همنشین بهار
در روش، هنگام به کارگرفتن شواهد کوشیدهام بی طرفی را رعایت کنم اما بی طرف نیستم و نمیتوانم بیطرف باشم. یک دلیلش این است که من نیز فریفته ام، فریفته اندیشه حاکم بر دوران خویش. فریب دوران مرا هم زندانی کردهاست. میکوشم گرایش یا مرزبندی ام باعث نشود خوب را خوبتر و بد را بدتر ببینم، اما گاه نمیتوانم.
مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی است.
پدر بزرگوارم که سالیان دراز پشت میله های زندان مرا میدید به زیارت مکه رفته بود و من برای زیارت او به مکه.
به دلم برات شده بود که این آخرین دیدار است و من دیگر او و مادرم را نخواهم دید...
پدرم در طواف به دور کعبه، وقتی به حُجر اسماعیل میرسیدیم بیاختیار رو به من میکرد و میگفت:
پسرم من دوباره به ملاقاتت خواهم آمد. آزاد میشی و ما بازهم به کوه و صحرا میرویم. کاش این زندانبان ها بگذارند کمی باهم بیشتر حرف بزنیم و اشک میریخت، مادرم نیز...
میله ها در درون ما است و من همین الآن هم انکار نمیکنم که در «بند» هستم اما منظور او این نبود که توجه دهد ظاهراً آزادم اما هنوز در زندانم.
در سخنان پدر قصه و واقعیت دست همدیگر را میگرفتند و پا به پای همدیگر راه میرفتند و مرا به رُمان «دانیل والاس» و فیلم ماهی بزرگ Big Fish میبُردند. [۱]
پدرم خافظه ای بسیار قوی داشت اما غبار روزگار برآن نشسته بود. برای همین خانه کعبه را هم اتاق ملاقات زندان تصور میکرد...
حافظه همه ما میتواند آسیب ببیند.
***
کارگردان و فیلمساز اسپانیایی لوئیس بونوئل Luis Buñuel در کتاب خاطراتش (با آخرین نفسهایم Mi último suspiro) نوشته است:
«حافظه به همان اندازه که ضروری و پرتوان است، شکننده و ضربه پذیر هم هست. حافظه، هم از سوی دشمن اصلی اش (فراموشی) تهدید میشود و هم از جانب انبوه خاطرات آشفته و پراکنده ای که هر روز بر آن آوار میشوند. »
او در شرح مراسم عروسی «پل نیزان» Paul Nizan نویسنده فرانسوی که در جریان حمله ارتش نازی به فرانسه کشته شد، وی و همسرش را (که هردو غیرمذهبی بودند) به صحن کلیسای سن ژرمن دپره Saint Germain des Pres میکشاند و ژان پل سارتر را هم به عنوان شاهد عقد، کنار عروس و داماد مینشاند !
بعدها خود «لوئیس بونوئل» از این گزارش غیرواقعی، تعجب کرده و نوشته است:
آخر چطور چنین چیزی امکان دارد؟ پل نیزان مارکسیستی بود معتقد، و همسرش هم در خانواده ای غیرمذهبی بزرگ شده بود، این دو نفر امکان نداشت که به ازدواج کلیسایی تن بدهند. چنین چیزی کاملا غیرممکن است.
آیا من یک خاطره را تغییر شکل داده ام؟ آیا این خاطره را از خودم ساخته ام؟ آیا آن را با خاطره دیگری در هم آمیخته ام؟ آیا دکور آشنای یک کلیسای معروف را روی صحنه ای که شنیده ام سوار کرده ام؟ واقعیت را هنوز هم نمیدانم؟ جز اینکه بگویم حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما است، و گاه دچار این وسوسه میشویم که رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را هم واقعی بگیریم...[۲]
***
من داعیه مجاهدت و انقلابیگری، یا روشنفکری و روشنگری ندارم. میکوشم به سهم ناچیز خودم به جنگ فراموشی بروم. همین و بس.
از آنجا که خاطرات همه ما میتواند خَش بردارد و آسیب ببیند. تلاش من این است که از رُخ یادمانه ها غبار بزدایم و رنج و شکنج کسانی را که آزادی برایشان آرمان بود نه تجارت، به یاد آورم.
از او که جایی جز همه جا نیست میخواهم مرا به خود وامگذارد تا به احدالناسی امید و هراس نداشته باشم و قبل از آنکه دوست عزیزم ـ مرگ ـ را درآغوش گیرم و به خاک افتم خیلی چیزها را بنویسم...
گرچه بر ما ریخت آب و گِل شکی
یادمان آید از آن ها چیزکی
نالهی سُرنا و تهدید دُهُل
چیزکی مانَد بدان ناقورِ کُل
نشنود آن نغمه ها را گوش حس
کز ستم ها گوش حس باشد نجس
------------------------------------------------------------
لقب «ابرو کمانی» را فدائیان خلق برگزیده بودند.
آقای پرویز ثابتی که کاراکتر رمان های جاسوسی امثال گراهام گرین Graham Greene (مامور ما در هاوانا)، فردریک فورسایت Frederick Forsyth (روز شغال) و جان لوکاره John le Carré (مردی که بیشتر از همه دنبالش هستند) را بیاد میآوَرد، نمونه کامل یک پلیس سیاسی بود. با چاقو حرف نمیزد، با پنبه سر میبرید.
از شلوار پلی استر و کت چرمی و ادا واطوار جیمزباندی و جانی دالری پرهیز میکرد. منظم و پرکار، خوش لباس و خوش تیپ و ابرو کمانی بود و همانند محمود جعفریان (که حزب رستاخیز را به حزب توده ترجیح داد) بدون یادداشت، سخنرانی های چندساعته میکرد و با هنر حرف زدن با جامعه آشنا بود.
البته ثابتی برخلاف جعفریان گذشته توده ای نداشت و به قول خودش از ابتدا شاه دوست بود. در شرحی که در مورد زندگی خودش نوشته و در آغاز کار در ساواک، ارائه دادهاست به اینکه بهایی زادهاست، اشاره میکند اما به اقتضای شرایط یادآور میشود بعد از سن بلوغ مسلمان شدهاست. [۳]
با اینکه پدر آقای ثابتی (حسین ثابتی) در سنگسر (سمنان) به دلایلی که من نمیدانم از جامعه بهایی طرد شد و این زاویه و فاصله تأثیر خودش را در فرزندان گذاشت، اما حوادثی چون تخریب حظیرهالقدس (مرکز بهائیان در ایران) که حجه الاسلام محمدتقی فلسفی صحنه گردانش بود و گفته میشد به دستور شاه صورت گرفته، مقام امنیتی را خوشحال نکرد و پرویز ثابتی در دافعه جوادثی چون کاردآجین شدن دکتر سلیمان برجیس در کاشان (که بهایی بود)، خالی از گرایشات ضدارتجاعی نبود.
حضورش به عنوان مقام امنیتی در تلویزیون او را بر سر زبانها انداخت. اینجا و آنجا از جشن عروسی باشکوه و مجللی که برگزار کرده بود هم میگفتند. این شایعه یا خبر را نیز که محافظ همسرش در مغازه کفش فروشی «شارل ژوردن» در خیابان پهلوی (ولیعصر کنونی) یک نفر را با اسلحه کشته است، میدانستم. [۴]
میگفتند سپبهد جعفرقلی صدری مکالمات تلفنی ثابتی را کنترل و به شاه گزارش میکرده و این دو دل خوشی از همدیگر نداشته اند. [۵]
سپبهد جعفرقلی صدری در ۴ بهمن ماه ۱۳۵۰ توسط شاه همزمان به ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی منصوب شد و در اردیبهشت ۱۳۵۲ از سمت ریاست کمیته مشترک برکنار گردید،
در دوم دیماه ۱۳۴۹ وقتی عباس شهریاری با نیمرخ در تلویزیون ظاهر شد، ثابتی هم وارد گود شد و ابهّت ساواک را به رُخ کشید و در این مصاحبه بدون ذکر نام واقعی شهریاری عامل خودشان در ساواک، از او با عنوان «اسلامی» و مرد هزار چهره نام برد.
در مصاحبه ناصر سماواتی (دیماه ۱۳۵۰) هم، ثابتی حضور داشت.
لقب «ابرو کمانی» را فدائیان خلق برایش برگزیده بودند. آنطور که از اسناد ساواک برمیآید وقتی فرامرز شریفی گلپایگانی و نسرین معاضد به عنوان خواهر و برادر در خانه تهران نو مستقر شدند و مهدی فضیلت کلام و همسرش سکینه اسماعیل آبادی به آنجا رفت و آمد داشتند، قرار شد بنز قهوه ای رنگی را که متعلق به «ابرو کمانی» (پرویز ثابتی) بود، ردگیری کنند... [۶]
------------------------------------------------------------
بیداد شیخ، ستم ساواک را توجیه و کمرنگ نمیکند.
پرویز ثابتی که نزدیک به ۸۰ سال سن دارد و آفتاب عمرش بر لب بام رسیده، از «شاه ـ مُهره» های سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود و با بولتن های محرمانه و فوق سرّی، علاوه بر نخست وزیر و رئیس کل ساواک، به شخص اول مملکت هم خط و خطوط میداد.
در کمیته مشترک به اصطلاح ضد خرابکاری که امثال وی هدایت میکرد، پاک ترین جوانان ایران زمین به دام شکنجهگران میافتادند.
کیست که نداند شکنجه های هولناک ساواک، صحنه سازی و تلافی جویی های کور و به رگباربستن ۹ زندانی دلیر (بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار، و...) که با تمایل و توافق امثال پرویز ثابتی صورت گرفت از جمله عوامل فروپاشی رژیم پیشین بود. [۷]
بهترین فرزندان مردم قربانی استبداد میشدند، هیچ روز و شبی نبود که در کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری فریاد زندانی های زیر شکنجه به گوش نرسد، هیچ روزی...
نمیتوان ستم بزرگی را که به فرهنگ ورزان جامعه رفت، فراموش کرد... پس از ۲۸ مرداد به این سو که کنسرسیوم غارتگر نفت بیداد میکرد، رژیم شاه بزرگترین سّد شکل گیری نهادهای دموکراتیک بود. ظلمات پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و ُملا ُخورشدن آنهمه رنج و شکنج، فقط در گواِدُلوپ و آخرین بازی ماهرانه کارتر و فقرعنصرذهنی مردم ریشه نداشت، به ستم رژیم پیشین نیز مربوط بود.
این واقعیت را تنها کمونیستها و گروههای سیاسی عنوان نکرده اند، امثال من نیز که نه کمونیست هستم و نه به گروه های سیاسی وابستگی دارم، گواهی میدهم.
بیداد شیخ، ستم ساواک را توجیه و کمرنگ نمیکند. [۸]
------------------------------------------------------------
اداره کل سوّم اساسی ترین وظایف ساواک را انجام میداد.
ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) ۹ و به عبارتی ده اداره کل داشت و گرچه مولود خشونت بود و با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و رخدادهای پس از آن، جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب و گرایش دستگاه قدرت به استبداد و...میانه داشت اما، هیچکس تمامیت آنرا در شکنجه و بگیر و ببند خلاصه نکردهاست. از یک زاویه ساواک خدماتی هم کرد، بعلاوه همه مأمورین از آزار و شکنجه زندانی کیف نمیکردند. برخی از آنان تحصیلات عالی داشتند و از بگیر و ببند خوششان نمیآمد و میفهمیدند «هر شلاقی که بر سر و روی زندانی فرود میآید به مثابه کلنگی است که گور استبداد را حفر میکند.»
هیچکس تمامیت ساواک را در شکنجه و بگیر و ببند خلاصه نکردهاست. برای مثال در یک جامعه آزاد (و نه دیکتاتورزده که همه دستگاهها کُر واحدی را تشکیل داده و یک آهنگ را مینوازند)، عملکرد تعریف شده اداره هشتم و پائیدن مرزها ردخور ندارد و هیچ مملکتی بدون در و پیکر در امان نمیماند.
اشاره من به ساواک، اساساً به همزاد آقای ثابتی «اداره کل سوم موسوم به امنیت داخلی» است که پا را از گلیم خود فراتر نهاد و گره های کور آفرید.
اداره کل سوم، جدا از دفتر و بخش مستقل بازجویی و کمیته مشترک ضدخرابکاری، هفت اداره مجزای دیگر را نیز در برمیگرفت و هرکدام بخشهای عریض و طویل داشت.
کمیته مشترک خودش در ردیف یکی از ادارات کل سوم بود و واحد اطلاعاتی، اجرایی و پشتیبانی اش هر کدام از دوایر گوناگون تشکیل میشد و با یک اداره ساواک برابری میکرد. برای مثال اداره یکم از زیرمجموعه اداره کل سوم (عملیات و بررسی) که وظایفش تجسس، مراقبت و تعقیب فعالیتهای براندازی بود، خودش از شش بخش مستقل تشکیل میشد. اداره کل سوم اساسی ترین وظایف ساواک را انجام میداد.
------------------------------------------------------------
کمیته مشترک ضد خرابکاری، مخوف ترین شکنجه گاه ساواک بود
هیچگاه روزی را که به آنجا برده شدم، فراموش نمیکنم، نوجوان بودم و تقریباً از پشت کوه آمده بودم. هیچوقت ندیده بودم کسی با پوتین پاهای رخمی زندانی را له کند و لیچار بگوید. فریاد زندانیان شکنجه شده به گوش میرسید و سرهنگ وزیری قاه قاه میخندید...
***
زندان فلکه که بعدها کمیته مشترک ضد خرابکاری، زندان زنان، بند سه هزار، و بالاخره توحید لقب گرفت، در سال ۱۳۱۶ توسط آلمانی ها بنا شد. سبک معماری این شکنجه گاه مخوف، درهای آهنی ُیقور که هنگام باز و بسته شدن غیژ و غیژ میکرد، دیوارک های بیست سانتی جلوی درها، سلولهای انفرادی سرد و مرموز، اتاق شکنجه ای که سقف آنرا برداشته بودند تا فریاد زندانیان در تمامی بندها بپیچد و ایجاد ُرعب کند و نیز میله های آهنی که به شکل S S (اس اس) در سرتاسر جلوی بالکن ها تا سقف نصب شده بود... همه و همه حرف میزد.
چه در دوران رضا شاه، چه در زمان محمدرضاشاه و چه پس از ُملاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، گذر بسیاری از آزادیخواهان میهنمان به این «فلک الافلاک نوین» افتاده و در اتاق تمشیت یا تعزیرخانه، شکنجه شده اند.
این زندان که بعد از قصر از قدیمی ترین زندانهای ایران بود با سه طبقه و شش بند مجزا و اتاق ها و سلولهای گوناگون، در اطراف دایره ای به شعاع هشت متر بنا شده است.
در داخل همین دایره حوض بزرگی ساخته اند که از قدیم و ندیم ُحکم شکنجه گاه یدکی و َسرپائی داشت و هرگاه شکنجه گران عشقشان میکشید برخی از زندانیان زیر بازجوئی را حتی در سرمای زمستان داخل آن انداخته پوتین باران میکردند تا به قول خودشان مثل موش آب کشیده حالشان را جا بیاورند، این حوض داستانها دارد، گاه گردن زندانیان را روی پاشوره آن میگذاشتند و با پوتین فشار میدادند، زندانی را وادار میکردند دور حوض بدود و عَرَعر یا هاپ هاپ کند و بازجویان با شلاق به دنبالش میافتادند.
زندانیان کمیته مشترک از حّس شریف تنهائی که ستمگران با آن بیگانه اند و برکت زندان انفرادی است و بدون احساس آن آدمی خودش هم عریان نمیشود، ازغم های عزیزی که قدمش مبارک است، ازعکس قاب شده اعلیحضرت و علیحضرت بر بالای در ورودی اتاق شکنجه که به آن تمشیت میگفتند، از قابلمه بزرگ چای که گاه، تک و توکی از زندانبانان ته سیگارشان را در آن ریخته و با دم پائی هم میزدند تا به بندها بیآوردند، از حمام بی در و پیکرش که میبایست زندانی با چند شماره بیرون بیاید وگرنه یا آب قطع میشد و یا با شلنگ های آب سرد پذیرائی، از صدای تودماغی رسولی بازجو که نیمه های شب مست میکرد و بر پا میداد: «امت رسولی برپا»،
از زندانیان زیر شکنجه که به عمد آنها را دم در بندها میگذاشتند و هرکس و ناکسی لگد بارانشان میکرد، از بخاری پولارید بندها که لوله نداشت و دود و َدمش همه جا را گرفته بود و از زنان و مردان دلیری که آنهمه آزار دیدند و شمار معدودی مثل «حسین کرمانشاهی اصل» زیر شکنجه جان دادند، یک سینه سخن دارند.
این بازداشتگاه قدیمی، پیشتر زندان موقت شهربانی بود و در پشت ساختمان مرکزی شهربانی کل کشور قرار داشت. پس از انقلاب نامش را زندان توحید گذاشتند و باز بساط شلاق و شکنجه برپا شد...
درحالیکه اوین و گوهردشت و دهها زندان دیگر در شهرستانها سُر و مُر و گنده سرجایش بود، کمیته مزبور تعطیل و به موزه عبرت تبدیل شد.
ظلم آن رژیم به زندانیان با بلایی که در دهه ۶۰ بر سر جوانان ایران زمین نازل شد، ابدا قابل مقایسه نیست. بسیاری از زندانیان که آنزمان دو یا سه سال حکم گرفتند در دهه ۶۰ تیرباران شدند. اسیرکُشی سال ۶۷ و آن فتوای ستم آلود که با گوشه چشم به داستان یهودیان بنیقریظه بر سر پاکترین جوانان این مرز و بوم آوار شد، نه محمد رضا شاه، نه پرویز ثابتی و نه بازجویان ستمگری چون عطارپور و ناصری، هیچکدام تصور هم نمیکردند...
بگذریم و به کمیته مشترک ضدخرابکاری برگردیم.
در پی خرده کاری های شهربانی و ساواک و رقابت های کور باهمدیگر، بدستور شاه، قرار شد تعقیب و مراقبت و برخورد با مخالفان سیاسی را کمیته ای مشترک از واحدهای اطلاعاتی و عملیاتی ساواک، شهربانی و ژاندارمری، هماهنگ به پیش ببرند و در محل سابق زندان موقت شهربانی مستقر شوند.
بازجوی معروف تهرانی (بهمن نادری پور) در دادگاهش اشاره کرد:
بعد از آنکه تیمسار فرسیو به وسیله گروههای مبارز ترور شد و پاسگاه کلانتری قلهک مورد حمله مردان مسلح قرار گرفت، رضا عطارپور (دکتر حسین زاده) و محمد حسن ناصری (عضدی)، زیر نظر مقدم و ثابتی شالوده کمیته ضدخرابکاری را با الگوبرداری از کمیته های مشابه که در آمریکای لاتین وجود دارد دنبال نمودند.
***
بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵، پنجاه گروه ضربت و تعقیب و گریز تهران را مثل جغد میپائید و به شکار مبارزین میپرداخت.
کمیته مشترک دارای یک رئیس و سه معاون بود که همه از بلندپایگان ساواک بودند. معاون اول بر واحد اطلاعات نظارت و مدیریت داشت. معاون دوم رئیس واحد اجرایی بود و معاون سوم بر واحد پشتیبانی ریاست میکرد.
واحد اطلاعات خودش از چهار دایره شناسایی، جمع آوری، بازجویی و بهره برداری تشکیل میشد.دایره جمع آوری هم از ۳ شعبه رابطین، جمعبندی اطلاعات و تعقیب و مراقبت تشکیل میشد.
دایره بازجویی که بیشتر توی چشم میخورد و کارش با شکنجه و به اصطلاح «تمشیت» ربط داشت، هشت تیم بازجویی را در برمیگرفت و کارش اقرارگرفتن از زندانی به هرقیمت بود...
واحد اجرایی سه دایره مخابرات، تجسس و شناسایی و اسلحه و مهمات را دربرمی گرفت. خود دایره تجسس و شناسایی هم شامل ۵ اکیپ (۴ نفره) گشتی و تعقیب و مراقبت بود.
***
از سرتیپ ماهوتیان و سرتیپ مصطفی امجدی که بگذریم، باید از سپهبد جعفرقلی صدری (رئیس شهربانی کل کشور) نام ببریم که اولین رئیس کمیته مشترک بود. (بگذریم که عملاً مقدم و ثابتی کارها را پیش میبردند) سرتیپ رضا زندی پور که در ۲۶ اسفند سال ۱۳۵۳ جلوی فرزند خردسالش کشته شد، بعد از او هدایت کمیته را پیش برد.
بعد از زندی پور، سرتیپ علی اصغر ودیعی و سپس سرتیپ جلال سجده ای مسئول اول کمیته مشترک بودند. سجده ای، برای دادن پاداش به عمله ستم که در کوچه و خیابان به شکار مبارزین میپرداختند، شرط و شروط گذاشت و عرصه را بر جامعه تنگ کرد.
در کمیته خود بازجویان نیز گاه شلاق میزدند اما مسئول اصلی شکنجه ها و شوک الکتریکی با دستگاهی موسوم به آپولو، کار محمد علی شعبانی (حسینی) بود که بعد از انقلاب در ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ با گلوله خودکشی کرد. حسینی اهل گلپایگان بود. [۹]
به نام بیشتر بازجویان در همین مقاله برمی خوریم.
------------------------------------------------------------
آیه الله غفاری به مرگ طبیعی دار دنیا را وداع کرد.
کمیته مشترک، نماد بیداد رژیم پیشن بود و در آن گل های زیبایی پرپر شدند اما گزارشات غیرواقعی نیز علیه آن وجود دارد. روحانی محترمی در دادگاه تیمسار نصیری گفت یادت هست که تو به من سیلی زدی؟ نصیری پاسخ داد من نبودم.
نصیری به نظر من راست میگفت کار وی این نبود که بیاید در کمیته مشترک ضدخرابکاری یا اوین، سیلی بزند. سفلگان دیگری بودند که کمترین آزارشان سیلی زدن بود.
البته ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم، و نصیری که کمترین ستمش خودشیرنی در ۲۸ مرداد سال ۳۲ بود در مرکز ثقل جنایت قرار داشت و نیازی به گزارشات غیرواقعی نبود.
در مورد آیه الله حسین غفاری رحمه الله علیه نیز، این واقعیت فراموش میشود که وی به مرگ طبیعی دار دنیا را وداع کرد. اینکه گفته شده: «با مته سرش را سوراخ کرده بودند منتها مته را تا آخر فرو نمیکردند. تمام پاهای او را تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند.»، واقعیت ندارد.
البته ایشان مرد خوبی بود و مورد احترام زندانیان، امّا بر اثر سرما خوردگی شدید و کهولت ِسن و فشار خون بسیار بالا arterial hypertension در اتاق عمومی بهداری زندان قصر (که زندانیان دیگری هم بستری بودند) به مرگ طبیعی فوت نمودند.
پزشکانی که همبند ایشان بودند نیز، هشدار میدادند که با توجه به کهولت سن آیه لله غفاری، این فشار خون غیر عادی میتواند خونریزی داخل مغزی Intracranial hemorrhage را به دنبال داشته باشد.
وقتی در سال پنجاه و سه ایشان را از بند ۴ موقت زندان قصر به بند ۱ و ۷ و ۸ آوردند و به دستور سرهنگ زمانی ماموران زندان ریشش را تراشیدند، یکی از نزدیکان ایشان گفت:
چون ریش ایشان را زدند، از شدت ناراحتی میمیرد.
در یکی از کتب خاطرات آمده که (روز ۶ دی ماه سال ۵۳) «ایشان را كشان كشان، با پاها و دستهای شكسته و در حالیكه بیش از یكی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شكنجههای وحشیانه، در هم كوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند »
آیه الله غفاری رحمه الله علیه در تاریخ فوق اصلاً زنده نبودند. دو روز زودتر، ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارم دی سال ۵۳ فوت کرده بودند.
حالا نه سرهنگ زمانی و محرّری و شعله ور و ژیان پناه و ناهیدی...زنده اند و نه آیه الله غفاری که گفته میشود سرش را با مته سوراخ کردند و پاهایش را در روغن سوزاندند.
نباید پا روی حق گذاشت. گزارشات غیرواقعی خدمتی به حقیقت نمیکند[۱۰]
رفتار امثال سرهنگ زمانی ریشه در استبداد ساواک شاه داشت و البته محکوم است، اما بر خلاف شایعات، آیه الله غفاری، زیر شکنجه کُشته نشد و اصلاً در بازجوئی، آزار چندانی ندیدند.
وحشیگری امثال رسولی شکنجه گر عمومیت نداشت و بر خلاف فرمایشات آیه الله خمینی که در تاریخ ۱۳/۸/۱۳۵۷ فرمودند: ««پای بعضی از علماء را اره كردند اقا! توی روغن سوزاندند » ؟! » پای هیچ عالمی در ساواک اره نشد...
------------------------------------------------------------
از کمیته مشترک تا همپیاله شدن با پسر وثوق الدوله
آقای پرویز ثابتی وقتی در محله «تپه سر» سمنان بازی میکرد و یا در دبستان حسینیه و شاه پسند سنگسر و دبیرستان قدیمی و زرتشتی «فیروز بهرام» تهران درس میخواند، حتی زمانیکه در دانشگاه تهران پای درس استادان حقوق مینشست، و در سال ۱۹۵۷ که به عنوان تحلیلگر سیاسی به استخدام ساواک درآمد، تصور نمیکرد روز و روزگاری کارچاق کن و فرمانفرمای شکنجه گران و قاتلان زندانیان سیاسی خواهد شد.
وقتی به شهید ناصر صادق کفته بود: «مگر عقل ما از گچ است که شماها را اعدام کنیم و از خون تان دوهزار نفر دیگر بجوشد؟» [۱۱]
نصور نمیکرد شتاب حرکت در ایران و منطقه آنان را به اعدام کادرها وادار خواهد کرد.
***
پرویز ثابتی در سال ۱۳۴۵ به ریاست اداره یکم از اداره کل سوم رسید، سال ۱۳۴۹ معاون دوم اداره کل سوم بود و سال ۱۳۵۲ همه کاره و مدیر کل اداره سوم شد و به نسق گیری و بگیر و ببند خو گرفت.
او شبه انتقادات خودی هایی چون ناصر عامری (از حزب مردم) را هم برنتافت و نقشه چید تا او را کِنِف کنند و اوت شود.
شگفتا که مقام امنیتی ابرو کمانی ظرفیت مردم کشور خودش را دست کم میگرفت.
سال ۱۹۶۲ وقتی جان اف کندی، مقامات ایرانی را به انتخابات آزاد سفارش کرد، شاه از تیمسار پاکروان خواست از اوضاع مملکت تحلیل جامعی ارائه دهد تا او به جمعبندی برسد. پاکروان، این وظیفه را به ثابتی سپرد. [۱۲]
ثابتی در گزارشی که تهیه کرد اشاره نمود که مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند و اینکه شاه برایشان جذبه دارد و محبوب آنها است کافی است...
دادن آزادی و درانداختن انتخابات آزاد، دست حکومت را میبندد و کار دست ما خواهد داد...
گفته شده شاه از کوره دررفت و بعدها گفت کسیکه این گزارش را تهیه کرده شایان محاکمه است و مغزش معیوب است. (نقل به مضمون)
۱۷ دی سال ۱۳۵۶ مقاله «احمد رشیدی مطلق» با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه غائله بپاکرد و حسابی کار دست دولت وقت داد. (علیه آیه الله خمینی بود و روزنامه اطلاعات موظف شده بود درج کند.)
ثابتی که به طور جدی با مقاله مزبور مخالف بود، ادعا میکند بعدها هم به حرف وی گوش ندادند و اگر در گیر و دار شورشهای سال ۱۳۵۷، شاه اجازه میداد دست ساواک باز باشد و بتواند با دستگیری اقلاً ۱۵۰۰ نفر و اعلام وضع ویژه، اوضاع را مهار کند، ورق برمی گشت. میگفت دولت باید با قاطعیت تمام، تظاهرات را سرکوب کند و بلوا را بخواباند. آبها که از آسیاب افتاد به وفاداران رژیم مجال دهد تا از نظام حاکم و حتی خاندان سلطنت انتقاد کنند.
گفته شده ثابتی در پاسخ جمشید آموزگار که گفت: جواب نهادهای حقوق بشری را چه بدهیم؟، میگوید به جهنم، هرچه میخواهند بگویند...
در کتاب آقای عباس میلانی
Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979
(ایرانیان نامدار یا زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند) ــ
اشاره شده، در اعتراض به همدمی ها و شیطنتهای «بی بی سی» از سوی ثابتی این پیشنهاد داده شد که سفارتخانه های امریکا و انگلیس بسته شود و... اما شاه و دیگران بچهگانه تلقی نمودند و او هم چاره ای جز آنکه بگذارد و برود، نداشت...
شاید همه ندانند که شاه (بر خلاف هویدا) هیچوقت حاضر نشد با ثابتی ملاقات کند. تنها «زمانی که ثابتی به سمت آجودان مخصوص، شاه را دید چند عبارت رسمی بین آنان رد و بدل شد.» [۱۳]
اینکه شاه از ملاقات با ثابتی اکراه داشت، برای این بود که یکبار ثابتی گزارشی از فعالیتهای غیرمجاز برخی از اعضای خاندان سلطنت تدارک دید و خشم شاه را برانگیخت؟!
آیا پرهیز شاه به این دلیل بود که میدانست اطلاعات، همزاد و ابزار قدرت است و رئیس اداره کل سوم از آن برخوردار بود؟!
در مورد آقای ثابتی (Mr Peter Sabeti)، که در «اورلاندو»، یک شرکت معاملاتی بزرگ (Paradise Eighty, Inc.) را میچرخانند... [۱۴]
(president of Paris Enterprises in Orlando, which develops residential properties in central Florida.)
شایعات برخی گروههای سیاسی و نشریانی مثل «نیویورکر» که درانداخته اند وی مشاور خانواده پهلوی است، به اسرائیل رفت تا در بازجویی ها شرکت کند، چون بهایی زادهاست همکار موساد شده، در دهان آیه الله طالقانی ادرار کرده و جلوی چشمان وی به...تجاوز نموده است، اخبار واقعی را هم لوث میکند. کمتر کسی گفته است مقام امنیتی رژیم پیشین با امثال عباس وثوق، که نام خانوادگی خود را به ساسانفر تغییر داده و جز پول و پله به هیچ پرنسیبی وفادار نیست بده و بستان دارد...
عباس وثوق که هرجا آش است فراش است و هر مویش یک ساز میزند و با رشوه نام خودش را در دایره المعارف ایرانیکا هم چپانده است، یکی از پسران وثوق الدوله قاجار است. [۱۵]
------------------------------------------------------------
فردا یا پس فردا همه میافتیم و خاک میشویم.
پیش از سه دهه است که ساواک شاه کلّه پا شده و آقایان پرویز ثابتی، رضا عطارپور مجرد، (دکتر حسینزاده)، پرویز فرنژاد (دکتر جوان)، محمد حسن ناصری (عضدی)، ناصر نوذری (رسولی) که زیر شکنجه او و دوستانش معصومه طوافچیان، مهوش جاسمی، خسرو صفاتی و گرسیوز برومند کشته شدند، مصطفی هیراد (مصطفوی)، منوچهر وظیفه خواه (با منوچهر ازغندی فرق دارد)، سیف الله شهاب، جلیل اسعدی اصفهانی (بابک)، همایون کاویانی دهکردی معروف به کاوه، محمد تفضلی (محمد خوشگله)، احمد بیگدلی (احمدی)، پرویز متقی (بهار)، احسان الله شهبازی، ویجویه، مرتضی اکبر، یدالله غرایی (استاد شطرنج)، سرهنگ معماری، سرهنگ آگه دل... و سرهنگ وزیری) و... شاهدند که برف روزگار بر سر و صورت آنان نیز مینشیند...
افسوس که جز کتاب «سال ۵۷ مصیبتی بزرگ بر ملتی بزرگ» ــ خاطرات آقای هوشنگ ازغندی (منوچهری) که البته به کار پژوهشگران نمیآید (چون بیشتر بد و بیراه به امثال مجاهدین است، نه شرح آن ظلمت شبانه) ــ شلاق به دستان (یا به قول خودشان خدمتگزاران) دیروز دست شان به قلم نرفته و رازهای آن دوران سیاه (یا به نظر خودشان سپید)، همچنان سر به مُهر ماندهاست
آیا یک اتحاد نانوشته، بین سران ساواک مانع از انتشار یادمان ها میشود؟
آیا واقعاً گذشت سی سال کافی نیست تا بیان شّمه ای از آن روزهای سراسر وحشت (یا به قول خودشان خدمت) مجاز باشد؟
***
امیدوارم برای ثبت در سینه تاریخ اسرار مگو ها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمیخواهم واقعیّت را جز آن که بوده، تصویر کنم ــ اشتباه ننویسم. لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنویسند. فردا یا پس فردا همه میافتیم و خاک میشویم...
اسرار بسیاری در سینه آنها است و بویژه از پرونده بسیاری از آدمکشان کنونی، و زبونی توبه فرمایان در زیر فشارهای زندان، داستانها دارند.
------------------------------------------------------------
راززدایی از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران
برترین صالحات و باقیات، راززدایی از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران است. گفته میشود آقای پرویز ثابتی ۲۰۰۰ صفحه خاطرات نوشته اند، این خبر خوبی است و چنانچه منعکسکننده همه واقعیات باشد و حقیقت فدای مصلحت نشود، از جمله اسناد ارزشمند تاریخ معاصر خواهد بود و در غیر اینصورت باد فنا است و چون کف روی آب، گم و گور خواهد شد.
امیدوارم فرزندان آقای ثابتی (خانم پریسا ثابتی که از Brown University فارغ التحصیل شده، در دانشگاه کلمبیا، حقوق خوانده و در بنیاد کلینتون William J. Clinton کار میکند) و خانم دکتر پردیس ثابتی [۱۶] (موزیسین و خواننده ترانه Thousand Days که در ضمن از محققان بزرگ ژنتیک جهان است)، پدرشان را به نوشتن خاطرات آن شبهای ظلمانی دعوت نمایند و خواهش کنند از چاپلوسی فاصله بگیرند و راست ها را هم بنویسند. راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است.
***
شب سمور و لب تنور میگذرد و داستان مقام امنیتی ادامه خواهد داشت و هیچوقت هم تمام نمیشود. فقط آدم ها جایشان رو به بقیه میدهند.
به روایت داستان ماهی بزرگ Big Fish
اینگونه داستان ها را وقتی تعریف میکنید، خودتون هم تبدیل به داستان میشوید و بعد از شما هم این قصه را نقل میکنند و اینگونه است که زنده میمانید.
The man tells his stories so many times that he becomes the stories.
They live on after him. And in that way, he becomes immortal
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پانویس
Big Fish
[۱] ماهی بزرگ، رمانی در ابعاد اسطوره ای Big Fish: A Novel of Mythic Proportions اثر دانیل والاس، رابطه پدر و پسری را شرح میدهد که در ابتدای یک جدایی بزرگ قرار دارند. پدر در حال مرگ است و پسر برایش داستانهای او را بازگو میکند...
-------------------------------------
[۲] شاندل
درآغاز این مقاله نوشتم حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما است، و گاه دچار این وسوسه میشویم که رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را هم واقعی بگیریم..
فرصت نیست اینجا داستان شاندل را (در همین رابطه) تشریح کنم.
دکتر علی شریعتی بارها و بارها به فردی به نام «شاندل» اشاره میکند و از او نقل قول میآورد و از «دفترهای سبزس» میگوید. در حالیکه شاندل به عنوان یک نویسنده اصلاً وجود خارجی ندارد و بیشتر ترجمان خود اوست به ویژه که شاندل به معنی شمع اشت و شمع تخلص خود وی...
-------------------------------------
[۳] پرویز ثابتی از زبان خودش
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، جستاری از تاریخ معاصر ایران»، صفحه ۴۵۰
و صفحه ۴۸۷ جلد اول کتاب سازمان مجاهدین خلق ایران (پیدایی تا فرجام)
-------------------------------------
[۴] شایعه یا خبر قتل فردی توسط محافظان خانم نسرین غفار پور (همسر پرویز ثابتی)
در مغازه کفش فروشی «شارل ژوردن» (در تهران، خیابان پهلوی سابق) مردی داشت به همسرش برای انتخاب کفش کمک میکرد که زنی وارد شد و به فروشنده دستور داد فوراً آنچه را میخواهد برایش آماده کند. فروشنده هم اطاعت کرد و علیرغم اعتراض مشتری اول به اجرای دستور زن تازه وارد پرداخت. بعد از آنکه زن کفش مورد نیاز خود را خرید و آماده خروج از مغازه بود، مدعی شد کیفش به سرقت رفته و مردی را که به او اعتراض کرده بود متهم به دزدیدن کیف کرد. مرد در مقام دفاع از خود برآمد و سخنان تندی رد و بدل شد. در این هنگام مأمور محافظ زن که جلوی در مغازه ایستاده بود، خیلی خونسرد جلو آمد و با شلیک طپانچه مرد معترض را در جا کشت.
این حادثه البته انعکاس وسیعی در کشور پیدا کرد.
-------------------------------------
(۵] بخشی از سخنان سپهبد جعفرقلی صدری
پس از چند روز مأموری جلوی کلانتری قلهک کشته شد و سپهبد فرسیو را ترور کردند و در همین زمان، واقعه سیاهکل اتفاق افتاد. ساواک و ژاندارمری رفتند و آنها را کشتند و بازماندگان گروه سیاهکل متواری شدند. این گروه در تهران شروع به سرقت از بانک ها و تخریب کردند. شاه ما را احضار کرد.
مقام امنیتی در حضور شاه گفت:
ما به تنهایی نمیتوانیم کاری بکنیم. در این شورا که تشکیل شده بود، ازهاری، اویسی، بنده و پالیزبان شرکت داشتیم. پس از مدتی مذاکره، تصمیم گرفته شد یک اجتماع سازمان نظامی تشکیل شود. ثابتی از طرف ساواک، سپهبد جعفری از طرف شهربانی و سپهبد محققی از طرف ژاندارمری، اعضای این تشکیلات شدند.
... شاه گفت که باید این اجتماع تشکیل شود و شما هر کس را که گرفتید باید تحویل ساواک بدهید. ولی آقای ثابتی هر کس را میگرفت خودش به تنهایی عمل میکرد. من ناراحت شدم و با او همکاری نکردم و گفتم که ساواک شش هزار عضو فقط در تهران دارد، خودش به تنهایی عمل کند.
شبی در چهار نقطه تهران بمب گذاری شد. فردا هویدا تلفن کرد که باید بیایید جلسه. فردوست و هدایتی هم آنجا بودند. جلسه تشکیل شد و هویدا گفت، که شاه از این بابت ناراحت است، شما چرا همکاری نمیکنید.
ما میدانستیم که بمب ها را ساواک منفجر میکند تا وانمود نماید که در شهر خرابکاری میشود و باید همه نیروهای انتظامی با ساواک همکاری کنند.
شخصی به نام «جهان شب ژرفی» که بمب ساز ساواک بود و بمب ها را میساخت، خود در حادثه بمب گذاری کشته شد و این واقعیت را که ساواک عامل بمب گذاری بود، ثابت میکند.
من حاضر شدم دو افسر و ۳۰ پاسبان در اختیار کمیته بگذارم و همین کار را هم کردم، اما باز متوجه شدیم که ثابتی به تنهایی عمل میکند و خودش با افرادش به خانه ای در نیروی هوایی حمله کرده و چند نفر را کشته و دستگیر کرده، ما ناچار تصمیم گرفتیم از کارهای او و مکالمات تلفنی اش اطلاعاتی حاصل کنیم.
سرهنگ مخفی، افسر اطلاعاتی را احضار کردم و به کمک تلفن چی شهربانی، از داخل دیوار سیمی به تلفن ثابتی کشیدیم و از مکالماتش نوار برداشتیم. در آن نوار ثابتی از مردم، زمین و پول و فرش میخواست. من آن نوار را پیاده کردم و به شاه دادم. شاه وقتی ماجرا را فهمید، گفت: او چقدر طمع دارد. نوار را به فردوست داد و گفت: تذکراتی به ساواک داده شود. ما دیگر نفهمیدیم که فردوست تذکر داد یا نه
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شنبه ۱۹ اسفند ماه ۱۳۵۷
-------------------------------------
[۶] «ابرو کمانی»
صفحه ۴۵۷ کتاب چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۵۷، موسسه مطالعات و پوهشهای سیاسی
-------------------------------------
[۷] گزارش عفو بین الملل از به رگباربستن ۹ زندانی توسط ساواک (در تپه های اوین)
نه نفر زندانی سیاسی (بیژن جزنی، کاظم ذوالانوار و....) به قتل رسیده اند. دولت ایران رسما به طوری که در روزنامه کیهان مورخ ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ منعکس شده گزارش کرده بود که زندانیان نام برده در زمانی که ماموران زندان میخواسته اند آنان را از زندانی به زندان دیگر منتقل کنند شروع به فرار کرده اند و چون به فرمان «ایست » پاسخ نداده اند، هدف گلوله قرار گرفته اند. سازمان عفو بین المللی نوشت:
« اولا، تدبیرات امنیتی که به هنگام نقل و انتقال زندانیان سیاسی در ایران معمول است، امکان فرار نمیدهد.ثانیا، بعضی از زندانیان مذکور درتاریخی که به قتل رسیده اند آخرین هفته های دوران محکومیت خود را میگذرانده اند و پس از اتمام محکومیت، دیگر انگیزه ای برای فرار نداشته اند.ثالثا، اگر واقعا زندانی درحال فرار باشد، تنها باید به پای او تیراندازی شود تا مانع فرار او شوند نه این که با تیراندازی او را بکشند. پس قتل این زندانی ها تنها به این دلیل بوده که رژیم ایران طی چندین سال زندانی کردن این اشخاص نتوانسته است آنان را وادار کند از افکار خود برگردند. لذا در آستانه ی پایان یافتن مدت محکومیت ایشان، خواسته است صدای شکایت شان را از شکنجه های جسمی و روانی ایام زندان برای همیشه خاموش کند...»
-------------------------------------
[۸] خود ما هر لحظه با شاهی و شیخی در درون خویش درگیریم.
درست است که سلسله پهلوی که پدر و پسر هردو، توسط اجنبی روی کار آمدند. هیچکدام انتخاب مردم ایران نبودند و پایۀ حقوقی رژیم برآمده از کودتا بر زور و از بین بردن حق حاکمیت مردم گذارده شد.
اما از آنجا که خود ما هر لحظه با شاهی و شیخی در درون خویش درگیریم برای تمرین انصاف و واقعبینی هم که شده باید بیادآوریم که احداث راه آهن سراسری با کمترین امکانات مالی و فنی، بنیانگزاری دادگستری به جای محاکم شرع، اعزام اولین دسته از دانشجویان ایرانی برای آموختن فنون جدید به اروپا، ساختن راه ارتباطی با شمال ایران و بنای تاسیساتی چون پل ورسک و تونل کندوان در دل کوهها و تاسیس دانشگاه تهران (با همت رضا شاه) کار کوچکی نبود. ضمنا رضا شاه خالی از عرق میهنی نبود. سید ضیاء را که عامل انگلیس ها بود با حمایت و همراهی احمد شاه ظرف سه ماه از ایران بیرون راند و «نورمن» سفیر انگلیس در تهران را مات نمود.
به آثار باستانی ایران که میراث بشریت محسوب میشود ارج میگذاشت. در زمان وی تخت جمشید که سالها در زیر خرابه ها و تله ای از خاک قرار داشت بازسازی و ترمیم شد.
در زمان محمد رضا شاه نیز قدمهای بزرگی به نفع ایران برداشته شد.
در دوران اولیه سلطنت وی و تا پیش از کوتای ۲۸ مرداد وی مخالفت چندانی با فعالیت حزبی و سیاسی در کشور نداشت و نشریات از آزادی نسبی بر خوردار بودند. ایجاد تاسیسات زیربنایی همچون سدها و فرودگاهها و دانشگاههای مختلف را کسی منکر نیست. افزایش سطح قدرت نظامی ارتش ایران، اقداماتی مثل تأسیس سازمان انرژی اتمی ایران و پیکار با بیسوادی، اینکه زنان ایرانی علاوه بر حق انتخاب کردن، دارای حق انتخاب شدن نیز شدند... همه یادگار زمان او است.
کمک به برپایی نخستین سمپوزیوم لیزر جهان هم در ایران کار کوچکی نبود و من با گوش خودم از امثال دکتر چارلز هارد تاونز و الکساندر پروخوروف (برندگان نوبل فیزیک) شنیدم که همت شاه، دولت و تلاش دانشگاهیان ایران را برای تشکیل سمپوزیوم لیزر میستودند.
-------------------------------------
[۹] حسینی شکنجه گر کمیته مشترک
محمدعلی شعبانی معروف به دکتر حسینی بازجو و شکنجهگر؛ به سال ۱۳۰۲ در گلپایگان به دنیا آمد. پس از ناتمام ماندن تحصیلات در مقطع ابتدایی، به ارتش وارد و با درجه گروهبانی در رکن 2 مشغول خدمت شد.
پس از تأسیس ساواک در سال ۱۳۳۶، برای ادامه خدمت به ساواک منتقل و در اداره سوم مشغول به کار شد. برای مدتی مدیر داخلی بازداشتگاه اوین بود و خود در شکنجه و بازجویی زندانیان و متهمین سیاسی شرکت میجست. در پی بوجود آمدن کمیته مشترک ضد خرابکاری در سال ۱۳۵۱، به آنجا منتقل شد. وی دورههای آموزشی «توجیه و حفاظت»، «شوک الکتریکی» و «آپولو» را در ساواک طی نموده و در کمیته مشترک ضد خرابکاری به کار بست.
حسینی به خاطر جدیت و پشتکار فراوان در امر شکنجه زندانیان، موفق به دریافت نشانها و مدالهای مختلف گردید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ هنگامی که منزلش محاصره بود با اسلحه کمری اقدام به خودکشی نمود که بلافاصله به بیمارستان منتقل و سرانجام در تاریخ ۱۲/۲/۵۸ درگذشت.
------------------------------------
[۱۰] گزارش زیر از واقعیت فاصله گرفته است:
تحمل شکنجه های وحشتناک ماموران ساواک از قبیل شکستن دندانها و دستها، سوزاندن پاها در روغن داغ
http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17158.aspx
-------------------------------------
[۱۱] پرویز ثابتی به ناصر صادق گفت: «مگر عقل ما از گچ است که شماها را اعدام کنیم و از خون تان دوهزار نفر دیگر بجوشد؟»
صفحه ۱۲۱ کتاب «آنها که رفتند. خاطرات لطف الله میثمی» جلد دوم.
-------------------------------------
[۱۲] عباس میلانی، ایرانیان نامدار یا زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند
Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979
-------------------------------------
[۱۳] عباس میلانی، معمای هویدا صفحه۲۹۰
-------------------------------------
[۱۴] Parisa Sabeti, Ted Zagat
در خبر ازدواج دختر آقای پرویز ثابتی نام پدر، Peter Sabeti و نام مادر، Nancy Sabeti قید شده است. پیتر به جای پرویز و، نانسی به جای نسرین.
http://www.nytimes.com/2009/02/15/fashion/weddings/15SABETI.html
-------------------------------------
[۱۵] عباس وثوق (ساسانفر)
عباس وثوق، که نام خانوادگی خود را به ساسانفر تغییر دادهاست، یکی از پسران وثوق الدوله قاجار (از یکی از زنان غیررسمی او) است.
وثوق الدوله پدر عباس اولین کسی بود که زمینخواری و سفته بازی را در ایران بنیانگذاری کرد.
عباس نیز راه پدر را در زمینخواری و زد و بند پیش گرفت و به دو زمین خوار معروف قبل از انقلاب، بیوک ترکه و رحیمعلی خرم نزدیک شد و با برخی از مقامات دولتی ازجمله پرویز ثابتی هم رویهم ریخت. گفته شده وی که با ساواک همکاری میکرد بعد از انقلاب نیر به مراکز قدرت و نیز محافل اپوزیسیون سرَک میکشید...
عباس وثوق (ساسانفر) که شاهپور بختیار وی را «جرثومه فساد» لقب داده بود، بعدها نیز رابطه خودش را با پرویز ثابتی و خانواده اش حفظ کرد و به معاملات ملکی مشترک پرداختند.
در سندی که سال ۲۰۰۵ میلادی در ایالت فلوریدا (آمریکا) به ثبت رسیده، علاوه بر نام عباس ساسانفر، نام همسر و فرزندان و برادر پرویز ثابتی دیده میشوند.
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgenQJLTTGXt_cP49v9Jj9JyJNLpupLqcm7tc4EoVhLTVO2sJqhCp5nhVNlwr5OuWdci8UbLaC3uuYs_DRqIRspGFmn2oVmZcsItMClAgpzH-BWdEDbIV1IxO3sUJXsmt7vP4ULznra91I/s320/Sabeti-1.jpg
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh1wHdfYZKSt8fVWULVtyoqwXFBdVqXwo2gt6_o-2WUCNj251aCUBre2FBKtF_yEU3173K0cI6QsaEhL4-UQtf0U26NuAn7VNrn7iDAcwg-Wvu0KxUmDfUl6MxOPJYH2S90SlyDrG5toiE/s320/Sabeti-2.jpg
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgjaEFPskeMA3Rw67yApgbfwy6f3-Qje7AdqSNYhdV8Pd9WkgGfSjiZnSN0yIPj7WaGwwcU0UddN6unnj_vJYP2G1lYFNFeMXhEKmE48Aiy-zkoiJc4Yp704Ecq8vPct28PjZ5DSQnYX_I/s320/Sabeti-3.jpg
در کتاب خاطرات یکی از بازجویان پیشین ساواک به نام هوشنگ ازغندی، (و نشریه ایران زمین شماره ۱۲۷، ۱۵ بهمن ۱۳۷۵) به عباس ساسانفر (وثوق) و نقش او در رابطه با پرویز ثابتی اشاره شدهاست.
عباس عقبائی،وثوق، ساسانفر مرد هزار چهره
------------------------------------
[۱۶] در لیست صد نابغه برتر جهان، دو ایرانی هم هستند.
در لیست صد نابغه برتر جهان، دو ایرانی هم هستند. نفر دوازدهم دکتر علی جوان و نفر چهل و نهم خانم پردیس ثابتی که با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی به دنبال ارایه شیوه ای کاربردی برای مصون ساختن افراد در برابر انواع بیماریهای کشندهاست.
در مقاله زیر به این موضوع اشاره نموده ام.
لیزر گازی، میتوانست سال ۱۹۳۰ اختراع شده باشد
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=21966
از خانم دکتر پردیس ثابتی یاد کرده ام.
-------------------------------------
منابع:
امین، سیدحسن : قتل مشکوک یک زندانی سیاسی، نامه ی یوسف بهنیا به سید حسن امین، ماهنامه ی کلک، شماره ۱۰۵، مرداد-تیر ۱۳۷۸
نگین، نشریه، شماره ۱۲، سال ۱۳۷۹
حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، گفتگو با کورش لاشایی
حسین فردوست، خاطرات: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی
یرواند آبراهامیان، اعترافات شکنجه شدگان
ایرج مصداقی، غروب سپیده، جلد یکم از «نه زیستن نه مرگ»
مظفر شاهدی، ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور)
لصف الله میثمی، آنها که رفتند. (خاطرات)
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، جستاری از تاریخ معاصر ایران
قاسم حسن پور، پاداش برای گرفتن اعتراف، روزنامه کیهان > شماره ۱۸۹۰۴ ۲۹/۶/۸۶ > صفحه ۸ (پاورقی)
قاسم حسن پور، شکنجهگران میگویند...تهران، موزه عبرت ۱۳۸۶
دکتر ابوالحسن ضیاء ظریفی، زندگینامه حسن ضیاء ظریفی
مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی
روزنامه کیهان، مورخ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۸
سرتیپ منوچهر هاشمی، داوری (سخنی در کارنامه ساواک)
مدنی، سیدجلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد دوم
دکتر سید جلال الدین مدنی، ساواک و بررسی اقداماتش در دوره پهلوی دوم
راجی، پرویز، خدمتگزار تخت طاوس، ترجمه ی ح.ا.مهران ( دکتر حسین ابوترابیان )، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۴
کیخسرو معتضد و کا مران قاضی، طُرفه قاجار، نشر آزادگان، آمریکا، مهرماه ۱۳۸۶
دکتر عباس میلانی، معمای هویدا
دکتر عباس میلانی، ایرانیان نامدار یا زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند. (صفحات مربوط به آقای ثابتی)
Abass Milani,Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979 http://books.google.com/books?id=ixU33FaG_dgC&pg=PA284&lpg=PA284&dq=%22parviz+sabeti%22&source=bl&ots=dRl5H1aVqk&sig=UL1R4Y1_MK9s4b-pYfoBhI6vNUM&hl=en&ei=Gik4TcTWNIqEOsGPtY0L&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=15&ved=0CGQQ6AEwDg#v=onepage&q=%22parviz%20sabeti%22&f=false
***
Alexander, Yonah and Abraham H.Foxman, Annual on Terrorism, London:Kluwer, 1992
Joyner, N.D., Aerial Hijacking as an international Crime, Kluwer, 1992
Alexander Y.Legislative Responsas to Terroris, London, Kluwer, 1986
Baumann, C.E., Diplomatic Kidnapping: A revolutionary tactic of Urban Terroris, London, Kluwer, 1973
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com
سخنان دکتر پردیس ثابتی (ویدئو)
http://www.youtube.com/watch?v=hVnBpYIetLg&feature=player_embedded#!
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر