-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/12/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

نسرین ستوده، وکیل دادگستری بسیاری از زندانیان سیاسی از سوم مهرماه امسال در اعتصاب غذاست.

Download it Here!

کمتر کشوری در دنیا مانند ایران وجود دارد که وکلای دادگستری تا به این میزان در زندان‌ها باشند. برخی از ناظران، نسرین ستوده را نماد مقاومت در دفاع از زندانیان، بخصوص زندانیان سیاسی می‌دانند و معتقدند که اعتصاب غذای نسرین ستوده، نه برای رسیدگی به وضعیت پرونده‌ی شخصی خودش بلکه اعتراض به سیستمی است که قوه قضاییه‌ی آن می‌رود تا کاملاً استقلال خود را از دست بدهد و موضوع دفاع ازپرونده‌ها از صورت مسئله حذف شود.

از مینا سیگل، کنش‌گر حقوق زنان و حقوق بشر از وضعیت جسمانی نسرین ستوده پس از اعلام اعتصاب غذای خشک پرسیده‌ام.

در آخرین ملاقات با نسرین ستوده، فقط اجازه داده بودند که مادر همسرشان و دو تا دخترشان به ملاقات او بروند. اجازه‌ی ملاقات به آقای رضا خندان، همسر نسرین داده نشد. افزون بر آن به وکیل ایشان نیز اجازه‌ی ملاقات داده نشد. در ضمن پنج محافظ در موقع ملاقات نسرین ستوده با بچه‌هایش حضور داشتند که موجب ترس و سئوال آنها در این زمینه شده بود که مگر مادرشان چه کرده که این‌همه محافظ موقع ملاقات داشته باشد؟

در آخرین دیدار، بچه‌ها از تیره شدن رنگ مادرشان وحشت کرده بودند. او آنقدر تیره شده بوده که حتی بچه‌ها متوجه شده بودند.


نسرین ستوده

قرار است نسرین ستوده روز دوشنبه‌ی هفته‌ی آینده محاکمه شود. به نظر شما اهمیت اعتصاب غذای او در این موقعیت چیست؟ به هر حال او خود وکیل است و بر چند و چون مسائل زندانیان اشراف دارد.

این سئوال خوبی است. نکته‌ی اول: آن‌چه عنوان شده، عدم رسیدگی به پرونده‌ی ایشان است. تاکنون قاعدتاً باید به این کار رسیدگی می‌شد؛ یعنی آزادی به قید وثیقه تا تشکیل دادگاه و یا حداقل فرستادن به بند عمومی از بند انفرادی.

من از آن‌جایی که یکی از کارهایم ترجمه است، بسیاری از مصاحبه و گفتارهای خانم ستوده را به انگلیسی ترجمه کرده‌ام و آنها را به دقت گوش داده‌ام. در همه‌ی گفت‌وگوها آن‌چه ایشان در پیوند با روند کار همه‌ی موکلین خود تاکید کرده‌اند، جریان غیر قانونی بودن مراحل رسیدگی به پرونده‌ی آنها است. به نظر نمی‌آید که این اعتصاب غذا با این شدت و حدت برای اعتراض به وضعیت فردی پرونده‌ی خودشان باشد. چه خودشان می‌دانند که عواقب اعتصاب غذای خشک غیر قابل بازگشت است. بنابراین تصور من بر این است که علت این اعتصاب نمی‌تواند اعتراض به مسئله‌ای فردی مثل رسیدگی به پرونده‌شان باشد. اگر چنین بود صبر می‌کردند تا رسیدگی شود. می‌بایست موضوع بزرگ‌تری در میان باشد.
نکته‌ی دوم اینکه در خلال چند پرونده‌ای که ایشان بررسی کردند، به همه هشدار دادند که این دستگیری‌ها و بازداشت‌ها و ممنوع‌الخروج کردن‌ها در یک مسیر است و آن برداشتن حق دفاع متهمین است. دستگیری وسیع وکلا یک معنایی دارد و آن برداشتن حق دفاع است. جمهوری اسلامی می‌خواهد حق دفاع را از افراد بگیرد و دادگاه‌های بدون وکیل درست کند.

خانم ستوده تقریباً در مورد تمام موکلین یک اعتراضی به خلاف‌هایی که در قوه‌ی قضاییه اجرا می‌شود، عنوان کرده است. این نکته را در مورد ممنوع الخروج بودن پرستو فروهر و منصوره شجاعی نیز تاکید کردند و این هشدار را داده‌اند که روند رسیدگی به پرونده‌ها غیر قانونی است. اعتراض ایشان نیز به این روند است که سیاست در قوه قضاییه دخالت می‌کند و قوه قضاییه می‌رود که به کل سیاسی و نظامی شود. قضات از نیروهای نظامی دستور می‌گیرند و همه‌ی اینها غیر قانونی هستند. اعتراض ایشان به این روند است.

جلوگیری از فعالیت وکلا

حسن زارع‌زاده اردشیر، سخنگوی کمیته‌ی دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی و از اعضای شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر، وضعیت نسرین ستوده را وخیم می‌داند.

خانم ستوده که اکنون در اعتصاب غذای خشک هستند وضعیت خیلی وخیمی دارند. منابع کمیته‌ی دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی اطلاع حاصل کرده‌اند که ایشان در حال انتقال در زندان رویت شده و به شدت لاغر و ضعیف شده‌اند و رنگ صورت‌شان تیره شده است. کمیته این خبر را به من داده است. ایشان اکنون تحت بازجویی و شکنجه هستند؛ البته شکنجه‌های روانی، سلول انفرادی و تهدیدهایی که می‌شوند.


اتهاماتی که به نسرین ستوده بسته‌اند چه بوده است؟

خانم ستوده به‌خاطر فعالیت‌هایی که در چندسال اخیر انجام داده مرتب تحت فشار و تعقیب قرار داشته است. مرتب ایشان را تهدید کردند که دست از فعالیت برای تعدای از زندانیان سیاسی و نوجوانان محکوم به اعدام بردارد. به‌ویژه وقتی آرش رحمانی‌نژاد از زندانیان انتخاباتی اعدام شد، خانم ستوده با شجاعت تمام به این حکم اعتراض کردند و آن را غیر قانونی و غیر انسانی نامیدند. آن زمان ایشان رابه کلانتری نارمک بردند و نیروهای اطلاعاتی در پوشش پلیس ایشان را مورد بازجویی قرار دادند. بعد هم دفتر دادستانی انقلاب ایشان را احضار کرد و او را به اتهاماتی چون تبلیغ علیه نظام، تبانی برای تجمع و اغتشاش و برهم زدن امنیت ملی متهم کردند.

یک سری فعالیت‌هایی که درنهادهای مختلف مثل کانون مدافعان حقوق بشر و نهاد تازه تاسیس شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر داشت، از جمله بهانه‌ها برای برخورد با خانم ستوده بودند. در این شورا عده‌ی زیادی از فعالان سیاسی، حقوق بشری و اجتماعی، تعدادی از روزنامه‌نگاران، کارگران، معلمان، وکلا و دانشجویان عضو بودند. در واقع تلاشی بود برای ائتلاف از نیروهای مختلف داخل کشور که بعد از سال‌ها دیدار، گفت‌وگو و رایزنی اتفاق افتاد. یک حرکت تاریخی در داخل کشور بود که از طیف‌ها، نهادها و سندیکاهای مختلف تشکیل شد. سه ماه قبل از انتخابات، یعنی یک‌سال و نیم گذشته نیز دور هم جمع شدند و این شورا را تشکیل دادند. همواره اعضای این شورا تحت برخورد قرار گرفتند.

از جمله کسانی که اکنون در زندان هستند می‌توان از منصور اسانلو، حشمت‌الله طبرزدی، محمد اولیایی‌فرد، رسول بداغی، حسین رونقی ملکی، رضا شهابی، کیوان صمیمی، عبدالله مومنی و چند نفر دیگر نام برد که قبلاً در زندان بودند مثل دکتر محمد ملکی، دکتر حسام فیروزی، مهندس کورش زعیم، محمدعلی دادخواه، عیسی خان حاتمی، بهزاد نیرانی و بسیاری دیگر. این‌افراد در این همبستگی حضور داشتند.

با توجه به اینکه در شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران تعداد زیادی از وکلا حضور دارند، علت این‌همه فشار روی وکلایی مثل نسرین ستوده چیست؟

در شورا تعدادی از وکلا مثل نسرین ستوده، محمدعلی دادخواه، دکتر محمد اولیایی فرد و چند نفر دیگر حضور دارند که همه‌ی آنها بدون استثنا احضار شده‌اند و مورد برخورد قرار گرفته‌اند.

سال گذشته آقای دادخواه زندانی شد و اکنون دکتر محمد اولیایی‌فرد که عضو شورا و کمیته‌ی دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی است، به بند کشیده شد.

وی به یک‌سال حبس محکوم شدند و در زندان مریض هستند. گویا به زندان رجایی شهر منتقل شده‌اند. اخیراً هم جهانگیر محمودی، وکیل مدافع اعضای زندانی همین شورا مثل آقای طبرزدی، ابوالفضل عابدینی و عیسی خان حاتمی احضار و به سه ماه حبس محکوم شد. چند روز پیش هم محمد سیف‌زاده از اعضای وکلای کانون مدافع حقوق بشر و وکیل مدافع به ۹ سال زندان و ده سال ممنوعیت از انجام کار وکالت محکوم شد. مجموع این برخوردها به نظر من بر این مبناست که جلوی فعالیت وکلای حقوق بشری را بگیرند.

بعد از ۱۸ تیر وقتی محمدعلی صفری، وکیل مدافع دانشجویان زندانی و تعدادی از زندانیان سیاسی احضار شد و پس از احضار به‌خاطر سکته‌ی قلبی فوت کرد و بعد از آن هم تعدادی از وکلا مثل آقای زرافشان احضار شدند، تلاش‌ها بر این مبنا بود که آنان را بترسانند تا دیگران از فعالیت‌های انسان‌دوستانه بپرهیزند. این اتفاق اما نیفتاد و بعد از سال‌ها، حال جمهوری اسلامی تصمیم گرفته همه‌ی وکلا را مورد سرکوب قراردهد و باعث شود که آنها از پذیرفتن پرونده‌های به ویژه زندانیان سیاسی پرهیز کنند.

در این شورای همبستگی به جز وکلا از صنف‌های مختلف نیز حضور دارند؟

در شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر از نهادها و اصناف مختلف حضور دارند مثل سندیکای شرکت واحد که منصور اسانلو، رضا شهابی و سعید ترابیان عضو این مجموعه هستند. از کانون صنفی معلمان رسول بداغی، عضو شوراست و اکنون در زندان رجایی‌شهر به‌سر می‌برد. از دانشجویان، تعداد قابل ملاحظه‌ای از فعالان دانشجویان مثل ابوالفضل جهاندار، خانم پورآقایی و عبدالله مومنی که اکنون در زندان هستند، حسن رستگار و امین کرد نیز حضور دارند. تعداد دیگری از دانشجویان که زندانی شدند و حکم‌های سنگین دریافت کردند، به این خاطر از کشور خارج شده‌اند که تعدادشان زیاد است.

Share/Save/Bookmark

 
 

در پی مخالفت‌های گسترده‌ی متفکران و روشنفکران ایرانی و دیگر کشورهای جهان، با برپایی کنفرانس جهانی فلسفه در ایران، یونسکو وادار به عقب‌نشینی شد و با انتشار بیانیه‌ای آن را نزدیک به دو هفته پیش از برپایی این کنفرانس در تهران لغو کرد.

Download it Here!

یونسکو سازمان آموزشی‌، علمی و فرهنگی سازمان ملل، سه‌شنبه نهم نوامبر، اعلام کرد: «از آنجا که شرایط لازم برای برگزاری یک کنفرانس بین‌المللی از سوی این سازمان در ایران فراهم نیست، این نهاد برنامه‌ی رسمی خود برای بزرگداشت فلسفه در ایران را لغو می‌کند.

مراسم روز جهانی فلسفه با حضور متفکرین و چهره‌های سرشناس جهانی از سال ۲۰۰۲ در پاریس آغاز و از آن پس در شیلی، مراکش، ترکیه، ایتالیا و روسیه برگزار شده است.

توافق یونسکو مبنی بر میزبانی ایران دو سال پیش صورت گرفت، اما با توجه به رویدادهای پس از انتخابات ۲۰۰۹، سرکوب اعتراض‌های مردم، زندانی کردن و محاکمه‌ی دانشجویان معترض و نقض حقوق بشر با مخالفت گسترده‌ی متفکرین و چهره‌های سرشناس جهانی فلسفه روبه‌رو شد.

این مخالفت‌ها که با انتشار بیانیه‌هایی همراه بود، سرانجام یونسکو را وادار کرد، دو هفته مانده به برگزاری روز جهانی فلسفه در ایران، آن را لغو کند.

از دکتر محمدرضا نیکفر، نویسنده و پژوهشگر حوزه‌ی فلسفه در آلمان و یکی از امضاکنندگان بیانیه‌ی روشنفکران و استادان ایرانی داخل و خارج در مخالفت با برگزاری این کنفرانس در ایران می‌پرسم: به نظر شما دلایل اصلی یونسکو برای لغو برپایی روز جهانی فلسفه در ایران چه بود؟


محمدرضا نیکفر

دکتر محمدرضا نیکفر: وقتی اعلامیه‌ی یونسکو را که در روز سه‌شنبه نهم نوامبر منتشر شد می‌خوانیم، دلایل مشخصی برای این تصمیم‌گیری بیان نشده است. فقط گفته شده است شرایط برای مشارکت یونسکو در برگزاری یک کنگره‌ی جهانی فلسفه در تهران فراهم نیست. همین جمله به اندازه‌ی کافی گویاست. وقتی یونسکو می‌گوید شرایط فراهم نیست، چرا گویاست؟ به این دلیل که یونسکو سازمان فرهنگی و علمی سازمان ملل متحد است که نماد یک گونه تلاش جهانی برای گفت‌وگو، برای تفاهم میان فرهنگ‌ها، برای ایجاد زمینه برای بحث و گفت‌وگو و انتقال دانش‌هاست.

انگیزه‌ی یونسکو برای اعلام روزی به اسم روز جهانی فلسفه و برگزاری کنگره‌ای به این مناسبت، برای همین انگیزه بوده است؛ یعنی بحث و گفت‌وگوی آزاد. وقتی یونسکو می‌گوید شرایط فراهم نیست، ما می‌توانیم آن را چنین ترجمه کنیم که شرایط برای بحث و گفت‌وگوی آزاد فراهم نیست. این بسیار باعث خوشحالی ماست که یک سازمان جهانی مثل یونسکو این نکته را بیان می‌کند.

روزنامه‌ی نیویورک تایمز هم در همین مورد نوشته است که یونسکو با لغو این کنفرانس در تهران از لطمه‌ زدن بیشتر به شهرت خودش جلوگیری کرد.

بله، کاملاً درست است. در واقع به نوعی آبروی خودش را خرید. چون نمی‌تواند بگوید که هدف من تفاهم و گفت‌وگوی آزاد است و از طرف دیگر در جایی مشارکت کند که این گفت‌وگوی آزاد، بحث، اندیشه‌ورزی آزاد و بدون قید و شرط و بدون سانسور میسر نیست. بدین جهت باید به یونسکو، برای گرفتن چنین تصمیمی تبریک گفت. البته انتقادهایی هم در این زمینه در جای خودش هست که چرا این نهاد از ابتدا چنین چیزی را پذیرفت و به انتقادهایی که در گوشه و کنار به آن می‌شد و در مدت اخیر بالا گرفت، در ابتدا کم توجهی نشان داد.

گروهی از متفکران و روشنفکران ایرانی و خارجی تلاش کردند علاوه بر لغو اجلاس تهران، کنفرانس دیگری را در اینترنت با عنوان «فلسفه برای آزادی» برپا کنند. آن‌ها بیانیه‌هایی منتشر کردند در مخالفت با برپایی کنفرانس سالانه‌ی یونسکو در ایران. شما هم از امضا کنندگان یکی از این بیانیه‌ها بودید. این مخالفت شما و روشنفکران ایرانی و خارجی بر چه مبنایی بود؟

این انتقاد وقتی یونسکو تصمیم گرفت چنین کنفرانسی را برگزار و در واقع در اجرای آن مشارکت کند، دوسال پیش، مطرح و گفته شد که شرایط فراهم نیست. در این دوساله می‌بینیم شرایط بسیار وخیم‌تر شده است؛ به‌ویژه با اتفاق‌هایی که سال گذشته افتاد. اینها علوم انسانی را به محاکمه کشیده‌اند و در دادگاه‌های‌شان از فیلسوف بزرگی مثل هابرماس اسم برده‌اند. انگار که در واقع او را هم به‌عنوان یکی از نمادهای فلسفه در جهان امروز ما به محاکمه کشیده‌اند. همه که نسبت به این مسئله حساس بودیم، شروع به انتقاد کردیم. یونسکو هم کم‌کم متوجه شد. تلاش‌های زیادی صورت گرفت.

آقای جهانبگلو، عده‌ای دیگر از فلاسفه‌ی جهانی را بسیج کردند و در این زمینه تلاش کردند. از طرف دیگر در داخل تلاش‌هایی صورت گرفت و مجموعه‌‌ای اعلامیه و مقاله منتشر شد و مصاحبه‌هایی صورت گرفت. یکی از بیانیه‌هایی که منتشر شد، امضای زیر آن هست: «جمعی از دانش‌آموختگان، دانشجویان، استادان و نویسندگان حوزه‌ی فلسفه در ایران و در خارج». این بیانیه که حدود یک‌ماه پیش منتشر شد، در تبادل نظر فشرده بین داخل و خارج نوشته شد. بسیاری از استادان فلسفه هم از آن استقبال کردند. چراکه خودشان را از چنان کنگره‌ای کنار کشیده بودند و کوشش کرده بودند تا خودشان را به این نمایش آلوده نکنند. دانشجویان فلسفه هم بسیار از بیانیه استقبال کردند. حساسیت آنها به‌ویژه خیلی بالا بود. چون زمانی که تدارک این کنگره را می‌دیدند، یک موج تازه‌ای از انقلاب فرهنگی هم شروع شده بود.

درواقع می‌خواستند ضربه‌ی اصلی را به علوم انسانی بزنند و از جمله به فلسفه. می‌دانید که توسعه‌ی آموزش در دوازده رشته را به حالت تعلیق درآوردند؛ ازجمله فلسفه. می‌خواهند به اینها بنیادهای ایدئولوژیک اسلام حکومتی را بدهند. در این شرایط که همه‌اش فشار می‌آورند و سانسور می‌کنند و استادهای سکولار را می‌خواهند بیرون کنند و کتاب‌ها را قیچی‌ کنند، وقاحت بود که بخواهند یک کنگره‌ی فلسفه هم برگزار کنند. بدین‌جهت در هم‌نظری تنگاتنگ این بیانیه نوشته شد و خوشبختانه در رسانه‌ها بازتاب پیدا کرد، به‌ویژه در اینترنت. تا جایی که من می‌دانم، در ایران هم دست به دست گشت و همه از آن به نوعی مطلع شدند.

شما از بازتاب لغو کنفرانس جهانی فلسفه در تهران خبری دارید؟

از زمانی که این خبر منتشر شد، من با ایران در تماس بودم و همین‌طور با روشنفکران ایرانی که در خارج از کشور در این عرصه کار می‌کنند. همه بسیار خوشحال بودند. ایمیل‌های متعددی هم دریافت کردم. تا جایی که می‌دانم این خبر منعکس شده است و یک حالت رضایت، یک حالت پیروزی وجود دارد. هنوز رژیم موضع نگرفته است و طبعاً کاری که خواهد کرد این است که آن را طبق معمول به توطئه‌ی دشمنان نسبت دهد. از آن حرف و حدیث‌هایی که بارها تکرار شده است. در آخر هم این نمایش را مثل همیشه برگزار می‌کنند. این دیگر کنگره نیست، یک نمایش است، یک‌جور دکان و کاسبی برای عده‌ای.

یونسکو در نظر دارد روز ۱۸ نوامبر که روز جهانی فلسفه اعلام شده است، این مراسم را در پاریس برگزار کند.

بله. این تصمیم را پیشتر گرفتند. یعنی قبل از اینکه به طور رسمی و علنی، به صورتی که در اعلامیه‌ی نهم نوامبر دیدیم پس بکشند، ابتدا تلاش شد در جاهای دیگر هم کنگره گذاشته شود. مهم‌تر از همه در پاریس که دیگر گفته نشود مرکز برگزاری مراسم روز جهانی در تهران است و بگویند که مراکز مختلف وجود دارد و تهران هم جایی است مثل جاهای دیگر. این کار را یونسکو زیر فشار انجام داد. فشار بالاتر رفت و یونسکو دید باید بیشتر عقب‌ بنشیند. برای اینکه از ارزش‌های خودش که دفاع از تفاهم و دفاع از فرهنگ است، دفاع کند و نگذارد این ارزش‌ها در یک نمایش پایمال و به مضحکه کشیده شوند.

Share/Save/Bookmark

 
 

پلیس تهران از دستگیری چندین تن از اعضای دو گروه موسیقی رپ زیرزمینی خبر داده است.

Download it Here!

سرتیپ حسین ساجدی، فرمانده‏ی پلیس تهران گفته است: «چندین دختر و پسر که در خانه‏های خالی از سکنه در حال تهیه‏ی کلیپ‏های صوتی و تصویری برای چندین شبکه‏ی ماهواره‏ای و سایت‏های اینترنتی بوده‏اند، بازداشت شده‏اند.»

به گفته‏ی فرمانده‏ی پلیس تهران، این افراد برای گمراه کردن مأموران پلیس، از محل‏های مخروبه استفاده و برای استتار محل‏ها، اقدام به شکستن شیشه‏‏ی پنجره‏ها و نصب پرده‏های کثیف کرده‏اند.محدودیت‏هایی که برای موسیقی در ایران وجود دارد و مشکلات بسیاری که به‏ویژه در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی‏‏نژاد به‏وجود آمده، باعث شده تا جوانان به موسیقی زیرزمینی روی آورند. تا آن‏جا که در سال‏های اخیر، شماری از خوانندگان و نوازندگان موسیقی زیرزمینی دستگیر شده‏اند و تعدادی از آنان نیز مجبور به خروج از ایران شده‏اند.

هم‏چنین در ماه‏های اخیر، دو فیلم سینمایی «کسی از گربه‏های ایرانی خبر ندارد» از بهمن قبادی و «نه یک توهم» از ترنگ عابدیان، در جشنواره‏ها و اکران‏های عمومی به نمایش درآمدند که وضعیت موسیقی زیرزمینی ایران را نشان می‏دهند.

پیام رهنما، روزنامه‏نگار و هنری‏نویس در تهران، در این زمینه به زمانه می‏گوید که فعالیت گروه‏های موسیقی زیرزمینی و نحوه‏ی کار آنها، در حال حاضر، به یکی از مشکلات جمهوری اسلامی مبدل شده‌ است.

پیام رهنما:فعالیت گروه‏های موسیقی زیرزمینی، این‏روزها تبدیل به یکی از معضلاتی شده است که گریبان دولت‏مردان جمهوری اسلامی ایران را گرفته است. با توجه به گستردگی این گروه‏های زیرزمینی در ایران و عدم حمایت‏های دولتی از تعداد زیادی از آنها، بسیاری از این گرو‏ه‏های خلاق، با پشتیبانی از همدیگر تلاش می‏کنند بستری را فراهم کنند تا بتوانند آثار تولیدی خود را در سطح گسترده در جامعه منتشر کنند.

استقبال گسترده‏ی مردم از این افراد هم باعث شده تا مسئولین نظام این روزها به فکر مقابله و جلوگیری از گستردگی این گروه‏ها بیافتند و در همین زمینه، یکشنبه‏ی گذشته، رئیس پلیس تهران خبر دستگیری دختران و پسران هنرمندی را می‏دهد که این‏ روزها با فعالیت‏های زیرزمینی خود، آثار فاخری را تولید می‏کنند.

من فکر می‏کنم با روی کار آمدن آقای محمود احمدی‏‏نژاد، به عنوان رئیس جمهور کودتایی دولت ایران، فشار علیه گروه‏های موسیقی رپ و نه تنها این ‏گروه‏های موسیقی، فشار بر گروه‏های موسیقی سنتی هم بیشتر و بیشتر می‏شود و دایره‏ی تحرکات این گروه‏های هنری هر روز تنگ‏تر و تنگ‏تر می‏شود.

محدودیت‏ها و فشارهای گسترده روی موسیقی در ایران، به‏دلیل تلقی حکومت از موسیقی، آیا تعداد گروه‏های زیرزمینی را بیشتر کرده است یا برعکس توانسته حرکت آنها را آرام‌تر کند؟

افرادی که محتوای اغلب شعرها و تولیدات آنها، به نقد و تحلیل تبعیض، فشار، فقر و ظلم نظام استبدادی ایران بر مردم می‏پردازد، این‏روزها تحت نشانه‏ی دولت‏مردان کودتایی قرار گرفته‏اند.

این برخورد‏ها در حالی در ایران ادامه دارد که پیش از این هم شاهد ارائه‏ی آثار جالب توجهی از گروه‏های زیرزمینی در ایران بودیم. به‏طور مثال می‏توانم به فیلم آقای بهمن قبادی اشاره کنم که در آن به چگونگی فعالیت این گروه‏ها به شکل جزئی‏تری پرداخته و روند فعالیت آنها را در ایران زیر ذره‏بین قرار می‏دهد.

از جمله‏ شاخص‏ترین این افراد هم می‏توانم به محسن نامجو و شاهین نجفی اشاره کنم که تحت فشارهای دولتی، متأسفانه این دو رپر توانمند ایرانی مجبور به ترک وطن شدند.

موسیقی در ایران از سوی دولت حمایت نمی‏شود. سال پیش با تغییر وزیر ارشاد، بودجه‏ی مربوط به موسیقی پاپ قطع شد. در حالی که پیشتر، حتی در جشنواره‏ی فجر، بخشی هم به موسیقی پاپ اختصاص داشت. شما این را سیاست تازه‏ی دولت درباره‏ی موسیقی می‏دانید؟

من فکر می‏کنم این جریان اساساً برنامه‏‏ریزی شده است. به‏دلیل اینکه هنر و در زیرمجموعه‏ی هنر، موسیقی، می‏تواند حرف‏های زیادی برای گفتن و نقد از حکومت، یک حکومت دیکتاتور، داشته باشد و این‏بار دولت‏مردهای جمهوری اسلامی این مسئله را به‏طور دقیق آنالیز کرده‏اند و در جریان این حرکت هستند. درواقع می‏خواهند به‏طور گسترده، از فعالیت گروه‏های موسیقی جلوگیری کنند.


کسی از گربه های ایرانی خبر نداره

آقای ساجدی‏نیا در مطلبی که شنبه‏ی هفته‏ی گذشته روی خبرگزاری ایلنا قرار گرفته، خبر داده که برای مقابله با گروه‏های رپ و پاپ در ایران، باید به سوی حمایت از موسیقی فاخر ایرانی حرکت کنیم، اما می‏بینیم از وقتی آقای محمود احمدی‏نژاد به عنوان رئیس جمهور روی کار آمده‏اند، با گروه‏ها و کنسرت‏های موسیقی سنتی هم به‏شدت مقابله شده است. گروه‏های فشار برای تعطیلی کنسرت‏های این گروه‏ها، به سالن‏ها‏ ریخته‏اند و از جمله باعث تعطیلی کنسرت‏ همایون شجریان در تبریز، کنسرت شهرام ناظری در کرمانشاه و کنسرت حسام‏الدین سراج در استان گلستان شده‏اند و بسیاری دیگر از گروه‏های موسیقی را تعطیل کرده‏اند.

به‏نظرم این موج جدیدی از مبارزه با گروه‏های زیرزمینی در ایران است. شاید شکل گسترده‏تری به‏خود بگیرد و به این بهانه بخواهند در موسیقی را در ایران ببندند و همان بلایی که سر سینما و تئاتر این ممکلت آورده‏اند، سر موسیقی هم بیاورند.

در مرداد ماه گذشته، آیت‏الله خامنه‏ای در پاسخ به پرسش یک نوازنده‏ی جوان تار گفته بود: «ترویج موسیقی با اهداف نظام سازگار نیست.» آیا همین اعلام نظر رهبر جمهوری اسلامی بود که باعث شد برای آموزش موسیقی در مدارس غیر دولتی، محدودیت‏های تازه‏ای ایجاد شود؟

همین گفته‏ی آقای خامنه‏ای را در نظر داشته باشید و مطمئن باشید که دولت، همه‏ی زیرمجموعه‏ی دولت و همه‏ی زیرمجموعه‏ی بیت رهبری در ایران، به فرمایشات آقای خامنه‏ای عمل خواهند کرد و همان‏طور که داریم می‏بینیم تا الان هم عمل کرده‏اند و دارند با خیلی از این گروه‏ها برخورد می‏کنند.

متأسفانه خیلی از این گروه‏ها را به نابودی کشانده‏اند، فقط به‏خاطر ذهنیت منفی‏ای که آیت‏الله خامنه‏ای نسبت به جریان موسیقی در ایران دارد. مطمئن باشید که این دایره‏ی تهدیدات به‏دور گروه‏های هنری در ایران، هرروز سیاه‏ و سیاه‏تر و تنگ‏تر می‏شود.

در چنین شرایطی، آیا کنسرتی در تهران یا در دیگر شهرستان‏ها برگزار می‏شود؟

یک مثال واضح دیگر می‏توانم بزنم: هفته‏ی گذشته خانم سیمین غانم در تالار وحدت کنسرت داشتند. من برای بازدید از حواشی این کنسرت به خیابان‏های اطراف تالار وحدت رفتم و می‏دیدم که بسیاری از مردم در صف‏های طولانی برای حضور در کنسرت خانم غانم ایستاده‏اند و جمعیت انبوهی حضور دارد. در کنار این جمعیت یگان‏های پلیس را می‏دیدم که در محل قرار گرفته‏اند و با بستن خیابان‏ها و بستن چادرهای مشکی در اطراف تالار وحدت، ورود و حتی رفت‏وآمد آقایان به اطراف تالار وحدت را ممنوع کرده‌اند.

این می‏تواند نشانه‏ی بسیار بدی برای هنر این مملکت باشد. هنری که خانم سیمین غانم در پایان کنسرت خود به آن اشاره می‏کنند و می‏گویند: «متأسفانه موسیقی سنتی ما، موسیقی ایرانی ما، رو به تاریکی می‏رود و متأسفم از این‏که نمی‏توانم برای خانواده‏های شما، برای شوهران شما، برای پسران شما برنامه‏ای اجرا کنم و آرزو می‏کنم که هرچه‏ زودتر این اتفاق بیافتد.»

به نظر شما، موسیقی رپ و آثار موسیقی زیرزمینی چه جایگاهی در میان جوانان امروز ایران دارند؟

من‏ به‏طور قطع به شما می‏گویم که امروز ۷۰ تا ۸۰درصد جوانان ایران مخاطبان موسیقی زیرزمینی هستند. به دلیل اینکه حرف و درد دل جامعه‏ی ایرانی در کلام و زبان موسیقی زیرزمینی قرار گرفته است. موسیقی زیرزمینی دست روی نقطه‏ای گذاشته که درد مشترکی برای خود آنها و جامعه‏ی ایران است. مردم، به‏خصوص جوان‏ها، کاملاً با این موسیقی ارتباط برقرار می‏کنند.

مطمئناً برخوردهایی که حکومت ایران به‏شکل گسترده با این گروه‏ها خواهد کرد، باعث ترغیب بیشتر آن دسته از جوان‏هایی می‏شود که این کلیپ‏ها و آثار و قطعات را گوش نکرده‏اند و آن دسته از جوان‏هایی که بی‏خبر هستند یا اصلاً علاقه‏مند نیستند، برای یک‏بار هم شده، به آثار گروه‏های زیرزمینی سر خواهند زد و کارهای آنها را خواهند شنید. خود این باعث می‏شود که گروه‏های زیرزمینی فعالیت خود را دوچندان بکنند و فکر می‏کنم هیچ‏ کاری هم از دست نظام برنیاید.

جوانان شیفته‏ی موسیقی امروز در ایران، به‏جز اینترنت، از چه راه‏های دیگری به موسیقی‏های زیرزمینی دست پیدا می‏کنند؟

این گروه‏ها، کارهایی را که تولید می‏کنند، به‏صورت مخفیانه تکثیر می‏کنند. این آثار دست‏ به‏دست بین جوانان می‏چرخد و تعداد آن بیشتر می‏شود. جای مشخصی برای فروش این قطعات در نظر گرفته نشده است. فقط دست به‏دست می‏چرخد و اتفاقاً تعداد آنها هم روزبه‏روز بیشتر می‏شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

در ادامه‌ی اعتراض‌ ساکنان روستای «گندابه شیرآوند» نسبت به عبور لوله‌ی نفت از زمین‌های کشاورزی، دولت به جای اتخاذ رویکرد منطقی، مذاکره با کشاورزان و پرداخت حق‌ آنها از زمین‌های تصرف شده‌، به برخورد نظامی و خشونت‌آمیز با مردم این روستای محروم متوسل شده است.

از دو هفته‌ی پیش که خط انتقال لوله‌ی نفت در مسیر خود به سمت مرکز انتقال نفت «برداسپی» به مزارع کشاورزی روستای «گندابه شیراوند» در شهرستان کوهدشت استان لرستان رسید، واکنش روستایی‌ها و درگیری‌ها بین صاحبان زمین‌ها و نیروهای دولتی آغاز شد.


روز گذشته، ۱۹ آبان ۱۳۸۹، با گذشت پنج روز از بازداشت ۱۸ تن از مردان معترض روستا، جاده‌ی منتهی به روستا توسط اهالی منطقه با لوله‌های نفت و سنگ مسدود شد تا از ورود کارگران شرکت نفت و مأموران نیروی انتظامی جلوگیری شود.

در مقابل نیروی انتظامی با «به کارگیری سلاح‌های نظامی»، روستایی‌های معترضی را که جمعیت‌شان به بیش از صدنفر می‌رسید و اغلب‌شان را زنان و کودکان تشکیل می‌دادند، مورد حمله قرار داد. این خشونت منجر به وحشت اهالی و به ویژه کودکان و مصدومیت حداقل دو زن شد.

مأموران انتظامی به دستور مستقیم «کرم‌پور»، دادستان شهرستان کوهدشت که گفته می‌شود خود نیز در محل درگیری حاضر شده بود، اقدام به تیراندازی و شلیک گاز اشک‌آور به سوی مردم معترض روستا کردند.

میزان سر و صدای ناشی از تیراندازی هوایی و انفجار نارنجک صوتی به اندازه‌ای بود که جمعیتی چندصد نفری از اهالی روستاهای اطراف را نیز به صحنه‌ی درگیری کشاند.

در ادامه‌ی حملات پلیس که بارزترین نمونه‌ی آن دنبال کردن مردم با ماشین‌های شاسی بلند به قصد زیرگرفتن آنها بود، مردم نیز اقدام به سنگ‌پرانی به سمت اتومبیل‌ها و مأموران مسلحی کردند که به آنها حمله می‌کردند. در اقدامی تلافی‌جویانه یک تن از مأموران مهاجم توسط مردم برای مدت کوتاهی به گروگان درآمد و سپس با حمله‌ی پلیس آزاد شد.

اهالی روستای «گندابه شیرآوند»، از دولت می‌خواهند با در اختیار داشتن «سرمایه‌ی ملی»، در صورتی که قرار است لوله‌‌های نفت از زمین‌هایی رد شوند که تنها سرمایه‌ی زندگی ساکنان منطقه به شمار می‌روند، نسبت به پرداخت خسارت به آنها اقدام کند.


در ابتدا با وعده‌ی شرکت نفت به کشاورزان مبنی بر پرداخت مبلغی بابت تصرف زمین‌های‌شان و استخدام جوانان بی‌کار روستا در طرح احداث خط انتقال لوله‌ی نفت به سمت مرکز انتقال نفت «برداسپی»، روستایی‌ها واکنش چندانی نشان ندادند، اما پس از آنکه مشخص شد مبلغ مورد نظر به شخصی پرداخته شده که پیشترها خان منطقه بوده ورق برگشت.

فردی که از او به عنوان خان پیشین منطقه یاد می‌شود، طی سال‌های اخیر، با وجود دریافت مقداری پول برای واگذاری سند زمین‌ها به کشاورزانی که نزدیک به پنجاه سال است روی آنها کار می‌کنند، از این کار امتناع کرده است و ادعای مالکیت ثبتی بر اراضی را دارد. از سویی دیگر خبری هم از به‌کارگیری جوانان روستا در طرح دولتی مورد نظر نیست.

کشاورزانی که تنها درآمدشان از طریق کار روی این زمین‌ها تأمین می‌شود از هر طریق ممکن مانع از ادامه‌ی روند احداث خطوط انتقال لوله‌ی نفت در مزارع خود شده‌اند. اگرچه تاکنون بخش قابل توجهی از کانال‌ها حفر و آماده‌ی لوله‌گذاری شده‌اند، اما در اثر ممانعت و مقاومت کشاورزان ادامه‌ی کار متوقف شده است.

اوایل هفته‌ی جاری، ۱۸ تن از مردان روستا را به بهانه‌ی گفت‌وگو برای حل مشکل‌ به دادگاه کوهدشت فراخواندند و همه را بازداشت کردند. در پی این برخورد، زنان روستا با وجود حضور هر روزه و چشمگیر مأموران نیروی انتظامی هم‌چنان به مقاومت خود ادامه داده‌اند.

صف‌کشی روی مسیر خط انتقال لوله‌ی نفت، اقدامی بود که روز دوشنبه‌ ۱۷ آبان‌ماه از سوی زنان روستا به قصد جلوگیری از ادامه‌ی کار کارگران شرکت نفت در حضور نیروی‌های انتظامی‌ای صورت گرفت که کل منطقه را به محاصره‌ی خود درآورده بودند.

Share/Save/Bookmark

 
 

محمد نوری‌زاد، نویسنده و فیلمساز ایرانی که در زندان به سر می‌برد، مأموران وزارت اطلاعات را به رفتارهای «هیولایی» در برابر خود و دیگر زندانیان سیاسی متهم کرد.

نوری‌زاد که به اتهام «تبلیغ علیه نظام و توهین به مقامات» به سه سال و نیم زندان و ۵۰ ضربه شلاق محکوم شده از ٢٧ مردادماه گذشته در زندان اوین به سر می‌برد.


مخالفان دولت می‌گویند که قوه قضائیه ایران تحت نفوذ وزارت اطلاعات قرار دارد

به گزارش تارنمای شخصی نوری‌زاد، این فیلمساز به تازگی متهم شده که به مأموران وزارت اطلاعات ایران «توهین» کرده است.

وزارت اطلاعات ایران، سازمان امنیتی این کشور است که زیر نظر دولت فعالیت می‌کند اما انتخاب وزیر آن با مشورت آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران انجام می‌شود.

بنا بر این گزارش، نوری‌زاد روز شنبه ١٥ آبان جاری پس از آنکه از زندان به دادسرا منتقل شده، در پاسخ به اتهام تازه‌ای که علیه‌اش وارد شده، گفته است: «مأموران وزارت اطلاعات در روزهای بازداشت، هم مرا کتک زده‌اند و هم به ناموس و خانواده‌ام فحش داده‌اند.»

نوری‌زاد: سایه مخوف مأموران وزارت اطلاعات، یک قاضی بخت برگشته را مرعوب خود می‌سازد

به گفته این فیلمساز، این رفتار «هیولایی» مأموران وزارت اطلاعات، علیه مصطفی تاجزاده، عبدالله مومنی،حمزه کرمی، محمدرضا رجبی و برخی دیگر از زندانیان سیاسی نیز به کار گرفته شده است. در تارنمای شخصی نوری‌زاد همچنین آمده است: «کله بعضی را در کاسه مستراح فرو برده‌اند.»

پس از برگزاری انتخابات جنجالی ریاست‌جمهوری ایران در سال ١٣٨٨، ده‌ها تن از اعضای احزاب اصلاح‌طلب، زنان، روزنامه‌نگاران و شهروندان معترض بازداشت شدند.

مخالفان دولت می‌گویند که در جریان بازجویی برخی از فعالان سیاسی، بازجویان سر آن‌ها را در توالت فرو کرده‌اند. حمزه کرمی از مدیران دانشگاه آزاد اسلامی و عبدالله مومنی عضو شورای مرکزی سازمان دانش‌آموختگان ایران دو زندانی سیاسی در این کشور هستند که در نامه‌هایی جداگانه، به استفاده بازجویان از این «شکنجه» علیه خود اشاره کرده‌اند.

مقامات قوه قضائیه ایران تاکنون پاسخ روشنی درباره گفته‌های این زندانیان سیاسی نداده‌اند.

نوری‌زاد همچنین در ادامه یادداشت‌اش که در تارنمای شخصی‌اش منتشر شده، نوشته که قاضی در جلسه محاکمه‌اش، اعلام کرده که «جرمش ثابت شده است.»

وی افزوده است: ‌«اوضاع قضاوت در این ملک، به کجا انجامیده است که سایه مخوف مأموران وزارت اطلاعات، یک قاضی بخت برگشته را چنان مرعوب خود می‌سازد که با چشمان بسته به اجابت دستورالعمل آنان شتاب می‌کند.»

حسن روحانی، رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام روز گذشته در نشست تخصصی «امنیت قضایی» که در تهران برگزار شد، گفت: ‌«هرچند برای دیوان عالی کشور و بازرسی کل کشور در درون قوه قضاییه حق نظارت در نظر گرفته شده است ولی باید نهادی از بیرون قوه نیز بر آن نظارت داشته باشد.»

این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام افزود که «در هیچ شرایطی قاضی نباید تحت فشار سیاسی قرار گیرد.»

میرحسین موسوی و مهدی کروبی از رهبران مخالف دولت ایران می‌گویند که قوه قضائیه این کشور «تحت نفوذ نهادهای امنیتی» قرار دارد و مستقل نیست.

Share/Save/Bookmark

 
 

محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهوری ايران در سخنانی جلوگيری از رشد جمعيت را «اشتباه بزرگ» خواند و گفت اين موضوع دستور غرب است.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، محمود احمدی‌نژاد که در جمع مديران استان قزوين سخن می‌گفت با انتقاد از موضوع جلوگيری از رشد جمعيت گفت: «کنترل جمعيت مربوط به دستور غربی‌هاست مال ما نيست.»


احمدی‌نژاد جلوگيری از رشد جمعيت را « يکی از اشتباهات بزرگ» دانست و افزود: «بعضی‌ها رشد جمعيت‌شان منفی شده و آن‌ها از ترس اين‌که کشورهايی مثل ما جمعيت‌شان سرازير شود در آن‌جا و آن‌ها تغيير جمعيتی بدهند موضوع اين دستور را به ما می‌دهند.»

محمود احمدی‌نژاد خطاب به کشورهای غربی گفت: «شما به فساد گرفتار شده‌ايد نسل‌تان در حال منقطع شدن است برويد فرهنگ‌تان را درست کنيد.»

احمدی‌نژاد خطاب به کشورهای غربی: شما به فساد گرفتار شده‌ايد نسل‌تان در حال منقطع شدن است برويد فرهنگ‌تان را درست کنيد

وی برای اثبات اين‌که افزايش جمعيت «ضرری ندارد» افزود: «۳۵ سال ما ۳۴ الی ۳۵ ميليون نفر جمعيت داشتيم چطور زندگی می‌کرديم. رفاه ما چگونه بود اکنون ما ۷۵ ميليون نفر جمعيت داريم وضعيت اکنون ما چگونه است. اکنون بهتر است يا آن موقع. وضعيت رفاه و آسايش چند برابر شده است.»

رئيس جمهور ايران اضافه کرد: « ما معتقديم روزی از ناحيه خداست و ما بايد تلاش کنيم نه اين‌که نسل‌ها را بکشيم تا بيشتر مصرف کنيم.»

محمود احمدی‌نژاد افزود: «ما نمی‌خواهيم مثل کشورهای غربی بشويم بنابراين نبايد در ريل آن‌ها قرار بگيريم.»

اين نخستين بار نيست که محمود احمدی‌نژاد جلوگيری از رشد جمعيت را به باد انتقاد می‌گيرند. وی در فروردين‌ماه امسال نيز همين سخنان را تکرار کرده و گفته بود: «امروز شاهد هستيم که متوسط بچه‌ در خانواده‌ها زير دو نفر است و اين سياست غلطی است که غربی‌ها انتخاب کردند و الان نيز برای حفظ فرهنگ و هويت خود يارانه سنگينی پرداخت می‌کنند. از همين رو چرا ما بايد اين راه را برويم.»

وی گفته بود «برخی‌ها خيال می‌کنند ما روزی مردم را می‌دهيم در حالی که اين بسيار اشتباه است و بنده تعجب می‌کنم که چرا علما در اين خصوص سکوت کرده‌اند. هر چند ما نيز بايد مديريت کرده و نگذاريم بهداشت و آموزش از بين برود.»

وی همين سخنان را چند روز بعد در هفتم ارديبهشت تکرار کرد و خطاب به مدافعان کنترل افزايش جمعيت گفت: «به شما چه که چند بچه کافی است؟ چرا قانون می‌گذاريد که کسی از سه بچه بيشتر حق ندارد داشته باشد؟»

اظهارات پی‌درپی محمود احمدی‌نژاد درباره افزايش جمعيت و لغو سياست‌های کنترل جمعيت، واکنش‌هايی را از سوی کارشناسان اقتصادی، بهداشتی و سياسی ايران به‌همراه داشت.

اما پشتيبانان دولت احمدی‌نژاد به دفاع از سخنان وی پرداختند حتا در خردادماه گذشته آيت‌الله محمدتقی مصباح يزدی سياست کنترل جمعيت را «سياستی صهيونيستی» خواند.

سياست کنترل جمعيت از سال‌های ۱۳۲۵ خورشيدی به‌دنبال بهبود شاخص‌های بهداشتی و توسعه و با افزايش روز افزون نرخ جممعيت در ايران مورد توجه قرار گرفت اما آن‌چنان که بايد پيش نرفت.

در سال ۱۳۳۷ «انجمن راهنمايی بهداشت خانواده» به طور رسمی کار خود را آغاز کرد و در جهت کنترل جمعيت فعاليت نمود اما جمعيت ايران در طول ۵۰ سال چهار برابر شد.

پس از انقلاب، سياست‌های کنترل جمعيت برچيده شد که با افزايش بی‌رويه جمعيت در نيمه دوم دهه ۶۰ و نيمه اول دهه ۷۰ سياست تنظيم خانواده و کنترل جمعيت بار ديگر در پيش گرفته شد.

سياست کنترل جمعيت با روی کار آمدن دولت اصلاحات با قدرت بيشتری پيگيری شد اما با آغاز کار دولت نهم سياست‌های گذشته کنار گذاشته شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

آیت‌الله صادق آملی لاریجانی، رئیس قوه قضائیه ایران می‌‌گوید که مقامات این کشور به دنبال تعطیل کردن علوم انسانی نیستند بلکه می‌خواهند پیش‌فرض‌های علوم انسانی با پیش‌فرض‌های دینی هماهنگ باشد.

به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا)، آیت‌الله لاریجانی در دیدار با جمعی از استادان دانشگاه در یاسوج گفت:‌ «برخی از منتقدان چنین وانمود می‌كنند كه مقصود ما از علوم انسانی اسلامی این است كه می‌خواهیم از كتاب و سنت مجموعه‌های روانشناسی و جامعه‌شناسی در بیاوریم، در حالی كه اصلاً مقصود ما این نبوده و فقط بحث بر سر پیش‌فرض‌های علوم انسانی است.»


وی افزود:‌ «این تصور‌ كه اسلامی كردن علوم انسانی یک بحث سیاسی است، سوءتفاهم است. ما كه به دنبال اسلامی كردن علوم انسانی هستیم، هیچ انگیزه سیاسی در كار خود نداریم.»

به گفته آیت‌الله لاریجانی، یاد گرفتن علوم انسانی با «پیش‌فرض‌های غلط»، عیبی ندارد اما «عقل حكم می‌كند كه سرمایه‌ای به نام وقت و نیروی انسانی صرف علمی شود كه پیش‌فرض‌های آن صحیح باشد.»

مقامات ایران در یک سال گذشته خواهان تغییر در محتوای علوم انسانی بر اساس «مبانی اسلام» شده‌اند. رئیس قوه قضائیه ایران پیش‌تر نیز از گسترش علوم انسانی در این کشور انتقاد کرده بود.

رهبر ایران سال گذشته از تحصیل دو میلیون دانشجوی ایرانی در رشته‌های علوم انسانی انتقاد کرده بود

وی تیرماه ٨٩ گفته بود: «چه معنی دارد در کشور خود تئوری‌هایی در باب روان‌شناسی و جامعه‌شناسی ترویج کنیم که بر پیش‌فرض‌هایی استوار است که به هیچ وجه با پیش‌فرض‌های دینی ما هماهنگی و هم‌خوانی ندارد.»

آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران نیز سال گذشته از تحصیل دو میلیون دانشجوی ایرانی در رشته‌های علوم انسانی انتقاد کرده بود.

همچنین در آغاز آبان ماه جاری، یک مقام وزارت علوم، تحقیقات و فناوری ایران از توقف صدور مجوز جدید برای ١٢ رشته علوم انسانی در دانشگاه‌های این کشور خبر داد.

به گفته دکتر ابوالفضل حسنی، مدیر كل دفتر گسترش وزارت علوم، محتوای این رشته‌ها با مبانی دینی «هماهنگی» ندارد و بر اساس «مکاتب غربی» تنظیم شده است و «نیاز است كه محتوا و متون درسی این رشته‌ها با توجه به مبانی عقیدتی دینی و بومی بازنگری شود.»

دکتر حسنی از رشته‌های «حقوق، حقوق بشر، مطالعات زنان، اقتصاد، جامعه‌شناسی، ارتباطات اجتماعی، علوم سیاسی، فلسفه، روان‌شناسی، علوم تربیتی، مدیریت و مدیریت فرهنگی و هنری» به عنوان رشته‌هایی که باید بازنگری شوند، نام برد.

میرحسین موسوی از رهبران مخالف دولت، تیرماه ٨٩ در واکنش به اظهارات مقامات حکومت درباره تغییر محتوای علوم انسانی، این اقدامات را با عملکرد حکومت توتالیتر شوروی سابق مقایسه کرد و گفت: «سرنوشت و روش‌های اقتدارگرایان در سراسر جهان شبیه به هم است.»

Share/Save/Bookmark

 
 

شهلا شهابیان، متولد سال ١٣٣٨ در مجموعه داستان خود به نام «به یک چیز خوب فکر کن» می‌کوشد نویسنده‌ی خوبی باشد. در عین حال روشن است که به عنوان نویسنده آهسته و پیوسته کار می‌کند. او نشان می‌دهد که به مسائل اجتماعی علاقه‌مند است و سایه‌ی این مسائل و مشکلات بر کار او سایه انداخته است. او گرچه در دوران حکومت پیشین به دنیا آمده است، اما نشان می‌دهد که با گرفتاری‌های حکومت جدید نیز آشناست. از این روی کار او نیز همانند آثار ادبی اغلب نویسندگان ایرانی در فضاهای ابهام و تردید پرواز می‌کند.

Download it Here!

این دسته از نویسندگان به جای پیدا کردن راهی برای بیان شفاف و صریح در دایره‌ی جمله‌های مبهم و تاریک گرفتار می‌شوند. در چرخشی کند و بطئی به دور موضوعی می‌چرخند که قصد بیانش را دارند. نویسندگانی که در جست‌وجوی صراحت هستند اغلب به موضوعات تاریخی روی می‌آورند و با پیچیدن در لابه‌لای فصول تاریخ، در حالی که موضوع و داستانی برای گفتن دارند، از رویارویی مستقیم با سانسور حکومتی طفره می‌روند. اما نویسندگانی همانند شهلا شهابیان، در حالی که می‌کوشند موضوع مورد علاقه‌شان را به‌طور مستقیم در معرض نور قرار دهند، اما به دلیل مشکلات سانسور دائم در یک چرخش حلزونی به دور موضوع اصلی می‌پیچند، اما جرئت نزدیک شدن به آن را ندارند.

این‌طوری است که خواندن این داستان‌ها مشکل می‌شود و حافظه‌ی خواننده از قبول و از بر کردن آنها امتناع می‌کند. این کتاب‌ها را باید چندین‌بار خواند تا چیزی از محتوای آنها درک کرد، اما از آن‌جایی که وقت تنگ است و مطلب برای خواندن زیاد چنین به نظر می‌رسد که سرنوشت محتوم این داستان‌ها مهجور ماندن است. این البته ابداً به آن معنا نیست که این نویسندگان ماهر نیستند. برعکس آنها اغلب نویسندگان خوبی هستند که به مصاف باد می‌روند و یا می‌خواهند رودر رو با توفان شوند. سپس وصف ابن باد و توفان را با زبانی الکن بیان کنند. به بخشی از نخستین داستان این مجموعه به نام «درد» توجه کنید:

«- ملی، ملی تورو به جون عزیز درو واکن ..هرشب هرجای این خانه‌ی بی در و پیکر که باشد همین که هوا تاریک شد انگار که کسی از ته باغ صدایش کرده باشد راه می‌افتد به طرف اتاق‌های ته باغ که روزگاری یکی انباری بود و آن دیگری اتاق سیاوش و اخگر و یکراست می‌رود به سراغ دریچه کف اتاق که پله‌های پشتش به زیرزمین راه باز می‌کند و آنقدر منتظر می‌ماند تا بشنود:

ملی‌جون ... ملی ... اینجا. این پایین تاریکه، خیلی تاریکه، تو که می‌دونی من از تاریکی می‌ترسم! درو واکن ... ملی‌جون من سردمه، از توی استخوونام آب رد می شه ... آب یخ ... گوش کن، صداشو می‌شنوی؟ ملی‌جون دارم یخ می‌زنم، تورو به جون عزیز درو واکن ... من با اونا ... با سیاوش کاری ندارم.

ملیحه دریچه را باز می‌کند و تا نیمه خم می‌شود روی پله‌های چوبی و بازهم حبیب را با دومرد پشت سرش می‌بیند که سه چهار پله مانده به آخر، همانجائی که آن روز ایستاده بود، با سری یک‌بری به روی شانه خم شده ایستاده است، طوری که انگار گوش خوابانده باشد به صدایی که از جایی دور می‌آید.»

تقریباً تمامی این داستان با همین لحن به نوشته آمده است. من در حقیقت این کتاب را یک‌بار خواندم و اما به دلیل مشکلات متعدد نوشتن درباره‌ی آن به تاخیر افتاد. امشب که دوباره بر سر مطلب نشستم دیدم نیازمند آنم که یک بار دیگر کتاب را بخوانم. داستان‌ها در ذهنم نشست نکرده بود. البته اگر منصف باشیم می‌توانیم بگوییم که مشکل دوگانه است. یکی پیری من است که با اندکی کم حافظه‌گی ترکیب شده و دوم مشکل نویسندگانی که مشکل می‌نویسند بی آن که علتی برای مشکل‌نویسی وجود داشته باشد.

به نظر من نویسنده در هنگامی که می‌نویسد باید به حالت خواننده‌اش توجه داشته باشد. این خواننده مثلاً یک کارگر ساده است که از صبح تا عصر در پالایشگاه نفت کار می‌کند. حالا از کار مرخص شده و می‌خواهد اندکی بیاساید. پس به باری می‌رود و آبجویی می‌آشامد (البته اگر ساکن ایران باشد از این تفریح ساده محروم است). یا شاید هم به سینمایی برود تا فیلم سبک و خنده‌داری ببیند. شاید هم به خانه بیاید و کتابی را بگشاید. آیا این کتاب می‌تواند روش بیانی پیچیده‌ای داشته باشد؟

منظورم ابداً این نیست که ذهن یک کارگر قادر به درک پیچیدگی نیست. به هیچ‌وجه، اما روش طرح پیچیدگی می‌تواند متفاوت از پیچیده‌نویسی باشد. می‌توان مشکل‌ترین مسائل جهان را به صورتی نوشت و به مردم عرضه کرد که با شادمانی و سادگی آن را بفهمند. می توان ساده‌ترین مسائل را به نحوی مشکل بیان کرد. ادبیات معاصر فارسی از این نحوه‌ی مشکل‌نویسی رنج می‌برد و به راستی باید فکری به حال این معضل کرد. البته تمام داستان‌های شهلا شهابیان از این مشکل‌نویسی تبعیت نمی‌کنند. داستان «شانه کمتر زن که ترسم تار زلفت بشکند» پی‌رنگ ساده‌تری دارد، اما باز هم می‌کوشد عجیب به نظر برسد. به بخشی از این داستان توجه کنید:

«یک ... دو ... سه ... آونگ ساعت که چند دفعه دیگر برود و برگردد سرجایش و عقربه‌ی بزرگ برسد روی عدد دوازده، ساعت می‌شود ده، آن وقت مادرجان که چندماهی‌ست هر روز صبح با رفتن مرد می‌آید بالا تا او تنها نباشد و در تنهایی به خودش فکر نکند غصه‌ی خیلی چیزها را که بود و حالا نیست نخورد، مثل هرشب چند ماه گذشته خواهد گفت:

خوب بچه‌ها با من کاری ندارین؟ من دیگه می‌رم پایین بخوابم.در که پشت سر مادرجان بسته شد یک دفعه انگار دنیاشان عوض می‌شود، انگار طبق قرار نانوشته‌ای هر دو دست می‌برند پشت سرشان، جایی که دیده نمی‌شود و نقاب‌هایشان را برمی‌دارند و می‌گذارند روی صورت، آن وقت آدم‌های دیگری می‌شوند با نگاه و لبخند و صدایی که مال خودشان نیست بعد زن از سرجایش بلند شده طول پذیرایی را زیر پا گذاشته و می‌رود توی اتاق خواب و می‌نشیند لبه‌ی تخت و منتظر می‌ماند. می‌داند چند دقیقه که بگذرد مرد در می‌زند و با پارچ آبی که در یک دست و لیوانی در دست دیگر می‌آید توی اتاق، می‌رود به طرف میز کنار تخت، می‌گذاردشان روی آن بعد با صدایی که مال خودش نیست می‌گوید:

شب به خیر اگه چیزی لازم داشتی صدام کن.
و می‌داند که خودش هم در جواب مرد با صدایی که مال خودش نیست خواهد گفت:

باشه، شب به خیر.

و هردو می‌دانند که تا فردا صبح که مادرجان بیاید بالا همدیگر را نخواهند دید. آن وقت مرد که از اتاق بیرون رفت و در را پشت سر سر خود بست زن لامپ را خاموش می کند کلاه را از سر برمی‌دارد بلوز گشادش را در می‌آورد و طاقباز روی تخت دراز می‌کشد، در حالی که مثل بچه‌گی‌هایش که از تنها خوابیدن می‌ترسد پتو را از یک سر تا زیر پا و از سر دیگر تا زیر چانه کشیده است و توی تاریکی منتظر می‌ماند تا آن طرف دیوار مرد آنقدر توی رختخوابش این پهلو آن پهلو بشود تا خوابش ببرد.»

این قطعه نشان می‌دهد که شهلا شهابیان اصول داستان‌نویسی را به خوبی می‌داند و می‌تواند به راحتی هیجان بیافریند. این خود گام مثبتی برای یک نویسنده به شمار می‌آید. کتاب در رشت منتشر شده است. نشر فرهنگ ایلیا. کسانی که قصد خرید کتاب را داشته باشند می‌توانند به این نشانی مراجعه کنند.

این که سلیقه‌ی فرهنگی مردم ایران تغییرات زیادی کرده است نکته‌ی روشنی است. دیده می‌شود که انتشارات قابل تاملی در شهرستان‌های ایران به وجود آمده است. امید من این است که این مرکزیت تهران از میان برود و بخش قابل تامل آن به شهرهای ایران و حتی روستاها منتقل شود. در خاتمه باید گفت که جست‌وجوی من برای به دست آوردن سرگذشت نویسنده به جایی نرسید. به چند خط دیگر که به طور اتفاقی گزینش خواهم کرد توجه فرمایید. این بخش از داستان «بختک» انتخاب شده:

«مرد چشم که باز می‌کند از پشت پرده مه تمام صورت سودابه را می‌بیند که چشم شده و خیره مانده به چشم‌های تار او که می‌خواهد باز نگه‌شان دارد. می‌خواهد بگوید سودابه دستم را بگیر نگذار ببرندم. می‌خواهد بپرسد سودابه چشم‌های خودت کو که با این چشم‌های غریبه نگاهم می‌کنی اما انگار که روی کپه ابر بلغزد، می‌رود و دنیا بود و نبود می‌شود و سودابه پیدا و پنهان. مرد این را می‌خواهد، برمی‌گردد و این بار از پشت پرده‌ای تار جیران را می‌بیند بی خال سیاه گوشه لبش.»

Share/Save/Bookmark

 
 

جعفر پناهی در دادگاه از خود دفاع کرد. وی گفت: «اين تنها محکمه‌ من نيست. محکمه‌ هنر و هنرمندان اين کشور است. هر حکمی که در اين دادگاه داده شود، حکمی است برای همه‌ هنرمندان، به‌خصوص همه‌ سينماگران اين سرزمين.»

روز يک‌شنبه ۱۶ آبان‌ماه دادگاه جعفر پناهی، فيلم‌ساز ايرانی برگزار شد. در اين دادگاه پناهی متنی را به دفاع از خود خواند.


جعفر پناهی پس از آزادی در روز چهارم خردادماه ۱۳۸۹

در اين دفاعيه جعفر پناهی گفت که وی را به جرم ساختن فيلمی محاکمه می‌کنند که تنها ۳۰ درصد از آن فيلم‌برداری شده بود.

وی افزود چگونه می‌شود تنها با استناد به ۳۰ درصد از فيلمی که هنوز تدوين و صداگذاری نشده و مراحل فنی آن به پايان نرسيده، کسی را متهم کرد.

پناهی فيلم مورد نظر را فيلمی از سينمای اجتماعی ايران خواند که موضوع آن «تلاش يک خانواده برای بازيابی اميد و دوباره گردآمدن کنار يکديگر» بود.

جعفر پناهی: اين قدرت‌نمایی برای آن است که بگويند هر که از ما نیست و مثل ما فکر نمی‌کند، محکوم است

شامگاه دهم اسفندماه ۱۳۸۸، مأموران امنيتی با ورود به خانه اين کارگردان سينما، پس از بازرسی خانه، جعفر پناهی را همراه با همسر و دخترش و پانزده تن ديگر که در خانه او مشغول کار بر روی فيلم تازه وی بودند دستگير کردند.

فردای روز دستگيری، عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران گفت: «بازداشت وی به علت هنرمند بودن ايشان نيست و جنبه سياسی نيز ندارد» اما وب‌سايت‌های مدافع دولت ايران نوشتند که جعفر پناهی به همراه دوستان و همکاران خود در زمان دستگيری در حال تهيه فيلمی عليه نظام بوده‌اند.

آقای پناهی در دادگاه اعلام کرد که در اتهامات دستگيرشدگان گفته شده می‌خواستند با اين فيلم، «شيوه‌های اغتشاش و اعتراض» را ترويج کنند.

وی سپس به دفاع از «سينمای اجتماعی» پرداخت و گفت: «من فيلم‌ساز اجتماعيم، نه فيلم‌ساز سياسی. دغدغه‌های اجتماعی دارم، به همين دليل فيلم‌هايم اجتماعی است تا سياسی.»

جعفر پناهی از پايبندی خود به سينمای اجتماعی گفت و اظهار داشت که اين پايبندی تاکنون دردسرهايی، از جمله توقيف فيلم‌های او را به‌همراه داشته است اما دستگيری وی و خانواده‌اش را «بدعتی» در تاريخ سينمای ايران خواند که «همواره از آن سخن خواهند گفت.»

وی در مورد اتهام «شرکت در اجتماعات» نيز گفت که به‌عنوان يک فيلم‌ساز اجتماعی حق دارد بر اتفاقاتی که بر کشورش می‌گذرد، ناظر باشد.

پناهی در مورد «ساختن فيلم بدون مجوز» گفت «هيج قانونی نيست که مجلس تصويب و به وزارت ارشاد در اين‌باره ابلاغ کرده باشد» و اتهام «ندادن فيلم‌نامه به بازيگران فيلم» را شيوه‌ای از فيلم‌سازی خواند.

جعفر پناهی: با وجود همه‌ این بی‌مهری‌ها باز هم اعلام می‌کنم که ایرانی‌ام و در ایران باقی خواهم ماند

جعفر پناهی درباره اتهام «امضای بيانيه» گفت تنها بيانيه‌ای که امضا کرده است، بيانيه ۳۷ فيلم‌ساز ايرانی بود که نگرانی خود را از آينده کشور با توجه به اتفاقات جاری اعلام کردند. وی افزود: « آيا بيان نظر جرم است و بايد اين ۳۷ نفر محاکمه شوند؟ آيا هنرمندان بايد نسبت به سرنوشت کشورشان بی‌تفاوت باشند؟»

اين سينماگر اتهام «سازماندهی تظاهرات در خارج از کشور» در جريان بازگشايی جشنواره‌ فيلم مونترال کانادا را که وی رئيس هيئت داوران آن بود رد کرد و گفت در آن روزها هموطنان در هر مناسبتی گرد هم می‌آمدند و خواسته‌های خود را مطرح می‌کردند.

روز ۲۷ اوت ۲۰۰۹ در مراسم گشايش جشنواره فيلم مونترال اعضای هيئت داوران به همراه جعفر پناهی همگی با شال‌های سبز، نماد اعتراضات پس از انتخابات رياست جمهوری در ايران، در مقابل دوربين خبرنگاران حاضر شدند.

در مورد اتهام «مصاحبه با رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از ايران» پناهی تأکيد کرد که قانونی در اين مورد وجود ندارد.

جعفر پناهی در بخش دوم دفاعيات به ديدگاه‌های خود پرداخت. وی بازداشت خود و همکاران و خانواده‌اش را «هجوم صاحبان قدرت بر همه‌ اهل فرهنگ و هنر و سينماگران کشور» دانست و گفت اين قدرت‌نمايی برای آن است که بگويند «هر که از ما نيست و مثل ما فکر نمی‌کند، محکوم است.»

وی افزود: «در آينده هرگز از اين دادگاه به‌عنوان محکمه‌ جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به‌عنوان "محکمه‌ سينما و هنر ايران" ياد خواهند کرد.»

جعفر پناهی در انتهای سخنان خود با يادآوری مسائلی که بر وی گذشته است گفت: «با وجود همه‌ اين بی‌مهری‌ها باز هم اعلام می‌کنم که ايرانی‌ام و در ايران باقی خواهم ماند.»

اين فيلمساز برنده جوايز جشنواره‌های ونيز، برلين، کن و لوکارنو، نگرانی خود را از «تفرقه، چنددستگی و مخاطراتی که در آينده بروز می‌کند» بيان کرد و خواهان آن شد که «آرامش، پرهيز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل»، اصل روابط اجتماعی و انسانی در ايران باشد.

جعفر پناهی پس از سه ماه زندان و يک هفته اعتصاب غذا، در روز چهارم خردادماه ۱۳۸۹ با توديع وثيقهٔ ۲۰۰ ميليون تومانی از زندان آزاد شد. در طول مدت بازداشت وی اعتراضات گسترده‌ای چه از سوی نهادهای بين‌المللی مدافع حقوق بشر و چه از سوی سينماگران نامی جهان صورت گرفت.

Share/Save/Bookmark

 
 

چندی پیش مقاله‌ای از آقای فرهاد حیدری گوران، نویسنده، در اعتراض به حذف کتابش از فهرست جایزه‌ی بنیاد گلشیری در رادیو زمانه منتشر شد. انتشار این مقاله واکنش‌هایی را در پی داشت و خوانندگان نظراتی را درباره‌ی خوب و بد جایزه‌ی بنیاد گلشیری مطرح کردند. پیرامون نکاتی که آقای گوران در مقاله‌اش به آنها اشاره کرده بود و با توجه به نظرات خوانندگان به قصد اطلاع‌رسانی همه‌جانبه‌ی فرهنگی، پرسش‌هایی را با آقای یونس تراکمه، نویسنده و از اعضای کمیته‌ی اجرایی بنیاد گلشیری در میان گذاشتیم. توجه شما را به این گفت و گو جلب می‌کنیم:


یونس تراکمه، نویسنده و از اعضای کمیته‌ی اجرایی بنیاد هوشنگ گلشیری

آقای تراکمه عزیز، شما یکی از ارزیابان جایزه‌ی ادبی بنیاد گلشیری و از اعضای کمیته‌ی اجرایی بنیاد هستید. آقای فرهاد حیدری گوران اعتراض کرده بودند که نام رمان ایشان در فهرست بنیاد منتشر نشده است. یکی از خوانندگان ما هم ادعا کرده بود که نام کتاب آقای محمد بهارلو از فهرست حذف شده است. این فهرست را به چه شکل تهیه کردید و آیا تعمدی در حذف نام برخی کتاب‌ها بوده است؟

فقط برای روشن شدن موضوع برای اذهان جویای حقیقت چند نکته را می‌گویم و به باقی سخنان ایشان کاری نخواهم داشت که حرف‌هایشان را در خور پاسخی نمی‌دانم. بعد از مراسم کوچک و خصوصی‌ای که بنیاد گلشیری برای دوره‌ی نهم جایزه برگزار کرد کار دوره‌ی دهم شروع شد. پس از تهیه‌ی لیست اولیه‌ای از رمان‌هایی که در سال‌های ۸۷ و ۸۸ منتشر شده بود و در طی ماه‌های بعدی منتشر شد، بنیاد با مراجعه به ناشران و کتابفروشی‌ها، رمان‌ها را یا به رسم هدیه گرفت یا خریداری کرد و در اختیار تعدادی از نویسندگان، منتقدان و به‌طور کلی مخاطبان جدی ادبیات داستانی که پذیرفته بودند تمامی آثار را بخوانند گذاشت.

در مرحله‌ی بعدی فهرست کتاب‌ها برای ارزیابان گروه دوم ارسال شد. در نامه‌ی ضمیمه‌ی فهرست که برای بخش فرهنگی رادیو زمانه هم ارسال شده است، هم از دوستان خواهش شد هرگونه خطا و از قلم‌افتادگی را اطلاع دهند؛ که در چند مرحله این اتفاق افتاد و بنیاد هر بار اصلاحیه‌ها را برای ارزیابان فرستاد (اینها را همه برایتان به پیوست می‌فرستم. تمامی ۲۲ ارزیاب دیگر نیز همین‌ها را دریافت کرده‌اند.)

خب، اگر به دلیل اشتباه تایپی در لیست مندرج در سایت که فهرستی است که برای درج در سایت تایپ شده برای کسی سئوالی پیش آمده و بی‌هیچ غرض و پیش‌داوری خواستار جواب سئوالش و رفع ابهام باشد میتوان کلیه‌ی اسناد عملیات انجام شده در این مرحله از جایزه را در اختیارش گذاشت (مثلاً ایمیل‌هایی که از طرف بنیاد برای ارسال لیست‌ها و اصلاحیه‌ها برای ارزیابان فرستاده شده، ایمیل‌هایی که روز و ساعت ارسال در آنها ثبت شده است)؛

اما اگر کسی یا کسانی به‌رغم دانستن حقیقت، با موضعی از پیش اتخاذ شده و به انگیزه‌هایی ناسالم و عاری از هر نتیجه‌ی سازنده‌ای به دنبال جنجال‌آفرینی باشند، بنیاد نه خود را ملزم به پاسخگویی به آنان می‌داند و نه فایده‌ای برای توضیحات خود مترتب می‌بیند (برای نمونه، شخصی که نام بردید حتماً به تعدادی از این ۲۳ ارزیاب دسترسی دارد یا می‌تواند آنها را بیابد، پس اگر می‌خواست می‌توانست به تنی چند از آنان مراجعه کند و فهرستی را که به آنها داده شده بود ببیند یا حتی بپرسد که اگر جزو ارزیابان گروه اول بوده‌اند کتابش را خوانده‌اند یا نه.

و البته کار خبرنگاری حرفه‌ای هم حکم می‌کرد که شما پیش از انتشار این مدعا دست‌کم با یکی دو ارزیاب تماس می‌گرفتید تا به سهولت ببینید که جز کذب و غرض‌ورزی نبوده است. البته بنیاد رسم ندارد که امتیازهایی را که در این مرحله به کتاب‌ها داده شده است اعلام کند تا بدانند که کتابشان خوانده شده اما امتیازش به حد نصاب نرسیده است.)

مسأله‌ی ما در بخش تحلیلی زمانه الزاماً خبرنگاری نیست. ما در بخش خبر بر اساس معیارهایی تدوین شده اخبار فرهنگی را پوشش می‌دهیم. اما در بخش تحلیلی زمانه، مبنا را بر بازتاب دادن نظرات خوانندگان و نویسندگان می‌گذاریم. آقای فرهاد حیدری گوران یک نویسنده‌ی شناخته شده و یک شخص حقیقی و حقوقی است که نظرش را ابراز کرده. ما نمیتوانیم کمیته‌ی حقیقت‌یاب بسازیم و ابتدا درستی یا نادرستی نظر نویسندگان را مشخص کنیم. برگردیم به موضوع بحث. ظاهراً سوءتفاهمی پیش آمده بوده و هدف ما هم ازین مصاحبه اطلاع‌رسانی در این مورد است. ملاک عمل شما در تهیه فهرست چیست؟

ملاک عمل ما منابعی است که از روی آنها می‌توان کتاب‌های منتشرشده را تعیین کرد. از ناشران هم می‌خواهیم کتاب‌هایشان را معرفی کنند و اگر مایل‌اند به بنیاد برای ارزیابی اهدا کنند. نامزدها از همان فهرست‌هایی تعیین شده‌اند که در نزد ارزیابان است، و معمولاً در پایان کار و صرفاً به منظور آرشیو کردن اسناد و مدارک این فهرست در سایت می‌آید که به دلیل تایپ مجدد برای انطباق با فرمت سایت امکان وقوع خطاهایی و البته اصلاح آنها وجود دارد و اصلاح سایت بنیاد در این مرحله هم نشانه‌ی «پستی و تزویر» نیست.

در پایان هم بگویم نظارت بر کامنت‌ها برای جلوگیری از اهانت به اشخاص البته جزو وظایف شماست، ضمن اینکه بعید می‌دانم هرکسی بتواند در سایت شما اشاعه‌ی اکاذیب کند، به‌خصوص در این مورد که تعیین صحت و سقمش به کمیته‌ی حقیقت‌یاب نیاز نداشت و با زدن یکی دو ای میل کذب بودن ادعای ایشان اثبات می‌شد و این‌همه هیاهو و فحاشی بر مبنای کذب محض در سایت‌تان به راه نمی‌افتاد.

شما به دو واژه‌ای اشاره می‌کنید که آقای گوران در مقاله‌شان به‌کار برده بودند. کسی هم در بخش نظرخواهی به شما دشنام نداده. مردم نظرشان را گفته‌اند. متوجه‌ایم که شما در شرایط دشواری بدون برخورداری از حمایت نهادهای فرهنگی کار می‌کنید. اما مردم هم حق دارند نظر بدهند و انتقاد کنند. نگاهی بیندازید به سایت‌های خبرگزاری‌های معتبر غرب. اگر قرار باشد مردم در صفحات نظرخواهی هم مدام ما را تشویق کنند، که باز در فرهنگ مجامله و تعارف قرار گرفته‌ایم. مردم نظرشان را داده‌اند و ما اگر نظر از قلمرو دشنام نیاید حتماً منتشر می‌کنیم. مسأله‌ی ما فقط اطلاع‌رسانی همه‌جانبه است. در جایزه‌ی ادبی گنکور اصلاً بحث‌هایی و حاشیه‌هایی که به‌وجود می‌آید و در اغلب مواقع خالی از خرده‌بینی و طعنه و کنایه و حتی اتهام نیست، فرهنگ‌ساز است و به رونق ادبیات کمک می‌کند.

مسئله فقط دو واژه نیست. این لحن اهانت‌آمیز در سرتاسر مطلب ایشان حضور دارد. البته این مطلب بیش از آنکه تحلیلی باشد یا انتقادی، افشاگر درون ایشان است که شاید باید آن را به فال نیک گرفت.

اجازه بدهید از مقاله‌ی آقای گوران فراتر برویم و از آنجا که برخی خوانندگان مسائلی را مطرح کرده‌اند، بپردازیم به مبانی. شیوه‌ی ارزشیابی و مبانی زیباشناختی بنیاد گلشیری در ارزیابی کتاب‌های منتشر شده در گستره‌ی دو سال چیست؟

شیوه‌ی ارزیابی، به‌عنوان مرحله‌ی اول انتخاب کتاب‌های برتر، بعد از آزمودن روش‌های مختلف از طرف بنیاد انتخاب شد. می‌شد امتیازهای همان هفت هشت نفری را که در طول سال همه‌ی کتاب‌ها را خواندند، به‌عنوان داوران مرحله‌ی اول و نه ارزیابان، ملاک قرار داد. اما به تجربه ثابت شده است که هر چه تعداد امتیاز دهنده‌ها و تعداد کتاب‌هایی که امتیاز گرفته‌اند بیشتر باشد میانگین امتیازها قابل اعتمادتر است.

برای همین بود که بنیاد به ارزیابان اولیه که کتاب‌ها در اختیارشان قرار گرفته بود اکتفا نکرد و برای تعدادی دیگر نیز فهرست را فرستاد تا به هر کتابی که خوانده‌اند امتیاز دهند و خطاهای فهرست را هم گوشزد کنند. در مورد مبانی ارزیابی هم در همان دوره‌ی اول جایزه ملاک‌هایی تعیین شد که البته باز صورت بخشنامه‌ای ندارد ولی به طور کلی از داوران خواسته می‌شود که ببینند هر کتاب بسته به قراری که با خواننده دارد تا چه حد موفق عمل کرده است، یعنی ارزیابان و داوران باید تلاش کنند تا اگر آن نوع داستان را نمی‌پسندند ارزش‌هایش را در آن چارچوبی که رمان یا داستان در آن قرار می‌گیرد ببینند.

برخی از داوران از چهره‌های جوان و نوخاسته‌ی ادبی کشور ما هستند. این امر از یکسو با روح زنده یاد هوشنگ گلشیری که همواره به جوانان در قضاوت‌های مهم ادبی میدان می‌داد همخوان است و از سوی دیگر ممکن است داوری آنان و صلاحیت آنان در داوری را به چالش بکشد. معیار بنیاد در گزینش داوران چه بود؟

در این مرحله داوری نشده است، و قرار و رسم بنیاد هم در این مرحله بر داوری نیست. این مرحله‌ی ارزیابی و نظرسنجی بوده است. اینکه تعدادی از کسانی که لطف کردند و در این ارزیابی شرکت کردند «از چهره‌های جوان و نوخاسته‌ی ادبی کشور ما هستند»، باید یادمان باشد که اگر عرصه‌ی فرهنگی و ادبی کشورمان هنوز دچار خمودگی کامل نشده است تا حدود زیادی به‌دلیل حضور فعال و خلاق همین جوان‌هاست (به همکاران هوشنگ گلشیری در تحریریه‌ی کارنامه نگاه کنید که قطعاً از نظر برخی از همین کسانی که امروز بر ارزیابان بنیاد خرده می‌گیرند بی‌نام و نشان بودند).

در ضمن بخشی از این مسائل هم مربوط می‌شود به مشکلات اجرایی در این نوع فعالیت‌ها. وقتی برای متجاوز از شصت نفر فهرست رمان‌های دو سال را می‌فرستید و می‌بینید تعداد زیادی از همان نویسندگان و منتقدان اسم و رسم‌دار و جا‌افتاده در طول دو سال بیش از یکی دو رمان نخوانده‌اند، چه باید کرد؟ آن هم با توجه به آیین‌نامه‌ی جایزه که دست‌کم باید هر فرد پنج اثر را خوانده باشد.

آیا این بیست و سه نفر، جوان و میانسال و پیر، آدم‌های معتبر و قابل اعتناء نیستند و می‌توان آنها را در میان مخاطبان جدی ادبیات داستانی نادیده گرفت؟ اگر کسی پویا رفوئی برایش ناشناس باشد – آن‌طور که یکی از مخاطبان شما زیر مطلب آقای گوران نوشته است – یا امیرعلی نجومیان را نشناسد که دیگر مشکل ما نیست، ایرادِ اوست که تا این حد بی‌خبر است و حالا که فرصتی یافته به وسط این میدان پرغبار آمده تا خودی نشان بدهد.

ضمناً همین جا پیشنهاد می‌کنم تمام کسانی که این روزها بر این نام‌ها خرده می‌گیرند فهرستی از ارزیابان «معتبر» از دیدگاه خود را منتشر کنند، کسانی که حاضر بشوند بیش از صد رمان را بخوانند و ارزیابی کنند یا در طی سال دست‌کم ده کتاب خوانده باشند تا جزو ارزیابان گروه دوم قرار گیرند. ما هم معدلی از این افراد می‌گیریم تا اگر اجماع نسبی بر سر آنها وجود داشت در دوره‌های بعد از آنها کمک بخواهیم. مشکل اجرایی دیگر کسانی هستند که از همکاری با بنیادی که نام گلشیری برآن است بیمناک‌اند.

ما مخالفتی با حضور چهره‌های جوان و نوخاسته‌ی ادبی در قضاوت‌های مهم نداریم. آینده از آن جوانان است. ازین گذشته آنچه که شما آن را ارزیابی می‌خوانید بخش مهمی از روند داوری است. چون بر اساس درک و دریافت‌های ارزیابان کمی بیش از ده درصد از کتاب‌ها برای داوری نهایی سرند می‌شوند.

قطعا ارزیابان را واجد قوه‌ی تشخیص دانسته‌ایم که از آنها خواسته‌ایم در این مرحله یاریمان کنند. هرچند ما هم دلمان می‌خواست تمامی آن چهل پنجاه نفری که به آنها رجوع کردیم این‌کار را می‌پذیرفتند. اما اینکه می‌گوییم ارزیابی است و نظرسنجی، مقصود این است که رویه‌ی کار با مرحله‌ی داوری که حتماً باید با نوشته‌ای در باب هر کتاب همراه باشد تفاوت دارد.

برخی کتاب‌ها که اتفاقاً مثل رمان معروف «سانسور یک داستان عاشقانه‌ی ایرانی» نوشته‌ی آقای شهریار مندنی‌پور کاملاً با روح جایزه‌ی بنیاد گلشیری همخوان‌اند، به‌دلیل سانسور در ایران منتشر نشده‌اند. با توجه به این موضوع جایزه‌ی بنیاد تا چه اندازه در شرایط کنونی می‌تواند موضوعیت داشته باشد؟

سانسور و ممیزی در این مملکت همیشه بوده است؛ چه قبل انقلاب و چه بعد از آن. گاهی سفت و گاهی هم شُل. نویسندگان جدی و اهالی فرهنگ هم همیشه با این مسئله دست‌به‌گریبان بوده‌اند. برخی‌شان هم مثل گلشیری فعالانه با این شرایط جنگیده‌اند. در سال‌های گذشته دیدیم که وقتی شرایط بسیار سخت و ویرانگر شد برخی از جوایز ادبی بخش غیردولتی با انتخاب نکردن کتاب برتر عکس‌العمل نشان دادند (داوران جایزه‌ی گلشیری به همین دلیل در دوره‌ی هشتم برنده‌ای اعلام نکردند).

اساسِ کار ما کتاب‌هایی است که منتشر می‌شوند و فکر نکنم کتابی بدون اجازه‌ی نویسنده‌اش منتشر شود، یعنی صدهزار بار باید شکر کرد که هنوز کار به جایی نرسیده که ممیزان به اختیار خود حذف و حک و اصلاح کنند و بی‌رضایت نویسنده کتاب را منتشر کنند. اگر کتابی منتشر می‌شود، به این معنی است که خود صاحب اثر معتقد است ممیزی آن‌چنان آسیبی به کتاب نزده است که این البته جای تأمل دارد. خوب، در این شرایط فعالیت جوایز غیر دولتی همکاری با دستگاه سانسور است؟ یا نویسنده‌ای که با وجود حذف بیش از چهارصد صفحه از کتابش راضی به انتشار آن می‌شود با گردن نهادن به این حجم از سانسور با دستگاه سانسور همراهی کرده است؟

قطعاً اگر نویسندگان تمکین به سانسور نکنند، که گلشیری نکرد و اجازه نداد کلمه‌ای از کتاب‌هایش حذف شود، و اگر کتابی منتشر نشود، و یا فقط کتاب‌هایی منتشر شود که به‌قول وزیر ارشاد در راستای اهداف آنها باشد! ادامه‌ی فعالیت جایزه‌های غیر دولتی هم دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. نمی‌شود که برای رسیدن به نیات خود پشت گلشیری پنهان شد، یا برای تخطئه‌ی بنیاد و جایزه‌ای که نام او را بر تارک دارد به نام او متوسل شد اما از دیدن مهم‌ترین وجه زندگی ادبی او عاجز ماند که همانا تن ندادن به سانسور بود، و جدی گرفتن ادبیات و دانستن ارزش کلمات که تنها ابزار نویسنده است، یعنی نمی‌شود برای رسیدن به هدف خود پشت نویسنده‌ای سنگر گرفت که بر سر هر کلمه می‌ایستاد و خود لفظ «حرمت قلم» را همیشه به کار می‌برد، بله، اینها را نادیده گرفت و بعد هم به این شکل فاحش فرافکنی کرد و بنیاد را به همراهی با سانسور متهم کرد.

نکته‌ی دیگری که باید اضافه کنم این است که بنا بر اساسنامه‌ی بنیاد گلشیری، جایزه‌ی گلشیری به کتاب‌هایی می‌پردازد که در داخل ایران منتشر می‌شوند، چون بخشی از هدف این جایزه معرفی آثار است به خوانندگان، دادن پیشنهاد است به خوانندگان در این وضعیت اسفبار شمارگان کتاب و کمبود نشریات نقد ادبی جدی، بخشی‌اش هم به ویژه در بخش کتاب اول تشویق نویسندگان جوان است.

خب، پرداختن به کتاب‌هایی که در داخل کشور در دسترس نیستند و جز معدودی هم نخواهند توانست که اثر برنده یا نامزد دریافت جایزه را بخوانند، نقض غرض خواهد بود. اینکه ایشان علاوه بر کشیدن برخی از شاهکارهای ادبیات معاصر فارسی به میانه‌ی بحث و لابد القای برابری اثرشان با آنها، پای نویسندگان خارج از کشور را هم – شاید به قصد یارکشی و تقویت موضع سستشان – به میان می‌کشند البته انگیزه‌های دیگری دارد که باز آنها را در خور پاسخ نمی‌دانم.

متأسفانه بحث ما از مقاله‌ی آقای گوران فراتر نرفت. شاید در وقتی دیگر و در فضایی آرام‌تر بتوانیم به ادامه‌ی این بحث بپردازیم. شما راست می‌گویید. هوشنگ گلشیری اجازه نداد حتی یک کلمه از رمان «جن‌نامه» و از دیگر آثارش حذف شود و هرگز تن به سانسور نداد. برای همین برخی آثار او هنوز در ایران منتشر نشده‌اند. روحش شاد و یاد او گرامی. عجالتاً به شما می‌گوییم خسته نباشید و از شما تشکر می‌کنیم که وقت‌تان را به ما هدیه دادید.

Share/Save/Bookmark

 
 

بر اساس سنت مطبوعات، در هر روزنامه‌ای بخشی با عنوان «حوادث» وجود دارد که ویژه‌ی انعکاس حوادثی است که به تازگی روی داده. بخش عمده‌ی از این صفحه با بازتاب وقوع جرایم روز پر می‌شود. وجود این صفحه که به نظر می‌رسد کهن‌ترین صفحه در پیشینه‌ی روزنامه‌نگاری باشد، نشان از پیشینه‌ی دور و دراز وقوع جرم و جنایت دارد.

به تاز‌گی اما، وقوع یک جرم در محدوده‌ی میدان کاج سعادت‌آباد تهران، بازتاب وسیعی میان رسانه‌ها داشته است. در این واقعه، دو نفر با یکدیگر درگیر شده و درگیری، به مضروب‌ساختن یکی از افراد با چاقو توسط فرد دیگر می‌انجامد. فرد زخمی، در برابر دید‌گان پلیس و مردم حاضر در صحنه، آن قدر خون بدن خود را از دست می‌دهد که جان می‌بازد.


جرم در محدوده‌ی میدان کاج سعادت‌آباد تهران

واقعه‌ی دیگری نیز نظیر همین رخداد، در جریان برگزاری یک جشنواره‌ی تئاتر روی داده است. در آن، افرادی که به داوری این جشنواره اعتراض داشته‌اند درگیر می‌شوند و یکی از آنها که هنرمند هم بوده، با چاقو مضروب می‌شود. او اما با انتقال به موقع وی به بیمارستان، از مرگ نجات می‌یابد.

صرف‌نظر از واکنش به رفتار مردم و پلیس، که از نخستین واکنش‌هایی بود که نسبت به این رخداد ابراز شد، یک نکته در مورد این جرایم وجود دارد که در مقایسه با انواع خبرهایی که از جنایات گوناگون منتشر می‌شود، حایز اهمیت است و آن، روندی است که آغاز شده و اوضاع اندک‌اندک به سویی پیش می‌رود که وقوع جرم‌هایی از این دست، در جامعه عادی شود. اینکه در یک نزاع، چاقو به کار می‌رود و قاتل در گفت‌وگو با رسانه‌ها، اصلاً از این عمل پشیمان نیست و درخواست اعدام می‌کند، بسیار نگران‌کننده است و خبر از فروپاشی بنیان‌های اخلاقی و قانونی در جامعه‌ای می‌دهد که بیش از هر چیز، انباشته از شعارهای خوشرنگ است.

پلیس ایران، بارها عملیات گوناگونی را برای سرکوب کسانی که آنها را «اراذل و اوباش» می‌خواند اجرا کرده است. هربار نیز، کوشیده با انعکاس رسانه‌ای این اقدامات، با بالابردن هزینه‌ی جرم به وسیله‌ی سرکوب خشن، ترس از انجام جرم را در جامعه نهادینه کند و در نهایت، از وقوع جرم بیشتر در جامعه جلوگیری کند. با این حال، وقوع جرم‌هایی از این دست نشان می‌دهد عملیات پلیس، آن ترسی را که مورد نظر بوده ایجاد نکرده است. در نتیجه راهکارهایی از این دست، تأثیری را که باید، بر کاهش وقوع جرم نگذاشته است.

در بروز چنین جرایمی، نقش محوری را دولت ایفا می‌کند؛ دولتی که به راهکارهای مقطعی، بیش از راهکارهای میان و بلندمدت بها می‌دهد و گمان می‌کند می‌تواند با سرکوب، بساط جرم و جنایت را از میان بردارد؛ دولت خوش‌خیالی که به آمارهایی از کاهش وقوع جرم دل خوش کرده است؛ آمارهایی که شاید حتی معتبر هم نباشند. این آمارها، با پذیرش اعتبار آنها، حتی اگر کاهش وقوع جرم را نشان دهند، بازهم بیانگر این نیستند که جرم از بین رفته است؛ چراکه نقل مکان جرم از سطح جامعه به زیر پوست آن، تنها نتیجه‌ی سرکوب است.

سرکوب «اراذل و اوباش»، نه تنها باعث از بین رفتن جرم نمی‌شود، بلکه آن را تبدیل به گسل خطرناکی می‌کند که وقتی بر اثر عوامل گوناگون فعال شود، چنین فاجعه‌ای را به بار می‌آورد. در این میان، نباید از خشونت عریان دولتی در سرکوب مخالفان در سال گذشته صرف نظر کرد؛ وقتی مأموران رسمی دولت، از خشن‌ترین شیوه‌ها برای پاسخ به اعتراضات استفاده می‌کنند و حتی تصاویری از استفاده از چاقو توسط لباس‌شخصی‌ها برای سرکوب وجود دارد، طبیعی است که قبح استفاده از چاقو در یک نزاع تا حد زیادی از بین برود.

اما به طور کلی، در وقوع یک جرم بیش از هر چیز باید به عوامل زمینه‌ساز آن رجوع کرد. اگر «اراذل و اوباش» پدید می‌آیند، دلیل آن، دولتی است که نتوانسته این انسان‌ها را به گونه‌ای تربیت کند که از جامعه جدا نیفتند و تربیت نادرست‌شان را با این شیوه‌ها به نمایش نگذارند. اگر دولت به جای این مقدار تأکید بر سرکوب، جامعه را با آموزش‌های بلندمدت زند‌گی شهروندی تربیت و فرهنگ‌سازی کند، اگر دولت به جای برنتافتن انتقاد، بکوشد با استفاده از همین انتقادات مشکلات جامعه را مدیریت و حل کند، با از بین‌رفتن زمینه‌های وقوع چنین جرایمی، که بر آموزش‌ندیدن و پایین‌آمدن آستانه‌ی تحمل مردم استوارند، خودبه‌خود تعداد «اراذل و اوباش» تا حد قابل توجهی کاهش می‌یابد و در ضمن، مشکلات فراوان آن‌قدر آستانه‌ی طاقت مردم را پایین نمی‌آورند که چاقو به بازیگر اصلی یک نزاع تبدیل شود و آن را خونین کند.

سوءمدیریت دولت فعلی، که در دولت پیش نیز وجود داشته و این‌بار مشکل بزرگی به نام عدم مشروعیت نیز با آن همراه شده است، مردم را گریبان‌گیر مشکلات فراوانی کرده که آرامش و سلامت روانی آنها را تهدید می‌کند. چنین تهدیدی، در شرایطی که مشکلات بزرگ‌تری با اجرای طرح آزادسازی قیمت‌ها در راه هستند، جامعه را دچار خطرهای نگران‌کننده‌ای، از قبیل فروپاشی کامل اجتماعی می‌کند که پیش‌درآمدهای آن، هم‌اینک نیز با وقوع چنین جرایمی دیده می‌شود.

فرمانده‌ی پلیس پیشگیری در واکنش به جنایت سعادت‌آباد، گفته بضاعت پلیس در همین حد است و نباید از آن انتظار بیشتری داشت. دولت ناپاسخگوی ایران در برابر تمام مشکلات چنین واکنش‌هایی بروز می‌دهد. یقین دارم در هر کشور دیگری چنین جنایتی به وقوع می‌پیوست، دست کم رئیس‌پلیس استعفا می‌کرد، اما این‌جا، زنگ خطرها به صدا درآمده‌اند و دولت‌مردان در خواب خرگوشی به سر می‌برند.

Share/Save/Bookmark

 
 

لوس‌آنجلس اخیراً شاهد اجرایی با هنرنمایی پلاسیدو دومینگو خواننده‌ی برجسته‌ی اپرا بود. دومینگو در نقش پابلو نرودا شاعر مبارز شیلیایی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات ظاهر می‌شود. این اپرا بر اساس فیلم «پستچی» به کارگردانی مایکل رافورد (۱۹۹۴) ساخته شده و به سال‌های تبعید نرودای شاعر می‌پردازد که تحت تعقیب کودتاچیان به رهبری ژنرال پینوشه مجبور به ترک وطن شده است. اما این اپرا مانند فیلم پستچی فقط جنبه‌ی سیاسی ندارد: اشعار نرودا الهام‌بخش یک جوان پستچی می‌شود که از طریق آنها دل دختر مورد علاقه‌ی خود را برباید.


پوستر فیلم پستچی

پلاسیدو دومینگو برخلاف هفت سال پیش که در نقش راسپوتین ناموفق ظاهر شد، این بار در نقش پابلو نرودا منتقدان و تماشگران را در لوس‌آنجلس به تحسین واداشت. دانیل کاتان، کارگردان این اپرا کار خود را بر فیلم مایکل رادفورد استوار کرده و به متن رمان اسکارمتا کمتر توجه داشته است .او بیشتر به جنبه‌ی عاشقانه ماجرا کار داشته تا جنبه‌ی سیاسی آن.فیلم پستچی مایکل رادفورد اقتباسی از رمان «با صبری پرشور» نوشته آنتونیو اسکارمتا نویسنده‌ی معترض شیلیایی است که این روزها هفتادسالگی خود را جشن می‌گیرد .این رمان و یک اقتباس نمایشی از آن به فارسی ترجمه شده است.

آنتونیو اسکارمتا نویسنده شیلیایی به نوشتن داستان‌ها و رمان‌های شاعرانه معروف است. او که از فعالین چپ و از هواداران سالوادور آلنده بود، مجبور شد بعد از کودتای نظامیان در سال ۱۹۷۳ از کشورش فرار کند. او ابتدا به آرژانتین گریخت و از آنجا با استفاده از یک بورس دانشگاهی آلمان به برلین غربی رفت. اسکارمتا سال‌ها در شهر برلین به‌سر برد و چندین رمان، داستان نمایشنامه و فیلمنامه را هم در تبعید نوشت. شانس اسکارمتا در این بود که قبل از وحدت دو آلمان در برلین غربی ساکن شد.

همین مسئله به ظاهر ساده مسیر زندگی او را عوض کرد. او بر خلاف تبعیدیان ساکن برلین شرقی حق مسافرت آزادانه داشت. از این گذشته این امکان را هم یافت که برای فیلم‌های پیتر لیلینتال «پیروزی» و «در کشور آرامش برقرار است» فیلمنامه بنویسد. این فیلم‌ها علاوه بر سینما در تلویزیون هر دو قسمت برلین نمایش داده می‌شد.اسکارمتا در سال‌های نخست اقامت در برلین سر پر شوری داشت، چون هنوز موضوع کودتا علیه سالوادور آلنده در کشورش داغ بود.

برلین هم در آن سال‌ها محل کشمکش‌های سیاسی بود. یکی از جوانان برلین در آن زمان در خاطراتش می‌نویسد: «یادم می‌آید در جشنواره‌ی جهانی جوانان سال ۱۹۷۸ در کوبا او را دیدم. وقتی جوانان برلین غربی با پرجم خرس‌نشان، که مخصوص برلین غربی بود، در استادیوم رژه رفتند، او بلند بلند می‌خندید. آن وقت‌ها به علت جنگ سرد و تقسیم دو آلمان، وضعیت خاص برلین موضوع داغ بین ابرقدرت‌ها بود و پرچم اهمیت خیلی زیاد داشت. بعد از نواختن سرود برلین غربی توسط یک ارکستر نظامی در استادیوم بلندگوها با شور و حرارت اعلام کردند: «همه‌ی جوانان حاضر در استادیوم فارغ از ملیتشان فرزندان انقلابند، فرزندان فیدل کاسترو.»


با صبری پرشور، نوشته‌ی آنتونیو اسکارمتا

اسکارمتا سال ۱۹۸۳ رمان مشهورش «با صبری پرشور» را خودش به عنوان کارگردان به فیلم درآورد. این فیلم توفیق چندانی نیافت. اما فیلم دیگری بر اساس همین رمان با کارگردانی مایکل رادفورد بود که ده سال بعد با نام «پستچی» شهرت جهانی یافت. درفیلم رادفورد هنرپیشه‌ی فرانسوی، فیلیپ نوره نقش پابلو نرودا را بازی می‌کند. بر خلاف رمان که در شیلی روی می‌دهد، داستان فیلم در یک روستای ایتالیایی اتفاق می‌افتد که محل تبعید نرودا است. موضوع این فیلم و کتاب، دوستی پابلو نرودا با یک پستچی است. این پستچی عاشق دختری است که در دهکده‌ی پابلو نرودا زندگی می‌کند.

پستچی جوان از طریق اشعار نرودا عشقش را به دختر ابراز می‌کند و خودش نیز سرانجام شاعر می‌شود. در رمان، دوستی پستچی و نرودا با مرگ نرودا بعد از کودتا به پایان می‌رسد. عنوان کتاب از شعرآرتور رمبو، شاعر سمبولیست فرانسوی گرفته شده است: «سپیده دم، مسلح به صبری پرشور به خیابان‌ها گام می‌نهیم.» خود نرودا دو سال قبل از کودتا، درهنگام سخنرانی به مناسبت دریافت نوبل ادبیات، سرشار از امید به آینده به این شعر رمبو اشاره کرد. اسکارمتا در رمانش می‌نویسد: «با صبری پرشور شهر درخشان را تسخیر می‌کنیم، شهری که به همه‌ی انسان‌ها نور، عدالت و شرافت اهدا می‌کند.»

اما موضوع این رمان از تجربه‌ی شخصی خود اسکارمتا گرفته شده و به دوستی‌اش با نرودا در سال‌ها قبل بر می‌گردد؛ به سال‌های قبل از کودتا که محیط سیاسی شیلی ملتهب بود. به هنگامی که اسکارمتا نویسنده‌ی جوان تازه‌کاری بود و نرودا یک نویسنده‌ی برجسته. اسکارمتا مانند بسیاری از مردم شیلی عاشق آثار نرودا بوده است. او درگفتگو با شبکه‌ی تلویزیونی «آرته» اعتراف می‌کند که در جوانی در دوستی با دختران جوان و زیبا شانس نداشته. تا اینکه به صرافت می‌افتد با اشعار عاشقانه‌ی نرودا قاپشان را بدزدد. او این اشعار را همانند جوان پستچی برای دختر محبوبش بئاتریس در همین رمان، برای دختران ساده‌دل می‌خوانده و اشعار را به اسم خودش جا می‌زده است. خیلی از دختران که مجذوب اشعار می‌شدند، جذب او هم می‌شدند.

در این سال‌ها نخستین مجموعه داستان اسکارمتا منتشر شده بود. اسکارمتا که آنوقت‌ها ۲۶ ساله بوده با ذوق و شوق فراوان کتابش را پیش پابلو نرودا می‌برد تا او نظرش را در مورد کتاب بگوید. نرودا به او قول می‌دهد که با وجود گرفتاری‌هایش کتاب نویسنده‌ی جوان را بخواند و دو ماه بعد نظرش را بگوید. اما اسکارمتا چنان بی‌تاب و هیجان‌زده بوده که دو هفته‌ی بعد باز سراغ نرودا می‌رود. نرودا او را تحسین می‌کند و از کتابش تعریف می‌کند. منتهی شوخ‌طبعانه اضافه می‌کند که نویسندگان شیلی کتاب اولشان همیشه خوب از آب در می‌آید و بایستی منتظر کتاب‌های بعدی بود.

اسکارمتا بعد از استعفای کودتاگران از قدرت و آرام شدن نسبی اوضاع در سال ۱۹۸۹ به شیلی بازگشت و یک کارگاه قصه‌نویسی به‌نام هاینریش بل راه انداخت. در پی برگزاری نخستین انتخابات دمکراتیک در سال ۲۰۰۰ اسکارمتا سفیر شیلی در برلین شد و تا سال ۲۰۰۳ در این مقام باقی بود. او در هنگام سفارتش در برلین سفارت‌خانه را به کمک همسر آلمانی‌اش به یک مرکز فرهنگی تبدیل کرد.

در این سفارت‌خانه وقت و بی‌وقت شعرخوانی، داستان‌خوانی، نمایشگاه‌های مختلف و کنسرت‌های موسیقی برگزار می‌شد. این رفتار فرهنگی موجب محبوبیت سفارت شد و سبب شد چند سفارتخانه‌ی دیگر هم به تقلید به کارهای فرهنگی روی آورند. او همزمان یک برنامه‌ی ادبی هم در تلویزیون شیلی اجرا می‌کرد و در آن کتاب‌های تازه را معرفی می‌کرد.

آنتونیو اسکارمتا چپ‌گراست، اما تندرو نیست. نه هرگز رهبر ایدئولوژیک بوده است، نه روشنفکر سازش‌ناپذیر. آدم آرامی است که رفتار دوستانه دارد و از جنگ و جدل‌های حزبی و سازش‌ناپذیری معترضان و مبارزان سال‌های دهه‌ی ۱۹۶۸ رنج برده است. اصل اسکارمتا از دالماتیا، منطقه‌ای در ساحل شرقی دریای آدریاتیک در کرواسی امروزی و قسمتی از بوسنی و هرزگوین است. پدران او از همین منطقه به شیلی مهاجرت کردند و عشق به شراب و زن و آواز و هنر و شعر را با خود همراه آوردند.


آنتونیو اسکارمتا، نویسنده‌ی «با صبری پرشور»

او با همین اندوخته از هنر و شعر کتاب «با صبر پرشور» را نوشت. این کتاب سراسر شور و عشق، اعلام جرمی شاعرانه علیه بی‌رحمی و خون‌ریزی رژیم نظامیان است؛ نظامیانی که کودتایشان پابلو نرودا را در خانه‌اش در ایسلا نگرا زمین‌گیر کرد. این رمان همچنین دگماتیسم و افراطی‌گری چپ را هم محکوم می‌کند. «با صبری پرشور» تاکنون به ۳۵ زبان ترجمه شده و بر اساس آن فیلم، نمایشنامه و اپرا هم ساخته شده است. بیل کلینتون هم در موقع دیدار رسمی از شیلی این کتاب را از جمله کتاب‌های محبوب خود خواند. اپرای این اثر بعد از اجرای موفق اخیر در شهر لس‌آنجلس قرار است ماه دسامبر در وین اجرا شود.

«فقط مانده که آن را به صورت باله هم اجرا کنند» به این نکته خود اسکارمتا در هنگام نمایش فیلمش از همین کتاب در برلین با لحنی مطایبه‌آمیز اشاره کرد.آنتونیو اسکارمتا اینک هفتاد ساله شده. او جشن تولدش را نه در کرواسی، نه در اسپانیا و شیلی، که در برلین برگزار کرد. چرا که او این شهر را که در سال‌های گریز از کودتا به او پناه داد، مانند وطن خودش می‌داند. او که تولدش را با دو پسر و سه نوه‌اش جشن گرفت، از هفتاد سالگی خود جا خورده است. می گوید: همین دیروز بود که هفده ساله بودم.

اسکارمتا جوایز ادبی متعدد از جمله جایزه ۶۰۰ هزار یورویی پلانتای اسپانیا را برده است. با این حال هنوز یک آرزوی برآورده نشده دارد: او می خواهد فرهنگ عظیم کلاسیک با زندگی عادی ادغام شود، و انسان‌ها هنر را همچون فوتبال و موسیقی راک یا همخوابگی مهم بدانند.

منابع:

اینجا کلیک کنید
اینجا کلیک کنید

اینجا کلیک کنید

Share/Save/Bookmark

 
 

با وجود انتشار خبرهايی مبنی بر پايان اعتصاب غذای نسرين ستوده، وکيل دادگستری و فعال حقوق بشر در زندان، رضا خندان همسر وی اعلام کرد که خانم ستوده همچنان در اعتصاب غذا به سر می‌برد.

به گزارش وب‌سايت مدرسه فمينيستی، امروز پنج‌شنبه ۲۰ آبان‌ماه، همسر، خواهر و برادر نسرين ستوده برای ملاقات با وی به زندان اوين مراجعه کردند و توانستند با وی ۱۰ دقيقه ملاقات کابينی داشته باشند.


رضا خندان، همسر خانم ستوده که پيش از اين از ملاقات با همسرش منع شده بود توانست پس از دو ماه و نيم با وی ديدار کند.

رضا خندان پس از اين ملاقات اظهار داشت که نسرين ستوده اعلام کرده است به درخواست دوستان و وکلايش اعتصاب غذای خشک خود را شکسته اما تا رسيدن به خواسته‌های خود اعتصاب را به شکلی که فقط از آب استفاده کند ادامه خواهد داد.

رضا خندان پس از ملاقات امروز گفت به دليل چهره تکيده نسرين ستوده به هيچ‌وجه همسرش را نشناخته است

روز گذشته به نقل از «يک منبع نزديک به نسرين ستوده» گفته شده بود که اين وکيل زندانی به اعتصاب غذای خود پايان داده است.

نسرين ستوده ۹ روز پيش برای بار دوم دست به اعتصاب غذا زد. اعتصاب دوم وی در اعتراض به شرايط زندان و روند بررسی پرونده‌اش صورت گرفت.

وی يک بار ديگر نيز از نخستين روزهای مهرماه گذشته در زندان اوين دست به اعتصاب غذا زد اما با درخواست گروهی از فعالان سياسی و مدنی، در روزهای نخست آبان‌ماه جاری به‌طور موقت اعتصاب خود را شکست.

خانم ستوده اعلام کرده بود که در صورت عدم تغيير شرايط موجود بار ديگر اعتصاب غذا خواهد کرد.

رضا خندان پس از ملاقات امروز گفت به دليل چهره تکيده نسرين ستوده به هيچ‌وجه همسرش را نشناخته است.

وی افزود: «نسرين که قبل از زندان ۵۷ کيلو بيشتر وزن نداشت در اين مدت زندان حدود ۱۳ کيلو لاغر شده بود و ديگر چهره‌اش قابل تشخيص برايم نبود.»

رضا حندان اضافه کرد خانم ستوده گفته است که در مدت اعتصاب غذايش دو بار زير سرم رفته است.

نسرين ستوده در اين ملاقات به همسرش گفته است تاکنون جمعأ سه مقام قضايی و امنيتی قول داده‌اند که ايشان را با تبديل قرار آزاد خواهند کرد اما هيچ‌کدام به وعده‌های‌شان عمل نکرده‌اند. او اظهار داشت که به همين خاطر اعتصاب غذای خود را به صورت اعتصاب غذای تر، ادامه می‌دهد.

نسرين ستوده وکيل بسياری از فعالان حقوق زنان، فعالان جامعه مدنی و کودکان محکوم به اعدام است که روز شنبه ششم شهريورماه ۸۹ با بازرسی همزمان خانه و محل کارش، به دادگاه احضار شد و در تاريخ ۱۳ شهريور پس از مراجعه به دادگاه، بازداشت گرديد و از آن زمان تا کنون در زندان اوين زندانی است.

اين فعال حقوق بشر به دو اتهام «اقدام عليه امنيت کشور» و «تبليغ عليه نظام جمهوری اسلامی» بازداشت شده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

پذیرش این واقعیت که داستان‌های سرگرم‌کننده‌ی عاشقانه می‌توانند در تشریح و توصیف شخصیت و ارزش‌های اصلی یک ملت نقش اساسی داشته باشند به خاطر عملکرد کارگزاران و تولیدکنندگان تولیدات فرهنگی ایرانی در صد سال اخیر و به‌ویژه ادبیات چنان دور از واقع جلوه می‌کند که حتی مطرح کردن ادعای فوق غیرمنطقی و نامعقول به نظر می‌رسد.


چرا داستانی برای این عشق ایرانی نیست؟

فرهیختگان ایرانی از بدو تماس با جهان صنعتی‌شده، با فرخندگی و شتاب تمام به انتقال بهترین، جدی‌ترین و انتزاعی‌ترین شاهکارهای موجود در غرب همت گماشتند ولی هیچگاه به‌طور پی‌گیر و آکادمیک به ادبیات سرگرم‌کننده، عاشقانه، ترسناک و پلیسی موسوم به ادبیات عامه‌پسند گوشه‌ چشمی نیفکندند. به همین دلیل، شیوه‌ی تبعیض‌گذارانه‌ و بی‌حرمت‌کننده‌ای که در اطراف ادبیات عامیانه ایجاد شده بود، باعث فرار نویسندگان خلاق و هوشمند کشور از این عرصه‌ی مهم گشت.

نتیجه‌ی بدیهی آن فاصله‌ی عمیقی است که بین ادبیات جدی و مردم عادی ایجاد شده است. اگر نسبت بی‌سوادی عمومی را بر آن بیفزاییم، شاهد دره‌ی عمیقی هستیم که بین ادبیات جدی و مردم عادی وجود دارد و عمق آن تا آن حد است که به نظر می‌رسد این دو هیچگاه به هم نزدیک نخواهند شد. از سوی دیگر شاهد پدید آمدن بی‌سلیقه‌ترین و مبتذل‌ترین تولیدات سرگرم‌کننده هستیم که بیش از پیش بر عمق دره‌ و فاصله‌ی بین مردم و فرهنگ و هنر می‌افزاید.

نمونه‌ی بارز آن سینمای ایران است که همیشه بین دو قطب بزرگ سلیقه‌ای در نوسان بوده است. یا در دوران مشخصی شاهد اوج‌گیری سینمای نابی هستیم که بیشترین استقبال از آن در خارج کشور صورت می‌گیرد و یا در اکثر مواقع دیگر، سینمای دست و پا شکسته‌ی مبتذل و مافیامانندی را شاهد هستیم که ذوق و سلیقه ایرانیان را مخدوش می‌کند.

مقدمه‌ی فوق به من فرصت می دهد تا با اطمینان خاطر اعلام کنم: اهمیت ملی داستان عاشقانه‌‌ای که « ناتانیال هاتورن» با عنوان « داغ ننگ»1در اواسط قرن ۱۹ میلادی در امریکا به رشته‌ی تحریر در آورده است آنقدر زیاد است که بسیاری از منتقدان ادبیات امریکا معتقدند قصه‌ی عاشقانه‌ی فوق، نمونه‌ی موفقی از به تصویر کشیدن ملتی است که هنوز شکل نگرفته بود و به همین دلیل به داستانی ملت‌ساز معروف گشته است.


The Scarlet Letter

اولین گروه های مهاجر انگلیسی که در اوائل قرن ۱۷ میلادی در بنادر بوستون و ایالت « نیو انگلند» اسکان یافته بودند به همت اعتقادات سفت و سخت مذهبی و باوری که به قاره‌ی جدید به عنوان سرزمین موعود داشتند، توانستند ضمن به‌کارگیری توانایی‌های سوداگرانه و بازاری مسلکِ فرقه‌ی پروتستان، ایالت های بزرگ امریکا را متحد سازند و بعد از غریب ۲۰۰ سال جنگ و شورش، به نوبت، پایگاه‌های مستعمره‌نشین‌ هلندی، سوئدی، فرانسوی، اسپانیایی و در پایان انگلیسی را برچینند و ایالت متحده‌ی امریکا را بنیان‌گذاری کنند.

در اواسط قرن ۱۹ میلادی بود که آمریکا بعد از فراز و نشیب‌های زیاد به تعریف مطمئن سیاسی از ملیت خود دست یافت و در همان دوران، ادبیات امریکا نیز دغدغه‌ی اصلی خود را معطوفِ تعریفِ متنوع از کشور جدید آمریکا کرده بود. از همه مقدم‌تر داستان عاشقانه‌ی دختری به نام «هوپ لزلی» بود که در رمانی به همان نام، توسط یک امریکایی سرخپوست/انگلیسی تبار به نام «سگویک» نوشته شد؛ داستانی که بیش از هر چیز از تراژدی جدایی امریکا و انگلیس نشأت گرفته بود و تلاش نویسنده برای آشتی دادن این دو سرزمین در قصه‌های عاشقانه بین زنان و مردان ملیت‌ها و نژادهای مختلف امریکا و و انگلیسی‌‌ را نشان می‌داد.

در همان دوران متفکران و منتقدین اجتماعی و فرهنگی نظیر « اِمرسون» و « تورو» به آرزوهای بزرگ امریکایی برای برپایی دمکراسی واقعی می‌اندیشیدند و از انواع مختلف آزادی‌های فردی به‌عنوان حق طبیعی بشر که حتی در «بیانیه استقلال امریکا» نیز به صراحت عنوان شده بود حمایت می‌کردند. این گروه بعد از مدتی به نوعی رمانتیسم دست یافتند که از آن با عنوان « نظریه‌ی تعالی»2که در واقع نوعی یاد می‌شود.

در کنار همهمه‌ها و تلاش‌های هنری قرن ۱۹ میلادی امریکا، شاهد شیوه‌های سنتی داستان‌سرایی نیز هستیم که به‌ویژه در داستان‌های تمثیلی « واشنگتن ایروینگ» که معروف‌ترین آن درباره‌ی کشاورزی به نام « جان» است تبلور یافته است. داستان‌های عامیانه و فولکلور نویسندگانی چون « ایروینگ» در همین راستا در حال بازتابِ نگرانی و تشویشی بود که تغییرات سریع بعد از استقلال ملت بزرگ، در ضمیر ناخودآگاهِ کشور تازه تاسیس آمریکا رخنه کرده بود.

« ناتانیال هاتورن» همراه با متفکرین ایالت « نیو انگلند» که در حقیقت پایه‌گذاران چالش‌های فرهنگی و سیاسی ملت رو به تأسیس امریکا بودند، از هیچ فرصتی برای تبیین و تجسم‌ بخشیدن به هویت امریکایی دریغ نمی‌کردند. داستان‌ها و مقالات و گفتمان‌های مطرح شده در قرن ۱۹ میلادی ضمن مهم شمردن روایت‌های تاریخی و زمینه‌های مذهبیِ مدینه‌ی فاضله‌ای که فرقه‌ی « خالصان»3با تمام قوا در فکرش بودند، سعی در به تصویر کشیدن ملت جدید خود داشتند.

داستان «داغ ننگ» بر طبق همین برداشت با درایتی آگاهانه توسط یکی از بهترین و خلاق‌ترین نویسندگان امریکا به رشته تحریر در آمد. ناتانیال هارتون با عمدی آشکار به سراغ «رمانس» می‌رود که بیش از هرچیز به سبکی شهرت دارد که از ماجراهای روزمره سیاسی و اجتماعی به‌دور است.

نویسنده‌ی داستان «داغ ننگ» با دانستن این حقیقت که سابقه‌ی داستان عاشقانه به داستان‌های شهر پریان، افسانه‌های جادویی و شوالیه‌های اسفندیارگونه‌ی اروپایی می‌رسد با مدد گرفتن از روایتی تخیلی می‌تواند تأثیر عمیق‌تری بر روی خوانندگان امریکایی داشته باشد. ناتانیال هاتورن با رندی غیر قابل‌وصفی در فصل اول کتابش به ساختمان یک اداره گمرک منحل شده می‌رود و در درون انبار پوشیده از گرد وغبار با بسته‌ای روبرو می‌گردد که یکی از کارمندان اداره در گوشه‌ای بایگانی کرده. این بسته حاوی اسناد و مدارکی است درباره‌ی داستان عاشقانه زنی به نام «هستر».

کشف داستان حامله شدن زنی به نام «هِستر» که شوهرش مفقود شده است و حتی شایعه‌ی مرگ او در سفرش به اروپا نیز به گوش می‌رسد، به زمامداران سیاسی و مذهبی شهر امکان می‌‌دهد که برای پوشاندن نابه‌سامانی‌های اخلاقی و فساد موجود در مراکز قدرت، او را محکوم به پوشیدن لباس «داغ ننگ» کنند که بر آن حرف اول گناهی که او مرتکب شده را دوخته بودند.

وقتی که خوانندگان کتاب متوجه می‌شوند که پدرِ فرزندِ نامشروعی که «هستر» به دنیا آورده است، کشیش باتقوای شهر است، داستان شکل جالب‌تری به خود می‌گیرد. نویسنده‌ی داستان در ادامه و به‌آرامی «هستر» را به زن خیر و معتبری تبدیل می‌کند که مشاور زنان سرخورده و ناراضی از شوهران و زنان جوانی که دچار ماجراهای عشقی شده‌اند می‌گردد.

فصل‌های بسیار جذاب دیگر نظیر ملاقات های پنهانی کشیش شرمسار جوان با «هستر» در جنگل، بزرگ شدن شخصیت بسیار زیبا و کمابیش جادویی دختر «هستر»، بازگشت شوهر انتقامجو و تلاش کیمیاگرانه و جادویی‌اش برای نابودی کشیش و افزایش عذاب برای «هستر» در کنار فصل‌های دیگر داستان که حتی به گذشته‌های دورتر و روزهای اولیه‌ی جنگ استقلال‌طلبانه‌ی مهاجران اولیه با انگلیسی‌ها نیز می‌پردازد وجود دارد. مجموعه‌ی دلپذیری که در کنار داستان عاشقانه‌ی سرگرم‌کننده، تصویر زیبایی ارائه می‌دهد از آرزوها و ناهنجاری‌هایی که در درون ملت وجود داشته است.

1-The Scarlet Letter

2-Transcendentalism

3-Puritans

Share/Save/Bookmark

 
 

از دستاوردهای زندگی هنری رابرت دنیرو، ستاره ۶۷ ساله سینمای هالیوود با اعطای جایزه سسیل بی دمیل به او در مراسم گلدن گلوب تجلیل می‌شود.

بر اساس گزارش «اتحادیه مطبوعات خارجی هالیوود»، جایزه‌ سسیل بی دمیل در مراسم گلدن گلوب که امسال در شانزدهم ژانویه برگزار می‌شود به رابرت دنیرو، هنرپیشه نامدار تعلق می‌گیرد. این جایزه به خاطر دستاوردهای زندگی هنری این ستاره سینمای هالیوود به او اهدا می‌شود.


چهاردهم دسامبر فهرست کاندیداهای این جایزه معتبر سینمایی منتشر شده بود. با اعلام رابرت دنیرو به‌عنوان بازیگری که به خاطر یک عمر فعالیت هنری این جایزه را از آن خود می‌کند، این انتظار طولانی برای نامزدهای جایزه گلدن گلوب به پایان رسید.

کوین اسپیسی، بازیگر و از هنرپیشه‌های سرشناس سینمای هالیوود با اعلام این خبر از دنیرو تجلیل کرد. او گفت: «دنیرو لحظات فراموش‌نشدنی‌ای در تاریخ سینما خلق کرده است.»

کوین اسپیسی، بازیگر و از هنرپیشه‌های سرشناس سینمای هالیوود از دنیرو تجلیل کرد. او گفت: «دنیرو لحظات فراموش‌نشدنی‌ای در تاریخ سینما خلق کرده است.»

رابرت دنیرو در ۷۰ فیلم سینمایی بازی کرده و تاکنون دو بار موفق به دریافت جایزه اسکار شده است. دنیرو نخستین بار در سال ۱۹۸۱برای بازی در نقش مشت‌زنی به‌نام لاموتا در فیلم «گاو وحشی» ساخته اسکورسیزی جایزه گلدن گلوب را از آن خود کرد.

او در طول زندگی هنری‌اش در مجموع ۹ بار برای بازی در فیلم‌هایی مانند «راننده تاکسی» و «تنگه وحشت» کاندید جایزه گلدن گلوب شده است. علاوه بر این دنیرو جشنواره فیلم نیویورک را هم بنیان گذاشت.

جایزه گلدن گلوب برای اولین بار در سال ۱۹۴۴ به فیلم‌های تولیدی و محصولات تلویزیونی تعلق گرفت. جایزه «یک عمر فعالیت هنری» یکی از مهم‌ترین جوایز گلدن گلوب است که هر سال به یکی از بزرگان عرصه سینما و تلویزیون آمریکا داده می‌شود. مهم‌ترین جایزه آکادمی با نام «بهترین فیلم» یکی از مهم‌ترین رقابت‌های فیلم‌سازان به‌شمار می‌آید.

تاکنون ۶۶ دوره از اولین تاریخ اهدای جوایز گلدن گلوب می‌گذرد که آخرین آن‌ها در تاریخ ۱۲ ژانویه ۲۰۰۹ به مارتین اسکورسیزی اهدا شد. وقتی که اسکورسیزی در سال گذشته روی صحنه جایزه گلدن گلوب را دریافت کرد، تماشاگران او را با فریادهای شادی و دست‌زدن‌های پیاپی بدرقه کردند.

از بازیگرانی که به‌خاطر یک عمر فعالیت هنری موفق به دریافت جایزه گلدن گلوب شده‌اند می‌توان از هریسن فورد، شون کانری، آل پاچینو، مایکل داگلاس و استیون اسپیلبرگ نام برد.

Share/Save/Bookmark

 
 

تلاش اسرائیل برای «شکست» مذاکرات هسته‌ای
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «تلاش صهیونیست‌ها برای شکست مذاکرات آتی هسته‌ای» در مورد پیروزی جمهوری‌خواهان در انتخابات میان‌دوره‌ای آمریکا و تأثیر آن بر نقش اسرائیل در «منحرف» کردن مذاکرات هسته‌ای ایران است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «از دید کارشناسان امور آمریکا، با به‌دست گرفتن مجلس نمایندگان توسط جمهوری‌خواهان و کاهش نفوذ دموکرات‌ها در مجلس سنای آمریکا، قدرت اوباما در صحنه داخلی آمریکا ‌ کاهش یافته و در صحنه بین‌الملل نیز اوباما قادر نخواهد بود در همه زمینه‌هایی که در دو سال اول ابتکار داشت به کار خود با همان قوت ادامه دهد.»

به باور نویسنده این سرمقاله: «یکی از این موضوعات، نوع تعامل آمریکا و اسرائیل است که گفته می‌شود در دو سال آینده شدیداً تحت تأثیر قدرت یافتن دوباره جمهوری‌خواهان در صحنه سیاسی آمریکا قرار خواهد گرفت. به عبارت دیگر فشار جمهوری‌خواهان به اوباما برای ملایم برخورد کردن با اسرائیل از یک سو و نگرانی اوباما از فعالیت منفی لابی اسرائیل علیه وی در انتخابات سال ٢٠١٢ از سوی دیگر باعث خواهد شد که باراک اوباما در برخورد با رژیم اسرائیل در طول دو سال آینده کاملاً‌ با احتیاط برخورد کند.»

در بخش دیگری از سرمقاله آمده است: «برای رهبران صهیونیست‌ها هیچ خبری خوشحال‌کننده‌تر از پیروزی جمهوری‌خواهان و به تبع آن کاهش فشار اوباما برآنان نبود. آن‌ها با علم به این موضوع بلافاصله فعالیت‌های دیپلماتیک و تبلیغاتی خود را آغاز کرده در این مسیر تحرک خود را بر تبلیغات سوء علیه جمهوری اسلامی ایران متمرکز کرده‌اند. نتانیاهو در سفر به شهر نیواورلئان آمریکا با جو بایدن ملاقات کرد و به وی گفت که تنها راه ترغیب ایران به دست برداشتن از برنامه هسته­‌ای‌اش تهدید نظامی صریح علیه ایران است. تحرکات جدید صهیونیست‌ها با چند هدف صورت می‌گیرد: ایجاد جو منفی بین‌المللی در خصوص موفقیت‌آمیز بودن مذاکرات آتی ایران و ١+٥ قبل از آغاز مذاکرات، انحراف اذهان عمومی جهان از موضوع سلاح‌های هسته‌ای رژیم صهیونیستی و لزوم برخورد با آن، از اولویت خارج کردن موضوع مذاکرات با فلسطینی‌ها و فشار بر آن‌ها برای شروع مذاکرات بدون توقف شهرک‌سازی.»

نویسنده سرمقاله آرمان ادامه داده است: «از دید صهیونیست‌ها نتایج انتخابات اخیر میان دوره‌ای آمریکا این فرصت را برای آن‌ها به‌وجود آورده که یک بار دیگر از موضع قدرت با آمریکایی‌ها برخوردکرده و تلاش کنند از شکست هم حزبی­‌های اوباما در انتخابات اخیر حداکثر بهره‌برداری را بنمایند. در چنین شرایطی که فشار صهیونیست‌ها و نئوکان‌‌‌های آمریکا برای به شکست کشاندن مذاکرات آتی هسته‌ای ایران و ١+٥ هر روز شدیدتر می‌شود. ضروری است جمهوری اسلامی ایران با حفظ اصول خود وارد مذاکره شده و با در نظرگرفتن حقوق بلامنازع کشورمان مذاکرات را تا به نتیجه رسیدن آن و لغو تحریم‌ها ادامه دهد. بدیهی است در صورتی که طرف مقابل هیچ نوع انعطافی از خود نشان ندهد و بر مواضع خود اصرار داشته باشد، ما هیچ مسئولیتی در قبال شکست مذاکرات به عهده نخواهیم داشت.»

متن کامل سرمقاله

تدبیر در اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «مردم با هدفمند كردن یارانه‌ها چگونه همراه می‌شوند» در مورد موضع‌گیرهای «هشدارآمیز» مسئولان دولتی ایران در قبال قانون هدفمندکردن یارانه‌ها است.

در این سرمقاله آمده است: «برخی اخبار غیررسمی كه روزانه درباره پیامدهای هدفمندكردن یارانه‌ها از سوی رسانه‌های گوناگون منتشر می‌شود، فضای ذهنی و زندگی ایرانیان ساكن در سرزمین را پر كرده و به دغدغه اصلی شهروندان تبدیل شده است. این روزها، اما شمار و غلظت اخباری كه در آن هشدار، اخطار و نوعی تهدید دیده می‌شود بر اخباری كه از سوی مدیران اقتصادی بیان می‌شود، سبقت گرفته است كه نوعی تحول معنادار به حساب می‌آید.»

این سرمقاله افزوده: «مسئولان سیاسی و اقتصادی دولت و برخی مقام‌های خارج از حوزه‌های یاد شده، تأكید دارند، پیامدهای اجرای قانون باید گونه‌ای باشد كه كم‌ترین دردسر را داشته و شهروندان به ویژه ‌گروه‌‌های كم درآمد كم‌ترین آسیب احتمالی را تجربه كنند. بازگویی و اصرار مسئولان در توضیح انواع بسته‌های سیاسی و حمایتی كه از طرف كارگروه اصلی اجرای قانون هدفمند كردن یارانه‌ها تهیه شده است، نشان دهنده گستردگی نقاط مماس قانون با گروه‌های گوناگون اجتماعی است.»

در ادامه سرمقاله دنیای اقتصاد آمده است: «از ضرورت‌های اجتناب‌ناپذیر این خواسته‌ نهاد دولت و سایر نهادهای قدرت در همراه شدن مردم، یكی هم این است كه اطلاع‌رسانی دقیق، علمی، كارآمد و موثر صورت پذیرد كه تا این جای كار به نظر می‌رسد كامیابی چندانی حاصل نشده است. یک مساله دیگر این است كه شهروندان ایرانی را باید یك كل واحد دید و از تكه تكه كردن آن‌ها به اصناف، تولیدكنندگان، مصرف‌كنندگان، تجار و واردكنندگان و ... اجتناب شود.»

سرمقاله افزوده است: «اگر مسئولان سیاسی و اقتصادی می‌دانند كه در هر طرح و تحول بزرگی با گستردگی اجرای قانون هدفمند شدن یارانه‌ها، دست‌كم در كوتاه‌مدت تحولاتی بعضاً غیرقابل پیش‌بینی در دخل و خرج و كسب‌وكار شهروندان ایجاد می‌شود، نباید واقعیت یاد شده را پنهان كرد و مدام از خوشی و شادمانی گفت. شهروندان ایرانی پذیرفته‌اند كه این قانون اجرا می‌شود و از مسئولان انتظار دارند كه در زمان اجرا، نهایت كارآمدی و تدبیر را به كار گیرند. تدبیر درست و كارآمد این است كه همه گوشه و كنارهای اجرای قانون و تأثیرات آن در حوزه‌های متفاوت دیده شده و از دمیدن روحیه اغراق‌ چه در شكل خوش‌بینانه و چه بدبینانه اجتناب شود.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «همه تقصیرها گردن مردم است نه مسئولان»

سرمقاله امروز روزنامه رسالت با عنوان «توافق نخبگی و مشارکت مردمی در هدفمندکردن یارانه‌ها»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «عاقبت برنامه توسعه»

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته