علی ربیعی
این روزها، نه این روزها، این سالها مدام گذشته را مرور میکنم تا با سختیها و شیرینیهای پر از امید و عشق و فداکاری آن روزها، تلخیها را به نسیان سپارم، سیل حوادث و وقایع هرکدام مرا با یاد شهیدی گره زده، اگرچه آن روزها شانههایمان زیر تابوت دوستان شهیدمان خسته نمیشد ولی امروز شادمانگی دشمنان انقلاب و ملت از یکسو آزارم میدهد و ناامیدی نسل سوم و چهارم انقلاب از دیگر سو. خرداد و تیر برایم پر از غمها و شادیها و امید و آرزوهاست و تو در این میان یادی و یادآور، طنین صدای پر امیدت یادآور صلابت و اقتدار راهمان بود ولی متانت و تحمل و مدارایت امروز برایم بسیار راهگشاست. شرایطی را به یاد میآورم که صف طویلی از دشمنان انقلاب هر کدام از موضعی و به دلیلی که به شخصیت متنوع و جذاب شما برمیگشت، شما را دشمن خود میدانستند. بدخواهان انقلاب با اتهامزنیهای فراوان سعی در حذف شما داشتند، چرا که از قدرت کادرسازی، توان مدیریتی و عمق اندیشه و تفکر کارآمد شما در هراس بودند و چرا که آنها از آزاداندیشی میترسند و این مشخصه همه دشمنان یک ملت و بدخواهان روزگار است. متحجران به شما القابی چون «آیتالله اروپا زده» نسبت میدادند چرا که شما با هوش و ذکاوت فقهی و اجتماعی اسلام را با نیازهای روز تئوریزه میکردید و چهرهای کارآمد و مهربان از دین برای نسل جوان و انقلابی تصویر میکردید.
بهشتی عزیز!
من بعد از شما همواره دیدم که چگونه هر دو سوی تحجرگرایی افراطی و بیباوران به اسلام و انقلاب ملت ایران، دست به دست هم دادند و بارها و بارها، ناجوانمردانه همهچیز را به قربانگاه مظلومیت بردند. امروز میخواهم بر مزارت بخوانم که چگونه هر دو جریان فوقالذکر از ناکارآمدی دین میگویند. یکی «دین» و «آزادی» را جدای از هم میپندارد و دیگری دین را در تعارض با آزادی، آن یکی در تئوری، دین را فاقد کارآمدی در حوزه حکومت میداند و دیگری در رفتار و عمل، دین را مظلومانه قربانی تنگنظریها و تعصبهای خود میکند.
بهشتی عزیز!
تو همیشه مظلومی، مظلومیت تو همین بس که امروز نیز با «شبیهسازی» از زمان تو، اندیشههای روشن و بلندت را به مسلخ مظلومیتتر ببرند. ما درس دین و اخلاق را از تو آموختیم و در عمل تو به آن ایمان آوردیم. به یاد میآورم آن روز را که خاضعانه به یک کارگر عضو شورای یک کارخانه در حیاط حزب جمهوری اقتدا کردی و پشتسر او به نماز ایستادی، آن روز را فراموش نمیکنم که قد رعنای تو در مقام اقتدا به یک کارگر به رکوع و سجود رفت. چگونه میتوانم این رفتار انسانساز تو را فراموش کنم.
بهشتی عزیز!
راستی «دفتر کوچکت» کجاست، دفترچهای که درون آن نام همه افرادی را که احساس میکردی حتی لحظهای برای مملکت و دولت و انقلاب مفید باشند در آن ثبت شده بود. آخر امروز اسامی را خیلی زود خط میزنند و با اتهامهای مختلف از صحنه به دور میکنند! ایکاش دفترچه کوچکت را داشتم و برای تنگنظران میخواندم تا ببینند که بهشتی چه طیف وسیعی از افراد مختلف با سلیقههای متفاوت را در آن جای داده بود و برایم یادآور شود که این انقلاب و نظام اسلامی به چه وسعت نظرها و تحملها مانده و به امروز رسیده است. آری دفتری کوچک به بزرگی همه انسانهای ایران. پیدرپی با تو آمدم و با تو در حزب نشستم. پشت میزهای رنگ و رو رفته! با چند نفر از دوستانت ناهار را که نان و پنیر و هندوانه بود، صرف کردید. آن روزها بنا بر مسوولیتی که داشتم نواری در مورد یک اعتصاب کارگری که عدهای در دفتر رییسجمهور وقت و یک سازمان تروریستی آن را به راه انداخته بودند تا بتوانند دولت شهید رجایی را ناکارآمد جلوه دهندبه دست ام رسید. همچنین نوار مملو بود از تخریبها و ناسزاهایی که آنان و روسایشان به شما نثار کرده بودند. خوشحال از اینکه خدمتی را کردهام، نوار ضبط شده را برایتان آوردم. وقتی دستم را برای تحویل نوار به سوی شما دراز کردم، دستم در هوا ماند و صورتتان گل انداخت. قدری به من اخم کردید، اخمی که هنوز سنگینی آن را به خود حس میکنم. گفتید تمایلی به شنیدن نوار در مورد بحثی که پیرامون خودتان است را ندارید و نوار را نگرفتید. گفتید که نوار را به آقای قدوسی بدهم و تاکید کنم که فقط بخش اعتصاب مورد استناد واقع شود. و ایکاش هیچکس نخواهد چنین نوارهایی بسازد و بشنود ولی چه بگویم که امروز بازار نوار و
سی دی داغ است. چگونه میتوانم ماجرای آن نوار را فراموش کنم وقتی در این زمانه میبینم که عدهای تنها در پی «سندیابی» و «سندسازی» برای ثابت کردن جرم دیگری هستند. اینان از «هیچ» نوار میسازند و چگونه نگویم که بهشتی جای تو خالی است!
بهشتی عزیز!
فراموش نکردهام که در مسجد «فرددانش» جوادیه وقتی نوجوانی تحریک شده به شما پرخاش کرد و توهین نمود، چگونه صورتت شکفت و او را «فرزندم» خطاب کردید و اشتباه تحلیل او را برایش بازشناختید و همان روز جوانان را امید خود و امام (ره) خواندید، راستی به یاد دارم آن روز خیلیها از آن مسجد درس ادب آموختند و همان ادب و تواضع شما را در میزگرد تلویزیونیتان با مارکسیستها و گروههای التقاطی نیز دیدند. در آن زمانه اگرچه هجوم افکار مختلف زیاد بود و هر گروه کوچک و بزرگ سیاسی موافق و مخالف روزنامه و نشریهای برای خود داشت و به طور کلی هر کس مخالف انقلاب بود، برای خود دکه و ارگانی داشت اما شما با آنها در تلویزیون به مناظره نشستید و در هر محفلی دعوت به مناظره کردید و این همان زمانی بود که سفارت آمریکا در تهران دایر بود و همه وابستههای فرهنگی فعال بودند و برنامهریزی میکردند. اما شما با اعتقاد به اصول انقلاب به پاسخ آنها نشستید و از تبادل آرا و افکار خرسند بودید.
آن روزها البته احتمال حمله نظامی آمریکا میرفت، دشمن بعثی به طبل جنگ میکوبید و ترور فضای کشور را گرفته بود و هر روز خونی از زنان و مردان این مرز و بوم در خیابان یا در جبهههای نبرد با دشمن متجاوز بعثی بر زمین میریخت. آن روز از مادیات چیزی نداشتیم، با پای پیاده در پی انقلاب و امام بودیم اما نمیدانم چرا آن روزها اینقدر شاد بودیم و نمیدانم چرا امروز اینقدر تلخ کامم. ما را چه شده است، بهشتی عزیز!
منبع: شرق
گفتوگو با وزیر اطلاعات هر دوره و دولتی میتواند سخت باشد. از آنجا که موقعیت تصدی بر وزارتخانه اطلاعات همواره خلقوخوی خاصی میطلبد که شاید یکی از آنها، سخت و دیپلماتیک سخن گفتن باشد. گفتوگو با علی یونسی، وزیر اطلاعات دولت اصلاحات البته تا حدودی متفاوت بود. محور گفتوگو با یونسی حادثه تروریستی هفتم تیر بود. یونسی یکی از شاگردان دکتر بهشتی در مدرسه حقانی بوده که تاکنون کمتر به خاطرات او با شهید بهشتی پرداخته شده است. یونسی سالهای اول دهه ۶۰ در دادگاه انقلاب اسلامی بوده و خاطراتی از بداخلاقیها با آیتالله بهشتی، رییس قوه قضاییه در ذهن دارد. گفتوگو با یونسی از جریانات انحرافی دهه ۶۰ به میان کشیده شد و تا امروز ادامه یافت. وزیر سابق اطلاعات در خاطراتی از روز حادثه هفتم تیر سال ۶۰ عنوان کرد: «قضات همه در دفتر آیتالله گیلانی در زندان اوین جمع شده بودند و سید احمدخمینی، یادگار امام تماس تلفنی گرفته و پیام امام(ره) را ابلاغ میکند. قضات الان عصبانی هستند در این روزها هیچ حکمی صادر نکنند که مبادا حقی ضایع شود.» یونسی از دوران حضورش در مدرسه حقانی و مشی بهشتی گفت: به اعتقاد وزیر اطلاعات دولت اصلاحات «بزرگترین خطای منافقین، این بود که با کشتن بهشتی به روند دموکراسی در کشور ما آسیب زدند.» اما شاید آنچه در سخنان یونسی مهم جلوه کرد، هشداری بود که وزیر اطلاعات سابق درخصوص «احتمال شکلگیری گروههای تروریستی از دل حکومت در هر زمانی» عنوان کرد. یونسی گفت: «در یک مقطعی به خاطر اینکه رقیب سیاسی را از دور خارج کنیم، آمدیم تندروی را تمجید کردیم و به افرادی بها دادیم که بعدها همانها در مقابل ما ایستادند.» علی یونسی، این روزها در طبقه سوم مرکز استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام مستقر است. این گفتوگو در دفتر علی یونسی انجام شد .
ترورهای دهه ۶۰ در فضای سیاسی- اجتماعی ایران آن زمان چه تاثیری داشت و آثار و تبعات آن ترورها چه بود؟
برای توضیح آن دوران و شرایط به وجود آمده که منجر به ترورهای دهه ۶۰ شد باید نخست به دهه ۵۰ برگشت و شرایطی را که منجر به پیروزی انقلاب شد را اجمالا مورد بررسی قرار داد. دهه ۵۰ دوران مخصوصی هم برای رژیم شاه و هم برای مخالفان رژیم شاه بود. دهه ۵۰ تسلط بیچون و چرای حاکمیت بر تمامی امور بود و شاه در اوج اقتدار خود قرار داشت. تقریبا تمامی مخالفان خود را از صحنه خارج کرده و شکست داده بود. در آن دوران مخالفان یا در زندان گرفتار شده، یا وادار به سکوت شده، یا از کشور متواری شده بودند. از نظر شاه امنیت کاملا برقرار بود و مخالفی با حکومت او وجود نداشت. در دهه ۵۰ به دلیل برخورداری از پول نفت، طرفداران زیادی در خارج از کشور برای خود به وجود آورد و بر این گمان بود که در داخل کشور و خارج آن مشکلی وجود ندارد و شاه افتخار میکرد که ایران جزیره امن است، در حالیکه کشور در واقع دچار بحران بود و هر روز بر تعداد ناراضیان اضافه میشد. در آن زمان مخالفان شاه به دو گروه تقسیم میشدند، گروهی که اعتقاد به مبارزات مسلحانه و تروریستی داشتند و گروه دیگر که عملیات تروریستی را قبول نداشتند و معتقد به مبارزه مدنی بودند اما تقریبا همه مخالفان مسلح رژیم شاه در آن برهه شکست خورده بودند.
موافقان و مخالفان مسلح رژیم شاه دقیقا چه گروههایی بودند؟
گروههای مسلح عمدتا مجاهدین خلق و فداییان خلق بودند، البته گروههای مسلح دیگری نیز بودند اما دو گروه مذکور نقش اصلی را داشتند که با حمله نیروهای امنیتی کاملا زمینگیر شده بودند و هیچ کاری نمیتوانستند انجام دهند. بنابراین در دهه ۵۰ هم دهه شکست کامل گروههای مخالف شاه و دهه حاکمیت مطلق استبداد رژیم بود و انقلاب اسلامی در زمانی آغاز شد که اوج یاس مخالفان رژیم شاه و اوج اقتدار و امیدواری رژیم شاه بود. پیش از سالهای ۵۷-۵۶ هیچکس گمان نمیبرد که انقلابی مردمی، همهگیر و مذهبی به رهبری امام (ره) به پیروزی برسد. مبارزه مردمی و مسالمتجویانه امری نبود که گروههای سیاسی توان به راه انداختن آن را داشته باشند. بیشتر آنان معتقد بودند که سرانجام باید یا از راه کودتا یا جنگ مسلحانه یا دخالت خارجی میتوان کاری کرد. گروههای شبهمارکسیستی یا شبه اسلامی مجاهدین خلق (مجاهدین خلق یک گروه نیمه مارکسیستی و نیمه اسلامی بود) عمدتا بر چنین اعتقادی بودند. یعنی معتقد بودند که تنها راه نجات جنگ مسلحانه است و زمانی که انقلاب شروع شد آنان اظهار میکردند که انقلاب به جایی نمیرسد. حتی وقتی هم از زندان آزاد شدند شدیدا میترسیدند و گمان میکردند که این یک نمایش یا مانور از سوی حاکمیت و یک بازی است. البته دوران طولانی زندان نیز مغز آنان را منجمد کرده بود. گروههای مسلح دچار رکود و دگماندیشی ایدئولوژیک شده بودند و فکر نمیکردند که راهی برای خروج از بن بست سیاسی وجود داشته باشد، بنابراین میگفتند که تمامی اینها بازی است تا اینکه انقلاب پیروز شد. پس از این مقطع گروههای تروریستی ضدشاه به دو بخش تقسیم شدند، یک اقلیت معدود به انقلاب پیوستند و اکثریتی مخالف با اینکه این اکثریت نقشی در پیروزی انقلاب نداشتند اما از مدعیان و طلبکاران اصلی انقلاب شدند.
یعنی چه طلبکار انقلاب شدند؟ آیا میخواستند در دولت نقش داشته باشند و به آنها پست سیاسی داده شود؟
از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب این گروهها سهمخواهان اصلی بودند و بیشترین سهم را از انقلاب میخواستند. از این رو زمانی که نتوانستند به خواستههای خود برسند شروع به سنگاندازی و مزاحمت و دادن شعارهای انحرافی یا تجزیهطلبی و دادن شعارهای خطرناک مانند انحلال ارتش کردند. مجاهدین هم شعار انحلال ارتش را سر میدادند و هم حاضر نبودند اسلحههایشان را تحویل بدهند و به دلیل هرج و مرج روزهای اول انقلاب عمده انبارهای اسلحه به دست مردم افتاده بود. در نتیجه مردم و انقلابیون مسلح بودند. از این رو امام (ره) از مردم خواستند که اسلحههایشان را تحویل دهند و مردم اسلحههایشان را تحویل دادند. مردم و بعضی از گروهها هم سلاحهایشان را تحویل دادند اما مجاهدین خلق این کار را نکردند. انقلاب اسلامی نوپا بود و میبینید شخصیتی مثل مطهری که میتوانیم بگوییم ایدئولوگ اصلی انقلاب اسلامی بود، هدف قرار گرفت. قبل از آن شهید عراقی را هدف قرار دادند و قبل از ایشان شهید قرنی را به شهادت رساندند. از همان روزهای نخست بعضی گروههای شبهاسلامی مثل فرقان یا کمونیستی مثل اشرف دهقان شروع کردند به ترور و بنابراین اقدامات تجزیهطلبانه یا اعمال تروریستی از همان فردای پیروزی انقلاب اسلامی توسط برخی از گروههای کمونیستی یا شبهاسلامی آغاز شد.
به گروه فرقان اشاره کردید. انگیزههای ترور در آن زمان بیشتر با نگاه مذهبی و ایدئولوژیک بود یا قدرتطلبانه و ضربه زدن به انقلاب؟
انگیزهها فرق میکرد. اگر منصفانه بخواهیم بگوییم گروه فرقان یک گروه مذهبی اما انحرافی بود. حالا در مغز رهبر این گروه چه میگذشته را شاید نشود به راحتی قضاوت کرد. اما مجاهدین خلق، هدف سیاسی داشتند. تجزیهطلبها هدف سیاسی داشتند، گروههایی که در کردستان، در ترکمنستان و در بعضی از جاها دست به کارهای خرابکارانه میزدند، هدف سیاسی داشتند. البته مجاهدین خلق با تاخیر دست به اسلحه بردند ولی در همان وقت هم اسلحه جمع میکردند، هم تهدید میکردند و هم با گروههای تجزیهطلب همسو بودند.
چه شد که مجاهدین و گروهای دیگری که اشاره کردید پس از یک سال اول انقلاب به فعالیتهای تروریستی روآوردند؟
مجاهدین خلق از سال ۶۰ وارد فاز نظامی شدند، ولی تا پیش از آن بیشترین تخریب روحی و سیاسی متعلق به همین گروه بود. تقریبا همه کارها را مختل کرده بودند و اجازه نمیدادند که هیچ کاری صورت بگیرد. در مقابل هر کار مثبتی، شعار مخالف میدادند. به طور مثال مدت زیادی تلاش کردند که مرحوم آیتالله طالقانی را در مقابل امام (ره) قرار دهند که موفق نشدند، بعد که هم بنیصدر را جدا کردند، در حالیکه اینها از اول دو طیف بودند. بنیصدر با مجاهدین خلق مخالف بود و مجاهدین نیز با بنیصدر مخالف بودند یعنی دو طیف مخالف هم بودند.
یعنی تمام راهها را امتحان کردند و سپس به واکنش نظامی رسیدند؟
آنها همه راههای ضدانقلابی و کارشکنی را رفتند. مهمترین مساله آن موقع خلقسلاح بود و باید سلاحهایشان را تحویل میدادند که تحویل ندادند. در آن زمان که همه چیز منتشر میشد آنها نامهای را در روزنامهها به امام نوشتند و از امام خواستند که آنان اجازه ملاقات بدهد، امام هم فرمودند اول شما سلاحهایتان را زمین بگذارید تا با شما ملاقات کنم، تا زمانیکه شما میخواهید با اسلحه هدفتان را به کرسی بنشانید من با شما دیدار نمیکنم. شما اسلحه را زمین بگذارید من پیش شما میآیم.
مجاهدین خلق، فداییان خلق و حزب توده و همه گروههای سیاسی که در میدان رقابت کم آوردند به شیوههای تروریستی روآوردند و در رقابت سیاسی کم آوردند و چون در رقابت سیاسی کم میآوردند، حتی یک عده از آنها میگفتند که ما انتخابات نمیخواهیم و برگزاری انتخابات زود است.
پس میتوان اینگونه نتیجه گرفت که به اعتقاد شما چون آنها در فضای رقابت سیاسی به پیروزی نمیرسیدند دست به ترور و حرکتهای خشونتآمیز میزدند؟
بله! کاملا درست است. گروههایی که در میدان سیاسی نمیتوانستند رقابت کنند و کم میآوردند به شیوههای ضداخلاقی، ضددموکراتیک و ضدانسانی روی آوردند. این شیوه ضدانسانی بین مذهبیها نبود اما بعدها بعضا به گروهکهای اسلامی نیز سرایت کرد.
بحثی مطرح کردید مبنی بر اینکه اکثریت گروههای چپ و سازمانی که مخالف انقلاب بودند، هیچ نقشی در به ثمر نشستن انقلاب نداشتند. شاید همین دیدی که نسبت به آنها وجود داشت، سبب تندرویها شد. به هر حال بسیاری از آنها از دهه ۴۰ مبارزه را شروع کرده بودند، زندان رفته بودند، شکنجه شده بودند. انقلاب یک مرتبه به پیروزی نرسید، یک پیشزمینههایی داشت که مبارزههای این گروهها در آن نقش داشت. همین دیدی که نسبت به آنها وجود داشت باعث نشد که یک مقدار به سمت تندروی و مخالفت بروند؟
دهه ۵۰ میدان آزمایش همه ایدئولوژیها بود. بسیاری از روشهایی که گروههای مبارز طی کردند به نتیجه نرسید. امام خمینی و بعضی از رهبران انقلابی دنیا نیز پیشبینی میکردند که این روشها به نتیجه نخواهد رسید. آنها میگفتند حکومتی اگر با زور از بین برود تبدیل به یک حکومت زور دیگر میشود، یعنی اگر قدرت شاه که یک حکومت دیکتاتور و استبدادی بود با زور سرنگون میشد حکومت زورگوی دیگری جایگزین آن میشد. نکته دوم آنکه بسیاری از گروههای مخالف شاه مثل مجاهدین خلق به شدت تحت تاثیر گروههای مارکسیستی قرار داشتند، هم در ایدئولوژی، هم در تاکتیک و در استراتژیک و هم در هدف سعی میکردند مانند آنان رفتار کنند. در درون مجاهدین خلق کسانی بودند که با این روشها مخالف بودند ولی به دلیل مخالفت مورد تسویه قرار گرفتند و اتفاقا با تسویه خونین کنار گذاشته شدند و در نتیجه کودتای داخلی، گروه مجاهدین خلق در اختیار رجوی قرار گرفت. همه کسانی که در درون تشکیلات با مشی اتخاذ شده مخالف بودند به شیوههای بسیار خشنی از بین رفتند مانند شریف که یکی از بنیانگذاران مجاهدین خلق بود اما چون مخالف این شیوه بود به صورت وحشیانهای او را سوزاندند و از بین بردند. تسویههای درون گروهی آنان همیشه خونین و خشن و وحشیانه بود، به همین دلیل نیز در درون زندان روحانیون و مذهبیها از آنها جدا شدند و این سرآغاز جدایی و تفکیک بود و مرحوم شریعتی نیز مقالاتی در زندان در رد مارکسیست نوشت، عمدتا به این دلیل بود. به این ترتیب عملا مبارزان به دو گروه تقسیم شدند. گروه مجاهدین خلق که تمایل شدیدی به کمونیستها داشتند و گروه مذهبیهای مخالف شاه که این گروه دوم و روحانیون به دلیل اطلاعاتی که از گروه مجاهدین خلق داشتند نمیتوانستند به آنها اعتماد کنند. ایشان انتظار داشتند که مجاهدین خلق، ماجراجوییهای داخل زندان را کنار بگذارند و با گروههای انقلابی تعامل و همکاری کنند و در مقابل موج عظیم انقلاب نایستند. اما آنان در مقابل انقلاب ایستادند و سرشاخ شدن با انقلاب قطعا نتیجهاش شکست است. مجاهدین خلق علاوه بر انحرافات اساسی فهم درستی هم از شرایط داخلی کشور، انقلاب و مردم نداشتند وگرنه با مردم و انقلاب درنمیافتادند. به نظر من مجاهدین خلق خسارات غیرقابل جبرانی وارد کردند.
به اعتقاد شما این ضربهها چه بود؟
به اعتقاد من منافقین چهار ضربه اساسی زدند. نخست اینکه آنان ملت ایران و انقلاب اسلامی را از شخصیتهای بزرگ مانند شهید بهشتی، شهید مدنی، شهید صدوقی، رجایی، باهنر و دهها شخصیت بزرگ انقلابی محروم کردند. ضربه دوم گمراه کردن هزاران جوان و نوجوان و هدر دادن نیرو و انرژی آنها است. یعنی یک بخش عظیمی از انرژی جوانان ما را که میتوانست در خدمت ملت قرار بگیرد، هدر دادند. سوم رایج کردن و نهادینه کردن خشونت و تنگنظری در کشور بود. اگر گاهی میبینید که در گوشههایی از کشور اتفاقهایی مانند جریان کهریزک یا بعضی از مسایل در زندانها رخ میدهد نتیجه و عکسالعمل رفتار، خشونت و تنگنظری بود که مجاهدین خلق از کمونیستها گرفته و رواج دادند، این جنایت بزرگتر از هر جنایت دیگری است. حتی میتوان گفت حرکات تند گروههای تروریستی مانند القاعده نشات گرفته از مجاهدین خلق است.
گفته میشود که اگر به مجاهدین خلق اجازه راهپیمایی داده میشد و از سختگیری بعضی از مقامات دادستانی جلوگیری به عمل میآمد، مجاهدین خلق دست به آن فاجعه نیز نمیزدند. مرحوم سحابی در مصاحبهای بهگونهای تلویحا به آن اشاره کرده است. نظر شما چیست؟
این خیلی بیانصافی است. سالهای ۵۹-۵۸ مجاهدین خلق و دیگر گروهها همهجا و هر روز راهپیمایی به راه میانداختند. شما به آرشیو روزنامه آن سالها مراجعه کنید. اگر عناصر متخلف و مجرمی از آنان دستگیر میشدند در زندان طرف مذاکره و مشورت قرار میگرفتند. حتی با گروههای تروریست مثل فرقان و اشرف دهقان. نخستین ترور را گروه فرقان انجام داد و تا آن زمان نیز هیچ برخوردی با آنان صورت نگرفته بود. همان زمان چه دادستانی و گروههای دیگر کوچکترین تندروی در مقابل آنها انجام ندادند، بلکه با این گروهها مذاکره میکردند. حتی در زندان نیز با این افراد مذاکره و بحث میکردند. در آن زمان همه سعی و تلاش بر این بود که به آنها تفهیم شود که راه اعمال قدرت و زور غلط است. در آن زمان ما هنوز قانون اساسی و مجلس نداشتیم و هنوز جمهوری اسلامی شکل نگرفته بود و انقلاب اسلامی هنوز توسط مردم به صورت داوطلب اداره میشد. خیلی از این مسوولان آن زمان اسلحه به دوش داشتند و امنیت را برقرار میکردند یا آذوقه به مردم میرساندند. در شرایطی که دوران انتقال و گذر بود توقع این بود که این گروهها بیایند و همکاری کنند و امنیت برقرار کنند، نه اینکه خود شرایط را ناامن کنند. دولت موقت دولتی بود که غالبا از این گروهها حمایت میکرد، ولی همین گروهها مدام علیه آن دولت کارشکنی میکردند، حادثه کردستان در زمان دولت موقت بود، حادثه گنبد در همان دوران بود، این ترورها در زمان دولت موقت بود. یعنی در آن دوره توقعی که از این گروهها بود، این بود که همکاری کنند، راهنمایی کنند و اطلاعاتی که داشتند را در اختیار دولت قرار دهند ولی همان دولتی که اینها را قبول داشت، آنها دولت را قبول نداشتند و بیشترین توهینها را به دولت میکردند، میگفتند دولت آمریکایی و لیبرال است و همکاری نمیکردند.
پس تندروی را قبول ندارید؟
تندرویها اول از ناحیه گروهکها شروع شد.
یعنی تا ۶۱-۶۰ تندروی از این طرف نداشتیم؟
تندرویها نخست از جانب گروههای مخالف بود و سپس هم بعضا به دولتها سرایت کرد. یعنی عمل تند آنها موجب عکسالعمل تند شد. یک خاطرهای از مرحوم بهشتی میخواهم بگویم. آن موقع ایشان رییس دیوان عالی کشور بودند. بیشترین اهانت و تندرویها نسبت به آیتالله بهشتی بهخصوص از جانب مجاهدین خلق بود. هر گوشه مملکت را نگاه میکردید یا شعار اهانتآمیز به شهید بهشتی نوشته بودند یا مرگ بر بهشتی را در همه جا راه انداخته بودند. در حالی که قدرت قضایی در دست بهشتی بود ولی با یک نفر از آنها برخورد نمیکرد، ایشان با آنان رفتار مسالمتآمیز و اخلاقی داشتند و همه آنان را به مناظره و مذاکره دعوت میکردند. سال ۶۰ یک روز برای ارایه یک گزارش قضایی به مرحوم بهشتی به کاخ دادگستری رفتم، کاخ دادگستری توسط هواداران مجاهدین خلق محاصره شده و با صدای بلند مرگ بر بهشتی میگفتند و همه منطقه را گرفته بودند. میخواستم وارد کاخ دادگستری شوم، نتوانستم من از یک راه فرعی وارد کاخ دادگستری شدم، دیدم ایشان خونسرد کارشان را انجام میدهند. آن همه سر و صدایی که بیرون بود، کوچکترین تاثیری در ایشان نداشت ولی من خیلی ناراحت شده بودم. آقای بهشتی همیشه با خنده و روی باز با همه ملاقات میکرد. مرحوم بهشتی مثل همیشه و بیتوجه به شعارهای اهانتآمیز مجاهدین خلق با من با روی باز و تبسم ملاقات کرد.
شما به عنوان یکی از افرادی که با دکتر بهشتی رفت و آمد داشتید چه ویژگیهای دیگری را برای ایشان متصورید؟
آیتالله دکتر بهشتی حقیقتا عالم به زمان بود، عالم به زمان کسی است که فریب نمیخورد. اگر دانشمندی زمان خودش را نشناسد، حتما متاثر از حوادث میشود. موثر نیست ولی اثرپذیر است. خیلی از دانشمندان هستند که نمیدانند در چه شرایطی هستند، حوادث بر آنها اثر میگذارد و آلت دست قرار میگیرند اما اگر چنانچه دانشمندی زمانشناس باشد آلت دست قرار نمیگیرد بلکه نقشگذار و تاثیرگذار در حوادث است نه تاثیرپذیر. دکتر بهشتی حقیقتا چنین شخصیتی بود. هم در علوم حوزوی صاحبنظر و مجتهد و هم در علوم دانشگاهی صاحبنظر بود و دنیا را میشناخت، ایران را میشناخت، مردم را میشناخت، فضای دینی کشور را میشناخت، فضای روشنفکری را میشناخت، مکاتب فکری دنیا را میشناخت و گروههای سیاسی را میشناخت. امام خمینی(ره) تعبیری نسبت به بهشتی داشت که برای هیچ شخصیت دیگری به کار نبرده است که بهشتی یک ملت بود. بهشتی جهانی و فرازمانی میاندیشید و در عین صلابت و دفاع از اصول خود مقابل دوست و دشمن هرگز از جاده انصاف و عدالت ذرهای منحرف نمیشد. دکتر بهشتی در اندیشه و عمل به جذب حداکثری و دفع حداقلی پایبند و ملتزم بود. از حقوق مخالفان خود دفاع میکرد.
دکتر بهشتی در مدرسه حقانی هم فعالیتهایی داشتند و نقشآفرینی کردند. شما در مدرسه حقانی حضور داشتید؟
بله! اوایل دهه ۵۰ ما جمعی از طلاب که تحت تربیت عالی ایشان بودیم بحث چالشبرانگیزی با ایشان داشتیم. در مدرسه حقانی هم باید علوم حوزوی را میخواندیم و هم علوم غیرحوزوی را که این خیلی سنگین بود. برداشتن این همه بار، خیلی سنگین بود. با ایشان کلنجار میرفتیم. در همان موقع هم این بحث بود که این همه درس خواندن چه فایدهای دارد، به هر حال ما باید برویم اسلحه بگیریم و با شاه بجنگیم. این بحث را چند نفر مطرح کردند و خود من هم جزو کسانی بودم که این ایده را مطرح کردم. ایشان فرمودند که حالا اگر چنانچه شاه شکست خورد یا مرد یا خود شاه حکومت را دودستی تقدیم کرد، شما میخواهید چگونه کشور را اداره کنید. شما طرح اداره کشورتان چطور است؟ اقتصاد اسلامی را شما مطالعه کردهاید؟ نظام بانکداری بدون ربای شما به چه صورت باید باشد؟ و دهها سوالی که آن موقع جوابی برای آن نداشتیم ولی مرحوم آیتالله بهشتی برای همه آن سوالها، خود جواب داشت. مدرسهای را آنجا زیرنظر داشت که مدیریت مستقیم آن توسط شهید قدوسی و مدیریت عالی توسط مرحوم بهشتی بود. مدرسه حقانی مدرسه پیشرویی بود و به همین دلیل محور توجه قرار گرفته بود. خیلی از روشنفکران به آنجا دل بسته بودند و خیلیها مخالفت میکردند. ساواک هم خیلی حساس شده بود و مرتب میریخت و اساتید و طلاب را دستگیر میکرد. هر چند وقت شبانه یورش میبردند و تمام اتاقها را بازرسی میکردند، جزوهها را میبردند و افراد را دستگیر میکردند. مدرسه حقانی در قم مظهر نوآوری و نواندیشی شده بود و افکار نو دنیای اسلامی در آنجا دیده میشد، در حالی که در حوزه معمولا مشغول کار خودشان هستند ولی اندیشههای جدیدی که در دنیای اسلامی، مصر و هر جای دنیا، کتابهایی ترجمه میشد، حرفهای نویی که گفته میشد سریع به آنجا منتقل میشد و مباحثی که در داخل ایران مطرح بود در آنجا هم بود. مخصوصا افکار مرحوم شریعتی و خیلی افراد دیگر زودتر از جاهای دیگر در آنجا مورد تجزیه و تحلیل قرار میگرفت.
مشی ایشان در مدرسه و خارج از آن، چه بود؟
مرحوم بهشتی حقیقتا شخصیت فرازمانی بودند و هم فرامکانی، یعنی خودش را منحصر به ایران نمیدانستند. اگرچه جهانی فکر میکرد اما ایرانی عمل میکرد. مرحوم بهشتی اسلام را به گونهای تفسیر میکرد که گویا اسلام همین الان نازل شده است و اسلام را با ادبیات و شیوهای مطرح میکرد که همه جذب میشدند. با حفظ صلابت و استواری به شدت سعهصدر داشت، یعنی حرف مخالف را کاملا گوش و به او حق میداد. پیش از آنکه گوینده باشد، شنونده بود و با هر کسی که مدعی بود، مینشست و بحث میکرد و احترامی که برای رقیبش قایل بود با دوست فرقی نمیکرد. مرحوم بهشتی شخصیتشان یک شخصیت دموکرات، آزادیخواه و آزاداندیش بود و در عمل به طرف مقابل آزادی میداد. بهشتی به اسلام به دور از خرافات و مردمسالاری حقیقتا معتقد بود و به آن عمل میکرد اگرچه به ضرر خودش بود. یعنی عدالت، آزادی و استقلال را که شعارهای اصلی ما بود مرحوم بهشتی به اینها پایبند بود حتی اگر به ضرر خودش تمام میشد؛ من فکر میکنم علت اصلی دشمنی مخالفان هم این بود. گروههای کمونیستی چندین دهه تبلیغ کرده بودند که اسلام و دین، افیون ملتهاست، اما یک روحانی با این زیبایی حرف میزند و زیبا میاندیشد و این همه جذاب است. بخشی هم حسادت بود که نمیتوانستند ببینند دینی که آنها آنطور معرفی کردند الان آنقدر زیبا معرفی میشود. خیلی از روحانیون هم تحمل دیدن بهشتی را نداشتند. خیلی از رقابتهای درونخانوادگی هم ریشه از این داشت که نمیتوانستند بهشتی را ببینند که آنقدر زیبا عمل میکند. حالا گروههای مخالف که آنها میگفتند اگر بهشتی نباشد، مطهری نباشد اسلام نیست، راحت میشویم. چون آنها میدیدند اینها شخصیتهایی هستند که حقیقتا اسلام را
به گونهای معرفی میکنند که همه مردم میپذیرند. خانه ایشان محل مباحثه و مناظره با مخالفان و منکران بود.
یعنی در مدرسه حقانی اکثرا طرفدار شهید بهشتی و روشنفکری ایشان بودند و آیا اصلا چنین فضایی بر مدرسه حاکم بود؟
طلاب مدرسه حقانی هم مثل خیلی جاها عملا به چند گروه تقسیم شده بودند. یک عدهای طرفدار افکار نو، یک عدهای مخالف و عدهای ساکت و بیطرف بودند. با گذشت زمان و تقسیم شدن طلبههای مدرسه حقانی، کمکم این امر تبدیل به یک بحران توسط یکی از اساتید معروف که استاد فلسفه و معارف و استاد خوبی هم بود، به وجود آمد. آن استاد مخالف شدید اندیشههای نو و شریعتی بود و شدیدا مقابل این موج جدید ایستادگی میکرد و عدهای از طلبهها با او موافق و عدهای مخالف بودند. این جریان مدرسه را به یک بنبست کشانده بود و باید شهید بهشتی آن را حل میکرد خصوصا که از عهده مرحوم قدوسی خارج شده بود. گاهی طلبهها مقابل هم بحث و صحبت میکردند و به جایی رسیده بود که آن استاد بزرگوار میگفت که طلبههای طرفدار شریعتی باید در مدرسه نباشند. بحث قضاوت و داوری به مرحوم بهشتی موکول شد. آقای بهشتی در این وقتها به قم میآمد و گاهی در مدرسه یا جاهای دیگر با حوصله مینشست و حرف طرفین را میشنید. اینبار در منزل شهید قدوسی آن داوری برگزار شد. حرف همه را شنید. حرف جمع طرفداران مرحوم شریعتی هم در آنجا شنید که خود من، مرحوم شهید حسن شاهچراغی، دکتر علی مقدم و جواد محدثی به نمایندگی از طلاب طرفدار شریعتی خدمت ایشان رسیدیم. شهید بهشتی پرسیدند قضیه چیست؟ حرفتان چیست؟ ما گفتیم آن استاد بزرگوار را در دروس معارف و فلسفه قبول داریم و شاید بعضی از این درسهایی که ایشان میدهد کسی دیگر نتواند انجام دهد. ما استاد را دوست داریم و درسش را هم دوست داریم ولی چیزی که میخواهیم، این است که این استاد پرخاشگر به مخالفان خود اهانت نکند. انتقاد کند، رد کند اما اهانت نکند؛ این درخواست ما بود. نسبت کفر ندهد به آنها نگوید کافر و منحرف. شهید بهشتی رو به آقای قدوسی کرد و گفت: سخن این آقایان درست است. من چنین طلبههایی میخواهم، من چنین شاگردهایی میخواهم. من هرگز کلاسی را نمیپسندم که استاد هرچه بگوید شاگردانش سکوت کنند و بپذیرند؛ من چنین کلاسی را قبول ندارم. حالا که من یا باید این طلبهها را بپذیرم یا آن استاد را، ترجیح میدهم این طلاب را بپذیرم. قضاوت آقای بهشتی این شد که آن استاد از مدرسه بیرون رفتند و طلبهها ماندند. این بزرگواری و نواندیشی و سعهصدر را ما در بهشتی میدیدیم. عینا این چیزی که در قبل از انقلاب بود بعد از انقلاب هم عمل شد. مخالفان میگفتند که بهشتی، مطهری، هاشمی و آیتالله خامنهای تریبون جمهوری اسلامی هستند و اینها باید ترور شوند و از بین بروند. همه اینها هم ترور شدند. هاشمی و آیتاللهخامنهای هم ترور شدند. میگفتند این روحانیون نواندیش و روشنفکر تریبون جمهوری اسلامی هستند اگر ما اینها را از بین ببریم اسلام از بین رفته است. پس دیدیم که گروههای تروریست با روحانیون روشنفکر و روحانیون دموکرات مخالف بودند. با روحانیون طرفدار حقوق بشر مخالف بودند با اسلامی نو مخالف بودند اما آنان با اسلام مرتجع و روحانی مرتجع مخالف نبودند. یعنی همه شخصیتهای نواندیش، روشنفکر و انقلابی مانع تهاجم گروههای تندرو مذهبی بودند. همینها مانع میشدند. اینها که شهید یا مجروح شدند زمینه برای نابودی خود آنها هم فراهم بود. یعنی اگر بهشتی بود شرایط دادگاههای ما خیلی بهتر از این بود. شدیدا از هرگونه اعمال فشار قانونی نسبت به مخالفان خود جلوگیری میکرد، بهشتی مانع اصلی بود و در درون خانواده انقلابیون نیز مورد انتقاد بود که شما چرا از قدرت قانونی خودت برای مهار اینها استفاده نمیکنید. آقای بهشتی میگفت نه، ما باید مخالفان را تحمل کنیم. گروههای تروریستی با کشتن بهشتی خود را نابود و خشونت را وارد خانواده انقلاب کردند و افشاگری و آبروریزی و حرمتشکنی و همین چیزهایی که متاسفانه امروز در خیلی جاهاست بعد از ترور شهید بهشتی اتفاق افتاد. یعنی وقتی اینها آمدند شخصیتهای طراز اول انقلاب اسلامی را ترور کردند، زمینه برای رواج خشونت فراهم شد.
به نظر میرسد با شهادت دکتر بهشتی تفکر تعامل و گفتوگو هم از بین میرود و به یک تقابل دوطرفه به جای گفتوگوی دوطرفه میرسد.
این کاملا حرف درستی است. خاصیت ترور همین است و در همه دنیا همین شکل عمل میشود. خشونت، خشونت میآورد، ترور، ترور میآورد، حکومت که با کودتا یا با زور سر کار بیاید در نهایت همین میشود. شاه خودش با زور روی کار آمد و نتوانست بماند و تمام گروههایی که با زور آمدند، شکست خوردند. همیشه روشهای خشونتآمیز محکوم به شکست است. دلیل اینکه امام با جنگ علیه شاه مخالف بود، همین است. مجاهدین خلق خیلی تلاش کردند تا امام را قانع کنند که آنها را تایید کند که امام قبول نکرد. گروهی هم به عراق رفتند و با امام مذاکره کردند و امام با حوصله حرفهای آنها را شنید و در نهایت گفت: چیزهایی که شما میگویید ربطی به اسلام ندارد و امام مطلقا تا آخر اجازه نداد یک نفر هم از رژیم شاه با اسلحه کشته شود، حتی در ۲۱ بهمن به کسی اجازه نداد. یعنی امام در هیچ شرایطی اجازه نداد مردم دست به اسلحه ببرند، مدل انقلاب امام چیزی است که امروز مورد الهام و تبعیت قرار گرفته، مصریها از همین مدل امام کمک گرفتند، یمن کمک گرفته، سوریه کمک گرفته و آن چیزی که امام در منطقه راه انداخت، همین مدلی است که امروز در منطقه مشاهده میکنیم.
یک بعد قضیه هفتم تیر نیز عملکرد دستگاه امنیتی است. حادثه هفتم تیر زمانی رخ میدهد که ما قبل از آن هم ترورهای دیگری داشتیم، چرا مسایل حفاظتی و امنیتی تقویت نمیشده، یعنی نمیتوانستند این ترورها را کنترل کنند و جلویش را بگیرند؟
انقلاب با سرعت پیروز میشود و سازمان امنیتی نیز وجود ندارد. پس از پیروزی ما ارتش نداریم و تا تمام ارکان کشور دوباره شکل بگیرد، سه یا چهار سالی طول میکشد و از سوی دیگر نیز خیلی سریع ما وارد جنگ میشویم. به طور مثال داستان کودتای نوژه را نیز یک نفر از کودتاچیها آمد و گزارش داد، یکی از آنها با تشویق مادرش خبر را به آیتالله خامنهای میرساند و در نتیجه هم ستاد ضدکودتا تشکیل میشد.
پس قبل از آن سازمان و نهاد مشخص و متمرکز فعالیت نمیکرد؟
آن زمان انقلابیون بر این گمان بودند که آیا درست است سازمان امنیتی تشکیل شود یا نه؟ در آن سالهای نخست گفته میشد، سازمان اطلاعاتی برای چیست؟ آن زمان ما رویایی و ایدهآلیستی فکر میکردیم و میگفتیم، وقتی همه چیز شفاف و رفاقتی است و حرکتی شکل گرفته که مردم به وجود آوردهاند، خود مردم نیز باید اداره کنند، مقامات را خود مردم انتخاب کنند، همه گروهها هم این را میخواستند که حالا هم اتفاق افتاده، پس برای چه بیاییم سازمان امنیتی تشکیل دهیم. سادهاندیشی میکردیم و خوشباور بودیم. حتی زمانیکه ترورهای وحشتناکی مثل ترور شهید مطهری صورت گرفت همان زمان نیز میگفتند، آیا نهاد اطلاعاتی تشکیل دهیم یا خیر؟ البته هستههای امنیتی کوچکی درست شده بود، اما هسته امنیتی که باید درست شود تا یاد بگیرد، سازماندهی کند و تبدیل شود به یک سازمان ملی، چند سالی طول میکشید، در حالی که گروههای تروریستی به دلیل حمایتی که خارجیها از آنها میکردند و تجربه مخفیکاری که داشتند راحت میتوانستند عملیات خود را پیش ببرند و سریع میتوانستند ضربه بزنند. این بهترین دلیل بر مظلومیت انقلاب است؛ انقلاب حقیقتا مظلوم بود. در واقع افرادی که سر کار بودند و مسوولیت داشتند، دیگر نمیتوانستند بروند و با تروریست مبارزه کنند. مسوولان وقتی نداشتند و هر کسی یک گوشهای از مملکت را گرفته بود و کار میکرد. بالاخره ناچار شدیم، سازمان امنیتی تشکیل دهیم و وقتی هم تشکیل شد با هزینههای سنگینی که به مملکت تحمیل شد بالاخره گروههای تروریستی هم جمع شدند و به همین دلیل امروز سازمان امنیتی ایران قویترین سازمان امنیتی دنیاست و در حال حاضر بر همه گروههای تروریستی مسلط است و این چیزی است که همه حریفان و رقبا و دشمنان قبول دارند که سازمان اطلاعاتی ایران سازمان اطلاعاتی مقتدر و مسلطی است.
وزیر اطلاعات مصاحبهای داشت و اظهار کرد، منافقین اکنون مثل سالهای دهه ۶۰ نمیتوانند عمل کنند، اما به روشهای دیگری روی آوردهاند و به هرحال میتوانند دست به ترور بزنند، اکنون شرایط را چطور میبینید؟ آیا ممکن است دوباره این فضاها ایجاد و تکرار شود؟
نه، معتقد هستم، ممکن است گروه تروریستی جدیدی تشکیل شود، اما گروههای تروریستی گذشته در حقیقت نه توان این را دارند، نه باور این را دارند که چنین کارهایی را انجام دهند و اربابانشان نیز اجازه نمیدهند، آنها کار جدیدی انجام دهند.
آیا ممکن است بحثهایی که درباره جریان انحرافی امروز مطرح است آنقدر فضا را تند کند که به این سمتها برود؟
من اطلاعات دقیقی از این جریان ندارم که بخواهم در این مورد قضاوت کنم، ولی همیشه گروههای تروریستی جدید احتمال شکلگیریشان وجود دارد. این گروههای جدید حتی ممکن است در دل قدرت و حاکمیت به وجود بیاید. به طور مثال گروهی که آقای رازینی را ترور کرد، گروه جدیدی بود که از نهادهای انقلابی بیرون آمده بود. ممکن است گروههای تروریستی در درون حاکمیت و در درون جریانهای سیاسی جدید شکل بگیرد ولی گروههای گذشته هم فسیل شدند و هم دیگر نمیتوانند جذب نیرو کنند و اگر جذب کنند دیگر تاثیری ندارند. عملا عمر آن گروهکها تمام شده است و در واقع سازمان اطلاعاتی باید از جایی بترسد که فکر نمیکند، بنابراین سازمانهای اطلاعاتی باید مدام هوشیاریشان در جاهای جدید به کار گرفته شود تا جاهای قدیم. مطمئنا نیروهای امنیتی تحرک جاهای قدیمی را به طور سنتی متوجه میشوند، چراکه آنجا نفوذ دارند، آدم دارند و به آنها خبر میدهند. مثلا القاعده بزرگترین ضربهای که به آمریکا زد به خاطر غافلگیریاش بود، یعنی سازمان سیا با همه سلطه جهانی که دارد غافلگیر شد. همیشه اصل غافلگیری برای گروههای تروریستی مهمترین اصل است. یک گروه تروریستی هم جوان، هم میانسال و هم پیر دارد. بالاخره به آخر میرسد و گروههای تروریستی ایرانی پیر شدهاند و توانایی کار و توانایی جذب جدید هم ندارند و آن رهبرانی که باقی ماندهاند نیز نه اعتقاد به این کارها را دارند و نه توانایی انجام چنین کارهایی دارند، اما باید نگران گروههای جدید تروریستی باشیم.
آیا بحثی که درباره فالگیرها و رمالها مطرح است، در زمان وزارت شما هم مطرح بود؟ پروندههایی داشتید که بررسی کنید؟
ما چیزی شبیه اینها نداشتیم، ولی این خطر را همیشه داشتیم و من بارها در صحبتهایم گفتم، عناصر تندرو و خودسر و ماجراجو که متاسفانه بین مذهبیها جا خوش کردند
هر آن ممکن است، دست به اسلحه ببرند و گروههای تروریستی تشکیل دهند. این همیشه است، ممکن است الان به یک شکل و بعدا به شکل دیگری مقابله کنند. بزرگترین ویژگی همه کسانی که دست به اسلحه میبرند اول تن ندادن به قانون است؛ یعنی کسانی که قانونمدار نیستند و زیر بار قانون نمیروند و خودشان را مافوق قانون میدانند؛ آدمها و گروههایی که به جای اینکه قانون را محور بدانند خودشان را محور میدانند. اینطور آدمها اول شروع میکنند به قانونشکنی و بعد هم قانون را دور میزنند و سپس برای اینکه حرفهایشان را به کرسی بنشانند شروع میکنند به توطئه، بعد هم به اسلحه دست میبرند. این شیوه را همیشه در گذشته داشتیم. خیلی از این گروههایی که گفتیم که پیر و از رده خارج شدند از همینجا شروع کردند.
شما فرمودید که مجاهدین یک سازمان مرده است و پیر شده است. نسل جدید نیز نهتنها به این گروه اعتقاد ندارد که از آنها متنفر است، اما چرا باز ما میبینیم که یک گروه مرده را زنده میکنند؟
اینها اشتباه است و حرکات و اظهارات مصرف سیاسی محدودی دارد و بیشترین سود نیز به همین گروهک میرسد. یعنی برای اینکه ما رقیب داخلی خودمان را از دور خارج کنیم او را متهم میکنیم به ارتباط با گروهک منافقین، در حالی که آن گروه توانایی هیچ کاری را ندارد اما از این قبیل اظهارات، بیشترین سود را میبرد. ادعا میکنند که ما بودیم این کار را کردیم در صورتی که آنها نمیتوانند در ایران قدم بردارند. وقتی که ما به طور رسمی بیاییم رقابتهای داخلی خودمان را به آنها نسبت دهیم، آنها هم از خداخواسته میگویند بله، ما هستیم که این همه شایعه کردیم.
شما فرمودید فرقان یک گروه مذهبی انحرافی بود. این لغت انحرافی بارها طی تمامی این سالها برای جریانهای مختلف استفاده شده، ریشه این بحث انحرافی کجاست؟ آیا ما الان میتوانیم این جریان انحرافیای که به وجود آمده را با جریانهای انحرافی اول انقلاب مقایسه کنیم؟
من به دلیل اینکه الان در دولت نیستم از ظرفیت و قابلیت این گروهی که امروز موسوم به انحرافی هست، اطلاع دقیقی ندارم. گروه انحرافی ممکن است گاهی کوچک یا بزرگ باشد. فرقان گروه کوچکی بود، اما انحرافی بود، برای اینکه برخلاف آن تفسیر رایجی که امام خمینی(ره) داشت، عمل میکرد. فرقانیها آدمهایی بودند که با زور میخواستند اسلامشان را تحمیل کنند؛ این انحراف است. قرآن میگوید «لااکراه فیالدین» ولی اگر افرادی پیدا شوند که به زور میخواهند مردم را مسلمان کنند و به زور میخواهند اسلامشان را در دل افراد جا دهند، ما این را انحرافی میدانیم. خوارج از سربازان امام علی(ع) بودند و از دل ارتش امام علی(ع) برخاستند. راه علی، راه مشخصی است. اینها از راه امام علی (ع) جدا شدند، پس میگوییم منحرف شدند. راه امام خمینی(ره) مشخص بود؛ دعوت مردم به انقلاب و مردمسالاری، خیر و مدیریت کشور بود، ولی فرقان به زور میآید و میخواهد عقیدهاش را تحمیل کند ما این را انحرافی میگوییم. هر گروهی که بخواهد همین شیوهها را به کار گیرد ما میگوییم انحرافی است. ولی کلا کسانی که متهم به انحرافی شدهاند بخشی تندرو بودند که از گذشته بوده که این روش، روش غلطی است. تندروی غلط است، حالا به هر شکل یا ایدئولوژیای که باشد. ممکن است این آدم تندرو، یک امام جمعه، یک روحانی، یک قاضی، یک فرمانده یا یک آدم سادهای باشد. روش تندروی روش غلطی است. اسلام با تندروی، افراط و تفریط مخالف است. اگر ما تندروی کنیم، باید بدانیم که در کوتاهمدت، دیر یا زود گروههای تندرو دیگری مقابل ما میایستند. در یک مقطعی به خاطر اینکه رقیب سیاسی را از دور خارج کنیم، آمدیم تندروی را تمدید کردیم و به افرادی بها دادیم که بعدها همانها مقابل ما ایستادند. افشاگریهایی که در گذشته صورت گرفت خود زمینهای بود برای رفتار متقابل. در انتخابات چه افشاگریهای خلاف شرعی صورت گرفت ولی همان موقع باید جلو آنها گرفته میشد.
در نظام جمهوری اسلامی سابقه نداشته بیایند معاون اداری – مالی تعیین کنند و آن فرد فردا استعفا دهد و بازداشت شود و بگویند وزیر اطلاعات گفته بوده، پروندهاش را داده بودیم؛ آیا شما چنین امری را به خاطر دارید؟
آقای احمدینژاد کسی بود که بیشتر از هر کسی از این شیوهها استفاده کرده بود. آن روش غلط بوده، ما باید راه غلط را برای همه بگوییم غلط است و فرقی نمیکند. امام علی(ع) با برخورد خشن با عثمان مخالفت کرد، با ترور خلیفه دوم مخالفت کرد و فرمودند این راه نباید باز شود. وقتی کاخ خلیفه را محاصره کردند، امام علی(ع) بودند که به عثمان کمک میکردند. امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را میفرستادند که به او دارو، غذا و امکانات بدهند، اگرچه بعدا خود امام علی(ع) را متهم کردند، ولی امام علی(ع) مخالف بودند و میگفتند تندروی درست نیست. ما مدتهاست، این تندروی را از گروهکهای کمونیستی و شبکه کمونیستی گرفته و به کار میگیریم و متاسفانه گاهی در تریبونهای رسمی، گاهی در نماز جمعه و گاهی رادیو – تلویزیون گفته میشود. این شیوهها شیوههای ضداخلاقی است که چندبار رهبری هم آن را محکوم کردهاند که خلاف است و نباید گفته شود. این شیوهها، شیوههای نادرستی است، خلاف اخلاق و انسانیت است.
به عنوان آخرین سوال، مجددا به آن دوران بازگردیم، زمانیکه حادثه تلخ هفتم تیر رخ داد شما در دادگاه بودید، فضا به چه شکل بود؟
چند ماه قبل از این حوادث ما همه پیشبینی میکردیم بالاخره مجاهدین خلق دیر یا زود دست به اسلحه میبرند و ترور میکنند. این هشدارها داده میشد و رفتار مجاهدان خلق حاکی بر این بود. مدام تهدید میکردند و به فکر نفوذ دادن افرادشان بودند. همه میدانستند مجاهدین خلق در همه جاهای مهم و حساس مملکت نفوذی گذاشته و ممکن است این نفوذیها را روزی به کار گیرند، اما نمیشد کاری کرد و پیشاپیش برویم با آنها برخورد کنیم. دولت میتوانست پیشاپیش بیاید همه آنها را بگیرد و محاکمه کند، ولی این کار را نکرد، چراکه این رفتار را درست نمیدانست. آن موقع خطر جدی بود، اما هرگز انقلابیون و حاکمیت نیامدند همه آنها را دستگیر کنند تا بالاخره ترورها شروع شد. روزی که فاجعه هفتم تیر رخ داد اتفاقا من در اوین بودم، همه قضات در اتاق آیتالله گیلانی جمع شدیم که رییس دادگاههای انقلاب بود، همه بهتزده و شوکه شده بودند. در فاجعه هفتم تیر خیلی از شخصیتهای مهم بودند، شاخصشان آیتالله بهشتی بود. آن فاجعه همه را شوکه کرد. همه در اتاق آیتالله گیلانی جمع شدیم، آن موقع در بدترین شرایط روحی بودیم که تلفن سیاسی آقای گیلانی زنگ زد. آیتالله گیلانی گوشی را برداشت و بعد از چند لحظه گفت، «چشمچشم». از این چشم گفتنهای آیتالله گیلانی ما متوجه شدیم، شخصیت بزرگی با ایشان صحبت کردند. آیتالله گیلانی آمد و فرمود گفت، حاج احمدآقا بود و پیام امام را به من ابلاغ کرد و فرمود: این روزها که شما عصبانی هستید قضاوت نکنید. مبادا به اینهایی که زندان هستند فشاری غیرقانونی وارد کنید، یعنی امام در بدترین ساعتها و بدترین روزها سفارشاش این بود که به فکر زندانیها باشیم که مبادا زندانی به خاطر جنایتهای وحشتناک صورت گرفته مورد اذیت قرار گیرد و به آنها ظلم شود؛ این نگاه امام بود.
منبع: روزنامه شرق
گفت و گو: اعظم ویسمه/ ریحانه طباطبایی
ندای سبز آزادی: یکی از مخاطبین ندای سبز آزادی، خبری برای ما ارسال کرده است که در آن جهان نیوز خبری را با این تیتر منتشر کرده است: «زاکانی: احمدی نژاد ما را فریب داد؛ راه اعتماد عمومی بازگشت میر حسین موسوی است» ارسال کننده این خبر مدعی شده است که تنها چند دقیقه بعد این خبر از روی خبرگزاری حذف شده است!
ندای سبز آزادی، صحت این خبر را تایید نمیکند، و مسئولین وبسایت جهان نیوز اگر مدعی هستند که این خبر کذب است، می توانند آن را تکذیب کنند!
متن خبر حذف شده در جهان نیوز که توسط مخاطبین ندای سبز آزادی ارسال شده است به شرح ذیل است:
علیرضا زاکانی نماينده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی گفت: باید قبول کرد که احمدی نژاد ما را فریب داد، تنها راه چاره و نجات کشور کمک به بازگشت شخصیت هایی چون میرحسین موسوی به عرصه سیاسی است.
به گزارش جهان نیوز، این نماینده مجلس در سخنانی که بعد از جلسه مجلس در جمع خبرنگاران بیان کرد اذعان داشت : امروز بر همگان روشن شده است که احمدی نژاد کشور را به بیراهه برده است و بسیاری از نکته بینی ها و نگرانی های دو سال گذشته دلسوزان انقلاب برای ما روشن شده است.
وی تصریح کرد: با بررسی عملکرد دولت در دوسال اخیر متوجه می شویم که احمدی نژاد با دامی که برای فرزندان انقلاب مانند میرحسین موسوی و مهدی کروبی پهن کرده بود ، خود با جادوگری و رمالی کشور را به سوی نابودی سوق داد.
این نماینده اصولگرای مجلس تنها راه چاره برای نجات کشور و بازگشت اعتماد عمومی و آشتی مردم با نظام مقدس جمهوری اسلامی را دلجویی و عذرخواهی از میرحسین موسوی و مهدی کروبی عنوان کرد و اظهار داشت: در گام نخست باید آنها را از حبس و حصر خارج کرد و با عزل احمدی نژاد شرایط برای برگزاری انتخاباتی سالم را فراهم کرد.
دومین جلسه رسیدگی به اتهامات نرگس محمدی نائب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر صبح امروز در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی برگزار و ختم جلسه دادرسی اعلام شد.
به گزارش جرس، محمدی متهم به عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر و اجتماع و تبانی به هدف ارتکاب جرایم امنیتی و فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران می باشد.
وی خرداد ماه سال گذشته توسط نیروهای امنیتی بازداشت و با سپردن وثیقه ۵۰ میلیون تومانی آزاد شد.
همسر تقی رحمانی در زندان و پس از آن هر از چندی دچار سستی عضلات دست و پا و بدن شده و به زمین میافتد، اما مأموران امنیتی گفتهاند که او از قبل از بازداشت بیمار بوده است. پرونده پزشکی وی سال گذشته از بیمارستان ربوده شد.
رئیسجمهور سابق کشورمان دو هفته پیش و در سالروز میلاد امام علی(ع) و روز پدر، همراه با جمعی از هنرمندان برای تجلیل از استاد حمید سبزواری، در منزل این شاعر انقلاب حاضر شد.
یکی از شاعران حاضر در این مراسم، گزارشی از این دیدار که با حاشیههای خواندنی و عکسهایی که در انتهای این خبر آمده، همراه است را در اختیار پایگاه خبری سفیر قرار داده که در ادامه میآید:
به نام خدا
عصر یکی از آخرین روزهای خرداد است. کوچه پس کوچههای خیابان یخچال را پشت سر گذاشتم و پیش از همراهانم به محل قرار رسیدهام، دقایقی منتظر میمانم اما گرما هوای نمیگذارد آداب همراهی را به جا بیاورم وپیش از رسیدن باقی دوستان، زنگ خانه را میزنم، در بدو ورود حیاط سبز مصفا چون قطعهای از باغی گمشده در ازدحام دلمردگی آپارتمانهای اطراف، نقشی دلپذیر از هستی و حیات را در چشمم نمیدار میکند. راهپلهها را به سمت طبقه بالا طی میکنم و سال گذشته یکبار پیش از این، به این خانه آمدهام و هنوز رنگ و بوی صمیمی و حال خوبی را که در فضا جاری بود به خاطر دارم.
خانه همان خانه است، با این تفاوت که اشتیاق دیدار با مهمان عزیزی که امروز وعده دیدار داده، جمع خانوادگی را گستردهتر کرده؛ دخترها و پسرها، دامادها و عروسها و نوهها همه جمعاند و در این میان «پدر» مرکز توجه و مهربانی است. هرکدام از نوهها و نزدیکان که از راه میرسند به گرمی او را میبوسند و در آغوش میگیرند و او با محبتی پدرانه پاسخگوی آنهاست.
با این که زودتر از دیگر مهمانان رسیدهام اصلا احساس غریبگی نمیکنم. در کنارشان مینشینم و با شربتی خنک پذیرایی میشوم.
حمید سبزواری-پدر- پاکیزه و مرتب منتظر رسیدن دوستان است و خانم سبزواری با گشادهرویی و لبخند کنارم مینشیند و شیرینی خانگی تعارفم میکند.
دقایقی بعد حمید شاهنگیان-آهنگساز و سازنده چند سرود از شعرهای حمید سبزواری- از راه میرسد و کمی بعدتر افشین اعلاء و عبدالجبار کاکایی و بیوک ملکی و طاهره امید.
احوالپرسیهای هنوز ادامه دارد که ساعد باقری، سهیل محمودی و پوریا محمود هم میرسند. حالا دیگر جمع مهمانان تقریبا کامل شده و همه منتظر مهمان ویژه امروز هستند.
خانواده آقای سبزواری با لطف و محبت پذیرایی میکنند. دوستان حاضر هم با آقای سبزواری و نزدیکان او مشغول گفتگو شدهاند که بالاخره صدای گرم سیدمحمدخاتمی از ورودی هال شنیده میشود. بچهها و نوهها و بزرگترها، مشتاقانه فیلم میگیرند و عکس میاندازد. آقای خاتمی با توجه و لطفی که خاص اوست با تک تک مهمانان و افراد خانواده احوالپرسی میکند. بعد کنار آقای سبزواری مینشیند و جویال حال و روزگار او میشود.
گفتگویی کوتاه بین آنها رد و بدل میشود؛ سپس آقای خاتمی به جمع یادآوری میکند که مدتها مترصد فرصت بوده تا این دیدار دست دهد و حالا همزمان با ایام فرخنده ماه رجب و در آستانه ولادت مولا علی(ع) و روز پدر، این اتفاق حسن تصادفی است و تجلیل مختصری از حمید سبزواری که طی سالهای نخست انقلاب و پس از آن با سرودهها و سرودهایش نقشی ارزنده و اثرگذار داشته است.
صحبتهای امید بخش آقای خاتمی، با تاکید بر اینکه ملت ایران همیشه روزهای سختی را پشت سر گذاشته و سربلند از عرصه آزمونها بیرون آمده، ادامه مییابد.
سهیل محمودی در همراهی با آقای خاتمی از خلوص و اعتقاد صادقانه حمید سبزواری به آرمانهای حقیقی و اصیل انقلاب سخن میگوید و اینکه وی در سالهای اخیر هم با هوشمندی از بعضی جریانهای بیریشه فاصله گرفت و با نشان دادن مواضع روشن خود، دلسوزی و حمایت واقعیاش را از اصل انقلاب نشان داد و توانست محبوبیت خود را به عنوان یک شاعر آگاه و انقلابی حفظ کند.
حمید شاهنگیان هم به روزهایی اشاره میکند که در خفا و با امکانات اندک، همراه گروه کوچکشان در منزل آقای سبزواری جمع میشدند، به دیوارها پتو نصب میکردند و سرودهای انقلابی را تمرین و اجرا میکردند.
شاهنگیان از شجاعت و همراهی سبزواری در آن ایام یاد میکند و بعد با ذکر خاطرهای از سفر حج به همراه عبدالحسین مختاباد، چند سطر از تصنیفی که که شعرش سروده حمیدی سبزواری است، زمزمه میکند.
اتفاقا در این فاصله آقای مختاباد و خانم جعفری آذرمانی-شاعر- هم به جمع پیوستهاند.سهیل محمودی از عبدالحسین مختاباد میخواهد که تصنیف را به طور کامل بخواند. مختاباد هم پس از خواندن یک قطعه آوازی، با صدایی دلنشین تصنیف را اجرا میکند:
غریبانه
نشستهام بیدار
نهادهام سر
به سینه دیوار.
حال و هوای جمع بسیار دلچسب و خودمانیست سهیل اشاره میکند که چند روز پیش، افشین علاء دیداری با حاج سید حسن آقای خمینی داشته و در این دیدار، ایشان آخرین تالیف خود را که مجموعه سه جلدی «فرهنگ جامع فرق اسلامی» است، به افشین علاء سپرده که به دست استاد سبزواری برساند.
افشین علاء کتابها را تقدیم استاد میکند و بعد نوبت به شعرخوانی مریم جعفری آذرمانی و فاطمه سالاروند میرسد که چون در جلسه پیشین که دوستان شاعر با آقای خاتمی دیدار داشتهاند این دو شاعر حاضر نبودهاند، آثار خود را برای جمع قرائت میکنند و سپس نوبت به شعرخوانی استاد سبزواری میرسد.
شعری بلند در وصف مولا علی(ع) که در میانههای شعر، نفس پدرانه او همراهی نمیکند و حاج حسین شمسایی از ذاکران و مدیحه خوانان اهل بیت، ادامه شعر را با صدای رسا میخواند. یاد مولا و ذکر نام عزیزش، حالمان را خوش میکند، لذت میبریم از و از نفس حق و حقانیت مقام والایش مدد میطلبیم.
کم کم نوبت به گفتگوهای خودمانی و پرسشهای نزدیکان آقای سبزواری از آقای خاتمی میرسد. چند عکس دستهجعمی هم میگیریم و به اتاق مجاور میرویم تا خانواده آقای سبزواری در فضایی راحتتر عکس بگیرند و گفتگو کنند.
نوههایی کوچک و بزرگ آقای سبزواری دور آقای خاتمی را گرفتهاند و این همه عشق و اشتیاق دیدنی است. آقای خاتمی هم با همان بلخند دوست داشتنی و طمنانینه همیشگی، به جمع آرامش و امید میبخشید.
ساعت کمی از هشت گذشته و وقت رفتن است. مهربانی خانواده آقای سبزواری تمام نشدنی است؛ آنقدر خونگرم و راحت هستند که دوست داریم بیشتر بمانیم ولی میدانیم پدر نازنین خانواده خسته است و آقای خاتمی هم فرصتی بیشتر برای ماندن ندارد.
رئیس دانشگاه صنعتی شریف گفت کلاسهای جداگانهای برای دانشجویان پسر و دختر سال اول این دانشگاه برگزار میشود.
به گزارش خبرگزاری مهر، رضا روستاآزاد، رئیس دانشگاه صنعتی شریف تهران، «تفکیک جنسیتی» را از برنامههای وزارت علوم دانست و گفت این دانشگاه برنامههایی را برای آن در نظر گرفته است.
وی افزود: «زمانی که دانشجویان از محیط دبیرستان وارد محیط دانشگاه میشوند، شوکی به آنها وارد میشود که این امر موجب میشود که بسیاری از خانوادهها برای حل این مشکل به ما مراجعه کنند. از این رو بهمنظور عادیسازی محیط دانشگاه برنامههایی برای دانشجویان سال اول در نظر گرفته شد.»
رئیس دانشگاه صنعتی شریف بدون اشاره به این «شوک» ادامه داد: «با توجه به فضای دانشگاه و میزان جمعیت دختران و پسران اقدام به جداسازی کلاسهای دانشگاه میشود.»
وی با بیان اینکه «بهترین سن ازدواج افراد زمان دانشجویی است» گفت تمهیدات و برنامههایی برای ازدواج دانشجویی در این دانشگاه پیشبینی شده است.
دانشگاه صنعتی شریف یکی از دانشگاههای معتبر ایران است که در سال ۱۳۴۴ تأسیس شده است.
طرح موضوع تفکیک جنسیتی در دانشگاهها در روزهای اخیر شدت بیشتر یافته است.
روز ۳۰ خردادماه سال جاری، علی کریمی فیروزجایی، عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس از تفکیک جنسیتی کلاسهای دانشگاه از مهرماه سال جاری خبر داد.
وی گفت: «وزیر علوم اعلام کرد در تابستان که فصل تعطیلی دانشگاهها است تحقیقی انجام میشود تا ظرفیت دانشگاهها برای تفکیک جنسیتی مشخص شود و دانشگاههایی که امکان جدا شدن کلاسها را داشته باشند از مهرماه تفکیک میشوند.»
کریمی فیروزجایی از امکان تفکیک جنسیتی در کلاسها و سلف سرویس دانشگاه تهران خبر داد و همچنین از لباس یکشکل دانشجویان در محیط دانشگاه پشتیبانی کرد و گفت زمان اجرای چنین طرحی هنوز مشخص نیست.
کامران دانشجو، وزیر علوم ایران اسفندماه سال گذشته از گسترش دانشگاههای تکجنسیتی در همه استانها سخن گفت.
کامران دانشجو گفت: «اگر از دانشگاه تکجنسیتی بیشتر استقبال شد در آن صورت تعدادی از دانشگاهها تبدیل به دانشگاه تکجنسیتی میشود.»
به گفته وزیر علوم، «اختلاط در دانشگاهها یعنی مناسبات با الگوی غربی، مورد پسند هیچ یک از آحاد ملت، خانوادهها و دانشجویان نیست.»
ندای سبز آزادی: دوازده زندانی سیاسی اعتصاب کننده در بند ۳۵۰ زندان اوین با صدور بیانیه ای ضمن اعلام پایان اعتصاب غذای خود نوشته اند: اکنون ما اعتصاب کنندگان در پاسخ به پیام های محبت آمیز و ضمن ابراز احترام و تشکر از ایشان، اعلام می داریم که شب یکشنبه ۵ تیرماه ۱۳۹۰ به اعتصاب غذای خود پایان داده ایم. بدون شک این پایانی بر اعتراض های مدنی نسبت به نقض حقوق بشر و مظالم صورت گرفته نخواهد بود و اعتراض مردم سبز ایران تا دستیابی کامل به حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی خود ادامه خواهد داشت.
آنها ضمن تشکر از خانواده های صابر، سحابی و شامخی از همه حامیان این اقدام از جمله آیات و مراجع عظام دینی و شخصیتهای مذهبی،سیاسی و ملی ،احزاب و گروه ها ، فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر ،اصحاب رسانه ،روزنامه نگاران ،پزشکان و وکلا سپاسگزاری کرده و اضافه کرده اند: «سپاس فراوان خود را از حمایت عملی دوستان عزیزمان در زندان رجایی شهر و اقدامات هم وطنان خارج از کشور و خانواده های دردمندمان که همواره صبورانه حمایت خویش را از ما دریغ نورزیده اند ، اعلام می داریم.»
به گزارش کلمه متن کامل این بیانیه، به شرح زیر است:
به نام خدا
ملت شریف ایران
تاثر و تالم ناشی از مرگ ناباورانه شهید هدی صابر برای هم بندیان وی بسیار سنگین و غیر قابل تحمل بود. اعتصاب غذا حداقل اقدامی بود که در اعتراض به آن فاجعه اسف بار به ذهن ما خطور می کرد، همان اقدامی که صابر خود در اعتراض به شهادت مظلومانه خانم هاله سحابی انجام داه بود.
اعتصاب غذا از یک سو پاسخی بود به ندای وجدان و ادای تکلیف اخلاقی ما به عنوان هم بندان هدی صابر و از سوی دیگر فریاد اعتراض و خشم ما بود علیه ظلمی که بر صابر و پیش از او بر هاله سحابی رفت، آن دو شهروند مسوول و مسلمان پاکی که در راه آرمانهای خود جان باختند.
اعتصاب غذای ما یک اقدام جمعی اعتراضی بود علیه بی تدبیری، کبر و دروغگویی نهادینه شده در بخش هایی از حاکمیت کشور.
ما دوازده تن از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین، اعتصاب غذای خود را روز شنبه ۲۸ خرداد ماه ۱۳۹۰ با اعلام عمومی آغاز کردیم، به این امید که صدای اعتراض مان به گوش همگان رسیده و تبدیل به مانعی بر سر راه حاکمان برای نقض حقوق زندانیان شود.
در طول مدت اعتصاب غذا، بسیاری از هم بندیان ما در بند ۳۵۰ برای پیوستن به اعتصاب اظهار تمایل کردند و بسیاری با گرفتن روزه و یا نخوردن وعده های غذایی به نوعی همراهی و همدلی خود را با جمع اعتصاب کنندگان ابراز داشتند. حمایت و همراهی هم بندان عزیز مشوق و موید اقدامات ما بوده است که لازم می دانیم سپاس بیکران خود را به آنان تقدیم کنیم.
رفتار مسوولان در طی این مدت و در جریان احضار ما به مراجع قضایی نشانه ای روشن از بی مسوولیتی و عدم پاسخگویی و البته نا کارآمدی و ضعف دستگاه قضایی کشور است. جریانات اخیر بار دیگر آزمونی بود تا نشان دهد که جان انسان و حیات یک زندانی تا چه حد در نظر مسوولان و مقامات قضایی و امنیتی بی ارزش و فاقد اهمیت است.
هموطنان عزیز
وجه دیگر اعتصاب غذا، حمایتهای وسیع و گسترده ای بود که از سوی مردم و جامعه مدنی ایران صورت گرفت. این اقدامات به همان اندازه اعتصاب غذا حایز اهمیت و ارزش بوده و نشان از زنده بودن و پویا بودن جنبش سبز مردمی ایران دارد.
موج حمایت و همراهی ها با این اعتصاب نشان داد که وجدان عمومی جامعه از مظالمی که در حق زندانیان سیاسی می رود متاثر است و مساله نقض حقوق زندانیان سیاسی و لزوم آزادی آنان، هم چنان به عنوان یکی از اولویتهای ملی و در صدر مطالبات مردمی قرار دارد.
لازم می دانیم از همه حامیان این اقدام به ویژه خانواده های صابر،سحابی و شامخی حضرات آیات و مراجع عظام دینی و شخصیتهای مذهبی،سیاسی و ملی ،احزاب و گروه ها ، فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر ،اصحاب رسانه ،روزنامه نگاران ،پزشکان و وکلا که با ارسال پیام های محبت آمیز و اقدامات دلگرم کننده طی این مدت دغدغه ها و نگرانی های شان را نسبت به وضعیت سلامتی ما بیان داشته و خواستار خاتمه اعتصاب غذا بوده اند تشکر و قدر دانی کنیم .
همچنین سپاس فراوان خود را از حمایت عملی دوستان عزیزمان در زندان رجایی شهر و اقدامات هم وطنان خارج از کشور و خانواده های دردمندمان که همواره صبورانه حمایت خویش را از ما دریغ نورزیده اند، اعلام می داریم.
اکنون ما اعتصاب کنندگان در پاسخ به پیام های محبت آمیز پیش گفته و ضمن ابراز احترام و تشکر از ایشان، اعلام می داریم که شب یکشنبه ۵ تیرماه ۱۳۹۰ به اعتصاب غذای خود پایان داده ایم. بدون شک این پایانی بر اعتراض های مدنی نسبت به نقض حقوق بشر و مظالم صورت گرفته نخواهد بود و اعتراض مردم سبز ایران تا دستیابی کامل به حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی خود ادامه خواهد داشت.
امضا کنندگان: (ضمن قدردانی از آقایان عماد الدین باقی و محمد جواد مظفر که در روزهای اول اعتصاب همراه ما بودند و با آزادی ایشان دو تن دیگر از دوستان جایگزین آنها شدند)
بهمن احمدی امویی
حسن اسدی زید آبادی
محسن امین زاده
عماد بهاور
قربان بهزدایان نژاد
محمد داوری
خسرو دلیر ثانی
فیض الله عرب سرخی
ابولفضل قدیانی
مهدی کریمیان اقبال
محمد رضا مقیسه
عبدالله مومنی
تو بمان!
کمتر کسی است که آقای محسن امین زاده را نشناسد شاید حتی مخالفانش بیشتر از دوستانش از اوج توانایی و اخلاق متعالی او مطلع باشند (و به همین دلیل با او چنین کردند). ارزش های بزرگی که در شخصیت او نهادینه شده چنان است که تا کسی با او مدتی مانوس نباشد از معانی برخی واژه ها در اخلاق و توانایی های فکری و مدیریتی که در وجود انسان امروزی شکل می گیرد چیز ملموسی بدست نخواهد آورد.مفا هیم این گونه تا زمانی که در رفتار های آدمها شکل نگیرد فقط کلماتی قشنگ هستند تا اینکه انسانی بزرگ آنها را در عمل و رفتار خود معنی کند(من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه ...).
آقای امین زاده از کسانی است که باید او را این گونه شناخت و افسوس که افرادی چون او باید در کنج زندان باشند و کسانی که حامیان دیروزشان به صف منتقدان سرسخت امروز بدل گشته و بر طبل سرکوب و تخریب رسانه ای آنان می کوبند در مصدر مقدرات مملکت تکیه زده و حکم می رانند !
از دفتر خدمات بزرگ آقای امین زاده فقط برگی را ورق می زنم . نسل جوان نقش بی بدیل او را در توسعه مطبوعات شاید به درستی نداند .
زمانی که او پس از رحلت امام خمینی، به عنوان یک مدیر عالی رتبه از پست حساس خود استعفا کرد و به دعوت آیت الله خاتمی به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آمده و معاونت مطبوعاتی را پایه گذاری نمود کسی نمی دانست ایشان در واقع با این دور اندیشی و مجاهدت بزرگ بذری در جامعه رسانه ای کاشت که رویداد دوم خرداد 76 و تحولات بزرگ پس از آن در جهت آگاهی بخش به جامعه محصول طبیعی آن به حساب می آید .
اگر امروز نسل جوان انتظارات بحقی درزمینه برخورداری از رسانه های مسقل و مطبوعات آزاد مطرح می سازد حاصل رنج های بی شماری است که ایشان با ایجاد زمینه های مساعد برای رشد مطبوعات در اواخر دهه 60 در معاونت مطبوعاتی متحمل شد .
در این دوره بود که مطبوعات پس از دوره جنگ 8ساله مرحله نوین توسعه خود را آغاز نمود . مجلات و روزنامه های جدید با رویکرد جدید وانتقادی و هویت مستقل و برخوردار از اصول حرفه ای متولد شدند و خیلی زود بازار رقابتی مطبوعات شکل گرفت . زیرساخت های مطبوعات همچون چاپخانه و... نیز توسعه یافت و روزنامه نگاران به دلیل رونق گرفتن بازار کار مطبوعات از لحاظ حرفه ای رشد جهشی کردند .
معاونت مطبوعاتی در آن زمان با امکانات محقرانه ای کار خود را آغاز نمود یعنی با فقط دو اطاق در ساختمان مرکزی وزارت ارشاد واقع در بهارستان ! اما به لطف توانایی ، پشتکار ونبوغ او که همواره در پس تواضع و فروتنی اش پنهان می ماند این مجموعه اداری تازه تاسیس خیلی زود به پایگاهی برای توسعه نهاد های آگاهی بخشی به جامعه و دفاع از حقوق مردم تبدیل گردید .
از همین رو بود که مخالفت ها بی درنگ آغاز و سرانجام با حذف آقای خاتمی به عنوان وزیر ارشاد، آقای امین زاده نیز ازپست معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد رفتند . اما با نهاد سازی در دل تشکیلات اداری دولت آثار بعدی آن به نام ایشان ماندگار شد.
به اعتقاد این قلم ایشان را باید پایه گذار مدیریت مطبوعات مستقل و کثرت گرا در کشور و در تاریخ مظبوعات بشمار آورد . اگر چه این عمل وی یعنی به فعلیت درآوردن ظرفیت های قانونی برای کشور چیزی جز فخر و نیکی و استحکام شالوده های جامعه در پی نداشت اما از آن جا که عده ای همچنان مفهوم اقتدار و پایداری حکومت را در چاکرو نوکر پروری و تعطیل کردن باب نقد و انتقاد می دانند این خدمت را به باد تمسخر و تخریب گرفتند و اکنون با نهایت تاسف و تاثر مشاهده می شود آقای امین زاده و امثال ایشان باید عمر خود را در زندان سپری سازند و برای دستیابی به حقوق جامعه به اعتصاب غذا روی آورند .
اما باید به ایشان عرض کنیم که ارزش وجود شما برای مردم و جامعه رنجور و جوانان سرخورده ما همانند نیاز انسان تشنه به آب گوار و حیات بخش است پس بمانید و روح بزرگ خود را از کالبد خسته تان پرواز ندهید ...بمانید ...و چراغ پایداری را روش نگاه دارید . تو بمان
توبمان تا آزادی حضورت را حس کند
توبمان تا قفس تو رنج آزادی را فریاد کند
توبمان تا به زندانبان بیاموزی تا
کلمه آزادی را هجی کند
تو بمان ...
توبمان تا میله های زندان از شرم حضورت ذوب شود
توبمان تا غم غربت در نگاه مشتاقان آزادی رنگ ببازد
توبمان تا قلم ها آهنگ امید و آگاهی را زمزمه کنند
توبمان ...
اگرچه رفتن را رهایی از دیوار بلند "دروغ " می دانی
اما بی تو چه کسی دریده شده" حقیقت "را شهادت خواهد داد
تو اینک سایه مرگ را به سخره گرفته ای
پس بمان و شاهد باش ...
آنگاه که نگاه ها به قفس تو دوخته می شود
بی اختیار واژه گمشده آزادی را به یاد می آورند
و آنگاه که حس کردند وجود گمشده اش را
در طلبش بر می خیزند
پس تو بمان
تو از کسی بی زار نیستی
حتی از زندانبان...
حتی از بازجو ها ...
حتی ازقفس کوچکت ...
تو فقط از "دروغ "بی زاری
وجدان جامعه را قربانی و گروگان این عفریته می دانی
آری تو از زیستن در کنار این عفریت بزرگ بی زاری
پس بمان و برای سقوط آن شاهد تولد دوباره "حقیقت" باش
پس بمان ای شاهد آزادی ...
ای زندانی...
تقدیم به محسن امین زاده
ندای سبز آزادی: ۱۲ زندانی اعتصاب کننده در زندان اوین عصر دیروز به اعتصاب خود پایان دادند.
به گزارش کلمه، ۱۲ زندانی اعتصاب کننده که از شنبه گذشته در اعتراض به رفتار غیر انسانی با هدی صابر و هاله سحابی به اعتصاب تر دست زده بودند روز گذشته پس از دریافت پیام های متعدد از شخصیت ها و گروه ها به اعتصاب خود پایان دادند.
بهمن احمدی امویی-حسن اسدی زیدآبادی-عمادالدین باقی-عماد بهاور-قربان بهزادیان نژاد-محمد داوری-امیرخسرو دلیرثانی-فیض الله عرب سرخی- ابوالفضل قدیانی-محمد جواد مظفر-محمدرضا مقیسه-عبدالله مومنی زندانیانی هستند که بیانیه ی اعتصاب را امضا کرده اند، که از روز بعد و پس از خروج عماد باقی از زندان مهدی اقبال و محسن امین زاده به این لیست اضافه شدند.
بر اساس گزارش ها این زندانیان با انتشار بیانیه ای که تا دقایقی دیگر در سایت کلمه منتشر خواهد شد پایان اعتصاب خود را اعلام کردند.
ندای سبز آزادی: رئیس هیئت روابط ایران در پارلمان اروپا، نسبت به عدم واکنش مسئولین ایرانی در برابر اعتصاب کنندگان انتقاد کرد، وی در این باره گفت «عمیقا نگران وضعیت هجده زندانی سیاسی که بیش از یک هفته پیش دست به اعتصاب غذا زنده اند و نیز عدم واکنش مسئولان ایرانی در راستای تغییر شرایطی که زندانیان در حال اعتراض به آنند، می باشم.»
به گزارش ندای سبز آزادی، باربارا لاخبیلر پیرامون اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در ایران بیانیه ای صادر کرد، وی در بخشی از بیانیه خود می نویسد «جان اعتصاب کنندگان در معرض خطر جدی می باشد. بنابراین وظیفه مسئولین ایرانی است تا هر آن چه در توان دارند را برای حمایت از این هجده زندانی سیاسی انجام دهند، همانطور که وظیفه آنان است تا حافظ جان هر زندانی دیگری نیز باشند»
متن کامل بیانیه رئیس هیات روابط ایران در پارلمان اروپا که در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته است، به شرح ذیل است:
اینجانب بعنوان رئیس هیئت روابط با ایران پارلمان اروپا، عمیقا نگران وضعیت هجده زندانی سیاسی که بیش از یک هفته پیش دست به اعتصاب غذا زنده اند و نیز عدم واکنش مسئولان ایرانی در راستای تغییر شرایطی که زندانیان در حال اعتراض به آنند، می باشم. چرا که خلاف [انتظار]، بر اساس گزارش ها، شرایط زندانیان بدتر شده، افراد هنوز هم تنها به خاطر ابراز عقاید و دیدگاه های خود دستگیر شده و شمار اعدام ها هنوز به طور مداوم در افزایش می باشند.
اعتصاب غذاها در واکنش به مرگ اخیر دو زندان سیاسی دیگر آزاد شد: فعال حقوق زنان خانم هاله سحابی که بخاطر حمله قلبی پاس از مختل شدن مراسم تشییع جنازه پدرش توسط نیرهای امنیتی درگذشت و نیز آقای رضا هدی صابر که به سبب حمله قلبی که یکی از دلایل آن عدم انتقال او به بیمارستان توسط مسئولان زندان بود، درگذشت.
جان اعتصاب کنندگان در معرض خطر جدی می باشد. بنابراین وظیفه مسئولین ایرانی است تا هر آن چه در توان دارند را برای حمایت از این هجده زندانی سیاسی انجام دهند، همانطور که وظیفه آنان است تا حافظ جان هر زندانی دیگری نیز باشند. بار دیگر دولت ایران را بهبود شرایط زندان و توقف هرگونه شکنجه، بدرفتاری و نیز خودداری از حبس جدید فعالین سیاسی و حقوق بشر و نیز آزادی هرچه سریعتر همه مدافعین حقوق بشر و زندانیان عقدتی که هنوز در حبس می باشند، فرا می خوانم.
باربارا لاخبیلر
عضو پارلمان اروپا
رئیس هیئت روابط پارلمان اروپا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر