-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/06/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

مارگارت اتوود، (۱۹۳۹ - )، نویسنده‌ی سرشناس کانادایی استاد ادبیات و زبان انگلیسی است. او ابتدا به‌خاطر اشعارش شهرتی به‌هم زد و سپس به‌عنوان منتقد ادبی نیز شناخته شد. در سال ۱۹۶۹ نخستین رمان او تحت عنوان «زنِ خوردنی» منتشر شد و با انتشار رمان «داستان یک کلفت» به شهرت جهانی دست یافت. فولکر شولندورف، کارگردان نام‌آشنای سینمای آلمان بر اساس این رمان یک فیلم سینمایی ساخت که با همین نام بر پرده‌ی سینماهای جهان به نمایش درآمد.داستان‌های کوتاه مارگارت اتوود اما در گستره‌ی آثار او جایگاه ویژه‌ای دارد.

اتوود در داستان‌ها و در رمان‌هایش به موقعیت زن در جامعه و به دیگر موضوعات اجتماعی و گاهی نیز به موضوعات زیست‌محیطی می‌پردازد. او همچنین به تاریخ کانادا و به ادبیات و زبان انگلیسی علاقمند است. آثار او به بیش از ۳۰ زبان از جمله به فارسی، ترکی و ژاپنی ترجمه شده است. او در سال ۲۰۰۰ به خاطر رمان «جنایتکار کور» جایزه‌ی بوکر را از آن خود کرد.

حمید پرنیان که امروز داستان «صدا» از اتوود را به ترجمه‌ی او می‌خوانیم می‌گوید: « این داستان را از کتاب «خیمه» (The Tent) ترجمه کرده‌ام. اتوود اصولاً در آثارش از حیوانات و گیاهان بهره‌های ادبی فراوانی برده است؛ در «صدا» این استفاده‌ی ادبی به اوج خودش می‌رسد.»


مارگارت اتوود،نویسنده‌ی سرشناس کانادایی

به من صدا داده شده است. این را مردم می‌گویند. روی صدای‌ام کار کردم، شرم‌آور است که موهبت خدایی را هدر دهیم. این صدا را برای خودم به شکل یک گل‌خانه مجسم کردم، گل‌خانه‌ای پربرکت و باشکوه، با شاخ و برگ‌هایی درخشان و سردری با حروفی برجسته، که شب‌ها بوی مُشک می‌دهد. ترتیبی دادم که این صدا دمای مناسبی داشته باشد، میزان رطوب‌اش مطلوب باشد، و حال و هوای درستی داشته باشد. هراس‌های‌اش را تسکین دادم؛ به‌اش گفتم که نلرزد. پرورش‌اش دادم، تربیت‌اش کردم، چندبار هم دیدم که مانند درخت تاک از گردن‌ام بالا می‌رود.

صدا شکوفه داد. مردم گفتند که باید صدای‌ام را کوک کنم. خیلی سریع رفتم سراغ‌اش، یا نه، صدای‌ام خودش رفت سراغ‌اش. ما همه‌جا با هم رفتیم. مردم من را دیدند، من صدای‌ام را، که جلوی [دهنِ] من مثل پوستِ ماتِ سبزینه‌ی قورباغه‌ای، با همان تحریر قورباغه‌ای‌اش، باد می‌کرد.از صدای‌ام خواستگاری شد. برای‌اش دسته‌گل‌ها انداختند. به پای‌اش پول ریختند. مردان مقابل‌اش زانو زدند. هلهله‌ها، هم‌چون فوج پرندگان لاله‌گون، در اطراف‌اش پرواز کردند.

آبشارِ دعوت‌نامه‌ها روی‌مان ریخت. به به‌ترین جاها دعوت شدیم، و ناگهان، همان‌طور که مردم – گرچه نه به من – گفتند، صدای‌ام فقط برای یک دوره گل کرد. بعد، مانند همه‌ی صداها، کم‌کم خشک شد. دست‌آخر مرد، و مرا تنها و عریان گذاشت – [هم‌چون] گل‌بُنی پژمرده، [هم‌چون] پانوشتی زیر متن. شروع کرده بود به خشک‌شدن، و من این‌قدر دیر فهمیده بودم. روی صدای‌ام چروکی دیده می‌شود، چینی آشکار. هراس درون‌ام رخنه کرده است، [هم‌چون] سوزنی اثیری، و قلب‌ام را فشار می‌دهد.

الان شام‌گاه است؛ لامپ‌های نئونی روشن شده‌اند، و هیجان در خیابان‌ها جان گرفته است. ما، من و صدای‌ام، در اتاق هتل نشسته‌ایم؛ یا نه، در اتاق بزرگ و مجلل هتل [نشسته‌ایم]؛ به‌تر از هیچ‌چیز است. نیروهای‌مان را جمع کرده‌ایم روی هم. چه‌قدر از عمرم را پشت سر گذاشته‌ام؟ صدای‌ام بیش‌تر عمرش را سپری کرده است. همه‌ی عشق‌ام را به او داده‌ام، اما این تنها یک صداست، نمی‌تواند عاشق‌ام شود.گرچه دارد می‌پوسد اما طماع‌تر از همیشه شده است. طماع‌تر: بیش‌تر می‌خواهد، بیش‌تر و بیش‌تر، بیش‌تر از هر مقداری که تا الان داشته است. نمی‌تواند آسان از پیش من برود.

به‌زودی زمان‌اش می‌رسد که برویم بیرون. ما به یک مهمانی پرشکوه خواهیم رفت، هر دوی ما، مثل همیشه دست در دست هم. لباس محبوب او را خواهم پوشید، گردن‌بند دل‌خواه او را به گردن خواهم انداخت. پالتوی خزم را هم می‌اندازم دوش‌ام، تا لباس‌ام خراب نشود. بعد، هم‌چنان‌که مانند یخ می‌درخشیم، از سرسرا خواهیم رفت پایین، و صدای‌ام هم‌چون خون‌آشامی نامرئی به گلوی‌ام چسبیده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

رابرت پاری، روزنامه‌نگار و محقق آمریکایی است که جایزه‌ی ملی جورج پولک را به‌خاطر گزارشی در آسوشیتدپرس در سال ۱۹۸۴ درباره‌ی مسئله‌ی ایران کنترا و فعالیت در نیوزویک درباره‌ی کشف دخالت الیور نورث در آن ماجرا دریافت کرد.

او در سال ۱۹۹۵ کنسرسیوم آنلاین را پایه گذاشت که کار آن روزنامه‌نگاری تحقیقی است. این روزنامه‌نگار هم‌چنین صاحب چند کتاب از جمله کتابی تحقیقاتی درباره‌ی اکتبرسورپرایز یا غافلگیری ماه اکتبر است و تحقیقات خود را درباره‌ی این مسئله هنوز ادامه می‌دهد.

جمعی از فعالین دانشجویی ایرانی داخل کشور پرسش‌هایی را درباره‌ی اکتبر سورپرایز (زدوبند محرمانه بر سر گروگان‌ها بین فرستادگان خمینی و ستاد تبلیغات ریاست جمهوری ریگان در روزهای ۱۹ تا ۲۱ اکتبر ۱۹۸۰ در پاریس) با این روزنامه‌نگار در میان گذاشته‌اند. او هم به این پرسش‌ها در سایت خود پاسخ داده است.

آن‌چه در زیر می‌خوانید ترجمه‌ی این پرسش و پاسخ‌ها است.


robert parry

هشت‌روز پیش گروهی از فعالین دانشجویی از ایران با من تماس گرفتند و خواستند تا درباره‌ی پرونده‌ی «اکتبر سورپرایز» در رابطه با اتهام کارشکنی ستاد انتخاباتی رونالد ریگان در سال ۱۹۸۰ در راه تلاش‌های رئیس جمهور جیمی کارتر برای آزادی ۵۲ گروگان آمریکایی در ایران، به سئوالاتی پاسخ دهم.

شکست کارتر در آزاد کردن گروگان‌ها پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۰، راه را برای پیروزی چشمگیر ریگان و چرخش تند آمریکا به راست‌گرایی گشود. با نزدیک شدن سی‌امین سالگرد انتخاب ریگان به ریاست جمهوری (در نوامبر سال ۱۹۸۰)، این دانشجویان هفت پرسش زیر را طرح کرده‌اند.

آنها نوشته‌اند: «جناب آقای رابرت پاری گرامی، شما تحقیق خود را درباره‌ی مسئله گروگان‌های آمریکایی و آزادی‌شان به‌طور مرتب پیگیری می‌کنید. ما به‌عنوان چند جوان فعال ایرانی که گرفتار استبداد روحانیت هستیم باید بگوییم که مسئله‌ی اکتبرسورپرایز برای ما بسیار مهم است. زیرا ما ایرانی‌ها نیز بهای سنگینی بابت گروگان‌گیری پرداخته‌ایم.»

پس از دریافت پاسخ‌های من رابطی از سوی دانشجویان طی یک ایمیل از من درخواست کرد که این پرسش و پاسخ را روی وب‌سایت consortiumnews هم قرار دهم. آنها هم‌چنین خواستند که به دلیل وضعیت سخت حاکم بر ایران از ارائه هرگونه مطلب دیگری در رابطه با هویت آنها خودداری کنم. هفت پرسش گروه دانشجویان در ایران و پاسخ‌های من به شرح زیر هستند:

۱- چرا شما این مسئله را دنبال می‌کنید؟

اول اجازه بدهید پیش‌زمینه‌ای را ارائه دهم. در دهه‌ی ۸۰ من یک خبرنگار تحقیق‌گر در آسوشیتدپرس بودم که برخی از اسناد مربوط به آن‌چه به «افتضاح ایران گیت» شناخته شد را کشف و برملا کردم. این اسناد در رابطه با فروش محرمانه‌ی اسلحه توسط حکومت ریگان به ایران در قبال کمک به آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان بود که بخشی از سود حاصل از آن در عملیات سری کاخ سفید برای کمک به نیروهای شورشی کنترا در نیکاراگوئه هزینه شد.

گزارش‌های اولیه‌ی من و تمرکز بر بخش مربوط به کنتراها در این عملیات سری با تکذیب‌های سرسختانه‌ی کاخ سفید روبه‌رو شدند. حتی پس از آنکه در پاییز سال ۱۹۸۶ این افتضاح کاملاً برملا شد، باز هم کاخ سفید با تمام قوا به لاپوشانی خود ادامه داد و تلاش می‌کرد که تحقیقات را از یک‌سو تنها به دوره‌ی زمانی ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۶ محدود کند و از سوی دیگر پرزیدنت ریگان و معاون رئیس جمهور، جرج بوش (پدر) را از عواقب آن محفوظ نگه دارد.

در اوایل سال ۱۹۸۷ برای کار به مجله‌ی نیوزویک رفتم و گزارش‌های من گزارش‌های رسمی کاخ سفید را که در حال ظاهر شدن بودند به چالش می‌کشید. گزارش رسمی گناه بخش اعظم عملیات سری را به گردن چند کارمند متعصب کاخ سفید چون اولیور نورث می‌انداخت و اصرار داشت که تماس‌های با ایران از سال ۱۹۸۴ آغاز شده است.

گزارش‌های من نشان می‌دادند که این افتضاح تا سطوح خیلی بالاتری تا سطح ریگان و بوش می‌رفت و زودتر از آن شروع شده بود که به‌طور کلی باور می‌شد. پس از مدتی برای من روشن شد که ریگان/ بوش اجازه‌ی فروش اسلحه به ایران را بلافاصله پس از به‌دست گرفتن حکومت صادر کرده بودند. به زبان دیگر، فصل دیگری نیز پیش از افتضاح ایران- کنترا وجود داشت که در نهایت مورد قبول برخی از کارمندان بازپرس ویژه‌ی ایران- کنترا، لارنس ولش نیزقرار گرفت. هر چند که لارنس ولش نیز تحت فشارهای زیادی قرار گرفته بود که دامنه‌ی تحقیقات خود را محدود کند.

تا سال ۱۹۹۰ تعدادی شاهد برای بخش‌هایی کوچک و پراکنده از این فصل پیشین داستان ظاهر شدند که خط ارتباط ریگان/ بوش با ایران را به پیش از انتخابات سال ۱۹۸۰ در آمریکا می‌رساند. یعنی به زمانی که پرزیدنت کارتر با استیصال در حال مذاکره برای آزادی گروگان‌های آمریکایی بود که در نوامبر ۱۹۷۹ با تسخیر سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان انقلابی به گروگان گرفته شده بودند.
از نظر شخصی، من هم از سوی مقامات ارشد نیوزویک که همکاران نزدیک هنری کیسینجر و دیوید راکفلر بودند، تحت فشار بودم که از ادامه‌ی تحقیق درباره‌ی ایران- کنترا دست بردارم. این اختلافات منجر به آن شد که در ژوئن ۱۹۹۰ نیوزویک را ترک کنم.

پس از ترک نیوزویک از سوی برنامه‌ی فرانت لاین در شبکه‌ی تلویزیونی (غیر خصوصی) PBS با من تماس گرفته شد تا برای تهیه‌ی یک فیلم مستند درباره فصل‌های ابتدایی افتضاح ایران- کنترا که به نام «اکتبر سورپرایز» معروف شده بود و ادعا می‌کرد که نیت جمهوری‌خواهان این بود که مانع از آن شوند تا کارتر بتواند با آزاد کردن گروگان‌ها در ماه اکتبر، ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر ۱۹۸۰، همه را سورپرایز کند، به آنها بپیوندم.

از آنجا که دیده بودم اصرار من در ادامه‌ی تعقیب جنبه‌های وسیع‌تر افتضاح ایران- کنترا چه خسارتی برای آتیه‌ی حرفه ای من داشت، با اکراه دعوت فرانت لاین را پذیرفتم. به صراحت باید بگویم که به نفع من می‌بود که در «کم ارزش دانستن» ادعاهای «اکتبرسورپرایز» به بقیه‌ی خبرنگاران آمریکایی می‌پیوستم، اما این ماموریت را پذیرفتم و به نقاط گوناگون جهان، برای مصاحبه با افرادی که درباره‌ی این تماس‌های اولیه میان ریگان/ بوش و ایران اطلاعاتی داشتند (و یا ادعا می‌کردند که دارند)، سفر کردم.

در نهایت به این نتیجه رسیدم که در حالی که ادعاهایی علیه جمهوری‌خواهان صد درصد قابل اثبات نیستند اما این اتهامات را هم نمی‌توان نادیده گرفت. به‌راحتی می‌توان گفت که انبوهی از شواهد نشان می‌دهند که در سال ۱۹۸۰ ستاد انتخاباتی ریگان/ بوش به طور مسلم ارتباطات پشت پرده‌ای با ایران داشتند.

فیلم مستند PBS و مقاله‌ای از گری سیک، از کارکنان پیشین شورای امنیت ملی، برانگیزنده‌ی تشکیل یک کمیته‌ی تحقیق ویژه در کنگره‌ی آمریکا شد.

سردبیران سابق من اما در نیوزویک و نئومحافظه‌کاران نشریه‌ی نیوری‌پابلیک هم در پاییز سال ۱۹۹۱ مقالاتی را در تقبیح «اکتبر سورپرایز» منتشر کردند و آن اتهامات را یک تئوری توطئه‌ی جعلی خواندند. این مقالات به نوبه‌ی خود جمهوری‌خواهان را بر آن داشت تا به تلاش‌های خود برای لاپوشانی نقش رئیس جمهور پیشین، ریگان و جرج بوش (پدر) رویس جمهور وقت، که در فکر دوره‌ی بعدی انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۹۹۲ بود، بیافزایند. هر چند که برای تحقیقات کنگره هرگز با بوش مصاحبه نشد اما او طی دو کنفرانس مطبوعاتی اتهامات اکتبر سورپرایز علیه خود را رد کرد.

علی‌رغم این واقعیت که ثابت شد شهود کلیدی جمهوری‌خواهان که در مقالات نیوزویک و نیوری‌پابلیک از آنها نام برده شده بودند، دروغی بودند و این واقعیت که شواهد فزاینده‌ای دال بر اینکه در حقیقت در سال ۱۹۸۰ ستاد انتخاباتی ریگان/ بوش با ایران یک معامله سری بستند، کمیته‌ی ویژه تحقیق کنگره‌ی آمریکا بسیاری از این مدارک را زیر قالی مخفی کرد. پس از شکست بوش در انتخابات ۱۹۹۲ و پیروزی کلینتون، بازرسان کنگره انگیزه‌های کمتری برای ادامه‌ی تحقیقات در خود دیدند. تمایل بر این بود که با این اتفاق زشت باید وداع کرد.

در نهایت تحقیقات کنگره با حکم برائت جمهوری‌خواهان به پایان رسید که با استقبال گرم مقامات واشنگتن روبه‌رو شد. هر که با آن نتیجه‌گیری همراه نمی‌شد نیز به تمسخر گرفته می‌شد، اما به هر حال پس از کندوکاو در گزارش تحقیقات کنگره، مقاله‌ای در نشریه‌ی نیشن منتشر کردم و به برخی از شهود و توجیهات و نتیجه‌گیری‌های غیر منطقی این گزارش برای مبری کردن ستاد انتخاباتی ریگان/ بوش اشاره کردم. این مقاله مرا به دلیل عدم همراهی با خط عمومی غالب، در معرض حمله‌ی همکاران رسانه‌ای قرار داد.

شاید این توضیح طولانی بوده باشد برای بیان این احساس من که با رد اتهامات اکتبر سورپرایز تجاوز بزرگی در حق ضوابط ژورنالیستی صورت گرفت و تاریخ آمریکا نیز به طرز فاحشی تحریف شد. هرچند پس از آن به کار در زمینه‌های دیگر پرداختم (هم‌چون بحران سیاسی در هائیتی)، اما همواره احساس مسئولیت می‌کنم که هر آن‌چه می‌توانم برای تصحیح این تحریف اسناد عمومی انجام دهم. گذشته از این، افراد بسیار محدودی از جزئیات این افتضاح به اندازه من آگاهی دارند و ترس من از آن است که اگر من هم به سادگی با مسیرعمومی، اما غلط جریان آب همراه شوم ممکن است تاریخ برای همیشه تحریف شده باقی بماند.

با گذشت زمان توانستم به مدارک و شواهد بیشتری دسترسی پیدا کنم که نتیجه‌گیری رسمی کنگره را رد می‌کنند. در سال ۱۹۹۵ وب سایت consortiumnews.com را از جمله برای آنکه این مدارک را در اختیار مردم آمریکا و جهان قرار دهم، به راه انداختم. هرچند که واشنگتن و رسانه‌های عمومی عمده‌ی آمریکا هرگز نخواسته‌اند به بازنگری در اکتبر سورپرایز بپردازند، لااقل توضیحی کامل‌تر و صحیح تر از آن‌چه صورت گرفت در اینترنت موجود است.

۲- آیا گمان می‌کنید تحقیقات شما روزی به نتیجه برسد؟

واقعا نمی‌دانم آیا حقایقی را که جمع‌آوری کرده‌ایم عقل سنتی در واشنگتن را تغییر خواهد داد یا خیر؟ بسیاری از قدرتمندان، هم در سیاست و هم در رسانه‌ها، در حفظ وضعیت موجود دارای منافع هستند و تقریباً هیچکس نیست که علاقه‌ای به کاری سخت (و بدون پاداش) داشته باشد که هدف از آن تصحیح اسناد گذشته باشد. تا اندازه‌ی زیادی موفقیت این کار بستگی به مردم کشورهای دیگر، از جمله ایران دارد که این شجاعت را برای خارج کردن اسناد و شواهدی داشته باشند که ممکن است در بایگانی‌ها موجود باشند.

۳- این موضوع چه اهمیتی برای تاریخ آمریکا دارد؟

انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۰ برای آمریکا و جهان تعیین‌کننده بود. پرزیدنت کارتر علی‌رغم همه‌ی کمبودهایش آماده شده بود تا با بحران محیط زیست و انرژی در آمریکا به طور جدی برخورد کند و نیز آماده بود که در دور دوم ریاست جمهوری خود برای قبول راه حل کشور فلسطین، اسراییل را تحت فشار قرار دهد، اما با فرا رسیدن روز انتخابات، بحران طولانی گروگان‌ها موجب کاهش محبوبیت کارتر و گشودن راه برای پیروزی ریگان و جمهوری‌خواهان شد. نه تنها جمهوری‌خواهان راست‌گرا کاخ سفید را در اختیار گرفتند بلکه حتی دمکرات‌های اصلاح‌گرای کنگره هم شکست سختی خوردند.


وقتی ریگان به ریاست جمهوری رسید مشکلات انرژی و محیط زیست را پشت گوش انداخت و فشار به رهبری حزب لیکود (حزب حاکم اسراییل که نقش واسطه در انتقال اسلحه‌ی آمریکایی به ایران را بازی می‌کرد) نیز متوقف شد. به جای صلح با فلسطین، حزب لیکود با تجاوز به لبنان درصدد از میان برداشتن کامل سازمان آزادی‌بخش فلسطین شد. در حکومت ریگان بسیاری از مردم بی‌گناه جهان، از آمریکای مرکزی گرفته تا خاورمیانه، وحشیانه به قتل رسیدند. با نیروی چشمگیر در تحت تاثیر قراردادن مردم، ریگان توانست جنگ را در نظر مردم آمریکا قابل قبول و حتی خوشایند جلوه دهد.

سه دهه بعد از آن ماجرا، امروز جهان در وضعیتی بسا وخیم‌تر از آن شرایطی قرار دارد که ممکن بود با امکان حل بحران گروگان‌ها توسط جیمی کارتر ایجاد شود.

۴- آیا شما متوجه نتایج گروگان‌گیری برای ملت ایران هم هستید؟

من سال ۱۹۹۰ به عنوان بخشی از کارم در رابطه با فیلم مستند برای PBS سفری به ایران داشتم. به‌خاطر می‌آورم وقتی به فروشگاه‌های تهران می‌رفتم فروشندگان عکس‌های مردان جوانی را به دیوار نصب کرده بودند. آنها می‌گفتند پسران و برادران‌شان در جنگ ایران و عراق کشته شده‌اند.
ما امروز می‌دانیم که بخش دیگری از عملیات محرمانه‌ی ریگان/ بوش در سال‌های ۱۹۸۰ برقراری توازن، میان سلاحی که از طریق اسراییل به ایران فروخته می‌شد با حمایت‌های سری‌ای بود که به صدام حسین درعراق می‌شد. ویلیام کیسی، رئیس سیا در حکومت ریگان که شخصیتی کلیدی در افتضاح ایران- کنترا بود گاهی اوقات به طنز می‌گفت که هدف اصلی آن بود که ایرانی‌ها و عراقی‌ها را بر آن داریم تا یکدیگر را نابود کنند.

ورای غیراخلاقی بودن آن، این سیاست موجب افزایش بی‌ثباتی در منطقه و در نهایت وقوع جنگ‌های دیگر در این نقطه از جهان، جنگ اول خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ و پس از آن اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ بود. علاوه بر آن میراثی از دشمنی و عدم اعتماد را نیز میان آمریکا و ایران باقی گذاشت.

۵- در ایجاد و ادامه‌ی چنین ماجرایی نقش عوامل ایرانی را پر رنگ‌تر می بینید یا آمریکایی را؟

هر دو طرف مستوجب سرزنش بسیار هستند. جمهوری‌خواهان و هم‌پیمانان نئومحافظه‌کارشان احساس کردند که می‌توانند با معامله‌ی محرمانه با ایران، ریگان/ بوش را به کاخ سفید بفرستند و سال‌ها بعد، به این نتیجه رسیدند که با لاپوشانی حقیقت می‌توانند از میراث ریگان/ بوش حمایت کنند. دمکرات‌های کنگره هم با کتمان حقایق همراه شدند. زیرا دنبال کردن حقیقت را نیازمند عزمی راسخ و نبرد سخت سیاسی می‌دیدند. خبرنگاران رسانه‌های واشنگتن هم دارای صداقت و سرسختی لازم برای ایفای وظیفه‌ی نظارتی خود نبودند.

رهبران حزب لیکود در حکومت اسراییل برای تقویت کنترل خود بر ساحل غربی رود اردن و نفوذ در واشنگتن به خود اجازه دادند که رئیس‌جمهور آمریکا را سرنگون کرده و انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا را دستکاری کنند. رهبران ایرانی درگیر نیز به معاملاتی کوته‌بینانه با برخی عناصر در حکومت‌های آمریکا و اسراییل دست زدند. برخی ازاین رهبران سودهای کلانی نیز از این معاملات اسلحه به جیب زدند اما منافع مردم ایران و یا فلسطین را هرگز در نظر نگرفتند.

تا به امروز، به غیر از مواردی استثنایی، رهبران و روزنامه‌نگاران این کشورها اجازه داده‌اند که تاریخ دهه‌ی ۱۹۸۰ هم‌چنان تحریف شده باقی بماند. هرگاه که به نظر می‌آید مقاماتی در پی آن هستند که برخی از اسناد بایگانی شده را منتشر کنند فردی پیدا می‌شود تا دلیلی برای مخالفت بیابد و یا یک مصلحت سیاسی فوری بر اهمیت حقیقت تاریخ پیشی می‌گیرد.

۶- بنا بر تحقیق شما اولین‌بار دمکرات‌ها چه زمانی از اکتبر سورپرایز آگاه شدند و واکنش‌شان نسبت به این عمل چه بود؟ آیا سریع با مردم آمریکا در میان گذاشتند یا آن را وسیله‌ی تهدید جمهوری‌خواهان کردند؟

پرزیدنت کارتر و همکارانش در همان زمان نسبت به دسیسه‌های جمهوری‌خواهان خیلی مشکوک بودند اما شاید به اندازه‌ی کافی به اسناد و مدارک برای علنی کردن آن دسترسی نداشتند. اواخر دهه‌ی ۸۰ و اوایل دهه‌ی ۹۰ اما اسناد و مدارک زیادی در رابطه با دخالت در مسئله‌ی گروگان‌ها وجود داشت. در حالی که جمهوری‌خواهان به سنگرگیری مشغول می‌شدند دمکرات‌ها احساس کردند که یک حمله‌ی تمام عیار می‌تواند برای اجرای برنامه‌های دیگر آنها بسیار گران تمام شود. به عنوان مثال آقای لی هامیلتون، نماینده‌ی کنگره (و رئیس کمیته‌ی ویژه کنگره برای تحقیق درباره‌ی اکتبر سورپرایز) نگران عواقب افتضاح بزرگ دیگری چون واترگیت بود که می‌توانست شامل یک رئیس جمهور در حال حکومت شود و به نبرد دیگری برای استیضاح وی بیانجامد. او بر این نظر بود که این امر به نفع مملکت نیست. نظری که بسیاری از نمایندگان کنگره و اصحاب رسانه‌ای با وی شریک بودند.

در رابطه با اکتبر سورپرایز امروز می‌دانیم که در اواخر سال ۱۹۹۲ انبوهی از مدارک دال بر ثبوت مجرم بودن جمهوری‌خواهان به کمیته‌ی ویژه‌ی کنگره سرازیر شده بودند؛ این مدارک شامل یک نامه‌ی طولانی از رئیس جمهور پیشین ایران ابوالحسن بنی‌صدر بود. وکیل ارشد کمیته، آقای لارنس بارسلا احساس کرد برای بررسی این اسناد نیازمند چند ماه فرصت دیگر خواهد بود.

آقای بارسلا به من گفت که وی از آقای هامیلتون، رئیس کمیته‌ی تحقیق می‌خواهد که فعالیت کمیته را سه ماه تمدید کند اما هامیلتون به بهانه‌ی مشکلات سیاسی با این درخواست مخالفت می‌کند. در عوض هامیلتون دستور جمع‌بندی کار کمیته را صادر می‌کند. بسیاری از اسناد جدید یا تحریف شدند (هم‌چون نامه‌ی بنی‌صدر) و یا اصلاً مخفی شدند. سال‌ها بعد پس از آن که من اجازه‌ی دسترسی به پرونده‌های کنگره را گرفتم برخی از این اسناد را برملا کردم.

به نظر من دمکرات‌ها حمایت از سیستم سیاسی را بر آگاه کردن مردم آمریکا از خلاف‌های صورت گرفته ارجح دانستند. ورای این واقعیت که این کار ناقض یکی از اساسی‌ترین اصول دمکراسی بود، دمکرات‌ها بازنده‌ی این معامله هم بودند. جمهوری‌خواهان پس از آنکه تسلیم شدن دمکرات‌ها در پرونده‌ی اکتبرسورپرایز را به راحتی به جیب زدند بر حملات خود به پرزیدنت کلینتون نیز افزودند تا آنکه در نهایت با ترتیب دادن برنامه‌ی استیضاح رسمی، او را بی‌اعتبار کنند. جمهوری‌خواهان همین رفتار را با پرزیدنت باراک اوباما در پیش گرفته‌اند که به منظور نمایش جلوه‌ای از همکاری با حزب رقیب، از پیگیری تحقیق درباره‌ی اعمال شکنجه و دیگر جنایات جنگی توسط پرزیدنت جرج بوش (پسر) خودداری کرد.

۷- آیا می‌توانید خسارت‌های مالی‌ای که از این طریق به دو کشور وارد شده است را برآورد کنید؟

برای من بسیار دشوار است که خسارات مالی و اقتصادی این ماجرای تاسف‌انگیز را ارزیابی کنم. اگر بحران گروگان‌ها زودتراز این حل می‌شد و کارتر دوباره به ریاست جمهوری برگزیده می‌شد این امکان وجود داشت که آمریکا برای حل مشکل وابستگی به مواد نفتی و نیز راه حلی برای صلح پایدار در خاورمیانه گام‌هایی جدی بردارد. احتمالا آمریکا این‌چنین به راست متمایل نمی‌شد و این چنین سرمایه گذاری‌های سنگین نظامی را شاهد نمی‌بودیم.

با فرض اینکه کارتر می‌توانست در دور دوم ریاست جمهوری در جهت نیل به اهداف کلیدی خود پیشرفت‌هایی جدی داشته باشد جهان امروز می‌توانست چهره‌ای متفاوت داشته باشد. از آنجا که آمریکا می‌توانست تا این اندازه وابسته به نفت خاورمیانه نباشد، این امر می‌توانست منجر به کاهش حضور نظامی آمریکا در منطقه شود. قرارداد صلح میان اسرائیل و فلسطینیان می‌توانست از تنش‌ها در منطقه بکاهد. می‌توانست اصلا القائده‌ای به‌وجود نیاید، می‌توانست یازده سپتامبری هرگز اتفاق نیفتد و به بیانی دقیق هزاران میلیارد دلار و صدها هزار جان می‌توانستند هدر نروند.

اما در رابطه با ایران، حل سریع بحران گروگان‌ها ممکن بود مانع از جنگ با عراق شود. یکی از مدارکی که من کشف کردم نشان می‌دهد که در تابستان ۱۹۸۰ رهبران عربستان سعودی به صدام حسین می‌گویند که آمریکا برای حمله به ایران «چراغ سبز» داده است. اگرچه کارتر چنین «چراغ سبزی» را تکذیب می‌کند اما بدون تردید ادامه‌ی بحران گروگان‌گیری ادعای سعودی‌ها را برای صدام حسین پذیرفتنی می‌سازد.

از آنجا که متغیرهای بسیاری در تاریخ نقش دارند اساساً بسیار دشوار است که روند دیگری را جانشین تاریخ کرد، اما شاید بتوان گفت که شدت آشفتگی حاکم بر جهان امروز می‌توانست بسیار کمتر از این باشد اگر در سال ۱۹۸۰ بازیگران گوناگون کارها را درست انجام می‌دادند.

منبع: Opednews

Share/Save/Bookmark

 
 

اگرچه در حافظه‌ی تاریخی ما عدالت اجتماعی، دموکراسی، آزادی عقیده و بیان آن، و حتی همین آزادی، به عنوان مطالبه‌ای سیاسی و اهرمی برای انقلاب نقش بسته اما اینها به‌واقع یک نیاز ساده و بنیادی زندگی روزمره‌اند، به سادگی نیاز به آب سالم آشامیدنی و وسیله‌ی نقلیه‌ی شهری، و حواشی این دو.

تصور این که مردم ندانند عدالت اجتماعی چیست، ساده‌انگاری است. آنچه مردم نمی‌دانند این است که آزادی و عدالت اجتماعی اگر همگانی نباشد، عدالت نیست، امتیازی است در انحصار بخشی از مردم که به وسیله‌ی آن پا روی حقوق بخشی دیگر از مردم می‌گذارند.

گفت‌وگوی ما با مردمی است که از کودکی تا مرگ به عنوان پدر و مادر و خواهر و برادر و خویش و دوست و همکلاس و همکار و همشهری و هموطن ما را دنبال می‌کنند. ما از کودکی تا مرگ در جمع کسانی نفس می‌کشیم که به ما بی‌اعتمادند و از ما هراس دارند. یعنی، ما از کودکی تا مرگ، انگار که یا در خاک دشمن افتاده‌ایم یا در حلقه‌ی آتش گیر کرده‌ایم. این بیگانگی، پیامدش تنها تنهایی ما نیست، به خفقان و مرگ ما هم منتهی می‌شود.

تنها پیامدش خفقان و مرگ ما نیست، اگر زنده بمانیم عمر ما در محرومیت از حقوق ساده‌ی انسانی و شادی‌ها و آرامش‌ها و امنیت‌ها و خوشبختی‌ها و دیگر داشتن‌های ساده‌ی انسانی هدر می‌شود. برای عدالت اجتماعی در همین صد سال اخیر همین مردم دو بار انقلاب کرده‌اند و یک سال است که حتی با کشتار و شکنجه‌ی عمومی هم دست از آنچه به نام عدالت اجتماعی ضروری می‌دانند بر نمی‌دارند. ما با همین مردم حرف داریم.

صفحه‌ای که از مرداد هشتاد و هشت در وبسایت رادیو زمانه گشوده شد به همین خاطر گشوده شد؛ بازنمایی چهره‌ی همجنسگرایان ایرانی که همچنان که در میان مردم زندگی می‌کنند، بیگانه‌اند یا به نظر بیگانه می‌آیند. در این صفحه، در طول این یک سال و چند ماه گذشته، در وهله‌ی نخست یک آشکارگری اتفاق افتاد. آشکارگری از چهره‌ی همجنسگرایی در ایران. آنچه به قلم نویسندگان دگرباش جنسی در این صفحه نوشته شد نشان از قلم‌به‌دست‌بودن جامعه‌ی دگرباشان جنسی دارد، جامعه‌ای که نه تنها به عنوان انسان، بلکه به عنوان شهروند دانش آموخته و فرهیخته هم، هم به هویت و هم به حقوق خود آگاه است. به سادگی و با چند عبارت توهین‌آمیز نمی‌توان این جامعه را از مطالبه‌ی جای آشکار خود در اجتماع بازداشت. در قدم بعد، این صفحه خواننده‌ی دگرجنسگرا را به یک میزگرد دعوت کرد. به دیداری رودررو با چهره‌ی همجنسگرایی. آنچه را خواننده‌ی دگرجنسگرا در زندگی روزمره‌ی خود به طور علنی نمی‌دید مقابل چشم او گذاشت. یعنی چهره‌ی همجنسگرایی که تا کنون برای مردم، عجبا، ناشناخته مانده است.

ماه پیش در یک برخورد کاملن اتفاقی با جمعی از حقوقدانان ایران، سر یک میز نشستم و حرف زدیم. وقتی خودم را فعال حقوق همجنسگرایان معرفی کردم، در دنباله‌ی گفت‌وگو، در پاسخ به من گفتند همجنسگراها مردانی هستند که به مردهای دیگر و به خصوص به پسرهای جوان تجاوز می‌کنند. بعد از پزشکان، حقوقدانان اولین کسانی هستند که نمی‌بایست بدون پشتوانه‌ی علمی در مورد ویژگی‌های طبیعی و غریزی انسان اظهار عقیده بکنند. آنچه باعث این ناآگاهی در یک چنین قشری از جامعه می‌شود، بی‌توجهی به عدالت اجتماعی است.

این بی‌توجهی، و به دنبال آن ناآگاهی، سبب شده که بخشی از جامعه بی‌جهت متهم بالفطره شناخته شود و بی‌هیچ جرمی محکوم به "اعدام" و انهدام باشد. پس از قانون مجازات، و زیر فشار این قانون، قتل‌ ناموسی اعضای همجنسگرا و دگرجنسگونه توسط دیگر اعضای خانواده‌، و حذف همجنسگرایان از فضای عمومی جامعه، بازخورد این ناآگاهی است. همجنسگرایی می‌بایست بر اساس داده‌های علمی بررسی شود. حقوق همجنسگرایان می‌بایست بر اساس اصول حقوق بشری و مدنی رعایت شود. جامعه‌ی دگرجنسگرای ایران می‌بایست میان مردم و مجرم تفاوت قائل باشد.

مطابق قانون، یک دگرجنسگرا تا زمانی که دست به تجاوز نزده، متجاوز شناخته نمی‌شود (در آن زمان هم چندان متجاوز شناخته نمی‌شود، اما به‌هرحال) اما یک همجنسگرا در باور عمومی، بی‌آن که دست به تجاوز زده باشد، متجاوز است. گذشته از این که این باور پر از تناقض و توجیه و بی‌صداقتی است، بر اساس داده‌های علمی، بی‌اساس هم است. آیا جامعه‌ی ایرانی دلیل دیگری برای رد همجنسگرایان دارد؟ مثلن، آیا همجنسگرایان همه ذاتن از چراغ قرمز رد می‌شوند، یا همه ذاتن "لباس شخصی" به دنیا می‌آیند؟

رییس فعلی دولت ایران که نه تنها در این زمینه، در زمینه‌های دیگر نیز به استفاده از انکار شناخته شده، جمله‌ی معروفی به زبان آورد سرشار از نادانی: "ما در ایران همجنسگرا نداریم." دیگرانی هستند که می‌گویند داریم، اما متجاوز جنسی‌اند. و در مقابل این‌ دو گونه از نظر، شماری از فعالان حقوق بشر نظیر حسام میثاقی و همکارانش، مجتبا سمیعی‌نژاد و همکارانش، روشنفکران دینی نظیر آرش نراقی، اکبر گنجی، روشنفکران سکولار نظیر عبدی کلانتری، وکلایی نظیر مهری جعفری و محمد مصطفایی، پزشکان بدون مرز نظیر رامین احمدی، چهره‌های ادبیات و تئاتر نظیر شهرنوش پارسی‌پور، قاضی ربیحاوی، نیلوفر بیضایی، هنرمندان صحنه نظیر گوگوش که در اولین تجمع اعتراضی ایرانیان در نیویورک پس از انتخابات و در حمایت از راهپیمایی سکوت برگزار شد پشت بلندگو در سیاهه‌ی مطالبات، حقوق همجنسگرایان را اعلام کرد، و شهره، اولین خواننده‌ی مردمی‌، که به سادگی و با تکیه به هم‌پیوندی از حقوق هجنسگرایان حرف زد، و شاهین نجفی که می‌خواهد برای همجنسگرایان بخواند، و کافران گمنام که برای همجنسگرایان خواندند، ناشرانی نظیر ساسان قهرمان که بیش از دوازده مجموعه از آثار همجنسگرایان را در نشر افرا منتشر کرد، فرید حائری‌نژاد که مستندهایی از زندگی دگرباشان جنسی ساخت و حق همجنسگرایان برای حضور در فضای عمومی رسانه‌ها را محترم شمرد، و شعله ایرانی که شماره‌ی ویژه‌ای از آوای زن را به مسایل همجنسگرایان اختصاص داده است، و بیشمار ایرانیان داخل ایران و خارج از ایران، گمنام و بانام، بی‌مسوولیت یا چهره‌ی کلیدی، که اسم ندارند و ما نمی‌بریم، که همیشه و با درک از حقوق انسانی دگرباشان جنسی حمایتی حیاتی و بی‌دریغ از ما کرده‌اند، که بی آن حمایت بی‌دریغ زندگی ما از این که هست دشوارتر می‌شد. ما تنها نیستیم اما هدف آزار هستیم. دیده می‌شویم اما آنقدر و نه آن‌گونه که بی‌نیاز از تلاش شبانه روزی برای کسب حق شهروندی باشیم.

در زمینه‌ی همجنسگرایی، جامعه‌ی همجنسگرایان سال‌هاست به‌طور سیستماتیک می‌نویسد و منابعی نظیر مقاله‌های همجنسگرایان در رسانه‌های شخصی و در مجله‌ی "ماها" (که برای پاسخگویی به همین نیاز در فضای مجازی و در یک دوره‌ی دوساله در داخل ایران) منتشر شده را در اختیار خواننده‌ی علاقمند قرار می‌دهد. اما اگر در داخل مرزهای ایران تا امروز امکان انتشار مطالب آموزشی در این زمینه در رسانه‌های رسمی و دولتی نبوده، در بیرون از مرزهای ایران هم امکان چندانی برای پرداختن به مسایل آموزشی در زمینه‌ی گرایش‌های جنسی و هویت‌های جنسیتی در رسانه‌های عمومی برونمرزی وجود نداشت، یا ضرورت آن درک نشده بود.

این ضرورت را همجنسگرایانی که در داخل ایران زندگی می‌کردند درک کردند و ایده‌ی گشودن صفحه‌ای برای انتشار مطالب مربوط به همجنسگرایی در یک رسانه‌ی عمومی، و مشخصن رادیو زمانه را با من به عنوان نویسنده‌ی همکار، در میان گذاشتند. در رادیو زمانه تا آن روز تنها یک یا دو مطلب مغشوش (منظور فقط ارزیابی مطلب باز انتشار شده است) از رسانه‌های دست چندم داخل ایران بازتاب داده شده بود و با این شناخت از سطح اطلاع و آمادگی مدیریت وقت رادیو زمانه، مطمئن نبودم با گشایش این صفحه موافقت کنند. اما دوست عزیزی که عضو شورای زمانه بود خبر داد که مدیریت زمانه به زودی سردبیر جدیدی را معرفی خواهد کرد که ساکن کانادا است. خبر خوب بود، اما تا اسم این سردبیر تازه را به زبان بیاورد، هنوز خستگی تصور مذاکره‌ای بی‌نتیجه را احساس می‌کردم.

سردبیر تازه‌ی زمانه، فرید حائری‌نژاد بود که سابقه سال‌ها کار موفق در سی‌بی‌سی کانادا را دارد، اولین فیلم مستند از زندگی همجنسگرایان که در داخل ایران فیلمبرداری شده را ساخته، و اولین مستند از زندگی پناهجویان دگرباش در ترکیه را هم همو ساخته. فرید نمونه‌ای از فعالان سیاسی اجتماعی است که با زنجیر به باورهای اولیه‌ی خود بسته نشده‌اند، اما ریشه دارند و باورهای اولیه‌شان ریشه‌ی دگراندیشی‌های آینده شده؛ نیازی به زمینه‌چینی و ارائه توضیح واضحاتی که ذهن من را مشغول کرده بود، نبود. فرید با ایده‌ و عمل دموکراسی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی و چندصدایی بیگانه نبود. وظیفه‌ی خود را تنها در انتقال اخبار جنبش ندانست، به عنوان سردبیر این رسانه، مسوولیت خود را اداره‌ی رسانه با احترام به چند‌صدایی و آزادی بیان و احترام به اصول حقوق بشر دانست و با تکیه به تجربه‌ی عملی کار در فضاهای دموکراتیک غربی پاسخ داد.

رادیوزمانه پیشگام یک قدم تاریخی شد؛ اولین رسانه‌ی عمومی در تاریخ ایران شد که با به رسمیت شناختن همجنسگرایان به عنوان عضو رسمی جامعه، قائل به آن شد که جامعه نمی‌تواند جامعه را به تقسیمات رسمی و غیررسمی، درجه یک و درجه دو، ممتاز و محروم محکوم کند. الگوی نمونه‌ای شد از یک جامعه‌ی دموکراتیک که اقلیت‌های جنسی و حقوق شهروندی اقلیت‌های جنسی را به عنوان اقلیتی که حتی در میان اقلیت‌ها نیز اقلیت‌اند را به رسمیت می‌شناسد. مشکل این نیست که رسانه‌های دیگر حقوق بشر را ترویج نمی‌کنند، باز هم مشکل این است که فراگیری به عنوان شرط اساسی در ترویج حقوق بشر، درک نمی‌شود.

یک سال پیش از گشودن این صفحه در زمانه، جامعه‌ی دگرباش به ضرورت دیگری هم پرداخته بود. باز هم از جانب همجنسگرایانی که در داخل ایران زندگی می‌کنند و نیازهای این جامعه را بیش‌تر از ما که در فضای بیرون کار می‌کنیم می‌شناسند، ایده‌ی کتابخانه‌ی دگرباش برای انتشار آثار نویسندگان دگرباش با من، به عنوان نویسنده‌ی همکار، در میان گذاشته شد. کتابخانه‌ی دگرباش همزمان با نمایشگاه بین‌المللی کتاب ایران در سال هشتاد و هشت گشوده شد. در دل جامعه‌ای که در صد سال گذشته دوبار برای عدالت اجتماعی انقلاب کرده و یک سال است که حتی با کشتار و شکنجه‌ی عمومی هم دست از آنچه به نام عدالت اجتماعی ضروری می‌داند برنداشته، جامعه‌ی دیگری زندگی می‌کند که درک از مفهوم عدالت اجتماعی را قدمی فراتر برده و می‌گوید تا زمانی که عدالت اجتماعی شامل تمام ابعاد جامعه نباشد عدالت اجتماعی نیست و همزمان که همراه همه‌ی مردم مطالبات خود را ابراز می‌کند، مطالبات خود از مردم را هم یک‌به‌یک می‌شمارد و راه رسیدن به دموکراسی و عدالت اجتماعی در ایران را پاسخگویی مردم به مطالبات تمام اقلیت‌های ایرانی می‌داند.

سال‌هاست که جامعه‌ی دگرباش جنسی ایرانی در ابعاد گوناگون برای عدالت اجتماعی کار می‌کند، با یک تفاوت: آنچه تمام فعالان اجتماعی در جنبش‌های متعدد می‌کنند را جامعه دگرباشان جنسی ایرانی بعنوان دانشجو روزنامه‌نگار نویسنده شاعر فعال اجتماعی و مدنی می‌کند، به اضافه‌ی آنچه با نام مجازی در فضای مجازی برای آشکار کردن حقوق پنهان مانده‌ی همجنسگرایی و کسب حقوق انسانی و شهروندی همجنسگرایان، می‌کند.

اگر مسوولان حقوقی کشور، و فعالان اجتماعی، و خانواده‌ها، و مردم، شانس تماشای زندگی همجنسگرایان را داشتند این تصور غلط که همجنسگرایان مردانی هستند که با ویژگی غریزی تجاوز به مردان دیگر به دنیا می‌آیند جان نمی‌گرفت. واقعیت این است که زاویه‌ای که ما همجنسگرایان از آن به جامعه‌ی دگرجنسگرا نگاه می کنیم نیز ما را به همان اشتباه می‌کشاند که دگرجنسگرایان را. یعنی، تصور ما این است که اکثریت غالب مردان دگرجنسگرا با رویای تجاوز به زنان و مردان دیگر روز می‌گذرانند و برای تجاوز به مردان و زنان دیگر فرصت‌سازی می‌کنند.

این تصور، که تصور غالب ما همجنسگرایان است به همین سادگی نتیجه‌ی دیواری است که جامعه‌ی دگرجنسگرایان را از همجنسگرایان جدا و امکان ارتباط را تنها از در و پنجره ممکن می‌کند. دومین مطلبی که در صفحه دگرباش زمانه منتشر شد نوشته‌ی حامد، وبلاگ‌نویس دگرباش است‌: "آنچه اینجا می‌نویسم قصه‌ای است از تجربه‌های زندگی خودم و نیز چند نفری که به عنوان همجنسگرا با آن‌ها رابطه‌ی دوستی دارم. برای نوشتن از زندگی و درد و رنج هر کسی ابتدا باید تعریف درستی از شرایط آن زندگی داشت. من هم به عنوان یک گی ابتدا «گی» را از منظر شخصی خودم تعریف می‌کنم. به نظر من، گی مردی است که از نظر عشق، عاطفه، احساس و کشش جنسی، به همجنس خودش تمایل دارد. این تعریف من از گی است. همین."

در این تعریف، تجاوز به همجنس جایی ندارد. عشق و احساس و کشش جنسی جا دارد. در همین راستا، هر یک نفر ایرانی می‌تواند ساعت‌ها داستان‌ها بگوید از تجاوزهای جنسی‌ای که دگرجنسگراهای جامعه مرتکب می‌شوند. ما دگرجنسگرایی را هم‌معنای تجاوز جنسی نمی‌دانیم، با آن که دلایل بسیار داریم که مردان دگرجنسگرا در طول تاریخ کنترل اندکی روی ابزار جنسی خود اعمال کرده‌اند. ما با احترام به جامعه‌ی دگرجنسگرای ایرانی گفت‌وگوی خود را با این جامعه آغاز کرده‌ایم و مایلیم شهروند آشکار کشور خود باشیم و به دنبال حق حیات یا حق اشتغال به کشور دیگر نگریزیم.

این صفحه، بر خلاف تصور تعداد انگشت‌شماری از کامنت‌گزاران، برای ترویج همجنسگرایی گشوده نشده؛ همجنسگرایی ترویج‌پذیر نیست. بر اساس داده‌های علمی، نه می‌توان همجنسگرایی را در شخص همجنسگرا از بین برد و نه می‌توان همجنسگرایی را در شخص دگرجنسگرا بوجود آورد. دختران و پسران همجنسگرایی که فرزندان مادران و پدران دگرجنسگرا هستند و در محیط دگرجنسگرا تربیت یافته‌اند و زنان و مردان همجنسگرایی که مادران و پدران بیولوژیک فرزندان دگرجنسگرا هستند و فرزندان خود را در چارچوب خانواده‌ای همجنسگرا بزرگ کرده‌اند و فرزندان‌شان همچنان دگرجنسگرا مانده‌اند و به چیزی جز آنچه هستند بدل نشده‌اند، مثال ساده‌ای است برای افراد ساده‌ای که نگران ترویج همجنسگرایی‌اند.

اما، همانطور که در جواب به کامنتی در این صفحه نوشته‌ام: آگاهی، دانش، و درک از عدالت اجتماعی و یادگیری اصول حقوق بشر و شهروندی و احترام به حقوق دیگران و قائل بودن به حقوق دگراندیشان و دگرباشان و آماده‌سازی جامعه برای گذار به دموکراسی، ترویج‌شدنی است. این مسوولیتی است که مدیریت زمانه، در کل، و مدیر این صفحه به عنوان بخشی از ساختار کلی رادیو زمانه از آغاز این صفحه به عهده گرفته. در فضای مجازی این صفحه همجنسگرایان و دگرجنسگونگان، دوجنسگرایان و دوجنسگونگان از همان حقوقی برخوردارند که دگرجنسگرایان و به همان مسوولیت‌هایی مقیدند که دگرجنسگرایان، و همان اصول اخلاقی و ژورنالیستی را رعایت می‌کنند که دیگران، و با همان ترازویی سنجیده می‌شوند که دیگران.

بارها صحبت از رژه‌ی افتخار همجنسگرایان کشورهای غربی در میان همجنسگرایان و دگرجنسگرایان مطرح شده و رژه‌ی افتخار با رفت و آمد معمول روزمره‌ی همجنسگرایان کشورهای غربی اشتباه گرفته شده. اگر امروز رژه‌ی افتخار دگرباشان جنسی در ایران اتفاق بیفتد، صف‌های رژه را همجنسگراهای ایران نه با افتخار به نیم و تمام‌تن‌های برهنه و آرایش‌ بالماسکه، بلکه با افتخار به سماجت خود در عشق به زندگی، به سماجت خود در تلاش نفس‌گیر، به سماجت خود در ساختن امروز، به سماجت خود در گرفتن حق شهروندی و به سماجت خود در احترام به حرمت انسان پر می‌کنند.

این را می‌شود از تماشای همجنسگرایان در زندگی روزمره‌شان دید. با احترام به معیارهای زمانه و با احترام به معیارهای جامعه‌ی دگرباشان جنسی ایرانی، این صفحه به عنوان پنجره‌ای به روی حیات اقلیت‌های جنسی در جامعه‌ی ایران، برای ترویج آگاهی و ترویج عدالت اجتماعی، و ترویج درک از شرط-ضروری-همگانی-بودن-عدالت اجتماعی به روی نویسندگان و فعالان اجتماعی دگرباش جنسی و دگرجنسگرا برای گفت و شنود و گفت و گفت باز است.

Share/Save/Bookmark

 
 

در سال ۱۴۹۲ ملکه ایزابل و پادشاه فردیناند، امتیاز انحصاری کشف و فتح سرزمین‌های جدید را به کریستوفر کلمبوس، دریانورد اهل جنوآ، اهدا کردند.

Download it Here!

یک سال بعد از آن پاپ الکساندر ششم در فرمانی تمام «سرزمین‌ها و جزایر واقع در صد فرسخی غرب و جنوب مجمع الجزایر آزورز به سمت هندوستان را که کشف شده یا پس از آن قرار بود کشف شوند» به فردیناند و ایزابل، پادشاه و ملکه، اهدا کرد؛ در حالی که هنوز هیچ پادشاه کاتولیکی بر این سرزمین‌های «کشف نشده» حکومت نمی‌کرد. به این ترتیب مردمان و سرزمین‌هایی که چنین مورد بذل و بخشش قرار می‌گرفتند، منبع ثروت بی‌پایانی برای کسانی شدند که تا سال‌ها از آنها به طور انحصاری بهره‌برداری می‌کردند.


منابع گیاهی در بسیاری کشورها مورد استفاده‌ی انحصاری شرکت‌های بزرگ قرار گرفته است

میراث این بهره‌برداری اما تا زمان کنونی نیز تدوام داشته و تنها شکل و صورت خود را عوض کرده است. اکنون یکی از مهم‌ترین مسائل چالش برانگیز مابین کشورهای در حال توسعه و کشورهای توسعه یافته و ثروتمند همین حق بهره‌برداری از منابع حیاتی و یا سرقت گونه‌های زیستی است. بحث مهمی که پایش به مهم‌ترین نشست‌ها و پیمان‌های جهانی نیز باز شده و جایگاه مهمی در حقوق محیط زیست و منابع حیاتی دارد. در جهانی که منابع حیاتی به سرعت رو به پایان است و تنوع زیستی آن با خطرات فراوانی تهدید می‌شود، نزاع بر سر حق مالکیت منابع زیستی و بیولوژیک اجتناب ناپذیر است.

آن‌چه طی دهه‌های اخیر سرقت منابع زیستی یا Biopiracy نامیده شده در اصطلاح به استفاده از منابع حیاتی و زیستی در کشورها و مناطق در حال توسعه توسط شرکت‌های بزرگ فراملیتی بدون پرداختن حقوق مادی و معنوی کامل به آن سرزمین‌ها گفته می‌شود. با این‌حال این اصطلاح اکنون به دایره‌ی بزرگ‌تری از فعالیت‌ها نیز اطلاق می‌شود.

در تازه‌ترین نشست حفظ تنوع زیستی که هفته‌ی گذشته در شهر ناگویا در ژاپن به کار خود خاتمه داد، یکی از مهم‌ترین بحث‌ها و جدل‌ها هم‌چنان بر سر دامنه‌ی سرقت زیستی و لزوم محدود کردن آن بود.


آزاد درخت در شبه‌قاره‌ی هند

این بهره‌برداری می‌تواند شامل استفاده از منابع گیاهی، بیولوژیک، ژنتیک، جانوری و یا حتی دانش‌های سنتی استفاده از چنین منابعی باشد. در مورد اخیر می‌توان به تجاری کردن داروهای سنتی و گیاهی بدون در نظر گرفتن هرگونه حق مالکیت برای جوامعی اشاره کرد که در اصل این دانش‌ها (مثلاً دانش تهیه‌ی داروهای سنتی) از ابداعات آنها طی سده‌های طولانی بوده است.

اعتراض‌ها در دهه‌های اخیر بیشتر حول این محور بوده است که نمی‌توان حق بهره‌برداری انحصاری از این منابع را به شرکت‌های بزرگ فراملیتی تازه از راه رسیده‌ای واگذار کرد که در ازای بهره‌برداری از منابع زیستی و یا دانش‌های بومی و سنتی، جوامع در حال توسعه را در منافع اقتصادی خود شریک نمی‌کنند. شرکت‌های بزرگ عمدتاً غذایی، دارویی و بهداشتی و آرایشی در رقابت با رقبای تجاری خود در پی به دست آوردن حق انحصاری استفاده از این منابع هستند، اما در کنار این استفاده‌ی بی حد و حصر، تاکنون سرمایه‌گذاری‌های اساسی برای حفظ و گسترش تنوع زیستی در نقاط گوناگون جهان صورت نگرفته است.

مطابق گزارش‌ها و آمارهای سازمان ملل متحد، تنوع زیستی در جهان به شدت در معرض خطر قرار دارد و صنایع مختلف که از این منابع سودجویی می‌کنند باید برای حفظ آن سرمایه‌گذاری‌های فراوان انجام دهند.

دانش بومی و سنتی استفاده از تنوع منابع زیستی در جهان، سالیان طولانی نزد کشاورزان و یا مردمان بومی ساکن سرزمین‌های مختلف بوده و آنها این دانش را نسل به نسل، آزادانه و رایگان به دیگران منتقل کرده‌اند، اما در جهان امروزی با استفاده از مفاهیم حقوقی‌ای مانند «پروانه‌ی انحصاری»، شرکت‌های بزرگ مدعی حق انحصاری بهره‌بردای از این منابع هستند و محصولات خود را اغلب با دستکاری‌های ژنتیک به فروش می‌رسانند. برخی کشورهای جهان سوم و یا در حال توسعه اکنون متوجه این قضیه شده‌اند که در آینده‌ای نه چندان دور باید بهای بسیار هنگفتی برای بهره‌مند شدن از محصولاتی بپردازند که امکان دارد به زودی منشا بومی آنها به کلی از میان برود.


گیاه دارویی اسواگاندا

در برابر این اعتراضات پاسخ‌هایی هم از سوی کشورهای ثروتمندتر و پیشرفته وجود دارد که بهره‌برداری یا استثمار منابع حیاتی را با نقض قوانینی مانند حق مالکیت معنوی و حق تکثیر (قوانین کپی رایت) مقایسه می‌کنند و می‌گویند در موارد اخیر نیز کشورهای فقیرتر یا در حال توسعه به‌طور مداوم از بسیاری محصولات کشورهای ثروتمندتر بدون پرداخت حق مالکیت معنوی استفاده می‌کنند.

هرازگاهی جدال حقوقی بزرگی بر سر مفهوم و چگونگی اعطای این حقوق انحصاری به شرکت‌ها و بنگاه‌های بزرگ در جریان است. برخی کشورها و هم‌چنین سازمان‌ها و نهادهای جهانی و غیر دولتی، اعطای پروانه‌های حق مالکیت در خصوص مواد بیولوژیک، ژنتیک و هم‌چنین موجودات زنده را ناعادلانه توصیف کرده و آن را با بذل و بخشش «سرزمین‌های جدید» در سده‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی مقایسه می‌کنند.

در این خصوص تاکنون چندین دعوای حقوقی بزرگ و بین‌المللی به راه افتاده است که از جمله می‌توان به ماجرای حقوقی بر سر استفاده از درختان هندی چریش یا آزاددرخت با خواص درمانی، برنج باسماتی، نوع خاصی از گل بابونه، لوبیای مکزیکی انولا، گیاه آفریقایی هودیا، نوشیدنی سنتی پوزول متعلق به قوم مایا، درخت آمریکای جنوبی سینکونا با خواص درمانی و صدها پرونده‌ی دیگر اشاره کرد که از جمله مواردی هستند که در سال‌های اخیر در خصوص آنها بحث و دعوای حقوقی فراوانی به وجود آمده و در برخی موارد منجر به لغو پروانه‌های بهره‌برداری انحصاری متعلق به شرکت‌های بزرگ شده است.

در این راه قدم‌های حقوقی و سیاسی دیگری نیز در سطح بین‌المللی برداشته شده، اما هنوز تا رسیدن به یک راه حل همه‌جانبه راه درازی باقی مانده است.

در گفتارهای بعدی به جنبه‌های دیگر و مثال‌های بیشتری از سرقت منابع زیستی خواهیم پرداخت.

منابع برای مطالعه بیشتر در این زمینه:

Daniel F. Robinson, Confronting Biopiracy: Challenges, Cases and International Debates, Earthscan, 2010.

Ikechi Mgbeoji, Global biopiracy: patents, plants and indigenous knowledge, University of British Columbia Press, 2005.

Vandana Shiva, Biopiracy: The Plunder of Nature and Knowledge, South End Press, 1997.

Vandana Shiva, Stolen Harvest: The Hijacking of the Global Food Supply, South End Press, 2000.

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط
نشست تنوع زیستی در ناگویا
نابودی تنوع زیستی و تغییرات آب و هوا

 
 

محمدصدیق کبودوند، رئیس سازمان حقوق بشر کردستان در زندان اوین از بیماری­‌های شدیدی رنج می‌برد و طبق گفته­‌ی پزشک نیاز به معالجه­‌ی فوری دارد.

درخواست­‌های خانواده­‌ی این زندانی سیاسی مبنی بر مرخصی و معالجه­‌ی پزشکی او تا به امروز بی‌جواب مانده است.

این در حالی­‌است که اخیراً مدیر مسئول روزنامه‌ی «کیهان» و دادستان تهران این فعال حقوق بشر را به «حامی فتنه هشتاد و هشت»، «منافق» و «تجزیه طلب» متهم کرده است.

پری­ناز کبودوند، همسر محمدصدیق کبودوند در گفت­‌وگو با زمانه این اتهامات را بی­‌اساس می­‌داند و می‌گوید: «دادستان و مدیر مسئول روزنامه­‌ی کیهان دارند با آبروی همسرم بازی می­‌کنند، چون در طول مدت محاکمه، نه چنین اتهاماتی دیده شده و نه مدرکی دال بر آنها ارائه شده است.»

از سوی دیگر در ادامه‌ی صدور احکام سنگین در کردستان، عبدالله سروریان و سامی حسینی از فعالان کرد به اعدام محکوم شده‌اند.

هم­چنین احمد باب فعال اجتماعی کرد که به گفته‌ی خودش سخت‌ترین شکنجه‌ها را در زندان تحمل کرده به ۱۴ سال زندان محکوم شده است.

شرح این موارد در زیر می‌آید:

اعتراض خانواده‌ی کبودوند

در روزهای گذشته اطلاعیه‌ای مبنی بر اعتراض خانواده‌ی محمدصدیق کبودوند به اتهام‌زنی‌های دادستان و روزنامه­‌ی کیهان، منتشر شد.


محمدصدیق کبودوند

پری­ناز کبودوند همسر محمد صدیق کبودوند در رابطه با صدور این اطلاعیه به «زمانه» گفت: «جدیداً دادستانی درخواست­‌هایی که بنده و خود آقای کبودوند به صورت کتبی از دادستان برای ملاقات با خودشان و مرخصی آقای کبودوند کرده بودیم، رد کردند. آقای دادستان مانند آقای شریعتمداری گفته است، کبودوند تجزیه‌طلب هستند و یکی از عوامل و حامیان فتنه‌ی سال هشتادوهشت بوده­‌اند.»

همسر محمد صدیق کبودوند هم­چنین می­‌گوید: «آقای دادستان هم اخیراً اعلام کردند که ایشان منافق بودند درحالی­‌که حکم صادر شده برای آقای کبودوند به علت تاسیس سازمان حقوق بشری کردستان بوده که ایشان یازده سال به خاطر آن محکوم شدند. وقتی دادستان چنین مسائلی را بدون هیچ مدرک مطرح کرد، من از طریق سایت از مقامات بین­‌المللی درخواست کردم که اگر این اشخاص مدرک یا مستنداتی دارند ارائه بدهند. دادستان و آقای مدیر مسئول روزنامه­‌ی کیهان دارند با آبروی آقای کبودوند بازی می­‌کنند، چون در طول مدت محاکمه نه چنین اتهاماتی دیده شده و نه مدرکی دال بر آنها ارائه شده­ است.»

مخالفت با مرخصی محمدصدیق کبودوند به اتهام «منافق بودن» در حالی صورت می­‌گیرد که طی روزهای گذشته اخباری مبنی بر وخامت جسمی وی نیز منتشر شده بود.

همسر این فعال حقوق بشر در رابطه با ملاقات و وضیعت جسمانی او گفت: «با ملاقات حضوری موافقت نکردند. حتی وقتی آقای دادستان به زندان سر می‌زند و با زندانیان ملاقات می‌کند از ملاقات با آقای کبودوند سرباز می­‌زند و ایشان را منافق عنوان می­­­‌کند.»

وی هم‌چنین ادامه داد: «با توجه به اینکه کبودوند از بیماری‌های قلبی، پروستات و سرگیجه رنج می­‌برد شدیداً احتیاج به عمل و مراقبت پزشکی دارد و حتی با درخواست مسئولان زندان در این رابطه هم مخالفت شده است.»

محمدصدیق کبودوند، موسس و رئیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان به دلیل فعالیت‌های حقوق بشری، نوشتن مقاله در زمینه‌ی مسائل اجتماعی و تاسیس سازمان غیر دولتی دفاع از حقوق بشر کردستان به بیش از ده سال زندان محکوم شده است. او اکنون چهارمین سال است که در زندان به سر می‌برد. حکم این زندانی قطعی و درخواست رسیدگی مجدد به آن نیز رد شده است.


سامی حسینی

۱۸ فعال کرد در آستانه‌ی اعدام

در حالی­‌که شانزده تن از فعالان سیاسی و مدنی کرد در انتظار اعدام به سر می­‌برند، طی روزهای گذشته دو شهروند دیگر به نام­‌های عبدالله سروریان و سامی حسینی به اعدام محکوم شدند.

جعفر محمدی یکی از بستگان عبدالله سروریان به زمانه گفت: «سال گذشته وی به منظور دیدار با یکی از اقوام خود به اقلیم کردستان سفر کرده بود که هنگام بازگشت در منطقه‌ی مرزی باشماخ توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد.»

محمدی با اشاره به اینکه سروریان به اتهام جاسوسی به اعدام محکوم شده است، گفت: «همه‌ی ما از شنیدن صدور حکم اعدام شوکه شدیم و هم­‌اکنون پرونده­‌ی وی به دیوان عالی کشور ارجاع داده شده است.»

عبدالله سروریان هم­‌اکنون در زندان سنندج و دارای سابقه‌ی بیست و پنج سال خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران است.

آن­‌سوتر، برخی از رسانه­‌ها از صدور حکم اعدام برای سامی حسینی یکی دیگر از فعالان سیاسی کرد در زندان ارومیه خبر داده­‌اند.

به گزارش هرانا، این زندانی سیاسی به اتهام بمب‌گذاری و همکاری با گروه‌های مخالف نظام به اعدام محکوم شده و در دادگاه تجدید نظر هم حکم وی تائید شده است.

سامی حسینی خردادماه سال ۸۷ در جاده‌ی اصلی سلماس، توسط اداره‌ی اطلاعات بازداشت و پس از سی‌ماه و پنج روز انفرادی در محاکمه­‌ای هفت‌دقیقه‌ای به اعدام محکوم شد.

اعدام فرضی بدترین شکنجه­‌ام بود

در ادامه‌ی صدور احکام سنگین برای فعالان کرد، احمد باب یکی از فعالان اجتماعی مریوان به ۱۴ سال حبس محکوم شد.

این فعال اجتماعی در گفت­‌وگویی به زمانه گفت: «بنده بنا به حکم دادگاه انقلاب و طبق سه ماده‌ی قانونی ۵۰۰، ۵۰۱ و ۴۹۹ به اتهام عضویت در گروه­‌های مخالف نظام و فعالیت تبلیغی و جاسوسی برای بیگانگان در مجموع به ۱۴ سال زندان محکوم شده‌ام.»


احمد باب

احمد باب می­‌گوید به مدت ۳۳ روز در سلول انفرادی زیر شدیدترین شکنجه­‌ها قرار داشته است.

باب ضمن اشاره به اینکه هیچ­‌کدام از اتهامات وارده را نپذیرفته است، این چنین شرح شکنجه‌هایش را توضیح داد: «در روزهای نخست بازداشت، سه تا از دندان­‌هایم را با انبردست کشیدند و به گفته­‌ی بازجوهایم ۳۲۰ ضربه‌ی شلاق به من زده بودند. البته شاید هم بیشتر بوده چون بیهوش بودم. در روزهای بعد کف پاهایم را با مته سوراخ کرده بودند.»

این فعال کرد از «اعدام فرضی» به‌عنوان بدترین شکنجه در دوران بازداشت خود یاد می‌کند و می­‌گوید: «من را به اتاقی ‌بردند که به گفته‌ی بازجویان مخصوص اعدام بود. مجبورم کردند روی یک صندلی چرخدار زیر طناب دار بایستم. سپس دستبد زدند و پاهایم را بستند. در این حالت می­‌خواستند از من اعتراف بگیرند. این وضعیت در حالی­‌که به سختی می­‌توانستم روی پاهایم بایستم یک ساعت طول کشید.»

احمد باب پنجم شهریورماه سال ۸۸ در مریوان دستگیر و پس از ۱۹۵ روز با قرار وثیقه هفتصد میلیونی آزاد شده بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

در يک عمليات انتحاری در مسجدی در حومه پيشاور واقع در شمال پاکستان، حداقل ۶۶ نفر از نمازگزاران روز جمعه کشته شدند. در عمليات مشابه ديگری در اين کشور سه نفر جان خود را از دست دادند.

به گزارش رويترز اين عمليات انتحاری در منطقه‌ای به نام دره آدم خيل به وقوع پيوست.


شهيدالله، مقام عالی دولتی در استان خيبر پختون‌خوا اعلام کرد که مسجد فوق بر اثر اين عمليات فروريخت.

اين مقام همچنين با اعلام شناسايی نزديک به ۸۰ زخمی که حال برخی از آنان وخيم گزارش شده است گفت که امکان دارد بر تعداد زخمی‌شدگانی که وضعيت آنان وخيم است افزوده شود.

مسئولان يک بيمارستان در پيشاور گفته‌اند که دو کودک جان خود را در اين انفجار از دست داده‌اند.

زمانی که تروريست انتحاری اقدام به عمليات انفجاری کرد حدود ۳۰۰ نفر نمازگزار در سالن بزرگ مسجد «والی» گرد آمده بودند. شهيدالله افزود نگهبانان در ورودی نتوانستند اقدامی صورت دهند.

يکی از شاهدان عينی که ۱۵ سال سن داشت گفت: «من نمازم را تمام کرده بودم که ناگهان صدای مهيب انفجاری بلند شد. به روی زمين پرت شدم و ديگر متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد.»

اين عمليات انتحاری پس از سوء قصد ماه سپتامبر گذشته در نوع خود بی‌سابقه بود. در سوم سپتامبر يک انفجار تروريستی در ميان صفوف شيعيان در شهر کويته پاکستان که پس از نماز به‌مناسبت روز قدس راه‌پيمايی می‌کردند، جان ۵۳ نفر را گرفت.

اين نخستين بار نيست که در ايالت خيبر پختون‌خوا عمليات تروريستی صورت می‌گيرد. مرداد ماه گذشته نيز در يک حمله انتحاری مقابل منزل ميان افتخارحسين وزير اطلاع‌رسانی دولت اين ايالت در شهر نوشهره، هفت نفر کشته و نزديک به ۲۵‬ تن زخمی شدند.

همزمان با انفجار امروز در اين منطقه، آسوشيتدپرس نيز از انفجار سه نارنجک در يک مسجد متعلق به سنی‌ها در نزديکی پيشاور خبر داد که طی آن سه نفر کشته و ۲۴ نفر زخمی شدند.

در ماه‌های اخير حملات انتحاری در پاکستان افزايش يافته است. برخی از صاحب‌نظران اين اقدامات تروريستی را ناشی از اختلافات مذهبی در اين کشور می‌دانند.

Share/Save/Bookmark

 
 


با مرگ هری مولیش که خود را اغلب با جمله‌ی «من جنگ دوم جهانی هستم» توصیف می‌کرد، هلند یکی از بهترین نویسندگانش را از دست داد.

مولیش مردی با نگاهی نافذ، خوشبین، شیک‌پوش، سرشار از اعتماد به نفس و به قول بعضی از منتقدان خودشیفته و مغرور بود، تا آنجا که خود را نابغه می‌نامید. دوستان مولیش اما خودستایی نویسنده را بخشی از شگردهای طنزآلود او برای مقابله با حملات منتقدان و رقیبان ادبی می‌نامند. مولیش بارها نامزد دریافت جایزه‌ی نوبل شد و متحیر بود که چرا با وجود نوشتن رمان‌های مشهوری مانند «سوء قصد»، «دو زن»، «کشف آسمان» و چندین کتاب مهم دیگر که بعضی از آنها به سی زبان هم ترجمه شده‌اند، نوبل ادبیات را به او نداده‌اند!

منتقدان هلندی احتمال می‌دهند که تعلق نگرفتن این جایزه به مولیش به دلیل شیفتگی وفادارانه‌ی او به فیدل کاسترو، دیکتاتور کوبا بوده است.

درگذشت مولیش زیاد غیر منتظره نبود. بعضی از رسانه‌های هلندی چند روز قبل ازاین واقعه هم یک بار به اشتباه این خبر را پخش کرده بودند. خبرسازان از تشدید بیماری او خبر داشتند و در تدارک تهیه‌ی برنامه‌هایی بودند که اغلب پس از فوت چهره‌ای ملی انجام می‌شود. بلافاصله پس از اعلام رسمی درگذشت او، ژورنال پخش اخبار از رادیو و تلویزیون برنامه‌های ویژه‌ای را به این نویسنده اختصاص داد.
در چند روز گذشته ده‌ها برنامه در بزرگداشت او پخش شدند. افزون بر آن صدها اظهار نظر، مطلب، مصاحبه و مقاله در روزنامه‌ها و هم روی شبکه‌ی اینترنت منتشر شدند.

دو روز پس از مرگ مولیش بازار کتاب‌های او دوباره داغ شد. به زودی ناشران هلندی و آلمانی چاپ‌های جدیدی از رمان‌های او را روانه‌ی بازار خواهند کرد. خواندن آثار مولیش بخشی از برنامه‌ی درسی در دبیرستان‌های هلند است.

به عقیده‌ی صاحب‌نظران با مرگ هری مولیش دوره‌ای در تاریخ معاصر هلند به پایان می‌رسد. او نماد نسلی بود که پس از جنگ اول جهانی به دنیا آمد. تباهی جنگ دوم جهانی را از نزدیک تجربه کرد. در دوران جنگ سرد با وحشت از استقرار پایگاه‌های اتمی در اروپا به جنبش ضد جنگ پیوست. در انقلاب فرهنگی دهه‌ی شصت و هفتاد علیه انواع اتوریته‌ها به‌پاخاست و برای آزادی شورش کرد. علیه جنگ امریکا با ویتنام مبارزه کرد و هوادار انقلاب کوبا و فیدل کاسترو شد.


السبت اتی، نویسنده و تحلیل‌گر روزنامه‌ی معتبر ان‌ارسی، چاپ آمستردام، در مقاله‌اش به مناسبت مرگ مولیش، منزلت اجتماعی او را با ژان پل سارتر در فرانسه و گونترگراس در آلمان مقایسه می‌کند. او می‌نویسد: «مولیش اکسیژن ما بود و چند نسل را با نفسش احیا کرد.» اتی اما در انتهای مقاله‌اش به انتقاد از او می‌نویسد: «نظرات سیاه و سفید مولیش در مورد جنگ سرد هرگز تغییر نکردند. درک این موضوع برایش آسان نبود که اگر او فیدل کاسترو را دوست دارد و دستش را می‌فشارد، بیشتر از دیگران وظیفه دارد که در برابر رژیم بی‌اعتبار شده‌ی کوبا دست به افشاگری بزند.»

وفاداری مولیش به کاسترو تا به آخر ادامه داشت و او همیشه با تاکید بر درست بودن ایده‌آل‌های انقلاب کوبا، از این واقعه و شخص کاسترو دفاع می‌کرد.

هری مولیش به حق در کنار خیرارد ریفه و ویلهلم فردریک هرمانس، دو نویسنده‌ی مهم دیگر هلند در نیمه‌ی دوم قرن بیستم قرار می‌گیرد که هرکدام با خلق آثاری درخشان به غنای ادبیات این کشور در نیم قرن اخیر افزوده‌اند. اگرچه مولیش هم به خاطر خلق رمان‌های خواندنی و هم به دلیل نظرات سیاسی و هواداری از جنبش‌های رادیکال اجتماعی، بیش از دو نویسنده‌ی دیگر در رسانه‌ها مطرح بود. او اغلب به برنامه‌های تلویزیونی دعوت می‌شد و چهره‌ی شناخته شده‌ای برای عموم بود.

هری مولیش تولد خود را مدیون جنگ اول جهانی می‌دانست. جنگی که کارل مولیش، پدر اتریشی او در آن فرمانده‌ی توپخانه بود. او پس از جنگ با آلیس شوایتز، زنی یهودی‌تبار و آلمانی در هلند ازدواج کرد. هری در ۱۹۲۷ در شهر هارلم به دنیا آمد. ده ساله بود که والدینش از هم جدا شدند. با آغاز جنگ جهانی دوم پدرش که به سمت مدیر بانک کار می‌کرد برای حفظ جان هری و مادر یهودی‌اش مجبور به همکاری با اشغالگران آلمانی شد.

او توانست با جلب رضایت نازی‌ها جان این دو را نجات دهد، اما والدین مادر مولیش به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شدند و از بین رفتند. پدرش به علت همکاری با آلمانی‌ها پس از جنگ دستگیر و به مدت سه سال زندانی شد.

جنگ دوم جهانی تم اصلی بسیاری از آثار مولیش را به خود اختصاص داده است. او فرزند پدری است که با دشمن همکاری می‌کند؛ مادر یهودی‌اش می‌بایست هر روز با سنجاق کردن ستاره‌ی داود بر سینه، به سرکار برود و دوران نوجوانی او در جنگ می‌گذرد؛ روزگاری که او و مادرش در تهدید دائمی و ترس از دستگیر شدن به‌سر می‌برند. داشتن پدر ژرمن و مادری یهودی، او را دارای هویتی خاص می‌کند، هویتی که هرگز او را رها نکرد. به همین دلیل مولیش خود را «جنگ دوم جهانی» می‌نامید.

در کتاب «پرونده‌ی ۴۰۶۱»، نویسنده گزارش مفصلی از دادگاه آیشمن، نازی معروف در اسراییل را بازگو می‌کند. این گزارش بازگوکننده‌ی تجربه‌ی شخصی نویسنده از این محاکمه است؛ روایت آگاهی تدریجی او نه تنها درباره‌ی یک جنایتکار، بلکه درباره‌ی پدیده‌ای تاریخی که در آن به جز شخص مجرم، خود نویسنده و هم خواننده‌ بخشی از داستان‌اند؛ تجربه‌ی منحصر به فردی که از زمان و مکان محاکمه فراتر می‌رود. ترس از تکرار آشویتسی دیگر، نویسنده را به ترس و نفرتی عمیق از ماشین جنگی دچار می‌کند. مولیش در تمام تظاهرات علیه جنگ سرد و راکتورهای اتمی در صف اول حضور داشت.


هری مولیش متاثر از گوته شاعر معروف دوره‌ی رمانتیک و توماس مان، نویسنده‌ی سرشناس آلمانی در قرن بیستم بود. از مشخصات سبک او زبان فاخر ادبی، ترکیب واقعگرایی با تخیل جادویی و هم افسانه‌ای نویسنده است.

در رمان‌هایی مانند «سوء قصد» و «کشف آسمان» شخصیت‌های داستان‌هایی که او تحت تاثیر جنگ دوم جهانی نوشته، هرکدام به نوعی با جنگ و عواقب آن درگیرند. هنر مولیش در بررسی موشکافانه و روانکاوانه‌ی اعمال افرادی است که ناگزیر از تسلیم شدن و یا مقاومت کردن هستند. زندگی و مرگ، گناهکاری و بی‌گناهی، خیانت و وفاداری، پیچیدگی روابط متجاوزان و قربانیان از تم‌های اصلی این آثارند. کسانی که مستقیم و غیر مستقیم با نازی مبارزه و یا همکاری کرده‌اند و سرنوشت فرزندان آنان پس از جنگ، در این آثار مطرح می‌شوند.

دغدغه‌ی مولیش نه سیاه و سفید دیدن خیر و شر، بلکه نشان دادن توامان خوبی و بدی در آدمی و عواقب ناآگاهی و ترس است.

در رمان «دو زن» مولیش به رابطه‌ی عشقی میان دو زن می‌پردازد؛ تمی که به اعتقاد او هرگز از طرف نویسندگان مرد جدی گرفته نشده است. در مشهورترین رمان‌های جهان موضوع اصلی داستان اغلب مثلثی عشقی است که در آن یا دومرد و یک زن، یا دوزن و یک مرد زوایای آن هستند. در رمان «دو زن» مولیش، عشق میان دوزن و رابطه‌ی آنها را با یک مرد در قالب داستانی پر کشش بازگو می‌کند. هرچند که نفر سوم یعنی مرد در داستان حضور دارد. اما رابطه‌ی عشقی میان دو زن برجسته می‌شود.

هری مولیش با نوشتن بیش از پنجاه کتاب در زمینه‌های گوناگون ادبی تمام جوایز مهم هنری در هلند را دریافت کرد. رمان «سوء قصد» تاکنون پنجاه‌بار چاپ شده و فیلمی که بر اساس آن ساخته شد، در سال ۱۹۸۶ جایزه‌ی اسکار گرفت. رمان «کشف آسمان» به عنوان بهترین داستان تاریخ ادبیات هلند انتخاب شده است. ترجمه‌ی آثار این نویسنده به زبان آلمانی شهرت و احترام فراوانی برای او به همراه داشت، تا آنجا که به خاطر تاثیر معنوی نوشته‌هایش در گسترش همبستگی میان مردم هلند و آلمان، عالی‌ترین نشان این کشور را در سال ۲۰۰۲ دریافت کرد.

در روز شنبه ششم نوامبر، مراسم رسمی تشیع جنازه هری مولیش از محل تئاتر شهر آمستردام انجام می‌شود. تابوت او بر عرشه‌ی یک کشتی از کانال‌های زیبای شهر عبور خواهد کرد تا در آرامگاه ابدی‌اش به خاک سپرده شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

با آغاز دور دوم اعتصاب غذای نسرين ستوده در زندان اوين، کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران از خانم ناوی پيلای، کميساريای عالی حقوق بشر سازمان ملل، خواست تا هر چه سريع‌تر به وضعيت وی رسيدگی کند.

کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران در بيانيه‌ای که روز گذشته بر روی تارنمای خود منتشر کرد از کميساريای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد درخواست کرد که «بلافاصله از مقامات ايرانی بخواهد تا سلامتی جسمی نسرين ستوده را تضمين و وی را آزاد کنند.»


نسرين ستوده و ناوی پيلای

نسرين ستوده، وکيل دادگستری و فعال حقوق زنان از روز يکشنبه نهم آبان‌ماه جاری برای بار دوم دست به اعتصاب غذا زده و وضعيت جسمانی او وخيم گزارش شده است.

اعتصاب اين‌بار وی در اعتراض به شرايط زندان و روند بررسی پرونده‌اش صورت گرفته است.

هادی قائمی، سخنگوی کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران گفت: «به‌عنوان کميساريای عالی حقوق بشر، خانم پيلای موظف به کمک به مدافعان حقوق بشری که در معرض حملات جدی قرار گرفته‌اند، می‌باشد.»

هادی قائمی: به‌عنوان کميساريای عالی حقوق بشر، خانم پيلای موظف به کمک به مدافعان حقوق بشری که در معرض حملات جدی قرار گرفته‌اند، می‌باشد

قائمی «سکوت کميساريای عالی حقوق بشر» را در قبال آزار و محاکمات وکلای مدافع حقوق بشر «باعث نگرانی» خواند.

وی افزود: «خانم ستوده جان خود را نه تنها در راه حقوق ملت ايران، بلکه در راه اصولی که سازمان ملل متحد بر مبنای دفاع از آن‌ها تأسيس شده گذاشته است.»

نسرين ستوده پيش از اين، از نخستين روزهای مهرماه گذشته در زندان اوين دست به اعتصاب غذا زد اما با درخواست گروهی از فعالان سياسی و مدنی، در روزهای نخست آبان‌ماه جاری به‌طور موقت اعتصاب خود را شکست.

خانم ستوده اعلام کرده بود که در صورت عدم تغيير شرايط موجود بار ديگر اعتصاب غذا خواهد کرد.

رضا خندان، همسر نسرين ستوده به کمپين بين‌المللی حقوق بشر گفت که روز گذشته دو فرزند خردسال آن‌ها توانسته‌اند برای نخستين بار از زمان بازداشت وی، به ديدار وی بروند. در اين ديدار خواهر و مادر خانم ستوده نيز حضور داشتند اما به آقای خندان اجازه ملاقات داده نشده است.

خانواده خانم ستوده پس از ملاقات با وی گفته‌اند که او در «وضعيت بسيار بد جسمی» به‌سر می‌برد. آن‌ها گفته‌اند که وی «رنگش سياه و به‌شدت لاغر شده بود و نمی‌توانست بچه‌ها را بغل کند.»

رضا خندان وضعيت کنونی همسرش را در زندان «بدتر» از قبل توصيف کرد. وی در همين رابطه افزود: «پرونده او شرايط عادی را طی نمی‌کند. وی در شرايط غيرعادی نگه‌داشته می‌شود. روزهاست که در انفرادی است. برای وکيلی در اين شرايط نمی‌دانم چرا چنين وضعيتی برای او ايجاد کرده‌اند. به نظرم همسرم چون می‌بيند شرايط غيرعادی است دست به اعتصاب غذا می‌زند.»

کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران پرونده نسرين ستوده را «بخشی از زنجيره بزرگی از دستگيری‌ها و محاکمات وکلای حقوق بشر در ايران» می‌داند و متذکر می‌شود که بر اساس اعلاميه سازمان ملل متحد در مورد مدافعين حقوق بشر، دولت‌ها موظف شده‌اند که در مقابل هر گونه خشونت، تهديد، اقدام تلافی‌جويانه، تبعيض قانونی يا عملی، فشار و يا هرگونه عمليات خودسرانه‌ای عليه آن‌ها همه اقدامات لازم را در پيش بگيرند.

نسرين ستوده وکيل بسياری از فعالان حقوق زنان، فعالان جامعه مدنی و کودکان محکوم به اعدام است که روز شنبه ششم شهريورماه ۸۹ با بازرسی همزمان خانه و محل کارش، به دادگاه احضار شد و در تاريخ ۱۳ شهريور پس از مراجعه به دادگاه، بازداشت گرديد و از آن زمان تا کنون در زندان اوين زندانی است.

اتهامات وی «اقدام عليه امنيت ملی»، «اجتماع و تبانی به قصد به هم زدن امنيت ملی» و «همکاری با کانون مدافعان حقوق بشر» می باشد و زمان محاکمه وی ۲۴ آبان‌ماه تعيين شده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

در آستانه‌ی ۱۳ آبان- روز دانش‌آموز- رهبر جمهوری اسلامی سخنرانی کرده و در آن، افراد «محدود»ی را که در راهپیمایی روز دانش‌آموز سال ۸۸ «بر ضد این مناسبت شعار دادند»، افرادی دانسته که «ندانسته وارد توطئه‌ای شدند» که هدف آن «تسخیر ایران، زنده‌کردن هیمنه‌ی آمریکا، پنهان‌کردن سلطه‌طلبی آن و زیر سئوال بردن حرکت عظیم ملت ایران در برابر ظلم بزرگ آمریکا» بود.


تظاهرات سیزدهم آبانماه ۱۳۸۸

صرف‌نظر از اینکه در این دوران که اثری از حرکت‌های خیابانی نیست، حرف‌زدن از آن، از اندیشیدن به آن ناشی می‌شود و اندیشیدن در مورد آن، احتمالاً به سبب هراسی است که از تکرار آن وجود دارد و در نتیجه، آن‌طور که آقای خامنه‌ای می‌خواهد، همه‌ی جوانان «بصیرت» لازم را به دست نیاورده‌اند، روایت یک شاهد عینی که در تظاهرات ۱۳ آبان سال گذشته، در میان هواداران جنبش سبز حاضر شده، می‌تواند صحت ادعاهای او را، که به دلیل مقام دینی‌اش باید از دروغ دور باشد، نشان دهد.

***

صبح روز ۱۳ آبان ۱۳۸۸، با تاکسی به میدان انقلاب رفتم. هنگامی که حدود ساعت نه به این میدان رسیدم، حضور انبوه نیروهای انتظامی بیش از هر چیز توجه را جلب می‌کرد؛ در حالی که اثری از تظاهرات در این میدان نبود. در سراسر میدان، وانت‌هایی انباشته از نیروهای یگان ویژه با تجهیزات کامل و نیروهای پلیس و ضد شورش، در دسته‌های سوار بر موتور و پیاده حضور داشتند و هر جا که چشم کار می‌کرد، پلیس حاضر بود. این، جدا از نیروهای لباس‌شخصی بود که با سپر، کاسکت، جلیقه و چماق، حضوری «همیشه در صحنه» داشتند. وقتی از جلوی‌شان می‌گذشتم خانمی به آنها گفت: «اگر مردم اسلحه داشتند چه کار می‌کردید؟»

پس از آن با تاکسی به میدان ولی عصر رفتم. در آن‌جا هم، مشابه وضعیت میدان انقلاب حاکم بود. مردم در حال تردد بودند و با این که کلامی رد و بدل نمی‌شد، عمدتاً می‌دانستند برای چه آن‌جا حاضر شده‌اند. من پیاده در خیابان کریم‌خان به سمت میدان هفت تیر به راه افتادم و از اندکی بعدتر موبایلم از کار افتاد. در حاشیه‌ی پیاده‌رو، قدم‌به‌قدم یک پلیس ایستاده بود و سپرش را جلویش قرار داده و با کاسکتی بر سر، چماقش را در دست داشت. من کلاه ضخیمی بر سر داشتم و ماسکم را نیز از اواسط مسیر بر دهان گذاشتم.

در اواسط مسیر و در حوالی خیابان ویلا، گروهی در مسیر مقابل شروع به شعاردادن کردند و فریاد زدند: «مرگ بر دیکتاتور» و در نتیجه، این سو که ما بودیم نیز همه شروع به شعاردادن کردیم و عده‌ای هم که روی پل عابر بودند به تبعیت از ما شعار دادند. نتیجه‌ی طبیعی این شعار، حمله به گروه نخستی بود که شعار داده بود و آنها در خیابان و بین ماشین‌ها، که از سنگینی ترافیک ایستاده بودند، پراکنده شدند. این طرف هم، به نوبه‌ی خود از سرکوب در امان نماند و از کمی جلوتر، عناصر سرکوب‌گر به ما حمله کردند. پس از آن که کمی عقب‌نشینی کردیم، دوباره به حرکت‌مان ادامه دادیم و در این بین، پلیس‌هایی که در حاشیه‌ی پیاده‌رو بودند، دست به چماق‌شان نبردند و تنها به گفتن اینکه «برو، نایست!» اکتفا کردند.

وقتی به خیابان ویلا رسیدم، نیروهای سرکوب ادامه‌ی مسیر را سد کرده بودند. در نتیجه، در خیابان ویلا به سمت جنوب پیچیدم. در خیابان ویلا و حوالی خیابان کریم‌خان پرسه می‌زدیم و شعار می‌دادیم و با هجوم نیروهای سرکوب می‌دویدیم. من خیابان ویلا را پایین رفتم و از یکی از خیابان‌های فرعی، وارد خیابان فیشرآباد- سپهبد قرنی- شدم. ترافیک در آن خیابان هم سنگین بود و تعقیب و گریز پراکنده جریان داشت.

به سمت خیابان ایران‌شهر حرکت کردم. در آن‌جا گروهی بودند که همه با هم شعار می‌دادند و دست‌زنان، پا بر زمین می‌کوبیدند. عمده‌ی شعارها «یاحسین، میرحسین» بود. روش کارمان این شده بود که شعارگویان، دست می‌زدیم و پا می‌کوبیدیم و به سوی نیروهای سرکوب که در شمال خیابان و در تقاطع خیابان‌های ایران‌شهر و کریم‌خان حاضر بودند، حرکت می‌کردیم. وقتی آنها متوجه‌مان می‌شدند و به سوی‌مان حمله می‌کردند، پراکنده می‌شدیم و وقتی فکر می‌کردند سرکوب شده‌ایم، دوباره این کار را تکرار می‌کردیم و دوباره و دوباره. آن‌قدر تکرار کردیم که خسته شدند! در این خیابان، یک اتوبوس از دانش‌آموزان را دیدیم که نمادهای تظاهرات رسمی را در دست داشتند، ولی با دیدن ما دستان‌شان را به شکل «وی» بالا آوردند.

گروه‌مان را جمع کردیم و شعارگویان، در یکی از خیابان‌های فرعی حرکت کردیم و به سمت خیابان حافظ رفتیم. در کوچه‌ها، هم‌زمان با افزوده‌شدن به جمعیت‌مان، گروه پرتعدادی هم بودند که از بالکن‌ها فیلم می‌گرفتند. ما به آنها اعتراض کردیم که به جای فیلم‌گرفتن به تظاهرات‌کننده‌گان بپیوندند.

وقتی به خیابان به‌آفرین رسیدیم، به لباس‌شخصی‌ها برخورد کردیم. یکی از آنها فریاد می‌زد: «نمی‌خوام دست رو زن بلند کنم!» و اجازه می‌داد زن‌ها بروند، اما با مردها کار داشت و چماقش را بر هرجا که دستش می‌رسید فرود می‌آورد. وقتی از دست او دور شدم، به این دلیل که تقاطع خیابان‌های به‌آفرین و کریم‌خان توسط نیروهای سرکوب موتوری و پیاده مسدود شده بود، وارد یک کوچه شدم، به امید اینکه به کریم‌خان راه داشته باشد. در اواسط کوچه، یک لباس‌شخصی دیگر، چماقش را فقط بر سر مردم می‌زد و سر نفر جلویی من حین دویدن با ضربه‌ی او شکافت. برخورد ضربه‌ی او به سر من، که کلاه ضخیمی بر سر داشتم، باعث تورم و درد شدیدی در سرم شد.

به هر ترتیب وارد خیابان کریم‌خان شدم. در آن‌جا، جمعیت انبوهی شعارگویان حاضر بودند. وقتی رسیدم، جماعت سرکوب‌گر نیز شروع به سرکوب کرده بودند و ما که نزدیک میدان ولی‌عصر بودیم، به سمت خیابان حافظ رانده شدیم. در همین گیرودار، عده‌ای مشغول شست‌وشو و بندآوردن خونی بودند که از سر مردی که ذکرش رفت جاری بود. در همین حین، گروه انبوهی که نمادهایی نظیر پارچه‌ و بادکنک سبزرنگ و پوستر همراه داشتند،از میدان ولی‌عصر به سمت خیابان حافظ پیش می‌آمدند.

در تقاطع خیابان‌های حافظ و کریم‌خان، دو طرف به هم سنگ پرتاب می‌کردند و مردم با نیروهای لباس‌شخصی‌ و یگان ویژه‌ درگیر شدند. خیابان به‌آفرین با سطل آشغال‌های در حال سوختن بند آمده بود. ما در پیاده‌روی آن، به سمت جنوب حرکت کردیم و من از یکی از خیابان‌های فرعی، به سمت خیابان فیشرآباد حرکت کردم. در آن‌جا و نزدیک تقاطع کریم‌خان، باز گروهی جمع شدیم و برای شعاردادن، دست‌زنان و پای‌کوبان «یا حسین، میرحسین» گفتیم.

سرکوب باعث شد از فیشرآباد و از یکی از خیابان‌های فرعی، به سوی حافظ حرکت کنم و با گروهی که در این خیابان‌ها بودند همراه شوم. از انتهای کوچه‌ای که وارد آن شدیم، مأموران لباس‌شخصی به ما حمله کردند و گاز اشک‌آور پرتاب کردند. شانس آوردیم که در خانه‌ای باز بود و همه‌گی به درون آن رفتیم. چند نفر مشغول سیگارکشیدن و فوت‌کردن دود آن در صورت سایرین، برای ازبین‌بردن اثرات گاز اشک‌آور شدند.

در خیابان ویلا، عده‌ای در یک کافه‌رستوران مشغول خوردن شیرینی و قهوه بودند و تلویزیون، تظاهرات روز دانش‌آموز را در خیابان طالقانی نشان می‌داد. محوطه‌ی حصارکشی‌شده‌ای در نزدیکی این رستوران وجود داشت که در آن، عده‌ای را بازداشت کرده بودند. یک دانشجو هم مدارک شناسایی‌اش ضبط شده بود ولی بازداشت نشده بود. در این میان، یک پسر نوجوان در حال فیلمبرداری از محوطه‌ی بازداشتی‌ها بود که با فریاد «بگیرینش!» یکی از مأموران امنیتی پا به فرار گذاشت و چنان سریع دوید، که در چشم‌برهم‌زدنی ناپدید شد.

تقاطع خیابان‌های حافظ و کریم‌خان و در محدوده‌ی پل عابر پیاده، گروهی پزشک و پرستار مشغول مداوای مصدومان بودند. از خیابان حافظ پایین آمدم. گروهی که از تظاهرات در حال حرکت به سمت جنوب خیابان حافظ بودند، وقتی به وزارت نفت در تقاطع طالقانی رسیدند، شروع به شعاردادن کردند و «مرگ بر دیکتاتور» و «یاحسین، میرحسین» گفتند. در تقاطع خیابان طالقانی، موتوری‌های گذری مسافرکشی می‌کردند و یک راننده‌ی وانت فریاد می‌زد: «سوار این موتورها نشین، اطلاعاتی هستن!»

از خیابان رشت وارد خیابان ولی‌عصر شدم و در چهارراه ولی‌عصر سوار اتوبوس شدم. دیدم که در تقاطع فلسطین و انقلاب در گوشه‌های چهارراه پلیس‌ها ایستاده و سنگر کوچکی، با کیسه‌ی شن درست کرده‌اند. روبه‌روی دانشگاه تهران حدود۳۰۰ نفر نیروی یگان ویژه ایستاده بودند و دانشجوها، پشت در و رو به آنها، شعار می‌دادند.

***

با این توصیف، برای من جای پرسش است که در کجای این تظاهرات، توطئه‌ای که اهداف آن را رهبر جمهوری اسلامی برشمرده، دیده می‌شود. ما جایی شعار دادیم «اوباما، اوباما؛ یا با اونا، یا با ما»، این «زنده‌کردن هیمنه‌ی آمریکا»ست؟ آیا شعارهای جنبش سبز علیه آرمان‌های این مراسم بود، یا سرکوبی که توصیف کوچکی از آن رفت؟ مگر یکی از دلایل بزرگداشت این روز، گرامیداشت یاد شهدایی نیست که در سرکوب خونین تظاهرات دانشجویی، در ۱۳ آبان سال ۱۳۵۷ به شهادت رسیدند؟

از آقای خامنه‌ای می‌خواهم در سخن‌گفتن اندکی بیشتر دقت کند. ذهن ملت ایران، از جنایاتی که در سال‌های اخیر صورت گرفته هرگز پاک نخواهد شد و انتساب حرکت‌های خودجوش- به معنای واقعی- سال گذشته، به «دشمن» نمی‌تواند وجدان سرکوبگران را راحت کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

حسين اسلامی، عضو کميسيون اصل ۹۰ مجلس ايران گفت اين کميسيون هيچ‌ شکايتی درباره انحلال دانشگاه علوم پزشکی ايران دريافت نکرده است. اين در حالی است که ۹۰ عضو هيئت علمی اين دانشگاه نامه‌ای اعتراضی به احمدی‌نژاد نوشته‌اند.

به گزارش خبرگزاری مهر، حسين اسلامی گفت که خبر انحلال دانشگاه علوم پزشکی ايران را از تلويزيون مطلع شده است اما مطمئن است که اين اقدام «بدون کار کارشناسی» صورت نگرفته است.


تصويری از اعتراضات اخير نسبت به انحلال دانشگاه علوم پزشکی ايران

وی افزود: «بعيد می‌دانم وزير بهداشت بدون بررسی و کارشناسی‌های لازم اين تصميم را اتخاذ کرده باشد.»

اسلامی درباره اعتراضات برخی نمايندگان به اين اقدام گفت همه موارد تذکر به کميسيون اصل ۹۰ ارجاع می‌شود و نمايندگان هم پس از کارشناسی در اين باره نظر خود را اعلام می‌کنند.

۹۰ عضو هيئت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران: اين گونه رفتارها باعث شکل‌گيری احساس بی‌‌‌‌‌ثباتی و ناامنی شغلی نه تنها در سطح اين دانشگاه، بلکه در سطح کليه مراکز علمی و دانشگاهی می‌گردد

وی خبر داد که کميته‌ای برای بررسی اين موضوع تشکيل شده است که پس از مشخص شدن نتيجه بررسی، گزارش در جلسه علنی مجلس ارائه می‌شود.

از سوی ديگر تارنمای ادوارنيوز، وابسته به سازمان دانش‌آموختگان ايران (ادوار تحکيم وحدت) نامه‌ای را با امضای ۹۰ عضو هيئت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران منتشر کرده است که طی آن از محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهوری ايران درخواست شده انحلال اين دانشگاه را لغو کند.

اين گروه از اعضای هيئت علمی دانشگاه علوم پزشکی در نامه خود به محمود احمدی‌نژاد، انحلال اين دانشگاه را «اقدامی نسنجيده» دانسته‌اند که «منجر به خدشه‌دار شدن احساسات و آسيب ديدن هويت» آنان گرديده است.

آن‌ها نوشته‌اند: «اين گونه رفتارها باعث شکل‌گيری احساس بی‌‌‌‌‌ثباتی و ناامنی شغلی نه تنها در سطح اين دانشگاه، بلکه در سطح کليه مراکز علمی و دانشگاهی می‌گردد.»

اين متخصصان امور پزشکی استدلال‌های مسئولان وزارت بهداشت درباره انحلال دانشگاه را «به هيچ عنوان توجيه کننده تصميم مورد بحث و نحوه اجرای مناقشه برانگيز آن» ندانسته‌اند.

دانشگاه علوم پزشکی ايران از روز شنبه ۸ آبان ماه ۸۹ بر اساس مصوبه معاونت توسعه مديريت و سرمايه انسانی رئيس جمهور ايران منحل شد.

بر اساس اين تصميم، کليه فعاليت‌های بهداشتی، درمانی دانشگاه علوم پزشکی ايران واقع در استان البرز به دانشکده علوم پزشکی کرج، کليه واحدهای بهداشتی، درمانی دانشگاه علوم پزشکی ايران به دانشگاه علوم پزشکی شهيد بهشتی و کليه واحدهای آموزشی و پژوهشی و دانشجويی به دانشگاه علوم پزشکی تهران منتقل شد.

مسئولان حکومتی اين اقدام را در چارچوب طرح «تمرکز زدايی» و خروج کارمندان از تهران صورت داده‌اند که با مخالفت‌هايی از سوی گروهی از نمايندگان مجلس و وزيران سابق بهداشت روبه‌رو گرديده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

با گذشت سه روز از بازداشت نازنين خسروانی مأموران امنيتی بار ديگر خانه خانواده اين روزنامه‌نگار را مورد تفتيش قرار دادند.

به گزارش تارنمای کلمه، چهار مأمور امنيتی جمهوری اسلامی ايران با اصرار بر عدم ارائه حکم قضايی خود به خانه پدری نازنين خسروانی وارد شده و اين خانه را مورد بازرسی قرار دادند.


گزارش فوق می‌افزايد اين مأموران که قصد نداشتند حکم خود را نشان دهند به خانواده خسروانی گفتند در صورتی که نگذارند وارد خانه بشوند، درها و پنجره‌ها را خواهند شکست.

اين مأموران تنها پس از تماس خانواده خسروانی با پليس ۱۱۰ برای حضور در محل و بررسی مدارک‌شان توانستند اجازه ورود به خانه را بگيرند.

مأموران که قصد نداشتند حکم خود را نشان دهند به خانواده خسروانی گفتند در صورتی که نگذارند وارد خانه بشوند، درها و پنجره‌ها را خواهند شکست

مأموران امنيتی در اين بازرسی به‌دنبال «يک کيس کامپيوتر و يک نوت بوک» بودند و به خانواده خسروانی گفتند که اگر نگويند کجاست مجبور می شوند «با چاقو همه مبل ها را پاره کنند.»


نازنین خسروانی شامگاه روز گذشته، سه‌شنبه ١١ آبان بازداشت شد. مأموران امنیتی پس از تفتیش منزل، وی را بازداشت کرده و کامپیوتر و وسایل شخصی‌‌اش را نیز با خود بردند.

خانواده این روزنامه‌نگار از محل بازداشت وی اطلاعی ندارند و دلیل بازداشت و اتهام این روزنامه‌نگار نیز اعلام نشده است.

نازنین خسروانی پیش‌تر در روزنامه‌های اصلاح‌طلب بهار، دوران امروز، سرمایه، کارگزاران و سرمایه که همگی توقیف شده‌اند، کار می‌کرد.

در یک سال گذشته و پس از انتخابات بحث‌برانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران، ده‌ها روزنامه‌نگار در اين کشور بازداشت و به حبس محکوم شده‌اند.

سازمان گزارشگران بدون مرز که انجمنی بین‌المللی در زمینه دفاع از آزادی رسانه‌ها است، ششم آبان جاری با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که «سرکوب بی‌وقفه مطبوعات»، چهره واقعی رژیم تهران است.

اين سازمان چند روز پیش از انتشار این بیانیه، رده‌بندی جهانی آزادی مطبوعات در سال ٢٠١٠ را نیز منتشر کرده بود.

بر اساس این گزارش از بین ١٧٨ کشور ارزیابی شده، ایران در زمینه آزادی مطبوعات از رتبه ١٦٠ در سال ٢٠٠٣ به رتبه ١٧٥ در سال ٢٠١٠ سقوط کرده است
.

سازمان گزارشگران بدون مرز در این گزارش تأکید کرده است که ایران در آستانه سقوط به «جهنم رسانه‌ای» قرار دارد و ممکن است به یکی از سه کشوری تبدیل شود که حکومت‌های آن‌ها شدیدترین محدودیت‌ها را علیه رسانه‌ها اعمال می‌کنند.

Share/Save/Bookmark

 
 

تصمیم‌ها و اقدام‌های ناگهانی، شائبه‏ی عبور از قوانین جاری کشور و مقاومت در برابر آنها، تعابیری هستند که با شکل‏‏گیری دولت محمود احمدی‏نژاد، وارد چالش‏های روزمره در میان فعالان سیاسی در درون و بیرون از حکومت و به‏ویژه میان مجلسیان و دولت شده‏ است.

Download it Here!

دولت احمدی‏نژاد هنوز در مورد انحلال سازمان برنامه و بودجه‏ی کشور مورد پرسش و انتقاد است و هفته‏ای نیست که مجلس اعتراضی را نسبت به یکی از تصمیم‌های غیر قانونی دولت، در صحن علنی خود نداشته باشد. با این همه، خبر انحلال دانشکده علوم پزشکی ایران و ادغام آن در دانشگاه علوم پزشکی تهران، چند روزی است که سایر اخبار داخلی را تحت‏الشعاع قرار داده است. مضاف بر این‏که احتمال انحلال دانشکده علوم‏ پزشکی دانشگاه شهید بهشتی نیز در همه‏ی رسانه‏های داخل و از قول یکی از مقامات هیئت علمی دانشگاه پزشکی ایران، طرح شده است.

جوانب گوناگون این مسئله به لحاظ سیاسی و در وجه علمی و فنی یا اداری آن، هنوز مشخص نشده است. احتمالاتی را که در این زمینه مطرح است، با دکتر علیرضا حقیقی، تحلیل‏گر سیاسی و استاد دانشگاه در کانادا طرح کرده‏ام.


دکتر علیرضا حقیقی، تحلیل‏گر سیاسی

دکتر علیرضا حقیقی: معمولاً این نوع اقدامات، یکی از ویژگی‏های دولت آقای احمدی‏نژاد است. اقدامات شتاب‏زده و بدون بررسی همه‏جانبه، یکی از ویژگی‏های این دولت به حساب می‏آید و از این بابت شهره است. مانند انحلال سازمان برنامه و بودجه که در دولت قبلی انجام داد. تبعات بسیاری از این انحلال‏ها، حتی امتیازاتی که داده می‏شود یا تقسیمات حوزوی‏ای که انجام می‏گیرد، به‏درستی سنجیده نمی‏شود و دولت با مشکلاتی مواجه می‏شود.

در ارتباط با انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران، با توجه به اینکه خانم دکتر دستجردی از لحاظ طی مراحل سیستماتیک هم در مجلس بوده، هم رئیس بیمارستان بوده، هم در دانشگاه درس داده و به‏هرحال تمام زوایای وزارت بهداشت را می‏شناسد و می‏‏شود گفت قوی‏ترین وزیر کابینه‏ی آقای احمدی‏نژاد است، به‏نظر می‏رسد، این اقدام تحت فشار ریاست جمهوری بوده است. آن‌هم از دو جنبه؛ یکی اینکه وزارت بهداشت را وادار کنند که بخشی از نیروی انسانی خود را طبق قانونی که هست، به‏ خارج از مرکز منتقل کند و دوم اینکه بعد از انتقال بخشی از بیمارستان‏های علوم پزشکی ایران به حوزه‏ی استان البرز، در عمل دانشکده‏ی علوم پزشکی ایران را منحل کنند.

پس به این ترتیب، بازهم شکی باقی نمی‏ماند که اراده‏ی دولت محمود احمدی‏نژاد یک‏بار دیگر ورای قانون عمل کرده است؟ یا اینکه احتمالات دیگری ممکن است وجود داشته باشد؟

قطعاً زوایایی پشت این قضیه هست که برمی‏گردد به مناسبات دفتر ریاست جمهوری، نیروهایی که در ریاست جمهوری هستند و طرح و برنامه‏ای که برای این مسئله دارند. ابعاد این قضیه هنوز روشن نیست و نمی‏شود به‏روشنی در مورد آن صحبت کرد.

لحن ناراحت و عصبانی آقای دکتر مرندی (که هنگام گرفتن رأی اعتماد برای کابینه، یکی از پشتیبانان جدی خانم دستجردی بود و الان هم یکی از مشاوران ایشان است) با وزیر جلسه کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی، نشان‏‏دهنده‏ی آن است که خود خانم دکتر دستجردی هم تحت فشار نیروهای دیگری این اقدام را انجام داده است.

با توجه به اعتراضاتی که شده، اظهارنظرهایی که حتی از جانب وزرای سابق در این زمینه صورت گرفته و مجلس هم وارد این قضیه شده است، آیا این احتمال وجود دارد که این تصمیم لغو شود؟

مجلس روز ۱۱ آبان به این نتیجه رسیده که این اقدام برخلاف قانون است و دولت حق ندارد یک‏جانبه و بدون اقدامات لازم، دانشکده‏ی علوم پزشکی را منحل کند و الان این دعوای حقوقی وجود دارد. دعوای اجتماعی هم پایه‏ی این قضیه است. برای‏ اینکه در دانشگاه‏ تحصن شده و مجموعه‏ی کارکنان و حتی نیروهای حزب‏الهی دانشکده‏ی علوم پزشکی ایران در مقابل این اقدام مخالفت ورزیده‏اند و مجلس هم دارد با آن برخورد می‏کند.

بنابراین، به‏نظر می‏رسد دولت با مشکل جدیدی در این حوزه روبه‌رو خواهد شد و با توجه به فضایی که الان دیده می‏شود، اگر دلیل قانع‏کننده‏ای ارائه نشود، هم امکان استیضاح وزیر وجود دارد، هم امکان استعفای وزیر وجود دارد و هم این‏که ممکن است فشار اجتماعی دانشجویان و حتی نیروهای بسیجی دانشگاه علوم پزشکی ایران و حتی استعفای کادر هیئت علمی، منجر به آن شود که دولت در این قضیه تجدیدنظر کند.

مضاف بر این‏که آقای دکتر باقر لاریجانی که الان مسئولیت این بخش را بر عهده گرفته است، ممکن است با مشکلاتی مواجه شود. برای اینکه این ادغام به این راحتی نیست. دانشگاه علوم پزشکی ایران تعداد زیادی دانشجو، استاد و کارمند دارد و ادغام آن به این راحتی نیست. چون الان در دو جا ادغام شده: دانشکده‏ی علوم پزشکی تهران و دانشکده‏ی علوم پزشکی شهید بهشتی. این ادغام قطعاً به راحتی‏ای که روی کاغذ مطرح می‏شود، نیست و به‏نظر من، دولت با معضل جدیدی روبه‌رو خواهد شد.ولی به‏هرحال باید دید که ابعاد پشت قضیه چه بوده که چنین اقدامی را انجام داده‏اند.

علی‏رغم شهرتی که محمود احمدی‏نژاد دارد و سابقه‏ی ذهنی‏ای که نسبت به اعمال ناگهانی و به‏نوعی ماجراجویانه‏ی او وجود دارد، آیا امکان دارد به دلایلی این تصمیم درست بوده باشد؟ مثلاً همان اشاره‏ای که شما کردید، انتقال بعضی نیروهای پزشکی و پیراپزشکی به خارج از مرکز و تقسیم امکانات؟

در کل نظر دولت آقای احمدی‏نژاد در رابطه با بوروکراسی آن است که این بوروکراسی مانع حرکت است و چندان اعتقادی به رعایت قانون برای تغییرات ندارد. آقای احمدی‏نژاد معتقد است دولت باید ید واسعه داشته باشد، چون دولت امام زمان است و دولتی است که بیش از هرکس دیگری رأی آورده و همه باید گوش به‏فرمان دولت باشند. تصمیمات دولت هم از لحاظ خودشان، تصمیم‌های درستی است.

تجربه نشان داده است که روی اکثر این تصمیم‌ها کار کارشناسی مناسبی صورت نگرفته و با وجود اینکه روی کاغذ خیلی خوش‏نما است، در عمل با مشکلات عدیده‏ای روبه‌رو می‏شود. چرا که کسانی که این طرح‏ها، انحلا‏ل‏ها یا پیشنهاد‏ها را مطرح می‏کنند، از نظر اجتماعی در حوزه‏ی برنامه‏ریزی کار نکرده‏اند و در عین حال به تبعات آن توجه نکرده‏اند. به‏خاطر اینکه تجربه‏ی مدیریتی چندانی ندارند. این کار هم در همان حوزه است.

البته همان‏طور که گفتم، ما به طور مشخص نمی‏دانیم پشت این قضیه چه بوده و چرا یک‏باره وزارت بهداشت و درمان، برای انتقال کارمندانش به خارج از تهران، دانشکده‏ی علوم پزشکی ایران را انتخاب کرده است. چون دلایل‏ آن را نمی‏دانیم، نمی‏شود در مورد آن صحبت کرد.

ارزیابی شما از تحلیلی که ممکن است محمود احمدی‏نژاد داشته باشند، چیست؟ این سئوال را بر این اساس می‏پرسم که به‏هرحال، پیش‏بینی این مسئله زیاد سخت نبوده که درگیر شدن با هم‏چون نهاد بزرگی، با این‌همه مؤسسات و افرادی که تابع آن هستند، جنجال‏آفرین خواهد بود. به نظرتان، محمود احمدی‏نژاد در چنین شرایطی چرا دست به این کار زد؟

آقای احمدی‏نژاد معتقد به اقدامات انفجاری است؛ به این مفهوم که شما اقدام می‏کنید، مدتی جنجال می‏شود، بعد شما کارتان را پیش می‏برید. مانند انحلال سازمان برنامه و بودجه.

ولی آن زمان شرایط با حال حاضر فرق می‏کرد. امروز شرایط حول و حوش آقای احمدی‏نژاد مقداری لغزنده است.

در کل آقای احمدی‏نژاد معتقد است که مستحضر به رأی ملت است و مقاومت‏هایی هم که طبقه‏ی متوسط نشان می‏دهند، مال نیروهایی است که از دولت ناراضی‏اند و دولت هرکاری بکند، راضی نمی‏شوند. اصولاً پروژه‏ی مرکززدایی تهران، جنبه‏های سیاسی دارد. وگرنه شما می‏توانید نوع ثروت و توزیع درآمد را در استان‏ها تغییر بدهید. طبیعی است در این صورت مردم به آن‌جا می‏روند، ولی دولت این کار را انجام نمی‏دهد. دولت می‏خواهد فقط گروه‏های اجتماعی، گروه‏های کارمندی و طبقه‏ی متوسط را از تهران بیرون کند.

چون به‏هرحال تهران همواره نشان داده که یکی از مراکز نارضایتی و مخالفت با دولت احمدی‏نژاد است. در انتخابات هم بیشترین رأی مخالف با آقای احمدی‏نژاد از تهران بوده است. طبیعی است دولت سعی می‏کند محدودیت‏های بیشتری در این حوزه ایجاد کند. این همواره در ذهنیت آقای احمدی‏نژاد هست.

Share/Save/Bookmark

 
 

جرج بوش، رئيس جمهور سابق آمريکا در خاطرات خود اعتراف کرد که موافقت شخصی خود را با شکنجه خالد شيخ محمد، طراح عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر، به روش «واتربوردينگ»، اعلام کرده است.

در گزارشی که روز گذشته روزنامه واشنگتن پست منتشر کرد، جرج دبليو بوش در پاسخ به سئوال مأموران سی‌آی‌ای، سازمان اطلاعات مرکزی آمريکا، که آيا اجازه دارند در بازجويی‌های خود از شيخ محمد، از روش «واتربوردينگ» استفاده کنند، گفته است: «اوه، بله»


واشنگتن پست اين سخنان را به نقل از فرد ناشناسی نقل کرد که کتاب خاطرات جرج بوش را خوانده است.

«واتربوردينگ» نوعی شکنجه برای به حرف درآوردن زندانيان است که با فرو بردن سر زندانی زير آب تا سر حد خفگی او را نگه می‌دارند. مأموران سازمان اطلاعات آمريکا از اين روش در بازجويی‌های خود از زندانيان زندان گوانتانامو که در ارتباط با واقعه تروريستی ۱۱ سپتامبر دستگير شده بودند، استفاده می‌کردند.

بوش نوشته است که اگر تصميم بر استفاده از «واتربوردينگ» می‌توانست زندگی آمريکايی‌ها را نجات دهد باز هم آن تصميم را می‌گرفت

خالد شيخ محمد، که از او به‌عنوان طراح عمليات ۱۱ سپتامبر نام می‌برند در ماه مارس سال ۲۰۰۳ ، توسط سازمان سی‌آی‌ای در پاکستان دستگير شد و به بازداشتگاه گوانتانامو منتقل گرديد. شيخ محمد اعتراف کرده ‌است که در سال‌های ۱۹۹۸ - ۱۹۹۹ به تشکيلات القاعده پيوست.

سال گذشته رابرت گيبس سخنگوی کاخ سفيد اعلام کرد اگر خالد شيخ محمد مجرم شناخته شود، به مجازات مرگ محکوم خواهد شد..

خاطرات جرج دبليو بوش قرار است به‌زودی، در ماه نوامبر جاری، با عنوان «لحظات تصميم‌گيری» منتشر شود.

در اين کتاب بوش درباره «۱۴ تصميم دشوار» دوران حکومتش، به‌ويژه پس از حمله تروريستی ۱۱ سپتامبر و حمله نظامی به عراق و افغانستان، نوشته است.

وی همچنين در اين کتاب به مسائل شخصی خود از جمله مبارزه با الکل، بازيابی اعتقادات مذهبی و خانواده‌اش نيز پرداخته است.

جرج بوش در اين کتاب آورده است که فکر می‌کرده طراح عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر اطلاعات حياتی‌ای درباره آماده‌سازی توطئه تروريستی ديگر در ايالات متحده دارد.

واشنگتن پست می‌افزايد بوش نوشته است که اگر تصميم بر استفاده از «واتربوردينگ» می‌توانست زندگی آمريکايی‌ها را نجات دهد باز هم آن تصميم را می‌گرفت.

جرج بوش در کتاب خاطرات خود درباره «۱۴ تصميم دشوار» دوران حکومتش، به‌ويژه پس از حمله تروريستی ۱۱ سپتامبر، حمله نظامی به عراق و افغانستان، نوشته است

کمی پس از روی کار آمدن باراک اوباما به‌عنوان رئيس جمهور آمريکا در ژانويه ۲۰۰۹، اريک هولدر، وزير دادگستری جديد، اين روش بازجويی را که توسط دولت بوش در دوران «جنگ عليه تروريسم» به‌کار رفت، «عمل شکنجه» عنوان کرد.

فعالان حقوق بشر به واشنگتن پست گفته‌اند که حتا اگر اين اعترافات جرج بوش نامحتمل به‌نظر رسد چنين سخنانی می‌تواند وی را به دادگاه بکشاند.

در سال ۲۰۰۹، باراک اوباما اعلام کرد مأموران سی‌آی‌ای که در بازجويی‌ از زندانيان گوانتانامو از اين نوع شکنجه‌ها استفاده کرده‌اند تحت پيگرد قرار نمی‌گيرند زيرا از دستور مقامات بالای خود پيروی کرده‌اند.

چهار سال پيش در ششم سپتامبر سال ۲۰۰۶، جرج بوش رئيس جمهور وقت آمريکا، برای نخستين بار ضمن تأييد وجود زندان‌های مخفی سی‌آی‌ای در خارج از آمريکا، اذعان داشت که در اين بازداشت‌گاه‌ها از روش‌های «سخت‌گيرانه‌ای» برای اقرارگيری از بازداشت‌شدگان استفاده می‌شود. جرج بوش در همين حال گفت: «با اين همه به مدد همين روش‌ها تروريست‌ها شناسايی شده و با جلوگيری از برخی از حملات تروريستی، جان بسياری در جهان نجات يافت.»

جرج دبليو بوش، چهل‌ و سومين رئيس جمهور آمريکا، از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹ سکان امور اين کشور را در دست داشت.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته