-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/
جرس:بدنبال ممنوعیت عرضه کتابهای آیات عظام منتظری و صانعی و جمع آوری کتابهای آیت الله بهشتی، پخش کتابهای محسن کدیور هم در نمایشگاه کتاب تهران ممنوع شد.
به گزارش خبرنگار جرس از تهران، انتشارات کویرکه در پنج سال اخیر ناشر آثار کديور بوده است از عرضه کتابهای محسن کدیور منع شد.
حق الناس حاوی دیدگاههای کدیور در سازگاري اسلام و حقوق بشر در نخستین سال انتشار به چاپ چهارم رسيد. کتاب سیاست نامه آخوند خراسانی نیز در مدت کوتاهی به چاپ دوم رسیده بود.
پیش از این پخش آثار آیت الله منتظری، آیت الله شهید بهشتی و آیت الله صانعی در نمايشگاه ممنوع شده بود.
خبرنگار جرس در نمایشگاه تهران که می خواست در درباره وضعیت کتاب در نمایشگاه اخیر با محمدجواد مظفر موسس انتشارات کویرمصاحبه کند ، دریافت که ناشر نیز به نمایشگاه ممنوع الورود شده است.
اين نخستین بار است که علاوه بر کتاب ناشر نیز ممنوع الورود می شود.
جــرس: دادستان کل کشور از صدور حکم برای یکصد مفسد اقتصادی در تهران خبر داد و خاطرنشان کرد: "قوانین متعدد و دست و پا گیر مانع اجرای درست وظایف می شود."
به گزارش مهر، غلامحسین محسنی اژه ای عصر پنج شنبه ۱۶ اردیبهشت ماه، در شورای اداری شهرستان بهار اظهار داشت: مبارزه با جرایمی همچون مفاسد اقتصادی، قاچاق مواد مخدر، تجاوز به عنف و اراذل و اوباش در دستور کار اصلی قوه قضاییه قرار دارد.
وزیر سابق اطلاعات سیاست دیگر قوه قضاییه را تدوین واصلاح قوانین دانست و گفت: قوانین متعدد و دست و پا گیر مانع اجرای درست وظایف می شود.
وی تاکید کرد "کمبود نیروی انسانی در قوه قضائیه با توجه به فراوانی کار از مشکلات است" و افزود قضات باید انتظارات به حق مردم را برآورده سازند و جرایم عمومی در کوتاه ترین زمان رسیدگی شوند و برخوردهای لازم در این خصوص صورت گیرد.
این مقام قضایی کشور خاطرنشان کرد: "تاکنون حکم یکصد مفسد اقتصادی که در تهران هستند ، صادر شده است."
اژه ای با بیان اینکه قوه قضائیه در خصوص جرائمی که مردم و نظام متضرر می شوند، حساسیت بیشتری را نشان خواهد داد، گفت: به همین منظور معاونتی درقوه ی قضائیه برای رسیدگی به این جرم ها در نظر گرفته شده است.
دادستان کل کشور همچنین با اشاره به سرمایه گذاری کلان دشمن با هدف ایجاد تفرقه و شکاف بین مردم و مسئولان افزود: این توطئه دشمنان با ولایتمداری، بصیرت، هوشیاری و همبستگی مردم نقش برآب خواهد شد.
کانون نویسندگان در بیانیه ای که روز پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ماه آن را منتشر کرد، ضمن اشاره به جلوگیری حضور برخی از ناشران مستقل در نمایشگاه کتاب در سالهای اخیر و قراردادن آنها در "تنگناهای حرفهای به منظور عدم شرکت آنها"، عدم اجازه ورود شماری از ناشران سرشناس به نمایشگاه اخیر کتاب، اجازه مشروط به برخی دیگر و ایجاد "فضای رعبآور گشتهای نامحسوس و سانسورچیهای آنلاین" را مورد اعتراض قرار داد.
فضای آشويتسوارِ کتابسوزان به گزارش سامانه خبری- تحلیلی کلمه، کانون نویسندگان ایران "جان باختن واژهها در محاق توقیف" و قراردادن دستاندرکاران حوزه رسانه در "فضای خوفآلود سانسور" را پدیدهای کهنه دانسته و با اشاره به سابقه طولانی توقیف کتاب و یورش به کتابخانهها خاطرنشان کرد: "اين نيز که کتابخانهها مورد يورش قرار گيرند و فضای آشويتسوارِ کتابسوزان از بوی سوختگیِ کلمات پُر شود در ايران بیسابقه نيست؛ حتی گاه عاشقانِ کتاب برای نجات جان خود يا انسانهای ديگر به ناگزير خود کتابهای خويش را به آتش کشيدهاند."
اعتراض به ممیزی های کتاب در بخشی از بیانیه کانون نویسندگان آمده است: این که به کامپیوترهای اداره متولی کتاب فرمان داده شود کلمات مجرم را شناسایی کنند دیریاست که به عادت سانسورچیان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تبدیل شدهاست. بعضی از ناشران مطرح حوزه ادبیات هم از ممیزی کتاب به شدت گلهمند هستند و نویسندگان نیز همچون گذشته به سانسور آثارشان انتقاددارند. اما رویه تشدید سانسور در سالهای اخیر سببشده نویسندگان با صدایی بلندتر به اعتراض بپردازند.
کانون نویسندگان خاطرنشان کرد "اما تازگی دارد که امسال در بیستوسومین نمایشگاه بینالمللی کتاب، که برگزارکنندگان آن در بوقهای تبلیغاتی خود صلای ترویج و توسعهی فرهنگِ کتابخوانی سر میدهند، گذشته از این که شماری از ناشرانِ سرشناس اجازهی ورود به نمایشگاه را پیدا نکردند و ورود برخی نیز مشروط و ملتزم پذیرفته شد، برگزارکنندگان نهتنها با ایجاد گشتهای نامحسوس و سانسورچیهای آنلاین فضایی رعبآور ایجاد کردهاند، که پا را از این فراتر نهاده و در آستانهی نمایشگاه کتاب در حرکتی بیسابقه پروانهی نشر تنی چند از ناشران را لغو و برخی از آنها را به مراجع امنیتی احضار کردند. کانون نویسندگان ایران که بنا بر منشور خود آزادی اندیشه و بیان بیهیچ حصر و استثنا را حق مسلّم همگان میداند، فشار روزافزون بر ناشران مستقل را بهشدت محکوم میکند و نسبت به روند رو به افزایش سانسور، اختناق و سرکوب فرهنگی هشدار میدهد."
اعتراض دولت آبادی، شمس، میر صادقی همزمان، محمود دولتآبادی، از نویسندگان کشور و عضو کانون، روز ۱۳ اردیبهشت ماه در گفتوگو با ایلنا با انتقاد شدید از ممیزی کتاب به طعنه گفتهبود: امیدوارم وزارت ارشاد اجازه دهد تا اسكلت رمانم به فارسی و در تهران منتشر شود. اشاره او به رمان «کلنل» بود که پیش تر به زبان آلمانی در آلمان منتشر شده، اما هنوز مجوز انتشار در ایران را نگرفته است. دولت آبادی با اعلام اینکه در دو مرحله ۶۶ بار اصلاحیه به کتاب او خورده، از انتشار آن ابراز ناامیدی کردهاست.
پیش از دولت آبادی، جمال میرصادقی، سانسور اعمال شده توسط ارشاد را در این دوره "بیسابقه" خواندهبود.
محمد شمس لنگرودی، شاعر و نویسنده نیز نتوانست از فیلتر اداره ممیزی وزارت ارشاد رد شود و دومین رمانش به نام «شکستخوردگان»غیرقابل انتشار اعلامشد.
طی روزهای اخیر کتابهای مربوط به آیتالله صانعی و آیتالله منتظری نیز توسط مقامات وزارت ارشاد و به همراهی برخی ماموران امنیتی، از سطح غرفههای مربوط به آنها در نمایشگاه کتاب جمع آوری شد.
محسن پرویز، رئیس نمایشگاه کتاب تهران و معاون فرهنگی وزارت ارشاد، نیز روز سهشنبه 14 اردیبهشت، در نشست خبری نمایشگاه از ممانعت از شرکت برخی ناشران ایرانی در نمایشگاه خبر دادهبود و دلیل آن را «جریمه ناشران متخلف" در دورههای پیشین نمایشگاه ذکر کرد.
محمود سالاری، مدیر کمیته ناشران بیست و سومین نمایشگاه کتاب، هفته گذشته خبر دادهبود که از دو هزار و ۳۲ ناشر، تنها یک هزار و ۹۱۵ ناشر در نمایشگاه حاضر خواهندبود.
کانون نویسندگان ایران نهادی فرهنگی- صنفی ، مستقل و غیر انتفاعی است که چهار دهه پیش توسط احمد شاملو، محمود اعتمادزاده (به آذین)، جلال آلاحمد، سیمین دانشور، باقر پرهام و سیمین بهبهانی پایهگذاریشد.
حبیب الله پیمان، عضو کادر اولیۀ شورای انقلاب و مدیر نشریۀ توقیف شدۀ «امت»، از آغاز شکل گیری جنبش سبز معتقد بود "این جنبش یکی دیگر از تجلیات شعور خودآگاه ملی است که انتظار می رود تحت هدایت آن، کشتی طوفانزده جامعه به ساحل آزادی و صلح و امنیت و عدالت و زایش دوباره فرهنگی، علمی و معنوی هدایت گردد."
این فعال ملی مذهبی طی یک سالی که گذشت، بارها خاطرنشان کرده است "جنبشسبز با الهام از شعور ملی ایرانیان، راه عدم خشونت، یعنی مقاومت خلاق و صلحآمیز را برگزیده است. مردم عزم دارند که خشونت را با خشونت مقابل پاسخ ندهند، در پاسخ به کسانی که زیر سیطره سامانه دفاع غریزی کور و کودکانه، قابیل وار بر ضد آنها دست به خشونت می برند، همان را می گویند که هابیل در مقام یک انسان بالغ آزاد و خودآگاه خطاب به برادر گمراه خود بر زبان آورد «اگر تو دستهایت را برای کشتن من دراز کنی، من دستهایم را برای کشتن تو نخواهمگشود». فراموش نکنیم که در هر رویارویی که اسلحه آن خشونت است، پیروزی از آن قابیلیان است که پروای خدا و اخلاق و انسانیت ندارند و در قساوت و بی رحمی، حد و مرزی نمیشناسند. آن پیروزی که با سلاح خشونت به دست می آید جز با اعمال خشونت دائمی و افزون تر پایدار نمی ماند. برتری جنبش های اصیل ملی و نیز جنبش سبز، در پایبندی به اخلاق و ارزشهای مشترک ملی و دینی و تکیه بر مقاومت خلاق مدنی و فرهنگی و مددجویی از صبر و پایداری و مهربانی و مدارا، گذشت و شفافیت و صداقت در گفتار و کردار و نیات است."
پیمان قبل از به قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد در سال ۸۴ نیز، همراه با ۲۵۴ تن از شخصيتها و فعالان سياسى، فرهنگى و دانشگاهى کشور، طى بيانيهاى هشدار آمیز، خواستار ايجاد شرايطى براى برگزارى آزاد و سالم شده بود .
این عضو شورای مرکزیِ فعالان ملی- مذهبی، چندی پیش نیز در جریان دیدار جمعی از فعالان این مجموعه با میرحسین موسوی، بر ضرورت "شبکه سازی اجتماعی"، "استمرار جنبش اجتماعی مردم ایران" و "ضرورت تداوم رفتار توام با مدارا و مهربانی" سخن گفته بود.
حبیب الله پیمان طی روزهای اخیر در گفتگویی اختصاصی با جرس، در همین راستا جنبش سبز را جنبشی اجتماعی، متفاوت و نتیجه بخش می داند که همانند جنبش های بزرگ مدنیِ جهان، پیروزیِ آن بدون خشونت ممکن خواهد بود، اما بدونِ دادنِ هزینه امکان پذیر نیست.
تفاوت جنبش سبز با جنبش های نیم قرن اخیــر
جرس: بعنوان کسی که در جنبش های اعتراضیِ قبل از انقلاب ۵۷ نیز حضور داشته و حرکتهای سیاسی و اجتماعی مشروطه به بعد را نیز مورد مطالعه قرار داده اید، تفاوت بارز و ویژۀ جنبش سبز با آن حرکت ها را چگونه ارزیابی می کنید؟
پیمان: در آغاز باید به این نکته اشاره کنم که جنبش سبز در بدوِ حرکتِ خود، یک استراتژی از پیش تعیین شده و حتی راهبرد معین و مدون و رسمی نداشته است؛ ولی ازجهت پیشرفته بودن و کیفیتِ مبارزاتی، در سطحی بسیار متفاوت با جنبش های اجتماعی چند دهه اخیر و بویژه نیم قرن اخیرِ ایران قرار دارد.
بطور کلی غالب جریانات و جنبش هایی که در گذشته برای تغییر یا حتی اصلاح وضع موجود فعالیت می کردند، استراتژی خود را بر این اصل گذاشته بودند که اولا یک برنامۀ از پیش تعیین شدۀ مدون (چه در قالب ایدئولوژی و چه در قالب یک برنامه اجتماعی و اقتصادی)، برای جامعه تدارک ببینند و الگویی برای جایگزینی شرایط موجود پیشنهاد و ارائه دهند و دوما برای اجرای برنامۀ خود، همه چیز را موکول به گرفتنِ کاملِ قدرت سیاسی و تصاحب ابزار قدرت می دانستند."
جنبشی از پایین به بالا
جرس: در واقع می توان از نکته ای که شما در پاسخ سوال قبلی اشاره کردید، اینگونه برداشت کرد که اولویتِ اصلی جنبش های قبلی، "الزاما تغییر در بالا" یا "ابتدائا تغییر از بالا" بوده است. آیا منظور شما چنین است؟
پیمان: بله. جنبش های مذکور (چه اصلاحی و چه انقلابی)، بدلیل اینکه همه چیز را در تسلط کامل بر ارکان قدرت سیاسی و تغییر در راس هرم می دانستند، به همین جهت مجبور بودند تمام راههای ممکن در راه رسیدن به آن هدف (چه راههای مسالمت آمیز و انتخابات، چه قیامهای مسلحانه و تدارک یک انقلاب) را اتخاذ کنند و درواقع اولویتِ اصلی آنها همان تغییر در بالا یا تغییر از بالا بود .
بنا براین استراتژیِ جنبش ها و حرکات اجتماعیِ قبل از جنبش سبز، بدلیل همین ویژگی، محکوم به شکست و ناکامی بوده و تا کنون یک موفقیتِ جدی و تجربۀ موفق در این زمینه کسب نکرده و ارائه نداده اند.
به بیان دقیق تر، آنها یا بدلیل توازن نیروهای سیاسی، در تسخیر کامل قدرت ناکام می ماندند یا گروههای دیگری که برای تغییر وضع موجود تا آن لحظه همراه بودند، با این تصور و ذهنیت که برنامه و ایدئولوژی آنها بهترین و کاملترین می باشد، سعی داشتند قدرت را انحصارا در اختیار بگیرند و به ناچار دست به حذف دیگران می زدند و یک روند کشمکش و حذف نیروها در کشور رخ می داد.
خشونتِ اجتناب ناپذیر؛ بازتولید استبداد
جرس: کمی پیرامون همین شکستِ جنبش های قبلی یا دستاوردهای منفیِ آنها توضیح دهید. آیا حرکتهای اجتماعی- سیاسیِ نیم قرن اخیر و کمی بیشتر- صد سال گذشته- مدنظرشماست؟ از مشروطه تا انقلاب ۵۷؟
پیمان: ابتدا باید کمی بیشتر مطلب را باز کنم. جنبش های پیشین به دلیل ویژگی هایی که ذکر آن رفت، در وجهِ اول حرکتِ خود، یعنی "تغییر کامل راس هرم قدرت سیاسی"، حاکمان را در دفاع از خودشان، به موضعِ "ماندن یا حذف کامل" و "جدالِ مرگ و زندگی" سوق می دادند و حاکمیت نیز جبرا برای ماندن در قدرت، تا آخرین لحظه توسل به خشونت را تجویز می کرد. اما در گام دوم و احیانا در فردای پیروزی نیز، نیروی غالب برای حفظ قدرت و وضع موجود و همچنین تحقق ایدئولوژیِ خود، مجبور به حذف تمام رقبا و همراهان پیشین خود - حتی با توسل به خشونتی مانند سابق- می شد.
لذا در هر دو وجه، آنچه نتیجه و دستاورد بود و شد، "بازتولید و تداوم خشونت، دیکتاتوری و انحصار" بود و ما این را بوضوح در تاریخ معاصر شاهد بوده ایم.
جنبش سبز؛ جنبشی تکامل یافته از تجارب صد سال مبارزه
جرس: بنظر شما آیا جایگاهِ جنبش سبز می تواند بعنوان مرحله ای تکامل یافته از مبارزاتِ آزادیخواهانه و عدالت طلبانۀ یک صد سال اخیر تلقی شود؟
پیمان: این تعبیر درستی است. اتفاقا ما در اوایل انقلاب ۵۷ نیز، همین موضوع را دریافتیم و کار فرهنگی و تئوریک در عرصۀ عمومی و حرکت سازی اجتماعی به سوی اهداف کلان را در اولویت قرار دادیم و آن را بر حضور در قدرت ارجح دانستیم و در همین سی سال بر ضرورت تشکیل نهادهای مدنی، صنفی، فرهنگی و شبکه های اجتماعی تاکید و کار کردیم تا ارزشهای دموکراتیک و عدالت خواهانه را بصورت فرهنگ و نهادینه شده بسط دهیم.
متمایز با جنبش دوم خرداد ۷۶
جرس: اگر بخواهیم مقایسه ای تطبیقی بین حرکات چند سال گذشته، بویژه جنبش دوم خرداد با جنبش سبز صورت دهیم، اولین نکته ای را که بارزتر و مشخص تر می بینید در کجاست؟
پیمان: آنچه قابل ذکر است این است که تمام فعالیتهای قبلیِ ما – طی این سه دهه- محدود بوده و آغاز و تکوینِ جنبش سبز نیز، نقطه عطفی در همین مسیر و راهبردها می باشد.
بنظر من جنبش سبز، حتی از نظر کیفی، فراتر از مطالبات و سطحِ خرداد ۷۶ و جنبش دوم خرداد می تواند اریابی شود و شاید بتوان گفت متمایزتر از جنبش اصلاحیِ دوم خرداد است و از نظر راهبردی، سطحی بسیار متفاوت با آن دوره و آن جریان پیدا کرده است.
معرفت شناسیِ جنبش سبز
جرس: شما از نظر معرفت شناسی، جنبش سبز را چگونه تعریف می کنید؟
پیمان: می توان ادعا کرد جنبش سبز از لحاظ نظری و ماهیتی، نیامده است انسان های جامعه را به دو گروهِ بد و خوب تقسیم کند تا بر اساس آن گروهِ خوب ها (جنبش) تصمیم داشته باشند گروهِ بدها (حکومت) را نیست و نابود کنند؛ چرا که اصولا در میان انسان ها خوب و بدِ ذاتی نداریم، بلکه رفتار و منش غلطِ نسبی و درستِ نسبی داریم و بر همین اساس به جای سیاستِ تغییر و حذفِ افراد، باید سیاست و راهبردِ تغییر و اصلاحِ رفتار مد نظر قرار گیرد و جایگزین شود.
بر همین مبنا، وقتی سیاستِ تغییرِ رفتار به جای حذف افراد اتخاذ شود، تخاصم و حذف و اعدامِ افراد در دستور کار قرار ندارد و لبۀ تیغ انتقادات، به طرف سیاست ها، مناسبت ها و روشهای غلط نشانه خواهد رفت.
نقش اصلی جنبش سبز در عرصۀ مدنی
جرس: بعنوان کسی که سالها در حوزه عمومی فعالیت داشتید، بنظرتان نقش و کارکردِ فعلیِ جنبشِ سبز در حوزۀ عمومی چه می تواند باشد؟
پیمان: شاید ایجاد نهادهای مدنی و شبکه های اجتماعیِ مبتنی بر ارزشهایی چون دموکراسی، آزادی، احترام متقابل، گفتگو، مدارا و برابریِ حقوق بتواند نقش فعلی جنبش سبز را عینی تر نشان دهد. امروز بدنۀ جنبش باید باورمند به این ارزشها و اصول بوده و الگویی را که در آینده قصد دارند در جامعه پیاده کنند، عملا تمرین و مورد آزمایش و آزمون قرار دهد.
کارکرد فعلی، اولیه و اصلیِ جنبش سبز، کار در عرصۀ مدنی و حوزۀ عمومی است و تجربه، خلاقیت، ابتکار و همچنین آزمون و خطا، از عناصرِ تقویت کنندۀ جنبش در مسیرِ فعلی ارزیابی می تواند قرار گیرد.
جنبش سبز و اعتراضات خیابانی
جرس: پس اعتراضات خیابانی و حضور در تجمعات و راهپیمائی هایی که طبق قانون اساسی، از حقوق اولیۀ مردم به حساب می آید، چه جایگاهی خواهد داشت؟
پیمان: اتفاقا جنبش سبز در مسیر حرکت و تکامل و نهادینه سازیِ ارزشهای خود، حضور در عرصۀ فیزیکیِ جامعه و ابرازِ اعتراضاتِ مدنی را از دست نمی دهد و همزمان حضور در عرصۀ قدرت و فشار برای اصلاح عملکردِ حاکمیت را نیز در اولویتِ خود قرار خواهد داد.
استراتژی جنبش در عین اینکه به موارد فوق می پردازد، اینگونه نیست که ساکت و بیکار نظاره گر اتفاقات و مسائل جامعه باشد تا مگر روزی قدرت سیاسی بدست بیاورد؛ بلکه باید متناسب با ظرفیتِ مکانی و زمانیِ خود، حضور در اعتراضات و عرصۀ جامعه را مدنظر قرار دهد که البته از نظر متد و روش، باید مبتنی بر عدم خشونت و از نظر زمانی ممکن است طولانی مدت هم باشد.
ظرفیت ها و تناقضات موجود در قانون اساسیِ فعلی
جرس: شما بعنوان یکی از منتقدین دولت و سیاستهای موجود، آیا قانون اساسی موجود و نظام حقوقی فعلی حاکم در کشور را توانمند در این می بینید که جنبش سبز را به اهداف خود رهنمون سازد؟ یا شفاف تر بگویم، آیا قوانین موجود ظرفیتِ مطالبات جنبش سبز را خواهد داشت؟
پیمان:ببینید! جنبش در مسیرِ حرکات و فعالیتهای مدنیِ خود، بطور اجتناب ناپذیری باید از شرایط و نظام حقوقیِ موجود استفاده کرده و برای برخی مطالبات (مانند انتخابات آزاد) نیز، ناگزیر می بایست از مسیر همین قانون اساسی عبور کنند، مجموعۀ قانون اساسی فعلی در حال حاضر دارای ظرفیت برای عبور از وضع موجود است و بنظر من با همین قانون اساسیِ فعلی می توان بسیاری از اهدافِ جنبش را پیش برد و وارد گفتگوی انتقادیِ جدی با حاکمیت شد و خواسته های جنبش را مطرح کرد و مطالبه نمود.
البته این بدان معنا نیست که جنبش باید در گام های بعدی هم بدین منوال حرکت کند و با قانون اساسیِ موجود چنین برخورد کند؛ بلکه تناقضاتی حتمی و جدی در قانون اساسی وجود دارد که هم بدنۀ جنبش و هم رهبرانِ آن، بر آنها آگاه و واقف بوده و در صدد رفع و اصلاح آن برخواهند آمد. فی الواقع رسیدن به مطبوعات آزاد، احزاب و نهادهای غیردولتیِ آزاد، قوه قضاییۀ مستقل، تفکیک قوا و انتخابات آزاد، با وجود تناقضاتِ موجود در قانونِ اساسیِ فعلیِ قابل دفاع است؛ اما برای برطرف سازیِ این تناقضات، باید از مسیرِ همین قانون فعلی عبور کرد و اصلاحِ قانون باید در گامهای بعدی و در شرایط تعامل و گفتگوی انتقادی با حکومت مورد بحث و اجرا قرار گیرد.
طرق اصلاح و تغییر قانون در راستای حاکمیت ملت
جرس: پس برخی تناقضاتی که در همین قانونِ اساسیِ فعلی، بین حقوق ملت و اختیاراتِ نهادهای حکومتی مطرح شده است را چگونه می توان حل کرد؟
پیمان: اصولا در خلأ نمی شود و نمی توان تصمیم گرفت و عمل کرد و مطالبات را جامه عمل پوشاند؛ و در این زمینۀ حساس نیز، صِرف مطرح کردن در مطبوعات و در حوزۀ عمومی نیز راهگشا نخواهد بود؛ بلکه باید این موضوع در واقعیت اجتماعی و در جریانِ موازنۀ قابل قبول قدرت و توازن نیروها مطرح شود و نیروهای اجتماعی با قدرت و یک اجماع گسترده به این مشکل رسیده باشند و بخواهند و بتوانند آنرا مورد طرح و بحث و چالش قرار دهند.
یکی از پارامترهای رسیدن به این نقطه، غیر از "اجماع نیروهای اجتماعی در رسیدن به تغییرِ قانون"، "داشتن آزادی بیان" برای طرح اینگونه مباحث و مطالبات است.
منظورم آن آزادی بیانی است که برای طرح و نهادینه سازی بحثِ تغییر قانون ضرورت دارد، در مطبوعات آزاد، احزاب آزاد و امنیت قضایی – سیاسی تجلی پیدا می کند و ما اکنون از این پیش شرط ها محروم هستیم و مسلما جنبش سبز اول باید این زمینه ها را فراهم کند و بعد راهکارهای تغییر را مورد بحث بگذارد...چه به صورت رفراندم و همه پرسی و چه بحث در مجلس و مراکز قدرت.
البته انتخابات آزاد – بعنوان یکی از لوازم اصلی کار- باید جایگاه ویژه خود را از طریق تلاش های جنبش سبز نهادینه سازد؛ چرا که اگر انتخابات آزاد نیز تحقق نیابد، عملا تلاش های قبلی و مباحثِ صورت گرفته در سطح جامعه و نخبگان (برای تغییر)، نتیجه ای در بر نخواهد داشت و اکنون یکی از فعالیتهای جنبش سبز، باید در راستای برگزاری انتخابات آزادی باشد که مقدمه ای برای گامهای بعدی خواهد بود.
دموکراسی و ملزوماتِ آن؛ گریزی به مشروطیت
جرس: یعنی شما معتقدید در موقعیت فعلی، جنبش سبز برای رسیدن به تغییراتِ آتی در قانون اساسی یا همان رفع تناقضاتِ موجود به نفع حاکمیت کاملِ مردم، به دو فاکتور یا پیش نیاز مبرم یعنی"داشتن آزادی بیان و آزادی بعد از بیان" و همچنین "وجود انتخابات آزاد" نیاز دارد؟
پیمان: اول باید روشن کنم که نباید دچار این اشتباه شویم که دموکراسی یعنی آزادی بیان و انتخاباتِ آزاد و احزاب آزاد، بلکه بنظر من این موارد شروط دموکراسی هستند و نه خودِ دموکراسی. یعنی تا این موارد را بعنوان دستمایه و ابزار مهیا نکنیم، به دموکراسی و منزلِ آن نخواهیم رفت و نخواهیم رسید.
برخی در این اشتباه به سر می برند که فکر می کنند بدون وجود پیش زمینه های فوق و ابزارهای لازم برای تحقق دموکراسی، می توان و باید به سراغ دموکراسی رفت. در این مورد بهتر است رویکردی به مشروطه داشته باشیم.
جنبش مشروطه با اینکه در راستای دموکراسی بود، ولی قانون اساسی مشروطه و حرکت انقلاب مشروطه به این معنا و توانمند نبود که بتواند پروژۀ دموکراسی را پیاده کند؛ چرا که پیش نیازهای آن که اصل آزادی، حاکمیت قانون و انتخابات آزاد و مطبوعات آزاد بود، فقط در قانون آمد و عملی و اجرا نشد و ما نتوانستیم به دوران دموکراسی وارد شویم و دوران پیش از دموکراسی باقی ماندیم.
فی الواقع در شرایط پیش از انقلاب مشروطه، مردم از سه بعد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اقتصادی در انقیاد به سر می بردند. در انقیاد سیاسی استبداد و خودکامگی بود . دولت ها نه منتخب و برآمده از آرا و رضایت مردم بودند و نه مقید به قانون. از نظر اجتماعی جامعه ارباب رعیتی بود و اقلیتی همه منابع را در اختیار داشتند . به لحاظ فرهنگی نیز، اکثریت مردم ایران امکان آزاد فکرکردن و مستقل اندیشیدن و قضاوت کردن نداشتند .
دوران رهایی از انقیاد
جرس: شما چند ماه پیش نیز از «انقیاد» سخن گفتید و طی مصاحبه ای، به آن اشاره کردید. این واژه را در ظرف زمانی و مکانیِ فعلی کمی بیشتر توضیح دهید. راههای برون رفت از آن را نیز.
پیمان: من معتقدم دورانی را که اکنون در آن هستیم و در آن تلاش و فعالیت می کنیم، دورانِ "رهایی از انقیادها" است. این انقیادها، همان بندها و انقیادهای سیاسی و فرهنگی بوده و خلاء یک وجدانِ تفکر آزاد مستقل در موقعیت فعلی، کاملا محسوس می باشد.
از ویژگی های این دوره، نبودِ آزادی سیاسی و آزادی بیان است و لازم می دانم اشاره کنم دموکراسی بدون وجود آزادی برای تفکر مستقل افراد معنایی ندارد و ما اکنون در آن نقطه نیستیم که بتوانیم شرایط تفکر مستقل برای انسانها ایجاد کنیم، بلکه توسط جنبش سبز باید به آن منزل گام برداریم.
به قول دکتر علی شریعتی دموکراسی، "آزادی رای ها است و نه آزادی انتخاب راس ها و حاکمان" و با برای رهایی از انقیادهای مورد بحث، باید فعالیت و تلاش زیادی کنیم.
تاثیر کندروی ها و تندروی ها بر جنبش سبز
جرس: بعنوان یکی از فعالان سیاسیِ ، بنظر شما کندروی یا اصطلاحا محافظه کاری، و تندروی ها و رادیکالیسم در جنبش سبز(چه در سطح جنبش و چه در سطح رهبران و فعالانِ آن)، چه تاثیراتی می تواند بگذارد؟
پیمان: در ابتدا باید متذکر شد که در هر مرحله و گام از جنبش، مطابق با ظرفیت های خودمان و شرایطِ پیشِ رو می توان و باید موضع گیری و عمل کنیم؛ و اصولا در دو مرحله این دو رویکرد قابل بررسی است. اولا در "زمان طرح اهدافِ جنبش"، که رادیکالیسم بعضا سبب فرصت سوزی و مرحله سوزی می شود و محافظه کاری می تواند پایداری، فرصت خلاقیت و حرکت را از جامعه و جنبش سلب کند.
کندروی و تندروی در سطح راهبرد و استراتژی نیز می تواند آسیب های مقتضای خود را به جنبش وارد کند؛ از جمله تندروی می تواند همانند پریدن بدون آمادگی لازم از مانع و مرحله ای دشوار، جنبش را به سقوطی خطرناک و جبران ناپذیر در همان گام نخست و اولیه دچار کند و آسیب های جدی به حرکت وارد نماید.
بسیاری از ناکامی های ما، نتیجه شتاب زدگی در مراحلی غیرمقتضی بوده و فشار بر جامعه برای حرکت غیر مقتضی، همانند فشار بر جامعه برای توقف غیر مقتضی می ماند که منجر به خشونت و نهایتا ناکامی می شود.
بنظر من نتیجۀ فاجعه بار کندروی و محافظه کاری نیز، انفعال و یاس در سطح جنبش خواهد بود که باید شدیدا از آن پرهیز کرد و یادآور شد که جنبش و رهبران آن باید هزینه، استقامت، پایداری، حرکت و انرژی جمع را جدی گرفته و آن را بعنوان بخشی از ملزوماتِ حرکت، مورد اتکا قرار دهند.
پرهیز از خشونت؛ هم استراتژی هم تاکتیک
جرس: شما در این برهۀ حساس از جنبش، چه چیزی را سبب رشد و گسترش گفتمانِ جنبش و همبستگی میان مردم ارزیابی می کنید؟
پیمان: بنظرم در درجۀ اول، اصرار بر حفظ مشی عدم خشونت و اصرار بر تقویتِ همبستگی در حیات مادی و معنویِ، سبب گسترش گفتمانِ جنبش و رشد همبستگی میان مردم خواهد شد و در نهایت همین حاکمیت مجبور است موج گسترده مردم و جنبش آزادیخواهانه آنها و قدرتِ آن را بپذیرد و چاره ای هم غیر از این نخواهد داشت.
توسل به خشونت و شیوه های خشونت آمیز در حرکت رو به جلویِ جنبش سبز نیز، از خطراتِ تهدید کننده و بازدارندۀ جنبش است و بی توجهی به روش های مبارزاتِ مسالمت آمیز، می تواند دورِ باطلِ خشونت و استبداد و بی منطقی را تکرار و بازتولید کند و مانند همیشه به روی کار آمدنِ گروهی با خشونت، ادامه وضعِ موجود با خشونت و پایانِ آن با خشونت خواهد انجامید.
بنظرمن جایی می توان دور باطل و قدیمیِ خشونتِ رایج و حاکم را سد کرد که یک جنبشِ اجتماعیِ قوی، با اتخاذِ منشِ عدم خشونت و مبارزۀ مدنی و مسالمت آمیز و البته پایدار، جلوی آن قدعلم کند و هزینه های این پایداری و استقامت را که عمدتا زمان می باشد، پرداخت کند و بنظرم جنبش سبز قادر به انجامِ این مهم باشد.
نتایج نهضت های مبارزاتی چون جنبش عدم خشونت و مقاومت مدنی گاندی و ماندلا، بسیار پایدارتر و انسانی تر از جنبش هایی است که با قهر و خشونت و خونریزی در صدد تغییر وضعِ موجود به شرایط انسانی بودند.
پیامبر اسلام دعای بسیار معروفی دارند، این دعا مورد توجه حکیمان و عارفان نیز قرار گرفته است. کمتر کتاب درجه اول حکمی، فلسفی، عرفانی اسلامی می توان یافت که به این سخن پیامبر معزز نپرداخته باشند.
" اللهم ارنی الاشیاء کما هی"
"خداوندا پدیده ها را همانگونه که هستند به من بنما"
به عنوان نمونه صدرالمتالهین شیرازی پس از مقدمه اسفار که زمانه خود را نقد می کند و تعابیری به کار می برد که انگار درست زمانه ما را ترسیم می کند، در همان ابتدای کتاب اول در نخستین صفحه ، سخن پیامبر را روایت می کند.
سخن پیامبر ما فقط در قلمرو حکمت و شناخت و عرفان نیست، در سیاست هم مصداق دارد. به عنوان نمونه:
آقای احمدی نژاد در مصاحبه با نیویورک تایمز گفته اند"بالاترين حد آزادي در ايران است."
همان روز ها که ایشان این سخن را مطرح می کردند، دستگاه های امنیتی در فارس به روزنامه ها اعلام کردند که حق ندارند، پیام تسلیت انجمن ها و گروه ها و عشایر را در باره درگذشت مرحوم بهمن بیگی منتشر کنند. شاید گمان می کردند به این ترتیب مردم از مراسم تشییع ایشان بی خبر می مانند.
مردم آمدند. موج جمعیتی که شیراز کمتر به خود دیده بود. شعار دادند:
" گچ سفید فشنگ ما
تخته سیا تفنگ ما"
تلویزیون مطلقا این تشییع بسیار گسترده را نشان نداد و گزارش نکرد.
می خواهم بگویم حاکمیت در ایران بر روی واقعیت ملت ایران چشم بسته است. مراسم تشییع بهمن بیگی گوشه ای ازین واقعیت بود. مراسم راهپیمایی خاموش 25 خرداد، گوشه ای دیگر.
این سرشت و سرنوشت حاکمیت های استبدادی متکی بر نیروی امنیتی- پلیسی و سرکوب است. درست مثل نگاه چائوشسکو به تحولات رومانی.او مهمان رییس جمهور وقت ایران بود. وقتی در باره تظاهرات مردم رومانی با او صحبت کرده بودند، گفته بود مردم او را دوست دارند، آن ها در شعارهایشان از او حمایت می کرده اند...
وقتی مردم حبشه پشت دیوارهای کاخ هایله سلسی فریاد می کردند. مشاوران امنیتی اش گفته بودند، مردم دارند برای شما شعار می دهند...
یک اشتباه بزرگ استراتژیک در نگاه حاکمیت ایران اتفاق افتاده است و آن این است که : ملت ایران را همانگونه که می خواهد می بیند و تفسیر می کند.
وگرنه چگونه می شود:
در آزاد ترین کشور دنیا، غرفه عرضه آثار شهید بهشتی رییس شورای انقلاب و رییس دیوانعالی کشور، کسی که امام خمینی از او به عنوان یک ملت نامبرده بودتعطیل و کتاب هایش توقیف شود.
آثار آیه الله منتظری و آیه الله صانعی از مراجع تقلید جمع آوری شود.
از انتشار اطلاعیه تسلیت در روزنامه ها ممانعت شود.
وکیل زندانیان را به جرم حمایت از زندانیان به زندان بیفکنند.
نمایندگان مجلس امکان رای آزاد نداشته باشند.
دانشگاهیان و نویسندگان و روزنامه نگارانش در صدد مهاجرت از کشور برآیند.
دروغ سکه رایج کشور و حکومت شود...
پیداست آن چه می بینند و می نمایند، با واقعیت ها فاصله ای بسیار وجود دارد.
حکومت دچار "کوررنگی" ست.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
اندر ایشان تاخته هستی تواز نفاق و ظلم و بد مستی تو
کتاب هستی و مستی
نظر گذرا و زیبای دکتر مهاجرانی بر « هستی و مستی » استاد دکتر غلامحسین دینانی بهانه ای برایم فراهم کرد تا به تحریر این سطور مبادرت ورزم، با این تفاوت که نکته جالب و مهمی را که آقای مهاجرانی در ارتباط با اشاره تلویحی آقای دکتر دینانی به آیة الله خامنه ای مورد عنایت قرار دارند و اصولاً مقاله منتشره ایشان در جرس بر خاسته از اندیشه ای عالمانه است و این نوشته حقیر نظری است که به عنوان یک فرد عامی و شاید هم امی (!) در مقایسه با آقای مهاجرانی درباره « هستی و مستی » به تصویر می کشم.
در 27 آبان ماه 88 به مطلبی در روزنامه اطلاعات بین المللی برخوردم تحت عنوان « هستی و مستی » که آغاز گفتگوی آقای کریم فیضی بود با دکتر غلامحسین دینانی، سلسله نوشته هایی که عمق شان مؤید اندیشه بسیار عالمانه استاد دینانی و معرف کنجکاوی های کنکاشگرانه و قدری شتابان آقای کریم فیضی می باشد ،تا کنون توفیق وصول این کتاب را نداشتم ، هستی و مستی که اخیراً منتشر شده پس از انعکاس بیش از 30 بخش مباحثات مطروحه بین دکتر دینانی و آقای فیضی در اطلاعات بین الملل ، بیش از دو ماه است که از چاپ خارج شده ، بهرحال نوشته راقم این سطور مرتبط می شود با آنچه که از بخش نخست تا99 امین قسمتی که هم اکنون در دست دارم و امروز در جریده اطلاعات می بینم.
دکتر دینانی بی نیاز از هر گونه معرفی اند ، پیش از این با اندیشه های ژرف ایشان در « دفتر عقل و آیت عشق » آشنا شده بودم، گرچه این شناخت شگرف برایم با بیم و امید همراه بود،آنچنان که حافظ زیرکانه و عارفانه اشاره دارد:
« ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقق ندانی دانست !»
بی تردید استاد دینانی در « دفتر عقل » خویش نکته ای را که حافظ بدان اشاره دارد ، به تحقیق دانسته اند!
اما آقای کریم فیضی ، همانطور که دکتر دینانی در کوران این گفتگو در هستی و مستی تلویحاً متذکر می شوند، عمیق اما عجول اند ! و به تعبیر دکتر مهاجرانی پژوهشگر جوان اما شتابان ! البته آشنای حقیربا آقای فیضی برمی گردد به شرح 6 جلدی مثنوی معنوی ایشان که 14 سال پیش جلد اول آن را مطالعه نمودم این کتاب در جایگاه خود اثری بسیار ارزشمند است ، اما نه به حد کافی عمیق، شاید بواسطه رگه های شتابی که در تحلیل دفاترمثنوی مولوی در آن دیده می شود؟! بدیهی است این اثر را نباید با تفسیر مثنوی مرحوم استاد محمد تقی جعفری که در 16-15 جلد به رشته تحریر در آمده بود مقایسه نمود، چرا که اصولاً قصد و ادعای آقای فیضی تفسیر نبود بلکه صراحتاً تحلیل و شرح، اگرچهکار بزرگ استاد جعفری هم در گوشه هایی از آن سبک و روش نامه نگاری ایشان با بزرگانی چون "برتراند راسل" را تداعی میکند که شاید مصداق مناقشه « تنها نزد قاضی رفتن و راضی برگشتن !»
اما بنظر می رسد اگر « مولوی نامه » استاد جلاالدین همایی را تلویحاً بتوان تفسیری موضوعی و گزينشی بر مثنوی تلقی نمود آن گاه برخی کاستی های محتملاً اجتناب ناپذیر در دو اثر استاد جعفری و آقای فیضی قابل درک باشد.
خیام در دیده دینانی
دکتر دینانی نگرشی بسیار ژرف نسبت به خیام دارند، در عین حال بر خلاف آنچه که در اثر استاد محمد تقی جعفری تحت عنوان « تحلیل شخصیت خیام » که در آن به بررسی آراء فلسفی و ادبی و علمی عمر خیام پرداخته شده، حقیقت اندیشه و منش خیام را بی پرده و بری از هر گونه شائبه توجیه مصلحت آمیز در هستی و مستی به تصویر می کشند. بویژه در آنجا که به تبیین شخصیت زکریای رازی در قياس با خيام می پردازند و اشاره می نمایند که :
« زکریای رازی بی دین است،... فاقد دینداری است ، اول می خواستم بگویم ملحد است ولی تردید کردم، ... رازی، نبوت را از اساس انکار میکند او نه تنها نبوت را انکار میکند بلکه معتقد است تمام مفاسد عالم، از ناحیه نبوت به وجود آمده است و اگر انبیاء نبودند این مفسده ها ، از جمله جنگها و خونریزی ها نبود!...
درباره توحید هم ، او مبدا را انکار نکرده است ، ولی موحد نیست، ( چون ) به پنج قدیم قائل است و در واقع مشرک است ... زکریا خیلی بد بین است و در واقع، درنهایت بدبینی است. خیام نه ملحد است نه منکر نبوت، او یک موحد دردمند دینی است.»
دکتر دینانی تصویری از خیام به ما ارائه می دهد که درس زندگی را، حتی در مضامین اجتماعی در آموزه های این فیلسوف نادر همه اعصار می توان دید. بویژه آنجا که بحث از تنهایی می شود، بدیهی است تنهایی به صور مختلف در انسان ها مفهوم می یابد و ظهور مي کند ، آنچه که در اندیشه خیام به عنوان تنهایی تبیین می شود ، فراتراز یک تنهایی روانی یا حتی بر خاسته از یک نوع پوچی و یأس فلسفی است بلکه تنهایی است در انبوه جمعیت اما نه فرد وامانده و رمیده از اجتماع.
در میان انواع تنهایی های بشر امروز ، صرف نظر از اشکال تنهایی روانی بر خاسته از عوارض نوروتیک یا هسیتریک، که بیماری محسوب می شوند و یا دست کم عوارض و عواقب آن كه موضوع اين بحث نيست ، تنهايي ناشی ازتفكر يا ياس فلسفی می تواند انسان را به گریز از خود وادارد و این خود گریزی که خود تنهایی ارزشمندی است هرگز قابل مقایسه با تنهایی محصول خود گرایی و خود بینی نمی باشد.
به عبارت دیگر گرچه این هم خود یک تنهایی معنوی و فلسفی است اما انسان تنها در انبوه جمعیت را به یک خود شیفتگی ( نارسیسیسم ) مبتلا می کند آنچنان که شاعر به زیبایی اشاره دارد :
من از دلبستگی های تو با آینه دانستم که برديدارطاقت سوزخود عاشق تراز مایی!
اما پاسخ سوال زیرکانه آقای کریم فیضی از استاد دینانی درباره تنهایی انسان از دید خیام:
« تنهایی انسان از آن حیث است که به خود می نگرد ، انسان وقتی به خود می نگرد، تنهایی خود را در زیر ذره بین نگاه و نظاره خودش کاملاً احساس می کند. اینجاست که انسان برای خودش شئ می شود باید به این نکته دقت زیادی مبذول داشت همه چیز برای انسان شئ است ،ولی خود انسان شئ نیست.... چیزهایی که زیر نگاه فکر انسان قرار می گیرند ، اشیاء هستند، آنها شئ ها هستند و انسان ، انسان است و چون چنین است ، خود را از آنها جدا می بیند و در نتیجه نتها باقی می ماند و این غربت آدمی است.»
دکتر دینانی برای رهایی خیام از تیر تهمت های ناروا ، نگرش انسان را در هستی و غربت او را که حاصل طبیعی تنهایی است مطرح می کند. آنجا که شخصیت های مختلفی از عمر خیام به تصویر می کشد ، در این راستا شاید بتوان ادعا کرد که بخشی از اتهام هایی که خیام را به صورت یک آدم لا ابالی و نیهیلیست مورد تهاجم قرار می دهد ناشی از آن باشد که متهم کنندگان خیام اصولاً نمی دانند که در لحظه اتهام یا حتی تلقی ایشان از خیام ، در مقابل کدام خیام قرار گرفته اند ! خیامی که فیلسوف است یا شاعر؟ ! به عبارت دیگر اگر بخواهیم تلفیقی از تفکرات و نظرات اندیشمندانی چون دکتر دینانی و سایرین درباره خیام داشته باشیم و تحلیلی نهایی ، منتج مؤلفات متفاوت آن خواهد بود، که در بر خورد با رباعیات و اندیشه خیامی ، او را به عنوان فیلسوف در یک رباعی و در دیگری عارف و در جائی شاعر تصور کنیم. بخصوص در آنجا که از شوخ طبعی خیام سخن به میان می آید ، شاید وجه شاعرانه او این طبع لطیف را توجیه گر باشد. اما نگاهی عمیق تر و منصفانه تر به خیام آنگاه بدست خواهد آمد که تفکر خیام را خیامانه بدانیم ، به بیان دیگر خود را در برابر انسانی ببینیم که در زمانی واحد ، فیلسوف ، عارف و شاعر است!
با این نگرش است که میتوان درد تکلیف خیام را درک کرد و جایگاه لعبتکان خیامی را در کنه هستی شناخت، آنجا که می سراید:
ما لعبت کانیم و فلک لعبت بازاز روی حقیقتی نه از روی مجاز
باز يچه همی کنیم بر نطع وجودافتیم به صندوق عدم یک یک باز
"بار هستی " کوندرا و "هستی و مستی " دینانی
حدود 15 سال پیش دومین برخوردم با اندیشه های زیرکانه "میلان کوندرا" باعث شد تا آنچه را که در عوالم "کریشنا مورتی" در ابعاد دیگر یافته بودم، رنگ تازه و شاید متفاوتی به خود بگیرد، اصولاَ افکار "مورتی" را نمی توان با اندیشه های " میلان کوندرا " از جهاتی مقایسه نمود، بویژه سبک نگارش این دو که اولیدر قالب مباحثات صریح فلسفی و دومی به روش رمان. شاید به بیانی بتوان گفت شباهت های بسیاری که بین " نیچه " و " خیام " وجود دارد و در عین حال اختلافات عمیقی که بین این دو لمس می شود، بعضاً از سنخ قیاس بین کریشنا مورتی و میلان کوندرا باشد ، بدیهی است که احساس تنهایی و غربت انسان امروز را می توان به عنوان یک وجه مشترک در مقایسهکوندرا و مورتی یا نیچه و خیام دید، آنچه که باعث گشت که در بحث هستی و مستی دکتر دینانی، خیام نیچه اول یا نیچه خیام دوم تلقی شود!
میلان کوندرا، نویسنده مشهور چک با این اثر به اوج اشتهار خود درسید ، اگر چه او پیش از این ، رمان های زیبایی چون هویت و پرده را نیز خلق کرده بود که اصولاً موضوع شان تنهایی انسان امروز و غربت اوست. اما شاید بتوان گفت وجه تمایز " بار هستی " میلان کوندرا به عنوان یک رمان فلسفی با سایر آثارش از جمله دو رمان فلسفی ذکر شده حضور همزمان حس تنهایی فلسفی و اجتماعی ( سیاسی) هم وطنان کوندرا در کشور چک در شخصيت های اين اثر باشد !
محتملاً می توان مدعی بود که بار هستی مورد نظر این رمان به تعبیری همان بار روح یا روان آدمی است ، آنجا که در جدال تلویحی بین دو شخصیت اصلی رمانش یعنی توماس و ترزا در بار هستی می بینیم و بویژه در گفتگویی هایی که آنان را به مقایسه و یا بیان تضاد فلسفی بین "پارمنیدس" و " بتهوون " وا می دارد.
میلان کوندرا در این اثر سعی دارد به این نتیجه برسد که سبکی و شاید به تعبیری اعتلای روح انسان باعث دور شدن او از زندگی زمینی و سنگینی روح او بر عکس ، باعث زمین گیر شدن یا زمینی تر شدن آن می گردد!
« بار هستی » در واقع به اوضاع سیاسی و اعتراص آمیز شرایط جامعه چکسلواکی در مقطعی می پردازد که به« بهار پراگ » معروف است ، یعنی دوره بعد از حمله شوروی به آن كشور .
یکی از شخصیت های اصلی این رمان یعنی توماس، جراحی معروف است که انتقادات زیادی از کمونیست های چک دارد، اگر چه این رمان در سراسر دنیا با استقبال قابل توجهی مواجه گردید، اما هرگز توفیق آن را نمی توان با اثر خارق العاده « صد سال تنهایی » گابریل گارسیا مارکز مقایسه نمود شاید یک دلیل ، نقطه ضعفی است که در « بار هستی » به عنوان نتیجه گیری تلویحی این رمان می توان دید و آن رسیدن به این نظر که : تشخیص راه صواب از خطا در زندگی انسان غیر ممکن است و به همین دلیل راه غلطی وجود ندارد و انسان مبرا از اشتباه و خطاست!
اما آنچه باعث می شود تا بتوان هستی و مستی را با بار هستی مقایسه کرد به نظرمدو دلیل عمده است:
اولاً بحث مشترک تنهایی و غربت انسان امروز و شاید ترسیم این تنهایی و نهایتاً توجیه آن با پناه بردن به فلسفه ، ثانیاً بازگشتی به اندیشه های فلسفی عجیب و استثنایی نیچه ، حضور نیچه را در « بار هستی » با اندکی دقت می توان درک کرد آنجا که بحث بازگشت ابدی بعنوان یک اندیشه اسرار آمیز در فلسفه نیچه مطرح می شود، نیچه فیلسوف با ایده بازگشت ابدی در زمان خویش بسياري از فيلسوفان را متحير نمود، آنچه كه خيام در جهاتي ديگر در انديشه خيامي خويش ،یعنی خیام، بعنوان خیام ، نه فیلسوف ، عارف یا شاعر صرف ، بلكه بسان نیچه اول ، اما با عمق و ظرافت بیشتر در رباعیات خویش کشف می کند!
حضور خیامو بار هستی در ایران
این اثر میلان کوندرا با عنوان « بار هستی » تاکنون در ایران 17 بار تجدید چاپ شده وبا توجه به جامعه نه چندان اهل کتاب ایرانی این چنین استقبالی از « سبکی تحمل ناپذیرهستي » ( نام اولیه وترجمه لغوی کتاب ) خود جای سوال دارد. بدیهی است که این اقبال مردم نسبت به اثر کوندرا لزوماً ارتباطی با اشتهار میلان کوندرا در جهان ندارد چرا که در مورد سایر رمان های ایشان مثل پرده و هویت اگرچه از مضامین مشترک فلسفی بر خور دارند. این توفیق دیده نشده است. تألیف رمان بار هستی بر می گردد به سال 1984 و البته اولین ترجمه آن در ايران در سال 1365 ( توسط پرویز همایون پور) یعنی فقط 2 سال پس از تالیف و انتشار آن درجمهوري چک ، 4 سال پس از نشر در سال 1988 بار هستی به صورت فیلم انگلیسی با کارگردانی فیلیپ کوفمان در جامعه هنری حضور یافت.
اما حضور و توفیق شایان توجه بار هستی در ایران بعد از انقلاب می تواند منتجه چند مؤلفه متفاوت اما مرتبط باهم باشد ، یکی، شباهت تلویحی ای که بین حضور ایدئولوژی در جامعه بعد از انقلاب ایران و عصر « بهار پراگ» در چکسلواکی وجود دارد، متأسفانه در هر دو جا ، ابزاری نمودنایدئولوژی و ارتزاق از ماکیاولیسم، بعضاً به راه های تخریب ارزشهای اجتماعی بنام ایدئولوژی دامن می زند، به بیان دیگر آنچه که در جامعه چک بعنوان آرمان کمونیستی مورد سو استفاده قرار می گیرد در اجتماع ایرانی بعد از انقلاب بنام ایدئولوژی اسلامی ...
دومین دلیل استقبال از این رمان را شاید بتوان به تنهایی و غربت مرتبط دانست. بدیهی است جامعه ای که در آن حاکمان ضد ارزش ها را جایگزین ارزش ها می نمایند و به تبع آن اخلاق اجتماعی بیمار می شود ، کمترین دستاورد ، یک تنهایی است که اگرچه تنیجه یک یأس فلسفی نمی تواند باشد اما انسان تنها و در غربت را به سوی مستی سوق می دهد، مستی بی خبری و بی خودی.شاید یکی از دلایل گرایش نسل امروز در جامعه ایران نسبت به اندیشه ها و بویژه رباعیات خیام همین احساس تنهایی یا دست کم انفعال نسبت به فضای خفقان باشد. بخصوص که بسياری از وابستگان به همین نسل اصلاً اندیشه خیامی را مغایر و مخالف با دین تلقی می کنند و البته متأسفانه به عنوان یک نکته ممتاز و روزنه امید! حال با این ذهنیت ، اینکه حضور خیام در « هستی و مستی » دکتر دینانی که اثری بسیار تازه ( از جهت تالیف و نشر ) محسوب می شود، در جامعه امروز ایران چگونه حس شود و احتمالاً استقبال! وابسته خواهد بود به عواملی مختلف ، گرچه ذکر این نکته بی فایده نخواهد بود که طبعاً یکی از دلایل توفیق بار هستی، رمان بودن آن است ( اگر چه رمان فلسفی ) اما هستی و مستی صرفاً مباحثات مستقیم فلسفی. حال اگر به این اصل ، نکته ای نغز و ظریف را بیافزایم و آن ، نفس رمان بودن یک اثر، آنجا که گفته شده :
« رمان معشوقی انحصار طلب است که جز خود هیچ چیز را برنمی تابد!»
که ظاهراً سخنی است از دکتر مهاجرانی که چند سال پیش در جایی از ایشان دیدم و شاید در حاشیه بحث « سهراب کشان » ایشان؟!
پس از این جهت ، چه بسا معشوقه « بار هستی » جای جولان به « هستی و مستی » را ندهد!
خیّام ، خامنه ای و پوتین!
ظاهراً ارتباطی بین این سه شخصیت شاید حتی در این بحث وجود نداشته باشد! اما اگر آیة الله خامنه ای به عنوان رهبر نظام جمهوری اسلامی خود را از خطر سر مستی سیاسی و قدرت بدور دارند و بار هستی را بصورت تکلیف و با حق آزادی و انتخاب به مردم واگذارند و به تعبیر :
آقای خامنه ای خسته(؟!) از خفتگی نجات یابد و ناخود آگاه بیش از این سر مست قدرت پوشالی نمانند،آنگاه که خلق، خامنه ای را نه بدین گونه که هست ، که، به بزرگی یاد خواهند کرد!؟ خیام ایرانی بیش و پیش از آنکه ملجأ " ولادیمیر پوتین " سیاستمدار رند روسی باشد، برای ایشان خیال انگیز و جان پرور خواهد بود.
بویژه آنجا که خیام به انذار و استفهام می پرسد:
نا کرده گنه در این جهان کیست بگوو آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو
مــن بــد کـنم و تو بـد مکافات دهیپس فــرق میان من و تو چیست بگو؟!
شاید خیام بتواند تسلی خاطری برای آیةالله خامنه ای باشد و حاکمان جمهوری اسلامی که برغم آنكه بسیاری شان ، خود گناه آلوده اند اما مردم را به گناه ناکرده انذار و عذاب ميدهند! بترسند از خدایی که در روزی از آنان خواهد پرسید که : " بأی ذنب قتلت؟ "، شاید خوش بینی فلسفی خیام در این رباعی، ممری برای آقای خامنه ای بگردد اگر امروز از پیله قدرت بدر آیند!
دکتر مهاجرانی در نوشته « هستی و مستی دکتر دینانی...» معتقدند که استاد دینانی آنجا که بدنبال تفسیر رباعی:
یــــاران مـــوافق همـــه از دست شـدند در پای اجل یــکان یـکان پست شدند
خوردیــم ز یک شراب و در مجلس عمر دوری دو ســه بیشتر زما مست شدند
می گویند: « دوستانی دارم که سالهاست راه ما از هم جداست ، در جوانی و طلبگی با هم بودیم... بعدها روزگار ما را به دانشگاه برد و تند باد حوادث آنها را به سیاست و قله های رفیع پست و مقام کشاند و در واقع راهمان جدا شد... با اینکه هیچ رابطه ای بین ما وجود ندارد با این حال اگر خطری آنها را تهدید کند من نگران می شوم.»
منظورشان اشاره به آیةالله خامنه ای بعنوان " یاران موافق از دست شده " است!
اکنون اگر با این فرض آقای مهاجرانی پیش برویم ، وجوب بازگشت بزرگ آقای خامنه ای به خلق یک اضطرار است و در این سنگلاخ سیاست سبع، خیام پیش از آنکه به یاری تنهایی های پوتین بشتابد مرهمی برای آیةالله خامنه ای خواهد بود!
بويژه وقتی آقای پوتین می گوید: « لحظه های دشوار زندگی را با خواندن رباعیات خیام سپری می کنم » و یا دو سال پیش در مصاحبه ای و در پاسخ به خبر نگاری گفته بودند: «بهترین هدیه ای که تاکنون گرفته ام کتاب رباعیات خیام است که همسرم در روز تولدم به من اهدا کرد!»
البته دکتر دینانی در این مورد که آیا آقای پوتین شعور خیام خوانی را دارند در تردیدند! بنده با تمام احترامی که برای ایشان قائلم با این نظرشان موافق نیستم و به عبارتی دیگر این تشکیک را روا نمی دانم چون : اولاً آقای پوتین اگر چه شاید به زعم دکتر دینانی شعور لنین را نداشته باشد اما بعنوان یک سیاست مدار زیرک و جهان دیده که سالها ریاست " ک.گ.ب " تشکیلات مخوف اطلاعاتی شوروی سابق را به عهده داشتند، دست کم درک آن بخش از رباعیات خیام را دارد که وی را از تنهایی و پوچی نجات دهد، فراموش نکنیم که در کشوری مثل روسیه یا آذربایجان ترجمه رباعیات خیام گاهاً جزء پر فروش ترینها و در نتیجه نایاب ترین ها بوده است! ثانیاً ، همانطوریکه استاد معتقدند خیام وجوه مختلف دارد ، ممکن است آنچه که ایشان را تسلی می دهد وجه شبه عارفانه بعضی از رباعیات باشد که لزوماً نیازی به درک خیام فیلسوف نمی باشد، به بيان ديگر فردي مثل پوتين هم مي تواند به مصداق
« آب دريا را اگر نتوان كشيدهم به قدر تشنگي بايد چشيد »
دست كم درك محدودي از خيام داشته باشد! و چه بسا به تعبير « هركسي از ظن خود شد يار من » خيام را يار خلسه هاي تنهايي خويش بخواند؟!
از دگر سو ، حتی اگر به عنوان یک ژست سیاسی با موضوع بر خورد کنیم این خیلی مهم است که سیاستمداری مثل پوتین این گونه با خیام برخورد می کند اعترافی که در سیاسیون حاکمیت ما بندرت دیده می شود!
واپسین کلام آن که به آقای خامنه ای توصیه می شود لحظه ای از پوسته پوشالی قدرت خارج شوند و به اطراف خود بنگرند ، سر مستی ناشی از اقتدار و انحصار طلبی باعث میشود که در گرداگرد بسیاری از حاکمین حوادثی رخ دهد که شاید آنان در کوران حدوث آنان نباشند چون همواره شنونده عده ای محدودند که منبع خبری شان و گاهاً بد تر از آن صرفا مجیز گويان و متملق اند، اما در هيچ شرايطي مسولیت یک حاکم هرگز نسبت به ظلمهایی که بر مردم روا میدارد سلب نمی شود.
بنابراین انتظار میرود که آیةالله خامنه ای هم مانند بسیاری از جمله محمد رضا پهلوی که تقصير مظالم رژیم شاه را نهایتاً به گردن اطرافیان خود می افکند ، چون مدعی بود که از مسائل فراوانی اصولاً با خبر نمی شده!! در آینده از این مستمک مندرس ، کرباسی برای خویش ندوزند و پیش از آنکه دیر تر شود از خود بدر آیند و بسوی خلق رهنمون و شنوای این پیام مردم که :
ای مفتـــی شــهر از تــو پــر کـارتریم با ایــن همه مستی ز تو هشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما اشک رزانانصاف بـده کدام خون خوار تریم؟!
( در برخی منابع به صورت « ای صاحب فتوا...» ذکر شده و « خون رزان »
چرا که فردا خیلی دیر خواهد بود اگر چه امروز هم بویژه بعد از انتصابات فرمایشی که هنوز آقای خامنه ای نام آن را انتخابات، آن هم ازنوع سالمش برای رئیس جمهور گزینشی خویش میداند، خسرانی که این خلق خدا متحمل آن شدند شاید غیر قابل جبران بوده باشد.
و نكته فرجامين اينكه، درک بار هستی انسان را می تواند از منجلاب سر مستی به ویژه در مادّیات و قدرت رهایی بخشد و چنانچه فردی توفیق ادراک آن لحظه تکان دهنده تغییر را در حیات خویش نیابد ، چه بسا که با صور اسرافیل هم از خواب به در نیاید ، چه ، خفته را می توان بیدار نمود اما آنکه خویش را به خواب زده ، شاید هرگز...!
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا!
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
اگر در مورد زمان و مكان زندگى و اسكان انسانهاى اوليه نظرياتى ابراز شده و تئورىهائى عرضه گشته است، اما هيچكس ازمناسبات رفتارى و اخلاقى آنان، به جز آنچه در اسطورههاى دينى آمده است، اطلاع درستى در اختيار ندارد و هيچ سند تاريخى در اين موضوع موجود نيست.
براى كسانى كه اهل ايمان و باور دينى هستند، قرآن گزارشى از آزمون ِ"اختيار" در خانواده "آدم"، به عنوان نخستين كانون جمعى، داده و از جمله به اولين اختلاف منجر به قتل و برادركشى اشاره كرده است. گرچه گزارش يك كتاب دينى براى مورخين و محققين علمى فاقد اعتبارو استناد مىباشد، اما شناخت نوع برخورد به اين مسئله و تجزيه تحليل آن از بُعد انسان شناسانه دينى، مىتواند زاويه نگاهقرآن به اين حادثه و پندهاى عبرت آموز آن را، به خصوص براى ملت ما درارتباط با قربانيانى كه در جنبش سبز داده است، نشان دهد.
اشاره به دو پسر آدم، ممكن است بيانگر دو شيوه رفتارى، دو راه زندگى، دو جريان و جهانبيني در ميان بنىآدم باشد؛ آنهائى كه راه "حق" مىپويند و آنهائى كه به راه "خود" مىروند.
آيات ۲۷ تا ۳۲ سوره مائده به ماجراى مشاجره و منازعه اين دو برادر و عكسالعمل هريك اشاره دارد كه محورهاى آن را مىتوان فهرست وار مورد بررسى قرار داد:
۱ـ اختلاف ميان دو فرزند آدم نه زمينه اقتصادى داشت كه با تئورى ماركسيسم تطابق داشته باشد، و نه از عُقدههاى سركوب شده جنسى ناشى مىشد كه بتوان آنرا با نظريات فرويد توجيه كرد!؛ بلكه خيلى ساده و سر راست، از "حسادت" آغاز گرديد!!
۲- زمينه حسادت نه سياست و قدرت، نه مال و ثروت، نه رقابت درتصاحب همسر! بلكه نزديك شدن به مبداء رحمت و خلقت بود، با انجام قربانى و خدمت، يعنى كارى دينى و مذهبى!! قرآن داستان را از همين نقطه آغاز مىكند كه هر دو برادر قربانىاى به پيشگاه خدا تقديم داشتند. كلمه "قرباني" از ريشه "قُرب"، به عملى گفته مىشود كه بنده را به "خدا" نزديك كند. اما ارتباط ما با خدا كه مكانى نيست تا فاصلهمان را با او كاهش دهيم!؛ مىگويند تنها با دور شدن از "خود" خواهىهاست كه به صفات "او" نزديك مىشويم.
پيام مهم و شاه بيت كلام در همين جاست؛ البته هردو قربانى كردند، اما يكى به "شكل" قربانى پرداخت و ديگرى به "محتواى" آن؛ اولى از آنچه "خود" نمىپسنديد و دور ريختنى بود، به نيازمندان داد، و دومى، بهترين را در راه "خدا" به بندگان اوانفاق كرد. به اين ترتيب اولى در اسارت "خود" و آداب و تشريفات قربانى باقى ماند و دومى "خود" را آزاد كرد و به "خدا" نزديك شد. (معناى تقرب و قربانى)
تجربه انتخابات گذشته و حوادث خونبار متعاقب آن، به گونهاى غيرمستقيم، نوعى قربانى (به معناى لغوى: وسيله نزديكى) محسوب مىشود؛ نزديكى به قدرت سياسى (با معيارهاى متفاوتى كه حاكميت و ملت دارند).
مىتوان قربانى را در بستر جامعهٔ دينى با ادعاى انجام تكليفى الهى!! و نزديكى به خدا تلقى كرد، يا نزديكى به مردم و جلب آراء آنها براى تحقق بخشيدن به آزادى، امنيت، عدالت و حاكميت ملى (خدمت به بندگان خدا).
با اين پيش فرض مىتوان عملكرد هر دو طرف را با عملكرد دو فرزند آدم مقايسه كرد و فهميد كدام طرف در جلب آراى مردم (وخالق مردم) موفقتر بودهاند و كدام حسادت كردهاند، كدام در دايره قدرت و حاكميت مطلقه اسير ماندهاند و كدام به اسارت در زندان و ايثار جان تسليم شدهاند!؟
۳- واكنش رفتارى اين دو برادر درمقابل نتيجه قربانى، بسيار مهم است و ظاهراً پيام اصلى داستان در آن نهفته مىباشد. برادرى كه قربانىاش مؤثر واقع نشده بود، دومى را تهديد به قتل مىكند! و او با ذكر اين كه پذيرش قربانى پيوند با پرواپيشگى (تقواى) قربانى كننده (نه شكل قربانى) دارد، در واقع بر بىتقصيرى خود در اين ماجرا تأكيد مىكند و به احترام به روابط برادرى و پرهيز از خشونت و مقابله به مثل مىگويد: "اگر تو دست تجاوز و قتل به سوى من دراز كنى، من هرگز دست روى تو بلند نمىكنم. چرا كه من از خداى رّب العالمين مىترسم"!
در اين مورد نيزمىتوان عملكرد هر دو طرف را با عملكرد دو فرزند آدم مقايسه كرد و فهميد كدام طرف "قابيل وار" عمل كرده است و كدام "هابيل وار" (نام دو پسر آدم)، كدام دست خود به قتل بيگناهان گشوده ، كدام رنگ سرخ و كدام رنگ سبز را انتخاب كردهاند، كدام خط و نشان براى سركوب و زندان و اعدام كشيده و كدام آشكارا اعلام كرده است جز مسالمت راه ديگرى نمىپويد؟
۴- تفاوت دو نوع جهان بينى و خداپرستى ازهمين نقطه آشكار مىگردد؛ هردو برادر آدمهاى ديندارو اهل تقرب به خدا و تشريفات دينى بودند، اما يكى اسير احساسات و غرائز بشرى در حرص و حسد و خشم و غضب بود و ديگرى، از آنجائى كه براى جهان و آدميان ارباب و صاحب اختيارى مىشناخت، به خود اجازه نمىداد به آنچه به مالك هستى تعلق دارد، يعنى جان ِ برادر،آسيبى برساند.
آيا مىتوان باور كرد حاكمانى كه مدّعى پيوستگى به ولايت خدا و رسول هستند و از چنين موضعى فرمان سركوب و كشتار مىدهند، به اندازه "هابيل" درهزاران سال قبل، در دوران غارنشينى شناختي از "مالك جان آدميان" داشته باشند!؟ هابيل از خشم پروردگار و ولايت او مىترسيد، قابيليان بر قبله كدام ولايت نماز مىگذارند!؟
۵- هابيل مىخواست با كنترل نفس و پرهيز از واكنش انتقامى نسبت به برادر، بار گناه از كفه ترازوى خويش را به كفه ظلم و زورگوئى قابيل منتقل كند و او را كه تصميم برقتل داشت به جزا و جهنم اعمالش حواله دهد. آيا غير از اين است كه ايستادگى ملتها بر مواضع برحق و مسالمتآميز خود سرانجام ظالمان را به سزاى اعمالشان خواهد رساند؟
۶- سرانجام عامل ِ"خود فريبى"، كشتن برادر!! را، كه در روزگارى كه "روابط برادرى" نشانه نزديكترين روابط بود، براى قابيل قابل توجيه كرد و با راضى كردن نفس خود دست به چنين جنايتى زد!
آياتوجيهاتى كه از صدر تا ذيل حاكمان و مسئولان نيروهاى نظامى و انتظامى و سپاه، حتي ائمه جمعه بخشنامهوار براى سركوبهاى خونين مىكنند، از قبيل همين خودفريبىهاى توجيه كننده و تباه كننده دنيا و آخرتشان نيست؟
۷- قابيل پس از كشتن برادر سخت پشيمان مىشود و نمىداند با بدن آغشته به خون او كه افشاءكنندهٔ جرم و سندى براى اين جنايت مىباشد چه كند!؟ و خدا كلاغى برمىانگيزد تا با كندن زمين و پنهان كردن طعمه خويش به او نشان دهد چگونه جنازه برادر را درخاك پنهان سازد. آنگاه مىفهمد كه حتى براى پنهان ساختن جنايت به اندازه كلاغ هم توانائى ندارد!
بدنهاى به خاك و خون غلطيده نِـداها و سهرابها و دهها جوان سبز، به رغم تمام تدابير امنيتى، تعطيل خبرگذارىها، سانسور مطبوعات، از كار انداختن موبايلها و فيلتر كردن سايتها و.... همه چيز را افشاء كرد و كلاغهاى خبرچين زمانه!! پيام آنرا به سراسر جهان مخابره و تبديل به مهمترين اخبار جهان كردند و مجسمهها از "ندا"ى ملت در ميادين جهان ساخته شد و پرچمهاى بلندى از "سبز" برافراشته گرديد!!
۸- پس از اين "برادر كشى" ناجوانمردانه (به خاطر پيشگيرى از نظاير اين جنايت) بود، كه خداوند بر بنىاسرائيل (به عنوان اولين جامعه بنا شده بر قانون شريعت در تاريخ) چنين مقرر كرد كه:
"هركه ديگرى را بدون آنكه كسى را كشته باشد، يا تبهكارى در زمين كرده باشد، به قتل برساند، گوئى همهٔ مردم را كشته است! وهركه سبب (نجات) زندگى كسى گردد، گوئى همه مردم را زندگى بخشيده است ...." (آيه ۳۲).
تلفاتى كه ملت ايران درتصادفات جادههاى ناامن كشور داده است، دهها برابر بيش از قربانيان جنبش سبزاست. آيا همدردى ملت با كشتهشدگان و آسيبديدگان و اسراى اين وقايع و احساس مشتركى كه گويا يك ملت را تحقير كرده و كشتهاند، ازهمين منطق پيروى نمىكند؟
۹- حكم "محاربه با خدا و رسول" و "مفسد فى الارض" كه حاكمان به عنوان چماقى بالاى سر سبزهاى سرفراز بلند كرده و برآنان اجرا مىكنند، دقيقاً به دنبال همين برادركشى تاريخى (در آيه ۳۳) و در مقابله با آن آمده و مصاديق آن را نشان مىدهد.
اينك آيا مىتوان پرسيد قابيليان قاتل محارب با خدا و رسول و مفسد فى الارض هستند، يا هابيليان هوادار حاكميت ملت!؟
۱۰- سرانجام ِ قابيليان در آخرين بند آيات اين چنين نشان داده است:
"... اين رسوائى آنان در دنياست و در آخرت نيز عذابى بزرگ دارند".
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
دوازدهم فروردین ماه سال گذشته بود. به همراهاعضای شورای سیاستگذاری ستاد88 به دیدار سید محمد خاتمی رفته بودیم. نوبت به من رسید که گزارشی از کارهای بخشی از ستاد به رییس جمهور اصلاحات بدهم. گزارشم را زود تمام کردم که به کاری که برای آن آمده بودم برسم. پارچۀ سبزی را که از پیش آماده کرده بودم را از جیبم در آوردم و از خاتمی اجازه گرفتم که آن را به دستش ببندم. خاتمی که در شرایط عمل انجام شده قرار گرفته بود مثل همیشه با روی باز پذیرفت. مچ بند سبز که آرم ستاد88 روی آن حک شده بود را به دستش بستم. مطابق انتظار عکاسان شروع کردند به گرفتن عکس و فردای آن روز، نصویر خاتمی با مچ بند سبز هواداران موسوی، عکس روی جلد بسیاری از روزنامه ها شد و بسیاری از خبرگزاری ها نیز آن را منتشر کردند. مأموریت به خوبی انجام شده بود و تصاویر منتشر شده از خاتمی تأثیر خود را گذاشت.
تا پیش از آن استفاده از رنگ سبز به عنوان نماد حمایت از میرحسین موسوی فقط توسط عدۀ کمی از هواداران انجام می شد و عمومیت نیافته بود. گویا بخش زیادی از جامعه هنوز به این حرکت به عنوان یک کار فانتزی نگاه می کردند و از رفتن به سمت آن خودداری می کردند. گویا کلاس اجتماعی شان به آنها اجازه نمی داد پارچه ای سبز را به دست ببندند و یا از نماد دیگری استفاده کنند. حتی تا پیش از آن روز، بخشی از اعضای ستاد هم از این کار اکراه داشتند. اما وقتی تصویر خاتمی با چهرۀ جدی اش که در حال محکم کردن بند پارچۀ سبز بود منتشر شد، نگاه عمومی نسبت به این حرکت را تغییر داد و موج سبز جهشی ملی پیدا کرد.
اما آغاز جدی استفاده از نماد سبز برای ما برنامۀ سفر مهندس موسوی به مشهد بود. اوایل اردیبهشت ماه، یک روز پیش از سفر، با اعضای کمیتۀ تبلیغاتستاد88 استان دور هم نشسته بودیم و به این فکر می کردیم که چه کاری از دستمان بر می آید انجام بدهیم تا از این فرصت بهترین استفاده را بکنیم. زیرا حضور مهندس موسوی در مشهد از اولین سفرهای انتخاباتی استانی وی به شمار می رفت. پیش از آن برای استفاده از رنگ سبز به اتفاق نظر رسیده بودیم. هرچند که بعضی از دوستان عقیده داشتند که باید از رنگ سفید استفاده کنیم، اما تجربۀ انتخابات سال 84 به ما نشان داد رنگ انتخاباتی باید هم شورآفرین باشد، هم در فرهنگ عمومی مردم جایگاهی محکم داشته باشد. بر خلاف دیدگاه معمول، آغاز استفاده از رنگ تبلیغاتی سال 88 نبود و ما این حرکت را سال 84 برای ستاد انتخاباتی دکتر معین تجربه کرده بودیم. در آن سال ما از رنگ زرد استفاده کردیم. اما رنگ زرد هیچ کدام از دو ویژگی یاد شده را نداشت. برا همین تصمیم گرفتیم از رنگ سبز استفاده کنیم. اما آن روز پرسش اساسی این بود که از این رنگ چگونه باید استفاده کنیم که تأثیر تبلیغاتی خود را بگذارد و با نگاه تبلیغاتی مهندس موسوی و ستاد وی تعارضی نداشته باشد. پیش از آن شعار «هر شهروند یک ستاد» مطرح شده بود و همه به دنبال راهی برای عملی کردن آن می گشتند. ما هم به دنبال آن بودیم که در همین مسیر عمل کنیم. باید استفاده از رنگ سبز را به شکلی که برای همه امکان پذیر باشد و افراد به تنهایی بتوانند از آن استفاده کنند عملی می کردیم. مضاف بر اینکه فقط یک روز وقت داشتیم تا طرح را عملی کنیم. برای همین یک جلسۀ به اصلاح «بارش فکری» ترتیب دادیم تا از ایده های خلاقانۀ بچه ها استفاده کنیم. اقلامی از جمله تهیۀ تی.شرت، کلاه، شال کاندیداهای اصلی بودند. اما هیچ کدام از آنها برای فردا یعنی زمان سخنرانی مهیرحسین موسوی آماده نمی شد. هرچند که مشکلاتی دیگر هم در پیش بود. تی.شرت و کلاه گران بود و امکان تهیۀ گستردۀ آن نبود. شال هم هرچند که ارزان تر بود، اما باز هم تا فردا آماده نمی شد. ضمن اینکه هوای گرم اواخر بهار88 اجازۀ استفادۀ همیشگی از شال را به همه نمی داد. در همین گدار گیر کرده بودیم و بحث میکردیم که ناگهان یکی از بچه ها با مچ بند تیم چلسی وارد جلسه شدند. آن روزها (مثل همین روزها) گرماگرم مسابقات فوتبال جام باشگاههای اروپا بود. مهم ترین دیدار آن روزها مصاف چلسی و بارسلونا بود. وقتی آن هوادار دو آتشۀ وارد جلسه شد، کری خواندن و بحثهای همیشگی جوانان فوتبال دوست در گرفت و بحثی هیجان انگیز بین هواداران چلسی و بارسلونا در گرفت. این منظره توجه یکی از اعضای خوشفکر جلسه را جلب کرد. البته نه فقط بحث آنها. بلکه نمایش هواداران تیم ها که مچ بندی به دست بسته بودند و به سادگی و البته به روشنی هواداری خود را به نمایش گذاشته بودند نشان از این داشت که راهی ساده اما همه گیر وجود دارد. به سرعت همه با این پیشنهاد که از پارچه های سبزی که به صورت مچ بند سبز آماده شده باشد و آرم ستاد هم روی آنها درج شده باشد موافقت کردند. بلافاصله پس از جلسه به بازار پارچه فروشها رفتیم و یک توپ بزرگ پارچه خریدیم و برای برش به مغازه ای در همان نزدیکی فرستادیم. چون این طرح در ستاد مهندس موسوی تصویب نشده بود، تمام هزینه های آن را هم بچه ها از جیب خودشان دادند و کار را آماده کرند. فردای آن روز، یعنی هنگام سخنرانی میرحسین موسوی در ورزشگاه شهید بهشتی مشهد، هزاران جوان پر شور، با پارچه های سبزی که به دستشان بسته بودند به استقبال کاندیدای خود رفتند. جذابیت استفادۀ جوانان از رنگ سبز برای رسانه ها از سخنان خود میرحسین کمتر نبود. به همین دلیل اکثر سایتها و روزنامه ها آن را منتشر کردند. کم کم در کوچه و خیابانها، در دانشگاهها و اغلب مکانهای عمومی افرادی را می دیدیم که از پارچه های سبزی که به دستشان بسته بودند برای اعلام هواداری میرحسین موسوی استفاده می کردند. به طور موازی در اینترنت نیز همین کار شدت گرفت. یکی از اعضای گروه اینترنتی «ایران ما» که عضو کمیتۀ تبلیغات ستادمانبود و در آن جلسات بارش فکری نقشی فعال داشت، نقش رابط فضای مجازی و فضای حقیقی ستادها را بازی کرد. او جمعی زیادی از فعالین فضای مجازی با استفاده از شبکه های ارتباطی مجازی ای که داشتند، تبلیغات گسترده ای را برای سبز کردن فضای مجازی آغاز کردند. اما همانطور که گفتم هنوز استفاده از نمادهای سبز همگانی نشده بود و بخشهایی از هواداران نسبت به آن همراهی نشان نمی دادند. همین شد که تصمیم گرفتیم که از یک محرک جدی و موثر استفاده کنیم، و در آن شرایط خاتمی بهترین گزینه بود. در واقع بیشتر افرادی که در ستادهای موسوی فعالیت می کردند، از هواداران خاتمی بودند. به همین دلیل پس از آنکه دوازدهم اردیبهشت سال88، تصویر خاتمی با مچ بند سبز منتشر شد، همه متقاعد شدند که باید این حرکت را از یک تبلیغات فانتزی به یک استراتژی جدی تبدیل کنند. مدت زیادی طول نکشید که واقعا شعار «هر شهروند یک ستاد» عملی شد.
بیست و پنجم اردیبهشت ماه سال گذشته مصادف با سالروز بزرگداشت فردوسی با جمعی از دوستان به توس، آرامگاه فردوسی بزرگ رفتیم. مثل همۀ سالهای گذشته، از همه جای ایران برای شرکت در بزرگداشت حکیم توس آمده بودند. اما آن روز با سالهای گذشته تفاوت داشت. در لابلای جمعیت می شد افراد زیادی را دید که پارچه سبز را به دستان خود بسته بودند. همانجا فهمیدیم که بارش فکری یک بعد از ظهر اردیبهشتی، خیلی بیشتر و زودتر از آنچه که فکرش را می کردیم، در جامعه همه گیر شده است.
این چند خط روایتی استاز روزهایی که امروز کمتر یادی از آن می شود. شاید پیش از چهارم اردیبهشت سال هشتاد و هشت نیز کسانی تصمیم به چنین کاری داشتند. اما قابلۀ تاریخ قرعه را به نام چند جوان گمنام زد تا نقشی کوچک اما تأثیر گذار و بی نظیر در شکل گیری یک جنبش بازی کنند. متاسفم که به دلایلی که همه می دانید، نمی توانم نامی از آن افراد ببرم. اما می دانم همانطور که زود تر آنچه که فکرش رامیکردیم رنگ سبز فراگیر شد، باز هم زودتر از آنچه که فکرش را میکنیم، روزی را خواهیم دید که نام آنها با افتخار در صفحه ای کوچک از تاریخ بزرگ جنبش سبز ثبت خواهد شد.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
به رغم هشدار بان کی مون و کلینتون، بازهم احمدی نژاد از پشت تریبون حرف های خود را زد و سوالات و ابهامات موجود در خصوص انرژی هسته ای ایران را بی پاسخ گذاشت که دعل موجب پاسخگویی و واکنش دولت آمریکا شد .
با این حال به نظر می رسد که این سفر باز هم روابط ایران و آمریکا را وارد مرحله تازه ای خواهد کرد. رابطه ای که در سالهای تصدی دولت توسط احمدی نژاد با یک دست پیش کشیده شده است و با یک دست پس زده شده است .
نظر اوباما این نیست
یک روز بعد از آنکه باراک اوباما بیانیه جدیدی در خصوص ایران صادر کرد و گفت کشورهایی که به تعهدات خود در قبال پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای عمل نکنند، علاوه بر انزوای بیشتر، امنیت و اقتصادشان تضعیف خواهد شد و پس از آنکه هیلاری کلینتون احمدی نژاد را به دروغ گویی متهم کرد و گفت که اظهارات وی در اجلاس درست نبوده است، احمدی نژاد با یک شبکه خبری آمریکایی گفتگو کرد .
او در این گفتگو از مواضع خود در خصوص مقصر بودن امریکا در تمام زمینه ها کوتاه نیامد، اما به نکاتی هم اشاره کرد که نشان از این داشت که در عالم دیپلماسی او راه را برای مذاکره با آمریکا باز گذاشته است .
وی به این نکته اشاره کرد که هیلاری کلینتون علاقه دارد که رابطه ایران و امریکا به برخورد کشیده شود اما نظر باراک اوباما این نیست .
احمدی نژاد گفت : " "بنابر اطلاعاتی که ما داریم، آقای اوباما چنین نظری ندارد، اما فشار بر او زیاد است". او پیش از این نیز در گفتگو با الجزیره خبر از این داده بود که آقای اوباما و هم خود او برای بهبود روابط دو کشور، با فشارهای داخلی در کشور خود روبرو هستند.
تصمیم گیری در امریکا متمرکز نیست
احمدی نژاد در گفتگو با تلویزیون بین المللی روسیه نیز در پاسخ به سوالی در خصوص روابط ایران و آمریکا گفت : " باید تغییراتی در رفتار و نگاه دولت آمریکا اتفاق بیفتد، اما در این کشور تصمیم گیری متمرکز نیست و لابی های زیادی در آن نقش آفرینی می کنند که همین موضوع تصمیم گیری را دشوار می سازد."
به نفع اوباما نیست
احمدی نژاد همچنین با روزنامه "بوستون گلوب "نیز گفتگو کرد و در آنجا هم سخن از این به میان آورد که امریکا باید در ایجاد روابط با ایران بازنگری کند. وی گفت : " اگر آقای اوباما بتواند در برقراری رابطه با ایران تغییر ایجاد کند، مسایل دیگر هم اصلاح خواهد شد."
وی همچنین تصریح کرد: "برخی از اعضای شورای امنیت و عدهای در داخل آمریکا، اوباما را به سرعت به سمت یک موضعگیری تند علیه ایران سوق میدهند که این موضوع به نفع دولت آقای اوباما نیست."
احمدی نژاد همینطور در این گفتگو گفت که برای رابطه با آمریکا نشانه هایی فرستاده است که پاسخ مناسبی نگرفته است .
وی افزود : "اگر شرایط عادلانه و توام با احترام باشد، همه دولتها و ملتها طرفدار برقراری روابط هستند. احمدی نژاد گفت، خیلی ها تلاش دارند اوباما را در مقابل ایران قرار دهند. اگر آقای اوباما تسلیم گروه های فشار شود ، این امر فقط سبب دشوارتر شدن کارها می شود. اگر وی واقعا می خواهد تغییر ایجاد کند، باید دربرابر این گروهها مقاومت کند .
آمریکا به سمت دره می رود
اما اینها روی خوش صحبت های احمدی نژاد با دولت امریکا بود . صحبت های او اما روی سخت هم داشت .
او در همین گفتگو در خصوص بیانیه ای که اوباما برای تحریم ها علیه ایران صادر کرده بود، گفت : " آمریکا به سرعت به سمت دره می رود و متوجه هم نیست."
وی در ادامه گفت : " دومین معنای تصویب یک قطعنامه جدید علیه ایران این خواهد بود که هیچ تغییراتی در آمریکا روی نداده و این پایان دوران باراک اوباما خواهد بود."
نیش و نوش
و این ادامه جنگی بود که احمدی نژاد از قبل در کنار تمام نشانه هایش برای داشتن روابط با آمریکا آغاز کرده بود .
او به باراک اوباما نامه نوشت و ریاست جمهوری اش را تبریک گفت اما بعد تر و در جریان انتخابات او را متهم کرد که در مسائل ایران دخالت کرده است .
در حالیکه هیچ کدام از نامه های دولت ایران به آمریکا پاسخی نمی گرفت، برای اوباما نامه دیگری فرستاد و یک ماه بعد در سخنرانی اش خطاب به او گفت : " آقاي اوباما شما تازه از راه رسيدهايد، يك مقدار صبر كنيد تا عرقت خشك شود و سرد و گرم را بچشي و مراقبت كن و هر كاغذي كه جلوي تو گذاشتند دليلي ندارد كه آن را بخواني و يا هر حرفي كه به تو توصيه كردند دليلي ندارد كه آن حرف را تكرار كني و بدان گندهتر و بزرگتر از تو و گردن كلفتتر از تو نيز نتوانست از اين غلطها بكند تو جاي خود داري."
این سیاست دو گانه در خصوص آمریکا باعث شد که اوباما نیز اعلام کند که سخنان احمدی نژاد را جدی نمی گیرد . اوباما اعلام کرد : " آنچه جدي مي گيرم اين حقيقت است که ما در اعمال فشار بين المللي ثابت قدم و پيگير باشيم ".
او تصمیم گیرنده نیست
اما مسئله این است که احمدی نژاد هر چند پیش از انتخابات و در مناظراتش از رابطه خوب با آمریکا به عنوان برگ برنده یاد کرد و را بطه با آمریکا را نکته ای دانست که تنها در دولت او اتفاق افتاده است، اما این احمدی نژاد نیست که در خصوص رابطه با امریکا تصمیم گیرنده است .
در حالیکه احمدی نژاد برای اوباما نامه نگاری می کرد و بسیاری در انتظار این بودند که روابط میان دو کشور بهبود یابد ، بالاترین مقام ایران همواره در سخنانش از امریکا به عنوان بزرگترین دشمن ایران یاد می کرد.
پس از آنکه در پیامی نوروزی باراک اوباما برای آخرین باردست دوستی به سوی ایران دراز کرد و اعلام کرد که برای حرکت به پیش در روابط آماده است و خواهان مذاکره برای حل اختلاف ها است،پاسخی سخت دریافت کرد .
ماهیت خود را آشکار کرد
این پیام باراک اوباما در روز اول سال 1389 از سوی آقای خامنه ای پاسخ گرفت. وی که در مشهد و به مناسبت آغاز سال نو سخن می گفت، اعلام کرد : " همه این ادعاها ، در عمل برعکس از آب درآمد و رئیس جمهور آمریکا در قضایای بعد از انتخابات ، بدترین موضع را گرفت و حمله کنندگان به مردم ، و اغتشاشگران را جنبش مدنی معرفی کرد وناخواسته ماهیت اهداف خود را آشکار ساخت ."
یک ماه بعد نیز در پاسخ به تهدید اوباما گفت :" با این تهدید، پشت صحنه نمایش صلحدوستی و بشردوستی، و پایبندی به معاهدات اتمی، و دراز کردن دست دوستی به سوی ملت ایران، کاملاً مشخص شد."
تلاش می کنیم تحریم ها بیشتر شود
از سوی دیگر نیز باراک اوباما درآمریکا تنها نیست و برای رابطه با ایران مخالفان سرسختی وجود دارند. رهبر اکثريت مجلس سنای آمريکا، سناتور هری ريد ايران را "زخم چرکين در جهان" خواند و گفت تلاش می کند امکانات تحريم های شديدتر آمريکا عليه ایران را به دليل نافرمانی جمهوری اسلامی از خواست جامعه بین المللی فراهم آورد.
این سناتور دموکرات امریکایی شهریور ماه اعلام کرد که به اندازه کافی برای اینکه مشکلات ایران و آمریکا از طریق دیپلماسی حل شود، صبر کرده اند .
از سوی دیگر ايلنا رز لتينن، از نمايندگان ارشد جمهوريخواه در کميته روابط خارجی مجلس نمايندگان آمريکا هم در خصوص اهمال بیشتر تحریم ها اعلام کرد: " شايد اين آخرين فرصت ما برای وارد کردن فشار جدی بر ايران باشد، پيش از آن که ديگر خيلی دير شده و فرصت از دست رفته باشد."
سناتورهایی هم در آمریکا وجود دارند که معتقد هستند باید امریکا به ایران حمله کند. یک کارشناس امنیت ملی آمریکا و معاون وزارت خارجه در دوره رونالد ریگان ( 1987) مدعی شد با وجود واکنش شدید حکومت ایران به هر گونه حمله نظامی ، ایالات متحده باید برای ممانعت از دست یابی ایران به سلاح اتمی به این کشور حمله کند.
به گزارش عصر ایران "فرانک گافنی" موسس و رییس مرکز سیاست امنیتی در آمریکا در مصاحبه ای با شبکه تلویزیونی "نیوز مکس" آمریکا با اشاره به این موضوع افزود:"حمله نظامی ایالات متحده به تاسیسات هسته ای ایران طبیعتا با واکنش شدید تهران روبرو خواهد شد، اما ریسک خطرات این واکنش کمتر از دست یابی این کشور به سلاح هسته ای است ، چرا که دست یابی ایران به بمب اتمی شرایط بسیار خطرناکی برای آزادی فراهم می کند.
با این حال احمدی نژاد که از نیویورک برگشته است در صحبت هایش با خبرگزاری های داخلی آن لطافت گفتگوهایش با شبکه های خارجی را ندارد و سخنی از رابطه با امریکا به میان نمی آورد .
او پس از بازگشت از نیویورک یک پیشنها تازه ارائه داد و آن این بود که اگر دولت آمريكا بپذيرد كه خلع سلاح شود، ساير دارندگان سلاح اتمي هم همراهي خواهند كرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر