-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/13/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

عصر امروز، طی مراسمی با حضور اساتید دانشکده حقوق دانشگاه سانتاکلارا، دانشجویان این دانشگاه و فعالان جامعه مدنی ایرانی، جایزه سال ۲۰۱۰ این دانشگاه به شادی صدر، وکیل حقوق بشری و فعال جنبش زنان اعطا شد.

وی در ابتدای سخنرانی خود، جایزه دانشگاه سانتاکلارا را به نازنین خسروانی، روزنامه‌نگار شجاع و فعال حقوق مدنی و نسرین ستوده، وکیل حقوق بشری پیشرو تقدیم کرد. صدر، در ابتدا از حضار خواست یک دقیقه «با آرزوی آزادی و امنیت برای این دو زن فعال که هر دو تحت شدیدترین فشارها و محروم از ابتدایی‌ترین حقوق خود در زندان هستند»، سکوت کنند و سپس سخنرانی خود را ایراد کرد.


عکس‌ها از صنم صالحیان

وی در بخشی از سخنرانی خود، با اشاره به سه پرونده تجاوز در زندان در دهه ۶۰، ۷۰ و پس از انتخابات و سرنوشت سه زندانی زن، نیلوفر تشید، زهرا کاظمی و ترانه موسوی، گفت: «از نظر تاریخی، ترانه موسوی تداوم زهرا کاظمی است و زهرا کاظمی، تداوم نیلوفر تشید. اما ما در ایران با تجارب تاریخی منقطع روبه‌رو هستیم. با بیش از یک قرن مبارزه برای دموکراسی و آزادی، هنوز از خیلی جهات در نقطه صفر قرار داریم. سال گذشته، دیدیم که حکومت چگونه به بسیاری از کسانی که مثل خود ما در اعتراضات مسالمت‌آمیز پس از انتخابات شرکت داشتند، غیر منصفانه و ناعادلانه، اتهام محاربه که معنایش، اقدام مسلحانه علیه حکومت و مجازاتش مرگ است، وارد کرد، اما نتوانستیم بین این شکل سیستماتیک قلب واقعیت‌ها در نظام قضایی ایران و آنچه در گذشته اتفاق افتاده، ارتباطی برقرار کنیم.

ما نتوانستیم این موضوع را درک کنیم که اگر تجاوز و شکنجه جنسی در زندان‌ها پس از انتخابات اتفاق افتاد، این صرفا اتفاقی تازه و بی‌سابقه نبود، بلکه اتفاقی بود که چون روایت نشده بود، چون حقیقت در مورد آن روشن نشده بود و چون عدالت در مورد عاملان و آمران آن برقرار نشده بود، باز هم تکرار شد. از نظر ما، افکار عمومی، همه زندانیان سیاسی که پس از انتخابات اعدام شدند، قربانیان نقض حقوق بشر بودند؛ ما از همه آنها و همه اتهام‌های واهی که به آنها زده شده بود، اعاده حیثیت کردیم بی‌آنکه روند اعاده حیثیت را در مورد قربانیان نقض حقوق بشر در گذشته تاریخی‌مان آغاز کنیم.


به نظر می‌رسد اگر نسل گذشته در روایت تاریخ خود و انتقال آن به نسل ما موفق نبوده و نسل ما، تحت تاثیر سانسور شدید دولتی، در معرض روایت‌های معتبر قرار نگرفته، امروز وقت آن است که یک بار برای همیشه، تکه‌های مختلف تاریخ‌مان را به هم بدوزیم و از آن، مجموعه‌ای یکپارچه یا دست کم مورد توافق اکثریت جامعه فراهم آوریم. در غیر اینصورت، همه ترس من این است که نسل دختر من، نسل سوم پس از انقلاب ایران، ده سال دیگر همانطور که امروز ما نیلوفر تشید و هزاران تن مثل او را به خاطر نمی‌آوریم و عدالت را برای او و خانواده‌اش طلب نمی‌کنیم، ترانه موسوی و هزاران تن مثل او را به خاطر نیاورد، زیرا عدالتی برقرار نشده است.

بدتر از آن، وقتی امروز که زخم‌هایمان تازه است، به زخم‌های کهنه دیگران احترام نمی‌گذاریم، نسل بعد هم به زخم‌های ما که به مرور زمان کهنه خواهند شد، احترام نخواهد گذاشت. جستجوی عدالت، بدون زمان‌بندی، بدون تقسیم‌کردن تاریخ و بدون اولویت‌بندی، وظیفه تاریخی نسل من است.»


جایزه ۳۰ هزار دلاری دانشگاه سانتاکلارا هر سال به یک وکیل اعطا می‌شود که از مهارت حقوقی خود برای کاهش بی‌عدالتی و نابرابری استفاده کرده است.

در بخشی از بیانیه‌ای که «دانلد پلدن»، رییس دانشکده حقوق دانشگاه سانتاکلارا از طرف هیات داوران قرائت کرد آمده است: «این جایزه به شادی صدر، برای به رسمیت شناختن شجاعت بی‌امان و از خود گذشتگی عظیم وی، تلاش برای بهبود زندگی کسانی که به کمک احتیاج دارند، با افتخار به کار او در صحبت کردن از طرف کسانی که صدایی برای صحبت کردن درباره خود ندارند و برای قدردانی از تعهد او در قلب و ذهنش برای کم‌کردن بی‌عدالتی و نابرابری در جهان اعطا می‌شود.»

علاوه بر اساتید و دانشجویان دانشگاه سانتاکلارا، در میان حضار، بسیاری از فعالان جنبش زنان در شمال کالیفرنیا و همچنین چهره‌هایی مانند شهرنوش پارسی‌پور حضور داشتند.

برای توضیحات بیشتر درباره این جایزه، این صفحات را ببینید: Law.scu - Law.scu - Intlawgrrls

برای دیدن عکس‌های بیشتر از این مراسم به این آدرس مراجعه کنید.

Share/Save/Bookmark

 
 

بازداشت‌های اخیر نشان می‌دهد فشار روی دانشجویان، وکلا، روزنامه‌نگاران و فعالان کارگری افزایش یافته است.

Download it Here!

روز چهارشنبه‌ی هفته‌ی گذشته، سعيد ترابيان، مسئول روابط عمومی و عضو هيئت مديره‌ی سنديکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، و غلامرضا غلامحسينی، عضو ديگر اين تشکل مستقل کارگری در شهر کرج بازداشت شدند.

ماموران وزارت اطلاعات، سه هفته قبل به منزل غلامرضا غلامحسينی مراجعه کرده بودند، اما او در منزل حضور نداشت. به این ترتیب سه هفته در پی وی بودند.

پسر غلامرضا غلامحسينی در گفت‌وگویی با زمانه گفت: «نوزدهم مهرماه مامورین به خانه‌ی ما آمدند. خودم در را به روی مامورین باز کردم، چهار نفر با لباس شخصی آمدند بدون اینکه هیچ حکمی داشته باشند. خانه را گشتند، کتابخانه را برهم ریختند، همه‌ی مدارک کاری پدرم را بردند، موبایل و کامپیوتر مرا نیز با خود بردند. شناسنامه، کارت ملی و همه‌ی مدارک شخصی مرا نیز باخود برده‌اند. برای برداشت پول از بانک به خاطر بردن کارت‌های ملی مشکل داریم.»

او افزوده است: «ما بی‌گناهیم و بهتر است همه مشکلات ما را بدانند.»

یکی از فعالین کارگری در تهران که به خاطر فشارهای روزافزون حاضر به ذکر نامش نشد، در گفت‌وگو با زمانه، نحوه‌ی دستگیری سعيد ترابيان و غلامرضا غلامحسينی، دو عضو سنديکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه را این‌گونه بیان کرد:

آقای غلامرضا غلامحسینی یکی از اعضای سندیکای شرکت واحد هستند که حدود سه هفته پیش مامورین وزارت اطلاعات برای دستگیری ایشان به منزل او مراجعه می‌کنند. خوشبختانه ایشان خانه نبودند و این دستگیری اتفاق نمی‌افتد، ولی مامورین وزارت اطلاعات از طریق تلفن با همسرشان تماس می‌گیرند که ایشان برای پاسخ دادن چند جواب مراجعه کنند. ایشان مراجعه نمی‌کنند.

آقای غلامحسینی روز ۱۱ آبان با مسئول روابط عمومی شرکت واحد، سعید ترابیان تماس تلفنی می‌گیرند تا در رابطه با نامه‌ای سرگشاده با او صحبت کنند که به صورت گلایه‌آمیز برای مسئولین جمهوری اسلامی نوشته و از طریق اینترنت منتشر شود. ایشان آز آقای ترابیان می‌خواهد در راستای نوشتن این نامه کمکشان کند. روز ۱۲ آبان با مسئول روابط عمومی سندیکا قرار ملاقات می‌گذارند. دو نفری وقتی به هم می‌رسند، به یک کافی‌نت مراجعه می‌کنند. وقتی وارد کافه می‌شوند مامورین به داخل کافه هجوم می‌آورند.


سعید ترابیان

مامورین وزارت اطلاعات با شدت و ضرب و شتم فراوان سعید ترابیان و غلامرضا غلامحسینی را دستگیر می‌کنند. به دلیل آنکه در کنار هم نباشند با دو تا خودرو جداگانه این دو عضو سندیکای شرکت واحد را منتقل می‌کنند. سعید ترابیان مستقیماً به زندان رجایی‌شهر منتقل می‌شود و در حال حاضر از مکان نگهداری غلامرضا غلامحسینی هیچ اطلاعی در دست نیست.

سعید ترابیان بعد از انتقال به زندان روز بعد به دادسرای انقلاب کرج انتقال پیدا می‌کند و بعد از بازجویی و بازپرسی با قرار کفالت از زندان آزاد می‌شود. او درحال حاضر بیرون از زندان است.

شما مطرح کردید که غلامرضا غلامحسینی قرار بود یک نامه‌ی سرگشاده بنویسد. آیا از متن و محتوای نامه مطلع هستید؟

متاسفانه در بدو ورود به کافینت برای انتشار این نامه، مامورین به سوی آنها هجوم آورده بودند. بر اساس چیزی که سعید ترابیان اعلام میکند، این نامهی سرگشاده، یک دردنامه بوده است و اینکه چرا باید حقوق شهروندی غلامرضا غلامحسینی زیر سئوال برود. این اظهارات سعید ترابیان است که وقتی نامه را خوانده، اعلام کرده است. اجازه ندادند حتی خطی از این نامه انتشار پیدا کند.

علت حساسیت وزارت اطلاعات به غلامرضا غلامحسینی چیست؟

غلامرضا غلامحسینی یکی از اعضای عادی سندیکای شرکت واحد هستند. تا آنجا که ما می‌دانیم اعضای سندیکا در راستای حقوق صنفی قدم برمی‌دارند. اگر در رابطه با فعالیت‌های صنفی باشد نباید این فشارها رویشان باشد. چه اتهاماتی قراره به ایشان زده شود ما در جریان نیستیم.

در رابطه با فعالیت‌های صنفی فکر می‌کنم که اتهامات زیادی نتوانند به ایشان بزنند. چون در کل سندیکای شرکت واحد وقتی از هیئت عمومی دیوان عدالت اداری برای بازگشت به کار کارگران اخراجی رای گرفت، دیگر کار عملی انجام نمی‌داد. اگر در جریان باشید سعید ترابیان حدود پنج ماه پیش در منزلشان دستگیر شدند. به هر ترتیب مسولیت روابط عمومی سندیکا بر عهده‌ی ایشان بوده و به دلیل ارتباطاتی که با آرتی‌اف و اعضای فعال کارگری داشتند، دستگیر شدند و مشکل حادی نبود که ایشان بعد از ۵۰ روز با قید وثیقه آزاد شدند و الان هم منتظر دادگاه هستند.

در رابطه با فعالیت‌های غلامرضا غلامحسینی هرکس از درون خود آگاه هست. اگر از ما بپرسید، می‌گوییم فعالیت صنفی، این واکنش تند و زننده را به همراه نخواهد داشت. ظرف چهار، پنج سال اخیر که سندیکای شرکت واحد احیا شده دستگیری‌های متعددی داشتیم ولی به واقع خدمتتان عرض کنم که این دستگیری و طریقه‌ی دستگیری‌ای که آقای ترابیان عنوان کردند بسیار با شدت و حدت و ضرب و شتم بوده که این گونه برخورد سابقه نداشته است.


غلامرضا حسینی از کار تعلیق شده بود. از این موضوع چه اطلاعی دارید؟

ایشان از سال ۱۳۸۴ بعد از اعتراض‌های صنفی اسفندماه که در منطقه‌ی شش شرکت واحد دستگیر شده بودند، در ادارات کار حکم بازگشت به کار گرفته بودند ولی مدیریت اجازه‌ی حضور در سر کار به او نمی‌دادند تا اینکه حدود شش ماه پیش بعد از شکایات متعدد مدیریت قانع شد که ایشان به سرکار برگردد. تا اینکه به دلیل برخی موضوعات که از طرف مسئولین شرکت واحد مسایل انضباطی مطرح شده ایشان مجدداً از کار بیکار شدند. اداره‌ی کار در حال رسیدگی به پرونده‌ی اخراجشان بودند. بنابراین ایشان در حال حاضر در حالت تعلیق نیستند.

شما گفتید هر دو نفردر کافه اینترنت دستگیر شدند و غلامرضا غلامحسینی از منزل خود به آنجا آمده بودند. بنابراین آیا رد آنها را از منزل او داشتند؟

تا آنجا که من اطلاع دارم آقای ترابیان در جریان تماس‌های تلفنی احتیاط‌های لازم را رعایت می‌کردند. به احتمال زیاد رد ایشان را از منزلشان داشته‌اند و از منزل که خارج شده‌اند این اتفاق برایشان افتاده است.

آیا احتمال آزادی غلامرضا غلامحسینی مثل سعید ترابیان وجود دارد؟

امیدواریم به دلیل اینکه صاحب چند فرزند هستند و مشکلاتی برایشان پیش آمده به همین ترتیب آزاد شوند. البته ما اتهامات غلامرضا غلامحسینی را نمی‌دانیم. دلیل آزادی سعید ترابیان این است که اولاً حدود دو سه ماه پیش در دادسرای کرج پرونده داشتند. ضمن اینکه حکم دستگیری برای سعید ترابیان نبود و او را تنها به دلیل همراهی با غلامرضا غلامحسینی دستگیر کردند. اگر حکم دستگیری نداشته باشند حداکثر تا ۲۴ ساعت می‌توانند افراد را نگه دارند مگر اینکه قرار بازداشت برایشان صادر شده باشد. به هر ترتیب به عنوان عضو سندیکا امیدوارم مشکل ایشان حل شود و هر چه زودتر به میان خانوده‌شان برگردند.

در مورد دیگر اعضای سندیکا که هم اکنون در زندان هستند، از جمله رضا شهابی یا دیگران خبر خاصی دارید؟

رضا شهابی سه روز پس از دستگیری سعید ترابیان که ۱۹ خرداد ۱۳۸۹ اتفاق افتاد دستگیر شد و هم اکنون در اوین به‌سر می‌برد. پرونده‌ی ایشان کماکان در مرحله‌ی بازپرسی و بازجویی است و وکلا نمی‌توانند وارد پرونده شوند. همان‌گونه که در جریان هستید تا زمانی که پرونده در حال بازجویی است وکلا نمی‌توانند وارد پرونده شوند. او هر دو هفته یکبار روزهای پنجشنبه با خانواده‌ی خود ملاقات دارند و هر یکشنبه چند دقیقه با خانواده‌ی خود تماس می‌گیرند و خانواده‌شان را از حال خود با خبر می‌کنند.

Share/Save/Bookmark

 
 

هفته گذشته کتاب خاطرات جورج دبلیو بوش در ایالات متحده منتشر شد. کتابی پر حاشیه که در آن رئیس جمهوری سابق امریکا، ضمن پشتیبانی قاطع از سیاست‌های جنگ طلبانه‌ی دولت خود، آشکارا از شکنجه‌ی زندانیان مظنون به حملات تروریستی در این کشور دفاع می‌کند.

این طور به نظر می‌رسد که به زعم آقای بوش، رفتارهای خشن در بازجویی‌های زندانیان، نه تنها توجیه پذیر است، بلکه برای تامین امنیت شهروندان امریکایی در آن هنگام لازم بوده. مسئله‌ی اخلاقی این یادداشت نیز دقیقاً همین است: شکنجه و آزار متهمان آیا در شرایطی می‌تواند پذیرفتنی باشد؟ به بیانی دیگر، آیا می‌شود موقعیتی را تصور کرد که شکنجه و یا رفتارهای توهین‌آمیز، توجیه و منطق اخلاقی داشته باشند؟ پیش از آن که پاسخی به این پرسش داده باشیم، در ابتدا مایل هستم این مسئله را از نگرش صرف حقوقی بررسی کنیم.


۱) بی‌تردید ("واتربوردينگ" waterboarding) یا القای خفه‌گی مصنوعی، به گونه‌ای که زندانی خود را در معرض مرگ حتمی می‌بیند از مصادیق بارز شکنجه است. به نظر نمی‌رسد که به کارگیری چنین مکانیسمی در بازجویی‌ها، هیچ تفاوت ماهوی با اعدام مصنوعی و یا همان اجرای تصنعی مراسم اعدام داشته باشد. برابر ماده‌ی نخست کنوانسیون منع شکنجه1 ( که دولت امریکا نیز پس از تاخیری حدوداً ۱۰ ساله در سال ۹۴ به طور رسمی آن را پذیرفت) هرگونه رفتاری که منجر به درد و رنج شدید جسمی و یا روحی مظنون شود، شکنجه محسوب می‌شود و جرم است. مطابق ماده ۲ همین کنوانسیون، هیچ وضعیت ویژه و خاصی نیز نمی‌تواند تصورکرد که به موجب آن، شکنجه متهم و یا رفتارهای توهین‌آمیز با او پذیرفتنی باشد. به بیانی دیگر منع شکنجه از لحاظ حقوقی قاعده‌ای کاملاً مطلق است که هیچ استثنایی بر آن وارد نیست.

رفتار نظامیان آمریکایی و یا ماموران اطلاعاتی‌ای که در جریان بازجویی به "واتربوردینگ" متوسل شده‌اند، بی‌گمان از نگاه حقوق کیفری بین الملل جرم است و سکوت تاییدآمیز مقامات سیاسی وقت ایالات متحده و یا اعتراف صریح رئیس جمهور پیشین این کشور به اجازه‌ی بکارگیری از واتربوردینگ (دست کم در پرونده‌ی شیخ محمد) می‌باید موجب تعقیب کیفری دستوردهندگان و عاملین آن باشد.


اما روشن است که این انتظار، انتظاری بسیار خوش باورانه است. حقوق بین الملل کیفری، هنوز تا اندازه زیادی تابع مناسبات خاص سیاسی است و کم‌تر می‌شود مسائل آن را از نگرش صرف حقوقی بررسی کرد. لذا اینک جناب بوش تقریباً مطمئن هستند که با اعتراف به صدور اجازه‌ی شکنجه‌ی شیخ محمد (یکی از مظنونین اصلی حملات ۱۱ سپتامبر نیویورک) هیچ خطر حقوقی‌ای او را در هیچ کجای جهان تهدید نخواهد کرد.

۲) بوش در کتاب خاطرات خود استدلال می‌کند که اگر باشد، این استدلال به روشنی ریشه در مبانی تفکر سودانگارانه (Utilitarianism) دارد. بر پایه این دکترین، امر درست اخلاقی آن است که بیش‌ترین میزان منفعت و رفاه را برای بیش‌ترین افراد جامعه فراهم آورد، و در مقابل، موجب کم‌ترین میزان رنج، برای کم‌ترین تعداد افراد شود. نظریه‌ی سودگرایی در زمره‌ی آن دسته از نظریه‌های اخلاقی نتیجه‌گرایانه است که ملاک خود را "ذات رفتار" آدمیان قرار نمی‌دهد، بلکه پیامدهای عینی داوری‌ها و کنش‌های فردی است که معیار خوب و یا بد رفتارهای اجتماعی است.


سیاست‌های رفاه اجتماعی اگر خوب هست برای این است که بیش‌ترین میزان منفعت را برای بیش‌ترین افراد جامعه فراهم می‌کند. حتا لیبرال‌ها نیز ادعا می‌کنند که اقتصاد بازار آزاد و یا نظام مبتنی بر سرمایه‌داری برای این خوب و مناسب است که نهایتاً موجب توسعه همگانی می‌شود و سوداش متوجه عموم مردم است.

نظام حقوقی یک ساختار سیاسی سکولار تا چه میزان می‌تواند منطبق بر نظریه‌ی سودانگاری باشد؟ واقعیت این است که در حیطه‌ی حقوق جمعی و یا حقوق اقتصادی-اجتماعی- فرهنگی (آزادی‌های مثبت) تا اندازه‌ای این دستگاه اخلاقی ( نظریه سودانگارانه) خوب کار کند، اما در حیطه‌ی حقوق نسل اول و یا حقوق مدنی- سیاسی (آزادی‌های منفی) این نظریه آشکارا دچار مشکل می‌شود.

استادیومی ورزشی را در نظر بگیرید که نیروهای امنیتی مطمئن شده‌اند در آن بمبی کار گذاشته شده. متهم دستگیر شده و به رغم اقرار صریح، همچنان از افشای محل اختفای بمب خود خودداری می‌کند. زمانی برای تخلیه استادیوم وجود ندارد و درصورت انفجار، به طور حتم صدها نفر کشته خواهند شد. آیا در چنین شرایطی، فشار و آزار جسمی متهم (تا حد مرگ) به منظور یافتن محل بمب رفتاری اخلاقی است؟ یک سود انگار حقیقی ناگزیر است که به این پرسش پاسخ مثبت دهد. درنظر او "منفعت جمعی" معیار اصلی تصمیم است.


حق حیات و مخالفت با مجازات اعدام نیز (به مثابه یکی دیگر از حقوق نسل اول) وضعیتی مشابه دارد. اگر به واقع با اعدام چند نفر "منفعت جمعی" تامین شود یک سودانگار حقیقی نمی‌تواند با مجازات اعدام مخالف باشد. اگر مفهوم سود و منفعت را نیز آن چنان بسط دهیم که خرسندی و رضایت‌مندی عمومی را هم در بر بگیرد، آن‌گاه بی‌تردید مسئله از این نیز پیچیده‌تر خواهد شد.

به هر حال به نظر می‌رسد که نظریه‌ی اخلاقی سود انگارانه نمی‌تواند مبنای فکری مناسبی برای موازین حقوق بشری باشد. "شکنجه" مقبوح است چرا که وهن انسان امروزی است. انسانی که در طول تاریخ مبارزه کرده و خواهان حفظ این قداست است. بی‌گمان شکنجه حتا یک نفر نیز وهن این قداست نوزا خواهد بود.

پانویس

Article1

1. For the purposes of this Convention, the term "torture" means any act by which severe pain or suffering, whether physical or mental, is intentionally inflicted on a person for such purposes as obtaining from him or a third person information or a confession, punishing him for an act he or a third person has committed or is suspected of having committed, or intimidating or coercing him or a third person, or for any reason based on discrimination of any kind, when such pain or suffering is inflicted by or at the instigation of or with the consent or acquiescence of a public official or other person acting in an official capacity. It does not include pain or suffering arising only from, inherent in or incidental to lawful sanctionsp>> Share/Save/Bookmark


 
 

با درگذشت اوجنیو گالدیری (Eugenio Galdieri) معمار و مرمت‌گر ایتالیایی، معماری ایرانی یکی از بهترین دوستان خود را از دست داد.

Download it Here!

اغراق نیست اگر بگوییم بخش مهمی از آثاری که امروز در اصفهان باقی مانده، حاصل عملکرد گالدیری در دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی است. کاخ عالی‌قاپو، مسجد جامع، چهل‌ستون و هشت بهشت از جمله مهم‌ترین ساختمان‌هایی هستند که هیئت ایتالیایی به سرپرستی او در اصفهان مرمت کرده است.

گالدیری که به سال ۱۹۲۵ در شهر ناپل به دنیا آمده بود تحصیلات معماری خود را در دانشگاه رم به پایان رساند. او در میانه‌ی دهه شصت میلادی به پیشنهاد گولیلمو د آنجلیس دوسات (Guglielmo De Angelis d'Ossat)، معمار و مرمت‌گر نامدار ایتالیایی، به ایران رفت تا سرپرستی کارهای مرمتی در کاخ عالی‌قاپوی اصفهان را برعهده بگیرد.


اوجنیو گالدیری در دفتر کار خود، سپتامبر ۲۰۱۰، عکس: بیژن روحانی

در آن زمان کار در کاخ عالی‌قاپو توسط موسسه‌ی ایزمئو، موسسه‌ی ایتالیایی مطالعات خاورمیانه و خاور دور، آغاز شده بود. در سال ۱۹۶۴ متخصصان ایتالیایی که به ایران فرستاده شده بودند برنامه‌ای تعمیراتی را تدوین کرده بودند که به تایید یک شورای عالی فنی ایرانی به ریاست هوشنگ سیحون، رئیس وقت دانشگاه تهران نیز رسیده بود.

در آن هنگام اما کار در عالی‌قاپو به دلیل برخی مشکلات فنی به خوبی پیش نمی‌رفت. به همین دلیل گالدیری برای بررسی مشکلات به ایران اعزام شد. ماموریتی که به گفته‌ی خودش قرار بود تنها چندماه به طول بیانجامد اما در نهایت باعث شد تا او بیش از سیزده سال در ایران به کار و فعالیت در حوزه‌ی مرمت و تحقیق در خصوص معماری بپردازد.

هنگام ورود او به پروژه‌ی عالی‌قاپو، ساختمان به طور جدی در تمام قسمت‌های خود آسیب دیده بود و ترک‌ها و شکاف‌هایی آشکار در نماهای شمالی و جنوبی آن دیده می‌شد. گرچه برای برطرف کردن این آسیب‌ها از قبل اقداماتی انجام شده بود، اما تعمیرات پیشین نتوانسته بود مشکلات ساختاری کاخ را برطرف کند.


کاخ عالی‌قاپو، میدان نقش جهان اصفهان

آن‌چه گالدیری در اصفهان انجام داد، در حقیقت «حرکت به زیر پوست اثر» بود. در آخرین گفت‌وگوهایی که به همراه دکتر مهرآذر سهیل با گالدیری اندکی پیش از درگذشتش در دفتر کار او داشتیم، در این خصوص به ما ‌گفت: «من به جای آنکه خود را به جای کسی بگذارم که عالی‌قاپو را می‌نگرد، خود را به زیر پوست یا در حقیقت به جای سازندگان عالی‌قاپو گذاشتم تا بتوانم چگونگی کار آنان را به درستی درک کنم.»

کارهای مرمتی و تعمیراتی گالدیری علاوه بر رفع مشکلات ساختاری و معماری کاخ عالی‌قاپو باعث شد تا نقاط ابهام فراوانی نیز در خصوص تاریخ آن برطرف شود. به عنوان مثال تا قبل از تحقیقات گالدیری فرضیه‌ای وجود داشت که مطابق آن احتمال داده می‌شد کاخ عالی‌قاپو پیش از دوران صفوی یک ساختمان کوچک بوده و بعد در دوره صفوی گسترش یافته است؛ اما گالدیری توانست نشان دهد که عالی‌قاپو از اساس به عنوان بخش مهمی از طرح شهری شاه‌عباس برای میدان نقش جهان ساخته شده است. او هم‌چنین موفق شد به دقت چندین مرحله‌ی ساختمانی و گسترش این کاخ را در عهد صفوی مشخص سازد. از جمله اینکه نشان داد کاخ در ابتدا یک ساختمان ورودی برای مجموعه‌ی کاخ‌ها و عمارت‌های سلطنتی بوده و بعد تبدیل به یک کاخ تشریفاتی شده و هم‌زمان با دو طبقه شدن میدان نقش جهان، به حجم و ارتفاع عالی‌قاپو نیز افزوده شده است.


مرمت نمای شرقی هشت بهشت، عکاس: کامران عدل، منبع: بنیاد فرهنگی آقاخان

در سال ۱۹۷۲ و چند سال پس از آغاز کار در عالی‌قاپو، تحقیقات و مرمت در مسجد جامع اصفهان نیز آغاز و کارهای مربوط به شرایط ایستایی ساختمان، آسیب‌شناسی و استحکام‌بخشی ساختار و اسکلت بنا انجام شد، اما هم‌زمان کاوش‌های بسیار ارزشمندی برای یافتن دوره‌های مختلف معماری در مسجد جامع نیز شروع شد. در این‌جا نیز تحقیقات گروه ایزمئو توانست پرسش‌های بسیار مهمی را در خصوص یکی از ارزشمندترین آثار معماری ایرانی توضیح دهد.

گالدیری مشخص کرد که برخلاف تصورات پیشین کار ساخت مسجد در دوران سلجوقی آغاز نشده بلکه مسجد پیش از آن نیز دارای چند دوره‌ی معماری، از جمله در دوره‌ی آل بویه، بوده است.

در کاخ چهلستون نیز علاوه بر برطرف کردن مشکلات ساختاری بنا به ویژه در ایوان‌ها، نقاشی‌های دیواری در تالار اصلی و تالارها و اتاق‌های جانبی مرمت شد.

از آن‌جا که موسسه‌ی ایتالیایی ایزمئو در افغانستان نیز به خصوص در حیطه‌ی باستان‌شناسی حضور پررنگی داشت، مطالعه و مرمت در خصوص تعدادی از بناهای دوران اسلامی نیز به ماموریت گالدیری اضافه شد و او سرپرستی این عملیات در ولایت غزنی را برعهده گرفت. او هم‌چنین یک موزه‌ی باستان‌شناسی در غزنی طراحی کرد.

با اوج گرفتن حرکت‌های انقلابی در ایران، ادامه‌ی کارها در دسامبر سال ۱۹۷۸ و اندکی پیش از وقوع انقلاب ناتمام ماند، اما گالدیری بعد از انقلاب و در زمان جنگ نیز چند بار به ایران بازگشت و هربار تمایل و آمادگی خود را برای تداوم کارهای ناتمام به خصوص در مسجد جامع اصفهان نشان داد، امکانی که هرگز برای او فراهم نشد.


مسجد جامع اصفهان، عکس: خسرو بزرگی

در سال ۱۹۸۰ «جایزه‌ی معماری آقاخان» به پروژه‌ی مرمت عالی‌قاپو، چهل ستون و هشت بهشت تعلق گرفت. پروژه‌ای که موسسه‌ی ایزمئو به سرپرستی گالدیری مسئول اجرای آن و دفتر فنی حفاظت آثار باستانی اصفهان به ریاست مهندس باقر آیت‌الله‌زاده شیرازی کارفرمای آن بود. از دیگر معماران و مرمت‌گران ایرانی که با گالدیری همکاری داشته‌اند باید از عبدالله جبل عاملی نیز نام برد که بعدها تعدادی از آثار و گزارش‌های او را نیز به فارسی ترجمه کرد.

به جز ایران و افغانستان، او در عمان و یمن نیز تجارب ارزنده‌ای در خصوص حفاظت از میراث معماری و بافت‌های تاریخی از خود برجای گذاشته است. او در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳ از سوی وزارت امور خارجه ایتالیا مسئول مرمت در شهر صنعا در یمن بود.

از علاقه‌ی او به ایران همین بس که نام دختر خود را «دریا» گذاشته بود و همواره این خاطره را تعریف می‌کرد: هنگام جنگ ایران و عراق، زمانی که مسجد جامع مورد اصابت راکت‌های عراقی قرار گرفت و بخشی از آن آسیب دید، از اصفهان به او زنگ زدند و گفتند: «فرزندت کشته شد.» او هربار با گفتن این خاطره چشمان روشنش پر از اشک می‌شد.

اوجنیو گالدیری روز سوم نوامبر در دفتر کار خود در حوالی منطقه‌ی ائور (EUR) در رم درگذشت.

Share/Save/Bookmark

 
 

ماهنامه‌ی معتبر هنری و اجتماعی «بخارا» در تابستان گذشته بیست‌ساله شد.«بخارا» به گفته‌ی سردبیر آن «علی دهباشی»، درواقع تداوم مجله‌ی «کلک» است که در سال ۱۳۶۹منتشر و به نود و چهار شماره رسید.اولین «بخارا» در شهریور ۱۳۷۷در آمد و تاکنون هفتاد و شش شماره‌ی این ماهنامه‌ی وزین و پربار منتشر شده است. باور کردنی نیست که مدیر و سردبیر سختکوش «بخارا»، علی دهباشی یک تنه بار تمام مسئولیت‌های مجله را بر دوش دارد.

انتشار «بخارا» در این زمانه کاری است کارستان. علی دهباشی را بارها به خاطر عشق به ادبیات، فرهنگ و تلاش بی‌وقفه‌اش برای انتشار بخارا ستوده‌اند. او مردی است برای تمام فصول. به جز تلاش شبانه‌روزی برای انتشار مداوم بخارا، کوشش‌های علی دهباشی برای ایجاد فضای سالم بحث و گفت‌وگو در مجله، پی‌گیری منش دموکراتیک، بی‌طرفانه و تساهل‌مدار، معرفی آثار هنرمندان و متفکران ایرانی و غیر ایرانی در نوع خود قابل تحسین و ستایش است.

مجله‌ی «بخارا» در واقع کتابی قطور و خواندنی است که هربار در بیش از پانصد صفحه و ده‌بار در سال منتشر شده است. هر شماره‌ی «بخارا» با پرداختن به هنر و ادبیات، نقد، فلسفه، تاریخ، ایران‌شناسی، خاطرات و نامه‌ها، کتاب‌های تازه و ده‌ها موضوع دیگر گنجینه‌ای استثنایی برای کتاب‌خوان‌ها و فرهنگ دوستان ایرانی و فارسی زبانان است. اکثریت نویسندگان و همکاران «بخارا» چهره‌های معروف ادبی و هنری هستند که اغلب کارهای‌شان را تنها در این مجله منتشر می‌کنند. محققان و نویسندگان برجسته‌ای مانند داریوش شایگان، محمدعلی همایون کاتوزیان، عزت‌الله فولادوند، بهرام بیضایی، حورا یاوری و ده‌ها چهره‌ی هنری و ادبی دیگر. «بخارا» در زمینه‌ی معرفی آثار و برزگداشت چهره‌های معروف فرهنگ غرب هم در سال‌های اخیر پیشگام و موثر بوده است.

علی دهباشی با انتشار ویژه‌نامه‌های «بخارا» در هر شماره به معرفی یک شخصیت علمی و هنری پرداخته است. افزون بر این او با برگزاری منظم شب‌های «بخارا» در معرفی و قدردانی بسیاری از بزرگان ایرانی و غیر ایرانی قدم مهم دیگری در شناخت و ترویج هنر و فرهنگ خودی و غیر خودی برداشته است. شب‌های بزرگداشت چهره‌هایی مانند بهرام بیضایی، نیکول فریدنی، محمود درویش، جان کیج، آنا آخماتووا، پیر بوردیو، اورهان پاموک، هانا آرنت، مرتضی ممیز، ویرجینیا وولف، محمدعلی کشاورز و ده‌ها نام ملی و بین‌المللی دیگر.

در آخرین شماره‌ی بخارا که بخشی از آن به مناسبت جشن تولد هفتاد سالگی محمود دولت‌آبادی نویسنده‌ی برجسته‌ی ایرانی به معرفی آثار او اختصاص یافته، دهباشی در ستایش از دولت‌آبادی او را ادیبی از تبار بیقهی می‌نامد. بیشتر آثار دولت‌آبادی و از جمله رمان معروف «کلیدر»، به زبان آلمانی ترجمه شده و این نویسنده بارها نامزد جایزه‌ی نوبل شده است.

در این ماهنامه اغلب گوشه‌هایی از خاطرات و نامه‌های چهره‌های مهم ادبی و فرهنگی را هم می خوانیم. آثاری که تعلقات، دغدغه‌ها و راز و رمزهای زندگی شخصی افراد را بیان می‌کنند. در همین شماره‌ی اخیر چند نامه از محمدعلی جمال‌زاده، پیشگام و پدر داستان‌نویسی امروز ایران به محمود دولت‌آبادی چاپ شده است. جمال‌زاده بیش از صدسال عمر کرد و در آبان ۱۳۷۶در سوئیس درگذشت.

جمال‌زاده با آنکه قسمت اعظم زندگی‌اش را در غربت سپری کرد، حتی در دوران سالخوردگی و بیماری از حشر و نشر با اهل ادب و فرهنگ در ایران و نقد کارهای آنان غافل نشد. نامه‌های زیبایی که او برای دولت‌آبادی در سال ۱۳۶۳زمانی که جمال‌زاده نود و چهار سال بوده نوشته است، بخشی از مکاتبات انبوه او با همتایانش در داخل کشور است؛ آن‌هم در روزگاری که او خود تنها و بیمار بود و هم به پرستاری روزانه از همسر مریضش مشغول بود. شایسته است که به مناسبت سالروز درگذشت جمال‌زاده در هفدهم آبان با نقل بخشی از یکی از نامه‌های طولانی او به محمود دولت‌آبادی، یاد این نویسنده و شخصیت مهم ادبی زبان فارسی را یک‌بار دیگر گرامی بداریم.

جمال‌زاده در این نامه‌ها نه تنها با خوشحالی، شوق و تحسین در مورد آثار دولت‌آبادی می‌نویسد و از او به عنوان نویسنده‌ای بی‌همتا قدردانی می‌کند، بلکه بقین دارد که آثار او به تدریج به زبان‌های دیگر منتشر می‌شوند و هم مطمئن است که روزی جایزه‌ی نوبل از آن دولت‌آبادی خواهد شد. از سوی دیگر او هم‌چون پدری دلسوز از پریشانی و خستگی مفرط دولت‌آبادی که تا آن زمان او را حتی ملاقات هم نکرده، رنج می‌برد و با لحنی سخت مهربان و با کلماتی سرشار از عاطفه و احساس، همکارش را دلداری می‌دهد. لحن جمال‌زاده در این نامه‌ها گاه جدی و گاه طنزآلود است. در یکی از نامه‌ها دولت‌آبادی می‌نویسد: «حال هیچ کاری را ندارم و دلم می‌خواهد بتوانم مثل یک دیو به خواب چله فرو روم و هیچ چیز و هیچ‌کس را نبینم و هیچ صدایی نشنوم.»

پاسخ جمال‌زاده به تاریخ دهم خرداد ۱۳۶۳ است. پس از سلام و احوالپرسی او برای دلداری دادن و خوشحال کردن دولت‌آبادی با بازگو کردن یکی از رویاهایش می‌نویسد: «من از خواب چله‌ی دیو بی‌خبرم و این جهل هم سربار آن همه نادانی‌های دیگرم می‌باشد ولی می‌فهمم که تا اندازه‌ای برعکس آن چیزی است که در این سن و سال آرزو می‌کنم. میپرسید چه آرزو می‌کنی.گوش بده تا برایت حکایت کنم. دلم می‌خواهد از نو جوان بشوم. علاقه‌ام به موهبات زندگی و جوانی شدیدتر بشود. عاشق بشوم.

بتوانم با معشوقه‌ام در جاهای بسیار زیبا و با صفا و با روح در سینه‌ی کوه‌ها و روبه‌روی منظره‌ی دریا و امواج سینه‌کش دریا و قایق‌های ماهیگیری دورادور و شبانگاه آسمان با ستاره‌های شوخ و درخشانی که مدام روشنی و خاموشی دارند و صدای مرغانی که در شب هم گاهی آواز میخوانند بایستم.

دلم می‌خواهد هردو گرسنه باشیم و پول کافی داشته باشیم و خودمان را به یک رستوران خلوت و پاک و پاکیزه برسانیم و آنچه دلمان می‌خواهد از خوردنی و آشامیدنی و مخصوصاً انجیر و خیار تر و معطر و انگور سلطانی و شربتهایی که فقط در ایران پیدا می‌شود روی میز بیاید و پهلوی هم بنشینیم و دست همدیگر را بگیریم و ساکت بمانیم ولی صدای قلب یگدیگر را بشنویم و ضربان خون را در رگهای دست و بازوی یکدیگر احساس کنیم و حتی اگر ممکن باشد زیاد همدیگر را نبوسیم ولی بپرستیم و سپس در تاریکی شب با قدم کوتاه و رقصان خود را به ساحل دریا برسانیم و به تماشای امواج دیوانه که سینه‌کشان حمله می‌آورند و بعد فوراً خش‌خش‌کنان خود را عقب میکشند چشم بدوزیم و هر دو بدون آنکه بیکدیگر خبر بدهیم آرزو بکنیم که ای کاش روزگار بسیار درازی که شبیه مرگ باشد همانجا و بهمان حالت بتوانیم بمانیم و از دنیا و مافیها بی‌خبر و بی اعتنا خودمان را راستی راستی برگ و گلی از درخت نامتناسب خلقت و زمین و دریا و جنگلها و آسمان و ستاره بدانیم...»

در بخش دیگری از همین نامه‌ جمال‌زاده از هدایت می‌نویسد: «من وقتی با شادروان صادق هدایت آشنا شدم و او هم مثل دولت‌آبادی در نامه‌هایش از خستگی و بی‌سامانی روحی سخن میراند پیش خود فکر می‌کردم لابد آشنای زن جوان و عشقباز ندارد و مطلب را به او نوشتم و او در جواب به من نوشت که اینجور هم هست و گاهی این گوشه و آن گوشه «شکاری» بدست می‌آید و بعدها هم از دوستان دیگرش شنیدم که از این نعمت هم زیاد محروم نمی‌مانده است.

شما را نمی‌دانم چند مرده حلاجید و اگر بخواهم از آنچه در «کلیدر» در عشق سوزان زن و مرد (بخصوص زن) نوشته‌اید نتیجه بگیرم باید مرد کار باشید و خستگی شما را ممکن است تا اندازه‌ای به افراط درین کار مربوط دانست (و یا آنکه برعکس بر محرومی از این کار). خودتان علت خستگی را در یک کلمه داده اید: «چرا؟» عزیزم، "چرا ندارد که ندارد" همین است که هست و خوب هم هست و همیشه چنین بوده و چنین هست و چنین خواهد بود الی ابدالاباد. نه تنها انسان بهمین متوالی بودن سر و کار دارد بلکه تمام حیوانات، تمام گیاه ها تمام رودخانه‌ها و سرچشمه‌ها و کوهها و دریاها و گیتی‌های لاتعد و لاتحصای فضای لایتناهی...»

جمال‌زاده سپس با توضیحات مفصل درباره‌ی یک فیزیکدان انگلیسی و بحثی فلسفی درباره‌ی معنای زندگی و لزوم چون و چرا نکردن در رازهای ناشناخته زندگی که هرگز بر آدمیان آشکار نخواهند شد دولت‌آبادی را به سفر و تفریح و خواندن شعرهای رودکی و منوچهری تشویق می‌کند و در انتهای نامه می‌نویسد: «من در موقع خواندن کتاب‌های شما به قدری یاداشتهای کوتاه برداشتم که قصد داشتم مصالح یک مقاله قرار دهم ولی شما درست نمیدانید که من با چه روزگاری دست بگریبانم.

زنم بیمار است(بیماری روحی). به راستی«راحتی نیست در آن خانه که بیماری هست». من و زنم کاملاً تنها هستیم. گاهی دختر برادر مرحومم رضا که منیره نام دارد و زنی است ۵۰ و چند ساله و شوهرش مرده و خودش با یک پسر بزرگ و یک دختر ۲۱ ساله در پاریس در تئاتر کار می‌کند (یا میکرد) و صد نوع مشکلات دارد گاهی خودش را به ژنو میرساند و کمک به ما میرساند ولی از آن گذشته تقربیاً همیشه من و زن بیمارم (من ۹۴ساله و زنم ۸۰ساله) تنها هستیم و من حتی چندبار ظهرها و شب‌ها آشپزی می‌کنم و کار خانه‌داری و خرید و خیلی کارها را به عهده دارم ولی سر سوزنی شاکی نیستم و به خودم میگویم نودسالی زندگانی برای تو تلخ بنوده است.

این چند روز هم میگذرد و با خط نستعلیق درشت روی قطعه‌ای مقوایی نوشته‌ام: «این نیز بگذرد» و قاب کرده‌ام و در بالای آیینه اطاق خواب زنم آویخته‌ام. پس خاطر نازنینت کاملاً کاملاً کاملاً آسوده باشدکه هیچوقت (حتی یک ثانیه) هیچ ملال خاطری (حتی یک ذره و یک دانه خشخاش) بخود راه نداده‌ام که چرا محمود عزیزمان برایم هرروز نامه‌های مفصل نمی‌نویسد و خدا گواه است که از آن همه ایرانی که دربدر شده‌اند و گاهی اصلاً نمی‌شناسم بی‌جهت برای تفریح خاطر خودشان کاغذهای دور و دراز که هیچ روند حسابی هم ندارد برایم می‌نویسند که بیزار شده‌ام ولی عموماً سعی دارم ولو با یک کارت پستال ولو دوسه سطر باشد هیچکدام را بی جواب نگذارم که خیال کنند با آنها مخالفتی دارم و یا بی اعتنا هستم، ترا به خدا هروقت خودت را خیلی خسته تنها احساس کردی قلم بردار و برایم هرقدر مفصل‌تر و بهتر کاغذ بنویس و چنان پندار که کاغذت را به دریا می‌اندازی. هیچ نگران نباش که مرا ناراحت خواهد کرد و یا آنکه به آدم نامحرم نشان خواهم داد. به جان خودم که از جان هرکس بیشتر دوست دارم قسم اگر هیچ ننویسی هم افسرده خواهم بود ولی دلگیر نمیشوم راحت باش...»

جمال‌زاده پس از آن نامه را با یاد کردن از بعضی از دوستانش به پایان می‌برد.تمام این نامه و نامه‌های دیگر جمال‌زاده به دولت‌آبادی را می‌توانید در شماره‌ی هفتاد و ششم بخارا بخوانید.

Share/Save/Bookmark

 
 

۵۰. دوستدار از دین که سخن می‌گوید، در اصل به اسلام نظر دارد. بر این موضوع آگاهی داریم که موضعِ فلسفی دوستدار نسبیت‌باوری نیست (رک. بند ۳۳)، پس توجه ویژه‌ی او به اسلام این گونه توجیه‌پذیر است که بگوییم او در اسلام ویژگی‌هایی می‌بیند که این دین را در نگر او به گونه‌ای اساسی از دین‌های دیگر بویژه مسیحیت متمایز می‌سازد.

در نوشته‌های دوستدار این ویژگی‌ها به روشنی برشمرده نشده‌اند. در حالی که نظردهی در این باب اهمیتی بنیادی برای کل نظر دوستدار در مورد علت‌های عقب‌ماندگی جبران‌ناپذیر ما دارد. اشاره‌های طعنه‌آمیز به اسلام، که در کارهای دوستدار فراوان دیده می‌شوند، جای تحلیل را نمی‌گیرند، تحلیلی که بایستی بر روی مسئله‌ی اصلی خود متمرکز باشد و در شاهدها و مثال‌های متناقض سرگشته نگردد یا با گزینشی از میان آنها، تنها بر موادی متکی نشود که فرضیه را پیشاپیش تأیید می‌کنند.

مقایسه‌ی دین‌ها

مسئله‌ی اصلی دوستدار توانایی‌ای است که فرهنگ برای تفکر و شناخت دارد. او به خاطر ریشه‌یابی "امتناع تفکر" است که به دین و دینخویی می‌پردازد.

برای تعیین ظرفیت‌های یک دین برای تشویق به پرسشگری و شناخت یا ممانعت از آنها (همان ممانعتی که به "امتناع" راه می‌برد) می‌توانیم نخست موضوع را در دین‌شناسی‌ای بررسیم که تا حد معناداری منتزع از جامعه و تاریخ باشد. در این سطح از انتزاع، دین را همچون یک جهان‌بینی و مجموعه‌ای از امر و نهی‌های عملی در نظر می‌گیریم. از زاویه‌ی مسئله‌ی ذهنیِ دوستدار، در این سطح دو پرسش عمده اینهایند:
− آیا در جهان‌بینیِ دینِ مورد نظر ما این امکان وجود دارد که طبیعت، مستقل از ماوراء طبیعت در نظر گرفته شود؟
− آیا در توصیه‌های دینی به شناخت و تعقل تأکید شده یا اینکه مؤمن در جهتی خلاف کشانده می‌شود؟

دین‌ها را در مقایسه باید شناخت. حد ظرفیت‌های این یا دین برای تشویق به تفکر یا ممانعت از آن در مقایسه مشخص می‌شود. در مورد همه‌ی دینها کار ساده‌ای است که نمونه‌هایی را برای سُستی خِرَد در فرهنگِ متأثر از آن برشمریم. تنها از این طریق نمی‌توان تزِ درشتی چون "امتناع تفکر" را ثابت کرد. دوستدار می‌بایست به مقایسه رومی‌آورد، بویژه میان اسلام و مسیحیت، و با بررسی پرسش‌هایی چون دو پرسش بالا برمی‌نمایاند که دینخوییِ اسلامی چنان کیفیتی دارد که تفکر و تعقل در فرهنگ اسلامی را ممتنع می‌کند.

آموزه و منش

۵۱. یک اسلام کلی و یک مسیحیت کلی وجود ندارد که بتوان با هم مقایسه‌ی‌شان کرد. اگر چنین مقایسه‌ای بدون قید و شرط‌هایی زمانی و مکانی صورت گیرد، تا جایی که بخواهد حقیقت‌گو باشد، بایستی در یک سطح الاهیاتی انتزاعی جاری باشد که لازم است بتواند حد صدق خود را در تحلیل‌های مشخص بازنمایاند. آنچه درنهایت مهم است نه اسلام یا مسیحیتِ آموزانده شده، بلکه دینی است که به اصطلاح "زندگی"‌شده است.

دینها را می‌توان به عنوان آموزه پس زد، اما به عنوان منشِ زندگی نه. ما نه نحوه‌ی تربیت‌مان را خودمان برمی‌گزینیم، نه خویشاوندان و همسایگان و همولایتی‌هایمان را. حد تأثیرگذاری بر همنوعان محدود است و آنکه می‌خواهد تأثیر بگذارد، باید بداند که خود پیشتر تأثیر گرفته است، آن هم نه برپایه‌ی ضرورتی مطلق و برخاسته از الزام‌های چیرگی نهایی و قطعی حقیقت، بلکه به گونه‌ای اتفاقی. کاملاً ممکن بود که او در مسیر فکر و منش دیگری قرار می‌گرفت.

در نقد ناراستی بایستی قاطع بود، اما در نقدِ منش نبایستی تواضع را فراموش کرد، تواضعی برخاسته از آگاهی بر اینکه همه‌ی ما وجودی خُرد و اتفاقی داریم، میرنده هستیم، در زندگی هزار وسوسه و انگیزه‌ی دیگری جز حقیقت‌جویی داریم و عمرمان کوتاهتر از آن است که زمانی قدر حقیقت‌جویی را بدانیم و تنها به حقیقت پایبند باشیم. انسان همیشه تأخیر دارد.

یک اشکال بزرگ دوستدار آن است که نمی‌تواند تأخیر را تحمل کند. مشکل اصلی او تأخیر فرهنگ ایرانی در پذیرش شیوه‌ی مدرن فکر و رفتار است. او با لحنی پرخاشگر از این تاخیر به عنوان "امتناع تفکر" نام می‌برد.

فقدان تفاوت کیفی میان مسیحیت و اسلام از نظر خردورزی

۵۲. تفکر، تعقل و دانشوری ارزش‌های عصر جدید هستند. درست است که مردمان پیشتر نیز اندیشه‌ورزی و حقیقت‌جویی را ستوده‌اند، اما حتّا در آن هنگامی که روی نگاه دانشمندانه به طبیعت بوده، حقیقتی را که می‌جسته‌اند جزئی یا جنبه‌ای از حقیقت "بزرگتر" بوده است. این حقیقت اصلی و برین، غایت نظام تفکری‌ای بوده که می‌توانیم به پیروی از مارتین هایدگر بر آن هستی-خدا-شناسی (Onto-Theologie) نام نهیم. فلسفه‌ی یونانی همان‌قدر از نوع هستی-خدا-شناسی است که فلسفه‌ی مسیحی یا اسلامی، اگر به راستی چنین فلسفه‌هایی وجود داشته باشند. مشترک میان همه‌ی هستی‌شناسی‌هایی که همزمان خداشناسی هستند، باور به هستی برتری است که برپادارنده‌ی کلِ نظام هستی است.

میان مسیحیت و اسلام، از این نظر که کدام یک به خردورزی و آزاداندیشی راه می‌برند، نه به اعتبار چارچوب کلی جهان‌بینی‌شان تفاوتی کیفی وجود دارد و نه به اعتبار پندار و کردار شاخص پیروانشان. ممکن است دو دین در وضعیت مشخصشان در مقطع‌های تاریخی مشابه یا در برخورد با پدیده‌های یکسان منش‌هایی را برانگیزانند که به دو منش کیفاً متفاوت، یعنی آشکارا متباین راه برند، از اینجا اما نمی‌توان به حکمی در مورد کلیت دو دین رسید، از جمله در مورد نسبت جهان‌بینی و منش عملی دست‌پرورده‌ی‌شان با عقلانیت مدرن.

تفکر در چارچوب طبیعت‌شناسی مدرن و هستی-خدا-شناسی پیشامدرن، هدف‌ها و روش‌های یکسانی ندارند. بی توجهی به این تفاوت‌ها در بحث مطرح برای ما، به مشکل هرمنوتیکی‌ای راه می‌برد که شاید نتوان آن را به طور قطعی رفع کرد، اما به هر حال می‌باید بر وجود آن آگاه بود. چنین آگاهی‌ای را در آثار دوستدار نمی‌بینیم. او تفکر مدرن را مبنا می‌گذارد، سپس یک فرهنگ دینی را تصور می‌کند که منسجم و یکدست است و در آن دین سلطه‌ی مطلق دارد و بعد به این حکم می‌رسد که در چنین فرهنگی تفکر ناممکن است.

مشکل هرمنوتیکی

گاه در هنگام داوری در مورد مسیحیت، مشکل هرمنوتیکیِ مطرح به این صورت نمودار می‌شود: خردورزی مدرن را برمی‌گیرند و تصور می‌کنند که در مسیحیت چیزی وجود داشته، که باعث شده این نوع خردورزی در اروپای مسیحی پا گیرد و تقویت شود. موضوع را نه به صورت "علی رغم ..." یا "با وجودِ ..."، بلکه به صورت "به دلیل ..." می‌بینند.1 یعنی نمی‌گویند که در اروپا خردورزیِ مدرن علی‌رغم مسیحیت و با وجود مانع‌هایی که این دین ایجاد کرده بود، پا گرفت، بلکه می‌گویند، لابد به دلیل مسیحیت بوده است که اروپاییان شروع به خردوزری به شیوه‌‌ی مدرن کردند.

آنگاه که بدان آغاز می‌کنند که مسیحیت را به عنوان یک عامل پدیداری عصر جدید و تفکر ویژه‌ی آن معرفی می‌کنند، بلافاصله یا حتّا پیشتر، چیزهایی را در مسیحیت می‌گنجانند یا برجسته می‌کنند، تا اثبات وجود رابطه‌ی علی "مسیحیت – عقلانیت مدرن" میسر شود.2 در اینجا مسیحیتی ایده‌آل، که به هر حال مسیحیتی تحریف شده است، جای مسیحیت تاریخی را می‌گیرد. پس از این جایگیری، موضوعِ مقایسه میان مسیحیت و دینهای دیگر طرح می‌شود. طبعا از این مقایسه مسیحیت پیروز بیرون می‌آید.

مشکل را از این جهت هرمنوتیکی می‌نامیم که از بی‌توجهی به موقعیت‌های تفسیری و پویش معناها حاصل می‌شود.3 گفتیم که آن را نمی‌توان به طور قطعی رفع کرد، چنان که نمی‌توان به طور قطعی گفت که تزِ ماکس وبر در مورد رابطه‌ی پروتستانتیسم نوع کالون با روح سرمایه‌داری، اگر همچون رابطه‌ای علی تبیین شود، درست یا غلط است، آن هم به دلیل کلیِ مشکلِ همه‌ی توضیح‌های علی در تاریخ، بویژه تاریخ ایده‌ها، و به دلیل مشخص وجود توضیح‌های قوی رقیب که با برشمردن عامل‌های مختلف دیگری که در تکوین روح سرمایه‌داری میسر بودند، تزِ وبر را از اعتبار می‌اندازند یا دست کم قطعیت آن را می‌گیرند.

لزوم تحلیل مشخص

۵۳. یک چاره‌ی مهم برای تعدیل مشکل یادشده در بالا، اجتناب از تصور از مسیحیت به طور کلی یا اسلام به طور کلی یا چیزهای دیگر نظر آنها به عنوان یک عامل مشخص در یک تحول تاریخی مشخص است.

هنگامی که بحث بر سر تاریخ درازمدت فرهنگ است، حکم‌های کلی معمولاً به سادگی نقض‌شدنی هستند. "الف" را می‌توان عامل "ب" دانست، یا آن را مسبب پدیده‌ای معرفی کرد که در چالش با "ب" است. هم می‌توان این گزاره را بر واقعیاتی مبتنی کرد، هم آن گزاره را، چنانکه مثلاً هر دو حکم کلی "دین مانع تفکر است" و "دین مشوق تفکر است" را می‌توان ثابت کرد. از دوستدار آموخته‌ایم که چرا "دین مانع تفکر است". اما در برابر او می‌توان ایستاد و گفت عکس قضیه صادق است و برای اثبات قضیه همانند خود او به واقعیاتی نیز اشاره کرد، مثلاً به این که تفکر دانشمندانه بدون کتابت میسر نبوده است و دین مهمترین نقش را در پیدایش و تکامل کتابت داشته است.

واقعیت این است که دین هم تفکر را پیش می‌برد، هم مانع آن می‌شود. بایستی دید بحث بر سر چیست، چه مقطع تاریخی در نظر است، در آن مقطع چه اتفاقی عمده است و دینی مشخص، یعنی بدان صورتی که در آن مقطع تأثیرگذار است، چه نقش یا نقش‌های مشخصی ایفا می‌کند؛ از نقش‌ها سخن می‌گوییم چون دینی خاص ممکن است حاوی جریان‌های مختلفی باشد و در مقطعی خاص این جریان نقشی بازی کند که در برابر آن جریان باشد.

این بحث‌ها به این معنا نیست که نمی‌توان در مورد کارکرد دین در یک دوره‌ی تاریخی یا حتّا کارکرد آن در یک دوران تاریخی بزرگ یا کل تاریخ شناخته‌ی شده‌ی بشری سخن گفت. ارزش حکم‌های مطلق‌ نسبی است. این حکم نسبت به آن حکم ارزش صدق بیشتری دارد، ولی هر یک به تنهایی، یعنی در مطلقیت خود ناراست است. تحلیل تاریخی نبایستی به صورت قیاسی در آید که کبرای آن را یک حکم کلی بگیرد که ارزشی نسبی دارد.

پانویس‌ها:

[۱] در مورد تفاوت این دو دید و تفاوتشان، بنگرید به:
محمدرضا نیکفر: «"علی‌رغمِ" یا "به‌دلیلِ"؟ - ایدئولوژی و تاریخ آن»، در "نگاه نو" ش. ۴۵ (دوره جدید ۱) مرداد ۱۳۷۹.

[۲] منظور من از این گونه سخن‌ها به هیچ رو این نیست که وجود عامل‌هایی را در برانگیزاندن عصر جدید انکار کنم که خود از جنس الاهیاتی بوده‌اند. برخی استدلال‌های طرح شده در آثاری از نوع کتاب زیر قابل توجه هستند، آن هم به این دلیل ساده که در تاریخ گسست مطلق وجود ندارد.

Michael Allen Gillespie, The Theological Origins of Modernity, Chicago 2008

[۳] ماکسیم رودنسون در بحثی مشابه مشکل را در "ایدئولوژیک" بودن توضیح‌های مربوط به برتری عقلانی مسیحیت می‌بیند. بحث او در این مورد در آغاز فصل IV کتاب "اسلام و سرمایه داری" است. ترجمه‌ی آلمانی:

Maxim Rodinson, Islam und kapitalismus, Frankfurt/M 1986, S. 114

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
بررسی سیستمی دین‌شناسی دوستدار

 
 

آيت‌الله جنتی، دبير شورای نگهبان در نماز جمعه تهران گفت که به زندانيان سياسی نبايد مرخصی داده شود. وی بدون اين‌که از مهدی هاشمی نامی ببرد خواهان دستگيری و مجازات وی شد.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، احمد جنتی گفت: «مرخصی دادن به زندانيان کار بدی نيست اما نه به کسی که مرخصی بگيرد و توطئه و يا فرار کند.»


دبير شورای نگهبان افزود برخی تا يک نفر دستگير می‌شود «هياهو راه می‌اندازند» و وقتی هم «مرخصی‌های بی مورد» به اين زندانيان داده می‌شود و يا وثيقه‌ ۱۰۰ ميليونی از آن‌ها گرفته می‌شود مشکلی حل نمی‌شود.

احمد جنتی گفت جمعی از اين زندانيان با استفاده از چنين فرصت‌هايی از کشور خارج می‌شوند و برخی ديگر که در داخل کشور می‌مانند، جلساتی تشکيل می‌دهند و دوباره دست به «توطئه» می‌زنند.

جنتی: اين درست نيست که زندانيانی که در فتنه نقش داشتند و محکوم شده‌اند، مرخصی بگيرند و به اقدامات فتنه‌انگيزانه خود ادامه دهند

وی گفت: «اين درست نيست که زندانيانی که در فتنه عليه نظام اسلامی نقش داشتند و محکوم شده‌اند، مرخصی بگيرند و به اقدامات فتنه‌انگيزانه خود ادامه دهند.»

وی تأکيد کرد که بايد برخورد با افرادی که هنوز دستگير نشده‌اند، جدی گرفته شود و اگر چنين افرادی به کشور بازگشتند، بايد سريعأ دستگير شوند.

اشاره آيت‌الله جنتی به مهدی هاشمی، فرزند علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی است که پس از وقايع انتخابات بحث‌برانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران از اين کشور خارج شده و در روزهای اخير زمزمه بازگشت وی به ايران شنيده می‌شود.

آيت‌الله جنتی بدون آن‌که از مهدی هاشمی نامی ببرد گفت «اين فرد فسادهای فراوان دارد» و بايد دستگير شود.

وی از مسائل پشت پرده در اين رابطه حرف زد و گفت «توصيه‌هايی» در مورد دستگيری اين فرد می‌کنند، از جمله اين‌که «او را در فرودگاه دستگير نکنند، زندان هم نبرند و در خانه‌ای او را محدود کنند و پرونده‌اش نيز به اطلاعات و سپاه نرود و در قوه قضاييه رسيدگی شود.»

جنتی چنين توقعی را «بی‌عدالتی» خواند و افزود: «مملکت بايد بر اساس عدالت باشد و عدالت معنی‌اش عدم تبعيض است. وقتی دنيا را به عدالت دعوت می‌کنيم اين بايد در کشور ما برقرار شود.»

طرفداران دولت ايران می‌گويند مهدی هاشمی در وقايع پس از انتخابات دست داشته و با «بيگانگان» در ارتباط بوده است.

چند روز پيش حجت‌الاسلام غلامحسين محسنی اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاييه ايران و دادستان کل کشور، اتهامات مهدی هاشمی را مالی و غيرمالی اعلام کرد و از رسيدگی پرونده وی به محض ورود به تهران خبر داد.

محسنی اژه ای گفت اتهامات مهدی هاشمی تنها مربوط به حوادث پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری نيست و وی اتهامات مالی و غيرمالی نيز دارد.

محسنی اژه‌ای افزود: «به محض ورود متهم ،‌ با او همانند ساير متهمان برخورد و پرونده‌اش در دستگاه قضايی بررسی می‌شود.»

Share/Save/Bookmark

 
 

برخی منابع اعلام کرده بودند که فیلم‌ بحث‌برانگیز ندا آقاسلطان که آن را با نام «فیلم پایان‌نامه» حامد کلاهداری می‌شناسند و روح الله شمقدری تهیه‌کنندگی آن را به‌عهده دارد جلو دوربین رفته است، اما تنها سه ساعت بعد، این خبر توسط رسانه‌های دولتی تکذیب شد.


لیلا اوتادی، بازیگری که قرار بود در نقش ندا آقاسلطان جلو دوربین برود، اما این خبر را تکذیب کرد

برخی رسانه‌ها و خبرگزاری‌های مستقل و دولتی ایران، رسانه‌هایی مانند کافه سینما و خبرآنلاین گزارش دادند که فیلم پایان‌نامه حامد کلاهداری که به جنگ به اصطلاح نرم و حوادث پس از انتخابات بحث‌برانگیز ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و قتل ندا آقا سلطان می‌پردازد، جلو دوربین رفته است. ظاهراً قرار است که در این فیلم لیلا اوتادی، بازیگر جوان در نقش ندا آقاسلطان بازی ‌کند. دیگر بازیگران این فیلم عبارت‌اند از: داریوش ارجمند، سارا خوینی‌ها، امیر آقایی، محمد رضا شریفی‌نیا، حامد کمیلی، بهاره افشاری، جمشید هاشم‌پور و میلاد کیم‌رام.

فیلم‌نامه این فیلم بحث‌برانگیز را برادر کارگردان با همراهی گروهی از مشاوران نوشته است.

داستان این فیلم که هنوز نام آن اعلام نشده است، کاملاً مشخص نیست. به‌گزارش خبرگزاری‌های دولتی در ایران موضوع این فیلم ظاهراً درباره استاد دانشگاهی است که برای بیگانگان جاسوسی می‌کند. چهار دانشجو که زیر نظر این استاد دانشگاه پایان‌نامه تحصیلی‌شان را می‌نویسند، تحت تأثیر او فریب می‌خورند، و به‌جای آنکه به‌ زندگی بی‌خطر و خوش خانوادگی خود بپردازند، به دنیای «پرخطر» سیاست وارد می‌شوند. بخشی از رویدادهای فیلم به بازروایی اعتراضات مردمی در جریان انتخابات بحث‌برانگیز ریاست جمهوری در ایران که به قتل ندا آقاسلطان، در روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ (۲۰ ژوئن ۲۰۰۹) در محله امیر آباد تهران (خیابان کارگر شمالی، تقاطع خیابان شهید صالحی و کوچهٔ خسروی) انجامید، اختصاص دارد.

صفحه مخالفان این فیلم در شبکه اجتماعی فیس‌بوک تنها در کمتر از هفت ساعت به سه هزار عضو رسید

حامد کلاهداری پایان‌نامه‌اش را صریح‌ترین فیلم سیاسی ایران با موضوع حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ خوانده و اعلام کرده بود که به گمان او این فیلم دستاوردهای خوبی برای مردم و نظام جمهوری اسلامی دارد.
تنها سه ساعت پس اعلام این خبر، خبرگزاری فارس، از خبرگزاری‌های نزدیک به حکومت در گفت و گویی با لیلا اوتادی این خبر را تکذیب کرد. او اخباری را که درباره بازی‌اش در فیلم پایان‌نامه در نقش ندا آقاسلطان منتشر شده بود کذب محض خواند.

تنها ساعتی پس از انتشار این خبر اعتراض مخالفان در شبکه‌های اجتماعی مانند فیس‌بوک و بالاترین آغاز شد. صفحه مخالفان لیلا اوتادی در شبکه اجتماعی فیس بوک تنها در کمتر از هفت ساعت به سه هزار عضو رسید. تا این لحظه بالغ بر بیش از هشت هزار نفر به عضویت این صفحه درآمده‌اند.

آرش حجازی، پزشک، نویسنده و مترجم آثار پائولو کوئیلو که هنگام شلیک گلوله به ندا آقاسلطان در محل حاضر بود و تلاش کرد با کمک‌رسانی به ندا آقا سلطان جان او را نجات دهد، در وبلاگش درباره این فیلم بحث‌برانگیز نوشته است: «با حمله به یک زن بازیگر جوان، فحاشی و زیر پا گذاشتن کرامت انسانی خودمان، حقیقت عوض نمی‌شود. متعجبم که چرا هیچ کس به سازندگان این فیلم حمله نمی‌کند.»

آرش حجازی به واکنش گروهی از طرفداران ندا آقا سلطان اشاره می‌کند که در شبکه‌های اجتماعی مانند بالاترین و فیس‌بوک به لیلا اوتادی انتقاد کرده‌‌اند و خواستار تحریم او شده‌اند. چندی پیش در ادامه این واکنش‌های اعتراضی سایت لیلا اوتادی هک شد. هکر که خود را «موج آزادی» نامیده بود، نوشته بود: «مرا ببخش ندا».


در این میان روابط عمومی فیلم «پایان‌نامه» هم با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد: «نقش اوتادی هیچ ربطی به ندا آقاسلطان ندارد و گرچه بستر وقوع داستان فیلم چند ماه پس از انتخابات سال گذشته است، ولی اصولاً این فیلم پلیسی – اجتماعی بوده و به این موضوع نمی‌پردازد.»

در همان حال لیلا اوتادی به خبرگزاری فارس گفته است به دلیل شکستگی پا تا دو ماه در هیچ فیلمی بازی نمی‌کند. روابط عمومی فیلم پایان‌نامه شروع فیلمبرداری این فیلم را تکذیب نکرده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

هیأتی از سناتورهای آمريکايی در سفر به افغانستان راهبرد خروج تدريجی نيروهای آمريکايی از نيمه دوم سال ۲۰۱۱ را نابه‌هنگام خواندند و اعلام کردند هرگونه تصميمی در اين راستا وابسته به اوضاع اين کشور خواهد بود.

در ترکيب اين هیأت که تحت رياست جان مک کين به کابل سفر کرده‌اند؛ جو ليبرمن، ليندسی گراهام و گيل براند، اعضای حزب جمهوری‌خواه و دمکرات مجلس سنای آمريکا حضور دارند.


جان مک کين، سناتور حزب جمهوری‌خواه با ابراز نگرانی از فعاليت‌های شورشيان گفت که آمريکا نمی‌خواهد افغانستان به پناهگاهی امن برای تروريست‌ها تبديل شود.

وی به‌ويژه فعاليت شبکه تروريستی حقانی را نگران کننده خواند و افزود که هرچند در راستای مقابله با اقدامات اين گروه پيشرفت‌های ديده شده اما چالش‌های چشمگيری در پيش است و آن‌ها اين موضوع را با مقامات پاکستانی در ميان خواهند گذاشت.

جان مک کين: آمريکا نمی‌خواهد افغانستان به پناهگاهی امن برای تروريست‌ها تبديل شود

شبکه حقانی که مسئول حملات متعدد بر اهدافی در مناطق مختلف افغانستان از جمله پايتخت شناخته می‌شود از سوی سراج‌الدين حقانی، يک فرمانده شورشی افغان، رهبری می‌شود و گفته می‌شود مقر اصلی آن در مناطق قبايلی پاکستان است.

سناتور مک کين همچنين با اشاره با وضعيت حکومتداری در افغانستان گفت که آن‌ها نگران فساد گسترده اداری در اين کشور هستند و تلاش می‌کنند دستاوردهايی در اين زمينه داشته باشند.

وی خاطرنشان کرد که «بدون مبارزه با اين مشکل بزرگ پيروزی درازمدت در خطر قرار خواهد داشت.»

جو ليبرمن، عضو ديگر مجلس سنای آمريکا نيز خروج تدريجی نيروهای آمريکايی از افغانستان را در ماه ژوئيه ۲۰۱۱ يک سوء تفاهم خواند و گفت که خارج شدن نظاميان آمريکايی به اوضاع افغانستان بستگی خواهد داشت.

ليبرمن افزود: «ما تا زمانی در اين‌جا خواهيم بود که مأموريت خود را به پايان برسانيم.»

در خبرنامه‌ای که از سوی دفتر رياست جمهوری افغانستان منتشر شده، آمده است که حامد کرزی رئيس جمهور در ديدار با هیأت سنای آمريکا خواهان تجهيز و آموزش بيشتر نيروهای امنيتی اين کشور شده است.

آقای کرزی گفته است که نيروهای امنيتی افغانستان می‌بايست برای برعهده گرفتن مسئوليت تأمين امنيت کشورشان از امکانات و تجهيزات لازم برخوردار شوند و افزون بر اين، جامعه بين‌المللی برای از بين بردن ساختارهای موازی حکومت و هر عملی که باعث تضعيف نهادهای حکومتی شود، کمک کنند.

Share/Save/Bookmark

 
 

سرانجام «ملک سلیمان» اکران شد و نمونه‌ی سینمای موسوم به «فاخر» به روی پرده آمد. فیلمی با هزینه‌ی چند میلیاردی.البته بحث، اصلاً بحث پول و بودجه و هزینه نیست. گاه عدد و رقم هزینه‌ها آن‌قدر بالاست که در تصور نمی‌گنجد، ولی حاصل کار چیزی‌ست که ماندگاری‌اش به آن صرف هزینه می‌ارزد. درست مثل معادله‌ی میان ارزش پول و ارزش کالاست، اصلاً هم به ارزش هنری کاری نداریم. ولی وقتی پول بنز آخرین مدل می‌دهی و پیکان تحویلت می‌دهند، آن‌وقت باید به همه چیز شک کنی. هم به جنس، هم به پول و هم به فروشنده.


ملک سلیمان، سینمای فاخر یا گرته‌برداری پرهزینه از سینمای هالیوود؟

بحث سینمای فاخر هم درست مثل همین است. نمونه‌اش همین «ملک سلیمان». آیا این اثر معمولی– با اغماض البته – لایق صفت گران‌سنگ و پر طمطراق «فاخر» است؟ لفظ فاخر که یا‌دآور آقای جعفری جلوه، معاون سابق سینمایی است، بیش از هر چیز، یادآور خود ایشان است. مردی اهل سواد و دانش و کتاب، که در صحبت روزمره‌اش هم کلمات ادبی و وزین به کار می‌برد.

حالا او رفته و برخلاف دیگر عنوان ابداعی اش یعنی «سینمای ملی» که از پایه و اساس ریشه کن شد، «سینمای فاخر»‌ش پا برجا مانده و مورد تأیید معاون جدید است. اکنون آن‌چه بر جا مانده، خود عنوان است و معنایی که به ادبیات و فرهنگ لغت مربوط می‌شود نه به جعفری جلوه، شمقدری یا هر آدم دیگری.

آن‌چه در زبان فارسی به لفظ «فاخر» مربوط می‌شود، هر آن چیزی‌ست که مایه فخر و مباهات باشد و بتوان به آن بالید و افتخار کرد. حالا فیلم‌های فاخرمان و همین «ملک سلیمان» - که تازه در مقایسه، قابل تحمل است – نسبتی با این معنا در زبان فارسی دارد؟

در زمان معاونت پیشین، شوراهایی در بنیاد فارابی تشکیل شد برای سفارش و نگارش آن چه «فیلم‌نامه‌های فاخر» نام گرفت. مانند اغلب کارها و برنامه‌های اعلام شده در تمام این سال‌ها، این یکی هم در حد اعلام اولیه باقی ماند و هیچ‌گاه فارابی اعلام نکرد برآیند این شوراها چه بوده و اصلاً شورایی تشکیل شده یا نه. با این حال، عنوان فاخر و چیزی که فیلم‌های ساخته‌شده تداعی می‌کند، نوعی وزین بودن موضوعی است تا ساختاری.


پشت صحنه‌ی ملک سلیمان. آیا فیلم فاخر با فیل هوا کردن ربطی دارد؟

آن‌چه در این سال‌ها دیده‌ایم و از گفته‌های مسئولان سینمایی نتیجه گرفته می‌شود، فیلم فاخر امروزی، همان « فیلم ارزشی» سال‌های قبل است. تنها عنوان عوض شده، وگرنه هر فیلمی که در انتخاب موضوع مورد تأیید و تمجید رسمی باشد و در راستای سیاست‌های دولت - حکومت باشد، مورد حمایت خاص قرار می‌گیرد و از پشتیبانی مادی و معنوی بنیاد سینمایی فارابی بهره‌مند می‌شود. این، یعنی فیلم فاخر در سینمای امروز ایران.

حمایت بنیاد فارابی، به دلیل تلقی نادرستی که متأسفانه، اغلب وجود داشته، به جای آن که موجب پیشرفت این‌گونه فیلم‌سازی شود، باعث رکود و حتی پس‌رفت آن شده. تصور مدیریت فارابی و معاونت سینمایی به گونه‌ای بوده که فیلم هرچه پرخرج‌تر باشد، فاخرتراست.

براساس این نگاه، سینمای فاخر، هر چه به سینمای هالیوودی نزدیک‌تر باشد و عظیم‌تر جلوه کند، فاخرتر است. مثلاً فیلم «طلا و مس» در رقابت با «ملک سلیمان» مفتخر به دریافت عنوان فاخر نمی‌شود، چون روایت ساده‌ای دارد و از الگوهای هالیوودی تماشاگرپسند استفاده نمی‌کند.

فارغ از بحث جدید بودن عنوان فاخر، می‌توان با استناد به بحث‌ها و نظرات مسئولان این را به خوبی درک کرد که مثلاً در سینمای جنگ هم «دوئل» پرخرج، فاخر است نه «مهاجر» کم‌خرج. خلاصه این‌که هر چه تعداد فیل‌ها بیش‌تر باشد، فیلم فخر بیش‌تری در خود دارد. حتی اگر با نمونه‌ای مثل «ملک سلیمان» روبه‌رو باشیم که عملیات فیل هوا کردن و انجام امور فنی و جلوه‌های ویژه‌اش هیچ ربطی به سینمای ایران نداشته باشد و متخصصان خارجی با رقم هنگفتی آن را انجام داده باشند.


اگر فقط بخش اندکی از بودجه‌ی کلان «ملک سلیمان» را به پژوهش درباره‌ی کاستی‌های سینمای ایران اختصاص می‌دادند، شاید می‌توانستیم فیلم فاخر در معنای راستین آن بسازیم

مشکل اصلی هم این‌جاست که همه‌ی حواس متولیان متوجه همین فیل هوا کردن است و امور اساسی مانند نگارش درست و اجرای درست و انتخاب درست عوامل در این هیاهو گم شده. نتیجه‌اش هم می‌شود «ملک سلیمان» که از پس درگیر کردن تماشاگر بر نمی‌آید و کسی هم به این فکر نمی‌کند که تماشاگر، همین بخش فیل هوا کردن را در نمونه‌های خارجی اصل دیده و چیز تازه‌ای برایش ندارد.

فکر می‌کنم بد نیست بخش بسیار بسیار اندکی از بودجه‌های عظیم فیلم‌های فاخر، صرف تحقیقی شود درباره‌ی مسیر طی شده تاکنون. شاید این‌گونه بتوان راه را از بیراهه شناخت و آثاری تولید کرد که خودشان فاخر باشند نه عنوان انتسابی‌شان.

منبع: وبلاگ و سایت ناصر صفاریان، فیلم‌ساز، و منتقد فیلم

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
سایت فیلم مُلک سلیمان

 
 

هيئت نمايندگی واتيکان در ديدار با مراجع شيعه در قم از جدايی دين از سياست گفتند آيت‌الله محمد يزدی جدا نبودن دين از سياست را تمايز اسلام با ساير اديان دانست.

به گزارش خبرگزاری مهر، ژان لوئی پير توران، کاردينال فرانسوی کليسای کاتوليک روم و رئيس شورای اسقفی گفت‌وگوی ميان اديان، و پرفسور آندره پاچينی مشاور کميسيون روابط مذهبی با مسلمانان همراه با هيئت بلندپايه‌ای روز پنجشنبه ۲۰ آبان به قم سفر کردند.


اين هيئت ۱۰ نفره با آيت‌الله عبدالله جوادی آملی، آيت‌الله ناصر مکارم شيرازی و آيت‌الله محمد يزدی ديدار کردند.

آيت‌الله جوادی آملی در ديدار با اين هيئت ستم کردن در دين اسلام را «حرام» دانست و گفت: «توقع ما از شخصيت‌های علمی مسيحيت و مخصوصأ پاپ اعظم اين است که اين ظلم‌ها را که عمدتأ از آمريکا نشأت می‌گيرند محکوم کند.»

آيت‌الله يزدی: اعتقاد به اسلام يکی از شرايط اساسی به خدمت گرفتن مديران در ايران است و اگر يک مدير دولتی به اصول اسلامی التزامی نداشته باشد موفق نخواهد بود

جوادی آملی با بيان اين‌که «دين تنها عامل اداره جامعه است» درباره «سکوت در برابر جنايت‌ها» افزود: «اين افراد چون منبع ندارند ساکت میشوند. حقوق بشر حقوق علمی نيست، يعنی اگر بخواهيد به يک فيلسوف و نخبه درس خوانده ارائه کنيد، نمیپذيرد زيرا اين مبانی بدون صاحب است.»

آيتالله جوادی آملی در بخش ديگری از «عدم جدايی علم و دين» سخن گفت و افزود: «آسيب جامعه در اثر آن است که عدهای خيال میکنند علم غير از دين است و دين با علم کاری ندارد، اين مغالطه از اين‌جا پيدا شد که اين‌ها دين را مثله کردند و اعضا و جوارح دين را بريدند و آن را ناشناخته معرفی کردند.»

وی با بيان اينکه ما دانشگاه و دانشی غير دينی نداريم تأکيد کرد: «اين غارتگران همان طوری که فلسطين و غزه را غارت کردند، کل نظام را غارت کردند. "کسی زمين را آفريد، برای چی آفريد" را کنار گذاشتند و لاشه دانش را به دانشگاهها دادند.»

آيت‌الله مکارم شيرازی در ديدار خود با اين هيئت از گفت‌وگوی بين اديان پشتيبانی کرد و «صلح جهانی، همزيستی مسالمت‌آميز و دوری از خشونت» را موضوع مشترک همه اديان خواند.


در ديدار هيئت واتيکان با آيت‌الله محمد يزدی، رئيس جامعه مدرسين حوزه علميه قم و نايب رئيس مجلس خبرگان، بحث به موضوع «جدايی دين و سياست» کشيد.

آيت‌الله يزدی در اظهارات خود تمايز اصلی بين اسلام و ساير اديان را «جدا نبودن دين از سياست» عنوان کرد و گفت: «دين اگر سياست نداشته باشد فقط در مسجد و کليسا کاربرد خواهد داشت لذا مسجد و کليسا ضمن توجه به عبادت مردم بايد به زندگی اجتماعی آنان به عنوان يک ضرورت توجه داشته باشد.»

آيت‌الله يزدی افزود: «اعتقاد به اسلام يکی از شرايط اساسی به خدمت گرفتن مديران در ايران است و اگر يک مدير دولتی به اصول اسلامی التزامی نداشته باشد موفق نخواهد بود.»

کاردينال ژان لويی توران در مورد اظهارات يزدی گفت: «در اين رابطه نظر ما با شما کاملأ متفاوت است؛ شما بين دين و سياست جدايی نمی‌بينيد اما ما اين دو را کاملأ جدا می‌دانيم.»

توران افزود: «برای ما دين و سياست از يکديگر مستقل هستند هرچند با يکديگر همکاری دارند و ما به عنوان رهبران دينی تنها وظيفه داريم مردم را به گونه‌ای تربيت کنيم که وقتی مسئوليت سياسی بر عهده گرفتند دين‌دار باشند.»

کاردينال توران در ديدار از دفتر تبليغات اسلامی از «آزادی دينی را برای همگان» دفاع کرد و گفت: «پذيرش دين بايد بدون هرگونه فشار و تهديد باشد تا انسان‌ها در اختيار مذهب کاملأ آزاد باشند و بتوانند خدا را اطاعت کنند.»

هيئت بلندپايه واتيکان قرار است از دانشگاه اديان و مذاهب نيز ديدن کنند.

Share/Save/Bookmark

 
 

طبق بررسی‌های اخیر ژنتیکی-باستان‌شناختی؛ نخستین مردمانی که در خاک اروپا دست به زراعت زدند، نه بومیان شکارچی پراکنده در اروپای ۸۰۰۰ سال پیش؛ که جوامعی مهاجر از خاورمیانه بوده‌اند. این پژوهش، به حل تضاد دیرپای موجود میان دو فرضیه‌ی بحث‌برانگیز در خصوص نحوه‌ی ظهور زراعت در اروپا کمک می‌کند. این دو فرضیه؛ یکی مدل «پراکندگی فرهنگی»ست که طی آن، رشد فناوری‌ها با وصلت نژادها صورت می‌گرفته؛ و دیگری هم مدل «سیل جمعیتی» که بیانگر رشد فرهنگ‌های زراعی موجود در همان منطقه است.


FEF-1 – منبع: B4tea.com

دکتر «ولفگانگ هاک» (Wolfgang Haak)؛ سرپرست این پژوهش از مرکز DNA باستانی (ACAD) دانشگاه آدلاید استرالیا، می‌گوید: «بالاخره ما پرسش ماهیت نخستین کشاورزان اروپا را حل و فصل کردیم؛ که مهاجرانی متجدد و با تفکرات متحول‌کننده؛ به‌جای شکارچیان عصر حجری بوده‌اند که در آن‌زمان [در اروپا] اقامت داشته‌اند».نخستین جوامع زراعی اروپا که «تمدن یکدست سفالینه‌ای» نام داشتند و در مرکز آلمان امروزی مستقر بوده‌اند؛

یکجانشینی و کشاورزی را در حدود ۸۰۰۰ سال پیش و ۳۰۰۰سال پس از ظهور این روش‌ها در حوزه‌ی هلالی حاصلخیز واقع در خاک ترکیه و خاورمیانه‌ی کنونی، آغاز نمودند. دکتر «آلن کوپر» (Alan Cooper)؛ سرپرست مرکز ACAD و رهبر پژوهشی این پروژه می‌گوید: «تصورات [پیشین] بر این بود که نخستین جوامع کشاورز اروپا، تا حد زیادی از همان جوامع شکارچی مستقر در منطقه ایجاد شده بودند». مطابق این فرضیه، شکارچیان باستان، زراعت را در نتیجه‌ی جدایی اجتماعی و فرهنگی از جوامع خاورمیانه و آمیختگی با جوامع بومی اروپا، بسط و توسعه دادند. اما پژوهش اخیر، در موضعی متضاد با این فرضیه است.

هاک اظهار می‌دارد: «ما توانستیم از آثار ژنتیکی، پی به وجود مسیری احتمالی از سمت خاور نزدیک و حوزه‌ی آناتولی که کشاورزی در آن، قدمتی حدوداً ۱۱هزارساله دارد؛ به‌سوی اروپای جنوب شرقی (مجارستان) و نهایتاً اروپای مرکزی ببریم». DNAهای کهنی که در این پژوهش به‌کارگرفته شد؛ از استخوان‌های مکشوفه از قبرستان کاملی متعلق به کشاورزان عصر نوسنگی جدید، در منطقه‌ی درنبرگ؛ روستایی در مرکز آلمان استحصال شده بودند. در این مقاله می‌خوانیم: «[این] مجموعه‌داده‌، دقیق‌ترین چهره‌ی ژنتیکی از گذار عصر نوسنگی جدید در اروپای مرکزی را نشان می‌دهد». هاک می‌گوید: «ما روش‌های نوین و دقیق [تحلیل] DNAهای باستانی را به‌کار بردیم و شمایل ژنتیکی دقیقی از جوامع کشاورزی کهن به‌دست آورده و نشان دادیم که [این مردمان]، به‌کلی متفاوت با جوامع بومی حاضر در اروپا بوده‌اند».

بزرگترین مسأله، استخراج اسکلت‌ها از درون خاک و انتقال‌ محتاطانه‌شان به آزمایشگاه، جهت پیش‌گیری از آلودگی‌شان به DNA انسان امروزی بود. «کرت آلت» (Kurt Alt)؛ از مرکز انسان‌شناسی مینز در آلمان می‌گوید: «[این کار]، فقط از طریق همکاری نزدیک باستان‌شناسان خارج‌کننده‌ی اسکلت‌ها و متخصصین ژنتیک میسر بود».
دکتر «جیمز هیل» (James Haile)؛ متخصص ژنتیک باستان در دانشگاه مرداخ، واقع در شهر پرت استرالیا که در این پژوهش نقشی نداشته، می‌گوید: «DNAهای باستانی، به‌واسطه‌ی مشکلات مرتبط با آلودگی‌‌شان، بسیار دردسرسازند؛ اما این بچه‌ها (پژوهش‌گران) دست به انجام پژوهشی فوق‌العاده زده‌اند». وی در خصوص فرضیه‌ی نهایی این پژوهش نیز می‌گوید: «ایده‌ی فوق‌العاده جذابی است و یقیناً به مقوله‌ی جابجایی ژنتیکی، در برابر پراکندگی اجتماعی آداب و رسوم کشاورزی بین [مردمان] اروپا، اعتبار می‌بخشد».

منبع: COSMOS

Share/Save/Bookmark

 
 

سعید طباطبایی متولد فروردین ۱۳۵۷است. فعالیت ادبی‌اش را در حدود سال ۱۳۷۴ با نوشتن داستان کوتاه آغاز کرده و نخستین مطالب، داستان‌ها و مقالاتش در نشریات محلی استان خراسان نشر یافته است. وی از سال ۱۳۷۷ در تهران زندگی می‌کند و در این مدت ده‌ها داستان، مقاله، نقد ادبی و یادداشت از او در روزنامه‌ها، نشریات و رسانه‌های الکترونیکی منتشر شده است.

نخستین کتاب سعید طباطبایی قرار بود تحت عنوان «سه مرد ویلای آبی» در سال ۱۳۷۶نشر یابد که به دلیل ناهمواری‌های نشر ایران هیچگاه منتشر نشد. کتاب بعدی وی «طرحی برای یک اپرا» نام دارد و در سال ۱۳۸۰ در تیراژ محدودی منتشر شد. سومین کتاب او «اگر ابرها بگذرند» است که نشر مروارید در سال ۱۳۸۸ آن را منتشر کرده است. در آینده‌ای نزدیک نیز قرار است کتاب «مسجد جامع» وی توسط نشر آلفابت ماگزیما منتشر شود.

سعید طباطبایی همچنین در حوزه روزنامه‌نگاری ادبی، فعالیتی دیرپا دارد. او از سال ۱۳۸۲سردبیر سایت ادبی و فلسفی والس است. در سال‌های ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ نیز دبیر بخش داستان و درباره داستان سایت ادبیات و فرهنگ بوده و همچنین سال‌ ۱۳۷۹ نیز سردبیر و مجری کارشناس برنامه رادیویی نقد و نشست بوده است. همچنین وی دبیر چهار دوره جایزه ادبی والس، دبیر یک دوره جایزه فرهنگی و هنری پیام‌آوران صلح و دوستی و جانشین دبیر سه دوره جایزه روزی‌روزگاری بوده و هم اکنون دبیر چهارمین دوره جایزه ادبی روزی روزگاری است. از دیگر فعالیت‌های او باید به تدریس ادبیات داستانی، داوری جوایز ادبی و... اشاره کرد. ترکی بر دیوار اتاق جنگ، نوشته‌ی سعید طباطبایی را می‌خوانیم:


سعید طباطبایی، نویسنده و روزنامه‌نگار

حس رشک همه را برانگیخته بودم. همه‌اش تقصیر خودم بود. اما نه، واقعا چه می‌توانستم بکنم، شخص وزیر مرا به حضور طلبیده بود، از میان آن همه کارمند فقط مرا دعوت کرده بود که به دفتر کارش بروم. من یک کارمند جزء امور اداری که فقط کارم بایگانی نامه‌ها بود. وقتی اولین نامه محرمانه عمرم را دریافت کردم به حد کافی شوکه شدم. در اتاق محل کارم را از تو قفل کردم و یکبار دیگر به زوایای اتاق نگاه انداختم.‌ نامه را به دست گرفتم و گشودم.

پای نامه امضای خود وزیر بود و این تعجبم را دو برابر می‌کرد. وزیر مرا دعوت کرده بود که در روز و ساعت تعیین شده به حضورش بروم. البته معلوم بود که مرا همین طوری به محل کار وزیر راه نمی‌دادند پس هماهنگ شده بود که در روز مقرر، اتومبیلی به دنبالم بیاید. کافی بود در آن روز فقط آماده باشم. بی‌‌شک همه همکارانم به من رشک می‌بردند. موضوع نامه محرمانه به امضا وزیر لو رفته بود و یکباره مثل مین ضد تانک در اداره ترکیده بود. البته هیچ کدامشان موضوع را به رویم نمی‌آوردند. از حسدشان بود.

اما از نگاهشان، از حرکاتشان و از نوع برخوردشان درمی‌یافتم که مضمون نامه را جزء به جزء می‌دانند. حتا احتمالا وقتی مرا می‌دیدند توی ذهنشان نامه را کلمه به کلمه مرور می‌کردند و وقیحانه به چشم‌هایم زل می‌زدند. این می‌تواند مهمترین اتفاق زندگی یک کارمند اداری جزء باشد؛ دیدار با شخص وزیر. شاید شغل جدیدی در انتظارم بود. شاید به این ترتیب مدرک دانشگاهی بیهوده‌ام نیز به کار می‌آمد؛ کارشناسی در رشته ترمیم بناهای یادبود دوران جنگ، که عملا جز برای افزایش حقوق به کار دیگری نیامده بود.

وزیر مرا به حضور خوانده بود و حالا به طرز غیر قابل وصفی جو اداره کوچکمان را علیه خودم احساس می‌کردم. روزی که خبر ایستادن اتومبیل پلاک مشکی در مقابل اداره گوش به گوش چرخید این اتمسفر سنگین را بیش از هر زمانی حس می‌کردم. من آن روز با کت و شلوار اتو زده و موهای شانه کرده همه را غافلگیر کرده بودم. نگاه‌ها تغییر کرده بود و حس می‌کردم قدم نیز چند سانتیمتری نسبت به روزهای قبل بلندتر شده است.

هر کس از جلوی در اتاقم می‌گذشت نگاهش را تندی از من می‌دزدید و سریع ناپیدا می‌شد، به جز آن منشی جوانی که تازه استخدام شده بود و با آن چشم‌های میشی رنگش لحظاتی در آن سوی در ایستاد و مرا در پشت میز فلزی کارم تماشا کرد. به من زل زده بود و لبخندی ملایم به لب داشت. همچنان آن جا ایستاده بود تا آن که تیز در چشم‌هایش نگاه کردم و آن گاه رفت. وقتی که رفت، نفسی به راحتی کشیدم و چشمانم را برای تمدد اعصاب بستم. وزیر را تصور می‌کردم که پشت میز بزرگش نشسته است.

در واقع فقط سر تاسش را می‌دیدم که در ارتفاعی بالاتر از میز قرار دارد و با حرکت سر مرا به نشستن در نزدیک‌ترین صندلی به آن میز دعوت می‌کند. میزی بزرگ و صندلی‌های راحتی که در دو سوی میز چیده شده‌اند. سر جنبان وزیر را تصور می‌کردم و اشاره‌ای که به من می‌کرد تا در صندلی نزدیک به میزش جای بگیرم. صدای تقه‌های آرامی که به در می‌خورد، مرا از تخیلم بیرون کشید. راننده وزارتخانه به دنبالم آمده بود. وزیر در انتظارم بود و باید سریع آماده رفتن می‌شدم.

همان‌طور که وزیر را پشت میز بزرگش تصور می‌کردم با سرعت کتم را از روی پشتی صندلی قاپیدم و از اتاق بیرون آمدم. به همراه راننده از راهرو گذشتیم و پله‌ها را پایین رفتیم. پله‌ها تمامی نداشت. بالاخره به طبقه همکف رسیدیم و از ساختمان اداره کوچکمان خارج شدیم. هوای سرد پاییز تنم را در برگرفت. ماشین پلاک مشکی درست جلوی ساختمان اداره پارک کرده بود. راننده پشت رل نشست و من جلوی چشمان حیران همکارانم ـ می‌دانستم همه سرهایشان را از پنجره‌ها بیرون آورده‌اند و مرا می‌پایند ـ سوار اتومبیل پلاک مشکی شدم. راننده بی‌توجه به من ماشین را روشن کرد و به راه افتاد.

من در اضطراب دیدن وزیر بودم و راننده مشغول رانندگیش بود که یادم آمد در اتاق را نبسته‌ام، مرخصی ساعتی درخواست نکرده‌ام و بدتر از همه کیفم را که درونش مدارک و سوابقم را چپانده بودم روی میز جا گذاشته‌ام. این‌ها می‌توانست چه مفهومی برای راننده داشته باشد؟ سعی کردم به روی خودم نیاورم اما بدون آن مدارک، رفتنم بی‌فایده بود. به خاطر همین با راننده از امکان برگشتن صحبت کردم.

راننده انگار که حرف‌هایم را نمی‌شنید، مشغول کار خودش بود. صدایش کردم. به سویم نگاهی انداخت. تازه متوجه شدم که او پیر است. چین‌ها، پیشانی و دور چشم‌هایش را احاطه کرده بود. موضوع را این بار به طور کامل برایش توضیح دادم. نگاه مهربانانه‌ای به من انداخت و گفت: «نگران نباشید. مشکلی پیش نمی‌آید. اما نمی‌توانیم برگردیم. دستور این است که شما را از اداره‌تان مستقیم به دفتر ملاقات‌های منشی سوم وزیر ببرم و از آن جا نیز به اداره بازگردانمتان.» همین را گفت و نگاه پیرش را از من گرفت.

خواستم در دلم به او فحش بدهم اما هیچ فایده‌ای نداشت. مشغول رانندگی بود. فکر کردم اگر وزیر به مدرکی نیاز داشته باشد حتما قرار مجددی برای ارایه مدرک خواهد گذاشت. پیرمرد گفته بود نگران نباشم و گفته بود منشی سوم وزیر منتظرم است. منشی سوم وزیر، دفتر ملاقات‌ها، چیزی از این کلمات نفهمیده بودم. ساعتی بود که در راه بودیم و می‌دانستم همین حالا در اداره، همه پشت سر من حرف می‌زنند. غیبت می‌کنند و پشت سرم صفحه می‌گذارند، هرچند اهمیتی هم نداشت. شخص وزیر مرا دعوت کرده بود و نام وزیر می‌توانست مهر سکوت به دهان هرکسی بزند حتا به دهان رییس اداره‌مان.

بالاخره به مقصد رسیدیم. راننده ماشین را به سمت ساختمان بلندی هدایت کرد. ماشین روبه‌روی دری توقف کرد، در کنار رفت و ما وارد پارکینگ شدیم. من به اشاره راننده از ماشین پیاده شدم. او حرکت کرد و در چشم برهم‌زدنی غیبش زد. داخل جیب‌های کتم به دنبال نامه وزیر گشتم اما نامه همراهم نبود و حس کردم این نهایت فاجعه است. تنها راهم این بود که خود وزیر را پیدا کنم.

به دنبال راهی گشتم که از پارکینگ به سمت بخش اداری ساختمان برود. راه را پیدا نمی‌کردم، پارکینگ تودرتویی بود. نگهبانی را پیدا کردم و او از من کارت شناسایی خواست. کارت شناسایی نداشتم. سعی کردم همه چیز را به او توضیح بدهم و از او نشانی دفتر وزیر را پرسیدم. او راهروی تیره‌ای را نشانم داد و از آن جا دور شد. راهرو به راه‌پله‌ای ختم می‌شد و راه‌پله به طبقات فوقانی و در نهایت در بالاترین طبقه به دفتر منشی سوم وزیر.

منشی وزیر خانم زیبایی بود که مودبانه از من خواست چند لحظه‌ای به انتظار بنشینم. با چند تلفن صحبت کرد و بعد اسمم را پرسید. در دفترش به دنبال اسمم گشت. اسم را که پیدا کرد رو به من گفت : «درست است. این قرار ملاقات لغو شده. برای وزیر کاری پیش‌آمده و ایشان از وزارتخانه رفته‌اند. در ضمن کاری هم که با شما داشته‌اند منتفی شده.» مکث کوتاهی کرد، سرش را نزدیک‌تر آورد و با صدای آهسته‌تری گفت: «سیفون دستشویی اتاق جنگ ترک برداشته بود. قرار بود از تخصص شما برای ترمیم آن ترک استفاده کنیم.

اما حالا تصمیم گرفته‌اند آن ساختمان تخریب شود. چه نیازی به اتاق جنگ است؟ تازه اگر جنگی هم دربگیرد می‌شود دوباره یک اتاق جنگ ساخت. ماشین را هماهنگ می‌کنم تا شما به اداره‌تان برگردید. البته لطفا این موضوع بین خودمان بماند.» و با صدای باز هم آهسته‌تری گفت: «آخر این موضوع محرمانه است.» توی مبل نرم گوشه اتاق فرو رفته بودم و به تن برنزه منشی نگاه می‌کردم که از زیر لباس به چشم می‌آمد. لبانش را غنچه کرد. احساس کردم می‌خواهد از دور برایم بوسه بفرستد. بغضم گرفته بود، می‌خواستم گریه کنم. فکر کردم شاید در بغلش آرام بگیرم. او هم مرا نگاه می‌کرد.

گوشی را برداشت و شماره‌ای را گرفت و بعد وقتی گوشی را گذاشت دوباره لبخند زد. از پشت میز کارش خارج شد و به طرفم آمد. در همین لحظه به مردی اشاره کرد که دم در ایستاده بود. مرد، مرا همراهی کرد. با هم از اتاق منشی وزیر بیرون رفتیم. خودم را در راهرو یافتم. راهرو طویلی بود و مرد در کنارم راه می‌آمد. شبیه دوک نخریسی بود. پاهایش خیلی کوتاه به نظر می‌آمد و راه رفتنش شبیه غلتیدن بود. تا دیواری از گرانیت سیاه همراهیم کرد. روبه‌روی دیوار ایستادیم. دکمه‌ای را فشار داد و دیوار کنار رفت. آسانسور بود... چند دقیقه بعد توی ماشین بودم.

دلم نمی‌خواست به اداره بروم. به راننده گفتم که مرا به خانه‌ام برساند. آدرس آن جا را به او دادم اما باز با آن چشم‌های پیرش نگاهم کرد. فقط چروک‌های زیر چشمش را می‌دیدم. عذرخواهی کرد: «دستور است که به اداره ببرمتان.» از او تشکر کردم و گفتم که همین جا پیاده می‌‌شوم. تحمل اداره را ندارم. گفتم که همان جا نگه دارد. اما بازهم عذرخواهی کرد: «فقط می‌توانم جلوی اداره پیاده‌تان کنم. دستور است.» و ساعتی بعد که دیگر وقت اداری تمام شده بود جلوی اداره بودیم. مرا پیاده کرد و در خیابان‌، میان ماشین‌ها ناپدید شد. هیچ چشمی نبود که برگشتنم را نگاه کند. همه کارمندها رفته بودند. نگهبان اداره نیز راهم نمی‌داد.

گفتم در اتاقم بازمانده، انگار اصلا متوجه ملاقاتم با وزیر نشده بود. با اصرار زیاد توانستم راضیش کنم که بگذارد به اتاقم بروم. پله‌ها را بالا رفتم و در کوران بادی که به خاطر بازماندن پنجره اتاق ایجاد شده بود پشت میزم نشستم. توی صندلی فرو رفتم به طوری که فقط سرم از میز بالاتر بود و چشمانم را بستم. به چشم‌های میشی خانم منشی جدید فکر کردم و به اسمش که هر چه سعی کردم به یادم نیامد. اما اسمش هر چه بود مرا یاد ترک سیفون دستشویی توالتی می‌انداخت که احتمالا وزیر وقتی که با پاهای از هم گشوده و شلوار پایین کشیده رویش می‌نشیند لب‌های سرخ منشی سومش را به یاد می‌آورد و شاید نامه محرمانه‌ای که به متخصص ترمیم بناهای یادبود دوران جنگ نوشته است.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
گفت و گوی دفتر خاک با سعید طباطبایی، نویسنده و روزنامه‌نگار

 
 

یکی از تابلوهای مجموعه روی لیکتن‌استین، هنرمند سرشناس هنر پاپ در حراج پاییزی کریستی در نیویورک به قیمت ۳۱ میلیون یورو به فروش رسید.

به گزارش خبرگزاری رویتر، در حراج معروف کریستی یکی از تابلوهای مجموعه‌ لیکتن‌استین که به سبک داستان‌های تصویری کشیده شده به قیمت ۳۱ میلیون یورو به فروش رسید. این مبلغ تا امروز گران‌ترین قیمتی است که در یک حراجی به یکی از آثار لیکتن‌استین تعلق گرفته است. هویت خریدار این اثر هنری معلوم نیست و او از طریق تلفن در حراجی کریستی شرکت کرد.


این اثر گران‌قیمت « Ohhh...Alright.. » نام دارد و روی لیکتن‌استین در سال ۱۹۶۴ آن را خلق کرده است. این تابلوی نقاشی با ابعاد یک متر در یک متر زنی را نشان می‌دهد با موهای قرمز که تلفنی با شخص نامعلومی صحبت می‌کند و به شیوه‌ شخصیت‌های داستان‌های تصویری می‌گوید: «Ohhh...Alright»

چهره این زن مانند دیگر آثار لیکتن‌استین از نقطه‌های کوچکی تشکیل شده است. این نقطه‌گذاری‌ها که از مهم‌ترین نشانه‌ها و ویژگی‌های آثار لیکتن‌استین به‌شمار می‌آید، سبب می‌شود که تماشاگر تصور کند با یک نقاشی تصویری در ابعاد بسیار بزرگ روبرو شده است.

در حال حاضر در غرب آثار نقاشان سرشناس، نقاشان جوان و نوآور و همچنین آثار کلاسیک بازار بسیار خوبی دارند

پنج سال پیش تابلوی دیگری از این مجموعه با عنوان «In the Car» که در سال ۱۹۶۳ به‌وجود آمده، به قیمت ۱۶ میلیون دلار به فروش رفت. این تابلو هم در آن زمان در حراجی کریستی عرضه شد.


در حراج پاییزی کریستی، امسال در مجموع آثار هنری به ارزش ۲۷۳ میلیون دلار به‌فروش رسید.

به گزارش حراجی کریستی در حال حاضر آثار نقاشان سرشناس با قیمت‌های سرسام‌آور به فروش می‌رسند. یکی از آثار اندری وارهول، هنرمند نامدار هنر پاپ که یک بطری نوشابه با نشان کوکاکولا را نشان می‌دهد به قیمت ۲۵ میلیون دلار به فروش رفت.

کریستی گزارش می‌دهد که آثار نقاشان جوان و نوآور در کنار آثار کلاسیک در حال حاضر در غرب بازار خوبی دارند.

روی فاکس لیکتن‌استین در ۱۹۲۳در منهتن به دنیا آمد و در ۲۹ سپتامبر ۱۹۹۷ در همین شهر درگذشت.

این نقاش آمریکایی از مهم‌ترین چهره‌های نقاشی پاپ آرت و در کنار اندی وارهول سرشناس‌ترین نقاشی بود که به سبک پاپ آرت کار می‌کرد.

او در سال ۱۹۶۱با اثری به نام «Look Mickey» به شهرت رسید. آثار او به داستان‌های تصویری که در عصر صنعتی به وجود آمدند بسیار شباهت دارند.

لیکتن‌استین در اواخر زندگانی‌اش اما به نقاشی اکسپرسیونیسم و به ریشه‌های سوررئال‌اش روی آورد. او در سال ۱۹۹۵ به‌خاطر یک عمر فعالیت هنری و فرهنگی جایزه کیوتو را که از مهم‌ترین جوایز فرهنگی در جهان است از آن خود کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

۳۵ سال از مرگِ پازولینی1 می گذرد . مرگی عجیب و رازآمیز که همچون زندگی عجیب این کارگردان شاعر در هاله‌ای از راز و ابهام پوشیده شده است. پازولینی رند عالم‌سوزی بوده است گریزان از هرگونه مصلحت‌اندیشی که با زندگی و مرگش و غرابت سینمای عادت شکنش و نبوغ جنون آمیزش به چهره‌ای خاص در تاریخ هنر بدل شده است.


سیمای مسیح در فیلم پازولینی بیشتر به یک جوان کارگر فقیر می‌ماند که هیچ هاله‌ای آن را احاطه نکرده است

پازولینی هنرمندی متفاوت

پازولینی هنرمندی‌ست به معنای واقعی ِ کلمه خلاف‌آمد عادت که از همین رو آثار او برای افراد بسیاری رماننده و ناخوش‌آیند است. تحمل بعضی فیلم‌های او و آن همه هنجارشکنی و هنجارگریزی برای اذهان بسیاری غیرممکن است و در همان حال نبوغی شگفت‌انگیز که در بعضی مواقع با جنون پهلو می‌زند، به سینمای او هویتی ویژه و خاص بخشیده. شاید او را نتوان در جایگاه مقایسه با هیچ سینماگر دیگری نشاند آن‌قدر که سینمایش متفاوت و عادت‌شکن است؛ تفاوتی عمیق و فاحش که سرانجام به طرد و نفی او از سوی بعضی منتقدان انجامید.

غرابت نگاه و ذهن پازولینی را نه هر کسی خوش می‌دارد و نه هر کسی تاب می‌آورد. عادت‌شکنی بی‌رحمانه‌ی او و هنجارگریزی طاقت‌سوزش سبب شده که کسان زیادی از مواجهه با اندیشه‌های او و تماشای فیلم‌هایش پرهیز کنند.

پازولینی در فیلم‌هایش هیچ مهاری بر اندیشه و هنرش نمی‌زند و عنان فیلم را به دست نبوغش می‌سپاَد و همین امر، زیبایی وحشی و رام نشده‌ای به آثارِ او داده است. شاید در میان هنرمندان کسی مانند او کم باشد که این‌گونه هر محافظه کاری و احتیاطی را زیر پا گذاشته و هر چه دل تنگش خواسته بگوید.

او نه پروای کلیسا و اربابِ مذهب را داشت و نه بیمی از حکومت و ارباب قدرت. در نقد بی‌مهابای کشیشان و حاکمان چنان ترکتاز و تندزبان بود که با تمام توان طشت رسوایی‌شان را از بام به زیر افکند و تردامنی آنان را بی‌هیچ‌گونه مجامله‌ای به تصویر کشید. می‌توان فهمید که چرا بارها به ارتداد و فساد اخلاقی محکوم شد و چرا آن همه نزد افراد ظاهرالصلاح منفور و مطرود بود.

پازولینی وصله‌ی ناجور روزگار و جامعه‌ی خود بود که از اندیشه و هنرش کوتاه نیامد و به جهت همین تفاوت اساسی، هم‌روزگارانش تاب وجود او را نیاوردند. خنده‌دار است اگر کسی باور کند که پازولینی را به خاطر هم‌جنس‌گرایی یا چنین چیزهایی کشتند. شکاف عمیق میان نبوغ و هنر او و جامعه و روزگارش جز با مرگ او قابل پُر شدن نبود. به عبارت دیگر کشته شدن او نقطه‌ی پایانی بود بر زندگی مردی که تن به هیچ‌گونه محافظه‌کاری و هم‌رنگ جماعت شدن نداد و لحظه‌ای از نبوغ و هنرش دست برنداشت.

برهنگی انسان‌ و نمایش تن در فیلم‌های پازولینی

می‌توان درک کرد که سینمای پازولینی به مذاق خیلی‌ها خوش نیاید و فیلم‌هایش برای بعضی کسان ناخوشایند و چه بسا مهوع و نفرت‌انگیز باشد. نمی‌توان از همه انتظار داشت که ذوق و سلیقه‌ی خود را با سینمای او هماهنگ کنند.


عریانی انسان‌ها در فیلم‌های پازولینی نشانه‌ای‌ست از عریانیِ بی‌پروای هنر و اندیشه‌ی او

اصرار زیاد او در به نمایش درآوردن عریانی تن و خشونت غیر قابل تحملی که در بعضی فیلم‌هایش وجود دارد، بعضی تماشاگران را چنان به وحشت می‌اندازد، که بعید نیست به دیوانگی و ناهنجار بودن کارگردان یقین کنند. اما اگر مخاطب فیلم، دیده‌ای معناجو و ذهنی جستجوگر داشته باشد، می‌تواند پس پشت این همه تصاویر بی‌پروا و بی‌پرده، اندیشه‌ای ژرف و بدیع بیابد. بی‌گمان نگاهی که مبتلا به عادت باشد و ذهنی که عادت‌شکنی را تاب نیاورد، به جهان هنری پازولینی راهی نمی‌یابد.

برهنگی انسان‌ها و به نمایش گذاشتن تنشان در فیلم‌های پازولینی به هیچ رو نشانی از اروتیسم ندارد. این تصاویر به هیچ‌وجه کارکردی پورنوگرافیک یا به عبارت دیگر برانگیزاننده و تحریک‌کننده ندارند، بلکه نشان از اندیشه‌ی کارگردان و نگاه ویژه‌ی او به انسان دارند. در این زمینه می‌توان دو نکته را خاطرنشان کرد. نکته‌ی اول این‌که عریانی انسان‌ها در فیلم‌های پازولینی نشانه‌ای‌ست از عریانیِ بی‌پروای هنر و اندیشه‌ی او. هنر او هیچ نقابی را تاب نمی‌آورد و نبوغ سرکش‌اش هیچ مهاری را نمی‌پذیرد و کارگردان بی‌هیچ بیم و مصلحت‌اندیشی، هنر و اندیشه‌‌اش را برهنه‌ی برهنه به نمایش می‌گذارد. هنر نبوغ‌آمیز او چنان وحشی و مهارنشدنی‌ست که هر جامه و حجابی را می‌درد و بی‌هیچ پرده‌پوشی به سخن درمی‌آید.

نکته‌ی دیگر در این زمینه این است که پازولینی در کل نگاه چندان مثبتی به انسان نداشت. درک او از انسان‌های پیرامونش و تجربه‌اش از مواجهه با آن‌ها سبب شده است که آدمیان در دیده‌ی او چندان موجوداتِ زیبایی به‌نطر نیایند. عریانی حقارت‌آمیز تن انسان‌ها در فیلم‌های او از نگاه هجوآمیزش نسبت به آدمی حکایت دارد. به بیان دیگر پازولینی با نشان دادن عریانی زننده و ناخوشایند جسم آدمی و نمایش زشتی آن، دست به هجو مردمان روزگارش و به‌طور کلی تبار آدمی زده است.

زمینی جلوه دادن اسطوره‌ها ‌در فیلم‌های پازولینی

نئورئالیسم ویژه‌ی پازولینی در بیان و سبک سبب شده است که پرداختن او به شخصیت‌ها و داستان‌های اسطوره‌ای دستآوردی بدیع و متفاوت داشته باشد. رئال ساختن اسطوره‌ها از دیگر ویژگی‌های منحصر به فردِ پازولینی‌ست. بی‌هیچ گمان فقط او می‌توانست چهره‌ی مسیح را در فیلم انجیل به روایتِ متی2 آن‌گونه رئال و غیر قدسی به تصویر بکشد. در شمایلی که پازولینی از مسیح ترسیم کرده است، نشانی از نورانیت و تقدّس دیده نمی‌شود و هیچ جلوه‌ی ویژه‌ای برای مقدّس نشان دادن مسیح به کار نرفته است.

سیمای مسیح در فیلم او بیشتر به یک جوان کارگر فقیر می‌مانَد که هیچ هاله‌ای آن را احاطه نکرده است. بی‌سبب نیست که پازولینی در این فیلم و بسیاری از فیلم‌های دیگرش از بازیگران غیر حرفه‌ای و مردم عادی استفاده کرده است.

داستان‌ها و شخصیت‌های اسطوره‌ای هم از رئالیسم ِ مارکسیستی او دگرگون شده‌اند و در روایت او چهره‌ی تازه‌ای یافته‌اند . در فیلم‌های ادیپِ شهریار3 و مده آ4شخصیت‌های اسطوره‌ای در سیمای انسان‌هایی معمولی و ناتوان به تصویر کشیده شده‌اند. نه در ادیپ و نه در مده آ نشان از هیچ جلال و جبروتی نمی‌توان یافت که یادآورعظمتِ اساطیری آنان باشد و آن‌ها را موجوداتی فوق بشری نشان دهد. او از جلوه های ویژه و امکانات سینما هیچ استفاده‌ای برای به تصویر کشیدن عظمت شخصیت‌ها و وقایع نمی‌کند. بی‌گمان دلیل اصلی این‌کار نگاه مارکسیستی او به داستان‌ها و شخصیت‌های اسطوره‌ای و تاریخی‌ست.

سه‌گانه‌ی قرون وسطایی پازولینی و نمایش خشونت در سالو

سه‌گانه‌ی داستان‌های قرون وسطایی پازولینی ( دکامرون5، داستان‌های کانتربری6 ، هزار و یک شب7) نیز از محصولاتِ ویژه‌ی سینمای اوست که بازآفرینی متفاوتی از این سه کتاب حکایاتِ کهن، به سبکی کاملاً ویژه و مختص خود اوست. هر کارگردان دیگری به سراغ این سه کتاب می‌رفت، بی‌گمان نتیجه‌ی کارش چیزی بسیار متفاوت با آن‌چه پازولینی ساخته است، از کار در می‌آمد . سبک ویژه‌ی او و نگاه و روش خاصش در تک تک صحنه‌های این سه فیلم به چشم می‌خورد . با وجود نقص‌هایی که این سه فیلم دارند و نقد هایی که بر آن‌ها وارد است، می توان آن‌ها را از غیر متعارف‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما دانست که فقط کسی همچون پازولینی می‌توانست روایتی چنین متفاوت از آن‌ها داشته باشد.


در فیلم‌های ادیپِ شهریار و مده آ شخصیت‌های اسطوره‌ای در سیمای انسان‌هایی معمولی و ناتوان به تصویر کشیده شده‌اند.

او در دکامرون با لحنی آمیخته به طعن و تعریض و تمسخر، به نقد بی‌مهابای مذهب و اخلاق مسیحیان، و هجو متولّیان رسمی مسیحیت یعنی کشیشان کاتولیک می‌پردازد و از داستان‌های دکامرون برای بیان مقصود خود به بهترین شکل ممکن بهره می‌برد.در داستان‌های کانتربری با عریانی بی‌تعارفی غریزه‌های رام‌نشدنی انسان‌ها و اشتهای سیری‌ناپذیرشان به سکس و لذّت را در داستان‌هایی درآمیخته با هزل و هجو به نمایش می‌گذارد.در هزار و یک شب بدویت و تربیت ناشدگی انسان‌های اعصار کهن را همراه با نقل داستان‌های برخاسته از فرهنگ شرق به تصویر می‌کشد؛ بدویتی که در نگاه او هم‌چنان ادامه داشته و دارد.

سالو یا ۱۲۰ روز در سُدوم8 آخرین فیلم ِ پازولینی و جنجالی‌ترین اثر او نیز بوده است. در این فیلم نمایش بی‌پرده و بی‌پروای خشونت و سکس و انحراف و رذالت به اوج ِ خود می‌رسد. به همین دلیل است که کمتر کسی توان تماشای آغاز تا انتهای این فیلم و تحمل آن‌همه صحنه‌ی زجرآور را دارد. فیلم به آخرین روزهای فاشیسم می‌پردازد و قصد دارد زشتی و پلیدی مهیبِ فاشیسم را به عریان‌ترین شکل ممکن نمایش دهد. پازولینی در فیلم سالو ایدئولوژی احمقانه و ضد انسانی فاشیسم را به زبانی هولناک و وحشت‌انگیز نقد می‌کند و توحش و جنایت‌آمیز بودن آن را بی‌هیچ ملاحظه‌ای به نمایش می‌گذارد.

هرچند به دلیل اصرار کارگردان بر نمایش عمق فاجعه و حجم قساوت حاصل از فاشیسم، سالو به‌راستی فیلمی زجرآور و غیر قابل تحمل از کار درآمده است، اما باز هم امضای پازولینی در پای این اثر و سبک ویژه‌ی او در پرداخت صحنه‌ها به‌چشم می‌خورد.

پازولینی یک شخصیت ستایش‌برانگیز

برای من به‌عنوان ِیکی از بینندگان فیلم‌های او، پازولینی شخصیتی ستایش‌بر‌انگیز و اعجاب‌آور است، هر چند که هیچ‌گونه همراهی با عقاید سیاسی او ندارم و چه بسا هم رآیی و هم‌دلی چندانی نیز با دستگاه انسان‌شناختی او نداشته باشم، اما نمی‌توانم صداقت و شجاعت مثال‌زدنی او را نستایم و ارج نگذارم.

بی‌گمان بر اندیشه‌ها و فیلم‌های پازولینی نقدهای زیادی وارد است که می‌توان به تک تک آن‌ها پرداخت و درباره‌شان نوشت، اما قصد این نوشته توصیف و ستایش هنرمندی است که از تمامی جهات شخصیتی غریب و استثنایی داشته و در تاریخ سینما نامش جایگاهی ویژه یافته است. جسارت و بی پروایی او برای بسیاری از هنرمندان و نویسندگان می‌تواند درس‌آموز باشد . خاصه در این زمانه‌ی عسرت که به شاعران زمان برگ رخصتی دادند که از معاشقه‌ی سرو و قمری و لاله سرودها بسرایند ژرف‌تر از خواب، شخصیتِ او می‌تواند الگویی باشد از پاک باختن و راست باختن و از خود کوتاه نیامدن و هم‌رنگ جماعت نشدن .
هر چند که این‌ها همه بهای سنگینی نیز دارد ...

از صحنه‌های به‌یادماندنی سالو یا ۱۲۰ روز در سُدوم، آخرین فیلم پازولینی

صحنه‌ی پایانی سالو یا ۱۲۰ روز در سُدوم، ساخته‌ی پازولینی

پانوشت‌ها:

*عنوان ِ این نوشته بر گرفته از شعر ِ مزمور ِ دوّم ِ شفیعی کدکنی ست

1 - Pier Paolo Pasolini
2 –1964 ، The Gospel According to St. Matthew
3 –1967 ، Oedipus Rex
4 –1969 ، Medea
5 –1971 ، The Decameron
6 –1972 ، The Canterbury Tales
7 –1974 ، Arabian Nights
8 -1975 ، Salò, or the 120 Days of Sodom

Share/Save/Bookmark

 
 

دینو دو لارنتی، تهيه‌کننده فیلم‌های ماندگاری مانند «جاده» ساخته فدریکو فلینی و «مخمل آبی» ساخته دیوید لینچ در سن ۹۱ سالگی در لس آنجلس درگذشت.


به گزارش خبرگزاری‌های جهان، دینو دو لارنتی از مهم‌ترین تولیدکنندگان سینمای ایتالیا در سال‌های دهه ۵۰ و تهيه‌کننده فیلم‌های ماندگاری مانند «جاده» ساخته فدریکو فلینی و «مخمل آبی» ساخته دیوید لینچ، پنجشنبه بیستم آبان‌ماه در لس آنجلس درگذشت.

دینو دو لارنتی که مردی بسیار قد کوتاه بود و منتقدان سینمایی به‌خاطر نفوذش در هالیوود به او لقب «حاکم هالیوود» را داده بودند، تا آخرین لحظات زندگی‌اش با شور و عشق در کار تولید فیلم‌های سینمایی بود.


در پاییز ۲۰۰۳ وقتی که در جشنواره فیلم ونیز از او به‌خاطر یک عمر فعالیت هنری قدردانی کردند، روی صحنه آمد و گفت: «فیلم‌هایی که من ساخته‌ام، همه مثل بچه‌هایم هستند.»

دینو دو لارنتی در سال ۲۰۰۱ به خاطر تولید بیش از ۱۰۰ فیلم سینمایی در طول زندگی‌اش، جایزه‌ اسکار یک عمر فعالیت هنری را از آن خود کرد.

منتقدان سینمایی به‌خاطر نفوذ لارنتی در هالیوود به او لقب «حاکم هالیوود» را داده بودند. او با تولید فیلم «برنج تلخ» به شهرت جهانی رسید.

او که فرزند یک کارخانه‌دار ایتالیایی بود نخستین فیلم‌اش را در سن بیست سالگی تولید کرد. این فیلم که از نخستین فیلم‌های سینمای نئورئالیسم ایتالیا در آغاز سال‌های دهه ۵۰ بود، «برنج تلخ» نام داشت. او با تولید این فیلم به شهرت رسید و هم‌زمان با سیلویا مانجانو، همسر آینده‌اش هم آشنا شد. مانجانو که تا آن زمان یک هنرپیشه ناشناس بود، یک‌شبه با بازی در فیلم «برنج تلخ» به شهرت جهانی دست یافت. این زناشویی چهار دهه پایید و با مرگ سیلویا مانجانو در سال ۱۹۸۹ به پایان رسید. دینو دو لارنتی که در آن زمان ۷۰ سال داشت، فقط چند ماه پس از مرگ همسرش با زنی که فقط ۳۵ سال داشت ازدواج کرد.

دینو دو لارنتی بزرگ‌ترین موفقیت‌هایش را در ایتالیا با تولید فیلم‌هایی مانند «جاده» ساخته فدریکو فلینی که جایزه اسکار را هم از آن خود کرد و همچنین فیلم به یادماندنی و عظیم «جنگ و صلح» به‌دست آورد.

او همچنین یک فیلم عظیم هم بر اساس قصص کتاب مقدس به کارگردانی جان هیوستن در رم تولید کرد و سپس در آغاز سال‌های دهه ۷۰ از ایتالیا به آمریکا مهاجرت کرد و فعالیت سینمایی خود را در هالیوود ادامه داد.

از مهم‌ترین ناکامی‌های سینمایی دینو دو لارنتی تولید فیلمی بر اساس فیلم کلاسیک کینگ کونگ بود. این فیلم با بازی جسیکا لانگ به یک شکست بزرگ مالی تبدیل شد. نقد منتقدان سینمایی از این فیلم چنان ویرانگر بود که فیلم به فروش نرفت و لارنتی مجبور شد اعلام ورشکستگی کند. با این حال توانست از نو به فعالیت‌هایش ادامه دهد و این‌بار با تولید فیلم‌هایی در سینمای هالیوود به یکی از قدرتمندترین تولیدکنندگان هالیوود تبدیل شود.

از مهم‌ترین فیلم‌هایی که او در این دوره تولید کرده است، می‌توان از «مخمل آبی»، ساخته دیوید لینچ نام برد.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته