گفتوگو با بانوآلينوش طريان -
كهولت سن، خانه سالمندان، تنهايي و فراموشي... اين واژهها را كه در كنار نام «مادر نجوم نوين ايران» ميخواني به جز افسوس، نخستين چيزي كه به ذهنت ميرسد اين است كه با يك دسته گل به ديدنش بروي، به همين منظور با جمع كوچكي از همكاران انجمن بيستون، به ديدن بانوآليش طريان رفتيم. هنگام ورود با شگفتي بانويي خوشرو و با نشاط را ديديم كه در بين گفتوگو، تنها از اميد و رضايتمندي و غرور براي ما ميگفت. از زندگياش راضي بود و گلهاي نداشت و ميگفت: «من در ايران به دنيا آمدم، پدرم در جلفاي اصفهان ولي مادرم در تهران به دنيا آمده، ما از قرنها پيش ايراني هستيم.»
بگذاريد از شاهنامه آغاز كنيم، در مورد شاهنامه چه چيزي ميتوانيد براي ما بگوييد؟
خيلي شاهنامه را دوست دارم. ما يك شاهنامه قديمي داريم، پدرم خودش نويسنده بود و به شاهنامه خيلي علاقه داشت و هميشه آن را ميخواند و همين باعث شد ما از بچگي با شاهنامه آشنايي پيدا كنيم. پدر ميگفت فردوسي بزرگترين نويسنده دنيا است و اين را هم بگويم كه به ادبيات كشورهاي اروپايي هم كاملا وارد بود اما با اين وجود باز ميگفت كسي نظير فردوسي وجود ندارد.
درباره دكتر حسابي چي؟ خاطرهاي يا گفتوگويي از وي به ياد داريد؟
دكتر حسابي استاد ما بودند، مرد خوب و بسيار باسوادي بود. هر وقت سوالي داشتيم هميشه جواب ميداد. اين را هم بگويم، اگر ذرهاي در جواب شك داشت، ميگفت فردا بيا. آنقدر كه در كارش دقيق بود. بله، من براي آقاي دكتر خيلي احترام قائل بودم، يعني همه دانشجوها اينگونه بودند، بعد هم فراموش نكنيد كه آقاي دكتر حسابي دانشكده علوم را تاسيس كرد. يعني دانشجويان بايد براي وي احترام فوقالعادهاي قائل باشند. دكتر سياسي دانشكده ادبيات را كه تاسيس كرد، سپس دكتر حسابي دانشكده علوم را تاسيس كرد.
و شما هم كه پژوهشكده نجوم را پايهريزي كرديد؟
من از اروپا كه برگشتم، آن وقت از من خواستند، اين كار را انجام دهم. من هم فورا گفتم بايد يك تلسكوپ تهيه كنيد، مشخصات را به آنها دادم، گفتم بخريد بگذاريد آنجايي كه رصدخانه خواهد بود، تا بچهها بتوانند دستكم آسمان را ببينند. آقا اول اين چيزها فقط در ايران بوده! اولين رصدها در ايران بوده، حالا ما از اروپاييها عقب ماندهايم، چون يك عده فكر نكردند كه بايد كشور را جلو ببرند، اين را به شما بگويم، اروپا كه رفتم خود اروپاييها و دانشمندها، به من گفتند اولين كشوري كه در علوم و نجوم تحقيق كرده ايران بوده، اين بزرگترين افتخاره، ولي حيف كه ادامه ندادند.
چه شد كه از اروپا برگشتيد؟
چون اينجا با دانشجوياني كه تحصيلات عالي دارند همراهي نميشود، بنابراين آنها اكثرا ميمانند آنجا. به من هم ميگفتند تو ديوانهاي! اينجا ميخواهند تو را استخدام كنند چرا نميماني؟ پاسخ دادم من ميهنپرستم، ميخواهم بروم به كشورم، به بچههاي كشورم خدمت كنم. من ايران را دوست داشتم، اينجا به دنيا آمدهام، پدرم، مادرم، همه در ايران به دنيا آمدند. در آن موقع كه عثمانيها شروع به كشتن ارامنه كردند. خانوادههاي ارامنه كه نزديك سرحد ايران بودند، به ايران فرار ميكنند، يكي از اجداد پدر من از آن خانوادههايي بودند كه فرار كردند به ايران. شاه عباس، آن موقع شاه ايران بود. جلفا را كه شما ديديد، آن زمين را شاه عباس به ارامنه داد و گفت اينجا ساختمان درست كنيد و زندگي كنيد بعد از اين اتفاق خيلي از ارامنه به ايران آمدند و در آنجا سكونت كردند. پدر من در جلفا بزرگ شده، بعد براي كار به تهران آمد. پدرم 20 سال آخر عمرش رئيس بانك سپه ايران بود. مادرم هم در مدرسه، زبان فرانسه تدريس ميكرد، چون مادرم در سوئيس درس خوانده بود، من هم كه ديگر ميدانيد.
راستي از شاعرهاي ديگر كشورمان كدام را بيشتر دوست داريد؟
خيليها را، چون پدر خودم شاعر بود و از بچگي ما به شعر عادت داشتيم. پدر نه فقط اشعار خودش را براي ما ميخواند، بلكه اشعار نويسندگان بزرگ را هم براي ما ميخواند. از بچگي گوش ما به شعر عادت كرده بود و خيلي شعر دوست داشتيم. من حافظ را خيلي دوست داشتم، اخوان و فريدون مشيري و بسياري از شاعرهاي خوب معاصر را دوست داشتم. همچنين بايد بگويم، چند تا از اشعار فردوسي را هم پدرم به ارمني ترجمه كرده بود.
در مورد فردوسي بزرگ چند جملهاي براي ما حرف ميزنيد؟
سخته، آخر من خيلي كوچكم كه راجع به فردوسي بزرگ حرف بزنم، «بسي رنج بردم در اين سال سي/ عجم زنده كردم بدين پارسي»
حالا كمي از دوران دانشگاه براي ما بگوييد؟
وارد دانشگاه كه شدم من يك دختر بودم، كه همكلاسيهايم 40 تا پسر بودند. سال اول، آن موقع، والدين ديگر به پدرم گفته بودند تو چطور دخترت را فرستادي بين اين همه پسر؟ مادرم گفته بود ما اگر بچهمان را خوب تربيت كرده باشيم هيچ اشكالي ندارد. به خدا قسم ميخورم در آن زمان يك جوان با من با صداي ناجور يا يك جمله ناجور حرف نزد؛ هرگز. اين 40 پسر آنقدر با من با احترام رفتار كردند كه هيچوقت رفتار بامحبت اين بچهها را فراموش نميكنم.
خانم دكتر شما در تهران به دنيا آمديد، اولين بار كه جلفا و اصفهان را ديديد چه احساسي به شما دست داد؟
خيلي خوشحال شدم، وقتي كه اصفهان رفتم، بزرگ بودم. با پدرم رفته بودم، پدرم ماموريت داشت و مرا هم همراه خودش برد. خوشحال شدم چون هم اصفهان را نديده بودم، هم جلفا را. شما ميدانيد كه ارامنه جلفا اجدادشان را شاه عباس به ايران آورده بوده و خيلي خوب شد كه آورد، چون بعد عثمانيها حمله كردند و همه را كشتند.
ديگر كجاي ايران را از نزديك ديديد؟
شيراز رفتم، تمام شمال را گشتهام، پدرم ما را به آنجا برده. من ميتوانم بگويم تقريبا تمام شهرهاي زيبايهاي كشورم را ديدهام. در شيراز خيلي احساس غرور كردم، اروپاييها وقتي پز ميدادند ميگفتم برويد، ببينيد تختجمشيد چيه؟ خودشان هم قبول داشتند؛ البته كه تخت جمشيد فوقالعاده است.
نوروز را چگونه ميگذرانديد؟
من بارها گفتم عيد ايراني عيد زيبا است، اول بهاره، عيد مسيحيها وسط زمستانه؟ البته كه آن را بيشتر دوست داشتم. در خانه ما هر دو عيد گرفته ميشد، يعني خانه ما هم ژانويه جمعيت ميآمد و هم فروردين. اما بهترين فصل نوروز هست، پدرم كه بود عيد ما را به شمال ميبرد، تا زماني كه پدر بود؛ آدم خوب زندگي ميكنه، اروپا هم ميره.
يك پرسش تكراري، براي ما جوانها چه گفتهاي داريد؟
به خدا پدر و مادر من، هر دو براي خودشان كم گذاشتند تا مرا بفرستند خارج. ميگويم حتما درس بخوانند، به مردها ميگويم يك زن تحصيلكرده، خوب بچه تربيت ميكند يا بيسواد؟ بگذاريد همانطور كه در سابق ايران درجه اول بود، باز هم ما درجه اول شويم. چه كسي اين كار را ميكند؛ جوانهاي يك كشور. وقتي مادر تحصيل نكند چطور ميتواند يك بچه درست و حسابي تحويل جامعه دهد؟
آن موقع آيا تحصيل شما ساختارشكني بود؟ آيا براي تحصيل يك خانم محدوديت وجود داشت؟
محدوديتهايي بود، ولي همان زمان در دانشكده ادبيات خانمها حضور داشتند. قبل از من هم دو تا خانم همين دانشكده علوم را به پايان برده بودند.من هيچ مشكلي نداشتم، از همكلاسيهايم كه 40 تا جوان بودند در كلاس، جز ادب چيزي نديدم.
راه پيشرفت را چه ميدانيد؟
من ايران را خيلي دوست دارم، ميدانيد كه، اروپا ميخواستند مرا نگه دارد ولي نماندم. گفتم بايد بروم به ميهنم خدمت كنم. توصيه ميكنم كه همه درس بخوانند، اكتفا نكنند به دوره متوسطه. آقا يك وقتي ايران از لحاظ علمي درجه اول بود، حالا معلوم نيست درجه چندمه. بايد جوانها درس بخوانند تا باز مثل سابق ايران درجه اول شود. ميهنپرستي كجا رفته؟ الان دنيا روي تحصيلات عالي ميگردد، وقتي بچههاي ما درس نخوانند فايدهاش چيست؟ البته بگويم، اغلب هم پدرها نميگذارند، چون ميخواهند فرزندانشان زود سر كار بروند يا چين چيزي. وضع اقتصادي هم براي بسياري سخت است. فكر ميكنند بچه همان متوسطه را كه گرفت بايد مشغول كار شود، ولي من ميدانم همان موقع كه من تحصيل ميكردم بچههايي بودند كه هم كار ميكردند و هم درس ميخواندند؛ يعني پول خودشان را در ميآوردند.
الان هم هستند كساني كه درس ميخوانند و كار ميكنند و ميهنپرستند....
اصل كار ميهنپرستيه؛ ميهنپرستي كه شد همه چيز بهتر ميشود، بايد آدم ميهنپرست باشد و فكر كند كه چه كاري بايد انجام دهد تا همانطور كه ايران يك وقتي از لحاظ معلومات و همه چيز مافوق همه بود دوباره به آن مقام برسد، حالا ما كجاييم؟ ديگر در آن مقام نيستيم الان اروپا در آن مقام است، چرا؟ تنبلي. نه، فقط تنبلي نيست خانواده هم بايد به بچهها كمك كند، نقش خانوادهها هم خيلي مهمه، خيلي...
براي بار دوم كه به ديدار بانو آلينوش طريان رفتيم، ما را هنوز به ياد داشت و مانند بار پيش با خوشرويي به همه پرسشهايمان پاسخ دادند. كمي درباره جشنها و آيينهاي ايراني گفتوگو كرديم. او از جشن مهرگان خاطرهها داشت و برگزاري همايشها و يادمانهايي را براي بزرگان ايراني بايسته و مهم ميدانست. سيب پارچهاي را كه نشان همايشمان بود به وي پيشكش كرديم و با رايانه كوچكي كه همراه داشتيم فيلم گفتوگوي پيشين را برايشان به نمايش گذاشتيم. اين بار هم گفتوگوي ما بيش از دو ساعت به درازا كشيد كه چكيده آن را در زير ميخوانيد.
گفته بوديد كه پدرتان چند شعر از شاهنامه را به ارمني ترجمه كرده، آيا اين شعرها تاكنون جايي چاپ شده است؟
بله كتاب اشعار پدرم به چاپ رسيده، دو تا هم شعر به فارسي نوشته كه آن را هم در كتاب جا داديم. بعد از فوت پدر، من و مادرم خيلي سعي كرديم تمام اشعار را جمعآوري كنيم و آنها را فرستاديم به يك چاپخانه ارمني در ايتاليا كه به چاپ رسيد.
انگيزه پدرتان از برگردان ارمني شاهنامه چه بود؟
پدرم ميگفت اينجا بسياري از ارامنه هستند كه فارسي خواندن را خوب بلد نيستند. بايد اين اشعار ترجمه شود كه آنها با فردوسي بزرگ آشنا شوند. به هر حال وقتي كتابها را فرستادند ما آنها را به تمام مراكز مهم؛ از ايران گرفته تا خارج فرستاديم و به برخي ادبا داديم.
آيا به خاطر داريد كه نام كتاب چه بود؟
اشعار آريزاد، ديوان اشعار آريزاد، يعني آريازاد. اين عنوان نويسندگي پدر بود، پدر تا زنده بود نخواست كتابش چاپ شود، هرچه مادر گفت، ما گفتيم، پاسخ داد: من براي من مينويسم. چون اصولا در محيط آن موقع به كتابهايي كه چاپ ميشد زياد اهميت نميدادند. كسي نميخريد، اما حالا زمانه فرق كرده، آن موقع اينگونه بود، مادر گفت ما بايد اين اشعار را چاپ كنيم تا از بين نرود.
دوباره ميپرسم اين روحيهاي كه شما در طول اين ساليان داريد را چگونه حفظ كردهايد؟
چون هم پدرم و هم مادرم اين روحيه را داشتند. قبلا گفتم قرنها پيش ارامنه در آسياي صغير بودند. آن وقت عثمانيها كه آسياي صغير را تصرف كردند شروع كردند به كشتن ارامنه! آن عدهاي كه نزديك ايران بودند فرار كردند به سمت ايران، زمان شاه عباس بود و شاه عباس زمين جلفا را داد به آنها و گفت اينجا ساختمان بسازيد و زندگي كنيد. مشهوره كه چندتا از مقامات گفتهاند اين لامذهبها را چرا آوردهايد؟ شاه عباس ميگويد اينها لامذهب نيستند، اينها مسيحي هستند، ملت خوب و نجيب و جدياي هستند، آن وقت كه آقايان ميفهمند لامذهب نيستيم، ديگر هيچوقت در ايران ما ناراحتي نداشتيم. ايراني هيچوقت در ايران ناراحتي نداشت، هميشه با محبت رفتار شده، بله.
باز هم بيشتر براي ما بگوييد؟
خب من اولين زني هستم كه در دانشكده علوم به استادي رسيدم، اگر تبعيض بود خب من استاد نميشدم، من جز محبت از تمامي استادان چيز ديگري نديدم، دو نفر از اساتيد خوب من، دكتر جناب و دكتر خمسوي بودند. همچنين دكتر حسابي هم استاد خيلي خوب و جدياي بود.
براي انجمنهاي مردمنهاد چه توصيهاي داريد؟
پندي كه دارم و هميشه هم به بچهها گفتم اين دست كه درس بخوانند، من دلم ميسوزه كه ايراني باز اون مقام اول خودش را ندارد، سعي كنيم به اون مقام برسيم، من فقط اين را ميخوام از جوونهاي ايراني. بگوييد، توصيه كنيد به جوونها كه درس بخوانند، به ميهنشان خدمت كنند، دوباره ميگم، اروپا كه بودم به من ميگفتند تو را ميخواهند استخدام كنند چرا برميگردي؟ گفتم اين بيوفاييه، من به خرج بابام آمدهام اينجا كه درس بخوانم و بروم به ميهنم خدمت كنم، حالا چون اينها ميخواهند من را نگه دارند، بمانم؟! گفتم هرگز، من نميمانم، من بايد برگردم و به چند تا بچه هم كمك كنم كه درس بخوانند به اين هم من راضيام، چون در گذشته ايران كشور درجه اول بوده ولي حالا نيست، منظورم از لحاظ علمي بود. حالا نيست! شما بايد اين سعي را بكنيد كه ايران به مقام اول خود برسد، نه اينكه اروپا افاده كنه كه خودش كجا رسيده ما پايين مونديم، اين من رو خيلي متاثر كرد، در فرانسه هم گفتم وقتي شما تو جنگلها بوديد ما تمدن داشتيم، به خيليها من گفتم، گفتند ما ميدونيم ولي حالا چي؟ خوب جوابي نداشتم، اون ايراني كجا، اين ايراني امروزي كجا؟ چرا اينطور باشه؟ چرا سعي نميكنه دوباره به اون مقام اول خود برسه، من اينرو ميخوام، دلم ميخواد كه ايران اون بشه.
اگه ممكنه يك خاطره قديمي را كه به ياد داريد تعريف كنيد؟
من هيچ يادم نميرود كه يك روز كسي از مادرم پرسيد اگر شما نميتوانستيد هم پسر و هم دختر خود را به تحصيلات عالي بفرستيد كدامشان را ميفرستاديد؟ مادرم گفت دخترم را! گفتند چطور؟! گفت پسر از هر راهي ميتونه نونش رو در بياره، ولي زن بايد يك كاري داشته باشه مطابق شخصيت و آبروي خودش.
تلاش كنيد. هر قدر ميتوانيد بيشتر، كه به اون پايه قديمي ايران را برسانيد. كه اروپايي براي ما ژست نگيره كه خودش كجاست ما كجاييم، آخه آنها هم ژست ميگيرند ديگه! قرنها بعد از ايران آنها (به تمدن رسيدند). ولي خوب ببينيد كجاها رسيدند الان، البته كه همت ملتشان بوده، ملت ما هم بايد همت كند تا از آنها جلو بزند، لااقل به آنها برسد، اين لازمه، بله، مثلا چرا ما بايد برويم خارج براي تكميل معلومات؟ چون اينجا امكانات نبود ديگه!
شما زمانهاي غيركاري را چگونه ميگذرانديد؟
يك برادرزادهام را كه فرستادم خارج آنجا مانده، مرتب براي من كتاب ميفرستاد، من بدون عينك ديگر نميتوانم مطالعه كنم، چشمهايم ضعيف شده، ولي خب من مطالعه نكنم، نميتونم زندگي كنم. اين روزها بيشتر به خاطرات گذشته فكر ميكنم، من واقعا راضي هستم. من بزرگترين خوشحاليام اين است كه خيلي از بچهها، چه دخترها چه پسرها، را كشاندم به تحصيلات عالي. الان هم هيچ ناراحتياي ندارم.
* این گفتوگو توسط اعضای انجمن فرهنگي بيستون انجام و به صورت محاورهای تنظیم شده است.
منبع: فرهیختگان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر