محقق داماد -
خوش باد روزگار به حال معلمي
کز ياد وي خوشست همه روزگار ما
آموخت درس معرفت و مردمي به ما
از ما درود باد بر آموزگار ما
با سلام و درود به ارواح طيبه معلمان بزرگ الهي و پيروان راه آنان آموزگاران تلاشگر، بهويژه اساتيد ذويالحقوق اين گوينده، علي الخصوص استاد شهيدم مرتضي مطهري و طلب مغفرت و رضوان واسعه حق متعال براي عزيزاني كه برحمت ايزدي پيوسته ويادشان همواره گرامي است.
شايد كمتر كسي در مجلس ماست كه با آثار ويل دورانت1 آشنا نباشد. مهمترين اثر او تاريخ تمدن، مجموعه کتابي 11جلدي است که با همکاري آريل دورانت، همسرش نوشته است. وي در اين کتاب توانستهاست با استفاده از آثار مورخان ديگر ـ از هرودوت تا آرنولد توينبي ـ که از ابتداي تاريخ مکتوب بشر تاکنون زيستهاند، مکتب نويني از تاريخنگاري را بهوجود آورد.
جلد هفتم اين اثر عنوانش «آغاز عصر خرد» است. وي كه براي تاليف اين اثربه اتفاق همسرش سفرهاي بسيار كرده2 و جوامع مختلفي را مطالعه نموده وكتابهاي زيادي خوانده3 است، پس از مطالعات زياد در اواخر عمرش سئوالهاي جالبي از خويش ميكند؛ ميگويد: هنگامي كه مورخ به پايان مطالعاتش ميرسد، از خود چنين ميپرسد: آيا در اين كار فقط دلخوش بودي كه از رشد و انحطاط ملل سخن بگوئي و قصههاي غم انگيز مرگ پادشاهان را بازگو كني ؟....آيا از تاريخ چيزي بهدست آوردهاي كه بتواند روشنگر وضع فعلي ما، رهنمون داوريها و بازدارنده ما از حيرت و عقبنشيني در برابر امور ناگهاني و فراز ونشيبهاي هر تحول باشد؟
در ادامه باز از خود ميپرسد:«آيا درسلسله وقايع گذشته ترتيب و قاعدهاي يافتهاي كه بتواند مبناي پيشگوئي اعمال آينده يا سرنوشت كشورها باشد؟»وي هرچند براي اين سئوالات پاسخهايي ميدهد، ولي در يك سئوال وامانده است. وي كه همه جا كه رفته و در هرجامعه و ملتي كه سري كشيده، دو چيز را همواره همزاد، همراه وقرين يكديگر ديده است و براي اين سئوال پاسخ ندارد كه: كدام علت ديگري است؟ آن دو همزاد، يكي جهل است و ديگري فقر. هرجا فقر بوده، جهل بوده و هرجا جهل بوده، فقر بوده است. سئوال اين است كه: «كدام علت است وكدام معلول؟» اين سئوال همچنان باقي است.
البته اين سئوال بسيار مهمي است وآنچه مسلم است، ارتباط ميان اين دو لكه چركين و دو زخم سياه بر چهره جامعه بشري است؛ ولي به آساني نميتوان رابطه دقيق فلسفي و تقدم و تاخر رتبي آن دو را مشخص نمود.
دركشور ما هم تقارن سعديني رخ داده است. تقارب روز كارگر با روز معلم. البته ظاهراً تصادفي است، ولي تقارن ميمون و مباركي است؛ بنابراين، اين سئوال را ميتوان اين گونه مطرح كنيم كه: آيا اگر معلم خوب داشتيم و حق و حرمت آنان را نگه ميداشتيم، كارگر بيكار و فقير نداشتيم يا اگر كارگر خوب، متعهد، پرتلاش و فداكار داشتيم معلم خوب خواهيم داشت؟
سئوال مهم است و عليالقاعده جامعهشناسان و متخصصان امور اقتصادي و يا تعليم وتربيت بايست پاسخ دهند؛ اما من به عنوان يك طلبه آشنا با علوم ديني و اسلامي ميخواهم در فرصت كوتاه اين سئوال را به كتاب و سنت عرضه كنم تا ببينيم قرآن و سنت چه پاسخ ميدهند.
اما نسبت به قرآن به اجمال ميگويم كه قرآن مجيد اصولا كليه مفاهيم ديني را بر اساس معرفت وآگاهي ارزيابي مي كند. از نظر قرآن نه عبادت بدون معرفت ارزش دارد و نه دينداري و تقوا بدون آگاهي معنا و مفهومي. مفاهيمي از قبيل تقوا و ترس از خدا بدون آنكه معرفتي وجود داشته باشد، جهلي است خسارتبار. ابنسينا در بخش نهم كتاب شرح الاشارات والتنبيهات(ج3، ص380-383) وقتي ميخواهد منازل عارفان را بشمارد، در منزل دوم كه رياضت و تمرين است، ميگويد آنچه ميتواند در منزل دوم به سالك كمك كند، عبارت است از: «العباده المشفوعه بالفكر»؛ يعني عبادت همراه با تفكر. خواجه طوسي در شرح اين عبارت ميگويد: اينكه ابن سينا عبادت مفيد را عبادتي دانست كه هماره بافكر باشد، بدان جهت است كه عبادت بدن را تابع نفس قرار ميدهد. حال اگرعبادت مبتني بر معرفت باشد، انسان بكليته متوجه و مقبل به حق و حقيقت ميشود، وگرنه عبادت سبب شقاوت ميگردد، همانطور كه خداوند متعال در قرآن فرموده است: فويل للمصلين الذينهم عن صلوتهم ساهون.
به تفسير خواجه، مراد از «سهو» در اين آيه، عبادت بدون تفكر است؛ عبادتي كه موجب ترك فحشا و منكر و كردارهاي زشت ميگردد و باعث گسترده شدن اخلاق و سلامت جامعه ميشود عبادت آگاهانه است.وعبادت بدون تفكر - به قول قرآن مجيد همراه با غفلت - محصولي جز ريا و تظاهر و دروغ نخواهد داشت. الذين هم يرائون و يمنعون الماعون. (شرح اشارات،همان)
حضرت مولا علي(ع) در مورد عبادت بدون معرفت فرموده است: «المتعبد على غير فقه كحمار الطاحونه، يدور و لايبرح، و ركعتان من عالم خير من سبعين ركعه من جاهل، و قليل العمل مع كثير العلم، خير من كثير العمل مع قليل العلم: عابد بدون درك ومعرفت همچون حمار آسياب است كه ميگردد و به جايي نميرسد. دو ركعت عبادت آگاهانه از هزار ركعت بدون آگاهي با ارزشتر است. عمل اندك همراه با آگاهي فراوان از عمل فراوان با آگاهي اندك به مراتب بهتر است.» (الاختصاص، 238)
قرآن مجيد ميفرمايد: « انَّما يخشَى اللَّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ انَّ الله عَزيزٌ غَفور : از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مىترسند. آرى، خدا ارجمندِ آمرزنده است.» (فاطر، 28)
آگاهي، معرفت، تفكر و تعقل موجب خضوع وخشيت در مقابل پروردگار و تقواي الهي است وبه موجب نص قرآن مجيد تقواي اجتماعي موجب زوال فقر است:«و مَن يَتَّقِ اللهَ يَجعَل لهُ مَخرَجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ و مَن يَتَوَكل عَلَى اللهِ فَهوَ حَسبُهُ إِن الله بالِغ امرِهِ قَد جَعَلَ الله لِكُل شَيءٍ قَدراً: و هر كس از خدا پروا كند، [خدا] براى او راه بيرونشدنى قرار مىدهد. و از جايى كه حسابش را نمىكند، به او روزى مىرساند، و هر كس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجامرساننده است. به راستى خدا براى هر چيزىاندازهاى مقرّر كرده است.» (طلاق، 2 و 3)
و نيز در آيه ديگر ميفرمايد: «و لَوانَ اهلَ القُرى آمَنُوا و اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرضِ وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما كانُوا يَكسِبون : اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مىگشوديم، ولى تكذيب كردند؛ پس به [كيفر] دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم.» (اعراف، 96) پس نظر قرآن مجيد اين است كه ام ّالفساد جهل است، جهل مايه فقر وفلاكت است.
و اما از نظر سنت. حديثي منقول از رسول الله صليالله عليه وآله است كه علي الظاهر در روزهاي واپسين عمر شريفشان فرمودهاند: «اني ما اخاف علي امتي الفقر، ولكن اخاف عليهم سوء التدبير: من براي امتم نسبت به فقر نگران نيستم، آنچه نگرانم ودغدغه من است، سوء تدبيراست.»تفسير اين حديث چيست؟ بيگمان آن حضرت از بياهميتي وعدم نگراني فقر براي امت سخن نميگويد؛ چرا كه خودشان فرمودهاند: «الفقر سواد الوجه في الدارين» (بحارالانوار، 72، 30) «كاد الفقر ان يكون كفراً» اين سخن بلند اميرالمؤمنين عليهالسلام است كه خطاب به محمد بن حنفيّه فرمود: «يا بنّي، اني اخاف عليك الفقر فاستعذ بالله منه؛ فان الفقر منقصه للدّين، مدهشه للعقل، داعيه للمقت: اي پسرم، من بر تو از تنگدستي ميترسم، پس از شرّ آن به خدا پناه ببر كه تنگدستي موجب شكست و كمبودي در دين است و موجب سرگرداني خرد است و سبب دشمني است.» (نهج البلاغه، كلمات قصار، 311). بنابراين بيترديد حضرت ختمي مرتبت براي امت زندگي بهينه براي امتش ميخواهد نه زندگي فقيرانه وذلت بار. پس منظور چيست؟ منظور اين است كه فقر معلول است نه علت. فقر معلول سوء تدبير است.
سوء تدبير
حال ببينيم منظور از سوء تدبير در كلام رسولالله(ص) چيست؟ تدبير به نظر من معنايش همان است كه امروزه «آينده نگري» ميگويند.آينده نگري بخشي از مديريت علمي است.آن بزرگوار ميخواهد بفرمايد چنانچه جهل را برطرف سازيد و براي جامعه خويش مديريت علمي بنا كنيد، هيچگاه فقير نخواهيد شد.پس نتيجه ميگيريم كه پاسخ كتاب وسنت به سئوالي كه مطرح كردم، علي الظاهر روشن است. پاسخ اين است كه در جامعهاي جهل ريشهكن شود، هرگز فقر جائي ندارد. در مديريت عير علمي مصداق بارز اين آيه شريفه است :«و لا تؤتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما: اموال خود را ـ كه خداوند آن را وسيله قوام زندگي شما قرار داده ـ به سفيهان مدهيد.»(نساء،5) مستنتج از گزارة انشايي فوق اين است كه اگر اموالتان را به دست سفيهان بسپريد ، قوام و استواري اجتماعي شما فرو مي ريزد؛يعني فقر ، يعني فلاكت ، يعني بيكاري ، يعني بيماري ، يعني ناامني ؛ يعني اعتياد ، يعني فحشاء و...
در مديريت علمي عالمان محترمند و حرمت آنان بر اساس حرمت و كرامت علم است . ملتي كه براي عالمان و علمآموزانش ارزش قائل باشد وحرمت آنان را بدارد و شيوه مديريت خويش را بر اساس شايسته سالاري قرار بدهد، چنين ملتي هيچگاه محتاج نميشود، خانهاش آباد و چهره افرادش شاد و سرفراز است و هماي سعادت برسرش سايه ميافكند؛ اما چنانچه در ريشهكن كردن جهل سعي نكند و خداي ناكرده ترويج جهل و تاريكي نمايد، خانهاش ويرانه ميشود و جغد سياه وشوم فقر و نياز در آن لانه ميكند. حافظ چه زيبا گفته است:
هماي گو مفكن ساية شرف هرگز
در آن ديار كه طوطي كم از زغن باشد!
اين جمله منتسب است به حضرت مولي(ع) كه فرموده است: «زوال الدوله باثنين: ادبار الافاضل و اقبال الاراذل: دو چيز باعث زوال دولتها و قدرتها ميشود: منزوي ساختن شايستگان ومسلط ساختن سفلگان و اراذل.»
به اين سند توجه فرماييد: سال 1264 قمرى، نخستين برنامه دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانان ايرانى را آبلهکوبى مىکردند؛ اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به اميرکبير خبر دادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويسها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان مىشود!
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باختهاند، امير بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد، بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مىکوبند؛ اما نفوذ سخن دعانويسها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند! شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سر باز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند يا از شهر بيرون مىرفتند.
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سيصد و سى نفر آبله کوبيدهاند. در همان روز، پارهدوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: «ما که براى نجات بچههايتان آبلهکوب فرستاديم.» پيرمرد بااندوه فراوان گفت: «حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم، جن زده مىشود.» امير فرياد کشيد: «واى از جهل و نادانى! حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست دادهاى، بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.» پيرمرد با التماس گفت: «باور کنيد که هيچ ندارم.» اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: «حکم برنمىگردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.»
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد. در آن هنگام ميرزاآقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را درحال گريستن ديده بود، علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که: «دو کودک شيرخوار پارهدوز و بقالى از بيمارى آبله مردهاند.» ميرزاآقاخان با شگفتى گفت: «عجب! من تصور مىکردم که ميرزا احمدخان ـ پسر اميرـ مرده است که او اين چنين هاىهاى مىگريد.» سپس به امير نزديک شد و گفت: «گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست!»
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست؛ آن چنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشکهايش را پاک کرد و گفت: «خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.» ميرزا آقاخان آهسته گفت: «ولى اينان خود بر اثر جهل آبله نکوبيدهاند.» امير با صداى رسا گفت: «و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ايرانىها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مىگريم که چرا اين مردم بايد اينقدر جاهل باشند که بر اثر نکوبيدن آبله بميرند؟!»اما به نظر ميرسد كه اميركبير از اين نكته غافل بود كه درخت حنظل وشجرة خبيثة جهل ريشهدار است وچنان كهن است كه به آساني نميتوان آن را از جاي كند؛ لذا هرچند وي متوجه نياز فوري کشور به مراکز آموزش علمي گرديد و تلاش خود را براي ايجاد اين گونه مرکز آغاز نمود، ولي متاسفانه خود هيچگاه شاهد افتتاح آن نشد؛ چرا که نخستين دسته از اساتيد مدعوش دو روز پس از دستگيري و تبعيد امير به تهران رسيدند و طبيعتا با استقبال گرمي مواجه نشدند. دارالفنون در روز پنجم ربيعالاول1268 هجري قمري، سيزده روز پس از کشته شدن اميرکبيرشروع به کار کرد.
جهل و عقل
البته بايد توجه داشت كه جهل مقابل علم نيست، جهل معناي وسيعتري دارد و مقابل عقل وتفكر است نه فقط بيسوادي. ايزوتسو دانشمند ژاپني در كتابي كه در مورد لغات قرآن تأليف كرده است، ميگويد كلمه جاهليت كه در قرآن به مقطع پيش از اسلام اطلاق شده، به معناي دوران بيسوادي نيست، به معناي دوراني است كه تعقل بر زندگي مردم حاكم نبود. اين نكته بسيار قابل توجه است كه در نظام كتب احاديث شيعي از جمله كافي مرحوم كليني رازي، اولين فصل عنوانش «كتاب العقل و الجهل» است. اين همان واقعيت است كه گفته شد.
ممكن است يك جامعه در علم به معناي علوم تجربي هم پيشرفت كند، ولي خالي از معرفت و تفكر باشد. آنچه موجب رشد انساني ميگردد، تفكر وتعقل است ونه صرفاً علم به معناي تكنولوژي و صنعت. شاهد اين مدعا اتفاقي است كه در شرق روي داد.آنان هفتادسال در علم و تكنولوژي نسبتا پيشرفت كردند، به صنايع مهمي دست يافتند، ولي در چنان فقري گرفتار بودند كه پس از فروپاشي مكشوف شد كه در چه جهنمي زندگي ميكردند. علت آن بود كه آنان هرچند در علم وصنعت پيشرفت كردند، ولي گرفتارچنان ايدئولوژي بودند كه جهل مطلق است. آنان نميدانستند كه نخست تعقل وسپس تكنولوژي.
جهل در زندگي دنيوي نقش معذريت دارد؛ يعني چنانچه شخصي از روي جهل و ناداني مرتكب جرمي شود، او از مجازات معفواست؛ ولي در آخرت كه آنسوي اين جهان است، جهل خود عين عذاب است، آتشي سوزندهتر ازجهل نيست. آنان كه ميپندارند كه بهشت جاي ابلهان و نادانان است، سخت در اشتباهند؛ زيرا جاهلان در قيامت خود جهنماند! به اين آيه شريفه توجه فرمائيد: «قالُوا لَو كُنَّا نَسْمَعُ أَو نَعقِلُ ما كُنَّا في أَصحابِ السَّعيرِ» (ملك، 10) جمله فوق از قول اهل جهنم است كه در پاسخ بهشتيان ميگويند. وقتي ازآنان سئوال ميكنند كه:«چرا شما جهنمي شديد؟» ميگويند:«چون تعقل نكرديم. اگر تعقل ميكرديم و يا به سخن راهنمايان فكر و هاديان الهي توجه ميكرديم، جهنمي نميشديم.»
استادان بزرگوار! شما مفتخر به شغل وحرفهاي هستيد كه جلودار آن انبيا هستند.آنچه ماية شور ونشاط شماست، ارزش واقعي دانش وآگاهي است.جايگاه معلم جايگاهي واقعي است، با ابلاغ دادن وگرفتن نيست. آن قدرت است كه دادني وگرفتني است نه دانش وآگاهي. اهل قدرت بايد همواره نگران وآويزان به ابلاغ باشند. به قول شاعر :
كس را به مال نيست بر اهل كمال فخر
علم است آنكه مفخر اولاد آدم است
جاهل اگر چه گشت مقدم، مؤخر است
عالم اگر چه گشت مؤخر، مقدم است
به قول استاد شهيد مرتضي مطهري: گفتهاند معلم شمع است، اما شمع کلمهاي ناچيز است؛ زيرا شمع را ميسازند که بسوزد، ولي معلم ميسوزد که بسازد و بين ساختن براي سوختن و سوختن براي ساختن تفاوتي است از فرش تا عرش.مايلم كه در خاتمه سخن به مناسبت ايام كه ماه جمادي است، براي ارزش وتقدس معلم وتعليم حديثي ازصديقه طاهره(س) بخوانم. اين حديث را فيض كاشاني در كتاب مهجة البيضاء (جلد اول، صفحه 33) نقل ميكند كه: زني نزد فاطمه(ع) شرفياب شد، عرض كرد: «مادري دارم كه ضعيف و ناتوان است، و براي نمازش با مسائلي مواجه است كه مرا به خدمت شما براي سئوال فرستاده است. »سئوال اول را مطرح كرد، بلافاصله حضرت پاسخ فرمودند. سئوال دوم را مطرح كرد، حضرت پاسخ فرمودند. سپس سئوال سوم را مطرح كرد، پاسخ دادند تا آنكه به سئوال دهم رسيد. وقتي پاسخ فرمودند، آن زن ازكثرت سئوال خجالت كشيد و گفت: «اي دخت رسول الله، من ديگر شما را زحمت نميدهم.» حضرت فاطمه(س) فرمود: «هاتي سلي عما بدا لك. ارايت من اكتُرِي يوماً يصعد الي سطح بحمل ثقيل وكراه ماة الف دينارا يثقل عليه ذلك: ادامه بده، سئوال كن. آيا چنانچه كسي اجير شود كه بار سنگيني را بالاي پشت بام ببرد واجرتش صدهزار درهم باشد، چنين باري براي او سنگيني ميكند؟» آن زن گفت: «خير!» فرمود: «اكريت انا لكل مسالة باكثر من ملا ما بين الثري الي العرش لولوا فاحري الا يثقل عليّ: [گويي] من اجير شدهام براي هر مسالهاي به بيش ازظرفي پر از لؤلؤ. ظرفي به ظرفيت از فرش تا عرش. پس من سزاوارترم كه خسته نشوم.» آنگاه دراين زمينه حديثي از پدر بزرگوارش نقل ميكند كه مفصل است.در احاديث ديگري از پيشوايان دين، معلم مصداق زنده كنندگي وحيات بخشي دانسته شده است كه زنده كردن هر يك نفر همانند زندگي بخشيدن به همه انسانهاست. قرآن ميفرمايد: «من اجل ذلك كتبنا علي بني اسرائيل انه من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس جميعاً و من احياها فكانما احياالناس جميعاً ...»(مائده، 32) بنا به تفسيري كه امام صادق(ع) از اين آيه شريفه كردهاند، اگر كسي بتواند يك نفر را بسازد و يك باسواد متعهد تحويل جامعه بدهد، مثل اين است كه جهان را زنده كرده است.
گفتمش تو كيستي ؟گفتا كه من پروردگارم
گفتمش يعني چه؟ گفتا زانكه من آموزگارم
معلم اگر دانشش را با حسن خلق وتربيت معنوي قرين سازد، به چنين مقامات و درجات رفيعي نائل خواهد شد. جمع ميان حسن خلق و دانش است كه ميتوان با آن جهان گرفت. به قول حافظ :
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آري به اتفاق جهان ميتوان گرفت
سخنم را با بيتي ديگر از همين غزل پايان ميدهم:
زين آتش نهفته كه در سينه من است
خورشيد شعلهايست كه درآسمان گرفت
پينوشتها:
1. ويليام جيمز دورانت (نوامبر 1885- 7نوامبر 1981) فلسفهدان، تاريخ نگار و نويسنده آمريکايي است.
2. دورانتها، پيش از آنكه نگارش اين مجموعه آغاز شود، به مسافرت پرداختند: در1927 عازم سفر به دور دنيا شدند و مصر، خاور نزديك، هندوستان و ژاپن را از نزديك ديدند. بار ديگر در 1932به گشت وگذار در ژاپن، منچوري، سيبري، روسيه ولهستان پرداختند. اين سفرها به زمينه نگارش «مشرق زمين، گاهواره تمدن» كه در 1935 انتشار يافت، غنا بخشيد. اين اولين مجلد از سلسله تاريخ تمدن بود. پس از آن سفرهاي بسيار ديگري به اروپا، خاورميانه، خاور دور پيش آمد و از جمله از تابستان 1948به مدت شش ماه در تركيه، عراق، ايران و اروپاي شرقي به مسافرت پرداختند....به طور كلي ويل و اريل دورانت براي هريك از مجلدات تاريخ تمدن به سرزمينهاي اصلي موضوع كتاب مسافرت ميكردند. (نقل از درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمه بطحائي ـ ديهيمي، ص24-25)
3. مولفان خود ميگويند:«...معمولا براي هركتاب، پانصد جلد كتاب ميخوانيم!» (همانجا)
منبع: روزنامه اطلاعات
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر