-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

Latest New from Green Correspondents for 12/11/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

میرطهماسب به همراه ناصر صفاریان، محسن شهرنازدار، کتایون شهابی و مهران زینت‌بخش و پس از پخش فیلم مستند "خط و نشان رهبر" در تلویزیون بی بی سی فارسی دستگیر شد و آخرین نفر آزاد شده در میان این گروه است.
خبرنگاران سبز/حقوق بشر:
مجتبی میرطماسب، مستندسازی که از شهریور سال جاری به اتهام همکاری با بی‌بی‌سی فارسی بازداشت و به زندان اوین منتقل شده بود، عصر روز شنبه ۱۹ آذر با تودیع وثیقه آزاد شد. خبر آزادی این مستندساز را سایت "خانه حقوق بشر ایران" منتشر کرده است. 

به گزارش این سایت، میرطهماسب، نزدیک به ۳۲ روز از مدت بازداشت خود را در سلول انفرادی سپری کرده است. میرطهماسب به همراه ناصر صفاریان، محسن شهرنازدار، کتایون شهابی و مهران زینت‌بخش و پس از پخش فیلم مستند "خط و نشان رهبر" در تلویزیون بی بی سی فارسی دستگیر شد و آخرین نفر آزاد شده در میان این گروه است.





 
 

برادران باهوش سپاه! حالا آمديم و اصلا" ديديم اين واقعا" يک هواپيمای جاسوسی سنتينل يا RQ۱۷۰ واقعی با «آخرين تکنولوژی جاسوسی» است! خب در اين صورت، کمی بيشتر مواظب باشيد. شايد بيخودی به آن «فوق مدرن» نمی گويند! شايد يک چيزهايی در آن هنوز هم دارد «کار» می کند!
خبرنگاران سبز/سیاست:
 من معتقدم سپاه پاسداران «رو دست اطلاعاتی» خيلی بدی خورده است! زيرا يک احتمال خيلی ساده می گويد؛ شايد اين هواپيمای جاسوسی با امکانات فوق مدرنش، هنوز هم «در حال انجام مأموريت» باشد! و بعيد نيست اين هواپيما، يک «مدحی مدرن» باشد که حالا تا قلب مخفی ترين مراکز نظامی سپاه هم نفوذ کرده و «فعال» است. هرچند «محمدرضا مدحی» برای نفوذ در يک گروه کوچک اپوزيسيون به خارج آمد و با دست خالی به ايران برگشت، اما قاعدتا" هواپيمای «سنتينل» مأموريت های مهمتری از مدحی دارد که شايد آنها را تا حالا حتی انجام داده باشد!

واقعيت اين است که تاکنون متخصصان خبره (!) سپاه نتوانسته اند بفهمند اين هواپيمای بدون خلبان جاسوسی RQ۱۷۰ (يا سنتينل) که خودشان می گويند «فوق مدرن» است، شايد (تأکيد می کنم شايد) دارای امکانات حداقلی(!) جاسوسی مثل «ارسال اطلاعات بعد از اسارت!» هم باشد! يعنی ممکن است اين هواپيما، مثل يک «اسب تروای اطلاعاتی» طوری طراحی شده باشد که بعد از سقوط و يا تصاحب توسط دشمن، امکان «ادامه جاسوسی» و تهيه و ارسال اطلاعات را از طريق ديگری داشته باشد و بتواند به مأموريتش ادامه دهد. به عبارتی ممکن است هواپيمای «سنتينل» همين حالا در حال جمع آوری و ارسال اطلاعات از داخل خاک کشور به ماهواره اصلی باشد.

اگر شما به جای دشمن فرضی باشد، برای ورود و جاسوسی و برآورد امکانات سپاه، چه راهی ساده تر و بی هزينه تر از اين در پيش رو داريد که «هواپيمای جاسوسی» را به پاسداران هديه کنيد؟ چه راهی آسان تر از اينکه يک وسيله فوق مدرن جاسوسی را به «اسارت سپاه» درآوريد تا با دستان خود پاسداران، به مخفيگاه های نظامی کشور برده شود؟ چه روشی ساده تر از اينکه پاسداران در حال پايکوبی و مصاحبه تلويزيونی باشند و هواپيمای «سنتينل» در حال ادامه مأموريت خود باشد و اطلاعات مورد نياز را تهيه و به ماهواره مادر مخابره کند؟ گاهی فکر می کنم اين برادران پاسدار و نيروهای اطلاعاتی، حتی چندتا فيلم سينمايی هم در عمرشان نديده اند!

برادران باهوش سپاه! حالا آمديم و اصلا" ديديم اين واقعا" يک هواپيمای جاسوسی سنتينل يا RQ۱۷۰ واقعی با «آخرين تکنولوژی جاسوسی» است! خب در اين صورت، کمی بيشتر مواظب باشيد. شايد بيخودی به آن «فوق مدرن» نمی گويند! شايد يک چيزهايی در آن هنوز هم دارد «کار» می کند! بعضی از تجهيزات جاسوسی، در چند مرحله فعال می شوند و می توانند خود را به «مرگ مصنوعی» بزنند و سپس «باز فعال» شوند! آخر اين چيزها را که ديگر توی فيلمهای «مأمور۰۰۷» هم می توانيد ببينيد. تا يک چيزی از توی بيابانها پيدا می کنيد و يا قاچاقچی ها يک چيزی پيدا می کنند و به شما می فروشند، برای خودشيرينی می آوريد داخل مخفی ترين پايگاه تان و از آن «رونمايی» می کنيد! خب لابد قبلا" هم همين بی احتياطی ها را کرده ايد که انبار موشکهای سجيل و شهاب و قاسم تان يکجا رفت روی هوا! آخر يک لحظه هم فکر نمی کنيد شايد اين چيزی که داخل پايگاه مخفی تان برده ايد، يک چيزی مثل اسب تروا باشد. آخر يک دستگاه ارسال اطلاعات جاسوسی فوق مدرن را که هنوز از جزئيات کارکرد آن سر در نمی آوريد و آن را حتی خنثی هم نکرده ايد، مثل يک تويوتا کامری می بريد داخل پايگاه مخفی سپاه و «پُز» آن را به مقامات نظامی و رهبرتان می دهيد؟ نمی گوييد يکهو می ترکد؟ ای که بترکيد با اين هوش تان!

برادران هوشمند پاسدار! حالا از اين قضيه «ذوق مرگ» شده ايد به جای خود! ما درک تان می کنيم. همه دنيا می دانند شما برای تجديد روحيه ی تحقير شده تان، به لاف زدن و خبرسازی و اين کارها خيلی نياز داريد. و همانطور که حجت الاسلام صديقی امام جمعه با مزه تهران گفت اصلا" اين هواپيمای پيشرفته جاسوسی آمريکا «پاداش عزاداری های مردم» در ايام سوگواری عاشورا و امداد غيبی پروردگار بود. اين امام جمعه بامزه از اين حرفها زياد می زند و اصولا" حرف زيادی هم خيلی می زند! شما جدی نگيريد. خودتان فکر کنيد اگر قرار بود خداوند متعال بابت عزاداری محرم، يک «هواپيمای جاسوسی سنتينل» به شما پاداش بدهد، لابد بايد بابت شبهای قدر و رمضان، از آسمان برايتان يک «فضاپيمای ناسا» هم نازل کند! اين حرفها را رها کنيد!

خلاصه کلام، اگر اين هواپيمای جاسوسی، حتی «کمی تا قسمتی» هم مدرن باشد، مطمئن باشيد همين حالا هم «در حال انجام مأموريت» است و يا حتی فارغ شده است. ممکن است بگوييد اين فرضيه «غيرممکن» است، اما خودتان می دانيد که هيچ «غيرممکنی» غير ممکن نيست! وقتی شما می توانيد به قول خودتان از يک آدم عقب افتاده «الماسی برای فريب» بسازيد و او را برای جاسوسی به آمريکا و اسرائيل بفرستيد، خب يک احتمال هم بدهيد که آمريکائی ها هم عقل شان برسد و برايتان يک «سنتينل برای فريب» فرستاده باشند. که البته اين کجا و آن کجا؟! پس صدايش را در نياوريد که به احتمال بسيار زياد، بدجوری «بازی» خورده ايد و به زودی «تق» اشتباه تان در می آيد!البته آمريکائی ها احتمالا" اخبار جاسوسی شان را در اخبار ۲۰:۳۰ کشورشان جار نمی زنند. شايد روش آنها در زمينه استفاده از اطلاعات جاسوسی هم، کمی، فقط کمی هوشمندانه تر و مؤثرتر از سپاه و حکومت ايران باشد. پس شايد روزهای پر خبری در راه باشند.

 
 

 برای حمايت از کاپيتان کريمی همه پنج شنبه به استاديوم خواهیم رفت تا نشان دهیم کريمی هوادار داره و اشخاص سياسی با اهداف خودشون نمی توانند کريمی را از تيم ملی و پرسپوليس محروم کنند .
عزيز محمدی و حسن زاده ( کميته انضباطی ) به خیال خودشان تصور می کنند ما در برابر جوسازی های رسانه ای حکومت، کنار خواهیم کشید.

حاشيه سازی سايت های دولتی و پخش اخبار تخريبی از ۲۰:۳۰ کوچکترين ذره ای از اعتبار و محبوبيت کريمی بين مردم کم نمی کند پس برای حمايت از مردمی ترين پهلوان فوتبالی کشور، روز پنجشنبه ساعت ۱۶:۱۵ دقيقه در ورزشگاه آزادی سبز خواهيم شد. 

 
 

حکومت با بحران "مشروعيت" در ميان اقشار متوسط جديد روبرو بود. پس از انتخابات اين بحران به اقشار مذهبی طبقه متوسط که هميشه پايگاه حکومت بودند نيز کشيده شده‌است. سياست‏های ويرانگر و مردم‏انگيز دولت هم نتوانست به طور جدی از ميان طبقه سوم و اقشار فقير برای حکومت نيرو جذب کند (به‌طوری‌که دولت مهدويت‏گرای جمکرانی از جذب اقشار محروم و مذهبی نااميد شده و برای جذب اقشار متوسط به مکتب ايرانی، کوروش‏گرايی و اعلام وعده يک باغ هزارمتری برای هر خانواده ايرانی و نمايش ظاهری مخالفت با تفکيک جنسيتی و گشت ارشاد و امثالهم متوسل شده‌است). اگر حکومت با بحران مشروعيت روبرو نباشد و خود را مستظهر به پشتيبانی اقشار مردم بداند و از منتخبان واقعی مردم هراسی نداشته باشد، از برگزاری انتخابات سالم، منصفانه و آزاد (انتخابات پاک) دفاع خواهد کرد. ولی هنوز نشانه‏ای که حاکی از قصد حکومت برای انجام انتخابات غيرمهندسی شده باشد، ديده نمی‏شود.
خبرنگاران سبز/سیاست:
حمیدرضا جلایی‌پور روزنامه‌نگار، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت و استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران در نوشته‌ای تحلیلی به بررسی وضعیت کنونیاصلاح‏‌طلبان و انتخابات مجلس نهم و بحران مشروعیت نظام در این دوره از انتخابات پرداخته که در زیر متن کامل این تحلیل می آید:

با نزديک شدن انتخابات مجلس نهم تمامی طيف‌های سياسی کشور بحث پيرامون انتخابات را يکی از محورهای مباحثات سياسی خويش قرار داده‌اند. در اين نوشته نويسنده پس از ارائه توصيفی از وضعيت سياسی حاکميت و نيروهای سياسی کشور نشان می‌دهد که فقط يک انتخابات آزاد و غيرمهندسی شده‌است که می‌تواند به ميزان لازم به بسيج نيرو برای برون‌رفت اصلاح‌طلبانه از بحران سياسی فعلی نائل شود. در غير اينصورت تمامی مسيرهای سياسی در زمره ممکنات قرار خواهند گرفت.

نيروهای اصلی در جامعه سياسی ايران در چه وضعی قرار دارند؟ در اين جامعه سياسی جريان اصلی اصلاح‏طلبان در مواجهه با انتخابات چه خواهند کرد؟ پاسخ به اين دو سوال هدف اصلی اين نوشته است. تفسير و ارزيابی حاضر براساس شواهد و قرائنی که تا تيرماه سال ۹۰ قابل رؤيت بود، تنظيم شده است. پويايی‌های جامعه ايران به شدت غيرقابل پيش‏بينی است لذا تا هنگام انتخابات (اسفند ۹۰) با ظهور رويدادها و شواهد جديد روشن است که تفسيرها و ارزيابی‏ها از جامعه سياسی تغيير خواهد کرد.

وضع نيروهای اصلی در جامعه سياسی


منظور از جامعه سياسی فضايی است که فعاليت‌ حکومت و نيز نيروهای فعال منتقد حکومت در آن جريان دارد. برای داشتن يک ارزيابی از آخرين وضعيت اين جامعه سياسی بايد به وضعيت دو نيرو و مؤلفه‏ اصلی در اين جامعه توجه کنيم. اول وضعيت حرکت اجتماعی برآمده از انتخابات سال ۸۸ و ديگری وضعيت حکومت.

وضع حرکت اجتماعی: مديريت و اجرای انتخابات سال ۸۸ از سوی حکومت به نحوی صورت گرفت که «روند» دموکراسی‏خواهی در جامعه ايران را به يک «جنبش» اعتراضی و حرکت اجتماعی فراگير در جامعه سياسی ايران تبديل کرد. وجه اعتراضی اين حرکت اجتماعی به مدت يکسال نمود خيابانی پررنگ داشت و امروز نيز به شکل‌های ديگری در فضای امنيتی موجود به حضور و حيات خود ادامه می‌دهد.

اين حرکت اجتماعی نه سرکوب شده و شکست خورده، نه پيروز شده و مطالبات آن تحقق يافته‌اند. حکومت تاکنون اين جريان را به رسميت نشناخته و حاملانش را به عنوان فتنه‏گر و مزدور مستقيم يا غيرمستقيم خارجی تخطئه کرده‌است و تمام توان خود را به کار می‌برد تا اجازه ندهد دوباره اين حرکت اجتماعی به سطح بيايد، نمود خيابانی پيدا کرده يا به چشم بيايد.

اقتدارگرايان مخالف مردم‏سالاری در دو سال گذشته تشکيلات حزبی، نهادهای مدنی و رسانه‏های اين حرکت اجتماعی را مهار و تعطيل کرده و شخصيت‏های بانفوذ آن را به حصر کشيده‏ و بازداشت کرده‌اند ولی قادر نبوده‏اند بن‌مايه اين حرکت و شبکه‏های اجتماعی و رسانه‏های مجازی‌اش را به تسخيردرآورند. وجه خيابانی اين حرکت اجتماعييکنترل شده ولی علت‏های موجده اين جنبش که يکی مهمترين‌شان تبعيض سياسی است، همچنان برقرار است و حاملان اين حرکت اجتماعی (در ميان اقشار تاثيرگذاری همچون کارشناسان، دانشجويان، مهندسان، پزشکان، حقوق‏دانان، معلمان، روحانيان، زنان، کارگران و اقوام) در جامعه حضور دارند و خواست‏ها و مطالبات خود را در رؤياها، محافل اجتماعی و خانواده‏های خود حفظ کرده‏اند و منتظر فرصت‌اند تا مثل گذشته مطالبات خود را در حوزه عمومی و سياسی تا به نتيجه رسيدن مطالبات خود پيگيری کنند. بهترين نشانه زنده بودن اين جنبش اين است که اقتدارگرايان هنوز پس از دو سال سرکوب و کنترل جرئت نمی‏کنند کوچکترين فضای تنفسی به منتقدين خود بدهند و حتی از تشييع جنازه معمولی يکی از محبوب‏ترين اعضای شورای انقلاب اسلامی (مرحوم سحابی) دريغ می‌کنند.

بخش نسبتاً منسجم اين حرکت اجتماعی را از منظر درجه انسجام می‏توان در سه دايره تو در تو در نظر گرفت. دايره مرکزی آن اصلاح‏طلبان هستند، دايره بعدی و وسيع‏تر "سبزها" هستند و دايره سوم "دموکراسی خواهان" هستند که همه منتقدان اقتدارگرايی را اعم از مذهبی و سکولار و ساکن ايران يا خارج از کشور دربرمی‏گيرد. نيروهای موجود در اين سه دايره اقشار مختلفی را در برمی‌گيرند و مطالبات و خواسته‌های گوناگونی دارند. خواست مردم‌سالاری پايدار و ذوابعاد (يعنی هم در سطح حکومت و هم در جامعه مدنی و عرصه عمومی) خواست مشترک همه اين دواير است اگرچه در تعريف مختصات اين مردم‏سالاری (از مردم‏سالاری سازگار با دين و تفکيک نهادی دين از سياست تا تفکيک کامل سياست از دين) و نحوه رسيدن به اين هدف (از شيوه اصلاح‏طلبانه‌ خاتمی تا روش‌های انقلابی يا راديکال‌تر پاره‌ای منتقدان او) در ميان حاميان اين جنبش، همچون تمام جنبش‌های موجود در جهان، تفاوت نظر هست. با اين همه اولا در دو سال گذشته حاملان و شخصيت‏های بانفوذ اين حرکت اجتماعی موفق شده‏اند به گونه‌ای عمل کنند که بر خلاف ميل اقتدارگرايان نيروهای موجود در اين سه دايره در برابر هم قرار نگيرند. ثانيا به رغم همه اقدام‌های سرکوب‏گرايانه عليه حاملان اين جنبش (کتک زدن مردم، زندان کردن آن‌ها، نمايش اعترافات زندانيان، حمله به کوی دانشگاه، حمله به اموال مردم در برج‏های سبحان، بازداشت جوانان مردم در کنار اراذل و اوباش در زندان رسوای کهريزک مشی اين حرکت اجتماعی همواره خشونت‌پرهيزانه بوده و به اين جنبش به ورطه عمل و گفتمان خشونت‏گرا درنغلطيده است.

وضعيت حکومت
حکومت سال‌هاست با انواع بحران‌ها روبرو است. اگر با بحران روبرو نبود در سال ۷۶ در برابرش يک جنبش اصلاحی شکل نمی‏گرفت. پس از انتخابات ۸۸ نحوه اداره کشور و نحوه رويارويی حکومت با پيامدهای حرکت اجتماعی برآمده از انتخابات به گونه‏ای بود که بحران‌های حکومت را تشديد کرده‌است.

حکومت با بحران "مشروعيت" در ميان اقشار متوسط جديد روبرو بود. پس از انتخابات اين بحران به اقشار مذهبی طبقه متوسط که هميشه پايگاه حکومت بودند نيز کشيده شده‌است. سياست‏های ويرانگر و مردم‏انگيز دولت هم نتوانست به طور جدی از ميان طبقه سوم و اقشار فقير برای حکومت نيرو جذب کند (به‌طوری‌که دولت مهدويت‏گرای جمکرانی از جذب اقشار محروم و مذهبی نااميد شده و برای جذب اقشار متوسط به مکتب ايرانی، کوروش‏گرايی و اعلام وعده يک باغ هزارمتری برای هر خانواده ايرانی و نمايش ظاهری مخالفت با تفکيک جنسيتی و گشت ارشاد و امثالهم متوسل شده‌است). اگر حکومت با بحران مشروعيت روبرو نباشد و خود را مستظهر به پشتيبانی اقشار مردم بداند و از منتخبان واقعی مردم هراسی نداشته باشد، از برگزاری انتخابات سالم، منصفانه و آزاد (انتخابات پاک) دفاع خواهد کرد. ولی هنوز نشانه‏ای که حاکی از قصد حکومت برای انجام انتخابات غيرمهندسی شده باشد، ديده نمی‏شود.

حکومت با بحران کارآيی روبرو است. بهترين نشانه اين بحران آنکه اولاً نيمی از درآمدهای نفتی کل تاريخ يکصدساله توليد نفت در ايران (مبلغی حدود پانصد ميليارد دلار) را در شش سال گذشته در اختيار داشته ولی قادر نبوده حتی يکی از شاخص‌های کلان توسعه کشور را بهبود بخشد (تورم، بيکاری، اعتياد، رشد اقتصادی، سرمايه‏گذاری خارجی و غيره).

حکومت با بحران خارجی روبرو است. اولين نشانه اين بحران اين است که تحريم‌های بين‏المللی (خصوصا از سوی کشورهای صنعتی) همچنان تداوم دارد و يکی از عواملی است که روند رشد اقتصادی ايران را به شدت کند کرده و بر نرخ بيکاری افزود‌ است. اين تحريم‌ها در شرايطی تداوم دارد که سطح روابط ديپلماتيک ايران با کشورهای تاثيرگذار جهان به نازل‏ترين سطح خود رسيده، به‌طوری‌که حتی از دوران جنگ ايران و عراق هم در وضعيت بحرانی‌تری قرار دارد. نشانه دوم تعيين نماينده ويژه حقوق بشر از سوی سازمان ملل برای ايران در سال ۹۰ است. تضعيف موقعيت ايران در افکار عمومی جهان نيز به جايی رسيده است که منزلت دولت ايران در ميان شهروندان کشورهای اسلامی نيز رو به افول است. سی سال پيش با وقوع انقلاب اسلامی، ايران پيشرو و الگوی ديگر کشورها و ملت‌های منطقه بود اما امروز متاسفانه اقتدارگرايان آن را به موقعيتی تقليل داده‏اند که در خيزش‏های مردم‌سالارانه اخير کشورهای اسلامی حاملان اين جنبش‌ها مدام از ترکيه به‌عنوان نمونه و الگوی خود نام می‌برند و حتی جنبش وسيع و با نفوذ اخوان‏المسلمين نيز از تجربه ايران برائت می‌جويد.

هم اکنون توانايی اصلی حکومت "توانايی کنترل مردم" است، نه کنترل جرم، جنايت، اعتياد، تورم، بيکاری، فقر نسبی و مطلق، قاچاق و فساد رسمی. ولی همين توانايی نيز هميشگی نيست چون نيروهايی که مردم را کنترل می‏کنند، در ميان خود مردم زندگی می‏کنند و رسانه‏های حکومتی تنها سازندگان افکار عمومی نيستند. با شکسته شدن انحصار رسانه‌ای در ايران و نفوذ رو به گسترش رسانه‌های مجازی و ماهواره‌ای، نقش عوامل ديگر در شکل‌دادن به افکار عمومی رو به تقويت است. چنين عواملی در کنار بحران مشروعيت، بحران مشارکت و بحران کارآمدی در حکومت باعث فرسايش روزافزون نيروهای کنترل‏کننده نيز می‏شود. يکی از نشانه‏های اين فرسايش را می‌توان در اين واقعيت ديد که در دو سال گذشته در موارد بسياری متصديان امور نتوانسته‏اند از نيروهای "موظف" کنترل‏کننده استفاده کنند و به همين دليل به نيروی «لات ـ مذهبی‏ها» متوسل شده‌اند و به جای اتکا به حضور داوطلبانه و گسترده خيابانی حاميان‌شان به پرداخت حق‌الزحمه به لباس‌شخصی‌ها و تشکيل تجمعات اتوبوسی و پرهزينه پناه آورده‌اند.

در ميان عواملی که در حال حاضر به دولت توانايی کنترل اين جريان را می‏دهد، سه عامل پيش از همه در خور توجه است. اول اين‌که دولت مخارج نيروهای کنترل‏کننده را از محل ماليات مردم نمی‏پردازد و حکومت همچنان به درآمدهای بالای نفتی تکيه دارد و نيروهای کنترل‌کننده کوچکترين دغدغه مالی ندارند. دوم اين‌که حکومت خوشبختانه تاکنون با يک حرکت اجتماعی نجيب، باحيا، دورانديش و خشونت‌پرهيز و رهبرانی به شدت اخلاقی روبرو بوده‌است. سوم اين‌که به نظر می‌رسد مديران تأثيرگذار حکومت در شرايط گلخانه‏ای هستند. ظاهرا آن‌ها از خواندن گزارشات مستقلی که بحران‌ها و وضعيت کشور را بدون ملاحظه توصيف و تبيين می‏کند محرومند.

جامعه سياسی و انتخابات مجلس نهم
چند ماه ديگر جامعه سياسی ايران در آستانه انتخابات مجلس نهم قرار می‌گيرد. اين‌که حکومت می‌خواهد چه نوع انتخاباتی برگزار کند (انتخابات پاک يا آلوده) و اين‌که اصلاح‏طلبان به‌عنوان يکی از نيروهای منسجم اين حرکت اجتماعی چگونه با اين انتخابات روبرو می‏شوند، خود يکی از راه‌های فهم پويايی‏های جامعه سياسی در ماه‌های آينده است. ظاهراً "عقل سليم"، "تدبير عمومی" و "مصلحت‌سنجی ملی" حکم می‏کند که اين انتخابات به يک "فرصت" برای حکومت و کشور تبديل شود. بدين معنا که با انجام يک انتخابات سالم، منصفانه و آزاد (و غيرمهندسی‌شده) تا حدودی فاصله حکومت با اقشار مؤثر جامعه کم شود، بخشی از مطالبات حرکت اجتماعی برآمده از انتخابات پيشين پاسخ داده شود و حکومت در مسيری بيفتد که به‌جای اين‌که بحران توليدکند، قادر شود از معضلات اساسی جامعه بکاهد. ولی اگر از اين آرزوی مبتنی بر عقل سليم بگذريم و به زمين واقعيت برگرديم، هنوز علامتی که حکايت از علاقه حکومت به برگزاری انتخابات غيرمهندسی شده کند مشاهده نمی‏شود.

همانطور که اشاره شد جامعه‏شناسی سياسی وضعيت فعلی در ايران حاکی از آن است که نه حکومت از چنان قدرتی برخوردار است که جامعه را رام و مطيع خود کند و نه جنبش اجتماعی برآمده از انتخابات گذشته از چنان قدرتی برخوردار است که فعلا بتواند مطالبات خود را به حکومت بقبولاند. در اين حالت توازن قوا، از يک طرف حکومت دائما از احتمال آشکارتر شدن جنبش اجتماعی می‌هراسد و به سياست‏های کنترلی خود ادامه می‏دهد (و هنوز مايل نيست به راهکار برگزاری انتخابات سالم، آزاد و منصفانه ـ يا انتخابات پاک ـ نزديک شود) و از طرفی ديگر، جنبش اجتماعی در لايه‏های زيرين جامعه همچنان زنده است و مترصد فرصت است تا مطالبات خود را پيگيری کند.

علائم موجود نشان می‏دهد که حکومت می‏خواهد بدون قبول سه شرط خاتمی (آزادی همه زندانيان سياسی، رفع موانع از حيات و سرزندگی جامعه مدنی و انجام انتخابات پاک) با نشان دادن يک در باغ سبز به تعدادی از اصلاح‏طلبان کم‌خاصيت ادعا کند که می‏خواهد يک انتخابات سالم برگزار کند، ولی نمی‏خواهد در اين انتخابات اصلاح‏طلبان و سبزها چه به عنوان مشارکت‌کننده و چه در مقام تحريم‌کننده نقش مؤثر و تعيين‏کننده بازی کنند. به بيان ديگر حکومت نمی‌خواهد يک "انتخابات کثيف" برگزار کند و دوباره هزينه‏های سنگين به خود تحميل کند ولی هنوز هم علائم انجام برگزاری يک "انتخابات تميز" را به جامعه سياسی ارسال نکرده است.

نيروهای مؤثر جنبش اجتماعی علاقمندند که حکومت تن به انتخابات «تميز» بدهد و جامعه و حکومت در مسير ساماندهی خردمندانه و رشد و توسعه کشور قرار گيرند، ولی به انجام چنين انتخاباتی از سوی اقتدارگرايان همچنان بدبين هستند. با اين همه عملکرد و تجربه جريان‌های غالب در جنبش اجتماعی (خصوصاً اصلاح‌طلبان و سبزها) نشان می‏دهد که آن‌ها مردم را برای يک انتخابات مهندسی‌شده بسيج نخواهند کرد و خود را هيزم انتخاباتی تزيينی نخواهند کرد. شگرد اقتدارگرايان هم برای جذب تعداد اندکی از اصلاح‏طلبان کم‌تأثير نخواهد توانست انتخابات را باشکوه و پاک کند و به يک فرصت برای ترميم ارتباط جامعه و حکومت تبديل سازد.

نتيجه
اولا: در جامعه سياسی ايران تاکنون حکومت نشانه‏ای که از اراده‌ای برای برگزاری انتخاب غيرمهندسی شده حکايت کند بروز نداده است. جنبش اجتماعی مردم نيز نيروی خود را هزينه يک انتخابات تزيينی نخواهد کرد.
ثانيا: عملکرد جنبش اجتماعی در دو سال گذشته نشان داده که اين جريان بر مواضع خود در لزوم تقويت سازوکار مردم‌سالاری، «ايستادگی مدنی» خواهد کرد و از هر فرصت قانونی برای پيشبرد مطالبات خود استفاده می‏کند و بديهی است که از فرصت انتخاباتی هم به نفع روشنگری و گسترش آگاهی استفاده خواهد کرد. لذا شبح جنبش مردم در شهرهای بزرگ آرامش اقتدارگرايان را به هم خواهد زد.

ثالثا: تفسير و ارزيابی که در اين نوشته ارائه شد مبتنی بر شواهد و علائم موجود است. اما چنان‌که اهل نظر و تجربه می‏دانند جامعه پويای ايران، پوياتر از آن است که بتوان وضع آن را از شش ماه قبل به دقت پيش‏بينی کرد. اين آموزه جامعه‏ شناسان سياسی را بايد به ياد داشته باشيم که حکومت‌هايی که معضلات واقعی جامعه را جدی نمی‏ گيرند و از آن تفسيری دلخواه و ايدئولوژيک به دست می‌دهند و تن به پذيرش اصلاحات نمی‏دهند، معمولا از جايی ضربه می‌خورند و از ناحيه‌ای اوضاع از کنترل‌شان خارج می‏شود که فکرش را نمی‌کردند. لذا هيچ محقق عاقلی درباره آينده جامعه‏ای که حکومتش با لجبازی در برابر اصلاحات مقاومت می‏کند، ادعای پيش‏بينی قطعی نمی‏ کند. تنها می‏توان آرزو کرد صاحبان قدرت قبل از اين‌که شيرازه امور از جا در برود، توفيق آن را داشته باشند که آموزه‏های عقل سليم را (از جمله ضرورت انجام انتخابات تميز) جدی بگيرند.

نگارنده از لحاظ علائق سياسی خود را اصلاح‏ طلب می‏ داند ولی در اين جستار حتی‏ الامکان می‌کوشد از ارائه تحليلی جانبدارانه و سوگيرانه دوری کند و تفسير خود را صرفا «بر اساس شواهد قابل ارجاع و توافق» ارائه دهد. 

 
 

به روزی بيانديشيد که گويندگانِ شبکه های راديويی و تلويزيونیِ ما با صدای بغض آلود می گويند: " انا لله وانا اليه راجعون". به محض درپيچيدن اين صدا، مردمان ما – از هرقشر و طايفه – مابقی سخنِ گويندگان را فهم می کنند. من دراين سفر، بنا ندارم شما را به تماشای سوز و آه و سياهپوشیِ ميليون ها عزادار ايرانی ببرم. و يا به تماشای تشييع با شکوه پيکرتان. بل شما را به تماشای عبورِ شهاب گونِ خيالاتی می برم که با همان " انا للهِ" اوليه، به ذهن بزرگانی چون آقايان مصباح يزدی و مکارم شيرازی و نوری همدانی و هاشمی شاهرودی و برادران لاريجانی و احتمالاً جناب جنّتی می دود. اينان از همين اکنون، ودرتجسم آن احتمال حتمی، خود را يکی از گزينه های رهبریِ بعد از شما می دانند. وحتماً هم به تأسی از جناب شما، خواهان اختيارات فراوانِ دوران طويلِ رهبری شمايند.

خبرنگاران سبز/جامعه:
جمعه ای دگر با محمد نوری زاد . نوری زاد در اين جمعه نيز همانند چند هفته گذشته در نامه ای سرگشاده به رهبری نظام که آنرا « مرگ رهبران » ناميده است صحبت از مرگ و دنيای فانی کرده است و با شماردن انواع مرگ گاه چون چوپانان: غريبانه، گاه چون مُصلحان: سرفرازانه، وگاه چون صدام و قذافی: تلخ و مفتضحانه، با زبان بی زبانی رهبری را از کرده و عاقبت خود در دنيای فانی ترسانده است.

محمد نوری زاد با پيش نمايش جريانات بعد از مرگ علی خامنه ای و انتخاب رهبر جديد سپاه پاسداران را تصميم گيرنده اول و آخر اين ماجرا دانسته . نوری زاد نوشته است: بعد از وفات جناب شما، رأس نشينان سپاه، اجازه می دهند: خبرگان کهنسال به غوغای خويش فرو شوند و به هرکس که خود مشتاق اند، رأی بدهند. سپاه می داند: خروجی خبرگان بايد از گذرگاهی بگذرد که او برای رهبر آينده تدارک ديده است. اين گذرگاه، به اسلحه و به حساب بانکی سپاه ختم می شود. به فرض که خروجی خبرگان آقای مصباح باشد، يا آميزه ای از آن چند نفری که برشمردم، آيا گمان شما براين است که سپاه در برابر اينان به اطاعت روی می بَرَد؟ هرگز. سپاه، رهبری آينده را – هرکس که باشد و هرکسانی که باشند – موم دست خود می خواهد. به همين خاطر، آقای مصباح يا شورای رهبری، بيش از خود شما به سپاه ميدان که نه، باج خواهند داد تا رضايت او را برانگيزند و دل او را به دست آرند. فلاکت مردمان ما از همينجا بالا می گيرد. نيک بنگريد! آيا اين همان سرنوشتی است که برای مردم ايران تدارک ديده ايد؟

متن نامه چهاردهم محمد نوری زاد که در وب سایت شخصی وی نگاشته شده است بدین شرح است:

از ديرباز، همه ی ما را براين اصل اساسی متقاعد کرده اند که: پرنده ی مرگ، يک به يکِ ما را برخواهد چيد و به وادیِ دوری که خود می داند کجاست، خواهد بُرد. در اين ميان، استثنايی در کارنيست. همه رفتنی هستيم. ما کمی زودتر و شما کمی بعد ازما. پس، قبول می فرماييد که رهبران نيز می ميرند. گاه چون چوپانان: غريبانه، گاه چون مصلحان: سرفرازانه، وگاه چون صدام و قذافی: تلخ و مفتضحانه. مرگ، نشانه ی هماره ی بشرِ تاريخ بوده است تا او به حتمی بودن کوچِ اين جهانیِ خود وقوف يابد و زندگی اش را با اين غريو بزرگ هماهنگ کند. پا به پای مرگ، غفلت از مرگ نيز دست بکار برآوردنِ هوس ها و آرزوهای تمام نشدنیِ بشربوده است.

گاه به اين می انديشم که اگرغفلت نبود، بشرِتاريخ با تماشای اولين جنازه ی همنوعش، به غار تنهايیِ خويش فرو می خزيد و همه ی عمر خود را درماتمِ مرگی که در کمين اوست سپری می کرد. اگر غفلت نبود، معنای زندگی اين می شد: به دنيا آمدن برای از دنيا رفتن.

نيزبه اين می انديشم که فزونی وهمه زمانیِ غفلت، بشرِتاريخ را از آنسوی بامِ زندگی اش به زيرانداخته. بشرِغافل، آنچنان به فروبردنِ دنيای اطراف خود حريص است که زندگی را تنها در: به دنيا آمدن برای بلعيدن، معنا می کند. پيامبران الهی، خون دلها خوردند تا به اين بشرِ سيری ناپذير بفهمانند: درميان بايست!

ما و شما به آدميانی برمی خوريم که تا بيخِ مرگ، نه به مرگ می انديشند و نه به زشتکاری های خود. اينان، آنچنان به تباه کردن زندگی خويش و به خراشيدن زندگی ديگران اصرار می ورزند که گويی تا جهان باقی است باقی اند. طوری که انگار نه تنها اختيار همه، که اختيار مرگ نيزبا آنان است. کسانی که به مرگ نمی انديشند و خود را ابدی می پندارند و برای بلعيدنِ هرچه بيشتر، دست به دنده ی دنيا می برند، به کارهای مشابهی فرو می شوند: اين جماعت، از تباه کردن حقوق مردم که نه، از تلف کردن خود مردم نيز پروا ندارند. مردم برای اين جماعت، گوسفند و ابزار و سياهی لشکرو پخمه و بدون حق اند. همه را به هرآنچه که خود می پسندند مشتاق می کنند. تشخيص فردیِ خود را برفرازِهرچه عقل و انديشه ی جمعی است می نشانند. هرگز از بروز و ظهور تباهی های ناشی از خود محوری هايشان عبرت نمی گيرند. وحتی با برآمدنِ يک فاجعه، دامن برمی کشند که: نگفتم چنين مکنيد؟! اينان برعقب ماندگی ها سرپوش می نهند. مردم را در شعار، ودر پوکیِ کارهای خود غلت می دهند. به هنگام شکست يا ورشکستگی، ملتمسانه دستِ دشمنی را که درخيال پرورانده اند می گيرند و می کشند و او را برای ترميم کارهای خلافشان به رويارويی و ستيز می خوانند.

مباد آنچه از خصوصيت غافلان برشمردم، با حضرتِ خود مطابق فرماييد! نخير، اينها که گفته آمد، به کسانی مربوط است که مستغرقِ دنيايند و هيچ به مرگ نمی انديشند. ما و شما را اما از همان بدو کودکی، به مرگ انديشی و ظلم گريزی و پاکدستی آموزش داده اند. پس اين مشترکات را به ديگرانی وامی نهيم که با آموزه های ناب دينی ما نا آشنايند. با اين همه، دوست دارم از باب دوستی، دست شما را بگيرم و جناب شما را به تماشای فردايی ببرم که عنقريب در کمين ما و شماست. می خواهم پرنده ی زيبای مرگ را بربام خانه ی حضرت شما بنشانم. می خواهم با چشم من به پايان کارِ اين جهانی و آن جهانیِ خويش بنگريد. پس بربخيزيد و دست مبارکتان را به من بدهيد:

۱ - به روزی بيانديشيد که گويندگانِ شبکه های راديويی و تلويزيونیِ ما با صدای بغض آلود می گويند: " انا لله وانا اليه راجعون". به محض درپيچيدن اين صدا، مردمان ما – از هرقشر و طايفه – مابقی سخنِ گويندگان را فهم می کنند. من دراين سفر، بنا ندارم شما را به تماشای سوز و آه و سياهپوشیِ ميليون ها عزادار ايرانی ببرم. و يا به تماشای تشييع با شکوه پيکرتان. بل شما را به تماشای عبورِ شهاب گونِ خيالاتی می برم که با همان " انا للهِ" اوليه، به ذهن بزرگانی چون آقايان مصباح يزدی و مکارم شيرازی و نوری همدانی و هاشمی شاهرودی و برادران لاريجانی و احتمالاً جناب جنّتی می دود. اينان از همين اکنون، ودرتجسم آن احتمال حتمی، خود را يکی از گزينه های رهبریِ بعد از شما می دانند. وحتماً هم به تأسی از جناب شما، خواهان اختيارات فراوانِ دوران طويلِ رهبری شمايند.

۲ - اجازه بدهيد پيش از تجسم مابقی داستان، صادقانه بگويم: من شخصاً حضرت شما را برای رهبری کشورمان از همه ی روحانيان وغيرروحانيانِ مصدرنشين، از روحانيانی چون مصباح يزدی و مهدوی کنی و جنتی و شيخ محمد يزدی وحتی ازهمه ی مراجع فعلی مناسب ترمی دانم. جناب شما از نگاه من، فردی هستيد نطاق، اهل مطالعه، هنرشناس، هنردوست، اهل سياست، شجاع، پرکار، زيرک، باهوش، پرحافظه، پيگير، عالِم، و با خصوصياتی اينچنين قابلِ اعتنا. با همه ی دارايی هايی که شما داريد و با هرآنچه که ديگران ندارند، حال و روز ما اين است که می بينيم: ورشکسته وازهم گسسته. وای به روزی که مثلاً جناب آقای مصباح يزدی برسرير رهبریِ ما جلوس فرمايند. حال و روز ما با آن نگاه ويژه ای که ايشان به جايگاه ولی فقيه دارند و حتماً برای رهبری خويش به کمتر از اختيارات خودِ خدا نيزرضايت نمی دهند، تماشايی است. شايد به همين منظور بوده است که وی از سال ها پيش به اين سوی، زيرکانه شاگردان خود را به هرکجای سپاه ( کانون قدرت و ثروت) تزريق فرموده اند. باورکنيد تجسم اين فردای هول انگيز، ما را به دعای شب و روز برای دوام عمرو بقای مستمرِ شما فرا بُرده است.

۳ - درباره سپاه، خود بهتر از همه ی ما می دانيد که بدنه اش پاک و شريف است و اين بدنه ی پاک، به شدت از کارهای خلافی که آن جماعتِ رأس نشينِ سپاه بدان مشغولند، متنفر و منزجراست. وچون فضای داخلی سپاه از هر مجموعه ای بسته تر و خفه تر و خوفناکتر است، کسی را از بدنه ی سپاه، امکان شکايت و اعتراض نيست. پس هرکجا سخن از سپاه می گويم، غَرَضم همان رأس نشينان فربه از مال حرام است. جماعتی که برکوهی از پول و اسلحه خيمه بسته اند و به هيچ دستگاهی نيز پاسخگو نيستند. اين تشکيلات سيری ناپذيری که شما به اسم سپاه آراسته ايد و به هرکجای ما نفوذش داده ايد، مگر به اين سادگی ها در برابر رهبرآينده سرخم می کند؟

۴ - بعد از وفات جناب شما، رأس نشينان سپاه، اجازه می دهند: خبرگان کهنسال به غوغای خويش فرو شوند و به هرکس که خود مشتاق اند، رأی بدهند. سپاه می داند: خروجی خبرگان بايد از گذرگاهی بگذرد که او برای رهبر آينده تدارک ديده است. اين گذرگاه، به اسلحه و به حساب بانکی سپاه ختم می شود. به فرض که خروجی خبرگان آقای مصباح باشد، يا آميزه ای از آن چند نفری که برشمردم، آيا گمان شما براين است که سپاه در برابر اينان به اطاعت روی می بَرَد؟ هرگز. سپاه، رهبری آينده را – هرکس که باشد و هرکسانی که باشند – موم دست خود می خواهد. به همين خاطر، آقای مصباح يا شورای رهبری، بيش از خود شما به سپاه ميدان که نه، باج خواهند داد تا رضايت او را برانگيزند و دل او را به دست آرند. فلاکت مردمان ما از همينجا بالا می گيرد. نيک بنگريد! آيا اين همان سرنوشتی است که برای مردم ايران تدارک ديده ايد؟


۵ - وادیِ مرگ ، وادی جولانِ ارواح ما آدميان است. همان عرصه ای که پرده های دنياوی از پيشِ چشم ما مردگان پس می رود. ارواح مردگان، از بُعدهای محدود دنيا، به دنيای بدون بُعد برزخ و آخرت دخول می کنند. همان معرکه ای که به زمان و طول و عرض و ارتفاع محدود نيست. درآنجا مردگان ای بسا بتوانند به روزی بنگرند که به دنيا آمده اند، و يا به روزها و ماه هايی که به مرور رشد کرده اند، و يا آنجا که به کهنسالی و مرگی ناگهانی درافتاده اند. شايد بتوانند به فرداها نيز بنگرند. و نتيجه ی اعمال خود را برنسل های آينده تماشا کنند. پس گذشته و حال و آينده، پيش چشم ما مردگان است. موافقيد آيا به چند صحنه از گذشته و آينده ی خويش بنگريم؟

۶ - می بينم سربه سمتِ دويست سال آينده ی کشورمان گردانده ايد و به بازی پرهياهوی جمعی ازبچه های پا برهنه خيره مانده ايد. می بينيد که بازی می کنند. با دو توپ گِرد. دراين غوغای کودکانه آيا چيز خاصی توجهتان را جلب کرده؟ اگر مشتاق تماشای بازی اين بچه های ژنده پوش هستيد، من شما را به همين جا بازمی گردانم. فعلاً برويم. می خواهم با هم به گذشته بنگريم و چند برگ از دوران رهبری شما را ورق بزنيم.

۷ – روزهای نخستِ رهبری شماست. امام خمينی آنچنان بستر مناسبی برای رهبری شما فراهم آورده است که همه ی گرايش های سياسی کشور بی چون و چرا سربه اطاعتِ جناب شما دارند. همه از هرکجا به شما تبريک می گويند. و شما به تعارف، به همه می فرماييد که دل به رهبری نداريد و تنها به اسلام و عزت مسلمين می انديشيد. همه ی دنيا فهميده است که شما حداقل تا پنج يا ده سال آينده رهبريد. اما اين برای دوستان شما که رهبری شما را مادام العمر می خواهند کافی نيست. نگرانی آنان به اين است که مبادا جماعتی به مجلس خبرگان دخول کنند و چشم به فردِ ديگری بگردانند و سخن از ضعف های احتمالی شما برانند. و يا بنا به دلايلی که قانونی است، رهبری شما را در پنج سال و ده سال بعد، پايان يافته تلقی کنند. دوستان شما دست بکار می شوند و داستان نظارت استصوابی را باب می کنند. تا داوطلبانِ ورود به مجلس خبرگان، تنها از آن دروازه بگذرند. دروازه ای که حتما رو به شخص شما گشوده می شود و رو به شما نيز بسته می گردد.

اين از گذشته، حالا يک نگاهی به آينده بياندازيد. اگر شما به قانون تن می سپرديد و فضا را برای حضورديگران فراهم می آورديد، ايران و ايرانيان حال و روز بهتری می داشتند.می بينيد؟ اين ، ايران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده ايد، وآن، ايران متعادلی ست که ديگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شديد.

می بينيد؟ اين ، ايران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده ايد، وآن، ايران متعادلی ست که ديگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شديد.

۸ – از همان ابتدای رهبری، ترجيع بند سخنان شما، دشمنی با آمريکا بود. از اين زاويه ای که ما مردگان ايستاده ايم، ذات هرسخن پيداست. می بينيد که اين دشمن دشمنی که شما درطول رهبری خويش فرمايش می فرموديد، بيش از آنکه به آمريکا و شرارت های آن مربوط باشد، به نياز روانی يک جامعه ی جاهل و بيمار مربوط بود. شما به دشمنیِ با آمريکا نياز داشتيد. نه به آن خاطر که او مانع رشد مردم و شکوفايی کشورمان می شد. بل به اين دليل که ارتباط با او، ناتوانی ما وشما را برملا می کرد. واين ناتوانی، چه خوب که در سايه ی " آمريکا نگذاشت وگرنه، تهاجم فرهنگی کرد وگرنه، اختلافات داخلی ما را مديريت کرد وگرنه، همه را عليه ما شوراند وگرنه، اجازه نداد اسلام آنگونه که ما می خواهيم به صحنه آيد وگرنه، دانشگاههای ما را ويران کرد وگرنه،….. به حاشيه افتد و دامان ما و شما را از بی کفايتی ها بدر ببرد.

۹ – خوب بنگريد، شما درست به همان راهی رفتيد که پادشاهان و حاکمان تاريخ به برکشيدن هواداران بی تدبير، و برنشاندن آنان برسرمسئوليت ها اصرارمی ورزيدند. اغلب امامان جمعه و نمايندگان ومديران و وزرای منصوب شما هيچ سخنی و هيچ خاصيتی نداشتند الا جانبداری بی چون و چرا از جناب شما. شما متعمدانه چشم از نخبگان و انديشمندان و باسوادان و دلسوزان کشور بر گردانديد، و آن سوتراز نخبگی وشايستگی، کسانی را به نمايندگی برگزيديد که پايه های برقراری شما را استحکام بخشند. گرچه اين منتخبان، پخمه و ناکارآمد و بی سواد و عبوس و ناشايست باشند و روز به روز نيز مردمان و مخاطبان را از حوالی ما و شما وانقلاب فراری دهند. از همين بالا به ايران تباه شده ای بنگريد که نمايندگان هوادار شما با دخالت های بی دليل و ناشيانه ی خود برآورده اند. حالا سربگردانيد و به ايران آبادی بنگريد که اگر نمايندگان شما، فهيم و هوشمند و نافذ و وطن دوست و کارشناس و کارآمد و مديرو منتقد و معترض و صريح می بودند. می بينيد اشتباه شما کجا بود؟ شما به آن کسی که چاپلوس وبی سواد و ناشی بود اما نماز و هواداری اش را به رخ می کشيد، بهای فراوان داديد، و کسی را که کارآمد و فهيم و منصف و هوشمند بود اما بی نماز و منتقد، از گردونه ی حضور به دورانداختيد و حتی کاری کرديد که او آسيب ورنجِ غربت را برخود هموار سازد و به دياری دور گريز کند.

۱۰ – از همين بالا به ايرانيان مهاجری بنگريد که در دوره ی رهبری شما آواره ی جهان شدند. به سوز آنها و به نفرين ها و اشک های آنان خوب نگاه کنيد. شما سالها بی تفاوت برجايگاه رهبری خود نشستيد و تحقير ايرانيان مهاجررا تماشا کرديد. هرکشوری، آری هرکشوری، جانانه از حقوق مردمان مهاجر خود صيانت می کند. ما اما با احاله ی توهين ها و بی وطنی ها و ناسزاهای کيهانی به مهاجرانمان، به کشورهای ميزبان خط داديم که هرچه می توانند برايرانيانِ گريز کرده سخت بگيرند ومطمئن باشند که ما يک "چرا" از آنان نمی پرسيم.

شما دليلِ باطنیِ اين که ما چرا فضا را برای فرار آن همه ايرانی و بويژه برای ايرانيان متخصص وکاردان فراهم کرديم، وهمزمان، دليل انزوای نخبگان و شايستگان داخلی را نيک می دانيد: قامت ما کوتاه بود و سربلندان نبايد در اطراف ما پرسه می زدند. والبته به اين کوتاهی قامتمان، غوغايی از رنگ اسلامخواهی و اسلام گستری افشانديم. که يعنی ما اگر برمردمان خود سخت می گيريم، غم اسلام داريم. و اين که: مسلمانی، آدابی دارد. هرکه به اين آداب مؤدّب نيست، فی امان الله. وهرچه توانستيم برسرمهاجرين خود کوفتيم که: آنان خواستار فاحشگی اند و ما را فاحشگی نيست. البته از همينجا می بينيد که شخص شما بيش از ديگران از آمار فاحشگی های واقعی خبرداشتيد.

ازاعتياد و مصرف مشروبات الکلی و تن فروشی دخترکان، تا هرزگی های پنهان و آشکارمسئولان طراز اول و طرازچندم کشور. نيز می بينيد که اين آسيبِ هول انگيز، هيچ به دخالتِ آن دشمنی که پای ثابت شعارهای شما بود، ربط ندارد. حالا سربه اينسوی بگردانيد. و به ايران آباد و پويا و رشد يافته ای بنگريد که ما اگر به متخصصان و مهاجران فهيم و وطن دوستمان بها می داديم، بدان دست می يافتيم. می بينيد اين ايران چه سرفراز و خواستنی است؟ حالا نگاهی به ايرانی بياندازد که شما با داستان خودی و ناخودیِ خود برآورديد.

۱۱ – به چه می نگريد؟ به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش؟ به آنان سرخواهيم زد. فعلاً سری به سلول های انفرادی دوران رهبری شما بزنيم. می بينيد؟ عده ای به هردليل اينجا زندانی اند و در خود مچاله شده اند. من پيش از اين نيز در باره ی ماموران وزارت اطلاعات با شما سخن گفته بودم. اين که: عمده ی کارکنان اين دستگاه، مثل سپاه، درستکار و زحمت کشند. اما قليلی که اختيار کلی اين دستگاه با آنان است، پليد و نفرت انگيز و هيولايند. وشما آقا جان از هيولا بودن اين ماموران خبرداشتيد. ومی دانستيد که آنان با متهمين چه می کنند و چگونه آن اسلام گمشده را در اين تنگناهای بلاتکليفی به صحنه می آورند. وقتی حفظ نظام را از اوجب واجبات دانستيم، بديهی است که تفسير اين وجوب، درهراداره و دستگاهی به معنی مستقلی می انجامد.

اگر موافق باشيد به يکی دوتا از اين حفظ نظام ها سربزنيم تا بدانيم هيولاهای وزارت اطلاعات با متهمين چه می کنند. نه نه، قصد من سرزدن به اين سلول نيست. بگذاريد اين چهارهيولا کار خود را بکنند. آنان با فرو کردن کله ی "حمزه کرمی" به داخل کاسه ی مستراح، مشغول حفظ نظام اند. مزاحم کارشان نشويم. در سلول مجاورنيز برادران برای حفظ نظام و برای به زانو درآوردن يکی از رقبای سياسی شما، فيلمی را که مخفيانه از اتاق خواب او گرفته اند نشانش می دهند و او را به انتشار آن فيلم تهديد می کنند. برويم آقا جان، من هم مثل شما دارد حالم بهم می خورد.

۱۲ – متهم يک دختر جوان است. دانشجوست. او را با چشمان بسته به سلول کوچک بازجويی می برند و بريک صندلی رو به کنج ديوار می نشانند. کمی بعد جناب بازجو داخل می شود. دختر جوان به احترام او نيم خيز می شود. بازجو با لفظِ " بنشين پتياره" او را برجای خود می نشاند. دختر جوان يکی دو پرسش بازجو را با احترام پاسخ می گويد. بازجو با اين عتاب که: " با من لفظ قلم صحبت نکن سليطه "، عمق شخصيت خود را به دختر جوان می شناساند. اتهام دختر چيست؟ اعتراض دانشجويی در دانشگاه. پس چرا مرد بازجو راجع به اولين تجربه ی جنسیِ دختر می پرسد؟ اين يک شگرد هميشگی است، با دو خروجیِ پُرفايده. شگردی که هم به شکستن شخصيتِ متهم می انجامد، وهم برای فرد بازجو حال وهوايی فراهم می کند. دختر با شرم انکار می کند. اما فحش رکيک مرد بازجو، لرزه براندام دختر می نشاند.

پس چرا رو برگردانديد آقا جان؟ خوب نگاه کنيد. اينها گوشه های کوچکی از روالِ جاریِ دستگاه اطلاعاتی ما و شما بوده است. ای امان از کنج ها و گوشه هايی که هيچ صدايی و هيچ نشانی از آنها به ما نرسيد و کسی از هول و هراس و سوهانی که به روان متهمين کشيده می شد، خبر نگرفت. چاره ای نيست. بايد به پرسش اين هيولا پاسخ گفت. بله، يکبار بوده. بگو! چه بگويم؟ ريز به ريزآن تجربه را برای من شرح بده! چرا ريز به ريز؟ من که گفتم يکبار بوده. حرف زيادی نزن هرجايیِ کثيف! باشد، می گويم. پسری بود…. دختر می گريد. هيولا لگدی به صندلی او می زند. دختر که سخت دلتنگ آغوش گرم مادر و مهربانی های تمام نشدنی پدر است، می لرزد. صدای محزون اما شوخ پدر به جانش می دود: " آهای مردم، مواظب باشيد، اين دخترمن خيلی شکننده است. نازک تر از گل به او نگوييد. من او را لای زرورق بزرگ کرده ام". باشد، می گويم. رفتيم يه جای خلوت و ….

درآن سلول کوچک، هيولا از شنيدن و تجسمِ جزيياتِ اولين تجربه ی جنسی دختر، سخت کيفور است. و دختر، خيسِ شرم. چه می گويم؟ جنازه ای است که نيم نفسی با اوست. اين بازجويی هفت ساعت به درازا می انجامد. شش ساعت آن، ذکر جزء به جزءِ همان اولين تجربه است. هشت ماه بعد که دختر از زندان آزاد می شود، پير شده است. خودتان می بينيد که آقا جان!

۱۳ - حالا با هم به سلولی برويم که خود من – محمد نوری زاد- با چشمانی بسته، گرفتار هيولای ديگری هستم. اين هيولا بعد از ضرب و شتم و باريدن ناسزا بر من و برتک تک اعضای خانواده ام، به فهرستی اشاره می کند که درآن، به بريدگانِ از سيدعلی اشاره شده. هيولا با صدای نکره اش می گويد: فهرست من می گويد: هرکه با سيدعلی درافتاده، خانواده اش، وخودش، بلحاظ اخلاقی از دست رفته اند. ومی گويد: عمده ی اين آدمها از اصلاح طلبان هستند. وادامه می دهد: اسم تورا هم به اين فهرست اضافه کرده ام. خانواده ی تو هم از دست رفته. اين از خودت، آن از زنت، آن از دخترانت، آن هم از پسرانت. اين خانواده است که تو داری؟ می گويم: من هم يک چند نفری سراغ دارم که اوضاع خانواده شان به هم ريخته.

ببين آيا آنها نيزبا سيدعلی مشکل داشته اند؟ می غرّد که: بگو! می گويم: جناب آدم و حوا. دوپسرداشتند. يکی زد ديگری را کشت. ببين اينها با سيدعلی مشکل نداشته اند؟ يا جناب نوح(ع)، که درقرآن، هم زنش هم پسرش بدنام اند. ببين جناب نوح هم با سيدعلی مشکل داشته؟ يا جناب لوط. که اسم زنش در قرآن بد دررفته. اوچه؟ اوهم با سيدعلی مشکل داشته؟ يا پيامبرخودمان. که همسرش درجنگ جمل حضوريافت. يا امام حسن(ع). که با زهرهمسرش به شهادت رسيد. يا اين اواخر، خود امام خمينی که نوه اش را تبعيد کرد. يا آقايان طالقانی و گيلانی و مشکينی و جنتی و خود حضرت آقا که شوهر خواهرش به عراق پناهنده شد؟ اينها همه با سيدعلی مشکل داشتند؟

۱۴ – گرايش های سياسی، گاه با اعتراض می آميزند. اين يک واقعيت است. و نيزکاملاً قانونی. اما می بينيد که در اتاق آقای رييس، سخن از"خفه کردنِ اعتراض در نطفه" است. دراين اتاق، اسم چند نفر برای سربريدن، واسم عده ای برای مفتضح شدن برسرزبان است. مأمورانی که برای سربريدن عجله دارند، با شتاب برای انجام تکليف الهی خويش بيرون می دوند. حالا مانده اسم يکی از سياسيون معترض. آقای رييس می گويد: می خواهم آنچنان زهر چشمی از او بگيريد که تا فيها خالدونش نفوذ کند. آقای معاون به او اطمينان می دهد: يک فيها خالدونی نشانش بدهم که در داستانها بنويسند. چگونه؟ دونفر ازلُمپن های اداره را خبرمی کنند. فلانی را می شناسيد؟ بله، خوب هم می شناسيم. می خواهم ساعت دو نيمه شب، برويد بالای سرش. حالا چرا دو نصف شب؟ اينجوری بهتربه فيها خالدونش اثر می کند. چشم. دو نصف شب می رويم بالا سرش. از بغل زنش او را می کشيد بيرون و جلوی زن وبچه اش می تپانيد داخل گونی و می آوريدش اينجا! ای بچشم.

ساعت دو نيمه شب است. بی سروصدا داخل می شوند. مرد سياسی، در کنار همسرش خفته است. دستی با شتاب لحاف را پس می زند. زن بيدار می شود. دو مرد قلچماق، گونی را برسر مرد سياسی می کشند. زن جيغ می کشد اما به سيلی يکی از لُمپنان به گوشه ای پرتاب می شود. بچه ها وحشت زده سرمی رسند. مرد لُمپن و همکار قلچماقش با نگاهی به زن و بچه ها که مثل بيد می لرزند گونی به دوش بيرون می روند. به همين سادگی! می بينيد آقا جان؟ يک پرسش!؟ در دوران رهبری شما، چه تعداد از اين گونی ها پُرو خالی شده باشد خوب است؟ باز که به سمت آينده و به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش سرچرخانديد!

۱۵ – آقا جان، دراين صحنه ها که می بينيد، پاسداران و برادران مشغول دزدی اند. پاسداران از اسکله ها و مناقصه ها و سهام مخابرات و معادن و هزار فرصت اختصاصی، وبرادران هم به سهم خود از هرکجا. اينجا که می بينيد خانه ی متهمان سياسی و غير سياسی است. دراين صحنه ها، هم دزدانِ اداره ی اطلاعات سپاه و هم دزدان وزارت اطلاعات، وسايل مردم را از خانه هايشان برداشته اند ومی برند. اينجا هم خانه ی خود من است که برادران و سپاهيان مشغول دزدی از خانه ام هستند.

کاش دست وزير اطلاعات ودست آقای طائب را می گرفتيد و با هر سخن، يک به يک انگشتانشان را خم می کرديد و چشم در چشمشان می فرموديد: آقايان، يک اين که دزدی با هرعنوان و باهرنيت، حتی برای حفظ نظام، دزدی است. وچی؟ فعلی است حرام. دو اين که وسايل نوری زاد و ديگران را دوسال است برداشته ايد و برده ايد، چرا به آنها برنمی گردانيد؟ ای شماهايی که اسم سيدعلی از دهان و زبانتان نمی افتد، اگربه آبروی خود بها نمی دهيد، به فکر آبروی من باشيد. سه اين که: اين کامپيوترها، يک قطعه ای دارند که کارحافظه را انجام می دهد. درعرضِ يک ساعت می شود همه ی حافظه ها را به يک جای ديگر منتقل کرد و اصل دستگاه را به صاحبش برگرداند. شماها که زيروبالای اين حافظه ها را روبيده ايد، پس چرا به اسم سيدعلی، آبروی سيدعلی را می بريد. چهار اين که: شما وقتی اموال مردم را به امانت می بريد و برنمی گردانيد و يک جوری که خودتان بهترمی دانيد آنها را بالا می کشيد، به دزدان ديگرمی فهمانيد که: اينجا جمهوری اسلامی است و می شود با صدای بلند عربده کشيد: گور پدرمردم و اموال مردم. پنج: آقايان، اگر هم بنای دزديدن داريد و نمی توانيد جلوی اين خصلت متداولتان را بگيريد، حفظ آبروی مرا بکنيد. مثل همين کاری که سران سپاه می کنند، برويد آن گوشه و کنارها تا کسی شما را در حال دزدی نبيند. وشش و هفت و هفتاد: ……

۱۶ - اينجا حوزه ی علميه است، در هرکجای ايران. خصوصيت حوزه های ما در طول تاريخ به اين بوده که وامدار حکومت ها نباشند. درخودشان هزار خير و هزار مفسده می پروراندند اما نمک گير حکومت نمی شدند. به همين دليل نيزهميشه خارچشم بودند. شما اما چه کرديد؟ همه ی حوزه ها را و همه ی روحانيان را يا به جانبداری از خودتان مجبور فرموديد، يا به منبرها و زبانشان قفل بستيد. می بينيد آقا؟ درتمام کشورمان يک منبرآزاد نمی بينيد. حالا سربگردانيم و به وادیِ تجسم نظرکنيم. اينجا ايرانی است که روحانيان آن آزاد و منتقد و عالمند. ايرانی که درآن روحانيانِ انديشمند و نه پخمه، برکشيده شده اند. به رشد مردم توجه می فرماييد؟ می بينيد اين روحانيان – به سهم خود – به چه توفيقی در اصلاح جامعه دست يافته اند؟ می بينيد نگاه مردم به خدا و دين او چه درست و منصفانه است؟ خدايی که دوست داشتنی است. خدايی که درکنار مردم است. خدايی که بلوکه ی حکومت نيست. ودينی که مردم را از همين زمين، به غواصی در آسمان فرا بُرده است. حالا به ايران خودتان بنگريد. خداوکيلی، اين همان سلامت و صلابتی است که شما از روحانيان آرزو داشتيد؟ می بينيد چه آشوبی درکار روحانيان و مراجع و حوزه ها فرو فشرده ايم؟ ما مردگان، در يک نظرِسريع می توانيم به کل گذشته نظر بياندازيم. درکل گذشته، آيا بوده روزگاری که روحانيان به اين همه حقارت صنفی درافتاده باشند؟ مشاهده می فرماييد که نه. نبوده.

۱۷ – با هم به ديدارآقای نوری همدانی برويم. سه چهارنفراز نمايندگان مستقل مجلس، دوستانه به ايشان متذکر می شوند: آقا، از بيانات شما افراط گونه استفاده می شود. يک عنايتی هم به مشکلات مردم، به آزادی، به دخالت های بی دليل دستگاهها درکار روزمره ی مردم بفرماييد. به اشاره ی آيت الله، همه به زيرزمين خانه می روند. ظاهراً درزيرزمين خانه شنودی در کارنيست. در آنجا، حضرت آيت الله لب به سخن می گشايد: آقايان، من کاره ای نيستم. شعار کوثری می نويسند و به دست من می دهند که : همين را جلوی دوربين صداوسيما بگو. عمده ی حرف های مرا به من ديکته می کنند. و ادامه می دهد: جوانک پاسدارکه از نوه ی من کوچک تر است، رخ به رخ من می ايستد و به من می گويد: تو، کاره ای نيستی! مرا ترسانده اند آقايان. به اين که آبرويت را می بريم و پولی هم به حساب بيتت نمی ريزيم.

۱۸ – به بيت ساير مراجع و علما سربزنيم. می بينيد با مديريت دوستان ما وشما و به لطف زيرکی های پاسداران و برادران اطلاعات، چه به روز علما آورده ايم؟ هيچ خانه ای نيست که در آن شنودی درکار نباشد. يا همه را با پرداخت ماهيانه های درشت، به زانو درآورده ايم يا مابقی را به افشای فلان نقطه ضعفشان تهديد فرموده ايم. يک دوراهیِ آشکار! يا همراهی يا سکوت.

۱۹ – از همينجا می بينيد که شما با گماردن فرد نالايقی چون شيخ محمد يزدی بر سردستگاه قضا، چه خاکی برسر اين دستگاه افشانديد. ما کاری به اين که شيخ چه ها کرد و چه بنيان هايی را تباه ساخت نداريم، اما خوب نگاه کنيد، شيخ دارد با آقای فلاحيان وزير وقت اطلاعات صحبت می کند: آقای فلاحيان، شما برای همه شنود کارمی گذاريد عيبی ندارد بگذاريد، در اتاق من که رييس قوه ی قضاييه ام چرا شنود کار گذاشته ايد؟ زن و بچه ی من درقم هستند و من گاه گاهی يک شوخی با آنها می کنم. اين شوخی ها چرا بايد سراز محافل رسمی وغير رسمی دربياورد؟ فلاحيان لبخند می زند. تن رييس دستگاه قضا از اين تبسم مرموز می لرزد. ظاهراً در نظام انسانی و اخلاقی که نه، درهمان نظام نيم بندِ قضايیِ جمهوری اسلامی، هرشنود، آری هرشنود بايد مجوزش را از دستگاه قضايی اخذ می کرد. کمی آنسوتر، يک چند نفری از نمايندگان مجلس که عذاب وجدان گرفته اند، وقت می گيرند و به ديدار دادستان وقت آقای درّی نجف آبادی می روند و از وی تقاضای ورود به حادثه های بعد از انتخابات ۸۸ می کنند. آقای درّی را که می بينيد! درپاسخ به آن چند نفر، با ايما و اشاره صحبت می کند. که يعنی: آقايان، من خودم هم درامان نيستم. دردفتر من شنود کار گذاشته اند. شنودی که اگر بخواهند درهرکجا کار بگذارند، بايد اجازه اش را از خود من بگيرند.

۲۰ – به مدرسه ی امام خمينی جناب مصباح هم سری بزنيم. آن واژه ی "علامه " ای که حضرتعالی به ايشان تفويض فرموديد، تبعاتی اگر نداشت، به مفت هم نمی ارزيد. همراه کردن اين علامه ی پرآوازه، به هرحال هزينه هايی به همراه داشت. گنجاندن مخارجِ مدرسه ی ايشان در رديف بودجه ی دولتی، و گسيل پول های ميلياردی به حساب آن، می توانست يکی از تبعات آن همراهی و آن علامگی باشد. شما درسالهای پايانی حيات خود، از ايشان همراهی می خواستيد، با اين تفاوت که شاگردان جناب مصباح، فردای بعد ازوفات شما را برای خود و برای استاد خود بلوکه می کردند. سپاه که در تسخير ايشان باشد، کجا می تواند در تسخير ايشان نباشد؟

۲۱ – نيزسری گذرا به بيت ساير علما بزنيم. می بينيد ما و شما چه خاکی برسر اين خانه ها افشانده ايم؟ سابقاً اين خانه ها محل رفت و آمد، ومحل مراجعه ی اميدها و آرزوهای مردم بود. اکنون، همه ی اين خانه ها در زير آواری از سکوت دفن شده اند. پاسداران و برادران، آزادگی و نطق آقايان را درکيسه کرده اند. کاری که ما و شما با علما کرديم، هيچ حکومتی نکرد. ما علما را خفيف کرديم آقا جان. يک نگاهی به ديروز آقای جوادی آملی بياندازيد و يک نگاهی به امروز ايشان. ديروز وی در دلهای مردم خانه داشت، و امروز، در ويرانه ای که ما برآن مأمور گمارده ايم. به چه می نگريد؟ به اين جنازه ی بد بو؟ جنازه نيست. نيم نفسی هنوز با اوست. اين که شما او را جنازه می بينيد، قالب جسمانی اسلام است در ايرانِ عهدِ شما. برويم. هنوز ديدنی های بسياری پيش رو داريم. ما ناگزير بايد از کنارِ جنازه ی بد بوی ايرانِ عهد شما نيز بگذريم.

۲۲ – آقا جان به اين سمت سربچرخانيد که بسيارتماشايی است. عده ای کفن پوش و خود جوش و روحانی و غيرروحانی، درحمايت از جناب شما، بعد از کلی شعار و ناسزا به يکی از علمای قم و شيراز و مشهد و اصفهان و هرکجا، دارند با ديلم و دستگاه برش، راهی برای ورود به خانه ی آن عالم می گشايند. سرداران سپاه و البته نيروهای هماهنگ انتظامی هم شاهد ماجرايند تا وقفه ای در اين مأموريتِ حفظِ نظامی رخ ندهد. صورت برنگردانيد آقا جان. اين چهره ای است که شما از بسيجی و پاسدار و روحانی ترسيم فرموديد. کی و کجا به خيال ما خطور می کرد که بسيجی ناسزا بگويد و قمه و زنجير و ديلم دست بگيرد و عربده بکشد و ياد دستجات شعبان بی مخ را زنده کند؟

۲۳ – دراين صحنه قرار است يکی از سرداران نام آور سپاه به فرماندهی قرارگاه ثارالله منصوب شود. اين قرارگاه، قرار است به حادثه های شهری حساس باشد. خوب، اگر مردم بدون مجوز به خيابان ها آمدند و شعار دادند و خسارت ببار آوردند، حاضری به سمتشان شليک کنی؟ بله قربان. حاضری با تانک از رويشان عبور کنی؟ بله قربان. بفرما، اين هم حکم فرماندهی! می بينيد آقا جان، ما فرماندهانمان را با رخ به رخ شدنِ با مردمانمان می آزموديم. همان مردمی که از سرِايمان، واز سرِحسرت، شعار می دادند: بسيجی واقعی، همت بود و باکری. چرا؟ چون در قاموس فکریِ مردم بی پناه ما، يک بسيجی، برای برآمدن مردمش می ميرد، نه اين که به روی آنان که خواهان اصلاح جامعه اند شليک کند و با تانک از رويشان عبورکند و با قمه و رنجير به جانشان بيافتد.

۲۴ – هردوی ما اکنون در جمع مردگانيم و چشم به راه واگشودن پرونده های دنياوی مان. اما اگراز من بپرسيد: چه شد که منِ خامنه ای به عصبيت درافتادم، می گويم: شما اگر به چند سفرِ خارجی رفته بوديد و جهان و مردم جهان را از نزديک می شناختيد، هرگزبه آنهمه تندی و تنش روی نمی برديد. کشورهايی که شما در دوره ی رياست جمهوری خود بدانها سفرکرديد، همه ورشکسته يا در حد خودمان بودند: کره شمالی، ليبی، سوريه، پاکستان، وايالت های مسلمان نشين چين. يکبار به اروپا سفر نکرديد و يک ماه در آنجاها زندگی نکرديد. تفاوت شهيد بهشتی و خاتمی و شريعتی ومحمد مجتهد شبستری با شما در اين بود که آنها با مردم غرب زندگی کردند. ودانستند: تنها راه بقای يک انديشه، نه تقابل، که همزيستی با ساير عقايد و نحله های فکری است. و دانستند: بجای نفرت، می توان دوست داشت. وبجای اخم، می توان تبسم نمود. ببينيد آقا جان، اينجا که دارم نشان شما می دهم، ايرانی است که شما اگر يک چند وقتی در اروپا که نه، درآمريکا که نه، در کشورهايی چون مالزی و سنگاپور و ژاپن و حتی همين ترکيه و امارات اگر زندگی کرده بوديد، می توانستيد به برآمدنِ آبادانی و آزادی و بالندگی درکشورتان اميدوار باشيد.

۲۵ – اگر مايل باشيد يک سری هم به آقايان موسوی و کروبی و همسرانشان بزنيم. از اين بالا شما خوب تشخيص می دهيد که زندانی کردن اينان، تا چه اندازه به وجهه ی شما آسيب زد و به وجهه ی آنان افزود. می بينيد که هرچه ضعف و بی عدالتی است به اسم ما وشما رقم خورده، وهرچه اعتبار و محروميت و مظلوميت است برای آنان ذخيره شده. شما اگرخود را محق می دانستيد و آنان را مقصر، بايد آنان را در يک دادگاه صالحانه و منصفانه به چالش می کشيديد.

يک پرسش! شما اگر بجای آقايان موسوی وکروبی بوديد، دوست داشتيد با شما چگونه رفتار می کردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با اين دو، بد کرديد و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تند خو ثبت فرموديد؟ آنجا را نگاه کنيد! بله، آنجا را. می بينيد؟ آنچه که می بينيد اوضاع بسيار آراسته ای است که شما درقامت رهبرايران، خود پيشقدم شده ايد و به اعتراض مردم پاسخ گفته ايد و فضا را برای انتقاد و آسيب شناسی واگشوده ايد. می بينيد مردم تا چه اندازه شما را دوست می دارند؟ می بينيد کشور به چه رشد و آبادانی درافتاده است؟ شما که سماجت ها و خودسری ها و پايان کار رهبرانی چون صدام و قذافی و بشاراسد را به چشم خود ديديد! بارها در دل خود مرور کرديد که: ايکاش آن ها کمی زيرک بودند و پيش از سرآمدن صبوری مردم، به استقبال خواسته های بحق مردم می شتافتند. که اگر به اين مهم دست می بردند، سالها می توانستند در گوشه ای از کشورشان به سلامت زندگی کنند و نامشان نيز در امتداد نام نيکمردان تاريخ ثبت می شد. به چه می نگريد؟ به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش؟ به همانجا برويم!

يک پرسش! شما اگر بجای آقايان موسوی وکروبی بوديد، دوست داشتيد با شما چگونه رفتار می کردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با اين دو، بد کرديد و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تند خو ثبت فرموديد؟
۲۶ – اين کودکان ژنده پوش که در اين ويرانه مشغول توپ بازی اند، نسل های بعدی ما وشمايند. ما وشما ذخايرکشورشان را هدر داده ايم و برای اينان سرمايه ای و اندوخته ای بجای نگذارده ايم. مردمان دنيا با بکار بستن فهم ها و شعورها و با به صحنه بردنِ درايت ها و مديريت ها، به شايستگی و رفاه و رشد درآمده اند و فرزندان بعدی ما بخاطر اين که ما ديروز درشتابی سراسيمه سرمايه هايشان را به تاراج سپرده ايم، امروزبه دريوزگیِ جهانی افتاده اند. چه فرموديد؟ بله، اکنون دويست سال از دوره ی رهبری شما سپری شده است. اين ويرانه ای که محل بازی کودکان ژنده پوش است، مزارستانِ فرسوده ی ما و شماست. آن توپ ها؟ ای عجب، توپ نيستند. جمجمه اند. چه می بينيم؟ يکی ازآن ها جمجمه ی من است و ديگری جمجمه ی جناب شما! آه، می بينيد؟ اين همان بازی روزگاراست. اين کودکان را گناهی نيست آقا جان. آنان نه مرا می شناسند و نه شما را. آنها بهانه ای برای بازی کودکانه ی خود يافته اند. چه با توپ چه با جمجمه هايی که زمين، آنها را بيرون انداخته است.

۲۷ – به اين دو رديف صندلی بنگريد! يک رديف: در افقِ روشنايی، و رديف ديگر: در افق تيرگی. در رديف روشنايی: گاندی و نلسون ماندلا و خوبانی چون آن دونشسته اند، و دررديف تيرگی: صدام و قذافی و دژخيمانی چون آن دو. درهر دو رديف، يک صندلیِ خالی نهاده اند. برای جناب شما و بنا به انتخابتان. درکنارگاندی و نلسون ماندلا، يا درکنار صدام و قذافی؟ من ترديدی ندارم که شما خواهان جلوس در کنار آن دو مرد بزرگ و شريف هستيد. وباز ترديدی ندارم که سرنوشت صدام و قذافی را برای خود نمی خواهيد. ما نيز خواهان خوشنامی شما هستيم. دوست داريم آوازه ی کارهای خوب شما جهانگير و فراگير شود. درست مثل نيکنامیِ گاندی و نلسون ماندلا.

رهبرگرامی، سفرما می تواند همچنان ادامه يابد. تا هرکجای تاريخ. تا برزخ، وتا صحرای محشر. ويا می توان به همين مختصر بسنده کرد. بياييد از جمع مردگان، به جمع زندگان، و به کالبد جسمانی خود، وبه سروقت زندگی وبه ميان مردم خويش بازرويم. به سال يک هزارسيصد و نود شمسی. به روزی که شما همچنان رهبريد، و من، دوستدار و منتقد شما. من دراين سفرتلاش کردم گوشه هايی از فردای خودمان را نشان شما بدهم. با ابرازاين تأسف که: دربرآمدنِ خطاها وآسيب های جاریِ امروزِکشورمان، هم من وهم خيلی ها وهم جناب شما سهيميم. وبا اين اميد که: ما و شما را هنوز فرصت ترميم هست. به روزی بيانديشيد که درميان ايستاده ايد و روبه مردم آغوش گشوده ايد و مثل علی مرتضا بخاطر آن خلخال ربوده شده از پای آن زن يهودی که نه، بخاطر هزار هزار خطای غليظ از مردم پوزش می خواهيد ومردم نيز بزرگوارانه به روی شما آغوش می گشايند. ما وشما را چاره و راهی جز آغوش مردم و جز ترميمِ حقوق تباه شده ی مردم نيست. اگر مشتاق آغوش خداييد، آن را در آغوش مردم بجوييد. والسلام

 
 


محمد یگانه حق دارد از ما بد بگوید . انتقادش سخت کوبنده است . ما از خودمان باید شرم داشته باشیم ما توان و اراده ادامه مبارزه را از دست دادیم ؛ ما ترسیدیم و کوتاه امدیم تا ستمگران به راهشان ادامه دهند . 



 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به greencorrespondents-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به greencorrespondents@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته