-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

Latest news from Jaras for 05/05/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.





جرس: مهدی کروبی، با حضور در منزل پدری شیوا نظرآهاری، فعال حقوق بشر خواستار آزادی هرچه سریعتر وی شد وابراز داشت که هر اقدامی که بتواند در این زمینه انجام خواهد داد.

 

 

به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر شیوا نظرآهاری، فعال برجسته حقوق بشر و دانشجوی ستاره دار از خردادماه سال گذشته نزدیک به ۲۲۰ روز را در بازداشت به سر برده که حدود ۱۰۰ روز آن در سلولهای انفرادی زندان اوین بوده است.

نظرآهاری، برای دومین بار در سال گذشته در ۲۹ آذرماه بازداشت شد. این درحالی است که در اول مهرماه با تودیع وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شده بود.

در حال حاضر کوهیار گودرزی و شیوا نظرآهاری دو عضو بازداشت شده کمیته گزارشگران حقوق بشر هستند.
 


 




جرس:فیض الله عرب سرخی عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ساعتی پیش به مرخصی آمد.

 

 

به گزارش خبرنگار کلمه ساجده عرب سرخی یا تایید این خبر گفت که پدرم برای مرخصی ۵ روزه از زندان آزاد شده است.

فیض الله عرب سرخی ۱۶ فروردین ماه پس از ۹ ماه بازداشت به مرخصی ۵ روزه آمد که در پی عدم تمدید مرخصی عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعد به زندان اوین بازگشت.

امروز عرب‌سرخی به مرخصی ۵ روزه آمد.

 


 




سعيد رضوي فقيه -

 

دولت هاي برآمده از انقلاب ونيز دولت هاي انقلابي نما هر دو به كرات رفتار هاي شگفت وغير قابل پيش بيني از خود بروزمي دهند با اين تفاوت البته كه رفتار دولت هاي نوع دوم معمولا مضحك و متناقض از آب در مي آيد.

 

در سال هاي صدر انقلاب اسلامي نمونه هاي بسياري از اين دست رخ مي داد كه البته اقتضاي شرايط انقلابي آن دوران و نوپايي ر‍ژيم دائما در حال تحول برآمده از انقلاب بود. به عنوان مثال روابط ايران و امريكا بي آن كه جنگي در ميان باشد از بهار سال پنجاه و نه قطع بود در حالي كه تا سال ها پس از آن دو كشور داد و ستد مي كردند و حتي معاملات سياسي و تسليحاتي انجام مي دادند. و اين در حالي بود كه ايران و عراق سال ها با هم درگير جنگي تمام عيار و فرسايشي بودند و شهرهاي يكديگر را بمباران و موشك باران مي كردند در حالي كه سفارتخانه هاي دو كشور در تهران و بغداد داير بود و تنها در سال ششم جنگ بود كه اين دو نمايندگي ديپلماتيك با قطع كامل روابط سياسي ايران و عراق يكسره تعطيل شدند.

 

 در آن سال ها از اين اتفاقات بسيار مي افتاد و طبيعي هم بود چرا كه انقلاب نظم كهن را برافكنده و در كوران حوادث پرشتاب دوران گذار هنوز نظم و ساماني تازه جاي گير نشده بود. از سوي ديگر خط كلي كشور داري برآيند نيرو هاي متضاد بود و هر از چند گاهي خط يا خطوطي تازه خطوط پيشين را قطع مي كرد و روز از نو و روزي از نو. اما به هر طريق روزگاري دراز گذشت و سياست هاي داخلي و خارجي نظام جمهوري اسلامي به تعادل و اعتدال و انسجام نسبي رسيد و واقعيت ها نيز جايي يافت در كنار روياهاي انقلابيون ديروز و دولتمردان عملگراي امروز.

 

با اين همه چند سالي است كه دوباره عده اي را پيرانه سر عشق جواني به سر افتاده است و در حالي كه جمهوري اسلامي مدتهاست از حالت دوزيستي نيمه نهضت-نيمه نظام به در آمده و به يك نظام سياسي تمام عيار شده، رهبران و دولتمردان با ژست هاي فريبنده و پوپوليستي عليه برخي دولت هاي متخاصم شعارهاي تند و تيز خارج از عرف ديپلماتيك سر مي دهند و حتي آنان را به بريدن دست و پا با چاقوي زنجان تهديد مي كنند. اين وضعيت بطور ويژه در مورد دو كشور امريكا و انگليس صدق مي كند. البته در سال هاي گذشته و به موازات عطش مسئولان فعلي نظام براي نزديك شدن به امريكا و به هنگام سرخوردگي ناش ازناكامي در اين مسير حملات لفظي رهبران ايران بيشتر انگليس را نشانه رفته و اين انگليس ستيزي افراطي گاهي تا سر حد بحران در روابط فيمابين پيش رفته است. نمونۀ مشخص اينگونه رفتارها دستگيري ملوانان نيروي دريايي پادشاهي انگليس و يا ادعاي مداخلات اين دولت غربي در راه اندازي اعتراضات پس از انتخابات اخير است. درحوادث پس از انتخابات سفارت خانۀ انگليس بطور رسمي و شفاف در دادگاه انقلاب متهم به تلاش براي ايجاد بلوا و آشوب شد. امري كه اثبات آن علي القاعده بايد تاثيرات جدي بر روابط ديپلماتيك دو كشور داشته باشد. بخصوص در شرايطي كه يك دولت به شدت غرب ستيز در ايران متصدي امور است. البته اين بحران هاي ديپلماتيك در سطوح عالي سياسي باقي نمانده ودر هر دو مورد به عرصۀ جامعه نيز كشيده شده است. هم در مورد ماجراي ملوان هايي كه به حريم مرز هاي آبي ايران تجاوز كردند و هم در مورد نقش سفارت انگليس در بحران هاي پس از انتخابات مكرر در مكرر جمعيت هاي ظاهرا خودجوش و مردمي و در باطن سازماندهي شده و دولتي به خيابان ها ريختند تا داد تاريخي ملت ايران را از روباه پير استعمار باز ستانند و در اين زمينه برخي از بازيگران روي صحنه بي خبر از بازي گرداني هاي پشت صحنه بارها و بارها ساده دلانه و به قصد تكرار حماسۀ سيزدهم آبان پنجاه و هشت تا مرز اشغال سفارت انگليس پيش رفتند اما نيرو هاي انتظامي با ضرب و شتم آنان از اقدام خود سرانه اي كه نبايد صورت مي گرفت جلوگيري كردند. دقيقا مثل ماجراي باغ قلهك كه تا مدتها خوراك تبليغاتي رسانه هاي حكومتي شد و جماعتي گمان بردند دولتمردان انقلابي نماي ايران مي خواهند باغ قلهك را مثل صنعت نفت ملي كنند اما در نهايت روباه پير در باغ قلهك ماند و به رغم شعار ها و حتي ناسزاهاي سياسي دولتمردان هيچ اتفاق خاص و قابل ذكري نيفتاد.

 

تا اينجاي ماجرا نكتۀ خاصي وجود ندارد جز آن كه اين نحو تدبير و تمشيت امور ديپلماتيك نه به مصلحت كشور است و نه بر پايۀ حكمت. اما قضيه از آنجا تامل برانگيز مي شود كه مآلا عزتي هم در كار نيست و در پي اين همه جنجال و شعار پردازي و دشمن ستيزي كه تاحد دشنام هاي سياسي غير متعارف هم پيش ميرود حكومت نه تنها خود براي تجديد نظر در روابط ديپلماتيك پيش قدم نمي شود بلكه در برابر فشار بدنۀ اجتماعي خود يا خواست مصرانۀ مجلس همچنان بر حفظ سطح روابط با روباه پير استعمار اصرار مي ورزد و آب پاكي را روي دست همه مي ريزد بي آن كه معلوم شود اين همه جنجال براي چه بوده است. درست مثل وقتي كه پس از تبليغات فراوان مبني بر مهدور الدم بودن ملوانان انگليس همگي مورد عفو و رأفت قرار گرفته و با تحفه و هديه عازم وطن مألوف شدند.

 

 وقتي آيت الله خامنه اي به صراحت و در سخنراني هاي عمومي و يا در خطبه هاي نماز جمعه در ميان همۀ دولت هاي متخاصم با استثنايي معنا دار"انگليس خبيث" را نشانه دار مي كند و بر سوابق سياه  حضورش در ايران انگشت مي نهد ( سوابقي كه صد البته سياه تر از سوابق روسيه در ايران نيست)، چگونه مي توان پذيرفت كه دولت سوپر انقلابي همچنان بر حفظ روابط در عالي ترين سطح اصرار بورزد و حتي برنامه اي را نيز براي تجديد نظر در روابط در دستور كار نداشته باشد. جز آنكه عزت مورد ادعا در سياست خارجي را عزتي مصلحتي و صرفا براي مصارف داخلي در نظر بگيريم. در غير اين صورت چه سر و سري ممكن است بين دولت كريمۀ آقاي احمدي نژاد و دولت فخيمۀ انگليس موجود باشد كه پس از آن همه ژست ها و شعار هاي ميان تهي عليه انگليس هم پليس ايران با باتوم بر سر و صورت جوانان حزب اللهي كه قصد تصرف جاسوسخانۀ انگليس را دارند بزند و هم قوۀ مجريه در برابر درخواست مجلس مبني بر كاهش روابط به سطح كاردار مقاومت كند؟

 

 

 *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.


 


بنیانگذار مرکز نجوم نوين ايران از خاطرات خود می‌گوید

گفت‌وگو با بانوآلينوش طريان -

 

كهولت سن، خانه سالمندان، تنهايي و فراموشي... اين واژه‌ها را كه در كنار نام «مادر نجوم نوين ايران» مي‌خواني به جز افسوس، نخستين چيزي كه به ذهنت مي‌رسد اين است كه با يك دسته گل به ديدنش بروي، به همين منظور با جمع كوچكي از همكاران انجمن بيستون، به ديدن بانوآليش طريان رفتيم. هنگام ورود با شگفتي بانويي خوش‌رو و با نشاط را ديديم كه در بين گفت‌وگو، تنها از اميد و رضايتمندي و غرور براي ما مي‌گفت. از زندگي‌اش راضي بود و گله‌اي نداشت و مي‌گفت: «من در ايران به دنيا آمدم، پدرم در جلفاي اصفهان ولي مادرم در تهران به دنيا آمده، ما از قرن‌ها پيش ايراني هستيم

 

 

بگذاريد از شاهنامه آغاز كنيم، در مورد شاهنامه چه چيزي مي‌توانيد براي ما بگوييد؟

خيلي شاهنامه را دوست دارم. ما يك شاهنامه قديمي داريم، پدرم خودش نويسنده بود و به شاهنامه خيلي علاقه داشت و هميشه آن را مي‌خواند و همين باعث شد ما از بچگي با شاهنامه آشنايي پيدا كنيم. پدر مي‌گفت فردوسي بزرگ‌ترين نويسنده دنيا است و اين را هم بگويم كه به ادبيات كشورهاي اروپايي هم كاملا وارد بود اما با اين وجود باز مي‌گفت كسي نظير فردوسي وجود ندارد.

 

درباره دكتر حسابي چي؟ خاطره‌اي يا گفت‌وگويي از وي به ياد داريد؟

دكتر حسابي استاد ما بودند، مرد خوب و بسيار باسوادي بود. هر وقت سوالي داشتيم هميشه جواب مي‌داد. اين‌ را هم بگويم، اگر ذره‌اي در جواب شك داشت، مي‌گفت فردا بيا. آنقدر كه در كارش دقيق بود. بله، من براي آقاي دكتر خيلي احترام قائل بودم، يعني همه دانشجوها اينگونه بودند، بعد هم فراموش نكنيد كه آقاي دكتر حسابي دانشكده علوم را تاسيس كرد. يعني دانشجويان بايد براي وي احترام فوق‌العاده‌اي قائل باشند. دكتر سياسي دانشكده ادبيات را كه تاسيس كرد، سپس دكتر حسابي دانشكده علوم را تاسيس كرد.

 

و شما هم كه پژوهشكده نجوم را پايه‌ريزي كرديد؟

من از اروپا كه برگشتم، آن وقت از من خواستند، اين كار را انجام دهم. من هم فورا گفتم بايد يك تلسكوپ تهيه كنيد، مشخصات را به آنها دادم، گفتم بخريد بگذاريد آنجايي كه رصدخانه خواهد بود، تا بچه‌ها بتوانند دست‌كم آسمان را ببينند. آقا اول اين چيزها فقط در ايران بوده! اولين رصدها در ايران بوده، حالا ما از اروپايي‌ها عقب مانده‌ايم، چون يك عده فكر نكردند كه بايد كشور را جلو ببرند، اين را به شما بگويم، اروپا كه رفتم خود اروپايي‌ها و دانشمندها، به من گفتند اولين كشوري كه در علوم و نجوم تحقيق كرده ايران بوده، اين بزرگ‌ترين افتخاره، ولي حيف كه ادامه ندادند.

 

چه شد كه از اروپا برگشتيد؟

چون اينجا با دانشجوياني كه تحصيلات عالي دارند همراهي نمي‌شود، بنابراين آنها اكثرا مي‌مانند آنجا. به من هم مي‌گفتند تو ديوانه‌اي! اينجا مي‌خواهند تو را استخدام كنند چرا نمي‌ماني؟ پاسخ دادم من ميهن‌پرستم، مي‌خواهم بروم به كشورم، به بچه‌هاي كشورم خدمت كنم. من ايران را دوست داشتم، اينجا به دنيا آمده‌ام، پدرم، مادرم، همه در ايران به دنيا آمدند. در آن موقع كه عثماني‌ها شروع به كشتن ارامنه كردند. خانواده‌هاي ارامنه كه نزديك سرحد ايران بودند، به ايران فرار مي‌كنند، يكي از اجداد پدر من از آن خانواده‌هايي بودند كه فرار كردند به ايران. شاه عباس، آن موقع شاه ايران بود. جلفا را كه شما ديديد، آن زمين را شاه عباس به ارامنه داد و گفت اينجا ساختمان درست كنيد و زندگي كنيد بعد از اين اتفاق خيلي از ارامنه به ايران آمدند و در آنجا سكونت كردند. پدر من در جلفا بزرگ شده، بعد براي كار به تهران آمد. پدرم 20 سال آخر عمرش رئيس بانك سپه ايران بود. مادرم هم در مدرسه، زبان فرانسه تدريس مي‌كرد، چون مادرم در سوئيس درس خوانده بود، من هم كه ديگر مي‌دانيد.

 

راستي از شاعرهاي ديگر كشورمان كدام را بيشتر دوست داريد؟

خيلي‌ها را، چون پدر خودم شاعر بود و از بچگي ما به شعر عادت داشتيم. پدر نه فقط اشعار خودش را براي ما مي‌خواند، بلكه اشعار نويسندگان بزرگ را هم براي ما مي‌خواند. از بچگي گوش ما به شعر عادت كرده بود و خيلي شعر دوست داشتيم. من حافظ را خيلي دوست داشتم، اخوان و فريدون مشيري و بسياري از شاعرهاي خوب معاصر را دوست داشتم. همچنين بايد بگويم، چند تا از اشعار فردوسي را هم پدرم به ارمني ترجمه كرده بود.

 

در مورد فردوسي بزرگ چند جمله‌اي براي ما حرف مي‌زنيد؟

سخته، آخر من خيلي كوچكم كه راجع به فردوسي بزرگ حرف بزنم، «بسي رنج بردم در اين سال سي/ عجم زنده كردم بدين پارسي»

 

حالا كمي از دوران دانشگاه براي ما بگوييد؟

وارد دانشگاه كه شدم من يك دختر بودم، كه همكلاسي‌هايم 40 تا پسر بودند. سال اول، آن موقع، والدين ديگر به پدرم گفته بودند تو چطور دخترت را فرستادي بين اين همه پسر؟ مادرم گفته بود ما اگر بچه‌مان را خوب تربيت كرده باشيم هيچ اشكالي ندارد. به خدا قسم مي‌خورم در آن زمان يك جوان با من با صداي ناجور يا يك جمله ناجور حرف نزد؛ هرگز. اين 40 پسر آنقدر با من با احترام رفتار كردند كه هيچ‌وقت رفتار بامحبت اين بچه‌ها را فراموش نمي‌كنم.

 

خانم دكتر شما در تهران به دنيا آمديد، اولين بار كه جلفا و اصفهان را ديديد چه احساسي به شما دست داد؟

خيلي خوشحال شدم، وقتي كه اصفهان رفتم، بزرگ بودم. با پدرم رفته بودم، پدرم ماموريت داشت و مرا هم همراه خودش برد. خوشحال شدم چون هم اصفهان را نديده بودم، هم جلفا را. شما مي‌دانيد كه ارامنه جلفا اجدادشان را شاه عباس به ايران آورده بوده و خيلي خوب شد كه آورد، چون بعد عثماني‌ها حمله كردند و همه را كشتند.

 

ديگر كجاي ايران را از نزديك ديديد؟

شيراز رفتم، تمام شمال را گشته‌ام، پدرم ما را به آنجا برده. من مي‌توانم بگويم تقريبا تمام شهرهاي زيباي‌هاي كشورم را ديده‌ام. در شيراز خيلي احساس غرور كردم، اروپايي‌ها وقتي پز مي‌دادند مي‌گفتم برويد، ببينيد تخت‌جمشيد چيه؟ خودشان هم قبول داشتند؛ البته كه تخت جمشيد فوق‌العاده ا‌ست.

 

نوروز را چگونه مي‌گذرانديد؟

من بارها گفتم عيد ايراني عيد زيبا است، اول بهاره، عيد مسيحي‌ها وسط زمستانه؟ البته كه آن را بيشتر دوست داشتم. در خانه ما هر دو عيد گرفته مي‌شد، يعني خانه ما هم ژانويه جمعيت مي‌آمد و هم فروردين. اما بهترين فصل نوروز هست، پدرم كه بود عيد ما را به شمال مي‌برد، تا زماني كه پدر بود؛ آدم خوب زندگي مي‌كنه، اروپا هم ميره.

 

يك پرسش تكراري، براي ما جوان‌ها چه گفته‌اي داريد؟

به خدا پدر و مادر من، هر دو براي خودشان كم گذاشتند تا مرا بفرستند خارج. مي‌گويم حتما درس بخوانند، به مردها مي‌گويم يك زن تحصيلكرده، خوب بچه تربيت مي‌كند يا بيسواد؟ بگذاريد همان‌طور كه در سابق ايران درجه اول بود، باز هم ما درجه اول شويم. چه كسي اين كار را مي‌كند؛ جوان‌هاي يك كشور. وقتي مادر تحصيل نكند چطور مي‌تواند يك بچه درست و حسابي تحويل جامعه دهد؟

 

آن موقع آيا تحصيل شما ساختارشكني بود؟ آيا براي تحصيل يك خانم محدوديت وجود داشت؟

محدوديت‌هايي بود، ولي همان زمان در دانشكده ادبيات خانم‌ها حضور داشتند. قبل از من هم دو تا خانم همين دانشكده علوم را به پايان برده بودند.من هيچ مشكلي نداشتم، از همكلاسي‌هايم كه 40 تا جوان بودند در كلاس، جز ادب چيزي نديدم.

 

راه پيشرفت را چه مي‌دانيد؟

من ايران را خيلي دوست دارم، مي‌دانيد كه، اروپا مي‌خواستند مرا نگه دارد ولي نماندم. گفتم بايد بروم به ميهنم خدمت كنم. توصيه مي‌كنم كه همه درس بخوانند، اكتفا نكنند به دوره متوسطه. آقا يك وقتي ايران از لحاظ علمي درجه اول بود، حالا معلوم نيست درجه چندمه. بايد جوان‌ها درس بخوانند تا باز مثل سابق ايران درجه اول شود. ميهن‌پرستي كجا رفته؟ الان دنيا روي تحصيلات عالي مي‌گردد، وقتي بچه‌ها‌ي ما درس نخوانند فايده‌اش چيست؟ البته بگويم، اغلب هم پدرها نمي‌گذارند، چون مي‌خواهند فرزندان‌شان زود سر كار بروند يا چين چيزي. وضع اقتصادي هم براي بسياري سخت است. فكر مي‌كنند بچه همان متوسطه را كه گرفت بايد مشغول كار شود، ولي من مي‌دانم همان موقع كه من تحصيل مي‌كردم بچه‌هايي بودند كه هم كار مي‌كردند و هم درس مي‌خواندند؛ يعني پول خودشان را در مي‌آوردند.

 

الان هم هستند كساني كه درس مي‌خوانند و كار مي‌كنند و ميهن‌پرستند....

اصل كار ميهن‌پرستيه؛ ميهن‌پرستي كه شد همه چيز بهتر مي‌شود، بايد آدم ميهن‌پرست باشد و فكر ‌كند كه چه كاري بايد انجام دهد تا همان‌طور كه ايران يك وقتي از لحاظ معلومات و همه‌ چيز مافوق همه بود دوباره به آن مقام برسد، حالا ما كجاييم؟ ديگر در آن مقام نيستيم الان اروپا در آن مقام است، چرا؟ تنبلي. نه، فقط تنبلي نيست خانواده هم بايد به بچه‌ها كمك كند، نقش خانواده‌ها هم خيلي مهمه، خيلي...

 

 

براي بار دوم كه به ديدار بانو آلينوش طريان رفتيم، ما را هنوز به ياد داشت و مانند بار پيش با خوشرويي به همه پرسش‌هايمان پاسخ دادند. كمي درباره جشن‌ها و آيين‌هاي ايراني گفت‌وگو كرديم. او از جشن مهرگان خاطره‌ها داشت و برگزاري همايش‌ها و يادمان‌هايي را براي بزرگان ايراني بايسته و مهم مي‌دانست. سيب پارچه‌اي را كه نشان همايش‌مان بود به وي پيشكش كرديم و با رايانه كوچكي كه همراه داشتيم فيلم گفت‌وگوي پيشين را برايشان به نمايش گذاشتيم. اين بار هم گفت‌وگوي ما بيش از دو ساعت به درازا كشيد كه چكيده آن را در زير مي‌خوانيد.

 

گفته بوديد كه پدرتان چند شعر از شاهنامه را به ارمني ترجمه كرده، آيا اين شعرها تاكنون جايي چاپ شده است؟

بله كتاب اشعار پدرم به چاپ رسيده، دو تا هم شعر به فارسي نوشته كه آن را هم در كتاب جا داديم. بعد از فوت پدر، من و مادرم خيلي سعي كرديم تمام اشعار را جمع‌آوري كنيم و آنها را فرستاديم به يك چاپخانه ارمني در ايتاليا كه به چاپ رسيد.

 

انگيزه پدرتان از برگردان ارمني شاهنامه چه بود؟

پدرم مي‌گفت اينجا بسياري از ارامنه هستند كه فارسي خواندن را خوب بلد نيستند. بايد اين اشعار ترجمه شود كه آنها با فردوسي بزرگ آشنا شوند. به هر حال وقتي كتاب‌ها را فرستادند ما آنها را به تمام مراكز مهم؛ از ايران گرفته تا خارج فرستاديم و به برخي ادبا داديم.

 

آيا به خاطر داريد كه نام كتاب چه بود؟

اشعار آريزاد، ديوان اشعار آريزاد، يعني آريازاد. اين عنوان نويسندگي پدر بود، پدر تا زنده بود نخواست كتابش چاپ شود، هرچه مادر گفت، ما گفتيم، پاسخ داد: من براي من مي‌نويسم. چون اصولا در محيط آن موقع به كتاب‌هايي كه چاپ مي‌شد زياد اهميت نمي‌دادند. كسي نمي‌خريد، اما حالا زمانه فرق كرده، آن موقع اينگونه بود، مادر گفت ما بايد اين اشعار را چاپ كنيم تا از بين نرود.

 

دوباره مي‌پرسم اين روحيه‌اي كه شما در طول اين ساليان داريد را چگونه حفظ كرده‌ايد؟

چون هم پدرم و هم مادرم اين روحيه را داشتند. قبلا گفتم قرن‌ها پيش ارامنه در آسياي صغير بودند. آن وقت عثماني‌ها كه آسياي صغير را تصرف كردند شروع كردند به كشتن ارامنه! آن عده‌اي كه نزديك ايران بودند فرار كردند به سمت ايران، زمان شاه عباس بود و شاه عباس زمين جلفا را داد به آنها و گفت اينجا ساختمان بسازيد و زندگي كنيد. مشهوره كه چندتا از مقامات گفته‌اند اين لامذهب‌ها را چرا آورده‌ايد؟ شاه عباس مي‌گويد اينها لامذهب نيستند، اينها مسيحي هستند، ملت خوب و نجيب و جدي‌اي هستند، آن وقت كه آقايان مي‌فهمند لامذهب نيستيم، ديگر هيچ‌وقت در ايران ما ناراحتي نداشتيم. ايراني هيچ‌وقت در ايران ناراحتي نداشت، هميشه با محبت رفتار شده، بله.

 

باز هم بيشتر براي ما بگوييد؟

خب من اولين زني هستم كه در دانشكده علوم به استادي رسيدم، اگر تبعيض بود خب من استاد نمي‌شدم، من جز محبت از تمامي استادان چيز ديگري نديدم، دو نفر از اساتيد خوب من، دكتر جناب و دكتر خمسوي بودند. همچنين دكتر حسابي هم استاد خيلي خوب و جدي‌اي بود.

 

براي انجمن‌هاي مردم‌نهاد چه توصيه‌اي داريد؟

پندي كه دارم و هميشه هم به بچه‌ها گفتم اين دست كه درس بخوانند، من دلم مي‌سوزه كه ايراني باز اون مقام اول خودش را ندارد، سعي كنيم به اون مقام برسيم، من فقط اين را مي‌خوام از جوون‌هاي ايراني. بگوييد، توصيه كنيد به جوون‌ها كه درس بخوانند، به ميهن‌شان خدمت كنند، دوباره مي‌گم، اروپا كه بودم به من مي‌گفتند تو را مي‌خواهند استخدام كنند چرا برمي‌گردي؟ گفتم اين بي‌وفاييه، من به خرج بابام آمده‌ام اينجا كه درس بخوانم و بروم به ميهنم خدمت كنم، حالا چون اينها مي‌خواهند من را نگه دارند، بمانم؟! گفتم هرگز، من نمي‌مانم، من بايد برگردم و به چند تا بچه هم كمك كنم كه درس بخوانند به اين هم من راضي‌ام، چون در گذشته ايران كشور درجه اول بوده ولي حالا نيست، منظورم از لحاظ علمي بود. حالا نيست! شما بايد اين سعي را بكنيد كه ايران به مقام اول خود برسد، نه اينكه اروپا افاده كنه كه خودش كجا رسيده ما پايين مونديم، اين من رو خيلي متاثر كرد، در فرانسه هم گفتم وقتي شما تو جنگل‌ها بوديد ما تمدن داشتيم، به خيلي‌ها من گفتم، گفتند ما مي‌دونيم ولي حالا چي؟ خوب جوابي نداشتم، اون ايراني كجا، اين ايراني امروزي كجا؟ چرا اينطور باشه؟ چرا سعي نمي‌كنه دوباره به اون مقام اول خود برسه، من اين‌رو مي‌خوام، دلم مي‌خواد كه ايران اون بشه.

 

اگه ممكنه يك خاطره قديمي را كه به ياد داريد تعريف كنيد؟

من هيچ يادم نمي‌رود كه يك روز كسي از مادرم پرسيد اگر شما نمي‌توانستيد هم پسر و هم دختر خود را به تحصيلات عالي بفرستيد كدام‌شان را مي‌فرستاديد؟ مادرم گفت دخترم را! گفتند چطور؟! گفت پسر از هر راهي مي‌تونه نونش رو در بياره، ولي زن بايد يك كاري داشته باشه مطابق شخصيت و آبروي خودش.

 

تلاش كنيد. هر قدر مي‌توانيد بيشتر، كه به اون پايه قديمي ايران را برسانيد. كه اروپايي براي ما ژست نگيره كه خودش كجاست ما كجاييم، آخه آنها هم ژست مي‌گيرند ديگه! قرن‌ها بعد از ايران آنها (به تمدن رسيدند). ولي خوب ببينيد كجاها رسيدند الان، البته كه همت ملت‌شان بوده، ملت ما هم بايد همت كند تا از آنها جلو بزند، لااقل به آنها برسد، اين لازمه، بله، مثلا چرا ما بايد برويم خارج براي تكميل معلومات؟ چون اينجا امكانات نبود ديگه!

 

شما زمان‌هاي غيركاري را چگونه مي‌گذرانديد؟

يك برادرزاده‌ام را كه فرستادم خارج آنجا مانده، مرتب براي من كتاب مي‌فرستاد، من بدون عينك ديگر نمي‌توانم مطالعه كنم، چشم‌هايم ضعيف شده، ولي خب من مطالعه نكنم، نمي‌تونم زندگي كنم. اين روزها بيشتر به خاطرات گذشته فكر مي‌كنم، من واقعا راضي هستم. من بزرگ‌ترين خوشحالي‌ام اين است كه خيلي از بچه‌ها، چه دخترها چه پسرها، را كشاندم به تحصيلات عالي. الان هم هيچ ناراحتي‌اي ندارم.

 

* این گفت‌وگو توسط اعضای انجمن فرهنگي بيستون انجام  و به صورت محاوره‌ای تنظیم شده است.

 

منبع: فرهیختگان

 


 


حذف زندان اوین بزرگترین دستاورد انقلاب

گفتگو با آیت الله طالقانی -

 

در دوران حکومت استبدادی و جابر محمدرضا پهلوی، ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در تمامی شئون زندگی ایرانیان دخالت می‌کرد. اولین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار، فردی قلدر و روانپریش بود که دوران کودکی و نوجوانی سختی را گذرانده و به همین سبب مجموعه‌ای از عقده‌های روحی و روانی بود.

 

انتصاب وی به ریاست دستگاه سرکوب شاه به همین دلایل بود، زیرا مستشاران خارجی که ساواک را سازماندهی کرده بودند به خوبی می‌دانستند فردی که دارای عواطف انسانی و سلامت روح و روان باشد حتی نمی‌تواند به یک گنجشک و یا یک گربه آسیب برساند، چه برسد به آنکه دست و پای مردم را بشکند و آنها را روی تخت فلزی و چراغ پریموس زنده زنده بریان نماید! چنین فردی هم پر واضح است برای انتخاب همکارانش سراغ افرادی مردم‌آزار و دارای عقده‌های روحی و روانی می‌رود و آنها را در سمت‌های تعقیب و مراقبت و خبرچینی و بازجویی از دستگیرشدگان قرار می‌دهد.

 

ساواک (دستگاه سرکوب و پلیس خفیه شاه) تاب هیچ نوع مخالفت و اعتراضی را نداشت و نه تنها اعضای اپوزیسیون مسالمت‌جو نظیر اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی را دستگیر و به کمیته مشترک ضد خرابکاری (در پشت ساختمان مرکزی شهربانی) منتقل و تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار می‌داد، بلکه جوانان دانش‌آموز و دانشجو در سنین پایین را به خاطر داشتن یک جلد کتاب و خواندن یک جزوه به زندان اوین منتقل و به زندان‌های طویل‌المدت و سلول‌های انفرادی می‌انداخت.

 

در آن دوران سیاه که مردم بیگناه را شبانه در اوین به جوخه اعدام می‌سپردند و ساکنان ده اوین در نیمه‌های شب با صدای رگبار مسلسل عوامل رژیم از خواب شبانه می‌پریدند نام «زندان اوین» حتی بیشتر از نام «ساواک» لرزه بر اندام مردم می‌انداخت. بسیاری از دستگیری‌ها هم بی‌مورد و براساس پرونده‌سازی‌های واهی و کذب بود.

 

به دلیل فجایعی که در زندان اوین به‌وقوع پیوسته بود یکی از اولین مراکز سرکوب و اختناق رژیم که در جریان انقلاب مورد تهاجم مردم قرار گرفت مجموعه زندان اوین بود که بخش‌هایی از آن، از جمله بند معروف ۲۰۹ توسط اسرائیلی‌ها ساخته شده بود و هنوز هم به بند اسرائیلی‌‌ها معروف است. اینجانب در نخستین ساعات سقوط زندان اوین و تسخیر آن توسط مردم همراه با مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، شهید کچویی و پدر رضایی‌ها به بازدید از دژ فروریخته اوین رفتم و از سلول‌های انفرادی و بند زنان و بخش‌های مختلف زندان و اتاق‌های بازجویی و دیوارهایی که هنوز آغشته به خون زندانی‌ها و شکنجه‌شده‌ها بود بازدید کردم. شرح این بازدید را ۳۰ سال قبل در کتاب اسرار زندان اوین نوشته و منتشر کرده‌ام. همچنین در آن روز مصاحبه‌ای با مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی انجام دادم که در هفته اول پیروزی انقلاب در مجله اطلاعات هفتگی به چاپ رسید و در کتاب وزین دوجلدی زندگی آیت‌الله طالقانی (شرکت انتشار) نیز نقل گردیده است. همچنین در دو جلد کتاب «زندگی و مبارزات آیت‌الله طالقانی» و «رحلت یا شهادت» آمده است. این روزها که به دلیل حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد مجددا نام زندان اوین بر سر زبان‌ها افتاده است، نقل بخش‌هایی از این مصاحبه تاریخی خالی از لطف نیست.

 

حضرت آیت‌الله طالقانی، در این لحظه که این کانون ظلم و ستم و مرکز شکنجه و قتل فرو ریخته است نظر شما در مورد زندان اوین چیست؟

 

واقعا لحظه‌ای تاریخی است. رژیم جبار و قلدر پهلوی هر ندای مخالفی را در گلو خفه می‌کرد و مردم را به کوچک‌ترین بهانه‌ای به اینجا منتقل می‌کرد و تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار می‌داد و چه بسیار جوانانی که روی پای خود وارد زندان می‌شدند و جنازه لت‌وپار شده آنها با اتومبیل نعش‌کش از این کانون ظلم و ستم خارج می‌شد. مردم باید ارزش این انقلاب عظیم را بدانند که یکی از بزرگ‌ترین دستاورد‌هایش که الان شاهدش هستیم فروپاشی زندان مخوف اوین است که در سلول‌های آن بسیاری از جوانان ما را به جرم آزاداندیشی و آزادیخواهی شکنجه و شهید کرده‌اند و اگر این دیوارها زبان داشتند چه فجایعی را برای ما تعریف می‌کردند. شاه و عوامل و اذنابش خود را صاحب مملکت و مالک‌الرقاب مردم و جان و مال و ناموس ملت می‌دانستند، در حالی‌که حکومتگران نوکر مردم و حقوق‌بگیر آنها و در واقع مستخدم آنها هستند و باید در خدمت منافع ملک و ملت باشند نه آنکه ملک و ملت را در خدمت منافع شخصی خود بگیرند. کسانی که در قدرت هستند اگر بر نفس خود مسلط نباشند قدرت چشم آنها را کور می‌کند و کم‌کم از حقیقت دور می‌شوند و آنطور که تاریخ نشان داده است همین اعمال زور و قدرت سرکوبگرانه در نهایت وسیله سقوط آنها می‌شود. در مورد شاه هم دیدیم که کم‌کم صف خود را از مردم جدا کرد و تصور کرد که ساواک و گارد شاهنشاهی و اطرافیانش قادر به حفظ قدرت و موقعیت او هستند. او مردم را به حساب نمی‌آورد و خودش را موجودی استثنایی و عقل کل می‌دانست که همگان باید از منویاتش پیروی کنند و تاب هیچ مخالفتی حتی مخالفت‌های غیرسیاسی را نداشت و من شخصا به خاطر دارم بعضی کارشناسان اقتصادی را هم چون نظری خلاف نظریات اقتصادی او داشتند دستگیر و شکنجه کرد.

 

به نظر شما آینده این زندان چه خواهد شد و آیا ما در نظام جدید هم چنین زندان‌هایی خواهیم داشت؟

 

همه کسانی که امروز در صف اول انقلاب هستند از رهبر انقلاب، حضرت امام امت تا دیگران و این طلبه حقیر شلاق ساواک و ظلم ساواک و طعم زندان‌های رژیم استبدادی را چشیده‌اند و بهتر از هر کسی می‌دانند چه ظلمی به مردم و به ویژه جوانان این مرز و بوم رفته است. اسلام برای آزادی مردم آمده است و ما در اسلام از این چیزها (شکنجه و سلول انفرادی) نداریم و اصلا در اسلام چیزی به نام زندان وجود ندارد. اگر کسی کاری خلاف قوانین مملکت و شرع انور اسلام انجام دهد مجازات آن معلوم است و در دادگاه عدل اسلام طبق قوانین اسلام که دارای روح عفو و بخشش است محاکمه و مجازات می‌شود. زندان از این نوع (زندان سیاسی) هم نخواهیم داشت زیرا در صورت استقرار اسلام ابراز عقیده و بیان آزاد است و مردم برای ابراز نظر و عقیده منعی ندارند. ما خواستار جامعه‌ای هستیم که حتی در آن اگر کسی طرفدار استقرار رژیم سلطنتی هم باشد بیاید و آزادانه حرفش را بزند. در هر جامعه‌ای که آزادی بیان و عقیده و امثالهم وجود داشته باشد مسلم است مخالفان به سوی خشونت هم نخواهند رفت و موردی پیش نخواهد آمد که دولت و مردم را در برابر هم قرار دهد. بنابراین جز موارد ضروری که باید متهمان جرائم بزرگ نظیر قتل تا قبل از برگزاری دادگاه مدتی را به اجبار در بازداشت باشند، که آن هم بسیار کوتاه خواهد بود. بازداشتگاهی نخواهیم داشت و با رسیدگی فوری در دادگاه عدل اسلامی زندان‌ها خالی خواهند شد و البته که از نوع زندان اوین (زندان سیاسی) نخواهیم داشت و انقلاب ما برای همین بود که فضای سیاسی باز شود و مردم بر سرنوشت خود حاکم باشند و در بیان عقاید خود آزاد باشند.

 

گفتگوی اسکندر دلدم رئیس موسسه مطالعات تاریخی آسیاـ آفریقا  با آیت الله طالقانی


 

  1. مجید
    اردیبهشت ۱۴م, ۱۳۸۹ at ۵:۰۳ ب.ظ
  2.  

از شما دارم نا امید میشم ۲ نامه قبلی من رو که توهین به کسی نبود و تند هم نبود رو درج نکردید. در هر صورت اگر روی وبلاگ تحمل نباشد پس کجا و کی؟ایران احتیاج به روزی مانند باستیل دارد. مساله فقط تعطیل اوین نیست. همین کهریزک موردی شد که حالا آن ها که به اوین می روند لااقل خیالشان راحت باشد که در جای مشخصی بازداشت شده اند و خانواده ها لااقل می دانند که کجا بروند و از شرایط دربند خود باخبرشوند . پس شاید بشود گفت جلو رفتن پیش کش از رژیم منفور قبلی هم بد تر شده.. مشکل ما مشکل زندانی سیاسی است. مشکل ما این است که براحتی او که با ما متفاوت فکر می کند را برای سالیان دراز در زندان گذاشته و بجای حل مشکل در صدد نابودی او که گوش زد کننده مشکل است بر می ایم . پس باید سالگرد روزی که هر گونه زندانی که به دلیل سیاسی دستگیر شده را – روز ملی مبارزه با زور و ستم دانست و برای فراموش نشدن آن هر سال روز یاد بود گرفت تا شاید قبح این روش بر خورد با معترض آشکارتر شود. راستی اگر چنین روزی، روز اوین و یا روز زندانیان سیاسی در تاریخ ما بود که در آن این مساله فرهنگی ما زیر ذره بین قرار می گرفت آیا امکان دستگیری های گسترده کنونی هم می توانست امکان پذیر باشد؟

 

 

منبع سایت کلمه گرفته شده از روزنامه اعتماد ملی


 


به بهانه این ایام

عبدالله ناصری -

 

بهار سال گذشته و حتی نیمه دوم زمستان گذشته ... حضور مردانی که قرائت عصری از گفتمان بنیانگزار جمهوری اسلامی ارائه می دادند، در صحنه انتخابات ریاست جمهوری و پاسخ نسل سومی ها که موجی فراگیر و پرقدرت شده بودند، به این قرائت و گفتمان، ناشی از توانمندی کسانی بود که همیشه به بازسازی و تحکیم جمهوری اسلامی اندیشیده اند. کسانی که تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا دیگر سخنی از "تحریم انتخابات" گفته نشود.افرادی که مردم را به حضور و مشارکت وانتخابی روشنگرانه و با بصیرت که نتیجه آن آغاز روند احیای همه جانبه قانون اساسی باشد، فرا خواندند. این ظرفیت و توانمندی که برون داد مدرسه اصلاحات بود، در صحنه های مختلف همان ایام خود را نشان داد

 

در دولت دوم اصلاحات سفری رسمی به چند کشور عربی خاورمیانه داشتم. در چارچوب توسعه روابط رسانه ای و پیگیری تفاهم نامه های همکاری میان خبرگزاری های دوطرف از جمله لبنان. یکی از دیدارهای اینجانب با جناب سید حسن نصرالله دبیر کل محترم حزب الله لبنان بود. انقلابی قانون مدار روشنفکر واقع بینی که از برجسته ترین ویژگی هایش " پرهیز از توهم " بود. در حریم ورودی اقامتگاه او در جنوب بیروت صحنه ای مرا به خود جذب و چند لحظه ای متوقف کرد. چند کودک خردسال – شاید در سنین پیش دبستانی-  با لباس همرنگ با شبه نظامیان مقاومت اسلامی و با تفنگ های اسباب بازی خود سرگرم ودر حال بازی بودند. مدتی بودکه از آزادی کامل جنوب لبنان به دست عزیزان ایثارگر مقاومت گذشته بود.قبل از گفتگوهای رسمی خود با سیدحسن نصرالله ، مشاهده خود را برای او بازگو کردم و ازاو پرسیدم شما برای انتقال مفاهیم مقاومت و حماسه آزادسازی جنوب لبنان به این نسل خردسال چه برنامه ای دارید؟ و چه سیاستی در پیش گرفته اید؟ سید در پاسخ گفت از تجربه شما ایرانیان بهره می بریم. سپس توضیح داد ضرورت کاری را که شما نتوانستید در پیوند و همزبانی و همنفسی میان نسل انقلاب نسل جدید انجام دهید، ما جدی گرفته ایم.

 

نکته مهمی بود. همیشه این دغدغه برای نسل اولی های انقلاب بود که چگونه می توان " آفرینش امام خمینی " و عظمت آن را به نسل جدید ایران آنهم در عصر جدید فناوری ها و در دهکده جهانی و جهان بدون مرز تفهیم کرد. آیا می توان شاهد روز و روزگاری بود که نسل جدید پس از سه دهه از انقلاب اسلامی بقای این پدیده – "جمهوری اسلامی" – را اعلام و دنبال کند؟ پاسخ مثبت به این سوال کمی سخت بود. بهار سال گذشته و حتی نیمه دوم زمستان گذشته اش نویدبخش این آرزو بود. حضور مردانی که قرائت عصری از گفتمان بنیانگزار جمهوری اسلامی ارائه می دادند، در صحنه انتخابات ریاست جمهوری و پاسخ نسل سومی ها که موجی فراگیر و پرقدرت شده بودند، به این قرائت و گفتمان ناشی از توانمندی کسانی بود که همیشه به بازسازی و تحکیم جمهوری اسلامی اندیشیده اند. کسانی که تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا دیگر سخنی از "تحریم انتخابات" گفته نشود.افرادی که مردم را به حضور و مشارکت وانتخابی روشنگرانه و با بصیرت که نتیجه آن آغاز روند احیای همه جانبه قانون اساسی باشد، فرا خواندند. این ظرفیت و توانمندی که برون داد مدرسه اصلاحات بود، در صحنه های مختلف همان ایام خود را نشان داد. این ظرفیت و یا به عبارتی مدرسه اصلاحات می خواست دغدغه های پیشین خود را که در دوره هشت ساله تسلط خود بر قوه مجریه به دلایلی محقق نشده بود، با کسب کرسی اجرا توسط صاحب منصبی از مدرسه اصلاحات خط امام دنبال کند.دغدغه هایی همچون پیوستگی " دین و آزادی"، تلازم " قانون و قدرت" ، همبستگی " مردم و حاکمیت" ، معیت "عقل و مدیریت" و تحقق تمام اصولی از قانون اساسی که بی رمق اجرا می شد، و یا اساسا فراموش شده بود. اما به دلایلی که برای همه روشن است این آرزو محقق نشد. حوادثی پدیدار شد. هزینه ای سنگین در عرصه های ملی و بین المللی بر کشور تحمیل شد.اما سرمایه عظیمی به دست آمد. این سرمایه باور به این واقعیت مسلم برای نسل سوم بود که "دلبستگی به جمهوری اسلامی با همان قرائت بنیان گذار آن" و تلاش مسالمت آمیز و قانون محور برای تحقق آن که گرانسنگ است و البته کم هزینه هم نیست، باید تداوم داشته باشد.صبر و تلاش توامان برای حفظ این دلبستگی و حرکت در چارچوب قانون اساسی برای محقق کردن آن، دغدغه همه اصلاح طلبان و پیروان جنبش سبز اجتماعی پس از انتخابات است که می خواهد بماند و خواهد ماند.حتی اگر نهادهای مدنی و احزاب وابسته به این مدرسه و تفکر در تنگنا قرار گیرند. امروز پس از این همه هزینه امتیاز دیگری نصیب اصلاحات شده است.زلزله بزرگ و البته پیوسته درون جناح رقیب اصلاحات سبز از یک سو سوال های مهمی را در ذهن هوادارانش شکل داده و نتیجه بی پاسخ ماندن این سوالها ریزش پیوسته نیروی انسانی حریفی است که پی در پی بر جا می ماند. نمونه آن را می توان در تازه ترین مناظره "دیروز، امروز و فردا" که در آخرین روز هفته گذشته از تلویزیون پخش شده، مشاهده کرد. یک اصولگرا در برابر اصولگرای دیگر با سوال های متعدد بی پاسخ ، یک نفر از یک سو و تمسک جستن به هر توجیه از سوی دیگر. همین مناظره دیدنی و البته تاسف بار " شیخ علی و حاج حسین" گویای ناکارآمدی هر تفکری به جز اصلاح طلبی برای اداره کشور است. این مناظره تایید زندگی و پویایی اصلاحات و جنبش اجتماعی سبزآن است که پس از انتخابات وسعت یافته و فریاد می زند. ترجمان عصری این گزاره امام، "جمهوری اسلامی ، نه یک کلمه کم و نه زیاد" یعنی " قانون اساسی همه یا هیچ".     

 

 * عضو شورای عالی باران 

 

منبع: باران


 


بحران های کارگری در تهران، کرمان و اسلامشهر؛ ادامه بازداشت دستگیرشدگانِ روز کارگر

جــرس: گروهی از کارگران چینی البرز در اعتراض به تعطیلی و صدور حکم انحلال کارخانه و همچنین عدم دریافت ۷ ماه حقوقِ معوقه خود، دست به تحصن اعتراضی زدند و همزمان واحدهای تولیدی کیان تایر (لاستیک البرز) و گندله‌سازی گل گهر در کرمان در آستانه تعطیلی، اقدام به اخراجِ کارگران و عدم پرداخت ماهها دستمزد آنان کردند.

 

به گزارش منابع خبری جرس، در اعتراض به اِعمال سیاست های نادرست مسئولان کارخانه کیان تایر(لاستیک البرز)، آن واحدِ تولیدیِ دولتی در آستانه تعطیلی قرار گرفته و تصمیم به اخراج کارگران خود گرفته است.


این درحالی است که هم اکنون شش ماه حقوق کارگرانِ آن واحد تولیدی به تعویق افتاده و کسی در این زمینه پاسخگوی آنان نیست.

دو هفته پیش نیز کارگران این واحد تولیدی که در اسلامشهر (جنوب غربی تهران) واقع شده است، در ادامه اعتراض به بلاتکلیفی خود، دست به تجمع اعتراضی در پشت نرده های کارخانه مشرف به جاده اسلامشهر زدند و بدلیل عدم دریافت پاسخ قانع کننده مسئولان، تجمع اعتراضی خود را به پشت نرده‌های کارخانه مشرف به جاده اسلامشهر کشاندند و با آتش زدن لاستیک و سر دادن شعارهایی خواهان رسیدگی به خواست‌های خود شدند.

به گزارش ایلنا، در پی پرداخت نشدن ۷ ماه مطالبات معوقه کارگران چینی البرز و نیز اعلام انحلال این کارخانه ، جمعی از کارگران این واحد تولیدی، صبح امروز سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ماه، در مقابل دفتر سهام‌دار عمده چینی البرز تجمع اعتراضی برپا کردند. بر اساس این گزارش، پیش از ظهر نیز گروهی از کارگران چینی البرز قزوین با مراجعه به دفتر شرکت در حوالی پارک ساعی تهران، خوستار لغو انحلال کارخانه چینی البرز و دریافت مطالبات معوقه خود شدند.

خبرگزاری حقوق بشر در ایران نیز، از به بن بست رسیدن فعالیت کارخانه گندله‌سازی گل گهر سیرجان که در سفر اخیر رئیس‌ دولت به استان کرمان به عنوان بزرگترین شرکت گندله‌سازی در خاورمیانه رسما افتتاح شده بود، (در کمتر از دو هفته) خبر داد و از قول یک منبع آگاه خاطرنشان کرد "تعطیلی موقت کارخانه به دلایل فنی یا مشکلات تأمین نیروی انسانی نیست، بلکه بنا بر اعلام نیاز رسمی شرکت گاز منطقه ـ برای عملیات لوله‌گذاری در ۵۰ کیلومتری خطوط انتقال گاز فشار قوی، که از اواخر خرداد سال ۸۸ آغاز و تاکنون ادامه دارد ـ و نیز تداخل این موضوع با افتتاح رسمی کارخانه توسط رئیس‌ دولت، موجب شد که عملیات راه‌اندازی کارخانه و افتتاح آن در فروردین ۸۹ انجام شود و اینک خط تولید کارخانه خاموش است."

لازم به ذکر است اکنون کارگران آن واحد صنعتی دولتی، بعد از دوهفته افتتاح رسمیِ آن توسط رئیس دولت، در بلاتکلیفی به سر می برند.

همزمان رسانه های خبری و فعالان حقوق بشری، از ادامه بازداشت گروهی از دستگیر شدگان روز کارگر خبر دادند که خبری از انها در دست نمی باشد.


 


پرواز پاك پاپ

غلامرضا امامي -

 

امسال، سالگرد پنجمين سال پرواز، «ژان پل دوم» است. پاپ مردمي و مرد بزرگي كه جهان را به صلح و آزادي مي‌خواند. مردي كه به گفتگوي فرهنگ‌ها، تمدن‌هاو دين‌ها سخت‌باور داشت و دلبسته بود.

 

اين نوشته به ياد او رقم زده شد و در خارج از كشور بازتابي گسترده يافت. در روزنامه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي خوانندگان و خواهندگان فراوان يافت.

 

اكنون براي نخستين بار همزمان با سالگرد پرواز پاپ اين نوشته در ايران نشر مي‌يابد.

 

* * *

 

ديشب سكوت سرد سنگيني در رم بود. در ربع قرني كه اينجا هستم، رم چنين سكوت و سكون سترگي نداشت. از صبح حادثه‌اي در انتظار بود، آرامشي قبل از توفان.صبح زود پاپ دريافته بود كه بايد به سفر رود، به آخرين سفر و خواسته بود كه نيايش عشاء رباني را برايش بخوانند. بندهاي 75 و 118 كه چنين آغاز مي‌شود:

 

آه... اي خداي من... بيا و نجاتم ده... تو شكوهمندي و توانا...

 

پاپ كه به بيش از 120 كشور جهان سفر كرده بود، سفر آخر و آخرين سفر را آغاز كرد.

 

ناقوس‌ها به صدا درآمدند... سدسكوت شكست. ساعت 37/9 دقيقه شب.

 

او نخواست كه دگربار به بيمارستان رود، خوش داشت در اتاقش بماند. همان اتاقي كه در طبقه سوم، يكشنبه‌ها، پنجره‌اش باز مي‌شد و او مردم را مي‌ديد، برايشان دست تكان مي‌داد و سخن مي‌گفت. گاهي هم شوخي مي‌كرد.

 

ديشب همه چراغ‌هاي واتيكان روشن بود، جز چراغ اتاق او، يك تاريكي گويا. پنجره بسته بود و مردمان شمع بدست، بيشتر جوانان، پاپ را در اين سفر همراهي مي‌كردند.

 

درود و بدرود پاپ پاك. جمعيت يكپارچه اشك مي‌ريخت، همه نوع آدمي آمده بود. كودك و بزرگ، زن و مرد، مسيحي و مسلمان، امّامي‌ها و لهستاني‌ها بيشتر بودند، همه برايش دعا مي‌كردند، دل‌ها گرفته بود حتي قاتل تركش «علي آغا» كه پاپ او را بخشيده بود در زندان تركيه برايش دعا مي‌كرد.

 

بيش از يك ربع قرن پيش، نخستين پاپ غيرايتاليائي برگزيده شد، مردي كه در 6 سالگي مادر را از كف داد و در 13 سالگي برادر را. در نوجواني درس خواند، نمايش بازي كرد و كارگر معدن بود. لهستان سرزمين او بود، وصيت كرده بود كه پس از مرگش پيكرش به زادگاهش ببرند و در آنجا به خاكش بسپارند. اما كليسا مي‌خواهد كه اين پاپ همچون پاپ‌هاي ديگر كالبدش در واتيكان بماند.

 

چشمان پاك او ديشب براي هميشه بسته ماند. چشماني كه در آن اميد و شادي موج مي‌زد. چشماني آسماني كه قلب را در آغوش مي‌گرفت پيش از آنكه دست‌هايش باز شود و انسان را در آغوش گيرد. ديشب تصويري از او ديدم، كودكي را در آغوش گرفته بود و به چهره كودك سياه پوست 7 ساله‌اي بوسه مي‌زد. بازوان او، هميشه باز بود، همچون ساختمان واتيكان كه از بالا به دو دست باز مي‌ماند، دو دست گشوده. پاپ با زبان دل با جهان سخن مي‌گفت. هر چند 7 زبان مي‌دانست اما دريافته بود كه همدلي از هم زباني خوشتر است. وقتي كه به آفريقا رفت، از سياهان پوزش خواست براي ستمي كه به آنها شده بود.

 

نخستين پاپي بود كه به مسجد رفت، به مسجد جامع دمشق. اولين پاپي بود كه به اسلام و مسلمانان سخت مهر ورزيد، آنان را برادران و خواهران خود خواند و ازدواج مسلمان و مسيحي را جايز دانست.

 

پاپ ما در «بوسني» در كنار مسلمانان بود و ماند. با صرب‌هاي مسيحي سخت و تند و در خشم بود. براي مسلمانان دوا و غذا فرستاد و جهان را از فاجعه‌اي كه در ‌آنجا مي‌گذشت آگاه كرد.

 

هيچگاه، به درازاي تاريخ، هيچ پاپي چنين در كنار «فلسطينيان» نماند تا از حقوق حقه آنان دفاع كند. بيهوده نبود كه در عزاي او حتي وابستگان حماس و جهاد اسلامي نيز اشك ريختند.

 

در سوگ مردي بي‌رمز و راز، دلشان گرفته بود، ستايشش مي‌كردند، چرا كه مي‌دانستند آنان پناهي را از كف داده‌اند. در كليساي «بيت‌‌اللحم»، زادگاه مسيح، وقتي كه جوانان مسلح فلسطيني از چنگ سربازان اسرائيلي گريختند و به آنجا پناه بردند، اسرائيليان، كليسا را محاصره كردند، اما پاپ برآشفت، با كشيش كليسا «پدر ابراهيم» شخصاً سخن گفت، با همه سختي‌ها، حتي نرساندن مواد غذايي، آنان را به پايداري فرا خواند و در كنار آنان ماند...

 

با سياست اسرائيل در افتاد، هرچند كه در جنگ جهاني دوم بسيار يهوديان را پناه داده بود و از كوره‌ها رهانيده بود. اما با «شارون» سخت در ستيز بود. «عرفات» را پذيرفت اما شارون را نه. روزي كه شارون سد سيماني كشيد و ديوار جدائي بانگ برآورد فرياد كشيد و اين سخن جاودانه و اين سروده زيبا را سرود:

 

دنياي ما پل مي‌خواهد نه ديوار...

 

پاپ جهاني بود اما جهاني هم بود بنشسته در گوشه‌اي.

 

نخستين پاپي بود كه پياپي و پيوسته به سفر مي‌رفت، 103 سفر به 129 كشور دنيا، 142 سفر به شهرهاي ايتاليا. نزديك به يك ميليون ساعت در سفر بود. طول سفرهاي او به 131 بار سفر به گرد كره زمين مي‌رسيد. تنها آرزويش ديدار از دو كشور بود كه نشد و نديد و نرفت. شوروي و چين.

 

در سفرها، ديدارش تنها با سران نبود، به ميان مردم مي‌رفت. جهانگرد و جهانديده بود نه همچون پاپ‌هاي گذشته كه بنشينند قديس‌وار تا مومنان به زيارت و ديدارشان آيند. او به ديدار مردم مي‌رفت. به همه جا رفت، هم به هاوانا سفر كرد و هم به هوستون، هم به دمشق و هم به دهلي، هم به بيروت رفت و هم به بمبئي. دوست «كاسترو» بود، دوستي كه براي صلح مي‌جنگيد، با تحريم كوبا سخت مي‌ستيزيد. در سوگ او «كوبا» 3 روز و «ونزوئلا» 5 روز عزاي عمومي اعلام كردند. با ديكتاتورها ميانه‌ خوشي نداشت، بارها از ديكتاتورهائي چون «استروسنر» ديكتاتور پاراگوئه، «آگوستو پينوشه»، «فرديناند ماركوس» ديكتاتورهاي مسيحي شيلي و فيليپين سخت انتقاد كرد. نه تنها مومنان بلكه كمونيست‌ها هم دوستش داشتند. «برتينوتي» رهبر حزب كمونيست ايتاليا گفت «او براي جهان برابري، برادري و عدالت مي‌خواست، مرگ او نشانه‌اي بود از پايان قرني و آغاز تاريخي تازه».

 

پيامبر صلح بود. مي‌گفت:

 

«قدرت، روح را به بردگي مي‌كشد»، به قدرت صلح ايمان داشت، پايه‌گذار جنبش صلح بود كه اينك درجهان، رنگين كمانش جهانگير شده. به جنبش volantariato داوطلبان انساني كه تنها در ايتاليا دو ميليون عضو رايگان دارد سخت دل بسته بود. داوطلباني كه غذا و دوا و مسكن و آب و نان به رايگان در اختيار نيازمندان و بي‌پناهان و ‌پناهندگان مي‌نهند. پاپ به كوه بلندي مي‌مانست، موهاي سپيد سرش همچون قله پربرف كوه‌ها بود.

 

اين كوه ستبر بود، سپاهي نداشت، اما «استالين» گفته بود واتيكان بزرگترين ارتش جهان را دارد. توپ و تانكي نداشت اما مردانه مقابل آمريكا ايستاد، تجاوز آمريكا را به عراق محكوم كرد. وقتي كه ديد آنچه البته به جائي نرسد فرياد است. پيرمرد روزه‌ گرفت به‌عنوان اعتراض. همراه او و در كنار او. بچه‌ها هم روزه گرفتند، مسيحي و مسلمان، مومن و كافر، دموكرات و كمونيست، سوسياليست و ليبرال... همه... در همه جا. در تظاهرات ضدجنگ هم در كنار چپ جهاني، كليساي راست هم جا داشت. اين مرد جهاني كه همچون درختي ريشه در لهستان داشت و ميوه در همه جهان، ريشه كمونيسم را در ميهنش و سراسر جهان خشكاند. در كنار او تنها «پرولتارياي» جهاني نبود، محرومان و مظلومان هم بودند، ستمديدگان در چشمان مهربان و سخنان ستم ستيز او بود كه گرم مي‌شدند، به بركت او بود، به ياري او بود كه پتك‌ها بر ديوار برلين فرود آمد و فرو ريخت... ديوارشكن بود. در عين حال با سرمايه‌داري وحشي هم سخت در افتاد مي‌گفت:

 

«سرمايه‌داري وحشي مايه رشد كمونيسم است». مرد صلح مي‌گفت:

 

«صلح بايد بر پايه عدالت پي‌ريخته شود

 

پاپ نان و آزادي و صلح را براي همه مي‌خواست. كليساها، در ايتاليا به فرمان او ملجأ ومأمن و مسكن پناهندگان بي‌پناه از هر مذهب و مسلكي بودند.يكبار نامه‌اي از جواني خواندم. از جواني عرب، بي‌جا و مكان. كليسا اين بي‌پناه را پناه داده بود؛ جاي خوابي و لقمه غذايي. او يك هفته در كليسا مانده بود، مهمان كليسا، موقع رفتن چند خطي براي پدر روحاني نوشته بود: «من به خدا اعتقاد نداشتم، اما به خدائي كه تو مي‌پرستي و اعتقاد داري، باور دارم»... و جوان رفته بود، براي هميشه رفته بود...

 

شايد آن جوان نمي‌دانست كه عارف بزرگ ما شيخ‌ابوالحسن خرقاني قرن‌ها پيش بر سر در خانقاهش نوشته بود: «هر كه به اين سراي در آيد، نانش دهيد و از مذهبش مپرسيد

 

پاپ به گفت‌وگو عشق مي‌ورزيد، به تفاهم مي‌انديشيد، به عشق باور داشت. چه بسا كه اگر او نبود جنگ صليبي ديگري در مي‌گرفت با اينهمه كليساها كه در اندونزي و پاكستان و عراق به آتش گرفته شدند، با اينهمه كودكان بي‌گناه مسيحي، با اين همه زنان و كودكان و پيران و پدران مسيحي كه به خاك و خون كشيده شدند... اما پاپ همه را به سكوت و بخشش مي‌خواند... براي همه زندگي مي‌خواست.

 

دل به عشق داشت، با جنگ بد بود، با مهر خوب، دنياي خوبي داشت، دنياي خوبي براي همه مي‌خواست. او حقايق جهان را، ايمان را نه تنها باور داشت كه صداي حق را به گوش جان مي‌شنيد و سيماي حق را به چشم جان مي‌ديد، همچون ابوسعيد ابوالخير كه گفت: آنچه او مي‌داند من مي‌بينم.اين روزهاي آخر، صدايش گرفته بود پشت پنجره آمد همان بالا، طبقه سوم.

 

هيجان زده شد، نتوانست سخن بگويد، اشاره به گلويش كرد، دست به سينه‌اش زد كه صد سينه سخن دارم... سخن‌ها دارم اما... اما...مردي كه با جنگ مي‌جنگيد، مردي كه عاشق آزادي بود و مي‌گفت:«هرگز بدون آزادي مذهبي، آزادي وجود ندارد و هرگز بدون آزادي، آزادي مذهبي معنا ندارد» ديشب قفس تن را رها كرد... چه زيبا به آخرين سفر رفت... چه راحت... در بسترش دراز كشيده بود، از بالا پيرمرد، جوانان را مي‌ديد كه برايش شمع روشن كرده‌اند، خواسته‌اند همراهش در اين آخرين سفر باشند.

 

آخرين حرفش اين بود... متشكرم بچه‌ها... و لحظه‌اي بعد كه به ديدار خدا مي‌رفت تنها حرفي كه زد اين بود: آمين. پيكر او در صحن واتيكان درون تابوتي شيشه‌اي آرميده بود.

 

هزاران تن از همه جاي جهان به نشانه احترام در كنار تابوتش لختي مي‌ايستادند و با او خداحافظي مي‌كردند. رهبران كشورها هم بودند... وقتي كه ناقوسها به صدا درآمد، در آن روز آفتابي، نسيمي وزيد، كتاب مقدس كه بر روي تابوتش قرار داشت ورق خورد، صفحاتي بسته شد، صفحاتي گشوده...

 

منبع: اطلاعات

 




صادق شکیب -

 

چون دور جهان یک سره بر منهج عدل است                              خوش بــــاش که ظالم نبرد راه به منزل

 

با این همه جنایات و دسیسه های مرتجعین برای ابدی ساختن ایستایی و باز داشتن چرخ حرکت روند تکاملی جامعه نهایتاً موفقیت با چه کسانی است ؟ آن هایی که در طول تاریخ به عبث در کج راهه هایی بر ضد منافع مردمان عمرشان را حیوان وار تباه و تلف کرده اند ، یا افرادی که با عشق به بشر دوستی ، عدالت و پیشرفت ، راهیان راه پر افتخار انسانیت بوده اند ؟

 

ابومسلم خراسانی ، مازیار و بابک با شمشیرشان برای عظمت میهن خویش دلاورانه پیکار کردند . خواجه نصیرالدین طوسی ، ابوریحان بیرونی و زکریای رازی با دانش و قلمشان در آن دوران سیاهی که خلفای سیطه گر برای توده های زحمت کش رقم زده بودند . با روشن گری دمی از خدمت به کشورشان غافل نشدند . در تداوم تاریخ نام چه کسانی به نیکی ماندگار هست ؟ خلفای خدعه گر فاسد عباسی قاتل میهن پرستان بزرگی چون مازیار ها یا جاهلان نادان آدم کشی همچو هلاکوخان ها . در درازنای تاریخ با کشتن کدامین میهن پرست جنبش ترقی خواهانه و عدالت خواهی متوقف مانده ؟ سرکوب و وحشی گری های شنیع و بی حد و حصر حاکمان و لوبه طور موقت آرامش گورستانی نیز پدید آرد ، باز هم پیکار شور انگیز توده ها متوقف نگشته در اولین فرصت برای دست یابی به حق و عدالت خواهند شورید . تاریخ خود گواه این امر است . سهروردی ها را خفه کردند و بسیار دانشمندان و پیکار گران راه توده ها را .... ولی حافظ با اشعار شور انگیز و جاودانه ی خود ندای حقانیت زحمت کشان را با دل انگیز ترین ابیات سرود . پس از حافظ چه بسیار دانشمندان به مقتضای وضعیت اجتماعی در این راه کوشیدند . نیک بنگریم و گوش فرا دهیم :

 

این شیخ محمد خیابانی است از سویی ندای مبارزه را سر می دهد و جان بر سر سودای انسانی اش می نهد . ولی ارانی بر خلاف پنداشت حاکمان از مرگ خیابانی نمی هراسد که باشهامت وارد میدان رزم می شود . روزبه به خاطر میهن پرستی تیر باران می شود گلسرخی سر فرازانه به پیشواز همان راه پر افتخار گام می نهد . جزنی ناجوانمردانه آماج رگبار گلوله های دژخیمان محمد رضا شاه می شود ولی خوفی بر دل تیزابی انقلابی نمی نشیند . سر این قصه بس دراز است و هیچ رمز و معمایی هم در آن نیست . تا ظلم  هست پیکار برای رفع آن نیز خواهد بود . و پیکار گران را افتخاری جاودانی        

 

اینک که امپریالیسم جهانی در هر گوشه ای از جهان برای تأمین منافع ضد بشری خود از هیچ وحشی گری ابایی ندارد ، آخرالامر سرنوشت سیاه اسلافان ضد بشر خود را خواهد داشت .

 

بگذار انسان های بی گناه را برای ارضای نفسانیات حیوانیشان بکشند . مبارزان را تحقیر و قتل عامشان نمایند . به خود و تاریخ وقیحانه دروغ گویند با اجیر مزدوران با هزاران ترفند برای طولانی ساختن حاکمیتشان توطئه ها چینند . اگر چنگیز خان مغول ها ، ناپلئون ها ، هیتلر ها و بسیار جانوران خون ریز ددمنش طرفی از جنایات خود بستند و سرانجام نیکی یافتند امپریالیست ها و نوکرانشان به خطا نمی روند .

 

در این میان منطق خلل ناپذیر و پولادین تاریخ چه می گوید ؟

 

زباله دان تاریخ  بی صبرانه منتظر دفن ابدی امپریالیسم و حاکمان مزدورشان در تمامی کشور های وابسته است . تا عدالت ، صلح ،عشق و انسانیت جهان گستر شود .     

 

باش تا آن روز

 

 

 *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.


 


یاد باد آن روزگاران یاد باد

سید ابراهیم نبوی -

 

بهمن 76 بود و هنوز چند ماهی از روی کار آمدن خاتمی نمی گذشت که اطلاعیه ای بر در و دیوار شهر نشست، در آن اطلاعیه چنین تبلیغ شده بود " سلام بر جامعه، اولین روزنامه جامعه مدنی" دو هفته بعد وقتی داشتم با کمال فریدزاده یک مجموعه تلویزیونی درباره روزنامه نگاری می ساختم، جمشید بایرامی عکاس را دیدم که گفت سازگارا دارد روزنامه ای راه می اندازد و تعریف کرد که روزنامه ای حرفه ای است و بهتر است سری به آنها بزنم. نگاهی به داغ پشت دستم کردم و بی اعتنا سعی کردم به این فکر نکنم. به تو نگفته بودم، سالها قبل پشت دستم را داغ کرده بودم که دیگر وارد هر کاری که به دولت مربوط می شود نشوم و طبیعی بود که وقتی اسم روزنامه می آمد، یاد کیهان و اطلاعات می افتادم و همشهری که خودم بنیادش کرده بودم و هر چقدر هم که خوب بود، بالاخره روزنامه شهرداری تهران بود.

 

دو روز بعد در خیابان جوانان، شمس الواعظین را دیدم، کیفی به دستش و در حال رفتن به روزنامه جامعه، ایستاد و گفت که می خواهد روزنامه جامعه را راه بیاندازد، یک روزنامه خصوصی جامعه مدنی. خندیدم و گفتم من کاری که سرش به دولت وصل باشد نمی کنم. گفت دولت کجا بود. گفتم من روزنامه حزبی کار نمی کنم. خندید و با همان سین و شین قاطی زبانش که وقتی معرب می شد آدم را یاد خوش تیپ های بیروت می انداخت، گفت " حالا بیا، شاید ما قبول ات نکردیم." و رفتم.

 

این مقدمه را گفتم تا داستان اولین و شاید مهم ترین روزنامه حرفه ای ایران را برایت گفته باشم. روزنامه ای که با تکه تکه روح و جان ما شکل گرفت و مجموعه ای شد از بهترین ها و آینه ای لایق نامش ؛ جامعه. شمس گفت چه کار می توانی بکنی؟ گفتم می توانم دبیر صفحه هنری شوم، گفت آن را که همه بلدند، و تازه من دبیر هنری دارم. گفتم می توانم طنز بنویسم و مصاحبه کنم و نقد فیلم بنویسم. اینها کارهایی بود که بلد بودم و کرده بودم. گفت طنز ما باید یک چیز متفاوت باشد. گفتم حالا مگر تو بقیه را دیدی که می گویی باید متفاوت باشد؟ بالاخره توافق کردیم که طنز روزانه بنویسم و مصاحبه کنم. گفتم خط قرمزت چیست؟ گفت قانون و دیگر هیچ. گفتم حزب؟ گفت حزب نداریم. گفتم با که مصاحبه کنم و با که نکنم، گفت با هر که مطرح است و اهمیت دارد. گفتم " من حوصله زندان رفتن ندارم، اسم مستعاری می گذارم که تو مسوولش باشی و فقط خودت آن را بدانی. گفت اسم مستعار ممنوع است. فقط با اسم خودت. کسی هم جرات نمی کند زندانی ات کند.

 

جامعه منتشر شد. مثل بمب صدا کرد. در اولین شماره اش مطلب من نبود. اما از آن پس هر روز جز هشت روز از 119 شماره، طنز نوشتم. عنوان ستون را انتخاب کردیم " ستون پنجم" و این از همان رو بود که آنان به هر حال ما را ستون پنجم می خواندند، چه جای پنهان کردن داشت و دارد. در همان ستون پنجم، از همان شماره های اول مطلب " طنز شفاف" را نوشتم در انتقاد از خاتمی و مطلب دیگری با عنوان " رئیس جمهور با اتوبوس سرکار رفت" که نقد دیگری بود از خاتمی و به همان شکل که وزیر و وکیل و رئیس تلویزیون و قاضی و همه و همه را طنز می کردیم، اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها را هم طنز کردیم و همه نیز فهمیدند که این مسجد جای هر گونه صدای موزونی است، نه هر صدایی ناموزون.

 

این را در جواب جوانی نوشتم که دیروز در بی بی سی همه نشریات عصر اصلاحات را متهم می کرد که بولتن حزبی بودند و خود می داند که بخش اعظم نشریات عصر اصلاحات حزبی نبودند، حداقل جامعه و توس حزبی نبودند. در جامعه نوشته حمید جلایی پور و ابراهیم یزدی و عبدالکریم سروش و مسعود بهنود و نوشابه امیری و کاریکاتور دالوند و داوود شهیدی در کنار عکس های جمشید بایرامی و بسیاری عکاسان دیگر منتشر می شد. حتی کار به آنجا رسید که مطالب مخالفان جامعه نیز براحتی در روزنامه منتشر می شد و هیچ ربطی این روزنامه به هیچ حزبی نداشت. تنها حامیان آن بزرگانی چون مرحوم احمد بورقانی بود که در ارشاد قصد کرده بود روزنامه نگاری آزاد را کمک کند و کرد و بزرگمرد دیگر احمد ستاری بود که از هیچ کمکی دریغ نکرد و بزرگمرد دیگر عیسی سحرخیز بود که نه تنها به جامعه بلکه به همه روزنامه نگاری عصر اصلاحات کمک کرد و حالا به همین جرم در زندان است.

 

جامعه با روش روزنامه های مدرن و آزاد اداره می شد. نویسنده مطلبش را می نوشت و معمولا فقط کیفیت مطلب و سطح آن و ادبیات آن می بایست درست باشد و الحق که شمس الواعظین که هر کجا هست خدایا بسلامت دارش، بر همه ما استادی کرد و یاد داد که روزنامه نگاری چیست و چه تفاوتی دارد با نوشتن در مطبوعات. البته که قندی، سلطان بی بدیل تیترگذاری روزنامه های ایران، در روزنامه جای محکمی برای خود داشت، اما هرگز نتوانست رابطه ای که شمس با تحریریه داشت پر کند. محسن سازگارا نیز مدیریت عمومی روزنامه را می کرد و حمید جلایی پور مدیر مسوول روزنامه بود و گاه مقاله ای می نوشت. همه چیز در جامعه روشن و مشخص بود، مقاله ات را می نوشتی، تحویل می دادی و منتشر می شد، نه سفارشی در کار بود و نه بحث و جدل بر سر کم و زیاد کردن مطلب. اما خدا نمی کرد که مطلبی ضعیف می نوشتی یا نامربوط می نوشتی و بی استدلال، آنگاه بود که شمس پیدایش می شد و تا مطلبی در خور نمی نوشتی رهایت نمی کرد.

 

دفتر روزنامه جامعه یک ساختمان دو طبقه بود، بالا و پائینش را که می گشتی برای چهل نفر جای نشستن به زحمت پیدا می شد و گاهی اتاق سردبیر می شد جای نشستن همه آنها که جایی برای نشستن نداشتند. در طبقه اول، یک طرف سرویس بین الملل بود با پیرمردی که خوب می فهمید و خوب می دانست و کارکشته مطبوعات بود، نامش علیرضا فرهمند و معاونش فرزانه روستایی بود که در تمام چند ماه زندگی روزنامه جامعه او را با مانتو و روسری سورمه ای دیدم و همین. دستیاری هم داشت که جوانی همدانی بود به نام مهرداد فرهمند که مطالب را ترجمه می کرد. در سرویس ادب و هنر لیلی فرهاد پور آمده بود و یادم نیست جای چه کسی. لیلی فرهاد پور که روزهایی را در زندان گذراند و پسرش بهرنگ تنکابنی نیز زندان رفت، خیلی زود یاد گرفت چم و خم ادب و هنر را.  دو جوان دیگر هم در گروه ادب و هنر بودند که یکی شان اصفهانی بود و نامش را از یاد برده ام و دیگری نیز نامش در یادم نمانده.

 

سرویس اجتماعی در تیول علی اکبر قاضی زاده بود که به گمانم با معصومه شهریاری کار می کرد و بعد تر از آن فکر می کنم سروکله فرناز قاضی زاده در آنجا پیدا شد. مینو بدیعی هم که از کیهان به روزنامه جامعه آمده بود و گزارش اجتماعی را خوب کار می کرد، از چهره های محکم روزنامه بود. بنفشه سام گیس و زهره خوش نمک سرویس اقتصادی را اداره می کردند. آن طرف تر سرویس سیاسی بود که علیرضا رجایی در آن نشسته بود. قبل از آن علیرضا رجایی را در دفتر یکی از تهیه کنندگان تلویزیونی دیده بودم. اما جای مرتضی مردیها دبیر سرویس اندیشه در کنار علیرضا رجایی همیشه مشخص بود، مقالات گنجی نیز که آن روزها در زندان بود در صفحه اندیشه منتشر می شد. صندلی گروه سیاسی را یک سالی بعد در اولین روزهای نشاط محمد قوچانی جوان که اولین مقاله روزنامه ای اش را نوشت پرکرد. مرتضی مردیها خروس بی محل روزنامه نگاری جامعه بود. همیشه مثل احمد زیدآبادی چیزی را می گفت که احتمالا قبلا محاسبه کرده بود و مطمئن شده بود نود درصد با او مخالفند. می نوشت و همیشه هزار دلیل و سند و ماخذ و مدرک داشت که حرفش را ثابت کند.

 

سرویس ورزش دست مهین گرجی بود، دختری ورزشکار که یک سال قبل زودتر از آنکه به چهل سالگی برسد، در جاده برلین به پراگ کشته شد. شاید او یکی از نخستین دختران ورزشی نویس کشور بود که بجد تلاش می کرد تا خبرنگار زن وارد ورزشگاه مردان شود. در کنار او فریدون شیبانی نیز مطالب ورزشی می نوشت. شیبانی که حالا در خارج از ایران زندگی می کند و با روزآنلاین کار می کند، سالها در صفحات کیهان نوشته است.

 

در روزنامه جامعه همه می نوشتند، از مسعود بهنود و ابراهیم یزدی و صادق زیباکلام و اکبر گنجی و عمادالدین باقی و نوشابه امیری بگیر تا دکتر فرهاد بهبهانی و بسیاری ملی مذهبی ها و بابک احمدی و خشایار دیهیمی و قندی و فرهمند و بسیاری دیگر. خبرها برحسب اهمیت خبر تنظیم می شد، وقوع یک حادثه فرهنگی می توانست یک خبر را به صفحه اول بیاورد یا یک اتفاق اجتماعی خبری را به پیشانی صفحه اول بنشاند. صفحه اول معمولا در کنار تیتر یک عکس مهم و باارزش یا یک کاریکاتور مهم داشت، کاریکاتورها، کار احمدرضا دالوند، داوود شهیدی، جمال رحمتی و علی مریخی بود. کار علی مریخی درباره دستگیری غلامحسین کرباسچی، وی را با لباس زندان نشان می داد که روی شماره زندانش تاریخ دوم خرداد 1376 با عدد نوشته شده بود و باعث توجه بسیاری از خوانندگان شد. در ابتدای کار من تلاش کردم تا پای برخی کارتونیست ها را به جامعه باز کنم. با اصرار نیک آهنگ کوثر که دلش می خواست در نشریات سیاسی و مطرح آن روزها کار کند، او را به شمس معرفی کردم، کارهایش را دید و گفته بود که اینها کاریکاتور نیست، کارتون است، ما کاریکاتور می خواهیم. بعدا نیک آهنگ کوثر تلاش زیادی کرد تا توانست برخی کارهایش را در روزنامه جامعه و توس منتشر کند.

 

کوثر گفته است که روزنامه نگاری عصر اصلاحات به بولتن نویسی تبدیل شده بود و دولت حق داشته که روزنامه نگاران مخالف خود را زندانی کند. تاریخ گواهی است و روزنامه نگاری عصر اصلاحات گواه است که نه تنها دولت با دلایل قانونی علیه مطبوعات اقدام نکرد، بلکه اساسا روزنامه ای به نام " جامعه" و " توس" که اگر چه برخی از کارکنانش از نیروهای ملی مذهبی دموکرات بودند، ولی رویه روزنامه کاملا حرفه ای بود و به کار خبررسانی و کار روزنامه نگاری می پرداخت.

 

من و نوشابه امیری بارها در روزنامه مصاحبه هایی با افراد مختلف منتشر کردیم که این مصاحبه ها کاملا با وجوه حرفه ای همراه بود، من هم با عباس امیرانتظام مصاحبه کردم، هم با فرج سرکوهی، هم با جواد لاریجانی، هم با ابراهیم یزدی، هم با محمد جواد حجتی کرمانی، هم با شهریار زرشناس، هم با هوشنگ گلشیری، هم با پسر محسن رضایی که در آن روزها تازه به آمریکا پناهنده شده بود. نوشابه امیری نیز چندین مصاحبه انجام داد و بهترین آنان مصاحبه ای کم نظیر با محسن رفیقدوست بود. ما در آن روزنامه کاملا حرفه ای رفتار کردیم. نه کسی جرات دستور دادن به ما را داشت و نه کسی می توانست خط مشی برای ما تعیین کند.

 

می خواهم در پایان این یادداشت که ممکن است در آن چیزی ناگفته یا نانوشته مانده باشد، نام زنان و مردان اصلی که روزنامه جامعه را ایجاد کردند بنویسم، تا یادی باشد از همه آنها که دانایی و میل مردم ایران به آزادی و دموکراسی مدیون آنهاست. محسن سازگارا، ماشاء الله شمس الواعظین، قندی، سید ابراهیم نبوی، شیرازی، مانانیستانی، احمدرضادالوند، جمال رحمتی، داوود شهیدی، علی مریخی، هادی حیدری، حمیدرضا جلایی پور، صادق زیبا کلام، عمادالدین باقی، اکبرگنجی، فرهاد بهبهانی، مرتضی مردیها، علی اکبر قاضی زاده، بنفشه سام گیس، معصومه شهریاری، زهره خوش نمک، علیرضا فرهمند، مهرداد فرهمند، فرزانه روستایی، لی لی فرهاد پور، مینا اکبری، جمشید بایرامی، کوثر، نوشابه امیری، مسعود بهنود.

 

یک هفته بعد از اینکه اولین نوشته ام را در روزنامه جامعه منتشر کردم، متوجه شدم که موضوع روزنامه نگاری حرفه ای در ایران کاری بسیار جدی است. از همین رو، ساک مشکی را با حوله ای و مسواکی و دفترچه یادداشتی، چند تی شرت و تعدادی لباس زیر آماده کردم. می دانستم که یکی از همان روزها باید ساک را بردارم و به اوین بروم، پنج ماه بعد این اتفاق افتاد، اما ما هنوز هستیم، نسل روزنامه نگاری اصلاحات با تمام تاوان هایی که داده است هنوز هست.

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته