* این جا جوانان ما به جهانیان نشان دادند که، نه تنها خس و خاشاک نیستند، بلکه از یک بلوغ شهروندی به مراتب بیشتر از هر کس دیگری برخوردارند. و این بلوغ به نظر من چیزی است که میتوانیم اسم آن را بگذاریم سرمایهی اخلاقی ملت ایران.
* امروزه در حقیقت، مسئله اصلی برای جنبش مدنی ایران، تکنولوژی قدرت نیست. جابجایی قدرت نیست. بلکه این جنبش مدنی به دنبال یک حرکت غیرایدئولوژیک و مدنیای هست که میتوانیم بگوئیم در خدمت قربانیان قدرت هست، نه در خدمت کسانی که میخواهند بیایند و قدرت را بگیرند.
* بسیاری به غلط فکر میکنند، مسئله حقوق بشر، دفاع از سیاست دولتها و احزاب است. اصلا چنین چیزی نیست، مسئله حقوق بشر دفاع از قربانیان خشونت دولتها و خشونت احزاب است.
* مسئله این نیست که چه کسی بیاید، مسئله این است که چه جامعهای را میخواهیم برای خودمان ترسیم کنیم. بنابراین مسئلهامان این نیست که یک عدهای به نام یک بهشت جدیدی بیایند و یک سری آدم را محاکمه کنند و بکشند و بگویند از امروز دیگر ایران بهشت شد. چنین چیزی نیست.
اختصاصی شهرگان: من امروز میخواهم که در مورد جنبش مدنی ایران و نگاه شخص خود من به آیندهی ایران و مسئله خشونت پرهیزی، با شما صحبت کنم. مقداری از افکار و اندیشههایم را - که میتوانم بگویم نزدیک به بیست سال است که در ارتباط با جامعهی ایران در رابطه با خشونت پرهیزی نوشتهام، چاپ کردهام یا در سخنرانیهای دیگری ایراد کردهام - با شما در میان بگذارم.
بحث اصلیام را از خود جنبش شروع میکنم و اتفاقی را که در یک سال اخیر در ایران افتاد و من را به یاد این جملهی معروف آلبرکامو نویسندهی معروف فرانسوی میاندازد که میگوید: «این ما نیستیم که شرایط را انتخاب میکنیم، بلکه شرایط هستند که ما را انتخاب میکنند».
به نظر من وقایع یک سال اخیر ایران برای همهی ما ایرانیان و البته میتوانیم بگوئیم جهانیان، یک واقعهی غیرمنتظره بود و به نوعی ما را انتخاب کرد، بدون این که ما انتخابش کرده باشیم. ما الان به عنوان ایرانی، چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران خودمان را در مقابل این شرایط میبینیم و حس میکنیم و طبیعتا باید کوشش کنیم که یک تحلیل درست و واقعی از این داشته باشیم.
ما درست عکس این را دیدیم. در آن چیزی که اسمش را گذاشتهایم جنبش سبز و من به آن هیچ رنگ خاصی نمیدهم و به آن میگویم جنبش مدنی ایران.
ما دیدیم که ما با یک نسلی روبرو شدیم که قابلیتهای مدنی خودش را، نه تنها قابلیتهای فرهنگی، هنری، تکنوکراتیک یا . . . بلکه قابلیتهای مدنی خود را و قابلیتهای شهروندی خودش را در اختیار ما گذاشت و به ما نشان داد و البته خیلی جالب هست که این قابلیتها همه همراه بود با نقض اولیهی حقوق این جوانها. و این فشارهایی که از ۳۰ سال گذشته در حقیقت بر جوانها وارد شده بود، موجب شدند که – حتی شما به این سالن هم که نگاه میکنید و هر جای دیگر دنیا هم که میروید – اکثر جوانهاییکه بهترین عناصر علمی، فرهنگی، تکنوکراتیک و . . . هستند، همه راهی کشورهای دیگر شوند و در حقیقت کشورهای دیگر از آنها استفاده کنند.
به نظر من یکی از مهمترین ویژهگی این جنبش اخیر که البته یکی این است که جنبش بسیار جوانی بود، جوانان و به ویژه زنان ما نشان دادند که شایستگی مبارزه برای حقوق بشر در ایران را همراه با ترویج عدم خشونت دارند. من همیشه این را تکرار میکنم که زنان ایرانی در ۳۰ سال گذشته و میتوانم بگویم در ۳۱ سال گذشته - چون زنان اولین کسانی بودند که به نوعی ریفلکسهایشان بهتر از همه و احزاب سیاسی و گروههای سیاسی کار کرد - متوجه شدند که کجا باید از حقوق اولیهشان دفاع کنند. و اگر یادتان باشد، اولین تظاهراتی که علیه قدرتطلبی در ایران شد توسط زنان انجام شد. که متأسفانه در آن دوره بسیاری از گروههای چپ و گروههای مخالف [با جمهوری اسلامی] با تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، تصمیم گرفتند که به تظاهرات زنان نپیوندند و زنان را به عهدهی خودشان بگذارند. زنان هم نشان دادند که در ۳۰ سال گذشته میتوانند یک قدرت مدنی، نه قدرت حزبی، نه قدرت ایدئولوژیک، بلکه یک قدرت مدنی و شهروندی قوی باشند و برای قانون و قانونمندی در ایران مبارزه کنند.
به نظر من، وقاع یک سال گذشته - که ما به یک سالگی آن نزدیک میشویم در ۲۲ خرداد - وقایع یک سال گذشته ایران، دو تصویر اصلی مهم را برای شهروندان ایرانی و حتی جهانیان هم نشان داد. ۱ـ حس حقیقیتجویی هست که ما در جامعهی مدنی ایران دیدیم و ۲ـ خشونتپرهیز بودن این جنبش است. به نظر من این دو از هم جدا نیست.
اگر شما با انقلاب ۵۸ – ۱۳۵۷ مقایسهاش کنید میبینید که در این جنبش اخیر، رهبری مشخصی اصلا نداریم. من اکثراً تکرار کردهام که رهبر اصلی این جنبش، خود جنبش است. نه آقای میرحسین موسوی است، نه آقای کروبی است و نه کس دیگری. بلکه این جنبش چون جنبش مدنی است، شهروندی است، خودجوش است و جنبشی است که خود به خود همین طور که پیش میرود، خودش هم با آن پخته و بالغ میشود، بنابراین رهبریت آن را هم خودش به عهده دارد. یعنی تمام اشتباهاتش را باید خودش به عهده بگیرد و تمام نکات مثبتش هم خودش باید به عهده بگیرد. ولی به هر حال یک جنبهاش خیلی جالب است و آن این است که این جنبش، یک جنبش خود نهاد یافته است و به خاطر همین هم جنبش دموکراتیک است. جنبشی است که برای اولین بار - شاید بشود گفت از مشروطیت به این طرف - شعار دموکراسی را به عنوان شعار یک حزب، یک گروه سیاسی و آمدن یک گروه سیاسی به قدرت، نمیدهد. بلکه مسئلهاش در حقیقت، مسئلهی حقیقتجویی و خشونت پرهیزی است.
چرا این جنبش این بخش مدنی و شهروندی را دارد؟ چه عناصری مهم هستند؟
به نظر من، این جنبش مدنی، یک جنبش فراایدئولوژیک است. این یکی از ویژهگیهای این جنبش اخیر است. قهرمانان این جنبش هم فراایدئولوژیک هستند. یا بعضی ضد ایدئولوژی و بعضی سوای از هرگونه ایدئولوژی. اگر توجه کنید، میبینید که قهرمانان اصلی که جوانها بودند و بیشتر قربانی شدند، حالا چه زندان رفتند، چه به نوعی قربانی شدند و جز کسانی بودند که کشته شدند، هیچ کدام ویژهگی ایدئولوژیک نداشتند. بلکه یک کیفیت اخلاقی دارند که آن به نظر من بسیار جالب هست و موضعگیری حزبی ندارند ولی موضعگیریهایشان موضعگیری کاملا اخلاقی هست. اخلاقی هم به معنای اخلاقگرا نیست که تو این کار را بکن، تو آن کار را . . .
نه، اخلاقی به معنای این که در حقیقت یک نوع شایستگی و یک نوع شایستهسالاری در اینها وجود دارد که باعث میشود ما با یک افق جدیدی از سیاست ایران روبرو شویم. این افق اخلاقی و سیاسی جدیدی که من از آن صحبت میکنم، که این افق در آسمان سیاست ایران گشوده شد، این سرلوحهاش مبارزه با دروغ و دروغگویی و حس مسئولیت در قبال آیندهی مملکت است. و این به نظر من بسیار امر مهمی است. ما در طی صد سال گذشته، در بسیاری از مبارزات سیاسیامان به ویژه مبارزات ایدئولوژیک با یک نوع جاهطلبیهای سیاسی، دروغگویی و با یک نوع عدم حس مسئولیت در قبال جامعه روبرو بودهایم. مسئله مهمی که بوده، برای بسیاری این بوده که، حزب و گروه خودشان فقط به قدرت برسد، نه این که شکل قانونمندی در ایران چگونه شود و شکل جنبش مدنی چگونه شود.
امروزه مبارزه با دروغ تعلیم اصلیای است که شهروندان ایرانی دارند به خودشان میدهند. و در چه جامعهای دارند این تعلیم را میدهند، در جامعهای که ۳۰ سال است به آنها یاد میدهند دروغ بگو، وقیح باش. از همان فرودگاه که وارد میشوی آدم دروغگویی باش، وقیح باش ما هوای تو را داریم. اینجا [در ایران] دروغگویی یک اصل است. میتوانی مثل یک آدم مافیایی رفتار کنی، اشکالی ندارد. یک جوانی که میآید و میگوید من نمیخواهم مافیا باشم، من نمیخواهم دروغ بگویم، من میخواهم شفاف باشم. حالا این شفافیت در ارتباط با رأی من است، یا در ارتباط با شخصیت من است به عنوان یک دانشجو یا یک شهروند. یعنی به عنوان یک شهروند میخواهم با یک شهروند دیگر یک رابطهی مدنی درست داشته باشم.
این جا جوانان ما به جهانیان نشان دادند که، نه تنها خس و خاشاک نیستند، بلکه از یک بلوغ شهروندی به مراتب بیشتر از هر کس دیگری برخوردارند. و این بلوغ به نظر من چیزی است که میتوانیم اسم آن را بگذاریم سرمایهی اخلاقی ملت ایران. ملت کنونی ایران. ملت جوان ایران. که این سرمایهی اخلاقی است که میتواند برای ما دموکراسی بیاورد. نه به عنوان یک شعار، بلکه به عنوان یک پتانسیل واقعی. برای این که دموکراسی بدون مسئولیت و اخلاق نمیتواند زنده بماند. دموکراسیای که بخواهد بر مبنای دروغ بنا شود یک شب هم زنده نخواهد ماند.
بهترین نمودار و بهترین نمایش بلوغ شهروندی در کجاست؟
این را من در همبستگی مدنی شهروندان ایران میبینم و این همبستگی بسیار جالب بود. که برای کسانی که این سوی مرز هم زندگی میکردند، این همبستگی به نوعی بین تمام ایرانیان به وجود آمد. ولی این بار نه مثل ۱۳۵۷، بلکه به نوعی مثل مشروطیت. از جهاتی خیلی شبیه مشروطیت بود. از نظر لطافت و شفافیت و از نظر قانونمندی آن. و اتفاقا همان جوانانی که ما به آنها میگفتیم که به دنبال لذتجویی هستند، به دنبال فردگرایی هستند و . . . به ما نشان دادند که فردگراییاشان اتفاقا اصلا فردگرایی لذتجویانه نیست، بلکه میخواهد یک نوع بازگشت غیرایدئولوژیک به حوزهی عمومی داشته باشند و به نوعی هماره با خرد جمعی. و این خرد جمعی میتوانیم بگوئیم به نوعی، جستجوی سرنوشت مشترک بود که الان میبینیم در اکثر کسانی که خودشان را به این جنبش متعلق میدانند و تعلق خاطر دارند وجود دارد. این سرنوشت مشترک آرمان انقلابی نیست. آرمانی نیست که به دنبال یک انقلاب نوین باشد. بلکه در یک سری مسئولیتهای مدنی خلاصه شده و حس تعلق به یک وضعیت جمهوریخواهی.
ولی باز هم جمهوریخواهی، نه به معنای ایدئولوژی بلکه جمهوری به معنای یک امر عمومی. یعنی حضور شما به عنوان یک شهروند در حوزهی عمومی.
به عبارت دیگر چیزی که من میگویم، این است که ایرانیان برای خودشان و برای جهانیان تبدیل به یک الگوی اخلاقی شدهاند. و این را شما در افراد کانادایی الاصل که شما در این جا با آنها ارتباط داشتهاید میبینید و میدیدید که چگونه میخواستند خود را در آئینه اتفاقات ایران ببینند.
بحث من در این جا است که این مشروعیت اخلاقی که رژیم ایران از دست داد و این مشروعیت اخلاقی که ملت ایران به دست آورده یا باز مجددا به دست آورد، چون ما ملتی هستیم که این مشروعیت اخلاقی را چندین بار در صدسال گذشته به دست آوردهایم، در مشروطیت به دست آوردیم، در جنبش مصدق به دست آوردیم، در جنبشهای کوچکمان به دست آوردیم، در فعالیتهای مختلف سیاسی ـ اجتماعیامان به دست آوردیم، ولی باز ما این مشروعیت را بدست آوردیم. این مشروعیت گرانبهاست، باید آن را نگه داریم. این مشروعیت به نظر من یکی از دلائل بزرگش مسئله خشنونت پرهیزی است.
امروزه در حقیقت، مسئله اصلی برای جنبش مدنی ایران، تکنولوژی قدرت نیست. جابجایی قدرت نیست. بلکه این جنبش مدنی به دنبال یک حرکت غیرایدئولوژیک و مدنیای هست که میتوانیم بگوئیم در خدمت قربانیان قدرت هست، نه در خدمت کسانی که میخواهند بیایند و قدرت را بگیرند. من میدانم که کسانی که به دنبال گفتمان قدرت هستند ممکن است، با من موافق نباشند اما بحثی که من دارم و روی آن تأکید میکنم این است که؛ آن چیزی که به ما واقعیت ایران را نشان میدهد، یک سری شعارهای ایدئولوژیک نیست. حوزه عمومی است و خود اصل جمهوریخواهی است که مهم است. و اینها همه به نوعی مسئلهی به سئوال گرفتن اصل قدرت است. به این معنی که شما میخواهید که به عنوان یک تکنولوژی آدمهای دیگر این را تکرار کنند.
و اتفاقا بحثی که من این جا میکنم، این است که میگویم مسئلهی اصلی، همبستگی علیه هرگونه فکر استبدادی، میان قربانیان قدرت است. میان قربانیان نقض حقوق بشر است. یعنی دانشجویان، زنان، روشنفکران، جوانان و تمام کسانی که قربانیان نقض حقوق بشر هستند دارند با فکر استبداد مبارزه میکنند. مسئله فقط مستبدان نیستند، بلکه فکر استبداد هست.
بسیاری به غلط فکر میکنند، مسئله حقوق بشر، دفاع از سیاست دولتها و احزاب است. اصلا چنین چیزی نیست، مسئله حقوق بشر دفاع از قربانیان خشونت دولتها و خشونت احزاب است. آن چه که سیر تحول قدرت سیاسی را در ایران و فراز و نشیبهای جنبش مدنی ایران را در صد سال گذشته به ما نشان میدهد و آن چیزی که به ما میآموزد این است که مسئلهی اصلی فقط مبارزهی مدنی در ایران برای نابودی قدرتمندان نیست. این بحث اصلی من است.
ما اصلا هدفمان فقط نابودی حاکمان و قدرتمندان نیست. اگر بخواهیم این کار را بکنیم مجددا برمیگردیم به [سال] ۱۳۵۷. به نظر من جایی که الان ما به عنوان یک ملت ایستادهایم با جایی که [در سال] ۱۳۵۷ ایستاده بودیم، کاملا متفاوت است. یکی از دلایل آن همین است. که آن موقع مسئله این بود که شاه برود و هرکسی خواست بیاید! مردم هیچ سئوالی نداشتند از این که چه کسی بیاید. ولی الان مسئله برای همه این جاست که ما چه جامعهای را میخواهیم برای خودمان ترسیم کنیم.
مسئله این نیست که چه کسی بیاید، مسئله این است که چه جامعهای را میخواهیم برای خودمان ترسیم کنیم. بنابراین مسئلهامان این نیست که یک عدهای به نام یک بهشت جدیدی بیایند و یک سری آدم را محاکمه کنند و بکشند و بگویند از امروز دیگر ایران بهشت شد. چنین چیزی نیست.
ما همه این را میدانیم و به خوبی هم میدانیم که چنین چیزی نیست. مسئله ما فقط مبارزه با خشونت سیاسی نیست، بلکه مبارزه با فرهنگ خشونت است. و این فرهنگ خشونت، فرهنگی است که همیشه فقط به صورت عمودی عمل نکرده است یعنی از بالا به پائین. بلکه میان خود ما به عنوان شهروندان ایرانی هم عمل کرده است.
کسانی که گذشتهی سیاسی دارند و در این سالن نشستهاند، به خوبی حرف مرا متوجه میشوند و میدانند که خودشان از چه سختیها و فراز و نشیبهایی گذشتهاند برای این که این خشونت را درک کنند. و این خشونت گاهی، از همپالکیهای خودشان آمده و نه الزاما از طرف حاکمان یا دولت یا گروه دیگری.
مسئله ما این جاست که چگونه با مشروعیت اخلاقیای که بدست آوردهایم، این مشروعیت را دیگر به هیچ خشونت سیاسیای ندهیم.
بحث من این است که جامعهی ما، جامعهی ایران امروز، مثل هر جامعهی سیاسی دیگری دچار یک سری بیماریهای ویژهی خودش است و تا زمانی که این بیماریها درمان نشوند، از ایجاد، شکلگیری پیشرفت و استحکام دموکراسی و حتی بخش دموکراتیک جلوگیری میشود. یعنی آن آمادگی و ذهن دموکراتیک در آن جامعه شکل نمیگیرد که افراد بتوانند بیایند و دموکراسی را برقرار کنند.
در واقع میشود گفت که بیماری تاریخی ما ایرانیان خشونت سیاسی است. ما از یک فرهنگی میآئیم که (من این را در بسیاری از نوشتهها و گفتههایم هم تکرار کردهام) در کنار افرادی مثل محمود غزنوی و نادرشاه افشار و بسیار از مستبدانی که داشتهایم در دورههای مختلف تا همین امروز. ما بالاخره از یک فرهنگ دیرینهای میآئیم که در آن فکر مدارا، شکیبایی و عدم خشونت در میان بسیاری از نویسندگان، ادبا، عرفا و علمایمان وجود داشته است. بنابراین، هیچ دلیلی نداشته است که ما حتما به آن سمت و سو برویم. ولی به هر حال میتوانیم بگوئیم که ساختار خشونت در جامعهی ایران همیشه حضور داشته است. و شاید یکی از مسائل واقعیای است که ما باید با آن روبرو شویم و برایش یک پاسخ درست پیدا کنیم. متأسفانه در ۱۵۰ سال گذشته اکثر شخصیتهای روشنفکری و نهادهای سیاسی و اجتماعی ما بر این عقیده بودند که خشونت فقط یک امر عمودی است که با تغییر دولتها، با تغییر احزاب و با تغییر دولت مردان درست میشود. یعنی این افراد به خودشان میگویند ما که آدمهای خشنی نیستیم، آنها خشن هستند. پس بگذارید ما به قدرت برسیم، ما به شما نشان میدهیم که ما چقدر انسانهای خوبی هستیم.
من میگویم مسئلهامان این نیست، مسئلهامان خود ساختار جامعه است و ما دیگر نباید این قدر با آدمها حساب کنیم. ولی آن چه که تاکنون سیر تحول قدرت سیاسی در ایران را به ما نشان داده است و به ما آموخته، این است که مسئلهی نقد و عبور از خشونت در جامعهی ایران در حقیقت با نابودی یک حکومت، با نابودی یک دولت، با نابودی یک دولتمرد حل و فصل نمیشود، بلکه قبل از هر چیز به نظر من یک امر افقی است که مستلزم تبیین و ترویج است.
اتفاقا یکی از راهحلهایش این نیست که ما به قول روزنامهی کیهان و بسیاری که به غلط میگویند ما برویم به کاخ سفید و به طرف آقای جین شارک بلکه به طرف فرهنگی که در خود مملکتمان وجود داشته و عناصر تشکیل دهندهی فکر عدم خشونت را داشته به آنها رجوع کنیم و ببینیم این افراد چگونه با مدارا و عدم خشونت و شکیبایی و خشونت پرهیزی توانستند زندگی کنند.
بنابراین مسئله مبارزه با فرهنگ خشونت است.
فرهنگ خشونت چیست؟
فرهنگ خشونت، یک فرهنگی است که ارزشهای قهرآمیز و در حقیقت ارزشهای خشن را در میان شهروندان ترویج میکند و مشروعیت میبخشد و آن سرمایهی اخلاقیای را که راجع به آن صحبت کردم، نابود میکند. چون میگوید شما خودتان را در اختیار ما قرار دهید و ما به شما میگوئیم که شما در مدرسه، در دانشگاه در محیط کارتان، در روابط زناشوئیتان، در روابط با پدر و مادرتان، شما میتوانید دروغ بگوئید. اصلا اشکالی ندارد. خوب این مسئلهای است که در نازیسم هم بوده و میبینید که در دوران استالین هم وجود داشته و در خیلی از شرایط دیگر هم وجود داشته. یعنی مستبدان به هر حال چون خودشان دروغ میگویند دوست دارند که شهروندانی که در اطراف آنها هستند هم دروغ بگویند.
خیلیها معتقدند که جنبش دموکراسیخواهی در ایران، امروزه با یک بنبست فکری، فلسفی و فرهنگی و سیاسی مواجه است. که موجب دادن مجوز اخلاقی و مشروعیت سیاسی به اعمال خشونتآمیز است. چون در یک بحران قرار گرفته است، بنابراین هرگونه خشونتی قبول است. ولی حقیقت امر این است که خشونت، همیشه قابل توجیه است. همیشه به نام یک ايدئولوژی، حتی خشونتی که شما با بچههایتان میکنید به نام این که من پدر یا مادر هستم میزنند در سر بچه و بارها تکرار میکند. پس قابل توجیه است و نگرشهای تنگاندیش، جزمگرا و ایدئولوژیک هم همیشه در تاریخ این را توجیه کردهاند. ولی خشونت هیچ گاه مشروع نیست. قابل توجیه است اما مشروع نیست چون خشونت هیچ گاه نمیتواند مشروعیت اخلاقی داشته باشد.
ادامه دارد ---
بخش دوم و پایانی در هفته آینده
فرشته نگهبان من
سیلوا هارطونیان (هم سلولی و هم بند شیرین علم هولی )
امروز دلم همان قدر طوفانی است که 11 سال پیش، وقتی سر بی جان پدرم را در آغوش کشیدم و بر گونه های سرد کبودش بوسه زدم. اما امروز عزیزم در جایی است که نمی توانم گردن شکسته اش را در آغوش بگیرم و بر آن چشمهای پر ازامیدش بوسه بزنم.
عزیزم رفت و با رفتنش من یک بار دیگر از عدالت الهی نا امید شدم. انسانی که پر از مهر و محبت بود، پر از زندگی و باور فردا بود با اجازه چه کسی الان خاموش است...
من امروز داغدارم، فرشته ی نگهبان من در تمامی این دوران رنج و سکوت، پرگشود، چون زمین و دل تنگ آدم هایی سیاه جایی برای این فرشته نداشتند.
انسان های زمینی منتظر خشم خدای فرشتگان نگهبان باشند.
ما بی چرا زندگانیم، آنان به چرا مرگ خود آگاهنند*
جلوه جواهری (هم بند شیرین علم هولی)
چه دیر آشنایت شدم و چه زود ناپیدا شدی یا شاید ما ناپیدا شدیم و حقانیت تو آشکار شد، حقانیت تبعیض این جهانی که هر لحظه خوبان اش را از زمین اش دریغ می کند.
باور نمی کنم که دیگر صدایت را نشنوم، صدایی که هربار با لهجه شیرین کردی می پرسید: «سلام، بیرون چه خبر؟» و نگرانی های تو را از یکایک عزیزانی که نمی شناختی اما نامشان را شنیده بودی: «راستی وضعیت کاوه چطور است؟ به تهران منتقلش نکردند؟ اتهامش چه شد؟» و با ناراحتی بگویی «کرد است جرم او کرد بودن است» یا کسانی که می شناختی و هم بند و نگران تو بودند: «محبوبه هنوز آزاد نشده؟» یا خبرها را بدهی از زندانیانی که اوضاع خوبی ندارند. شبنم اینجا هر ده روز یک بار پریود می شود. بهاره امروز دادگاه بود و ...
تو و فرزاد چه شبیه بودید، در همه ویژگی های دوست داشتنی تان. تو که هر بار تلفن مان را خاموش می دیدی هزار دلهره که «گفتم نکند اینجا باشید» و پرس و جوهایت آغاز می شد. و فرزاد که وقتی کاوه را گرفتند با اضطراب تماس می گرفت و هزار بار عذر می خواست که «ببخشید سعی می کنم خبری برسانم هر چه زودتر» و من درمانده که شما زیر حکم اعدامید و این چه نگرانی است برای ما؟
کسانی که به بند شما می آمدند به شوخی می گفتی «حالا حالا ها مهمان ما هستید. اینجا را هم خانه خود بدانید.» و از آن پس قرارگاه شان می شد ایستادن در کنار پنجره ای در این بند، که رو به تپه های پشت اوین بود و می گفتی که بار دیگر همدیگر را آنجا در آن تپه ها می بینیم و از آنجا به اوین دهن کجی می کنیم.
راستی چقدر زندگی در تو جریان داشت. مرگ تو زیباترین زندگی و زندگی ما وحشت هر روز ماندگی در سرزمینی است که پاسخ حقانیت تو و فرزاد نازنین را که جز عشق نکاشتید و برداشت تان مهری بود که بر دل ما کاشته شد، با طناب دار دادند. و بار دیگر دستان ما چه عاجز و ناتوانند و مغزهایمان خسته و اعصابمان تیرکشیده که این دیگر چه جنایتی است. و بار دیگر، اوین است که به ما دهن کجی می کند. بار دیگر دیدیم این زمینی که به آن مهر ورزیدید، به نسل کشی مردمانتان آمد همان گونه که می گفتی و بار دیگر ما نیز با سکوتمان در این مسلخ سهیم شدیم.
بار آخر که تماس گرفتی، با صدایی خشمگین گفتی که چطور از تو خواسته اند در مقابل تلویزیون بیایی و به کارهای نکرده ات اعتراف کنی خواسته بودند بر علیه گروه های کردی حرف بزنی. گفتی در پاسخ بر سر بازجو فریاد زده ای و گفته ای که اگر می توانید مرا اعدام کنید. به من گفتی که آخرش می خواهند اعدام کنند دیگر بالاتر از این که نیست، برای چه علیه کردها حرف بزنم. گفتی که چگونه مادر زینب را راهی تهران کرده اند تا سه ساعت با زینب حضوری صحبت کند که حاضر شود بر علیه خود و همراهانش حرف بزند، اما نتوانسته بودند. همان موقع بود که دلهره به دلم افتاد، همیشه به جسارت تو و مردمانت رشک می بردم اما دلهره داشتم که این چه بازی است که دوباره راه انداخته اند. باز می خواهند کردها را قربانی کنند؟ و چه خوب نوشتی که گروگان شان هستی و چه خوب گفتی که هر چه بیرون اتفاق بیفتد شما رو به عنوان گروگان تیرباران می کنند و تیربارانتان کردند!
آنکه در برابر فرمان واپسین لبخند می گشاید، تنها می تواند لبخندی باشد در برابر «آتش!»*
می خواستند نمایشی از شما بسازند که بی هزینه تر باشد این نسل کشی شان، تا همانند زمانی و رحمانی پور مردم بشنوند که بر علیه خودتان چه می گویید و باور کنند که مرگتان بر حق بوده، اگر چه دیگر هیچ کس هیچ چیزشان را باور ندارد. آنها نتوانستند شما را مجاب به چنین کاری کنند.
نمی دانستند نتیجه این همه تبعیض بر مردمانت، استواری بیشتر و صبر شما خواهد بود؟
هنوز هم نمی دانند امروز که تو را اعدام می کنند و فرزاد و علی و فرهاد و مهدی را، فردا هزاران شیرین و فرزاد سربرخواهند کشید.
این دژخیمان، خود را به گور سپرده اند، گوری خاموش که هیچ زندگی در آن نیست، همان ها که تو را 22 روز زیر چکمه های سنگین شان لگدمال کردند.
گفته بودی که در این 22 روز چه بر تو گذشت و من اعصاب تیرکشیده ام باور نداشت تاب تو را در آن لحظه های پر از تنهایی، که تو تنها نبودی با ایمان راسخت بودی به گشودن دنیایی بهتر. گفتی که چگونه یکی از شکنجه گرانی که بر بالای سرت آورده بودند با زبان کردی با تو حرف می زد. می خواستند این گونه تو را بشکنند و بگویند ببین اگر در سرزمین تو چنان کردیم مردمانی از تو هستند که به ما بپیوندند. گفتی که با زبان ترکی حرف می زدی وقتی که به کردی می پرسیدند. گفتی که چطور یکی دیگر از شکنجه گرانت وقتی تو را به تخت می بستند تا به شلاقت ببندند می گفت همین جا فرزاد را بستیم تو را هم مثل او شکنجه می کنیم.
چقدر به فرزاد و کارهای او ایمان داشتی و می گفتی از بهترین های این دیار بود. از کارهایی که در روستاها برای دانش آموزان کرده بود گفتی. گفتی معلم ماست همه از او آموختیم که چگونه با صبر کار کنیم. و ندانستی که چطور خودت معلم ما شدی و چگونه بهترین تحلیل ها را از وضعیت زنان و انتخابات و ایران می دادی و می گفتی باید در انتخابات شرکت کرد این تنها ابزار باقیمانده از دموکراسی در ایران است. ندانستی که رفتار خودت چگونه زندگی بخش بود به ما که در روزمرگی هامان غرق بودیم.
راستی چطور شما را تروریست معرفی کردند وقتی هربار که کسی با شما آشنا شد جز عشق و زندگی در شما ندید؟ تروریست آنها هستند که هر بار به نام قانون، انسانیت را ترور می کنند.
به من می گفتی نباید نا امید شد. می گفتی "به انتظار عزیز کویرها سوگند که دشت ها همه شاداب و بارور گردند، به اعتماد نجیب بزرگ ها سوگند که باغ ها همه سرشارِ بارور گردند." می گفتی "باید از رود گذشت باید از رود اگر چه گل آلود گذشت."
و من از تو آموختم که بگویم غم این نیست که دستانمان ناتوان و خالی است، چشمان ما لبریز از رهایی است.
***
اینجا دیم قشلاق است، دیاری که تو از آن آمده ای. دیاری که بارها از تبعیض بر زنان آن سخن راندی. دیاری که به تبعیض در ایران محکوم بود. روستایی محروم، بدون مدرسه ای برای فرزندانش.
روزهای مدرسه، تو و دختران دیگر در خانه می ماندید. چرا که تا ماکو نزدیکترین جایی که می توانستید به مدرسه بروید سه ساعت فاصله بود و مجبور بودید به مدرسه شبانه روزی با این فاصله بروید، اما ماکو مدرسه شبانه روزی برای دختران نداشت و شما دختران دیم قشلاق به راحتی از اولین حقوقی که در قانون اساسی برایتان مقرر شده بود، محروم بودید. با این حال عشق به دانستن باعث شد تا جسته و گریخته از برادرت اندک سوادی بیاموزی.
شنیده ام در روستای زیبایی که در آن زندگی می کردی، اغلب اهالی محل دامدار و عشایرند و سطح سواد منطقه در حد نوشتن و خواندن، تنها در حدود20%. در آن دیار، ترک و کرد، دو ملتی که بر آنها اجحاف فراوانی رفته در کنار هم زندگی می کنند. در آنجا دختران با رنج های مضاعفی روبرو هستند. گفتی، مردسالاری در آنجا حاکم است و در خانه های آن سخت ریشه کرده و بزرگترین آفت آن، ازدواج اجباریِ دختران در سنین پایین است. گفتی که دختران برای گریز از این ازدواج ها سوختن را بر می گزینند. اما در این دیاری که به مردمانش سخت می گذشت، تو راه رها شدن را آموختی به جای سوختن.
* احمد شاملو
بلند شو شیرین!
دلارام علی (هم بند شیرین علم هولی)
بلند شو شیرین! خواب بد دیده ای، مثل من که آن شب دم دمای صبح خواب بد می دیدم و هی چیزی بیخ گلویم را می فشرد. بلند شو شیرین! دستت را بگذار روی گلویت، نفس بکش و ببین زنده ای. بعد مثل من که آن شب دم دمای صبح سرم را دوباره روی بالش گذاشتم سرت را روی بالش بگذار و بخواب.
بلند شو! صدای گریه ابولو از پشت در اتاق می آید و جز با دیدن تو خنده به لبهایش برنمی گردد. بلند شو! تو که می دانی اگر باز هم گریه کند، صدای بقیه درمی آید. بلند شو شیرین! شقایق باز هم موهایش را دم موشی کرده و در حیاط کوچک بند نسوان دنبال قدم های بزرگ تو می دود و با صدای کودکانه می گوید، عزیزم (می داند این را که می گوید، می خندی و بغلش می کنی، بی انصاف دستت را خوانده و هی تکرارش می کند).
بلند شو شیرین! آفتاب امروز بهاری است و جان می دهد برای ساعت ها نشستن توی حیاط و هی قدم زدن در چهار وجبی حیاط که دنیای این روزهاست. بلند شو شیرین! طناب را خواب دیده ای، دست و پایت در خواب بیخودی هی تکان می خورد و تو هی بیدار نمی شوی. بلند شو شیرین! وقت برای خوابیدن همیشه هست.
یادت هست بی آنکه قبلا فرزاد را دیده باشی، حالش را پرسیدی و من گفتم که حکمش شکسته است و تو بی اختیار چشم هایت پر از اشک شد. حالا فرزاد را هم هی صدا می کنم و بیدار نمی شود.
این شب انگار تمامی ندارد، انگار تمام این یکشنبه لعنتی پر از خواب است و کابوس.
شیرین بلند شو! این یکشنبه لعنتی باید تمام شود و اگر تو بیدار نشوی همیشه یکشنبه می ماند، همیشه خاطره طناب می ماند، کابوس می ماند. اگر تو بیدار نشوی، همیشه جایی در حوالی ارس زمین تمام می شود و جهان از حرکت می ایستد.
ما مبهوتیم ، با چشمان باز باز
عشا مومنی (هم بند شیرین علم هولی)
حتما مبهوت بودی
زنگ در ، لخ لخ دمپایی
علم هولی؛ آماده شو
حتما اول تعجب کردی
بعد قلبت شروع کرد تند تند زدن
مقنعه تو سرت کردی، اون روپوش آهار دار گشاد و تنت
بعد چادرتو کشیدی رو سرت
صبحونه خورده بودی؟
یعنی چیکارت دارن؟
حتما فکر کردی
"شاید می خوان آزادم کنند"
بعد زود از ذهنت انداختیش بیرون چون ترسیدی اگر زیاد بهش فکر کنی اتفاق نیافته
همیشه این امید کذایی همه چیز را سخت تر می کنه
مثل وقتی که طناب را دیدی لابد
"نه می خوان بترسوننم"
مثل وقتی که خبر رو شنیدیم
"شاید واقعیت نداشته باشه"
از کجا معلوم؟
مگه میشه؟
می خونم: یه شب مهتاب
یکی نوشته تش رو روکش فلزی شوفاژ
ماه می آد تو خواب.....
شاید سلولت همون بغل بود
کاشکی کوردی بلد بودم بخونم
کاشکی کوردی یادم داده بودی آقا معلم
شاید خیلی چیزا عوض می شد
جون نمیدادیم اینجوری
تو یهو ما ذره ذره
چهار شنبه نبود که
یک شنبه بود روز مادر
وقتی وایسادی رو چهار پایه
وقتی چهار پایه رو کشیدن
چی گفتی؟ زبون آدم بند میاد
دیگه مبهوت نیستی
حتما بستن چشاتو.
ما هنوز مبهوتیم
با چشمای باز باز
به یاد سیلواهارتونیان و شیرین علم هویی
نگین شیخ الاسلامی (هم بند شیرین علم هولی)
آن هنگام که در بند 209 اوین زندانی بودم، پس از مدتی، به سلولی 2 نفره در همان بند، منتقل شدم، دختری جوان،که موهای سفید نیمی از سرش را پوشش داده بود، در آن بند، با لبی خندان و چهره ی گشاده به استقبالم آمد، مدتی بود،که چنین چهره ی صادقی و خنده ی بی ریا ندیده بودم
- سلام
- سلام
- نام من سیلواست، اسم شما چیه؟
-من هم نگین هستم،
- [با خنده] به سلول من خوش آمدی
آن شب که تو را آوردند، خیلی نگرانت بودیم، با مشت بر دیوار کوبیدیم، که زیاد نترسی، اما وقتی تو دوباره با مشت بر دیوار کوبیدی، ما همه خندیدیم و گفتیم: "این کهنه کار" خندیدم و گفتم: "آن مشتها تو بودی؟ اما سلول من تا این جا خیلی فاصله داره!" گفت: "آن موقع توی سلول بغلی بودم، پیش فریبا و مهوش"
- [کمی مکث] اهل کجایی؟"
- کورد هستم،
- وای پیش از تو هم 2 تا دختر کورد این جا بودند، اسم یکی از آنها شیرین بود، من و شیرین چند ماه هم بند بودیم، شیرین خیلی دختر نازی بود، ما با هم خواهر شدیم، هر شب ساعت ها با هم حرف می زدیم،
ماه ها بود که از شیرین بی خبر بودیم، حتا مطمئن نبودیم زنده است یا مرده، نام دقیق اش را هم نمی دانستیم، با ذوقی کودکانه گفتم: "شیرین همان دختر کوردی که اهل ماکو؟ تو اون و دیدی؟"
- آره من می گم چند ماه با هم هم بند بودیم
- خوب در باره شیرین برام حرف بزنید
- [با خنده] هووووووووووووو نرسیده می خوای همه چیز و بدونی، فعلا بشین، بعد خیلی حرف دارم، اندازه ی 2 تا3 روز وقتمون پر، من پیش کسوت همه هستم
- چند ماه این جایی؟
- ازتیر ماه، هنوز یک ماه از دستگیریم نگذشته بود که شیرین را به بند من آوردند، فقط پوست و استخوان بود. از بس شکنجه شده بود نای حرف زدن هم نداشت. ریه هاش خونریزی کرده بود، مرتب دوچار شوک می شد، خیلی کم حرف بود، ظاهرا به کسی اعتماد نداشت، بهش کتاب دادم، قبول نکرد و گفت من بی سوادم، تا این که بهار نیز به جمع ما اضافه شد؛ و ما 3 نفر شدیم، روزی درباره زن و جایگاه آن حرف می زدیم که شیرین شروع به سخن گفتن کرد بسیار جالب و زیبا سخن گفت، آگاهی های بسیاری درباره تاریخ و جایگاه زن می دانست، من و بهار با خنده گفتیم: ای ناقلا تو تا حالا که می گفتی بی سوادی، پس این همه چیز را از کجا می دانی، زود باش زود باش، باید خودت لو بدی، کدوم دانشگاه بودی؟
با آرامی و زیبایی همیشگی اش خندید و گفت: "اون دانشگاه را شما نمی شناسید ...
تمام زندانیانی که با شیرین هم بند بودند، از خاطرات شیرین و خوبی هاش و منحصر به فرد بودن او می گفتند، کسی نبود از نام او به پاکی و زیبایی یاد نکند، در مرحله ی دیگر که او را به بند 209 برگرداندند با این که نه من نه سیلوا او را ندیدیم، اما حضورش را لمس کردیم، هر چند سیلوا از حاج خانم ها تمنا کرد حتا برای 1 ثانیه هم که شده اجازه ی دیدنش را بدهند، اما ندادند.
اما شیرین پیش از برگرداندنش به بند نسوان، درحیاط بند، در میان لباس های شسته شده ی سیلوا بر روی طناب، صلیبی را که خود آن را درست کرده بود، به یادگار برای سیلوا بر جای گذاشت. او به سیلوا نشان داد در کشوری که اقلیت ها را نادیده می گیرند و در میان زندانی که زندانبانان آن سیلوا و مهوش و فریبا را نجس می دانند و به عقایدشان بی حرمتی می کنند، او از میان سلول های آهنی و دیوارهای خاکستری هدیه ی از صلیب برای او به یادگار می آورد.
راهتان پر رهرو باد ای فرشتگان کوهستان
آن دختر کرد
سپیده لرستانی
تنها دو روز پیش از آنکه اعدام شود نامه اش را خواندم نامه شیرین علم هولی را و شرح تلخیهایی که بر او روا داشته اند. و با خواندن آن نامه ایمان آوردم به عظمت و شجاعت آن دختر کرد.
او در سحرگاه نوزدهم اردبیهشت وقتی همه خواب بودیم با چشمانی بیدار و دستانی بسته ،بی دفاع و مظلوم به پای چوبه دار رفت و پیش از دمیدن آفتاب چشمانش بر زندگی بسته شد. بی گمان آن دختر کرد ،اسطوره مقاومت و سمبل آزادگی است که نه زیر بار ازدواج اجباری رفت و نه حاضر شد در مقابل دوربین های تلویزیونی ،هویت و آرمان خویش را انکار کند. او ایستاد و این ایستادگی به قیمت جانش تمام شد. او دیگر رفته است و با مرگ افتخارآمیزش شرمساری را برای آنهایی رقم زد که حداقل حقوق ملتی را از آنان دریغ نموده اند.مگر شیرین چه می خواست غیر از یک زندگی برابر و انسانی؟ چه میخواست غیر از احترام به هویت کردی اش؟و چه می خواست غیر از آزادی؟ آزادی همیشه بهای گزافی داشته است ، بهای گزافی چون جان های آزاد مردمان شریفی چون شیرین. او زندان رفت ،شکنجه شد و ایستاد تا از او گشت سر دار بلند. شیرین علم هولی نتوانست آزاد زندگی کند آزادی از او دریغ شد ، حتی آزادی نوشتن و سخن گفتن به زبان مادری، اما مرگش، مرگ پاک دیگری است که آزادی را به پیشواز رفته است.
او سه سال در زندان بود. در این سه سال از او بی خبر ماندیم. کسی ندانست آن دختر کرد در زندان است. کسی ندانست موهای سیاهش به سفیدی گراییده است. کسی از سردردهایش آگاه نشد. هیچ کس از کابوسهای شبانه او بیدار نشد. همه اینها را وقتی دانستیم که خودش در رنجنامه اش نوشت. حتی همان را هم جدی نگرفتیم تا خبر هولناک مرگش را شنیدیم. چرا؟ جوابش شاید ساده باشد، چون شیرین علم هولی، کرد بود. از روستایی که بسیاری از ما به دشواری روی نقشه جغرافی ایران پیدایش می کنیم. چون از فضیلت فارس بودن بهرهای نبرده بود!
چرا؟ چون وجدانهای ما آنقدر هم که تصور می کنیم بیدار نیستند! حالا شیرین علم هولی اعدام شده است، و دیگر نیازی به یاری هیچ کس ندارد چه آنها که جانش را ستاندند و چه آنها که نگران تباه شدن حقوق بشرند. اما ای کاش مظلومیت او نهیبی باشد بر وجدانهایی که گاه بیدار نیستند.
منبع: مدرسه فمینیستی
قطع خطوط تلفنی شهر بوکان و احتمال درگيری
اقدام هماهنگ مردم بوکان حکومت را دچار وحشت کرده.. حکومت اسلامی از ترس پخش اخبار اعتصاب همهی خطوط تلفنی شهر بوکان را قطع کرده است. تمام ميادين ونقاط حساس شهر از جمله فلکهی فرمانداری، بلوار کردستان، چهاررا شهربانی، چهارراه مولوی، فلکهی اسکندری، چهار راه استاد حقيقی، خيابان مولوی شرقی و غربی، به کنترل نيروهای امنيت در آمده است.. مدارس تمام مقطع تحصيلی تعطيل است. دانشجويان دانشگاه آزاد و پيام نور به کلاسهای درس نرفتهاند و عملا حکومت نظامی حکم فرماست . شهر ملتهب است و احتمال درگيری وجود دارد.
درگيری شديد مردم با نيروی انتظامی در نوسود
بدنبال ضرب و شتم يک پيرمرد در محله شوشمی شهرستان نوسود درگيری گسترده ای بين مردم و نيروی انتظامی حادث شده که همچنان پس از ۲ساعت ادامه دارد . چون ترخيص گمرک مرزی فقط در روزهای ۵شنبه صورت ميگيرد کسبه بازار مرزی تنها برای ۱۰دقيقه اجناس را تحويل گرفته و کرکره ها را در حمايت از اعتصاب پايين کشيدند که با مقاومت و فحاشی پليس روبه رو شدند اما درپی بی اعتنايی کسبه به هشدار پليس و پس از ضرب و شتم يک پيرمرد ناتوان توسط پليس درگيری آغاز و شهر به خشونت کشيده شد . هم اکنون محله شوشمی در دود و صدای تيرهوايی است و ساير نقاط شهر هم صحنه جنگ و گريز مردم و ماموران ميباشد .
اوج گيری اعتراضات مردمی و تير اندازی در دهگلان
بنا به گزارشی که از شهر دهگلان به ستاد خبری کمپين رسيده ، تعداد زيادی از جوانان و مردم شهر دهگلان به خيابانهای اين شهر ريختنند و در حرکتی غرور افرين اعدام جوانان کرد را محکوم نموده اند که نيروهای سرکوبگر رژيم با تير اندازی و ايجاد فضای رعب و وحشت با تظاهرات کنندگان درگير شده اند
اعتصاب سراسری کردستان؛ و مانور نيروهای سرکوبگر و ايجاد رعب و وحشت در شهرهای کردستان
بنا به آخرين گزارشهای دريافتی از شهرهای کردستان ، شهرهای مريوان، سنندج ، سقز، بوکان، مهاباد ، شنو و ديواندره و شهر بيجار و ماکو و طبق خبرهای موثق به طور کامل در اعتصاب بسر ميبرند.
ميدان آزادی کلا تعطيل است . خيابان فردوسی و بازارچه ها و پاساژها همه تعطيل است .خيابان ششم بهمن و شريف اباد تعطيل است . خيابان انقلاب و خيابان شاهپور ( خمينی ) تعطيل است خيابان وکيل خيابان آبيدر تعطيل است ، شهرک صنعتی وفلزکاران يک نفرهم مغازه بازنکرده است. پاساژهای عمومی وتجاری همه تعطيل اند. بازار وگذر قديمی اصف و براتيان وهمه مغازهای تابعه تعطيل هستند. تنها ادارات دولتی باز کرده اند نيروهای امنيتی وانتظامی با ماشينهايشان آمد ورفت ميکنند و کنار بانک ها و ادارات دولتی گروه گروه ايستاده اند. تا اين مرحله به شهرم سنندج درود می فرستم که اعتصاب کرده اند.
کامياران : شهر تعطيل است بغيراز ادارات دولتی که حراست ها ونيروهای انتظامی آمدن سرکار همه جا تعطيل است. نيروهای امنيتی درسطح شهر گشت می زنند. مردم به طرف خانه فرزاد کمانگر راهی هستند تجمع درمقابل خانه فرزاد کمانگر لحظه به لحظه روبه افزايش است.
مريوان : شهر مريوان امروز تعطيل است بغير از مدارس وادارات دولتی که با کارمندان ونيروهای حراستی اداره می شوند همه مغازها تعطيل است.
طبق گزارش های ارسالی از بانه ، بوکان ، سقز وديواندره ، مهاباد اکثر مغازه ها وبازاريان تعطيل کرده اند وفضای شهرها کاملا اعتصاب عمومی است .
براساس گزارشها دربرخی شهرها نيروهای اماکن انتظامی به صاحبان پاساژها ومغازه ها اجبار کرده اند که برخی مغازه ها را بازکنند که با مقاومت و درگيری مردم مواجه شده اند. درکامياران وسنندج نيروهای امنيتی درنقاط مهم شهر مستقر شده اند. دراکثر شهرهای کردستان نيروهای دولتی حالت حکومت نظامی به خود گرفته اند وميخواهند تشنج آفرينی کنند.
شهرهای مريوان، سنندج ، سقز، بوکان، مهاباد ، شنو و ديواندره و طبق خبرهای موثق به طور کامل در اعتصاب بسر ميبرند.و مردم مبارزه و آزاديخواه اين شهرها در پاسخ به فراخوان احزاب و سازمانهای سياسی و مدنی و هم دردی با خانوادهای جان باختگان ۱۹ ارديبهشت مبنی بر اعتصاب عمومی روز جاری از رفتن به محل های کسب خودداری نموده و بسياری از مغازه های اين شهرها می باشند
و در شهر کاميارن ماموران رژيم اسلامی با هدف دامن زدن به فضای رعب و وحشت از مردمی که در برابر منزل فرزاد کمانگر تجمع کرده اند فيلمبرداری می کنند. اين خبر می افزايد حکومت نظامی غير رسمی در شهر حاکم است
به رغم تمام اوضاع امنيتی و مليتاريزه شدن کردستان،خبرها از سنندج حاکی از تعطيلی کامل بازار است و دانشجويان و محصلين نيز سر کلاسهای خود حاضر نشده اند. خيابانهای سنندج مملو از مردم و نيروهای گارد است و شهر عملا تعطيل است.
سکوت و تعطيلی مطلق در ديواندره
ساعت۱۰:۳۰صبح ۲۳ارديبهشت بازار شهر ديواندره کاملا تعطيله مثل يک شهر متروکه
تنها نيروهای پياده امنيتی در بازار گشت ميزنند تا مانع فيلمبرداری شوند
امروز شهر بوکان تماما در اعتصاب به سر ميبرد، در اکثريت مناطق بوکان همراه با سراسر کردستان از ماکو تا ايلام تمامی مغازه ها خيابان های اصلی شهر و بازارهای سطح شهر بوکان تعطيل بوده و مردم شهر خونه هاشون رو امروز ترک نکردند
درگيری در دانشگاه اروميه
بر اساس اخبار رسيده در دانشگاه اروميه درگيری سختی ميان دانشجويان معترض و مبارز کورد با ماموران صورت گرفته است و دانشجويان از رفتن به کلاسها خودداری کرده اند و نيروهای انتظامی به خوابگاه دانشجويان يورش برده است.دانشجويان کورد ضمن انزجار از ترور و اعدام پشتيانی خود را برای مردم کردستان تکرار کرده اند. شايان ذکر است اين در گيری هم اکنون ادامه دارد
سرکرده سپاه پاسداران مردم معترض را تهديد کرد
خبرگزاری حکومتی مهر: فرمانده کل سپاه پاسدارن گفت: درست است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ماهيتی نظامی دارد اما به اين معنای بيکار نشستن سپاه در مقابل تهديدات نرم نيست.
سردار محمدعلی جعفری در جمع بسيجيان و پاسداران سپاه اميرالمومنين (ع) استان ايلام اظهار داشت: سپاه پاسدارن آمادگی مقابله با هر گونه جنگ فيزيکی و نرم دشمنان را دارد و با تمام توان در صحنه است.
وی خاطرنشان کرد: سپاه با تجهيز امکانات خود آماده است با تمام توان حتی در برابر تهاجمات جديد دشمنان که اغلب از نوع نرم است، مقابله کند.
تعطيلی بازار در سنندج، موکريان
آژانس خبری موکريان - سرويس حقوق بشر - صبح امروز پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ماه ۱۳۸۹ مردم شهرسنندج به منظور اعتراض نسبت به اجرای احکام اعدام فرزاد کمانگر و ۴ شهروند ديگر ايرانی، مغازه و محل کسب خود را به حالت تعطيل در آوردند. اين اعتراض مدنی در کليه مناطق و خيابان های اصلی شهرسنندج از جمله بازارچه فريدونی، بازارچه های خيابان سيروس، بازار طلا فروشان، بازار فرش فروشان، خيابان فردوسی، وکيل، سفری، شش بهمن، ميدان اقبال، ميدان انقلاب و شريف آباد به چشم ميخورد.
اعتصاب عمومی در کردستان
خبرگزاری هرانا - به دنبال فراخوان نهادها، تشکلات مدنی فعالين و احزاب سياسی کرد مبنی بر برگزاری اعتصاب عمومی در سرتاسر مناطق کردنشين، امروز علی رغم مليتاريزه کردن شديد اين مناطق، اعتصاب عمومی در سطح گسترده ای برگزار شده است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، برگزاری اعتصابات در شهر سنندج در بالاترين سطح بوده و اين شهر امروز کاملا به صورت تعطيل درآمده است. درصد قابل توجهی از مغازه ها و حتی دستفرشی های اين شهر به نشانه اعتراض به اعدام های نوزده اردی بهشت، اقدام به تعطيلی محل کسب خود نموده اند.
مغازه داران خيابان های فردوسی، شش بهمن، گذر، نمکی و .. بصورت کاملا منسجم اقدام به تعطيلی مغازه ی خويش کرده بودند.
هم چنين در شهر نوسود ميان مردم اين شهر و نيروهای انتظامی درگيری به وجود آمده و نيروهای انتظامی برای متفرق کردن مردم اقدام به تيراندازی هوايی کرده اند.
گزارشات رسيده از شهر مريوان، بوکان، ديواندره، مهاباد، اشنويه و چندين شهر ديگر نيز حاکی از گستردگی شرکت کنندگان در اين اعتصاب سراسری است.
گفتنی است، طی روز جاری بسياری از مردم شهرهای مختلف برای ابراز همبستگی و تسليت به منازل اعدام شدگان در دو شهر سنندج و کامياران روانه شده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر