-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/05/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

۴۴. ‌دین‌شناسی را می‌توان در رشته‌های علمی مختلف پیش برد. یک حالت این است که آن را در رشته‌ی تازه‌تأسیس‌شده‌ی پِی–یزدان‌شناسی (neurotheology)، که "الاهیات"ی بر پایه‌ی پی‌شناسی (عصب‌شناسی) است، پیش ببریم.

یکی از نامدارانِ این رشته دانشمندِ پی‌شناسِ هندی‌تبارِ مقیمِ ایالاتِ متحده راماچندران (Vilayanur S. Ramachandran) است. او از آزمایشهایی که خود و همکارانش کرده‌اند، این تفسیر را نموده که در مغزِ گروهِ کثیری از انسانها در ناحیه‌ای پشتِ گوش چپ یک همتافته‌ی نورونی وجود دارد که آنگاه که تحریک می‌شود، افراد به نشئه‌ی دینی می‌افتند. این همتافته‌ی عصبی در مغز را «تک‌سازه‌ی خدایی» (God Module) نامیده‌اند.

به باور راماچندران و همکارانش ژنِ خاصی این تک‌سازه را ایجاد می‌کند. کسانی که کشش دینی ندارند، از آن ژن سهمی نبرده‌اند. خلاصه اینکه اصلِ ماجرای دین از طریق تکامل ژنتیک و جهشها و اختلالهایی که در جریان آن پدید می‌آید، توضیح‌دادنی است.

اگر مسئله‌ای را که دوستدار در موردِ ایرانیان طرح کرده، در چارچوبی این گونه طبیعت‌گرا طرح کنیم، مشکل خود را به صورت مشکلی ژنتیک نشان می‌دهد: یک مُدولِ پرکارِ برانگیزاننده‌ی حسِ دینی مانعِ کار مدول‌های مغزی مربوط به پرسشگری می‌شود. در این سخن می‌تواند حقیقتی باشد، اما چنین چیزی ویژه‌ی مردمی خاص نیست، که اگر باشد، تفکیک دینی منطبق بر تفکیک نژادی می‌شود و کل ماجرا توضیحی نژادی می‌طلبد، آن هم با چشم بستن مطلق بر تاریخ. باطل بودن این گونه نگرش به موضوع، امری خودپیداست. همچنان که پیشتر اشاره شد (بند ۱۲)، دوستدار مشکلِ ایرانی را در ژنِ ایرانی نمی‌بیند.

دین و فرهنگ

۴۵. اگر چیزی باشد که نتوان با طبیعت توضیحش داد، باید توضیح آن را در پهنه‌ی فرهنگ، یعنی جهان ساخته‌ی انسانی یافت، زیرا جهان چیزی جز طبیعت و فرهنگ نیست.

هر آن چیزی که به حضور انسان در جهان برگردد، به حیطه‌ی فرهنگ تعلق دارد. دین نیز پدیده‌ای فرهنگی است و دین‌شناسی شاخه‌ای از فرهنگ‌شناسی است.

دین بنابر تعریف مشهورِ اسپیرو مؤسسه‌ای اجتماعی است که اساس آن کنش و واکنشی است شکل‌گرفته توسط فرهنگ با آنچه در پنداشت فرهنگ باشنده‌هایی فراانسانی اند.1 اهمیت و علتِ شهرتِ این تعریف در این است که رابطه‌ی تنگاتنگِ دین و فرهنگ را به خوبی برمی‌نمایاند.

در تعریف اسپیرو، فرهنگ سه بار حضور دارد:
۱. دین مؤسسه‌ای است اجتماعی در درونِ یک فرهنگ، یعنی نحوه‌ی شکل‌گیری، تاریخی که می‌یابد، روالِ پیام‌رسانی، شکلِ سازمانی و رابطه‌ی آن با دیگر مؤسسه‌های اجتماعی تنها با رجوع به فرهنگی که آن دین در آن پا گرفته و به سهم خود به آن شکل داده، فهمیدنی هستند.
۲. این فرهنگ، تصوری کلی دارد از باشنده‌هایی فراانسانی. دینی خاص در درون آن فرهنگ روایتی خاص از این پنداشتهای کلی است.
۳. دین، سامانگرِ کنش و واکنشِ انسانها با این پهنه‌ی "فرهنگی" فراانسانی است. خود این کنش و واکنشها همخوان با الگوهایی و در مجراهایی صورت می‌گیرند، که فرهنگ در اختیارِ دین گذاشته است. ابداع‌ها و ابتکارهای هر دینی در هنگام پاگیری آن، هر چه باشند، از فرهنگِ موجود برآمده‌اند. پیش از آنکه دینی بنا به تعبیری رایج در بحثِ منشاءِ احکامِ فقهی در اسلام، برخی موازین فرهنگی موجود را "امضا" کند، خود به "امضا"ی آن فرهنگ می‌رسد. "امضا"ی متقابل طبعاً با تشنج و جرح و تعدیلِ متقابل همراه است.

دین و عرف

معنای امضای متقابل آن گاه مفهوم است که درکی از مفهوم‌های دین و فرهنگ داشته باشیم و آنها را در ذهن تفکیک کنیم. این تفکیک، توانایی‌ای جدید است، چون در عصر جدید است که مفهوم فرهنگ تبلور می‌یابد، به‌عنوانِ یک سیستم تصور می‌شود که زیر–سیستمهایی دارد که دین از جمله‌ی آنهاست.

پیشتر، از جمله در جهانِ اسلام، بخشی یا وجهی از آن چیزی را که ما اینک با جفت مفهومی دین و فرهنگ بیان می‌کنیم، با جفت دین و عرف بیان می‌کرده‌اند. آن عرف خود دینی بوده، یعنی از مجموعه‌ای از باورها و عادت‌ها تشکیل شده بوده است که آنگاه که می‌خواستند مشروعیتی برای آنها در نظر گیرند، سرچشمه‌ی‌شان را در دیگر–سو یا سویه‌ی پنهانی از جهان می‌جستند.

آنچه در برابرِ عرف قرار می‌گرفته، نه باورهای دینی عامه، بلکه دینِ منسجم بوده است، یعنی دینی که مؤسسه است یا دارد به صورت مؤسسه درمی‌آید، یعنی چه در گفتار، چه در کردار و چه در سلسله‌ی مراتبش منضبط است، تشکیلات و گفتمانی متشکل از این انضبطاط پاسداری می‌کند؛ قدرت است، قدرت می‌خواهد و قدرت می‌دهد.

دین منسجم

اینکه دین به صورت دین منسجم درمی‌آید، یعنی دارای کانون می‌شود و به یک کانون قدرت تبدیل می‌شود، بدان برمی‌گردد که جامعه پیشتر سرکردگی و گرایش آن به یگانگی و انحصار را تجربه کرده که از big-man-system شروع شده و به دولت می‌رسد.

در مورد هر دو شکلِ آشفته و منسجم دین این قاعده برقرار است که نمی‌شد کنشگر یا کنشگرانی با نیرویی فراانسانی اما در قالبهایی شخصانی به‌عنوانِ معبودهای دینی در نظر گرفت، مگر آن که پیشتر به شکلی فراموش‌نشدنی شکست از یک نیروی چیره‌ی انسانی و گرفتن امتیازهایی در صورت پیروی بنده‌وار از وی تجربه شده باشد. سویه‌ای از دین ادراک قدرتی است که در مقابل قرار دارد و شکست و ناکامی می‌آورد، به‌عنوانِ قدرتی مرموز، قدرتی که اراده‌ی انسانی در مقابل آن هیچ است. این وجهِ دین است که در مؤسسه‌ی اجتماعی دین حضور تاریخی ثابتی می‌یابد. نقش دین به‌عنوانِ مؤسسه امکانِ تمام شدن می‌یابد، آن گاه که دو قدرت رمز و راز خود را آشکار می‌سازند: قدرت سروران در رابطه‌های انسانی و قدرتِ طبیعت. این اتفاق در عصر جدید می‌افتد.

دین همچون زیرسیستم

دینی که بدین‌سان به‌عنوانِ یک زیر–سیستم تصور شود، دیگر آن چیزی نیست که قبلا "ملة" بوده، یعنی یکسان بوده است با مفهوم فرهنگ، پیش از آن که چنین مفهومی جدابینانه در نگر آید و همچون سیستمی تصور شود که زیر–سیستم‌هایی دارد و در تغییر و تحول است.

دوستدار توجه ندارد که در ایران و دیگر کشورهای اسلامی نیز تفکیک سیستمی‌ای صورت گرفته که بر پایه‌ی آن می‌توان دین را به‌عنوانِ دین و مؤسسه‌ی دینی را به‌عنوانِ مؤسسه‌ی دینی در نظر گرفت یعنی در تمایز با فرهنگ، در تمایز با دیگر سویه‌ها و پاره‌های و کیفیتها و نهادهای فرهنگی.

این تمایز را از جمله می‌توان در "حکومتِ اسلامی"دید، به این اعتبار که هر چه می‌کنند، حکومت، اسلامی نمی‌شود و تبعیت از اسلام تبعیت از حکومت نمی‌شود. حکومت‌های پیش از عصر جدید چنین مشکلی نداشتند و با تفکیکی مواجه نبودند که در صددِ رفع آن باشند. تفکیک سیستمی‌ای صورت نگرفته بود که بتوان تفاوتی ماهوی دید به لحاظ دینداری میان حکومت امیر مبارزالدین محمد و شاه شجاع، اگر چه در دوره‌ی آن یکی محتسبانه تعزیر می‌کردند، اما در روزگار این یکی می‌شد لبی تر کرد و نغمه‌ی سازی شنید.

دین آشکار، دین پنهان

۴۶. همین که تفکیک سیستمی در درون فرهنگی خاص جای خاصی به دین دهد، به معنای بی‌اعتبار بودنِ باور به دینی بودنِ تمامیت فرهنگ است.

اگر این حکم را در مورد موضوع کار دوستدار به کار بندیم، به نظر می‌رسد که تنها یک راه برای او می‌ماند برای اینکه بر درستی تزِ کانونیش یعنی امتناع تفکر در فرهنگ دینی پافشاری کند؛ آن راه فرق‌گذاری میان دین پنهان و دین آشکار است. این فرق‌گذاری فرق‌گذاری‌ای است جامعه‌شناسانه،2 نه فرق‌گذاری میان مفهومی انتزاعی و مفهومی مشخص و به این اعتبار گویا دارای مایه‌ای فلسفی.

به لحاظ جامعه‌شناسی، دین آشکار دینی است که در مراسم دینی جمعی و مؤسسه‌های نام‌ونشان‌دار دینی چون کلیسا و مسجد و انجمنهای دینی تجسم می‌یابد، دین پنهان اما دینی است که نمود مشخص آن را نمی‌توان در مراسم و گردهم‌آیی‌ها و کنش‌های جمعی مؤمنان دید. دین پنهان به اعتقاد واضعان این اصطلاح مرحله‌ی تازه‌ای از دیانت است: مرحله‌ای که متدینان از قید و بند آئین‌ها و مؤسسه‌های دینی رها می‌شوند و دیانت را در اعتقاد قلبی و باورهای فردی می‌جویند.

چنین چیزی آشکارا مورد نظر دوستدار نیست. او دین را عاملی می‌داند که نمود آن هرگونه باشد، یک کارکرد دارد: بازداشتن از اندیشه. و جامعه‌ها یا به این عامل میدان می‌دهند یا نمی‌دهند. اگر عامل امکان عاملیت داشته باشد، جامعه دینخوست، اگر نداشته باشد، جامعه پرسنده و اندیشنده است. عاملیت و امکان‌پذیری آن ربطی به تفکیک سیستمی ندارد.

عاملیت دین

اصلا رابطه‌ی عامل با سیستم چیست؟ چیزی که در نزد دوستدار نمی‌توان یافت، توجه به سیستم است، یعنی توجه به این که عاملیت دین در درون کدام سیستم از عوامل صورت می‌گیرد، پیشرفتگی تفکیک عوامل در سیستم تا چه حد است، سیستم در کدام مرحله از تاریخ خود به سر می‌برد و عامل دین در طی تاریخ سیستم دستخوش چه تحول‌هایی بوده است.

۴۷. دوستدار از آن رو عاملیت دین را در درون سیستم بررسی نمی‌کند، که دین را نه عاملی در کنار عاملهای دیگر − که سیستم، سیستم است به دلیل وجود رابطه‌های هماهنگی و تبعیت میان آنها −، بلکه همچون عاملی در نظر می‌گیرد که تعیین‌کننده‌ی نحوه‌ی عاملیت دیگر عاملها و کلا تعیین‌کننده‌ی سیستم است.

بازسازی سیستمی نظر دوستدار

اگر بکوشیم با دیدی سیستمی فکر اجتماعی دوستدار را بازسازی کنیم، به این طرح می‌رسیم:
− در سیستم بخشی وجود دارد با کارکرد شناختی که کل کارکرد سیستم را تعیین می‌کند.
− کارکرد خود این بخش توسط دین تعیین می‌شود.

از دید دوستدار، بخش شناختگر، بنیادی نظرورز (contemplative) دارد و اساساً منتزع از زندگی عملی (vita activa) است. برای دوستدار موضوع‌هایی از این دست که زندگی مردمی خاص در چه وضعیت اقلیمی‌ای جریان دارد، آن مردم چگونه ارتزاق می‌کنند، چه نظام سیاسی‌ای دارند، همسایگانشان کیانند، درگیر چه جنگها و مصیبت‌هایی می‌شوند، مطرح نیست. از دید دوستدار آنان یا استعداد فکر کردن دارند یا ندارند و این استعداد هیچ ربطی به زندگی عملی آنان ندارد، برعکس، زندگی عملی آنان مبتنی بر زندگی نظری (vita contemplativa) آنان است.

۴۸. این نگرش در ناسازگاری آشکار با دستاوردهای دانش‌های اجتماعی است. با وجود این می‌توان نگرش دوستدار در مورد دین و جامعه را با مقولات جامعه‌شناختی تعبیر کرد، آن هم بدین صورت که گفت، وی تعبیری رادیکال از نظریه‌ی انتگراسیون در جامعه‌شناسی دین عرضه می‌کند.

این نظریه ، که بیان کلاسیکی آن را در نزد امیل دورکیم می‌یابیم، کارکرد دین را در ایجاد یکپارچگی و یکدستی در هنجارها و رفتارها می‌بیند. محافظه‌کارترین تبیین از این نظریه، دین را اساس انتگراسیون می‌بیند و آن را نه فقط ستون فرهنگ، بلکه اجتماعیت می‌داند. دوستدار از همین نظر پیروی می‌کند، یا دست کم این است که تصور می‌کند در مورد مردم "ایران" قضیه به این صورت است.

تعبیری محافظه‌کار از نظریه‌ی انتگراسیون

دوستدار از تعبیری محافظه‌کار از نظریه‌ی انتگراسیون عزیمت می‌کند، آن هم بر اساس یک تصمیم. او تحلیل نمی‌کند تا تز "دینخویی" را ثابت کند، بلکه نظرش را در مورد "دینخویی" را ابلاغ می‌کند، سپس مثال‌هایی را می‌آورد، تا آن را ثابت کند.

۴۹. محافظه‌کاری دوستدار در این است که:
− به شکل غلوآمیزی بر تعیین‌شوندگی جامعه و فرهنگ توسط دین تأکید می‌کند.
− دین را در کارکرد یکپارچه‌سازش، یکپارچه می‌بیند و به شکافهای درونی آن بی‌توجه است.
− کارکرد دین را در همه‌ی عصرها یکسان می‌بیند، به پویش دین و پویش جامعه اهمیتی نمی‌دهد.
− قدرت واقعی را به دین نسبت می‌دهد، و نه تنها به نقش ابزاری دین توجه ندارد، بلکه دین را آن قدرتی در نظر گیرد که از دیگر عاملهای فرهنگی و اجتماعی بهره‌برداری ابزاری می‌کند.
− از نقد قدرت سیاسی به طور کامل غافل است.
− برای وی حوزه‌ای به اسم اقتصاد وجود ندارد و در نتیجه لزومی نمی‌بیند که نقد دین را با نقد اقتصادسیاسی همراه کند.

پانویس‌ها:

1. M. E. Spiro, "Religion: Problems of Definition and Explanation", in: M. Banton (ed.), Anthro¬pological Approaches to the Study of Religion, London 1966, p. 96

2. cf. Thomas Luckmann, Die unsichtbare Religion, Frankfurt/M 1991

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
بررسی نظر دوستدار از دیدگاه روانشناسی رشد

 
 

باراک اوباما رئیس جمهوری ایالت متحده آمریکا به رهبران حزب جمهوری‌خواه پس از پیروزی‌های اخیر در انتخابات میان دوره‌ای تبریک گفت.

Download it Here!

در انتخابات میان دوره‌ای سه‌شنبه تمام ۴۳۵ کرسی مجلس نمایندگان و ۳۷ کرسی از ۱۰۰ کرسی مجلس سنا به رأی گذاشته شده بود , جمهوری‌خواهان به پیروزی بزرگی در مجلس نمایندگان دست یافتند و پس از چهار سال دوباره کنترل برآن را صاحب شدند، اما اکثریت مجلس سنا هم‌چنان با دموکرات‌ها است.

مهم‌ترین مسئله برای رأی‌دهندگان آمریکا که باعث شکست حزب دموکرات شد چه بود؟

این پرسشی است که با منصور فرهنگ، استاد دانشگاه و کارشناس سیاسی در نیویورک در میان گذاشته‌ام.


منصور فرهنگ

در یک کلام می‌‌توان گفت شرایط اقتصادی آمریکا، میزان بیکاری که در آمریکا نزدیک به ده درصد است، سلب مالکیت از نزدیک به ۱۷ میلیون صاحبان خانه‌ که به دلیل عدم پرداخت قسط ماهیانه، خانه‌های خودشان را از دست دادند و این نه تنها شامل کسانی است که به‌طور مستقیم مشکل اقتصادی بیکاری یا از دست دادن خانه‌ی خودشان را دارند، بلکه در محلات اینها، خانواده‌های اینها و به طور کلی بخش قابل توجهی از جامعه تحت تأثیر این مشکلات است. به نکته‌ای در این زمینه نیز باید اشاره کرد.

از زمانی که سنجش افکار و به طور کلی تجزیه و تحلیل رأی‌دادن بر مبنای بخش‌های متفاوت جامعه در آمریکا مرسوم بوده است، همیشه یک ارتباط تنگاتنگ بین نرخ بیکاری و موقعیت اعضای کنگره‌ی آمریکا و یا رئیس جمهور آن در کشور وجود داشته است. یعنی هر وقت نرخ بیکاری خیلی بالا بوده است، کسانی که عضو کنگره بودند و یا رئیس جمهوری که برای انتخابات فعالیت می‌کردند، در موضع ضعیف قرار داشتند و برعکس، اگر اوضاع اقتصادی خوب و نرخ بیکاری هم کم بوده، به نفع کسانی بوده است که کرسی‌ها را اشغال کرده‌اند. بهترین نمونه‌ی آن هم این است که در سال ۱۹۸۰رونالد ریگان کارتر را شکست داد و موفق شد، ولی دو سال بعد چون اوضاع اقتصادی به همان بدی و حتی بدتر از زمان انتخاب او شد، مقبولیت رونالد ریگان در سال ۱۹۸۲ چنان پایین آمد که مجلس نمایندگان را دموکرات‌ها بردند و او در موقعیتی بسیار ضعیف قرار گرفت. ولی دو سال بعد، یعنی ۱۹۸۴ که اوضاع اقتصادی به حالت عادی برگشت و نرخ بیکاری به میزان معمول خود رسید، رونالد ریگان توانست به راحتی از نو به ریاست جمهوری انتخاب شود.

در اختیار گرفتن کنترل مجلس نمایندگان به این معناست که از این پس باراک اوباما به قول یک اصطلاح ایرانی «باید دست به عصا» راه برود؟ یعنی برای گرفتن تصمیم‌ها و تصویب قوانین باید رأی مثبت مخالفان سیاسی خود را هم جلب کند؟

به طور مسلم او در اوایل امر سعی خواهد کرد با جمهوری‌خواهان وارد مذاکره شود و تاحدودی لوایحی را که مورد نظرشان است، تعدیل خواهند کرد تا مثلاً مورد قبول اعضای مجلس نمایندگان یعنی جمهوری‌خواهان که اکثریت را خواهند داشت قرار گیرد. نکته‌ی مهم‌تر این است که هنوز تا دوماه دیگر دموکرات‌ها هر دو مجلس را در اختیار دارند.

اما اگر طی سال آینده اوضاع اقتصادی آمریکا به همین شکل ضعیف کنونی خود باقی بماند، یعنی نرخ بیکاری بالا بماند، جمهوری‌خواهان هیچ نوع همکاری‌ای با آقای اوباما نخواهند کرد و تمام کوشش‌شان این خواهد بود که زمینه را برای شکست اوباما در سال ۲۰۱۲ آماده کنند. ولی اگر اوضاع اقتصادی بهبود پیدا کند، تحول می‌تواند به مقبولیت اوباما در افکارعمومی بیافزاید. در آن موقع هیچ بعید نیست که جمهوری‌خواهان هم بخواهند با اوباما همکاری کنند. در غیر این صورت در انتخابات دوسال آینده می‌توانند گرفتار مشکلاتی شوند. اینکه آیا بین جمهوری‌خواهان و اوباما همکاری ایجاد خواهد شد یا نه، مربوط به این است که اوضاع اقتصادی در ماه‌ها و یا سال آینده به چه شکل پیش رود.

به یک جنبش نوظهور منتقد دولت این اوضاع و احوال که شما هم به آن الان اشاره کردید، کمک کرد سه کرسی در ایالت‌های آرکانزاس، ایندیانا و داکوتای شمالی به دست آورد که در گذشته در اختیار دموکرات‌ها بود. فکر می‌کنید این جنبش نوظهور بتواند اصلاً کاری انجام دهد، یعنی بتواند پا بگیرد، برای آینده‌ی‌ حزب‌ها در آمریکا؟

به نظر من این جنبش بیش‌تر یک جنبش اعتراضی است. یعنی جنبشی است که بیش‌تر بر مبنای ناراحتی و نگرانی و عصبانیت مردم استوار است. برنامه‌ی سازنده‌ای با مشکلات اساسی ندارد. مثلاً در کلی‌گویی راجع به این که بودجه‌ی سالیانه‌ی آمریکا بیش از درآمد این کشور است و قرض دولت فدرال آمریکا رو به افزایش است، این یک واقعیت است که مورد پرسش و نگرانی بسیاری از ناظرین قرار دارد.

ولی وقتی به اینجا می‌رسد دو راه می‌ماند. یا باید برای آنکه این بودجه تعادل پیدا کند، مخارجی را که برای دولت وجود دارد کاهش دهیم، و یا اینکه مالیات را بالا برد. اینها با بالا بردن مالیات به کلی مخالفند. حتی می‌خواهند مالیات‌ها را کم هم بکنند و وقتی هم از اینها سئوال می‌شود که دقیقاً چه بخش‌هایی از بودجه‌ی آمریکا را می‌خواهند بزنند، هیچ پاسخ مثبتی ندارند. بنابراین وقتی آن‌ها در دنیای واقعیت با مسائل ملموس و مشخص وارد کنگره می‌شوند و وقتی با بخش‌های مهمی از جامعه روبه‌رو هستند، در آن موقع این کلی‌بافی‌ها و اعتراض‌ها پاسخگوی مشکلات نیستند، بلکه باید راه‌حل‌های ملموس و مشخص و کارا ارائه دهند.

این است که بسیاری از آدم‌هایی که با بینش‌های ایدئولوژیک وارد کنگره‌ی آمریکا می‌شوند، بعد از مدتی در برابر واقعیات مواضع خودشان را تعدیل می‌کنند. حزب جمهوری‌خواه هم دقیقاً در این خط پیش خواهد رفت. بسیاری از مشکلات اقتصادی امروز در زمانی به‌وجود آمد که جمهوری‌خواهان سرکار بودند و آقای بوش رئیس جمهور در کاخ سفید بود. باید توجه داشته باشیم که مخالفت با اوباما از بخش‌های نیرومند اقتصادی و سرمایه‌داری آمریکا هم سرچشمه می‌گیرد؛ خصوصاً در رابطه با لایحه‌ی بهداشت عمومی که کمپانی‌های بیمه با آن سخت مخالف بودند و اینها پول‌های هنگفتی در این انتخابات خرج کردند. این انتخابات میان‌ دوره‌ای گران‌ترین انتخابات میان دوره‌ای تاریخ آمریکا بوده است. یعنی بیش از چهار میلیارد دلار خرج تبلیغات این انتخابات شد که اکثر این پول از جمهوری‌خواهان و سرمایه‌گذاران بزرگ آمریکایی تأمین شد. بنابراین این جنبش اعتراضی که در اینجا وجود داشت و به ضرر اوباما تمام شد، با همکاری سرمایه‌های بزرگ، عناصر و گروه‌هایی انجام گرفت که به طور کلی با سیاست‌های آقای اوباما مخالف هستند.

یکی از ویژگی‌های این انتخابات هم به‌دست آوردن کرسی آقای باراک اوباما در مجلس سنا توسط مارک کرک جمهوری‌خواه دوآتشه و مدافع جدی تحریم ایران بود که افزایش فشار کنگره بر دولت اوباما برای تحریم‌ها و فشار بیشتر به ایران را رهبری می‌کرد. فکر می‌کنید مجلس نمایندگان که از این پس در دست جمهوری‌خواهان است، فشارهای بیش‌تری به جمهوری اسلامی وارد آورد؟

به نظر من تفاوتی نمی‌کند. در گذشته هم به طور کلی کنگره‌ی آمریکا در مخالفت با ایران همیشه جلوتر از رئیس جمهور بوده است. حتی در زمان بوش هم این طور بود. علت آن هم این است که رئیس جمهور مسئول اصلی سیاست خارجی آمریکا است و او پاسخگوی پیامدهای مواضعی است که آمریکا در سیاست خارجی می‌گیرد. در حالی که اعضای کنگره مواضعی را که در این زمینه می‌گیرند، بیشتر مربوط به منتخبین خودشان است. مثلاً تاثیر لابی اسراییل در واشنگتن روی کنگره‌ی آمریکا خیلی بیشتر از تأثیر آن روی کاخ سفید است. از آن جهت تفاوتی نمی‌بینید. در اینجا واقعاً مسئله این است که آیا ایران حاضر به گفت‌وشنود مسالمت‌آمیز برای حل و فصل مشکلات با آمریکا هست یا نیست؟ تا زمانی که ایران هیچ نوع انعطافی از خودش نشان نمی‌دهد و حاضر نیست که با آمریکا وارد گفت‌وشنود شود که آیا مسائل فیمابین قابل حل و فصل هست یا نه، فشار نسبت به ایران ادامه پیدا می‌‌کند.

اینکه آیا این فشار می‌تواند به آن حدی رسد که رژیم ایران را به تغییر موضع وادارد، بسیار بعید است. برای اینکه فشارهای اقتصادی‌ای که از طرف آمریکا و برخی کشورهای غربی به ایران وارد می‌شود، در برابر همکاری‌‌ای که از طرف روسیه و چین و ترکیه و کشورهای دیگر ایجاد می‌شود که دنبال منافع اقتصادی خودشان هستند، نمی‌تواند آن تأثیر کارسازی را که دست‌راستی‌ها می‌خواهند بگذارد. این است که این انتخابات هیچ تأثیری در رابطه‌ی ایران و آمریکا کماکان نخواهد داشت.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز دهم آبان‏ماه هفدهمین دوره‏ی نمایشگاه بین‏المللی مطبوعات در تهران، به‏پایان رسید؛ نمایشگاهی که گفته می‏شود بی‏رونق‏ترین و کم‏مشتری‏ترین نمایشگاه مطبوعات و کتاب در سال‏های اخیر بود.

محمدعلی رامین، معاون جنجالی وزارت ارشاد که درگیری‏های لفظی و قلمی او با اهالی مطبوعات در همین روزهای اخیر، خبرساز بوده‏ است در برنامه‏ی افتتاحیه‏ی نمایشگاه در روز سوم آبان ماه گفته بود: «در حالی که سال قبل ۴۸۰ غرفه داشتیم، امسال این رقم به ۷۰۰ رسیده است.

Download it Here!

در این غرفه‏ها۲۴۰ رسانه‏ی فعال از کشور و ۱۶۰۰ نشریه‏ی استانی و ۲۰۰ نشریه‏ی دانشجویی حضور دارند و در بخش بین‏المللی نمایشگاه هم سال قبل ۴۴ خبرنگار از ۲۸ کشور حضور داشتند که امسال به ۱۷۵ نشریه و خبرگزاری از ۵۵ کشور جهان، افزایش یافته است.»

این در حالی است که برای اولین بار، برخی خبرگزاری‏های اصول‏گرای داخلی این نمایشگاه را تحریم کرده‏اند.

فرزانه‏‏ روستایی، مسئول غرفه‏ی روزنامه‏ی شرق در نمایشگاه مطبوعات، می‏گوید در محوطه‌ی این نمایشگاه از فرط خلوتی، می‏توان فوتبال بازی کرد.

او در تحلیل علت این عدم استقبال می‏گوید: «استقبال کمی که از نمایشگاه شده یا در هرحال، چیدمانی که نشان می‏دهد این نمایشگاه با نمایشگاه‏های قبل کاملاً متفاوت است، حاکی از آن است که نقش مطبوعات در ایران، بیش از پیش، به حاشیه رانده شده است و ما از فضای آزادی گفتار، آزادی نوشتن و آزادی ارائه‏ی مقالاتی که انتقادی باشد و دیدگاه‏های نو را مطرح کند، کاملاً فاصله گرفته‏ایم.

به همین دلیل است که در ساعت‏های شلوغ هم نمایشگاه خلوت است. شما روز پنجشنبه و جمعه هم که به نمایشگاه می‏روید، می‏بینید که حتی از روزهای عادی نمایشگاه‏های سال‏های گذشته خلوت‏تر است و من فکر می‏کنم، اتفاقاً مطالعه‏ی این نمایشگاه، معیاری است برای اینکه بشود شرایط فعلی را مورد ارزیابی قرار داد.»

سیاه‌نمایی

مسیح علی‏نژاد، روزنامه‏نگاری است که مجبور به ترک ایران شد.

او درباره‏ی عدم استقبال از نمایشگاه مطبوعات می‏گوید: «فکرمی‏کنم معنای خلوتی نمایشگاه کاملاً گویا باشد. یعنی نمایش آن صنف و قشری است که در کشور وجود دارد. الان نمایشگاه مطبوعات معرف چه کسانی است؟ کسانی در این نمایشگاه نشسته‏اند، از رسانه‏هایی که مبلغ حاکمیت هستند، در واقع مجیزگوی حاکمیت هستند.

در مقابل آن، عکس روزنامه‏نگارانی مانند احمد زیدآبادی، شیوا نظرآهاری و کسان دیگری را در همین نمایشگاه منتشر کرده‏اند تا به مخاطب‏هایی که برای بازدید وارد می‏شوند، بگویند که این روزنامه‏نگاران منافق، برانداز و فتنه‏گر هستند. این در واقع، نمایشگاه غم است، نمایشگاه سیاه‏نمایی است که روزنامه‏نگاران واقعی در آن حضور ندارند و واقعاً جای تأسف دارد.»

رکود جدی

از فرزانه روستایی می‏پرسم: طی سالیانی که در نمایشگاه مطبوعات و کتاب ایران شرکت داشته‏ است، شاهد چه تغییراتی بوده است و نمایشگاه فعلی نسبت به نمایشگاه‏هایی که در سال‏های پیش از این برگزار می‏شد، در چه نقطه‏ای قرار دارد؟

لازم است به این نکته اشاره کنم که قضاوت من به عنوان کسی که همیشه در این نمایشگاه حضور داشته‏ام، قضاوتی بسیار عینی و ملموس است. من هرسال، به عنوان مسئول غرفه‏ی روزنامه‏ای که در آن کار می‏کردم، سه‏چهار ساعت در این نمایشگاه بوده‏ام، بعضی‏ وقت‏ها هم بیشتر. در سال‌های گذشته، تعداد کسانی که به غرفه‏های ما مراجعه می‏کردند، خیلی قابل‏توجه بود و هم‏چنین تعداد غرفه‏هایی که مورد توجه مردم بودند، زیاد بود.

نشریاتی که الان مورد اقبال مردم هستند و به آنها توجه خاص دارند، نشریاتی هستند که حمایت دیگری نمی‏شوند و طرفداران خاص حکومتی دوروبر آنها نیستند. تعداد این نشریات مستقل، بسیار کم است. به همین دلیل هم غرفه‏های بسیار اندکی در نمایشگاه خواهند داشت. یک علت دیگر هم که باعث خلوت بودن نمایشگاه شده، این است که در عمل دیگر نشریات مستقل چندانی نداریم و خیلی طبیعی است که نمایشگاه خلوت می‏شود.

طی این سال‏هایی که در نمایشگاه حضور داشته‏اید، شاهد روندی بوده‏اید که ناگزیر به این نقطه‏ی امروز می‏رسید؟ یا شاهد فراز و نشیب‏هایی هم بوده‏اید؟ آیا دورانی بوده که فضای نمایشگاه مناسب‏تر و بازتر و استقبال بیشتر بوده باشد؟ پس از آن دوباره دوران رکود بوده، یا این‏که روند به همین سمت امروز همیشه ادامه داشته است؟

شاید بشود گفت که فراز و نشیب لغت دقیقی است که برای توضیح وضعیت فعلی از آن استفاده کنیم. وقتی شرایط امروز را با کل مجموعه‏ی سال‏های پیش مقایسه می‏کنید، می‏بینید این را دیگر نمی‏توانید فراز و نشیب بگویید. این یک رکود کاملاً جدی است.

عمل‌گرایی

از مسیح علی‏نژاد می‏پرسم که آخرین نمایشگاهی که در آن شرکت داشت یا شاهد برگزاری آن بود، چه شرایطی داشت؟

آخرین نمایشگاهی که من در آن شرکت کرده بودم، برمی‏گردد به روزهایی که کتاب «تاج‏ خار»، ماجرای اخراجم از مجلس را چاپ کرده بودم که آن را از نمایشگاه جمع‏ کردند. یادم هست که اتفاقاً خیلی من آن‏جا تلاش کردم. آقای خاتمی برای سخنرانی به نمایشگاه آمده بود و من حتی به‏شوخی برگشتم و جلوی جمع و سایر روزنامه‏نگارها، به آقای خاتمی گفتم: ما از شما این سخنرانی را نمی‏خواهیم، عمل‏گرا باشید. چرا باید کتاب ما‏ را از نمایشگاه جمع کنند و شما فقط در این‏جا سخنرانی کنید و کاری نکنید.

تنها خاطره‏ای که از نمایشگاه دارم، به همان زمان برمی‏گردد. برای اینکه الان نمایشگاه مطبوعات هست، دوستان من همه یا ممنوع‏القلم هستند، یا از ایران بیرون آمده‏اند و یا کسی مانند خود من، کتابم را به‏جای اینکه برای مخاطبان ایران بنویسم و در چنین نمایشگاهی حضور داشته باشم، این‏جا در غربت منتشر کرده‏ام و از طریق اینترنت باید برایش تبلیغ کنم. یعنی چیزی که دامن‏گیر و گریبان‏گیر تک‏تک نویسنده‏های ما دارد می‏شود.

ادبیات مشابه

چیزی که در نمایشگاه امسال، شاید اساساً متفاوت بود، تحریم نمایشگاه از سوی برخی سایت‏ها و رسانه‏های اصول‏گرا بود؛ رسانه‏هایی مانند «الف»، «تابناک»، «عصر ایران»، «فردانیوز» و حتی «جهان‏نیوز» و «رجانیوز»؛ مطبوعاتی که به اصول‏گرایی و حمایت از حکومت شهرت داشته‏اند. آنها در یک بیانیه‏ی جمعی، علت انصراف خود را از شرکت در نمایشگاه، حذف نام‌شان در پوستر‏های تبلیغاتی نمایشگاه و نیز تعیین مکان‏های پرت و نامناسب برای غرفه‏های خود عنوان کرده بودند.

در هفته‏ی قبل از آغاز نمایشگاه، محمدعلی رامین، جهان‏نیوز و برخی دیگر از این سایت‏ها را صهیونیستی خوانده بود. نظر فرزانه‏ی روستایی را در این زمینه می‏پرسم.

او می‏گوید: «فکر می‏کنم، در این مورد اظهار نظری نداشته باشم، بهتر است.»

فرزانه روستایی در مورد محمدعلی رامین، معاون وزارت ارشاد نیز می‏گوید: «فقط در یک جمله می‏توانم پاسخ بدهم و آن اینکه آقای رامین را باید بیایید این‏جا ببینید. همین‏طور از دور نمی‏توانید نسبت به او قضاوت کنید.»

مسیح علی‏نژاد هم در این مورد می‏گوید: «همین‏که در میان خودشان، تحمل ذره‏ای انتقاد را ندارند، نمایشگر واقعی چهره‏ی این نمایشگاه است. کسانی این نمایشگاه را تحریم می‏کنند که وقتی به ادبیات‏شان نگاه کنید، می‌بینید ادبیات مشابهی را برای حذف یکدیگر، به‏خدمت می‏گیرند.

رحیم پورازغدی می‏گوید: «مرده‏‌شور هیکل زنانی را ببرد که نمی‏خواهند بچه‏دار بشوند.» خود احمدی‏نژاد همین ادبیات را در مواجه با تحریم‏کنندگان و کشورهای غربی به‏کار می‏برد و می‏گوید: «مرده‏شور هیکل شما و میزتان و همه‏چیزتان را ببرد» و آقای رامین کسی است که با ادبیات مشابه، با مجری رادیو صحبت می‏کند.

در واقع، این آدم‏ها، وقتی این ادبیات را در مواجه با دیگری به‏کار می‏گیرند، وقتی به خودشان هم برسند، نمی‏توانند خیلی از چهره‏ی واقعی خودشان فاصله بگیرند. رجانیوز، فارس یا کسانی که این نمایشگاه را تحریم کرده‏اند، از دیدگاه من، مانند همین آقای شریعتمداری هستند که در چنین حاکمیتی، منتقد آقای احمدی‏نژاد تلقی می‏شوند و جایزه‏ی منتقد هم دریافت می‏کنند.»

حضور موثر

برخی معتقدند بهتر بود معدود رسانه‏های مستقل، نیمه‏مستقل و به‏هرحال غیر دولتی، این نمایشگاه را تحریم می‏کردند و در آن شرکت نمی‏کردند. شما چطور فکر می‏کنید؟

وقتی تحریم‏کنندگان کسانی مانند رجانیوز و خبرنگارانی باشند که در واقع پیاده‏نظام دولت هستند، دیگر ضرورتی ندارد که روزنامه‏نگاران سبز یا بهتر است بگویم روزنامه‏نگاران منتقد هم به جمع این تحریم‏کنندگان بپیوندند.

در شرایطی که تک‏تک بچه‏های روزنامه‏نگار در عمل با حکم زندان در برخی از این روزنامه‏های داخل ایران دارند کار می‏کنند و اصلاً اطمینانی هم ندارند که نشریه‏شان کی بسته می‏شود، همان بهتر که تا قبل از زندان، حداقل چندی روبه‌روی همکاران خودشان در خبرگزاری فارس بنشینند تا نشان بدهند که آنها هم خبرنگارند و اتفاقاً با همین قانون نیم‏بند مطبوعاتی که در ایران وجود دارد، می‏خواهند کار کنند. همین هم البته تحمل نمی‏شود.

دوستان ما که الان غرفه‏ی شرق را در نمایشگاه دارند، فکر می‏کنم خیلی غریبانه در این غرفه‏ها نشسته‏اند. شاید ما روزنامه‏نگارانی که از ایران بیرون آمده‏ایم، نتوانیم نمایندگان واقعی روزنامه‏نگاران منتقدی باشیم که در داخل ایران وجود دارند و بگوییم شما هم باید تحریم می‏کردید؛ و یا چون این نمایشگاه، نمایشگاه واقعی مطبوعات ایران نیست، شرق هم نباید غرفه برگزار می‏کرد.

نه؛ این درست نیست. چه بسا حضور چهره‏هایی مانند هادی حیدری که سال گذشته فقط به جرم کاریکاتوریست بودن و منتقد بودن در زندان بود و نشستن‏ او بر صندلی نمایشگاه مطبوعاتی که روبه‌روی‏ آن مجیزگویان دولت نشسته‏اند و عکس همکاران دربند او را با مسعود رجوی یا مریم رجوی منتشر کرده‏اند تا به آن‏ها انگ بزنند، به ‏اندازه‏ی کافی تأثیرگذار است.

Share/Save/Bookmark

 
 

نسرين ستوده وکيل دادگستری و فعال حقوق زنان از روز يکشنبه ۱۰ آبان در اعتصاب غذای خشک به‌سر می‌برد و وضع جسمانی او وخيم گزارش شده است.

بنا بر گزارش‌های دريافتی، نسرين ستوده برای بار دوم دست به اعتصاب غذا زده است. اعتصاب اين‌بار وی در اعتراض به شرايط زندان و روند بررسی پرونده‌اش صورت گرفته است.


بر اساس اين گزارش‌ها خانواده خانم ستوده در پی تماس تلفنی وی و درخواست ديدار آن‌ها امروز، پنج‌شنبه ۱۳ آبان به ملاقات وی رفته‌اند که از ديدار رضا خندان، همسر نسرين ستوده جلوگيری به‌عمل آمد اما دو فرزند، خواهر و مادر وی موفق به ملاقات با او شدند.

اين گزارش می‌افزايد خانواده خانم ستوده با ديدن او متوجه شده‌اند که وی بسيار ضعيف و صورت‌اش نيز سياه شده است.

دو فرزند ۱۰ و ۳ ساله خانم ستوده پس از ملاقات با مادرشان بی‌تاب بودند و گريه می‌کردند.

در همان روزی که نسرين ستوده اعتصاب تازه خود را آغاز کرد، دادستان تهران، با حضور در زندان اوين، با ۱٧ نفر از زندانيان از جمله نسرين ستوده ملاقات نمود.

نسرين ستوده پيش از اين، از نخستين روزهای مهرماه گذشته در زندان اوين دست به اعتصاب غذا زد اما با درخواست گروهی از فعالان سياسی و مدنی، در روزهای نخست آبان‌ماه جاری به‌طور موقت اعتصاب خود را شکست.

خانم ستوده اعلام کرده بود که در صورت عدم تغيير شرايط موجود بار ديگر اعتصاب غذا خواهد کرد.

اين در حالی است که در همان روزی که نسرين ستوده اعتصاب تازه خود را آغاز کرد، عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران، با حضور در زندان اوين، با ۱٧ نفر از زندانيان از جمله نسرين ستوده ملاقات نمود.

پايگاه اطلاع‌رسانی دادسرای عمومی تهران نوشت در اين ديدارها، زندانيان مسائل و خواسته‌های خود را به‌طور مستقيم با دادستان در ميان گذاشتند.

به‌نظر می‌رسد با آغاز اعتصاب غذای جديد، خانم ستوده در اين ديدار نتوانسته است به خواسته‌های خود دست يابد.

نسرين ستوده وکيل بسياری از فعالان حقوق زنان، فعالان جامعه مدنی و کودکان محکوم به اعدام است که روز شنبه ششم شهريورماه ۸۹ با بازرسی همزمان خانه و محل کارش، به دادگاه احضار شد و در تاريخ ۱۳ شهريور پس از مراجعه به دادگاه، بازداشت گرديد و از آن زمان تا کنون در زندان اوين زندانی است.

در روز دهم مهرماه گذشته، شيرين عبادی، برنده جايزه صلح نوبل به همراه سازمان عفو بين‌الملل، ديده‌بان حقوق بشر، کميسيون بين‌المللی قضات، فدراسيون بين‌المللی حقوق بشر، ليگ ايرانی دفاع ازحقوق بشر، اتحاديه بين‌المللی وکلا، سازمان جهانی عليه شکنجه و کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران نسبت به ادامه بازداشت بدون اتهام و يا محاکمه نسرين ستوده در ايران اعتراض کردند.

آن‌ها خواستار آزادی سريع و بی‌قيد و شرط نسرين ستوده شدند.

نسرين ستوده به دو اتهام «اقدام عليه امنيت کشور» و «تبليغ عليه نظام جمهوری اسلامی» بازداشت شده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز گذشته محمود احمدی نژاد در جریان سفر به بجنورد، بدون آن که نامی از روسیه ببرد مقامات این کشور را محکوم کرد که با فسخ یک جانبه قراردادهای نظامی، عملاً ایران را به آمریکایی‌ها فروخته‌اند. احمدی‌نژاد در ادامه‌ی سخنان‌اش به نوعی به مردم ایران این وعده را داد که دولت او به زودی خسارت‌ها و هزینه‌های این پیمان شکنی را از طرف روسی خواهد گرفت.

این نخستین مرتبه‌ای نیست که یک مقام بلندپایه ایرانی، خشم و نارضایتی خود را از عدم تحویل سامانه دفاع موشکی اس ۳۰۰ از سوی روس‌ها نشان می‌دهد. پیش‌تر، برخی دیگر از مقامات بلندپایه ایران (همچون سردار احمد وحیدی - وزیر دفاع) نیز اظهارت مشابه‌ای را مطرح کرده بودند. از نگاه مسئولین جمهوری اسلامی، قرارداد فروش پنج سامانه موشکی که در سال ۲۰۰۵ میلادی میان ایران و روسیه منعقد شده، یک قرارداد تجاری کاملا معتبر است که اگر روس‌ها بخواهند آن را نادیده بگیرند بایست خسارت‌ها و هزینه‌های طرف ایرانی را پرداخت نمایند.

در ماه ژوئن گذشته "سرگئی لاوروف" وزير امورخارجه روسيه اعلام كرده بود: به سبب آن که موشک‌های اس-۳۰۰ در زمره‌ی آن تسليحات به شمار می‌رود که تامین آن‌ها برای ایران به موجب تحریم‌های شورای امنیت ممنوع شده است، روسیه قادر به تحویل این سامانه نظامی به تهران نخواهد بود.

در ژوئن امسال، شورای امنیت سازمان ملل با تصویب قطعنامه شماره‌ی ۱۹۲۹ دور چهارم تحریم‌ها را علیه ایران با هدف توقف برنامه‌ی غنی‌سازی اورانیوم و نیز محدودسازی فعالیت‌های نظامی تهران آغاز کرد.

به موجب بند هشتم این قطعنامه1 تامین و فروش مستقیم و غیرمستقیم هرگونه تانک‌ جنگی، ماشین‌های جنگی زرهی،‌ سیستم‌های دارای کالیبر سنگین، هواپیمای جنگی، بالگردهای تهاجمی،‌ ناوها، موشک‌ها یا سیستم‌های موشکی که در زمره‌ی سلاح‌های متعارف (غیرهسته‌ای) ثبت شده در سازمان ملل هستند، و نیز تجهیزات مرتبط با آن‌ها از قبیل قطعات یدکی به ایران ممنوع شده است.


دولت ایران قرارداد سامانه دفاع موشکی خود را در دسامبر سال ۲۰۰۵ با روسیه امضا کرده و ظاهراً ۱۶۶ میلیون ۸۰۰ هزار دلار نیز به عنوان پیش پرداخت واریز کرده است. ماه گذشته "سرگئی چمزوف" مدير کل مجتمع دولتی فناوری روسيه اعلام کرد: اين کشور تنها حاضر است که مبلغ پيش‌پرداخت قرار داد را به ایران پس دهد. چمزوف در ادامه‌ی صحبت‌های خود نیز افزود «بحث هيچ غرامتی در ميان نيست و ما ذره‌ای بيش از آن پرداخت نخواهيم کرد.»

در چند هفته گذشته خبرهایی مبنی بر احتمال طرح یک دعوای حقوقی از جانب دولت ایران علیه روسیه در دیوان بین المللی دادگستری لاهه مطرح شده است. این نخستین مرتبه‌ای نیست که دولت ایران در صدد اقامه دعوایی حقوقی علیه روسیه در این دیوان است. پیش‌تر به هنگامی که روسیه به دفعات از تحویل سوخت نیروگاه هسته‌ای بوشهر امتناع می‌ورزید، مقامات ایرانی از تنظیم دادخواستی خبرداده بودند که قرار بود علیه روسیه در دیوان لاهه مطرح شود.

به هر حال، این بار دولت ایران می‌خواهد به واسطه‌ی فسخ یک جانبه قرارداد فروش سامانه دفاع موشکی اس ۳۰۰ و مطالبه زیان‌ها و خسارات وارده دعوایی را علیه روسیه مطرح کند. عمده‌ی دلایلی که دولت ایران می‌خواهد به موجب آن‌ها دادخواست خود را تنظیم کند، یکی این هست تاریخ این قرارداد مربوط به چند سال پیش از قطعنامه‌ی چهارم شورای امنیت است لذا روسیه بایست به تعهدات تجاری‌ای که پیش‌تر متقبل شده کاملا پایبند باشد.


از نگاه ایران، اثر حقوقی قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت نمی‌تواند به زمان پیش از تصویب‌اش در تابستان امسال تسری یابد. دلیل دیگر ایران این است که اساساً این سامانه، سامانه‌ای دفاعی است و هیچ جنبه‌ی تهاجمی ندارد، لذا از این جهت نمی تواند مشمول تحریم‌های سازمان ملل قرار گیرد.

به موجب مواد ۲۵2 و ۱۰۳3 منشور ملل متحد، تمامی کشورهای عضو سازمان ملل موظف هستند که از تصمیمات شورای امنیت تبعیت کنند. عدم توجه به قطعنامه‌های شورای امنیت، صرفا یک تخطی اداری ساده نیست. بلکه ممکن است که برای دولت‌ها مسئولیت حقوقی‌ای نیز در پی داشته باشد و در نهایت حتا منجر به تصمیماتی در چهارچوب شورای امنیت نیز شود.

به هر روی، طرف روسی به استناد قطعنامه‌های تحریمی شورای امنیت (به ویژه مفاد بند هشتم قطعنامه ۱۹۲۹ که فروش سیستم‌های موشکی را به ایران ممنوع کرده است) حاضر به فروش سیستم دفاع موشکی اس ۳۰۰ به ایران نیست. در ظاهر استدلال روسیه، استدلال پذیرفتنی است. اولاً قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت تنها شامل فروش نمی‌شود، همان طور که در متن انگلیسی قطعنامه نیز به آن اشاره شد "انتقال" تجهیزات نیز شامل این تحریم‌ها می‌شود. در ثانی فروش و انتقال هرگونه سیستم موشکی به ایران اعم از تهاجمی و یا تدافعی به موجب این قطعنامه ممنوع شده است.

طرح دعوا در دیوان بین‌المللی دادگستری رایگان نیست. هزینه‌های متفرقه و بهره‌گیری از خدمات وکلای بین‌المللی نیز هزینه‌های اندکی نخواهد بود. در صورت شکست حقوقی در دیوان، دولت ایران علاوه بر هزینه‌های خود بایست متعهد هزینه‌های دادرسی دولت روسیه نیز بشود. اظهارات آقای احمدی‌نژاد و یا سایر مقامات جمهوری اسلامی اگر صرفاً کارکردی داخلی در حد سفرهای استانی رئیس جمهوری باشد سخنی بر سر آن نیست، اما اگر به واقع دولت ایران خواهان طرح دعوایی حقوقی در دیوان لاهه است، بعید به نظر می‌رسد که با وضعیت کنونی این دعوا بتواند نتیجه‌ی خاصی برسد.

پانویس‌ها:

1. 8. Decides that all States shall prevent the direct or indirect supply, sale or transfer to Iran, from or through their territories or by their nationals or individuals subject to their jurisdiction, or using their flag vessels or aircraft, and whether or not originating in their territories, of any battle tanks, armored combat vehicles, large caliber artillery systems, combat aircraft, attack helicopters, warships, missiles or missile systems as defined for the purpose of the United Nations Register of Conventional
Arms, or related materiel, including spare parts, or items as determined by the Security Council or the Committee established pursuant to resolution 1737 (2006) ("the Committee"), decides further that all States shall prevent the provision to Iran by their nationals or from or through their territories of technical training, financial resources or services, advice, other services or assistance related to the supply, sale, transfer, provision, manufacture, maintenance or use of such arms and related materiel, and, in this context, calls upon all States to exercise vigilance and restraint over the supply, sale, transfer, provision, manufacture and use of all other arms and related materiel) Here

۲. ماده ۲۵ منشور: اعضاء ملل متحد موافقت می‌نمايند كه تصميمات شورای امنيت را بر طبق اين منشور قبول و اجرا نمايند.

۳. ماده ۱۰۳ منشور: در صورت تعارض بين تعهدات اعضاء ملل متحد به موجب اين منشور و تعهدات آنها بر طبق هر موافقتنامه بين‌المللی ديگر تعهدات آنها به موجب اين منشور مقدم خواهد بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

مهدی اخوان لنگرودی در مهرماه سال ١٣٢٤ در خانواده‌ی پرجمعیتی در لنگرود به دنیا آمد. پدرش از کارخانه‌داران بزرگ چای بود. دوران آموزش خود را در لنگرود و تهران به پایان رساند. کار شاعری خود را از سال ۱۳۴۵ و با مجموعه شعر «سپیدار» آغاز کرد. او چند مجموعه شعر سرود و در فعالیت‌های مختلف ادبی درگیر بود. در سال ١٣٥٢ به اتریش مهاجرت کرد و متوجه مطالعه در ادبیات آمریکای لاتین و شاعران فرانسوی شد. نوشتن برای کودکان را آغاز کرد. در سال ۱۳۶۷ شمسی میهماندار احمد شاملو بود و اندکی بعد مجموعه شعر «چوب و عاج» را منتشر کرد. شعر او به زبان آلمانی منتشر شد. باز میهماندار شاملو و دولت‌آبادی بود. کتابی در زمینه‌ی این ملاقات تاثیرگذار با شاملو منتشر کرد. با شخصیت‌های معروف ادبی غرب ارتباط برقرار کرد و رمان «جهنم و هیچستان» از او منتشر شد. رمان «در خم آهن» در سال ۲۰۰۰ میلادی به چاپ رسید. او فعالیت‌های قابل تاملی در زمینه‌ی معرفی ادبیات گیلان به انجام رسانده است. در سال ۱۳۸۰ شمسی رمان «اگی بگینا» را به دست انتشار داد. او در عین حال فرهنگستان شعر معاصر ایران را به چاپ رسانده است.

Download it Here!

این خلاصه‌ای‌ست از مجموعه فعالیت‌های ادبی مهدی اخوان لنگرودی. کتابی که مورد نقد ما قرار دارد مجموعه داستان «الاتی‌تی» است. این کتاب در حال و هوای جغرافیای ویژه‌ی شمال ایران، به ویژه شهر لنگرود نوشته شده است. قهرمانان داستان‌های آن مردم عادی کوچه و بازار شهر لنگرود هستند. چنین به نظر می‌رسد که تمامی این شخصیت‌ها وجود واقعی دارند. این مجموعه دربرگیرنده‌ی شانزده داستان است. «درویش ابراهیم»، «محمود هستا»، «علی ریش»، «کوچ آقا» و «توره محمد املشی» بخشی از این داستان‌ها را در برمی‌گیرند. روش نوشتاری مهدی اخوان لنگرودی تابع رئالیسمی ساده است. او از پیچ و خم در داستان‌گویی فاصله‌ی زیادی دارد و بیشتر راوی قصه‌های حقیقی محسوب می‌شود. برای آشنایی با روش نوشتاری او به بخشی از داستان «درویش ابراهیم» توجه فرمایید:

«اول‌های صبح، هنوز ماه توی آسمان بود که درویش ابراهیم دیگر توی خانه پابند نمی‌شد. جلیقه‌ای بر روی پیراهن شسته و رفته شده‌اش که از سفیدی برق می‌زد می‌پوشید، شلوارش را پاپیج چموشش می‌کرد که زمستان و تابستان در پاهاش بود ... دگمه‌های پیراهنش هرگز تا به آخر بسته نمی‌شد. همیشه دو یا سه دگمه باز بود. اما پشم پیله سینه‌اش به چشم نمی‌آمد. ریش سفید و درازش تا نزدیکی‌های نافش می‌رسید و پهنای آن تمام سینه‌اش را می‌پوشاند! چهره‌ی درویش ابراهیم خاص و دوست داشتنی بود و تمام اهالی لنگرود دوستش داشتند. موهایش بلند و سفید بود و وقتی در ظهرهای تابستان بازشان می‌کرد و در حیاط خانه‌اش زیر درختان تبریزی سطل سطل بر سرتاپای خود آب می‌ریخت تا پوست گرمازده‌اش کمی خنک شود، طوری برق می می‌زد که چشم هر بیننده‌ای را خیره می‌کرد. انگار آفتاب بر ذرات نقره نشسته باشد، موهایش مثل چشمه‌ای از نقره از فرق سرش تا شانه‌هایش جریان می‌یافت. پیچ و تاب موهایش، چون موجی که بر موج دیگر بغلتد سوسوی ستاره‌ها را به چشم می‌آورد. هر رهگذری که از کنار چپرخانه‌اش می‌گذشت مدتی می‌ایستاد و از دور هیات درویش ابراهیم را در شعاع آفتاب و زیر ریزش مداوم آب تماشا می‌کرد و در دل لذتی بزرگ از این شکل و شمال می‌برد...»


مهدی اخوان لنگرودی

به طوری که می‌بینید نثر ساده است و موضوع حکایت ساده و همه‌چیز در سادگی و صراحت در حرکت است. قهرمانان داستان‌های مهدی اخوان لنگرودی مردمان عادی و اغلب فقیر لنگرود هستند. درویش ابراهیم زمان مرگش که فرا می‌رسد ناپدید می‌شود و بدون ایجاد مزاحمت مرگ را با آغوش باز استقبال می‌کند. محمود هستا که در حقیقت توره محمود نام دارد، دلال کوچکی‌ست که با فروش یک ساعت کهنه یا شیئی مشابه زندگی خود و مادرش را تامین می‌کند. او مردی‌ست نیمه دیوانه و یکی از وظایفش ناسزاگویی به رهبر کشور است. روشن است که مورد تنبیه پاسبانان نادانی قرار می‌گیرد که رعایت حال او را نمی‌کنند. محمود هستا و مادرش هم زمان می‌میرند و خاطره‌ی خود را به دست شهر می‌سپرند.

«علی ریش» اما دیوانه‌ی شهر کوچک لنگرود است. این مرد خودباخته قربانی عشق پاکش به صفورای زیباست. مرد عاقبت به دست جن‌ها کشته می‌شود. او را در کنار معشوقش به خاک می‌سپارند. «کوچ آقا» حمال است و با زنش که آشپز خانه‌ی ارباب است زندگی می‌کند. آنها دختری به نام امینه دارند که با سواد اندکی که دارد خود مدرسه‌ای به راه انداخته و به کودکان تعلیم می‌دهد. با کارگر ساده‌ای ازدواج می‌کند و در یک غروب غمبار جسد نیمه‌جان پدرش را که زیر حمل بار از پای درآمده تحول می‌گیرد تا سالیان درازی فلج در رختخواب باقی بماند. در «مریم گلی» شاهد عشق مراد و مریم به یکدیگر هستیم. به بخشی از این داستان توجه کنید:

«چشم‌های مراد و مریم در این جدایی‌ها همیشه به آسمان بود تا کدام پرنده آشنا پیام‌های دوستی و عشق را به ارمغان بیاورد. درد دوری مثل عادتی جدانشدنی همه‌جا با آنها بود. طوری که مراد هرجا که می‌رفت تنها مریم را می‌دید. و مریم هرجا که می‌رفت مراد را در دلش داشت. گوی تمام خوشبختی و خواستن‌های ذاتی را فقط از مراد می‌جست که مراد دلش بود. آشکارا او را می‌دید که همیشه از آئینه پیشانیش سفری تا دلش دارد. هروقت به او فکر می‌کرد به خودش می‌گفت: "اوه... چقدر دوری؟ کی به تو گفت بروی اون سر دنیا برا خودت آشیانه درست کنی...؟! مگر اینجا آسمان نبود، درخت نبود، ستاره و ماه نبود؟ تو که عاشق باران‌های اینجا بودی، تو که روزی نمی‌شد با چشم‌هایت کبودی کوه روبه‌روی خانه را دندان نزنی. صبح‌های زود که هنوز ماه از آسمان نرفته بود کنار پنجره‌ات می‌نشستی تا شانه خوردن کاکل‌افشان صبح را با نسیم های رهگذر ببینی. اولین پرواز کبوتر روبه‌روی خانه‌ات همه آسمان‌ها و آبی‌ها را در چشم‌هایت می‌ریخت. تو چقدر رنگ آبی را دوست داشتی.»

این داستان عشقی به نحو غیر منتظره راهیاب به سوی واقعیت دیگری می‌شود.

«آ عیسی» داستان خانواده‌ی بدبخت دیگری است که پنج نفری در اتاقی تاریک و دود زده روی هم تلنبار شده‌اند. آ عیسی معتاد است و تریاکی و خانواده همه زحمت می‌کشند تا خرج زندگی او را آماده کنند. در «عاشیق لار» داستان به مجسمه‌ساز خوب مقیم وین، بهروز حشمت هدیه شده است؛ و «دکتر دیوانه» یا «توره دکتری» داستان مرد شریفی‌ست که در آخرین سال‌های تحصیل در دانشگاه دچار بلای ساواک می‌شود و به دلیل شکنجه‌ی زیاد دچار پریشان‌حواسی می‌شود. او به کار طبابت مشغول است. مرتب از روستای خود به روستاها و شهرهای اطراف می‌رود. مردم را درمان می‌کند و در کنار حاجتمندان قرار دارد.

داستان‌های دیگر این مجموعه هرکدام در راستای روحیات مردمی و عشق به فقیران رنگ و بو گرفته‌اند. آخرین داستان- روایت این کتاب به خود نویسنده مربوط است. در اینجا با کودکی روبه‌رو هستیم که عشق داشتن یک دوچرخه او را در خود گرفته و عاقبت نیز صاحب دوچرخه نمی‌شود. مهدی اخوان لنگرودی نویسنده‌ای رئالیست و شاید متعهد به نوعی اندیشه‌ی سیاسی است که پروازهای بی‌پروا در میدان ادبیات را برنمی‌تابد. او می‌کوشد با دادن شرح حال افرادی که نیازمند و یا گرفتار بوده‌اند به شرح موقعیت اجتماع بنشیند. این نوع ادبی در ایران طرفداران قابل تاملی دارد. در میدان ادبیات فارسی محمود دولت‌آبادی، م.الف. به آذین و شمار قابل تاملی از نویسندگان، از جمله بزرگ علوی در این سبک می‌نویسند. با چند جمله‌ای از داستان «عاشیق لار» به پایان این نوشته می‌رسیم:

«سومین شبی بود که بهروز خواب نداشت. فقط نزدیکی‌های صبح چشم‌هایش برای دوساعتی بسته می‌شدند. قطار این بار با توقفش مقصد بهروز را تعیین کرده بود. با تنبلی و با بغضی که بر گلویش نشسته بود چمدان و ساکش را برداشت و مثل بقیه از قطار پیاده شد. نمی‌دانست به کجا باید برود. به دنبال بقیه مسافران از پله‌ها و سالن انتظار گذشت و به در بزرگ خروجی رسید. سرش را بالا گرفت و به سر در ایستگاه راه آهن نگاه کرد، چمدان و ساکش از دست‌هایش رها شدند و بر زمین افتادند. هزاران کیلومتر از سرزمینش دور شده بود و در جای دیگری از زمین پاهایش ستون تنش شده بودند...»

Share/Save/Bookmark

 
 

به موازات جدی‏تر شدن اجرای قانون هدفمندی یارانه‏ها که تأثیر خود را بر افزایش قیمت کالاها گذاشته است و نیز گسترش تأثیر تحریم‏های اقتصادی در افزایش قیمت و برخی اوقات، کمبود کالاهای مورد نیاز مردم، شاهد اعلام سیاست‏های تنبیهی از جانب دولت در پی‏گیری منابع احتکار کالاها، بازدید انبارها و سیاستی‏ به‏طور کلی، مبتنی بر کنترل، تعقیب و پی‏گیری هستیم.

Download it Here!

روز چهارشنبه، دوازدهم آبان ماه نیز محمود احمدی‏نژاد در سخنرانی خود در شهر بجنورد اعلام کرد که «در اجرای هدفمندی یارانه‏ها، مأموران مچ‏گیر داریم» و همین امروز روابط عمومی سازمان بازرگانی استان مازندران، از کشف احتکار هفت واحد کالاهای مورد نیاز مردم در انبارها خبر داد.

سابقه‏ی سیاست‏های تنبیهی دولت در این زمینه، در ایران طولانی است. درباره‏ی نتایج مثبت و منفی یا عدم تأثیر آنها در جلوگیری از افزایش قیمت‏ها، با محمدرضا بهزادیان، رییس سابق اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران، گفت‏وگویی انجام داده‏ام.

محمدرضا بهزادیان در سال ۱۳۸۵، با مخالفت هواداران دولت محمود احمدی‏نژاد، از سمت خود برکنار شد. او سیاست‏های تنبیهی اعلام‏شده را قبل از هر چیز در مغایرت با سیاست‏های کلی اعلام‏شده توسط مسئولان حکومت می‏بیند.


محمدرضا بهزادیان

آن‏چه مهم است، این است که اصلاً طرح تحول، برداشتن یارانه، اصل ۴۴، تکالیف برنامه‏ی چهارم و حالا اخیراً آرام‏ آرام می‏شود پنجم، تکالیف قوانین بودجه و برنامه‏ی دورنمای بیست ساله‏ی جمهوری اسلامی، هیچ‏کدام با این سیاست‏های بگیر و ببند همراهی ندارد؛ بلکه به‏طور خیلی روشن، مغایرت و منافات دارد.

قرار بوده اقتصاد بر اساس مشارکت‏پذیری و رقابت‏پذیری باشد و توی رقابت قیمت‏ها را کنترل کنیم. با داغ و درفش اگر بشود من حرفی ندارم، ولی مطمئنم نمی‏شود.

محمدرضا بهزادیان در مورد سابقه‏ی تاریخی اعمال چنین سیاست‏هایی در ایران می‏گوید:

اصولاً در بحث درباره‌ی برخوردهای تعزیراتی، اگر به سابقه‏‏ی تاریخی‏ آن و به زمان اتاق اصناف که در دهه‏ی پنجاه در رژیم سابق معمول شد برگردیم، می‏بینیم که سیاست نصب اتکیت، برخورد با گران‏فروشی و ... محکوم به شکست بود. تا بعدها که در سال ۱۳۷۴، در مجمع تشخیص مصلحت، بحث تعزیرات و سازمان بازرسی به‏تصویب رسید که باز اگر ارزیابی کلی‏ای داشته باشیم، می‏بینیم نتیجه‏ی چندانی نداشت. تا اینکه بر اساس تکالیف برنامه‏ها و در نهایت برنامه‏ی چهارم، دیدیم که در انتهای دولت هشتم، دولت آقای خاتمی، در عمل سازمان تعزیرات، سازمان بازرسی و نظارت، در سازمان حمایت از مصرف‏کننده ادغام شد.

من به عنوان یکی از اجزای بخش خصوصی ایران و کسی که هم به بخش خصوصی در ایران علاقه دارم، هم اهمیت می‏دهم و هم بر اساس آرای داده شده به‏ من که البته پایمال شده، لطف آنها هم به من مشخص است، می‏گویم که بخش خصوصی در ایران، آن‏قدر مسئولیت اجتماعی دارد که در تصمیم‏گیری‏های بزرگ، همکار و کمک دولت و حکومت باشد.

ولی ‏به‏هرحال طرح هدفمندی یارانه‏ها، تأثیرات خود را بر قیمت‏ها و جامعه خواهد گذاشت. به‏نظر شما، دولت چه نقشی را می‏تواند در جلوگیری از افزایش این تاثیرات ایفا کند؟ به عنوان نمونه همین الان کمبود برخی کالاها به‏چشم می‏خورد.

ما قبول داریم که تحول اقتصادی یک جراحی بزرگ است و باید کمک کرد که کشور به یک اقتصاد آزاد ارتقا پیدا کند. اما این وظیفه‏ی تشکل‌های غیر دولتی مدافع بخش خصوصی مانند اتاق بازرگانی است که به‏عقیده‏ی من امروز فلج کامل هستند.

بنگاه در داخل بازار است و بازار در داخل فضای کسب و کار کشور فعالیت می‏کند. امنیت بنگاه را باید حفظ کرد، امینت بازار را باید حفظ کرد تا بعد برسیم به اینکه فضای کسب و کار مناسب در کشور باشد. از یک طرف، دولت دنبال تصویب قانون فضای کسب و کار است که البته حرفش را می‏زند و شعارش را می‏‏دهد و از سوی دیگر، این‏چنین برخورد می‏کند.

اگر کمبود کالایی در کشور وجود دارد، بیشتر حاصل مدیریت‏های کم‏تجربه یا بی‏تجربه‏ی دولتی است که منجر به کمبود کالا می‏شود. این حاصل عدم مسئولیت‏‏پذیری وزرای دولت است. یک روز به بهانه‏ی تولید داخلی، جلوی ورود کالای اساسی خارجی را می‏گیرند، یک روز می‏گویند کالای اساسی در کشور کم شده، تلاش می‏کنند بی‏ضابطه و بی‏حساب و کتاب، آن را وارد کنند. طبیعی است که این نوسانات در بازار اثر می‏گذارد.

به این ترتیب، شما خواهان هیچ‏ نوع نظارت دولت در شرایط ویژه، در عرصه‏ی تولید و عرضه‏ی کالا نیستید؟

باز به عنوان یک عضو بخش خصوصی می‏گویم که همه‏ی بخش‏های صنعتی و تجاری بخش خصوصی در ایران آماده‏اند که قیمت تمام شده‏شان را دولت کنترل کند و با یک سود حداقلی عادلانه بفروشند. واقعاً سازمان حمایت از مصرف‏‌کننده بیاید قیمت‏گذاری کند و این کار انجام بشود. حتماً دولت نمی‏گوید که واحد صنعتی کالا تولید بکند و به‏ضرر بفروشد. آیا بحث این است؟

ولی اینکه در انبار بریزند، انباری که انبار روزمره‏ی عبور کالا هست و می‌بینیم در خیلی از نقاط کشور هم این اتفاق افتاده است، این اثر را خواهد داشت که تولیدکننده دیگر تولید خود را تعطیل می‏کند. این کار تاثیر منفی بیشتری در بازار دارد و باعث نایاب شدن کالا می‏شود و واردکننده دیگر کالا وارد نمی‏کند.
توجه کنید، ما هرچه از نظارت‏های مردمی، به سمت نظارت‏های حکومتی و دولتی برویم، کار برای خود دولت سخت‏تر می‏شود.

یکی دو سال پیش، در مجلس قانونی تصویب شد که بر اساس آن، باید تشکل‏‏های حمایت از مصرف‌کنندگان در کشور پا می‏گرفت. ما اگر ان‏جی‏او‏های حمایت از مصرف‌کننده در کشور داشته باشیم، طبیعی است که صدای رسا و بلند آنها می‏تواند جلوی کوچک‏ترین تخلف یا سودجویی را در اقصا‏ نقاط کشور بگیرد.

به تولیدات و واردات اشاره کردید، ولی واقعیت آن است که ایران در تحریم اقتصادی حادی قرار دارد. همین امروز یکی از مقامات مسئول صحبت از جدی بودن بازرسی و کنترل کشتی‏هایی کرده بود که به سمت ایران حرکت می‏کنند. در شرایط فعلی، آیا امکان منعفت‏جویی‏های شخصی در رابطه با واردکنندگان یا انبارکنندگان کالاها وجود ندارد؟

حتماً اگر بازرگان، تاجر و تولیدکننده در شرایط عادی اصرار داشته باشد که با سود خوب کالایش را بفروشد، در شرایطی که فکر می‏کند که در یک فشار عمومی به کشور سعی می‏کنند آن کالا وارد کشور نشود و به قول شما، آن را رد‏گیری و بازرسی می‏کنند، تلاش می‌کند تا آن کالا بهتر در سطح جامعه عرضه شود.

بعد هم فراموش نکنیم، آن‏چه امروز مد نظر دولت است و دنبال انبار می‏گردد، احتکار به‏هم می‏زند و کنترل انبار می‏کند، کالای اساسی است. ما در بدترین حالت تحریم‏ها در دوره‏ی صدام حسین، نفت در برابر غذا را داشتیم. یعنی طبیعی‏ آن است که هیچ مرجع بین‏المللی هم دنبال آنکه مردم را از گرسنگی بکشد نمی‏رود و نباید برود و نمی‏تواند برود.

بنابراین در ورود کالای اساسی، حتی اگر کشتی‏ها هم ردگیری بشوند، کالای اساسی به‏وفور وارد کشور خواهد شد و مصرف‌کننده در مضیقه نیست.

اگر قیمت در کشور بالا می‏رود، حاصل دو چیز است: یکی عدم کارآیی ارگان‏های ذی‌ربط دولت و دیگری شاید تصمیم‏گیری‏های متناقض یا نابه‌هنگامی که در تأمین منابعی که باید این کالاها وارد شود، انجام می‏گیرد.

محمدرضا بهزادیان به تجربه‏ی دوران جنگ اشاره می‏کند و اینکه دوران پیش رو، سخت‏تر از آن دوران نخواهد بود.

فکر می‏کنم مردم ایران و بخش اقتصادی و تجاری این کشور در دوران جنگ و دهه‏ی ۶۰، امتحان خود را داده‏اند. به این معنا که با سالی شش میلیارد دلار درآمد ارزی، نه قحطی پیش آمده، نه گرسنگی افزایش پیدا کرد و نه احتکارهای عجیب و غریبی در آن دوره کشف کردند.

به‏طور کلی می‏خواهم بگویم دوران کنترل انبار، مچ‏گیری و امثالهم و به یک معنا، مردم را به‏جان هم انداختن و دولت را بی‏گناه معرفی کردن- که شاید سیاست اصلی باشد- دوران کوتاهی است که بیشتر به وخامت عرصه‏ی دادوستد در کشور و بالا رفتن قیمت‏ها منجر خواهد شد. این دوران اما دوران کوتاه‏مدتی خواهد بود.

Share/Save/Bookmark

 
 


عباس جلیلیان

عباس جلیلیان، متخلص به «آکو» با گذراندن دوره محکومیت ۱۵ ماهه‌ی خود از زندان دیزل‌آباد کرمانشاه آزاد شد.

این نویسنده و پژوهشگر که دارای تألیفات متعدد و معتبری در حوزه زبان و ادبیات کُردی است، دی ماه ۱۳۸۷ در شهر اسلام‌آباد غرب بازداشت و مدت دو ماه را در بازداشتگاه اداره اطلاعات کرمانشاه گذراند. وی پس از آزادی با قرار وثیقه، در دادگاه بدوی و تجدیدنظر به ۱۵ ماه حبس تعزیری محکوم و راهی زندان شد.

اتهام وی «شناسایی و جذب جاسوس و معرفی آن به کشور بيگانه» عنوان شده بود. فردی که در این پرونده به عنوان جاسوس معرفی گردید، «مهدی حمیدی» افسر نیروی هوایی و فعالی فرهنگی در کرمانشاه بود که وی نیز به پنج سال حبس محکوم شد و اینک در زندان اوین دوره محکومیت خود را می‌گذراند.

عباس جلیلیان در تمامی مراحل بازجويی و طی جلسات دادگاه اتهام نسبت داده شده به خود را قوياً رد کرده و خواهان ارائه‌ی اسناد و مدارکی در اثبات اين اتهام ساختگی شده بود. اما دادگاه تنها با استناد به گزارش اداره اطلاعات، به بهانه‌ی سفرهایی که وی به کردستان عراق جهت شرکت در برنامه‌ها و مراسمات ادبی و فرهنگی داشته، قرار محکومیت را صادر نمود.

این نویسنده و پژوهشگر سرشناس کُرد در طول مدت حبس خود از حق مرخصی برخوردار نبود و در مواردی نیز ملاقات‌ها و تماس‌های تلفنی وی با محدودیت همراه بوده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

وزارت اطلاعات ایران از بازداشت چهار «تروریست وابسته به بریتانیا» در شهرستان مریوان در غرب ایران خبر داد.

به گزارش پرس‌تی‌وی، تلویزیون انگلیسی‌زبان ایران، وزارت اطلاعات ایران افزوده که این چهار نفر تاکنون پنج نفر را به «قتل» رسانده‌اند. وزارت اطلاعات به جزئیات این قتل‌ها اشاره‌ای نکرده است.


ایران همواره آمریکا، بریتانیا و اسرائیل را به «حمایت از گروه‌های تروریستی» در این کشور متهم می‌کند. بریتانیا تا لحظه تنظیم این خبر (پنج‌شنبه چهار آبان ٨٩) به این اتهام تازه ایران پاسخی نداده است.

«هژیر ابراهیمی، زنیار مرادی، لقمان مرادی و بختیار معماری» چهار نفری هستند که بازداشت شده‌اند.

وزارت اطلاعات ایران گفته که از این «گروه تروریستی» که «عضو» گروه کومله هستند، مقداری سلاح و اسناد کشف کرده است.

کومله یک حزب چپ‌گرای کرد مخالف جمهوری اسلامی ایران است که پس از سال‌ها مبارزه مسلحانه با دولت مرکزی ایران، به فعالیت سیاسی روی آورده و نبرد مسلحانه را کنار گذاشته است.

این حزب هم‌اکنون در کردستان عراق مستقر است.

به گفته وزارت اطلاعات ایران، «افراد دستگیر شده اعتراف کرده‌اند که در دو سال گذشته پنج ترور انجام داده‌اند و قرار بود بابت هر عملیات ٢٠ هزار دلار دستمزد بگیرند ولی تا زمان دستگیری، تنها ٨٠٠٠ دلار دریافت کرده بودند.»

ایران همواره آمریکا، بریتانیا و اسرائیل را به «حمایت از گروه‌های تروریستی» در این کشور متهم می‌کند

بر پایه این گزارش «این گروه، دستورات خود را در سلیمانیه عراق از فردی به نام جلیل فتاحی دریافت کرده بودند که اکنون ساکن انگلیس است.»

پرس‌تی‌وی افزوده که «فتاحی یکی از رهبران گروهک تروریستی کومله است که از سال ١٣٥٧ (١٩٧٩میلادی) مسئولیت صدها ترور و عملیات تروریستی را در غرب ایران بر عهده داشته است.»

وزارت اطلاعات ایران، همچنین بریتانیا را متهم کرده که «علاوه بر انجام عملیات جاسوسی در ایران، در حمایت و تأمین مالی برخی از گروه‌های تروریستی مخالف دولت ایران دست دارد.»

پرس‌تی‌وی در بخشی از این گزارش اعلام کرد: «جان سوئرز، رئیس سازمان اطلاعات خارجی انگلستان (ام‌آی٦) چندی پیش در ٢٨ اکتبر (ششم آبان ٨٩) اعلام کرده بود که این تشکیلات در حال انجام عملیات جاسوسی با هدف توقف برنامه هسته‌ای ایران است.»

اشاره پرس‌تی‌وی به سخنان جان سوئرز است که ششم آبان جاری گفته بود: «توقف برنامه تسلیحات هسته‌ای تنها با دیپلماسی امکان‌پذیر نیست و برای اینکه دست‌یابی به سلاح هسته‌ای برای کشورهایی مانند ایران دشوار شود، به انجام کارهای اطلاعاتی و امنیتی در کنار دیپلماسی نیازمند هستیم.»

آمریکا و کشورهای غربی می‌گویند که ایران در برنامه هسته‌ای خود به دنبال «اهداف نظامی» است و به همین دلیل این کشور را مورد تحریم قرار داده‌اند اما ایران اعلام می‌کند که برنامه‌ هسته‌ای‌اش، صلح‌آمیز است.

Share/Save/Bookmark

 
 

هنر و مخصوصاً هنر معترض، از اساسی‏ترین عناصر تأثیرگذار رشد اجتماعی بشر، در طول تاریخ بوده است.

Download it Here!

یکی از شرط‌های اصلی این تأثیرگذاری، نحوه‏ی ایجاد ارتباط با مخاطب است و نمی‏شود منکر شد که غیر از تاریخ‏نویسان، این هنرمندان هستند که توانایی ثبت تاریخ مردم را دارند.

بهار ۲۸ ساله و فارغ‏التحصیل در رشته‏ی هنر و رسانه‏ی دیجیتال، از دانشگاه سوربن پاریس است. پایان‏نامه‏ی وی درباره‏ی هنر اعتراضی مدرن ایران در عرصه‏ی اینترنت است.


بهار: تز من بررسی‏ای بود روی این که چطور یک هنر اعتراضی نو در ایران شکل گرفته، سابقه‏ی آن چه زمانی بوده، از چه ابزاری استفاده و چطور ادامه پیدا کرده است.

مثلاً برخورد غرب و تفکر مدرن غرب را با جامعه‏ی سنتی ایران از حدود صد سال پیش تا به امروز بررسی کرده بودم؛ یعنی بعد از عهدنامه‏ی ترکمن‏چای و بعد به دوره‏ی معاصر رسیده بودم. دوره‏ای که ما یک‏سری بحران‏های فرهنگی و هنری پیدا کردیم؛ دوره‏ای که می‌بینیم هرکدام از ما، هویت‏های جداگانه‏ای از هم داریم که همه‏ی این هویت‏ها در کنار هم می‏تواند ایران باشد.

بعد نگاهی کرده بودم به هنری که امروز به عنوان هنر زیرزمینی ایران می‏شناسیم؛ به عنوان نمونه موسیقی زیرزمینی که خیلی شناخته شده است و هنوز گام‏های اولیه را برای این هنر اعتراضی برداشته است. یعنی هنری که امکان ارائه آن در گالری‏ها و در خیابان‏های تهران نیست و تنها جایی که برای معرفی خود دارد، اینترنت است. بعد نگاهی کرده‏ بودم به اینکه چطور جنبش اخیر، یعنی جنبش موسوم به سبز، کمک کرده که این هنر محل تجلی مناسبی پیدا کند.

بهار با تاکید بر اینکه در دوران مشروطه، هنر اعتراضی ایران نه در قالب هنرهای تجسمی که در حوزه‏ی ادبی نمود پیدا کرده بود ادامه می‌دهد:

در دوره‏ی مشروطه، شعرهای اعتراضی داریم که برای خیلی‏ها شناخته شده هستند؛ یا سرودهایی داریم که هم‏چنان به عنوان سرودهای ملی و سرودهای ملی‏- اعتراضی شناخته شده‌اند. این هنر هم‏چنان ادامه پیدا می‏کند تا به جنبش ملی و انقلاب ۵۷ می‏رسد. حدود ده سال پیش از انقلاب ۵۷، ما هنر اعتراضی‏ای داریم که می‏توانم بگویم شباهت‏های زیادی داشته با هنر اعتراضی‏ای که امروز وجود دارد. یعنی هنری که در فضای بسته‏ی سیاسی شکل می‏گرفت و محل عرضه و نمایشی نداشت.
خوش‏شانسی هنر اعتراضی امروز ایران، آن است که بخش زیادی از این هنرمندان در خارج از کشور زندگی می‏کنند و می‏توانند از امکانات آزادی که این‏جا در اختیار هنرمندان قرار می‏گیرد، استفاده کنند؛ و همین‏طور هم از اینترنت. فکر می‏کنم اگر اینترنت را از این هنر حذف کنیم، چیزی از آن باقی نمی‏ماند.

جهان اینترنت برای نسل جدید ایرانی، جهانی است هم‏پا و هم‏اندازه‏ی جهان حقیقی. ساکنان این جهان برای حقیقی‏تر و انسانی‏تر کردن فضای غیر عینی و مجازی‏ آن، هنر را وارد این عرصه کردند تا شاید روح زندگی به آن بدمند. از بهار پرسیدم: نمود این هنر اعتراضی در جهان مجازی کجاست؟

کارهای خیلی موفقی وجود دارند؛ مثلاً کارهای سهیل توکلی که یکسری نقاشی‏های دیجیتال هستند که روزهای پس از خرداد ۸۸ را تصویر می‏کنند. این نقاشی‌ها به‏نظر من، بسیار موفق‏اند. مجموعه‏ی کارتونی «بهشت‏زهرا»، هم مجموعه‏ی خیلی موفقی است. مجموعه‏ی «پرسپولیس ۲» را هم می‏توان نام برد.

شاید بشود ادعا کرد که رابطه‏ی هنری میان هنرمند و مخاطب آن، در این شکل جدید از ارائه‏ی هنر، بسیار قوی‏تر و ملموس‏تر از گذشته است. در نتیجه، نقش‏آفرین، آیینه‏ی دردهای جامعه است.

وقتی مصاحبه‏های همه‏ی این هنرمندان را می‏خوانیم، می‏بینیم که آنها روزانه‏ تعداد زیادی ‏ایمیل ازمخاطبین‏ خود دریافت می‏کنند و ارتباط بسیار دقیقی با جامعه و خواست جامعه دارند. جالب هم این‏جاست که این هنری نیست که برای بازار باشد. هنری است که بدون اینکه بخواهد پول دربیاورد، در اختیار مردم قرار می‏گیرد. زیاد دیده می‏شود٬ زیاد ارتباط می‏گیرد و به شکل مؤثری در روند مسائل اجتماعی تأثیر می‏گذارد.

هنر زیرزمینی چیست؟ آیا هنر زیرزمینی همان هنر معترض است؟ با چه نشانه‏هایی می‏شود آن را از هنر مسلط تفکیک کرد؟

به باور بهار، قوی‏ترین شاخه‏ی هنری در هنر زیرزمینی ایران، موسیقی است. یکی از دلایل اصلی رشد این هنر در زیرزمین‏ها، غیر مجاز بودن ابزار آن است. به عنوان مثال، گیتار یا درام که ابزارهای باب طبع مسئولان حکومتی نیستند و تنها در فرم‏های مجازشان امکان نمود بیرونی دارند. آثاری که با بهره‌گیری از این ابزار خلق می‌شوند در محتوای خود اما، لزوماً اعتراض سیاسی‏ای ندارند. بلکه از دل نارضایتی‏های اجتماعی بیرون می‏آیند و حتی روایتی از زندگی روزمره‏ی ما هستند.

موضوع این موسیقی می‏تواند مسائل خیلی معمول باشد یا چیزهای متفاوتی که از نظر حکومت، قابل قبول نیست؛ مثلاً رابطه جنسی خارج از ازدواج رسمی و شرعی. موارد اعتراضی در موزیک زیرزمینی اعتراضی- اجتماعی ایران خیلی زیاد هستند.

در آثار هنری هم الان چند سال است که کمیسیونی گذاشته‏اند که روی گالری‏ها نظارت بکند. یعنی دیگر هر تابلویی نمی‏تواند توی گالری‏ها نمایش داده شود. به همین دلیل، یک سری گالری روی خط، گالری روی اینترنت داریم که الزاماً می‏توانند اعتراضی نباشند، ولی به مسائلی می‏پردازند که باب‏طبع مسئولان نیست. مثلاً بررسی همین زندگی معمولی ما و اینکه ما چگونه زندگی می‏کنیم. این چیزی است که شاید نظام حاکم علاقه نداشته باشد که کسی مخاطب آن باشد.


مثلاً من دو سه تا از این گالری‏های روی خط پیدا کردم که هنرمندانی هستند که کارهای‏شان را در گالری‏های ایران نتوانسته‏اند نمایش بدهند. فکر می‏کنم جنبه‏ی مشخصه‏‌ی آنها همان زندگی محدود شده‏ی ایرانی یا زندگی‏ای است که قرار نیست دیده شود، ولی در این آثار هنری دیده می‏شود.

اتفاق جالب دیگری هم که دارد می‏افتد و باید به آن اشاره کرد، چون کم به آن پرداخته می‏شود، این است که هنرمندان و دانشجویان جوانی که از ایران خارج می‏شوند و برای تحصیل به غرب می‏آیند، اکثراً وقتی وارد دانشگاه می‏شوند، سوژه‏ای را انتخاب می‏کنند که مربوط به ایران است؛ سوژه‏هایی که در ایران هیچ‏وقت امکان بررسی‏ آنها وجود ندارد و چون امکان بررسی‏ نیست، همیشه از یاد برده می‏شوند و در واقع بدون اینکه مستند بشوند، فراموش می‏شوند و هیچ‏وقت نمی‏شود به ‏آنها برگشت. مانند مسئله‏ی سانسور. من سال گذشته دو سه تا دانشجوی ایرانی را در فرانسه دیدم که روی مسئله‏ی سانسور کار می‏کردند. یا انقلاب ۵۷ یا هنرهای تجسمی ایران. اینها مسائلی هستند که در ایران هیچ‏وقت شانس و اجازه‏ی تحقیق و بررسی آنها را ندارید.

ولی شاید استقبالی که از آنها می‏شود، آن چیزی نباشد که ما می‏خواهیم. برای اینکه همه‏ی این تحقیق‏ها برای آنها اگزوتیک است. مانند چیز عجیب و غریبی است که دارد از یک قاره‏ی عجیب و غریبی می‏آید. مثل میوه‏ای است که تاکنون ندیده‏ایم و نخورده‏ایم و نمی‏دانیم چه مزه‏ای می‏دهد. وقتی آنها این چیزها را می‏خوانند، برای‏شان عجیب است که هنرمندها هنوز در ایران زندانی می‏کنند. آیا اندیشمند را می‏کشند؟ آیا اثر هنری را پاره می‏کنند؟ فقط این جنبه است که برای‏شان جالب است.

در حالی‏که شاید این همه‏ی آن جنبه‏ای نباشد که ما بخواهیم راجع به آن حرف بزنیم. ما می‏خواهیم بگوییم در این فضاست که هنرمند ایرانی دارد کار می‏کند. شاید مقداری دردناک است. تا زمانی که شما به عنوان یک ایرانی شروع به تحقیق و یک کار هنری می‌کنید، همیشه ملیت‏تان دارد جلوتر از خودتان توی دنیای هنر حرکت می‏کند. همیشه باید اول جواب آن ملیت را بدهیم.

آیا می‏توان نتیجه گرفت که هنر زیرزمینی لزوماً هنر معترض نیست؟ یا تاروپودهای‏ آن آن‏چنان باهم گره خورده که نمی‏شود آنها را از یکدیگر تفکیک کرد؟

من فکر می‏کنم لزوماً هنر معترض نیست. جنبه‏ی اعتراضی‏ آن فقط نمایش آن چهره‏ای است که قرار است نمایش داده نشود. علاوه بر آنکه این هنر اعتراضی هم تفاوت‏های زیاد با هنرهای اعتراضی دوره‏های قبل خود در دنیا دارد و هم تفاوت‏ زیادی با هنر اعتراضی‏ای دارد که در ایران هست.
یعنی مثلاً رویکرد آن به مذهب متفاوت است. رویکرد آن نسبت به انقلاب ۵۷ و آثاری که بعد از انقلاب ساخته‏ شده‏اند که خیلی از آنها مذهبی است، از نوع دیگری است. درواقع مذهب را جور دیگری بازخوانی می‏کند. رویکردش به سیاست، به عنوان‏هایی مانند قهرمانی، شهادت، مبارزه و ... خیلی امروزی‏ای است. این مفاهیم در این هنر دارند از آن بارهای آرمانی‏ خالی می‏شوند.

مثلاً آثاری مانند آثار پرستو فروهر، اگرچه آثاری هستند که همه درد و رنج هستند، ولی آثاری هستند که روی خط‏اند و شما می‏توانید آنها را ببینید. تفاوت‏ آن است که خیلی هنر توی دستی است. یعنی می‏شود به آن دست زد. از چیز واقعی‏ای دارد صحبت می‏کند که این یک مشخصه‏ی هنر اعتراضی ایرانی است. یعنی هرچند دارد از ابزاری استفاده می‏کند که این ابزار- اینترنت و همه‏ی ابزار تکنیکی- را غرب خلق کرده ولی آن چیزی که دارد ارائه می‏دهد، تفسیر جدیدی است.

آیا با این توصیف، باید نسل جدید را نسلی بدون آرمان خواند؟ این آرمان دقیقاً چه تعریفی دارد؟ بهار فکر می‏کند، آرمان نسل امروز با آرزوها و روزانه‏های زندگی ما گره خورده است. به‏عبارتی، زمینی است.

وقتی می‏گویم از بار آرمانی‏ آن خارج می‏شود، مثل تفاوت سرودهایی است که ما همه از اول انقلاب به‏یادمان می‏آید. سرودهای معروف اول انقلاب و سرودهایی که این اواخر برای جنبش اعتراضی گفته شده‏اند را مقایسه کنید. سرودهای این اواخر، سرودهای آرمانی‏ای نیستند. سرودهایی هستند که می‏خواهند کشتار نباشد و زندگی ادامه داشته باشد.


شاید آرمان، دیگر آن آرمان دهه‏ی شصت میلادی اروپا نیست. آن آرمان دهه‏ی پنجاه شمسی ما نیست. آرمان، زندگی است. یعنی آرمان مبارزه نیست، زندگی است و اتفاقاً همین می‏تواند این هنرها را قابل دیدن کند.

اینترنت به عنوان محل ارائه و نمایش هنر معترض‏، امکان برقراری ارتباط مستقیم با مردم را فراهم کرده است.

بهار اوج تبلور این شکل از هنر را در روزهای پس از تقلب انتخاباتی در ایران و هم‏زمان با جنبش مردمی در این کشور می‏داند؛ به نوعی که هنر از گالری‏ها بیرون آمده و به خیابان‏ها کشیده شده است. آیا تمام اینها نشانه‏های تصدیق مردمی‏تر شدن این شکل از ارائه‏ی هنری است؟ آیا هنر مردمی از هنر حرفه‏ای جداست؟

در روزهای اول جنبش، وقتی آثار هنری زیادی داشتند خلق می‏شدند، خیلی خودجوش بود. مانند همه‏ی موقعیت‏های اجتماعی بحرانی دیگر. کسانی که داشتند این آثار را خلق می‏کردند، اصولاً آدم‏های غیر حرفه‏ای بودند یا خیلی کم حرفه‏ای بودند. ولی به‏مرور شکل متفاوتی یافت.
البته آن‏قدر شاخه‏های فرهنگی- هنری در ایران متفاوت هستند که هرکدام از این آثار، می‏توانستند حرف متضاد آن اثر دیگر را بزنند، ولی در همه‏ی آنها روح هماهنگی، روح زندگی جاری بود.

به‏مرور، این آثار متفاوت شدند. هنرمندان زیادی شاید کار هنری نکردند، ولی از این جنبش، از این جنبش هنری حمایت کردند. مثلاً هنرمندانی که در خارج از کشور بودند، این آثار را غنی‏تر کردند. می‏توانم بگویم به‏لحاظ تکنیکی، در روزهای اول هیچ عنصر تکنیکی و عنصر زیبایی‏شناسی‏ای در آثار مطرح نبود. شما فقط یک‏سری آثار می‏دیدید که تند و تند بر اساس نیاز روز بیرون می‏آمدند، خیلی زیاد شنیده می‏شدند و خیلی زود هم فراموش می‏شدند.

اینها آثاری بودند که فکر می‏کنم در یاد مردم مانده‌اند. مردم اگر برگردند و آنها را گوش بدهند، حداقل‏ آن است که خاطره‏ی جمعی آن‏ روزها را در خودشان ثبت کرده‏اند. هربار برگشتن و گوش دادن مثلاً سرود آقای شجریان، «زبان آتش»، خاطره‏ی آن روزها را زنده می‏کند. یعنی حتی اگر نتواند چیزی ارائه بدهد، کما این‏که همان روزها هم حرف بسیار واضحی داشت، همیشه آن دوره را ثبت کرده است. آن دوره را به لحاظ احساسی، برای ما ثبت کرده است. وقتی شما سرود «ژاله خون شد» را گوش می‏دهید، اولین تصویر، تصویر میدان ژاله است که به رگبار بسته شده است.

یعنی خاطره‏ای را ثبت کرده‏اند، بی آنکه مورخی آن را روی ورق نوشته باشد. لحظه‏ و احساسی را ثبت کرده‏اند که به‏سختی می‏شود توی کشورهایی مانند ایران، ثبت کرد. همیشه تلاش شده است که ما هیچ احساس جمعی‏ای نداشته باشیم؛ هیچ خاطره‏ی مشترکی نداشته باشیم.

در میان شاخه‏های متفاوت هنری، موسیقی بیشترین نمود و تولید را در هنر اعتراضی و زیرزمینی ایران داشته است. جایگاه هنرهای تجسمی در این میان کجا است؟

ما متأسفانه مانند غرب، سنت دقیقی در آثار تجسمی‏ خودمان نداشته‏ایم. بخش عمده‏ی آن به‏خاطر حمله‏ی اعراب از ما گرفته شده است. برای اینکه مدت‏ها نقاشی‏، مجسمه‏سازی و ... حرام بودند. هنوز هم وقتی شما رساله‏ها را می‏خوانید، به آنها برخورد می‏کنید. مثلاً در رساله‏ی آقای خمینی، ایشان عکاسی را مباح می‏دانند. در نتیجه، در چنین وضعیتی، ما به‏طور کلی در آثار تجسمی، سنت به نسبت ضعیفی داریم.


وقتی این آثار تجسمی قرار است وارد اینترنت شوند، به شکل عجیبی وارد می‏شوند. یعنی هنر اینترنت نیستند، هنر دیجیتال نیستند. اکثر این هنرمندها یک نقاشی را می‏کشند، بعد آن را اسکن می‏کنند و روی اینترنت می‌گذارند. این آثار، در هنر زیرزمینی، درصد بسیار کوچکی را دربر می‏گیرند. برای این‏که به تازگی یک‏سری گالری‏ها را روی اینترنت می‌بینید و یک‌سری از هنرمندان هستند که کارشان را روی اینترنت می‌گذارند. یعنی آثار آنها قبل از اینکه جای دیگری نمایش داده شود، اول روی اینترنت دیده می‏شوند.

در هنر اعتراضی هم، در سال‏های اخیر، گرافیتی توی خیابان‏های تهران، در خیابان‏های شهرهای بزرگ، کشیده شد و می‏شود آن را در این دسته‏بندی قرار داد. می‏شود به عنوان هنر تجسمی درنظرش گرفت، ولی در همان هم، ما هم‏چنان سنت ضعیفی داریم. مثلاً در امریکای لاتین، سنت بسیار قوی‏ای راجع به گرافیتی وجود دارد و اصلاً وارد جریان اجتماعی می‏شود، آن را شکل می‏دهد و حتی در آن حیطه دخالت هم می‏کند.

در ایران هنوز جای آن هست که هنر تصویری بتواند زبان گویای مردم باشد. به‏خاطر همین هنوز که هنوز است، سرود و در واقع کلام، کلام روی موسیقی، ارتباط دقیق‏تری با مردم دارد تا تصویر و هنرهای تجسمی. هرچند به‏نظر من، دارد جای خود را باز می‏کند.

البته باید بگویم که من تفاوت بسیار بزرگی بین هنرمندانی قائل هستم که به‏خاطر بازار هنر و خواستی که غرب از هنرمند ایرانی دارد روی این مسائل کار می‏کنند. یعنی روی مسئله‏ی زنان، هم‏جنس‏گرایان، مبارزه در ایران و ... کار می‏کنند، آن‏طور که غرب دوست دارد. آثارشان به‏فروش هم می‏رسد. من بین آنها و آن دسته از هنرمندانی که روی اینترنت کار می‏کنند، تفاوت بسیاری قائل هستم.

معتقدم آنهایی که روی اینترنت کار می‏کنند، فعلاً نسبت به اصل ماجرا صادق‏ترند. هنوز همراه نبض ماجرا دارند حرکت می‏کنند و فکر می‏کنم اتفاقاً آنها هستند که دارند دیالوگی را با خود جامعه‏ی ایران شروع می‏کنند. برای اینکه من معتقدم یک هنرمند بزرگ، مانند مارکز، اولین کاری که می‏کند این است که دیالوگ را با جامعه‏ی خودش شروع کند. اگر دیالوگ با جامعه‏ی خودت شروع شد، تو وارد دیالوگ بین‏المللی هم می‏توانی بشوی، ولی اگر دیالوگ از جامعه‏ی بین‏المللی شروع شود، ریسک بالایی کرده‌ای که بتوانی به جامعه‏ی خودت برگردی.

هنرمندانی که کارشان را روی اینترنت می‏گذارند، اولین صحبت‏‏های‏شان را با مردم کشور خودشان شروع کرده‏اند. همان‏طور که وقتی مصاحبه‏های‏شان را می‏خوانی، روزانه دارند هزارتا ایمیل از مردم ایران می‏گیرند که این را تصویر کن، آن را تصویر کن، این اتفاق را، آن درد را، این حس را، آن مسئله‏ را تصویر کن.

در نتیجه، من فکر می‌کنم که اینها دارند هرروز بهتر می‏شوند و هرروز دارند جای خودشان را بیشتر باز می‏کنند. من خیلی خیلی به هنر اعتراضی نوین ایران امیدوارم؛ هنری که دارد روی اینترنت کار می‏کند، بدون توقع نسبت به اینکه پولی از این راه در بیاورد؛ بدون اینکه در جشنواره‌‏های بزرگ شرکت کند و در رقابت‏های پیچیده برنده شود. من فکر می‏کنم، خیلی امیدوارکننده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

جنبش مقاومت جندالله در واکنش به «تروریستی» تلقی شدنش از سوی وزارت خارجه آمریکا، با انتشار اطلاعیه‌ای تهدید کرد که برای آمریکا و متحدانش، «مشکلات زیان‌باری» ایجاد می‌کند.

وزارت خارجه آمریکا هفته گذشته با انتشار بیانیه‌ای، جندالله را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار داد و اعلام کرد که «جندالله از روش‌های مختلفی مانند حمله انتخاری، کمین، آدم‌ربایی و ترور» در ایران استفاده کرده است.


گروهی از اعضای جندالله

فلیپ کروالی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز گفته است: «قرار دادن نام جندالله در لیست گروه‌های تروریستی از سوی آمریکا برای خوش‌آیند دولت ایران انجام نشده بلکه این گروه ترویستی به دلیل انجام اقدامات ضدانسانی و کشتار مردم عادی در لیست گروه‌های تروریستی جای گرفته است.»

وزارت امورخارجه آمریکا با اعلام فهرستی از اقدام مسلحانه جندالله، نام این گروه را در کنار ٤٧ گروه دیگری قرار داده که هرگونه همکاری و کمک مالی به آن‌ها ممنوع است و دارایی‌شان نیز در آمریکا توقیف می‌شود.

گروه جندالله می‌گوید که برای دفاع از حقوق اقلیت بلوچ مبارزه می‌کند

رامین مهمان‌پرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران، تصمیم وزارت خارجه آمریکا را «اقدامی در جهت صحیح» خوانده است.

جندالله در یکی از آخرین حملات‌اش، تیرماه ٨٩ اقدام به بمب‌گذاری انتحاری در مسجد جامع شیعیان شهر زاهدان، مرکز استان سیستان و بلوچستان کرد.

در نتیجه این حمله ٢٧ نفر جان دادند و بیش از ٣٠٠ نفر هم زخمی شدند.

جندالله در بیانیه‌اش که امروز در تارنمای رسمی این گروه منتشر شده، گفته است: «جنبش مقاومت نه به حمایت آمریكائیان نیازی دارد و نه باكی از محكومیت آن‌ها دارد.»

به گفته این گروه، عبدالمالک ریگی رهبر پیشین جندالله توسط «دولت دست‌نشانده آمریكا در افغانستان دستگیر و به ایران تحویل داده شد.»

ریگی در اسفند ماه ۸۸ توسط مأموران امنیتی جمهوری اسلامی دستگیر شد. ایران در آن زمان گفت که هواپیمای قرقیزستانی را که ریگی مسافر آن بود، در هنگام ورود به ایران، مجبور به فرود در این کشور کرده‌اند.

عبدالمالک ریگی، رهبر گروه جندالله، خرداد ١٣٨٩ به اتهام «محاربه و فساد فی‌الارض» در زندان اوین اعدام شد. پس از اعدام ریگی، گروه جندالله اعلام کرد که محمدظاهر بلوچ را به عنوان رهبر تازه خود انتخاب کرده است.

گروه جندالله که یک گروه پیکارجو و ناراضی اهل سنت در شرق ایران است، می‌گوید که برای دفاع از حقوق اقلیت بلوچ مبارزه می‌کند.

اما دولت ایران این گروه را «تروریستی» و مورد «حمایت» آمریکا معرفی می‌کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

محمدرضا خاتمی، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ايران اسلامی در گفت‌وگويی اظهار داشت که برای «آشتی ملی» ابتدا بايد تکليف عاملان وقايع يک سال گذشته مشخص شود.

محمدرضا خاتمی که در گفت‌وگويی با تارنمای کلمه، نزديک به مخالفان دولت ايران، سخن می‌گفت، اعلام کرد که در رسانه‌های وابسته به محافل خاص امنيتی و اطلاعاتی خبرهای «دروغی» از ديدار وی و يا برخی از اصلاح‌طلبان با مقامات و جناح‌های ديگر حکومتی منتشر می‌شود.


وی اظهار داشت هدف اين رسانه‌ها «ايجاد اختلاف» در ميان اصلاح‌طلبان است تا وانمود کنند که چنين رايزنی‌هايی بدون اطلاع ديگران و به‌منظور «استحکام قدرت» يک گروه خاص از اصلاح‌طلبان صورت می‌گيرد.

خاتمی با تکذيب اين‌گونه رايزنی‌ها گفت «بدنه» طرفداران دولت مأيوس شده است و به اين طريق قصد دارند تا به نيروهای خود «اميد» دهند.

محمدرضا خاتمی: هيچ‌کدام از نيروهای اصلاح‌طلب حاضر نيستند که در اين شرايط و با توجه به معادله نابرابر وارد صحنه شوند

وی همچنين دليل ديگر اين رويکرد رسانه‌های طرفدار دولت را اين دانست که «بخشی از برنامه‌ريزان و مخالفان اصلاحات به اين راه حل رسيده‌اند که برای نجات دادن خود از تنگناها و چالش‌های موجود بايد اصلاح‌طلبان را به صحنه برگردانند.»

دبيرکل سابق جبهه مشارکت در اين‌باره تأکيد کرد که اصلاح‌طلبان مسئله گفت‌وگو را رد نمی‌کنند اما «ابتکار اين عمل را خود در دست می‌گيرند و منفعلانه وارد صحنه نمی‌شوند.»

محمدرضا خاتمی افزود: «هيچ‌کدام از نيروهای اصلاح‌طلب حاضر نيستند که در اين شرايط و با توجه به معادله نابرابر وارد صحنه شوند.»

خاتمی امکان گفت‌وگو و «آشتی ملی» را زمانی فراهم دانست که ابتدا تکليف عاملان حوادث يک سال گذشته معلوم گردد.

اين مخالف دولت ايران تأکيد کرد که «محافظه‌کاران دلسوز و علاقمند به حل مشکلات» نيز «دل پرخونی» از حوادث اخير دارند و در شرايط کنونی در معادلات قدرت نقشی ندارند.

وی با بيان اين‌که «راه حل‌های ريش‌سفيدی» ديگر جواب نمی‌دهد، گفت اين نيروها «هيچ‌گاه جرأت بيان حقايق و نظرات خود را به‌صورت علنی ندارند» و فقط در جلسات خصوصی از شرايط کنونی انتقاد می‌کنند.

محمدرضا خاتمی اصلاح‌طلبان را در حال حاضر از «جايگاه خوبی» در جامعه برخوردار دانست و گفت که بر محبوبيت آن‌ها «افزوده» شده است.

در همين حال وضعيت «اقتدارگرايان» را در «سراشيبی سقوط» توصيف نمود و اعلام کرد «آنانی که کشور را به سراشيبی کشانده‌اند در گفت‌وگوها جايی ندارند.»

در چند روز گذشته رسانه‌های طرفدار دولت ايران خبر دادند که محمدرضا خاتمی با حجت‌الاسلام ناطق نوری ديداری داشته است و در آن جلسه درخواستی را درباره پی‌گيری موضوع «آشتی ملی» مطرح کرده است.

اين رسانه‌ها نوشته بودند که محمدرضا خاتمی از ناطق نوری درخواست کرده تا با برخی از مسئولان نظام از جمله آيت‌الله احمد جنتی، دبير شورای نگهبان، صحبت کند تا بحث «آشتی ملی» مجددأ مطرح شود.

اين منابع افزوده بودند که خاتمی پيش از اين نيز در ديدار با سيدحسن خمينی، نوه آيت‌الله خمينی، رهبر انقلاب ايران و محمد هاشمی رفسنجانی، عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، اين موضوع را مطرح کرده بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

این پیشکشی‌ست ناچیز به مفاهیمِ عمیقِ «دوستی» و«رفاقت».

داستانِ «یک تشریفاتِ ساده» را تمامِ علاقه‌مندانِ سینما به خوبی می‌دانند و دل باختگان فراوانی نیز دارد، اما، آن طور که باید و شاید به آن نپرداخته‌اند. پیش از این و در جایِ دیگری گفته بودم که کارِ یک منتقد به کارِ کارآگاهی می‌ماند که پس از یافتنِ (بهتر : دیدن) سرنخ‌ها به چند و چون ماجرا می‌رسد و پس از تحقیق، بنیان‌های فرضیه‌اش را می‌سازد و به آن شکل و فرم می‌بخشد. و حالا، درباره‌ی وجهِ دیگری از کارِ یک منتقد می‌گویم:

منتقد در مقامِ یک تدوین‌گر. منتقدان (و به طورِ کلی : تمام کسانی که می‌آفرینند) به تدوین‌گرانی می‌مانند که قیچی به دست می‌گیرند و برخی صحنه‌ها را حذف می‌کنند و برخی صحنه‌ها را میان چند صحنه برمی‌گزینند و می‌گذارند در فیلم تا تداوم زمانی و مکانی را فدای تنشی خیره‌کننده کنند. این کار، به تک‌تکِ صحنه‌ها، دیالوگ‌ها، صداها، نورها و... جهت و هدفی می‌بخشد و نقش‌شان را تعریف می‌کند.


متأسفانه انسجامِ مستحکم، این روزها کمتر به چشم می‌خورد و اگر سر و کله‌ی فیلمی همچون «یک تشریفاتِ ساده» پیدا شد، باید به احترامش کلاه از سر برداشت، چند دقیقه‌ای به فکر فرورفت و کوشید تا روزنه‌ای یافت برای ورودِ به جهان اسرار آمیزش. با این مقدمه‌ی کوتاه می‌رویم سراغِ «یک تشریفاتِ ساده»ی نه چندان ساده!

نقطه‌ی تقاطع

انوف، نویسنده‌ای که خودش را کشته1، در جنگلی سرگردان است و زیر باران می‌دود که گرفتارِ چند پلیس می‌شود. او را به پاسگاهی می‌برند تا در جریانِ یک بازجویی..... در جریان این گفت و شنودهاست که پی می‌بریم این نویسنده حافظه‌اش را از دست داده و اطلاعات‌اش، اطلاعاتی‌اند پراکنده و از هم‌گسیخته که مدام تغییر می‌یابند و شکلِ جدیدی به خود می‌گیرند.

«فراموشی» یکی از موضوعاتی‌ست که بسیاری درباره‌اش گفته و نوشته‌اند. در همین لحظه دو نمونه‌اش را به یاد می‌آورم. یکی صفحاتِ آغازینِ «با آخرین نفس‌هایم» لوئیس بونوئل و دیگری، کتابِ مشهوری از سلمان رشدی:

در نیمه‌شب پانزدهم اوتِ ۱۹۴۷، درست زمان استقلال هند از بریتانیا و تأسیسِ جمهوری اسلامی پاکستان، هزار و یک کودک متولد می‌شوند که هر یک دارای قدرتی خارق‌العاده هستند. یکی از این کودکان، تواناییِ رشک‌برانگیزی دارد. او هرچه را که می‌بیند و می‌شنود و می‌بوید و ... . به خاطر می‌سپارد و نمی‌تواند از یاد ببردش. جالب نیست!؟ جذاب چطور!؟ این توانایی می‌تواند آرزوی بسیاری باشد اما، اما، آن کودک خودش را می‌کشد.

چرا؟ به یقین درباره‌ی خوش بودنِ آوای دُهُل از دور شنیده‌اید، تا زمانی که برای انسان چُنین اتفاقی نیفتد به چرایی مرگِ خودخواسته‌ی آن جوان پی نخواهد برد. این زنده بودنِ دیده‌ها و شنیده‌ها، علاوه بر اینکه انسان را در گذشته و هراسی دائمی از آینده نگاه می‌دارند، نتیجه‌ای بس دردناک‌تر نیز دارند: خاطراتی که در ذهنِ می‌مانند تنها و تنها خاطراتِ خوب نیستند بلکه شاملِ خاطراتی نیز می‌شوند که او را می‌آزارند، بند بند وجودش را از هم می‌گسلند، او را به یادِ سرگردانی‌ها و گرسنگی‌ها و دردها و رنج‌هایش می‌اندازند ... .

خلاصه کنم و خلاص‌تان کنم : خاطراتی که هیچ‌کس دوست ندارد به خاطر بیاوردشان. در واقع می‌توان گفت فراموشی یکی از پرارزش‌ترین چیزهایی‌ست که در یک انسان به چشم می‌آید. ما می‌فراموشیم تا به یاد آوریم و گاه‌گاهی نیز می‌فراموشیم تا به یاد نیاوریم. بازمی‌گردیم به فیلم:

این هیولا (جثه‌ی بزرگِ انوف و شکل و شمایل‌اش زمانی که برهنه می‌شود آدم را به یاد غولی بی‌شاخ و دم می‌اندازد) زمانی که آن پیرمرد کاسه‌ای شیر برایش آورده از کوره درمی‌رود (کاسه‌ی شیر او را به یادِ یتیم‌خانه‌ای می‌اندازد که در آن بزرگ شده)، زمانی که آن افسرِ جوان تصنیفی را زیر لب برایِ خود سوت می‌زند، برمی‌آشوبد و فریاد می‌کشد ... . سخن از آن تصنیف شد، می‌دانستید موسیقیِ آن تصنیف را موریکونه نوشته و شعرش، شعری‌ست ایتالیایی با نام «Ricordare»؟

و باز می‌دانستید که مضمونِ آن تصنیف قرابتِ بسیاری با این فراموشی دارد؟ این هم از متنِ انگلیسیِ آن:

Remembering
Remembering is a bit like dying
Now you know
Because everything returns even when you wish it wouldn't

And forgetting
Forgetting is even harder
Now you know it is even harder
If you want to start again

Remembering, remembering
Like diving into the sea
Remembering,remembering
Which is there to be canceled
And forgetting andforgetting
Is you losing dear things
And forgetting and forgetting
Will end rare joys

لحظاتِ آغازینِ فیلم را به یاد می‌آورید؟ در نخستینِ دقایق فیلم و پس از شلیکِ گلوله‌ای، موسیقی‌ای که ضرباهنگی عصبی به فیلم می‌بخشد به گوش می‌رسد. این ریتم عصبی که در جای‌جای فیلم به گوش خواهد رسید از لوله‌ی همان اسلحه بیرون آمده (به ذهنِ مخاطبِ شلیک شده) و آرامشِ نهاییِ فیلم....در لحظاتِ پایانی‌ست که ببینده و خود انوف پی می‌برند که دیگر جانی در کالبدِ جسمانیِ این نویسنده نیست.

اصلاً تمام این تشریفاتِ ساده برای این‌اند که انوف به خاطر بیاورد که مرده، و روحِ بی‌قرارش که راهِ خود را نمی‌یابد به سر منزلِ مقصود برسد. اما چرا با تحملِ این همه درد و رنج؟ پاسخ‌اش را می‌توان در انجیل یافت: «فقط با عبور از درِ تنگ می‌توان به حضورِ خدا رسید. جاده‌ای که به طرف جهنم می‌رود خیلی پهن است و دروازه‌اش نیز بسیار بزرگ، و همه‌ی کسانی که به آن راه می‌روند، براحتی می‌توانند داخل شوند.

اما دری که به زندگی جاودان باز می‌شود، کوچک است و راهش نیز باریک، و تنها عده‌ای کمی می‌توانند به آن راه یابند» با یافتنِ این پاسخ می‌توان به آن قرینه‌سازی هم پی‌برد (موشی که در تله موشی گرفتار شده)، انوف باید رنج ببرد تا به این حقیقتِ هولناک برسد که مرده، «یادآوری خاطرات‌اش کمی شبیه‌اند به مردن»، خاطرات‌اش به یاری او می‌شتابند تا با تحملِ درد و رنج و دادنِ خون پی ببرد که همه‌چیز تمام شده.

همه‌ی ما در انتظارِ چیزی هستیم و «انتظار یعنی تعلیق. یعنی تعلق حضور بین دوپاره از زمان، یا دوپاره از فضا. ما همه هر روز، هرآن، منتظر و چشم به راهی چیزی هستیم. به قول هنری جیمز، کسانی بین ما فقط منتظر اتوبوس روزانه‌ی خویش‌ند، کسان دیگری منتظر یک نگاه، یک نامه؛ باز کسانی دیگری منتظر یک صدای پا، دیدار دوست، یار... همه‌ی ما اما، بدون استثناء، و در عمق ناخودگاه خویش، منتظر چیز واحدی هستیم که در ما نیست، با ما نیست، و یا اگر هست پیدا نیست: «مرگ»


مرگ، واقعاً!؟ آری مرگ. اگر مرگ و انتظار آن، میل به تعلیق ممتد آن وجود نمی‌داشت، زندگی ناممکن می‌شد. زندگی و مرگ، در واقع دو خواهر همزادند، دو خواهر دوقلو. ما با مرگ زاده می‌شویم و با مرگ می‌میریم، اولین مرگ ما در شکم مادرمان روی داده است، آخرین مرگ ما در شکم خدا خواهد بود.

انوف پیش از این، مرگ‌هایی دیگر را از سر گذرانده، این هم چند نمونه‌ی فهرست‌وار: مرگِ عشق. مرگِ وفاداری. مرگِ در اذهانِ عمومی. مرگِ خاطره و.....مرگ‌های دیگری که در طولِ فیلم رخ می‌دهند: مرگِ چهره‌ای که خودش برای خودش ساخته، مرگِ بی‌ایمانی‌اش به خدا، مرگِ اعتماد به زمین، و ... .

یکی دیگر از این مرگ‌ها که ذکرش پیش از این رفت، در واقع نه یک مرگ و بلکه همزمانیِ دو مرگ است برای آماده ساختنِ او برای ورود به دنیایِ دیگر. او در همان روزی می‌میرد که زاده شده. نامش چیست!؟ بلز فوریه. و وجهِ تسمیه‌ی نامش؟ او در شبِ تولدِ قدیسی با همین نام پا به این دنیا گذاشته اما علی‌رغمِ نامِ مذهبی‌اش به خدا ایمان ندارد. اگر سخن از نویسنده بودن خداوند به میان آید همچون منتقدی سخت‌گیر به قضاوت درباره‌ی کارهای خداوند می‌نشیند و ... .

می‌گویند انسان در لحظه‌ی تولد دردِ بسیاری کشید. این جدا شدن از محیطی که در آن رشد و نمو یافته برایش سخت‌ترین کارها بوده و دلیلِ ترس از مرگ را نیز همین می‌دانند. مرگی که باید در «شکمِ خداوند» رخ دهد. هولناک نیست!؟ چرا هست. اما، اما تجلیِ لطف خداوندی نیز در آن به چشم می‌خورد. می‌رسیم به باران. اما چرا باران که همچون ضربه‌های تازیانه بر پیکرِ نحیفِ این تصاویر می‌بارد!؟ و قطعِ بارش‌اش در دقایقِ پایانیِ فیلم!؟

با در نظر داشتن اینکه : در تمامِ فرهنگ‌ها، به باران، به مثابه‌ی هر امر دیگری که از آسمان نازل می‌شود (خدا....) بار فرهنگی خاصی داده شده و نکته تمامی این معانی اینکه : هیچ‌کدام در هیچ‌کجا بار منفی خاصی ندارند، پاسخ‌ها بی‌شمارند و گونه‌گون. من اما پاسخ این سؤال را در طومارِ پوستینی دیدم که به دست عارفِ نجیب خرقان، در روزی خشک نوشته شد و جوهرِ ابوالحسن به آن رطوبت و تازگیِ جاودانه‌ای بخشید:

«بر همه‌چیز کتابت بود مگر بر آب، و اگر گذر کنی بر دریا، با خون خویش بر آن کتابت کن، تا آن کز پی تو درآید داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته‌اند» می‌توان با این سخن که از دلی سوخته برآمده، پاسخی یافت برای چراییِ بارشِ این باران.

باران را می‌توان جوهری فرضید که خداوند از آن بهره می‌برد تا شاهکارهای هولناکِ لطیف‌اش را بنویسد. و نویسندگان را می‌توان سوته‌دلانی دانست که بی‌باکانه با آغوشِ باز به استقبالِ این رنج جانکاهِ رفته‌اند. رنجِ همیشگیِ نوشتن را می‌گویم. رابطه‌ی این دو عاشق، همچونِ تمامِ عاشقانِ دیگر، رابطه‌ای‌ست پر از کشاکش تن و جان، کشاکشی‌ همیشگی و پایان‌ناپذیر.

خداوند باران را می‌باراند تا از آن دریایی بسازد و بر رویِ آن جمله‌ای بنویسد، جمله‌ای که به انوف و به ما، بفهماند که این انسان «رفته» و دیگر در این دنیا نیست و به او فرصتی دهد تا با روانی آرام به دنیایِ دیگر رهسپار شود. و این اتقاق در پاسگاهی می‌افتد که ... . بسیاری آن پاسگاه را برزخ می‌دادند و آن ماموران پلیس را فرشتگانی که ... . اما من آن پاسگاه را «مجمع‌البحرین» می‌دانم. پاسخ به این سؤال که چرا برزخ نه و مجمع‌البحرین، بسیار ساده است:

برای ورودِ به برزخ خودِ انسان باید بداند که مرده. (دلایلِ دیگر را هم پایین‌تر خواهید خواند) اما انوف تا پایانِ فیلم درنمی‌یابد که دیگر زنده نیست و عصبیت‌اش بر تمامیِ فیلم حکم‌فرماست. اما «مجمع‌البحرین» کجاست؟ داستانِ موسی و خضر را حتماً شنیده‌اید و از اتفاقاتی که در آن می‌افتد با خبرید:

«روزی موسی به فتی یا جوانی که همراه او بود، گفت که از جانب خدا مأمورم که به مجمع‌البحرین بروم و در آنجا بنده‌ای از بندگان خدا را ببینم. به این ترتیب آن جوانمرد را هم همراهش برد. به گمان مفسران، آن جوانمرد یوشع بن نون از شاگردان موسی بود که بعداً جانشینِ وی شد. آن دو ماهیِ خشکی را به عنوان خوراک برداشتند و به راه افتادند. پس از مدتی، موسی به یوشع گفت که آن ماهی را بیاور بخوریم که سخت خسته و گرسنه‌ایم.

یوشع عذرخواست و پاسخ گفت: زمانی که روی سنگ جای گرفتیم، من ماهی را از یاد بردم و علتِ این فراموشی هم شیطان بود و آن ماهی به نحوِ شگفت‌انگیزی زنده شد و به دریا رفت. موسی گفت: بازگردیم که جایی که من به دنبال‌اش می‌گردم همان‌جاست. هنگامی که بازگشتند خضر را دیدند و ...»


«مجمع‌البحرین» محلِ تلاقی زمان و مکانِ این دنیا و دنیای دیگر است. در اینجاست که مردگان جانِ دوباره‌ می‌یابند و قلم‌ها از نوشتن بازمی‌مانند....خودِ تورناتوره و دیگران درباره‌ی تغذیه‌ی این فیلم از فولکلور اشاره‌های بسیار کوتاهی داشته‌اند اما کمتر کسی‌ست که درباره‌اش نوشته باشد:

incipit vitae nova

ترجمه‌ی این جمله که از زبان آلیگیری بیان شده، می‌شود چنین چیزی: «زندگی جدیدی در شرفِ آغاز شدن است» در «کمدی الهی» به موازی بودن جهان‌ها اشاره می‌شود و نمونه‌اش را می‌توان در «کنستانتین» هم دید. دانته که به اثرش موسیقیِ جاودانه‌ای بخشید نیز در «نیمه راه زندگی خویش» در جنگلی تاریک گم شد. باز می‌گردیم به دلایلِ دومِ و سومِ «مجمع‌البحرین» نامیدنِ آن پاسگاه:

یکی جمله‌ای/ کلیدی‌ست که انوف می‌گوید:

«دو خطِ موازی هیچ‌گاه به هم نمی‌رسند، با این حال، می‌شه وجودِ نقطه‌ای رو در ذهن تصور کرد، آن‌چنان دور در فضا، آن‌چنان دور در بی‌نهایت، که بتونیم تصور کنیم و قبول کنیم که دو خط به هم می‌رسند. خوب! اسمِ این نقطه رو می‌ذاریم نقطه‌ی ایده‌آل.» البته، البته، این جمله متعلق است به پرفسور تریوارچی، معلمِ انوف، که به او عشق به ریاضیات را آموخته.عشق به تقارن، استدلال‌های ریاضی و... .

و سومی که از دلِ دومی بیرون می‌آید:

در اساطیر و قصه‌های پریان که در همان فولکلور و ناخودآگاه جمعی ریشه دارند اعدادِ معدودی وجود دارند که دارای معنایی خاص هستند. یکی از این اعداد، عددِ «۳» می‌باشد. انوف می‌خواهد در روزِ سوم فوریه با شماره‌ای تماس بگیرد، این هم از آن شماره : ۹۳۶۳۳۳۹۶

م. لوفرـ دلاشو در کتابش: «زبانِ رمزیِ قصه‌های پریوار» و فصلِ «معنای رمزی چند رقمی که در قصه‌های پریان آمده»، متذکر می‌شود که «مضروب‌های یک رقم، معنای رمزی خود آن رقم را می‌رسانند» و در توضیحِ رمزِ عددِ سه توضیح می‌دهد و در چند قصه، معنایِ رمز را بررسی می‌کند. بد نیست خلاصه‌ی یکی از این قصه‌ها را با هم بخوانیم:

«مردی روستایی و زنش که از بخت خود شکایت داشتند، بر ساکنان کاخی که پیش خود زندگانیشان را یک‌رشته کامجوئی‌های پیاپی می‌پنداشتند، رشک می‌بردند. مرد به هنگام شخم زدن سه صندوقچه‌ی آهنین یافت. روی نخستین صندوق نوشته شده بود: «هرکه مرا بگشاید، توانگر خواهد شد». روی دومین: «اگر طلا خوشبختت می‌کند، در مرا بگشا». و روی سومین: «هر که مرا بگشاید، هرچه دارد از دست خواهد داد».

نخستین صندوقچه بی‌درنگ باز شد و زن و شوهر با پولی که در آن بود، خوان‌های رنگین گستردند، جامه‌های فاخر پوشیدند و بردگانی خریدند. محتوای دومین صندوقچه به قهرمانان امکان داد تا با تجمل و ظرایف هنری آشنا شوند. اما با گشودن سومین صندوقچه، طوفانی مهیب برخاست و همه‌ی اموالشان را برد.»

این هم از رمزکاویِ عدد سه: «این قصه، سه مرحله‌ی اساسی تکامل انسانی را به قرار زیر شرح می‌دهد: جستجو و تصاحب اموال مادی، جستجو و تصاحب مواهب معنوی (که اشاره به هنر نمودگار آنست). و سرانجام قصه می‌آموزد که تنها با وارستگی می‌توان به معنویت و الوهیت واصل شد. روح یا جوهرهه‌ی تعیلم قصه‌ی یهودی، از اصل رازآموزی و تشرف ملهم و متأثر است.»

آخرِ کلام

می‌دانستم، می‌دانستم این فیلم که همیشه از نیمه‌هایش می‌رسیدم یکی از فیلم‌هایِ زندگی‌ام خواهد بود و اگر به تماشایش بنشینم هرگز مرا رها نخواهد کرد. در سفری و در خانه‌ی یکی از دوستان نشستم به تماشایش اما آن لحظه‌ها نیز همراه بودند با پوزخند، حواس‌پرستی، چنگ زدن و به دامان سخن گفتن متوسل شدن. تا اینکه، تا اینکه همان دوست پیشنهاد داد درباره‌اش بنویسم. درست همان پیشنهادی که منتظر بودم تا از دهانش بیرون آید و به آن گردن نهم.


پس از بازگشت به تهران، فیلم را یافتم اما باز هم امتناعی بیان‌ناپذیر مانع می‌شد. سرانجام، با کلی تشویش، تردید و دودلی نشستم به تماشایش و اولین خط را نوشتم: «چرا باید این آدم زیر باران می‌دوید تا به «نقطه‌ی ایده‌آل»اش می‌رسید؟» پس از آن کلمات همین‌طور می‌آمدند و می‌نشستند سرجایشان: «چرا باید باران می‌بارید؟» جستار که بسیار طولانی بود، تمام شد اما باز هم دست از سرم برنمی‌داشت.

پس قیچی به دست گرفتم و جاهایی را بریدم و انداختم دور، اما، اما، چه سود که با گذاشتنِ نقطه‌ی پایانی جستارهایِ دیگری متولد شدند. پس اینجا تمام نخواهد شد و باید درباره‌اش بیشتر نوشت تا نوشتن درباره‌ی این فیلم را به «نقطه‌ی ایده‌آل»‌اش رساند. منظورم را که درمی‌یابید!؟

به زودی و درباره‌ی همین فیلم:
آوایِ شومِ جغد
سرزمینِ رازها (عنوان موقت)
گریختن و به دام افتادن (عنوان موقت)

پانوشت:
۱- هیچ‌کجای این جستار حرفی از چرایی خودکشی این نویسنده به میان نخواهد آمد. به یک دلیل بسیار مهم: زیرا اگر در صددِ پاسخ‌گویی به این سؤال برمی‌آمدم ساختمانِ متن فرو می‌ریخت. کماکان، اگر کسی مایل باشد پاسخ این سؤال را بداند، مقاله‌ی «خودکشی از جلوه‌گاه هنر» نوشته‌ی پاتریشیا دو ماتلر که در سایتِ «اثر» منتشر شده، مقاله‌ای‌ست سودمند.

در این مقاله، «نویسنده میان خودکشی و نویسندگی رابطه‏ی ظریفی کشف کرده است. به عقیده او، همان طور که میان رانندگی و تصادم ، پرواز و سقوط ، ماهیگیری و غرق شدن در دریا رابطه‌ای هست ، نویسندگی یک جور درگیری دایمی با وسوسه خودکشی است»

منابع:
۱-«بچه‌های نیمه‌شب»، سلمان رشدی، مهدی سحابی.
٢-اشاره به آن تصنیفِ مردمی را اینجا دیدم و بسیار سودمند بود.
۳-«بوسه بر آبله‌ی یار»، جستاری از قلی خیاط.
٤- «موسی و خضر»، سخنرانیِ نورعلی تابنده، منتشر شده در مجله‌ی عرفانِ ایران. شماره‌های۳۱ و ۳٢
٥-«زبان رمزی قصه‌های پریوار»، م. لوفلر ـ دلاشو، جلال ستاری، انتشارات توس، چاپِ اول، ۱۳٦٦

تریلر «یک تشریفات ساده»

Share/Save/Bookmark

 
 

هفته‌ی گذشته حشمت‌الله طبرزدی، فعال سیاسی و دبیرکل جبهه‌ی متحد دانشجویی که هم اکنون در زندان رجایی‌شهر کرج، دوران محکومیت خود را می‌گذراند، با انتشار نامه‌ای سرگشاده از جمعی از وکلای دادگستری خواست تا به وکالت از او، شکایت نامه‌ای را در محاکم بین‌المللی، علیه رهبر جمهوری اسلامی مطرح کنند.

آقای طبرزدی به استناد این امر که دستگاه دادرسی در ایران دستگاه سالم و مستقلی نیست، خواستار آن شد که وکلایی در خارج از کشور، شکایت او را در نهادهای بین المللی دنبال کنند. این نخستین مرتبه‌ای نیست که قربانیان نقض حقوق بشر در ایران و یا خانواده‌های آنان خواستار رسیدگی‌های بین‌المللی به موارد نقض حقوق بشر در ایران شده‌اند.


حشمت‌الله طبرزدی، فعال سیاسی و دبیرکل جبهه‌ی متحد دانشجویی

در همین ارتباط و در سطحی گسترده‌تر، در سال‌های اخیر خواسته‌های مشابه‌ای برای رسیدگی بین‌المللی به وقایع دهه‌ی شصت زندان‌های جمهوری اسلامی نیز از جانب خانواده‌های قربانیان و نیز سایر فعالین اجتماعی مطرح شده است.

پرسش اصلی این است که آیا اساساً چنین مکانیسم‌های قضایی‌ای در سطح جهانی وجود دارد؟ این وکلایی که فرضاً آقای طبرزدی از آنها نام برده در کدام مرجع قضایی می‌توانند دعاوی خود را مطرح کنند؟ برای نمونه، آیا دادگاه بین‌المللی لاهه که در هلند مستقر است می‌تواند به چنین ادعاهایی رسیدگی کند؟ دیوان اروپایی حقوق بشر استراسبورگ چطور؟

پاسخ کوتاه و روشن به این پرسشی این است که: خیر، متاسفانه در حال حاضر هیچ مکانیسم مرسوم منطقه‌ای و یا جهانی‌ای وجود ندارد که قربانیان نقض حقوق بشر در داخل ایران بتوانند از طریق آن دعوا و شکایت خود را مطرح کنند.

دولت پیشین ایران در اردیبهشت‌ماه سال ۱۳٥٤ کنوانسیون حقوق مدنی- سیاسی را به طور رسمی و بدون هیچ‌گونه حق شرطی پذیرفت. دولت جمهوری اسلامی نیز پس از انقلاب ٥۷، به رغم آنکه می‌توانست مطابق قوانین حقوق بین‌الملل، آزادانه از این پیمان‌نامه‌ی بین‌المللی خارج شود، تا به امروز هیچ‌گونه اقدامی که حکایت از خروج رسمی از این کنوانسیون را داشته باشد، انجام نداده است. بنابراین رعایت مفاد این کنوانسیون برای دولت فعلی ایران نیز کاملاً الزام‌آور است.

به نظر نمی‌رسد اما که عضویت و یا عدم عضویت در این میثاق بین‌المللی، هیچ‌گاه برای مقامات جمهوری اسلامی اساساً مسئله و یا موضوع خاصی بوده باشد. دلیل آن نیز روشن است. عضویت در این پیمان‌نامه‌ی بین‌المللی، به شکل و شرایط کنونی آن، کوچک‌ترین مسئولیت قضایی‌ای را برای مقامات جمهوری اسلامی به همراه ندارد.

واقعیت این است که عدم رعایت مفاد این کنوانسیون، تنها هنگامی برای دولت‌های عضو می‌تواند مسئولیتی جدی در پی داشته باشد که دولت‌ها، پروتکل الحاقی سال ۱٩٦٦ را پذیرفته باشند. به موجب مفاد این پروتکل که از سال ۷٦ قدرت اجرایی پیدا کرده، هر فردی که مدعی نقض حقوق بشر توسط یکی از کشورهای عضو میثاق است، می‌تواند برابر با مقررات بخش چهارم میثاق، با تنظیم و ارائه شکایتی در «کمیته‌ی حقوق بشر» دعوای حقوقی خود را پیگیری کند.

مسئله این است که دولت ایران به مانند دولت اسراییل و نیز بسیاری دیگر از دولت‌های خاورمیانه‌ای این پروتکل اختیاری را نپذیرفته است. با این وصف، طرح دعوا علیه مقامات جمهوری اسلامی در «کمیته‌ی حقوق بشر» که نهادی شبه قضایی و زیر مجموعه‌ی میثاق حقوق مدنی- سیاسی است، اساساً امکان‌پذیر نیست.

دیوان بین‌المللی دادگستری لاهه نیز مطابق اساسنامه‌‌ی آن تنها صلاحیت رسیدگی به دعاوی بین دولت‌ها را دارد و نه بین افراد و یا افراد با دولت‌ها. لذا به نظر نمی‌رسد که اقامه‌ی یک دعوا با ماهیتی شخصی و حقوق بشری، بتواند در این تشکیلات قضایی به نتیجه‌ای برسد، اما در لاهه‌ی هلند دادگاه بین‌المللی دیگری نیز از اول ژوئیه‌ی سال ٢٠٠٢ تشکیل شده است که به دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) مشهور است. این دیوان صلاحیت رسیدگی به چهار اتهام اساسی «نسل‌کشی»، «جنایت علیه بشریت»، «جنایات جنگی» و «تجاوز» (تجاوز سرزمینی) را داراست.

ظاهراً به نظر می‌رسد، این امکان وجود دارد تا شکایت‌هایی از موارد نقض حقوق بشر در ایران را، دست کم زیر عنوان «جنایات علیه بشریت» در این دادگاه مطرح کرد، اما به غیر از اینکه دیوان تنها به وقایعی رسیدگی می‌کند که از سال ٢٠٠٢ به بعد به وقوع پیوسته، مسئله‌ی اساسی‌تری نیز در میان است و آن، عدم عضویت دولت‌هایی نظیر ایران، امریکا، چین و روسیه است . با این وصف و در شرایط فعلی، طرح دعوا در دیوان کیفری لاهه نیز نمی‌تواند به نتیجه‌ی دلخواهی منجر شود.

البته مکانیسم دیگری نیز از طریق شورای امنیت پیش‌بینی شده است. به این ترتیب که شورای امنیت با تصویب قطعنامه‌ای، رسیدگی به موضوعی خاص را از دادستان دیوان بخواهد، اما به خاطر آنکه سه عضو از پنج عضو دائمی شورا امنیت، عضو دیوان نیستند و به نوعی تشکیلات قضایی آن را به رسمیت نمی‌شناسند، بعید به نظر می‌رسد که این مکانیسم هم بتواند از کارآیی لازمی برخوردار شود.

تشکیلات دیگری نیز به طور مشخص به موارد نقض حقوق بشر می‌پردازد که به دیوان استراسبورگ و یا دیوان اروپایی حقوق بشر مشهور است. این دیوان بی‌شک پیشرفته‌ترین و کامل‌ترین مکانیسم قضایی حقوق بشری در سطح جهان است. دیوانی که به تک‌تک افراد (بدون توجه به وضعیت تابعیتی آنها) این امکان را می‌دهد تا در صورتی که قربانی نقض حقوق بشر از سوی یکی از دولت‌های عضو کنوانسیون اروپایی باشند ( کنوانسیون ۱٩٥٠ رم) بتوانند در این دیوان شکایت خود را مطرح سازند.


نقض حقوق بشر و دادگاه‌های بین‌المللی

متاسفانه این دیوان همان‌طور که از نام آن نیز پیداست، تنها در سطح قاره‌ی اروپا و در چهارچوب شورای اروپا است که عمل می‌کند. بنابراین طبیعی است که قربانیان نقض حقوق بشر در ایران قادر نخواهند بود از امکانات این دیوان برای پیگیری‌های حقوقی خود استفاده کنند.

مطابق منشور ملل متحد، وظیفه‌ی اصلی حفظ صلح و امنیت بین‌المللی با شورای امنیت است. در دهه‌های اخیر و در چهارچوب مباحث حقوق بین‌الملل، دکترینی مطرح شده است که می‌گوید اگر نقض حقوق بشر در کشوری آن چنان جدی و مستمر باشد که اسباب برهم زدن امنیت و یا صلح جهانی را در سایر کشورها فراهم آورد، شورای امنیت می‌تواند تحت عنوان «دخالت‌های بشردوستانه» اقدامات مقتضی انجام دهد. از جمله‌ی این اقدامات می‌تواند تشکیل محاکمات بین‌المللی برای رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر باشد.

در سال‌های گذشته، دادگاه‌هایی با همین هدف و بر اساس مفاد فصل هفتم منشور از جانب شورای امنیت برگزار شده است. برای نمونه، در سال ۱٩٩۳ برای رسیدگی به وقایع یوگسلاوی سابق به موجب قطعنامه‌ی ٨٢۷ شورای امنیت و در سال ٩٤ برای رسیدگی رویدادهای خونین روآندا بر پایه‌ی قطعنامه‌ی ٩٥٥ همین شورا.
از آخرین این موارد نیز می‌توان به دادگاهی اشاره کرده که برای رسیدگی به پرونده‌ی ترور رفیق حریری، نخست وزیر پیشین لبنان از سوی شورای امنیت تشکیل شده است.

پنهان نمی‌توان کرد که تشکیل چنین محاکمی، همواره با ملاحظات خاص سیاسی همراه بوده است. ملاحظاتی که دولت‌های بزرگ به روشنی نقش اصلی را در تشکیل و سمت دهی آن ایفا می‌کنند. به هر روی این‌طور به نظر می‌رسد که در چهارچوب نظم فعلی حقوق بین‌الملل، تنها امکانی که برای رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر در ایران وجود دارد، تشکیل چنین دادگاه‌هایی است. مسیری دشوار و پیچیده که به حتم بدون لابی‌گری‌های سیاسی بعید می‌نماید که به نتیجه‌ برسد.

Share/Save/Bookmark

 
 

دولت آمريکا بيش از ۵۱۱ ميليون دلار را برای توسعه فعاليت‌های ديپلماتيک اين کشور در افغانستان به مصرف می‌رساند.

کارل آيکن بری، سفير آمريکا در کابل که در مراسم قرارداد ساخت واحدهای جديد سفارت اين کشور سخن می‌گفت، اين افزايش هزينه را نشانه «تعهد درازمدت آمريکا نسبت به افغانستان و ضامن دوستی دوام‌دار» دو کشور خواند.


به گفته وی در اين پروژه ۵۰۰ شهروند افغانستان به کار گرفته می‌شوند که با خريد اقلام مورد نياز پروژه و استفاده از منابع داخلی حدود ۱۵۰ ميليون دلار به اقتصاد افغانستان کمک خواهد شد.

اين پروژه تا سال ۲۰۱۴ به بهره‌برداری خواهد رسيد و افزون بر آن بخشی از بودجه توسعه فعاليت‌های ديپلماتيک آمريکا شامل آماده‌سازی کنسولگری‌های اين کشور در شهر شمالی مزارشريف و هرات هم‌مرز با ايران می‌شود.

روابط ديپلماتيک آمريکا با افغانستان در سال ۱۳۱۴ خورشيدی و با اعزام نماينده ويژه و وزيرمختار آغاز شد

پيش از اين در اوايل سال جاری ساختمان‌هايی در اين دو شهر برای راه‌اندازی کنسولگری مشخص شد. اما يک ماه پس از آن ساختمان کنسولگری در هرات هدف سه موشک کوتاه‌برد قرار گرفت.

آيکن بری می‌گويد راه‌اندازی اين نمايندگی‌های سياسی، نقش مهمی را در رسيدن آمريکا به اهداف ديپلماتيک، سرمايه‌گذاری و تطبيق برنامه‌های کمکی و انکشافی اين کشور ايفا خواهد کرد.

روابط ديپلماتيک آمريکا با افغانستان در سال ۱۳۱۴ خورشيدی و با اعزام نماينده ويژه و وزيرمختار آغاز شد و ۱۱ سال بعد، نمايندگی سياسی آمريکا در کابل گشايش يافت.

سفارت آمريکا در سال ۱۳۶۷ در زمان حکومت کمونيستی تحت حمايت شوروی تعطيل شد و تا سقوط طالبان هيچ فعاليتی نداشت اما در اواخر سال ۱۳۸۰ که مصادف با تشکيل حکومت موقت به رهبری حامد کرزی بود، دوباره گشايش يافت.

Share/Save/Bookmark

 
 

علی شکوری‌راد، که چندی پيش بازداشت و سپس آزاد گرديد، در نامه‌ای خطاب به عزت‌الله ضرغامی، رئيس سازمان صدا و سيما، خواستار امکان حضور مخالفان دولت در شبکه‌های تلويزيونی اين سازمان شد.

علی شکوری‌راد که نامه به عزت‌الله ضرغامی را در وبلاگ شخصی خود منتشر کرده، در ابتدا با شرح بازجويی‌های خود در دادسرای زندان اوين، نوشته است بر خلاف آن‌چه که عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران در مورد «امنيتی» خواندن اتهام او اظهار داشته، وی به‌دليل گفت‌وگو با تلويزيون فارسی‌زبان بی‌بی‌سی بازداشت شده بود.


اين عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ايران اسلامی، افزوده است که گفت‌وگوی آخر وی که در آن به سخنان دادستان تهران درباره انحلال جبهه مشارکت پاسخ گفته، در بازداشت او بی‌تأثير نبود.

علی شکوری‌راد ۲۰ مهرماه به دادگاه احضار شد و ديگر به خانه بازنگشت. مخالفان دولت در ايران می‌گفتند دليل بازداشت آقای شکوری‌راد به مسئله انحلال جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی از سوی مقامات قضائی ايران و نوشته‌های انتقادی او درباره محسنی اژه‌ای، دادستان کشور و سخنگوی قوه قضاييه، مربوط می‌شود.

اين نماينده مردم تهران در مجلس ششم پس از ۱۶ روز حبس در سلول انفرادی، سرانجام در روز ۶ آبان‌ماه جاری با پرداخت وثيقه آزاد شد.

شکوری‌راد: تا زمانی که صدا و سيما فرصت انعکاس نظرات اين ۱۳ ميليون نفر را در آن رسانه فراهم نياورد باب استفاده اضطراری از رسانه‌های خارجی مفتوح خواهد بود

شکوری‌راد در ادامه نامه خود آورده است که در بازجويی‌ها از وی پرسيده‌اند چرا با بی‌بی‌سی مصاحبه کرده‌است و او در پاسخ از سويی اين کار را مغاير با قانون ندانسته و از سوی ديگر «رويکرد بسته و غيرحرفه‌ای» صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران را عاملی تأثيرگذار در اين اقدام خوانده است.

وی تأکيد کرده است که «مدعيان وجود منع قانونی» برای مصاحبه با رسانه‌های خارج از کشور، تاکنون «هيچ سند و دليلی» برای ادعای خود ارائه نکرده‌ و به‌جای ارائه دليل حقوقی از «زبان تحکم و تهديد» استفاده نموده‌اند.

عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت در همين حال افزوده است اگر صدا و سيمای جمهوری اسلامی اجازه اظهارنظر به مخالفان را می‌داد وی «به لحاظ مصلحت سياسی» با چنين رسانه‌ای گفت‌وگو نمی‌کرد.

وی نوشته است: «همان حداقل ۱۳ ميليون نفری که شما و جناح حاکم رسمأ پذيرفته‌ايد که در انتخابات سال گذشته به رقبای آقای احمدی‌نژاد رأی داده‌اند هيچ سهمی از اين همه شبکه‌های نوعاً ۲۴ ساعته صدا و سيما ندارند ولی در عوض تا دل‌تان بخواهد از اين رسانه عليه آن‌ها تبليغ و يا اخبار مربوط به آن‌ها وارونه به اطلاع مردم رسانده شده و می‌شود.»

وی اين رويکرد را «موجب از دست رفتن اعتبار صدا و سيما و در نتيجه روی آوردن مردم به منابع خبری غيردولتی و يا خارجی» دانسته است.

علی شکوری‌راد در نامه خود اعلام کرد در زندان «فشار زيادی» بر او وارد شده تا تعهد دهد که ديگر با بی‌بی‌سی مصاحبه نکند اما او زير بار نرفته و گفته است «تا زمانی که صدا و سيما فرصت انعکاس نظرات اين ۱۳ ميليون نفر را در آن رسانه فراهم نياورد باب استفاده اضطراری از رسانه‌های خارجی مفتوح خواهد بود.»

وی در انتها از عزت‌الله ضرغامی خواسته است به نسبت ۱۳ ميليون نفر مخالفی که خود پذيرفته‌اند، ۳۵ درصد زمان برنامه‌های خبری و تحليلی مجموعه شبکه‌ها را به آنان اختصاص دهند و اگر اين نيز دشوار است روزانه نيم ساعت فرصت اطلاع‌رسانی در يکی از شبکه‌های تلويزيونی را به مخالفين دولت و منتقدين وضع موجود اختصاص دهند.

مخالفان دولت ايران سازمان صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران را به دليل رويکرد «يک‌جانبه» و «جهت‌دار» آن به سود دولت، همواره مورد انتقاد قرار داده‌اند.

پس از انتخابات بحث‌برانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران و وقايع بعد از آن، نهادهای مدافع حقوق بشر عملکرد اين سازمان را در جهت منافع ناقضان حقوق بشر ارزيابی کرده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

مصطفی تاج‌زاده، عضو ارشد جبهه مشارکت ایران اسلامی که در زندان اوین به سر می‌برد، می‌گوید که اخراج طرفداران احزاب سیاسی مخالف دولت از آموزش و پرورش، «ادامه کودتا» است.

مخالفان قدرت حاکم در ایران می‌گویند که سال ١٣٨٨ محمود احمدی‌نژاد با «کودتای نظامی و اطلاعاتی و دخالت سپاه پاسداران ایران» به قدرت رسیده است.


رهبران مخالف دولت، محمود احمدی‌نژاد را رئیس‌جمهور برگزیده انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨ نمی‌دانند و از وی به عنوان «رئیس دولت مستقر» یاد می‌کنند.

به گزارش تارنمای کلمه، تاج‌زاده در جریان ملاقات هفتگی در زندان اوین و در دیدار با همسرش، گرفتن چنین تصمیمی (اخراج مخالفان دولت از آموزش و پرورش) به صورت سراسری را نشانه «رشد جنبش سبز» خواند.

وزارت آموزش و پرورش ایران اخیراً اعلام کرده که هواداری نکردن از احزاب سیاسی و گروه‌هایی که «غیرقانونی» اعلام شده‌اند یکی از شروط استخدام در این وزارت‌خانه است.

غلامحسین محسنی اژه‌ای، دادستان کل ایران و سخنگوی قوه قضاییه، مهرماه گذشته در یک نشست خبری اعلام کرد که جبهه مشارکت ایران اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که دو حزب عمده مخالف دولت ایران به شمار می‌روند، «منحل» شده‌اند.

رهبران مخالف دولت، محمود احمدی‌نژاد را رئیس‌جمهور برگزیده انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨ نمی‌دانند و از وی به عنوان «رئیس دولت مستقر» یاد می‌کنند

برخی از اعضای ارشد این دو حزب پس از انتخابات بحث‌برانگیز ریاست‌جمهوری سال گذشته ایران، بازداشت شدند.

اعضای این دو حزب اما می‌گویند که «حکم انحلال، غیرقانونی صادر شده است.»

تاج‌زاده همچنین در این دیدار گفته که شعار «خدا، شاه، میهن» که در دوران قدرت محمدرضا پهلوی، آخرین پادشاه ایران رواج داشت، در جمهوری اسلامی به شعار «اسلام، انقلاب، امام و رهبر» تبدیل شده است.

وی با بیان اینکه قانون اساسی «فصل‌الخطاب» است، افزود: «در این قانون در هر بخش مشخص شده که فصل‌الخطاب کیست. برای مثال طبق قانون، فصل‌الخطاب در تهیه قوانین، مجلس است و در بخش رسیدگی به شکایات و دعاوی، فصل‌الخطاب حکم قاضی است، به همین دلیل حتی رهبر نیز نمی‌تواند نه مجلس را منحل کند و نه در حکم قاضی دخالت کند.»

اما در مقابل، حامیان حکومت ایران از آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر این کشور به عنوان «فصل‌الخطاب و محور وحدت» نام می‌برند و می‌گویند که اختیارات وی «فراتر از قانون اساسی» است.

این عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی، ترویج «اعتقاد به شخص رهبر» برای بهره‌مندی شهروندان از حقوق مدنی و سیاسی را «بدعت» خواند و آن را متعلق به دورانی دانست که «هر پستی امتیازی بود که شاه به نوکران خود می‌داد.»

به گفته تاج‌زاده، «پس از انقلاب مشروطه و تدوین قانون اساسی مبنای بهره‌مندی از حقوق، تعهد به این قانون است.»

مصطفی تاج‌زاده در جریان حوادث پس از انتخابات ریاست‌جمهوری ایران بازداشت شد و به مدت ۹ ماه، بدون حکم در زندان بود تا این‌که اسفند ۸۸ به مرخصی آمد.

وی پس از حدود پنج ماه مرخصی، ٢٤ مردا ٨٩ به دلیل تمدیدنشدن مرخصی‌اش به زندان اوین بازگشت.

Share/Save/Bookmark

 
 

«ادبیات مقاومت» در آثار گلشیری، شاملو، پارسی‌پور، براهنی، دانشور، نفیسی، معروفی، سناپور، مندنی‌پور، و ....

واژه‌ی غصب شده‌ی «ادبیات مقاومت» را باید احیاء کرد. رسانه‌های رسمی ایران، آن را در معنای «حقیقی‌اش» به کار نمی‌برند. مقاومت چگونه با سرمایه‌گذاری‏های کلان «خود» حکومت و در تحکیم «خود» حکومت و به دست طرفداران «خود» حکومت معنا می‌یابد، آیا نباید در این واژه‌ی سوء تعبیر شده تجدید نظر کنیم؟


مقاومت در ادبیات به معنی عصیان، نوآوری و مبارزه با «نانویسایی» (نک. پایین‌تر) است. ادبیات مقاومت مترادف «رئالیسم اجتماعی» نیست، بلکه اتفاقاً ضدرئالیستی، نوگرا، بازبینانه، تابوشکن و مظهر خلاقیت است. شاید اولین چیزی که به ذهن خواننده بیاید ادبیاتی آلوده به سیاست و ایدئولوژی باشد، اما در واقع ادبیات مقاومت با درونی‌ترین نیازهای انسان (از امنیت گرفته تا سکس) و ریشه‌دارترین دغدغه‌های فرهنگی و اجتماعی بشر (برابری، گذشته‌ی تاریخی، هویت) مرتبط است که با مثال روشن‌تر خواهد شد.

مقاومت شگردی کلیشه‌ای و دستوری نیست که بشود آن را بر ادبیات تحمیل کرد بلکه به نسبت اینکه سلطه چگونه بر روح، فکر، احساس، جسم و هنر سایه می‌اندازد، استراتژی‌های مقاومت هم متکثر می‌شود. بنابراین در جای جای دنیا اگرچه سانسور و مهار ادبیات وجود داشته شکل‌های مشابه و متفاوتی از مقاومت وجود داشته است.

ادبیات مقاومت در صدد نمایاندن وضعیت و سرنوشت سرکوب شده‌هاست و می خواهد متن را به رسانه‌ی صدای اقلیت‌ها، حاشیه‌ای شده‌ها، و همه‌ی کسانی تبدیل کند که صدایشان را باخته‌اند. پس به این معنا آن چیزی که در داخل ایران به نام ادبیات مقاومت معرفی می‌کنند مصداق زبانشناختی ندارد، بلکه غصب یک واژه برای دوگانه کردن سرکوب است. روزگاری ایران با جنگ تحمیلی رو به رو شد و در آن زمان به معنای حقیقی کلمه نویسنده‌ای که با زاویه‌ی دید بی‌طرفانه نویسای زبان سوختگان و صدمه‌دیدگان جنگ باشد نداشتیم، و صرفاً کارخانه‌ی ایدئولووژی‌سازی حکومت تلاش می‌کرد باورهای بنیادی‌اش را به قالب ادبی و هنری دربیاورد.

در ابتدای بحث به مفهوم «نانویسایی» اشاره کردم. این واژه به معنی سلب خلاقیت، سلب صدا و سلب نویسندگی است. به این معنا که در سایه‌ی سانسور، نویسندگی از نویسنده سلب می‌شود. و بخشی از موضوع من مقاومت در برابر این «نویسندگی‌زدایی» یا «نانویساسازی» خواهد بود. در این راستا استراتژی‌ها و شگردهای نویسندگان مقاومت را در آثار مختلفی از ایران و سایر کشورها شرح می‌دهم که از بلاغت آزادیخواهی استفاده می‌کند.


نسبت دادن صفت مقاومت به ادبیات در کشوری که استبداد را تجربه می‌کند، دشواری‌های تکنیکی و تفسیری خاص خودش را دارد: کدام نویسنده جزو «نویسندگان مقاومت» است؟ کدام یک همسوی حکومتند؟ جواب دادن به این سؤالات مستلزم این است که مقاومت را بر یک محور تعریف کنیم که یک سوی آن همکاری با سلطه و منتهی‌الیه دیگر آن «به چالشگیری سلطه» است. در این میان حداقل پنج طیف نویسنده‌ی مقاومت با سطوح مختلف مقاومت قابل تعریف است.

واضح است که نویسنده‌هایی که کتاب هایشان را در داخل کشور منتشر می‌کنند ادبیاتی مهارشده دارند. اولین نکته‌ای که به ذهن خواننده‌ی این مقاله می‌آید این است که پس چگونه نویسنده‌ای در زیر چشم‌های کنترل‌کنندگان می‌تواند نویسنده‌ی مقاومت باشد؟ پاسخ بسیار واضح‌تر از سؤال است اما کشف آن نیاز به تحلیل تکنیک‌ها و صناعات ادبی (از جمله صناعات بیان، معانی و بدیع و بلاغت) دارد.

واضح‌تر اینکه، نوشته‌ها می‌توانند در شکل رادیکال به بیان عصیان‌ها و مخالفت‌ها بپردازند، یا اینکه به معیارهای کنترل تن بدهند و اتفاقاً نتیجه را به شکل مطلوب خود پیش ببرند. یعنی در عین حال که به کنترل و سانسور یا ممیزی تن می‌دهند، عصیان را در همین تسلیم نمایان کنند، و در سایه‌ی کنترل به وجوه هنری دست بیابند. بدیهی است که باید با ذکر مثال این «صناعات مقاومت» را تشریح کنیم. این کار دشوار در ادبیات چند کشور دنبال خواهیم کرد. اما هنوز باید دید سانسور چیست؟

در لوای استبداد فقط نویسنده ها، روزنامه‌نگاران یا ناشران همسوی حکومت ها دچار مشكل نشده نشده‌اند.
حکومت‌ها، روحانیون و كلیسائیون کلمات را اسلحه یا حاملان كفر و آشوب می دانند – البته تا آنگاه که ترویج اندیشه‌های آنها نباشد. اصطلاحات بدعت و کتاب ضاله زودتر از آنکه هنوز چاپ و به ایرانیان معرفی‌شود در زمان پادشاهی هنری هشتم انگلیس یعنی در سال ۱٥٢٩ مفاهیمی واقعی بودند که تعداد کثیری از نویسنده‌های اروپایی را «نانویسا» کرد.


انگلستان در سال ۱٥۳٨ قوانینی طرح کرد كه به موجب آن نویسنده‌ها و ناشران می‌بایست از مجلس خاصان یا از نماینده‌های سلطنتی مجوز می‌گرفنند. همیشه حکومت‌ها از آن سوی مرزها ترسیده‌اند و این ترس را با کنترل انتشارات و به‌ویژه ورود و خروج نشریات از مرزها نشان داده‌اند.

ولی ادبیات هم در سکوت ننشسته است. نشر قاچاقی و زیرزمینی ابتدایی‌ترین شکل مقاومت دربرابر سانسور بوده است و با الفاظی مانند «توهین‌به مقدسات» یا «هتك حرمت» و «اخلال در امنیت ملی» و هرگونه هتک حرمت به شاه، دولت، مجلس یا وزارت دادگستری، یا ولی فقیه روبه‌رو بوده‌اند. نویسنده‌های خاطی با لفظ مجرم محاکمه و روانه‌ی زندان شده‌اند یا در بدترین حالت اعدام شده‌اند.

در ممالک مختلف دنیا، رژیم‌های سركوب‌گر و تمامیت‌خواه ادارات سانسور و ممیزی به راه انداخته و ادبیات را مهار کرده‌اند. كشورهای كمونیستی‌ (به‌ویژه روسیه، چكسلواكی، مجارستان، رومانی و آلبانی) و اسلامی (ایران، عربستان، سوریه، عراق، و...) به شدت مجوز چاپ و نشر را کنترل می‌کردند، و در مورد واردات كتب‌، نشریات و مجلات خارجی حساسیت به خرج می‌دهند.

Share/Save/Bookmark

 
 

ژان لوک گدار، کارگردان سرشناس، پس از آن‌که دو ماه آکادمی اسکار را در بلاتکلیفی گذاشت اعلام کرد که برای دریافت جایزه‌اش در مراسم اسکار شرکت نمی‌کند.

به گزارش رویتر، ژان لوک گدار، از سرشناس‌ترین و تأثیرگذارترین کارگردانان سینما در سال‌های دهه‌ ۶۰ اعلام کرد که برای دریافت جایزه اسکار شخصاً در مراسم اسکار که در تاریخ سیزدهم نوامبر برگزار می شود، شرکت نخواهد کرد.


او در آخرین نامه‌ای که به آکادمی اسکار نوشت، اعلام کرد که پس از دو ماه نامه‌نگاری «صمیمانه» اکنون تصمیم خود را گرفته و در مراسم اسکار شرکت نمی‌کند. گدار در این نامه دلیل عدم شرکت خود در این مراسم را اعلام نکرد.

تام شراک، رئیس آکادمی اسکار به رسانه‌ها گفت با وجود آن‌که ژان لوک گدار در مراسم اسکار شرکت نمی‌کند، اما در آخرین نامه‌اش از آکادمی اسکار سپاسگزاری کرده است.

قرار است که جایزه اسکار را با پست به‌دست این کارگردان سینمای مؤلف برسانند.

از سال ۲۰۰۹ جایزه اسکار برای تقدیر از یک عمر فعالیت هنری در یک مراسم جداگانه به کارگردانان، بازیگران و دیگر دست‌اندرکاران پیش‌کسوت سینما اهداء می‌شود

آکادمی اسکار در ماه سپتامبر خبر داده بود که گدار در نامه‌ای به خط خودش نوشته است: «اگر فرصت کند، تلاش می‌کند در مراسم سیزده نوامبر شرکت کند.»

از سال ۲۰۰۹ جایزه اسکار برای تقدیر از یک عمر فعالیت هنری در یک مراسم جداگانه به کارگردانان، بازیگران و دیگر دست‌اندرکاران پیش‌کسوت سینما اهداء می‌شود.

این نخستین بار نیست که ژان لوک گدار، کارگردان فیلم‌هایی مانند «یک پس از نیمه‌شب»، «آخر هفته»، «زیستن زندگی‌اش»، و «سلام بر مریم» از شرکت در جشنواره‌های سینمایی یا مراسم اهداء جوایز سینمایی خودداری می‌کند.

گدار در آخرین نامه‌ به آکادمی اسکار نوشته است که به سه همکار دیگرش، یا به گفته او «به آن سه تفنگدار دیگر» که در این مراسم از تلاش آنان در سینما تقدیر می‌شود سلام برسانند. این سه هنرمند عبارتند از ایلای والاک، بازیگر در سال‌های دهه شصت، کوین براون لو، تاریخ‌نویس و پژوهشگر سینمایی و یکی از برجسته‌ترین کارشناسان فیلم صامت و همچنین فرانسیس فورد کاپولا که با فیلم «پدرخوانده»، نام او در تاریخ سینمای جهان ثبت و ماندگار شد.

ژان لوک گدار گفته است: «او برای سینمای فرانسه متأسف است، چون پولی در بساط ندارد و برای سینمای آمریکا متأسف است، چون ایده‌ای ندارد.»

او در مصاحبه‌ای گفته است گاهی فیلم‌های سینمای هالیوود را روی دی‌وی‌دی نگاه می‌کند. اما وقتی که داستان فیلم به نقطه عطف برای رسیدن به پایان خوش به سبک هالیوودی نزدیک می‌شود، دی‌وی‌دی را خاموش می‌کند.

ژان لوک گدار که در سوم دسامبر سال ۱۹۳۰ در خانواده سوئیسی ثروتمند و فرهیخته‌ای در پاریس زاده شد، از مهم‌ترین و سرشناس‌ترین کارگردانان سینمای مؤلف در جهان است.

آخرین فیلمی که از او در جشنواره کن به نمایش درآمد «سوسیالیسم» نام دارد. گدار در نشست مطبوعاتی این فیلم نیز شرکت نکرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

«دوستت دارم فیلیپ موریس» فیلمی کمدی- درام محصول سال ۲۰۰۹ بر اساس وقایع زندگی «استیون جی راسلِ» فریبکار و دغل‌باز که چندین بار از زندان فرار کرده، ساخته شده است. راسل (با بازی جیم کری) زمانی‌که در زندان است، عاشق هم‌سلولی خود، فیلیپ موریس (با بازی ایوان مک گرگور) می‌شود. پس از اینکه موریس از زندان آزاد می‌شود، راسل برای رسیدن به معشوقش، موریس، چهار بار از زندان فرار می‌کند. این فیلم بر اساس رمانی به همین نام (I Love You Phillip Morris: A True Story of Life, Love, and Prison Breaks) نوشته‌ی «استیو مک ویکر» ساخته شده و کارگردانی آن را «گلن فیکارا» و «جان ریکوا» (Glenn Ficarra, John Requa ) مشترکاً بر عهده داشته‌اند.


پوستر فیلم را تغییر دادند تا بتوانند فیلم را اکران کنند.

داستان از اینجا آغاز می‌شود که راسل (جیم کری) در بستر مرگ است و وقایع زندگی‌اش را به یاد می‌آورد. زندگی او در شهر «ویرجینیا بیچ» به عنوان یک افسر پلیس متأهل که از زندگی‌اش راضی است و در کلیسا موسیقی می‌نوازد، شروع می‌شود. او رابطه‌ی جنسی خوبی با همسرش، دبی (با بازی Leslie Mann) دارد، اما پس از یک تصادف سخت، راسل خانه و خانواده‌اش را رها می‌کند و تصمیم می‌گیرد به‌دنبال زندگی دلخواهش برود که همانا زندگی به‌عنوان یک همجنسگراست. او به میامی می‌رود و یک دوست پسر (Rodrigo Santoro) پیدا می‌کند و زندگی لوکسی را شروع می کند.

راسل اما به‌زودی متوجه می‌شود که این نوع زندگی بسیار پرهزینه است و از عهده مخارجش برنمی‌آید. از آنجا که او قبلاً یک پلیس حرفه‌ای و کاردان بوده، شروع به کلاهبرداری می‌کند. اما خیلی زود گیر می‌افتد، او را به زندان می‌اندازند و در زندان است که با عشق زندگی‌اش، فیلیپ موریس آشنا می‌شود.


دو مرد که برای رسیدن به هم هر کاری حاضرند انجام دهند.

از اینجا به بعد داستان، حکایت عاشق سرگشته‌ای است که جدایی از معشوق را نمی‌تواند تحمل کند. او دست به هر کاری می‌زند تا با فیلیپ باشد. یک بار خودش را به شکل پزشک زندان درمی‌آورد و فرار می‌کند و بار دیگر با سرقت یک کارت شناسایی و رنگ کردن لباس‌هایش وانمود می‌کند که قاضی حکم آزادی‌اش را صادر کرده، سپس با جعل هویت وکیل موریس، خود را مدیر امور مالی یک شرکت بزرگ معرفی می‌کند و به ابتلا به بیماری ایدز تظاهر می‌کند و ادعا می‌کند که ممکن است به زودی به‌خاطر ابتلا به این بیماری بمیرد.

به‌دلیل محتوای هم‌جنسگرایانه‌ی این فیلم، هیچ کمپانی پخشی حاضر نشد با تهیه کننده‌‌ی فیلم قرارداد ببندد. به همین خاطر سازندگان فیلم مجبور شدند فیلم را مجدداً تدوین و برخی از صحنه‌های فیلم را حذف و برخی دیگر را تعدیل کنند.

در ماه می سال ۲۰۰۹ اعلام شد که کمپانی «کونسالیدیتد پیکچرز گروپ» Consolidated Pictures Group حاضر به پخش فیلم شده است. فیلم در اروپا، تایوان و ژاپن، بین ماه‌های فوریه تا آوریل ۲۰۱۰ اکران شد، اما در ایالات متحده به خاطر همین مشکلات همچنان بلاتکلیف ماند. هر چند در ابتدا برای اکران محدود، برای سی ام آوریل ۲۰۱۰ برنامه‌ریزی شده بود، اما بعداً گزارش شد که اکران فیلم برای زمانی نامحدود توسط کمپانی «کونسالیدیتد پیکچرز گروپ» Consolidated Pictures Group به تعویق افتاده است.


عشق دو مرد به یکدیگر و یک زندگی پرهزینه

اما در ۱۲ آوریل ۲۰۱۰مجله «وری یتی» (Variety) اعلام کرد که این کمپانی تغییراتی در فیلم ایجاد کرده است. یکی از این تغییرات این بود که پوستر فیلم را تغییر داده بودند. پوستر فیلم در آغاز به شکل قلبی بود که در دهلیز و بطن راست یکی از دو شخصیت فیلم و در دهلیز و بطن چپ، شخصیت دیگر را به نمایش می‌گذاشت. به گزارش »وری یتی» به این ترتیب فیلم برای تاریخ سی‌ام ژوئیه آماده اکران در چند سالن محدود بود و قرار بود در تاریخ ششم اوت در شبکه نمایش خانگی عرضه شود. با این‌ حال تا ژوئن ۲۰۱۰ این فیلم به‌دلایل مشکلات و درگیری‌های قانونی همچنان در بلاتکلیفی به سر می‌برد.

در نهایت زمان اکران «دوستت دارم فیلیپ موریس» به دسامبر ۲۰۱۰ یعنی به ماه آینده موکول شد و کمپانی «لیدل انترتیمنت» Liddell Entertainment پخش آن را در کشور آمریکا به عهده گرفت. با وجود همه‌ی این درگیری‌ها فیلم تا اکتبر ۲۰۱۰ ، در کشورهای دیگر ۱۸ میلیون دلار فروش کرد.


پوستر تازه هم بی‌فایده بود. محتوای هم‌جنسگرایانه فیلم درآمریکا همچنان یک تابو به‌شمار می‌آید.

دامون وایز (Damon Wise) منتقد فیلم مجله تایم امتیاز چهار ستاره (از پنج ستاره) به فیلم حاضر داد و گفت:« دوستت دارم فیلیپ موریس، فیلم فوق العاده‌ای است که به ما یادآوری می‌کند چقدر جیم کری می‌تواند بازیگر خوب و محبوبی باشد وقتی که به هیاهوهای هالیوود و قوانین نانوشته و عامه‌پسند هالیوود پایبند نیست. بازی کمدی او در این فیلم ناب‌ترین و عالی‌ترین بازی وی تا به‌حال بوده است.» زان بروکس (Xan Brooks) منتقد فیلم گاردین هم نظر مساعدی نسبت به فیلم دارد و می‌گوید:«این فیلم یک کمدی جسورانه است و مانند یک قرص نعنایی تلخ است که وسطش شیرین است.»

«دوستت دارم فیلیپ موریس»، سی و چهارمین فیلم سینمایی جیم کری است، او هشت فیلم تلویزیونی هم بازی کرده است. کمدینی که نقش‌های به یاد‌ماندنی در فیلمهایی چون نقاب (The Mask )، نمایش ترومن (The Truman Show ) و مردی بر روی ماه (Man on the Moon ) را در کارنامه خود دارد. جیم کری ۴۸ ساله بارها کاندیدای دریافت جایزه بهترین کمدین شبکه تلویزیونی ام تی وی (M TV) و در مجموع هشت بار این جایزه به وی تعلق گرفت. تاکنون هیچ جایزه‌ای در ایالات متحده به فیلمMorris I love you Phillip تعلق نگرفته است.

تریلر فیلم در یوتیوب:

Share/Save/Bookmark

 
 

بر اساس یک همه‌پرسی در ایالت کالیفرنیا استعمال و حمل ماری‌جوآنا همچنان غیرقانونی اعلام شد. در این همه‌پرسی ۵۷ درصد رأی‌دهندگان با کشت و استعمال ماری‌جوآنا مخالفت کردند.

به گزارش شبکه تلویزیونی سی‌ان‌ان، بر اساس قانونی که طرح آن به کنگره ایالت کالیفرنیا تسلیم شده بود قرار بود کشت ماده مخدر ماری‌جوآنا، استعمال و حمل آن در کالیفرنیا قانونی اعلام شود.


بر اساس این قانون اشخاصی که سن آن‌ها از ۲۱ سال بیشتر بود، می‌توانستند ۲۸ گرم ماری‌جوآنا را با خود حمل کنند.

تصویب این قاون مناقشه‌انگیز موضوع یک همه‌پرسی قرار گرفت. بر اساس این همه‌پرسی که روز گذشته پس از هیاهوهای رسانه‌ای چند ماه گذشته بر سر این موضوع، برگزار شد، ۵۷ درصد رأی‌دهندگان با کشت و استعمال و حمل ماری‌جوآنا در ایالت کالیفرنیا مخالفت کردند.

چنانچه کشت و استعمال ماری‌جوآنا در کالیفرنیا شکل قانونی به‌خود می‌گرفت، دولت کالیفرنیا از راه مالیات بر آن می‌توانست سالانه بیش از یک میلیارد دلار به‌دست آورد

چنانچه کشت و استعمال این ماده مخدر در کالیفرنیا شکل قانونی به‌خود می‌گرفت، دولت کالیفرنیا از راه مالیات بر ماری‌جوآنا می‌توانست سالانه بیش از یک میلیارد دلار به‌دست آورد.

پیش از این همه‌پرسی بسیاری از بازیگران سرشناس هالیوود تبلیغاتی برای قانونی کردن کشت و استعمال ماری‌جوآنا انجام داده بودند. اما این تبلیغات و اطلاع‌رسانی گسترده رسانه‌ها پیرامون جوانب این موضوع در تصمیم رأی‌دهندگان بی‌تأثیر بود.

مخالفان قانونی کردن استعمال ماری‌جوآنا از جمله بسیاری از انجمن‌ها و سندیکاهای پلیس در کالیفرنیا استدلال کرده بودند که هرگاه استعمال ماری‌جوآنا شکل قانونی به‌خود بگیرد، آمار معتادان افزایش خواهد یافت. آنها ادعا می‌کردند که استعمال این ماده مخدر باعث می‌شود که جوانان به مواد مخدر دیگر تمایل پیدا کنند.


موافقان این قانون استدلال می‌کردند که با قانونی کردن ماری‌جوآنا نه تنها دولت می‌تواند ایجاد اشتغال کند، بلکه ضربه‌ی کارسازی هم به قاچاقچیان مکزیکی وارد آورد.

بر اساس قوانین موجود در ایالت متحده آمریکا، کشت و استعمال و حمل ماری‌جوآنا عملی غیرقانونی است. اما، با این حال در ۱۳ ایالت‌ آمریکا از جمله در کالیفرنیا، آلاسکا و هاوایی استعمال این ماده مخدر برای مصارف پزشکی آزاد است.

آرنولد شوارتسنیگر، هنرپیشه سابق هالیوود که اکنون فرماندار کالیفرنیا است در مصاحبه با یک مجله انگلیسی اعلام کرده بود که به‌نظر او ماری‌جوآنا یک ماده مخدر نیست.

در سال ۱۹۹۶ رأی‌دهندگان کالیفرنیایی با قانونی که مطابق آن استعمال ماری‌جوآنا به‌عنوان یک داروی مسکن عملی قانونی اعلام شده بود موافقت کردند.

از ۴۷۰۰ سال پیش تاکنون انسان با ماری‌جوآنا آشنایی دارد. باستان‌شناسان در گوری که پیشینه آن به ۷۰۰ سال قبل برمی‌گردد، مقداری ماری‌جوآنا یافتند. در جنگ‌های صلیبی هم سربازان از ماری‌جوآنا استفاده می‌کردند و در قرون وسطی از این ماده مخدر به‌عنوان دارویی برای تسکین بیماری‌های ریوی و دردهای عضلانی استفاده می‌شد.

در هلند با وجود آن‌که ماری‌جوآنا کاملاً قانونی اعلام نشده است، اما از سال ۱۹۷۰ تاکنون استعمال ماری‌جوآنا و حشیش در برخی کافه‌ها آزاد و قانونی است.

Share/Save/Bookmark

 
 

شکست «بی‌سابقه» دموکرات‌ها
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «بازگشت راست‌گرایان در آمریكا» در مورد نتیجه انتخابات میان‌دوره‌ای در آمریکا و اقبال مردم چندین کشور به راست‌گرایان است.

در ابتدای این سرمقاله می‌خوانیم: «پیش‌روی‌های دو دهه‌ای چپ‌گرایان جهان در حال متوقف شدن است. در دهه‌های ١٩٩٠ و ٢٠٠٠، احزاب چپ‌گرای اروپایی، حزب دموكرات آمریكا و سوسیالیست‌های آمریكای لاتین تقریباً به صورت هم‌زمان مناصب اجرایی و تقنینی كشورهای خود را اشغال كرده بودند و جورج بوش، آنگلا مركل و نیكلا ساركوزی در تنگنای فشار چپ‌گرایان بودند. حتی ولادیمیر پوتین كه با شعارهای اصلاحی در روسیه به قدرت رسیده بود، حفظ انحصارات دولتی را به آزادی اقتصادی ترجیح می‌داد.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «گویی سال ٢٠١٠ سال چرخش این روند است. در این سال محافظه‌كاران انگلیسی پس از ١٣ سال به قدرت بازگشتند. راست‌گرایان مجارستان، هلند و سوئد (كه سرزمین سوسیال دموكرات‌ها است) بر رقیبان چپ‌گرا فائق آمدند و سرانجام در آمریكا كه دموكرات‌ها دو سالی بیشتر نیست كه كرسی ریاست‌جمهوری را به كف آورده‌اند، دیروز از رقیبان راست‌گرا (حزب جمهوری‌خواه و حزب چای) شكست خوردند.»

در بخش دیگری از سرمقاله می‌خوانیم: «این چرخش‌های تقریباً همزمان، دلایلی مشابه دارند كه مستقیم و غیرمستقیم به اقتصاد ختم می‌شود. در اروپا، كاهش رشد اقتصادی و افزایش بیكاری، توجهات را به سوی مهاجران جلب كرده كه نوعاً رقیب كارگران بومی به شمار می‌روند. احزاب راست‌گرا با تمركز بر این موضوع و اتخاذ مواضع ضد مهاجران، به پیروزی رسیدند. اما در آمریكا موضوع قدری متفاوت است و بیش‌تر معطوف به تفاوت روش‌های اقتصادی و تا حدودی مسائل سیاست خارجی است.»

نویسنده سرمقاله دنیای اقتصاد ادامه داده است: «اوباما با بسته‌های تشویقی و معافیت‌ برای بنگاه‌های ورشكسته كار خود را آغاز كرد. با این كار، هزینه‌های دولت را افزایش داد و بنگاه‌های ناكارآمد را از اصلاح روش‌های اقتصادی دور و به راه‌حل‌های آسان (یارانه دولتی) نزدیک كرد. این روش، امكان خروج قطعی اقتصاد از ركود را ضعیف كرد و جمهوری‌خواهان فرصت یافتند تا با نقد این برنامه‌ها، در مجلس نمایندگان به اكثریت دست یابند و شمار نمایندگان خود را در سنا افزایش دهند. در انتخابات میان‌دوره‌ای آمریكا معمولاً احتمال شكست حزب حامی رئیس‌جمهور زیاد است اما شدت شكست حزب اوباما در این انتخابات در ٦٠ سال گذشته سابقه نداشته است و از این جهت می‌توان گفت باراک اوباما با همان شدتی كه از عرف اقتصادی آمریكا فاصله گرفت با همان شدت نیز از محبوبیت خود و حزب دموكرات كاست.»

متن کامل سرمقاله

ایستادگی در برابر آمریکا
سرمقاله امروز روزنامه تهران امروز با عنوان «كلید واشنگتن در تهران است» در مورد اشغال سفارت آمریکا در سال ١٣٥٨ و پیامدهای آن است.

در این سرمقاله آمده است: «١٣ آبان ١٣٥٨ گروهی از دانشجویان پیرو خط امام كه در خیابان در حال شعار دادن و رفتن به سمت دانشگاه تهران بودند، هنگامی كه جلوی در اصلی سفارت آمریكا رسیدند، مسیر خود را تغییر دادند و سفارت آمریكا را تسخیر كردند. این حركت، نخست ایران را و سپس دنیا را تكان داد تا همگان بدانند انقلاب اسلامی چیزی بیش‌تر از سقوط نظام سلطنتی در ایران را مطالبه می‌كند و خواهان برقراری عدالت و برابری جهانی و حذف خوی استكباری و خصلت ابلیسی ابرقدرت‌های شرق و غرب است.»

این سرمقاله افزوده: «اگرچه سیاست‌مداران آمریكایی ١٠ روز پس از این حادثه با تصویب قطعنامه‌ای در كنگره به بلوكه كردن اموال ایران و تحریم اقتصادی روی آوردند ولی هرگز نتوانستند خود را بازسازی كنند. مخصوصاً وقتی دسته دسته اوراق سازمان سیا در تهران منتشر شد، جهان مات‌و‌مبهوت ماند زیرا اطلاعات اسناد سیا در تهران بسی بیش‌تر و فراتر از ایران را در برمی‌گرفت و عملاً نبض فرماندهی سیا در منطقه قطع شده بود.»

در ادامه سرمقاله تهران امروز آمده است: «هزینه هیمنه فرو ریخته آمریكا را باید كشورهای ضعیف بدهند تا آمریكائیان بتوانند همچنان به دنیا فخر غرور نداشته خود را بفروشند. از این جهت است كه ایستادگی در برابر امپریالیستی چون آمریكا برای همه كشورهای مستقل دنیا حاوی پیام دیگری بوده و هست و این چنین است كه ایران خود یک تنه توانسته سهم قابل توجهی در معادلات منطقه را به واسطه همین استقلالی كه از رهگذر انقلاب دوم (١٣ آبان) به‌وجود آمد، از آن خود سازد.»

سرمقاله افزوده است: «حضوری آن‌چنان موثر و فراگیر و دقیق كه بدون ایران و بدون خواست این كشور، بسیاری از معادلات منطقه، بی‌فرجام یا بدسرانجام خواهد شد. اما آمریكائیان گویی حافظه تاریخی ندارند و نمی‌دانند لااقل با ملت ایران نمی‌توانند از موضع قدرقدرتی به مكالمه بپردازند و به همین دلیل مدام روش‌های پوسیده را آزمایش می‌كنند و شكست می‌خورند. روزی كه این روش تغییر كند، آمریكا نیز تغییر خواهد كرد، آن وقت باب مكالمه گشوده خواهد شد.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «روابط ایران و هند و سفر اوباما»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «شوک به جامعه بدون پاسخ‌گویی»

سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «راز قوت دین در آمریكا و ضعف دین درفرانسه»

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته