شراره سعیدی/ رادیو کوچه
داستان قطبزاده به عنوان مردی موثر در تکوین و رشد قارچگونه جمهوری اسلامی، پایانی دردناک داشت، در برنامه قبلی قسمتی از کتاب «اعدام قطبزاده» را روایت کردیم و حال بخش دوم آن:
لاجوردی به داستان خانهای پرداخت که قطبزاده و گروهاش در نزدیکی خانهی امام اجاره کرده بودند و طرح موشک باران مرکز انقلاب. قطبزاده این داستان را تایید نکرد. اما گفت که هدفاش تسخیر قدرت بوده است، تسخیر قدرت به معنای سرنگونی دولت. لاجوردی دوباره داستان موشک باران جماران را پیش کشید و پافشاری کرد که این کار بخش مهمی از این توطئهی کودتا بوده است. قطبزاده به ادامهی بحث در اینباره علاقهای نشان نمیداد، سرانجام هم تسلیم شد و گفت: «بله، اینطور بود.»
«جماران گلباران، قطبزاده تیرباران»
سالن ششیها بودند که شعار میدادند، صفهای جلو چندبار این شعار را تکرار کردند. اما زود شعار را عوض کردند و شعار مرگ بر آمریکا سر دادند. سالن ششیها همراهی نکردند و با صدایی بلندتر، همان شعار «جماران گلباران، قطبزاده تیرباران» را تکرار میکردند.
صفهای جلو که فرصتی به دست آورده بودند تا درستی حرفها و شعارهای گذشتهشان را به رخ بکشند، صدایشان را بسی بلندتر میکنند و از ته حنجره «مرگ بر آمریکا» سر میدهند. صداها سرسامآور شده بود. هر گروه به سختی میکوشید صدای طرف مقایل را فرو نشاند. اما از آنجا که تعداد توابها به مراتب کمتر از سایرین بود، فریاد «مرگ بر آمریکا» به زودی حسینیه را لرزاند. در این هنگامه بود که لاجوردی از کوره در رفت، از جا برخاست و رو به ردیفهای جلو فریاد برداشت: «خیال کردید که جلوی دانشگاهید و قطبزاده هم شب مینیتگتونو از تلویزیون پخش میکنه؟ شماها گرچه روسی هستین، ولی در ذات و اصلتان آمریکایین. نمیخواد شعار بدین.» این را گفت و چند لحظهای نگاه پر از نفرتاش را به لژنشینها دوخت و بعد سرجایاش نشست.
دوباره «مرگ بر شوروی» سالن ششیها بر حسینیه طنین انداخت. صفهای جلو مهر سکوت بر لب گذاشته بودند. کمی بعد، سالن ششیها هم ساکت شدند. لاجوردی برنامهی پرسش و پاسخ با قطبزاده را از سرگرفت. اینبار، در فواصل پاسخ و پرسشها، سالن ششیها فقط تکبیر میگفتند. صفهای جلو تنها زمانی با آنها همراهی میکردند که شعار «مرگ بر آمریکا» گفته شد. شعار «خمینی رهبر» هم بفهمی نفهمی تکرار میشد. سایر شعارها اما تکرار نمیشد و یا اگر میشد زیرلب گفته میشد. شعار «مرگ بر شوروی» را اصلن تکرار نمیکردیم.
لاجوردی از رابطهی قطبزاده با آمریکا و سازمان سیا پرسید. نمیدانم قطبزاده چه پاسخ گفت. به گمانام از کسی به نام عباسی نام برد. پراکندهگوییاش بیشتر شده بود. به یاد ندارم که رابطه با آمریکا را تایید کرد یا نه. لاجوردی اما عصبی شده بود. نمیدانم از دست بچهها بود که یک روند «مرگ بر آمریکا» میگفتند، یا به خاطر پاسخهای قطبزاده که انگار با آنچه قبلن گفته بود، نمیخواند. لحناش هم توهینآمیزتر شده بود. یکسره از رابطه با سیا میپرسید.
قطبزاده، حاشیه میرفت. چندبار تکرار کرد که زمانی وزیر امور خارجه بوده است و به هر حال روابطی با آمریکاییها داشته است. اما آن رابطهای را که مقصود اسداله لاجوردی بود، تایید نمیکرد. نمیدانم چه شد که یکباره فریادی از صفهای جلو، فضا را در هم ریخت: «جاسوس آمریکایی اعدام باید گردد». همه، این شعار را تکرار کردند. دستها مشت شده بود و مشتها هوا را میشکافت. همه، هیجانزده بودند. قطبزاده از یاد رفته بود. بچههای چپ و غیرتواب اولینبار بود که شعار «مرگ بر آمریکا» را با این شدت و حدت سر میدادند. جواب تکبیرها را نمیدادند، فقط «مرگ بر آمریکا» را داد میزدند.
قلبام به شدت میتپید، طوری که هیچ صدایی را نمیشنیدم. از هیجان بود؟ این همه لبخند، هرگز در اوین ندیده بودم. از پشت سر هم حتا میشد لبان پرخنده را حس کرد. شاید هم از ترس بود. چرا ترس؟ نه، هیجان بود. اما هربار که شعار «اعدام باید گردد» را میشنیدم، توی دلام خالی میشد. و یا وقتی که توابین شعار «قطبزاده، تیرباران» را میدادند، تیرباران را با چنان نفرتی فریاد میزدند که گویی اگر در جوخه بودند، بیتزلزل ماشه را میچکاندند. پشتبند 4، به یادم آمد و صدای «خالی شدن آهن»، شبهای خداحافظی با اعدامیها، شبهای بیخوابی و شمردن تیرهای خلاص. نه، تپش قلبام از ترس بود. ترس از چه؟ ترس از که؟ ترس که همیشه با من بود و از روزی که به اوین آورده شده بودم، مرا ترک نکرده بود. نه این نوع دیگری از ترس بود. چه نوع؟ نفهمیدم آن شب چرا میترسم. اما هربار که فریاد «اعدام باید گردد» بلند میشد، تپش قلبام بیشتر میشد و بیشتر صدایاش در گوشام میپیچید. کمکم صداهای دیگر محو شدند. نفسنفس میزدم. صدای قلبام همهی حسینیه را پر کرده بود.
آقای قطبزاده اگر حرف دیگری داری بزن. والله همه اقفرالمومنین.
قطبزاده، چند لحظهای سکوت کرد. بعد گفت: نه، حرفی ندارم.
و بعدتر شروع کرد به خواندن دعای خلاصی از بند، که به فاطمهی زهرا ربط پیدا میکند. دعا را به فارسی خواند: ای شنوای هر آواز، ای به دستآرندهی هر چه از دست رفته، ای آفرینندهی نفوس. بده به همهی مومنان از مرد و زن، در مشرق و مغرب، ز بند گشایشی.
ساکت که شد، شعارهای «مرگ بر آمریکا»، «جاسوس آمریکایی اعدام باید گردد»، «جماران گلباران، قطبزاده تیرباران» در فضای حسینیه طنین افکند. شعارها درهم میپیچیدند. حسینیه میلرزید. توابها سرپا شدند. یکباره شروع کردند به دادن شعار «مرگ بر کمونیست». لاجوردی میکروفون را برداشت و شعارها کم و کمتر شد، آرامش برقرار شد. با همان حالت پرتمسخر و نگاه پرکینه، لاف و گزافهای همیشگیاش را دربارهی رهبری امام امت و پیروزی اسلام بر کفر، تکرار کرد و از «خدای بزرگ» خواست که ما را از صفحهی عالم نابود کند و سرآخر هم دستور داد همه جز سالن ششیها و سالن چهاریها به بند بازگردانده شوند. باید دعای توسل میخواندند.
بلند شدیم و پشت سرهم در صف ایستادیم. پس از حرکت چند صف، با اشارهی پاسدارها، به راه افتادیم. توابها همچنان سرپا بودند و شعار میدادند، به همان حالتی که حزبالهیها دم در دانشگاه میایستادند و پس از برگزاری میتینگ سازمانهای چپ، علیهشان شعار میدادند. اما حالا که از کنارشان میگذشتیم، از کنار پردهای که به موازاتاش پاسدارها بیتفاوت ایستاده بودند، به ما هجوم میآوردند. مشتهای گرهخوردهشان تا جلوی صورتمان میرسید. چند نفری را هم زدند. پاسدارها میخندیدند. همینجا بود که فهمیدم چرا این راه رو را به موازات پرده کشیدهاند. ناگهان، اما تو سری محکمی خوردم. مرتضی نقاش بود، سردستهی توابهای اتاق قبلیام. بر سرعتام افزودم…
مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
بیش از 12 میلیون نفر در سراسر جهان از بیهویتی یا همان فقدان ملیت رنج میبرند که در این میان، کودکان آسیبپذیرترین قشر هستند. در کشور ما با ورود مهاجرین و پناهندگان افغانی و عراقی، ازدواجهای ثبت نشدهی بسیاری اتفاق افتاده است که حاصل این ازدواجها، فرزندان آنها است که اکنون به دلیل عدم ثبت و رسمیت نیافتن ازدواج والدینشان تابعیت آنان به رسمیت شناخته نشده و فاقد هرگونه مدارک شناسایی و هویتی برای برخورداری از حقوق اجتماعی خود هستند و در نتیجه بخشی از گروه عظیم کودکان محروم از آموزش را تشکیل میدهند.
به دلیل عدم توجه کافی به اصل الویت بخشیدن به حقوق این افراد، مصالح و منافع کودکان و همچنین موجب نادیده گرفتن حقوق این گروه از کودکان بسیاری از آنان با شرایط اسفباری روبهرو هستند. تعداد بیشماری از این کودکان، کودکان کار نیز هستند. چندی پیش قانونی به تصویب رسید که در آن پذیرفتن تابعیت کودکانی را که از مادر ایرانی و پدر خارجی متولد شدهاند را منوط به رسیدن آنان به سن 18 سالگی کرده است و این یعنی عمق فاجعه، یعنی سپری شدن دوران کودکی فرد بدون برخورداری از آموزش و بدون برخورداری از دیگر حقوق اجتماعی که این امر علاوه بر اینکه ستم غیرقابل جبرانی بر زندگی این کودکان است منافع بلندمدت جامعه را نیز نادیده میگیرد. بهطور مثال اگر قرار است تابعیت فردی در سن 18 سالگی در حالی که هیچگونه آموزشی ندیده است و در معرض فقر و محرومیت و آسیب بوده است، پذیرفته شود در واقع پذیرفتن تابعیت عضوی ناقص برای شهروندی است که میدانیم اثرات و آسیب آن کم نخواهد بود. تصمیمگیرندگان به خوبی میدانند که دوران کودکی مهمترین دوران زندگی هر فرد است. بهطور مثال هرگز نمیتوانیم چهار سال از دوران کودکی فرد را با چهار سال از دوران بزرگسالی او را هموزن تلقی کنیم و عجیب است که اینگونه تصمیم به محرومیت این کودکان از حقوق اجتماعی خود گرفتهاند، در حالی که هر کودک عضوی از جامعهی انسانی است و همهی انسانها در مقابل همهی کودکان مسوولیت دارند.
یادآوری یک نکته در این مبحث ضروری است. هرچند شخصیت اصلی «بیشناسنامهها» یک انسان است و یک کودک و یا نوجوان شناخته میشود، اما با ناخنک زدن به روساخت و وارد شدن به ژرفساخت، درمییابیم که دامنه تراژیک این مبحث، فقط به سرگذشت غمبار یک فرد ختم نمیشود و مسایل فراگیری را در بر میگیرد که نه تنها درد تمام «بیهویتها» که به نوعی دیگر گریبان جهان سومی عقبمانده یا شبه مدرن را گرفته است. وظیفهی انسانی و پایبندی به اصول تلاش و همبستگی جهانی برای دستیابی به دنیایی بهتر و پایبند به اصل رعایت حقوق تمامی کودکان از هر رنگ، نژاد، زبان، مذهب و ملیت هرگز به ما اجازه نمیدهد کودکان را به جرمی که خود در آن نقشی نداشتهاند از بدیهیترین حقوق اولیهشان و یک زندگی عادی محروم کنیم.
از آنجا که بحث تابعیت همواره به عنوان یک موضوع حقوق بینالملل خصوصی مطرح بوده است، تمام بحثها و نظرات در این خصوص از زاویه حقوق بینالملل خصوصی دیده شده است ولی از آنجا که در ماده پانزده اعلامیه جهانی حقوق بشر، حق تابعیت به عنوان یک حق بشری ذکر شده، حمایت از افراد بیتابعیت، کاهش موارد بیتابعیتی، محو هر گونه تبعیض نژادی، رفع هر گونه تبعیض علیه آنها، همچنین بررسی حق حمایت دیپلماتیک بالاخص در خصوص افراد بیتابعیت و افرادی با تابعیت مضاعف و پناهندگان و در نهایت اعمال حق تابعیت و تاثیر این حق در بهرهمندی از حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و حقوق مدنی و سیاسی در کشورها و تفاوتهای میان بیگانگان و اتباع کشورها و همچنین افرادی با تابعیت و افرادی با تابعیت مضاعف از لحاظ دستیابی و بهرهمندی به این حقوق است. این مشکل در خصوص وضعیت حقوقی کودکانی است که به صورت عملی و نه حقوقی به عنوان افراد بیتابعیت در ایران زندگی میکنند و بر سر تعیین تکلیف در خصوص تابعیت این کودکان بحثها و مجادلات فراوانی بین سازمانهای مختلف اجرایی و حقوقدانان وجود دارد.
تلاش در جهت حل مشکل ملیت و تبعیض در کودکان نیازمند شناخت دلایل عدم هویت است. فقدان ملیت در کودکان اغلب نتیجه مستقیم فقدان ملیت والدین آنها است، به طوریکه در بیشتر کشورهای جهان تابعیت فقط به کودکانی اعطا میشود که والدینشان تبعه آن کشور باشند. بیهویتی دور باطلی است که از والدین به فرزندانشان به ارث میرسد و دوران کودکی و همچنین فرصتهای آینده آنها را در بزرگسالی تحت تاثیر قرار میدهد. حضور چندین سالهی میلیونها کودک افغانی و عراقی در ایران فرصت بسیار مناسبی بود برای اینکه آنان در اینجا آموزش ببینند با زبان، فرهنگ، تاریخ و ادبیات مشترک ما آشنا شوند و این امری است که چنانچه اتفاق میافتاد و یا هماکنون اتفاق بیفتد میتواند موجب تحکیم روابط فرهنگی و انسانی بین ایران و کشورهای همسایه شود و صلح پایدار و روابط عاطفی متقابل را برای سالیان دور بین ما و کشورهای همسایه برقرار کند. امیدواریم به خود آمده و روند فرصتسوزی و از بین بردن این کودکان را متوقف کنیم.
اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
«علی خامنهای» رهبریاش را از «روحاله خمینی» به ارث برده است. چه به لحاظ تقدم زمانی و چه از نظر توجهات شخصی بنیانگذار جمهوری اسلامی، آقای «خامنهای» جانشین اوست. درست است که مدیریت و برنامهریزی «اکبر هاشمیرفسنجانی» در انتخاب او به عنوان رهبری مهمترین عامل بوده است اما نباید شک کرد که خود «روحاله خمینی» هم عنایات ویژهای به «علی خامنهای» داشته و شخصیت او را میپسندیده است و نمیتوان آنطور که برخی از اصلاحطلبان ادعا میکنند به یکی دو مورد انتقاد «خمینی» از او استناد کرد چرا که این روحیهی تند «خمینی» بارها دامان دیگران را نیز گرفته است. «علی خامنهای» در دورهی رهبری خود بسیار دوست داشته است تا مانند «خمینی» باشد اما مهمترین ویژگی «روحاله خمینی» به عنوان رهبر شخصیت «کاریزماتیک» او بود که «خامنهای» از آن برخوردار نیست.
«کاریزما»، در لغت به معنای فرهمند یا فرمندی و یا به عبارتی دیگر جاذبه استثنایی است. «کاریزماتیک» در واقع کلمهای یونانی است به معنای موهبت. کلمهی «کاریزما» در کتاب مقدس مسیحیان به کار رفته است تا روح مقدس را توصیف کند. وحی، حکم، تعلیم، کشیش، عقل و شفادادن، نمونهای از موهبتهای پرجذبهاند که در کتاب مقدس مسیحیان توصیف شدهاند. «کاریزما»، در اصطلاح به کسی گفته میشود که به شخصه و یا به عقیده دیگران، دارای قدرت رهبری فوقالعاده است. این اصطلاح اغلب در علوم سیاسی و جامعهشناسی به کار برده میشود تا زیرمجموعهای از رهبرانی را توصیف کند که با استفاده از نیروی توانایی شخصی خود میتوانند تاثیراتی عمیق و استثنایی در پیروان خود داشته باشند.
رهبری «کاریزماتیک» یا رهبری مبتنی بر جاذبه استثنایی، بهگونهای از رهبری گفته میشود که دارای قدرت و توانایی الهامبخشی به پیروان باشد و این در حالی است که تواناییها صرفن از نیروی شخصیت و تعهد فرد سرچشمه گرفته باشد. درست است که «روحاله خمینی» در دوران رهبریاش در مواردی تحتتاثیر برخی از اطرافیان دست به تصمیماتی زده است اما این نمونهها در طول دوران رهبری او انگشتشمارند و بیشتر جنبهی مشورتی دارند و در نهایت این خود او بوده است که تصمیمات نهایی را گرفته است، ویژگی که در درون «خامنهای» بسیار ضعیف است. او همواره تحتتاثیر دیگران بوده است. درست است که در مواردی مانند مشورتهایی که از یار پیشین خود «هاشمیرفسنجانی» میگرفته است موضوع در نهایت به نفع کشور تمام شده اما، این حقیقت نشان از نفوذپذیری بالای شخصیت او دارد. سطح درایت و دانش این مشاوران روز به روز در دورهی زمامداری او کاهش پیدا کرده است و به جایی رسیده که اکنون شماری نیروی امنیتی که با روابط و سیاست بینالملل بیگانهاند توصیههایی به او میکنند که نتیجهاش مانند اشغال سفارت «انگلیس» تبدیل به یک چالش بزرگ برای او و مملکت میشود.
یکی دیگر از ویژگیهای رهبری «کاریزما» اینست که در این نوع رهبری، رابطهای بدون استفاده از پاداشهای مالی و اعمال زور برقرار میشود. این حقیقت دربارهی رابطهی «خمینی» و مریدانش به خوبی مشهود بود و نوع اطاعت عموم آنها از او، درست یا نادرست جنبهی معنوی داشت و مسایل مادی جای چندانی در آن نداشت. اکنون اما وابستگی و فساد اطرافیان رهبری بسیار مشهود است و اکثر آنها از موقعیتهای ویژهی مالی و اقتصادی برخوردارند. سطح این طرفداران هر چه که از بالا به سمت پایین میرود این انگیزههای منفعتطلبانه شدیدتر میشود.
یکی دیگر از مشخصههای رهبران «کاریزما» گزیدهگویی آنان است. آنان خود را محتاج به توصیههای دایمی و ارتباط همیشگی با طرفداران و شیفتگان خود نمیبینند و این را به زیردستان خود میسپارند و فقط در موارد استثنایی و ویژه خود به میدان آمده و با چند راهکار و یا نشان دادن چشماندازی روشن به حامیان خود انگیزه و انرژی داده و یا خطوط کلی مسیر را برایشان روشن میکنند. میتوان صادقانه گفت که «علی خامنهای» به عنوان جانشین «روحاله خمینی» هیچ نشانی از این روحیهی او ندارد. آقای «خمینی» گاهبهگاه و دیر به دیر سخن میگفت و خود را در هر حوزهی کوچک و بزرگی وارد نمیکرد و همواره جایگاه رهبری «کاریزماتیک» خود را حفظ میکرد، میراثی که «خامنهای» آن را به باد داد. او را شاید بتوان به جرات یکی از پرحرفترین رهبران طول تاریخ جهان دانست که شیفتگی عجیبی برای سخنرانی دارد. در دوران رهبری او کمترین زمینهای را میتوان یافت که او در آن وارد نشده و اظهار نظر نکرده باشد، از محیطزیست و ورزش و اقتصاد بگیرید تا سینما و تاتر و موسیقی.
به هر روی «علی خامنهای» به مدد قانوناساسی جمهوری اسلامی رهبر این کشور است اما چیزی که خودش از همه مشتاقتر بوده تا مردم به آن ویژگی او را بشناسند در وجودش یافت نمیشود و آن سیمای حقیقی یک رهبر «کاریزماتیک» است.
سهشنبه 6 دی 90/ 27 دسامبر 2011
اجرا: اعظم
استودیو: دامون
تقویم تاریخ
گزیده اخبار مطبوعات سهشنبه ایران
پسنشینی تند- «سیمای حقیقی یک رهبر کاریزماتیک»- اکبر ترشیزاد
بخش اول خبرها
دایره شکسته- «زبان تلخ بیخانمانی»- مهشب تاجیک
زن ایرانی- «زن مخالف مشروطه در عصر قاجار»- سایه کوثری
بخش دوم خبرها
مجله جاماندگان- «جماران گلباران، قطبزاده تیرباران»- شراره سعیدی
بخش سوم خبرها
خبر / رادیوکوچه
روز سهشنبه، 27 دسامبر، بهروز مرادی، رییس سازمان هدفمندی یارانهها پس از درگیری لفظی با سید حسین حسینی،نماینده فریمان، به صورت او سیلی زد و رییس مجلس نیز مرادی را از صحن علنی اخراج کرد.
به گزارش فارس، رییس سازمان هدفمندسازی یارانهها که به منظور ارایه توضیحاتی درخصوص طرح دوفوریتی استفساریه ماده ۱۲ قانون هدفمند کردن یارانهها در صحنه علنی مجلس حاضر شده بود، پس از درگیری لفظی با سیدحسین حسینی، به صورت او سیلی زد.
پس از این اقدام بهروز مرادی، تعداد زیادی از نمایندگان در اطراف او جمع شده و مانع ادامه این درگیری شدند.
علی لاریجانی رییس مجلس نیز ضمن توصیه مرادی به رعایت ادب در صحن علنی، اظهار داشت: «آقای مرادی توهین نکنید؛ این چه رفتاری است که از خودتان نشان میدهید؟»
لاریجانی همچنین گفت: «آقای مرادی را از مجلس اخراج کنید.»
گفته میشود که نماینده مردم ارومیه درباره درگیری رییس سازمان هدفمندی یارانهها با نماینده فریمان خاطرنشان کرده که علت این درگیری بر سر آمار ارایه شده درباره قانون هدفمندی یارانهها بود.
وی افزود: « مرادی میگفت آمار دولت در خصوص قانون یارانهها درست است و آمار مجلس اشتباه است اما نماینده فریمان میگفت آمار مجلس درست است.»
خبر / رادیو کوچه
دولت باراک اوباما روز سهشنبه 27 دسامبر ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به سودجویی از روند کاهش ارزش ریال تحت تاثیر تحریمهای بینالمللی متهم کرد.
به گزارش خبرگزاری بلومبرگ، در 5 هفته گذشته ارزش ریال در برابر دلار 15 درصد کاهش یافته و این کاهش ارزش در مقایسه با ماه مارس حدود 35 درصد برآورد میشود.
این در حالی است که بین برآوردهای اعلام شده از سوی بازار و آنچه بانک مرکزی جمهوری اسلامی اعلام میکند، تفاوتی 39 درصدی وجود دارد، که به گفته اقتصاددانان در تهران و واشینگتن، بیشترین اختلاف آماری در دو دهه گذشته به شمار میرود.
دیوید کهن، دستار خزانهداری آمریکا اعلام کرده است که این اختلاف آماری فرصت مغتنمی را برای مقامات و تاجران وابسته به سپاه فراهم آورده است که میتوانند با دسترسی به ارزهای خارجی با نرخ دولتی آن را برای سودجویی خود در بازار آزاد به فروش برسانند.
این در حالی است که عموم مردم ایران باید برای خرید دلار یا یورو در بیشتر موارد نرخ بازار آزاد را پرداخت کنند.
گزارشها حاکی از آن است که ارزش ریال در ماههای اخیر به سرعت روند نزولی را طی کرده و مردم نیز به این نتیجه رسیدهاند که دولت در مهار تورم 19.8 درصدی یا رشد اقتصادی ناتوان است. در همین حال آمریکا و متحدان اروپاییاش نیز تحریمهایی را علیه سیستم بانکداری ایران به اجرا درآوردهاند که بیش از پیش به بحرانی شدن شرایط اقتصادی در جمهوری اسلامی کمک کرده است.
سایه کوثری/ رادیو کوچه
شاید آنقدر که در تاریخ ایران و مبارزات ایرانیان برای مشروطه از محمدعلی شاه، به عنوان پادشاهی ضد آزادی و مشروطیت شنیدهایم، نام دیگری به گوشمان نخورده باشد. اما واقعیت آنست که در پس اقدامات محمدعلی شاه زنی بود که نه تنها شاه از او فرمان میگرفت، بلکه فرزندش احمدشاه نیز تا دم مرگ اغلب مجری دستورات او بود.
«ملکه جهان خانم»، همسر محمدعلی شاه و مادر احمدشاه قاجار آخرین زن بانفوذ عصر قاجار و شخصیت مورد تنفر مشروطهطلبان بود. زنی که اقدامات او در نهایت منجربه برچیده شدن حکومت قاجاریه در ایران شد.
ملکه جهان خانم فرزند کامران میرزا نایبالسلطنه بود که در هجده سالگی به عقد فرزند ولیعهد درآمد. در زمان خواستگاری محمدعلی میرزا از او، محمدعلی میرزا زن عقدی دیگری داشت اما کامران میرزا او را وادار به طلاق دادن همسر اولش کرد. بدین ترتیب از همان ابتدا ملکه جهان به عنوان همسر اول ولیعهد و پادشاه آینده معرفی شد و انتظار میرفت که فرزند پسری که به دنیا آورد نیز شاه آینده ایران شود.
دو سال بعد، پدر محمدعلی میرزا، به تخت نشست و شوهر ملکه جهان خود به ولیعهدی منصوب شده و در تبریز ماند. فرزند اول این زوج یعنی سلطان احمد میرزا متولد دوران ولیعهدی محمدعلی میرزا در تبریز است.
دو سال بعد از ولیعهد شدن محمدعلی میرزا، مظفرالدین شاه از دنیا رفت و ملکه جهان یک ملکه واقعی شد.
خوب میدانیم که مظفرالدین شاه چند روز پیش از مرگش فرمان مشروطه را امضا کرده و به همین دلیل موقع به سلطنت رسیدن محمدعلی میرزا، حکومت مشروطه شده بود. چیزی که در قدم اول سبب محدود شدن اختیارات شاه میشد و این چندان به مذاق همسر او خوش نمیآمد.
«ملکه جهان خانم»، همسر محمدعلی شاه و مادر احمدشاه قاجار آخرین زن بانفوذ عصر قاجار و شخصیت مورد تنفر مشروطهطلبان بود
یکی از دلایل مخالفت ملکه جهان با نظام مشروطه این بود که اقتدار دربار از بین میرفت، مناصب با تایید مجلس باید به اشخاص واگذار میشد و این با دورههای پیشین که افراد بسیاری به مشاغل مهم تنها بنابر رابطه خویشاوندی منصوب میشدند، بسیار تفاوت داشت.
میگویند ملکه جهان همواره حسرت روزگار ناصرالدین شاه را میخورد و میگفت: «… آنها اقلن میتوانستند برادر و کس و کار خود را به وزارت و حکومت برسانند اما برای من ممکن نیست که پدرم نایبالسلطنه و برادرم شازده مشدی را به منصب لایق برسانم.»
این موضوع ملکه جهان را بسیار آزار میداد، چرا که پدرش کامران میرزا نایبالسلطنه و وزیر جنگ توسط نمایندگان مجلس مجبور به کنارهگیری از سمت خود در دولت میرزا علیاصغر خان امینالسلطان شد. شایعات و برخوردهای تند مشروطهخواهان و سوقصد به جان محمدعلی شاه از عواملی بود که ملکه جهان را نسبت به آنها بدبین میکرد.
پس از کشاکشهای بسیار میان مجلسیان و شاه، محمدعلی شاه به تحریک ملکه جهان و اطرافیان تصمیم به مقابله جدی با مخالفان خود گرفت که نتیجه آن به توپ بستن مجلس به دست قوای قزاق و دستگیری مشروطهخواهان بود.
جنگ میان شاه و مخالفانش یک سال به طول انجامید و در تمام این مدت ملکه جهان او را به سرکوب مخالفان تشویق میکرد. با نزدیک شدن قوای مجاهدین به سوی تهران و احساس خطر شاه و ملکه باغ شاه را ترک کرده به سلطنتآباد رفتند. مقاومت در برابر قوای مجاهدین که تهران را به تصرف خود درآورده بودند بیفایده بود. پس از آن شاه و ملکه جهان با فرزندان خود به سفارت روسیه در زرگنده پناهنده شدند و با ورود آنها پرچم روسیه و انگلیس بر سر در باغ سفارت نصب شد. همان روز بنا به رای کمیسیون عالی محمدعلی شاه از سلطنت خلع و فرزندش سلطان احمد میرزا به مقام سلطنت منصوب شد. دو ماه بعد از بر تخت نشستن احمد شاه محمدعلی میرزا و ملکه جهان به روسیه تبعید شدند.
بعد از آن پس از تلاش محمدعلی میرزا و برادرانش، شعاعالسلطنه و سالارالدوله، برای بازگشت به ایران و شکست آنها محمدعلی میرزا برای مدتی به برلین رفت و در این شهر اقامت کرد. ملکه جهان نیز از اودسا به وی پیوست و پس از چندی خانواده محمدعلی میرزا به روسیه و شهر اودسا بازگشتند. با وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه آنها مجبور به ترک اودسا شدند و با اموال خود به استانبول رفتند. شاه مخلوع و خانوادهاش از سوی دول متفق اجازه اقامت در عثمانی و دیگر کشورهای اروپایی را یافتند و فقط حق اقامت در لندن و پاریس به آنها داده نشد. احمد شاه قاجار در سر راه سفر خود به اروپا در سال 1919 موفق به ملاقات با پدر و مادر خود پس از 10 سال شد.
محمدعلی میرزا و ملکه جهان با انقلاب در کشور عثمانی مجبور به ترک آنجا شده در شهر سن رمو در ایتالیا اقامت کردند و زمستانها را در شهر نیس فرانسه به سر میبردند. با فوت محمدعلی میرزا در سال 1303 در شهر سن رمو، ملکه جهان به همراه فرزندان خود قصد بازگشت به ایران را داشت. چرا که سلسله قاجاریه هنوز پابرجا بود. این در حالی بود که رضاخان سردارسپه در حال زمینهچینی برای انقراض سلسله قاجاریه بود.
ملکه جهان از بمبئی به بغداد رفت و با دعوت سفارت ایران در این مکان اقامت گزید اما با تصویب لایحه برکناری سلسله قاجار او و همراهانش را از آنجا اخراج کردند.
به همین دلیل پس از اقامتی کوتاه در عراق و به سلطنت رسیدن رضاخان، او به همراه فرزندان به لبنان رفت. اما با آگاه شدن از بیماری سلطان احمد میرزا، شاه مخلوع، ملکه جهان خود را از لبنان به فرانسه رساند و پس از فوت فرزند خود در فرانسه اقامت داشت و با درآمد املاک خود در ایران زندگی میکرد.
تا اینکه همسر مقتدر و دیکتاتور محمدعلی شاه قاجار که سبب مرگ بسیاری از مشروطهخواهان شده بود در سال 1326 در فرانسه درگذشت. او را در کربلا به خاک سپردند.
خبر / رادیوکوچه
روز یکشنبه، 25 دسامبر، وزیران نفت کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس گردهم آمدند. هرچند در این نشست به طور مستقیم موضوع راههای تغییر مسیر نفت در صورت عملی شدن تهدید ایران برای مسدود کردن تنگه هرمز، مورد بررسی قرار نگرفت اما گزارشها از بررسی برخی گزینهها توسط اعراب، خبر میدهد.
به گزارش روزنامه والاستریت ژورنال، یک مقام نفتی عرب در این زمینه اظهار داشت: « ما نگران اقدامات ایران هستیم و مذاکرات رسمی بین وزیران کشورهای عرب در این خصوص آغاز شده است اما تا زمانی که جمهوری اسلامی به واقع تهدید مسدود کردن تنگه هرمز را عملی نکند، نباید اقدامی از جانب اعراب صورت گیرد.»
این در حالی است که حدود 40 درصد منابع نفت تولیدی در منطقه از طریق تنگه هرمز انتقال مییابد و جمهوری اسلامی بارها تهدید مسدود کردن این تنگه استراتژیک که کنترل آن برعهده تهران است را مطرح کرده است.
گفته میشود که مقامات نفتی عرب موضوع افزایش کاربری خط لوله نفت 745 مایلی که با عبور از عربستان سعودی به دریای سرخ میرسد و از ظرفیت انتقال 8.4 میلیون بشکه نفت در روز برخوردار است را در دست بررسی دارند تا در صورت عملی شدن تهدید جمهوری اسلامی راهی برای تغییر مسیر نفت پیشرو داشته باشند. این در حالی است که عربستان سعودی پیشتر اعلام کرده بود، استفاده از این خط لوله را با نصف ظرفیت آن آغاز کرده است.
یکی دیگر از خطوط لوله نفتی که موضوع استفاده بیشتر از آن مطرح شده، خطلولهای با ظرفیت 5.1 میلیون بشکه در روز است که از ابوظبی میگذرد و به بندر فوجیره در جنوب تنگه هرمز میرسد.
یکی دیگر از خطوطلوله که مورد توجه قرار دارد ، خط لوله عراق است که با ظرفیت یک میلیون و 650 هزار بشکه در روز از عربستان سعودی میگذرد و دیگری خط لوله تاپلین با ظرفیت 500 هزار بشکه در روز است که به لبنان میرسد اما طبق برآوردهای آژانس اطلاعات انرژی آمریکا هر دو این خطوط لوله غیر فعال هستند.
بیشتر بخوانید:
«در صورت تهدید، تنگه هرمز را میبندیم»
رادیو کوچه
1388 خورشیدی- پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، معترضان به نتایج این انتخابات و هواداران جنبشی موسوم به «جنبش سبز» در چنین روزی که برابر با تاسوعا و عاشورا در ماه محرم بود، تظاهرات کردند. این اعتراضات خیابانی در شهرهای مختلف ایران برگزار گردید که منجر به درگیری بین مردم و نیروهای امنیتی ایران شد . چند نفر نیز کشته شدند. با توجه به اعتقادات شیعیان به ممنوع بودن هرگونه خشونت در روز مذهبی عاشورا، سرکوب و کشته شدن معترضان، احساسات ضد دولتی شدیدی را برانگیخت.
1822 میلادی- «لویی پاستور» شیمیدان و پزشک فرانسوی متولد شد. در رشته شیمی از دانشگاه سوربون فرانسه درجه دکتری دریافت دارد. پاستور برای نخستین بار واکسن «هاری» را کشف کرد. پژوهشهای پیشگامانه پاستور، ایمنسازی را به دانش بسیار کارآمد تبدیل کرد.
وی همچنین موفق شد نشانههای حیات را در مخمر بیابد.
1949 میلادی- «جولیانا» ملکه هلند پس از سیصد سال حکمرانی استقلال اندونزی را به رسمیت شناخت. همه ساله چنین روزی به عنوان روز استقلال اندونزی در این کشور گرامی داشته میشود. تا 1942 میلادی اندونزی متعلق به هلند بود و تا 1945 به اشغال ژاپن در آمد. در نهایت موافقتنامهای امضا شد که طبق مفاد آن، همه سرزمین اندونزی به حکومت موقت ایالات متحده اندونزی واگذار شد و دکتر «احمد سوکارنو» استقلال اندونزی را اعلام کرد.
1979 میلادی- در سپتامبر 1979م، حفیظاله امین رییس جمهوری پیشین افغانستان، در پی یک کودتای خونین درون حزبی، نور محمد ترکی رییس جمهوری وقت را سرنگون کرد و خود حکومت را در دست گرفت. روسها نیز در چنین روزی با پیاده کردن نیروهای هوابرد خود در کابل، حکومت چند روزه حفیظاله امین را از بین بردند. پس از کشته شدن امین، ببرک کارمل که همراه نیروهای شوروی وارد کابل شده بود به ریاست جمهوری افغانستان انتخاب شد ولی مردم افغانستان مقاومت کردند و دولت شوروی برای رویارویى با مجاهدان مسلمان افغان ناچار شد نیروهای خود در افغانستان را در اوایل دهه 1980 افزایش دهد.
———————————————–
برخی از رویدادهای دیگر
1945 میلادی- صندوق بینالمللی پول تاسیس شد. یکی از ارگانهای سازمان ملل متحد است که بر اجرای سامانه پولی بینالمللی نظارت دارد.
2007 میلادی- امروز سالروز ترور «بینظیر بوتو» سیاستمدار پاکستانی است که در پایان یک سخنرانی انتخاباتی در باغملی لیاقت در راولپندی و چند لحظه پس از بازگشت به خودرو جهت ترک محل و هنگامی که از سقف کشویی اتومبیل بالا آمده بود و در حال پاسخ به ابراز احساسات هوادارانش بود، هدف گلوله و سپس انفجار بمب قرارگرفت و کشته شد.
بینظیر دختر «ذوالفقار علی بوتو» دو بار نخستوزیر پاکستان شده بود، و هر دو بار به اتهام وجود فساد مالی میان مقامات دولت و اعمال نفوذ بستگان در امور دولتی و خریدهای عمومی برکنار شده بود و پس از برکناری سال 1996 راه خود، تبعیدی در پیش گرفته بود و در «انگلستان» و «دوبی» زندگی میکرد.
منبعها:
ویکیپدیا (انگلیسی و فارسی)
راسخون
نیویورک تایمز
خبر / رادیو کوچه
روز دوشنبه، 26 دسامبر، درحالی که تنها 4 روز تا پایان مهلت ثبتنام برای انتخابات مجلس شورای اسلامی باقیمانده بود، چهرههای خبرسازی در پایگاههای ثبتنامی حاضر شدند که از جمله آنها میتوان به مهدی خزعلی و علی لاریجانی اشاره کرد.
به گزارش رسانههای داخل ایران، وزیر کشور جمهوری اسلامی روز دوشنبه اعلام کرد با گذشت 3 روز از آغاز زمان ثبتنام، 1 هزار و 20 نفر برای انتخابات ثبتنام کردهاند که از این تعداد 141 نفر از استان تهران وارد انتخابات شدهاند.
این در حالی است که علاوه بر چهرههای تازه، نمایندگان و دیگر اعضای مجلس شورای اسلامی نیز تمایل زیادی به حضور دوباره در مجلس نشان دادهاند. برای مثال غلامعلیحداد عادل، غلامرضا مصباحی مقدم و محجوب از نمایندگان کنونی تهران هستند که قصد دارند دوباره عنوان نمایندگی مجلس را از آن خود کنند.
گفته میشود، علی لاریجانی، رییس کنونی مجلس نیز بنا به درخواست علما و مردم قم برای انتخابات آتی مجلس شورای اسلامی، کاندید میشود.
این در حالی است که مهدی خزعلی، یکی از چهرههایی که پس از انتخابات ریاستجمهوری دهم در ایران به اقدام برای آنچه که مقامات جمهوری اسلامی آن را «فتنه» میخوانند، متهم شده بود نیز خواستار ثبتنام برای انتخابات مجلس شده است.
ثبتنام فرزند آیتاله خزعلی، از اعضای مجلس خبرگان رهبری، در شرایطی صورت گرفته که گفته میشود چهرههای دیگر جناحهای اصلاحطلب از شرکت در انتخابات خودداری کردهاند.
بیشتر بخوانید:
«می خواهند انتخاباتی فرمایشی و دستوری ترتیب دهند»
خبر / رادیوکوچه
روز دوشنبه 26 دسامبر، جمهوری اسلامی قراردادی با افغانستان امضا کرد که به موجب آن باید سالانه یک میلیون تن بنزین به این کشور صادر کند. قراردادی که اجرا شدن آن باتوجه به وابستگی تهران به واردت بنزین در ابهام قرار دارد.
به گزارش رویترز، ایران همواره به واردات بنزین وابسته بوده و 30 تا 40 درصد بنزین مصرفی را از خارج از مرزها وارد میکند. با این حال جمهوری اسلامی از سال گذشته اعلام کرده است که صادرات بنزین را آغاز کرده است.
این خبرگزاری انگلیسی به نقل از منابع تجاری ناشناس گزارش داد که فروش بنزین از سوی ایران انجام شده اما زمان آن همچنان مشخص نیست.
این در حالی است که منابع خبری در ارتباط با رویترز، در ماه نوامبر نیز اعلام کرده بودند که ایران قراردادی برای فروش بنزین به عراق منعقد کرده است.
اما به طور کل گفته میشود، این محمولهها که به ندرت صادر میشوند، اینکه ایران به یک صادرکننده بنزین تبدیل شده را تایید نمیکند، چرا که آمار نشان میدهد جمهوری اسلامی در ماه اکتبر در مقایسه با سپتامبر 21 درصد بیشتر بنزین وارد کرده است.
از سوی دیگر جمهوری اسلامی تحت تاثیر تحریمهای فزاینده بینالمللی قرار دارد که پیامدهای آن علاوهبر سایر بخشها، زیرساخت پتروشیمی را نیز با چالش مواجه کرده است.
همچنین در موج جدید تحریمها، صنعت پتروشیمی ایران نیز هدف قرار داده شده است.
بیشتر بخوانید:
«تحریم ۱۸۰ شخص حقیقی و حقوقی ایرانی»
«وزارت نفت: ایران برای اولینبار بنزین هواپیما صادر میکند»
رادیو کوچه
مهمترین عنوانهای مطبوعات امروز ایران:
خراسان
1) حضورچهرههای شاخص در سومین روز ثبت نام انتخابات
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=10&day=6&id=1312977
روز سوم ثبت نام از کاندیداهای مجلس نهم در حالی آغاز شد که حضور چهرههای شاخصی همچون غلامعلی حدادعادل رییس مجلس هفتم، نکونام رییس کمیسیون اصل 90 ، مصباحی مقدم، علیرضا محجوب دبیرکل خانه کارگر، مجتبی رحماندوست مشاور سابق رییس جمهوری و گذشتن تعداد داوطلبان شرکت در انتخابات مجلس از هزار نفر، از نکات جالب روز گذشته بود.
2) سردارجلالی: ویروس جاسوسی «دوکو» را یک ساعت پس از تولید، کشف و کنترل کردیم
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=10&day=6&id=1312956
سردار غلامرضا جلالی، رییس سازمان پدافند غیرعامل کشور در گفتوگو با شبکه خبری العالم، با رد قاطع نفوذ ویروس جاسوسی «دوکو» به حوزههای هستهای، اعلام کرد که سازمان پدافند غیرعامل توانسته است یک ساعت پس از تولید این ویروس آن را کنترل و مدیریت کند. رییس سازمان پدافند غیرعامل کشور همچنین تصریح کرد که حمله سایبری به زیرساختها مانند تجاوز به خاک یک کشور است که متناسب با آن تهدید، پاسخ خواهیم داد.
آفرینش
1) اجرای فاز دوم هدفمندی یارانهها در سال جاری غیرقانونی است
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16387#93772
عضو کمیسیون برنامه و بودجه و محاسبات مجلس هشتم گفت: «با توجه به نرخ بالای تورم و مشکلات تولیدی و نزدیک شدن به انتخابات نهم مجلس شورای اسلامی، بهتر است دولت فاز دوم هدفمند کردن یارانهها را به زمانی دیگر موکول و در موعد مناسب اجرا کند.» جعفر قادری در گفتوگو با خانه ملت در باره اجرای فاز دوم هدفمندی یارانهها در دولت افزود: «اگر منظور از اجرای فاز دوم هدفمندی یارانهها آزادسازی قیمتها برای بار دوم در سال جاری است، قانونگذار تکلیف را روشن کرده و اجازه افزایش بیش از20 درصد آزادسازی را به دولت نمیدهد.»
2) دولت افغانستان صلح با طالبان را قبول کرد
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16387#93781
شورای عالی صلح افغانستان از موافقت این کشور برای صلح با طالبان و همچنین ترسیم چارچوب اصلی صلح با این گروه شبه نظامی که مهمترین مورد آن تاسیس دفتر طالبان در دوحه است خبر داد.
جام جم
1) برگزاری نشست سران 3 قوه به میزبانی آملیلاریجانی
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100863046981
آیتاله آملیلاریجانی، رییس قوه قضاییه که دیروز میزبان نشست مشترک سران 3 قوه بود پس از بدرقه رییس جمهوری و رییس مجلس در جمع خبرنگاران حاضر شد و گزارشی از این نشست 2 ساعته ارایه کرد.
2) گروگانهای ایرانی در سوریه سلامت هستند
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100863046912
آخرین پیگیریهای دستگاه سیاست خارجی کشورمان حکایت از آن دارد که مهندسان ربوده شده ایرانی در سوریه در سلامت کامل به سر میبرند.
ابتکار
1) احمدینژاد: تا دو سال آینده اثری از مفتخورها و دیکتاتورها باقی نمیماند
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=92296
محمود احمدینژاد بااشاره به بیداری اسلامی در دنیا، گفت: «کشورهای دنیا فریاد میزنند و خواستار عدم حضور دیکتاتورها در کشورشان شدهاند و مردم اروپا هم فریاد میزنند تا بگویند که از شیوه اقتصادی حاکمان خود بیزارند، همه اینها بیانگر آن است که باید اندیشه دیگری در دنیا حاکم شود.»
احمدینژاد با اشاره به اینکه تا دو سال آینده اثری از خیلی مفتخورها و دیکتاتورها باقی نمیماند، گفت: «درست این است که کشور خود را اصلاح کنند.»
2) کشف سرنخهای جدید در پرونده اختلاس بزرگ
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/Article.aspx?AID=20301#92301
جلسه سران قوا ظهر روز به میزبانی آیتاله صادق آملی لاریجانی در محل قوه قضاییه برگزار شد. آملی لاریجانی در پاسخ به پرسش خبرنگار مبنی بر اینکه «آیا در این جلسه درباره فساد بانکی اخیر بحثی شد؟»، گفت: «در این جلسه بحثی در این خصوص نشد، اما مطمئن باشید که دستگاه قضا درباره فساد بزرگ بانکی اخیر، سهلانگاری نخواهدکرد و به شدت پیگیر موضوع خواهد بود.» وی افزود: «اگرچه همه مطالب در این زمینه اعلام نمیشود، اما وسعت این فساد آنقدر زیاد بودهاست که ما باید افراد زیادی را احضار و مراحل قانونی را نسبت به آنها طی کنیم.»
وی تصریح کرد: «خوشبختانه در روزهای اخیر در این خصوص به سرنخهای بسیار خوبی رسیدیهام و در وقت مناسب، سخنگوی قوه قضاییه در باب آن به طور کامل اطلاعرسانی خواهدکرد، اما چیزی که بسیار اهمیت دارد، این است که ما ذرهای عقبنشینی نخواهیم کرد و تا سرانجام آن، پیگیر موضوع خواهیم بود.»
دنیای اقتصاد
1) داماد رییس جمهوری رییس سازمان استاندارد ایران شد
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=283420
به گزارش خبرگزاری فارس، شورایعالی استاندارد که یکشنبه شب به ریاست محمود احمدینژاد تشکیل جلسه داد، مهدی خورشیدی آزاد، دبیر شورای مشاورین رییس جمهوری را با حفظ سمت به عنوان رییس سازمان ملی استاندارد ایران منصوب کرد.
2) انتقال ساکنان اردوگاه اشرف به اردوگاه «لیبرتی» آمریکا در عراق
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=283392
هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا در بیانیهای اعلام کرد که دولت عراق با انتقال منافقین به کمپ لیبرتی که پایگاه نظامی سابق آمریکا بوده موافقت کرده است. به گزارش خبرگزاری فارس، کلینتون توافق عراق با سازمان ملل برای انتقال ۳ هزار تن از ساکنان اردوگاه اشرف واقع در شمال بغداد به اردوگاه سابق نظامی آمریکا موسوم به «لیبرتی» را تحسین کرد.
همشهری
1) قانون تخفیف حق بیمه کارفرمایان اجرا شد
http://www.hamshahrionline.ir/news-155083.aspx
قانون تخفیف حق بیمه کارفرمایان که براساس برنامه پنجم باید از ابتدای سالجاری به اجرا در میآمد، با 9ماه تاخیر وارد فاز عملیاتی شد.
2) دولت از انتشار آمار واقعی بیکاری هراس دارد
http://www.hamshahrionline.ir/news-155048.aspx
نماینده مردم ایلام در مجلس شورای اسلامی با تاکید بر اینکه رفتار دولت با شعار اساسی که روی کار آمد در تضاد است گفت: «دولت از این میترسد که با پرداخت بیمه به بیکاران تعداد واقعی بیکاران مشخص شود که در این صورت دیگر نمیتواند آمارهای غیرواقعی مثل ایجاد دو میلیون شغل به مردم و مجلس ارایه دهد.»
تذکار از رادیو کوچه: یکی از سیاستهای کاری در رادیو کوچه انتشار نظرها و نامه و ایدههای خوانندگان است. بیشک رادیو کوچه تایید و یا تکذیبی بر این مطالب ندارد. اما با توجه به روش این رسانه، اگر منطبق با اصول کاری رادیو باشد -که در بخشهایی به این نکات اشاره شده است- آن را منتشر خواهد کرد. مخاطب اینمطالبدر هر شرایطی حق دارند که نوشتهای در پاسخ به این نامهها به رادیو ارسال کنند. بیشک این نوشته بیکم و کاست در پایگاه اینترنتی رادیو کوچه منتشر خواهد شد. برای هر نوع پاسخ به این نوشته شما میتوانید با آدرس پست اکترونیکی: contact(at)koochehmail.com در تماس باشید.
محمد رضوی
پس از سکوت و رخوت چند ماهه پس از حصر آقایان میرحسین موسوی و کروبی در فضای سیاسی ایران تقاضاهای زیادی از رضا پهلوی توسط وبلاگرها برای ایجاد حرکتی در نبود این عزیزان صورت گرفت.
رضا پهلوی پس از آن اعلام کرد که با توجه به خواستههای وبلاگرها و افراد فعال در محیط مجازی طرح شکایتی را با کمک همه فعالین و متخصیین آماده میکند و آن را قبل از ارسال به دید عمومی میگذارد و از همگان برای این موضوع کمک خواست و پیشنویس اقدام و نامهاش را به دید عمومی گذاشت.
این اقدام که با استقبال گسترده و عکسالعمل وبلاگرها و کاربران در محیط مجازی همراه شد٫ در همان زمان با سکوت مطلق و سوال برانگیز فعالین نامدار مواجه شد، این مدتها قبل از آن بود که این شکایت در کنفرانس مطبوعاتی اعلام شود.
پیشنهادات زیادی برای اصلاح این شکایت در همان زمان تحت عنوان کلمه کلیدی خاصی در اینترنت و بیشتر توسط کاربران عادی مطرح شد.. ظاهرن تنها فرد شناخته شدهای که در آن زمان برای کمک به آقای پهلوی اعلام آمادگی میکند، آقای مصطفایی بوده است.
این پیشنهاد در آن زمان به طور مشخصی به شکایت از شخص خامنهای به عنوان آمر و مسوول اصلی جنایات و ارسال به شورای امنیت اشاره کرد.
این نامه حدودن ۲ ماه به صورت Draft یا پیشنویس به صورت گسترده بر روی اینترنت قرار داشت تا کسانی که مایل به کمک و راهنمایی در این زمینه هستند، راهنمایی های خود را صورت دهند.
بلافاصله پس از مطرح شدن رسمی این شکایت در یک کنفرانس مطبوعاتی، موجی از مخالفت با اقدام آقای پهلوی تحت عناوین زیر آغاز شد:
۱. این شکایت بیفایده است.
۲. این شکایت برای آقای خامنهای زیاد است و زمینه اقدام نظامی را فراهم میکند.
۳. آقای پهلوی قصد مطرح کردن خود را دارد.
حال سوالی که هیچ کس در این میان جواب نمیدهد و نشان دهنده تخریب سازمان یافته بر علیه آقای پهلوی است، این است که مدتها قبل از مطرح شدن این شکایت، پیشنویس شکایت و Draft آن در اختیار همگان و به صورت عمومی بوده است. چرا و به چه دلیل این افرادی که در آن زمان هیچ عکسالعملی به نامه آقای پهلوی نشان ندادند پس از مطرح شدن رسمی این اقدام از خواب بیدار شدهاند؟
اگر به نظر آنها اقدام آقای پهلوی اشتباه بوده است، چرا در همان زمان اقدام به انتشار نقد یا صحبتی در این زمینه نکردند و کلن درخواست مشورت عمومی آقای پهلوی را نادیده گرفتند؟
این سوال بیجوابی است، که نشاندهنده تخریب سازمان یافته سیاسی (و نه الزامن نقد منصفانه) بر علیه آقای پهلوی است. طبیعتن بسیاری با نام آقای پهلوی و ریشه خانوادگی ایشان مشکل دارند و تا جایی پیش میروند که به ایشان به طور واضح پیشنهاد تغییر نام فامیل خود را میدهند. ولی این نمیبایست مجوزی برای تخریب حرکتی گروهی و ارزشمند باشد حتا اگر با مقاومت لابیهای جمهوری اسلامی مواجه شود، دارای ارزش معنایی بالایی برای رساندن صدای خفه شده مردم ایران به جهانیان است.
———————————
در همین زمینه بخوانید:
«انتقاد از رضا پهلوی، خیانت نیست»
«آیا نقض حقوق بشر وجدان آدمی را بهدرد نمیآورد»
«شکایت رضا پهلوی از رهبر جمهوری اسلامی»
Emanuele Ottolenghi
The Weekly Standard
When NATO planes launched their air campaign over Libya's skies last spring and Western leaders said that Libyan dictator Muammar Qaddafi had to go, the first regime to change was at the London School of Economics. Its director, Sir Howard Davies, resigned following embarrassing dis-closures about LSE's financial links to Libya and sizable donations from Qaddafi's anointed heir, his son Saif al-Islam, who'd been awarded a doctoral degree from LSE. It seems that British academic institutions have yet to learn the lesson. For now it's the United Kingdom's oldest and most distinguished university, Oxford, that has brought scandal upon itself by giving a place to a Middle Eastern despot's son—a scion of the Islamic Republic of Iran who has already distinguished himself as a human rights abuser and a torturer.
Oxford University's Wolfson College, which the late Sir Isaiah Berlin helped establish, is now the academic home of 42-year-old Mehdi Hashemi Bahramani Rafsanjani, the fourth child of former Iranian president Ali Akbar Hashemi Rafsanjani. These days, Rafsanjani the elder styles himself a champion of Iran's reformists. But having tied the family fortune and its connections to the cause of challenging current president Mahmoud Ahmadinejad does not make Rafsanjani a liberal democrat. In addition to the violence and repression he is responsible for inside Iran, he has also been one of the Islamic Republic's chief exporters of terrorism. As president, Rafsanjani dispatched Iranian hitmen to kill Iranian exiles across Europe. There is an arrest warrant against him from Argentinian prosecutors for the 1994 bombing of a Jewish cultural center in Buenos Aires that killed 85 people. The son it seems has followed in his father's path.
When Rafsanjani was president, he lent a hand to his youngest boy, Mehdi, who was trying to make a living in the oil industry. In 1992, a former Iranian oil ministry official, Houshang Bouzari, managed to line up a $1.8 billion contract for the exploration and development of Iran's offshore natural gas resources in South Pars field, and Mehdi wanted a cut. He approached Bouzari and demanded $50 million in exchange for his services—presumably, access to the sitting president of Iran. Bouzari turned the offer down and found himself thrown into jail in June 1993. He spent several months at Evin prison where he was tortured. He was released after his family paid ransom and the state had taken away his contract. Eventually, Bouzari managed to flee the country and, after taking up residence in Canada, sued Iran for damages in an Ontario court. According to the Ontario Court of Appeal judgment in the case Bouzari v. Iran,
In the summer of 1993, the National Iranian Oil Company cancelled the contract it had with the consortium. Iran then incorporated the Iran Offshore Engineering Construction Company, appointed the president's son as its managing director and caused the new company to enter into a contract with the consortium for the South Pars project that was identical to the one that Mr. Bouzari had obtained. Not surprisingly, he was entirely excluded from the new arrangement.
Although Bouzari failed to get a favorable judgment in this first round, Ontario judges accepted the facts of his circumstances and dismissed the case only because state immunity laws applied to a foreign government. Neither Iran nor Mehdi ever contested the case. Bouzari did not give up, and eventually his efforts bore fruit. In August 2011, Ontario's Superior Court handed down a default judgment for torture against Mehdi, with an order to pay damages of around $6 million, plus interest at 5 percent from 1994. Mehdi dismissed the judgment and indicated it was so ludicrous he did not plan to fight it. If unchallenged, the judgment is final—which is to say that Oxford University is educating a torturer to whom it may one day wind up granting a doctoral degree.
How Mehdi ended up parked in one of the world's most prestigious universities not only highlights the moral torpor of British academe, but also offers a window onto the dark universe of Iranian political backstabbing.
During the 2009 presidential election, Rafsanjani backed Mir Hussein Moussavi, which gave President Ahmadinejad cause to retaliate. Unable to go after the much too powerful father directly, Ahmadinejad targeted his proxies, family included. Mehdi was a natural choice. He ran an electoral center at Islamic Azad University, a giant academic institution offering affordable higher education across the country and at campuses abroad to over 1.5 million students. It trains the future cadres of the Republic and can mobilize student protests. Rafsanjani is one of the founders of Azad University and currently a governor. Recently, Azad has served as a battleground pitting Rafsanjani's camp against Ahmadinejad, who tried to snatch it from his adversary's control. Eventually, Supreme Leader Ali Khamenei told both sides to back off.
Ahmadinejad had other means. He had already targeted many Rafsanjani loyalists and an institution considered Rafsanjani's personal think tank, the Center for Strategic Research. Now he zeroed in on Mehdi, whose judicial problems began in August 2009. Accused of economic malpractice, corruption, and embezzlement, Mehdi skipped town before the head of Iran's judiciary, Ayatollah Sadeq Larijani (brother of Ali Larijani, the current speaker of the parliament), could get his hands on him.
Having engineered the show trial of the late Ayatollah Montazeri's son-in-law in the 1980s, Rafsanjani is familiar with the practice of going after an adversary's close relatives. He found a convenient excuse for his son to leave the country. Mehdi was made an external inspector for Azad University and sent to tour campuses in faraway places, like Eynsham, a sleepy hamlet in the Cotswolds, just up the street from Oxford University. It did not take long before rumblings began to make their way into Iran's public sphere. What was taking the younger Rafsanjani so long that he had to stay in the United Kingdom for months? Rafsanjani the elder put the matter to rest on December 5, 2009, when he told an audience in Tehran that his son was still traveling world campuses, adding that he had advised him to get a Ph.D. Soon after, Mehdi applied for a DPhil at Oxford.
Mehdi Hashemi was not in the Cotswolds for a prolonged inspection, then, but was actually staying for a doctoral degree. His focus was "the Iranian constitution," a peculiar subject of inquiry for a man who tortured a recalcitrant business partner, and a vague topic for an Oxford doctoral dissertation. But in British academe, it appears, nothing can stand in the way of the son of a powerful Middle East notable. For mortals wanting to study at Oxford, there are some stringent qualifying criteria. Candidates must speak good English. They must complete an application process that includes submitting a résumé, three written references, transcripts, and other proof of proficiency in their subject, and their research must be their own original work. None of this, it appears, applied to Mehdi, who allegedly benefited from waivers, discounts, and solicitous help from some of his father's loyal lieutenants.
First, Mehdi's English: Ali Reza Sheikholeslami, a retired Oxford professor of Persian studies, wrote in a sworn affidavit that "Mr. Hashemi Bahremani did not have the minimum requisite level of English mandated at Oxford." Mehdi contends that he had studied English in Australia, at "Canberra's State University"—an institution that does not exist.
Next, his three referees are all Rafsanjani loyalists. According to Sheikholeslami, the three academics are: Nasser Hadian, formerly director of the political development program at the Center for Strategic Research, the Rafjsanjani-affiliated think tank; Ambassador Mohammad Javad Zarif, a former Ministry of Intelligence operative who was deputy foreign minister during Rafsanjani's presidency, later became Iran's ambassador to the U.N. thanks to Rafsanjani's patronage, and is now the vice president for international relations at Azad University; and Hossein Seif-zadeh, a professor at University of Tehran. It is doubtful that any of his referees would be familiar with Mehdi's scholarly skills since he holds a degree in engineering, not in political science. As Sheikholeslami pointed out, "Mr. Hashemi Bahremani's academic background and his university degrees had no relevance to his proposed field of study and on this ground alone he was not a suitable candidate for admission."
Most important, it is alleged that someone else wrote Mehdi's research proposal. Sheikholeslami noted in his affidavit that the current Persian instructor at the faculty of Oriental Studies, Mohammad Javad Ardalan, "had been asked by my successor, Edmund Herzig, to help Mr. Hashemi with his application." When I queried Professor Herzig, he refused to comment. Ardalan, according to Sheikholeslami, met Mehdi in Oxford's poshest hotel—the Randolph—where over tea they negotiated his fee and the nature of his services. Ardalan replied to my queries through Oxford University's press office by denying the allegations.
When these accusations surfaced, the university launched an investigation and appointed a former vice-chancellor of the university, Sir Peter North, to head it. University authorities have not released its findings to the public. According to Oxford's press office, "The university does not publish investigations relating to individuals." Asked if, based on the North report, they considered Sheikholeslami's sworn affidavit to be false, the press office did not rebut his accusations, but only said,
To the extent that we have made 'claims' and 'assertions', they go no further than this: Sir Peter North investigated allegations made about the admission of a postgraduate student and found no evidence to support claims that he paid someone to assist with his application. The investigation also found no evidence of impropriety on the part of the admitting tutor.
Mehdi Hashemi is enrolled at Wolfson and at the Faculty of Oriental Studies not with his father's city-of-origin name, Rafsanjani, but with the family's village-of-origin name, Bahramani. Perhaps Oxford University's admission offices, as well as British visa authorities, may be able to plead ignorance concerning the provenance of Iranian names. Less certain is Professor Homayoun Katouzian's claim that he did not know of Bahramani's pedigree. Katouzian, who alongside Herzig evaluated and approved Mehdi's application, is the Iran Heritage Foundation research fellow at St. Antony's College, and a member of the Iran Heritage Foundation's academic council. Katouzian has published extensively on 19th- and 20th-century Iranian history and is a fluent Farsi speaker. Not knowing the identity of his prospective tutee is inconsistent with Katouzian's encyclopedic knowledge of Iran and his academic stature. The same goes for Herzig, a professor of Persian studies at Oxford and is Medhi's thesis supervisor. How could they be fooled?
In the middle of November 2011, Oxford's student paper, the Oxford Student, reported Mehdi's problems with the law and challenged Katouzian's claim that he did not know Mehdi Bahramani was a Rafsanjani. The paper also discussed a possible link between Katouzian and Rafsanjani allies and interests. It argued that Katouzian may have been asked to fix up something for a friend, namely Vahid Alaghband, the chair of the board of trustees of the Iran Heritage Foundation, which supports Katouzian's research at Oxford. Alaghband is also the chairman of the Balli Group, a British-based business conglomerate with a vast international presence, reaching even the United States. Balli's portfolio includes Balli Aviation, which in 2007 leased three Boeing 747 airplanes through an intermediary to Mahan Air, a private Iranian carrier linked to Ali Akbar Hashemi Rafsanjani and the Iranian Revolutionary Guard Corps, and accused by U.S. authorities of being a vector for Iranian proliferation and terror activities.
To some, the links suggest that Rafsanjani leveraged his Balli Group connections to find shelter for his fugitive son at Oxford. In any case, this is no longer simply a matter of doing a favor for the privileged son of a blood-soaked official from a faraway dictatorship, where the boy is wanted for some white-collar crimes, probably on trumped-up charges. The judgment of the Ontario court makes plain that the son himself is a criminal. Why would Oxford University admit a torturer?
As Robin Simcox documented in a 2009 report for the Centre for Social Cohesion entitled "A Degree of Influence": "The U.K.'s finest universities are taking money from some of the world's worst dictatorships—Iran, Saudi Arabia and China, all nations with appalling human rights records, are significant contributors to venerable U.K. institutions."
Money usually comes with strings attached. As the Simcox report's most significant and disturbing findings indicate, "There is clear evidence that, at some universities, the choice of teaching materials, the subject areas, the degrees offered, the recruitment of staff, the composition of advisory boards and even the selection of students are now subject to influence from donors. These problems are heightened by the undemocratic nature of certain donor governments."
Academic institutions often bend their ethical code to accommodate the dumb children of rich princes in exchange for a generous donation. There is no evidence of Oxford profiting financially by enrolling Mehdi—and yet the fact is that it is not just greed that numbs the judgment of those who bow before tyrants. In many cases, it is something equally or even more sinister. It is the morbid fascination with dictatorial regimes, one that is especially strong in Middle East Studies departments, where a peculiar blend of postcolonial rage against the West and a grievance-driven pseudo-scholarship cloaked in the language and footnotes of the late Edward Said has taken hold of scholars and their pupils. This angry worldview, in turn, has offered the moral pretext for getting sanctimonious about Western governments' mistakes and imperfections while getting cozy with tyrants, dictators, satraps, and their prodigal, violent children.
As Dennis Hayes, the founder of Academics for Academic Freedom, told Simcox, "British universities are funded by a government that invaded Iraq and Afghanistan. Does that make their funding suspect or a dangerous influence?" This is a convenient way to suggest a moral equivalence, and an argument designed to quell the consciences of those who are tutoring torturers.
مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
حسین مختارزاده
منبع: پرشین رفلکشن
پس از شش روز و در غم و اندوه غیر قابل تصور، پدر و دختر — هر دو بازماندگان غرق شدن قایق حامل پناهجویان هفته گذشته — در نهایت دیروز به هم ملحق شدند.
این لحظهای از شادی بود، اما غم و اندوه بزرگی قابل لمس بود. در حالی که محمد و آتنا حردانی از کشتی در حال غرق شدن در آبهای آزاد اقیانوس فرار میکردند. همسر و دختر یا مادر و خواهر خود را از دست دادند.
روز گذشته پس از یک سفر طولانی در طول شرق جاوا، آقای حردانی، اولین کاری که پس از رسیدن به هتل انجام داد این بود به آرامی دختر خود را در آغوش بگیرد.
این به هم رسیدن جوشکار 36 سال ایرانی اهل اهواز را حداقل برای لحظهای در سکوت فرو برد.
بوسه بر صورت و لبخند قابل مشاهده بود. بعد هر دو به آرامی به اتاق خود رفتند و در حین رفتن به هم نگاه میکردند تا مطمین شوند زنده هستند و این واقعیت دارد.
در نهایت بعد از رسیدن به اتاقک خود صحبت و گریه و زاری کردند.
قایق حامل 250 پناهجوی ایرانی و افغانی به سمت استرالیا بود که تنها آقای حردانی و آتنا دو فامیلی بودند که پیدا شدند.
هر دو به بیرون از قایق در حال غرق شدن پریده بودند و آتنا شاهد مرگ خواهر خود مبینا بوده است.
در حالی که آتنا همراه با 33 تن دیگر در عرض چند ساعت از غرق شدن روز شنبه گذشته پیدا شد، آقای حردانی قبل از نجات پیدا کردن حدود 200 کیلومتر با امواج برده شده بود.
آقای حردانی گفت که رها کردن دختر جوان خود سخت ترین کاری بود که او تا کنون انجام داده است. او گفت : من فکر می کنم همسرم دچار حمله قلبی ناشی از شوک شده باشد، اما کاری از دست من برای دختر کوچکم بر نمی آمد.
با تعداد کم جلیقه نجات که توسط افراد استفاده شده بود، آقای حردانی به سمت باقیمانده قایق غرق شده شنا کرد تا به کمک دیگران خود را به محل امن برساند.
اولین کاری که کردم پرسیدن در مورد دخترم آتنا بود. مردی گفت که به سمت قایق ماهیگیری شنا کرده و او دیده که آتنا را آن افراد گرفتند. او گفت این چیزی بود که به من انرژی برای زنده ماندن میداد.
من فکر کردم نمیتوانم دختر کو چکم را در این دنیای سخت تنها بگذارم و ترک کنم. من باید زنده بمانم. من زندگیم را به او بدهکارم.
حدود 100 جسد قربانیان این فاجعه توسط تیم نجات اندونزی از آب گرفته شدند. افراد بیشتری احتمالن هرگز این شانس را نخواهند داشت.
اما همانطور که جستجو برای قربانیان کاهش مییابد، تحقیقات پلیس بیشتر میشود.
مقامات از بازداشت 8 نفر خبر میدهند که شامل 4 سرباز و 2 ماهیگیر هستند که مهاجران ایرانی، افغانی و پاکستانی را با قایقهای کوچک تا قایق اصلی حمل میکردند.
دو خدمه کشتی نیز دستگیر شدهاند.
پلیس اعلام کرده که کسانی که تاکنون بازداشت شدهاند تنها افراد کوچک این مسئله بزرگ هستند. با این حال، آنها معتقد هستند که سرنخها و ایدههای بسیار خوبی از اعضای ارشد این سندیکای قاچاق انسانها دارند.
حال سوال اینجاست که اگر محمد و آتنا شنا بلد نبودند عاقبتشان چگونه بود؟
به نظر شما مقصر اصلی در این فاجعهها کیست؟
آیا خود محمد با ندانمکاری و عدم آگاهی از عاقبت این کار غیرقانونی مقصر اصلی است؟ آیا خانواده او، اجتماع یا دولت و مسوولان ایران، استرالیا یا اندونزی هم مقصرند؟
چرا فردی مانند محمد که گویا جوشکار است و در اهواز و محل کارهای نفتی و گازی که نیاز زیادی به این افراد است زندگی میکند، تن خود و خانواده خود را به آب اقیانوس میزند؟ چه دلیلی وجود دارد که این فرد این همه مسیر را طی کند و به تعبیری به بهشت برسد و در ضمن حدود 5000 دلار هم هر فردی هزینه کند تا به استرالیا برسند؟
و هزاران هزار سوال دیگر از این دست را از چه کسی و چه کسانی باید پرسید؟
منبع خبر اصلی را از اینجا ببینید.
Dr. Walid Phares
History News Network
As I was watching the carriage transporting the late Vaclav Havel, the first President of free post-Communist Czechoslovakia and the first President of the Czech Republic, into the Prague Castle I was sobered and deeply moved. Having been a witness to major world changes spanning from the end of the twentieth to the start of the twenty-first centuries, I was now watching the departure of a giant of his time who happened to be a modest and a shy man leading a small Central European nation. His words, his life story, and his commitment to liberty have brought hope to many people around the world, far beyond those who speak Czech.
In 1979 I observed the rise of a Jihadi regime in Iran under the leadership of Ayatollah Ruhollah Khomeini. In the 1980s I witnessed the assassinations of President-elect Bashir Gemayel of Lebanon who fought a heavy Syrian occupation, of President Anwar Sadat of Egypt who ended a war with Israel and signed the Camp David Peace Agreement, and the rise of the Soviet leader Mikhail Gorbachev who began to spread Glasnost and Perestroika in a disoriented Soviet Union following the withdrawal from Afghanistan. But during that troubled decade when the world was unsure about the future of the Cold War and only vaguely aware of the oppression of millions of citizens trapped behind the Iron Curtain, men and women of extreme courage rose from inside the Red Empire and relentlessly spoke of freedom.
Budapest’s uprising happened before I was born (1956). The Prague Spring (1968) bloomed while I was still in the middle school. But I saw the Gdansk strikes of the 1980s in Poland and I admired Lech Walesa, the Catholic worker who stood up to the Soviet bear.
In my weekly newspaper in 1982 I wrote about Solidarity resisting a diktat of the one party system. As part of the Mediterranean wing of the free world, we knew who the Russian dissidents were; Solzhenitsyn and Sakharov were popular among those who defended freedom in the Middle East. We related to them as they opposed a superpower, the Soviet Union, which was arming dictatorships in the Arab world – from Iraq and Syria to Egypt, Sudan, Libya and Algeria. In 1981, to my astonishment, a French scholar compared my modest writings then to those of a Soviet dissident Andrei Amalrik who predicted the collapse of the Soviet Union. Eastern European dissidents led the liberation against post-WWII Communist totalitarianism and the Middle Eastern dissidents were supposed to follow suit in the post-Cold War era. However, that did not happen.
In my book The Coming Revolution: Struggle for Freedom in the Middle East which is said to have predicted the Arab Spring, I attempted to explain why the region's freedom seekers failed to set in motion their own revolutions at the heel of Bolshevik crumbling (post-1989). In short, the Arab world has a more lethal oppressor than Eastern Europe had and there are very few leaders who inspire societal change. Following the life story of one Central European leader, Vaclav Havel, I am convinced that the Middle East is still in dire need of men and women who would be modest enough, brave enough and selfless enough to make the necessary changes happen. Of all the freedom fighters in the Soviet Bloc, I admired Havel the most. A playwright, a poet, and a dissident, Havel was never a career politician but rather a public intellectual who was thrust into politics by the circumstances of his time and place. As a writer and freedom promoter myself, I related to his life achievements and wish that the Arab region had produced more Havels to lead their own civil societies.
I met the former Czech President Václav Havel at the Prague Conference on International Security and Democracy in June 2007, along with President George W. Bush, the former Spanish Prime Minister José María Aznar, and the former Polish President Lech Walesa. At that convention, prominent former dissidents from the Soviet Bloc, including Estonia's president Toomas Hendrik Ilves and ex-refusenik Natan Sharansky, sat next to the emerging reformers from the Middle East, engineers of the so-called Arab Spring. Dissidents from Iraq such as MP Mithal Allousi, from Syria such as MP Ma'mun Homsi, and from Libya, Egypt, and the Cedar Revolution of Lebanon stood shoulder to shoulder with Iranian students and women in exile. We were all mesmerized by the mature wisdom of the former Czech President, an ex-detainee in totalitarian prisons, Václav Havel. He addressed us as the new dissidents of the 21st century:
"You have seen us battle against Soviet oppression with our bare hands and words. You can do the same against the region's dictators," he said.
He was right – I remember being in disbelief when I witnessed the crumbling of totalitarian regimes in the countries of the Warsaw Pact, one after the other between 1989 and 1991. After decades of Soviet propaganda and its apologist hydra in the West claiming that the masses in the Eastern Bloc adhered to the Communist ideology and preferred the Leninist and Stalinist systems over liberal and democratic societies, the superpower and its colonies suddenly collapsed without a military confrontation. They did so thanks to little men and women embodied by Vaclav Havel: intellectuals who related deeply to their people and never dominated them. They also did not seek to replace Communism with another totalitarian ideology (though some among the East European dissidents did believe in a reformed variant of Communism but this group gradually lost out.(
After listening to some of us, who explained how deeply rooted Jihadism and its sister ideologies are in the Arab world, Vaclav Havel understood that the Middle East's task of liberation would be harder than that of Eastern Europe — not because of the nukes and the tanks of its regimes, but because of the deep roots of the Jihadi ideology. Havel, a lifelong expert on totalitarianism, told the Middle Eastern dissidents that there was no empire more powerful than the Soviet Union. The Soviets, however, crumbled when their ideology was rejected by their own citizens. As we ponder today's Arab Spring and as we realize that it is not being won by the dissidents of the region, but instead being seized by totalitarians — the Islamists — we must also understand that it is the task of the Middle Eastern people to collectively reject the extremist ideology in order to achieve lasting freedom in their lands.
The Arab Spring which I projected in my book refers to a broader phenomenon than just the uprisings we've witnessed so far in 2011 – it refers also to the struggle which is bound to follow the authoritarian leaders' fall from grace. In their early stages, the Arab Spring upheavals resembled those of Budapest (1956), Prague (1968), Gdansk (1980) and Yeltsin's protestors at Moscow's Red Square. In all these comparative movements, there were real civil society forces pushing against the authoritarians whose seats were at least temporarily rocked. Similar scenarios could be observed in several Arab countries as well: Mubarak, Bin Ali and Gadaffi even lost power altogether as a result of the revolutions. But what is different from the East European revolutions is the omnipresent Jihadi challenge which threatens to intercept the revolts and hijack them. Arab civil societies' weakness lies mainly in their lack of reliable leaders of Havel and Walesa type. The West contributes to this leadership vacuum by not lending enough support to those Middle Eastern dissidents who have emerged. Until a solid rank of civil society leaders exists in the Arab world, revolutions will be botched by totalitarians, wave after wave. It is important that this week's departure of a great civil society leader, Vaclav Havel, serves as a reminder of his extraordinary achievements and that his name remains an inspiration to future leaders of Arab civil societies.
خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای حقوق بشری، روز دوشنبه، 26 دسامبر، بهروز جاوید تهرانی، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجاییشهر کرج پس از گذراندن هفت سال حبس از این زندان آزاد شده است.
به گزارش هرانا، بهروز جاوید تهرانی که سابقه بازداشت در اعتراضات دانشجویی ۱۸ تیر سال ۷۸، تجمع مقابل سازمان ملل در سال ۸۳ در دفاع از زندانیان سیاسی را دارد آخرین بار سال ۱۳۸۴ به اتهام ارتباط با گروههای معاند نظام بازداشت و در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی حداد بدون داشتن وکیل محاکمه و در مجموع به تحمل ۷ سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد.
وی در نهایت و در آخرین پرونده خود از سوی دادگاه تجدید نظر به چهار سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد که حکم شلاق در مورد این زندانی سال گذشته اجرا شد.
بیشتر بخوانید:
«تمدید نگهداری جاوید تهرانی در سلولانفرادی»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر