-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 08/26/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

شهلا زرلکی، نویسنده و منتقد ادبی متولد 1355فارغ‌التحصیل رشته ادبیات فارسی است. خانم زرلکی فعالیت مطبوعاتی را با نوشتن نقد سینمایی در سال 1377 آغاز کرده و از سال 1378به طور حرفه‌ای به نگارش مقاله و نقد ادبی در نشریات (بیدار، کتاب ماه ادبیات و فلسفه و...) و روزنامه‌های مختلف پرداخته است. انتشار سه کتاب و بیش از صد مقاله، یادداشت و نقد در نشریات، ماحصل تلاش‌های او در حوزه نقد ادبی است. از شهلا زرلکی در زمینه‌ی ادبیات داستانی نیز مجموعه داستانی زیر عنوان «ما دایناسور بودیم» توسط نشر چشمه در بهار 1389منتشر شد.

شهلا زرلکی تجربه داوری دو دوره جایزه‌ی ادبی یلدا (دوره دوم و سوم)، سه دوره جایزه‌ی ادبی مهرگان (دوره‌ی هفتم و هشتم و نهم)، سه دوره جایزه‌ی ادبی روزی روزگاری (از دوره‌ی نخست تاکنون)، چهارمین دوره‌ی جایزه والس با عنوان رمان‏های منتشر نشده و داوری برخی از دیگر جشنواره‏های ادبی (جایزه‌ی ادبی پروین اعتصامی، جشنواره‌ی ادبی صلح و دوستی، جشنواره‌ی هنر مسیحی ایران، جشنواره‌ی ادبی مشارکت اصفهان) را در کارنامه خود دارد. او همچنین در سال 1387از سوی خانه سینما داور بیست و دومین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم کودک و نوجوان همدان بوده است.

شهلا زرلکی در سال 1385جایزه‌ی نقد برتر را از بنیاد نویسندگان و هنرمندان (خانه نقد) دریافت کرد. وی اکنون عضو شورای سردبیری فصل‌نامه‌ی «نگره» است که ویژه‌ی نقد ادبیات داستانی است و همچنین به عنوان دبیر بخش داستان با سایت والس همکاری می‏کند.

گفت و گو دفتر «خاک» با خانم زرلکی را به مناسبت انتشار نخستین مجموعه داستان ایشان می‌خوانیم:



شهلا زرلکی، نویسنده

خانم زرلکی،زن بودن شما چقدر و چگونه در انتخاب سوژه و یا زبان شما تأثیرگذار بوده است؟

این از آن سؤال‏هاست... خب معلوم است اگر مثلاً به جای شهلا زرلکی «شهرام» زرلکی بودم، الان اینی که هستم نبودم و خب طبیعتاً زبان و سوژه که چه عرض کنم همه چیزم یک چیز دیگر بود! اما از سؤال شوخی‏ناک شما گذشته من به ادبیات زنانه و مردانه معتقدم.

می‌خواستیم به همین جا برسیم که آیا شما به ادبیات زنانه و مردانه اعتقاد دارید یا خیر؟

بگذار خیلی‏ها بگویند «مگه حموم عمومیه که زنونه مردونه‏ش می‏کنین؟!» دقیقاً همین جمله را شنیده‏ام از زبان دیگران. و این دیگران بیشتر خانم‏ها بوده‏اند! که مدام در ترس و اضطراب‌اند مبادا در تقسیم‌بندی زنانه - مردانه از سهم و حق انسانی‏شان چیزی کم شود.

به هر حال این واقعیت وجود دارد و مثل آفتاب تموز بر سر ما می‏بارد که زن زن است و مرد مرد. دو دنیای متفاوت، دو زبان متفاوت، دو نگاه متفاوت، دو تجربه‌ی زیستی متفاوت و دو ادبیات متفاوت. اگر اصل ثنویت و دوانگاری را هم قبول داشته باشیم که دیگر شکی نمی‏ماند که وقتی از زن و مرد حرف می‏زنیم از چه چیز حرف می‏زنیم.

من زنم و در بعضی از داستان‏های کتابم از دنیای زنانه حرف زده‏ام، با زبان و نگاه و لحن زنانه. از تمایلات سرکوب‏شده‌ی دخترانی که در سیستم‏های محدودکننده در پناهگاه‏های زیرزمینی عاشق هم می‏شوند. از تب و تاب و اضطراب یک دختر در آستانه‌ی بلوغ که در حمام زنانه، پیرزن‏های برهنه را دید می‏زند و از برجستگی‏های تازه‌ی اندامش خجالت می‏کشد. دوست داشته‏ام از فضای جنگ بگویم و هستی دختران نوجوانی که در هول و ولای آژیر خطر بلوغ و عشق و سکس را تجربه می‏کنند. این چیزها مال نسل من است و دوست دارم به قصه درشان بیاورم. این که درآمده یا نه نمی‏دانم. من از خواستن خودم حرف می‏زنم. نتیجه‏اش را نمی‎دانم که آیا از لحاظ ادبی، اصلاً این قصه‏ها به درد می‏خورند یا نه؟ واقعا می‏گویم نمی‏دانم. شما بهتر می‏دانید آدم آن قدر به داستان‏هایش نزدیک است که درست نمی‏بیندشان. حتی اگر این آدم نقدنویس هم باشد چندان فرق نمی‏کند.

سوژه‏ای که از آن حرف می‏زنید هم به جنسیت من و هم به زمان و مکانی که در آن زیسته‏ام ربط دارد. بگذریم از اینکه در این مجموعه، داستان‏هایی هم با راوی مرد یا پسربچه هست. حتماً آن هم به قول نقد روانشناختی مربوط به آنیموس است. هرچه هست من خیلی وقت‏ها ناخودآگاه با راوی مرد می‏نویسم. انگار یک صدای مردانه توی سرم حرف می‏زند و برای خودش قصه می‏گوید. داستان جاودانگی این جوری بود. به هر حال حتماً در هر زنی مردی لانه کرده است. همانطور که در هر مردی زنی. باز رسیدیم به بحث تکراری و خسته‏کننده‌ی آنیما و آنیموس که سال‏هاست زوج هرجایی بحث‏های «نقد ایرانی‏»اند. خدا عمرش بدهد سیروس شمیسا را...!

اهمیت بحث زنانه و مردانه بودن یا جنسیت‌پذیری ادبیات داستانی از اینجا معلوم می‌شود که معمولاً نویسندگان تثبیت‌شده، آنها که نام‌شان به تاریخ ادبیات ایران راه یافته و اثر و نشانی از آنها برای ما باقی مانده، به زنانه یا مردانه بودن ادبیات اعتقادی ندارند. برای مثال در «سووشون» در وهله‌ی نخست یک گفتمان زنانه یا زن‌محور مطرح نمی‌شود. داستان‌های سوری خانم امیرشاهی یکسر زنانه‌اند، اما با این حال زن بودن نویسنده و تم‌های زنانه در ارزش‌گذاری نسبت به این اثر چندان تأثیرگذار نیست. می‌خواهیم بدانیم هدف غایی شما چیست. دوست دارید چگونه آثار شما خوانده بشود؟ داستان‌هایی که یک زن نوشته، یا داستان‌هایی قائم به ذات که جدای از زنانگی شما برای همگان قابل استفاده می‌تواند باشد؟

این ماجرای زنانه مردانه انگار به یک سوءتفاهم تبدیل شده. ببینید اینکه یک داستان جنس زنانه‏ دارد یا نه ربطی به ارزش ادبی‏اش ندارد. زنانه بودن که می‏گوییم فقط یک ویژگی‏ست. مثل خیلی ویژگی‏های دیگر. نه خوب است نه بد. یک ویژگی است مثل ویژگی‏های ژانری. نمی‏دانم می‏توانم منظورم را برسانم یا نه؟
مسلم است که همه دوست دارند داستانشان فارغ از تقسیم‏بندی‎‏های جنسیتی ارزش‏گذاری شود. وقتی پای ارزش‏گذاری و نمره دادن وسط است این که به زنانگی و مردانگی امتیاز بدهیم غلط است. این فقط یک ویژگی‏ است که در کار تأویل و تحلیل یک اثر به کار می‏آید نه اینکه در داوری درباره‌ی یک داستان بگوییم چون زنانه است برتر است یا چون مردانه است بهتر است. طبیعی است که خواننده در خوانش اولیه چندان درگیر زنانه - مردانه نیست. این ‏تقسیم‏بندی‏ها مربوط به خوانش ثانویه و رویکردهای تحلیلی است. با این توضیح آنچه درباره سووشون و تم‏های زنانه می‏گویید، درست است.

برخی از داستان‌های مجموعه حادثه خاصی ندارند و چندان دارای تحرک و تغییر نیستند. وجود چه عناصری در این داستان‌ها شما را متقاعد کرد که خواننده به خواندن ادامه خواهد داد و داستان را به پایان خواهد رساند؟

من این را نمی‏فهمم. حادثه! مگر فیلم اکشن است که از حادثه حرف می‏زنید؟ البته این جور که می‏گویند یعنی دوستانی که خوانده‏اند می‏گویند داستان‏های این مجموعه دو دسته‏اند: حادثه‏دار و بدون حادثه. من که با این نوع تقسیم‏بندی و اصلاً با این کلمه‌ی «حادثه» مشکل دارم. اما خُب شما و آنهایی که مشکل ندارید، بروید حادثه‏دارهایش را بخوانید. شاید کشش داشت و صدقه‏سر حادثه‏دارها، بی‏حادثه‏ها هم خوانده شوند. این مشکل خواننده است. من هر طور که می‏خواهم می‏نویسم. خواننده هم هر چه دوست داشت بخواند. اجباری که در کار نیست. ماشالله کتاب کم درنمی‏آید توی این مملکت.

راستی یک سؤال برایم پیش آمده چرا دوستانی که این قدر در داستان معاصر ایرانی دنبال قصه‌ی پر افت و خیز و حادثه‏ای هستند، از مارسل پروست ایراد نمی‏گیرند که چرا صد صفحه بی‎هیچ حادثه‏ای حرف می‏زند و توصیف می‏کند. آنهایی که دنبال حادثه‏اند، می‏توانند بروند فیلم هالیوودی ببینند. از همین‏ها که کنار پیاده‏روی خیابان‏های تهران می‏فروشند. اصلاً شاید از بس از این فیلم‏ها را از کنار خیابان خریده‏اند و دیده‏اند ذائقه‎شان حادثه‎پسند شده. من فکر می‏کنم اینها که از کندی و بی‏حادثه بودن بعضی داستان‏ها حرف می‏زنند یا بهانه می‏گیرند یا خودشان را زده‏اند به کوچه علی‏چپ (بعضی‏ها می‏گویند به جای علی‏چپ بگویید عمرچپ) تا حرفی برای گفتن و انتقادی برای ابراز داشته باشند یا خیلی عقب‌اند از ادبیات جهان.

امروز وقتی کتاب تازه ترجمه شده موراکامی یا ایوان کلیما را می‏خوانیم می‏بینیم سرشار است، پر است از همه چیز. همه چیز دارد به جز حادثه. البته حادثه دارد اما نه آن حادثه‏ای که دوستان اینجایی ما می‏پسندند. به نظر من وقتی چیزی، حرفی، اندیشه‏ای برای گفتن دارید آن را در هر قالب داستانی می‏توانید بریزید؛ بی‏هیچ ترسی از خوانده نشدن. هر چیزی که نوشته می‏شود، خواه داستان باشد یا نباشد، اگر ارزش خوانده شدن داشته باشد خوانده می‏شود. زیاد نباید نگران خواننده بود. خواننده خودش می‏گردد کتاب خودش را پیدا می‏کند. نویسنده هم باید بگردد خودش را پیدا کند. فعلاً این خویشتن‏یابی از هر جنگولک‏بازی مهم‏تر است. اگر حرف تازه‏ای برای گفتن داشته باشید چه با حادثه و چه بی‏حادثه شنیده خواهد شد. اگر شنیده نشود، خُب معلوم است که حرفی برای گفتن نداشته‏اید. زیاد پیچیده نیست. نگران نباید بود.

به یک مشکل بزرگ در ادبیات معاصر داستانی‌مان داریم اشاره می‌کنیم: مشکل بی‌قصه بودن داستان‌هایی که نوشته می‌شود. داستان‌هایی که از نظر فن داستان‌نویسی کامل هستند، اما خواندن ندارند. چون صرفاً به یک موقعیت مشخص و اغلب بحرانی می‌پردازند. بحث ما کلی است. یعنی می‌خواهیم با سلیقه و دریافت شما آشنا بشویم. می‌خواهیم بدانیم شما چه نوع داستان‌هایی را می پسندید. اگر به هر دو شکلش پرداخته‌اید، می‌خواهیم بدانیم داستان‌های مثلاً حادثه‌ای را بیشتر می‌پسندید، یا داستان موقعیت را؟ و البته به چه دلیل، چه نیاز روحی در شما هست که شما را به سوی موقعیت یا به سوی حادثه می‌کشاند؟ یا برعکس چه واقعیت اجتماعی هست که مثلاً یک موقعیت ترازیک را برای شما جذاب‌تر از یک حادثه‌ی جنائی می‌کند؟

اولاً من به وجود این مشکل بزرگ که شما به آن اشاره می‏کنید، اعتقادی ندارم. اتفاقاً داستان‏ کوتاه ایرانی امروز ما پر است از قصه‏پردازی. اتفاقاً خیلی هم خوب پیش رفته‏اند. داستان کوتاه امروز ما از خیلی جنبه‏ها جلو افتاده است. نگاه کنید به این مجموعه داستان‏هایی که این سال‏ها منتشر شده‏اند. هم فن بلدند و هم قصه دارند که بگویند. حالا شاید جالب نباشد مثال بزنیم و نام ببریم. اما این واقعیت قابل انکار نیست که اگر در خیلی زمینه‏ها از جمله نقد پسرفت داشته‏ایم در مورد داستان کوتاه پیشرفت‏های چشمگیری داشته‏ایم.

اتفاقاً من برعکس نظر شما آنچه نمی‏بینم داستان موقعیت است و داستان‏هایی که دغدغه‏های فلسفی آنچنانی دارند. شاید برای همین رضا نجفی در جلسه کتاب «ما دایناسور بودیم» می‏گفت جای این نوع داستان‏ها در ادبیات ما خالی‏ست. آقای نجفی معتقد بود که ما داستان اندیشه یا موقعیت که چندان دربند حادثه و اتفاق نباشد، نداریم و خوب است به اینگونه از داستان هم توجه بشود. می‏بینید یعنی دقیقاً عکس نظر شما که می‏گویید همه داستان‏ها موقعیتی شده‏اند! به هر حال عصر تکثر و تنوع آراء است.

ما الان در دنیا می‌بینیم داستان‌هایی که این روزها نوشته می‌شود و خوب هم خوانده می شوند، تلفیقی هستند از موقعیت و حادثه. در ایران آیا شما نمونه‌ای از اینگونه داستان‌ها را سراغ دارید؟ داستان‌هایی که عامه‌پسند نباشند اما برای عموم مردم قابل‌استفاده باشند؟

دم دستی‏ترین مثالی که در این زمینه در حوزه‌ی رمان به نظرم می‏رسد همین «کافه پیانو»ست که داشت خوب جواب می‏داد هم به قشر روشنفکر و هم به عامه‌ی جوانان که می‏دیدم با چه اشتیاقی کتاب را به توصیه و تبلیغ دهان به دهان می‏خرند و می‏خوانند. اما متأسفانه این اثر در سایه‌ی رفتار و گرایش سیاسی نویسنده‏اش به زودی به انزوا رانده شد. به هر حال ما در شرایطی هستیم که همه چیز به هم ربط دارد. به خصوص در یک سال گذشته. هر حرکتی بازتابی سیاسی داشت و به سرعت از جانب عموم ارزیابی می‏شد. طبیعی هم بود. اقتضای شرایط بود که کافه پیانو در دو سر بازی قرار بگیرد: محبوب و منفور.

از کارهای دیگر تا آنجا که به خاطرم هست یکی دو رمان از بلقیس سلیمانی و یا رمان اول زویا پیرزاد. در حوزه‌ی داستان کوتاه هم چیزی که الان به ذهنم می‏رسد یکی کار حافظ خیاوی است به نام «مردی که گورش گم شد» و دیگری مجموعه داستان پیمان اسماعیلی به نام «برف و سمفونی ابری».

با توجه به اینکه چند سالی نقد نوشته‌اید و داوری چند جایزه ادبی را به عهده داشته‌اید، وضعیت نقد ادبی را در ایران چگونه می‌بینید؟

اگر اجازه بدهید به این سؤال که بارها به آن جواب‏های مفصل داده‏ام، این بار کوتاه جواب بدهم: همه چیزمان به همه چیزمان می‏آید. پس مشکلی نیست...!

نه. خب، ممکن است از شما بارها این پرسش را پرسیده باشند و شما هم بارها پاسخ داده باشید. اما خوانندگان زمانه به اغلب احتمال از مصاحبه‌های شما خبر ندارند. ما مایل بودیم نظر شما را بدانیم و به هر حال نقد ادبی هم ظاهراً سویه‌ای از فعالیت‌های ادبی شماست. می‌خواهیم با شما اگر اجازه بدهید بیشتر آشنا بشویم. نمی شود اینطور تلقی کرد که ما همه شما را می شناسیم و با گفته‌ها و نوشته‌های شما آشنا هستیم.

باز هم بد فهمی و سوتفاهم! من منظورم این نیست که شما من را می‏شناسید و از جمله یه جمله چیزهایی که جاهای ممکن است گفته باشم خبر دارید. این که معلوم است! من خودم هم یادم نمی‏آید کی و کجا و چه گفته‎ام شما که جای خود دارید. همین که حتما نامم برایتان آشنا بوده و یا حتا این هم نبوده و کسی معرفی کرده که با فلانی هم می‏شود حرف زد خودش برای من جای بسی خوشحالی دارد.

ببینید، منظور من این است که آدم همیشه مجبور نیست به سؤالات تکراری جواب‏های هزار کلمه‏ای بدهد. من فکر کردم نظرم را درباره‌ی نقد ادبی در یک جمله بیان کنم کافی باشد. همه چیز را که حتماً نباید تفسیر کرد. الان هم به خاطر شما یک بار دیگر نظرم را تکرار می‏کنم: همه چیزمان به همه‏چیزمان می‏آید!

سانسور، چه به صورت پدیده‌ای دولتی و چه به عنوان مقوله‏ای اجتماعی و فرهنگی، روی کار داستان‌نویسی شما چه تاثیری گذاشته است؟

چه خوب گفتید مقوله‏ای اجتماعی و فرهنگی. سانسور با جان و روح یک جوان ایرانی آمیخته است. ربطی به ادبیات ندارد. تربیت اجتماعی در جامعه ایرانی در سی سال گذشته به گونه‏ای بوده که آدم‏ها فارغ از جنسیت، دچار دوگانگی‏های وحشتناکی هستند. تماشای این دوگانگی نیازمند مطالعه و تأمل زیادی نیست. لازم نیست جامعه‏شناس باشی یا روانشناس. شما نگاهی به رفتارهای اجتماعی دور و برتان بیندازید کافی است به عمق و گستردگی دوگانگی پی ببرید.

من سعی می‏کنم اسم روانشناختی این رفتار را به کار ببرم و نه آن اسامی دیگر را که بار مفهومی منفی دارند. مثلاً جالب نیست بگویم دورویی و دوچهرگی و نفاق و تزویر. چرا که این آدم‏های دورو و دوچهره‏ای که امروز در جامعه می‏بینیم، بی‏گناه‌اند. آنها محصول تفکر حاکم و تربیت اجتماعی هستند.

ما از کودکی با «شعار» بزرگ شدیم. می‏خواهم تأکید کنم بر نسل خودم. شما یک نسل عقب‏ترید. فقط یک نسل اما تفاوت ویژگی‏های نسل من با نسل شما به اندازه‌ی نه یک دهه که به اندازه‌ی دست کم پنجاه سال است. کودک بودن در دهه‌ی شصت یک بدشانسی بزرگ است. جنگ، شعارهای سر صف، صدای گرومب افتادن بمب و موشک در یک چهارراه آن طرف‏تر، کوپن، صف نفت، مادری که چادرش بوی نفت می‏دهد، کپسول بوتان و پرسی، دفتر چهل برگ کاهی که پشتش چاپ کرده‏اند جنگ جنگ تا پیروزی، نارنجک‏های پلاستیکی که مدرسه می‏داد، دفترچه بسیج پر از مهرهای روغن نباتی و قند و شکر و نفت سفید.

نوستالژی من این‏هاست و شعارهای سر صف. همه مرگ بر فلان کشورها و فلان آدم‏ها. فکرش را بکنید دخترهای کوچولوی دبستانی را به صف کنند و نفرین و لعنت یادشان بدهند. بعد این دختر کوچولوها بروند خانه. در خانه همه چیز یا مدرسه فرق دارد. دنیای دیگری است. پدر به اولیاء مدرسه فحش می‏دهد. به اولیاء مملکت بد و بیراه می‏گوید. بچه‏ها لباس‏های جینگولشان را می‏پوشند و می‏روند توی کوچه، می‏روند مهمانی. با دامن کوتاه پفی و موهای دم اسبی. بعد فردا با روپوش دراز و شلوار گشاد و مقنعه سیاه می‏روند مدرسه تا باز از جلو نظام و صف و شعار مرگ‏آور.

ما با «سیستمی نفاق‏پرور» رشد کرده‏ایم دوست من. سانسور مال دوره فلان وزیر و فلان معاون ارشاد نیست. من امروز وقتی دستم را روی کلیدهای کامپیوترم می‏گذارم یک خانم ناظم چادری بی آن که خودم خبر داشته باشم، دستم را هدایت می‏کند که همه چیز را نگویم. چرا وقتی داستان صابون گلنار را می‏نویسم حواسم هست زیادی بدن‏های برهنه را توصیف نکنم؟ وارد جزئیات داستانی اندام زنان در یک حمام عمومی نشوم. چرا سرسری می‏گذرم؟ چرا از توصیف ناتورالیستی چنین موقعیتی پرهیز می‏کنم؟ چرا این توصیف یک توصیف آزاد و ساده و بی پروا و طبیعی نیست. من از این حیث به کار خودم ایراد می‏گیرم. ایرادی که ریشه‎اش در من است و نظام تربیتی من. همه جا آن خانم ناظم زشت با مقنعه چانه‏دار با من است. او استعاره‏ای است از نظام سانسور کننده. این استعاره در من و خیلی از همنسلانم زندگی می‏کند.

پنهانکاری در خون ماست. شخصیت‏های تعارفی، پیچیده و پر از رودربایستی. نمی‏دانم تا چه اندازه با رفقای همسن و سال من ارتباط داشته‏اید. در همه این‏ها یک سندرم بدقولی وجود دارد. به حرف‏ها و وعده‏های روزمره‏شان پای‏بند نیستند. امروز یک حرف می‏زنند و فردا یادشان می‏رود. در ظاهر قربان صدقه می‏روند و پشت سر هم بدگویی و مسخره کردن. غیبت و تمسخر همدیگر از ویژگی‏های نسلی من است. و من همه این‏ها را ناشی از تربیت اجتماعی سیاسی این دوران می‏دانم. نسلی مأخوذ به حیا، خودخور و تعارف‏زده که برای گرفتن حق خودش هم دچار شک و تردید و خودخوری می‏شود.

میان درون و برون این آدم‏ها یک دیوار بلند وجود دارد. دیواری که معمار ماهر آن نظام فرهنگی و تربیتی حاکم است. پس سؤال شما از همان ابتدا جوابش معلوم است. مثل روز روشن است که ما خیلی پیش از آن که سانسورمان کنند، دست به کار سانسور خود می‏شویم. و این فرایندی خود به خودی و در بسیاری از مواقع ناخودآگاه است.

ما در طول این سال سی، یاد گرفته‏ایم هر حرفی را نباید جلوی دیگران زد. نباید توی خیابان با هر کسی راست راست راه رفت و خندید، چون آدم را می‏گیرند می‏برند توی پاسگاه و اداره‌ی نکیر و منکر (منکرات) و زندان. پس حرف‏های پنهانی را باید در خانه زد. مهمانی‏های آنچنانی را باید در خانه برپا کرد. خوردنی‏های ممنوع را باید در خانه خورد و... همین طور در این سال‏ها پیش آمده‏ایم تا رسیده‏ایم به اینجا. اینجا که وضعیت امروزمان است. تسلیم وضع موجود، منفعل، خسته، ناامید، تسلیم هر فرمانی که از بالا برسد، بدبین به همدیگر، متوهم و آرمیده در خانه‏های امن و آراممان و ترس‏خورده... ترس‏خورده...

فکر نمی کنید با توجه به مسأله‌ی خانواده دست مردها کمی بازتر از زن‌ها باشد؟ ما با یک خانم شاعره‌ی جوان مصاحبه کردیم، یکی از وحشت‌هایش این بود که پس از ازدواج نتواند شعرش را بگوید. این وحشت به نظر شما چقدر منطقی و واقعی است؟

نه نه اصلاً اینطور به نظر نمی‏رسد. امروز دست زن‏ها خیلی بازتر است. دیگر گذشته آن روزگار که بگویند: زن بتمرگ آشپزی و بچه‏داری کن. این همه زن شاعر و رمان‏نویس در این سال‏ها به جامعه ادبی معرفی شده‏اند. یادم هست در یکی از این جایزه‏ها برندگان همه زن بودند. خنده دار شده بود نصف داورها هم زن بودند. الان دوره‌ی زن‏سالاری فرهنگی است. توی شعر، سینما، تئاتر زنان مستعدی معرفی شده‏اند. زن‏ها امروز اگر خانه‏دار هم باشند بیکار نمی‏نشینند. و این برمی‏گردد به جهان اطلاعات.

در دهکده جهانی مک لوهان زنان راه‏های ارتبطی‏شان گسترده است. اینترنت، ماهواره، گسترش رسانه‏های فرهنگی و دانش افزون‏تر زنان نسبت به گذشته و وقت بیشتر زنان نسبت به مردان سبب شده بیشتر فرصت داشته باشند به ادبیات بپردازند. البته این که بعضی زن‏ها می‏ترسند شوهر کنند و شعرشان نیاید، درست است.

نمی‏دانم این چه خاصیتی است که بچه‏داری و ازدواج دارند. بسیاری از زنان را دیده‏ام که به محض ازدواج و بعد در مرحله‌ی بعد به محض زایمان انگار همه خلاقیتشان یکباره خشک می‏شود. همه چیزشان شوهر می‏شود و بچه. و این اصلاً ربطی به نگاه مردسالار ندارد. تقصیری بر گردن شوهر نیست. اتفاقاً مردها در دوران جدید خیلی جاها از زنان حمایت کرده‏اند. این که آن شاعره‌ی جوان ترسیده از رابطه‌ی ازدواج و خشک شدن چشمه‌ی شاعرانگی به هیچ کس مربوط نیست. به خودش مربوط است. به انتخاب‏هایش. این که چه شوهری برای خود برمی‏گزیند و یا اینکه تا چه اندازه سوژه‏ای به نام شوهر کردن برایش حیاتی است که بخواهد در راهش از شعر بگذرد.

ببینید این‏ها همه مسایل شخصی و فردی ماست. همه مسایل ذهنی و شخصیتی ماست و مدام در حال انداختن تقصیرهای خود به گردن جامعه و تاریخ مردسالاریم. مگر کمند زنانی که خوش درخشیده‏اند در تاریخ ادبیات، مگر تفکر مردسالارانه مال امروز ماست فقط؟ هر انسانی جدا از جنسیتش می‏تواند چگونه بودن خود را انتخاب کند. البته بها و قیمت دارد. هر چیزی در این جهان قیمت دارد. هیچ چیزی را مفت و مجانی نمی‏دهند. بهایش را بپردازند و وحشت نکنند.

آنها چوب اشتباهاتش را می‏خورند. از هول شوهر و دیر شدن ازداج می‏پرند توی حلیم و خب معلوم است که باید از این وضعیت خودساخته بترسند. راستش دوست دارم این وسط یک حرف درگوشی بزنم: این زن‏ها هر چه می‏کشند از آرزوی دیوانه‏وارشان به شوهر کردن می‏کشند. در کتاب «زن‏ها و آدم‏ها» که دارم فصل‏های پایانی‏اش را می‏نویسم به این واقعیت به تفصیل پرداخته‏ام...
فکر کنم بدگویی پشت سر زن و نقد ادبی و داستان حادثه‏ای کافی باشد؟ نه!...

منتظر می‌مانیم که «زن‌ها و آدم‌ها» منتشر شود. ناگفته‌ها بسیار است. اما فعلاً چاره‌ای نداریم جز اینکه این مصاحبه را ناتمام تلقی کنیم. سپاسگزاریم که وقت‌تان را به ما هدیه دادید.

از شما ممنونم که بهانه‌ی این گفت و گو را فراهم کردید. ما بیش از هر چیز فعلاً نیازمند شنیدن حرف‏های همدیگریم. سپاسگزارم.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
داستان‏هايی برای خارپشت‏ها
«ناجاودانگی یا «دغدغه‌ای به نام دایناسور بودن

 
 

در روزهای گذشته، رونمایی از تجهیزات نظامی جدید در ایران از جمله هواپیمای بدون سرنشین «کرار» و گشایش خط تولید دو شناور تندرو، این پرسش را مطرح می‌کند که ارزش نظامی و اهمیت سیاسی این تجهیزات در چه حد است؟ علاوه بر این، چرا جمهوری اسلامی ایران برخلاف گذشته مدتی است خطر حمله نظامی به ایران را به صورت جدی‌تری مطرح می‌کند و به جای انکار چنین احتمالی، از تجهیزات و توان دفاعی ایران در مقابله با این حمله سخن می‌گوید؟ در این زمینه با هوشنگ حسن یاری کارشناس مسائل استراتژیک و نیما راشدان روزنامه‌نگار گفتگو کرده‌ام.

Download it Here!

هوشنگ حسن یاری در ارتباط با این تجهیزات جدید از دو پیام نام می‌برد:

ساخت هر نوع تجهیزات نظامی، دو پیام دارد: یکی کاربرد نظامی و کارآیی این تجهیزات است و دومی، پیام و یا ارزش سیاسی آنها در مورد ایران و روابط ایران با دنیای خارج است.

به اعتقاد من مسئله یا شق دوم مهم‌تر از اولی است. یعنی برداشت و بهره‌برداری سیاسی این تجهیزات مهم‌تر است. در نتیجه ایران همواره این دو را با هم همراه کرده و در رزمایش‌ها و مانورهایی که انجام داده، همواره بر این امر تأکید داشته است تا از یک‌سو ارزش تجهیزات جدید و از سوی دیگر، ارزشی که در روابط بین ایران و جهان خارج بازی خواهند کرد را نشان دهد؛ به‌خصوص در بحث‌های چند ماه اخیر درباره‌ی جنگ و احتمال حمله‌ی اسراییل و یا احیاناً حمله‌ی آمریکا به ایران.

این هواپیماهای دورپرواز بدون سرنشین، که توانایی حمل مواد منفجره را هم دارند، در مقایسه با تجهیزات قبلی‌ای که جمهوری اسلامی آزمایش کرده بود، ازجمله صنایع موشکی، چه برتری‌هایی دارند و تا چه میزان از نظر نظامی حرکتی رو به جلو تلقی می‌شوند. در واقع از حیث اهمیت سیاسی و نظامی، چه جایگاهی خواهند داشت؟

با توجه به اطلاعات کمی که امروز در مورد هر یک از این تجهیزات در دسترس است و هر اطلاعی در این زمینه، بیش‌تر از سوی ایران به‌طور یک‌جانبه صادر می‌شود و هنوز در میدان جنگ و یا در عملیات جدی، خود را نشان نداده‌اند، در نتیجه باید گفت به‌طور کلی، هرگونه تحولی از این قبیل، یعنی توانایی ایران در دست یافتن به تجهیزاتی که پیش از این نداشته است، در صورتی که آنها را واقعاً با کار بومی راه‌اندازی کرده باشد، یک تحول مهم برای تکنولوژی نظامی ایران به شمار می‌آید. از این جهت هم به نظر من مهم است.

منتهی هیچ یک از تجهیزاتی که در چند سال گذشته همواره از آنها اسم برده شده است، در میدان رزم با بیگانه خود را نشان نداده‌اند. در نتیجه تنها منبع اطلاعاتی که در این زمینه وجود دارد، همین گفته‌های مقامات ایرانی است و رزمایش‌هایی که ایران به طور یک‌جانبه با یک دشمن فرضی، برگزار و اینها را آزمایش می‌کند؛ نه در برخورد با قدرتی هم‌تراز و یا توانمند.

اما نیما راشدان روزنامه‌نگار، درباره ارزش و کارآیی نظامی تجهیزات رونمایی شده در ایران می‌گوید:

به نظر من اساساً ظرفیت‌های اقتصادی و دانش فنی کشوری مثل ایران اجازه نمی‌دهد که بتواند سلاح پیشرفته و یا هیچ پدیده پیشرفته دیگری را تولید کند. نوع پیشرفته این تجهیزات هنوز در انحصار کشورهایی است که دسترسی به منابع بسیار عظیم علمی و اقتصادی دارند. در صدها انجمن و منبع معتبر مربوط به صنایع دفاعی در دنیا هیچگاه دیده نشده که تکنولوژی جدیدی از ایران ثبت شده باشد و همه مربوط به تکنولوژی‌های چهل پنجاه سال پیش است. همین جت بدون سرنشین نیز با استفاده از تکنولوژی‌های قدیمی است.

آمریکا در مواضع اخیر خود نسبت به مناقشه‌ی هسته‌ای ایران، بر گزینه‌ی نظامی نیز تأکید کرده ولی فراتر از آن نرفته است. در حالی که ایران این مسئله را بسیار جدی‌تر از پیش گرفته است. آیا چنین احتمالی با توجه به اطلاعات پشت پرده تقویت شده است و یا جمهوری اسلامی ایران، به دلایل سیاسی، سعی در برجسته‌سازی آن دارد؟ نیما راشدان در این زمینه می‌گوید:

باید دقت کنیم که مخاطب تبلیغات جمهوری اسلامی کیست؟ این مخاطب می‌تواند مردم ایران، بخش‌هایی از هیئت حاکمه و یا مردم خاورمیانه باشند. به هر حال اخبار حمله احتمالی به ایران در سطح بالای کنونی تا به حال مطرح نبوده و این اخبار به ایران و در سطح منطقه وارد می‌شود و اگر جمهوری اسلامی بخواهد جوابی داشته باشد باید برای ایجاد انسجام در افکار عمومی وارد این جنگ روانی بشود. به همین خاطر سعی می کند برخلاف گذشته، مسئله را به صورت بازتر مطرح کند.

ثانیاً افکار عمومی دنیای اسلام را مد نظر دارد. یعنی بسط پدیده دفاع از خاک سرزمینی به منطقه خاورمیانه و مدیریت متحدین عملی خود در منطقه و مثلاً لبنان. البته به نظر من این برای افکار عمومی داخل ایران کارساز نیست چون در ایران در مورد جمهوری اسلامی هم بی‌اعتمادی خبری و هم بی‌اعتمادی به توان تکنولوژیک دولت بسیار گسترده است. این جت بدون سرنشین هم یک نوع تکنولوژی انتحاری بدون سرنشین است برای اینکه جایی را منهدم کند بدون اینکه بتواند برگردد.

هوشنگ حسن یاری در مورد خبرهای مربوط به حمله نظامی احتمالی به ایران و برخورد جمهوری اسلامی بر این نظر است که:

ایران معمولاً دو نوع برخورد دارد: یک این که آمریکا فقط بلوف می‌زند و هرگز به ایران حمله‌‌ نخواهد کرد.

دوم این که کسانی هستند که یا این مسائل را بزرگ می‌کنند و یا روی احتمال حمله تأکید بیش‌تری دارند.

سوای برداشت ایرانی‌ها، طبق گفته‌ی خود آمریکایی‌ها و مطالعه‌ی کارهایی که در کوتاه، میان و درازمدت انجام می‌دهند، باید گفت: اگر آمریکایی‌ها در مورد امری به نتیجه‌‌ای برسند، معمولاً آن کار را انجام می‌دهند. در مورد افغانستان، عراق و موارد بسیار دیگر دیده شده است.

اگر به تاریخ گذشته‌ی آمریکا از جنگ جهانی دوم به این‌سو نگاه کنیم، می‌بینیم معمولاً هر ده‌سال یک‌بار جنگی از سوی آمریکایی‌ها شروع شده است. این جنگ‌ها زمانی شروع می‌شوند که دولت آمریکا به این نتیجه می‌رسد که باید این کار را انجام دهد.

در مورد ایران هم به نظر چنین فرضی را می‌شود در نظر گرفت و درباره‌ی آن صحبت کرد. آیا آمریکایی‌ها امروز به این نتیجه رسیده‌اند یا خیر؟ خب از آنجایی که جنگی صورت نگرفته است، پس ظاهرا نرسیده‌اند. منتهی این نتیجه‌گیری به این معنا نیست که در این زمینه کار نمی‌کنند. همان‌طور که ژنرال مالن در هفته‌های گذشته اعلام کرده بود، گزینه‌ی نظامی یک گزینه‌ی جدی برای آمریکایی‌ها است و این کشور سناریوهای مختلفی را بررسی می‌کند.

در واقع این کشور دارد میزان خطر برخورد با جریانی که در طرف مقابلش قرار دارد را برای منافع خود و متحدین خود، ارزیابی می‌کند. درست است که اوباما بیش‌تر تأکید بر دیپلماسی دارد و خواهان جنگ با ایران نیست، ولی با این حال اگر به این نتیجه‌ی نهایی برسد که ایران خطری جدی برای منافع آمریکا است، به طور قطع چنین کاری را خواهد کرد. این گفته‌ را از سخنان دولتمردان آمریکا، بررسی‌هایی که انجام داده‌اند و گزارش‌هایی که موجود است می‌توان درک کرد.

مقامات ایران به‌ویژه آقای احمدی‌نژاد تازگی‌ها تأکید بر این دارند که هرگونه برخورد نظامی با ایران، دست‌کم ابعاد منطقه‌ای خواهد داشت و از توانایی‌های ایران برای این که جنگ را به خارج از مرزهای ایران بکشاند سخن گفته‌اند. این مسئله آیا عامل تازه‌ای خواهد بود در معادلاتی که احتمالاً غرب، آمریکا یا اسراییل در برخورد نظامی با ایران طرح‌ می‌کنند؟ هوشنگ حسن یاری در این زمینه می‌گوید:

این سخنان با سخنان قبلی و بسیاری از سخنان فعلی مطرح شده در دایره‌های قدرت در ایران، در تضاد است. به‌خاطر این که وقتی از کشانیدن جنگ به خارج از مرزهای ایران در منطقه می‌گوییم، خب در خارج از مرزهای ایران از دید جمهوری اسلامی، تنها یک کشور وجود دارد که دوست نیست و دشمن است. آن هم اسراییل است.

در حالی که وقتی در مورد حمله‌ی احتمالی به تأسیسات هسته‌ای ایران سخنانی از جانب اسراییلی‌ها و یا در غرب مطرح شده است، عده‌ای در ایران تأکید بر این داشته‌اند که کشورهای همراه آمریکا هم هدف قرار خواهند گرفت. بنابراین معنای این سخن به روشنی نه تنها اسراییل، بلکه بسیاری از کشورهای عربی است که متأسفانه به دلایل مختلف ایران را خطری برای خود محسوب می‌کنند.

در نتیجه در صورتی که جنگی بین یکی از دو کشور اسراییل و آمریکا با ایران شروع شود، ایران همان‌طور که بارها تأکید کرده‌ است، سعی‌ خواهد کرد که اگر شروع‌کننده‌ی جنگ اسراییل باشد، به نیروهای آمریکایی در منطقه، در افغانستان و عراق صدمه بزند؛ و سپس به کشورهایی که با آمریکا همراهی می‌کنند، از جمله کشورهای عربی صدمه بزند. در نهایت از آنجایی که نیروهای آمریکایی در منطقه‌ی خلیج فارس و خاورمیانه به‌طور کلی پراکنده هستند و در بعضی از کشورهای منطقه‌، نیروهای نظامی دارند، همه‌ی اینها احتمالاً می‌توانند هدف موشک‌های ایران قرار بگیرند و یا هدف دیگر تجهیزات و گروه‌های شبه نظامی نزدیک به ایران که در منطقه قرار دارند.

Share/Save/Bookmark

 
 

در یادداشتی با عنوان «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها»، نگارنده تلاش کرده بود تا کاوشی منصفانه داشته باشد به انگیزه‌های پنهان در پشت اعتراض‌هایی درباره‌ی «اعدام‌های ۶۷» که از سوی برخی متوجه میرحسین موسوی به عنوان یکی از رهبران جنبش سبز ایران می‌شود.

در آن نوشتار تاکید شده بود که اعدام‌های ۶۷ «تراژدی و زخمی است که برخلاف سیر تاریخ، هرچه زمان بیش‌تری از آن می‌گذرد زنده‌تر می‌شود و بیش‌تر دهان می‌گشاید.

روشنگری در باب زوایای تاریک جنایت‌های انجام گرفته در آن سال‌ها لازم و ضروری است و باید تلاش شود تا رسم اعدام فعالان سیاسی برای همیشه در میهن‌مان برافتد.»

هم‌چنین در آن مطلب با ذکر دلایل و طرح پرسش‌هایی تاکید داشتم که هدف از هجمه‌هایی که از سوی هواداران «برخی گروه‌ها» به میرحسین موسوی از بابت موضوع اعدام‌های ۶۷ صورت می‌گیرد نه برای «روشنگری» و در راستای «احقاق حقوق بشر»، بلکه برای مشروعیت‌زدایی از رهبران جنبش سبز، تشویش اذهان حامیان او و دست‌وپا کردن و کسب مشروعیت در بین ناراضیان سبز برای گروه‌ها و ایدئولوژی خود است.

گویا رسم جمهوری اسلامی که با استفاده از نام شهدا دهان هر منتقد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را می‌بندند به برخی «اپوزیسیون» آن هم سرایت کرده تا آنها این بار با پناه گرفتن پشت سنگر اعدام‌های ۶۷ هر منتقدی را محکوم به حمایت از اعدام‌ها و با کشیدن حصاری به اسم حقوق بشر و انزجار از جنایت گرداگرد این موضوع، مانع از آن شوند تا حتی بتوان پاسخی داد به کسانی که امروزه مطلبی می نویسند، تاریخی را تحریف و حقیقتی را قلب می‌کنند.

به عنوان مثال با آن که در یادداشت «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها»، این اعدام‌ها محکوم شده و تنها در خصوص «انگیزه‌های بعضی از معترضین به میرحسین موسوی» گفته شده بود، اما واکنش اغلب این دوستان به گونه‌ای بود که تصور می‌شد آن نوشتار در دفاع از اعدام‌های ۶۷ است!

البته این مهر بودن گوش‌ها و چشم‌ها و تمام نگفتن‌ها و تمام نشنیدن‌ها متاسفانه عادت زشت بسیاری از ما شده است.

یا آن که به کیش خود پنداشتند و چنین مطرح کردند که آن یادداشت، قصد قهرمان‌سازی از میرحسین موسوی و بخشیدن چهره‌ای کاریزما به این رهبر جنبش سبز دارد در حالی که این موضوع را در هیچ کجای آن یادداشت نمی‌توان یافت.

طرفه آن که یادداشت «تا شاه کفن نشود» که چندی پیش در همین ستون و به همین قلم منتشر شد گواه این موضوع است که بخشیدن چهره‌ای قدسی و کاریزما به رهبران جنبش سبز و ... نه تنها در دیدگاه نگارنده فاقد جایگاه و اعتبار است که اتفاقا هم هوادار نقد موسوی و کروبی و ... هست و هم عامل به آن.

چند روز پس از انتشار «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها»، هژیر پلاسچی در نقدی با عنوان «شصت‌وهفتی‌ها از آن خودشان» در وب‌سایت رادیو زمانه با این یادداشت برخورد کرد. پاسخی که در آن می‌توان به روشنی، اثبات انگیزه‌های مطرح شده در «اعدام‌های ۶۷ و هوشیاری سبزها» را یافت.

هژیر پلاسچی در بخشی از مطلب خود می‌نویسد: «چنان نمایانده می‌شود که انگار مجاهدین {خلق} مشتی دیوانه بودند که ناگهان شروع به ترور کردند و حکومت اسلامی تنها برای دفاع از خود بود که آنان را دسته دسته روانه‌ی جوخه‌های اعدام کرد.

این حکومت اسلامی بود که با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همه‌ی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین خلق را مورد تهاجم قرار داد و سازمان مجاهدین خلق برای دفاع از خود و برای دفاع از انقلاب اشتباه‌ترین و بیهوده‌ترین استراتژی ممکن را انتخاب کرد.»

تفاوت دیدگاه من با آقای پلاسچی و هم‌فکران ایشان در همین پاراگراف به خوبی نمایان است.

من و دوستانم فکر می‌کنیم که هم نیروهایی که در سپاه پاسداران آن روزها و حکومت کار برخورد و سرکوب با برخی گروه‌ها ازجمله سازمان مجاهدین خلق را انجام می‌داند برآمده از انقلاب و بخشی از انقلابیون بودند و هم آن که اعضای سازمان مجاهدین و چریک‌های فدایی خلق و دیگر گروه‌ها، همه برآمده از مردمی بودند که «انقلابی» و خواستار پایان دادن به رژیم سلطنتی در ایران بودند.

این موضوع که «حکومت جمهوری اسلامی با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همه‌ی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین را مورد تهاجم قرار داد» را، نه طنز، که چیزی بیش از تحریف تاریخ و همان سخنان «زری طباطبایی» در کتاب «داد بی داد» (که در یادداشت قبلی‌ام نیز به آن اشاره کردم) به نظر نمی‌آید.

پلاسچی عملیات‌های چلچراغ ، آفتاب و فروغ جاویدان از سوی ارتش به اصطلاح آزادی‌بخش سازمان مجاهدین را که در یادداشت قبلی‌ام به عنوان مثال ذکر کرد بودم «دفاع مجاهدین از خود و انقلاب» می‌نامد و البته نمی‌گوید که تنها به عنوان مثال، اسارت ۵۷۰ نفر از سربازان ایرانی (آمار اعلام شده از سوی مجاهدین) در جبهه‌های جنگ جنوب در عملیات «آفتاب» توسط ارتش آزادی‌بخش و تقدیم کردن آنها به صدام حسین چگونه دفاعی از انقلاب است؟

نویسنده‌ی «شصت و هفتی از آن خودشان»، گرچه در ابتدای پاراگراف تلاش می کند تا توجیهی برای «اشتباهات استراتژیک» سازمان مجاهدین خلق پیدا کند و آنها را نه «مشتی دیوانه» بخواند اما با پایان رسیدن پاراگراف به این نکته هم اذعان می‌کند که آنها «اشتباه‌ترین و بیهوده‌ترین استراتژی ممکن را انتخاب کردند.»

نتیجه‌گیری‌ای که من نیز در یادداشت قبلی‌ام بر آن تاکید کرده بودم و تنها می‌تواند تاییدی بر آن موضوع تلقی شود.

دستی که رو شد

در نوشته‌ی قبلی‌ام گفته بودم که مشکل این عده از دوستان نه یافتن مقصر واقعی اعدام‌های ۶۷ که تنها مخالفت با رهبری «میرحسین موسوی» بر ناراضیان و کشاندن او به گوشه‌ی رینگ است و حتی اگر به فرض، موسوی هم اعدام‌ها را محکوم کند یا سندی ارائه شود که موسوی مخالف این موضوع بوده است، این ماجرا پایان نخواهد یافت.

یادآوری کرده بودم که حتی محکومیت این اعدام‌ها از سوی نهضت آزادی در همان سال ۶۷ نیز از جانب این گروه‌ها مورد پذیرش واقع نشد و بهانه‌های دیگری دست‌وپا کردند از جمله آن که اگر نهضت آزادی‌ها راست‌گفتارند چرا با حجاب اجباری مخالفت نکردند؟! و البته ذکر شده بود که هدف آنها مبارزه با همه‌ی دسته‌ها، جناح‌ها و گروه‌ها است و برای آنها جنبش سبز با نیروهای حامی احمدی‌نژاد چندان تفاوتی ندارد، اما در مقطع کنونی و به واسطه‌ی اقبال مردمی به موسوی باید با موسوی برخورد کرد.

هژیر پلاسچی در نوشته‌ی اخیر خود به روشنی بر این مطلب صحه می‌گذارد و می‌نویسد: «حتی اگر اسنادی که سرانجام روزی منتشر خواهد شد ثابت کند که میرحسین موسوی و دولت او در قتل عام تابستان ۶۷ نقش اجرایی برعهده نداشته است باز فرقی نمی‌کند.

پلیس، زندان و اعدام بخشی از نظم مسلطی است که موسوی و دولت او در قامت دستگاه اجرایی آن ایستاده بودند.

با این وجود تمامی آنانی که به برپا ماندن نظمی که مشغول جنایت علیه بشریت بود یاری رسانده‌اند، بر این صندلی خواهند نشست. صندلی داغی که روی آن هیچ دست آلوده‌‌ای را نمی‌توان پنهان کرد.»

علاوه بر آن که لحن نوشتار پلاسچی در این پاراگراف نشان از نگرانی از انتشار مستندات آن روزها دارد و گویا او نیز می‌داند که موسوی در اعدام‌ها نقشی ندارد و خوب می‌داند که چرا باید در این برهه‌ی زمانی خاص و تاریخی ایران موسوی را زد، به مخاطب خود این‌گونه القا می‌کند که مهم نیست که موسوی و دولتش حتی در اعدام‌های ۶۷ دست داشته‌اند یا خیر.

همین که در نظام جمهوری اسلامی بوده‌اند کافی است تا با آنها به مقابله برخیزیم و در این مقابله مجوز اتهام‌زنی موضوعی چون اعدام‌های ۶۷ را نیز داریم و درست اینجاست که راه ما با این دوستان جدا می‌شود و تعریف و فهم‌مان از حقوق بشر و دمکراسی با این دوستان متفاوت می‌شود؛ چرا که انداختن گناه اعدام‌ها به گردن کسی که امروز تنها گناهش این است که توانسته رهبر ناراضیان ایرانی باشد و سعی دارد تا جامعه‌ی ایرانی را در مسیر دمکراسی چندگامی جلوتر ببرد، نه تنها غیر منصافه که ظلم به تاریخ، دمکراسی، حقوق بشر و تقویت «پست‌ترین لایه‌های موجود در حکومت جمهوری اسلامی» یعنی حامیان دولت کودتاست.

ستم به تاریخ

یکی از ستم‌هایی که از سوی این دوستان آگاهانه صورت می‌گیرد این است که برای قضاوت در مورد میرحسین موسوی او را روی نیمکت‌های دهه‌ی شصت می‌نشانند و خود بر صندلی امروزین تکیه می‌زنند.

این گروه از دوستان گاه چنان درباره‌ی دهه شصت با ژست دمکراسی و حقوق بشر و ضدیت با اعدام و ... سخن می‌گویند و می‌نویسند که باورشان می‌شود که تاریخ نیز آنها را با همین چشم می‌بیند و قضاوت می‌کند. گرچه این اتفاق میمون و مبارکی است که «حقوق بشر و دمکراسی» امروزه به گفتمان غالب همه گروه‌ها بدل شده است (همان‌گونه که چهره‌ی سازمان مجاهدین امروز که صدها تن از سربازان پا به سن گذاشته‌ی خود را با لباس‌های یکدست و زیبای صورتی و زیتونی در اشرف خبردار نگه می‌دارند تا سرودهای «ای شهید»، «سراومد زمستون»، یا حتی «سلطان قلب‌ها» و «هاچین و واچین» توسط ارکستر سازمان اجرا شود، دلنشین‌تر است)، اما یکی از بزرگ‌ترین تفاوت‌های نسل من با نسل پدران انقلابی‌مان این است که در مرور تاریخ بر سبک و سیاق آنها یکی را خیر مطلق و دیگری را شر محض نمی‌دانیم؛ هرکس، به اندازه‌ای که سهم داشته است. از این روست که هم اعدام‌های ۶۷ را محکوم می‌کنیم و هم در مقابل تحریف و وارونه‌نمایی با هر اسم و رنگی که باشد، چه به نام اسلام باشد و چه به اسم دمکراسی و حقوق بشر و دفاع از مظلوم، می‌ایستیم.

معتقدم که در بازخوانی آن‌چه در سال‌های ابتدایی انقلاب رخ داد نمی‌توان تنها نقش یک گروه و دسته را دید و دیگران را مبری کرد. اگر در حکومت جمهوری اسلامی بودند کسانی که میل به انجام اعدام‌های بی‌محاکمه داشتند، گروه‌های اپوزسیون و مخالف هم نه تنها مخالفتی نشان نمی‌دادند که راه را برای نهادینه کردن چنین امر مذمومی مهیا می‌کردند و نقش جاده صاف کن را بازی می‌کردند.

اگر صادق خلخالی به نمایندگی از بخش روحانیون انقلابی و سنتی اعدام‌های آن‌چنانی را ترتیب می‌داد اتفاقا همین «برخی گروه‌ها» بودند که برایش سوت و کف می‌زدند. تنها کافی است نگاهی به روزنامه‌ها و بیانیه‌های این گروه‌ها در سال‌های ابتدایی انقلاب بیاندازیم تا متوجه بشویم که درخت نفرت چگونه از هر دو سو آبیاری می‌شد و چگونه راه برای دست‌هایی که در اعدام‌های ۶۷ نقش داشتند باز می‌شد.

شش‌تن‌از قديمي‌ترين‌زندانيان سياسي‌عضو حزب توده اعلام كردند كه‌ «حكم اعدام جنايتكاران را مردم امضا كرده‌اند.»

سازمان‌مجاهدين‌خلق:‌ «اعدام خيانتكاران انتقام الهي است‌.»

دبير كل حزب توده‌: «دادگاه‌هاي انقلاب‌، ايران را سربلند كردند.»

اطلاعیه‌ی سازمان چريك‌هاي فدايي خلق‌: «اعدام مقام‌هاي رژيم سابق‌كاملاً لازم است‌.»

اشتباه نکن برادر! قصدم از یادآوری این موضوع آن نیست که برای اعدام‌های ۶۷ توجیهی پیدا کنم. قصدم آن است که «محتسب» آن قصه نشویم که شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد.

از این‌گونه روایت‌ها بسیار است. روایتی که در مورد دکتر شیخ الاسلامی، وزیر بهداشت رژیم سلطنتی که بعدها رییس درمانگاه زندان اوین شد را در کتاب «نه زیستن نه مرگ» ایرج مصداقی، از اعضای سازمان مجاهدین که از اعدام‌ها جان سالم به در برد را ببینید تا شاهدی دیگر بر این گفته‌ها بیابید.

ما بر آنیم که تاریخ را آن‌گونه که هست و با تمام «واقعیت‌هایش» بخوانیم نه بر اساس آن‌گونه که دوست داریم و فکر می‌کنیم که «حقیقت» است. اگر به جای دیدن میرحسین موسوی در دهه‌ی هشتاد بر آن باشیم که او را به بیست سال پیش بازگردانیم باید خود نیز با او به همان سال‌ها برگردیم.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
شصت و هفتی از آن خودشان، هژیر پلاسچی

 
 

از دید فروید حس غریبِ «آنکنی»1 هم احساس خانگی و اهل و آشنا بودن را تداعی می‌کند و هم در همان لحظه حس غریبه بودن ونااهل بودن را. به عقیده‌ی فروید، آشنایی و غربت توامان که هیچ‌گاه آرام نمی‌پذیرد سوغات ناخواسته‌ی دنیای مدرنی است که از اواخر قرن نوزدهم میلادی به خصیصه‌ی اصلی انسان اروپایی و به تدریج سایر انسان‌های جهان تبدیل شده است.


دغدغه‌ و احساس غیر طبیعی‌ای که به عقیده‌ی فروید اساس آن از حضورهمیشگی مرگ ، ترس از اخته شدن و آرزوی دست‌نیافتنی برای بازگشت به دوران آرامشِ جنینی نشأت گرفته است، دلیل اصلی موفقیت نوشته‌های وبلاگِ «توکای مقدس» است. در حقیقت، حسِ غریبی که در ادبیات روانکاوانه‌ی فروید از آن به عنوان«آنکنی» یاد شده است، مهم‌ترین ویژگی هنری توکا نیستانی طراح، معمار، کاریکاتوریست و نویسنده‌ی وبلاگِ « توکای مقدس» است.


کاری از توکا نیستانی

ذهن انتقادی توکا نیستانی مقدم بر هر چیزی، همیشه سایه‌ی نگاه تیزبین خود را بر اعمال و انگیزه‌های درون خود افکنده است. نمونه‌ی بارز آن پاسخ مکتوب توکا است به درخواست دوست مطبوعاتی خود پوریا عالمی که در آن به صمیمیتی‌ترین شیوه‌ی ممکن رازها و دغدغه‌های شخصی‌اش را برملا می‌کند.


در لابلای پاسخِ سرشار از صراحت توکا نیستانی، می‌توان دو دلیلی را که فروید درباره‌ی انسان «آنکنی» برمی‌شمرد شناسایی کرد، یعنی احساساتش نسبت به حضور پرقدرت مرگ و ترکیب «تکه تکه شده و مجزای بین دو واقعیت متضاد».

یلدابازی توکا نیستانی

اول - از سه سالگی به مرگ فکر می‌کردم و از مردن وحشت داشتم، یادم است که به خودم دلداری می‌دادم که هنوز خیلی زمان پیش رو دارم و نباید به آن فکر کنم... هنوز هم می ترسم.

دوم - در همان سه سالگی عادت داشتم که لوازم قیمتی پدرم مثل خودنویس و عینک و... را از جیب او بردارم و گوشه‌ی حیاط خانه با سنگ بشکنم. بزرگ‌تر که شدم انباری خانه‌ی مادربزرگم را آتش زدم و شیشه‌های نوشابه‌ی بوفه‌ی مدرسه‌ی‌مان را دور از چشم ناظم، پشت بوفه‌ی مدرسه، با سنگ خورد می‌کردم و از صندوق بوفه پول می‌دزدیدم! (خودم مسئول بوفه بودم!)... هنوز هم هر روز در حال شکستن چیزی یا خراب کردن زندگی‌ام هستم.

سوم - از مردهایی که با کت و شلوار رسمی جوراب سفید می‌پوشند متنفرم! ه

چهارم - پدرم خوابیدن را زیاد دوست داشت و همیشه بهترین مدل من برای طراحی بود. وقتی که مُرد ۲۵ سال قبل تا فاصله‌ی آمدن آمبولانس، برای آخرین بار از جسدش طراحی کردم.


پنجم - زمستان، کلاه، تاریخ فلسفه، آتش شومینه، قهوه‌ی خوب، بعضی نوشیدنی‌ها، مصاحبت با جوانان، عاشق شدن، گریه کردن، کتاب خواندن و متروی پاریس را خیلی دوست دارم. [۲]


کاری از توکا نیستانی

نویسنده‌ی وبلاگ «توکای مقدس» که دو بار لقبِ بهترین کاریکاتوریست مطبوعات ایرانی را از آن خود کرده، معماری است که به نظر خودش، طراح بودن مهم‌ترین برچسب هنری است که دوست دارد با آن شناخته شود. روشنفکری که تعهد اجتماعی را از طریق شناختن ژان پل سارتر، دیدن نقاشی‌‌های «گویا» و همکاری نزدیک با کتاب کوچه‌ی احمد شاملو ملکه‌ی ذهن خود کرده است، بی‌تردید از قابلیت ضبط و گَرته‌برداری موشکافانه‌ای نیز برخوردار است.


کاری از توکا نیستانی

قابلیت به تصویر کشیدن همزمانِ تناقض و چندش در هیبت طنزی که در شکل کاریکاتورهای توکا نیستانی بروز یافت، ‌توانست مرزهای کاریکاتور سیاسی‌ - اجتماعی ایرانی را وسیع‌تر کند و به آن عمقی مدرن‌تر بدهد. بی‌تردید جذابیت توضیح‌ناپذیر و استقبال از توانایی‌های «آنکنی» توکا نیستانی در سطح بین‌المللی و بویژه اروپا نیز از همان مجموعه‌ی تفکر انتزاعی سرچشمه می‌گیرد که فروید در تبیین آن سهم بسزا داشته است.
توکا نیستانی سرانجام برای فرار از دلیل سومی که فروید برای تشریح «آنکنی» به کار برده است که همانا ترس از اخته شدن و سرکوب است، بعد از مقاومت طولانی کشور ناامن (خانه) خود را ترک کرد. او در این باره در یکی از آخرین نوشته‌هایش با عنوان «فرار از قطعه‌ی هنرمندان» به گونه‌ای آشکار ابراز می‌کند که چرا تن به مهاجرت داده‌است:

- « از زندگی مجرمانه خسته شده بودم... به چند پسر و دختر طراحی درس می‌دادم که مجاز نبود، برای طراحی از مدل زنده استفاده می‌کردم که مجاز نبود، سر کلاس صحبت‌هایی می‌کردم که مجاز نبود، به جای سریال‌های تلویزیون خودمان کانال‌هایی را تماشا می‌کردم که مجاز نبود، به موسیقی‌ای گوش می‌کردم که مجاز نبود، فیلم‌هایی را می‌دیدم و در خانه نگهداری می‌کردم که مجاز نبود، گاهی یواشکی سری به «فیس بوک» می‌زدم که مجاز نبود، در کامپیوترم کلی عکس از آدم‌های دوست‌داشتنی و زیبا داشتم که مجاز نبود، در مهمانی‌ها با غریبه‌هایی معاشرت می‌کردم که مجاز نبود، همه‌ جا با صدای بلند می‌خندیدم که مجاز نبود، مواقعی که می‌بایست غمگین باشم شاد بودم که مجاز نبود، مواقعی که می‌بایست شاد باشم غمگین بودم که مجاز نبود، خوردن بعضی غذاها را دوست داشتم که مجاز نبود، نوشیدن پپسی را به دوغ ترجیح می‌دادم که مجاز نبود، کتاب‌ها و نویسنده‌های مورد علاقه‌ام هیچ‌کدام مجاز نبود، در مجله‌ها و روزنامه‌هایی کار کرده بودم که مجاز نبود، به چیزهایی فکر می‌کردم که مجاز نبود، آرزوهایی داشتم که مجاز نبود و... درست است که هیچ‌وقت بابت این همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم اما تضمینی وجود نداشت که روزی بابت تک تک آن‌ها مورد مؤاخذه قرار نگیرم و بدتر از همه فکر این‌که همیشه در حال ارتکاب جرم هستم و باید از دست قانون فرار کنم آزارم می‌داد...» 3

ساختار زبان و روایت توکا نیستانی ویژگی خاص و متمایزی ندارد ولی زبان سلیس و کم‌غلط نوشته‌هایش از متن‌های احساسی و شفاهی باب‌شده در وبلاگ‌ها فاصله گرفته است. نوشته‌های توکا نیستانی همرا با صمیمیت مجازی «فرویدی»، توان‌مندی‌های یک طراح ریزبین و دقیق را دارد که امکان خلقِ خطوط کنترل‌شده‌ی مینیمالیست، سایه روشن‌ها، هاشورها و ایجاد لایه‌های تو در تو در متن را نیز برای خود و خوانندگانش فراهم کرده است.

برای آشنای بیشتر با این نویسنده و خواندن مطالبش می‌توانید به وبلاگ او رجوع کنید.

۱- Uncanny
۲- طنزها و یادداشت‌های مطبوعاتیِ پوریا عالم

Share/Save/Bookmark

 
 

در جریان بررسی جزئیات لایحه حمایت از خانواده در مجلس شورای اسلامی ایران، ثبت ازدواج موقت رأی نیاورد.

به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا) در جلسه علنی امروز مجلس، ثبت ازدواج موقت در ماده ۲۱ لایحه حمایت از خانواده با ۴۵ رأی موافق به تصویب نرسید.


بر طبق این ماده، «ثبت عقد نکاح دائم، فسخ و انفساخ آن، طلاق، رجوع و اعلام بطلان نکاح و طلاق» الزامی اعلام شده است اما بر طبق تبصره‌ای که در این ماده وجود دارد «ثبت نکاح موقت» تابع آیین نامه‌ای است که به تصویب وزیر دادگستری می‌رسد.

«ثبت ازدواج موقت» از مواردی در لایحه خانواده بود که فعالان حقوق زنان با آن مخالفت داشتند.

تمامی بخش نخست این ماده که مربوط به ثبت ازدواج دائم بود به تصویب مجلس رسید.

پس از آنكه ثبت ازدواج موقت تنها ۴۵ رأی آورد، علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران گفت: «بدجور هم رای نیاورد.»

در جلسه بررسی مواد جنجالی ۲۱ و ۲۲ لایحه حمایت از خانواده، چالش نمایندگان موافق و مخالف بر سر ثبت ازدواج موقت‎ بود.

محمدجواد ابطحی و زهره الهیان از نمایندگان موافق با ثبت ازدواج موقت بودند. آن‌ها دلیل موافقت خود را «نظام‌مند شدن ازدواج» اعلام كردند.

اما محمدرضا خباز یكی دیگر از نمایندگان مجلس، تصویب ثبت ازدواج موقت را دارای «اثرات نامطلوب در جامعه» دانست.

پس از آنكه ثبت ازدواج موقت تنها ٤٥ رأی آورد، علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران گفت: «بدجور هم رای نیاورد.»

لایحه حمایت از خانواده یكی از جنجالی‌ترین لایحه‌هایی است كه واكنش‌های فعالان حقوق زنان را به دنبال داشته است.

زهره الهیان، یكی از نمایندگان اصولگرای مجلس امروز به خبرگزاری ایلنا گفت: «رسانه‌های خارجی بسیار تلاش کردند تا لایحه حمایت از خانواده را یک لایحه ضد زن جلوه بدهند و به این ترتیب با نظام جمهوری اسلامی مخالفت خود را نشان دهند. آن‌ها جار و جنجالی سیاسی راه انداختند و این لایحه را لایحه چند همسری نامیدند.»

به گفته این نماینده مجلس، «پشت صحنه این جار و جنجال‌ها علیه لایحه حمایت از خانواده این است که برخی از فعالان حقوق زن می‌خواهند که ایران به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان بپیوندد.»

لایحه حمایت از خانواده، تیرماه ١٣٨٦ به پیشنهاد قوه قضائیه در دولت پیشین ایران تصویب و به مجلس ارسال شد. این لایحه که سه سال پیش در مجلس هفتم مطرح شده بود، به دلیل اعتراض فعالان حقوق زنان مسکوت گذاشته شد.

اما اكنون این لایحه برای تصویب نهایی توسط نمایندگان مجلس هشتم در حال بررسی است.

ماده ٢٣ لایحه حمایت از خانواده «جنجالی‌ترین» ماده این لایحه است كه به مردان اجازه می‌دهد با زنان دیگری نیز ازدواج كنند.

زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی ٣١ مرداد جاری خواست تا این لایحه از دستورکار مجلس خارج شود و بررسی آن به «کارگروهی از زنان و مردان کارشناس و پیشرو» سپرده شود.

او خارج کردن این لایحه از دستور کار مجلس را «نه یک درخواست زنانه بلکه نماد درخواستی ملی و با هدف سعادت ملت ایران و دوام خانواده‌های ایرانی» دانسته است.

Share/Save/Bookmark

 
 

جبهه مشاركت ایران با صدور بیانیه‌ای نسبت به «بی‌خبری» از وضعیت مصطفی تاج‌زاده و محمد نوری‌‌زاد كه به تازگی به زندان برگشته‌اند، ابراز نگرانی كرد.

به گزارش تارنمای جرس، جبهه مشاركت در این بیانیه افزود: «صدای خرد شدن استخوان ظلم از درون اوین طنین انداز شده است.»


این حزب مخالفت دولت ایران، بی‌خبری از وضعیت این دو زندانی را «اوج قانون‌شکنی زندانبانان سیاه دل» خواند.

جبهه مشاركت در این بیانیه، «انتقام‌گیری و عقده‌گشایی شخصی نهادهای امنیتی و نظامی» نسبت به زندانیان سیاسی را دلیل «شكست كودتا» نامید.

بیانیه جبهه مشاركت می‌افزاید: «نهادهای امنیتی و نظامی چون توان برخورد عقلی و منطقی ندارند، درفش و تیغ بر می‌کشند و با به زندان انداختن این عزیزان و محروم کردن آن‌ها از بدیهی‌ترین حقوق یک زندانی می‌خواهند زبان حق‌گوی آن‌ها را ببرند و قلم حقیقت نویس آن‌ها را بشکنند.»

جبهه مشاركت، بی‌خبری از وضعیت تاج‌زاد و نوري‌زاد را «اوج قانون‌شکنی زندانبانان سیاه دل» خواند

جبهه مشاركت همچنین «بازیچه قرار گرفتن اركان قوه قضاییه ایران توسط بازجویان و مفتشان خدانشناس» را دلیلی برای «محو كامل استقلال قوه قضاییه» اعلام كرده است.

بیانیه جبهه مشاركت این‌گونه رفتارها را سبب «سرنگونی جمهوری اسلامی ایران» دانسته است.

مصطفی تاج‌زاده از اعضای ارشد جبهه مشارکت ایران پس از حدود پنج ماه مرخصی، صبح ٢٤ مردادماه گذشته با تمدیدنشدن مرخصی‌اش به زندان اوین برگشت.

او در جریان حوادث پس از انتخابات بحث‌برانگیز ریاست‌جمهوری ایران در سال ۸۸ بازداشت شد و به مدت ۹ ماه، بدون حکم در زندان بود تا این‌که اسفند ۸۸ به مرخصی آمده بود.

مرخصي تاج‌زاده پس از آن لغو شد كه او به همراه شش عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ۱۷ مرداد ماه جاری با ارسال نامه‌ای به آیت‌الله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه ایران و محمدکاظم بهرامی، رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح، نسبت به «دخالت غیرقانونی» یک گروه نظامی و اطلاعاتی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ اعلام جرم کرده بودند.

آن‌ها در این شکایت، از فردی به نام «سردار مشفق» نام برده و او را به همراه یک گروه اطلاعاتی و نظامی متهم به دخالت در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ کرده بودند.
محمد نوری‌زاد، روزنامه نگار و فیلم‌ساز ایرانی نبر که سوم تیر ٨٩ به مرخصی آمده بود، ٢٧ مرداد گذشته به زندان اوین فراخوانده شد.

او پيش از بازگشت به زندان در تارنمای شخصی‌اش نوشته بود: «مرا به کجا خواهند برد در زندان اوین؟ نمی‌دانم مرا به کجا خواهند برد. انتظار پذیرایی ندارم. انتظار رفتار و برخورد خوب ندارم. ممکن است مرا بزنند، بدجوری.»

نوری‌زاد در این متن کوتاه احتمال داده که به اتهام «محاربه» ممکن است به «دم‌تیغ» سپرده شود.

احضار نوری‌زاد پس از آن صورت گرفته که او یکشنبه ٢٤ مرداد، ششمین نامه سرگشاده‌اش را خطاب به آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران نوشته بود.

این روزنامه‌نگار فروردین ٨٩، به اتهام «تبلیغ علیه نظام و توهین به مقامات» به سه سال و نیم زندان و ۵۰ ضربه شلاق محکوم شده بود.

پس از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ٨٨، ده‌ها روزنامه نگار، فعال سیاسی و فعال حقوق بشر در ایران بازداشت و عمدتا به حبس‌های طولانی محکوم شدند.

Share/Save/Bookmark

 
 

در بخش چهاردهم از سلسله مقالات «حقوق انسانی ما و حقوق بشر»، چند پرسش‌ که همواره از سوی افراد مختلف با تلاشگران حقوق بشر در میان گذاشته می‌شود، همراه با پاسخ‌ با هدف ارائه اطلاعات به خوانندگان علاقه‌مند منتشر شد.
اینک در بخش پانزدهم و پایانی، ادامه‌ی پرسش‌ و پاسخ‌های یادشده را می‌خوانید.

پرسش ششم: آيا حقوق بشر به فرهنگ تعلق دارد؟

حقوق بشر بين‌المللي در سطح جهاني، بدون توجه به تفاوت‌هاي فرهنگي به رسميت شناخته شده است ودر برخی از کشورها، تحقق عملي آن را به حساسيت‌های موجود در فرهنگ‌های مختلف ارتباط می‌دهند. این به معنی پذیرش نسبیت فرهنگی در تعریف و تفسیر از مواد منشور نیست (نسبیت فرهنگی در اینجا به مفهوم تهیه و تنظیم قوانین با توجه به فرهنگ‌های بومی است. در این حالت قوانین بومی بالاتر از منشور قرار می‌گیرد و تنظیم‌کنندگان تلاش برای انطباق این موارد با قانون بومی دارند. برای مثال حقوق بشر اسلامی).

معيارهاي بين‌المللي حقوق بشر از مطلوبيت قوي جهاني با مقبوليت قابل توجه به زمينه‌هاي مختلف فرهنگي برخوردار است. ماده‌ی یک اعلاميه‌ی جهاني حقوق بشر اظهار مي‌دارد:


«تمام انسان‌ها آزاد و داراي شخصيت و حقوق برابر متولد مي‌شوند.»

حقوق بشر طبیعی است و از انسان صرفاً به دليل انسان بودن او، غير قابل سلب است. فرد انساني نمي‌تواند حقوق طبیعی خود را از خود سلب کند و همين‌طور ديگران هم نمي‌توانند از وي سلب کنند. تمام کشورها حداقل يکي از هفت ميثاق حقوق بشري ملل متحد را تصويب کرده‌اند و هشتاد دولت، چهار سند يا بيش‌تر را که به شناسايي جهاني اين حقوق تصريح مي‌کند، تصويب کرده‌اند.


آیا تحقق حقوق بشر به وجود یک دولت بزرگ نیاز دارد؟

چهارچوب بين‌المللي حقوق بشر، با محدود کردن حقوق بشر بين‌المللي به گستره‌ی معيارهاي بين‌المللي که در آن موارد اجماع بين‌المللي ممکن است، تنوع فرهنگي را به رسميت مي شناسد، اما «فرهنگ» نه ثابت است و نه «مقدس»، ولي مي‌تواند مطابق محرک‌هاي بيروني و دروني اعتلا يابد.

در هر فرهنگی مواردی وجود دارد که جوامع به طور کاملاً طبيعي آن را نمی‌پذیرند. در هر صورت، فرهنگ نمي‌تواند دليل عدم تأمين بهره‌مندي از حقوق بشر باشد. به عنوان نمونه، رسوم سنتي مضر مثل ختنه‌ی زنان حتي اگر به صورت رسوم طولاني‌مدت اعمال مي‌شده، در صورتي که مغاير معيارهاي بين‌المللي باشد، بايد تغيير کند. گسترش و توسعه، تحت حمايت بين‌المللي بايد تحقق کامل معيارهاي بين‌المللي را در سراسر جهان در نظر گیرد.


پرسش هفتم: چه ارتباطي ميان حقوق بشر، اعلاميه‌ی هزاره و اهداف توسعه‌ی هزاره وجود دارد؟

اعلاميه‌ی هزاره‌ی ملل متحد، تعهدات حقوق بشري و اهداف گسترش و توسعه‌ی هر دو را، به صراحت در راس برنامه‌های بين‌المللي هزاره‌ی جديد قرار مي‌دهد. دولت‌هاي عضو، بر تعهدات خود با هدف ارتقا و حمايت از حقوق بشر تاکید کرده‌اند. آنها بر اهدف پرحجم و وقت‌گير، «اهداف توسعه‌ی هزاره» نيز توافق کرده‌اند. اين اهداف روي تلاش‌هايي برای کاهش فقر تمرکز دارد.

حقوق بشر و اهداف توسعه از همديگر مستقل هستند ولي همديگر را تقويت مي‌کنند. اهداف توسعه بر مبناي حقوق بين‌الملل استوار بوده و بايد به آن به عنوان بخشي از چهارچوب گسترده و منسجم امتيازات و تعهدات حقوق بشر بين‌المللي نگريسته شود. هدف، «اهداف توسعه‌ی هزاره» و حقوق بشر، هر دو ناظر بر تحقق فزاينده‌ی بخشی از حقوق بشر است. تمامی این موارد، در روند ادواري گزارش‌دهي در سطح ملي و بين‌المللي هم پاسخگويي در برابر حقوق بشر را تأمين مي کند، و هم به ضرورت تهیه و تاسیس مجموعه‌ی قوانين و نهادهاي گسترده‌تر اهمیت می‌بخشد.

«اهداف توسعه‌ی هزاره»، پایه‌ی مهمي براي تحقق حقوق اقتصادي و اجتماعي است که اغلب به فراموشی سپرده شده است. حقوق بشر با پرداختن به مسئله‌ی تبعيض، محروميت، قدرت و دیگر مواردی که در لايه‌ی زيرين فقر و ساير مشکلات توسعه قرار دارد، استراتژي‌های لازم را براي رسيدن به اهداف یاد شده تسريع مي‌کند. به عنوان مثال، مطابق هدف دوم اعلاميه‌ی هزاره‌، آموزش ابتدايي در سطح جهان بايد تا سال ۲۰۱۵ تأمين شود.

تجربه نشان مي‌دهد که هزينه‌هاي آموزش، مانع راه‌یابی تعداد بیش‌تری از دختران نسبت به پسران به مدارس می‌شود. به همین دلیل تحقق این هدف (برابری حق تحصیل دختران و پسران)، برابري جنسيتي را- که هدف سوم باشد- کاهش مي‌دهد.

حقوق بشر با ايجاد حق آموزش ابتدايي فراگير و آزاد و با تضمين اين که استراتژي‌هاي رشد براي تأمين نيازهاي دختران و گروه‌هاي مورد تبعیض دیگر، طرح شده است، دستيابي به هدف دوم را تأمين مي‌کند. در این زمینه اهداف جهاني در داخل کشور نيز بايد پذيرفته شود. به عنوان نمونه، اگر ميزان ثبت نام آموزش ابتدايي در يک کشور در سال 2010، 95 درصد باشد، تعهد دولت به تخصيص حداکثر منابع موجود به تحقق کامل حق آموزش باید لحاظ شود. در يک تحليل وسيع‌تر اولويت‌هاي ملي، به اين معناست که هدف آموزش ابتدايي فراگير بايد تا سال 2015 تأمين شود.

طرق ديگري که به تحقق اهداف توسعه‌ی هزاره کمک مي‌کند عبارتند از:
- تقويت مقبولیت استراتژي‌هاي اجرایي اهداف، از طريق ايجاد تعهدات ميثاقي حقوق بشر که دولت‌ها داوطلبانه به عهده گرفته‌اند.

- ارتقاي تداوم‌پذيري استراتژي‌ها براي تحقق اهداف با پرداختن به عوامل بنیادین فقر و توسعه‌نيافتگي، ازجمله تبعيض عليه گروه‌هاي خاص.
- ايجاد استراتژي‌هاي مشارکتي و توانمندسازی در مورد حقوق مدني و سياسي.

- تمرکز روي روندها و نهادهاي حقوق بشري، مثل محاکم، نهادهاي ملي حقوق بشر، سيستم‌ها و ساز و کارهاي غير رسمي قضایی در سطح بين‌المللي (به شمول نهادهاي ميثاقي)، به منظور تقويت، شفافيت و مسئوليت‌پذيري براي تحقق اهداف توسعه‌ی هزاره.

پرسش هشتم: ميان حقوق بشر و کاهش فقر چه ارتباطي وجود دارد؟

اکنون درک عمومي بر اين است که فقر نتيجه‌ی ناتواني و محروميت است. فقر نه تنها فقدان عناصر مادي و فرصت‌ها از قبيل استخدام، مالکيت کالاهاي توليدي، توليد و ذخيره‌ها است، بلکه فقدان کالاهاي فيزيکي و اجتماعي مثل بهداشت، نبود آزادي، ترس و خشونت، تعلق اجتماعي، هويت فرهنگي، ظرفيت سازماني، توانايي به کارگيري نفوذ سياسي، و توانايي داشتن يک زندگي با احترام و عزت‌مند نيز هست. تخلفات حقوق بشري هم علت فقر است و هم معلول آن.

حقوق بشر کاهش فقر را به عنوان هدف اوليه مورد تأکيد قرار مي‌دهد. از نظر حقوق بشر بايد درک استراتژي کاهش فقر که شامل عناصر و اصول ذيل باشد، تدوين شود:
- شناسايي و اولويت‌بندي اعمالي که وضعيت فقر را بهبود مي‌بخشد.

-تحليل روابط غالب قدرت و عوامل ريشه‌اي تبعيض.

- سازگاري روند و اهداف مشخص کاهش فقر با معيارهاي بين‌المللي حقوق بشر.

-ايجاد روابط نزديک ميان طرح اقتصاد خرد، اقدامات منطق‌های اجزا و اصول «حکومت‌داري» مثل شفافيت و پاسخگويي.

-اطمينان از معيار اصلي ضمانت‌هاي حقوق مدني و سياسي براي مشارکت فعال، آزاد و واقعي، از جمله آزادي اطلاعات و آزادي تشکيل اجتماعات.

- شناسايي شاخص‌ها و تعيين اولويت‌ها به گونه‌اي که پيشرف تحقق حقوق اقتصادي و اجتماعي به روشني قابل نظارت باشد.

پرسش نهم: حقوق بشر با حکومت‌داري خوب چه ارتباطي دارد؟

حکومت‌داري به ساز و کارها، نهادها و روندهايي اشاره دارد که از طريق آنها حاکميت در زمينه‌ی انجام امور عمومی تحقق می‌یابد. مفهوم حکومت‌داري خوب، در اواخر دهه‌ی 1980 مطرح شد که به عدم تحقق قراردادهای اجتماعی، به دليل نگراني‌هاي حکومت‌داري ازجمله شکست در رعايت حقوق بشر، مي‌پرداخت. مفاهيم حکومت‌داري خوب و حقوق بشر متقابل همديگر را تقويت مي‌کنند و هر دو مفهوم مبتني بر اصول محوري مشارکت، پاسخگويي يا شفافيت و مسئوليت‌پذيري دولت هستند.

حقوق بشر مستلزم محيط مناسب و مستعد، مخصوصاً مقررات نهادها به لحاظ استانداردهای فعاليت‌هاي دولت است. حقوق بشر يک مجموعه معيارهاي اجرايي را عرضه مي‌کند که بر اساس آن دولت و ساير دست‌اندرکاران مسئول شناخته مي‌شوند. هم‌چنین، مقررات و قانونمندی‌های حکومت‌داري خوب باید در جهت توانمندسازی آحاد جامعه صورت پذیرد تا افراد بتوانند عزت‌مند و آزاد زندگي کنند. اگرچه رعایت حقوق بشر مردم را توان‌مند مي‌سازد، ولي بدون حکومت‌داري خوب به صورت پايدار رعايت و حمايت نخواهد شد. علاوه بر قوانين مربوطه، روندها و نهادهاي سياسي، مديريتي و اداري جهت پاسخگويي به حقوق و نيازهاي مردم ضروري است. حکومت‌داري خوب الگوي واحدي ندارد. نهادها و روندها همواره تکامل می‌یابند.

حقوق بشر چهارچوب حکومت‌داري را تقويت مي‌کند که الزام این موضوع فراروی آن برتری جستن به تصويب ميثاق‌هاي حقوق بشري است:

- حقوق بشر به نحو موثر در قانون‌گذاري و تنظیم مقررات و عمل دولت ادغام شود.
- ارتقاي عدالت به عنوان هدف حاکميت قانون شناخته شود.

- به صورت نهادینه پذیرفته شود که اعتبار دموکراسي بستگي به تاثیر پاسخ آن به خواسته‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي مردم دارد.

- کنترل و توازن ميان نهادهاي حکومت‌داري رسمي و غير رسمي ارتقا يابد.

- تغييرات ضروري اجتماعي بخصوص از نظر برابري جنسيتي و تنوع فرهنگي تحقق یابد.

- اراده‌ی سياسي و آگاهي و مشارکت همگاني به‌وجود آيد.

- به چالش اساسی حقوق بشر و حکومت‌داري خوب، از قبيل فساد و رفتار خشونت‌آميز، پاسخ داده شود.

پرسش دهم: آيا تحقق حقوق بشر به وجود يک دولت بزرگ نياز دارد؟

خير. ميثاق‌هاي بين‌المللي حقوق بشر شکل خاصي از حکومت يا سيستم اقتصادي- مثل سوسياليستي، سرمايه‌داري، مختلط، متمرکز و غير متمرکز- را نه لازم مي‌داند و نه رد مي‌کند. حقوق بشر مي‌تواند در انواع مختلف سيستم‌هاي اقتصادي و سياسي اعمال شود، مشروط به اين که ویژگی آن نظام دموکراتيک باشد و به صورت مناسب، وابستگي دروني و تفکيک‌ناپذيري تمام حقوق بشر را به رسميت شناخته و انعکاس دهد.

در کلیات منشور بین‌المللی حقوق بشر، مورد یا مواردی وجود ندارد که با نقش فعال نهادهاي بخش عمومي، در ارائه‌‌ی خدمات ضروري و منافع عمومی مخالفت کند. در حقيقت، حقوق بشر جنبه‌ی اقتصادي «حکومت مؤثر» را تقويت مي‌کند. ازمنظر حقوق بشر، دولت، حداقل تعهد حقوق بشري دارد که چهارچوب‌های لازم را برای مقررات و توافقات لازم ايجاد کند که دسترسي همگان به خدمات ضروري و داراي کيفيت لازم و مبتني بر عدم تبعيض فراهم شود و هم چنین اطمینان حاصل شود که هيچ فردی از آن خدمات به دليل عدم توانايي در پرداخت محروم نشده است.

اصول حقوق بشر بايد گزينه ها و موازنه‌هاي دشوار مقررات را هدایت کند.

پرسش یازدهم: حقوق بشر چگونه به تنظیم مقررات کمک مي‌کند؟

معيارهاي حقوق بشر به خودي خود، به‌ندرت به حل گزينه‌ها و موازنه‌هاي پيچيده‌ی مقررات کمک مي‌کند. ولي پنج شرط اساسي را بر تنظیم‌کنندگان مقررات تحميل مي‌کند.
نخست آن که تفکيک‌ناپذيري به مثابه پایه‌ی حقوق بشر عمل مي‌کند. هيچ يک از مفاد حقوق بشر در ذات خود پايين‌تر از ديگري نيست. برخي حقوق ممکن است به دليل اين که از نظر تاريخي مغفول مانده است يا منشأ ساير حقوق بوده صرفاً از جنبه‌ی عملي، در اولويت قرار گيرد. به عنوان نمونه، کشورها ممکن است حق آموزش را در اولويت قرار دهند که منشأ ساير حقوق مثل حق داشتن غذا، بهداشت، حق کار و حقوق زنان و کودکان است.

دوم این که تصميمات در مورد موازنه‌ها بايد تعهدات کشورها را ملحوظ کند که حداقل بهره‌مندي از حقوق اساسي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي را هرچه زودتر تأمين کنند. اصل «تحقق فزاينده» تاکید دارد که به برخي از حقوق بايد اولويت داده شود، زيرا تمام حقوق در يک زمان يا در يک مکان تحقق نمي‌يابند، ولي دولت‌ها تعهد اساسي به حق حيات، غذا و بهداشت دارند و اين بدان‌معنی است که تمامی آحاد جامعه بايد از فقر و گرسنگي در امان باشند. با تعهدات اساسي بايد به‌گونه‌ی وظايف الزام‌آور رفتار شود.
سوم، تعهد به عدم تبعيض فوري است. برای شناسايي محروم‌ترين و آسيب‌پذيرترين افراد جامعه، مطابق با اسناد بين‌المللي و بر اساس عدم تبعيض بر مبناي نژاد، رنگ، جنس، منشا ملي و يا جغرافيايي، اقدام سريع باید صورت بگيرد.

چهارم، روند بررسی و تصمیم‌گیری در تمامی مراحل، اجرا، نظارت و ارزيابي، بايد شفاف و مشارکتي باشد.


پنجم، مطابق اصل عدم سير قهقرايي در حقوق، هيچ حقي نبايد به عمد ناديده گرفته شود، مگر اين که مؤظف يا مؤظفين اجراي حق مربوطه، بتواند با رجوع به تماميت حقوق اجرا شده در موقعيت خاص و استفاده‌ی کامل از حداکثر منابع موجود، آن را توجيه کند. بنابراين، با اختصاص منابع بيش‌تر به حقوقي که در زمان خاصي اولويت يافته است، ساير حقوق بايد حداقل در سطح اوليه‌ی تحقق خود، محفوظ بمانند.

پرسش دوازدهم: تاثیرات حقوق بشر بر بودجه‌ی عمومی کل کشور چگونه صورت می‌گیرد؟

تمامی حقوق مي‌تواند بار مالی داشته باشد. بودجه‌ی عمومی ارتباط مهم و مستقيمي به گروه‌های هدف و به میزان تحقق حقوق بشر برای این گروه‌ها دارد. تحليل بودجه‌، ابزار مهمي براي نظارت بر تفاوت‌های قانون و مقررات و اجرای آن، براي تأمين رعايت فزاينده‌ی حقوق بشر، براي حمايت از گزينه‌هاي بديل مقرراتی و اولويت‌بندي آنها و در نهايت براي تقويت مسئوليت‌پذيري مجريان اين تعهدات است.

بودجه مي‌تواند، به‌عنوان برآيند سيستم‌ها و روابطي شناخته شود که از طريق آن نيازها و خواسته‌هاي يک ملت شنيده، اولويت‌بندي و متحقق شود. گزينش‌هايي که توسط دولت انجام مي‌شود مثل چگونگی جمع‌آوري و توزيع پول، و این که چه حقوقي براي چه کساني تأمين شود، فاقد ارزش يا از نظر سياسي بي‌طرف نيست.

لازمه‌ی رويکرد حق‌محور به بودجه اين است که گزينه‌ها بر مبناي «شفافيت»، «پاسخگويي»، «عدم تبعيض» و «مشارکت» باشد. اين اصول بايد در تمامي مراحل روند بودجه اعمال شود؛ يعني از مرحله‌ی تنظیم که بايد با برنامه‌هاي توسعه‌ی ملي انجام شده از طريق نظرخواهي گسترده پيوند داشته باشد، تا تصويب که به نوبه‌ی خود بايد اختيارات اصلاحي مناسب و فرصت براي ارزيابي کامل پيشنهادات، اجرا و نظارت در آن لحاظ شود.

در حالي که مذاکرات مربوط به بودجه بر مذاکرات سياسي برتری دارد، محتواي اساسي معيارهاي حقوق بشر مي‌تواند تنظیم‌کنندگان مقررات و قانون‌گزاران را در ارزيابي تقاضاهاي رقابتي در مورد منابع محدود، راهنمايي کرده و اطمينان دهد که مثلاً:
- آموزش ابتدايي براي همه رايگان است.

- تخصيص بودجه با منافع آسیب‌پذیرترين و محروم‌ترين افراد اولويت‌بندي شده است.

- تمامی حقوق در حداقل ميزان خود ارائه مي‌شود.

- حقوق بشر به نحو فزاينده‌اي رعايت مي‌شود.

برخي از حقوق به صورت عمدی با هزينه‌ی ديگران تحقق نمي‌يابد (به عنوان مثال، برنامه‌های بهداشتی نبايد به واسطه‌ی تمرکز نامتناسب بر امنيت يا ارائه خدمات مالی آسیب ببيند).

در طول سال‌های ۱۹۹۰ کشور اکوادور بحران جدي اقتصاد خرد را که به کاهش فوق‌العاده‌ی تخصيص بودجه به برنامه‌هاي اجتماعي انجاميد، تجربه کرد. ميزان فقر ميان سال‌هاي ۱۹۹۸ و ۱۹۹۹دو برابر شد و بودجه‌ی بهداشت و آموزش به حدود ۲۵ در صد کاهش يافت. با نگراني از اين کاهش که خصوصاً براي فقيرترين و آسيب‌پذيرترين خانواده‌هاي اکوادوري نابودکننده بود، سازمان‌هاي جامعه‌ی مدني با حمايت صندوق کودکان ملل متحد (يونيسف)، تحليل بودجه‌ی ملي را- با استفاده از اطلاعات وزارت مالي و اقتصادي و از طريق تيم اقتصاددانان مربوطه - آغاز کردند.

هدف اين کار کمک به قانون‌گزاران و مردم بود تا بفهمند که بودجه چگونه کار مي‌کند و چه اولويت‌هايي را انعکاس مي‌دهد. مقصود اين بود که بر مبناي توافق و تعهد جامعه به تأمين حقوق بشري تمام اعضا و تغيير اولويت‌هاي بودجه، ايجاد مقررات عمومي مناسب‌تر را تشويق کند.

تحليل بودجه روشن ساخت که بودجه‌‌ی برنامه‌هاي اجتماعي کاهش مي‌يابد. به عنوان نمونه، در سال ۱۹۹۹سرمايه‌گذاري در بخش بهداشت از ۱۹۸ميليون دلار به ۹۶ميليون دلار تقليل يافت. بودجه‌ی بخش‌هاي اجتماعي، در مقايسه با بودجه‌ی اعطاي وام و ساير بخش‌هاي غير اجتماعي، به نحو نامتناسبي پايين بود. به علاوه، برخي مناطق- مخصوصاً مناطق داراي اکثريت بومي- سهم مناسبي از منافع اجتماعي نداشتند.


مجسمه‌ی حقوق بشر در شهر «د مورسیا»ی اسپانیا

به این ترتیب، طي چهارسال گذشته، بخشي وسيعي از گروه‌هاي اجتماعي، با حمايت يونيسف و قواي اجرایي و قانون‌گزاری دولت همکاري کردند تا تحليل بودجه را تسريع و تخصيص بودجه‌ی اجتماعي براي گروه‌هاي فقير و آسيب‌پذير را افزايش دهند. بودجه‌ی هزينه‌ی اجتماعي به ۲۳.۲ درصد کل بودجه‌ی اکوادور افزايش يافت و گفت‌وگو پیرامون مسئله‌ی بودجه‌ی هزينه‌ی عمومي به صورت گسترده و مشارکتي در رسانه‌ها و قوه‌ی مقننه و توسط بخش خصوصي و جنبش‌هاي فعال بومي و کارگري اکوادور، آزادانه مورد بررسی قرار گرفت. مباحثات عمومي هم‌چنان روي نحوه‌ی حفظ بودجه‌ی افزايش يافته‌ی اجتماعي، بررسي اثر قرض خارجي و اتکاي زياد بر درآمد صادرات نفت و نابرابري‌هاي فزاينده در ساختار ماليات ملي تمرکز داشت.

رهبري سياسي اکوادور با نهادهای جامعه‌ی مدني همکاری کرد تا سيستم ملي نظارت، سيستم هماهنگ شاخص‌هاي اجتماعي اکوادور را برای تعقيب پيشرفت در سرمايه‌گذاري اجتماعي ملي و منطقه‌اي، تقويت کنند. اين برنامه به شفافيت و پاسخگويي بيش‌تر دولت، سرمايه‌گذاري در خدمات اجتماعي، مشارکت تمام مردم در تصميمات تأثيرگذار بر آنها، هم‌چنين دسترسي به اطلاعات و بخش دولتي تأثيرگذارتر و کاراتر، انجاميد.

به‌عنوان نمونه، تيم اقتصادي، با تمرکز روي نابرابري‌هاي ارثي در ساختار ماليات اکوادور، توانست نشان دهد که بودجه‌ی مورد نياز براي برنامه‌هاي اجتماعي از کجا به دست مي‌آيد. دولت و جامعه باهم معتقد بودند که اولويت‌ها مي‌تواند به گونه‌اي تغيير يابد که تمام جامعه منتفع شود.

پرسش سیزدهم: مبانی حقوق بشر چگونه روی روند برنامه‌ريزي توسعه تاثیر می‌گذارد؟

مبانی حقوق بشری آن گونه که در ميثاق‌هاي بين‌المللي انعکاس يافته و نيز اصول حقوق بشر از قبيل مشارکت، عدم تبعيض و پاسخگويي بايد راهنماي تمام مراحل برنامه‌ريزي باشد.

مبانی ميثاقین حقوق بشر بر کشورهايي که آنها را تصويب کرده‌اند، الزام‌آور بوده و به تعريف اهداف برنامه‌هاي توسعه کمک مي‌کند. به عنوان نمونه، اهداف برنامه‌ی امنيت تغذيه مي‌تواند مجدداً به روشی فرمول‌بندي شود تا به موجب ميثاق بين‌المللي حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي و ميثاق بين‌المللي حقوق کودک، حق دسترسي به غذاي مناسب را تحقق بخشد. برنامه‌هاي حکومت‌داري با راهنمايي مبانی حقوق بشر، به روشنی مي‌تواند به موجب ميثاق بين‌المللي حقوق مدني و سياسي، به تحقق حق آزادي و امنيت فردي و حقوق بشر، مربوط به مشارکت سياسي و اجرای عدالت کمک کند. حق ثبت تولد (کنوانسيون حقوق کودک، ماده‌ی ۷) تمرکز مهم برنامه‌ريزي يونيسف در برخي مناطق، نظر به اهميت آن حق براي سايرين، است.

حق امنيت خصوصی (ماده‌ی ۱۷ميثاق حقوق مدني و سياسي) در مبارزه عليه تبعيض بسيار مفيد است. معیارهای حقوق بشري تحليل موقعيت را تقويت و تعميق مي‌کند. آنها هم‌چنين شرايط خاصي را برای اجرا و نظارت بر پيشرفت برنامه‌های توسعه لحاظ می‌کنند. تفسيرهای کلي نهادهاي ميثاقين حقوق بشر و هم چنين توصيه‌هاي خاص براي هر کشور مي‌تواند راهنماي دقيق‌تري را در مورد معنای معيارهای بين‌المللي حقوق بشر در تمام مراحل برنامه‌ريزی ارائه کند.

معيارهاي حقوق بشري به عنوان راهنماي برنامه‌هاي بخش تحقق عدالت بانک توسعه‌ی قاره‌ی آمريکا، با درک اين که دموکراسي و حقوق بشر به ايجاد شرايط مناسب براي توسعه کمک مي‌کند، کار بخش تحقق عدالت بانک توسعه‌ی خود رابا معيارهاي بين المللي حقوق بشر آغاز کرده است.

پرسش چهاردهم: اصل برابري وعدم تبعيض برای برنامه‌ريزی به چه معني است؟

تمام افراد به لحاظ انسانی و به دليل هويت طبیعی باهم برابرند. تمام انسان‌ها بدون هرگونه تبعيض از نظر نژاد، رنگ، جنس، قوميت، سن، زبان، مذهب، عقيده‌ی سياسي و غيره و منشأ ملي يا اجتماعی، معلوليت، فقر، ولادت يا وضعيت ديگر مستحق حقوق بشري خود هستند.


توضیحات و منابع:

* این نوشتار برای تلاش‌های مداوم در مسیر دفاع از حقوق انسان‌ها به شیوا نظرآهاری تقدیم می‌شود.
۱-توماس هابز: در پنجم فوریه‌ی سال ۱۵۸۸میلادی توماس هابز فیلسوف مشهور انگلیسی دیده به جهان گشود. «لویاتان» عنوان مهم‌ترین اثر اوست. توماس هابز یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان سیاسی است که در حوزه‌ی قدرت و مفهوم لیبرالیسم بحث‌های زیادی کرده است. او از همان ابتدا به مقابله با اهل کلیسا برآمد و اصول اندیویدوالیسم و دموکراسى را به‌جای قدرت مذهب در جامعه‌ی آن روز غرب پدیدار ساخت. توماس هابز، در واقع مفهوم و فلسفه‌ی آزادی را تبیین کرد و به بسط آن در حوزه‌ی اندیشه‌ی سیاسی پرداخت. هابز هم‌چنین از عدالت شرحی قدسی ارایه نمی‌دهد و بر آن نیست که آن را در حوزه‌ی امور زمینی خلاصه کند.

فلسفه‌ی سیاسی هابز بر این پایه استوار شده که انسان‌ها به طور طبیعی از حقوق برابر برخوردارند. هابز در باب وضع طبیعی انسان‌ها، در فصل سیزدهم کتاب لویاتان خود می‌نویسد: «طبیعت انسان‌ها از نظر نیروی بدنی و فکری برابر ساخته شده است، البته ممکن است کسی از نظر جسمی نیرومندتر و از حیث فکری هوشمندتر از دیگری باشد اما وقتی همه‌ی آنها را باهم در نظر می‌گیریم، تفاوت میان آنها محسوس نیست تا کسی بتواند بر اساس آن، مدعی امتیازی نسبت به دیگری شود و دیگری به همان اندازه نتواند چنین ادعایی کند. زیرا از نظر قدرت بدنی، ناتوان‌ترین فرد، همان اندازه نیرومند است تا تواناترین فرد را از طریق توطئه‌ی پنهانی و یا تبانی با دیگران که مانند او در معرض خطر مشابهی قرار دارند، به قتل رساند.

۲-کتاب «اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و تاریخچه‌ی آن» نوشته‌ی «گلن جانسون»، در سال ۱۹۸۸به مناسبت گرامی‌داشت چهلمین سالگرد تصویب اعلامیه ی ۱۹۴۸به همت یونسکو منتشر شده است و زنده‌یاد محمد جعفر پوینده، بنا به ضرورت زمانی و دغدغه‌ای که به مفهوم «حقوق بشر» داشت، آن را برای اولین بار در سال ۱۳۷۷به همت نشر نی در ایران منتشر شد. این کتاب تا به امروز چهاربار تجدید چاپ شده است.

کتاب «اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و تاریخچه‌ی آن»، شامل یک پیش‌گفتار و دو بخش است. در پیش گفتار کتاب که به قلم «فدریکو مایور»، مدیر کل یونسکو، نوشته شده آمده است: «اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، از متن‌های راهنما و روشنگر در تاریخ بشر است. پیکار خستگی‌ناپذیر برای دفاع از حیثیت و کرامت انسان و بر ضد تمام بیداگری‌ها در زمان‌ها و مکان‌های مختلف با حد و مرزهایی مانند قراردادها، مجموعه‌های قوانین، بیانیه‌ها و اعلامیه‌ها مشخص شده که نشانه‌ی پیروزی‌های اذهان هستند.» (کتاب اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و ... صفحه‌ی ۹)

فدریکو مایور در ادامه می‌نویسد: «... این کتاب از یادآوری گذرا و همراه با گستره‌ی جهانی، از پیامدها و بازتاب‌های حقوقی، اجتماعی، سیاسی و فلسفی این متن (اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر سال۱۹۴۸) تا فعالیت مشخص یونسکو برای ترویج جهانی آن، از تصویرها تا متن‌ها، از برخورد دیدگاه‌های متفاوت تا امید هم‌سویه‌ی جوانان و بزرگسالان را در بر می‌گیرد و امید می‌رود که از این رهگذر اطلاعات دقیقی عرضه و ژرف‌اندیشی را تشویق کند و خوانندگان را برانگیزاند که با تمام توان، کوشش‌های گذشته راهمواره تداوم و ارتقا بخشند.»( همان)

مایور معتقد است می‌بایست به مفهوم حقوق بشر، عمق و گستره داد تا چشم‌اندازهای پیوسته گسترده‌تری به روی آزادی و مفاهیم حقوق بشر گشوده شود و دست یافتن به این مهم را یک روند زمانی و آموزش همگانی حقوق بشر می‌داند و صد البته این آموزش باید مستمر و پی‌گیر دنبال شود: «دهه‌های اخیر به روشنی نشان می‌دهد که بذر حقوق بشر در هر خاکی که کاشته شود، اگر از محافظت و تغذیه‌ی مناسب بهره‌مند شود، سرانجام با غلبه بر بادهای مخالف جوانه می‌زند. اندیشه‌های آزادی‌بخش، راه خویش را در ذهن آدمیان- با پشت سر گذراندن هر مانعی که با آن روبه‌رو شوند- به آهستگی اما به استواری می‌گشایند.» (همان، صفحه‌ی۱۰)

پس از مقدمه، خواننده در بخش اول کتاب با سر فصل‌هایی چون، مأموریت سازمان ملل برای حقوق بشر، نگارش اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، متن کامل اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و وضعیت حقوقی و اخلاقی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر روبه‌رو می‌شود. پس از این که مردم جهان در جنگ جهانی دوم دچار ملالت‌ها و مشکلات عدیده شدند، قدرت‌های جهان برای دستیابی یک سازمان بین‌المللی برای ایجاد صلح و امنیت جهانی، دست به کار شدند و پس از تشکیل سازمان ملل متحد، دولت‌ها تلاش کردند تا اعلامیه‌ی حقوق بشر را به ضمیمه‌ی منشور سازمان ملل تصویب کنند و رییس‌جمهور ایالت متحده‌ی آمریکا- روزولت- از فعالان و پیشگامانی بود که مصمم شد، حقوق اساسی بشر را در منشور ملل متحد بگنجاند و از این رو بود کشورهای دیگری هم چون آمریکای جنوبی و ... بر آن شدند تا این مهم سرعت بیش‌تری گیرد.

پس از تلاش سران آمریکا وآمریکای جنوبی، کمیته‌ی حقوق بشر سازمان ملل متحد عهده‌دار تدوین اعلامیه‌ی بین‌المللی حقوق بشر شد. البته قرار بود اعلامیه‌ی حقوق بشر به ضمیمه‌ی منشور سازمان ملل متحد درآید ولی به دلایلی از جمله این که به حقوق اقتصادی- اجتماعی انسان‌ها و حقوق قضایی کشورها در منشور ملل متحد توجه کافی نشده بود، تصمیم بر این شد تا در فرصت مناسب‌تری نسبت به نگارش و تصویب اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر تصمیم‌گیری شود. در منشور ملل متحد دست کم در هفت مورد به حقوق بشر استناد شد و هنگامی هم که کمیسیون حقوق بشر عهده‌دار نگارش و تدوین اعلامیه شد، کمیسیون کار را بر مبنای همین موارد تصویب شده در منشور ملل متحد انجام داد. دو سال بعد از تصویب منشور ملل متحد، با تلاش عده‌ای از حقوقدانان، فعالین و کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد، اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر به سرانجام رسید.

بحث دوم کتاب به موضوع «نگارش اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر»( 1946-1948)اختصاص یافته است.

گلن جانسون در این بخش کوشیده است، مراحل نگارش تا چگونگی تصویب اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را برای خوانندگان کتاب روایت کند و به معرفی شخصیت‌هایی که در نگارش این اعلامیه سهیم بوده‌اند، بپردازد. در کمیسیون حقوق بشر، خانم النور روزولت (همسر بیوه‌ی روزولت، رییس‌جمهور آمریکا و رییس کمیسیون)، پ.س.چانک (معاون کمیسیون)، چارلز مالک (گزارشگر کمیسیون)، رنه کاسن حقوقدان فرانسوی که در سال 1948جایزه‌ی صلح نوبل را دریافت کرد، عضویت داشتند.

علاوه بر اینها ف. دوهرس، روی هاجسون، هاتسا مِهتا و جان.پ.هامفری (مسئول دبیرخانه‌ی سازمان ملل متحد) در نگارش و تدوين اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر نقش مهمی را ایفا کردند. در ضمن کمیته‌ی حقوق بشر از سازمان‌های غیر حکومتی، خواستار ارسال نظرات خود درباره‌ی پیش‌نویس اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر شد. در این ميان می‌توان به شورای جهانی کلیساها، کنگره‌ی جهانی یهود، انجمن فرانسوی دفاع از حقوق زنان و اتحادیه‌ی بین‌المللی سازمان‌های خانوادگی، اشاره داشت.
برای اطلاعات بیش‌تر درباره‌ی کمیسیون حقوق بشر، اعضا و همکاران آن کمیسیون می‌توانید به صص 26تا 57 مراجعه کنید.

گلن جانسون نویسنده‌ی کتاب درباره‌ی نگارش اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر می‌نویسد: «از ژوئن 1946 تا دسامبر 1958در چارچوب سازمانی جدید ملل متحد، گروهی کوچک از مردان و زنان کم نظیر دست به نگارش سندی شدند که از آن پس به یکی از سنگ محک‌های اصلی پیکار برای حقوق بشر بدل شده است. آنان هنگامی پاداش کوشش‌های خود را گرفتند که در دهم دسامبر، در واپسین ساعت‌ شب، مجمع عمومی ملل متحد اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را بی هیچ رای مخالفی تصویب کرد.

در صفحه‌ی 87 کتاب آمده است: «... مجمع عمومی ملل متحد، اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را در صدوهشتاد و سومین اجلاس عمومی در قصر شایلو پاریس در دهم دسامبر 1948 با 48 رای موافق- هیچ رای مخالف- و 8 رای ممتنع به تصویب رساند. در این اجلاس عمومی جهانی، تنها دو کشور هندوراس و یمن غایب بودند. کشورهایی هم که رای ممتنع دادند شامل اتحاد جماهیر سوسالیستی شوروی اوکراین، روسیه‌ی سفید، اتحاد جماهیر سوسالیستی شوروی، چکسلواکی (سابق)، عربستان سعودی، لهستان و یوگسلاوی بودند. کشورهای یادشده تاکید می‌ورزیدند که با مجموع اعلامیه، مخالف نیستند، بلکه بعضی از موارد آن را تایید نمی‌کنند. ایران هم یکی از کشورهای حاضر در اجلاس بود که موافقت خود را با اعلامیه عنوان کرد. این رویداد مهم بشری به تاریخ خورشیدی به سال 1327 برمی‌گردد.


بخش سوم کتاب که از صفحه‌ی 88 آغاز می‌شود به مفاد و مضمون اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر سال 1948می‌پردازد. در دیباچه‌ی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر می‌خوانیم: «... مجمع عمومی این اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را آرمان مشترک تمام مردمان و ملت‌ها اعلام می‌کند تا همه‌ی افراد و تمام نهادهای جامعه این اعلامیه را همواره در نظر داشته باشند و بکوشند که به یاری آموزش و پرورش، رعایت این حقوق و آزادی‌ها را گسترش دهند و با تدابیر فزاینده‌ی ملی و بین‌المللی، شناسایی و اجرای جهانی و موثر آنها را چه در میان خود مردمان کشورهای عضو و چه در میان مردم سرزمین‌هایی که در قلمرو آنها هستند، تامین کنند.

اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر در 30ماده تنظیم و تدوین شده است و همه‌ی کشورهای جهان ملزم به رعایت و اجرای 30ماده‌ای اعلامیه شده‌اند و ضروری است همه‌ی افراد کره‌ی خاکی، آن را بخوانند و رعایت کنند تا سرانجام نه حق‌مان را تضییع کنند و نه حق دیگری را ضایع سازیم.»


در ماده‌ی 30 این اعلامیه تصریح شده است: «هیچ یک از مقررات اعلامیه‌ی حاضر نباید چنان تفسیر شود که برای هیچ دولت، جمعیت یا فردی متضمن حقی باشد که به موجب آن برای از بین بردن حقوق و آزادی‌های مندرج در این اعلامیه فعالیتی انجام دهد یا به عملی دست بزند.»



بخش چهارم و پایانی کتاب که «وضعیت حقوقی و اخلاقی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر» نام گرفته است، به بررسی قانون اساسی کشورهایی پرداخته که در قانون اساسی خود به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر توجه و اهتمام ویژه‌ای داشته‌اند و در این میان می‌توان به قانون اساسی اروپا، آمریکا، آفریقا، خاور دور (جمهوری اسلامی پاکستان، لائوس، هندوستان، ژاپن و ...) مادگاسکار، سنگال و توگو اشاره داشت. ( کتاب اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و ... صص 157/153)

Share/Save/Bookmark

 
 

ایران ما سرشار از زلال موسیقی روستایی است؛ گنجینه‌ای که از نظر تنوع به رنگین‌کمان می‌ماند.

گونه‌گونی ویژگی‌های اقلیمی در ایران سبب شده که موسیقی جنوب از شمال و موسیقی شرق از غرب متمایز باشد. همین گونه‌گونی، زمینه‌ی گسترده‌ای از امکانات آهنگسازی را پیش روی موسیقیدانان ما می‌گذارد. به همین دلیل هم هست که از بیش از ۸۰ سال پیش تاکنون، گردآوری، آوانویسی و تجزیه و تحلیل موسیقی روستایی اهمیتی ویژه پیدا کرده است.

Download it Here!

در سال‌های پس از انقلاب که زمینه‌های اجرایی محدود شد، پژوهش در این موسیقی که اینک آن را بیش‌تر «موسیقی نواحی» می‌نامند، رواج بسیار یافت و نوازندگان نواحی از گم‌نامی یا کم‌نامی به‌درآمدند. یکی از این کم‌نامان پیشین «شهمیرزا مرادی» است که پایش به چند جشنواره‌ی بین‌المللی نیز باز شد.


شهمیرزا مفسر برجسته‌ی موسیقی

شهمیرزا که مفسر برجسته‌ی موسیقی لرستان است، در سال ۱۳۰۳ در شهر درود زاده شد. او نواختن سرنا را، همان‌گونه که رسم نواحی است، از پدر آموخته است.
این هنرمند از سال‌های دهه‌ی پنجاه، جزو بهترین سرنانوازهای لرستان محسوب شده و در همان زمان نیز در برخی فعالیت‌های رادیو در زمینه‌ی موسیقی و نیز در جشن‌ هنر شیراز شرکت جسته است.

در سال ۱۳۶۰ نخستین ضبط کاست و دیسک او در ایران انتشار یافت و بر شهرت او افزود.
مرادی در سال ۱۳۷۰ در کنسرتی در پاریس و در جشنواره‌ی «آوینیون » به هنرنمایی پرداخت و از سوی ناقدان لقب «استاد نفس» گرفت.

به تکه‌ای از سُرنانوازی شهمیرزا مرادی گوش می‌کنیم با عنوان «عشایری»، که با دهل پسرش رضا مرادی همراه شده است:

[سُرنانوازی شهمیرزا مرادی، فایل صوتی]

آندره‌آ بوچلی، خواننده‌ نابینای ایتالیایی، به راستی صدایی رسا و تأثیرگذار دارد.
حسن کار بوچلی، که به‌‌ویژه جوانان را نیز به سوی او جلب کرده، آن است که خود را تنها در محدوده‌ی اپرای کلاسیک نگاه نداشته و ترانه‌هایی از موسیقی پاپ را نیز می‌خواند.



خود او می‌گوید: «درست است که زبان اپرا با زبان پاپ تفاوت بسیار دارد و هرکدام راه و رسم خود را دارند، ولی خب مگر این همه آدم که پنج یا شش زبان می‌دانند و هر وقت بخواهند به یکی از آنها حرف می‌زنند، مشکلی پیدا می‌کنند؟ من هم دارم همین کار را می‌کنم؛ هم اپرا می‌خوانم، هم پاپ و سعی می‌کنم هر دو را نیز خوب بخوانم.»



بوچلی هر دو را نیز خوب می‌خواند. حتی آن‌چه را در میانه‌ی پاپ و کلاسیک قرار می‌گیرد خوب می‌خواند.

گذشته از اینها بوچلی گاه متن ترانه‌هایی را که می‌خواند، خود می‌نویسد.
به ترانه‌ای با صدای او گوش می‌کنیم که عنوان آن «آخرین پادشاه» است.


[ترانه‌ای با صدای بوچلی، فایل صوتی]

Share/Save/Bookmark

 
 

حجت‌السلام حيدر مصلحی، وزير اطلاعات جمهوری اسلامی اعلام کرد بر اساس اطلاعات اين وزارت رهبران معترضان ايران بيش از يک ميليارد دلار از کشورهای خارجی دريافت کرده‌اند.

به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، وزير اطلاعات که در جمع خبرنگاران سخن می‌گفت، نه تنها سخنان اخير آيت‌الله احمد جنتی، دبير شورای نگهبان را در مورد کمک مالی به رهبران معترضان تائيد کرد بلکه گفت «اين مبلغ حتی فراتر از اين هم بوده است.»


آيت‌الله جنتی پنج مرداد ٨٩ در مسجد جمکران قم گفته بود که به اسنادی دست يافته که نشان می‌دهد، آمريکايی‌ها يک ميليارد دلار از طريق عربستان سعودی در اختيار رهبران معترضان قرار داده‌اند تا حکومت جمهوری اسلامی را «ساقط» کنند.

وزير اطلاعات جمهوری اسلامی ايران مبارزه با «فتنه» را يکی از «موفقيت‌های بزرگ» وزارت اطلاعات خواند اما گفت که «به دليل محدوديت‌ها و ملاحظات» بسياری از مباحث مربوط با اين موضوع را نمی‌تواند بيان کند.

وزير اطلاعات گفت «به دليل محدوديت‌ها و ملاحظات» بسياری از مباحث مربوط با اين موضوع را نمی‌تواند بيان کند

وی تاکيد کرد که «فتنه بزرگ» با «هزينه سنگين آمريکا، موساد، انگليس و مجموعه‌های مختلف» پشتيبانی می‌شد.

حيدر مصلحی گفت: «اکنون که فرصت بيش‌تری پيدا کرده‌ايم، پشتيبانی‌های خارجی صورت گرفته از جريان فتنه و سران فتنه را دنبال می‌کنيم که يکی پس از ديگری روشن می‌شود و به نتيجه می‌رسد.»

وزير اطلاعات به دو مورد از کمک‌های خارجی به معترضان ايران اشاره کرد و گفت: «فردی که در واقع پشتيبان خبری برای سران فتنه داشت چندی قبل دستگير شد و به کمک‌های سرويس اطلاعاتی سيا و پولی که در اختيار او قرار داده می‌شد اذعان کرد.»

وی مورد ديگر را فردی ذکر کرد «که از کشور گريخته بود و بيانيه برخی از سران فتنه را تدوين می‌کرد» و «از سوی سرويس‌های اطلاعاتی حمايت می‌شد.» مصلحی به نام اين افراد اشاره‌ای نکرد.

حامیان حکومت ایران، اعتراضات سال گذشته در اين کشور را «فتنه» می‌نامند و میرحسین موسوی و مهدی کروبی را که از رهبران مخالفان دولت هستند، «سران فتنه» می‌خوانند.

ميرحسين موسوی و مهدی کروبی چندين بار «کمک‌های مالی کشورهای خارجی» به معترضان را تکذيب کرده و خواهان رسيدگی قانونی به اين اظهارات شده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

سرتیپ احمد وحیدی، وزیر دفاع ایران از آزمایش «موفقيت‌آمیز» موشک فاتح ١١٠ خبر داد و گفت قدرت موشکی نیروهای مسلح ایران با به کارگیری این موشک افزایش پیدا می‌كند.

خبرگزاری‌های ایران امروز به نقل از احمد وحیدی، گزارش دادند كه «افزایش برد، افزایش دقت و کاهش زمان مورد نیاز برای استقرار و پرتاب و سهولت در نحوه انبارداری در مناطق مختلف آب و هوایی» از ویژگی‌‌های موشک فاتح ۱۱۰ است.


به گفته وزیر دفاع ایران قرار است این موشک در مهرماه سال جاری به نیروهای مسلح ایران تحویل داده شود.

سرتیپ وحیدی گفت: «فاتح ۱۱۰ سطح دیگری در عرصه علم و فناوری دفاعی و نماد دیگری از تحریم شکنی و تهدیدزدایی است.»

او همچنین خبر داد كه تامین موشك‌های اس ٣٠٠ در دستور کار است و افزود: «به موقع گزارش آن را می‌دهیم.»

به گفته وزیر دفاع ایران قرار است موشک فاتح ۱۱۰ در مهرماه سال جاری به نیروهای مسلح ایران تحویل داده شود

ایران همچنین هفته گذشته نیز موشک جدیدی را به نام «قیام ۱» آزمایش كرد.

وزیر دفاع ایران روز سه‌شنبه ۲۶ مردادماه خبر داده بود که ایران «ساخت سامانه پدافندی با برد بلند را در داخل کشور در دستور کار خود قرار داده که به زودی آن‌ها را تولید می‌کنند.»

احمد وحیدی،٢٩ مردادماه گذشته در نماز جمعه تهران گفته بود: «موشک قیام ١، موشک زمین به زمین است و با سیستم هوشمند هدایت می‌شود.

وزیر دفاع ایران همچنین اول شهریورماه جاری خبر داد كه خط تولید شناور تندرو و راکت‌انداز سراج ۱ و نسل جدید شناور موشک‌انداز ذوالفقار در ایران افتتاح شده است.

سرتیپ وحیدی، شناور سراج ۱ را «یک شناور تندور تهاجمی راکت‌انداز برای مناطق با آب و هوای گرمسیری و مجهز به امکانات پیشرفته بومی مخابراتی و ناوبری الکترونیکی» توصیف کرده بود.

ایران در سال‌های اخیر چندین موشک جدید را تولید و آزمایش کرده است؛ از جمله در سال ۱۳۸۵ موشک زیر دریایی «فجر ۳» که «رادارگریز» است؛ آزمایش‌های موشک شهاب ۳، اولین موشک بالستیک میان‌برد ایران، از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۷؛ در سال ۱۳۸۷ موشک میان‌برد «سجیل»، که در آن از سوخت جامد مرکب استفاده می‌شود؛ در همین سال آزمایش موشک دریایی «نصر ۲»؛ در سال گذشته آزمایش موشک «سجیل ۲» و...

کشورهای غربی پس از هر آزمایش موشکی ایران واکنش‌های تندی نشان داده و نسبت به عواقب فعالیت تسلیحاتی جمهوری اسلامی ایران در منطقه هشدار داده‌اند.

در آخرین قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد، فروش ادوات سنگین نظامی از جمله سیستم‌های ضد هوایی موشکی مندرج در فهرست سلاح‌های متعارف سازمان ملل، به ایران ممنوع شده است.

آزمایش‌های نظامی ایران در حالی انجام می‌شود كه مقامات ایران پی‌درپی می‌گویند كه در صورت حمله آمریكا به ایران، منطقه حمله را گسترش خواهند داد.

محمود احمدی‌نژاد در آخرین اظهارنظر از این دست، چند روز پیش به روزنامه قطری الشرق گفته بود در صورت حمله آمریكا، واكنش ایران «كل كره زمین» را شامل می‌شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

حجت‌السلام حيدر مصلحی، وزير اطلاعات جمهوری اسلامی از بيانيه وزارت اطلاعات در مورد حسين موسويان مبنی بر جاسوس بودن وی، دفاع کرد.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) مصلحی که در حاشيه جلسه هيئت دولت با خبرنگاران سخن می‌گفت، در پاسخ به اين گفته که حسين موسويان از سوی دستگاه قضايی از اتهام جاسوسی تبرئه شده است گفت: «بر اساس اسنادی که ما داريم اين فرد جاسوس است.»


مصلحی ادامه داد: «تعريفی كه ما از جاسوس ‌بودن آن داريم بر اساس اين مستندات است و بيانيه‌ای كه وزارت اطلاعات نيز داد بر اساس اين مستندات بود.»


وی با تاکيد بر اين‌که «نمی‌خواهد دستگاه قضايی را زير سئوال ببرد»، افزود: «اين‌كه در دستگاه قضايی ممكن است نقصی در قوانين وجود داشته باشد و يا قوانين جايی مشكل داشته باشند به اين معنا نيست كه اين فرد جاسوس نيست.»

«نقص در قوانين قضايی به اين معنا نيست كه اين فرد جاسوس نيست»

مصلحی اعلام کرد اطلاعاتی که وزارت اطلاعات در اين زمينه در اختيار دارد را به مراجع قضايی منعکس کرده است و آن‌ها «در جريان هستند.»

روز گذشته هوشنگ پوربابايی، وکيل مدافع حسين موسويان، با انتشار پاسخی به بيانيه وزارت اطلاعات اعلام کرد که موکل وی از اتهام جاسوسی تبرئه شده است.

هوشنگ پوربابايی تاکيد کرد: «مقامات رسمی در قوای قضائيه و مقننه در احکام رسمی و نشست‌های خبری صراحتا عدم انتساب اتهام جاسوسی و تبرئه آقای موسويان را اعلام کرده‌اند.»

روز ۳۱ مردادماه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران با انتشار اطلاعيه‌ای در واکنش به اظهارات علی‌اکبر صالحی، رئيس سازمان انرژی اتمی ايران، جرم «جاسوسی» حسين موسويان را «قطعی» خواند.

علی‌اکبر صالحی چند روز پيش از آن در پاسخ به اين پرسش که آيا تيم هسته‌ای دوران رياست جمهوری محمد خاتمی جاسوس بودند؟ گفت: «من چنين چيزی را قبول ندارم که آن‌ها جاسوس بودند. بنده از همان ابتدا در اين پرونده بوده‌ام و تا جايی که اطلاع دارم در تيم مذاکره‌کننده ما جاسوسی وجود نداشته است.»

حسين موسويان که در زمان رياست جمهوری محمد خاتمی به‌عنوان معاون دبير شورای عالی امنيت ملی، عضو هيئت مذاکرات هسته‌ای ايران بود؛ در تاريخ ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۶ بازداشت گرديد و پس از ۸ روز، با وثيقه ۲۰۰ ميليون تومانی آزاد شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

آیت‌الله سیدعلی محمد دستغیب، مرجع تقلید و عضو مجلس خبرگان رهبری، از جمله روحانیون برجسته‌ی حامی جنبش اعتراضی است که در طول یک‌سال‌ونیم گذشته، هم‌راه و هم‌سو با رهبران اعتراضات بعد از انتخابات، انتقادات صریحی نسبت به مجموعه‌ی حاکمیت جمهوری اسلامی مطرح کرده است.

در این مسیر، فشارهای زیادی نیز از سوی گروه‌های حامی دولت موسوم به لباس شخصی‌ها برای بیت او و مسجد محل فعالیت‌های مذهبی‌اش تحمیل شده است.
این فشارها که در مواردی به بروز خشونت نیز انجامید هرگز از میزان صراحت انتقادات این آیت‌الله ساکن شیراز نکاست.


آیت‌الله سید علی محمد دستغیب، روحانی بلندپایه

او در جمع هوادارانش که برای حمایت از او در مسجد قبا جمع شده بودند گفت: «برادران، من هیچ راضی نیستم که حتی از بینی کسی هم خونی بیاید. ما برای خدا و دین و تکلیفمان مطالبی گفته‌ایم ولی واقعاً راضی به درگیری نیستم و به این چیزی که دم در خانه پیش آمده و کتک‌کاری شده راضی نبودم.

شما اگر می‌دانید که اینجا نه کتک می‌خورید و نه کتک می‌زنید بمانید ولی اگر پناه بر خدا می‌دانید که جلوی خودتان را نمی‌توانید بگیرید و یا اینکه می‌خواهند شما را کتک بزنند و احیاناً از سرتان خونی بریزد من هیچ راضی نیستم. خوب حالا مسجد خانه‌ی خدا است خودش حفظش می‌کند.»

او هم‌چنین در خصوص اهمیت نقش مردم و نحوه مواجهه نظام با خواست قانونی و مسالمت‌آمیز مردم پس از انتخابات گفت:

«این واقعاً اعتقاد من است و شما هم متوجه هستید. یکی از نعمت‌های خدای تعالی در این برهه از زمان پس از انقلاب تا به حال، این مردم هستند که بندگان خدا هستند. حالا این مردم به این خوبی، سزاوار چنین برخوردی هستند؟ اگر خواستند حرف حقی بگویند باید بر سرشان کوبید؟ خوب اینها مردم متدین و مقلد مراجع هستند. شما توی سر مقلدین می‌زنید؟ چرا می‌زنید؟ سی‌سال است مردم دارند می‌گویند: چشم! چشم! چه کرده‌اند؟ خوشحال بودند که انتخاباتی است. حالا باید به این نحو به جان اینها بیفتند و اینها را مرتد بدانند؟ چه مرتدی؟ اینها حرف شما را شنیدند که گفتید: بیایید رأی بدهید. آمدند. گفتید: رعایت قانون را بکنید. گفتند: چشم! اینجا بیایید. چشم! آنجا بیایید. چشم! قانون چیه؟ قانون اساسی مملکت است.

وقتی بر سر مردم این‌گونه بلا می‌آورید، می‌گویند مگر من بی‌کارم بروم مسجد. بی‌کارم بروم نماز بخوانم. آوردند اینجا یک بنده خدایی را که دیدم اینقدر به پشت او زده بودند که خونین بود. این جوان را به ما نشان دادند. یک جوان دیگری می‌گفت: اینه؟ جمهوری اسلامی اینه؟ من واقعا خجالت کشیدم که چه بگویم. می‌گفت زمان شاه این کارها را می‌کردند؟ این است معنی جمهوری اسلامی؟ همه هم مسلمان و شیعه هستند. خب چه بگوییم؟»

محمدجواد اکبرین، دین‌پژوه مقیم فرانسه، درباره‌ی سابقه‌ی سیاسی و فکری آیت‌الله دستغیب در سال‌های پس از انقلاب می‌گوید:

«ایشان هم به لحاظ جایگاه علمی و هم به لحاظ جایگاه سیاسی تابه حال در سایه بوده‌اند و آشکار نبوده‌اند. اگر ایشان فارغ‌التحصیل نجف و قم است، دیگرانی هم فارغ‌التحصیل حوزه‌های علمیه بودند. اگر ایشان مجتهد و سال‌ها عضو مجلس خبرگان است، دیگران هم بودند و از این زاویه، تفاوت ویژه‌ای بین ایشان و فقیهان عضو خبرگان نبود.

به لحاظ سیاسی هم در سالهای اول انقلاب، چون جوان‌تر بودند و زیر سایه‌ی شخصیت آیت‌الله سید عبدالحسین دستغیب شیرازی بودند که نماینده‌ی آیت‌الله خمینی در استان فارس و امام جمعه‌ی شیراز بود. حتی بعد از ترور آیت‌الله دستغیب اول، ایشان باز هم در سایه بودند و فرزند مرحوم دستغیب اول بیش‌تر مورد توجه عموم بودند تا ایشان، اما به‌ هر حال خانواده‌ی دستغیب، خانواده‌ای بود که پیرو خط امام محسوب می‌شد و نزدیک بود به جریانی که به عنوان جریان چپ خط امام مشهور بود. تا اینجا تفاوت و ویژگی جدی بین آیت‌الله دستغیب با دیگران و یا شاخص بودنی در چهره‌ی ایشان نمی‌بینیم.


محمد جواد اکبرین، روزنامه‌نگار و دین‌پژوه

ماجرا از آنجایی تفاوت پیدا می‌کند که کاری که همه‌ی دیگرانی که چندان با ایشان متفاوت نیستند انجام نمی‌دهند، از ایشان برمی‌آید. در واقع ایشان انجام این امر را بر عهده‌ی خودش احساس می‌کند و ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که فقیهان مجلس خبرگان که طبق قانون موظف به نظارت بر امر رهبری هستند و قانون تنها به این نهاد است که اجازه می‌دهد رهبری را در صورت بی‌کفایتی و بی‌عدالتی عزل کند، به وظیفه‌ی خودشان عمل نمی‌کنند و به جای اینکه سالانه و در اجلاس سالانه، رهبری به مجلس بیاید تا عملکرد او را نقد کنند، خود به خدمت رهبری می‌رسند و از ایشان رهنمود و نصیحت می‌گیرند.

وقتی مجلس خبرگان به وظایف قانونی خود عمل نمی‌کند و از قضا آدم‌های بسیار کم‌شمار و معدودی مثل آیت‌الله دستغیب تصمیم می‌گیرند به وظیفه‌ی قانونی خودشان عمل کنند، آن‌وقت است که شاخص می‌شوند و بین ایشان و فقیهان دیگر تفاوت جدی ایجاد می‌شود.

از همین‌جا هم تفاوت سیاسی شروع می‌شود. زیرا به این وظیفه دارد عمل می‌کند و به همین دلیل ایشان به لحاظ سیاسی هم شاخص می‌شود. طبیعتاً چنین کسانی مثل تجربه‌ی مرحوم آیت‌الله منتظری- البته با تفاوت بسیاری که آن بزرگوار با جناب آیت‌الله دستغیب دارند - مقبولیت و وجاهت سیاسی و اجتماعی پیدا می کنند. من فکر می کنم از اینجا است که نقطه‌ی تفاوت و تمایز ایشان شروع می‌شود.

این پرسش وجود دارد که چطور آیت‌الله سیدعلی‌محمد دستغیب، آن‌هم در شیراز، در مجلس خبرگان و در میان این‌همه آیت‌الله که تفاوت خاصی از نظر فقهی و فکری و سیاسی با آنها نداشته، به چنین مواضع نزدیکی با جنبش اعتراضی مردم ایران می‌رسد و این‌قدر صریح و شفاف و تند همراه مردم می‌شود؟ چرا دیگران این‌گونه نیستند؟

من پاسخ سئوال شما را در تحلیل‌های سیاسی جست‌وجو نمی‌کنم. در تحلیل‌های فقهی هم جست‌وجو نمی‌کنم. نه گمان دارم که فقه آیت‌الله دستغیب با فقه بقیه متفاوت باشد و نه گمان می‌کنم تحلیل سیاسی ایشان از بقیه چندان قوی‌تر و ایشان از بقیه چندان زیرک‌تر باشد.

من پاسخ شما را فقط در یک تحلیل اخلاقی جست‌وجو می‌کنم. فکر می‌کنم قاعده‌ای مشهور باشد در میان عالمان دین: هزارسال است که فقیهان ما این جمله‌ی مشهور را از امام علی استفاده می کنند که خداوند از عالمان پیمان گرفته که بر سیری‌ناپذیری ظالم و گرسنگی و نیاز مظلوم آرام نگیرند. الان فقیهی از راه رسیده که در میان فقیهان به این عهد می‌خواهد عمل کند. این عهد، عهدی اخلاقی است و ربطی به فقه و سیاست ندارد. مگر مراجع دیگری غیر از آیت‌الله منتظری نبودند که با ایشان هم نظر بودند.

صبح روزی که حصر پنج‌ساله‌ی آیت‌الله منتظری شکسته شد، یادم هست مراجع تقلید قم به دیدار ایشان رفتند و در دیدارشان نسبت به وضع موجود اعتراض و با ایشان همدلی و همراهی کردند. چرا ما صدای ایشان را در مقابل حاکمیت هرگز نشنیدیم؟ چرا خانه‌های آنها امن است و خانه‌ی آیت‌الله منتظری امن نبود؟ جواب این سئوال را نباید در تحلیل‌های سیاسی جست. به گمانم ما باید به یک تحلیل اخلاقی برسیم. به این که کسانی پیدا می‌شوند که می‌خواهند بین خودشان و خدا و بین خودشان و بندگان خدا به عهد اخلاقی خودشان عمل کنند.

فکر می‌کنم آیت‌الله دستغیب در حال حاضر تنها فقیه مجلس خبرگان است- صرف نظر از پاره‌ای رفتارهای اعتراضی رییس مجلس خبرگان- که به صراحت دارد اعتراض می‌کند. این را باید به حساب ویژگی‌های اخلاقی ایشان گذاشت و نه تمایز فقهی و سیاسی ایشان.

تهدیدات و تنگناهایی که از سوی حاکمیت برای آیت‌الله دستغیب اعمال می‌شود چه نتایجی را در برخواهد داشت و جنبش اعتراضی در این زمینه چه اقداماتی خواهد کرد؟

تهدید جایگاه و شخصیت و منبر آیت‌الله دستغیب با تهدید سایر شخصیت‌های سیاسی متفاوت است و موضع‌گیری ما در مقابل این هم باید متفاوت باشد. دلیل آن هم این است که چون الان به‌ندرت در پایگاه‌های دین با شجاعت و صراحت در مقابل حکومت ایستادگی می‌شود، این پایگاه را باید مغتنم دانست و نباید اجازه داد که حکومت چنین پایگاهی را ببندد، قلع و قمع کند و موفق شود که ایشان را هم در حصری از جنس حصر آیت‌الله منتظری گرفتار کند.

این قدم اول است که اگر ما عقب‌نشینی کنیم، قدم‌های بعدی را هم باید عقب‌نشینی کنیم. یادم هست این سخن مطرح بود که اگر رهبران جنبش را زندانی کردند به هیچ قیمتی نباید کوتاه آمد. من فکر می‌کنم اینجا فقط به دلیل جایگاهی که ایشان دارد، نباید به حصر احتمالی ایشان رضایت دهیم که فعلاً در فکر بعضی‌ها هست. به هیچ قیمتی نباید اجازه داد که این اتفاق دوباره تکرار بشود و با مهاری که موفق شده‌اند تا حدودی در قم انجام بدهند، این پروژه را با حصر آیت‌الله دستغیب به کمال و تکامل برسانند.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
وب‌نوشته‌های محمد جواد اکبرین، روزنامه‌نگار و دین‌پژوه

 
 

شاید بهتر باشد از ابتدا کار را یکسره کنیم و به مجله‌ای که تنها دو شماره‌اش منتشر شده بگوییم گاه‌نامه. گاه‌نامه‌ی «دستور» بر خلاف فرم و محتوای رایج نشریات انتقادیِ ادبی - که بیشتر ویترین‌هایی هستند برای ارائه‌ی آثار رسیده و "مطالب ارائه‌شده در آن‌ها، صرفاً آرای نویسندگان آن مطالب است - از کشکول‌وار‌گی می‌گریزد. شاهد این ادعا، سرمقاله‌ی شماره‌ی اول است که استراتژی دستور را «نه جمع‌آوری شعر و قصه و مقاله و ارائه‌ی آنها به مثابه‌ی یک کشکول ادبی، بلکه تولید یک پایگان انتقادی با اهدافی مشخص» می‌داند. تحريريه‌ی دستور می‌خواهد كنش انتقادی جمعی را در نقد ادبی پیش ببرد. می‌خواهد در كنار متن رسمی ادبیات امروز فارسی، كه آن‌قدرها هم حائز اهمیت نیست، به حاشیه‌نشین‌های ادبیات این مملكت سر بزند و آثاری را به نقد بكشد كه نه الزاماً در بین جایزه‌بگیرها هستند و نه در خیل پرفروش‌ها و نه در جماعتی که از رابطه‌ها تغزیه می‌کنند.

دستور قرار است واكنشی باشد به ادبیات موجود. ادبیات اخته‌ای كه در آن اهمیتِ جنسیت مؤلف از آنچه می‌نویسد افزون است. ادبیاتی كه در آن یكی می‌نویسد و دیگری نقد که نمی‌كند، یادداشتی می‌نویسد در باب چگونگی آشنا شدن با مؤلف در مهمانی فلان خانم نویسنده یا در جشن تولد فلان آقای نویسنده كه سال‌هاست به مرگ روزمره دچار است.


گاهنامه‌ی ادبی «دستور»

دستور نه در پی یک «کنش فرهنگی» شکل گرفته ‌است و نه نانی برای قرض ‌دادن به اهالی ادبیات دارد؛ نه به «فروتنی مزورانه»ی متداول موقعیت‌های مشابه ادبی تن می‌دهد و نه «برای دل خودش» تولید می‌شود. دستور منتشر می‌شود تا «زخمی عمیق بر صورت ادبیات» بزند.

اگر به وبسایت مجله سر زده‌ باشید یا نسخه‌‌های چاپی محدودش را دیده و خوانده ‌باشید به جمله‌هایی از این دست برخورده‌اید؛ حرف‌هایی که شورای سردبیری این مجله‌ی «ادبی- انتقادی» در سرمقاله‌ها‌ی دو شماره‌ی منتشرشده‌ی مجله برای تبیین چرایی «دستور» و استراتژی نوشتارش گنجانده‌ است.

دستور هر شماره یک پرونده‌ی شعر دارد و یک پرونده‌ی قصه. و «پرونده‌ یا پرونده‌های ویژه» که در آنها موضوعاتی به نقد کشیده می‌شود که در آن موقعیت به‌خصوص (زمان انتشار مجله) از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. در هر پرونده، صفحه‌ای برای شاعر یا قصه‌نویسی که آثارش به نقد کشیده می‌شوند وجود دارد با عنوان ثابت «چرا من چنین می‌نویسم». در این صفحه از نویسنده یا شاعر خواسته می‌شود بگوید «چرا چنین می‌نویسد» و نه «چرا می‌نویسد؟» و چنانكه نویسنده یا شاعر از نوشتن درباره‌ی خود سر باز زند، صفحه‌اش سفید می‌ماند.

دستور خود را یک کنش اجتماعی می‌داند و نه نقد اخته‌ی ادبی و در شماره‌ی اول با پرونده‌ی ویژه‌ی «شعر و ندا آقاسلطان» به این ادعا وفادار می‌ماند. دستور باور دارد پرونده‌ی «شعر و ندا آقاسلطان بر اساس خلأ وحشتناکی طراحی شده‌است که ادبیات امروز فارسی را دچار یک خموده‌گی عجیب و غریب کرده‌است».

از سوی دیگر با این‌كه شورای سردبیری دستور در سرمقاله‌ی شماره‌ی اول وعده می‌دهد که «دستور جدیتی پارودیک در مقابل جدیت رسمی حاضر به نمایش می‌گذارد و به شکل ویژه‌ای ناظر به ادبیاتی خواهد بود که حاصل دست‌هایی بسته‌است...» یا «دستور فضایی است برای به میان آوردن اقلیت، اقلیت به معنای ادبیات محدودشده، گم‌شده، ندیده‌شده و به عمد فراموش‌شده. ادبیاتی که در بطن شهر زندگی می‌کند و حامل هذیان، عصبانیت و روزمرگی و هرچه که در زیست-محیط هزاررنگ شهر می‌گذرد است.» اما به زودی و در شماره دوم، پرونده‌ی قصه‌ را به « ا‌بوتراب خسروی» اختصاص می‌دهد که نه‌ حاشیه‌نشین ادبیات است و نه در قیاس با بسیار مؤلفان دیگر، آن‌چنان پرمایه که دستور را متوجه خود کند.

دستور به عنوان نمود عینی گرایش به نگاه انتقادی و در پی آن استقبال از چندصدایی، تحریریه‌ی شلوغی دارد كه شاید بتوان گفت می‌تواند جایی باشد برای صداهایی که باید بالاخره روزی به گوش کسی برسند. این را می‌توان در نگاه‌های متفاوت به شعر عباس حبیبی یا پرونده‌ی كتاب «ظل‌الله» دید. اما از دیگر سو، اطمینان گردانندگان دستور به این پشتوانه، شاید آنها را در تأمین مقاله‌های دستور بی‌نیاز یا غافل از دیگر منتقدان ‌كند. البته از نظر نباید دور داشت كه دستور برای رد این تردید، از خوانندگانش خواسته‌ است مطالب خود را به ایمیل مجله ارسال كنند.

تحریریه‌ی دستور راه دیگری برای گریز از دیکتاتوری انتقادی در پیش گرفته است. علاوه بر ماهیت چندصدایی مجله که به مدد تشکیل شورای سردبیری ممکن شده‌است بخش «نقدِ نقد» در آن گنجانده‌شده تا فضایی باشد برای نمود و بروز تکثر آرایی که مدنظر گردانندگان آن است؛ به این معنا که نقدهایی که بر نقدهای منتشرشده در دستور یا دیگر رسانه‌های ادبی صورت می‌گیرد هم جایی در دستور برای خود دارند. به این امید که راهی باشد برای دوری از صرفاً نقد شعر و قصه و نزدیک‌شدن به فضایی برای ارائه‌ی یک مطلب انتقادی تک و خارج از پروژه‌های تعریف‌شده‌ی دستور. و از سوی دیگر، در همین راستا مجله هیچگاه پرونده‌ی مختومه‌ای نخواهد داشت تا فرصتی باشد برای حرف‌های نگفته و یا دیرگفته.

شورای سردبیری مجله معتقد است دستور آمده تا ادبیاتِ به معنای واقعی جدی را از لابه‌لای انبوه‌نویسی مد روز بیرون بكشد و در این راه تنها به شناساندن آثار جدی و حائز اهمیتِ روز به مخاطبان بسنده نمی‌كند. دستور حتی سراغ كتاب‌ها یا نویسنده‌هایی می‌رود كه زمان فراموش‌شان كرده‌است و یا شاید حتی در زمان خود نیز نادیده مانده‌اند. نمونه‌هایی از این دست در شماره‌های اول محقق شده‌است؛ پرونده‌ی «ظل‌الله» رضا براهنی و «سنگی بر گوری» جلال آل‌احمد از این نوع‌اند.

در ادامه‌ی تلاش‌های دستور برای بیرون‌زدن از حال‌و‌هوای رخوت‌آلود ادبیات امروز، بخش ترجمه به مجله افزوده‌ شده ‌است تا حفره‌های تاریك كمبودها را پر كند و در اولین اقدام پرونده‌ی وی‍‍ژه‌ی شعر زبان در دستور جای گرفته‌ است تا بعد از گذشت‌ سال‌ها كه شعر زبان تنها يك ژانر شعری ناشناخته و دهان‌پركن بود و نه يك مفهوم درك‌شده، اين جای خالی دست‌كم دردناك‌تر حس شود. و یا به تعبیر یکی از اعضای شورای سردبیری، ترجمه‌ی شعرهای زبان «برای پوشاندن یک حفره که همانا توانایی خواندن متن‌هایی از و درباره‌ی شعر زبان به زبان فارسی طراحی و پیاده شده ‌است.»

اينكه دستور به آنچه كه می‌خواهد و می‌گويد وفادار می‌ماند يا نه؛ اينكه لحن حماسی سرمقاله‌های دستور به ماهيت آن‌هم رسوخ می‌كند يا نه؛ اينكه گردانندگان دستور بتوانند در برابر دشوار‌ی‌های انتشار يك نشريه‌ی اين‌چنينی با هزينه‌ی شخصی دوام بياورند يا نه، و خيلی پرسش‌های ديگر، نیاز به گذشت زمان دارد. اما گويا همين حالا هم گردانندگان دستور با مشكلاتی دست ‌به گريبان هستند؛ چرا كه از زمان انتشار دستور دوم مدت زيادی می‌گذرد و خبری از دستور سوم نيست.

Share/Save/Bookmark

 
 

قضیۀ زندان افتادن من خیلی الکی بود. یعنی هنوز کاری نکرده بودم که به خاطرش سه سال زندانی بکشم. نه تنها من، خیلی‌های دیگر هم همین طور بودند. حالا تازه من شانس آوردم. یارو را با زیر شلواری از خانه‌اش کشیده بودند بیرون، تا آمده بود ببیند چی به چیست، اعدامش کرده بودند. یعنی اکثراً این جوری بود، سر هیچی. مثلاً، خود من، فقط یک مشت اعلامیه نوشته بودم، یک مشت تکثیر کرده بودم، همین. هنوز نه فرصت کرده بودم که به اصطلاح، روی تودۀ مردم کاری بکنم، نه چیزی. مثلاً می‌خواستم نقطه‌ای بشوم توی تاریخ، نقطه‌ای که نشدم هیچ، یک ویرگول بی‌قابلیت هم چی؟ نشدم.

اوایل بهمن ۶۰ تهران بودم. می‌خواستم یک سری بروم همدان دیدن خانواده‌ام و بعدش هم بروم خرم‌آباد. رفیقم گفت نرو. گفت چند روزی بمون. گفتم نمی‌تونم، روز جمعه تو خرم‌آباد قرار دارم، باید برم. می‌خواستم بروم یک فکری برای دستگاه چاپ بکنم.

آخرین نشریۀ پیکار در آمده بود. کاغذش هنوز بوی چاپ می‌داد. شمارۀ قبل را هم که بچه‌های خرم‌آباد نخوانده بودند، برداشتم، توی یکی از این جعبه‌های بزرگ بیسکویت تینا جاسازی کردم و درش را مثل قبل بستم.
تو خرم‌آباد یک فروشگاه تحت پوشش داشتیم. به این رفیقم گفتم ما یک همچین چیزی داریم. بعد، یک تایپ و یک دستگاه چاپ هم هست که باید یک جوری حفظش کنیم. گفت می‌دونی سازمان رهنمود داده که باید همۀ وسایلو تو یه شهر جمع کنین؟ گفتم سازمان خیلی از این رهنمودا می‌ده.

هی دقیقه به دقیقه، سازماندهی تغییر می‌داد. حالا هم گفته بود همۀ امکانات را جمع کنید توی یک شهر، مثلاً کرمانشاه، و همۀ شهرهای همدان بشوند تابع آن. حالا تو بگو من چطوری آن ماشین چاپ یغور عهد بوق را برمی‌داشتم، می‌بردم کرمانشاه؟ یا هر گورستان دیگری؟ گفتم من خیلی که زرنگ باشم، فقط می‌تونم این ماشینو، یه جوری، همونجا حفظ کنم.

یعنی تو وضعیّت ما، فقط دو راه وجود داشت: یکی اینکه ماشین را اوراق می‌کردیم، می‌انداختیم دور. یکی هم اینکه یک جوری حفظش می‌کردیم. انتقال دادنش کار حضرت فیل بود. اولاً از این ماشینهای قدیمی بود، هرچه خورده بود، نریده بود، دوماً، جابه‌جا کردن ماشین چاپ، آن هم در بهمن ۶۰، و تو خرم‌آباد، عملی نبود.

۳۰ خُرداد اتفاق افتاده بود.
خیلیها ویل و ویلان شده بودند.

من و دو سه نفر دیگر، توی خرم‌آباد مانده بودیم. یک سری چیزهایی را که توی آن فروشگاه داشتیم، رد کرده بودیم. ولی هنوز یک مقدار دستنوشته و جزوه مانده بود. اینها را هم می‌شد یک کاریش کرد، حتی ریختش دور. ولی ماشین تایپ و چاپ مهم بود. فکر کردم اگر اوضاع بدتر بشود، این خودش غنیمتی است. دست کم می‌شود چهار تا اعلامیه را باهاش چاپ زد. رفیقم گفت اگر صاحب مغازه موافقت کنه، بهترین راهش اینه که یه زیرزمین تو مغازه درست کنین و ماشینو توش پنهون کنین. گفتم صاحب مغازه از خودمونه. بعد این رفیق ما برداشت روی یک تکه کاغذ چهارتا خط کشید. مثلاً نقشۀ یک زیر زمین که نمی‌دانم دو متر طول و سه متر عرض و ته زیر زمین هم اتاقکی یک در یک و نیم و از این حرفها. ما برداشتیم، زیپ شلوارمان را شکافتیم و این کاغذ را توش جاسازی کردیم. بستۀ بیسکویت را هم برداشتیم و راه افتادیم طرف همدان.

وقتی رسیدم، هوا تاریک شده بود. شب را خانه خوابیدم. صبحش، انتخابات بود.
مادرم دلش شور می‌زد.

هی اصرار کرد.

می‌گفت بعد از مدتی، یه روز اومدی خونه، نمی‌خواد بری بیرون.

گفتم باید بروم.

رفتم پیش بچه‌ها، سر و گوشی آب دادم. گفتند امشب پیش ما بمون. گفتم باید برم. قرار دارم. خلاصه آمدم خانه، لباسهام را عوض کردم. نقشۀ زیر زمین را از لای زیپ شلوارم درآوردم. فکر کردم چیز مهمی نیست. گذاشتم توی جیبم. بیسکویت را برداشتم. سه چهار تا نوار دلکش و مرضیه و بنان هم گذاشتم توی جیبم. یک کمی هم قند از مادره گرفتم، گذاشتم توی یک ساک کوچولو.

دفعۀ قبل که آمده بودم همدان، آنقدر عجله داشتم که کفشهام را لنگه به لنگه پوشیده بودم، رفته بودم خرم‌آباد. تو راه فهمیدم. این کفشهای لنگه به لنگه را هم برداشتم، گذاشتم تو ساک.
مادرم انگار می‌دانست که قرار است اتفاقی بیفتد.

هی آمد که، مادر جون اقلاً امروزو اینجا بمون.

گفتم باید برم، قرار دارم، می‌دونی قرار یعنی چی؟

ریش و سبیلم را زده بودم. یک کت درب و داغون پوشیده بودم. قیافه‌ام اصلاً تو چشم نمی‌زد. یعنی ربطی به چپی مپی‌ها نداشت.

ما رفتیم دروازه. یک کمی ایستادیم تا اتوبوس برسد. یکی از این اکثریّتی‌ها ما را دید. من همیشه از توده‌ای و اکثریّتی، می‌ترسیدم. فکر کردم کاش تا این کاری دست ما نداده، اتوبوس برسد. خوشبختانه اتوبوس رسید و ما پریدیم توش.

آقا، بعد از چند دقیقه دیدم این جاکشها، سر هر چهار راه یک پست بازرسی گذاشته‌اند و اوضاع خیلی خراب است. من این ساک و بستۀ بیسکویت را گذاشتم بالا سرم. یعنی یک جوری که اگر مسئله‌ای پیش آمد، بشود ندیده‌اش گرفت.

به پست بازرسی همدان که رسیدیم، پاسداری آمد بالا، دیدی زد و گذشتیم. اگر می‌دانستم اوضاع این جوری است، اقلاً این ساک را با خودم نمی‌آوردم. بگو آخر کُس‌خل، تو این موقعیّت، قند و لنگه کفش می‌خواستی چکار؟
این قند همیشه برای من مسئله بود. سازمان همه‌اش ماهی ۷۰۰ تومن به من می‌داد. این ۷۰۰ تومن را که نمی‌خوردم. بیشتر سیگار می‌کشیدم و چای می‌خوردم. شاید فقط دویست تومنش صرف خوراک می‌شد. قند هم آن روزها کوپنی بود، من هم که کوپن نداشتم. این بود که هر وقت می‌آمدم همدان، چند کیلو قند از مادره می‌گرفتم.

خلاصه، ما همان جور که نشسته بودیم، فکر کردیم اگر یقه‌مان را بگیرند، بهترین چیزی که با این کفشهای لنکه به لنگه و قند و این نوارهای توی جیبمان جور در می‌آید، این است که کارگر کوره‌پزخانه باشیم.
آقا، ما وارد ملایر شدیم، بازرسی بود. از ملایر خارج شدیم، بازرسی بود. گفتیم نخیر، این جاکشها امروز گمانم می‌خواهند یقۀ ما را بگیرند. حالا من، وقتی به پست بازرسی می‌رسیدیم که نمی‌ترسیدم، تا ازش رد می‌شدیم، وحشتم می‌گرفت و فکر می‌کردم اگر گرفته بودند چی؟

به سامن هم که رسیدیم، چیزی نشد. پاسداره آمد بالا، نگاه کرد، رفت. گفتم خُب، این هم از این یکی. بعد تا راننده دنده عوض کرد که راه بیفتد، پاسداره ایست داد، راننده ایستاد. پاسداره در را باز کرد. گفت بابا، الان نگاه کردی. گفت نه، یکی باید پیاده شه. آقا، ما فهمیدیم آن یکی ماییم و سعی کردیم خودمان را بزنیم به کوچه علی چپ. پاسداره آمد تو، گفت با توام، حاج آقا! بفرمایین پایین. من خیلی راحت بلند شدم، راه افتادم. یک پسر کره خری که پشت سر من نشسته بود، گفت آقا، چیزاتو جا گذاشتی. من خودم را به نشنیدن زدم. یارو داد زاد آقا، آقا، چیزاتو جا گذاشتی. دیدم کاریش نمی‌شود کرد. برگشتم ساک را برداشتم. خواستم جعبه بیسکویت را برندارم، گفتم، اگر این مادر قحبه حواسش به آن باشد، بدتر می‌شود. هیچی، جعبۀ بیسکویت را هم برداشتم. خُب، حالا اگر این را باز کنند، چی بگویم؟ مگر می‌شود به این جاکشها گفت من نیستم؟

هیچی. ما را بردند تو دفتر بسیج. حالا من فکر کردم اگر اسم اصلی‌ام را بگویم ناجور است. چون خانه را هنوز پاکسازی نکرده بودم، و اگر می‌رفتند خانه سرم بر باد می‌رفت.

گفت اسم؟ گفتم شفق. گفت فامیل؟ گفتم الله‌وردی. یادداشت کرد. گفت آدرس خونه؟ یک آدرس الکی دادم. گفت شغل؟ گفتم کارگر کوره‌پزخونه هستم. گفت سواد؟ گفتم سواد ندارم.

آقا این سازمانها یک ذهنیّتی برای ما ساخته بودند که اصلاً با واقعیّت نمی‌خواند. مردم گله گله می‌رفتند نماز می‌خواندند، دعا به جان خمینی می‌کردند، بعد پیکار می‌گفت اعتلای انقلابی است. می‌گفت لو رفتی، دستگیر شدی، دفاع کن. این که آقا، سیاست به خرج بده، دروغی بگو، چی؟ نبود.

اصلاً نمی‌دانستم کسی لوم داده یا اینها اتفاقی یقه‌ام را گرفته‌اند.
روز قبلش پنجاه و چند نفر را اعدام کرده بودند.

حال و روز خوشی نداشتم.

گفتم بابا ماشین داره می‌ره. من حوصلۀ علافی ندارم، بازجویی مازجویی نکن، این جوخه‌ست، اینم دیواره، منم می‌‌رم وامی‌ستم کنار دیوار. گفت برادر، برادر بنویس این داره ما رو با رژیم شاه مقایسه می‌کنه. گفتم آخه الکی هی یقۀ مردمو می‌گیرین که چی؟ گفت ما الکی نمی‌گیریم. گفتم ای مادرتو! گویا کار ما تمومه.
این بستۀ بیسکویت را برداشت و همان طور که بازش می‌کرد گفت کارگر کوره‌پزخونه دیده بودیم نون بربری بخوره، اما بیسکویت... گفتم اینو پیدا کرده‌م.

هیچی آقا، نشریه‌ها رو شد. آن هم این جوری. گفت دیدی ما الکی نمی‌گیریم؟ و به بغل دستیش گفت بالاخره کادر مرکزی رو گرفتیم. گفتم برادر، کادر مرکزی کدومه؟ دیدم اینها اصلاً تو باغ نیستند. کادر مرکزی آن هم حالا؟
گفتم اینو از کنار خیابون پیدا کرده‌م. گفت یعنی می‌خوای بگی پیکاری نیستی؟ گفتم نه که نیستم. من اکثریّتی‌ام. گفت پس اکثریّتی هستی. بعد جیبهام را گشت و نوارها را درآورد. گفت مادر قحبه، ما آدمایی رو که می‌گیریم، قرآن می‌ذارن تو جیبشون، می‌گن مسلمونیم، تو نوار گذاشتی تو جیبت؟

آقا، صحنۀ خنده‌داری بود. این یارو فکر کرد این نوارها مثلاً اطلاعات سازمانی یا یک چنین چیزهایی است. آنجا یک ضبط صوت بود که بهش چند تا بلندگو وصل بود. گفتم که، روز انتخابات بود، از این ضبط صوت، سرود پخش می‌کردند. یعنی نوار که می‌گذاشتی صداش تو آن منطقه پخش می‌شد.

آقا، این نوار اول را گذاشت، صدای مرضیه تو منطقه پیچید. دومی را گذاشت، صدای دلکش پیچید. گفت خیالت با بچه طرفی؟ آقا، این الاغ، باور نمی‌کرد که اینها نوار آواز است. هی نوار را پس و پیش می‌کرد و هی صدای دلنشین بنان و دلکش و مرضیه توی محوطه می‌پیچید. خیلی عصبانی شده بود. از یک طرف این نوارها چیزی نبود، از یک طرف موزیک تو شهر پخش می‌شد. آنقدر هم خر بود که سیم بلندگو را قطع نمی‌کرد. هیچی، آخری را گذاشت. ویکتور خارا بود. شماره سه‌اش را تازه اکثریّت بیرون داده بود. گفت این مال کیه؟ گفتم ویکتور خاراست، از جلو دانشگاه خریده‌م. گفت من که می‌دونم هر چی می‌گی دروغه، اما بگو.

من سیگاری آتش زده بودم بکشم، که دیدم بخشدار آمد تو. اسمش جعفر ایمانی بود. ما بهش می‌گفتیم جعفر چل. واقعا دیوانه بود. خودش به اینها گفته بود این پسره که تو ماشین است، چپی است. آن وقت، ساعت دو که انتخابات تمام شده بود، رفته بود به یکی از بچه‌ها گفته بود فلانی رو گرفته‌ن، برو خونه‌شو پاکسازی کن. این کره خر سالها بود مرا می‌شناخت. از دوران دبیرستان. گفته بود این کمونیسته. اما خوشبختانه نمی‌دانست جزو کدام سازمانم. حالا فکرش را بکن، این آدم ببوی چل دیوانه را کرده بودند بخشدار.

هیچی. این آمد یک نگاهی به ما انداخت و سری تکان داد که یعنی دهنت گاییده است و رفت. یارو مثلاً بازجووه، گفت کجارو می‌خواستی منفجرکنی؟ گفتم یا حضرت عباس! منفجر؟ منظورت چیه؟ گفت اینو می‌گم، این کروکی کجاست؟ گفتم کروکی چیه؟ این حرفا چیه برادر؟ من اکثریّتی هستم، این حرفا به من نمی‌چسبه. گفت همچین بهت بچسبونم که کیف کنی. اکثریّتی هستی؟ پس این چیه؟ و آن کاغذ را که مثلاً نقشۀ زیرزمین بود، نشانم داد. گفت این نشریات پیکار چیه؟ گفتم، گفتم که از زمین پیداشون کرده‌م. گفت پس چرا ما از این چیزا پیدا نمی‌کنیم. گفتم خُب شما نگاه نمی‌کنین. من سیاسی‌ام، رو زمینو نگاه می‌کنم. تازه این جعبه بیسکویت بود، چه می‌دونستم توش چیه. گفت می‌دونستی، ولی یادت نمی‌آد. حالا می‌فرستمت یه جایی که همه چیزو یادت بیارن. با خودم گفتم رفتم آنجا که عرب نی انداخت.

آره. بعد برداشتند چشمهای ما را بستند، سوار ماشین کردند. بعدها فهمیدم برده بودند پیرولان، پیرولی. جایی که قبلا مخصوص پیشاهنگی ملایر بود. آقا، این جاکشها شروع کردن به زدن.

اولین ضربۀ کابل را که زدند، چیزی نگفتم. دومی را زدند، تاب آوردم. سومی را، چهارمی را. دیدم اینها می‌زنند که صدای من دربیاید. آقا، شروع کردم به آی و وای. می‌گفتم خدا! می‌گفت نگو خدا، جاکش! می‌گفتم پس چی بگم؟ بگم سگ؟ می‌گفت بگو لنین! بگو مارکس!

نمی‌دانم چند دقیقه زدند، فقط می‌دانم که دیگر تحملم داشت تمام می‌شد. گفتم برادر، بسه دیگه. گفت حرف می‌زنی یا نه؟ گفتم بدون زدن‌ام حرف می‌زدم. گفت خُب اسمت چیه؟ گفتم شفق. گفت شغل؟ گفتم کارگر کوره‌پزخونه. گفت مادر جنده، تا نگی کجا رو می‌خواستی منفجر کنی، همین جور می‌زنیم. گفتم بابا، منفجر چیه؟ تا حالا کدوم اکثریّتی جایی رو منفجر کرده؟ گفتم حتی پیکاری‌یام که ضدانقلابن جایی رو منفجر نمی‌کنن. گفت این قندارو می‌خواستی ببری کجا؟

حالا این قندهای لامذهبم شده بودند بلای جان ما. خُب، معلوم بود، یک مشت قند و دوتا نشریه و یک جفت کفش لنگه به لنگه، خودبه‌خود مشکوک بود.

گفتم بابا، من سر کوره کار می‌کنم. روزی پنجاه تا چایی می‌خورم. گفت بزنش مادر جنده رو تا آدرس درست بده.
آقا زدن چیه؟ هیچ مادر قحبۀ خری، کسی را که می‌خواهد ازش اطلاعات بگیرد، این جوری نمی‌زند.

ما این قدر داد و بیداد کردیم، این قدر خدا خدا کردیم که یک تکه پارچه خیس چپاندند توی دهانمان. حالا می‌زدند، صدای آدم که نمی‌توانست در بیاید هیچ، نفس هم نمی‌شد کشید.
بعد از چند دقیقه که می‌دیدند نفسم دارد بند می‌آید، پارچه را درمی‌آوردند و باز: اسم؟ آدرس؟

من یک حالت نفرتی از این جاکشها پیدا کرده بودم که اگر شاهرگم را هم می‌زدند، باز همان حرفها را عین طوطی تکرار می‌کردم. حالا شانس آورده بودم شب قبلش اکثریّت را خوانده بودم. مواضع جدیدش را می‌دانستم. اینکه گروهها بهتر است دست از جنگ با اسلام بردارند و این کُس شعرها. همۀ نصحیتهاش را هم حفظ بودم. یارو پارچه را که از تو دهانم در آورد، گفت برادر یه وقت فکر نکنی ما داریم شکنجه‌ت می‌کنیم‌ها. گفتم نه، ما اکثریّتی‌یا معتقدیم که نیروهای اسلام گاهی خطا می‌کنن. گفت نه، این خطام نیست، تعزیره. گفت حضرت محمدم تو دوران خودش، ضد انقلابی‌یا رو تعزیر می‌کرده. گفتم مگه تو دورۀ محمدم ضد انقلاب بوده؟ گفت آره، حضرت محمد خونه‌های تیمی یهودی‌یا رو کشف می‌کرده. می‌خواستم بگویم آخر مادر جنده، دورۀ محمد، خانۀ تیمی کجا بوده؟
حالا اینها همین جور که شلاق می‌زدند، یکی‌شان هم، جاکش ایستاده بود کنارم، نمی‌دانم با چی، هی می‌کوبید روی گیجگاهم. این ضربه‌هاش محکم نبود، اما اعصاب آدم را خُرد می‌کرد. آدم نمی‌دانست به کف پاهاش فکر کند یا به گیجگاهش. حالا مادر جنده‌ها این پارچۀ خیس را هم چپانده بودند تو دهنم. نفس هم نمی‌توانستم بکشم.

آقا، این بار که پارچه را در آوردند، ما شروع کردیم به حسین روحانی، به تقی شهرام، به مرده و زندۀ سازمان پیکار فحش دادیم.

گفت این جوری که نمی‌شه. گفت باید بگی این طرح انفجار کجاست؟ گفتم بدبختیه‌ها، آخه چارتا خط که طرح انفجار نمی‌شه. گفتم مگه نمی‌گی این کروکیه، طرح انفجاره؟ من اینجا در اختیار شمام. اگه جایی منفجر شد، اعدامم کنین. گفت ببین به ما نمی‌تونی کلک بزنی، الان کاغذتو دادیم به دستگاه. اگه خودت راست و حسینی بگی که خُب، وگرنه ما خودمون رمز و رموزشو می‌خونیم و دمار از روزگارت درمی‌آریم.

مادر قحبه یک چیزهایی شنیده بود. مثلاً اینکه آدم با شیر می‌نویسد یا آب پیاز. بعد فکر می‌کرد این را باید داد به دستگاه تا بخواند. گفتم خیله خُب، مگه کاغذو ندادی به دستگاه؟ پس صبر کن، اگر رمزی توش پیدا کردی، هر کاری خواستی بکن.

آقا، خلاصه زدند ما را آش و لاش کردند. تمام دستهام از کابل قاچ خورده بود. دستبند توی چاک دستم فرو رفته بود. پاهام که هیچ، ۴۲ بود، کردنش ۵۲. پهنای گرده‌ام آش و لاش بود. اگر این جاکشها بنا به شرع مقدس اسلامشان هم می‌زدند، گمان نمی‌کنم می‌توانستند آدم را به آن روز بیندازند. من نمی‌دانم آدم چقدر باید از این دیوثها متنفر باشد! تا یک هفته نمی‌‌توانستم راه بروم

خلاصه اول که گفتند کمیته مرکزی هستی. بعد گفتند کادری. بعد گفتند عضوی. با این همه دلم خوش بود که اینجا هستم، نه توی همدان.

هیچی، شش هفت ساعت ما را زدند. وقتی دیدند چیزی نمی‌ماسد، درب و داغون آوردند انداختند توی یک اتاقکی. نه پتویی توش بود، نه چیزی. یک اتاقک خالی و سرد. من هم آن روز، نه صبحانه‌ای خورده بودم، نه ناهار و شامی. سیگارم را هم که از تو جیبم درآورده بودند. حالا در میان آن درد و سرما، اولین چیزی که یادم آمده بود، سیگار بود.

اتاق یک لامپ ۴۰ یا ۲۵ داشت که یک چس مثقالی نور می‌داد. همان جور که کنار دیوار پهن شده بودم، با چشمهام کف اتاق دنبال ته سیگار می‌گشتم. گوشۀ دیوار دو سه تا فیلتر تا نیمه سوخته بود. خودم را کشیدم کنار در. دستهام که جان نداشت. پاهام از آن بدتر. حالا تو این موقعیّت، درد بی‌سیگاری را نمی‌شد تحمل کرد. چند بار با سر کوبیدم به در، شاید یک جاکشی پیداش شود. نشد.

صبح، یکی آمد در را باز کرد، چای آورد. اینها هزار و پانصد تومن از جیب من درآوردند که تو پرونده‌ام نوشتند کمک مالی به سازمان. گفتم هزار و پانصد تومن که از جیبم در آوردین، مال خودتون، به جاش چند تا پاکت سیگار به من بدین. گفت از این خبرا نیست، ما اینجا هروئینی‌یا و سیگاری‌یا رو ترک می‌دیم.

هر روز کار ما این شده بود که درخواست سیگار کنیم. این دیوثها هم محل نمی‌گذاشتند. مادر قحبه‌ها اصلاً شرف نداشتند. این پای من آش و لاش بود. کفش خودم که پام نمی‌رفت. یک دمپایی هم نمی‌دادند که باهاش بروم توالت. مجبور بودم با این پای برهنۀ قاچ خوردۀ زخمی بروم توالت.

من تمام این مدت به این سالها فکر کرده‌ام، و هنوز برایم غریب است که اینها چه جور جانورهایی هستند. فکرش را بکن، یک پاسدار ملایری باشی، با سه چهار کلاس سواد، بعد بنده را به عنوان یک بی‌دین بدهند دستت. یارو را از دهات آورده بودند، کرده بودند بازجو. می‌گفت حضرت محمد هم وقتی خانه‌های تیمی کشف می‌کرد، تعزیر می‌کرد. خُب، فکر کن به یک همچین گوساله‌ای چی می‌شود گفت؟ هر کاری می‌کردند، هی می‌گفتم ما اکثریّتی‌یا معتقدیم نیروهای انقلابی گاهی اشتباه می‌کنن. زده بودند خواهر و مادر بنده را سرویس کرده بودند، ولی می‌دیدم چاره دیگری ندارم. وقتی دیدند از اکثریّت بالاتر نمی‌روم، دست از سرم برداشتند. یک ماهی تو همان اتاقک بودم تا بعد که فرستادندم همدان.

تو این مدت که آنجا بودم، یک پسر جوان را هم انداختند پیش من. این بیچاره را هم زده بودند لت و پار کرده بودند. نمی‌دانم مادر جنده‌ها این را با چی زده بودند که چانه‌اش درب و داغون شده بود. با مشت زده بودند؟ با آجر زده بودند؟ چانه‌اش باد کرده بود، کبود کبود. اول که آمد تو، سلامی کرد. بعد، رفت گوشۀ اتاق نشست. گفتم جرم تو چیه؟ گفت هیس. بعد دیدم به بالای اتاق اشاره می‌کند. حالا آنجا دوتا آیفن قدیمی بود، این فکر می‌کرد اینها میکروفن است. هر حرفی که بزنیم، می‌شنوند. گفتم پسر جون نترس، بیا بشین اینجا.

این فکش داغون شده بود. سیاه شده بود. بیچاره سیاسی هم نبود. معلم بود. از این معلمهایی که می‌روند دانشسرای مقدماتی، و در کنار تحصیل، درس هم می‌دهند. بدبخت تازه ده روزی بود که شده بود معلم. بعد، این، یک معلمی داشت که همشهری من بود. خیلی تو همدان محبوب بود. خیلی کار می‌کرد. این بنده خدا آدرس او را گیر می‌آوَرَد. منتها نمی‌داند که طرف، هوادار جریانی است و رژیم دربه‌در دنبالش می‌گردد. بعد این بیچاره رفته بود نفت بخرد. دفتر و دستکش هم دستش بوده. تو صف ایستاده بوده. صف طولانی بوده. گرفته کنار دیوار نشسته. همین جور که نشسته بوده‌ـ خُب، آدم وقتی بی‌کار می‌‌نشیند، حوصله‌اش سر می‌رود‌ـ داشته روی دفترچه جیبی‌اش الکی خط می‌کشیده. حالا کمیته هم روبرویش است. یک بابایی از پشت پنجره این را می‌بیند. هیچی، می‌آیند این بنده خدا را می‌گیرند که تو خیال داشته‌ای کروکی کمیته را بکشی. بابا، ننه‌ت خوب، بابات خوب. نخیر، زده بودند آش و لاشش کرده بودند. زنش حامله بود. خیلی ناراحت زنش بود. می‌گفت والله گروه مروه کدومه. حالا آدرس آن معلم را هم توی جیبش پیدا کرده بودند. گفته بودند با او ارتباط داری. گفته بود بابا، این معلمم بوده، فلان بوده، من می‌خواستم برم خونه‌ش. نخیر، آدرس یه ضد انقلابو داری، کروکی‌ام که می‌کشیدی. خلاصه نقشۀ زیرزمین ما و خط خطی کردن این بیچاره شده بود طرح انفجار.

بعد ما را برداشتند سوار ماشین کردند. سرتو دولا کن، و تکون نخور! به طرف همدان.
حالا تو آن موقعیّت بدترین چیز این جابه‌جا کردن بود. چون تو هر شهری که می‌رفتی، هر کدام برای خودشان یک مقرراتی داشتند. قید و بندی که بالای سرشان نبود. من همه‌اش از انتقال وحشت داشتم. گفتم خُب، دهنم سرویسه. دروغ که گفته بودم. آدرس عوضی هم که داده بودم.

حاکم شرع آن روزها اعلمی بود. حالا ترس و لرز من این بود که اینها به این راحتی اعدام نمی‌کردند. گفتم پس داستان همین جوری ادامه دارد. گفتم توی همدان هیچی که نباشد یک پاسداری پیدا می‌شود که مرا بشناسد. بالاخره سالها آنجا زندگی کرده بودم. دیدم مجبورم اسم اصلی‌ام را بگویم.

هیچی، گفتم همۀ بازجویی‌ها مالیده است. همه چیز از نو شروع می‌شود. دم گورستان، دو سه کیلومتری همدان، گفتند اینجا آخر خطه. گفتند نمی‌خوایم به حاج آقا اعلمی زحمت بدیم، خودمون ترتیبتو می‌دیم.

چشمهای من بسته بود.
یکی‌شان دستم را گرفته بود.

یک کمی توی خاک و خل راهم برد.

گذاشتم کنار دیواری.

یکی‌شان فرمان آتش داد.

صدای گلوله‌ها را شنیدم.

و بعد خلاء بود.

و بعدتر، صدای خندۀ پاسدارها.

خلاصه هی دورمان گرداندند. قر و اطوار آمدند. بعد دوباره سوارمان کردند به طرف سپاه همدان. من نمی‌دانستم آنجا سپاه است، بعداً فهمیدم. چون مدتی بود همدان زندگی نمی‌کردم.

سپاه کنار مقبرۀ بابا طاهر بود. قبلا تفریحگاه بود. بهش می‌گفتند چایخانۀ سنتی. قلیان می‌گذاشتند. از این سفالها می‌گذاشتند. دیگ و دیگچه و اینها می‌گذاشتند. مرکز توریستی بود. بعد، این را برداشته بودند، کرده بودند مرکز سپاه.

خلاصه ما را آوردند تو یک سالنی که سه‌تا سلول داشت. در یک سلول را باز کردند ما را انداختند توش. دو سه نفر دیگر هم بودند، یکی را اصلاً نمی‌شناختم. آن یکی، از همکلاسی‌هام بود.

حسین گلپایگانی بود.
بچۀ جنسی بود.

دبیر بود.

مجاهد بود.

جانانه دفاع کرد.

اعدامش کردند.

وقتی می‌گویم از آن بچه‌های جنس، یعنی نمی‌شود بگویی نه. محشر بود!
خلاصه من آمدم تو. دیدم آقا، اینها هیچ کدام تحویلم نگرفتند. یعنی به جز همکلاسی‌ام، کسی مرا نمی‌شناخت. حالا من نمی‌دانستم قیافه‌ام چقدر درب و داغون شده. خُب این صورت ما را کسی نمی‌شناخت. گفتم حسین؟ تعجب کرد. گفت تو؟ گفتم بابا، من فلانی‌ام. آقا، این یک کمی به ما نگاه کرد، بعد بلند شد، شروع کرد به لگد زدن به این در. می‌گویم لگد، یعنی لگد می‌زدها! با تمام وجودش.

یک تعمیرگاه آن نزدیکی بود که زیاد سر و صدا داشت، این بود که صدای ما به این راحتی به پاسدارها نمی‌رسید. آقا، این لگد می‌زد و داد و بیداد می‌کرد که کثافتا! ضد انقلابی‌یا! ضد خلقی‌یا! بیایین اینجا! بالاخره یکی از پاسدارها آمد. گفت شما که می‌گین کسی رو شکنجه نمی‌دیم، پس این چیه؟ این صورته واسه این درست کردین؟

من خودم که نمی‌دیدم. بعد، این پیرهن مرا که داد بالا یارو یک جوری به گرده‌ام نگاه کرد که من خودم هم وحشت کردم. یارو گفت ما تحقیق می‌کنیم، کسی حق نداره تو حکومت اسلامی این جوری مردمو بزنه، و از این شر و ورها.

خلاصه، آمدیم نشستیم. گفتم حسین، تو سیگار می‌کشی؟ گفت نه. به آن یکی گفتم تو؟ گفت نه. پاسداره بعد از یک ساعت برگشت. مثلاً تحقیق کرده بود. گفت این می‌خواسته در بره، با قنداق تفنگ زده‌نش. گفت ای تف به اون شرافتت! بگو دیوث، با قنداق تفنگ یک جا را می‌زنند، دو جا را می‌زنند، این که همه جاش آش و لاشه.
خلاصه، آن پسره که الان تو سوئد زندگی می‌کند گفت این مسئله‌ش سیگاره. خُب، من مسئله‌ام همه‌اش سیگار بود. گفت ما سیگار نداریم، باید پول بدی برات بخریم. گفتم من پول ندارم. ۱۵۰۰ تومن داشته‌م، ازم گرفته‌ین. گفت بگو خونواده‌ت بیارن. گفتم خونواده‌م کجا بود. گفت خُب این مشکل خودته. می‌خواستم بگویم آخر این چه اسلامی است جاکشها، که هم پول ما را می‌گیرید، هم قندمان را، هم نوار دلکش‌مان را. ولی دیدم مسجد به قول معروف، چی؟ جای گوزیدن نیست.

بعد، گفتم ببینم، کدومتون ملاقاتی دارین؟ حسین گفت من دارم. او را دو سه هفته جلوتر گرفته بودند. گفتم خلاصه، اگه این ننه‌ت اومد، یه صد تومنی برای من ازش بگیر. بگو یه ده پونزده تا بستۀ سیگار بیضی‌ام برام بیاره.
حالا ما تو عالم تخیل، هی فکر می‌کردیم فرار کنیم. مأمور که آمد بزنیمش، در برویم. من اصلاً نمی‌دانستم دقیقا کجا هستیم. یعنی معماری ساختمان را نمی‌دانستم که مثلاً از کجا به کجا باید رفت. چهار نفر بودیم. آن دوتا جرمشان سبک بود. بعداً چند ماهی حبس گرفتند. من و حسین به فکر فرار بودیم. گفتیم از آنجا که سیم خاردار دارد فرار کنیم. حالا دیواره چند متر بود؟ حداقل چهار متر. دو متر هم سیم خاردار بود. اصلاً فکر نمی‌کردیم که نمی‌شود. خُب ما که پرنده نبودیم. تازه چی؟ پاسدارها را هم باید می‌زدیم. از آن گذشته، آن پاسدارهای توی برجکها هم که مجسمه نبودند که ما بتوانیم دربرویم. یا انگار می‌شد به راحتی از زیر آن نورافکنها رد شد، از ارتفاع به آن بلندی پرید پایین و راه خود را گرفت و رفت. خلاصه وقتی منطقی فکر کردیم، دیدیم نمی‌شود.

یک روز، بازجوی سپاه همدان، آمد سراغمان. اسمش حسین محمدی بود. بعداً ترور شد. تو دیماه ۶۰. موجود خیلی کثیفی بود. اگر مانده بود، لابد می‌شد رهبر بازجویان ایران.

این آمد. باز سین سؤال و جیم جواب. منتها این بار نزدند. این بار اسم واقعی‌ام را گفتم. چون اینجا دیگر همه مرا می‌شناختند. گفت مذهبتم که مارکسیسته. گفتم والله مذهب نیست، ایدئولوژیه. باز همان سؤالها را کرد. منتها آن موقع هنوز کارهاشان سیستماتیک نشده بود. بازجویی‌ها را خود دادگاه انجام می‌داد. یک بازجویی مقدماتی انجام می‌دادند. زیاد هم لفتش نمی‌دادند. بخصوص که همدان حداقل تا حدود اسفند ۶۱ کسی را نمی‌زد. یعنی شکنجه بدنی نمی‌کرد. البته ملایر و نهاوند این جوری نبود. یعنی تا زمانی که تشکیلات همدان را نگرفته بودند، کسی کابل نخورده بود. براساس همان خزعبلاتی که می‌گفتی، می‌بردندت دادگاه. بعدها اعلام می‌کردند دادگاه است. یک سری را می‌آوردند تو دادگاه، بالاخره توی اینها یک جاکشی پیدا می‌شد که محکوم را بشناسد و لو بدهد و کارش را زار کند. این بیشتر برای بچه‌هایی که شهرۀ شهر بودند، اتفاق می‌افتاد. ولی در مورد خیلی‌ها فقط همان بازجویی بود.

خلاصه، این محمدی از ما بازجویی کرد. بعد پرسید تو که اسمت الله‌وری بود. گفتم والله، من تنها پسر این خونواده‌م، ترسیدم برین در خونه، مادرم از ترس سکته کنه. پرسید از چریکای همدون کی رو می‌شناسی؟ گفتم من کاری باهاشون ندارم. گفت از توده‌ای‌یا. گفتم من کاری باهاشون ندارم. بعد یکی از بچه‌های پیکار بود به اسم سعید دادخواه. گفت این را می‌شناسی؟ گفتم نه، نمی‌شناسم. من همه‌اش روی اکثریّتی بودن تکیه می‌کردم. گفت اکثریّتی‌یا رو می‌شناسی؟ گفتم آره. خلاصه یک هفته‌ای ماندیم.

آقا، من خیلی ساده‌نگر بودم. فکر می‌کردم حالا اگر بروم دادگاه انقلاب، حاکم شهر می‌گوید اعدام، یا می‌گوید آزاد. ترس مرس تو کارم نبود.
ما رفتیم دادگاه انقلاب. از در که وارد شدیم، اولین کسی که به چشممان خورد، یک یارویی بود به اسم سعید اسلامی. این همسایۀ دیوار به دیوارمان بود. جزو مسئولین گردن کلفت سپاه بود. گفتیم بفرما، این اولیش.

دادگاه انقلاب اولها باغی بود به نام باغ پذیرایی. قبلا خانۀ استاندار بود. حالا کرده بودندش جزئی از به اصطلاح بازداشتگاه. یک قسمتش را هم کرده بودند قسمت بازجویی. یک خانه هم داشتند برای حاکم شرع. این مردک یک نفر را اعدام کرده بود، زنش را هم گرفته بود برای خودش.

ما را برداشتند بردند. حالا من این باغ را قبلا دیده بودم. توی گاراژش، با سیم، یک حصاری درست کرده بودند برای هواخوری. بعد، این را یک جوری درست کرده بودند که حتماً باید از تو یک چهار دیواری می‌رفتی. همه جا تاریک بود. من دیدم روبروم، توی تاریکی، یک مشت چشم می‌بینم. حالا نگو یک مشت زندانی آنجاست.

وقتی خلخالی سال ۵۸ آمده بود همدان که ترتیب قاچاقچی‌ها را بدهد، با کمبود جا مواجه شده بود، این گاراژ باغ را، برداشته بود، کرده بود زندان. این گاراژ که یک کمی از سطح زمین پایینتر بود، اصلاً نور نداشت. دوتا لامپ صد زده بودند توش. دوتا اتاق داشت. اتاق که چه عرض کنم. سقفهاش این قدر کوتاه بود که نمی‌شد درست ایستاد. دوتا هم سلول انفرادی تو این اتاقها درست کرده بودند.

سال ۶۰ بود. هنوز اعدامها ادامه داشت. تقسیم بندی همانجا شروع شده بود. یک عده را که فکر می‌کردند جرمشان سبک است، یا احتمال پلیس شدنشان هست و فلان‌ـ حالا فرقی نمی‌کرد هوادار کدام جریان باشند‌ـ کرده بودند تو یک اتاق. یک عده را کرده بودند تو یک اتاق دیگر که به جز من، همه‌شان مجاهد بودند. روی دیوار نوشته بودند: میلیشیا، به ستادت خوش آمدی. روی همان دیوار اسم افرادی را هم که اعدام شده بودند، نوشته بودند. اینجا به زیرزمین دادگاه معروف بود. حالا من اکثریّتی را هم بردند توش.

چند تا از بچه‌های آشنا آمدند که خوش اومدی، خوش اومدی! گفتند جرمت چیه؟ گفتم اکثریّتی‌ام. گفتند خجالت بکش پسر! از کی اکثریّتی شدی؟ گفتم والله، من از اولش اکثریّتی بودم، اگرم کسی جرأت کنه بگه بالای چشم اکثریّت ابروست، پدرشو درمی‌آورم!

خلاصه دو سه نفر را همین جوری گذاشتم سر کار. یعنی باور کردند که من اکثریّتی هستم. گفتم ولی یادتون باشه من از اکثریّتی‌یای پاسدار نیستم.
یک بازجویی بود که همیشه صبح ساعت پنج می‌آمد سراغ من که بیا بازجویی.

آنجا یک آدم خیلی جالبی بود. یک قدی داشت دو متر. این بدبخت، همیشه وقتی می‌ایستاد، مجبور بود سرش را خم کند، چون سقف کوتاه بود. این را با دو نفر دیگر، روز مرگ رجایی گرفته بودند. اینها توی ده مُرادبک همدان زندگی می‌کردند. آدمهای مُرادبک خیلی حزب‌اللهی هستند. دهاتی‌ها داشته‌اند تظاهرات می‌کرده‌اند. اینها کنار خیابان که ایستاده بودند، می‌خندند. یکی برمی‌دارد می‌گوید اینها از مرگ رجایی خوشحالند، دارند می‌خندند. همین باعث شده بود اینها را گرفته بودند و انداخته بودند توی این اتاق، یعنی جایی که هر روز یکی را می‌بردند اعدام می‌کردند.

بعد، اتاقهای آنجا معروف بود به زیر دادگاه و بالای دادگاه. می‌گفتند همۀ زیردادگاهی‌ها افقی آزاد می‌شوند، بالای دادگاهی‌های عمودی. این هم براش جا افتاده بود که با خنده‌ای که کرده، اعدام می‌شود. آقا، وقتی بچه‌ها خبر می‌دادن که مثلاً امروز دویست نفر را در تهران اعدام کرده‌اند، این بدبخت، از وحشت به چنان رعشه‌ای دچار می‌شد که نگو! بیچاره چهار روز تو رختخواب می‌افتاد و تب و لرز می‌گرفتش.

قبل از این که من بیایم یکی از بچه‌ها که الان سوئد است، یک شطرنج درست کرده بود. نشسته بودند منچ درست کرده بودند. چون آنجا که تلویزیون و روزنامه و این حرفها نبود. تخته نرد هم درست کرده بودند. بعد یک روز که حاکم شرع از آن طرف رد می‌شده، می‌بیند به‌به، یکی می‌گوید چهار آوردم، یکی می‌گوید شش آوردم. سر می‌کند تو، می‌بیند به‌به، اینها دارند قمار می‌کنند. خلاصه، می‌آید همه را می‌کشد بیرون و به جرم اعمال خلاف شرع، یکی سی ضربه شلاق می‌زند. به یکی سی ضربه را که می‌زند، نمی‌دانم می‌خورد به نخاعش، یا به کجاش که خل و چل می‌شود. قبض حقوقش را فرستاده بودند که امضاء کند. بجای امضاء نوشته بود چهار بسته سیگار. بعد هر موقع این بازجوهای مادر قحبه می‌خواستند بخندند، می‌گفتند شما مسئولین مجاهدین مُرادبک بودید، اعدام رو شاختونه.اینها هم بیچاره‌ها تب و لرزی می‌کردند که نگو. می‌گفتند ما جان سالم از اینجا در نمی‌بریم. خلاصه یک ششماهی آنجا بودند، بعد با خنده و شوخی آزادشان کردند.

آن اتاقی که من توش بودم، اکثر بچه‌هاش اعدام شدند. بچه‌های خوب مجاهد بودند. تو آن یکی اتاق، چند تا از بچه‌های اقلیّت بودند که من باهاشان رفت و آمد داشتم. یک ماه، یک ماه و نیم گذشت. تو این مدت، هفته‌ای یک دفعه می‌بردنمان حمّام شهرداری. از این ماشینهایی که گوشت توش حمل می‌کنند، می‌آوردند که وقتی توش می‌نشستی، هیچ جا را نمی‌توانستی ببینی، سه چهارتا هم محافظ با موتور دنبال این ماشین می‌آمدند. مسافت زیادی نبود، ولی اگر می‌خواستند پیاده ببرندمان می‌توانستیم فرار کنیم.

تو زندان شهربانی، این جاهل ماهلهای همدان، کلّی تحویلمان می‌گرفتند. از راه که می‌رسیدیم، صلوات می‌فرستادند. می‌گفتند شما رو به حضرت عباس، یه دفه دیگه ما رو آزاد کنین. می‌گفتیم بابا، ما خودمون مگه کی هستیم که شما رو آزاد کنیم؟ خیلی به ما محبت می‌کردند. فکر می‌کردند بازهم این ما هستیم که در زندانها را باز می‌کنیم.

خمینی می‌گفت زندانهای ما دانشگاست. اگر می‌گفت دانشگاههای ما زندان است، در مورد همدان درست بود. چون دانشکدۀ کشاورزی همدان، شده بود زندان. دیواربندی کرده بودند. از سالن سلف سرویسش، سیزده، چهارده‌تا سلول انفرادی در آورده بودند. یک اتاق بزرگی درست کرده بودند برای دعا و ثنا. گاهگاهی میز پینگ پنگی می‌گذاشتند که اگر حالش را داشتی، می‌توانستی توش پینگ پنگ بازی کنی. کلاسهاش را هم تیغه کشیده بودند.

تو این مدت، مدام می‌رفتم بازجویی. هنوز از اکثریّت کوتاه نیامده بودم. ملاقاتی نداشتم، ولی از طریق خانوادۀ بچه‌ها، یک کمی پول می‌رسید. سیگار هم که کوپنی می‌دادند. بعضی وقتها هم می‌بردندمان هواخوری، البته تو همان جایی که عین آغل حیوانات بود.

بعد، من را بردند بازجویی و منتقلم کردند به دانشکدۀ کشاورزی همدان. آنجا مرا انداختند تو یک اتاقی که سه چهارتا از بچه‌های دیگر هم بودند. تو همان فاصله‌ای که من آنجا بودم، ده دوازده‌تا از بچه‌ها اعدام شدند.

همه‌شان از بچه‌های مجاهدین بودند.
اسمها یادم نمانده است.

پنج، شش تاشان پسر بودند.

یکی‌شان مهدی افشار بود.

مهدی افشار، دانشجوی دانشگاه مشهد بود.

دورۀ شاه، یک سال زندان بود.

اینجا ایستاد و از آنچه بود دفاع کرد.

اعدامش کردند.

ما آمدیم افتادیم اینجا. هنوز توّاب‌سازی و قرائت قرآن و این حرفها نبود. یک جور، می‌شود گفت از زندان شاه هم بهتر بود. من آنجا مثلاً رسالۀ آقای گودرزی، رهبر فرقان را می‌خواندم. ضبط صوت بود، نوار بود، اکثراً رادیو داشتند. اصلاً مشکلی نبود. چون بندها را جدا کرده بودند. بند ۳ و ۲ و ۱ کرده بودند. یک سری بازاری که پیر و پاتال بودند، هر کدام تو یک اتاق بودند، ولی میان اتاقهاش رفت و آمد می‌کردند. عین مهمانی بود. فضای خوبی بود تا اسفند ماه که حسین روحانی را گرفتند و شاهکار کرد و رید به کاسه کوزۀ ما، جاکش!

آقا، ما آخرین دادگاهمان را رفته بودیم. دفاع هم کرده بودیم. یک روز همین جور که نشسته بودم، آمدند که تو می‌گی اکثریّتی هستی، ولی ما نمی‌تونیم همین جوری قبول کنیم، باید اکثریّت تو رو تأیید کنه. گفتم بابا، من که تشکیلاتی نیستم، فقط هوادارم. گفت شعار که می‌نوشتی؟ گفتم وقتی شما شعار می‌نویسین، منم که شما رو قبول دارم، دیگه چه شعاری بنویسم. تازه، من اصلاً خطم خوب نیست. گفتند نشریه از کجا می‌گرفتی؟ گفتم از تو خیابون، از هرجا که پیش می‌اومد.

حالا توی همدان همه می‌دانستند که من حزب‌اللهی نیستم، ولی دقیقا نمی‌دانستند جزو چه سازمانی هستم. بعد، من هم تو همدان هنوز سابقۀ بدی نداشتم. یارو گفت کمیته چیزی علیه تو نداره، ولی اکثریّت باید تو رو تأیید کنه. ما پیغام دادیم به مادره که برود پیش تشکیلات اکثریّتی‌های خرم‌آباد و همدان و تهران که این تأییدیه را بگیرد. ندادند کثافتها. بعد یک روز نمایندۀ اکثریّت همدان، که با مسئولین زندان همکاری می‌کرد، با کلت و بند و بساط آمد بالای سر من. من بعداً فهمیدم این چه جور گهی است. این گفته بود شفق اکثریّتی نیست. ولی گمانم نگفته بود پیکاری است. خلاصه این تأییدیه را ندادند. بعد من فکر کردم، من که اعتراف نکرده‌ام، کسی هم که هنوز چیزی راجع به من نگفته است. از آن گذشته، مسئلۀ قلبم را هم مطرح کرده بودم، دکتر هم تأیید کرده بود که وضع قلبم خراب است. فکر می‌کردم مجموعۀ این چیزها دست به دست هم می‌دهد و من از این خراب شده خلاص می‌شوم.

یک روز خبردار شدم که چندتا از بچه‌ها را برده‌اند انفرادی.
مجتبی روان بود،

علی شلیله‌ای،

اکبر عراقیچی،

و رضا عالمی.

همان شب، من و یکی از بچه‌های مجاهد، محسن شفیعی، را صدا کردند که وسایلتونو جمع کنین. ما را هم بردند انفرادی. زمین خیس بود. این سلولها را تازه درست کرده بودند. چهارپنج تاش که آماده شده بود، ما را بردند توش.

وقتی تو این انفرادی بودم یک پاسداری بود، از این روستایی‌های ساده. پدرش تخم‌مرغ فروش بود. گمانم مرا با کسی اشتباه گرفته بود و به این پسره گفته بود که ما با هم فامیلیم. این بنده خدا هم فکر می‌کرد فامیل ماست. ما هم که دیدیم این جوری است، الکی الکی خودمان را چسباندیم به این. اصلاً نمی‌شناختمش. حالا ممکن است پدرم، از پدرش چندتا تخم‌مرغ خریده باشد. بعد، ما شوخی شوخی، شدیم فامیل این پسره.

گفت جرمت چیه؟ گفتم به حضرت عباس منو الکی گرفته‌ن انداخته‌ن اینجا. گفت یعنی هیچ کاری نکردی؟ گفتم نه والله، من اکثریّتی‌یم، اینا باور نمی‌کنن، می‌گن پیکاری هستی. گفت من می‌رم با حاج آقا صحبت می‌کنم، از نظر اسلام کسی حق نداره بیگناها رو اینجا نگهداره.

خلاصه این رفت بیرون. یکی از این مجاهدها گفت تو اکثریّت پیکاری، نه؟ گفتم بابا دست بردار، حالا بذار یه مدت اکثریّتی باشیم. یکی از بچه‌ها، یادش به‌خیر، شبی که می‌خواستند اعدامش کنند، گفت شفق، خجالت بکش، بیا با هم بریم اعدام شیم، بیخود آبروی خودتو نبر. گفتم من تا پای جوخه، اکثریّتی می‌مونم.

خلاصه، این پاسداره، به حساب فامیلی، کلّی به من لطف می‌کرد. هر هفته می‌رفت خانۀ ما، برام کفش می‌آورد، کتاب می‌آورد، روزنامه می‌آورد. این دیگر فامیل ما بود. هرچی می‌خواستم برام می‌آورد. محسن می‌گفت پسر، تو الکی الکی چه جوری با این فامیل شدی؟ می‌گفتم بابا، ما که همیشه از کون آوردیم، حالا یه دفه‌ام که شانس به ما رو کرده، نمی‌تونی ببینی؟

خلاصه فامیلیم، فامیلیم، این بنده خدا رفته بود پیش حاکم شرع، که این فامیل ما رو بیگناه انداختین تو زندان. حاکم شرع گفته بود بیگناه چیه پسر؟ تو چه می‌دونی این کیه؟ این جرمش خیلی سنگینه، ازجمله تعلیمات دینی درس داده، بچه‌های مسلمونو کافر کرده. گفته بود این کمترین جرمش مرتد‌سازیه.

پاسداره اومد که تو تعلیمات دینی درس می‌دادی؟ گفتم بابا، من که نمی‌خواستم درس بدم، به زور به من گفتن باید درس بدی، بعدشم توی چهار پنج جلسه مگه می‌شه بچه‌ها رو کافر کرد؟

خلاصه، این بیچاره هر کاری برای من انجام می‌داد. رفته بود این را به حاکم شرع گفته بود. حاکم شرع ترسیده بود که من رابطه‌ام با این ادامه پیدا کند و خطرناک بشود. بدبخت را برداشتند ویلانش کردند. بردند محافظش کردند، بعد هم شنیدم مجاهدین زده‌اند ترتیبش را داده‌اند.

یکی دیگر هم بود. بی‌سواد بود. از زور فقر و فلاکت آمده بود، شده بود بسیجی. این آدم خیلی شریفی بود. خیلی به زندانیها کمک می‌کرد. بیشتر از همه به من کمک کرد. من اخلاقی دارم که راحت با مردم گرم می‌گیرم. بعد، چون خیلی جا عوض کرده‌ام، تو شهر خودم، آدمهای زیادی را می‌شناسم. این گفت تو بچۀ کجایی؟ گفتم ورمه‌ضیاء. محلۀ فقیرنشینی است. این دید خانوادۀ من هم مثل خودش فقیرند، به همین دلیل با من رفیق شد.
پدرش حمال بود، خودش کارگر ساده. می‌آمد آنجا، روزنامه می‌آورد. می‌گفت، می‌خندید. یعنی اینکه حزب‌اللهی باشد و این بند و بساط‌ها نبود. رابطۀ ما آن قدر با این خوب شد که یک بار توانستیم ترتیب یک توّاب خبیث را بدهیم.

این توّابه آدم لجنی بود. واقعا لجن بودها! همه را اذیّت می‌کرد. یک شب محاکمه‌اش کردیم. این قضیه قبل از رفتنم به انفرادی بود. آقا این را انداختند توی سلولی با یک پسری که اسمش محمدرضا قربادی بود. او هم اعدام شد. هفده هجده سالش بود. آقا، یک روز این قربادی آمد که بیایین ببینین رو دیوار چی نوشته. یک عکس خامنه‌ای روی دیوار بود که جملۀ خمینی زیرش نوشته شده بود. گفته بود من خامنه‌ای را بزرگ کرده‌ام. این حرمزاده برداشته بود کلمۀ بزرگ را خط زده بود، جمله شده بود، من خامنه‌ای را کرده‌ام. آقا من این جمله را که دیدم، تنم لرزید. همه می‌دانستند کار اوست. گفتیم ما هی می‌گوییم اکثریّتی هستیم، بیگناهیم، این مادر قحبه برای ما کار درست می‌کند.

صداش کردیم. جیبهاش را گشتیم. دیدیم بله، گزارشی هم تنظیم کرده. مادرقحبه این جمله را به این صورت در آورده بود، بعد هم گزارش کرده بود که بیایید ببینید اینجا چی نوشته‌اند. حالا خوبیش این بود که هنوز گزارشش را تمام نکرده بود.

یکی از بچه‌ها، ناصر مرعی، رفت سراغ یکی دوتا دیگر و خلاصه چندتایی جمع شدیم رفتیم سراغ رئیس زندان که این مُخل آسایش ماست. و قضیه را گفتیم. گفتیم اگه این اینجا باشه ما اعتصاب غذا می‌کنیم. حالا تو زندان جمهوری اسلامی و اعتصاب غذا؟ گفتند ما مسئله رو حل می‌کنیم.

ناصر مرعی مجاهد بود.
بچۀ باصفای خوبی بود.

ناصر مرعی را،

توی شهر،

با جرثقیل،

دار زدند.

خلاصه از این بسیجیه خواستیم کاری کند که این اُزگل را منتقل کنند انفرادی. این کار را کرد. برای بچه‌های مجاهدین کلّی کار می‌کرد. نامه می‌برد در خانه‌شان، وصیّتنامه می‌برد، کلّی کار می‌کرد، آخرش هم یکی از بچه‌های مجاهد که گُه بود، لوش داد.

این رابطه‌اش آن قدر با من خوب بود که بچه‌های مجاهدین بهش می‌گفتند پیکاری. لمپن بود، ولی لوطی‌گری می‌کرد. بعد، این، از آدمهای ترسو، آدمهایی که به دست و پای این و آن می‌افتند، بدش می‌آمد. یعنی اعتقاد داشت، آدم باید محکم باشد. توی انفرادی، با وجود این دوتا زندانبان، به من بد نمی‌گذشت. کتابها را، آن که فامیلم شده بود، می‌آورد، این یکی هم برام نوار می‌گذاشت. بنان می‌گذاشت، شجریان می‌گذاشت، رادیو برام باز می‌کرد. هواخوری نداشتیم، ولی مرا می‌آورد بیرون یک ساعت، دوساعت قدم می‌زدم.

بعد از یک مدت او را هم برداشتند منتقل کردند. بعد یکی دیگر را آوردند به جاش. تُرک بود. نمی‌دانم مال داغ تپه بود، مال کجا بود. کشاورز بود. بدبختها را از تو دهات برمی‌داشتند می‌آورند، می‌کردند زندانبان و محافظ و پاسدار. این به من گفت از تو چی گرفتن؟ گفتم تانک. آقا، این باور کرده بود. می‌گفت کجا قایمش کرده بودی؟ گفتم یا رب‌العالمین این دیگر چه جور گوساله‌ای‌ست؟

دورۀ شاه می‌گفتند یارو، خر می‌ره زندون، ژان پل سارتر درمی‌آد، تو این دوره، اگر ژان پل سارتر می‌رفتی، خر می‌آمدی بیرون. آخر این هم شد زندانبان؟ بگو خوارکُسده، مگر تانک قوطی کبریت است که من بتوانم قایمش کنم؟

من دیدم یک کمی وسایل برام رسید. چندتا کتاب هم توش بود. گذر از رنجهای تولستوی و مرگ کسب و کار من است. سیگار وینیستون و مالبرو هم بود. همه فکر کردند دیگر کار ما تمام است. ما را با محسن شفیعی انداختد توی این سلول. گفتش فکر می‌کنی واسه چی آوردنمون اینجا؟ گفتم نمی‌دونم، تو که دیدی من آخرین دفاعمم کردم. من فکر می‌کردم دارند آزادمان می‌کنند، بعد از اینجا سر در آورده بودیم.

خلاصه، آن شب نخوابیدیم. این سلول هنوز کامل نبود. هنوز سوراخهای در را خوب نگرفته بودند. جوش داده بودند. این جوش باعث شده بود یک سری سوراخ تو در ایجاد شود. از این سوراخها می‌شد بیرون را دید.

دیدیم صدای پا می‌آید.
از سوراخ در نگاه کردیم.

چهارتا را چشم بسته از سلولها آوردند بیرون.

بردند.

مجتبی روان بود.

علی شلیله‌ای بود.

اکبر عراقچی بود.

رضا عالمی بود.

و کمی بعد،

فقط صدای گلوله بود.

اصلاً فکر نمی‌کردم اکبر عراقچی را آن شب اعدام می‌کنند. قبل از اینکه بیاورندمان توی انفرادی، آمده بود باطری می‌خواست برای رادیوش.

فرداش، روز جمعه بود و روز ملاقات. آقا، این مادر ما آمده بود که می‌خوام پسرمو ببینم. گفته بودند ملاقاتی نداره. گریه و زاری راه انداخته بود که پسرمو اعدام کردین، باید جنازه‌شو بدین. گفته بودند خانوم اعدام نشده. ما قول می‌دیم. گفته بود نخیر، اعدامش کردین، می‌دونم. خلاصه، یکدفعه دیدم در سلول باز شد، ننۀ ما آمد تو. گفتم تو اومدی اینجا چه کنی؟ گفت فکر کردم اعدامت کرده‌ن. انقدر داد و بیداد کردم تا آوردنم تو.

بعد، مادرم نگاه کرد به این اتاق. همه‌اش یک متر در دو متر. گفت اینجا زندگی می‌کنی؟ گفتم نه والله، تو یه ویلا با استخر و همه چی. خُب می‌بینی که. پاسداره هم که پشت سرم ایستاده بود، بچۀ خوبی بود. گفتم مامان، بیرون چه خبر؟ گفت تا وقتی که این حزب توده و شوروی هست، این رژیم پا برجاست و روز به روز کونه می‌کنه و ریشه می‌دوونه. پاسداره گفت این مادرتم که مثل خودت ضدانقلابیه. گفتم خُب راست می‌گه دیگه.

آقا ما پنج، شش ماه توی انفرادی بودیم و تو این مدت هیچ کس نیامد سراغ ما بگوید خرت به چند؟ نه به من، نه به هم سلولی‌ام. ما هم هر روز برای خودمان یک تحلیلی می‌دادیم. پاسداره که رد می‌شد، اگر اخم می‌کرد، می‌گفتیم وضعمان خراب است، اگر لبخند می‌زد، می‌گفتیم وضعمان خوب است. تا اینکه یک روز آمدند که وسایلتونو جمع کنین.

باز رفتیم پیش بچه‌های قبلی. همه شادی کردند که ما زنده برگشته‌ایم. ما هم خوشحال که خُب، فعلاً هستیم.
آقا، این جاکشها دوباره شروع کردند. از نو بازجویی کردند. پدرت خوب، مادرت خوب، آخر دیوث، ما دفاع آخرمان را هم کرده‌ایم. گفتند نه! اونا همه‌ش کشکه. هرچی گفته بودی دروغه. گفتم آخه چیش دروغه؟ گفت همه‌ش دروغه! تو پیکاری هستی و باید از نو بازجویی بشی!

من فکر می‌کنم شده بودم طوطی. همان چیزهایی را که دفعۀ اول راجع به قند و بیسکویت و کفش و کلید گفته بودم، دقیقا، همه‌اش را، مو به مو، تکرار کردم. یک هفت هشت جلسه هم به این یکی که نمی‌دانم کدام مادر سگی بود، بازجویی پس دادم. گفت مسلمون شدی؟ گفتم والله فکر می‌کنم باید در مورد اسلام مطالعه کنم. بعد، یک مجاهدی بود، دکتر بود. آدم خوبی بود. بعداً از همدان فرستادندش اوین. از این پرسیده بودند، این شفق نماز می‌خونه؟ گفته بود آره بابا. بعد این بندۀ خدا را برده بودند، یک فصل زده بودند که مردیکه، این خودش داره می‌گه تازه می‌خوام در مورد اسلام مطالعه کنم، تو می‌گی نماز می‌خونه؟

گفت لامذهب چرا این حرفو زدی؟ گفتم عجب خری هستی، خُب من از کجا بدونم اینا از تو چی می‌پرسن؟ بعد یکی از بچه‌ها برگشت گفت برو بازجویی‌تو درست کن. بگو من مارکسیست هستم، ولی ماتریالیست نیستم. وگرنه این جاکشا حکم ارتداد می‌دن و می‌ذارنت پای دیوار. خلاصه ما تو بازجویی بعدی این را درست کردیم. دیگر دفاع و از این حرفها هم نداشت.

بعداً فهمیدم قضیه از چه قرار است. یک خط سه‌ای مادر جنده که بیشتر دختر باز بود تا سیاسی‌کار و کلّی هم گه‌کاری کرده بود، ما را اینجا دیده بود. رفته بود گفته بود این پیکاری است.
هیچی، بالاخره ما شدیم پیکاری. بعد، ما را برداشتند بردند ملایر. آنجا پنج سال حبس قطعی و پنج سال هم تأدیبی دادند.

Share/Save/Bookmark

 
 

والدين سه تن از کشته‌شدگان بازداشتگاه کهريزک احتمالا از قصاص دو محکوم به مرگ پرونده اين بازداشتگاه، گذشت خواهند کرد.

خبرگزاری مهر بر اساس اظهارات «يک منبع آگاه» خبر داده است که والدين محسن روح‌الامينی، محمد کامرانی و امير جوادی‌فر، سه تن از کسانی که سال گذشته در بازداشتگاه کهريزک کشته شدند؛ «به احتمال زياد» دو افسر نگهبان نيروی انتظامی را که در اين رابطه مجرم شناخته شده‌اند، خواهند بخشيد.


اين دو افسر نگهبان ابراهيم محمديان و محمد خميس‌آبادی نام دارند.

اين منبع گفته است که خانواده‌های روح‌الامينی، کامرانی و جوادی‌فر از صدور حکم تعليق سه مقام ارشد قضايی در رابطه با پرونده بازداشتگاه کهريزک استقبال کرده‌اند.

يکی از خواست‌های اين خانواده‌ها همواره رسيدگی به پرونده آمران اين حوادث بوده است

وی با تاکيد بر اين که يکی از خواست‌های اين خانواده‌ها همواره رسيدگی به پرونده آمران اين حوادث بوده، گفته است: «اين خواسته اکنون تقريبا محقق شده است» و «آن‌ها اميدوارند که اين پرونده بعد از اين نيز در مسير صحيح رسيدگی و اجرا قرار گيرد.»

روز شنبه گذشته خبرگزاری مهر اعلام کرد که شعبه يک دادگاه انتظامی قضات در باره بررسی مسئوليت سه نفر از مسئولين ارشد دادستانی تهران در پرونده حوادث سال گذشته بازداشتگاه کهريزک، حکم تعليق قضايی آن‌ها را صادر و به نامبردگان ابلاغ کرده است.

بر اساس اين حکم افراد ياد شده بايد از سمت‌هايشان برکنار شده و در مورد اتهامات طرح شده در پرونده، مسئوليت خويش را بپذيرند و خارج از مصونيت قضايی مانند شهروندان عادی پاسخگو باشند.

روز اول شهريورماه، غلامحسین محسنی‌اژه‌ای، دادستان کل ایران حکم تعليق اين سه مقام قضایی را تائيد کرد اما هنوز قوه قضاییه ایران نام اين سه نفر را اعلام نکرده است.

مخالفان دولت از «سعید مرتضوی، حسن زارع‌ دهنوی مشهور به قاضی حداد و علی‌اکبر حیدری‌فرد» به عنوان سه مقام قضایی تعلیق شده، نام می‌برند.

روز گذشته علی‌اکبر حيدری‌فرد، داديار سابق دادسرای ويژه امنيت تهران در نامه‌ای صدور اين حکم را «اقدامی غير عادلانه و غير معمول» خواند.

وی در نامه خود ضمن دفاع از «قانونی بودن بازداشتگاه کهريزک» حکم صادر شده را «بر اساس اغراض سياسی و جناحی» دانست که حيثيت قضات ويژه امنيت تهران را «به نحو بی‌سابقه‌ای در رسانه‌ها و افکار عمومی مخدوش می‌کند.»


در ۹ تيرماه گذشته نيز سازمان قضايی نيروهای مسلح از صدور حکم ۱۲ نفر از متهمان پرونده بازداشتگاه کهريزک خبر داده بود که دو نفر از آن‌ها به اتهام «ضرب و جرح عمدی منجر به قتل» به مجازات مرگ محکوم شدند.



بازداشتگاه کهریزک پس از آن مشهور شد که دست‌کم امیر جوادی‌فر، محسن روح‌الامینی و محمد كامرانی، سه نفر از معترضان به نتیجه انتخابات بحث‌برانگیز ریاست‌جمهوری سال گذشته ایران، در آن بر اثر «شکنجه» جان دادند.

Share/Save/Bookmark

 
 

شورای امنيت سازمان ملل متحد در نيويورک حمله شورشيان اسلام‌گرا به هتلی در موگاديشو، پايتخت سومالی را به شدت محکوم کرد.

به گزارش خبرگزاری آلمان، حمله فوق در روز سه‌شنبه و در نزديکی مقر رياست جمهوری اين کشور ده‌ها کشته به جای گذاشت. شش نفر از اين کشته‌شدگان نمايندگان پارلمان سومالی بودند.


گروه شورشی الشباب سومالی، که گفته می شود با گروه تروريستی القاعده در ارتباط است، از روز دوشنبه حمله جديدی عليه نيروهای حافظ صلح اتحاديه آفريقا را آغاز کرده‌ است.

اين گروه با اعلام «جنگ نهايی»، شش هزار سرباز اتحاديه آفريقا در سومالی را تهديد به مرگ کرده‌اند.

دولت سومالی از سال ۱۹۹۱ ميلادی عملا کارکردی ندارد و اين کشور روز‌به‌روز در بحران ژرف‌تری فرو می‌رود

جنگجويان الشباب با لباس‌های نيروهای امنيتی دولت سومالی به هتل «مونا» حمله کرده، به روی آن آتش گشودند و سپس مواد منفجره به‌کار بردند.

نمايندگان پارلمان، سه سرباز دولتی و ۲۰ کارمند هتل در اين حمله به قتل رسيدند. شاهدان عينی گفتند که زمين از جنازه‌ها پوشيده شده بود.

عبدالرحمان عمر، وزير اطلاعات سومالی در اين رابطه گفت: «شورشيان تنها يک چيز می‌خواهند؛ ترور مردم در سومالی.» وی ادامه داد: «عمليات فوق، آن هم در ماه مقدس رمضان محکوم است.»

روش حمله مهاجمان، خشونت و بی‌رحمی آنان را نشان می‌داد.

تهاجم مسلحانه شورشيان سومالی عليه نيروهای دولتی و مواضع سربازان اتحاديه آفريقا، غروب دوشنبه آغاز شد. شاهدان عينی از اين يورش به عنوان شديدترين حملات در ماه‌های اخير نام برده‌اند که در آن از نارنجک نيز استفاده شده است.

هدف شورشيان تضعيف هر چه بيش‌تر حکومت سومالی است که از سوی غرب و نيروهای اتحاديه آفريقا، شامل اوگاندا و بوروندی پشتيبانی می‌شود.

به تازگی برای نخستين بار نيروهای الشباب در خارج از سومالی نيز دست به عمليات زدند. در ماه ژوئن گذشته و به هنگام مسابقه نهايی جام جهانی فوتبال، آن‌ها به فوتبال‌دوستان «کامپالا»، پايتخت اوگاندا حمله کردند که ۷۶ نفر در اين عمليات جان خود را از دست دادند.

شورشيان دليل اين عمليات را حضور نيروهای حافظ صلح اوگاندا در سومالی اعلام کردند.

دولت سومالی از سال ۱۹۹۱ ميلادی عملا کارکردی ندارد و اين کشور روز‌به‌روز در بحران ژرف‌تری فرو می‌رود.

نيروهای الشباب بخش بزرگی از اين کشور واقع در شاخ آفريقا را در اختيار خود دارند.

دولت انتقالی شيخ شريف احمد که از سوی سازمان ملل پشتيبانی می شود تنها بخش‌هايی از موگاديشو را تحت کنترل خود دارد.

Share/Save/Bookmark

 
 

دو مانع وحدت در ايران
سرمقاله امروز روزنامه ابتكار با عنوان «موانع وحدت گروههای سياسی» به بررسی دو مانع شكل‌گيری وحدت سياسی در ايران پرداخته است.

در این سرمقاله آمده است: «نگاهی به صحنه رفتار سياسی گروه‌ها که اين روزها در جريان است، عمق يک عادت ديرين فرهنگی که عبارت است از جزميت و خود مطلق بينی را نشانگر است. هر کس ذهنيت خود را مساوی با عينيت می‌انگارد و با اين پندار، خود را در قله حق و رقيب را در دامنه باطل می‌شمارد.»

سرمقاله افزوده: «سياه و سفيد کردن همه چيز، منطق حاکم بر رفتار نخبگان سياسی شده است. در اين منطق به جز سياه و سفيد، رنگی ديگر وجود ندارد. گروهی گرفتار خصلت خود نظام پنداری هستند به اين معنا که خود را تا سقف نظام ارتقا می‌دهند و زلف افکار خود را به سقف نظام گره زده‌اند. ترجيحات و رفاه خود را، ترجيحات و رفاه اجتماعی قلمداد می‌کنند. آنچه را خود درست و مطلوب می‌پندارند به عنوان آنچه برای جامعه درست و مطلوب است، معرفی می‌کنند. کاری می‌کنند که تکليف منافع فرد و گروه از منافع عموم سخت می‌شود. هر شکستی در سياست‌های آنان، شکست کل نظام تلقی می‌شود و چون اين نتيجه غير قابل قبول است، پس مقدمه آن هم نبايد رخ نمايد.»

در ادامه سرمقاله می‌خوانیم: «دو خصلت خود نظام پنداری و خود مردم انگاری موانع اصلی وحدت در سپهر سياست ايران به حساب می‌آيند. اما فجايع سياست نبايد ديگاه خرد و ايمان را کور نمايد. در شرايط بحران، سخت نيازمند قانون و اخلاق هستيم. اين دو همان چيزهايی هستند که اين روزها در هيجان، خشم و هوس گم شده‌اند. تا اين دو گوهر گم شده، پيدا نشوند، راه وحدت هموار نخواهد شد. اخلاق و قانون چراغ راه وحدت هستند. هر کس می‌تواند هر عقيده‌ای داشته باشد اما تکيه بر چارچوب قانون و اخلاق، امکان زيست اخلاقی فراهم می‌کند و سياست اخلاقی خواهد شد.»

متن كامل سرمقاله

مقابله با واردات
سرمقاله امروز روزنامه دنيای اقتصاد با عنوان «مدیریت واردات با ابزار نرخ تعرفه یا نرخ ارز؟» در خصوص راهكارهای موجود برای مقابله با واردات به ايران است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «اکنون و در دوره تشدید تحریم‌ها، بحث بر سر مدیریت و کنترل واردات به عنوان روشی برای مقابله با تحریم‌ها شدت گرفته است. بر اساس مواضع وزارت بازرگانی دولت و وزارت بازرگاني تنها ابزاري كه براي كنترل در زمينه واردات دارد، افزايش تعرفه‌ها است؛ اما بر اساس قانون برنامه چهارم توسعه، امكان جلوگيری از واردات توسط وزارت بازرگانی وجود ندارد. بر این اساس قرار است اصلاح قانون مربوط به تعرفه‌ها در برنامه چهارم توسعه در راستای افزایش تعرفه‌ها به عنوان ابزار کنترل واردات در دستور كار مجلس و دولت قرار گيرد كه البته ظاهرا راه‌هايی براي عبور از آن پيدا شده است.»

در بخش دیگری از سرمقاله آمده است: «عموم اقتصاددانان بر این اعتقاد هستند که گسترش تجارت خارجی و هم‌پیوندی اقتصادی هر کشور با سایر کشورها، یکی از موتورهای محرک رشد و توسعه اقتصادی است و البته مبانی علمي‌ محکم برای اثبات این ادعا وجود دارد اما باید توجه نمود که مساله تجارت خارجی ایران، دارای یک فاکتور بسیار مهم و تعیین کننده است که نادیده انگاشتن آن می‌تواند هزینه‌هایی گزاف را بر دوش اقتصاد کشور تحمیل كند. این فاکتور مهم و تعیین‌کننده، درآمدهای سرشار نفتی است. مشکل این جا است که بخش عمده واردات در ایران متکی بر درآمدهای ناشی از صادرات غیرنفتی نیست، بلکه از طریق درآمدهای نفتی، تامین مالی می‌گردد و این امر نه به هم‌پیوندی اقتصاد ایران با اقتصاد جهانی که به وابستگی اقتصاد ایران به اقتصاد جهانی و درآمدهای نفتی انجامیده است.»

سرمقاله ادامه می‌دهد: «اكنون کلید اصلی بازگشت از این مسیر نیز نرخ ارز است. با توجه به مباحث فوق روشن است که افزایش نرخ ارز، ابزار موثرتر و کارآمدتری نسبت به افزایش نرخ تعرفه‌ها برای مقابله با سیل واردات است. در واقع، افزایش نرخ تعرفه برای کنترل واردات به عنوان استثنایی بر یک قاعده می‌تواند در جای خود مفید واقع گردد، اما اگر این استثنا خود به یک قاعده بدل شود، هزینه‌های آن برای اقتصاد کشور گزاف خواهد بود.»

متن کامل سرمقاله

«طرح افزايش تعطيلات را رد كنيد»
سرمقاله امروز روزنامه جمهوری اسلامی با عنوان «سخنی با نمايندگان مجلس درباره طرح افزايش تعطيلات» در خصوص طرحی است كه در صورت تصوب نهايی آن در مجلس، تعطيلان عيد فطر سه روز می‌شود و ساعات كار در ماه رمضان نيز كم می‌شود.

سرمقاله‌نویس می‌نویسد: ‌«ديروز با رأي ١٤٥ نماينده مجلس، يك فوريت طرح افزايش تعطيلي عيد فطر از يك روز به سه روز و اختيار دولت براي تعيين ساعات كار در ماه رمضان، تصويب شد. اصل اقدام تعدادی از نمايندگان كه چنين طرحی را تهيه و به صحن علني مجلس ارائه كرده‌اند، دچار چند مشكل مهم و غيرقابل اغماض می‌باشد. به همين دليل بسيار عجيب است كه ١٤٥ نماينده مجلس به فوريت چنين طرحی رأي داده‌اند. اين طرح به دلايلی كه خواهيم گفت نه تنها فوريت ندارد بلكه در جوهر و اصل خود نيز مردود است و حق اين است كه نمايندگان مردم در مجلس شورای اسلامی با آن مخالفت كنند و برای هميشه مانع راه يافتن چنين طرح‌هائی به صحن علنی مجلس شوند.»

این سرمقاله افزوده: «حذف ١٥ خرداد و ٢٩ اسفند از تعطيلات، براي جبران افزايش دو روز بر تعطيلي عيد فطر، نه تنها هيچ توجيهی ندارد، بلكه خود اشتباه بزرگ ديگری است كه در اين طرح وجود دارد. حضرت امام خمينی ١٥ خرداد را مبدأ نهضت اسلامی دانسته، آن را برای هميشه عزای عمومی اعلام كرده و درباره عظمت آن مطالب زيادی فرموده‌اند. حذف چنين روزی از تعطيلات به معنای ناديده گرفتن اهميت اين روز و نوعي به فراموشی سپردن نهضت بزرگ ١٥ خرداد و بی‌اعتنايی به نظر بنيانگذار نظام جمهوری اسلامی است. معلوم نيست تهيه كنندگان طرح مورد بحث چگونه به چنين عوارض منفی غيرقابل قبولی توجه نكرده‌اند.»

در این سرمقاله می‌خوانیم:‌ «آيا عجيب نيست كه نمايندگان مجلس به جاي پيدا كردن راهی برای افزودن بر همت و كار و كاهش دادن تعطيلات، اقدام به افزايش تعطيلات و كاهش ساعات كاری كارمندان در ماه رمضان می‌كنند و براي حل مشكل كثرت تعطيلات نيز انگشت روی حساس‌ترين روزهای ارزشي، انقلابی و ملی می‌گذارند و پيشنهاد حذف آن‌ها را می‌دهند؟ از عموم نمايندگان مجلس دعوت می‌كنيم به اين واقعيات توجه عميق نمايند و با توجه به تعهدی كه نسبت به مردم، اسلام، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی دارند، در مرحله رسيدگی به طرح افزايش تعطيلات عيد فطر و كاهش ساعات كاری كارمندان در ماه مبارك رمضان قاطعانه با اين طرح مخالفت كنند و آن را برای هميشه رد نمايند.»

متن کامل سرمقاله

ساير مطبوعات
سرمقاله امروز روزنامه رسالت با عنوان «اسم رمز وحدت»

سرمقاله امروز روزنامه كيهان با عنوان «دام مسايل درجه دو»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «ضرورت اولويت‌بندی امور»

Share/Save/Bookmark

 
 


بانی فیلم
● راه‌اندازی شبکه ماهواره‌ای ويژه صدور فتوا
● «در مسير زاينده‌رود» پيشتاز سريال‌های ماه رمضان
● نامزدهای دريافت تنديس شايستگی جشن‌سينما معرفی شدند
● يك فيلمساز هلندی پشت‌صحنه «اخراجی‌ها٣» را می‌سازد

تهران امروز
● طرح تعطيلات سه‌روزه عيد فطر
● تغييرات مهم در صدا‌وسيما
● راهكار سوم؛ ايران دو پايتختی
● نان به نرخ روز

جام جم
● تناقض‌گويی‌ها درباره تعداد گردشگران خارجی
● سرنوشت مبهم كارت هوشمند درمان
● سكه از اين پس بدون تاريخ ضرب می‌شود
● اعتراض همدانی‌ها به ساخت تله‌كابين گنج‌نامه

جمهوری اسلامی
● موافقت مجلس با فوريت طرح افزايش تعطيلات عيد فطر و كاهش ساعت كار در ماه رمضان
● احمدی‌نژاد به پاكستان و لبنان سفر می‌كند
● معاون قرارگاه پدافند هوايی ارتش خبر داد: افزايش سيستم‌های پدافندی نيروگاه بوشهر
● اظهارات وكيل موسويان مبنی بر برائت قضايی وی از اتهام جاسوسی

دنیای اقتصاد
● بازگشت ديوار غيرتعرفه‌ای
● احتمال افزايش تعطيلی عيد فطر
● تجربه موفق يك اقتصاددان در فقرزدايی
● حذف شروط ازدواج مجدد در مجلس

رسالت
● واشنگتن: نگران قدرت نظامی ايران هستيم
● اظهارات وکيل موسويان درباره برائت وی از جاسوسی
● دولت و مجلس از رسانه‌ای کردن مواضع متفاوت خود پرهيز کنند
● خيانتی ديگر درکارنامه ابومازن

کیهان
● وزير كشور پاكستان در ديدار با احمدی‌نژاد: اجازه نمی‌دهيم هيچ اقدامی عليه ايران از خاك پاكستان انجام شود
● مهمان‌پرست: زمينه شروع گفت‌وگوها با گروه وين فراهم است
● السفير: احمدی‌نژاد ٢٠ شهريور به لبنان سفر می‌كند
● مصباحی‌مقدم خبر داد: تاكيد رئيس‌جمهور بر اجرای هدفمندسازی يارانه‌ها از مهرماه

مردم‌سالاری
● بنياد شهيد: قربانيان جنايت کهريزک شهيدند
● دستگيری حدود ٦٠ تن از اراذل و اوباش در خزانه
● فيدل کاسترو بار ديگر نسبت به پيامدهای اقدام نظامی عليه ايران هشدار داد
● زيباکلام:

ايران به اظهارات غربی‌ها اعتماد ندارد

گفت‌وگوی‌های روز:
روزنامه مردم سالاری در شماره امروز خود گفت‌وگویی با مصطفی كواكبيان منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته