-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

Latest News from Norooz for 11/07/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



مهدی کروبی طی تماس تلفنی در روز شنبه 15 آبان ماه با همسر حجت الاسلام احمد پور ابراز امیدواری کرد که احمد پور و همه زندانیان جنبش سبز بزودی آزاد شوند و به آغوش خانواده هایشان برگردند . شیخ سبز جنبش اصلاحات ضمن آروزی سلامتی برای حجت الاسلام احمدپور ، از خانواده وی خواست که صبر و بردباری را پیشه خود کنند و در برابر ناملایمات و مشکلات مقاوم باشند .
احمد رضا احمد پور که هم اکنون در زندان مرکزی قم بند ویژه روحانیت محبوس است در هفتمین روز وفات آیت الله العظمی منتظری (ره) و در روز عاشورای حسینی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد (89/10/6) و به یکسال حبس به اتهام تبلیغ علیه نظام و نشر اکاذیب و هتک حیثیت روحانیت و نیز به خلع لباس روحانیت محکوم شد . این عضو کمیته ایثارگران جبهه مشارکت در پی اعتراض به نحوه برخورد های غیر قانونی و بد رفتاری های ماموران زندان و شرایط بد نگهداری زندانیان دست به اعتصاب غذای 16 روزه زد که این عمل و نامه منتشر شده ای به دبیر کل سازمان ملل متحد موجب شد تا پرونده ای جدید به اتهام توطئه علیه نظام ، نشر اکاذیب و تبلیغ علیه نظام علیه وی ساخته شود و توسط دادیار شعبه 4 ویژه روحانیت یک قرار بازداشت 30میلیون تومانی برای وی صادر گردید .
َ


 


محسن امین‌زاده معاون وزارت امور خارجه ایران در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی و همچنین عضو موسس جبهه مشارکت ایران اسلامی است. پیش از این برخی رسانه های مجازی اقدام به انتشار متن خلاصه شده ای از خاطرات این زندانی سیاسی نموده بودند که متن پیش رو کامل ترین نسخه و متن کامل این خاطرات است.

محسن امین زاده با نگارش خاطرات خود از دوران بازداشت و شرح نا ملایمتی های رفته بر خود و دیگر زندانیان پرده از بسیاری اتفاق ها در زندان برداشت ، در بخشی از این خاطرات آمده است « امروز روز تلخی با بازجو داشتم. از جمله : " در شب احیاء از این همه کج‌اندیشی به خدا پناه بردم" که شب قبل در انتهای پاسخ به سؤالات بازجویی نوشته بودم، به‌شدت عصبانی شد و سخنان بسیار توهین‌آمیزی بیان کرد. من هم به تندی به او پاسخ دادم و از جمله گفتم که واقعا "کج‌اندیشی" همه درک من از این طرز نگاه و رفتار شما نیست. باید کلمات تندتری بکار می‌بردم. اما دل من بیش از آنکه برای خودم بسوزد برای مملکت می‌سوزد که شما با چنین توهمات و کج‌بینی‌هایی مسائل امنیتی آن را اداره می‌کنید. او هم به تندی و با لحنی مملو از تنفر گفت:"... لازم نیست دل تو برای مملکت بسوزد، از خودت دفاع کن که کم نیاوری."»

امین زاده اما در این میان از امید های خود نیز نوشته است ، در بخش دیگری از این یاداشت ها آمده است « در ماه چهارم انفرادی، روی پوشه پر از گل و ستاره و قلب شده است. آیا این نشانه امید است؟ نمی دانم. البته من اصلاً ناامید نیستم. باورم این است که تجربه تلخی که کشور با آن مواجه شده سرانجام باعث پیشرفت خواهد شد. چیزی که بارها به بازجویان هم گفته‌ام. به آنها گفته‌ام که به رغم هزینه‌هایی که بی‌دلیل به کشور و به من و امثال من تحمیل شده است، امیدم این است که حداقل با خودشان و مسئولانشان صادق باشند و به آنها بگویند که اشتباهات بزرگی مرتکب شده‌اند. بی‌جهت کشور را امنیتی کرده‌اند و همه ادعاهای علیه ما ناشی از توهماتی بی‌پایه بوده است. به آنها گفته‌ام که کشور راه نجاتی جز مردم‌سالاری سازگار با دین و تعامل و همفکری و همکاری جناح‌های مختلف کشور ندارد. به آنها گفتم که نه حذف یک جناح توسط جناح دیگر در کشور ممکن است و نه یک گروه خاص می‌تواند کشور را در اختیار خود بگیرد. این حرفهای من گاهی باعث جروبحث تند با بازجو می‌شد ولی غالباً با سکوت پاسخ داده می‌شد.»

گفتنیست محسن امین زاده صبح روز سه شنبه ۲۶ خرداد پس از کودتای انتخاباتی بازداشت شد، امین زاده در تاریخ ۲۱ بهمن پس از ۲۳۸ روز زندانی با وثیقه ۷۰۰ میلیون تومانی به مرخصی آمد. شایان ذکر است وی از مدت ۲۳۸ روز ۴ ماه آن را در سلول انفرادی گذراند. امین زاده درتاریخ ۱۹ بهمن ۸۸ در دادگاه کودتاچیان به ۶ سال حبس تعزیری محکوم شد.

متن کامل خاطرات محسن امین زاده که نسخه ای از آن در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته است به شر ذیل است:

این نوشته بــخش‌هایی از خــــاطرات مــن از دوره بازداشتـــــم در ســـــــال 1388 اســـــت کــه بــه کشیـدن نقاشـی توسط مــن در زنــــــدان ارتـــــــــباط دارد.

در میان وسایل ناچیزی که از دوران زندان در اختیار دارم یک پوشه مقوایی وضعیت خاصی دارد. چند جلد کتاب، دو دفتر یادداشت، مهر و تسبیح کربلا، پیش نویس دفاعیات دادگاه، مداد و خودکار و یک شانه از جمله وسایلی است که در ماه‌های آخر زندان در اختیارم بوده است؛ اما پوشه مقوایی بیش از همه این وسایل و بخصوص در سلول‌های انفرادی با من همراه بوده و نقاشی‌های روی آن خاطرات این دوره را زنده می‌کند. این نوشته بخش‌هایی از خاطرات من از زندان است که به کشیدن نقاشی روی این پوشه ارتباط دارد.
برای یک زندانی سیاسی گذراندن هر روز و هر ساعت از هشت ماه بازداشت در اوین، چهارماه در سلول انفرادی و 600 ساعت در اتاق‌های بازجویی، سرشار از خاطره است. خاطراتی تلخ، دردناک، جانکاه و گاهی هم شیرین و آرام‌بخش. حتی بیان بخش‌های مهمتر این خاطرات نیز قصه درازی است که امیدوارم روزی، تا حافظه‌ام یاری می‌کند، امکان نوشتن آن ‌را پیدا کنم. اما این نوشته صرفاً خاطرات مربوط به کشیدن نقاشی از این دوره و بخصوص در اتاق‌های بازجویی و سلول‌های انفرادی است.
در سلول انفرادی خیلی تمایل داشتم که خاطره بنویسم. مشکل مهم در ماه‌های اول، محرومیت از قلم و کاغذ بود. گاهی یک خودکار و برگ‌های بازجویی برای پاسخ به سؤالاتی در سلول، در اختیارم بود اما مأموران به شدت کنترل می‌کردند که هیچ کاغذ و قلمی نزد من باقی نماند. در ماه چهارم چند قطعه کاغذ کوچک قابل نوشتن، بدست آوردم اما بازرسی دائم سلولم که بعضاً با دوربین مخفی هم کنترل می‌شد، این کار را بسیار دشوار می‌کرد. در این شرایط تنها توانستم با استفاده از نشانه‌گذاری و نیز کلمات رمزی برای نوشتن خاطراتم در بیرون از زندان این برگ‌ها را نزد خود نگاه دارم. بعداً مجبور شدم برخی از این یادداشت‌ها را هم به دلیل کنترل‌های شدید از بین ببرم. در ماه‌های بعد، به تدریج کتاب و قلم و کاغذ به صورت کنترل شده در اختیارمان قرار گرفت؛ اما نگرانی از افتادن مطالب به دست مأموران باعث می‌شد که همچنان، مطالب به صورت اشاره و با رمز و راز نوشته شود. امیدوار نبودم که امکان خارج کردن این یادداشت‌های محدود هم از زندان وجود داشته باشد اما خوشبختانه مانعی ایجاد نشد. این خاطرات را بر اساس همان یادداشت‌ها، در دوران مرخصی در فروردین ماه 89 نوشتم.
چهارشنبه 24 تیرماه 1388
به خاطر ندارم که اولین خط را چه روزی روی پوشه زیردستم در اتاق بازجویی کشیده‌ام. اما حالا خطوطی پراکنده روی پوشه زیردستی‌ام دیده می‌شود. هم روی پوشه و هم در صفحات داخلی پوشه که شطرنجی است. چند روزی است که بازجوها پوشه‌ای به من می‌دهند تا زیر برگ‌های بازجویی بگذارم و راحت‌تر روی برگ‌ها بنویسم. پیش از این، یک دسته برگ سفید بازجویی زیردستی من بود. پوشه‌های بازجویان از جمله پوشه زیر دستی من، پوشه‌های بی‌کیفیتی غالباً به رنگ آبی است. روی پوشه‌ها براق است با طرحی ابرمانند. داخل پوشه به رنگ طوسی است با خطوطی شطرنجی که همه صفحه را پر کرده است.
امروز سی‌امین روزی است که در سلول انفرادی به سر می‌برم. ساعت یک صبح روز 26 خرداد ماه 88 به شیوه‌ای بسیار غیرعادی دستگیر شدم. به سرعت به زندان اوین منتقل شدم و تحت بازجویی قرار گرفتم. حالا سی روز از بازجویی بی‌امان من می‌گذرد. جز دو روز، تمام روزها و شبها و گاهی نیمه‌شبها بازجویی شده‌ام. 7 تا 14 و حتی گاهی 15 ساعت.
غالباً بازجویی‌ها روی صندلی‌های چوبی امتحانی انجام می‌شود. گاهی هم روی نیمکت‌های مدرسه. در هرحال رو به دیوار می‌نشینم . درعین حال اجازه ندارم چشم‌بندم را بردارم. تنها می‌توانم در حد دیدن صفحات کاغذ آن‌را بالا بکشم. بازجوها پشت سر من می‌نشینند. روی همه میزهای متصل به دسته صندلی‌های امتحانی و روی نیمکت‌های چوبی، افراد مختلف که طبعاً باید متهمان قبلی باشند با دست‌خط‌های غالباً نازیبا خطوطی به یادگار نوشته‌اند. نام‌هایشان هیچکدام برایم آشنا نبود، دعایی و مناجاتی و شکوایه‌ای با خدا، توسلی به معصومین، تاریخ بازجویی و بازداشت، طول مدت زندان و... و البته اشعار و جملاتی غالباً تلخ و دردمندانه؛ "ای وای براسیری کز یادرفته باشد"،"هرگز به بازجو اعتماد نکن"، "هرچه می دانی بگو و خلاص شو"، "این نیز بگذرد"، "کجایی مادر؟"، "مادر تحمل کن پسرت به زودی می‌آید" و جملاتی از این قبیل. نمی‌دانم چرا هرگز رغبت نکردم که کار آنان را تکرار کنم. مطمئن هستم که در 20 روز اول هیچ خطی روی هیچ کاغذ و مقوا و میز و نیمکتی نکشیده‌ام. فکر می‌کنم این عادت همیشگی و غالباً ناخودآگاه من، به خاطر چشمان غیرقابل اعتماد بازجویان در پشت سرم، بکلی ترک شده بود و تصور اینکه ممکن است تماشای خطوط درهم و برهم من بازجویان را سرگرم کند، این عادت ناخودآگاه را در من سرکوب کرده بود.
تا آنجا که به خاطر دارم کشیدن خطوط درهم عادت همیشگی من بوده است. تقریباً هیچ پیش‌نویسی نداشته‌ام که در حاشیه آن خطوط درهم و برهمی دیده نشود. گاهی برگی یا گلی، گاه ماه یا ستاره‌ای، اشکال هندسی، خطوط اسلیمی و غالباً خطوط و تصاویری نامفهوم و گاهی نیز خط نقاشی، نامی آشنا یا ناآشنا، کلمه‌ای مربوط و نامربوط. نمی‌دانم این عادت از چند سالگی با من بوده اما مطمئن هستم که عادت سال‌های دبیرستان من بوده است؛ سال‌هایی که به مهارت خود در نوشتن کلمات به صورت‌های مختلف خط نقاشی و حجمی می‌بالیدم، و در نوشتن تیترها و کشیدن طرح‌هایی برای تزیین روزنامه‌های دیواری دبیرستان مهارت داشتم. مهارت‌هایی که بدون تعلیم گرفتن از کسی پیدا کرده بودم و فکر می‌کردم روزی این مهارت را با آموختن، عمق خواهم بخشید و هنرمند خواهم شد. کاری که مثل بسیاری کارهای ناتمام دیگرهرگز عملی نشد. مثل مهارت‌های عکاسی و انگیزه‌های فیلم‌سازی در حوزه هنر و بسیاری کارهای ناتمام دیگر در حوزه‌های دیگر. در واقع، مهارت من در کشیدن خطوط و نگارش خط نقاشی، بیشتر مزاحم بود و باعث می‌شد تقریباً هیچ پیش‌نویسی از این خطوط مصون نماند و لذا گاهی مجبور می‌شدم دست‌نوشته‌هایم را صرفاً بخاطر همین خطوط و نقاشی‌های اضافی، پاکنویس یا تایپ کنم. گاهی خطوط کشیده شده، به اشکالی دوست‌داشتنی هم تبدیل می‌شدند، اما نه هرگز کسی به آن توجه کرده بود و نه من رغبتی برای حفظ این طرح‌های گرافیکی پیدا کرده بودم.
شنبه 3 مرداد 1388
امروز چهلمین روزی است که در بازداشت به سر می‌برم. 23 روز پیش، از بند اولی که ورودی آن 60 یا 70 قدم پایین‌تر از بند فعلی بود به این بند منتقل شدم. در این بند رفتار زندانبانان بهتر است و بازجویان هم تلاش می‌کنند نشان دهند که روششان با روش بسیار خشن گروه اول متفاوت است. (حالا می‌دانم که هر دو بند در زندان اوین دیوار به دیوار هم تحت اختیار کامل سپاه پاسداران است و با هم بند 2- الف نامیده می‌شوند. 17 روز اول در بخش سلول‌های انفرادی اطلاعات سپاه در بند 2- الف بازداشت بودم. بعد از آن به بخش سلول‌های انفرادی حفاظت اطلاعات سپاه منتقل شدم. از روزهای اول بازداشت فهمیدم که در اختیار مأموران سپاه پاسداران هستم اما بقیه اطلاعاتم بعداً تکمیل شد. با توجه به قرینه‌هایی در رفتار و اظهارات بازجویان و زندانبانان دریافتم که دو بخش این بند هیچ هماهنگی با هم ندارند و متعلق به دو بخش متفاوت سپاه پاسداران هستند. اما مدتی طول کشید تا هویت این دو بخش را کامل بشناسم. چند ماه بعد خانواده‌ام در ملاقات با من گفتند که از خانواده‌های زندانیان شنیده‌اند که نام بندی که در آن به سرمی‌برم 2- الف است.)
حالا خطوط روی پوشه زیردستی بیشتر شده است. نمی‌دانم بازجویان متوجه شده‌اند یا نه ولی هیچ واکنشی از آنان ندیده‌ام. درعین حال سعی می‌کنم این مسئله بی‌اهمیت منجر به گفتگویی با بازجویان نشود.
چهارشنبه 7 مرداد 1388
امروز سیاه‌ترین روز دوره بازداشت من بود. رفتار بازجویان کاملاً تغییر کرده است. آنان از ابراز جملات نسبتاً محترمانه‌تر چند هفته اخیر دست برداشته‌اند و برعکس به زشت‌ترین روش‌ها بر مبنای ادعاهایی سرتا پا دروغ و بسیار توهین‌آمیز دست یازیده‌اند. روش‌هایی که شنیده بودم اما هرگز آن را همچون امروز باور نکرده بودم. بازجوی جدیدی که بعداً فهمیدم سرتیم بازجویان است برای اولین بارخودش دست به کار شد و بدترین لحظات بازجویی را برای من خلق کرد. او اندامی درشت و شکمی بسیار بزرگ داشت و با لحن بسیار بدی سخن می‌گفت. هرچند ادای الفاظ رکیک با برخوردهای فیزیکی هم همراه بود اما حتماً تحمل کتک‌ها از تحمل اظهارات و رفتار زشت او آسان‌تر بود.
بی‌تردید سلول انفرادی نوعی شکنجه است و سلول انفرادی بدون توالت برای من که سنگ کلیه دارم شکنجه‌ای مضاعف بود اما تلخ‌ترین و بدترین لحظات دوران زندان من مربوط به سلول انفرادی نیست. مربوط به ساعات بازجویی است. بازجویی‌های توهین‌آمیز، تکراری، بی‌محتوا و آزاردهنده. بازجویی‌هایی که حکایت از فقدان اطلاعات بازجویان نسبت به من و فقدان تجربه و تخصص آنان نسبت به کارشان داشت. بازجویی‌هایی در فضایی آکنده از توهم، نفرت، بداندیشی، دروغ و نیرنگ و باورهایی شبه‌کمونیستی که هدف هر وسیله‌ای را توجیه می‌کند. بازجویی‌هایی همراه با زشت‌ترین و رکیک‌ترین کلمات و تهمت‌ها و توهین‌ها. توهین نسبت به افرادی که مورد احترام من بودند و یا دوستشان داشتم. و البته تحمل توهین به آدم‌های محترم دیگر برای من غیرقابل تحمل‌تر از توهین به خودم بود. نمی‌دانم شاید دلبستگی به اعتلای این نظام و انقلاب اسلامی هم تجربه این لحظات را برایم زجرآورتر می‌کرد. من هیچ پاسخی برای علت چنین رفتاری با خودم نداشتم. مطمئن هستم که در این لحظات رنج‌آور روی پوشه زیردستی خط کشیده‌ام ولی نمی‌دانم چه کشیده‌ام.

پنج‌شنبه 8 مرداد 1388
امروز هم برخوردهای زشت سربازجوی درشت‌اندام ادامه یافت. دیروز و امروز بیشتر از روزهای قبل روی پوشه زیردستی خط کشیده‌ام. نمی‌دانم. ظاهراً در تلخ‌ترین و آزاردهنده‌ترین لحظات اتاق بازجویی کشیدن بی‌اراده خودکار سیاه روی این تکه مقوا، این لحظات طاقت‌فرسا را برایم تحمل‌پذیرتر می‌کرد. بالاخره سربازجو تحمل خود را از دست داد و فریاد زد که خط خطی نکن. تو دائم داری پوشه‌ها را خط خطی می‌کنی و بیت‌المال را حرام می‌کنی. گفتم: "این کار ارادی نیست. یک عادت دیرینه است و به من تمرکز می‌دهد. بگذارید که این پوشه زیردست من باقی بماند و آن را عوض نکنید. نهایتاً پول یک پوشه و یک خودکار مشکی را پرداخت خواهم کرد." دوباره فریاد زد که لازم نکرده. به هرحال از خط کشیدن روی پوشه دست کشیدم.
طی یادداشتی روی برگی که به درخواست من زندانبان‌ها در اختیارم قرار دادند، از رفتار ناشایست و پرونده‌سازی جعلی بازجویان به بازپرس شکایت کردم و در دیدار هیئتی که برای اولین بار در این روز از سوی قوه قضائیه برای بازدید از زندان آمده بودند شکایتم را تکرار کردم. ساعات بعد از بازجویی در سلول انفرادی نیز بسیار تلخ‌تر از روزهای قبل گذشت. من مات و مبهوت بودم و ساعت‌ها به نقطه‌ای خیره مانده در خودم فرو رفته بودم. من امروز با پدیده‌هایی در زندان مواجه شدم که تحمل آن برای کسی که همیشه به اعتلای نظام جمهوری اسلامی ایران اندیشیده و برای آن تلاش کرده، بسیار دشوار است.

شنبه 10 مرداد 1388
امروز ما را برای شرکت در دادگاه رسیدگی به جرایم متهمین حوادث بعد از انتخابات به کاخ دادگستری بردند. صبح یک دست لباس نو زندانیان را دادند که بپوشم و بعد در یک مینی‌بوس به همراه آقای صفایی‌فراهانی و عده‌ای جوان دستگیر شده در خیابان، ما را به دادگاه بردند. خوشحال شدم که بعد از مدتها آقای صفایی عزیز را می‌دیدم. خیلی ناراحت و عصبی بود. در هنگام برگشت از دادگاه عصبی‌تر هم شده بود. او شخصیتی احترام برانگیز است. تأثیری که ظاهراً روی نگهبانان خودش هم گذاشته است.
در سالن دادگاه، پیش از آنکه دوربین‌های تلویزیون را روشن کنند، در فضایی وهم‌انگیز و آکنده از رعب و وحشت، ما را مثل وسایل نمایشی چیدند. عده‌ای اوباش را با دستبند آورده بودند. عده‌ای جوان را از تظاهرات خیابانی جمع کرده بودند و اکثر مسئولین سابق که سپاه آنها را دستگیر کرده بود، نیز حضور داشتند. سعی داشتند این سه دسته را به صورت درهم بنشانند تا هم به تصور خودشان ما را تحقیر کرده باشند و هم نگذارند کسی عکس یادگاری بگیرد. من را میان اوباش نشاندند. به مسئول خشنی که کارش چیدن متهمین بود گفتم: "تو را به جدت دیگه ما را وسط اوباش ننشان. با همان جوان‌ها مخلوط کن." رفت و مشورت کرد و پذیرفت که اوباش را در کنار هم پشت سر ما و جوان‌ها بنشانند. خیلی‌ها بودند. تنها از دستگیر شده‌هایی که از دستگیری آنها خبر داشتم مصطفی تاج‌زاده در جمع ما نبود که خیلی همه ما را نگران کرد. همه خیلی لاغر و شکسته شده بودند. اجازه سلام و احوالپرسی با سایر زندانیان را به ما ندادند. محتوای دادگاه خیلی بد بود و بدتر از همه کیفرخواستی بود که در تلاش برای اثبات ادعاهای عجیب و غریب و بی‌اساس علیه متهمین، بار تبلیغاتی زیادی به نفع همه دشمنان نظام داشت.
بعد از دادگاه من را مستقیم به اتاق بازجویی بردند که درباره برداشتم از دادگاه صحبت کنم و بنویسم. می‌خواستم بگویم که دادگاه در حد فاجعه‌آمیزی حتی برای برگزارکنندگان آن بد بود؛ اما گفتن این حرف دشوار بود. گفتم آیا فکر نمی‌کنید کیفرخواست نماینده دادستان خیلی به نفع آمریکایی‌ها بود. من هم مانند امام خمینی (ره) معتقدم که آمریکا همچنان هیچ غلطی در ایران نمی‌تواند بکند ولی نماینده دادستان در کیفرخواست خود خلاف این را بیان ‌کرد و برای متهم کردن ما اختلافات و حتی اختلاف سلیقه‌های درون نظام را هم به آمریکا نسبت داد...(خاطرات دادگاه و بازجویی بعد از آن حدیث مفصلی است جدای از خاطرات نقاشی که بماند برای بعد)... بهرحال بازجو جوابی برای توضیحات مفصل و پرسش‌های من نداشت و مطالبی گفت که به شکلی تأیید ضمنی برخی حرفهای من هم بود. درحین اظهارات او من روی پوشه نقاشی می‌کردم و چقدر دلم می‌خواست که بعد از آن دادگاه عجیب و غریب، بجای هرکاری در اتاق بازجویی نقاشی کنم.

یکشنبه 11 مرداد 1388
ظاهراً به دنبال شکایت من روال بازجویی‌ها به حالت آرامتری برگشته است. از سربازجوی درشت‌اندام خبری نیست و بازجوی قبلی به سرکار خود بازگشته است. او که برخلاف رئیسش بر اساس مشاهدات من از زیر چشم‌بند، جثه کوچکی دارد، مدعی است که زیاد می‌داند و در دانشگاه تهران در رشته حقوق تحصیل می‌کند و فرد باسواد و باتجربه‌ای است. هرچند مطالب مطرح شده از سوی او در طی بازجویی‌ها، این ادعاها را نفی می‌کند، اما بهرحال او برخی از اساتید حقوق دانشگاه تهران را می‌شناسد.
به او گفتم که من به صورت غیرارادی روی پوشه خط می‌کشم. به بازجوی دیروزی گفتم این پوشه را عوض نکنید تا پوشه کمتری خراب شود و من نهایتاً پول یک پوشه و خودکار را می‌پردازم. برخلاف انتظار، بازجو فوراً گفت که مانعی ندارد این پوشه را می‌گذاریم روی میز بازجویی بماند. من در کتاب روانشناسی خوانده‌ام که اینگونه رفتار غالباً غیرارادی است و به تمرکز و بهتر فکر کردن افراد کمک می‌کند.
درخواست ماندن پوشه روی میز بازجویی، بعد از درخواست عینک مطالعه که ده روز پس از دستگیری بالاخره در اختیارم گذاشتند، جدی‌ترین درخواست من از زمان دستگیری‌ام بود. من بنا داشتم که از بازجویان چیزی نخواهم و حتی دو بار تماس تلفنی با خانواده‌ام طی این مدت هم با پیشنهاد آنها انجام شده است.

یکشنبه 11 مرداد 1388
امروز در حین بازجویی با خیال راحت‌تر روی پوشه خطوطی کشیدم و با چشم خریدار به پوشه نگاه کردم. روی پوشه سایه‌ای سیاه از چهره یک مرد نقش بسته بود و در سمت چپ داخل پوشه خطوطی غیرمرتبط بخشی از خانه‌های شطرنجی را پر کرده بود. همه تصاویر خیلی سیاه است اما نه به سیاهی ساعات بازجویی. راستش را بخواهید از اینکه موافقت کرده‌اند که پوشه زیر دستم بماند خوشحالم. حالا در اتاق بازجویی یک چیز آشنا وجود دارد که من هر روز از دیدنش خشنود می‌شوم.

سه‌شنبه 13 مرداد 1388
امروز پنجاهمین روز دستگیری و بازجویی بی‌امان من است. روی پوشه زیردستی اتاق بازجویی، یک برگ و چند چهره درهم مرد و زن شکل گرفته است و تعدادی از خانه‌های شطرنجی قسمت سمت چپ داخل پوشه نیز از خطوط و نقاشی‌های من پر شده است. با خودم قرار گذاشته‌ام که در کشیدن خطوط روی پوشه صرفه‌جویی کنم و بخصوص از کشیدن خطوط درهم و برهم خودداری نمایم. به خودم سهمیه داده‌ام که هر روز چند خانه از صفحه شطرنجی را بیشتر پر نکنم.

سه‌شنبه 20 مرداد ماه 1388
خانه‌های شطرنجی یکی پس از دیگری نقاشی شده است. به نظر جالب می‌رسد. خطوط کشیده شده بیش از حد مرتب است. طبعاً شطرنجی بودن پوشه کمک بزرگی است اما در حالت عادی خطوطی که غالبا روی کاغذهای زیردستم می‌کشم هیچ نظم و انضباطی ندارد و خط‌دار بودن برگه‌ها هم مانع بی‌نظمی و درهم و برهم بودن خطوط نمی‌شود. ظاهراً این نظم از مزایای نقاشی کردن در زندان و اتاق بازجویی است.
البته منحصر بودن این پوشه برای نقاشی هم عامل مهمی در منظم‌تر شدن خط‌کشی‌های غالباً بی‌دقت و ناخودآگاه من است.


پنج‌شنبه 22 مرداد ماه 1388
مدتی است که می‌دانم علاوه بر من دوستان خوبم میردامادی، صفایی‌فراهانی و رمضان‌زاده در سلول‌های انفرادی دیگر همین بند زندانی هستند. گاهی صدای آنها را می‌شنوم. گاهی از زیر چشم‌بند آنها را درحال عبور از راهرو، هنگام رفتن به دستشویی یا هواخوری دیده‌ام. فکر می‌کنم اخیراً از آنها کمتر از من بازجویی می‌شود. چون غالباً هنگام عبور از جلوی سلول‌های دیگر می‌بینم که در سلول‌ها قفل است. وقتی زندانی را برای بازجویی می‌برند در سلول او باز می‌ماند. امروز هنگام رفتن به هواخوری از زیر چشم‌بند، رمضان‌زاده را دیدم که از کنارم رد شد. گفتم: "سلام عبدالله. حالت چطور است؟" پاسخم را داد. نگهبان سهواً یا عمداً تعللی کرد و ما دو جمله رد و بدل کردیم. او گفت: "چرا اینقدر تو را بازجویی می‌کنند؟ حالت خوب است؟" گفتم: "نمی‌دانم. حالم هم تعریفی ندارد. از بازجویی‌ها خیلی عصبی می‌شوم." گفت: "دعای سمات زیاد بخوان. آرامت می‌کند."
جمعه 23 مرداد 1388
امروز شصتمین روز بازداشت و بازجویی بی‌امان من است. چند روزی است که بازجویان ایمیل (پست الکترونیک) من را باز کرده‌اند و از این موفقیتشان خیلی خوشحالند. آنها تمام بایگانی چهارساله من را در اختیار دارند. فکر می‌کنم بیش از 4 هزار پیام الکترونیک در اختیارشان قرار دارد که 1000 تا 1500 پیام در دو هفته آخر انتخابات برایم ارسال شده و من فرصت نکرده‌ام آنها را ببینم. آنها از روزهای اول دستگیری خواهان رمز ورود به ایمیل‌های من بودند و من حاضر به همکاری نشده بودم. به آنها گفته بودم که شما بی‌جهت برای ارسال‌کنندگان ایمیل‌ها نیز پرونده‌سازی خواهید کرد و لذا من در این زمینه با شما همکاری نمی‌کنم. با توجه به ذهن متوهم بازجویان و مدیرانشان، گاهی ترجیح می‌دادم که ایمیل را خودشان باز کنند و محتوای آن را بررسی کنند و خیالشان راحت شود. ولی من رمز ایمیل‌ها را هیچگاه به بازجویان ندادم.
دیروز در حین بازجویی روی پوشه یک رشته منحنی‌های موازی رسم کرده‌ام. امروز به نتیجه کار دیروز توجه بیشتری کردم. در حد نقاشی وسط بازجویی واقعاً خوب درآمده است. تازه این خودکار هم خوب همکاری نمی‌کند و ناگهان وسط کشیدن یک خط، جوهرش قطع می‌شود یا جوهر اضافه از آن خارج می‌شود. اما در مجموع خوب شده است. هیچوقت در حالت عادی منحنی‌های موازی به این خوبی نکشیده‌ام. نمی‌دانم چگونه در اتاق بازجویی کشیده‌ام.

یکشنبه 25 مرداد ماه 1388
امروز یکی از زندانبان‌ها از من پرسید که فکر می‌کنی وضعیت تو چه می‌شود؟ آیا تو را قبل از ماه مبارک رمضان آزاد خواهند کرد؟ گفتم: از رفتار بازجویان برمی‌آید که قرار است هفته آینده آزاد شویم ولی هیچ چیز دست بازجوها نیست و معلوم نیست که تصور آنان درست باشد. و ادامه دادم که: البته آقا سید ("سید" اسم مستعاری بود که همه نگهبانان زندان، که اکثراً هم سید نبودند، برای خطاب کردن یکدیگر بکار می‌بردند.) اگر راستش را بخواهید بدم هم نمی‌آید که ماه رمضان در زندان بمانم. ما که ماه‌های رجب و شعبان را در سلول انفرادی گذرانده‌ایم و بیشترین فرصت عبادت و ارتباط با خدا را در این ماه‌ها پیدا کرده‌ایم، حیف است که ماه رمضان در سلول انفرادی را از دست بدهیم. بخصوص اگر بازجوها کوتاه بیایند و اذیت نکنند، ماه مبارک خوبی خواهیم داشت.

دوشنبه 26 مرداد ماه 1388
امروز وسط بازجویی ناگهان متوجه شدم که در یکی از خانه‌های شطرنجی روی پوشه زیردستی، یک کلبه کشیده‌ام. طرحی ساده از کلبه‌ای سیاه در میان سیاهی‌ها و ظاهراً بالای یک بلندی. این مسئله چند لحظه کاملاً حواس من را پرت کرد. حالا بعد از کشیدن پشیمان شده بودم و حتی یک لحظه تصمیم گرفتم که آن‌را سیاه کنم ولی رهایش کردم. این تصویر مفهومی ملموس‌تر از همه طرح‌های دیگر دارد و به همین دلیل مثل یک چیز غریبه و ناچسب شده در میان طرح‌های دیگر. احتمالاً اگر روانشناسی این را ببیند خواهد گفت که دلت برای خانه‌ات تنگ شده است. البته اگر چنین نظری بدهد معقول هم به نظر می‌رسد. من حتماً دلم برای خانه و اهل خانه تنگ شده است و کشیدن ناخودآگاه تصویری در میانه بازجویی می‌تواند در این حد خبر از سر درون بدهد.


سه‌شنبه 27 مرداد ماه 1388
امروز بازجو در پایان بازجویی گفت: "خبر بدی برایت دارم. مسئله آزادی شما قبل از ماه رمضان منتفی شده است. فعلاً قرار است در زندان بمانید تا به دادگاه بروید، محاکمه شوید، و بعد در زندان بمانید تا نتیجه محاکمه مشخص شود. بعد از آن هم در زندان بمانید و محکومیت خودتان را بگذرانید. ممکن است در آن مرحله به شما مرخصی بدهند. البته ممکن است تحولاتی باعث تغییر این سیاست شود اما فعلاً قرار همین است." هرچند توضیحاتش چندان دور از روند جاری کار ما نبود اما چون غالباً بازجوها به من دروغ می‌گفتند، فقط آن بخش از حرفش را باور کردم که مربوط به ادامه بازداشت ما در شرایط فعلی بود. بعداً معلوم شد که او این بار واقعاً راستش را گفته بود. به او گفتم که اگر زود محاکمه کنند مشکلی نیست چون ما که مرتکب هیچ جرمی نشده‌ایم, طبعاً تبرئه و آزاد خواهیم شد. فکر می‌کنم چون می‌دانست قرار است بر سر ما چه بیاید، به گفته من خندید ولی من چهره او را نمی‌توانستم ببینم.
امروز روی پوشه تعدادی برگ به صورت متقاطع کشیده‌ام. چیزی شبیه کلاژ شده است. نمی‌دانم وسط کشمکش با بازجو این برگ‌ها چگونه رسم شده است اما آخرِ بازجویی که دقت کردم به نظرم رسید که زیبا شده است. فکر می‌کنم از پیچیدگی نقاشی و استحکام خطوط خوشم آمده است.
چهارشنبه 28 مرداد 1388
خانه‌های شطرنجی صفحه داخلی سمت چپ پوشه زیردستی تقریباً پر شده است. برخی خانه‌های پراکنده هم در صفحه سمت راست پوشه پر شده است.
گرفتاری جدید من و بازجویان، در مورد مطالب انگلیسی موجود در ایمیل من است. ترجمه‌های غلط بازجویان از جملات نسبتاً ساده انگلیسی، گاهی خیلی مضحک می‌شود. ظاهراً گروهی متن‌ها را ترجمه می‌کنند و گروهی دیگر بر اساس مطالب ترجمه شده سؤال‌هایی تنظیم کرده، در اختیار بازجویان قرار می‌دهند. این روزها چند بار اشتباه بازجویان در ترجمه مطالب را اصلاح کرده‌ام. جالب اینجاست که حتی اشتباهات آنان در ترجمه مطالب هم همسو با توهماتشان است. گاه از یک متن ساده انگلیسی هم مطلبی را استنباط می‌کنند که ترجیح می‌دهند بر اساس همان توهمات، معنی جمله انگلیسی مورد نظر آنها باشد. متأسفانه وقتی هم می‌فهمند که اشتباهات فاحشی در ترجمه داشته‌اند، بجای تجدید نظر در طرز فکرشان، بیشتر عصبانی می‌شوند. بعد از چند روز به بازجویان پیشنهاد کردم که متون انگلیسی را بدهند تا خودم برایشان ترجمه کنم.

پنج‌شنبه 29 مرداد 1388
بازجویان پیشنهاد من برای ترجمه متون توسط خودم را پذیرفته‌اند. در پایان ساعات بازجویی چند مطلب انگلیسی را که از ایمیل من پرینت گرفته بودند، لای پوشه نقاشی شده دادند تا در سلول ترجمه کنم. فردا جمعه است و مطالب را باید تا شنبه تحویل بدهم. حالا برای اولین بار من یک پوشه برای نقاشی کردن و یک خودکار مشکی برای مدت دو شب و یک روز در داخل سلول انفرادی در اختیار دارم. می‌توانم با فراغت بیشتری نقاشی‌های دقیق‌تری بکشم. کشیدن خطوط منحنی موازی و متداخل را خیلی دوست دارم. بعضی از طرح‌ها را که در اتاق بازجویی کشیده‌ام، با کشیدن خطوط موازی با آنها گسترش می‌دهم.
جمعه 30 مرداد 1388
امروز یکی از زندانبان‌ها وقتی برای بردن من به هواخوری آمد از من خواست که نقاشی‌های روی پوشه را نشانش بدهم. تعجب کردم. او گفت که دوستانش دیده‌اند که من در هنگام بازجویی نقاشی می‌کشم. این اولین بار بود که کسی نسبت به نقاشی‌های درهم و برهم من واکنش مثبت نشان می‌داد. او گفت که نقاشی‌های من قشنگ است و حتماً من نقاش بوده‌ام.

شنبه 31 مرداد 1388
امروز به من اطلاع دادند که قرار است جای ما را عوض کنند و ما را به بند قبلی ببرند. منظورشان بند اطلاعات سپاه بود. نهایتاً معلوم شد قرار است دوستانم میردامادی، صفایی‌فراهانی و رمضان‌زاده را به بند اطلاعات سپاه ببرند اما من به تنهایی در بند حفاظت اطلاعات سپاه باقی می‌مانم. استدلالشان این بود که بخش عمده بازجویی آنها تمام شده ولی بازجویی من تمام نشده است. البته من هم ترجیح می‌دادم که اگر قرار است سلول انفرادی و بازجویی من ادامه پیدا کند، در همین بند بمانم. علتش آن بود که سایر مقررات بند حفاظت اطلاعات سپاه و رفتار زندانبانان قدری قابل تحمل‌تر از مقررات بند اطلاعات سپاه بود. احتمالاً به این خاطر که متهمان بازداشتی این بند به طور معمول از خود بچه‌های سپاه بودند.

یکشنبه 1 شهریور1388
برخی مقالات انگلیسی که از پست الکترونیک من کپی گرفته‌اند خواندنی است. من هرگز فرصت خواندن این مقالات را در بیرون پیدا نکرده بودم. چون تصمیم گرفته‌اند ما را ماه رمضان در زندان نگه دارند، به خانواده‌ها اجازه داده شده به مناسبت این ماه برای زندانی‌ها خوراکی بیاورند. به بازجویان پیشنهاد کردم که از خانواده‌ام بخواهند همراه با خوراکی‌ها، یک فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد برایم بیاورند تا ترجمه‌ها را دقیق‌تر انجام دهم. بازجویان گفتند که چنین چیزی ممکن نیست. دادن کتاب به تو ممنوع است. هرچند داشتن یک فرهنگ لغت پیشرفته اکسفورد فرصت خوبی برای ارتقاء زبان انگلیسی بود ولی به ‌هرحال خواندن مقالات انگلیسی در سلول انفرادی خودش فرصتی غنیمت است. بعلاوه مطالب را داخل پوشه نقاشی شده به من می‌دهند. فرصت نقاشی کردن در سلول هم بیشتر پیدا می‌شود.

سه‌شنبه 3 شهریور 1388
امروز از اول صبح بد شروع شد. اول صبح باز یک دست لباس نو زندان به ما دادند که برای رفتن به دادگاه دوم (به تعبیر آنها چهارمین دادگاه رسیدگی به اتهامات متهمین حوادث بعد از انتخابات) بپوشیم. لباس‌ها از پارچه باکیفیت‌تر و ضخیم‌تری بود. فکر می‌کنم مخصوص همین دادگاه‌ها تهیه شده بود. قبل از اینکه سوار اتوموبیلم کنند، مرتضوی دادستان تهران به سراغم آمد. سلام کرد و خود را معرفی نمود. من چشم‌بند را برداشتم و جوابش را دادم. تعارفی کرد و گفت که اگر می‌خواهی راه نجاتی باشد و تخفیفی قائل بشویم باید امروز مصاحبه کنی. بعد از دادگاه به سراغ تو خواهند آمد. اگر مصاحبه کنی امیدی هست وگرنه حالا حالاها در اینجا خواهی ماند. هرچه فکر کردم چه جوابی بدهم در آن لحظه چیزی به نظرم نرسید. سکوت کردم ولی بهرحال بنا نداشتم مصاحبه کنم و این تصمیم قطعی من بود که بارها برسر آن با بازجوهایم کلنجار رفته بودم. معمولا زندانی سلول انفرادی از دیدن و صحبت کردن با دیگران استقبال می‌کند. اما فکر می‌کنم این موضوع در مورد مرتضوی، مصداق ندارد.
در دادگاه، تاج‌زاده، عرب‌سرخی، هدایت آقایی، لیلاز، زیدآبادی، محمدرضا جلایی‌پور، شهاب طباطبایی، سعید شریعتی، فریدی و خیلی‌های دیگر هم به متهمین اضافه شده بودند. دیدن برخی که از دستگیری آنها اطلاع داشتم خوشحال‌کننده بود و دیدن برخی هم غیرمنتظره بود. بطور خاص از دیدن سعید حجاریان که بعداً به سالن دادگاه آورده شد، بسیار اندوهگین شدم. سعید شخصیت کم‌نظیری است که در زندگی عادی نیز دشواری‌های بسیاری با معلولیت‌های ناشی از جنایت تروریست‌ها دارد.
وقتی من را در محل تعیین شده نشاندند، احمد زیدآبادی صندلی جلو و عیسی فریدی با فاصله سمت راست نشسته بودند. پیش از آنکه ماموری کنارمان بنشیند احوالپرسی کردیم. زیدآبادی پرسید که آیا کتک هم خورده‌ام. درباره کتک‌های حین بازجویی توضیح کوتاهی دادم. ایشان گفت که علاوه براین نوع کتک‌ها دوبار هم شلاق خورده است. از دستگیری فریدی صاحب یکی از ساختمان‌های ستاد مهندس موسوی خیلی تعجب کرده بودم. پرسیدم شما را چرا دستگیر کرده‌اند؟ خندید و گفت که خودش هم نمی‌داند. زیدآبادی که برای اولین بار به دادگاه آمده بود پرسید که قرار است چه اتفاقی بیفتد. گفتم: مثل دادگاه قبل بیشتر جنبه نمایشی دارد. همه چیز از پیش هماهنگ شده و برخی افراد صحبت خواهند کرد. پرسید فکر می‌کنی چه کسانی صحبت می‌کنند؟ گفتم نمی‌دانم ولی حتماً کسانی صحبت خواهند کرد که در صحبتشان خودشان را محکوم کرده، تقاضای عفو بکنند.
در این دادگاه برای اولین بار ادعای ملاقات آقای خاتمی با سوروس را شنیدم که خیلی عجیب بود. ادعاهایی در مورد اختلاس مهدی هاشمی هم بسیار عجیب بود. اما از آنها هم عجیب‌تر اظهارات نماینده دادستان در مورد خودم بود. ادعاهایی در دادگاه مطرح شد که نه تنها صحت نداشت بلکه برای اولین بار آنها را می‌شنیدم. به جز جملات تحریف شده‌ای از من در رابطه با جزوه تأملات راهبردی حزب مشارکت، هرچه در دادگاه در رابطه با من گفته شد کاملاً بی‌اساس بود. به معاون دادستان گفتم که اسم من در دادگاه برده شده و من هم مثل کسانی که در دادگاه اول ظاهراً به این دلیل صحبت کردند، می‌خواهم صحبت کنم. معاون دادستان گفت آخر وقت دادگاه، قاضی به شما که اسمتان برده شده وقت خواهد داد. تا ساعت چهار دادگاه ادامه یافت و ناگهان تمام شد و کسی هم به من وقت نداد. متحیر از دادگاه خارج شدم. در حال عبور فرصت کوتاهی پیدا شد که حال مصطفی که گردنش را بسته بود بپرسم. هرچند ظاهراً جز این را نشان می‌داد ولی گفت خوبم و در ادامه از حال من جویا شد و گفت که شنیده است من را به بیمارستان برده‌اند. در راهرو دادگاه به سراغم آمدند و گفتند که قرار است مصاحبه کنی. گفتم چنین قراری با کسی نگذاشته‌ام. گفتند لیست را آقای مرتضوی داده‌اند و اسم شما هم هست. گفتم من مصاحبه نمی‌کنم. وقتی مطمئن شدند حاضر به مصاحبه نیستم فوراً از دادگاه خارجم کردند که با بقیه زندانی‌ها صحبتی نکنم. در بیرون دادگاه خانواده زندانیان جمع شده بودند و با دیدن ما ابراز محبت و ابراز احساسات می‌کردند. به رغم کنترل‌های شدید فهمیدم که آقایان تاج‌زاده، میردامادی و نبوی هم حاضر به مصاحبه نشده‌اند.
بعد از دادگاه حس غریبی به من می‌گفت که هرگز به ما اجازه دفاع در چنین دادگاهی علنی و در مقابل دوربین‌های تلویزیون و خبرنگاران (هرچند کاملاً تحت کنترل) داده نخواهد شد. چون روشن بود شرط حرف زدن در این دادگاه‌ها این است که متهمین حرف‌های مورد نظر بازجویان را بیان کنند و اظهارات آنان قبل از دادگاه به تأیید بازجویان برسد.
سه‌شنبه 4 شهریور ماه 88
امروز بازجو درباره مطالب دادگاه از من پرسید. به او گفتم: "چرا مطالبی که حتی درباره‌اش بازجویی هم نشده‌ام در کیفرخواست دادستان مطرح شده است؟ این مطالب همه‌اش دروغ است. اینها از کجا آمده است؟" گفت نمی‌داند شاید در اعترافات متهمین دیگر مطرح شده باشد. به او گفتم مگر نمی‌گویید کیان تاجبخش جاسوس است گفت چرا. گفتم شما که مطالب همه سخنران‌های دیروز را قبل از دادگاه کنترل کرده بودید، چرا به او اجازه دادید که بیاید و بگوید تفکر امام خمینی هیچ نسبتی با دموکراسی ندارد. این یک دروغ و ظلم به امام و نظام جمهوری اسلامی ایران است. امام یک دموکراسی سازگار با دین اسلام برای کشور می‌خواست و تفکر امام بهره‌برداری درست از تجربه بشری در زمینه دموکراسی و سازگار کردن آن با احکام اسلام در این چارچوب بود. چرا باید خلاف این مسئله تبلیغ بشود؟ بازجو جواب درستی برای سؤال‌های من نداشت و من بجای همه چیز روی این پوشه بیچاره خط می‌کشیدم. بعدها شنیدم که برخی مأموران درگیر پرونده ما، از این اظهارات تاجبخش خشنود بوده‌اند. علتش برایم قابل فهم نیست و واقعاً باعث تأسف است.

 شنبه 7 شهریور 1388
از عصر پنجشنبه تا امروز صبح پوشه نقاشی شده به همراه مطالبی برای ترجمه و سؤالات جدید بازجویان برای پاسخ دادن در سلول انفرادی، در اختیارم بوده است. اخیراً بازجویان روزهای جمعه را تعطیل می‌کنند ولی اصرار دارند که من در روز تعطیل آنها هم از بازجویی خلاص نشوم و با تحویل سؤالات کتبی برای پاسخ دادن در سلول انفرادی سنت بازجویی بی‌امان خود را ادامه می‌دهند. تنها فایده این اقدام بازجویان این است که پوشه نقاشی شده هم در اختیارم قرار می‌گیرد. باقی اوقات پوشه در روی نیمکت بازجویی در اطاق بازجویی باقی می‌ماند. امروز سعی کردم در فراغت بیشتر طرح‌های بزرگتر از یک مربع صفحه شطرنجی را مجسم کرده و خطوطی ترسیم کنم تا بعدا در حین بازجویی این طرح‌ها را هم کاملتر کنم. البته تنها یک خودکار مشکی در اختیار دارم، لذا همیشه احتمال خراب شدن طرح اولیه و تبدیل آن به طرحی متفاوت وجود دارد. بخصوص که ناهمواری‌های بازجویی همچنان بسیار زیاد است و غالبا طرح‌ها در شرایط عصبی و ناخودآگاه کشیده می‌شود.
دوشنبه 9 شهریور 1388
امروز وقتی به اتاق بازجویی هدایت شدم و پوشه روی میز بازجویی را باز کردم دیدم که یکی از خانه‌های صفحه داخلی پوشه را بازجو یا کمک بازجو نقاشی کرده است. چهار فلش ساده از چهار گوشه مربع به سمت نقطه‌ای سیاه در مرکز مربع رسم شده است. اگر گوشه پایین سمت چپ پوشه را نقطه صفر محور مختصات فرض کنیم و مربع‌ها را شمارش کنیم، نقاشی مربع با مختصات 10 و 27 متعلق به بازجو یا کمک بازجوست.

پنج‌شنبه 12 شهریور 1388
امروز هشتادمین روزی است که در سلول انفرادی به سر می‌برم. در یک اقدام غیرمنتظره دیروز بازجو از من خواست که با خانواده‌ام تماس تلفنی بگیرم و از آنها بخواهم که فردا به ملاقات من بیایند. امروز پس از نزدیک سه ماه با خانواده‌ام ملاقات کردم. با تأکید بازجو کت و شلوار مچاله شده‌ام را تحویلم دادند تا با لباس عادی به ملاقات بروم. ملاقات در فضایی پراضطراب و درحالی صورت گرفت که علاوه بر کنترل از طریق دوربین، یک نفر از پشت پرده نازکی حرکات ما را کنترل کرده، به اظهاراتمان گوش می‌داد. او مواظب بود که ما درگوشی با هم صحبت نکنیم و در این مورد قدری هم جرو بحثمان شد. هیچکدام گریه نکردیم ولی همسرم و دخترم زینب به طرز مشهودی مضطرب بودند. تنها همسرم و دخترم توانستند چند جمله خصوصی را هنگام روبوسی بیان کنند. البته همان جملات کوتاه بسیار امیدبخش بود و حکایت از روحیه خوب خانواده‌ام داشت. همسرم مهناز خیلی نگران بود اما ظاهری آرام از خود نشان می‌داد. بعدها که از زندان آزاد شدم، ارزش این روحیه قوی را خیلی بیشتر درک کردم. آنها در حالی به من روحیه داده بودند که به شدت نسبت به سرنوشت و وضعیت من نگران بودند و خودشان تحت فشارهای مختلفی قرار داشتند. همسرم مهناز همان روز بازجویی شده بود.
بعد از ملاقات به فکر افتادم که در زندان کاری برای آنها بکنم. چیزی بنویسم. طرحی بکشم یا یک کاردستی درست کنم. بعد از ظهر که من را به اتاق بازجویی بردند و پوشه زیردستی را دیدم، به ذهنم رسید اگر این پوشه را به من بدهند، هدیه خوبی از زندان برای همسرم مهناز و دخترانم فاطمه و زینب خواهد بود.

جمعه 13 شهریور 1388
دیشب در پایان بازجویی باز هم تکلیف جمعه من را تحویلم دادند: چند سؤال بازجویی همراه چند مقاله انگلیسی در لای پوشه نقاشی شده. باید مطالب را ترجمه کنم و بر اساس ترجمه‌ها به پرسش‌ها پاسخ دهم. امروز با نگاهی جدی‌تر از همیشه پوشه را ورانداز کردم. کیفیت پوشه خیلی پایین است. پوشه در قسمت‌هایی که دو طرفش نقاشی شده بود، کاملاً آسیب‌پذیرشده است. تصمیم گرفته‌ام که روی پوشه نقاشی نکنم و فقط نقاشی‌های صفحات داخلی پوشه را تکمیل کنم. امروز برای اولین بار به فکرم رسید که اسامی همسرم مهناز و دخترانم فاطمه و زینب را به صورت خط نقاشی بنویسم. مشکل آن است که برخلاف همیشه مداد و پاک‌کنی در کار نیست. من فقط می‌توانم یک بار با خودکار بنویسم و قابل تکرار و اصلاح هم نیست. دست به کار شدم و نام زینب را که ساده‌تر است به صورت ناقص نوشتم. ترجیح می‌دهم که فعلاً بازجوها هیچ تصویر معنی‌داری در پوشه پیدا نکنند. حالا دیگر به‌طور جدی به بیرون بردن پوشه از زندان فکر می‌کنم.

چهارشنبه 18 شهریور 1388
امروز روز نوزدهم از ماه مبارک رمضان است. دیشب پوشه به همراه چند سؤال بازجویی در اختیارم بود. پرسش‌هایی تکراری اما زننده‌تر، توهین‌آمیزتر و مملو از توهم. سؤال‌ها بشدت مرا عصبی کرد. شب احیاء اول را بسیار تلخ گذراندم. رنج خود را از این کج‌فهمی با خدای خودم در میان گذاشتم و البته از خدا خواستم که بازجوهایم را هدایت کند و آنان را از این توهمات و بداندیشی‌ها دور کند. به پرسش‌ها با صراحت پاسخ دادم و در انتها نوشتم که در شب احیاء از این همه کج‌اندیشی به خدا پناه برده‌ام. در حالت عصبی روی پوشه هم خطوطی کشیدم. خطوطی از کلمه ایمان را کشیدم.


پنج‌شنبه 19 شهریور 1388
امروز روز تلخی با بازجو داشتم. از جمله : " در شب احیاء از این همه کج‌اندیشی به خدا پناه بردم" که شب قبل در انتهای پاسخ به سؤالات بازجویی نوشته بودم، به‌شدت عصبانی شد و سخنان بسیار توهین‌آمیزی بیان کرد. من هم به تندی به او پاسخ دادم و از جمله گفتم که واقعا "کج‌اندیشی" همه درک من از این طرز نگاه و رفتار شما نیست. باید کلمات تندتری بکار می‌بردم. اما دل من بیش از آنکه برای خودم بسوزد برای مملکت می‌سوزد که شما با چنین توهمات و کج‌بینی‌هایی مسائل امنیتی آن را اداره می‌کنید. او هم به تندی و با لحنی مملو از تنفر گفت:"... لازم نیست دل تو برای مملکت بسوزد، از خودت دفاع کن که کم نیاوری."
در میان همه تلخی‌ها و جرو بحث‌ها، کشیدن خطوطی بی‌تفکر روی پوشه زیردستی آرامم می‌کرد.


شنبه 21 شهریور ماه 1388
پریروز و امروز در اتاق بازجویی یک راهرو پیچ در پیچ کشیده‌ام. شبیه لانه‌های جوندگان در زیرزمین. با کمی دقت در خطوط ناپیدا، می‌شود این راهرو پرفراز و نشیب را یک دور بسته دید که در آن انتهای مسیر همان ابتدای مسیر است. شاید تمثیلی از ماجرای من و بازجوها باشد. دائماً کش و قوس داریم و دائماً تکرار. چارچوب بازجویی‌ها توهماتی تخیلی است و مأموریت بازجویان یافتن نکاتی برای حقیقی جلوه دادن این توهمات. اما در حقیقت هیچ چیز وجود ندارد که به این توهمات رنگ واقعیت ببخشد. گاه واقعاً فکر می‌کنم بازجویان پس از بحث‌های طولانی پذیرفته‌اند که دست از این توهمات بردارند و به دنبال حقیقت باشند. اما بازجویان می‌روند و احتمالاً توجیه می‌شوند، بازمی‌گردند و دوباره همان دور باطل پرپیچ وخم تکرار می‌شود. واقعاً تکرارهای بیهوده و عذاب‌آوری است.

یکشنبه 22 شهریور
امروز نودمین روز بازداشت من است. دیشب را در سلول انفرادی با دعا و نیایش سحر کردم. شب احیاء سوم بود. شب‌زنده‌داری در شب‌های احیای ماه مبارک رمضان در سلول انفرادی واقعاً حال و هوای دیگری دارد. یک سلول انفرادی 4 متری فاقد دستشویی، شبیه یک قبر بزرگ است. هرچند شنیده‌ام که سلول‌های کوچکتری هم هست ولی برای بازداشت‌های کوتاه مدت‌تر استفاده می‌شود. بهرحال آنچه سلول انفرادی را به شکنجه‌گاه تبدیل می‌کند بیش از آنکه اندازه سلول باشد، تنهایی سلول است. اما اگر انسان تحمل کند و بتواند بر خود و وضعیت خودش مسلط شود، زندگی در سلول انفرادی به لحاظ معنوی بسیار فرصت‌ساز است. از خدا می‌خواهم که اگر آزاد شوم، حال و هوای این روزها و شبها برایم باقی بماند، اما شاید هرگز نتوانم حال و هوای اولین سه ماه زندگی در سلول انفرادی را دوباره تجربه کنم. ما مظلومانه به بهانه اتهاماتی که وجود خارجی ندارد به زندان افتاده‌ایم و در سلول انفرادی به سر می‌بریم، اما خداوند عالم در کنار این ظلمی که به ما شده، فرصت ارتباط بیشتر با خودش و اولیاء خودش را برایمان فراهم کرده است. در سلول انفرادی احساس اینکه ارتباط تو با دنیای خارج قطع شده و باید پاسخگوی اعمال خوب و بد پیش از دستگیری‌ات باشی، احساس دنیای پس از مرگ را برای انسان زنده می‌کند؛ با این تفاوت بسیار مهم که ملاک قضاوت در جهان باقی عدل الهی است و ظلمی در کار نیست. مردن قبل از مردن و تدفین قبل از تدفین فرصت بزرگی برای خودسازی انسان است. انسان فرصت پیدا می‌کند که یکبار پیش از آنکه او را درون گوری در گورستان بگذارند، به محاسبه وضعیت خود بپردازد و رابطه خود را با خدای خود تحکیم بخشد. اگر از زندان آزاد شوم، معنایش این است که فرصت پیدا کرده‌ام که خود را برای مرگ آماده‌تر کنم و اگر کاستی و خللی در اعمالم بوده قبل از شتافتن به سرای باقی آنها را رفع نمایم.
امروز پوشه در اختیارم بود و کلمه ایمان را تکمیل کردم و کلمه عشق را قلمی کردم. هرچند در سلول انفرادی عشق به همسرم و حتی دخترانم تجلی بیشتری پیدا کرده است، اما کلمات عشق و ایمان در کنار هم در سلول انفرادی جلوه‌های عارفانه خود را دارند.

دوشنبه 23 شهریور ماه 1388
امروز در هنگام بازجویی روی پوشه، زیر کلمه ایمان خطوطی شبیه تذهیب کشیدم. سالهاست که چنین طرحی خودآگاه یا ناخودآگاه نکشیده‌ام. فکر می‌کنم مشابهش را آخرین بار در یکی از روزهای تعطیل عید نوروز در حاشیه دفترمشق دختر کوچکم که دوست داشت برخی از مشق‌های عیدش را رنگ‌آمیزی کند کشیده‌ام. زینب آن‌روزها دانش‌آموز دبستان بود و حالا دخترخانمی است فارغ‌التحصیل دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی. او در اولین ملاقاتمان گفت که بعد از دستگیری من، دچار مشکلات زیادی بوده اما موفق شده واحدهای ترم آخر را بگذراند و تیرماه فارغ‌التحصیل شود. خیلی خوشحال شدم و تشویقش کردم که به رغم همه مشکلات و دل‌نگرانی‌های فرزند یک زندانی سیاسی، سعی کند در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کند. حالا حتماً منتظر دریافت خودنویس نفیسی هم هست که به عنوان جایزه فارغ‌التحصیلی قولش را به او داده‌ام. نمی‌دانم کی می‌توانم به قولم عمل کنم.

 

جمعه 27 شهریور ماه 1388
امروز پوشه به همراه تعدادی برگ بازجویی در سلول نزد من است. دیروز کلی گل سیاه و سفید روی پوشه کشیده‌ام. این دومین بار است که یک دسته‌گل می‌کشم. در نقاشی‌های ماه دوم بازداشتم تقریباً اثری از گل نیست. تدریجاً در ماه سوم گل‌های غالباً ناتمامی در لابلای خطوط دیده می‌شود. حالا در ماه چهارم انفرادی، روی پوشه پر از گل و ستاره و قلب شده است. آیا این نشانه امید است؟ نمی دانم. البته من اصلاً ناامید نیستم. باورم این است که تجربه تلخی که کشور با آن مواجه شده سرانجام باعث پیشرفت خواهد شد. چیزی که بارها به بازجویان هم گفته‌ام. به آنها گفته‌ام که به رغم هزینه‌هایی که بی‌دلیل به کشور و به من و امثال من تحمیل شده است، امیدم این است که حداقل با خودشان و مسئولانشان صادق باشند و به آنها بگویند که اشتباهات بزرگی مرتکب شده‌اند. بی‌جهت کشور را امنیتی کرده‌اند و همه ادعاهای علیه ما ناشی از توهماتی بی‌پایه بوده است. به آنها گفته‌ام که کشور راه نجاتی جز مردم‌سالاری سازگار با دین و تعامل و همفکری و همکاری جناح‌های مختلف کشور ندارد. به آنها گفتم که نه حذف یک جناح توسط جناح دیگر در کشور ممکن است و نه یک گروه خاص می‌تواند کشور را در اختیار خود بگیرد. این حرفهای من گاهی باعث جروبحث تند با بازجو می‌شد ولی غالباً با سکوت پاسخ داده می‌شد. برخی از این توضیحات و توصیه‌ها را در پاسخ سؤالات بازجویان هم نوشته‌ام اما معمولاً بازجویان ترجیح می‌دادند که این بحث‌ها شفاهی باقی بماند.

سه‌شنبه 31 شهریور ماه 1388
فردا صدمین روز سلول انفرادی و بازجویی بی‌امان من است. چند روزی است که از بازجوی اصلی خبری نیست. کمک بازجو گفت که بازجو به مأموریت رفته و تا روزی که بازگردد او بازجویی را ادامه خواهد داد. ظاهراً قرار نیست تحت هیچ شرایطی شکنجة بازجویی‌های تکراری و رنج‌آور من پایان یابد.
امروز هنگام نوشتن برگ‌های بازجویی، پوشه زیردستی که حالا تقریباً پر از خط و خطوط من شده است دستم را سیاه کرد. به کمک بازجو گفتم که اگر روزی تصمیم داشتید این پوشه زیر دستی را دور بیندازید لطفاً آن را به خودم بدهید که در سلولم آن را داشته باشم. کمک بازجو در پاسخ گفت که: "اتفاقاً می‌خواستم پوشه را دور بیندازم. می‌توانی آن را را برای خودت برداری." واقعا تنها جمله جذاب و صمیمانه‌ای بود که از زبان بازجویی در طول صد شبانه روز بازجویی می‌شنیدم. حالا پوشه را با خودم به سلول آورده‌ام و قرار است در سلول بماند. این نهمین سلول انفرادی من است که مطمئن شده‌ام مجهز به دوربین مخفی است. تمام حرکات من طی شبانه‌روز کنترل می‌شود. مدتی است که نگهبانان بند، یک خودکار آبی به من داده‌اند. امروز درخواست کردم که آن را با یک خودکار مشکی عوض کنند و آنها پذیرفتند.

چهارشنبه ا مهرماه 1388
امروز اسامی همسرم مهناز و دخترانم فاطمه و زینب را تکمیل کردم.
قبلاً کلمات را به صورت ناقص قلمی کرده بودم و مصمم بودم تا تکلیف پوشه برای خودم روشن نشده این کلمات را تکمیل نکنم، چون احتمال می‌دادم که خواندن این کلمات از جانب بازجو مانعی برای گرفتن پوشه از او باشد. تکمیل اسم مهناز در زیر کلمه عشق و در کنار نشانه‌های سمبلیک قلب، شوق‌انگیز بود. اینجا مناسب‌ترین جا برای اسم مهناز است. رابطه من و مهناز همیشه همراه با محبت و صمیمیت بوده است اما در سلول انفرادی نوشتن نام او شور و حال دیگری دارد. فکر می‌کنم اگر این پوشه هیچ پیامی نداشته باشد پیام‌رسان تکرار ابراز علاقه و عشق من به مهناز هست. جالب است قلب‌هایی که در اتاق بازجویی در حالتی از آگاهی و ناخودآگاهی کشیده‌ام، بهتر از قلب‌هایی که بعداً در سلول انفرادی به آنها اضافه کرده‌ام به نظر می‌رسد.

پنج‌شنبه 17 مهرماه 88
امروز 116 امین روز سلول انفرادی و بازجویی بی‌امان من و ظاهراً آخرین روز سلول انفرادی بود. سربازجو من را خواست و به من اطلاع داد که قرار است به سلول چند نفره بروم. او گفت که من را به سلول دوستانم ابطحی، میردامادی و رمضان‌زاده خواهند برد. صحبت‌های صریح و محترمانه‌ای با هم داشتیم. او سعی کرد که فضای گفتگوی با من تلطیف شود و نشان دهد که روی نظرات من تأمل کرده و با برخی از آنها موافق است. او ابراز امیدواری کرد که ما بعد از زندان همچنان در خدمت نظام باشیم. او گفت انتقادات من به سیاست خارجی قابل توجه است. از نظر او هم به سیاست خارجی دولت انتقاداتی از جمله در زمینه سیاست هسته‌ای وارد است. در پاسخ گفتم که به هرحال راه‌حل کشور تعامل میان جناح‌های مختلف کشور است و جناح مقابل و اصلاح‌طلبان باید برای یافتن راه‌حل مشکلات و مسائل کشور گفتگو کنند و به تفاهم مشترک برسند. همچنین گفتم از اینکه زمینه‌ای هرچند کم‌رنگ برای این فرآیند دیده می‌شود خوشحالم. به او گفتم من هرگز بلایی را که در بازجویی‌ها بر سرم آورده‌اند فراموش نخواهم کرد، اما بنای ایستادن بر سر این مسائل را ندارم و امیدوارم که حاصل هزینه‌هایی که ما داده‌ایم، ایجاد فرصت برای تحقق مردم‌سالاری و رفع مشکلات کشور و نظام اسلامی باشد.
حدود ظهر سلول انفرادی را تخلیه کردم و البته پوشه نقاشی شده را هم که تقریباً کامل شده و بخش‌هایی از حاشیه‌های سمت راست آن باقی مانده بود، به دقت در لای وسایل اندکم جای دادم که بین راه گم نشود. به سلول مشترکی منتقل شدم که علاوه بر سه نفر فوق آقای عیسی فریدی هم حضور داشت. دیدن دوستان بعد از ماه‌ها خیلی هیجان‌انگیز بود. بسیار علاقمند بودم که از دوستانم خبر بشنوم. آنها روزنامه و تلویزیون داشتند. محسن، عبدالله و عیسی تازه از سلول انفرادی منتقل شده بودند. پتوهایم را در گوشه خالی سلول انداختم و سلول را قدری مرتب کردم و به شوخی گفتم که ما معلوم نیست چه مدت اینجا باشیم لذا خوبست که سلول مرتب‌تری داشته باشیم. سلول مشترکمان حیاط داشت و سرویس بهداشتی سلول هم در حیاط برای ساکنان سلول بطور دائم در دسترس بود. از اینکه هر ساعت از شبانه‌روز می‌توانستم از توالت استفاده کنم خوشحال شدم. برای یک مبتلا به بیماری کلیوی این امکان نعمت بزرگی است.
بچه‌ها گفتند که در سلول بغلی که مشابه این سلول است عرب‌سرخی، صفایی‌فراهانی، عطریانفر و سعید شریعتی بازداشت هستند. توانستم از پشت دیوار حیاط با آنها هم احوال‌پرسی کنم.
ساعت‌ها با هم گفتگو می‌کردیم. با محسن، با ابطحی و با عبدالله. عبدالله به من گفت تا مدتها هروقت از جلوی سلول تو رد می‌شدیم در سلول تو باز بود و معلوم بود که باز تو را برای بازجویی برده‌اند و نگران می‌شدیم، چون فقط تو را برای بازجویی می‌بردند و مدتی بود که بازجویی بقیه تقریباً تمام شده بود. به او گفتم که نه تنها در آن مدت که شما در بند حفاظت اطلاعات سپاه بودید بی‌امان بازجویی می‌شدم، بلکه در 48 روز بعد هم که تنها در آن سلول نگهداری می‌شدم بی‌وقفه تحت بازجویی بودم. به او گفتم که بازجویی‌ها در دو ماه آخر تبدیل به نوعی شکنجه روحی شده بود و من نه تنها در بازجویی‌ها دچار استرس و حالت شدیداً عصبی می‌شدم بلکه حتی وقتی برای رفتن به هواخوری از جلوی در اتاق بازجویی رد می‌شدم دچار استرس می‌شدم و ضربان قلبم شدید می‌شد. از چگونگی دستگیری عبدالله پرسیدم. چون شنیده بودم که او و پسرش هنگام دستگیری شدیداً مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند. ساق پایش را به من نشان داد که هنوز با گذشت چهار ماه، از ضربات وارده سیاه بود.
امروز فرصتی پیش نیامد که درباره نقاشی‌های اتاق بازجویی با آنها صحبت کنم و بگویم با وجود این استرس‌ها نقاشی هم کرده‌ام.

جمعه 18 مهرماه 88
امروز صبح ناگهان از من خواسته شد تا وسایلم را جمع کنم و سلول مشترک را ترک کنم. همه نگران شدند. من را چند ساعتی به یک سلول انفرادی بردند. یک اتاق بزرگ بود که ظاهراً سلول جمعی بود و در و دیوار آن پر از خاطرات زندانیان قبلی سلول بود. همه چیز نوشته بودند. بخصوص یک زندانی با امضای دکتر کرمی که نمی‌شناختم، با خطی خوش مطالب زیادی روی دیوار نوشته بود. بعد از چند ساعت به من اطلاع دادند که مرا به سلول مشترکی با دوست خوبم مصطفی تاج‌زاده می‌برند. تعجب کردم و البته استقبال نمودم.
مرا به سلول مشترکی با مصطفی بردند که تلویزیون و یخچال داشت و تعدادی کتاب در اختیار مصطفی بود. این دهمین سلولی است که تجربه می‌کنم. خیلی از دیدن مصطفی خوشحال شدم. مصطفی دو روز قبل از سلول انفرادی به این سلول منتقل شده بود. تنها اشکال سلول مشترکمان این بود که توالت نداشت. مصطفی گفت که سلول انفرادی او توالت داشته است که به کاهش مشکلات جسمانی او کمک کرده است. و من هم از گرفتاری‌های سلول بدون توالت گفتم. گرفتاری‌هایی که روزهای بعد بارها با هم تجربه کردیم. حرفهای خیلی زیادی برای گفتن داشتیم و ساعت‌ها حرف زدیم.
هرچند بازجویی‌های بی‌امان مصطفی زودتر از من پایان یافته بود اما وقتی درباره فشارهای بازجویی‌های بخصوص ماه اول توضیح داد معلوم شد که نگرانی‌های من نسبت به وضع او، بی‌جا نبوده است. مصطفی از وضعیت من پرسید و گفتم که در تمام چهار ماه بازداشت انفرادی، تحت فشار شدید بازجویی بوده‌ام، بازجوها با روح و جان من بازی کرده‌اند و من بسیار رنج کشیده‌ام و در ادامه گفتم که برای اینکه آرام شوم می‌خواهم برخی قصه‌های دردناک بازجویی را برای او بگویم. بخشی از رنج‌هایم را برایش بازگو کردم. برای اولین بار به خاطر آنچه در بازجویی‌ها بر من گذشته بود، گریستم. بغضم ترکید و هرچه کردم نتوانستم کنترلش کنم.
به مصطفی گفتم که البته در کنار همه این رنج‌ها نقاشی هم کشیده‌ام. پوشه نقاشی شده را به او نشان دادم. خیلی تعریف کرد. به او گفتم فقط یک یادگار استثنائی از نقاشی در حال بازجویی است که احتمالاً از این نظر باید در دنیا کم‌نظیر یا بی‌نظیر باشد وگرنه این اشکال درهم و برهم ارزش هنری ندارد. او گفت که به نظر او کاری زیبا و قابل توجه است.

دوشنبه 2 آذر88
امروز 50 امین روزی است که با مصطفی هم‌سلول هستم. در این مدت خیلی کتاب خوانده‌ام و با مصطفی بحث‌های مختلفی را دنبال کرده‌ایم. مصطفی شروع به ترجمه یک کتاب انگلیسی کرده که همسرم برای من آورده است. مصطفی چند فصل آن را ترجمه کرده است. من هم تا حدی به او کمک کرده‌ام. در این مدت تنها چند ساعتی نقاشی کرده‌ام و بخش‌های کم باقی مانده قسمت راست پوشه نقاشی شده را پر کرده‌ام. روی پوشه تنها یک قسمت کوچک در حد 50 یا 60 خانه شطرنجی خالی باقی مانده است و محلی برای ثبت تاریخ خروج این پوشه از زندان.
دیروز با مهناز و زینب ملاقات داشتم. ملاقات‌های ما همیشه سه نفره است (این وضع تا آخر ادامه پیدا کرد.) فایده‌اش این است که بیشتر می‌توانیم صحبت کنیم. دختر بزرگم فاطمه در اسپانیا در حال تکمیل تحصیلاتش در رشته مهندسی است. می‌دانم که شرایط برای او دشوارتر از بقیه است. نمی‌دانم دوباره کی می‌توانم او را ببینم. دلم برایش تنگ شده است. با پدر و مادرم که ساکن مشهد هستند تلفنی صحبت کرده‌ام. مادرم که شدیداً نسبت به دستگیری من معترض است و مواضع تندی دارد گفت که هرگز به دیدن من به زندان نخواهد آمد و منتظر خواهد ماند که آزاد شوم. او این موضع خود را تا هنگام آزادی من حفظ کرد. پدرم و برادرها هم از مادر پیروی کردند. انتظار برای مادرم تجربه جدیدی نیست. بچه‌ها همیشه دیر یا زود برگشته‌اند. حتی از جبهه. غالباً و نه همیشه سالم برگشته‌اند. حبیب کوچکترین و عزیزترین برادرم که در نوجوانی به جبهه رفت، جانباز هفتاد درصدی است.

دوشنبه 9 آذرماه 88
امروز 57 امین روز دوران پرخاطره سلول مشترک مصطفی و من است. به ما اطلاع دادند که وسایلمان را جمع کنیم چون باید به یکی از دو سلول حیاط داری منتقل شویم که سایر دوستان بازداشت شده از سوی سپاه هم در آنجا مستقر هستند. این بار حمل ونقل وسایل ما اندکی دشوار شده است. حالا ما تعداد قابل توجهی کتاب و مقداری خوراکی و وسایلی داریم که طی دو ماه گذشته خانواده‌هایمان برایمان آورده‌اند. وسایل را جمع می‌کنیم و البته با دقت پوشه نقاشی شده هم جاسازی می‌شود تا در میان وسایل به سلول بعدی برده شود.
یازدهمین سلول من و فکر می‌کنم سومین سلول مصطفی، یک جفت سلول جمعی در ابعادی کوچکتر است که حیاط دارد و طی سال‌های گذشته متهمان سیاسی مختلفی در آنجا به سر برده‌اند. در سلول ما تا دیشب دوست خوبمان آقای عرب‌سرخی هم بوده که او را دوباره به سلول انفرادی منتقل کرده‌اند. حالا فقط آقای فریدی با ما ساکن این سلول است. در سلول اندکی بزرگتر که دیوار به دیوار ماست، صفایی‌فراهانی، رمضان‌زاده و میردامادی ساکن هستند. از پشت دیوار با آنها احوالپرسی کردیم و آنها توپشان را برایمان از پشت دیوار پرتاب کردند تا قدری با آن بازی کنیم.

دوشنبه 23 آذرماه 88
امروز دادگاه اول من به صورت غیرعلنی تشکیل شد. دیروز دادگاه مصطفی تشکیل شد و او از خودش دفاع نکرد و اعلام کرد تا زمانی که دادگاه رسیدگی به شکایت ده سال پیش او از آقای جنتی تشکیل نشود، از خودش در دادگاه دفاع نخواهد کرد. هرچند به نظر می‌رسد که کار مصطفی درست بوده است و دفاع در دادگاه هیچ تأثیری روی نتیجه رأی دادگاه ندارد اما من تصمیم دارم که برای ثبت در وقایع این روزگار، در دادگاه بخصوص از مواضع خود در نقد سیاست خارجی دولت دفاع نمایم. پس از مشورت با مصطفی هم مصمم‌تر شدم که همین روال را دنبال کنم. در دادگاه یک سخنرانی جدی یک ساعته در دفاع از خود و مواضعم در سیاست خارجی و خدماتم به کشور و نظام کردم. چند نفری که در جلسه غیرعلنی حضور داشتند، از جمله قاضی و نماینده دادستان کاملاً تحت‌تأثیر قرار گرفته بودند. ناگهان قاضی ظاهراً بعد از تذکری که دریافت کرده بود اعلام کرد دادگاه تمام نشده است و بعداً جلسه دوم دادگاه تشکیل خواهد شد. تلاش وکیلم برای تمام کردن دادگاه به جایی نرسید و ایشان تأکید کرد که سؤال‌های دیگری باقی مانده که در جلسه بعدی دادگاه مطرح خواهد شد.
در این دادگاه بالاخره موفق شدم توضیح دهم که آنچه در دادگاه علنی علیه من مطرح شده و در رسانه‌ها بطور گسترده منتشر شده کذب محض است. توضیحات من در این دادگاه 5 یا 6 نفر شنونده داشت. ادعاهای علیه من را هم باید حداقل 50 یا 60 میلیون نفر از رادیو و تلویزیون شنیده باشند. (چند هفته بعد بار دیگر آقای حسینیان در تلویزیون ظاهر شد و با لحنی افراطی‌تر از مسئولان دادگاه، در برابر میلیون‌ها بیننده، اکاذیب مشابهی را مطرح نمود. در سلول جمعی برنامه را از تلویزیون دیدم و فوراً نامه‌ای به رئیس صدا و سیما نوشتم و درباره دروغ بودن ادعاها توضیح دادم اما اجازه ارسال نامه از زندان داده نشد.)

پنج‌شنبه 26 آذرماه 88
امروز جلسه مشترکی بین مصطفی، من و ساکنان سلول یعنی همسایه صفایی، میردامادی و رمضان‌زاده با برادر مجید، داشتیم. درباره مسائل مختلفی گفتگو کردیم. برادر مجید عملاً کارشناس مسئول ساکنان سلول همسایه است. او فردی محترم و باتجربه است که هرچند باورهای قلبی خود را بروز نمی‌دهد ولی برخوردهای صمیمانه‌ای دارد. رفتار و آشنایی او به مسائل، با همه بازجویانی که من تاکنون با آنها سروکار داشته‌ام متفاوت است. به نظر می‌رسد که در میان همکاران خود نیز دارای رده بالاتری است. او هرچند روز یکبار بچه‌های سلول همسایه را جمع کرده، با آنان گفتگو می‌کند. بازجویی‌های رسمی از نیمه مهرماه پایان یافته و بحث‌های او ظاهراً از موضعی متفاوت است. گویا قرار است من هم به متهمان تحت نظر او اضافه شوم.

چهارشنبه 2 دی ماه 1388
نگهبانان زندان غالباً جوان‌های خوب و دلسوزی هستند. کار آنان بسیار دشوار است. آنها دائماً با زندانیان متفاوت و مشکلات و درد و رنج‌های گوناگون آنان سروکار دارند و احتمالاً برخی از این درد و رنج‌ها هرگز از خاطرشان نمی‌رود. زندانی‌ها دیر یا زود آزاد یا منتقل می‌شوند؛ اما آنها همچنان در بازداشتگاه می‌مانند. غالب زندانبان‌هایی که به پرسش من پاسخ دادند آرزو داشتند که شغلشان را عوض کنند. برخی دانشجو بودند و امید بیشتری برای تغییر شغلشان بعد از فارغ التحصیلی داشتند. امروز یکی از زندانبان‌های ارشدتر که در حد اختیارات بسیار محدودش به زندانیان محبت می‌کرد، گفت که بارها من را در حال کشیدن نقاشی در اتاق بازجویی دیده و از تمرکز و اعتماد به نفس من در شرایط دشوار بازجویی خوشش آمده است. (متهم تحت بازجویی با چشم‌بند، چندان از اطراف خودش مطلع نمی‌شود. ظاهراً علت اجبار متهمان به استفاده از چشم‌بند در هنگام بازجویی همین مسئله است و گرنه نشاندن متهم رو به دیوار برای دیده نشدن چهره بازجویان کفایت می‌کند. البته چشم بند در عصبی‌تر شدن و تحت فشار مضاعف قرار گرفتن متهم هم خیلی موثر است.) او گفت که یکی از طرح‌های من به نظرش جالب‌تر بوده است. پوشه را به او نشان دادم. او از طرحی شبیه بوم رنگ‌های سیاه و سفید یا به قول او بال‌های درحال پرواز که چند ماه قبل در اتاق بازجویی کشیده بودم خوشش آمده است. گفتم که ظاهراٌ خودم هم خوشم آمده چون در قسمت دیگری از پوشه به شکل دیگری تکرار شده است. بعدا قدری تأمل کردم و گفتم که به خاطر محبت‌های او و همکارانش نسبت به زندانیان، آخرین خانه‌های خالی پوشه را هم با طرحی مشابه طرح مورد توجه او پر خواهم کرد.

 شنبه 12 دی ماه 88
امروز دادگاه دوم من تشکیل شد. فضای دادگاه دوم از ابتدا منفی بود و رئیس دادگاه مطالب عجیب و بدی را بیان کرد که البته من و دکتر شیری وکیلم پاسخ او را دادیم. ظاهراً به ایشان گفته بودند که پاسخ سخنرانی من در دادگاه اول را بدهد.
امشب با برادر مجید، و دوستانم صفایی، میردامادی و تاج‌زاده جلسه بحثی داشتیم و من داستان دادگاه را برایشان شرح دادم. در پایان جلسه به برادر مجید گفتم که قصد دارم یک پوشه نقاشی شده را به دخترم زینب در ملاقات فردا با خانواده‌ام هدیه بدهم. از وی درخواست کردم که پوشه را ببیند و اگر مشکلی نبود اجازه خروج پوشه از زندان را بدهد.

یکشنبه 20 دی ماه 88
دیشب برادر مجید به سلول ما آمد و پوشه را دید و با خروج پوشه از زندان موافقت کرد.
فوراً دست به کار شدم. قسمت کوچک باقی مانده از پوشه را با رعایت قولی که به سید نگهبان زندان داده بودم نقاشی کردم. در قسمت پایین سمت راست پوشه چند عدد و تاریخ نوشته بودم. 26 خرداد روز دستگیری من بود، 17 روز بعد 11 تیرماه به بند حفاظت اطلاعات سپاه منتقل شده بودم. 116 روز تا 17 مهرماه در سلول انفرادی نگهداری می‌شدم. و در دویست و یکمین روز بازداشتم محاکمه من پایان یافته بود. امروز آخرین تاریخ را روی پوشه ثبت کردم. روز 20 دی ماه، دویست و نهمین روز بازداشتم نقاشی روی پوشه کامل و از زندان خارج می‌شد. دو علامت سؤال جای تاریخ آزادی خودم از زندان را پرکرد و حالا همه چیز آماده بود که پوشه از زندان بیرون برود.

چههارشنبه 23 دی ماه 1388
امروز با مهناز همسرم و زینب دختر کوچکترم ملاقات داشتم. پوشه را به آنها هدیه دادم و گفتم که اکثر نقاشی‌های روی پوشه در ساعات بازجویی و بدون تفکر و تدبیر قبلی وغالباً ناخودآگاه کشیده شده است اما هنگام نگارش نام آنها بسیار به یادشان بوده‌ام. به آنها گفتم که نقاشی با خودکار مشکی کار دشواری بوده و لذا آنچه کشیده شده در حد شرایط محدود وغیرعادی اتاق بازجویی و سلول‌های انفرادی، قابل تأمل و توجه است. از دیدن نقاشی‌های روی پوشه و امکان خارج کردن آن از زندان خیلی هیجان‌زده شدند. مهناز نقاش خوبی است و تعریف او از کیفیت نقاشی‌های روی پوشه امیدبخش بود. به هرحال امروز پوشه در 209امین روز بازداشت من از زندان اوین خارج شد.

پنج‌شنبه 22 بهمن ماه 1388
امروز سی و یکمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دویست و چهل و یکمین روز بازداشت من است. دقیقاً ساعت یک بامداد، همان ساعتی که بازداشت شده بودم، دوازدهمین سلول خود را ترک کرده، از زندان آزاد شدم. بیست و هشت روز پیش درحالی که آقای فریدی هم‌سلول دوست‌داشتنی ما، به دنبال تشدید بیماری قلبی‌اش آزاد شده بود و کیان تاجبخش جای او را گرفته بود، مصطفی و من برای آخرین بار جا به جا شدیم و به جمع ساکنان سلول همسایه پیوستیم. چهار روز بعد، بهزاد نبوی که از مرخصی درمانی به زندان بازگشته بود به همراه فیض‌اله عرب‌سرخی و کیان تاجبخش به جمع ما پیوستند. دو روز بعد صفایی فراهانی و چند روز بعد بهزاد نبوی به مرخصی رفتند و من ساعت یک بامداد امروز در حالی سلول مشترکمان را ترک کردم که فرصت یک خداحافظی درست و حسابی با باقی بچه‌ها میردامادی، تاج زاده، عرب سرخی و تاجبخش را هم پیدا نکردم. دوره طولانی‌تر هم‌سلولی با مصطفی تاج‌زاده و دوران کوتاهتر زندگی در سلول مشترک با نبوی، میردامادی و عرب‌سرخی تجربه های بی‌نظیری بود. همه اینها مردان بزرگی هستند ولی من در زندان وجوه تازه‌ای از بـزرگی و بـزرگواری آنها را درک کرده‌ام.
در بیرون برخی از دوستان از عصر روز گذشته منتظر آزادی من بودند اما چون خبری نشده بود، نهایتاً ناامید شده بودند. صحبت من با برادر مجید به بحث کشید و تا نیمه‌شب ادامه یافت. همسرم ساعت یازده شب گذشته از آزادی قطعی من مطلع شد. نیمه شب مهناز و زینب، به همراه ابراهیم و سعید برادرخانم‌هایم و خانواده‌هایشان به استقبال من آمده بودند. برادر مجید بعد از چند ساعت گفتگو، خودش من را از زندان خارج کرد. من 32 روز بعد از پوشه، از زندان خارج شدم. در دادگاه بدوی به شش سال زندان محکوم شده‌ام و حالا تا زمانی که برایم معلوم نیست در مرخصی هستم.
وقتی بعد از هشت ماه وارد خانه‌مان شدم، اولین چیزی که همسرم مهناز به من نشان داد پوشه نقاشی شده من بود که حالا آن را داخل یک قاب گذاشته بودند. امشب مهناز و زینب و بعداً بقیه عزیزان تمایل نشان می‌دادند که نقاشی من را به سایرین نشان دهند. به نظر من هنوز هم چیزی بیشتر از یک کار خاطره‌انگیز در اتاق بازجویی، خلق نشده است؛ اما برخی از دوستان معتقدند که آنچه قلمی شده چیزی بیش از یک خاطره است. فکر می‌کنم ابراز محبت آنان نسبت به زندانیان آزاد شده، در این قضاوتشان بی‌تأثیر نیست.

محسن امیـــــن زاده تــــــــــــــهران
نگــــارش نهایـــی: فروردیــــــن 1389
براساس یادداشـت‌های دوران زنــــــــدان


 


روزه ات را بشکن

وقت آن است که افطار کنی

 

آسمان می نالد

و زمین در طپش غمبارش

هم نوا با نفس باد حزین

شکوه از جور و جفا دارد باز

مرغ شب می خواند

قصۀ شیر زنی دریا دل

و سحر در گذر از ثانیه ها

خسته از بیدادها

با زمان می گوید قصۀ "نسرین" را

تا دگر بار زمان بگشاید

کوله باری که پر از خاطره هاست

گنج هائی که در آن یاد خداست

و زمین می لرزد

آسمان می گرید

دستهائی لرزان ، چشم هائی گریان

همه بی تاب ولی غرق دعا

نالۀ باد صبا می پیچد

تا حکایتهایش

بدمد در تاریخ

که چسان با حسرت

کودکانی دلتنگ

گرمی زمزمۀ مادر را می جویند

و "ستوده" آن زن

استوار است چون کوه

که غمش نالۀ مظلومان است

و گناهش تنها

حرف حق بوده و بس

پس زمان می خواند

آسمان و سحر و باد و زمین می خوانند

و صبا آهسته می خواند اذان

خوش به حالت قهرمان

وقت آن است که افطار کنی

روزه ات را بشکن

که جهانی نگران است تو را

که تو باید باشی

تا ببینی ثمر جهدت را

روزه ات را بشکن

وقت آن است که افطار کنی


 


نوروز: پس از انتشار یادداشت «پدر، مادر، ما باز هم متهميم!» از مصطفی تاجزاده، سایت امروز در یادداشتی در ۲۴ خرداد ۱۳۸۹، وی را مبدع گفتمان نوفل لوشاتو انقلاب اسلامی معرفی کرد.


تاجزاده به دلیل شکایت از سردار مشفق -- یکی از مسئولان امنیتی که در سخنرانی های عمومی خود به طراحی و پیاده سازی کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ اعتراف کرده است -- دوباره به زندان فراخوانده شد. وی پیش از بازگشت مجدد به زندان مجموعه یادداشتهایی را به رشته تحریر درآورد که پیش از این در سایتهای سبز منتشر شده است. یادداشتی که در اینجا می خوانید در ادامه همان مجموعه مقالات است و پیش از مراجعت مجدد وی به زندان نگارش شده است. در این یادداشت تاجزاده به تبیین بیشتر گفتمان نوفل لوشاتو انقلاب اسلامی می پردازد.


مصطفی تاجزاده این یادداشت را به به "گاندي" ، "مارتين لوتر كينگ " و "نلسون ماندلا"، آموزگاران نهضت عدم خشونت در قرن بيستم، تقدیم کرده است. در ادامه یادداشت تاجزاده با عنوان "گفتمان نوفل لوشاتو و سه فرض!" را می خوانیم.


مقدمه:


سالها قبل از آنكه بند و بازداشتها و سركوب هاي خرداد 88 و ماه هاي پس از آن انجام شود، بي باوري به حقوق و آزادي های قانونی و عدم اعتقاد به انتخابات آزاد و رأي مردم ترویج مباني تئوريك همان عمليات توسط نظريه پردازان خشونت آماده شده بود. درعین حال ما اکنون در پرتو انتخابات 88 و وقايع پس از آن بهتر وعمیق تر مي توانيم دريابيم كه تبيين "جدلي" یا "ماكياوليستي" از مواعید دموكراتیک و فطری امام در پاريس فراتر از يك بحث صرفاً تاريخي درباره گذشته و ريشه هاي انقلاب اسلامی بود و در واقع در جهت نفي مطبوعات، احزاب ، تجمعات و انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی و توجيه سركوب و انسداد و تک صدایی ارائه مي‌شد. هنگامي كه آقای مصباح مي گفت: " توجه به مقتضيات زمان و مكان و به كارگيري عنصر مصلحت از مزاياي حكومت ولايي است .وقتي احراز شود كه در شرايط خاصي حكم شرعي امكان اجرا ندارد و عملي كردن آن محتاج تمهيد مقدماتي است،براي وصول به مطلوب مصلحت سنجي مي شود و هر وسيله اي كه تقرب به هدف را باعث شود، به كار گرفته مي‌شود حتي اگر آن وسيله در شرايط عادي مردود و ناسازگار با شرع تلقي شده باشد.اگر چنين تشخيص داده شد كه مردم سالاري و جمهوريت كه «منافي فقيه سالاري و حكومت ولايي است» فعلاً مصلحت دارد و مردم را به سمت اسلام سوق مي دهد ،موقتا امضاء مي شود. واضح است كه جمهوري اسلامي به عنوان حكم مصلحتي تا زماني كه شرايط عمومي مهياي پذيرش حكومت ولايي شود، ادامه خواهد يافت و آنگاه كه سيطره ي ايادي ولايت فقيه بر تمامي مجاري قدرت تحقق يافت،حكم اولي شرعي يعني ولايت فقيه به مرحله ي اجرا گذاشته خواهد شد.بر اين اساس حتي اين عبارت امام كه «ميزان رأي مردم است» برخوردي جدلي است،يعني اثبات يك مطلب بر اساس مباني وي كه طرف (مقابل) قبول دارد ،ولو خود گوينده قبول نداشته باشد».(1) ، او در حقيقت قصد داشت «دموكراسي» و «انتخابات آزاد» را به بهانه «جدلي» بودن آن سخنان نفي و"تک صدایی" را به نام اسلام توجيه كند. حال آن که جمهوری اسلامی ایران بر اساس رأی مردم تأسیس شد و رهبر فقيد انقلاب نیز آن را نظامي موقت نخواند که بايد جای خود را به رژیم دائمی «حکومت اسلامی» دهد. اتفاقاً دولت مهندس بازرگان را که خود منصوب کرد، «دولت موقت» خواند. دولت دائم از نظر وي دولتي بود كه طبق قانون و با رأي مردم برگزيده مي‌شد. قانون اساسي نظام جدید نيز در همه پرسي تصویب شد و بر اساس آن، مجالس سه‌گانه (خبرگان، شوراي ملي و شوراها) و نيز رييس جمهور با رأي ملت انتخاب می‌شوندومطبوعات آزاد و احزاب متعدد به رسمیت شناخته شده اند. با وجود اين و با کمال تأسف باید گفت پروژه تبديل جمهوري اسلامي ايران به يك نظام "تک صدایی" و درواقع استبدادی به نام دين و در نتیجه نقض کامل حقوق اساسی شهروندان و نابودی نهادهاي دموكراتيك،به ویژه انتخابات آزاد پس از رحلت امام کلید خورد و اكنون در مرحله پيشرفته اي قرار دارد. به اعتقاد من متوقف كردن اين روند مستلزم فهم صحيح و مشترك نقطة عطف اين چرخش ارتجاعي است، يعني جمهوری اسلامی ایران از چه زماني و با چه سازوكاري در سراشیبی ساختارشكني و استحاله قرار گرفت كه نتيجه‌اي جز بدنامي اسلام و دين‌گريزي جوانان، ناکارآمدی حکومت و انحطاط و عقب‌ماندگي ميهن، گسترش فقر و فساد و نابودي دستاوردهاي آزاديخواهانه و عدالت‌طلبانه ملت نداشته است. دراین مقاله به نقد ادعای آقای مصباح یزدی می پردازم که با جدلی خواندن"گفتمان نوفل لوشاتو"، مبانی تئوریک ساختارشکنی"جمهوری اسلامی" و تبدیل آن به"استبداد دینی" را برای حزب پادگانی فراهم می کند.


اول. همسويي استراتژيك


آقاي مصباح یزدی پس از رحلت امام مدعی شده است که بنيانگذار جمهوري اسلامي هیچ گاه به جمهوریت و دموکراسی اعتقاد نداشت و تاکید وی بر "میزان بودن رای ملت" نوعي "بحث و برخورد جدلی" است. و در توجيه "جدلي" و در نتيجه "موقتي" و "تاكتيكي" بودن گفتمان دموكراتيك "نوفل لوشاتو" مي گويد، امام "وقتي با دنيا سخن مي گويد، وقتي مي خواهد بگوید حكومت ما حكومت حقي است، مي‌گويد به همان مبنايي كه شما مي گوييد. مگر شما نمي گوييد مردم كه رأي بدهند حكومت اعتبار دارد! خوب مردم رأي دادند. اين بحث، بحث جدلي است. يعني اثبات يك مطلب بر اساس مباني كه طرف، ولو خود گوينده قبول نداشته باشد"(2). وی همچنین ادعا می کند: "حضرت امام در مقام اينكه حكومت اسلامي را اثبات بكنند، دو روش بحث داشتند. يك روش براي دنيايي كه طرفدار دموكراسي است و آنهايي كه در ايران حكومت كردند. خودشان هم مدعي بودند كه ما طرفدار دموكراسي هستيم ... دنياي امروز هم طرفدار دموكراسي است، يعني مي گويد سرنوشت هر جامعه اي را خود مردم بايد تعيين كنند.امام براساس اين مقدمه مي گويند ما كه شاه را تعيين نكرديم ... ما شاه را نمي خواهيم. به چه دليل شما مي توانيد ما را بر اساس منطق خودتان محكوم كنيد؟ اين بحث ، بحث جدلي است"(3)


پس از انتخابات 22 خرداد 88 برخي رسانه هاي فارسي زبان خارج از كشور به تكرار ادعاي فوق پرداختند و از زبان مخالفان رهبري فقيد انقلاب وعده‌هاي او را در پاريس، البته عمدتاً با ادبيات و واژگان غير مذهبي "فريب" و "ماكياوليستي" خواندند. به این ترتیب همسویی کاملی بین آقای مصباح که پس از درگذشت رهبر فقید انقلاب خود را مفسر انحصاری انقلاب، نظام و امام می خواند با سرسخت ترین و متعصب ترین مخالفان انقلاب و نظام و امام به وجود آمده است. صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران و صداي فارسي راديو آمريكا نيز با دو انگيزه متضاد اما همسو با يكديگر رهبر فقيد انقلاب را "جدلی کار" که نام دیگر " فریب کار" است معرفي مي‌كنند با این تفاوت که رسانه ی «ميلي» روش مذکور را اسلامی می خواند و صداي آمريكا آن شیوه را "ماکیاولیستی" می نامد. البته نه آقاي مصباح، نه استالینیست ها، نه مجاهدین خلق و نه سلطنت طلبانی که مواعيد رهبري انقلاب را در نوفل لوشاتو "جدلی" یا "ماكياوليستي" می خوانند، نمي توانند اثر امنیت بخش گفتمان دموكراسي و حقوق بشر را برای میهن و مردم حتی در عصر حاکمیت گفتمان های انقلابی غیر دموکراتیک در دهه 50 خورشيدي نفي يا بنياد مردم باور انقلاب و انتخابات پذير جمهوري اسلامي را انكار كنند. تفاوت آقای مصباح با گروههای مزبور در آن است كه او می کوشد با استفاده از امكانات و ابزارهاي حكومتي عدم اعتقاد خود را به حقوق وآزادي های تصریح شده در قانون اساسی و نیز بی باوری خود را به دموکراسی،احزاب، انتخابات آزاد ومیزان بودن رأي مردم به امام خميني نسبت دهد و اين بي باوري را با تئوريزه كردن"نظام ولایی"درعمل تجسم بخشد و زمینه لازم را به منظورایجاد محدودیت روزافزون برای مطبوعات، احزاب، تجمعات و انتخابات فراهم کند(4). طرف دوم نیز مي كوشد با استناد به بی اعتقادی رهبری فقید انقلاب به دموکراسی و حقوق بشر بی باوری خود را به جنبش سبز و نیز عبور از مهندس موسوي و ديگر رهبران جنبش را در جامه اي از واژگان دموکراتیک و حقوق بشري بپوشاند، با این استدلال که به آنان نمي شود اعتماد كرد زيرا پيروان رهبری هستند که "ماکیاولیستی" رفتار کرد؛ قبل از پیروزی وعده های دموکراتیک مي‌دهند و پس از پیروزی عکس آن عمل می کنند. (5)


دوم. تفاوت دهه اول با دهه ها بعدی


آنچه دهه اول انقلاب را از دهه‌هاي بعد متمایز می کندپذیرش حاکمیت "گفتمان جمهوری"توسط رهبری انقلاب بود که پس از رحلت ایشان به تدریج به محاق رفته است.یعنی دهه اول درحالی که کشور درگیر جنگ بود،امام نظامیان را از دخالت در امورسیاسی و انتخاباتی برحذر داشت تا را بطه حکومت با مردم برپایه "ترس"استوار نگردد و مدار سیاست ورزی "مدنی"شود.وی همچنین دستور داد انتخابات حتی درزیر بمباران شهرها از جمله درسال 1367 درتهران برگزار شود. امام نه تنها اختلاف دوجناح را کاملا به رسمیت شناخت و در نامه به آقای محمد علی انصاری آن را تبیین کرد ،بلکه خود به ايجاد دو تشكل روحانی اقدام کرد تا رقابت در انتخابات معنا پیدا کند.د ر آن زمان "جمهوری اسلامی" به پرنده ای با دو بال تشبیه می شد که امکان پروازش منوط به حفظ هردو بال بود.به باورمن آنچه به رغم قصورها و خطاها در دهه مذکور،آن را قابل دفاع می کند این است که روش مذبور در عصر حاکمیت گفتمانهای انقلابی غیر دموکراتیک در جهان از یک طرف و جنگ تحمیلی ، تروریسم گسترده و عدم تثبیت کامل نظام سیاسی ازطرف دیگر اعمال شد.یعنی"بنیانگذار جمهوری اسلامی" عرصه سیاست و انتخابات را "نظامی زدایی" و "اسلحه زدایی" كرد تا پس از تدوین قانون اساسی اركان حكومت براساس رقابت های انتخاباتی ورای مردم تشکیل شود ودر انحصار هیچ قشر و گروهی قرار نگيرد.به این ترتیب درسال‌هاي1358 تا 1368 مناسبات سیاسی در ایران باهمه ضعف ها و نارسایی هایش دموکراتیک تر از تقریباً تمام کشور های همسایه خود از جمله پاکستان و حتی ترکیه بود که در آن نظامیان با کودتا دولت هاي منتخب و قانونی را ساقط می کردند،وخود زمام امور را حتی برای مدت کوتاهی دردست می گرفتند.علاوه برآن ایران نسبت به آنچه در کشورهای انقلابی جهان(روسیه،اروپای شرقی،چین)می گذشت و نسبت به اکثر کشورهای امریکای لاتین که نظامیان آنها را اداره کردند)دموكراتيك تر بود."جمهوری اسلامی ایران" به استثنای امریکای شمالی و اروپای غربی و نیز ژاپن و استرالیا از ساير كشورهاي جهان در مجموع آزادتر بود.آنچه مایه شرمساری است آنکه در دو دهه اخیر که اتحاد جماهير شوروي فروپاشيده و گفتمان دموكراسي و حقوق بشر مقبوليت جهاني پیداکرده است و بسیاری از کشورها به جهش هاي عظیم اقتصادي، علمي و فني دست یافته اند، حقوق ایرانیان نه تنها به اندازه دوره جنگ ،تروریسم و گفتمان انقلابی غیر دموکراتیک رعایت نمی شود بلکه حزب پادگاني مي کوشد روابط سیاسی حاکم بر ميهن را به پیش از انقلاب ،بلکه به قبل از نهضت مشروطه برگرداند. هدف آنان استحاله"جمهوری اسلامي" به "نظام ولایی" است و معنایی جز این ندارد که میهن نه برپایه "ملت" و قاعده هرم اجتماع،بلکه بر اساس رأس آن هرم تعریف و شعار "خدا،شاه، میهن" که در آن"شاه" مقدم بر "میهن" بود، احيا شود. به همین دلیل جمهوری اسلامی ایران به جای" پرنده" به" اتوبوسی" تشبیه مي‌شود که یک راننده دارد که بیدار است و بقیه باید سکوت کنند تا حواس او پرت نشود. اخیراً نیز"نظام ولايي" تك حزبي معرفی و جناح بندی های سیاسی موجب "نابودي آرمان ها" خوانده شد واینکه ایران را با مدل انقلابی باید اداره کرد نه با دموکراسی تا "تک صدایی" و دیکتاتوری توجیه اسلامی پیدا کند.چنین دیدگاهی مستلزم آن است که "نصر" با "ترس" هم خانواده شود و" نظامیان" عرصه سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اطلاع رسانی را پر کنند و دادگاه های انقلاب احیا شوند تا "نظارت ملی بر انتخابات" جای خود را به "نظارت استصوابی" شورای نگهبان و درواقع "دخالت مطلقه و غیر پاسخگوی" حزب پادگانی بدهد. جالب آنکه تغییر نظارت شوراي نگهبان بر انتخابات به دخالت مطلقه حزب پادگانی در انتخابات هم زمان با فروپاشی "بلوک شرق سوسیالیستی" صورت گرفت که دموکراسی را غربی می خواند و"دیکتاتوری" را توجیه انقلابی می کرد.درحقیقت سرنگونی جهان كمونيسم "دموکراسی وحقوق بشر" را به گفتمان هژمونیک و برتر جهان بشریت تبدیل و پیشرفت شگفت انگیز ارتباطات از قبیل تلفن همراه ،اینترنت و شبکه های ماهواره ای فرصتی استثنایی برای بشر فراهم کرده است.همین عوامل و دلایل موجب شده است که نظامیان در دودهه گذشته،برخلاف ایران،نظامیان حاکم بر بسیاری از کشورهای جهاني كه پس از دیگری صحنه مدیریت کشور را به "جامعه مدنی" و "انتخابات آزاد"واگذار کنند.اکنون حتی در رژیم های اشغالی عراق و افغانستان که اتفاقا همسایه ی ما هستند، نیز انتخابات آزاد و منصفانه برگزار مي شود.روسای كمونيست متحد ایران در آمريكاي لاتين نیز برخلاف گذشته نه با اسلحه، بلكه با انتخابات آزاد به قدرت رسيده‌اند.در چنین شرایطی "جمهوری اسلامی " برخلاف نظر اکثریت مردم روزبه روز نظامی تر و غیر دموکراتیک تر شده است و در نقطه مقابل روندی قرار گرفته که درجهان در جریان است وبه همین دلیل محکوم به شکست است.برای فهم آن چه دردنیای معاصر می گذرد کافی است توجه کنیم که قتل "ندا" در ايران به تنهایی بیش از"گولاک" در روسيه که درآن میلیون ها انسان محکوم به کار اجباری و مرگ رنج آور بودند، در وجدان بشریت موج ایجاد کرد.همین مسأله یعنی شکست انحصاری خبری و اطلاع رسانی اعمال شيوه هاي استبدادي و سركوبگر را به طور روزافزونی سخت‌تر کرده است.یک مثال مناسب براي فهم آنچه در دهه اول گذشت و آنچه امروز حزب پادگاني اعمال مي‌كندمقایسه ایران با انقلاب همزاد خود یعنی نیکاراگوا است. در دهه اول جمهوری اسلامی نسبت به آن کشور دموکراتیک بود و در دودهه بعد آنها به دموکراسی رسیده اند و ما به سوی نظامی تک صدا در حرکتیم. به باور من تفاوت "جمهوری اسلامی" معرفي شده. در قانون اساسی با "نظام ولایی" مورد نظر حزب پادگانی را می توان در استحاله شعار "میزان رأی ملت " است به شعار مصباحی "میزان رأی یک نفر است" دید. "جمهوری" یعنی "هماهنگی حکومت با ملت" اما "نظام ولایی"مصباحی یعنی "هماهنگی ملت با یک نفر". در "جمهوري" اركان حكومت بايد بر اساس خواست مردم عمل كنند اما در "نظام ولايي"مصباحی ملت بايد خود را با خواست حاكم هماهنگ كنند. در اولي "مردم" صاحب خانه اند و مقامات از صدر تا ذيل مستأجر ودر دومي بر عكس است.یعنی نظريات رأس هرم قدرت ملاک است و مردم بايد خود را با آن تطبيق دهند وگرنه باید به زندان يا خارج از كشور بروند. در اولي تعدد احزاب و جناح بندي‌ ضرورتي اجتناب ناپذير درهر حكومت قانونی و مشارکت جو است اما دومي شبيه رژيم هاي كمونيستي روسی، تك صدا وانسدادی است. اولي مطبوعات را چند صدا می پسندد ودر اندیشه مصباحی مطبوعات موظفند صداي ولايت را منعكس كند. در "جمهوری"نه فقط شهروند،بلکه حوزه ودانشگاه و فرهنگ و هنر از استقلال برخورداراند ودر "نظام ولایی مصباحی"نه انسان ها و نه عرصه ها هیچ استقلالی ندارند و همه باید تابع رأس هرم قدرت باشند و ديدگاه های او را ترويج كنند. در اولي بخش خصوصي مددكار دولت و ملت است و در دومي دشمن و در بهترين حالت رقيب حکومت است و بايد تضعيف شود. درنظام های "جمهوری" علوم انساني نجات بخش جامعه و در دومي نابود كننده ارزش هاست. پس بايدتعطیل شوند.


سوم.چرخش ارتجاعی1370


من نقطة عطف استحاله جمهوری اسلامی به نظام ولایی را هنگامی مي‌دانم که دو وجه "ايرانيت" و‌ "جمهوريت" نظام سیاسی تحت‌الشعاع روايتي از اسلام و تفسيري از ولايت و قانون اساسي قرار گرفت که به اين دو متعهد نبوده و نيست و با دیدگاهی که در دهة اول انقلاب در حاشیه قرار داشت و نیز با خواست اكثريت ملت، گفتمان حاکم بر انقلاب، وعده‌هاي امام و روح و نص قانون اساسی ناسازگار است. نگرش فوق به ويژه با فصل‌هاي سه و پنج قانون اساسي يعني اصول مربوط به حقوق مدنی و سیاسی شهروندان و نيز حق حاكميت ملي در ستیز است. من در مقاله "سياست‌ورزي اصلاح‌طلبانه" توضيح داده ام كه به علت بزرگ بودن و همه کاره بودن دولت که "درآمدهای نفتی"و "مدیریت صدا و سیما " را انحصاراً در اختیار دارد و نیز به علت ضعف نهاد های مدنی کنترل کننده قدرت مانند مطبوعات،احزاب،اتحادیه ها،سندیکا ها و سرانجام به دلیل ضعف فرهنگ و سنت‌ های سیاسی دموکراتیک درجامعه و عدم استقلال قوه قضاییه از قدرت،"انتخابات آزاد" ما در همه آزادی ها(اندیشه،عقیده،بیان،قلم،تجمع و...)و پادزهر استبداد(چه دینی و چه سکولار) در ايران انتخابات آزاد است. به علاوه فصل مشترک"انقلاب مشروطه"،"نهضت ملی شدن صنعت نفت"،"انقلاب اسلامی"،"حماسه دوم خرداد"و"جنبش سبز" را تکیه بر "حق تعیین سرنوشت" وتجلی آن یعنی انتخابات آزاد می دانم.به همین دلیل و باوجود اذعان به خطاهای دهه اول انقلاب،معتقدم چنانچه انتخابات آزاد برگزار شود یعنی اکثریت جامعه بتوانند با صندق های رای ارکان نظام سیاسی را تشکیل دهند،نظام اصلاح پذیر است و مقابله با اشتباهات و انحرافات و بي كفايتي ها و فسادها از همین طریق ممکن است.براین اساس نقطه عطف استحاله نظام سیاسی را زماني می دانم كه واژه نظارت بر انتخابات از دل قانون اساسي منتزع و «نظارت استصوابي» تفسیر شد که جز گرفتن حق انتخاب از ملت توسط استصوابيون و سپردن آن به نظاميان معنا نداشت و در جهت فرمایشی و بي‌خاصيت سازي نهادهاي دموكراتيك و نيز براي متمركز، مطلقه و غيرپاسخگو كردن حكومت انجام شد. به این ترتیب نظارت شورای نگهبان که تا سال 1370 در دو سطح حقوقی و سیاسی معنایی جز جلوگیری از دخالت قوه مجريه در روند انتخابات و تضمین سلامت و آزادي آن نداشت، ناگهان به دخالت بی حد وحصر اعضاي شورای نگهبان و مقامات حكومتي تبديل و در واقع به يكه‌تازي حزب پادگاني در انتخابات مبدل شد و جای «ميزان رأي ملت است» را «ميزان خواست حزب پادگانی است» گرفت. در اين لحظه "نظارت ملت بر انتخابات" و در واقع "نظارت ملت بر حكومت" جاي خود را به "نظارت حكومت و نظاميان بر ملت" داد. در اين زمان نگرش مرحوم شيخ فضل‌الله نوري جاي انديشه مرحوم آخوند خراساني رهبردینی انقلاب مشروطه نشست و انتخابات آزاد و مجلس مدرس‌پرور به محاق ديدگاهي رفت كه افقي فراتر از نگاه مرحوم نواب نداشت و اكنون نيز چشم‌‌‌اندازي فراتر از ديدگاه آقاي مصباح ندارد. نهايت اين پروژه نيز جايگزيني خشونت‌بار «جمهور ناب» يا «حکومت اسلامی» 15 درصدی به جاي «جمهور مردم» يا "همه ايرانيان" و نفی کامل انتخابات آزاد و لوازم و مقدمات آن يعني مطبوعات، احزاب، تجمعات و سبك زندگي آزاد است.(6) در صورت تحقق اين بدعت خطرناك «النصر بالرعب» يا «حكومت بر اساس ترس» كه شعار بني‌اميه و بني‌عباس بود و اساس حكومت سلسله پهلوی را پس ازانتحراف نهضت مشروطه تشکیل می داد، جاي «النصر بالرضایه» يا حكومت بر مبناي جلب رضايت و مشاركت شهروندان را خواهد گرفت، كه روح و نص قانون اساسي بر آن تأكيد دارد.(7)


انحراف مسير ملت و استحاله جمهوري اسلامي در حالي تئوريزه مي‌شود كه رهبر فقيد انقلاب هنگامي كه از «ملت بالفعل» و «ميزان بودن رأي ملت» سخن مي‌گفت، از «همين ملت واقعاً موجود» با همه تكثرها و تنوعات زباني، قومي و مذهبي و ضد ملت‌سازي استبدادي و غيرستيز پهلوي دفاع مي‌كرد.(8) اشاره ايشان به «اين» ملت بالفعل و به «اين» مردم و نسل زنده در مقابل «آن» ملت انتزاعي و موهومی بود كه گويي يكبار براي هميشه هويت ثابتي را در اعماق تاريخ برگزيده و قرار است در آينده بار ديگر متولد شود. بنابراين به حامل، سخنگو و مفسر نياز دارد و نه به انتخاب آزاد مردم كوچه و بازار در هر عصر و هر نسل.(9)


چهارم. «جدلي»بودن و سؤال‌هاي بي جواب


مدافعان تز"ناسازگاری اسلام با دموکراسی" و در واقع طرفداران نظريه «استبداد ديني» و"سازگاری اسلام با ماکیاولیسم" درک نمی کنند كه سخن بنيانگذار «جمهوري اسلامي» درباره «اين» ملت و «اين» نسل نمي‌تواند «جدلي» ايراد شده و از باب «اسكات خصم» بر زبان آمده باشد. زيرا اگر هر نسل نتواند مقدرات خود را تعيين كند، امام بر كدام اساس پيشنهاد كرد «جمهوري اسلامي ايران» به رأي مردم كوچه و بازار گذاشته شود و «نظام سلطنت» كه نظام سياسي تاريخي ايرانيان بود، كنار برود؟ طبق استدلال آقای مصباح مردم حداكثر حق داشتند تغييري مشابه آنچه در نهضت مشروطه رخ داد، انجام دهند، يعني «سلطنت مطلقه» را به «سلطنت مشروطه» تبديل كنند. نه اينكه بر اساس يك "برهان جدلي"ايرانيان را از حق و انتخاب تاريخي خود محروم كند. چنانچه حق تعيين سرنوشت هر نسل توسط خود، همچنان كه امام بارها تصريح كرد، يك اصل عقلي نباشد كه هر انساني بنا به فطرت خداداد خود به آن گواهي ‌می دهد، نه امام حق داشت مردم را برای تأسيس نظام جدید به شرکت در رفراندوم دعوت کند و نه مردم حق داشتند در آن همه پرسي شركت كنند و «سلطنت» را به «جمهوری» تغییر دهند.(10) صريح مي گويم. اگر ادعای آقاي مصباح را بپذیریم که هر نسل نمی تواند تعیین کننده سرنوشت خود باشد، چاره ای نداریم جز این که بپذیریم جمهوری اسلامی نظام نامشروعی است که از ابتدا بر اساس یک برهان جدلی که رهبر فقید انقلاب به آن اعتقاد نداشت اما به ناچار و برای ساکت کردن خصم به زبان ‌آورد، يعني بر پایه "فریب غرب" و در حقيقت "فريب ايرانيان" تاسیس شده است. آیا کسانی که موضع آقاي مصباح را درباره جدلي بودن گفتمان پاریس مي پسندند، حاضرند تبعات سخن او را نيز بپذيرند و جمهوری اسلامی ایران را نظامي نامشروع بخوانند؟(11)


اکنون به فرض ديگري مي‌پردازم و طبق آن مي‌گويم امام به آنچه در نوفل لوشاتو گفت، اعتقاد داشت و آن سخنان را برای ساکت کردن غربی ها مطرح نکرد. در این صورت آقای مصباح باید دست از ادعاي خود بردارد و اعتراف کند که حق با اصلاح‌طلبان و سبزها است؛ جمهوری اسلامی ایران باید دموکراتیک اداره شود و موانع اجرای وعده های " نوفل لوشاتو" باید برطرف شود. چرا كه وضع كنوني آن چيزي نيست كه در پاريس وعده داده شد.


فرض سوم آن است که بگوييم رهبر فقید انقلاب به آنچه در فرانسه گفت اعتقاد داشت اما در طول زمان و پس از استقرار جمهوری اسلامی به دلايلي دیدگاهش تغییر کرد یعنی از "جمهوری اسلامی" به "حکومت اسلامی" رسید و با دموکراسی، آزادی های مدنی و سیاسی وداع کرد. در این حالت نیز آقای مصباح باید به این سوال جواب دهد که مردم در 10 فروردين 58 به کدام جمهوری اسلامی رای دادند؟ آیا به نظامی رای دادند که پس از درگذشت رهبر فقيد انقلاب، آقای مصباح مفسر انحصاری آن شده است، یا به نظامي رأي دادند كه بر اساس وعده های امام در پاریس در ذهن خود ترسيم كرده بودند؟ به هر رو آنچه امام در "نوفل لوشاتو" مطرح کرد مانند وعده های یک نامزد انتخاباتی بود كه خطوط کلی سیاست ها و برنامه های او را تشکیل می داد تا پس از پیروزی به مرحله اجرا درآید. به همین دلیل لازم است درباره ميزان اقبال مردم به آن وعده ها از يك سو و عملكرد بعدي امام از سوي ديگر بر آن مبنا داوری کرد. البته برای آقای مصباح و مرید خلفش آقای احمدی نژاد «جدلي» سخن گفتن پيش از به قدرت رسيدن (و پس از آن؟) يعني طرح مواضع و مسائلي كه انسان خود به آن باور ندارد و براي گرفتن رأي يا پيروزي لازم است شرعاً اشكال ندارد، زيرا به باورآنان مومن می تواند بخاطر ساکت کردن رقیب یا دشمنانش سخنانی بگوید که به آنها اعتقاد ندارد و پس از به قدرت رسیدن عكس آن‌ها عمل كند، زيرا مصالح اسلام يا منافع مردم و در واقع مصالح خود او چنين اقتضا می کند.(12)اما درباره بنیانگذار جمهوری اسلامی چه می توان گفت؟ طبق فرض سوم بايد گفت امام به ديدگاهي معتقد بود که پس از پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی تحقق آن را ناممکن دید و بنابراين الگوی ديگری جایگزین آن کرد. اگر فرض فوق را بپذیریم، آیا نباید طبق ضوابط عقود اسلامی یا عرف عمل کردو مجدداً از ملت ایران پرسید که آیا جمهوری اسلامی کنونی را که با وعده های پاریس ناسازگار است و بلکه در نقطه مقابل آن قرار دارد، می پذیرید و به آن رای می دهید یا نه؟


پس در يك نگاه استراتژيك سخنان و وعده های امام در پاریس از سه حال خارج نیست.


اول: امام به آن مواضع اعتقاد نداشت و برای فریب غربی ها آنها را به زبان آورد. در اين صورت بايد گفت رأي تأسيسي ملت ايران به نظامي بود كه امام در "نوفل لوشاتو" و "بهشت‌زهرا" به زبان آورده بود نه آنچه (طبق ادعاي آقاي مصباح) در دل ايشان مي‌گذشت. بنابراين در اين معامله غش صورت گرفته و از اساس باطل است.


دوم: ایشان به آن مواعيد معتقد بود و تا آخر به آنها پایبند ماند، اگرچه نتوانست به آنها جامه عمل بپوشاند. پس حق نسل جوان است که خواستار تحقق کامل آنها شود. بنابراین نسل جدید حق دارد به وضعیت کنونی نه بگوید و معتقد باشد انحراف و استحاله بزرگي انجام گرفته است که بايد هر چه سريعتر برطرف شود.


سوم. رهبر فقيد انقلاب به آن نگرش و سخنان باور داشت اما پس از پیروزی و در مسیر تحکیم و تثبیت نظام نوپا، مجبور به عدول استراتژيك (نه تاكتيكي و موردي) از آن‌ها شد. در اين حالت نيز بايد مجدداً به مردم رجوع كرد و اين موضوع را به همه‌پرسي گذاشت كه رأي شما در 10 فروردین 1358 به وعده‌هاي امام در پاريس بود. اكنون كه معلوم شده است جمهوري اسلامي ايران نمي‌تواند بر اساس آن گفتمان مستقر شود، آيا به «حكومت اسلامي» كه چارچوب آن را آقاي مصباح تعيين مي‌كند (در واقع تعیین كرده است) رأي مي‌دهند؟ در اين حالت برپايي همه‌پرسي جديد ضرورت مي‌يابد.


پنجم. "اسلام طالباني" یا "اسلام منهای حقوق بشر"


شاید استاد مصباح اعلام کند اسلام من که اسلام حقیقی است اساسا به همه پرسی و انتخابات آزاد اعتقاد ندارد که لازم باشد برای روشن شدن تکلیف حکومت اسلامی به آرای مردم رجوع کند. معنای سخن فوق آن است که ما پس از 30 سال به اسلام طالباني رسيده‌ايم و رفراندوم فروردین 1358 نیز برای روشن شدن نظر ملت درباره نظام جديدي که قرار بود جایگزین رژیم سلطنت شود، برگزار نشد، بلکه برای ساکت کردن غربی ها انجام شد. همچنین همه سخنانی که امام در فاصله زمانی 22 بهمن 57 تا 10 فروردین58 در تهران و قم (نه در فرانسه و قبل از پيروزي انقلاب) به زبان آورد و نوع نظام سیاسی آینده را به رأی مردم موکول کرد، "جدلی" بود و حقیقت نداشت. با اين منطق تأکید ايشان بر انتخابات بعدي و سخن او مبنی بر اینکه "میزان رأی ملت است" که آن هم نه قبل از پیروزی انقلاب و در پاریس، بلکه در سال 58 و در ایران اعلام شد، حرف جدلي و بی بنیادی بود که لابد بازهم برای "اسکات خصم" بیان شد. انتخاب رهبر یا شورای رهبری با رأی ملت و نیز انتخاب خبرگان عزل و نصب کننده رهبری نیز اصالت ندارد. مجمع تشخيص مصلحت هم تشكيل شده است تا روشن كند چه زماني بايد "جدلي" سخن گفت يعني دروغ گفت.(13) بسیار خوب! ما سی سال لغو اندر لغو حرکت کرده و انتخابات برگزار کرده ایم. اکنون از آقای مصباح می پرسم اگر دموكراسي و حق حاكميت مردم و انتخابات آزاد را به بهانه «جدلي» بودن سخنان امام در فرانسه نفي كنيد، فرق "حکومت اسلامی" مورد نظر شما با «اسلام طالباني» و «اسلام مجاهدين خلق» از يك سو و نيز با روش نازی ها در آلمان و فاشیست ها در ایتالیا یعنی "با انتخابات به قدرت رسیدن و سپس با انتخابات آزاد جنگیدن" چیست؟ افزون بر آن آيا آقای مصباح توجه دارد که با این استدلال بزرگترین بهانه را به جناح جنگ طلب آمریکا می دهد تا با برگزاری انتخابات آزاد در کشورهای اسلامی مخالفت کنند با این توجیه که اگر آنان به پیروزی برسند، که احتمال رأی آوری شان در بسیاری از کشورهای مسلمان بالاست، پس از به قدرت رسیدن مانع برپایی انتخابات آزاد خواهند شد و حقوق و آزادیهای هموطنان خود را نقض و سیستم طالبانی را پیاده خواهند کرد؟(14) مهم‌تر آن كه آقای مصباح جواب دهد که مسلمانان به چه وسيله اي مي‌توانند مخالفت احتمالی خود را با حاكمان نشان دهند يا خواهان تغييرشان شوند؟(15)همچنين از وی مي‌پرسم کسانی که رجوع به همه پرسی و انتخابات را برای تعیین سرنوشت قبول ندارند و معتقدند برای "اسکات خصم" می توان جدلی سخن گفت، یعنی به مردم دروغ گفت و خلاف آن عمل کرد، آیا می توانند برگزارکنندگان و ناظران امینی برای انتخابات آزاد باشند؟(16)اگر مصالح اسلام ایجاب کند که مثلا نام "غلامعلی" به جای "علیرضا" از صندوق در آید، چه چیز مانع چنین مجریان و ناظرانی از انجام تخلف و تقلب خواهد شد؟(17)


ششم." دولت نظامي" يا" دولت مدني"؟


وقتي در گفت‌وگو با يكي از بازجوها به توأم بودن "استقلال و آزادي" و نیز به نفی "دیکتاتوری" و "انتخابات نمايشي و مجالس فرمايشي" و نگاه تأييد آميز رهبر فقيد انقلاب به "حقوق بشر" در وصيت‌نامه ايشان احتجاج كردم، وي نگاه مرا ابزاري خواند و ناخودآگاه درس آموزي خود را از آقای مصباح و نگاه "جدلي" او به دموكراسي وآزادی‌ها نزد امام نشان داد. همين شيوه مصباحي را به وضوح مي توان در نحوه معرفي انديشه هاي رهبر فقيد انقلاب در شعب رسانه اي حزب پادگاني مشاهده و اين پرسش را مطرح كرد چنانچه جناح حاکم واقعا خود را به پشتیبانی قاطبه ملت ايران مستظهر مي داند، چرا تأكيد مکرر رهبري فقيد انقلاب را درباره ضرورت تعيين سرنوشت هر نسل توسط همان نسل در پس پرده آرشيوها پنهان مي كند؟ چرا با تمام نيرو مي کوشد خاطره منازعه كلامي ايشان با گروه هاي مخالف آن دوره را که بعضا مسلح بودند، چنان برجسته و مطلق كند كه گفتار وي درباره آزادی احزاب تحت الشعاع آن قرارگيرد؟ چرا پافشاری امام را درباره ضرورت نظارت همگاني و مستمر ملي بر مقامات، از صدر تا ذيل را در پس نظارت استصوابی- نظامي مقامات بر مردم نهان می كند؟ چرا حساسيت تاريخي امام درباره جدا كردن "سلاح" از "انتخابات" و ممنوعيت ورود نظاميان به عرصه فعاليت هاي سياسي و انتخاباتي را به طور مطلق ناديده می گیرد؟(18)چگونه مي توان مدعي پيروي از خط امام بود و در همان حال نظاميان را از مداخله در انتخابات باز نداشت و ابزار و اسباب مدرن نظارت همگاني ملت را اعم از مطبوعات آزاد، اينترنت،sms ، شبکه های ماهواره ای و ساير سخت افزارها و نرم افزار هاي جامعه آزاد اطلاعاتي را محدود و در مواقع حساس به طور كامل قطع كرد و هم زمان همه ابزارهاي نظارت و كنترل را در اختیار حزب پادگانی گذاشت؟(19)


به باور من آنچه مانع تحقق آرزوي «استصوابيون» و"نظامی شدن سیاست ورزی" وحاکمیت نظامیان برهمه عرصه هاخواهد شد، دفاع از "گفتمان نوفل لوشاتو" و نيز میراث امام خميني در استقرار جمهوري اسلامي برآمده از انقلاب در ظرف قانون اساسي و تأکید بر انتخابات آزاد با همه لوازم، مقدمات و نتايج آن است. اگر "مشروعه‌خواهان" عصر ما نمي‌توانند شعار ‌دهند كه «ما پيرو قرآنيم، قانون اساسي نمي‌‌خواهيم» يا «ما پيرواسلامیم، مجلس شورا نمي‌خواهيم» يا «ما پیروان ولایتیم، انتخابات آزاد نمی‌خواهیم»، به علت آن است که همگان تأكيدهاي بنيانگذار جمهوری اسلامی ایران را درباره نقش مردم و جایگاه انتخابات به یاد دارند و اينكه ايشان ميزان را «رأی» ملّت خواند نه «اراده و خواست و آرمان» آنان. يعني مطالبه ي بيان شده مردم را در يك انتخابات آزاد معيار خواند و نه خواست و آرمان به اصطلاح «واقعي» اما بيان نشده آنان راكه تفسير عملي آن نيز به صورت اجتناب ناپذیر بر عهده جماعتي ممتاز و حاکم خواهد بود.(20)همچنين اگر اقتدارگراها امروز جرأت ندارند مانند سلف خود در دوره مشروطه اساس اسلام را بر تبعيض بخوانند و حريت (آزادي) و مساوات (عدالت و برابري) را كلمه «منحوسه» بنامند كه بايد از قانون اساسي حذف شود و اگر هيچ يك از شاگردان آقای مصباح اکنون جرأت ندارد «ولايت فقيه» را «استبداد استدلالي» بخواند، و حتي نظاميان مداخله‌گر در سياست وکودتاچیان انتخاباتی «استبداد ديني» را تهمت سبزها به خود مي‌خوانند و اين نظريه مانند «ديكتاتوري پرولتاريا» طرفدار چندانی ندارد و سرانجام علت اينكه همچون عصر مشروطه رساله‌هاي گوناگون در دفاع از سيستم استبدادي و سازگاري آن با اسلام تهيه و منتشر نمي‌شود و حزب پادگاني جرأت ندارد اصل انتخابات را نفی کند، اگر چه آن را به تاخير مي اندازد و درعین حال خود را طرفدار دموكراسي می خواند، علت همه اين نتوانستن‌ها را بايد در تأكيد بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران بر "حق" و «رأي» مردم و انتخاب آزاد آنان و صد البته آگاهي عمومي ایرانیان بدانيم كه مانع چنين انحرافي شده اند. بنابراین شايسته مي دانم اين ميراث بزرگ را قدر بدانيم و تثبيت كنيم و سپس گامي ديگر فرا پيش نهيم و به سمت انتخابات صد در صد آزاد حركت كنيم.(21)


هفتم. انتخابات آزاد يا همه‌پرسي؟


در جمهوری اسلامی ایران هر انتخابات آزاد و شفاف (خبرگان رهبری،مجلس،شوراها یا ریاست جمهوری )به طور ضمنی تایید میثاق اصلی نظامی است که انتخابات و رای آزاد مردم را ملاک تاسیس و تداوم خود قرار داده است.بنابراین نظامی و رضاخانی کردن انتخابات معنایی جز به هم زدن آن میثاق نخستین و نامشروع کردن حکومت ندارد.به این ترتیب هر برداشتي از اسلام كه مهر و امضاي رفراندوم و انتخابات آزاد ملت را ندارد، البته به عنوان يك نظريه كلامي و فقهي مي‌تواند در حوزه‌هاي علمي و آكادميك محترم باشد و به همزيستي خود در كنار ديگر آرا و عقايد كلامي و فقهي ادامه دهد اما اگر داعيه‌ي حكومت داشته باشد ناچار بايد رفراندوم پذير و انتخاب پذير شود،به ویژه آن که جنبش سبز در اين مرحله از تكامل و رشد خود حاملان «اسلام منهاي انتخابات» را به يك سر فصل تعيين كننده در تاريخ كشور ما رسانده است. حزب پادگاني يا بايد به انتخابات آزاد با همه لوازم آن براي تعيين اركان حكومت تن بدهد يا اگر همچنان با گفتار و كردار خويش بر «تاكتيكي» و «فريبكارانه» بودن گفتمان "نوفل لوشاتو" پافشاري كند، در نهايت مجبور خواهد شد يك رفراندوم بنيادي درباره اصل نظام برگزار كند. اين سرفصل تاريخي و اساسي در انتخابات فرار روي كشور رخ خواهد نمود؛حزب پادگانی يا انتخابات شاهنشاهي- رسوا برگزار خواهد کرد كه عهدشكني آشكار از قانون و مبانی نظام گزينه رفراندوم را فراروي ملت قرار خواهد داد. يا تن به انتخابات شفاف و منصفانه و آزاد خواهد داد كه در آن صورت جنبش سبز به هدف خود رسيده است؛ هر كس برگزيده شود، جنبش سبز پیروز شده است. زیرا هربار ملتی پای صندوق های رأی می رود،به یک اعتبار وجود می یابد و خود را از نو می سازد و به علاوه حاکمان را با مقتضیات زمان هماهنگ می کند.


------------------


پانوشت‌ها


[1] روزنامه ايران، مورخ 8/9/1379: آقای مصباح بر این باور است که اسلام با دموکراسی سازگاری ندارد. درعین حال با "جدلی"خواندن گفتمان امام عملاً از اسلام سازگار با "ماکیاولیسم" دفاع و آشکارا اعلام می کند که یک عالم دینی می تواند برای رسیدن به هدف ، از وسایل غیرمجاز و غیر مشروع بهره برد.این نگرش آیا "نفاق"و"دورویی"را در سراسر جامعه ترویج نمی کند و مخالفت همه کسانی را که "اخلاقی "می اندیشند، با اسلام،انقلاب،نظام و امامی بر نمی انگیزد که مسلمان می تواند بر اساس "ماکیاولیسم"عمل کند ؟


بازگشت


[2] گفتمان مصباح، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 630.


بازگشت


[3] همان، صص 629.



بازگشت


[4] سخن آقای مصباح به معنای باور قلبی و وفاداری عملی رهبران و نظام‌هاي غربي به دموكراسي و حقوق بشر است چرا كه وی می گوید علت اينكه امام مجبور شد سخنان حقوق بشري بگوید و وعده های دموکراتیکی بدهد که به آنها اعتقاد نداشت اين است كه غرب ساکت بماند و عليه ما اقدام نكند. طبق منطق آقای مصباح دولت های غربی به دموکراسی اعتقاد دارند و در برابررهبر وملتی که چنین باوری داشته باشد اقدامی خصمانه انجام نمی دهند.بگذریم از توهین استاد به غربی ها که آنان را چنان ساده لوح فرض مي كند كه نمي‌فهميدند رهبر انقلاب واقعاً به دموكراسي و جمهوريت اعتقاد ندارد وبرای فریب آنان چنین سخن می گوید منتظر فرصت است تا "نظام ولايي" را مستقر كند.مهم آن است که به اعتقاد آقای مصباح معیارهای غربی ها دموکراتیک و واقعی است نه مانند خود ایشان وپیروانش كه يك كلام درباره "كهريزك" نمي‌گويند اما دائم به "گوانتانامو" انتقاد مي‌كنند.


بازگشت


[5] از آقای مصباح که قبول دارد "گفتمان نوفل لوشاتو" دموکراتیک اما جدلی بود. می پرسم که اگر این گفتمان"جدلی" بود چرا خود وی در آن زمان متعرض این مساله نشد ؟ چرا در طول ده سال حیات امام بعد از "نوفل لوشاتو"چنین ادعایی را مطرح نکرد؟ به علاوه اگر خود صريحاً اقرار می کند که این گفتمان به دلیل اعتقاد غربی ها به دموکراسی وحقوق بشر برای ملت ایران "امنیت بخش"بود و غربی ها را "ساکت" کرد يعني از انجام اقدام خصمانه و خشن علیه ملت ایران بر حذر داشت،چرا اكنون نباید با گفتمان دموکراسی و حقوق بشر،که زبان مشترک ما و غرب می تواند باشد،مانع آسیب رساندن دولت های بزرگ به ایران و ایرانیان شویم؟ همچنین اگر آن گفتمان مانع ملت ما نشد که با گرایش های گوناگون متحد شوند و استقلال و آزادی را به نام اسلام و زیر پرچم آن کسب کنند،چرا نباید امروز این روش راتداوم بخشيم؟آیا ایرانیان امروز کمتر از سه دهه پیش دموکراسی خواه هستند؟ آيا ملت ايران با حقوق بشر مشکل پیدا کرده ، یا دنیا در این سی سال از "گفتمان دموکراسی "به" گفتمان دیکتاتوری "متمایلشده است؟ به چه دلیل"جدل"مذکور درعصر حاکمیت گفتمان های انقلابی غیردموکراتیک ضرورت داشت اما درعصر حاکمیت دموکراسی فلسفه و ضرورت وجودی خود را از دست داده است؟


بازگشت


[6] نمايشي شدن انتخابات، فقط نهادهای دموكراتيك را فرمايشي و تداركاتچي نمي‌كند، بلكه با سست و تو خالی كردن نظام سياسي، علاوه بر نفی دستاوردهاي آزاديخواهانه و عدالت‌طلبانه ملت ايران از نهضت مشروطه تا کنون، امنيت و منافع ملي، استقلال ميهن و بالاتر از آن یکپارچگی سرزمینی را به مخاطره می‌اندازد و آثار شومی در منطقه و جهان بر جا مي‌گذارد و ايران را به جاي آنكه «الگوي» همسايگان كند، «عبرت» منطقه مي‌كند.


بازگشت


[7] با تفسیر آقاي جنتي و همكارانش از نظارت بر انتخابات كه "استصوابی" و در واقع مطلقه و غير پاسخگو شد، تأكيد شهيد مطهري كه از «وحدت در عين كثرت» سخن مي‌گفت و مي‌كوشيد اين اصل را از عالم فلسفه به عالم سياست بكشاند و تا مرحله تعريف دموكراتيك از مديريت كشور و وحدت ملي و اسلامي ارتقا دهد، در معرض فراموشي قرار گرفت و به محاق گفتماني رفت كه پس از درگذشت رهبر فقيد انقلاب، ادعا مي‌كند «گفتمان نوفل لوشاتو» و سخن فطری، عقلی و جاودان امام مبني بر «تعيين مقدرات هر نسل توسط همان نسل» در بهشت‌زهرا ماهيت «جدلي» دارد و براي «اسكات خصم» يا ساکت كردن و فريب دادن غربي‌ها گفته شد، یعنی «اكنون» تاريخ مصرف آن گذشته است و اعتبار ندارد. طرفداران نگرش فوق مي‌كوشند مانع اعمال حق حاكميت «ملت‌ بالفعل» بر سرنوشت خود شوند و اگر شرایط را مساعد ببينند، انحلال «جمهوري اسلامي ايران» و تشكيل «حكومت اسلامي» را كه قرائت شيعي «طالبانيسم» يا «اسلام مخالف حقوق بشر» است رسما اعلام می کنند.


بازگشت


[8] سخنان زیر را ملاحظه فرمایید .آیا این عبارات متعلق به کسی است که به "حق تعیین سرنوشت هر نسل توسط همان نسل"اعتقاد ندارد و برای"اسکات خصم" آن ها را به زبان آورده است؟" ما رژيم سلطنتى را اصلًا غلط مى‏دانيم، از اول اين غلط بوده، خلاف قوانين انسانى بوده؛ رژيم سلطنتى از اول خلاف قوانين عقليه انسان است. يك كسى حالا در مجلس به او رأى بدهند، يا خير فرض بفرماييد- صحيحش را من مى‏گويم، باطلش كه مال ايران آن باطلش است، وجه باطلش را نمى‏گويم، من وجه صحيحش را مى‏گويم- شما فرض كنيد كه يك مجلس مؤسسان ملى- صد در صد ملى- تأسيس بشود و اين يك كسى را با اعقابش به حكومت بنشانند، خودش و سلسله بعد؛ ما به اين مجلس مؤسسان كه از جانب ملت است و به اين ملت، مى‏گوييم بسيار خوب شما زمانى كه خودتان تشريف داشتيد حق داشتيد كه سرنوشت خودتان به دست خودتان باشد.سرنوشت مايى كه دويست سال بعد از شما به اين دنيا مى‏آمده‏ايم به چه مناسبت شما تعيين كرديد آقاى پدر بزرگ؟! شما با چه قانون، با چه حق، سرنوشت ماهايى كه در اين زمان هستيم تعيين مى‏كنيد؟ ...قانون اين است، عقل اين است، حقوق بشر اين است كه سرنوشت هر آدمى به دست خودش باشد، هر ملتى سرنوشتش به دست خودش باشد، اين صحيح؛ ملت ايران حالا سرنوشتش بايد به دست خودش باشد؛ الآن اگر بخواهد يك كسى را تعيين كند براى وكالت، تعيين كند براى رياست جمهور، حق دارد كه خودش قرار بدهد. ما همه فرض كنيد اجتماع كرديم و يك نفر را رئيس جمهور كرديم و اجتماع كرديم هر ناحيه يك وكيل درست كرد، اين صحيح، حالا اگر ما همه‏مان مجتمع شديم كه يك مجلس مؤسسان درست كرديم، مجلس مؤسسان از ناحيه ما همه صحيح؛ او حق دارد- اين مجلس مؤسسان- كه سرنوشت اين ملتى كه الآن هست، موجود هست تعيين كند؛ آنى كه الآن نيست و بعدها خواهد موجود شد، نه حالا ملت ايران است نه چيز ديگرى، هيچ چيز نيست حالا، ملتى نيست اين؛ گروه‏هايى كه در صد سال ديگر در اعقاب شماها مى‏آيند، آنها ملت ايران الآن نيستند، آنها الآن هيچند، من نمى‏توانم سرنوشت آنها را تعيين كنم. آخر ما چه حقى داريم كه سرنوشت ديگران را تعيين كنيم؟ آنها ديگرانند "( صحيفه نور، جلد‏5، صص507 و 508).


بازگشت


[9] رهبر فقید انقلاب وقتی به استدلال های مصباح گونه "اعلیحضرت" می رسید که ایرانیان شایستگی آزادی ندارند و ایران سویس نیست،می گفت "شاه ، مى‏گويد اينها نرسيدند به آن حد آزادى! نرسيدند به آن حد! من نمى‏فهمم يعنى چه؟! چطور نرسيدند به آن حد كه به آنها آزادى بدهند؟! مردم كه داد مى‏كنند كه آقا! چرا آن كارهاى غلط را مى‏كنى، اينهانرسيده‏اند به آن؟! حالا]تا[ برسند به آن حد، بايد حرف نزنند؟! هر چه تو سرشان مى‏زنند ديگر حرفى نزنند، تا اينكه رسيده باشند به آن حدى كه بشود به آنها آزادى داد؟!اينها دارند حقوق اوليه بشريت را مطالبه مى‏كنند. حق اوليه بشر است كه من مى‏خواهم آزاد باشم، من مى‏خواهم حرفم آزاد باشد، من مى‏خواهم مستقل ، من مى‏خواهم خودم باشم. حرف ما اين است. اين حرفى است كه در هر جا شما بگوييد، همه از شما مى‏پذيرند. و ما همه موظفيم كه به دنبال اين مطلب باشيم"( صحيفه نور، جلد‏3، ص509).


بازگشت


[10] با این که "سید حسن مدرس"که یک پارلمانتر بود و الگوی رهبر فقید انقلاب در عرصه سياست محسوب می شد و ایشان هیچ کس را به اندازه آن مرحوم تایید نکرد و گرامی نداشت ،باوجود این تنها انتقادی که بنيانگذار جمهوري اسلامي متوجه" مدرس "کرد ،مخالفت او با "جمهوری شدن"نظام سیاسی پیشنهادی رضا شاه بود. به عبارت زیر توجه فرمایید:« تا انسان استقلال فكرى نداشته باشد، نمى‏تواند يك فرد مفيدى باشد، و اينها مى‏خواستند فرد مفيد پيدا نشود، اصلًا از انسان مى‏ترسيدند. اينها ديدند كه يك مُدرّس،در زمان رضا خان يك مُدرّس بود كه در مجلس بود- نگذاشت رضا خان آن وقت كه جمهورى را مى‏خواست درست بكند، مُدرّس نگذاشت درست بكنند. و لو بر خلاف مصالح شد، و اگر شده بود بهتر بود، لكن آن وقت اينها نظر سوء داشتند. يعنى او به سلطنت كه نرسيده بود، او مى‏خواست رئيس جمهور بشود؛ و بعدش حالا كارهاى ديگر بكند و كسى كه جلوى او را گرفت مُدرّس بود كه نگذاشت اين كار عملى بشود. كسى كه تا آخر ايستاد در مقابلش و بالاخره هم جانش را از دست داد، مُدرّس بود كه نگذاشت او كارهايى را بكند، لكن آخرش هم در يك جايى ]درکاشمر در سال 1317[ شهيدش كردند»(صحیفه نور،جلد9،ص202).باتوجه به نظر وگرایش رهبر فقید انقلاب به" جمهوری"حتی وقتی رضا شاه آن را مطرح می کند، نمی دانم آقای مصباح چگونه گفتمان "نوفل لوشاتو" واعتقاد امام به "جمهوریت" نظام سیاسی را "جدلی" می خواند. به علاوه امام وقتی با رژیم شاه مخالفت می کرد،باتجدد دموکراتیک مخالف نبود، تجدد آمرانه را برنمی تافت ؛" ما وقتى از اسلام صحبت مى‏كنيم، به معنى پشت كردن به ترقى و پيشرفت نيست، بلكه عكس آن صحيح است. به عقيده ما اساساً اسلام يك مذهب ترقي خواه است، ولى ما دشمن رژيم هايى هستيم كه تحت عنوان تجددخواهى، روش ديكتاتورى و ظلم را در پيش مى‏گيرند"(صحیفه نور،جلد 4،ص1).


بازگشت


وقتی آيت الله مصباح يزدي رسماً اعلام مي كند یک مرجع شیعی ماه ها و بلکه سال هاسخنانی می گفت که به آنها اعتقاد نداشت آیا تعجب دارد که چندسال بعد عده ای نیز به این نتیجه برسند که قرآن مجید سخنان شخص محمد بن عبدالله (ص) است که برای پذیرش عامه مردم، آن را به خالق هستی نسبت داده است؟ وقتی هشدار داديم از بازي با با اعتقادات مردم دست بكشيد و خلوص،صداقت ویک رنگی رهبران دینی را مخدوش نکنید، به آن ها توجه نشد .اکنون که بخشی از آثار "جدلی خواندن" گفتار بزرگان دین روشن شده است،فریاد می کشند که دین و مسلمانی از دست رفت.غافل از آنکه اسلام زمانی ضربه خورد که وتشیع هنگامی آسیب دید که آقای مصباح "مرجع تقلید" این مردم را بازیگر سیاسی خواند که بر اساس عقیده سخن نمی گفت و برای رسیدن به هدف حاضربود از وسایلی بهره برد که در شرایط عادی شرعاً مجاز نیست. اسلام و تشیع و ولایت زمانی ضربه خوردند که به نام مبارك "زهرا" دانشجو را از طبقه سوم خوابگاه به پايين پرتاب كردند و در روز عاشوراي حسيني88 شهروندان عزادار را به خاك و خون كشيد.


بازگشت


[12] علت اینکه آقای احمدی نژاد به راحتی وعده می دهد و سپس آنها را تکذیب می کند یا به فراموشی می سپارد و نیز دلیل اینکه وی برای شکست رقبای خود در انتخابات این قدر ساده دروغ می گوید، آن است که توجیه شرعی و اسلامی آن را آقای مصباح در اختیارش گذاشته است: "مسلمان بنا بر مصالح اسلام می تواند سخنی بگوید که به آن اعتقاد ندارد" این حکم آقای مصباح هیچ محدودیتی جز "مصالح اسلام و مسلمانان" ندارد و بنابراین فرد می تواند سالهای سال " جدلی" حرف بزند، یعنی دروغ بگوید بدون آنکه اندکی شرمنده باشد یا احساس گناه کند. به راستي فرق اين سخن با ديدگاه "ماكياول" چيست؟


بازگشت


[13] رهبر فقید انقلاب در دهه اول انقلاب بر عنصر زمان و مکان در اجتهاد تاکید کرد و خود برآن اساس به محوریت "مصلحت" در اداره جمهوري اسلامي حکم داد که بزرگترین اجتهاد "فقه حكومتي" به شمار می رود.چنین حكمي صرفاً بر اساس پذیرش"جمهوریت" نظام توجیه پذیر است نه "نظام ولایی" مورد ادعای حزب پادگانی.طبق دیدگاه آقای مصباح ، امام به "مصلحت"نیاز نداشت زیرا "جدل" كه نام ديگر "دروغ" و "دورويي" است، حلال مشکلات است. به همین دلیل" مصباحیون " هر گز درباره "مصلحت" نظریه پردازی نمی کنند.البته اگر بتوانند علناًبا آن مقابله هم خواهند کرد زیرا "نظام ولایی "یا "نظام تک نفره" نیازی به چنین اندیشه و نهادی ندارد.


بازگشت


[14] آیا استدلال فوق بهترین بهانه را به دولت آمریکا در جهت دفاع از نظام های استبدادی متمایل به غرب در کشورهای اسلامی نمی دهد تا مانع برپایی انتخابات آزاد در آن کشورها شود؟


بازگشت


[15] اگر نامزد حزب پادگانی می تواند 25 میلیون رای بدست آورد،چرا نسبت اقتدارگراها با دموکراسی رابطه جن و بسم الله است؟ به علاوه در حالي كه دولت امریکا متهم اول نقض حقوق بشر در بسياري از كشورهاي جهان است ،چرا حزب پادگاني با عملكرد خود به ويژه در يكسال گذشته اسلام و انقلاب و نظام و امام را سیبل حملات ضد حقوق بشری وضد دموکراتیک کرده است؟


بازگشت


[16] به راستی این همه ضدیت با"جمهوریت" و "دموکراسی" و "حقوق بشر" چه نفعی برای اسلام و مسلمانان دارد آن هم در شرایطی که در هر جا حقوق بشر رعایت و انتخابات آزاد برگزارشده ، به سود مسلمانان بوده است؟ اگر "طالبان" ضربات مهلکی به اسلام و مسلمانان زده است، چرا باید چهره ای "طالبانی" از جمهوری اسلامی ترسیم کنیم؟


بازگشت


[17] اين كه آقاي مصباح حكم و اعتبار گفتمان دموكراتیک و حقوق بشری رهبر فقید انقلاب و در نتيجه مطبوعات و احزاب و انتخابات آزاد را فراتر از "نوفل لوشاتو" نمي داند و آن را صرفاً تاكتيكي براي پيروزي كم هزينه انقلاب ارزيابي مي كند، این پرسش را برمي‌انگيزد که؛ آيا کسانی که معتقدند امام اصالت دموكراسي و حق تعيين سرنوشت را قبول نداشت و صرفاً از روي "جدل" آن را پذيرفته بود، مي توانند منصفانه و شفاف به انتخابات آزاد نگاه کنند و مجري بي طرف و امين آن باشند؟


بازگشت


[18] آنچه آقای مصباح دنبال می کند،"مشروع سازی حکومت" نیست،"مشروع سازی خشونت، سركوب و استبداد" است یعنی می توان با ماشین از روی پیکر یک عزادار حسيني معترض به نتيجه انتخابات گذشت و ديگري را از روی پل به خیابان پرتاب و سومی را ترورکرد، درعین حال کسی آن را اقدامی ضد اسلامی نخواند.حتی اگر بشريت آن اقدام را غیر انسانی بخواند و محكوم كند.


بازگشت


[19] آنچه امام خميني در لحظه بنيادگذاري نظام جديد در مورد نحوه تركيب «جمهوري» و «اسلامي» بيان كرد و به رفراندوم گذاشت با آنچه او در لحظات نادر واستثنايي اين يا آن حادثه يا درگيري مشخص گفت، از يك جنس نيست. آقايان مصباح و جنتي مي كوشند «قلم شكني» را جز و «هسته محوري» انديشه هاي رهبر فقيد انقلاب معرفي و جمهوري اسلامي را به «جمهوري روزنامه بند» و «جمهوري دهان بند» مبدل كنند. متأسفانه در اين مسير از همراهي بعضي چهره‌هاي اپوزيسيون برانداز هم بي بهره نيستند. حال آنكه جنبش «راي من كو» به دليل زيستگاه انتخاباتي خود معيار روشني براي تفكيك آنچه تبديل به سند و ميثاق ملي شده و آنچه يك نظريه فقهي محض يا سخن برخاسته از يك موقعيت مشخص و استثنايي است، در اختيار دارد. جالب آن‌كه بسياري از كساني كه در دهه نخست انقلاب با تحقير اصل انتخابات يا «فرعي»، «بورژوايي» يا «خرده بورژوايي» تلقي كردن آن، مقابل رفراندوم جمهوري اسلامي وديگرانتخابات هاي آن مقطع ايستادند، اكنون در پويش انتقادي و خود انتقادي دريافته اند كه راه رهايي فرد و جامعه از مسير انتخابات آزاد مي گذرد. در جانب مقابل با كمال تأسف بايد گفت آنچه امروز امثال آقايان جنتي و مصباح در جهت مقابله با انتخابات آزاد مردم مي‌گويند يا انجام مي دهند در واقع شكل بازسازي شده و اسلاميزه شده ديدگاه ظاهراً «انقلابي» ودرباطن ضد انتخاباتي امثال«مجاهدين خلق» و ماركسيست‌هاي استالینیست است كه در دهه نخست انقلاب عليه خواست مردم در جريان انتخابات گوناگون به نمايش گذاشتند.


بازگشت


[20] اگر رهبر فقيد انقلاب ميزان را «خواست»، «اراده»، ‌«نظر» و... ملت خوانده بود، این احتمال وجود داشت که فرد يا قشر خاصي خود را سخنگوی انحصاري «خواست تاریخی» یا «اراده ملی» یا «آرمان ملت» بخواند و علائق، منافع و سلائق و سليقة خود را به نام اسلام يا ملت به مردم تحميل كند. «ميزان رأی ملت است»، جز در انتخابات آزاد محقق نمي‌شود. به همین دلیل هرگز نباید فراموش شود. تحقق "ایران برای همه ایرانیان" نیز منوط به آن است که همواره "میزان رأی ملت" باشد.


بازگشت


[21] من نه تنها شايسته می دانم انتخاب تاریخی نسل انقلاب را پاس بداریم، بلکه معتقدم باید بکوشیم اصولگراها را متوجه كنيم اسلامي نجات بخش عصر ماست كه بتواند همنشين جمهوريت و دموکراسی شود و از منافع ايرانيان پاسداري كند. این اسلام تنها با آزادي انديشه و بيان شكوفا و فقط با انتخابات آزاد جايگاه خود را در مردم همچنان حفظ مي‌كند. خوشبختانه گزينة اكثريت قاطع ايرانيان نیز اسلام مدافع حقوق شهروندان،‌ طرفدار توسعه همه جانبه ميهن و حامي انتخابات كاملاً آزاد است. چنين برداشتي از اسلام قادر است با محترم شمردن حقوق و آزادی های همه شهروندان و سبک زندگی آنان، مانع استبداد داخلي و تجاوز خارجي شود و فردايي روشن را براي همه ايرانيان رقم زند، انشالله


بازگشت


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته