-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/11/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

لایحه موسوم به حمایت از خانواده در حالی برای رای گیری نهایی به مجلس ارسال شده‌ است که از سویی فعالان حقوق زنان تغییرات ایجاد شده در آن را کافی نمی‌دانند و از سوی دیگر نمایندگان عضو کمسیون قضایی مجلس نگران نپذیرفتن همین تغییرات محدود از سوی سایر نمایندگان و رد آن در شورای نگهبان هستند.

اعتراضات گسترده به این لایحه از سال ۱۳۸۶ تا کنون، در نهایت منجر به حذف ماده ۲۴ که در رابطه با مهریه بود شد. مواد مربوط به ازدواج موقت و مجدد اما با تغییراتی اندک همچنان در لایحه وجود دارند و به گفته اعضای کمیسیون قضایی مجلس، هفته گذشته آخرین تغییرات آن برای رای گیری نمایندگان به صحن علنی مجلس ارسال شده‌ است.

پس از حذف ماده مربوط به مهریه، مهمترین تغییر ایجاد شده از سوی کمیسیون قضایی جایگزینی حق «تقاضای طلاق» برای زن در صورت ازدواج مجدد شوهر در ماده 24 این لایحه است، بر اساس این پیشنهاد: «چنانچه ازدواج مجدد به عسر و حرج زوجه منجر شود زوجه می‌تواند از دادگاه تقاضای طلاق کند.»

با وجود اینکه در نظر گرفتن «تقاضای حق طلاق» در صورت ازدواج مجدد مرد، یک گام رو به جلو در راستای حقوق زنان محسوب می‌شود اما شرایطی که در این ماده برای دادن حق طلاق در نظر گرفته شده امید چندانی برای قابل اجرا بودن آن و احقاق حق زنان برجای نمی‌گذارد.


افروز مغزی، وکیل دادگستری وفعال حقوق زنان در گفت‌وگو با رادیو زمانه ضمن «مثبت» دانستن این تغییر، مشکل عمده این ماده را «مشخص نبودن مصادیق عسر و حرج» می‌داند و می‌گوید: «این ماده جدید صرف ازدواج مجدد را همچون برخی کشورهای مسلمان مصداق عسر و حرج و حق اعلام طلاق از طرف زن قرار نداده و همچنان این قاضی است که باید تشخیص بدهد آیا این مسئله ملاک عسر و حرج است یا خیر؟»

به گفته وی در حال حاضر نیز در قانون مدنی در عسر و حرج بودن زن یکی از دلایل درخواست تقاضای طلاق از سوی وی است و البته اثبات آن در دادگاه‌ها سخت است و قضات با سختگیری با این مسئله برخورد می‌کنند.

موسی قربانی، عضو کمیسیون قضایی مجلس اما دلیل آوردن عبارت «عسر و حرج» در این ماده را به خاطر جلب نظر شورای نگهبان عنوان کرده و به سایت خبر آن لاین گفته است: «ما مطمئنیم که اگر عبارت عسر و حرج را نیاوریم و این ماده را طور دیگری بنویسیم، شورای نگهبان حتماً ایراد می‌گیرد.»

شرط حبس زن برای ازدواج مجدد، تقلیدی ناقص از لایحه حمایت از خانواده سال ۵۳
دیگر تغییر ایجاد شده از سوی کمیسیون قضایی در بند ۵ ماده ۲۳ است.بر اساس این بند به مرد اجازه داده می‌شد که در صورت محکومیت قطعی زن به یک سال محکومیت قطعی، ازدواج مجدد کند، که در پیشنهاد جدید کمیسیون قضایی این مدت به سه سال تغییر داده شده‌ است.

اجازه ازدواج مجدد به شوهران زنان زندانی در شرایطی مطرح می‌شود که بر اساس آخرین پژوهشی که ماه گذشته در خبرگزاری مهر منتشر شدبیش از نیمی از زنانی که به دلیل جرایم مالی در زندان هستند به درخواست همسرانشان چک کشیده‌اند و در واقع به جای شوهرشان حبس را تحمل می‌کنند.

افروز مغزی نیز با تایید نتایج این تحقیقات، می‌گوید در برخی جرائم دیگر نیز زنان به خاطر شوهران‌شان زندانی می‌شوند و پرونده‌های زیادی وجود دارد که زنان به دلیل کم شدن جرم شوهرانشان بخشی از مواد مخدری که مرد به دلیل آن بازداشت شده را بر عهده گرفته‌اند و حالا قانون به همین مردان اجازه ازدواج مجدد می‌دهد.

این ماده که یکی از موارد برگرفته از لایحه حمایت از خانواده سال ۱۳۵۳ است، در صورتی مطرح شده که بر اساس آن لایحه فقط در صورتیکه زن به شش سال حبس محکوم می‌شد مرد اجازه ازدواج مجدد داشت و لایحه جدید عقبگردی از قانون ۳۶ سال پیش است.

این انتقادات به پیشنهادات جدید کمسیون قضایی در حالی است که مریم بهروزی، دبیر کل جامعه زینب تغییرات ایجاد شده در مواد لایحه حمایت از خانواده را «مناسب» می‌داند و تنها ایراد وارده بر آن را در نظر نگرفتن ضمانت اجرایی برای مردانی که این شرایط را زیر پا می‌گذارند عنوان می‌کند و می‌گوید که مجازات حبس برای این مسئله در اصلاحات قانون مجازات اسلامی در نظر گرفته خواهد شد.

شهین‌دخت مولاوری، از حقوق‌دانان اصلاح‌طلب واگذار کردن مجازات مردان خاطی به تغییر قانون مجازات اسلامی را «وعده سرخرمن» می‌داند و به خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) می‌گوید: «در پاسخ به اعتراض ما گفته‌اند که چون ما تنقیح قوانین را همزمان انجام می دهیم همه مجازاتها در قانون تعزیرات مشخص شده و همه مجازات‌ها آنجا تجمیع شده است، اگر چنین باشد این لایحه باید بدون اشاره به هرگونه مجازاتی تنظیم می شد، در حالی که چنین نیست.»

وی با اشاره به اختصاص فصل ششم این لایحه به مقررات کیفری، افزود: «چگونه است که نوبت به مردان خاطی و متخلف که می رسد وعده های سرخرمن داده می شود، آیا این توجیه ها به این معنی نیست که وعده ای داده شود تا انتقادات کارشناسانه کم شده و به تعبیری آب‌ها از آسیاب بیافتد.»

ازدواج موقت همچنان ثبت نمی‌شود
در آخرین مذاکرات کمیسیون قضایی مجلس ماده ۲۲ که به ازدواج موقت پرداخته نیز با تغییرات اندکی که تاثیر چندانی در نتایج حاصله از اجرای آن ندارد تصویب شد و در این تغییرات شرط ضمن عقد و توافق زوجین برای ثبت نکاح موقت نیز ذکر شده‌ است.

تاکید نمایندگان مجلس بر افزودن شروط ضمن عقد به ازدواج موقت به عنوان یک «تغییر مهم» در حالی است که به گفته افروز مغزی، این شروط راهکار جدیدی نیست و پیش از این نیز امکان ثبت شرط ضمن عقد در ازدواج مجدد وجود داشت.

این وکیل دادگستری با بیان اینکه در حال حاضر بیشتر افرادی که اقدام به ازدواج موقت می‌کنند، مردان متاهل هستند، ادامه داد: «با به رسمیت شناختن ازدواج مجدد در لایحه جدید حقوق خانواده و همسر دائم مرد نادیده گرفته می‌شود و از سوی دیگر برای زنی که به عقد موقت درمی‌آید نیز هیچ حقوقی در نظر گرفته نشده‌ است.»

وی می‌گوید که هیچ الزامی برای اجرای مفاد این ماده مبنی بر ثبت ازدواج موقت پس از بارداری زن پیش بینی نشده و در این شرایط قانونوگذار چطور می‌تواند مردی را که حاضر به نوشتن نام همسر موقتش در شناسنامه‌اش نیست، ملزم به گرفتن شناسنامه برای فرزند این زن کند.

در حال حاضر زنی که از ازدواج موقت باردار شود باید مراحل اثبات زوجیت و اثبات نسب را در دادگاه طی کندو لایحه جدید، راهکار تازه‌ای برای این امر پیش‌بینی نکرده‌ است.

تاکید نمایندگان مجلس بر افزودن شروط ضمن عقد به ازدواج موقت به عنوان یک «تغییر مهم» در حالی است که این شروط راهکار جدیدی نیست و پیش از این نیز امکان ثبت شرط ضمن عقد در ازدواج مجدد وجود داشت

با وجود حداقلی و ناکافی بودن تغییرات پیشنهاد شده از سوی کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس، موسی قربانی یکی از اعضای این کمیسیون به خبرگزاری ایلنا گفت که فضای مجلس در رابطه با تغییرات ایجاد شده در این مواد «سنگین» است و این احتمال وجود دارد که مجلس به این تغییرات رای ندهد.

به گفته او این تغییرات اندک در کمسیون قضایی نیز به سختی انجام شده‌ است و اکثریت اعضای کمیسیون شکل قبلی این سه ماده را پذیرا بودند و اعضای کمیسیون تغییرات بیشتر از این را پذیرا نبودند.

این نماینده مجلس به پذیرش این تغییرات از سوی شورای نگهبان نیز چندان امیدوار نیست و می‌گوید که احتمالا شورای نگهبان همچنان با ماده ۲۳ لایحه حمایت از خانواده مشکل خواهد داشت و ایراداتی بر آن وارد خواهد کرد.

وی به سایت خبرآنلاین گفت: «هنوز ما این قانون را ننوشته‌ایم، از طرف مراجع برای ما نامه آمده است و حتی بعضی از اعضای شورای نگهبان هم گفته‌اند که این لایحه به این صورت به مجلس بیاید، آن را تأیید نمی‌کنیم. »

رای منفی شورای نگهبان به ماده جدیدی که قرار است به نفع زنان به این لایحه اضافه شود از دیگر نگرانی‌های موسی قربانی است.

بر اساس قانون مدنی مرد می‌تواند با ادعای اینکه شغل زن با شئونات خانوادگی شان منافات دارد تقاضی منع استغال وی را در دادگاه مطرح کند، ماده جدیدی که قرار است به لایحه حمایت از خانواده اضافه شود به زن نیز این حق را داده‌است که در صورت منفات داشتن شغل شوهرش با شئونات خانوادگی از دادگاه تقاضای جلوگیری از کار همسرش را بکند، این ماده جدیدی پیشنهادی البته مشروط به این است که در صورت ممانعت از شغل مرد «زندگی آنها مختل نشود»، ممانعت از شغل زن از سوی مرد اما هیچ تبصره وشرطی ندارد.

لایحه حمایت از خانواده که سال ۱۳۸۶ پس از تدوین آن در قوه قضائیه و تصویب در هیات دولت به مجلس ارائه شد، در سه سال گذشته بارها مورد اعتراض طیف‌های مختلف زنان قرار گرفته و دست‌خوش تغییرات زیادی شده است، با وجود این تغییرات هنوز حقوق حداقلی زنان به عنوان یک شهروند برابر در این لایحه در نظر نگرفته شده است و بسیاری از مواد آن عقب‌گردی آشکار از قوانین پیش از انقلاب و حتی قوانین سی سال اخیر است.

در حالیکه برخی از فعالان حقوق زنان همچنان خواستار حذف مواد مربوط به ازدواج موقت و ازدواج و اضافه کردن موادی در حمایت از حقوق زنان در این لایحه هستند، نمایندگان مجلس می‌گویند که آخرین تغییرات این لایحه در دو ماه آینده در صحن علنی مجلس به رای گذاشته خواهد شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

این موضوع در "اندیشه زمانه" به بحث گذاشته شده که آیا ایده‌ی "ایرانیت" حاوی عناصر فکری‌ای است که بتوانند همچون بنیاد انتقادی درونی از موقعیت کنونی ما عمل کنند.

در این مورد با حسن شریعتمداری، فعال سیاسی، گفت‌وگو کرده‌ایم.

او در این گفت‌وگو شرط آن را که اصولاً انتقادی بنیادین میسر شود در این می‌بیند که ما لایه‌ی بنیادین فرهنگ خود را بشناسیم، لایه‌هایی را که به صورت ناخودآگاه عمل می‌کنند.

آقای شریعتمداری خواسته است که در صدر این گفت‌وگو این بیت از حافظ قرار گیرد:

در اندرون من خسته دل ندانم کیست /
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

اندیشه زمانه: چندی پیش محمد قوچانی، روزنامه‌نگار شناخته‌شده،‌ پس از آزادی از زندان، مقالاتی در مورد سکولاریسم منتشر کرد که در حال حاضر نمی‌توان گفت که سفارش بازجویان بوده است یا اینکه نویسنده آنها را به اختیار نوشته است. این مهم نیست، مهم اندیشه‌ای است که در آن بیان شده، اندیشه‌ای که روایت‌ها و نمودهای دیگری هم دارد، مثلاً به صورت بسیجی کردن کورش در مراسم نمایش استوانه او. نکته این است که گویا، آنچنان که در شاهنامه از قول اردشیر بابکان آمده، سرشت فرهنگ ایرانی ایجاب می‌کند که «برادر شود پادشاهی و دین»، به سخن دیگر ایرانیان مجبورند و محکوم‌اند و می‌خواهند که نهاد دین و دولت را آمیخته ببینند.

ناسیونالیسم ایرانی در دوره‌ اعتلای خود به نوعی منتقد دین بود و درآمیختگی دین و دولت را نمی‌پذیرفت. به نظر شما اکنون چه می‌گذرد؟ می‌خواهند زیر عنوان "مکتب ایران"، ناسیونالیسم را با ولایت‌پذیری ترکیب کنند و برادری پادشاهی و دین را جاودان بنمایند، آن هم آن گونه که طرفداران پادشاهی باستان نیز خرسند شوند؟
کلاً نظر شما در مورد این که ایرانیان ولایت‌پذیر هستند، چیست؟

حسن شریعتمداری: اگر بگوییم که بر اذهان ما اساطیر بیش از معاصرین فرمانروایی می‌کنند، شاید سخن گزافی نباشد. اسطوره از جنس حقیقت است، قدسی است، مطلق است، نقدپذیر نیست، نماد ذهنی و تاریخی حقیقت محض است. اسطوره‌های گوناگون بدون توجه به واقعیت وجودی، زمان ظهور تاریخ و یا افسانه برکشیده شده از آن با هم در ذهن متحد می‌شوند، زیرا همه نماد حقیقت‌اند.
پوریای ولی و علی، علی و رستم، کاوه و آرش، حسین و سیاوش، همه در ذهن ایرانی می‌توانند به آسانی به هم بپیوندند و یا جدا شوند.


حسن شریعتمداری

مولوی می‌گوید:
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت /
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.
(ظاهراً شیر خدا اشاره به علی مرتضی است و در ذهنیت مولوی اتحاد شیر خدا و رستم دستان که هر دو مظهر شجاعت‌اند، سخت نیست.)

جان گرگان و سگان از هم جداست /
متحد جانهای مردان خداست.

ما پس از حمله اعراب، اسلام ناآشنا را در ظرف نهادها و آداب و رسوم دوره ساسانی خود ریختیم و از تشیع چیزی ساختیم که دیگر برای ما ناآشنا نبود. بنی‌هاشم نیز ما را انتخاب کرده بودند. از دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه، بنی هاشم به تمدن ایران نزدیک شد و علی (ع) پایتخت خود را به کوفه آورد و عباسیان بغداد را پایتخت کردند که هر دو نزدیک مدائن بودند و بنی امیه دمشق را، که شهر بزرگ و آباد بیزانس (روم شرقی) بود، به پایتختی انتخاب نمودند. ابومسلم خراسانی سردار ایرانی، بنی عباس از بنی هاشم را به حکومت رسانید. داستان معروف سید خراسانی و قیام او در رکاب مهدی − که امروز بسیجی‌های وفادار به ولایت فقیه، سعی می‌کنند او را با آیت‌الله خامنه‌ای ترک ‌نسب یکی کنند − احتمالاداستانی است که ایرانیان برای ابومسلم ساخته بودند که به غدر خلیفه عباسی کشته شده بود.
(باور به قیام یکی از آل محمد درآخرالزمان از همان اوان درمیان مسلمانان رواج داشت.)

متشابهات در روایت ظهور امام زمان و باورهای دینی ایرانیان و افسانه‌های تاریخی آنان بیش از این است و فرجام‌گرایی و اسطوره‌باوری که در دو انتهای زمان‌اند، به نحو معجزه‌آمیزی می‌توانند، به هم پیوند بخورند.

عرفان ما نیز پیوند عمیقی با گذشته گنوسی و میترایی و مانوی ما دارد و ما را با گذشته پیوند می‌دهد. فردوسی زال را به منقار سیمرغ به قاف می‌برد و عطار سیمرغ را از هفت‌شهر عشق عبور می‌دهد تا به قاف برساند و شیخ اشراق، شهاب‌الدین سهروردی نیز ما را بر بال عشق می‌نشاند و به سوی نور می‌برد و البته فراموش نمی‌کند که راز و رمز و استعاره گنوسی-مانوی را هم با ایهامی پرشکوه ممزوج آن کند.

عرفان، نثر مسجع فارسی و نظم آن را برمی‌گزیند تا بر تار و پود جان ما نفوذ کند. شعر فارسی از به خدمت گرفتن کلیدواژه‌هایی که شنیدن هر یک از آنها ما را از تخته‌بند عالم خاکی به افلاک نامتناهی خیال برمی‌کشد، کوتاهی نمی‌کند. آب حیات و عشق، کمال، می، پیر مغان، جام جم، سیمرغ، قاف، سلیمان و صدها کلیدواژه دیگر با مهارتی تمام چنان در شعر به هم تنیده‌اند که سحرشان در جان ما می‌ریزد و ما را با خود به گذشته‌های دور و سوار بر بال سیمرغ به جست‌وجوی نور می‌برد.

ولی جهان خاکی ما جهان واقعیت‌هاست، و فرهنگ ما رابطۀ ما را با این واقعیت‌ها بسیار ضعیف کرده است. اگر پس از خستگی از واقعیت‌ها و برای تنوع و با خودآگاهی لحظاتی چند خود را از جهان خاکی برمی‌کشیدیم و روح خود را صیقل می‌دادیم، غمی نبود، ولی افسوس که افسون افسونگران و سحر ساحران کمتر مجالی برای خودآگاهی ما گذاشته است.

در چنین زمینۀ فرهنگی پرشالوده و عمیقی که تاریخ و مذهب و عرفان و اسطوره و افسانه را به هم تنیده است، بیش از ابتکار و هوشیاری، شیادی و حقه‌بازی و شاید توهم و مالیخولیا می‌تواند انگیزه‌ای قوی در مردان سیاست و بازیگران قدرت ایجاد کند تا خود را محو در هالۀ نور ببینند و یا کورش زمانه شوند. همیشه این کالای ظاهرفریب مشتریان پروپاقرص خود را خواهد یافت.

احمدی‌نژاد زیاد نگران گذشتۀ خویش نیست و شاید در ذهن مغشوش خود نیز ایران و اسلام را در تضاد نمی‌بیند و یاران او نیز. مگر ادیب‌الممالک فراهانی در ترجیع‌بند معروف و حماسی خویش، که به مناسبت تولد پیامبر اسلام سروده است، به یکسان خشم خشایارشاه بر امواج را در لشکرکشی به یونان با فتح اشبلیه و فرغانه به وسیلۀ سرداران اسلام در کنار هم نمی‌نهد!؟

ماییم که از پادشهان باج گرفتیم /
زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم

این «ما» فارغ از زمان و تاریخ و عقیده و آداب و سنت و قوم غالب و مغلوب است و نه او و نه شنوندگانش و خوانندگانش تضادی در آن نمی‌بینند. و مگر نه این خاقانی قصیده ایوان مدائن خود را در بازگشت از سفر مکه در مدائن سروده است!؟


پس عجیب نیست که احمدی‌نژاد شال بسیجی خود را به گردن سرباز هخامنشی بیندازد و تضادی در آن نبیند.شاید اگریک عینک دودی آخرین مد و اعلا نیزبه چشم او میزد کاملا وصف الحال ما بود. گفتگوی تمدن‌ها و شرکت در مدیریت جهان ٬ که اولی اظهار دیپلماتیک همان خواست دوم است، اگر ازدهان دیگران گفته میشود چیزتازه‌ای نیست. همان است که:
کورش آسوده بخواب که ما بیداریم.
همه درعمیق ترین ناخود آگاه جمعی نهایتا سرو ته یک کرباسیم.

شاید زیاد خوشمان نیاید وقتی از زبان طنز گزندۀ هادی خرسندی بشنویم که:
هموطن احمد‌ی‌نژاد تویی /
هموطن احمدی‌نژاد منم

به پرسش برگردیم. آیا شما با این توضیحات می‌خواهید بگویید که گیج‌سری ما، باعث می‌شود که نتوانیم تفاوت‌ها را ببنیم و در واقع نیز به لحاظ مضمونی و به لحاظ رفتار ما در برابر قدرت، تفاوتی وجود ندارد میان شاه و ولی فقیه، و مردم سرزمینی که ایران خوانده می‌شود، به همان دلیل که قرن‌ها زیر سلطه‌ی شاهان بوده‌اند، اکنون اسیر ولایت هستند؟
و نیز آیا منظورتان این است که میان ناسیونالیسم ایرانی و اسلام‌گرایی ایرانی تضادی وجود ندارد؟

ریشه این موضوع عمیق‌تر از این حرفهاست. گیج‌سری عمدتا ناشی از بی‌دقتی و سرسری گرفتن مسئله است. فرهنگ ما در منظومه مطلق‌ها و حقایق قفل شده است و فشار زندگی روزمره − که به ناچار متأثر از مادیات و در نتیجه واقعیات امروزین است و با سرعت تغییرات را متحمل شده و با خود حمل می‌کند – روان ما را دوپاره کرده است.

من واژه روان‌پارگی یا روان‌نژندی را برای وصف حال رساتر از گیج‌سری می‌دانم.

فرهنگ مدرن بیشترین توجه خود را معطوف به واقعیات جهان کرده است و با تجربه و آزمایش، واقعیات را در قوانین و تئوری‌های گوناگون قابل درک کرده و توضیح می‌دهد. فرهنگ حقیقت‌جو ذات‌گراست، شیوۀ آن کشف و شهود است. واقعیات در دسترس همگان است، ولی حقیقت فقط در مالکیت مدعیان کشف آن‌است. حقیقت، مطلق است؛ یا هست یا نیست، قابل تفاهم و تعامل نیست. واقعیت‌ها نسبی هستند و هر روز وجه جدیدی از آنها شناخته می‌شوند. از هر زاویه‌ای و با هر فهمی و با هر تئوری‌ و فلسفه‌ای به واقعیت نگاه کنید، وجه دیگری از آن را درمی‌یابید. به این جهت واقعیات قابل مفاهمه و مذاکره و تعامل‌اند.

فرهنگ حقیقت‌جو، چون سلب و سترون است، به‌خصوص فرهنگی که جهان اعراض را یعنی جهان واقعی را‌، سراب، وسیلۀ فریب و گمراهی و توجه به آن را تأیید جهالت بداند و خوار بشمارد.

نتیجۀ زندگانی در دو جهان، جهان ذو ذات و حقایق، و جهان اعراض و مادیات در قرن حاضر، حاصلی جز روان‌پارگی ندارد، به‌خصوص اگر عده‌ای در قدرت به این نتیجه برسند که این دوگانگی قابل دوام نیست و راه حل درست در خلاف جهتی است که غرب رفته است؛ باید جهان را به عصر طلایی سیطرۀ حقایق بر واقعیات برگرداند و این کار را باید از جامعۀ خود یعنی ایران شروع کرد، آن‌وقت این روان‌پریشی که امری فرهنگی و شخصی بوده است، به امری اجباری و زوری برکشیده می‌شود و به تدریج به یک روان‌پریشی جمعی و سپس روان‌پارگی اجتماعی تبدیل می‌شود.

امروز مردم ایران از طریق رادیو، ماهواره و اینترنت در یک دنیای به شدت متضاد با جامعۀ ایران و به شدت متضادتر با این فرهنگ منحط و معکوس درگیرند و این درگیری نفس‌گیر، روان‌پارگی جامعه را به مراحل خطرناکی سوق می‌دهد.

البته همین جا بگویم که من بر عکس برخی متفکران وطنی به انسداد اندیشه و مسدود بودن همۀ راه‌ها قائل نیستم و جبر واقعیات را چنان قوی می‌دانم که فکر می‌کنم نسل‌های جدید به تدریج موفق به تغییر فرهنگ جمعی و درآمدن از این وضعیت پرپیچ‌وخم خواهند شد.

امروز واقعیات نه تنها به وسیلۀ اجبار زندگانی، بلکه از طریق وسائل ارتباط جمعی حملۀ خود را به ذوات ثابتۀ جاخوش کرده در لایه‌های عمیق تفکر ما شروع کرده‌اند. آنچه "رهبر انقلاب" و تئوریسین‌های جمهوری اسلامی، آن را تهاجم فرهنگی می‌نامند، در حقیقت، تهاجم زندگانی واقعی به ذهنیات موهوم ماست، تهاجمی که آنان را به وحشت انداخته است.

در مورد تضاد ناسیونالیسم ایرانی و اسلام‌گرایی نیز باید توجه داشت که وجه وحدت آنها یکی از وجوه پیچیده و چند وجهی این پدیده‌های تاریخی است. میان آنها تضادهای فراوانی هم وجود دارد.

ترس از گم شدن در جهان مدرن و وحشت از فرهنگ بی‌مرز و غیر خودی بخشی از جامعه را به بحران هویت دچار می‌کند. بحران هویت با شک در هویت شروع می‌شود. با سؤال از هویت، هر شخصی ممکن است به جوابهای مختلفی برسد. گروهی به هویت قومی و محلی پناه می‌برند و برخی به هویت مذهبی و برخی دیگر به هویت باستانی.

وجه وحدت این پدیده‌ها در نوستالژیک و ایدئولوژیک بودن آنهاست، در حکومت اسطوره و سنتها است، در خودآگاهی کاذب ناشی از این ایدئولوژیک کردن نظام ارزشی هویت است.

بازگشت به این گذشته در مبارزه با مدرنیته آنها را در کنار هم قرار می‌دهد. جلال آل احمدِ چپ، داریوش شایگانِ سکولار و دکتر حسین نصرِ مذهبی و احسان نراقیِ لیبرال و فردیدِ هایدگری، همه در بازگشت به خویشتنِ خویش همداستان بودند. این بازگشت به خویشتن برای ما ایرانی‌ها یک مشکل دیگر را در ذهن حل می‌کند و آن بازگشت به دوران باشکوهی است که قدرت و شکوه و عزت چشمگیری داشتیم. اگر زمینۀ مذهبی نیز داشته باشیم، بازگشت به دوران با شکوه اسلامی نیز آرزوی مهمی را برآورده می‌کند.

حتّی اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که باستان‌گرایان ما نیز اغلبشان با مذهب نه تنها مسئله‌ای نداشته‌اند، بلکه فقط اسلام را با مذهب زرتشت عوض می‌کرده‌اند. سکولاریسم ضد مذهب ایرانی در بستر تاریخی خویش، مخالفت با اسلام بود و نه مذهب. کسروی، که "شیعه‌گری" را نوشت، خود مؤسس یک فرقۀ مذهبی به نام "پاک‌دینی" بود. پورداوود به زرتشتی‌گری عنایت داشت و از همین دست صادق هدایت و دیگر روشنفکران متقدم بودند.دقیق تراگربگوئیم جنبه ضد عربی روشنفکری معاصر ما بسیار قویتر از جنبه ضد مذهبی آنست .

شاید سکولاریسم به معنی مدرن، یعنی در مفهوم اجتماعیِ شخص دانستنِ مذهب یا آزادیِ مذهبی و در مفهوم سیاسی به معنی جدایی نهاد دین از نهاد دولت، چند سالی بیشتر در بین روشنفکران ایرانی سابقۀ تاریخی نداشته باشد و بدیهی نباشد.

در همین زمینه، اسلام‌گرایی و باستان‌گرایی می‌توانند رقیب یکدیگر نیز باشند، ولی این رقابت در لایه‌های پایین‌تری از تفکر جامعه جای دارد و بیشتر در خودآگاه جمعی جامعه است که این دو پدیده در مقابل هم قرار می‌گیرند. ناخودآگاه جمعی ما فرجام داستان را می‌نویسد و این ناخودآگاه تا تغییر نکند، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. ولی البته، تأکید می‌کنم که این ناخودآگاه نیز لزوماً درمعرض تغییراست.

ما این بار داریم در خود می‌شکنیم، تا دوباره خود را بسازیم و این بار با جهان واقعی صلح کنیم و به جای بازگشت به خویشتن خویش، به زندگی لبخند زنیم.

این پدیده‌های اسلام‌گرایی و باستان‌گرایی را جریان‌هایی جدید می‌بینید که در عصر جدید پدید آمده‌اند و یا شما تصور می‌کنید که می‌توانیم از یک روح قومیِ (Volksgeist) واحد در ایران سخن گوییم که از زمان سلطه‌ی اسلام بر این سرزمین، دچار پریشانی و تضاد شده است؟ این پرسش از این نظر اهمیت دارد که دریابیم مسئله‌ی ایران و ایرانیت را باید در کادری نهاده بر متن عصر جدید بررسی کنیم و یا باید برای کاوش آن به نوعی باستان‌شناسی فرهنگی رو آوریم.

شریعتمداری: روسو و هگل در ابتدای معماری "ناسیون" در اروپای آن روز با ایده‌آلیزه کردن مفهوم قوم و ملت و جعل روح برای یک مفهوم قراردادی نوظهور، یکی ملت و دیگری دولت را چون موجودی حقیقی و زنده فرض کردند و مقاصد معینی از این کار داشتند که اینجا جای بحث آن نیست. من به‌هیچ وجه نه تنها در صدد ایده‌آلیزه کردن و مقدس نمودن مفهوم هویت ایرانی نیستم که فقط دارم آن را در بخش عمیق و پنهان شده‌اش باز می شکافم. آنچه من می گویم از جنس متافیزیک نیست .از جنس فرهنگ است که خود دست‌آورد و تولید غیر مادی و تاریخی جامعه است. بیشتر آنچه که در جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی گفته می شود، از جنس تعاریف قراردادی (مفاهیم اعتباری) است و برای توضیح و توجیه مسائل جامعه بکار می رود.

امروز جامعه‌شناسی مدرن به این خصوصیت خود واقف و معترف است. اگر سخن از خودآگاه و ناخودآگاه جمعی می رود تعمیمی از خودآگاه و ناخودآگاه فردی بر مفهوم جامعه است. ناخودآگاه جمعی ژرف‌ترین لایه فرهنگی ماست که از طریق نسل گذشته در طی اجتماعی شدن ما (socialization) به ما منتقل می‌شود و خودآگاه جمعی ما قسمتی از فرهنگ است که آن را می توان دست‌آورد نسل حاضر دانست که به انتخاب خود به آن رسیده است. ناخودآگاه جمعی جعل یک اصطلاح برای مشخص کردن آن لایه از فرهنگ است که جایگاه اساطیر، تابوها، مقدسات و افسانه های سخت‌جان و تغییرناپذیر فرهنگ است. آگاهی بر این ناخودآگاه، به معنای انتخاب آگاهانه و یا کنار گذاشتن آگاهانه آنهاست، بازشکافی و ارزیابی مجدد آنهاست. درست برعکس طرفداران بازگشت به خویشتن خویش، درصدد بازشکافی این خویشتن خویش است.

ما ایرانیان ابداع کننده و یا یکی از مهمترین ابداع کنندگان آیین های باطنی (گنوسی) بوده‌ایم. این آیین‌ها جهان خاکی را سرابی بیش نمی‌دانند . درست همه چیز را واژگونه کرده‌اند . اگر جهان معاصر علم مدرن را با توجه به عالم بیرونی و تجربه آن و کشف قانونمندی‌های آن به وجود آورد، در جهان‌بینی باطنی سفر به درون و عزلت گزیدن از این جهان خاکی راه منحصر به فرد کشف حقیقت و پیوستن به آن است. عشق نردبان آن و جنون کلید این بهشت حقیقت‌هاست. این است که فرهنگ ما عشق و جنون را همردیف می‌داند و از معدود فرهنگهای جنون‌ستاست.

باز خصوصیت دیگر ما این است که پس از اسلام عرفان باطنی با اختیار زبان فارسی و نثرونظم دلکش آن مفاهیم رازآمیز خود را که در همه فرهنگهای دیگر نخبه‌گرا و در اختیار عده معدودی بود، بخش لاینفکی از فرهنگ توده ای مردم کوچه و بازار کرد و روان همه را به تصرف خود درآورد. حتی فقه خشک زمینی نیز بیش از چند گاهی نتوانست در مقابل این رقیب قوی پنجه مقاومت کند و تا آنجا پیش رفت که مولویِ فقیه را، عارفی شوریده کرد.

دیوان حافظ با نیم بیتی از یزید شروع می شود:
الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

شما براستی کدام فقیه را می‌شناسید که حافظ را تفسیق و یا دیوانش را تحریم کرده باشد؟ آن چیست در این دیوان که آتش به جان ما می زند؟ آن ایهام اسرارگونه همان درون مایه یا خودآگاه جمعی ماست که شحنه و شیخ وقتی آن را می‌خوانند سرمست می شوند و به جهان گنوسی خود سفر می کنند.

این لایه زیرین فرهنگ ما نه تنها در دوره ایران اسلامی عوض نشد، بلکه گاه به‌صورت فرهنگ مقاومت در مقابل اسلام و گاه به‌صورت عرفان اسلامی در تلطیف آن نقش خود را بازی نمود.

آیین‌های باطنی، سخت رازآلود و نخبه گرا بودند ولی در دوره پس از اسلام به کمک نثر مسجع و نظم، که سخت مورد علاقه مردم بودند، مفاهیم اساسی خود را در توده مردم اشاعه دادند و به صورت یک بخش از فرهنگ توده ای درآمدند.

ما با دردست داشتن این ابزار قوی فرهنگی همه جا مهر خود را می‌کوبیدیم. هر جا مغلوب شدیم، دوباره ققنوس وار، با همان پر سوخته خود را به پروازمی آوردیم. ولی در دوره معاصر پس از آنکه جهان غرب توانست در دوره رنسانس و در عصر صنعتی شدن جهان واقعی را مرکز توجه خود قرار دهد، بدون اینکه غرب بر ما استیلای نظامی پیدا کند، ما در مقابل فرهنگ مدرن شکست خوردیم و هضم این شکست تا کنون برای ما میسر نبوده است. این شکست ما را بیشتر به درون خود فرو برده است. فقط یک خودآگاهی ملی نسبت به مختصات آنچه من آن را "ناخودآگاه جمعی " می‌نامم، می‌تواند هضم این شکست و قبول سرشت جهان مدرن و هماوایی با آن را برای ما میسر کند.


اینکه از کدام سوی این مسئله به آن نزدیک شویم اهمیت اساسی ندارد چه از تطور تاریخی فرهنگ ایران حرکت کنیم و چه از عصر جدید شروع کنیم به شرط اینکه در جنگل به هم تنیده مسائل متنوع گم نشویم و منظور اصلی را فراموش نکنیم، ناچار در مورد توضیح رفتار نابخردانه عمومی خود در برخورد با مدرنیته به نتایج کم و بیش واحدی خواهیم رسید.

اینجا باید به این نکته توجه کرد که ما در خاورمیانه بزرگ تنها ملتی نیستیم که نتوانسته ایم با مدرنیته کنار بیاییم ولی توجه به جزئیات فرهنگی هر یک از این ملتها در کنار مشترکات قابل توجه آنها تفاوتهای تعیین کننده ای را نیز برجسته می کند.

من در این گفتار تمرکز خود را فقط بر ایران قرار داده ام. سنت از طریق دین، ادبیات، حماسه، تعزیه و نیز سینه به سینه و نسل به نسل منتقل می شود و هویت ما را می سازد. هر هویتی پاسدار ساختار معینی از قدرت است. هویت جمعی قدرت استبدادی و از بالا به پایین را می سازد، پاسبانی می کند و شکل می دهد. اجتماعی شدن بوسیله تربیت اجتماعی صورت می پذیرد. خانواده، نهادهای دینی، مؤسسات آموزشی، محیط کار و چرخه اقتصادی وظیفه اجتماعی کردن (socialization) ما را به عهده دارند. در همه این نهادهای اجتماعی در ایران قدرت مبتنی بر اتوریته و از بالا به پایین تجدید تولید می‌شود.

این فرهنگ ظاهرا بسیار دلپذیر و روانبخش در نهاد خود غولی را می پروراند که در همه ما حلول می کند. شهریار به این نکته خوب توجه کرده است:
فرهنگ ما برای جهالت فزودن است /
مأمور زشت بودن و زیبا نمودن است

این را لازم می‌دانم در حاشیه بگویم که در پاسخ به این سؤال در رابطه با آنچه در مورد اندیشه‌های باطنی گفتم، منظورم به هیچ وجه مقصر دانستن جواهر و ماهیات و یا متافیزیک و یا حتی کشف و شهود نیست. علم امروز نیز به آنها احتیاج دارد. پوپر ابداع تئوری در ذهن دانشمند را یک تجربه شهودی می داند. اینشتن تئوری انفجار بزرگ (Big Bang) را برای آغاز ماده بر مبنای عدم قدمت ماده و مخلوق بودن آن عرضه کرده است و گرنه احتیاجی به Big Bang نبود حتی در زمینه حقوقی ما برابری افراد بشر را که اساس حقوق بشر است فقط با فرض گوهر یکسان انسانی می توانیم توجیه کنیم و گرنه انسان نه شکل ظاهری و نه هوش و استعداد و نه موقعیت اجتماعی اش یکسان نیست.
بنی آدم اعضای یک پیکرند /
که در آفرینش ز یک گوهرند.
منظورمن در این بحث برجسته کردن تصور گنوسی ما از این مفاهیم است.

با توجه به توضیحاتی که دادید، به نظر می‌رسد که شما بر این باورید که ذهنیت ایرانی به عنوان ایرانی زیر تأثیر یک ناخودآگاه جمعی است و رفتار ایرانیان در عصر جدید نیز متأثر از همین عامل است. و باز بر همین مبنا به نظر می‌رسد که شما معتقد نباشید که در "ایرانیت" آن عنصر انتقادی‌ای وجود داشته باشد که بتواند همچون بنیاد انتقاد درونی ما از موقعیت کنونی ما عمل کند.
بر این قرار تکیه‌گاه خود شما برای انتقاد از وضعیت کجاست؟ یعنی شما آن آگاهی را از کجا می‌گیرید که بدان نیاز دارید تا با بهره‌‌گیری از آن به بازنمایی انتقادی آن ناخودآگاهی جمعی ایرانی-اسلامی و در اصل باطنی (گنوسی) بپردازید؟

دیدگاه‌های فلسفی درونگرا و دیدگاههای جامعه شناختی ساختار گرایی وجود دارند که به این موضوع که تکیه گاه انتقادی باید در سطح فلسفی، ایده‌ای برخاسته از درون همان فرهنگ باشد، پر بها می دهند؛ و یا در سطح جامعه شناسی صحبت از این می شود که عناصر خارج از یک ساختار به‌خصوص در درون آن ساختار آسان پذیرفته نمی شوند و یا مفاهیم خارج از حوزه فرهنگی خاص باید بررسی و سپس جذب شوند.

در بین متفکرین معاصر نیز که از پهنه های نظری گوناگون به این معضل نگریسته‌اند، پاره‌ای از آنان از رویکرد "ایران شهری" صحبت می‌کنند . آنان در حقیقت از این واقعیت که غرب درگذار از قرون وسطی به عصر مدرنیته با جستجو در درون فرهنگ خود تکیه گاه خویش را دموکراسی طبقاتی-نژادی یونان و یا قوانین روم قرار داد، الهام گرفته اند. در حالی که تجربۀ گذار به مدرنیت در غرب تجربۀ همه جانبه‌ای بود که بخش روشنگری آن با وجود همۀ اهمیتی که داشت، تنها قسمتی از مجموعۀ عظیمی از تغییراتی بود که در حال به وقوع پیوستن بود.
ثانیاً غرب تجربه‌ای پیشینی و خارج از حوزه فرهنگی خود نداشت و گذشته از آن، داد و ستد فرهنگی در آن زمان بسیار محدود بود.

با وجود این، می توان از داد و ستد فرهنگی با جهان عرب از طریق اسپانیا و ورود کتب لاتین شده به وسیله نهضت ترجمه اسپانیایی را از تمدن قبلی یونان و رم و نوشته های ابن رشد و ابن سینا و دیگران را از جمله آثار تبادل فرهنگی درگذار از سنت به مدرنیته در غرب دانست.

حال باوجودی که مقداری واقعیت در دیدگاه فوق یعنی آسانتر جذب شدن عناصر انتقادی در فرهنگ خودی وجود دارد، من به هیچ وجه آن را مطلق نمی‌کنم. زندگانی روزانه نشان می دهد که فرهنگ و تمدن غرب نظم زندگانی و ریشه های فکری ما را از حالت سنتی بهم زده و مختل کرده و اگر نتوانسته ما را به جهان مدرن منتقل کند از زندگی در سنت نیز بازداشته است.

دموکراسی برای ما یک تجربۀ بیگانه بوده است و ارزش‌های مدرن وابسته به آن هم، به همین سان. گشتن برای یک تخته پاره نجات در این اقیانوس خروشان با موج‌های مهیب یعنی واقعیات جهان بیرونی که ما را محاصره کرده است، در درون سنت و فرهنگ خودی کار موفقیت آمیزی نیست و خودی کردن مفاهیم مدرن و ارزشهای دموکراتیک نیز کاری تقلیل گرایانه است و نتیجه اش آن می‌شود که جامعه مدنی همان "مدینة النبی" نامیده شود. ما انسان‌ها مشترکاتمان با همنوعانمان به مراتب بیش از اختلافاتمان است و آسان می توانیم در صورت آگاهی به نواقص‌مان از همدیگر بیاموزیم و فرهنگ و تمدن خود را با واقعیات امروزین جهان وفق دهیم.

من فکر می کنم که کار ما نسخه‌پیچی برای جامعه نیست. ما باید آسیب شناسی کنیم ودر این مورد خاص ناخودآگاه جمعی را ابتدا برای نخبگان فکری و سپس برای جامعه بازشکافیم و انتقاد از آن را از حالت تابو درآوریم و به این طریق یک خودآگاهی ملی در جهت گذار به جهان مدرن به وجود آوریم.

وقوف به این مسئله که ما با ناخودآگاهی باستانی در جهانی مدرن زندگی می کنیم، برای ما این سفر خودآگاه و تقریبا اجباری را تسهیل خواهد کرد. جستجو در فرهنگ خودی برای یافتن قایق نجات خود بیش از آنکه راه حلی عملی تر باشد، خیلی از اوقات ناشی از تأثیرهمان ناخودآگاه است که ما را وامی‌دارد الزاما به راه حلی ایرانی برای پدیده‌ای غیرایرانی فکر کنیم، تا مُهر فرهنگی خود را به آن بزنیم‌. زیرا چنانچه ذکر شد، ما در طول تاریخ عادت کرده بودیم که اگر مغلوب میدان جنگ بشویم، مدتی بعد فاتح میدان فرهنگ باشیم و این بار پس از ورود فرهنگ مدرن به حوزه تمدنی ما اولین بار است که در میدان جنگ مغلوب نشده ایم، ولی درمیدان فرهنگ شکست خورده ایم.

ما باید این رویکرد شکست‌–‌پیروزی را در صحنه فرهنگی عوض کنیم و آن را به رویکرد یادگیری‌–‌درونی کردن و پذیرش واقعیات جهان مدرن تبدیل کنیم.

امروز ما تبادل فرهنگی را تهاجم فرهنگی می‌نامیم و اگر مانند آقای خامنه‌ای آن را به تأکید نمی‌گوییم، تلویحا از این مقدار تأثیر فرهنگ مدرن خشنود نیستیم .

ما باید بپذیریم که این بار تمدن ما محتاج تواضع و یادگیری است. اعتماد به نفس کاذب نتیجه آگاهی و خودآگاهی کاذب ایدئولوژیک است. ایدئولوژی می تواند ملی و یا مذهبی باشد. ملی‌گرایی خاک و خونی و مذهب سیاسی، هر دو یک ایدئولوژی با آگاهی کاذب و اعتماد به نفس بی مورد ایجاد می کنند.

امروز ناسیونالیسم مدرن که پایه دولت‌-‌ملت های دموکراسی‌های مدرن است، بر مبنای شهروندی انسانهای آزاد است. جامعه بیش از آنچه که توده‌گرا و کلکتیو باشد، فردگرا و ایندی‌ویدوئل است و حقوق فرد در جامعه مدرن برحکومت تاثیری چشمگیر دارد.

اغلب ما ایرانیان خارج‌، دو پاسپورت در جیب داریم، و کشورهای دموکراتیک به مجرد احراز شرایط بدون توجه به خاک و خون ما، ما را در صورت تمایل خودمان شهروند خود می دانند. ناسیونالیزم ایرانی نیز باید در همین معنی خلاصه شود. اگر بخواهیم در فرهنگ داخلی به دنبال نمونه‌ای بگردیم، شاید نهضت مشروطه در دو روایت ناسیونالیزم مصدقی (مبتنی بر دموکراسی و پلورالیسم و حقوق شهروندی) و ناسیونالیزم رضاشاهی (باستان گرا و خاک و خونی) دو نمونه در فرهنگ داخلی باشد. در صحنه مذهبی نیز اسلام مدنی شریعتمداری و اسلام سیاسی خمینی دو نمونه متفاوت‌اند.

حال موضوع را مشخص‌تر کنیم: شما رفتار حکومت اسلامی ولایی کنونی را چگونه توضیح می‌دهید؟ آیا فکر می‌کنید که مسئول کرده‌ها و نکرده‌های این حکومت در نهایت همان باطن گنوسی ماست؟ ماهیت و هدف بازی حکومت میان "ایران" و "اسلام" را چه می‌بینید؟ آیا اراده به قدرت رژیم را هم که به نظر برخی‌ها کیفیتی فاشیستی دارد و یک تجلی آن پرستش تکنیک و کیش اورانیوم است، در نهایت با باطنی‌گری ما توضیح می‌دهید؟

این حکومت از آسمان بر ما نازل نشده است. نسل ما این حکومت را با تظاهرات و مبارزات خود به دست آورده است. نسل ما پس از شکست تجربه ناسیونالیزم خاک و خونی و جدی نگرفتن فره ایزدی و آریامهری با خشم و عصیان به جای انتخا ب زندگانی مدرن با مدد گرفتن از توجیه بسیاری از متفکرین خود به بخش دیگری از خویشتن خویش پناه برد و آقای خمینی را در ماه دید و برسرکار آورد.

مسئول کرده‌ها و نکرده‌های این حکومت جهالت نسل ما نسبت به ناخودآگاه جمعی خود است. امروز احمدی نژادها و تیمهای فکری شان در اتمسفری از عقیده، میل به قدرت و پراگماتیسم دوباره ملت سرخورده را به نیمه دیگر ناخودآگاه جمعی سوق می‌دهند زیرا فکر می‌کنند که به مراتب برای فرهنگ ما آسان‌تر و با دیکتاتوری و میل به قدرت مطلقه آنان موافق تر است که اگر ملت از روحانیون زده شوند، به سرداران ملی‌گرا که کوروش را علم می کنند عدول کنند.

خوشبختانه این بار بخشی از آبروباختگان نظام عامل این کار هستند و این مسئله، یعنی بی اعتباری آنان، در بی اعتباری گفتمان آنان نیز اثری به سزا دارد، ولی ممکن است آنها این تخم را بکارند و دیگری دروکند. چنانچه فداییان اسلام که اعتبار چندانی نداشتند، تخم اسلام شیعی سیاسی را کاشتند و آقای خمینی نتیجه آن را تصاحب کرد.

خوشبختی دوم این است که جوانان جامعه مدنی (اگر بتوان چنین نامی به فضای عمومی موجود در ایران داد) با دسترسی به رسانه‌های آزاد و اینترنت وفشار زندگانی مدرن به این ذهنیت سنتی با دیدی انتقادی می‌نگرند. این حرکت پاندولی بین دو بخش ذهنیت جمعی ما امکان ادامه دائمی ندارد و زندگانی ما را هر روز بیشتر از پیش مختل می کند . اگر این ناخودآگاه جمعی درونی بخشی از واقعیت است، زندگانی در جهان مدرن و ارزشهای جهانشمول آن نیز بخش مهم تری از واقعیت امروز جهان است. ما باید بخشی را فدای بخش دیگری بکنیم.

آینه گر عیب تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط
منصور کوشان: ارزش‌های پیوسته و وابسته ایران و ایرانیت
منصور کوشان: ایران، ایرانیت، کدام ارزش‌ها؟
امین حصوری: ایرانیت و خصلت‌های آن
پویا حق‌شناس: در باب جمهوری اسلامی ناسیونالیستی
محمدرضا نیکفر: ارزش انتقادی «ایران» و «ایرانیت»

 
 

تاریخ، سرشار از مبارزه و تلاش ملت‌ها برای احقاق حقوق از دست رفته‌ی خود علیه ظلم و ستم صاحبان قدرت بوده است.

در این میان مبارزات کردها طی یک‌صدسال گذشته، فراز و نشیب‌های بسیاری از سر گذرانده است. آن‌چه مبارزات کردها را متمایز می‌سازد، عدم تحقق بسترها و زمینه‌های شکل‌گیری مبارزه‌ای یکپارچه و واحد است.

در این گفت‌وگو «عباس ولی» در پی آن است تا با بازخوانی این مبارزات، دلایل عدم شکل‌گیری حرکتی فراگیر در میان کردها را تبیین کند و با بازتعریف مفاهیمی چون ناسیونالیسم، ملت و ملی‌گرایی دریچه‌ای نو و تازه در این زمینه بگشاید.

عباس ولی در سال ۱۹۵۰ در شهر مهاباد متولد شد. وی مدرک لیسانس و فوق لیسانس (۱۹۷۵) خود را در رشته‌ی علوم سیاسی در دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی کنونی) اخذ کرد. پس از آن به بریتانیا مهاجرت کرد و بعد از تکمیل تحصیلات در لندن، مدرک دکترای خود را دریافت کرد. او از سال ۱۹۸۵ تا ۲۰۰۴ در دانشکده‌ی علوم سیاسی دانشگاه ولز در سوانسیا (Swansea) مشغول تدریس و استادیار دانشگاه بود. بین سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ در دانشگاه استانبول در رشته‌ی علوم سیاسی تدریس و مقالات و تالیفات بسیاری در زمینه‌ی ناسیونالیسم کردی منتشر کرد.

دکتر عباس ولی، صاحب نظر و متخصص در سیاست و تاریخ خاورمیانه است. او پس از تأسیس دانشگاه بریتانیایی کردستان در اربیل در سال ۲۰۰۸ به ترکیه بازگشت و هم اکنون صاحب کرسی علوم سیاسی دانشگاه بوگازیچی (Boğazici ) در آنکاراست.

گفتمان ناسیونالیسم از چه زمانی در خاور میانه به عنوان یک پارادایم فکری مطرح شد؟

گفتمان ناسیونالیسم از اواسط سده‌ی نوزده به بعد وارد خاورمیانه شد. تاریخ‌نگاران و تاریخ‌نویسان همگی متفق‌القولاند که انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ تأثیری سریع و اساسی چه از نظر فکری و چه سیاسی بر خاورمیانه نداشت که آن زمان بخش عمده‌ای از آن زیر سیطره‌ی امپراتوری عثمانی و بخش دیگر آن تحت سلطه‌ی ایران بود. ایده‌ی ناسیونالیسم به همراه تفکر رفرم و اصلاح در دوران پایانی امپراتوری عثمانی در اواسط سده‌ی نوزدهم به بعد به شیوه‌ای تئوریزه نشده در نوشته‌های «عثمانی‌های جوان» ظاهر شد. آن هم بیشتر ناسیونالیسمی فرهنگی بود.

این تفکر در گفتمان و پس‌زمینه‌ی نوشته‌های «عثمانی‌های جوان» دیده می‌شود. به ویژه زمانی که می‌خواهند با حکومت قانون، قدرت امپراتور را محدود سازند. اگر بخواهیم به شیوه‌ای دقیق سخن بگوییم اساس این تفکر در سال ۱۸۷۵ شکل گرفت، اما در نوشته‌های «عثمانی‌های جوان» دیده نشده است که از ملت‌های دیگر سخن گفته باشند. فرآیند اصلاح و رفرم مورد نظر آنها، پیش از هر چیز تأسیس پارلمانی بود که قدرت آن از امپراتوری عثمانی محدودتر باشد. بعد نیز دیدیم که شکست خورد.

پس از آن، تفکر رفرم و اصلاح‌طلبی در چهارچوب ناسیونالیسم مطرح می‌شود. در اواخر قرن نوزدهم می‌بینیم که برای اولین‌بار در مباحثه‌ها سخن از مفهوم ملت ترک می‌رود. اساس و شکل این مفهوم رویکردی قومیتی دارد. اگر به جلوتر نگاه کنیم در سال ۱۹۰۸ که ترک‌های جوان دست به کودتا می‌زنند و قدرت عثمانی را تضعیف می‌کنند و خود قدرت را به دست می‌گیرند، می‌بینیم که این گفتمان رویکردی بیشتر قومی- ترکی دارد، این امر به سال ۱۹۰۸ برمی‌گردد که اعراب و کردها نیز مبارزات خود را آغاز کرده‌اند و از ملیت‌های عرب و کرد سخن گفته‌اند. اگر بخواهیم درباره‌ی ناسیونالیسم عرب سخن بگوییم مفهومی تحت عنوان ملت واحد عربی در آن گفتمان، مقوله‌ای بسیار مدرن است. پیشتر مقوله‌ای تحت عنوان ملت واحد عربی مطرح نبوده است. اگر هم بوده باشد به شیوه‌ی امم عربی از آن سخن رفته که جنبه‌ی فرهنگی، تاریخی و مذهبی داشته است، اما ناسیونالیسمی عربی که رویکردی سیاسی- حقوقی داشته باشد در اواخر قرن نوزدهم پدیدار شد.


عباس ولی

اگر نگاهی به کتاب جرج آنتونیوز (بیداری اعراب) بیاندازیم که پس از سال ۱۹۲۰ و به دنبال زوال امپراتوری عثمانی نوشته شده، این نظر را تأیید می‌کند. در آغاز نیز سخن از ناسیونالیسم عربی بیشتر در شام و لبنان امروزی که آن زمان به آن سوریه‌ی بزرگ گفته می‌شد، مطرح شد و این هم بیشتر در میان نخبگان بود. کلیسای آدونتیستی آمریکایی که در آنجا تبلیغ می‌کرد، به مرکزی تبدیل شد برای گسترش و پیشبرد تفکر ناسیونالیسم عرب، اما اگر دقت کنیم در جایی مثل مصر و یا عراق بعدها سخن از ناسیونالیسم ملی در می‌گیرد، در مصر در گفتمان کسانی که از شورش کولونیل اعرابی علیه انگلیسی‌ها در سال ۱۹۸۲ پشتیبانی می‌کردند، برای اولین‌بار سخن از ملت مصر می‌رود که پیشتر، از آن سخنی گفته نشده بود.

در میان کردها برخی گمان می‌کنند ناسیونالیسم کردی پیشینه‌ای چندهزار ساله و یا چندصد ساله دارد، اما همان‌گونه که مطلعید و در نوشته‌هایم نیز به آن اشاره کرده‌ام، بر این باورم که ناسیونالیسم کردی پدیده‌ی تازه‌ای است و در واقع به اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست برمی‌گردد.

ممکن است عدم تعریف مفهوم ملت باعث کج‌فهمی شود. در این مبحث مفهوم ملت به مثابه مفهومی فرهنگی به کار برده نمی‌شود؛ چراکه مفهوم ملت کرد در چهارچوب فرهنگی پیشینه‌ای دور و دراز دارد. تا آنجایی که به این مبحث برمی‌گردد، ملت در شکل و چهارچوب حقوقی و سیاسی است. به این معنا که چه وقت ملت برای نخستین‌بار در تاریخ به اساس و پایه‌ای برای بنیان نهادن قدرت سیاسی و آبشخوری جهت مرجعیت سیاسی تبدیل می‌شود. از همین نقطه‌نظر مفهوم به عنوان مفهومی حقوقی- سیاسی برگرفته می‌شود. درست است که پیشتر افرادی مثل احمدخانی و یا بعدها حاجی قادرکویی از کردها سخن گفته‌اند و حتی خواسته‌ی برپایی دولت کردی را مطرح کرده‌اند اما مقصود من از ملت و ملیت چیست؟ دولت ملی چیست؟ آن‌چه احمدخانی مطرح کرده بود دولتی بوده که یک کرد رهبر و یا پادشاه آن باشد که این یک دولت ناسیونالیستی کردی نبوده.

میان ملی‌گرایی و میهن‌پرستی تفاوت اساسی وجود دارد. میهن‌پرستی پدیده‌ای بسیار کهن و تاریخی است. میهن‌پرستی مفهومی است که می‌تواند با بسیاری از ایدئولوژی‌ها خود را همراه کند و با آنها هم‌سفره شود. ببینید! یک لیبرال، یا یک کمونیست و یا یک اسلام‌گرا می‌توانند در عین حال میهن‌پرست هم باشند. حال اگر کسی میهن‌پرست باشد هدفش این است که مرزهای میهن خود را محافظت کند و اجازه ندهد بیگانه بر میهنش مستولی شود و آن را به اشغال خود درآورد. یک میهن‌پرست در واقع دارای گرایش قومی است، گرایش قومی دارد و نمی‌شود آن را به ناسیونالیسم تعبیر کرد و دربرگیرنده‌ی حقوق ملی نیست.

با توجه به مباحثی که درباره‌ی تاریخ ورود گفتمان ناسیونالیسم بیان کردید، لطفا توضیح دهید بسترهای این امر تا چه اندازه فراهم بوده است؟

همیشه نخبگان فکر و ایده ناسیونالیسم را وارد فضای فکری جامعه کرده‌اند و نخبگان هر جامعه‌ای هم ویژگی‌های مختص به خود را دارند. روشنفکری جوامع کردی و عربی و فارسی با خوانش و تفکر مذهبی آمیخته بوده است. به همین خاطر امروزه می‌بینیم که ادبیات و مذهب با تفکر ملی و ملی‌گرایی آمیخته شده است. تا آن‌جایی که به جامعه برمی‌گردد تفکر ناسیونالیسم به طور مستقل وجود نداشته بلکه آن نخبه‌ای که دست پرورده‌ی جامعه و فکر مذهبی است آن را مطرح کرده است.

البته بخش دیگری از آن هم توسط نخبگانی وارد شد که تفکر عقل‌گراتری داشتند که آنها هم یا از میان بروکرات‌ها بودند و یا از سپاه عثمانی. به عنوان مثال کسی که برای اولین‌بار تاریخ کردها را نوشته محمدامین ذکی بود که خود در کتابش عنوان می‌دارد افسر سپاه عثمانی بوده و در سیستم سپاه عثمانی مشغول به کار بوده است. تا زمانی هم که امپراتوری عثمانی از میان نرفته بود به کرد بودن و هویت خود چندان فکر نکرده بود. این پدیده در آن زمان بسیار رایج بود. برای مثال من نامه‌های بازرگانان مهاباد را دیده‌ام که در اواخر قرن نوزدهم نوشته شده‌اند و با اینکه در آن زمان فشار و اجبار سیاسی بر استفاده از زبان فارسی نبود، اما آن نامه‌ها را به زبان فارسی نگاشته‌اند.

این خود ثابت می‌کند که در آن زمان تفکر ناسیونالیستی به شیوه‌ای سیاسی مطرح نبوده است. مسئله‌ی زبان که همیشه وجهه‌ای سیاسی به ناسیونالیسم می‌بخشد به یک مناقشه و مسئله‌ی سیاسی تبدیل نشده بود. بازرگانان مهاباد اگرچه مجبور نبودند به فارسی بنویسند اما از زبان فارسی برای نامه‌نگاری‌های‌شان استفاده کرده‌اند. من نمی‌گویم که آنها حس میهن‌پرستی نداشته‌اند بلکه بسیار هم میهن‌پرست بوده‌اند اما تفکر ناسیونالیسم و چیستی دولت ملی و حق داشتن ملت و چگونگی برپایی آن به تازگی مطرح شده بود.

با توجه اینکه ناسیونالیسم خود نتیجه و محصول مدرنیته است، در خاورمیانه این مفهوم تا چه حد توانسته خود را با مولفه‌های اساسی مدرنیته سازگار کند؟

برای پاسخ به این پرسش باید از دو منظر وارد شد. برای اینکه جنبش‌های ناسیونالیستی (درمنطقه) تا حدودی، در یک بازه‌ی زمانی آغاز شدند. مبارزه‌ی ناسیونالیسم عرب علیه سلطه‌ی کشورهای اروپایی و بریتانیا متمرکز بود، اما برای اینکه بتواند هویتی یکپارچه ارائه دهد و برای کل اعراب مقبول افتد ناچار بود هویت و حقوق ملت کرد را انکار کند. درست است که ناسیونالیسم در خاورمیانه یک فرآیند است، اما این خود به چند فرآیند جانبی دیگر تقسیم می‌شود. دغدغه‌ی ناسیونالیسم کردی همان مشکل و مبارزه با سلطه‌ی خارجی ناسیونالیسم عربی و ترکی نبود، برای اینکه اصلاً قدرت و سیطره‌ای نداشت. تنها وقتی که این سیطره وجود داشته زمانی بوده که انگلیسی‌ها، خود، قدرت را به شیخ محمود واگذار کرده بودند. او اما به علت سیاست غلط و سردرگم خویش نتوانست تعادلی را که می‌خواست، ما بین قدرت‌های عثمانی و بعدها ترکیه و بریتانیا به‌وجود آورد، و در اثر سیاست اشتباه خود زوال پیدا کرد و از میان رفت.

به همین سیاق ناسیونالیسم در خاورمیانه دوگونه بوده‌اند. اول ناسیونالیسمی که پس از دستیابی به قدرت خود را معرفی کرده‌اند (مثل ترک و فارس و دول عربی) و دوم ناسیونالیسمی مثل ناسیونالیسم کرد و ارمنی و بلوچ که از منظر جداگانه‌ای وارد میدان شده‌اند. زمانی که دولت ترکیه و دول عربی و در ایران دولت مدرن سر کار می‌آیند اینها برای معرفی قدرت خود باید هویت ملی ملیت‌هایی چون کرد و بلوچ و ... را انکار کنند تا اینکه بتوانند هویت خود را به عنوان یک ملت یک‌دست شکل دهند.

در کل ناسیونالیسم در خاورمیانه دارای خصوصیات ویژه‌ی خود بوده است. ناسیونالیسم‌هایی که توانسته‌اند دولت خود را مستقر کنند تا حدودی چهره‌ی ضد اشغال‌گر و ضد استعماری از خود نشان داده‌اند. حداقل در ترکیه در سال ۱۹۲۳ بعد از استقرار، دولت خود را ضد اشغال‌گر می‌شناساند و یا ناسیونالیسم عرب از منظر ملت واحد عربی از اشغال‌گر بودن انگلیسی‌ها سخن می‌گوید. پس از استقرار دولت مرکزی نقش ضد استعماری این ناسیونالیسم‌ها کمرنگ شده و از خود محتوایی سلطه‌گر بروز داده‌اند و ملیت‌های دیگر زیر دست خود را انکار کرده‌اند. این انکار ملت‌های زیر دست توسط ناسیونالیسم‌های فارس و عرب و ترک زمینه‌ی قبلی داشته و این ادعای ضد استعماری و ضد امپریالسیتی این ناسیونالیسم‌ها را زیر سئوال برده است.

اکنون در ترکیه جشن استقلال کشور (۱۹۲۳) برپا می‌کنند و آن را ارج می‌نهند و سخن از دستاوردهای آن و بیرون راندن یونانی‌ها و شکست دادن انگلیسی‌ها و ... می‌کنند. اینگونه خود را شناساندن (ضد سلطه و ضد اشغال‌گری) هم‌زمان شده با انکار هویت کرد. این پارادوکس در محتوای ناسیونالیسم فارس و عرب نیز وجود دارد. از طرفی پرچم آزادی و ضد استعمار بلند می‌کنند و از طرف دیگر برای اینکه خود هم‌چنان بردوام بمانند در درون سیستم خود رویه‌ی سلطه‌گری و اشغال‌گری پیش می‌گیرند. این ناسیونالیسم‌ها همیشه شرعیت گفتمان خود را از نقابی که از بیرون نمایش داده می‌شود، می‌گیرند و هرگز نمی‌توانند از چهره و روش اعمالی در درون خود سخن گویند. همین خصوصیاتی که از آنها نام بردیم باعث شده که (مفهوم) ناسیونالیسم در خاورمیانه نحیف و ناتوان به نظر برسد.

پارادوکس‌هایی که در ناسیونالیسم‌های فارس و ترک و عرب به آنها اشاره کردید چه تأثیراتی بر ناسیونالیست‌های کرد و بلوچ و ... داشته است؟

ناسیونالیسم‌های اشغال‌گر باعث شده‌اند ناسیونالیسم کردی بیش از پیش بال و پر بگیرند، اما هم‌زمان با این رشد و نمود، مفهوم سوسیالیسم نیز در این دیار خود را مطرح ساخته است. تفکر سوسیالیسم در ایران (۱۹۳۰) و ترکیه به محض اینکه وارد میدان می‌شود، با سرعتی بسیار بر گفتمان ملی تفوق می‌یابد و آن را به حاشیه می‌برد. یعنی ناسیونالیسم ترک و عرب و فارس آن قدرت و توان گفتمانی و سیاسی را ندارند که بتوانند در برابر نفوذ و گسترش گفتمان سوسیالیسم بایستند که مدام از برابری و احترام و به رسمیت شناختن فرهنگ‌ها و قومیت‌ها سخن می‌گوید. به همین خاطر تعجب‌آور نیست که در ایران و ترکیه و عراق روشنفکران ملت‌های زیر دست، بیشتر خود را در جنبش‌های سوسیالیستی می‌بینند. به عنوان مثال آذری‌ها در ایران در جنبش مارکسیستی نقش بسزایی داشته‌اند و به همین ترتیب کردها و در ترکیه نیز ارمنی‌ها هم به جنبش‌های مارکسیستی می‌پیوندند.

دریافت کردها از ناسیونالیسم چگونه بوده و در عمل چگونه با این مفهوم برخورد کرده‌اند؟

برخورد کردها با ناسیونالیسم تحت تأثیر خصوصیات تاریخی و فرهنگی کردی بوده است. چندپاره شدن کردستان (مابین کشورهای مختلف) باعث شده فرآیند همه‌گیر شدن ناسیونالیسم برای احقاق حق کردها جهت داشتن یک ملت واحد در یک چهارچوب گفتمانی ایده‌آلیستی باقی بماند و تا اندازه‌ای دور از واقع به نظر آید. کسانی که در این زمینه کار کرده‌اند نتوانسته‌اند آن را تئوریزه کنند. به همین خاطر است که این چند پاره شدن کردستان باعث شده مقوله‌ی ناسیونالیسم ملت واحد کرد موفقیتی نداشته باشد. اگر از منظر سیاسی هم به آن نگاه کنیم، می‌بینیم جنبش ناسیونالسیتی کردی جنبشی خودمختارطلب بوده است و در این گفتمان خودمختارطلب نیز یک ناهمخوانی و تناقض آشکار به چشم می‌خورد.

این جنبش‌ها در گفتمان خود به ملت واحد کرد اشاره می‌کنند اما سیاست‌های آنها هرگز مرزهای این ملت واحد را در بر نگرفته و اگر هم در بر گرفته، گفتمان‌شان از واقعیت به دور بوده و یا به گونه‌ای بوده که در زمانی بسیار دور به واقعیت می‌پیوندد. جدا از اینها چندپاره بودن، کردستان را از منظر اجتماعی دچار منطقه‌گرایی بزرگی کرده است. پدید آمدن این منطقه‌گرایی هم دلایل مختص به خود را دارد و یکی از آن دلایل هم این است که در چهار بخش کردستان جامعه و فرهنگ کردی، از نظر سیاسی و اقتصادی و حقوقی در چهار چارچوب جداگانه و مختص به خود شکل گرفته‌اند و هرکدام حامل ویژگی‌های خاص خود هستند.

اکنون می‌توان تفاوت‌های فرهنگی کردهای ایران با کردهای عراق و ترکیه و سوریه را به آسانی دید. هنگامی که قدرت سیاسی در چارچوب خودمختاری در دست کردها نیست، این تفاوت‌ها زیاد خود را نشان نمی‌دهند اما وقتی که در یکی از این بخش‌ها کردها صاحب قدرت سیاسی می‌شوند تفاوت‌ها به چشم می‌آیند. اگرچه در حال حاضر در کردستان جنوبی (شمال عراق) دولت (محلی) تلاش زیادی برای از بین بردن این تفاوت‌ها می‌کند، اما نمی‌تواند در این کار موفق شود. به این علت که این تفاوت‌ها در جامعه ریشه دوانده، اما اگر کردهای عراق به ایران یا ترکیه سفر کنند این تفاوت‌ها را احساس نمی‌کنند زیرا در این کشورها کردها از داشتن قدرت سیاسی بی‌بهره‌اند. یعنی نمود سیاسی این تفاوت‌ها به این بستگی دارد که در کدام یک از بخش‌های کردستان باشید و در آن بخش کردها تا چه حد به بهره‌مندی و داشتن قدرت سیاسی نزدیک باشند.


حال اگر یک کرد ایرانی را که چندسالی در کردستان عراق و حکومت محلی کردها زندگی می‌کند و یک کرد عراقی را نیز که در ایران زندگی می‌کند در نظر بگیریم، کردی که در لوای قدرت سیاسی ایران زندگی کرده تفاوت‌های فرهنگی بین خود و کرد ایرانی را زیاد حس نمی‌کند اما کرد ایرانی که در حکومت کردستان، در عراق، زندگی کرده این تفاوت‌ها را به آسانی احساس می‌کند. به این خاطر که قدرت سیاسی به دست خود کردهاست و عربی در کار نیست که کاستی‌ها را پای او بنویسد. این تفاوت‌های فرهنگی ناشی از چندپاره شدن کردستان، بر هویت و سیاست تفکری که خواسته‌ی گفتمان ملی پدید آورد تأثیر گذاشته است. به همین علت هرگاه خواسته‌اند در راستای گفتمان ملت واحد فعالیت کنند همیشه در صدد این بوده‌اند که آن خصوصیات و ویژگی‌های منطقه‌ای خود را دخیل کنند و این نیز به مشکلی برای فرآیند شکل‌گیری گفتمان ملت واحد تبدیل شده است.

این ساختار برای مدت زیادی به همین شکل باقی خواهد ماند. به این علت که یک سیستم گفتمانی و تئوریک نیازمند فعالیت در یک چارچوب واحد است. سیستم گفتمان ناسیونالیسم کردی، که جهت برساختن یک بن‌مایه‌ی تئوریک برای ایجاد یک تفکر ناسیونالیستی همه‌گیر (کردستان بزرگ) تلاش می‌کند، همیشه دغدغه‌اش این بوده که جنبش و حرکتی بیابد که خود را با آن تبیین و توجیه کند که چنین جنبشی تاکنون وجود خارجی نداشته است. از هر منظری به مسئله بنگریم می‌بینیم که حرکات و تلاش‌ها منطقه‌ای بوده‌اند و به گونه‌ای نبوده که تمام کردستان (چهار بخش) را پوشش دهد. به همین علت هم این گفتمان آنگونه که باید نتوانسته موفق شود.

شما در بیشتر آثار و نوشته‌های‌تان به این مسئله اشاره کرده‌اید که در کردستان ناسیونالیست وجود دارد اما ناسیونالیسم وجود ندارد، امکان دارد این را بیشتر توضیح دهید؟

تا جایی که به فکر و ایده‌ی ناسیونالیستی مربوط می‌شود، هر کردی احساس و آرزویی ناسیونالیستی نسبت به کردستان بزرگ دارد، اما جنبش و حرکت سیاسی که بتواند یک ایدئولوژی و فکر منسجمی برای این هدف تعرف و تبیین سازد و در جهت گسترش و به مقصد رساندن آن تلاش کند، وجود ندارد. اگر نگاهی به حرکات آزادی‌خواهانه‌ی کردها از ابتدا تا به امروز بیاندازیم، آیا حرکتی بوده که به نسبت این ویژگی‌ها را بیشتر در خود داشته باشد؟

جدا کردن یک مورد مشخص کار دشواری است؛ به‌ویژه اگر بخواهیم یک حرکت را به طور مشخص در نظر بگیریم، اما به باور من اکثر این حرکات در ذات خود چنین گرایشی را داشته‌اند. هرگاه هرج و مرج سیاسی بوده و دولت مرکزی قدرت کمتری داشته این گرایشات پررنگ‌تر شده و بیشتر خود را نشان داده‌اند. به عنوان مثال اگر نگاهی به گفتمان جمهوری کردستان (۱۳۲۴ در مهاباد) بیاندازیم، پررنگ شدن گرایشات (ناسیونالیسم کردستان بزرگ) به چشم می‌آید. اگر به سخنان قاضی محمد توجه کنیم این تشدید گرایشات را درمی‌یابیم، اما وقتی قاضی محمد با حکومت ایران و یا آذری‌ها مشغول مذاکرات سیاسی بوده، ناخودآگاه این گرایشات نیز کم‌رنگ‌تر شده و نمی‌توانند تا آن اندازه که لازم است خود را بنمایانند. به همین علت می‌بینیم در هنگام مذاکرات درخواست‌های قاضی از طرف مقابل ایجاد انجمن ایالتی ولایتی و تدریس و تعلیم زبان کردی و از این گونه مسایل است و هرگز سخنی از به رسمیت شناختن حق کرد به عنوان ملت در میان نیست.

در محافل خودی و تجمعات و جشن‌ها اما می‌بینیم که این خواسته در گفتمان آنها وجود دارد. در حرکت مرحوم بارزانی نیز این پارادوکس به چشم می‌آید. آن گرایشی که از کردستان بزرگ سخن می‌گوید گاه‌گاهی قدرتمندتر می‌شود و نمود پیدا می‌کند. با اینکه پشتیبانی کردهای ترکیه و ایران و سوریه را هم داشت و آنها از حرکت بارزانی حمایت می‌کردند اما وقتی که با حکومت عراق وارد مذاکره می‌شود نمی‌تواند به عنوان نماینده (و از طرف) تمام کردها سخن بگوید و تنها به عنوان نماینده‌ی کردهای عراق مذاکره می‌کند. در حرکت پ.ک.ک نیز تا سال ۱۹۹۴ به مدت ۱۰ سال گفتمان کردستان بزرگ وجود داشت، اما پس از سال ۱۹۹۴ از این گفتمان عقب‌نشینی می‌کند. به همین علت گفتمان تئوریک و تفکر ناسیونالیسم کردی تا اندازه‌ای بسیار به هنگام هرج و مرج سیاسی و عدم ثبات داخلی استراتژی کردستان بوده است.

شما از ضد استعمار بودن محتوای مفهوم ناسیونالیسم‌های عرب و ترک و فارس سخن گفتید و اینکه اینها ضمن اینکه خود جهت برپایی و استقرار دولت ملی خود در برابر سلطه‌گر و استعمار ایستاده‌اند در همان حال در قبال ملت‌های زیر دست خود سلطه‌گرند و حق ملی آنها را پایمال می‌کنند. این مسئله هم باعث شده که جنبش‌های کردی بیشتر به سوسیالیسم گرایش پیدا کنند. به نظر شما جنبش ملیت‌هایی مانند کردها تا چه حد توانسته با بهره‌گیری از مقوله‌ی سوسیالیسم در احقاق حقوق خود موفق شوند؟

به گمان من جریان سوسیالیسم صدمات زیادی به جنبش و فکر ناسیونالیسم در کردستان وارد آورده است. چپ، مسلح به سلاحی بود که توانست به آسانی از دیوار ملی‌گرایی و ملت‌خواهی که ناسیونالیسم و ملت به دور خود کشیده بود عبور کند. یک ملت دارای حدود و ثغوری قومی- فرهنگی است. از جنبه‌ی سیاسی و گفتمانی نمی‌توان به آسانی این حدود و ثغور را از میان برد. اگر چپ توانست در ایران و ترکیه و عراق و سوریه این حدود را از میان بردارد و وارد شود به این خاطر بود که هم در تئوری و هم در گفتمان خود سلاحی در اختیار داشت که توانست آن حد و مرزها را بشکند. این سلاح هم عبارت بود از امپریالیسم و مبارزه علیه آن.

علم کردن پرچم ضدیت خلق (مردم) با امپریالیسم (که کرد بخشی از این خلق بود) به این معنا بود که همه‌ی نیروهای ضد امپریالیستی از او پیروی کنند و در لوای او قرار گیرند. برای مثال حزب توده‌ی ایران کردها را از مبارزه‌ علیه جمهوری اسلامی ایران منع می‌کرد. به این بهانه که در بین خلق‌های مظلوم و رنجدیده، حکومت جمهوری اسلامی پرچم‌دار جنگ علیه امپریالیسم است. حزب توده و فداییان خلق و ... توانستند با استفاده از سلاح ضد امپریالیستی خود دیوار قومی ناسیونالیسم کردی را بشکنند. از میان رفتن این دیوار به این معنا بود که ناسیونالیسم از جنبه‌ی گفتمانی و تئوریک خلع سلاح شد و مفهوم و معنای خود را از دست داد و حتی تبدیل شد به شوخی و سخره. اکنون هم که حزب کمونیست کارگری از ناسیونالیسم کردی سخنی می‌گوید با بی‌حرمتی و تمسخر از آن نام می‌برد.

این برخورد نشان می‌دهد که این گروه‌ها شناخت و درک‌شان از ناسیونالیسم و تاریخ آن در حد بسیار کمی است و نمی‌دانند که از میان بردن این دیوار قومی- فرهنگی چه تبعاتی دارد. آن هنگام که آن دیوار و حد و مرز را از بین بردند (گمان می‌کنید) کومله چرا بازیچه‌ی دست منصور حکمت شد؟ چرا حزب دموکرات کردستان ایران به دستاویز حزب توده تبدیل شد؟ تنها علت این بود که از روی تئوریک خلع سلاح شدند. دیواری که از میان رفت باعث شد مفاهیم معنای خود را از دست بدهند و گفتمان ضد امپریالیستی هم منجر به این شد که سیاست کردی کارکرد و خصوصیات خود را از دست بدهد. هم اکنون هم این پارادوکس در حزب کمونیستی کارگری دیده می‌شود. همه‌ی سخن‌شان گفتمان مبارزات کارگری است تا جایی که در سیاست و فرهنگ کردی حرفی برای گفتن ندارند و از این منظر بسیار فقیرند. اگر به تلویزیون‌های آنها نگاهی بیاندازید، به زبان فارسی از مبارزه‌ی کارگری در ایران سخن می‌گویند، اما از جنبه‌ی هویت کردی و کرد بودن بی‌محتوا هستند.

به حزب دموکرات کردستان اشاره کردید و اینکه چگونه دستاویز حزب توده شد. وقتی دکتر عبدالرحمن قاسملو به حزب دمکرات پیوست به‌عنوان نماینده‌ی حزب توده عمل می‌کرد و شاهد بودیم که این حزب از حزبی ناسیونالیستی ساختار خود را چه از نظر فرم و چه عمل و گفتمان به سمت و سوی یک حزب چپی تغییر داد. به نظر شما این تغییر روش و گفتمان، نتیجه‌ی ورود دکتر قاسملو بود یا اینکه دلیل دیگری داشت؟

درست است. در ابتدا دکتر قاسملو مانند یک چپی وارد سیاست و مبارزه‌ی کردی شد و تامدتی هم سیاستش، سیاست حزب توده بود تا اینکه سیاست حزب دموکرات باشد. اما او تا آخر این رویه را دنبال نکرد و حداقل در یک دوره‌ی زمانی سیاست خود را تغییر داد. دکتر قاسملو سیاست حزب توده را درک کرده بود. من در این رابطه بسیار با وی سخن گفته بودم و فهمیدم که دکتر قاسملو سیاست این حزب را به خوبی درک کرده است، اما همیشه امید زیادی به حمایت اتحاد جماهیر شوروی داشت. بی گمان اگر وی تا پس از زوال شوروی زنده می‌ماند دید سیاسی و نگرش دموکرات‌تری پیدا می‌کرد. چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ تأثیر زیادی بر دکتر قاسملو گذاشت. همینطور رفتن به فرانسه و استادی زبان کردی نیز علتی برای تغییر فکر وی شد.

به نظرم اعتقاد و اعتمادی به حزب توده و سیاست‌هایش در او نمانده بود، اما خوانش درستی از نقش شوروی در مناسبات بین‌المللی نداشت. در سال‌های پایانی عمر خویش به سمت سوسیال دموکراسی، که در آن زمان به تازگی مطرح شده بود، سوق پیدا کرد. رساله‌ای نیز تحت عنوان «کورته باسیک» نوشت. از آن رساله معلوم می‌شود که در حال بازنگری آرای خود در رابطه با شوروی است و تلاش می‌کند چهره‌ی تازه‌ای از تفکر خود ارائه دهد اما فرصت آن را نیافت.

تنها دکتر قاسملو نبود که از حزب توده وارد حزب دموکرات شد، افراد زیادی از توده وارد دموکرات شدند. اگر به خاطرات غنی بلوریان نگاهی بیاندازیم که در سال ۱۹۵۴ نوشته، وی می‌گوید: به این علت وارد حزب توده شدیم که این حزب فکری تئوریک و علمی به ما می‌بخشد. همین‌طور متذکر می‌شود که توده از جنبه‌ی تئوریک قوی و ثروتمند است و ما از نظر تئوریک بی‌نیاز می‌شویم و از آنها (توده) مارکسیسم فرا می‌گیریم، اما غنی بلوریان آگاه نبود که توده‌ای‌ها درک درستی از مارکسیسم نداشتند و آن را نفهمیده‌اند.

اگر این سخنان را کنار سخنان و اعترافات کیانوری در زندان بگذاریم آن زمان که بازجو می‌پرسد: شما اگر خود را مارکسیست و حزبی مارکسیستی می‌دانید، آیا به درستی مارکسیسم را فهمیده بودید؟ کیانوری در سال ۱۹۸۵ اینگونه جواب می‌دهد: نه. ما از مارکسیسم چندان نمی‌دانستیم، افرادی مثل احسان طبری در میان ما بودند که مارکسیسم را می‌فهمیدند ولی ما فقط سیاست می‌کردیم.

کیانوری پس از نزدیک به ۴۰ سال از سخنان غنی بلوریان این را گفته، اما بلوریان در سال ۱۹۵۴ به این علت وارد توده شده بود که از آنها مارکسیسم یاد بگیرد. تأثیر حزب توده بر دموکرات و ناسیونالیسم کردی به تأثیر و نفوذ شوروی برمی‌گردد نه به تأثیر و جاذبه‌ی مارکسیسم. فقط و فقط تأثیر شوروی بود. متأسفانه تئوریزه کردن این تأثیرات از سوی تئوریسین‌های شوروی کار را دشوارتر کرده بود. به همین خاطر آنها هم ارتباطات خود را با احزابی چون دموکرات که نمی‌توانستند آن را حزبی پرولتاری بنامند و آنها را به نام (دمکراتیک مترقی) می‌نامیدند تنها در چهارچوب مبارزه علیه امپریالیسم می‌دیدند و می‌گفتند حمایت ما از این احزاب فقط در چهارچوب مبارزات همه‌گیر علیه امپریالیسم آمریکاست. مبارزه علیه امپریالیسم همان سلاحی بود که شوروی توانست توسط آن دیوار قومی ناسیونالیسم کردی را از میان بردارد.

چسباندن پسوند ایران، عراق، ترکیه و سوریه به نام کردستان در سخن بسیاری از احزاب کردی دیده می‌شود. علت اینکه کردستان بزرگ در سخنان و گفتمان این احزاب جای خود را به کردستان ایران و عراق و ... داده است چیست؟

علت این چندبخشی شدن هویت و سیاست کردی است. برگرفتن قسمتی از هویت دیگری است. کردی که هویتی عربی برگرفته با کردی که در ایران هویتی فارسی و یا کردی که هویت ترکی را برگرفته متفاوت است. این هویت تکه تکه شده و سیاست چندوجهی و بخش بخش شده، گسترش پیدا کرده و اساس و پایه‌ای تئوریک و سیاسی ناسیونالیستی نداشته که در مقابل هویت دیگری بایستد و این هم باعث شده همان دیوار (قومی) در مقابل دیگری از میان برود. هنگامی هم که این دیوار از میان رفت برای اینکه از سیاست خودمختاری‌طلبی دور نمانند ناچارند به آن دیگری (ملیت دیگری) پناه ببرند. آن دیگرانی هم که حایل شده‌اند و کردها به آنها پناه می‌برند سیاست و هویت مختص به خود را دارند.

آنها کردها را به عنوان کرد به رسمیت نمی‌شناسند. خلاصه‌ی سخن من این است که به خاطر اینکه ما یک چارچوب تئوریک و سیاسی ناسیونالیستی (که با مفهوم ملت واحد کرد بگنجد) نداریم، نمی‌توانیم تفاوت‌ها و خصوصیات خود را به آن دیگری به آسانی بشناسانیم و در مقابلش بایستیم. همین باعث می‌شود که ما به سمت یک سیاست خودگردان، حال چه به صورت فدرالی و چه خودمختاری، برویم و ناچارمان می‌کند که در برابر دیگری نایستیم.

هویت، همیشه سازنده‌ی پیوند و رابطه بین خود و دیگری است. ما چهار دیگری داریم و نمی‌توانیم خود را در مقابل آن دیگران همانند یک کل واحد و منسجم بشناسانیم. به همین علت احزاب سیاسی نیز به راحتی اسامی ترکیه و ایران و ... را به نام کردستان و احزاب‌شان وصل می‌کنند. این نشان‌دهنده‌ی بحران هویت کردی است و مشکل فقط مربوط به منطقه‌گرایی نیست، بلکه از نظر تئوریک مرجعی شکل نگرفته که مبنایی باشد تا بتوان در هر مسئله و مشکلی به آن مراجعه کنیم. چیزی هم که هست متشکل از چهار مبنا و منشا متفاوت است و آنها هم چهار دیگری دارند و این دیگران هم وجود و نمود تفاوت‌ها را انکارمی‌کنند. به همین ترتیب ما بر تفاوت‌های خود تأکید نمی‌کنیم و به همین علت نتوانسته‌ایم تفاوت‌های خود با دیگری را به شکل یک کل (ملت) واحد، تئوریزه و مطرح کنیم.

Share/Save/Bookmark

 
 

اخترشناسان آمریکایی، اخیراً دو حباب غول‌پیکر و مرموزی که پرتوهای پرانرژی گاما از خود گسیل می‌‌دارند را در حوزه‌ی مرکزی کهکشان‌مان تشخیص داده‌اند. این حباب‌هایی که در ورای پرده‌ی محو و گسترده‌ای از پرتوهای گامای پراکنده، پنهان شده‌اند؛ عارضه‌ای به درازای ۵۰ هزار سال نوری را در آسمان شکل داده‌اند که احتمالاً میراث فورانی بزرگ‌مقیاس از سیاهچاله‌ی مرکزی راه شیری یا طغیان گاز حاصل از زایش‌های فراوان ستارگان نوباوه در نواحی مرکزی‌ کهکشان ماست.

این ساختار خارق‌العاده، هرچند در حدود نیمی از آسمان شب را از صورت فلکی سنبله تا درنا پوشانیده، ولی به‌واسطه‌ی عدم حساسیت چشمان‌مان به پرتوهای گاما؛ با چشمان غیرمسلح، آن‌هم از پشت جو مسدودکننده‌ی سیاره‌مان قابل مشاهده نیست. به‌گفته‌ی اخترشناسانی که کشف‌شان در آینده‌ای نزدیک در نشریه‌ی علمی Astrophysical Journal انتشار خواهد یافت؛ شاید عمر این عارضه‌ به میلیون‌ها سال برسد.


تصویری از پرتوهای گامای منتشره از نواحی مرکزی کهکشان در بازه‌ی ۱ تا ۱۰ میلیون الکترون‌ولت. عارضه‌ی دمبل‌مانند مرکز تصویر، از سر تا پا به‌میزان ۵۰ هزار سال نوری کشیدگی دارد، که نیمی از آن در شمال و نیم دیگر در جنوب صفحه‌ی کهکشان و عمود بر آن واقع شده است / NASA / DOE / Fermi LAT / D. Finkbeiner et al.

دکتر «داگ فینک‌بینر» (Doug Finkbeiner)؛ اخترشناسی از مرکز اخترفیزیک هاروارد-اسمیتسونی بوستون در ماساچوست ایالات متحده که برای نخستین بار این عارضه را تشخیص داده، می‌گوید: «آنچه‌که می‌بینیم، دو حباب گسیلنده‌ی پرتوهای گاماست که به‌میزان ۲۵ هزار سال نوری از هر دو سوی مرکز کهکشان، به بیرون کشیده شده‌اند. ما هنوز ماهیت و یا منشأ‌اش را کاملاً نفهمیده‌ایم».

فینک‌بینر، این کشف را به‌همراهی دو دانشجویش؛ «منگ سو» (Meng Su) و «تریسی سلت‌یر» (Tracy Slatyer) حین پردازش داده‌های خام تلسکوپ پرتو گامای فرمی ناسا به انجام رسانده است. پروژه‌ی بین‌المللی تلسکوپ فرمی که حساس‌ترین و پروضوح‌ترین حسگر پرتو گامای ساخته‌شده تا به‌امروز است؛ در سال ۲۰۰۸ میلادی در فضا مستقر گردید. این تلسکوپ، هر سه ساعت، سرتاسر آسمان را مساحی می‌کند.

پرتوهای گاما، پرانرژی‌ترین شکل از نور الکترومغناطیس‌اند. بررسی‌های پیشین آسمان در این بخش از طیف، در تشخیص این عوارض حباب‌مانند ناکام مانده بود؛ چراکه پرده‌ی محو پرتوهای گامای پراکنده در آسمان، آن را پوشانده بود. تیم فینک‌بینر اما مداوماً اقدام به پالایش مدل‌های موجود، جهت پرده‌برداری از منابع پرتوی گامای ناشناخته که توسط این تابش محو، پوشانده شده بودند و تمایزشان از آن ممکن نبود؛ پرداختند.


نمونه‌ی بارز فوران‌های حاصل از طغیان ستاره‌سازی در مرکز کهکشان؛ کهکشان همسایه‌ی M82 در صورت فلکی دب اکبر است. فوران‌های قرمزرنگ و مختلف‌الجهتی که از دو سوی مرکز این کهشکان خارج شده‌اند را دوربین مادون‌قرمز تلسکوپ فضایی هابل تشخیص داده است / ناسا / STScI

حال، دانشمندان جهت درک بهتر ساختارهای تازه‌کشف‌گشته، مشغول بررسی‌های بیشتر بر نتایج حاصله از این پژوهش‌اند. به‌گفته‌ی محققین، تابش پرتو گامای این حباب‌ها، به‌مراتب قوی‌تر از هاله‌ی پرتو گامایی‌ست که از هر جای دیگری در راه شیری دیده می‌شود. به‌علاوه، این حباب‌ها ظاهراً لبه‌هایی تیز و مشخص دارند و این، بیانگر شکل‌گیری‌شان در نتیجه‌ی آزادسازی بزرگ‌مقیاس و نسبتاً سریع یک انرژی ناشناخته است.

هرچند که منشأ این انرژی هنوز در هاله‌ای از ابهام است؛ اما پژوهش‌گران معتقدند که یک احتمال، فوران ذرات از ابرسیاهچاله‌ی مرکزی کهکشان راه شیری و درست همانند همان‌چیزی‌ست که در کهکشان‌های دیگر نیز می‌بینیم. با وجود آنکه ریشه‌های چنین فورانی را که درنتیجه‌ی سقوط حجم عظیمی از ماده در درون سیاهچاله و ناپایدار شدن قرص بیرونی آن است؛ امروزه نمی‌توان در آن حوالی دید، دانشمندان حدس می‌زنند که چنین رخدادی مربوط به حدود ۱ میلیون سال پیش باشد.

این حبا‌ب‌ها را همچنین می‌توان حاصل طغیان گازهایی دانست که سیر ستاره‌سازی نسبتاً سریعی را در مناطق مرکزی کهکشان‌مان از سر گرفته‌ بودند و به‌منظور ایجاد تعادل جرمی‌شان، فوران‌های ریزمقیاسی ایجاد می‌کرده‌اند و در نتیجه مجموعاً حجم عظیمی از گاز، همچون شراره‌ای از مرکز راه شیری اینچنین شعله برمی‌کشیده است. به‌گفته‌ی دکتر «دیوید اسپرگل» (David Spergel) از دانشگاه پرینستون، آثار چنین برهه‌ای از عمر راه شیری را می‌توان در خوشه‌های ستاره‌ای فشرده‌ی واقع در مرکز کهکشان‌مان دید. وی می‌افزاید: «در سایر کهکشان‌ها دیده‌ایم که روند سریع ستاره‌سازی، جریانات طغیانگر عظیمی از گاز را به‌وجود آورده‌اند. هر منبعی از انرژی که چنین حباب‌های غول‌پیکری را به‌وجود آورده باشد؛ هم‌پیوند با پرسش‌های ژرف فراوان‌مان در حوزه‌ی اخترفیزیک است».

منبع: COSMOS

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
زمانه؛ اسفندماه ۸۸ - «سفر به دشت‌های سرد کهکشان»

 
 

علی‏رغم آنکه حاکمیت خود را برنده‏ی بحران پس از انتخابات جلوه می‏دهد، اما با گذشت ۱۵ ماه، هنوز دستگیری و برخورد با فعالان سیاسی، به‏ویژه فعالان دانشجویی، ادامه دارد.

Download it Here!

روابط عمومی دفتر تحکیم وحدت با صدور اطلاعیه‏ای نسبت به دستگیری چهار نفر از فعالان دانشجویی در شهرستان‏ها اعتراض کرده و این اقدام را بازداشت گسترده‏ی اعضای شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت خوانده است.

در این اطلاعیه به بازداشت علی قلی‏زاده، عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه‏ شاهرود و دانشجوی ستاره‏دار دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد، علیرضا کیانی، عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه مازندران، محسن برزگر، عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه بابل و محمد حیدرزاده، عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی شهرکرد که همگی نامزدهای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت بوده‏اند، اشاره شده است.

از سعید قاسمی‏نژاد، تحلیل‌گر سیاسی و از فعالان سابق دانشجویی ساکن پاریس پرسیدم که ارزیابی‌اش از موج جدید برخورد با فعالان دانشجویی چیست؟


سعید قاسمی‌نژاد

به‏‏نظر من، در این زمینه دو نکته قابل طرح است؛ یکی بحث زمان آن است که در آستانه‏ی ۱۶ آذر است. همیشه حکومت در آستانه‏ی ۱۶ آذر بازداشت‏های گسترده انجام می‏دهد.

نکته‏ی دیگر این است که حکومت قصد دارد بساط دفتر تحکیم را جمع کند. فضای فعالیت دانشجویی عوض شده است. فضا برای فعالیت به‏شکل سابق، به شکلی که پیش از این، عمده‏ی گروه‏های دانشجویی که مهم‏ترین‏شان دفتر تحکیم بود انجام می‏دادند، دیگر فراهم نیست. حکومت چنان که در حوزه‏های دیگر قصد دارد به منتقدین خود بفهماند که امکان فعالیت ندارند، بسیار مصر است به دفتر تحکیم هم بفهماند که فضا دیگر برای فعالیت فراهم نیست. یعنی امکان فعالیت‏ آن فراهم نیست و باید بساط خود را جمع کند.

می‏بینیم در بیانیه‏ی روابط عمومی دفتر تحکیم هم ذکر شده است که انتخابات به‏صورت مجازی قرار بوده برگزار شود. یعنی دفتر تحکیم توانایی برگزاری یک انتخابات در خود دانشگاه‏ها را ندارد. این نشان‏دهنده‏ی فشار حکومت است و همان‏طور که ذکر کردم، به‏نظرم پیغام حکومت این است که دفتر تحکیم دیگر اجازه‏ی فعالیت نخواهد داشت.

نکته‏ی دیگر هم اینکه پیش از انقلاب می‏گفتند: «عمر چریک شش ماه است.» الان در ارتباط با فعالیت‏های دانشجویی می‏بینیم که عمر فعالیت دانشجویی و عمر فعال دانشجویی به‏سرعت دارد پایین می‏‏آید. سریعاً با زندان مواجه می‏شود. بعد از یکی دوبار دستگیری هم زندان‏ها بلندمدت و چندساله می‏شوند. مانند شرایط علی ملیحی، حسن اسدی زیدآبادی و بسیاری دیگر.

در عمل اما با تمام این سرکوب‏ها و فشارهایی که بوده، ما با نام‏های کمتر آشنایی به عنوان فعالین دانشجویی مواجه هستیم که حداکثر دانشجوی سال اول و دوم هستند و در دانشگاه‏های شهرستان‏ها، بسیار به فعالیت می‏پردازند. این را چگونه می‏شود توجیه کرد؟

فشار حکومت زیاد شده، اما از آن طرف نارضایتی هم زیاد شده است. ازدیاد فشار حکومت به این معنا نیست که دانشگاه‏ها آرام خواهند شد و دانشجویان فعالیت نخواهند کرد. این به معنای آن است که شکل فعالیت عوض خواهد شد. مقداری از آن حالت رسانه‏ای و خیلی عمومی درخواهد آمد. به مرور خود فعالان دانشجویی این را خواهند فهمید که اگر بخواهند همه‌چیز را خیلی رو بازی کنند، خیلی آشکار باشند، حکومت بلافاصله آنها را دستگیر می‏کند و به زندان می‏اندازد. بعد از مدتی یا باید بروند چند سال در زندان بمانند یا از کشور خارج بشوند.

نکته‏ای که گفتم این است که شکل فعالیت مقداری عوض خواهد شد. حالت پنهانی‏تر آن بیشتر خواهد شد. پنهانی نه به معنای عملیات مسلحانه و اینها، به این معنا که مقداری برای حفظ امنیت خود فعالان دانشجویی، بسیاری از مسائل را نباید بیان کنند.

پیش از این بخش مهمی از فعالیت فعالان دانشجویی، در بعد بازتاب رسانه‏ای آن بود. فعالان دانشجویی می‏آمدند در تلویزیون‏ها، رادیوها و سایت‏ها مصاحبه می‏کردند، ولی الان فعالان دانشجویی نسل جدید، اگر این فضا ادامه پیدا کند، این امکان را نخواهند داشت.

یکی از موانع فعالیت دانشجویی در داخل ایران، همیشه ترس دانشجو از حکومت بوده که مانع از ایجاد تشکل و دور هم جمع شدن و هم‌چنین ابراز مخالفت‌ها و انتقاد منسجم و متشکل در سطح دانشگاه شده است. الان بعد از حوادث اخیر، میزان ترس دانشجو از حکومت، با نحوه‏ی برخورد خشنی که حاکمیت داشته، به چه میزان است؟

طبیعتاً ترس دانشجویان بیشتر شده، ولی همان‏طور که گفتم، اعتراض و نارضایتی هم بیشتر شده است. اینکه ترس بیشتر شده، لزوماً به این معنا نیست که اعتراض دانشجویی بروز پیدا نخواهد کرد. چون نارضایتی دانشجویان هم زیاد است.

منتها هما‏ن‏طور که گفتم، باز تاکید می‏کنم که شکل این فعالیت‏ها فرق خواهد کرد. جنبش دانشجویی احتمالاً خود را بیشتر با جنبش دمکراسی‏خواهی مردم ایران پیوند خواهد زد و در دل آن بیشتر فعال خواهد بود. از این طریق ارتباط مستقیم‏تری نیز با رهبران سیاسی خواهد داشت.

چون پیش از این، ما شاهد بودیم که گروه‏های دانشجویی، خصوصاً دفتر تحکیم وحدت بود که دانشگاه‏ها را رهبری می‏کرد. به‏نظر من، این حالت از این به‏بعد کم‏تر خواهد بود. جنبش دانشجویی به دلیل فشار شدید حکومت، رو به این خواهد رفت که با رهبران سیاسی ارتباط مستقیم بگیرد. یعنی گوش بدهد به سخنان رهبران سیاسی، رهبران جنبش دمکراسی‏خواهی و از آن طریق فعالیت کند. فعالین دانشجویی هم کمتر شناخته شده خواهند بود و بیشتر به کارهای عملی خواهند پرداخت.

در این روزهای اخیر، شاهد شکایت عبدالله مؤمنی، سخنگوی سازمان ادوار تحکیم وحدت، از قاضی و بازجوهایش بودیم. این کار با چه هدفی صورت گرفته و آیا شکایت از قوه‏ی قضاییه، به خود قوه‏ی قضاییه که منشا ظلم و بی‏عدالتی است، می‏تواند کارآیی داشته باشد یا این کار با همان شعار قدیمی ثبت در تاریخ انجام شده است؟

عبدالله مؤمنی یکی از بهترین فرزندانی است که جنبش دانشجویی به مردم ایران تقدیم کرده است. به‏نظر من، همه‏ی ما باید از کسانی مانند عبدالله مؤمنی و بقیه‏ی زندانیان مانند نوری‏‏زاد، حشمت‏الله طبرزدی و خیلی‏ زندانیان دیگر متشکر باشیم که از درون زندان، علی‏رغم همه‏ی فشارها، سعی می‏کنند چراغ انتقاد را روشن نگاه دارند.

نکته‏ی دیگری که باید ذکر کنم این است که در زندان، بدترین چیز فراموش شدن است. یعنی اینکه زندانی احساس کند فراموش شده بدترین چیز است. ما که بیرون هستیم، مهم‏ترین وظیفه‏مان این است که نگذاریم آن زندانیان فراموش شوند.

طبیعتاً فکر نمی‏کنم، خود آقای مؤمنی هم این انتظار را داشته باشد که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ترتیب اثری به نامه‏ی او بدهد. کار او یک مقدار برای ثبت در تاریخ است و مقداری هم پیامی به ما است، برای اینکه حول مطالبات مردم، بیشتر فعال بشویم. مقداری به‏یاد بیاوریم که چه کسانی امروز در زندان هستند. اختلافاتی را که شاهد هستیم، کمتر کنیم و بیشتر به خواست مردم و جنبش دمکراسی‏خواهی مردم ایران بپردازیم.

Share/Save/Bookmark

 
 

سال‌ها پیش با طرح موضوعی مسئله‌ی تبعید و مهاجرت را پیش کشیدم و از چهره‌های سرشناس ایران خواستم برای من بنویسند که ابعاد گسترده‌ی تبعید را چه گونه ارزیابی می‌کنند. مسئله‌ای که پس از انقلاب دامن‌گیر بخش قابل توجهی از روشنفکران جامعه‌ی ما شد.

Download it Here!

سران حکومت جمهوری اسلامی که خود تبعید کشیده و زندان دیده بودند، بلایی سر روشنفکران آوردند که تبعید حالا یکی از قشنگ‌ترین سرنوشت‌های معترضان و منتقدان است. آن‌ها کشتند و در این کشتار عده‌ای راهی یافتند که عطای وطن را به لقایش ببخشند و ناچار تبعید را پیش گیرند.

سه دهه گذشته است. به همین راحتی که بتوان گفت دیروز گذشت. می‌توان گفت چهل سال گذشت. انقلاب زایمانی‌ست همراه با درد و خون و گریه و شادی و شور. همه‌ی تخیل و تجربه و رؤیا و نیروی بشری یک ملت به‌کار می‌افتد تا در دل زمستان شکوفه‌های بهار زندگی را برویاند. اما در این میان کودتا چیست؟ کودتا زایمانی غیرطبیعی‌ست. یک سزارین توأم با بی‌هوشی که نه درد را می‌فهمی و نه ریزش خون را درمی‌یابی. یکباره در ضعف و سستی درمی‌یابی که دیو زاییده‌ای یا اژدها.

سه دهه گذشت و کودتایی، و دقیق‌تر، کودتاهایی در دل انقلاب ما به‌وقوع پیوست و تمام شکوفه‌های ما را به تاراج برد. لبخند را بر لبان ملت خشکاند، ادبیات را سیاه کرد، مطبوعات را به زانو درآورد، شخصیت مردم را شکست و میلیون‌ها نفر را آواره ساخت. بخشی مهم از نیروی جوان و خلاق کشور را به تبعید واداشت. بخشی از ملت ما در سایه‌ی غمبار فراق، زندگی در تبعید پیشه کردند که ایران ما با آن همه اعدامی و کشته‌ی جنگ و تبعیدی، حالا شهر مادران داغدار است. و شهری که مادرانش داغدار باشند، حاکمانش در ترس و وحشت و دلهره خواهند بود. آنگاه زندگی در سایه‌ی ترس، کشته و مجروح و مهاجر و تبعیدی و آواره می‌سازد.

سال‌ها پیش از اسماعیل خویی شاعر نامدار ایران پرسیدم، ابعاد گسترده‌ی تبعید را چه گونه ارزیابی می‌کنی. و او برای من نوشت:

میهن چیست؟ میهن کجاست؟ میهن آب و خاک است. میهن پیش از هرچیز آب و خاک است. با رنگ‌ها و بوهایی ویژه. میهن من رنگ و بوی کاهگل باران ‌خورده است. آبی ژرف آسمان خراسان است و بوی سیگار مادربزرگ. مخملی خاک خورده‌ی گل‌های تاج‌ خروس است و بی‌بویی پرخاصیت گل‌های ختمی. سبزآبی شاداب کاشی‌های مسجد گوهرشاد است و بوهای مانده‌ی بازار. سفیدی کورکننده‌ی آفتاب نیمروز است و نموریِ تاریک زیرزمین. شاه‌نشین خانه‌ی مادربزرگ است در مشهد با ارسی‌هایش که شیشه‌های کوچک و رنگین‌شان از آفتاب کورکننده‌ی نیمروز خراسان شبکه‌ای چشم‌نواز از رنگ و طرح می‌ساخت تا تنهایی دل نوجوان من به نموری تاریک زیرزمین ماننده نباشد.

در آنسوی پنجاه سالگی نیز، هنوز زمینه‌ی آشنای رؤیاها و کابوس‌های من همین‌هاست. بسیار کم پیش می‌آید که من چیزی از تهران یا از لندن یا از هر کجای دیگر را به‌گونه‌ای بازشناختنی در خواب ببینم.

میهن پیش از هر چیز، آب و خاکی ویژه است. پیش از هر چیز، آری. اما نه بیش از هر چیز. میهن بیش از هر چیز پیوندهای ناگسستنی‌ای‌ست که تو با دیگران داری. میهن من مادربزرگ من است. مادرم، پدرم، دایی‌جان، حسین‌آقا، عمه منیره، خواهرانم، برادرانم. دختری پانزده ساله که در کوچه‌ای دراز و خلوت به سوی من پیش می‌آید و در چند گامی من تنها یکبار چادرش را می‌گشاید تا من طرح خوش‌تراش و ارمک‌پوش اندامش را تا همیشه در یاد خود داشته باشم.

میهن من مرگ پدرم است، عروسی خواهرم. میهن من پسر من است، هومن! دخترانم آتوسا، صبا، سرایه. میهن من دکتر محمود هومن است. میهن من پرویز است، مرتضی، رعنا، رضا، نعمت، پویان، مسعود، سعید، ناصر، نسیم، ایرج. میهن من فرانکاست، رکساناست. میهن من نیماست، اخوان‌ است، شاملوست، توللی، نادرپور، آتشی. میهن من فردوسی‌ست، مولوی‌ست، حافظ است، زبان فارسی‌ست، دانشگاه تربیت معلم است. دانشجویانم.

میهن من آرش است. دفترهای زمانه است، جهان نو است، کیهان ادبی‌ست، نامه‌ی کانون است، بوستان، چراغ. میهن من کانون نویسندگان ایران است. میهن من انقلاب میهن من است که خمینی آن را از میهن من دزدید. میهن من اینجاست و هر آنچه با این همه در پیوند است. و خمینی با دزدیدن انقلاب میهن من، میهن مرا نیز از من توانست سرانجام بدزدد.

و من اکنون اینجایم، بی‌میهن. بی‌میهن خود.
اینجا کجاست؟ اینجا جایی‌ست که من نمی‌توانم. می‌دانم که نمی‌توانم، هرگاه بخواهم از آنجا به میهن خود بازگردم. و پس مهم نیست که اینجا کجاست. و غربت یعنی همین. غربت دور بودن از میهن نیست، تا می‌دانی که می‌توانی هرگاه بخواهی به میهن خود بازگردی. هر کجا که باشی، غربت نخواهی بود. غربت آغازه‌‌ای مکانی ندارد. در زمان است که غربت آغاز می‌شود. فراگذشتن تو از مرزهای میهن هنوز آغاز غربت نیست.

آستانه‌ی غربت لحظه‌ای‌ست که تو درمی‌یابی و دیگر می‌دانی که نمی‌توانی هرگاه بخواهی به میهن خود بازگردی. غربت، چون نیک بنگری، زندان شدن جهان است یا یعنی جهان یا جهانی شدن زندان تو. زندان چیست؟ بودن در فضایی دربسته به خودی خود زندانی بودن نیست. زندان جایی‌ست که تو نمی‌توانی و می‌دانی که نمی‌توانی به لحظه‌ی دلخواه آن را ترک بگویی. اوین در غربت جهان می‌شود. جهان اوین توست، آنگاه که در غربت باشی، برای غربت جهان زندانی بزرگ است.
و گستره‌ی آزادی؟
پاره‌ا‌ی کوچک از جغرافیای زمین که تو را بدان راه نیست. میهن تو.

بی‌میهن اما نمی‌توان زیست. در غربت تا همیشه غریب نمی‌توان ماند. غریب تا دقمرگ نشده است و تا دقمرگ نشود، می‌باید که در غربت میهنکی برای خویش بازبسازد. و می‌سازد. زندانی در زندان آزادی‌هایی برای خود فراهم می‌آورد. من "می‌توانم"‌هایی توان‌بخش در چمبره‌ی توان‌کاهی از "تو نباید"ها.

و غریب در غربت برای خویش سرپناهی می‌سازد. خانه‌ای در جامعه‌ی میزبان که آلایه‌های درونی‌اش رنگ و انگی دارد از فرهنگ زادگاهی او و روشنی می‌یابد از صفای دوستی‌های کهن و آشنایی‌های تازه. غریب در غربت باید میهنکی بسازد برای خویش و بدان دل ببندد، وگرنه دق می‌کند. چنان که ساعدی کرد و از یادم نمی‌رود رنگ و آهنگی از شرمندگی را که نعمت آن روز در لندن بر چهره و در صدای خود داشت. چنان که انگار می‌خواهد به گناهی اعتراف کند، وقتی که گفت: عجیب است. به هر شهری که می‌روم، پس از چند روزی دلم برای پاریس تنگ می‌شود.

به نعمت گفتم: طبیعی ست که چنین باشد.
گفتم: کسانی که میهن - کشور خود را از دست می‌دهند، در غربت میهن - شهری برای خود دست و پا می‌کنند. راز بقای غریبان می‌توان گفت همین است.
گفتم: پاریس اکنون میهن - شهر توست. همچنان که لندن میهن - شهر کنونی من است.
و به نعمت نیز گفتم: من به شهرهای بسیاری در گستره‌ی این غربت جهانی سفر کرده‌ام و در بسیاری از شهرها، بارها پیش آمده است که در سخن گفتنم از دلتنگی خویش با دوستی از زبانم پریده باشد: «می‌خواهم برگردم به تهران.»
و تهران غربت من دریغا لندن است.

Share/Save/Bookmark

 
 

یونسکو، نهاد علمی-فرهنگی سازمان ملل متحد عقب‌نشینی کرد. به گزارش خبرگزاری فرانسه، یونسکو روز سه‌شنبه ۹ نوامبر اعلام کرد که در برگزاری کنگره فلسفه در تهران مشارکت ندارد، زیرا شرایط تشکیل چنین اجتماعی را در ایران امروز فراهم شده نمی‌بیند.

نهاد علمی-فرهنگی سازمان ملل متحد دو سال پیش پذیرفت که ایران میزبان برگزاری کنگره‌ی جهانی فلسفه در ایران باشد. چنین کنگره‌ای هر سال در روز جهانی فلسفه، که سومین پنج‌شنبه از ماه نوامبر است، در یکی از کشورها برگزار می‌شود. میزبان سال گذشته ترکیه بوده است.

یونسکو دلایل مشخص خود را برای عقب‌نشینی از همکاری در برگزاری کنگره فلسفه در ایران اعلام نکرده است. در گزارشی از خبرگزاری کانادا (سی پی) از پاریس در این مورد آمده است که علت اصلی پاپس کشیدن یونسکو، فشاری است که بر علوم انسانی در ایران می‌رود. این خبرگزاری در این رابطه به این موضوع اشاره کرده است که بنابر اطلاع رسمی، دولت ایران بر آن است که در مورد محتوای آموزشی ۱۲ رشته دانشگاهی تجدید نظر کند، چون آنها را با اسلام سازگار نمی‌داند. یکی از این رشته‌ها فلسفه است.

از یونسکو به خاطر آنکه پذیرفته بود در ایران کنگره‌ی جهانی فلسفه برگزار شود، به شدت انتقاد شده بود. اخیرا بیانیه‌ای به زبان فارسی با امضای «جمعی از دانش آموختگان، دانشجویان و استادان فلسفه در داخل و خارج از کشور» منتشر شد و در آن به تحریم کنگره‌ی فلسفه در تهران فراخوانده شد. پیش از آن بیانیه‌ای با امضای جمعی از فیلسوف‌های سرشناس از کشورهای مختلف جهان به زبان انگلیسی منتشر شده بود و خواهان تحریم کنگره‌ فلسفه در ایران شده بود.

پس از این گونه اعتراض‌ها یونسکو تصمیم گرفت که در روز جهانی فلسفه کنگره‌های دیگری برگزار شود تا دیگر تهران مرکز اصلی تصور نشود. اما اکنون یونسکو بر آن شده است که کنگره‌ی تهران را کاملاً بی‌ارتباط به خود اعلام کند.

تصمیم جدید یونسکو با استقبال مواجه شده است. وزارت خارجه فرانسه اعلام کرده که آنچه در ایران می‌گذرد با ارزش‌هایی چون انسان‌گرایی و رواداری، که یونسکو، یک نماد آنها است، همخوانی ندارد.

نمایندگی ایالات متحده‌ آمریکا در یونسکو نیز اعلام کرده است که امیدوار است شرکت‌کنندگان در برنامه‌های روز جهانی فلسفه از این فرصت استفاده کنند و یاد آموزگاران و فیلسوفانی را گرامی دارند که در کشورهای استبدادی به دفاع از آزادی برخاسته‌اند.

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط
گفت‌و‌گوی حسین نوش‌آذر با محمدرضا نیکفر درباره‌ی نخستین کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران
همایش فلسفه خودش سیاسی است
نگرانی از سازماندهی کنگره روز جهانی فلسفه
نشست رسانه‌ای روز جهانی فلسفه
کنگره جهانی فلسفه در تهران و فراخوان به تحریم آن

 
 

منصور کوشان، نویسنده و نمایش‌نامه‌نویس، جایزه اوسیستکی سال ۲۰۱۰ را که هر سال در نروژ به یک نویسنده و فعال حقوق بشر و مدافع آزادی بیان اهدا می‌شود از آن خود کرد.

به گزارش بخش فرهنگی و ادبی رادیو زمانه، منصور کوشان، نویسنده و نمایش‌نامه‌نویس و سردبیر نشریه فرهنگی و ادبی«جنگ زمان» جایزه اوسیستکی سال ۲۰۱۰ را از آن خود کرد. این جایزه هر سال به یک نویسنده که در زندگی اجتماعی و فرهنگی و ادبی خود از حقوق بشر و آزادی بیان دفاع کرده است اهدا می‌شود.


منصور کوشان، نویسنده تبعیدی و از کوشندگان آزادی بیان

جایزه اوسیستکی سال ۲۰۱۰، روز دوشنبه پانزدهم نوامبر در خانه ادبیات اسلو به منصور کوشان اهدا می‌شود.

منصور کوشان پس از دریافت این جایزه در خانه ادبیات اسلو سخنرانی خواهد کرد. هنوز موضوع سخنرانی این نویسنده تبعیدی که از اعضا فعال کانون نویسندگان ایران بود و برای آزادی بیان در ایران فعالیت می‌کرد مشخص نیست، و این خبر فردا در رسانه‌های غربی بازتاب می‌یابد.

منصور کوشان یکی از اعضای هیئت هفت نفره‌ احیای کانون نویسندگان ایران بود و همزمان با قتل‌های زنجیره‌ای نام‌اش در صدر فهرست کشتارهای جمهوری اسلامی قرار گرفت

جایزه اوسیستکی نخستین بار در سال ۱۹۹۴ بنیان گذاشته شد و از آن سال تاکنون به یک نویسنده اهدا می‌شود.

به گزارش انجمن جهانی قلم، پن ۹۷ درصد نویسندگانی که تاکنون این جایزه را از آن خود کرده‌اند از کوشندگان و مبارزان آزادی بیان در جهان بوده‌اند.

سال گذشته، محمد عمر، نویسنده فلسطینی مقیم آمریکا جایزه اوسیستکی را از آن خود کرد.

کارل فن اوسیتسکی، روزنامه‌نگار، ناشر آلمانی و از طرفداران صلح و مخالفان امپراتوری سوم در آلمان بود. او در سال ۱۸۸۹ در هامبورگ به‌دنیا آمد و در سال ۱۹۱۹ منشی «جامعه صلح آلمان» شد. این جامعه بنا بر تجربه جنگ اول جهانی که تازه به پایان رسیده بود و پیامدهای ویرانگری برای آلمان داشت، به خاطر صلح بین ملت‌ها فعالیت می‌کرد.

کارل فن اوسیستکی بنیانگذار و ناشر نشریه معتبر «ولت‌بونه» Weltbühe بود که پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها توقیف شد. نازی‌ها او را به اتهام خیانت دستگیر و زنداتی کردند و چندی بعد در اثر شکنجه به قتل رسید. به پاس خدمات وی به جنبش صلح، جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۳۵ به او تعلق گرفت.

منصور کوشان یکی از فعالان جمع مشورتی‌ کانون نویسندگان و از اعضای هیئت هفت نفره‌ احیای این کانون بود و همزمان با قتل‌های زنجیره‌ای، به دلیل بودن نامش در صدر فهرست کشتار جمهوری اسلامی، بعد از دعوت به نروژ جهت سخنرانی در پنجاهمین سالگرد اعلامیه‌ جهانی‌ حقوق بشر (دسامبر ۱۹۹۸)، دیگر به ایران بازنگشت.

منصور کوشان سردبیری نشریه تکاپو به مدیرمسئولی سکینه حیدری را هم به‌ عهده داشت. بسیاری از نمایش‌نامه‌های او در طی آن سال‌ها توقیف و اجرای آن‌ها متوقف می‌شد.

او سال نخست زندگی در تبعید را با سفر به کشورهای اروپایی گذراند و از آوریل سال ۲۰۰۰، به‌عنوان نویسنده‌ مهمان در شهر استاوانگر، جنوب غربی‌ نروژ زندگی می‌کند.

در این سال‌ها آثاری از او به نروژی منتشر شده و هفت نمایش‌نامه از خود و نویسندگان جهان را به زبان نروژی طراحی و کارگردانی کرده است.

منصور کوشان تا سال ۲۰۰۶ مدیر هنری‌ تئاتر سولبرگ شهر استاوانگر بود و از آن پس، تنها به نوشتن در قلمروهای پژوهش، نقد و بررسی، شعر، داستان، رمان و نمایش‌نامه مشغول است و از بهار سال ۱۳۸۸، فصل‌نامه‌ی فرهنگی، ادبی و هنری «جنگ زمان» را نیز سردبیری می‌کند.

از منصور کوشان چندین رمان‌ و مجموعه‌ داستان‌، چهار دفتر در شعر، نمایش‌نامه و یک اثر پژوهشی در نقد نمایش‌نامه‌های ایبسن منتشر شده است.

آخرین رمانی که از منصور کوشان در ایران انتشار یافته «زنان فراموش‌شده» نام دارد. این رمان را انتشارات ققنوس در سال ۱۳۸۸ منتشر کرده است. «محاق»، «واهمه‌های مرگ»، «خواب صبوحی و تبعیدی‌ها»، «ناخدا بانو و تثیلت جادو» از دیگر آثار برجسته این نویسنده تبعیدی است.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
رهایی از قاعده‌ها و تحمل‌پذیر کردن واقعیت‌ها، گفت‌وگوی دفتر خاک با منصور کوشان

 
 

ابوالفضل قدیانی عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از احزاب اصلاح‌طلب در ایران، محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور این کشور را «مستبد» خواند.

قدیانی در گفت‌وگو با تارنمای جرس، «مخالفت احمدی‌نژاد با دموکراسی و اجرا نکردن برخی از قوانین» را از نشانه‌های «استبداد» احمدی‌نژاد اعلام کرد.


از دیدگاه این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، احمدی‌نژاد که با «عقل» بیگانه است، با رفتارهایش ایران را با «بحران‌های عمیق» روبرو کرده و ممکن است نتیجه اقداماتش به بروز «جنگ» منجر شود.

این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، «سرکوب مردم و گرفتن‌ها و بستن‌ها» را در شمار نشانه‌های «کودتا در ایران» خواند و افزود: «من در دادگاه گفتم که در انتخابات تقلب شده و بعد کودتا شده است.»

به گفته وی، حزب «پادگانی» که شامل «بسیجی‌ها، لباس شخصی‌ها و نظامی‌هایی» که در سیاست وارد شده‌اند، «انتخابات را هدایت کردند و دست به کودتا زدند.»

قدیانی، «مخالفت احمدی‌نژاد با دموکراسی و اجرا نکردن برخی از قوانین» را از نشانه‌های «استبداد» احمدی‌نژاد اعلام کرد

مخالفان دولت کنونی ایران می‌گویند که در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ٨٨ در این کشور، محمود احمدی‌نژاد با «دخالت نهادهای اطلاعاتی و نظامی و آرای مهندسی شده» به عنوان پیروز انتخابات معرفی شده است. اما مقامات حکومت ایران این اتهام را رد می‌کنند.

قدیانی که امروز از سوی شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال حبس تعزیری و به اتهام «توهین به رئیس‌جمهور» به ١٠٠هزارتومان جریمه نقدی محکوم شد، گفت که دادگاه در جریان رسیدگی به اتهامات‌اش، «بی‌طرفی و انصاف» را رعایت نکرده و مدافع احمدی‌نژاد بوده است.

میرحسین موسوی و مهدی کروبی از رهبران مخالف دولت می‌گویند که قوه قضائیه ایران «تحت نفوذ نهادهای امنیتی» قرار دارد و مستقل نیست.

قدیانی درباره انحلال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی، گفت: «من در دادگاه هم گفتم که این حکم غیر قانونی است. چون نه ما را احضار کردند و نه وکیل ما را خواستند و نه حکم را به ما ابلاغ کردند. از این جهت این حکم را قانونی نمی‌دانیم.»

غلامحسین محسنی اژه‌ای، دادستان کل ایران مهرماه گذشته اعلام کرد که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی با حکم دادگاه منحل شده‌اند اما سران این دو حزب، این حکم را نپذیرفته‌اند.

قدیانی در این گفت‌وگو، راه حل خروج ایران از «بحران» را «اجرای بدون تنازل قانون اساسی، آزادی تمام زندانیان سیاسی، به رسیمت شناختن آزادی قلم و بیان و اجتماعات و دلجویی از خانواده قربانیان و آسیب دیدگان حوادث پس از انتخابات» اعلام کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

اشاره: دیروز سه‌شنبه سردار "حسین آبادی" رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر تهران، خبر داد که به زودی در اطراف شهرهای بزرگ ایران اردوگاه‌های کار اجباری ساخته خواهد شد. به گفته‌ی جناب سردار، قرار شده است که در این اردوگاه‌ها، افراد "در سخت‌ترین شرایط به کار گماشته شوند" و "خرده‌فروشان مواد مخدر نیز نخستین گروهی هستند که پس از جمع‌آوری از زندان‌ها" به این اردوگاه‌ها اعزام خواهند شد.


یک) در این یادداشت کوتاه، بنای آن را ندارم که به نارسایی‌های جدی سیاست کیفری جمهوری اسلامی در قبال مواد مخدر و مسئله اعتیاد اشاره‌ای داشته باشم. برای نشان دادن ناکارآمدی این سیاست‌ها و تمهیدات، همین بس که چندین هزار نفر از آغار حاکمیت جمهوری اسلامی تا کنون تنها در ارتباط با مواد مخدر یا اعدام شده‌اند و یا در درگیری‌های مسلحانه با گروه‌های سازمان یافته قاچاق کشته شده‌اند. صدها سرباز نظام وظیفه بدون آن که آموزش خاصی دیده باشند در جریان این نبردها جان خود را از دست داده‌اند.

هزینه‌های مالی زیادی نیز صرف شده است، اما همچنان و پس از سه دهه مبارزه، اعتیاد و قاچاق یکی از معضلات اصلی جامعه ایران است. معضلی که خود مقامات جمهوری اسلامی نیز به رغم همه‌ی هزینه‌های انسانی- مالی چشم‌انداز روشنی برای آن ترسیم نمی‌کنند.

دوم) جمع‌آوری مجرمین از زندان‌های کشور و انتقال آن‌ها به اردوگاه‌هایی ویژه، پیش از هر چیز بیان‌گر یک نکته و مسئله حقوقی است: این افرادی که اینک در زندان‌های سراسر کشور به سر می‌برند و قرار است که جمع‌آوری و نهایتاً به اردوگاه‌های کار اعزام شوند، قاعدتاً بایستی پیش‌تر در دادگاهی محکوم شده باشند و روند دادرسی آن‌ها نیز به طور کامل تمام شده باشد. برابر ابتدایی‌ترین اصول حقوقی که حتا در هر نظام نیمه توسعه‌یافته‌ای نیز رعایت می‌شود، اعمال مجازات تازه و یا تغییر در نحوه‌ی مجازات (به گونه‌ای که سبب دشواری شرایط محکوم شود) ممنوع است. در چنین وضعیتی که سردار "حسین آبادی" شرح داده‌اند "کار اجباری" آشکارا مجازاتی مضاعف به حساب می‌آید.


به نظر می‌آید، جدای از این مسئله که آیا امکان اجرای چنین مجازاتی وجود دارد و یا خیر، نفس اعمال "مجازات مضاعف" حتا به موجب خود قوانین جمهوری اسلامی نیز (برای نمونه اصل ۳۶ قانون اساسی) منع شده است.

سوم ) "کاراجباری در حین دوران محکومیت" نه فقط در جرایم مربوط به مواد مخدر، بلکه در هیچ‌یک از جرایم دیگر نیز پیش‌بینی نشده است. "کار اجباری" و نظام حقوقی مرتبط با آن، به روشنی یادآور دوره‌ی سیاه برده‌داری بشر است. مقاوله‌نامه ۱۰۵ سازمان بین‌المللی کار (۱۹۵۷) آن را در ارتباط با کنوانسیون منع برده‌داری (۱۹۲۶) می‌داند و از همه‌ی دولت‌های عضو از جمله دولت ایران1 می‌خواهد که "کار اجباری" را با هر عنوان و انگیزه‌ای که باشد از جمله "موارد انضباطی و تنبیهی" در کشورهای خود ممنوع کنند.2

چهارم) به هر روی صحبت بر سر این نیست که این تصمیم با تعهدات بین المللی دولت ایران و یا استانداردهای کیفری در سطح جهانی مغایرت دارد.3 این تصمیم با معیارها و موازین داخلی نیز، تصمیمی کاملا بی‌پایه و فاقد هرگونه توجیه حقوقی است.4 اگر زندان‌های رسمی کشور فاقد گنجایش و فضای لازم است و یا به منظور پی‌گیری برنامه‌های اقتصادی کشور، دولت احتیاج به نیروی کار رایگان و مفت دارد شاید بهتر آن باشد با کمک کارشناسان حقوقی- اقتصادی طرح دیگری را ارائه کند که حداقل توجیه قانونی نیز داشته باشد!

پانویس‌ها:

۱- مجلس ایران این مقاوله‌نامه را در دی ماه سال ۱۳۳۷ تصویب کرده است و برای دولت جمهوری اسلامی نیز الزام‌آور است.

۲- ماده یک مقاوله‌نامه شماره ۱۰۵ سازمان بین المللی کار (۱۹۵۷):


هر یک از کشورهای عضو سازمان بین‌المللی کار که به این مقاوله‌نامه ملحق

می‌شوند موظفند از کار اجباری به هر صورتی که باشد جلوگیری‌ نموده:

‌الف - به صورت تحمیل یا آموزش عقاید سیاسی - مجازات و تنبیه به علت داشتن یا
ابراز عقاید سیاسی یا عقایدی که از نقطه نظر ایدئولوژیک مخالف‌ سیستم موجود سیاسی

اجتماعی و اقتصادی باشد.

ب - به عنوان بسیج کارگران و استفاده از آنان به قصد توسعه و پیشرفت اقتصادی.

ج - به صورت انضباط.

د - به عنوان تنبیه و مجازات به علت شرکت در اعتصابات.

ه - به صورت تبعیضات نژادی - اجتماعی و ملی و مذهبی خودداری نمایند.

۳- برای نمونه می‌توانید به مواد ۴ و ۲۳ اعلامیه جهانی حقوق بشر و یا ماده ۸ میثاق حقوق مدنی- سیاسی (۱۹۶۶) و یا ماده ۶ کنوانسیون حقوق اقتصادی - اجتماعی - فرهنگی (۱۹۶۶) نگاهی داشته باشید.

۴- می‌توانید به بند چهارم اصل ۴۳ قانون اساسی و یا اصل ۳۶ همین قانون رجوع کنید.

Share/Save/Bookmark

 
 

محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور ایران در آستانه برگزاری دور تازه مذاکرات هسته‌ای با گروه ۱+۵ می‌گوید که ایران در مورد «حقوق اساسی» خود با هیچ‌کس مذاکره نمی‌کند.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران، احمدی‌نژاد امروز در جمع مردم قزوین، خواهان مذاکراتی با غرب شد که به گفته وی بر پایه «عدالت و احترام» باشد.


احمدی‌نژاد همچنین از کشورهای غربی خواست تا از «برج عاج و دماغ‌های پر باد و سرهای پر از نفرت» بیرون بیایند تا ایران در «شرایط برابر و احترام» در مورد مسائل جهانی با غرب گفت‌وگو کند.

وی افزود: «مذاكرات باید برای همكاری و رفع مشكلات جهانی، رفع دغدغه‌های جهانی و كمک به ایجاد صلح و امنیت جهانی باشد.»

به گفته احمدی‌نژاد، ملت ایران هر دستی را که بر اساس «صداقت» دراز شود، آن را می‌فشرد و هر دستی را که با «دغل‌کاری و فریب به دنبال توطئه باشد» قطع می‌کند.

احمدی‌نژاد: مذاكرات باید برای همكاری و رفع مشكلات جهانی، رفع دغدغه‌های جهانی و كمک به ایجاد صلح و امنیت جهانی باشد

کشورهای غربی می‌گویند که ایران باید در مورد برنامه هسته‌ای‌اش با جامعه جهانی وارد گفت‌وگو شود اما رئیس‌جمهور ایران با گسترش دادن محورهای مذاکرات، بارها خواهان گفت‌و‌گو بر سر «مشکلات جهانی» شده است.

احمدی‌نژاد تیرماه ٨٩ نیز در یک نشست خبری در تهران، شروطی را برای مذاکرات اعلام کرده بود.

«اعلام نظر غرب درباره بمب‌های اتمی اسراییل و مشخص‌ شدن تعریف گفت‌وگو» از جمله شرط‌هایی بود که وی پاسخ غرب به آن‌ها را «لازمه» ادامه روند مذاکران برشمرده بود.

علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران نیز امروز در دیدار با مراد مرجان، رئيس كميسيون روابط خارجی مجلس ملی تركيه، غرب را متهم کرد که در رابطه با پرونده هسته‌اي ايران «بهانه‌گيری و اشكال‌تراشی» می‌کند.

دور جدید مذاکرات ایران و گروه ۱+۵ قرار است به‌زودی برگزار شود. ایران می‌گوید که ترکیه موافقت کرده که مذاکرات در این کشور برگزار شود.

منوچهر متکی، وزیر امور خارجه ایران روز گذشته گفت که برگزاری زمان مذاکرات این کشور و گروه ۱+۵ در ١۵ نوامبر جاری (دوشنبه ٢٤ آبان ٨٩) در حال بررسی است.

آمریکا، روسیه، بریتانیا، فرانسه، چین و آلمان اعضای گروه ۱+۵ هستند که در رابطه با برنامه هسته‌ای ایران که به گفته آن‌ها در جهت «مقاصد نظامی» است، فعالیت می‌کنند. اما ایران می‌گوید که برنامه هسته‌ای‌اش، صلح‌آمیز است.

شورای عالی امنیت ملی ایران، هفته گذشته در نامه‌ای به کاترین اشتون، رئیس سیاست خارجی اروپا، از ادامه مذاکره با گروه ۱+۵ استقبال کرده بود.

کاترین اشتون ۲۲ اکتبر، درنامه‌ای پیشنهاد داده بود که مذاکرات وین با ایران از تاریخ ۱۵ تا ۱۷ نوامبر از سر گرفته شود.

خبرگزاری فارس روز گذشته اعلام کرد که ایران در پاسخ به نامه اشتون، خواهان مذاکرات بر اساس نامه ١۵ تیر سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی این کشور شده است.

جلیلی در نامه ١۵ تیر به اشتون، گفته بود که ایران «حول بسته پیشنهادی اردیبهشت ٨٧ حاضر به گفت‌وگو است.»

گروه ۱+۵ در سال ١٣٨٧ در یک بسته پیشنهادی اعلام کرد که پس از تعلیق غنی‌سازی اورانیوم از سوی ایران، حاضر است در زمینه‌های اقتصادی، انرژی، کشاورزی، محیط زیست و زیرساخت‌ها، مشوق‌هایی به ایران بدهد.

ایران اما در مقابل، یک بسته پیشنهادی دیگر به غرب ارائه کرد که در آن موضوعات گسترده‌تری مانند تروریسم، موادمخدر و برنامه هسته‌ای سایر کشورها گنجانده شده بود.

مذاکره کننده ارشد هسته‌ای ایران در ادامه نامه گفته بود: «لازمه گفت‌وگو، تعهد همه طرف‌های گفت‌وگو به اجرای NPT و اعلام موضع صریح نسبت به رفتارهای خارج از این چارچوب، از جمله فعالیت‌های هسته‌ای رژیم صهیونیستی است.»

Share/Save/Bookmark

 
 

عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران از قطعی شدن حکم عمادالدين باقی، بدرالسادات مفيدی، حسن زيدآبادی و عباس ميرزا ابوطالبی خبر داد.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، جعفری دولت‌آبادی گفت: «احکام اين افراد قطعی شده و طبيعتأ اجرا خواهد شد و حبس حداقل محکوميت‌شان‌ است.»


عمادالدين باقی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق بشر از ارديبهشت ۱۳۷۹ تاکنون سه بار روانه زندان شده و در مجموع چهار سال و نيم حبس را تحمل کرده است.

عمادالدين باقی که آخرين بار در هفتم دی‌ماه سال گذشته بازداشت شد، در شهريورماه گذشته به هفت سال زندان محکوم گرديد که شش سال آن به‌خاطر گفت‌وگو با آيت‌الله منتظری است.

دادستان تهران: حبس حداقل محکوميت‌ اين چهار نفر‌ است

اين برنده جايزه حقوق بشر مارتين انالز در سال ۲۰۰۹ در حال حاضر به قيد وثيقه آزاد است.

بدرالسادات مفيدی، دبير سابق انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ايران در هشتم دی‌ماه سال گذشته بازداشت و در دوازدهم مرداد ماه امسال محاکمه و به شش سال زندان و پنج سال محروميت از فعاليت‌های مطبوعاتی محکوم شد.

حسن اسدی زيدآبادی، عضو شورای مرکزی سازمان ادوار تحکيم وحدت در ۱۲ آبان ماه سال ۸۸ بازداشت و پس از مدتی با قيد ضمانت از زندان آزاد شد، اما بار ديگر در تاريخ ۳۱ مرداد دستگير شد. وی به پنج سال حبس تعزيری و يک ميليون ريال جريمه نقدی محکوم گرديد.

عباس ميرزا ابوطالبی، رئيس دوره‌ای جبهه اصلاحات و معاون ستاد انتخاباتی ميرحسين موسوی در تهران، ۱۹ تيرماه سال گذشته بازداشت و پس از ۵۶ روز آزاد گرديد.

دادستان تهران در بخش ديگری از سخنان خود به موضوع استرداد سارا شورد، آمريکايی آزاد شده، اشاره نمود و بار ديگر تأکيد کرد که اگر در دادگاه حاضر نشود، «وثيقه‌ او ضبط می‌شود و عدم حضور او مانعی در محاکمه نخواهد بود.»

وی افزود احضار رسمی شورد بايد توسط دادگاه صورت گيرد و اين دادگاه نيز به تعويق افتاده است.

جعفری دولت‌آبادی گفت برای اين دادگاه طبق قانون هر سه متهم که دو نفر از آن‌ها در ايران هستند احضار می‌شوند.

شين باوئر، جاش فتال و سارا شورد سه کوهنورد آمريکايی در ماه ژوئيه سال ۲۰۰۹، در خط مرزی ايران و عراق بازداشت شدند.

جمهوری اسلامی ايران گفته است که اين سه آمريکايی برای «جاسوسی» به خاک ايران وارد شده‌اند.

قوه قضائيه ايران، شهريورماه ٨٩ سارا شورد را در ازای وثيقه مالی ۵۰۰ ميليون تومانی به خاطر آن‌چه که «دلايل انسان‌دوستانه» عنوان شد، آزاد کرد اما دو آمريکايی ديگر هنوز در زندان اوين تهران هستند.

Share/Save/Bookmark

 
 

کامران دانشجو، وزيرعلوم جمهوری اسلامی ايران گفت سنگ بنای مناسبات درون دانشگاه‌های ما برگرفته از مناسبات دانشگاه‌های غربی است.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، کامران دانشجو در همين رابطه با بيان اين‌که «با مشارکت فعال دختران و پسران در مسائل علمی موافق هستيم» نوع «اختلاط» بين دختران و پسران را بر اساس الگوبرداری از غرب غلط دانست.


وی گفت که دانشگاه‌ها بايد طبق مناسباتی که دين آن را تعريف کرده است عمل کنند.

وزير علوم افزود: «غرب خواستار غافل کردن ما از انتظار است و مناسبات بدون در نظر گرفتن وحی و هدايت انبياء غلط است.»

وزير علوم: چقدر لذت بخش و زيباست که استادی منتظر تربيت کنيم

کامران دانشجو علمی را درست خواند که جامعه را «يک قدم به سمت جامعه طراز امام زمان حرکت دهد» و تأکيد نمود که «در غير اين صورت پيشرفت و توسعه حاصل نخواهد شد.»

دانشجو افزود که هيچ علمی برای بشريت جز از مسير «انتظار» نتيجه نخواهد داد. منظور وزير علوم باور مذهب اسلامی شيعه به «انتظار» برای امام زمان، امام آخر شيعيان است.

وی گفت: «ما بايد در دانشگاه‌ها منتظر تربيت کنيم که بر اين اساس بايد دانشجويانی با بالاترين مرتبه علمی و ايمان توأم با علم تربيت کنيم.»

وزير علوم رساندن جامعه «به طرازی که آماده ظهور شود» را وظيفه سنگينی بر دوش دانشگاه‌های ايران دانست.

دانشجو در بخش ديگری از سخنان خود از «بازی سياسی» و «جنجال‌های سياسی» در دانشگاه‌ها سخن گفت و افزود: «محال است اجازه دهيم که با آموزش عالی کشور اين‌گونه برخورد شود. »

وی خطاب به رؤسای دانشگاه‌ها گفت: «اجازه ندهيد عده‌ای که می‌خواهند سياسی بازی کنند شما را نيز وارد سياست کنند.»

تغيير اساسی در وضعيت دانشگاه‌های ايران و «اسلامی کردن» آن‌ها يکی از برنامه‌های اصلی جمهوری اسلامی ايران در شرايط کنونی است که برخی از آن با عنوان «انقلاب فرهنگی دوم» ياد کرده‌اند.

تغيير در رشته‌های علوم انسانی، حذف برخی از درس‌ها و برکناری گروهی از استادان دانشگاه‌ها بخشی از طرح «اسلامی کردن» دانشگاه‌ها به‌شمار می‌روند.

اسفند ١٣٨٨، کامران دانشجو، وزير علوم گفته بود که دانشگاه جای اساتيدی که عليه «نظام جمهوری اسلامی» فعاليت کنند، نيست.

وزير علوم افزوده بود: «شفاف و واضح می‌گويم افرادی مورد نياز ما در دانشگاه‌ها هستند که التزام عملی به اسلام و ولايت فقيه داشته باشند.»

وزير علوم همچنين در مهرماه جاری «مهم‌ترين مشکل بر سر راه اسلامی کردن دانشگاه‌ها را برخی اساتيد دانست که فاقد جهان‌بينی اسلامی هستند.»

به عقيده وزير علوم ايران، اسلامی کردن دانشگاه‌ها، «جهاد مقدس» است.

Share/Save/Bookmark

 
 

نمايندگان مجلس ايران در جريان بررسی لايحه برنامه پنجم هر گونه انتقال به شهرهای بزرگ به‌جز در مورد مقامات و در موارد خاص را ممنوع کردند.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران اين اقدام به منظور «ساماندهی و کاهش نيروی انسانی و کوچک‌سازی دولت» صورت گرفته است.


اين حکم در طول اجرای برنامه پنجم به مورد اجرا گذاشته خواهد شد و شامل کارکنان پيمانی و قراردادی (در طول قرارداد) خواهد بود.

موارد خاص «با تشخيص کارگروهی با عضويت نمايندگان معاونت برنامه‌ريزی و معاونت توسعه و مديريت سرمايه انسانی رئيس جمهور و دستگاه متبوع» تعيين می‌شود.

نمايندگان کاهش تعداد وزارت‌خانه‌ها توسط دولت را مغاير با قانون اساسی دانستند

همچنين مجلس ايران در ادامه بررسی لايحه پنجم، تصويب کرد که «به منظور کاهش نيروی انسانی و کوچک‌سازی دولت» تعداد کل کارکنان هر دستگاه در تصدی‌های قابل واگذاری، به استثنای اعضای هيئت علمی، سالانه حداقل دو درصد کاهش يابد.

مجلس هر‌گونه انتقال و مأموريت بيش از شش ماه در يک نوبت يا چند نوبت از مؤسسات و نهادهای عمومی غيردولتی به وزارتخانه‌ها، مؤسسات و شرکت‌های دولتی به استثنای مقامات را نيز ممنوع کرد.

برخی نمايندگان به اين مصوبه اعتراض کردند و آن را خلاف عدالت دانستند. اين عده از نمايندگان گفتند «نبايد تنها مقامات را مستثنی کرد»، آن‌ها همچنين معتقد بودند تعريف دقيق واژه «مقامات» مشخص نيست و نمی‌توان گفت که دقيقأ چه کسانی شامل حال آن می‌شوند.

بحث کوچک‌سازی دولت نيز در برنامه پنجم مطرح شده است که هدف از آن «دادن اختيارات بيشتر به نيروهای خارج از دولت و گسترش خصوصی‌سازی» ذکر شده است.

در همين چارچوب از مدت‌ها پيش در ايران بحث‌هايی در مورد کاهش تعداد وزارت‌خانه‌های دولتی نيز مطرح بوده است.

سال گذشته علی‌اصغر يوسف‌نژاد، سخنگوی کميسيون صنايع و معادن مجلس از طرح دولت برای ادغام برخی وزارت‌خانه‌ها خبر داد و گفت: «با اجرای اين طرح، وزارت‌خانه‌های دولت به ۱۶ وزارت‌خانه تقليل می‌يابد.»

وی در مهرماه امسال از کاهش تعداد وزارت‌خانه‌ها به ۱۷ وزارت‌خانه خبر داد و گفت کاهش وزارت‌خانه‌ها با «حفظ مسئولیت و مأموریت‌ها» صورت خواهد گرفت.

يوسف‌نژاد ادغام دو وزارت بازرگانی و صنایع و معادن را به دلیل «مشابهت در وظایف» اولین کاندیدای این مصوبه خواند.

با اين‌حال روز گذشته نمايندگان مجلس ايران، بندی از برنامه پنجم توسعه که کاهش تعداد وزارت‌خانه‌ها از ۲۱ به ۱۷ وزارت‌خانه را به دولت واگذار می‌کرد، مغاير با اصول قانون اساسی دانست.

بند الحاقی ماده ۵۵ اين لايحه دولت را مکلف می‌کرد يک يا چند وزارت‌خانه را با حفظ اختيارات قانونی به نحوی در وزارت‌خانه‌های ديگر ادغام نمايد.

بر اساس اين بند اقدام فوق می‌بايست توسط دولت تا پايان سال دوم برنامه پنجم صورت گيرد.

مذاکرات مجلس بر سر برنامه پنجم توسعه با تأخيری يک ساله عصر روز هفتم آبان‌ماه جاری آغاز شد و کليات آن توسط نمايندگان مجلس در همان روز به تصويب رسيد.

Share/Save/Bookmark

 
 

چندی پیش به قلم حسین ایمانیان، شاعر، نویسنده و عضو شورای سردبیری نشریه‌ی ادبی دستور دو مقاله در معرفی کتاب و نقد فرهنگ منتشر شد. این مقالات به بحث‌هایی دامن زد و سرانجام، امیر احمدی آریان، نویسنده و مترجم را به انتقاد از شیوه‌ی نقادی حسین ایمانیان واداشت. اکنون پاسخ حسین ایمانیان به گفته‌های امیر احمدی آریان در انتقاد از دو نوشته‌ی او در رادیو زمانه منتشر می‌گردد. ما همواره به تأکید گفته‌ایم که تنها هدف ما از انتشار مقالات انتقادی به‌وجود آوردن فضای بحث و گفت و گو در محیطی آزاد است. از انتشار نظرات شما درباره‌ی این موضوع و موضوعات مشابه همچنان استقبال می‌کنیم.
فرهنگ زمانه

یک ـ نوشته‌ای که تو روی آن دست گذاشته‌ای، نوشته‌ای عصبی است؛ شکی در این نیست. اما مگر عصبیت نخستین و طبیعی‌ترین واکنش در برابر بلاهت نیست؟ آن هم بلاهتی که دیگر نهادینه شده است. به قول علی سطوتی قلعه، استفاده از واژه‌ی بلاهت، هر‌گاه سراغ خطاب قرار دادن وضعیت ادبیات مستقر می‌رویم، صرفاً جنبه‌ای توصیفی دارد و کم‌ترین بدبینی را با خود حمل می‌کند؛ اگر‌نه مدام به ذهن هر منتقدی خطور می‌کند که آن‌چه در فضای رسمیت ادبیات برقرار شده، چه بسا نه فقط به دلیل بلاهت که حاصل نا‌پاکی کسانی باشد که برسازنده‌ی چنین وضعیتی‌اند.

مشخص است؛ اگر سرمان را زیر برف نکنیم، همان دار و دسته، همان نهاد‌هایی دست به ایجاد و تکثیر چنین موقعیت اسفناکی برای ادبیات زده‌اند که هم‌اکنون بیش‌ترین منفعت عاید‌شان می‌شود. مسأله‌ی پیچیده‌ای نیست، فقط منافع مادی گروهی مشخص در گرو بسط و ادامه‌ی چنین آلود‌گی یا دست‌کم چنین بلاهتی است.

دو ـ برخلاف تو من معتقدم که در مقابل چنین فضایی، عصبانیت یکی از روش‌های مقاومت است؛ اما نه به آن شکلی که تو «خاله‌زنکی»اش می‌نامی، عصبانیتی که توأم با شهامتی وفادارانه باشد؛ شهامت برای «له‌کردن» مستقیم «ابژه‌ی نقد» و نه پراکندن غیرمسؤولانه‌ی مشتی بد و بیراه در فضا، وفادار به آن‌چه واقعی است و ادبیات اخته‌ی برقرار، نابینای آن است. این به معنای نفی ارزش نقد‌های تئوریک و صبورانه‌ای نیست که تو در یادداشت‌ات به آن اشاره می‌کنی.

می‌دانی که با وجود موضع مشخصی که نسبت به بدنه‌ی ادبیات در بوق دمیده‌شده‌ی این چند سال دارم، شخصاً به طور مرتب درباره‌ی کتاب‌هایی که منتشر می‌شود می‌نویسم و «نقد عملی» یکی از مشغله‌های هفتگی من است. «نگران نباش» و «شب ممکن» دو تا از رمان‌هایی است که در آن یادداشت نام برده‌ام و قبلاً آن‌ها را به تفصیل نقد کرده‌ام (که مقاله‌ی مربوط به «شب ممکن» هنوز منتشر نشده است).

محروم کردن کنش انتقادی از یکی از خصلت‌های آن (کنش انتقادی هم‌چون هر عمل انسانی می‌تواند حامل درصدی عصبیت یا حتی خشونت باشد)، توصیه‌ای ریا‌کارانه به نوعی پرهیز‌کاری ایدئولوژیک است، که در نهایت می‌خواهد اتصال نقد ادبی با عرصه‌ی نمادین ادبیات را قطع و به جای آن مطبوعات را به بیلبورد‌های تبلیغاتی ناشران بدل کند. پروژه، پروژه‌ی سرمایه‌گزاران حوزه‌ی فرهنگ، و پیشنهاد، پیشنهاد سرمایه‌داری است، من و تو نباید «پرداختن به ریشه‌ها» را از لبه‌ی کندش به کار ببریم و عرصه‌ی نمادین را به ستون‌های «عطف کتاب» و کارناوال‌های بلاهتی مثل جوایز ادبی بسپریم.

سه ـ جدا از هر نوع اتهام زدن کاسب‌کارانه‌ای، صادقانه، بی‌آنکه قصد بیان هیچ کنایه‌ای را پیش ببرم، چرا که شخصاً فعالیت برای امرار معاش در نهاد‌های فرهنگی را نیز فی‌نفسه جرم نمی‌دانم، اما کاش همکار نشر چشمه و عضو تیم داوری یکی از جایزه‌ها نبودی تا مسأله‌ای روشن را با بر‌شمردن جزئی یک مصداق این‌چنین ماست‌مالی نمی‌کردی. ضدیت با جزئیت‌پردازی یادداشت تو عیناً دست‌یافتنی است: از ۱۲ کاندیدای نهایی جایزه‌ی گلشیری ۹ کتاب از نشر چشمه است؛ غرق شدن در عددها، چیزی جز علت‌جویی‌های وسواسی برای آفتاب نیست.

حتی اگر در مورد یک جایزه‌ی خاص حرف تو صحیح باشد، نمی‌شود انکار کرد که مجموع تأثیراتی که جایزه‌ها، لااقل در فروش کتاب‌های بی‌مایه، بر جا گذاشته‌اند، در نهایت به نفع همان بنگاه اقتصادی‌ای است که نام برده‌ام. جمع و تفریق‌های ریالی، اما، باشد برای آن‌هایی که «استدلال» می‌کنند و «اسناد حقوقی» در اختیار دارند و «عصبی» نیستند. بعد از همه‌ی حساب و کتاب‌ها اما، باید جمله‌ای از یادداشت تو را پیش گذاشت و تکلیف را یک‌سره کرد: «در مورد ناشران دیگر هم همین امر صدق می‌کند». آیا واقعاً چیزی وجود دارد که بگوئیم برای همه‌ی ناشرانی که در این حوزه فعال‌اند، صدق می‌کند؟

چهارـ ترجمه‌ی مقاله و نمایش‌نامه چه دخلی به تجربه‌ی یک قصه‌نویس دارد؟ صرف سیاه کردن رزومه‌ی ادبی و ساختن صفحه‌های آن‌چنانی در ویکی‌پدیا چیزی نیست که ورودی به درد بخوری برای نقادی باشد. فرض کن روزی برسد که ترجمه‌ی گوگل چنان پیشرفت کند که نیازی به جان‌کندن آدم‌ها نباشد، آن‌وقت چه؟ صرف اشاره به رزومه‌ی نویسنده‌ها، خود خبر از قرار گرفتن در ایدئولوژی سرمایه‌دارانه‌ای می‌دهد که نویسنده و منتقد را در نهایت به یک کارشناس تقلیل، و اعتبار او را، فقط، به تعداد مجلد‌های تولیدی‌اش و البته ضخامت آن‌ها ارجاع می‌دهد. مقاله‌ای که راجع به کتاب‌سازی کیارستمی از دیوان حافظ نوشته‌ای یادت هست؟ «آشنایی... با ادبیات و سینمای جهان» را، مد نظر نگرفته بودی؟

پنج ـ ایراد‌هایی که از کتاب گرفته‌ام، چیزی جز مصداق مشت نمونه‌ی خروار نبود. توضیح راجع به چرایی غلط بودن آن‌ها دست کم گرفتن خواننده‌ی آن یادداشت بود و نه شانه‌خالی کردن از استدلال. «قیافه‌ی به‌ظاهر ناراحت به خودش می‌گیرد» غلط است، بد نوشته نشده، «به ظاهر» همان معنای «به خود گرفتن» را تکرار می‌کند. واقعاً باید توضیح می‌دادم این گاف ابتدایی قصه‌نوشتن را؟ اصلاً عنوان فرعی آن یادداشت، در حاشیه‌ی...، به نوعی متدولوژی آن را مشخص می‌کرد.

قصد به هیچ وجه نقادی چنین رمانی نبود، برای نقد باید سراغ دانه‌درشت‌های این جریان رفت، که پیش از این رفته‌ام و پس از این هم خواهم رفت. «یکشنبه» قربانی حرف‌های آن مقاله شد، شکی نیست؛ اما مگر کار نقد چیزی جز قربانی کردن متن است؟ کنش نقادی کنشی متجاوزانه است و قطعاً قربانی می‌گیرد، گاهی پیش‌فرض‌های نظری از پیش موجود قربانی می‌شوند، چیزی که بارها در نقادی آثار کافکا توسط افراد گوناگون رخ داده، و گاهی متن، اگر توان رویارویی با منتقد را نداشته باشد، هم‌چون کودکی بلعیده و نابود می‌شود.

شش ـ یادداشت تو درباره‌ی نیمه‌ی اول مقاله‌ی من است. در ادامه‌ی آن، نخست خصلت‌هایی را در رمان‌های نام‌برده برشمرده‌ام که خود دال بر «عامه‌پسند»ی آن‌ها است (بند سوم)، و بعد بحثی را پیش کشیده‌ام راجع به نازل‌تر بودن ارزش این رمان‌ها از «رمان‌های ژانر» (بند چهارم). آن بحث‌ها هنوز به قوت خود باقی است و چه بسا اگر روش یادداشت‌ات را پیش می‌گرفتی و تا پایان نوشته جلو می‌آمدی، پاسخ پرسش‌هایی که طرح کرده‌ای را یافته بودی: «بر طبق کدام معیار و نظریه‌ای، بر اساس کدام استدلال و منطقی، مطابق با کدام توجیه و اقناعی، باید این‌ها را به سطل زباله بریزیم؟» پاسخ من، در حدود طرح مسأله‌ای که در مقاله پیش کشیده‌ام، عیناً جملاتی است که در دو بند پایانی آن نوشته‌ام. نقد تو نیمی از نوشته‌ی مرا نخوانده است؛ پس همه‌ی آن دو بند را، دوباره، می‌نویسم.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
از صداقت و جسارت تا تعطیل استدلال، امیر احمدی آریان
«یکشنبه» و فضای حاکم بر داستان‌نویسی ایران، حسین ایمانیان
علیه پوپولیسم مطبوعاتی، حسین ایمانیان

 
 

هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در تبعید از هفدهم تا بیست و یکم نوامبر با هنرنمایی هنرمندان ایرانی و اقغان در کلن برگزار می‌شود.


به گزارش رادیو زمانه، امروز، چهارشنبه ۱۰ نوامبر مجید فلاح‌زاده و بهرخ بابایی، مدیران هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در تبعید در یک نشست رسانه‌ای اعلام کردند که هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در ۱۷نوامبر آغاز به‌کار می‌کند و تا ۲۱ نوامبر ادامه خواهد یافت.


در این جشنواره امسال ۱۰ گروه تئاتری شرکت دارند. نمایش‌ها به زبان‌های فارسی و برخی نمایش‌ها به زبان آلمانی اجرا می‌شود.

مراسم افتتاحیه هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در کلن ۱۷ نوامبر برگزار می‌شود. در این مراسم ابتدا یک گروه موسیقی افغان هنرنمایی می‌کند، سپس نمایش فصل سبز، کاری از گروه آویش در چهار پرده روی صحنه می‌رود. کارگردانی این نمایش را بهروز قنبر حسینی به‌عهده دارد و موضوع آن تجزیه مداوم و پیوسته جهان به فقیر و غنی و حاکم و محکوم است.

شب پیانوی ایرانی با هنرنمایی پژمان اکبرزاده و پویان آزاده از برنامه‌های جذاب هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در کلن است

به گفته مجید فلاح‌زاده، یکی از مدیران هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در تبعید، از دیگر نمایش‌های قابل تأمل در این جشنواره پابرهنه، لخت، قلبی در مشت، و کمدی مهمانی است.

شب پیانوی ایرانی با هنرنمایی پژمان اکبرزاده و پویان آزاده از دیگر برنامه‌های دیدنی در هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در کلن است. دکتر محمود خوشنام، کارشناس موسیقی و از همکاران ما در رادیو زمانه مجری این برنامه است.

نمایش‌خوانی و داستان‌خوانی به زبان فارسی از دیگر برنامه‌های هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در کلن است.


بنا به گفته مجید فلاح‌زاده مراسم اختتامیه هفدهمین جشنواره تئاتر ایرانی در کلن در ۲۱نوامبر برگزار می‌شود.

مجید فلاح‌زاده هدف این جشنواره را «ایجاد پل‌های ارتباطی بین مهاجران از طریق تئاتر و دیالوگ» خواند.

نخستین بار در سال ۱۹۹۴جشنواره تئاتر ایرانی در کلن به همت مجید فلاح‌زاده و بهرخ بابایی برگزار شد. از آن زمان تاکنون این جشنواره هر سال در ماه نوامبر در شهر کلن برگزار می‌شود.

مجید فلاح‌زاده، نویسنده تاریخ اجتماعی و سیاسی تئاتر در ایران از چهره‌های شناخته شده تئاتر ایران است. او مدتی در افغانستان به فعالیت‌های هنری خود در زمینه تئاتر مشغول بود و سپس، پس از مهاجرت به آلمان این فعالیت‌ها را در شهر کلن ادامه داد.

Share/Save/Bookmark

 
 

سعید طباطبایی متولد فروردین ۱۳۵۷است. فعالیت ادبی‌اش را در حدود سال ۱۳۷۴ با نوشتن داستان کوتاه آغاز کرده و نخستین مطالب، داستان‌ها و مقالاتش در نشریات محلی استان خراسان نشر یافته است. وی از سال ۱۳۷۷ در تهران زندگی می‌کند و در این مدت ده‌ها داستان، مقاله، نقد ادبی و یادداشت از او در روزنامه‌ها، نشریات و رسانه‌های الکترونیکی منتشر شده است.

نخستین کتاب سعید طباطبایی قرار بود تحت عنوان «سه مرد ویلای آبی» در سال ۱۳۷۶نشر یابد که به دلیل ناهمواری‌های نشر ایران هیچگاه منتشر نشد. کتاب بعدی وی «طرحی برای یک اپرا» نام دارد و در سال ۱۳۸۰ در تیراژ محدودی منتشر شد. سومین کتاب او «اگر ابرها بگذرند» است که نشر مروارید در سال ۱۳۸۸ آن را منتشر کرده است. در آینده‌ای نزدیک نیز قرار است کتاب «مسجد جامع» وی توسط نشر آلفابت ماگزیما منتشر شود.

سعید طباطبایی همچنین در حوزه روزنامه‌نگاری ادبی، فعالیتی دیرپا دارد. او از سال ۱۳۸۲سردبیر سایت ادبی و فلسفی والس است. در سال‌های ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ نیز دبیر بخش داستان و درباره داستان سایت ادبیات و فرهنگ بوده و همچنین سال‌ ۱۳۷۹ نیز سردبیر و مجری کارشناس برنامه رادیویی نقد و نشست بوده است. همچنین وی دبیر چهار دوره جایزه ادبی والس، دبیر یک دوره جایزه فرهنگی و هنری پیام‌آوران صلح و دوستی و جانشین دبیر سه دوره جایزه روزی‌روزگاری بوده و هم اکنون دبیر چهارمین دوره جایزه ادبی روزی روزگاری است. از دیگر فعالیت‌های او باید به تدریس ادبیات داستانی، داوری جوایز ادبی و... اشاره کرد.


سعید طباطبایی، نویسنده و روزنامه‌نگار

بخش قابل ملاحظه‌ای از داستان‌های مجموعه‌ی شما درباره‌ی‌ قصه گفتن است، داستان‌هایی مثل «ابرها که ‌می‌گذرند»، «ضرورت»، «یادداشت شبانه» و «یک تک‌گویی عاشقانه». روای در این داستان‌ها مدام از دغدغه‌ی قصه گفتن می‌گوید، حال آن که تا پایان کار، داستانی روایت نمی‌شود. دلیلش چیست؟

مجموعه اگر ابرها بگذرند شامل ۳۶ داستان کوتاه است و اگر فرض کنیم شش یا هفت داستان این مجموعه به نوشتن در اشکال گوناگون آن اشاره کند فکر نمی‌کنم خیلی اتفاق خاصی باشد. اما می‌پذیرم که مقوله ایجاد ارتباط در اغلب این داستان‌ها حال چه از طریق کنش‌های هنری، یا بر اساس شیوه‌های ارتباطی دیگری چون تماس تلفنی، دیدن تلویزیون و ... دغدغه‌ای ملموس است که نوشتن نیز جزیی از جمله همین روش‌ها است.

و اگر فرض کنیم در اغلب داستان‌ها، روایت به عنوان یک کنش ارتباطی کامل به تعویق می‌افتد می‌توان برای پرسش شما پاسخی درخور یافت؛ دغدغه، ایجاد ارتباط است اما ارتباطی که به تعویق می‌افتد، مدام به تعویق می‌افتد و همانطور که پیوند در خود نوشته تحقق نمی‌یابد با مخاطب نیز این پیوند نامتحقق است. اگر این استدلال را درباره این نوشته‌ها بپذیریم می‌شود گفت همین عدم ارتباط صریح با مخاطب می‌تواند خود موجب انتقال معنا باشد. معنایی که به عدم ارتباط دلالت دارد و البته از طریق خلا ایجاد شده میان نوشته و مخاطب قصد سرایت دارد. البته همه اینها فرض‌هایی است که می‌شود از آنها سخن گفت، اما اینکه واقعا این امر محقق شده یا نه باید به نظر منتقدان و خوانندگان و آیندگان رجوع کرد!

یعنی شما ابتدا مبنا را بر یک فرضیه قرار دادید، بعد شروع کردید به نوشتن یا اینکه تفسیری که به‌دست می‌دهید، بعد از نوشتن حاصل شده؟

من به عنوان نویسنده در هنگام نوشتن داستان با هیچ یک از این فرضیه‌ها نزیسته‌ام. این فرضیه‌‌ها حاصل کنکاش من منتقدانه است که با جنسی از داستان من نویسنده برخورد کرده و سعی دارد راه‌های نظری برای توصیف آن بیابد. به نظر می‌رسد من در هنگام آفرینش به طور ناخودآگاه بیشتر به ایجاد سامانه‌ای حداقلی از اطلاعات و کنش توجه داشته‌ام. حداقل در بخش‌ عمده‌ای از داستان‌های این کتاب چنین می‌نماید.

چه نگرشی به وضعیت کنونی داستان دارید که شما را به سمت نوشتن داستان‌هایی این چنین می‌برد؟

فکر می‌کنم ما در دوره‌ای از تاریخ جهان زندگی می‌کنیم که افق‌های باز فراوانی پیش‌چشممان گشاده است. راه‌های متعددی که امکان انتخاب و پیمودنشان هست. این را در ابعاد مختلف زندگی شاهدیم و از جمله ادبیات. گوناگونی نوشتن، گوناگونی مخاطبان، گوناگونی اطلاعات و گوناگونی روش‌های ارتباطی، فضایی را ایجاد می‌کند که من آن طور که مطلوبم است بنویسم و دیگری آن طور که مطلوبش است بنویسد. در کنار این کثرت و گوناگونی، به همین اندازه تمرکز و توجه کاهش یافته و به همین اندازه با نوعی سرگردانی در ارزش‌ها و معیارها روبرو هستیم. نوشتن به شیوه دلخواه راحت‌تر و آسان‌تر شده اما نفوذ در میان مخاطبان بسیار و منتقدان تیزبین، سخت‌تر. به هر حال این‌ها ویژگی زمانه است.

نویسنده وقتی کاری را خلق می‌کند خواننده‌ای را برای اثرش متصور می‌شود. شما نسبت خواننده را با کارتان چطور می‌بینید؟

خواننده فارسی‌زبان امروز ما، با شیوه و شاکله خاصی از ادبیات آشنا و مأنوس است و به خصوص از نویسندگان وطنی آن نوشته‌ای را می‌پسندد که بیشتر مطابق عرف ادبیات ما است. نوشته‌هایی که کمی ساختارشکن و کمی چالش‌انگیز از منظر ساختار اثر باشند از سوی مخاطبان کمتر استقبال می‌شوند. و شرایط بسیار خاصی می‌طلبد که یک چنین اثری بتواند مورد توجه عمومی قرار گیرد. هرچند همین قاعده درباره آثار ترجمه صحیح نیست.

مخاطب فارسی‌زبان با نوگرایی یک اثر ترجمه راحت‌تر کنار می‌آید و علت، تأیید صلاحیتی است که ترجمه‌شدن بر اثر نهاده است. داستان‌هایی که از منظر ساختاری دغدغه تازه‌ای دارند نیاز به نگاهی تازه از سوی مخاطب خود دارند. نگاهی در جستجوی تازگی و خرق عادت. ایجاد این نگاه سخت است، به خصوص آن که هنوز گوناگونی آنچنانی در ادبیات فارسی‌زبان ما رخ نداده و تا گوناگونی همراه با افزایش کمیت و کیفیت در ادبیات ما اتفاق نیافتد خواننده نیز نمی‌تواند به خود بقبولاند که هر داستانی ابزار خوانش خود را می‌طلبد، همانطور که خوردن هر غذایی ابزاری دارد و هر نوشیدنی جامی مخصوص خود می‌طلبد.


اگر ابرها بگذرند، مجموعه داستان، سعید طباطبایی، انتشارات مروارید

تکلیف خواننده در مواجهه با داستان‌هایی که از نظر ساختاری چالش‌انگیز است، چیست؟

پیشنهاد من به خوانندگانی که با داستان‌های ناآشنایی – نه فقط داستان‌های این کتاب- روبرو می‌شوند آن است که سعی کنند دریچه آن نوشته را بیابند. شاید گاهی دریچه دیریاب باشد و شاید در پس دریچه چیزهایی نهفته باشد که ارزش کنکاش را داشته باشد و یا نداشته باشد. در هر صورت قضاوت با آنانی است که دریچه را یافته‌اند.

به نظرم داستان‌های موفق مجموعه‌ی شما همان‌هایی هستند که قصه‌ای برای گفتن دارند مثل «ترکی بر اتاق جنگ»، «شنل قرمزی با مانتو جین آبی»، و «توهم» که البته تعدادشان کم است. بقیه در حد طرح می‌مانند و عناصر داستانی به طور کامل در آنها شکل نمی‌گیرد، نظر شما چیست؟

درباره موفقیت یا عدم موفقیت یک داستان بی‌صلاحیت‌ترین نظر، نظر نویسنده است. اگر من باقی داستان‌ها را بی‌صلاحیت و ناموفق می‌دانستم منتشرشان نمی‌کردم. اما تشخیص من، تشخیص من است و کتاب حی و حاضر، تا خوانندگان و مخاطبان در این خصوص نظر بدهند.

واکنش منتقدان به این مجموعه داستان چه بوده و چه بازخوردی را دریافت کرده‌اید؟

اگر قصد کنم نظر منتقدان این کتاب را طبقه‌بندی کنم باید از سه دسته نام ببرم. دسته اول کسانی هستند که زمان طولانی‌تری با نوع نوشتن من آشنا بوده‌اند و نوشته‌های مرا پیش از این شنیده، خوانده و یا دنبال کرده‌اند. این دسته از منتقدان، با تفسیرهای متفاوتی این کتاب را مجموعه‌‌ای از داستان‌های نوگرا و با رویکرد فلسفی و اندیشه‌ای می‌دانند که موفق بوده و توانسته به جهان‌های تازه‌ای اشاره کند و پیشنهادهای تازه‌ای با اتکا به سنت ادبیات در حوزه نوشتن مطرح سازد.

دسته دوم منتقدان، کسانی هستند که کمتر داستان‌های مرا دنبال کرده اما با ادبیات روز دنیا بسیار دمخور هستند. این دسته از منتقدان نظر نسبتا مساعدی دارند و معتقدند که اغلب این نوشته‌ها داستان هستند با ضعف‌ها و قوت‌هایی. این نوشته‌ها را طرح نمی‌دانند. داستان‌هایی می‌دانند که شباهت به طرح دارد.

اما دسته سوم منتقدان، که بیشتر با ادبیات ایران سروکار دارند و یا به شکل حرفه‌ای‌تری به نقد ادبیات ایران پرداخته‌اند معتقد هستند این نوشته‌ها تاملات است. تاملاتی فلسفی یا طرح‌گونه‌هایی است که نویسنده آنها را در قالب یک کتاب گرد آورده. تاملاتی که جذابیت مطالعه هم دارد اما نه به عنوان اثری داستانی. و ـ با برداشت از نظر این دسته منتقدان ـ شاید بهتر بود که من هم، نام مجموعه داستان بر این کتاب نمی‌گذاشتم و به شکل تاملات منتشرش می‌کردم. هر چند که واقعا تمایلم این است که این نوشته‌ها را داستان بدانم. هر چند که تاملات نیز مخاطب خود را دارد و شاید از مخاطبان داستان نیز بیشتر باشد.

تأملات یا به‌اصطلاح رفلکسیون‌های عاطفی، از مهم‌ترین جریان‌های داستان‌نویسی پست مدرن در غرب است که برای مثال بهترین نمونه‌هایش را در آثار بوتو اشتراوس سراغ داریم. شاید منتقدان به‌قول شما حرفه‌ای، زیاد از حد حرفه‌ی خودشان را جدی گرفته‌اند. کتاب‌تان با حذف و اصلاحیه هم روبرو شد؟

البته منظور من از حرفه‌ای، حرفه‌ای در حوزه نقد ادبیات ایران بوده است و باید بپذیریم از آن رو که گستره تولیدات داستانی در کشور ما چندان تنوع ندارد، منتقد نیز گاهی نمی‌تواند به مولفه‌های یک متن کمی جسور پی ببرد. ما در دایره بسته‌تری از تولید ادبی نسبت به جهان قرار داریم و دریچه ترجمه نیز هر چند تاکنون بسیار کارساز بوده اما نتوانسته به شکلی بنیادین تفکرات و تصورات نویسندگان، منتقدان و خوانندگان ایرانی را نسبت به ادبیات تغییر دهد.

ما خوانندگان نظریه‌های ادبی غرب هستیم اما کمتر توانسته‌ایم این نظریات را درک کرده، بومی کنیم. آثار بسیار ارزشمندی به فارسی ترجمه شده و می‌شوند و مخاطب هم دارند اما آن نگاه پشت اثر به فارسی ترجمه نشده است. به نظر من ایراد نبود کنکاش واقعی و پویایی کافی در حوزه بحث و نظر در ادبیات امروز ایران است. اما در موردحذف؛ بله، این کتاب نیز با حذف روبرو بوده، دو داستان، دو پاراگراف پنج - شش خطی و دو جمله.

با توجه به اعمال سانسور از سوی وزارت ارشاد، هنگام نوشتن قلم‌تان چقدر آزاد است؟

بیشتر انفجاری می‌نویسم و در هنگام نوشتن خیلی دغدغه‌های دیگر به سراغم نمی‌آید. بیشتر می‌خواهم آن تجسم لحظه‌ایم را توصیف کنم و ارگانیزم داستانی مناسبی را پدید بیاورم. هرگز خودآگاه سانسور نمی‌کنم، ناخودآگاه را نمی‌دانم. این کتاب نیز خواهر توأمانی دارد که قبل از چاپ کنارش گذاشتم. داستان‌هایی بود که می‌دانستم مجوز نخواهند گرفت و باید در شرایط دیگری متولد می‌شد. شاید تا پایان سال، آن خواهر توامان با نام «مسجد جامع»در سوئد منتشر شود.

من از ناشران و کتابفروشان شنیده‌ام که خوانندگان، مجموعه داستان را به اندازه‌ی رمان جدی نمی گیرند. به نظر شما دلیلش چیست؟

البته در این چند سال ماجرا فرق کرده، داستان کوتاه مخاطبش را یافته، به خصوص آن که داستان کوتاه ایران پیشرفت بسیار خوبی نیز داشته و از لحاظ کیفیت، گاه هم سطح نمونه‌های جهانی است. هنوز تعداد خوب‌ها کم است اما همان اندک، در همان ساختارهای مالوفشان، کیفیت شگرفی دارند و دغدغه‌های تازه‌ای را طرح می‌کنند. اما اگر رمان محبوبیت بیشتری دارد این صرف ایران نیست. خواندن داستان بلند تجربه نوعی زندگی است اما خواندن داستان کوتاه چون نوشیدن شربتی می‌ماند. گوارا است اما دمی کوتاه مشغولت می‌کند. طبیعی است که رمان مخاطب بیشتری داشته باشد.

شما چطور، بعد از تجربه‌ی داستان کوتاه طرحی برای نوشتن رمان دارید؟

در حال حاضر روی یک اثر بلند کار می‌کنم. البته نمی‌شود گفت رمان. چون ساختار متفاوتی با رمان‌های مألوف دارد. در واقع یک تذکره است. تذکره‌ای با ۷۲ ذکر در شرح مغازله و معاشقه که فکر نمی‌کنم امکان انتشار نیز بیابد.

آقای طباطبایی، از اینکه وقت‌تان را به ما هدیه دادید، سپاسگزاریم از شما

شناسنامه‌ی کتاب:
اگر ابرها بگذرند، مجموعه داستان، سعید طباطبایی

انتشارات مروارید، چاپ نخست: تهران - زمستان ۱۳۸۸، شمارگان: ۱۱۰۰ نسخه، قیمت ۲۰۰۰ تومان

Share/Save/Bookmark

 
 

«بازی بی‌طرف» (Fair Game) به کارگردانی داگ لیمان (Doug Liman) و فیلمنامه‌ی برادران باتروُرث (Jez and John-Henry Butterworth) در پنجم نوامبر ۲۰۱۰ در سینماهای ایالات متحده اکران شد. این فیلم که از روی داستانی واقعی و بر اساس کتاب خاطرات خانم والری پلیم با نام «بازی بی‌طرف: زندگی من به‌عنوان یک جاسوس و خیانت کاخ سفید» (Fair Game: My Life as a Spy, My Betrayal by the White House ) ساخته شده، روایتگر زندگی زناشویی زوجی به نام‌های والری پلیم ویلسون (Valerie Plame Wilson) با بازی نوامی واتز (Noami Watts) و جوزف ویلسون (Joseph Wilson) با بازی شان پن (Sean Penn) است. داستان زندگی آنها به طرز آشکاری متأثر از سیاست‌های دوران ریاست جمهوری جورج دابلیو بوش، و داستان فیلم بیانگر گوشه‌ای از رویدادهای سیاسی آن دوران است.

اسناد محرمانه‌ای از سیاست‌گذاری‌های آن دوران توسط ویکی لیکس (WikiLeaks نام نهادی بین المللی است که اسناد و مدارک محرمانه‌ای که از منابع معتبر و اشخاص مطلع به دست می‌آورد را، بدون ذکر نام منبع منتشر می‌کند) اخیراً منتشر شد و همچنین کتاب خاطرات جرج دابلیو بوش به نام «اهداف تصمیم‌گیری» (Decision Points) که مشتمل است بر خاطرات رئیس جمهور پیشین آمریکا زمان‌هایی که در دفتر کار خود درگیر چالش‌های بزرگ در خصوص تصمیم‌گیری‌های بزرگ بوده است، در همین ماه نوامبر به بازار آمد.


بازی بیطرف بر اساس داستانی واقعی

همزمانی نشر برخی از اسناد محرمانه‌ی آن دوران با اکران این فیلم و همینطور انتشار کتاب خاطرات رئیس جمهور سابق، به گفته‌ی روزنامه نیویورک تایمز:«در میان مردم و سیاستمداران موجی از بحث‌ها و استدلال‌های جدید را پدید آورده که هنوز هم ممکن است از جانب برخی به غلط، نوستالژی به‌حساب آید و از جانب برخی دیگر به تداوم تلاش و مبارزه برای زدودن آثار میراثی باشد که از دوران بوش به‌جای مانده و هنوز هم با ملت آمریکاست.»

زوج این فیلم هر دو از دستاوردهای زندگی حرفه‌ای خود مغرور و خشنود به نظر می‌رسند. آنها واجد ثروت‌اند و به قدرت نزدیک. شوهر به‌تازگی بازنشسته شده و در پی ایجاد شغلی جدید است اما همسرش برای انجام مأموریت‌های مهم به کشورهای دیگر سفر می‌کند و اغلب با خستگی ناشی از فشار و استرس کار به خانه بازمی‌گردد. بنابراین فرزندان دوقلوی آنها بیشتر اوقات فراغت خود را با پدرشان می‌گذرانند. زن و شوهر در این فیلم با هم ارتباط نزدیک و صمیمانه‌ای ندارند و درست به همین دلیل زمانی‌که بحرانی در زندگی‌اشان پدید می‌آید، شالوده‌ی زندگی مشترک‌شان به فرو پاشیدن نزدیک می‌شود.

والری (Valerie) مأمور سی آی ای، نماد تعهد حرفه‌ای و خلاقیت هوشمندانه در ارتباط با وظایف و مسئولیت‌هایش است. تخصص او منع گسترش سلاح‌های اتمی و کشتار جمعی است و زمانی‌که در سال ۲۰۰۲ گزارشی از جنگ‌افزارهای اتمی و بیولوژیک موجود در کشور عراق که گفته می‌شد توسط دولت صدام حسین تهیه و تولید شده است، به وی داده شده بود، اهمیت شغل و مأموریتش را در خصوص ملت و کشورش بیش از پیش درک می‌کند.

تا این‌جا همه چیز درست و به‌جاست، اما مشکل از آنجا بروز می‌کند که والری با یک تجزیه و تحلیل منطقی و بی‌طرفانه در خصوص اسناد و شواهد غیرقابل انکاری که به‌دست آورده، در می‌یابد که عراق در پی تکثیر و تولید جنگ‌افزار اتمی نیست و این تنها یک سوء‌برداشت است. زمانی‌که والری و همکارانش این نتیجه را به دفتر رئیس جمهور ارائه می‌دهند، کسانی از دفتر معاون رئیس جمهور این گزارش را ملغی اعلام کرده و صحت گزارش آنها را تأیید نمی‌کنند.

خصوصاً لویس لیبی (Lewis Libby) که او را به‌عنوان «شیطانِ با پنبه سر بریدن» می‌شناسند، به‌شدت علیه این گزارش موضع می‌گیرد. گزارشگران این واقعیت توسط برخی از سیاستمداران به اتهام تفسیر دروغین اخبار و گزارش‌ها و نشر اکاذیب مورد توبیخ قرار می‌گیرند. والری به‌عنوان یک کارمند وظیفه‌شناس سعی می‌کند خشم و ناامیدی حاصل از این ماجرا را فروخورده و به آنچه به او امر شده عمل کند. همسرش جو (شان پن) به پیشنهاد والری به نیجریه سفر می‌کند تا در مورد صحت و سقم این خبر که صدام حسین مقادیر زیادی اورانیوم غنی شده برای ساخت سلاح اتمی در اختیار دارد، اطلاعاتی کسب کند، اما چیزی مبنی بر درستی این خبر نمی‌یابد.

زمانی‌که جرج دبلیو بوش در یکی از سخنانش عنوان می‌کند که عراق برای خرید مواد اولیه‌ی تولید جنگ‌افزار اتمی با دول آفریقایی وارد معامله شده، جو بر مبنای سخنان رئیس‌جمهور و مشاهدات و تحقیقاتش در آفریقا مقاله‌ای جنجالی در نیویورک تایمز می‌نویسد. از اینجا به بعد داستان در افکار عمومی مردم ایالات متحده داستانی آشناست: جوزف دست به ایجاد یک کمپین پرسر و صدا برای افشا کردن مقصران و متهمان می‌زند و برای دفاع از خود و همسرش در مقابل اتهامات طرح شده و حمله‌هایی که به آنان می‌شود، سر و صدای زیادی به‌راه می‌اندازد. در این گیر و دار نزدیک به ۷۰ نفر از مخبران و همکاران والری در بغداد و سایر شهرهای خاور میانه به طرز مشکوکی کشته می شوند. کاخ سفید اعلام می کند:«خانم والری ویلسون فقط یک مأمور ساده سی آی ای هست و نه بیشتر!»


نوامی واتز و شون پن در نقش خانم و آقای ویلسون

داستان به‌طور کاملا شفاف بیانگر این چند موضوع است: صدام حسین بمب اتم نداشته، سی آی ای این واقعیت را می‌دانسته، کاخ سفید هم می‌دانسته، سیاست و سازوکار دیک چینی و کاخ سفید و نئوکان‌ها در آن زمان نیاز به حمله به عراق را حس می‌کرده و بنابراین بدون توجه به عواقب این هجوم، تمام شواهد و قرائن انکار و به عراق حمله می‌شود.

جنبه‌های عمومی و اجتماعی این حادثه در فیلم به‌طرز کارآمدی مورد پردازش قرار گرفته و دقیق و مؤثر از کار درآمده است، به‌طوری‌که زمان مشاهده ویدئوهای به‌جای‌مانده از شخصیت‌های واقعی این ماجرا، بازی دو بازیگر اصلی و نحوه‌ی پرداختن کارگردان به داستان و وفاداری او به رویداد اصلی، مورد تصویب شخصیت‌های اصلی و نویسندگان داستان قرار گرفت. با ذکر این نکته که برخی از شخصیت‌ها در فیلم کمی دچار تغییر شده‌اند؛ کسانی مثل دکتر تبعیدی عراقی (Liraz Charhi) کارآموز والری و برادرش (Khaled Nabawy) دانشمند ساکن بغداد. برخی از شخصیت‌های داستان واقعی هم در فیلم حذف شده‌اند؛ مثل جودیت میلر (Judith Miller) گزارشگر روزنامه‌ی نیویورک تایمز که نقش مؤثری در فعالیت‌ها و افشاگری‌های والری و همسرش داشت.

آنچه که فیلم را مورد توجه قرار داده و با استقبال فراوان مواجه کرده، علاوه بر بازی‌های روان و قدرتمند بازیگران اصلی فیلم و علاوه بر کارگردانی سیال و روان لیمان، شرح تقابل یک دارم خانوادگی با درامی اجتماعی است. خانم و آقای ویلسون به‌هیچ عنوان زوجی کامل و خوشبخت نیستند. جوزف یک مشاور تجاری است که پیش‌ترها یک دیپلمات بوده و تلاش می‌کند که سرخوردگی و شاید هم حس حسادت خود را به‌خاطر اینکه همسرش شغلی مهم‌تر و حساس‌تر از او دارد، پنهان کند.

جوزف دوست دارد همیشه خود را محق و دیگران را خطاکار بداند و این یکسونگری وی باعث شده که همسرش والری راه پنهانکاری در پیش بگیرد. اما زمانی‌که پای مسائلی حساس چون قرار گرفتن در آستانه‌ی یک جنگ به میان می‌آید، هر دو به گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنند. نوامی واتز که برنده‌ی جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر زن برای فیلم ۲۱ گرم و شان پن که برنده‌ی جایزه‌ی آکادمی اسکار برای بهترین بازیگر مرد در فیلم رودخانه رمزآلود شده‌اند، در مجموع نظر مساعد منتقدان سینما را برای نوع بازی‌شان در این فیلم به خود جلب کرده‌اند.


خانم و اقای ویلسون با هم اختلاف دارند و در زندگی خوشبخت نیستند. اما بحران سیاسی آنها را به‌هم نزدیک می‌کند.

فیلم برنده‌ی جایزه «پالم دور» فستیوال فیلم کن در سال ۲۰۱۰ شد و در جشنواره‌ی فیلم ابوظبی دراکران روز ۲۱ اکتبر ۲۰۱۰ با استقبال فراوانی مواجه شد. همچینین در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۰ در جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم استرالیا نمایش داده شد. «بازی بی‌طرف» مطابق نظرسنجی سایت راتن تومیتوز (Rotten Tomatoes) ۸۱ درصد نظر مثبت منتقدان و کارشناسان سینما را به خود اختصاص داده و از سوی بازدیدگنندگان همین سایت امتیاز ۷/۳ از ۱۰ را کسب کرده است. وب‌سایت کوروناز کامینگ اترکشن (Corona's Coming Attractions) که اخبار فیلم‌ها را منتشر می‌کند، در نوشتاری در خصوص این فیلم نوشت:« بازی بی‌طرف، یک درام بی‌نظیر انسانی و یک تعلیق سیاسی است که هر کسی صرف‌نظر از اینکه به بوش رأی داده باشد یا خیر، از دیدن آن می‌تواند غرق هیجان شود.»

لینک تریلر فیلم در یوتیوب:

Share/Save/Bookmark

 
 

رژیم حقوقی دریای خزر
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «حق حاکمیت ٥٠ درصدی ایران بر خزر» می‌گوید که ایران در دریای خزر حق حاکمیت ٥٠ درصدی ندارد.

در ابتدای این سرمقاله آمده است: «درباره مسایل پیرامون حق مالکیت ٥٠ درصدی ایران بر دریای خزر باید گفت که در هیچ سندی بین‌المللی که میان ایران و اتحاد جماهیر شوروی سابق به امضا رسیده است، سخنی از مالکیت ٥٠ درصدی به میان نرفته است.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «در معاهداتی که در مورد دریای خزر بسته شده است، هر جا سخن از حضور و همکاری رفته، اصلاً درصد لحاظ نشده است. فقط در یک مورد، ١٠ مایل دریایی برای هر کشور به عنوان منطقه انحصاری ماهیگیری تعریف شده ولی در مورد مابقی صحبت نشده است. در قردادهای ١٩٢١ و ١٩٤٠ هیچ کجا درباره مالکیت ٠ درصدی صحبت نشده است، اگر ١٠ مایل دریایی متعلق به شوروی سابق را حساب کنید، با توجه به طول سواحل شوروی سابق از آستارا تا حسین قلی‌خان ٢٠ تا ٢٥ در صد دریا را شامل می‌شود. بنابراین عملاً ٥٠ درصد تحقق نمی‌پذیرد.»

در بخش دیگری از سرمقاله می‌خوانیم: «در واقع مسأله این است که تصمیمات مربوط به دریای خزر باید چگونه اتخاذ شود. پس باید در مورد مدل تصمیم‌گیری مذاکره کرد. بنابراین باید توصیه کرد که بحث بر روی حق حاکمیت و نحوه تصمیم‌گیری متمرکز شود تا بدون موافقت ایران توافقی حاصل نشود و رژیمی جدید شکل نگیرد.»

نویسنده سرمقاله آرمان ادامه داده است: «ما هزینه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را در حق حاکمیت خود در دریای خزر می‌پردازیم، بر اساس مدل تصمیم‌گیری در معاهدات ١٩٢١ تصمیم‌گیری توسط ایران و شوروی انجام می‌شد، یعنی ایران همیشه یک طرف تصمیم‌گیری بود. در صورتی که در مدل جدید یک پنجم حق تصمیم‌گیری به ما تعلق می‌گیرد که کشورهای دیگر حتی می‌توانند با برنامه‌ریزی میان خودشان آن نقش را کم‌رنگ کنند. بنابراین باید بیش‌ترین فشار بر این مسأله باشد که حق تصمیم‌گیری ما مخدوش نشود.»

متن کامل سرمقاله

«تهدید صلح جهانی»
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «آژانس و رویه ناصواب» در مورد سخنان اخیر یوکیا آمانو، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی درباره برنامه هسته‌ای ایران است.

در این سرمقاله آمده است: «مدیركل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، بار دیگر ایران را به همكاری نكردن با بازرسان آژانس متهم كرد و در موضعی غیرحقوقی از ایران خواست قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل را اجرا كند. بخش نخست سخنان یوكیا آمانو تازگی ندارد. وی در یک سال و ‌‌نیم گذشته بارها برنامه هسته‌ای ایران را مبهم توصیف كرده و هر بار دولت ایران پاسخ آن را داده است؛ اما بخش دوم سخنانش تأمل‌برانگیز است»

این سرمقاله افزوده: «انگیزه آمانو از این سخنان هرچه باشد، آثار و نتایج گفتار و كردار وی موجب ایجاد رویه‌های ناصواب در سازوكار حقوقی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی خواهد شد.»

در ادامه سرمقاله دنیای اقتصاد آمده است: «محمد البرادعی، رییس پیشین آژانس می‌كوشید مرافعه سیاسی ایران و آمریكا و مسأله هسته‌ای در هم نیامیزد؛ اما آمانو، رییس كنونی، ظاهراً چنین دغدغه‌ای ندارد. شاید اظهارات آمانو تأثیر آنی، مشهود و واقعی بر پرونده هسته‌ای ایران نگذارد؛ زیرا هر بار كه وی ادعایی می‌كند، ایران هم سریعاً آن را رد می‌كند.»

سرمقاله افزوده است: «اما فارغ از ادعاها و ردیه‌ها، بیم آن می‌رود كه تكرار اختلاط بین مسائل سیاسی جهان و ساز و كارهای فنی و حقوقی آژانس و شكل‌گیری چنین رویه‌ای، فضای حقوق بین‌الملل را مخدوش كند و نظام داوری حقوقی را تابع نظام تصمیم‌گیری سیاسی بین‌المللی كند. چنین رویه‌ای، تهدیدی بزرگ برای صلح جهانی است.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «فقدان دستورکار؛ تاکتیک است یا اشکال؟»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «جای کار کارشناسی کجاست؟»

سرمقاله امروز روزنامه کیهان با عنوان «مرد جنگی نمی‌خوابد»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● اظهارات جدید اسفندیار رحیم مشایی: تعظیم به پرچم، تعظیم به خداست
● دبیركل فراكسیون خط امام مجلس: حذف یک نگاه و سلیقه سم مهلكی برای كشور است
● صادرات سبزی با توپولف
● اخطار نمایندگان به كاهش تعداد وزارت‌خانه‌ها

ابتکار
● در ادامه بررسی لایحه برنامه پنجم توسعه تصویب شد؛ شیوه افزایش حقوق کارکنان دولت
● اختلاف در مجلس بر سرادغام وزارت‌خانه‌ها
● وزیر راه و ترابری: ١٤ فروند هواپیمای ایران ١٤٠ آماده پرواز است
● مرگ دانش‌آموز به خاطر تنبیه معلم

ایران
● ٧٧٠٠ اتحادیه صنفی، آماده تنظیم بازار
● فرصت یک ماهه هیأت مؤسس دانشگاه آزاد
● اعلام پیشنهاد ایران درباره زمان و مكان مذاكرات با ١+٥
● شرایط ویژه برای رسیدگی به ٢٠ سال اتهامات مهدی هاشمی

تهران امروز
● مذاكره بدون سوخت
● تركیه سپر ایران در برابر غرب
● ثبت ركورد جدید برای طلا
● اردوگاه کار اجباری برای خرده‌فروشان مواد مخدر

جام جم
● وزیر بازرگانی: خواب سودجویان تعبیر نمی‌شود
● انتخاب شهردار؛ حق مردم یا دولت؟
● انتقاد دادكان از نامزدی سعیدلو برای نایب رئیسی ای.اف.سی
● تهران؛ كانون رایزنی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی

دنیای اقتصاد
● ایران ادعاهای جدید رئیس آژانس را گمراه‌كننده دانست؛ واكنش به گزارش اتمی آمانو
● همایش مشترک دولت و بازار در آستانه هدفمندسازی
● اعتراض تجار دبی به محدودیت تجارت با ایران
● حسین شریعتمداری: آن ١٣ میلیون رأی با تقلب به‌دست آمد

رسالت
● وزیر بازرگانی: خواب افزایش بهمنی قیمت‌ها تعبیر نمی‌شود
● بازداشت عکاس متخلف درمشهد
● رئیس‌جمهور ترکیه: گفت‌وگو ایران و ١+٥ به‌زودی در ترکیه آغاز می‌شود
● فرزین: یارانه نقدی به همه حساب‌ها تا فردا واریز می‌شود

کیهان
● اوباما: می‌پذیرم قدرت آمریكا رو به افول است
● اعتراض نماینده ایران به اظهارات آمانو در مجمع عمومی سازمان ملل
● عبدالله گل: نشست ایران و ١+٥ در تركیه به‌زودی برگزار خواهد شد
● درخواست نمایندگان ملت برای رسیدگی قاطع به اتهامات مهدی هاشمی

مردم‌سالاری
● وزیر راه، کاربری تازه هواپیماهای خریداری شده از روسیه را اعلام کرد: صادرات سبزی با توپولوف
● بازگشت به قرارداد ١٩٤١ یا تدوین رژیم حقوقی جدید؛ اقدامات دیپلماتیک برای سهم ایران از خزر
● احمد خاتمی: آخوند حکومتی معنای بسیار رذیلانه‌ای دارد
● ثبت ١٠٨ ازدواج و ١٥ طلاق در هر یک ساعت در کشور

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه مردم سالاری در شماره امروز خود گفت‌وگویی با «محمد هاشمی رفسنجانی» منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته