خبرنگاران سبز:
نامه شانزهم محمد نوری زاد که این روزها نقل هر محفلی صحبت از اوست با نام بیداری یا بیماری اسلامی منتشر شد. در این نامه نوری زاد سرنوشت کشورهای تازه رها شده از بند استبداد که نوعا دینی هم بوده اند را به تصویر کشیده است و رهبری را به دلیل تصمیمات یکجانبه که منجر به قهر ملی شده است، از تجربه ای ناخواسته و تلخ آگاهی داده است.
به نام خدايی که گل آفريد
(بيداری يا بيماری اسلامی)
سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ايران
حضرت آيت الله خامنه ای
می دانم به کبوتران، چشمی از مهرداريد. اين پرنده ی نمکين، از ديرباز با انسانِ تاريخ درآميخته است و به او اين اجازه را داده تا به بهانه ی تماشای او، به پرواز و به آسمان بنگرد. کيست که کبوتران را دوست نداشته باشد؟ بويژه آنکه دوتا دوتا لب پنجره ای يا بام خانه ای يا شاخه ی درختی بنشينند و بغبغو بکنند و صدای گفتگويشان را به گوش ما وشما برسانند. چه خوب اگر پرده ها پس می رفت و بضاعتِ شنوايی ما فزونی می گرفت و ما مفهوم پچپچه های آنان را شنود می کرديم. آنجا که يکی به ديگری می گويد: خواهر؟ وديگری پاسخ می دهد: جان خواهر. اولی ادامه می دهد: اين آقا سيد علی را می بينی که دارد قدم می زند؟ به نظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بيفتد، باز از سرخيرخواهی و دلسوزی ديگران درمی گذشت و به راهی که می رود اصرار می ورزيد؟
رهبرگرامی،
چندی پيش پياده ازجايی می گذشتم. صدای حزن آلود مردی که از بلند آوازگیِ فريدون می خواند، مرا به حلقهی مردم پيوست. درميان حلقه، مردی ساز می نواخت و پسرک سرتراشيده ای می رقصيد. دهان مرد پوک بود. دندان نداشت. به همين خاطرکلمات را خميرمی کرد. دهان بی دندان او، کلمه ها را از ريخت می انداخت اما همين کلمه ها، درحفره ی دهان مرد چرخ می خوردند و هريک باری از حزن به دوش می گرفتند و بيرون می خزيدند. کمانچه ی مرد مگر حريف حُزنی می شد که از دهان او فرو می باريد؟عجبا که با همين صدای حزن آلود و ضجه ی کمانچه، پسرک می رقصيد. وچه نرم و چابک. هرکه اسکناسی نشان او می داد، انگشتان لاغر پسرک، اسکناس را درهوا می ربود. با چه مهارتی. چشم همه با پسرک بود. وحال آنکه هم سوزساز مرد وهم صداقت صدای او، چشم همه را بارانی کرده بود. همه که رفتند، مرد بی دندان با لهجه ای که خراسانی می نمود صدا درداد: نرگس، کجايی بابا؟ دانستم پسرکِ سرتراشيده دختراست و مرد بی دندان کور. اما مگر فرقی می کرد؟ درآن غربت خاک آلود، مجمجه ی دو کبوتری که بر سيم برق نشسته بودند شنيدنی بود: خواهر؟ جان خواهر. کاش يکی پيدا می شد و صدای ضجه ی ما را هم می شنيد. بله خواهر، راست می گويی. ما چقدر داد بزنيم آهای ايرانيان، فاجعه درست پشت ديوارخانه های شما رقص می کند.
دوستی که حرفه اش واکاوی رسانه های فارسی زبان داخلی بود می گفت: هيچ رسانه ای نيست– چه مکتوب وچه مجازی – که من هرروزخبرها و تحليل های کلی و جزيی آن را نبينم و نخوانم. می گفت: به تناسب قراردادی که با دستگاههای مختلف بسته ام، گزيده ی خبرها را برمی گزينم و در فايل ها و پرونده های جداگانه جا می دهم تا همان خبرها را به صورت بولتن روزانه به دستگاههای طرف قرارداد تحويل دهم. می گفت: عصاره ی خبرهای مربوط به ايران را که جمع آوری می کنم، به يک افسردگی هرروزه دچارمی شوم. چرا که عمده ی خبرهای مربوط به ايران، محدود است به قتل و غارت و دروغ و فريبکاری وهدر دادن سرمايه های ملی و ورشکستگی کارخانجات و بيکاری واعتياد و تن فروشی و خفيف شدن ايران در آمارهای جهانی واختلاس و رانت خواری وارتباط دزدان اموال عمومی با صاحب منصبان و درمجموع: يک بی سرانجامی مکرری که به آذينی از فريب آلوده است.
من می گويم: چند خبرمربوط به پرتاب ماهواره ی اميد وموشک شهاب وتوفيق دانشمندانمان درداستان سلول های بنيادين و دانش هسته ای را اگر که برجسته کنيم وبا تکرار هرروزه ی آنها برای خوبانمان مراسم تجليل عَلَم کنيم، همچنان با غلبه ی اخبار ناگوار و آزار دهنده مواجهيم و شاهد يک سرگشتگی مفرط در کليت کشور. درست دريک چنين بلبشويی از اوضاع درهم پيچ است که ما با سماجت، کف دست برسينه ی خود می نشانيم و به همگانِ دنيا خبرمی دهيم: اين خيزشی که در کشورهای عربی پا گرفته، متأثراز ماست. ازما. ازما. ازما.
رهبرگرامی،
نمی دانم تا چه حد با من موافقيد که اين داستان بهارعربی يا عنوانی که ما برايش پديد آورده ايم و از آن به " بيداری اسلامی" ياد می کنيم، بيش از آن که به اسلام و اسلامخواهیِ مردمِ مصر و ليبی و تونس و بحرين و يمن مربوط باشد، اتفاقا به سرنوشتِ خود ما مربوط است. دراين ميان اما تفکيک قيام مردم سوريه از ديگر خيزش ها، وانتساب آن به استکبارآمريکا وهم پيمان صهيونيستی اش، وجانبداری آشکارما از بشار اسد، فرشِ فکریِ ما را دربرابرچشم جهانيان می گستراند، ونام ما را درکنار نام کسانی که پايه های بقای خود را با دست های خونين خود رنگ می زنند ثبت و ضبط می کند.
ازهمه ی اينها به کنار، داستان برگزاریِ همايشِ شتاب زده ای به اسم بيداری اسلامی در تهران، بيش از آنکه به قيام کنندگان خدا قوتی بگويد، به مردمِ خودِ ما می گفت: " آهای ای همه ی ايرانيان، خوب بنگريد که اين همايش، در تجليل ازديگرقيام کنندگان آنهم درديگر کشورهاست. نه شما، که بخواهيد در فردا روزی عليهِ خود ما قيام بفرماييد". پچ پچ کبوتران سالن کنفرانس چه شنيدنی است: خواهر؟ جان خواهر. می بينی سخنرانان چه بی پروا دروغ می گويند؟ خواسته های مردم مصرکجا و اين چيزهايی که اينها می گويند کجا؟
از نجوای کبوتران که در گذريم، همگانِ ما می دانيم که برگزاری آن همايشِ عجولانه در تهران، واحتمالاً همايش هايی که اين روزها بناست به کالبد فرسوده ی ما انرژی دروغين تزريق کنند، دراصل، يک فرار به جلوی خام و نسنجيده محسوب می شوند. چرا که ما، نه که ازخيزشِ مردم خودمان و اعتراض های فروخورده ی آنان درهراسيم، از همين روی به ديگر مردم معترضِ جهان – حتی به مردمِ معترض انگلستان و آمريکا – آفرين می گوييم، وهمزمان دست به گلوی مردم خود می بريم و اعتراضشان را به اجانب ربط می دهيم و برسرشان می کوبيم. با اصرار فراوان، حرکت های اعتراضیِ مردمان ديگر را به رسميت می شناسيم و جنبش مردم خود را به فتنه تفسير می فرماييم.
به دوستی که از لقمه های همان "همايش بيداری اسلامی" فراوان خورده بود، گفتم: مباد خام تر از دلايل برگزاری اين همايش، به اين فکر کنيم که قيام کنندگان کشورهای عربی، از ما آموخته اند که چه بخواهند، و با سران حکومتشان چه بکنند؟ وباز به او گفتم: آوازه ی تنگناهايی که مردم ايران را درميان گرفته، دلخراش تر از آن است که مردمی را درهرکجای دنيا حسرت به دلِ ما بکند. آخر چرا بايد مردم مصر و يمن و تونس و ليبی با نگاه به ما، حسرتناکِ اين شوند که همانند ما شوند؟
خواهر؟ جان خواهر. بگويم چرا مردم ليبی آن بلا را برسر قذافی آوردند و مردم مصر آن بلا را برسرمبارک، ومردم يمن و تونس و بحرين نيز؟ به خاطررهبری های طولانی، و رهبری های فرا قانونی، وتلنبارآسيب ها و فشارها، و تحقيرمستمرِمردم، وبه هيچ گرفتن قانون، وپروار شدن نظاميان و ويژه گان، وفرارنخبگان، وخانه نشينی شايستگان، وحاکميت غليظ سانسور، ونقد ناپذيری مسئولان، وجوابگونبودن آنان درقبال قانون وپرسش های فراوان مردم، وعقب ماندن کشوردرهرزمينه، وغارت اموال عمومی،و رانت خواری های تمام نشدنی ، ورواج رُعبِ ناشی ازدخالت سيستم های خوفناک امنيتی درمناسباتِ دم دستی حتی، ودخالت نظاميان درامور سياسی و دخالتشان درهرکجا، ودستگاه قضايیِ منحط وفشل و سفارش پذير، با دادگاههای سياسی غيرعلنی و اعدام ها و حبس های بدون دادگاه و بدون دليل، ومجلسی نمايشی و ناکارآمد و حرف گوش کن، ودانشگاههای افسرده، وبيکاری فراوان، ورواج اعتياد و تن فروشی و بزهکاری، ونبود شادمانی های جمعی. بازهم بگويم؟ کبوتر دوم می گويد: من نگران طبيعتی هستم که درايران به سمت مرگ می دود و هم ما را هم ايرانی ها را يک به يک می کشد.
کبوتر اول به سخن نخست خود باز می رود: کيست درجهان که به اسلام اين نظام متمايل باشد؟ مگر نه اين که قرار بود اسلام در اين مُلک، بيماری ها را شفا بدهد؟ ببين چه به روز اين اسلام آمده که جسم زخمين او برزمين افتاده و دست التماس به سمت همه بالا برده که: شما را بخدا دست از من بداريد. از جان من چه می خواهيد؟ اگر به نام و نان و نوا بود که رسيديد، شما را به خدايی که می پرستيد بياييد و اين مختصر جان مرا مستانيد!
رهبرگرامی،
سرزمين کهن و زيبا و غنی ای که شما رهبری آن را به عهده داريد، به آسيبی سخت درافتاده است. اما آنچه که بيش از همه، همه را می آزارد، لکنتی است که برزبان مردم نشسته. ما وشما، مردم خود را ترسانده ايم؟ همه را، حتی بزرگانی را که يک روز برای خودشان کسی بوده اند و در دستگاه اسلامی و انقلابی ما آمد و رفتی داشته اند! من در نامه ی پانزدهم خود از شانزده شخصيت سياسی و علمی و دينی و دوهمسرشهيد تقاضا کردم که در نگارش نامه به من بپيوندند و برای جناب شما نامه بنويسند و با شما درد دل کنند. تا کنون بجز دونفر، يکی از داخل و يکی از خارج، کسی به سخن من و به درخواست من اعتنا نکرده است. وحال آنکه من به همدلی آنان ايمان دارم. تک به تک آنان با من همسخن و همدل اند اما ترس از داغ و درفشی که دستگاههای امنيتی ما برای معترضان تدارک ديده اند، و ترس از کفن پوشان و اوباشانی که نعره کشان والله اکبر گويان به فحاشی و تخريب خانه ی علما و منتقدان مجاهده می کنند، باعث شده است که کسی را شهامت سخن گفتن با شما نباشد.
به شکلی غيرمستقيم برای آقای هاشمی پيغام فرستادم که برای جناب شما نامه ای بنويسد و درآن نه راجع به انشقاق مردم و واژگونی های عنقريب، بلکه راجع به ابرهای آسمان با شما سخن بگويد. اين که مثلاً هوا خوب است و بارانی در راه است. شما آيا باورتان می شود آقای هاشمی، که يک روز همه ی تريبون ها و رسانه ها برای انعکاس انديشه ها وسخنان و نوشته های او خيز برمی داشتند، از اين که برای شما چيزکی بنويسد می هراسد؟ يا مثلاً جناب آيت الله وحيد خراسانی و جناب آيت الله جوادی آملی؟ همه را ترسانده ايم آقا. تا چه شود؟ تا همچنان خيمه ی خود و خويشان و هوادارانمان برسرمسندها گسترانيده باشد؟ با آنکه خود دراين باره بارها سخن گفته ايم: ترساندن مردم و نشاندن لکنت برزبانشان، درهرکجا وبويژه در يک نظامی که مدعی مسلمانی است، يک جرم و يک گناه و يک حرام محرز است.
خواهر؟ جان خواهر. می دانی چرا کسی از بزرگان و آيت الله ها جوابی به نامه ی نوری زاد نداده و نمی دهد؟ بخاطر اين که اجابت نوری زاد، بلافاصله به اجابت از تقاضای يک فتنه گرتفسيرمی شود. و اين يعنی دوستان کفن پوش بلدند با آيت اللهی که سخن به اعتراض گردانيده و در لابلای کلمه ها و جمله ها صدای نازکی خوابانده که آن صدای ضعيف می نالد: آخرچرا؟، چه بکنند و چه بلايی برسر او و برسر آبرويش بياورند.
رهبرگرامی،
اين لکنت بزرگ همان است که شما را در يک سوی و مردمان بسياری را در ديگر سوی نشانده است. درفاصله ی ميان شما و اين مردم، وسعتی از بی اعتمادی به ما و شما و بی اعتمادی به قانون و علم و ايمان وعاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرماييد آيا مردمان مصرو تونس و ليبی، حسرتناک اين هستند که ازهمين حالات جاریِ ما الگو بگيرند؟ وبشوند آنچه که ما اکنون هستيم؟
اگر که خوب بنگريم خواهيم ديد: درهمه ی اين کشورهايی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکميتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجاميده است. عجبا که رد پای تک تک اين عارضه های مشترک، درميان ما نيز قابل رؤيت است. يعنی جمهوری اسلامی ايران را نيز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای اين تجويز کرد.
پس قبول می فرماييد همايش شتابزده ی "بيداری اسلامی" وتخليه ی سراسيمه ی خيزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بيش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه يک عرب منفرد ازميان ميليونها معترض مصری پرچمی از ما برمی افراشت و سراغی از ما می گرفت و نشانی از اسلام نفس بريده ی ما می گرفت. نه اين که آرزويش، اسلامی باشد که در ترکيه سربرآورده و نفس می کشد.
انتخاباتی سرنوشت ساز درپيش است. شما می توانيد بدون بها دادن به خواست حداقل بيست ميليون مردم ايران، به همان راهی برويد که تا کنون بدان اصرار ورزيده ايد. می توانيد بدون حضور اين جماعت معترض، به مجلس مطلوب خود دست ببريد. و حتی بدون حضور اين مردم، مابقی عمر خود را سپری کنيد و با قلبی مطمئن و ضميری اميدوار به فضل خدای خوب به ديار باقی سفر کنيد. اما چه درد که شما با اين گزينش يکجانبه، به سرعت از خاطره ها محو خواهيد شد و به فهرست حاکمانی خواهيد پيوست که با مردمشان نامهربان بوده اند و اعتنايی به خواست و اعتراض آنان نداشته اند.
بياييد و اين سخن کبوتران بام خانه ی خود را بشنويد که با نگاه به قدم زدن های شما با هم نجوا می کنند: خواهر؟ جان خواهر. کاش اين آقا سيدعلی برای ايران و ايرانيان کيخسرو می شد، نه جمشيد. که اولی در اوج اقتدار وعزت و بهره مندی وهمراهی غليظ مردم، به گوشه ای خزيد و به عبادت فروشد. ودومی از نردبان پادشاهی بالاتر رفت تا مگربرجايگاهی برترنشيند. اولی به نامی نيک دست يافت و دومی به گودالی از بدنامی فرو غلتيد. وکبوتر دوم بغبغو می کند و می گويد: بله خواهر، اين آقا سيدعلی برای کيخسرو شدن برازندگی بيشتری دارد تا جمشيد. کاش سيد قدر خودش را می دانست.
صدای صادقانه ی آن آوازه خوان پوک دهان نيز همين را می گفت:
فريدون فرخ فرشته نبود زمشک و زعنبر سرشته نبود زداد ودهش يافت اين نيکويی تو داد و دهش کن فريدون تويی
راستی آيا بزرگواری می فرماييد به دزدان اطلاعات و دزدان سپاه دستورصادرکنيد هرچه را که از من وديگران برداشته اند، به ما بازبگردانند؟ به آنها بفرماييد: ناسلامتی قرار است ملت های ديگر از ما سرمشق بگيرند. به آنها بفرماييد: با اين دزدی های مستمر، مثلاً با بردن آلبوم خانوادگی يک متهم، و استفاده ی وحشيانه از عکس ها و تصاويرآن، وبا بردن وسايل کاری و شخصی سايرين، کسی به ما و انقلاب ما نگاه نمی کند که! حالا دزدی های بزرگ و کهکشانی شما ها – که جای گفتن آن اينجا نيست – بماند برای يک فرصت ديگر.
بدرود تا جمعه ی آينده.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد نهم ديماه سال نود
دانلود پی دی اف اين مطلب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر