با گذشت 19 ماه از آغاز اعتراضات مردمی به نتیجه دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و سرکوب این اعتراضات از سوی نیروهای نظامی و امنیتی که همراه با کشتار معترضان و بازداشت گسترده مردم، فعالان سیاسی، مدنی و مطبوعاتی بود، مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران در عین هشدار نسبت به بروز "فتنه های جدید"، برای نخستین بار از بازداشت و تفهیم اتهام 3 هزار نفر پس از انتخابات خرداد 88 خبرداد.
محمدحسین صفارهرندی که روز جمعه در میان بسیجیان قزوین سخنرانی می کرد در این باره گفت: "در فتنه سال گذشته عده ای وسیله دست خارجی شدند و عقبه بیرونی داشتند که با تلاش نیروهای اطلاعاتی بیش از سه هزار نفر شناسایی شدند که با تفهیم اتهام، کارآنها خاتمه یافت."
رییس سابق اداره سیاسی سپاه پاسداران در ادامه اظهاراتش همچنین به دادگاه های نمایشی فعالان سیاسی، مدنی و مطبوعاتی اشاره کرد و البته مدعی شد: "100 تن از گردانندگان اصلی جریان فتنه هم که مجرم بودند محکوم شدند که ریشه قضایا خشکانده شد."
این اظهارات صفارهرندی درحالی است که در طول یکسال و نیم گذشته بارها فرماندهان سپاه پاسداران، چهره ها و رسانه های جناح حاکم از شکست جنبش سبز و اعتراضات مردمی با جملاتی نظیر "چشم فتنه کور شد"، "آخرین میخ بر تابوت فتنه"، "ریشه فتنه خشکانده شد"، "نابودی کامل فتنه گران" و... خبرداده اند اما با این حال همچنان به بازداشت فعالان سیاسی، مدنی و مطبوعاتی و... مشغولند.
درهمین باره و پس از اظهاراتی از این دست بود که میرحسین موسوی یکی از رهبران جنبش سبز در خردادماه سال جاری در دیداری با زندانیان سیاسی پیش از انقلاب تاکید کرد که: "جنبش سبز یک جریان ادامه دار است که نه با بستن و گرفتن و تهدید و زندانی کردن و نه با کشتن متوقف نخواهد شد چرا که مطالبات برآمده از نیازهای واقعی و انسانی ملت ما را دارد. این جنبش یک جنبش چهار فصل است. تجدید حیات می کند، در شکل های مختلف ظاهر می شود. اینطور نیست که برای یک مقطع کوچک باشد و یا ارتباطی به شخص خاص داشته باشد بلکه برآمده از نیازهای ملت ما و در موازات مبارزات طولانی ملت برای نیل به آزادی و عدالت است".
آقای موسوی همچنین در این اظهاراتش که همزمان با ادامه بازداشت فعالان سیاسی و مطبوعاتی بود خطاب به زندانیان پیش از انقلاب تصریح کرد: "مگر با به زندان انداختن شما رژیم سقوط نکرد؟ رژیم سقوط کرد. من اثرات این دستگیری ها را به خاطر دارم ولی پرسش این است که آیا این دستگیری ها توانست رژیم شاهنشاهی را حفظ کند؟"
از سوی دیگر ادعاهای حسین صفارهرندی در شرایطی مطرح می شود که با وجود بازداشت، اخذ اعترافات اجباری و دادگاه های نمایشی و احکام سنگین و طولانی مدت برای معترضان، همچنان بسیاری از این افراد بر مواضع و اعتراضات خود استوار بوده و به طرق مختلف ابراز نظر می کنند. به همین دلیل بود که "احمد جنتی" در 21 آبان ماه سال جاری از مسئولان قوه قضاییه بخاطر اعطای مرخصی به معترضان انتقاد کرده و گفته بود: "این درست است که یک زندانی که محکوم شده و در فتنه نقش داشته است، باز هم کارهای خود را دنبال کند و به دنبال کار خودش باشد؟ نباید به اینها مرخصی داد."
دبیر 86 ساله شورای نگهبان که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری خردادماه 88 توسط نهاد تحت نظر وی اعلام شده و همین مساله نیز یکی از دلایل اعتراضات گسترده یک سال و نیم گذشته در کشور بود، در اظهاراتش خواستار لغو مرخصی زندانیان شده و افزوده بود: "شاهده ميكنيم مرخصيهاي بيموردي به زندانيان فتنهگر داده ميشود و تصور مي شود با گرفتن وثيقه 100 ميليوني از آنها مشكل حل مي شود اما جمعي از آنها از اين فرصت استفاده كرده و از كشور خارج مي شوند و برخي ديگر كه در داخل كشور حضور دارند، جلساتي تشكيل ميدهند و دوباره دست به توطئه افكني ميزنند."
فتنه های جدید
محمدحسین صفارهرندی اما در بخش دیگری از اظهارات خود نیم نگاهی هم به "خودی ها" و "فتنه های جدید" داشته و در این زمینه گفته است: "فتنه آینده دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامی مکتب تراشی در برابر مکتب دینی ماست و همه تلاش خود را بکار خواهند گرفت تا به اعتقادات دینی و مذهبی ما، استوانه و خیمه نظام یعنی ولایت فقیه و رهبری آسیب برسانند."
وزیر برکنار شده ارشادهمچنین اظهار داشت: "امروز طرح موضوع جمهوری ایرانی و ملی در مقابل اسلامی در حال شکل گیری است اما چون گذشته با بصیرت مردم این ترفند نیز محکوم به شکست است."
هرچند محمدحسین صفارهرندی در این بخش از به اظهاراتی کلی بسنده و از ذکر نام افراد خودداری کرده است اما با توجه به تشریح ماجرای برکناری اش از دولت نهم و همچنین با توجه به اختلافات وی با رییس دفتر محمود احمدی نژاد که منجر به برکناری وی از وزارت ارشاد اسلامی شد، مخاطب مستقیم گفته های وی باید اسفندیار رحیم مشایی باشد.
رییس دفتر محمود احمدی نژاد تابستان امسال در اظهاراتی با اشاره به اینکه امروز "نام ایران و سرای ایران و مکتب ایران چاره ساز و راهگشاست" گفته بود: "اسناد بسیاری نشان میدهد که مردم عرب حتی برای شکوفایی زبان خودشان هم به ایرانیان بدهکارند. اگر ایرانیان نبودند، امروز بیتردید اسلام در میان خروارها توهم ناشی از ناسیونالیسم عربی مدفون بود."
اسفندیار رحیم مشایی که برخی رسانه ها در گمانه زنی هایشان از او به عنوان یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری آینده سخن می گویند همچنین پس از برخی انتقادها به این اظهاراتش تاکید کرده بود که "برخيها از من خرده ميگيرند كه چرا نميگويي مكتب اسلام و ميگويي مكتب ايران، چون از مكتب اسلام دريافتهاي متنوعي وجود دارد اما دريافت ما از حقيقت ايران و حقيقت اسلام، مكتب ايران است و ما بايد از اين به بعد مكتب ايران را به دنيا معرفي كنيم."
حمله دوباره به هاشمی رفسنجانی
محمدحسین صفارهرندی همچون دیگر فرماندهان اداره سیاسی سپاه، ضمن سخنانش با ارائه "تعریف جدید از جمهوری اسلامی" یک هدف دیگر را هم نشانه گرفته است:آیت الله هاشمی رفسنجانی.
وی در جمع بسیجیان قزوین هم مجددا به آیت الله هاشمی رفسنجانی حمله کرد و گفت: "دشمنان روی چهره های برجسته نظام طرح و برنامه داشتند و عنوان کردن رهبر معنوی و دینی به مقام ولایت و رهبر سیاسی به آقای رفسنجانی برای القای حکومت دوگانه در ایران بود که متاسفانه نه از سوی اطرافیان و نه شخص رفسنجانی این مسئله رد و یا اصلاح نشد."
صفارهرندی با بیان اینکه "ایجاد فاصله بین نخبگان، مراجع، دولت، مردم ورهبری در طول سالهای گذشته در نقشه های مختلفی پیاده شد و تلاش برای القای دوگانگی در حاکمیت دینی و سیاسی توطئه زیرکانه دیگری بود که آنهم شکست خورد" همچنین باتوجه به نزدیکی اجلاس خبرگان رهبری(17 و 18 اسفندماه) موضوع ریاست هاشمی رفسنجانی بر خبرگان رهبری را مطرح کرد.
وی بصورت تلویحی از تصمیم برای حذف آیت الله هاشمی رفسنجانی از مجلس خبرگان رهبری سخن گفته و اظهار داشته: "انتخابات آینده مجلس خبرگان رهبری نگاه منتخبان خبره مردم را در خصوص وقایع اخیر نشان خواهد داد و گویای بسیاری از ناگفته ها خواهد بود و مسائل زیادی روشن خواهد شد. رفسنجانی کارنامه درخشانی در انقلاب دارد اما حسرت آن روزها را می خوریم و باید ایشان را در خاطرات جستجو کرد."
محمدحسین صفارهرندی پیش از نیز بارها آیت الله هاشمی رفسنجانی را به تصمیم برای "کاهش اختیارات رهبری" متهم کرده است.
منبع:روزآنلاین/بهرام رفیعی
رئیس دولت ایران، علی اکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی و سرپرست فعلی وزارت امور خارجه را به عنوان وزیر پیشنهادی اش برای تصدی این وزارتخانه به مجلس معرفی کرد.
در جلسه علنی امروز، یکشنبه، سوم بهمن نامه آقای احمدی نژاد در خصوص معرفی وزیر پیشنهادی او به علی لاریجانی رئیس مجلس ایران اعلام وصول شد.
علی اکبر صالحی بیش از یک ماه پیش در پی برکناری منوچهر متکی از وزارت امور خارجه ایران، از سوی آقای احمدی نژاد به سرپرستی این وزارتخانه منصوب شد.
صالحی در طول ریاست جمهوری محمد خاتمی، نماینده ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی بود و حدود یک سال پیش به ریاست سازمان انرژی اتمی منصوب شد.
او که در سال 1328 در عراق متولد شده است، از دانشگاه بیروت و سپس موسسه تکنولوژی ماساچوست در آمریکا فارغ التحصیل شده است و به پس از بازگشت به ایران در دانشگاه صنعتی شریف تهران مشغول به تدریس شد.
ار دیگر مشاغل پیشین او معاونت اکمل الدین احسان اوغلو، دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی است.
پیشتر از گزینه های احتمالی دیگری همچون سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ایران برای تصدی وزارت امور خارجه نیز سخن می رفت.
"غیر اسلامی و توهین آمیز"
حدود یک ماه پیش در جریان سفر منوچهر متکی، وزیر خارجه پیشین ایران به این کشور، محمود احمدی نژاد رئیس دولت آقای متکی را در میانه ماموریتش از کار برکنار کرد.
برکناری آقای متکی که در میانه سفر دیپلماتیک او به سنگال صورت گرفت، با واکنش او و بسیاری از چهره های اصولگرا از جمله علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران رو به به رو شد.
آقای متکی که بیش از پنج سال وزارت امور خارجه را بر عهده داشت، نحوه و زمان برکناری خود را "غیر اسلامی و توهین آمیز" خواند و گفت که پیش از سفر به سنگال از برکناری خود خبر نداشته است. گفته می شود که او خبر عزل خود را از مقام های سنگالی شنیده است.
عزل آقای متکی هنگام ماموریت خارجی و در آستانه دیدار با رئیس جمهور سنگال، باعث سردی روابط دو کشور شد. برخی از رسانه های ایران از قول هیئت دیپلمات همراه آقای متکی خبر دادند که رئیس جمهوری سنگال به آقای متکی گفته او را نه به عنوان وزیر امور خارجه که به عنوان "یک دوست" به حضور می پذیرد.
اما محمود احمدی نژاد گفته بود که آقای متکی را پیش از سفر به سنگال در جریان پایان همکاریش با دولت قرار داده است.
در جریان مراسم تودیع منوچهر متکی و معارفه علی اکبر صالحی، آقای متکی حضور پیدا نکرد. در این مراسم محمد رضا رحیمی، معاون رئیس دولت گفت که "آقای متکی قبل از سفر سنگال در صحبت مشروحی که با رئیس جمهور داشته اند در جریان تغییرشان قرار داشته و می دانستند که آقای صالحی در چنین روزی معارفه خواهند شد."
اما آقای متکی در اطلاعیه ای سخنان محمود احمدی نژاد را درباره برکناری خود رد کرد و گفت که در شب سفرش به چند کشور با آقای احمدی نژاد در باره موضوع سفرها تبادل نظر کرده و "هرگز در جریان تعیین فردی به فاصله 24 ساعت بعد از عزیمت به ماموریت و مضحک تر از آن تعیین روز تودیع و معارفه قرار نگرفته است."
منوچهر متکی تنها وزیر دولت آقای احمدینژاد بود که پنج سال و چهار ماه در سمتش دوام آورد.
منبع:بی بی سی
مجلس شورای اسلامی، روز یکشنبه به طور رسمی درخواست ۲۲ تن از نمایندگان برای استیضاح حمید بهبهانی، وزیر راه و ترابری دولت دهم، را اعلام وصول کرد. به این ترتیب وزیر راه ۱۰ روز فرصت خواهد داشت تا با حضور در مجلس به دفاع از عملکرد خود بپردازد.
در درخواست ۲۲ نماینده مجلس که در صحن علنی روز یکشنبه مجلس اعلام وصول و قرائت شد، وقوع سوانح هوایی پی در پی در قزوین و ارومیه، استفاده غیرموجه از ناوگان هوایی مستهلک، و عدم اجرایی کردن قانون برنامه چهارم در خصوص نوسازی ناوگان هوایی از جمله محورهای استیضاح حمید بهبهانی ذکر شده است.
همچنین استیضاحکنندگان عدم وجود جدیت در اصلاح مسیرهای حادثهخیز کشور، کمتوجهی به مسیر ریلی کشور، و عدم توجه به ایستگاههای هواشناسی را از دیگر دلایل طرح درخواست استیضاح برشمردهاند.
اعلام نظرات غیر کارشناسی، عدم توجه در استفاده از بودجه سنواتی، دادن قولها و وعدههای فراوان غیر عملیاتی از سوی وزیر، عزل و نصبهای پی در پی، کم توجهی به ایثارگران شاغل در وزارت راه، و سرانجام ناتوانی در حل مشکل پیمانکاران طرف قرارداد در وزارت راه از دیگر موضوعاتی است که حمید بهبهانی برای جلب دوباره رأی اعتماد نمایندگان باید در مورد آنها از خود دفاع کند.
آقای بهبهانی که از نیمه راه دولت نهم و پس از برکناری محمد رحمتی تصدی وزارت راه و ترابری را برعهده گرفت، اکنون ۱۰ روز فرصت دارد تا با دفاع از خود در این موارد و در صورت کسب رأی اعتماد مجدد به فعالیتش در وزارت راه ادامه دهد.
دولت محمود احمدینژاد نیز همین میزان فرصت خواهد داشت تا با رایزنی با نمایندگان استیضاحکننده، دست کم ۱۳ تن از آنها را وادار به انصراف از درخواست خود کند.
بر اساس آییننامه داخلی مجلس درخواست استیضاح با امضای حداقل ۱۰ نماینده قابلیت طرح خواهد داشت.
«اجرای پروژههای ناتمام»، «اجرایی کردن و بسترسازی برای اجرای سیاستهای اجرایی اصل ۴۴»، استفاده از همه ظرفیتهای بخش خصوصی برای سرعت کار»، «کاهش هزینه و استفاده از همه ظرفیت تخصصی»، «توجه به حمل و نقل ریلی»، «افزایش تعداد هواپیماها و کاهش زمان تاخیرها در بخش هوایی»، «گسترش و پوشش خدمات نوین هواشناسی» و «تلاش در جهت توسعه حمل و نقل ترکیبی» از مواردی بود که حمید بهبهانی در جلسه رأی اعتماد خود در ۱۵ مرداد ۸۷ وعده داد که آبروی ۳۰ ساله خود را صرف اجرای آنها خواهد کرد.
وعدههایی که از متن درخواست استیضاحکنندگان برمیآید که بیشتر آنها تحقق نیافتهاند.
محمود احمدینژاد نیز که به گفته خود سابقه شاگردی آقای بهبهانی را در دانشگاه علم و صنعت از سالها ۵۶ و ۵۷ دارد، در جلسه رأی اعتماد به وی از او به عنوان متخصصی که میتواند نگاه علمی را در عرصه حمل و نقل حاکم کند، یاد کرده بود.
آقای بهبهانی همچنین استاد راهنمای محمود احمدینژاد در پایاننامه دانشگاهیاش در زمینه اجرای مونوریل بود و در زمان تصدی شهرداری تهران توسط محمود احمدینژاد، به عنوان یکی از مدیران اجرایی شهرداری وی را در پیاده کردن این طرح در تهران با هدف کاهش ترافیک یاری داد.
گرچه پس از انتخاب محمود احمدینژاد به ریاست جمهوری این طرح به دلیل مخالفت محمدباقر قالیباف، شهردار کنونی تهران، هیچگاه به مرحله اجرا نرسید و در حد نظری باقی ماند.
در صورت تحقق استیضاح حمید بهبهانی، وی دومین متصدی این وزارتخانه خواهد بود که در ۲۰ سال گذشته پایش به جلسه استیضاح گشوده شده است.
پیشتر در کابینه دوم محمد خاتمی، احمد خرم، وزیری که بر سر گسترش اسکلههای غیرقانونی و نیز دستاندازی ارگانهای نظامی در فرودگاه امام خمینی با سپاه پاسداران دچار مشکل بود، به دلایل کمابیش مشابهی استیضاح شد و در نهایت با وزارت راه خداحافظی کرد.
پس از آن محمد خاتمی، محمد رحمتی از مدیران وقت وزارت راه را به عنوان وزیر راه انتخاب کرد که دوره وزارت آقای رحمتی تا سال سوم دولت نهم نیز ادامه یافت و سرانجام در نیمه راه توسط محمود احمدینژاد برکنار شد.
منبع:رادیو فردا
در حالی که مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا میگوید که نتیجه گفتوگوهای هستهای با ایران برای او «دلسردکننده» است و قراری برای جلسه مذاکره جدیدی گذاشته نشده، طرف ایرانی همزمان گفت که مذاکرات هستهای ادامه خواهد داشت.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، کاترین اشتون، پس از دو روز مذاکره هستهای با مذاکرهکنندگان ایرانی به خبرنگاران گفت: «من دلسرد شدهام، و قراری برای گفتوگوهای جدید گذاشته نشد.»
وی با تأکید بر اینکه پیششرطهای هستهای ایران «غیر قابل قبول است»، افزود: «اساس کار همچنان این است که ایران نشان دهد برنامه هستهایاش صلحآمیز است.»
اما در همین روز ابوالفضل ظهرهوند، دستیار سعید جلیلی، مذاکرهکننده ارشد ایران در گفتوگوهای استانبول، به خبرگزاری رویترز گفت: «گفتوگوهای بعدی انجام خواهد شد اما بر روی مکان و زمان آن تصمیمی نگرفتهایم.»
در همین حال به گزارش خبرگزاری فرانسه یکی از مقامهای ارشد آمریکایی روز شنبه گفتهاست که «مذاکره هستهای استانبول دلسرد کننده بود اما گفتوگوها قطع نشدهاست.»
بنا بر این گزارش، این مقام آمریکایی پس از پایان مذاکره دوروزه ۱+۵ با ایران افزودهاست که ایالات متحده «برای دیپلماسی در قبال ایران زمان و فضا مشاهده میکند.»
مذاکرات هستهای ایران و کشورهای آمریکا، بریتانیا، فرانسه، چین و روسیه به همراه آلمان، کشورهای موسوم به ۱+۵، در استانبول روز جمعه آغاز شد و روز شنبه به پایان رسید.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، کاترین اشتون در پایان این مذاکرات، گفت که کشورهای ۱+۵، درخواستهای «غیر واقعبینانه» ایران، یعنی درخواست پایان یافتن تحریمهای سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی و ادامه غنیسازی اورانیوم توسط ایران، را علت «مأیوسکننده» بودن مذاکرات استانبول میدانند.
اما به گزارش واحد مرکزی خبر ایران، سعید جلیلی در نشست خبری خود پس از پایان این مذاکرات، در پاسخ به پرسشی در مورد پیششرطهای ایران، از لزوم «احترام به حقوق ملتها و اجتناب از مقابله با حق ملتها» سخن گفت.
وی افزود: «ما دو نکته را در این گفتوگوها تاکید کردیم و خوب است جامعه جهانی روی این موضوعها قضاوت کند.این دو نکته، احترام به حقوق ملتها و اجتناب از مقابله با حق ملتها است. آیا اینها اسمش شرایط است؟، اینها لازمه منطق گفتوگو است.»
به گفته کاترین اشتون، پیشنهادهای شش قدرت جهانی برای بهبود نظارت سازمان ملل بر فعالیتهای هستهای ایران و ادامه مذاکرات برپایه بسترهای توافق شده قبلی درخصوص موضوع مبادله سوخت هستهای، هر دو از سوی ایران رد شدهاست.
خانم اشتون روز شنبه به خبرنگاران گفت: «امید داشتیم که بحثهایی مبسوط و سازنده در مورد آن طرحها داشتهباشیم اما معلوم شد که طرف ایرانی برای این امر آمادگی ندارد مگر اینکه ما پیششرطهای مربوط به غنیسازی و تحریمها را بپذیریم.»
وی افزود: «اما این پیششرطها راه ادامه کار نیست.»
در همین حال به گزارش واحد مرکزی خبر ایران، سعید جلیلی در نشست خبری خود در پیوند با پیشنهاد مبادله سوخت گفت: «تبادل سوخت در چارچوب همکاری بین ملتها میتواند شکل بگیرد.»
جلیلی افزود: «همکاری بین ملتها باید مبتنی بر رویکردی باشد که به حقوق ملتها احترام میگذارد و از اقدامی که موجب مقابله با ملتهاست اجتناب شود و اگر بودهاست، تصحیح شود.»
در همین ارتباط کاترین اشتون در نشست خبر خود گفت که اگر ایران تصمیم بگیرد به دو طرح اعتمادسازی، یعنی بهبود وضعیت بازرسی هستهای و مبادله سوخت هستهای، پاسخ مثبت بدهد، روند مذاکرات هستهای میتواند ادامه یابد. وی افزود: «اکنون ما منتظر میمانیم تا ببینیم آنها چه میکنند.»
مسئول سیاست خارجه اتحادیه اروپا در ادامه اظهار داشت در حالی که «برای گفتوگوهای جدیدی برنامهریزی نشده، اما پیشنهادهای ما همچنان بر روی میز میماند.»
«آمادگی ایران برای مذاکره بر اساس منطق مشترک»
از سوی دیگر به گزارش خبرگزاری ایرنا، سعید جلیلی عصر شنبه پس از پایان مذاکرات استانبول در یک نشست خبری گفت که «ایران آماده مذاکره برای همکاری در زمینه نقاط مشترک است.»
وی در ادامه گفت که «مذاکرات باید بر اساس منطق مشترک باشد در غیر این صورت مذاکره به دیکته تبدیل میشود و دیگر مذاکره نیست.»
دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران افزود: «احترام به حقوق ملتها یعنی همان منطق مشترک که ما در مذاکرات خود با ۱+۵ بر روی آن تاکید میکنیم.»
وی ادامه داد: «اگر میگوییم احترام به حقوق ملتها، یعنی مواردی که در انپیتی به عنوان حق کشورها شناخته شدهاست، کاملاً مورد قبول قرار گیرد و مطمئن هستم این موضوع باعث بروز منطق مشترک در مذاکرات خواهد شد.»
«اصلاً با آمریکاییها گفتوگویی نداشتیم»
به گزارش ایرنا، سعید جلیلی همچنین در نشست خبری استانبول تأکید کرد که با طرف آمریکایی «اصلاً» گفتوگویی نداشتهاست.
آقای جلیلی روز جمعه در حاشیه مذاکرات استانبول با هیئتهای روسی و چینی دیدار کرد اما به گزارش شبکه خبری الجزیره، از قول «یک منبع آگاه»، در حالی که انتظار میرفت آقای جلیلی با همتای آمریکایی خود ویلیام برنز نیز دیدار کند، مذاکرهکننده ارشد ایران با ذکر اینکه «سردرد» دارد در آخرین لحظه از انجام این دیدار صرفنظر کرد.
در این باره آقای جلیلی افزوده است که «بین ایران و آمریکا ۳۰ سال است که دیوار بیاعتمادی وجود دارد. آمریکا باید از رفتارش مبنی بر تقابل با دموکراسی در ایران دست بردارد.»
پیش از این ابوافضل ظهرهوند، معاون رسانهای آقای جلیلی، تأیید کرده بود که کاترین اشتون به سعید جلیلی پیشنهاد کرده است که گفتوگوی دوجانبهای با ویلیام برنز داشته باشد اما افزوده بود که اگر این گفتوگو درباره موضوعات نشست هستهای استانبول نباشد، «نیازی به انجام آن نیست».
منبع:رادیو فردا
میزان: حسین راضی شب گذشته در بیمارستان پاستور نو بدورو حیات گفت.
دبیر کل حزب مردم ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ساعت 11 شب گذشته بعد از یک دوره طولانی مبارزه با بیماری درگذشت.
مرحوم حسین راضی از بنیانگذاران سازمان سوسیالیست های خداپرست و حزب مردم ایران بوده و سابقه طولانی همکاری با جبهه ملی را در کارنامه خود داشته است.
سایت «میزان خبر» درگذشت این مبارز قدیمی را به خانواده و همرزمانش تسلیت می گوید.
حسین یوسفی اشکوری:آنچه در پی می آید نوشته ای است که دوست فرهیخته جناب هوشنگ کشاورز صدر سال گذشته در اختیار من نهاده است. چنانکه ملاحظه می کنید، این نوشته اشاره دارد به سانسور کتاب خاطرات زنده یاد مهندس مهدی بازرگان تحت عنوان «شصت سال خدمت و مقاومت» که در سال 1375 در تهران منتشر شده است. نویسنده متن زیر با دقت و تأمل در جلد نخست کتاب به مواردی برخورد کرده است که در آنها جملات کوتاه و بلندی از گفته های بازرگان حذف شده است. قابل توجه اینکه سانسور در کتابی رخ داده است که تاریخ چاپ واحد و شمارگان واحد دارد و ظاهرا چنین کاری اگر نگوییم به معجزه حداقل به شعبده بازی شباهت دارد. احتمالا پس از صدور مجوز و ترخیص کتاب از صحافی، گزمگان وزارت ارشاد متوجه شده اند که برخی از تعابیر کتاب «نامطلوب»! اند و به «مصلحت» نیست که در اختیار مردم و «عوام کالانعام» قرار بگیرد، از این رو با تیغ تیز سانسور خاص نوع رایج در جمهوری اسلامی دست به جراحی کتاب زده اند که در آن زمان حتی پدید آورده آن در قید حیات نبوده است.
داستان سانسور به طور کلی و داستان سانسور فرهنگی و فکری در عرصه کتاب و مطبوعات و حوزه نشر در تاریخ معاصر ما، داستان تلخ و دیرین و دردناکی است که کام هر صاحب فکر و قلم و اندیشه ای را در تاریخ جدید ما (از کاغذ اخبار میرزا صالح تا اکنون – حدود 180 سال -) به شدت تلخ کرده است. از آن زمان تا کنون همواره سه عنصر مذهب، مصالح کشور و جامعه و مصالح حکومت و در واقع حاکمان، از بهانه های آشکار برای اعمال سانسور و در نهایت حذف هر نوع دگراندیشی و دیگر اندیشان از عرصه فرهنگ و اندیشه و سیاست بوده و هست. اما در جمهوری اسلامی از یک سو عنصر مذهب برای اعمال شدید سانسور بسیار برجسته و مهم شده و از سوی دیگر بر دامنه معیارها و بهانه های اعمال سانسور افزوده شده است. آیت الله خمینی که پانزده سال ظاهرا برای آزادی مبارزه کرده بود و در این مدت پیوسته از اعمال محدودیت برای اهل فکر و سیاست و مطبوعات انتقاد کرده بود و در نهایت وعده های پیاپی برای اعمال آزادی اندیشه و قلم و اهل سیاست داده بود، چند ماه پس از پیروزی انقلابی که خود رهبر بلامنازع آن بود، فریا برآورد که «قلم های شما را می شکنیم»! طبیعی است که پس از آن چه خواهد شد و طبیعی است که امروز نه تنها افکار دیگران و امثال بازرگان بلکه حتی برخی افکار خود او و خانواده او هم در جمهوری ولایی مشمول سانسور گردد. تجربه نشان می دهد که نه دیکتاتوری مرز می شناسد و نه سانسور در محدوده ای خاص باقی می ماند.
به هرحال حذف مواردی که در کتاب بازرگان صورت گرفته است، به قدر کافی عبرت آموز است. روحانیت حاکم نه تنها برخی اندیشه های دگر اندیشانه امروزی را سانسور می کند، بلکه سر آن دارد که تاریخ را هم سانسور کند. این محال اندیشی واقعا شگفت انگیز است.روشن است که تمام منابع تاریخی را نمی توان به آب شست یا سانسور و حتی تحریف کرد و برای همیشه مردمان را در جهل و تاریکی نگهداشت. تازه اگر بتوان روایات امثال بازرگان از تاریخ و عملکرد روحانیون صد سال پیش را سانسور کرد، با عملکرد فاجعه آمیز خودشان در حال حاضر چه می کنند؟ «دو صد گفته چون نیم کردار نیست». خود همین سانسور نمونه روشنی از نوع تفکر و حساسیت ناعادلانه حاکمان روحانی است که بازرگان به صورت طعن آلود به جمهوری اسلامی ادعایی آقایان می گفت «جمهوری روحانی». مگر بارزگان چه گفته است که چنین به مذاق آقایان خوش نیامده است؟ با این همه مسأله این نیست که بازرگان الزاما درست گفته و گفتار او جای مناقشه ندارد، بلکه مسأله زشتی سانسور و محال اندیشی و توهمات بی بنیاد روحانیان حاکم است که نه تنها هر نوع انتقاد به دین و شریعت را بر نمی تابند، که حتی هر نوع به متولیان گذشته و کنونی دین را هم تحمل نمی کنند.
با سپاس از جناب کشاورز که این نوشته را در اختیارم گذاشتند، به مناسبت سالمرگ مهندس بازرگان، نوشته را بی کم و کاست و فقط با اندکی ویرایش منتشر می کنم. عنوان مقاله نیز از خود ایشان اس
آخرین اثر مهندس مهدی بازرگان، شصت سال خدمت ومقاومت( جلد نخست)، که بصورت گفت و شنود با سرهنگ غلامرضا نجاتی انجام پذیرفته بود، در سال 1375 دریازده هزار نسخه ، وسیله مؤسسه خدمات فرهنگی رسا طبع و توزیع گردید.
کتاب مذکور651 صفحه دارد و شامل ده فصل و هر فصل مشتمل بر چند بخش است. درپایان کتاب چند تصویر و چند سند مربوط به مضامین آن نیز ضمیمه است.
آغاز یا نخستین فصل کتاب تصویر موشکافانه و ظریفی است از فضای اجتماعی خانه و خانواده صاحب خاطرات خانواده ای متدین و مقید به اصول و فرائض دینی با پیشه تجارت و گفتگوئی از چگونگی «داد و ستد» در سالهای آغازین قرن بیستم در ایران و.... فصلهای بعدی به ترتیب مرکب است از: تحصیل در ایران، مدارس قدیم و جدید، کودتادی اسفند 1299، جامعه شناسی ایران، اعزام محصل به اروپا، بازگشت به ایران، بازرگان درسیاست، رفراندم ششم بهمن 1341، و بالاخره فصل پایانی خاطرات مفصلی است از محاکمه مهندس بازرگان ودیگر سران نهضت آزادی ایران درسال 1342 – 1343
بنا بر مقدمه آقای غلامرضا نجاتی ویراستارکتاب و طرف گفت و شنود با مرحوم مهندس بازرگان، جلد دوم که همچنان زیرنظر ایشان سامان خواهد یافت به وقایع بعد از انقلاب اختصاص خواهد یافت.
اما آنچه در این مختصر مورد نظر است، بر رسی و نقد و یا معرفی کتاب نیست، منظور اصلی طرح «سانسور»ی است که اعمال آن، نقض غرضی است زشت و سخیف و غیر اخلاقی و غیر منصفانه، که تنها میتواند وسیله کسانی صورت گیرد که برای بقاء خود از هر اقدامی روی گردان نیستند، از حق کشی تا آدم کشی.
سانسور به تعبیری نوعی«اندیشه خواری»است که در مواردی ازآدمخواری دردناکتراست، یکی از مصادیق چنین قضاوتی میتواند، سانسور و دستکاری بخش بسیبار مهمی ازخاطرات مهندس بازرگان باشد، بخشی که به قضاوت ارزشی در مورد دیدگاهها و منافع و بالاخره هدفهای روحانیان از«عمل» اجتماعی آنها دارد. خلاصه آنکه تمامی قضاوت ارزشی صاحب حاطرات درمورد گروه روحانیان که بخش عمده آن در فصل چهارم, تحت عنوان «جامعه شناسی ایران» و دردو زیرفصل آن «تهران و مردم» و «مروری پیرامون طبقات اجتماعی» ص 105—141 (نسخههای سانسورشده یعنی کتابهای توزیع شده) به یغما رفته است.
این سانسور صرفنظر از ماهیت زشت تضییع حقوق شهروندی، آن هم زمانی که صاحب آن سخن در قید حیات نیست، معنی دیگری نیز در بطن خود دارد وآن اینکه، ما جماعت «معمم»، «آدم هائی از سرشت ویژه ایم، ما ازمصالح خاص برش یافته ایم» پس ما از شما جماعت«عوام» و «غیر خودی» برتریم وهیچ کس را حتی آدمی چون بازرگان که عمری بر دیانت خود استواربوده و در راه اشاعه اخلاق دینی کوشیده است، این حق را نیست که برما خرده بگیرد، درحقیقت نوعی حقوق «کاپیتولاسیون گروهی» یا حقوق «گروه برتر» آن هم به زمانی که صدای ناقوس های قرن بیست و یکم را می شنویم و ازیاد نبریم که حدود صد سال پیش نیاکان ما حساب دین و دولت را از هم تفکیک کردند و برخلاف ما به یمن روشن بینی شان ایران صاحب قانون عرف و ایرانی دارای حقوق شهروندی غیر دینی شد.
باری بر میگردم به حکایت تلخ این سانسور: دو کتاب از« خاطرات مهندس بازرگان» پیش روست یکی سانسور شده در توزیع فراوان- یازده هزار نسخه- و دیگری احتمالا کمترسانسور شده یا بانگاه بسیار خوشبینانه سانسورنشده که به نظر میرسد تعداد محدودی ازآن چاپ شده و سپس گرفتار پنجه سانسورگردیده است. بخت یار بود و یکی ازاین نسخههای محدود را زنده یاد آقای غلامرضا نجاتی بزرگوارانه برسبیل سوابق دوستی برایم فرستادند. آن چه ملاحظه میفرمائید مقایسه این دونسخه است، آن هم فقط دریک فصل آن، هر دو کتاب ظاهر یکسان دارند، تعداد صفحههای هر دو کتاب مساوی است-651 ص- تاریخ چاپ یکی است، تنها در موارد سانسور شده شماره پاره ای صفحات تفاوت دارند (بااختلاف یک صفحه)، دراین نوشته ترجیح دادم متن سانسور نشده پایه قرارگیرد و موارد سانسور شده درپاراگرف مربوطه با خط کشی زیر جمله ها و حروف پررنگتر، مشخص گردد؛ بدین ترتیب این کارمیتواند به خریداران کتاب کمک کند تا لا اقل بخشی از کتاب خریداری شده خود راصلاح کنند.
فصل چهارم – بخش یکم: ص 126و127 متن سانسور نشده.
1-"...... سخنرانی و منبرداری به صورت فرهنگ مذهبی و احساس توده ها درآمده، عامل مؤثری در زمینه تبلیغات سیاسی و اجتماعی گردید. مهارت درسخنرانی، به منظور نفوذ در عواطف و باورعوام ، از کاه کوه ساختن و سیاه را سفید جلوه دادن، هنری بود که بعدها، روحانیون در جهت مقاصد خود، ازآن بهره فراوان بردند.
فصل چهارم – بخش یکم : ص 134 و135.
2-"....بدین روال، در ذهن چنین مردمی که انجام هرعمل و وصول به هر مقصد را فقط درسایه زور و ضربت دیده اند، رفته رفته این عقیده رسوخ یافته است که در دنیا یگانه عامل مؤثر درپیشرفت کارها، اجبار و تحمیل است. به همین قرار دین خدا هم اگر شمشیر نبود، پیش نمیرفت و کاملا بجا و حق است که مردم را به اجبار و کشتاربه راه خیر و صلاح آورند. به همین قرار اجحاف و الزام وقتی از ناحیه متشرعین مقدس چندان عمل خلاف دین و انصاف جلوه نکرد، یک جوازضمنی عملی برای حکومت های استبدادی صادر می شود.
فصل چهارم – بخش دوم : ص 138.
3 –«.... ازمیان طبقات و صنوف، صنفی که تسلیم غرب و اروپائیان نشد و آنها را به رسمیت نشناخت روحانیون و آخوندها بودند. البته این خصیصه هم حسن آنها بود وهم عیب آنها، دلیلش هم واضح است؛ زیرا آنها تمدن و افکارغرب را مساوی با نا بودی خودشان میدانستند. چون درآن زمان روی افکار وعقاید مذهبی خود فرنگیها، کافر، بی دین و ضد اسلام بودند. مردم نیز به تبعیت از روحانیون همین طور فکر میکردند. میگفتند کلاه فرنگی و کراوات و تقلید ازآنها به معنای از دست دادن دین و مذهب است وعلوم و افکارآنها نیزبه منزله انکار اسلام است، این باورشامل قرارداد کمپانی«رژی»، استفاده از برق و تلفون و مدرسه و فراگیری علوم جدید میشد و اسلام از میان میرفت. ازبین رفتن اسلام یعنی بسته شدن دکان این آقایان روحانی. بنابراین برداشت اصلی اکثریت آقایان ( به استثناء بعضی مانند سید جمال الدین، آیت الله طالقانی و راشد) مقابله با علوم جدید وانکارعلم بود»
فصل چهارم –بخش دوم: ص139
4-«.....گفتم این مثال قانعم نکرد.....او هم قانع نشد و گفت: در قرآن هفت آسمان هست و افزود: همه این حرفهای فرنگیها، اعم از علم و فلسفه غلط است و استدلال کرد که علماء و دانشمندان فرنگی یا معاند هستند یا شعور ندارند و دیوانه اند. با اینکه میدانند اسلام حق و برتراست, مسلمان نمیشوند، پس تعمد دارند؛ من نظریاتشان را قبول ندارم. خلاصه ایشان نظرات علمی جدید را رد کرد و منکر علم شد. آخوندها باید این حرف هارا می گفتند، زیرا باید زیر«علم» میزدند و الا دکانشان تخته می شد»
فصل چهارم – بخش دوم : ص 140 .
5 –«.....طیف وسیعی با افکار و نظریات مختلف بوجود آمد؛ گروهی از تجدد خواهی طرفداری میکردند، جمعی هوا خواه علوم جدید با حفظ فرهنگ و سنت ها بودند ولی روحانیون زیر بارهیچ تحولی نرفتند؛ نه لباسشان را عوض کردند، نه فرهنگ سنت قدیم، یعنی قشری کامل و«امل» مطلق باقی ماندند؛ روی صندلی نباید نشست؛ سوار قطار نباید شد، به طبیب فرنگی نباید مراجعه کرد؛ آمپول نباید زد .... خلاصه مکتب آنها ضد تجدد بود. اگر از نهضتی طرفداری کردند و یا خود درآن شرکت داشتند، مانند جنبش ضد انحصار تنباکو و مشروطه طلبی نه برای آزادی بود و نه بخاطر ایران .....
انگیزه مخالفت میرزای شیرازی با انحصار تنباکو برای آن نبود که به اقتصادمان لطمه وارد میسازد و استقلال سیاسی کشور را از بین میبرد. فقط برای این بود که پای فرنگی به ایران باز نشود« فرنگی مآبی» یعنی بی دینی و سرانجام بسته شدن «دکان» و از بین رفتن همه شئون و مقامات و امتیازات و ریاست مآبی و غیره .....
از زبان پدرم شنیدم که در اوایل سلطنت رضاشاه؛ حاج امام جمعه خوئی که از علماء طراز اول بود و مانند مدرس، جزء پنج تن علمای طراز اول محسوب میشد، به تهران آمده بود. امام جمعه به علت آذربایجانی بودن با پدرم آشنائی و مراوده داشت. او در ملاقاتی که با رضا شاه داشته، دست به عمامه خودش و شمشیر رضا شاه میزند و میگوید «این دو باید حافظ یکدیگر باشند. ما باید قدرت سلطنت را حفظ کنیم و شما هم روحانیت را، در این صورت است که ایران واسلام باقی می ماند .....» یعنی اگر وارد سیاست می شدند، برای حفظ منافع خودشان بود.
حفظ ظاهرشعائراسلامی، بسته شدن مشروب فروشیها، قمارخانه ها، تدریس تعلیمات دینی در مدارس و غیره. این یک پرده حرف هایشان بود، پرده دوم اطاعت ازآنها و توصیههایشان و پرده آخر حداکثر بهره برداری خودشان و فرزندانشان، سید محمد طباطبائی بعد از مشروطیت، خانواده اش در همه شئون مملکت بودند، سید ابوالقاسم کاشانی هم همین طور. بدین ترتیب هم میخواستند قدرتشان محفوظ بماند و هم از مزایای «مربوطه» بهره برداری کنند، مخصوصا در عدلیه و فرهنگ.
رضاشاه در زمان وزارت علی اکبر داور آنها را از این دو پایگاه بیرون راند، عدلیه را غیر روحانی کرد, مدارس هم از زمان وثوقالدوله دولتی شدند.
گفتم که طبقه متوسط از جهات عدیده در حفظ و حمایت روحانیت نقش کلیدی داشت، بازاریها نان خودشان را میخوردند، آخوند«طفیلی» بازاری بود,،به همین دلیل بین این دو پیوندی استوار وجود داشت. بازاریها خرج روحانیت را تأمین می کردند؛ با موقوفات، نذر امام، سهم و غیره. روحانیت هم اغلب برای آنها «کلاه شرعی» می ساختند و راههای سوء استفاده در سرمایه داری و معاملات را برای آنها فراهم می کردند.
میزان:مصاحبه ای که پیش رو دارید بازخوانی مصاحبه تاریخی مهدی بازرگان با روزنامه اطلاعات در چهارم و پنجم دی 1358 است.در ایامی که نخست وزیر دولت موقت آماج بیشترین حملات از سوی انقلابیان تازه به دوران رسیده است. روزنامه نگار با سابقه مرحوم احمد رضا دریایی با طرح سوالات نسل انقلابی از نخستین نخست وزیر انقلاب کارنامه ی دولت مرحوم مهندس مهدی بازرگان را با او بررسی میکند. این مصاحبه در وبلاگ مصائب آنا بازنشر شده است.
احمد رضا دریایی: مهندس بازرگان اولین، و تا امروز آخرین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران، اکنون، عضو شورای عالی انقلاب است. بازرگان که نامش با اولین نغمه های اوج گیری انقلاب اسلامی، پس از 25 سال یکبار دیگر بر سر زبان ها افتاد، در طول نخست وزیری و بعد از آن، آماج انتقادها، تهمت ها و سوء تفاهمات بسیاری شد که همه آنها را پشت سر نهاد و بجز چند پیان رادیو تلویزیونی در طول نخست وزیری، هرگز به گفت و شنیدی با خبرنگاران گردن ننهاد. مصاحبه مطبوعاتی او در طول نخست وزیری اش، منحصر شد به گفت و گوی جنجال برانگیزش با اوریانا فالاچی، روزنامه نگار و محقق سرشناس ایتالیایی که گفته شد او نیز به سلیقه خود، مطالب بازرگان را رتوش کرده بود.
اواخر هفته گذشته فرصتی دست داد تا یکی دو ساعت بازرگان را از میز کارش جدا کنیم و از همه چیز با او سخن بگوئیم. آقای بازرگان، شما متهم هستید که به عنوان رئیس دولت، نتوانسته اید با نیروی جوان کشور ارتباط برقرار کنید. متهم هستید که در اداره امور، همان بوروکراسی پیش از انقلاب را ادامه داده اید. متهم هستید که پیرو سیاست گام به گام بوده اید. متهم هستید که سرمایه دارید و افراد وابسته به دولت شما، اغلب نمایندگان طبقه بورژوا بوده اند. متهم هستید در رابطه با مخالفین، «لیبرال» عمل کرده اید. در پاکسازی ادارات سرعت عمل به خرج نداده اید. برای کشاورزان وکارگران که طبقات زحمتکش و ستمدیده مملکت هستند، کاری نکرده اید. اینها و بسیاری سوالات دیگر، نمونه های شاخص سوالاتی بود که با بازرگان مطرح شد. مصاحبه را با هم بخوانیم:
انتقادات و ایرادهایی به شما و طرز عمل دولت شما وارد شده است که میل دارم آنها را با شما مطرح کنم و پاسخ شما را بدانم. من یکی، یکی انتقادها را مطرح می کنم.
بازرگان: قبل از آنکه شما مطالب را طرح کنید، لازم است بگویم: بطور کلی انتقاد چه نسبت به دولت موقت و چه نسبت به خود من بوده که مسئول دولت موقت بوده ام و چه از نظر شخصی، بهر حال انتقاد بوده و انتقاد علی الاصول چیز ناحقی نیست و نمی توان ایرادی بر آن گرفت. البته، در مقابل این انتقادات تعریف و توصیف هم بسیار بوده و فقط انتقاد نبوده است.
بسیاری از انتقادها بجاست. من در اولین سخنرانی خود چند روز پس از انتصاب به نخست وزیری که در دانشگاه ایراد کردم، پیشاپیش عذر تقصیر را خواستم و گفتم در این شرایط و برای این مدت و در این اوضاع و با افرادی که به همکاری برخواهم گزید، به لحاظ نقص و عیب و ایرادی که اولی آنها خودم هستم، نه چنین ادعایی را می توانم داشته باشم و نه مردم باید چنین انتظاری داشته باشند که ما هیچ نقص و ایراد و خطایی نخواهیم داشت. بنابراین خیلی بجا و طبیعی است که ایراد و انتقاد باشد، اما مقدار کمی از ایرادها و انتقادهایی که بوده، ناشی از سوء نیت و غرض و تحریف حقایق و وارونه جلوه دادن و غلط پنداشتن بوده و مقدار عمده انتقادها، ناشی از کمی اطلاع و تحت تاثیر اشتباهات یا انحراف دیگران قرار گرفتن. و این نقص و ایرادی که به خود دولت وارد شده، امام دوبار اظهار کردند که دولت موقت بازرگان، کار خیلی می کند، زحمت و خدمات خیلی دارد، اما حرف نمی زند و بیان نمی کند. این مطلب صد در صد حقیقت داشت، خصوصا که دستگاهی که در تمام دولت ها و در همه جا اسباب کار و زبان دولت است و باید دفاع کند و معرفی کند و نشان بدهد و افکار عمومی را موافق و بسیج کند و مخصوصاً دولت های انقلابی، بیش از دولت های عادی به دستگاه تبلیغاتی احتیاج دارند، این دستگاه متاسفانه در دولت موقت نه تنها اینگونه نبود و همکاری نداشت و دولتی در دولت بود، بلکه دولتی مخالف دولت بود. دستگاهی بود که نه تنها کارهای دولت را نشان نمی داد و بیان نمی کرد، بلکه مثل اینکه ماموریت داشت. حالا ماموریت از کجا بود، ذاتاً بود، داخلی بود، خارجی بود، کاری ندارم؛ ولی علیه دولت، تبلیغات می کرد. مقداری از این طریق بود که آن وضع پیش آمد. عامل دیگر هم این بود که توجه نداشتند که محال است یک شبه، راه صدساله را بتوان پیمود.
یک مقدار حالت عجله و دستپاچگی در مردم بود و مثلاً آنها که می خواستند انتقاد کنند، توقع و انتظار داشتند همانطور که مرحله اول انقلاب ما بطور معجزه آسا به سرعت انجام گرفت، مرحله سازندگی و مثبت انقلاب هم به سرعت و سهولت و چشمگیر صورت بگیرد، این مساله را کراراً به من گفته بودند و من نیز بارها در پیام های خود با مثال های مختلف، این را نشان داده بودم که یک عمارت 120 طبقه را می توان ظرف چند ثانیه خراب کرد، ولی ساختن یک خانه در شرایط فعلی، برای یک خانواده ساده، عملاً یک سال طول می کشد، بنابراین سازندگی و کار اجرایی انقلاب، همیشه فرصت و مخصوصاً مطالعه زیادی می خواهد.
دریایی: بهرحال این انتقاد هست که دولت شما نتوانسته با نیروی جوان ارتباط برقرار کند و از این نیرو بهره بگیرد.
بازرگان: وقتی می گویند دولت، گاهی ناظر به شخص رئیس دولت و طبعاً اینجانب است و گاهی به مجموعه دولت گفته می شود. اگر منظور شخص بنده باشم، درست است که شخصاً فرصت تماس عمیق و وسیع و مستمر با نیروهای جوان نداشته ام اینگونه برخورد و تماس برخلاف گذشته ام که همیشه بیشتر با جوانها بوده ام، در این دوره از این نعمت محروم بوده ام، ولی این منحصر به جوانها نبود، بلکه با طبقات و قشرهای دیگر هم نتوانستم تماس بگیرم، زیرا همان مقدار تماس و بحث و صحبت و حضوری که باید با مقامات مختلف انقلاب از امام گرفته تا شورای انقلاب، هیات دولت و روسای شرکتها و دستگاه های اصلی و مسئولین سطوح اول، زمانی که صرف شد و تماسی که می بایست گرفته شود، آنقدر اوقات و ساعات عمر را می گرفت که فرصت برای امور دیگر نبود. حتی نمی توانستم برادرم و نزدیکانم را که با من کار داشتند ببینم، بنابراین مجبور بودم از این حیث، امساک داشته باشم. اینکه می گوئید نتوانسته ام با نیروی جوان تماس برقرار کنم، اگر از این حیث بررسی شود، درست است. اما اگر منظور همه اعضای دولت باشد، این درست نیست. وزیر فرهنگ و هنر عالی با دانشجویان و وزیر آموزش و پرورش با دانش آموزان و مقامات بعدی و بعدی آنان تماس داشتند. در دولت ما، یک معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود که ابتدا آقای دکتر یزدی و بعد آقای دکتر چمران بودند و آنها حتی جمعه هایشان را هم بین طبقات مختلف مردم و بیشتر، جوانها سپری می کردند. همه جا سخنرانی و جلسات بحث و گفت و گو داشتند و این جلسات، نه تنها در تهران، بلکه در اغلب شهرهای کوچک و بزرگ ایران، بطور مرتب ادامه داشت.
پست جدیدی هم که در دولت ما ابتکاری بود، معاون نخست وزیر در امور همکاری بود. ببینید این مقام با چه کسانی همکاری داشت. با تمام افراد مملکت، علی الخصوص کسانی که به نحوی در انقلاب مشارکت کرده بودند و کسانی که بیشتر از همه در انقلاب جنب و جوش و خروش و مشارکت داشتند جوانها بودند. بطور کلی، در نتیجه میل همکاری با این افراد بود که جهاد سازندگی را به پیشنهاد معاون نخست وزیر در امور همکاری درست کردیم. موضوع به عرض امام رسید و ایشان پس از قبول، پیامی هم در این مورد فرستادند و گواینکه جهاد سازندگی همه افراد مملکت را دربرمی گیرد، ولی صدی نود آنها جوانها بودند. همچنین همکاری با طبقات مختلف، اول بار، ضرورت این عمل و نیت دولت را که چنین پستی را به وجود بیاورد، روز دوم یا سوم فروردین بود که در تبریز اعلام کرد. پس اینکه می گویند نیروهای جوان را به بازی نگرفته ایم حرف نادرستی است. جوانها همیشه طرف توجه دولت موقت بوده اند و اگر منظور از نیروهای جوان بیشتر دانشجویان باشند، من مکرر از حق بزرگی که آنها داشته اند و مقامی که دانشجویان در مبارزات انقلابی ما داشتند و دارند تجلیل کرده ام و روزی که در دانشگاه صحبت می کردم، گفتم دانشجویان ما و این نسل جوان، این امتیاز بزرگ و این افتخار را دارند برخلاف خیلی ها، از جمله خود بنده ، از کودتای 28 مرداد به این طرف، هیچگاه مبارزه را قطع نکرده اند. صدای مرگ بر شاه و صدای آزادیخواهی، هیچگاه از صحنه دانشگاه های ما خارج نشده، پس این تصور باطلی است اگر بگویند دولت ما به جوانها بی توجه بوده است.
احمدرضا دریایی: در دولت شما ادارات دولتی با همان بوروکراسی که قبل از انقلاب وجود داشته، به حیات خود ادامه داده است.
بازرگان: ادارات و دستگاه های دولتی، خودش اولا شامل تاسیسات و تشکیلات می شود و ثانیا شامل کارکنان است. بنابراین مساله ادارات و دستگاه های دولتی از آن مسائل اساسی و اصولی و غامض و حساس هر مملکتی است. پس با این دستگاه نمی توان شوخی کرد. از طرفی اگر بنا باشد تغییری در این زمینه داده شود، باید این تغییر تدریجی باشد. این را هم بگویم که در زمینه ادارات در طول سالیان گذشته – مثلا 2500 سال گذشته – تمام تلاش دولتها این بوده که دستگاه های دولتی عریض و طویلی بوجود بیاورند، زیرا از طریق این دستگاه ها بود که حاکمیت و تسلط دولت بر مردم اعمال می شد. پس هم از نظر تربیت و تخصص آدمها و هم از نظر تاسیسات و امکانات، دستگاه های دولتی یکی از پر خرج ترین دستگاه هایی است که ممکن است وجود داشته باشد. با این توضیحات، اولاً سرمایه ای وجود دارد که نه خدا اجازه می دهد و نه هیچ قانون و انصاف و وجدانی که چنین دستگاهی را دور بریزیم و نه اصلاً عملی است که خیل کارمندان را همراه زن و بچه و وابستگانشان اخراج کنیم و گرسنه نگاه داریم. این عمل، اصولاً محال و ممتنع است اما این مساله بدان معنا نیست که هم آدمهای این دستگاه همگی خوبند و هم سیستم، سیستم درستی است. اصولا اینطور نیست. در بوروکراسی و سیستم اداری ما هزاران عیب وجود داشت و من یکی از پیامهای تلویزیونی حود را اختصاص به انقلاب کارمندان دادم و به آنان خطاب کردم و گفتم : همانطور که انتظار مردم در مرحله اول انقلاب از شما بود و از شما خواستند که بیائید و با انقلاب همراه و همگام باشید، و گفتم شما کارمندان و کارگران بودید که در اعتصابات آن ضربه قاطع و نهایی را به طاغوت زدید، اکنون باید دنبال آن مرحله هم انقلاب کنید و وارد انقلاب شوید و وضع خود را و فکر و روحیه خود را عوض کنید و برخلاف گذشته که دستگاه دولتی ایران برای بقا و خدمت به شاه و دربار ساخته شده بود، باید بوسیله شما عوض شود. امروز باید هدف و روحیه این باشد که در خدمت خدا و خلق باشید و خودتان را هم مثل سایرین باید به این وظیفه تطبیق بدهید، و خواسته های خودتان باید در مرحله بعدی باشد. بنابراین من این عقیده را داشتم و دارم که این دستگاه می بایستی حفظ شود، اما با یک انقلاب عمیق و اساسی و کلی.و این انقلاب هم چیزی نبود که به تازگی بخواهم. این انقلاب را خود کارکنان کرده بودند، مثلا کارمندان و کارگران سهم بسزایی در مرحله اول انقلاب و در تشکیل دولت انقلابی داشتند، از طرف دیگر، مکرر گفته بودم که هیچ نظامی را نمی توان فقط بدلیل اینکه مربوط به گذشته بوده نفی کرد.
مثلا اگر سابقاً جنسی را به کسی نسیه می دادند و از او رسید می گرفتند، بگوئیم حالا دیگر نباید رسید داد، و یا حالا نباید طبق بودجه و مصوبات خرج شود، حرفی کاملاً بی جاست. حالا هم باید مقررات باشد.
سابقاً اگر اتومبیل ها و سواره ها از سمت راست حرکت می کردند. آیا لازمه انقلاب این است که بگوئیم باید از چپ بروند؟ یا هرکس از هرجا دلش خواست برود؟ نظام ها و مقرراتی است که طبیعی و بدیهی و ضروری است و در تمام ممالک چه کمونیستی، چه کاپیتالیستی و غیره وجود داشته و از قدیم هم بوده، اگر به این نظام ها فقط از صدر اسلام تا حالا نگاه کنیم، می بینیم این قبلی مقررات در قرآن هم هست و پیغمبر و علی (ع) و خلفای راشدین آنها را پایه گذاری کردند.
منتهی مثل هر تکاملی، توسعه یافته. قاضی و قضاوت را اسلام، قرآن و علی (ع) پایه گذاری کردند. استانداری و فرمانداری را هم آنها پایه گذاری کردند و مقرراتی هم علی (ع) دست مالک اشتر داد تا مالک طبق آن عمل کند. منتهی بر حسب توسعه تمدن و افزایش جمعیت و پیشرفت بشریت -چه بد و چه خوب- سیستم قضایی امروز غیر از سیستم قضایی است که علی (ع) به کار می برد. اصولش البته همان است، ولی مثل هر تکاملی، توسعه یافته است.
دستگاه دولتی ما خیلی معایب و مفاسد داشته، چه به لحاظ مقررات و تشکیلات و چه به لحاظ اخلاقی. اینها باید اصلاح شود و تغییر پیدا کند، ولی بطور منظم و بدون هرج و مرج و با برنامه.
از کارهایی که در دولت کردیم، اصلاً مساله تحرک ادارات را عنوان کردیم و سخنرانی و سمینارهایی ترتیب دادیم و در این سمینارها بررسی کردیم که چه بکنیم تا تحرک کامل در ادارات باشد و از وظایفی که در یکی از برخوردها با شورای سرپرستان جهاد سازندگی داشتم، از آنها خواستم یکی از کارهای سازندگی که باید انجام دهید و در واقع در این زمینه باید جهاد کنید، سازندگی دولت و کارمندان دولت است. طوری باید همکاری کنید و رفتاری داشته باشید که نمونه و سرمشق برای کارمندان دولت باشید و برای همان هایی که می گوئید دم به کار نمی دهند.
وظیفه شما اینست که آنها را بسازید. بنابراین من به عنوان متعصب یا محافظه کار به هیچ وجه من الوجوه مدافع دستگاه دولتی چه به لحاظ افرادش و چه به لحاظ تشکیلات و مقرراتش نبوده ام، بلکه برعکس در جهت حفظش و تحول حیاتش و احترام و حقی که داشتند و سرمایه ای که در آنها گنجانیده شده و اینکه این سرمایه نباید هدر برود بوده ام و نسبت به آنها علاقه و احترام داشته ام، اما می گویند بخاطر یک بی نماز نباید در مسجد را بست. من طرفدار این عقیده بودم و می گفتم باید اصلاحات کرد، تغییرات داد و یقین هم داشتیم که عملی است، ضمن اینکه آن عناصر و افراد را که به درد نمی خورند و فاسد هستند و مخرب سایرین هستند باید پاکسازی شوند و از همان قدم اول هم پاکسازی کردیم. جهت انجام پاکسازی به طور صحیح، لایحه و آئین نامه آن را تهیه کردیم و کمیسیون های مربوطه در وزارتخانه ها تعیین شدند و همین آئین نامه بود که آقای دکتر بهشتی به اطلاع عموم رساندند.
وزرایی که معین شدند، معاونینی که معین شدند و به تدریج استاندارها، سفرا، مدیرکل های جدید، انتخابات شوراها در شهرها و ایالات معنای پاکسازی این مشاغل بود. این راهی بود که از همان روز اول وارد شدیم.
تصویب نامه هایی که در این دولت گذشت، شاید به طور متوسط از ششصد تصویب نامه و لایحه تجاوز کرد. تمام این تصویب نامه ها در جهت بهتر کردن و اصلاح مقررات گذشته بود. مضافا به اینکه آنقدر ما کارهای تسریعی و تصلیحاتی برای از بین بردن بوروکراسی و پیچ و خم اداری به وجود آوردیم که در تاریخ ایران هیچوقت سابقه نداشته است. معتقد بودم که تمام برنامه های سازندگی انقلاب را روی برنامه منظم و با تدارک قبلی و به تدریج پیاده کنیم، کما اینکه هیچ سرداری بدون تدارک و قشون در چند جبهه در آن واحد نمی جنگد.
سیاست گام به گام
احمدرضا دریایی: مساله دیگری که مطرح است این است که در زمان صدارت شما کارها تدریجی انجام می شد. یعنی شما تابع سیاست گام به گام بودید…
بازرگان: من صد در صد به این مساله اقرار دارم. نه اینکه حالا اقرار داشته باشم. من پیشاپیش هم گفته بودم. انقلاب دو مرحله دارد؛ در مرحله تخریب سرعت لازم است، ولی مرحله سازندگی و مرحله مثبت اگر سرعت باشد کثافتکاری پیش می آید. یعنی خرابکاری می شود و انقلاب که نیست، ضدانقلاب هم هست. و به همین دلیل بود که باز هم از ابتکارات دولت موقت که بنده مامور تشکیلش شدم این بود که وزیر مشاور، به عنوان وزیر مشاور در طرح های انقلاب به وجود آوردیم . یعنی موافق با انقلاب هستیم، منتهی قسمت سازندگی انقلاب باید با مطالعه و با استفاده از تجربه و مخصوصا و مخصوصا با دریافت نظریات مشورتی و نظریات راهنمایی و رهبری مردم صورت بگیرد. بی گدار نمی شود به آب زد. این را همان موقع طرفدارش بودم و خدمت امام هم صریح عرض کرده بودم و ایشان با علم باین قضیه این ماموریت را به من دادند. اما تدریجی بودن به این معنا نبوده که کاری که الآن ضرورت دارد و می شود انجام داد، انجامندهیم و این مساله خلافش ثابت شد که خیلی از کارهای ضربتی و سریع، از جمله جهاد سازندگی، از جمله ملی کردن بانک ها که اصولا فکرش و پیشنهادش از همان روزهای اول کار ما بود، و کارهایی که آنها می گفتند انقلابی، همین مساله تقسیم اراضی و تعیین مالکیت کشاورزی که حالا وارد عمل شده اند و دارند آئین نامه هایش را می نویسند، قانون آن با پیشنهاد دولت در مهرماه گذشته ، از شورای انقلاب گذشت و در شورای انقلاب این قانون، دقیقا یادم نیست ولی گمان می کنم حدود یک ماه طول کشید و بررسی شد. نمی خواهم ایراد بگیرم، ولی باید بگویم که لازمه اش این بود. ماده به ماده، کلمه به کلمه، خوانده می شد، بحث می شد، آن وقت یک چنین طرحی که در شورای انقلاب یک ماه یا سه هفته طول می کشد، طبیعی است که دولت سه ماه رویش کار بکند و کرده است. اگر کاری را هم که قبلا وزارت کشاورزی روی آن انجام داده اضافه کنیم، می بینیم که مبدا آن همان روز انتصاب، تعیین یا معرفی وزیر کشاورزی بوده است. خیلی کارهای دیگر از این قبیل، مثل اراضی شهری که الان تا این حد قیمت زمین تنزل کرده است. زمینی که تا متری 20 هزار تومان توی این مملکت رسیده بود، چه کسی آنرا به قیمت تقریبا صفر رساند؟ این کار را دولت موقت کرد. درست است که از تصویب شورای انقلاب گذشت، اما چه کسی طرح آنرا به شورای انقلاب برد؟ این طرح را به شورا آوردن و مطالعه کردن چقدر طول می کشد؟ مهندس کتیرایی نه تنها روی این طرح مدتها زحمت کشیده، بلکه ابتکار عمل با او بود، منتهی این مسائل باید رسیدگی و پخته شود. شاید 5 یا 6 جلسه در خدمت امام و در خدمت مراجع تقلید راجع به مشروع بودن و چگونه بودن این امر، وقت صرف شد و چقدر روی اینها کار شد. این کارها را ما کردیم و خیلی کارهای دیگری که به هیچ وجه با آن اتهاماتی که میزدند و می گفتند کند کار می کنیم و طول می دهیم یا مخالف عمل انقلابی هستیم، منطبق نبود. همین قانون اساسی کار کوچکی نبود. این کار را هم از همان روز اول شروع کرده بودیم و باید گفت انقلابی ترین کار، همین تدوین پیش نویس قانون اساسی بود.
کارهای بسیار دیگری هم هست که می توان دانه دانه شمرد. بعضی از آن کارها به نتیجه رسید و بعضی دیگر باید حالا انجام شود و به تدریج انجام خواهد شد. به طور مختصر اینکه، با کار نپخته، با کاری که روی دستپاچگی و روی احساسات و اینکه می خواهم انقلابی عمل کنم یا نه، همیشه من و دولت موقت مخالف بودیم، اما با اساس انقلاب و با اصطلاح و کارهای صحیح، با حداکثر سرعت و با رعایت عواقب و آثاری که خواهد داشت، کاملا موافق بودیم.
تعلل در مبارزه با امپریالیسم
دریایی: در مبارزه با امپریالیسم و وابستگی سیاسی – نظامی ایران با آمریکا در دولت موقت به میزان زیادی تعلل شده، نشده؟
بازرگان: این اتهام یا از روی غرض است، یا اشتباه و یا جهل و عدم اطلاع. در تاریخ زندگی و در تاریخ کار اداری من، این نقطه برجسته هست که اولین کسی بودم که از جانب مرحوم دکتر مصدق که سمبل مبارزه با امپریالیزم و استیلای خارجی و استعمار بود، مامور شدم. کسی بودم که مامور خلع ید انگلیسی ها از شرکت نفت سابق ایران شدم، یعنی دور ریختن یکی از لانه ها و مراکز کاخ های امپریالیزم در ایران. و به حمدالله موفق هم شدم. البته نمی خواهم بگویم شخصا، ولی این ماموریت را داشتم که با رهبری دکتر مصدق و دولت و مردم و مبارزین و با همکاری آنها این کار را انجام دادم. بنابراین، این را نمی توانند بگویند. هر کار و هر شغلی که داشتم، یک قسمت از شغلم، از بین بردن دخالت و نفوذ خارجی ها بود. وقتی مدیرعامل سازمان آب تهران بودم – البته آن موقع نام آن دستگاه سازمان لوله کشی تهران بود و نام سازمان آب را من انتخاب کردم – آن سازمان یک مهندسی مشاور خارجی داشت. در آن سازمان هم وظیفه ام را که قطع دست خارجی ها بود تا آنجا که مقدور بود انجام دادم. بنابراین چنین اتهام و نسبتی، تا آنجا که به شخص من مربوط می شود، خیلی روی جهل است یا روی غرض.
دولت من نیز همین کار را کرده است. دولت ما براساس خواست امام و خواست همه مردم، مقدم قطع رابطه با اسرائیل شد. رابطه با آفریقای جنوبی را قطع کردیم. بعد از قرداد کمپ دیوید رابطه با مصر را قطع کردیم. دولت ما، ایران را وارد کشورهای غیرمتعهد کرد. قراردادهای اسارت آمیز با شوروی و آمریکا را لغو کرد. بسیاری از وابستگی های نظامی و اقتصادی بین امپریالیزم و سلطه های خارجی را از همان روزهای اول قطع کردیم. ماموریتی که محمدرضا افتخار می کرد به ژاندارم بودن ایران در خلیج فارس و اقیانوس هند که در واقع مزدوری برای آمریکا و امپریالیزم بود، دولت موقت از بین برد و این را اعلام کرد برای اینکه ارتش ما مامور و اسیر و مزدور امپریالیزم نباشد، به تناسب آنرا تغییر دادیم و وضع دیگری به وجود آوردیم. از آن قبیل قطع وابستگی ها که به تدریج دولت انجام داد بسیار است. مثلا وزیر بازرگانی در شورای انقلاب گزارش داد سال گذشته ایران صد درصد گندم خود را از آمریکا می خرید، ولی امسال سی درصد یا چهل درصد خریده است. البته قبل از جریانات اخیر سفارت آمریکا. من نمی دانم چرا می گویند ما با امپریالیزم درنیفتادیم. البته هیچوقت جزو اصول انقلاب ما و بیان و خواست های امام و دولت، قطع ارتباط و مخاصمه چه سیاسی چه نظامی با دولت های غربی بطور کلی و آمریکا نبوده، بلکه برعکس، آن طور که بارها گفته شده و تائید و تصویب شده، دولت جمهوری اسلامی ایران با تمام ممالک دنیا، منهای آفریقای جنوبی، اسرائیل و مصر به دلایل خاص، خواهان روابط دوستانه ولی متقابل و محترمانه با حفظ حیثیت، استقلال، تمامیت ارضی و عدم مداخله آنها در ایران و عدم مداخله متقابل بوده است.
بر این اساس، ما از طرف دولت های خارجی شناخته شدیم و برهمین اساس هم روابطی با آنها برقرار کردیم و هر جا خلافش را دیدیم، اعتراض می کردیم و مخالفت می کردیم، از جمله در همین جریانات اخیر، وقتی اطلاع دادند که دولت آمریکا خیال دارد شاه خائن را برای معالجه به آن کشور ببرد، بی درنگ اعتراض کردیم و گفتیم: چنین چیزی قابل قبول نیست، رسما، شفاها و حضورا گفتیم و تذکر دادیم که این مساله عواقب بسیار وخیمی هم برای شما و هم برای ما دارد و این کار را به هیچ وجه نکنید – همانطور که در پیام تلویزیونی هم گفتم – پیش از آنکه راهپیمایی ها بشودو به طریق مختلف خواسته شود و گروگان گیری شود، وزارت خارجه ایران رسما از دولت آمریکا تحویل دادن شاه را خواست و اگر به پروندههای وزارت خارجه مراجعه شود، دیده می شود که نه تنها در برابر آمریکا، بلکه در برابر هر دولتی که احتمال این داده می شد دخالت و سوء نیت داشتند، شدیدا ایستادگی کردیم و مقابله و مخالفت و مصراً عکس آنرا از آنها خواسته بودیم. این را هم برای کسانی که آشنایی به گفته های قدیم بنده و کتابهای من ندارند بگویم که این اختلاف، شاید بین بعضی از همکاران دولتی و برخی سیاستمداران و شخص بنده باشد که من همیشه معتقد به این بوده ام که دو دشمن ما، یکی استبداد است و دیگری استغمار و یا استیلای خارجی. وقتی این دو را پهلوی هم قرار دهیم، استبداد مهمتر است. استعمار یک پدیده جدید است، اما استبداد یک ریشه 2500 ساله دارد و استعمار از طریق استبداد است که می تواند نفوذ کند. چون من پیرو و معتقد به علی (ع) هستم و به آیات کریمه قرآن، می گویم: «دائک منکو دوائک فیک» «درد تو از خودت است و دوای تو در خودت» و من همیشه معتقد بوده و هستم که استبداد چون یک پدیده و مساله داخلی است و مربوط به ما، این اساس و ریشه است. این را باید از بین برد و استیلای خارجی هم همیشه با اتکاء و همکاری استبداد آمده و همانطور که مرحوم دکتر مصدق همیشه می گفت: آنها از خدا می خواهند که استبداد، یعنی شاهی، رئیسی، کسی باشد که دیکتاتور باشد. چون یک دیکتاتور را می توان فوری به اسارت درآورد، اما استعمار همیشه پشتیبان و نگهبان و حافظ پادشاهان و دیکتاتورها بوده، ولی ما اگر استبداد را از بین بردیم، مثل اینکه دست و پای استعمار را قطع کرده ایم. البته باید بموقع سراغ استعمار هم رفت و او را از بین برد.
ولی باید توجه داشت که نیروی داخلی و حاکمیت ملی و همکاری بین دولت و ملت را قوی کنیم. این همکاری و روشنایی و آگاهی هر قدر کاملتر و شدیدتر باشد، راحت تر می توان استعمار را نابود کرد. من هیچوقت معتقد نبودم که استعمار، یا امپریالیزم آمریکا وجود ندارد. معتقد بودم که با آن باید مبارزه کرد و مراقبش بود و همین کار هم در نیت و برنامه دولت موقت بود و در عمل هم نشان دادیم.
بورژوا و سرمایه دار
دریایی: آقای بازرگان، افراد وابسته به دولت شما، اغلب بورژوا بوده اند و حتی بسیار شنیده می شود که خود شما نیز سرمایه دار هستید.
بازرگان: این هم از آن حرفهاست. بستگی دارد که برای بورژوا چه معنایی قائل باشیم و چه معنایی برای سرمایه دار و سرمایه داری.
از خودم شروع کنیم: من اسمم بازرگان است. پدرم بازرگان بود و اهل شغل کسب و کار آزاد بوده ام و به آن افتخار می کنم. دلایلش را هم در کتاب های متعدد و در سخنرانی هایم گفته ام.
اما سرمایه داری بنده و کارخانه داری بنده، عبارت است از داشتن دو یا سه سهم پنج هزار تومانی در یک شرکت. کل سرمایه آن شرکت یک و نیم میلیون بوده و کل پرسنل و کادر اداری و فنی آن، از شصت نفر تجاوز نمی کند.
به این ابعاد و به این قیاس، بله بنده سرمایه دار و کارخانه دار هستم. ولی من مهندس هستم، مدیر هستم، هم در بخش دولتی بوده ام و هم در بخش خصوصی. در خیلی از شرکت ها مدیرعامل مجانی و رایگان بوده ام. در طول خدمتم در شرکت «انتشار» یا مدتها در شرکت «ایرفو» حقوق می گرفتم و حقوقم آنقدر ناچیز بود که وقتی دفاتر به وزارت دارایی برای رسیدگی می رفت، آنها باور نمی کردند یک مدیرعامل، چنین حقوق مختصری بگیرد. این راجع به سرمایه داری و بورژوا بودن خودم. اما راجع به همکارانم (وزراء) باید بگویم افرادی را انتخاب کردیم که در مجموع بقول مولوی: شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر – کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
ما دنبال کسانی می رفتیم که شرط اول خصلت آنها این باشد که در مبارزات گذشته ایران و در انقلاب، سهم مثبت و موثر و مفیدی داشته باشند و در دستگاه طاغوتی، منشاء و مسئول موثر آن نظام نبوده باشند. یعنی در وزارت، معاونت یا در کارهای ردیف اول.یکسره نوکر و خدمتگزار دستگاه طاغوت نبوده باشد. ما دستچین کردیم. کسانی که بر حسب مورد از روز اول مبارزات ایران (یعنی 1320) در مبارزه بودند. خیلی از آنها از همان اوایل ورود متفقین مبارزه را شروع کرده بودند و پا به پای مبارزه بودند. شکنجه شده بودند، بعضی ها از ایران تبعید شده بودند، یا مجبور به اقامت در خارج از کشور و در خارج اصلا به وجود آورنده و گرداننده مبارزات ضد استبداد و ضد استیلای خارجی بودند.
متاسفانه دشمنان ما و دشمنان انقلاب برای اینها، چهره های عضو سیا بودن، امپریالیستی بودن، موساد بودن و بورژوا و غیره می سازند. اتفاقا جزو شروطی که امام معین کرده بودند و با شورای انقلاب هم که خود من در آن موقع عضوش بودم، از شرایطی که برای انتخاب گذاشته بودیم، شرط اول بعد از مسلمان و معتقد به انقلاب اسلامی بودن، این بود که نه تنها چهره ظاهری و نمایشی که حالا خیلی زیاد شده، بلکه دست و پا و عمل در این انقلاب داشتن بود. با ذکر این موضوع که اثبات شیئی ماعدا نمی کند و نمی خواهیم بگوییم که هرکس انقلابی بود و هرکس سهم و فضیلت و ارزشی داشت توی دولت بود. نه، ولی آن اندازه که می توانستیم کردیم و نظر اداری و سابقه و تخصص هم در نظر گرفته شده بود.
اتفاقا وضعی که بعد از استعفای دولت پیش آمد تایید همین نظر شد. یعنی دولتی که طبق دستور امام به عهده شورای انقلاب گذاشته شد، آنها وقتی خواستند برای این مقام ها و مسئولیت ها اشخاصی را پیدا کنند، عملا دنبال همانها رفتند و همانها را آوردند. پس به هیچ وجه من الوجوه، چه انتخابی که بنده به عنوان نخست وزیر منصوب امام کرده بودم، به طرف بورژوایی ها و ضدانقلاب ها و نوکرهای استعمار و امپریالیسم نبوده است.
لیبرال و لیبرالیسم
دریایی: در رابطه با مخالفین، بطور لیبرال عمل کرده اید.
بازرگان: اینجا باید دید لیبرال یعنی چه؟ من نمی دانم، مگر لیبرالیسم، یا لیبرال چیز بدی است؟ مخالفان دو دسته اند و عمل و همکاری با مخالفان هم دو نوع است. یک دسته مخالفینی هستند که دشمن اعلام شده اند و علیه مکتبی قیام می کنند، یا مملکتی، یا ملتی، یا انقلابی، این دسته را نه تنها نباید با آن همکاری کرد، بلکه باید با آن مبارزه هم کرد. البته مبارزه هم مختلف است. نوع دیگر مخالف این است که اختلاف نظر دارد. مخالفت او در اساس و ریشه نیست و یا با قسمت هایی مخالفت دارد و متعلق به همین مملکت و ملت هم هست. یعنی قانون و نظام، او را هم به عنوان یک فرد و عضوی از این ملت و مملکت شناخته است. ما مدعی بودیم (وقتی می گوئیم ما، یعنی کل این دستگاه انقلاب که انقلاب کرده بود و در راسش هم امام از همان موقعی که در نجف بودند) ما این ادعا و اعلام را کرده بودیم که معتقد به دموکراسی و آزادی در موازین قانونی هستیم و حتی به مخالفین، برخلاف شاه مخلوع که حزب رستاخیز را درست کرد و اعلام کرد هرکس مخالف است، یا جایش در زندان است، یا باید خارج از کشور منتقل شود. ولی انقلاب اسلامی ما و مبارزاتی که شد و امام در نجف هم صریحا به مخبر تلویزیون پاریس گفته بودند، ما به مخالفین خود اجازه حیات و حضور و ابراز نظر و اظهارنظر می دهیم، مادام که عملا علیه نظام ما قیام و اقدام نکرده باشند. این مساله و دستورالعمل، رویه دولت انقلاب بود، ولی بودند کسانی که از این حدود تجاوز کرده بودند. از حدود آزادی قانونی و دموکراتیک و ابراز عقیده و آزادی و مبارزه مسالمت آمیز. و مسلح بودند و کارهای غیرانسانی می کردند و تحریک می کردند. با اینها باید در می افتادیم و می جنگیدیم.
ما در همه تظاهرات و راهپیمایی ها به عنوان دولت قانونی معرفی شده بودیم. اصولا نامی که بر دولت ما در مقابل دولت غیرقانونی بختیار گذاشته بودند، همان دولت قانونی بود. ما می بایستی هر عملی که می کردیم، مثلا اگر روزنامه ای یا شخصی را توقیف می کردیم، باید قانونی می بود. این بود که بلافاصله، در صدد برآمدیم و از کارهای انقلابی که دولت موقت انجام داده لایحه قانونی مطبوعات بود که روی اهمیتی که داشت، در شورای انقلاب شاید دو سه هفته بررسی شد تا به تصویب رسید.
بنابراین دولت قانونی نمی توانست برخلاف قانون کاری بکند، مگر مجوز و مستند قانونی داشته باشد.از طرفی، همانطور که بارها هم گفته بودم، دولت موقت از حیث امکانات عملی، مخصوصا نظامی و انتظامی، در بعضی موارد فاقد بود و و واگذار شده بود به سپاه پاسداران انقلاب یا دادگاه انقلاب یا قسمت های دیگر و خارج از اختیار ما بوده و آنجایی هم که در اختیار داشتیم، آن نفرات و اختیارات را نداشتیم؛ پس اگر می گویند «لیبرال» عمل کردیم، تا آن اندازه که اسلامی و انسانی و قانونی بوده بله. حق حیات، حق اظهارنظر، حق بیان و حق عرض اندام به مخالف باید داد و ما می دادیم، زیرا هر مخالفی را نمی شود گفت دشمن است، ولی آنجا که اساساً مخالف انقلاب، مخالف مملکت، مخالف تمامیت، مخالف ملت هست، اما مخالفتش را ابراز می کند یا در عمل پیاده می کند، ما می توانستیم از نظر حقوقی و از نظر عملی، با آنها درافتیم که این کار را کردیم و هیچ مدارایی هم روا نداشتیم.
دریایی: برای مردمی که مسائل مملکتی را صمیمانه و با علاقه دنبال می کنند، جالب است بدانند که شما هنوز هم در مسائل مملکتی مورد مشورت قرار می گیرید، یا فعالیت شما منحصر به شرکت در جلسات شورای انقلاب است؟
بازرگان: همانطور که خودتان گفتید و امام هم – بعد از استعفای من – در یکی از فرمایشات شان متذکر شده بودند که بازرگان کنار نیست و با شورای انقلاب همکاری دارد. من بعد از استعفاء، عضو شورای انقلاب هستم و شورای انقلاب هم – همانگونه که از اسمش برمی آید – محل شور و مشورت است. علاوه بر اینکه در تمام جلسات و مذاکرات شورا حضور دارم، در کمیسیونهای مختلفی هم که لوایح و تصویب نامه ها و امور مربوط به قسمت های اداره مملکت هست، عضو هستم و در یکی از کمیسیونها، مسئولیت مستقیم دارم. گذشته از اینها در موارد و مسائل مختلفی که پیش بیاید، مثل مساله تبریز، مساله کردستان، دانشگاه و غیر دانشگاه – هرجا لازم باشد، علاوه بر اظهارنظر و طرف شور بودن، انجام ماموریت کرده ام و می کنم. استعفای دولت هم همانگونه که در پیام خداحافظی گفتم، به معنای استنکاف از خدمت و شانه خالی کردن نبود و همیشه می گفتم که برای همکاری در هر سطحی که بخواهند و لازم باشد، من و همه همکاران من در دولت موقت، حاضر به خدمت هستیم.
دریایی: بنابراین در حال حاضر شما در جریان کلیه امور مملکتی هستید؟
بازرگان: کلیه امور نه، ولی در جریان آن اموری که در جلسات رسمی شورای انقلاب مطرح می شود هستم و مثل سایر اعضا در مذاکرات و اظهار نظرها شرکت می کنم. خلاصه با گرم و سرد حوادث و وقایع و قضایا، پا به پا هستم.
آینده سیاسی ایران
دریایی: با توجه به اینکه نام شما، از آغاز اوج گیری انقلاب اسلامی ایران تا زمانی که استعفا کردید، با انقلاب ما همگام و همراه بوده و این همگامی و همراهی الزاما تجربیات تازه ای به تجربیات دیگر شما افزوده، می خواهم بدانم شما آینده سیاسی ایران را چگونه می بینید؟
بازرگان: جواب این سوال، هم مشکل است، هم ساده. هر ملتی که انقلاب می کند، هر اندازه که انقلاب واقعیت داشته باشد، یعنی انقلابی باشد عمیق و از بطن جامعه، به همان اندازه مشکلات، خطرات، مسائل و معضلات بحران هایش بیشتر خواهد بود.
انقلاب ما هم از همان ابتدا و قبل از پیروزی مرحله اول، همین طور بوده است. آنچه مسلم است این است که حوادث و خطراتی که با آنها روبرو شدیم و هر کدام از مشکلاتی که حل شده، دیده ایم که هم خطرات کوچکتر از آن بوده که باید باشد و هم مشکلات زودتر از آنچه باید، حل شده است. البته این هم هست که اگر دردی یا مشکلی حل شده، چیز دیگری جای آن را گرفته، ولی همه اینها لازمه انقلاب بوده و مردم – اعم از مردم عادی یا دست اندرکاران انقلاب – بر حسب مشکلاتی که وجود داشته، رشد کرده اند و روز به روز قوی تر و مسلط تر شده اند.
خصوصا که انقلاب ما، انقلاب اسلامی بوده است و مبداء آن متکی بر اسلام و ایمان و توکل، مخصوصا در شخص امام، بصورت بسیار بارز ظاهر است. علاوه بر آن تجربه تاریخی همه انقلاب ها نشان می دهد انقلاب ما این خاصیت مافوق بشری را هم دارد و ما حق نداریم مأیوس باشیم. بدون آنکه بتوانیم مشکلاتی را که امروز با آن درگیر هستیم، یا احیاناً بعداً پیش خواهد آمد، مشخص کنیم که چگونه و چه موقع حل خواهند شد. ولی به همان دلایلی که گفتم و براساس تجارب تاریخی همه انقلاب های اصیل و برخاسته از بطن جامعه، با این ابعاد بین المللی و وسیعش، چنین انقلابی نمی تواند موفق و پیروز نباشد. من آینده را به امید و فضل خدا و البته با همت مردم، بسیار روشن می بینم.
مساله گروگان ها
دریایی: آنچه امروز افکار مردم ما و حتی جهان را جلب کرده، مساله گروگانهاست و اخیراً دادگاه بزرگی که قرار است در ایران تشکیل شود و اعضای آن که افراد مستقل و سرشناس بین المللی خواهند بود تا جنایات و روابط ایران و آمریکا را در 25 سال اخیر بررسی کنند. به نظر شما این دادگاه چه بهره هایی می تواند برای ما در محدوده مبارزه با امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا داشته باشد؟
بازرگان: مساله گروگان گیری مثل سایر پدیده های انقلاب ما، هم انعکاس فوق العاده داخلی و خارجی داشته، و هم به سرعت و مستمراً در معرض تحول و تطور و تکامل قرار گرفته است. مساله تشکیل دادگاه که در آن جنایات و روابط سوء بین ایران و آمریکا در 25 سال گذشته به محاکمه کشیده شود، خود یکی از همان تحولات و تطورات انقلابی است و خیلی مطلوب و خوشایند. به آن اندازه که من در بحث های شورای انقلاب و بیانات رهبر انقلاب شنیده ام، تنها محاکمه آمریکا نیست، بلکه محاکمه شاه مخلوع هم در ارتباط با آمریکاست و علاوه بر این محاکمه، مساله رسیدگی و بررسی و افشا و اثبات روابط جنایت آمیز و ظالمانه ای که امپریالیزم و استبداد شاه در ایران داشته اند، و این بسیار خوب و تحول مطلوب و میمونی است. چون متاسفانه بعد از مرحله اول پیروزی انقلاب، حتی کشورهای مسلمان و هم کیش ما، بر اثر تبلیغاتی که در دنیا با دخالت بیشتر صهیونیسم و اسرائیل می شد که نه تنها درست نیست و خواست های انقلاب ما را درک نکردند، بلکه کاملا معکوس و همراه تحریف و هوچیگری جلوه داده اند، حالا تشکیل چنین محکمه و هیاتی، به خصوص که اعضای آن افراد باصلاحیت و با اطلاع و بی طرف باشند و قضایا را در محیطی آرام و علمی و عقلانی بسنجند و مدارک و سند را با استدلال رسیدگی کنند، نه تنها برای ایران کمال مطلوب و مفید است، بلکه برای دنیا هم مفید است، زیرا درسی برای سایر دولت های سلطه گر و همکاران آنان در ممالک مختلف است تا بدانند سرانجام، رسیدگی و بازخواستی هست و از طرفی افکار عمومی کشورها را ( این را هم بگویم که به دلیل اینکه به حاکمیت ملی معتقد هستم شخصاً افکار عمومی کشورها حتی کشورهای اروپایی و آمریکایی را نادیده و کوچک نمی گیرم و بدان احترام می گذارم) ر به سود عمل ما، با متانت و عقل و منطق و تأمل و مخصوصاً عدالت و صحت صورت بگیرد که امیدوارم همین طور هم بشود.
دریایی: همه جا این زمزه به گوش می رسد که شما با روحانیت اختلافاتی دارید. با توجه به سوابق شما به خصوص تخصص تان در زمینه مسائل مذهبی، میل دارم در این زمینه، هم به سوال من پاسخ بدهید و هم یکبار برای همیشه این مساله را روشن کنید که ایا بین شما و روحانیت یا بخشی از روحانیت اختلافی هست یا نه؟
بازرگان:البته چنین صحبت و اظهاری در یکی از روزنامه ها به طور تفسیری، به وسیله یکی از آقایان شده بود. جسته گریخته هم به گوش می رسد. از آنجائیکه همیشه در عمرم صراحت و صداقت داشته ام، به بعضی ها، مخصوصاً برای کسانی که حضور و استماع در آن سخنرانی یا صحبت نداشته باشند یا کتاب را شخصا نخوانده اند و قسمت هایی را کم و بیش تحریف شده شنیده اند، از آن نوع اظهارات و نوشته جات من، چنین سوالی برانگیخته می شود.آنچه باید بگویم و قبلا هم گفته ام، من متعلق یا برخاسته از دورانی هستم، یعنی از دورانی وارد جامعه شده ام که نه تنها نشست و برخاست با روحانیت و روحانیون، خصوصاً در محیط های درس خوانده و روشنفکر و نام آنها را بردن و انتساب به آنها یا ارتباط با آنها داشتن، مورد ملامت و مسخره قرار می گرفت و یکپا املی و عقب افتادگی و نفهمی و ضدیت با آزادی مملکت و حیثیت به شمار می رفت و بلیت و اسکناس رایج جامعه بود. عمل و وظیفه ام، مبارزه با این عقیده و این فکر بوده است و شناساندن و عمداً اسم بردن از آنها، تماس داشتن با آنها، حتی وصلت کردن با آنها و مقام و موقعیت و ضرورت وجودی و احتیاج جامعه به آنها را نشان داده ام. حتی دورانهای اخیر هم، چقدر بنده ضربه می خوردم. به من از طبقات مبارز و انقلابی، روابط و ارادتی که به روحانیت داشتم، وسیله ای بود که افراد خیلی زیادی مرا بکوبند. من اینطور مدافعی بودم، و در خیلی از سخنرانی ها و یکی از تازه ترین سخنرانی هایم که به مناسبت نیمه شعبان قبل از پیروزی انقلاب قرار بود نبش خیابان مصدق و طالقانی انجام بدهم و دولت آن زمان اجازه نداد، ولی بعدا چاپ شد (امام و زمان) اگر آنرا بخوانند، می بینند که چگونه نقش و مقام و ارزش و معنویت روحانیت را ستایش کرده ام و مدافع آنها بوده ام. منتهی هیچ اصلی در دنیا، غیر از اصول دین وجود ندارد که ثابت و لایزال و قطعی باشد، هیچ فردی هم در دنیا وجود ندارد که به عقیده ما مسلمان های شیعه، خارج از عیب و خطا و ایراد باشد، به غیر از چهارده معصومی که داریم.
بنابراین اصل روحانیت، مثل اصل های عدل و توحید نیست. در میان روحانیون و روحانیت، نه تنها در اسلام و تشیع بلکه در هر دینی، افراد جاهل و غافل و خطاکار بودند، و از آن طرف هم افراد پاک و خوب هم بودند. بنابراین اگر اظهاری کردم، با توجه به اینها بوده، ولی من حیث المجموع، هم در اسلام و هم در ایران تشیع و در انقلاب و مبارزات ایران، همانطور که به قلم من نوشته هم شده است، مثل کتاب «مرز بین دین و سیاست»روحانیت نقش اساسی و عمده و قابل تحسین و ستایشی داشته و اگر انتقادی بوده، انتقادی بوده که در هر موردی باید کردمثلا اگر بخواهیم راجه به دانشگاه صحبت کنیم، اگر عیب و ایرادی در دانشگاه باشد و نگوئیم، خیانت کرده ایم. در مورد روحانیت هم جز این نیست، وقتی انسان بخواهد به طور مثبت و سازنده و واقع بینانه و حق طلبانه بحث بکند، ناچار باید خصوصیات را بگوید. حالا بعضی از این خصوصیات، به لحاظی ممکن است بد تلقی شود یا خوب.
جلال توكليان:
تاريخ حقيقتهايي است كه بالاخره به افسانه تبديل ميشوند.
ژان كوكتو
با آن قد و اندام كوچك، صداي معمولي، دستان نحيف و چهره و گفتاري كه نشاني از قهرماني نداشت و از كاريزمايي حكايت نميكرد، با سماجتي شگفتانگيز و با آرامش و خونسردي و وقار و اتكا به خود، به رويارويي با آدمها و ايدههايي پرداخت كه در پي كسب هيولاي قدرت مطلقه بودند. مثل همه روشنفكران بزرگ در دورههاي طولاني از زندگي خود تنها و مطرود بود چرا كه در مقام وجدان بيدار و نقاد جامعه و سياست منشاء آسودگي خاطر نبود. در سرتاسر دوراني كه فرهنگ به تبليغات تبديل ميشد و كنترل انديشههاي آدميان در دستور كار قرار ميگرفت و كينهجويي همه را فرا گرفته بود او مرعوب نشد. در تقابل با گروههاي متعارض، بارها به زمين خورد، اما هر بار بلند شد و هيچگاه به زانو درنيامد. مشي او – در بدترين شرايط روزگار نيز- احساسي را برميانگيخت كه به آن نياز داشتيم: احساس سبكبالي، احساس اينكه دنيا به آخر نرسيده و در هر موقعيتي ميتوان لبخند زد و تسليم محيط يأسآور اطراف نشد. اين سبكبالي در راه رفتن عادي او نيز مشهود بود. در 80 سالگي بهزعم ظاهر شكنندهاي كه پيدا كرده بود، وقتي به جوي يا رودي ميرسيد كه بايد از آن عبور كند، يا كوهي كه از آن بالا رود سبكي حركتش را احساس ميكرديم. گاه آخرين ماههاي سالمندياش را محلي مييافتيم براي بروز جلوههاي پرشور كودكانه؛ در راه رفتن، در از ته دل خنديدن و در اميدوار زيستن.
در برابر جريانهاي نيرومندي كه در دوران حيات او شكل گرفت، از انقلابيگري تا غربستيزي، ناكجاآبادگرايي و چپگرايي و ... او اسطوره ضد جريان بود، ضد گفتمان مسلط. چه كسي جز او ميتوانست در آن شرايط آشوبناك در برابر دانشجويان انقلابي بايستد و با طعنهاي شور سادهدلانه آنها را به استهزاء بگيرد: «خط امام در جيب من است.» يا خود را در برابر هواداران دوآتشه شريعتي قرار دهد و گاه با گفتن اين جمله كه «خوب، آقاي مطهري مخالف شريعتي است. حالا چكار كنيم؟ بكشيمش؟» از مطهري در برابر آنان دفاع كند و گاه با ذكر اينكه «انتقام» و «امام امت» دو ميراث عمده شريعتي است، به پيروان مفتون او نشان دهد كه چقدر از برخي از تاريكيهاي ذهن شريعتي به تنگ آمده است. چه كسي جز او ميتوانست در مقام نخستوزير انقلاب و در دوران رواج غربستيزي، از پشت صفحه تلويزيون به ميليونها بيننده هيجانزده خيره شود و نسبت خود را با غربيان مصداق آن سخن مشهور علي (ع) ذكر كند: «هر كسي علمي به من آموخت مرا بنده خود ساخت» و بعد با بيقيدي اضافه كند كه برايش اهميتي ندارد به خاطر اين حرف او را غرب زده بنامند، بله يك مصدقي با سابقه بود اما برخلاف او «اجنبي» را مسبب بدبختيهاي ايران نميدانست و بالاخره چه كسي جز مهدي بازرگان ميتوانست در آن دوره غلبه خشم و نفرت و فضاي انباشته از مشتهاي گره كرده و فريادهاي سهمگين كه خنده بر لبها جراحي ميشد با شوخي و طنزي كنايهآميز با تودهها سخن بگويد و با ذكر زيركانه حكايتهايي از «ملا» فضاي كينهتوزانه را تلطيف و نشاطبخش كند. صراحت او چشمه لايزال واكنشهايش محسوب ميشد.
عقلسالاري و آزاديخواهياش جايي براي لنينيسم و رمانتيسيسم باقي نگذاشته بود، و دهه 40 و 50 عصر رمانتيسيسم ايراني بود و حرفهاي بازرگان براي رمانتيكهاي جوان كهنه و كسالت بار به نظر ميرسيد. بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران در اواخر دهه 40 او را به جلسهاي سري دعوت ميكنند تا راز حركت مسلحانه خود و آموختههايشان را از مائو و لنين با او در ميان گذارند، اما از او برخلاف طالقاني، سخني در تحسين خود نميشنوند. بحث ميان آنها بالا ميگيرد و سعيد محسن كه از مواجهة بازرگان آزرده شده بود زبان به اعتراض ميگشايد: «شما براي كار ما پشيزي ارزش قائل نشديد» و بازرگان با بياعتنايي شانهاي بالا تكان ميدهد: «اينطور باشد(1)». همه چيز و همه كس را به زير تازيانه ميگرفت و ما معمولا حرفهايش را قبول نميكرديم. اما دوستداشتنيترين بازرگان در اين ميانه شكل ميگرفت.
آسمان بالاي سر خود را آبي ميديد و فرق داشت با كساني كه آن را سياه ميديدند. به مخالفان خود و به كساني كه با آنها درميافتاد از آن بالا مينگريست و دنيا و آدمهايش را «كبود» نمييافت. همه را قرباني و خطاكار ميديد و در دفاع از حقوق آنها ترديد نميكرد. به گفته صادق خلخالي: «دولت موقت تمام كوشش خود را به كار ميبست كه حتي يك نفر، ولو ساواكي شكنجهگر هم اعدام نشود، زيرا آنها هم رژيم را مقصر ميدانستند، نه شخصي را و اين، همان فكر فرماسوني بود... و خدا ميداند كه ما چه كشيديم، تا توانستيم چند نفر از اين مجرمين را اعدام كنيم.»(2)
همراه با دوستش، يدالله سحابي، براي ممانعت از اعدام اميرعباس هويدا نزد رهبر انقلاب رفت. بازرگان خودش اهل گريه نبود اما كار سحابي به گريه كشيد، اما نه حرفهاي بازرگان و نه اشكهاي سحابي سودي نبخشيد. هويدا اعدام شد ولي تلاش بازرگان جنبههاي انساني او را مرتبت ديگري بخشيد. سياهه دفاع بازرگان از حقوق انسانها پاياني نگرفت.
آزادي و دموكراسي مهمترين مسالهاش بود و هرچه در توان داشت در تثبيت آن گذاشت. در توصيفي از حق آزادي، جملهاي بر زبان راند كه در خاطرها ماند: «آزادي نه گرفتني و نه دادني است؛ آزادي ياد گرفتني است.» از ميان همه شرايط ساختاري دموكراسي او- بارها و بارها- منش و عادتهاي ذهني و رفتاري اعضاي يك جامعه را بنياديترين شرايط دموكراسي دانست و دههها كوشيد تا اين شرايط را در خود محقق كند و سالها تمرين كرد تا در موقعيتهاي مختلف به شيوهاي خاص عمل كند: شيوهاي كه آن را دموكراتيك مينامند:
1- شهروند جامعه دموكراتيك بايد معترف به امكان خطا باشد. اگر انسانها خطا كار نبودند دموكراسي لزومي نداشت و يك دموكرات لازم است ذهن خود را طوري پرورش دهد تا هيچ موضعي را- از عقايد و آراء گرفته تا رفتار و اصول اخلاقي- بينياز از تصحيح نيانگارد. بازرگان سالها و دههها از لزوم تلفيق دين و سياست دفاع كرد. دين را منبع سعادت دنيوي دانست و آن را واجد آموزهها و روشهايي براي اداره جامعه يافت. اما چون وقوع خطا را در مهمترين عقايد خود ممكن ميديد، در آخرين سالهاي عمر به سادگي اين هستة سخت عقايد خود را كنار گذاشت. بسياري از دوستانش نتوانستند با او در اين آخرين گامهاي راه طي شده همراه باشند. دورش را گرفتند و به بازي با الفاظ دلخوش كردند: «آخرت و خدا، تنها هدف بعثت انبياء» نه؛ «تنهايش» را حذف كنيم. آن «تنها» حذف شد و اما در متن و معنا تغييري پديد نيامد. بازرگان دموكرات دير زيست، و براساس درسي كه از گذشت زمان گرفت، يكي از مهمترين عقايد خود را در عبور از بوته آزمون مردود دانست و به اين خطا معترف شد. حال كدام رأيي را ميتوان براي جامعه تكليف كرد كه امكان خطا در آن نباشد. پس بايد راهي را براي بازگشت از مسير انتخاب شده تصور كرد، گام به گام جلو رفت و هر جا كه ديد راه اشتباه است آن را تغيير داد. «تجديدنظر» طلبي كه در عقايد تماميتخواهانه، يك ناسزا شمرده ميشود براي دموكرات اگر فضيلتي محسوب نشود، دستكم يك امر عادي است. بدينسان بازرگان آموخت كه يك فرد دموكرات هم بايد معترف به امكان خطا باشد و هم آزمون انديش و آماده كنار گذاشتن ايدههاي خطاي خود. و چنين فردي است كه از آزادي مخالفت كردن دفاع ميكند، چون به امكان خطا بودن همه ايدهها و لغزش پذير بودن همه مردم باور دارد.
2- يك دموكرات بايد واقعگرا باشد و بازرگان در عصر ناكجاآبادگرايي، با واقعگرايي به دنبال تحقق آرمانهايش ميرفت و اين واقعگرايي به جاي نااميدي در او روح اميد ميدميد. او تغيير را نه از اعتقاد به آرماني در ذهن، بلكه از نگاهي به واقعيت موجود آغاز ميكرد. ميدانست كه براي مسائل اجتماعي راهحل نهايي وجود ندارد و فرآيند بهبود نهادهاي بشري را پاياني نيست و چون ميدانست هرگز به آرمان و جامعه ايدهآل نخواهيم رسيد، به زندگي در لواي حكومت ناقص اعتقاد داشت. از معدود كساني بود كه توانسته بود ميان آرمان و واقعيت تعادل ايجاد كند و اين باعث ميشد نه هيچگاه در راه رسيدن به آرمانهايش نااميد شود و نه هيچگاه واقعيت را از ياد ببرد و براي رسيدن به آرماني هزينهاي گزاف بر دموكراسيخواهان تحميل كند و يا به روشهاي خشونتبار توسل جويد. در «سازگاري ايراني» بهرهگيري از روشهاي آميخته به «زور» و «زود» را شيوه ديرينه ايرانيان براي رسيدن به اهداف اجتماعي خود دانسته بود و رمز شكست را هم در اين دو مقوله ميدانست، اما خودش همواره يك دموكرات بود: كسي كه ايدهها و روشهاي دولتمردان را نميپذيرد و براي تغييرات آرام و گام به گام تلاش ميكند و در اين راه هرگز اميدش را از كف نميدهد: يك ناراضي پيوسته اميدوار.
3- اما هيچ دموكراتي را نميتوان پيدا كرد كه اهل سازش نباشد. سازشجويي از اين اعتقاد ناشي ميشود كه هر اجتماع، واجد منافع و گرايشهاي متعارض انساني است و به ندرت ميتوان اين تعارضها را چنان حل كرد كه همه را كاملا راضي كند. هيچ دموكراتي از «بايد برود هيچ كس» سخن نميگويد. دموكرات ميكوشد براي اختلافها راهحلهايي بيابد كه گرچه رضايت كامل هيچكسي را جلب نميكند، دستكم براي همه قابل تحمل است. يك دموكرات، ميانهاي با انقلاب ندارد و هميشه به راهحل ميانه ميانديشد. بازرگان اما در زمانهاي ميزيست كه از سازش، به «تسليم بيقيد و شرط» تعبير ميشد و سازشكار، لقبي بود كه گروههاي چپگرا (اعم از مذهبي و سكولار) به او داده بودند. به عبارتي 40- 30 سال زمان لازم بود تا برخي از مخالفان روش او- با صرف هزينههاي گزاف- به بلوغ سياسي بازرگان برسند و همان روش را پي بگيرند كه او دنبال ميكرد. سازشجويي بازرگان اما روشن بود و با رياكاري و دست برداشتن از اصول تفاوت داشت. او حاضر به پذيرش راهحلي بود كه تمام خواستههاي او را ارضا نميكرد و چنين پذيرشي تنها در يك مناسبات سياسي توسعه نيافته به صرفنظر كردن از اصول، تعبير ميشد. اين را آيتالله خوب دريافته بود كه يك بار درباره نخستوزير منصوبش گفت: اگر سازشكار بود نخست، با من سازش ميكرد. بازرگان ميدانست كه احتمال دست يافتن به حداكثر خواستهها بر اثر يك رشته سازشها در درازمدت بيشتر است تا تاكيد جزمي بر مواضع خود در موقعيتهاي گذرا. او در حفظ اصول خود عزمي جزم داشت اما براي رسيدن به اهداف خود اهل جزم هم بود. بر اين مبنا ميتوان مدعي شد كه انقلاب به مثابه يك روش بر بازرگان تحميل شد. او حتي بعد از پيروزي انقلاب باكي نداشت تا از روش خود كه متضمن شركت در انتخابات مجلس شوراي ملي بود دفاع كند و آن را راهي مفيدتر و كمهزينهتر براي رسيدن به هدف معرفي كند. روشي كه سه ماه پيش از پيروزي انقلاب در پاريس با آيتالله در ميان گذاشت. مشي سياسي آيتالله و گروههاي سياسي ديگر البته مبتني بر آشتيناپذيري بود و در آن شرايط كسي به نگرانيهاي يك ليبرال پير وقعي نمينهاد. اما مشي مصالحهجويانه بازرگان حتي تا روزهاي آخر حكومت شاه ادامه يافت. تا جايي كه كوشيد بختيار را روانه پاريس كند و او را به مصالحهاي با آيتالله وادارد تا فرآيند تغيير حكومت، دستكم با صدمات كمتري انجام پذيرد و در اين ميان باكي نداشت كه شانس نخستوزيري خود را به خطر اندازد و بختيار، منتخب آيتالله واقع شود.
حمايت او از كانديداتوري رهبر يكي از گروههاي آن دوره، كه بعدها به فرقهاي ستيزهجو تبديل شد، براي راهيابي به مجلس شوراي اسلامي از همين روحيه سازشجويي نشأت ميگرفت. اينكه گرايشهاي متعارض انساني نمايندگان خود را به مجلس بفرستند تا اين نمايندگان براي اختلافات راهحلي بيابند كه اگر هيچ كس را كاملا راضي نميكند لااقل براي همه قابل تحمل باشد.
توصيف او از دولت خود و تشبيه آن به فولكس واگن در برابر بولدوزر انقلابيون، توصيف دقيق يك دولتمرد دموكرات از خود بود و تنها يك دموكرات كه با پوست و گوشت و استخوان خود دموكراسي را فهيمده باشد، ميتواند چنين تبايني را ميان حكومت دموكراسي و حكومت خودكامه در افكند. بولدوزر عظيم و شكوهمند است. حركتش سريع و جهتش بيابهام است. صدايش همچون دريايي پرخروش است. به رانندهاش احساس قاطعيت ميبخشد. اما تنها براي زير و رو كردن به درد ميخورد و به هيچ مقصدي نميرساند و اي بسا در اين ويرانگري فاجعه بيافريند. فولكس واگن اما نمادي از دولت دموكراتيك است. جلالي ندارد. آراسته نيست. آهسته راه ميرود و گاه حوصله سرنشينانش را سر ميبرد، اما همين آهستگي امنيت آن را تضمين ميكند. چند سرنشين دارد كه اي بسا در انتخاب مسير و سرعت حركت و مقصد نهايي با هم اختلاف داشته باشند. اما از آنجا كه هر خواستهاي ناشي از گرايشات متعارض است احتمالا در طول سفر، سرنشينها ياد ميگيرند تا حدي به خواستههاي يكديگر احترام بگذارند و با هم سازش كنند و بحرانهاي پيشآمده را تخفيف دهند.
4- اعتماد بازرگان به مردم ويژگي ديگر بازرگان بود. لازمه اين اعتماد، البته ايمان او به خردمندي تودهها نبود. در مرام او جايي براي گزافهگويي از مردم وجود نداشت. هيچگاه نگفت كه هرچه مردم باور دارند يا هرچه مقرر ميدارند صواب است. بلكه تنها معتقد بود مردم در درازمدت با افتادن و برخواستنهاي مكرر راه رفتن را ميآموزند و خطاهاي خود را تصحيح ميكنند و تنها با دموكراسي است كه مردم به چنين استعدادي نائل ميشوند. برخلاف شريعتي به تفكيك دموكراسي رأيها- دموكراسي رأسها معتقد نبود. از عقل سليمي برخوردار بود كه مانع ميشد آدمها را به بهائم تشبيه كنند. چنان كه هيچگاه همچون او از آزادي و دموكراسي غربي به «حجاب عصمت» بر «چهره فاحشه» ياد نكرد. شريعتي ظاهرا معتقد بود: «رهبر انقلاب و بنيانگذار مكتب، حق ندارد دچار وسوسه ليبراليسم غربي شود و انقلاب را به دموكراسي رأسها بسپارد.»(3) اما بازرگان برخلاف او، سخت به اين وسوسه مبتلا بود و ميدانست بهرهگيري از دموكراسي مستلزم مهارت خاصي است كه تنها از طريق تمرين طولاني به دست ميآيد و مطمئنترين دموكراسي آن است كه با رشدي آهسته و توسط نسلهاي مختلف شكل گرفته باشد.
5- به علاوه، در مشي بازرگان عرصه سياسي تنها محل تمرين براي دموكرات بودن نيست. در منظر او دموكراسي از خانه شروع ميشود و چگونگي مناسبات در خانواده و تمرينهاي درون خانه بهترين محل براي پرورش آدمهاي دموكرات است. نرمش جويي، مصالحه، معترف بودن به خطا، اعتماد و امثال آن قبل از اجتماع بايد در خانه و بازار و كارخانه و دانشگاه و اداره تمرين شود. اگر مجالي بود شايد ذكر مثالهايي از نحوه سلوك دموكراتيك او در ميان خانواده و در محيط كار اين نوشته را غنا ميبخشيد.
6- جمعي عمل كردن، چارچوب فعاليت حزبي را محترم شمردن و رأي ديگران را در عمل ارزشمند تلقي كردن، خصيصه هميشگي او بود. به ياد بياوريم ديدار او در پاريس با رهبر انقلاب را كه نه پيش و نه پس از ديدار- بهرغم اصرار عدهاي- به صدور اعلاميهاي از جانب او منجر نشد. خيلي ساده هرگونه اطلاعيه را به تصويب اعضاي حزبي منوط كرد كه در تهران بودند و او نيز عضو آن حزب بودو و مقايسه كنيم عملكرد او را با رفتار مردان سياسي آن دوره كه سالها از دموكراسي سخن گفته بودند: كريم سنجابي كه چه زود خود را باخت و بيتوجه به الزامات حزبي، اعلاميه تسليم را در همان دهكده صادر كرد. شايد كه منصوب امام واقع شود و شاهپور بختيار كه در آن 37 روز چه بازي ناشيانه غيردموكراتيكي انجام داد. به محض اينكه پيشنهاد نخستوزيري را از پادشاه گرفت به جبهه ملي و الزامات كار سياسي مشترك پشت پا زد و برخلاف نظر حزب نخستوزيري شاه را پذيرفت و از حزب خود خواست دنبالهروي او باشد. و جلوتر برويم، حتي سيد محمود طالقاني كه ديگر در جلسات حزب خود شركت نكرد اظهار داشت كه با توجه به موقعيت جديدي كه در انقلاب براي او مهيا شده، نقش سياسياي فراتر از نقش يك عضو حزب خواهد داشت.
7- بردباري ويژگي ديگر بازرگان، در مقام يك دموكرات بود و اين بردباري آنجا اهميت مييابد كه فراموش نكنيم او عميقا ديندار بود. بردباري دموكراتيك بازرگان در سطوح مختلف خود را نشان ميداد: در تحمل آراء و عقايد ديگران و در بردباري نسبت به صورتهاي مختلف زندگي انسانها. در پروژه سياسي او جايي براي يك جور انديشيدن و يك جور عمل كردن و يك جور زيستن نبود. در دوران مديريتاش بر اداره آب تهران يك بهائي را به عنوان معاون خود برگزيد و در دوران صدارتش صريحا ميگفت حتي از معاونان وزراي زمان شاه نيز ميتوان در دوران پس از انقلاب استفاده كرد، بيآنكه نحوه زيست آنها برايش اهميتي داشته باشد. چنانكه در همان دوره، ماركسيستي را به استانداري كردستان گمارد. در يك جامعه غيردموكراتيك البته ناهمگوني در انديشه و نحوه زيست ميتواند با نفرت تودهها مواجه شود. اما يك دموكرات نميتواند با فشار قانوني يا خارج از حوزه قانون براي متعارف كردن نحوه زيست و انديشه آدمها موافق باشد. ايستادگي او در برابر موج تصفيهها- آن هم به بهاي مخالفت با دغدغههاي رهبر انقلاب- و مشاركت او در ائتلاف با گروههاي غيرمذهبي- جبهه ملي و جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر- در دورههايي كه امكان فعاليت سياسي فراهم بود، از همين بردباري دموكراتيك نشأت ميگرفت، از اينكه ميتوانست رفتار ناهمنوا را تحمل كند. احتمالا او بخشي يا كل آراء يا نحوه زيست اين مخالفان خود را بر خطا ميديد. اما به سان يك دموكرات ميدانست كه باز هم بايد با اين مخالفان زندگي كند و لذا آنان را تشويق ميكرد در فرآيند سياسي جامعه نقش ايفا كنند. چرخ نظام دموكراسي با اين بردباريها ميگردد و حذف يا ناديده گرفتن يك مخالف در مقام عمل- هر نوع مخالفي كه باشد- پايان عمر دموكراسي محسوب ميشود. بازرگان در سرتاسر عمر خود مبشر عزمي بود براي زيستن با مخالف و صداي او از اين حيث شريفترين آوايي بود كه تاكنون در اين مرز و بوم پيچيده است. باور كردني نيست كه چگونه او در بحرانيترين موقعيتها توانست اين قدر ظريف و اين سان ماهرانه نقش خود را در مقام يك دموكرات ايفا كند. صداي او البته در آن دوره در بازار صدايي كه راه افتاده بود گم شد. باد شرطهاي هم نوزيد و او به گونهاي غمانگيز تقريبا تنها ماند. از منظري در تحقق ايدههايش ناكام ماند. اما اگر مقياس خود را كمي بلندتر بگيريم شايد بتوان او را كامياب دانست. دستكم در مقام ارائه الگويي به يادماندني از يك دموكرات واقعي و روشنفكري كه از پرنسيپهاي خود عدول نميكند و بردبار است و اميدوار و سازشجو. نمونهاي كه در تاريخ ايران سخت كمياب است. چنين است كه ميتوان گفت مهندس، رنج پيوستن به اسطورهها را از سر گذراند، بيآنكه البته تمايلي به اين كار داشته باشد.
يادداشتها:
1- بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان مجاهدين خلق ايران، بينا، بيتا صص 291-281. مقايسه شود با خاطرات تراب حقشناس، نشريه «نقطه»، ص 66.
2- خاطرات آيتالله صادق خلخالي، نشر سايه، ص 403.
3- علي شريعتي، امت و امامت، صص 604 و 632.
منبع:مهرنامه
سعید حنایی کاشانی:بخشی از نسل ما که با برخی کتابهای دینی بزرگ شد، بهويژه در دهههای چهل و پنجاه شمسی، شاهد نام نویسندگانی بر روی کتابها بود که هرگز عنوان یا لقبی دینی را بر سر خود نداشت، حجةالاسلام یا آیةالله، بلکه عنوانهای مهندس و دکتر بر سر آنها بود. مهندسها و دکترها کتابهای دینی مینوشتند، به تبلیغ دین و دفاع از آن میپرداختند و کتابهایشان برای درسخواندگان دبیرستانها و دانشگاهها و بازاریان باسواد جذابیت داشت. تصور اینکه مهندس یا دکتری تفسیر قرآن بنویسد یا از احکام و عبادات دینی دفاع کند، چنان بود که آخوندی از فیزیک و شیمی و ریاضی سخن بگوید. اما گویی وقتی چنین افرادی از دین دفاع میکردند ارزش دین در چشم مردم بالاتر میرفت، مگر نه اینکه آنها درسخواندهتر از «آخوندها» بودند و به «علوم زمان» نیز مسلط بودند. این کتابها میگفتند که اسلام بسیار «علمی» و «مدرن» است و با هیچ چیز «علمی» یا «مدرنی» در تضاد نیست. آن دینی که «بد» است، یا بد بود، «دین» کشیشهای مسیحی در قرون وسطی بود. اما اسلام جز علم و فلسفه و ترقی و آبادانی و آزادی و کرامت انسانی چیزی نیست. تصور این بود که اسلام تازهای وجود دارد که اسلام «دانشگاهیان» است و نه فقط «اسلام آخوندها» و «روضهخوانها» و «عوام بیسواد». این «اسلام مهندسها و دکترها» در دانشگاهها وجود داشت. دانشجویان در دانشگاهها «نماز» میخواندند، به مسجد میرفتند و روزه میگرفتند. البته، گاهی هم بازداشت میشدند و به زندان میافتادند، چون استبدادستیز و آزادیخواه نیز بودند. دختران دانشجویی هم که میخواستند دینداریشان را نشان دهند، حجابی جدید را «مُتداول» کرده بودند که تا قبل از آن سابقه نداشت، این حجاب را مردم حجاب دختران دانشجو مینامیدند. اینها همه کار آن مهندس و دکترهایی بود که اسلام را در دانشگاهها ترویج میکردند. آنها در کشورهای اروپایی و امریکا درس خوانده بودند، خوشلباس و خوشبرخورد و پاکیزه بودند، لباسهای غربی میپوشیدند، از طبقات مرفه و موفق شهری بودند، اما با همان کت وشلوارها و کراواتهایشان به نماز میایستادند و روزه میگرفتند. مردم عادی هم که میدیدند این «اسلام» این قدر خوب است که «دانشگاهیان» هم قبولش دارند دیگر نمیتوانستند به آنچه خود از قدیم داشتند با بدگمانی بنگرند.
تاریخ را امور «خلاف آمد عادت» بسیار است. اما شاید یکی بیش از همه به سرنوشت تاریخی ما مربوط باشد: «دانشگاهی» که از آن «روشنفکر دینی» بیرون آمد و نه «مدرسهای دینی» که از آن «روشنفکر سکولار» بیرون آمد! در اروپای مسیحی کار برعکس بود. «روشنفکران سکولار» قرون میانه و حتی عصر مدرن از «مدرسههای علوم دینی» بیرون آمدند. به عبارت دیگر، در غرب، حتی خود «دانشگاه» در ابتدا نهادی برآمده از «مدرسههای دینی» بود، و نه نهادی ساختهشده در کنار «مدرسههای دینی»، تا آنجا که قدیمترین دانشگاههای اروپایی زمانی «دیر» و «صومعه» و «مدرسۀ علوم دینی» بودند و بعدها «دانشگاه» شدند. پس، آیا این امر اثبات نمیکند که «تاریخ ما» وارونۀ «تاریخ غرب» است؟
اما، بهراستی، چرا دانشجویان رشتههای مهندسی و پزشکی یا علوم پایه میباید به بحثهای «خداشناختی» یا «فلسفی» و، بهويژه «دینی»، علاقهمند باشند؟ امروز، این پرسش را برخی روزنامهنگاران یا جامعهشناسان غربی نیز از خود میکنند، وقتی که میبینند برخی از مؤثرترین «سربازان» سازمانهایی تروریستی، همچون القاعده، بیشتر از دانشآموختگان دانشگاههای اروپایی و امریکایی در رشتههایی همچون مهندسی هستند. پاسخی که برخی از این جامعهشناسان اروپایی به پرسش «مهندسان دیندار» القاعده میدهند این است: آنان «فن» یا «علم مهندسی» آموختهاند، اما با «فلسفه» و «فلسفۀ علم» آشنایی ندارند. به عبارت دیگر، آنان جهانبینی عقلی و علمی را نیاموختهاند. و این ضعف دانشکدههای مهندسی است که دانشجویان را با «فلسفه» و «تعقل علمی» آشنا نمیکنند. برای دانشجویان رشتههای مهندسی درس «فلسفه» بگذاریم تا از «توهم دینی» خارج شوند. اما میتوان پرسید اگر در دانشکدههای اروپایی یا امریکایی به دانشجویان «فلسفه» یا «فلسفۀ علم» نمیآموزند، یا چنانکه باید نمیآموزند، و این برای همۀ دانشجویان صادق است، پس چرا دانشجویان غربی به طرفداری از «شریعت مسیحی» برنمیخیزند یا به سوی «ایدئولوژیهای تروریستی دینی مسیحی» کشیده نمیشوند یا چنین «مهندسان دینداری» در مسیحیت یافت نمیشوند؟
به نظر میآید که پاسخ این پرسش که چرا مهندسان و پزشکان و برخی از دیگر دانشجویان رشتههای علوم و علوم انسانی در کشور ما به «دین» رو آوردند و به «نواندیشان دینی» و «روشنفکران دینی» تبدیل شدند، بیشتر علت یا دلیلی در تاریخ اجتماعی و تحول مدنی و فرهنگی جامعۀ ما داشته باشد. وقتی در تاریخ معاصرمان با شخصیتهایی دانشگاهی همچون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی و دکتر علی شریعتی و دکتر سیدحسین نصر و دکتر عبدالکریم سروش رو به رو میشویم که بیشترین سهم را در پرداختن اندیشهای دانشگاهی، اما کلامی و دفاعی، دربارۀ اسلام در تاریخ معاصر ما دارند، و آموزشهای اولیه یا تمامی آموزش دانشگاهی خود را در زمینههایی غیر از «علوم دینی» یا حتی «علوم انسانی» سپری کردهاند، و البته هریک به سهم خود بیشترین نقش را در اقبال جوانان و دانشگاهیان و گروههایی از طبقۀ متوسط شهرنشین به اندیشههای دینی در زمانی خاص داشتهاند، این پرسش برای ما بسیار پراهمیتتر میشود. همین طور است وقتی که به فهرست بلندبالای اعضای برخی گروههای چریکی در پیش از انقلاب مینگریم، در میان اعضای آنها، به صف طویلی از «مهندسان» برمیخوریم که فقط به جنگ چریکی نپرداختند و به تدوین «ایدئولوژی» نیز همت گماشتند. بهراستی، چرا میباید دانشگاهیانی درسخوانده در رشتههای علوم مهندسی یا علوم پایه و ادبیات به «متکلم» و «مدافع» و «نظریهپرداز» اسلام تبدیل شوند و درصدد دفاع از اندیشههای دینی یا ساختن «ایدئولوژی اسلامی» برآیند؟
یک پاسخ شاید این باشد که تاریخ کشورهای اسلامی، از جمله ایران، به گسستی تاریخی دچار شد که نتیجۀ آن برهم خوردن ساختار سنتی جامعه و سستی گرفتن سنت و انحطاط آموزش و اعتقاد سنتی و ارزشهای عمومی آن و سپس ورود اندیشههای جدید به این کشورها بود. از آنجا که ورود دستاوردهای جدید به این تمدنهای حاشیهای فقط شامل «فن» و «مصنوعات» و تخصصهای لازم برای زندگی جدید بود، و تحول عمیقی که در «روح» و «فرهنگ» و «ساختار اجتماعی» تمدن غربی برای رسیدن به این مرحلۀ تاریخی از سر گذرانده شده بود، به همراه «فن» و «مصنوعات» و «تخصص» به این جامعهها «وارد» نشد، این جامعهها نتوانستند اندیشههای جدید را جذب کنند یا آنها را در ساختار اجتماعی خود وارد کنند، و بنابراین دچار نوعی «از خود بیگانگی» شدند که آنها را به تکاپوی یافتن «خویشتن» و «بازگشت به خویشتن» واداشت. در این میان، بیش از همه آن کسانی به التیام این «زخمهای روحی» برخاستند که بیشترین «تماس» را با فرهنگ غربی داشتند. این پاسخ البته نمیتواند از هر حیث جامع باشد. اما میتوانیم کمی آن را با مسائل جامعۀ معاصر خودمان تطبیق دهیم و ببینیم کار این روشنفکران چگونه به آن چیزی منتهی شد که میتوانیم «شریعتگرایی معاصر» در کشورهای اسلامی بنامیم، «شریعتگرایی»ای که ابتدا با کمک علم و فلسفه و ایدئولوژیهای معاصر غربی از خواب بیدار شد.
تفاوت بزرگی که میان تمدن اسلامی و تمدن مسیحی وجود دارد، تفاوتی است که میان «الهیات» و «فقه» وجود دارد. اگر تمدن اسلامی تمدنی «فقهمحور» بوده است یا هست، تمدن مسیحی «الهیاتمحور» بوده است یا هست. از همین روست که رابطۀ «فلسفه» و «الهیات» در تمدن مسیحی بسیار تنگاتنگتر از آن چیزی بود که در جهان اسلام وجود داشت و به همین دلیل سرانجام نیز «فلسفه» بر «الهیات» پیروز شد. با این همه، «الهیات» هم در جهان قرون وسطای غربی کار بزرگی را انجام میداد و هم در جهان معاصر غربی، همچنان، کار بزرگی را انجام میدهد. اما ما در تمدن اسلامی، چه در قدیم و چه در جهان معاصر، به گروههایی برمیخوریم که نظیری برای آنها در تمدن مسیحی نمیتوان یافت: شاعران حکیم و صوفیان شاعر در قدیم، و روشنفکران دینی در امروز. «الهیات» یا «خداشناسی» حاکم بر حیات فکری جهان اسلام در کتابهای فقهی یافت نمیشود، هرچند فقیهان به نحوی پوشیده «الهیاتی» را به احکام تبدیل میکنند. از همین روست که بار بزرگ تفکر دینی را در تمدن قدیم اسلامی شاعران و صوفیان و برخی فیلسوفان به دوش میکشند و فرهنگ عمومی شهرنشینان جهان اسلام را تشکیل میدهند. از همین رو، در جهان قدیم، «فقه» و «فقیهان» بیشتر با «عوام» سر و کار داشتند و ادیبان و شاعران و صوفیان و فیلسوفان با خواص. فرهنگ درخشان تمدن اسلامی که هنوز بار اندیشۀ اسلامی بر دوش آن است در میان آثار اینان یافت میشود.
اما تمدن اسلامی هنگامی که به جهان مدرن رسید، دیگر نه آن شاعران حکیم را داشت و نه آن صوفیان خلاق و فیلسوفان مبتکر را. شاعران و نویسندگان جدید ایران فرهنگ اروپایی را سرمشق قرار دادند، و بیشتر ایدئولوژیهای چپ را برگزیدند. اما برخی درسخواندگان که با ادبیات جدید و فرهنگ جدید زندگی نمیکردند، اما با «علم جدید» و «شیوۀ جدید» زندگی سازگار بودند، راهی تازه برای خود برگزیدند و آن این بود که خود و «ایدئولوژی» خود را بازیابی یا نوسازی کنند. ثمرۀ این تلاش آن چیزی بود که به روشنفکران دینی منجر شد. «روشنفکر دینی» ایران، نخستین نمایندۀ خود را در مهندس مهدی بازرگان مییابد که به «نوسازی» و «بازسازی» اندیشۀ دینی میپردازد. مهندس مهدی بازرگان فقط کسی نیست که تفسیر قرآن مینویسد و به تحقیق علمی در آن میپرداز، او کسی است که «روحانیت» را نیز از نقش سنتی خود خارج میکند تا سخنگوی خواستهای گروهی از مردم شود که نقش فعالتری از دین انتظار دارند. این خواست با انقلاب ۵۷ به نتیجه میرسد.
آنچه اکنون برای ما بازماندگان بعد از این طوفان مهم است این است که بپرسیم آیا، به تعبیر قدما، «احیای تفکر دینی»، یا به تعبیر دقیقتر متأخران، «نوسازی» و «بازسازی» اندیشۀ دینی به آنچه میخواست دست یافت یا خود به «خلاف آمد عادت» دیگری تبدیل شد؟ نصر حامد ابوزید، در جایی گفته بود (نتوانستم شاهدش را پیدا کنم اما مطمئنم او گفته بود) که روشنفکران مسلمان دیگر نباید به «نوسازی» یا «بازسازی» اندیشۀ دینی یاری کنند، چون هر کاری که آنان بکنند سودش به محافظهکاران و شریعتگرایان میرسد. آیا این همان چیزی نبود که بازرگان نیز به آن رسید؟ آنچه امروز ما میتوانیم «میراث» بازرگان بنامیم این است آیا «دانشگاه» هنوز میتواند به «نوسازی» یا «بازسازی» اندیشۀ دینی یاری کند یا باید چنین کاری کند؟ یا «دانشگاه» میتواند «طرح نوسازی و بازسازی اندیشۀ دینی» را به مدعیان دیگرش واگذارد و راه خود را برود؟ «راه آینده» کدام است؟ این داستان دیگری است.
منبع: مهرنامه
دکتر سروش دباغ:
1. مرحوم مهدي بازرگان، قرآن پژوه، روشنفكر ديني، متخصص ترموديناميك و سياستپيشهاي بود كه بيش از نيم قرن در فضاي ديني، فكري و سياسي اين ديار فعاليت كرد و ميراث گرانقدري از خويش برجاي گذاشت. هم لولهكشي آب تهران مديون زحمات بيشائبه او بود؛ هم نقش مهمي در جريان خلعيد ايفا كرد؛ هم آثاري چون سير تحول قرآن، مطهرات در اسلام، راهطي شده، باد و باران در قرآن، بعثت و ايدئولوژي، بازيابي ارزشها و انقلاب ايران در دو حركت را به رشته تحرير درآورد؛ هم اهل ايثار بود و از شغل و پست دانشگاهي گذشت و طعم زندان را پيش از انقلاب چشيد و هم اولين نخستوزير پس از پيروزي انقلاب اسلامي بود. "وسيع" بود و "تنها"، "سر به زير و سخت" و "با تمام افقهاي باز نسبت داشت". دموكرات بود و اهل تساهل و مدارا؛ در عين حال پاي اصول خويش ميايستاد و به هيچ قيمتي از آنها عدول نميكرد، چنانكه زندگي شخصي و مشي سياسي او بر اين مهم گواهي ميدهند. ميتوان هر يك از وجوه انديشگي، ديني و سياسي ميراث بازرگان را ارزيابي كرد و نكاتي را پيرامون آنها متذكر شد. در اين مقاله ميكوشم تا نظاممعرفتي ايشان را وجهه نظر خويش قرار داده، صرفا با مرور سخنراني مشهور و بحثبرانگيز "آخرت و خدا هدف بعثت انبياء" كه در سالهاي پاياني عمر مرحوم بازرگان القاء شده، تطور آراء وي درباره انتظارات ما از دين و رابطه ميان ديانت و سياست را پيگيري كرده و ربط و نسبت ميان ايدههاي متقدم و متأخر ايشان در اين باب را سراغ بگيرم.[1]
2. بازرگان در دهههاي سي و چهل شمسي تلقي حداكثري از دين داشت. او بر اين باور بود كه آموزههاي اسلام ناظر به تمامي ساحات و شئون زندگي است؛ هم ساحت نظر و هم ساحت عمل. هم علم تجربي از دين قابل استخراج است، هم چگونگي سياستورزي و مديريت كلان جامعه؛ بههمين سبب ميكوشيد تا نشان دهد كه احكام فقهي با يافتههاي علوم تجربي جديد در تناسب و تلائم است و اگر قرآن درباره پديدههايي چون باد و باران سخن گفته، ميتوان با وام كردن و مدد گرفتن از مفاهيم علوم جديد آنها را تبيين كرد و بر آنها پرتو افكند. بازرگان چنين ميانديشيد كه مكتبي را كه تواناست و در حوزههاي گوناگون سخن گفته و بر مكاتب رقيب موجود رجحان دارد، در وادي سياست نيز بايد به استخدام گرفت و از آن درس حكمراني و آئين شهرياري آموخت. از اينرو بر اين باور بود كه براي رهايي از وضعيت سياسي نابسامان و نامطلوب موجود و برقراري مديريت سياسي رهگشا و موجه بايد از آموزهها و احكام اسلامي مدد گرفت:
"يكي از برنامههاي جشن بعثت كه در زندان شاه در سالهاي 40 تا 42 ايراد شد و بهصورت كتاب درآمد عنوانش را بعث و ايدئولوژي گذارده بودم كه مورد استقبال و موجب تحركهايي گرديد. هدف از تأليف آن كتاب نشان دادن اين مطلب بود كه از اصول و احكام اسلامي ميتوان به سهولت، ايدئولوژي استخراج كرد و آييني يا مكتبي براي مبارزان خودمان عليه استبداد و استيلاي خارجي ارائه كرد. در آن كتاب و به اين منظور يك ايدئولوژي و جهانبيني اجمالي براي خودمان عليه استبداد داخلي و استيلاي خارجي و همچنين برنامههاي دولت اسلامي تنظيم گرديد... چنين استنباط و انتظار از دين و استقبال جوانان به اسلام و قرآن، براي روحانيت شيعه ايران نيز موفقيت و موهبتي محسوب شده و بهطور ضمني تشويق و دعوتي بود از روحانيت براي ورود به صحنه سياست و احياي موقعيتهاي از دست رفته گذشته... در هر حال پيوند مبارك و ميموني ميان «دين و دنيا» با شادي و خشنودي همگان منعقد گرديد و نتيجه آن پيروزي درخشان انقلاب اسلامي ايران شد."[2]
بازرگان در آن روزگار در پي اين بود كه از آموزههايي ديني براي تدوين برنامههاي دولت اسلامي مدد بگيرد و پيوندي مبارك و ناگسستني ميان دين و دولت برقرار كند. او در اين انديشه بود كه دين را به كار دنيا بزند و حكومتي پيافكند كه مستظهر به پشتيباني دين باشد. به تعبير ديگر، وي معتقد بود بايد تمام هم خويش را بكار گرفت علاوه بر رابطه حقيقي ميان دين و دولت كه در جامعهديني ايرانِ پيش از انقلاب جاري و ساري بود (هرچند حكومت ديني نبود، اما از آنجائيكه قاطبه مردم مسلمان بودند، دين در صحنه اجتماع حضور پررنگ و قدرتمندي داشت و قدرت خويش را به حاكمان و دولتمردان تحميل ميكرد، به نحويكه ايشان نميتوانستند در امور تقنيني و قضايي و اجرايي جانب دين را نگاه ندارند و بيعنايتي به آموزههاي ديني پيشه كنند)؛ رابطه حقوقيِ ميان دين و دولت نيز برقرار شود. رابطة حقيقي از تحقق و تقرر امري پرده برميگيرد و از وقوع آن خبر ميدهد، حال آنكه رابطه حقوقي در زمره امور هنجاري[3] و دستوري است كه بايد محقق شود. بازرگان با توجه به درك و انتظاري كه از رابطه ميان دين و حكومت در آن ايام داشت، در پي برقراري رابطه حقوقي ميان دين و حكومت و تأسيس دولت ديني بود.
3. سخنراني "خدا و آخرت هدف بعثت انبياء" در سال 1371 القاء شد؛ دو سال پيش از "دچار آبي درياي بيكران" شدن و به ابديت پيوستن مرحوم بازرگان. ايشان در اين سخنراني كه در مجموعه آثار ايشان نيز به چاپ رسيده،[4] از تأملات و يافتههاي جديد خويش در باب رابطه ميان ديانت و حكومت پرده برميگيرد و آنها را پيش چشم ديگران قرار ميدهد. وي آشكارا دست به خانه تكاني فكري زده و اذعان ميكند كه تفكر دين براي دنيا زيانبار است و دين اسلام اولاً و بالذات براي تعليم حكمراني و چگونگي اداره جامعه نيامده است؛ بلكه "آخرت و خدا" هدف اصلي بعثت انبياء بوده است و غايت قصواي تعاليم آنها آشنا كردن انسانها با اين دومقوله مهم و سرنوشتساز. به تعبير ديگر، ما براي احراز شيوههاي حكومتورزي به سروقت ميراث اديان نميرويم و چنين انتظاري از بنيانگذاران اديان و مذاهب نداريم؛ بهمين سبب اگر سخن مستوفا و مبسوطي در اين زمينه در مأثورات ديني يافت نشود نبايد آنرا نشانه نقصان دين انگاشت. لازمه اين سخنان اين است كه مردماني كه در جوامع ديني زندگي ميكنند ميتوانند نظير كسانيكه در جوامع غير ديني ميزيند با بكار بستن عقل جمعي و تأسي به سيره عقلا تدابيري براي تنظيم مناسبات و روابط و پيشبرد امور بينديشند، اما از آنجائيكه باب وحي بسته شده و نبوت ختم شده، تنها براي كسب معرفت در باب خداوند وآخرت و امور ماورايي بايد به سروقت اديان و آموزههاي آنها بروند؛ چراكه اين متاع را در هيچ جاي ديگري نميتوان سراغ بگيرند و فراچنگ آورند. بازرگان به صراحت از انتظار تصحيح و تحديد شده خويش از ديانت سخن ميگويد و آنرا برآفتاب ميافكند:
"ماحصل كلام آنكه آنچه از مجموعه آيات و سورههاي قرآن برميآيد قسمت اعظم و اصلي آن بر محور دو مسئله خدا و آخرت است... [در قرآن] همهجا بطور مستقيم و غير مستقيم تصريحاً يا تلويحاً درد خدا و آخرت است كه عنوان ميگردد يا تعليم و تذكر به خاطر انذار و بشارت. قرآن كه ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوري براي دنياي ما نميدهد بلكه ما را ملامت ميكند كه چرا اين اندازه به دنيا ميپردازيد و آخرت را كه بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها ميكنيد... اعتقاد به اينكه پيامبران خدا صرفاً خبردهندگان و تدارك كنندگان قياست و آخرت و معرفي كنندگان خالق يكتا بودهاند و دنيا چيزي جز مزرعه و كشتزار يا ميدان فعاليت و تربيت نگاهداري انسانها، در چنين روزگار سراسر رنج و ملال... مسأله مهمتر زيان سنگيني است كه تفكر «دين براي دنيا» به بار ميآورد. انتظار يا اعتقاد به اينكه بعثت پيامبران و تعليمات آنان ـ كلاً يا ضمناً ـ به خاطر اصلاح انسانها و اداره صحيح امور فردي و اجتماعي آنها در دنيا ميباشد و اديان توحيدي، علاوه بر اصول و احكام عبادي، جامع انديشهها و رهمنودهاي لازم براي بهبود زندگي افراد و جوامع بشري هستند، باعث ميشود كه مؤمنين و علاقهمندان، احساس وظيفه و نگراني نكنند و درباره مسائل و مشكلات خود و اجتماع و جامعه بشري به اميد اينكه دستورالعمل و پاسخ اين وظايف و مسائل در اين آمده است در صدد تدبير و فعاليت و تلاش خارج از احكام دين برنيايند... قرآن در اولين معرفي و اشارهاي كه به پايهگذاران توحيد و پيامبران پيشواي انسانهاي آخرالزمان، يعني ابراهيم و موسي (علي نبينا و عليهالسلام) مينمايد، اعلام "لاتزر وازره وزر اخري" و "ليس للانسان الاّ ماسعي" مينمايند. با چنين تصريحات، ميتوانيم بگوييم كه حتي خدا و پيغمبران و دينهاي آنان نيز بار دنيايي ما و چارهانديشي و كارهايي را كه بايد خودمان بكنيم به دوش نميكشند."[5]
بازرگان به صراحت با انديشه دين براي دنيا مخالفت ميورزد و جهتگيري اديان را اولاً و بالذات معطوف به تبيين امور معنوي و اخروي ميداند نه ساماندهي امور دنيوي و معيشتي. در عين حال برخي از ياران و همفكران مرحوم بازرگان قائل به چنين تحولي در درك و انتظار بازرگان از دين و صورتبندي رابطه ميان ديانت و سياست نيستند و ميكوشند تا توضيح دهند كه ايشان در تمام مراحل تفكر خويش كم و بيش يكسان ميانديشيده است:
"... اگر در سالهاي 71 و 72 [بازرگان] عنوان سخنراني مبعث خود را «آخرت وخدا تنها هدف بعثت انبياء» قرار داده و شيوه تفكر «دين براي دنيا» را در آنجا مورد حمله و سرزنش قرار ميدهند نه تغيير موضعي است و نه رويه جديد... چنان كه ميدانيم: اسلام به ذات خود ندارد عيبي و هر عيب كه هست در سست ايماني ماست و ميبينيم همين مضمون است كه مهندس بازرگان در پايان و نتيجهگرايي جزوه «آخرت و خدا تنها هدف بعثت انبياء» آورده و از اين حرف خود كه بارها چنان كه ديديم در طول حياتش مطرح وتكرار كرده است يك قدم عقب ننشسته است... مرحوم مهندس بازرگان در طي آثار مختلف و سير انديشه خود كمتر دچار نوسان و دلزدگي و يا پريدن از اين شاخ به آن شاخ شده و كمتر خواسته است سليقه شخصي را بر مباني ديني تحميل كند.»[6]
به نظر می رسد در اينجا اساساً بحث بر سر تحميل كردن سليقه شخصي بر دين و از اين شاخ به آن شاخ پريدن نيست؛ بلكه سخن بر سر تعيين حدود و ثغور انتظار از دين است. روزگاري مرحوم بازرگان بر اين باور بود كه دين به درد دنيا ميخورد و براي آباداني و مديريت آن برنامه دارد؛ از اينرو در پي تأسيس دولت ديني بود. اما، او در سخنراني "آخرت و خدا هدف بعثت انبياء"، چنانكه ديديم، به صراحت ميگويد كه بر طرز تفكر دين براي دنيا آفاتي چند مترتب است و بهمين سبب انتظار خويش از دين را تحديد كرده، تأكيد ميكند كه براي دنياي خويش و ساماندهي امور آن بايد چنان عمل كرد كه ساير عقلاي عالم ميكنند.[7] احكام و آموزههاي ديني در اين ميان محوريت و مدخليت ندارند و از ما دستگيري نميكنند؛ مگر بكار بستن آموزههاي اخلاقي كه در سطح كلان عمل ميكنند و از مخاطب صرفاً جهتگيريِ اخلاقي در تنظيم مناسبات و روابط ميطلبند كه از دل آن نيز نميتوان برنامهريزي و چگونگي مديريت كشور را استخراج كرد.
4. بنابر آنچه آمد، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه بازرگان جوان به تئوري دين براي دنيا و رابطه وثيق ميان ديانت و حكومت باور داشت و چنين انتظاري از دين ميبرد و در پي تحقق آن از هيچ كوششي فروگذار نميكرد. "حكومت ديني" محصول طبيعي و مشروع چنين طرز فكري است؛ حكومتي كه در آن ميان دين و حكومت رابطه حقوقي برقرار است و حاكمان مشروعيت سياسي خويش را از دين ميگيرند. رفته رفته تأملات نظري عديده و تجربه زيسته پس از انقلاب درك و انتظار ايشان از ديانت را عوض كرد؛ به نحوي كه بازرگان كهنسال به صراحت ميگويد كه حكومت مستظهر به پشتيباني آموزهها و احكام ديني نيست و داشتن چنين انتظاري از دين ناصواب است. اگر بخواهيم با وام كردن اصطلاحات امروزين، نگرش سياسي بازرگان متأخر را صورتبندي كنيم، ميتوان گفت بازرگان متأخر به "سكولاريسم سياسي" باور دارد و يك سكولار سياسي است. سكولاريسم سياسي قائل به تفكيك نهاد دين از نهاد حكومت است و تأكيد ميكند كه نميتوان مشروعيت سياسي را از دل آموزهها و احكام اديان استخراج كرد. حكومت بايد نسبت به همه اديان بيطرف باشد و به قدر ميسور بكوشد تا تبعيضهاي ديني كه در ميان احكام ديني همه اديان يافت ميشود بصورت قانون در نيايد و در سطح جامعه نهادينه نشود. درواقع، حكومت بايد تمام هم خود را بكار گيرد تا نسبت به اديان مختلف بيطرفي پيشه كند. البته مدلول منطقي اين سخن اين نيست كه كسي كه به سكولاريسم سياسي باور دارد، به "سكولاريسم اعتقادي" نيز باور داشته باشد و جهان پيرامون را عاري از ساحت قدسي و امور متافيزيكي ببيند. سكولارهاي اعتقادي به آموزههاي اديان بيعنايتند و احياناً به ديده انكار در آنها مينگرند. كسي ميتواند به سكولاريسم سياسي باور داشته باشد، اما سكولاريسم اعتقادي را نپذيرد. حاجتي به يادآوري نيست كه مرحوم بازرگان متدين بود و به عالم غيب باور داشت و در آموزههاي دين اسلام به ديده عنايت مينگريست. بازرگان متقدم هم به سكولاريسم اعتقادي باور نداشت هم به سكولاريسم سياسي؛ اما بازرگان متأخر در حاليكه به سكولاريسم اعتقادي باور نداشت و آنرا ناموجه ميانگاشت، سكولاريسم سياسي را پذيرفته بود و وفق آموزههاي آن سخن ميگفت و استدلال ميكرد؛ هرچند بازرگان اين اصطلاح را هيچگاه در نوشتههاي خويش بكار نبرده و احتمالاً آشنايي چنداني هم با آن نداشته، اما فهم عميقتر و روشنتر تحولي را كه در نظام معرفتي او صورت گرفته با بكار بستن اين مفهوم بهتر ميتوان توضيح داد. كما اينكه ميتوان به نحو موجهي از اين مدعا دفاع كرد كه از سلسلهجنبانان و پيشگامان طرح و دفاع از "اخلاق سكولار" در ايران معاصر، مرحوم علامهطباطبايي است. ايشان هم هيچگاه از اين مفهوم در نوشتههاي خويش استفاده نكرده، اما نحوه پرداختن به مباحث اخلاقي در مقاله "ادراكات اعتباري" در اصول فلسفه و روش رئاليسم و ادراكات اخلاقياي را در زمره اعتباريات بالمعني الاخص قلمداد كردن و درباب چرايي عدم تحقق خاصههاي اخلاقي نظير خوبي و بدي در جهان پيرامون و تبيين حجيت معرفتشناختي دعاوي اخلاقي، به نحو مستقل از دين سخن گفتن و بر عدم ابتناء اخلاق بر دين تأكيد كردن، از مقومات اخلاق سكولار است[8] . كسي كه به نحو مستقل از آموزههاي دين در باب اخلاق، مباحث اخلاقي را تقرير و تنسيق نموده و موضع مختار خويش در اين ميان را تبيين كرده و له آن دليل اقامه ميكند، كند و كاو معرفتي خويش را در فضاي اخلاق سكولار سامان ميبخشد، ولو از اين تعبير استفاده نكند و يا حتي بكار بستن آنرا نپسندد. در واقع، اينگونه بحث كردن در وادي سياست و اخلاق چنين لوازم و لواحقي دارد. پس همانطور كه ميتوان گفت مرحوم طباطبايي قائل به اخلاق سكولار بود، ميتوان چنين انگاشت كه بازرگان متأخر، برخلاف مرحوم شريعتي كه تمام كوششها و جد و جهدهاي فكري او معطوف به ارائه قرائتي انقلابي از اسلام بود و مهمترين و مؤثرين نماينده اين طرز فكر در دهه پنجاه شمسي بود و نه به سكولاريسم اعتقادي باور داشت و نه به سكولاريسم سياسي، به سكولاريسم سياسي باور داشت. بازرگان متقدم قرابت بيشتري با شريعتي دارد، چراكه نه سكولار اعتقادي است و نه سكولار سياسي (هر چند اساساً بازرگان مسالمت جو بود و غير انقلابي و به سياست گام به گام اعتقاد داشت و شريعتي عصيانگر بود و انقلابي و آرمانگرا)؛ اما بازرگان متأخر برنهج ديگري سير ميكند و انتظار حداقلي از دين دارد و بار چنداني بر دوش آن نمينهد و به سكولاريسم سياسي آري ميگويد. تلقي و انتظار بازرگان متأخر از ديانت و رابطه ميان ديانت و سياست با روشنفكران ديني متاخر (عبدالكريم سروش و محمد مجتهد شبستري) قرابت قابل توجهي دارد، هرچند مبدأ عزيمت و چگونگي ورود و خروج بازرگان به اين مبحث با روشنفكران ديني متأخر تفاوت محسوسي دارد. فراوردههاي نظري ايشان كم و بيش با يكديگر يكسان است، اما فرايندهاي متفاوتي را طي كردهاند.
5. بازرگان متأخر عليه بازرگان متقدم و گذشته نظري و تجربه زيسته طولاني خود شوريد و آنرا به چالش كشيد. از مشخصات انسانهايي كه نحوه زيست اصيلي دارند اين است كه در پي كسب رضايت و پسند عمرو و زيد نيستند، چراكه مطابق با دادهها و يافتههاي خويش زندگي ميكنند و پاي مدعيات را به اندازه گليم دلايل دراز ميكنند. زمانيكه تشخيص دهند ادله پيشين عليلاند و غير رهگشا، به رغم مخالفت كثيري از اطرافيان و دوستان و حتي آزرده شدن ايشان ، موضع خويش را تغيير ميدهند، چراكه بر اين باورند كه به تعبير عيسي(ع) حقيقت ما را آزاد خواهد كرد. از نگاه بيروني و فارغ از صدق و كذب و حجيت معرفتشناختي مدعيات بازرگان متأخر، نفس اين زير و زِبَر شدن و تحري حقيقت را جدي گرفتن و احياناً ملامت ديگران را در اين راستا بجان خريدن در خور ستايش است. پيش خود بازرگان را با ويتگنشتاين مقايسه ميكردم، فيلسوف مهم اتريشي ـ بريتانيايي قرن بيستم كه بر عليه خويش طغيان كرد و يافتههاي خويش در دوران نخست تفلسف را رد كرد و فلسفه متفاوتي را پديد آورد و نحله نوين فلسفياي را بنا نهاد. پس از درنگ بيشتر دريافتم كه كار بازرگان شجاعت و تهور بيشتري ميطلبيد و به مراتب سختتر بود؛ چرا كه اولاً در سنين بالا و در اواخر عمر اتفاق افتاد و ثانياً بازرگان نه تنها ايدههاي سابق خويش را از نو وارسي كرد و بخش معتنابهي از آنها را كنار نهاد، بلكه آرمان سياسي ـ ديني پيشين خود را كه بابت آن سالها سختي و دربدري و زندان و دوري از خانواده را تجربه كرده بود، به نقد كشيد و زير سؤال برد. جسارت و شجاعت و صداقت و جديت و حريت و هاضمه فراخ چنين كسي حقيقتاً رشكبرانگيز است.
[1] با پیش چشم قرار دادن سایر آثار مرحوم بازرگان ممکن است بتوان قرائت دیگری نیز از رابطه میان دیانت و سیاست در نظام فکری ایشان بدست داد.
[2]. مهدي بازرگان، "آخرت و خدا هدف بعثت انبياء"، ماهنامه كيان، شماره 28، صفحات 48 ـ 47.
[3]. normative
[4]. نگاه كنيد به: مهدي بازرگان، "آخرت و خدا هدف بعث انبياء" مجموعه آثار17: بعثت2، تهران، شركت سهامي انتشار، 1388، صفاحت 354 ـ 271.
[5]. همان، صفحات 51،52 و 60.
[6]. غلامعباس توسلي، "دين و سياست از ديدگاه مهندس بازگان"، كيان، شماره 23، صفحه 26.
[7]. تطور رأي مرحوم بازرگان در باب "انتظار از دين" در طول زندگي خويش در مقاله ذيل به نيكي به بحث گذاشته شده است: عبدالكريم سروش، "آنكه به نام بازرگان بود نه به صفت"، مدارا و مديريت، تهران، صراط، 1388، صفحات 144 ـ 119.
[8]. براي بسط بيشتر اين مطلب، نگاه كنيد به: سروش دباغ، "ملكيان و فايدهگرايي اخلاقي"، مهرنامه، شماره 3، صفحات 84 ـ 82.
منبع:مهرنامه
سایت شخصی دکتر سروش دباغ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر