-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

Posts from Khodnevis for 05/09/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



وبسایت بالاترین و داستان زاییدن قاشق
می گویند روزگاری مردی به نزد همسایه خویش رفت و از وی یک قاشق به عاریت گرفت. فردای آن روز قاشق را به همراه یک قاشق کوچک به صاحب آن بازگرداند و مدعی شد که آن قاشقی که روز قبل امانت گرفته بود فرزندی به دنیا آورده و این قاشق کوچک همان فرزند است. همسایه، شادمان از این همه ساده لوحی، سخن مرد را پذیرفت و هر دو قاشق را پس گرفت. هفتهء بعد همان مرد بار دیگر به نزد همسایه آمد و این بار یک بشقاب نقره امانت گرفت اما دیگر باز نیامد. وقتی که همسایه پی گیر بشقاب خویش گشت، مرد به ظاهر ساده لوح مدعی شد که بشقابش مرده است. همسایه با خشم پاسخ گفت که ای مردک! مگر بشقاب هم می میرد. مرد پاسخ گفت:

 

وقتی قاشقی بزاید بشقابی هم می میرد.

چند روز پیش فردی در بالاترین لینکی فرستاد که به دلیل حضور کروبی در نمایشگاه، خبر از ازدحام در چهار راه پارک وی می داد و بیش از 70 نفر هم رأی مثبت خویش را به پای این لینک ریختند و فردایش رسانه های کودتا این لینک و امتیازهایش را سند دروغ پردازی جنبشی خواندند که حتی خبر از تغییر محل نمایشگاه ندارد.
متعاقب آن، برخی از کاربران بالاترین، بر آشفتند که چرا رسانه های کودتا فرق ارسال یک لینک توسط یک کابر را با جهت گیری کل سایت نشخیص نمی دهند.
واقعیت این است نه با ارسال این لینک فاجعه ای رخ داده و نه با 70 امتیازی که به پایش خیرات شده؛ چرا که این، اقتضای چنین وبسایتی است که کاربرانش محدود و آماتور هستند. نه لینک گذار یک خبرگزاری رسمی است و نه کسانی بدان امتیاز دادند، امکان تحقیق برای صحت و سقم آن را دارند.
فاجعه آن روزی رخ داد که کاربران فهیم بالاترین، زاییدن قاشق را با طیب خاطر پذیرفتند. فاجعه آن روزی رخ داد که شریعتمداری و 20:30 خبر از هدایت جنبش سبز توسط وبسایت بالاترین می دادند و آن روزها قند در دل کاربران این وبسایت آب می شد. فاجعه آن روزی رخ داد که کابران بالاترین، خواستند تا نمایندهء ملت ایران لقب بگیرند و در این راستا خود را عصارهء جنبش سبز دانستند. آنهایی که دیروز شادمان از زاییدن قاشق بودند، امروز از مرگ بشقاب بر می آشوبند.
اگر دیروز که رسانه های کودتا اذهان طرفداران جنبش سبز را به سمت بالاترین هدایت می نمودند، همین کاربران فهیم بالاترین، پاسخ می گفتند که:
"ما نه سخن گوی جنبش سبزیم و نه اتاق فکر آن. ما تنها عده ای مردم عادی هستیم و طرفدار جنبش سبز. تعدادمان حتی به ده هزار هم نمی رسد و هر لینک با نظر تنها 200 تن، برترین لینک می شود. ما نه منتخب ملتیم و نه منتسب رهبران جنبش. عده ای جوان بی نام و نشانیم که از شبکهء بالاترین برای انعکاس اخبار جنبش بهره می گیریم. شبکه ای که امروز در خدمت ماست و شاید فردا در خدمت ما نباشد"
شاید دیگر داستان به مرگ بشقاب نقره نمی رسید. اما این آغاز راه است.

بالاترین و بحران مسئولیت پذیری

همه می دانند که ایدهء اسب تروا را نبوی داد و جرس منتشرش کرد. اما کسی می داند که چه کسی آن را در بالاترین لینک کرد؟ کسی می داند که 175 رایی که در بالاترین به پای این لینک ریخته شد تا آن را به یکی از 10 لینک برتر بالاترین بدل کند، از کجا آمد؟ آیا کسی بالاترین را برای ترویج این نظر شماتت می کند؟ بالاترینی ها در شرایطی جرس را برای انتشار مطلبی به نام اسب تروا نکوهش می کنند که آن مطلب در خود بالاترین جزو 10 لینک برتر گشت.
بهمن 88، وبسایت بالاترین، مملو بود از کارشناسانی که خبر ورشکستگی قریب الوقوع بانکها و سقوط وحشتناک ارزش ریال می دادند. آن روزها همگان را تشویق به خروج پول از بانکها و خرید ارزهایی چون یورو می کردند. از آن زمان تا کنون، قیمت یورو از 1400 تومان به حوالی 1300 تومان رسیده. آیا کاربران بالاترین در برابر آن همه کامنتها و لینکها و رأی های خود مسئولیتی می پذیرند؟
مسئولیت، غریب ترین واژه در محیطی است که کاربرانش هیچ هویت و نشانی از خویش ندارند. می آیند و می گویند و می روند. امروز چیزی می گویند و فردا چیزی برخلاف امروز. حتی کسی به یاد هم نمی آورد حرف دیروز دیگری را. بر فرض هم که اگر بر کسی عرصه تنگ آمد، راهش آی دی جدید است و هویتی جدید و سخنانی جدید.

سطح کیفی کاربران


درست از همان روزی که برخی از کاربران بالاترین به جای انتشار لینکهای معتبر، سخنان و نظرات خویش را تحت لوای لینکهای یک خطی انعکاس دادند، افت کیفی بالاترین آغاز گشت. تنها ثمرهء تویتر نویسی تنزل کیفیت کل وبسایت بود. هرگز یک کارشناس سیاسی و اقتصادی، اقدام به تویتر نویسی و لینک کردن آن در بالاترین نمی کند. تویتر نویسی، صفت مشخصهء کسانی است که از ادارهء یک وبلاگ هم عاجزند. بالاترین مملو از کاربرانی است که بسته به شرایط آن روز، بدل به کارشناسان سیاست، اقتصاد و فرهنگ می گردند، بی آنکه دانش و یا تجربه ای اندوخته باشند. نکتهء تأسف بار، نفس پدیدهء تویتر نویسی نیست. وقتی که یک خط نوشته در تویتر 10 برابر سخنان یک کارشناس اقتصادی، با اقبال و رأی کاربران مواجه می گردد، تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

بالاترین و دولت کودتا

اگر بالاترین نمونه ای از جامعهء ایرانی است، پس همهء دسته بندی های جامعه را نیز در خود دارد. یعنی اینکه، جمعی از کاربران، فهیم و صادقند، جمعی دانشمند و فرزانه، جمعی مزدور و وطن فروش و جمعی هم نادان و کوته فکر. انشاءالله که اکثریت این کاربران صادق و فهیم و فرزانه اند، اما مشکل آنجاست که این کابران فهیم و فرزانه، حقوق بگیر بالاترین نیستند و تنها از روی احساس مسئولیت در این فضا فعالند اما آن جمع اندک مزدور و حقوق بگیر، هم اتاق فکر دارند، هم سازماندهی و هم وقت بسیار. مسیر ورود به شبکه های جنبش را دریافته اند و به لطف همراهی آن بخش نادان و کوته فکر، رشد و نمو می کنند.
در نوشتهء پیشین نوشتم که پر رنگ کردن نقش بالاترین در جنبش، نه خواستهء مدیران سایت است و نه در حد توانایی شان. بیشترین گروهی که تمایل دارند تا بالاترین را اتاق فکر جنبش سبز بدانند، دولت کودتا است. نه از آن جهت که دل در گرو آن دارند بلکه از آن رو که قابل تسخیر ترین رسانهء جنبش سبز، همین بالاترین است.

بالاترین و جنبش سبز

بالاترین دارای هیچ هویتی نیست. اصولا نمی تواند صاحب هویت گردد. وقتی گروهی بی نام و نشان، بی هیچ مدرک و تخصص و تجربه، در وبسایتی که قرار است لینک دانی باشد فعالیت می کنند، چگونه می توانند از هویتی سخن بگویند که خود را هم عرض و یا برتر از برخی گروهها و احزاب سیاسی قلمداد کنند. آیا همهء اینانی که بی نام و نشان و با ادعای طرفداری از جنبش سبز، اقدام به تخریب و زیر سوال بردن احزاب، گروهها و رسانه های رسمی جنبش سبز می نمایند، به راستی طرفدار جنبش سبزند؟ آیا کسی هست که تنها صداقت این کاربران گمنام را ضمانت کند؟ صلاحیت اینان را چطور؟ اقتضای این جمع، سیالیت آن است. از کجا که بالاترین، از فردا در قبضهء طرفداران احمدی نژاد در نیاید. اگر 1000 نفر از طرفداران احمدی نژاد در این وبسایت صاحب آی دی گردند، دیگر هیچ لینکی از جنبش سبز به برترین لینک روز بدل می گردد؟ اگر هم راه ورود آنان مسدود گردد که دیگر نمی تواند مدعی آن باشیم که بالاترین نمونهء درستی از جامعهء ایران است.
کلام آخر اینکه اگر بالاترین را همان طور که هست باور کنیم، بهرهء فراوانی از آن برای پیش برد اهداف جنبش سبز، عایدمان می گردد. یعنی اینکه در این فضای سانسور و خفقان، بالاترین را مملو از هزاران وطن پرست آماتوری ببینیم که سعی در انعکاس و توزیع اخبار و تحلیل های بزرگان اقتصاد و سیاست دارد نه اینکه خود را صاحب هویتی بداند در عرض همهء گروهها و احزابی که عمری را صرف کسب تجربه و دانش نموده اند.
بالاترین می تواند گام مهمی در راه تحقق شعار "هر شهروند، یک رسانه" باشد. رفتن به سمتی که هر شهروند بخواهد یک تحلیلگر باشد و سیاست مدار و اقتصاد دان و رهبر، تنها زوال است و نابودی.


 


دنیاهای ما



دنیای سیاسی ما با برداشت ناقص یا تغییرشکل‌یافته از دنیای سیاسی این شخصیت‌ها، دنیای ایده‌آل ما می‌شود. دنیای فرهنگی ما با برداشت ناقص یا تغییرشکل‌یافته از دنیای فرهنگی آن‌ها دنیای ایده‌آل ما می‌شود. همین‌طور دنیای هنری و دینی و غیره‌ی ما. به آن‌چه هم که فکر نمی‌کنیم، اصلا برای ما وجود ندارد. مثل فلان مردِ بدوی فلان قبیله‌ی آمازون که دنیای او، دنیای ساخته و پرداخته در ذهن اوست و نه فراتر از آن.

اگر در جهانِ کوچک شده و مرتبط کنونی، با عوامل ناسازگار رودررو شویم، یا به شدت آن‌ها را پس می‌زنیم یا به آن طرف پیاده‌رو می‌رویم و آن‌ها را نادیده می‌گیریم. با نادیده گرفتن و بی‌اعتنایی گمان می‌کنیم که آن‌ها وجود ندارند، و یا اگر دارند تا لحظاتی دیگر از ذهن ما، و در نتیجه از دنیای ما محو خواهند شد. 

این تفکیک و ایجاد  دنیاهای مجزا تا زمانی که ما در قلعه‌ی دیوارکشی شده توسط خودمان ساکن‌ایم، جلوی ورود مزاحمان را می‌گیرد. برای خودمان سیستم فکری و فرهنگی درست می‌کنیم؛ برای این سیستم فکری و فرهنگی، نشریه درست می‌کنیم، رسانه درست می‌کنیم و دور آن سیم خاردار می‌کشیم... هیچ‌کس خارج از جهان ما حق ورود به این منطقه‌ی ممنوعه را ندارد. ما هستیم و دنیای ما و بعد از مدتی تصور می‌کنیم دنیای بیرون، نگاهش به ما دوخته شده و منتظر است ببیند ما چه می‌کنیم تا واکنش نشان دهد. فکری خطا، ناشی از توهّم و خودهمه‌چیزپنداری. در بعضی جاها هم که دیدن دنیای بیرون، ما را آزار می‌دهد چشم می‌بندیم و سر در برف فرو می‌بریم، به این خیال باطل که چون ما نمی‌بینیم دیگران هم ما را نمی‌بینند.

از این دنیای خودساخته‌ی خیالی می‌توانیم بیرون بیاییم اگر بخواهیم و اگر اهل ماجراجویی باشیم؛ اهلِ تن به رودخانه سپردن برای رسیدن به اقیانوسِ پُر از شگفتی‌های متنوع و بدیع باشیم؛ اهل ریسک برای برخورد با افکار و فرهنگ‌های دیگر باشیم؛ اهل طرحِ چهارچوب‌های دنیای خود، در رسانه‌های چندصدایی -که دنیای دیگران را هم نقش می‌کنند- باشیم. این برخورد با چشمِ باز و سر در برف فرونکردن البته آسان نیست. ابتدا باید دست از تعصب و خود یگانه‌بینی برداریم. این کاری‌ست بس دشوار. 

در بده بستان‌های رسانه‌ای، ما به طرح دنیای خود می‌پردازیم، دیگران به طرح دنیای خود؛ گاه دنیاهای پر از تضاد؛ گاه مسائلی مطرح می‌شود که ما آن‌ها را نمی‌فهمیم و گاه ما مسائلِ از نظرِ خودمان روشنی را مطرح می‌کنیم که دیگران نمی‌فهمند. احساس می‌کنیم که از یک استخر با آبِ ساکن و آرام پرتاب شده‌ایم به داخل یک رود خروشان که برای روی آب ماندن باید کلی دست و پا بزنیم. 

ممکن است خسته شویم؛ ممکن است از این‌که ما را نمی‌فهمند و ما دیگران را نمی‌فهیم دلخور شویم؛ ممکن است آرزوی یک استخر آرام کنیم که متعلق به خودمان است و کسی مزاحم‌مان نیست. شاید دچار افسردگی شویم و به کنج عزلت بخزیم؛ شاید پرخاش کنیم و پرخاش‌گر شویم؛ شاید به پشتِ حصارِ رسانه های خود پناه ببریم و از هر چه رسانه‌ی آزاد و متنوع است بیزار شویم؛ شاید هم یاد بگیریم که با واقعیت کنار بیاییم، نه بر آن چشم بر بندیم. 

نتیجه‌ی این تکثرگرایی و پذیرش دنیاهای دیگر چه خواهد بود فعلا جای بحث نیست. بحث بر سر رسانه‌هایی‌ست که راه به درون دنیاهای مختلف می‌بَرَند. چنین رسانه‌هایی را باید تقویت کرد. خودنویس باید چنین رسانه‌ای باشد.


 


فشار بر سازمان ادوار گیلان

 

حکم سه سال حبس تعزیری سید کوهزاد اسماعیلی، مسئول شعبه گیلان سازمان ادوار تحکیم وحدت تنها ظرف مدت چند ساعت مورد تایید قرار گرفت.

 

به گزارش خودنویس، سید کوهزاد اسماعیلی با بیان این مطلب گفت: "اتفاق عجیب و منحصر به فردی رخ داده است. حکم سه سال حبس در شعبه اول دادگاه انقلاب گیلان در روز سوم اسفند به وکیل اینجانب ابلاغ گردید به این ترتیب تا روز ۲۳ اسفند مهلت قانونی برای تجدیدنظرخواهی وجود داشته است وکیل بنده نیز در آخرین روز لایحه تجدید نظر را تقدیم دادگاه کرد و این لایحه را به ثبت رساند. از آن تاریخ و بعد آزادی از زندان هر روز برای پیش گیری از اتفاقات غیر عادی که در گیلان کم هم نیست به شعبه مورد نظر مراجعه می کردم و روند ارجاع را به دقت زیر نظر داشتم و نهایت در روز ۲۷ اسفند پرونده به شعبه اول دادگاه تجدید نظر استان به ریاست قاضی حشمتی، رییس کل دادگستری استان گیلان و دادرسی قاضی احمدی گرمابدشتی ارجاع شد".

 

مسئول شعبه گیلان سازمان ادوار تحکیم وحدت ادامه داد: «چند روز پیش ماموران اجرای احکام دادسرای انقلاب رشت با حکم جلب اینجانب که توسط قاضی جاویدنیا، دادستان رشت صادر شده بود به منزل پدری من مراجعه می کنند در حالی که بنده نه تنها از صدور حکم در دادگاه تجدید نظر آگاه نبودم بلکه در دو نوبت با دیدار با رییس کل دادگستری گیلان در مورد پرونده صحبت کردم و ایشان هم نظر مثبتی داشتند به عبارتی حتی رییس کل دادگستری استان هم از صدور حکم بی خبر بود.سرانجام متوجه شدم شعبه اول دادگاه تجدید نظر استان در اقدامی بی سابقه و عجیب تنها در چند ساعت در همان روز ۲۷ اسفند رای دادگاه بدوی را تایید نموده است.»

 

این عضو سازمان دانش آموختگان گیلان با انتقاد از بی عدالتی و رویکرد دادگستری گیلان و دادستان رشت افزود: «دادستان رشت در حالی که نه رای به رویت بنده رسیده و نه ابلاغ شده و نه فرصت دادخواهی در دیوان سپری شده حکم جلب اینجانب را صادر کرده است در ثانی چگونه ممکن است در یک دادرسی عادلانه یک پرونده سنگین که حجم آن بالغ در صد ها صفحه می باشد تنها و تنها ظرف مدت چند ساعت آن هم در آخرین روز کاری سال مورد تایید قرار گیرد؟ چگونه ممکن است خدا و قانون مد نظر قضات این شعبه قرار داشته باشد اما به هیچ کدام از اشکالات بنده به دادنامه دادگاه بدوی که به شکلی کاملا عجولانه انشا شده بود کوچکترین توجهی نشود؟»

 

سید کوهزاد اسماعیلی با ارائه گزارشی از پرونده خود گفت : «اکنون با رد درخواست اعمال ماده ۱۸ توسط حوزه ریاست قوه قضاییه و رییس کل دادگستری گیلان تنها راه قانونی ممکن برای از بین بردن این اجحاف اعاده دادرسی است و من امیدوارم قضات دیوان عالی خارج از اعمال نفوذ نهادهای غیر صالح و غرض ورزی های شخصی در گیلان حکم به اعاده دارسی بدهند و حق ضایع شده را باز پس بگیرند.»

 

از سوی دیگر، علی انجم‌روز عضو شعبه گیلان سازمان دانش آموختگان ایران (ادوارتحکیم)، پس از آزادی از زندان، با حکم هسته گزینش سازمان آموزش و پرورش، از تدریس منع شده است.

 

این روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس گیلانی که صبح روز هشت اسفندماه ۱۳۸۸، با هجوم ماموران اداره اطلاعات به منزلش و توقیف برخی مدارک شخصی و کامپیوتر و... دستگیر شده و سه هفته را در سلول انفرادی زندان ویژهِ اطلاعات واقع در میدان نیروی دریایی رشت سپری کرده بود، در هفته‌های اخیر بعد از احضار رسمی به شعبه اول بازپررسی دادسرای انقلاب رشت، دو بار به این شعبه مراجعه داشته و مورد بازپرسی قرار گرفته است.

 

بنا بر این گزارش در این جلسات از سوی بازپرس پرونده اتهام تبلیغ علیه نظام و اهانت به مقام‌های عالی حکومتی از جمله محمود احمدی نژاد از طریق نگارش مقالات انتقادی و پوشش اخبار حوادث بعد از ۲۲ خرداد ۸۸ در وبلاگ شخصی‌ انجم‌روز به وی وارد شده است و با توجه به عدم قبول این اتهامات، هنوز جلسات بازپرسی از وی ادامه دارد.

 

 این در حالی است که این عضو شورای مرکزی سازمان ادوار در گیلان، که دبیر خانه‌ی احزاب در این استان نیز می‌باشد، با حکم رسمی هسته گزینش سازمان آموزش و پرورش از تدریس در مدارس غیرانتفاعی و غیر دولتی نیز منع شده است.

 

انجم‌روز که در دوره خاتمی معاون خانه جوان استانداری گیلان بود، چندی پس از روی کارآمدن دولت احمدی نژاد توسط سردار سرتیپ علی عبداللهی استاندار وقت گیلان و معاون فعلی انتظامی وزارت کشور، از کار اخراج می‌شود و پس از آن به خاطر درج چند مقاله انتقادی درباره عملکرد عبداللهی در مدیریت استان گیلان با شکایت استانداری مواجه و به جریمه نقدی محکوم می شود. وی هم‌اکنون با قرار کفالت آزاد می‌باشد.

 

 


 


تعصب نمادين و مساله خليج فارس

چندي پيش ايرانيان با اقدامي رعد‌آسا از طريق ايميل به يكديگر خبر دادند كه مترجم گوگل، عبارت Persian Gulf را به اشتباه خليج معني مي‌كند. بسياري با دريافت اين ايميل به مترجم گوگل مراجعه كرده و واژه درست يعني خليج‌فارس را پيشنهاد دادند. اينك گوگل در برابر ترجمه اين كلمه مي‌نويسد «فارسي خليج‌فارس». حتي بسياري به ابي، خواننده مشهور پاپ نيز ايراد مي‌گرفتند كه چرا در دبي آهنگ خليج‌فارس را نخوانده است. اما اين نكته‌بيني‌ها تنها در برابر اين واژه خلاصه مي‌شود.

اول ارديبهشت سال جاري، شیخ عبدالله بن زاید آل نهیان، در یک جلسه پرسش و پاسخ در "شورای ملی فدرال" در اظهاراتی کوشید جزایر ایرانی تنب و ابوموسی را نیز همانند جولان، جنوب لبنان، غزه و کرانه باختری سرزمین اشغالی بنامد و ایران را همانند اسرائیل برای اعراب متجاوز قلمداد کند. در همين ارتباط فارس به نقل از روزنامه سعودي «الوطن» گزارش داد اتحاديه عرب بر حق حاكميت امارات عربي متحده بر جزاير سه‌گانه ايراني تاكيد كرد. محمد صبيح، معاون دبيركل اتحاديه عرب ديروز ادعا كرد: «ما در اتحاديه عرب از دولت امارات عربي متحده بطور كامل و نامحدود حمايت مي‌كنيم و اين جزاير براي ما جزايز عربي و اين خليج نيز خليج عربي است.» چنين اظهاراتي از سوي ايرانيان نه تنها بي‌پاسخ مانده است كه پيش از بحران اقتصادي بزرگترين سرمايه‌گذاران در امارات را ايرانيان تشكيل مي‌دادند.

او افزود: «اگر ايران بدنبال روابط شفاف، دوجانبه و اسلامي است بايد وارد گفت‌وگو شود تا مشكل جزاير سه‌گانه را حل‌وفصل كند.» صبيح گفت: «اين حق عربي است كه ما بطور كامل از آن حمايت مي‌كنيم. ضمن اينكه خواستار روابط خوب با ايران برپايه شفاف‌سازي هستيم.»

سال ۱۳۸۶ محمود احمدي نژاد كه طرفدارانش با الگوبرداري از فاطمه رجبي او را معجزه هزار سوم مي‌نامند در سفر به دوحه و شركت در اجلاس شوراي همكاري كشورهاي خليج‌فارس، زير تابلويي نشست كه خليج‌ ع رب ي بر آن نقش بسته بود. پس از آن هوادارانش اين خبر را كذب خواندند. اما صحبت‌هاي رييس دولت در مناظره با مهدي كروبي كه پرسيد چرا در شوراي همكاري كشورهاي خليج عربي حضور پيدا كرده، نشان داد كه خبر كاملا درست بوده است. رييس دولت جمهوري اسلامي در اين باره گفت كه صفت عربي در اين اجلاس به كشورها اشاره دارد نه خليج و از وي خواست كه اين موضوع را از متخصصان زبان عربي بپرسد. رفتار احمدي‌نژاد از سوي ايرانياني كه به نام خليج‌فارس حساسيت داشتند با واكنش‌هاي مقطعي و بطئي روبه‌رو شد.

گرچه به نظر می‌رسد براي حكومت ايران موضوع چندان مهم نيست اما بايد نسبت به ادعاي تصاحب سه جزيره و رفتارهاي ديپلماتيك و توهين‌آميز كشورهاي عربي كه اين روزها شرايط اقتصادي نامناسبي را مي‌گذرانند نيز واكنش نشان داد. اين واكنش مي‌تواند از همان نوع واكنش به مترجم گوگل باشد، تهيه نامه‌اي كه به وزارت خارجه امارات متحده عربي و دبيرخانه اتحاديه عرب از سوي شمار كثيري از ايرانيان ارسال شود و نشان بدهد همبستگي ملي در ارتباط با ايران وجود دارد هر چند وضعيت داخلي نامناسب و‌ دولت با تقلب فراگير بر مسند باقي مانده باشد.




 


مسابقه ۲

۱- چند مرجع تقلید شیعه ممکن است حریف رهبر ‌شوند؟

الف) ۲ تا      
ب) ۵ تا       
ج) ۲۰ تا        
د) برو بالای ۵۰ تا

۲- از نظر احمدی‌نژاد، چند مرجع تقلید فدای یه تار موی مشائی؟

الف) ۲۰ تا      
ب) همه‌ی فعلی‌ها           
ج) همه‌ی فعلی‌ها و قبلی‌ها          
د) بهتره سوالات واضح نپرسیم

۳- در بحث علمی، مشائی حریف چند عالم دینی (همه جوره) می‌شود؟

الف) بی‌نهایت                           ب) و ج) و د) همون الف

۴- کدام گزینه می‌تواند احمدی‌نژاد را در مناظره مغلوب کند؟

الف) رهبر
ب) امام زمان
ج) رسول خدا
د) خود خدا
ه) محسن رضائی

۵- احمدی نژاد بعد از موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی سراغ کی میره؟

الف) علی لاریجانی
ب) علی لاریجانی و علی مطهری
ج) علی لاریجانی و قالیباف
د) علی لاریجانی و محسن رضائی

۶- با توجه به شعار مبارزه با فساد احمدی نژاد، چرا رحیمی که پرونده‌ی فساد مالی داره هنوز توسط احمدی نژاد برکنار نشده؟

الف) میخواد اول اطمینان رحیمی رو جلب کنه، بعد یهو از پشت بهش خنجر بزنه
ب) در سوال آمده شعار مبارزه با « فساد احمدی نژاد »، نه « فساد رحیمی » 
ج) و د) خدائیش هر چی فکر کردم چیز دیگه‌ای به ذهنم نرسید


 


بهمن‌بیگی و خمینی؛ شباهت‌ها وتفاوت‌ها

هر چند مقایسه دو نفر که در دو حوزه فکری مختلف بوده‌اند کاری دشوار است اما شاید عبرت آمیز باشد.

بهمن بیگی وخمینی هر دو در شرایط دشوار دوری از پدر رنج بسار دیده‌اند. خمینی پدرش را در زمان هرج ومرج خوانین زمان قاجار از دست می‌دهد و پدر بهمن بیگی در اثر سیاست های رضا‌شاه تبعید می‌گردد شاید این تنها وجه شباهت این دو با هم باشد اما از این نقطه به بعد تفاوت‌ها شروع می‌شود. خمینی به جای این که قدردان آرامش به وجود آمده پس از بی سر وسامانی‌های زمان قاجاریه باشد، شروع به ایجاد ماجرا جویی در عرصه سیاسی ایران نمود اما بهمن‌بیگی با وجود این که از پهلوی اول ضربه بزرگی خرده بود به دلیل عشقی که به مردم این مرز وبوم خصوصا بچه‌های محروم عشایر داشت دست همکاری به سمت پهلوی دوم دراز کرد و با فراموشی کدورت‌ها به آبادانی عرصه تربیت عمومی جامعه پرداخت.

امروز مردم ایران با مقایسه کارنامه این دو نفر به نیکی پی‌خواهند برد که کینه توزی و لجاجت چه عاقبتی دارد وگذشت وبزرگ منشی چه عاقبتی. بهمن بیگی عزیز و بزرگ منش کوچ ابدیت بسیار برای ما سنگین است.


 


فشار روی الف.نون.
 


در مورد حجاب اجبار در کار نیست


این روزنامه معروف را یادتان هست که تازگی ها مد شده تا میگن گشت ارشاد تا میگن حجاب تا میگن روسریتو بکش جلو تا زلزله نیومده! جیغ و داد میره هوا ییهو یه سری خانم محترم اون ور دنیا روم به دیوار لخت میشن که بگن زکی دیدی زلزله نیومد! و مردهای غیور همیشه در صحنه مظلوم هم که از همون اولش هم چیز قابل توجهی برای بیرون انداختن نداشتن این روزنامه رو بیرون میارن و در عرض چند ثانیه این روزنامه تو بالاترین داغ میشه تو کلوب فریاد میشه تو فیس بووووق شیر میشه تو مسنجر سند تو آل میشه که آی مردم طالقانی خدا بیامرز گفته بود که هیچ اجباری در حجاب نیست !حیف که فوت شده و خوش ندارم پشت سر مرده حرف بزنم وگرنه میگفتم که ما که شنیدیم آدم خوبی بوده دخترشم که الان میگن آدم خوبیه خوب پس خدا بیامرزتش..اصلاً به منچه که دختر خودشم با حجابه و حجاب رو قبول داره عقائد شخصی هر کسی به خودش مربوطه بابا!به منچه ! اما هیچ کس به همون روزنامه نگاه نکرد و با خودش نگفت تو مملکتی که صفحه اول روزنامش پر شده از خبرهای جور وا جور اعدام دلتون رو خوش کردین به یه جمله به ظاهر قشنگ؟؟؟

اصولاً رفتار دولت مردان با مردم تو ایرون مثه رفتار یه حاجی بازاری خیکی میمونه با یه دختر خوشگل تو دوره نامزدی!یعنی دوره نامزدی میگن عزیزم تو عشقه منی تو همه چیز منی جیگر منی همه چی من متعلق به تو اصلاً هر چی تو بگی.....و دخترک ساده هم محو تماشای اموال حاجی میشه و تازه وقتی دو تا تو سری از حاجی بخوره یادش میاد که ای بابا حق زن پس چی؟


 


پسته بی‌ مغز

 

می گویند آب که سر بالا می‌رود قورباغه ابوعطا می‌خواند‫.اما نامه آقای کوچک‌زاده ‫-که نامشان به حق برازنده ایشان می‌باشد‫-  نشانگر اینست  که اوضاع سیاسی ایران آنچنان آشفته و نا به سامان است که قورباغه‌ی فوق الذکر به رپ رو آورده است. این مدافع سرسخت دولت مهرورز ساندیس‌مدار با ادبیاتی سخیف، صرف و تنها  به قصد چاپلوسی، خود را نخود شوربا کرده و دست به  پاسخ به نامه‌ای زده که کوچکترین ارتباطی به شخص کوچک زاده ندارد. الحق که چونان رهبری لایق چنین مدافع و خدمتگذاری است. خداوند تبارک و تعالی به خوبی این در و تخته را باهم جور نموده است.

 

پاسخ او  به سبک ما بقی شهروندان لی‌لی‌پوت که  با  دروغ و افترا شروع می‌شود واز زندانی نشدن آن دیگران که نامه نوشته‌اند و دستگیر نشدند ابراز نا خشنودی می‌نماید و  ابراز می دارد‫: «این روزها شاهد نگارش چند نامه دیگرهم به رهبری هستیم که نویسندگان آنها زندانی نشده‌اند!»  به عبارتی تلویحا  می‌گوید صادق جان یاالله.

 

در ادامه خطاب به محمد نوری‌زاد می گوید که اگر شصت و هشت روز از این مدت را در زندان  انفرادی به سربرده‌ای و توسط بازجوهای خود مورد  ضرب و شتم قرار گرفته‌ای به رهبر انقلاب چه ربطی دارد و چرا زمانی که ایشان در حال مدیریت جهان هستند وقت ایشان را می‌گیری‫؟ وبا زبان بی‌زبانی می‌فرماید  که این رفتار حق توست  چرا که عدم ذوب در ولایت  ریشه  مشکلاتی است که اکنون با آن دست و پنجه نرم می‌کنی.

 

در جائی دیگر تهمت استفاده از رانت را برای ساخت سریال به محمد نوریزاد می‌زند بی خبر از معنای اصلی رانت. در مملکتی که آقایان  زیر و رویش را چپاول کرده‌اند چه نیازی است به رانت؟ اصولا ساخت فیلم نیازی به رانت ندارد در جایی که  نزدیکان دولت برای ساخت سریال یوسف پیامبر ۱۲ میلیارد تومان بودجه قانونی می‌گیرند.

 

سپس درحین اینکه نام خدای را به زبان می‌آورد ‫- بنده ناخلفش رهبر انقلاب را به مقام الهی ارتقاء می‌دهد و به عنوان سخنگوی  اوبه نوری‌زاد گوشزد می‌کند که اگر مقام عظما(همان مقام همایونی زمان شاه)به اندازه دستمالی آلوده برای تو ارزش قائل شده  در اشتباه بودند‫. به عبارتی ایشان فراموش نموده‌اند که خداوند انسان را اشرف مخلوقات نامیده نه یک دستمال.

و باز هم خطاب به آن زندانی در بند می‌فرمایند‫: به تو اطمینان می‌دهم که به خاطر بینش شرک‌آلود  (البته نه به خدای یکتا که به خدای کوچک زاده: سید علی خامنه‌ای)است که به این روزگار افتاده‌ای و  از این بدتر در انتظارت خواهد بود.

در حالی که به نؤر می‌رسد کینه و بغض سراسر وجود ایشان را پر کرده علت نوشتن این نامه را تنگ نظر و حسود  بودن نوری‌زاد ذکر می‌کند بدون آنکه عنوان کند که حسادت به چه چیز و برای کدام هدف نرسیده؟ و نمی‌گوید که این چگونه حسادتی است که  نوری‌زادی که می‌توانست همچون یک کوچک‌زاده  از مقام انسان بودن خود استعفا دهد و برای جاه و نان شرف خود را به حراج بگذرد به چه چیز حسادت می کند؟ عجب آب گل آلودی است.

در جائی دیگر می‌نویسد که خامنه‌ای خلف صالح خمینی است و نیازی به مقبولیت از جانب مردم ندارد اما حرفهای دیگر روح‌اله را قلم می‌گیرد که می‌گفت میزان رای مردم است. و سپس دم روباه را به بزرگی رهبرش شاهد می‌گیرد  که به همین دلیل است که مجاهدی بزرگ چون سید حسن نصراله به خضوع در مقابل  خامنه‌ای این مرد بزرگ در می‌آید، بدون اینکه از میلیاردها دلاری که هر ساله از سفره مردم  ایران به شکم این مجاهد نستوه راهی می‌شود و گردنش را کلفت تر می‌کند سخنی به میان آورد.

می‌گوید که  اطلاع دقیق دارم که زندانیان در حبس با امکانات گوناگون رسانه‌ای از اخبار بیرون مطلعند‫. این بار راست هم می‌گوید چرا که خود یکی از اعضای نگارش آن روزنامه های تقلبی است و خود یکی از نویسندگان روزنامه‌های دروغین در چاپخانه کیهانی است  که مدینه فاضله حکومت اسلامی مصباحی را ترسیم می‌کند.

در پایان متذکر می‌شود که امیدوار است حبس و شکنجه جسارت زدن این حرف‌ها را از او بگیرد تا دیگر حقایق را آنگونه ببینی که ما می‌خواهیم نه آنطور که واقع است‫. می گوید امیدوارم حبس، اندکی تو را از خودخواهی و فضای ذهنی که بزک کرده‌ها و روشنفکران هواپرست غربزده‌ی اطرافت برایت ساخته‌اند، بیرون آورد تا اینهمه حقیقت واضح را وارونه نبینی(کدام حقیقت؟) در حالی که در پاراگراف اول می‌فرمایند علت بودن تو در زندان حرف‌هایت نیست و نامه‌ات نیست. زحمت نکشیده حتی  یک بار نامه‌اش را  قبل از چاپ با دقت بخواند تا بتواند  تناقضاتش را به وضوح ببیند‫.

در آخر من هم متذکر می‌شوم که اگر جناب کوچک‌زاده ذره‌ای  مسلمانی  داشت جمله امام اول شیعیان در نهج البلاغه را فراموش نمی‌کرد که می‌فرمود: «حق رعیت بر حاکم این است که همواره او را نصیحت کند و ایراد وی را متذکر شود». وای اگر از پس امروز بود فردایی.

 

آقای کوچک‌زاده! محمد نوری‌زاد آزاده است‫!‌ اگرچه آزاد نیست. شما هم به جای قلم فرسایی بهتر است حرف آقای کواکبیان در مجلس پس از لجن پراکنی شما  در مورد مهدی کروبی رابه خاطر بیاورید که به درستی فرمود کوچک‌زاده‌ها در کار بزرگ زاده‌ها دخالت نکنند‫. در کار بزرگانی چون نوری‌زاد دخالت نکنید و در همان بیت رهبرتان به خدمت صادقانه بپردازید و به این عیش بنازید تا صبح دولتتان بد مد.


 


وقتی ازدواج کردن افراد مخالف حکومت، دغدغه اصلی اصول‌گرایان و محسن رضایی می‌شود

 

به زعم اصول‌گرایان، بسیاری از این افراد سابقه نشر اكاذیب، محكومیت‌های كیفری و انفصال از خدمات دولتی را دركارنامه خود دارند.اما سوال این است که بر پایه کدام موازین و استاندارد حقوقی این افراد محاکمه و مجرم شناخته شده‌اند؟! پر واضح است که بر مبنای قوه قضائی ناعادل جمهوری اسلامی.

و اما نکته طنز این داستان آنجاست که اقتدارگرایان، اینگونه ازدواج‌ها را با ازدواج‌های درون سازمانی مجاهدین خلق مقایسه کرده، حال آنکه فراموش کرده اند اینگونه ازدواجهای درون سازمانی سنتی بس دیرین در بین روحانیت داشته و از دیرباز در بین آنها مرسوم بوده است.


وانگهی از اين دست ازدواج‌ها را مي‌توان در ازدواج پسر احمدي‌نژاد با دختر رحیم مشايي و نمونه های فراوان دیگر نام برد.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته