-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/15/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

حمید متبسم (تکنواز تار)، پژمان حدادی (تمبک) و امامیار حسنف (تکنواز کمانچه از جمهوری آذربایجان) اجرای برنامه‌هایی را در اروپا آغاز کرده اند.

Download it Here!

حمید متبسم در این‌باره به «رادیو زمانه» گفت: «در این کنسرت‌ها در بخش نخست، موسیقی ایران و جمهوری آذربایجان به شکل خالص ارائه می‌شود و در بخش دوم، تلفیق این دو موسیقی ارائه خواهد شد؛ هم تلفیق ریتمیک و هم ارائه مایه‌هایی که با موسیقی ایران و جمهوری آذربایجان نزدیکی دارد.»


متبسم افزود: «با توجه به ریشه‌های مشترک بین موسیقی ایران و آذربایجان این تقابل به بهترین شکل انجام و باعث شد پروژه را به شکل جدی ادامه دهیم.»

این تکنواز تار که سالهاست در اروپا ساکن و فعال است، از شنوندگان در داخل ایران به عنوان «شنوندگان حرفه‌ای» (اعم از هنرجویان و موسیقی‌دانان) نام برد و ابراز امیدواری کرد که کنسرت اخیر، در پایان برنامه‌های اروپایی در تهران هم اجرا شود.

کنسرت هنرمندان ایران و جمهوری آذربایجان با عنوان «پنجره‌ای رو به آفتاب» در بیست و چهارم نوامبر در هلند (روتردام، تئاتر زَیدپلاین) برگزار می‌شود.

فهرست کامل برنامه‌های گروه در اروپا در تارنمای مرکز فرهنگی رهاورد در آخِن (آلمان) آمده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

بر اساس پژوهشی نوین بر روی پیشینه‌ی بوم‌شناختی حوزه‌ی آند در آمریکای جنوبی؛ خشکسالی مصیبت‌باری در افق کوتاه‌مدت شهر لاپاز، پایتخت کشور بولیوی، به چشم می‌خورد. اگر دمای زمین تنها ۱.۵ تا ۲ درجه‌ی سلسیوس از میزان کنونی‌اش پا فراتر نهد؛ بخش‌هایی از کشورهای پرو و بولیوی را بایستی‌که از آن پس، بیابا‌ن‌های شلوغ نامید.

به‌گفته‌ی دانشمندان، این تغییرات از حیث وسعت ذخایر آبی و ظرفیت زراعی متعلق به بالغ بر دو میلیون سکنه‌ی شهر لاپاز، فاجعه‌ای به‌شمار می‌رود. این نتایج از پژوهشی با بودجه‌ی بنیاد ملی علوم ایالات متحده (NSF) که توسط دانشمندان مؤسسه‌ی فناوری فلوریدا (FIT) انجام پذیرفته و اخیراً در شماره‌ی ماه نوامبر نشریه‌ی Global Change Biology انتشار یافته؛ منتج شده‌اند.

«مارک بوش»؛ اقلیم‌شناس FIT، سرپرستی این پژوهش را عهده‌دار بوده؛ پژوهشی که پژوهش‌گران طی آن، به کنکاش در آمارهای ۳۷۰هزار ساله‌ی دگرگونی‌های اقلیم و پوشش گیاهی اکوسیستم‌های آند پرداختند.

دانشمندان، از گرده‌های گیاهی فسیل‌گشته‌ی موجود در رسوبات دریاچه‌ی «تی‌تی‌کاکا» که در مرز پرو و بولیوی جای گرفته، استفاده بردند و متوجه شدند که طی دو دوره از سه دوره‌ی اخیر بین‌ یخبندان که مابین ۱۳۰ تا ۱۱۵هزار و ۳۳۰ تا ۳۲۰هزار سال پیش رخ داده‌اند؛ این دریاچه تا ۸۵ درصد از حجمش کاسته شده است و بیابان، جای بوته‌زارهای گرداگردش را گرفته است.

طی هر کدام از این دو بازه‌ی زمانی که هم‌پیوند با سیر گرمایش یکنواختی بوده؛ درختان، درست مثل امروز از نواحی پست‌تر به شیب‌های مرتفع‌تر کوچیده‌اند. با این حال، همسوی با رشد گرمایش اقلیم، این اکوسیستم سریعاً از درختزاری خرم به بیابانی بدل شده بود.

دکتر «شریلین فریتز» (Sherilyn Fritz)؛ دانشمندی از دانشگاه نبراسکا-لینکلن کانادا، نشان داد که طی این دوره‌های گرم، جلبک‌های آب شیرینی که در دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا ساکن بوده‌اند؛ جای خود را به گونه‌های مقاوم در برابر آب شور داده‌اند. «پل بیکر» (Paul Baker) از دانشگاه دوک انگلستان نیز نقاط اوج جابجایی کربنات‌ها را معرفی نمود. هر دوی این نتایج، نشان از کاهش سریع ژرفای دریاچه در نتیجه‌ی تبخیر حداکثری می‌داد.


عقب‌نشینی تدریجی دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا و کاروانی از ماهیگیران بولیویایی / ژانویه‌ی ۱۹۹۶/ عکس از Pierre Perrin

یک شبیه‌سازی از اکوسیستم منطقه همچنین مشخص کرد که با اِعمال گرمای ملایمی نیز حتی پوشش گیاهی پایین‌دست منطقه، ناپدید می‌گردد. اما با طولانی شدن این دوره‌ی گرما، شرایط اقلیمی رو به‌سوی یک نقطه‌ی اوج می‌گذارد: سامانه‌های محیطی چنان به وضعیت خشکی دچار می‌شوند که رشد جنگل عملاً متوقف می‌شود. این نقطه‌ی اوج، به‌واسطه‌ی رشد خسارات حاصل از تبخیر آب دریاچه‌ی تی‌تی‌کاکا به‌وقوع می‌پیوندد.

به‌گفته‌ی بوش، با چروکیده شدن هرچه‌بیشتر ابعاد این دریاچه، آثاری از منطقه که نشان از وجود دریاچه‌‌ای گسترده در آنجا می‌داده‌اند – همچون نرخ بارندگی فراوان – هم از میان می‌روند. وجود چنین شرایطی در پژوهش‌های پیشین نیز انگاشته شده بود، اما بررسی اخیر، به دانشمندان امکان اظهار زمان دقیق این تغییرات را نیز داد.

حال، گروه بر اساس محدودیت‌های محیطی موجود در منطقه‌ی آند، نقطه‌ی اوجی را تعریف کرد که به‌میزان تنها ۱.۵ تا ۲ درجه‌ی سلسیوس از دمای متوسط امروز آن نقطه، فاصله دارد. با در نظرگیری نرخ گرمایش بخش‌هایی از حوزه‌ی آندِ واقع‌شده در کشور پرو که معادل حدوداً ۰.۳ تا ۰.۵ درجه در هر دهه است؛ این نقطه‌ی اوج در حدود سال‌های ۲۰۴۰ تا ۲۰۵۰ فراخواهد رسید.

«پل فیلمر» (Paul Filmer)؛ سرپرست برنامه‌ی پژوهشی مزبور در بخش علوم زمین بنیاد ملی علوم ایالات متحده، می‌گوید: «این برای حدود دو میلیون انسان [ساکن در آنجا]، فوق‌العاده پرمعنی‌ست». خشکسالی شدید و فقدان ذخایر آبی دریاچه‌های منطقه، بازده محصولات کشاورزی حائز اهمیت را کاهش داده؛ و ذخایر آب آشامیدنی را نیز تهدید خواهد نمود.

بر اساس این پژوهش، محدودسازی آتش‌سوزی‌های جنگلی، به تأخیر وقوع آثار سوء خشکسالی کمک خواهد کرد.

منبع: National Science Foundation

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
زمانه؛ فروردین‌ماه ۸۹- «کشمیر، چشم‌انتظار سرنوشت»

 
 

مراسم بزرگداشت و تشییع نویسنده‌‌‌‌ی در‌گذشته‌ی هلندی، هری مولیش در روز ششم نوامبر به طور مستقیم از رادیو و تلویزیون سراسری هلند پخش شد؛ بزرگداشتی دید‌‌نی و زیبا. ترکیبی از موسیقی کلاسیک، شعر، فیلم و سخنرانی دوستان و دختران نویسنده که در حضور جمعی از شخصیت‌های سیاسی و ادبی این کشور انجام شد.

من هم بخشی از این مراسم را از سیمای ملی دیدم، اما چون دوست داشتم برای ادای احترام به مولیش به طور شخصی هم در آن سهیم باشم، به محل برگزاری مراسم رفتم. در میان راه با خودم فکر می‌کردم بدون شک الان چندهزار نفر برای بدرقه‌ی تابوت هری مولیش به طرف مرکز شهر درحرکتند و حتما راهبندان خواهد شد.

او یکی از مفاخر ملی هلند بود. اغلب در میزگردهای تلویزیونی دیده می‌شد. آثار او صدها هزار خواننده داشت و به سی زبان هم ترجمه شده بود.

البته مطابق رسم و رسوم رایج، تمام جزییات برگزاری مراسم قبل از مرگ نویسنده با دقت و از طرف خود او انتخاب شده بود. مثلاً چه موسیقی باید نواخته شود، یا چه فیلمی باید پخش شود. و حتی نوع تابوت و اینکه چه دسته گلی روی آن قرار گیرد و الی آخر.

از شما چه پنهان در این سال‌ها اغلب با مشاهده‌ی میزگردی با شرکت هری مولیش و یا همتایان او در تلویزیون دچار حسرت و افسوس می‌شدم. می‌گویید: چرا؟

شاید این مقایسه منطقی نباشد، اما به هرحال جای درد و تاسف است که صدا و سیمای اکثر شاعران و نویسندگان مهم ایرانی هرگز در رادیو و تلویزبون ملی کشور شنیده و دیده نشده‌ است. نویسندگان دگراندیش را می‌توانستی تنها در بعضی از محافل ملاقات کنی و آنها هرگز تربیون‌های رسمی را در اختیار نداشتند. شاید بگویید با وجود سانسور و فقدان دموکراسی در قبل و بعد از انقلاب انتظاری هم به‌جز این نمی‌رفت. بدون شک همین‌طور هم بوده و هست.


اما خوب آدمی همیشه در حال مقایسه است و خوب و بد را با هم می‌سنجد. حتماً خواهید گفت بسیاری از بزرگان ما هرگز تمایلی به ظاهر شدن در سیمای ملی نداشتند و اگر مغضوب مقامات بودند، در عوض از تحسین و ستایش مردم بی‌نصیب نبودند. شاید هم برای اثبات نظرتان به تشییع جنازه‌های باشکوهی که مردم برای غلامحسین ساعدی، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو و دیگران برپا کردند، اشاره کنید.

در ادامه باز به این موضوع برخواهم گشت، ولی ابتدا نظرتان را به بعضی از جزییات در مراسم بزرگداشت و تشییع هری مولیش جلب می‌کنم.

برخلاف انتظارم جمعیت انبوهی برای بدرقه‌ی کالبد نویسنده جمع نشده بود. در ابتدای مراسم تابوت که توسط اعضای خانواده و دوستان سالخورده‌اش همراهی می‌شد، از منزل نویسنده به سالن تئاتر «اسخابورخ» که در مرکز شهر و در چند قدمی خانه‌اش قرار دارد حمل شد. تصویر بزرگی از او بر سر در این تئاتر نصب شده بود. پیشاپیش تابوت چند نوازنده‌ی سفیدپوش آهنگ غمگینی از یهودیان شرق اروپا را می‌نواختند و به آرامی پیش می‌رفتند. جمعیت اندکی در سکوت و در دوطرف خیابان به تماشا ایستاده بودند. برنامه‌ی بزرگداشت در تئاتر نزدیک به دوساعت طول کشید.

در پایان مراسم بزرگداشت تابوت مولیش با همراهی جمعی از مدعوین و سفیدپوشان نوازنده از سالن خارج شد، تا به طرف عرشه‌ی یک کشتی که در کانال روبه‌روی خانه‌ی نویسنده بر آب پهلو گرفته بود حمل شود. این کشتی با همراهی چند کشتی دیگر می‌بایست کالبد نویسنده را به گورستان ببرد. گروهی از مردم در دوطرف خیابان مراسم را تماشا می‌کردند. شاید دویست‌نفری می‌شدند. بعضی از رهگذران در سکوت اشک می‌ریختند. کنترل احساسات و پرهیز از زاری در مراسم تدفین شاید یکی از صدها دستورالعمل پروتستانی و کالوینیستی باشد که در جوامع مسیحی معمولاً دیده می‌شود.

به همین روال آرامش و نظم و ترتیب در رفتار بدرقه‌کنندگان که به ترتیب و آهسته سوار کشتی‌ها می‌شدند هم جلب توجه می‌کرد. اکثر آنها چهره‌های مشهور هنری و یا سیاسی بودند. پدیدار شدن رنگین‌کمانی بر آسمان باران خورده در هنگام عبور کشتی‌ها از روی آب و نوای محزون موسیقی صحنه‌ی فوق‌العاده‌ای را به وجود آورده بود. یک تشیع جنازه‌ی رمانتیک و باشکوه.

در امتداد مسیر کشتی حامل تابوت و روی ده‌ها پل سر راهش باز جمعیت زیادی دیده نمی‌شد. در مراسم دفن در گورستان هم که بخشی از آن از تلویزیون پخش شد، شاید در مجموع دویست و یا سیصدنفر حضور داشتند.

این موضوع ظاهراً از دید رسانه‌های هلندی پنهان ماند و هم برعکس منعکس شد. زیرا آنها با آب و تاب از شرکت گروه زیادی از مردم در مراسم تدفین مولیش خبر دادند!

اما نویسنده‌ی معروف ایرانی _ هلندی، قادر عبدالله که از شهرت بسیاری در این کشور برخوردار است و شخصاً هم در مراسم حضور داشت، نتوانست در این زمینه سکوت کند. عبدالله تاکنون بیش از ده کتاب در زمینه‌ی داستان‌های کوتاه و رمان به زبان هلندی نوشته و در سال ۲۰۰۷ کتاب «خانه‌ی مسجد» این نویسنده به عنوان دومین رمان مهم در ادبیات هلندی انتخاب شد.


قادر عبدالله در نوشته‌‌ی خود درباره‌ی هری مولیش که در هشتم نوامبر در روزنامه مهم «فولکس کرانت» چاپ شد، به عدم حضور هزاران نفر در مراسم خاکسپاری هری مولیش اشاره و هم اعتراض کرد.

او نوشته‌اش را با چند سطری از شعر زیبای «نازلی» احمد شاملو شروع می‌کند و در ادامه با ابراز حیرت از این که تابوت مهم‌ترین نویسنده‌ی این مملکت نه بر دوش مردم بلکه بر شانه‌ی خدمه‌ی گورستان حمل می‌شود، درباره‌ی تشییع جنازه‌های باشکوهی که مردم در ایران برای شاعران و هنرمندان خود برپا می‌کنند، داد سخن می‌دهد.
او می‌نویسد: «در سرزمین پدری من اگر نویسنده‌ای در سطح مولیش فوت کند، خودبه خود هزاران نفر گرد هم می‌آیند، سیاهپوشانی که انگار پدرشان را از دست داده‌اند. کسی منتظر دعوتنامه و یا اطلاعیه‌ی شرکت کفن و دفن نمی‌ماند. نویسنده به آنان تعلق دارد. او به کلمه تعلق دارد. خانواده‌ی او درهای خانه‌شان را خواهند گشود و اجازه خواهند داد که تابوت بر دوش انبوه مردم حمل شود.»

قادر عبدالله در بخش دیگری از نوشته‌اش با لحنی که سخت تحکم‌آمیز و هم اغراق‌آمیز است می‌نویسد: «هلندی‌ها باید جشن گرفتن را یاد بگیرند، هلندی‌ها باید عزاداری را یاد بگیرند، باید بیاموزند که یک شخصیت ملی را با شعرخوانی، شوریدگی، گریه و زاری، هیاهو و هرج و مرج به سوی جایگاه ابدی‌اش همراهی کنند.»

بعضی از خوانندگان روزنامه فولکس کرانت با خشم و اعتراض به نوشته‌ی قادر عبدالله پاسخ دادند. کلماتی مانند: «باید این و باید آن» در راه و رسم زندگی هلندی‌ها تابو و به نوعی توهین‌آمیز است. آزادی فردی و انتخاب شخصی در این مملکت از نان شب واجب‌تر است. به همین خاطر بعضی از خوانندگان قادر عبدالله را به نادیده گرفتن حق انتخاب مردم در تعیین نوع تجلیل و تدفین هری مولیش متهم کردند.

بدون شک باید از زوایای متفاوت به یک رویداد همگانی نگاه کرد و نمی‌توان تنها با برجسته کردن یک جنبه‌ی آن، درباره‌ی کل ماجرا قضاوت کرد. پیشینه‌ی فرهنگی و آیینی هر قوم در برگزاری مراسم تشییع یک فرد مهم تعیین‌کننده است. خود هری مولیش یک‌بار با مقایسه‌ی مراسم تدفین وینستون چرچیل، نخست وزیر مشهور بریتانیا با مراسم تدفین آیت‌الله خمینی که هر دو یک واقعه بزرگ ملی بودند به تفاوت‌های عمیق فرهنگی در این موارد اشاره کرد.

قادر عبدالله هم مثل من در مقایسه‌ی دو نوع برخورد با مراسم تشییع جنازه‌ی یک فرد مشهور، یک موضوع را فراموش کرده بود، و آن این نکته‌ی مهم است که در سرزمین ما به علت سانسور همیشگی و عدم وجود آزادی از هر نوع آن، مرگ یک نویسنده و یا شاعر بزرگ بهانه‌ای برای سازماندهی یک عزاداری انبوه، مردمی و گسترده است برای تجلیل از او و هم برای تسلای ارواح زخمی یک ملت.

Share/Save/Bookmark

 
 

دوره‌ی‌دهم انتخابات ریاست‌جمهوری ایران در فضایی برگزار شد که علاوه بر تبلیغ، وامدار ترغیب بود. تبلیغات گسترده‌ی حکومتی با شعار «حضور حداکثری» از یک سو و تلاش نامزد‌ها برای بیدار کردن رای‌های خاموش از سوی دیگر، در نهایت به سطح بالای مشارکت مردم در انتخابات منجر شد.

در این میان جریان سیاسی سبز، در مدت زمان کمی توانست توجه عموم را به خود جلب کند و سهم قابل توجهی از مشارکت مردمی را به خود اختصاص دهد. چراکه با سه گزینه‌ی دیگرکه همانا دولت فعلی، جریان اصلاحات و اصول‌گرایی که هرسه پیش از این تجربه شده بودند متفاوت بود. به‌وی‍ژه آنکه با مشخصه‌های آشنای فرهنگی و شعارهای ملموس و ریشه‌دار در باور ایرانیان، پا به عرصه گذاشت. هم‌چنین به شکل سیستماتیک وارد روند تبلیغات سیاسی شد.

درآن مقطع به واقع یک بِرَند (Brand) سیاسی به نام «سبز» به‌وجود آمد. هم‌چون برندی که محصولات خود را پیش از تولید، از طریق نمایندگی‌ها یا در این‌جا همان ستادها، پیش‌فروش می‌کند و به این ترتیب به جذب مشتری می‌پردازد. در ادامه‌ی این فرایند نیز مردم با حمایت خود که در این‌جا «رای» است، محصولی را که تولیدکننده برایش تبلیغ کرده، «پیش‌خرید» می‌کنند.

بنابراین در ادامه‌ «جنبش سبز» را به مثابه یک «برند» بررسی می‌کنیم، تا به واسطه‌ی بسط بحثی برپایه‌ی ساختاری مقایسه‌ای میان این دو مقوله، به یاری تکنیک‌های میان رشته‌ای، بر پاره‌ای از مسائل موجود نقدی علمی و روشمند داشته باشیم.

مفهوم برند

برند چیست؟ «یک نام، عبارت یا اصطلاح، نشانه، علامت، نماد، طرح یا ترکیبی از آنها که هدف آن معرفی کالا یا خدماتی است که یک فروشنده، یا گروهی از فروشندگان عرضه می‌کنند و بدین وسیله خود را از رقبا متمایز می‌سازند.»


البته این نکته را نباید فراموش کرد که برند تنها یک نام نیست، بلکه مجموعه‌ای از عوامل مختلف است. ترکیبی از مشخصه‌های ملموس و غیر ملموس که با تعریفی مدرن از این مفهوم، دیگر در قالب یک محصول و یا خدمات نمی گنجد. بلکه هویت یک شخص، یک گروه و حتی یک کشور را شامل می‌شود.

با این مقدمه به «جنبش سبز» در ایران نگاه کنیم؛ به ظهور نامی که در زمانی کوتاه به واسطه‌ی تبلیغات توانست جای خود را باز کند و در سطح وسیعی به جذب مشتری بپردازد. این خود اولین گام موفقیت در فرایند تبلیغات یک برند محسوب می‌شود.

یکی از فرمول‌های رایج و کلیدی در تبلیغات، فرمول مشهور (A.I.D.A) است. این فرمول شامل چهار مرحله می شود:
(A: Attention)- توجه را جلب کند؛
(I: Interest)- رغبت و کشش ایجاد کند؛
Desire) (D:- آرزو یا خواست بیافریند؛
(A: Action)- به کنش یا عمل منجر شود.

با این توضیح فرایند شکل‌گیری و تثبیت جنبش سبز را می‌توان دراین فرمول گنجاند. هم‌چنین می‌توان مرحله‌ی نهایی را که همان کنش و عمل است، به رای دادن مردم تعبیر کرد.

این موفقیت در ابتدا مرهون دو شاخص زمان و نیاز است. به‌طور کلی موفقیت برندها در دو زمان موثر واقع می‌شود: اول آنکه یک نیاز وجود داشته یا فقدان آن احساس شود و دیگر آنکه یک برند به خلق یک نیاز یا مجموعه‌ای از نیازها برای مخاطب خود بپردازد.

با نگاهی ساده به وضعیت جامعه‌ی ایران از حیث تاریخی به‌راحتی می‌توان علل توجه مردم به جنبش سبز و همراهی با آن را، با در نظر گرفتن دو مولفه‌ی زمانی که در بالا به آن اشاره شد تحلیل کرد. وقتی به مباحثی هم‌چون قانون، پای‌بندی به خاستگاه‌های قانونی، اصول مدنی و رعایت حقوق انسانی در جامعه‌ی ایران نگاه می‌کنیم، لاجرم باید به تاریخی به قدمت مشروطه در ایران نظر کنیم؛ به شعارها و مطالباتی که پس از گذشت سال‌ها، هنوز از نزدیکی بسیاری با عصر حاضر برخوردار است.


با این تفاوت که در آن مقطع با توجه به تاریخچه‌ی حاکمیت در ایران و بسترهای فرهنگی مردم در عمل به عنوان «خلق» یک نیاز در آن زمان (مشروطه) مطرح بود و امروز به عنوان یک ضرورت یا «احساس نیاز» بیان می‌شود. بنابراین باید میان این دو تمیز قائل شد، به رغم اینکه هر دو بازه زمانی، پتانسیل پذیرش یک برند (اندیشه) را دارا باشند.

برندسازی یا برندینگ

برندسازی یا برندینگ در مفهوم کلی به عملی گفته می‌شود که هدف آن بالا بردن سطح حسی و عاطفی مخاطب یک برند است. به عبارتی دیگربرندسازی تبدیل یک مخاطب معمولی به یک مخاطب یا مشتری وفادار است و در اساس این مهم، بزرگ‌ترین دارایی یک برند محسوب می‌شود. به تعبیری دیگر وقتی از برندسازی صحبت می کنیم منظور، فرایند ایجاد ارزش یک برند است.

ارتباط این موضوع را با انتخابات ریاست جمهوری، می‌توان در رفتار و واکنش انتخاب‌کنندگان به اعلام نتایج بررسی کرد. جایی که جنبش سبز در عمل صاحب تعداد قابل ملاحظه‌ای مشتری وفادار شده بود. این رفتار حاصل جا انداختن و شکل‌گیری برندی به نام «جنبش سبز» بود؛ چرا که در دوره‌های قبلی انتخابات با آنکه مقوله‌ی تقلب در انتخابات مطرح شده بود هرگز به چنین واکنشی از سوی مردم منجر نشد.

این به وضوح نشان از اعتماد و باور پذیرندگان یک نحله‌ی فکری است که در مردم نفوذ کرده و طرحی باورپذیر از آینده‌ای بهتر را به آنها ارائه داده است. باوری که با وجود تمام تهدیدها و فشارها از جانب حاکمیت، باز هم عزم مردم را برای احقاق حق خود جزم کرد و با وجود آگاهی نسبت به تمام خطرات و بهایی به قیمت زندان، شکنجه و حتی مرگ هرگز به عاملی بازدارنده تبدیل نشد.

مدیریت برند

به عقیده‌ی «دیوید آکر»، یکی از صاحب‌نظران برجسته در حوزه‌ی بازاریابی و تبلیغات، یک برند سازمانی می‌تواند نیرویی اهرمی، هم‌افزایی و شفافیت ایجاد کند؛ به‌وی‍ژه زمانی که محیط پیچیده و مغشوش باشد.

اینکه یک برند به‌وجود آمده و پس از فرایند برند‌سازی، مخاطبان خود را داشته باشد یا حتی با تعریف آکر بتواند در شرایط پیچیده و مغشوش ارزش‌سازی کند، دلیلی بر دوام آن برند نیست. چراکه برندسازی در ارتباط تنگاتنگ و مولفه‌ای جداناپذیر از مدیریت برند است که به واقع حیات یک برند را تضمین می‌کند.

به‌طور کلی مدیریت برند در داشتن استراتژی برای یک برند خلاصه می‌شود و این ضرورتی است که دوام یک برند را در بلندمدت تحقق می‌بخشد. البته برای بررسی حیات برندها در ایران باید مولفه‌های دیگری را نیز در نظر گرفت.
با بررسی اجمالی علل عدم دوام و پایداری برندها در ایران، زاویه‌ای دیگر بر این بحث باز می‌شود که با بررسی جنبش سبز به مثابه یک برند بی ارتباط نیست.


به‌طور کلی جامعه‌ی ایرانی فاقد طبقات اجتماعی مشخص در طول تاریخ بوده است و اساساً ما با سیستمی مواجهیم که دو پارامتر بیشتر ندارد: «حکومت» و «رعیت». در چنین شرایطی حکومت به عنوان یک «ابرنهاد» در طی سالیان متمادی بر اقتصاد مسلط بوده و در تمام شئون حضوری بلامنازع داشته‌است. بنابراین طبیعی به نظر می‌رسد که در چنین جامعه‌ای مضمونی به نام برند قوام نیابد چراکه به واقع چیزی به نام عرصه‌ی رقابت وجود ندارد؛ چه در زمینه‌ی اقتصاد و چه در زمینه‌ی سیاست و احزاب.

با این توضیح به میزان اهمیت مدیریت برند در جنبش سبز می‌توان پی برد. چراکه در عمل صاحب طیف قابل ملاحظه‌ای مشتری وفادار شده است و توانسته خود را به عنوان یک برند (جنبش مردمی) مقابل حکومت قرار دهد و مطالباتش را با بهایی سنگین طلب کند.

مدیریت بحران

اتفاق متفاوت در این بازار ضمن اعلام نتایج انتخابات به‌وجود آمد. چراکه هم عرضه‌کننده و هم خریدار با دایره‌ای بسته مواجه می‌شوند که هر دو آنها راهی ندارند جز آنکه در هم بیامیزند. مانند شرکتی که برای حفظ سیستم و بقا مجبور می‌شود تمام سهامش را بفروشد یا به عبارتی بهتر سهامش را به کسانی واگذار کند که پیش از این محصولات آن را خریده‌اند. این دقیقاً چیزی است که در جریان‌های پس از انتخابات به‌وجود آمد و به پیدایش جنبش مردمی سبز در ایران منجر شد. چراکه هر دو سوی این معادله با یک مجهول روبه‌رو بودند و این سئوال چیزی نبود جز «رای من کجاست؟»

درچنین شرایطی هزینه‌ها بالا می‌رود وغالباً این هزینه‌ها بردوش خریدار می‌افتد. در جریان جنبش سبز ما با خریداری مواجهیم که چیزی را پیش‌خرید کرده که هنوز به دستش نرسیده است و در عمل برای پی‌گیری مطالبه‌ی خود باید بیشترین هزینه‌ها را نیز پرداخت کند. چرا که با ادغام در شرکت تولیدکننده حالا به نوعی به سهامدار آن شرکت نیز تبدیل شده و این، جایی است که به میزان وفاداری مشتری یک برند می‌توان پی برد، اما در مواجهه با مشتریان وفادار، مسئولیت صاحبان برند چیست؟

این مسئولیت در سایه‌ی حضور مستمر صاحبان یک برند و داشتن یک برنامه و استراتژی برای شرایط بحران متبلور می‌شود. چراکه در این شرایط میزان احساسات و عواطف در جهت نیل به یک خواست به صورت تصاعدی در حال بالارفتن است و ممکن است دایره‌ی مطالبات را بازتر کند که چنین هم کرد.

دیگر این که همه‌چیز به مدیریت یک برند بستگی دارد تا خواست‌ها را بتواند در دوره‌ی بحران کنترل کرده و با مدیریت هوشمند و نه اقتضایی و موقعیتی، برای برند خود ارزش‌آفرینی و خود را حفظ کند و همواره پرچم شاخص خود را در محیط غبارآلود افراشته نگهدارد تا مختصات یک حرکت گم نشود. به عبارتی دیگر پارامترهای کمی و کیفی را در یک پروسه واحد قرار دهد تا از ابطال انرژی جلوگیری کند.

تغییر فصل و بازارهای محلی

بیش از یک‌سال ازانتخابات ریاست جمهوری گذشته است و موج اعتراض‌های خیابانی مردم که تا ماه‌ها بعد یعنی به طور مشخص تا روز عاشورای سال گذشته ادامه پیدا کرده بود، حالا فرونشسته است . از همان عاشورای ۸۸ زمزمه‌ی تغییر فصل اعتراض آغاز شد، اما در اساس یک سئوال در این میان مطرح است که اگر این فصلی که هزینه‌های بسیاری هم‌چون کشتار، زندان و آوارگی بسیاری از مردم مشتریان را به همراه داشته گذشته است، فصل بعدی چیست؟

این سئوال طرح مسئله‌ای ملموس و بی‌پرده است که اگر به موقع به آن پاسخ داده نشود، عواقب سنگینی به بار خواهد آورد.

وقتی یک برند شکل می‌گیرد و حیات خود را به واسطه‌ی حامیانی که به دست می آورد، آغاز می‌کند، توسط صاحبان یا رهبران آن برند در بازه‌های زمانی مختلف به برنامه‌ریزی منسجم برای فرایند برندینگ نیاز دارد و این نیازی نیست که تنها در قالب یک بیانیه یا راه‌حل‌هایی مشابه بتواند ثمربخش باشد.

در مسیر جنبش سبز پس از گذشت بیش از یک‌سال می‌بینیم که تعدد تریبون‌ها (در نقش بازارچه‌های محلی) که خود را نیز به برند جنبش سبز متصل می‌دانند- بدون آنکه مدیریت واحد بر آنها ناظر باشد- در طول زمان برای برند جنبش سبز زیان‌ده بوده‌اند و به سرگردانی، چند دسته‌گی و گاه ریزش حامیان یا همان مشتریان وفادار خود منجرشده‌اند.

در این مقطع ضروری است که ایجادکنندگان برند جنبش سبز به چند گزاره به عنوان سئوال پاسخ دهند؛ سئوال‌هایی چون: سقف خواست‌های جدید تا کجاست؟ هزینه‌ی نگهداری و بازسازی آسیب‌ها چقدر است؟ هزینه‌ی به دست آوردن یک مشتری جدید از کجا تامین خواهد شد؟ خسارت از دست دادن یک مشتری وفادار چگونه جبران می‌شود؟

ضرورت پاسخ‌دهی صاحبان برند جنبش سبز به مشتریان وفادار خود در این مقطع از این روست که در چنبره‌ی پرسش بزرگ‌تری قرار نگیرند؛ چرا که هیچ بعید نیست در آینده‌ای نه چندان دور مردم، یعنی همان مشتریان وفاداری که روزگاری در مقابل حاکمیت ایستاده و پرسیده بودند: «رای من کجاست؟» این بار رای‌های گمشده‌ی خود را از رهبران جنبش سبز طلب کنند.

Share/Save/Bookmark

 
 

http://www.hrw.org/en/news/2010/11/10-0

Share/Save/Bookmark

 
 

برهانی را که در این مقاله در پی تدوین آن بر اساس کتاب "حکمت و حکومت" حائری یزدی هستم ، برهان "سیاست نامقدس" نام می‌نهم و آنرا در مقدمه‌های زیر صورت بندی می‌کنم:
مقدمه اول: فلسفه اسلامی/"حکمت" مقدس نیست.
مقدمه دوم: "حکومت" مشتق از "حکمت" است.
نتیجه: "حکومت" مقدس نیست. حکومت دینی و مقدس و الهی بی‌معناست.

ادامه مقاله شرح دو مقدمه و نتیجه فوق است.

شرح مقدمه اول

اولاً باید دانست هیچ تفاوتی میان "حکمت" و "فلسفه اسلامی" وجود ندارد. اینها دو کلمه برای یک پدیده‌اند:

"حکمت در اصطلاح مفسران قرآن کریم و علمای مذهبی فقط به آن قواعد اخلاقی گفته می‌شود که بخش عملی فلسفه آنها را در بر می‌گیرد.[...] اما حکمت در زبان خاص مترادف فلسفه است که در تقسیمات ارسطوئی به حکمت با عقل نظری و عقل عملی تقسیم شده است. در اول الهیات شفا ابن سینا هم حکمت را به دوگونه تقسیم می‌کند، حکمت نظری که از نظام هستی<هائی در اختیار ما نیست [وجودهای نامقدور] بحث می‌کند و حکمت عملی که درباره آن هستی هائی که به اراده و اختیار ماست کند و کاو می‌کند.[هستی‌های مقدور]." (حائری یزدی، جستارهای فلسفی، صص. ۴۱۲-۴۱۱)

ثانیاً آنکه فلسفه اسلامی یا همان "حکمت"، مقدس نیست و هیچ فرق ذاتی با دیگر فلسفه‌ها که کارشان نقادی است ندارد.

حائری در مصاحبه "فلسفه، پی جوئی حقیقت و هستی" که در جستارهای فلسفی (همان مجموعه مقالات و مصاحبه‌های او چاپ شده در ۱۳۸۴ توسط مؤسسه حکمت و فلسفه) آمده صریحاً می‌گوید فلسفه اسلامی هیچ فرقی با فلسفه‌های دیگر دنیا ندارد. به عبارت دیگر او فلسفه اسلامی را مانند فلسفه کلاسیک یونان یا فلسفه‌های جدید غربی می‌داند، بدین معنا که "اسلامی" بودن متضمن هیچ تقدسی برای این نوع از فلسفه ورزی نیست؛ اصولا فلسفه اسلامی، تنها یعنی فلسفه ای که بر زمینه آنچه تاریخ‌دانان "تمدن اسلامی" می‌خوانندش رشد کرده، و حتی بعضی فیلسوفان آن غیر مسلمان بوده‌اند.

حائری در پاسخ به این سئوال که:
"منظور از «فلسفه اسلامی» چیست؟
چه ارتباطی میان فلسفه و اسلام وجود دارد؟
اضافه "اسلام" به فلسفه چگونه اضافه ای است؟"

می‌گوید:

"این اضافه نیست بلکه صفت و موصوف است ولی این اختصاص یا توصیف هیچ دلالت بر این ندارد که فلسفه اسلامی از محتوی مثلاً قرآن و سنت اتخاذ شده است یا از منابع و روشهای اسلامی محض. این فقط نشانه تاریخی است. یعنی آن فلسفه ای که در تاریخ حکومت اسلامی طرح و مورد بحث و گفتگو قرار گرفته، یعنی فلسفه ای که از یونان آمده و در کشورهای اسلامی این طور درخشندگی پیدا کرده است. فلسفه اسلامی اصالتاً همان فلسفه هلنیکی است و می‌توان گفت سراسر فلسفه اسلامی میراثدار هلنیک [یونان] است که با تفسیرات و ترجمه‌های فارابی و ابن رشد یا ابن سینا توسعه یافته و به زبان‌های اسلامی ترجمه شده است. پس این اختصاص یا توصیف صرفاً تاریخی است و هیچ اختصاص حقیقی نیست.

این طور نیست که این فلسفه اختصاصی به اسلام داشته باشد. مشابه این لغت در غرب هم به نام فلسفه مسیحی داریم ، اما فلسفه مسیحیت این طور نیست چون بخشی از آنرا از انجیل گرفته‌اند و بخشی دیگر را از میراث فلسفه یونانی اخذ کرده‌اند." (صص. ۳۸۶)

و مصاحبه کننده باز می‌پرسد: "پس اگر بگوییم «فلسفه در اسلام» موجّه تر است؟"

و حائری می‌گوید: "بله، فلسفه در اسلام یا در زمان اسلام. "

دوباره مصاحبه کننده: "پس این ادعا که فلسفه اسلامی از کتاب و سنت برگرفته شده چه معنایی دارد و تا چه حد صحیح است؟"

پاسخ حائری آن است که اگر در متون اسلامی آیه یا حدیثی هم آمده اصلا به معنای جبران کردن ضعف استدلال با قرآن یا تکیه بر نقل به جای عقل نیست. بلکه تنها به منزله آوردن شاهد برای استدلالی است که مستقلا بصورت فلسفی ارائه شده. یعنی می‌توان متون فلسفه اسلامی را با حذف آیات و احادیث موجود در انها خواند بدون آنکه لطمه ای به استدلالات موجود در آنها وارد آید:

"فلاسفه مسلمان را پیوسته رسم بر این بوده و هست که پس از تمام شدن مسائل بر وجه فلسفه یونانی برای شاهد صدق مدعای خود به بعضی از آیات قرآن استشهاد کنند، مثلاً در برهان صدیقین. ابن سینا پس از فراغت در استدلال استشهاد می‌آورد به آیه شریفه «اولم یکف بربک انّه علی کل شیء شهید». می‌گوید: «خدا موجودی است که خود به وجود دلالت منطقی دارد و «یا من دَلَّ ذاته علی ذاتهِ» است». خودش شهادت به راستی خودش می‌دهد حد وسط احتیاج ندارد. این را به عنوان شهادت و استشهاد بیان می‌کند، نه استدلال. فرق است بین استشهاد و استدلال." (جستارهای فلسفی، صص ۳۸۷-۳۸۶)1

حائری در بخش دیگری از همان مصاحبه حتی صریح ترمی گوید نگاهی که به فلسفه اسلامی قداست می‌دهد و برای آنکه به زعم خودش فلسفه اسلامی را بالاتر از فلسفه‌های متداول بنشاند به آن القابی از قبیل "تئوسوفی" (theosophy) می‌دهد، در واقع به فلسفه اسلامی لطمه می‌زند و آنرا در حد فنونی از قبیل "جن گیری" و "احضارارواح" تنزیل می‌دهد:

" [...] همین شهرت [قلیل] به حق [فلسفه اسلامی در غرب] را هم شرق شناسان ناوارد به خصوص امثال هانری کربن و پیروان او از فلسفه اسلامی گرفته‌اند [چراکه] و به اصرار شگفت آوری برچسب تئوسوفی را به فلسفه اسلامی زده‌اند و دائم این عنوان را در مجامع شرق شناسی تکرار و به این نوآوری کربن مباهات می‌کنند. اینان فلسفه اسلامی را به کلی از درجه اعتبار حتی یک نوع تفکر انسانی ساقط کرده و در رده روش‌هائی همچون فن جن گیری و احضار ارواح قلمداد کرده‌اند." (جستارهای فلسفی، صص ۳۶۸-۳۶۷)

در اینجا حائری منتقد نگاه کسانی از قبیل هانری کربن و سید حسین نصر به فلسفه اسلامی است. سید حسین نصر در مقدمه کتابش بر ملاصدرا که با عنوان "صدرالمتألهین شیرازی و حکمت متعالیه" به فارسی برگردانده شده و نشر سهروردی چاپ کرده، از لقب "تئوسوفی" در توصیف فلسفه ملاصدرا استفاده می‌کند.

نتیجه آنکه سخنان فوق را می‌توان در این گزاره خلاصه کرد: فلسفه اسلامی/ "حکمت" مقدس نیست.

شرح مقدمه دوم

این قسمت از برهان را در قسمت اول مقاله حکمت و حکومت بطور نسبتا مبسوط شرح داده ایم و در اینجا تنها به ذکر جملات زیر جهت یاد آوری بسنده می‌کنیم که در آنها حائری تاکید می‌کند "حکومت" مشتق و برگرفته از "حکمت" به معنای فلسفه و تدبیر است و با "حکم" به معنای حاکمیت و تحکم از بالا به پائین و "ولایت" اصلا قابل جمع نیست:

"چون سیاست و فنون کشورداری از فروع و شاخه‌های اصیل حکمت عملی است و از سوی دیگر حکم و حکومت در اصطلاح منطق به معنای علم تصدیقی به حقایق جهان هستی به همان گونه که هست می‌باشد. بدین جهت باید مطمئن بود که واژه حکومت که در سیاست و فنون کشوردار به کار آمده و در راستای سیاست مدن قرار گرفته، از تدبیر و حکمت نشأت گرفته و هرگز به معنای امر و فرمان یا معانی دیگر نیست تا چه رسد به معنای ولایت و قیومیت . [....]

سیاست مدن و آیین کشورداری که به معنای حکم و حکومت است نوعی از انواع اصیل و اقسام حکمت است و حکمت هم به معنی دانایی و تدبیر است و آنچنان نیست که به غلط اشتهار یافته که حکومت به معنی فرمانروایی و اعمال قدرت است . و اگر چنین است که حکومت به معنی دا نایی و حکمت است نه به معنی فرمانروایی و اعمال قدرت، پس به یقین چنان خواهد بود که ولایت و حاکمیت به کلی از حریم دلایل مطابقی و تضمنی و التزامی مفهوم حکومت به دور است و مانند دو لفظ و دو مفهوم متغایر، هیچ گونه تناسب وضعی و حتی تناسب حقیقی و مجازی با یکدیگر ند ارند." (حکمت و حکومت، صص. ۶۷-۶۶)

پس حکومت را نمی‌توان جدای از حکمت و فلسفه فهمید. حکومت داری و سیاست ورزی بدون داشتن فلسفه سیاسی یا "حکمت" سیاسی به معنای دقیق کلمه غیر ممکن است.

نتیجه گیری

حکومتی که برخواسته از "حکمت غیر مقدس" و سراسر نقدپذیر است، نمی‌توان مقدس" و نقد ناپذیر باشد. "حکومت" یک امر مقدس نیست، چون تقدس در فلسفه یا همان "حکمت" اصلا معنائی ندارد. حکمت از نقد شونده ترین حوزه‌های دانش بشری است. چرا حکومت اینگونه نباشد؟

حکومت دینی و مقدس و الهی در تناقض با روح فلسفه از جمله فلسفه و حکمت اسلامی است. حائری خود این مسئله را در قسمت‌های مختلفی از کتاب "حکمت و حکومت" به صراحت بیان می‌کند. پاراگراف زیر را به عنوان حسن ختام بحث و از باب شاهدی بر نتیجه گیری‌مان می‌آوریم. حائری در جملات زیر نشان می‌دهد از فارابی هم در بحث فلسفه سیاسی پیش تر آمده است چون حکومت را حتی مانند فارابی در بحث مدینه فاضله بر اساس نوعی مثال افلاطونی قابل دفاع نمی‌داند، ولایت فقیه که جای خود دارد:

"حکومت نه یک واقعیت ما بعد الطبیعه است که بر طبق تئوری مثال‌های افلاطونی بر روی زمین نور افشانی کرده، و نه یک پدیده برتر عقلانی [ماورای عقول بشر عادی] است [...] حکومت چنانکه معلوم خواهد شد یک وکالت و نظارتی از سوی مردم بر روابط میان شهروندان و بر روابط برون مرزی میان کشورها بیش نیست و این روابط کلاً در قلمرو عقل عملی و عمومی انسان‌ها قرار دارند و از جمله موضوعات و متغیرات محسوبند. لذا خود حکومت و تمام لوازم و ملزومات آن از جمله متغیرات و موضوعات جزئیه خواهند بود و در رده احکام لایتغیر الهی به شمار نمی‌آیند. [...]سیاست مدن به طور کلی از مدار تکالیف و احکام کلیه الهی خارج می‌باشد." (حکمت و حکومت، صص.۶۵-۶۴)

به نظر نگارنده استدلال دو قسمتی فوق که مضمر در کتاب حکمت و حکومت است، از مبدعانه ترین ابتکارات حائری در فلسفه سیاسی و بحث نسبت آن با اسلام است.

زیرنویس‌:

۱. متن کامل مصاحبه فوق را بصورت آنلاین در این لینک متعلق به "کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه" می‌توانید مطالعه کنید.

Share/Save/Bookmark

موضوعات مرتبط
گفت‌و‌گوی حسین نوش‌آذر با محمدرضا نیکفر درباره‌ی نخستین کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران
همایش فلسفه خودش سیاسی است
نگرانی از سازماندهی کنگره روز جهانی فلسفه
بخش اول
کنگره جهانی فلسفه در تهران و فراخوان به تحریم آن

 
 

در برلین بود که در «خانه‌ی فرهنگ‌های جهان» برای نخستین بار سعید شنبه‌زاده را دیدم. این شخصیت که در ٢٤ آذرماه سال ١٣٤٧ به دنیا آمده است نمونه‌ای ویژه از استعدادهایی است که در ایران به راحتی به هرز می‌روند.

Download it Here!

جامعه‌ی پدرسالار ایران به سادگی بخشی از فرزندان خود را بدون ترحم به بیرون از ساختار اجتماعی تف می‌کند. این در حالی است که نیاز وافری به آنها دارد. مثلاً امر زندگی برای این جامعه بدون حضور زنان روسپی میسر نمی‌شود، اما این موجودات همیشه در حاشیه‌ی جامعه به سر می‌برند و چون خارج از طبقات محسوب می‌شوند محلی از اعراب ندارند.


سعید شنبه‌زاده

این در حالی‌ست که مردان سطح بالای جامعه‌ی ایران نیز کارشان بدون حضور این زن‌ها راه نمی‌افتد. صاحبان بسیاری از مشاغل و حرف یا در حاشیه‌ی اجتماع زندگی می‌کنند و یا کم و بیش حذف شده هستند.

موسیقیدانان و رقصندگان جزئی از انسان‌های حاشیه‌نشین جامعه‌ی ایران به شمار می‌آیند. این در حالی‌ست که جامعه در انجام هر مراسمی به آنها نیازمند است. نیاز به موسیقی جزئی از حضور انسانی را تشکیل می‌دهد و به نظر من جامعه‌ای که رقصیدن را بلد نباشد در رفتارهای خود دچار ناشی‌گری و بدسلیقه‌گی‌ست.

چنین جامعه‌ای در جایی که باید راه برود می‌نشیند و در جایی که باید آرام بگیرد می‌دود و آشوبی به پا می‌کند که گاهی میدان خسارت آن بی نهایت گسترده است. انقلاب اسلامی و حرکت مردمی آن تابع چنین جریانی بود. مردمی در خیابان می‌دویدند که رقصیدن را نمی‌دانستند. در نتیجه بهترین فرزندان خود را زیر پا له کردند. شاگرد اول‌های دانشگاه‌های خود را به جوخه‌ی اعدام سپردند و بهترین‌های خود را راهی جبهه کردند تا جان‌شان را بر سر هیچ و پوچ از دست بدهند. در این میان شماری قالتاق و حرامزاده نیز که دست بر قضا نوعی آداب رقصیدن را می‌دانستند خود را از نردبان ترقی بالا کشیدند. در عوض رقصندگان حقیقی جامعه را ترک کردند تا در سطح بین‌المللی بدرخشند.


سعید شنبه‌زاده

سعید شنبه‌زاده از این نمونه انسان‌هاست. او یک رقصنده‌ی حقیقی‌ست. به نحوی می‌رقصد که کس دیگری قادر به تقلید از رقص او نیست. واقعیتی‌ست که موسیقی ایران هنوز خود را به راستی جدی نگرفته است. این حادثه در غرب اتفاق افتاده است. اجرای بخشی از قطعات موسیقی کلاسیک غربی کار بسیار مشکلی‌ست. همین موسیقی‌ست که بخشی از آن دسته اشراف سربه هوا را که قدرت و توان شنیدن نداشته‌اند شنوا کرده است.

البته موسیقی ایران نیز در راستای چنین حال و هوایی حرکت می‌کند. افرادی همانند شنبه‌زاده نشان می‌دهند که می‌توان به نحوی جدی رقاصه بود. این معنا را یک رقاصه‌ی هندی به خوبی درک می‌کند. رقاصه‌ی هندی با رقص خود فلسفه‌بافی می‌کند. داستانی را بیان می‌کند و اسطوره‌ها را دوباره‌سازی می‌کند. این کاری‌ست جدی که در جامعه‌ی مادرتبار هند اتفاق می‌افتد. در ایران اما به علت حملات و یورش‌های تاریخی زبان رقص اغلب گم شده است. دوستی کرمانی در زندان می‌گفت این شهر موسیقی ندارد. به او گفتم که این نکته‌ی روشنی‌ست، آقامحمدخان تمامی مردان این شهر را کور کرد. روشن است که در چنین حالی موسیقی می‌میرد.

برای درک این معنا اندکی به واژگانی که در ایران مورد کاربرد روزانه دارد نگاهی می‌اندازیم. مثلاً همین واژه‌ی «رقص» که در گویش دری افغانستان به این واژه «قرتک» می گویند، اما قرتک واژه‌ای‌ست که در زبان پارسی گم شده است. چنان که انسان ایرانی واژه‌ی «کشتزار» را فراموش کرده و به جای آن از واژه‌ی «مزرعه» که عربی‌ست استفاده می‌کند. آیا عرب‌ها قومی کشاورز بودند؟ مشاهدات عینی نشان می دهد که کشاورزی در عربستان توان محدودی داشته و این جامعه بیشتر از هرچیز در کار بازرگانی بوده است، اما انسان ایرانی واژه‌ی کشتزار را فراموش کرده و مزرعه را برگزیده است.

شاید برای آن که به قوم فاتح تفهیم کند که کشاورزی کار بسیار خوبی‌ست و نباید آن را از میان برد. واژه‌ی قرتک نیز براین پندارم که در مقطع یورش مغول ناپدید شده است. انسان ایرانی، به ویژه انسان خراسانی چنان در زیر بار این یورش کمر خم کرده است که قرتکیدن را به دست فراموشی سپرده و سپس با الهام گرفتن از قوم عرب «رقص» را به خاطر آورده است.

پس شنبه‌زاده نیز می‌رقصد. او که از پدری بلوچ به دنیا آمده آداب رقص و موسیقی بومی بوشهر را در همین شهر آموخته است. معلم رقص او خواهرش بوده. در سال ١٩٩٠ در فستیوال موسیقی فجر شرکت می‌کند و جایزه‌ی نخست جشنواره را به خود اختصاص می‌دهد. نخستین کنسرت خارج از کشور خود را در سال ١٩٩٩ در ایتالیا برگزار می‌کند.

در فستیوال وومکس در اسپانیا و جشنواره‌ی تیرگان در تورنتو و بالاخره در گلوبال فست در نیویورک شرکت می‌کند. او در بسیاری از نقاط دیگر دنیا برنامه اجرا کرده است، و در سال ٢٠٠٢ از کشور خارج شده است.

در برلین هستیم، در خانه‌ی فرهنگ‌های جهان. ما آمده‌ایم تا بیست سال پس از فروریزش دیوار برلین به بررسی این حادثه‌ی مهم بپردازیم. هم‌زمانی برخی از حوادث جهانی با حادثه‌ی فروریزش دیوار قابل تامل و بررسی‌ست. سعید شنبه زاده و دوستانش نیز برنامه دارند.

حقیقت این است که در آغاز آنها را چندان جدی نمی‌گیرم. مغز من که پرورده‌ی شرایط پدرسالاری ایرانی‌ست خود به خود نمی‌تواند باور کند که موسیقی و رقص محلی بوشهر قابل تامل می‌تواند باشد. تازه من فیلم بسیار زیبای عزاداری عاشورا در بوشهر، کار ناصر تقوایی را دیده‌ام. در آن فیلم متوجه شده‌ام که هیئت عزاداران در این چرخش غریب به دور بخشوی نوحه‌خوان دارند امواج دریا را بازسازی می‌کنند که اگر ساکن کناره‌ی دریا هستی و به کار ملاحی می‌روی مملو از داستان‌های پری دریایی هستی و رقص جزئی از آداب زندگی توست.

همه‌ی اینها را دیده‌ام، اما شنبه‌زاده و دوستانش را جدی نگرفته‌ام. بعد مسئله خود به خود جدی می‌شود. جمع موسیقیدانان و رقاصه‌گان جنوب ایران تمام جمعیت را زیر سلطه‌ی خود می‌گیرند. این موسیقی و رقص بسیار قابل تامل است و باعث می‌شود تا پس از برنامه به سراغ شنبه‌زاده بروم. مرد جوان فطرتی شاد دارد. مرا می‌شناسد. با شتاب می گوید که زنش آثار مرا می‌خواند. معنی این حرف در این اواخر بسیار ساده است. آقایان ایرانی تصمیم گرفته‌اند که فکر کنند زنان نویسنده را صرفاً زنان باید بخوانند.

این حالت شنبه‌زاده مرا عصبی نمی‌کند اما باعث فاصله می‌شود. ابایی ندارم که بگویم کار او را بسیار پسندیده‌ام. این طوری‌ست که در ذهنم شانه بالا می‌اندازم. بالاخره هرچه باشد شنبه‌زاده نیز همانند من از خاک ایران برخاسته است. در همین اطراف شهر بوشهر در یک بندر کوچک بود که مردی را که تور ماهیگیری تعمیر می‌کرد دیدم.

از او پرسیدم چرا در این شهر هیچ زنی وجود ندارد؟ و جوان با تحقیر گفت زن هم آدم است که توی شهر وجود داشته باشد؟ شنبه‌زاده هم از درون همین فرهنگ برخاسته است و طبیعی به نظر می‌رسد که یک زن نویسنده را جدی نگیرد. اما البته او که یک موسیقیدان است و از طرف جمهوری اسلامی زیر فشار قرار دارد موقعیت زنان را بهتر از دیگران درک می‌کند. اکنون حداقل به زنش احترام می‌گذارد و برای او حرمت قائل است. همین شنبه‌زاده البته مجبور شده است خانه و کاشانه‌اش را به امان خدا رها بکند و از کشور خارج شود.

به هرحال جدا از سایه‌ی پدرسالار که میان ما قرار گرفته بود برخورد خوبی با یکدیگر داشتیم. حالا شنبه‌زاده به سانفرانسیسکو آمده است. شنبه به دیدار او خواهم رفت و فرصت نیست تا این برنامه را پس از دیدار مجدد با او ضبط کنم. امروز به فهرست نام دانشمندان ایرانی نگاه می‌کردم که در ناسا کار می کنند. تعدادشان آنقدر زیاد است که آدم باور کند ناسا یک سازمان نیمه ایرانی‌ست.

تمامی این افراد از ایران بیرون آمده‌اند تا در محیطی امن‌تر آرام و قرار گیرند. شنبه‌زاده گرچه دانشمند رشته‌ی فیزیک یا اخترشناسی نیست، اما کمبود حضور او در ایران محسوس باید باشد. این طور پراکندگی انسان‌های ایرانی به دور زمین آدم را یاد سرنوشت یهودیان می‌اندازد. و حالا یاد دوست یهودی‌ام مونا می‌افتم که یک بار به من گفت به راستی خوشحالم که شما ایرانی‌های مسلمان هم همانند ما آواره در جهان شدید.

Share/Save/Bookmark

 
 

مهدی کروبی یکی از رهبران مخالف دولت می‌گوید که «قتل‌های خودسرانه» در ایران، نتیجه سخنان آیت‌الله احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان این کشور است.

به گزارش سحام‌نیوز، تارنمای رسمی حزب اعتماد ملی، کروبی در پاسخ به اظهارت روز جمعه گذشته احمد جنتی که گفته بود به «زندانیان فتنه‌گر» مرخصی داده نشود، وی را متهم به «تشویق دادگاه‌ها برای اعمال خشونت» کرد.


جنتی: به زندانيان «فتنه‌گر» مرخصی ندهيد

کروبی در این مصاحبه گفته که سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات به احمد جنتی «مشاروه» می‌دهند.

دبیرکل حزب اعتماد ملی در مصاحبه با سحام‌نیوز، سخنان احمد جنتی را باعث «ضربه‌زدن به استقلال قوه قضائیه» خوانده و افزوده است: «حرف‌های شماست که باعث می‌شود بازجوها به زندانیان بگویند که قاضی کاره‌ای نیست و همه کاره ما هستیم.» مخالفان دولت می‌گویند که قوه قضائیه ایران «تحت نفوذ نهادهای امنیتی» است.

کروبی همچنین جنتی را متهم کرده که با سخنانش «هیولای زشت و پلیدی» را از روحانیت در ذهن مردم و خانواده‌های آنان به وجود آورده است.

کروبی: سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات به احمد جنتی «مشاروه» می‌دهند

وی خطاب به دبیر شورای نگهبان با طرح این پرسش که آیا می‌دانید بر خانواده‌های زندانیان سیاسی چه می‌گذرد، به ماجرای بازداشت فرزند جنتی که عضو سازمان مجاهدین خلق ایران بوده، در دهه ٦٠ اشاره کرده است.

کروبی افزوده است: «مگر حسین شما زندانی و جزو مجاهدین خلق نبود؟ مگر بعد از زندان در خانه شما نبود؟ مگر همسر و زندگی برایش فراهم نکردید؟ اما وی و همسرش در همان سال‌های اولیه انقلاب درخانه تیمی و در درگیری با نیروهای انقلاب کشته شدند. فرزند ایشان را خود شما گرفتی و بزرگ کردی. مگر کسی به شما خرده گرفت؟ من قصد سرزنش ندارم اما می‌خواهم حس و حال پدر بودن را برایتان زنده کنم.»

دبیرکل حزب اعتماد ملی با بیان اینکه «روحانیت و علما» در دوران حکومت محمدرضا پهلوی، «پناهگاه» مردم بودند، افزوده «مگر خودمان در دوران خفقان وقتی عده‌ای زندانی می‌شدند و در خطر اعدام بودند به خانه علما و مراجع نمی‌رفتیم؟... حالا چه شده که چون حاکمیت از خود ماست باید تشویق کنیم که مردم را بکشند و یا زندان کنند.»

به گفته کروبی، هم اکنون نیز برخی از مراجع تقلید در ایران مانند آیت‌الله وحید خراسانی، وعده پیگیری وضعیت زندانیان سیاسی را به خانواده‌های‌شان داده‌اند.

کروبی افزوده که «اگر یک دستگاه عادلانه‌ای در کشور وجود داشت و یک هیأت منصفه‌ای تشکیل می‌شد آن وقت به شما نشان می‌دادیم که طی این ۲۱ سال چه کرده‌اید و چقدر حقوق مردم را ضایع کرده‌اید.»

به گفته این رهبر مخالف دولت، احمد جنتی با «نظامیان و اطلاعاتی‌ها» می‌نشینید و «هر کسی را بخواهند، رد می‌کنند و یا تأیید می‌کنند. همین‌ها اعضای مجلس خبرگان را تعیین می‌کنند.»

وی همچنین گفته است احمد جنتی با «تهدید» نمایندگان مجلس، قصد دارد بازوهای نظارتی نمایندگان را بر دولت «قطع» کند.

اشاره کروبی به سخنان اخیر جنتی است که گفته بود شورای نگهبان اقدامات نمایندگان را زیر نظر دارد.

Share/Save/Bookmark

 
 

عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران تأیید کرد که پنج وکیل دادگستری در ایران بازداشت شده‌اند.

دادستان تهران، امروز در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس گفت که این پنج وکیل به دستور بازپرس شعبه امنیت دادسرای شهید مقدس بازداشت شده‌اند.


رئیس قوه قضائیه ایران، گفت‌وگوی وکلا با رسانه‌های خارجی را باعث «وهن جامعه وکالت» دانسته است

جعفری دولت‌آبادی اتهام وکلای بازداشت شده را «ارتکاب جرائم امنیتی و انجام اعمال خلاف شئون اسلامی در خارج از کشور» اعلام کرده است.

به گفته وی، سه نفر از این وکلا هنگام بازگشت از سفر آنتالیای ترکیه بازداشت شده‌اند و دو وکیل دیگر نیز که با سه وکیل بازداشت شده «مرتبط» بوده‌اند، در تهران دستگیر شده‌اند.

روز گذشته تارنمای مجذوبان نور خبر داده بود که سارا صباغیان، مریم کیان‌ارثی و مریم کرباسی سه وکیل دادگستری، ساعت چهار صبح شنبه ٢٢ آبان پس از بازگشت از ترکیه در فرودگاه امام خمینی تهران بازداشت شده‌اند.

دادستان تهران اتهام وکلای بازداشت شده را «ارتکاب جرائم امنیتی و انجام اعمال خلاف شئون اسلامی در خارج از کشور» اعلام کرده است

هویت دو وکیل دیگر هنوز اعلام نشده است. سارا صباغیان یکی از وکلای حسین رونقی مالکی، وبلاگ‌نویس زندانی است. مریم کیان‌ارثی نیز وکیل کبری نجار، زن محکوم به سنگسار است.

در همین حال روز گذشته، آیت‌الله صادق آملی لاریجانی، رئیس قوه قضاییه ایران در دیدار با اعضای هیأت مدیره کانون وکلا از مصاحبه برخی از وکلای دادگستری با رسانه‌های خارجی انتقاد کرد.

وی گفت‌وگوی وکلا با رسانه‌های خارجی را باعث «وهن جامعه وکالت» دانست و خواهان «حفظ شأن و منزلت» وکالت از سوی وکلا شد.

اشاره رئیس قوه قضاییه به تعدادی از وکلای دادگستری در ایران است که در خصوص پرونده‌های حقوق بشری با رادیو و تلویزیون‌های فارسی زبان مصاحبه می‌کنند.

در ماه‌های گذشته چندین وکیل دادگستری در ایران بازداشت یا به دادگاه احضار شده‌اند. اخیراً جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران و کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران به همراه شیرین عبادی، برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، با انتشار بیانیه‌ای مشترک از قوه قضاییه ایران خواسته‌اند تا به «حملات سیستماتیک و هدفمند علیه فعالان حقوق بشر و وکلا» پایان دهد.

سرين ستوده یکی از این وکلا است که در ایران عمدتاً وکالت پرونده‌های حقوق بشری را بر عهده می‌گیرد. وی ۱۳ شهريور ٨٩ پس از مراجعه به دادگاه، بازداشت شد و از آن زمان تا کنون در زندان اوين زندانی است.

اين وکیل دادگستری به دو اتهام «اقدام عليه امنيت کشور» و «تبليغ عليه نظام جمهوری اسلامی» بازداشت شده است.

محمد سیف‌زاده، وکیل دادگستری و عضو کانون مدافعان حقوق بشر ایران نیز ١٠ آبان جاری به ٩ سال حبس و ١٠ سال محرومیت از شغل وکالت محکوم شد.

محمدعلی دادخواه و عبدالفتاح سلطانی دو عضو دیگر کانون مدافعان حقوق بشر ایران هستند که قرار است محاکمه شوند. همچنین محمد اولیایی‌فرد از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر هم‌اکنون در حال گذراندن یک سال حبس‌اش می‌باشد.

محمد مصطفایی یکی دیگر از وکلای دادگستری در ایران است که پس از آنکه مورد تعقیب قضایی قرار گرفت، از ایران خارج شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

در پی انتشار خبر عدم پشتيبانی يونسکو از کنگره روز فلسفه در ايران، آيت‌الله صادق لاريجانی، رييس قوه قضاييه ايران گفت يونسکو با سياسی کردن مباحث، حيثيت علمی و فرهنگی‌ خود را زير سوال می‌برد.

به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، رييس قوه قضاييه درباره اقدام سازمان يونسکو مبنی بر عدم پشتيبانی از کنگره روز فلسفه در ايران گفت: «متأسفيم که سازمانی که مدعی فعاليت‌های علمی و فرهنگی است به بهانه‌های سياسی و با سياسی کردن اين مباحث، رفتارهايی می‌کنند که حيثيت علمی و فرهنگی‌ آنان را زير سوال می‌برد.»


سازمان يونسکو، نهاد علمی- فرهنگی سازمان ملل متحد، در روز سه‌شنبه ۹ نوامبر اعلام کرد که در برگزاری کنگره فلسفه در تهران مشارکت ندارد، زيرا به اين نتيجه رسيده که شرايط تشکيل چنين اجتماعی در ايران هنوز فراهم نشده است.

يونسکو دلايل مشخص خود را برای عقب‌نشينی از همکاری در برگزاری کنگره فلسفه در ايران اعلام نکرده است. در گزارشی از خبرگزاری کانادا (سی پی) از پاريس در اين مورد آمده است که علت اصلی پا پس‌کشيدن يونسکو، فشارهايی است که بر علوم انسانی در ايران اعمال می‌گردد.

آيت‌الله لاريجانی: رفتارهايی می‌کنند که حيثيت علمی و فرهنگی‌ آنان را زير سوال می‌برد

خبرگزاری کانادا گزارش داد که دولت ايران در نظر دارد در مورد محتوای آموزشی ۱۲ رشته دانشگاهی تجديد نظر کند، چون آنها را با اسلام سازگار نمی‌داند. يکی از اين رشته‌ها فلسفه است.

نهاد علمی- فرهنگی سازمان ملل متحد دو سال پيش پذيرفت که ايران ميزبان برگزاری کنگره‌ جهانی فلسفه در ايران باشد. کنگره جهانی فلسفه هر سال در روز جهانی فلسفه، که سومين پنج‌شنبه از ماه نوامبر است، در يکی از کشورها برگزار می‌شود. سال گذشته ترکيه ميزبان کنگره جهانی روز فلسفه بود.

از يونسکو به خاطر آنکه پذيرفته بود کنگره‌ جهانی فلسفه در ايران برگزار شود، به شدت انتقاد شده بود. اخيراً بيانيه‌ای به زبان فارسی با امضای «جمعی از دانش آموختگان، دانشجويان و استادان فلسفه در داخل و خارج از کشور» منتشر شد و در آن به تحريم کنگره‌ی فلسفه در تهران فراخوانده شد. پيش از آن بيانيه‌ای با امضای جمعی از فيلسوف سرشناس از کشورهای مختلف جهان به زبان انگليسی منتشر شده بود و خواهان تحريم کنگره‌ فلسفه در ايران شده بود.

پس از اين‌گونه اعتراض‌ها يونسکو تصميم گرفت که در روز جهانی فلسفه کنگره‌های ديگری در کشورهای ديگر جهان برگزار شود تا تهران مرکز اصلی تصور نشود. اما اکنون يونسکو تصميم گرفته است کنگره‌ی تهران را کاملاً بی‌ارتباط به خود اعلام کند.

تصميم جديد يونسکو با استقبال مواجه شده است. وزارت خارجه فرانسه اعلام کرده که آنچه در ايران می‌گذرد با ارزش‌هايی چون انسان‌گرايی و رواداری، که يونسکو، يک نماد آنها است، همخوانی ندارد.

نمايندگی ايالات متحده‌ آمريکا در يونسکو نيز اعلام کرده است که اميدوار است شرکت‌کنندگان در برنامه‌های روز جهانی فلسفه از اين فرصت استفاده کنند و ياد آموزگاران و فيلسوفانی را گرامی دارند که در کشورهای استبدادی به دفاع از آزادی برخاسته‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

علی زمانی عصمتی (متولد یزد، با یک فیلم بلند نمایش داده نشده با عنوان «کوچه‌های باریک» در سال ۱۳۸۳) در دومین فیلمش با عنوان «اوریون»، از فضای ساده و امکانات اندک و لوکیشن‌های معدودش سود می‌جوید تا در دل اجتماع امروز ایران قصه‌ای تلخ را روایت کند.


دختری که عاشق استادش شده و خیال می‌کند از او باردار شده است.

پرداختن به این موضوع که «اوریون» اساساً به دلیل سوژه‌اش امکان نمایش در ایران را ندارد و یک بار در مرحله‌ی تدوین در خرداد سال قبل با یورش نیروی انتظامی به خانه‌ی علی زمانی عصمتی و ضبط تصاویر و بازجویی از کارگردان مواجه شد و همچنین تصویری که از ایران برای مخاطب خارجی به نمایش می‌گذارد، تصویری است تار و تیره، بحث مفصل جداگانه‌ای است، اما حقیقت این است که در نهایت این فیلم بخش تاریکی از جامعه‌ی سنتی ایران را عیان می‌کند و اتفاقاً تصویر این بخش تاریک از جامعه‌ی سنتی معمولاً در سینما پنهان مانده و بسیاری ترجیح می‌دهند با آن رو در رو نشوند.

«اوریون» قصه‌ی دختر دانشجویی را بازگو می‌کند که با امیر، استاد خود رابطه برقرار کرده و فکر می‌کند که باردار است. امیر دوستان دوره دبیرستانش را گرد آورده تا کمکش کنند، اما نیروی انتظامی سر می‌رسد و دستگیرشان می‌کند. در بازجویی‌ها دختر اعتراف می‌کند که با استادش امیر رابطه داشته، اما امیر سعی دارد قضیه را به شکل دیگری جلوه دهد. در این میان پدر و مادر سنتی دختر هم سر می‌رسند... .

زمانی عصمتی از نقطه‌ی اول در حیطه‌ای ممنوع پا می‌گذارد و قصه‌ای جنجالی را انتخاب می‌کند که از همان آغاز با شرایط امروز حاکمیت ایران همخوانی ندارد، در نتیجه فیلم را از ابتدا به صورت مخفی می‌سازد و ابایی هم ندارد که در صحنه‌ای روسری دختر از سرش بیفتد یا دختر و پسر همدیگر را در آغوش بگیرند، یا درباره‌ی روابط سکسی پسرانه در دوران دانش‌آموزی حرف بزنند. از این جهت شاید در طی ۳۰ سال گذشته برای نخستین بار است که در این فیلم و در سینمای ایران شاهد چنین صحنه‌هایی هستیم.


سرگردانی و درماندگی در کویری که زندگی در متن سنت‌هاست؟

نبود امکانات مالی و مخفیانه ساخته شدن فیلم طبیعتاً موجب ضعف‌هایی شده، اما کارگردان با هوشیاری از نبود امکانات به نفع فیلم سود می‌جوید. مثلاً از این نکته که او طبیعتاً امکان فیلم‌برداری در یک بازداشتگاه نیروی انتظامی یا کلانتری را نداشته، به این شکل استفاده می‌کند که صحنه‌ی بازداشتگاه، در یک اتاق کوچک اتفاق می‌افتد که به بیرون راه دارد و دستیار یکی از آنها موفق می‌شود به بازداشت‌شدگان الکل و چیپس و ماست برساند.

در واقع با این ترفند فیلم‌ساز از این محدودیت استفاده می‌کند و شرایط را به هجو می‌کشد. نگاه کارگردان به اتفاق تلخی که در حال رخ دادن است، هرچند واقعی و رئالیستی است، اما در نهایت طنز تلخی در فیلم نمود دارد که به‌ویژگی اصلی آن بدل می‌شود. صحنه‌ی مست کردن آنها در بازداشتگاه نمونه‌ی روشنی از این رویکرد است. این شکل به هجو کشیدن شرایط و فضا شاید مهم‌ترین عامل موفقیت فیلم باشد و باعث می‌شود ضعف‌های تکنیکی و فضاسازی کمتر به چشم بیایند.

«اوریون» حتی قصه‌ی خودش را هم به هجو می‌کشد: تمام داستان بر این محور بنا می‌شود که دختر از رابطه داشتن با این مرد باردار شده، اما او در زندان دچار خونریزی ماهیانه‌اش می‌شود و به طرز ظریفی به تماشاگر باهوش گوشزد می‌کند که او حامله نبوده و تمام ماجرا بر اساس اشتباه او به‌خاطر تأخیر در خونریزی ماهیانه‌اش شکل گرفته است.


مادر و دخترش. دو نسل از زنان ایرانی.

در عین حال فیلم تصویری از بی پناهی زنان را هم ترسیم می‌کند. دختر هیچ جایی برای گریز از این شرایط ندارد و زمانی که به شکلی تمثیلی قصد دارد از دست سربازی بگریزد، این چکمه‌های سرباز است که در کادر قرار می‌گیرد و حضور مسلط خود را به نمایش می‌گذارد.

تنها پناه این دختر به گمان خودش، استاد - دوست پسرش است که این نکته در صحنه‌ای که او پیش از سقط جنین سرش را بر سر سینه این مرد می‌گذارد، نمود پیدا می‌کند. اما خیلی زود مشخص می‌شود که او هم تکیه‌گاه مناسبی نیست و در حضور قاضی تنها به فکر رهایی خود از این مهلکه است، در حالی‌که دختر خرد شده به او می‌گوید:« فکر کردی اگه اعتراف کنی، من باهات ازدواج می‌کنم؟ نه، اگه تو هم بخوای من نمی‌کنم!»

با این‌که فیلم در عین حال روایتگر تنهایی و دردهای مردهای قصه هم هست (که از طرفی می‌تواند بازتاب دنیای شخصی فیلمساز و برآمده از جمع‌های دوستانه‌ی خودشان در جمع‌های خصوصی باشد؛ مثال روشن‌اش دیالوگ‌های صحنه‌ی بازداشتگاه است)، با این حال کفه‌ی ترازو به طرف دختر قصه سنگین می‌شود و در اواخر فیلم، ما از سرنوشت مردهای ماجرا بی‌اطلاع می‌مانیم و فیلم دختر را تعقیب می‌کند، در حالی‌که پدر و مادرش او را از زندان بیرون آورده‌اند و پدر سنتی بسیار عصبانی در کویری بی‌انتها می‌راند.


علی زمانی عصمتی، فیلم‌ساز. کارگردان «اوریون»

فیلم بسیار هوشمندانه به پایان می‌رسد. هر نوع پایان دیگری (از جمله کشته شدن دختر توسط پدر) می‌توانست کاملاً کلیشه‌ای و شعاری از کار دربیاید، اما فیلم‌ساز به‌درستی پایان بازی را برای فیلمش در نظر می‌گیرد که در آن دوربین ثابت از درون اتوموبیل نظاره‌گر خانواده‌ای است سنتی که گریز و گزیری ندارد و تنها در کویری ملتهب گیر افتاده است. نمای طولانی پایانی زیباترین نمای آن است: فیلم درمانی را تجویز نمی‌کند و تنها نظاره‌گر جامعه ای است با دردهایی بغرنج و کهنه.

صحنه‌‌ای از فیلم اوریون ساخته‌ی علی زمانی عصمتی

Share/Save/Bookmark

 
 

عبدالخالق فراهی سفير افغانستان در پاکستان پس از گذراندن بيش از دو سال اسارت، از بند ربايندگان آزاد شد.

آقای فراهی در اول مهر سال ۱۳۸۷ خورشيدی از منطقه حيات‌آباد پيشاور پاکستان ربوده شده بود. ربايندگان در تلاش برای ربودن اين ديپلمات ارشد افغانستان، راننده‌اش را به قتل رسانده بودند.


عبدالخالق فراهی

اختر محمد ابراهيمی، رئيس اداره امنيت ملی ولايت خوست در جنوب شرق افغانستان صبح يک‌شنبه ۲۳ آبان‌ماه تأييد کرد که عبدالخالق فراهی به آنان سپرده شده است.

اين مسئول امنيتی ولايت خوست گفته است که عبدالخالق فراهی به کابل انتقال داده شده است اما از ارائه جزئيات در مورد طرف مقابل، محل و زمان دقيق تحويل دادن آقای فراهی خودداری کرده است.

دولت افغانستان در گذشته هر گونه مذاکره با ربايندگان را رد کرده بود اما تاکنون جزئياتی در مورد چگونگی رهايی عبدالخالق فراهی منتشر نشده است

هفت ماه قبل و برای نخستين بار ويدئوی از سفير ربوده شده افغانستان از يک تلويزيون محلی پاکستان پخش شد.

ديپلمات ربوده شده افغانستان در اين ويدئو که با نشان يک گروه شبه نظامی« کتيبه صلاح‌الدين ايوبی» نشان داده می‌شود از دولت افغانستان و جامعه بين‌المللی تقاضا کرد برای رهايی وی تلاش کنند درغير اين صورت زندگی‌اش با خطر مواجه خواهد شد.

در اين ويدئو ربايندگان که سر و صورت‌شان را با نقاب پوشانده بودند از بی‌نتيجه بودن مذاکرات‌شان با دولت افغانستان سخن گفتند.

دولت افغانستان در گذشته هر گونه مذاکره با ربايندگان را رد کرده بود اما تاکنون جزئياتی در مورد چگونگی رهايی عبدالخالق فراهی منتشر نشده است.

پاکستان طی دو سال گذشته همواره از سوی دولت افغانستان تحت فشار قرار داشت تا به صورت جدی در رهايی اين ديپلمات افغان اقدام کند.

آقای فراهی پيش از ربوده شدن به عنوان سرکنسول افغانستان در پيشاور کار می‌کرد و به تازگی به عنوان سفير افغانستان در اسلام‌آباد معرفی شده بود.

شهر پيشاور پيش ازاين شاهد موارد متعدد آدم‌ربايی و حتی ترور بوده است که از آن جمله يک ديپلمات ايرانی نيز ربوده شد که سپس وزارت اطلاعات ايران اعلام کرد رهايی اين ديپلمات در نتيجه عمليات مأموران اطلاعاتی ايران صورت گرفته است.

Share/Save/Bookmark

 
 

حجت‌الاسلام احمد شفيعی، دادستان انتظامی قضات در ايران اعلام کرد که اتهامات سه قاضی تعليق شده در رابطه با وقايع بازداشتگاه کهريزک در دادسرای کارکنان دولت رسيدگی می‌شود.

به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، حجت‌الاسلام احمد شفيعی، در مورد آخرين وضعيت پرونده سعيد مرتضوی، دادستان سابق تهران و دو قاضی ديگر متهم در پرونده بازداشتگاه کهريزک گفت با تشکيل پرونده برای اين سه متهم در دادسرای انتظامی قضات،‌ حکم به تعليق آن‌ها داده شد.






دادستان اتنظامی افزود پس از تعليق اين سه قاضی پرونده‌ آن‌ها برای ادامه رسيدگی و تحقيقات مقدماتی به دادسرای کارکنان دولت ارسال گرديد.

اين سخنان در حالی ابراز می‌شود که حجت‌الاسلام غلامحسين محسنی اژه ای، دادستان کشور و سخنگوی قوه قضاييه ايران در روز دهم آبان‌ماه جاری درباره پرونده سعيد مرتضوی گفته بود: «برای اين فرد کيفرخواست صادر نشده و پرونده اين فرد در مرحله قبل از رسيدگی مقدماتی قرار دارد.»

محسنی اژه ای، روز دهم آبان‌ماه جاری درباره پرونده سعيد مرتضوی گفته بود برای وی کيفرخواست و حکم بازداشتی صادر نشده است

اژه‌ای افزوده بود: «برای ايشان حکم بازداشتی صادر نشده است و پرونده وی هنوز منجر به تبرئه يا صدور قرار صدور مجرميت نشده است.»

اوایل شهریورماه امسال اعلام شد که سعید مرتضوی، دادستان پیشین تهران؛ حسن زارع‌ دهنوی مشهور به قاضی حداد، معاون وقت امنیت دادستان تهران و علی‌اکبر حیدری‌فر، قاضی شعبه اول دادیاری دادگاه انقلاب در ارتباط با پرونده بازداشتگاه کهریزک تعلیق شدند. حکم تعلیق سه مقام قضایی از سوی شعبه اول دادگاه انتظامی قضات صادر شد.

بازداشتگاه کهریزک پس از آن مشهور شد که دست‌کم سه نفر از معترضان به نتیجه انتخابات بحث‌برانگیز ریاست‌جمهوری سال گذشته ایران، در آن بر اثر «شکنجه» جان دادند.

امیر جوادی‌فر، محسن روح‌الامینی و محمد كامرانی، سه نفری هستند که در بازداشتگاه کهریزک بر اثر شکنجه کشته شدند.

آيت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ايران پس از انتشار خبرهايی درباره «شکنجه» بازداشت‌شدگان در کهريزک، پنجم مرداد ١٣٨٨ دستور تعطيلی اين بازداشتگاه را صادر کرد.

٩ تيرماه گذشته نيز سازمان قضايی نيروهای مسلح اعلام کرد که دو نفر از متهمان بازداشتگاه کهريزک به اتهام «ضرب و جرح عمدی منجر به قتل»، به مجازات مرگ محکوم شده‌اند.

مخالفان دولت اين حکم را که در آن از سعيد مرتضوی نامی برده نشده بود، مورد اعتراض قرار دادند.

در هفتم مهرماه خانواده‌های جوادی‌فر، روح‌الامينی و کامرانی، طی اطلاعيه‌ای اعلام کردند که از قصاص دو افسر نگهبان نيروی انتظامی گذشت می‌کنند اما خواهان محاکمه آمران وقايع کهريزک هستند.

آن‌ها نوشتند: «با گذشت از قصاص دو مجری اين جنايت که محکوم به اعدام گرديده‌اند و تأکيد بر اجرای ساير مجازات‌ها در مورد آن‌ها بيش از پيش خود را در مسير خون‌خواهی و پيگرد آمران و عاملان اصلی جنايت که مصونيت‌های رسمی و غير رسمی آن‌ها در حال فروريختن است، قرار خواهيم داد.»

مخالفان دولت ايران از سعيد مرتضوی به عنوان «متهم اصلی» بازداشتگاه کهريزک نام می‌بردند و خواهان محاکمه او هستند.

سعید مرتضوی پس از انتصاب آیت‌الله صادق لاریجانی به سمت ریاست قوه قضاییه از دادستانی تهران کنار گذاشته شد. محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهوری ایران پس از برکناری مرتضوی، او را به عنوان رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز منصوب کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

امير سرتيپ خلبان احمد ميقانی، فرمانده قرارگاه پدافند هوايی خاتم‌الانبياء ارتش ايران از اجرای مراحل طراحی و ساخت سامانه‌های دفاعی با برد بلند در اين کشور خبر داد.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، احمد ميقانی گفت در ايران ساخت سامانه‌های برد بلند در حال اجرای مراحل پايانی است.


سرتيپ خلبان احمد ميقانی

اين فرمانده ارتش اعلام کرد که در مورد ساخت اين سامانه‌ها از الگوهای مختلفی استفاده می‌شود.

وی با بيان اين‌که اين سامانه همان اس۳۰۰ نيست افزود: «ما مشخصات بهترين سامانه‌های برد بلند را در دنيا بررسی کرده‌ايم و پس از انجام مراحل طراحی، در بحث ساخت نيز به نقاط خوبی رسيده‌ايم و در آينده نزديک اخبار مربوط به آن را اعلام خواهيم کرد.»

سرتيپ ميقانی: برای کشف موشک‌های کروز دشمن يک شبکه ضد کروز گسترده را در سطح کشور طراحی کرده‌ايم

سرتيپ ميقانی در پاسخ به پرسشی در مورد سامانه‌های موشکی و ضد موشکی و سامانه‌های جايگزين اس۳۰۰ گفت اقدامات بسيار گسترده‌ای انجام گرفته است و در اين راستا سامانه‌های ارتفاع کم به‌روز شده‌اند و ايران در حال حاضر ده‌ها نوع از اين سامانه‌ها را در اختيار دارد.

وی افزود: «ما سامانه‌های مختلف برد متوسط خود نظير سام ۶ و سامانه‌ هاگ را کاملأ ارتقا داده‌ايم به‌طوری که امروز سامانه هاگ ما به صورت فول‌ديجيتال است و برد رادار کشف و تعقيب آن نيز اضافه شده است.»

احمد ميقانی گفت آزمايش گرم اين سامانه در رزمايشی که از روز سه‌شنبه آينده با عنوان «رزمايش مدافعان آسمان ولايت سه» برگزار می‌شود، انجام خواهد شد.

ميقانی درباره قابليت سامانه‌های پدافندی ايران برای ‌شناسايی و انهدام سامانه‌های موشکی کروز که خارج از رادار قرار می‌گيرند، گفت: «ما برای کشف موشک‌های کروز دشمن يک شبکه ضد کروز گسترده را در سطح کشور طراحی کرده‌ايم و يکی از اهداف خاص ما در رزمايش مدافعان آسمان ولايت سه، آزمايش اين شبکه است.

شهريورماه گذشته نيکلای ماکاروف، رئيس ستاد کل نيروهای مسلح روسيه اعلام کرد که روسيه سامانه دفاع موشکی اس۳۰۰ را به ايران عرضه نخواهد کرد.

رئيس ستاد کل نيروهای مسلح روسيه گفت: «مسکو سيستم دفاع موشکی اس۳۰۰ را به دليل اين‌که اين سلاح شامل تحريم‌های شورای امنيت سازمان ملل می‌شود، به ايران تحويل نحواهد داد.»

در آخرين قطعنامه شورای امنيت سازمان ملل متحد، فروش ادوات سنگين نظامی از جمله سيستم‌های ضد هوايی موشکی مندرج در فهرست سلاح‌های متعارف سازمان ملل، به ايران ممنوع شده است.

از سوی ديگر همزمان سردار احمد وحيدی، وزير دفاع جمهوری اسلامی ايران، نيز اعلام کرد ايران ساخت اين سامانه دفاعی را در دستور کار دارد.

وزير دفاع گفت موشک‌هايی با برد بلند از ديگر پروژه‌هايی است که وزارت دفاع در حال پيگيری آن است.

پس از عدم تحويل سامانه دفاع موشکی اس۳۰۰ بين تهران و مسکو اختلاف افتاد.

ايران خواهان پرداخت خسارت از سوی روسيه است اما مسکو گفته است مبلغ پرداختی ايران برای سامانه موشکی اس ۳۰۰ که حدود ۸۰۰ ميليون دلار است را به اين کشور پرداخت می‌کند ولی غرامتی در اين رابطه نمی‌پردازد.

محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهوری ايران، ۱۲ آبان‌ماه در بجنورد گفت که ايران خسارت خود در مورد عدم فروش اين سامانه را خواهد گرفت.

Share/Save/Bookmark

 
 

ادامه بازداشت فعالان زن و فشار بر زنان زندانی سیاسی، اعلام آماری از افزایش افسردگی در زنان و بالا بودن میزان مرگ و میر مادران اخباری هستند که در هفته گذشته در حوزه زنان منتشر شده‌است.

در میان همه این خبرها، رئیس جمهور ایران و وزرای وی در فکر ازدواج دختران دانش آموز و از بین بردن کنترل جمعیت هستند و نگرانی خود را از وضعیت حجاب زنان و دوچرخه‌سواری آنها ابراز می‌کنند.

بازداشت فعالان زن ادامه دارد

در هفته گذشته موج بازداشت فعالان زن با بازداشت سه وکیل دادگستری ادامه یافت، زنان زندانی سیاسی اوین به بند متادون منتقل شدند و نسرین ستوده همچنان در اعتصاب غذای تر است.به گزارش وب سایت مجذوبان نور، سارا صباغیان، مریم کیان‌ارثی و مریم کرباسی سه وکیل دادگستری روز شنبه ۲۲ آبان ماه هنگام بازگشت از ترکیه بازداشت شدند و هیچ گونه اطلاعی از دلیل دستگیری آنها در دست نیست.

در یک سال و نیم گذشته شمار زیادی از وکلای دادگستری بازداشت شده‌اند و نسرین ستوده وکیل مدافع بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی هم اکنون در بند ۲۰۹ اوین است.به گزارش مدرسه فمنیستی، وی که از ۱۳ شهریور ماه جاری در زندان است، روز پنج شنبه در ملاقات با همسرش گفت که به اعتصاب غذای ۹ روزه خشک خود پایان داده اما همچنان در اعتصاب غذای تر است و فقط آب می‌خورد. نسرین ستوده پیش از این نیز به مدت ۲۷ روز در اعتصاب غذا بود.

این فعال حقوق بشر تنها زندانی سیاسی نیست که در فشار قرار دارد و بنا به گزارشی که کمپین بین‌المللی حقوق بشر منتشر کرده‌ است، جمعی از زندانیان سیاسی زندان اوین طی روزهای گذشته به بند متادون منتقل شده و از امکان تماس تلفنی محروم شده‌اند. محرومیت از آب گرم، قطع مداوم آب، محرومیت از استفاده عادی از هواخوری و کتابخانه و سایر امکانات زندان از جمله محدودیت‌های بند متادون است.

گفته می‌شود که عالیه اقدام دوست، فعال حقوق زنانی که در حال سپری کردن محکومیت سه سال زندان است، نیز روز یکشنبه ۱۶ آبان به دلیل اعتراض به انتقال زنان زندانی سیاسی به بند متادون به سلول انفرادی منتقل شده‌ است.

از سوی دیگر انتشار خبر امضای حکم اعدام شهلا جاهد از سوی رئیس قوه قضاییه این نگرانی را ایجاد کرده که مقامات قضایی این بار نیز همچون انتشار خبر احتمال اعدام سکینه محمدی آشتیانی، زن محکوم به سنگسار در پی ایجاد یک خبر جنجالی برای در حاشیه قرار دادن وضعیت زنان زندانی سیاسی باشند.شهلا جاهد، معشوقه یکی ازفوتبالیست‌های مشهور است که به اتهام قتل همسر این فوتبالیست به اعدام محکوم شده و در ۹ سال گذشته خبرهای مربوط به وی همواره در صدر اخبار جنجالی بوده‎اند.

از نگرانی برای حجاب زنان تا آمار مرگ و میر مادران

خبرهای مربوط به حجاب نیز بخش ثابت اتفاقاتی هستند که در حوزه زنان رخ می‌دهد. هفته گذشته فراکسیون روحانیون مجلس از جانشین فرمانده نیروی انتظامی و فرمانده انتظامی تهران درخواست کرد تا با حضور در این فراکسیون درباره آنچه «گسترش بی حجابی در کشور» عنوان شده، گزارش دهند.به گزارش خبرگزاری فارس این دو فرمانده پلیس روز دوشنبه درباره «نحوه اجرای قانون عفاف و حجاب» به فراکسیون روحانیون مجلس پاسخگو خواهند بود.

این در حالی است که فشارهای وارده به پوشش زنان کاهش پیدا نکرده‌است و چند روز پیش نیروی انتظامی استان اصفهان اعلام کرد که از این پس با دوچرخه‌سواری زنان و اختلاط دختر و پسر در سطح شهر برخورد خواهد کرد و خبرهایی مبنی بر دیوارکشی بر دور مدارس دخترانه در رسانه‌ها منتشر شده‌ است.آن سوی دیگر خبرهای حوزه زنان که کمتر به آن توجه می‌شود اما دو برابر بودن ابتلای زنان به بیماری‌های روانی و افسردگی است.

به نوشته سایت خبر آن لاین، مجید صفاری نیا، رئیس انجمن روان شناسی اجتماعی ایران این مساله را ناشی از مسائل بیولوژیکی و شرایط محیطی می‌داند و معتقد است که نابسامانی‌های اجتماعی و قانونی نیز در این مسأله موثر است.

وی با هشدار به بالا رفتن افسردگی در زنان خانه‌دار، کار بدون دست‌مزد، فقر اقتصادی، بها ندادن به ارزش اقتصادی و اجتماعی در جامعه، قدرناشناسی نسبت به تلاش زنان خانه‌دار، خشونت، نداشتن مشارکت اجتماعی، کمبود مراکز تفریحی، بالا بودن هزینه‌ها جهت تفریح و پرکردن اوقات فراغت را از جمله علل بروز افسردگی در میان زنان خانه‌دار عنوان کرده‌ است.

هشدارها درباره بالا رفتن افسردگی و مشکلات روانی در زنان خانه دار که اغلب آنها به دلیل ازدواج‌های زودهنگام یا تولد پی در پی فرزندانشان، از ادامه تحصیلات و استغال محروم شده‌اند، مانع از این نمی‌شود که مقامات مسئول در جمهوری اسلامی همچنان بر لزوم ازدواج زودهنگام زنان و افزایش تولید مثل اصرار کنند.

به گزارش خبرگزاری ایلنا، حمیدرضا حاجی‌بابایی، وزیر آموزش و پرورش می‌گوید ازدواج به موقع دانش‌آموزان دختر باعث محافظت آنها از آسیب‌هایی می‌شود که در جامعه در کمین آنها است.وی با بیان اینکه قرار است شیوه زندگی و آداب زناشویی، آداب معاشرت ازدواج‏، آشنایی با رفتارهای صحیح در زندگی زناشویی در کتاب‌های درسی گنجانده شود، گفت که بسیاری از مشکلات در رفتارهای اجتماعی به خاطر بالا رفتن سن ازدواج در جامعه‌ است.

انتشار خبر امضای حکم اعدام شهلا جاهد از سوی رئیس قوه قضاییه این نگرانی را ایجاد کرده که مقامات قضایی این بار نیز همچون انتشار خبر احتمال اعدام سکینه محمدی آشتیانی، در پی ایجاد یک خبر جنجالی برای در حاشیه قرار دادن وضعیت زنان زندانی سیاسی باشند

محمود احمدی‎نژاد، رئیس دولت دهم نیز روز پنج‌شنبه در سفر به شهر قزوین بار دیگر مخالفت خود را با کنترل جمعیت اعلام کرد و گفت: «کنترل جمعیت از اشتباهات بزرگی است که انجام شد چرا که این مشکل غربی‌ها بود و از ترس اینکه جمعیت ما به کشورهایشان سرازیر شود و آنها را با مشکل روبرو کند می‌گویند شما باید جمعیت خود را کنترل کنید.»

تاکید رئیس جمهور ایران بر زاد و ولد بیشتر با این توجیه که روزی در دست خدا است، در حالی صورت می‌گیرد که وزیر بهداشت از بالا بودن میزان مرگ ومیر مادران ونوزدان در ایران گله دارد و هجدهم آبان ماه در کنگره بین‌المللی زنان و زایمان گفت که آمار مرگ و میر مادران در ایران هنوز با کشورهای پیشرفته فاصله دارد و از هر ۱۰۰ هزار نفر، ۲۴ مادر در اثر زایمان می‌میرند. این آمار در کشورهای پیشرفته ۷ نفر در ۱۰۰ هزار نفر است.

بنا به آمار اعلام شده از سوی مدیر کل دفتر سلامت جمعیت، خانواده و مدارس وزارت بهداشت در خبرگزاری مهر نیز به طور متوسط در هر ۲۴ ساعت یک مادر و ۱۳ نوزاد در کشور فوت می‌کنند.خبر خوب این هفته شاید رای نیاوردن جمهوری اسلامی ایران برای عضویت در شورای اجرایی نهاد زنان سازمان ملل باشد.نامزدی ایران برای این سمت که با اعتراضات بسیاری از سوی فعالان حقوق زنان وسازمان‌های بین‌المللی مدافع حقوق بشر روبرو شده بود، سرانجاک پذیرفته نشد.

«نهاد زنان» سازمان ملل متحد در یازدهم تیرماه سال جاری، با ادغام چهار بخش مختلف سازمان ملل؛ بخش پیشبرد زنان، مؤسسه بین‌المللی پژوهشی و آموزشی پیشبرد زنان، دفتر مشاوره ویژه مسائل جنسیتی و صندوق توسعه برای زنان، به ریاست میشل باشله، رئیس جمهوری پیشین شیلی تأسیس شد و قرار است فعالیت خود را از ژانویه ۲۰۱۱ آغاز کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

جاده رفتن نیست

اولین باری که آتشی را دیدم آذر سال ۱۳۸۰ بود در سوئد. برای شعرخوانی به اروپا آمده بود و در مدت کوتاهی در چند شهر اروپا برنامه‌ی شعرخوانی داشت. آتشی را همان‌گونه یافتم که در شعرهایش دیده بودم. همان شاعر «اسب سپید وحشی»، ساده، بی‌آلایش، با روحیه‌ای بالا و خلق و خوی ایلیاتی که بوی گرم جنوب را در شیارهای صورت و در نگاه عمیق و نافذش می‌شد دید.

آن شب سرد زمستانی در آن شهر جنوبی سوئد در سالنی به ظرفیت ۲۰۰ نفر، شعرها و حرف‌های آتشی، گرمابخش سال‌های غریب غربت ما بود. کمتر شاعری دیده‌ام که اینقدر مثل او با شعرش عجین باشد و درگیر با رنج‌های بشری. رفتار او با زبان و نگاهش به وضعیت انسان امروز، رمزهای زبانی شعرش، تصویرها و ایماژها، همه و همه از شاعری که او بود تصویر انسانی را به‌دست می‌دهد که می‌خواست در متن زندگی و در متن شعرش حضور داشته باشد. در شعرهای او حادثه، رنگ، شور، زبان، آهنگ و ناگهانی جلوه کردن، اثر خود را به‌طرزی زیبا در ذهن خواننده(شنونده) بر جا می‌گذارد.


منوچهر آتشی

دومین باری که آتشی را دیدم تیرماه ۱۳۸۱ بود در دفتر کارنامه. ۱۷ تیر بود. هوا گرم و شرجی بود. ساعت ۳ بعد ازظهر به دفتر کارنامه رفتم تا با دوستان شاعر و نویسنده در آنجا دیداری داشته باشم. در را که زدم، سرایدار در را باز کرد. همان اول که وارد می‌شدی، آتشی در سمت چپ، پشت یک میز بزرگ نشسته بود با انبوهی کتاب و دفتر و کاغذ روی میزش و نامه‌های رسیده از شاعرانی از اقصی نقاط جهان. آتشی سفارش چای داد. وقتی از سوئد برایش گفتم، مرا به‌یاد آورد. عکسی به یادگار گرفتیم. بعد مرا یکی یکی به هیئت دبیران کارنامه معرفی کرد: سپیده زرین‌پناه، شهریار وقفی‌پور، اسداله امرایی. بعداً حافظ موسوی و عفت کیمیایی هم آمدند. سپیده زرین‌پناه با من مصاحبه کرد و حافظ هم کلی سؤال راجع به شاعران ایرانی مقیم خارج داشت.

روز بعد به سوئد آمدم و در تمام این سال‌ها خبری از آتشی نداشتم تا اینکه از محمد حسین مدل باخبر شدم که دست اندرکار انتشار مجله‌ای ادبی هستند؛ و بعد هم ناگهان خبر خداحافظی ناگهانی او را شنیدم و افسوس خوردم که دیگر نمی‌توانم او را ببینم. شعری را به‌یاد آوردم که او ۳۰ سال پیش از این سروده و در کتاب «دیدار در فلق» منتشر کرده بود:

جاده رفتن نیست
جاده تکرار یک....صیغه‌ی غربت بار است
گردبادی‌ست که با خود خواهد برد

که برد
هر چه برگ و بر و باغ دل تو...
جاده یعنی رفت
رفت
رفت
همین.

و این راه ۷۴ ساله را آتشی با همه‌ی دست‌اندازها و موانع، با همه‌ی سختی ها و بالا و پایین رفتن هاش طی کرد تا در قله‌ی بزرگان شعر نو، در کنار دیگر رهروان و شاگردان نیما به آسایش و آرامش ابدی بپیوندد. آتشی شاعری بزرگ با خصلت‌های انسانی و دبیری خردمند و هوشیار بود. نقش مؤثری در پیشبرد شعر نو و معرفی شاعران جوان در همه‌ی این سال‌ها داشت. مجموعه نقدها و تفسیرها و معرفی نامه‌ها و مصاحبه‌های او در نشریات ادبی تمام این سال‌ها در جهت رشد و پیشرفت و اشاعه‌ی شعر نو راه‌گشا بودند.

از آنجا سخن آغاز کن
ازآن دم که ترا رعشه فراگرفت
شعر آهنامه‌ی این نیامده نیست
سوگنامه‌ی خاموش آن رفته است.
(پلنگ دره‌ی دیزاشکن ص. ۵۴۶)

آوارگی در کوچه‌های جهان

نگاهی به «کنار جدایی» محمد حسین مدل ،انتشارات آژینه گرگان

محمد حسین مدل را به‌عنوان شاعری مدرن می‌شناسم، به این معنی که نگرش او به جهان و اشیاء درونی‌، ساده و بی آلایش و غیر رمانتیک است. این را در نقدهای قبلی‌ام درباره‌ی اشعار او توضیح داده‌ام. مدل شاعر کشف لحظه‌هاست و در کتاب‌های قبلی‌اش: «لحظه‌های بی‌وقت» و «افشای بیداری» خیلی جدی به نقش زبان اهمیت داده و بر پروسه‌ی خلاقیت و کشف تأکید داشته است، همچنان که در این کتاب، اشاره‌ای دارد به پروسه‌ی شاعری. حس پشیمانی حسی است که شاید درگیری ذهنی همه‌ی شاعران باشد:


محمد حسین مدل

پشیمان‌ام از آن همه صبر
از مدام کنار گذاشتن خود
و از آن همه گریه
سکوت و صدا
زنده نمی‌شوند دیگر
در جایی از دلم
نه یاری و نه دیاری
دل بسته‌ام به دمی
که مرگ خودم را
دوباره گریه کنم
(صفحه‌ی ۱۴)

یکی از مهم‌ترین عناصر شعر محمد حسین مدل صداقت است؛ چیزی که نبود آن و از آن مهم‌تر، غرق شدن او در بازی‌های صرف، شعر او را از حالت دینامیک خارج کرده و تبدیلش کرده به یک تابلوی کلمات. مثلاً در این شعر از صفحه‌ی ۹:

نوشت سرنوشت
گذشت و نوشت
و نوشت
از آنچه گذشت در سرنوشت
و آخر
پدر نفسی عمیق گم شد
و نوشت او
سرنوشت او شد

بازی زبانی که با پس و پیش کردن کلمات و جدول پیش‌فرضی، احتمال وقوع حادثه در ذهن و زبان را کمتر کرده و خواننده‌ی احتمالی در این شرایط، به حیرت از مهارت شاعر در فنون بیانی و صناعات ادبی بسنده می‌کند.

ما گاهی شاعر خودش را رها می‌کند و ساده و بی‌پیرایه به جهان می‌نگرد:

سلام می‌کنم
به صبح
به نور
به عشق
و اوج می‌گیرم
و از آسمانی که به رنگ تو است
می‌بارم
تا با تو
در جهانی دیگر شروع شوم.
( ص ۲۱)

زبانی روان و روایی، حکایتی ساده از عشق. اینجاست که نقطه‌ی قوت شاعر در بیان و خیال، در جمله‌بندی ساده و بی‌پیرایه در نوع تازه‌ای از شعر عاشقانه که تجربه‌ای‌ست مثبت برای پرونده‌ی شاعری محمدحسین مدل، خود را بروز می‌دهد.می‌خواهم این نوشته ی کوتاه را با یک شعر خوب از شاعر خوب‌مان تمام کنم:

آواره در کوچه‌های جهان‌ام وبا خود
به معنی تمام آرمان‌هایم می‌خندم
بی‌تب و تاب و
بی‌راه و رسم
وارونه ام و هرچه بوده‌ام را
زیر قدم‌هایم له می‌کنم
آواره‌ام در کوچه‌های جهان و
پُر ام
از کارهای ناتمام

حکایت حال، زبانی روایی که نثری داستانی دارد. نثری شاعرانه که شعری منثور نیز هست. یک نوع گذشتن از خود و کشتن خود به قصد کشف جهان پیرامون. این کشف شاید در زندگی ی شاعر اتفاق افتاده...اما در شعر آن قدر درگیربازی با مفاهیم و پیچیده سازی شده که از هدف اصلی خودش که همان انتقال حس و تجربه و تصویر باشد عاجز مانده است. در پایان حرفی ندارم جز اینکه برای محمد حسین مدل آرزوی شعرهای بهتر کنم در کنار روزهای آفتابی به این امید که ما خوانندگان و دوستداران شعر او از کنارجدایی به کنار دوستی و شعر نقل مکان کنیم.

Share/Save/Bookmark

 
 

وین پایتخت زیبای اتریش را شهر موسیقی نامیده‏اند. همه‏جور موسیقی، از سنگین تا سبک، از کلاسیک تا مدرن، در آن زاده شده و پرورش یافته است. بسیاری از آهنگ‏سازان اروپایی نیز که زاده‏ی این شهر نبوده‏اند، یا در آن تحصیل کرده‏اند و یا بخشی از عمر خود را در آن سپری ساخته‏اند.با این‏ همه، اگر کمی دقیق‏تر نگاه کنیم، می‏توانیم وین را شهر موسیقی سبک، به‏ویژه والس‏های جاودانه بنامیم. از همین جاست که نام وین، همیشه اشتراوس را به ذهن می‏آورد و والس‏های اشتراوس آدمی را با خود به وین، وین قرن نوزدهم، می‏برد.

Download it Here!

موسیقی سبک، البته سابقه‏ای بلند‏تر از این‏ها دارد. حتی می‏شود نشانه‏های نخستین آن را در بخشی از سوییت‏های باخ یا در دی‏ورتیسمان‏های موتسارت پیدا کرد. در بعضی از کارهای آهنگ‏سازان بعدی، چون بتهوون و شوبرت نیز جای پایی از آن‏ها را می‏توان یافت. ولی موسیقی سبک با یوهان اشتراوس برجسته‏تر و فراگیرتر شده است. اشتراوس، والس را به فرم پوئم‏سمفونیک نزدیک ساخته و آن را قدر و اعتباری دیگر بخشیده است. هنوز پس از ۱۸۵ سالی که از تولد اشتراوس می‏گذرد، والس‏های او هم‏چنان در سراسر جهان زنده و سرزنده باقی مانده است.


تندیس یوهان اشتراوس، آهنگساز سرشناس اتریشی در وین

در میان والس‏های اشتراوس «دانوب آبی» به‏خصوص در ایران، جاذبه و شهرتی فراگیرتر پیدا کرده است.
به تکه‏ای از آن گوش می‏کنیم:[دانوب آبی، ساخته‌ی یوهان اشتراوس]

کم نیستند خواننده‏های موسیقی پاپ که وقتی نامی پیدا می‏کنند، این هوس به سرشان می‏زند که خودشان ترانه هم بسازند. گاه هم آهنگ و هم شعرش را. خیال‏شان هم از جانب مخاطبان راحت است. چون اگر چیزی را هم که می‏سازند و می‏سرایند و می‏خوانند، چنگی به دل نزند، نام و شهرتی که دارند به دادشان می‏رسد و پخش و فروش آن را ضمانت می‏کند.

در ایران نیز گاهی پاپ خوان‏ها به این فکر افتاده‏اند که ذوق آهنگ‏سازی خودشان را نیز تجربه کنند که البته غالباً پشیمان شده‏اند. آهنگ‏سازان اندکی را نیز داشته‏ایم که فکر کرده‏اند صدای خودشان را هم آزمایش کنند و بعضی از آهنگ‏های خودشان را خودشان بخوانند.حالا از میان ترانه‏سرایان نیز یکی سربرآورده و همه فن‏ حریف شده است. بر روی شعرهای خود آهنگ می‏گذارد و خودش هم آن‏ها را می‏خواند.


شهیار قنبری، ترانه‌سرایی که بر روی شعرهای خود آهنگ می‏گذارد و خودش هم آن‏ها را می‏خواند.

شهیار قنبری، ترانه‏سرای معروف را می‏گوییم که از حق نگذریم، بعضی از ترانه‏های خودساخته و خودخوانده‏اش زیبا و دلنشین هم هست. مهم‏تر از همه این است که حرفی همیشه برای گفتن دارد.تنها کسی که در کار شهیار دخالت دارد، گویا کسی است که آهنگ‏های او را تنظیم می‏کند.به یکی از ترانه‏های خودساخته و خودخوانده‏ی شهیار گوش می‏کنیم، با عنوان «عشق اما پیداست»:[عشق اما پیداست، ترانه‌ای از شهیار قنبری]

سازهای غربت
سازهای ناكوك
شعر بادامی تلخ
سوگوار دل‏پوك
برگ‏ها زرد زرد،
وقتی هوا نیست
بوسه سرد سرد
صدا صدا نیست
زخم هم چه بیهوش
هیچ كس با ما نیست
شب چنان تیره
كه شب پیدا نیست
شب هم پیدا نیست
عشق اما پیداست
حرف، حرف فرداست
كار بچه‏هاست
طاق‏ها بی‏كاشی
راه‏ها مثل هم
حرف‏ها شاعركُش
بغض‏ها بی‏شبنم
دست‏ها افتاده، سرها خمیده
چشم‏ها خشكیده، عطرها پریده
ماه هم دور دور

آه اما نزدیك
روز هم بی‏روزن
سرد، سرد و تاریك
چه سرد و تاریك
عشق اما پیداست

عشق اما پیداست
حرف حرف فرداست
پكار بچه هاست
دست نقاش از همه تنهاتر
پرده‏ها را شسته زیر باران
آخرین شاعر پرید و دود شد
شعرش از هر دشنه‏یی آویزان
شاپرك افتاده در جوهردان
یاس بی‏سر ، وقفِ مرهم‏گاه
ای یقین سبز مثل معجزه
سایه‏ی آمد‌‌‌‌ن تو در راه
روز باید باشد،
عشق اما پیداست

Share/Save/Bookmark

 
 

انتشارات نگاه پژوهش تاریخی «سخت‌کشی» و پیشینه مجازات‌های سخت در ایران نوشته عباس‌قلی غفاری‌فرد را منتشر کرد.

به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا)، کتاب «سخت‌کشی» که پژوهشی تاریخی درباره مجازات‌های سخت در ایران است در ۳۴۳ صفحه، در قطع رقعی منتشر شد. عباس‌قلی غفاری‌فرد این کتاب را نوشته است.


نویسنده در مقدمه این کتاب نوشته است: «سخت‌کشی در بیشتر موارد به انگیزه از میان بردن گناه و سرکشی انجام گرفته، اما، آیا چنین انگیزه‌ای به سرانجام رسیده است؟ البته که چنین نیست. اگر انسان به این خواسته دست می‌یافت و سخت‌کشی در شکل «مجازات» از گناه و سرکشی جلوگیری می‌کرد، امروز دیگر از گناه و سرکشی سراغ نمی‌گرفتیم. ازسوی دیگر، اگر سخت‌کشی به‌شکلی گفته شد درباره گناهکاران و گردن‌کشان و سرکشان و زیرپاگذاران قانون، به‌کار گرفته نمی‌شد، آیا آرامش و ساختارهای گوناگون دولت‌ها و جوامع و نهادها به شکل امروزی به دست انسان‌ها می‌رسید؟»

عباس‌قلی غفاری‌فرد در مقدمه این کتاب به این موضوع اشاره می‌کند که سخت‌کشی با شکنجه تفاوت دارد و وعده می‌دهد که به‌زودی تاریخ شکنجه در ایران را هم به چاپ بسپرد.

غفاری‌فرد انواع سخت‌کشی‌ها در تاریخ ایران را روایت می‌کند، اما این‌گونه مجازات‌ها را به‌لحاظ خوی بد انسان، لازمه‌ دگرگونی تاریخی می‌داند

نویسنده انواع سخت‌کشی‌ها در ایران را با مراجعه به اسناد و مدارک و منابع تاریخی روایت می‌کند؛ از سخت‌کشی‌های ثبت شده در تاریخ ایران نمونه‌هایی را نقل می‌کند و می‌نویسد: «سخت‌کشی بخشی از تاریخ است و با گذشت زمان از سختی آن تا اندازه‌ای کاسته شده اما کنار گذاشته نشده است. اگر در گذشته آشکارا و پیش چشم مردم انجام می‌گرفت، اکنون در نهان و به شیوه‌های دیگری انجام می‌گیرد.»

سرنوشت بابک خرم‌دین، حسین‌بن منصور حلاج، مانی، مزدک و ملک‌المتکلمین از نمونه‌های مشهور سخت‌کشی در تاریخ ایران است که نویسنده در این کتاب آن‌ها را یادآوری و بازگو می‌کند.

بریدن اندام‌ها، کندن پوست، سوزاندن و کباب کردن، پاره‌پاره کردن، زنده به‌گور کردن، زیر تازیانه و چوب کشتن، خرد کردن سر با گرز، خفه کردن، بستن به دم اسب، در دیگ جوشان انداختن، در نمد پیچیدن، جوال‌دوز بر زبان زدن، در پوست خام گذاشتن، زیر پای پیل انداختن، از خایه آویختن، سرب و نقره گداخته در چشم و گلو ریختن، سنگسار کردن، گذاشتن در تنور میخ‌دار، برخی از سرفصل‌های این کتاب و از مجازت‌هایی‌اند که در ایران اعمال می‌شده است.

تاریخ ایران از ساسانیان تا افشاریه (انتشارات فردوس) و زن در تاریخ‌نگاری صفویه (انتشارات امیر کبیر) و همچنین تاریخ اروپا از آغاز تاکنون (انتشارات اطلاعات) از دیگر کتاب‌های تاریخی است که به قلم عباس‌قلی غفاری‌فرد منتشر شده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

درست یادم نمی‌آید، اما چند سال پیش مقاله‌ای در مجله « فیلم کامنت» یا «سایت اند ساند» چاپ شد که کلینت ایستوود را بزرگ‌ترین فیلم‌ساز زنده‌ی آمریکا می‌خواند. شاید وجود فیلم‌هایی چون «نابخشوده»1 و «رودخانه مرموز»2 این ارزیابی را تأئید کند؛ هر چه باشد ایستوود در مکتب استادانی چون سرجیو لیونه پرورش یافته که با ژانر «وسترن اسپاگتی» باب تازه‌ای را در حوزه فیلم‌های وسترن گشود. ایستوود خود بارها به تأثیر سال‌های کار با لیونه بر فیلم‌هایش اشاره کرده است. اما این مقوله‌ای است که می‌بایست جای دیگری بطور مفصل تجزیه و تحلیل شود.


کلینت ایستوود، سر صحنه‌ی «پس از مرگ»

«پس از مرگ»3، آخرین فیلم ایستوود، از بسیاری جهات نوعی چرخش نامتعارف در کار او محسوب می‌شود. ایستوود، چه به‌عنوان کارگردان و چه به‌عنوان هنرپیشه، غالباً به موضوع‌هایی علاقمند بوده که حول و حوش محور خشونت پرداخت شده‌اند. در عین حال، بسیاری از این فیلم‌ها در پی توجیه خشونت یا ترسیم دلایل آن بوده‌اند.

فیلم‌هایی که تحت عنوان «هری کثیف» ساخته شدند و ایستوود در آنها نقش هری کالاهان، یک پلیس فوق خشن، را بازی می‌کرد، همه به این نکته اشاره دارند که ما به جنایتکاران نیاز داریم تا فاتنزی‌های خشونت‌بار خود را متحقق کنیم (وجود جنایتکاران به هری کالاهان اجازه می‌دهد که شش گلوله در بدن یکی از آنها خالی کند و بعد به غور و تأمل بپردازد که آیا شش گلوله شلیک کرده یا پنج گلوله؛ کالاهان همچنین به قربانی خود دلداری می‌دهد که بسیار خوش‌شانس بوده که هنوز مغزش متلاشی نشده است). البته، خالق شخصیت «هری کثیف» دان سیگل است که خشونت را غالباً در مقیاس‌هایی کارتون‌وار بازنمایی می‌کرد.

فیلم‌هایی که ایستوود خود کارگردانی کرده وجه اشتراک چندانی با رویکرد دان سیگل به خشونت ندارند. ایستوود فاقد لحن هزل آمیز سیگل است و بیشتر به این تمایل دارد که از ورای یک فیلتر اخلاقی به خشونت نگاه کند؛ و اینجا ما می‌توانیم تأثیر لیونه را به‌خوبی ببینیم. نوعی اضطراب اگزیستانسیالیستی در فیلم‌های لیونه وجود دارد که شخصیت‌ها را با انتخاب میان گزینه‌های مختلف مواجه می‌کند. اما این انتخابی میان بد و بدتر است، و به همین خاطر، خشونت، آن هم در شدیدترین شکل خود، اجتناب‌ناپذیر است.

ما می‌توانیم همین رویکرد را در فیلم‌های وسترنی که ایستوود ساخته، به‌ویژه در «نابخشوده» ببینیم. منتقدی «نابخشوده» را «جبر انتقام و خشونت» خوانده است. در صحنه‌ی پایانی فیلم، هنگامی‌که بیل مونی (کلینت ایستوود) به شهر لیتل ویسکی بازمی‌گردد تا انتقام قتل ند (مورگان فریمن) را از بیل کوچیکه (جین هاکمن)، کلانتر فاسد شهر، بگیرد، خشونت و انتقام ابعادی انفجارآمیز و شقاوت‌بار به خود می‌گیرند و هیچ‌یک از شخصیت‌ها حتی ذره‌ای بخشش از خود نشان نمی‌دهد. اما با پارامترهای اخلاقی فیلم، چنین خشونتی قابل توجیه است.

ایستوود وارث فیلم‌سازانی چون باد باتیکر، سام پکین پا و دان سیگل است که به اشکال مختلف مجذوب خشونتی بودند که با مفهوم مردانگی تداعی می شد. البته، خشونت در فیلم‌های پکین پا غالباً ماهیتی جمعی دارد و شرط اصلی همبستگی میان گروه های مختلفی از مردان است. در فیلم‌های باتیکر، خشونت، و بعضاً انتقام، سنگ محک شرافت و استحکام اخلاقی قهرمان است که به هیچ‌روی تن به سازش نمی‌دهد. در فیلم‌های دان سیگل، خشونت، هر چند در ابعادی هولناک بازنمایی م‌ شود، با نوعی طنز سیاه در هم آمیخته است.


«پس از مرگ»، اخرین ساخته‌ی کلینت ایستوود

اما روی آوردن به خشونت در «نابخشوده»، «سوار رنگ‌پریده»4، و یا «جوزی ولز قانون‌شکن»5 در آن واحد هم حاصل شرایطی است که قهرمان خود را در آن می‌یابد، هم یک انتخاب است، و هم توجیه‌ای سراسر اخلاقی دارد. از این حیث، خشونت در فیلم‌های ایستوود دیگر آن جنبه‌ی اساطیری و آیین‌وار فیلم‌های پکین پا و باتیکر را ندارد.ایستوود با «پس از مرگ» به خطه‌ای تازه و ناشناخته گام می‌نهد. «پس از مرگ» هیچ ربطی به واقعیت‌های عریان یک فرهنگ خشن ندارد. در عوض، این فیلم به تعمق درباره‌ی درونمایه‌ی متافیزیکی زندگی پس از مرگ می‌پردازد.

شاید ایستوود قصد دارد دایره‌ی دلمشغولی‌های خود را با «پس از مرگ» گسترش دهد، اما نتیجه کاملاً رضایت‌بخش نیست. پرش ایستوود از دنیای قدرت‌طلب، بی‌رحم و انتقام‌جویانه‌ی «نابخشوده» و جوزی ولز «قانون‌شکن» به قلمروی متافیزیکی «پس از مرگ» او را به جرگه‌ی فیلم‌سازانی چون کیسلوفسکی پیوند می‌دهد. البته، فیلم ایستوود هرگز عمق عارفانه‌ی کارهای کیسلوفسکی را پیدا نمی‌کند؛ و به همین خاطر لحظه‌ی تجلی یا حس رستگاری در پایان «پس از مرگ» چندان متقاعدکننده به نظر نمی‌آید.

نوعی گرایش تحت‌اللفظی و فاقد تخیل به حوادث و موضوعات در «پس از مرگ» وجود دارد که در تعارض با پیچیدگی و چندلایگی معنایی در رویکرد نمادین کیسلوفسکی است. شاید بتوان این نقیصه را در «پس از مرگ» برآیندی از رئالیسم برهنه ایستوود تلقی کرد که با «نابخشوده»، «نامه‌های ایوجیما»6 و «پرچم‌های پدران ما»7 به اوج می‌رسد. این بدان معناست که با وجود آنکه ایستوود یک ژانر تازه را تجربه می‌کند، حساسیت‌های او دست‌نخورده باقی مانده‌اند.

ایستوود در «پس از مرگ» در عین حال به یک شگرد روایی مشخص روی می‌آورد که تاکنون، حداقل تا آنجا که من می‌دانم، از آن بهره نگرفته است. ساختار روایی پس از مرگ ترکیبی از سه قصه‌ی جداگانه درباره‌ی زندگی سه شخصیت در نقطه‌های مختلف جهان است. سرنوشت این سه شخصیت در نهایت با هم تلاقی می‌کند و از این حیث طرح فیلم شباهت‌هایی به زندگی «دوگانه ورونیک»8 دارد. اما در حالی‌که نوعی شور عارفانه ارتباط میان ورونیک و ورونیکا را در زندگی «دوگانه ورونیک» رقم می‌زند و آنها را به همزاد یکدیگر بدل می‌سازد، ارتباط میان شخصیت‌های «پس از مرگ» تا حد زیادی کمرنگ، بی‌رمق و تعریف‌نشده باقی می‌ماند.

در یکی از قصه‌های «پس از مرگ»، جرج (مت دیمون) کارگر ساده‌ی یک کارخانه است که زندگی آرامی را می‌گذراند. او در گذشته به‌عنوان مدیوم به احضار ارواح می‌پرداخته است، اما مصائب ناشی از رنج ایجاد ارتباط میان ارواح و بازماندگانشان او را متقاعد می‌سازد که قابلیت‌های او به‌عنوان یک مدیوم، بیش از آنکه هدیه‌ای باشد، یک نفرین است.


زندگی مری (سیسیل دو فرانس) پس از رویارویی با سونامی و تجربه‌ی مرگ متحول می‌شود

داستان دیگر فیلم ماجرای مری (سیسیل دو فرانس) را بازگو می‌کند که به‌عنوان خبرنگار در یکی از شهرهای آسیای جنوب شرقی مشغول تهیه گزارش درباره‌ی «کار کودکان» است، اما در همین اثنا، سونامی هولناکی به وقوع می‌پیوندد که همه چیز را سر راه خود ویران می‌کند و قربانیان فراوانی بر جا می‌گذارد. مری نیز یکی از این قربانیان است. اما او که برای چند لحظه مرگ را تجربه می‌کند، به‌طور معجزه‌آسایی به زندگی بازمی‌گردد. تجربه‌ی این چند لحظه در جهان پس از مرگ، که با نوعی بی‌وزنی همراه است، مسیر زندگی مری را برای همیشه تغییر می‌دهد.

اما تأثیرگذارترین داستان فیلم در لندن به وقوع می‌پیوندد. مارکوس و جیسون (نقش هر دو را فرانکی مک لارن بازی می‌کند) دوقلوهایی هستند که مادری میخواره اما به‌غایت مهربان دارند. به همین علت، سازمان خدمات اجتماعی در صدد است تا مادر را به مرکز ترک الکل بفرستد و سرپرستی کودکان را به یک خانواده‌ی حائز شرایط محول کند. اما هنگامی‌که جیسون پس از تصادف با یک کامیون جان خود را از دست می‌دهد، مارکوس در تلاش بس یأس‌آوری در صدد ایجاد ارتباط با روح او برمی‌آید.

این ساختار روایی، که چند قصه را در دل خود جای می‌دهد، چالش بس دشواری را پیش روی کارگردان یا نویسنده می‌گذارد، زیرا او باید همه‌ی این قصه‌ها را در نقطه‌ی گشایش فیلم به‌طور نمادین و یا آشکار به‌هم پیوند دهد. به‌عنوان مثال، روسلینی در «پایسان»9 چند قصه را به شکلی ارگانیک در هم می‌تند. هر چند این قصه‌ها هرگز با هم تلاقی نمی‌کنند، اما آنچه موجب پیوستگی میان آنها می‌شود، شرایط اجتماعی دوران جنگ دوم جهانی در ایتالیا به هنگام تهاجم نیروهای متفقین است. شخصیت‌های پایسان، علی‌رغم همه‌ی تفاوت‌هایشان، در همان بافت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نفس می‌کشند و با همان دشواری‌ها و بن‌بست‌ها مواجه هستند؛ و همین خصوصیت پایسان را به آینه‌ی تمام‌نمایی از یک دوران مشخص تاریخی تبدیل می‌کند.


جرج (مت دیمون) کارگر ساده‌ی یک کارخانه است که زندگی آرامی را می‌گذراند. آشنایی با مرگ، نفرین زندگی و سرنوشت اوست

البته موتیف تجربه‌ی زندگی پس از مرگ، داستان‌های سه شخصیت اصلی فیلم ایستوود را به هم می‌پیوندد، اما این پیوند بیش از آنکه حاصل کنش‌ها یا یک روند بطئی شناخت و کشف و شهود از جانب شخصیت‌ها باشد، عنصری است که از بیرون به روایت‌های آنها تحمیل می‌شود. به عبارت دیگر، نقطه‌ی گشایش پس از مرگ، یعنی جایی که داستان‌های این سه شخصیت در هم می‌آمیزند و آنها بالاخره با هم روبرو می‌شوند، حاصل یک فراگشت طبیعی نیست که ذات حوادث آن را ایجاب کند.

این کاستی از آنجا نشأت می‌گیرد که ایستوود انگیزه‌ی این دیدار را به شکل متقاعدکننده‌ای پرداخت نکرده است. در حقیقت، جدا از شخصیت مارکوس، که می‌شود گفت تا حدی در چارچوب روابط احساسی و کنش‌های اجتماعی ملموس پرداخت می‌شود، شخصیت‌های جرج و مری از خلال پس‌زمینه‌ای نمایان می‌شوند که تقریباً هیچ طرح و خصلت مشخص یا قابل تعریفی ندارد. به همین خاطر، در حالی‌که وجود یک مادر الکلی و جستجوی مارکوس برای روح برادرش به شخصیت او ابعاد تاثرآور و تقریباً تراژیکی می‌دهد، کاراکترهای جرج و مری تا حد زیادی خام و انتزاعی باقی می‌مانند. این عدم تعادل میان سه روایت فیلم به شدت به آن لطمه می‌زند و ساختاری ناموزون به آن می‌دهد.

تریلر «پس از مرگ» به کارگردانی کلینت ایستوود

پانویس‌ها:

1-Unforgiven
2-Mystic River
3-Hereafter
4-Pale Rider
5-The Outlaw Josey Wales
6-Letters from Iwo Jim
7-Flags of Our Fathers
8-The Double Life of Veonique
9-Paisan

Share/Save/Bookmark

 
 

تحریم بازی‌های آسیایی
سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «مقابله با جعل نام خلیج فارس یک‌بار برای همیشه» در مورد استفاده از نام خلیج عربی به جای خلیج فارس در افتتاحیه بازی‌های آسیایی گوانگجو است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «بعضی مسائل اندک اندک برای‌مان تبدیل به عادت می‌شود و ترک عادت هم که کاری است مشکل. اما مبادا در مورد مسائلی که با حاکمیت و منافع ملی ما ارتباط مستقیمی دارد، شاهد ایجاد عادت باشیم. ادعاهای اماراتی‌ها در مورد جزایر سه‌گانه ایرانی یا نام بردن از نام مجعول برای خلیج فارس که در تمامی کتب تاریخی هم به عنوان خلیج فارس ثبت شده، اگر چه طی سال‌های اخیر، بارها تکرار شده اما هیچ‌گاه برای ایرانیان تبدیل به عادت نشده و هر بار که شاهد سوء‌استفاده اعراب از این موضوعات بوده‌ایم، خیزش عظیمی از سوی ایرانیان در عرصه‌های مختلف رخ داده تا نشان دهند که ایرانیان در پاسخ به این ادعای دروغ، جدی و مصمم هستند.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «نام بردن از نام مجعول برای خلیج فارس در افتتاحیه بازی‌های آسیایی گوانگجو در چین، آن هم در اجتماع عظیم ورزشکارانی از تمامی کشورهای آسیایی و در شرایطی که براساس آمار موجود، نزدیک به دو میلیارد نفر در سراسر جهان از طریق تلویزیون شاهد مراسم افتتاحیه بودند، موضوع جدیدی است که یک پیام مهم برای ما دارد. اگرچه استفاده از نام مجعول برای خلیج فارس برای ایرانیان هیچگاه عادت نشده اما متاسفانه بهره‌گیری از این نام جعلی اندک اندک فراگیرتر می‌شود و در میدانی فراگیر و در منظر دو میلیارد نفر از این نام جعلی استفاده می‌شود.»

در بخش دیگری از سرمقاله آمده است: «اما واکنش مسئولان ورزش کشور که در مراسم افتتاحیه حضور داشتند، در نوع خود عجیب و انتقادبرانگیز است. آن‌ها به نشانه اعتراض، مراسم را ترک می‌کنند و پس از مدتی گویا با توضیح و عذرخواهی مسئولان برگزاری بازی‌ها به محل استقرار خود باز می‌گردند و بعد هم قرار می‌شود اعتراض مکتوب خود را به مسئولان ارائه دهند و اعتراض خود را از طریق دستگاه دیپلماسی کشور هم پیگیری کنند اما آیا این واکنش در مقابل این جعل بزرگ، آن هم در مراسمی عظیم و پربیننده، کافی است؟ آیا نمی‌شد مسئولان برگزاری بازی‌ها را تهدید کرد و با کنار کشیدن کلیه اعضای تیم‌های ورزشی ایران از بازی‌های آسیایی و تحریم این مسابقات، پیام قاطعی در مورد نام خلیج فارس به همگان داد؟ عذرخواهی به این معناست که مقامات رسمی برگزارکننده مسابقات و میزبان باز‌ی‌ها در مقابل خبرنگاران حاضر شوند و بابت این اشتباه بزرگ، عذرخواهی کنند، نه آنکه در پستو، حرف ما را تأیید کنند و در عیان برخلاف آن عمل کنند.»

نویسنده سرمقاله مردم سالاری ادامه داده است: «تحریم بازی‌های آسیایی گوانگجو تا زمان اصلاح این اشتباه، نخستین گام است و گام دوم، اصلاح این خطا در مراسم اختتامیه بازی‌ها است. تنها دیدن نام زیبای خلیج فارس در زمان برگزاری مراسم اختتامیه است که اندکی از ناراحتی ایرانیان می‌کاهد؛ هرچند که همه به خوبی می‌دانیم بینندگان مراسم اختتامیه چنین مسابقاتی، همواره کمتر از مراسم افتتاحیه است. اگر مسئولا ن، امروز کاری نکنند، فردا در پیشگاه تاریخ و امروز در مقابل ملت باید پاسخگو باشند.»

متن کامل سرمقاله

تصمیم‌گیری درباره جمعیت
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «جمعیت مطلوب» در مورد لزوم توجه به توانایی‌های کشور برای تصمیم‌گیری درباره سیاست‌های جمعیتی است.

در این سرمقاله آمده است: «جمعیت مطلوب یک کشور جمعیتی است که بهترین تناسب را با منابع و امکانات و اهداف آن کشور داشته باشد. به عبارتی با توجه به اهداف، بیش‌ترین بهره‌وری را برای کشور ایجاد کند. این‌گونه نیست که جمعیت هر چه کمتر، الزاماً نقطه مطلوب یک کشور تلقی گردد و همه کشور‌ها همواره به دنبال کم کردن جمعیت خود بوده باشند بلکه کم جمعیتی نیز می‌تواند مشکلات خود را داشته باشد.»

این سرمقاله افزوده: «باید توجه داشت که جمعیت مطلوب یک کشور یک پدیده ایستا و ثابت نیست بلکه در گذر زمان و در طی نسل‌ها ممکن است تغییر کند و این پویایی بسیار حایز اهمیت است. مثلاً اختراع تکنولوژی جدید و بالا رفتن بهره‌وری در استفاده از منابع طبیعی خود می‌تواند جمعیت مطلوب کشوری را افزایش دهد یا مثلاً ترویج ارزش‌های مناسب دینی و ملی می‌تواند انسجام را بالا برده و نیاز به کنترل‌های اجتماعی را کاهش دهد و در نتیجه جمعیت مطلوب کشوری را افزایش دهد.»

در ادامه سرمقاله آرمان آمده است: «تصمیم‌گیری درباره جمعیت خصوصاً افزایش آن نیاز به بررسی دقیق توانایی‌های کشور در آینده دارد. زیرا این تصمیم از جمله تصمیم‌هایی است که اثرات آن ده‌ها سال در کشور باقی می‌ماند.»

سرمقاله افزوده است: «سرعت روند افزایش و کاهش جمعیت نیز مهم می‌باشد. افزایش و یا کاهش دفعی و ناگهانی می‌تواند مشکلات مختلفی را ایجاد کند در حالی که در روندی آرام امکان تغییر و اصلاح بیش‌تری وجود دارد. به عنوان نمونه اگر کشوری جمعیت خود را افزایش دهد و بعدها متوجه شود که این میزان جمعیت مناسب منابع آن نبوده و دچار مشکلات زیست محیطی، اجتماعی، اقتصادی و روانی و ... گشته، حال برای اصلاح آن باز باید سیاست‌های کاهشی را در پیش گیرد که خود می‌تواند معضلاتی را ایجاد کند. مثلاً قانون تک فرزند برای هر خانواده می‌تواند باعث افزایش سقط جنین، کاهش انسجام خانوادگی و مشکلات روانی و موارد بسیاری دیگر گردد.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «روابط ایران و روسیه در کشاکش تغییر رویکرد در سیاست خارجی»

سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «آفت معیارهای دوگانه»

سرمقاله امروز روزنامه رسالت با عنوان «ناسازه عامدانه اقتصادی»

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته