زنده یاد مهندس بازرگان کتابچه ای دارد بسیار مشهور به نام سازگاری ایرانی. در آن سالها که تصور می شد هر ملتی روحی دارد و کتاب روح ملتها از آندره زیگفرید* ترجمه شده بود چون به ایران نپرداخته بود بازرگان خواسته بود جبران کند و مقاله بلندی نوشته بود که به عنوان پیوست آن کتاب ارائه شود و نادانی زیگفرید را در باره ملت بزرگی چون ایران جبران کند. من کتاب زیگفرید را در همان قطع جیبی اش در سالهای کتابخوانی منتهی به انقلاب دیده بودم و مثل خیلی های دیگر با خود فکر کرده بودم چرا ایرانی ها را جا انداخته است! همیشه هم با خود فکر می کردم درک بازرگان از مساله روح ایرانی چقدر بجا بوده است. سالهایی بود که نخبگان فکری ما بتدریج داشتند به تفاهمی در باره چیستی و کیستی ایران و ایرانی می رسیدند. بنابرین می توانستند تجربه های خود را و دانسته ها و تاملات خود را در قالب فرمول بندی هایی ارائه کنند که مثل شعر حافظ و خیام و ضرب المثل های ایرانی پرمغز باشد و کوتاه و گویا. از نظر فکری و زبانی ما همه مصرف کننده گزاره های کوتاه بودیم که گاه شعار هم می شد. شریعتی در ساخت این دست گزاره ها و مفاهیم فشرده شده استاد استادان بود اما دیگران هم از طیفهای مختلف فکری و سیاسی هرکدام سهمی داشتند تا تاریخ ما و هویت ما را بازشناسی و بازتعریف کنند و بر سر ماهیت آن توافق و اجماع تازه ایجاد کنند.
درد بی درمان انقلاب
از آن سالهای خوب که فکر می کردیم همه چیز روشن است و روشن شده است یا امکان روشنی پیدا کرده سه دهه و بیشتر می گذرد. انقلاب چنان تشویشی به جان همه ما انداخت و چنان تصورات شیرین ما را سوخت که هر چه می دانستیم جهل شد و ناچار از نو به خواندن پرداختیم. خیلی ها در موج انتشار کتابهای تاریخ در اوایل انقلاب می گفتند یک دلیل اش همین است که مردم می خواهند بفمهند که چه شد که انقلاب شد. سوالی که هنوز هم جواب درستی ندارد.
به نظرم ستیز با بازرگان که واقعا ستیز عموم انقلابیون بود با او و افکارش، و ستیز با شریعتی که بتدریج شکل گرفت و دامنه یافت مقدمه ای برای اوراق سازی اندیشه های این دو و البته بسیاری دیگر بود. انقلاب از همان راهی نرفته بود که اینان ترسیم کرده بودند. پس هم دلدادگان به اندیشه آنها و هم سرسپردگان به اندیشه های دیگر از ایشان جدا شدند. تلاشهای کسانی مانند دکتر سروش هم نتوانست گریز از اندیشه (پیشا)انقلابی و هویت شناسی برآمده از آثار این بزرگان را مانع شود. دردهای تازه ای پدید امده بود که بی درمان می نمود. و همه درمانها هم بیکاره و بیچاره شده بود. انقلاب دیگر نه درمان دردها که خود دردی بزرگ و چاره ناپذیر شده بود.
اعتراض یا انقلاب؛ دو راهه جنبش سبز
امروز پس از سالهای قبض و بسط و اصلاحات و اندیشه های مدنی و موج تازه افکار و آرا و شیوه های تحلیل پست مدرن بار دیگر سوالهای بزرگ رخ نموده است. سوالهایی که به نظرم ناشی از به نتیجه نرسیدن جنبش سبز است. جنبش سبز حامل بسیاری از افکار و گرایش های نسل جوان و نخبگان فکری ایشان بوده است؛ از نظر پشتوانه فکری غنای فوق العاده ای داشته و حامل اندیشه های دوره انقلاب و اصلاح و سپس ایده فراگیر عدم خشونت بوده است. جنبش سبز مثل خود انقلاب از میان مردم شهرنشین جوشید. از میان نسل نو و فرهیخته برآمد. به صد زبان و اندیشه و هنر هم رنگ گرفت و رنگ خود را نشان داد. اما در یک دوراهه سرنوشت ساز از حرکت بازایستاد.
جنبش سبز در مسیر خود نهایتا به یک دوراهی اساسی رسید که تجدیدنظرهای بزرگ را ضروری می ساخت. جنبش باید به این پرسش پاسخ می داد: آیا می خواهد نظام موجود را اصلاح کند یا براندازد؟ اگر اصلاح کند چگونه و اگر براندازد با کدام چشم انداز؟
در واقع جنبش سبز در میانه راه خود به مسیری افتاد که همان نبود که از آغاز برای آن راه افتاده بود. سبزها فکر می کردند اعتراض آنها به نتیجه می رسد. اما سرکوب شدید و بی تعارف نظام ولایی آنها را به تردید انداخت. آیا همین مسیر درست است؟ حتی بحث های گسترده ای در باره ضرورت گرایش به خشونت پیش آمد. گرچه به نتیجه نرسید. جنبش سبز بنابرین به دلیل تحولات ناشی از حرکت خود ناچار به بازاندیشی در مسیر و هدف شده است. باید نتیجه بگیرد آیا این نظام می ارزد که اصلاح شود؟ یا این نظام دیگر ارزش ماندن ندارد و باید برود؟
جنبش تا زمانی که جواب سوال اول را آری می داد پیش می رفت. اما چون در جواب سوال دوم تردید کرد و چنددستگی پیش آمد از حرکت بازایستاد.
جنبش سبز با تهیه و تدارکی متناسب با یک جنبش اعتراضی به نتیجه انتخابات حرکت کرد و آماده یک جنبش انقلابی نبود. اما اکنون باید تصمیم بگیرد که می خواهد به سمت انقلاب برود یا نه؟
جدایی از انقلاب
انتفاضه تونس چنانکه عربها می گویند یا انقلاب تونس چنانکه ما می گوییم این سوال بزرگ را مجددا مطرح کرده است: آیا ما به سمت یک انقلاب سیاسی حرکت می کنیم؟ ایا هر حرکت سیاسی در منطقه ما ناچار باید تغییر نظام را در پی داشته باشد؟ نمی شود اعتراض کرد و به چیزی کمتر از زیر و رو شدن همه چیز قانع بود؟
بر اساس تز مهندس بازرگان ما همان انقلاب اول را هم لازم نداشتیم! شاید سه دهه بعد از آن روزهای داغ انقلاب، امروز با او همدلی بیشتری داشته باشیم که ایران نیاز به یک انقلاب تازه نداشت و با انقلاب بسیاری چیزها را از دست داد. نگاه بازرگان به انقلاب بی شباهت به نگاه مدیران کنونی تونس نبود. او سعی می کرد بگوید بسیار خوب شاه رفت ولی کشور هست و مردم هستند و نخبگان و مدیران و قوانین هست و همه اینها باید بماند. زندگی سیاسی او همه مثال در این زمینه است. ولی رفتار او و همفکرانش با بختیار و تلاش اش برای اینکه او در انتقال قانونی قدرت کمک کند مثال زدنی است. امری که به انجام نرسید و او بر آن تاسف می خورد.**
انقلاب بعدی در ایران انقلابی آرام و مدنی خواهد بود. جوخه های اعدام راه نمی اندازد. رهبران و مدیران نظام پیشین را مهدور الدم و مفسد فی الارض نمی خواند. کسی را به تبعید نمی فرستد و در تبعید ترور نمی کند. انقلاب ایران بازگشت به ایده ای است که می توان آن را سازگاری ملی خواند. نوعی بازسازی قرن بیست و یکمی از ایده های بازرگان. مردی که نتوانست با ناسازگاری و ستیز انقلابیون با خویشتن و جهان کنار بیاید
بازرگان اگر انقلاب هم می خواست انقلابی محدود بود. از نظر او به حذف و تغییر ضروری ترین ها باید اکتفا می کردیم. اما آن زمان دماغ همه ما پر از باد بود که ما جهان را عوض می کنیم و برای آن حتی از جنگ هم استقبال می کردیم و فکر می کردیم ناخالصی ها را خواهد سوخت. من هنوز بحثهای دانشکده را در این زمینه در همان سال اول انقلاب به یاد می آورم. شاید اگر فقط شش هفت سال انقلاب به تعویق افتاده بود هرگز هم اتفاق نمی افتاد. فروپاشی شوروی همه چیز را عوض می کرد. اما همه گوش به فرمان انبوه سازمانهای انقلابی داشتند. رهبری روحانی هم برای گرفتن صحنه از دست این سازمانها خود انقلابی تر از همه شد. چنانکه آقای خمینی تصرف سفارت آمریکا را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامید. سخنی کاملا بی معنی و با هدف مشخص سیاسی. بازرگان همان روز راه اش را جدا کرد. هم از انقلاب اول و هم طبعا از انقلاب دوم که دولت و مرام سیاسی او را هدف گرفته بود.
عصر انقلاب گذشته است
امروز حرفهای دیگری می شنویم که به نظر می آید ما به بازرگان نزدیک تر شده ایم. یعنی آن مایی که به اصلاح بیشتر فکر می کند تا انقلاب. آن کسانی که هنوز عشق انقلاب دارند را نمی دانم چه چیزی سیراب خواهد کرد یا اصلا سیراب خواهند شد. ولی حتی از نگاهی پراگماتیک هم اصلاح ممکن تر از انقلاب است و بصرفه تر و نزدیکتر به نفع عمومی.
گروههای بزرگی اکنون فکر می کنند عصر انقلاب گذشته است. اما از اصلاح هم دل چرکین اند. نه دلی به انقلاب دارند و نه راهی به اصلاح در افق دیده می شود. این سرگشتگی کوچکی نیست. ناچار کاروان جنبش سبز بر سر دوراهی مانده است.
گره این دوراهی به سمت انقلاب باز نمی شود. این را من اطمینان دارم. اگر می شد جنبش سبز به اعتراضهای خیابانی ادامه داده بود. اما مساله این است که اصلاح در بن بست است. پس دو بن بست رو در روی ما ست. اگر این را چاره کردیم راه به سوی آینده باز شده است.
خرد شهری با انقلاب سازگار نیست
از یک منظر دیگر هم می توان آینده یک تحول سیاسی در ایران را با توجه به تجربه تونس ارزیابی کرد. بخصوص که تحولات تونس در همان چارچوب اجتماعی طبقه متوسط اتفاق می افتد. بنابرین خرد شهری بر آن حاکم است و اساطیر انقلاب دهقانی و توده ای را یدک نمی کشد.
گفتار سیاسی در تونس عمدتا چنین است که ما نباید مدیران کارازموده تونس را به بن علی گره بزنیم و صرفا به این خاطر که آنها در حزب حاکم کار می کرده اند ایشان را کنار بگذاریم و کارها را به دست مدیرانی بدهیم که تازه کارند و عمری از مدیریت کشور دور بوده یا دور مانده اند. (انعکاس این گفتار را در نظرات معترض جوانی که به کابینه محمد غنوشی نخست وزیر راه یافته ببینید.) حتی رهبر اسلامیون تونس (یعنی راشد غنوشی) هم سر انقلاب ندارد. اجماعی وجود دارد که ما در عصر دیگری زندگی می کنیم و نیازهای دیگر و راه حلهای دیگری داریم.
این گفتار خردورزانه ای است که با شناخت زمان و حساب سود و زیان اجتماعی کار می کند و می سنجد و سرمایه های انسانی را حراج نمی کند و اگر انقلاب هم هست اصولا با آن انقلاب که ما می شناسیم و یکبار عملی اش کرده ایم بیگانه است.
حال می توان پرسید که آیا یک انقلاب سبز چه سیاستی دارد و خواهان چه برخوردی با نظام و مدیران نظام جمهوری اسلامی است؟
آینده از آن همه ما ست حتی مدیران این نظام
فرض کنیم بزودی در ایران وضعیت بحرانی شود. امری که بسیاری آن را پیش بینی می کنند. یعنی وضعی پیش آید که جناح حاکم چنان ناتوانی خود را عریان سازد که این برگ انجیری که فعلا عریانی خود را با آن پوشانده هم دیگر نماند و ساده ترین و عامی ترین مردم هم دریابند که این آدمها و این مجموعه حکومتی قابل اتکا و ادامه نیست و باید برود. فرض می کنیم که خامنه ای هم که مظهر نظام شده است دیگر در صحنه نباشد. یعنی چیزی شبیه همین مدل تونس اتفاق افتاده باشد. ما چه خواهیم کرد؟
آیا وضعی شبیه به تونس در ایران به وضعی شبیه به رفتن شاه در دی ماه 57 خواهد انجامید؟ آیا نظام سیاسی مستقر در ایران بعد از یک دو ماه فروخواهد پاشید؟ و بر فرض فروپاشی تکلیف صدها مدیر ارشد و هزاران مدیر میانی چه خواهد شد؟ آیا دوباره سرمایه مدیریت و تجربه ما صفر خواهد شد و ما از نو شروع خواهیم کرد؟
وقتی از مدیران و سرمایه های انسانی حرف می زنم البته به گروه بزرگی از تکنوکرات ها و فرنگ رفته ها و زحمت کشیده های درسخوانده داخلی و مدیران خوشفکر صنعت و اقتصاد و رسانه و نفت و سیاست داخله و خارجه و دانشگاه و مانند اینها اشاره دارم. آن گروههایی که برکشیده سیاست فرقه ای رهبر و اذناب اش باشند محل بحث نیستند یعنی کسانی که صرفا نام مدیر دارند و در حقیقت رابط سیاسی مدیران ارشد دولت با یک دستگاه دولتی دیگرند. این دسته اخیر به اعتراف رئیس دیوان محاسبات کشور نه مدیریت می دانند و نه اصلا علاقه ای دارند که چیزی بیاموزند! اما مدیر یعنی کسی که واقعا کاری را می تواند پیش ببرد. جهت سیاسی یک مدیر کاردان چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ و چرا باید او را از حقوق مدنی خود محروم سازد؟
بازگشت ناممکن به ساعت صفر
به نظرم هر تحول بزرگ سیاسی در آینده نمی تواند از صفر آغاز کند. نمی تواند ذخیره مدیریتی ایران را صفر کند. نمی تواند همه چیز را از نو شروع کند. و اگر نخواهد از صفر آغاز کند معنایی جز این نخواهد داشت که به جای انقلاب به یک اصلاح سیاسی گسترده بسنده خواهد کرد که با اصلاحات قانونی مناسب هم همراه خواهد بود. اما نه بیش از این. به عبارت دیگر، به نظر من زمینه آن نوع آشتی که بازرگان و همفکران او تحت یک خرد مدرن و شهری به آن می اندیشیدند امروز مهیاتر از سی و چند سال پیش است.
گذشته از تجربه تاریخی، از یک منظر نقشگرا و ساختاری هم به همین نتیجه می رسیم. فشرده دلایل پشتیبان را می توان در این سه سطح نشان داد:
از نظر گفتمان های سیاسی، امروز آن قهر انقلابی از اندیشه سیاسی رخت بربسته است و پشتوانه چپ شوروی و چینی و کوبایی وجود ندارد که آتش آن قهر را تیز کند. جهان دوقطبی نیست. جنگ سرد هم پایان یافته است. به چنان قهری نیاز نیست. زیرساخت های فکری و سیاسی اش هم مفقود است. در عوض گفتمان امروز گفتمان دموکراسی و حقوق بشر است. چیزی که دموکراتهایی مثل بازرگان بر آن اصرار داشتند و قهر انقلاب نشنید و دودش به چشم همه رفت حتی همانها که قهر انقلاب را تشویق می کردند (از توده ای ها و مجاهدین تا چپ های اسلامی و دانشجویان خط امامی).
از نظر اجتماعی، مخاطبان اندیشه های سیاسی نیز عوض شده اند. امروز نسلی در صحنه حاضر است که سه دهه گذشته را با کابوس ناشی از سیطره انقلاب طی کرده است. این نسل بعید است که بخواهد دوباره چنان کابوسی را به دست خود مسلط کند ولو از نوع سکولار آن. این نسل که می توان آن را نسل دیجیتال (نسل شبکه های اجتماعی)*** خواند از هویت دیگری برخوردار است و بر اساس تظاهرات اش در جنبش سبز می توان گفت که نسلی معتقد به عدم خشونت است. نسل انقلاب، چنانکه علوی تبار گواهی می دهد، به دنبال «تغییرات انفجاری و ناگهانی بود» و گمان می کرد «ساختن "عالم" و "آدمی" نو کاملاً ممکن و در دسترس است و میتوان تاریخ را بهگونهای دیگر از نو نوشت.» اما نسل امروز بیش از تغییر انفجاری جهان به ارتباط مسالمت آمیز با جهان فکر می کند.
از نظر رهبری جنبش نیز امروز رهبران کسانی اند که مدافع رواداری سیاسی و مذهبی اند. این دومی در میان ما از اولی بسیار مهمتر است. یعنی رواداری مذهبی. رهبران جنبش که همگی مسلمانان معتقد هستند یا اصولا در کسوت روحانی هستند گفتمانی ایجاد کرده اند که اکنون نمایندگان بسیار در میان نخبگان دینی دارد و گفتمانی صلح طلب است. گفتمانی که اصل را بر سازش اجتماعی و سازگاری فرهنگی می گذارد و از تحمیل عقیده و تحقیر «دیگری» باز می ایستد. آنها مانند بازرگان اعتقاد دارند که: «دموکراسی یعنی اینکه مردم برای سایرین از صمیم قلب حق نظر و آزادی و مخصوصا ارزش قائل باشند.» نسل این رهبران و نخبگان کمتر پیوندی با نسل نواب صفوی ها دارد که گفتار تند و تیزش آبشخور رهبران صدر انقلاب شد**** و نهایتا همین گروههایی را به صحنه آورده است که هر روز انگشت در می کنند و قرمطی می جویند و حالا دیگر زرتشتیان و مسیحیان را هم که حقوق قانونی دارند در کنار شیطان پرستان و «فرقه های انحرافی» می گذارند و همه را با هم نفی و طرد می کنند و کمترین اعتنایی به حقوق اقلیت ندارند (+ و +)
امروز نخبگانی که از یکجانبه گری دفاع کنند و به ناب سازی علاقه مند باشند و ایران را مرکز عالم و صاحب رسالت تاریخی برای هدایت بشریت تصور کنند در جنبش سبز وجود ندارند و در جامعه ایرانی هم در حاشیه کوچکی هستند.
انقلاب سازگاری
انقلاب بعدی در ایران انقلابی آرام و مدنی خواهد بود. جوخه های اعدام راه نمی اندازد. رهبران و مدیران نظام پیشین را مهدور الدم و مفسد فی الارض نمی خواند. کسی را به تبعید نمی فرستد و در تبعید ترور نمی کند. انقلاب ایران بازگشت به ایده ای است که می توان آن را سازگاری ملی خواند. نوعی بازسازی قرن بیست و یکمی از ایده های بازرگان. مردی که نظرا و عملا مظهر سازگاری ایرانی بود. و نتوانست با ناسازگاری و ستیز انقلابیون با خویشتن و جهان کنار بیاید. منفعل هم نبود و تا بود زبان شفاف نقد آنها نیز بود. او را لیبرال می خواندند که ناسزایی سیاسی برگرفته از ادبیات قرضی چپ بود. اما بازرگان نمونه عالی آن خصیصه ای بود که باید آن را محافظه کاری مطلوب ایرانی بنامیم.
بنابرین انقلاب آینده ایران انقلابی ضد-انقلاب خواهد بود و ایرانیان را به یکی از بهترین خصوصیت های تاریخی شان بر می گرداند: محافظه کاری و سازگاری و آهستگی و عقلانیت ریشه دار در عرف و سنت ایرانی. انقلاب بعدی ایران انقلاب مرگ نیست انقلاب زندگی است. ضد-انقلاب است. انقلابی است که ایران را به جای ستیز با جهان در جایگاه سازگاری با خویشتن و جهان بنشاند.
————————
پانویسها:
*روح ملتها در 1343 با ترجمه احمد آرام منتشر شده است. سازگاری ایرانی نخست با نام مستعار عبدالله متقی منتشر شد. قدیم ترین چاپ تاریخ دار آن که من یافته ام از 1357 است. ولی سایت بنیاد فرهنگی بازرگان سال نشر سازگاری ایرانی را هم 1343 می دهد.
** انقلاب ایران در دو حرکت؛ تهران، 1361، ص 31. در تحلیل بازرگان تا پیروزی انقلاب و انجام رفراندوم جمهوری اسلامی کسی «ضدانقلاب» شناخته نمی شود (همانجا). در باره بختیار این گفتگو با ابراهیم یزدی هم خواندنی است. یکی از گزینه ها این بود که بختیار استعفا دهد تا دوباره با حکم آقای خمینی عهده دار نخست وزیری شود. در این باره یادداشت خوبی هم آرمان امیری از وبلاگ نویسان داخل کشور نوشته است.
*** در باره نسل دیجیتال یا نسل Cاین یادداشت کوتاه و گویا خواندنی است:
محمد مهدی مولایی، نسل C، اهالی رسانههای اجتماعی، در: ماهنامه دنیای کامیپوتر و اطلاعات (بازنشرشده در مدیانیوز)
**** بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» که شرح و تحلیل وقایع مهم تاریخ انقلاب از نگاه او ست می گوید در جریان تظاهرات سال 57 نه کسی شعار مرگ بر لیبرال می داد و نه عکسی از نواب صفوی و کاشانی و فضل الله نوری به خیابان می آورد ( ص 18). از نگاه او این انحرافات بعد از انقلاب و در آنچه او حرکت دوم می خواند به وجود آمد.
Click here to view the embedded video.
آزاده کیان به استفادهی ابزاری رسانههای گروهی و جریانهای سیاسی غرب از اجرای قانون مجازات اسلامی، بهویژه سنگسار بهشدت انتقاد دارد. او همراهی و همصدایی برخی از فعالان جنبش زنان با رسانهها و محافل حقوق بشری غرب را با آن دسته از کارگردانان ایرانی مقایسه میکند که تنها برای شرکت در جشنوارههای خارجی فیلم میسازند. او معتقد است زنان ایرانی توانایی به دست آوردن حقوق خود را دارند. در دومین بخش از گفتوگوی مجلهی تصویری دیدگاه با آزاده کیان، استاد و مدیر مرکز تحقیقات جنسیتی دانشگاه پاریس هفتم ادامهی بحث پیامدهای رادیکالیسم در جنبش زنان را پی میگیریم و به ارتباط آنها با غرب و فاصلههای میان واقعیتهای جامعهی زنان ایرانی و تصویری که غرب از آنها به دنیا نشان میدهد میپردازیم.
به نظر شما پیامدهای مثبت رادیکالیسم در مواضع برخی از فعالان جنبش زنان چیست؟
من پیامدهای مثبتی در آن نمیبینم. به خاطر این که اگر فعالان جنبش زنان برای زنان ایرانی و با زنان ایرانی کار میکنند میبایستی تا حدود زیادی خودشان را از این رادیکالیسم سیاسی دور بدارند و به نظر من میبایست استقلال خودشان را به عنوان فعالان جنبش زنان از تمام گروههای سیاسی حفظ بکنند؛ چه گروههای سیاسی داخل ایران و چه خارج از ایران. به نظر من لازمهی کار کردن با زنان این است که فعالیت زنان، استقلال سیاسی داشته باشد. این به این معنا نیست که زنان نباید به شخص خاصی رای بدهند. در واقع مورد استفادهی گروههای سیاسی چه در داخل و چه در خارج از ایران قرار نگیرند تا بیش از هر چیز به خواستهای زنانِ داخل ایران پاسخ بدهند. من در رادیکالیسم فعلا چیز مثبتی مشاهده نکردهام.
بخشی از جامعهی ایرانی که به غرب آمده و به دنبال آشنایی با اندیشههای غربی ممکن است به راه حلهای مدرنتری برای حل مسائل داخل ایران رسیده باشد. چیزی شبیه به تجربهی مشروطه. فکر نمیکنید چنین رادیکالیسمی هم از همان دست تجربههایی باشد که از صدر مشروطه همیشه داشتیم و در بالا کشیدن جامعه موثر بوده؟ شاید این رادیکالیسم بتواند در بالاکشیدن سطح جامعه هم تاثیر داشته باشد.
در حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری چیزی که با آن مواجه بودیم که خیلی از فعالان سیاسی و جوانان هم از آن استقبال میکردند، گریز از خشونت بود. با وجود این واقعیت که از طرف نیروهای سرکوبگر خشونت بسیاری بر تظاهرکنندگان، فعالان سیاسی و جنبش زنان وارد شد ولی از طرف مقابل یک گفتمان ضد خشونتگرا مشاهده میکردید. این به نظر من یک دستاورد بسیار بزرگ است که رادیکالیسم میتواند آن را از بین ببرد. من جنبش زنان را با توجه به خواستهایش یک جنبش لیبرال معنی میکنم. جنبش زنان در کادر نهادهای موجود خواهان رسیدن به برابری بین زنان و مردان است. به همین دلیل هم فعالان جنبش زنان به عنوان مثال در کادر قانون خانواده، اشتغال، یا حتی قانونی اساسی خواهان تغییرهایی شدند برای این که نابرابریهای قانونی و حقوقی بین زن و مرد را بتوانند از بین ببرند خب این یک نگاه لیبرال است؛ چرا که اینها خواهان تغییر اساسی و کلی نیستند و معتقدند (نه این که موافق یا مخالف باشند) که اولا بایستی تلاش شود حتی در کادر نهادهای فعلی هم مسائل زنان پیگیری شود و از طرف دیگر خانمها از طیفهای مختلف فکری و سیاسی بایستی بتوانند حول خواستهای زنان با یکدیگر همکاری داشته باشند و ما این همکاری را به شکل بسیار زیبایی در ایران مشاهده کردیم به خصوص در برههی قبل از انتخابات بسیار شکل خوبی به خودش گرفت.
خانمها جمع شدند، جلساتی گذاشتند و یک سری خواستها را به صورت مشترک مطرح کردند و این همکاریها الان در شرایط فعلی هم در ایران دارد به نوعی ادامه پیدا میکند. خب این یعنی این که خانمهایی که لاییک، چپ و یا مذهبی (که اساسا کادر فکری اصلیشان هم اسلام است) هستند دارند با هم در جهت حقوق زنان ایران کار میکنند. به نظر من اولین تاثیر رادیکالیسم از بین بردن همکاری بسیار مثبت این خانمها خواهد بود. برای این که رادیکالیسم به این معناست که شما خواهید گفت من فقط با افرادی کار میکنم که به طیف فکری و سیاسی خودم وابسته باشند. رادیکالیسم معناش این است که ما در کادر نهادهای فعلی نخواهیم توانست به حقوق زنان برسیم و برای همین بایستی اول بخواهیم این رژیم را سرنگون کنیم تا بعدا زنان بتوانند حق طلاق یا حقوق برابر خودشان را به دست بیاورند. خب این با هم همخوانی با هم ندارد فعلا اتفاقی که در ایران افتاده و به نظرم اتفاق مثبتی هست این است که خانمها در ایران از طیفهای نظری، فکری و سیاسی مختلف توانستهاند حول حقوق زنان و کسب حقوق زنان با همدیگر کار کنند و در واقع اختلافات فکری و ایدئولوژیک خودشان را به نفع حقوق زنان کنار گذاشته اند. رادیکالیسم در شرایط فعلی به نظر من به این همکاری ضربه خواهد زد. من از این زاویه معتقدم رادیکالیسم الان در ایران برای جنبش زنان زیانآور خواهد بود.
در صحبتهایتان به مسالهی سنگسار و توجه رسانههای غربی یا محافل حقوق بشری غربی در داخل ایران اشاره کردید، چهقدر تصویری که محافل حقوق بشری یا رسانههای غربی از زن ایرانی نشان میدهند با مسائل و مشکلاتی که برای زنان ایرانی در داخل ایران وجود دارد را نزدیک و متناسب میبینید؟ چقدر بین اینها نسبت منطقی وجود دارد؟
نسبت منطقی وجود ندارد. مشکل سنگسار مسالهای است که ما الان بیش از 32 سال در ایران با آن درگیر هستیم.
من از اولین کسانی هستم که راجع به سنگسار نوشتم و چاپ کردم. پنج سال پیش این دربارهی این موضوع نوشتم و منتشر کردم که هنوز در مورد مسالهی سنگسار نه در داخل ایران کار خاصی انجام شده بود و نه در خارج از ایران. واقعیت این است که ما در ایران داریم 32 سال است که سنگسار داریم؛ نه فقط امسال. با خانم آشتیانی هم شروع نشده و متاسفانه به نظر هم نمیرسد با خانم آشتیانی تمام شود. پس این که چرا برخی از روشنفکران فرانسوی مثل برنارد هانری لِوی امسال و فقط در مورد خانم آشتیانی علاقهشان به این جلب می شود که حتما یک کمپین راجع به سنگسار راه بیندازند و امضا جمع کنند برای من این سوال مطرح می شود که چرا الان؟
بعد شیوهی معرفی زنان ایران در کادر کمپین سنگسار به این ترتیب است که انگار همهی زنان ایرانی آدمهایی هستند که قربانی هستند و خودشان امکان آزاد کردن خودشان و برابری طلبی را ندارند و باید از خارج از کشور به خصوص غربیها بروند و اینها را آزاد کنند. نوعی گفتمان کلونیالیستی (استعمارگرانه) که ما غربیها باید برویم و زنان و مردان کشورهای اسلامی را آزاد کنیم. این را شما خیلی زیاد در مورد کمپین ضد سنگساری که برای خانم آشتیانی در کشور فرانسه ایجاد شده میبینید و من با این بسیار مخالف هستم. زنان ایران سالهاست یعنی بیش از یک قرن و نیم است که دارند مبارزه میکنند. و الان هم در خود ایران بر علیه سنگسار چند سال است که ما کمپین داریم و فکر نمیکنم نیازی داشته باشند که غرب برود اینها را نجات بدهد. یکی از مواردی که غرب خواست برود و کسی را نجات بدهد حمله به افغانستان و یکی هم حمله به عراق بوده است و دیدیم که هیچ آزادیای هم در این حمله ها نبوده است.
به خاطر زمامداران ایران که امروز بر سر کار هستند و نحوهی عملکرد آنها در پیش بردن فعالیتهای هستهای باعث شد از سال 2006 تحریم هایی علیه ایران وضع شود و همین تحریمها هم باعث شده که بیش از پیش مملکت ما به عنوان خطرناکترین مملکت جهان به طیف گستردهای از افکار عمومی جهان معرفی شود
من ضد استعمار هستم و اساسا با این نوع مطرح شدن مسائل در افکار عمومی فرانسه و این که کسی بخواهد بیاید ما را نجات بدهد، مرزبندی دارم. فکر می کنم ما خودمان اینقدر عاقل و بالغ هستیم که بتوانیم از طریق مبارزات خودمان، خودمان را نجات بدهیم و در مورد زنان هم به برابری برسیم. یک مساله این که من بارها این را مطرح کردم. متاسفانه این فقط ایران نیست که قانون سنگسار دارد. متاسفانه عربستان سعودی، پاکستان و افغانستان و برخی دیگر از کشورها که دوستان غرب هم هستند مثل عربستان و پاکستان در قانونشان سنگسار وجود دارد و آن را اجرا هم میکنند. به نظر من اگر ما یک کمپین بینالمللی علیه سنگسار داشته باشیم باید کمپینی باشد که علیه قانون سنگسار در تمامی کشورهایی که سنگسار در آنها وجود دارد عمل کند. و این را کسی نپذیرفت، منظورم از هیچ کسی رسانههای گروهی فرانسه و روشنفکران فرانسه است که فقط توجه شان معطوف به ایران و معطوف به خانم آشتیانی شد. در حالی که در همان زمان …
خب علتش چیست؟
در همان زمان که نسرین ستوده اعتصاب غذا کرده بود و در حال مرگ بود هیچ کدام از این خانمها و آقایان حقوق بشر غربی یک کلمه در مورد آن صحبت نکردند و همه فقط در مورد سنگسار خانم سکینه آشتیانی صحبت کردند. خب دلیلش یکی این است که یک خانمی در ایران دارد به خشونتآمیزترین شکل کشته می شود و غرب میخواهد برود او را نجات بدهد.
رسانههای غربی نسبت به اخباری که توجه جلب کند و کشورهای اسلامی را به عنوان کشورهای وحشی نشان دهد خیلی علاقه دارند.
من خیلی متاسفم بگویم در کشور فرانسه یک نظرسنجی امروز انجام شده دربارهی مسلمانانی که در خیابان مجبورند (به خصوص در پاریس) نماز بخوانند. جناح راست افراطی فرانسه خیلی حمله کرده و حضور مسمانان را با تهاجم نازیها در جنگ جهانی دوم به فرانسه مقایسه کرده. متاسفانه من الان از رادیو شنیدم که پنجاه و اندی درصد از مردم فرانسه هم بر این عقیدهاند که مسلمانها به ما تهاجم کردهاند. در نتیجه وقتی مورد سنگسار در ایران مطرح می شود. رسانههای غربی با مسلمانانی که اکثرا (نه ایرانی) عرب و متعلق به کشورهای مستعمرهی فرانسه بودهاند مشکل دارند و میخواهند از طریق یک کشور دیگری مثل ایران، مشکلات خودشان را با مسلمانان خودشان حل کنند و به همین دلیل هم پوشش زیادی به سنگسار دادند. یعنی میخواهند بگویند ببینید این اسلام چه دین خشونتآمیزی است که بابت آن زن در ایران سنگسار میشود. البته بگذریم که سنگسار هیچ ربطی به اسلام ندارد و اساسا چنین حکمی در قرآن وجود ندارد. اما به هر حال اینها اینجوری خواستند مساله را نشان بدهند. برخی از روشنفکران فرانسوی مثل آقای برنارد هانری لِوی به نظر من طرفدار حقوق بشر نیستند چرا اگر که طرفدار حقوق بشر باشید باید از حقوق هر نوع بشری دفاع کنید. وقتی غزه زیر بمباران بود آقای برنارد هانری لِوی حتی یک کلمه هم علیه کشتار شهروندان عادی غزه اعتراض نکرد، در هیچ یک از تظاهراتها شرکت نکرد، اما ایشان به خاطر سکینه آشتیانی خیلی دل میسوزاند. پس باید رفت و نگاه کرد و دید پشت این قضیه چیست و چرا ؟
من چیزی که مشاهده می کنم این است که به خاطر زمامداران ایران که امروز بر سر کار هستند و نحوهی عملکرد آنها در پیش بردن فعالیتهای هستهای باعث شد از سال 2006 تحریم هایی علیه ایران وضع شود. شما نتیجهی این تحریم ها را بر اوضاع اقتصادی ایران خیلی خوب می بینید و همین تحریمها هم باعث شده که بیش از پیش مملکت ما به عنوان خطرناکترین مملکت جهان به طیف گستردهای از افکار عمومی جهان معرفی شود.
در کادر این کمپینها هست که مسالهی سنگسار خانم سکینه آشتیانی مطرح میشود که نشان دهد این مملکت چه مملکت خشن و مضری است. من واهمهای که دارم این است که مبادا اینها پیشنویسهای بمباران ایران باشد. چه جوری است که امسال یکدفعه فقط در مورد سکینه آشتیانی است که یک چنین کمپینی راه میافتد و آیا واقعا دلیلش نجات یک زن است یا حمله به ایران؟ اینها چیزهایی که است که من فکر میکنم ما باید آنها را سیاسی ببینیم؛ چرا که خیلی سیاسی است.
چهقدر آن دسته از فعالان جنبش زنان که از ایران خارج شدهاند با این شکل از توجه رسانهای غرب و شکلی که شما میفرمایید مسائل ایران را برجستهسازی میکند همراهی میکنند؟
من باز هم تکرار می کنم کسانی که از ایران خارج شدهاند یکدست نیستند بعضیهایشان خیلی خوب آگاه و وارد هستند و خودشان را به دست این جو و جریان نسپردند و تلاش کردند در حد امکانات و تواناییهایی که داشتند نظریات خودشان را ارائه کنند. اما متاسفانه برخی دیگر هم از این آب گل آلود ماهی گرفتند و یا دچار آن جو شدند و شاید فکر کردند از این طریق میتوانند منافع زنان ایران را پیش ببرند و در واقع همصدای آن گفتمان هژمونیست غرب (نمیگویم همهی غرب این گفتمان را دارد) شدند. ولی خوشبختانه در مورد همه این را نمیتوانم بگویم و خیلی از کسانی که از طرفداران حقوق بشر هستند و بیش از 30 یا 40 سال یا همهی عمرشان را برای این مساله گذاشتهاند آنها هم وارد این جریانات نشدهاند اما بعضیها که من اسم نمیبرم سعی کردند از این آب گل آلود برای خودشان ماهی بگیرند. خودشان را مطرح کنند و به عنوان پیشگامان حقوق زنان و حقوق بشر جلو بیندازند.
آیا شما مسالهی کار سفارشی را در فعالان جنبش زنان میبینید؟ آن دسته از فعالان جنبش زنان که از ایران خارج شدند و با نهادهای بینالمللی و حقوق بشری و حقوق زنان کار می کنند آیا آنها را در فعالیتشان دچار کار سفارشی میبینید یا خیر؟
من این جا باز هم میخواهم افراد مختلف را تفکیک بکنم. بله این وجود دارد. بعضی از افرادی که از ایران خارج میشوند بهوسیلهی برخی سازمانها جذب میشوند و خب به بعضی از آنها از طریق همین سازمانها جایزههای مختلفی داده میشود. یکی از دوستان که خودش هم از فعالان بسیار مهم جنبش زنان است میگفت با این جایزههایی که به فعالان جنبش زنان میدهند ممکن است ما را هم به کارگردانهای ایران تبدیل کنند که در این فستیوالها به آنها جایزه میدهند و باعث میشوند اینهای که میروند فیلم میسازند فقط برای بینندههای غربی فیلم بسازند. خب این خطر و ریسک وجود دارد که برخی از فعالان حقوق بشر یا به خصوص کسانی که به عنوان فعال جنبش زنان از ایران خارج شدهاند مسائل را به نوعی مطرح کنند که مورد توجه غرب قرار گیرد و به این ترتیب خودشان را بیش از پیش از واقعیتهای جامعه ی خودشان بگسلند.
خوشبختانه همهی این آقایان و یا خانمها هم در این دام نیفتادهاند و بعضیهایشان به این مساله آگاه هستند که اگر قرار است فعالیتی هم انجام شود و اگر قرار است حقوق بشر هم پیش برود و حقوق زنان احقاق شود، این زنان و مردان متعلق به ایران هستند و بایستی امور خودشان را در آنجا پیش ببرند نه این که کسی از این جا بخواهد آنها را آزاد کند. برخی از فعالان جنبش زنان از این جوایز خیلی تاثیر پذیرفتند اما خوشبختانه همهی آنها این طور نیستند.
در گفتارهای پیشین به گسستها و پیوستهای ناشی از انقلاب و برخی از خصلتهای آن پرداختیم. گفتار مربوط به خصلتشناسی انقلاب ایران را با بررسی خصلت مذهبی این انقلاب پی میگیریم. نگاهی به تحلیلهای عرضه شده پیرامون انقلاب ایران حکایت از آن میکند که برخلاف خصلت اجتماعی انقلاب ایران که کمابیش مورد توافق پژوهشگران قرار دارد، خصلت مذهبی این انقلاب از سوی همه پژوهشگران به یکسان مورد پذیرش واقع نشده است. در گفتار کنونی نگاهی خواهیم داشت به مبانی نظری مربوط به ماهیت و گرایش غالب انقلاب و در گفتارهای بعدی نمونههایی از تحلیلهای پژوهشگران پیرامون خصلت مذهبی انقلاب ایران را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
بسیاری از تحلیلگران انقلاب ایران را “انقلاب اسلامی” نامیدهاند. گزینش عنوانی برای یک انقلاب امری اختیاری و ذهنی نیست، بلکه برآمده از آن چیزی است که پژوهشگران ماهیت یا “ذات” انقلاب مینامند. در گفتارهای پیشین بر این نکته تاکید شد که در سلسله مقالاتی که پیرامون خصلتشناسی و بازخوانی انقلاب ایران منتشر میشوند، ما بین “انقلاب ایران” و “انقلاب اسلامی” تفاوتی قائل نمیشویم و این دو را به لحاظ سیاسی مترادف یکدیگر میدانیم. حال پرسش این است که آیا “انقلاب ایران” واقعا یک “انقلاب اسلامی” بود؟ یا به سخن دیگر آیا میتوان انقلاب ایران را یک انقلاب مذهبی دانست؟ و اگر این انقلاب، انقلابی مذهبی نبود، پس چه الزامی برای بهره گرفتن از صفت “اسلامی” برای نامیدن آن وجود دارد؟
اگر انقلاب صنعتی انقلابی است در صنعت و انقلاب علمی انقلابی است در علم، آیا انقلاب اسلامی انقلابی است در اسلام؟ یا انقلابی در فقه اسلامی؟ یا انقلابی است اجتماعی و سیاسی توسط نیرویی که از دین استفادهای ابزاری و ایدئولوژیک کرده است؟ به این پرسشها در مجموعه این گفتارها خواهیم پرداخت.
نگاهی گذرا به پژوهشهای منتشر شده پیرامون انقلاب ایران حکایت از آن دارد که پژوهشگران درک واحد و مشابهی از ماهیت این پدیده تاریخی نداشته و به انقلاب ایران و ماهیت آن از منظرهای گوناگونی مینگرند. انقلاب ایران همچون هر انقلاب دیگری، رویدادی بیهمتا (unique) و منحصر به فرد است و از آنجا که دامنه تغییرات و پیآمدهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن از سطح جابهجایی صرف در آرایش نیروها و توزیع قدرت سیاسی فراتر میرود، پدیدهای نادر است.
تشخیص ماهیت و گرایش غالب یک انقلاب تنها از طریق خصلتشناسی آن انقلاب ممکن است و همین امر دستهبندی آن انقلاب را در زیرمجموعههای بزرگتر ممکن میسازد. اما بدیهی است که خصلت “بیهمتایی” انقلاب که ناظر بر جنبههای ویژه و منحصر به فرد آن انقلاب است، زمینههای تمایز آن انقلاب از سایر انقلابها را فراهم میآورد، اما به کار دسته بندی آن انقلاب در زیر مجموعه سایر انقلابها نمیآید.
گونهشناسی تحلیلی (analytical typology) انقلابهای مختلف مبتنی است بر تجربهای نظری که با عزیمت از آن، ماهیت انقلابها با یکدیگر مقایسه شده و این انقلابها دستهبندی میشوند. در واقعیت امر، پذیرش تعریفی تئوریک از ماهیت انقلابها امر گونهشناسی آنها را بهمثابه انقلابهای دموکراتیک، سوسیالیستی، صنعتی، علمی و… ممکن و میسر میسازد.
هر انقلابی را میتوان از دو منظر متفاوت نگریست. نخست از منظر ویژگیها و مشخصههای منحصر به فرد آن و دوم از منظر تشابهات و نقاط اشتراک آن انقلاب با رویدادهای نظیر خود. نکته مهم و تعیین کننده در تعریف یک انقلاب آن است که این دو عرصه نظری متفاوت به طور همزمان مورد توجه قرار گیرند. یعنی مجموعه آن خصلتهایی که یک انقلاب را از سایر انقلابها متمایز میسازد و آن خصلتهایی که زمینههای مقایسه و دستهبندی انقلابها را فراهم میآورد.
تعریف انقلاب همچون تعریف هر پدیده و شئی دیگری “مرزکشی” بین آن و غیر آن است. این مرزکشی البته همه خصلتها و خصوصیات آن را میبایست شامل شود. تعریف انقلاب از این منظر تفاوتی با تعریف یک شئی ندارد. مثالی بیاوریم.
تعریف “طلا” از این قرار است: طلا یک فلز است. فلزی زرد رنگ است. فلزی براق است. قابلیت انعطاف دارد و در عین حال چکشخوار است. طلا فلزی شکلپذیر است. طلا فلزی کمیاب است و از این رو فلزی گرانبهاست. طلا معمولا به طور خالص یافت نمیشود، از وزن مخصوص بالایی برخوردار است، وزن اتمی آن ۱۹۶ است و …
قائل شدن گرایشهای گوناگون برای انقلاب ایران به معنی آن نیست که رهبری مذهبی این انقلاب، همه این گرایشها را نمایندگی میکرده است، بلکه این گرایشها حکایت از محرکهای متفاوتی دارد که جامعه ایران را در سطحی گسترده به رویارویی با دولت پهلوی کشیده است
اگر به تعریفی که از طلا عرضه کردیم دقت کنیم در مییابیم که طلا در فلز بودن خود در زیر مجموعه فلزات قرار میگیرد و به علت جرم اتمیاش از سایر فلزات متمایز میشود. سایر خصلتها و خصوصیات طلا و از آن جمله براق بودن آن، چکشخوار بودن آن، منعطف بودن آن و… در این یا آن فلز نیز دیده میشود. بنابراین تنها آن تعریفی از طلا صحیح است که هم خصلتهای عام آن را شامل شود، یعنی همان خصلتهایی که امکان دستهبندی این فلز در زیرمجموعههای متفاوتی را ممکن میسازد و هم خصلتهایی که آن را از سایر فلزات و غیرفلزات متمایز میکند. تعریف انقلاب و از آن جمله تعریف انقلاب ایران نیز شامل همین قاعده میشود.
به سخن دیگر، یک انقلاب را میتوان در دو سطح خرد یعنی پرداختن به ویژگی و مشخصههای منحصر به فرد آن انقلاب و کلان، یعنی بر بستر آن خصلتهای عامی که در چنین انقلابهایی روی مینمایند، مورد ارزیابی قرار داد. مهم اما آن است که ما در تعریف انقلاب، از هر دو سطح خرد و کلان بررسی آن بهره گیریم. همه پژوهشگران البته این قاعده را رعایت نکردهاند و عدم رعایت این قاعده منطقا ره به خطا میبرد.
تعریف یک انقلاب تنها بر بستر “بیهمتایی” آن، یعنی با عزیمت از خودویژگیهای آن انقلاب منجر به آن میشود که ما از آن انقلاب نتوانیم تعریفی عرضه کنیم که زمینههای مقایسه سیاسی و اجتماعی آن را با سایر انقلابها فراهم آورد. پژوهشگرانی که مدعی شدهاند تجربه نظری پیرامون انقلابهای مذهبی وجود ندارد، در عمل، گستره این انقلاب را تا حد ظرفیت مذهبی آن فروکاستهاند. حال آنکه تعریف یک انقلاب صرفا بر بستر تشابهات آن با سایر انقلابها نیز مانع از دیدن ویژگیهای آن انقلاب میشود.
انقلاب ایران ظرف سه دهه گذشته بارها موضوع نگرش ابتر این یا آن دسته از تحلیلگران بوده است. پژوهشگران مذهبی و بهویژه گروهی از تحلیلگران که گذران زندگی خود را وامدار حاکمان هستند، ظرف سی سالی که از انقلاب میگذرد، همواره کوشیدهاند انقلاب ایران را بر بستر ویژگیهای آن تعریف کنند.
اگر به انقلاب ایران نیک بنگریم، بیتردید شاهد آن خواهیم بود که خصلت مذهبی رهبری این انقلاب و برآیند نامتعارف سیاسی آن و تحولات فرهنگی ناشی از آن، به این انقلاب رنگی مذهبی میزند. از این منظر میتوان گفت که انقلاب ایران در قیاس با سایر انقلابها پدیدهای بینظیر است و هیچ انقلاب دیگری را نمیتوان یافت که رهبر یا رهبرانش از مذهب چنین استفاده ابزاری کرده باشند. اما قائل شدن خصلتی مذهبی برای این انقلاب بخشی از حقیقت انقلاب ایران است و نه همه حکایت آن.
پرداختن به انقلاب ایران از منظر ویژگیهای آن، ارزیابی آن را محدود به گستره خرد و محلی میکند، و عملا از این انقلاب، یک انقلاب مذهبی میسازد. بر پایه این نگرش، گویا مردم ایران تحت رهبری آیتالله خمینی برای حاکم کردن شریعت و شرعی کردن قوانین جزایی و مدنی و استقرار یک حکومت الهی شریعتمدار انقلاب کرده و با به قدرت رساندن دولتی اسلامی در صدد مهیا کردن زمینهها برای ظهور امام غایب بودهاند. چنین تحلیلی از انقلاب ایران در پی یک بررسی گذرای تاریخی این رویداد و بازبینی شعارهای مردم در دورههای متفاوت جنبش اعتراضی، بیمایگی و سستی خود را آشکار میسازد.(1)
خطای نظری بررسی انقلاب ایران در سطح خرد با کلاننگری روشنفکران چپ تکمیل میشود. روشنفکران چپ، به ویژه در سالهای پس از انقلاب با نادیده گرفتن ویژگیهای این انقلاب و از آن جمله خصلت مذهبی رهبر کاریسماتیک آن، آیتالله خمینی، تنها به خصلتهای عام انقلاب توجه کرده و در تحلیل خود عملا تفاوتی بین این انقلاب و مثلا انقلاب روسیه قائل نشده و کوشیدهاند سیر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران را از گاهشمار تجربه انقلاب روسیه بخوانند.
برای ارزیابی صحیح انقلاب ایران در هر دو سطح خرد و کلان میبایست از این پرسش پایهای حرکت کرد: گرایش غالب و هادی جنبش اعتراضی مردم که منجر به سقوط حکومت پهلوی شد و دولتی اسلامی را پدید آورد، کدام بود؟ پاسخ به این پرسش ما را به فهم ماهیت انقلاب ایران نزدیک میکند.
در گفتارهای پیشین بر این نکته تاکید ورزیدیم که یک انقلاب و آن هم یک انقلاب اجتماعی یک پدیده چند علتی است. انقلاب ایران در عین حال انقلابی تودهای بود و توانست اقشار وسیع اجتماعی را با خود همراه سازد. این چنین است که نمیتوان پذیرفت همه اقشار و نیروهایی که در لحظهای از تاریخ انقلاب به نیروهای محرکه آن پیوستند، همه متاثر از یک ایده بوده و هدف واحدی را دنبال میکردهاند. از این رو، قائل شدن صرفا یک گرایش برای توضیح یک انقلاب اجتماعی کفایت نمیکند.
از جانب دیگر محدود کردن تاریخ یک انقلاب تنها به دوره کوتاه حاکم شدن موقعیت انقلابی بر جامعه خطاست و میتواند منجر به ارزیابی خطا از این انقلاب شود. بنابراین، گستره ارزیابی و بررسی انقلاب ایران را نمیتوان و نمیبایست به ماههای شهریور تا بهمنماه سال ۱۳۵۷ محدود کرد.
آناتومی جنبش اعتراضی-انقلابی ایران که به پیروزی انقلاب و قدرت گیری یک دولت اسلامی در ایران انجامید، حکایت از گرایشهای مختلفی دارد که هم همراهی بخش وسیعی از اجتماع با آن انقلاب را توضیح میدهد و هم هدفهای متفاوت و متنوعی که محرک شرکت در جنبش اعتراضی بوده است. از این منظر میتوان گفت که انقلاب ایران، انقلابی بود ضد سلطنتی (anti-monarchical)، ضد یکهسالاری (anti-autocratic)، دموکراتیک، عدالتخواهانه، اسلامی(2) و ضد امپریالیستی.
قائل شدن گرایشهای گوناگون برای انقلاب ایران البته به معنی آن نیست که رهبری مذهبی این انقلاب، همه این گرایشها را نمایندگی میکرده است، بلکه این گرایشها حکایت از محرکهای متفاوتی دارد که جامعه ایران را در سطحی گسترده به رویارویی با دولت پهلوی کشیده است. از آن گذشته، خصلت ضد یکهسالاری (anti-autocratic) لزوما به معنی خصلتی دموکراتیک نیست.
گرایش ضد سلطنتی (anti-monarchical) انقلاب ایران با چاشنی ضد امپریالیستی خود لحظه به لحظه در جنبش اعتراضی-انقلابی ایران به گرایش غالب بدل شد. انحصار رهبری جنبش اعتراضی در دست روحانیون و بهویژه به واسطه رهبری کاریسماتیک آیتالله خمینی عملا منجر به کاهش نقش گرایش دموکراتیک جنبش اعتراضی-انقلابی مردم شد. از جانب دیگر خصلت آنتی اتوکراتیک انقلاب ایران به مقابله با اتوکراسی پهلوی محدود گشت. همین محدود شدن مقابله با اتوکراسی پهلوی خود را در بازتولید اتوکراسی و بنیان نهادن یک حکومت توتالیتر مذهبی پس از پیروزی انقلاب نشان داد.
شعار “بحث بعد از مرگ شاه” که توسط روحانیون و هواداران آنها تبلیغ میگشت عملا برآمده از سیاست زیرکانهای بود که توسط آیتالله خمینی دنبال میشد. وی دریافته بود که فصل مشترک همه گرایشهای ضد حکومتی در ایران نهاد سلطنت و بهویژه سلطنت پهلوی است. شعار “بحث بعد از مرگ شاه” عملا کانونیزه کردن همه نیروها و اعتراضها بر سر سرنگونی حکومت پهلوی بود. انقلاب ضد سلطنتی اما مضمون روشن و شفافی نداشت. همین امر به روحانیون و رهبر کاریسماتیک انقلاب، آیت الله خمینی این امکان را داد که با کسب رهبری جنبش اعتراضی “توی دهان دولت بزند” و “دولتی را تعیین کند” که هیچ تعریف روشنی از آن به مردم عرضه نشده بود. در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ نام این “دولت بیهویت” جمهوری اسلامی اعلام شد، “نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد”!
انقلاب ایران به وضوح نشان داد که هرگاه یک انقلاب ضد سلطنتی با گسترش مشارکت مردم در تصمیمگیریها همراه نشود، لزوما به دموکراتیزه شدن مناسبات جامعه و دولت ره نمیبرد. بنابراین گرایش دموکراتیک جنبش اعتراضی-انقلابی مردم در اثر رهبری روحانیون به گرایشی ضد سلطنتی بدل شد و گرایش آنتی اتوکراتیک این جنبش به تدریج رنگ باخت و در سایه گرایشهای مذهبی روحانیون قرار گرفت.
————————
پانویسها:
[1] - به این موضوع در ادامه این گفتارها خواهیم پرداخت.
[2] – بدیهی است که بخشی از روحانیون با عزیمت از اسلام سیاسی از همراهی خود با جنبش اعتراضی-انقلابی، اهداف مذهبی خود را دنبال میکردند. اما آنان زیرکانه از طرح این اهداف در ماههای پیش از پیروزی انقلاب اجتناب ورزیده و سخنرانیها و اظهارات خود را بر گرایشهای عدالتخواهانه، ضد امپریالیستی، ضد یکهسالاری و ضد سلطنتی منطبق ساختند.
مرتبط:
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش نخست: گسستها و پیوستها
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش دوم: آیا انقلاب اسلامی یک رویداد ناگهانی بود؟
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش سوم: آیا انقلاب اسلامی یک انقلاب اجتماعی بود؟
محمود احمدینژاد، رئیسجمهور ایران از عملکرد مجمع تشخیص مصلحت نظام در جریان بررسی لایحه برنامه پنجم توسعه به شدت انتقاد کرد.
به گزارش بیبیسی، احمدینژاد امروز دوشنبه چهارم بهمن طی نامهای به نمایندگان مجلس شورای اسلامی، همچنین علی لاریجانی، رئیس مجلس را متهم کرد که در جریان بررسی لایحه پنجم توسعه در مجلس، بر خلاف نظرات آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی و قانون اساسی بر لغو اختیارات دولت اصرار داشته است.
وی در ادامه این نامه از اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به دلیل تلاش برای «دخالت دادن» قوه قضائیه و مجلس در امور صندوق توسعه ملی و عزل و نصب رئیس بانک مرکزی انتقاد کرده و علی لاریجانی، رئیس مجلس و صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه را که از اعضای مجمع هستند به «همراهی» با هاشمی رفسنجانی متهم کرده است.
رئیسجمهور ایران افزوده اگر مجلس مصوبهای خارج از حدود اختیاراتاش تصویب کند، ارجاع آن به مجمع تشخیص «موضوعیت» ندارد.
به گفته وی، مجمع تشخیص مصلحت نظام نمیتواند به بهانه حل اختلافات قوا دست به تغییر قانون اساسی بزند.
احمدینژاد افزوده: «تغییر قانون اساسی مطابق اصل ١٧٧ آن، نیازمند فرمان رهبری و تشکیل شورای بازنگری و نهایتاً رفراندوم و همهپرسی از مردم است و مجمع تشخیص مصلحت نمیتواند اختیارات خود را به نحوی اعمال کند که منجر به تغییر قانون اساسی گردد.»
به نوشته احمدینژاد، «مجلس در خصوص عزل و پذیرش استعفای رئیس کل بانک مرکزی هیچگونه مصوبهای نداشته است، بنابر این دخالت مجمع در این خصوص بر خلاف نص صریح قانون اساسی و آئیننامه داخلی مجمع بوده و از مصادیق بارز قانونگذاری محسوب میشود.»
رئیسجمهور ایران در بخش دیگری از این نامه مجمع تشخیص مصلحت نظام را به «زیر پا گذاشتن قانون اساسی» متهم کرده و این روند را باعث ایجاد «چالش برای نظم و مدیریت کشور» خوانده است.
وی افزوده است: «دولتی که در اوج فشارهای خارجی عهدهدار اجرای مهمترین برنامههای اقتصادی اجتماعی کشور شده است، چرا باید در داخل نیز هر روز آماج فشارهای غیرقانونی و مخرب شود؟»
تعیین تکلیف انتخاب رئیس بانک مرکزی در سه ماه گذشته به موضوعی اختلافبرانگیز بین دولت با مجلس و مجمع تشخیص تبدیل شده است.
٢٣ آبان ٨٩ نمایندگان مجلس شورای اسلامی ایران به هنگام بررسی برنامه پنجم توسعه، در مصوبهای، ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی را تغییر دادند و رئیسجمهور را از این مجمع حذف کردند.
در این مصوبه، رئیس جمهور از عضویت و ریاست مجمع عمومی بانک مرکزی ایران کنار گذاشته شد و «وزیر امور اقتصادی و دارایی، معاون برنامه ریزی و نظارت راهبردی رئیسجمهوری، دادستان کل کشور، رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران و هفت اقتصاددان با دستکم ۱۵ سال تجربه» ترکیب ١١ نفره مجمع عمومی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران را تشکیل میدادند.
اما شورای نگهبان این مصوبه مجلس را به دلیل «مغایرت با قانون اساسی» رد کرد.
پس از رد شدن این مصوبه، نمایندگان مجلس در بررسی مجدد طرح و اصلاح آن، به طرحی رأی دادند که بر اساس آن رئیس کل بانک مرکزی باید با پیشنهاد رئیس جمهور و تأیید مجمع عمومی این بانک و رأی اکثریت مجلس انتخاب شود.
نمایندگان مجلس همچنین در این طرح، ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی را تغییر دادند و به عضویت «رئیسجمهور به عنوان رئیس مجمع، معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی رئیسجمهور، وزیر اقتصاد و دارایی و دو نفر از وزرا به انتخاب هیأت وزیران» برای ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی رأی مثبت دادند.
این مصوبه پس از مخالفت دوباره شورای نگهبان و اصرار مجلس بر طرحی که تصویب کرده بود، برای بررسی به مجمع تشخیص مصلحت نظام که مرجع حل اختلاف بین شورای نگهبان و مجلس است، ارسال شد.
بنا بر قوانین ایران، همه مصوبات مجلس شورای اسلامی باید به تأیید شورای نگهبان برسد. در صورتی که مصوبهای از سوی شورای نگهبان تأیید نشود و مجلس نیز بر مصوبه خود پافشاری کند، مجمع تشخیص مصلحت نظام بر اساس اصل ۱۱۲ قانون اساسی میتواند درباره چنین مصوباتی بر اساس «مصلحت نظام» تصمیمگیری کند.
با این حال چند روز پیش آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران در پی «اعتراض» محمود احمدینژاد، رئیس جمهور این کشور در ماجرای بانک مرکزی «دخالت» کرد.
غلامرضا مصباحی مقدم، نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی ایران، چهارشنبه ۲۹ دی ماه گذشته در گفتوگو با خبرگزاری مهر گفت: «در ابتدا در مجمع تشخیص مصلحت تصمیم بر این بود که عزل رئیس بانک مرکزی با موافقت سران سه قوه باشد و پس از آن برگشتی در این تصمیم صورت گرفت و مقرر شد که نصب رئیس بانک مرکزی هم بر اساس رأی سران سه قوه باشد.»
به گفته این نماینده مجلس، پس از «اعتراض» احمدینژاد به این مصوبه و اعلام آن به آیتالله خامنهای، وی دستور داده تا موضوع انتخاب رئیس بانک مرکزی به عنوان «معضل» در مجمع تشخیص مصلحت نظام مورد بررسی قرار گیرد.
احمدینژاد که خود یکی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت است، در جلسات این مجمع شرکت نمیکند و در مواردی نیز از اجرای مصوبات این نهاد حکومتی با اعلام اینکه «آنها را قانونی نمیداند»، خودداری کرده است.
اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام برای یک دوره پنج ساله از سوی رهبر جمهوری اسلامی ایران انتخاب میشوند. دوره کنونی این مجمع اسفند ۱۳۹۰ به پایان میرسد.
آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان روز دوشنبه به ایران هشدار داد که در صورتی که نگرانی قدرتهای جهانی در ارتباط با برنامه هستهای خود را برطرف نکند، با تحریمهای بیشتری روبهرو خواهد شد.
به گزارش رادیو فردا، خانم مرکل در دیداری با دیپلماتهای آلمانی با اشاره به این که فقدان پیشرفت در مذاکرات هستهای استانبول باعث دلسردی او شده و گفته است: «مسئله رفع شبهاتی که در مورد برنامه اتمی ایران وجود دارد برعهده ایران است و تهران باید کاری کند که گفتوگوها به جهتی مثبت سوق داده شود.»
صدر اعظم آلمان در ادامه افزود: «در غیر اینصورت ادامه کار در مسیر تحریمها خواهد بود.»
مذاکرات هستهای ایران و کشورهای آمریکا، بریتانیا، فرانسه، چین و روسیه به همراه آلمان، کشورهای موسوم به ۱+۵، در استانبول روز جمعه آغاز شد و روز شنبه به پایان رسید.
در پی مذاکرات بدون نتیجه گروه ۱+۵ با ایران در استانبول، بریتانیا و فرانسه نیز تهران را مسئول شکست این گفتوگوها دانستند.
روز دوشنبه همچنین خبر رسید که استوارت لِوی، معاون وزیر خزانهداری آمریکا، که کارگزار اصلی در امر تحریمهای مالی علیه ایران بودهاست از منصب خود کناره گرفتهاست.
هشدار آلمان به افزودن بر تحریمها علیه ایران پس از آن صورت میگیرد که چهار دور از تحریمهای سازمان ملل و تحریمهای گوناگون مضاعف از سوی ایالات متحده و اتحادیه اروپا تاکنون موفق به ترغیب جمهوری اسلامی به صرفنظر کردن از ادامه برنامه هستهای خود نشدهاست.
روز دوشنبه همچنین به گزارش رویترز خبر رسید که استوارت لِوی، معاون وزیر خزانهداری آمریکا در امور مبارزه با تروریسم مالی، که کارگزار اصلی در امر تحریمهای مالی علیه ایران از زمان جرج بوش تاکنون بودهاست از منصب خود کناره گرفتهاست.
وی به خاطر روابط نزدیکی که با مقامهای کشورهای مختلف دارد از سوی دولت اوباما به عنوان کارگزاری بسیار موفق ارزیابی شدهاست. استوارت لوی توضیحی در مورد دلیل کنارهگیری خود از این منصب ندادهاست و گمانهزنیهای رسانهها «سنگینی این وظیفه» را به عنوان یکی از دلایل احتمالی ذکر میکنند.
استوارت لوی از جناح جمهوریخواه است و تصمیم باراک اوباما برای ابقای او در این سمت، به عنوان نشانه تعهد دولت وی برای حفظ فشار بر ایران قلمداد شدهاست.
دیوید کوهن، دستیار استوارت لوی، قرار است در منصب معاونت وزیر خزانهداری آمریکا در امور مبارزه با تروریسم مالی، جانشین وی شود. مقامهای ارشد آمریکایی روز دوشنبه گفتند که به باور آنها این جابجایی، تغییری در میزان اعمال فشار مالی بر ایران نخواهد داد.
دیوید کوهن به تازگی در مصاحبهای با رادیو فردا در مورد دیدگاه خود نسبت به تحریمهای ایران گفت: «به عنوان یک سیاست کلی، هدف تحریمهای ایران، اقدامات غیرقانونی حکومت است، و هدفش ایرانیان بیگناه نیست، هدفش متولدین ایران نیست و هدفش قطعاً جمعیت شهروندان ایرانی به طور کلی نیست.»
درگیری احمدینژاد و طرفداران وی با مجمع تشخیص مصلحت نظام بر سر مدیریت بانک مرکزی هر روز ابعاد گستردهتری مییابد. طرفداران دولت میکوشند برای تضعیف هاشمی رفسنجانی آیتالله خامنهای را در برابر مجمع قرار دهند.
به گزارش دویچهوله، مجمع تشخیص مصلحت نظام که ریاست آن را هاشمی رفسنجانی به عهده دارد، با صدور اطلاعیهای افراد و رسانههای حامی دولت را به ایراد تهمتهای ناروا نسبت به این مجمع متهم کرد. اطلاعیه مجمع تشخیص مصلحت در واکنش به اظهارات علیاصغر زارعی نماینده طرفدار احمدینژاد در مجلس شورای اسلامی صادر شده است.
علیاصغر زارعی در گزارشی که در هفتهنامهی «۹ دی» از قول وی چاپ شده، هاشمی رفسنجانی و علی لاریجانی را متهم کرده که در جلسه مجمع تشخیص مصلحت از طرح نظرات آیتالله خامنهای پیرامون نحوه اداره بانک مرکزی جلوگیری کردهاند. زارعی گفته است که اعضای مجمع برخلاف نظر رهبر جمهوری اسلامی قصد داشتهاند در زمینه نحوه مدیریت بانک مرکزی در مورد پیشنهادی رای بگیرند که نه نظر مجلس است و نه نظر شورای نگهبان. برپایه این پیشنهاد، انتخاب رئیسکل بانک مرکزی باید با رای روسای سه قوه مقننه، قضائیه و مجریه صورت بگیرد.
نماینده اصولگرای مجلس در گزارش خود همچنین اعلام کرده که مجمع تشخیص مصلحت، در نشست روز شنبه ۲۵ دی خود، سرانجام با ۱۸ رای موافق در برابر ۱۷ رای مخالف، تصویب کرده که رئیس بانک مرکزی باید با رای دو نفر از روسای سه قوه انتخاب شود. وی گفته است که این تصمیمگیری برخلاف نظر رهبری بوده و به همین دلیل، آیتالله خامنهای طی نامهای به مجمع تشخیص مصلحت خواستار تجدیدنظر در مصوبه آن شده است.
علیاصغر زارعی در بخشی دیگر از گزارش خود در هفتهنامه ۹ دی، علی لاریجانی رئیسمجلس را به انجام رفتارهای خلاف قانون متهم کرده و گفته است: «رئیسمجلس برای تصویب قانون مربوط به مدیریت بانک مرکزی بارها آئیننامه داخلی مجلس را نقض کرده و چند بار مجلس را به تنش کشانده است.»
زارعی مدعی شده که ۳۰ تن از نمایندگان مجلس برای چندمین بار علیه لاریجانی به کمیسیون اصل نود شکایت کردهاند.
مجمع تشخیص مصلحت، در اطلاعیهای که روز دوشنبه ۴ بهمنماه منتشر کرده، اظهارات علیاصغر زارعی را «توهین آشکار به رهبری، رئیس و اعضای مجمع و روسای قوه قضائیه و مقننه» تلقی کرده و از تصمیمات خود درباره نحوه اداره بانک مرکزی دفاع کرده است.
در اطلاعیه مجمع تشخیص مصلحت از جمله آمده است: «اظهارات آقای زارعی که خود در جلسه حضور نداشته و از جانب دیگران نقل قول میکند… بیشتر شبیه داستانسرائی و خیالپردازیهائی است که با هدف تخریب مجمع انجام شد و بلافاصله توسط رسانههای حامی دولت با ولع مورد توجه قرار گرفت.»
در بخشی دیگر از اطلاعیه میخوانیم: «نظرات رهبری معظم توسط آقایان دکتر رضائی، دکتر ولایتی و دکتر لاریجانی مطرح شد و در تصمیمات نظر معظم له لحاظ گردید و مصوبات قبل از اعلام خدمت ایشان ارسال شد و ریاست مجمع نیز مراتب را تلفنی خدمت رهبری گزارش دادند.»
دعوای مجلس و دولت، بر سر نحوه اداره بانک مرکزی، اکنون چندین هفته است ادامه دارد. نمایندگان مجلس معتقدند که بانک مرکزی باید مستقل باشد و در عزل و نصب رئیسکل آن، احمدینژاد نباید بتواند به تنهائی تصمیم بگیرد. اما احمدینژاد اصرار دارد که این اختیار را برای خود حفظ کند.
بهمنی رئیسکل بانک مرکزی نیز، که از سوی احمدینژاد منصوب شده، هفتهگذشته در حاشیه کنفرانس سرمایهگذاری در تهران اعلام کرد که بهترین گزینه تصمیم مجمع تشخیص مصلحت خواهد بود. وی تهدید کرد که اگر استقلال بانک مرکزی بهخطر بیافتد لحظهای در مقام ریاستکل آن باقی نخواهد ماند.
محمود احمدینژاد در دوران ۵ ساله ماموریت خود تاکنون رئیسکل بانکمرکزی را سه بار عوض کرده است. منتقدان معتقدند که هدف او، دسترسی بدون کنترل بر منابع مالی کشور است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر