خبر / رادیو کوچه
یک مقام قضایی جمهوری اسلامی، روز یکشنبه، 25 دسامبر، اظهار داشت که اجرای حکم اعدام سکینه محمدی آشتیانی، زنی که حکم سنگسارش در پی اعتراضات گسترده بینالمللی متوقف شده، به نظر رییس قوه قضاییه و فقها بستگی دارد.
به گزارش فارس، مالک اژدرشریفی، رییس کل دادگستری آذربایجان شرقی درباره حکم اعدام سکینه محمدی آشتیانی، گفت: «منتظریم ببینیم آیا میتوان کسی را که محکوم به رجم (سنگسار) شده است، با چوبه دار اعدام کرد یا خیر و بلافاصله پس از دریافت نتیجه، حکم را اجرا خواهیم کرد.»
سکینه محمدی آشتیانی در سال ۲۰۰۶ به اتهام مشارکت در قتل همسرش به ده سال زندان و ارتکاب زنای محصنه به سنگسار محکوم شد.
به دنبال فشارهای بینالمللی برای جلوگیری از اجرای حکم سنگسار، قوه قضاییه جمهوری اسلامی اعلام کرد که خانم آشتیانی به جرم دست داشتن در قتل همسرش به قصاص محکوم اما حکم سنگسار وی معلق شده است.
آقای اژدرشریفی در رابطه با علت عدم اجرای حکم سنگسار خانم محمدی گفت که «چون ما امکانات اعدام با رجم را نداشتیم» موضوع را به محمود هاشمی شاهرودی رییس قوه قضائیه وقت، ارسال کردهاند.
آقای شریفی گفت که با تغییر رییس قوه قضاییه، صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه این نظر را داشته است که چون هدف اصلی اعدام است پس اگر امکان رجم نیست به لحاظ فقهی میشود اعدام را با چوبه دار انجام داد.
به گفته آقای شریفی، رییس قوه قضاییه در این باره دستور داده است: «قدری صبر کنیم تا با فقهای دیگر بحث شود و نتیجه دقیق و روشنی اتخاذ شود.»
آقای شریفی با تاکید بر اینکه منتظر نتیجه بررسیها درباره نحوه اعدام خانم محمدی است گفت که خانم محمدی به اتهام مشارکت در قتل شوهرش به ده سال زندان محکوم شده و «چون متهم در حال سپری کردن دوران مجازات معاونت در قتل و در زندان است گفتیم مشکلی وجود ندارد و عجلهای در کار نیست.»
از سویی دیگر گروه دیدهبان حقوق بشر که پرونده خانم آشتیانی را دنبال کرده میگوید که وی گفته است که اقرارهایش نزد بازجویان در زمینه زنا تحت تهدید بوده و آن را پس گرفته است.
بیشتر بخوانید:
«سکینه محمدی آشتیانی در مرخصی بهسر میبرد»
شراره سعیدی/ رادیو کوچه
مطلبی را که در این برنامه گنجاندهام، روایتی است از یک زندانی، کسی که از روزهای آخر آقای قطبزاده سخن گفته است. در کتاب «اعدام قطبزاده» «محمدرضا همایونی» حکایتی است که میتواند بسیار آشکار، از پایان مستانی که ما را در مسیری بیسرانجام قرار دادند، پردهدری کند. ما میدانیم قطبزاده و قطبزادههای بسیاری بودند که هزینه گزافی برای حاصل شوم، عمر به هدر رفته خود و وارثانشان پرداخت کردند. اما هرگز نه نامشان، نه یادشان، نه سهمشان، نه ثمره عمر مبارزاتیشان، خاطرهای دوستداشتنی نشد و شاید این تلخی، سهم اشتباهی باشد که حتا جانشان نیز نتوانست این خستهگان را به یادماندنی کند.
به قسمتهای گزیدهای از این کتاب توجه کنید:
«گوریلهای محافظ لاجوردی که او را در میان گرفته بودند از کنار ما گذشتند، بعد مردی که کت و شلوار آبی آسمانی پرچین و چروکی به تن داشت و دو پاسداری که او را میبردند، به جلوی صحنهی حسینیه که رسیدند، لاجوردی سر جای همیشگیاش یعنی روی پلههای صحنه نشست و همراهاناش هم در اطرافاش جا گرفتند. چند لحظهای به تودهای که در برابراش نشسته بودند نگاه کرد. بعد میکروفون را به دست گرفت، مثل همیشه بسمالهای گفت و از مدد باریتعالی به سپاه گمنام امام زمان و شکست دشمنان اسلام و توطیههای آمریکا و اجانب و… داد سخن داد و بعد از این مقدمهچینی، گفت:
امشب کسی میخواهد با شما صحبت کند که در اوایل انقلاب منافقانه، در لباس دوست انقلاب و همراه امام ظاهر شده بود. ولی هوشمندی امام، این توطیه را هم خنثا کرد. چرا که او از عوامل نفوذی استکبار جهانی و آمریکاست. خوب به حرفهایاش گوش کنید، عبرتآمیز است.
و باز مثل همیشه، گفتههایاش را با آیهای از سورهی (یس) به پایان برد: (وعدهی عذاب بر اکثر آنان چون آنان ایمان نمیآوردند حتمی و لازم گردید). پس از آن رو کرد به مردی که کت و شلوار آبی آسمانی پرچین و چروک به تن داشت:
بفرما آقای قطبزاده.
حسینیه یکباره منفجر شد: (مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا) همه شعار میدادیم، تواب و غیرتواب، اکثریتی، اقلیتی، پیکار، مجاهد. وحدت کلمه. حسینیه به لرزه درآمده بود. مردآبیپوش از جا برخاست. خودش بود، قطبزاده. تکیده و لاغر شده بود، خمیده. پیر به نظر میرسید، شاید به خاطر ته ریش سفیدش. آرام به سمت پلههای جلوی صحنه رفت. دست دراز کرد تا میکروفون را از لاجوردی بگیرد. لاجوردی اما خودش را پس کشید و با لحن تمسخرآمیزی گفت:
نه بفرما بالای منبر، تو که ماشااله واعظ خوبی هستی. بفرما بالا.
قطبزاده از پلهها بالا رفت و روی صندلی ارجی که آنجا بود نشست. سعی میکرد به تودهی به هیجان آمده و همآهنگی که روبهرویاش نشسته بود، نگاه نکند. لژنشینها، مشتهای گره کردهشان را در هوا تکان میدادند و پرشور «مرگ بر آمریکا» میگفتند. بچههای ردیف ما هم، چنان کردند.
یک دفعه یاد راهپیمایی اول مه 1358 افتادم. آنجا هم تکان مشتها تند بود و فریاد «مرگ بر آمریکا»، پرصلابت. یک آن از قطبزاده چشم برگرفتم و به لاجوردی چشم دوختم. نگاهی پیروزمندانه داشت و لبخندی تحقیرآمیز. به علامت سکوت، دستهایاش را بالا برد. حسینیه در سکوت فرو رفت. با حرکت سر، به قطبزاده حالی کرد که هنگام سخنرانیست. قطبزاده به سخن درآمد. بسماله غلیظی گفت و بعد ساکت شد. تو گویی نمیدانست چه بگوید. پس از چند لحظه دوباره دهان باز کرد. از خدماتاش به انقلاب و امام حرف زد و اینکه در لباس میش، گرگ نبوده است. گفت: «گمراهی برای همه هست.» آن را اما طوری میگفت که گویا همه شامل خودش نمیشود. از نقشاش در پیروزی انقلاب گفت و وضعیت کشورش در روزهای اول فروپاشی دم و دستگاه شاه. تمرکزی اما در حرفهایاش نبود. انگار حواساش جای دیگری بود. با همان «او» های کشدار فرانسوی هر کلمهای را به پایان میرساند و میان جملهها فاصله میانداخت. این در و آن در میزد و معلوم نبود که چه میگوید. لاجوردی فهمیده بود که قطبزاده نمیخواهد به اصل ماجرا بپردازد، حرفهای او را برید و شروع کرد به سوال کردن.
از قضیهی کودتا پرسید و نقش آیتاله شریعتمداری در آن و کم و کیف شرکت افسران ضدانقلاب کودتاچی. قطبزاده با قیافهای که درد از آن میبارید، به سوالها پاسخ میگفت. وقتی نمیخواست به سوال پاسخ صریح بدهد، رو به لاجوردی میکرد و میگفت: «خب حاج آقا خود شما که بهتر میدانید.»
و میشنید: «بله من میدانم. اما دوباره بگو که اینها هم بشنوند.»
سوالهای لاجوردی هم پراکنده بود و بیمحور. یک بار از رابطهاش با آیتاله شریعتمداری میپرسید و یکبار از سوابق مبارزاتیاش. این یکی را با تمسخر طرح میکرد و طوری که حاضرین در حسینیه هم بخندند.
آقای قطبزاده، کمی از سوابق مبارزاتیتان بگویید.
بعد از کودتای 28 مرداد، نیروهای ملی- مذهبی مرا به خارج فرستادند تا جنبش را در خارج سازمان بدهم.
خب، چه کار کردی؟
اولین کار ما جمعآوری نیروها بود. بعد آنها را در گروههای اسلامی سازماندهی کردیم و…
لاجوردی نمیگذاشت قطبزاده حرفهایاش را تمام کند. انگار میخواست همان یک ذره تمرکز او را به هم بریزد.
میگویند شما دهها پاسپورت خارجی داشتید، درسته؟
دهها که نه، چند تا پاسپورت داشتم که کشورهای جهان سوم در اختیارم گذاشته بودند…
کشورهای جهان سوم؟
بله، مثل سوریه و لیبی، بارها به فلسطین رفتم. حتا قبل از تشکیل سازمان الفتح…
عجب، نکنه میخواهی بگویی که یاسر عرفات را هم تو سازمان دادی؟ با وضعی که آن مردک دارد، البته بعید هم نیست. ولی آقای قطبزاده، امشب، کمی رو به خدا کن و راست بگو…
این مطلب را من بارها گفتهام و در اول انقلاب در خیلی از روزنامهها…
خب اون موقع هر چه میخواستی میگفتی. ولی حالا که توبه کردی، قضیه فرق میکنه، اینطور نیست؟
قطبزاده چند لحظهای سکوت کرد. آهی کشید و بعد گفت: به هر حال، هنوز آن موقع چیزی به اسم انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا وجود نداشت…
گفتم مسایل خودت را بگو. پاسپورت را آمریکا و سیا داده بودند، نه؟ رفت و آمدهایات هم برای نفوذ در جنبشهای اسلامی بود، اینطور نیست؟ سیا از همان وقت میدانست که روزی امام به قدرت میرسد. برای همین هم عدهای را مامور کرد که…
حاج آقا، آن موقع که من میگم، هنوز امام تبعید نشده بودند.
خب چرا شما برای مبارزه به ایران نیامدید؟
چند بار خواستم بیایم، ولی امام اجازه ندادند.
کی امام اجازه ندادند؟
یکبار در نجف خدمتشان رفتم و یکبار هم وقتی در پاریس بودند.
اینکه همین اواخر بود؟
اواخر کار نه، اوایل که تحلیلهایام را به ایران میفرستادم و اوضاع هم به اینسو میرفت. من اوضاع را درست ارزیابی کرده بودم. یادم میآید، اوایل سال 57، یک شب، در میدان «تروکادروی» پاریس در کافهای نشسته بودیم. ساعت 2 صبح بود. یکی از همین چپهایی که بعدها به من میگفتن سازشکار، رو به من کرد و گفت: «آقای قطبزاده این قدر تند نرین…»
لابد، سر عرق خوردن تو کافههای پاریس میگفته، نه سر انقلاب اسلامی…
نه خیر، سر سیاست گامبهگام میگفت که من قبول نداشتم، من انقلابی بودم…
اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
دیشب شب کریسمس بود و من پشت پنجره ایستاده بودم. اولین بار نبود که به این جشن و رابطهی ایرانیهای مهاجر با آن فکر میکردم. همیشه بر این باور بودهام که هر چیزی و هر بهانهای که بتواند باعث شادی و شادمانی مردمان جهان بشود، در نوع خود زیبا، ستودنی و ارزشمند است و باید همچون یک میراث جهانی از آن محافظت شود. گرچه که به شخصه اعیاد ملی و آیینی را بر مراسمی که رنگ و بوی مذهبی دارد ترجیح میدهم، اما فکر میکنم همهی اینها برای بشر بهانه است و آنچه که مهم است تولد یک پیشوای مذهبی یا پایان یک ماه مقدس نیست، بلکه شور و هیجانی است که در آن روزها مردمان را فرامیگیرد.
پشت پنجره ایستاده بودم و به آدمهایی که با شور و اشتیاق خود را برای حضور در این مراسم آماده میکردند نگاه میکردم. گرچه که یک بار تجربهی شرکت در چنین مراسمی را همراه با جمعی دیگر که ترکیبی از خارجیان با ادیان مختلف و مسیحیان بودند داشتهام اما امسال خیلی با خودم کلنجار رفتم که خودم را متقاعد کنم تا در این مراسم حاضر باشم اما دیدم که نمیتوانم. از دیدن شادمانی و شور و هیجان دیگران بسیار خوشحالم ولی نمیتوانم خودم نیز از حضور در چنین جمعی خشنود شوم و به وجد بیایم. سال پیش که برای نخستین بار این تجربه را پشت سر میگذاشتم، در تمام طول مراسم آدمهایی را زیر نظر داشتم که همچون من مهاجرانی بودند با دیگر باورها و اعتقادات بومی خود. عربهایی که کلاه بوقیهای قرمزرنگ بر سر گذاشته بودند و با سر و صدای فراوان میرقصیدند و شادمانی میکردند. ایرانیها، ترکها و مردمانی از آسیای میانه با اصرار عجیبی بر همرنگ کردن خود با جماعت، در آن میانه به پایکوبی مشغول بودند و به هم شادباش میگفتند. من اما در آن وسط بدجوری خودم را وصلهی ناجور حس میکردم.
شب گذشته سعی کردم تا کمی دقیقتر به ماجرا نگاه کنم و علت بیگانگی خودم را با این جشن دریابم. راستش من گمان میکنم احساس لذت، شادی و سرخوشی از حضور در یک جشن و یا مراسم چیزی است که بستگی به عوامل مختلف دارد. آنچه که یک آیین را برای تو دلپذیرتر میسازد مجموعهای است از عوامل ریز و درشت که ممکن است هیچگاه در نگاه اول به چشمت نیایند. به زبان بهتر هر جشنی اتمسفر ویژهی خود را دارد که چیزهایی از قبیل آب و هوا، دوستان، آیینهای کهن، ریشههای مشترک، اصوات و موسیقیها و حتا رنگ و بوهای آن روزها و ساعتهای به خصوص، در شکل دادن به آن موثرند. و این موضوع وقتی پیچیدهتر میشود که تمام این عوامل دارای ریشههای جمعی و تاریخی چند هزارساله باشند.
تصویری که از عید در ذهن ما ایرانیان شکل گرفته است ریشهای عمیق در باورها و آیینهای چند هزارساله دارد که به شدت رنگ و بویی بومی به خود گرفته است. از کوچکترین چیزها مانند نوع خرید سال نو و هدیهی عید بگیرید تا مقدمات پیچیدهای چون خانه تکانی و تهیه و تدارک مراسم سال نو همه و همه، ذهن ما را برای چنین آیینی شرطی کرده است که بدون فراهم آمدن آنها حس خوبی نخواهیم داشت. عید برای هر قوم و قبیلهای و هر مردم و سرزمینی وابسته به بوها و نواهای ویژه هم هست. تصور نزدیک شدن عید کریسمس بدون آهنگ معروف jingle bells ناممکن است و صدالبته برای هر مسیحی یک شب کریسمس برفی بسیار خاطرهانگیزتر از شبی گرم و تابستانی خواهد بود.
وقتی همهی اینها را در ذهنم جمع کردم دیدم که نه، گرچه که از شادمانی دیگران خوشنودم اما نمیتوانم شریک شادیهایشان شوم. کودک درون من با زنگولهی ارابهی پاپانوئل، چراغهای رنگ و وارنگ درخت کریسمس و نوای ترانه jingle bells, jingle bells به وجد نمیآید، عید در درون من چشمانتظار آمدن عمونوروز و نوای حاجیفیروز است و دیدن سرزدن جوانههای سبزه و نوای سرنای مرحوم «علیاکبرخان دهکردی». اما هر چه که باشد برای جمع بیشماری این شب پیامآور شادیهاست، عید کریسمس بر تمام مسیحیان جهان مبارک باد.
مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
همهی ما همیشه و در هرجا از معضلی به نام سرانه مطالعه در کشور خود میشنویم. و میدانیم که کشور ما با معضلی به نام عدم وجود مطالعه روبهروست. در خوشبینانه ترین حالت، مطالعه در کشور ما در طول شبانهروز، چهار دقیقه و بیشترین تیراژ کتاب سههزار شمارگان است. در چند سال اخیر تحقیقات بسیاری نیز برای کشف دلایل این معضل انجام شده است. اما تاکنون هیچ اقدام مثبتی در این زمینه اتفاق نیفتاده است و وضعیت کتابخوانی در ایران اسفبار است. کشور ما به رغم درصد بالای باسوادی از نظر مطالعه در موقعیت نامناسبی قرار دارد. در یک مقایسهی ساده با کشورهای همسایه و نگاهی به آمار نشریات آنها میبینیم که در کشور ما وضعیت مطالعه اصلن خوب نیست. به طوری که در ایران با رسیدن تیراژ روزنامهها به 300 یا 400 هزار مدیران نشریات کلاهشان را بالا میاندازند.
مردم بافرهنگ ایران کتاب نمیخوانند. در مقایسه با کتابخانهها، ورزشگاهها، آرایشگاهها، گیمنتها، و مناطق گردشی هستند که طرفداران بیشتری دارند. نه اینکه این سطح از مقایسه روند بررسی این معضل باشد اما در مجموع مکانهای تفریحی از کتابخانهها و کتابفروشیها طرفداران بیشتری دارند و کتابخانه برای بیشتر مردم به عنوان مکانی برای درس خواندن دانشآموزان و دانشجویان تعریف شده است. و فاجعهآمیزتر از سرانهی مطالعه در ایران، سرانهی تیراژ کتاب در ایران است. سرانهی تیراژ کتاب در ایران نزدیک به 2000 کتاب برای هر عنوان است که این آمار در کشوری همانند مصر 70 هزار کتاب برای هر عنوان است.
به طور مسلم مطالعه تاثیرات بهسزایی در ابعاد زندگی افراد دارد و هیچگونه نمیتوان این مسئله را انکار کرد که عدم مطالعه و نخواندن کتاب مردابی از ناآگاهی و بیفرهنگی را بهوجود خواهد آورد. بسیاری از بحرانهایی که هم اکنون ملت ما با آن دست به گریبان هستند، ارتباطی مستقیم با پدیدهی کتاب نخواندن ایرانیان دارد. چگونه میتواند جامعهای پیشرفت کند در حالی که مردمان آن زحمت اندیشیدن و مطالعه را به خود نمیدهند؟ وضعیت فعلی کتاب و کتابخوانی را در ایران در بدترین حالت ممکن قرار دارد. مطالعه در شکل سنتی در ایران هیچ نتیجهی اثربخشی نداشته است. درحالیکه مهمترین بخش توسعه و پیشرفت جامعه، زمانی اتفاق میافتد که افراد، منابعی را در دسترس داشته باشند تا بهوسیلهی آن به تعاملی چندجانبه با بخشهای مختلف وجود بیرونی و درونی خود در اجتماع برسند.
فرهنگ مطالعه در یک جامعه و تربیت شدن شخص برای آن دو مبحث اصلی برای رشد و اعتلای یک جامعه است. یعنی اینکه جامعهای را فرض بگیرید که این فرهنگ از کودکی در افراد تقویت میشود، آنها در این فرهنگ به بالیدن و رشد میرسند و دنیای کتاب و مطالعه راه اندیشیدن را برای آنها باز میکند، در چنین جامعهای فرهنگ با زیرسازی و ریشهای بنیاد نهاده میشود. افراد فکر کردن و مبحث تفکر را میآموزند و صد البته سروکار داشتن با افرادی که راه و روش اندیشیدن را میدانند، بسیار آسانتر خواهد بود از افرادی که با پدیدهای به نام تفکر بیگانه هستند. در جامعهی دوم چون تفکری، و به دنبال آن منطق و تحلیل از همان خردسالی وجود ندارد، افراد به صورت تفکر تودهای عمل میکنند، و نتایج تودهوار عمل کردن و یک تفکر غالب جوامعی است که نمونهاش را در جهان سوم کم نمیبینیم.
در کشوری مثل ایران که عادت به مطالعه وجود ندارد، هرچیزی به راحتی میتواند جایگزین کتاب شود. در دورهای ویدیو تهدیدی برای کتاب بود و حالا ماهواره، اینترنت و کامپیوتر. در واقع هر تکنولوژی که قدرت بیشتری داشته باشد، تهدیدی برای کتاب و مطالعه است. در حالی که هرکدام از این وسایل، مزایا و معایبی دارند. سالها پیش، کتاب تنها ابزار سرگرمی، بازی و مطالعه بود، ولی امروز این حصار شکسته است و کتاب باید با سایر کالاها رقابت کند و متاسفانه همیشه در جایگاه آخر قرار میگیرد. مطالعهی صحیح زمینه ساز تفکر و خلاقیت افراد است. خواندن کتابها و روایتهای مختلف موجب شکلگیری ارزشهای گوناگون در ذهن افراد میشود، حساسیتها رشد میکند و احترام به دیگران و تفکرات دیگر در افراد شکل میگیرد. در هنگام مطالعه سوالاتی مطرح میشود که در پی یافتن جواب آنها فرد را با بسیاری از ضرورتهای اساسی یک زندگی آشنا میکند. افرادی که مطالعه میکنند قدرت تصویرسازی بالایی دارند و همین توانایی به آنها کمک میکند بسیاری از مفاهیم را حتا اگر درک بالایی میخواهند و صقیل هستند، تصور نموده و در پذیرش آنها راحتتر باشند. مطالعه تخیل افراد را پروبال میدهد و با بهرهگیری از تخیل که ضرورت اساسی خلاقیت است دنیایی بزرگ و پهناور در مقابل چشمان افراد گشوده میشود و آنها قادر هستند آزادانه خیالپردازی کنند. در این شرایط هرگز افراد خود را محدود و محبوس در حصار واقعیتها و امور مشهود نمیبیند.
مطالعه شامل مواردی است که با دانستن، به کارگیری و یا فراهم کردن آنها میتوان، امکانهایی مفیدتر و با بازدهیهایی بالاتری داشت. در واقع مطالعه به افراد یاد میدهد که چگونه از امکانها و زمانها، بهرهی بیشتری ببرند.
به قلم طنز اصغر ملت
سلام علی آقا. خوبید شما؟ اهل و عیالتان چطور هستند؟ مجتبی چکار میکند؟ هنوز هم شیطان است؟ اگر از احوالات ما جویا باشید، شکر خدا گاهی نفسی میرود و گاهی هم میآید. این آقا محمد نوریداد را که میشناسید، به ما گیر داده است که برای آقا نامه بنویس، منتظر نامهات است، روزی سه بار به صندوق پستی دم در برای دیدن نامه تو سر میزند، ما هم که ادبیاتمان خوب نیست، میترسیم در نامه به شما جسارتی بکنیم، شما هم که اعصاب درست و حسابی ندارید… حالا شما داشته باشید هم، این مجتبای شیطان ممکن است کرماش بگیر که تلافی همه بدبیاریهایش را سر ما خالی کند. کجا بودیم؟ آهان… محمد آقا زمانی که جبهه هم بود گیر زیاد میداد ..مثلن میگفت: «شما برو روی مین تا من از شما فیلم بگیرم…» من میگفتم: «خوب ممد جان اونجوری که ما پودر میشویم» و او میگفت که: «نه نمیشوی شما برو با ضمانت من.» حتا به همت هم همینها را میگفت، البته عیال همت خیلی فهمیده بود و هی مرتب نامه میداد که حواسات باشد و با تحریک آقای نوریداد سرت رو به باد ندهی که البته دفعه آخر نامهرسان را روی مین فرستاد و بعد هم همت .
بگذریم آقا، ما بنده کوچکی هستیم از ولایت خود شما…مشهد را میگویم. حسن آقای شما ما را بهتر میشناسد..البته دور از جان و نام شما، ایشان در کودکی کمی شری میکردند و با ما بچههای کوچک بازیهای ناجور یاد میکردند، اما شما را از همان کودکی میگفتند که آزارتان حتا به مورچه هم نمیرسد و خیلی مظلوم هستید. البته این اواخر از همین مغازهدار همسایهمان شنیدیم که بعضیها گفتهاند که شما شاید بعضیها را آزار داده باشید. از همون آزارهای حسن آقایی. البته ما که خودمان باور نکردیم چون بلای که حسن آقای شما سر ما آورد را هنوز نتوانستهایم فراموش کنیم و بعید میدانم شما با اون همه مظلومیت بلد باشید از این کارها بکنید.
خدیجه خانم، همسایه سمت چپ خانهمان در کوچه مسجد کرامت را یادتان هست؟ همیشه از کرامتهای شما تعریف میکند. البته او که حتمن خودش شما را یادش نمیآید چون از زمانی که شما به مسجد کرامت میآمدید خیلی گذشته است و فکر میکنم او در آن زمان ده دوازده سال بیشتر نداشته است. شاید هم خاطراتی دارد که خوب یادش مانده باشد. یک بار گفت که شما چقدر در سرکتاب باز کردن استاد بودهاید و روضه خوانیتان هم درجه یک بوده است. البته میگفت که مردم قدر شما را نمیدانستند و برای هر روضه چند ریال بیشتر به شما نمیدادند. آقا محسن تعمیرگاه دار که سر کوچه بازار سرشور مغازه دارد هم یکبار گفت که شما چند ماهی هم در ایرانشهر مهمان رییس یک قبیله بلوچ بودهاید و بعدها هم دستور سر به نیست کردن آن رییس یا پسرش را، چه فرقی میکند، صادر کردهاید. البته ما میدانیم شما اگر حتا دستورش را هم داده باشید خودتان هیچ خبری از این کارهای بد نداشتهاید. این را محمد آقای نوریداد هم تایید میکند.
نمیدانم چرا این روزا اسم شما را زیاد از لابهلای حرفهای نامفهموم مردم کوچه و بازار میشنوم. چیزهای در مورد خواهر و مادر شما میگویند که زیاد مفهوم نیست. مادر پیر ما را که یادتان هست. او هم چند روز است بعد از تمام شدن ذکر تسبیحاش همان حرفهای نامفهوم را به زبان میآورد. البته او علاوه بر اسم شما به محمود نامی هم اشاره میکند. او این چند ماه اخیر خیلی برنامههای ماهواره را نگاه میکند. سالهای قبل میگفت: «ننه اینها معصیت داره دیدنشان، شما هم نگاه نکن.» ولی از دو سال قبل که نوهاش را در خیابان با تیر زدهاند هر روز پای اخبار بی بی سی و صدای آمریکا مینشیند و خبرها را تفسیر میکند. همین دیروز به من گفت: «ننه این سرهنگه که تو لیبی بود رو یادت میاید چه دبدبه و کبکبهای داشت؟» گفتم: «اره ننه چطور؟» گفت: «صدام حسین، حسنی مبارک، بن علی، عبداله صالح…» از تعجب داشتم شاخ در میآوردم.حرفش را قطع کردم و گفتم: «ننه عجب اطلاعات سیاسی داریها.» ننه پیر ما گفت: «یکی نیست به این خواص با بصیرت ما بگوید خوب شما چرا اینا رو نمیبینید؟ چی ازشون موند؟ غیر از بدنامی و آوارهگی خانوادهشان؟»
البته ما منظورش را از خواص با بصیرت نفهمیدیم و فقط برای اینکه کم نیاوریم کلهمان را چند بار تکان دادیم و فورن به هوای رفتن به مغازه از خانه فرار کردیم. البته چند ماهی است که ما الکی صبحها از خانه بیرون میآییم و تا عصر چرخی میزنیم شاید کاری گیر بیاورم ولی اکثر وقتها دست خالی به خانه برمیگردیم. البته ننهمان نمیداند که ما اول امسال که سال جهاد اقتصادی بود، بعد از هدفمند شدن یارانهها ورشکست شدیم و مجبور به فروختن مغازهمان شدیم. ولی خدا را شکر هنوز مقدار کمی از باقیمانده پول مغازه مانده که تا آخر امسال میتوانیم حداقل برای ننهمان خرید کنیم.
سرتان را زیاد درد نیاورم علی آقا، ولی چون این آقا عبدالکریم تو نامهاش هزار تا شعر آورده است ماهم مجبوریم در آخر نامهمان یک شعر بنویسیم. امیدواریم زیاد حال شما را خراب نکرده باشیم. خدا نگهدار ما باشد.
فلک جام و ملک ساقی، اجل می خلایق باده نوش مجلس وی
خلاصی نیست اصلن هیچ کس را از این جام و از این ساقی، از این می
یکشنبه 4 دی 90 / 25 دسامبر 2011
اجرا: اعظم
استودیو: دامون
تقویم تاریخ
روزنگاشت- «جشنی برای مسیح»- محبوبه شعاع
بخش نخست خبرها
مجله جاماندگان- «آقای قطبزاده اینقدر تند نرین»- شراره سعیدی
گزیده اخبار مطبوعات یکشنبه ایران
پسنشینی تند- «خوشنود از شادمانی دیگران»- اکبر ترشیزاد
بخش دوم خبرها
دایره شکسته- «برگهایی که ورق زده نمیشوند»- مهشب تاجیک
این هم نامهای دیگر- «نامهای به یک رهبر»- به قلم طنز اصغر بیچاره
پانوراما- «ستونهای تجددگرایی در عصر قاجار»- پیمان عابدی
بخش سوم خبرها
پیمان عابدی/ رادیو کوچه
با فرارسیدن عصر ناصری نسل نوینی از اصلاحطلبان پا به عرصهی سیاست و فرهنگ نهادند. با گشایش دارالفنون و چاپ اولین روزنامه، تماس با غرب برای کسب علوم و صنایع افزایش یافت و متفکران بسیاری، که از طریق مهاجرت و سفر با جهان جدید آشنایی یافته بودند، اندیشههای خود را مخفیانه و علنی منتشر میکردند. برای اصلاحطلبان، صحت و سقم روایات مربوط به گذشتهی ایران کمتر از تاثیر بالقوهای، که احیای آن میتوانست بر زمان حال و شکل دهی آن بر جای بگذارد، اهمیت داشت. ایران باستان تبدیل به عنصری ایدیولوژیک شد که متفکرین، از آن برای انتقاد از عقب ماندگی فعلی مملکت کمک میگرفتند.
در این زمان مضامین ملیگرایانه موضوع اشعار میهن پرستانه، داستانهای تاریخی، رسالههای سیاسی و حتا نمایشنامهنویسی شد. در نظر اصلاحطلبان میهندوست، بازگشت به ریشههای کهن، اولین و ضروریترین گام در استقلال فرهنگ بود که بدون اخذ آن، پیشرفت نوین عملن غیر ممکن به نظر میرسید.
شخصیتهای بسیاری از فعالان سیاسی، نویسندگان و منتقدان که اندیشههای ملی و میهن پرستانه را ترویج میکردند، در این عصر سبب پایهریزی، رشد و به ثمر رسیدن جنبش مشروطه شدند؛ کسانی چون «میرزا فتحعلی آخوندزاده» [1]، « میرزا آقاخان کرمانی»[2]، «جلالالدین میرزا قاجار» [3] و دیگران. آنها بازگشت به گذشته فرهنگی ایران را پیشنیاز ساخت فرهنگ مترقی جدید میدانستند و همگی در لزوم اخذ فرهنگ و تمدن غربی برای رهایی از فساد و استبداد اشتراک نظر داشتند.
به هر ترتیب، این روشنفکران که مجذوب اندیشههایی چون «لیبرالیسم» یا آزادی جان و مال و قلم و اندیشه، «سوسیالیسم» یا حق شهروندی و رفاه عمومی، «ناسیونالیسم» یا وحدت ملت و متاثر از افکار «روسو»، «هیوم»، «ولتر» و دیگر متفکران غرب بودند، ابتدا با انتقادهای معمولی و سپس با چاپ کتابها و ایجاد انجمنها کوشیدند تا مردم را متوجه لزوم تغییرات اساسی در کشور سازند.
«آقاخان کرمانی»، که از تدوین کنندگان اندیشه ناسیونالیسم و یکی از سرسختترین منتقدان سنت به ویژه دین باوری و روحانیان شیعه بود، یا طالبوف، که به تعبیری نخستین مبدع نوعی «پروتستانیسم اسلامی» بود، یا «میرزا حسن رشدیه» بنیانگذار نخستین مدرسه به سبک نوین و «یوسف خان مستشارالدوله» که آشتی دهنده مذهب به عنوان یکی از مظاهر سنت با نوگرایی و مدرنیته به شمار میرود، از طریق طرح پیشرفتهای خارج از ایران و معرفی اندیشهها و تجلیات دموکراتیک، لیبرالیستی و سکولار توسط رسالهها یا سفرنامههای خود توانستند موجی را در کشور برانگیزانند.
در واقع، در همان حال که نفوذ اقتصادی غرب، بازاریان را در قالب طبقات متوسط متشکل میکرد، روشنفکران به عنوان یک قشر کوچک ولی پویا به این باور رسیدند که باید زنجیرهای استبداد سلطنتی، جزم اندیشی دینی و امپریالیسم خارجی را با سه کلید مشکل گشای (مشروطیت، سکولاریسم و ملیگرایی) از دست و پای ایرانیان باز کنند. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که راهکارهای این روشنفکران به مانند هدفهایشان یکسان نبود و به همین سبب و البته پارهای دلایل دیگر چون التقاطگری و عدم انسجام فکری و ناتوانی در درک شرایط خاص ایران با تطبیق واقعیات موجود نتوانستند موفقیت فوقالعادهای به دست آورند.
1- میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف)(1228-1294هجری قمری)، نمایشنامهنویس آزادیخواه ایرانیتبار دوره قاجار بود. آخوندزاده اولین سازنده قالبهای امروزی نمایش در مشرق زمین است. او همچنین جز نخستین کسانی است که به موضوع زن و مشکلات زنان ایرانی در آثارش میپردازد. آثار او در کارهای دیگر نویسندگان آزادیخواه دوره مشروطیت ایران تاثیر زیادی داشت.
2- میرزا عبدالحسین معروف به میرزاآقاخان کرمانی (1270-1314 هجری قمری) از پیشگامان اندیشه آزادیخواهی درجنبش مشروطه ایران بود. میرزا آقاخان را بنیانگذار ناسیونالیسم نوین ایرانی میدانند.
3- جلالالدین میرزا (1246-1289 هجری قمری) ملقب به «احتشامالملک» فرزند فتحعلی شاه قاجار، پیشگام ناسیونالیسم ایرانی در دورهی قاجار بود. جلالالدین میرزای قاجار اثری به نام«نامه خسروان» را در سه جلد نوشت که موضوع آن تاریخ ایران از آغاز تا عهد زندیه و دورهی فتحعلی شاه است.
این خبر در بخش شایعه رادیو کوچه قرار دارد و رادیو کوچه صحت و سقم آن را تایید نمیکند.
منبع: العربیه.نت
منابع مطلع در گفتوگو با العربیه اعلام کردند سوریه همه زندانیان ایرانی در این کشور را آزاد کرده و همچنین زندانیان سوری محکوم به قاچاق مواد مخدر را به ایران منتقل کرده است.
این منبع که نخواست نامش فاش شود در گفتوگوی تلفنی با العربیه گفت: «یک شهروند ایرانی محکوم به زندان ابد در سوریه دیدار کرده است و این زندانی به او گفت همه همبندهای ایرانی او که به اتهام مشابهی در زندان به سر میبردند از زندان آزاد شدند.»
او همچنین تاکید کرد هزاران تن از زندانیان سوری محکوم به قاچاق مواد مخدر نیز به دلیل عدم گنجایش زندانها به ایران منتقل شدهاند.
این اقدام همزمان با آغاز به کار ناظران اتحادیه عرب در سوریه صورت گرفته است.
ناظران عرب قرار است از همه مناطق سوریه از جمله زندانهای این کشور بازدید کنند.
دیدهبان حقوق بشر سوریه پیشتر اعلام کرده بود از آغاز اعتراضهای مردمی علیه بشار اسد رییس جمهوری سوریه تاکنون بیش از 100 هزار نفر بازداشت شدهاند که 15 هزار تن از آنها هنوز آزاد نشدهاند.
ناوای پیلاری کمیسر عالی شورای حقوق بشر سازمان ملل در آخرین گزارش خود تاکید کرده بود حدود 14 هزار تن از معترضان در سوریه بازداشت شدهاند.
خبر / رادیو کوچه
روز یکشنبه، 25 دسامبر، سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی در واکنش به موضوع دخالت این کشور در طراحی حملات یازده سپتامبر و حضور یکی از اعضای شبکه القاعده در ایران آن را رد کرد و به شدت «بیاساس» خوانده است.
رامین مهمانپرست، اظهار داشت: «آمریکا با تکرار اینگونه ادعاهای واهی در راستای اهداف سیاسی نامشروع خود صلح و امنیت بینالمللی را به خطر میاندازد.»
آقای مهمانپرست همچنین افزود: «سوابق تاسیس القاعده و حمایت بعدی آمریکا از آن امری آشکار است.»
لازم به اشاره است آمریکا در روزهای اخیر اعلام کرد برای بازداشت مردی که به گفته این کشور از طریق ایران برای القاعده نیرو جذب میکند و پول انتقال میدهد، ۱۰ میلیون دلار پاداش خواهد داد.
به گفته وزارت خارجه آمریکا، یاسین السوری، به موجب توافقی میان حکومت ایران و القاعده میتواند در ایران فعالیت کند.
بیشتر بخوانید:
«پاداش ۱۰ میلیون دلاری برای یافتن عضو القاعده در ایران»
simin / Radio Koocheh
I like "Yalda" that it means a celebration for Love, a Birth for Light and a wish for Hope … Yalda Night was a good opportunity for me to invite my Malaysian friend to this celebration. I d like to show him more about my culture, my tradition and my people. As I know there are many negative views for Iranian community because of the propaganda in media. It was the first time for him to be a part of Iranian event and I m happy to receive such a great understanding. I would like to share his experience with you:
Click here to view the embedded video.
خبر / رادیو کوچه
فعالان سوری، روز یکشنبه، 25 دسامبر، از محاصره شهر حمص، توسط نیروهای ارتش به وسیله تانک و ادوات سنگین نظامی خبر دادند. شهر حمص از کانون مخالفان بشار اسد، رییس جمهوری سوریه از آغاز تظاهرات در این کشور بوده است.
به گزارش الجزیره، ساکنان حمص در تماس با رسانهها از محاصره چهل و هشت ساعته این شهر از روز جمعه خبر داده و اعلام کردند در دو روز گذشته ارتش سوریه به بمباران مناطق مختلف حمص پرداخته است.
به گفته یکی از شاهدان عینی در بمباران روزهای اخیر دستکم 16 تن کشته و عدهای نیز زخمی شده که حال مجروحان نیز وخیم است.
همچنین روز شنبه، اجساد چهار شهروند حمص که پیشتر بازداشت شده بودند یافت شده و گفته میشود که این افراد تحت شکنجه قرار داشتهاند.
فعالان حقوق بشری سوریه اعلام کردند که به جز حمص دستکم 28 تن نیز روز شنبه در دیگر شهرهای سوریه جان باختند.
در همین حال رییس ناظران اتحادیه عرب محمد الدابی روز گذشته وارد دمشق شد تا برای آغاز به کار ناظران این سازمان زمینهسازی کند.
قرار است روز دوشنبه حدود 50 تن از ناظران عرب وارد سوریه شوند تا از نزدیک اوضاع این کشور را بررسی کنند.
اتحادیه عرب نیز در قاهره یک اتاق عملیات تشکیل داده است تا گزارشهای ناظران را دریافت کند و برای بررسی در اختیار مقامات این سازمان قرار دهد.
ناظران قرار است فعالیت خود را از دمشق آغاز کنند سپس به حمص و سایر مناطق این کشور منتقل شوند.
بر اساس توافقات دوجانبه دولت سوریه حق دارد پیش از ارسال گزارشها آنها را مشاهده کند اما حق ندارد در گزارشهای ناظران دست به تغییر بزند.
همچنین ناظران قرار است گزارشهای روزانه بر اساس مشاهده و تصویربرداری از نیروهای نظامی، خودروها و تانکها در شهرهای مختلف و تظاهرات مردمی تهیه کنند و از زندانها و بیمارستانهای این کشور بازدید کنند.
اتاق عملیات در قاهره نیز اطلاعات وارده از سوی کمیته هماهنگی انقلاب و شورای ملی سوریه را در اختیار ناظران قرار خواهد داد تا بر اساس این اطلاعات از مناطق مختلف سوریه بازدید کنند.
بیشتر بخوانید:
«بیش از یکصد و چهل کشته و زخمی در انفجارهای دمشق»
محبوبه شعاع / رادیو کوچه
mahboobeh@koochehmail.com
بیستوپنجم دسامبر برابر است با «کریسمس»، که برای گرامیداشت «میسح» برگزار میشود. این روز برای نخستین بار در سال 221 پس از میلاد، در نوشتههای اولین تاریخنگار مسیحی به عنوان روز تولد مسیح، انعکاس یافته و بعدها به طور فراگیر در عالم مسیحیت پذیرفته شده است که مسیحیان برای برگزاری این جشن به کلیساها میروند، در منزل درخت کاج تزیین و چراغانی میکنند و در خیابانها و کوچهها دستهدسته سرودهای پرستشی و شکرگزاری اجرا میکنند.
«کریسمس» یا «نوئل» نام جشنی است در آیین مسیحیت که به منظور گرامیداشت زادروز «مسیح» برگزار میشود. بسیاری از اعضای کلیسای کاتولیک روم و پیروان آیین پروتستان و همچنین اعضای بیشتر کلیساهای ارتودوکس در سراسر دنیا کریسمس را در روز بیستوپنجم دسامبر جشن میگیرند و بسیاری آنرا در شامگاه بیستو چهارم دسامبر نیز برگزار میکنند.
برخی از مسیحیان ارتودوکس در روسیه، اوکراین، سرزمین مقدس و دیگر مکانها، جشن کریسمس را در روز هفتم ژانویه برپا میدارند و اعضای کلیسای ارامنه طبق سنت منحصر به فردی، روز میلاد و همچنین روز غسل تعمید مسیح را همزمان در روز ششم ژانویه جشن میگیرند.
ایام کریسمس که دوازده روز است با سالروز میلاد مسیح در بیستوپنجم دسامبر آغاز گشته و تا جشن خاجشویان در روز ششم ژانویه ادامه مییابد. هرچند مهمترین عید مذهبی در گاهشمار مسیحی، روز عید پاک (به عنوان روز مصلوب شدن و رستاخیز عیسی) است و مردم بسیاری بهخصوص در کشورهای ایالات متحده و کانادا، کریسمس را مهمترین رویداد سالانه مسیحی محسوب میدارند.
در مورد تاریخچه کریسمس آمده، در دوران ما قبل تاریخ، مردم سرزمینهای مختلف، فرا رسیدن نیمه زمستان را که شبها به تدریج کوتاه میشد و طول روزها افزایش مییافت با آتش افروزی و آیینهای قربانی و مراسم سنتی جشن میگرفتند. رومیان، این روزها را جشن «ساتورنالیا»، مینامیدند و در ماه دسامبر، چند هفته را به شادمانی و تفریح میگذراندند. قبایل ژرمن شمال اروپا نیز نیمه زمستان را با عیش و نوش و مراسم مذهبی جشن میگرفتند. اما جامعه مسیحیت اولیه، میان تاریخ واقعی میلاد عیسی مسیح و مراسم مذهبی بزرگداشت این واقعه، فرق میگذاشتند.
در دو قرن نخست پیدایش آیین مسیحیت، بازشناسی تاریخ زادروز کشته شدگان مسیحی و به پیروی از آن، عیسی، با مخالفتهای بسیاری در بین پیروان این آیین روبهرو شد. عده بسیاری از پدران کلیسا، نظرات نیشدار و کنایهآمیزی در خصوص برپایی جشن تولد افراد در ادیان پاگانیسم که آیینهای دگرکیشی یا چندخدایی بود، داشتند و در واقع از دید کلیسا، این روز جانسپاری قدیسان و شهدا بود که میبایست به عنوان روز واقعی به دنیا آمدن آنها، گرامی داشته شود.
و اما منشا دقیق انتخاب روز بیستوپنجم دسامبر به عنوان میلاد عیسی مسیح در پردهای از ابهام قرار دارد و تاریخ دانان در مورد آنکه مسیحیان از چه زمانی شروع به برپاداشتن جشن میلاد مسیح نمودند، راسخ نیستند. گرچه اناجیل چهارگانه در عهد جدید، تولد عیسی را با جزییات شرح میدهند، ولی هیچ تاریخی در آنها ذکر نشده است.
روز بیستوپنجم دسامبر، برای نخستین بار در سال 221 پس از میلاد، در نوشتههای اولین تاریخنگار مسیحی به عنوان روز تولد مسیح، انعکاس یافته و بعدها به طور فراگیر در عالم مسیحیت پذیرفته شده است.
اما بیشتر محققان معتقدند که این روز در امپراتوری روم جایگزینی برای جشن «روز تولد خورشید شکست ناپذیر» که در هنگامه انقلاب زمستانی به عنوان نماد نوزایی خورشید، به دور افکندن زمستان و ندای تولد دوباره بهار و تابستان برگزار میشد، رایج شده است و در واقع کریسمس، صورت «مسیحی شده» این جشن است.
همچنین گفته شده: پیش از پذیرفتن آیین مسیحیت به عنوان دین رسمی روم در قرن چهارم میلادی، رومیان هر ساله در روز هفدهم دسامبر در جشنی به نام ساتورنالیا به سیاره کیوان ایزد باستانی زراعت، احترام مینهادند. این جشن تا هفت روز ادامه میافت و انقلاب زمستانی را که طبق گاهشماری یولیانی باستان در حدود بیستوپنج دسامبر واقع بود، را هم شامل میشد. هنگام عید ساتورنالیا، رومیها اقدام به برپاداشتن جشن و سرور، به تعویق انداختن کسب و کار، هدیه دادن به همدیگر و آزادکردن موقتی بردهها میکردند.
برگزاری کریسمس در کشورهای مختلف مسیحی بنا به سنت و رسم و رسوم آنها، تفاوتهایی با یکدیگر دارد. اما مشترکات این مراسم این است که: مسیحیان برای جشن گرفتن میلاد عیسی مسیح به کلیساها میروند، در خیابانها و کوچهها دستهدسته سرودهای پرستشی و شکرگزاری اجرا میکنند.
از دیگر رسوم بسیاری از مسیحیان این است که درختی را برای روز کریسمس تهیه میکنند و آن را در خانه قرار میدهند. درخت کریسمس از درختان دارای برگهای سوزنی بهویژه کاج تهیه میشود و میتواند در اندازههای مختلف باشد. خانوادههای مسیحی با تزیین درخت کریسمس، سعی در شاداب کردن محیط خانه دارند.
و هم چنین شخصیتی که امروزه به شکل پیرمردی مهربان و چاق است و با لباس سرخ رنگ و ریشی سفید و بلند، هنگام کریسمس در میان برگزارکنندگان این جشن ظاهر میگردد که به چندین اسم شناخته میشود که بابانوئل (Papa noel)، سانتا کلوز (Santa claus) و سنت نیکولا (Saint Nicola) از معروفترین این اسامیاند.
منبعها:
ویکیپدیا
تبیان
رادیو کوچه
1066 میلادی- ویلیام اول معروف به «ویلیام کونکرور» (William the Conqueror) یا «ویلیام فاتح» به عنوان پادشاه انگلستان تاجگذاری کرد. وی نخستین پادشاه سلسله نورمنها در تاریخ انگلستان است که از سال 1035 به عنوان دوک نورماندی و از چنین روزی در 1066 تا زمان مرگش نیز به عنوان پادشاه انگلستان شناخته میشد. او در جنگ معروفی با نام «هستینگز» (Hastings)، «هارولد دوم» آخرین پادشاه آنگلوساکسون انگلستان را شکست داد.
1642 میلادی- «آیزاک نیوتن» فیزیکدان و ریاضیدان انگلیسی زاده شد. او نخستین بار نیروی جاذبه زمین را کشف کرد و همچنین در حوزه مکانیک حرکت، قوانین سه گانهای را عرضه کرد که قانون عمل و عکسالعمل او شهرت جهانی دارد.
در سال 1687 میلادی «اصول ریاضی و فلسفه طبیعی» را به نگارش درآورد. از کارهای مهم او بنیانگذاری حساب دیفرانسیل و انتگرال است. او نخستین کسی است که قواعد طبیعی حاکم بر گردشهای زمینی و آسمانی را کشف کرد. نیوتن توانست برای اثبات قانونهای حرکت سیارههای کپلر برهانهای ریاضی بیابد.
1989 میلادی- «نیکلای چائوشسکو» (Nicolae Ceaușescu)رهبر رومانی و همسرش «النا» پس از یک محاکمه کوتاه، تیرباران شدند.
وی سیاستمدار کمونیست رومانیایی بود که وی سمت ریاست جمهوری داشت.
در سال 1987، مشکلات زندگی و شرایط سخت کاری به اعتصابات و راهپیمایىهایى مردم این کشور منجر شد و در پایان سال 1989، مردم و پلیس، با یکدیگر درگیر شدند که کشتهها و زخمیهای زیادی به جای گذارد. در همین زمان گروهی از نظامیان با پشتیبانی مردم در 22 دسامبر 1989 کودتا کردند و حکومت چائوشسکو را از بین بردند و وی در چنین روزی هم به همراه همسرش تیرباران شد.
هرکه نامخت (نیاموخت) از گذشت روزگار (تاریخ) – نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
858 میلادی- بیشتر مورخان معتقدند که «رودکی»، «پدر شعر پارسی نوین» در چنین روزی در 858 به دنیا آمده است و برخی هم با محاسبات خود، زادروز او را در همان روز ولی در سال 860 میلادی نوشتهاند. «ابوعبداله جعفر ابن محمد» (رودکی) در روستای رودک منطقه سغد خراسان (اینک واقع در جمهوری تاجیکستان) به دنیا آمد.
در دوران سامانیان میزیست و از نزدیکان و همنشینان «امیرنصر سامانی» بود. وی علاوه بر سرودن اشعار، نوازندهگی و خوانندهگی هم میکرد. مجسمههای رودکی در میدانهای شهرهای کشورهای پارسی زبان قرار داده شده چرا که او شاعر مشترک همه پارسیان جهان و از عوامل وحدت فرهنگی مردمی است.
———————————————–
برخی از رویدادهای دیگر
کریسمس یا نوئل- نام جشنی است در آیین مسیحیت که به منظور گرامیداشت زادروز مسیح در چنین روزی برگزار میشود.
1977 میلادی- «سر چارلز اسپنسر چاپلین» یکی از مشهورترین بازیگران و همچنین کارگردان و موسیقیدان برجستهی هالیوود و برندهی جایزه اسکار، در این روز درگذشت. چارلی چاپلین نزدیک به سی و چهار فیلم کوتاه در کمپانی کیاستون و در نقش یک دلقک ریزنقش، با کفشهایی که برایش بزرگ بودند بازی کرد. وی در سال ۱۹۱۹ به همراهی تعدادی از دوستان سینماییاش اتحادیه سینماگران را تاسیس کرد.
1991 میلادی- در چنین روزی «میخاییل گورباچف» رییس جمهوری اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی استعفا داد و اوکراین اعلام استقلال کرد.
منبعها:
ویکیپدیا (انگلیسی و فارسی)
راسخون
نیویورک تایمز
رضا پرچیزاده
ای مرغ سحر! چو این شب تار/بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه روح بخش اسحار/رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار/محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار/و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر! ز شمع مرده یاد آر!
پیش درآمد:
در عرصه رسانه ای سیاسی ایران معاصر، فراتر از نامها، احزاب، جناح ها و خط کشی های درون-گروهی، دو گفتمان[1] عمده که از دو شیوه معرفت-شناختی[2] مشخص به حکومت الهام می گیرند خودنمایی می کند، که دستاورد تلاشهای دو «کمپ»[3] عریض سیاسی است. یکی گفتمانی است که من آن را «سنتی»[4] نامیده ام، که شامل سلطنت طلبی، مشروطه خواهی، و انواع مدلهای حکومتی دیگر که صرفا حول محور کاریزماتیک[5] شخص «شاه» شکل می گیرند می شود؛ دیگری گفتمان «ایدئولوژیک»[6] است که شامل جمهوری اسلامی – اعم از جناح راست (محافظه کار) و چپ (اصلاح طلب) آن، مجاهدین خلق، و هواداران بنی صدر می باشد؛ که همه، گرچه در بر دارنده و متکی به اشخاص کاریزماتیک، بیش از آنکه بر «فرد» تکیه کنند، «ایده-محور» هستند. اعضای این کمپ دوم با وجودی که امروز از لحاظ سیاسی از هم جدا افتاده اند و بلکه با هم سر ستیز دارند، اما اساس گفتمان شان یک چیز است، و حقیقت تاریخی هم این است که اینها زمانی متحد هم بوده اند. در این مقاله، هدف نگارنده این است که به قصد فتح باب به شیوه ای اجمالی به بررسی معرفت-شناسانه انگاره های گفتمانیِ[7] تاریخیِ این دو کمپ که مبنای رفتارهای رسانه ای طرفداران آنها قرار گرفته است بپردازد، برخی تناقضهای درونی و تضادها و شباهتهای آنها با یکدیگر را برشمارد، و در نهایت ضرورت ایجاد و تقویت راه سومی در فضای رسانه ای ایران را متذکر شود.
لازم به ذکر است که در جایی که در عدم هر گونه آمار قابل اعتماد، میزان محبوبیت حقیقی هر کدام از این دو کمپ در میان مردم ایران معاصر تا حدود زیادی نامشخص است، اساس اهمیت-بخشی این مقاله به دو کمپ مذکور بر مبنای حضور فعال (هواداران) آنان در عرصه رسانه ها و تبلیغات – هم در داخل و هم خارج از ایران – قرار گرفته است. با این وجود، هژمونی رسانه ای و تبلیغاتی این دو کمپ که موجب اهمیت-گذاری نگارنده این مقاله بر آنها گردیده هرگز به این معنی نیست که اعضای مختلف هر کدام از این دو کمپ لزوما بیانگر یا بازتاب دهنده مواضع ملت ایران یا حداقل بخش اعظم آن هستند؛ زیرا که «اکثریت خاموش»[8] قابل توجهی در ایران وجود دارد که نه به رسانه دسترسی چندانی دارد و نه اصولا خط مشی سیاسی خود را از رسانه دریافت می کند؛ و با این وجود، در بزنگاه های تاریخی، نقش مهمی در شکل گیری یا حمایت از سیاستهای خاص ایفا می کند.
نکته لازم به ذکر دیگر این است که گروه های با گرایش چپ، اعم از مارکسیستی، کمونیستی و سوسیالیستی، که در وقایع پیش از و همزمان با انقلاب از بازیگران اصلی صحنه سیاسی و رسانه ای ایران بودند، از آنجا که پس از انقلاب از لحاظ تاثیر سیاسی افول قابل ملاحظه ای یافته اند و اکنون، اگر مستقل هستند، برد فعالیت رسانه ای شان بیشتر در محدوده گروهی و درون-گروهی است تا عمومی، و اگر به طور مستقل عمل نمی کنند با جناح هایی از کمپ سنتی یا ایدئولوژیک ائتلاف آشکار یا نهان کرده اند و بر فرض مثال در کنار اصلاح طلبان اسلامی در شبکه بی بی سی فارسی ظاهر می شوند، در این بررسی به طور جداگانه مورد مطالعه قرار نمی گیرند؛ گرچه در صورت مطالعه مستقل هم آنها به هر ترتیب – با تذکر این حقیقت که ایدئولوژی آنها بر خلاف اکثر ساکنان دیگر این کمپ بر «مذهب» حمل نمی شود – به طور عمده در کمپ ایدئولوژیک قرار می گرفتند.
از آنجا که این مقاله، چنانکه ذکر شد، تنها به قصد فتح بابی در موضوع مورد بررسی برای عموم به نگارش درآمده است، نمی توان و نباید از آن انتظار ارائه فاکت های دقیق و موشکافی های جزء به جزء داشت؛ و باید آن را مقدمه ای راهبردی در نظر گرفت که می تواند به تحقیق گسترده و ریز به ریز بر موارد مورد بررسی منتهی شود. با آنکه نگارنده خود پیشتر به طور جداگانه به بررسی دقیق تر برخی از اِلِمانهای مطالعه حاضر پرداخته، اما تا به حال آنها را به صورت یک مجموعه و به شیوه ای مقایسه ای مورد بررسی قرار نداده است. بنابراین، در مقاله حاضر، طول و عرض مطالعه – متاسفانه – ناگزیر از عمق آن بیشتر خواهد بود، و به اصطلاح از هر دری سخنی به میان خواهد آمد. به هر ترتیب، کار را باید از جایی آغاز کرد.
بررسی معرفت شناسانه دو گفتمان ضد دمکراتیک در رسانه ها:
پس از انقلاب 1357 در ایران که نیروهای انقلابی قدرت را به قبضه خود درآورند و هواداران حکومت قبلی قلع و قمع شده و به طور عمده به خارج تبعید شدند، فضای سیاسی ایران به عرصه تاخت و تاز نیروهای کمپ ایدئولوژیک تبدیل شد که هر کدام در وقوع انقلاب نقشی داشتند و سهم خود را از قدرت در حکومت طلب می کردند. بسیاری از این نیروها در گذار زمان، چه از طریق سیاستگزاری و تبلیغ منفی رسانه ای و چه از طریق خشونت صرف، از صحنه حذف شدند و یا همچون پیشینیان سلطنت طلبشان مجبور به مهاجرت گردیدند؛ و بدین ترتیب، با باریک شدن بدنه نیروهای انقلابی، قدرت مطلق عملا به دست آن جناحی از انقلابیون افتاد که امروز آن را – در هر دو مصداق راست و چپ اش – «جمهوری اسلامی» می نامند.
این رویه به همین ترتیب ادامه داشت تا در اواسط دهه هفتاد، در عدم حضور اقتدار اتحاد-بخش خمینی، شکاف بین دو جناح جمهوری اسلامی نیز عریض تر گشته شروع به آشکار شدن نمود. در این زمان، جمعی از چپی های انقلاب که در اثر هژمونی راستی ها قدرت را از کف داده بودند، به خود آمدند و با تکیه بر اصولی همچون «جامعه مدنی» و «اسلام رحمانی» و «آزادی اندیشه» برای کسب قدرت حرکتی در چارچوب هم قانون اساسی و هم ارزشهای فراقانونی جمهوری اسلامی آغاز کردند که در سالیان بعد به «جنبش اصلاحات» موسوم شد. در بلندمدت، نزاع سیاسی و رسانه ای این دو جناح به اشکال مختلف بر سر قدرت در ایران در نهایت به قیام مردمی خونین شش ماهه 1388 انجامید که مشروعیت کل نظام را در قطعی وسیع چه در داخل و چه در خارج از ایران به زیر سوال برد.
بدین ترتیب، سال مذکور نقطه عطفی شد تا برخی نیروهای سیاسی دیگر که سالها از حضور جدی در صحنه سیاسی ایران محروم بودند، موقعیت را برای آغاز یا از سرگیری فعالیت خود به قصد کسب هژمونی مناسب ببینند و به تکاپوی حرکت بیفتند. در این میان، کمپ سنتی که به طور عمده در بر گیرنده سلطنت طلبان تجدید قوا کرده می شود، در طی دو سال اخیر حرکتی چشمگیر در عالم رسانه آغازیده است. سوالی که در اینجا پیش می آید این است که کمپ سنتی نسبت به کمپ ایدئولوژیک چه تفاوتهایی دارد و به منظور مشروعیت-سازی برای خود از طریق رسانه چه آلترناتیوهایی ارائه می کند؟ پاسخ به این سوال، بررسی انگاره های گفتمانیِ تاریخیِ دو کمپ مذکور را طلب می کند.
ستون اصلی کمپ سنتی، شخص شاه است. مشروعیت شاه به خاطر «فره ایزدی» است که توسط خداوند در او به ودیعه گذاشته شده، و لذا حکومت، حق و وظیفه «الهی» اوست، و بدین ترتیب باید در خاندان او باقی بماند. دقیقا به همین علت است که در کمپ سنتی، شجره نامه داشتن و اتصال نَسَبی به شاه و شاهان پیشین اهمیتی اعلا درجه دارد. چنانکه در کتاب «مطالعه مونولوژیسم در گفتمان ایرانی»[9] توضیح داده ام، یکی از دلایل مهم اقبال محمود غزنوی – که از یک طرف شکننده سامانیان ایرانی الاصل بود و از طرفی دیگری با خلیفه بغداد بر سر هژمونی در رقابت بود، و در ملکش هم اختلافات مذهبی به طور عمده بین سنی و غیر سنی بیداد می کرد – به حمایت از فردوسی در نگارش شاهنامه، احیاء اصل حلول فره ایزدی در شخص پادشاه در نزد ایرانیان – که پس از گسترش اسلام تا حدود زیادی تضعیف شده بود – و بدین وسیله اتصال خود به آن اصل بود تا برای خود مشروعیت بخرد.
لذا، چنانکه می بینیم، این ایده در ایران پیشینه ای بسیار طولانی دارد، به طوری که محمود غزنوی در بیش از هزار سال پیش بر «احیاء» و نه بر ایجاد آن تلاش کرده، و اصولا ایرانیان در طول تاریخ از بنیانگزاران اصلی این دیدگاه به حکومت به شمار می آیند. مشروعیت اینگونه حکومت، سوای اصل مذهبی آن، «عرفی»[10] هم هست، چرا که عموم معتقدین به آن به سادگی معترف اند که بالاخره باید شاهی باشد تا مملکت را اداره کند، و بدون شاه که نمی شود؛ و همین اعتقاد عموم به اصل «شاه باید باشد» همراه با مهر فردیِ فراقانونیِ هر رعیت به امیر خویش است که مشروعیت اجتماعی سلطنت را رغم می زند. به کار بردن القاب طولانی به سبک عهد قاجار برای اعضای خانواده سلطنتی و به همچنین استفاده مداوم از تصاویر متحرک و ثابت این خاندان و دوران شاهنشاهی به طور کل همراه با توضیحات نوستالژیک از نشانه های تاکید بر و توسل به این احترام مهرآمیز در رسانه های کمپ سنتی است.
بنابراین، گفتمان سلطنتی، بر خلاف آنچه امروز هوادارانش در رسانه های شان مدعی هستند، در حقیقت نه سکولار[11] است و نه علمی، بلکه مذهبی و پوپولیستی[12] است؛ گرچه مذهبی که امروز به اسطوره و به تاریخ پیوسته است و پوپولیسمی که به عرف تبدیل شده است. آگاهی به این امر، کنایه ای را بر ما می گشاید، و آن اینکه در جایی که اعضای کمپ سنتی به اعضای کمپ ایدئولوژیک اتهام «ارتجاعی»[13] بودن می زنند – که مشهورترین نمونه اش «ارتجاع سیاه» و «ارتجاع سرخ» است که محمدرضا شاه فقید به ترتیب به روحانیون و به چپی ها نسبت داد – ادعای خود آنها به شیوه ای کاملا محکم ریشه در عرف و گذشته گرایی و اقبال فرامنطقی و فراقانونی دارد؛ و دقیقا به همین علت است که من آنها را «سنتی» نامیده ام.
در مقابل، کمپ ایدئولوژیک خود را بر مجموعه ای از ایده ها و اندیشه های مدون استوار می کند. اگر ایدئولوژی را به طور مطلق در مفهوم عام آن، چنانکه هیپولیت تن[14] و کارل مانهایم[15] تعریف کرده اند، به کار بگیریم، مفهوم آن مجموعه ای از ایده هاست که اهداف، انتظارات، و اعمال فرد یا گروهی از افراد را شکل می دهد. یکی از مشخصه های اصلی ایدئولوژی، «برساختگی»[16] آن است، یعنی سر آن، بر خلاف آنچه بنیانگذاران و مبلغان آن معمولا می خواهند بنمایند، در تاریخ گم نیست، ازلی نیست، و معلوم است که از کجا آغاز شده است. بدین ترتیب، امروزه اکثر اندیشه های سیاسی حاکم بر کشورهای مختلف دنیا در حقیقت ایدئولوژیک هستند، و نه سنتی. لذا، چنانکه یرواند آبراهامیان در کتاب خود «خمینی-گرایی»[17] – به طور خاص درباره جمهوری اسلامی – می گوید، کمپ ایدئولوژیک چندان اعتقادی و بنیادگرا[18] هم نیست، بلکه در اصل رفتار پراگماتیستی[19] و هدف-گرایانه دارد، و لذا شیوه های کارکرد[20] آن هم به طور عمده مدرن است؛ که تکیه اساسی آن به انواع رسانه های مدرن و بعضا فوق مدرن برای اشاعه ایدئولوژی خود تاییدی بر همین حقیقت است.
عدم ریشه داری تاریخی حکومت مذهبی مطلق در ایران که کمپ ایدئولوژیک – به استثنای چپی ها – روی آن تاکید داشت، اصحاب این کمپ را واداشت تا برای ایجاد بستر نظری مناسب برای حکومت مورد علاقه خود تلاش گسترده ای را آغاز کنند؛ که دستاوردش انبوهی از کتابها، مقالات و سخنرانی های بی شمار است که در طول حدود نیم قرن، توسط خمینی و بازرگان و آل احمد و شریعتی و مطهری و رجوی و بنی صدر و سروش و مصباح یزدی و خامنه ای و بسیاری ایدئولوگهای دیگر، به نگارش درآمده و اجرا شده و هنوز هم می آید و می شود. آنچه بخش اعظم کمپ ایدئولوژیک از مجموعه مواد خام داخلی و خارجی برساخت را نگارنده در مقاله ای مختص به همین موضوع به نام «ایده-اسطوره های جمهوری اسلامی»[21] پیشتر بررسی کرده است. خلاصه ساده شده آن مقاله این است که اصحاب کمپ ایدئولوژیک در گذار زمان از اسلام سنتی، استراتژیِ ایدئولوژیکیِ تمامیت-خواهانه مدرنی برساختند که – بر خلاف ادعای خودشان – نه فقط بر اسلام که به شدت بر مدلهای اسطوره ای ایران باستان و به همچنین بر ایده های خارجی مدرن و معاصر تکیه دارد. امروزه بزرگترین دستاورد این ایدئولوژی همانا حکومت جمهوری اسلامی – علی الخصوص در مصداق محافظه کارانه آن – است که بر ایران حکومت می کند.
در مقابل، معدود آثار توجیهی کمپ سنتی، چه از لحاظ کیفیت رتوریکی[22] و چه از لحاظ حجم، به هیچ وجه با آثار کمپ ایدئولوژیک قابل مقایسه نیست؛ زیرا در جایی که ایدئولوژیکها جمعی تر و چارچوبدارتر و منظم تر و متمرکزتر کار کرده اند، تلاش سنتی ها بیشتر فردی و پراکنده و گاه به گاه بوده است. جدای از این حقیقت، کمپ سنتی ذاتا گرفتار فقر نظری است. این کمپ که اصولا ایدئولوژیک نیست، بر نظریه پردازی ارج نمی گذارد، و لذا نظریه پردازهای چندانی هم ندارد؛ و چون بر اساس سنت چند هزارساله شکل گرفته، احساس نیاز به نوآوری نظری نمی کند، و تنها با عطف به ماسبق خود را مشروع می داند؛ و بنابراین شیوه مشروعیت-سازی آن هم در اصل ارجاع به – بعضا با تغییر – گذشته برای زنده کردن اصول کهنه است، و نه درانداختن طرحی نو. به همین دلیل است که کمپ سنتی معمولا به منابع باستانی یا قرون وسطایی ایران یا رنسانس اروپا متوسل می شود. دلیل عمده دیگر فقر نظری کمپ سنتی، عدم اقبال به سلطنت و افول نظریه پردازی برای سلطنت طلبی در سرتاسر دنیا در اعصار مدرن است که در نتیجه نمونه های معاصر برای تکیه و منابع ترجمه برای استناد بسیار قلیلی در اختیار این کمپ می گذارد. بدین ترتیب، مجموع این حقایق از طرفی به طرح پیشنهاد «اتحاد آپوزیسیون» و از طرفی دیگر به حمایت آشکار و نهان رسانه ای قشر قابل توجهی از اعضای کمپ سنتی به جنگ دول خارجی علیه جمهوری اسلامی انجامیده است.
در مقابل، کمپ ایدئولوژیک بسیاری از ایده های خود را با واسطه یا بی واسطه از مارکسیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و حتی لیبرالیسم گرفته است، که در نتیجه به مدرن بودن بسیاری از مظاهر آن می انجامد. مجموع این حقایق، که به تقویت زیربنای نظری کمپ ایدئولوژیک انجامیده، باعث می شود که این کمپ از لحاظ گفتمانی به طرزی قاطع بر کمپ سنتی برتری داشته باشد؛ و اصولا با اتکا به همین برتری گفتمانی بود که کمپ ایدئولوژیک توانست ملت را علیه کمپ سنتی بشوراند و بر آن غالب آید. در اینجا ذکر این نکته لازم است که وقتی سخن از سنتی یا مدرن به میان می آوریم، این لزوما به معنای حمل ارزش اخلاقی بر یکی از این دو موضع به ازای دیگری نیست؛ چنانکه بر فرض مثال در حوزه جمهوری اسلامی که از بسیاری جهات نظری و عملی از شاهنشاهی پهلوی مدرن تر است، آمار نقض حقوق بشر پایین تر که نیامده هیچ بسیار بالاتر هم رفته؛ و مدرن بودن آن، به مثابه آنچه در «مجازات گاه»[23] کافکا اتفاق می افتد، به این انجامیده که «ماشین شکنجه» را هم به روز تر و کارآمدتر کند. پس این دو اصطلاح، نسبی و کلی هستند که صرفا بر مبنای تقدم و تاخر تاریخی شیوه های اندیشه ای این دو کمپ به کار گرفته شده اند.
با این وجود، گرچه کمپ ایدئولوژیک بسیاری از جنبه های خود را از مارکسیسم و دیگر زیرشاخه های آن گرفته است که قرار است فردگرایی[24] را تضعیف کند و قهرمان-پرستی[25] را ریشه کن کند، اما این کمپ هم به هر ترتیب «ایرانی» است، و بر بسیاری از جنبه های سنت سیاسی ایران تاکید دارد، و پر از عناصر کهن ایرانی است که لباس جدیدی به آنها پوشانده شده. بنابراین، کمپ ایدئولوژیک که ظاهرا باید برابری-طلب[26] باشد، به طرزی شگفت انگیز، با شدت و ضعف بیشتر یا کمتر در جبهه های مختلف آن، شخصیتهای «شاه-مآب» هم دارد: جمهوری اسلامی «ولی مطلق فقیه» دارد، مجاهدین خلق رهبری کاریزماتیک، و بنی صدریون رئیس جمهوری که از لحاظ ادعای معنوی و سیاسی بسیار فراتر از یک رئیس جمهور صرف است. از این جهت، و با در نظر گرفتن گرایش های «چپی» کمپ ایدئولوژیک، می توان گفت که رفتار این کمپ در این مورد به خصوص بیش از آنکه به مارکسیسم و سوسیالیسم شباهت داشته باشد، به استالینیسم نزدیکی دارد. با این وجود، نباید از این حقیقت غافل شد که بین «رهبر» کمپ سنتی با «شاه» کمپ ایدئولوژیک از لحاظ نظری تفاوت معرفت شناسانه بسیار مهمی هست که به ایجاد تفاوتهای عمده عملی در رفتار این دو نیز می انجامد.
در جایی که در کمپ سنتی، فردِ الوهیِ[27] شاه به نفسه منشاء قانون است و هرچه کند مشروعیت دارد و عین قانون است، و لذا وی در حوزه فعالیت خود، تا زمانی که دارای قدرت فردی می باشد، نیازی به ایجاد تغییرات عریض و طویل در جامعه ندارد تا بدان وسیله در حالی که کاملا به میل خویش رفتار می کند بتواند مشروعیت اش را نیز حفظ کند؛ در کمپ ایدئولوژیک، فردِ رهبر، سمبل[28] و خالص شده ایدئولوژی ای است که او را بر سر کار نصب کرده است، و تنها تا زمانی مشروعیت دارد که که بتواند خود را سمبل آن ایدئولوژی بنماید. دقیقا به همین علت است که مثلا در حوزه جمهوری اسلامی، سید علی خامنه ای در دوران زعامتش به طور مداوم تلاش کرده تا با تاکید بر صفت «مطلقه» و فرا-رَوی از قانونِ ایدئولوژی، ارزشهای جمهوری اسلامی را بر سلیقه شخصی خود – و نه برعکس – منطبق کند، تا هماهنگی بین رهبر و ایدئولوژی حفظ شود؛ که به اخلال عمیق در قانون و تشویش عظیم در نهادهای حکومتی و مدنی انجامیده است. در همین راستا، درباره شخص خامنه ای، نکته قابل ذکر دیگر این است که آمیختگی کاریزمای فردی با جنبه های نظری سیاست چنان مرزبندی ها را مشوش کرده که تشخیص رهبر این جبهه کمپ ایدئولوژیک را از شاه کمپ سنتی اگر نه غیرممکن که بسیار دشوار ساخته است. بنا بر آنچه ذکر شد، هر دو کمپ سنتی و ایدئولوژیک، گرچه به دو شیوه متفاوت، «ماوراء-محور»[29] هستند، یعنی حول محوری ماورائی و متافیزیکی که «فراقانونی»[30] و نقد-ناپذیر است شکل می گیرند.
شباهت برجسته دیگر این دو کمپ به یکدیگر در زمینه سیاسی، «حکومت-گرایی» آنها می باشد؛ که به این معناست که هر دوی این کمپها علاقه و استعداد شدیدی برای اقتدارگرایی و تمرکزگرایی در حکومت – و نه لزوما «دولت» به معنای مدرن آن – دارند. در عرصه سیاسی تاریخی ایران، به دلیل عدم وجود یک فئودالیسم[31] شسته رفته، عملا سابقه «حکومت خُرد»[32] وجود ندارد؛ لذا در ایران یا آشوب و بی قانونی محض حاکم بوده است – همچون دوره پس از مشروطه – یا رفتار فراقانونی و استبداد مطلق – همچون دوره حکومت رضا شاه و دوره حکومت جمهوری اسلامی؛ و وضعیت بینابینی متصور نبوده است (که این خود یکی از دلایل اقبال عمومی به استبداد است که به هر صورت نظمی را حاکم می کند). لذا، اینکه امروز برخی از جناح های کمپ سنتی، با اتکا بر مدل های انگلستان و سوئد و اسپانیا و ژاپن، در رسانه های شان بر «مشروطه خواهی» خود تاکید می کنند، در حقیقت امری غیرمنطقی و بدون بنیان تاریخی در ایران است؛ چرا که همه این کشورهای یاد شده سنت فئودالیسم تاریخی تعریف شده و قدرتمندی داشتند که خواه ناخواه از طریق موازنه منفی قدرت شاه را محدود می کرد، نه ایران که چنانکه کاتوزیان بارها بیان کرده[33] با یک اشاره شاه هر امیر محلی از هست و نیست ساقط می شد. در این کشورها، زمامداران قدم به قدم و در گذار زمان تن به مشروطه دادند و اختیارات خود را محدودتر کردند، و لذا تفاوت آنان با سلطنت در ایران که تا زمانی که بر قدرت بود تن به مشروطه نداد از زمین تا آسمان است. به اصطلاح، قیاس این با آن «کار پاکان را قیاس از خود گرفتن» است. بدین ترتیب، «مشروطه خواهی»[34] اخیر کمپ سنتی نیز تنها حکم پوشاندن خلعت دمکراسی به تن استبداد کهنه را دارد تا بلکه آن را برای عمومِ امروز جذاب کند.
با این وجود، تفاوت حکومت-گرایی این دو کمپ در این است که در جایی که کمپ سنتی به سرمایه داری[35] و اشرافیت گرایی[36] و نژادپرستی[37] حکومتی تمایل دارد، کمپ ایدئولوژیک عمدتا طبقه سالارِ[38] ایدئولوژی-محور است که در بعضی موارد – لزوما نه همیشه – به اشرافیت گرایی تنه می زند؛ و تکیه بر این موارد در رسانه های هر دو کمپ به وضوح مشاهده می شود. از تناقضهای کمپ سنتی در حوزه موارد ذکر شده یکی این است که در جایی که می خواهد نظام سرمایه داری را علم کند، با این وجود نمی خواهد لیبرالیسم[39] را که سرمایه داری بر آن محمول است در ایران رواج دهد. به همین منوال، ایدئولوژی-محوری محض کمپ ایدئولوژیک ناقض ادعای آن در نمایندگی «ملت» ایران است. بدین ترتیب، این دو کمپ که هر دو به طرق مختلف رفتار انحصار-گرایانه[40] دارند، با انحصاری که ایجاد می کنند و خط قرمزی که بین «حکومت» و «ملت» می کشند، مانع شرکت اقشار مختلف جامعه در امر سیاست شده و پویایی گفتمان سیاسی را از بین می برند، که به نوبه خود به استبداد می انجامد. یکی از نتایج مشترک مهم این رفتار برخی از اعضای دو کمپ این بوده که هر دو هنگامی که در مصدر کار بوده اند، با تمرکزگرایی بیش از حد آتش تجزیه طلبی[41] اقوام مختلف ایران را برافروخته کرده اند. قائله آذربایجان و کردستان حدیث تازه ای نیست.
نتیجه گیری:
از آنچه درباره دو کمپ سنتی و ایدئولوژیک بیان شد، می توان چنین نتیجه گرفت که این دو با وجود تفاوتهای آشکارشان شباهتهای عمده ای نیز به یکدیگر دارند: هر دو ماوراء-محور هستند، هر دو دولت-گرا هستند، و هر دو در مجموع گرایش شدیدی به استبداد دارند. امروزه این دو کمپ، از طریق رسانه، با تلاش بر حذف صداهای دیگر «به هر طریق»، بی مهابا مشغول انتشار روایات مخدوش از تاریخ و تحلیل های عاری از حقیقت و ایجاد دیدی محدود برای مخاطبان شان و در نتیجه ترویج رفتار جدلی بی منطق و بدون بستر تاریخی حقیقی در میان آنها هستند؛ امری که گرچه در این روزگار گسترش ارتباطات لزوما در بلندمدت به استقرار خود آنها در قدرت کمک چندانی نخواهد کرد، اما با پای مال کردن آداب تعامل دمکراتیک، بی منطقی و بی حقیقتی را در جامعه ای که خود از لحاظ تاریخی مستعد رفتارهای غیردمکراتیک است شدت می بخشد.
در این میان، ملت ایران اگر همچون همیشه تنها مخیر به انتخاب بین بد و بدتر باشد، گفتمان کمپ سنتی جذابیتهای خاص خودش را دارد؛ چرا که بر حسب تجربه تاریخی، هنگامی که این کمپ در قدرت بوده است، قصد نکرده که به جزئی ترین جنبه های زندگی افراد جامعه سرک بکشد و برای آن قانون و مجازات تعیین کند؛ و تا حد قابل توجهی آزادی های فردی را محترم شمرده است. با این وجود، این آزادی های فردیِ سوغات کمپ سنتی معمولا به ازای سرکوب آزادی های شالوده ایِ اجتماعی و سیاسی که ستون فقرات جامعه مدنی و توسعه آن را تشکیل می دهد به رعایا تقدیم شده است؛ امری که در بلندمدت در اثر نارضایتی عمومی به انقلاب انجامیده است. بی جهت نیست که در سال 1977، یعنی دقیقا در بحبوحه بحران پیش از انقلاب، عفو بین الملل[42] محمدرضا شاه را «یکی از بزرگترین نقض کنندگان حقوق بشر در تمام دنیا» خواند[43].
جنبش دمکراسی-خواهانه ایران از یک قرن و اندی سال پیش آغاز شده است. انقلاب مشروطه ایران اولین و بزرگترین و یکی از معدود قدمهای اساسی در راه ترویج دمکراسی و محدود کردن قدرت زمامدار بود. اینکه اکثریت قریب به اتفاق – اگر نه همه – اعضای دو کمپ سنتی و ایدئولوژیک انقلاب مشروطه را در طول تاریخ معاصر ایران خوار داشته اند و از آن به توطئه بیگانگان یاد کرده اند، اول از همه به این علت است که مشروطه در طبیعت خود حکم افسار محدودکننده قدرت حاکمان را دارد، لذا اساس آن برای اعضای این دو کمپ استبدادی، از هر مسلکی که باشند، مطلوب نیست. معترضه بگویم که اینجا مشروطه طلبی امروز کمپ سنتی – که در تناقض آشکار با پندار و کردار دیروز آن است – باز بیشتر زیر سوال می رود. انقلاب مشروطه با همه نیک و بدش و مشروطه خواهان با همه حسنات و سیئات شان این قدم بزرگ را در تاریخ ایران برداشتند که «سپهر عمومی»[44] را، پیش از آنکه هابرماس[45] برای آن نظریه پردازی کند[46] و بسیار پیش از آنکه اصلاح طلبان اسلامی به یاد آن بیفتند، در ایران گشودند. در گشایش این سپهر عمومی، رسانه های آن دوران، یعنی نشریات و گاهنامه های مستقل، بی اغراق مهمترین نقش را ایفا کردند. «چرند و پرند» دهخدا و «صوراسرافیل» میرزا جهانگیر خان و «قرن بیستم» میرزاده عشقی پس از بیش از یک قرن هنوز هم از بهترین نمونه های روزنامه نگاری سیاسی دمکراتیک به شمار می روند. تداوم ارتباط متقابل مردم با این رسانه ها روی دیگر سکه گشایش سپهر عمومی در دوره مشروطه بود.
امروز هم معقول همین است که جامعه، آهسته و پیوسته، در سیاست دخیل باشد. این شیوه استبدادیان است که تنها تا هنگامی که حاجتی دارند مردم را سیاست-زده می کنند و به «حضور در صحنه» فرا می خوانند، و پس از رفع حاجت شان به آنها دستور می دهند که سیاست را فراموش کنند و «به دست اهل اش بسپارند» و به خانه بازگردند. مردم باید به جد همیشه در صحنه باشند. این مهم را که در دوران معاصر آرنت[47] و هابرماس و شارپ[48] و بسیاری دیگر بر آن تاکید فراوان کرده اند، در حقیقت اصلی کهن دارد و به آتن و روم باستان بازمی گردد. رسانه های آزاد و کافی شاپ ها و سالنهای اجتماعات عصر مدرن در حقیقت نو شده همان آریوپاگوس[49] یونانی و فوروم[50] رومی هستند. ما ایرانی ها نمونه های بسیار موثر شبیه به اینها را در روزنامه های عصر مشروطه و قهوه خانه ها و میادین شهر داشته ایم. در زمان نخست وزیری مصدق و در دوران اصلاحات اسلامی هم دو صورت از این امر در کوتاه مدت به وقوع پیوست، که اولی با کودتای پهلوی و دومی با کوبیدن خیزش دانشجویی توسط محافظه کاران اسلامی بلافاصله سرکوب شد. امروز اما اهالی استبداد هر دو کمپ که به دنبال هژمونی سیاسی هستند، می خواهند حول ذهن مردم تا افلاک دیوار بکشند و سپهر عمومی ایران را تیره و تار کنند.
در چنین شرایطی، «حداقل-خواهی»[51] و همسو شدن با هر گونه «استبدادِ بی تخت» برای غلبه بر «استبدادِ بر تخت» خطایی است عظیم، و بیشتر حکم مُسکن را دارد تا درمان؛ و به مثابه این است که بگوییم حالا امروز را بگذرانیم، تا فردا خدا بزرگ است. چنانکه حداقل-خواهی در برابر استبداد جمهوری اسلامی اشتباه گزافی بود که امروز جنبش مدنی نوپای ایران را نصفه جان کرده، اگر نگوییم آن را کاملا از پای انداخته؛ حداقل خواهی در آینده نیز دردی را درمان نمی کند. در راه ایجاد دمکراسی و جامعه مدنی، علی الخصوص در زمانی که حتی حداقل ها هم محلی از اعراب ندارند، شایسته و بایسته است که «حداکثر-خواه»[52] بود؛ زیرا که دمکراسی به مثابه کشتی ای است که باید مدام در حال حرکت باشد، و اجزاء آن همچون تخته های کف و بدنه و بادبان و پاروهای کشتی اند که آن را شناور نگاه می دارند و به حرکت درمی آورند، و اگر جزئی از این اجزاء کم باشد، کشتی غرق می شود، یا ساکن می ماند، یا به گل می نشیند. برای ایجاد دمکراسی، نمی توان جمهوری خواه بود ولی سکولار نبود؛ چنانکه عکس اش نیز صادق است: برای ایجاد دمکراسی، نمی توان سکولار بود ولی جمهوری خواه نبود. لذا اینکه بعضی ها می گویند حکومت ایران جمهوری باشد، اما سکولار نباشد، این نقض غرض است؛ چنانکه وقتی برخی دیگر می گویند حکومت ایران سکولار باشد، نوع آن چندان تفاوتی نمی کند، این هم اگر از ناآگاهی نشات نگیرد، به مغلطه سیاسی تنه می زند.
بدین ترتیب، دمکراسی در ایران از تنگراه میان دو کمپ سنتی و ایدئولوژیک می گذرد. در نیل به دمکراسی، نهادهای مدنی آگاه و قدرتمند همچون زیرساخت عمل می کنند. برای ایجاد یا احیاء این نهادها، حضور فعال مداوم و آگاهانه مردم، به خصوص اکثریت خاموش، در صحنه از همه چیز واجب تر است. مسوولیت گشودن سپهر عمومی ایران، امروز نیز همچون گذشته، بر دوش نویسندگان و رسانه های مستقل قرار گرفته است. باید کمر همت بست، «شمع مرده» را به یاد آورد، و این سپهر عمومی ابر-آلود-شده را از ابرهای تیره زدود تا آفتاب آگاهی دیگر بار بر تنِ تیره شده ایران تابیدن گیرد.
*رضا پرچی زاده نویسنده و فعال سیاسی است. او کارشناسی و کارشناسی ارشد خود در رشته زبان و ادبیات انگلیسی را از دانشگاه تهران دریافت کرده و کارشناس ارشد مطالعات رسانه ها و ارتباطات در دانشگاه اوربروی سوئد می باشد.
[9] Parchizadeh, Reza (2010). The Myth of Xayyam: A Study of Monologism in Persian Discourse. Germany: VDM.
[17] Abrahamian, Ervand (1993). Khomeinism: Essays on the Islamic Republic. Berkeley: University of California.
[21] Parchizadeh, Reza (2011). The Ideomythology of the Islamic Republic: An Epistemological View to the Fundamental Myths that Perpetuate the Ideology of the Islamic Republic in Iran [WWW] (originally composed for the Peace Journalism module at Oslo University College, Norway). Available in English in http://radiokoocheh.com/article/110843
[23] In the Penal Colony (1919)
[33] Katouzian, Homa (1981). The Political Economy of Modern Iran: Despotism and Pseudo-Modernism, 1926-1979. New York and London: New York University Press. and Katouzian, Homa (2000). State and Society in Iran: The Eclipse of the Qajars and the Emergence of the Pahlavis. New York: I. B. Tauris & Co. Ltd.
[42] Amnesty International
[43] Abrahamian, Ervand (2008). A History of Modern Iran. New York: Cambridge University Press. p. 157.
[46] The Structural Transformation of the Public Sphere: An Inquiry into a Category of Bourgeois Society (1962)
[52] Maximalist
————————————–
مطلب بالا بهصورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
خبر / رادیو کوچه
مردم لیبی پس از چهار دهه، مجدد، شامگاه شنبه، 24 دسامبر، سالگرد استقلال خود از ایتالیا را جشن گرفتهاند.
لیبی ۶۰ سال پیش از ایتالیا استقلال یافت اما در دوران حکومت سرهنگ قذافی مردم فقط اجازه داشتند روزی را که او در سال ۱۹۶۹ با یک کودتا به قدرت رسید، جشن بگیرند.
مصطفی عبد الجلیل، رییس شورای انتقالی ملی لیبی در طی مراسمی در طرابلس گفت، حفظ استقلال از کسب آن دشوارتر بود.
سخنان آقای عبدالجلیل یادآور سخنان شاه ادریس است. اردیس، پادشاه لیبی بود که توسط کودتا از سلطنت ساقط شد و پس از وی معمر قذافی تحت عنوان «رهبر لیبی» به قدرت رسید.
بیشتر بخوانید:
«سیفالاسلام قذافی در زندان شکنجه نشده است»
مخاطبان رادیو کوچه،
در این بخش میتوانید نامههایی را که برخی چهرههای سیاسی ایران خطاب به آیتاله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی نوشتهاند ملاحظه فرمایید.
…………………………………….
عبدالکریم سروش
…………………………………….
ایکاش مراجع و شخصیتهایی که از آنان به نگارش نامه دعوت کرده بودم، تقاضای مرا اجابت می فرمودندو من یک به یک نامه های حکیمانه ی آنان را منتشر می کردم. گرچه خود می دانم نادیده گرفتن کفن پوشان و عربده کشانی که چون فنر فشرده درپس خانه ی هرمعترض دلسوزی کمین کرده اند، به شهامتی و درایتی غریب نیاز دارد. با این همه اما من همچنان چشم به راهم. شخصیت ها و مراجع بزرگواری که می دانم هیولایی به اسم جهالت در پس دیوار بیت شان هوار می کشد، یا آتشی را که در این خانه شعله می کشد می بینند و باوردارند، یا با احاله ی فاجعه ها به ورطه ی تعویق، بنا بر سکوتی
مدام دارند. اگر می بینیم و باور داریم، سکوت کردن و نادیده گرفتن به رواج هرچه بیشتر آن می انجامد. و چرا این آتش، به دامان خود ما چنگ نزند و بساط ما و نسل های مارا تباه نکند؟ من این سخن ناب شریعتی عزیز را هماره بر چشم می نهم که: به نماز ایستادن در خانه ای که آتش در او اوفتاده، حماقت است.
چندی پیش جناب کدیور مرا به نگارش نامه ای در همین نزدیکی ها خبرداد. واکنون در صبحگاه جمعه به نامه ی جناب سروش برخوردم. شاید در فردا روزی، بزرگ دیگری ما را به ملاحت نوشته ای نوید دهد. وباب این نوشتن های حکیمانه و مشفقانه گشوده بماند. صادقانه می گویم که در نامه ی جناب سروش جز درستی نمی بینم. هربند سخن ایشان به شعری و شعوری کهن مزین است. که یعنی: "نصیحة الملوک" دغدغه ی هماره ی فصیحان و سخن شناسان و ناصحان ما بوده است. این نامه، گرچه به تناسب چرخش سخن، گاه به تلخی و تندی می گراید اما هرگز این تلخی به اندازه ای نیست که صدای سلامت آن شنود
نشود. من سوز سخن این اندیشمند را در این نامه آنجا یافتم که رو به رهبر می نویسد:" قدر این قلم های بی طمع را بدانید". بله، ما را از این سخنان، طمعی جز تقدیم "خیر" نیست. اما چه جای شکوه که جماعتی، این خیرخواهی را به زشتگویی مراد کرده اند و با خیرخواهان به زشتی فرو شده اند. به دوسوم پایانی همین نامه اگر دقت کنیم، در او جز رفاقت و جز اشارت های ناب و درستِ دوستانه نمی بینیم.
من این نامه ی جناب سروش را سراسر حکمت یافتم. بلی، در سخن حکیمان، گاه تندی نیز هست. درقرآن، آنجا که لقمان حکیم به فرزند خود می فرماید: بهنگام سخن گفتن صدای خود را بلند مگردان، بلافاصله او را به صدای بلند و عرعر الاغان اشارت می دهد. من بخاطر اجابت درخواستم صمیمانه از این دانشمند فرهیخته سپاس دارم و آرزوی روزی را دارم که مردمان ما و بویژه صاحب منصبان ما از گنج سخن وی دانه های پربها بردارند و شأن سخن منصفانه و حکیمانه ی او را دریابند.
ما نیز چون نویسنده ی این نامه، به سخن خود رهبر روی می بریم که :" البته نباید با مسئولان مبارزه و دشمنی کرد، اما این حرف به معنای انتقاد نکردن و مطالبه نکردن از مسئولان متخلف از جمله رهبری نیست، چرا که میتوان در عین صفا و دوستی انتقاد هم کرد. " ( ۱۷ مهر ماه ۱۳۸۶ – پایگاه اطلاع رسانی دفتررهبری)
واینک نامه ی دردمندانه و صدالبته مشفقانه ی این حکیم خیرخواه:
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
حرٌ زمانه و هنرمند دلیر و آزاده، محمد نوری زاد، باب نقد ناصحانه و نصح ناقدانه رهبری را گشوده است و از اصحاب قلم و اجتهاد خواسته است تا دعوت او را لبیک گویند و به نوبه خود ادای تکلیف و امر به معروف کنند و دفتر انتقاد را کلان تر سازند، مگر این آواهای نازک ناقدانه بدل به فریا د شود و پرده گوشی و صفحه وجدانی را بلرزاند و گره از کار فرو بسته خلقی بگشاید.
آقای سید علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی ایران
صاحب این قلم چند بار با شما با عتاب و درشتی سخن گفته و مذمّتها و ملامتها بر شما باریده و قلم را بر سیاهیها و تباهیها گریانده است اما اینک بر آن است تا خشم خود را فرو خورد و قلم را به جانب دیگر بگرداند و از در ارشاد و نصیحت و انذار و موعظت در آید. و اگر چه به عین الیقین پایان دولت سحر مدت شما را نزدیک میبیند، راه نکونامی و نیک سر انجامی را به شما نشان دهد، مگر به جاروب انصاف خانه قدرت را از خاشاک ستم بپیرایید و از خدا و خلق آمرزش و پوزش بطلبید و بند از پای عدالت و آزادی بردارید و زندانیان استبداد را آزاد و استبداد را (که اعظم
منکرات عالم است) زندانی کنید و آب حکمت را به جوی حکومت بازگردانید و بازی سیاست را به قاعده کنید و جامه ریاست را به اندازه ببرید و بقیه دوران زعامت را به توبه و تدارک سپری کنید تا سپید روی به دیدار خدا روید.
زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت / ناچار کاروان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت / هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
میدانم که آزموده رامی آزمایم وای بسا که جز ملامت و خذلان نصیب نبرم، اما با خود میگویم "نور او نوشد که باشد شعله خوار". در گفتن فایدهها هست که در نگفتن نیست: گزاردن تکلیف، آگاهانیدن خلایق، عذر تقصیر به پیشگاه خالق، جنبانیدن وجدان مخاطب، گشودن راه آزادگی و شکستن قفل غمناکی و غلامی و افسانه نیک شدن در تاریخ. پس "بیم خسران و خسروانم نیست".
گر چو فرهادم به تلخی جان بر آید باک نیست / بس حکایتهای شیرین باز میماند زمن
آقای خامنهای
این تجربه نخستین من در گفتگوی نرم با شما نیست. سالها پیش وقتی در نوشته یی از روحانیت انتقاد کردم که چرا سقف معیشت را بر ستون شریعت زده اند، با عتاب شما رو به رو شدم که در خطابهای بر آن نوشته خرده گرفتید و چون پاسخ آن خرده گیری را با کمال ادب و فروتنی در مجله کیان دادم و از فتح باب دیالوگ با رهبری ابراز شادمانی کردم و عتاب تلخ شما را با قند تحمل فرو خوردم که "جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت"، شما در خطابه یی دیگر چنان درشتی کردید و این باب نیم باز مخاطبه را چنان غضب ناکانه به هم کوفتید که گویی دندهها و دندانهای مرا میشکنید تا
به من و دیگران حالی کنید که " شاه با تو گر نشیند بر زمین/ خویشتن بشناس و نیکوتر نشین".
رفتارهای هراس آور وزارت اطلاعات از آن پس شروع شد و آنان به بهانه اینکه "تو صدای آقا را هم در آوردهای" بر من تنگ تر گرفتند و اشتلمها کردند و دشنامها دادند و محرومیتها پیش آوردند و "زور عریان" را که از آستین انصار حزب الله بیرون میآمد، حوالت من کردند و صریحاً گفتند که تکه تکه ات میکنند و آتشت میزنند که تا امروز هم آن گستاخیها ادامه دارد. چندی پیش بود که فرزند مرا، که تنها گناهش فرزندی منست، صدا زدند و به قتل تهدیدش کردند و گفتند آماده شهادت باش چون ممکن است "اسرائیلیها" کارت را بسازند و خونت را بگردن حکومت
بیندازند. ممنوع التدریس و ممنوع الخطابه وممنوع الخروج بودن و سپس اخراج شغلی وکتک خوردن ها در تهران وقم ومشهد واصفهان وخرم آباد و… به جای خود، که از جنس "خشونت نرم"اند و از فرط نرمی و نعومت بیآزار مینمایند! رنجنامه های من به هاشمی رفسنجانی مطلقاً بی پاسخ ماند. از آن پس زبان در کام بردم و رسم مخاطبه پر مخاطره را فرو نهادم. اینها همه در زمستان استخوان سوز انسداد بود..
خاتمی که آمد گفتم فاتحت است نه خاتمت. باب گفتگو باید گشوده بماند که ضمان حرّیت است و نشان مدنیت.
او هشت سال رئیس جمهور بود و ما یکدیگر را ندیدیم. ازمکر ماکران و طعن طاعنان میترسید. به قم رفت و همه جا رفت، اما به ملاقات اعظم و افقه فقیهان، آیت الله منتظری رحمة الله نرفت. دست و پایش چنان به زنجیر احتیا ط بسته بود که پیوندش با احباب گسسته بود. با این همه من به او نامههای گشاده و سر گشاده نوشتم و نقدهای چالاک کردم و او را از سرهنگیهای فرهنگی با انگیزههای چنگیزی بیم دادم که: " اگر ایران است، اگر ایمان است، اگر کرامت انسان است، اگر عقل و برهان است، اگر عشق و عرفان است، همه دستخوش تاراج و طوفان است. کجاست شیر دلی کز بلا
نپرهیزد".
پاسخی نداد، گر چه پاسخی واژگون هم نداد. حکایت حافظ بود و شاه یزد:
شاه هرموزم ندید و بیسخن صد لطف کرد / شاه یزدم دید و مدحش گفتم و هیچم نداد
به همین دلخوش بودم که اگر رهبری کلاه گوشه به آستین دلبری میشکند و برتر از سلیمان مینشیند و با موران سخن نمیگوید، رئیس جمهوری هست که آشکارا نقد میشنود و بر نمیآشوبد و به "آئین گفتگو" روی خوش نشان میدهد و به جوانان میآموزد که نقد آشکار حاکمان هم ممکن است و هم مطلوب. دریغا که او سپر بلای رهبری بود و در نقض پیمان با مردم تا آنجا پیش رفت که "ترک کام خود گرفت تا بر آید کام دوست".
احمدینژاد که به جای خاتمی نشست "ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها". این بار حتا وسوسه یی خرد دل مرا نگزید که نامهای به وی بنویسم و با او رازی بگشایم. بلی، "ز منجیق فلک سنگ فتنه میبارید" و کجرویها و بیرسمیها طوفان میکرد، اما "کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد" چه جای مکاتبه است با دولتمردی بی تدبیر و دولتی خرافه گستر و سفاهت پرور که از چاههای نفت بر میدارد و در چاههای جمکران میریزد ؟ و قایق خرد خیالات خام خود را با پاروی تائیدات رهبری در دریای مخاطرات بینالمللی به یمین و یسار میراند و به توهم
"ظهوری" و فتح الفتوحی قریب الوقوع، انگشت تحریک در چشم خونریز جهان خواران جنگ طلب میکند و باکی از ویرانی خاک ایران ندارد.
ایام میگذشت و خود را برای نقد و نصیحت رهبری آماده میکردم که قصّۀ "وحی و نبوّت" پیش آمد وتهمت تکفیرو غوغای عنیفی که بر سر آن بر آوردند. دست نگاه داشتم و نخواستم شهد کلام را به زهر سیاست بر آمیزم و پا از کفش فقاهت بر نیاورده در کفش ولایت کنم. انتقادات عالمانه را پاسخ گفتم و به قدر مقدور شوخ های شبهه را از رخسار رسالت زدودم و حقیقت کلام خدا را که همان کلام محمد (ص) ست باز نمودم. غبار آن مناقشات که فرو نشست، برق انتخابات از افق سیاست دمید و چشمها را خیره و دلها را فریفته کرد. امید ها زنده و جانها تازه شد. همه جوشیدند و گفتند نوبت
آزمودن بخت است و نشاندن عدالت بر تخت. کسی نمیدانست که درون پرده چه فتنهها میرود و شاخ گستاخ استبداد چشم عدالت را چه زود کورخواهد کرد. نتایج که ازپرده برون افتا د، آشکار شد که دست خیانت در صندوق امانت مردم بردهاند و دیوی را دوباره بر تخت سلیمان نشاندهاند و دامادی دروغین را به حجله حکومت فرستادهاند و غنیمتی را به غارت ربودهاند و پای اهانت بر شرافت مردم نهاده ند. خوشبختانه غیرت ملت بر غارت شورید و شیرینی سرقت را در کام راهزنان تلخ کرد.
مردم «زوال استبداد دینی» را جشن میگرفتند و باد و آتش در کار برکندن خیمه استبداد وسوختن ریشه بیداد بودند که مزدوران و شقاوت پیشگان فرمان یافتند تا قتل و شکنجه و شرارت و تجاوز و تطاول را به اوج رسانند و عَلَم شقاوت را بر قلٌه قساوت بر افرازند. گورستانها را پر کردند و زندانها را پر تر. اما جنبش فرو ننشست.
دانستید که کار از گلوله پیش نمیرود. به تحبیب پرداختید. هر روز به بهانهای جمعی را فرا خواندید و با آنان به سخن نشستید. حتی شاعران شعر به مزد را، مگر آب رفته را به جوی بازگردانید. اما شعارهای ستم رسیدگان نشان داد که شعورشان بسی بیشتر از این هاست و نارضائی آنان فراتر از آن است که به نوازشی فرو بنشیند. شعار"مرگ بر دیکتاتور" نشان آن بود که جز زوال استبداد و مرگ دیکتاتوری راضی شان نخواهد کرد.
در هنگامه این بیداد و استبداد و در یکی از مجالس لطف و عتاب رهبری بود که جوانی دلیری کرد و وام شجاعت بگزارد و شما را به شنودن انتقاد دعوت و سفارش کرد (محمود حمیدنیا). شما هم خشک و خنک پاسخ دادید که: بلی ما مخالف انتقاد نیستیم، همین و بس. پیدا بود که لغتنامه تنگ رهبری از شرح و بسط واژه انتقاد سخت تهی است و ذهن خو کرده به ستا یش ها و نوازش های مداحان، تحمل ورود این مفهوم ویرانگر را ندارد.
آشکار بود و رفته رفته آشکار تر شد که رهبری هواهای دیگر در سر دارد. نه مشتا ق نقد است نه مشوق ناقدان و خوی نکوهیده استبداد چنان در دماغش متمکن شده است که سیاهی درحبش و سرخی درآتش.
حدیث تلخ حوادث ایام بعد را چگونه میتوان نوشت که قلم را نسوزاند؟ اعظم مصائب آن بود که مزرع سبز جنبش را به خون سرخ جوانان آلودید و شمس و قمرِ آن را در بند کردید وآن دوشیر بیشه شجاعت را به زنجیر ستم بستید وآن دوچراغ راه آزادی را در تاریکخانه اسارت نشاندید بدین امید که جنبش فرو نشیند و بیداری فرو خسبد و اینک نیز مبتهج و مفتخرید که به عنایت ولیّ عصر فتنه گران را محبوس کرده اید و بد خواهان را مأیوس و" به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد". جمعی از بهترین فرزندان این آب و خاک اکنون در سیاه چال و زنداناند و رنجه و شکنجه میشوند و تاوان
نیکخواهیها و حق طلبیهای خود را میدهند و نجاست و خباثت سفلگان و سفّاکان را به جان میکشند تا ردای ریاست و هاله قداست شما آسیب نبیند.
بس کنم گر این سخن افزون شود / خود جگر چبود؟ که خارا خون شود
همین قدر بگویم کاری کرده اید که اینک کوچکترین اصلاح به یک انقلاب میماند، آیا هنروحسن تدبیر این نبود که هاضمه مدیریت را، چنانکه هنر همه دموکراسی هاست، چندان فراخ و نیرومند کنید که حرکات انقلابی بدل به اصلاح شود؟
آیا از ضعف بصیرت وسوء سیاست نبود که با دروغزنی کمخرد و فریبکار چون محمود احمدینژاد ابتدا به مغازله پرداختید ودولت او را فخر امت وشرف سیاست وا نمودید وحاشیه نشینان درگاه رهبری هم امام زمان را دعا خوان وپشتیبان او دانستند، لکن همینکه رفتار اورا حمل به نافرمانی کردید فرمان حمله باو را صادر کردید؟ جنٌ و انس جمع شدند و به شما گفتند:
بر تو میلرزد دلم زاندیشهای / با چنین خرسی مرو در بیشهای
و شما از سر رعونت گوش نکردید تا آنجا که:
سنگ روی خفته را خشخاش کرد / این مثل بر جمله عالم فاش کرد
مهر ابله مهر خرس آمد یقین / کین او مهرست و مهر اوست کین
باری از پس نامهنگاریهای نورانی نوریزاد، بهجستجو در پایگاه الکترونیکی و دفتر خطابههای پیشین شما برآمدم و ازبخت نیک این جملات نادر را یافتم که درین فضای ملول وعبوس، مصلحت اقتضا میکند حقیقت انگاشته شود: " البته نباید با مسئولان مبارزه و دشمنی کرد، اما این حرف به معنای انتقاد نکردن و مطالبه نکردن از مسئولان متخلف از جمله رهبری نیست، چرا که میتوان در عین صفا و دوستی انتقاد هم کرد. " ( ۱۷ مهر ماه ۱۳۸۶ – پایگاه اطلاع رسانی دفتررهبری)
آقای خامنهای
حالا من از همین سخن ساده و کم جان شما میخواهم قلم را جان دهم تا با شما سخنان جانانه بگوید که: نه هر کس حق تواند گفت گستاخ / سخن ملکی است سعدی را مسلٌم
سالها پیش دیدم که بر کنگرهٔ ایوان، آنجا که مهمانان را میپذیرید کتیبهای نهادهاند و این سخنان امام علی را به خط خوش بر آن کندهاند: "من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتادیب نفسه قبل تأدیب غیره……": "هر کس بر مسند رهبری مینشیند، نخست به تأدیب خود بپردازد و سپس به تأدیب دیگران، که معلم خویشتن احترامش بیشتر از معلم دیگران است".
من میخواهم شما را در این تادیب کمک کنم
باور کنید من بر شما رقت بسیار میبرم که چگونه میتوانید از گرداب مداحیها طاهر و سالم بیرون بجهید ؟ ناز پرورده مدح نرم مداحان آیا طاقت نقد سخت نقادان را خواهد داشت؟
نیک خواهان دهند پند ولیک / نیک بختان بوند پند پذیر پند من گر چه نیکخواه توأم / میکند در تو سنگدل تاثیر؟
بر رعایایی چون خود و نوری زاد و… هم رحمت میبرم که چه مایه ناکامی کشیدهاند و ناراستی دیدهاند که اکنون کلماتی کم جان را که با کراهت ادا شدهاند باید به منزله کرامتی آسمانی بر گیرند و در پناه آن خطر کنند وای بسا که ترک جان و سر کنند غریبا ! واعظ مسجد کرامت مشهد را چه افتاده است که خود وعظ کسی را نمیشنود و قدرت مطلقه ولایت در گوش او چه خوانده است که ناشنوا مانده است؟
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت / روزی تفقّدی کن درویش بینوا را
شما که کراراً در خطابههای خود برای اعیان حضرت و ارکان دولت به ویژه سفیران و رایزنان و مبلغّان میگویید "پیام اسلام را به همه جا برسانید. ما برای جهانیان حرفهای گفتنی بسیار داریم" آیا نمیدانید که سخن بدون مجال نقد، نه گفتنی میشود و نه ماندنی. شما و همراهانتان که همیشه یک سویه سخن میگوئید و سخن دیگران را نه از نزدیک و نه از دور نمیشنوید و اصلا لایق شنیدن نمیدانید، کدام حرف گفتنی برایتان باقی مانده است؟ چهار صد سال است که جهان تئوری نقد آزاد و عمل آزادانه نقد را میآزماید و از برکاتش بهره مند میشود. حالا از شما چه
بشنود که ز این بانگ جرس چهار صد سال است پس مانده آید و هنوز سخنان آب ندیده و نقد نشنیده خود را علاج دردهای جهانیان میدانید؟
ای کاش نقدها را فقط نشنیده مینهادید و ناقدان را این همه فرو نمیکوفتید.
کارنامه شما در پاسخگو کردن خویش و شنیدن نقد دیگران به هیچ روی درخشان نیست. جوانان و نیکخواهان توصیه های شما را بکدام پیشینه و پشتوانه جدی بگیرند؟ در آغاز رهبری که دماغ مرجعیت میپختید، فقیهی دلیر مشفقانه و عالمانه شما را پند داد که فروتنی کنید و جامه افتاء بر تن مکنید که "من افتی بغیر علم فلیتبوّأ مقعده من النّار"، صاعقه عذاب چنان بر او نازل شد که دیگر مراجع از بیم سرها در گلیم کشیدند وخائفانه در کنج خاموشی خزیدند. آنچه ولایتی ها با آن فقیه اهل بیت کردند ناصبی ها با علی واهل بیت نکردند. این پیمانه کوچک تحمل که به نیم قطره مخالفت پر
میشود با سیلاب بی امان نقد چه خواهد کرد؟
البته در این میان فقیهی زیرک قد علم کرد وسر قدم کرد وجوهر در قلم کردو رسالهای در ولایت مطلقه شما فراهم کرد.مقام رهبری هم کرم کردو اورا به ریاست قوه قضاییه مفتخر ومکرّم کرد.
از سعیدی سیرجانی نمیگویم که او را از جان سیر کردید و به دست "سعید "شقی اسیر کردید و یک چند او را در غل و زنجیر کردید وعاقبت او را هم سرنوشت امیرکبیر کردید، و چون او بسی بسیار، از فروهر ها گرفته تا پوینده و سهرابی وتفضلی و زیدآبادی و احمد قابل و… و دریغ از یک جمله توضیح یا استغفار.
چرا با ناقدان و مخالفان چنین میکنید؟ از مقید شدن قدرت مطلقه میترسید؟مگر آنان جز این میگویند که بازی سیاست را به قاعده کنید و جامه ریاست را به اندازه ببرید؟ میترسید که دیگر نتوانید با اشاره انگشتی دفتر حیات کسی را ببندید؟ این همه که مردم را در خطابهها به تقوا دعوت میکنید، آیا میشود به انتقاد هم دعوت کنید؟ نقد، تقوای سیاست است و بی انتقاد و مطالبه، تقوا طبلی تو خالی است. مگر علی با مردم خود نگفت: "لا تکفٌو عن مشورة بعدل او مقولة بحق فانی فی نفسی لست بفوق آن نخطی":
"از مشورت دادن و حق گفتن با من دریغ نکنید که من برتر از خطا نیست".
در این روزگار چه حاجت به انوری پروری است که چنین با شاعران شب نشینی میکنید؟ آیا حافظان زمانه هم راهی به مجالس شما دارند؟ آیا اصلا حافظ صفتانی باقی گذشتهاید؟ شاعران پر گوی دم سرد وفصاحت فروشان بی درد کم نبودهاند و نیستند. حافط را دلیری نقد فقیهان و صوفیان و ریاکاران و تزویر گران و خرقه پوشان و زهد فروشان و محتسبان و اوقاف خواران و قارونان و گران جانان و عبوسان و شحنه شناسان، یعنی نقد جامعه دینی زمان، حافظ کرد نه حدیث سرو و گل و لاله و وصف چشم و ابرو وخال و گیسوی نازک بدنان و سیمین ذقنان.
شما هم بگذارید تا جامعه، حافظان دلیر و نقاد و تزویر ستیز خود را بپرورد حتی اگر در روی شما بایستند وبدرشتی بگویند:
گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی / ما نیستیم معتقد شیخ خود پسند
نگویید مجلس خبرگان و خبرگان مجلس هستند و "عرایض لازم را به استحضار میرسانند". آنان مفلسان منقادند نه مخلصان نقّاد:
از دلق پوش صومعه نقد طلب مجو / یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
دیانت را چرا بهانه خشونت کرده اید؟ گفته اید "اسلام تازیانه هم دارد" ولی آیا فقط تازیانه دارد؟ عسل فروشی چه عیب داشت که سرکه فروشی اسلامی دائر کرده اید؟ میدانم به حافظ ارادتی دارید. پس "ارادتی بنما تا سعادتی ببری." جامعه حافظی بپا کنید: بی ریا و پر لبخند. هم کسوتان حلوا خوردۀ خود را بنگرید که کشوری را در ماتم وخرافه و ریا و گزافه غرق کرده اند، لبخند را از لب ها، معرفت را از مغزها ودلیری را از دلها ربوده اند، جلوه میفروشند و عشوه میخرند، آب میدهند و گلاب میگیرند، درس غلامی و غمناکی به مردم میدهند و تخم تقلید و تزویر
میپراکنند.
بنگاه بانگ ورنگ هم اینک خادم طنازی ها و گزافه پردازیها و شعبده بازی های آنان شده است: مدرسهای برای نادانی و مصطبهای برای ثنا خوانی و قهوه خانهای برای نقّالی و سخنرانی و دغل سرائی برای آبرو سوزی و حیثیّت ستانی. صندوق صوت و صورت را بنگرید که سرای زاغ و زغن و خانۀ تزویر و دغل شده است و از آن جز بانگ تملّق ورنگ تزویر به چشم وگوش نمیرسد. نه صدائی از مدارا درآن هست نه سیمائی از مروّت، نه نقدی نه مطالبهای، نه سؤالی نه محاسبه ای. درس غلامی میدهند و نقد دلیری میستانند. آبرو ها میبرند و دروغ ها میپراکنند. نیم خرده بر خشونت
نمیگیرند ولی صد آفت در آزادی میبینند. از ریختن آبروئی چندان بیم ندارند که نمودن تار موئی.
تا بداند مؤمن و گبر و یهود کاندراین صندوق جز لعنت نبود
خدا را بر رعیّت رحمت آورید و جای این نرم تنان گزافهگوی را به سخت رویان بدهید که با شما درشتی کنند و با خلایق نرمی. با شما سردی کنند و با خلایق گرمی.
آن قدر ارتفاع بگیرید که تیغ تصرفتان جامۀ قوای سه گانه را چاک نکند اما آن قدر ارتفاع نگیرید که گوشتان فریاد مظلومان و صدای ناقدان را ادراک نکند. به شما زبانی توانا دادهاند تا حق را بگویید ودستی نا توان یعنی که دراز دستی نکنید. مجلس و دستگاه قضا را به خدمت نگیرید واز آنها رأی و حکم بر وفق مزاج خود طلب نکنید. دستگاه قضا باید پنجه در پنجه رهبری بیفکند و او را در سوء معاملاتش مؤاخذه کند. با این مجلس ذلیل وقضای زبون کدام دادگری و کدام مردم سالاری ممکن است؟ و انتخابات چه گرهی از کار ملت خواهد گشود؟ مثلث زر و زور و تزویر یعنی سه برادران
لاریجانی را گماشته اید تاشما رااز شر قضا وقانون وحقوق بشر برهانند؟ خلایق رااز نحوست این تثلیث برهانید وبی خطر بر خط راست برانید. چهره قضا وقانون را به آب عزت از غبار ذلت بشویید واز اسب انتخابات فرودآیید وزمامش را بدست مردم بسپارید.
آقای خامنهای
ولایت فقیه البته نه شرعاً اعتبار دارد نه عقلاً وکثیری از فقها وعقلا با آن مخالفند اما هرچه هست به معنای ولایت سیاسی ست نه ولایت معنوی، ومفهومی جز ریاست و زعامت فقیه ندارد. امتحان کنید و همین را آشکارا بیان کنید "کافرم گر جوی زیان بینی". تا نا آشنایان، " ولایت فقیه" را دیگر عین ولایت باطنی و قداست معنوی نشمارند. دکان این مغالطه را خودتان ببندید. ریاست و سیاست را رنگ قدسی و آسمانی نزنید. صادقانه و آمرانه به صدا و سیما بگوئید تا ازین پس از زعامت فقیه سخن بگوید نه از ولایت او. تا هیچ مؤمنی به هوس ذوب شدن سر در تنور ولایت نکند و در آرزوی
شفا یافتن، نیم خورده "ولیّ خدا" را نخورد و« بر زمینی که نشان کف پای توبود» بوسه نزند و برای انتقاد کردن وجدان و ایمانش نلرزد.
این مغالطۀ کلان را خود از اذهان پاک کنید تا آنچه را به جبر تاریخ یا به سوء اختیار یا از بلندی بخت در دامن ایرانیان افتاده نیکوتر بشناسند.
سخنان شما اگر حجت باشد در عرصه سیاست ست نه در عرصه معرفت،ودیگرچه معنا دارد درباره همه چیز سخن راندن و فقیهان و فیلسوفان و عالمان و مدیران و اقتصاددانان و هنرمندان و دانشجویان و روحانیان و شاعران و فیلمسازان و… را مخاطب قرار دادن و بهمه درس دادن؟ "خویش را کامل ندیدن خود کمال دیگر است" مگر نه؟از همه شگفت تر حدیث علوم انسانی ورهنمودهای ناروای شماست که عین نارسایی آگاهی و نا پارسایی اندیشه ست. تقوای سیاست که نقد است وتقوای اندیشه که سکوت است وتقوای عمل که مداراومروت است ازگفتاروکرداروپندار شما غایب است.در سیاست فراتر از نقد
مینشینید ودر خطابه فزون تر از دانشتان سخن میگویید ودر عمل از حریفان ذلت وتسلیم میطلبید.
چه شبها نشستم درین سیر، گم / که دهشت گرفت آستینم که قم
آقای خامنهای
با خود میاندیشیدم که تفاوت من با شما در کجاست. هر دو ایرانی و مسلمانیم و در دعوی متابعت از پیامبر عزیز اسلام همداستانیم و خیانت به وطن و هلاک حرث ونسل را اعظم گناهان میدانیم. فراستِ چندان نمیخواست که ببینم اختلاف عمیق در آن جاست که من به قبح ذاتی استبداد معتقد و ملتزمم اما شما استبداد را اگر به خاطر دین و در خدمت نشرو بسط آن باشد، میپسندید و میپرورید وبا دینداری قابل جمع میدانید. بلی نقطه افتراق همین جاست و همه رفتار حاکمانه شما بر آن گواست (سخن ازوسوسه ثروت وقدرت نمیگویم وانگیزه های شمارا به پرسش نمیکشم وبینش سید قطبی شما از
دین را هم در شمار نمیآورم). بی جهت نیست که گاه با یک سخنرانی جان و مال و آبروی کسی را به خطر میافکنید (ومن خوداز قربانیان این صلاح اندیشی مستبدانهام و چون من بسی بسیار)، در انتخابات دخالت وتقلب میکنید، مجلس را در رایزنی های مهم سر جای خود مینشانید، اجازۀ تظاهرات آزاد به هیچ گروهی و حزبی نمیدهید، بنام دفع تهاجم فرهنگی بروزنامه ها تهاجم میکنید، قوّۀ قضائیه را معلّق میگذارید و بی التفات به آن، مخالفان را مجازات ودر حصروحبس میکنید، حتی با درویشان که "وفا کنند و ملامت کشند و خوش باشند" وفا نمیکنید، به احدی اجازه نقد
رهبری را نمیدهید، سپاهیان را به عرصه سیاست و اقتصاد میکشید، صدا و سیما را مهار میزنید، فرهنگ و دانشگاه را امنیتی نظامی میکنید، حوزه های علمیه دینی و مساجد ومنابر را حکومتی میکنید، ناقدان را حتی اگر از مراجع باشند فرو میکوبید، زور عریان را به خانه ها وخیابانها میبرید و انصار حزب اله را برتر از قانون مینشانید و مصونیت قضائی میبخشید و…
آخر اگر روزی این آب وخاک به مخمصهای و مهلکه یی بیفتد و بیگانگان دست طمع درآن دراز کنند از مجلسیان ذلیل، از دانشگاهیان مظلوم، از نویسندگان شکسته دل وشکسته قلم، از عالمان بسته دهان، از احزاب اخته و مرعوب، از سیاست پیشگان بله قربان گو، از مدیران ناکارآمد، از صدا و سیمای دروغگو، از روحانیان خونین دل، از کارگران فقیر، از نوکیسه گان فاسد انتظار چه معجزهای میتوان داشت؟
میگویید سپاه پاسداران هست، بلی "هیچ شهی چون تو این سپاه ندارد." ولی کشور پادگان نیست، و همه کارش به قوای قهریه بر نمیآید. چه حسنی وهنری دارد تابع الگوی سوریه و لیبی شدن و کشور را به نیروهای نظامی و امنیتی و فراقانونی و… سپردن و در حصاری از عسکریان و لشکریان نشستن و به "نصربالرعب" دل خوش داشتن؟
باور کنید که استبداد ذاتا قبیح است وبا دینداری غیر قابل جمع ست و شرّش ازهر شرّدیگری فزون تر است. این رذیلت رابا فضیلت دفع کنید نه با رذیلت دیگر." ادفع بالّتی هی احسن السیئة".
به نقد تن دهید. "بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد". استبداد را بکشید و خلقی را زنده کنید. نقد رهبری مقدمه آشتی ملی و نشانه نیرومندی و فروتنی است. آغاز ورود به عرصه مدنیّت و مدرنیّت، و تمرین دلیری و حریّت و نفی غلام پروری و عبودیّت است. چیزی را که چندین برکت در آن است چرا از رعیّت دریغ میدارید؟
زیرکان اطلاع واطمینان دارند که همه زجرها و زنجیرها وتجاوزها و تطاول ها به علم و رضا و اذن و اشراف شما ولذا گناهش بگردن شماست وبقول سعدی:
که گفت ار نه سلطان اشارت کند / که را زهره باشدکه غارت کند؟
خبر خباثت ها وقساوتهای قصابان شما به تواتر رسیده است. آیا تاوان اینهمه جنایت را میتوانید بپردازید؟ اگر همه خوبیهای مملکت محصول رهبریهای داهیانه وپیامبر گونه شماست چرا زشتیهایش نباشد؟ قدرت مطلقه مسوولیت مطلقه میآورد. مورٌخان آوردهاند که آغا محمد خان قاجار هم موسیقی مینواخت هم زیارت عاشورایش ترک نمیشد هم به دستان نامبارک خود سر میبرید وچشم در میآورد. چرا رفتار و کردار شما باید یاد آور احوال وی باشد؟ از فقه صفوی آموخته اید که با " باغیان ویاغیان» چنین قساوت مندانه عمل کنید؟ بد نیست آن فقه را کمی هم به اخلاق بیامیزید و
جان و مال و آبروی آدمیان را حرمت بگذارید. زندانهای شما خبر از خدایی خونخوار میدهند که از قتل وتجاوز باکی ندارد و پرده ناموس بندگان را میدرد. از چنین خدایی به خدای عادل رحیم پناه برید و بر این بی رحمی ها و جنایات نقطه پایان بگذارید.
****
می بینم که وام از غزالی و سعدی میگیرم و نصیحة الملوک دیگر مینویسم و از سلطان تقاضای عدل ورحمت برای رعیت میکنم و چه جای شگفتی است؟ نه نظام ما نظامی مردم سالار است نه مردم ما شهروندان حقّ مدار. بل همچنان سلطانی داریم ورعیتی. " اینک ز بنده دعوی وز محتسب گواهی".
سعدی گفت: "دو چیز حاصل عمر است: نام نیک و ثواب". شما هم برای نام نیک این جهان و پاداش کلان آن جهان، در این "نصیحةالملوک" به عین عنایت بنگرید. ابراهیم نبی از خدا نام نیک میخواست: " و اجعل لی لسان صدقٍ فی الآخرین" شما هم که از نام نیک نمیگریزید. از صحبت دوستی برنجید که بد را حَسَن و خار را سمن و عیب را کمال و زشتی را جمال مینماید.
کو دشمن شوخ چشم چالاک / تا عیب مرا به من نماید؟
من دشمن چالاک شما نیستم اما ناقد بی باک شما هستم و در کار شما عیوب بسیار میبینم که اگر بنویسم مثنوی هفتاد بل هفتصد من کاغذ میشود. من در این مخاطبۀ پر مخاطره آبروی فقر و قناعت را میخرم و نام نیک و ثواب میطلبم. پروای حقیقت و مصلحت مرا به این خطر میخواند که بجای شربت شیرین مدح،داروی تلخ نقد را در کام شما بچشانم.
زان حدیث تلخ میگویم ترا / تا ز تلخی ها فروشویم ترا
بر این رعیّت فرشته فطرت رحمت آورید که در چنگال دیو استبداد همچنان اسیرند، نه لبخند بر لب دارند نه ایمان در دل نه نان در سفره، نه دانش در دفتر، نه نشاط عیشی نه درمان دلی. محتسبان لبخندشان را ربودهاند و واعظان شحنه شناس ایمانشان را. مفسدان نانشان را بریدهاند و جاهلان دفتر معرفتشان را دریدهاند. نه رنگ دادگری را میبینند نه چهره آزادی را. گران از تکالیف و تهی ازحقوق.
رهبرانشان شب و روز ارجوزۀ عدالت میخوانند و بدنیا درس مهر و کرامت میدهند. اما خود زندان ها را از قساوت انباشتهاند و جامعه را به عفونت دروغ و ریا آغشتهاند. درس غلامی به مردم میآموزند و رشته بندگی بر آنان میآویزند و در " رسم ناقدکشی و شیوه شهر آشوبی " استادند. صد خرده بر دیگران میگیرند و اما خردهای انتقاد بر خود را نمیپذیرند. خدا و دیانت را سپر بی کفایتی های خود نمودهاند و خود راقوم برگزیده و ولی ٌ مقرب خدا وانمودهاند. یحسبون کل صیحة علیهم. هر نصیحتی را صدای دشمن و هر ندای مخالفتی را نوای اهریمن میدانند. کارشناسان
مقدس تراشیاند ومهندسان خبره زنجیربافی. قاتلان بی باک مروت و سارقان چالاک حریّت.
بر این بندگان بندی رحمت آورید که چون غلامان غمگین در اسارت ولایت شمایند تا زنجیر غلامی وقفل غمناکی شان بشکند و برق دلیری و شادمانی در چشمان نمناکشان بشکفد.
"یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم"، قومی جامه ونان و جان و جوانشان را دادند اما به آنان اجازه یک انتقاد و اعتراض ساده ندادند و جواب مطالباتشان را با داغ و درفش آبداده دادند؟
"با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل" جواب مراجع را هم با سنگ داد؟ و بهمه ناقدان اعلام جنگ داد؟ آن کو تو را به سنگدلی گشت رهنمون /ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی
آقای خامنهای
حرف جدّی من با شما این است که حرف خود را جدّی بگیرید. حالا که صحبت از نقد میکنید، نسیه اش نگذارید، آنرا نقد کنید "چونکه آنرا کاشتی آبش بده". تا رعیّت به صداقت شما شهاد ت دهند و از برکاتش فایدت برند. از چه میترسید؟ مبادا حشمت و جلالت شما بشکند؟ مگر دل است که شکستنش گناه باشد؟ تازه "از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک؟" درآن شکستن صد برکت هست: سلامت میهن، سعادت رعیّت، پالایش فرهنگ، نام نیک، شکستن طلسم غلامی و دمیدن روح دلیری، تعدیل انحرافات و تقویم اعوجاجات و تصحیح اشتباهات… از این بیشتر چه میخواهید؟
من و دل گرفدا شویم چه باک؟ / غرض اندر میان سلامت اوست
از مولوی بیاموزید و چهره متبسّم اسلام باشید، نگذارید نامتان در زمرۀ بانیان و حامیان قراءت فاشیستی ازاسلام رقم بخورد. "ذاک دعوای وها انت وتلک الایام".
من از نوشتن این نامۀ مشفقانه تنها فتح باب نقد را امید میبرم و بس وگرنه آنچه باید بر سبیل نقد گفته شود چندان است "که گرصد نامه بنویسم حکایت همچنان آید".دیگران باید از راه برسند و از شما بپرسند دیوار وطن چرا خم شده است و جویبار فرهنگ چرا آلوده است و آسمان آزادی چرا ابری ست وچهرۀ دین چرا عبوس است وکمر عدالت چرا شکسته است وچشم هنر چرا گریان است و دل دانش چرا پریشان است و جان و آبرو چرا اینهمه ارزان است و داعیان شعار نه شرقی و نه غربی چرا در هوس پی افکندن یک "شوروی" دیگرند و هوای سیاست چرا مرگزاست و شکم اقتصاد چرا فربه از اختلاس وحرام
است؟ کشتی انقلاب چرا کژ مژ میرود و ترکیۀ سکولار چرا از ایران دیندار بیش تر دل میبرد؟ و چرا
جاهلان سرور شدستند و ز بیم / عاقلان سرها کشیده درگلیم
می توانستم این نامه را نهانی روانه کنم تا " به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد" بدست شما برسد اما رواتر دیدم که طبل زیر گلیم نکوبم و صفا را به خفا نپوشم بل بلاغ مبین کنم و بر سر مناره فغان برآورم و " به پیش شحنه بگویم که صوفیان مستند". بقدر طاقت خشم خود را فرو میخورم و با دلواپسی عمیق از آینده کشور و بی کفایتی های ویرانگر وایران سوز، صبورانه سرکشی های قلم را مهار میکنم و درست گویی را به درشت گویی نمیآمیزم و خطاب بی عتاب میکنم، وسخن بنرمی و آزرم میگویم تا دلی را به نصیحت گرم کنم وسلطانی را از سوء سیاست برهانم.
پست میگویم باندازۀ عقول / عیب نبود، این بود کار رسول نرم گو لیکن مگو غیر صواب / وسوسه مفروش در لین الخطاب
رهبری حق شما باشد یا نباشد،نقد رهبری بی شبهه حق مردم است وگوش کردن به نقد آنان تکلیف شما.آنهم در علن نه در خفا. صد محفل و مجلس برای تائید ولایت فقیه بر پا میکنید یکی هم برای نقد و آسیب شناسیاش بر پا کنید.صد مداح و ثنا خوان در روز نامه و صدا و سیما دارید،یک نقاد را هم تحمل کنید. نه فقط تحمل که تشویق کنید تا عیب شما را آشکارا بگویند. زیان نمیکنید. خشونت نقد را بچشید، خاصیتها دارد. دانشگاهها را بگذارید حقیقتاً دانش گاه ودارالعلم باشند. راضی مشوید که حرامیان و راهزنان دهان و استخوان دانشجویان را بشکنند و چشمشان را در آورند. دشنه
را به مصاف دلیل نفرستید. بگذارید افکار شاخ یکدیگر را بشکنند. از زوال ایمان جوانان نهراسید. دشمنترین دشمنان ایمان، مستبداناند نه نقادان. به مغرب زمین نگاه کنید. سه قرن است گزندهترین و کوبندهترین مخالفتها و دشمنیها رابا دین کرده و میکنند، اما دین داری معرفت اندیش همچنان بالنده و باقیمانده است. کلیساها چراغشان روشن است. کتابهای محققانه در تاریخ و فلسفه و علم و دین، بهتر و بیشتر از کشور ما به بازار میآیند.عاقبت ماندنیها میمانند و رفتنیها چون کفی بر آب میروند.
دشمنان با انبیا بر میتنند / پس ملایک رب سلٌم میزنند کاین چراغی را که هست اونوردار / از دم و پفهای دزدان دوردار
آنقدر جامعه را چون کودکی تر و خشک نکنید و پستانک ولایت به دهانش نگذارید.خدایی نکنید بل خدا را در میان آورید ! هر جا عدالت و خلاقیت و رحمت و حرّیت هست، خدا هم هست. خدایی که ما میشناسیم و میپرستیم موصوف به این او صاف است. جامعه را لبریز از عدالت و رحمت و خلاقیت کنید، خدایی میشود.به قشور و ظواهر دل شاد مکنید و حقیقت را به مجاز نفروشید. "غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد".
آقای خامنهای
من و شما افسانه میشویم، اما این نامه ها جاودان میماند، چون پنجرهای به روی آینده و چون آینهِ یی برای آینده گان که چهره ریاست شما را مینماید و قصه زعامت شما را میخواند.
باری چو فسانه میشوی ای بخرد / افسانه نیک شو نه افسانه بد
به منزل نخستین قدم بگذارید و به منزله نخستین قدم، بگذارید این نامه را همگان بخوانند، آن هم به فراغت نه به تشویش، در روز نامهها نه در شب نامه ها، در علن نه در خفا. با رعیت فتح باب گفتگو کنید و به آنان جواب علنی بدهید و از"استبداد دینی تان "دفاع کنید.این نامه را خود بر مردم بخوانید وگر نه مردم بر شما خواهند خواند که:" من نام لم ینم عنه "از کثرت این گونه نقدها و نامهها نترسید.اگر رشته عدالت محکم شود، عده این نامهها هم کم میشود. اگر هم نشد، آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟ کمترین حرمت به حقوق رعیت آن است که سخنش شنیده و
سنجیده شود. این باب را گشاده نگاه دارید که صد گشایش در آن است.قدر این قلمهای بی طمع را بدانید و تا سیلی روزگار در نرسیده حلوای نقد رایگان را نوش جان کنید.
نه فخری است برای جمهوری اسلامی و نه نام نیکی برای شما که ناصحان نا امن باشند. اما اگر باری به صاعقه غیرت یا به ساءقه مصلحت، کارگردانان دیوان قضا فرمان یافتند تا صاحبان این قلمها را در بند کنند، بسپارید تا جرم دیگری برایشان نتراشند و بر گناه ناکرده شان نام گناه دیگر ننهند و برایشان جامه تنگ جاسوسی ندوزند و نامه ننگ ناموسی ننویسند.خویشاوندانشان را نیزآزار مکنیدوهمسران وفرزندانشان را به سیاهچال ها مبرید ودر سردخانه ها منشانید ودست تجاوز وتطاول در شرافتشان دراز مکنید. جوانمردی را به جوانمرگی میفکنید.آیا میپسندید با
فرزندانتان چنین کنند؟
در پایان، باز هم وامدار گفتمان مهربان سعدی هستم که رعیت وار باب نصیحت را با سلطان میگشود: شهی که پاس رعیت نگاه میدارد / حلال باد خراجش که مزد چوپانی است
وگر، نه راعی خلق است زهر مارش باد / که هر چه میخورد او جزیت مسلمانی ست
قل اطیعوالله واطیعوالرٌسول. فان تولٌوا فانما علیه ما حمٌل وعلیکم ما حمٌلتم.وان تطیعواه تهتدوا وما علی الرٌسول الاالبلاغ المبین.هذابلاغ للنٌاس ولینذروا به ولیعلموا انما هو اله واحد.ولیذٌکٌر اولواالالباب
اوّل دیماه ۱۳۹۰ عبدالکریم سروش
—————————————
مطلب بالا بهصورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
رادیو کوچه
مهمترین عنوانهای مطبوعات امروز ایران:
خراسان
1) جلسه رسیدگی به اتهامات «فائزه هاشمی» در شعبه 15 دادگاه انقلاب برگزار شد
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=10&day=4&id=1308618
جلسه رسیدگی به اتهامات «فائزه هاشمی» در شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی و حضور وکیل مدافع و شخص فائزه هاشمی برگزار شد. غلامعلی ریاحی وکیل فائزه هاشمی، درباره جزییات محاکمه موکلش گفت: «مطابق وقت تعیین شده دادگاه تشکیل شد. نماینده دادستان کیفرخواست را قرائت کرد و به خانم هاشمی به عنوان «فعالیت تبلیغی علیه نظام» تفهیم اتهام شد.»
2) فرمانده سپاه: وضع تهران از نظر فرهنگی و سیاسی نامطلوب است
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=10&day=4&id=1308619
فرمانده جدید سپاه «محمد رسولاله» تهران بزرگ صبح روز گذشته در مراسمی با حضور سردار سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه معرفی شد. در این مراسم سردار حسین همدانی فرمانده پیشین سپاه محمد رسولاله تهران بزرگ، تودیع و سردار محسن کاظمینی فرمانده جدید سپاه تهران معارفه شد.
به گزارش ایسنا، فرمانده کل سپاه پاسداران در این مراسم وضع تهران از نظر فرهنگی و سیاسی را نامطلوب دانست و گفت: «مسایل امنیتی نیز در تهران حساسیت و اهمیت بالا و ویژهای دارد و دشمنان برای ایجاد تهدیدات امنیتی در تهران حساب ویژهای باز کردهاند.»
ابرار
1) رییس کمیسیون ویژه طرح تحول اقتصادى: 20 میلیون ثروتمند از دریافت یارانهها خوددارى کنند
http://www.abrarnews.com/politic/1390/901004/html/rooydad.htm#s183090
کمیسیون ویژه طرح تحول اقتصادى اجراى جزییات قانون هدفمندسازى یارانهها در مرحلهى دوم اجراى این قانون را کمک بسیار موثرى به بهبود شرایط اقتصادى خانوادهها و جلوگیرى از سقوط آنان به طبقات پایینتر اقتصادى دانست. غلامرضا مصباحى مقدم در گفتوگو با ایسنا، گفت: «در مرحلهى دوم اجراى قانون هدفمندسازى یارانهها سه دهک بالاى درآمدى جامعه که بالغ بر ۲۰ میلیون نفر مىشوند باید از دریافت یارانهها مستثنا شوند، چرا که این ۲۰ میلیون نفر افراد ثروتمندى هستند که باید به دیگران کمک دهند نه این که یارانه بگیر باشند.»
2) نخستین دولت تونس پس از دیکتاتورى تشکیل شد
http://www.abrarnews.com/politic/1390/901004/html/akhar.htm#s183327
به گزارش ایسنا، به نقل از سایت اینترنتى شبکه الجزیره، ۱۵۴ تن از اعضاى مجلس ملى موسسان تونس به دولت حمادى الجبالى، نخست وزیر این کشور که مامور تشکیل کابینه شده است، راى اعتماد دادند.
کیهان
1) وزیر نفت خبر داد صادرات بنزین از سال آینده
http://www.kayhannews.ir/901004/4.htm#other410
وزیر نفت اظهار امیدواری کرد، صادرات بنزین با توجه به صرفه جویی در هدفمندی یارانهها از سال آینده شروع شود.
رستم قاسمی در گفتوگو با فارس؛ در مورد اجرای هدفمندی یارانهها و تاثیر آن برکاهش قاچاق بنزین گفت: «به لطف خدا قاچاق بنزین دیگر وجود ندارد، قاچاق گازوییل هم بسیار کم شده، گرچه آمار و ارقام دقیقی در این زمینه وجود ندارد، اما خیلی کم شده است.»
2) نقش ترکیه در عملیات تروریستی سوریه لو رفت
http://www.kayhannews.ir/901004/16.htm#other1605
یک نماینده مجلس ترکیه در مورد دستگیری 49 عضو سازمان اطلاعات ترکیه (میت) در سوریه به اتهام شرکت در عملیات تروریستی در آن کشور از وزیر خارجه کشورش توضیح خواست.
ابتکار
1) میزان یارانه نقدی در فاز دوم هدفمندی
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=92180
احمدینژاد گفته است: «دولت میخواهد در دو سه گام دیگر همه یارانهها را در اختیار مردم قرار دهد و انشااله همین امسال گام دوم هدفمندی یارانهها را اجرا میکنیم و حق مردم را به جیب آنها واریز خواهیم کرد.» اما درباره اینکه دولت هرطوری شده میخواهد فاز جدید هدفمندی را در سال جاری پیادهسازی کند، ابهاماتی وجود دارد و اهداف اصلی طرح که هدایت به سمت نظام جامع تامین اجتماعی است، در حال فراموشی است و به نظر میرسد تنها اهداف مقطعی هدفمندی مورد نظر است.
در هرحال، هر افزایشی در مبلغ یارانه نقدی، قطعن در میزان افزایش قیمت حاملهای انرژی تاثیرگذار خواهد بود.
2) تدابیر دولت برای کاهش امضاهای طرح سوال از رییس جمهور ی
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/Article.aspx?AID=20275#92169
یک نماینده مجلس از تلاشهای جدید دولت برای منتفی کردن طرح سوال از رییس جمهوری خبر داد و گفت: «معاون پارلمانی دولت به شدت به دنبال بازپسگیری امضای نمایندگان از طرح سوال از رییس جمهوری است.»
دنیای اقتصاد
1) اتهام جدید آمریکا درباره حمایت ایران از یک عضو ارشد القاعده
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=283019
در حالی که دایره اتهامات آمریکا علیه ایران هر روز وسیعتر میشود، آمریکا برای دستگیری فردی که مدعی است حامی مالی القاعده و مستقر در ایران است، جایزه 10 میلیون دلاری تعیین کرد.
2) پیشنهاد فروش ارز در بورس
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=283054
رییس کمیسیون اقتصادی مجلس با بیان اینکه ارز در تمام دنیا در بورس معامله میشود، گفت: «کسانی که قصد خرید ارز دارند باید در بورس حاضر شوند و نرخ نیز همان روز اعلام شود و هر کس قیمت بیشتری اعلام کرد بتواند آن را خریداری کند.»
همشهری
1) دو مهندس پیگیر وضعیت پنج ایرانی ربوده شده در سوریه هم ربوده شدند
http://www.hamshahrionline.ir/news-154834.aspx
پس از ربوده شدن مهندس ایرانی که در نیروگاه جندر شهر حمص سوریه مشغول به کار بودند دو نفر دیگر از متخصصان ایرانی که به منظور پیگیری وضعیت این افراد تلاش داشتند نیز ربوده شدند و از محل نگهداری این افراد نیز خبری نیست.
عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی با اشاره به ربایش مهندسان ایرانی در سوریه گفت: «فردا (یکشنبه) در جلسه کمیسیون امنیت ملی این موضوع بررسی و پیگیری میشود.»
2) اخوانالمسلمین سوریه عامل انفجارهای دمشق
http://www.hamshahrionline.ir/news-154807.aspx
به گزارش پرس تی وی، اخوانالمسلمین سوریه روز شنبه (۳ دی، ۲۴ دسامبر) با انتشار بیانیهای در تارنمای رسمی خود اعلام کرد: «یکی از تیپهای سنی پیروزمند ما توانست یک ساختمان امنیتی دولت در کفر سوسه را هدف قرار دهد.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر