-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

Latest news from Jaras for 01/26/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



(ح....)

من آن خار بیابانم

و بی منت به یک قطره ز بارانم

نمی خواهم شکفتن را

به پای انتظارِ وهم آلودی بخشکانم

نمی خواهم

نمی خواهم

چنان ریشه به قلب سنگ های سخت می رانم

رَسَم خاکی؛ مهیا بسترش آبی ست

که شاید لحظه ای او را در آغوشم بخوابانم

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


عریضه هفتاد و ششم فخرالسادات محتشمی پور

جرس: فخرالسادات محتشمی پور در ادامه عریضه نویسی های خود به دادستان تهران، خطاب به این مقام قضایی خاطرنشان کرد "... در آستانه پیروزی انقلاب، به خود می بالیم که در صف مظلومانی قرار داریم که حق طلبی و آزادی خواهی آرمانشان است و در راه حقشان هیچ مصلحتی را برای قربانی کردن آرمان هایشان به رسمیت نمی شناسند."


همسر زندانی سیاسی مصطفی تاجزاده، در هفتاد و ششمین عریضه خود به عباس جعفری دولت آبادی، می نویسد :
"کاش یک اربعین در کار خود اندیشه می کردید و چله نشینی تان با پشمینه پوشی همراه می شد... تا مجبور نباشید از دادستانی مظلوم به بستانکاری او تغییر ماهیت و معنا دهید! باری ما یک اربعین دیگر عریضه نوشتیم تا آیندگان بدانند اهل بده بستان و معامله نبوده ایم و زر را به تزویر و عطای راحت دنیا را به لقای رحمت آخرت بخشیده ایم."

متن این نامه به شرح زیر است:


به: دادستان تهران
از: یکی از ستم دیدگان عصر عاشورای 89،همسر سید مصطفی تاجزاده شاکی از کودتاگران انتخاباتی، آزاده ممنوع الملاقات در قرنطینه اوین

بسم الله الرحمن الرحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّاالذین امنو و عملواالصالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.
اشهد انّک امین الله وابن امینه. عشت سعیداً و مضیت حمیدا و متّ فقیداً مظلوماً شهیداً و اشهد انّ الله منجزٌ ما وعدک و مهلک من خذلک و معذّب من قتلک و اشهد انّک وفیت بعهدالله و جاهدت فی سبیله حتی اتیک الیقین.

سلام آقای دادستان!
اربعین حسینی بر شما نیز چون ما تسلیت و تعزیت باد. یک اربعین اشک و اندوه و ماتم. ما که با دل شکسته دعا کردیم و شما که تقریبا در همه دعاهای ما بودید. ما با نگرانی از عاقبت امر شما و فردای شما دعای خیر داشتیم برایتان اما مادر همسرجان را نمی دانم؟ راستش را بخواهید از نفرین او همه هراسانند می گویند نفرین هایش سخت گیراست! خدا به شما رحم کند که ماه ها دوری او از جگرگوه شه اش، به نامتان نوشته شده است. من فکر می کنم مادرها وقتی که دلشان به درد بیاید فقط در حق فرزندانشان آهشان نمی گیرد و اتفاقا عشق مادری معمولا مانع از آن است که فرزندان مورد خشم و غضب قرار بگیرند اما کسانی که چتر ستم و بدخواهی برسر عزیزانشان بگسترانند، بدعاقبتی خواهند داشت از آه و ناله و نفرین این مادران! خداوند عاقبت شما و قضاتی که بر لب پرتگاه جهنمند و سایر دست اندکاران دستگاه ظلم را به خیر کند که من خود شاهد نفرین هایی بوده ام که سنگ را متلاشی می کند! پشت درهای زندان، دادگاه و دادسرا و در جلسات دعا و قرآن. جوان تر ها را می شود برحذر داشت ولی مادری را که خود می داند چه گوهری در دامان پاکش پرورش داده و اینک بی گناه پشت میله ها اسیر است، مگر می شود آرام کرد. ما که از عهده اش برنیامدیم مگر خدا خود تدبیری کند.


آقای دادستان!
اربعین حسینی است و ما هم چنان عزادار مصیبت عاشورای جدّمان حسین(ع) هستیم و آماده عزای رحلت رسول الله (ص) و شهادت حسن بن علی (ع) و ثامن الائمه، رضای آل محمد (ع) می شویم و در اوج ندبه و ماتم خویش همه ظلمی را که در این یک سال و هفت ماه بر ما و آزادگان دربندمان رفته جلوی دیدگان می آوریم و به عمه سادات اقتدا می کنیم و می گوییم: «و مارأیت الا جمیلاً» و اجر صبر و پایداری مان را از خدای زینب (س) می طلبیم آن گاه که نه مال و نه فرزند فایده ای برای انسان ندارد و هیچ چیز جز اعمال نیکش به یاری اش نمی آید. ما اجر پایداری خویش از خدایمان می طلبیم و شما را نیز به همان خدای قاهر قادر وامی گذاریم با همه کرده هایتان از نیک و بد! با همه ستم ها و حق کشی ها و اجحاف ها و تعدی ها و تجاوز به حقوق بندگان خوب خدا. از یک سیلی ناحق تا گرفتن جانی و بی آبرو کردن انسانی و صدور حکم نابجایی. و چه خوب که ما از طایفه ستم گران نیستیم تا مجبور به توجیه ستمِ جدا کردن زوج ها از هم و دور کردن فرزندان از والدین و والدین از فرزندان و یاران از یکدیگر باشیم. و توجیه گر اعمال فراقانون و همه بی قانونی ها به اسم اسلام و مسلمانی و ولایت و مصلحت! و خدا را شکر که ما نسبتی با ظالمان نداریم که مجبور باشیم با شرمندگی سرمان را زیر بیندازیم و خود را از آن همه زشتی که به نام دین می شود مبرّا کنیم.


آقای دادستان!
امروز ما در آستانه پیروزی انقلاب شکوهمند مردمی مان به خود می بالیم که در صف مظلومانی قرار داریم که حق طلبی و آزادی خواهی آرمانشان است و در راه حقشان هیچ مصلحتی را برای قربانی کردن آرمان هایشان به رسمیت نمی شناسند. مفتخریم که عزیزانمان در راه سبزی و آبادانی وطن تن به بند گران سپرده اند و گردن های افراشته شان جز در برابر پروردگار متعال خم نمی شود و دل هایشان جز از خوف خدا برای کسی خاشع و متصدع نمی گردد. و به خود مباهات می کنیم که همه هزینه های گرانی که می پردازیم جهت به راه آوردن منحرفین و راست کردن ناراستان است. ما فرزندان اسلام و انقلاب عزم خود را جزم کرده ایم که حالا که مانده ایم زینبی باشیم تا در جرگه یزیدیانمان شماره نکنند. ما اربعین اربعین دشمنان و قاتلان حقیقت را با خطبه های سید ساجدین و زینت عابدین و عقیله اهل بیت، افشا و رسوا کرده ایم. از ما انتظار سکوت و سستی داشتن خطاست. ما زینبی می مانیم و خطبه ها می سراییم از سر وظیفه و تکلیف. ما را از زندان و انفرادی و قرنطینه و 209 و 240 و بند 4 رجائی شهر و خانه امن و شکنجه و اعتراف گیری و پرونده سازی هراساندن خطاست! ما در مکتبی درس آموخته ایم که مقابله با ظلم جزء اصول مسلم آن است و شهروند مسئول خود را مکلف به نقد می داند که در غیر این صورت وظیفه خویش ادا ننموده و باید پاسخ گو باشد!


آقای دادستان!
عریضه آخر همسر یک شاکی از یک مقام مسئول دارای مصونیت آهنین قضائی و کودتاگران مصون از محاکمه و مجازات را بخوانید و نفسی به راحتی بکشید که عجالتا روزانه کسی برایتان نمی نگارد و موی دماغ نمی شود در میان این همه گرفتاری که دارید با هجم انبوه حکم های بازداشت و امورات مرتبط با آن! اما این خوش خیالی تان را مداومتی نیست چرا که به عدد زندانیان سیاسی و به عدد خانواده هایشان مخاطب قرار می گیرید و باید پاسخ چراهایشان را بدهید. گیریم از پاسخ چرا قرنطینه و چرا ممنوع الملاقاتی ما قسر در بروید از چراهای خانواده های شکنجه شدگان و اعتراف کنندگان به جبر و کُره چگونه فرار می کنید. آقای دادستان کاش یک اربعین در کار خود اندیشه می کردید و چله نشینی تان با پشمینه پوشی همراه می شد کاش سر به کوه و بیابان می زدید تا مجبور نباشید از دادستانی مظلوم به بستانکاری او تغییر ماهیت و معنا دهید! باری ما یک اربعین دیگر عریضه نوشتیم تا آیندگان بدانند اهل بده بستان و معامله نبوده ایم و زر را به تزویر و عطای راحت دنیا را به لقای رحمت آخرت بخشیده ایم. و اینک این دفتر را نیز به پایان می بریم در حالی که حکایت هم چنان باقی است...
و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون
بیستم صفر 1432 برابر پنجم بهمن 1389

 


 


همنشین بهار


در روش، هنگام به کارگرفتن شواهد کوشیده‌ام بی طرفی را رعایت کنم اما بی طرف نیستم و نمی‌توانم بی‌طرف باشم. یک دلیلش این است که من نیز فریفته ام، فریفته اندیشه‌ حاکم بر دوران خویش. فریب‌ دوران مرا هم زندانی کرده‌است. می‌کوشم گرایش یا مرزبندی ام باعث نشود خوب را خوب‌تر و بد را بدتر ببینم، اما گاه نمی‌توانم.

 

                                                         مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی است.

 پدر بزرگوارم که سالیان دراز پشت میله های زندان مرا می‌دید به زیارت مکه رفته بود و من برای زیارت او به مکه.

به دلم برات شده بود که این آخرین دیدار است و من دیگر او و مادرم را نخواهم دید...

پدرم در طواف به دور کعبه، وقتی به حُجر اسماعیل می‌رسیدیم بی‌اختیار رو به من می‌کرد و می‌گفت:

پسرم من دوباره به ملاقاتت خواهم آمد. آزاد میشی و ما بازهم به کوه و صحرا می‌رویم. کاش این زندان‌بان ها بگذارند کمی باهم بیشتر حرف بزنیم و اشک می‌ریخت، مادرم نیز...

 

میله ها در درون ما است و من همین الآن هم انکار نمی‌کنم که در «بند» هستم اما منظور او این نبود که توجه دهد ظاهراً آزادم اما هنوز در زندانم.

در سخنان پدر قصه و واقعیت دست همدیگر را می‌گرفتند و پا به پای همدیگر راه می‌رفتند و مرا به رُمان «دانیل والاس» و فیلم ماهی بزرگ Big Fish می‌بُردند. [۱]

پدرم خافظه ای بسیار قوی داشت اما غبار روزگار برآن نشسته بود. برای همین خانه کعبه را هم اتاق ملاقات زندان تصور می‌کرد...

حافظه همه ما می‌تواند آسیب ببیند.

 

***

کارگردان و فیلم‌ساز اسپانیایی لوئیس بونوئل Luis Buñuel‏ در کتاب خاطراتش (با آخرین نفسهایم Mi último suspiro) نوشته است:

«حافظه به همان اندازه که ضروری و پرتوان است، شکننده و ضربه پذیر هم هست. حافظه، هم از سوی دشمن اصلی اش (فراموشی) تهدید می‌شود و هم از جانب انبوه خاطرات آشفته و پراکنده ای که هر روز بر آن آوار می‌شوند. »

او در شرح مراسم عروسی «پل نیزان» Paul Nizan نویسنده فرانسوی که در جریان حمله ارتش نازی به فرانسه کشته شد، وی و همسرش را (که هردو غیرمذهبی بودند) به صحن کلیسای سن ژرمن دپره Saint Germain des Pres می‌کشاند و ژان پل سارتر را هم به عنوان شاهد عقد، کنار عروس و داماد می‌نشاند !

بعدها خود «لوئیس بونوئل» از این گزارش غیرواقعی، تعجب کرده و نوشته است:

آخر چطور چنین چیزی امکان دارد؟ پل نیزان مارکسیستی بود معتقد، و همسرش هم در خانواده ای غیرمذهبی بزرگ شده بود، این دو نفر امکان نداشت که به ازدواج کلیسایی تن بدهند. چنین چیزی کاملا غیرممکن است.

آیا من یک خاطره را تغییر شکل داده ام؟ آیا این خاطره را از خودم ساخته ام؟ آیا آن را با خاطره دیگری در هم آمیخته ام؟ آیا دکور آشنای یک کلیسای معروف را روی صحنه ای که شنیده ام سوار کرده ام؟ واقعیت را هنوز هم نمی‌دانم؟ جز اینکه بگویم حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما است، و گاه دچار این وسوسه می‌شویم که رؤیاها و خیالبافی‌های خودمان را هم واقعی بگیریم...[۲]

 

***

من داعیه مجاهدت و انقلابیگری، یا روشنفکری و روشنگری ندارم. می‌کوشم به سهم ناچیز خودم به جنگ فراموشی بروم. همین و بس.

از آنجا که خاطرات همه ما می‌تواند خَش بردارد و آسیب ببیند. تلاش من این است که از رُخ یادمانه ها غبار بزدایم و رنج و شکنج کسانی را که آزادی برایشان آرمان بود نه تجارت، به یاد آورم.

از او که جایی جز همه جا نیست می‌خواهم مرا به خود وامگذارد تا به احدالناسی امید و هراس نداشته باشم و قبل از آنکه دوست عزیزم ـ مرگ ـ را درآغوش گیرم و به خاک افتم خیلی چیزها را بنویسم...

گرچه بر ما ریخت آب و گِل شکی

یادمان آید از آن ها چیزکی

ناله‌ی سُرنا و تهدید دُهُل

چیزکی مانَد بدان ناقورِ کُل

نشنود آن نغمه ها را گوش حس

کز ستم ها گوش حس باشد نجس

 

------------------------------------------------------------

 

لقب «ابرو کمانی» را فدائیان خلق برگزیده بودند.


 آقای پرویز ثابتی که کاراکتر رمان های جاسوسی امثال گراهام گرین Graham Greene (مامور ما در هاوانا)، فردریک فورسایت Frederick Forsyth (روز شغال) و جان لوکاره John le Carré (مردی که بیشتر از همه دنبالش هستند) را بیاد می‌آوَرد، نمونه کامل یک پلیس سیاسی بود. با چاقو حرف نمی‌زد، با پنبه سر می‌برید.

از شلوار پلی استر و کت چرمی و ادا واطوار جیمزباندی و جانی دالری پرهیز می‌کرد. منظم و پرکار، خوش لباس و خوش تیپ و ابرو کمانی بود و همانند محمود جعفریان (که حزب رستاخیز را به حزب توده ترجیح داد) بدون یادداشت، سخنرانی های چندساعته می‌کرد و با هنر حرف زدن با جامعه آشنا بود.

البته ثابتی برخلاف جعفریان گذشته توده ای نداشت و به قول خودش از ابتدا شاه دوست بود. در شرحی که در مورد زندگی خودش نوشته و در آغاز کار در ساواک، ارائه داده‌است به اینکه بهایی زاده‌است، اشاره می‌کند اما به اقتضای شرایط یادآور می‌شود بعد از سن بلوغ مسلمان شده‌است. [۳]

 

با اینکه پدر آقای ثابتی (حسین ثابتی) در سنگسر (سمنان) به دلایلی که من نمی‌دانم از جامعه بهایی طرد شد و این زاویه و فاصله تأثیر خودش را در فرزندان گذاشت، اما حوادثی چون تخریب حظیره‌القدس (مرکز بهائیان در ایران) که حجه الاسلام محمدتقی فلسفی صحنه گردانش بود و گفته می‌شد به دستور شاه صورت گرفته، مقام امنیتی را خوشحال نکرد و پرویز ثابتی در دافعه جوادثی چون کاردآجین شدن دکتر سلیمان برجیس در کاشان (که بهایی بود)، خالی از گرایشات ضدارتجاعی نبود.

حضورش به عنوان مقام امنیتی در تلویزیون او را بر سر زبانها انداخت. اینجا و آنجا از جشن عروسی باشکوه و مجللی که برگزار کرده بود هم می‌گفتند. این شایعه یا خبر را نیز که محافظ همسرش در مغازه‌ کفش فروشی «شارل ژوردن» در خیابان پهلوی (ولی‌عصر کنونی) یک نفر را با اسلحه کشته است، می‌دانستم. [۴]

 

می‌گفتند سپبهد جعفرقلی صدری مکالمات تلفنی ثابتی را کنترل و به شاه گزارش می‌کرده و این دو دل خوشی از همدیگر نداشته اند. [۵]

سپبهد جعفرقلی صدری در ۴ بهمن ماه ۱۳۵۰ توسط شاه همزمان به ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی منصوب شد و در اردیبهشت ۱۳۵۲ از سمت ریاست کمیته مشترک برکنار گردید،

 

در دوم دیماه ۱۳۴۹ وقتی عباس شهریاری با نیمرخ در تلویزیون ظاهر شد، ثابتی هم وارد گود شد و ابهّت ساواک را به رُخ کشید و در این مصاحبه بدون ذکر نام واقعی شهریاری عامل خودشان در ساواک، از او با عنوان «اسلامی» و مرد هزار چهره نام برد.

در مصاحبه ناصر سماواتی (دیماه ۱۳۵۰) هم، ثابتی حضور داشت.

 

لقب «ابرو کمانی» را فدائیان خلق برایش برگزیده بودند. آنطور که از اسناد ساواک برمی‌آید وقتی فرامرز شریفی گلپایگانی و نسرین معاضد به عنوان خواهر و برادر در خانه تهران نو مستقر شدند و مهدی فضیلت کلام و همسرش سکینه اسماعیل آبادی به آنجا رفت و آمد داشتند، قرار شد بنز قهوه ای رنگی را که متعلق به «ابرو کمانی» (پرویز ثابتی) بود، ردگیری کنند... [۶]

 

------------------------------------------------------------

بیداد شیخ، ستم ساواک را توجیه و کمرنگ نمی‌کند.

 

پرویز ثابتی که نزدیک به ۸۰ سال سن دارد و آفتاب عمرش بر لب بام رسیده، از «شاه ـ مُهره» های سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود و با بولتن های محرمانه و فوق سرّی، علاوه بر نخست وزیر و رئیس کل ساواک، به شخص اول مملکت هم خط و خطوط می‌داد.

در کمیته مشترک به اصطلاح ضد خرابکاری که امثال وی هدایت می‌کرد، پاک ترین جوانان ایران زمین به دام شکنجه‌گران می‌افتادند.

کیست که نداند شکنجه های هولناک ساواک، صحنه سازی و تلافی جویی های کور و به رگباربستن ۹ زندانی دلیر (بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار، و...) که با تمایل و توافق امثال پرویز ثابتی صورت گرفت از جمله عوامل فروپاشی رژیم پیشین بود. [۷]

بهترین فرزندان مردم قربانی استبداد می‌‌شدند، هیچ روز و شبی نبود که در کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری فریاد زندانی های زیر شکنجه به گوش نرسد، هیچ روزی...

نمی‌‌توان ستم بزرگی را که به فرهنگ ورزان جامعه رفت، فراموش کرد... پس از ۲۸ مرداد به این سو که کنسرسیوم غارتگر نفت بیداد می‌کرد، رژیم شاه بزرگترین سّد شکل گیری نهادهای دموکراتیک بود. ظلمات پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و ُملا ُخورشدن آنهمه رنج و شکنج، فقط در گواِدُلوپ و آخرین بازی ماهرانه کارتر و فقرعنصرذهنی مردم ریشه نداشت، به ستم رژیم پیشین نیز مربوط بود. 

این واقعیت را تنها کمونیست‌ها و گروه‌های سیاسی عنوان نکرده اند، امثال من نیز که نه کمونیست هستم و نه به گروه های سیاسی وابستگی دارم، گواهی می‌دهم.

بیداد شیخ، ستم ساواک را توجیه و کمرنگ نمی‌کند. [۸]

  ------------------------------------------------------------

اداره کل سوّم اساسی ترین وظایف ساواک را انجام می‌داد.

 

ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) ۹ و به عبارتی ده اداره کل داشت و گرچه مولود خشونت بود و با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و رخدادهای پس از آن، جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب و گرایش دستگاه قدرت به استبداد و...میانه داشت اما، هیچکس تمامیت آنرا در شکنجه و بگیر و ببند خلاصه نکرده‌است. از یک زاویه ساواک خدماتی هم کرد، بعلاوه همه مأمورین از آزار و شکنجه زندانی کیف نمی‌کردند. برخی از آنان تحصیلات عالی داشتند و از بگیر و ببند خوششان نمی‌آمد و می‌فهمیدند «هر شلاقی که بر سر و روی زندانی فرود می‌آید به مثابه کلنگی است که گور استبداد را حفر می‌کند.»

 هیچکس تمامیت ساواک را در شکنجه و بگیر و ببند خلاصه نکرده‌است. برای مثال در یک جامعه آزاد (و نه دیکتاتورزده که همه دستگاهها کُر واحدی را تشکیل داده و یک آهنگ را می‌نوازند)، عملکرد تعریف شده اداره هشتم و پائیدن مرزها ردخور ندارد و هیچ مملکتی بدون در و پیکر در امان نمی‌ماند.

اشاره من به ساواک، اساساً به همزاد آقای ثابتی «اداره کل سوم موسوم به امنیت داخلی» است که پا را از گلیم خود فراتر نهاد و گره های کور آفرید.

اداره کل سوم، جدا از دفتر و بخش مستقل بازجویی و کمیته مشترک ضدخرابکاری، هفت اداره مجزای دیگر را نیز در برمی‌گرفت و هرکدام بخشهای عریض و طویل داشت.

کمیته مشترک خودش در ردیف یکی از ادارات کل سوم بود و واحد اطلاعاتی، اجرایی و پشتیبانی اش هر کدام از دوایر گوناگون تشکیل می‌شد و با یک اداره ساواک برابری می‌کرد. برای مثال اداره یکم از زیرمجموعه اداره کل سوم (عملیات و بررسی) که وظایفش تجسس، مراقبت و تعقیب فعالیتهای براندازی بود، خودش از شش بخش مستقل تشکیل می‌شد. اداره کل سوم اساسی ترین وظایف ساواک را انجام می‌داد.

 

------------------------------------------------------------

کمیته مشترک ضد خرابکاری، مخوف ترین شکنجه گاه ساواک بود

 

هیچگاه روزی را که به آنجا برده شدم، فراموش نمی‌کنم، نوجوان بودم و تقریباً از پشت کوه آمده بودم. هیچوقت ندیده بودم کسی با پوتین پاهای رخمی زندانی را له کند و لیچار بگوید. فریاد زندانیان شکنجه شده به گوش می‌رسید و سرهنگ وزیری قاه قاه می‌خندید...

***

زندان فلکه که بعدها کمیته مشترک ضد خرابکاری، زندان زنان، بند سه هزار، و بالاخره توحید لقب گرفت، در سال ۱۳۱۶ توسط آلمانی ها بنا شد. سبک معماری این شکنجه گاه مخوف، درهای آهنی ُیقور که هنگام باز و بسته شدن غیژ و غیژ می‌کرد، دیوارک های بیست سانتی جلوی درها، سلولهای انفرادی سرد و مرموز، اتاق شکنجه ای که سقف آنرا برداشته بودند تا فریاد زندانیان در تمامی بندها بپیچد و ایجاد ُرعب کند و نیز میله های آهنی که به شکل S S (اس اس) در سرتاسر جلوی بالکن ها تا سقف نصب شده بود... همه و همه حرف می‌زد.

چه در دوران رضا شاه، چه در زمان محمدرضاشاه و چه پس از ُملاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، گذر بسیاری از آزادیخواهان میهنمان به این «فلک الافلاک نوین» افتاده و در اتاق تمشیت یا تعزیرخانه، شکنجه شده اند.

این زندان که بعد از قصر از قدیمی ترین زندانهای ایران بود با سه طبقه و شش بند مجزا و اتاق ها و سلولهای گوناگون، در اطراف دایره ای به شعاع هشت متر بنا شده است.

در داخل همین دایره حوض بزرگی ساخته اند که از قدیم و ندیم ُحکم شکنجه گاه یدکی و َسرپائی داشت و هرگاه شکنجه گران عشق‌شان می‌کشید برخی از زندانیان زیر بازجوئی را حتی در سرمای زمستان داخل آن انداخته پوتین باران می‌کردند تا به قول خودشان مثل موش آب کشیده حالشان را جا بیاورند، این حوض داستانها دارد، گاه گردن زندانیان را روی پاشوره آن می‌گذاشتند و با پوتین فشار می‌دادند، زندانی را وادار می‌کردند دور حوض بدود و عَرَعر یا هاپ هاپ کند و بازجویان با شلاق به دنبالش می‌افتادند.


زندانیان کمیته مشترک از حّس شریف تنهائی که ستمگران با آن بیگانه اند و برکت زندان انفرادی است و بدون احساس آن آدمی خودش هم عریان نمی‌شود، ازغم های عزیزی که قدمش مبارک است، ازعکس قاب شده اعلیحضرت و علیحضرت بر بالای در ورودی اتاق شکنجه که به آن تمشیت می‌گفتند، از قابلمه بزرگ چای که گاه، تک و توکی از زندانبانان ته سیگارشان را در آن ریخته و با دم پائی هم می‌زدند تا به بندها بیآوردند، از حمام بی در و پیکرش که می‌بایست زندانی با چند شماره بیرون بیاید وگرنه یا آب قطع می‌شد و یا با شلنگ های آب سرد پذیرائی، از صدای تودماغی رسولی بازجو که نیمه های شب مست می‌کرد و بر پا می‌داد: «امت رسولی برپا»،

از زندانیان زیر شکنجه که به عمد آنها را دم در بندها می‌گذاشتند و هرکس و ناکسی لگد باران‌شان می‌کرد، از بخاری پولارید بندها که لوله نداشت و دود و َدمش همه جا را گرفته بود و از زنان و مردان دلیری که آنهمه آزار دیدند و شمار معدودی مثل «حسین کرمانشاهی اصل» زیر شکنجه جان دادند، یک سینه سخن دارند.

این بازداشتگاه قدیمی، پیشتر زندان موقت شهربانی بود و در پشت ساختمان مرکزی شهربانی کل کشور قرار داشت. پس از انقلاب نامش را زندان توحید گذاشتند و باز بساط شلاق و شکنجه برپا شد...

درحالیکه اوین و گوهردشت و دهها زندان دیگر در شهرستانها سُر و مُر و گنده سرجایش بود، کمیته مزبور تعطیل و به موزه عبرت تبدیل شد.


ظلم آن رژیم به زندانیان با بلایی که در دهه ۶۰ بر سر جوانان ایران زمین نازل شد، ابدا قابل مقایسه نیست. بسیاری از زندانیان که آنزمان دو یا سه سال حکم گرفتند در دهه ۶۰ تیرباران شدند. اسیرکُشی سال ۶۷ و آن فتوای ستم آلود که با گوشه چشم به داستان یهودیان بنی‌قریظه بر سر پاکترین جوانان این مرز و بوم آوار شد، نه محمد رضا شاه، نه پرویز ثابتی و نه بازجویان ستمگری چون عطارپور و ناصری، هیچکدام تصور هم نمی‌کردند...

بگذریم و به کمیته مشترک ضدخرابکاری برگردیم.

در پی خرده کاری های شهربانی و ساواک و رقابت های کور باهمدیگر، بدستور شاه، قرار شد تعقیب و مراقبت و برخورد با مخالفان سیاسی را کمیته ای مشترک از واحدهای اطلاعاتی و عملیاتی ساواک، شهربانی و ژاندارمری، هماهنگ به پیش ببرند و در محل سابق زندان موقت شهربانی مستقر شوند.

بازجوی معروف تهرانی (بهمن نادری پور) در دادگاهش اشاره کرد:

بعد از آنکه تیمسار فرسیو به وسیله گروههای مبارز ترور شد و پاسگاه کلانتری قلهک مورد حمله مردان مسلح قرار گرفت، رضا عطارپور (دکتر حسین زاده) و محمد حسن ناصری (عضدی)، زیر نظر مقدم و ثابتی شالوده کمیته ضدخرابکاری را با الگوبرداری از کمیته های مشابه که در آمریکای لاتین وجود دارد دنبال نمودند.

***

بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵، پنجاه گروه ضربت و تعقیب و گریز تهران را مثل جغد می‌پائید و به شکار مبارزین می‌پرداخت.

 

 کمیته مشترک دارای یک رئیس و سه معاون بود که همه از بلندپایگان ساواک بودند. معاون اول بر واحد اطلاعات نظارت و مدیریت داشت. معاون دوم رئیس واحد اجرایی بود و معاون سوم بر واحد پشتیبانی ریاست می‌کرد.

واحد اطلاعات خودش از چهار دایره شناسایی، جمع آوری، بازجویی و بهره برداری تشکیل می‌شد.دایره جمع آوری هم از ۳ شعبه رابطین، جمعبندی اطلاعات و تعقیب و مراقبت تشکیل می‌شد.

دایره بازجویی که بیشتر توی چشم می‌خورد و کارش با شکنجه و به اصطلاح «تمشیت» ربط داشت، هشت تیم بازجویی را در برمی‌گرفت و کارش اقرارگرفتن از زندانی به هرقیمت بود...

واحد اجرایی سه دایره مخابرات، تجسس و شناسایی و اسلحه و مهمات را دربرمی گرفت. خود دایره تجسس و شناسایی هم شامل ۵ اکیپ (۴ نفره) گشتی و تعقیب و مراقبت بود.

***

از سرتیپ ماهوتیان و سرتیپ مصطفی امجدی که بگذریم، باید از سپهبد جعفرقلی صدری (رئیس شهربانی کل کشور) نام ببریم که اولین رئیس کمیته مشترک بود. (بگذریم که عملاً مقدم و ثابتی کارها را پیش می‌بردند) سرتیپ رضا زندی پور که در ۲۶ اسفند سال ۱۳۵۳ جلوی فرزند خردسالش کشته شد، بعد از او هدایت کمیته را پیش برد.

بعد از زندی پور، سرتیپ علی اصغر ودیعی و سپس سرتیپ جلال سجده ای مسئول اول کمیته مشترک بودند. سجده ای، برای دادن پاداش به عمله ستم که در کوچه و خیابان به شکار مبارزین می‌پرداختند، شرط و شروط گذاشت و عرصه را بر جامعه تنگ کرد.

در کمیته خود بازجویان نیز گاه شلاق می‌زدند اما مسئول اصلی شکنجه ها و شوک الکتریکی با دستگاهی موسوم به آپولو، کار محمد علی شعبانی (حسینی) بود که بعد از انقلاب در ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ با گلوله خودکشی کرد. حسینی اهل گلپایگان بود. [۹]

به نام بیشتر بازجویان در همین مقاله برمی خوریم.

 

------------------------------------------------------------

 

آیه الله غفاری به مرگ طبیعی دار دنیا را وداع کرد.

 

کمیته مشترک، نماد بیداد رژیم پیشن بود و در آن گل های زیبایی پرپر شدند اما گزارشات غیرواقعی نیز علیه آن وجود دارد. روحانی محترمی در دادگاه تیمسار نصیری گفت یادت هست که تو به من سیلی زدی؟ نصیری پاسخ داد من نبودم.

نصیری به نظر من راست می‌گفت کار وی این نبود که بیاید در کمیته مشترک ضدخرابکاری یا اوین، سیلی بزند. سفلگان دیگری بودند که کمترین آزارشان سیلی زدن بود.

البته ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم، و نصیری که کمترین ستمش خودشیرنی در ۲۸ مرداد سال ۳۲ بود در مرکز ثقل جنایت قرار داشت و نیازی به گزارشات غیرواقعی نبود.

 

در مورد آیه الله حسین غفاری رحمه الله علیه نیز، این واقعیت فراموش می‌شود که وی به مرگ طبیعی دار دنیا را وداع کرد. اینکه گفته شده: «با مته سرش را سوراخ کرده بودند منتها مته را تا آخر فرو نمی‌کردند. تمام پاهای او را تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند.»، واقعیت ندارد.

 البته ایشان مرد خوبی بود و مورد احترام زندانیان، امّا بر اثر سرما خوردگی شدید و کهولت ِسن و فشار خون بسیار بالا arterial hypertension در اتاق عمومی بهداری زندان قصر (که زندانیان دیگری هم بستری بودند) به مرگ طبیعی فوت نمودند.

پزشکانی که هم‌بند ایشان بودند نیز، هشدار می‌دادند که با توجه به کهولت سن آیه لله غفاری، این فشار خون غیر عادی می‌تواند خونریزی داخل مغزی Intracranial hemorrhage را به دنبال داشته باشد.

 

وقتی در سال پنجاه و سه ‌ایشان را از بند ۴ موقت زندان قصر به بند ۱ و ۷ و ۸ آوردند و به دستور سرهنگ زمانی ماموران زندان ریشش را تراشیدند، یکی از نزدیکان ایشان گفت:

چون ریش ایشان را زدند، از شدت ناراحتی می‌میرد.

 

در یکی از کتب خاطرات آمده که (روز ۶ دی ماه سال ۵۳) «ایشان را كشان كشان، با پاها و دست‌های شكسته و در حالی‌كه بیش از یكی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شكنجه‌های وحشیانه، در هم كوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند »

آیه الله غفاری رحمه الله علیه در تاریخ فوق اصلاً زنده نبودند. دو روز زودتر، ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارم دی سال ۵۳ فوت کرده بودند.

 حالا نه سرهنگ زمانی و محرّری و شعله ور و ژیان پناه و ناهیدی...زنده اند و نه آیه الله غفاری که گفته می‌شود سرش را با مته سوراخ کردند و پاهایش را در روغن سوزاندند.

نباید پا روی حق گذاشت. گزارشات غیرواقعی خدمتی به حقیقت نمی‌کند[۱۰]

رفتار امثال سرهنگ زمانی ریشه در استبداد ساواک شاه داشت و البته محکوم است، اما بر خلاف شایعات، آیه الله غفاری، زیر شکنجه کُشته نشد و اصلاً در بازجوئی، آزار چندانی ندیدند.

وحشی‌گری امثال رسولی شکنجه گر عمومیت نداشت و بر خلاف فرمایشات آیه الله خمینی که در تاریخ ۱۳/۸/۱۳۵۷ فرمودند: ««پای بعضی از علماء را اره كردند اقا! توی روغن سوزاندند » ؟! » پای هیچ عالمی در ساواک اره نشد...

 

------------------------------------------------------------

 

از کمیته مشترک تا هم‌پیاله شدن با پسر وثوق الدوله

 

آقای پرویز ثابتی وقتی در محله «تپه سر» سمنان بازی می‌کرد و یا در دبستان حسینیه و شاه پسند سنگسر و دبیرستان قدیمی و زرتشتی «فیروز بهرام» تهران درس می‌خواند، حتی زمانیکه در دانشگاه تهران پای درس استادان حقوق می‌نشست، و در سال ۱۹۵۷ که به عنوان تحلیلگر سیاسی به استخدام ساواک درآمد، تصور نمی‌کرد روز و روزگاری کارچاق کن و فرمانفرمای شکنجه گران و قاتلان زندانیان سیاسی خواهد شد.

وقتی به شهید ناصر صادق کفته بود: «مگر عقل ما از گچ است که شماها را اعدام کنیم و از خون تان دوهزار نفر دیگر بجوشد؟» [۱۱]

نصور نمی‌کرد شتاب حرکت در ایران و منطقه آنان را به اعدام کادرها وادار خواهد کرد.

***

پرویز ثابتی در سال ۱۳۴۵ به ریاست اداره یکم از اداره کل سوم رسید، سال ۱۳۴۹ معاون دوم اداره کل سوم بود و سال ۱۳۵۲ همه کاره و مدیر کل اداره سوم شد و به نسق گیری و بگیر و ببند خو گرفت.

او شبه انتقادات خودی هایی چون ناصر عامری (از حزب مردم) را هم برنتافت و نقشه چید تا او را کِنِف کنند و اوت شود.

شگفتا که مقام امنیتی ابرو کمانی ظرفیت مردم کشور خودش را دست کم می‌گرفت.

سال ۱۹۶۲ وقتی جان اف کندی، مقامات ایرانی را به انتخابات آزاد سفارش کرد، شاه از تیمسار پاکروان خواست از اوضاع مملکت تحلیل جامعی ارائه دهد تا او به جمعبندی برسد. پاکروان، این وظیفه را به ثابتی سپرد. [۱۲]

ثابتی در گزارشی که تهیه کرد اشاره نمود که مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند و اینکه شاه برایشان جذبه دارد و محبوب آنها است کافی است...

دادن آزادی و درانداختن انتخابات آزاد، دست حکومت را می‌بندد و کار دست ما خواهد داد...

گفته شده شاه از کوره دررفت و بعدها گفت کسیکه این گزارش را تهیه کرده شایان محاکمه است و مغزش معیوب است. (نقل به مضمون)

 

۱۷ دی سال ۱۳۵۶ مقاله «احمد رشیدی مطلق» با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه غائله بپاکرد و حسابی کار دست دولت وقت داد. (علیه آیه الله خمینی بود و روزنامه اطلاعات موظف شده بود درج کند.)

 ثابتی که به طور جدی با مقاله مزبور مخالف بود، ادعا می‌کند بعدها هم به حرف وی گوش ندادند و اگر در گیر و دار شورش‌های سال ۱۳۵۷، شاه اجازه می‌داد دست ساواک باز باشد و بتواند با دستگیری اقلاً ۱۵۰۰ نفر و اعلام وضع ویژه، اوضاع را مهار کند، ورق برمی گشت. می‌گفت دولت باید با قاطعیت تمام، تظاهرات را سرکوب کند و بلوا را بخواباند. آبها که از آسیاب افتاد به وفاداران رژیم مجال دهد تا از نظام حاکم و حتی خاندان سلطنت انتقاد کنند.

 

گفته شده ثابتی در پاسخ جمشید آموزگار که گفت: جواب نهادهای حقوق بشری را چه بدهیم؟، می‌گوید به جهنم، هرچه می‌خواهند بگویند...

 

در کتاب آقای عباس میلانی

 Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979

(ایرانیان نامدار یا زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند) ــ

اشاره شده، در اعتراض به همدمی ها و شیطنت‌های «بی بی سی» از سوی ثابتی این پیشنهاد داده شد که سفارتخانه های امریکا و انگلیس بسته شود و... اما شاه و دیگران بچه‌گانه تلقی نمودند و او هم چاره ای جز آنکه بگذارد و برود، نداشت...

شاید همه ندانند که شاه (بر خلاف هویدا) هیچوقت حاضر نشد با ثابتی ملاقات کند. تنها «زمانی که ثابتی به سمت آجودان مخصوص، شاه را دید چند عبارت رسمی بین آنان رد و بدل شد.» [۱۳]

اینکه شاه از ملاقات با ثابتی اکراه داشت، برای این بود که یکبار ثابتی گزارشی از فعالیتهای غیرمجاز برخی از اعضای خاندان سلطنت تدارک دید و خشم شاه را برانگیخت؟!

آیا پرهیز شاه به این دلیل بود که می‌دانست اطلاعات، همزاد و ابزار قدرت است و رئیس اداره کل سوم از آن برخوردار بود؟!

 

در مورد آقای ثابتی (Mr Peter Sabeti)، که در «اورلاندو»، یک شرکت معاملاتی بزرگ (Paradise Eighty, Inc.) را می‌چرخانند... [۱۴]

 (president of Paris Enterprises in Orlando, which develops residential properties in central Florida.)

شایعات برخی گروههای سیاسی و نشریانی مثل «نیویورکر» که درانداخته اند وی مشاور خانواده پهلوی است، به اسرائیل رفت تا در بازجویی ها شرکت کند، چون بهایی زاده‌است همکار موساد شده، در دهان آیه الله طالقانی ادرار کرده و جلوی چشمان وی به...تجاوز نموده است، اخبار واقعی را هم لوث می‌کند. کمتر کسی گفته است مقام امنیتی رژیم پیشین با امثال عباس وثوق، که نام خانوادگی خود را به ساسانفر تغییر داده و جز پول و پله به هیچ پرنسیبی وفادار نیست بده و بستان دارد...

عباس وثوق که هرجا آش است فراش است و هر مویش یک ساز می‌زند و با رشوه نام خودش را در دایره المعارف ایرانیکا هم چپانده است، یکی از پسران وثوق الدوله قاجار است. [۱۵]

 

------------------------------------------------------------

فردا یا پس فردا همه می‌افتیم و خاک می‌شویم.

 

 پیش از سه دهه است که ساواک شاه کلّه پا شده و آقایان پرویز ثابتی، رضا عطارپور مجرد، (دکتر حسین‌زاده)، پرویز فرنژاد (دکتر جوان)، محمد حسن ناصری (عضدی)، ناصر نوذری (رسولی) که زیر شکنجه او و دوستانش معصومه طوافچیان، مهوش جاسمی، خسرو صفاتی و گرسیوز برومند کشته شدند، مصطفی هیراد (مصطفوی)، منوچهر وظیفه خواه (با منوچهر ازغندی فرق دارد)، سیف الله شهاب، جلیل اسعدی اصفهانی (بابک)، همایون کاویانی دهکردی معروف به کاوه، محمد تفضلی (محمد خوشگله)، احمد بیگدلی (احمدی)، پرویز متقی (بهار)، احسان الله شهبازی، ویجویه، مرتضی اکبر، یدالله غرایی (استاد شطرنج)، سرهنگ معماری، سرهنگ آگه دل... و سرهنگ وزیری) و... شاهدند که برف روزگار بر سر و صورت آنان نیز می‌نشیند...

افسوس که جز کتاب «سال ۵۷ مصیبتی بزرگ بر ملتی بزرگ» ــ خاطرات آقای هوشنگ ازغندی (منوچهری) که البته به کار پژوهشگران نمی‌آید (چون بیشتر بد و بیراه به امثال مجاهدین است، نه شرح آن ظلمت شبانه) ــ شلاق به دستان (یا به قول خودشان خدمتگزاران) دیروز دست شان به قلم نرفته و رازهای آن دوران سیاه (یا به نظر خودشان سپید)، همچنان سر به مُهر مانده‌است
آیا یک اتحاد نانوشته، بین سران ساواک مانع از انتشار یادمان ها می‌شود؟
آیا واقعاً گذشت سی سال کافی نیست تا بیان شّمه ای از آن روزهای سراسر وحشت (یا به قول خودشان خدمت) مجاز باشد؟

 

***
امیدوارم برای ثبت در سینه تاریخ اسرار مگو ها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمی‌خواهم واقعیّت را جز آن که بوده، تصویر کنم ــ اشتباه ننویسم. لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنویسند. فردا یا پس فردا همه می‌افتیم و خاک می‌شویم...
اسرار بسیاری در سینه آن‌ها است و بویژه از پرونده بسیاری از آدمکشان کنونی، و زبونی توبه فرمایان در زیر فشارهای زندان، داستان‌ها دارند.

 

------------------------------------------------------------

راززدایی از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران

 

برترین صالحات و باقیات، راززدایی از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران است. گفته می‌شود آقای پرویز ثابتی ۲۰۰۰ صفحه خاطرات نوشته اند، این خبر خوبی است و چنانچه منعکس‌کننده همه واقعیات باشد و حقیقت فدای مصلحت نشود، از جمله اسناد ارزشمند تاریخ معاصر خواهد بود و در غیر اینصورت باد فنا است و چون کف روی آب، گم و گور خواهد شد.

 امیدوارم فرزندان آقای ثابتی (خانم پریسا ثابتی که از Brown University فارغ التحصیل شده، در دانشگاه کلمبیا، حقوق خوانده و در بنیاد کلینتون William J. Clinton کار می‌کند) و خانم دکتر پردیس ثابتی [۱۶] (موزیسین و خواننده ترانه Thousand Days که در ضمن از محققان بزرگ ژنتیک جهان است)، پدرشان را به نوشتن خاطرات آن شبهای ظلمانی دعوت نمایند و خواهش کنند از چاپلوسی فاصله بگیرند و راست ها را هم بنویسند. راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است.

***

شب سمور و لب تنور می‌گذرد و داستان مقام امنیتی ادامه خواهد داشت و هیچوقت هم تمام نمی‌شود. فقط آدم ها جایشان رو به بقیه می‌دهند.

به روایت داستان ماهی بزرگ Big Fish

اینگونه داستان ها را وقتی تعریف می‌کنید، خودتون هم تبدیل به داستان می‌شوید و بعد از شما هم این قصه را نقل می‌کنند و اینگونه است که زنده می‌مانید.

The man tells his stories so many times that he becomes the stories.

They live on after him. And in that way, he becomes immortal

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

پانویس

Big Fish

[۱] ماهی بزرگ، رمانی در ابعاد اسطوره ای Big Fish: A Novel of Mythic Proportions اثر دانیل والاس، رابطه پدر و پسری را شرح می‌دهد که در ابتدای یک جدایی بزرگ قرار دارند. پدر در حال مرگ است و پسر برایش داستانهای او را بازگو می‌کند...

-------------------------------------

[۲] شاندل

 

درآغاز این مقاله نوشتم حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما است، و گاه دچار این وسوسه می‌شویم که رؤیاها و خیالبافی‌های خودمان را هم واقعی بگیریم..

 

 فرصت نیست اینجا داستان شاندل را (در همین رابطه) تشریح کنم.

 

دکتر علی شریعتی بارها و بارها به فردی به نام «شاندل» اشاره می‌کند و از او نقل قول می‌آورد و از «دفترهای سبزس» می‌گوید. در حالیکه شاندل به عنوان یک نویسنده اصلاً وجود خارجی ندارد و بیشتر ترجمان خود اوست به ویژه که شاندل به معنی شمع اشت و شمع تخلص خود وی...

 -------------------------------------

 [۳] پرویز ثابتی از زبان خودش

  ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، جستاری از تاریخ معاصر ایران»، صفحه ۴۵۰

و صفحه ۴۸۷ جلد اول کتاب سازمان مجاهدین خلق ایران (پیدایی تا فرجام)

 -------------------------------------

[۴] شایعه یا خبر قتل فردی توسط محافظان خانم نسرین غفار پور (همسر پرویز ثابتی)

در مغازه کفش فروشی «شارل ژوردن» (در تهران، خیابان پهلوی سابق) مردی داشت به همسرش برای انتخاب کفش کمک می‌کرد که زنی وارد شد و به فروشنده دستور داد فوراً آنچه را می‌خواهد برایش آماده کند. فروشنده هم اطاعت کرد و علی‌رغم اعتراض مشتری اول به اجرای دستور زن تازه وارد پرداخت. بعد از آنکه زن کفش مورد نیاز خود را خرید و آماده خروج از مغازه بود، مدعی شد کیفش به سرقت رفته و مردی را که به او اعتراض کرده بود متهم به دزدیدن کیف کرد. مرد در مقام دفاع از خود برآمد و سخنان تندی رد و بدل شد. در این هنگام مأمور محافظ زن که جلوی در مغازه ایستاده بود، خیلی خونسرد جلو آمد و با شلیک طپانچه مرد معترض را در جا کشت.
این حادثه البته انعکاس وسیعی در کشور پیدا کرد.

 -------------------------------------

 (۵] بخشی از سخنان سپهبد جعفرقلی صدری


پس از چند روز مأموری جلوی کلانتری قلهک کشته شد و سپهبد فرسیو را ترور کردند و در همین زمان، واقعه سیاهکل اتفاق افتاد. ساواک و ژاندارمری رفتند و آنها را کشتند و بازماندگان گروه سیاهکل متواری شدند. این گروه در تهران شروع به سرقت از بانک ها و تخریب کردند. شاه ما را احضار کرد.

مقام امنیتی در حضور شاه گفت:

ما به تنهایی نمی‌توانیم کاری بکنیم. در این شورا که تشکیل شده بود، ازهاری، اویسی، بنده و پالیزبان شرکت داشتیم. پس از مدتی مذاکره، تصمیم گرفته شد یک اجتماع سازمان نظامی تشکیل شود. ثابتی از طرف ساواک، سپهبد جعفری از طرف شهربانی و سپهبد محققی از طرف ژاندارمری، اعضای این تشکیلات شدند.
... شاه گفت که باید این اجتماع تشکیل شود و شما هر کس را که گرفتید باید تحویل ساواک بدهید. ولی آقای ثابتی هر کس را می‌گرفت خودش به تنهایی عمل می‌کرد. من ناراحت شدم و با او همکاری نکردم و گفتم که ساواک شش هزار عضو فقط در تهران دارد، خودش به تنهایی عمل کند.

 

شبی در چهار نقطه تهران بمب گذاری شد. فردا هویدا تلفن کرد که باید بیایید جلسه. فردوست و هدایتی هم آنجا بودند. جلسه تشکیل شد و هویدا گفت، که شاه از این بابت ناراحت است، شما چرا همکاری نمی‌کنید.

 

ما می‌دانستیم که بمب ها را ساواک منفجر می‌کند تا وانمود نماید که در شهر خرابکاری می‌شود و باید همه نیروهای انتظامی با ساواک همکاری کنند.

شخصی به نام «جهان شب ژرفی» که بمب ساز ساواک بود و بمب ها را می‌ساخت، خود در حادثه بمب گذاری کشته شد و این واقعیت را که ساواک عامل بمب گذاری بود، ثابت می‌کند.

من حاضر شدم دو افسر و ۳۰ پاسبان در اختیار کمیته بگذارم و همین کار را هم کردم، اما باز متوجه شدیم که ثابتی به تنهایی عمل می‌کند و خودش با افرادش به خانه ای در نیروی هوایی حمله کرده و چند نفر را کشته و دستگیر کرده، ما ناچار تصمیم گرفتیم از کارهای او و مکالمات تلفنی اش اطلاعاتی حاصل کنیم. 

سرهنگ مخفی، افسر اطلاعاتی را احضار کردم و به کمک تلفن چی شهربانی، از داخل دیوار سیمی به تلفن ثابتی کشیدیم و از مکالماتش نوار برداشتیم. در آن نوار ثابتی از مردم، زمین و پول و فرش می‌خواست. من آن نوار را پیاده کردم و به شاه دادم. شاه وقتی ماجرا را فهمید، گفت: او چقدر طمع دارد. نوار را به فردوست داد و گفت: تذکراتی به ساواک داده شود. ما دیگر نفهمیدیم که فردوست تذکر داد یا نه

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شنبه ۱۹ اسفند ماه ۱۳۵۷

 -------------------------------------

 [۶] «ابرو کمانی»

 صفحه ۴۵۷ کتاب چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۵۷، موسسه مطالعات و پوهشهای سیاسی

-------------------------------------

 

[۷] گزارش عفو بین الملل از به رگباربستن ۹ زندانی توسط ساواک (در تپه های اوین)

 نه نفر زندانی سیاسی (بیژن جزنی، کاظم ذوالانوار و....) به قتل رسیده اند. دولت ایران رسما به طوری که در روزنامه کیهان مورخ ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ منعکس شده گزارش کرده بود که زندانیان نام برده در زمانی که ماموران زندان می‌خواسته اند آنان را از زندانی به زندان دیگر منتقل کنند شروع به فرار کرده اند و چون به فرمان «ایست » پاسخ نداده اند، هدف گلوله قرار گرفته اند. سازمان عفو بین المللی نوشت:

« اولا، تدبیرات امنیتی که به هنگام نقل و انتقال زندانیان سیاسی در ایران معمول است، امکان فرار نمی‌دهد.ثانیا، بعضی از زندانیان مذکور درتاریخی که به قتل رسیده اند آخرین هفته های دوران محکومیت خود را می‌گذرانده اند و پس از اتمام محکومیت، دیگر انگیزه ای برای فرار نداشته اند.ثالثا، اگر واقعا زندانی درحال فرار باشد، تنها باید به پای او تیراندازی شود تا مانع فرار او شوند نه این که با تیراندازی او را بکشند. پس قتل این زندانی ها تنها به این دلیل بوده که رژیم ایران طی چندین سال زندانی کردن این اشخاص نتوانسته است آنان را وادار کند از افکار خود برگردند. لذا در آستانه ی پایان یافتن مدت محکومیت ایشان، خواسته است صدای شکایت شان را از شکنجه های جسمی و روانی ایام زندان برای همیشه خاموش کند...»

 -------------------------------------

 [۸] خود ما هر لحظه با شاهی و شیخی در درون خویش درگیریم.

 

درست است که سلسله پهلوی که پدر و پسر هردو، توسط اجنبی روی کار آمدند. هیچکدام انتخاب مردم ایران نبودند و پایۀ حقوقی رژیم برآمده از کودتا بر زور و از بین بردن حق حاکمیت مردم گذارده شد.

اما از آنجا که خود ما هر لحظه با شاهی و شیخی در درون خویش درگیریم برای تمرین انصاف و واقع‌بینی هم که شده باید بیادآوریم که احداث راه آهن سراسری با کمترین امکانات مالی و فنی، بنیانگزاری دادگستری به جای محاکم شرع، اعزام اولین دسته از دانشجویان ایرانی برای آموختن فنون جدید به اروپا، ساختن راه ارتباطی با شمال ایران و بنای تاسیساتی چون پل ورسک و تونل کندوان در دل کوهها و تاسیس دانشگاه تهران (با همت رضا شاه) کار کوچکی نبود. ضمنا رضا شاه خالی از عرق میهنی نبود. سید ضیاء را که عامل انگلیس ها بود با حمایت و همراهی احمد شاه ظرف سه ماه از ایران بیرون راند و «نورمن» سفیر انگلیس در تهران را مات نمود.

به آثار باستانی ایران که میراث بشریت محسوب می‌شود ارج می‌گذاشت. در زمان وی تخت جمشید که سالها در زیر خرابه ها و تله ای از خاک قرار داشت بازسازی و ترمیم شد.

 

در زمان محمد رضا شاه نیز قدمهای بزرگی به نفع ایران برداشته شد.

در دوران اولیه سلطنت وی و تا پیش از کوتای ۲۸ مرداد وی مخالفت چندانی با فعالیت حزبی و سیاسی در کشور نداشت و نشریات از آزادی نسبی بر خوردار بودند. ایجاد تاسیسات زیربنایی همچون سدها و فرودگاه‌ها و دانشگاه‌های مختلف را کسی منکر نیست. افزایش سطح قدرت نظامی ارتش ایران، اقداماتی مثل تأسیس سازمان انرژی اتمی ایران و پیکار با بیسوادی، اینکه زنان ایرانی علاوه بر حق انتخاب کردن، دارای حق انتخاب شدن نیز شدند... همه یادگار زمان او است.

کمک به برپایی نخستین سمپوزیوم لیزر جهان هم در ایران کار کوچکی نبود و من با گوش خودم از امثال دکتر چارلز هارد تاونز و الکساندر پروخوروف (برندگان نوبل فیزیک) شنیدم که همت شاه، دولت و تلاش دانشگاهیان ایران را برای تشکیل سمپوزیوم لیزر می‌ستودند.

 

-------------------------------------

 [۹] حسینی شکنجه گر کمیته مشترک

 

محمدعلی شعبانی معروف به دکتر حسینی بازجو و شکنجه‌گر؛ به سال ۱۳۰۲ در گلپایگان به دنیا آمد. پس از ناتمام ماندن تحصیلات در مقطع ابتدایی، به ارتش وارد و با درجه گروهبانی در رکن 2 مشغول خدمت شد. 

پس از تأسیس ساواک در سال ۱۳۳۶، برای ادامه خدمت به ساواک منتقل و در اداره سوم مشغول به کار شد. برای مدتی مدیر داخلی بازداشتگاه اوین بود و خود در شکنجه و بازجویی زندانیان و متهمین سیاسی شرکت می‌جست. در پی بوجود آمدن کمیته مشترک ضد خرابکاری در سال ۱۳۵۱، به آنجا منتقل شد. وی دوره‌های آموزشی «توجیه و حفاظت»، «شوک الکتریکی» و «آپولو» را در ساواک طی نموده و در کمیته مشترک ضد خرابکاری به کار بست.
حسینی به خاطر جدیت و پشتکار فراوان در امر شکنجه زندانیان، موفق به دریافت نشان‌ها و مدالهای مختلف گردید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ هنگامی که منزلش محاصره بود با اسلحه کمری اقدام به خودکشی نمود که بلافاصله به بیمارستان منتقل و سرانجام در تاریخ ۱۲/۲/۵۸ درگذشت.

 ------------------------------------

 [۱۰] گزارش زیر از واقعیت فاصله گرفته است:

تحمل شکنجه های وحشتناک ماموران ساواک از قبیل شکستن دندانها و دستها، سوزاندن پاها در روغن داغ

http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17158.aspx

-------------------------------------

 [۱۱] پرویز ثابتی به ناصر صادق گفت: «مگر عقل ما از گچ است که شماها را اعدام کنیم و از خون تان دوهزار نفر دیگر بجوشد؟»

صفحه ۱۲۱ کتاب «آنها که رفتند. خاطرات لطف الله میثمی» جلد دوم.

-------------------------------------

 [۱۲] عباس میلانی، ایرانیان نامدار یا زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند

 Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979

-------------------------------------

 [۱۳] عباس میلانی، معمای هویدا صفحه۲۹۰

-------------------------------------

 [۱۴] Parisa Sabeti, Ted Zagat

در خبر ازدواج دختر آقای پرویز ثابتی نام پدر، Peter Sabeti و نام مادر، Nancy Sabeti قید شده است. پی‌تر به جای پرویز و، نانسی به جای نسرین.

http://www.nytimes.com/2009/02/15/fashion/weddings/15SABETI.html

 -------------------------------------

 [۱۵] عباس وثوق (ساسانفر)

 

عباس وثوق، که نام خانوادگی خود را به ساسانفر تغییر داده‌است، یکی از پسران وثوق الدوله قاجار (از یکی از زنان غیررسمی او) است.

وثوق الدوله پدر عباس اولین کسی بود که زمینخواری و سفته بازی را در ایران بنیانگذاری کرد.

عباس نیز راه پدر را در زمینخواری و زد و بند پیش گرفت و به دو زمین خوار معروف قبل از انقلاب، بیوک ترکه و رحیمعلی خرم نزدیک شد و با برخی از مقامات دولتی ازجمله پرویز ثابتی هم رویهم ریخت. گفته شده وی که با ساواک همکاری می‌کرد بعد از انقلاب نیر به مراکز قدرت و نیز محافل اپوزیسیون سرَک می‌کشید...

عباس وثوق (ساسانفر) که شاهپور بختیار وی را «جرثومه فساد» لقب داده بود، بعدها نیز رابطه خودش را با پرویز ثابتی و خانواده اش حفظ کرد و به معاملات ملکی مشترک پرداختند.

 

در سندی که سال ۲۰۰۵ میلادی در ایالت فلوریدا (آمریکا) به ثبت رسیده، علاوه بر نام عباس ساسانفر، نام همسر و فرزندان و برادر پرویز ثابتی دیده می‌شوند.

 https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgenQJLTTGXt_cP49v9Jj9JyJNLpupLqcm7tc4EoVhLTVO2sJqhCp5nhVNlwr5OuWdci8UbLaC3uuYs_DRqIRspGFmn2oVmZcsItMClAgpzH-BWdEDbIV1IxO3sUJXsmt7vP4ULznra91I/s320/Sabeti-1.jpg

https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh1wHdfYZKSt8fVWULVtyoqwXFBdVqXwo2gt6_o-2WUCNj251aCUBre2FBKtF_yEU3173K0cI6QsaEhL4-UQtf0U26NuAn7VNrn7iDAcwg-Wvu0KxUmDfUl6MxOPJYH2S90SlyDrG5toiE/s320/Sabeti-2.jpg

https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgjaEFPskeMA3Rw67yApgbfwy6f3-Qje7AdqSNYhdV8Pd9WkgGfSjiZnSN0yIPj7WaGwwcU0UddN6unnj_vJYP2G1lYFNFeMXhEKmE48Aiy-zkoiJc4Yp704Ecq8vPct28PjZ5DSQnYX_I/s320/Sabeti-3.jpg

 

در کتاب خاطرات یکی از بازجویان پیشین ساواک به نام هوشنگ ازغندی، (و نشریه ایران زمین شماره ۱۲۷، ۱۵ بهمن ۱۳۷۵) به عباس ساسانفر (وثوق) و نقش او در رابطه با پرویز ثابتی اشاره شده‌است.

عباس عقبائی،وثوق، ساسانفر مرد هزار چهره

 ------------------------------------

 [۱۶] در لیست صد نابغه برتر جهان، دو ایرانی هم هستند.

 

در لیست صد نابغه برتر جهان، دو ایرانی هم هستند. نفر دوازدهم دکتر علی جوان و نفر چهل و نهم خانم پردیس ثابتی که با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی به دنبال ارایه شیوه ای کاربردی برای مصون ساختن افراد در برابر انواع بیماریهای کشنده‌است.

در مقاله زیر به این موضوع اشاره نموده ام.

لیزر گازی، می‌توانست سال ۱۹۳۰ اختراع شده باشد

http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=21966

از خانم دکتر پردیس ثابتی یاد کرده ام.

-------------------------------------

منابع:

 امین، سیدحسن : قتل مشکوک یک زندانی سیاسی، نامه ی یوسف بهنیا به سید حسن امین، ماهنامه ی کلک، شماره ۱۰۵، مرداد-تیر ۱۳۷۸

نگین، نشریه، شماره ۱۲، سال ۱۳۷۹

حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، گفتگو با کورش لاشایی

حسین فردوست، خاطرات: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی

یرواند آبراهامیان، اعترافات شکنجه شدگان

ایرج مصداقی، غروب سپیده، جلد یکم از «نه زیستن نه مرگ»

مظفر شاهدی، ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور)

لصف الله میثمی، آنها که رفتند. (خاطرات)

ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، جستاری از تاریخ معاصر ایران

قاسم حسن پور، پاداش برای گرفتن اعتراف، روزنامه کیهان > شماره ۱۸۹۰۴ ۲۹/۶/۸۶ > صفحه ۸ (پاورقی)

 

قاسم حسن پور، شکنجه‌گران می‌گویند...تهران، موزه عبرت ۱۳۸۶

دکتر ابوالحسن ضیاء ظریفی، زندگینامه حسن ضیاء ظریفی

مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی

روزنامه کیهان، مورخ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۸

سرتیپ منوچهر هاشمی، داوری (سخنی در کارنامه ساواک)

مدنی، سیدجلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد دوم

 دکتر سید جلال الدین مدنی، ساواک و بررسی اقداماتش در دوره پهلوی دوم

راجی، پرویز، خدمتگزار تخت طاوس، ترجمه ی ح.ا.مهران ( دکتر حسین ابوترابیان )، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۴

کیخسرو معتضد و کا مران قاضی، طُرفه قاجار، نشر آزادگان، آمریکا، مهرماه ۱۳۸۶

دکتر عباس میلانی، معمای هویدا

 دکتر عباس میلانی، ایرانیان نامدار یا زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند. (صفحات مربوط به آقای ثابتی)


Abass Milani,Eminent Persians: The Men and Women Who Made Modern Iran, 1941-1979 http://books.google.com/books?id=ixU33FaG_dgC&pg=PA284&lpg=PA284&dq=%22parviz+sabeti%22&source=bl&ots=dRl5H1aVqk&sig=UL1R4Y1_MK9s4b-pYfoBhI6vNUM&hl=en&ei=Gik4TcTWNIqEOsGPtY0L&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=15&ved=0CGQQ6AEwDg#v=onepage&q=%22parviz%20sabeti%22&f=false

***

Alexander, Yonah and Abraham H.Foxman, Annual on Terrorism, London:Kluwer, 1992

 

Joyner, N.D., Aerial Hijacking as an international Crime, Kluwer, 1992

 Alexander Y.Legislative Responsas to Terroris, London, Kluwer, 1986

 Baumann, C.E., Diplomatic Kidnapping: A revolutionary tactic of Urban Terroris, London, Kluwer, 1973

 همنشین بهار

hamneshine_bahar@yahoo.com

 سخنان دکتر پردیس ثابتی (ویدئو)

http://www.youtube.com/watch?v=hVnBpYIetLg&feature=player_embedded#

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 


نادر مرزبان
  جرس  : قیام مردم تونس که به سقوط حکومت دیکتاتوری "زین العابدین بن علی" منجر شد نگاه های بسیاری را متوجه خاورمیانه خیره کرده است. درباره ویژگی های این قیام و تاثیر آن بر سایر کشورهای منطقه تحلیل های فراوانی انجام شده است. بسیاری از ناظران معتقدند که قیام آزادی خواهانه مردم تونس می تواند منبع الهامی برای مردم سایر کشورهای خاورمیانه باشد تا علیه قدرت های دیکتاتوری کشورشان به پا خیزند. اعتراضهای عمومی روزهای اخیر در برخی از این کشورهای عربی هم تاییدی بر این دیدگاه است. 

 

قیام تونسی ها همچنین نگاه های فراوانی را در ایران به خود جلب کرده و بسیاری از تحلیلگران را به مقایسه جنبش ضد دیکتاتوری در تونس و جنبش سبز در ایران واداشته است."جرس" با هدف واکاوی زمینه های شکل گیری قیام ضد استبدادی تونس ، تاثیرات آن بر سایر کشورهای خاورمیانه و تفاوت ها و شباهت های این جنبش با جنبش سبز در ایران با پرفسور "آصف بیات" استاد جامعه شناسی و مطالعات خاورميانه در دانشگاه ايلينويز آمريکا گفتگو کرده است. پرفسور بیات تحقیقات فراوانی در زمینه جنبش های اجتماعی خاورمیانه انجام داده و در زمینه جنبش های اجتماعی ایران نیز تالیفات متعددی دارد. او طی سالهای اخیر کتاب های "سیاست خیابانی؛ جنبش تهیدستان در ایران " ، " دموکراتیزه کردن اسلام" ، " زندگی به مثابه سیاست ؛ چگونه انسانهای معمولی خاورمیانه را تغییر می دهند " و " هم جوان و هم مسلمان" را به رشته تحریر درآورده است. "بیات" در گفتگو با "جرس" از زمانه در حال تغییر خاورمیانه گفته و این که رژیم های منطقه دیر یا زود باید اصلاحات مقتضی را در ساختارهایشان اعمال کنند.

 

 

آقای دکتر،برخی ناظران سیاسی پس از به ثمر نشستن جنبش مخالفان حکومت در تونس به رهبران سایر نظام های اقتدارگرای منطقه گوشزد کرده اند که باید خود را برای مواجهه با اعتراض های مشابه آماده کنند. به نظر شما تا چه حد شانس خانه تكانی سیاسی دومینووار مانند آنچه در اروپای شرقی پس از جنگ سرد رخ داد در منطقه خاورمیانه وجود دارد؟

 

به نظر من تفاوت اساسی بین کشورهای غیردموکراتیک کنونی خاورمیانه و اروپای شرقی سوسیالیستی وجود دارد. واقعیت این است که جنبش های اجتماعی مانند جنبش همبستگی ( سولیدارنوش) در لهستان،نقش کلیدی در تضعیف حکومت ها و احزاب کمونیستی اروپای شرقی ایفا کردند ولی تقریبا همگی آن رژیم ها به یک ابرقدرت ( اتحاد شوروی سابق) وابسته بودند به طوری که وقتی قدرت مرکزی اتحاد شوروی تضعیف شد و مشروعیت اش به شکل جدی زیر سوال رفت، کنترل آن بر کشورهای اقمار هم به ضعف گرایید و در نتیجه فضایی برای پیشروی سریع جنبش های مخالف داخلی باز شد. در حالی که رژیم های عرب و به طور کلی خاورمیانه چنین وضعیتی ندارند. بسیاری شان مانند عربستان، کویت و یا مراکش و مصر و اردن از حمایت کشورهای غربی- به ویژه آمریکا- برخوردار هستند،. با این وجود، درجه وابستگی شان به اندازه وابستگی رژیم های اروپای شرقی به شوروی نیست.

 

البته نمی شود انکار کرد که تحولات سریغ در تونس و قیام مردم آن که دارد به تغییر رژیم سیاسی این کشور منجر می شود، شعف و شادمانی و امید بسیاری در میان مردم عرب به وجود آورده و به همان اندازه نگرانی و ترس در میان نخبگان سیاسی منطقه ایجاد کرده است. ولی صرف این رخداد در تونس ضرورتا منجر به تغییرات مشابه در کشورهای دیگر نخواهد شد. این بستگی به رژیم های منطقه دارد که چه سیاستی را در پیش بگیرند- کوتاه بیایند و یا کنترلشان بر مردم را افزایش بدهند. می شود حتی بحث کرد که دقیقا به خاطر این که یک انقلاب دموکراتیک اتفاق افتاده،  این واقعه در کشورهای دیگر منطقه این تکرار نشود. به این علت که تاثیر این انقلاب فقط روی بسیج گروه های مخالف نیست بلکه به بسیج ضد انقلابی رژیم های دیکتاتوری هم منجر می شود و آنها را پیشاپیش برای چنین واقعه ای آماده می کند. مثلا انقلاب روسیه 1917 در جای دیگری از اروپا تکرار نشد و انقلاب ایران هم به نظر اولین و اخرین انقلاب اسلامی در جهان است.

 

با این وجود باید اذعان کنم که هم انقلاب روسیه و انقلاب اسلامی ایران ( اگر اینها را با نتایج شان خصلت بندی کنیم) انقلاب های ایدئولوژیک بودند و از این جهت با تحولات تونس تفاوت دارند. واقعیت این است که تحولات ساختاری مهمی در جوامع منطقه در حال پیشروی است. مثل سواد بالا، گسترش نهادهای آموزشی- دانشگاهی، شهری شدن، نقش فزاینده زنان در سپهر عمومی و عموما مدرن شدن این جوامع که با ساختار استبدادی این رژیم ها در تعارض است و در نتیجه اینها دیر یا زود باید در ساختارهایشان اصلاحات مقتضی به وجود بیاورند. ایران خودمان نمونه بارز این مدعاست.

 

بسیاری از كشورهای منطقه علیرغم آن که شكافهای سیاسی فراونی دارند از نیروهای نظامی قابل توجهی برخوردارند که هیچ نشانی از شكستن قوانین و پیوستن به تظاهر كنندگان  بروز نمی دهند. به عقیده جنابعالی سرکوب های حکومتی و  فضای میلیتاریزه مستقر بر این کشورها چه تاثیری بر جنبش های اجتماعی در این جوامع داشته است؟

 

تردیدی نیست که سرکوب های حکومتی و فضای میلیتاریزه از ابراز مخالفت های نهادینه شده و از کانال های مسالمت آمیز جلوگیری می کند. این فضای سرکوب در عین حال این توهم را در نزد حاکمان به وجود می آورد که اصولا مخالفت و مقاومت را ریشه کن کرده اند. در حالی که ابراز مخالفت تقریبا از هر کانال و روش ممکن توسط مردم از خصلت های رژیم های غیر دموکراتیک است. وجود سرکوب و فضای نظامی بر خلاف یک فضای باز عموما زمان و شکل و کانال ابراز عمومی مخالفت و مبارزه را غیر قابل پیش بینی می کند. برای همین است که ما همیشه از پیش آمدن مبارزات و بسیج انقلاب به تعجب می افتیم. چه کسی تصور می کرد که یک قیام مردمی در طول فقط یک ماه یک حکومت پلیسی و اختناق را به عقب نشینی جدی وادار کند؟ سرکوب و اختناق در یک جامعه مدرن با شهروندان متحول شده اصولا شانس تغییرات انقلابی را افزایش می دهد.

 

می دانیم که كشورهای كوچكتر منطقه با داشتن اپوزیسیونهایی سازمان یافته تر مزایای اجتماعی زیادی را برای شهروندان خود ایجاد کرده اند كه به واسطه آن عده کمی ترجیح می دهند موقعیت خود را با انجام فعالیت های ضد حکومتی به خطر بیاندازند. در چنین شرایطی آیا اصولا جنبش های اجتماعی دموکراتیک شانسی برای ظهور و بروز در این کشورها دارند؟

 

این بسنگی به تحول سیاسی و جامعه شناختی نیروها و طبقات اجتماعی دارد. تز " خرید اپوزسیون " عموما تز نادرستی نیست. می شود گروه هایی را با پول، رفاه و معافیت مالیاتی خرید. برای مدت زیادی نیز در منطقه خلیج فارس چنین وضعیتی حاکم بوده است. ولی استراتژی خرید اپوزسیون محدودیت های جدی دارد.در حدود 2 دهه گذشته حداقل دو اتفاق مهم افتاده است. اول این که ساخت اجتماعی این جوامع هم به واسطه سیاست های درونی و هم به واسطه تاثیرات جهانی شدن دچار تحول شده است. در حال حاضر اغلب کشورهای خلیج فارس طبقات سیاسی (Political class) دارند. اتفاق دیگر این است که حتی این کشورهای پولدار هم در برهه هایی دچار بحران های اقتصادی می شوند. به طوری که افزایش بیکاری و قطع امتیازهای مالی و یارانه ها موجب نارضایتی شدید می شود که نمونه آن را می توان در عربستان سعودی مشاهده کرد.مطلب دیگر این که شهروندان متحول حتی اگر از نظر اقتصادی هم وضع خوبی داشته باشند، همواره به دنبال مشارکت سیاسی در سرنوشت خود و جامعه شان می روند. انسان- به ویژه یک شهروند مدرن - تنها " حیوان اقتصادی " نیست. او به دنبال برخورداری از احترام و عزت dignity هم هست. فقط یک حاکمیت مردمسالار واقعی قادر به برآوردن این نیاز بشری است نه حاکمیتی که مردم را مهجور و خود را قیم می داند.

 

جنابعالی در نظریه " پیشروی آرام " گفته اید هر گاه دستاوردهای گروه فاقد امتیاز و تهی دستان در جوامع جهان سوم توسط قدرت سیاسی تهدید شود آنها از طریق اقدامات مستقیم به حرکات آشکار و جمعی دست می زنند که می تواند نمودی سیاسی پیدا کند. با توجه به این که خاستگاه جنبش اجتماعی اخیر در تونس نیز ابتدا اعتراض تهی دستان به  تنگاهای اقتصادی بود و سپس نمودی سیاسی پیدا کرد آیا می توان این اتفاقات را با نظریه "پیشروی آرام " تحلیل کرد؟

 

تصور من این است که نظریه " پیشروی آرام " در وجه اندکی قابل تعمیم به اعتراض های تونس باشد. این صحیح است که "محمد بوعزیزی" که خود را در ملاء عام به آتش کشید و در واقع جرقه اعتراضهای وسیع تونس را موجب شد یک دستفروش دوره گرد بود و اجازه فعالیت در فضای عمومی شهر را نداشت و در نتیجه به وسیله پلیس مورد توهین قرار گرفت اما هدف محمد در آن زمان ضرورتا به زیر کشیدن رژیم بن علی نبود و در هر حال توانایی چنین کاری را هم نداشت. در واقع تحولات بعدی و شرکت وسیع طبقات جامعه از طبقات فرودست گرفته تا طبقات متوسط و گروه های حرفه ای و جوانان و زنان در حرکات مشترک و نسبتا منسجم توازن نیرو را در تونس به نفع شهروندان خواهان تغییر رژیم تغییر داد و حاکمیت را به عقب نشینی وادار کردد. به طور کلی نظریه " پیشروی آرام " نظریه تغییر سیاسی حکومت نیست. اگر چه می تواند زمینه ساز حرکت های سیاسی و تولید کننده کنشگران تحول طلب باشد. ولی در درجه نخست نظریه " پیشروی آرام" توضیح دهنده منطق عمل گروه های عظمیمی از جامعه- نظیر فرودستان شهری،جوانان و یا زنان – است که متشکل نیستند، سازمان صنفی و یا سیاسی یا رهبری ندارند ولی با عملکردهای آرام و بی سر و صدا در جهت خواست اساسی شان در بستر زندگی روزمره حرکت می کنند و همین طور آرام آرام به پیش می روند. برای مثال تهیدستان شهری، زمینی را به طوری غیرقانونی تصاحب می کنند و یا روی زمین خارج از محدوده  یا غیر متعارفی به طور غیرقانونی و غیر رسمی سرپناه درست می کنند. بعد سعی می کنند سیم برق از دکل های بالای سر برقرار کنند، لوله کشی آب ایجاد کنند، ارتباط تلفنی و ... برقرار کنند و در طول سالها آرام آرام مجتمع های زیستی در نقاط مختلف شهر به وجود بیاورند. چنین تمثیلی را می توان در مورد زنان که خواهان حقوق برابر با مردان هستند و یا جوانان که خواهان سبک زندگی جوانی هستند تعمیم داد. توجه کنید که عملکردهای به ظاهر ساده و روزمره به وسیله میلیونها نفر انجام می گیرد که در مجموع هنجارهای جدید و بدیلی در جامعه و در نهادهای اجتماعی و یا حقوقی به طور غیررسمی برقرار می کنند و به این صورت تغییرات مهم اجتماعی و سیاسی در جامعه ایجاد می شود. مجموعه این نوع عملکردهای روزمره و آرام آرام و ساده را که در نهایت به تحول بزرگ تر منجر می شوند را من ناجنبش (non- movement)  نامیده ام. ناجنبش ها ضرورتا به دنبال تغییر رژیم نیستند بلکه هدفشان استقرار نُرم و هنجارهای بدیلی است که  متضمن تحقق یک زندگی مورد قبول برای شهروندان باشد. زمانی که حاکمیت برخورد خشنی با ناجنبش در پیش می گیرد عملا آنها را وارد مبارزه سیاسی می کند.

 

مستحضر هستید که پس از پیروزی جنبش ضد حکومتی در تونس مقایسه های فراوانی میان جنبش مردم تونس با جنبش سبز در ایران انجام شده است. با توجه به تسلط جنابعالی بر مطالعات تطبیقی جنبش های اجتماعی خاورمیانه چه  تفاوت ها و شباهت هایی میان این دو جنبش قائل هستید؟

 

بدون تردید شباهت هایی مانند چگونگی بسیج افکار عمومی ، فرم تظاهرات، دوری جستن از خشونت، نقش برجسته جوانان و زنان و استفاده از تکنولوژی جدید رسانه ای و به خصوص درخواست اساسی برای پایان دادن به یک حاکمیت غیردموکراتیک وجود دارد. خبرهایی هست مبنی بر این که جنبش سبز ایران منبع الهام برای بسیاری از جوانان و فعالان سیاسی و اجتماعی تونس بوده است.البته خیلی از تظاهرکنندگان و معترضین تونسی احتمالا فکر نمی کردند که محصول اعتراض شان به یک انقلاب دموکرات (باید دید نتیجه تحولات در دستگاه حاکمه به کجا می کشد) ختم شود. این  تفاوت اساسی بین جنبش انقلابی تونس و جنبش سبز است. جنبش سبز در بخش بزرگی از عملکردها و استراتژی اش یک جنبش اصلاح طلبانه است. یک جنبش اجتماعی  در حال جریان است، معترضین متعدد با زمینه های اجتماعی و طبقاتی و تصورات مختلف در آن شرکت دارند، روی ایده آل ها بحث می کنند و به عنوان یک جنبش اجتماعی دموکراتیک و کثرت گرا در آن اختلاف نظر وجود دارد. این خصیصه یک جنبش اجتماعی است. از طرف دیگر می خواهد که هئیت حاکمه خودش را اصلاح کند و به اصولی از قانون اساسی که متضمن حقوق و آزادی های شهروندی است پایبند باشد. به مشارکت واقعی و انتخابات واقعا آزاد احترام بگذارد و از این طریق و در بلند مدت فضاها، نهادها و قلمروهای دموکراتیک را گسترده تر کند و فرهنگ دموکراسی و احترام به حقوق شهروندی را نهادینه سازد. البته طیفی در جنبش سبز وجود دارد که می خواهد قلمرو و حقوق دموکراتیک و نهادهای نمایندگی مردم را هر چه بیشتر و هر چه سریع گسترده بکنند و فکر می کنند که این درخواست در قالب قانون اساسی فعلی عملی نیست و بنابراین خواهان اصلاح قانون اساسی هستند.

 

دینامیک جنبش انقلابی مردم تونس از این حیث تفاوت اساسی دارد و از این دیدگاه مانند جنبش انقلابی مردم ایران در سال 1357 عمل کرده است. یعنی ابتدا حرکات پراکنده اعتراضی در اینجا و آنجا اتفاق افتاد، پس از چند روزی تظاهرات گسترده ای برگزار شد ، سطح مطالبات مردم از ایجاد شغل و برقراری عدالت اجتماعی به پایان دیکتاتوری و ایجاد یک دولت دموکراتیک  رسید. در حال حاضر بحث بر روی شکل و ماهیت چنین دولتی است. وقوع انقلاب در تونس به درجه بالایی معلول فقدان نهادهای مورد وثوق حل اختلاف و فضای بحث و مذاکره بود. حکومت ( در واقع حزب) بن علی این کانال ها را بسته بود و در عوض با ایجاد هزاران کمیته محلی و اتحادیه های کارگری کورپوراتیست فکر می کرد که می تواند بخشی از مردم را بخرد و دیگران را کنترل کند ولی دیدیم که چگونه زمانی که ورق برگشت همین نهادها از مردم و خواست دموکراتیک شان طرفداری کردند. از این دیدگاه وضعیت تونس زمان بن علی شبیه ایران زمان شاه و متاسفانه فضای کنونی ایران است. تقریبا هیچ کس وقوع چنین انقلابی را در تونس پیش بینی نمی کرد. اصولا انقلاب ها قابل پیش بینی نیستند. ما همواره پس از این که انقلاب ها اتفاق می افتند راجع به آنها صحبت می کنیم و بررسی می کنیم که چرا چنین شد. ولی واقعیت این است که تعدادی دلایل ساختاری ، سیاسی و روانشناختی دست در دست هم می دهند و وضعیت را چنان تغییر می دهند که روند آن گریز ناپذیرمی شود. درست است جنبش سبز یک جنبش اصلاح طلبانه است ولی دور از تصور نیست که شرایط در ایران خودمان به گونه ای تغییر کند که هم حاکمیت و هم جنبش سبز را به شگفتی وادارد.

 

شما در تحلیل هایتان بر خصلت موقتی بودن اعتراض های خیابانی تاکید دارید اما برخی تحلیلگران معتقدند که فرونشستن اعتراض های خیابانی می تواند به دلسرد شدن حامیان جنبش بیانجامد. به نظر جنابعالی در شرایط توقف اعتراض های خیابانی چه راه هایی برای پویایی و زنده نگاه داشتن جنبش وجود دارد؟

 

بله، این که اعتراض های خیابانی در ایران فروکش کرده تعجبی ندارد. این خصلت چنین اعتراض هایی است. به ویژه وقتی حضور گسترده مردم معترض با خشونت فراوان نیروهای دولتی و قوای نظامی و شبه نظامی مواجه شود. البته دلسردی و حتی احساس ناامیدی هم جزء هر پروسه اعتراضی و جنبش اجتماعی است، همچنان که شوق و شعف و نظریه اتوپیای غیرقابل دسترس هم بخشی از این بازی است. این به عهده رهبران و استراتژیست های هر جنبشی است که راه هایی برای ابقاء و ایجاد حس امید و خوشبینی به آینده را بین طرفداران جنبش بیابند. کار سیاسی از این نوع معمولا همواره در تلاطم است. اوج و حضیض دارد. جنبش اخوان المسلمین در مصر از سال 1928 همواره وجود داشته ، در دوره هایی- زمانی که فرصت و فضای مناسبی به وجود آمده- در عرصه عمومی فعال بوده، ولی در دوره هایی که خفقان استیلا داشته عقب نشینی کرده و منتظر فرصت بعدی بوده است. این هیچ ربطی به ایدئولوژی این گروه ندارد، بلکه وامدار مکانیزم سازماندهی و ایجاد شبکه های موازی در انجمن ها، کلوب ها، محلات و به خصوص بین خانواده هاست.

 

همان طور که می دانید طی روزهای اخیر شبکه های اجتماعی مجازی مانند  تویتر و فیس بوك و وبلاگها شاهد سیل پیامها برای تبریك به مردم تونس بوده و بسیاری از افراد عكس پروفایل خود را با پرچم سرخ رنگ تونس جایگزین كردند. در جریان اعتراض های  پس از انتخابات ایران نیز نقش شبکه های مجازی به حدی بود که برخی تحلیلگران از آن به عنوان انقلاب تویتری یاد کردند. جنابعالی نقش این شبکه ها در تثبیت و سازمان دهی نهضتهای سیاسی آینده منطقه را چگونه ارزیابی می کنید؟

 

ارتباط رکن پایه ای هر جنبش اجتماعی است . بدون ارتباطات ( communication) جنبشی نمی تواند وجود خارجی داشته باشد. فرم ارتباطات ولی مختلف و متغیرند. در دوره های ماقبل تکنولوژی مدرن مثلا در زمان جنبش های کارگری اروپا، ارتباطات فیزیکی و رودر رو بود. افراد جنبش ، کارگران و یا اعضای اولین جنبش های زنان به طور فیزیکی دور هم جمع می شدند، در منزل، در کلوب و یا در یک میدان شهر. صنعت چاپ نفش شگفت انگیزی در ایجاد ارتباط به وجود آورد، به طوری که افراد لزومی به دیدار و ارتباط فیزیکی و رو در رو نداشتند و از طریق جرائد و روزنامه ها و شب نامه ها با هم ارتباط برقرار می کردند. با ایجاد رادیو و تلویزیون و حالا با تکنولوژی های جدید مثل "فیس بوک" و "توییتر" گسترده و سرعت ارتباطات به درجه شگفتی رسیده است. من شخصا تصویر جان دادن ندا در خیابان های تهران را شاید چند دقیقه پس از واقعه در اینترنت دیدم. ارتباطات در عین حال می توانند تنها سمبلیک باشد. یعنی از طریق سمبل ها صورت بگیرند. مانند  رنگ یا دستبند سبز،کلاه بخصوص یا شالگردن و غیره. فرم دیگر ارتباطات ذهنی و از طریق خیال و تصور است. این که افراد تصور کنند بخشی یا عضوی  از یک مجتمع ، گروه، ملت و یا جنبش هستند. احیاء و ابقاء این ارتباط ذهنی در شرایط دشوار سرکوب و خفقان اغلب توانسته به ابقاء و احیای عینی یک جنبش اجتماعی کمک شایانی کند. در هر صورت گسترش رسانه ها و وسایل ارتباطی نوین و ایجاد شبکه های مجازی از این طریق نقش بسیار مهمی در تحرک جنبش های منطقه خواهد داشت. این جریان اکنون آغاز شده و با سرعت به پیش می رود. 2 سال پیش جوانان مصری از استفاده از فیس بوک توانستند به بسیج حدود 60 هزار نفر در حمایت از کارگران اعتصابی نساجی قاهره بپردازند ولی تاکنون نقشی که طرفداران جنبش سبز در استفاده از توییتر ایفا کنند در منطقه نمونه است و دیگران از اینها یاد می گیرند.

 

آقای دکتر شما از مفهوم " پسا اسلام گرایی " برای تشریح جریان روشنفکری دینی در کشورهای اسلامی منطقه استفاده می کنید و معتقدید که پسا اسلام گرایان می توانند ظرفیت لازم را برای سازگاری دموکراسی و اسلام فراهم آورند. در حال حاضر تا چه حد زمینه را برای غالب شدن گفتمان پسا اسلام گرایی در کشورهای منطقه مناسب می دانید؟

 

به نظر من دنیای اسلام دارد وارد شرایط " پسا اسلام گرایی " می شود. البته این به معنی پایان اسلام گرایی نیست. اسلام گرایی در جوامعی که هنوز تجربه ای نداشته می تواند طرفدار داشته باشد ولی جنبش های اسلام گرایی مثلا در ترکیه، مراکش ، اندونزی، لبنان، سودان و حتی مصر در مواضع ایدئولوژیک خودشان تجدید نظر می کنند. ایدئولوگ ها و رهبران و اعضا همواره در حال بحث و جدل هستند. در درون اخوال المسلمین بحث های جدی در جریان است. در واقع حزب "الوسط"، یک جریان پسا اسلام گرا در درون اخوان المسلیمن مصر برآورد. این حزب معتقد به کثرت گرایی، دموکراسی، نقش بارز زنان در عرصه های عمومی و حمایت از اقلیت های مذهبی نظیر قبطی های مسیحی است. یکی از رهبران این حزب " اسلامی " یک مسیحی قبطی به اسم " رفیق حبیب " است.

 

 منبع اولیه تفکر " پسا اسلام گرایی " جدید در واقع جمهوری اسلامی است. شکست پروژه اسلام گرایی در ایران پس از انقلاب برای تحقق حقوق شهروندی، آزادی های اساسی، حقوق بشر و یک زندگی شرافتمدانه برای اکثریت مردم بسیاری از ایرانیان را به سوی دیدگاه " پسا اسلام گرایی " سوق داده که در آن دین محترم است، معتقدین آزادانه عمل می کنند ولی دولت را در اختیار دولتیان منتخب مردم از راه های دموکراتیک و آزاد وامی گذارند. در این دیدگاه حقوق اقلیت های مذهبی، عقیدتی و زنان محترم شمرده می شوند. بسیاری از " پسا اسلام گرایان" نه تنها نگران دموکراسی و حقوق پایمال شده شهروندان هستند، بلکه نگران دین شان هستند که با اختلاط و امتزاج با سیاست بازی به یک ایدئولوژی قدرت بدل شده است. آنها نگران هستند  دینشان از ساحت اصیل خود در برآوردن نیازهای معنوی انسانها به توجیهی برای کسب قدرت و ابقاء قدرت تبدیل شود. اگر چه جنبش های " اسلام گرایی" منطقه هنوز خود به قدرت دست نیافته اند تا دیدگاهشان را به آزمایش بگذارند، ولی آنها با علاقه عملکرد پروژ های اسلام گرایی را در دنیای اسلام دنبال می کنند. در این برهه آنچه در میان اغلب مسلمانان منطقه محبوبیت پیدا می کند نه مدل جمهوری اسلامی ایران بلکه الگوی AKP حزب پسا اسلام گرای ترکیه است.

 

سپاس از وقتی که در اختیار جرس قرار دادید



 


جرس: عضو شورای هماهنگی جبهه اصلاحات، شرایط مطرح شده از سوی سید محمد خاتمی برای شرکت اصلاح طلبان در انتخابات را "کف خواسته‌های اصلاح‌طلبان" دانست و با اشاره به اینکه تاکید او بر اجرای قانون اساسی بود، از "جنجال برخی نیروهای رقیب" ابراز تعجب کرد.

 

به گزارش ایلنا، احمد حکیمی‌پور در پاسخ به سوالی درخصوص آخرین فعالیت‌های شورای هماهنگی جبهه اصلاحات اظهار کرد: در این جلسات ضمن بحث در خصوص مسائل جاری موضوع اجرای قانون هدفمند کردن یارانه‌ها، آثار و نقاط ضعف و قوت آن همواره بررسی می‌شود و همچنین بحث تعامل اصلاح‌طلبان درخصوص انتخابات آینده و شروط اعلام شده از سوی برخی شخصیت‌ها توسط گروه‌ها به طور جداگانه مورد بحث قرار می‌گیرد تا به شورای هماهنگی بیاید و به یک تصمیم واحد برسیم.

وی افزود: مسایل مطرح شده برای حضور در انتخابات، کف خواسته‌های اصلاح‌طلبان است چرا که تاکید بر اجرای قانون اساسی است لذا جنجال برخی نیروهای رقیب برای ما تعجب‌آور بود.

حکیمی‌پور تصریح کرد: امروز اتحاد و همگرایی در اصلاح‌طلبان به مراتب بیشتر از اصول‌گرایان است و جریان اصلاح‌طلب جریانی دائمی است که در چهارچوب قانون عمل می‌کند و باید دید در ارتباط با عمل سیاسی و عمدتاً انتخابات چه تصمیمی گرفته می‌شود.


عضو شورای هماهنگی جبهه اصلاحات در ادامه افزود: در جلسات این شورا همچنین منشور اصول‌گرایی مورد بحث قرار گرفت و ما تلاش برای ارائه آن را، نشانه شکاف در جریان اصول‌گرا می‌دانیم.

وی با اشاره به اینکه دیدار با مراجع و شخصیت‌های سیاسی در دستور کار این شورا است خبر داد که دیدار با هاشمی‌رفسنجانی در اولویت است و پیگیری می‌شود.


 


فرشید آل داوود
جرس: احمدی نژاد یک بار دیگر دست به نامه نگاری زد و این بار نیز به پشتوانه حمایت های رهبری  تلاش کرد یکی از نهادهای حساس نظام یعنی مجمع تشخیص مصلحت را که از نهادهای مهم مبتنی بر قانون اساسی ست را زیر سوال ببرد.

 

حمله به تصمیمات مجمع تشخیص مصلحت در حالی انجام می شود که اصل مورد ادعای احمدی نژاد ( 112 قانون اساسی) می گوید" برای تشخیص مصلحت در مواردی که شورای نگهبان مصوبه مجلس شورای اسلامی را خلاف موازین شرع و یا قانون اساسی بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام نظر شورای نگهبان را تأمین نکند  مجمع تشخیص می تواند اعمال نظر کند.

 

رئیس دولت ابتدا صلاحیت مجلس در ورود به ماجرای بانک مرکزی و حواشی پیرامون آن را به چالش کشید چرا که معتقد است مجلس خارج از وظیفه خود به قانون گذاری مبادرت کرده و قانون اساسی را تغییر داده است.

 

در این غائله  دو جناح یعنی  دولت و شورای نگهبان با یکدیگر متحد شده و به دو جناح دیگر یعنی مجلس و مجمع تشخیص مصلحت  را مورد حمله قرار دادند.

 

در نامه احمدی نژاد بیشترین تاکید و تکیه بر تغییر قانون اساسی از سوی مجلس و مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده است اما گویا مسائل فراتر از اینهاست.

 

کینه توزی بی پایان احمدی نزاد نسبت به هاشمی

 

احمدی نژاد مدتهاست، در جلسات مجمع تشخیص شرکت نمی کند. که این امر صدای برخی نمایندگان را هم در آورده است.

واکنش روابط عمومی مجمع تشخیص به نامه احمدی نژاد نیز بدون در نظر گرفتن جایگاه دولت ابراز شد .  در اطلاعیه مجمع نامه احمدی نژاد حاشیه‌سازی‌های مغرضانه نامیده شده  و آمده است از این طیف و رسانه‌های آن‌ها انتظاری نیز بیش از این نبود.

 

وقتی اصولگرایان شمشیر را از رو می بندند

 

پرویز سروری نماینده مجلس و نماينده مردم تهران و قائم مقام جمعيت رهپيويان انقلاب اسلامي درواکنش به نامه احمدی نژاد  می گوید : طرح این گونه مسائل جز اینکه مشکلات را اضافه کند، سود دیگری نخواهد داشت و کشاندن این گونه مسائل به سطح افکار عمومی جز اینکه نگرانی های مردم را افرایش دهد و نمادی از اختلاف باشد، سود دیگری نخواهد داشت.

 

وی معتقد است که عدم حضور احمدی نژاد در جلسات مجمع منجر به تصورات اشتباه  وی از کارکرد این نهاد شده است.

 

علی مطهری نیز نامه احمدی نژاد را به تمسخر گرفت و گفت شما که دم از قانون می زنی چرا برخی قوانین مانند قانون تسهیلات ارزی برای مترو و حمل و نقل عمومی را اجرا نمی‌کنی؟

 

وی قانون گذاری مجمع برای خروج از بن بست را بلا مانع می داند ومی گوید : از مجموع سخنان جناب آقای احمدی‌نژاد معلوم می‌شود که ایشان اصل 112 قانون اساسی را قبول ندارند.

 

حسین سبحانی‌نیا عضو هیئت رییسه مجلس  نیز در مخالفت با نامه احمدی نژاد گفت:  مجمع تشخیص مصلحت نظام یک نهاد قانونی است و اگر رییس جمهوری با  برخی افراد حاضر در این مجمع مشکل دارند نباید کلیت این نهاد را زیر سوال ببرد.

 

وی افزود: این مکاتبات نه تنها مشکلات را حل نمی‌کند بلکه مشکل جدیدی را ایجاد می‌کند .

 

واکنش تند مجلسی ها به ارزیابی نسنجیده و شخصی احمدی نژاد یک روز پس از انتشار نامه وی همچنان ادامه یافت و حتی امیدوار رضایی برادر محسن رضایی نیز گفت مجلس بنا به مصلحت  زمانی می‌تواند مصوبه‌ای خلاف قانون اساسی داشته باشد که وقتی از سوی شورای نگهبان رد شد، با اصرار بر آن به مجمع تشخیص مصلحت برود.

 

مجمع تشخیص نامحرم است ؟!

 

نامه احمدی نژاد شکاف ها در درون مجلس و اصولگرایان را نیز توسعه داد بطوریکه موافقان دولت نیز در مجلس دست به کار شده و تلاش برای بی اعتباری مجمع تشخیص را آغاز کردند.

 

در همین راستا سيد كاظم موسوي  نماینده اردبیل در مجلس گفت احمدي‌نژاد مجلس و نمايندگان مردم را محرم خود مي‌داند.

 

وی با این اظهاراتش در صدد القای نا محرم بودن مجمع تشخیص در امور کشور بر آمد موضعی که در نوع خود می تواند نوعی مخالفت با نظر رهبری در انتصاب و بهاء دادن به آراء مجمع تشخیص محسوب شود.

 

اهداف ناگفته نامه احمدی نژاد

 

با این حال به نظر می رسد تلاشی موازی برای حذف و به حاشیه راندن هاشمی در جریان است که نامه نگاری اخیر احمدی نژاد در آن راستا قرار دارد به خصوص که با نزدیک شدن به زمان برگزاری انتخابات هئیت رئیسه مجلس خبرگان ، مخالفان هاشمی تلاش دارند با فضا سازی جوی مسموم را بر ضد وی ایجاد کنند تا با گرفتن ریاست مجلس خبرگان ازهاشمی زمینه را برای حذف وی از مجمع تشخیص نیز آماده کنند.

 

این امر از خبر سازی هایی که برای فرزند وی مهدی صورت می گیرد به خوبی نمایان است.

 

حمله به هاشمی رفسنجانی و جایگاه وی از سوی دولتی ها در شرایطی به وقوع می پیوندد که هنوز آتش توپخانه اصولگراهای افراطی بر ضد خاتمی سرد نشده است و ظاهرا به نظر می رسد این بازی دو لبه در راستای قربانی کردن طیف های مختلف مخالف و منتقد جریان تمامیت گرای حاکم به صورت توامان برنامه ریزی شده است.

 

یک نشانه !

 

در نامه احمدی نژاد یک گاف سیاسی نیز مشاهده شده و آن خرسندی وی از عدم وقوع نا آرامی و اعتراضات مردمی پس از هدفمندی یارانه هاست که نشان می دهد گویا وی در انتظار وقوع ناملایماتی بوده است. این بخش از اظهارات وی آنجایی که می گوید  در شرایطی که مهمترین طرح اقتصادی کشور با آرامش و همراهی مثال زدنی مردم که یاد آور امدادهای غیبی دوران دفاع مقدس است به پیش می رود .....

 

سریال نامه نگاری ها

 

پیش از این نامه ، رئیس دولت به دفعات نامه هایی را برای مسئولان کشور نوشته و با لحنی طلبکارانه و مستبدانه نسبت به برخی تصمیمات اعتراض کرده است.

 

ارسال نامه های متعدد به علی لاریجانی در خصوص عملکرد مجلس نمونه هایی از این نامه نگاری ها بوده است.

این نامه ها در خصوص هدفمندی یارانه ها، برنامه پنجم و لایحه بودجه بوده است.

 

وی همچنین برای به کرسی نشاندن نظرات خود حتی نامه هایی به رهبر نظام نوشته است  که موضوع آنها دخالت مجمع تشخیص در غائله اخیر  و انتصاب مشایی بوده است.

 

وی همچنین به شورای نگهبان در خصوص مصوبات مجلس نامه نوشت و پاسخ آنها را از احمد جنتی دریافت کرد.

 

تمام این نامه نگاری ها به غیر از مکتوبات پراکنده ای است که وی به سران دیگر کشورهای جهان نوشته و نتیجه ای از آنها نگرفته است.

 

رهبری چه خواهد کرد؟

 

با وجود درخواست های غیر عادی احمدی نژاد، رهبر نظام در بیشتر موارد طرف رئیس دولت را گرفته است. این امر طی تشکیل کارگروههای متعدد حل اختلاف بین دولت و مجلس به خوبی نمایان بوده است. تحلیلگران سیاسی معتقدند با اینکه در ماجرای مشایی رهبری نظام با حکم حکومتی وارد عمل شد، انتظار می رود  در غائله اخیر و به خصوص با توجه به اظهار نظر های متعدد نمایندگان مجلس چنانچه اظهار نظری از وی خواسته شود مطابق عرف قانون مجمع تشخیص را ملاک خاتمه این غائله معرفی نماید در غیر اینصورت  ممکن است بین اصولگرایان و رهبری نظام نیز شکاف هایی عمیق ایجاد شود.

 


 


جرس: در ادامه جنبش دموکراسی خواهی مردم کشورهای عربی، و در پی پیروزی انقلاب مردم تونس و شعله ور شدن قیام ها در اردن و الجزایر، هزاران تظاهرکننده روز سه‌شنبه در نقاط مختلف قاهره، پایتخت مصر، با حضور در خیابان‌ها خواستار برکناری حسنی مبارک، رئیس جمهور این کشور و همچنین انحلال هیات دولت شدند که در نتیجۀ برخورد نیروهای پلیس با مردم معترض، حداقل سه نفر کشته – از جمله یک مامور پلیس- بر جای گذاشت.  


دولت آن کشور صبح سه شنبه نسبت به برگزاری هر گونه تظاهراتی که "تقلیدی از اعتراضات تونس باشد"، هشدار داده بود.


به گزارش خبرگزاری آلمان تعداد تظاهرکنندگان روز سه‌شنبه در قاهره در حدود ۲۵ هزار نفر برآورد شده است و به گزارش خبرگزاری‌ها ۲۰ تا ۳۰ هزار نیروی پلیس برای متوقف کردن این تظاهرکنندگان در محل حاضر شده‌است. این نیروها کوشیدند با ماشین‌های آب‌پاش و پرتاب گاز اشک‌آور، جمعیت معترض را پراکنده کنند که در جریان این اقدام‌ها دست‌کم سه نفر کشته و ۵ معترض زخمی شدند، که یک مامور پلیس نیز جزو کشته شدگان است. همچنین شمار زیادی از راهپیمایان و معترضین بازداشت شدند.


به گزارش سرویس جهانی بی بی سی، جان لاین خبرنگار این شبکه که قبلا در ایران مستقر بود، می گوید که تجمع های اعتراضی در چند نقطه قاهره برگزار شده است، و شمار حاضران بیش از حد انتظار سازمان دهندگان بوده و خشم جمعیت باعث عقب نشینی پلیس شد تا تظاهرکنندگان توانستند راه خود را به سوی پارلمان باز کنند. اما در آنجا پلیس با تجهیزات ضدشورش دوباره تجدید قوا کرد و با استفاده از گاز اشک آور و دستگاه آبفشان جمعیت را موقتا عقب زد. با این حال تظاهرکنندگان با پرتاب سنگ موضع خود را حفظ کردند و موفق به فشار آوردن به پلیس شدند به طوری که پلیس در نهایت پا به فرار گذاشت.


 بنا بر گزارش‌ خبرگزاری آلمان، این راهپیمایی‌ها با الهام از تحولات اخیر در تونس انجام شده و تظاهرکنندگان مصری شعارهای "زنده باد تونس آزاد" و "مرگ بر حسنی مبارک" سر داده‌اند.


در شهری در شمال قاهره به نام «محله» که شهری کارگری است، معترضان پوسترهای عظیمی از حسنی مبارک را تخریب کرده و شعارهایی ضد رئیس جمهور سر دادند.


سازمان‌دهندگان راهپیمایی‌ها در قاهره، روز سه‌شنبه را "روز انقلاب علیه شکنجه، فقر، فساد اداری و بیکاری" نامیده‌ بودند. در همین حال در صفحه‌ای ضد دولتی در شبکه اجتماعی فیس‌بوک که خواستار "انقلاب و آزادی" در مصر شده در حدود ۸۷ هزار مصری اعلام همبستگی کرده‌اند.


بنا بر دیگر گزارش‌ها، شهر اسکندریه که دومین شهر بزرگ مصر است نیز روز سه‌شنبه شاهد راهپیمایی‌های ضد دولتی بود.


سازمان ملل متحد، درآمد دو دلار در روز را به عنوان خط فقر تعریف کرده‌است و با این تعریف، در حدود نیمی از جمعیت ۸۰ میلیون نفری مصر زیر خط فقر یا کمی بالای خط فقر زندگی می‌کنند.


تحولات اخیر سیاسی در تونس که منجر به گریز رئیس جمهور پیشین این کشور به خارج شد، تأثیرات مختلفی در اوضاع سیاسی کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه گذاشته‌است وراهپیمایی‌های اخیر در کشورهای یمن، الجزایر، اردن، سوریه و مصر از جمله این تأثیرات دانسته می‌شود.


«محمد البرادعی»، رقیب انتخاباتی «حسنی مبارک»، روز سه شنبه گفته بود كه مردم مصر هم می‌توانند مانند تونس در سرنگونی حکومت این کشور موفق شوند.


وی با اشاره به نارضایتی مردم مصر از اوضاع معیشتی خود، بر اهمیت آنچه انقلاب «فقرای مصری» خواند تاکید کرد و افزود: "مردم مصر می‌توانند به هدف خود برای سرنگونی حکومت حسنی مبارک برسند."


 


 


عبدالعلی بازرگان
 حسین راضی  کنشگری بود که تا آخر عمر حتی در بستر بیماری نیز ازتلاش باز نایستاد .

حسین راضی از اولین کنشگران سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی درایران قرن بیستم بویژه دردهه بیست ، ازنسل تازه روزگار خودش بود، که فعالیت سیاسی خویش را ازاستان فارس در دوره دانشجویی آغاز کرد. وی درمبارزه با رجال انگلوفیل معروف به جمعیت"سیدنورالدین" و باند سردارفاخرحکمت که تا آخر عمررییس مجلس وابسته به دربار بود چهره شناخته شده ای به شمار می رفت،. وی ازبنیانگذاران جنبش دانشجویی بود که در میدان بهارستان در اعتراض به قرارداد نفت با شرکت انگلیسی راهپیمایی برگزار کرد  .

راضی ازموسسان " نهضت خداپرستان سوسیالیست " همراه با محمد نخشب، ابراهیم یزدی، مهندس شکیب نیا، جلال الدین آشتیانی و بسیاری دیگربود .


وی از جمله آغازگران "جنبش نوگرایی دینی" ودموکراتیزه کردن برداشتهای مذهبی دربرابر جریانات وابسته به "سید ضیاءالدین طباطبایی" انگلوفیل تا واپسگرایان مرتجع و خرافات گرا از روحانیون قشری بود . همان ها که تا آخر در برابر مصدق بسود دربار و انگلیس دست ازمبارزه نکشیدند . راضی همراه دکتر مصدق درجبهه ملی اول ، اندک مدتی رییس کمیته مرکزی حزب ایران "سوسیالیست" ، نماینده دولت مصدق درشهرداری تهران برای مبارزه با فساد بود.

 

کنشگری که حتی دربعد از کودتا تا مدتها به فعالیت زیرزمینی پرداخت ، فعالیتی که جنبش دانشجویان وجوانان در 21 آبان علیه ورود "نیکسون" تا روز محاکمه دکتر مصدق از کارهای او و نخشب و فروهر در شرایط مخفی بود.


 بعد از کودتای ننگین 28 مرداد به پیشنهاد محمد نخشب، وی با همراهی آیت اله زنجانی و نماینده احزاب ملی "نیروی سوم" حزب ملت ایران فروهر "حزب ایران"،نهضت مقاومت ملی را تاسیس کردند و به انتشارروزنامه مخفی "راه مصدق"اقدام کردند. راضی تا دهه چهل  نه بار به زندان افتاد .


او از بنیانگذاران جبهه ملی دوم، و فعالا ن سیاسی درجنبش "نوگرایی دینی تا سوسیال دموکراسی" بومی و "اخلاق گرا" ، همراه با کاظم سامی – علی شریعتی - حبیب اله پیمان – نظام الدین قهاری، محمود نکوروح – مهدی صراف وحسن شریف، فریدون وعلی اشرف ضرغامی ، هرمز ممیزی ، رسول دادمهر وبسیاری دیگر از فعالان " ملی و ملی- مذهبی " بود .

 

در دهه چهل یکبار دیگر با هجوم شبانه ساواک به خانه های افراد این جریان منجمله سامی و پیمان و... مدتی بازداشت وبه زندان رفت . وبالاخره کنشگری که تا آخر عمر حتی در بستر بیماری ازتلاش باز نایستاد و حتی جلسات سخنرانی و نگارش- اعلامیه ها-  را متوقف ننمود . متاسفانه اینک دیگردر میان ما نیست . روانش شاد وراهش مستدام باد .
 


 *نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. 

 

 


 


سید ابراهیم نبوی
  مشکل بزرگ مهاجر این است که محکوم زمان صفر است اما توهم می کند با چیدن پاره های خبر می تواند خود را به روز برساند

 

 

گفته ام پیش از این و تکرار می کنم که وقتی مهاجر می شوی، چه خود خواسته باشی و چه به تبعیدی ناگزیر رفته باشی و چه از هراس مرگ تن به گریز داده باشی، زمان برایت روی لحظه ای که رفته ای صفر می شود؛ منجمد می شود و سخت است که فکر کنی می توانی بدون داشتن رابطه بیواسطه یا حداقل رابطه کامل در زمان حال کشوری که از آن آمدی زندگی کنی. یک مشکل بزرگ مهاجر این است که محکوم زمان صفر است، اما توهم می کند که با چیدن پاره های خبر و واقعه می تواند خود را به روز برساند. می شوی مهاجر پنجاه و هفتی یا شصت و هفتی یا هفتاد و هفتی یا هشتاد و هشتی. نشانه های این صفر شدن زمان بسیار است و هر کدام علامتی است بر وضعیت بیرون افتادن از گردونه.

 

 

معمولا مهاجر زمان بعد از خروج خود را بسختی می فهمد. گاهی سعی می کند نفهمد، گاهی تلاش می کند تا زمان را چنانکه دوست دارد تعریف کند، زمانی نوستالژیک می سازد که با آن غم غربت اش را تسکین دهد. ما همین کار را با روستای پدری هم می کنیم، درخت و رودخانه و چای اول صبح و شیر تازه و نان داغ و شب پرستاره و مهر مادربزرگ و دختران کوزه به دوش مش عباس را به ذهن می سپاریم و پشه و مگس و گرد و خاک و بیحوصلگی و کسالت و چرک و زخم و همه اینها را از یاد می بریم. بسیاری از مهاجران را دیده ام که سال 1356 را چنان تعریف می کنند، انگار که سال 2005 سوئیس است، یا دیده ام دوستان چپ را که از انبوه میلیونی هواداران شان در سال 59 چنان تعریف می کنند انگار رژه ارتش سرخ در 1927 مسکو بوده، یا مردمانی که از روزهای جنگ در تهران چنان تعریف می کنند انگار هر روز یک تانک به خانه شان شلیک می کرده، یا بچه هایی که از دوران خاتمی چنان تعریف می کنند که انگار ملت هر روز کف خیابان روزنامه می خواندند و شب ها پارتی می رفتند، همین و همین.

 

 

واقعیت این است که ما در گذشته دخالت می کنیم. یادمان می رود که دوستان مان ماندند و زندگی کردند و هر چه اصرارشان کردیم نیامدند به فرنگ. یادمان می رود که از بیکاری و بی کسی چنان آواره شده بودیم که زدیم به کوه و بیابان و گریختیم تا پناهی بیابیم. یادمان می رود که تا آخرین روز هم مثل بسیاری از ناچار مردم، دست به سینه ارباب قدرت بودیم و حالا همان ها که مثل خودمان بودند، مزدور می خوانیم. دوست من چنان از رنج های دهه شصت سخن می گوید که یادم می رود که سال 1356 به فرنگ آمده است. واقعیت این است که هر مهاجری برای اثبات خود نیاز به دستکاری در واقعیت دارد. گاه این کار را چنان می کند که تبدیل می شود به یکی از هزاران دائی جان ناپلئونی که تمام سخنان شان نواری دو ساعته است که هر روز یک ساعتش را می گویند و هر روز تغییرش می دهند. گاه نیز عادلانه تر و منطقی تر و مسوولانه تر با گذشته رفتار می کنیم. یادمان نمی رود که خوب و بد گذشته را در خاطره مان حفظ کنیم و از یاد نبریم که با تغییر واقعیت در ذهن مان، رخدادهای پیشین تغییر نمی کنند.

 

 

بسیاری از مهاجران، زمان و واقعیت را برای حقانیت خود تغییر می دهند. اگر سال 1357 از ایران بیرون آمده باشند، مهم ترین واقعه کشور می شود انقلاب ایران و اگر سال 1367 از ایران بیرون آمده باشند، مهم ترین واقعه تاریخ ایران می شود کشتار 67 و اگر سال 78 از ایران بیرون آمده باشند مهم ترین رویداد کشور می شود هجدهم تیر دانشگاه و اگر سال 88 بیرون آمده باشند، مهم ترین رویداد کشور می شود جنبش سبز. انگار پیش از آن نه جنبشی بوده و نه مردمی به کاری مشغول بودند و انگار بعد از خروج آنان همه زندگان در خاک وطن دفن شدند. در حقیقت در تعیین این مبدا تاریخی، خودمان و حقانیت خودمان را پنهان می کنیم. با رفتن من در سال 57 ایران زباله دانی شد و همه چیز از بین رفت. هر کس در آنجا بود یا کشته شد یا کشتار کرد. انقلابیون همه خائن بودند و هر که از حکومت پیشین بود لاجرم بیگناهانی که تنها کارشان پیش بردن کشور بود و هیچ اشتباهی هم نکردند و همه آن یک میلیون نفری که به خیابان آمدند احمق های فریب خورده بودند.

 

 

یکباره کاشف فروتن گوادالوپ می شویم و چنان انقلاب را تفسیر می کنیم انگار فرانسوا میتران خلبان آیت الله خمینی بود و جیمی کارتر قاتل شاه. اگر مهاجر دهه شصت باشیم، رژیم سابق را بکلی خائن می دانیم و رژیم بعد از 67 را مزدور. تنها " قبیله من" می شوند همان اعدامی های 67 که جز آزادی هیچ نمی خواستند. هیچ ربطی هم به حمله مجاهدین خلق نداشتند و تمام شان بیگناهانی بودند که جابرانه و ستمگرانه کشته شدند. یک نفر هم پیدا نمی شود که محض رضای خدا به ما نشان بدهد که این زندانیان بخاطر دفاع از آزادی زندانی شدند. پیش از این پذیرفته ایم که زندانبانان و قاتلان جنایتکار بودند. ولی آیا واقعا مجاهدین خلق و چریکهای فدائی خلق و حزب توده در طول مبارزات چندین و چند ساله شان، یک روز از آزادی همه مردم ایران و از دموکراسی دفاع کرده اند؟ یک شاهد مثال بیاورید تا همه دست پشیمانی از بی خردی و جبن مان بگزیم که چقدر احمق بودیم که این جنایت را نفهمیدیم و چقدر احمق تر که برای اعتراض به آن تا پای اعدام نرفتیم، مگر نه اینکه همه و همه و همه آنها که قبل از سال 1367 از ایران خارج شدند یا در معرض اعدام بودند یا حداقل یک بار کشته شده بودند؟

 

 

 اگر سال 1378 از ایران خارج شده باشیم، قربانی بی کفایتی و ترس خاتمی هستیم و هر روزمان شب نمی شود اگر به خاتمی فحشی نثار نکنیم. من نمی فهمم در روز هجده تیر کلا هزار نفر در دانشگاه تهران معترض بودند، این خیل ده هزار نفری رهبران جنبش دانشجویی در فرنگ چه می کنند؟ آیا تاج زاده و خاتمی و معین سردسته حمله به دانشگاه تهران بودند که هنوز بعد از این همه سال، یادشان می رود که حداقل در آن روز چه رخ داد؟ داغ دل جنبش سبزی ها را تازه نمی کنم که هنوز از گرد راه نرسیده اند و وقت برای گفتن از آنان بسیار است. بگذار تکرار کنم که من پشت دفاع از این قربانیان 57 و 67 و 78 و 88 الزاما خیرخواهی و عدالت جویی نمی بینم. دفاع می کنیم چون می خواهیم خودمان را اثبات کنیم. گاهی اوقات حتی تیزبازی در می آوریم، با ولایت فقیه مخالف می شویم، در حالی که تا آخرین روز خروجمان به آن قسم خورده بودیم، می شویم مدافع قربانیان 67 در حالی که اصلا روح مان تا پس از پناهنده شدن از این ماجرا خبر نداشت و رای مان را پس می خواهیم بگیریم، در حالی که اصلا رایی نداده بودیم.

 

 

زمان تمدنی یکی از مهم ترین موضوعات اختلاف میان داخلی ها و خارجی هاست، ایرانی های داخل و خارج براساس زمان تمدنی خود زندگی می کنند. آنها که به عنوان مهاجر وارد جامعه فرنگی شده و آداب و رفتار آنان را پذیرفته اند و ایران تنها برایشان یک کشور توریستی است، وضعی دیگر دارند. نه موضوع گفتگوی ما هستند و نه از وضع مهاجر حاشیه نشین تبعیت می کنند. اما آنها که ساعت شان با ایران تنظیم می شود، در فضای سیاسی ایران فعالند و در محیط ایرانیان فعالند، معمولا دچار نوعی تاخیر تمدنی هستند. مثلا وضع ترجمه در ایران در شرایطی است که اکثر آثار مهم ادبیات جهان تا پنج سال قبل در ایران بفارسی ترجمه شده است، یا اکثر فیلمهای مهم کارگردانان معتبر جهان به فاصله چند ماه در دسترس است، یا اکثر آلبوم های موسیقی جدید جهان در دسترس علاقمندان آن است و در مورد بسیاری از آنها در همین مطبوعات سراسر سانسور نوشته می شود. اما مهاجر حاشیه نشین نه در زمان اکنون ایران، از نظر اجتماعی و فرهنگی و هنری، بلکه در زمان صفر خود زندگی می کند. مثلا من موسیقی راک را تا سال 2003 ممکن است بشناسم، چون در این سال از ایران بیرون آمدم و با وجود اینکه در شهری زندگی می کنم که هر ماه سه کنسرت بزرگ راک در آن برگزار می شود. در مورد ترجمه هم همین وضع است، من چون از آثار ترجمه داخل ایران استفاده می کنم، ممکن است شناختی عالی از املی نوتومب یا بارگاس یوسا یا جومپا لاهیری یا استفانو بنی یا الساندرو باریکو یا ایشی گورو یا آثار هنر مدرن که در سه چهار سال گذشته ترجمه شده است، داشته باشم، اما هیچ تضمینی وجود ندارد مهاجر حاشیه نشینی که در بروکسل و در کوچه املی نوتومب یا در لندن در چند متری ایشی گورو یا در بستون در چند کیلومتری جوپالاهیری زندگی می کند، او را بشناسد و با وجود اینکه زبانش زبان جهانی است، اما از ادبیات جهان بیست سال عقب می افتد. طبیعی است که حرف شما درست است که در ایران سانسور وجود دارد ولی مترجمان ایران هنوز مترجم دردها را ترجمه می کنند و شعله فرهنگ را زنده نگه می دارند.

 

 

وقتی انقلاب ایران رخ داد، به دلیل همزمانی آن با دولت جیمی کارتر حامی حقوق بشر، که از سوی مردم به عنوان شریک شاه در استبداد قلمداد می شد، تقریبا همه گروهها جز معدودی جریانهای راستگرای لیبرال مثل نهضت آزادی و حامیان حقوق بشر، همه از حقوق بشر امپریالیستی حرف می زدند. جز معدودی مانند دکتر مصطفی رحیمی و همراهانش در میان استادان دانشگاه اگر کسی خدای ناکرده از حقوق بشر دفاع می کرد، از سوی اقلیت فدائیان و جنبش مسلمانان مبارز که فرقی هم با هم نداشتند، " لیبرال های جاده صاف کن امپریالیسم" خطاب می شد. غصه نخوریم که این فلاکت چپ روی فقط مختص ما نبود، اگر انقلاب ایران ناخودآگاه و تحت آموزه های آیت الله خمینی و دکتر شریعتی بدترین دستآوردهای کمونیسم را به اسلام ناب محمدی چپانده بودند، در یمن دولت کمونیست بر سر کار بود، در سوریه و عراق حزب بعث چپ سر کار بود، در ترکیه چپ ها همه کاره فرهنگ بودند، افغانستان بکلی دست روسیه بود، فلسطین و لبنان زیر سیطره انواع چپ بودند و حتی اسرائیل هم از سوی چپ ها نوعی حکومت شبه سوسیالیستی داشت. اگر قهرمانان دهه پنجاه ما مشتی تروریست بودند، در ایتالیا و آلمان و ایرلند و اسپانیا نیز همین وضع بود.

 

 

شاید سقوط کمونیسم باعث شد توجه به حقوق بشر باب شود. آخرین مقاومت کمونیست های سابق از بین رفت و دو دوره دولت کلینتون حقوق بشر را به عنوان پدیده ای جدی در جهان تثبیت کرد. چنین شد که بسیاری از مهاجرین حاشیه نشین ایرانی که تا پیش از آن همه طرفدار انواع تروریسم و مبارزه مسلحانه بودند، زودتر از داخلی ها رنگ قرمز شان کم کم سبز شد و یاد گرفتند حقوق بشر هم شیئی مفیدی است. بسیاری از آنان به این امامزاده مشرف شدند و خدای را هزار بار شکر که جمهوریخواهان و لیبرالان و دموکرات های بسیار از دل آن چپ ها بیرون آمدند. همین اتفاق در داخل ایران هم افتاد، همان ها که انقلابی بودند بتدریج و در یک دوره طولانی به سوی اندیشه های حقوق بشری و دموکراتیک کشیده شدند و حقوق انسانی مورد توجه قرار گرفت و این اتفاق مبارک در دوره حضرت خاتمی رخ داد. شاید دوری ایرانیان داخل و بیرون از همدیگر باعث شد که این دو گروه ندانند که همان اتفاقی که در آن سوی آب افتاده در این سوی آب هم افتاده است. علیرغم اینکه بسیاری از نیروهای خارج نشین اوضاع داخل را رصد می کردند، اما گاهی چنان از دموکرات شدن بعضی مذهبی ها ابراز شگفتی می کردند که انگار خودشان تا دو سال قبل معتقد به تروریسم ناب نبودند.

 

 

البته شرمیده ام به قول تاجیکان خوش زبان که بگویم بسیاری از حاشیه نشینان امروز هم مغزشان روی دو کانال کار می کند، وقتی فارسی فکر می کنند و حرف می زنند و نظر می دهند، همان تندروهای عقب مانده و خشن هستند که جز به مرگ و نابودی فکر نمی کنند، و وقتی به زبان محلی انگلیسی و فرانسه و آلمانی فکر می کنند، انگار مسترهاید و دکتر جکیل شان جای خودش را پیدا می کند و می شوند موجوداتی دموکرات و اهل مدنیت. شاید غریب واقعه و عجیب حادثه در میان این دعوا این باشد که بسیاری از مسائلی که سالها قبل برای ایرانیان تابو بود، بسیاری از مسائل در حوزه اخلاق جنسی، زندگی خانوادگی، تربیت اجتماعی، احترام گذاشتن به حقوق زنان و کودکان، جدایی دین و دولت، در جامعه ایران، برخلاف خواست دولت و در افکار عموم طبقه متوسط و روشنفکران، بخوبی پیش رفت، اما برعکس در بلاد کفر، ایرانیان گریخته از اسلام و عرف، همان آداب و عادات را حفظ کردند.

 

 

 

 *نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 


 


مرتضی کاظمیان
  زنده‌یاد حسین راضی تاکید داشت استبداد از تفرقه و چندپارگی نیروهای سیاسی سود می‌جوید.

 

محمد نخشب، خداپرستان سوسیالیست؛ منصفانه و علمی نیست که در مورد جریان چپ دینی در ایران معاصر سخن گفت و یادی از نخشب و یارانش نکرد. این نوشتار به بهانه‌ی درگذشت زنده‌یاد حسین راضی، دبیرکل حزب مردم ایران و یار و همراه قدیمی نخشب نگاشته می‌شود.

 

شنبه‌ی هفته‌ی اخیر، حدود 34 سال پس از درگذشت دکتر محمد نخشب، حسین راضی، دیگر عضو ارشد جمعیتی که نخشب و همفکرانش بنیان نهادند، درد و رنج یک دهه بیماری و ستیز با سرطان را فروگذاشت و به یار دیرین‌اش پیوست.

 

خداپرستان سوسیالیست (سوسیالیست‌های خداپرست) دغدغه‌ی «انسان» داشتند و حرمت و کرامت بشر را نقطه عزیمت کنش اجتماعی‌شان قرار داده بودند. نخشب و همفکرانش، با دغدغه‌ی توامان عدالت و آزادی، سوسیالیسم و دموکراسی را کنار هم نشاندند و «راه سوم»ی را در نقد همزمان کمونیسم مسکویی و لیبرالیسم غربی پی گرفتند. در اوج سیطره‌ی چپ‌های وابسته به اردوگاه کمونیسم و بلوک شرق، و نیز در زمانه‌ای که خرافات و باورهای غیرعقلانی سنتی رواج گسترده‌ای در کشور داشت، خداپرستان سوسیالیست از منظری روشنفکرانه و با دغدغه‌های انسان‌دوستانه و اخلاق‌گرایانه، تاکید داشتند که فروگذاشتن آزادی به بهانه‌ی تحقق عدالت، یا فراموش کردن عدالت به‌نام آزادی، نادرست است و نتایج مطلوبی به‌بار نمی‌آورد. ضمن اینکه همزمان به نقد سنت و باورهای خرافی و نیز انتقاد از سوء استفاده از علائق دینی مردم زمان خویش دست یازیدند.  از این منظر، اندیشه سیاسی نخشب و همفکرانش معطوف به ترکیبی از سه مقوله‌ی آزادی، برابری و ایمان به خدا بود؛ ترکیبی که هیچ‌یک از عناصر آن قابل تفکیک از دیگری نبود.

 

آزادی و برابری از نظر خداپرستان سوسیالیست، دو وجه یک حقیقت واحد محسوب می‌شدند و سوسیالیسم و دموکراسی به‌عنوان چارچوب عملی و بستر تحقق آزادی و برابری تفکیک‌ناپذیر بودند؛ ضمن اینکه آنان به تلفیق این هر دو با ارزش خداپرستی و اخلاق‌گرایی می‌پرداختند.

 

نگارنده این خاطره را از شخص زنده‌یاد راضی شنیده است که چگونه بیش از نیم قرن پیش، او و همفکرانش در شیراز، گرامی‌داشتی کاملا متفاوت در روز عاشورا برپا کرده بودند. آنان (راضی و همگامانش) با پرهیز از اشکال مرسوم و افراطی عزاداری حسین بن علی (ع)، در یک راهپیمایی آرام، به نشانه‌هایی ساده از سوگواری (چون بازوبند یا دستبند و کراوات مشکی) اکتفا کرده و تنها شعار «الله اکبر» و «لا اله الا الله» سرداده بودند؛ پایان مراسم نیز به بازخوانی و تبیین خطبه‌ی امام حسین در روز عاشورا و بحث در مورد فلسفه‌ و اهداف نهضت حسینی اختصاص یافته بود. باید در جغرافیای نیم قرن پیش ایران بود و زیست تا به اهمیت این کنش، و تفاوت معنادار این رفتار اجتماعی، در برابر راست مذهبی و چپ کمونیست، هر دو، پی برد.

 

در نهضت خداپرستان سوسیالیست، البته جایگاه تئوری پردازی برخی (چون نخشب) برجسته‌تر بوده است.

به‌عنوان یک شاهد، و برای تبیین نگاه ویژه‌ی نخشب، آن هم در جغرافیای سیاسی_ اجتماعی شش دهه پیش ایران، تبیین و تامل خاص او در مورد مفهوم «دموکراسی سیاسی» را در اینجا و به شکل اجمالی مرور می‌کنیم.

 

او دموکراسی سیاسی را «آزادی برای اظهار هر نوع عقیده سیاسی و اجتماعی و برخورداری از حق اعمال هر نوع وسیله مشروع برای اشاعه و پیشرفت آن» توصیف می‌کرد. از نظر وی، آزادی نطق و بیان، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و جمعیت‌ها و آزادی عقاید، جنبه‌های مختلف دموکراسی سیاسی را روشن و آشکار می‌سازند. نخشب معتقد بود که دموکراسی سیاسی از طرف قدرت‌های مختلف از قبیل اعمال نفوذ دولت‌ها و همچنین نفوذ سرمایه‌داران محدود می‌شود و «گاهی به کلی مقدرات مردم را از دست آنها خارج ساخته به دست این نیروهای متنفذ می‌دهد.» او همزمان ضرورت حکومت قانون را مورد اشاره قرار می‌داد و تاکید می‌کرد، در صورتی که در اجتماعی حکومت قانون به معنای واقعی برقرار شود می‌توان گفت، دموکراسی تامین شده است. از نظر او، تحقق حکومت قانون مستلزم عملی شدن سه مرحله‌ی متمایز از هم است: انتخابات آزاد، وضع قانون، و اجرای صحیح قانون.
به‌عقیده‌ی نخشب، «انتخابات آزاد و درست» انتخاباتی است که «مردم زیر نفوذ پول سرمایه‌داران و سرنیزه زورگویان و تطمیع و تهدید و تبلیغات سوء قرار نگرفته در سایه‌ی رشد فکری و اخلاقی خود، بتوانند کسانی را برگزینند که حافظ منافع عموم و سنگر مستحکمی برای دفاع از حق و عدالت باشند.» وی مفهوم قانون را نیز مورد توجه قرار می‌دهد و می‌گوید: «قانون تا زمانی مقدس است که نماینده‌ی اراده عمومی مردم و حافظ منافع اکثریت خلق باشد والا ورق پاره‌ای بیش نیست که با حیله و تزویر پاسبان ارتجاع به شکل مقدس و قابل احترامی در نظر مردم، جلوه‌گر می‌سازند.» او معتقد است، مجلسی که نمایندگان واقعی ملت در آن حاضر نیستند و مستقیم و غیرمستقیم، نه انتخاب که «منصوب» شده‌اند، نمی‌تواند سرنوشت و مقدرات یک ملت را در دست گیرد.


نخشب با تأمل در مفهوم قانون اساسی اظهار می‌دارد: «آنها که قانون اساسی و نظامات کنونی را ابدی و لایزال و غیرقابل تغییر می‌دانند، در قید و بند محیط محدود زمانی و مکانی خویش گرفتارند و از جنبش و پیشرفت سریع و خردکننده‌ی تاریخ اطلاعی ندارند.» نخشب تصریح می‌کند که «دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی، لازم و ملزوم یکدیگرند و تا زمانی که یکی از آنها به تنهایی حاکم باشد دموکراسی ناقص است و معنای واقعی خود را از دست می‌دهد.»

 

با چنین نگاهی، نخشب و خداپرستان سوسیالیست معتقد بودند که دموکراسی فاقد سوسیالیسم و سوسیالیسم فاقد دموکراسی، نمی‌توانند نه خصوصیات دموکراسی و نه مزایا و محسنات سوسیالیسم را داشته باشند. نخشب در تبیین «راه سوم» خود، می‌گوید: «اگر دموکراسی غربی را تز و سوسیالیسم مسکو را آنتی‌تز آن بدانیم، به‌طور قطع، آینده دنیا، سنتزی خواهد بود که براساس طرز تفکری که احیا‌کننده‌ی ارزش‌های انسانی باشد و دموکراسی و سوسیالیسم را برای توده‌های بشری تامین کند، استوار است.»

خداپرستان سوسیالیست لازمه‌ی استقرار دموکراسی و سوسیالیسم را رشد عملی، فکری و اخلاقی افراد جامعه می‌دانستند. آنان حکومت واقعی «مردم بر مردم» را هنگامی متحقق توصیف می‌کردند که فرد بر سرنوشت خود حاکم باشد و این، وقتی متبلور می‌شود که انسان زمام هوی و هوس خود را در دست گیرد، حرص و آز و شهوت بر او حاکم نباشد و بازیچه هواهای نفسانی خود قرار نگیرد. به‌عقیده‌ی نخشب، جامعه مبتنی بر آزادی و عدالت هنگامی محقق می‌شود که افراد با رشد اخلاقی کافی و بهره‌مندی از طرز فکری درست و خرد‌پسند، نسبت به خوشبختی اجتماع، یک نوع شوق و شیفتگی و علاقه خاص که آنان را به فداکاری و از خود گذشتگی وادار کند، احساس کنند. طرز فکر خداپرستی، همان‌طور که جهان را بی‌هدف نمی‌داند، انسان را نیز شایسته‌ی آن می‌داند که دارای هدف عالی بوده و زندگی را صرفا خور و خواب نداند.

 

نخشب، راضی و دیگر همفکرانشان با چنین دیدگاه‌هایی، و ار منظر نیروهایی ایران‌دوست، نهضت خداپرستان سوسیالیست را در نیمه‌ی دوم دهه 1320 به یک «جمعیت» سیاسی تغییر سامان دادند، و بعدتر، در ابتدای دهه‌ی 30 «حزب مردم ایران» را به‌مثابه‌ی یکی از احزاب اصلی و موثر نهضت ملی ایران، معرفی کردند. آنان پس از کودتا ازجمله نیروهای تاثیرگذار در تکوین و فعالیت نهضت مقاومت ملی بودند.

 

با وجود همه‌ی فشارها و تهدیدها و محدودیت‌ها و سرکوب‌ها، حزب در دهه‌های 40 و 50 به بقای خود، کمابیش، ادامه داد. نخشب مهاجر شد و در هجرت، تلاش‌های میهن‌دوستانه و دغدغه‌های انسانی و دیدگاه‌های نواندیشانه‌ی خود را پی گرفت. حسین راضی در مقام دبیرکل حزب مردم ایران، در وطن ماند و با کاستی‌ها و مشکلات و فشارها، سوخت و ساخت...

 

مستقل از رویکرد‌های سیاسی راضی و حزب متبوع وی در سال‌های اخیر، و صرف‌نظر از داوری در مورد خروجی کنش سیاسی_اجتماعی حزب مردم ایران، آنچه بدون تردید می‌توان در مورد آن نگاشت، اعتقاد عمیق زنده‌یاد راضی به تمامیت ارضی و استقلال ایران، تحقق منافع ملی، و پیشبرد جنبش برای آزادی و دموکراسی در ایران زمین بود.

 

چند هفته پیش‌تر، هنگامی که آن کنشگر دیرپای ملی، در اوج بیماری و چالش پردرد با سرطان فراگیر شده، واپسین روزهای حیات خویش را می‌زیست، در پاسخ به تقاضایم مبنی بر توصیه و تذکری به نیروهای سیاسی، نکته‌ی بسیار مهمی را مرکز ثقل سخن خویش قرار داد: «وحدت و همکاری و همگامی و همفکری نیروهای سیاسی آزادی‌خواه و دموکراسی‌طلب». زنده‌یاد راضی تاکید داشت که استبداد از تفرقه و چندپارگی نیروهای سیاسی سود می‌جوید، و همراهی نیروهای باورمند به منافع ملی ایران ضرورتی حیاتی برای تغییر وضع موجود است.

 

کاش گوش شنوایی برای این دست توصیه‌ها و سفارش‌ها _که برآمده از عمری تجربه و کوشش سیاسی ملی است_  وجود داشته باشد؛ توجه مهمی که در ماه‌های اخیر از سوی شخصیت‌هایی چون دکتر احمدصدر حاج‌سیدجوادی و مهندس عزت‌الله سحابی نیز مورد تاکید قرار گرفته است. آیا آنچه این سپیدمویان عرصه‌ی سیاست‌ورزی ملی در «خشت خام» می‌بینند، کنشگران سیاسی جوان و کم‌تجربه‌تر درمی‌یابند؟

 

یک خداپرست سوسیالیست دیگر درگذشت اما جوهر اندیشه‌های نخشب و همفکرانش (ستیز توامان با زر و زور و تزویر، و پی‌جویی همزمان آزادی و برابری و اخلاق) همچنان ماندگار و جذاب می‌نماید. نیروهای سیاسی ایران (به‌طور عام) و چپ‌های نواندیش و دموکرات مذهبی (به‌طور خاص)، بخواهند یا نخواهند، بدانند یا ندانند، از دیدگاه‌ها و اندیشه‌های نخشب و همفکران و رهروان برجسته‌اش، بی‌تأثیر و برکنار نبوده‌اند و نیستند. 

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. 

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته