حمید مافی
در حالی که روزهای پایانی ثبت نام نامزدهای انتخاباتی مجلس سپری می شود خبری از ثبت نام شخصیت های نزدیک به اصلاح طلبان و جنبش سبز منتشر نشده و شخصیت های حقیقی و حقوقی اصلاح طلب و نزدیک به جنبش سبز به صورت رسمی اعلام کرده اند که در انتخابات شرکت نمی کنند.
اما شرکت نکردن و نامزد انتخابات نشدن یک بخش از اتحاد برای تحریم انتخابات است و تلاش برای فراگیر شدن تحریم فعال انتخابات موضوعی دیگر.
برای تحریم فعال باید چه کرد؟ چگونه می توان دیگران را به تحریم فعال در انتخابات فراخواند؟ تفاوت تحریم با عدم شرکت چیست؟
ندای سبز آزادی در گفت و گو با دکتر محمد ملکی، فعال سیاسی دیرپای ملی و مذهبی، و اولین استاد دانشگاه تهران بعد از انقلاب به بررسی چگونگی راهکار تحریم در انتخابات پرداخته است. این معترض سیاسی ۷۸ ساله اما بر این باور است که در شرایط فعلی باید از عدم شرکت یا تحریم گذشت و به دنبال راهکار عملیاتی تحریم فعالانه رفت.
دکتر محمد ملکی به دلیل صراحت بیان و مواضع سیاسی اش در دهه ۶۰ (به مدت ۵ سال)، و بعدتر در سالهای ۷۹-۸۰ و ۱۳۸۸ ماهها در حبس و تحت فشار و بدرفتاریهای گوناگون قرار داشته است. وی هم اینک به قید وثیقه آزاد است.
گفت و گوی ندای سبز آزادی با دکتر محمد ملکی را در ادامه می خوانید.
دو سال بعد از انتخابات سال ۸۸، انتخابات مجلس نهم اسفند ماه برگزار می شود. در حالی که آقای خاتمی پیش از این شرط ها و لوازمی را برای حضور اصلاح طلبان در انتخابات مطرح کرده بود، حال بخش زیادی از اصلاح طلبان از عدم شرکت در انتخابات سخن می گویند. آیا این موضع گیری به معنای تحریم انتخابات است؟
من پیش از این در مورد شرط های آقای خاتمی نظرات خودم را گفتم و نوشتم. سه شرط آقای خاتمی بسیار مبهم و قابل تفسیر است، اولا ایشان می گویند آزادی زندانیان سیاسی، مقصود ایشان از زندانیان سیاسی چه کسانی هستند؟ آیا از نظر جناب ایشان زندانیان سیاسی فقط دوستان اصلاحاتی ایشانند یا این تقاضا شامل گروههای دیگر هم می گردد؟ دوم در مورد آزادی احزاب آیا از نظر ایشان جز چند حزب وابسته به اصلاح طلبان حزب دیگری مورد نظر می باشد؟
به هر حال از همان روزی که آقای خاتمی چنین شرط هایی را گذاشتند معلوم بود این شروط عملی نخواهد شد و حتما خود آقای خاتمی هم به این امر واقف بود. حال که بقول شما بخش زیادی از اصلاح طلبان از عدم شرکت در انتخابات سخن می گویند باید به جدال لفظی این که این عمل "تحریم" است یا "عدم شرکت" پایان داد و وارد عمل شد.
عدم شرکت در انتخابات چه تفاوت هایی با تحریم دارد؟
به نظر من کسانی که از کاربرد کلمه "تحریم" می ترسند نمی خواهند رابطه خود را با نظام به کلی قطع کنند، آنها هنوز فکر می کنند این نظام اصلاح شدنی است و رویای آنها بازگشت به "دوران طلائی" است. مسئله، کاربرد کلمه "تحریم" یا "عدم شرکت" نیست، باید این عدم حضور یا تحریم به شکل یک کار فعال و هدفمند درآید.
برخی از کارشناسان معتقدند که باید از فضای انتخابات برای افشاگری علیه حکومت بهره گرفت. به باور شما این راهکار امکان پذیر است؟ اگر پاسخ تان مثبت است، سبزها و اصلاح طلبان و نیروهای خواستار تغییر چگونه باید عمل کنند؟
بله می توان از فضای انتخابات برای افشاگری علیه حکومت استفاده کرد، اما تا زمانی که اصلاح طلبان روشن نفرمایند چگونه می خواهند نظام را اصلاح کنند و نظر خود را نسبت به نظام و قانون اساسی نظام و بدعت های غلطی که در این سالها گذاشته شد به صراحت اعلام نکنند صحبت از تغییر بیشتر به بازی با کلمات می ماند. به هر حال آنها که به تغییر ساختاری معتقد هستند، تاکتیک های بسیاری را می توانند به کار بگیرند که یقینا با بررسی پیشنهادهای مختلف، بهترین روش، مورد بهره گیری قرار می گیرد.
چگونه می توان تحریم فعال را به عنوان یک راهکار در پیش گرفت؟
تفاوت "تحریم فعال" و "غیرفعال" در این است که در تحریم فعال، تحریم کنندگان وارد صحنه می شوند و از هزینه های آن ترسی به دل راه نمی دهند، ولی در تحریم غیرفعال تحریم کنندگان فقط سر صندوق ها حاضر نمی شوند و رای نمی دهند. راهکارهای عملیاتی برای تحریم فعال بسیار است که همراه با توزیع پوستر، نامه و انواع شیوه های تبلیغاتی شروع می شود و به موازات آن تجمعات مردمی در پارک ها و میادین شهرها باهدف روشنگری مردم تشکیل می گردد. البته راه های فراوان دیگری وجود دارد که می تواند به وسیله همراهان و همفکران ارائه گردد.
منتقدان تحریم بر این باورند که در انتخابات مجلس با توجه به بافت های قومی و قبیله ای امکان تحریم گسترده وجود ندارد، به نظر شما چه راهکاری برای همه گیر شدن تحریم انتخابات مجلس حتی در مناطق کوچک نیز، وجود دارد؟
من معتقدم باید نسل جوان بویژه دانشجویان این رسالت را به عهده بگیرند و با رفتن به مناطق کوچک و روستاها کار تبلیغاتی برای آگاه سازی مردم انجام دهند. فراموش نکنیم که ما امروز بیش از ۳ میلیون دانشجو داریم که بخش مهمی از آنها از روستاها و شهرستانها برخاسته اند و حتما می توانند از عهده این کار برآیند؛ همان گونه که در پیروزی آقای خاتمی در دور اول ریاست جمهوری نقش دانشجویان در روستاها بسیار چشم گیر بود. حال نیز عزیزان دانشجو می توانند در آگاهی دهی هموطنان روستایی نقش خود را بازی کنند.
دومین مراسم سالگرد شهادت مصطفی کریم بیگی با حضور خانواده شهدای جنبش سبز و جمعی از دوستان و علاقمندان وی بر گزار شد.
به گزارش تحول سبز در این مراسم جمعی از خانواده های شهدای جنبش سبز از جمله خانواده سهراب اعرابی، محمد مختاری، محمد کامرانی، امیر جوادی فر، علی حسن پور، احمد نجاتی کارگر و سعید زینالی حضور داشتند. همچنین گروهی از زندانیان کهریزک و دوستان و اعضای خانواده این شهید مظلوم روز عاشورا از دیگر حاضران در برنامه بزرگداشت شهید مصطفی کریم بیگی بودند.
شهید مصطفی کریم بیگی، جوان ۲۷ ساله، یکی دیگر از شهدای عاشورای خونین است.
وی در روز عاشورا و در حوالی خیابان نوفل لوشاتو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان سپرد. خانواده این شهید پس از دو هفته بیخبری مطلق از او و درحالیکه تصور میکردند وی در روز عاشورا دستگیر شده است، در روز دوشنبه ۲۱ دی ماه عکس و پیکر او را در پزشک قانونی کهریزک شناسایی میکنند.
اما ماموران حتی پس از شناسایی پیکر این شهید، حاضر به تحویل جسد وی به خانواده نشدند. سرانجام با وجود سکونت او در تهران به دلیل فشار ماموران امنیتی خانواده این شهید مجبور شدند تا او را هنگام غروب آفتاب در شهریار کرج دفن کنند.
محمد نوریزاد شانزدهمین نامه خود به رهبر جمهوری اسلامی را منتشر کرد.
این نامه در شرایطی منتشر می شود که برخی از شخصیت های سیاسی و مذهبی نیز در پاسخ به فراخوان آقای نوریزاد، در هفته گذشته نامه هایی را خطاب به آیت الله خامنه ای که اینک بیش از هرزمان دیگری مورد انتقاد قرار دارد، منتشر کرده اند.
آقای نوریزاد در نامه شانزدهم خود به رهبر جمهوری اسلامی به خیزش مردم در کشورهای عربی اشاره می کند و می نویسد: درهمه ی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضه های مشترک، درمیان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد. پس قبول می فرمایید همایش شتابزده ی “بیداری اسلامی” وتخلیه ی سراسیمه ی خیزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بیش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه یک عرب منفرد ازمیان میلیونها معترض مصری پرچمی از ما برمی افراشت و سراغی از ما می گرفت و نشانی از اسلام نفس بریده ی ما می گرفت. نه این که آرزویش، اسلامی باشد که در ترکیه سربرآورده و نفس می کشد.
به گزارش وبسایت رسمی محمد نوریزاد، متن کامل این نامه بدین شرح است:
سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
می دانم به کبوتران، چشمی از مهر دارید. این پرنده ی نمکین، از دیرباز با انسانِ تاریخ درآمیخته است و به او این اجازه را داده تا به بهانه ی تماشای او، به پرواز و به آسمان بنگرد. کیست که کبوتران را دوست نداشته باشد؟ بویژه آنکه دوتا دوتا لب پنجره ای یا بام خانه ای یا شاخه ی درختی بنشینند و بغبغو بکنند و صدای گفتگویشان را به گوش ما وشما برسانند. چه خوب اگر پرده ها پس می رفت و بضاعتِ شنوایی ما فزونی می گرفت و ما مفهوم پچپچه های آنان را شنود می کردیم. آنجا که یکی به دیگری می گوید: خواهر؟ ودیگری پاسخ می دهد: جان خواهر. اولی ادامه می دهد: این آقا سید علی را می بینی که دارد قدم می زند؟ به نظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، باز از سرخیرخواهی و دلسوزی دیگران درمی گذشت و به راهی که می رود اصرار می ورزید؟
رهبرگرامی،
چندی پیش پیاده ازجایی می گذشتم. صدای حزن آلود مردی که از بلند آوازگیِ فریدون می خواند، مرا به حلقهی مردم پیوست. درمیان حلقه، مردی ساز می نواخت و پسرک سرتراشیده ای می رقصید. دهان مرد پوک بود. دندان نداشت. به همین خاطرکلمات را خمیرمی کرد. دهان بی دندان او، کلمه ها را از ریخت می انداخت اما همین کلمه ها، درحفره ی دهان مرد چرخ می خوردند و هریک باری از حزن به دوش می گرفتند و بیرون می خزیدند. کمانچه ی مرد مگر حریف حُزنی می شد که از دهان او فرو می بارید؟عجبا که با همین صدای حزن آلود و ضجه ی کمانچه، پسرک می رقصید. وچه نرم و چابک. هرکه اسکناسی نشان او می داد، انگشتان لاغر پسرک، اسکناس را درهوا می ربود. با چه مهارتی. چشم همه با پسرک بود. وحال آنکه هم سوزساز مرد وهم صداقت صدای او، چشم همه را بارانی کرده بود. همه که رفتند، مرد بی دندان با لهجه ای که خراسانی می نمود صدا درداد: نرگس، کجایی بابا؟
دانستم پسرکِ سرتراشیده دختراست و مرد بی دندان کور. اما مگر فرقی می کرد؟ درآن غربت خاک آلود، مجمجه ی دو کبوتری که بر سیم برق نشسته بودند شنیدنی بود: خواهر؟ جان خواهر. کاش یکی پیدا می شد و صدای ضجه ی ما را هم می شنید. بله خواهر، راست می گویی. ما چقدر داد بزنیم آهای ایرانیان، فاجعه درست پشت دیوارخانه های شما رقص می کند.
دوستی که حرفه اش واکاوی رسانه های فارسی زبان داخلی بود می گفت: هیچ رسانه ای نیست– چه مکتوب وچه مجازی – که من هرروزخبرها و تحلیل های کلی و جزیی آن را نبینم و نخوانم. می گفت: به تناسب قراردادی که با دستگاههای مختلف بسته ام، گزیده ی خبرها را برمی گزینم و در فایل ها و پرونده های جداگانه جا می دهم تا همان خبرها را به صورت بولتن روزانه به دستگاههای طرف قرارداد تحویل دهم. می گفت: عصاره ی خبرهای مربوط به ایران را که جمع آوری می کنم، به یک افسردگی هرروزه دچارمی شوم. چرا که عمده ی خبرهای مربوط به ایران، محدود است به قتل و غارت و دروغ و فریبکاری وهدر دادن سرمایه های ملی و ورشکستگی کارخانجات و بیکاری واعتیاد و تن فروشی و خفیف شدن ایران در آمارهای جهانی واختلاس و رانت خواری وارتباط دزدان اموال عمومی با صاحب منصبان و درمجموع: یک بی سرانجامی مکرری که به آذینی از فریب آلوده است.
من می گویم: چند خبرمربوط به پرتاب ماهواره ی امید و موشک شهاب وتوفیق دانشمندانمان درداستان سلول های بنیادین و دانش هسته ای را اگر که برجسته کنیم وبا تکرار هرروزه ی آنها برای خوبانمان مراسم تجلیل عَلَم کنیم، همچنان با غلبه ی اخبار ناگوار و آزار دهنده مواجهیم و شاهد یک سرگشتگی مفرط در کلیت کشور. درست دریک چنین بلبشویی از اوضاع درهم پیچ است که ما با سماجت، کف دست برسینه ی خود می نشانیم و به همگانِ دنیا خبرمی دهیم: این خیزشی که در کشورهای عربی پا گرفته، متأثراز ماست. ازما. ازما. ازما.
رهبرگرامی،
نمی دانم تا چه حد با من موافقید که این داستان بهارعربی یا عنوانی که ما برایش پدید آورده ایم و از آن به ” بیداری اسلامی” یاد می کنیم، بیش از آن که به اسلام و اسلامخواهیِ مردمِ مصر و لیبی و تونس و بحرین و یمن مربوط باشد، اتفاقا به سرنوشتِ خود ما مربوط است. دراین میان اما تفکیک قیام مردم سوریه از دیگر خیزش ها، وانتساب آن به استکبارآمریکا وهم پیمان صهیونیستی اش، وجانبداری آشکارما از بشار اسد، فرشِ فکریِ ما را دربرابرچشم جهانیان می گستراند، ونام ما را درکنار نام کسانی که پایه های بقای خود را با دست های خونین خود رنگ می زنند ثبت و ضبط می کند.
ازهمه ی اینها به کنار، داستان برگزاریِ همایشِ شتاب زده ای به اسم بیداری اسلامی در تهران، بیش از آنکه به قیام کنندگان خدا قوتی بگوید، به مردمِ خودِ ما می گفت: ” آهای ای همه ی ایرانیان، خوب بنگرید که این همایش، در تجلیل ازدیگرقیام کنندگان آنهم دردیگر کشورهاست. نه شما، که بخواهید در فردا روزی علیهِ خود ما قیام بفرمایید”.
پچ پچ کبوتران سالن کنفرانس چه شنیدنی است: خواهر؟ جان خواهر. می بینی سخنرانان چه بی پروا دروغ می گویند؟ خواسته های مردم مصرکجا و این چیزهایی که اینها می گویند کجا؟
از نجوای کبوتران که در گذریم، همگانِ ما می دانیم که برگزاری آن همایشِ عجولانه در تهران، واحتمالاً همایش هایی که این روزها بناست به کالبد فرسوده ی ما انرژی دروغین تزریق کنند، دراصل، یک فرار به جلوی خام و نسنجیده محسوب می شوند. چرا که ما، نه که ازخیزشِ مردم خودمان و اعتراض های فروخورده ی آنان درهراسیم، از همین روی به دیگر مردم معترضِ جهان – حتی به مردمِ معترض انگلستان و آمریکا – آفرین می گوییم، وهمزمان دست به گلوی مردم خود می بریم و اعتراضشان را به اجانب ربط می دهیم و برسرشان می کوبیم. با اصرار فراوان، حرکت های اعتراضیِ مردمان دیگر را به رسمیت می شناسیم و جنبش مردم خود را به فتنه تفسیر می فرماییم.
به دوستی که از لقمه های همان “همایش بیداری اسلامی” فراوان خورده بود، گفتم: مباد خام تر از دلایل برگزاری این همایش، به این فکر کنیم که قیام کنندگان کشورهای عربی، از ما آموخته اند که چه بخواهند، و با سران حکومتشان چه بکنند؟ وباز به او گفتم: آوازه ی تنگناهایی که مردم ایران را درمیان گرفته، دلخراش تر از آن است که مردمی را درهرکجای دنیا حسرت به دلِ ما بکند. آخر چرا باید مردم مصر و یمن و تونس و لیبی با نگاه به ما، حسرتناکِ این شوند که همانند ما شوند؟
خواهر؟ جان خواهر. بگویم چرا مردم لیبی آن بلا را برسر قذافی آوردند و مردم مصر آن بلا را برسرمبارک، ومردم یمن و تونس و بحرین نیز؟ به خاطر رهبری های طولانی، و رهبری های فرا قانونی، وتلنبار آسیب ها و فشارها، و تحقیرمستمرِ مردم، وبه هیچ گرفتن قانون، وپروار شدن نظامیان و ویژه گان، وفرارنخبگان، وخانه نشینی شایستگان، وحاکمیت غلیظ سانسور، ونقد ناپذیری مسئولان، وجوابگو نبودن آنان درقبال قانون وپرسش های فراوان مردم، وعقب ماندن کشوردرهرزمینه، وغارت اموال عمومی،و رانت خواری های تمام نشدنی ، ورواج رُعبِ ناشی ازدخالت سیستم های خوفناک امنیتی درمناسباتِ دم دستی حتی، ودخالت نظامیان درامور سیاسی و دخالتشان درهرکجا، ودستگاه قضاییِ منحط وفشل و سفارش پذیر، با دادگاههای سیاسی غیرعلنی و اعدام ها و حبس های بدون دادگاه و بدون دلیل، ومجلسی نمایشی و ناکارآمد و حرف گوش کن، ودانشگاههای افسرده، وبیکاری فراوان، ورواج اعتیاد و تن فروشی و بزهکاری، ونبود شادمانی های جمعی. بازهم بگویم؟ کبوتر دوم می گوید: من نگران طبیعتی هستم که درایران به سمت مرگ می دود و هم ما را هم ایرانی ها را یک به یک می کشد.
کبوتر اول به سخن نخست خود باز می رود: کیست درجهان که به اسلام این نظام متمایل باشد؟ مگر نه این که قرار بود اسلام در این مُلک، بیماری ها را شفا بدهد؟ ببین چه به روز این اسلام آمده که جسم زخمین او برزمین افتاده و دست التماس به سمت همه بالا برده که: شما را بخدا دست از من بدارید. از جان من چه می خواهید؟ اگر به نام و نان و نوا بود که رسیدید، شما را به خدایی که می پرستید بیایید و این مختصر جان مرا مستانید!
رهبرگرامی،
سرزمین کهن و زیبا و غنی ای که شما رهبری آن را به عهده دارید، به آسیبی سخت درافتاده است. اما آنچه که بیش از همه، همه را می آزارد، لکنتی است که برزبان مردم نشسته. ما وشما، مردم خود را ترسانده ایم؟ همه را، حتی بزرگانی را که یک روز برای خودشان کسی بوده اند و در دستگاه اسلامی و انقلابی ما آمد و رفتی داشته اند!
من در نامه ی پانزدهم خود از شانزده شخصیت سیاسی و علمی و دینی و دوهمسرشهید تقاضا کردم که در نگارش نامه به من بپیوندند و برای جناب شما نامه بنویسند و با شما درد دل کنند. تا کنون بجز دونفر، یکی از داخل و یکی از خارج، کسی به سخن من و به درخواست من اعتنا نکرده است. وحال آنکه من به همدلی آنان ایمان دارم. تک به تک آنان با من همسخن و همدل اند اما ترس از داغ و درفشی که دستگاههای امنیتی ما برای معترضان تدارک دیده اند، و ترس از کفن پوشان و اوباشانی که نعره کشان والله اکبر گویان به فحاشی و تخریب خانه ی علما و منتقدان مجاهده می کنند، باعث شده است که کسی را شهامت سخن گفتن با شما نباشد.
به شکلی غیرمستقیم برای آقای هاشمی پیغام فرستادم که برای جناب شما نامه ای بنویسد و درآن نه راجع به انشقاق مردم و واژگونی های عنقریب، بلکه راجع به ابرهای آسمان با شما سخن بگوید. این که مثلاً هوا خوب است و بارانی در راه است. شما آیا باورتان می شود آقای هاشمی، که یک روز همه ی تریبون ها و رسانه ها برای انعکاس اندیشه ها وسخنان و نوشته های او خیز برمی داشتند، از این که برای شما چیزکی بنویسد می هراسد؟ یا مثلاً جناب آیت الله وحید خراسانی و جناب آیت الله جوادی آملی؟ همه را ترسانده ایم آقا. تا چه شود؟ تا همچنان خیمه ی خود و خویشان و هوادارانمان برسرمسندها گسترانیده باشد؟ با آنکه خود دراین باره بارها سخن گفته ایم: ترساندن مردم و نشاندن لکنت برزبانشان، درهرکجا وبویژه در یک نظامی که مدعی مسلمانی است، یک جرم و یک گناه و یک حرام محرز است.
خواهر؟ جان خواهر. می دانی چرا کسی از بزرگان و آیت الله ها جوابی به نامه ی نوری زاد نداده و نمی دهد؟ بخاطر این که اجابت نوری زاد، بلافاصله به اجابت از تقاضای یک فتنه گرتفسیرمی شود. و این یعنی دوستان کفن پوش بلدند با آیت اللهی که سخن به اعتراض گردانیده و در لابلای کلمه ها و جمله ها صدای نازکی خوابانده که آن صدای ضعیف می نالد: آخرچرا؟، چه بکنند و چه بلایی برسر او و برسر آبرویش بیاورند.
رهبرگرامی،
این لکنت بزرگ همان است که شما را در یک سوی و مردمان بسیاری را در دیگر سوی نشانده است. درفاصله ی میان شما و این مردم، وسعتی از بی اعتمادی به ما و شما و بی اعتمادی به قانون و علم و ایمان وعاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرمایید آیا مردمان مصرو تونس و لیبی، حسرتناک این هستند که ازهمین حالات جاریِ ما الگو بگیرند؟ وبشوند آنچه که ما اکنون هستیم؟
اگر که خوب بنگریم خواهیم دید: درهمه ی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضه های مشترک، درمیان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد.
پس قبول می فرمایید همایش شتابزده ی “بیداری اسلامی” وتخلیه ی سراسیمه ی خیزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بیش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه یک عرب منفرد ازمیان میلیونها معترض مصری پرچمی از ما برمی افراشت و سراغی از ما می گرفت و نشانی از اسلام نفس بریده ی ما می گرفت. نه این که آرزویش، اسلامی باشد که در ترکیه سربرآورده و نفس می کشد.
انتخاباتی سرنوشت ساز درپیش است. شما می توانید بدون بها دادن به خواست حداقل بیست میلیون مردم ایران، به همان راهی بروید که تا کنون بدان اصرار ورزیده اید. می توانید بدون حضور این جماعت معترض، به مجلس مطلوب خود دست ببرید. و حتی بدون حضور این مردم، مابقی عمر خود را سپری کنید و با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدای خوب به دیار باقی سفر کنید. اما چه درد که شما با این گزینش یکجانبه، به سرعت از خاطره ها محو خواهید شد و به فهرست حاکمانی خواهید پیوست که با مردمشان نامهربان بوده اند و اعتنایی به خواست و اعتراض آنان نداشته اند.
بیایید و این سخن کبوتران بام خانه ی خود را بشنوید که با نگاه به قدم زدن های شما با هم نجوا می کنند: خواهر؟ جان خواهر. کاش این آقا سیدعلی برای ایران و ایرانیان کیخسرو می شد، نه جمشید. که اولی در اوج اقتدار وعزت و بهره مندی وهمراهی غلیظ مردم، به گوشه ای خزید و به عبادت فروشد. ودومی از نردبان پادشاهی بالاتر رفت تا مگربرجایگاهی برترنشیند. اولی به نامی نیک دست یافت و دومی به گودالی از بدنامی فرو غلتید. وکبوتر دوم بغبغو می کند و می گوید: بله خواهر، این آقا سیدعلی برای کیخسرو شدن برازندگی بیشتری دارد تا جمشید. کاش سید قدر خودش را می دانست.
صدای صادقانه ی آن آوازه خوان پوک دهان نیز همین را می گفت:
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و زعنبر سرشته نبود زداد ودهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی
راستی آیا بزرگواری می فرمایید به دزدان اطلاعات و دزدان سپاه دستورصادرکنید هرچه را که از من ودیگران برداشته اند، به ما بازبگردانند؟ به آنها بفرمایید: ناسلامتی قرار است ملت های دیگر از ما سرمشق بگیرند. به آنها بفرمایید: با این دزدی های مستمر، مثلاً با بردن آلبوم خانوادگی یک متهم، و استفاده ی وحشیانه از عکس ها و تصاویرآن، وبا بردن وسایل کاری و شخصی سایرین، کسی به ما و انقلاب ما نگاه نمی کند که! حالا دزدی های بزرگ و کهکشانی شما ها – که جای گفتن آن اینجا نیست – بماند برای یک فرصت دیگر.
بدرود تا جمعه ی آینده.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد نهم دیماه سال نود
دیدار رهبر جمهوری اسلامی با سفرا و مدیران وزارت امور خارجه، امسال با حاشیه هایی همراه بوده است.
این دیدار، معمولا هر سال تابستان انجام می شد. اما امسال به دلایل نامشخص، در زمستان برگزار شده است.
یکی از کارمندان وزارت امور خارجه درباره دیدار امسال به "ندای سبز آزادی" گفت: در دیدار امسال، نارضایتی سفرا و دیپلمات ها از وضعیت کشور، بیش از سال های پیش نمایان شد.
در دیدار اخیر آقای خامنه ای با سفرای وزارت خارجه که در دفتر رهبری برگزار شد، غضنفر رکن آبادی، سفیر جمهوری اسلامی در لبنان و سهرابی سفیر ایران در قطر، به منظور تملق و چاپلوسی از باقی سفرا خواسته اند تا شعارهایی نظیر «حسین حسین شعار ما شهادت افتخار ما» و «ما اهل کوفه نیستیم» سر دهند، اما با اعتراض دو تن از سفرا مواجه شدند که به نشانه اعتراض و تمسخر می پرسیدند « مگر آقای خامنه ای تنهاست؟»
این کارمند وزارت امور خارجه که خود در جلسه حضور داشته در ادامه گفت: هنگام ورود رهبری نیز تنها چند نفر این شعار را سر دادند و اکثریت سکوت کردند که سکوت آنان مشهود بود.
رسانه های حکومتی راه پیمای های پس ازنماز جمعه و شرکت کنندگان این راهپیمایی ها را گروه های خودجوش مردمی می نامند اما خبرگزاری دولتی ایرنا درگزارشی از نمازجمعه قم به حضور سازمان یافته و گسترده نیروهای سپاه درنمازجمعه اعتراف کرده است.
ایرنا درباره حاشیه های نمازجمعه قم نوشت :حضور نیروهای نظامی و انتظامی خصوصا سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در نمازجمعه عبادی سیاسی قم بسیار چشمگیر و مشهود بود.
برخی از رزمی كاران و ورزشكاران بسیجی به مناسبت نه دی به صورت گروهی در نمازجمعه قم شركت كردند، در پشت لباس این گروه'رزمی كاران ذوالفقار' نوشته شده بود.
محسن قرائتی رییس ستاد اقامه نماز کشوربا بیان اینکه بالاترین حقوق درحوزه علیمه ۲۵۰ هزار تومان است گفت که برخی طلبهها حقوقی کمتر از یک کارگر افغانی میگیرند.وی همچنین مدعی شد که در هر کشوری که دانشگاه بیشتر است، آمار فساد هم بیشتر است.
قرائتی بدون ارائه آمار و ارقام مدعی شد : مطلب تلخ این است که در هر کشوری که دانشگاه بیشتر است، آمار فساد هم بیشتر است و این است که علم به تنهایی نتیجه ندارد و اخلاق و تربیت نمیدهد و با کامپیوتر و روانشناسی و جامعهشناسی و اینها کسی تربیت نمیشود.
رییس ستاد اقامه نماز کشور باز هم بدون ارائه آماری مشخص مدعی شد :در زمان شاه طلبه شدن یعنی فقر و الان هم زندگی طلبهها ضعیف است، حال اگر چند آخوند، وکیل و وزیر و قاضی شدند دلیل این نیست که همگانی است؛ برخی طلبهها حقوقی کمتر از یک کارگر افغانی میگیرند و بالاترین حقوق در حوزه ۲۵۰ هزار تومان است و کدام آخوند را دیدهاید که برج و مزرعه داشته باشد؟ هر چند پولدار بودن بد نیست، از چه راهی پول در آوردن مهم است.
به گزارش ایسنا وی در مرکز تربیت معلم شهید بهشتی ، اظهار داشت: انسان از چند راه « جهل، هوس و تحرکهای بیرونی» گزیده میشود که ولایت فقیه از این سه راه بیمه است.
وی اظهار داشت: تعلیم و تربیت باید هدفمند باشد و اگر کسی تمام افراد بیسواد را بگیرد و دیپلمه تحویل بدهد اما آنان تارک الصلاه باشد، ذخیرهای برای آخرت خود ندارد.
محمدجواد حقشناس از برگزاری سومین جلسه رسیدگی به اتهامات روزنامه توقیف شده «اعتماد ملی» در روز یکشنبه ۱۱ دیماه خبر داد.
محمدجواد حقشناس در گفتوگو با ایسنا افزود: در جلسه اول رسیدگی به این پرونده که در ۲۴ مهرماه برگزار شد بعد از قرائت کیفرخواست توسط نماینده دادستان، به دفاع از کلیات پرداختم و در جلسه دوم هم که در روز ۴ دیماه برگزار شد وارد بندهای شکایت شدم.
وی گفت: تا جلسه دوم ۱۹ مورد از شکات که در مجموع ۳۴ مورد بودند از شکایتشان صرف نظر کردند و ۱۵ مورد باقی ماند.
حق شناس با بیان اینکه از موارد کیفرخواست شش بند باقی مانده که دفاع از آنها در جلسه روز یکشنبه انجام خواهد شد، گفت: از این شش بند سه مورد مربوط به شکایت مدعی العموم و سه مورد دیگر مربوط به سازمان تربیت بدنی ، سردار باقرزاده رییس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و سازمان نظام دامپزشکی است.
مدیر مسئول روزنامه توقیف شده اعتماد ملی تصریح کرد: به نظر می رسد این جلسه آخرین جلسه دادگاه باشد و بعد از آن هیات منصفه با استماع آخرین دفاع در مورد تک تک شکایات اظهار نظر کرده و نهایتا قاضی و هیات مستشاری نسبت به صدور رای در مرحله اول اقدام می کنند.
وی گفت: یکی از شکات که همان صندوق ذخیره فرهنگیان است در ابتدای جلسه قبل از شکایتش انصراف داد..
لیلا خالدی، وب سایت جرس
برادر گرامی آقای نوری زاد؛
سلام!
چنان که ملاحظه می کنید گویا مردم ترجیح داده اند به خود شما نامه بنویسند. راستش من به این دلیل برای شما می نویسم که اساساً با شماست که حرف دارم و پس از عمری زبان من با زبان شماست که مشترک شده است.
بگذارید نخست خود را معرفی کنم: من زنی چپ و از زندانیان دهۀ 60 هستم. به عنوان یک هموطن بسیاری حرف ها با شما و دوستان مذهبی دیگر که زمانی مدافع این حکومت بوده اند دارم. می دانید، ما و شما سال های دراز در دو سوی دیواری بلند و گذرناپذیر زیستیم و این دیوار زبان ما، آمال ما، فرهنگ ما و کلام ما را برای دوره ای طولانی از شما متفاوت ساخت. ما در درون زندان و زیر فشار و شکنجه و یا در دربه دری، بیکاری و در وحشت از آینده و شما آن طرف دیوار، آن طرف میز و برخی در مسند قدرت زندگی کردید. ما و شما در ظاهر در یک کشور اما در واقعیت در دو سیارۀ گوناگون زیستیم. همین زندگی متفاوت ما را از شما دور کرد آن قدر که زمانی دراز گذشت و ما به کلی گفت و گو با شما را از یاد بردیم. اصلا ما زبان مان با شما متفاوت شد، فارسی ما فارسیی نبود که شما صحبت می کردید.
می دانم که مدتی است قصه این طرفی ها را هم می شنوید، اما بگذارید نخست من هم روایت خودم را از آن سالها بگویم:
به گذشته و به سال های زندان که نگاه می کنم حتی روزی را به خاطر نمی آورم که فارغ از درد و فشار زندانبان بوده باشد. دوره بازجویی، شلاق، کتک و تحقیر، مدت های طولانی انفرادی و سلول ، بندهای بی هواخوری، محروم از غذای کافی و هجوم گاه و بیگاه زندانبانان عربده کش، کف بر دهان و قسی القلب. راستش را بخواهید خودم هم باورم نمی شود ما از آن دوزخ که لقب دانشگاه اسلامی بدان داده بودند، از آن دالان وحشت گذر کردیم، زنده ماندیم، جز عده ای دچار جنون نشدیم و از بیخ و بُن عقل مان را از کف ندادیم. در حیرتم که پس از دیدن آن همه خشونت و بی رحمی چه گونه توانستیم بار دیگر سرپا بایستیم و زندگی عادی از سر بگیریم، تشکیل خانواده بدهیم، بچه دار شویم و به بچه هامان عشق و احترام به انسان را بیاموزیم.
یادم هست سال 60، در بند 240 زندان اوین با ششصد نفر دیگر هم بند بودم. ساختمان دو طبقه قدیمی آجر قرمز ساخت اسرائیل شش اتاق داشت که مملو از انسان هایی بود که به دلایل گوناگونی دستگیر شده بودند. آن موقع ها "زیربازجویی ها" را مستقیم به بند می آوردند. زندانی ها را صبح برای بازجویی می خواندند و شب با پاهای آش و لاش و باندپیچی شده بر می گرداندند. هم بندان زیر بغل زندانی شکنجه شده را می گرفتند و به اتاقش راهنمایی می کردند. بعضی از آنها کودکی همراه خود داشتند، بعضی شان مادرانی بودند در دهه شصت و هفتاد عمر و بعضی دخترکانی که هنوز چهره ها شان نشان از کودکی داشت. دهشتناک ترین زمان روز، از غروب آفتاب شروع می شد که اسامی اعدامی ها را می خواندند. دختران جوانی که با بدرقۀ چشمان اشکبار دوستان، لبخند بر لب و سرودخوانان به سوی مرگ می رفتند و ما را در حیرت عظمت وجودشان وشجاعت بی بدیل شان باقی می گذاردند. هرگز نفهمیدم سرشت آنها از چه بود که لبخند زنان از جان شیرین دست می شستند و در اوج جوانی با زندگی وداع می گفتند. ساعتی بعد صدای دهشتبار شلیک همزمان صدها گلوله شنیده می شد و پس از آن "الله اکبر" قاتلان که با تیرهای خلاص همراهی می شد. با شمردن تیرهای خلاص می توانستیم بدانیم آن شب، آخرین شبِ چند انسان بوده است.
قصه غصه های ما بی شمارند آقای نوری زاد، چنانکه بازگویی بخش اندکی از آنها هم از حوصله این نوشتار خارج است، اما حالا که پس از مدت ها با شما سخن می گویم بگذارید بیشتر بگویم؛ ما هنوز خیلی حرف ها با شما داریم:
از روزهای حبس در زندان مخوف سه هزار -کمیته مشترک- برایتان بگویم که برخی از ما حتی از "تجمل" داشتن سلول نیز محروم بودیم و هفته ها را با چشم بند در راهروها به سر بردیم. تمام سهم ما از زندگی، یک پتوی سیاه سربازی چهارتا شده بود که روی آن "قدم می زدیم" و "ورزش می کردیم". یادم هست وقتی زندانیان شکنجه شده را با پاهای خونین به دستشوئی
می بردند و برخی مجبور به خزیدن روی زمین بودند، صدای زنان پاسدار بند را می شنیدم که با خنده به هم می گفتند:" دست برادر فلانی درد نکنه، این نتیجه زحمت اونه ها!" هرگز نتوانستم چنان خشونتی را باور و هضم کنم که انسانی بتواند به رنج و درد انسانی دیگر بخندد حتی اگر او را دشمن بپندارد.
روزهای بازجویی سپری شدند و من به بند عمومی آمدم. آنجا تواب ها را داشتیم، انسان هایی که زیر فشار طاقت فرسا و غیرانسانی بازجوها خود را و انسانیت شان را انکار می کردند. داستان ها داشتیم با آن ها. به آنها می گفتند کلاه بیاورید، سر می آوردند. با حمایت زندانبان ها، آنها ما را نجس می خواندند، چون نماز نمی خواندیم و بر درستی مواضع سیاسی مان پا می فشردیم. ما "نجس" بودیم چون برای میهن بلازده مان عدالت، آزادی و استقلال طلب می کردیم. ما "نجس" بودیم چون میان مردم بذر دوستی و شعور پراکنده بودیم، به بسیاری سواد آموخته بودیم و به زنان حقوق انسانی شان را یادآور شده بودیم. ما "نجس" بودیم چون کرامت انسان را طلب کرده بودیم و برای هموطن خود زندگی در خور شان او آرزو کرده بودیم. گویا همین دیروز بود که پاسدار مسئول بند از بلندگو فریاد می کشید:" نماز نخون ها فقط حق دارن نفس بکشن، فقط نفس!" نمی دانید که در آن فضا نفس کشیدن هم چه کار طاقت فرسایی بود.
ما آن روزها را گذراندیم و به دهشت بار ترین روزهای زندگی مان در سال 67 رسیدیم. تابستان آن سال زنان و دختران مجاهد را دسته دسته از بندمان بردند و به دار آویختند و ما را در ناباوری باقی گذاردند. یادم هست از زندانیان مجاهد می پرسیدند اتهامشان چیست؟ اگر کسی جرات می کرد به جای "منافق" بگوید "مجاهد" حکم مرگ خود را امضا کرده بود. باورتان می شود؟ انسانی حتی نتواند نام گروه سیاسی خود را بر زبان بیاورد. در درد و حیرت از دست دادن هم بندی هامان بودیم و نمی دانستیم فاجعه ای دیگر درست چند قدمی مان در جریان است؛ همزمان داشتند مردان را پس از دادگاه های چند دقیقه ایِ مرگ دسته دسته به درۀ نیستی می فرستادند.
نیمه شهریور همان سال پس از آن که "حساب مردها را رسیدند"، به سراغ ما زنان آمدند و ما را به جرم نماز نخواندن به تحمل ضربات شلاق محکوم کردند. آقای نیری رئیس "دادگاه" در همان جلسات چند دقیقه ای به ما "مژده" داد که "می خواهند پس از آن احکام بر زمین مانده اسلام را با جاری کردن حد ِ حتی الموت (شلاق تا مرگ) بر زنان زندانی اجرا کنند." غیر قابل باور است می دانم! ما را هر روز پنج بار (پس از هر اذان) و هر بار پنج ضربه شلاق می زدند تا شاید پس از تحمل 25 ضربه در روز ایمان بیاوریم به آنچه که آنها دین می خواندندش. در اینجا به ویژه باید از دو تن از دوستانم برایتان بگویم که 21 روز مداوم (بله، 21 روز) در اعتصاب غذای خشک به سر بردند، شلاق خوردند و حاضر به تسلیم نگردیدند. شما که اعتصاب غذای خشک از سر گذرانده اید، می دانید این یعنی چه.
آن سال ها گذشتند- سال هایی که درد آن تا دم مرگ همراه ما خواهد بود. سال هایی که ما هرگز با شما سخن نگفتیم چرا که ما این سوی دیوار بودیم و شما آن سو.
برادر مسلمان، آقای نوری زاد؛
پس از دو دهه سکوت و سخن نگفتن با شما، ناگاه در سال 88 به کودتای انتخاباتی رسیدیم و پس از آن در حیرت و تعجب شاهد فراز دیگری از زندگی مردم مان شدیم. با چشمان شگفت زده به تماشای معجزه ای نشستیم که باورش به راستی دشوار بود ؛ جنبش سبز! بار دیگر سیل عظیم مردمی را دیدیم که به جادوی قدرتمند همدلی دست به دست هم خروشان به خیابان ریختند و فریاد زدند :" نه!" آری ما شاهد این موج عظیم شدیم و با ناباوری در میان افواج توفندۀ انسانی بار دیگر پس از سه دهه شما را بازیافتیم. این بار، شما نه آن سوی مرز و دیوار، نه در کسوت بازجو و شکنجه گر یا همدل آنها، نه در پشت میز قدرت، بلکه در این سو و در میان مردم بودید و این به گمان من، از مهم ترین و زیباترین برکات این جنبش بوده است. اتحادی که ما همه سال ها بر ضرورت شکل گیری آن پا فشردیم و کسی گوشش بدهکار نبود، عملا زیر ضربات باتون و در میان مه غلیظ گاز اشک آور و زیر رگبار گلوله ها در خیابان شکل گرفت و با خونی که بر بدن های مجروح مان جاری شد، قوام یافت.
بیش از دوسال از روزهایی که مردم چون سیل به خیابان می ریختند گذشته است. اکنون ماه ها و روزهای خاصی را می گذرانیم؛ بیش از سیصد روز است آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد در حصر به سر می برند، عزیزان مان در این گوشه و آن گوشه در زندان و تبعیداند و جوانان مان در بی تابی بروز یک اتفاق و یک تغییر کیفی نا امید می شوند و اختیار و تحمل از کف می دهند. اما دلم می خواهد به شما و به همه عزیزان دیگر، به همه خواهران و برادرانم بگویم می دانید این جنبش ثمره چه خون هایی است؟ می دانید چه انسان های نازنینی در این دیار ِدرد و خون جان باختند تا مردم جرات کنند "نه" بگویند؟ شما ندیدید سال های کتاب سوزان را، ما دیدیم، شما ندیدید سال های دستگیری های خیابانی و هجوم به منازل را، ما دیدیم، شما ندیدید سال هایی که تنها بازماندۀ فرزند و همسر و برادر آدم ها ساک کوچکی بود که در لونا پارکِ اوین تحویل خانواده می دادند. آنچه را که این جنبش به وجودش آورده پاس بداریم که این روز ها و این فریادها و این اعتراضی که اکنون در سکوت خشم آلود مردم جاری است، نتیجه همه آن لحظاتی است که شریف ترین فرزندان این آب و خاک در انفرادی ها سپری کردند، رنج و دردی است که بر تخت های شلاق و یا در دستبند قپانی تحمل کردند و بهای سرهایی است که بر دار شدند.
برادر عزیز، آقای نوری زاد،
شما و افرادی مانند شما در پیوستن دوباره تان به مردم بهای سنگینی پرداخته و می پردازید، می دانیم. به غیر از اخبار زندان و خاطرات و نوشته های زندانیان، خیلی ها را می شناسم که پیگیرانه نامه های شما را دنبال، شجاعت شما را تحسین و در باره سخنان شما با هم گفت و گو می کنند. ما از نامه های شما می آموزیم و با خواندن جزئیات ِ مگو که سخن گفتن از آنها سال ها ممنوع بوده است، سرشار از شادی می شویم.
هر کس که نداند ما خیلی خوب می دانیم زندان، دستگیری، بازجویی، تلفن های گاه و بیگاه با شماره ناشناس، دفتر اطلاعات و پیگیری و فشار روانی بر خانواده و عزیزان یعنی چه. از نظر من و امثال من ارزش این نامه ها با توجه به بهایی که شما و خانواده تان بابت نوشتن شان می پردازید صد چندان می شود. این نامه ها گواه آنند که ملت ما زیر فشار سر خم نکرده است و آقایان هرگز نتوانسته اند هیمنه قدرت را که در بهمن 1357 در هم شکسته شد، بازسازی کنند. این ملت در سیاه ترین سال ها حرف خود را زد و اعتراضش را کرد؛ لیست بلند اعدامی ها، زندان رفته ها، شکنجه شده ها، از کار اخراج شده ها، کتک خورده ها و سیلی خورده ها، موید این ادعاست. اکنون اگر بسیاری مردم مانند خود من به ظاهر ساکت اند و حرفی از همدلی به گوش شما نمی رسد این بدان معنا نیست که صدای شما شنیده نمی شود و یا عظمت کاری که می کنید درک نمی شود. شاید فکر کنید که تاثیر این نامه ها تنها بر دوستان تان است که با شما در آن سوی دیوار بوده اند. خواستم بگویم، خیر، ما هم خیلی خوب می فهمیم ارزش کاری که می کنید چیست، دلیری تان را ارج می نهیم و در برابر عظمت آن سر تعظیم فرود می آوریم.
می دانم که در لحظات تاریکی و فشار به خاطر سپردن "این نیز بگذرد!" کاری است بسیار دشوار و گاه نشدنی. می دانم در این روزها به یاد داشتن "سیاه ترین لحظه روز درست پیش از طلوع آفتاب است" امری است ناممکن. می دانم هنگامی که در اضطراب آیندۀ نامعلوم برای خود و عزیزان تان قلب تان در سینه بیقرار می تپد و در ذهن تان هزار داستان دهشتبار بالا و پایین می شود، دل قوی داشتن دست نایافتنی می نماید. بله، در زیر شلاق خشونت و تهدید، مثبت اندیشیدن محال به چشم می آید، می دانم. و شاید در این شرایط سخن گفتن و دلگرم کردن بیهوده به نظر بیاید،اما برادر عزیز، با این وجود من دلم میخواهد به شما یادآور شوم در مبارزه شرافتمندانه و صادقانه ای که در پیش گرفته اید تنها نیستید و درودهای گرم و صمیمانه و دعاهای ملتی همراه شماست.
سرتان سلامت و سربلند، عمر شرافتمندانه تان مستدام، دلتان سبز و زبان سرخ تان بُراتر!
زندانی سیاسی دهه 60
احسان هوشمند، وب سایت نوروز
مقدمه
توسعه يکي از مفاهيم جاري و پر مصرف است؛ از مطالب روزنامهها و نشريهها گرفته تا متون سياسي، اداري و علمي، از محاورات روزمره تا مناظرههاي سياسي و فرهنگي همه و همه به اين مفهوم ارجاع ميدهند. بارها و بارها واژه توسعه مورد استفاده و استناد قرار ميگيرد، بي آنکه گويندگان و يا نويسندگان توافق روشني درباره این مفهوم داشته باشند. اقتصاد توسعه، به عنوان بخشي از علم اقتصاد، جامعهشناسي توسعه نيز به عنوان حوزهاي از جامعهشناسي، مردمشناسي، علوم سياسي و مديريت و غيره از جمله علومي هستند که هر يک موضوع و مفهوم توسعه را به نوعي و از منظري مورد توجه قرار ميدهند. در هر يک از دانشها و علومي که نام برده شد نظريههاي گوناگوني درباره توسعه ارايه و نظريههاي رقيب به موازات يکديگر و گاه در مقابل يکديگر ظاهر شدهاند، اما در تمامي اين تلاشهاي نظري از نظريههاي کلاسيک تا تئوريهاي پست مدرن، آنچه مطمح نظر بوده بهبود سطح زندگي و کاهش رنجها و آلام مردم است. بر همين سياق در مقاله حاضر، آن بخشي از شاخصهاي توسعه در استان سیستان و بلوچستان مورد توجه قرار گرفته که با زندگي روزمره مردم در ارتباط بوده و تغيير در آن شرايط و بهبود شاخصهاي مورد بررسي ميتواند به کاهش رنجها و دردها مردمان اين بخش از ديارمان ياري رساند .
موقعيت جغرافيايي استان سيستان و بلوچستان
استان سيستان و بلوچستان به عنوان پهناورترين استان کشور با وسعتي حدود 181758 كيلومتر مربع، در جنوب شرقي کشور قرار گرفته است. استان سيستان و بلوچستان از دو منطقه سيستان و بلوچستان تشکيل ميشود .اکثريت سيستانيها شيعه واکثر بلوچها سني مذهب هستند. اين استان از شمال به استان خراسان جنوبي و کشور افغانستان، از شرق به کشورهاي پاکستان و افغانستان، از جنوب به درياي عمان و از مغرب به استانهاي کرمان و هرمزگان محدود ميشود.
شمال استان يعني منطقه سيستان با دو مشخصة اقليمي و جغرافيايي يعني بادهاي 120 روزه و وجود رودخانه هيرمند و درياچة هامون به عنوان بزرگترين درياچه آب شيرين جهان شناخته ميشود. ولي خشکسالي مزمن و ديرينه و همچنين محدوديتهايي که دولت افغانستان بر راه سرريز آب رودخانة هيرمند ايجاد کرده در کنار بادهاي موسمي و نيز گرماي هوا موجب شده است تا اين منطقه از خشکسالي شديدي در رنج باشد.
هرچند منطقه جنوبي استان يعني بلوچستان داراي طبیعتي کوهستاني است اما در اين حوزه نيزگرماي زياد و فقدان بارندگي موجب کم آبي گسترده شده است. وجود قله نسبتاً بلند تفتان در اين منطقه بر تنوع اقليمي بلوچستان افزوده است.
شاخصهاي جمعيتي استان
استان سيستان وبلوچستان شامل ۱0 شهرستان به نامهاي ايرانشهر، چابهار، خاش، زابل، زاهدان، زهک، سراوان، سرباز، کنارک و نيکشهر است. همچنين اين استان پهناور از 37 بخش، ۳2 شهر و 98 دهستان تشکيل شده است. بزرگترين و پر جمعيتترين شهر استان، زاهدان با بيش از ۵85842 نفر جمعيت است و کم جمعيتترين شهر اين استان شهر کوچک سرباز است که فقط ۱7865 نفر جمعيت دارد.
نتايج سرشماري 1385 نشان ميدهد که جمعيت استان سيستان و بلوچستان 2405742 نفر است. جمعيت استان در سرشماري قبلي يعني سرشماري 1375 برابر با 1722579 نفر گزارش شده بود .
همانگونه که جدول شماره دو نشان ميدهد استان سيستان و بلوچستان از نظر نرخ رشد جمعيت نسبت به ساير نقاط کشور و نيز ميانگين کشوري وضعيت متفاوتي دارد. اين تفاوتها را چنين ميتوان نشان داد:
نخست آنکه نرخ رشد جمعيت استان از ميانگين کشوري بالاتر است. دوم،نرخ رشد جمعيت استان سيستان و بلوچستان در سه سرشماري اخير يعني سرشماري سالهاي 1365 و 75 و 85 از نرخ رشد کشوري بالاتر بوده است. يکي از بالاترين نرخهاي رشد جمعيت کشور به اين استان اختصاص دارد.
بالاتر بودن نرخ رشد جمعيت در استان سيستان و بلوچستان هم شامل مناطق روستايي است و هم شهري. يعني هم نرخ رشد جمعيت در مناطق روستايي و هم نرخ رشد جمعيت در حوزه هاي شهري سيستان و بلوچستان بالاتر از نرخ کشوري است. به عنوان نمونه نرخ رشد جمعيت کشور در سال هاي 1375 تا 1385 برابر با61/1 گزارش شده اما همين نرخ براي استان سيستان و بلوچستان 40/3 ميباشد. مناطق شهري استان نرخ رشد15/4 و مناطق روستايي نرخ 66/2 را در ده سال اخير تجربه کردهاند در حالي که اين نرخ براي مناطق شهري و روستايي کشور 74/2 و 49/0- ميباشد.
اين دادهها نشان ميدهد كه عليرغم موفقيت کشور در اجراي سياستهاي کنترل مواليد؛ اين سياستها در اين استان توفيق چنداني نداشتهاند. پرسش آن است كه آيا اين نرخ بالاي رشد جمعيت ناشي از ضعف و کمکاري دستگاههاي بهداشتي مستقر در منطقه است؟ يا رشد جمعيت تحت تأثير آموزههاي مذهبي در منطقه است؟ آيا ميان فقر عمومي در منطقه و رشد جمعيت رابطه وجود دارد؟ و پرسشهاي ديگري از اين است كه بي پاسخ ماندهاند. اين دلايل و علل هر چه باشد، نرخ بالاي رشد جمعيت ميتواند به عنوان يکي از شاخصهاي مهم توسعه نايافتگي منطقه قلمداد شود.
جدول شماره 3 نشان ميدهد از مجموع 2405742 جمعيت استان سيستان و بلوچستان حدود6/49 درصد جمعيت استان در مناطق شهري ساکن هستند. به سخن ديگر برخلاف روند تحولات کشوري که جمعيت شهرنشين بر ساکنان روستا پيشي گرفته است همچنان در استان سيستان و بلوچستان جمعيت روستايي بيش از جمعيت شهري است.
جدول شماره 4 نشان ميدهد بيش از 50 درصد از جمعيت استان سيستان و بلوچستان در روستا ها ساکن هستند.
گستردگي استان و نيز خشکي و غير قابل سکونت بودن برخي مناطق استان موجب شده تا در اين استان پهناور تراکم نسبي جمعيت بسي کمتر از ديگر مناطق ايران و معدل کشوري باشد.
افزون بر رشد بالاي جمعيت يکي ديگر از ويژگيهاي جمعيتي استان نسبت بالاي خانوارهايي با تعداد بيش از پنج نفر است. در حالي که 21/32 درصد از خانوارهاي کل کشور داراي پنج نفر و بيشتر هستند، در سيستان و بلوچستان اين نسبت بيش از نيمي از خانوارهاي استان راشامل ميشود. نتايج سرشماري 1385 نشان ميدهد که 61/51 درصد از خانوارهاي استان پنج نفره و بيشتر هستند.
در خصوص بعد خانوار جدول شماره 7 به مقايسه متوسط افراد خانوار در استان با کل کشور پرداخته است. جدول نشان ميدهد متوسط افراد خانوار در استان سيستان و بلوچستان 11/5 نفر است. اين وضعيت درکل کشور03/4 نفر است. اين نسبت در سرشماري 1375، 90/5 نفر متوسط افراد خانوار براي سيستان و بلوچستان و 84/4 نفر براي کل کشور گزارش شده است. اين وضعيت نشان ميدهد بعد خانوار در ده سال 1375 تا 1385 کاهش داشته اما فاصله با کل کشور تغيير چنداني نکرده است.
يکي ديگر از شاخصهاي جمعيتي مورد بررسي در اين مقاله ساختار سني استان سيستان و بلوچستان است که از طريق دادههاي جمعيتي گروههاي سني احصا مي شود. در جدول شماره 8 توزيع نسبي جمعيت کشور بر حسب درصد و بر مبناي تقسيمبندي در سه گروه عمده سني صفر تا 14 ساله، 15 تا 64 ساله و 65 ساله و بيشتر نمايش داده شده است. بالا بودن درصد جمعيت در گروه اول يعني صفر تا 14 ساله و کمي جمعيت در گروه آخر يعني 65 ساله نشانگر ساخت جوان جمعيت است. دادههاي جدول نشان ميدهد درصد جمعيتی گروه صفر تا 14 ساله استان سيستان و بلوچستان بسيار بالاتر از ميانگين کشوري است. در حالي که صفر تا 14 سالههاي کل کشور 08/25 درصد است اين نسبت براي استان 85/38 درصد و براي گروه سني 65 ساله و بيشتر در حالي که معدل کشوري 19/5 گزارش شده براي استان تنها 95/2 درصد است. اين آمارها از سويي نشانگر جواني ساختار جمعيت استان سيستان و بلوچستان در مقايسه با کل کشور است و از سوي ديگر از پايين بودن شاخص اميد به زندگي در اين استان حكايت دارد.
شاخصهاي توسعة استان سيستان و بلوچستان
يکي از مهترين شاخصهاي معرّف توسعه اجتماعي و نيز توسعه پايدار ميزان با سوادي است. ميزان باسوادي جمعيت شش ساله و بالاتر استان سيستان و بلوچستان درمجموع و نيز به تفکيک شهر و روستا از معدل کشوري پايينتر و حتي در رتبه آخر استانهاي کشور قرار دارد. جدول شماره 9 نشان ميدهد در حالي که ميانگين 61/84 درصد جمعيت شش سالهها و بالاتر کشور با سواد هستند در استان سيستان و بلوچستان اين نسبت 01/68 درصد است. به سخن ديگر حدود 32 درصد از جمعيت لازمالتعليم استان بي سوادند. اين نسبت براي مناطق روستايي استان 82/59 درصد است. يعني حدود 40 درصد روستائيان لازمالتعليم بي سوادند. شکاف بالاي معدل کشوري با وضعيت استان نشان ميدهد از نظر شاخص سواد وضعيت استان سيستان و بلوچستان بسيار نامناسب است.
يکي ديگر از دادههاي مربوط به موضوع توسعه، شاخصهاي مربوط به نيروي کار است و يکي از نخستين و مهمترين موانعي که در راه بررسي اين مقوله پيش ميآيد، آمار مبهم و متناقض است.
جدول شماره 10 و 11شاخص عمده نيروي کار در جمعيت 10 ساله و بيشتر را در سالهاي 1380 و 1385 به تصوير ميکشد. همچنين به طور مشخصتر نرخ بيکاري جوانان 15 تا 24 ساله مورد بررسي قرار گرفته است. نگاهي به دادههاي جدول بيش از آنکه معرف وضعيت بيکاري در استان باشد زمينهساز بروز شک و ترديد در صحت آمارهاي رسمي است. چرا که بيشترين کاهش آمار بيکاري در طي 5 سال در کل کشور طبق آمارهاي مرکز آمار ايران مربوط به استان سيستان و بلوچستان است که از رقم 3/35 درصد بيکاري در سال 1380به 9/10 درصد در سال 1385کاهش يافته است. به هيچ وجه معلوم نيست که چگونه در طي پنج سال نرخ بيکاري به اين صورت کاهش يافته است. به ويژه آنکه در حوزة تاسيس واحدهاي صنعتي اشتغالزا و يا در بخشهاي خدماتي، معادن، کشاورزي و دامداري استان نيز دگرگوني خارقالعادهاي ظهور و بروز نداشته است. هر چندکه در همين آمارهاي مبهم و متناقض نيز نرخ دو رقمي بيکاري نشانگر وضعيت نامطلوب اشتغال در اين استان ميباشد.
جدول شماره 12 تعداد کارگاههاي صنعتي استان را در سال 1385 به تصوير ميکشد. وضعيت غمانگيز بخش صنعت استان سيستان و بلوچستان از خلل اين آمارها کاملاً نمايان است. ازمجوع 16018 کارگاه صنعتي کشور در سال 1384استان سيستان و بلوچستان داراي 138کارگاه صنعتي است، يعني 86/0درصد (هشتاد وشش صدم درصد) کارگاههاي صنعتي کشور در استان سيستان و بلوچستان قرار دارد. اين آمار نشان ميدهد که سهم استان از کارگاههاي صنعتي کشور حتي به يک درصد هم نميرسد. وجود 5 کارگاه صنعتي داراي 100 نفر و بيشتر کارکن در استان، از مجموع 1982 کارگاه در کشور، نشان ميدهد اين نسبت براي اين دست از کارگاهها به 25/. درصد (بيست و پنج صدم درصد) هم نميرسد.
در حوزه بهرهبرداري از معادن وضعيت استان سيستان و بلوچستان تفاوت چنداني با وضعيت واحدهاي صنعتي ندارد. وجود تنها 36 معدن در حال فعاليت با 785 نفر شاغل نشاندهنده نقش حداقلي معادن در ساختار اقتصادي منطقه است. سهم استان از شاغلان بخش معدن حدود يک درصد از کل شاغلان کشوري است. سهم معادن در حال بهرهبرداري نيز در همان حدود يک درصد معادن درحال بهرهبرداري کشور را تشکيل ميدهد.
از نظر تعداد مؤسسات درماني و تعداد تخت بيمارستاني به عنوان شاخصهاي بهداشتي نيز متأسفانه وضعيت استان سيستان و بلوچستان چندان رضايتبخش نيست. وجود تنها 13 مؤسسه درماني در اين استان پهناور در سال 1385به معناي محروميت شديد استان در بخش درمان و پزشکي است. 2117 تخت نيز براي بستري شدن بيماران در استان تأييدي بر اين محروميت است. در حالي که استان سيستان و بلوچستان بيش از ده درصد از وسعت کشور را در بر ميگيرد و حدود 41/3 درصد جمعيت کشور نيز در استان ساکن ميباشند اما سهم مؤسسات درماني کشوري مستقر در استان 68/1 درصد و سهم تخت بيمارستاني 82/1 درصد گزارش شده است.
از نظر شاخصهاي فرهنگي و ورزشي نيز وضعيت استان در مقايسه با ميانگين کشوري چندان مثبت نيست. به عنوان نمونه ميتوان به وضعيت نشر کتاب و يا نشريات محلي اشاره کرد. در سال 1385 تنها 23 جلد کتاب در سطح استان منتشر شده است. از اين تعداد 9 مورد تأليف و 14 مورد ترجمه است. همچنين در سال 1385 در استان پهناور سيستان و بلوچستان تنها يك سينما فعال بوده است. ظرفيت اين سينما 470 نفر گزارش شده است. جالب آنکه اين سينما نيز نه در مرکز استان يعني زهدان، بلکه در زابل فعال بوده است. بنا بر گزارش سالنامه آماري، استان در سالهاي گذشته داراي 3 سينماي فعال بوده است که در سال 1385 به يك سينما کاهش يافت. همچنين در سال 1385 در سطح استان 16 نشريه با 41000 تيراژ ماهانه منتشر شده است. استخرهاي فعال استان نيز از 9 استخر فعال در سال 1382 به 4 استخر در سال 1385تقليل يافتهاند. همچنين در چند دهة اخير و به دنبال گسترش دانشگاههاي استان ميزان اشتغال به تحصيل جوانان استان در سطوح مختلف دانشگاهي روز به روز گسترش قابل توجهي داشته است. تربيت نيروي متخصص مورد نياز اين استان و ساير نقاط کشور ميتواند يکي از کارکردهاي اين وضعيت باشد. اما در کنار اين کارکرد مثبت؛ در دو دهة اخير تغيير الگوي پذيرش دانشجو و حرکت به سوي محلي گزيني و بومي گرداني دانشگاهها ميتواند پيامدهاي منفي به دنبال داشته باشد. هم اينک بيش از 95 درصد از داوطلبان استان سيستان و بلوچستان در دانشگاههاي سطح استان پذيرفته ميشوند. اين رقم بالاي بومي گزيني دانشجو از چند جنبه ميتواند مورد بازنگري قرار گيرد.
از سويي استان سيستان و بلوچستان يکي از محرومترين استانهاي کشور است وپذيرش دانشجوي بومي در دانشگاههاي كشور نوعي «بيعدالتي آموزشي» را دامن ميزند و اثرات آن تا مدتها ماندگار و ملموس خواهد بود از آنجايي بسياري از امكانات آموزشي، اساتيد مجرب و فرصتهاي علمي در تهران، اصفهان، شيراز، مشهد و تبريز و چند نقطه ديگر از كشور متمركز شده است. آيا اين عادلانه است كه دانشجوي تهراني و اصفهاني و تبریزی در تهران و اصفهان و تبریز بتوانند تحصيل كنند، اما دانشجوي منطقه محروم سراوان در دانشگاههاي به نسبت محروم استان ؟
همچنين اين وضعيت ميتواند در آينده به بازتوليد گسترده محروميت و گسترش نابرابري توسعهاي در مناطق مختلف كشور در اين مناطق منجر شود. آيا سطح آموزش و دسترسي به منابع علمي و كمك آموزشي و استاد و پژوهش در همه مناطق كشور همسنگ است؟ پيامد اين نابرابري به جز در فارغالتحصيلان دانشگاهها و جامعه و استان مربوطه در كجا نمايان ميشود؟ مگر غير از اين است كه اين فارغالتحصيلان بايد مسئوليتهاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي حركت به سوي توسعه را بر دوش بگيرند؟
ضمن آنكه به دليل تمركز امكانات صنعتي، علمي، فرهنگي و اقتصادي و پژوهشي كشور در چند مركز كشور اگر دانشجويي در اين مراكز پذيرفته شود در حين تحصيل فرصت استفاده از اين ظرفيتها را يافته والبته ديگران در اين خصوص محروم خواهند بود. آيا با عدالت اجتماعي سازگار است كه گروهي در دوران تحصيل ماقبل دانشگاهي در منطقهاي محروم، در همان منطقه هم در دانشگاه پذيرفته شوند و البته فرصتهاي دسترسي كمي به مراكز علمي، پژوهشي و اقتصادي و صنعتي داشته باشند و گروهي بالعكس از ابتداي تحصيل در منطقهاي برخوردارتر شروع كنند وتا انتهاي تحصيل از مزاياي آن منطقه هم برخوردار باشند.
علاوه بر اين محلي گزيني و بوميگرداني دانشگاهها امكان انتخاب و حق انتخاب را از داوطلبان سلب ميكند. اگر داوطلب تهراني مايل به ادامه تحصيل در بلوچستان باشد امكان بسيار كمي خواهد داشت. و يا داوطلب همداني نميتواند در يزد تحصيل كند و اين گذشته از آنكه با عدالت سازگار نيست و حق انتخاب ملي را ناديده ميگيرد، نشان ميدهد كه از اين به بعد ايرانيان براي حضور در گوشه و كنار كشور (به جز محل سكونت) نيازمند مقدمات بسياري همراه با موانع گوناگوني هستند. گسترش محليگرايي، عدم دسترسي به فرصتهاي اقتصادي براي مناطق محرومتر و از همه بدتر گسترش احساس غريبگي در ميان ايرانيان. از پيامدهاي اينگونه طرحها است كه بدون جامعنگري و صرفاً با نگاهي بخشينگر به برنامهريزي ميپردازد.
از طرف ديگر «عدم ارتباط و قطع ارتباط نخبگان مناطق محلي با نخبگان و مردم ديگر نقاط ايران» كاركرد منفي ديگر اينگونه طرحها است و انسجام ملي و همبستگي ملي ايرانيان به عنوان يك استراتژي و راهبرد مهم از منظر طراحان اينگونه طرحها مغفول مانده و خساراتي بر آن وارد ميشود. آمد و شد نخبگان علمي مناطق مختلف كشور به اقصي نقاط كشور ضمن ايجاد زمينه مفاهمه و ارتباط گستردهتر و آشنايي ايرانيان با يكديگر زمينه نزديكي بيشتري ميان آنان را فراهم كرده و در يك منظر كلان و آيندهنگر منافع ملي را مطمح نظر قرار خواهد داد. با اجراي اينگونه طرحهاي بخشينگر به جز كشيده شدن ديواري بلند ميان ايرانيان چه چيزي به دست ميآيد؟ در اين طرح جايگاه مليانديشي كجاست؟ كاركرد گسترش محليگرايي رودررو قرار گرفتن محليانديشي با مليانديشي است و البته در اين كارزار، مليانديشي مغلوب محليانديشي خواهد بود.
يکي از مباحثي که در ادامه مورد بررسي قرار مي گيرد شاخص ازدواج و طلاق است. درسال 1385 در کل کشور نسبت طلاق به ازدواج 08/12 درصد و در مناطق شهري 15/14 درصد و در مناطق روستايي 88/6 درصد گزارش شده است. ميزان طلاق در مناطق روستايي استان سيستان و بلوچستان با 12/2 درصد يکي از پايين ترين نرخهاي طلاق در کشور محسوب مي شود. نسبت طلاق به ازدواج در مناطق شهري نيز2/6 درصد و در کل استان 48/4 درصد گزارش شده است. همه اين آمارها نشانگر نرخ پايين طلاق در سطح استان در مقايسه با کل کشور مي باشد.
يکي ديگر از ويژگيهاي جمعيتي استان بنا بر موقعيت مرزي استان، حضور تعداد زيادي از اتباع خارجي به ويژه اتباع افغانستان و پاکستان است. بنا بر آمارهاي مربوط به سرشماري 1385 از مجموع 2405742نفر جمعيت سرشماري شده استان حدود 112329نفر داراي تابعيت افغاني و 4579تابعيت پاکستاني داشتهاند.
آمارهاي ارايه شده در بخشهاي پيشين نشان ميدهد از نظر شاخصهاي توسعه انساني و توسعه اقتصادي و اجتماعي اين بخش مهم از ايران يعني استان سيستان و بلوچستان وضعيت رضايتبخشي ندارد. دروازه ايران به شرق به ويژه شبه قاره هند يعني استان سيستان و بلوچستان با ساحل طولاني برکرانة درياي عمان، متأسفانه با مشکلات عديدهاي روبرو است. گستردگي زياد سرزميني، همسايگي زميني با دوکشور پاکستان و افغانستان، در مجاورت آبهاي بينالمللي و اقيانوس هند، قرار گرفتن در نزديکي مراکز توليد مواد مخدر در آن سوي مرزها و برخي تحرکات نظامي گروههاي سياسي مسلح و حضور گسترده مهاجرين افغاني بر اهميت اين استان افزوده است. براي مطالعهاي که توسط راقم اين سطور درباره وضعيت استفاده از مديران بومي و محلي در چند استان قومي کشور صورت گرفت، مطابق با دستهبنديهاي نظام اداري کشور، مديران در سه سطح عالي، مديران مياني و مديران پايه دستهبندي شدهاند. منظور از مديران عالي, استانداران، معاونان استاندار، مديران عامل بانکها و رؤساي دانشگاهها و پژوهشگاهها ميباشد. مديران مياني شامل معاونين رؤساي دانشگاهها، مديران کل استانداري، رؤساي سرپرستيها و منطقههاي بانکها، شهرداران مراکز استانها، فرمانداران مراکز استان و شهرستانهاي بيش از 300 هزار نفر جمعيت، رؤساي دانشکدهها، رؤساي بيمارستانهاي بزرگ و رئيس مرکز آموزش مديريت دولتي استان، فرمانداران شهرستانها و معاونان فرماندار، مديران عامل و معاونان مديران عامل شرکتهاي استاني ،رؤساي بيمارستانهاي کوچک، مديران مراکز آموزش کشاورزي و امثال اين دسته از مديران را شامل ميشوند. مديران معمولي يا پايه هم شامل رؤساي ادارات، بخشداران، معاونان دادگستري شهرستانها و مديران مشابه است.
جدول شماره 17نشان ميدهددر سال 1382 اکثريت قابل ملاحظهاي از مديران اين استان -6/65 درصد- يعني 525 نفراز 800 مدير اين استان بومي هستند. هر چند در ميان مديران عالي مديران بومي حضور ندارند اما اين آمارها نشان ميدهد اکثر مديران استان بومي هستند. افزايش شمار فارغالتحصيلان دانشگاهي و ارتقاي انتظارات مردم منطقه موجب شده بود تا در اوايل دهة هشتاد آمار مديران محلي رشد قابل ملاحظهاي داشته باشد. اگر چه اين آمار نشان نميدهد چه تعداد از مديران استان سيستاني يعني شيعه مذهب و چه تعداد سني مذهب و بلوچ ميباشند. ولي شواهد نشان ميدهد در سطح استان و در سطح کشور نخبگان و تکنوکراتهاي سني مذهب کمتر در موقعيت شغلي و مديريتي عالي مورد استفاده قرار ميگيرند.
جدول شماره 18 گزارشي از برخي آسيبهاي اجتماعي را به تصوير ميکشد.آمارها نشان ميدهد سهم استان از هشت آسيب اجتماعي ارائه شده در سطح کشور بسيار کم و کمتر از نسبت جمعيتي استان به کل کشور است.
نتيجه گيري
استان سيستان و بلوچستان در جنوب شرقي کشور و در کرانههاي درياي عمان و در همسايگي کشورهاي افغانستان و پاکستان قرار دارد. اين وضعيت به علاوه گستردگي و پهناوري استان ميتواند توان بالقوة زيادي براي توسعه منطقه و حتي کشور مهيا سازد. گسترش شمار دانش آموختگان دانشگاهي را نيز بايد بر اين مزيتها افزود. تنوع آب و هوايي و وجود معادن در منطقه را هم بايد بر فهرست توانمنديهاي بالقوة استان افزود. تقويت بازارچههاي مرزي و بنادر استان حتي ميتواند فرصتهاي کم نظير و مناسبي براي صادرات و واردات کشور فراهم سازد.
با وجود اين توان، هنوز استان سيستان و بلوچستان محرومترين استان کشور محسوب ميشود. رشد نسبتاً بالاي جمعيت، بيکاري گسترده، ورود گسترده مواد مخدر از مرزهاي شرقي، تعداد اندک مراکز توليدي و صنعتي، کم رونقي دامداري و کشاورزي و بخش معدن، عدم دسترسي مناسب به مراکز بهداشتي و درماني، بيسوادي گسترده و مواردي از اين دست نشان ميدهد مردمان اين بخش از ايران با رنجها، دردها و کمبودهاي بيشماري دست به گريبانند. وضعيت شاخصهاي توسعة درون استاني نيز نشان ميدهد اين محروميتها در داخل استان شکل قومي ندارد و شمال و جنوب استان يعني منطقه سيستان و ناحيه بلوچستان با محروميتهاي گستردهاي روبرو هستند. اين وضعيت و نيز توسعه نايافتگي ديگر بخشهاي کشور نشان ميدهد يکي از مبرمترين و اساسيترين نيازهاي کشور توجه به حقوق اساسي ملت به ويژه تلاش براي دستيابي همه ايرانيان به فرصتهاي برابر توسعهاي است. عزم ملي براي دستيابي به توسعه پايدار و تمرکز همه دلسوزان، فرهيختگان و روشنفکران بر گفتمان توسعه ميتواند بر کاهش اين شکافهاي توسعهاي تأثير گذار باشد.
منبع:فصلنامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو شماره 57 فروردین 1390 صفحات29 تا 43
يادداشتها:
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
-ريچارد پيت، الين ريچارد هارت ويک،1384 نظريههاي توسعه ترجمه: مصطفي ازکيا، اسماعيل رحمانپور، رضا صفري شالي، نشر لويه.
-آمارهاي اين بخش از نتايج سرشماري 1385 استان سستان و بلوچستان اخذ شده است.
- خانوار چند نفركه با هم در يك اقامتگاه زندگي ميكنند و با يكديگر همخرج هستند و معمولاً با هم غذا ميخورند يك خانوار را تشكيل ميدهند. بنابراين لازم نيست اعضاي يك خانوار حتماً با يكديگر رابطه خويشاوندي داشته باشند. بدين معني كه خانوار لزوماً با خانواده يكي نيست، فردي كه به تنهايي زندگي ميكند نيز خانوار تلقي ميشود.
خانوار معمولي :خانوار با تعريف فوق. اكثر افراد كشور را در بر ميگيرد و به همين دليل. اين گونه خانوارها (خانوار معمولي) نيز ناميده ميشوند.
-آمارهاي اين بخش از کتاب سالنامه آماري کل کشور در سال 1385 و نيز کتاب سالنامه آماري استان سيستان و بلوچستان در سالهاي 85 و 84 و 1380اخذ شده است.
-آمارهاي دانشجويي از سازمان سنجش آموزش کشور اخذ شده است.
-آمارهاي اين بخش نتيجه يک مطالعه اسنادي توسط احسان هوشمند در سال 1383 در سطح 6 استان خوزستان، سيستان و بلوچستان،ايلام، کرمانشاه، کردستان و آذربايجان غربي است.
اختلاف بین اصولگرایان حامی رهبری و دولت دراستان همدان سبب شد که گروه های فشار حامی رهبری اجازه ادامه سخنرانی به استاندار این استان را ندهند.علت این امراز سوی باشگاه خبرنگاران جوان که وابسته به نهادهای امنیتی است وابستگی استاندار به جریان انحرافی ذکر شده است.نامی که برخی حامیان رهبری برای حامیان احمدی نژاد برگزیده اند.
براساس باشگاه خبرنگاران گزارش داده است کرم رضا پیریایی استاندار همدان امروز به عنوان سخنران پیش از خطبه های نمازجمعه مرکز استان در حال سخنرانی بود و حدود ۲۰دقیقه از سخنرانی وی می گذشت که نمازگزاران جمعه همدان شعارهایی علیه جریان انحرافی سر دادند.
استاندار همدان نیز با شنیدن این شعارها سخنرانی خود را نیمه تمام گذاشت و با بیان اینکه تقدس نمازجمعه حفظ نشده است، محل نمازجمعه را ترک کرد.
باشگاه خبرنگاران دلیل قطع این سخنرانی را ارتباط نزدیک استاندارهمدان با جریان حامیان دولت که حامیان رهبری آنان را جریان انحرافی می نامند ذکر کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر