دم خونشون هم گرون بشه!


.....


او به كابينه احمدي نژاد نيز در حمله‌اي گازانبري يورش برد و گفت: «وزیر ارشاد را نباید ول کنی برود دنبال کار خودش، والا به دنبال این می‌رود که قرآن به چه کسی هدیه دهد یا ۲۰۰ میلیون به هدیه تهرانی بدهد. یا وقتی عید می شود۴۰ خانم را به ۴۰ سفارتخانه برای ارائه غذاهای ایرانی، سفره هفت سین و ... اعزام می‌کند.


یکی اون گاز انبر رو از دست این خل چل بگیره ....شانگووولی مشائی که از خودتون بوووود بابا یکی اینو بگیره دیگه حرمت خانواده باباتو نگه دار!


قاسمي با بیان این که من هم به بنی‌صدر رأی دادم، گفت: «مردم به پنج دليل سيد بودن، دكتر بودن، كاريزماي صحبت داشتن، بچه آيت‌الله بودن و محسنات داشتن به بني‌صدر راي دادند، اما زماني بني‌صدر را شناختند كه او سرخاب و سفيداب به خود ماليد و از كشور فرار كرد.»


ای شیطون نکنه تو هم به موسوی رای دادی؟؟چیه رای تو رو هم دزدیدن؟؟یا نکنه رای تو جز همون ۱۳ میلیون بود سر جاشه!اگه هم ندادی فقط ۳ تا دلیل بیار که چرا به احمدی نژاد رای دادی؟


او در پایان گفت: «اگر کسی آمد و در سیاست خارجی ما گفت که قبل از آنی که باید به فلسطین و لبنان برسیم باید به کشور خود برسیم باید در دهان او زد.»


اینا همش عقده های بچه گی باید بریم پیش روانشناس راستشو بگو چند بار تو بچه گی بابات زد در گوشت اون یکی بابا رو  میگما نه بابا مموووت!


 



 


ایمیل از دوست
 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته